غلام سخی ارزگانی
شمۀ از خشونت ها، کشتارها و اعمار کله منارها در زمان امیر عبدالرحمن خان
قسمت دهم (ختم)
- اعمار کله منارها از سرهای بریده هزاره ها:
زمانی که عمال دولتی سرهای بریده شده ی اسیران هزاره را از تمام هزاره جات و به خصوص از ارزگان به شهر قندهار می آوردند، و بعد این سرها را به تمام مناطق شهر قندهار به نمایش می گذاشتند؛ تا یک زهر چشم به دیگران باشد. سپس از سرهای بریده شده ی مقتولین هزاره، کله منارها را در شهر قندهار اعمار می نمودند. شادروان عیسی غرجستان بر مبنای مستند تاریخی در مورد اعمار کله منار از سران بریده ی مردم بی گناه و اسیر هزارستان چنین می نویسد:
«هزاران تن دیگر به شهات رسیدند. سرهای کشته گان ایشان را در هر جای محاربه بریده پی هم در قندهار ارسال می داشتند و محمد عثمان خان بن سردار عبدالله خان حکمران آنجا سرکشته گان را در بازار گردش داده بعد همه را در بیرون دروازه توپخانه (مناری) ساخته برای یادگار برافراشت.» (1)
عبدالرحمن پادشاه دست نشانده و مستبد افغانستان با افتخار تمام دستور اعمار کله منارها را از سرهای بریده شده ی هزاره ها صادر نموده که آقای دای فولاد به طور مستند از تاج التواریخ چاپ 1373 نوشته امیر عبدالرحمن چنین نقل قول می نماید:
«حکم دادم مناری از سرهای مقتولین دشمن ساختند تا بقیه دشمن خایف شوند.» (2)
سراج التواریخ از اعمار چهارصد سر کشته شدگان هزاره در بامیان چنین می نگارد:
«برگد امیر محمد خان [در] سلخ ماه شوال، با اشرار هزاره، در سرپل هیرمند درآویخته، از جنبین بسیار مقتول و مجروح گردیده، هزارگان هزیمت یافتند و چهار صد سر از کشتگان را بریده، در بامیان فرستاد و مناری جهت یادگار برافراخت» (3)
فراموش نباید نمود که با فرامین دولت، کله منارهای از سرهای بریده شده یی هزاره ها در هرات، قندهار، غزنی، کابل، جلال آباد، مزارشریف، ارزگان، غور، بامیان، بلخ و... سایر نقاط کشور ما با افتخار فرعونی دولتمداران عبدالرحمن خانی اعمار گردیدند؛ تا نه تنها باعث شکست مقاومت و تضعیف روحیه هزاره ها گردیدند؛ بلکه سبب واهمه و شکست دایمی سایراقوام کشور از دولت مداران جبار امیرعبدالرحمن خانی نیز شد.
امیرعبدالرحمن با اعمار کله منار از یک طرف به نابودی و نسل کشی هزاره ها نایل گردید و از طرف دیگر ترس را به دل های غمگینانه ی سایر مقاومت کنندگان و اقوام وطن ما به جاه گذاشت تا این که با کشتار و نابودی بیش از 62 در صد از مردم بی گناه هزاره، بنیاد دولت مرکزی شؤنیستی و نظامی خویش را پایه گذاری و مستحکم نمود که مدت 22 سال تمام دوام داشت.
ناگفته نماند یک عده افغان ها که به عنوان پروفیسر، داکتر، مؤرخ، کارشناس، عالم، سیاست دان، نویسنده، روشنفکر و... حتا دموکرات بر مبنای فرهنگ منحط قبیلوی از سیاست ها و عملکردهای ضد انسانی و ضد ملی عبدالرحمن آگاهی کامل دارند؛ چگونه تا هنوز بر مبنای فرهنگ انحصار تک قومی و قبیلوی خودها از اعمال عبدالرحمن و پیروانش دفاع می نمایند و او را بانی وحدت ملی می نامند؟
آیا ایجاد وحدت ملی با نسل کشی ها، غارت ها، اسارت ها، ضبط دارایی مردم، تغییر مذهب، مسلمان سازی اجباری و... اعمار کله منارهای همه مردمان مسلمان و غیر مسلمان افغانستان شده توانست؟
فرمان قلع، قمع و نابودی هزاره ها توسط امیر عبدالرحمن خان که در رأس تصفیه قومی تنها قوم قرار داشت، در تاریخ مستند دربار شاهی وقت این گونه آمده است:
«سعی دارند در اتمام کار آن طایفه نابکار(هزاره) کوشیده، نگذارند که نامی از ایشان در ملک باقی نماند.» (5)
این چنین خشونت فزیکی طی فرامین عبدالرحمن و حتا همراه با فتاوی ملاهای مسلمان نمای درباری وی بالای هزاره ها بودند، بالاخیره به آن جاه کشید که بیش از 62 در صد مردم هزاره در عصر این پادشاه خون ریز و خون آشام وقت، توسط دولت و لشکر ایلجاری قومی- قبیلوی عبدالرحمن خانی بکلی از بین برده شدند. متباقی تسلیم شدگان این قوم بلا کشیده به اسارت و بردگی گرفتار شدند و اراضی هزاره ها به قبایل جنوبی، شرقی و حتا به قبایل پشتون هند برتانونی آن سوی خط دیورند کشور به عنوان مکافات جنگی توزیع گردیدند که تا کنون در اختیار غیرحقوق آن ها می باشند.
نتایج این چنین خشونت های فزیکی عبدالرحمن در ولایات شمال، هزارستان و سایر نقاط کشور باعث قتل بی شماری از مردم آن سامان گردید که تاریخ و بازماندگان چنین نسل کشی ها هرگز آن را فراموش نکرده و روزی خواهد رسید که پرونده ها و کارنامه های شؤنیستی، ضد انسانی و ضد اسلامی امیرعبدالرحمن و حکامش عملآ بیش تر به داوری تاریخ و محاکمه مستقل مردمی و ملی سپرده خواهند شد. آن گاه استخوان های عبدالرحمن خان و عمالش جهت عبرت گیری هم مورد محاکمه قانونی مردم و بازماندگان قربانیان قرار خواهند گرفت.
روی اسناد مؤثق می توان گفت که «هدف» و اقدام «شؤنیستی» امیرعبدالرحمن 135 سال قبل و طالبان از سال 1994تا 2001 میلادی در مورد نابودی اقوام غیر از خود آن ها و به خصوص در قسمت نابودی هزاره ها از سرزمین بومی شان یکی بوده و طالبان هنوز هم این پروژه ضد انسانی و ضد اسلامی را در مغز بیمارگونه و شؤنیستی خودها در افغانستان پرورش می دهند. این تفکر شؤنیستی، سیاست تروریستی، انتحاری طالبان و حامیان شان در برابر دولت جمهوری اسلامی افغانستان، قوای خارجی و مردم کشور ما به قوت خود ادامه دارند که مؤید ادعای عینی مردم ما، ناقدین رسالتمند و جهانیان نیز می باشند.
مثال مشخصی دیگری از خشونت های فزیکی طی تقریبآ سه دهه جنگ و بحران افغانستان به مشاهده رسیدد که از سوی متجاوزین شوروی و دولت تحت حمایت شان میلیون ها انسان کشته، معلول، آواره و بی خانمان گردیدند که شواهد زنده ی آن هنوز هم موجود می باشند.
به تعقیب آن، در جنگ های گروهی مجاهدین که یک قومندان با تفنگ دارانش یک منطقه ی یک قومندان حزب مخالف خویش را به هر ترتیب که می گرفتند؛ در اولین قدم با خشونت جنگی و فزیکی، دارایی مردمان غیر نظامی منطقه تصرف شده را غارت می نمودند، دختران جوان، زنان و حتا دختران صغیر را نیز مورد خشونت فزیکی و تجاوز جنسی و اسارت نیز قرار می داند. و در خیلی از موارد، افراد و اقوام دیگر را به جرم قومیت و مذهب شان؛ آنان را نیز مورد آزار، حقارت، چپاول، آوارگی، ظلم فزیکی قرار می داند و حتا آنان را می کشتند. این روش متأسفانه در میان همه ی گروه های مسلح در تمام ولایات کشور ما در بستر 14 سال جهاد و به خصوص در زمان دولت اسلامی مجاهدین نیز بالای جامعه ی آسیب رسیده غرب کابل و داغدار ما مسلط بود. به قرار گزارشات و نشریه های متعدد در جنگ های کابل بیش از شصت و پنچ هزار نفر به قتل رسیده است.
در واقعیت امر بی باکانه باید اعتراف کرد که متأسفانه در بستر بیش از سه دهه جنگ و بحران نوین کشور خشن ترین و فاجعه بار ترین «فرهنگ خشونت» ویژه یی در افغانستان تولد گردید که نتایج آن با نوبه خود «بحران هویت ملی» تاریخی کشور را سنگین تر و پیچیده تر نمود.
طالبان در زمان اشغال مزارشریف با گزارش دیدبانان حقوق بشر و سایر منابع بین المللی و داخلی از هشت هزار تا دوازده هزار نفر از مردمان غیر نظامی تاجیک، اوزبیک، تورکمن، بیات، قزلباش، قرغیز، قزاق، عرب و به خصوص مردم هزاره را به صورت «عامدانه» قتل عام کردند که این هم یکی از نتایج «خشونت فزیکی» قبیلوی طالبان در جامعه ما بوده که به صورت بسیار غم انگیز و ددمنشانه صورت گرفتند. آیا خداوند لایزال، مردم ما و تاریخ بشریت این چنین جنایات طالبان را خواهند بخشید؟
جای تعجب بازهم این است که ملا ضعیف سفیر سابق طالبان در پاکستان که اکنون در کابل به سر می برد در یک مصاحبه رادیو بی بی سی به تاریخ 22 ثور 1386 خورشیدی به صورت بسیار دیده درایی و بیشرمانه قتل عام مردمان غیر نظامی اقوام تاجیک، اوزبیک، تورکمن و... به خصوص هزاره ها را در مزارشریف، یکاولنگ، ولایات شمال، بامیان و... شمالی توسط قوای طالبان رد نمود.
آیا توسط چنین تفکر شؤنیستی، خشونت، اشخاص تمدن ستیز و عقل برانداز؛ همین اقوام و سایر اقلیت های تحت ستم کشور ما به جرم قومیت، فرهنگ، مذهب، زبان، حق خواهی، بومی بودن و... میهن دوستی خود ها مورد نابودی و تصفیه قومی بازهم و بازهم قرار نخواهند گرفت؟
- تحمیل آگاهانه و بی سابقۀ فقر و گرسنگی بالای هزاره های اهل قبله:
ستمگران یزید خصال اعم از دولتی و غیردولتی به غارت، اسارت، ضبط اراضی، غصب دارایی، قتل و اعمار کله منارهای هزاره ها اقناع نگردیدند؛ بلکه اسیران هزاره را با انواع گوناگون در فقر و گرسنگی بی سابقه نیز قرار دادند. در همین رابطه بود که اسیران هزاره دانه های گندم را از بین سرگین اسپان و دیگر حیوانات دولتی جستجو کرده و می خوردند، تا اگر زنده بمانند. شادروان کاتب چنین می نگارد:
«و یکصد خانه وار از مردم در «درۀ پهلوان» در کوه جای گزیده اند و مردمی که به قرب و جوار عسکرگاه مسکن و مأوی دارند، روزانه آمده از بین سرگین اسپان، دانۀ جو و جواری را کبوتر آسا چیده، روز می گذرانند، و زراعت هرگز نکرده اند.» (6)
در سراج التواریخ آمده که هزارگان از اثر فقر و گرسنگی حتا فرزندان خویش را برای سپاهیان دولتی به ناچیزترین قیمت دوسیر و یا پنج سیر گندم، جو و جواری به فروش رساندند:
«و از صدور این حکم، چون مردم هزاره چنانچه از پیش به شرح رفت، از عدم علوفه از میان سرگین اسپان، به دانه چیدن جو و جواری، روز نگونساری به سر می بردند هزاران دختر و پسر خود را به دو سیر و پنجسیر گندم و جو و جواری، به سپاهیان نظام فروخته، و هر کدام ده، ده و پنج، پنج خریده، در کابل و قندهار و غزنین و ترکستان و محالات هر ولایت، به صد رویپه و صدو بیست رویپه، به فروش همی رسیدند و خانۀ نماند که یکی یا دو تن زن و دختر هزاره را مالک و متصرف نشد.» (7)
سپاهیان خون آشام این فرزندان خریده شده هزاره را به قیمت های صد تا صدو بیست روپیه آن به فروش رساندند و از این رهگذر ثرؤت بی حساب را به دست آوردند.
آیا تحمیل فقر اقتصادی بالای هزاره های اسیر به طور آگاهانه و هدفمندانه صورت نمی گرفت؟ آیا هزاره ها یگانه قومی نبود، که مورد شدید ترین زجر، خشونت، غارت، اسارت، محرومت، فقر، غصب دارایی، قتل و... کله منارها در تاریخ بشریت قرار گرفتند؟
بازهم سخنی از فقر مستمر مردم هزاره که پسران و دختران خود را به یک روپیه می فروختند؛ تا قود لایمود خویش را اگر حاصل کرده می توانستند.
«و هم در خلال این حال از عریضۀ مورخه روز 22 شعبان 1310 غلام محی الدین خان حاکم میرآدینه و مالستان، حالی رأی والا شد که مردم «زاولی» و «زردک» و «میرآدینه» که قبول اطاعت کرده و به مساکن خویش جای گزیده اند، از بی بضاعتی و تنگدستی قوت نشستن و برخواستن را ندارند و پسران و دختران خود را به یک روپه می فروشند، هم کسی نمی خرد و علاوه بر همه، بذر زراعت را هم ندارند که زمین خود را کشت نمایند.» (8)
- فرار هزاره ها از اثر ظلم به خارج:
تظلم و جنایت حکام و سپاهیان دولتی به یک فرهنگ در جامعه تبدیل شده بود. در ظاهر امر، دولت آنان را از ادامه ظلم مانع می شد؛ ولی به طور غیر مستقیم عوامل دولتی را به ادامه خشونت، غارت، اسارت و قتل عام هزاره ها مورد تشویق و حمایت قرار می داد. اینک این نمونه ظلم و جنایت عمال دولتی را باهم ملاحظه می نماییم که بلاخیره موجب فرار هزارگان از سرزمین شان به خارج گردیدند:
«و با وجود صدور این گونه احکام، افسران سپاه نظام و اعداد ایشان دست از ستم نکشیدند و چشم از خورد مال و گرفتن اهل و عیال هزاره، فرونبستند. تا که اکثر را فرار خارج مملکت ساختند و مملکت را از کثرت نفوس بکاستند.» (9)
به نگارش سراج التواریخ، بخش عظیم از هزارگان از اثر ظلم جنایت دولتمداران و لشکریان قومی شان به هند، ایران، ترکستان و سایر کشورها پناه گزین شدند که فرزندان و نواده های شان تا کنون بی وطن و بی سرنوشت می باشند:
«همچنین از عریضۀ مورخه 14 ماه صفر 1311، سعید احمد خان حاکم حجرستان، حالی رأی [حضرت] والا شد که مردم نظام، جور و ستم و تعدی را نسبت، به فقرای هزاره، به انتها رسانیده و او هرچند به افسران اظهار کرده می گوید که دست ستم را از آزار و اذیت هزارگان بازدارند، نشنیده، بلکه دشنام می دهند. و حضرت والا، در روز 7 ماه ربیع الاول 1311، جنرال شیر محمدخان را فرمان عتاب فرستاده امر بر منع سپاه کرد و او که با مردم هزاره از سبب شیعه بودن ایشان عناد داشت، به تعمیل امر اقدس نپرداخته، زیاده تر آن مردم را گرفتار و دوچار انواع ستم کرده، اکثر از ظلم سپاه، فرار هند و ایران و ترکستان شدند.» (10)
زمام داران و لشکریان قومی امیرعبدالرحمن خانی با شدت تمام جنایت های گوناگون را در قسمت هزارگان انجام دادند، تا این که رقمی درشتی از مردم هزاره جبرآ به خارج فرار کردند و مناطق هزاره ها برای «پشتونیزه کردن» خالی گردید.
سراج التواریخ در این قسمت از جنایات عمال دولتی علیه مردم بی گناه و بی دفاع هزاره نگاشته که هزارگان را بی مورد به تهمت می گرفتند و بعد به دولت معرفی می نمود و هرچه دارایی آنان بودند با همین بهانه از مردم مظلوم و بی دفاع هزاره می گرفتند:
«و [مقارن این حال] هزارگان، به غلامحی الدین خان حاکم، عرض حال کرده او از نشیمنگاه خویش، در آنجا شده، افغانان را از تجاوز نمودن ایشان الزام [به عقب نشینی] کرد. و افغانان بازگشته، هزارگان را به تهمت گرفتند که فیروز شاه نام را به ضرب گلوله مقتول کرده و سی رأس گوسپند را نیز به سرقت برده اند. چنانچه از این امر عریضه نگار پایۀ سریر سلطنت شده، استدعای داد [خواست] کردند.
و حضرت والا، در روز 9 ذی حجۀ سنه 1312، از حاکم مذکور به ذریعۀ منشور بسته بودند؛ دفع و رفع گشت، و [اما] مردم افغان از این گونه امور بسیار به روی روز آورده، نقد و جنس زیاد همه روز از هزارگان می گیرند. حتی ملک و متاع ایشان را متصرف می شوند و هزارگان ناچار راه فرار با وجود انسداد طرق، جانب ممالک خارجه برگرفته و صدها تن کشته گشته، بعضی جان به سلامت می برد و این قوم دون از چنین امور زار و زبون گردیده مال و متاع و جان خود را در معرض تلف دیده و می بینند.» (11)
- فوت صد خانوار از اثر گرسنگی:
هرچند که با انواع مختلف برنامه های نابودی مردم هزاره از سوی حکام خودکامه دولتی عملی گردیدند؛ ولی شدت فقر اقتصادی، بی کاری، عدم وسایل تولید و گرسنگی چنان بی سابقه بودند که مردم جوقه جوقه و دسته دسته به کام مرگ می رفتند:
«و مقارن این حال، از عریضۀ عبدالکریم خان، حاکم یکه اولنگ، حالی رأی والا شد که از تمامت میر و میربچه و سید و زوار و کربلایی سکنۀ یکه اولنگ، صد خانوار [از جهت] گرسنگی فوت و هلاک شده،» (12)
حکام جابر به طور هدفمند و آگاهانه چنان فقر را بالای مردم یکه اولنگ بامیان تحمیل کردند که صد خانوار میر، میربچه، سید، زوار، کربلای و... از اثر گرسنگی جان دادند.
به این ترتیب دولت وقت، هیچ قوم دیگری را از جبر گرسنگی به دامن مرگ قطعی نسپرد که تنها این گونه سیاست غیر انسانی در قسمت هزارگان عملی گردید.
- کشتار و تجاوز جنسی:
پس از شکست هزاره ها در برابر جلادیت دولتمداران، آن گاه اسیران هزاره با جنایت ترین شیوه ها از سوی حکام و لشکریان قبیلوی امیر استقبال گردیدند که در تاریخ سابقه نداشت:
«یک نفر از مردم هزاره را سپاهیان نظام به ضرب گلوله مقتول کرده، قاتلش معلوم نیست و همچنین یک نفر دیگر زنده به زیر خاک کرده و سه تن از سپاهیان زوجۀ او را در کو برده، به امری که در شریعت حرام است اقدام نموده و مردم آن شخص را از زیر خاک کشیده، پس از اظهار او، احوال مسطور را در وقت فوت شده. و کذلک یک تن دیگر به زخم سرنیزه به «دره غلام اوقی کشته اند» (13)
برعلاوه این که هزاره های شکست خورده اسلحه خویش را تسلیم دولت نمودند؛ ولی با آن هم لشکریان قومی امیر با بهانه جمع آوری اسلحه، این هزاره های اسیر را در امان نماندند و تا توانستند شدیدترین ستم و جنایت را در حق این مردمان مظلوم و بی گناه انجام دادند:
«و با اینکه به وجه اسهل مردم هزاره مستمال شده، سر در خط فرمان نهادند. [اما] مردم فوجی در حین اسلحه جمع کردن و علوفه خواستن بنیاد ظلم را چنان عریض نهادند که از دود و آه مظلومان فلک دیگر غیر از افلاک نه گانه مجسم شد. چنانچه بسیار کسان کشته شده، بسیار زنان و دختران و امردان پرده ناموس ان دریده گشت. و آنقدر بیداد بدان قوم رویداد که قلم از شرح آن عاجز است!» (14)
چنان جنایت ضد انسانی و ضد اسلامی که در حق قوم بی گناه هزارستان از دولتمداران امیرعبدالرحمن خان صورت گرفتند، در تاریخ سابقه نداشت که شمه یی از آن در سراج التواریخ دولتی درج گردیده است.
علاوه بر جنایت فوق، تجاوز جنسی و به سیخ داغ کردن فرج این زن بی دفاع در ارزگان قرار نگارش سراج التواریخ قرار ذیل می باشد که چقدر غیر انسانی و ضد اسلامی بوده است:
«در وقت جمع آوری اسلحه بسیار تعدی دیدند و هم سه تن سپاهی در خانه یکی از مردم هزاره ارزگان برای گرفتن تفنگ وارد شده، به زن او در شب جبرآ زنا کرده خود اورا به سیخ تفنگ داغ همی کردند.» (15)
تداوم جنایات ضد بشری بازهم در ارزگان با نقل از سراج التواریخ بوده که توجه خوانندگان گرانمایه و داوران رسالت دار را در زمینه مبذول می دارم:
«خصوصآ فرهاد خان کرنیل که از ارزگان سردار عبدالقدوس خان اورا رخصت کرده، مأمور جمع آوری اسلحه مردم بوباش و شوی و قلندر و پشه و شیرداغ نمود. مشارالیه هر چه خواست، کرد و هرچه از ظلم که اول خلقت آدم تا به آن دم به وجود نیامده [بود] به فعل و وجود آورده، » (16)
زابلستان یکی از بومی ترین منطقه تاریخی مردم هزاره به حساب می آید که دای چوپان هم در این منطقه بزرگ واقع گردیده است. غارت، اسارت، چانماری و کشته شدگان هزاره دای چوپان را بر مبنای این سند متعبر دولتی چنین می خوانیم:
«از جانب دیگر فوج مأمور چله کور تاخت و تاز آغاز کرده بر طایفه از مردم دای چوپان حمله نموده، صد تن را کشته و زنان و اطفالشان را اسیر کرده، مال و مواشی شان را به غارت آوردند و چندی دیگر [را] دستگیر کرده، به توب و چانماری مقتول ساختند.» (17)
آیا نتیجه تأسیس حاکمیت متمرکز و اعمال قهرآمیز عبدالرحمن خانی این نبود که زمامداران وقت به طور خاص به «نسل کشی» یک قوم پرداختند و شصد و دو در صد از جمعیت آن را با ناانسانی ترین شیوه نابود کردند و متباقی آن ها رسمآ در بردگی گرفتند؟ آیا این تصفیه نژادی و قتل عام مردم هزاره؛ مغایر کرامت انسانی و دستورات قرآنی قرار نداشت که به حکم شخص امیرعبدالرحمن صورت گرفت؟
در این هفته نامه از جنایات امیرعبدالرحمن و دولتمدارانش در مورد هزاره چنین نقل گردیده است:
«هزاره ها یک قرن پیش به حیث برده به فروش می رسیدند، فرزندان شان برای سالها از مکتب رفتن منع بودند و خود شان اجازه کارکردن در ادارات دولتی را نداشتند. آنها را از مناطق شان تبعید می کردند و باید از حیوانات نگهداری می کردند.» (18)
همان طوری که حاکمان و لشکریان تک تباری عبدالرحمن خانی در نسل کشی مردم هزاره «قهرمانی» کردند در بی ناموسی خویش نیز «قهرمان» میدان بودند که خلاف کرامت انسانی و مغایر شرع اسلامی به دامان پاک دختران و حتا زنان شوهردار و بی دفاع هزاره با جلادیت تمام تجاوز جنسی کردند.
جنایت ضد بشری و ضد اسلامی عمال دولت فرعونی عبدالرحمن خانی را با این جملات تاریخی و مستند نیز ملاحظه شده می توانند:
«کارگزاران دولت که در بین مردم جا و مقام گرفتند، همان دخترانی را که حضرت والا از فروختن منع فرموده بود، ایشان به ظلم و ستم گرفته، متصرف شدند و بدان اکتفا نکرده، زنان شوهردار را حلال دانسته، در آغوش خویش کشیدند و آن مردم این امر را بعید از شریعت حضرت ختمی مرتبت دانسته که یاد شد، هر چه کردند و دیدند، هرچه دیدند.» (19)
آیا تجاوز جنسی توسط دولتمداران وقت به زنان شوهردار هزاره مغایر اصول بشریت و اسلامیت نبود؟
عمال دولت وقت چنان از انسانیت، خدا و مدنیت بی گانه گردیده بودند که از هیچ گونه جنایات ضد بشری و ضد اسلامی در حق مردم بی دفاع هزارستان دریغ نمی ورزیدند. جنون فرعونی آنان چنان به اوج خود رسیده بودند که حتا بالای زنان شوهردار نیز تجاوز جنسی می کردند که از جمله یکی از نمونه ی دیگری آن چنین است:
«در ابتداء سال آشوب مال، از عرایض وقایع نگاران علاقۀ ارزگان و گیزاب، به گوش داد نیوی حضرت والا رسید که، از روی که جنرال شیر محمد خان به عزم دوره گشتن وارد علاقۀ گیزاب شد، دست ستم به مال و آزار رعیت دراز کرده و چشم تعدی به فقرا و غربا باز نموده، ترک بازخواست نموده است. چنانچه بعضی از احاد سپاه دو تن زن هزاره را که شوهر دارند، به زور مقاربت کرده، و او باز نپرسیده» (20)
دولتمداران امیرعبدالرحمن خانی چنان از انسانیت و اسلامیت خارج شده بودند که به زور بالای زنان پاک دامن هزاره تجاوز جنسی کردند. آیا این متجاوزین مرد از مادر تولد نشده بودند؟
جاسوسان و جباران دولتی با بهانه ظاهری جمع آوری اسلحه به منازل اسیران مردم تسلیم شده ی هزاره به طور مسلحانه یورش می آوردند و هر جنایت را که می خواستند، در حق مردم بی دفاع هزارستان می نمودند. جنرال میرعطا خان دور از کرامت انسانی، اسلامی و اخلاقی بالای دختر میرابراهیم بیک هزاره تجاوز جنسی کرد:
«دختر میر ابراهیم بیک، به دست او افتاده، با دو رأس قاطر و نه توپ برگ نزد جنرال میر عطا خان آورده و او، به مجرد وصول، آن دختر را در بستر مقاربت خویش کشیده، پردۀ ناموسش را بدرید و از این امر، و بعض امور دیگر،» ( 21)
زنان مسلمان، باعفت، با وجدان و با اخلاق هزاره با تمام توانمندی که داشتند که در برابر جباریت فرعونیان عبدالرحمن خانی تن در نمی دادند. یکی از نمونه های مشخص قهرمانی زن شوهردار هزاره از لابلای سراج التواریخ دربار شاهی وقت را این گونه با خوانندگان محترم خویش مشترکآ می خوانیم:
« و هم در این ایام، یکهزار و یکصد و سی و نه رأس اسپ نر و ماده از علاقۀ سرجنگل و لعل، به دست سپهسالار [غلام حیدرخان] آمده، چیزی به توپخانۀ پادشاهی انداخته و چیزی را به فرمان [حضرت] والا در کابل فرستاد. و هم در این ایام، میرزا نیازگل، نویسندۀ یکه اولنگ، شب به خانۀ روجه یوسف زاری، در آمده و او را در آغوش کشیده، وی به زنا تن در نداده، زاری و بی قراری نموده، فریاد زد که: «به کدام دین و آیین این امر شنیع رواست؟ که تن در دهم،» (22)
پس از این که مردم هزاره از مقاومت علیه دولت مطلقه شاهی دست برداشت و مطیع مطلق دولت امیر کابل گردید؛ با آن هم بی ناموسی، اعمال کنیزی و سایر جنایات ضد بشری در حق مردم هزاره ادامه پیدا کردند:
«و با وجود صدور این فرامین که ایشان را پس از مطیع شان در کابل آوردند، مدتی در زندان مانده و نان خشک برای ایشان معین گردیده، دختران ایشان از راه ملک یمین، در پایان کار، به بزرگان بار بخشیدند و همه را به عنوان کنیز متصرف شده، در کنار آغوش مقاربت خویش کشدیند،» (23)
یکی از جنایات فرهاد خان کرنیل در حق مردم هزاره با نقل از سراج التواریخ چنین است:
«و هم در خلال احوال مذکورۀ این سال، هفده نفر کنیز و بندۀ فرهاد خان کرنیل، به خواهش سپهسالار ...، در وقت حیاتش به هرات فرستاد و سپهسالار دختران را تمام متصرف شد.» (24)
ملاهای درباری که دین را به دنیا و قدرت فروخته بودند، از هیچ گونه جنایت در حق مردم بی دفاع هزارستان دریغ نمی کردند. این ها با ریکاب داران ددخصال عبدالرحمن خانی هر گونه تبعیض قومی، تعصب مذهبی، نژادی، جنسیتی و ضد انسانی را در قسمت مردم هزاره انجام دادند که یکی از نمونه های آن را در زیر باهم ملاحظه می نماییم:
«و هم در این وقت ملا محمد حسن نام، از فوج پیادۀ حواله داری، محمد رحیم نام «قوم علیداد» هزارۀ «قلندر» را به درخت بسته و به ضرب چوب او را بسیار آزار داد، دخترش برای خویش گرفته، به او گفت که اگر دخترت را ندادی، ترا در جمع مفسدین شمرده، محبوس و روانۀ کابل می نماییم و او ناچار دخترش را به او داده، خود را خلاص کرد و حال اینکه دخترش زوجۀ شخصی از مردم شیرداغ بود، از خدا شرم نکرده، متصرف شد. [چنانچه] هشتاد نفر دختر، فوج حواله داری خریده، و بدون نکاح کرهآ متصرف شدند.» (25)
سراج التواریخ از تصرف دختران نامزد دار جاغوری توسط لشکریان وحشی امیر کابل این گونه خبر می دهد که نهایت ضد انسانی بود:
« و هم در روز 16 شوال 1311، کمیدان محمد حسن خان، مقیم سنگماشه را فرمان شد که: « اسلحۀ
مردم «سه دستۀ هزارۀ جاغوری» چون یزدری و باغوچری و گری را که یاغی شده بودند نیز جهتی که لشکر پادشاهی در بین ایشان بود و بغاوت اختیار کرده نتوانستند، تمام فراهم کرده، قلاع ایشان را خراب کرده کند.» و از صدور این حکم بسی زنان شوهردار و دوشیزگان نامزد دار هزارۀ جاغوری را، مردم سپاه وغیره کارگزاران دولت متصرف شدند.» (26)
حاکمان و سایر عوامل دولتی چنان جنون بدوی، قبیلوی، قومی، نژادی، مذهبی، زبانی و سمتی شان در قسمت مردم بی دفاع هزارستان با اوج خود رسیده بود که با هر بهانه ی بالای این مردم انواع از ظلم ها را انجام می دادند. یکی از جمله بی ناموسی سید محمد خان حاکم جاغوری در حق این دختران بی دفاع این گونه ثبت تاریخ خونین افغانستان گردیده که بالاخیره آنان به خود کشی دست زدند:
«و هم در این هنگام، سه تن از دختران هزاره که سید محمد خان حاکم جاغوری، متصرف شده بود از جور و ستم او که شیعه گفته، آزار و اذیت ایشان مرگ را بر زندگی ترجیح داده، خود را ذبح کردند.» (27)
ببنیم این غیرت، عفت، صداقت و اسلامیت این زن را که مرگ را قبول کرد؛ ولی نگذاشت که جباران وقت بالایش تجاوز جنسی نمایند.
حاکمان و لشکریان عبدالرحمن خانی به دستور دولتمدارن یزید خصال وقت، مؤظف شده بودند که از هرگونه جنایت علیه مردم اسیر و بی دفاع هزارستان استفاده کنند؛ تا که ریشه های هزارگان از افغانستان بکلی نیست و نابود گردند. یکی از بی ناموسی حاکمان و نوکران دولت در منطقه گیزاب را این گونه باهم می خوانیم:
«و همچنین، محمد رحیم خان حاکم گیزاب، زوجۀ میر عباس برادر میر قاسم علی بیک را متصرف شده [و] هر یک از نوکران او، نیز یک یک و دو دو از زنان و دختران هزاره را متصرف شدند.» (28 )
- به کنیزی گرفتن هزاره های ارزگان:
عبدالرحمن خان و دولتمدارانش که هر گونه ظلم، غصب دارایی، ضبت اراضی، تجاوزات جنسی، نسل کشی و اعمارکله منارها را در قمست مردم هزارستان انجام دادند؛ بازهم عطش خشم بدوی، قبیلوی، مذهبی، قومی، زبانی، سمتی و نژادی آنان در مورد مردم بی گناه و بی دفاع هزاره فروننشست. اینک از جمله به این جنایت ضد بشری توسط عمال دولتی در ارزگان توجه نماییم:
«و هم در فرمان مورخۀ 14 ربیع الثانی1312 ، که به نام جنرال شیر محمد خان صادر شد؛ زنان و پسران و دختران چهل و هفت نفر، از مردم «چنارتو» که در کابل محبوس بودند؛ گسیل کابل گردیده، همه به کنیزی و غلامی رفتند...
عیال و اطفال یکصدو پنجاه و دو تن محبوهسین هزاره «ده نشین» و «چوره» و چنارتو وغیره را با بیست و یک رأس اسپ و مرکب و سه فرد گاو که شیر محمد خان جنرال و سمندرخان حاکم ارزگان نزدش فرستاده بودند روانۀ کابل کرد و همه به کنیزی رفت. » (29)
خلاصه این که، مردمان و طبقات محکوم کشور ما مورد خشونت ها، تحقیرها، آوارگی ها، غارت ها و قتل های بی حساب حاکمان و جباران طبقات حاکمه تا کنون قرار گرفته اند. به صورت اخص، قوم هزاره توسط برخی از حکام وقت تا حال به طور تعمدی و سازمان یافته مورد خشونت، تجاوز، غصب دارایی، اسارت و حتا نسل کشی نیز قرار دارند. این چنین جنایات ضد بشری و ضد اسلامی از گذشته های دور تا حال در کشور ما بوده که مردمان و اقوام مظلوم افغانستان از رسیدن به وحدت ملی، حاکمیت مستقل ملی، ملت سازی و تحقق نظام مردم سالاری محروم می باشند.
امید است که در این شرایط حساس تمام روشنفکران، علمای دینی، نخبگان، دموکراتان و سراسر اقوام افغانستان به این باور رسیده باشند که با اتحاد کامل و عمل واحد شعوری اقدام به تعیین سرنوشت دموکراتیک خویش نمایند.
پایان
تاریخ: جمعه 22 حوت 1393 خورشیدی برابر با 13 مارچ 2015 میلادی / کابل
-------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
(1) - ص 183 «کله منارها در افغانستان» ، مؤلف: محمد عیسی غرجستانی، تهیه و تنظیم عزیزالله رحیمی، تابستان 1372 چاپ ایران
(2) - ص 68 «قلمرو استبداد» ، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم میزان 1382
(3) – ص 322 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(5) - ص 198 «قلمرو استبداد»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان1382 ،نشربیناد انکشاف مدنی.
(6) – ص 288 « «سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(7) – ص 300 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(8) – ص 307 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(9) – 327 « «سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(10) – ص345 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(11) – ص 379 و 380 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(12) – ص 372 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(13) – ص 321 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(14) – ص 245 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(15) – ص 247 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(16) – ص 245 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(17) – ص 248 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(18) ص 5 «هفته نامه جبهه ملی» سال دوم شماره نهم و دهم- پنجشنبه 17 حمل 1391/ نویسنده: اوبنه فلورانس، روزنامه لیبراسیون/ ترجمه: حسن کریمی.
(19) – ص 316 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(20) – ص 326 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
( 21) – ص 329 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(22) – ص 331 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(23) – ص 345 « «سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
.» (24) – ص 346 و 347 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(25) – ص 348 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(26) – ص 358 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(27) – ص 367 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(28 ) – ص 371 و 372 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(29) – ص 371 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
+++++++++++++++++++
قسمت نهم
- دادن اراضی هزاره های گیزاب برای کوچی ها:
قبلآ کوچی های افغان به مناطق قبیلوی و قومی شان در برخی از حوزه های هندوستان، خراسان و سایر مناطق هم جوار آمد و رفت می کردند. پس از این که سلطه حاکمیت های تک قبیلوی- قومی در برخی از خراسان اسلامی ما تدریجآ تحکیم یافت، آن گاه رد پای هدفمند و سازمان یافته کوچی های مذکور را توسط حکام و دولت های میراثی وقت در مناطق غیر پشتون و خاصتآ در مناطق هزاره پیدا شد. در همین راستا بود که نه تنها تدریجآ علف چرهای این مردم بی دفاع مورد تصاحب و غصب توسط کوچی با حمایت دولت های اقتدارگرا و مستبد قرار گرفتند؛ بلکه حکام وقت برخی از زمین های هزاره ها را نیز برای کوچی ها بی هویت بخشش کردند که یک نمونه ای آن را به صورت ذیل با هم ملاحظه می نماییم:
«املاک و اراضی گیزاب را به مساعی اشک آقاسی دوست محمد خان و قاضی عبدالشکورخان بن قاضی مجدالدین خان که خیر خواهان دولت و جاده پیمایان منفعت ملت بودند، به مردم مهاجر افغان چنانچه بیاید، داده شد.» (1)
هدف امیر انسان کش و حکام خودکامه اش این بود که با نحوی از انحاء مردم هزارستان را از بین بردند و زمین های هزارگان را برای قبایل مختلف پشتون بخشش کردند. به سخن راسا تر باید نوشت که هدف اصلی از «پشتونیزه کردن مناطق هزاره» توسط امیرعبدالرحمن و عمالش بود که عملآ به آن توفیق حاصل کردند. به طور مستند هم اکنون 98 در صد از ولایت ارزگان در اشغال قبایل مختلف پشتون قرار دارد که توسط فرامین ضد انسانی و ضد اسلامی امیرعبدالرحمن خان به دست آوردند. آیا ارزگان که یکی از سرزمین اصلی و بومی مردم هزاره نبود، که 134 سال قبل توسط دولت امیر و حکامش «پشتونیزه » شد؟ آیا اسلامیت، انسانیت امیرعبدالرحمن و دولت مدارانش از جمله همین بودند؟
- توزیع ناحق زمین مردم هزاره برای مردم بلوچ:
وقتی که قوم بی گناه و بی دفاع هزاره مورد نسل کشی، اسارت، بی سرنوشتی و نظایر آن قرار گرفتند و اراضی شان توسط حکام شؤنیستی و افراد قبایل آنان تصرف شدند؛ اقوام و قبایل دیگری از جمله خیلی از بلوچ ها از هند برتانوی نیز غرض تصاحب رایگان ملکیت های هزاره به افغانستان آمدند.
یکی از نیات و جنایات ضد بشری حکام وقت در نوشتار زیر به مشاهده می رسد که زمین های هزاره ها را به بلوچ ها نیز به ناحق توزیع کردند و خصومت های قومی را میان بلوچ ها و هزاره هم به نفع تداوم استبداد طبقاتی و حفظ ساختار کهنه خویش تشدید نمودند:
«فقرۀ هفدهم، چون تا حال مردم بلوچ را در علاقۀ قندهار جا داده اند، بعد از این که بیایند اگر در علاقۀ قندهار جای برای شان تنگی کند یا زمین آنجا را پسند نکنند، بر حاکم وقت لازم است که اول چند نفر دانستۀ ایشان را نزد حاکم علاقه ای از هزاره جات بفرستد که زمین های آنجا را از نظر بگذرانند. پس از آن که پسند نمودند، نفری ایشان را اگر بارگیر از خود نداشته باشند، کرایه داده سیاهۀ تعداد ذکور و اناث و کبیر و صغیر ایشان را نموده به نام حاکم بنویسید که او جا به جا کند.» (2)
آیا کدام یکی از اقوام دیگر کشور مثل اکثریت از قوم مظلوم و بی دفاع هزاره مورد نسل کشی، بی سرنوشتی، بی حرمتی، غصب دارایی و سایر جنایات ضد بشری از عصر خونین امیر عبدالرحمن خان تا ختم دوران امارت اسلامی طالبان در افغانستان قرار گرفته است؟ آیا تاریخ به واقعیت و تحقق این جنایت ضد بشری گواهی نداده و بازهم مکررآ نمی دهد؟
این بلوچ های سنی مذهب که زمین های هزاره ها را توسط فرمان شؤنیستی دولت وقت به دست آوردند، با چنگ و دندان و با تمام توان خویش از سیاست ها و عملکردهای ضد انسانی امیرعبدالرحمن و لشکر قومی اش از جمله در برابر مردم هزاره سرسختانه دفاع کردند. پس در این صورت نه تنها مناطق هزاره، «پشتونیزه» گردید؛ بلکه «بلوچیزه» نیز شد که در تاریخ سابقه نداشت.
- فروش فرزندان هزاره به هندوها و مسلمانان:
دختران و پسران هزاره توسط دولتمداران وقت به تاجران مسلمان و هندو به فروش رسیدند که این تاجران، فرزندان هزاره به فاحشه خانه فروختند. در کتاب «افغانستان در پنج قرن آخیر» نوشته شادروان میر محمد صدیق فرهنگ در مورد فروش فرزندان بی دفاع و بی گناه هزاره چنین آمده است:
«غیر از اینها دختران و پسران و زنان بسیاری از این قوم را تاجران و بازرگانان مسلمان و هند خریده از راه تجارت و در شالکوت و سند و هند برده حتی به لولیان شهر و بازار فروخته ایشان همه را در آغوش هند و نصارا در آورده مزد می گیرند.
قرار سنجش نمایندۀ دولت انگلیس از ماه جولای 1892 تا جون 1894 در حدود 9 هزار نفر هزاره به طور کنیز و غلام در بازار کابل در محل بیع و شری قرار گرفتند، در حالی که عدۀ دیگر در سایر شهرها به فروش می رسیدند.» (3)
طبق گزارش انگلیس ها مدت دوسال به تعداد 9 هزار تن از مردم هزاره به صورت کنیز و غلام در بازهای کابل از سوی آدم فروشان دولتی و غیر دولتی افغان در محضر خرید و فروش قرار گرفتند که در تاریخ بشریت چنین جنایت نظیر نداشت.
- نابودی زراعت و علف چرهای مردم مالستان توسط کوچی ها:
مالستان نه تنها یکی از مناطق حاصل خیز، خوش هوا و زیبای هزاره جات اند؛ بلکه یکی از مراکز مقاومت عادلانه علیه جباران وقت نیز بود. در همین رابطه بوده که دولت مداران جابر عبدالرحمن خانی، نه تنها اراضی و علف چرهای این مردم را غصب نمودند؛ بلکه زمین های مردم هزاره را برای قبایل مختلف ملاخیل و سایر افغانان کوچی نیز توزیع کردند و مردم بومی مالستان را جبرآ از بالای ملکیت شان اخراج کردند:
«و هم در این اوقات، فرمان مهر لمعان حضرت والا، در باب چراگاه مردم مالستان و افغان کوچی، شرف اصدار یافته، سلطان احمد و میرزا محمد ابراهیم، ارقام رفت که چون مردم افغان از حدود چراگاه سابق خود سبقت ورزیده، داخل علاقۀ مالستان شده، چراگاه سابق ایشان را معین نموده، التزام از ایشان بگیرند که تجاوز نکنند، چنانچه بیست هزار روپه، التزام نامه، از افغانان کوچی گرفته و حد در بین جانبین قرار دادند اما مردم کوچی به این التزام اکتفا نکرده، همه ساله چراگاه بل کشت زار مردم مالستان را علف دواب و مواشی خود کرده، تلف همی کنند.» (4)
بازهم یک نمونه ی دیگری از غصب مالکیت هزاره ها توسط کوچی های افغان به روایت سراج التواریخ چنین است که نهایت غیر انسانی بوده است:
«مردم رعیت هزاره را مانع شده، قدغن کنند که تمامت چمن ها را از قلیل و کثیر، خوراک مواشی و دواب خود نسازند.» چنانچه از صدور این حکم، مال و مواشی هزاره رو به عدم نهاده، و مرد افغان کوچی غلبه کرده، علاوه بر اینکه چمن ها و جبال چراگاه دواب و مواشی آن مردم را مرتع حیوانات خویش ساختند، مزارع و مساقا نیز و علف اشتران و گوسپندان خود همی کرده، » (5)
کوچی های طایفه ی کاکری افغان، چراگاه های مردم دایکندی را پامال کردند و مقاومت کنندگان محلی را نیز به قتل رسانیدند. در این زمینه در کتاب تاریخی شاهی وقت چنین نگاشته شده است:
«و در خلال این احوال، ابراهیم خان علیزایی، و سیف آخندزاده اسحق زایی، و غلام جیت، و عطا محمد و احمد و نور محمد و امیر نامان وغیره، طایفۀ «کاکری» با احشام خویش، و رمه گوسپندان و گلۀ اشتران، داخل علاقۀ «شنبۀ تخت دای کندی» شده و چراگاههای مردم هزاره را تلف کرده، زراعات ایشان را نیز علف دواب و مواشی خود نمودند و چهار تن از هزاره را که مانع از زراعات خود گردیده بودند؛ به قتل رسانیده و پنج تن [دیگررا] زخمدار ساختند.» (6)
کوچی های افغان با جرئـت تمام علف چرها و زراعت مردم بی دفاع و بی گناه مالستان را تصاحب کردند و دولت وقت نه تنها جلو یورش ظالمانه کوچی ها را بالای مردم این منطقه نگرفت؛ بلکه به طور غیر مستقیم و حتا غیر مستقیم نیز حمایت نمود:
«و مقارن این حال، مردم کوچی افغان که بیست هزار روپه به دولت التزام نامه داده بودند که از خط متعینۀ که دولت ممیز گماشته بود و برای چراگاه دواب و مواشی مردم مالستان، علایم گذاشته است؛ تجاوز نکنند[ولی] ایشان جسورانه تجاوز کرده، علاوه بر مراتع آن مردم، مزارع ایشان را نیز تلف و علف دواب و مواشی خود کردند. و آنگاه که ماجرا از عریضۀ رعایای آنجا حالی رأی [حضرت] والا شد در روز 9 ربیع الاول 1312، جنرال شیر محمد خان را فرمان رفت که: از مردم کوچی مراسم بازپرسی را به تقدیم برساند و او گوسپند بسیاری از مردم افغان به رشوت گرفته، غور رعیت را نکرده و علاوه بر آن تاوان گوسپندان افغان را که اظهار مفقودی کردند از هزارگان بگرفت. چنانچه از آن روز تا حال، کسی افغان کوچی را مانع نگردیده، در هر سال خسارات زیادی به آن مردم می رسانند،» (7)
کوچی ها از سال 1747 میلادی تا ختم دور حکومت حامد کرزی به صورت سازمان یافته و هدفمند، علف چرهای مردم هزاره را به زور تصاحب گردیده و خسارات جبران ناپذیر را به مردم هزارستان رسانیده اند. ناگفته نماند که جناب داکتر محمد اشرف غنی در کمپاین انتخاباتی ریاست جمهور خویش وعده داد که اگر من در انتخبات برنده شوم، کوچی ها هرگز به هزاره جات نخواهم گذاشت. دیده شود که این مسأله را چگونه به صورت عادلانه حل خواهد نمود.
- ضبط زمین های میران هزاره:
وقت که جنبش برحق مردم هزاره علیه امیرعبدالرحمن و عمال خون ریزشان به شکست مواجه شد، آن گاه عوامل دولتی، نخبگان این قوم را جوقه جوقه روانه زندان های وحشت ناک فرعونیان در کابل می کردند که به هیچ صورت زنده نمی ماندند و بعد اراضی شان را دولت ضبط می کرد. اینک یک نمونه مشخص آن را این گونه بازگو می نمایم:
«وهم در این وقت از عریضۀ محمد رحیم خان، حاکم گیزاب و میرزاعبدالمجید نویسندۀ آنجا عالی رأی والا شد و اراضی میران هزاره را که خود ایشان در کابل محبوسند و امر ضبط آنها شرف نفاذ یافته،» (8)
دولت در قدم نخست نخبگان مذهبی، قبیلوی و قومی مردم هزاره را یا کشت، یا زندانی نمود و یا این که از افغانستان به فرار مجبور کرد و بعد زمین های آنان را برای برخی از قبایل پشتون های داخلی و هندی بخشش نمود.
- ضبط زمین های سید، زوار، کربلای، میر و میرزداده:
سراج التواریخ، ضبط ملکیت و اراضی مردم بی گناه و بی دفاع هزارستان را این گونه ثبت تاریخ نموده است:
«از حضور انور، مأمور پیمایش اراضی قابل الزراعت اشرار هزاره شده، امر شد که املاک علاقه جات ورث و سرخ جوی وغیره را مساحت کرده، در قید جریب آرند و از جمله املاک میران و کسانی که در محاربات به درک اسفل رفته، اکثر ایشان سید و زوار و کربلایی و میر و میرزاده بوده... یا دستگیر شده اند، تمامت خالصۀ دولت دانسته، داخل دفتر ضبطی کنند...
و از صدور این حکم، اکثر املاک هزاره، چون سید و زوار، و کربلای و میر و میرزاده بودند ضبط دیوان سلطنت گشت.» (9)
فراموش نگردد که با آمدن و قدرت گرفتن امیرعبدالرحمن به تخت غلامی کابل به انگلیس ها، همه نخبگان و اقوام کشور علیه این امیر سفاک اقدام به جهاد کردند که بلاخیره تمام مقاومت مردم در برابر این نوکر زرخرید انگلیس ها به شکست مواجه شدند؛ ولی اراضی آنان مثل زمین ها و ملکیت های حقوقی قوم هزاره به طور کامل توسط دولتمداران ضبط و غصب نشدند. پس در میان همه مقاومت کنندگان، این تنها مردم هزاره بودند که به جرم مذهب، قوم، زبان و مقاومت عدالت خواهی همه دارایی های منقول و غیرمنقول خویش را در برابر فرعونیان زمان از دست دادند و خود شان به داخل و خارج کشور تا کنون آواره، بدون زمین، ملک و حقوق انسانی گردیدند.
- تخریب مسکونی مردم:
داشتن خانه و منازل مسکونی یکی از نیازمندهای اصلی حیات و زیست یک انسان در هر زمان و مکان بوده و اکنون هم می باشد. هیچ انسان نباید در هیچ وقت از جمله از این حق انسانی و مدنی خود محروم گردد. هیچ کس، هیچ مرجع و هیچ دولت حق ندارد که یک انسان و یا یک جمع از مردم را از ابتدایی ترین وسیله حیات شان محروم نماید. به عبارت دیگر، این حق خداداده است که نباید از انسان گرفته شود. دولت مداران خودکامه و نژادپرست وقت به طور هدفمند، منازل مردم هزاره را با افتخار فرعونی خودها تخریب کردند؛ تا این که این وسیله زیست و حیات مردم هزاره را نیز نابود نمودند. به این ترتیب مردم هزاره بی سرنوشت و آواره شدند.
«و هم در خلال این احوال، تمامت قلاع هزارۀ بهسود و دای زنگی و دای کندی و جاغوری و مالستان و حجرستان و ارزگان و زاولی و سلطان احمد و بوباش و شوی و میانه نشین و گیزاب، به امر حضرت والا، خراب گردیده،» ( 10)
آیا تخریب اماکن حقیرنشین مردم بی گناه به هدف نابودی حیات فزیکی آنان از سوی دولت اقتدارگرا و مستبد نبود؟ آیا تخریب منازل مسکونی این قوم بی دفاع و بی گناه، به ضرر مصالح ملی کشور تمام نشد؟
در ضمن کسانی که از سوی دولت با اجبار مسلمان شده بودند، آن ها نیز وظیفه داشتند که از هرگونه خشونت، ستم، غارت، تخریب اماکن و کشتن علیه مردم هزاره کار بگیرند. از جمله آن از سراج التواریخ در مورد چنین می خوانیم:
«و همچنین خداداد نام جدید الاسلام، از گیزاب، داخل علاقۀ «سه پای دای زندگ» شده، املاک «تالۀ علی زاهد» را از جور و ستم خراب و بیاب ساخت» (11)
بسا از افراد سابق کافرستانی که به زور مسلمان شده بودند، از سوی دولت در تخریب اماکن و خانه های مردم هزاره توظیف شد تا این که همه را تخریب کردند. در این صورت عملآ ثابت گردید که افراد جدید الاسلام نیز توسط دولت در دشمنی علیه مردم هزاره تحریک و تحریص گردید.
- فرمان خرید و فروش فرزندان مسلمان هزاره:
عوامل دولتی ظلم های فراوان را در حق مردم بی گناه حجرستان و دایه به عمل آوردند. مساکن و درختان مردم بی گناه را از بین بردند و به نام مصارف سپاهیان به خروارها روغن و صد ها گوسپند بالای مردم غریب حواله نمودند که مردم هرگز توان آن را نداشتند. مردم ناگزیرآ دختران خویش را به معرض فروش گذاشتند که در این برهه، بازار خریداران دختران هزاره گرم شد و سپاهیان دولتی دسته دسته، دختران هزاره را می خریدند و زنان نکاحی هزاره را به زور با خود می بردند و می فروختند.
سراج التواریخ این جنایت ضد بشری و ضد اسلامی آنان را این چنین به تصویر کشیده است:
«و هم در این وقت، فتح محمد خان کمیدان، سالار فوج مقیم «سنگر علاقۀ حجرسستان» واقع «دایه» دست ستم به آزار و اذیت بیچارگان هزاره که در مساکن خود، از راه تسلیت و استمالت پادشاهی و صدور اشتهارات تسلیت آیات آمده، مقام گزیده بودند، و روز خود را به دانه چینی از بین سرگین اسپان، به سر می بردند، دراز کرده، چشم آز به جان و نفس آن مردم که از مال هیچ نداشتند باز نموده، درختان ایشان را که بازمانده و تلف نشده بود قطع کرده، در لشکرگاه همی آورد و خانه های ایشان را خراب کرد، چوب آنها را برای سوختاندن و دیک پختن و رفع سر[ما] کردن در اردو نقل همی داد و به خروارها روغن و صد ها گوسپند به نام مصارف سپاه و همچنین از بید و کاه وغیره ایشان حواله کرده، سپاهیان را فرستاده، مردم فرومایۀ زبون را، آزار و اذیت همی نمود. و این ستم را به عزم آن بنیاد نهاد که مردم هزاره، چیزی ندارند که کفایت حواله کنند، ناچار دختران در معرض فروش آورده، سپاهیان را گرم بازار خریدار دوشیزگان هزاره ساخته، همکنان زنان رایگان، چنانچه در وقت محاربه به دست آورده بودند، به دست آورند.» (12)
وقتی که مردم از فروش فرزندان هزاره با خبر شدند، اقوام غیر هزاره از هر سمت و سو وارد هزاره جات گردیدند. تاجران، دختران هزاره را از سپاهیان خریدند. در این فرصت که بازار گرم گردید، لشکریان مسلحانه از طرف شبانه وارد منازل مردم بی دفاع می شدند و به زور دختران و حتا زنان نکاحی هزاره را با خود می بردند و به تاجران انسان به قیمت 50 و 60 روپیه می فروختند. هزارگان که ملکیت منقول و غیر منقول آنان به زور شمشیر دولتمداران توسط حکام غصب شدند، این کسان از گرسنگی دانه دهای گندم، جو و جواری را از بین سرگین حیوانات دولتی پالیده و می خوردند تا اگر زنده بمانند.
ناگفته نماند اقوام غیر هزاره که در برابر جبر امیرعبدالرحمن و حکامش دست به شورش بردند، مثل مردم هزاره مجبور به خوردن دانه های غله از بین سرگین حیوانان نشدند؛ برای این که دارایی های آنان مثل دارایی مردم هزاره از سوی دولت غصب نشده بود. از این نیز درک می گردد که هدف امیرعبدالرحمن و عمالش از بین بردن فزیکی مردم بی دفاع و بیگناه هزاره در افغانستان بود که کلآ در این امر شوم خویش مؤفق نیز گردید.
- خرید دختران و پسران هزاره توسط مردم افغان، هند، ترک و تاجیک:
لشکریان قبیلوی افغان قبل از اعلان دولت، فرزندان هزاره را به زور شمشیر و کشتار به قیمت پنج و ده روپیه وقت خریداری کرده و آماده فروش برای دیگران کردند. وقتی دولت خودکامه، فروش فرزندان هزاره را اعلان نمود، خیلی از اقوام افغان، هندو، ترک و تاجیک از هر سمت و سو به غرض تجارت انسان به طرف هزارستان سرازیر شدند. سراج التواریخ این جنایت ضد بشری و ضد انسانی را در حق هزارگان اهل قبله چنین گزارش می دهد:
«چنانچه مردم افغان و هند و ترک و تاجیک سکنۀ مملکت افغانستان، از فروختن پسر و دختر هزاره خبر گردیده، فوج فوج و دسته دسته، در هزاره جات رفته، از نزد سپاهیان نظام، دختران و پسرانی را که به پنج روپه و ده روپه خریده بودند، به پنجاه و شصت روپه می خریدند و سپاهیان نظام از این منفعت نیک برده، خود را بر مردم فایض دیده، دختران هزاره را به زور گرفته، به پنجاه روپه می فروختند و شب ها به خانه های هزاره در آمده، پسرهای ایشان را به مقابل پدران و مادران ایشان به ریسمان بسته، به چوب می زدند که یا وجه نهفته کردۀ خود را بدهند و یا پسر ایشان را به ضرب چوب می کشند و زنها شوهردار را از نزد شوهرش از خانه به زور آورده، می گویند که خریده ایم و آن را می فروشند. چنانچه زوچۀ مامی نام را یک نفر سپاهی توپخانه، مدت دو ماه برده، با او هر چه خواسته، از قوه به فعل آورده، و شوهر آن زن، نزد حاکم عرض حالش را کرده و حاکم آن سپاهی را خواسته، جویا شده، او در جواب گفته است که من خریده و قبالۀ شرعی به دست دارم، و قباله را که از او خواسته، دیگر نزد حاکم حاضر نشد، زوجه مذکوره را واگذار نشده، و افسران نظام نیز بازپرس ننموده اند، اعوذ بالله از این رفتار مسلمانی که در نهاد آن مردم بوده [است].» (13)
آیا انسانیت و اسلامیت سپاهیان دولت غدار همین بودند که فرزندان و زنان شوهردار هزاره را با اجبار تمام از خانه های شان بیرون می آوردند، بالای شان تجاوز جنسی می کردند و بعد به تاجران مسلمان و هندو به فروش می رساندند؟ آیا این چنین اعمال ضد انسانی و ضد اسلامی به مردم شریف پشتون صدمه وارد نکرد؟
وقتی که فرمان خرید و فروش فرزندان و زنان شوهردار هزاره عنوانی تمام حکام و لشکریان از سوی دولت خون آشام صادر گردید، آن گاه معامله داران مبلغ تعیین شده را از محصول خرید و فروش اسیران هزاره به خزانه دولت تحویل کردند، تا این که دستگاه فرعونی و جبار دولت بیش تر تقویت شد.
اینک به اصل موضوع مراجعه می نماییم:
«و هم در روز چهار شنبه 4 ماه رمضان 1311 اشتهاری از حضور اقدس شرف نگارش یافته، به تمامت حکام و افسران افواج نظام به یک مضمون عز ارسال یافت که: «از خرید و فروش دختران و زنان هزاره، هر که می خرد، شخص خرنده تومانی دو روپه یعنی ده یک محصول بدهد. و از این ممر، با وجود صدور امر اقدس، هزاران زن و دختر خرید و فروش شده، یک روپه عاید خزانۀ دولت نگشت.» (14)
وقتی که امیر عبدالرحمن جلاد حکم خرید و فروش مردم بی گناه و بی دفاع هزارستان صادر نمود و از این ناحیه هزاران زن و دختر مردم هزاره به فروش رسیدند. در ضمن، حکم برآن بود که یک دهم از قیمت فروش اسیران هزاره را به خزانه دولت غدار تحویل دادند. در حال که این چنین فرمان هرگز بالای دیگر اقوام که علیه دولت دست به شورش برده بودند، صادر نگردیدند. به این صورت گفته می توانم که هدف از بین بردن فزیکی مردم هزاره از افغانستان بود که حاکمان جبار کلآ بدان فایق آمدند.
ادامه دارد
تاریخ: شنبه 16 حوت 1393 خورشيدی برابر با 7 مارچ 2015 ميلادی/کابل
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
(1) – ص 314 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(2) – ص 274 «التواریخ جلد چهارم، بخش دوم وقایع سال های 1319- 1322 هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب، ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، 1390/ تیراژ: 2000 نسخه، آدرس: کابل، جوی شیر، بازار کتابفروشی، کوچه چهارم.
(3) – ص 403 « افغانستان در پنج قرن اخیر»، مولف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول قسمت اول، چاپ جدید، 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.
(4) – ص 332 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(5) – ص 357 و 358 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(6) – ص 366 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(7) – ص 370 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(8) – ص 362 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(9) – ص 363 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
( 10) – ص 363 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(11) – ص 364 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(12) – ص 290 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(13) – ص 346 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(14) – ص 352 « «سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
00000000000
قسمت هشتم
- مثله کردن و به دهن سگ انداختن افراد هزاره:
جنون افراد دولتی چنان به اوج خود رسیده بود که با انواع مختلف برخی از شخصیت های هزاره را از بین بردند. دولتمداران فرعون خصال به دهن سگ انداختن، مثله کردن، چانماری کردن، به دهن توپ دادن، تیل داغ کردن، به سرنیزه سوراخ سوراخ نمودن و هزاران نوع دیگری از جنایات ضد بشری و ضد اسلامی را در قسمت مردم بی دفاع و بی گناه هزاره از قوه به فعل آوردند. آیا بیست در صد این چنین جنایات ضد بشری در مورد سایر شورشیان قومی از سوی دولتمداران وقت صورت گرفت؟ پس از این با درستی درک می گردد که قتل عام و نابودی هزاره ها در رأس تمام جنایات ضد بشری امیر عبدالرحمن خانی و عمالش قرار داشتند که آگاهانه و هدفمند آن را انجام دادند.
اینک یک نمونه دیگری از جنایت ضد بشری عبدالرحمن و عمالش را در حق مردم بی دفاع و بی گناه هزاره چنین می خوانیم که:
«کرنیل فرهاد خان از جمله گرفتاران از سرکردگان آن قوم دوتن را به دهن توب بسته و دو تن را پیش سگ انداخته، پاره پاره کرد. و دو تن نفر چانماری و یک نفر را به بزغاله تاری قطعه قطعه ساخت و یک نفر را به سر نیزه سوراخ سوراخ کرد و یک نفر را مردم ملاخیل به شمشیر پاره پاره ساختند.» (1)
اگر امیرعبدالرحمن خان و دولتمدارانش اندک ترین شمه ی از انسانیت، اسلامیت و مدنیت می داشتند، چگونه امکان داشت که مردم هزاره را به جرم تعلقات مذهبی، قومی و عدالتخواهی شان به فجیع ترین شیوه های غیر انسانی و ضد اسلامی در محضر قتل عام قرار دادند؟
- به نمایش گذاشتن سرهای بریده ی هزارگان توسط سپاهیان دولت:
یک نمونه دیگری از تداوم کشتار هزاره ها را توسط لشکریان امیر عبدالرحمن خانی از سراج التواریخ چنین می خوانیم:
«سپاهان شجاع نشان، مسافت سه کروه، هزارگان را تعاقب نموده، باز گشتند و سرهای سی تن از هزارگان را که کشته و در معرکۀ کارزار افتاده بودند؛ بریده، با پنجاه فرد گاو و غیره، مال و منال و گوسپندانی که از آن مردم، به غنیمت متصرف شدند، و در لشکر گاه بازگشتند.» (2)
لشکریان ددخصال امیرعبدالرحمن خان قاتل از نابودی هزارگان بی گناه عطش شعله های جنون ضد بشری و ضد اسلامی خویش را اندکی فرومی نشاندند و بعد در پی کشتارهای دیگری مردم بی دفاع هزاره می شدند.
- فرمان تخریب قلعه ها و قتل عام هزاره ها:
عوامل دولتی با بهانه «جمع آوری اسلحه» از نزد هزارگان؛ تا توانستند به غارت، شکنجه، ظلم، غصب دارای، اسارت و کشتار مردم هزاره دست بردند که صفحات خونین تاریخ از آن با بی طرفی کامل گواهی می دهند. در این مرحله حکام دولتی نه تنها امر نابودی اماکن مردم را صادر کردند؛ بلکه فرمان قتل عام مردم بی گناه هزاره را نیز صادر نمودند و آن را «مو به مو» نیز عملی کردند:
«در قتل و تاراج مردم هزاره، اهمال و تعطیل را جایز نشمرده، فریب این قوم را که دشمن خدا و رسولند نخورده، هر که از ایشان به پای اطاعت پیش آیند و رعیت بوده، سر بر خط فرمان داشته باشند؛ از اسلحه کاردی را برای ذبح حیوانات نزد ایشان نگذاشته، قلاع ایشان را تمام خراب کند و یاغیان را یکسر قتل و غارت نماید .» (3)
ناگفته نماند که تمام اقوام مظلوم تاجیک، هزاره، پشتون، اوزبیک، تاتار، قزاق، بیات، قزلباش، ایماق، پشه یی، بلوچ، عرب، نورستانی و... در برابر افزایش مالیات کمرشکن، تظلم و نوکرمنشی عبدالرحمن خان نسبت به انگلیس ها دست به شورش و مقاومت بردند. تاریخ گواهی می دهد که همه شورشیان توسط عمال وحشی صفت امیرعبدالرحمن خان با نحوی از انحاء سرکوب شدند؛ ولی آن طوری که مردم هزاره به صورت آگاهانه و هدفمند با اصدار فرامین پی در پی امیرعبدالرحمن تاراج، شکنجه، اسارت، ضبط دارایی و قتل عام گردیدند، هیچ یکی از اقوام افغانستان نشدند.
- از دم تیغ کشیدن مردم زاولی، پیک، پشۀ و شیرداغ:
خشونت، به اسارت گرفتن، ضبط دارایی، به برده گی آوردن، قتل و... اعمار کله منارها از وجود مردم بی گناه و بی دفاع هزاره توسط دولتمداران وقت به عنوان یک «فرهنگ فرعونی» تبدیل شده بودند. از این رو، از جمله از تیغ کشیدن این مردم ذریعه لشکریان و عوامل دولتی یک افتخار قبیلوی و بدوی بود.
اینک یک نمونه ی دیگری از کشتارهای این مردم بی چاره و بی گناه که توسط حکام و عوامل دولتی صورت گرفته، از منابع رسمی دولت شاهی مطلقه وقت چنین گزارش شده است؟
«در درهای زاولی و «پیک» و پشۀ و شیرداغ، امر یورش کرده و گروه اشرار را زده و برباد کرده، صدها تن را از دم تیغ گذرانیده، یکصد و چهل نفر را کشته و شصت نفر مرد و زن و پسر و دختر ایشان را اسیر گرفته، مال و مواشی زیادی به دست آوردند و «قلاع» ایشان را آتش زده، تمام بسوختند و زراعات را تمام علف ستوران و تلف دست سپاهیان کردند» (4)
آیا این چنین جنایات ضد بشری که در حق قوم هزاره از سوی دولتمداران حیوان صفت امیرعبدالرحمن خانی صورت گرفته اند، تاریخ قرن آخیر با وضاحت تمام گواهی نمی دهد؟
این نمونه ی دیگری از دم تیغ کشیدن مردم بی گناه و بی دفاع ارزگان بوده که در سراج التواریخ چنین نگاشته شده است:
«و افواج قاهره، بر بغات هزاره حمله کرده، بسیار تن را از دم تیغ و ضرب گلوله، شربت هلاکت چشانیده، یکصد و چهل تن از مردان و زنان و پسران و دختران ایشان را دستگیر و اسیر کرده، مال و متاع و مواشی و دواب بسیار به غنیمت گرفتند،...
چند تن از بزرگان طایفۀ فیروز، سکنۀ یک دره، از درجات ارزگان با سرهای برهنه کلام الله را به روی دست گرفته، از در انابت حاضر لشکرگاه شده، عفو تقصیر خواستند» (5)
چون که امیرعبدالرحمن و لشکریانش به خون هزارگان تشنه بودند؛ لذا شفاعت قرآن کریم خدا هم خشم حیوانی و جنون آنان را بر علیه هزاره ها کاهش نداد و یک سره به جنایات ضد بشری و ضد اسلامی خویش بر علیه قوم بی گناه هزاره ادامه دادند.
فرمان امیرعبدالرحمن خان به خاطر نابودی مردم هزاره این گونه صادر گردید:
«تا که از عریضۀ سپهسالار غلام حیدر خان به گوش راست نیوش حضرت والا رسیده در روز 6 ماه ربیع الثانی سنه 1310، تمامت افسران و سپهسالار مذکور را فرمان کرد که:« بارها حکم داده و فرستاده شده است که زمان زمستان قریب گردیده و مردم هزارۀ مکارۀ کفره، بسیار فریبنده و غدارند تا سعی دارند در اتمام کار آن طایفۀ نابکار کوشیده، نگذارند که نامی از ایشان در ملک باقی ماند، و هر که اطاعت کرد امان دهند و اسلحۀ ایشان را گرفته، زجر و توبیخ بسیار نمایند و هر که از اطاعت سرباز زده، گردن افراز بغاوت باشد، در قتل و تاراج ایشان مضایقه روا ندارند.» (6)
بارها نوشته شد که همه اقوام از اثر فشار مالیات طاقت فرسا و ظلم حکام دولت ناگزیرآ علیه استبداد های ویژه ی امیر عبدالرحمن و لشکریان تباری اش دست به قیام بردند و دولت وقت آن را به نام بغاوت و یاغی گری یاد نموده است. حکام وقت به صورت قهرآمیز و حتا خونین همه مخالفین و قیام کننده گان را خاموش و تابع ساختند؛ اما به تصفیه قومی، نسل کشی و نابودی قطعی آن ها نپرداختند. و این یک امر استثنایی بود که صرفآ قتل عام را در مورد مردم بی گناه و بی دفاع هزاره عملی کردند. افزون برآن هیچ قوم دیگری به جرم شورش به بردگی گرفته نشد که بازهم تنها هزاره را نیم قرن کامل به اسارت و بردگی رسمی درآوردند. پس، هدف نابودی فزیکی این قوم در رأس سیاست امیرعبدالرحمن و عمالش قرار داشت که بالاخیره 62 در صد مردم بی گناه هزاره را از بین بردند.
- قتل و تاراج مردم بی گناه توسط ارتش:
وقتی که هزارگان مورد وحشی ترین جنایات ضد بشری و ضد اسلامی از سوی حکام و لشکریان تباری دولت فرعون صفت امیر عبدالرحمن قرار گرفتند، بزرگان هزاره از روی انسانی و اسلامی به دربار امیرعبدالرحمن عارض شدند که عمال دولتی، مردم ما را به جرم «هزاره و شیعه بودن» قتل عام کرده، زنان و مردان شان را به اسارت گرفته و از هیچ گونه غارت و کشتار در حق مردم هزاره دریغ نمی ورزند. در سراج التواریخ منتشره ی دولت شاهی وقت چنین نقل گردیده است:
«و بزرگان هزاره در جواب این منشور حضرت والا، معروض پایۀ سریر سلطنت داشتند که: فرمایش حضرت والا سراسر صحیح و برجا است، لکن حکام و عمال افسران نظام، مال و خون و زن و فرزند ما مردم را از رهگذری که شیعه می باشیم و مذهب امامیۀ اثنا عشریه داریم، به فتوای علمای مذهب حقۀ انثیفۀ ابی حنیفه، حرام ندانسته، و حلا پنداشته، در سفک دماء و اسیر عیال و تاراج مال ما، مضایقه جایز نمی شمارند.» (7)
این شکایت انسانی، اسلامی، منطقی، سیاسی، حقوقی و اجتماعی مردم هم مثل گذشته ها نه تنها مورد بازخواست دولت غدار و نژادپرست قرار نگرفت؛ بلکه نسل کشی هزاره ها هنوز هم شدت پیدا کرد.
این نمونه ی دیگری از کشتن هزاره ها توسط عوامل دولتی که به شرح زیر می باشد:
« و هم در ماه شعبان 1311، چهار نفر از سپاهیان نظام در موضع «مارآباد» به کنار نهر هیرمند رسیده و نوزده تن مرد و زن و پسر و دختر هزاره را بدان سوی آب دیده، ایشان را چون در شناوری مهارت داشتند نزد خود طلبیده، و پس از آنکه هزارگان ایشان را از آب عبور دادند، به عوض اجورۀ که می دادند، همه را از تیغ کشیده، بشکستند.» (8)
در فرهنگ عامیانه یک ضرب المثلی داریم که گویند: «خدمت برباد، گناه لازم». دقیقآ همین در این زمینه صدق می کند که این هزارگان، سپاهیان دولتی را از دریا عبور دادند و بعد همین عساکر دولتی، همه زنان، مردان و کودکان هزاره را از تیغ کشیدند. آیا یک عمل دیگری ضد بشری و ضد اسلامی نبود که در قسمت این مردم بی گناه انجام دادند؟
این اشخاص دولتی، تعدی و جنایت ذیل را در مورد مردم بی گناه هزاره انجام داده است:
«در اثنای واقعات مسطوره، محمد یعقوب خان کبتان و محمد عمر خان دفعدار، و عبدالرحمن کوتحواله دار، جور و ستم زیادی به مردم «اشترلی و لعل و سرجنگل و القان و برگر» از قوه به فعل آورده، به ضرب چوب و لتمه و کوب، نقد و جنس زیادی فراهم کرده، به آن مردم ضعیف، آزار و اذیت بسیار رسانیدند.» (9)
این نمونه دیگری از ظلم عوامل دولتی بالای مردم بی گناه حجرستان که در سراج التواریخ چنین نگشاته شده است:
«ظلم و ستمی که به مضمون «اذا دخلو الملوک قریۀ، افسدوها و جعلوا اعزۀ اهلها اذله» نسبت به مردم هزاره به جایی رسید که ابوالفیض نامی، از سپاه نظام فوج پیادۀ پنجشیری، در علاقۀ حجرستان برای امری در خانۀ زنی شده، نان خواست. چون آن بیچاره نان نداشت، جان خویش تقدیم کرد و او بعد از کاری که نمی شایست بکند، گوشوارۀ او را که چند فلوس قیمت داشت از گوشش برآورده، متصرف گشت.» (10)
زن مظلوم، غریب و بی دفاع به خاطر این که کشته نشود، ناگزیرآ غرض نجات حیات خود، جانش را برای عسکر مذکور عرضه نمود. عسکر هم که آلوده به تبعیض، تعصب و خشم غیر انسانی بود، با این زن قرابت جنسی ننمود؛ بلکه گوشواره این زن حجرستانی را به زور درآورد و گوش اش را نیز قطع کرد.
- جمع آوری اسلحه:
در سال 1308 هجری قمری، عمال دولت وقت در مورد جمع آوری اسلحه در شیخ علی به چنین جنایت دست بردند. این هم شما خوانندگان عزیز و این هم اصل موضوع غم انگیز در مورد هزارهای بی گناه و بی دفاع:
«سید سرورخان مأمور جمع آوری اسلحۀ هزاره شیخ علی گردیده، یکصدو سی و هفت میل تفنگ و ده قبضه شمشیر به دست آورده، به قورخانه اردوی پادشاهی تحویل کرد و هم نود نفر مرد و زن از طایفۀ علی جم شیخ علی را ایش محمد پهلوان به دست آورده، محبوس گردیدند و پنجاه نفر دیگر را غلام حیدرخان کرنیل دستگیر کرد و سی و هفت نفر دیگر را نیز از کوه به دست آوردند و همه به کابل محبوس گردیدند و هم هفت هزار بزر و گوسفند از هزارۀ شیخ علی به دست فرهاد خان کرنیل افتاده، تحویل سردار عبدالقدوس خان نمود که به کارداران سرکاری برسانند.» (11)
خوانندگان محترم خود در مورد این گونه جنایت سازمان یافته و هدفمند دولتمداران در قسمت این انسان های اهل قبله و بی دفاع هزارستان قضاوت بی طرفانه خواهند نمود.
حتا شخص سردار عبدالقدوس خان در مورد ظلم افراد نظامی و ایلجاری دولت که بالای هزاره ها صورت می گرفتند برای عبدالرحمن چنین شکایت کرد:
«چنانچه سردار عبدالقدوس خان از بی سری مردم نظامی و ایلجاری که مقرر اسلحه گرفتن بودند، عرض پرداز حضور شده، نگارداد که: دست درازی به مردم کرده، یک نفر، دو نفر را در هر دره، کشته، و بسیاری از مردم قتل و محبوس کرده اند...
اما بغایت بی آبی! چنانچه گربه را در میان زیرجامه زنان می انداختند و سینه و فروجشان را به آتش داغ می کردند که اسلحه را نشان بدهند.» (12)
با وجود که سردار عبدالقدوس خان در غارت، اسارت و نسل کشی مردم هزاره نقش محوری و عمده را ایفاء می کرد؛ ولی با آن هم، از جنایت که از سوی سایر عمال دولت در قسمت هزاره ها صورت می گرفت، به شخص عبدالرحمن خان نیز شکایت نمود.
عوامل دولتی به حکم امیرعبدالرحمن جلاد، با بهانه پالیدن اسلحه حتا پشک را در بین تنبان زنان بی گناه و بی دفاع هزاره می انداختند و دهن پایچه های زیرجامه زنان را بسته می کردند. بعد پشک را به چوب می زدند و پشک که تنگ می آمدند با دهن و پنجه هایش بدن زنان بیچاره را پاره پاره می کردند. افزون برآن، خون آشامان دولتی، سینه ها و فرج های زنان بی دفاع هزاره را نیز آتش داغ می کردند. آیا در تاریخ بشریت این گونه جنایت ضد بشری را که در حق قوم مظلوم و بی دفاع هزاره صورت گرفته است، در قسمت کدام قوم و پیروان کدام آئین و مذهب در جهان به عمل آمده است؟
مردم هزاره بهسود خلع سلاح شدند و اسلحه شان کاملآ این گونه گرفته شدند:
«و در خلال احوال مذکوره، کهندل خان، حاکم هزارۀ بهسود، غیر از اسلحۀ که رقم شده آمده، سه صدو بیست میل تفنگ و یازده میل تفنگچه و یک میل «قره بنه» و دو قبضه تلوار و دو قبضه سیلاوه و یک عدد پیش قبض، از رعایای زیر دست خویش فراهم آورده، ارسال کابل نمود.» (13)
ارسال اسلحه های مردم بهسود به کابل به قرار زیر است:
«و مقارن این حال، کهندل خان، حاکم هزارۀ بهسود که یکهزار و سه صد و چهل میل تفنگ قبل از این چنانچه جابجا مرقوم شده آمد در کابل فرستاد و روز 21 صفر 1312، همزمان رسید آن به نام او، شرف صدور و عز ارسال یافت.» (14)
سراج التواریخ در مورد خلع سلاح مردم بهسود چنین می نگارد:
«و مقارن این حال، کهندل خان حاکم هزارۀ بهسود، غیر از اسلحۀ که سابق فرستاده بود با ششصد و نود و دو میل تفنگ و پانزده تفنگچه، و بیست قبضه سیلاوه و هشت قبضه شمشیر که از مردم هزاره مذکور فراهم آورده بود، در روز 29 صفر 1312، مصحوب عبدالرحمن نام، پیادۀ ساخلو، در کابل فرستاد.» (15)
این منبع مستند دولت شاهی وقت از ارسال اسلحه از دایزنگی به کابل چنین خبر می دهد:
«و مقارن این حال، نایب پادشاه گل خان، چهل و نه نفر دیگر از مردم دای زنگی را فراهم کرده، با هشتصدو سی و چهار میل تفنگ و ششصد و بیست قبضه کارد گاوکشی که از القان تا موضع پنجاب دای زنگی فراهم کرده بود؛ روانۀ کابل نموده ،» (16)
گرچه یک عده از خوانین جاغوری همکار اصلی امیرعبدالرحمن در سرکوبی مردم هزارستان بودند. بعد از این که جنبش مقاومت هزاره ها علیه دولت وقت به شکست مواجه شدند و مردم مطلقآ تسلیم حکام دولت امیر گردیدند. با آن هم به فرمان دولت تمام اسلحه از خوانین طرفدار دولت و ملکی کاملآ جمع آوری گردیدند و به کابل فرستاده شدند. این هم یک نمونه از جمع آوری اسلحه را در جاغوری از این منبع می خوانیم:
«وهم در روز 24 رمضان 1312، کمیدان محمد حسن خان هشتصد میل تفنگ را که از مردم هزارۀ جاغوری گرفته بود، به فرمان حضرت والا روانۀ کابل نمود.» (17)
حکامان دولت، اسلحه های مردمان جرغی و بورجگی را جمع آوری و به کابل فرستادند:
«چنانچه کهندل خان همه را در کابل فرستاد. و هم دو صدو سی میل تفنگ و بیست میل تفنگچه و بیست قبضه سیلاوه، و چهل و پنج سیر سرب و پنجسیر باروت که نایب مذکور از مردم جرغی و بورجگی گرفته بود؛ در کابل فرستاد.» (18)
سراج التواریخ از ارسال اسلحه از یکاولنگ به کابل چنین خبر می دهد:
«و هم در این وقت، عبدالکریم خان حاکم یکه اولنگ، هزار و ششصدو شصت و هفت روپه از درک مسکوکات و نود روپه از درک شاخ شمشادی که بز هزارۀ یکه اولنگ عمل کرده بود با پنجاه و یک میل تفنگ و نه میل تفنگچه، روانه کابل نمود.» (19)
با وجود که تمام اسلحه و حتا کارد گاوکشی نیز از نزد هزاره ها گرفته شدند؛ ولی حکام دولتی بازهم با بهانه جمع آوری اسلحه، به غارت اموال و اسازت زنان و فرزندان هزاره می پرداختند و بعد آنان را به تاجران هندی از جمله در بازارهای قندهار، جلال آباد، کابل، غزنی، هرات، ارزگان و سایر مناطق کشور به فروش می رساندند.
ناگفته نماند که تمام اقوام کشور علیه تظلم عساکر دولتی، افزایش مالیات کمر شکن، چپاول اموال عامه مردم و نوکرمنشی امیر عبدالرحمن خان جلات نسبت به استعمارگران انگلیسی بودند که سربرافراشتند و علیه دولت خون آشام وقدت دست به شورش و مقاومت بردند؛ ولی دارایی های منقول و غیر منقول سایر اقوام از سوی دولت ضبط نشدند. در ضمن اقوام غیر هزاره هم قتل عام نگردیدند و متباقی آنان رسمآ به بردگی نیز گرفته نشد، وغیره وغیره. این تنها مردم هزاره بودند که همه دارایی های آنان از سوی دولت غصب گردید، همه هزاره های تسلیم شده توسط دولت به بردگی رسمی گرفته شدند، به تعداد 62 در صد از مردم هزاره از نظر فیزیکی ذریعه حکام دولت از بین برده شدند، وخیلی از جنایات دیگری نیز علیه هزاره ها صورت گرفتند. این خود نشان گر آن بوده که امیرعبدالرحمن و دولتمدارانش به طور آگاهانه، تعمدی و هدفمند به کشتار، اسارت و نابودی مردم هزاره دست بردند که این جنایات ضد بشری و ضد اسلامی آنان نیز ثبت تاریخ گردیده اند.
- توزیع زمین های هزاره های ارزگان برای قبایل پشتون:
زمانی که ارزگان در برابر هجوم وحشیاانه نظامی دولت خودکامه و اجیر وقت، بسیج عمومی قبایلی و جنگ مقدس شکست خورد و مردم مغلوب آن عملآ اسلحه ها را به زمین گذاشتند و تابعیت دولت امیر فرعون خصال کابل را عملآ پذیرفتند؛ ولی دولتمداران تنها به این کار قناعت نکردند و فورآ اراضی شخصی مردم را غصب و به ناحق به افغانان توزیع نمودند. در ضمن، عساکر دولتی، مهاجرین افغان، کوچی های افغان وغیره هر گونه ظلم هدفمند و آگاهانه را بالای هزاره های تسلیم شده، بی زمین، اسیر و فقیر تعمیل کردند تا که خیلی از آن ها به خارج آواره شدند.
هدف از توزیع زمین های ارزگان برای قبایل پوپلزایی، اچکزایی، بارکزایی و... این بود که هزاره های ارزگان را از داشتن زمین زراعتی خویش محروم ساختند و ارزگانیان مجبور گردیدند که به خاطر زنده ماندن خودها بالای زمین های «اشغال شده یی» خویش برای قبایل اشغالگر پشتون (افغان) مزدوری کنند. و به این ترتیب دولت پشتوانه اقتصادی مقاومت مردم هزاره را در آینده بر ضد دولت از بین برد که یکی دیگری از اهداف شوم دولت تحقق یافت.
دولت، زمین های مردم ارزگان را غصب و بعد برای این قبایل مختلف پشتون تبار داخلی و خارجی خود توزیع نمود که یک نمونه ی آن سراج التواریخ چنین است:
«از عریضه مورخه 25 ماه رجب [1314] فوج ییادگان نظام قوم «ایوب زایی» و «فوفلزایی» حالی رای والا شد که ایشان به مثابه دیگر سپاهیان قوم فوفل زایی که در «چینارتو» و کهنه قلعه زمین داده شده اند، در «درهء شاه علی» و «قدم و شیخه» ارزگان زمین داده شوند. و حضرت والا 25 رجب فرمان کرده نگار داد که همین فرمان را به جنرال شیر محمد خان نماید که او تعداد نفری و خانواری ایشان را معروض داشته، بعد زمین داده شوند.
از آن سوی ایشک آقاسی دوست محمد خان، خادم شهزاده آزاده سردارحبیب الله خان وارد «گیزاب» شده برطبق حاکم دست خطی حضرت والا دادن ملک «چوره» را به اولادهء دارونکه کرده، چون زمستان بود، هفده در بند قلعه را از هزاره پرداخته، مردم «اچک زایی» و «بارکزایی»[را] داده، در بهار مردم هزاره ار چنانچه بیاید از ملک بیرون کشید.» (20)
وقتی که عبدالرحمن، زمین های هزاره ها را به صوت غیر حقوقی برای قبایل خود تسلیم نمود. آن گاه در متن فرمان به صورت فوق العاده برای طرفداران قبایلی خویش تأکید کرد که اگر هزاره ها دوباره بالای زمین های خویش بازگشتند؛ آن ها را به کلی از ملک افغانستان «خارج» نمایید. این مسأله بازهم به صورت دقیق و شفاف می رساند که عبدالرحمن خان به مقصد «نابودی» هزاره ها از خانه و کاشانه ی بومی و اصلی شان، چنین فرامین، اعمال ضد انسانی و ضد ملی خویش را عملآ انجام داد. و به این وسیله هم بود که میراث دولت تک قومی، تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی استبدادی را بیش از پیش مغایر اراده و خواست های تمام مردم ما در افغانستان تقویت و استحکام بخشید.
این چنین اراضی شخصی و حقوقی مردم هزاره که از سوی دولت غدار وقت غصب و برای افراد قومی خویش داد، مسلمآ که پشتونیزه کردن مناطق هزارستان توسط دولت وقت بود. آیا تاریخ بشریت و خاصتآ هزاره ها آن را فراموش خواهند نمود و یکی از مراجع تنش ها و خشونت های آشتی ناپذیر میان هزاره ها و همین پشتون های که ملکیت هزاره را غصب و تا کنون در اشغال خودها دارند، بازهم به نفع دشمنان داخلی و خارجی تمام مردم افغانستان ادامه نخواهند داشت؟
آیا بدون مسترد نمودن زمین های غصب شده یی هزاره ها برای وارثین شان، امکان دارد که «عدالت انتقالی» در این مناطق حد اقل رنگ بگیرد و تنش های قومی و بی عدالتی میان پشتون و هزاره تدریجآ کاهش یابند و بعد زمینه های همبستگی دینی- مذهبی و وحدت ملی به صورت طبیعی و مسالمت آمیز در آینده افغانستان ایجاد و نهادینه گردند؟
- تصرف ملک قلندر توسط قوم اندر:
گفته شده که مردم هزاره قلندر بیش از 37 طائفه، عشیره و قبیله بزرگ بوده اند. اجداد و نیاکان این مردم وطن دوست، متحد و غیور در طول تاریخ این حیطه ای باستانی حتا پیش از زمان های یورش های داریوش و کورش بالای این حیطه باستانی، نسل به نسل در برابر مهاجمان با صلابت و قهرمانی مقاومت انسان دوستانه، خداجویانه و میهنی را به خرج داده اند. در همین رابطه بوده که خیلی از پایه های طائفوی و قبیلوی این مردم قلندر در زابلستان، هزارستان، کابلستان، تخارستان، غرب، شمال و سایر مناطق آریانای کهن و خراسان اسلامی تار و مار و حتا منقرض شدند؛ باز هم بقایای نیرومند آن تا عصر خونین عبدالرحمن خانی وجود داشتند که علیه جنایات ضد بشری و نوکرمنشی امیر عبدالرحمن، حکام جابر، لشکر ایلجاری قومی و اعمال ضدی انسانی مهاجمین در دفاع از حریم مقدس و حقوق انسانی و اسلامی خویش مقاومت می کردند.
وقتی هزارستان با نسل کشی، جوی خون، اعمار کله منارها، بردگی ها و سایر جنایات ضد بشری از سوی دولت خون خوار، لشکر قومی و سایر حامیان امیر اشغال شد؛ در این عصر خونین، خیلی از قبایل، عشایر و طوایف قلندر به کلی از بین رفتند و هیچ نشانه ای از آنان در افغانستان باقی نماند. به کلام دیگر، بسا از عشایر، طوائف و قبایل قلندر به کلی از هستی «منقرض» شدند.
در باور صاحب نظران، کاوشگران، دانشمندان و فرهنگیان طرازنوین، هیچ یکی از قبایل بزرگ هزاره مثل قبیله بزرگ قلندر تلفات جانی و مالی را ندیده و از صحنه روزگار کاملآ محو و نابود نشده است.
در این مدرک مستند تاریخ شاهی وقت به مشاهد می رسد که زمین های باقی مانده مردم قلندر به ناحق برای برخی از افغانان به اصطلاح امروزی به قسمتی از قبایل پشتون های داخلی و هند برتانوی داده شدند که شادروان ملا فیض محمد کاتب هزاره مؤرخ دربار شاهی وقت چنین نگاشته است:
«و از پرتو وصول افکندن این منشور، قاضی عبدالشکور در خوف و هراس افتاده، فعلآ مردم کاکر را از آلوی مسکله کوچ داده، پنجصد و نود نفر را در ملک قلندر جاغوری مزرع و مسکن داده، پنجصد و پنجاه و نه نفر از قوم اندر تبعۀ منصور خان را نیز در قلندر جا و مأوی عطا کرده، همه را قرین راحت و رفاهت ساخت. و در پایان کار تمام اراضی و عقار قوم قلندر را که از دوازده الی پانزده هزارخانه در شمار می آید، با ملک ابو و گرک و تنهاچوب و ترکانک و پل چنگلی، تمام این چند خانوار با خدایداد خوازک متصرف شده، هزاره را از موطن و مسکن ایشان خارج و فرار ممالک خارجه ساختند. و در سنۀ هزار و سه صدو سی وشش که وکلای مردم مسکه در جلال آباد و کابل آمده به عز عرض رسانیدند و حکم قطعی در باب استرداد املاک پل جنگلی و ترکانک و الو لالا و کزک و تنهاچوب و الو حاصل کردند، عبدالکریم خان برادر قاضی عبدالشکور خان که حاکم کلان ارزگان و جاغوری و مالستان بود، به تعمیل امر والا نپرداخته مسترد نفرمود...» (21)
پس عملآ به اثبات رسید که قبیله بزرگ قلندر بیش ترین تلفات جانی و خسارات مالی را در برابر دولت مداران فرعون صفت وقت متقبل شد و خیلی از بدنه های آنان از صحنه روزگار و تاریخ به کلی محو شدند. تاریخ شهادت می دهد که مردم قلندر با سرسختی تمام در برابر جنایات دولت وقت ایستادگی و مبارزه کردند که بیش ترین شان در این مقاومت عادلانه از بین رفتند.
ادامه دارد
تاریخ: يکشنبه 10 حوت 1393 خورشيدی برابر با اول مارچ 2015 ميلادی / کابل
----------------------------------------------------------------------------------------------------منابع:
(1) – ص 242 و 243 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(2) – ص 256 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(3) – ص 256 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(4) – ص 259 و 260 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(5) – ص 265 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(6) – 275 و 276 «سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(7) – ص 316 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(8) – ص 352 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(9) – ص 364 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(10) – 364 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(11) – ص 223 و 224 « «سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(12) – ص 245 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(13) – ص 363 و 364 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(14) – ص 367 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(15) – ص 370 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(16) – ص 372 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(17) – ص 373 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(18) – ص 375 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(19) – ص 376 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(20) - ص 62 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت» ، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول زمستان 1378، ناشر: هفته نامه وحدت.
(21) – 368«سراج التواریخ»، جلد چهارم، بخش دوم وقایع سالهای 1319- 1322 هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب/ ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، 1390 خورشیدی/ کابل.
+++++++++++++++++
قسمت هفتم
- صدور فرمان غارت، اسارت، فروش و قتل هزارها توسط دولت
هرچند تمامی قبایل و اقوام کشور در برابر افزایش مالیات کمرشکن، استبداد و نوکرمنشی امیرعبدالرحمن و دولت خون آشام شان دست به مقاومت و مبارزه بردند؛ ولی با آن هم این ها مانند قوم هزاره به صورت تعمدی و هدفمند از سوی دولتمدارن شاهی مطلقه مورد چپاول، خشونت، زجر، قتل عام و... بردگی قرار نگرفتند. سیاست ها و کردارای فرعونی حکام دولتی وقت علیه مردم هزاره به طور سازمان یافته و آگاهانه صورت گرفتند که بالاخیره بخش عظیمی از این ستم دیده گان بی دفاع، بیگناه و مظلوم را با نحوی از انحاء از بین بردند.
زنده یاد ملا فیض محمد کاتب هزاره در مورد تکفیر، اسارت و قتل عام مردم بیگناه و بی دفاع هزاره که توسط دولت امیرعبدالرحمن خان جبار و دد خصال صورت گرفته اند، چنین می نگارد:
«و حضرت والا پس از صدور اشتهارات کفر هزاره، که به فتوی علما جاری گشت، از محاربات فرقۀ «یاغیۀ هزاره» و دستبردهای ایشان، به ذریعۀ عرایض افسران و صاحب منصبان سپاه نظام آگاه گردیده، همه را فرمان کرد که هر چند مرد و زن و پسر و دختر و مال و متاع آن «قوم کافر» را از راه غنیمت متصرف شوند، به قرار آیین دین مبین، پنج یک آن را حق حضرت والا دانسته، ارسال حضور بدارند و باقی را حق و حصۀ خود دانسته، متصرف شوند. و از صدور این حکم بود که هزاران هزار، زن و دختر و پسر، از مردم هزاره به اسیری رفته، از راه ملک یمین، در تمامت افغانستان و ممالک خارجه، به فروش رسیده، خانه ای نماند که دو سه تن از زنان و دختران هزاره را مالک نشدند.» (1)
فرضآ که اگر چند تن هزاره یاغی بوده و یا دستبرد همه کرده باشند؛ آیا شایسته این بودند که دولتمداران همه هزاره ها را به جرم این ها به صورت دسته جمعی مورد خشونت، اسارت، قتل عام و نابودی قرار دادند؟ آیا ثابت نگردید که حکام جبار وقت با بهانه های واهی و دروغین، تصمیم را بر نابودی هزاره های مسلمان و اهل قبله واحد اسلام گرفته بودند که عملآ نیز چنین کردند؟
آیا این چنین ظلم، تاراج، اسارت گیری زنان، فرزندان و بازهم کشتارهای دسته جمعی هزاره ها به دست دولتمداران جلاد عبدالرحمن خانی و افراد داوطلب قبیلوی اش از دید اسلامیت، بشریت، نسل موجود و آینده گان محکوم نبوده و مردم این اعمال ضد بشری را فراموش خواهند شد؟
- دولت؛ خرید و فروش فرزندان هزاره ها را منع نکرد
امیر جبار که با خصوصیات منحط قبیلوی خویش رسمآ فرمان فروش و خرید فرزندان هزاره را صادر نموده بود، دولتمداران آن با شدت تمام عملی نمودند. آقای دولت آبادی با استناد از سراج التواریخ؛ تداوم، خرید، فروش، خصم، خشونت و جنایات امیر خون آشام کابل و عمالش را در مورد هزاره های اسیر و بی دفاع چنین می نگارد:
«هم در این آوان از عریضه مورخه 14 محرم سنه 1313 ملا محمد سعید قاضی و ملا فضل محمد مفتی و ملا عبدالسلام محرر محکمه شرعیه هزاره جاغوری به مسمع فیض مجمع حضرت والا رسید که چون از سبب بغاوت و عقاید نامشروع هزاره که از کتاب ایشان به ظهور رسیده، حکم جواز خرید و فروش زنان و پسران و دختران ایشان صادر شده بود و هزاران زن و دختر ایشان به فروش رسید، اکنون که مطیع و منقاد پادشاه اسلام گردیده اند، فلهذا در عقاید اهل سنت و جماعت، ایشان مسلمان می باشد، خرید و فروش ایشان در شرع جایز نیست.
و هم از این رهگذر اکثر نظامی، عیال وار شده از خدمت باز مانده اند، چون خرید و فروختن هزاره نقصان دین و دولت معلوم شد، اطلاعا عرض نمودیم. و حضرت در روز 2 صفر 1313 فرمان کرد که:
از بطن آن قوم چه خبر دارید؟ گاهی عقیده باطنی ایشان درست نمی شود و هم چون اولاد خود را می فروشند منع نمی کنم.» (2)
زمانی که روحانیون وقت به امیرعبدالرحمن پیشنهاد کردند که خرید و فروش هزاره ها خلاف «عقاید» اسلام و اهل سنت و جماعت بوده و در شرع محمدی جایز نیست که بالای هزاره های اهل قبله ظلم صورت گیرد، آن ها قتل عام گردند، اطفال شان فروخته شوند و زمین های آنان غصب گردند که کنون عملآ به ضرر دین و دولت تمام شده اند؛ اما با آن هم امیرعبدالرحمن، عقاید مذهبی و شرعی اسلام را نیز نادیده گرفت و «تأکید بیشتر» به امر خرید و فروش زنان، دختران و پسران هزاره و همچنان نابودی آن ها را در خاک افغانستان صادر نمود. جای تعجب است که حتا در این عصر خرد هم تعداد از دانشمندان تاریخ، علم جامعه شناسی و نخبگان پشتون ما هستند که از سیاست ها و عملکردهای عبدالرحمن با نیکویی یاد می کنند و با افتخار از این جلاد وقت می نویسند. آیا جنایات عبدالرحمن خان و دستگاه فرعونی اش در همین جاه خاتمه می یابند؟ نه!
- فرمان تخریب اماکن، غارت اموال و قتل هزاره توسط دولت
مردم هزاره که سر تسلیم را به دولت وقت سپردند، بازهم دشمنی آنان علیه هزاره ها با اشکال دیگری نیز ادامه یافت. شادروان ملا فیض محمد کاتب هزاره در کتاب خویش فرمان امیر را به نسبت تخریب اماکن، قتل عام و نابودی هزاره این گونه نوشته است:
«در قتل و تاراج مردم هزاره، اهمال و تعطیل را جایز نشمرده، فریب این قوم را که دشمن خدا و رسولند نخورده، هر که از ایشان به پای اطاعت پیش آیند و رعیت بوده، سر بر خط فرمان داشته باشند؛ از اسلحه، کاردی را برای ذبح حیوانات نزد ایشان نگذاشته، قلاع ایشان را تمام خراب کند و یاغیان را یکسر قتل و غارت نماید.» (3)
جالب توجه این است که عبدالرحمن قبل از اعلان جنگ مقدس علیه هزارستان؛ مردم هزاره را اهل قبله، مؤمن و صادق معرفی کرده بود؛ ولی بعد از آن، این مردم را دشمن خدا و رسول معرفی و مردم اهل سنت و جماعت و به خصوص قبایل ساده لوح پشتون بی گناه را به صورت مشتاقانه علیه نابودی و قتل عام هزاره ها تشویق، تحریص و حمایت مسلحانه نمود. آیا به این صورت هم امیرعبدالرحمن، دین محمدی و باورهای مذهبی اهل سنت و جماعت و به خصوص عقاید مذهبی پشتون ها را به بازی سیاسی و مسخره نگرفت؟
آیا این فرمان عبدالرحمن خان بازهم خلاف انسانیت، ضد اسلامیت و مغایر مصالح ملی مردم افغانستان نبود و «بحران هویت ملی» را به نفع تداوم نظام فاشیستی خود و بیگانگان تقویت نکرد؟
در این مورد مؤرخ شهیر و جوان افغانستان آقای دولت آبادی از نگارش سراج التواریخ، صدور تکفیر، غارت، اسارت ، فروش هزاره ها را چنین می نگارد:
«حضرت والا، پس از صدور اشتهارات کفر هزاره که به فتوای علما جاری گشت، از محاربات فرقه «باغیه هزاره» و دستبردهای ایشان به ذریعهء عرایض افسران و صاحب منصبان سپاه نظام آگاه گردیده، همه را فرمان کرد که:
هرچند مرد و زن و پسر و دختر و مال و متاع آن قوم کافر را از راه غنیمت متصرف شوند، به قرار آیین دین مبین، پنج یک آن را حق حضرت والا دانسته ارسال حضور بدارند و باقی را حق و حصهء خود دانسته متصرف شوند.
و از صدور این حکم بود که هزاران هزاران زن و دختر و پسر از مردم هزاره به اسیری رفته، از راه ملک یمین در تمام افغانستان و ممالک خارجه به فروش رسید، خانه ای نماند که دو سه تن از زنان و دختران هزاره را مالک نشدند.» (4)
دولتمداران پنج در صد از قیمت فروش فرزندان هزاره را به خود اختصاص داد و باقی را به طرفداران قبیلوی و قومی خویش واگذار گردیدند که به این وسیله نیز زمینه های نابودی مردم هزاره را مساعد نمودند.
آیا یکی از انگیزه ها و علل «بحران هویت ملی»؛ به نسل کشی، «نقض» کرامت انسانی، حقوق ملی و دموکراتیک کلیه اقوام بی دفاع، مظلوم و خاصتآ هزاره های کشور ما در همچو کنش ها، منش ها و عملکردهای ضد بشری، ضد اسلامی و ضد ملی عبدالرحمن خان و دستگاه جبار سیاسی- نظامی وقت و حتا پیروانش تا حال در افغانستان قبیلوی ارتباط ندارد؟ آیا انسانیت کجا است؟ آیا اسلامیت کجا است؟ آیا ابتدایی ترین حقوق مدنی در کجا می باشد؟
- اعلام بسیج جنگ عمومی علیه هزاره های ارزگان و اجرستان
امیرعبدالرحمن خون آشام به صورت «استثنایی» چنان علیه تمام هزاره ها در سراسر کشور، فرعون گونه خشمید که به خاطر «نابودی» کامل آن ها از کلیه مردم کشور و حتا خارج از افغانستان دعوت کرد؛ و با حمایت این چنین افواج قبایلی علیه هزاره ها در «جنگ نابرابر» بسیج گردیدند. امیر عبدالرحمن خان دست نشانده به افراد قبایلی و نظامی خویش فرمان رسمی و فتوای تکفیر سیاسی را این گونه صادر نمود که:
« سرهای هزاره ها از من باشند؛ مال، زمین، زنان، دختران و پسران هزاره ها از شما باشند.»
با این فرمان رسمی دولت و فتوای مذهبی ملاهای دیوبندی درباری بودند که متأسفانه خیلی از اقوام مختلف تاجیک، اوزبیک، تورکمن، بلوچ و... خاصتآ پشتون های داخلی و هندی سنی مذهب «فریب» خوردند که به تاراج، جنگ، قتل و انسان کشی علیه هزاره ها دست به کارشدند و هرچه توانستند کردند و هرچه خواستند با خودها بردند که تاریخ آن را خوب به حافظه دارد.
جالب توجه است که از میان این بسیج عمومی، تنها « 79 قبیله» پشتون تبار، افراد داوطلب خویش را در جنگ تباه کننده بر ضد هزاره و هزارستان با حمایت دولت فرستادند. این خود بیانگر آن است که برخی از قبایل پشتون تحت تأثیر فرامین رسمی دولت غدار، فتواهای مذهبی و تبلیغات وقت قرار گرفتند و مشتاقانه و داوطلبانه در جنگ علیه هزاره های اهل قبله، مسلمان و همسرنوشت خویش اقدام کردند.
این نویسنده با استناد از سراج التوریخ بازهم چنین نقل می دارد:
«از هشتم محرم الحرام سنه 1310 مجاهدین و غزاکنندگان اهل سنت از بدخشانات و بلخ و ترکستان از ترکمان و ازبک و افاغنه سرحدات هند همه رو به طرف یک مشت هزاره ارزگون و اجرستان از چهار طرف به حرکت آمدند.» (5)
امیرعبدالرحمن در هیچ یک از خشونت های نظامی و جنگ ها علیه سرکوبی سایر اقوام از بسیج عمومی و اعلام جهاد مقدس مقدس کار نگرفت؛ اما خشونت، ددمنشی، شؤنیزم قومی، تعصب مذهبی، خصم شؤنیستی و دشمنی شخصی امیرعبدالرحمن علیه هزاره ها چنان به «اوج» جنون خود رسیده بود که بر تمام اقوام کشور اعم از مسلمان و غیر مسلمان و پشتون های داخلی و هندی فرمان صادر نمود تا در جنگ علیه هزاره ها به ویژه در نبرد بر ضد مردم ارزگان، حجرستان و... به صورت مشترک و دسته جمعی با حمایت همه جانبه دولت وقت شرکت نمایند که عملآ چنین کرد. حتا در چند مورد با «اجبار» تمام هزاره های بهسود، جاغوری، غزنی، دایزنگی و... را هم در جنگ بر ضد هزاره های ارزگان، حجرستان و... که محکم ترین «دژ» مقاومت عادلانه و دفاع نظامی علیه دولت فرعون صفت امیرعبدالرحمن و حامیانش بودند، بسیج کرد.
آیا سیاست ها و عملکردهای امیرعبدالرحمن خان و عمالش علیه مردم بی گناه هزاره، غیر انسانی و ضد اسلامی نبودند؟
- اعلام جهاد مقدس در برابر مردم هزارستان
وقتی که امیر عبدالرحمن با بسیج عمومی اهل سنت و جماعت و به خصوص با دعوت از پشتون های داخلی و هندی علیه هزاره ها بازهم عطش خشونت، خشم، دشمنی و جنونش کاهش نیافت. این بار با شیوه مذهبی در جهت نابودی قطعی هزاره ها متوسل گردید که باعث موفقیت او در سراسر افغانستان نیز شد.
عبدالرحمن و حکامش با استفاده از فقر معنوی و اجتماعی سنی های بیچاره ، «جنگ مقدس» را به عنوان مهم ترین ضربه و «موفقیت» خویش علیه هزاره ها برگزید و آن را عملی نمود. از جمله آقای محمد تقی خاوری در زمینه چنین می نگارد:
«امیر کابل جهاد مقدس علیه هزاره های کافر و عصیانگر را اعلام کرد. برای اشخاصی که در جنگ علیه هزاره ها شرکت می کردند، مال و دارایی هزاره ها به حیث جایزه داده می شد و زنها و اطفال هزاره ها به کنیز و غلام تبدیل می شدند. در پانوشت صفحهء 207 تاج التواریخ اضافه شده رهبران روحانی، عامل اصلی برای بسیج کردن نفوس سنی مذهب افغانستان بودند. علمای روحانی مذکور فتوایی دادند که در آن صحیح بودن جهاد مقدس ضد شورشیان ذکر شده بود. ملاها هر روز بعد از ادای نماز در مساجد، در خطبه هایی که برای مردم می خواندند، مردم را علیه هزاره ها تحریک می کردند.
در اعلامیۀ عبدالرحمن خان گفته می شود:« کسانی که ضد من (امیر اسلام!) طغیان کرده اند، باید نابود شوند. ... سرهای آنها به من تعلق دارد و تمام اموال آنان و اطفال آنها را به شما می بخشم.» (6)
هرچند گفته می شود که در اسلام چیزی به نام «جهاد مقدس» وجود نداشته و ندارد؛ بلکه در عوض تنها «دفاع مقدس» از حریم انسانیت، ملک، خانه، ناموس، خانواده و... سایر حقوق در برابر متجاوزین ناحق، ویرانگر، و ظالم وجود دارد. مضاف برآن، «جهاد مقدس و یا جهاد اکبر» در برابر «نفس» سرکش انسان وجود دارد که باید هر انسان نفس خویش را از خشونت، خیانت، دزدی، فساد، زنا، جبر و... انسان کشی پاکیزه نگهدارد، نه این که خلاف جهاد مقدس علیه نفس، مثل امیرعبدالرحمن و عمالش به قتل عام و نابودی مردم هزاره دست بردند.
این دیگر آن کسان و نهادهای بودند که به نام دین، خدا، قرآن، محمد، خلفا؛ مقاصد شوم سیاسی، شخصی وغیره خودها را به کرسی مرام نشانده اند که نمونه های زندهء تاریخی آن از جمله سیاست ها و کارکرهای خلفای اموی و عباسی تا طالبان و سایر همفکران شان می باشند که فاجعه های بشری را بار آوردند.
عبدالرحمن خان هم با پیروی از دلالان دینی- مذهبی و مستبدین تاریخ بشریت تا توانست مردم بیسواد، ساده لوح، روستایی و قبیلوی اهل سنت و جماعت غیرسیاسی و به خصوص جامعه قبیلوی بی گناه پشتون را تحمیق و فریب داد و آن ها را هم در یک جنگ مذهبی و قومی در جهت سرکوبی و نابودی هزاره ها بسیج کرد. از همین سبب است که هزاره ها هیچ گاهی دشمنی آگاهانه و عمدی عبدالرحمن، پیروان و همفکرانش را علیه مردم هزارستان و سایر اقوام افغانستان فراموش نخواهند نمود و آنان را هرگز نخواهند بخشید.
آیا وجدان بشریت، مسلمانان جهان، مردم کشور ما و به خصوص شیعیان نتایج این چنین جنگ های خانمانسوز قبیلوی، مذهبی، قومی و شخصی عبدالرحمن خانی را در حق مردم بیگناه و مظلوم ما فراموش خواهند نمود؟
دقیقآ، مخاطب خداوند لایزال فقط تمام انسان های روی زمین است که آنان را از اعمال جبر، خشونت، خون ریزی، قتل و ... انسان کشی منع ساخته؛ تا همه با دیگرپذیری، با صلح، محبت و عقلانیت کامل در جوار هم دیگر به طور مسالمت آمیز زیست نمایند؛ ولی شوربختانه که اغلبآ آدمیان از «عنصر عقل» با زیربنای ارزش های دینی، بصیرت، منطق و دانش کار نگرفته و آن وقت است که خون یک دیگر را به زمین ریختانده و با جنایت خویش مباهات نیز می نمایند.
صفحات ویژه ای خونین از تاریخ تولد افغانستان آغاز گردیده که تا کنون با انواع گوناگون همراه با حق تلفی ها، خشونت ها، آوارگی ها، عصبیت ها، غصب دارایی های عامه، ترورها، سربریدن ها، کله منارها، کشتارهای زنجیری و... نسل کشی های مردم و اقوام تحت ستم این مرز و بوم ما ادامه دارند. در این برهه ای از تاریخ خونبار افغانستان، هیچ قبیله، هیچ قوم و پیروی هیچ آئینی از گزند وحشت ناک و جباریت زمامداران خود محور و بیدادگر کشور در امان نبوده و از آن هم بدتر این که از وجود خیلی از اقوام مظلوم و بی دفاع کشور و خاصتآ از سران بریده ای هزاره ها کله منارها را اعمار نموده و افزون برآن، بیش از نیم قرن آن ها را در سیستم بردگی ویژه ای نیز قرار دادند و اراضی زراعتی آنان را به لشکریان ایله جاری حکومتی وقت تسلیم کردند.
به صورت مشخص، ستم های فرسایشگر چند گانه که در مورد تمام اقوام این کشور اعمال گردیده، نهایت فراوان و پرعمق هستند؛ ولی حاشیه نشینی، حق تلفی، محکومیت، شکنجه، اسارت و... قتل عام خاص هزاره ها در رأس تمام جنایات کشور قرار داشته که نه تنها هیچ مرجع نجات دهنده به داد آن ها نرسیده؛ بلکه مظلومیت و نسل کشی هزاره ها تا عصر حاکمیت حامد کرزی این بار در زیر چتر نظام دموکراسی نیز حتا خارج از سرحدات افغانستان ( نسل کشی منظم مردم هزاره طی چندین سال آخیر در شهر کویته پاکستان ) نیز ادامه دارند.
کجا است سازمان ملل متحد؟ کجا است حقوق بشر؟ و کجا اند مجریان قوانین ملی و بین المللی که از حقوق مردم بی دفاع و مظلوم افغانستان در برابر جنایت کاران داخلی و خارجی «مهر مرگبار سکوت» را بر لبان شان گذاشته اند؟
- قتل عام های سازمان یافته هزاره ها:
عبدالرحمن خان به تاریخ 22/7/1880 میلادی پادشاهی خویش را در کابل اعلان کرد و به تاریخ 1/10/1901 میلادی در این شهر وفات کرد؛ یعنی به مدت 21 سال با جباریت بی نظیر تاریخ در افغانستان حکومت کرد.
با شهادت تاریخ 134 سال قبل از امروز که امیر عبدالرحمن با دستور بیگانگان در پادشاهی میراثی افغانستان نصب شد. آن وقت وی با جلادیت تمام بالای همه قبایل و اقوام کشور از سال 1880 تا 1901 میلادی حکومت نمود و از کشته ها پشته ها ساخت و حتا از اعمار کله منارها در قسمت قبیله غلزایی پشتون تبار خویش نیز دریغ نورزید.
عبدالرحمن خان از تی دل به صورت کینه توزانه به مردم هزاره این گونه اهانت نمود:
« و حضرت والا در جواب ایشان ارقام فرمود که : « بسیار به وجه معقول معروض داشته اند، زیرا که مردم هزاره همان طایفه و قومی اند که از آبا و اجداد، تا حال، مرکب آسا بارکش مردم افغانستان بوده اند که نام ایشان را بردن و محاربۀ ایشان را قابل ذکر کردن نیست، فقط.» (7)
در قرآن کریم از جمله بر اصل رعایت کرامت انسانی عمیقآ دستور داده شده است؛ ولی امیر عبدالرحمن نه به دین مبین اسلام عملآ پابند بود و نه کوچک ترین صفت انسانی در وجودش باقی بود. وی با جنون خاص فرعونی خویش علیه همه اقوام و قبایل کشور به کشتار و قتل عام ها دست برد.
- کشتار و نابودی مردم میرادینه طی این فرمان
دولتمدارن به صورت منظم و هدفمند برنامه نابودی مردم هزاره را در مناطق زیر مورد تطبیق قرار دادند که از جمله در این زمینه چنین نقل گردیده است:
«به گوش داد نیوش حضرت والا رسیده، در روز ششم ماه صفر 1310، ایشان را فرمان کرد که آبادانی مردم «میرادینه» را تمام آتش زده بسوزانند و زراعت ایشان را تمام، خوراک دواب و مواشی و اسپان نمایند و همچنین زردک و پشۀ و شیرداغ را خراب کرده، برباد دهند و پس از استیصال آنان، روی به سوی «قلندر» نهاده و جزای ایشان را داده و بغات آن نواحی و اطراف را کشته و اسیر و دستگیر نموده، آثاری از وجود خود ایشان و زراعات ایشان را نمانده، نیست و نابود کنند و تا «سنگ ماشۀ» جاغوری، راه را از خار فتنه جویان مفسد خواهان، پاک و مصفا سازند. بعد از آنجا داخل ارزگان شده، کار ارزگان را راست کنند، » (8)
در سراج التواریخ، سرکوب، غارت و قتل عام مردم هزاره چنین آمده که نهایت غیر انسانی و ضد اسلامی بود:
«از موضع «دایه» و «فولاده حجرستان» و «چقماق» و «زاولی» و «سلطان احمد» و «دای زنگی» و «یکه اولنگ» و «تخت» و «چوره» و «سه پای» و «بوباش» و «قلندر» وغیره، همه را [مثل] کبک شکار کرده، و قتل و غارت نموده، و جبال شامخات را سراسر مسخر کرده، و رو به «ارزگان» نهادند.» (9)
در این کتاب معتبر دولت شاهی مطلقه وقت، به آتش کشاندن دارایی مردم و اسارت فرزندان هزاره ذریعه عوامل دولت امیرعبدالرحمن خون آشام قرار ذیل می باشند:
«ایشان آبادانی و زراعت مردم سرجنگل را پامال و دواب و مواشی کرده و آتش زده، تمام بسوختند. و بسیار تن از اشرار هزاره را کشته، چهل و سه تن از مردان و زنان و پسران و دختران ایشان را اسیر کرده، نزد سپسالار فرستادند.» (10)
امیرعبدالرحمن خان از جنایت خویش با افتخار تمام در مورد تاراج، خون ریزی و قتل عام مردم هزاره چنین حکم صادر می نماید:
«کار شما مردم این است که چهار پنج هزار سوار حرکت کرده، حدود خصم را زیر و زبر بسازید و از قتل و تاراج و خونریزی و غارت اموال و اسباب سر مویی مضایقه روا ندارند.» (11)
از جمله در این مدرک دیگری از نگارش آقای محمد جواد خاوری چنین می خوانیم:
«هزاره ها در طول تاریخ خود مختار بوده و به صورت ملوک الطوایفی در ساحۀ هزاره جات زندگی می کرده اند. اولین بار در سال 1271 ش. امیر عبدالرحمن پادشاه وقت افغانستان خواست هزاره ها را تحت انقیاد حکومت مرکزی کابل دربیاورد، اما ظلم و تعدی مآمورین او و سنگینی بیش از حد مالیاتی که وضع کرده بود، هزاره ها را به نارضایتی واداشته، زمینه شورشی را آماده کرده که منجر به جنگ خونین بین هزاره ها و امیر عبدالرحمن شد. در این جنگ امیرعبدالرحمن از تمام قوا و امکانات خود استفاده کرد و به فجیع ترین وجه هزاره ها را سرکوب نمود و به نسل کشی آنها پرداخت. در جریان این جنگ که سه و نیم سال به طول انجامید، بالغ بر شصت در صد مردم هزاره نابود شدند.» (12)
در این سند دیگر بازهم در مورد نسل کشی مردم هزاره چنین آمده است:
«و زمانیکه عبدالرحمن تصمیم گرفت که حکومت مرکزی را بوجود بیاورد، همۀ حکومت های محلی با این مسأله مخالفت کردند: از شمالش مخالفت کردند، از جنوبش مخالفت کردند، از غربش مخالفت کردند و از شرقش مخالفت کردند؛ ولی چرا تنها شصد و دو در صد مردم ما را از بین بردند؟ چرا؟» (13)
در باور این سطر، ایجاد حکومت مرکزی بر مبنای باورهای دموکراتیک، مدنی و پسندیده ملی یک وسیله برای ایجاد وحدت ملی، ملت سازی ملی و تحقق نظام مردم سالاری می باشد؛ اما امیر عبدالرحمن بر اساس خصوصیات فرعونی خویش، تداوم حاکمیت قرون وسطایی و همچنان به خاطر تحقق منافع استعمارگران انگلیسی بود که به قیمت نسل کشی و اعمار کله منارها از سرهای بی تن تمام اقوام کشور، حکومت مرکزی مطلقه و استبدادی را بالای شریان های اساسی تمام مردمان اسیر و بی دفاع افغانستان ایجاد نمود. مضاف برآن، یکی از نتایج خون ریزی، انسان کشی، غصب دارای مردم و اعمار کله منارها از وجود شهدای اقوام پشتون و غیر پشتون این بود که تداوم حاکمیت های تک قبیلوی و تک قومی بیگانه پرست را حتا تا کنون در افغانستان تضمین نمود.
ادامه دارد
تاریخ: جمعه 10 دلو 1393 خورشيدی برابر با 30 جنوری 2015 ميلادی/ کابل
------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
(1) – ص 253 و 254 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(2) - ص 59 « و کتمان هویت»، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان 1378 هزاره ها؛ پناه گزینی.
(3) - ص 256 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.
(4) - ص 35 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت» ، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول زمستان 1378، ناشر: هفته نامه وحدت.
(5) - ص 34 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت»، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان1378.
(6) - صفحات 211- 212 «مردم هزاره و خراسان بزرگ»، مولف: محمد تقلی خاوری، تهران: محمد ابرهیم شریعتی افغانستانی 1382
(7) – ص 293 و 294 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(8) – ص 252 «سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(9) – ص 12– 13 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(10) – ص 253 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(11) – ص 215 و 216 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(12) ص 15 «امثال و حکم مردم هزاره» گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری/ چاپ اول: 1380 ایران.
(13) ص 51 «احیای هویت» چاپ دوم: زمستان 1388 کابل/ تهیه و تنظیم: مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان./ چاپ: مطبعه کاروان.
+++++++++++++
قسمت ششم
انواع خشونت، قتل عام و اعمار کله منار در هزارستان:
امیرعبدالرحمن و حکامش تحت رهبری انگلیس ها برنامه منظم «نابودی هزاره ها» را نیز در اذهان ضد انسانی و ضد اسلامی خودها ترسیم نمودند. بعد امیر، قدم به قدم نیات شوم و اهداف شؤنیستی خودها را در مورد هزاره های اهل قبله و بی گناه به مورد تطبیق قرار دادند و با بهانه سردار اسحق خان هم جهت از بین بردن هزاره ها اقدام کرد:
«در زمان شیرعلی خان (80- 1863 م ) مردم هزاره جات تحت کنترول میرهای خود بودند؛ آنان از مردم مالیات می گرفتند و حقوقی نیز از حکومت دریافت می کردند. وقتی عبدالرحمان از بخارا آمد (1880)، شیرعلی خان را شکست داد و پادشاهی کابل را به چنگ آورد. میرهای هزاره که طرفدار شیرعلی بودند، شورش عظیمی علیه عبدالرحمان خان به راه انداختند.... در این زمان عبدالرحمان با قبایل محمد زای و احمدزای به توافق رسید که علیه هزاره ها بجنگند:« سرهای شان از من و اموال و اطفال شان از شما». سپس جنگ بزرگی بین هزاره ها و پشتون ها (افغان ها) شروع شد، که در نهایت پشتونها پیروز شدند و بهسود، دایزنگی، دایکندی، شهرستان و دیگر جاها را به تصرف خود درآوردند؛ کلیهء هزاره های این مناطق یا کشته شدند و یا سرزمین خود را ترک کردند.» (1)
در این جاه به خوبی ثابت گردید که عبدالرحمن، برخی از قبایل ناآگاه پشتون را «فریب» داد و آن ها را از نگاه مذهبی، قبیلوی، منطقوی، زبانی و قومی علیه مردم بی دفاع هزاره تحریص و تحریک نمود. امیر کابل که یک جنگ «چند بعدی» را با همکاری و حمایت همتباران قبایلی خویش بر ضد هزاره ها به صورت مسلحانه به کار گرفت، بالاخیره «پیام آور» پیروزی امیر و حکامش در هزارستان و بالای هزاره ها و حتا در تمام نقاط کشور گردید. در خیلی از اسناد تاریخی، به نام «جنگ پشتون ها علیه هزاره ها» درج گردیده است که مبتکر آن شخص امیر عبدالرحمن و حامیانش بودند. و عملآ هم واقعیت داشت؛ زیرا، زمانی که امیر عبدالرحمن فرمان رسمی نابودی هزاره ها را همراه با فتواهای ملاهای درباری خویش در کشور صادر نمود. و اعلام «جهاد مقدس» را در مساجد، ولایات، ولسوالی ها، قریه ها و سراسر افغانستان بر ضد مردم هزاره تبلیغ کرد؛ آن گاه برخی پشتون ها و خیلی از سایر اقوام اهل سنت و جماعت ناآگاه و بی خبر از دین و دنیا به صورت داوطلبانه و حتا با مصارف شخصی خودها در جنگ علیه هزاره ها به طور جنون انگیز بسیج شدند. در این زمینه، امیر کابل همراه با این افراد قبایلی داوطلب خویش با خشونت خونین نظامی بالای هزارستان و مناطق هزاره نشین یورش آوردند که بالاخیره بیش از 62 فیصد از مردم هزاره را از بین بردند و اراضی آن ها را به قبایل مختلف پشتون های داخلی و خارجی تسلیم نمود که تا کنون در تصرف غیر انسانی، غیر اسلامی و غیر حقوقی آنان می باشند.
آیا از نگاه انسانیت و اسلامیت، قتل عام مردمان بی گناه منع نشده اند؟ آیا کسانی که انسان های بی گناه و بی دفاع را کشتند و می کشند، با درنده ترین حیوانات وحشی چه تفاوت دارند؟
- تشدید اختلافات مذهبی میان هزاره های سنی و شیعه
عبدالرحمن در مواقع حساس از «حربه دینی» و «مذهبی» هم جهت به ثمر رساندن اهداف منحوس سیاسی، قبیلوی، خاندانی و شخصی خود نیز استفاده می کرد که خیلی هم موفق بود. در این راستا عبدالرحمن، هزاره های سنی مذهب را «فریب» داد و آنان را علیه هزاره های شیعه مذهب درگیر نزاع و تشنج مذهبی نمود و خود از آن سود برد:
«... هزاره های شیخ علی دو گروه شیعه و سنی بودند، عبدالرحمان از این اختلافات مذهبی استفاده کرده، هزاره های سنی را به جنگ علیه هزاره ها شیعه، که به مخالفین پیوسته بودند، وادار ساخت. این اختلافات در سالها 90- 1889 به اوج خود رسید به مناقشات بین دو فرقه منجر شد. عبدالله خان، حاکم افغان منطقه شیخ علی، از این وضغیت بهره برداری کرده و هردو طرف را 000/100 روپیه جریمه کرد. هیچ کدام از دو فرقه قادر به پرداخت این مبلغ سنگین نبودند، و زمانی که مأموران جمع آوری مالیات ( در ژانویه 1890/ جدی ( دی) 1268 ش) به منطقه رسیدند، مورد تهاجم قرار گرفته و مجبور به فرار شدند.» (2)
آیا ایجاد و تشدید نفاق های مذهبی میان شیعیه و سنی، یک عمل ضد انسانی و ضد اسلامی نبوده و نمی باشد؟
این چنین تشدید خشونت و جنگ مذهبی که با مغز بیمارگونه، مقاصد شوم سیاسی و شؤنیستی عبدالرحمن خان در میان هزاره های شیعه و سنی پیرو یک دین ایجاد گردید، هردو جانب هزاره های بی سواد و غیر سیاسی را بیشتر تحمیق و تضعیف کرد و تعصبات مذهبی را میان خود هزاره ها افزایش داد. همچنان این هزاره ها، توان مقاومت و دفاع از حقوق خودها را در برابر خودکامگان دولتی از دست دادند. هرچند این گونه توطئه ها و نفاق اندازی مذهبی تا حدود از محور تفکر جاهلانۀ عبدالرحمن هم خارج نبود؛ ولی استاد اصلی عبدالرحمن در همه امور افغانستان، این انگلیس ها و... بودند که تعیین خط و مش این شاه اجیر و خونخوار را می کردند.
- تجاوز جنسی به ناموس مردم
امیر عبدالرحمن و حکامش کرامت انسانی، اسلامی، اخلاقی، ناموس داری و... مردم را رسمآ و عملآ زیر پا نمودند. دولتمداران هم با جرئت تمام به حریم و عفت زنان نیز حتا به صورت جنون انگیز تجاوز می کردند که از میان هزاران چنین بی ناموسی در حق زنان هزاره، در این سند تاریخی فقط چند مورد را به طور مستند نقل می نمایم. دانشمند فرزانه آقای داکتر سید عسکر موسوی در کتاب ارزشمند و علمی خویش در زمینه از سراج التواریخ چنین می نگارد:
«این حاکمان و فرماندهان جدید، که بسیاری از آنان عموزادگان عبدالرحمان بودند، در این مناطق به دلخواه خود رفتار می کردند. یکی از بدنام ترین آنها عبدالقدوس خان بود. به نوشتهء کاکر او «اولین کسی بود که حرمسرایی از زنان هزاره ترتیب داد». به گفته یکی از جاسوسان عبدالرحمان که به هزاره جات فرستاده شده بود:
سردارعدالقدوس خان چند تن از دختران بزرگان هزاره را که در حسن و جمال ممتازند باسم سرینی تصرف کرده و همچنین هر یک از قواد [افسران] سپاه یک یک و دو دو را در آغوش تمنا کشیده روز عشرت بنای و نوش می گذارنند.» (3)
آیا تجاوز جنسی بالای نوامیس دیگران به معنای تجاوز جنسی بالای مادران، خواهران و دختران خود نبوده و نمی باشد؟
دانشمند گرانمایه، پژوهشگر و مؤرخ جوان کشور ما آقای دولت آبادی با نقل از سراج التواریخ در مورد اعمال ضد انسانی و ضد اسلامی دولت مداران عبدالرحمن خانی چنین می نگارد:
« مقارن این حال [صفر 1313] ازعرایض وقایع نگاران هزارۀ حجرستان به گوش راست نیوش حضرت والا رسید که پیادگان نظام فوج پنجشیری شب و روز در خانه های رعایای هزاره گردش کرده و زنان ایشان را مثل زن خود مباشر جماع می شوند.» (4)
آیا تجاوز جنسی بالای زنان نکاحی هزاره، خلاف کرامت انسانی، اصول اسلامی و همچنان مغایر تمام ادیان توحیدی نبوده و حتا حال هم نمی باشد؟
زنده یاد میر محمد صدیق فرهنگ در مورد جنایات ضد بشری که از سوی عساکر دولت امیر عبدالرحمن خانی بالای مردم بی دفاع هزاره صورت گرفتند، چنین می نگارد:
«اینها علاوه بر قتل و شکنجه مردان محارب و غیر محارب، بر زنان و اطفال هم ابقا نمی نمودند و ناموس زنان و دختران جوان را با کمال بیباکی مورد تعرض قرار می دادند، در هر منطقه که اردوی حکومت داخل می شد، پس از کشتار مردان، پسران و دختران و حتی زنان جوان را اسیر می ساخت و به عنوان غلام و کنیز در شهرها به فروش می رسانید.. در پایان جنگ، امیر پنجاه دختر زیبا را به عنوان صورتی وبرا تمتع خود و شهزادگان انتخاب کرد ...» (5)
این کسانی که زنان نکاحی بی دفاع را با جبر مورد تجاوزات جنسی قرار دادند؛ آیا وجدان انسانی، اسلامی، ملی و ناموس داری آن ها کاملآ نمرده بودند؟ آیا تجاوز جنسی همراه با کشتارهای جمعی و به اسارت کشاندن باقی این مردم بی دفاع ما؛ مغایر حقوق بشری، اسلامی، مدنی، ملی و جهانی نبودند؟ آیا تجاوز جنسی بالای زنان و دختران یک قوم بی گناه و بی دفاع به معنای تجاوز جنسی بالای مادران، خواهران، فرزندان و... خویش نبوده و نمی باشد؟
- ظلم طاقت فرسای فوج قومی و عساکر دولتی در ارزگان
هرچند که ظلم ها، چپاول ها و قتل های جبران ناپذیر در سراسر هزارستان و مناطق هزاره نشین توسط دولت خودکامه ی امیر عبدالرحمن خانی صورت گرفتند که شرح آن از توان این قلم خارج می باشد؛ اما، من به عنوان نمونه صرف تنها شمه یی از بیدادگری های قرون وسطایی فوج های قبیلوی و ارتش دولت امیر خونریز را در ارزگان با مدرک مستند تاریخی به بیان می گیرم؛ تا خوانندگان گرانقدر خود در زمینه داوری بی طرفانه نمایند.
اصلآ، عبدالرحمن خان «جنگ» میان پشتون و هزاره را به نفع سیاسی و شخصی خویش آگاهانه و هدفمند سازماندهی نمود. امیر از خصوصیات واپسگرای فرهنگ قبیلوی و همچنان عدم آگاهی مذهبی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... پشتون های بی گناه استفاده کرد و آنان را در جنگ قومی، مذهبی و نظامی علیه هزاره ها بسج کرد. یک عده از قبایل پشتون غیر شعوری چنان از نگاه مذهبی و قومی بر ضد هزاره با حمایت مستقیم نظامیان دولت تشویق و بسیج شدند که از هیچ گونه غارت، تعدی، اسارت گیری ، تصرف اراضی، قتل و... در حق مردم بیگناه هزاره و به خصوص در ارزگان دریغ نکردند.
وقتی که شکست ارزگان که توسط ایلجاری قبایلی پشتون و نظامیان دولت امیر وقت وغیره صورت گرفت. و بعد مردم ارزگان «تابعیت» خویش را از حاکمیت دولت اعلان نمودند و عملآ از مقاومت دست برداشتند؛ اما در این وقت که افراد ایلجاری و یا داوطلب پشتون تبار که در حمایت از ارتش دولت علیه هزاره ها به خاطر «کسب» علف چرها و غصب اراضی حاصل خیز هزارستان جنگیده بودند، مؤظف به جمع آوری اسلحه در ارزگان شدند. این «افراد ایلجاری» روستایی پشتون بی خبر از دین، جامعه، وجدان بشریت و جهان از چنان وحشت و ظلم در برابر هزاره ها کار گرفتند که در نوع خود «بی نظیر» بودند:
« و با اینکه با وجه اسهل مردم هزاره مستمال شده، سر در خط فرمان نهادند.[اما] مردم فوجی در حین اسلحه جمع کردن و علوفه خواستن بنیاد ظلم را چنان عریض نهادند که از دود آه مظلومان فلک دیگر غیر از افلاک نه گانه مجسم شد. چنانچه بسیار کسان کشته شده، بسیار زنان و دختران و مردان پرده ناموس شان دریده گشت. و آنقدر بیداد بدان قوم رویداد که قلم از شرح آن عاجز است!
چنانچه گربه را در میان زیرجامه زنان می انداختند و سینه و فروجشان را به آتش داغ می کردند که اسلحه را نشان بدهند.» (6)
آیا در تاریخ بشریت کسی و یا قومی و یا جلادانی و یا دستگاه های نظامی و... وجود داشته اند، در منطقه ی که مردم آن تابعیت آن ها را عملآ پذیرفتند؛ بعد بازهم با خشونت ددمنشانه ی خودها «سینه ها» و «فروج» زنان را با سیخ تفنگ و نوک شمشیر آتشین، آتش داغ کرده باشند؟
آیا این چنین ظلم را که «افراد قبایلی» طرفدار دولت کابل به حق زنان هزاره نموده اند، تاریخ بشریت، اقوام کشور ما و به خصوص نسل کنونی مردم هزاره و آینده گان آن را فراموش خواهند نمود؟
در این مرحله این دیگر تنها افراد داوطلب قبیلوی نبود؛ بلکه این «عساکر قومی» امیر کابل نیز بودند که جنایت خانمان سوز دیگری را مغایر دین محمدی، کرامت انسانی، وجدان ملی و اخلاقی در حق مردم ارزگان باستان به عمل آوردند:
« اصل و حقیقت شورش هزاره این است که هم در وقت جمع آوری اسلحه بسیار تعدی دیدند و هم سه تن سپاهی در خانه یکی از مردم هزاره ارزگان برای گرفتن تفنگ وارد شده، به زن او در شب جبرا زنا کرده، خود اورا به سیخ تفنگ داغ همی کردند.» (7)
از این گونه ظلم های وحشیانه و غیر انسانی معلوم بودند که هم افراد داوطلب «قومی افغان» و هم «عساکر افغان» بر اساس «برنامه واحد» شؤنیستی دولت، بالای هزاره ها هرگونه ظلم، شکنجه، تجاوز جنسی، غارت، قتل، نسل کشی، کله منار ها و... را در انحصار مطلق خودها قرار داده بودند که بالاخیر «موجب» قیام مجدد برحق و مقاومت عادلانه مردم هزارستان در برابر سفاکیت امیر غدار، جنایت دولت و افراد داوطلب قومی امیرعبدالرحمن گردید.
از این گونه حوادث خونین که توسط عبدالرحمن خان بارکزایی، عساکر و افراد داوطلب قومی اش در حق انسان های بی دفاع هزاره و سایر اقوام محکوم در افغانستان صورت گرفته اند؛ آیا کاملآ واجب نیست که نسل کنونی هزاره خودها را همراه با سایر اقوام مظلوم میهن عزیز با جوهر اندیشه های طراز نوین انسانی، اسلامی، حقوقی، مدنی، ملی، عادلانه و دموکراتیک جهت تحقق پلورالیزم، آزادی، عدالت اجتماعی، برابری و تحقق نظام مردم سالاری مسلح سازند و جهان عاری از هر گونه ظلم، نابرابری، جهل و... را در افغانستان به وجود آورند؟
- فتوای تکفیر و فرمان نسل کشی هزاره ها
کتاب سراج التواریخ که در دربار شاهی مطلق العنان وقت توسط ملا فیض محمد کاتب هزاره پدر تاریخ افغانستان با هوشمندی تمام و با شیوه های بی نظیر علم تاریخ نویسی و بشر دوستی نوشته شده است. و با ابتکار و خلاقیت کمیاب خویش، مؤثق ترین اسناد، شواهد عینی و مدارت دست اول در آن درج می باشند؛ که از جمله در مورد تکفیر، چپاول، اسارت، نسل کشی و... مردم هزاره چنین آمده است:
« سپاه پادشاهی که تمام افغانند و هزاره را کافر، و مال و خون و زن و فرزند و دختران ایشان را حلال و مباح می دانند، تمامت هزاره را به مثابه مردم «ارزگان» و «شوی و بوباش» و «حجرستان» و «زاولی» و «سلطان احمد» و «پشهء» و «شیرداغ» و «قلندر» و «چله کور» و «گیزاب» و «میرادینه» وغیره که، سر در خط فرمان نهاده و محاربه و مدافعه نکرده، بی ناموسی ها و ستم ها دیده و کشیده، ناچار دیده و دانسته، مرگ را بر زندگی ترجیح داده، روی به سوی وادی بغاوت نهادند؛ بی ناموس و گرفتار آه و افسوس خواهد ساخت.
و همچنین در «نیلی» و «تمزان» و «جله کور» و «گیزاب» و ارزگان و بوباش، و قلندر و پشهء و شیرداغ و «زاولی» و «سلطان احمد» و «زردک» و «حجرستان» و «چقماق» و «میرادینه» وغیره، مواضع آتش حرب به شدت شعله ور گشته، طناب جنگ دراز گردیده، تا که حضرت والا به فتوی علمای «ملت» و فضلای پایهء سریر سلطنت، اشتهار کفر طوایف مذکورهء هزاره را صادر فرمود، از تمامت «افغانستان» و «ترکستان» لشکرگسیل داشته، از بن برداشتن بنیاد «هزاره» را همت گماشت.» (8)
از صدور و عملی کردن این چنین دستور نیز درک می گردد که فرمان امیر کابل و فتاوی ملاهای درباری در مورد تکفیر، غارت، اسارت و قتل عام هزاره ها بالای عساکر دولتی و حتا بالای مردم عادی اهل سنت و جماعت بی سواد چنان تأثیر گذاشته بودند که از جمله قبایل پشتون و عساکر دولتی هم، هزاره ها را کافر می گفتند و با اشتیاق تمام از چپاول مال، اسارت زنان، اختطاف دختران و پسران و حتا قتل عام آنان دریغ نمی کردند و بدان مباهات هم می نمودند که همه از جهالت بودند.
امیر عبدالرحمن خان این دست نشانده خوان آشام انگلیس از شیوه ی تکفیر علیه هزاره ها کار گرفت که در واقعیت امیر احساسات مذهبی همه اهل سنت و جماعت اقوام پشتون و غیر پشتون تبار ناآگاه را بر ضد هزارهای بی گناه و مظلوم تحریک و تحریص نمود و این امر باعث غارت، کشتار، اسارت و نابودی بخش حد اکثر هزاره های بی دفاع در سراسر هزارستان نیز گردید:
در این کتاب دولت شاهی مطلقه وقت در مورد تکفیر قوم محکوم و بی دفاع هزاره چنین نقل گردیده است:
«سپاه پادشاهی که تمام افغانند و هزاره را کافر، و مال و خون و زن و فرزند و دختران ایشان را حلال و مباح می دانند، تمامت هزاره را به مثابه مردم «ارزگان» و «شوی و بوباش» و «حجرستان» و «زاولی» و «سلطان احمد» و «پشۀ» و «شیرداغ» و «قلندر» و «چله کور» و «گیزاب» و «میرادینه» وغیره که، سر در خط فرمان نهاده و محاربه به مدافعه نکرده، بی ناموسیها و ستمها دیده و کشیده،» (9)
آیا برخورد امیر عبدالرحمن و عمالش در مورد هزاره ها، دارای صبغه منحط و تنگ قبیلوی، قومی، مذهبی، سیاسی و ضد انسانی نبود؟ آیا دولتمداران یزید خصال وقت هر گونه اقدام را غرض نابودی مردم مسلمان بی چاره و بی گناه هزاره روی دست نگرفتند و بیش از 62 در صد از این قوم بی دفاع و مظلوم را از بین نبردند؟
- بلوا و مشارکت عمومی به خاطر نابودی قوم هزاره
پس از اعلام فرمان تکفیر دولت و توظیف علمای دینی به دستور دولتمدارن وقت علیه هزاره بود که از تمام نقاط شمال، جنوب، غرب و شرق کشور در جهت نابودی هزاره عملآ بسیج شدند که در این کتاب منتشره دولت شاهی وقت چنین می خوانیم:
«و همچنین در «نیلی» و «تمزان» و «جله کور» و «گیزاب» و ارزگان و بوباش، و قلندر و پشۀ و شیرداغ و«زاولی» و «سلطان احمد» و «زردک» و «حجرستان» و «چقماق» و «میرادینه» وغیره، مواضع آتش حرب به شدت شعله ور گشته، طناب جنگ دراز گردیده، تا که حضرت والا به فتوی علمای «ملت» و فضلای پایۀ سریر سلطنت، اشتهار کفر طوایف مذکورۀ هزاره را صادر فرمود، از تمامت «افغانستان» و «ترکستان» لشکر گسیل داشته،از بن برداشتن بنیاد «هزاره» را همت گماشت.» (10)
در مورد این که عبدالرحمن از دین جهت تحمیق کردن و فریب مردم مظلوم و بیگناه اهل سنت و به خصوص از عدم آگاهی سیاسی، مذهبی و فرهنگی پشتون های بیچاره در جنگ، تاراج و نابودی هزاره ها بهره جویی سیاسی و شخصی برده است، جای تأمل خردمندانه و منطقی می باشد. شادروان ملا فیض محمد کاتب هزاره پدر تاریخ افغانستان، بازهم در این مورد فرمان دیگر تکفیر مردم هزاره را که عبدالرحمن خان صادر نموده اند، آن را چنین می نگارد:
« این قوم ذلیل شدند و مردم هزاره نه مسلمانند و نه قرآن را قبول دارند و چند نفر ملا و مجتهد دارد و بدون از کلمات کفر و رفض، دیگر چیزی بر زبان نمی رانند.» (11)
آیا فتوای تکفیر و قتل عام مردم مسلمان هزاره حد اقل از عصر امیرعبدالرحمن خان تا عصر امارت اسلامی طالبان در افغانستان ادامه پیدا نکردند؟
قبل از این فتوای تکفیر مردم هزاره؛ امیرعبدالرحمن بارکزایی در یک فرمان رسمی خود، قوم هزاره را مسلمان و پیرو قرآن اعلام کرده بود که آقای دای فولادی در این زمینه از قول سراج التواریخ، چنین نقل می کند:
«شما مردم (هزاره) را مسلمان و پیرو قرآن و امت پیغمیرآخرالزمان می دانم.» (12)
عبدالرحمن به خاطر تحکیم و تداوم سلطه حاکمیت شؤنیستی، طبقاتی، استبدادی و بیگانه پرستی خویش، دین اسلام و سنت نبوی را وسیله قرار داد و مردم هزاره را «کافر» اعلان کرد که آن گاه خشم همه سنی های غیر سیاسی کشور را در تاراج، اسارت و جنگ فرسایشگر علیه هزاره ها تحریک نمود که این خود یک ضربه بزرگ به مردم افغانستان، اسلام و به خصوص به پیروان مظلوم اهل سنت و کل مردم کشور ما بود.
در جای دیگر عبدالرحمن در پوشش دین اسلام و مذهب حنفی، فرمان تکفیر و نابودی هزاره ها را این گونه صادر نموده است:
« بارها حکم داده و فرستاده شده است که زمان زمستان قریب گردیده و مردم هزارهء مکارهء کفره، بسیار فریبنده و غدارند، تا سعی دارند در اتمام کار آن طایفهء نابکار کوشیده، نگذارید که نامی از ایشان در ملک باقی ماند، و هر که اطاعت کرد امان دهند و اسلحهء ایشان گرفته، زجر و توبیخ بسیار نمایند و هر که از اطاعت سرباز زده، گردن افراز بغاوت باشد، در قتل و تاراج ایشان مضایقه روا ندارند.» (13)
شاه دست نشانده و غدار طی فرمان رسمی به عمال خود اکیدا حکم می دهد که اگر هر هزاره اطاعت دولت را می نماید، اورا خلع سلاح نموده و برعلاوه، وی را هرچه بیشتر شکنجه، عذاب و زنده کش کنید. و اگر هر کی اطاعت دولت را نکرد به قتل برسانید و خلاصه به هر صورت عبدالرحمن تأکید نمود که «نامی» از هزاره ها در افغانستان باقی نماند.
عبدالرحمن در جای دگیر بازهم با بازی گرفتن دین محمدی، تمام مردم اهل سنت و جماعت غیر سیاسی کشور را این بار در «جنگ مذهبی» هم علیه مردم هزاره تحریک و تشویق نمود که در سراج التواریخ چنین نگاشته شده است:
«و در خلال این حال، هزار تن از مردم کوهستان کابل به جهاد هزاره برخواسته بودند، به سرکردگی فقیر محمد خان و تیمورشاخان وارد «بامیان» شده، نزد کرنیل محمد عمرخان، اقامت گزیدند و همچنین هزار تن دیگر، به سرکردگی عبدالکریم خان و امیر محمد خان، وارد آنجا شدند و علاه بر این هفتصد تن سواره و پیاده، از مردم «خان آباد، قطغن» در آنجا پیشتر رسیده، مقام داشتند.» (14)
با این فتوای مذهبی و فرمان رسمی عبدالرحمن و دولتش بودند که حتا عده ای از مردمان غیر پشتون سنی مذهب هم بنا بر بی خبری از دین و همچنان با فقر سیاسی- فرهنگی خودها فریب دولتمداران ستمگر و حفاشان شب پرست را خوردند؛ و آن گاه بی رحمانه به تاراج، اسارت زنان و فرزندان و حتا قتل عام مردم هزاره اهل قبله اقدام کردند. آیا عبدالرحمن و عمالش با چنین سیاست و عمل خویش از دین ناب محمدی و مذهب حنفی استفاده سیاسی، طبقاتی، شؤنیستی، خاندانی و شخصی نکردند ؟ آیا مردم کشور ما، به خصوص پیروان اهل سنت و جماعت و از آن هم خاص تر طبقات محکوم و بیچاره پشتون ما؛ اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی عبدالرحمن و همکاران شان را در مورد نسل کشی هزاره ها خواهند بخشید.
آقای بصیر احمد دولت آبادی به بازی گرفتن دین اسلام را از سوی عبدالرحمن خون آشام و حواریونش در اعلان «جهاد» علیه هزاره ها در سراسر افغانستان با رویت سراج التواریخ این چنین نوشته است:
«... آتش حرب به شدت شعله ور گشته، طناب جنگ دراز گردیده تا که حضرت والا به فتوای علمای ملت و فضلای پایۀ سریر سلطنت، اشتهار کفر طوایف مذکورۀ هزاره را صادر فرمود، از تمامت افغانستان و ترکستان لشکر گسیل داشته، از بن برداشتن بنیاد هزاره را همت گماشت.» (15)
این فتوای ملاهای مسلمان نما و حکم دولت خون آشام وقت به صورت عریان نشان می دهند که: «از بن برداشتن بنیاد هزاره»، هدف اصلی امیرعبدالرحمن و همکارانش بود که بالاخیره 62 در صد مردم هزاره را نابود کردند. آیا افشاء کردن این عمل ضد انسانی عبدالرحمن و دولتمدارانش بیانگر ماهیئت طبقاتی، شؤنیستی، قبیلوی و بدوی دولتمداران وقت برای نسل کنونی و آیندگان نمی باشد؟
آیا ملیت ها و اقوام غیر پشتون سنی مذهب فریب فرمان غدارانه دولت شؤنیستی، دست نشانده انگلیس و اعلان جهاد ملاهای درباری و شخص امیرعبدالرحمن را در قلع و قمع و نابودی هزاره های مسلمان و اهل قبله نخورند؟ آیا انسانیت، اسلامیت وحقاینت همه اقوام مظلوم افغانستان قربانی سیاست های فرعونی و عملکردهای یزیدی امیرعبدالرحمن و دولتمدارانش نشدند؟
وقتی که یزید فرمان قتل یک عده از مسلمین را صادر و امضای آن را توسط امام ابوحنیفه بزرگوار پیشوای مذهبی اهل سنت مطالبه نمود؛ آنگاه این امام ابوحنیفه مؤمن، دوراندیش، انسان دوست و مسلمان صادق از امضای فرمان حکام مستبد شجاعانه سرباز زد. این منبع در این مورد موضع گیری حضرت امام ابوحنیفه (رح) در برابر استبداد یزیدی چنین می نگارد:
«جامعه در هر زمان به امام ابوحنیفه ( رح) ضرورت دارد که برای رد کردن مقام میرمنشی و افسر خزانه، در جواب یزید، یکی از اولیان حکومت، بگوید که:
« اگر یزید بگوید که دروازه های مسجد را بشمارم، چنین نخواهم کرد چه جایی که فرمان قتل مسلمانی را صادر نموده و بگوید در آن مهر و تصدیق نمایم.» (16)
آیا مبنی بر این سند امام ابوحنیفه، او ضد قتل و انسان کشی و به خصوص ضد کشتار مسلمانان نبود؟ پس چرا یک عده از دولتمداران آگاهانه و برخی از مردمان اهل سنت غیر آگاهانه به تاراج و قتل هزاره های اهل قبله خلاف اصل انسانی، اوامر دینی و حکم امام ابوحنیفه دست بردند؟ آیا کسی که یک انسان بی گناه را به قتل برساند، به معنای کشتن سایر انسان های روی زمین نیست؟
در جای دیگر در این منبع مستند در قسمت دستور امام ابوحنیفه (رح) در مورد اهل قبله ( پیروان مالکی، شافعی، حنفی، حنبلی، جعفری، اسماعیلی و سایر فرقه های مذهبی مسلمانان) این گونه تحریر شده است:
« امام اعظم [ امام ابوحنیفه اعظم کابلی ]: « لانکفر احدا من اهل القبله.» ( یعنی هیچکسی از اهل قبله را کافر نمی دانیم) » (17)
آیا صدور فرامین رسمی عبدالرحمن خان و فتاوی مذهبی ملاهای درباری وی در جهت تکفیر و قتل عام مردم هزاره مغایر حقوق انسانیت، اصول اسلامیت و دستورات امام ابوحنیفه نبوده است؟
شاعر شهیر و نویسنده جوان کشور آقای محمد عزیزی به دفاع از حریم انسانیت، دین اسلام، اندیشه امام ابوحنیفه اعظم کابلی پیشوای بزرگ پیروان شریف مذهب حنفی و تحقق وحدت ملی در افغانستان علیه مستبدین دولتی، دلالان مذهبی و قاتلان مردم چنین سروده است:
کجا «ابوحنیفه» ز تکفیر دم زده است؟ قلم گرفته و بر قتل ما رقم زده است؟
بیا و پیرو شرع « امام اعظم» باش! و زخم پیکر اسلام را تو مرهم باش!
بیا و وسعت دل را چو دشت و دریا کن چقدر خشم و تعصب کمی مدارا کن
ز یک دیار ز یک سرزمین ز یک خاکیم ز عشق دلبر یک آب و خاک دل چاکیم
آیا امیرعبدالرحمن خان فرعون خصال و پیروانش و همچنان با اسلام نمایان خویش؛ چرا از دین، سنت نبوی و دستور امام ابوحنیفه به خاطر ملحوظات تداوم حاکمیت طبقاتی، سیاسی، قومی، قبیلوی و فردی خودها علیه نابودی پیروان شیعه و به خصوص بر ضد هزاره ها بهره جسته اند؟ آیا خداوند متعال کثرتگرایی نژادی، قومی، دینی، عقیدوی، فکری، سمتی، زبانی، فرهنگی و مذهبی را برای تمام بشریت اعم از مسلمان و غیر مسلمان مجاز ندانسته است؟
ادامه دارد
تاریخ: شنبه 27 جدی 1393 خورشیدی برابر با 17 جنوری 2015 میلادی/ کابل
---------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
(1) - ص 164«هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.
(2) - ص 166 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.
(3) - ص 168 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.
(4) - ص 58 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت»، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان 1378
(5) – ص 402 « افغانستان در پنج قرن اخیر»، مولف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول قسمت اول، چاپ جدید، 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.
(6) - ص 254 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان/ ایران.
(7) - ص 247«سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.
(8) - صفحات 250- 251 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.
(9) – ص 250 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(10) – ص 250 و 251 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان / ایران.
(11) - ص 262 «سراج التواریخ»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، چاپ اول: 1372
(12) - ص 336««قلمرو استبدا»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان 1382، نشربنیاد انکشاف مدنی.
(13) - صفحات 275- 276«سراج التواریخ»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، چاپ اول: 1372
(14) - ص 268«سراج التواریخ»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، چاپ اول: 1372
(15) - صفحات 104 – 105 «هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت»، مؤلف: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: 1385 شمسی، ناشر: ابتکار دانش.
(16) - ص 157 «قلمرو استبدا»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان 1382، نشربنیاد انکشاف مدنی/ افغانستان.
(17) - ص 337 «قلمرو استبدا»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان 1382، نشربنیاد انکشاف مدنی.
+++++++++++
قسمت پنجم
- خشونت های مذهبی از طریق دولت ها
هرچند خشونت های مذهبی پس از ایجاد مذاهب مختلف در جوامع اسلامی زیاد به وقوع پیوسته که یک عده کسان با انواع گوناگون به خاطر بهره جویی های سیاسی، شخصی وغیره خودها از دین و مذهب استفاده ناجایز برده و اسلام را بد نام نموده اند که نمونه های زنده ی آن از سیاست ها و عملکردهای معاویه، یزید، خلفای اموی، عباسی و.... تا عصر کنونی در جوامع و کشورهای اسلامی فراوان می باشند که «خلافت» را به «سلطنت» مبدل کردند و «دین» را به آله دست و بازیچه ی سیاست ها و دولت های استبدادی قرار دادند. در جهان اسلام، فاجعه های جبران ناپذیر از همین جاه آغاز گردیدند؛ یعنی خون های میلیون ها انسان در «نقاب» دین و مذهب به نفع مستبدین، اربابان قدرت، استثمارگران، دولت های خودکامه، جلادان، استعمارگران، متجاوزین و... دکانداران دین در جهان و به خصوص در جوامع اسلامی به زمین ریختانده شدند.
در مورد خشونت مذهبی و ایجاد تعصب فاجعه آفرین که تقریبآ سه صد سال قبل از امروز در خراسان قدیم بوده؛ با نگارش یکی از منابع معتبر تاریخی کشور خویش چنین می خوانیم:
« برخورد های خونین میان تسنن و تشیع از زمانی تشدید شد که میرویس خان هوتکی فتوای تکفیر شیعیان را از علماء حجاز بدست آورد، و قندهار را از تصرف صفویان خارج نمود، و حکومت هوتکیان را بنیان گذاشت. او هرچند این فتوا را بخاطر براندازی صفویه گرفته بود! اما آنرا علیه شیعیان قندهار نیز بکار برد. او هزاره های قندهار و نواحی اطراف آنرا بناحق هدف قتل و تاراج قرار داد و یا اخراج نمود. از این پس تعصب میان این دو فرقه اسلامی روز بروز تشدید شد.
احمد شاه درانی سپاه عظیمی برای تسخیر ارزگان و دایکندی گسیل داشت، اما کاری از پیش برده نتوانست.
در سال 1219 هجری قمری بلوای عظیمی علیه شیعیان کابل رخ داد و عده ای از برادران قزلباش خانه و دارایی خود را از دست داده، بعضا به دعوت هزاره ها به هزاره جات سکنا گزین شدند.
در این وقت استعمار انگلیس در تشدید اختلافات مذهبی و ایجاد نزاعهای فرقه ای از هیچ توطئه ای فروگذار نمی کرد.» (1)
آیا عاملین ایجاد و تشدید این تعصبات مذهبی میان سنی ها و شیعیان مظلوم در پیشگاه خداوند متعال، بشریت، داوری تاریخ و مردم کشور چه پاسخی داشتند؟ آیا این ها از دین آگاهی نداشتند و یا این که بر بنیاد فرهنگ و سنن تنگ قبیلوی عاملین چنین خشونت شدند؟
از آن جائی که نظام اجتماعی جامعه افغانستان وبازده و عقب گذاشته شده بود و همچنین همواره حاکمیت های غیر ملی- دموکراتیک در تمام نظام جامعه مسلط بوده؛ و در نتیجه مردم ما با فقر فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و با نبود شناخت و آگاهی لازم از دین و مذهب شان مواجه اند که همواره مورد سوی استفاده از طرف صاحبان قدرت طاغوتی، دکانداران دین، مستبدین، عوامل اجانب و... قرار گرفته و بازهم می گیرند.
پس قابل درک است که خشونت ها متأثر از بافتار نظام سیاسی- اجتماعی جامعه واپسگرا، تسلط طبقات و اقشار خودکامگان، تمدن ستیزان، بیگانه پرستان، جهل پروران، قبیله گرایان، دین فروشان و...قوم پرستان بر تمام سیستم جامعه و کشور از گذشته های دور به این طرف می باشند که بازهم بدنه های «بحران هویت ملی» را به نوبه خود پندانده و بر «پیش زمینه های» ایجاد همبستگی مذهبی، وحدت ملی راستین، ملت سازی طبیعی و دولت سازی مستقل ملی- دموکراتیک ضربهء جبران ناپذیری را وارد آورده اند.
آیا ایجاد و تشدید تعصبات مذهبی به نوبه خود در جامعه ما؛ عناصر ابتدایی و بنیادهای دولت سازی، وحدت ملی و ملت سازی را؛ تا کنون در این حیطه باستانی ضربه پذیر نکرده است؟
- خشونت مذهبی با تکفیر علیه هزاره ها
خشونت مذهبی عبدالرحمن را از ورای صدور تکفیر مذهبی و فرمان رسمی دولت وی در مورد نابودی هزاره ها در سراج التواریخ چنین ثبت گردیده است:
« و حضروالا، پس از صدور اشتهارات کفر هزاره که به فتوای علما جاری گشت، از محاربات فرقه « باغیه هزاره» و دستبردهای ایشان به ذریعهء عرایض افسران و صاحب منصبان سپاه نظام آگاه گردید، همه را فرمان کرد که هرچند مرد و زن و پسر و دختر و مال و متاع آن «قوم کافر» را از راه غنیمت متصرف شوند، به قرار آیین دین مبین، پنج یک آن را حق حضرت والا دانسته، ارسال حضور بدارند و باقی را حق و حصهء خود دانسته، متصرف شوند. و از صدور این حکم بود که هزاران هزار، زن و دختر و پسر، از مردم هزاره به اسیری رفته، از راه ملک به یمین در تمامیت افغانستان و ممالک خارجه، به فروش رسیده، خانه ای نماند که دو سه تن از زنان و دختران هزاره را مالک نشدند.» (2)
بازهم عبدالرحمن خان با جنون و خشم قومی- قبیلوی و خشونت مذهبی خویش این فرمان را بر به هدف قتل عام و نابودی هزاره ها در افغانستان این گونه صادر نموده است:
« در قتل و تاراج مردم هزاره، اهمال و تعطیل را جایز نشمرده، فریب این قوم را که دشمن خدا و رسولند نخورده، هر که از ایشان به پای اطاعت پیش آیند و رعیت بوده، سر بر خط فرمان داشته باشند؛ از اسلحه، کاردی را برای ذبح حیوانات نزد ایشان نگذاشته، قلاع ایشان را تمام خراب کند و یاغیان را یکسر قتل و غارت نماید ...» (3)
آیا هدف اصلی امیر عبدالرحمن، نابودی هزاره های اهل قبله نبود؟ آیا امیر عبدالرحمن خان به خاطر ملحوظات سیاسی و قومی، مردم هزاره را قتل عام نکرد؟ آیا سیاست های شوم و جنایات کم نظیر عبدالرحمن خانی در مورد اقوام هزاره و غیر هزاره افغانستان، «بحران های هویت ملی» دیر پای کشور را بازهم صد چند به سود دشمنان بومی و خارجی تمام مردم میهن عزیز ما فربه تر ننمود؟ آیا امیرعبدالرحمن با عمالش، در اعمال جنایت ضد بشری خویش علیه هزاره ها، دین محمدی را بدنام نکردند؟ آیا کنش ها و منش های امیر عبدالرحمن خان بارکزایی و دولتمدارانش، دین مبین اسلام و کرامت بشری را بدنام نکردند؟
- تغییر مذهب جعفری به مذهب حنفی:
ملا فیض محمد کاتب هزاره که منشی رسمی دربار سلطنت وقت بود، طبق فرمان امیر عبدالرحمن خان مطلب تغییر مذهب جعفری را به مذهب حنفی، این گونه درج کتاب علمی سراج التواریخ نموده است:
«و مقارن این حال، از عریضۀ سید عبدالقیوم نام، قاضی آشکار آباد دای زنگی، به مسمع فیض مجمع حضرت والا رسیده، چون استدعای ساختن مساجد و تعلیم نماز پنجگانه و نماز جنازه وغیره اصول و فروع دین را بر طبق مذهب حنفیۀ اهل سنت و جماعت، به مردم هزاره که مذهب شیعۀ امامیه دارند؛ نموده بود، در روز پنجشنبه 15 شوال 1312، اورا فرمان کرد که در هر صد و پنجاه خانه، مسجدی ساخته و مساجد را به قدر لازمه و استعداد آباد داشته باشند؛ پس از آن نماز و احکام شرعیه را به آن مردم بیاموزد که درست مسلمان شوند.» (4)
پرسش این است که پیروان مذهب جعفری اهل قبله واحد نبود که امیر غدار، آن ها را با برداشت غلط خود از دین با زور شمشیر و قتل عام وادار به تغییر مذهب شان نمود؟ آیا پیروان اهل سنت و جماعت و جعفری از اصل قرآن کریم، دین محمدی و خلفای راشدین تا کنون اطاعت نکرده اند؟
بالاخیره با دستور امیر وقت و حکامش، تغییر مذهب جعفری به مذهب حنفی این گونه عملی گردید:
«به قرار عریضۀ مورخۀ 2 شهر شوال 1312، مردم سنگ تخت و اشترلی و تلخک، و احضرات و تربلاق و کرمان و لعل و سرجنگل و پنجاب و یکه اولنگ، مکشوف خاطر اقدس گشت که از صد خانه ده خانه، در ملک نمانده و آنچه مانده اند، به تعلیم و ارشاد قاضی سربلند، نماز و احکام آن را بر طبق مذهب اهل سنت به جای می آورند و عمری را که به نادانی به سر برده اند، اکنون متبصر شده، تا جایی که رسیده، می توانند نماز جمعه نیز می خوانند.» (5)
آیا تغییر اجباری مذهب جعفری به مذهب حنفی، بیش تر جامعه قبیلوی و قومی افغانستان را متفرق ننمود و هم چنان آنان را زیاد تر در دام استعماگران وقت و دشمنان بومی قرار ندادند؟ آیا تغییر مذهب جعفری به مذهب حنفی یک سیاست انگلیسی نبود؟
شادروان شیخ محمود شلتوت مفتی و امام بزرگ جامعه سنی الازهر مصر گفته است که نیایش شیعیان در پیشگاه خداوند مثل عبادات حنفیان به دربار خداوند حق می باشد. از این نیز معلوم گردیده که تغییر مذهب جعفری به مذهب حنفی توسط امیرعبدالرحمن جلاد و طرفدارانش، روی اهداف سیاسی صورت گرفته است و باعث تشدید تعصبات مذهبی به نفع دشمنان دین و دنیای همه مردمان ما گردیدند.
- خشونت مذهبی از ورای تفتیش عقاید در کشور ما:
تفتیش عقاید و یا انگیزیسیون که در سال 1233 میلادی توسط پاپ عیسوی به نام «کریگوار» در اروپا ایجاد گردید، در تاریخ بشریت بزرگترین خشونت مذهبی و جنایات وحشت ناک را بر ضد غیرعیسویان و به خصوص علیه دانشمندان، علماء، متفکرین، دیگر اندیشان، فرهنگیان، سازندگان خرد، انسان دوستان و... مکشفین عملی نمود که طی چندین قرن باعث کشتارهای «کم نظیری» در تاریخ کشورهای اروپایی گردیده اند. همین میراث تفتیش عقاید مذهبی از سوی برخی شاهان مطلق العنان، دست نشاندگان انگلیس و مستبد در پوشش دین اسلام در افغانستان نیز بکار گرفته شدند که تاریخ نگار عصر کشور ما آقای یزدانی چنین می نگارد:
« در افغانستان در زمان امیرعبدالرحمن و فرزند او امیر حبیب الله سراج المله، محتسبان تقریبا همان کار انگیزیسیون را انجام می دادند. اینان در چهار راهها به کمین هزاره ها و شیعیان نشسته، هرگاه به آنان برخورد می کردند، پنج بنای مسلمانی، تحیات نماز و از این قبیل مسایل را می پرسیدند. شخصی که مورد سوال قرار گرفته می شد، ناگهان خود را در تله گرفتار می دید. به ناچار بر شیوه متوسل می شد، متحسبان بدین طریق بازار اخاذی گرمی داشتند. و گاهی افراد را تا محکمه نزد قاضی می کشاندند و در آن صورت سروکارش با شلاق، دره، و تعزیر بود.» (6)
در دهه دموکراسی و یا قانون اساسی جدید کشور زمان آخیر محمد ظاهر خان، شیعیان کابل اندکی تنفس نمودند و صاحب آزادی مذهبی خویش شدند؛ اما شیعیان در ولایات، ولسوالی ها، قریه ها و نقاط دور دست کشور مجبورآ از تقیه کار می گرفتند و در بیرون از منازل شان دسته بسته نماز می خوانند که من هم یکی از آنان بودم.
آیا زمان آن نرسیده است که دولتمداران، رهبران دینی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... تمام مردم افغانستان اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی امیرعبدالرحمن را محکوم نمایند و مقام اول دولت از بازماندگان قربانیان مردم افغانستان عذرخواهی کنند؟
- خشونت مذهبی و مسلمان سازی اجباری اهل هنود:
شاه امان الله خان جهت بررسی امور اداری و آگاهی دهی ارزش های قانون اساسی به مردم به شهر قندهار سفر نمود. وقتی که به مکتب اهل هنود رفت، ملاحظه فرمود که بعضی از فرزندان اهل هنود با خشونت مذهبی توسط برخی از معلمین بی خبر از دین مواجه شده و با «جبر» مسلمان شده بودند. این چنین مسلمان سازی اجباری اهل هنود، شاه امان الله خان را خیلی متأثیر ساخت که خود اصل مسأله را این گونه بیان می دارد:
« در مکتب اهل هنود رفتم تعداد طلبهء شان را نسبتا کمتر یافتم و آن علت دارد. زیرا که هندوهای قندهار را ما از دست خود از مکاتب رم دادیم چنانچه که سال گذشته کدام معلم یک یا دو نفر هندوبچه را بزور مسلمان کرده- نی چنانچه پیشتر گفتم که مسلمانی بزور و دادن پول نیست و باید با هندوهای مملکت خود اینطور وضع را اختیار نکرده اسباب تنفر آنها را روی کار نیاوریم. معلم و مدیر مکتب بجز از دادن تعلیم هیچ حق این امر را ندارد که به مسلمان شدن و هندو ماندن آنها غرض و کاری داشته باشد.» (7)
خداوند مهربان بر رد و یا پذیرش دین اسلام را چنین می فرماید:
« بگو: به قرآن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید ( اختیار با خود تان است.» ( الاسرأ / 107 ) (8)
در این قسمت قرآن خدا چنین آمده که پذیرش و یا غیر پذیرش دین را اختیاری گذاشته است:
« بگو که حق از سوی پروردگار تان (آمده) است؛ پس هر کس که می خواهد ایمان بیاورد و هرکس می خواهد کافر شود.» (الکهف / 29 ) (9)
اگرچه آن عده از معلمین و دست اندرکاران مکاتب «مقصر اصلی» این گونه مسلمان سازی جبری فرزندان اهل هنود نبودند؛ بلکه این امر ناشی از «میراث های» حاکمیت های استبدادی گذشته در کشور بلا کشده ی ما بوده که حتا در عصر این شاه ترقی خواه نیز صورت می گرفت.
تقریبآ یک قرن قبل، اگر فرزندان اهل هنود را خلاف دستورات دین محمدی با جبر مسلمان می نمودند؛ طالبان در این عصر ترقی در مزارشریف چرا با فتوا و خشونت مذهبی و فرمان رسمی خودها بازهم مغایر قرآن خدا و دستورات مذهبی اهل سنت و جماعت؛ هزاره ها را به تغییر مذهب شان؛ یعنی از مذهب جعفری به مذهب حنفی مجبور کردند؟
آیا بازهم این چنین جبر خلاف دین مبین اسلام ( لااکراه فی الدین، یعنی اکراه در دین جایز نیست) و همچنین مغایر دستورات امام اعظم حنیفه کابلی و هم چنان خلاف مذاهب حنبلی، مالکی، شافعی، جعفری، فرقه اسماعیلی و... ضد بشریت نبوده؟ آیا حنفی سازی اجباری، پیروان سایر مذاهب اسلامی به نفع اسلام و بشریت به سوی کمال و جمال خواهد بود و یا باعث نفاق مذهبی در پیکر واحد اسلام می گردد؟
به قول این شاعر، تنوع مذهبی را این گونه بیان می دارد:
گرچه مذهب مختلف شد هیچ کس بیگانه نیست
باغبان را در چمـن هر گـل به رنـگی دیگریست
دقیقآ دین اسلام، علم، منطق و عقلانیت طرف داران «کثرتگرایی» برای غنای حیات مادی، اجتماعی و به خصوص ارتقای معنویت در رأس امور انسان ها تا حال می باشند. دین خدا، دین عزت، سعادت، پیش رفت و ترقی می باشد، نه دین ظلم و تفرقه.
یک ضرب المثل داریم که گویند: «عیسی به دین خود و موسی به دین خود»؛ کاملآ انسانی، عقلانی، اسلامی و مدنی می باشد. پس ما حق نداریم که غیر مسلمانان را با زور و کشتار مسلمان نماییم. همچنان غیر مسلمانان نیز حق ندارند که مسلمانان را با خشونت و قتل به دین خویش وادار سازند.
- خشونت دینی- مذهبی از مجرای قانون اساسی در برابر غیر مسلمانان:
خشونت مذهبی حتا از مجاری قانون اساسی محمد نادرشاه نیز علیه هموطنان غیرمسلمان افغانستان صورت گرفته که در اصل هفتاد و پنجم آن قانون چنین تأکید گردیده است:
« هیچ کس نمی تواند مقام وزارت را اشغال نماید بدون اینکه مسلمان و از تبعه افغانستان باشد.» (10)
در این قانون اساسی نخست هموطنان هندو، سک، یهود و سایر غیر مسلمانان کشور ما را قانونآ از حق «وزیرشدن» و ماموریت در امور دولت پادشاهی مطلقه وقت محروم کردند. دوم این که پیروان ادیان متذکره را با «غیر مسلمان بودن» شان از روی غرض ورزی قبیلوی، سیاسی، مذهبی و شخصی تابع خاک افغانستان ندانسته و آن ها را خارجی معرفی نمودند. در حالیکه برخی از مسلمانان از ایران، اوزبیکستان، ترکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، هند برتانوی، عربستان، عراق و سایر کشورهای اسلامی در جریان بیش از 14 قرن آخیر به افغانستان آمدند و جزء اتباع کشور نیز گردیدند، برای نادرشاه و عمالش پرسش برانگیز نشدند؛ تنها غیر مسلمانان به لحاظ سیاسی و شخصی سوال برانگیز گردید.
از لحاظ اسلامی، بشری و ملی یک انسان چه مسلمان و یا غیر مسلمان باشد که صاحب شایسته سالاری و دارای اهلیت خدمت گذاری برای مردم و کشورش باشد؛ چه اشکالی داشت که از حق خدمت کردن به مردن و مینهش در عصر آل یحیی محروم شد؟
وقت که غیر مسلمانان کشور مالیات را به دولت می پرداختند، قوانین کشور را عملآ رعایت می کردند، از استقلال و تمامیت ارضی با جان نثاری خویش حراست می نمودند و... پس چرا از حقوق انسانی، مدنی و قانونی خویش بازهم محروم شدند؟
تاریخ گواهی می دهد که همین غیر مسلمانان ما همواره با غم و درد مردم افغانستان شریک بودند و هنوز هم هستند. آن ها مقررات و قانون کشور را رعایت کردند، به دولت های وقت مالیات پرداختند، در افغانستان عسکری نمودند، به دین اسلام و مذاهب اسلامی توهین و بی احترامی نکردند، نظم جامعه را برهم نزدند، با دشمنان افغانستان معامله نکردند، باعث نفاق مذهبی میان شیعه و سنی نشده اند، اموال مردم را غارت و دزدی نکردند، اراضی شخصی اهالی کشور را با زور غصب ننمودند، قسمت های خاک و مردم کشور را به اجانب نفروختند، خیانت نکردند، از وجود مسلمانان کله منارها نساختند و... اقوام کشور را نسل کشی ننمودند. و همچنین این ها یکی از اتباع صادق، خدمت گار و بومیان افغانستان هستند.
پس چرا بازهم غیر مسلمانان کشور ما رسمآ از طریق قانون اساسی وقت مورد خشونت دینی- مذهبی قرار گرفتند، حقوق دینی- مذهبی و سیاسی شان احترام نگردیدند و حتا آن ها به نام تبعه افغانستان هم شناخته نشدند؟
آیا چنین خشونت دینی- مذهبی در زیر پوشش دین مبین اسلام و مذهب حنفی علیه غیر مسلمانان وطن ما از مجرای قانون اساسی کشور، ضد انسانی و ضد ملی نبوده و همچنان باعث یکی از عناصر تشکیل دهنده و تداوم «بحران هویت ملی» در افغانستان نبوده و بازهم نمی باشد؟
ادامه دارد
تاریخ: شنبه 20 جدی 1393 خورشيدی برابر با 10 جنوری 2015 ميلادی/ کابل
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
(1) - ص 15 «صحنه های خونینی از: تاریخ تشیع در افغانستان» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاجی کاظم) پائیز 1370 ایران.
(2) - صفحات 253 و 254 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت اول»، تآلیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب هزاره، چاپ زمستان 1372.
(3) - ص256 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت اول»، تآلیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب هزاره، چاپ زمستان 1372.
(4) – ص 373 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(5) – ص 379 ««سراج التواریخ» / جلد سوم قسمت اول/ تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب/ چاپ : اول/ زمستان 1372/ ناشر: ارگان نشریاتی سید جمال الدین حسینی (حبل الله) / چاپ: اسماعیلیان.
(6) - ص 246 «صحنه های خونینی از: تاریخ تشیع در افغانستان» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاجی کاظم) پائیز 1370 ایران.
(7) - ص 210 « حاکمیت قانون در افغانستان» نگارنده: اعلیحضرت امان الله خان غازی، مقدمه، تعلیقات و تصحیح: حبیب الله رفیع، سال طبع:1378/ 1999 پشاور.
(8) - ص 13«ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.
(9) - ص 137«ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی. (10)- ص 113 « متن کامل قوانین اساسی افغانستان از 1301تا 1372 ش )، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، تابستان 1374 قم ایران.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
قسمت چهارم
خشونت و کشتار علیه تاجیک ها
امیرعبدالرحمن خان به خاطر کسب انحصار حاکمیت تک قبیلوی، خاندانی، شخصی و نوکر منشی خویش نسبت به انگلیس ها با عواملش در برابر تمام اقوام و مردم کشور ما از هرگونه تعصب، ددمنشی، غارت، استبداد، خونریزی، اعمار کله منار و تصفیه ویژه یی قومی دریغ نورزیدند.
از آن جایی که از جمله مردم آزاده ی تاجیک ما هم علیه استبداد، خشونت، چپاول، تزیید مالیات کمرشکن، قتل ها، نسل کشی ها و... امیرعبدالرحمن و حکامش خون آشام شان نیز به مقاومت انسان دوستانه، ملی گرایانه و عادلانه بر خواستند. بنا بر همین دلیل بود که تاجیک ها نیز مورد خشونت نظامی، آوارگی، کشتار، کله منار و خصم ویژه یی امیر جلاد و عمالش قرار گرفتند که قبل از این شاهد آن نبودند و یا کمتر بودند.
هرچند در ظاهر امر، اقوام ساکن تمام تورکستان زمین و یا ولایات شمال امروزی افغانستان به جرم «انتقام گیری» از سردار اسحق خان مورد کینه توزی، خشونت نظامی، بی خانمانی، تطاول، غصب زمین ها، تصفیه نژادی و... توسط عبدالرحمن و دولتمدرانش قرار گرفتند؛ اما در واقعیت امر، امیر کابل جهت «تسلط مطلق» تک قبیلوی، تک خاندانی و شخصی خود از ریزش خون ها، قتل ها و اعمار کله منارهای مسلمانان و غیر مسلمانان مردم ما در سراسر افغانستان هم دریغ نکردند که اوراق ننگین و خونین تاریخ از آن شهادت می دهند.
از آن جایی که در ولایات شمال کشور، سردار اسحق خان نسبتآ از روش ملایم در برابر تمام اقوام کشور در آن حیطه برخوردار بود؛ مسلمآ که این شخص از پایگاه نسبتآ خوبی اجتماعی و مردمی مستفید بود که این امر برای امیر خونریز وقت و حکامش دردآور بود. از سوی دیگر، امیرعبدالرحمن قبل از این در عصر پدر خویش نیز مامور ولایات شمال کشور بود که با خشونت، جبر و کشتار از مردم مالیات طاقت فرسای را اخاذی می کرد و با مردم رفتار غیر انسانی را پشت سر کرده بود.
این مسأله هم موجب آن گردید که عبدالرحمن در برابر کلیه مردمان شمال اعم از تاجیک، اوزبیک، هزاره، ایماق، تورکمن، عرب، قزاق، تاتار، قرغیز و خلاصه شیعه و سنی وغیره با چنان خشونت نظامی و کشتارها عمل نمود که قبلآ در این حیطه تمدن پرور و مدنیت خیز سابقه نداشت. من جمله چند نمونه ی از خشونت ها و جنایات ضد انسانی امیرعبدالرحمن و حکامش را در مورد تاجیکان تحت ستم و محکوم تاریخ کشور خودها توجه نماییم که بر مبنای مدارک معتبر تاریخی کشور شمه یی از خشونت ها، بیدادگری ها، چپاول ها، کشتارها، کله منارها، نسل کشی ها و... را به خاطر «آگاهی مکرر» سازنده و «عبرت انگیز» مثبت از تاریخ و گذشته ها خدمت خوانندگان گرانقدر و هموطنان داغدیده ای افغانستان تقدیم می گردد:
- به دهن توپ دادن مردم تاجیک
امیرعبدالرحمن در سفرنامه و خاطارت خویش، کشتن برخی از مردم حضرت امام و تالقان را این گونه با افتخار شؤنیستی خویش نقل می کند:
« سوارهایی که من به جهت پیش قراولی مأمور کرده بودم اتصالا با این جمعیت مشغول از زدو خورد بودند و از طرفین دویست نفر کشته می شدند و کسانی را که اسیر می شدند من به دهن توپ می گذاشتم. در مدت سه ساله اغتشاش تعداد کسانی که به این قسم من کشته ام تقریبا پنج هزار نفر می شدند و تعداد کسانی که از دست لشکر من کشته شدند ده هزار نفر بودند.» (1)
آیا در تاریخ بشریت گاهی اسیران را این گونه به صورت دسته جمعی به قتل رسانیده بودند که امیر عبدالرحمن عملآ میراث دار آن گردید؟
امیر عبدالرحمن خان با افتخار تمام سنت های قبیلوی خویش، آمار کشته شدگان اسیر را نیز به گونه ی در بین مردم اعلام کرد که یک «زهرچشم» برای سایر آزادی خواهان و به خصوص برای مقاومت کنندگان و آزادی خواهان تاجیک تبار و سایر اقوام بود؛ تا از مقاومت برحق وعادلانه خودها بر ضد استبداد دولتی دست بردارند و تسلیم بدون قید و شرط دولتمدارن شؤنیست عصر گردند.
باز هم در همین کتاب از قول امیر سفاک کابل می خوانیم که:
«هشت نفر کاپیتان را حکم دادن به دهن توپ گذاشتند.» (2)
خشونت، خصم و جلادیت عبدالرحمن در مورد تاجیک های تحت ستم، چنان به اوج خود رسیده بود که تنها به «دهن توپ دادن و کشتن» تاجیکان مظلوم را بدین منوال قناعت نکرده و هم عطش ددمنشانه و جنون انگیز شؤنیستی امیر کابل و عمالش را ارضاء هم نمی نمودند؛ بلکه «اجساد» کشته شدگان تاجیک را عاری از کرامت انسانی، دور از اخلاق اسلامی و ملی در پیش «سگان» گرسنه آدم خور می انداخت تا «عبرت» برای سایر مقاومت کنندگان ضد دولت کابل و انگلیس ها در تمام نقاط افغانستان اعم از تاجیک و غیر تاجیک باشد.
در این رابطه باید افزود، عبدالرحمن هنوز ریش نیاورده بود که زمامدار ولایات شمال کشور؛ یعنی مناطق ترکستان زمین ما گردید. او چون از طفولیت با خشونت، درنده خویی، تعصب، دیکتاتوری و آدم کشی عادت داشت؛ یعنی یاد گرفته بود. و خود امیر عبدالرحمن این گونه از کشتار مردم ولایات شمال کشور را که اهل قبله و حنفی مذهب هم بودند، با افتخار تمام یاد کرده است:
« کسانی را که اسیر می شدند، من به دهن توپ می گذاشتم. در مدت سه سال اغتشاش (در بدخشان) تعداد کسانی که به این قسم من کشته ام، تقریبا پنج هزار نفر می شدند و تعداد کسانی که از دست لشکر من کشته شدند، ده هزار نفر بودند.» (3)
امیرعبدالرحمن در یکی از خاطرات خود جریان جنایت خویش را با مباهات تمام چنین می گوید:
« اشخاص مذکور در بین جواب و سوالی که با آنها کردم، اقرار نمودند که به سبب اینکه از افاغنه خیلی نفرت داشتند، دو سال بوده است راه زنی می کرده اند. اگرچه مشارالیه راضی شدند که هر شخصی دو هزار روپیه داده ، جان خود را بخرند، ولی من حکم دادم همهء آنها را به دهن توپ گذاشتند، ... حکم دادم بگذارند گوشت آنهار را سگهای اردو بازار بخورند و استخوانهای آنها را تا تمام بازار همانجا افتاده باشد.» (4)
در تاریخ بشریت هر جلاد و قاتل و یا یک نظام فاشیستی که سرسخت ترین دشمنان خویش را با هر وسیله و انگیزه یی که می کشت، اجساد آنان را به «دهن سگ ها» نمی داد. و می گذاشت که یا وارثین مقتولین و یا افراد نظامی دولتی، اجساد کشته شدگان را در قبرستان دفن کنند؛ اما در «اندیشه و فرهنگ» ضد انسانی و ضد اسلامی امیر عبدالرحمن این گونه بود که پس از انجام هارترین خشونت و جلادیت یکه تاز خویش، مقتولین را مورد «طعمه سگان» قرار می داد. و این یک «کشف نوین» از جنایت در برگه های از تاریخ خونین افغانستان و حتا در تاریخ جهان بشریت بود که امیر عبدالرحمن خان بارگزایی تبار بدان نایل آمد.
آیا بازماندگان چنین جنایات و تاجیکان عصر حاضر و نسل های آینده تمام اقوام کشور؛ سیاست ها و عملکردهای شؤنیستی امیرعبدالرحمن خون آشام و عمالش را با آسانی فراموش خواهند نمود و این گونه تعدی ها و تصفیه قومی، برای نسل موجوده تاجیک و آیندگان یکی از «مراجع بیداری» و«تعیین سرنوشت» ملی، عادلانه، انسانی و دموکراتیک کلیه انسان های افغانسان به آینده تابان به جلو نخواهد بود؟
- اعمار کله منار از سرهای مقتولین مردم تاجیک
امیر عبدالرحمن از خشونت، جنگ های تهاجمی، کشتارها و اعمار کله منارها در مورد مردم قطغن، تالقان و بدخشان با غرور فرعونی و فاشیستی خود چنین یاد دهانی می کند:
«این جنگ نه ساعت ادامه داشت. از طرف دشمن سه هزار نفر در میدان جنگ کشته شد و از طرف ما تخمینا صد نفر کشته و چند نفر زخمی شدند. ششصد اسیر و پنج هزار اسب از دشمن به دست ما افتاد. من حکم دادم مناری از سرهای مقتولین دشمن ساختند تا بقیه دشمن خائف شوند. بعد گزارشی در باب این فتح بزرگ به عمویم نوشته از نصرتی که برای ما حاصل شده بود اورا تبریک نمودم.
بعد از این فتوحات قطعی به میر های بدخشان یقین حاصل شد که با سربازهای تربیت شده نظام افغانستان در میدان جنگ نمی توانند روبرو شوند،... » (5)
آیا مطابق دستورات خداوند و قانون طبیعت؛ یک انسان حق زیست و تداوم حیات را با آن گونه که خودش مایل باشد، ندارد؟ آیا آزادی را آن گونه که خداوند یکتا و خلقت طبیعت انسان برای هر فرد روی زمین داده اند؛ چگونه توسط یک انسان، یا یک دولت، یا یک حزب و یا یک جمعی دیگری از فرد و یا افراد یک جامعه و... با خشونت، اکراه، خدعه، رشوه، لفاظی، شکنجه، زخم زبان، توهین، اسارت و قتل آن گرفته می شوند؟
خشونت تنها یک عمل فزیکی یک شخص در مقابل یک فرد دیگر و یا یک جمع در برابر یک اجتماع و... نبوده و نیست. به طور مثال: موی کشیدن، لت کردن، لگد زدن، شکنجه، دندان گرفتن، بینی بریدن، سوزاندن، آزار جنسی، چوب زدن، قطع کردن اعضای بدن، شلاق زدن، فلج نمودن، تیل داغ کردن، بی خوابی دادن، حدقه چشم را کشیدن، زبان بریدن، با چاقو زدن، از پا آویزان کردن، زنده پوست کردن، گوش بریدن و از قبیل همچون سلوک های ضد انسانی در برابر یک فرد و یا یک گروه از جامعه یک نوع «خشونت فزیکی» به حساب می آید؛ ولی ترور کردن، با بمب از راهی دور کشتن، بمباری توسط طیاره، در بین کره ی آتش سوزی انداختن، زنده به گور گردن، گردن بریدن، قتل های فردی، حزبی، قبیلوی، قومی، نژادی، ملی، پاکسازی قومی، اعمار کله منارها و... نیز «عمده ترین» عناصر از خشونت فزیکی به شمار می آیند که خلاصه انسان را از نگاه «جسمی» به صورت قطعی از بین می برند. و یا کشتارهای دسته جمعی اتباع یک کشور توسط یک کشور مهاجم مثل جنگ های قدیم، صلیبی، جهانی و...که مردمان نظامی و غیر نظامی قتل عام می گردند؛ از جمله نتایج خشونت فزیکی وحشت ناک و تباه کننده می باشد که «نسل انسان» را به نابودی می کشاند.
امیر کابل از جریان کشتن، به توپ دادن، به دهن سگ انداختن، نسل کشی تاجیکان و اعمار کله منارهای از وجود مردم مقتول تاجیک، چنان با خود می بالد و شادمانی می کرد که به همین مناسبت نسل کشی تاجیکان بی گناه و مظلوم، حتا « پیام تبریکی» را برای کاکای خویش نیز فرستاد.
به این ترتیب ملاحظه می گردد که عبدالرحمن خان و لشکرش چنان واهمه مرگ، هنگامه های نابودی، غارت، آوارگی و نسل کشی را در در ولایات شمال افغانستان به وجود آورده بودند که من جمله خوانین بدخشان به خاطر حفظ جان، خانواده و مال خودها، باج های ذیل را برای این امیر خون آشام و حکامش پیشکش نمودند:
«میرهای بدخشان از ورود من مطلع شده شش نفر غلام بچه مهوش و نه رأس اسب با زیق و یراق نقره و نه مشک عسل و پنج بعله قوش و د و قلاده تازی بطور پیشکش به جهت من آوردند.» (6)
- دعوت افغان های هندی جهت گرفتن زمین های تاجیکان
امیر عبدالرحمن به خاطر تحقق نابودی سایر اقوام کشور، حتا پشتون های همخون و همتبار خویش افغان های هندی را نیز دعوت کرد که برای گرفتن زمین های حاصل خیز و مناطق سرسبز مناطق شمال کشور ما از هندوستان به افغانستان بیایند و زندگانی آرام و شکوهمند را داشته باشند:
« اگر گذران شما که ملک عبدالله خان می باشد و طایفهء شما که به شما تعلق دارد، در همان علاقهء هندوستان و مملکت انگریزی می شود، پس بهتر آن است که خیال آمدن و داخل شدن علاقهء افغانستان را نکنید. من از آن نفعی که از شما به دولت افغانستان برسد گذشتم، آمدن شما که از راه دوستی و غم شریکی نباشد، یک ضرر به دولت افغانستان و ده ضرر کلی به خود شما و مال و عیال و اولاد شما می رسند! چقدر زحمت بکشم و چه قدر اقوام را که به دشمنی شما آمده و منتظر وقت و فرصتند، از دشمنی شما ممانعت کنم و شب و روز نگران احوال شما و دشمنان شما بوده باشم….
هیچ عاقلی به ضرر دیگری بی سبب و جهت روادار نمی شود. و اگر گذران شما در حدود مملکت سرکار انگیریزی نمی شود و عقده گشایی کار شما حصر به آمدن افغانستان است! ...سررشته این است که از ده خانه، یک خانه و از صد خانه، ده خانه و از هزار خانه، صد خانه از ملک زادگان بهر چهل خانه، خانه یک ملک زده باشد که سرپرستی باقی خانوار را عهده بردار شود، به من سپرد کنید که خانه وار مذکور، همه صاحب مال و صاحب اعتبار و آدمان لایق و درست باشند. تا خانوار مذکور را داخل «علاقهء مملکت افغانستان»، به زمین پر آب و علف و آباد و «دشت وسیع»، مثل «قطغن» جای سکونت بدهم و آنها را در محل و مقام سکونت خود چه در مال داری و چه در زراعت بهره باب و نفع بردار شوند. و آنقدر بر آنها خوش بگذرد که بهتر از آن حدود جایی را در عالم ندانند! و اگر تقاوی به کار داشته باشند، تقاوی می دهم و زمینی را به قدر گذران و وسعت معاش آنها می دهم که هر قدر مالداری داشته باشند و هر قدر کشت و کار کنند، برایشان خوش بگذرد و به خوشی گذران بکنند. و زمینی را که جهت سکونت آنها مقرر می دارم از مشارکت دیگر مردم خلاص خواهند بود خود همان خانوار آب و علف آن را صرف زراعت و مالداری خود خواهند کرد. و بسیار از ظهور شفقت و مهربانی من راضی خواهند بود و آن خانوار را که در حدود مذکور جای می دهم، از برای من کمک خاطر جمعی خواهد بود که این قدر خانه وار از قوم خود در ملک قطغن و حایشهء مملکت افغانستان و این طرف دریا آمویه جای داده ام.
البته جای خاطر جمعیت! پس آمدن شما در یک خانه از ده خانه، جدا ساختن و به دست من سپردن، و من آنها را به زمین قطغن سکونت دادن، دلیل ظاهر غم شریکی شمایان و اعتماد و تسلی من با شما خواهد بود. و خانوار مذکور را که معتبر و صاحب استعداد و آدمان لایق می خواهم برای آن است که مردم همسایه بدانند و ببینند که فلان مقدار خانوار قوم افغانستان، آنقدر مردم درست و صاحب غیرت و دولتمند و مال دارند که بر سرزمین سکونت خود، جای می دهند. و زمین سکونت شان را کسی گرفته نخواهد توانست. در این صورت خانوار مذکوره بازوی دولت و به منزلهء پر و بال من خواهند بود و اگر خانه وار بیکاره و نادار باشند، بار خاطر خواهند شد.» (7)
از این دعوت امیر عبدالرحمن از قبایل پشتون تبار خاک هندوستان به افغانستان، خود به اثبات رسید که امیر وقت به خاطر اهداف شوم سیاسی، سلیقوی و شخصی خویش، زمین های حاصل خیز تاجیکان را به صورت «غاصبانه» و «غیرحقوقی» به اتباع هند برتانوی پشتون تبار تسلیم نمود؛ و این چنین تاجیک ها را از داشتن زمین های حقوقی و ملکیت خصوصی در سرزمین بومی شان محروم ساخت؛ تا این که آنان به عنوان مزدور و دهقان بدون مالکیت، بالای زمین های غصب شده یی خودها برای بیگانگان غاصب به خدمت کردن وادار گردیدند.
به این معنا که امیر وقت، «حق» افراد تاجیک تبار را «غصب» نمود و آن را مغایر ارزش های دینی و انسانی برای افراد پشتون تبار بومی هندوستان «بخشید»؛ تا این افراد پشتون به خاطر گرفتن همین زمین تاجیک از سیاست فرعونی و دولت جبار امیر عبدالرحمن با هدیه ی سر و مال خویش حاضر به دفاع شدند که این واقعه را تاریخ به صورت شفاف گواهی می دهد.
آیا این چنین عملکرد امیر کابل هم «بحران هویت ملی» را به نفع حفظ و تداوم حاکمیت شؤنیستی و ضد انسانی خویش بالای خون و پوست تمام مردم اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما تقویت نکرد؟
از آن جایی که افغانستان سرحدات مشترک با کشور های همسایه داشت و دارد؛ از جمله مردم تاجیک که مورد اذیت، بی سرنوشتی، خشونت نظامی، غصب دارایی، کوچاندن اجباری، قتل و... اعمار کله منارها از سوی عبدالرحمن و حکامش قرار گرفتند؛ متباقی کسان که از چنگ عمال امیر کابل جان سلامت را برده بودند، ناگزیرآ به تاجیکستان، اوزبیکستان، ترکمنستان، هند برتانوی، چین، ایران و...با تلفات جبران ناپذیر و مشقات غم انگیزی پناه گزین گردیدند.
در این اثنا، خیلی از مردم مظلوم و بیگناه شمال کشور که به خارج فرار کردند و یا کشته شدند؛ زمین های آنان توسط امیر کابل به قبایل پشتون هند برتانوی و داخلی وطن ما توزیع گردید. در این مورد دانشمند گرانقدر و پژوهشگر جوان افغانستان آقای داکتر عسکر موسوی از اسکان نمودن پشتون های خارج در خاک افغانستان چنین می نگارد:
« هزاران تن از پشتونهای پاکستان در مناطق مختلف افغانستان اسکان داده شدند.» (8)
ناگفته نماند که دولت های استبدادی و نژاد پرست وقت، اسکان نمودن پشتون های پاکستانی را به خاطر اغراض سیاسی، ضد انسانی و ضد اسلامی در ولایات شمال، هزارستان، غرب، کابلستان، تخارستان، زابلستان، نورستان، جنوب و شرق افغانستان از عصر امیرعبدالرحمن تا سقوط امارت اسلامی طالبان ادامه دادند که زمینه های خشونت ها، دشمنی ها را میان قوم بیچاره پشتون و سایر اقوام مظلوم کشور افزایش دادند و «بحران هویت ملی» را بیشتر به نفع دشمنان ملی و خارجی مردم ما گسترش دادند.
پس از فوت عبدالرحمن خان فرعون خصال، در عصر فرزندش امیر حبیب الله خان با اعلام عفو عمومی فریبنده، یک عده تاجیکان از خارج به افغانستان باز گشتند. از جمله محمود خان تاجیک تبار باشنده منطقه «بارانه» شهر کهنه کابل که با خانواده خویش در «عصر خونین» عبدالرحمن فراری کشمیر گردیده بود. بعد از اعلان عفو عمومی امیر حبیب الله خان؛ محمودخان دوباره به منطقه پدری خویش در منطقه بارانه کابل باز گشت. محمود خان پسری داشت به نام محمد عظم محمودی. و از محمد عظم محمودی شش فرزند به نام های: «داکتر عبدالرحمن محمودی، داکتر محمد رحیم محمودی، محمد عظیم محمودی، نورالله محمودی، حبیب الله محمودی و امان الله محمودی» بجا ماندند که نقش مهمی را در کشور داشتند. به خصوص شادروان «داکترعبدالرحمن محمودی» فقید در افغانستان از شهرت و محبوبیت خاصی برخوردار بود و در تاریخ افغانستان از خدمات اجتماعی، طبی، سیاسی و فرهنگی او به خوبی یاد می گردد. از جمله برادران محمودی، تنها فعلآ آقای امان الله محمودی در قید حیات در افغانستان به سر می برد و متباقی همه پدرود حیات گفتند.
خلاصه از آن وقتی که امیر عبدالرحمن پس از خون ریزی ها، آوراگی ها، کوچاندن های اجباری و نسل کشی های اقوام مختلف شمال کشور؛ زمین های مردمان مزبور را برای همتباران و همکاران نزدیک خویش رسمآ تسلیم نمود که یک «بحران هویت ملی» دیگری از این ناحیه در ولایات شمال میان پشتون و دیگر اقوام کشور ایجاد نمودند؛ یعنی خصومت های «جدید» از وقت عبدالرحمن بین اقوام پشتون و غیر پشتون در ولایات شمال خلق گردید که یک مانع دیگری را در جهت ایجاد نهادهای «هبستگی مذهبی»، «ملت سازی»، «وحدت ملی» و «دولت سازی» مستقل فراگیر ملی به وجود آورد.
آیا به این وسیله، امیرعبدالرحمن خان «بانی ستم ملی» یک قوم بالای سایر اقوام کشور نشد؟ آیا عبدالرحمن خان، اسلاف و اخلافش مغایر ارزش های انسانی، اسلامی، اخلاقی، ملی، مدنی و بین المللی با غصب و توزیع زمین های اقوام غیر از خود برای تبارخویش؛ مناطق غصب شده را پشتونیزه نکرد؟ آیا این چنین سیاست ها و عملکردهای غیر انسانی و ضد اسلامی؛ همه اقوام غیر پشتون تبار را بیش تر در دورترین حاشیه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، مدنی وغیره قرار ندادند؟ آیا پشتونیزه کردن مناطق حقوقی سایر اقوام بی دفاع به نفع دشمنان داخلی و خارجی افغانستان تمام نشده است؟
متأسفانه که در وقت امیر حبیب الله ( پسر عبدالرحمن) و به خصوص در زمان حاکمیت خاندان آل یحیی زمینه های مسکن گزینی کوچی های داخلی و هند برتانوی پشتون تبار توسط دولتمداران وقت خلاف موازین انسانی، اسلامی، بین المللی و مصالح ملی کشور ما بالای علف چرها و اراضی شخصی مردمان بومی شمال اعم از تاجیک، هزاره، اوزبیک، ایماق، قزاق، قرغیز، عرب، تورکمن، تاتار و... سایر اقوام افغانستان گسترش بیشتری یافتند که خصومت های نوینی فرسایشگر قومی را میان مردم غیر سیاسی کشور ما دامن زد و «بحران هویت ملی» را از این رهگذر نیز زیادتر توسعه بخشید.
ای کاش، که اگر امیرعبدالرحمن، امیر حبیب الله و آل یحیی حد اقل برای پشتون های داخلی خویش صادق، حق طلب و مهربان می بودند؛ که زمین های دولتی را به صورت انسانی، حقوقی و عادلانه برای پشتون های بی زمین داخل افغانستان رسمآ می دادند، نه این که اراضی تاجیک ها، هزاره ها، اوزبیک ها، تورکمن ها، بلوچ ها، قزلباش ها، بیات ها، ایماق ها، قزاق ها، تاتارها، قرغیز ها، نورستانی ها، هندوها، سیک ها، یهودها و... سایر اقوام بی دفاع و مظلوم افغانستان را به خاطر تحقق اهداف سیاسی و شخصی خویش غصب و آن را برای برخی از قبایل پشتون تبار داخلی و خارجی خود تسلیم نمود که تا به حال «بحران آفرین» می باشد. آیا این عملآ «پشتونیزه کردن افغانستان» به نفع غیر حقوقی یک قوم خاص نبود؟ آیا دولتمداران با این چنین پشتونیزه کردن ملکیت سایر اقوام، برای پشتون ها دشمن سازی نکرده اند؟ آیا توده های عام پشتون مورد استفاده سیاسی اربابان و طبقات حاکمه پشتون تبار قرار نگرفته اند؟
آیا من جمله تاجیک تباران کشور ما چنین تظلم، حق تلفی، آوارگی، غصب دارایی، کشتارها و... کله منارها را که از سوی شاهان اجیر و زمامداران خودکامه و مطلق العنان افغانستان در گذشته ها متحمل شده اند، فراموش خواهند نمود؟ آیا این چنین بی دادگری، حق تلفی و تصفیه قومی که در قسمت همه اقوام تحت ستم و محکوم صورت گرفته اند، نسل موجود کشور را در مبارزه حق طلبانه و دموکراتیک علیه هرگونه استبداد تشویق و بسیج نخواهند کرد؟
در باور این سطر تا زمانی که از جمله، اراضی شخصی مردم شمال اعم از تاجیکان، هزارگان، اوزبیکان، تورکمن ها، ایماق ها، تاتارها، قزلباشان، بیات ها و... سایر اقوام کشور به وارثین و مالکین اصلی شان عملآ مسترد نگردند؛ اثری از بنیاد «عدالت انتقالی» در این بخش از کشور به وجود نخواهد آمد و «دشمنی» میان پشتون و غیر پشتون در ولایات شمال، مرکز، غرب و سایر نقاط افغانستان بازهم سالیان دراز به نفع دشمنان بومی و خارجی ما ادامه خواهد داشت.
مسلمآ تا وقتی که ریشه ها و عوامل خشونت، خصم، حق تلفی، ظلم، شؤنیزم قومی و دشمنی میان تمام اقوام بی گناه افغانستان وجود داشته باشند و کلیه مردم ما اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما بازهم از حقوق عادلانه ملی و دموکراتیک شان محروم بمانند؛ ایجاد پایه های «وحدت ملی» و «شکوهمندی های» زیربنای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و تحقق نظام دموکراتیک ملی در افغانستان محال می باشند.
این دیگر منوط به نسل موجود تاجیکان و همه اقوام مظلوم کشور ما می باشد که از تاریخ گذشته و رویدادهای کنونی به صورت عاقلانه، آگاهانه، عالمانه و منطقی بیاموزند، در سدد «انتقام گیری» نباشند، با خود باوری خودها درست خودساز گردند. و به دفاع از حقوق عادلانه ی انسانی، مدنی، ملی و دموکراتیک خودها همراه و همآهنگ با سایر اقوام کشور آماده باشند؛ تا گذشته های سیاه بار دیگر بالای شان و سایر مردم محکوم افغانستان تکرار نگردند و نگاه مثبت و مدنی به مثابه انسان های دموکراتیک به جلو برای همه مردم و اقوام کشور نمایند.
ادامه دارد
تاریخ: پنجشنبه 11 جدی 1293 خورشیدی برابر با اول جنوری 2015 میلادی/ کابل
---------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
(1) - ص 47 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما / تهران.
(2) - ص 64 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.
(3) - ص 43 «قلمرو استبداد»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان1382 ،نشربیناد انکشاف مدنی.
(4) - ص 67 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.
(5) - صفحات 52 و 53 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.
(6) - ص 58 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.
(7) - صفحات 521 و 522، «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.
(8) - ص 29 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.
+++++++++++++++++
قسمت سوم
- اعمار کله منارها از کشتگان مردم اندر و شنوار
یکی از نتائج خشونت و جنایت قبیلوی عبدالرحمن خانی؛ اعمار کله منار از سران بی تن کشتگان مردم مظلوم اندر و شنوار از جمله خشونت، وحشت، دشمنی، بی دادگری و انسانی کشی که در ماهیئت و شخصیت امیرعبدالرحمن خان و سایر عمالش نهفته بودند که با جنون خاص خود علیه همه اقوام و قبایل افغانستان انجام دادند.
زنده یاد ملا فیض محمد کاتب هزاره در جلد چهارم سراج التواریخ که از طرف دولت شاهی وقت به چاپ رسیده، چنین می نگارد:
«این پاد شاه در تمام سنین و شهور وایام سلطنت خود، چنانچه سراپا ثبت تاریخ شده آمد، از محاربات داخلی جهلۀ ملت و معاندین دولت نیارمید، چنانچه در حین ازتحالش نیز مردم قوم جاجی و جهان دادخان احمد زایی که رقم تمرد و طغیان ورزید، موجب سوق الجیشی گشت و با محاربات متعدده و پیش آمدهای اختلافات عدیدۀ سردار محمد ایوب خان [را] در قندهار مغلوب و منهزم ساخته، پس در راولپندی با دولت انگلیس عهد مودت و اتحاد بسته، درهمان حین با دولت روس در پنجده جنگیده، پس مردم اندر تمرد و طغیان ورزیده سزا جزا و کیفر دیدند و از پی آن سردار محمد اسحق خان در ترکستان لوای مخالفت افراخته از فرار در سمرقند رفته در آنجا بمرد و از قفای [آن] عزم تسخیر هزاره جات کرده، به قهر و قسر همه را در تحت فرمان آورد. میربچه گان بدخشان و مغل خان مهمند و سید محمد کنری و سرداد محمد حسن خان بیرۀ وزیر فتح خان و نورمحمد خان پسر سردار فیض محمد خان و والی میمنه و مردم فیروز کوه و چار صده ترکی و علی خیل و اقوام منگل و جدران و شنوار وغیره وغیره یک یک به فتنه برخاسته، سزای خویش دیدند و مردم یونانی کافرستان را مطیع و منقاد ساخته، به دین اسلام درآورد و بت های ایشان را در کابل حمل و نقل داده همه را نیست و نابود فرمود و از روی کشتگان مردم شنوار در تپۀ قلعۀ شاه مردخان واقع جنب شهر جلال آباد و از رؤس کشتگان مردم اندر، در تپۀ خاک بلخ کابل کله منار فرافراخت؛ » (1)
مرحوم فرهنگ در مورد اعمار کله منار از کشته شدگان مردم شنوار چنین می نگارد:
«در ابتدا، قوای امیر به قیادت سپهسالار غلام حیدرخان چرخی به سهولت شورشیان را مغلوب ساخت، اما بعد از آنکه به امر امیر از سرهای گشتگان کله منار ساخته و اسرای شنوار را در سیاه چال مقید ساختند،...» (2)
آیا بازهم با چنین جنایات ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی که امیر عبدالرحمن خان افتخار فرعونی آن را داشت، صفت شؤنیستی، جلادیت و خون آشامی وی را به اثبات نرسانیده است؟
پس چرا یک عده افراد حتا تعلیم یافته ها، روشنفکران و پروفیسران هم بنا بر تأثیر پذیری از تفکر و فرهنگ قبیلوی، خود مرکزبینی و میراث حاکمیت انحصار تک قبیلوی و تک فردی اسلاف خودکامه خودها؛ کشتارها و نسل کشی های تمام اقوام افغانستان را به دست عبدالرحمن و دولتمدارانش نادیده گرفته و این امیر خونریز را پیام آور «وحدت ملی» ، «مدنیت» و «ترقی» در افغانستان تلقی می دارند؟
آیا سیاست ها و علمکردهای ضد انسانی و شؤنیستی عبدالرحمن و پیروانش «بحران هویت ملی» را در افغانستان به اوج آن ارتقاء نبخشید؟ آیا عبدالرحمن، میراث حاکمیت سرکوبگر فاشیستی و ضد انسانی را برای اخلاف و بازماندگان قومی، قبیلوی و خاندانی خویش بجاه نگذاشت؟
طوری که در بالا به مشاهده رسید که امیر عبدالرحمن از دودمان درانی به خاطر تداوم حاکمیت انحصاری تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی و همچنان نوکر منشی خویش به انگلیس از ریزش خون مردمان همخون، همسرنوشت، همتبار و هم مذهب «پشتون تبار» خود هم دریغ نورزید. من این چنین اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی امیر عبدالرحمن را علیه برخی از پشتون های مظلوم به صفت «شؤنیسم طرازنوین» و شخص اورا « یگانه جلاد عصر» در افغانستان لقب می دهم که کشتار و اعمار کله منارها را از وجود پشتون های بی دفاع نیز به میراث گذاشت و «بحران نوین هویت ملی» را نیز خلق کرد که حتا تا امروز فرد فرد مردم افغانستان اعم از پشتون و غیر پشتون بدان می سوزد.
آیا جنایات امیر عبدالرحمن خانی، من جمله در برابر شینواری ها، غلزایی ها و سایر قبایل غیر درانی، تضادها را میان دو قبیله بزرگ غلزایی و درانی افزایش نداده و «بحران هویت ملی» را از آن زمان تا کنون در کشور بیشتر تقویت نکرده است؟
تا زمانی که میکانیزم عقب نگهداشته شده مادی، اجتماعی، معنوی جامعه نسبتآ سربسته قبیلوی و فرهنگ تمدن گریز قبیلوی پشتون ها مطابق با نیازمندی ها و قانونمندی تکامل زمان تغییر زیربنایی مثبت و لازم را پیدا نکنند؛ « زیرساخت های» تفکر و فرهنگ عبدالرحمن خانی، ملا محمد عمر خانی، تمدن ستیزی، وحدت گریزی، زن ستیزی، خشونت، انحصار حاکمیت، سنگسار کردن، قتل، تصفیه قومی، دانش ستیزی، چاکرمنشی به اجانب و... نه تنها به ضرر جامعه پشتون وجود خواهند داشت؛ بلکه به ضرر تمام اقوام و مردمان کشور ما نیز ادامه خواهند یافت.
آیا شناخت بیشتر و علمی از ماهیئت دولت های مستبد افغانستان و به خصوص از دولت شؤنیستی امیرعبدالرحمن خان بارکزایی به زایش و بلوغ «تفکر مستقلی- دموکراتیک» در جامعه کمک نمی کند؟
آیا حکم زمان و نیازمندی های جامعه ما ایجاب نمی کنند که نخبگان عدالتخواه، روحانیون رسالتدار، جوانان ملی و دموکراتیک پشتون ما؛ مبارزات سرنوشت ساز روشنگرانه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، دینی، اقتصادی خودها را در بطن جامعه و مناطق پشتون تبار آغاز نمایند و این مبارزات را با مبارزات حقوقی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، عادلانه و دموکراتیک سایر اقوام کشور پیوند سیستماتیک بدهند؛ تا کلید محوری رمز پیروزی حق بر باطل در تمام نقاط افغانستان به دست آید؟
- خشونت و اعمار کله منار از سرهای کشته شدگان اوزبیک
سردار اسحق خان پسرکاکای عبدالرحمن بود که در قسمت ترکستان افغانستان حکومت می کرد و عبدالرحمن به قصد سقوط حکومت اسحق خان، عازم ولایات شمال کشور؛ یعنی به ترکستان زمین افغانستان گردید.
زمانی که سرادار اسحق خان بنا بر کم جرئتی و عدم درایت ملی خویش قبل از این که عبدالرحمن به مقصد جنگ وارد ترکستان ( ولایات شمال کنونی کشور ما) گردد، از کشور به ترکستان روسی فرار نمود و مردم تورک تبار( هزاره، اوزبیک، تورکمن، قزاق، قرغیز، ایماق، قزلباش، تاتار، بیات، و...)، تاجیک و غیره را بدون دفاع در زیر تیغ و کشتارهای جلادانه امیر عبدالرحمن تنها گذاشت:
« پس از شکست اسحق خان، امیر به ترکستان رفته به ادعای خودش آن منطقه را از وجود طرفداران سردار پاک نمود. در این سفر وی هزاران نفر را به این جرم به قتل رسانیده، به سیا چاه انداخت و یا به اطراف و اکناف کشور متواری ساخت. برای مدت چند ماه که امیر در ترکستان اقامت داشت، بازاز جاسوسی گرم بود و چون سردار اسحاق خان مدت درازی در ترکستان به سر برده تقریبا تمام مردم روشناس آن منطقه با او آشنایی داشتند، هیچ کس از باشندگان ترکستان از قهر امیر در امان نبود. قرار روایت معروف یک تعداد از اشخاص به جرم آنکه به قول امیر«چشمان شان به اسحق می ماند» بینایی شان را از دست دادند و سرزمین ترکستان به یک شکنجه گاه عظیم مبدل گردید.
علاوه بر مجازات انفرادی، مردم ترکستان که با اسحق خان نظر به رویهء ملایم او علاقه مندی نشان داده بودند، بطور دسته جمعی نیز مورد خشم و غیظ و انتقام امیر قرار گرفتند. زمینداران شان مکلف شدند تا علاوه بر باقیات گذشته، مالیهء یک سال آینده را هم پیشکی تادیه کنند، یک تعداد مردم محلی که بیشتر ازبک بودند مجبور ساخته شدند تا محل بود و باش شان را در حواشی سرحد ترک نموده با خانواده شان به مناطق دیگری که امیر تعیین کرده بود کوچ نمایند. زمین های به قبایل خانه به دوش افغان، مثل صافی، شنواری، مهمند، نورزایی و بعضا به هزاره ها داده شد.» (3)
امیر عبدالرحمن با افتخار شؤنیستی و ضد انسانی خویش از کشتارها و اعمار کله منار از سرهای بی تن مردمان غیر نظامی اوزبیک ها و سایر تورک تباران در زندگی نامه اش چنین می گوید:
«اسرا[ی ازبک] را به تیر بستم. تمام آنهایی که در طول سه سال شورش به این شکل مجازات شدند، بیش از 5000 نفر بودند. افرادی که توسط لشکریانم کشته شدند، به قریب12000 نفر می رسید.
او راجع به دیگر جنگها علیه ازبک ها چنین ادعا می کند:
دشمنان در میدان جنگ 3000 کشته دادند...600 نفر را اسیر کردیم. من دستور دادم که از سرهای مخالفان مناری برپا گردد تا در دلهای کسانی که زنده مانده اند، وحشت بیفکند.» (4)
آیا قبل از عصر خونین عبدالرحمن خانی، این چنین خشونت ، نسل کشی و کله منار در قسمت اوزبیک ها و سایر تورک تباران متمدن در تاریخ کشور ما وجود داشته اند؟ آیا این گونه قتل عام های تورک تباران افغانستان از سوی عبدالرحمن و دولتش ضد انسانی و ضد اسلامی هم نبودند؟
خداوند متعال در قرآن شریف کشتن انسان را نفی فرموده و نتایج آن را چنین وانمود کرده است:
« کسی که مومنی را از روی عمد بکشد، کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا می ماند و خداوند بر او خشم می گیرد و او را از رحمت خود محروم می سازد و عذاب عظیمی برای وی تهیه می بیند.» (النسأ / 93 ) (5)
امیر افغان تبار از یک سو که با جوهر فاشیستی- قبیلوی خود، خیلی از «اوزبیک ها» را قتل عام نمود و از سوی دیگر، با «اعمار کله منارها» از سرهای بریده شده یی مقتولین اوزبیک و سایر تورک تباران شمال کشور، جرأت مقاومت و مبارزات عادلانه تمام آزادیخواهان و جبهات ضد استبدادی مردم شمال کشور را از بین بردند.
قلع و قمع، کشتار و اعمار کله منارها در مورد اوزبیک ها و دیگر تورک تباران از یک سو، ناشی از خشونت و دشمنی «قومی»، «قبیلوی» و «فردی» عبدالرحمن بود. و از طرف دیگر، به خاطر «حفظ» حاکمیت و «تداوم» نظام شؤنیستی خود بالای ولایات شمال هم بود که از هیچ گونه اعمال ضد انسانی و ضد اسلامی دریغ نورزید. این عملکرد های عبدالرحمن در شمال کشور نیز موجب فربه شدن بیشتر«بحران هویت ملی» در افغانستان گردید که تا کنون ریشه های «همپذیری ملی»، «ملت سازی»، «وحدت ملی» و ایجاد «دولت مستقل ملی» را در کوه پایه ها، روستا ها، شهرها و تمام نقاط افغانستان سوزانیده اند.
امیر عبدالرحمن، در ضمن ملکیت مقتولین اوزبیک ها و سایر تورک تباران مخالف دولت را به افراد قبایلی خویش در صفحات شمال میهن ما رسمآ بخشش نمود. این امر از یک طرف تناسب قومی را به صورت منفی و زیانبار در شمال میهن ما تغییر داد. و از طرف دیگر موجب گسترش خشونت ها، تبعیض های قومی و «بحران هویت ملی» بیش تر در کشور نیز گردید؛ تا کنون تورکتباران و غیر تورکتباران به این آتش می سوزند و برعکس، طبقات حاکمه و سایر استبدادیان هر قوم کشور سود می برند.
آیا در جامعه تحت ستم و محروم اوزبیک، تورکمن و سایر تورک تباران ما و همچنان تاریخ افغانستان این گونه کوچناندن اجباری ها، غصب دارایی ها، حق تلفی ها، جبرها، نسل کشی ها، اعمار کله منارها و... را در افغانستان از یاد خواهند برد؟
آیا چه وقت، اوزبیک ها و سایر تورک تباران کشور ما از حقوق انسانی، ملی، مدنی و دموکراتیک خودها همراه با سایر اقوام و مردمان تحت ستم و محروم افغانستان اعم از مسلمان و غیر مسلمان وطن ما به صورت انسانی، حقوقی، عقلانی، عادلانه و مساویانه بهره مند خواهند شد؟ آیا این حقوق از آسمان نصیب مردم می گردد و یا این که به حکم قرآن بواسطه تصمیم و مبارزات سرنوشت ساز خود مردم برآورده می شود؟
- مسلمان سازی مردم کافرستان با کشتار
مردم کافرستان تا این وقت پیرو دین اسلام نبودند، بودیست و حیات شان نهایت بدوی و عقب مانده باقی مانده بود. عبدالرحمن بناء بر اهداف سیاسی خویش مردم کافرستان را به زور شمشیر و قتل عام ها مسلمان نمود که برای ادیان توحیدی قابل پذیرش نبود و نیست.
ارتش عبدالرحمن در زمستان سال 1895 میلادی با چهار لشکر از چهار جانب اسمار، پنجشیر، بدخشان و لغمان بالای کافرستان حمله خونین نمود و منطقه نیمه مستقل را اشغال کرد. مردم کافرستان از سوی عاملین دولت با تجاوز، جبر، بی حرمتی، چپاول، اذیت، اسارت، کشتار و... به «مسلمانی» مجبور گردیدند؛ یعنی امیر و عمالش، «کلمه» را با زور شمشیر خلاف دستورات دینی، سنت نبوی و ضد انسانی بالای مردم کافرستان جاری و قبولاندند.
هدف امیر عبدالرحمن تبلیغ مسالمت آمیز و ترویج دین مبین اسلام در بین مردم آن وقت کافرستان نبود؛ زیرا، این امیر غدار از دین به عنوان یک «ابزار» سیاسی و شخصی به نفع خود و باداران خارجی خویش استفاده کرد، تا این که ماشین ستمگر دولتی خود را بیشتر تقویت نمود.
اگر عبدالرحمن با پیروی از دین اسلام وفادار می بود، پس چرا با فتوای ملاهای دیوبندی درباری خود و فرمان رسمی دولتش حکم تکفیر و قتل عام شینواری ها، اوزبیک ها، تاجیک ها، غلزایی ها، قزلباش ها، تاتارها، قرغیزها، بیات ها، بلوچ ها، تورکمن ها و... به خصوص هزاره ها را صادر کرد و از سران آن ها «کله منارها» ساخت و اراضی آن ها را غصب و به افراد دلخواه تک قومی خود تقسیم نمود؟
آیا بازهم علکردهای ضد انسانی، ضد اسلامی و فاشیستی عبدالرحمن و مسلمان سازی اجباری مردم مظلوم کافرستان مغایر آیات قرآن کریم نبوده و نمی باشد؟
چرا روحانیون کرام به دفاع از کرامت انسان، انسانیت و دستورات قرآنی، سیاست ها و عملکردهای شؤنیستی عبدالرحمن و پیروان وی را محکوم نکرده و هنوز هم نمی کنند؟ اگر حکام و دولتمداران افغانستان عادل، مسؤل، ملی و دموکرات می بودند؛ آیا عبدالرحمن خان را پس از مرگش با سایر میراث دارانش در گورستان ها مورد محاکمه ملی و بین المللی قرار نمی دادند؟
آیا در حال حاضر بر آقای حامد کرزی رییس جمهور دولت اسلامی افغانستان و دولتمدارانش واجب نیست که به خاطر جنایات عبدالرحمن از خداوند لایزال، مردم افغانستان، بازماندگان مقتولین و جهان بشریت عذرخواهی نماید؟
پس چرا حتا در شرایط کنونی هم یک عده از هموطنان ما « بیرق» امیرعبدالرحمن خانی، نادرخانی، هاشم خانی و... تا ملا عمر خانی را با افتخار به اهتزاز بلند نگهداشته و به تحقق میراث شوم آن ها در تلاش هستند؟
بهره برداری سیاسی، شخصی امیر عبدالرحمن و... از دین که همراه با جنایات عاملین دولتی بود، در این مدرک تاریخی چنین آمده است:
« وقتی «کافرستان ( نورستان) فتح گردید، زمامدار برای مسلمانان سازی مردم نورستان که بت پرست مانده بودند، جمعی از ملاها را به آن دیار فرستاد تا «کافرستان» را به دین اسلام مشرف گردانند؛ ولی ملاها مسوولیت دعوت به دین را فراموش کرده و چشم به ناموس مردم دوختند. «سراج التواریخ» دربار از این واقعه چنین حکایت دارد:
« ملا محمد حنیف و ملا عبدالغفور و ملا محبوب شاه و ملا موسی وغیره معلمین جدید الاسلام که دختران و زنان مردم جدیدالاسلام را متصرف شده، در آغوش کشیده بودند و همه را جنرال میر عطا خان به امر و فرمان حضرت والا، چنانچه گذشت، ارسال کابل نمود... از جمله دو تن گریخته، بعد همه محبوس شده بودند، عریضه نگار حضور گردیده، استدعای رهایی کردند، و حضرت والا در روز 27 ربیع الثانی سنه 1317 در پاسخ ایشان نگار داد که: «باوجود آنکه زن و دختر جدید الاسلام را گرفتن از جانب دولت قدغن بود، زنان و دختران ایشان را تصرف کردید و آن مردم را تعلیم امور دینداری نکردید، آفرین به دینداری شما! گناه از این زیاده چه شود؟ شما که «عالم» هستید، چنین کار کنید، پس حال مردم آنجا چه خواهد بود؟» (6)
پس از چنین سیاست ها و عملکردهای عبدالرحمن و دولتش ثابت گردیدند که بر ضد انسانیت، دین و مصالح ملی تمام اقوام و مردمان افغانستان عمل نمودند که باید حال این امیر سفاک بعد از تقریبآ 140 سال مرگش مورد «محاکمه» انسانی، اسلامی، حقوقی، قانونی، ملی کشور ما و بین المللی قرار گیرد؛ تا برای نسل موجود و آیندگان عبرت لازم باشد.
قرآن کریم در مورد «قبولی» و « رد کردن» دین، انسان ها را چنین اختیار و حق داده است:
«هر کس کفر ورزد ( به خود زیان رسانده) چه خداوند از همهء جهانیان بی نیاز است.» ( آل عمران / 97 ) (7)
در جای دیگر خداوند بازهم بر رد و یا پذیرش دین اسلام را چنین می فرماید:
« بگو: به قرآن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید ( اختیار با خود تان است.» ( الاسرأ / 107 ) (8)
در این قسمت قرآن خدا چنین آمده که پذیرش و یا غیر پذیرش دین را اختیاری گذاشته است:
« بگو که حق از سوی پروردگار تان (آمده) است؛ پس هر کس که می خواهد ایمان بیاورد و هرکس می خواهد کافر شود.» (الکهف / 29 ) (9)
آیا امیر عبدالرحمن خان و عمالش مغایر آیات فوق عمل نکرده است؟
وقتی که امیر عبدالرحمن جابر و حکام سرکوبگرش، اختیار و حق حیات، قتل های دسته جمعی و اعمار کله منارها را از سرهای بریده شده یی مردم شینواری، تاجیک، غلزایی، اوزبیک، نورستانی، قزلباش، ترکمن، بیات، بلوچ، تاتار، قیرغیز، عرب، ایماق، قزاق، هندو، سک، یهود و... به ویژه هزاره ها را به خود اختصاص دادند؛ مسلمآ که از تجاوز بر نوامیس مردم، غارت دارایی، اسارت، کوچاندن اجباری، وضع بردگی، غصب زمین های آن ها، وطن فروشی و... هیچ باکی و عاری نداشتند و وجدان انسانی و اسلامی شان کاملآ مرده بود. حکام وقت با چنین اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی خودها «فخرفروشی» هم می کردند. و به این وسیله هم «یحران هویت ملی» را در تمام ابعاد جامعه ما گسترش دادند که تا کنون تمام مردمان افغانستان با «آتش» آن می سوزند.
آیا «زمان» آن نرسیده است که دولت جمهوری اسلامی افغانستان جنایات را که یک عده از شاهان و حکام جلاد و قاتل در حق تمام مردمان بی گناه کشور ما اعم از مسلمان و غیر مسلمان از گذشته ها تا حال مرتکب شده اند؛ از کلیه اقوام و مردم افغانستان «عذرخواهی» نماید؟
ادامه دارد
تاریخ: شنبه 6 جدی 1393 خورشيدی برابر با 27 دسمبر 2014 ميلادی/ کابل
-----------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
(1) – ص 76 «سراج التواریخ جلد چهارم، بخش دوم وقایع سال های 1319- 1322 هجری/ مؤلف و تحریر کننده: ملا فیض محمد کاتب، ویرایش، مقدمه و فهارس: دکتر محمد سرور مولایی/ ناشر: انتشارات امیری/ سال چاپ: اول، 1390.
(2) – ص 394 « افغانستان در پنج قرن اخیر»، مولف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول قسمت اول، چاپ جدید، 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.
(3) - ص 399 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.
(4) - ص 156 «هزاره های افغانستان»، نویسند: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379، تهران.
(5) - ص 188 «ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.
(6) - ص 122 «قلمرو استبداد»، مولف: دای فولادی، چاپ دوم میزال 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.
(7) - ص 137 «ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.
(8) - ص 13«ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.
(9) - ص 137«ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.
´+++++++++++++
قسمت دوم
خشونت نظامی علیه غلزائی تبار
هرچند که بافت اجتماعی کل جامعه افغانستان ارباب و رعیتی بوده و روابط فرهنگ قبیلوی تمدن ستیز در تمام جوهر نظام اجتماعی جامعه ما مسلط می باشند که یکی از «موانع» بزرگی فرا راه ایجاد نهادها و نخله های ترقی، خرد، تکامل زیربناهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه گردیده است؛ اما در این ساختار اجتماعی جامعه افغانستان، «بافت» اجتماعی جامعه مظلوم پشتون ما از چنان مناسبات تنگ قبیلوی عقب نگهداشته برخوردار می باشد که یکی از مهم ترین «منابع بحران هویت ملی» در افغانستان به حساب می آید.
برای این که در قدم نخست میکانیزم عشیره وی، طایفوی، قبیلوی و دودمانی در میان پشتون ها خیلی پیچیده، نهایت واپسگرا و تمدن برانداز بوده و می باشد. و آن هم اکثریت شاهان و حاکمان بر سر اقتدار آن ها کوچک ترین سعی بشردوستانه، خردمندانه و توجه ملی گرایانه را حد اقل در مورد بهبود حیات حقوق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی این مردم مظلوم مبذول نداشته و زمینه های عبور آن ها را از ساختار طایفوی،عشیره وی، قبیلوی به سوی تکمیل «قومیت واحد پشتون» مترقی مطابق نیازمندی زمان در جهت ایجاد وحدت ملی با سایر اقوام کشور هم انجام نداده اند.
به این معنا که اگر پدیده ی قومیت پشتون با رشد طبیعی زیربنای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه از بطن روابط و بافت های قبیلوی عرض اندام می کرد که یک «گام» بیشتر نسبت به ساختار قبیلوی عقبگرا بود؛ ما امروز شاهد چنین مناسبات محدود قبیلوی و فرهنگ تمدن ستیز در بین جامعه فریشان حال و تنگ قبیلوی پشتون خویش هم نمی بودیم. و همچنان تا حال از جمله شاهد «زایش» شاهان و حکام مطلق العنان، مستبد، قاتل، خشونتگر، بیگانه پرست، ضد ملی و ضد دموکراتیک در افغانستان هم نمی بودیم.
به این مفهوم که جامعه قبیلوی پشتون ما، در بستر رشد طبیعی روند و ساختار «قومیت» خود هم نرسیده که خشونت ها، خود مرکزبینی های طایفوی، دشمنی ها، جنگ های خونین میان قبایل و حتا میان افراد خانواده های پشتون هم به ضرر خود جامعه مظلوم پشتون و هم به ضرر سایر اقوام قبیلوی کشور تا کنون ادامه دارند.
هرچند سایر اقوام کشور هم بافت «قومیت» خود را به صورت رشد طبیعی نیز نپیموده اند؛ ولی روابط و خصوصیات قبیلوی شان، مثل روابط قبیلوی جامعه پشتون آن قدر تنگ، خشونت افزا و تمدن گریز هم نیستند. به همین سبب هم است که ایجاد پایه ها «ملت سازی»، «دولت سازی»، «وحدت ملی» در جامعه قبیلوی پشتون نسبت به سایر جوامع قبیلوی اقوام افغانستان با موانع و دشواری های فراوان و حتا عمده مواجه می باشد.
مضاف برآن، روند ملت سازی، وحدت ملی و دولت سازی برای تمام مردم افغانستان از پیچیدگی ها و مشکلات خاصی برخوردار می باشد که عوامل گوناگون مؤثر و مدت زمان طولانی را ایجاب می نمایند؛ تا در قدم نخست «تفکرملی- علمی» دولت- ملت سازی و وحدت ملی در بطن جامعه بر مبنای دانش مترقی، آگاهی سیاسی و خرد دموکراتیک خلق گردد. و بعد بر مبنای همین تفکر ملی- علمی است که برای ایجاد نهادها و پیش زمینه های دولت- ملت سازی و وحدت ملی به صورت همه جانبه کار و پیکار نمود. در پرتو یک چنین اندیشه و مبارزات دراز مدت و همه جانبه خواهد بود که نهادهای عقبگرای مادی، اجتماعی و معنوی عشیره وی، قبیلوی و فرهنگ جهل پرور قبیلوی تدریجآ و به صورت مسالمت آمیز به زوال خواهند رفت.
اگر تا کنون روابط تنگ قبیلوی وغیره عوامل قبایلی جامعه پشتون ما بستر مبانی و عناصر تشکیل «قومیت پشتون» را به خود ایجاد می کرد و همه طوایف و قبایل پشتون را به صورت رشد طبیعی همه جانبه تحت عنوان یک «پشتون واحد مترقی» تکمیل می نمود؛ حال در تاریخ خویش شاهد صفحات خونین و ننگین برخی از شاهان، حاکمان افغان و به خصوص شاه شجاع ها، امیر دوست محمد ها، امیر عبدالرحمن ها، محمد نادر ها، محمد هاشم ها، نورمحمد تره کی ها، حفیظ الله امین ها، ملا محمد عمر ها و حامد کرزی ها نمی بودیم.
فراموش نباید کرد که «گذار» از ساختار عشیره وی و قبیلوی به ملت واحد ، دولت مستقل ملی و ایجاد وحدت ملی خیلی دشوار و یک راه طولانی می باشد؛ اما اگر ساختار قبیلوی مسیر رشد طبیعی خود را به قومیت تکمیل کرده باشد؛ آن گاه روند عبور از «بستر قومیت» به به ملت سازی، وحدت ملی و دولت سازی سهل تر می باشد؛ یعنی گذار از بافت قومیت نسبت به بافت قبیله به ملت- دولت سازی و رسیدن به وحدت ملی آسان و عملی می باشد.
فلهذا، به صورت خاص میکانیزم روابط قبیلوی وحدت گریز و فرهنگ انحصار سلطه میراثی دودمانی تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی در میان قبایل مختلف پشتون چنان حاکم و زیانبار می باشند که در قدم نخست مجال ایجاد طبیعی «وحدت پشتون ها» را گرفته و از سوی دیگر «حقوق» سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی سایر مردمان افغانستان را نیز با شدید ترین شیوهء آن ضایع نموده اند. این امر به نوبه ی خود «بحران هویت ملی» را در تمام مناسبات اجتماعی- سیاسی مردم افغانستان خلق کرده است.
پس به خوبی می دانیم آن قدر که تضادها، تنش ها، خشونت ها، دشمنی ها، جنگ ها و قتل های وحشتناک متأسفانه که میان خود قبایل، عشایر و طوایف مختلف پشتون حاد و «فاجعه آفرین» می باشند؛ که این چنین خشونت ها و نظایر آن میان پشتون ها و سایر اقوام و مردم افغانستان چنان حاد، تیره و زیان آور نمی باشند.
برای این که ساختار مناسبات قبیلوی و فرهنگی سایر اقوام و مردمان کشور گرچه عقب نگهداشته و قبیلوی می باشد؛ اما مانند ساختار قبیلوی جامعه پشتون ما تنگ، تمدن ستیز، عقبگرا، خشونت انگیز و... جنگ افروز نمی باشند.
پس به این صورت وقتی که یک ارباب و یا خان پشتون بر اریکه ی قدرت سیاسی افغانستان تکیه کرد؛ آن گاه با خشونت، حق تلفی، انحصار حاکمیت، زورگویی، غارت، توطئه، انسان کشی و... است که جزء از بافتار سیاسی و دولتی وی گردیده و این چنین شاه و حاکم پشتون به خاطر حفظ و تداوم سلطه سیاسی تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی خویش حتا از «ریزش خون و کشتن» افراد قبیله خودی، عموها، اعضای خانواده، برادران و حتا از ریختاندن خون و کشتن «پدر» خود هم دریغ نورزیده است که تاریخ آن را شهادت می دهد.
ناگفته نماند که اگر جوامع تاجیک، هزاره، اوزبیک، ایماق، قزاق، بیات، تورکمن و... سایر اقوام غیر پشتون افغانستان دارای همین بافتار و خصوصیات جامعه تنگ قبیلوی پشتون ما می بودند؛ آن گاه شاهان و حاکمان آن ها نیز مانند دولتمدارن خودکامه ی پشتون افتخار و عملکردهای خشونت، تمدن ستیزی، انحصار حاکمیت، زن ستیزی، خونریزی، نسل کشی و... را در جامعه می داشتند.
از این جاه نتیجه می گیریم که «خصومت» تاریخی اربابان درانی ها و غلزایی ها ناشی از میکانیزم سربسته و تنگ قبیلوی و فرهنگ وحدت گریز جامعه عقب نگهداشته شده یی قبایلی پشتون بوده و در گذشته ها خشونت و حتا جنگ های خونین میان آن ها صورت گرفته و «فرهنگ» انتقام گیری در بین آنان ایجاد شده که بد بختانه از نسل ها به این سو ادامه دارد.
یکی از خشونت ها و دشمنی های عبدالرحمن بارکزایی از شاخه ی درانی علیه قبایل غلزایی از همین ساختار عقب نگهداشته قبیلوی، خشونت ها و جنگ های تاریخی بر سر کسب و انحصار قدرت دودمانی، قبیلوی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فردی و... کشور ما ناشی می گردد.
در تاریخ خونبار سیاسی و اجتماعی افغانستان بارها به اثبات رسیده اند که حتا برادران سلطنتی پشتون تبار هم بنا بر خصوصیات بدوی، قبیلوی، خود مرکز بینی، بی خردی، تحجر، زورگویی، سلطه نگری میراثی دودمانی و... خودها به خاطر کسب قدرت، تاج و تخت پادشاهی از « ریزش خون» یک دیگر هم دریغ نکردند. مثلا یک برادر، برادر دیگر خویش را «کور» کرد و خود را پادشاه کشور ساخت. یک برادر، برادر دومی یا سومی و... اش را به قتل رساند و خود به اریکه ی تخت سلطنت تکیه کرد. پسر، پدر خود را کشت و خودش اعلام پادشاهی کرد. به قول مشهور که: « سیاست حتا مادر و پدر را نیز نمی شناسد.»، این در مورد برخی از شاهان و برادران سلطنتی تک تباری و تک قبیلوی خودکامه و مطلق العنان در افغانستان کاملآ مصداق واقعیت عینی داشته است.
امیر عبدالرحمن خان بنا بر ماهئیت فکری، قبیلوی و شخصی که داشت به خاطر ایجاد و تداوم قدرت استبدادی تک قبیلوی و تک فردی خویش از هیچ گونه خشونت، ظلم، تجاوز، اسارت، ترور و کشتارهای دسته جمعی علیه کلیه اقوام افغانستان اعم از پشتون و غیر پشتون دریغ نکرد؛ یعنی به خصوص که یک فرد و یا جمع پشتون و یا غیر پشتون که در برابر خودکامگی و جنایات عبدالرحمن قد علم می کرد. و یا این که کسانی که اوامر شخصی، سلیقوی و سیاسی این امیر خونریز را اطاعت نمی کردند، توسط این امیر خون آشام و فرعون زمان، فورا از بین می رفت.
در این راستا پشتون های مظلوم غلزایی و غیر درانی از دست رس تیر و استبداد، شکنجه، خشونت و قتل های بی رحمانه و شؤنیستی امیر عبدالرحمن و دولتمدارانش بنا بر عوامل زیادی هم در امان نبودند.
از سوی دیگراز سالیان طولانی به این طرف، خشونت ها، تضادها، جنگ ها و رقابت های زیادی میان اربابان و حکام درانی ها و غلزایی ها به خاطر کسب انحصار تخت سلطنت وغیره با شدت خونبار آن وجود داشته که این امر خود باعث خشونت و خصم فرسایشگر امیر عبدالرحمن خان علیه غلزایی ها گردید.
خشونت، خصم و عملکرد عبدالرحمن خان را در برابر شخصیت های ضد انگلیسی توجه نماییم:
« در کابل امیر جدید با خشونت و جدیتی که در نهاد او سرشته بود، به کار سازماندهی دولت مصروف گردید و در قدم اول با امداد پولی بالغ بر دو میلیون روپیه هندی که از انگلیسان به دست آورد، اردوی جدید تشکیل داد. همراه با آن یک عده از رجالی را که در جنگ با انگلیسان شهرت و اعتبار پیدا کرده بودند، مثل جنرال محمد جان خان و ملا عبدالغفور غلجایی زندانی ساخت و سایر اشخاص را که در وفاداریشان شک و شبهه داشت، زیر مراقبت گرفت.» (1)
هرچند که امیر کابل در برابر خدمات خویش به انگلیس ها اجوره ی سالانه معین خود را از آن ها به دست می آورد؛ ولی به خاطر سرکوبی شخصیت های مستقل ملی و نابودی مقاومت ضد استبداد دولتی وقت، پولی اضافی و فوق العاده را نیز از انگلیس می گرفت تا موفقانه تر عناصر ضد انگلیسی و مقاومت کنندگان ضد دولت استبدادی خود را از بین ببرد که عملآ هم کرد. پس، متأسفانه که خوانین دارانی و غلزایی بر مبنای انحصار حاکمیت طبقاتی خویش، توده های مظلوم و بی دفاع پشتون را نیز قربانی کرده که حتا در این قرن 21 این چنین جنایت در حق مردم محکوم پشتون نیز ادامه دارد.
- کشتار و اعمار کله منار از سرهای بی تن برخی از شینواری ها
امیرعبدالرحمن سفاک چنان با خشونت، توهین، بیدادگری و کشتار را بر ضد خیزش مردم شینواری عمل نمود که پیش از آن در قسمت این مردم سابقه نداشت. امیر وقت، قبل از همه با عام ساختن اهانت و خصم نسبت به شینواری ها، ذهنیت جنگ را علیه قبیله شینواری بی دفاع و مظلوم آماده کرد و به این توهین آن ها در کتاب تاج التواریخ نگارش امیر عبدالرحمن خان توجه گردد که با باور شؤنیستی عبدالرحمن خانی به شعر درآورده شده است:
« اگر دو صد سال کشی رنج و دهی زحمت خویش
مار و شینواری و عقرب نشود دوست به تو» (2)
عبدالرحمن خان با چنان خشم ضد انسانی، مردم بی چاره شینوار را به مار و عقرب برابر نمود و بعد از وجود آنان کله منار ساخت.
امیر عبدالرحمن به خاطر تقویت دستگاه سرکوبگر خویش از مکیدن خون و قتل پشتون های خود هم دریغ نکرد و «مالیات» طاقت فرسا را بالای شینواری ها نیز وضع و تحصیل آن را با اجبار، نوک شمشیر، کشتار و اعمار کله منارها مطالبه نمود.
مرحوم فرهنگ در کتاب خود در این مورد، چنین می نویسند:
«اما یک قسمت دیگر از تحصیلات طاقت فرسای مالی و سخت گیریهای غیر ضروری و غیرانسانی دولت مثل قتل عامها و حبسهای دسته جمعی نشأت می کرد که مردم را به شورشهای مکرر وادار نموده خونریزی را بطور بیهوده ادامه می داد. ....
در ابتدا، قوای امیر به قیادت سپهسالار غلام حیدرخان چرخی به سهولت شورشیان را مغلوب ساخت، اما بعد از آنکه به امر امیر از سرهای کشتگان کله منار ساخته شد و اسرای شنواری را در سیاه چال ها مقید ساختند، شنواری ها شورش را از سر گرفتند و دره به دره تا به قلهء کوه از خود دفاع نمودند.» (3)
امیر دست نشانده انگلیس در تخت کابل، برای استحکام پایه های ضد ملی و ضد دموکراتیک نهادهای سیاسی، اجتماعی، نظامی و... خویش اقدام به افزایش مالیات طاقت فرسا و حتا با اعمار کله منارها بالای برخی از قبایل بیچاره پشتون تبار شینواری نیز نمود که بالاخیره باعث شورش «حق طلبانه» آنان در برابر استبداد و شؤنیزم قبیلوی عبدالرحمن خانی و دولتمداران فرعون خصالش گردید. عبدالرحمن خان دور از چوکات انسانیت و عاری از اوصاف و اخلاق اسلامی چنان به کشتارهای بیرحمانه مردم شینواری دست برد که از سرهای جدا شده یی آنان کله مناری را هم «اعمار» کرد تا برای سایر مردمان افغانستان و به خصوص برای همه قبایل غلزایی ها یک « زهر چشم» شده باشد.
یکی از خشونت، جنگ های نظامی و شؤنیستی امیر عبدالرحمن علیه پشتون های «شینواری» این گونه ثبت اوراق خونین تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان گردیده است:
«جنگ چهار مرتبه در چهار جای مختلف: دره حصارک، آچین، منگل و منگوخیل رخ داد. در هر کدام از این جنگ ها دشمنان شکست خوردند و از کشته ها، پشته ها ساخته شد. بعد از آن، بقیهء قبایل مخالف سر به اطاعتم نهادند. منگو خیل یا همه کشته شدند یا به سوی تیره رو به گریز نهادند. فرمان دادم که اجساد سرکردگان کشتگان جنگ در سایهء دو برج بزرگ، یکی در جلال آباد و دیگری در زادگاه شامد[شاه محمد؟] که آنها را به نافرمانی تشویق کرده بود، روی هم انباشته شود.
قساوت و بیرحمی او و تنفر دشمنانش حدی نمی شناخت. ژنرال غلام حیدر یکی از فرماندهان عبدالرحمان می نویسد که پس از شکست دادن افغان های نصیری، ترکی و سلیمان خیل:
بامداد روز بیست و چهارم رمضان سواران نظام را مأمور سربریدن کشتگان گروه لئام نموده امر کرد که هم سر ببرند و هم هزیمتیان اشرار را معلوم نمایند که در کجایند... و ایشان چهار صدو پنجاه سر از اجساد کشتگان جدا ساخته باقی را که از تابش و حرارت آفتاب بغایت بوی ناک بودند بریدن نتوانسته... و سرهای کشتگان را بامر جنرال مزبور در قرب قلعه کتال خان توخی مناری ساخته بپرداختند. » (4)
این امیر جبار بارکزایی و حکامش با افتخار از کشتارهای قبایل غلزایی یاد کرده و آنان را دشمنان آشتی ناپذیر قدرت دولتی و شخصی خویش قلم داد نموده که از کشته ها پشته ها ساختند. خشونت، دشمنی و جلادیت عبدالرحمن با آن حد به غلیان رسیده بودند که «سرهای» تعدادی از شینواری ها را از تن های شان با افتخار قبیله سالاری خود جدا کرده و از سرهای بریده یی پشتون های غیر درانی «کله مناری» هم درست کردند که منظور از «عبرتی» برای دیگران و «افتخار» فاشیستی- قبیلوی و فرعونی برای خودش و پیروانش بود.
آیا تاریخ و به خصوص غلزایی های بی دفاع و مظلوم چنین جنایات و کشتارهای را که امیرعبدالرحمن بارکزایی و حکامش در حق شان نموده اند، فراموش خواهند نمود؟
آیا ضرورت زمان و منافع ملی آینده تمام اقوام و قبایل کشور ایجاب نمی کنند که از گذشته های تلخ تاریخ عبرت درست گرفته و از دست آوردهای مثبت آن به عنوان الگوهای سازنده در جهت همبستگی مذهبی، ایجاد وحدت ملی، دولت مستقل فراگیر ملی، ملت سازی و تحقق نظام مردم سالاری استفاده اساسی نمود؟
- خشونت نظامی و جنایت در برابر هوتکی ها و غلزایی ها
امیر عبدالرحمن خان با تزئید فوق العاده مالیات، خشم، اذیت و کشتارهای خویش نسبت به تمام غلزایی ها نیز بود که «زمینه های» شورش آن ها را علیه دولت ستمگر فراهم نمود. ملا دین محمد مشک عالم غلزایی تا به سن 96 سالگی با سایر رهبران جهاد مانند میربچه خان کوهدامنی، محمد جان خان وردک، عصمت الله خان جبارخیل وغیره علیه جباریت، اعمال شؤنیستی و سادیستی عبدالرحمن و حکامش مبارزه کردند. و بعد از فوت ملا دین محمد مشک عالم، پسرش ملا عبدالکریم مشک عالم غلزایی و سایر خوانین غلزایی ها وغیره مبارزات شان را بر ضد امیر سفاک و دست نشانده انگلیس ادامه دادند؛ اما امیر کابل با توطئیه های گوناگون خویش، بعضی از رهبران مثل عصمت الله خان جبارخیل، محمد جان خان وردک، ملاعبدالغفور غلجایی وغیره را با اعدام ها و راهی گورستان ها کرد.
نتیجه خشونت نظامی، فاشیستی، قبیلوی و شخصی امیر عبدالرحمن بالاخیره منجر به آوارگی ها، قتل ها، تشدید تضادهای قبیلوی و... شکست قیام غلزایی ها به نفع طبقات حاکمۀ درانی های طرفدار امیر جلاد وقت و استعمارگران انگلیس گردید:
« سپهسالار غلام حیدر خان که با عبور از قلب منطقه غلجایی از غزنی به قندهار رفته بود، بدوا هوتکیان را مغلوب ساخته، بعد با تره کی ها مصاف داد و در تابستان 1887مرکز مقاومت شورشیان را درهم شکست.» (5)
ناگفته نباید گذاشت که ملا دین محمد مشک عالم غلزایی 96 ساله یکی از قهرمانان ضد استعمارگران انگلیس، در برابر استبداد و نوکرمنشی عبدالرحمن، ایستادگی نمود. قبل از این که چشم از جهان بپوشد، به فرزند خویش ملا عبدالکریم مشک عالم غلزایی وصیت نمود؛ تا در برابر جلادیت امیر عبدالرحمن و دستگاه فرعونی وی مبارزه و جهاد نماید که او هم تا آخرین رمق حیات علیه همه جباریان پیکار کرد تا این که به حکم امیر جلاد دست گیر و بالاخیره به قتل رسید.
ناگفته نماند هر انسان که علیه جهل، استبداد، حاکمیت های فرعونی سنتی و عصری مبارزه نماید، یک افتخار بزرگ را برای انسان و انسانیت در پی خواهد داشت. زنده باد کسانی که برای تحقق آزادی، عدالت اجتماعی، شگوفایی اجتماعی، طلوع فکری، تمدن پروری، خردورزی، برابری، غنای فرهنگی و... بالاخیره به غرض تحقق نظام مردم سالاری قربانی و شهادت می دهند.
ادامه دارد
تاریخ: جمعه 21 قوس 1393 خورشيدی برابر با 12 دسمبر 2014 ميلادی/ کابل
----------------------------------------------------------------------------------------------------منابع:
(1) - ص 390 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.
(2) - ص 235 «تاج التواریخ»، نویسند: امیر عبدالرحمن خان جلد اول و دوم، تاریخ طبع: میزان 1375 هجری ش. ناشر: مرکز نشراتی میوند، پشاور.
(3) - ص 394 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.
(4) - ص 154 «هزاره های افغانستان» ، نویسند: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379، تهران.
(5) - ص 397 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.
قبلی