مصلح سلجوقی
رهبران حزب ديموكراتيك خلق در خاطرات جنرال عبدالقادر
بخش یازدهم
جنرال قادر خطاب به جنرال روس :" تاریخ در مورد عملکرد شما در افغانستان قضاوت می کند."
در زمانی که هنوز ببرک کارمل از قدرت هایش کنار نرفته بود، داکتر نجیب مهره ی انتخابی روسها پس از ببرک کارمل بوده است. طوریکه هویداست ، مذمت ببرک کارمل از طرف رفیقهای حزبی اش کار را به جای کشاند که روسها به فکر مهره ی دیگری بیافتند.
در گفته های جنرال قادر آمده است که روس ها از افراد صدر حزب دیموکراتیک سوال های می نمودند که مبنی بر شناخت بعضی ازافراد حزب دیموکراتیک بوده است . چنین سوالی هم از جناب جنرال صاحب نموده اند. توجه شما را به قسمتی از بخش سی و دوم کتاب در این زمینه جلب می کنم:
"جنرال عبدالقادر: ... من با چگونگی برخورد شوروی با مسایل افغانستان و تأکید بر استعفای کارمــل و آمدن نجیب مخالف بودم. پیش از برگزاری پولینوم هجدهم، این مخالفت خود راتبارزدادم.هنوزکارمل به مســکو نرفته بود وهنوز طرح واگذاری یکی ازدوسَمتش به نجیب، به او ابلاغ نشــده بود. مشاور نوی برای کارمل آمده بود. در کوتی باغچه بودیم. من و گل آقا، معاون دوم کارمل، و مشــاور نو شــوروی با هم نان چاشت را می خوردیم. در هنگام صرف غذا مشاور پرسید: «رفیق جنرال! سرنوشت افغانستان چه خواهد بود؟»
من گفتم: «ما را می گذاری نان خود را بخوریم؟» من چاشت ها شوربا می خوردم. چون معده ام عملیات شده بود باید کم غذا می خوردم.
آن روز چند لقمه یی خوردم و بیرون شــدم. مشاور هم به دنبال من آمد. در صحن ارگ، چند درخت «پنجه چنار» بود. آن چنارهــا از زمان امیرعبدالرحمان خان یا امیر حبیب الله خان بودند. مشاور پرسید: «این پنجه چنارها از چه زمانی اند؟»
مــن گفتم: «رفیق ویکتور پتروویچ! تو کنجــکاوی می کنی و می خواهی نظر ما را بگیری. من به تو واضح می گویم که امروز، سرنوشــت افغانســتان به دســت شماست. نیروهای نظامی شــما در اینجا هستند. شما هستید که به نهادهای حزبی مشوره می دهید. چیزی به ما مربوط نمی شــود. تاریخ در مورد عملکرد شما در افغانستان قضاوت می کند.
دیگر در مورد سرنوشت افغانستان از من چیزی نپرسید.» مشاور گفت: «چرا؟»
گفتم: «ببینید! اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانســتان به دوصد هزار نفر رسیده است. در بین این مردم، هم بنیانگذاران حزب هستند، هم کسانی که در ساختارهای حزبی کار می کنند و هم جوان ها. اگر شــما می خواهید که کارمل در پولینوم 18 از یکی از دو مقامش استعفا بدهد بهتر است که برای اعضای حزب این فرصت و امکان را بدهید که ازبین خود کاندیدهایی برای رهبری حزب و رهبری کشور داشته باشند.» مشاور گفت: «شما وزیر دفاع خواهید بود.» من گفتم: «برای من حالا دیگر فرقی نمی کند. من معاون کارمل هستم.» مشاورشروع کرد به راست وچپ بردِن گپ. به من می گفت:«توهمه امکانات راخواهی داشت.» می گفت چنین و چنان می شود. گفتم: «من به خاطر خود نمی گویم. اما با تصمیم شما موافق نیستم. حزب دموکراتیک، اعضای ســابقه دار زیادی دارد. پیر دارد، جوان دارد. بگذارید خودشــان امور حزبی، از سازمانهای اولیه تا بیروی سیاسی و انتخاب منشی عمومی حزب و ریاست شورای انقلابی، را به دست داشته باشند. ســنترالیزم دموکراتیک هم همین معنا را دارد. شما بدون تحلیل درست جامعه ما، می خواهید نجیب را رهبر افغانستان تعیین کنید. اگر مشخصات جامعه ما را نمی فهمی من به تو می گویم. من وزیر دفاع بودم، حالا معاون صدر هیأت رییسه هستم. وقتی که به خانه می روم تا مادرم اجازهء نشســتن ندهد، نمی نشینم. احترام به بزرگ ها در این جامعه خیلی مهم اســت. در کوچه اگر با ریش سفیدی بر می خوریم، احترام او واجب است. شما که می خواهید نجیب رهبر این کشور بشود باید در نظر بگیرید که حزب، ریش سفیدها و بنیانگذارانی دارد. شما عملا باعث تقابل آنها می شوید.»
پرویز آرزو:هدف شما از ریش سفیدها و بنیانگذاران حزب کی بود؟
جنــرال عبدالقادر: برای من نکتهء مهم، دادن حق تعیین رهبری به اعضای حزب بود. حتا اگر کســانی مثل کشتمند و صالح زیری رأی می آوردند، با آن که چندان با من موافق هم نبودند، راضی بودم. هدف من تأکید بر ارزشی بود که رأی عمومی دارد.
نکته دیگری که در مورد نجیب به مشاور شوروی گفتم این بود که «شما وقتی برنامه داشتید که نجیب را به رهبری این کشور برسانید چرا او را به سازمان بدنام امنیت بردید؟ راه معقول این بود که از سمت منشی ســازمانی به سمت منشی کمیته مرکزی می رسید، بعداً او را وزیر می ســاختید و از وزارت به ریاست کشور می آوردید. شما می دانید که چه اشتباهی را مرتکب شده اید؟ واکنش مردم را می دانید؟ می دانید ارگان امنیتی چقدر بدنام است؟ مشاور شوروی متعجب مانده بود. ســخنان من برایش غیر مترقبه بود. به من گفت:«حالا تصمیم گرفته شده است که کارمل از یکی از دو مقامش کنار برود.» من گفتم: «مهم نیست که کارمل از یک مقام خود کنار می رود یا نمی رود. شایستگی کاری هم در نظر نیســت چون همیشه مشاور به همراه است و کار را مشاور می کند. من از شما می پرسم، شمایی که می خواهید کارمل را کنار بزنید آیا این کارمل تا حالا بدون اجازهء شما چیزی گفته اســت؟ آیا بیانیه یی را خوانده که شما آن را ننوشته باشید؟ شما نوشــتید و حالا مسؤولیتش را هم به دوش او می اندازید و می گویید او نمی تواند. این چه معنا دارد؟» گفت وگوی تلخی بود. هر دو ناراضی بودیم. من به طرف خانه رفتم." صفحه 405-406 کتاب
گاهی کلام جا می ماند، زبان لکنت پیدا می کند و تفکر در امتداد واژه ها بر جای می نشیند و کار به تمسخر می کشد که در این مورد هم گویا نمی توان بیش از این بر داشت نمود . وقتی می دانستند که هیچ کاره اند و مشاور همه کاره است و اینان را بد نام می کنند ، پس چرا ....
روس ها یکی بعد از دیگری را به چوکی می نشانند و صلاحیت چوکی را هم به مشاور روسی می سپارند . این ـ به گفته ی خود شان ـ رهبران بدون صلاحیت را چون عروسکی مورد سؤ استفاده سیاسی قرار می دهند . جالب این جاست که چرا این جمع به این وضع متوجه نبوده اند و سر نوشت رفیق قبلی خویش را گاهی به دیده ی پند، ندیده اند.
جنرال قادر انتصاب نجیب را شرح می کند و او را از اشخاص دست سوم و چهارم حزب دیموکراتیک می داند. او در صحبت هایش پیرامون داکتر نجیب چنین می گوید :
"صحبــت اصلی ما درباره نجیب بود. پس از شــش جدی، کارمل، نجیب را به حیث رییــس امنیت دولتی که در زمان نجیب «خاد» نــام گرفت مقرر کرد. نجیب آدم فعالی بود. دانش نسبی سیاسی داشت. ســازمانده خوبی بود. در دوران کارش در «خاد»، به هر وسیله یی که بود سعی کرد که بخش امنیت را کاملا پرچمی بسازد. دلیلش هم رقابتی بود که با گلابزوی داشــت. گلابزوی وزیر داخله بود و آن وزارت را کاملا «خلقی» ساخته بود. وقتی نجیب قدرت را به دســت گرفت، تلاش زیادی کرد تا گلابزوی را به «ریاست امنیت» بیاورد. زیرا «خدمات امنیت دولتی» افغانســتان کاملا زیر تأثیر و نفوذ پرچمی ها بود و نجیب می خواست گلابزوی را به آنجا ببرد و زیر کنترول خود بگیرد. اما گلابزوی با درک این موضوع، بیشتر طرف «شهنواز تنی» را، که در آن زمان به جای «نظرمحمد» وزیر دفاع شده بود، گرفت. مدتی پیش از کودتای شهنواز تنی، گلابزوی سفیر افغانستان در مسکو شد. وقتی نجیب بر آن شد که او را دوباره به کابل برگرداند، گلابزوی رسما در شوروی تقاضای پناهندگی داد. او را به جمهوری «داغستان» فرستادند و بعداً بنا به روابطی که در گذشته با وزارت داخلهء شوروی پیدا کرده بود، به او خانه یی در مسکو داده شد. نجیب، مدیر خوبی بود. مطالعه داشت اما نقص عمده اش، خودخواهی و جاه طلبی اش بود. در عین حال، تأکید زیادی بر مسألهء قومگرایی داشت. استادش در این زمینه سلیمان لایق بود. ســابقهء روابط آنها هم به این برمی گشت که هر دو از گروه «خیبر» بودند. به نظر من کســی که به حساب مسایل قومگرایی، نجیب را گمراه کرد، سلیمان لایق بود. اورا به سمت قومگرایی کشاند." صفحه ٤١٢
گرچه جنرال قادر پیرامون موقعیت سیاسی و عملکرد سیاسی داکتر نجیب الله با شرح صحبت نموده است، اما ثریا "بها" ــ خانم برادر داکتر نجیب ـ در کتاب "رها درباد" ، داکتر نجیب را از بُعد دیگر شخصیت های حزب دیموکراتیک به بررسی می گیرد و او را چنین معرفی می کند:
" نجیب الله با جرأت "بیریا"رئیس پولیس مخفی استالین ، حکم اعدام و باز داشت هشتاد هزار انسان بیگناه را بی رحمانه امضاء کرد و بدان افتخار هم می کرد . وی بهترین فرزندان خلق و پیشتازان سرفراز قلهء آزادی ، چون مجید کلکانی ها را که در ظلمتکده ء تاریک دیکتاتوری حاکم برخواسته ، فریاد کشیده و مشت گره کرده بودند ، به جوخه ی اعدام سپرد.
برای اعمال یک جنایت ، نجیب باید مجهز به اندیشه ی بوده باشد که ویژه گی اصلی آن عدم احترام از شرایط تربیتی و فرهنگی و حتا خصلت های ژنتیک وی بر می آید که احترام به حق حیات و رعایت حق بقای فیزیکی دیگران را نیاموخته بود و به خود حق می داد تا هر مخالف سیاسی ، تباری خود را "دشمن " بنامد و به هر وسیله یی از صحنه حذفش کند . با آغاز استراتیژی حذف ، مراحل مختلف آن چون تطمیع ، تهدید ، اعمال خشونت ، ترور شخصیتی و سر انجام حذف فیزیکی را با شتاب زده گی عملی می کرد و رقیب را به عنوان مزاحم منافع سیاسی و ایدیولوژیک ورد از بین می برد." ثریا بها ، رها در باد ، چاپ اول 2012، ناشر: شرکت کتاب، صفحه 385
گرچه داکتر نجیب بعد از خسته شدن از انسان کشی ، سخنرانی های زیادی پیرامون امنیت داخلی کشور و راه بیرون رفت از مشکلات جامعه انجام داده است . او در حکومت اش مردم را تا حدی آزادی بیان می دهد و کسی را به جرم مخالفت بادولت ، تا زمانیکه دست به سلاح نمی برد ، دستگیر نمی کند. اما طوریکه جنرال قادر هم اشاره یی به ریاست خاد داکتر نجیب نموده است، برای داکتر نجیب این حرف دیر بوده است. مردم با کار کرد نجیب به اندازه یی کافی آشنایی داشتند و نجیب را آدمی جانی و آدم کش می دانستند. از طرف دیگر "خاد" واژه یی با بار وحشت در میان افغانستان شناخته شده بود و دستگاه خاد به عنوان عامل شکنجه و کشتار در بین مردم عام جامعه و حتی خود اعضای حزب شناخته می شد. داکتر نجیب الله مدت زیادی رئیس خاد بود ودر همین مدت، هزاران انسان را به جرم نداشته آن به جوخه ی مرگ سپرد. مردم از نام داکتر نجیب هراس داشتند و نفرت از داکتر نجیب هم کمتر از هراس شان از او نبوده است . گرچه داکتر نجیب الله با فروپاشی شوروی، حس کرد که دیگر از حمایت قوای سرخ بی بهره خواهد ماند و شوروی ها درگیر مسایل فروپاشی خود خواهند شد ، دیگر برای افغانستان هم علاقه مندی ندارند و شاید به زودی فرش نیروهای خود را از افغانستان جمع کنند، با این ترس داکتر نجیب الله به طرح تاکتیکیی مصالحه ی ملی روی آورد و به این گونه می خواست با احزاب تند رو مجاهدین ارتباط بر قرار نماید تا راه بیرون رفت از معضله را برایش کوتاه تر سازد و جان سالم از میان برگیرد. اما طرح تاکتیکیی مصالحه ی ملی به جایی نرسید و چنان شد که سربازان خودش مانع فرارش از افغانستان شدند .
داکتر نجیب الله هم از همان اوایل حزب دیموکراتیک برای رسیدن به ک . گ. ب دست و پا می شکند و به هر طریقی که شده خواهان نوکری به ک . گ . ب می شود تا بلاخره توسط شاه محمد دوست و پا در میانی حزب کمونیست هندوستان به خواسته ی شومش نایل می گردد. در کتاب "رها در باد"، نوشته ی ثریا بها، می خوانیم:
" در سال 1973 به وسیله ی شاه محمد دوست و حزب کمونیست هندوستان عضویت ک.گ.ب را می گیرد و با نام مستعار "پوتومک" در آرشیف ک.گ.ب درج می شود . پس از کودتای هفت ثور مبلغ 21 میلیون ریال را از سفارت افغانستان در تهران می دزدد و هوتلی را به نام "هلنا بایو" در یوگوسلاوی می خرد. در ششم جدی "اندره پوف" به ریاست دستگاه جهنمی خاد بر گزیده می شود و در نخستین رو های ماه جدی ریاست جمهوری آینده هم برایش وعده داده می شود . ثریا بها ، رها در باد ، چاپ اول 2012، ناشر: شرکت کتاب، صفحه 386
جنرال قادر در مصاحبه اش گفته بود که نجیب بعد از سفارت در تهران ، تعمیر سفارت افغانستان در تهران را فروخته و به چکسلواکی با کارمل یکجا شده است . در این جا می بینیم که خانم برادر داکتر نجیب ـ صدیق راهی ـ هم بر این گفته مهر تایید زده است و پول حاصله از فروش تعمیر سفارت را داکتر نجیب الله در یوگوسلاوی هتل می خرد .
در این جا به این واقعیت می توان دست یافت که سران حزب دیموکراتیک هم در صورت امکان، دست از به سرقت بردن سرمایه ی ملی کشورنگرفته اند. باز مانده گان حزب دیموکراتیک یکی دیگری را به این کار متهم می کند و در نتیجه این کار باعث آن می شود تا خوانندگان و نویسندگان بی طرف در نوشته های خویش این اشخاص را با چنین کار کردی معرفی بدارند .
پرسش های پی در پی دوکتور آرزو کار را به جایی می رساند تا جنرال قادر بی پرده نگفتنی ها را بگوید و پرده از اعمال نادرست داکتر نجیب بردارد .او سرقت وارده را واضح و بدون کدام ابهامی رد یابی می کند و هم عقیده با ثریا "بها " بر کرده های نجیب مهر تایید می زند . بخوانید :
"پرویز آرزو: نظر کلی شما در مورد داکتر نجیب الله چی است؟
جنرال عبدالقادر: فعالیتهای سیاســی نجیب از زمان تحصیلش شــروع شده بود. درآن زمان، جنبشهای فکری و روشــنفکری در بین محصلین بــه وجود آمده بودند. در همان ســال ها «ســپیرو اگنیو» معاون رییس جمهور امریکا به افغانستان سفر کرده بود. محصلین تظاهراتی به راه انداخته بودند و گفته می شــد که کسی به سوی اگنیو تخم مرغ پرتــاب کرده بود. نجیب مدعی بود که آن تخم مرغ را او به ســمت اگنیو پرتاب کرده بود. وکیل هم ادعا می کرد که او [وکیل] این کار را کرده است. بنابراین می شود گفت که فعالیت های سیاســی نجیب از همان زمان شروع شده بود. نمی دانم چه وقت نجیب به حزب دموکراتیک پیوســته بود. اما همانطور که پیش از این هم به شما گفتم در همان روزهای اول پس از هفت ثور، نجیب پیشــم آمد، خودش را معرفی کرد و گفت «منشی ســازمان اولیهء شهر کابل» اســت. وقتی که بحث کنار زدن پرچمی ها در زمان تره کی مطرح شــد، نجیب هم به حیث سفیر افغانستان در تهران مقرر شد. کارمل، سفیر افغانستان، در چکســلواکیا شده بود. بریالی، برادرکارمل، در پاکستان سفیر شده بود، اناهیتا راتب زاد در یوگسلاویا سفیر شــد. و به همین گونه چهره های برجستهء جناح پرچم به نام سفارت از افغانســتان بیرون شده بودند. از رده های بالایی جناح پرچم، تنها کشتمند در کابل ماند. همان بود که مدتی بعد با توطیه یی، من و کشتمند را با هم بندی کردند. مدتی بعد، نجیب کارش را در تهران گذاشت و به کارمل در چکسلواکیا پیوست. نوراحمد نور هم از امریکا به آنجا رفته بود. نجیب را متهم می کردند که تعمیر یا زمین ســفارت افغانستان در تهران را فروخته بود و پولش را برای مصارف گروهی که در چکسلواکیا جمع شده بودند، انتقال داده بود. موضوع مشابهی هم در مورد نوراحمد نور وجود داشت. قضیه از این قرار بوده که در زمان شــاه، افغانستان از امریکا گندم خریده بود. در قرارداد خرید گندم، هزینهء انتقال آن درج نشده بود. سفیر وقت افغانستان موضوع را به اطلاع حکومت افغانستان رسانده بود. دولت افغانســتان پول مورد نیاز برای هزینه انتقال گندم را به حســاب سفیر افغانستان در امریکا می فرستد. پول کرایهء گندم داده می شود اما مقداری پول در حساب بانکی سفارت افغانســتان می ماند. نمی دانم دقیقًا چقدر پول مانده بود اما آن پول به اضافهء افزایشی که در طول سال های بعدی در بانک امریکایی یافته بود به دو سه میلیون دالر رسیده بود. گفته می شــد که نوراحمد نور در زمان کارش در امریکا به اسناد آن پول ها برخورده بود و به میزان زیادی از آن پول استفاده کرده بود. بعدها وقتی رابطهء نور با کارمل خراب شد، کارمل از این مسأله به عنوان اهرم فشاربر نوراحمد نور استفاده می کرد. دولت افغانستان «پکتیاوال»، رییس بانک مرکزی، را در رأس هیأتی برای تفتیش حســاب های بانکی افغانستان در خارج از کشور توظیف کرده بود. پکتیاوال موضوع پول در امریکا و سوء استفاده یی که از آن شده بود را کشف کرده بود. او این موضــوع را در بخش اقتصادی کمیته مرکزی مطرح کرد. کمیته مرکزی هم برای پیگیری بعدی، مکتوبی عنوانی ریاست امنیت نوشته بود. در آن زمان نجیب، رییس خاد بود. کارمل هم نظارت بر آن پروســه را به دو معاونش که یکی من بودم و دیگری گل آقا، ســپرد. گل آقا هر هفته دوسیهء نور را زیر بغل می گرفت و پیش کارمل می رفت.
کارمل می گفت: «حالا باشد!» اما چرا حالا باشــد؟ کارمل می خواست نور را زیر فشــار خود داشته باشد. وقتی ازنور می پرســیدیم، می گفت: «من آن پول را با خود به چکسلواکیا بردم و همراه خودشان مصرف کردیم." صفحه 411 کتاب.
بررسی ها در این راستا ما را بیشتر به این باور می رساند که به گونه های مختلف ، خیانت در این مملکت وجود داشته است و هرکدام برای خود و به خواست اربابان خود، مردم رنجدیده ی ما را به نوعی اسباب بازی های خطرناک خود قرار داده اند . قتل مردم بیگناه ، زندان و شکنجه ، بمبارد های وحشیانه ، اختناق و صد ها مورد دیگر که بعد از هفت ثور دامن گیر مردم بد بخت جامعه ما گردید که با شهادت تقریبآ به یک ملیون انجامیده است ، همه سر جای خود قابل بررسی است که تاریخ روزی ـ به این جلسه های سر کاسه ی شوربای گاو ـ به آن خواهد پرداخت . پایان
--------------------------------------------------------------------------------------------------
بخش دهم
جنرال قادر در گفتگویش با دوكتور پرویز آرزو ، هیچكدام از رهبران حزب دیموكراتیك را خوب نمی بیند.او هر كدام را به نوعی محكوم میکند. جنرال در جواب به پرسش دوكتور آرزو می گوید: "كه اگر بگویم هیچكدام از رهبران حزب دیموكراتیك خوب نبودند، شاید مردم بگویند، پس كی خوب بود." (صفحه 452 کتاب)
جنرال قادر برای گفته ی خویش هم دلایلی دارد و هر كدام را مستدل محكوم می كند. كاركرد آنها را زیر سوال می برد. می خوانیم كه جنرال قادر ببرك كارمل را با چه ویژه گی های می شناسد:
"پرویز آرزو: اولین برداشت شما از ببرک کارمل چی بود؟
جنرال عبدالقادر: برداشت من از همان روز اول تا روز آخر در مورد کارمل تغییری نکرد. وقتی هم که منشی عمومی و صدر هیأت رییسه شد و این دو ُپست را به تنهایی کار میکرد به خود میگفتم که راســت میگفتی. عقیده ات در مورد او درست بود. کارمل آدمی بود اهل شــعار. شوروی را هم با شــعار بازی داده بود. اما در عمل کاری نمیکرد. وقتی کسی به گپی معتقد است و شعار میدهد، برای عملی کردن دیدگاه ها و شعارهایش باید بکوشــد. اما کارمل این توانایی را نداشــت. کارمل آدمی بود که نقشش را تمثیل میکرد. برای شما خاطره یی تعریف میکنم تا موضوع روشن تر شود.
پرویز آرزو: بفرمایید.
جنرال عبدالقادر: کارمل رییس دولت بود و من وزیر دفاع. «مارشــال سوکولوف» در آن زمان معاون وزیر دفاع شــوروی و قومندان قوای شوروی در افغانستان بود. روابط نزدیکی با من داشت. ما به هم اعتماد داشتیم.
روزی سوکولوف به من تلفون کرد و گفت: «امروز روز تولد کارمل است. برویم؟» گفتم: «بله! شما که میروید من هم با شما میروم.» گفت: «بسیار خوب. من میآیم. شما پایین شوید.» آمد. به موتر نشستیم.
سوکولوف گفت: «تفنگ مخصوصی دارم که تنها یک عدد مرمی میخورد. تفنگ یک فیره اســت. اما مرمی آن از مرمی تفنگ های دیگر دراز تر و قوی تر است. آن را به کارمل تحفه میدهم.»
من گفتم: «اما من چیزی ندارم که ببرم.» گفت: «خیر است!»
ســوکولوف رو به یاورش کرد و جایی در الماری اش را به او نشــانی داد و گفت: «یک کارتن ودکا در آن جاست. کارمل ودکا را دوست دارد، همان ها را بیاور.» ودکاها را آورد. ما به ارگ رفتیم. به منزل دوم «گلخانه.»
پرویز آرزو: جشن گرفته بود؟
جنرال عبدالقادر: محفل کلانی نبود. خصوصی بود.
پرویز آرزو: و شما را دعوت نکرده بود؟
جنرال عبدالقادر: دعوت نکرده بود. مارشــال سوکولوف، تفنگ و بوتل های ودکارا به کارمل داد و گفت: «این تحفه ها از طرف ما دو نفر اســت. به مناسبت سالگرد تولد شماســت و تشکر از رفیق قادر، قهرمان انقلاب افغانستان که به من گفت امروز روز تولد شماست.» او طوری وانمود کرد که گویا من به او خبر داده ام که ســالگیرهء کارمل است و به ابتکار من پیش کارمل رفته ایم. کارمل منفعل شــد و با لحن جدی گفت: «من هم قهرمان هســتم. من هم در مقابل دشمنان افغانستان ایستادم.»
پرویز آرزو: یعنی ببرک کارمل به دلیل اینکه مارشال سوکولوف شما را «قهرمان انقلاب» گفت، حساسیت نشان داد؟
جنرال عبدالقادر: بله. حســودی کرد. وقتی با کســی همکار میشوی او را عمیق می شناســی. کاملا منفعل شد. سوکولوف گفت: «بله. بله. شما هم قهرمان هستید. شما در برابر نظام شاهی ایستادید....»
پرویز آرزو: گفت : شما «هم»؟
جنرال عبدالقادر: بله. من بر جایم نشستم. بوتل های ودکا گذاشته بود. کارمل آنقدرمنفعل شد که بوتلی را برداشت، تقریبا نصفش را برای ما ریخت، نصفش را برای خود... محفل به پایان رســید و ما از آن جا بیرون شدیم. مارشال سوکولوف به من گفت:«ناراحت نشو. او مست بود.»
پرویز آرزو: اگر قرار بر این باشد که تعریف کوتاهی از ببرک کارمل داشته باشید،چه میگویید؟
جنرال عبدالقادر: آدمی بود کاملا از جامعه بی خبر. جامعهء افغانستان را در محدودهءشهر کابل میشــناخت. اگر هم مطالعه یی در زمینهء شناخت تاریخی جامعه داشت، فقط در سطح تیوری بود. قابلیت تطبیق عملی نداشت. خودخواه و جاه طلب بود. سمپاتی هایی که نســبت به او وجود داشت، مصنوعی بود. کسانی که به کارمل سمپاتی داشتند یا او را نمی شناختند یا مثل خود او بودند. خط سیاسی نداشت. سیاستی که بتواند جامعه را رهبری کند، نداشت. اگر از دل هم بود در عمل نبود. من باز تکرار میکنم که آدم باید برای عملی کردن اندیشهء خود بکوشد. این چیز در وجود کارمل نبود. کارمل میخواست که تیوری او توسط دیگران پیاده شود و افتخارش به او برسد. کوشش می کرد چیزی که میگوید یاآرزویی که او دارد توسط دیگران در عمل پیاده شود ولی به نام او ختم شود." صفحه ١٣٧
در بخش های قبلی، كوتاه بر بی برنامه بودن اعضای حزب دیموكراتیك پرداخته بودم. اینجا دوباره لازم به یادآوری است كه تمثیل دانشمند بودن و یا تمثیل روشنفكر بودن در حزب دیموكراتیك زیاد وجود داشته است . جنرال قادر، ببرك كارمل را آدمی بی كفایت معرفی می نماید . او را فاقد خط سیاسی می داند. او می گوید كه پای روس ها را هم ببرك كارمل با شعار بدون عمل به افغانستان كشانده است. اما پرسش اینجاست ؛ جنرال قادری كه دیگران را به بی هدف بودن محكوم می كند، خودش با كدام هدفمندی دست به دو كودتای پیهم زده است. حتی خودش نتوانسته است بگوید كه با كدام حزب از این دو شاخه كار کرده است. او با خلقی ها دولت می سازد و همان دولت پرچمی ها را می كشد و بعد پرچمی ها می آیند و قادر را از زندان آزاد می كنند. ببیند خود جنرال قادر در اولین روزهای تجاوز شوروی به افغانستان و مخالفتش با تجاوز شوروی، در جواب پرسش خود از ببرك كارمل چه می شنود :
"به کارمل گفتم: «کار خوبی نکردی!»
کارمل گفت: «به خاطر شما کردم. شما را میکشتند.»
من گفتم: «ما سه نفر بودیم. مرگ ما سه نفر ارزشی نداشت. اما تو قمار بدی زدی.امیر عبدالرحمان خان با یک اسپ از بدخشان آمد. تو یک حزب پشت سرت داشتی. میآمدی. با حزبت میآمدی. کسی هم به تو چیزی نمیگفت.»..
بعدها هر وقت پدر کارمل را میدیدم، تأکید میکرد که «ببرک، شاه شجاع است.» میگفت: «چرا این شاه شجاع همین جا خود را نمیکشد؟»
این را «حسین خان»، پدر کارمل میگفت. وقتی شش جدی شد و کارمل به افغانستان آمد و من از زندان بیرون شدم، کارمل از من و یک همشهری هراتی ام به نام «باقی نورزایی» که قومندان فرقهء مزار بود خواست پیش پدرش برویم. پدر کارمل با هر دوی ما با مهربانی برخورد میکرد و ما به او احترام داشتیم. کارمل از ما خواست که پدرش را متقاعد کنیم در یکی از کشورها سفیر شود. پدرش در خانه اش در وزیر اکبر خان بود. پدر کارمل گفت: «من این جا هم نمیمانم. سفیر حکومت شاه شجاع هم نمیشوم.» گفت:«به او [کارمل] بگویید خود را بکشد.» میگفت: «این ننگ من است. چه طور شما از من میخواهید که بروم؟ من در خانه ام میمانم تا بمیرم.»
پرویز آرزو: با همین صراحت میگفت؟ جنرال عبدالقادر: با همین صراحت." صفحه ٣٢٧
جنرال قادر را بعد از سه دهه كشتار می توان درک كردكه میخواهند به نوعی سر پوش بر كرده هایی بگذارد كه جامعه را به این روز انداخته است. از آن جمله تجاوز روسها به افغانستان است. در همین گفتگوی جنرال می خوانیم كه در روز تجاوز، روسهاجنرال را از زندان بیرون کرده به پیش كارمل می برند . جنرال برای كارمل می گوید "كار خوبی نكرده ای كه روس ها را به افغانستان آورده ای" . اما در چند خط بعدی گویا همه را فراموش می كند و تجاوز شوروی را به قول عام جامعه " می خواهد ماست مالی كند " و چنین می گوید :
"پرویز آرزو: شما را پس از آزادی از زندان پیش ببرک کارمل بردند. به محضی که او را دیدید گفتید «قمار بدی زدی کار خوبی نکردی.»
جنرال عبدالقادر: بله. گفتم کار خوبی نکردی.
پرویز آرزو: حالا سال ها از آن زمان گذشــته است. نه افغانستان، افغانستان دیروزاســت و نه هم شوروی مانده است. برای عده ای شاید مهم نباشد که ترهکی، امین، کارمل یا کس دیگری تقاضای آمدن قوای شوروی به افغانستان را کرد یا نکرد. آنها نامِ آمدن آن قوا را به افغانستان «تجاوز» میگذارند. شما به آن چه نامی میدهید؟
جنرال عبدالقادر: بیایید این مســأله را طوری دیگر تحلیل کنیم. کمی وســعت نظر داشته باشیم. شما به عنوان یک روشــنفکر در این جامعه گام بر میدارید و از درد مردم خود آگاهی مییابید. در جامعهء خود پرورش یافته اید و در گوش شــما همیشه آه و ناله و گرســنگی و بیچارگی و بی سوادی جامعهء شــما طنین داشته است. توجه داشته باشید که وقتی کشــوری با کشوری دیگر «قرارداد کمک» امضا میکند، قرارداد کمک های اقتصادی، فرهنگی یا نظامی، باید وسعت نظر داشته باشید که این کمک ها رایگان نیست. بر اســاس دلسوزی هم نیست که دل کسی به حال مملکت شــما سوخته باشد و به شما خیرات داده باشد. بلکه این کمک ها بر اساس یک مفکوره و هدف است. ما نظامی ها به چنین اهدافی «استراتژی» میگوییم. اینها کمک های آگاهانه است. وقتی کشوری به شما کمک اقتصادی میکند، مثلا چیزی را به نرخ کمتر در اختیار شما قرار میدهد، در مقابل، توقع امتیازی از شما دارد که شما مجبورید آن امتیاز را بدهید."
من متوجه نمی شوم. چند سطر قبل، روس ها به خاطر كشته نشدن سه تن از اعضای حزب به افغانستان تجاوز كردند و اما در چند سطر پایین برای گم كردن رد پا ، مظلومیت اجتماعی ، اقتصادی جامعه را جناب جنرال عنوان می نمایند. ایشان نمی خواهند با صراحت بگویند كه جنگ بین خلق و پرچم موجب بروز چنین فاجعه ی شده است. ببرك كارمل مایوس از دولت امین می شود و راه را برای به قدرت رساندن پرچمی ها، استفاده از قدرت شوروی می داند. به زور ارتش سرخ بر امین می تازد تا قصد چندین ساله اش را از او و بقیه ی خلقی ها بگیرد و چنان هم شد. در هر جایی از كتاب كه دكتور آرزو بحث تجاوز ارتش سرخ را باز می كند جنرال قادر با جمله های رد گم كنانه آغاز می كند و گاهی هم جواب درست به پرسش نمی دهد و گویا از سیاست لفاظی استفاده می كند. پاسخ های جنرال در ارتباط به تجاوز شوروی با این جمله ها آغاز می شوند:
"اجنرال عبدالقادر: بیایید این مســأله را طوری دیگر تحلیل کنیم. " ٣٤٥
جنــرال عبدالقادر: "بیایید این طور تحلیل کنیم ." ٢١٤
جنرال عبدالقادر: "بیایید به گونهء دیگر قضاوت کنیم. " ٣٤٦
در موارد زیادی جنرال قادر به چنین جمله هایی به جواب پرداخته است. جمله ی مانند؛ "به گونه ی دیگر قضاوت كنیم"، راه گریز از قبول واقعییت هایست كه جنرال از آن می گریزد. جنرال تجاوز شوروی را از همان روز اول نادرست می داند و از زبان پدر ببرك كارمل می گوید: " كارمل شاه شجاع دوم است و باید خود را بكشد ." اما اظهارات او در کتاب خاطرات سیاسی اش، در این مورد، یکی نیست.
جنرال قادر فقط نمی خواهد در چنین مواردی حرف آخر را از زبان خودش بگوید. دکتور پرویز آرزو آگاهانه پای کلام را به جایی می کشد که جنرال راهی برای گریز ندارد و باید بلی خود را بگوید. او تمام این کودتا ها را نامشروع می داند و به هیچ کدام آن وجهه ی قانونی نمی یابد. اوبه آخر کلام می رسد که گویا این کودتا ها همه به نوع خود خیانت به افغانستان و مردم افغانستان بوده است.
دکتور پرویز آرزو چون قاضی خبره یی که حرف را از دل متهم بیرون می کشد، عمل می کند .او کلام را به تکرار می گوید و جنرال به تکرار به تایید گفته ی دکتور آرزو می پردازد . توجه نمایید :
"پرویز آرزو: شــما گفتید که در دیدار با ببرک کارمل از اتفاقی که افتاده بود انتقاد کردید.
جنرال عبدالقادر: بله. همین حالا هم میگویم که روس ها اشــتباه بزرگی را مرتکب شدند. اشتباه آن ها این بود که عکس العمل های مردمی و جهانی را در نظر نگرفته بودند. فکر نکرده بودند که این اقدام شــان چه پیامدهایی دارد. یــک خیز بلند زدند، افتادند و پایشان شکست.
پرویز آرزو: بیایید این بحث را از منظــر دیگری دنبال کنیم. ببنید جنرال صاحب، حزب دموکراتیک به قدرت رســید. به پیش زمینه های ظهور حزب، کاری ندارم. رییس جمهور کشور به قتل رسید، خانواده اش به قتل رسید و حزب دموکراتیک به قدرت رسید. اولیــن رییس دولت حزب دموکراتیک یعنی نورمحمد ترهکی هم به قتل رســید. دومین رییس دولت حزبی یعنی حفیظ الله امین هم به قتل رســید. مجموع این رویدادها و قتل ها گواه آن اســت که حکومت های به قدرت رسیده، فاقد مشروعیت بوده اند. این حکومت ها بر اســاس انتخابات به میان نیامدند. این حکومت ها با کودتا به قدرت رســیدند. یک کودتا، کودتای دیگر ...
جنرال عبدالقادر: بله کودتا با کودتا
پرویز آرزو: کودتا کودتا کودتا. خوب چند تا کودتا اســت؟ کودتای داوودد خان بر ضد ظاهر شاه، حزب دموکراتیک برضد حکومت داوود خان، کودتای امین در مقابل ترهکی، کودتای کارمل در برابر امین و...یعنی حکومت و نظامی که مشروعیت داشته باشد، نیست. این نظام نمیتواند از یک هم پیمان خارجی، طلب کمکهایی در سطح اعزام قوا بکند. و چون حکومت مشروعیت ندارد، تصمیم اینچنینی حکومت هم مشروعیت ندارد.
جنرال عبدالقادر: مشروعیت ندارد
پرویز آرزو: و لاجرم آمدن قوای خارجی مشروعیت ندارد.
جنرال عبدالقادر: مشروعیت ندارد.
پرویز آرزو: و حضور و آمدن غیر قانونی نیروهای بیگانه به یک کشــور، تجاوز وتهاجم نام دارد.
جنرال عبدالقادر: بله . کاملا درست است.
پرویز آرزو: پس قبول دارید که درست میگویم؟
جنرال عبدالقادر: بله. کاملا." (صفحه های 348 و 349)
جنرال قادر درجاهای دیگر از مصاحبه اش نیز بر دست نشانده بودن ببرك كارمل صحه می گذارد ، او خودآگاه كارمل را دست نشانده ی روس ها می داند وچنین معرفی می كند:
"من گفتم: «شما یاغی هستید؟ باقی هستید؟ کی هستید؟ اردوی شوروی این جاست. شما زیر امر و مشورهء شوروی در این جا کار میکنید. شوروی خواست، کارمل را آورد و برایش مقام داد. حالا هم که میخواهد، مقامش را از او میگیرد. شما میتوانید به زورکاری انجام دهید؟» صفحه ٣٩٧
بد بختی جامعه و زد و خورد های كه ادامه یافت و تا الحال معضله ی بس عظیم پیش پای ملت در هم كوبیده شده قرار گرفته است، ریشه در دوران حاکمیت حزب دیموكراتیك دارد. شاید این گونه افشاگری هایی كه در گفتگوی جنرال قادر با دوكتور آرزو دیده می شود، در گفتگو های دیگران به آسانی پیدا نشود. طوریكه از گفته ها پیداست، این جنرال ما در زمان قدرت هم قلدرانه حرف می زده اند و كلام خویش را فقط در مواردی كه به نفع شان بوده است تا حدودی در تسامح بیان می نمودند . چنان بوده است كه در اكثر مواقع ایشان بیرون در می ماندند و دیگران درون در های بسته به جلسه ادامه می دادند. متاسفانه قوم گرایی های كه امروز در كشور ما بیداد می كند، ریشه در دوصد و اندی سال دارد. اما تشدید این معضله از رفیق های شؤونیست و سكتاریست به میان آمده است. بخوانید جنرال قادر در این زمینه چه شخصی را متهم به تشدید قوم گرایی در افغانستان می كند:
"جنرال عبدالقادر: بله. قلم و کاغذ آورد و به من داد. من گفتم: «چه بنویسم؟» گفت: «نظرت را در مورد سلیمان لایق بنویس.» من گفتم: «اینکه واضح است که سلیمان لایق چه طور آدمی است.» معلوم شد که سلیمان لایق مهره یی اصلی برای روس ها بوده و آن ها محاسباتی جدی در مورد او داشتند. حالا میخواستند نظر ما را در مورد او جویا شوند. پرویز آرزو: و شما چه نوشتید؟
جنرال عبدالقادر: من نوشتم که او از عاملین اصلی تفرقه افکنی در بین خلقیها وپرچمیها است. نوشتم که سلیمان لایق همیشه به اختلافات درونی حزب دامن زده است. قوم گرای مطلق است. در حالی که ما از لحاظ حزبی، چنین نگرشی را رد میکنیم و قبول نداریم و من مطلقا مخالف چنین دیدگاهی هستم.سلیمان لایق با چنان نگرشی چه جرایمی که مرتکب نشده بود. برای «اقوام و قبایل»، از وزارت دفاع اسلحه و از «امنیت دولتی»، پول میگرفت. اسلحه و پول را به اقوام و قبایل سرحدات میداد. آن ها اسلحه را به مجاهدین میفروختند و در نتیجه، سلاح خود ما درمقابل ما به کار برده میشد. من همیشه مخالف چنان عملکردی نسبت به اقوام و قبایل بودم. باری در جلسهءشورای انقلابی هم مخالفت خود را در این مورد اعلان کردم. در آن جا چنین گفتم: «اگر جامعهء افغانستان را در نظر بگیرید، جامعهء ما جامعهء قبیله یی است. قبایل ما تنها در یک مرز نیستند. اگر در مرزهای جنوب، قبایل پشتون داریم، در مرزهای شمال هم قبایل ازبک و تاجیک داریم. تنها یک قبیله نداریم که فقط به آن ها باید امتیاز داده شود. قوم تاجیک هم در زمان شاه امان الله خدمت کرد. همهء اقوام و قبایل باید حقوق مساوی داشته باشند.» برای اولین بار داوود خان سعی کرد که این امتیازدهی ها را کم کند. در زمان ظاهر شاه، اقوام پشتون در سرحدات افغانستان امتیازهای قومی میگرفتند. جنرال های اعزازی داشتند. قومندان های اعزازی داشتند. در خانهء خود نشسته بودند و امتیاز میگرفتند. داوود خان پس از بیست و شش سرطان این امتیازدهی ها را – به جز برای دو منطقه- قطع کرد. این دو منطقه عبارت بودند از «شینوار» و «سپین بولدک.» تنها همین دو منطقه امتیاز میگرفتند. اما با وجودی که داوودخان این امتیازدهی ها را قطع کرده بود، کسانی بودند که می آمدندوبه زورپول می گرفتند.مثلا کسی به نام«جان خان»ازپکتیابود.پیروناتوان شده بود.جنرال بودو َکرشده بود.چیزی نمی شنید.آنقدرپیروناتوان بودکه دو نفر دست هایش را می گرفتند و او راه میرفت. هر وقت میخواست به کابل میآمد. پول میگرفت و بر میگشت.
چیزی که من در شورای انقلابی مطرح کردم این بود که اگر قرار است که مردم در سرحدات برای دفاع از افغانستان پول و امتیاز و سلاح بگیرند، باید همه بگیرند. هم تاجیک ها، هم ازبک ها و هم مثلا هراتی ها چون در منطقهء مرزی هستند. شورای انقلابی فیصله کرد که «اگر امتیازی داده میشود باید به همهء اقوامی که در سرحدات هستند،داده شود.» در نتیجهء آن فیصله، در ولایات مرزی، «قطعات قومی» ایجاد شد. آن قطعات قومی به ضرر حزب دموکراتیک و حتا به ضرر افغانستان تمام شد اما از طرف دیگر مفیدیت آن این بود که همهء مردم باید مساویانه در خوشبختی و بدختی شامل باشند." صفحه ٤٠٠
یكی از دلایل برای اثبات این كه جنرال در بعضی از موارد دیدگاه امروزی خود را پیرامون قضایا دخیل نموده است و بدان می توان بسنده كرد، نامها و واژه هایست كه بعد از سقوط دولت دیموكراتیك به آن ارج گذاری شده است و حتی از زبان خود اعضای حزب نیز چنین شنیده می شود. از این واژه ها یكی واژه ی مجاهد و مجاهدین است كه اعضای حزب در زمان قدرت خود این واژه را قبول نداشتند و مجاهدین را اشرار می گفتند. امروزه بدون استثنا همه واژه ی مجاهدین را به کار می برند. بارمعنا یی این واژه را شاید فراموش نموده اند كه مجاهدین به اشخاصی اطلاق می شود كه در برابر كفار و استبداد جهاد نموده باشند. اعضای حزب دیموكراتیك با استفاده از این واژه بر حكومت استبدادی و كفر گرای خود مهر تایید می زنند. بخوانید جنرال عبدالقادر نه تنها واژه ی مجاهد را استفاده می كند بلكه ناكام شدن در جنگها با مجاهدین را نیز مهر تایید می زند :
"جنرال عبدالقادر: جنگ های پنجشیر پیش از این گپ ها بود. یکی از جنگ های بزرگ آن زمان در «زنده جان» هرات رخ داد. البته در زمان جنگ زنده جان، من وزیر دفاع نبودم. از وزارت دفاع کنار رفته بودم و دوباره معاون رییس دولت شده بودم. قومندان عمومی جبهه در آن جنگ، «جنرال بیگی» بود. فرماندهء لایقی بود. تورن جنرال بود. از مزار بود. او گفته بود که «زنده جان» را «مرده جان» میسازد. جنگ بسیار شدیدی بود. اما اسماعیل خان در میدان لَق، در مناطق هموار بی کوه و بی درخت و بی شاخ و بی پنجه جنگ کرد و پیروز شد. دولت با تلفات وادار به عقب نشینی شد. باید مسایل را عینی و واقعبینانه گفت. به حیث یک نظامی میگویم که اسماعیل خان در جنگ، بالاست. او نه تنها عقب نشینی نکرد که پیروز هم شد. قومندان جنگ به خاطر آن شکست برطرف شد . فکر میکنم او را تقاعد دادند." صفحه ی 404 کتاب.
ویا:
"افغانستان به چنگ مجاهدین افتاده بود." صفحه٤٠٦
در گفتگوی جنرال قادر با دوكتور آرزو ٣٨ مرتبه واژه ی مجاهد و مجاهدین به كار برده شده است كه در بسا موارد جنرال در گفته هایش حق را هم به مجاهدین تفویض می كند.
بر می گردیم به ببرک کارمل. به قدرت رسیدن ببرك كارمل را روسها از مسكو اعلان نمودند و اما بركناری آن را میخواستند در افغانستان اتفاق بیفتد و ببرك كارمل را بر عكس دو رفیق قبلی اش زنده نگهدارند و از كار بركنار نمایند. نمیدانم كه چرا به قتل ببرك كارمل دست نبردند ، گرچه یك اشاره لازم بود تا او را نیز با انگشتان نجیب ــ انگشتانی که صد ها انسان بی گناه را در خاد به قتل رسانده بود ــ پیرو رهبر بزرگش " نابغه ی شرق " نماید. شاید روسها می خواستند در موقع دیگری از كارمل استفاده نمایند و یا اینكه با مرگ تدریجی به زنده گی او خاتمه دهند. ببرك كارمل بعد از بركناری ، مدتی در روسیه به سر برد و چنانكه می گویند از وضع اقتصادی خوبی هم برخوردار نبوده است. جنرال را با آن همه بد گویی از ببرک کارمل در جایی از مصاحبه اش چنین می گوید :
"پرویز آرزو: ببرک کارمل مدتی نسبتا طولانی در مسکو ماند. طرفدارانش میگویندبا فقر و بدبختی زندگی میکرد.
جنرال عبدالقادر: من تأیید میکنم که کارمل سوء استفادهء شخصی اقتصادی نکرده بود."
با برکناری ببرک کارمل از مقام هایش، شخص دیگر از پیش تعیین شده ی روس ها، داکتر نجیب الله (مسؤول خاد دولتی) بر اریکه ی قدرت تکیه می زند. این شخص به گفته جنرال قادر از طرفداران خیبر بوده است و گویا در میان حزب شاخه یی از طرفداران خیبر را با خود داشته است. ادامه دارد
-------------------------------
بخش نهم
شكوهی تاج سلطانی كه بیم جان در او درج است
كلاهی دلكش است اما به ترك سر نمی ارزد
(قومندان صبحگاه انقلاب ) با تمام تلاش و كوششی كه برای بر اندازی داود خان ، ترهكی ،ببرك كارمل ، جمع دیگری از پرچمی ها و دیگران از صحنه كرده است، فقط با بودن چند ماه زنده گی در قصر نمبر یك و بعد هم توسط نیروهای كه تا آخرین لحظه پشت به آنها تكیه داده بوده است ، كشته می شود.
داستان حزب دیموكراتیك بعد از سقوط حزب با شكلی پر از جنجال باز شده است . آنقدر اعضای باقی مانده ی حزب دیموكراتیك خود را خود متهم كردند كه انسان بی طرف، نمی تواند به راحتی به واقعیت های اتفاق افتاده در كشور دست یابد . هر كدام به نوبت خود ، دیگری را متهم به جنایت و قتل دیگران نموده اند . در این جمع به دو نفر - فرید مزدك ، جنرال قادر - بر می خوریم كه به صراحت ابراز پشیمانی نمودند و كرده های حزب دیموكراتیك را تقبیح و از عامه ی مردم افغانستان معذرت خواسته اند. اما صحبت این جا است؛ قتل هایی كه از شروع كودتا هفت ثور تا ششم جدی ١٣٥٨ اتفاق افتاده وهمه یی این قتل ها به دوش حفیظ الله امین انداخته شده است را چگونه می توان صجت آنرا پی گرفت
پرسش این است كه اگر حفیظ الله امین زنده می بود ، آیا این جمعی كه از او می ترسیده اند جرأت باز نمودن چنین موضوعاتی را بخود میدادند . ایا این ها كه سرجوال جنایت را بدست داشتند ، توان تحمل موضوعاتی را كه شاید حفیظ االله امین باز می كرد ، داشتند. و آیا حفیظ الله امین حرف های از كرده های این جمع را افشا نمی كرد . بهرصورت ، دیگران را متهم نمودن و خود را برأت دادن ، امروزه جزء زنده گی جامعه ی دست و پا گم كرده ی ما شده است .
در بررسی كتبی كه پیرامون اعضای حزب دیموكراتیك نوشته شده است ، می توان یك برداشت از آن داشت و آن این كه تمام قتل های كه اتفاق افتاده است را امین دستور داده است تا به اجرا گذاشته شود . بعضی ها به این هم خلاصه نمی کنند. حضور شوروی در كشور ما را هم این بزرگواران به دوش امین می اندازند . گویا دیگران هیچ كاره بوده اند .به تاکید پرسش قبلی ام میگویم ؛چرا در زمان زنده بودن امین و اجرای این قتل ها هیچ كدام از اعضای حزب دیموكراتیك انتقادی نكرده اند . از زبان جنرال قادر هم می خوانیم كه امین حكم اعدام دوازده هزار نفر داده است .
"" پرویز آرزو: آنها به دستور حفیظالله امین کشته میشدند؟
جنرال عبدالقادر: همه به دستور امین کشته میشدند. از دوازده هزار نفری که اعلان شد کشته شده اند یک نفر هم شاید به دستور ترهکی کشته نشده باشد."٢٢٩
جنرال قادر در مصاحبه اش به این هم اكتفاء نمی كند و امین را دزدی می داند كه پول و طلا ها را با میثاق دزدیده است . او رد آن پول ها و طلا ها را تا بلغاریا گرفته است و چنین می گوید :
"امین مرا به خانه اش دعوت کرد، وقتی در خانه اش بین ما مشاجره درگرفت و از آنجا امین به دنبالم با موتروانش سوار بر موتر بیرون شد. همان موتروانش را در بلغارستان دیدم. سوار بر موتر بنز پنجصد. موتر خواهرزاده امین بود. امین موتروانش را اتشه تجارتی افغانستان در بمبیٔی [مومبای، مرکز ایالت ماهاراشترا در هندوستان] مقرر کرده بود. در آن زمان به بلغارستان رفته بود و با خواهرزاده امین بود. خواهرزاده امین بسیار پولدار بود. همان پول هایی که امین از بانکهای افغانستان غارت کرده بود...." صفحه 329
گفتگوی دوكتور پرویز آرزو با جنرال قادر می تواند روی یك منظور صورت گرفته باشد وآن منظور، طوری كه دوكتور آرزو در مقدمه اش هم به آن پرداخته است ، همان بررسی قضایای اتفاق افتاده در زمان حكومت حزب دیموكراتیك و افشای جنایات بوده است كه مسالمن كدام دست ها به ظاهر و در خفا در ان دخیل بوده اند. نه تنها كتاب های دیگری كه پیرامون دولتداری حزب دیموكراتیك نوشته شده ، در زیادی از موارد در سطح اتهام است كه یكی دیگری را متهم می كند. بلكه جنرال عبد القادر هم مهرهای زیادی به شانه های این و آن زده است . واقعیت امر این است كه در چند دهه كه حزب دیموكراتیك بر سرقدرت بود ، واقعات زیادی اتفاق افتاده است . بیرون كشیدن واقعیت از گفتگو ها ، كتاب نویسی ها و مقاله نویسی ها كاریست نه چندان ساده ، بل مستلزم زحمات و استناد زیادی می باشد .
در زمان نور محمد ترهكی دوازده هزار نفر به قتل رسانده می شوند و آنرا فهرست وار به نام ترهكی ثبت می كنند و كسی در همان زمان ، پرسشی را هم به میان نمی گذارد. امروز به اصطلاح زنده گان حزب دیموکراتیک ، دست به دامن مرده گان می اندازند و می خواهند گلیم خویش را ازین منجلاب بی رنگ برون كشند . تاریخ روزی به همه ی این اسناد دست خواهد یازید و موی را ازخمیر بیرون خواهد كشید و بر همه گان معلوم خواهد شد كه كی ، چه كرده است . این متهم ساختن های یكدیگر هم شاید بتواند در روند جستجوی عاملان جنایت كمك خوبی باشد . از زبان جنرال قادر می خوانیم :
"جنرال عبداقادر: یک چیز را باید بگویم که خود امین در زمان خود چنین آماری را ارایٔه داد. یک فهرست دوازده هزار نفری را در زمان خود به دیوارهای وزارت داخله نصب کرد. قتل همهء آنها را به ترهکی نسبت داد. یعنی گویا همهء آن قتلها به دستور ترهکی صورت گرفته بود. اما آن دوازده هزار نفر کجا و چگونه کشته شدند؟ این را نه کارمل میدانست و نه من. اگر هم کسی در این مورد چیزی میداند «اسدلله سروری» است. چون اسدلله سروری رییس «اکسا» بود." صفحه 330
دوازده هزار نفر به قول جنرال صاحب توسط حزبی كه خود جنرال صاحب هم عضو بلند رتبه ی آن بودند ، كشته می شود وایشان از این همه قتل بی خبرند و فقط لیست ها را می خوانند و از آن می گذرند . نمیدانم این جلسه های هفته وار بیروی سیاسی حزب دیموكراتیك بر كدام سوژه استوار بوده و كدام موارد را به بررسی می گرفته است . جای شك نیست، اگر بگویم كه جنگ های داخل حزبی وقت تمام این روشنفكران كاگر پسند و كاگر باور را به خود معطوف داشته است . كشته شدن حفیظ الله امین و اعتقاد او تا دم مردن به نیروهای شوروی ، می تواند بحث كاملا جداگانه ی باشد . اگر امین به شوروی آنقدر اعتقاد داشت ، پس روس ها چرا او را كشتند . مگر این نبوده است كه روس ها به دنبال روبوطی دیگر كه خوب بتوانند پروگرم اش كنند بوده اند .از چگونگی مرگ حفیظ الله امین می توانسته است همان "روزی " معلومات درستی ارایه دهد که آنرا هم در برنامه های مافیایی خویش به شکل مرموزی ناپدید کردند. اما از شنیده های جنرال قادر از زبان خانم ترهكی می خوانیم :
"پرویزآرزو:پیشنهادمی کنم فعًلابه آمدن شاه محمددوست ورفتن شمانپردازیم. چون از لحاظ تسلسل روایی کتاب، به پایان دورهء حفیظالله امین رسیده ایم. چگونگی کشته شدن امین هم پر از پرسش و ابهام است...
جنرال عبدالقادر: بلی. من به محض بیرون شدن از زندان به این فکر افتادم که سرنوشت امین چی شد. پرسیدم که امین حالا کجاست؟ به من گفتند که روز ششم جدی، امین ضیافت نان چاشتی را برای اعضای بیروی سیاسی در قصر دارالامان ترتیب داده بود. امین قصر دارالامان را ترمیم کرده بود. گفته میشد که سی و چند میلیون دالر هزینهءترمیم آن قصر شده بود و امین تصمیم داشت که قصر دارالامان را هم جای بودوباش خود بسازد. قصری سه طبقه یی با سالونهای بسیار بزرگ بود. به مناسبت ترمیم قصر، ضیافتی به راه انداخته بود. اما غذایی که آماده شده بود، همه را مسموم کرده بود. همه را به جز دستگیر پنجشیری که گفته بود «من مریض هستم» و از آن غذا نخورده بود. داکتر روس، غذا را مسموم کرده بود. معلوم میشود که پنجشیری از این موضوع خبر داشته و به همین
خاطر از آن غذا نخورده بود. چه طور از این موضوع خبر شده بود؟ این یک معماست. همه مسموم شده بودند. امین هم مسموم شده بود. نزدیکیهای شام، وقتی از مسموم شدن همه مطمیٔن شده بودند، به قصر حمله کرده بودند. داکتر شوروی که با امین بوده خاطرات خود را نوشته است. من خاطرات او را خوانده ام. او در خاطراتش مینویسد: «وقتی به قصر فیر شد، امین در حالت کوما بود. یاورش دویده آمد و گفت که به موزیم حمله شده است. موزیم، در قسمت پایین قصر بود. امین در همان حالت گفت: خیر است. آنجا دوستان هستند.» نیروهای شوروی امنیت موزیم در قسمت پایین قصر دارالامان را در دست داشتند.
امین امنیت نقاط حساس را به شوروی سپرده بود. وقتی یاورش گفته بود که به موزیم حمله شده است، امین جواب داده بود که جای نگرانی نیست، دوستان آنجا هستند... خبر نداشت که دوستان آمده اند تا چاره اش را بکنند.چند دقیقه بعد به قصر حمله شده بود. همهء محافظین قصر دارالامان، پغمانی بودند.
در نتیجهء زد و خورد و حمله به قصر یک دگروال کی.جی.بی. که فرمانده گروه اَلفا بود، کشته شده بود. دو زرهپوش شوروی را منهدم کرده بودند و در حدود پانزده بیست نفر از روسهاراکشته بودند.گفته میشدکه گلابزوی هم دربین نیروهای شوروِی حمله کننده به قصر دارالامان بوده است. وکیل هم در بینشان بوده است. اما دقیق نمیدانم که این واقعیت دارد یا نه. من چنین شنیده ام. امین همزمان با سایر مقامهایش، وزیر دفاع هم بود. «یعقوب» لوی درستیز وزارت دفاع امین بود. صلاحیتهای کاری وزارت دفاع امین به دست یعقوب بوده است. یعقوب به امین تلفون میکند و به او میگوید: «به کابل حمله شده است.»صفحه 328
امین باز همان جواب را میدهد که: «دوستان، هستند.» یعقوب کشته میشود. شورویها پانزده بیست نفر تلفات میدهند و به دروازه قصرمیرسند. امین در این لحظه با لباس خواب بیرون میشود. دم دروازه که میرسد، مرمی به او اصابت میکند. چپه میشود. پسرش عبدالرحمان از بالا به پایین میدود. او را هم می زنند. زنش میآید. امین، نیمه جان است. امین را به بالا َکش میکنند. اینها نقل قول گفته های همان داکتر روس است. امین میگوید: «مرا به سفارت شوروی ببرید.»
هنوز نمیفهمیده چه اتفاقی افتاده است. در حال کوما بوده است. داکتر روس مینویسد که «نشان میداده که امین را پانسمان میکند.» وقت را اینچنین تیر میکرده. به خود میگفته: «حالا دیگر از تو خلاص است. تو را کجا ببریم.» امین در اثنای پانسمان میمیرد.
بعد از آمدن روس ها و كشته شدن امین به دست روسها توسط كارمل ، دوران دیگری در حزب دیموكراتیك اغاز می شود . بازور بیگانه گان این بار نوبت به بخش پرچم می رسد تا گلوی خلقی ها را بفشارند . در بخش دیگر به آن خواهم پرداخت . ادامه دارد
قبلی