مصلح سلجوقی
رهبران حزب ديموكراتيك خلق در خاطرات جنرال عبدالقادر
بخش هشتم
در خاطرات سیاسی جنرال قادر پیرامون حزب دیموكراتیك، مواردی را می توان یافت که هم در خاطرات بعضی دیگر از چهره های مطرح حزب دیموكراتیك خلق افغانستان و هم در کتاب های ناقدین حزب دیموکراتیک نیز آمده اند. ازجمله در نوشته ی جناب پنجشیری ( ظهور و زوال حزب دیموکراتیک ) و نوشته ی جناب نور محمد"سنگر " كه كوبنده بر فرق جناب پنجشیری و "ظهور و زوال حزب دیموکراتیک" می زند و اورا به جرم جنایت، چاپلوسی و ترس از امین و باند امین متهم می نماید. طوری كه جنرال قادر گفته است ، خلقی ها وپرچمی ها هیچ وقت با هم اتحادی نداشته اند. تعاملهایی غیر منطقی و صلاح دید در بعضی از موارد ، این دو دشمن سرسخت یكدیگر را گاه گذاری به دستور شوروی ، سر یك میز جمع می نماید و نتیجه هم چنان می شود كه در هفت ثور اتفاق افتاده است .
در کتاب جناب پنجشیری آمده است كه حفیظ الله امین با چشمان گریان داخل سالون شد وگزارش مرگ ترون و زخمی شدن زیرك را داد. او خواهان بر كنار شدن تره كی از مقام هایش شد . در نوشته ی نور محمد سنگر پیرامون " ظهور و زوال" جناب پنجشیری می خوانیم:
" پنجشیری از جزئیات و مسایل عمده ی اختلافات میان مرحوم تره كی و ملعون امین ترسیم روشن بدست نمی دهد . "
نور محمد سنگر از "ظهور وزوال حزب دیموکراتیک " استناد می گیرد و این گفته های پنجشیری را در نوشه اش می آورد.
" در ٢٥سنبله ١٣٥٨ جلسه ی دفتر سیاسی از سوی حفیظ الله امین در قصر دلگشا دعوت گردید. امین باچشمان اشكبار وارد اتاق جلسه شد . گزارش مرگ ترون و زخمی شدن زیرك دوتن از یاوران خود را در فضای پر هیجان تقدیم كرد و نور محمد تره كی را عامل اصلی قتل یاور خویش معرفی و پیشنهاد كرد كه تره كی از تمام مقامات حزبی و دولتی سبكدوش شود ."
جناب نورمحمد سنگر به باند امین می تازد و امین ، پنجشیری و میثاق را متهم می كند و چنین می نگارد : " آن رهبر بزرگ ، آموزگار كبیر خلق ، روح حزب ، نابغه ی شرق ، بنیاد گذار حزب دیموكراتیك خلق ، تیوریسن و استراتیژیست برجسته ... كه امین و پنجشیری و میثاق ... برای آن مرد خوش باور و خوش قلب و كم سواد جهل كرده بودند . تا در عقب او پنهان شده ، پلان های شیطنت آمیز شانرا تطبیق كنند . در یك روز به اساس محاسبه هندسی خودشان ١٨٠ درجه تغیر می كند و آن سومنات مقدس به یك مفلوك ناتوان تبدیل می گردد و آب هم از جایش تكان نمی خورد .
پنجشیری برای تبرئه خویش شرایط آن زمان را ازقول میر محمد صدیق فرهنگ چنین توضیح میكند :" در این وقت خوف و دهشت چنان محیط را فرا گرفته بود كه هیچكس در برابر تصمیمات او ( امین ) جرأت چون و چرا نداشت." ص ٥٣ ، ظهور وزوال ، دستگیر پنجشیری ، نور محمد سنگر .
نور محمد سنگر در نوشته اش پیرامون " ظهوروزوال حزب دیموکراتیک "،از دستگیر پنجشیری ، عبدالكریم میثاق و عالمیار می نویسد . جناب سنگر آنها را بزدلانی ترسو دراطراف امین می گوید و حضور این سه رادربیروی سیاسی عامل خوف و وحشت می داند.
وقتی بر خورد رفیق های كه سالها در كنار هم شعار روسی سر میدادند را می بینم و یا كار كرد هایشان را كه یكدیگر را معرفی می كنند ، عصبانی می شوم . باخود سر جنگ را می گیرم . با زمین وزمان در می افتم كه چرا ما چنین مردمی باشیم كه به گفته ی خود این جمع، (اینها روشنفكران ما باشند ؟!) جای تاسف است كه هر كدام كتاب می نویسد و دیگری را به جنایت متهم می كند و گوشش بر آن دارد تا گلیم خویش را با استدلالی هر چند بی مورد و ضعیف ، از آب بیرون كشد.
داستان این كودتا اگرچه با داشتن (قومندان صبحگاه ) چندان تعریفی ندارد اما آنچه را که قبل از كودتا می گفتند و خواسته های ایدیولوژی این جمع بوده ، بعد از كودتا فراموش شده است. این جمع به جان یكدیگر افتادند و قصر های كابل را - این طرفداران طبقه ی كارگر - سر خود تقسیم نمودند. بخوانید که جنرال قادر در کتاب خاطرات سیاسی اش علاقه مندی داوود خان را –كه شعار های کارگری هم نداده بود - به این قصر ها چگونه ارزیابی می كند :
"پرویز آرزو: درزمان داوودخان، قصر نمبریک را ندیده بودید؟
جنرال عبدالقادر:قطعًانه!داوودخان به هیچکدام ازآن قصرهاعلاقه نداشت.دروازه هاقفل بودند. بعد از بیست وشش سرطان، برای دو سه روز آن قصرهابرای بازدیدمردم بازبودند. بعد،دروازه هارابستندوکسی به آنجا نمیرفت. خزانهء اسعاری در قصر نمبریک بود. داوودخان خزانه را از آنجاکشیدوبه بانک ملی سپرد. پول دیگری هم که بود، به امرداوودخان به خزانه دولت داده شد." ص 256 کتاب.
بلی رهبران طبقه ی كارگر ما از زنده گی كردن در قصر های ال یحیی بد شان نمی آمده است . حتی در همان قصر نمبر یك با گیلاسی كه روی آن «المتوکل علی الله محمدظاهرشاه» هم نوشته بوده است می نوشیدند. بخوانید :
"امین به شدت عصبانی شد. گیلاس کریستال در دستش بود. رویش هم نوشته شده بود: «المتوکل علی الله محمدظاهرشاه». گیلاس را چنان به قهر و شدت به زمین سنگی زد که پاش پاش شد و به ذرات غیر قابل دید تبدیل شد." ص٢٥٨
همچنان درجای دیگری می گوید :"به شما گفتم که امین دو خانه ی سردارها را به من و وطنجار پیشنهاد کرد، اما ماقبول نکردیم. خودش به قصر نمبریک رفته بود. ما ترهکی را به حرمسرا برده بودیم. هر روز ترهکی با ما جنگ میکرد و میگفت: «مرا به اینجا آورده اید و بندی کرده اید.»
برنامهء امین این بود که روابط ترهکی را با طرفدارانش و با منسوبین اردو قطع کند.
ترهکی را توسط ما به حرمسرا برده بود و خودش به قصر نمبریک رفته بود. "ص٢٢٥ کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر.
و:
"پرویز آرزو: جدال بین شماوحفیظ الله امین ا دامه داشت...
جنرال عبدالقادر: جدال، به شــدت جریان داشــت. ولی من کار خود را بر اســاس باورهــای خود به پیش میبردم. او هم باور خود را دنبال میکرد. هشــتم ثور، ترهکی را باید به قصر گلخانه میبردیم. ما باید او را همراهی میکردیم. امین پیشــنهاد کرد که از دو خانه داوودخان و نعیم خان، یکی را قادر بگیرد یکی را هم وطنجار. ترهکی به حرمسرابرود. آنجا را برایش آماده میکنیم و خودش [امین] به «کوتی باغچه» میرود. ولی امین به کوتی باغچه نرفت. او به قصر «نمبریک» رفته بود.
من آن پیشنهاد را قبول نکردم. بعد از اینکه وزیر دفاع شدم گفتم که وزیر دفاع،خانه دارد. این خانه در دارالامان، نزدیک قوای مرکز اســت. من به آنجا میروم. به سوق و ادارهء قوتها هم نزدیک میشوم. وطنجار هم پیشنهاد امین را رد کرد. گفت نمیرود. گفت: اگر ما دو نفر این کار را بکنیم، مردم میگویند به خاطر خانه های سردارها این کاررا کردند. یک سردار رفت، سردار دیگر به جایش آمد."ص ٢٢٩
چشم و گوش شان ـ این فرزندان کارگرهای انقلابی ـ آنقدر كور شده بوده است كه به هیچ چیز دیگری جز قدرت ، اختلاف و تقسیم قصرها نمی اندیشیدند. حتی اگر دوستان به اصطلاح هم عقیده ی شان هم انتقادی داشته بودند ، نپذیرفته وبه آن توجهی ننموده اند . صحبت با كاسترو ( رهبر كوبا ) هم میتوانسته است به این جمع بفهماند كه عمل شما با شعارهای كارگری تان مغایرت دارد. از قول رهبر كوبا در "کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر در گفتگو با دکتور پرویز آرزو" می خوانیم:
" جنرال عبدالقادر: بعدازاین که قدرت راتسلیم دادم وشورای انقلابی ایجاد شد، هیاتی از افغانستان به کوبا رفت. آن سفربرای معرفی هفت ثور بود و همچنین تنظیم سفر ترهکی به کوبا.
پرویز آرزو: شاید نشست سران کشورهای عضو «جنبش عدم تعهد» بود؟
جنرال عبدالقادر: بلی. نشســت کشــورهای جنبش عدم انسلاک بود. کریم میثاق و شــاهولی رفته بودند. بعد از بازگشت، گزارش ســفر خود را به ترهکی میدادند. «فیدلکاسترو» از آنها پرسیده بود: «شما چه کارهایی را بعد از انقلاب انجام داده اید؟» کوبایی ها بعد از پیروزی، قصر ریاست جمهوری را مهمانخانه ساخته بودند و دیدار از آنجا برای همه گان آزاد شــده بود. کاسترو پرسیده بود: «شما با قصر شاهی افغانستان چه کردید؟» آنهــاجواب داده بودند: «مادروازه ی قصررابازکردیم. مردم آنجارادیدند. دوباره آنرابستیم وحالاترهکی صاحب در آنجا زندگی میکند.» کاسترو گفته بود: «خوب! پس قصر را برای خود گرفتید!» کاسترو پرسیده بود: «دیگر چه کردید؟» گفته بودند: «ما همهء زندانیها را آزاد کردیم و دوسیه ها را سوختاندیم!»
کاسترو گفته بود: «خوب! پس تاریخ را سوختاندید.» این گپ او بسیار معنادار بوده است . " ص٣١٦
ترس از امین در شریان های حزب دیموكراتیك جریان داشته و طوریكه از نوشته های رفقای همسنگرش معلوم می شود ، همه از این شخص به نوعی هراس داشته اند . جنرال قادرازستیزه گری های خویش با امین می نویسد . بالاخره به دست امین به زندان می افتد. او بیان می دارد كه اعضای حزب دیموكراتیك از امین می ترسیده اند.امین با باند خود ، قدرت حزب را در سلطه ی خود گرفته بوده است . وقتی پای ترس از امین به میان می آید ، جنرال قادرهمه را به ترس ازامین محکوم می کند و ترسیدن جنرال نبی عظیمی را از اوچنین بیان می دارد :
"به قصر دارالامان رفتیم. قرارگاه قوای مرکز در همان جاست. صاحب منصب ها ایستاده بودند. ترهکی از پیش آنها میگذشت و حتا احوال پرسی هم نمیکرد. من همراهش میرفتم و با بعضی از صاحب منصبها دست میدادم. شوخی میکردم. «عظیمی» و «ستار» پرچمی هم در بین آنهابودند.
پرویز آرزو: منظور شما، نبی عظیمی است؟
جنرال عبدالقادر: بلی. نبی عظیمی. در آن زمان جکتورن بود. کله اش پایین انداخته بود. زیرالاشه اش زدم و گفتم: «سرت را بالا کن!» آنها، چون امین با ما بود، اینقدر زیر تاثیررفته بودند. ازامین هراس داشتند. عظیمی پرچمی بود." ص. 252 کتاب
در جای دیگری از كشتمند می گوید و از لقمه ی نانی كه با دیدن امین از دستش می افتد :
"اینها را با خنده و شوخی به هم میگفتیم. شوخی میکردیم. من به شوخی به کشتمندگفتم: «خوب! پس این کار هم از دستت برنمی آید. وزیرپلان هم که بودی، امین آمد،ازترس،لقمهءشورباازدستت افتاد. توچه میکنی؟!»
کشتمند گفت: «نمیدانم قادر جان!» من به کشتمند گفتم: «فردا که از زندان آزادشوی، به خدا که باز قادر را بشناسی.»
و همانطور هم شد...." ص 322 کتاب.
از قرینه پیداست كه امین در بین حزب و دولت از قدرت زیادی برخوردار بوده است . طوریكه اعضای دیگر حزب می گویند ، باند قوی داشته و دیگران را به هر نوعی كه بوده ، زیر تاثیر خود کشیده بوده است . تره كی از مسكو بر می گردد و انتظار آنرا دارد كه طرفدارانش امین را یا دستگیر و یاكشته باشند . او در میدان هوایی از دیدن امین تعجب می كند و سوال های بی ربط از امین میكند و امین هم آگاهانه جواب می دهد و برایش تفهیم می كند كه طرفداران تو مرا دستگیر كرده نمی توانند . تره كی حكم قتل امین را می دهد اما امین به راحتی او را از خانمش جدا می كند و توسط شخصی بنام "روزی"، او را خفه می كند . از گفته های جنرال قادر می خوانیم :
"درگیریها بین طرفداران امین و ترهکی زیاد شــده بود. پوزانُف، سفیر شوروی درکابل، امین را وادار کرده بود که با وســاطت او پیش ترهکی برود. به طرف امین، هنگام ورودش به ارگ برای دیدار با ترهکی، فیر میشــود. طرفداران ترهکی این کار را کرده بودند. امین موفق به فرار میشود. ترون در همان درگیری کشته شده بود. یعقوب، قومندان گارد ارگ و وفادار به امین بود. امین به او امر میکند که اجازه ندهد کســی پیش ترهکی برود. فردای آنروز،امین جلســهءبیروی سیاسی و شورای انقلابی را دایر کرده بود. شــب همان روز، ترهکی را به کوتی باغچه برده بودند. به همان جایی که ما را بندی کرده بودند. ترهکی را در همان اتاقی که کشــتمند بندی بود، زندانی کرده بودند. او را از خانمش جداکرده بودند.این معلومات رامن بعدازبیرون شدن اززندان اززبان زِن ترهکی به دست آوردم. من درزمان کارموقتی از زندان بیرون شدم به دیدن خانم ترهکی رفتم. رفتم که به او تسلیت بگویم و خود را از اتفاقاتی که در دوره زندانم افتاده بود آگاه کنم. اوبه من این اطلاعات راداد. خانم ترهکی به من گفت: «مرا دمدمه های شــام از ترهکی جدا کردند. به من گفتند تو به جای دیگری میروی. به من نگفتند که ترهکی را به کوتی باغچه برده اند.» ترهکی را به کوتی باغچه برده بودند. امین کســانی را آماده کرده بودوقصدداشت همان شــب ترهکی را بکشد. در راس آنگروه کسی به نام «روزی» بود. صاحب منصب قوای چهار زرهدار بود. یعقوب قومندان ارگ به دســتور امین به "روزی" و آمرسیاســی قومندانی گارد وظیفه داده بود که همان شب ترهکی را بکشند.
"روزی" در همان شب کشته شدن ترهکی، گم شده بود. نفر دوم در تحقیقات خود این معلومات را داده بود و من آنرابعدهادرگزارشهایی که در مســکو بر اساس اظهارات همان آدم نوشته شده بودند،خواندم. "روزی" و آن نفردیگر، ترهکی را خفه کرده بودند...." ص. 316
سر نوشت نابغه ی شرق و تیوریسن حزب دیموكراتیك به این ترتیب پایان یافت و تا بحال كسی نمی داند كه در كجا دفن شده است . اما بعضی ها اینكه امین با جسد تره كی چه كاری را انجام داده است،چیز های می گویند كه امكان قبول آن وحشت برای انسان نا ممكن است. سرنوشت مقام هایی بعد از تره كی را از زبان جنرال قادر و دیگران دربخش های بعدی ادامه خواهیم داد.
ادامه دارد
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بخش هفتم
از كودتای هفت ثورآغاز می کنیم و درنگی بر گفته های جنرال قادر پیرامون آن موقعیت می افگنیم . كودتای ننگینی را كه با افتضاح به زباله دان تاریخ سپرده شد ، بعضی از دگم اندیشان ، این جنایت را به انقلاب تشبیه می كنند . از جنرال قادر می خوانیم و مضحكه را در می یابیم كه سه نفر بعد از چیدن گندنه ، سر كاسه ی شوربای کوفته یگوشت کاو ، تصمیم به عوض كردن رژیم یك مملكت می گیرند و سرنوشت ملتی را به سوی بربادی سوق می دهند . از گفته های جنرال قادر می خوانیم:
"به موضوع ترتیب پلان هفت ثور بر میگردیم...
پرویز آرزو: به شما گفتند به خانهء سروری بروید و پلان کودتا را بسازید؟
جنرال عبدالقادر:نه.به من خبردادندکه بیا.احتمالا برج ســنبله یامیزان بود.وقت گندنه بود. به یادم اســت که در خانهء اسدالله سروری شوربای کوفتهء گوشت گاو پخته بودند. ما از زمین خانهء اســدالله سروری، گندنه ها را کندیم و لب چاه خانه اش نشستیم و ُشستیم.
پرویز آرزو: و این همان روزی بود که با گندنه و شوربای گوشت گاو پلان کودتای هفت ثور را ساختید؟
جنرال عبدالقادر: بلی. وطنجار در روز اول نیامد. من و ســروری و امین و قادر آکا بودیم. من اصرار میکردم که بدون وطنجار این کار نمیشود. چون وظیفهء مهمی را باید انجــام میداد. قادر آکاکاره یی نبود. او یک انجینیر هوایی بود. چه طور میشــد وظیفهء وطنجار را به او بســپاریم. قوای چهار زرهدار باید نقش مهمی را بازی میکرد و حضور وطنجار، حتمی بود. یک هفته بعد، نشســت دوم ما باز هم در خانهء سروری برگزار شد و این بار، وطنجار آمد. در همان روز بود که در خانهء اســدالله سروری، پلان هفت ثور را ساختیم و نهایی شد. مشخص کردیم که وطنجار باید چقدر نیرو وارد میدان کند. تانکها کجا بایســتند. هدف قوای چهار زرهدار چه باشــد. طبق برنامه، تانکها باید به قومندانی مدافعه هوایی حمله میکردند. بعد از فیر تانک، دســت من باز میشد و پرواز طیاره ها را عملی میکردم. در آن روزها «ســرور نورستانی»، قومندان قوای چهار زرهدار، در مسکو به سر میبُرد. نمیدانم برای درمان، استراحت یا کار دیگری رفته بود. رفیع، رییس ارکان قوای چهار زرهدار بود. بر اساس برنامه، تانکها باید از قوای چهار زرهدار بیرون میشدند و به استقامت نقاط از پیش تعیین شــده حرکت میکردند. اگر کســی میپرسید که «تانک ها به کجا میروند؟» باید گفته میشد که «ما مانور اجرا میکنیم. این مانور قطعات نظامی است برای مقابله با دشــمن فرضی و آمادگی در مقابل حوادث احتمالی. این تطبیقات نظامی است. مانور است.» صفحه 170 کتاب.
در این مورد از گفته های جنرال می توان چنین برداشت نمود كه یا جنرال صاحب در جریان كامل پلان كودتا قرار نداشتند و یا اینكه در این موضوع راه را كج می كنند. در بالا گفتند كه پلان در خانه ی سروری ریخته شد . اما در جایی دیگر می گویند كه در روز کودتا ، مشاور روسی در كناررفیع یك شبانه روز نشسته بود تا مبادا رفیع اشتباهی بكند و كار طوری كه پلان شده بود از آب بر نیاید. از گفته ی خود جنرال می خوانیم:
"موضوع مهم دیگر این اســت که بنا بر اطلاعاتی که به دســت آمد، پیش از آغازعملیات، حدود ســاعت هشت صبح و شاید زودتر، گلابزوی و اسدالله سروری با سفارت شوروی در کابل تماس گرفته بودند و گفته بودند که «امروز انقلاب شروع میشود.»
بعد از دریافت این اطلاع بود که سفیر شوروی با یک دستگاه مخابره، موتر و محافظ به طرف بند «سرده» غزنی رفته بود. نرسیده به «میدان» کوتلی است به نام «کوتل تخت». سفیر شوروی در همان محل توقف کرده بود. از همانجا، تماس خود را با مسکو و سفارت شوروی در کابل برقرار کرده بود. سفیر شوروی تا ساعت 4 یا 5 عصر در «کوتل تخت» مانده بود. من این موضوع را میدانم.
موضوع سوم اینکه مشاورین شوروی در آن روز، در قومندانی مدافعه نبودند. بعد ازاینکه خود را به بگرام رســاندم، در آنجا هم خبری از آنها نبود. ممکن است آنها هم از کانالی از ماجرا خبر داشتند.
نکتهء چهارم را از زبان رفیع به شــما قصه میکنم. رفیع در زندان به من گفت: «من خــواب بودم. وطنجــار آمد و از من مرمی تانک گرفت. بعــد از رفتنش، لباس کارم را پوشیدم. کمی بعدتر، مشاور شوروی در قوای چهار زرهدار، به دفترم آمد. با خود کالباس و پنیر و خوردنیهای دیگر آورده بود. من پشت سیستم مخابره نشستم.» طبق گفتهء رفیع، حیدر رسولی یا کس دیگری، به او مخابره کرده بود و پرسیده بودکه تانکها به چه منظوری از قوای چهار زرهدار بیرون شــدهاند. رفیع جواب داده بود که ما «پرووا» میکنیم. «پرووا» مانور نظامی در مقابل دشمنی خیالی برای آماده نگه داشتن نیروهاســت و سالی چند بار انجام میشود. دشمنی خیالی را در نظر میگیرند و به دفاع از خود و طرد دشــمن، میپردازند. اما این مانور با تانک و مرمی آنهم در ســطح شهر انجام نمیشود. رفیع میگفت که مشاور شــوروی تمام آن روز و شب پیشش نشسته بود. یعنی تاروز هشت ثور. چرا مشاور شــوروی تمام آن مدت با رفیع مانده بود؟ دو برداشت ممکن است.
یکی اینکه شاید روسها به رفیع اعتماد نداشتند. برای جلوگیری از مشکل، او را زیر نظر گرفته بودند. برداشت دوم هم اینکه شاید می فهمیدند که رفیع، استعداد «سوق و اداره» را ندارد و مشــاور باید به او کمک میکرد. من این دو احتمال را در نظر میگیرم. اما هدفاصلی مشاور را نمیدانم." برگ ٢٠٤
گفته های جنرال قادر می تواند همان قسمتی باشد كه جنرال را در جریان گذاشته اند و شاید هم تمام پلان را برای جنرال قادر هم نگفته اند . شاید حفیظ الله امین و شوروی ها نمی خواستند تمام پلان را برای جنرال بگویند . از این رو گفته های جنرال در بسیاری از مواقع به اگر و مگر و یا شاید وباید می رسد .او در بسا از موارد مطمین نمی باشد. چنانچه در ارتباط با رفیع، به نشستن مشاور روسی در کنارش و احتمال عدم اعتماد به او می گوید.
طوریكه از قرینه معلوم است ، روسها كاملن در جریان قرار داشته اند و اینكه سفیر شوروی در همان روز به سمت غزنی می رود و مشاور دیگر در بگرام وجود ندارد ، نمی تواند اتفاقی بوده باشد . یا اینكه به یك خبر گلابزوی و سروری چنین كرده باشند.
از جنرال صاحب می تواند این پرسش به عمل آید كه این همه قتل وخون ریزی برای چه بود. شما كه می گویید قلبن با این جمع همراه نبودید، این کشتارها را چگونه توجیه می کنید:
"زرهپوش دوم که پشت قاســم می آمد، صدایم را شنید. وقتی دید که قاسم از پشت سرم می آید و میخواهد فیر کند، قله را دور داد، ماشیندار دور خورد و مرمی 24 میلی میتری را به سمت قاسم فیر کرد. کلهء قاسم به هوا رفت..." صفحه 176 کتاب.
چند شب پیش مهمانی به خانه ام آمد و كتاب جنرال قادر كه روی میزم گذاشته بود را دید . گفت :" این همان قادر است كه روز هفت ثور با چه زوری بیانیه می داد و ما در خانه ها مان می لرزیدیم ." من كوشش كردم برایش بفهمانم كه قادر دست به اعتراف زده است و بسیار موضوعاتی را كه مبهم بودند باز نموده است. اما او نمی خواست از قادر بشنود و نمی خواست پیرامون كتاب قادر حرف زند. اما ببینید خود جنرال از آن روز چه می گوید :
"ایدیولوژی به ماخیانت کرد.یابهتربگویم ناآگاهاِن ازایدیولوژی،اینکارراکردند.بسیارناراحت و متاثر بودم. اعلامیه یی را هم که به من دادند با تاثر و اندوه خواندم ." صفحه 184 کتاب.
آنقدرحرف در كاركرد جنرال قادر و حزب دیموكراتیك وجود دارد كه نمی توان به آسانی یكی بعد دیگری را باز كرد . در میانه ی راه ، راه عوض می شود و حرف به جاهایی دیگر می كشد. از موضوع مورد بحث دور نشویم و به اصل مطلب امروزی بپردازم كه اختلاف رهبران حزب دیموكراتیك از كجا آغاز شده است.
از گفته های جنرال قادر می توان نتیجه گرفت که رهبری حزب دیموكراتیك، از همان اول، سر تقسیم جور نیامده بودند. اختلاف از همان آغاز سال ١٣٤٣ شروع شده است. به عقیده ی من این حزب خام ، دهه ها ضرورت داشت تا اختلاف بین اعضای خود را حل نماید و این كودتا برای این حزب نامنسجم چیزی بالاتر از سنگینی بود كه به شانه اش سوار کردند. ببینیم جنرال قادر ازرهبران حزب دیموكراتیك چه شناخت دارد.
" پرویز آرزو: در ســال 1343 کنگرهء موســس حزب دموکراتیک خلق افغانستان،مخفیانه در خانهء نورمحمدتره کی برگزار شــد. بیست و نه نفر دعوت شده بودند. بیست و هفت نفر در کنگره شرکت کردند. نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، طاهر بدخشی، صالح محمد زیری، سلیمان لایق، نوراحمد نور، محمد ظاهر زدران و محمد ظاهر افق و ... حضور داشــتند. دو نفر در کنگره، به هر دلیلی که بود، حاضر نشدند. یکی میراکبر خیبر بود و دیگری اناهیتا راتب زاد. این اتفاق در ســال 1343 افتاد. پس از آن کنگره اختلاف نظرمیان نورمحمد تره کی، ببرک کارمل و طاهر بدخشی بالا گرفت...
جنرال عبدالقادر: بلی. اما بعدها افشــا شــد که پیش از آن کنگره، نشست محدود دیگری در خانهء تره کی بر گزار شده بود که هشت یا ده نفر در آن حضور داشتند. از جمله تره کی، کارمل، کشتمند، صالح زیری، شهپر، زهما، پنجشیری.این نشست، یک سال پیش از کنگره یی برگزار شده بود، که شما به آن اشاره کردید. در همان نشست خصوصی، فیصله شده بود که تره کی رهبر شود، کارمل معاون و بدخشی منشــی حزب. در مورد آن نشست و فیصله، خود طاهر بدخشی در زندان «پل چرخی» به من گفت. بعد از هفت ثور، من و طاهر بدخشی در زندان با هم بودیم. من چند ماه پس از هفت ثورزندانی شدم.چهارصدنفرنظامی وغیرنظامی ازهرات وقندهاربه ا تهام داشتنِ ارتباط با من زندانی شده بودند." صفحه 69 کتاب.
تردیدی باقی نمی ماند اگر ادعا شود که سازماندهی کودتای هفت ثور، تمامن از سوی شوروی صورت گرفته باشد.
اما رهبران حزب از همان ابتدای كار با هم موافقتی نداشتند و چنان بود، تا موقعیتی برای هر كدام دست دهد،دیگران را از سر راه خود بر دارند.
كشته شدن نور محمد تركی توسط امین و آنهم در اولین گام های قدرت حزب دیموكراتیك خود انارشیزم در پیكره ی حزب را مبرهن می سازد. جنرال قادر ، جنرالی كه خود "ماشینی" نبوده است اما موتور جنایت را در افغانستان به راه می اندازد و امروز پس از چند دهه عملکرد نادرست رفقایی كه روزی به خاطر آنها دست به كودتا ( جنایت بزرگ ) زده است ، متهم می نماید. توجه كنید :
"پرویز آرزو: میخواهم در مورد چهار رهبر حزب دموکراتیک بپرســم. منظورم از چهار رهبر، نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل و داکتر نجیب الله هســتند که هر کدام در دوره یی زمامدار کشــور شدند. شما دیدگاه های خود را در مورد هر کدام از این چهار تن در متن این کتاب گفته اید. به هر حال اگر قرار باشد که از بین این چهار تن «یک نفر بهتر» را انتخاب کنید ومعیارهای این «بهتری»، شاخص هایی مانند توانایی های مدیریتی، ملیگرایی یا چیزهای دیگر باشد، کی را انتخاب میکنید؟
جنرال عبدالقادر:ببینید!همانطورکه وضِع جســمی انســانهامتفاوت است،طرز فکر آنها هم تفاوت دارد. درک انســانها هم با هم فرق دارد. درک انسانها نسبت به انســانهای دیگر هم فرق دارد. برای من خیلی مشــکل است که بگویم چه کسی تا چه اندازه یی در چه موردی از دیگران بهتر بود. یا از دیگران بدتر بود. به خصوص اینکه من همیشــه زیر فشار هر چهار نفری که شما یاد کردید، بودم. حالا اگر بگویم که هر چهار نفر خوب نبودند یا بد بودند، شاید کسی بپرسد پس کی خوب بوده است؟" صفحه 452 کتاب.
كلام جنرال قادر ما را به سردر گمی می اندازد و چنین می نماید كه در دو بُعد باید بررسی شود . بُعد اول: خود را در همان زمان قرار دادن و به كاركرد جناب قادر خان توجهی عمیق داشتن است . بُعد دوم: امروز پس از نزدیک به چهل سال كه جناب جنرال لب به سخن گشودند و پرده از جنایاتی را پس کرده اند كه خواننده یی این گفتار را متحیر ، متاثرو متاسف می سازد.
اما در بُعد دوم می توان چنین حدس زد که شاید تفكر امروزی خود را جناب جنرال به این موضوعات وصله می زنند وشاید هم می خواهند به نوعی خود را برای مردم، كودكی كه بازی جمع فریب كار را خورده است، معرفی نمایند. جنرال عبدالقادر به شکل واضح رهبران حزب دیموكراتیك را به خیانت متهم می كند. او ابراز ندامت دارد كه چرا در این جمعی كه همه بد بوده اند و خیانت كار ، یكجا شده است و فریب این جمع خاین را خورده است. در جای دیگری چنین می گوید:
"پرویز آرزو: شما عضو حزب بودید اما به حزب وفادار نبودید.
جنرال عبدالقادر: وفادار نبودم چون دیدم خیانت وجود دارد. من به شما گفتم در همان دو ساعت اول [شروع کودتای] هفت ثور فهمیدم که گمراه شده ام. "ص 450 کتاب
كشته شدن تره كی به دست امین به راحتی نمی تواند برایم قابل قبول باشد. طوریكه از قرینه پیداست، این دو در دوستی با هم سابقه یی طولانی داشته اند که هر دو با هم در یک زمان در امریکا بودند و از طرفی هم امین " شاگرد وفادار " تره کی بوده است .
روابط این دو آنقدر عمیق بوده است كه نمی توان قتل تره كی به دست امین را به آسانی قبول كرد. چنانكه جنرال قادر می گوید هر دوبه ناسیونالیزم پشتو معتقد بودند و هر دو در امریكا كار و تحصیل داشتند و همواره در كنار هم یكی پوششی برای دیگری بوده است. از زبان جنرال می خوانیم :
"... رابطهء عمیق ترهکی و امین. هر دو در امریکا بودند. ترهکی در امریکا کار میکرد و امین تحصیل کردهء امریکا بود. اما از ســوی دیگر امین، ترهکی را کشــت. نکتهء مهمی به شما بگویم: من در زمان امین زندانی بودم. در بندی خانه، خودم از طریق رادیو از زبان امین شنیدم که در جواب به سوال یک خبرنگار امریکایی که نظرش را در مورد امریکا میپرســید، گفت: «ما دو میلیارد دالر به شوروی بدهکار هستیم- رقم دقیق یادم نیســت- اگر همین لحظه امریکا کمک کند و قرض ما را به شوروی بدهد ما مناسبات خیلی نیکی با امریکا خواهیم داشت.» من احساس میکردم که شوروی، نسبت به امین شک دارد."ص 146 کتاب
جنرال قادر در جای دیگری در همین گفتگو به شخصیت و اعتقاد های نورمحمد ترهكی می پردازد و برداشت خود را از او چنین بیان میدارد :
"مهمترین ویژگی شخصیتی ترهکی، قومگرایی او بود که من سخت مخالف آن بودم و دلیــل عمدهء تحریکاتی که در من ایجاد میشــد همین بود. چه آن زمان و چه امروز، من با هر کسی که در مسایل افغانستان به قوم و سمت و زبان گرایش دارد مخالفم. چرا؟ چون ما افغانســتان را میخواهیم. یک افغانستان واحد، خانهء همه مردم است. عقاید مردم، سمت مردم، زبان مردم و مسایل قومی مردم پیشم ارزش ندارد. هر کس که شایسته تر است باید در بالاترین مقامها کار کند و خدمتگزار مردم باشــد. تضادی هم که گاهی بین من و ترهکی و امین و رهبری حزب به میان می آمد، پیرامون همین مســایل بود. من بارها گفته بودم که تا زمانی عضو حزب هستم که وحدت حزب تامین باشد. حزب بر دو گرایش و شــاخه بنیان یافته بود: یکی شاخهء قشر شهری و روشنفکرشــهری و دوم روشنفکر دهاتی. بزرگترین اشــتباه روسها هم همین تقسیم بندی حزب دموکراتیک به دو شاخهء شــهری و بیرونشهری بود. بر اساس مطالعات «دوریانکوف» بیرون شهریها بیشــتر خصلت کارگری دارند. و ترهکی از آن جمله بود. من هم در آن زمان بر اشــتباه بودن این دیدگاه دوریانکوف و شوروی تاکید میکردم و حالا هم تاکید میکنم. بســیار هم با صراحت به آنها میگفتم که «بزرگترین اشتباه شما این است که افغانستان را با دو گرایش پذیرفته اید. اگر شما از همان آغاز، مسالهء وحدت ملی را برای افغانستان مطرح میکردید، تفرقه و انشعابی پیدا نمیشد.» وقتی جامعه بر اساس دو گرایش «روشنفکر شهر» و «روشنفکر ده» تعریف میشد و به خصوص بر پشــتون بودن ترهکی هم تاکید میشد، شورویها بیشتر ترهکی را قبول داشتند تا کارمل را. بر اساس همین مفکوره تا پیش از هفت ثور، حمایت از ترهکی بسیار بیشتر از پشتیبانی ازکارمل بود." صفحه 147 کتاب.
بر داشت من از گفتگوی جنرال قادر پیرامون حزب دیموكراتیك این است كه:
هر موضوعی را كه جنرال بیان نموده ، طرح اصلی آن در شوروی ریخته شده است . خود جنرال هم گاهی آگاهانه و گاهی در ناآگاهی تمام موضوع را به دوش شوروی می اندازد. در همان ابتدای قضیه شوروی جمع هواخواهان خویش را به دو گروه تقسیم می كند و رفیق های شئونیست و رفیق های سكتاریست ( رفیق ها ی شهر نشین ، رفیق های اطرافی ) را در كنار هم و جدا از هم تربیه می كند. از همان آغاز کار حزب دیموکراتیک را شوروی ها خراب کردند . اما اعضای این حزب هم گوشش بر آن داشتند تا اخبار روز را از رفیق خود ـ طوریکه گلابزوی و اسدالله سروری صبح هفت ثور به سفارت شوروی خبر داده بودند ـ زود تر به سفارت شوروی در کابل برسانند...
ادامه دارد
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بخش ششم
قدرت طلبان حزب دیموكراتیك آنقدر تلاش برای رسیدن به قدرت را داشتند كه به آسانی رفیق های خود را هم زیر پا می گذاشتند. هر كدام به شکل فردی یا گروهی، زیر نام حزب دیموكراتیك با سفارت شوروی در تماس بودند و جاسوسی از رفیق های خود و اسرار مملكتی كه به آن تعلق داشتند برای کشوربیگانه می كردند.
با این برداشت از كلام جنرال قادر ، كودتای هفت ثور را می توان بهدرستی فهمید. كودتای نظامیی كه شوروی ها پلان نموده و عمال خود را برای به دست آوردن هدف پیش انداخته اند . مرگ میر اكبر خیبر ، مرگ نور محمد تره كی ، مرگ حفیظ االله امین می تواند راهكرد حزب دیموكراتیك را برای ما به آسانی شرح دهد. جاسوسان شوروی سابق در كشور ما ، ابتدا برای با هم بودن و به روایتی خوش بین بودن به رژیم دیكتاتور شوروی ، زیر یك سقف می نشستند و گویا در همان زمان هم بر این بودند كه (گرگ وار ) خواب برده را بدرند. ابتدا كشته شدن مرموزانه ی میر اكبر خیبر می تواند دلیل بارزی بر این گفته باشد . طوری كه از گفتگوی جنرال قادر بر می آید ، كشته شدن خیبر ، می تواند توطئه یی از امین و یا ببرك كارمل زیر نظر سفارت شوروی باشد . از طرف دیگر می توانسته است سر خط قتل خیبر در شوروی و یا در سفارت شوروی در كابل نوشته شده باشد . جنرال قادر پیرامون خیبر می گوید:
"پرویز آرزو: گفته می شود میراکبر خیبر تنها کسی در رده های بالای حزب بود کهبه تغییر رژیم از راه کودتا علاقمند نبود.
جنرال عبدالقادر: احتمال دارد.
پرویز آرزو: من درچندجااین مطلب راخوانده ام و در صحبت های شــما هم آمدهاست.
جنرال عبدالقادر: باور من هم همین است
پرویز آرزو: خیبربه آوردن تغییرات آرام از ...
جنرال عبدالقادر: از طریق پارلمانی...
پرویز آرزو: مبارزهءپارلمانی و آماده کردن جامعه به دگرگونی. فکر نمی کنید یکی از دلایلی که باعث شد خیبر از چشم شوروی بیفتد باورش به آوردن تغییرات بطی بود و...
جنرال عبدالقادر: بلی که به انقلاب طبقهء کارگر باور نداشت...
پرویز آرزو: بلی. ودراین صورت آیانمی شود نتیجه گرفت که شوروی به انقلابی ازجنس انقلاب اکتوبرخودعلاقه داشت ودرنتیجه خیبرازچشم شوروی ...
جنرال عبدالقادر: افتاده باشد
پرویز آرزو: بلی. که به این دلیل خیبربایدازچشم شوروی افتاده باشد؟ و حالا درصورتی که این پیش فرضها درست باشــند، باید قبول کرد که پلان کودتای هفت ثور توسط شوروی تاییدشده باشدوقتل خیبرهم بی ارتباط با این مساله نباشد.
جنرال عبدالقادر: من تکرار میکنــم که حتا اگر امین به تنهایی در آنروزتصمیم گرفته باشد، شورویها نمیتوانستند از آن بیخبر بوده باشند." ص. 212
خود محوری، طوری كه جنرال عبدالقادر می گوید در سیستیم شوروی وجود داشته است و سر سپرده گان ( خلقی ها و پرچمی ها) نیز بر همان مبنا دست در كار بودند . هسته یی نا مشخص و غیر قابل صلاحیت ، چند تن بی درایت ، فقط بخاطر ارتباط با شوروی به سنترالیزم دیموكراتیك معتقد می شوند و كور كورانه آنرا به دیگران می قبولانند. در نتیجه چنان می شود كه ملتی را به خاك و خون می كشاند و باند های حزب نمایی كه خود ساخته بودند به دست خود - به شعارهای خود شان - به زباله دان تاریخ سپردند . موضوع پر ابهام قتل خیبر می تواند یكی از همین تصمیم گیری ها باشد كه شاید امین از پلانی كه كاجی بی ترتیب داده است ، استفاده نموده باشد و خیبر را كه ازخوشخدمتی به شوروی سر باز می زند ، توسط امین می كشند . حزب دیموكراتیك هم خیبر را می كشد و هم از آن به نفع حزب استفاده می كند و داوود خان را مسوول این ماجرا می داند.
طوریكه از گفتگوی جنرال قادر بر می آید،شاید امین ، شاید رسولی و شاید فردی سوم به دستور شوروی خیبر را كشته باشد. اما از دیدگاه جنرال قادر می تواند داوودخان از اتهام قتل خیبر به خوبی برائت حاصل نماید. به ادامه اظهارات او توجه می کنیم:
"پرویز آرزو: قتل خیبربه هرحال بســیارمبهم مانده است. عده یی حفیظالله امین رامتهم میکنند.
جنرال عبدالقادر: بسیار احتمال دارد.
پرویز آرزو: عده یی هم رسولی را؟
جنرال عبدالقادر: بلی. رسولی را هم متهم میکنند.
پرویز آرزو: وعده یی هم رد پای شوروی را در این قضیه می بینند. شما کدام فرضی رامحتمل میدانید؟
جنرال عبدالقــادر: بیایید این طور تحلیل کنیم که علاوه بــر این چهار پنج فرضیه می تواند عامل دیگری هم باشــد. در سیاست بحث دوست و دشمن نیست. اساس سیاست، منافع است. وقتی کسی وارد سیستمی می شود ولو که ُپست حساسی هم داشته باشد، بیرون شــدنش از آن سیستم می تواند خطرساز باشد. چون اسرار مهمی میتواند داشته باشد. وقتی تصمیم گرفته میشود که این آدم دیگرکارآمدنیست وبه کارنمی آید،اورانمیتوانند همینطور رها کنند و آزادبگذارند. به خاطراســراری که پیش اوست، باید از بین برده شود." ص 215
طوریكه در بخش پیشین گفته آمد ، من به این باورم كه جنرال صاحب فرق بین انسان سیاسیی که دارای مفکوره ی سیاسی است و یك جاسوس را نمی دانند . در سازمان های برجسته ی دنیا اشخاصی هستند كه با روند كاری حزبی كه به آن تعلق دارند مخالفت می ورزند و از حزب كنار می روند و حزب دیگری را تاسیس می كنند. اما این كار موجب قتل شان نمی شود . می توانم مثالی از همین چند سال اخیر بگویم : شخصی بنام لافونتین از حزب سوسیال دیموكرات آلمان به اساس مخالفت هایش بیرون شد و حزب دیگری را به نام چپ ها تاسیس كرد و تا به حال كسی او را نكشته است . در زمان های قدیم كه كودكی بیش نبودم ، گاهی از زبان بزرگان می شنیدم كه فلان شخص جاسوس بوده است اما چون آن شخص انفرادی جاسوس بوده است ، به آن توجه می شده است . اما این گونه گرد هم آیی ها و جاسوسی ها و باند ترتیب دادن ها را می توان نوعی جاسوسی دانست.
یكی از رهبران حزب دیموكراتیك همان میر اكبر خیبر بوده است كه به دست افرادحزب دیموكراتیك –احتمالا حفیظ الله امین - به قتل رسیده است . او را به شكل كاملن مرموزی كشتند.
ن. روشن در مورد مرگ میر اكبر خیبر از زبان طب عدلی چنین می نگارد:"... طب عدلى مرگ استاد خیبر را طى یك گزارش شش صفحه اى، تنها ناشى از فیر مرمى نه، بلكه بنابر لت و كوب بسیار شدید و شكنجه اى یك گروپ افراد مى دانست. استخوان هاى قبرغه استاد كاملا شكسته و داغ هاى ضرب و شتم توسط "خردم" بر بدنش كاملا وضاحت داشت. طب عدلى معتقد بود كه میر اكبر خیبر، در محل دیگرى شكنجه و بعدا بالایش فیر صورت گرفته و به محل (كنار مطبعه) آورده شده است...." ١
جنرال عبدالقادر خاطرات خود رابا سران حزب دیموکراتیک از میر اكبر خیبر می آغازد و در رابطه به خیبر و مرگ او به سوال داكتر آرزو چنین پاسخی می دهد:
"پرویــز آرزو: بلی. درمــورددودیدارخودبامیراکبرخیبــر،پیش ازاین صحبت کرده اید. بعضی ها هم جناح خلق را متهم به دســت داشتن در ترور خیبر میدانند. نظر شما در این مورد چیست؟
جنرال عبدالقادر: من حقیقت را درست نمیدانم. در مورد رسولی و قاسم هم گفتم شک دارم. چون سراسیمگی و آشفتگی قاسم را دیدم و بعد از بیست دقیقه کسی آمد و خبر قتل خیبر را داد. خیبر به عنوان چپ گرا در جامعه مشهور بود. خیبر در گذشته، صاحب منصب «حربی پوهنتون» بود. فردای روزی که امتحان داده بود، باید دیپلوم میگرفت. شــب آنروز،یعنی شــبی که فردایش باید دیپلوم می گرفت، قصد رفتن به خانه اش را میکند. اما به او اجازه داده نمی شــود. خیبر اعتراض میکند و حکومت را متهم به بی عدالتی و ظلم و اســتبداد خاندانی و شاهی میکند. در نتیجه او را دستگیر می کنند و به سیاهچال می اندازند. ســه ســال بندی بود. بعد از رهایی در اکادمی پولیس درس خوانده بود و صاحب منصب پولیس شده بود. مدتی بعد، استاد آن اکادمی شده بود. بعد هم موضوع حزب دموکراتیک به میان آمده بود. گفته می شــد که خیبر مخالف خشونت چپی ها بود. بین او و کارمل هم در حزب، رقابت و اختلاف نظر وجود داشت. من این را شنیده ام. خودم نمیدانم که لیاقت و شایســتگی اش در چه حد بود. اما مخالف رسیدن به قدرت از راه نظامی بود. خیبر بر این باور بود که چون در اساســنامهء حزب، موضوع تشــکیل یک قدرت پارلمانی ذکر شده است، باید بر رسیدن به قدرت از راه مبارزهء پارلمانی تاکیدکرد. به هرترتیب،خیبرکشته شد. رهبری حزب در روز دفن خیبر، تظاهرات بزرگی رابه راه انداخت. حزب اعلان کرد که «پردهء سیاســت دریده شد. داوود، خیبر را کشت.» ص 166 کتاب.
از همین نقطه می توان توطئه گری را به وضاحت در كاركرد حزب دیموكراتیك مشاهده كرد ، به گفته ی عام پسندانه (هم می زنند و هم پولیس صدا می كنند ) .
بر خورد درست به این گونه موارد فقط یك موضوع می تواند باشد كه تنها به این نوع برخورد ادلف هیتلرمحكوم می شود و دیگران خود را پس پرده ها پوشانده اند كه گویا كسی نمی تواند آنهارا ببیند . این همان جمله ی معروف است كه هیتلر گفته بود :" هر كه با ماست از ماست و هر كه با ما نیست از مانیست ." حزب دیموكراتیك هم در ارتباط با اعضای بلند رتبه ی خود هم به چنین استفهامی دست زده است. خیبر را كه با آنها نیست می كشند و جنازه اش را برای بالابردن پرستیژ حزب پله می سازد .
در بخش بعدی خواهیم دید كه سرنوشت نور محمد تركی در چنگال حزبش به كجا كشیده شد . ادامه دارد
++++++++++++++
بخش پنجم
در بخش چهارم خواندید كه جنرال عبدالقادرجرمی را كه برای كشته شدن داوود خان گفته بود، فردگرایی داوود خان بوده است. حزب دیموكراتیك، داوود خان را به یک جرم و آن هم فرد گرایی می كشد .جناب جنرال قادر نیز آنرا در مصاحبه اش می گوید . در كلام جنرال سالخورده به ضد و نقیض گویی های بر می خوریم .از سوی دیگر جناب شان در تحلیل درست از قضایا كمی لنگش داشته و دارند. تحلیل های نادرست جنرال، توانست سرنوشت مردم افغانستان را تغییری بزرگ اما در جهت منفی سوق دهد. با همان تحلیل هایی بی ارزش ، دست به كودتا می زند . امروز بعد از فراز و نشیب ها و گذشت سالهایی پر مخاطره در زنده گی شخصی و سیاسی ، باز هم به همان گونه تحلیل ها می پردازد. بدون این كه به كلام خویش توجه یی داشته باشد .جنرال در جایی به تایید داوود خان می پردازد و در جایی دست رد به سینه ی كلام كه در پیش گفته اش می كوبد . جنرال در مصاحبه اش با داکتر پرویز آرزو خاطره یی از داوود خان را باز گو می نماید و درآن به ساده گی معلوم است كه حرف قبلی جنرال مبنی بر فرد گرایی داوود خان ، بی اساس بوده است . توجه نمایید به گفته ی خود جنرال :
پرویز آرزو: بهترین خاطرهء شما از داوودخان چیست؟
جنرال عبدالقادر: خاطره یی که همیشه به یاد دارم از روزی است که داوودخان مرابه حیث قومندان مدافعه هوایی مقرر کرد. من به او گفتم: « قومندانی مدافعه برای من کار سنگین و مشکلی است.»
به یکباره عصبانی شد و گفت: «این وظیفه را هم خودم بر عهده میگیرم!» حسن شرق هم در دفتر داوودخان بود. به من اشاره کرد که «بیرون شو!»برگ 95
در این راستا به ساده گی میتوان فهمید كه شاید دیگران هم از كار سرباز زده اند و داوود خان متاذی از این گونه جواب ها، به ایهام حرف خود را برای جنرال می رساند كه نمی شود من تمام وظایف را خود عهده دار شوم . این كلام خود مبرهن آن است كه داوود خان نمی خواسته است فرد گرایی كند . او خواهان تقسیم كار ها بوده است. از سوی دیگر شناخت داوود خان از جامعه ، طوری كه جنرال صاحب فرموده اند، نبوده است . داوود خان جامعه را خوب شناخته بوده است . اما چیزی را كه نتوانسته بشناسد، همین مار های آستین ( اعضای حزب دیموكراتیك خلق) خود او بودند. داوود خان در شناخت از جامعه ی افغانی - به گفته ی خود جنرال صاحب در مصاحبه اش - به تكرار گفته است كه :"این جا یک مملکت اسلامی اســت، مملکت کمونیستی نیست. شما از این مملکت چه میخواهید جور كنید."برگ 91
چنان هم شد و این جمع از مملكت چه درست نمودند ؟!
جنرال طوری كه می گوید در زد و بند های حزبی ، بعد از كودتا مشكلات فراوانی با اعضای حزب دیموکراتیک که خودش هم به خاطر رهاشدن از زندان چنین اشخاصی دست به کودتا زده، داشته است . جنرال داوود خان را فرد گرا می داند اما در صحبتی كه با امین در خانه اش داشته است به وضاحت معلوم می شود كه فرد گرایی ( سنترالیزم دیموکراتیک) را در بساط حزب دیموكراتیك منحیث یك اساس نهاده بودند. امین در این گفتگو به موضوعات وزارت دفاع دخالت می كند . به قادر خان اجازه می دهد ، هر كاری كه می خواهد از سیستان تا واخان انجام دهد. اما با امین مخالفت نداشته باشد. جنرال در جایی دیگر برداوود خان به شنیدن مصلحت ها از اطرافیانش مهر تایید می زند و برای امین چنین می گوید :"من حتا به داوودخان که هیچ کسی نمیتوانست به او گپی بزند، به شکلی از اشکال، گپ خود را میگفتم. گاهی در لفافه. و داوودخان هیچ وقت به من نگفت که تو چرا در مقابل من استدلال میکنی.» ص ٢٥٩
و یا در جایی دیگر می خوانیم :
"داوودخان ریاست هیأت افغانی را در مذاکرات بر عهده داشت. قرار بود داوودخان در مورد نیازمندی های نظامی افغانســتان با هیأت شوروی مذاکره کند. من به داوودخان گفتم: «در مورد مشــکلات و نیازمندی های هوایی صحبت کنید و بگویید به کدام نوع طیاره ها نیاز داریم. بگویید که این خواست ما یک ضرورت مبرم است.» ص ٤٥
گرچه جنرال قادر به سن هشتاد ساله گی از كرده پشیمان است و دانسته است كه رژیم داوود خان با آنكه كمبود های داشت ، برای مردم افغانستان می توانست نسبی مصدر خدمت شود . اما اخلاق مرموزانه اش از ابتدای کار تا امروز ، دوباره بروز می کند و گاهی دلش می خواهد که با این مصاحبه ، خود را زیرکانه در دفتر تاریخ برآت دهد.
از زبان جنرال قادر می خوانیم :
"پرویز آرزو: با توجه به گفته های شما درباره پیوند نه چندان عمیق شما با حزب
دموکراتیک، چقدر مطمین بودید که آن حزب میتواند مفیدتر از داوودخان باشد؟ جنرال عبدالقادر: بزرگترین اشتباه من همین بوده است.
پرویز آرزو: اعتراف میکنید؟
جنرال عبدالقادر: بلی.
پرویز آرزو: اعتراف میکنید؟
جنرال عبدالقادر: بلی.
پرویز آرزو: اعتراف میکنید؟
جنرال عبدالقادر: بلی. بزرگترین اشتباه من همین بود. من اگر گرایشهای بعدی حزب دموکراتیک و کشتن مردم را میفهمیدم....٢٢٢
از آن جایی كه بار ها شنیده ایم كه حرف سیاسیون را نمی توان كاملن فهمید و یا به روایتی دیگر بر این باورم ،كسانی كه به احزاب سیاسی - چپی یا راستی - متعهد می شوند ، چشم و گوش شان از دنیای برون از حزب كاملن بسته باقی می ماند و نمی توانند منتقدانه بر كار كرد برون و درون حزبی خود تاملی نمایند . یادم از گفته ی فیلسوف معروف فریدریش نیچه می آید كه گفته بود :" از كسی كه كتاب می خواند نباید ترسید . از كسی باید ترسید كه یك كتاب دارد ، آنرا مقدس می داند و هر گز آنرا نخوانده است." در بررسی كه من از حزب دیموكراتیك خلق دارم این موضوع كاملن صدق می كند . بیشترینه اعضای حزب دیموكراتیك و یا ماركسیست لنینیست های افغان حتی بیوگرافی ماركس را هم نخوانده بودند و خودرا با آن هم ماركسیست می دانستند . از موضوع دور نرویم كه جنرال صاحب در جایی می گوید: داوود خان رهبری بود كه تنها مانده بود و همفكرانی با خود نداشت . روی این اصل نتوانست جامعه را به پیش ببرد . از جناب قادر خان باید سوال نمود ،شما كه این اصل را می دانستید ، چرا با این همفكران بی فكر دست به چنین جنایتی تاریخی زدید. او بربرگ ٢٢٤ مصاحبه ی خویش چنین قضاوتی دارد : " داوودخان تیم خوبی نداشت. تیمی که با او همراه و همفکر باشد. هر رهبری که تیم همفکران خود را نداشته باشد، محکوم به شكست است ."
برای من درك مشخص از تحلیل های جناب جنرال پرامون كار كرد های داوود خان، چون ضد و نقیض گفته اند كمی مشكل می باشد. طوری كه در سطر های بالا خواندید ، جنرال قادر داوود خان را به عدم شناخت از جامعه محكوم می كند و چند شب بعد گفته های قبلی اش را فراموش می كند و كودتا داوود خان را تحلیل مشخص از اوضاع مشخص می داند .
"داوودخان توانست با مهارت، طوری آن نظام را چپه کند که بیست وشش سرطان، «انقلاب سفید» نام گرفت. در حالی که کودتا بود. آن هم کودتا بود، اما داوودخان از خود در تعیین زمان مناسب برای زدن خاندان، مهارت نشان داد. «تحلیل مشخص در اوضاع مشخص» یک عبارت سیاسی است. داوودخان در زمان مشخص، تحلیل مشخصی نسبت به اوضاع کرد. وضع مشخص را درک کرد. " برگ 225
جنرال قادر کار کرد کودتای ثور را هم بر همان مقیاس می شمارد و مشکلاتی که بعد از کودتا به بار آمد، محصول خیانت و گمراهی اعضای حزب دیموکراتیک خلق میداند. به گفته ی جنرال توجه نمایید.
"درک ما هم این بود که تحلیل ما در اوضاعی مشخص است. اما خیانتکاری درون حزب، ما را به گمراهی کشانید." ص٢٢٥
در بخش بعدی می خوانیم كه همفكران حزب دیموكراتیك بر سر رفیق های همفكر خود چه آورده اند . ادامه دارد
++++++++
بخش چهارم
جنرال عبدالقادر پیرامون داوود خان نخواسته است واقعيت ها را كتمان كند و بر همه ي گفته ها و كرده هاي داوود خان خط بطلان بكشد. او داوود خان را شخصي ملي و وطن پرست مي داند . آگاهانه از او با نام هاي نيك و شخصی با پرنسيب ياد نموده است . طوري كه در سال هاي متمادي، ديديم و شنيديم كه اعضاي حزب ديموكراتيك خلق براي اين كه خود را برحق جلوه دهند، قتل داوود خان و خانواده اش را با شعار "آخرین بقایای خاندان یحیی به گورستان ابدی سپرده شد"، حق مسلم خود می دانستند و حتی تهمت هاي فراوان به داوود خان بستند.اما با گذشت زمان و با خواندن روایت های مختلف از جمله خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر حقایق مربوط به کودتای خونین هفت ثور و قتل داوود خان روشن تر می شود.
توجه شما را به بخش مربوط به قتل داوود خان در خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر جلب می کنم:
"پرویز آرزو: گفتگوي امروز را با صحبت درباره داوودخان شروع ميکنیم. هفتم ثور 1357 کودتا شد. در نتیجهء کودتا، داوودخان کشته شد. نظر شما در مورد داوودخان چي است؟
جنرال عبدالقادر: به نظرمن، داوودخان یک وطن پرست بود. یک ناسیونالیست بود. هدفم از ناسیونالیست بودن، ملي گرایي است نه قبیله گرایي. داوودخان به این خاطر ملي گرا بود که به سعادت افغانستان علاقه داشت. اما داوودخان به دو دلیل نميتوانست جامعه را خوب درک کند. یک دلیل، سن و سال داوودخان بود. داوودخان پیر شده بود. دلیل دوم تعلق داوودخان به خاندان شاهي بود. داوودخان از جامعه بيخبر بود و نميتوانست جامعه را آنطور که هست، درک کند. از نگاه اخلاقي، داوودخان با اخلاقترین فرد خاندان سلطنتي و آل یحیي بود." ص. 217
این نوع جواب مصداق "کج دار و مریز" است که از یک جهت از نشانه های شیوه برخورد حزب دیموکراتیک خلق افغانستان با رخدادهای افغانستان است و از جهت دوم بر ندانم کاری های جنرال عبدالقادر مهر تایید می زند. پرسش اين جا است كه جناب جنرال: اگر داوود خان وطن پرست بود، شما چرا دست به كودتا زديد و جمع ندانم کار را به قدرت آوردید؟ اگر داوود خان ملي گرا بود شما چراوسيله شديد كه رفيق هاي سكتاريست و شئونيست از ابتداي قدرت تا به حال مردم را به جان همديگر اندازند. اگر داوود خان سعادت افغانستان را خواهان بود ، شما چرا جمعي كه سعادت افغانستان را "در زير سلطه شوروی بودن" ميدانستند ، به قدرت آورديد؟
كار كرد حزب ديموكراتيك خلق و دست آورد هاي آن - پيش و پس از كودتا - براي همه مبرهن است كه خشت آن بر اساس ندانم كاري و عقده هاي شخصي نهاده شده است . چنانكه جنرال قادر در مصاحبه اش مي گويد هيچ دليل قانع كننده يي براي سرنگوني دولت داوود خان نداشته اند و چنان مي شود كه پس از كودتا براي مقتولين به دنبال جرم مي گردند. روشنفكرنماياني كه خود را ديگرانديش جامعه ي افغاني مي دانستند، ابتدا به دستور كشور بيگانه كودتا مي كنند و بعدا مي شمارند كه چه كاري انجام داده اند . ابتدا ريس جمهور كشور را بافاميلش مي كشند؛ سرنوشت مردم را به سمت تباهي سوق مي دهند؛ بعد به دنبال سند جرم براي رييس جمهور مقتول مي گردند . این حکایت نابخردی را در مصاحبه جنرال عبدالقادر می خوانیم:"پس از هفت ثور، ما نتوانستیم هیچ چیزي که دلیلي بر انحراف داوودخان از مسایل اخلاق افغاني و اسلامي باشد پیدا کنیم. در حالي که در خاندان سلطنتي چنین مسایلي رایج بود. در آلبومها هیچ عکسي از زن داوودخان حتا با سر برهنه نیافتیم.
پس از کشته شدن داوودخان هر چه پالیدیم....
پرویز آرزو: چرا مي پالیدید؟
جنرال عبدالقادر: ميخواستیم اسنادي پیدا کنیم که داوودخان چي بوده است.
پرويزآرزو: براي توجيه کشتن او؟
جنرال عبدالقادر: نه. تنهابراي توجيه کشته شدن اونبود. براي اينکه بفهميم داوودخانچه چيزهايي داشت.چه مي کردوچه روابطي داشت. داوودخانازخاندان سلطنتي بود،ده سال صدراعظم بود،مخالف شاه بود. روابطش درسطح بينالمللی براي مامهم بود. آيابامرجع ديگري هم ارتباط داشت..." ص 217 و 218
گفتگو ي دوكتور آرزو با جنرال عبدالقادر مي تواند مسايل زيادي را براي ما باز نمايد . از آن جمله مي توانيم به انارشيزم در پيكره ي حزب ديموكراتيك خلق را به وضاحت مشاهده كنيم. چند تن از اعضا و هواداران شوروی كودتایي را انجام مي دهند و نمي دانند كه قدم بعدي چگونه باید باشد. از همين بي برنامه گي ها است كه جنرال قادر مي خواهد در شب کودتا، همه ی رهبران کودتا که در راديو نشسته اند را در همان دقايق اول بكشد . او در همین مصاحبه اش نيز مي گويد كه در همان لحظات اول از كرده اش پشيمان بوده است.
كشته شدن داوود خان هم نتیجۀ بي نظمي و بي برنامه گي اين جمع مست و ناآگاه از سوسياليزم بوده است .
جنرال عبدالقادر براي گم كردن رد جنايت ، موضوع پير شدن داوود خان را عنوان مي نمايد و دوكتور آرزو آگاهانه بحث را مي شگافد و چنين پرسش ميدارد :
"پرویز آرزو: آیا ناتواني و پیري داوودخان ميتواند قتل او را توجیه کند؟
جنرال عبدالقادر: نه. من توجیه نميکنم. من یک بار دیگر تکرار ميکنم که حتا بعضي از اعضاي رهبري حزب با قتل داوودخان مخالف بودند. حتا تره كي هم حیران مانده بود. نميدانست چی بگوید. نميدانست نظر کي را تایید کند. نظر هیچ کس را هم تایید نکرد.
پرویز آرزو: چه کساني بیشتر بر کشتن داوودخان تاکید ميکردند؟
جنرال عبدالقادر: چند نفر از بیروي سیاسي بیشتر از همه بر کشتن داوودخان پافشاري ميکردند. به خصوص حفیظ الله امین، کریم میثاق و دستگیر پنجشیري. استدلال این سه نفر این بود که داوودخان اگر زنده بماند، حتما صدایش بلند ميشود. داوودخان این را ميفهمید و درک ميکرد که مردم در مقابل ما بر ميخیزند. البته بعداً دیدیم که برخاستن مردم به صداي داوودخان هم ارتباطي نداشت، اعمال ما، بدرفتاريها و خلاف رفتاريهاي اصولي ما و انحرافات بعدي ما در حزب، باعث خیزش شد. در حالي که در روزهاي اول، وضع به گونه دیگر بود. ما دو شب و دو روز اول به عسکرها هیچ چیز براي خوردن ندادیم. این مردم بودند که براي آنها از خانه هاي خود نان مي آوردند. این نشان ميداد که توده هاي مردم ما را ميپذیرفتند. بر ميگردم به صحبت در مورد داوودخان.
داوودخان بازیگر سیاسي بود. ميخواست از هر کانالي به نفع افغانستان استفاده کند. شعارش را به خاطر دارید که در زمان صدارتش ميگفت: "حکومت افغانستان، سگرت امریکایي را با گوگرد روسي روشن ميکند." ص 218
جنرال عبدالقادر كوشيده است كه از سرنگون كردن دولت و كشتن داوود خان به نوعي دليلي به دست داشته باشد تا راهي براي بيرون رفت از جناياتي كه خود و رفقايش انجام داده اند پيدا نماید وسرپوشي بر آن همه جنايت بگذارد.
تناقض در اظهارات جنرال عبدالقادر در مورد داوود خان به این بر می گردد که او از یک سو داوود خان را آدمی ملی گرا، پاک و باپرینسیپ معرفی می کند و از سوی دیگر سرنگون کردن داوود خان را با دو دلیل "پیر بودن" و "از خاندان شاهی" بودن توجیه می کند. آیا این دو دلیل می توانند سرنوگونی و قتل انسان را توجیه نمایند؟
او می گوید:
" از آنجایي که سرداري بود جاه طلب و خودخواه، نميتوانست جامعه را درک کند."ص ٢١٩
اما واقعیت این است که رهبری حزب دیموکراتیک خلق افغانستان آنقدر تشنه ی قدرت بودند و وابسته به شوروی، که خون ریختاندن و ویران کردن و قتل ریس جمهور کشورشان را امری عادی تلقی می کنند. برای نمونه اشاره می کنم به واکنش عبدالکریم میثاق به کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر. تا جایی که من متوجه شدم در کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر دو اتهام به میثاق وارد شده است. اتهام اولی، همدستی با حفیظ الله امین در ربودن مقدار هنگفتی از دارایی عامه است و اتهام دوم، تاکید او و حفیظ الله امین و دستگیر پنجشیری بر قتل داوود خان. جالب اینجاست که عبدالکریم میثاق در واکنش خود به شدت از خود در مورد دزدی و غارت دارایی عامه دفاع می کند اما هیچ نوع اشاره ی به اتهام دوم که تاکید بر قتل داوود خان است نمی کند. این نشان می دهد که او و دیگر هم فکرانش قتل داوود خان و فامیلش را و همه ی تباهی های بعدی را امری طبیعی و ساده تلقی می کنند. در قسمت های بعدی به نوع عملکرد رهبری حزب دیموکراتیک بیشتر خواهم پرداخت.
ادامه دارد
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بخش سوم
دکتور پرویز آرزو در مصاحبه اش با جنرال عبدالقادر كاملن آگاهانه به چوكي مقابل جنرال نشسته است و با كمال فهم ،يك يك از موارد را پي در پي شگافته است . گاهي هم كلام به جايي رسيده كه جنرال بيشتر به افشاگري پرداخته است. دکتور آرزو چون خبرنگاري ماهر و " گفتگو گری" با تجربه، آن گونه به پرسش هايش مي پردازد كه هر گاه گفتگو از موضوع دور مي شود، او دوباره رشته كلام را به دست مي گيرد و موضوع را از همان مقطع، دوباره باز مي كند و جنرال را به نطقه ي اول مي كشاند تا به پاسخ های روشن به پرسش ها و مسایل طرح شده برسد. او هر از گاهي، موتور جنرال عصباني از عملكرد حزب ديموكراتيك خلق را از نو استارت مي زند و پرسش خود را به نوع ديگري مطرح مي نمايد. بازگشت های دکتورآرزو در تمام بخش های کتاب دیده می شوند. به عنوان نمونه با آن که جنرال عبدالقادر خاطره هایی از کودکی اش را بیان می کند، پرسش گر همچنان به طرح سوال هایی از آن دوره می پردازد و آگاهانه بر آن است که تصویر کاملی از بستر و روزگار سربرآوردن جنرال عبدالقادر را برای خواننده ارایه کند:
«پرویز آرزو: از آن سال ها بیشتر بگویید. شاید کودکی سختی را گذرانده باشید؟
جنرال عبدالقادر: بله. کودکی بســیار بدی داشتم. ما به شدت فقیر و پریشان بودیم. پیشتر گفتم که پدرم فلج بود. مادرم تنها یار و غمخوار زندگی ما بود. من صنف دو بودم. از بس فقیر و بیچاره بودیم، دیگر نمی شد درس بخوانم. باید کار می کردم. «ملافقیر»، پسر خالهء مادرم، آمد و گفت: «باید بروی یک جایی مزدور شــوی. جایی برایت پیدا می کنیم تا لقمهء نانی بخوری و لقمهء نانی هم به خانه بیاوری.» ص ١٩
جنرال عبدالقادر در فضای ایجاد شدۀ پرسش و پاسخ ها، راحت و بی پرده به یادها و خاطره هایش می پردازد. او از فقری می گوید که او را مجبور به قاچاق تریاک و حتی اخاذی از دو همصنفی اش به نام های رضا و مهدی کرده بود. او می گوید که از آنها به زور، چای و دشلمه و پارچه برای لباس می گرفته است:
"آن دو (مهدی و رضا) در «شهر نو هرات» دکان داشتند. وقتی در رخصتی ها به هرات می رفتیم، پیش رضا و مهدی می رفتیم. رضا و مهدی مجبور بودند که هم چای و شــکر ما را بدهند و هم یک دســت لباس. مهدی، پارچه فروش بود. دکان تکه فروشی داشت. او را وادار می کردیــم که پنج متر از بهترین پارچه را کــه در آن وقت از ایران می آمد و «پارچهء شــهری» نام داشــت به ما بدهد. می گفتیم: «از این تکهء شهری، پنج متر بده. یک جوره بوت هم برای ما بخر! یک دانه مندیل هم بده به ما که به ســر کنیم تا نگویند اینها کافر شده اند!» به رضا می گفتیم: «نیم من چای بده.» می گفت: «زیاد است.»
می گفتیم: «پس یک کیلو بده. یک کیلو دو کیلو شکر و یک من دشلمه بده. جبری است!»
می گفت:«خداشــمارا دیگر اینجا نیاورد. شما ظالم ُشدید. شما حالا اینقدر ظالم هستید، وقتی منصب دار ُشدید، چقدر ظلم خواهید کرد؟"
پیش بینی های رضا درست بود. بعدها دیدیم که پس از کودتای هفت ثور چه ها بر سر مردم مظلوم آمد. اما در عین حال صراحت جنرال عبدالقادر در بیان این وقایع هم واضح می کند که او نمی خواسته خود را سانسور کند و به خواننده خواسته است بگوید که حرف هایش را صادقانه گفته است. در صفحه های ١١٧ و ١١٨ کتاب، قادر خان با تفصیل به غصب زمین دختر شاه محمود خان پرداخته است. او که در آن زمان پیلوت دولت بوده و هنوز قدرتی هم نداشته با قلدوری و بدون هراس زمین دختر شاه محمود خان را تصاحب می کند و ناظر زمین های دختر شاه محمود خان را تهدید می کند که او را دو شق می کند:
"به فکر خریدن زمین افتادم. اتفاقا در همان روزها، «علي اصغررا دیدم. علي اصغر از هراتي هاي هم دوره ام بود. از من پرسید: «چه کار مي کني؟» گفتم: «مي خواهم زمیني پیدا کنم و خانه یي بسازم.» علي اصغر گفت: «سه بسوه زمین دارم. اگر مي خواهي آن را بگیر.»
اوگفت زمینش سه ُکنج است. مثل یک مثلث. وآن سه بسوه زمین، درکنارشصت جریب زمین «نفیسه نوا» دختر شاه محمود خان، رییس زایشگاه، است.
جوي آبي از یک ضلع زمین مثلثي شــکل من مي آمد؛ به طرف راس مثلث دور مي خــورد؛ به ضلع دوم مي رفت و از ضلع دوم دور مي خورد و روان بود. جویي بود که از «گلباغ» مي آمد و منطقهء چهاردهي را آب مي داد. از وســط شصت جریب زمین دختر شاه محمودخان مي گذشــت و به دریا ميریخت. خوب! روز پنجشنبه بود. دو تا بیل ودوکارگر از«پل ســرخ»گرفتم. سِر زمین آمدیم. زمینم راخط کشیدم.ضلع مثلث راپیش بردم و آن را مربع ساختم! زمین را َکندم و جوي آب را از مربع بیرون بردم...
پرویز آرزو: بدون موافقهء قبلي؟!
جنرال عبدالقادر: بدون موافقهء قبلي. بدون اینکه با کسي گپ بزنم. جوي آب را مي بردیم که «علي بابا» ســر رســید. همان علي بابــاي ناظر زمینهاي شــاه محمودخان. علي باباي فوتبالیست. دختر شــاه محمودخان به او «کاکا» ميگفت. در گوشه یي از آن شصت جریب زمین، برایش خانه ساخته بود.
علي بابا آمد. گفت: «چه کار مي کني؟»
گفتم: «هیچ! خانه جور مي کنم!» گفت: «کجا جور مي کني؟» گفتم: «در همین زمیني که خریده ام، خانه مي سازم.» گفت: «تو مي فهمي این زمیني که از این سمت جوي آب گرفته اي از کیست؟» گفتم: «نه! از کیست؟!» گفت: «این زمین دختر شاه محمودخان است و تو حق نداري آن را بگیري.» گفتم: «چه بهتر که از دختر شاه محمودخان است! من مي دانستم که از اوست.»
واضح گفتم که چون زمین از دختر شاه محمودخان است، آن را گرفتم. گفتم: «مي داني چرا گرفتم؟ به خاطر اینکه ما زیر امر و قومندهء همین خاندان کار مي کنیم. کسي به ما چیزي نمي دهد. باید از خود این خاندان بگیریم.» گفت: «واه! واه! عجب! من نمي گذارم. وظیفهء من مراقبت از این زمین هاست.»
گفتم: «تو کي هستي؟
گفت: «من ناظر این زمینها هستم.» ِ گفتم: «دیگر گپ نزني که تو را دو شق مي کنم! در تهداب مي اندازم. سرت هم گل ميریزم و دیوار ميکنم!" صفحه های ١١٧ و ١١٨
سياست در واقع ترفند نفوذ در ذهن ديگران است و سياست مرداني چون جنرال عبدالقادر كه بدون سانسور در مورد خود می گویند می خواهند ثابت کنند که اظهارات آنها در مورد حوادث سیاسی و نیز دیگر رجال سیاسی همانقدر درست و صریح است که اظهاراتشان در مورد خودشان. او در صفحه ی ١١٩ با صراحت از قلدرمآبی و کله شقی اش می گوید:
"جنرال عبدالقادر: بیشتر، کله شقي ما در مبارزه بود. خاندان هم در حال زوال بود.
پرویز آرزو: و به همین خاطر به خود حق دادید زمینش را بگیرید؟
جنرال عبدالقادر: بیشتر کله شقي هاي مبارزه با خاندان شاهي بود".
قلدری های جنرال عبدالقادر در تمام خاطرات زندگی سیاسی اش دیده می شوند و این تصویر در ذهن خواننده پیدا می شود که او از حمایت هایی قوی برخوردار بوده است. البته به شکل غیر مستقیم او از این حمایت ها یاد می کند. بی شک حمایت کی جی بی از او در دوران فعالیت های دولتی اش مشهود است. به همین دلیل هم بوده که او پست های بالای دولتی را با وجود مشکلاتی که داشته پشت سر هم اشغال می کند و حتی امین هم با وجود میل به کشتن عبدالقادر، نتوانست او را از میان بردارد. برداشت من از اظهارات جنرال عبدالقادر این است که حتی داود خان هم از این ارتباطات قادرخان خبر داشته است و شاید با فشار کی جی بی بوده که داود خان مجبور بوده است رعایت حال قادرخان را بکند و حتی در زمانی که از پست قوماندانی مدافعه هوایی برکنار شده بود و خانه نشین شده بود دوباره به سراغش رفته و به او مقام های مهمی تفیض کرده است. این چند جمله از کتاب می تواند مصداق این نظر باشد:
" روزي حیدر رســولي ِمرا دید و گفت: «بچیم! رهبر در مورد تو هدایتي داده است. ميداني که مسلخ کابل، مربوط وزارت دفاع و موسســه یي غیر انتفاعي است. سرمایهء این مسلخ خلاص شده. خورده شــده. بردند و خوردند! داوودخان گفته است آدم صادقي مثل قادر ميتواند آن را دوباره ســر پا بیاورد. رهبر نام تو را گرفت، من هم تایید کردم. برو رییس مسلخ شو.» با شــنیدن این گپ رســولي، فوراً کلهء من صدا کرد. فهمیدم که داوودخان حالا مي خواهد مرا بخرد." ص١٢٥
جنرال عبدالقادر هم در خاطرات سیاسی اش داوود خان را آدمی با پرینسیپ می نامد. (صفحه ي ١٢٧ كتاب). اما او با این آدم با پرینسیپ چگونه برخورد کرد؟ در بخش بعدی به این مساله خواهم پرداخت.
ادامه دارد
++++++++++++++
بخش دوم
داوری درباب گفتگوی جنرال عبدالقادر با داكتر پرویز آرزو كاریست نه چندان سهل ، بلكه خواهان تامل است و ایجاب می کند که خواننده ی ژرف نگر، بی غرض و مرض به آن بپردازد . این نکته را از این جهت یادآور شدم که اگر کسی اظهارات جنرال عبدالقادر را از دید هواداران حزب دموکراتیک بنویسد،شاید به خاطر اینکه بتواند سیاهی را از صورت آشنایان حزبی خود پاک کند به تحریف گفته های جنرال قادر مبادرت کند. به عقیده ی من نگاه خواننده های بی طرف به چنین مسایلی با نظر کسانی که خود را در بحث های مربوط به حزب دیموکراتیک، طرف می پندارند فرق می کند. به عنوان مثال حفیظ الله امین و کریم میثاق در صفحه ی 129 کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر به دزدی متهم می شوند: «...اماامين پنجاه ميليون دالروديگرداراييهايي که ازخانهءنعيمخان بهدست آمده بود،به شمول سي وپنج خشت طلاوشصت وچنددانه پوندطلايي راخورد. بعدازهفت ثوروقتي اين دارايي ازخانهءنعيمخان به دست آمد،من آنرابه جمعميثاق قيدکردم. اماازآنجاکه ميثاق به امين فروخته شده بود،مطيعش بود. آن دارايي به حساب دولت قيدنشد. آنرابردند. درهوازدند...» (صفحه ی 129)
تا جایی که من می دانم این افشاگری عکس العمل ها و تبصره های زیادی را به دنبال داشته است. ولی موضعگیری خواننده ی بی طرف به این مساله کاملا فرق خواهد داشت. این بحث كه سرمایه ی ملی كشور را حفیظ الله امین یا عبدالكریم میثاق دزدیده است،برای من كه طرفدار هیچ یك از این احزاب نبوده ام، چی فرقی می كند كه كدام یك دزدیده اند. برای من فقط این مهم است كه سرمایه ملی كشور را برده اند و این عمل توسط سران حزب دیموكراتیك خلق انجام شده است .
به هر صورت، این بحث را در بخش های بعدی مفصل پی خواهیم گرفت. اكنون لازم می بینم پیش از افشاگری های جنرال عبدالقادر در مورد رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، نگاه مختصری به اظهارات و اعترافات او درباره ی خودش داشته باشیم. این اظهارات و افشاگری های قادرخان در مورد خودش ، می تواند دلیل خوبی باشد که گفته هایش درباره ی دیگران هم دور از واقعیت نیست. زیرا خواننده می تواند به خوبی درک کند. کسی که درمورد خود با صراحت افشاگری می کند، افشاگری هایش درباره ی دیگران هم بی دلیل نیست.
جنرال قادر در بخش های اول و دوم خاطرات خود به زندگی خصوصی اش می پردازد. او از فقر و بدبختی های خانواده ی خود می گوید و تعریف می کند که برای پیدا کردن خرج خود و پدر و مادرش چه کارهایی کرده است. او حتی با صراحت از دوره ی می گوید که به قاچاق تریاک به ایران مشغول بوده است. او می توانسته است چون دیگر اعضای حزب دیموكراتیك قلم بردارد و كتابی بنویسد و خود را به آن گونه كه دیگران سانسور نمودند، سانسور نماید. لازم به گفتن نیست كه قاچاق بری و سر و کار داشتن با تریاک و مواد مخدره همیشه مردود شمرده شده و می شود. جامعه این طبقه را به نوعی دزد و راهزن می داند. از گفتگوی خود جنرال قادر می خوانیم:
"جنرال عبدالقادر: در رخصتی های سالانه به هرات می رفتم. اول سنبلهءهرسال پس ازمراسم رسمگذشت،به موترها می نشستیم و به ولایات خود می رفتیم. من سه ماه رخصتی سالانه را در هرات می گذراندم. درآن سه ماه تمام تلاش من این بود که خرج خانواده را پیدا کنم. سعی می کردم دررخصتی ها یکی دو بار به ایران تریاک ببرم. یک قافلهء برناآبادی پیدا کرده بودم. در هر نوبت، یکی دو مَن تریاک را به پشت می کردم وباقافله می رفتم. شب به مرزایران می رسیدیم. دم دم صبح از سرحد می گذشتیم. قافله در نزدیکی های شهر «تایباد» ایران، طرف هایی داشت که مال را از ما می خریدند. ما یک من تریاک را به دوصد تا پنجصد تومان طلا می خریدیم. در آن وقت هر هجده یا بیست تومان معادل یک طلا یعنی یک «نیم سکهء پهلوی» بود. پنج یا شش طلا از فروش یک مَن تریاک به ما می ماند. پول زیادی می شد. نرخ طلایی که می آوردیم دوصد و ده روپیه بود.
پرویز آرزو: شما در آن زمان 15-16 ساله بودید.
جنرال عبدالقادر: بلی. 15-16 ساله بودم.
پرویز آرزو: از بچه هایی که با شما درس می خواندند،کس دیگری هم با شما بود؟
جنرال عبدالقادر: نه. هیچ کس نبود. من با برناآبادی های خودم می رفتم. عبدالرحمان،سرکردهءقافله بود. من پسراورامی شناختم. پسرش دربخش ابتدایی لیسه درس می خواند.
پرویز آرزو: چند بار این کار را کردید؟
جنرال عبدالقادر: دو یا سه بار در رخصتی هر سال.
پرویز آرزو: اگر گیر می آمدید، چه اتفاقی می افتاد؟
جنرال عبدالقادر: ما گیر نمی آمدیم. سرحدی ایران رشوت می گرفت. کسانی که این کار را می کردندبَلَدبودند. بدون دغدغه می رفتند. ولی دَه یک، می دادند. یک قسمت از ده قسمت را رشوه می دادند. ازمن دَهیک نمی گرفتند. ازکسی دَه یک می گرفتندکه حداقل بیست سی من تریاک می برد. می گفتنداین طفل است، به او کمک کنید. عبدالرحمان به من کمک می کرد. مال مرامی فروخت وپول مرانقد می کرد. من خودم نمی توانستم. در سال اول از آن کار و معامله چیزی نمی فهمیدم. سال دوم کمی آشنا شدم. سال سوم، که به صنف نهم رفته بودم، خودم با آنها معامله کردم. آن بار، چهار من تریاک برده بودم. در قافله دو نفر را پیدا کردم. با آنها به توافق رسیدم و به هر کدامشان دو مَن تریاک دادم و گفتم در ازای هر مَن به هر کدام یک طلا می دهم وآنهاقبول کردند.
پرویز آرزو: یعنی هر سالی که در رخصتی ها به برناآباد می رفتید این کار را می کردید؟
جنرال عبدالقادر: هربار که می رفتم باید خرج خانواده را پیدا می کردم. کارهای دیگری هم می کردم. مثلاًمال مالدارهای آشنا را به قصاب ها می فروختم. ازآن دَرَک هم چیزی عاید ما می شد." ( صفحه های 30 و 31 کتاب)
با توجه به گفته های جنرال قادر، برمی گردیم به این كه جنرال عبدالقادر امروزی در ابتدا همان قاچاق بری بوده است كه خودش اعتراف می كند. اگر سلسله ی گفتار جنرال قادر را پی بگیریم ، او در بسا موارد طوری به قضایا پرداخته است كه خودش نیز به نوعی دخل در جنایت اتفاق افتاده،داشته است.
من گفتگوهای زیادی با کسانی که جنرال عبدالقادر را از نزدیک می شناختند، داشته ام. همه ی این ها متفق القول هستند که قادر خان در دوران کارهای دولتی اش آدم قلدرمآب، لجوج و در عین حال صریحی بوده است. این خصوصیات جنرال عبدالقادر کاملا در کتاب خاطراتش در گفتگو با داكتر آرزو دیده می شود. او از همه چیز می گوید. از خود، از حزب، از نوع همكاری های خود با جناح خلق و جناح پرچم، از كشتن انسان های بی گناه به دست افراد حزب، ازنوع برخورد مغرضانه ی افراد حزب دیموكراتیك باشخصیت های ملی میهنی و ازدزدی ها و چپاول گری های افراد رده های بالای حزب دیموكراتیك خلق و در نهایت كلام از سران حزب دیموكراتیك خلق که در قدم اول جاسوسانی بودند پنهان از یكدیگر وبه سفارت شوروی حاضری امضا می نمودند!؟ به این بخش از خاطرات او توجه کنیم:
«شب سوم بعدازهفت ثوربود. يعني دهم ثور. سفيرشوروي دعوتي ترتيب داده بود. سه نفرازجناح خلق دعوت شده بودندکه من بودم،تره کي بودووطنجار. سه نفرهم ازجناح پرچم: کارمل،کشتمند ويک نفرديگرکه اورابه خاطرندارم. مانشسته بوديم که کارمل آمدوداخل شد.
تره کي باصداي بلندگفت: «هي هي هي! روزي بودکه ازاين دروازه من ميآمدم توازآن دروازه بيرون ميشدي،ازآن دروازه تومي آمدي ازاين دروازه من بيرون مي شدم وحالاگرديک ميزمي نشينيم.
برايم تعجبآوربودکه اين دورهبرحزب تابه اين اندازه به شوروي نزديک بودندودرعين حال،اينقدرباهم تضادداشتندکه يکي ازيک دروازه مي آمدوديگري ازدروازه ديگربيرون مي شد. اين راخودم به گوش خودشنيدم.» (صفحه ی 145 کتاب)
با پیشوندهای كه جنرال قادر به زنده گی پریروز و دیروز خود بسته است، نمی توان چنین تصوری داشت كه اوچیز زیادی را كتمان كرده باشد. وقتی كسی از قاچاقبری خویش می گوید و خود را در ذهن خواننده خویش، با كوله باری از تریاك حك می كند ، دیگر توقع آن را نباید داشت كه بادیگران به تلطیف برخورد نماید.
پرواضح است كه جنرال قادردراین مصاحبه به كرسی اعتراف نشسته است و همه چیز را اعتراف می كند. زور گویی هایش ودزدی هایش را برملا می سازد.
کار خاطره نویسانی كه خودشان خاطرات خود را می نویسند و به آراستن و پیراستن آن دست می یازند،می تواند از نوعی دیگرباشد تا اینكه گوینده خاطرات خود را برای شخص دوم بازگو نماید و اونیز بدون كدام نظرداشتی ، تقریرات را به تحریرات تبدیل نماید. با در نظر داشت این موارد داكتر آرزو نیز تایید مطلب نموده است و در مقدمه ی کتاب چنین می نگارد:
«تفاوت کســی که با فراغت خاطر، زندگی نامهء خود را مینویســد با کسی که در یک گفت و گوی رو در رو و نزدیک به هشــتاد ساعت، برای مکتوب کردن زندگی سیاسی اش شرکت میکند این است که اولی دست بازی در خودسانسوری و خود فربه سازی و اگر لازم باشــد برائت خودداردودومی شهامتی برای روشنکردن رویدادهاونه پنهان کردن خود. جنرال عبدالقادر شیوهء دوم را برگزیده است.» ص ٦ کتاب
منصفانه نخواهد بود اگر مدعی شویم که اظهارات قادر خان دروغ است. این ادعا البته از سوی طرفداران و هواخواهان حزب دیموکراتیک خلق افغانستان به خاطر سرپوش گذاشتن به جنایت های حزب دیموکراتیک خلق امری طبیعی است. طوری که دیدیم او نه تنها اعضای بلند مرتبه ی حزب را مسوول جنایات اتفاق افتاده ی دوران سیاه حاكمیت حزب دیموكراتیك میداند بلكه خود را نیز شامل قضایا می داند و به نوعی توبیخ می كند . بخشی از گفته های جنرال عبدالقادر ، پرده بر داشتن از رویكرد های دانسته و ندانسته ی سران حزب دیموكراتیك بوده است كه به آن خواهم پرداخت.
ادامه دارد
+++++++++++++++++
بخش نخست
حزب دموكراتیك خلق افغانستان در روز هفتم ثور ١٣٥٧ با كودتای نظامی به سركردگی جنرال عبدالقادر به قدرت رسید. این حزب رهبران زیادی داشت. تنی چند از این رهبران به بالاترین مقام های اجرایی رسیدند و بر کشور فرمان راندند. عده یی نیز در گیر و دار زد و خوردهای درون و بیرون حزبی از صحنه بیرون رانده شدند.تعدادی هم به نام هایمختلف ترك این سازمان نمودند و به نام های دیگری جریان های دیگری به وجود آوردند.
در همان برهه از زمان اشخاصی نیز با نام های خورد و بزرگ - درارتباط باشوروی سابق - پا به عرصه ی سیاست گذاشتند و به نوعی سمت و سوی خویش را به جانب شوروی سابق و ماركسیسم لنینیزم سوق دادند. از آن جمله یكی جنرال عبدالقادر است كه هم در كودتای٢٦ سرطان و هم در كودتای ٧ ثور سهمیمهم داشته است.
جنرال عبدالقادر چندی قبل به كوشش دكتور پرویز آرزو، به باز نمودن واقعیت های اتفاق افتاده در دو كودتا و پسا كودتا اقدام کرد. او در مصاحبه اش با دکتور آرزو موارد زیادی از جنایات اتفاق افتاده را بازگو می کند. خاطرات خود را با رهبران حزب به اصطلاح دموكراتیك به نشانه یاثبات حضور در قدرت بیان می نماید. جنرال عبدالقادر گاهی هم برایندانم كاری های این رهبران كم تجربه به مطایبه گویی می پردازد.
با این باور که می تواند خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر در گفتگو با دکتور پرویز آرزو شناخت انسان را در راستا و چگونگی درآمد شوروی به افغانستان و دگرگون ساختن زندگی نورمال مردم این مرز و بوم، روشنی اندازد، برآن شدم تا مکثی بر تصویر ارایه شده از رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر داشته باشم.
همان طور كه دكتور آرزو خود در مقدمه ی كتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر می نویسد:"این کتاب به بررسی چیستی برهه یی از هستی سیاسی و ملی ما میپردازد."
به راستی از کنار همچو مواردی كه زندگی همه ی مردم افغانستان را بر هم زده است و "چیستی" هستی مردم را با "نیستی" مقارن کرده است نمی شود به سادگی گذشت.
جنرال عبدالقادر خاطراتی از رهبران حزب دموكراتیك دارد كه در كتاب خاطرات سیاسی اش باز گو میدارد. در بسیاری از موارد به صحت قول با كسان دیگری كه از حزب دموكراتیك گفته اند بر می خوریم. با توجه به موقعیت های نظامی و پست های دولتیكه جنرال عبدالقادر داشته است، می توانسته رازدار خوبی برای حزب دموكراتیك باشد.
در مقدمه ی دکتور آرزو بر کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر به نقش جریان ساز جنرال عبدالقادر چنین اشاره شده است: "جنرال عبدالقادر از شخصیتهای جریان ساز دیروز افغانستان بوده است. نزدیک به دو دهه نقش پر رنگی در سرنوشــت سیاسی افغانستان داشته است. در کودتای بیست و شش سرطان داوودخان دربرابرنظام فرساینده وپس روِ شاهی حضورداشت.فرماندهءکودتای 7 ثور بود. وزیر دفاع افغانســتان بود. به اتهام کودتا بر ضد حکومت نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین به زندان افتاد و حکم اعدامش صادر شــد. از زندان رها شد و معاون ببرک کارمل شد. دوباره وزیر دفاع شد. از وزارت برکنار شد. با روی کار آمدن داکتر نجیب الله از حزب حاکم بیرون شد. سفیر افغانستان در پولند شد. حالا او که در رویدادهای نزدیک به دو دهه نقشــی پر رنگ داشته، پس از سالها خاموشــی لب به سخن میگشاید. از آن سالهای پر آشوب میگوید و گاهی داوری میکند."
بعید به نظر می رسد که اظهارات و افشاگری های جنرال عبدالقادر به میل و خواست آن هایی که تا کنون دل در گرو حزب دموکراتیک خلق افغانستان دارند،ب هنوز به تشکیل سازی های جناحی حزب دموکراتیک خلق افغانستان دل خوش دارند و یا برای دل خوش نگاه داشتن بازماندگان آن حزب دست به قلم می برند و خواسته و ناخواسته سخنگویان آن جریان هستند، باشد.
پرویز آرزو هدف از مصاحبه خویش را با جنرال عبدالقادر چنین بیان می كند: " بر آن نیستم که در مورد داوری های جنرال عبدالقادر قضاوت آرمانی واخلاقی داشته باشم.هدف از کار من این بود که آیینه یی در برابر تصاویر پر ابهام آن سالها بگذارم تا شما خوانندۀ ورجاوند، خود به داوری بنشینید . . . "
باید بگویم که این آیینه متاسفانه جز قتل، خون، اختلاف، معامله و در نهایت وطن را به بیگانه سپردن، چیز دیگری را نشان نمی دهد. آیینه های پاك را در خانه های مقدس شكستاندند و جز آیینه های خون آلود چیز دیگری به ارمغان نیاوردند.
خاطره نویسی در كشور ما سابقه ی چندانی ندارد.اما در سال های اخیر شاهد نشر خاطرات زیادی هستیم كه گویا بعضی برای نشان دادن جنایات حزب دموكراتیك و خاطراتی از شکنجه گری های زندان های كام و اکسا و خاد بوده است و تعدادی برایبیرون كشیدن پای خویش و یا به روایتی دیگر برای نشان دادن این كه گرچه در رده های بالای حزب دموكراتیك بودند، بی گناه اند و مسوولین این همه جنایات آنهایی اند که "حالا نیستند". خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر از موارد نادر اعتراف به اشتباه و پشیمانی است. این اظهارات مصداق پشیمانی و خجلت از اعمال حزب دموكراتیك است. در این اظهارات نادر و بسیار مهم ابراز ندامت از گذشته و رفتار حزب دموکراتیک به وضاحت دیده می شود. این اظهارات نادر می تواند نوعی شهامت در عذرخواهی از مردم عذاب کشیده ی افغانستان باشد. مهمترین نکته ی که در کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر نظرم را به خود جلب کرد همین است. جنرال عبدالقادر در صفحه های پایینی کتاب خاطرات سیاسی خود در جوابی واضح و پرمعنا به این مساله می پردازد. توجه شما را به این چند جمله ی مهم کتاب جلب می دارم:
پرویز آرزو: "زندگی خم و پیچ بسیار دارد. آدم تا زنده است، کارهای زیادی میکند.کارهایخوب و کارهای بد. اگر به گذشته برگردیم و تصور کنیم که شما فرصتی دارید که یکی از کارهایی که انجام داده اید را انجام نمیدادید، کدام کار را نمیکردید؟
جنرال عبدالقادر: اگر میدانســتم که رهبران حزب دموکراتیک به آرمانهای خود پایبند نیستند و خیانت میکنند، هرگز با آنها نمیرفتم. ص ٤