دکتور لعل زاد
برگردان: دکتور لعل زاد
لندن، جون 2014
سفرنامۀ الکساندر برنز (1834 م)
فصل چهاردهم - تاریخ بخارا
تاریخ قدیم بخارا
من در جریان اقامت خود درآن مملکت پنج نسخۀ تاریخ بخارا را بدست آوردم. این البته خارج برنامۀ من خواهد بود که محتوای کامل این آثار را توضیح دهم وهمچنان احساس نمی کنم که محتوای کامل آنها برای خواننده زیاد دلچسب باشد: من آنها را به انجمن تمویل کنندۀ برگردان های شرق شناسی سپرده و از آنها اطمینان حاصل نموده ام که تلاش خواهند کرد تا آنها را در اختیار دانشمندان شرق شناسی قرار دهند. بخارا در سده های اولیه بنام بیکن یاد شده، شهری که هنوز هم در جوار آن ردیابی شده و توسط افسانه یا واقعیت با نام مشهور افراسیاب وصل است. گفته می شود که مملکت یک مرداب نیزار بوده و با یخ و برف ذوب شونده در کوههای سمرقند تغذیه میشده است. گفته میشود که اینجا یک محل شکارگاه و در چندین محل چنان مردابی بوده که یک شتر نمیتوانسته ازآن عبور کند. چنین است زبان مورخین بومی. بعدا تعاملی با امپراتور چین برقرار میشود که دخترخود را به حاکم بخارا میدهد: اما این معامله با تهاجمات ترکها دنبال شده و قرارمعلوم همیشه باعث ویرانی این مملکت شده است. ما بعدا به عصر اسلام و تهاجم عربها میرسیم که دارای یک ملکه یا خاتونی بوده که بخاطر بت پرستی و عشق به عدالت مشهور بوده که هنوزهم توسط آهنگ های عامیانه بزرگداشت و تجلیل میشود. پسر او دین اسلام را می پذیرد، اما ازآن دست می کشد و وقتی عربها خود را در ترکستان مستقر میسازند، او را به قتل میرسانند. این شخص یک مسجد بزرگ درسال 94 ق (716 م) اعمار نموده و مردم نماز را به زبان پارسی می خوانند، "چون زبان مملکت بوده است". ازآن زمان ببعد شهرت و ابعاد شهر افزایش می یابد؛ ما از تجارت و جمعیت بزرگ می شنویم، درنتیجۀ اعمال اشخاص مشهوری مانند هارون الرشید و ارسلان خان زیباتر و ثروتمند تر میشود. برای ما همچنان دربارۀ قدرت جبرئیل فرشته گفته میشود که صفوف شاد باشندگان اینجا را در روز قیامت مورد عفو قرار میدهد.
از عصر چنگیز تا تهاجم ازبیک ها
چنین است تاریخ اولیۀ بخارا تا اینکه چنگیز ویرانگر آنرا با گلۀ تاتار خود در سال 622 ق (1232 م) ویران می کند. اینرا میتوان به اساس بازارها، تعمیرات و کانال های آن دانست که در حقیقت یک مرکز ثروتمند و قشنگ بوده؛ اما بخارا یکجا با تعداد زیاد شهرهای بزرگ دیگر پامال خصومت های ویرانگرانۀ تاتار میشود، کسانیکه با خشم بیرحمانه از کسپین تا اندوس را جاروب می کنند. بعدا سلطنت بخارا توسط امیر آن بنام تیمور بزرگ اداره می شود، یک اولادۀ چنگیز خونخوار که غضب خود بالای ملل همسایه و دور را نشان داده و زنجیرهای سلطنت در سراسر آسیا را به لرزه میآورد. عملکرد این قهرمان مربوط به تاریخی میشود که من حالا بالای آن کار دارم؛ اما فتوحات تیمور و نهادهای روشنگرانۀ او، حرفۀ نظامی و سیاسی او فقط یک یاد داشت گذرا در این عصر ادبی است. جانشینان او پس از چند نسل از سلطنت پدری ایشان رانده شده و امپراتوری بزرگ مغول در هند را ایجاد می کنند، در زمان بابر دلیر که جانشینان او هنوزهم در دهلی زندگی می کنند (نمی گویم سلطنت). این انقلاب آخری از تهاجم تاتارهای ازبیک سرچشمه می گیرد؛ قبیلۀ دیگری از گهوارۀ چنگیز و وابسته به آن اشغالگر که جکسارتیز{سیر دریا} را در شروع سدۀ 16 عبور کرده و دراین زمان تمام ممالک ماورالنهر را در اختیار دارد که تا قاعدۀ هندوکش گسترش دارد. ازبیک ها این فتوحات بزرگ را توسط شیبانی خان و پسرش کمائی می کنند. بابر توسط شاه پارس کمک میشود و شیبانی خان در جنگ مرو شکست خورده و به قتل رسانده میشود.
تهاجم نادرشاه و پایان سلطنت مراد
برتری که نژاد ازبیک ها بدست میآورد، در سلطنت های مختلف ماورالنهر تا تهاجم نادرشاه در اوایل سدۀ گذشته نگه داشته می شود. بعدا ابوالفیض خان بحیث امیر یا حاکم در بخارا حکومت کرده و به حیث نمایندۀ میراثی ازبیک ها و اولادۀ چنگیز بزرگ پذیرفته می شود که دربار تیمور را مطرود کرده است. اتالیق یا وزیر او رحیم خان یک ازبیک از قبیلۀ منغت با فاتح پارس توطیه نموده و او را تا درازه های شهر میآورد. نادر بخارا را امان میدهد، اما وزیر امیر را به قتل رسانده، یک پسر او را بر تخت نشانده و دختر خود را در ازدواج او در می آورد. ولی او را نیز به قتل میرساند. پس از مرگ رحیم خان این وزیر ظالم و خاین توسط دانیال بیگ ازبیک از عین قبیله (منغت) جانشین می شود که از طریق ازدواج با ابوالفیض خان قرابت دور داشته است. او ادعای بزرگتر از قدرت آخرین وزیر نداشته و مملکت را بنام ابولغازی خان یک اوالادۀ امیر آخری و چنگیز اداره می کند. به هنگام مرگ دانیال بیگ پسرش مراد بحیث وزیر جانشین او میشود؛ با کنار گذاشتن شاه نمایشی پدرش بنام او حکومت کرده و خود را امیر بخارا می خواند. شاه مراد 7 سال حکومت نموده و در حوالی 1800 وفات می کند. او بیشتر یک مذهبی می باشد تا یک حاکم؛ اما نام بیگی جان شهرت زیاد داشته، توسط ازبیک ها بسیار احترام شده و تعداد زیاد داستان های منحصر به فرد در رابطه به او گفته می شود. او جنگ های زیادی با شاه کابل و تمام دولت های همسایه و کمزور انجام میدهد. او شهر مرو در دشت را ویران کرده و بخش بزرگ اهالی آنرا به بخارا انتقال میدهد؛ اما اعمال او سهم اندکی در شهرت یا بزرگ سازی یک سلطنتی دارد که او غصب کرده بود. از زمان شاه مراد جانشیان مرد چنگیزخان درسلطنت بخارا به پایان می رسد. هنوزهم بعضی از اعضای آن خانواده در مملکت وجود دارند که در فقر و نکبت زندگی می کنند؛ تا جائیکه من میدانم آخرین شاه بخارا ازجانب مادر به أنها قرابت داد.
سلطنت حیدر و شاه فعلی (نصیرالله)
شاه مراد توسط پسرش حیدر جانشین میشود که بصورت عام بنام سید یا پیر نامیده میشود. او دربار خود را بیشتر به یک روحانی تبدیل می کند تا یک شاه و چسبیدن محکم او به قرآن در حالیکه او را در جهان اسلام برجسته نشان داده و شدیدا تعصب و بنیاد گرائی در مملکت را افزایش میدهد. او لقب خود را بحیث فرمانده دین دانسته و بخش زیاد وقت خود را در تلاش برای اصلاح و بهبود اخلاقیات عصر خود می گذراند. اگر شب زنده داری ها و دعاهای او به سیاست های خارجی اش گسترش می یافت، شاید به مملکت خود مفاد می رساند؛ اما او پس از یک سلطنت دراز و بیهودۀ 27 ساله (1825 م) برای اطفال خود یک جانشین جنجالی و یک سلطنتی را باقی می گذارد که از هر جانب مورد طعنه و دست درازی قرار دارد. مرگ او علامۀ قیام و جنگ داخلی در بین اولادۀ او است. امیرحسین پسر او خود را شاه اعلام کرده و پس از یک سلطنت 50 روزه کشته می شود، بدون شک با زهر که توسط قوش بیگی یا وزیر داده شده و برادر دیگری را مطلوب میداند. او توسط عمرخان جانشین شده و ادارۀ حکومت و مرکز را در اختیار می گیرد. برادر بزرگش نصیرالله یا طوری که عموما بنام بهادرخان نامیده می شود، بطورمخفی نفوذ قوش بیگی را تامین کرده (با وجودیکه خود را طرفدار عمر می گوید) و میخواهد قدرت خود را با تمام اراده آماده سازد. او در گام اول شهر سمرقند را تسخیر کرده و بالای بخارا مارش می کند و کانال ها و کاریزهای را تسخیر میکند که ذخیره کنندۀ آب بخارا است: او آنها را بسته نموده و شهر بدست او میافتد، پس از یک محاصرۀ 50 روزه که توسط قوش بیگی در اختیار او گذارده میشود و او را بحیث وزیر مقرر می کند. عمر محبوس میشود، اما او فرار کرده و پس از آوارگی در مشهد و بلخ سرانجام به اثر کولرا در قوقند میمیرد؛ جسد او برای دفن به بخارا آورده می شود. نصیرالله بدون مقاومت بیشتر به سلطنت میرسد. او 30 نفر از طرفداران برادران خود را به قتل رسانیده و فرمان میدهد که روسای عمده از دروازۀ قصر به پائین انداخته شوند (شیوۀ معمول اعدام دراین ممالک). حد اقل، معامله سه برادر کوچکش کمتر قابل توجیه میباشد: او آنها را به املاکی در سواحل اکسوس فرستاده و ظالمانه فرمان میدهد که به قتل رسانده شوند، تا اینکه برخلاف او عمل نکنند؛ نصیرالله یگانه زندۀ شش طفل حالا در بخارا سلطنت میکند. اعمال خوب توسط اقارب متعصب بالای اطفال ناخوش چقدر کم اثر میکند! اما نصیرالله تا اندازۀ (اگر چنین چیزی ممکن باشد) خود را از اعمال نادرست و باطل با تامین تخت خود می رهاند: او حالا رعایای خود را بصورت عادلانه و غیرجانبدارانه اداره کرده و به ظلم و جرم در حکومت خود پایان داده است، زیرا او هیچ رقیبی در میدان ندارد. او یک خانوادۀ جوان و در حال افزایش دارد.
دربارۀ قدرت سیاسی و نظامی بخارا
اهمیت سلطنت بخارا
اهمیت بخارا نه در وسعت قلمرو، بلکه در موقعیت آن است. شهرت آن بحیث یک سلطنت را باید در روزهای چغتای جستجو کرد. این سلطنت بعدا شامل تمام ماورالنهر یا ممالکت بین دریاهای اکسوس و جکسارتیز تا خوارزم، کسپین و خراسان بوده است. آن عصر شکوه و جلال مدت ها قبل سپری شده، اما محل مطلوب پایتخت هنوزهم نفوذ بزرگ خود را دربین بومیان ماورالنهر نگه داشته است. بخارا با واقع شدن در بین غنی ترین مناطق اروپا و آسیا و در یک مسیر محاط با صحرا ها و دشت ها به آسایشگاه بازرگانان و گردشگران و مرکز تجارت بزرگ تبدیل شده است. موقعیت آن از منظر نظامی یا سیاسی در جایگاه فرماندهی قرار داشته و فوق العاده با ارزش است. بخارا با داشتن خاک حاصل خیز در یک سرزمین بایر باعث توجه ملل دور و نزدیک شده است. بخارا در زمان باستان حرص و طمع یونانی ها و خلیفه های عرب را به خود جذب نموده بود. بخارا توسط قبایل شمال نیز مورد هجوم قرار گرفته و تیمور مشهور از آن بحیث یک مرکز، پیروزی های قطعات خود درممالک دور آسیا را رهبری می کند. در زمان حاضر نمایندگانی از امپراتورهای چین و روسیه، سلطان قسطنطنیه و شاهان پارس و کابل را پذیرفته است. بخارا همچنان از برتری دربین ملل ازبیک مجاور برخوردار است که آنرا بحیث مرکز قبایل خویش تصور کرده و بصورت داوطلبانه، گرچه اسمی، تابعیت خود را به حاکم آن را ارایه می کنند.
قدرت و خصوصیت شاه
شاه بخارا مانند سایر ملل آسیائی بحیث یک سلطان مستبد حکومت میکند؛ با آنهم او درهرعملی توسط قدرت ملاها یا روحانیون کنترول می شود. این موضوع نه از عدم توانائی او بخاطر تحمیل قدرتش، بلکه از قانون اساسی سلطنت ناشی میشود که بطور گسترده بربنیاد قوانین قرآن استوار بوده و دراینجا نسبت به هر مملکت اسلامی دیگری شدیدا تطبیق میشود. نصیرالله شاه بخارا یا طوریکه بهادرخان نامیده میشود، یک جوانی دارای سن 27 سال است. او لقب امیرالمومنین را اختیار نموده و همیشه با نام حضرت خوانده میشود که فقط توسط مسلمانان ترکستان در صحبت با پیامبران ایشان کاربرد دارد. نام شاه بندرت در اسناد رسمی بکار میرود؛ اما ترجیح داده می شود که صرف امیر و بدون "المومنین" نوشته شود، لقبی که تیمور و جانشینان او تا روزهای بابر اختیار نموده بودند. این لقب یک اهمیت مذهبی داشته و بطور خاصی آنرا به شاه بخارا وصل می سازد. او خود را یکی از سران دین اسلام میداند. با آنهم به سلطان قسطنطنیه احترام میشود، زیرا او در اینجا بحیث خلیفۀ روم شناخته شده و شاه بخارا افتخار دارد که لقب کمانبردار او را داشته باشد.
شاه فعلی هفت سال است که حکومت می کند. او بصورت طبیعی عادل و لیبرال بوده و شدیدا پیرو دین است. درواقعیت دیده میشود که او بتدریج درعادات متعصبانه پدر خود غرق میشود؛ زیرا طبیعت حکومت او نشان میدهد که جلوگیری ازآن مشکل است. او خود را از تمام ثروت خودش و پدرش محروم ساخته و این امر باعث اعتبار بلند او در بین هموطنانش شده است. او در تمام عملکرد هایش توسط قانون رهنمائی شده و مردم وانمود می کنند که مصارف شخصی او از مالیۀ سرانۀ بدست میآید که از یهودان و هندوان اخذ می کند، زیرا گناه خواهد بود اگر پول باور مندان واقعی چنین اختصاص یابد. او طبیعت جاه طلبانه و جنگی داشته، عواید خود را در سازش با ارتش خود بدست آورده و خود را با بخشش زیاد عزیز کرده است.
قوش بیگی یا وزیر
وزیر یا قوش بیگی نفوذ بزرگی بالای شاه دارد، با وجودیکه شاه عمدتا مرهون او برای تخت خود می باشد، هیچ ترسی از قدرت او ندارد. شاه هرگز ارگ را ترک نمی کند تا وزیر حاضر بوده و ریاست را به عهده گیرد. اعلیحضرت غذای خود را از دست هیچکسی بجز از وزیر خود نمی گیرد. این شخص نسبتا سالخورده بوده و بیشتر از 60 سال دارد. او یک ازبیک و از قبیلۀه منغت است، با استعداد و مجرب بوده و در تجارت پشتکار زیاد دارد. او همچنان تجارت وسیعی داشته و عاشق پول است، اما در اخذ مالیۀ تجارت شدیدا عادل است. مقام وزیر شاید در خانوادۀ او میراثی باشد: پدرش همین وظیفه را داشته، برادرانش دو حکومت را در اختیار دارند و پسرانش که 13 نفر اند، در نواحی یا ولایات مختلف وظیفه دارند. او یکی از آنها را بحیث جانشین خود تعین کرده است. در خصوصیات این وزیر مخلوطی از حیله و زیرکی وجود دارد، اما او لیبرال منش بوده و در مقابل اروپائیان و بخصوص انگلیس ها برخورد خوبی دارد. تمام ثروت و قدرت سلطنت در اختیار او است؛ زیرا عواید را او می گیرد و میتواند درمقابل کسانیکه محترم و سازشکاراست، نوسان روحانیت کند.
شرایط سیاسی ازبیک ها
هیچ چیزی برای یک گردشگر در ترکستان نسبت به خواهشات روسا یا سرداران هند و کابل قابل توجه نمی باشد. دراینجا به استثنای دربار و روحانیون، چنین مردان بزرگ و خان ها یا نخبگان و افرادی وجود ندارد. تمام حکومت در اختیار بردگان یا وابستگان وزرا بوده و هر شهر و روستا توسط ملاها یا خواجه ها (اولادۀ خلفای اولیه) اداره می شود. ازآنجائیکه اساس حکومت بخارا قرآن بوده و تمام جماعت مذهبی میباشد (یا باید باشند)، تمام مسایل به استثنای آنچه مطلوب کلیسا است، بطور کامل مدنظر گرفته میشود. انجن دین و دولت در ترکستان نقش قلب و دست را بازی نموده و پشتیبان همدیگر اند. دراینجا سایۀ هیچ حکومت مردمی (محبوب) وجود ندارد؛ اما هنوزهم، شاهد عدم رضائیت در زیر چنین سیستم حاکمیت نیستیم، با وجودیکه هیچ مردمی نسبت به ازبیک ها در غلامی مستقیم قرار ندارد. ما باید این رضائیت عمومی جامعه را مرهون تطبیق شدید قوانین قرآن بدانیم. این کتاب در بهترین حالت چیزی بیشتر از یک منشور بزرگ فقیر نیست؛ با آنهم اصول فقه را بر بنیاد معینی استوار ساخته و بدون شک این باور را برای مردم بوجود می آورد که روحانیون بهترین مدافع آنها به مقابل قدرت جاه طلبانۀ حکومت است. وابستگی شدید آنها به قوانین نوشتاری علت سپاسگزاری است که اینها ازآن برخوردار اند. هیچ برنامۀ دولتی بدون قیمومیت آنها صورت نگرفته و یک بخش بزرگ عواید برای پشتیبانی از مذهب ملی و مدرسه های آموزشی به مصرف میرسد. حتی عواید اضافی مرکز نیز پس از این شیوه توزیع می شود و تمام برنامۀ اداره نسبت به هرحکومت دیگری شباهت زیادی به هیرارشی (سلسله مراتب روحانیون) دارد. اگر قتلی واقع می شود یا دزدی صورت می گیرد یا مناقشۀ در موضوعی رخ میدهد، فورا به روحانیون رجعت داده می شود، زیرا شاه بدون آنها مسئولیت هیچ قضاوتی را بالای خود نمی گیرد. من مطمئین هستم که این سیستم در بخارا از عصرهای اولیۀ اسلامی وجود داشته و همسالی با تهاجم ازبیک ها ندارد، با وجودیکه در سلطنت شاه گذشته (حیدرشاه که عقیدۀ بسیار متعصبانه داشت) قویا عملی میگردد. صرفنظر از اینکه نظریات دین اسلام چه میباشد، وقتی قوانین آن شدیدا عملی شود، تولید کنندۀ منافع بزرگ برای ادارۀ یک سلطنت می باشد. پولیس شهر و سلطنت بخارا جدی و موثر است: طوریکه قبلا گفتم، شب هنگام بسته های بزرگ اموال در فضای باز و بدون خطر گذاشته شده و راه های مملکت از دزدان و رهزنان عاری است. شیوۀ بدون مصالحۀ که در آن متخلفین معامله می شود و مجازاتی که بالای آنها تطبیق می گردد، تزریق کنندۀ یک وحشت سودمند در مغزهای افراد ناسالم می باشد. مجازات ابتدائی ترین تخلف ها مرگ است: جریمه و حبس در سیاه چال های مخوف نیز تطبیق میشود، اما بسیار به ندرت. قوانین اسلامی در حضور او قویا عملی شده و مصوبه های که عرب های آوارۀ صحرا را متحد ساخته بود، بدون هیچگونه بهبود یا تغییر بالای مردمانی تطبیق می شود که در شیوه ها، رسوم و زبان های خود متفاوت بوده و در یکتعداد مسایل تمدنی بطور قابل ملاحظۀ پیشرفته تراند.
عواید بخارا
عوابد سلطنت نیز مطابق به عین معیار قرآن جمع آوری می شود. یک بازرگان یک چهلم درآمد اموال خویش را بحیث مالیه می پردازد، یک دهقان یک چهارم کشت خود را به شاه ارایه می کند: اما بخش بزرگ زمین ها در مملکت برای تقویۀ افراد مذهبی و موسسات آنها وقف شده و تعداد زیاد اینها بیشتر از سه دهم غله را می پردارند و هیچ کشاورزی از این مالیۀ گزاف شکوه نمی کند. زمین در ترکستان توسط مقدار آبی که در آن سرازیر می شود ارزش دارد و افرادی که این امتعۀ زندگی را به کانال های مختلف در مرکز توزیع می کنند، دارای مقامات بلند در دولت اند. مالیۀ پولی بر باغ ها، باغستان ها و خربوزه زار ها نیز وضع می شود. تمام باشندگان مملکت به استثنای مسلمانان یک مالیۀ (جزیه) سرانۀ سالانه می پردازند. در زمان جنگ مالیه از گمرک بخارا اشتقاق می شود، اما با این استثنای واحد، تمام عواید از زمین ها بوجود میآید. خلاصۀ آنها در زیر داده شده است:
388
هفت تومن بخارا طلا
رمیتان 4000
زندانی 6000
وفکند 3000
وردنزی 3000
خیراباد 4000
ونگزی 6000
کیژدوان 6000
پنج تومن سمرقند
شیراز 6000
سوهود 4000
افینقند 6000
انهار 5000
شودر 12000
نواحی زیر سمرقند
پنجکند 4000
اومیتان 2000
پان 2000
اوروگت 6000
قره تپه 2000
میانخیل یا کته قورغان دربین بخارا و سمرقند
کته قورغان 12000
کترشی 6000
پنجشنبه 5000
میتان 4000
نوراتور 5000
اینجی قورغان 6000
چولک 5000
کیرمینا 12000
زودین 15000
جیزک 8000
قرشی
قرشی 12000
خوزر 6000
شیرابیل 5000
سعداباد 4000
چراغچی 5000
سواحل اکسوس بنام لب آب
نارازی 5000
کاکی 4000
چارجوی 8000
اوتار 5000
قره قول 15000
شهر بخارا 50000
مجموعه طلاها (یا روپیه 18 لک) 277000
شاه هیچ عایدی از بلخ بدست نمی آورد؛ گفته میشود که عواید به علت جمعیت آن کم شده و مقدار کمی که از آن بدست میآید، حدود 20 هزار طلا بوده و به رئیس آن ایشان خواجه اهدا می شود که آنرا حفاظت میکند. بلخ و جیزاک دو ناحیه ایست که اخیرا به سلطنت وصل شده است. تا جائیکه یک نظر در مورد چنین موضوعات ایجاد می شود، من به این باور می رسم که عاید خالص زمین این سلطنت حدود 36 لک روپیه یا دو چند آن است که به خزانه شاهی انداخته می شود، زیرا نیم زمین ها وقف کلیسا هاست. تمام نام های متذکره در شمار عواید، شهرهای مارکیتی یا محلات اند، به استثنای "تومن" های سمرقند. اینها نام های سابق اند. برداشت های که ما از شهرها و روستا ها داریم، به دانش زیادی در بارۀ ترکستان نیاز دارد. یک بازار یا مارکیت بعضا یک روستای کوچک بوده و باشندگان به عوض زندگی درآن در "رباط ها" در یک فاصله مسکون بوده و در روز های بازار از اطراف 10 یا 15 میل به آنجا میروند. بازارهای مملکت در روزهای معین با نظم بزرگی مانند اروپا دایر میشود.
قوت نظامی وغیره
نیروهای نظامی بخارا از نواحی مختلف سلطنت تشکیل شده و هیچگونه انظباطی ندارند. این نیروها متشکل از 20 هزار اسپ و 4 هزار پیاده با 41 عدد اسلحۀ توپچی می باشد. دراینجا یکتعداد سربازان بنام "ایلجاری" یا ملیشه وجود دارد که متشکل از بستگان و بردگان حکومت بوده و حدود 50 هزار اسپ (سواره) میشود که 10 هزار آن از بلخ و ممالک جنوب اکسوس است. این تعداد میتواند با استخدام بیشتر از بین ترکمن ها افزایش یابد، اما خدمات آن قبیله فقط میتواند توسط کسانی فرماندهی شود که آنها را تامین میکند. تعداد آنها بسیار زیاد نمی باشد، در جائیکه تقریبا هر فرد غنی یا فقیر بنوعی صاحب یک اسپ است. این سربازان بندرت یا هرگز برای خدمت خوانده نشده و وقتی که شامل شوند، مستحق پرداختی نمی گردند. سربازان ثبت شده یا "دفتری" توسط غله پرداخت شده و روسای آنها مستحق زمین می باشند. هر سرباز سالانه هشت من غلۀ بخارا میگیرد که هر من آن مساوی به 256 پوند انگلیسی است. این غله شامل گندم، جو، جواری و ارزن است. پیاده عین مقدار سواره اخذ می کند و چیزیکه منحصر به فرد است، آنها با اسپ داخل میدان آمده و بعدا پیاده می شوند. اینها دارای تفنگ های فتیلۀ بوده و بنام "خاصه بردار" یاد میشوند. اسپ سواران دارای شمشیرها اند، بعضا دارای کارد های دراز و نیزه های سنگین به طول تقریبا 20 فت و با یک تیغ کوتاه. این نیزه ها از توته های چوب (عموما بید) ساخته شده و قوارۀ وحشیانه دارند، اینها هرگز در اتصالات نمی شکنند. ازبیک ها فقط چند سلاح آتشی داشته و آنها را بی تفاوتانه بکار می برند. یک هندی یا یک افغان هرگز به سفر نمی رود، مگر اینکه با سلاح مجهز نباشد. ازبیک ها از جانب دیگر اکثرا خود را با یک نیزه یا کارد تجهیز میکنند که آنرا در کمر خود میبندند.
روحیۀ ازبیک ها
آنچه من می شنوم اینستکه از ازبیک ها نباید بحیث دشمنان هراس داشت. شیوۀ جنگ آنها نیازمند روحیه و تشویق است؛ آنها با صدای بلند فریاد کرده و سرنوشت محافظان پیشرو تعین کنندۀ سرنوشت است. آنها دارای اوصاف عالی سوارۀ غیرمنظم، ولی سربازان ضعیف اند. میدان توپها در ارگ نادیده گرفته شده است، زیرا ازبیک ها ارزش توپچی را بصورت درست ندانسته و شاه فقط با اسپ داخل میدان می شود. دراینجا هیچ مرد بومی توپچی وجود نداشته و توپ ها از انتقال دهندۀ آنها جدا بوده و میتوان تصور کرد که به هیچوجه موثر نیستند. اما این توپ ها را میتوان به آسانی توسط یکتعداد بردگان روسی تنظیم کرد. تمام توپ ها برنجی اند، معلوم می شود که سه چهارم آنها دارای کالیبر کوچک چهار و شش پونده اند. دراینجا چهار هاوان وجود داشته و باقیمانده توپ های بزرگ اند. پودر مملکت قابل استفاده است.
جزئیات نیروهای نظامی
جزئیات زیر نیروهای نظامی سلطنت دربرگیرندۀ نگاهی به قدرت چندین ناحیه بوده و همچنان نشان دهندۀ قبایل بزرگ ازبیک در زمان حاضر در مملکت است. فهرست اولی متشکل از سواره است، من همچنان نام روسای آنها را افزوده ام که دراینجا بنام "بای" یاد میشود، یک واژۀ ترکی که در اروپا بنام "بای" شناخته میشود.
قبیله تعداد روسا ناحیه
کانگراد 1000 مراد بای قرشی
سرای 1000 عاشوربای
یابو 2000 محمد امیربای
خیتای 500 حسن بای یارگی قورغان
قیپچاق 500 محمود بای چالاک
سرخ خیتای 800 ادیراگود بای کات کورغان
قره قلپاق 400 تقیم بای شیراز
کارخیوز 500 شادی بای جیزاک
دیاخلی 600 علم بای د پنجیناد
مینگ 2000 کات بای اولوغت
نیمان 500 قلایتوقسا بای زیودین
جلایی 400 رستم بای پنجشنبه
میتنا 400 عبدوجبار بای میتام
بحرین 500 قباد بای قترشی
بورکوت 500 عبدوجباربای نوراتان
قلوغ 600 عبدرسول بای کیرمینا
هزاره 300 عبدوجبار بای دیتو
قطغن 300 دولت بای دیتو از کندز
عرباشی 400 گودمحمد بای قره قل
چندر 400 دالماس بای دیتو
ترکمن اکسوس 800 ایثار بای سواحل اکسوس
قلماق ها 1000 رودایناگ بخارا
قبایل مخلوط 2000 شاه بخارا
مروی ها (پارسیان) 1000 محمد صادق بای دیتو
500 مراد بای میراخور سمرقند
زورابادی (پارسیان) 500 لطف علی بیگ زوراباد نزدیک قرشی
مجموعه 19500
پیاده به تعداد بسیار کم استخدام شده و کاملا متشکل از تاجیک ها یا طبقه بازرگانان است. اینها از نواحی زیر استخدام میشوند:
بخارا 1000
سمرقند 1000
قرشی 200
جیزک 500
کیرمینا 200
کات قورغان 100
پنجشنبه 100
خوجر 100
شیرابال 100
قرابال 100
نارازان 100
اوستی 100
چارجوی 300
مجموعه 3900
بخش سربازان جنوب اکسوس فقط اسما تابع بخارا می باشد و تعداد ازبیک ها درآنجا زیاد نیستند؛ با آنهم یکتعداد زیاد مردم عرب بوده و از عین اعتبار سربازی مانند ممالک دیگر برخوردار اند. آنها در اختیار حکومت نیستند. به استثنای قلمرو بلخ که از آن میتوان یک نیروی 2000 یا 3000 نفر تهیه کرد، این مردم را نمی توان بحیث سربازان آماده درنظر گرفت، زیرا آنها در دشمنی با یکدیگر قرار داشته و شاه هیچ تکلیفی بخود روا نمی دارد که آنها را مصالحه کند.
سیاست خارجی بخارا
بخارا نسبت به هر دولت مجاور آن از نگاه فزیکی و اخلاقی دارای نفوذ زیادی است، اما امور آن در سطح یک دولت بسیار شرمسار توسط شاه اخیر باقی میماند، زیرا او تمام توجه خود را بالای مذهب نسبت به سیاست انداخته بود. خان اورگنج یا خیوه یک جنگ دایمی با او را به راه انداخته بود. خان قوقند نیز دشمن اعلان شده بود. روسای شهرسبز و حصار هیچگونه تابعیتی نداشته و میر کندز حتی بلخ را غارت و اشغال کرد. امور سلطنت در زمان حاضر بیشتر مرفه بوده، طرح و برنامۀ شاه برای نگهداری صلح با یکدیگر خوب است. او امسال بالای رئیس شهرسبز تاخته و شش روستای او را تسخیر کرده است. شهرسبز که بخاطر محل تولد تیمور شهرت دارد، به علت داشتن مرداب های طبیعی بدور خود مستحکم ترین شهر در ترکستان پنداشته می شود. قدرت قوقند نیز شکسته شده و یکی از نواحی مرزی آن یعنی جیزک که نیمی اوران تپه را تشکیل میدهد، دراین چهار سال اخیر ضمیمۀ بخارا شده است. حصار نیز شاید مغلوب گردد، با وجودیکه کوهستانی است، زیرا رئیس آن فوت کرده و مملکت او در بین چهار برادر تقسیم شده است. قدرتمند ترین دشمن سلطنت، رئیس کندز است و اگر شهر بلخ از او گرفته شود، گمان می رود آنرا نه از ترس، بلکه به سیاست تسلیم خواهد کرد. او نام آن شهر باستانی را در سکۀ خود نگه داشته و کمترین روابط در بین دولت ها وجود دارد. شاه بخارا برنامه های بالای کندز دارد، اما آن مملکت دور بوده و بسیار شک وجود دارد که بتواند بالای آن حمله کند، با وجودیکه لقب بزرگ امیرالمومنین می تواند کمک ملاها و ارتش بزرگی برای بخارا تامین کند. روابط حسنۀ خان خیوه با مرگ محمد رحیم خان رئیس آخری به پایان رسیده، کسیکه نمایندۀ به هنگام مرگ خود فرستاده و تقاضای بخشش نموده بود. پسران دو پدر که همیشه در جنگ با هم بودند، حالا متحد شده اند. صدمه های که خیوه بالای سلطنت رسانیده، تعین کنندۀ نفوذ او بالای سرنوشت بخارا است. رئیس آن دولت با یک قدرت کم کاروان ها را غارت کرده، رعایای او را چپاول نموده، تجارت او را ضعیف ساخته و قلمروهای او را ویرانه نموده است. اما دشت های کویر او را از انتقام محافظه کرده است، با وجودیکه یک شاه نیرومند میتواند بطور پیروزمندانه قلمروهای او را از جانب اکسوس مورد تهاجم قرار دهد. اگر خان خیوه به دوستی خود ادامه دهد، شاه میتواند قدرت خود را به طرف شرق گسترش دهد، جائیکه او برای مدت های طولانی در پی یک تهاجم بوده است.
روابط با چین، کابل و ترکی
روابط بخارا با چین، کابل و ترکی دوستانه بوده و تمام آنها سفیران فرستاده اند. چین در سال گذشته یک نماینده فرستاده و خواستار کمک شاه در نگهداری صلح در مرزهای غرب چین از تاخت وتاز خان خیوه شده بود. اعلیحضرت بطور عاقلانه تمام مداخلات را رد می کند، اما پیگردهای که چینائی ها چند سال قبل در بالای باشندگان آن دولت به راه انداخته بود، ممکن است امپراتور پکن را از هرگونه خطر در مرزهایش نجات دهد. روابط تجارتی در بین بخارا و چین در سطح مطلوبی برای هر دو دولت قرار دارد؛ اما ازبیک ها اجازه ندارند بیشتر از ملل دیگر به ماورای یارکند، کاشغر و شهرهای شاخوی آنها عبور کند. وقتی سلطنت در کابل وجود داشت، تعامل بین آن سلطنت و ترکستان دوستانه بود، چون افغان ها ولایت بلخ را در اختیار داشتند. تعداد افغان ها در بخارا زیاد بوده و تمام تجارت هندی ها با مداخلۀ آنها به پیش برده می شود. اما هیچ تعاملی در بین شاه بخارا و روسای که در ویرانه های سلطنت کابل صعود کرده اند، وجود ندارد: ازبیک ها بخاطر ایجاد نظریات بدعت آمیز توسط مردم پارس از دوستی با پارس نفرت دارند. یگانه تعامل آنها تجارتی است، اما تعداد کمی از آنها در تجارت مصروف بوده و این امر به پارسیان یا مرویان باقی مانده که شیعه مذهب اند. لیبرال بودن وزیر فعلی بخارا باعث نرمی خشونت در بین پارسیان و ازبیک ها شده است، اما به مشکل میتوان گفت که کدام جانب بزرگترین خصومت را تغذیه می کند. پارسیان تا اندازۀ زیادی بزرگترین مشکل را دارند، زیرا آنها بطور ثابت اسیر شده و مثل برده ها به فروش میرسند. شهرت امپراتوری عثمانی تا بخارا گسترش یافته، اما مردم تصور بسیار ناقصی در مورد ضعف آن دربار دارند. آنها باور دارند که سلطان قویترین شاه جهان بوده و من اکثرا در بارۀ وسعت باجی که ملل مختلف اروپائی به او میپرداند، مورد پرسش قرار گرفته ام. ما میتوانیم دلایل این توجه جدی بخارا را حتی بر بنیاد مذهبی درک کنیم؛ اما این ممالک بسیار دور قرار داشته و تعامل آنها محدود به اظهارات خالی فداکاری و وابستگی به یکدیگر است.
رابطه با روسیه
از زمان پطر بزرگ یک رابطۀ دومدار در بین بخارا و روسیه وجود داشته و این رابطه بربنیاد مفاد متقابل تجارتی استوار بوده است. مسیر زمینی دربین این ممالک اولا در زمان سلطنت آن شاه باز شده و در جریان هفت سال گذشته بدون مزاحمت بوده است. در سلطنت الکساندر و حوالی سال 1820 روس ها تلاش کردند تا رابطۀ نزدیک تری ایجاد کرده و یک نماینده به بخارا می فرستند. آنها در سال گذشته نتوانستند راه بین کسپین و خیوه را باز کنند. میتوان باور کرد که بعضی از نظرات این ماموریت تجارتی است، اما آنها با نتایج سیاسی نیز ارتباط دارند. سفیر بنحو خوبی در مرکز پذیرفته می شود. در بدل، مامورینی به سنت پترزبورگ فرستاده شده و تعداد دیگری نیز آنرا دنبال می کنند. ازآنزمان ببعد رعایای روسیه از فروش بردگی در بخارا منع می شوند؛ چنین حدس زده میشد که این ماموریت ها در رابطه به امور خیوه باشد، اما روسیه به کمک خارجی نیاز ندارد تا آن ریاست را وادار کند. روسها همچنان روابط دوستانه با رئیس قوقند ایجاد کرده اند: آنها تمام ازبیک ها را با نشان دادن قدرت خویش درتعین سرنوشت تمام ملل اروپائی زیر تاثیر آورده اند؛ اما آنها هنوز هم باید با برخورد های آیندۀ خود نظریات دیگری را محو سازند که بصورت عام بوجود آمده و آنها به حقیقت و عزت در دپلوماسی خویش نیاز دارند. با کنار گذاشتن موانع فزیکی که در راه روس ها بخاطر اشغال بخارا وجود دارد، مردم بطورعام در دشمنی با آنهاست. حتی احتمال آن وجود دارد که بخارا با تمام ادعای دوستی، در صورتیکه توسط تزار مورد حمله قرار گیرد، خیوه را یاری رساند. اگر این ممالک بازهم زمانی از آن طرف مطیع ساخته شوند، نگهداری آنها یا کنترول قبایل سرگردان اطراف آنها بسیار مشکل خواهد بود. سربازان منظم بیهوده بوده و غیرمنظم ها نمی توانند یک نژادی را مطیع سازند که محل سکونت ثابت ندارند. با آنهم نمی توان پنهان کرد که دربار سنت پترزبورگ برای مدت های طولانی برنامه های دراین بخش آسیا را بر سر می پروراند.
پایان
----------------------------------------------------
لندن، می 2014
فصل سیزدهم - در بارۀ قدرت کندز
ریاست کندز و وسعت آن
قلمروهای کندز در بین کابل و بخارا قرار دارد. من تحت این نام تمام ممالکی را درنظر دارم که در شمال هندوکش و جنوب اکسوس تا غرب شهر بلخ قرار دارند. این محدوده یک ریاست دارد که توسط یک خانوادۀ ازبیک اداره شده، دراین اواخر قدرت خود را گسترش داده و حالا نفوذ بزرگی بالای این ممالک دارد. این خانواده عبارت از قبیلۀ قتغن می باشد؛ نام رئیس آن محمد مراد بیگ بوده و توسط رعیتش به لقب میر شناخته میشود. تا زمان نچندان دور قدرت این قبیله محدود به کندز بود، اما این رئیس توانسته، قدرت خود را بالای تمام دولت های همسایه گسترش دهد؛ او حالا خلم، ایبک، غوری، اندراب، تالقان و حضرت امام را در اختیار داشته، آقای وادی اکسوس علیا و دریاهای معاون آن است. شهر بلخ نیز در دست او است؛ او خود را با تخلیه یا بیرون کردن بخش بزرگ مردم و انتقال آنها به ساحات دیگر اشغالی خود راضی ساخته است. او همچنان سلطنت بزرگ بدخشان را ضعیف ساخته و درحال حاضر درعملیات بر ضد دولت های کوهستانی در شمال اکسوس مصروف است. ناحیۀ کولاب که یکی از این ها بوده و در بین درواز و شغنان قرار دارد، هم اکنون در تصرف او است. قدرت او در جنوب تا سیغان (در 30 میلی بامیان) و در امتداد دو معبر هندوکش گسترش دارد.
صعود مراد بیگ
مردم این قلمرو ها عمدتا متشکل از تاجیک ها است که بومیان اصلی مملکت بوده و کتلۀ کامل مردم بدخشان را تشکیل میدهد. ازبیک ها یک بخش بسیار کوچک مردم را در مقایسه با آنها می سازند.
رئیس کندز صعود فعلی خود را به هنگام مرگ قلیچ علی بیگ یک رئیس مشهور ازبیک بدست می آورد که برای مدت طولانی بحیث وابستۀ اسمی شاه کابل در بلخ حاکم بوده است. مراد بیگ کندز یک فرمانده دومی تحت امر این رئیس بوده است.
به هنگام مرگ او که بیش از 8 سال ازآن میگذرد، مراد بیگ در توطیه با اعضای مختلف خانوادۀ او سرانجام در ایجاد قدرت خود پیروز می گردد. حالا پسران قلیچ علی بیگ خلم و ایبک را به حیث تابعان او اداره می کنند. قتغن ها همیشه صاحب نفوذ دربین ازبیک ها بوده، اما مراد بیگ اولین فرد خانواده یا هموطنان او است که چنان یک قلمرو وسیع را ایجاد کرده است. این قبیله دارای منشای مغولی بوده و طوریکه گفته میشود اینها و قلماق ها اولادۀ یک طایفه اند. آنها در مهد فعلی خویش در سدۀ 16 یکجا با مردم بزرگ ازبیک که اولادۀ تیمور را از سلطنت پدری خویش اخراج کردند، وارد شدند. قرارمعلوم کندز دورترین محل تهاجم ایشان بوده است، زیرا ازبیک ها در بدخشان یا جنوب هندوکش مسکون نیستند. حکومت رئیس فعلی را میتوان نسبتا مستحکم دانست: زیرا تدابیر او شدید و نیرومند است.
سیاست و قدرت رئیس
بخش اعظم قدرت میر کندز مرهون سیاست او در قبال کسانی است که رعیت او شده اند. او روسای قبلی را در قدرت نگه داشته است، اما با قرار دادن یک بخش سربازان خود و مراقبت قسمی آنها در آن مملکت و به مصرف آنها. او به اینترتیب قوت خود را افزایش داده و ساحات جدید اشغالی خویش را بدون خطر قیام حفظ می کند. نیروهای او حدود 20 هزار اسپ و 6 عدد توپخانه است که یکی از آنها 36 پونده است. او هیچ پیاده ندارد، چون ازبیک ها با وجود داشتن آن شاخۀ ارتش دانش اندکی در بارۀ کاربرد توپ دارند، با وجودیکه داشتن توپ تضمین کنندۀ پیروزی است. من همچنان باید به اعتبار رئیس علاوه کنم که او توپ بزرگ را تا به سارباغ یعنی حدود 50 میل در داخل هندوکش با خود برده بود. این اسلحه توسط نادرشاه از پارس و از مسیر مشهد، سرخس و میمنه تا بلخ آورده شده که میتواند نشان دهندۀ اثبات عملی خوب بودن مسیر و کالیبری باشد که میتواند بپیماید. سواره نیزه های سنگین را انتقال میدهد؛ بعضی ها تفنگ فتیلۀ دارند، اما بخش بزرگ آنها غیر مجهز و آمادۀ جنگ اند، با وجودیکه در مقایسه با مخالفان ایشان برتری زیادی دارند. او این سربازان را با یکمقدار غله تامین نموده و تمام فرماندهان و یک بخش افراد را در حضور دایمی خویش نگه میدارد. مراد بیگ یک زندگی بسیار فعال را رهبری کرده و شخصا داخل میدان جنگ می شود؛ او بطور ثابت اسپ های خویش را برای تهاجم، غارت و غنایم به شمال اکسوس در همسایگی بلخ و مملکت هزاره ها میفرستد (طوری که آنرا بنام "چپاول" مینامند). ازآنجائیکه این مردم مسلمانان شیعه اند، آنها بدون هیچگونه ترحمی اسیر شده، یا توزیع می گردند و یا به فروش می رسند. ذخیرۀ دیگر این بدبختان بیچارگان از چترال تهیه می شود، یک دولت کوهستانی در شرق بدخشان که رئیس او باج خود را از موجودات انسانی می پردازد. او فقط کاروان های را که از طریق قلمروی او عبور می کنند، ازاین حملات معاف ساخته و همچنان به مقابل اخاذی توسط روسای که مربوط اوست، محافظت می کند. او هیچ یا کمترین ارتباط با قدرت های همسایه دارد. با مقامات چینائی در یارکند که تجارت بزرگی با آنها وجود دارد، تبادل تحایف وجود داشته و رئیس کندز یکبار سفیری به ارتباط حفاظت راه ها می فرستد که توسط دزدان در آنطرف اکسوس مزاحمت میشده است. هیچ صمیمیتی با شاه بخارا ندارد، زیرا آنها از یکدیگر می ترسند. مراد بیگ بطور ثابت تاخت و تازهای به ولایات بلخ انجام می دهد و حاکم آن شهر خود را با فرار نجات میدهد. افغان ها با یک سلسلۀ بزرگ کوهستان ها از کندز جدا گردیده، مملکت بدخشان در شرق آن نیز فوق العاده دشوار بوده و با کوه های مرتفع بیلوت جدا شده است. با آنهم رئیس کندز از این سلسله ها عبور کرده و بالای چترال حمله نموده است. او همچنان بعضی اوقات به مملکت کافر های سیاهپوش تاخت و تازهای انجام داده که در هندوکش مسکون اند؛ اما آخرین کمپاین او دراین بخش حدود چهار سال قبل زیاد موفقانه نبوده است. کافرها اجازه میدهند که سربازان او بداخل کوهها پیشروی کنند و بعدا بالای آنها حمله می کنند. توفان برفی برپا شده و از 4 هزار اسپ، حدود نیم آن توانائی رهائی خویش را نداشته و قربانی جسارت خویش میشوند.
عواید کندز
عواید این قلمرو به غله پرداخت میشود. دراینجا وفرت غله و مایحتاج زندگی وجود دارد؛ اما پول فوق العاده کمیاب است. هیچ چیزی نمی تواند این موضوع را چنین قناعت بخش اثبات کند، زیرا سکۀ که حالا در جریان است، مربوط یک امپراتور دهلی قبل از عصر نادر می باشد. مقدار زیاد تجملات با ارسال بردگان و حیوانات به مارکیت بخارا از آنجا اشتقاق می شود. درچنین شرایطی مشکل است بتوان تخمینی از عواید کندز بدست آورد. مراد بیگ برای یک ازبیک، ثروتمند محاسبه می شود. او خواستار یکسوم تولیدات از خاک رعیت خود می باشد. کندز در برنج بسیار غنی است و مقدار زیاد ابریشم در سواحل اکسوس تولید می شود. بدخشان که زمانی یک مملکت بسیار پربار و بارور بوده، تقریبا بدون سکنه شده و شدیدا قدرت کندز را احساس می کند. حاکم آن یکی از کسانیکه خود را اولادۀ الکساندر بزرگ میداند، برکنار شده و بخش اعظم مردم آن از وادی زیبای ایشان به محوطۀ کندز آورده شده است. لذا بدخشان هیچگونه باجی نپرداخته و توسط اسپ های ازبیک ها اشغال شده که سهم بیشتری در ویرانی آن بازی می کند. از معادن لعل و یاقوت آن در جای دیگری بحث خواهم کرد. تمام امورات محمد مراد بیگ توسط یک هندو بنام اتمارام یک بومی پشاور اداره می شود که دارای لقب دیوان بیگی است. او یک شخص نسبتا با استعداد بوده و دارای نفوذ نامحدود است. او از منشای وسطی صعود نموده است. هندوان دربین ازبیک ها خوار شمرده شده و هرگز اجازه ندارند که لنگی بپوشند؛ اما این وزیر نه تنها امتیاز خود را حفظ کرده، بلکه این امتیاز را برای تمام خدمه ها و قبیلۀ که با او زندگی می کند نیز تامین کرده است. او حدود 400 برده در خانۀ خود دارد که تحفۀ آقای سخاوتمند او بوده و همچنان خود را از ثروت زیادی بهره مند ساخته است؛ اما شایستگی او قابل ارج و جایزه است. ازبیک ها توانائی پیشبرد مسایل دولتی را ندارند؛ زیرا آنها به استثنای ملاها بدون سواد و آموزش اند. لذا مراد بیگ اثبات تفوق بدون تردید خود را در انتخاب چنین مرد برای پیشبرد حکومت خود نشان داده است. بخاطر او است که بازرگانان حفاظت اموال خود را داشته و خود رئیس بدون هیچ دشمنی در ممالکی سلطنت می کند که او تابع ساخته است.
خصوصیات مراد بیگ
از آنجائیکه مسایل زیادی به شایستگی شخصی یک رئیس مربوط میشود که یک مملکت متشکل از چنین موارد را اداره می کند، ما باید خصوصیت او را با دلچسبی زیادی درنظر گیریم. خصایل مراد بیگ که دارای برجستگی های زیادی است، خالی از تناقضات نیز نیست. او گاهی ظالم و بخشنده است: او تمام تهاجمات غارتگری را تشویق نموده و غنایم را با وحشیانی که آنها را تامین می کند، تقسیم می نماید. با قدرتی که ملکیت های خود را با برتری نگه میدارد، او هم مال و هم قدرت واگذار می کند، البته با طبیعت محدود، برای افرادی که در اکثر حکومت های آسیائی مرگ است. من به استثنای اخراج اجباری باشندگان یک ولایت بیکی از غیر صحی ترین و اسیرسازی هزاره ها و کافرهای بیچاره و فروش آنها به حیث بردگان، اتهامات دیگری مانند اعمال آشکار استبداد و ظلمی نشنیدم که در حکومت های استبدادی معمول است. تجارت از طریق قلمروی کندز بدون مزاحمت عبور می کند. مالیه پائین است و بعضی منسوجاب مانند شال ها با تخفیف کامل مواجه است. مردم همچنان از پرداخت مالیۀ ابریشم به هنگام بودن ما در کندز معاف بودند. بزرگترین هراس در زیر زحمات این رئیس وحشت نام برتانیه است، طوریکه در برخورد سنگین با آقای مورکرافت و دستۀ ما نشان داد. او در مورد اشغال کنندگان هند مظنون بوده و کار زیادی ضرور است تا شک و تردید او مرفوع شود. مراد بیگ حدود 40 سال دارد؛ قد او بلند و چهرۀ او مانند یک ازبیک اصیل است: چشم های او کوچک و بدشکل است؛ پیشانی او گشاد و درهم کشیده و تمام قوارۀ او بسیار زننده است. او معتاد به افراط نبوده و در لذات خود میانه رو است. یک شخص روحانی در تالقان که حدود 35 میل از مرکز او فاصله دارد، قدرت زیادی بالای او دارد. او در زندگی اولیه مرهون این مرد برای خدمات و مشوره بوده است؛ او مطلوبی ندارد که از جانب او رد شود. او دراین اواخر یکی از دختران خود را به ازدواج پسر او درآورده است. مراد بیگ دو پسر دارد که یکی ازآنها یک جوان 18 ساله بوده و دارای آینده معلوم میشود.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
فصل دوازدهم1 - ریاست های سلطنت متلاشی شدۀ کابل
ریاست پشاور
شرح حوادث پشاور
حکومت پشاور از وقتیکه فتح خان شاه محمود را برتخت کابل می نشاند، در اختیار یک عضو خانوادۀ بارکزی است. پشاور تا سال 1818 یعنی وقتی وزیر به قتل رسانده میشود، مطیع سلطنت کابل و پشتیبان او است. عظیم خان جانشین او، باج آنرا در زندگی خود بنام ایوب شاه می گیرد. اما از آن وقت ببعد مانند کابل و کندهار یک ریاست جداگانه را تشکیل داده، حالا تابع سیکه ها بوده و باج سالانۀ خود را به سیکه ها میپردازد. پشاور توسط سردار سلطان محمد خان اداره شده و عواید خود را با دو برادر دیگرش بنام پیر و سید محمد خان شریک می سازد. یک بخش بزرگ مملکت پشاور در اختیار افراد مختلف بوده و عاید خالص آن کمتر از 9 لک روپیه در سال شده است. برادران جوان از سه لک روپیۀ آن لذت برده و رئیس از باقیماندۀ این پول تمام مصارف مملکت، باج سیکه ها و مصارف خانواده های دو برادر بزرگ خود را (که در جنگ کشته شده و جانشین آنهاست) می پردازد.
وسعت
قدرت رئیس محدود به جلگۀ پشاور و کوههای کوهات است که مرز جنوبی آنرا تشکیل میدهد. این جلگه یکی از مشهورترین و غنی ترین بخش های سلطنت کابل بود. شکل پشاور دایروی و پهنای آن حدود 35 میل بوده، پرنفوس، زراعتی و آبیاری شونده است. در این محدودۀ کوچک دهکده های متعددی وجود دارد که هیچگونه مالیه نمی پردازند. ختک ها یک قبیلۀ افغان در شرق، 20 میل غرب اندوس را برای یک مبلغ کوچک 12 هزار روپیه در سال در اختیار داشته و آنرا به رئیس پشاور پرداخت می کند. دهکده های غرب که در زیر کوه های خیبر قرار دارند، هیچ چیزی نمی پردازند؛ آنهای که در شمال دریای کابل قرار دارند، به استثنای عدۀ محدودی از عین معافیت برخوردار اند. یگانه محلات قابل ذکر دراین ریاست عبارت از پشاور و هشتنگر است که توسط الفنستون شرح داده شده اند. پشاور به علت تغییر حاکمان آن در حالت فرسوده قرار داشته و شک وجود دارد که جمعیت آن بیش از نیم یکصد هزار نفری باشد که در سال 1809 بود. هشتنگر مهد یکی از برادران جوان او و کوهات در اختیار برادر دیگرش است.
قوت نظامی و سیاسی
قوت نظامی پشاور غیرمهم است. نیروهای او بیش از 3 هزار نبوده و شاید دوسوم آن هم سواره باشد. رئیس میتواند یکتعداد زیاد غیرمنظم ها یا طوریکه آنها را بنام "ولسی" مینامند"، بدور خود جمع کند؛ اما آنها بطور بدی مجهز بوده و نمی توان بالای ایشان اعتماد کرد. شش عدد توپچی و 200 پیادۀ منظم، قوت رئیس پشاور را تکمیل می کند. در اوقات عاجل میتوان خیبری ها و یکتعداد قبایل کوهستانی را با پول خریداری کرد؛ اما رئیس هیچ خزانۀ در اختیار ندارد. در صورت یک جنگ مذهبی با سیکه ها، میتوان یکتعداد مردم خشمگین را همیشه فراخواند و خود را توانمند ساخت، مانند مورد اخیر یعنی وقتیکه سید احمد جنگ مذهبی خود دراین مملکت را تبلیغ کرد؛ با آنهم اگر تمام اینها یکجا شوند، در مقایسه با همسایگان او در شرق و غرب (سیکه ها در غرب و برادرش در کابل)، بازهم یک قوۀ کوچک را تشکیل می دهد. نفوذ سیاسی پشاور نیز مانند قدرت نظامی اش محدود است. سیکه ها از زمان مرگ عظیم خان (برادر وزیر)، بالای او هم مالیه وضع کرده و هم یک پسر رئیس را بحیث گروگان برای پرداخت باج در نزد خود نگه داشته است. مالیۀ او شامل 60 اسپ و یکمقدار برنج است که خاص پشاور است؛ جمع آوری آن سالانه توسط یک ارتش تقویه می شود که اندوس را عبور می کند و اگر به سرعت پرداخت نگردد، قلمروی او را به ویرانه تبدیل می کند. مقدار باج تابع حرص رنجیت سنگه است، اما سیکه ها در پی اشغال آن نیستند. زیرا نمی توانند آنرا بدون کمک مسلمانان نگه دارند.
روابط سیاسی پشاور
روسای پشاور و کابل که برادر همدیگر اند، در دشمنی با هم قرار دارند. قدرت کابل بمراتب مستحکم تر از پشاور است، اما رئیس پشاور متحد دیگری در کندهار دارد که برادرش بوده و در مقابل هرگونه حمله بالای پشاور یا مملکت خودش مخالفت خواهد کرد. روسای پشاور و کندهار برای مدتی سرگرم هماهنگ سازی یک حمله بالای کابل بودند؛ اما از احتمال دور نیست که قلمروهای هر دوی آنها شاید در آیندۀ نچندان دور مورد تهدید خان کابل قرار گیرد و یا تسخیر گردد. درچنین حالتی، رئیس پشاور خواستار کمک سیکه ها خواهد شد و این کمک شاید صورت گیرد، زیرا دوست محمد هرگز به پرداخت باج سالانۀ راضی نمی شود که حالا توسط برادرش به لاهور پرداخت می گردد. سردار سلطان محمد خان امید های برای جلب منافع حکومت برتانیه در قضیۀ خود دارد. قرار معلوم او باور دارد که با تسلیمی یک بخش می تواند بخش های باقیماندۀ مملکت خود را نگه دارد. هیچ رئیس دیگری در سلطنت کابل احترام بیشتری نسبت به سلطان محمد خان برای حکومت برتانیه ندارد. این موضوع همیشه با توجه به اروپائیانی که داخل مملکت او می شوند، نشان داده شده است. اگر بد بختی به او رو آورد، می تواند یک طرفدار مفید یا خطرناک باشد. او میتواند خواهان اعادۀ شاه شجاع الملک شود، با وجودیکه آن شاه مطلوب خانوادۀ او نیست؛ به اینترتیب بی ثباتی و ناپایداری روسای افغان ضرب المثل عام است. در هر مشکلی رئیس پشاور ممکن است توسط پیرمحمد کمک شود، اما این برادر او تهی از انرژی و تهور است. تمام خانوادۀ بارکزی از شاه شجاع الملک و شهزاده کامران هرات ترس دارند. اگر یکی توسط برتانوی ها کمک شود، میتواند آنها را از قدرت غصب شدۀ ایشان براند و اگر دیگری توسط پارسیان پشتیبانی شود، می تواند خود را در بالای تخت اجدادی خود مستقر سازد.
رئیس و حکومت پشاور
سلطان محمد خان از اعتبار خوبی برخوردار است، اما حکومت او آشفته و ظالمانه است. مامورین و زیردستان او از انواع اخاذی کار می گیرند؛ اجناس به مراتب بالاتر از ارزش آنها مورد مالیه قرار می گیرد؛ پول آن بطور ثابت تغییر خورده و کم بها می شود. مالیۀ بسیار بزرگی بالای آسیا ها وجود دارد که مصروف تهیۀ آرد بوده و مشکلات سنگینی بالای طبقات پائین مردم بوجود می آورد. این رئیس حدود 35 سال عمر دارد؛ او جاه طلب بوده و زمانی حکومت کابل را در اختیار داشت. او از دانش و استعداد خوب برخوردار بوده و شیوۀ جذاب دارد: او هم می خواند، هم می نویسد و هم تجارت خود را شخصا پیش می برد. او از هنر فرونشانیدن مناقشات محروم بوده و دربار او یک صحنۀ درهم و برهمی است که به مشکل می توان تشریح یا باور کرد. شکایت کنندگان در تمام اوقات و محلات داخل شده و شکایت خود را به صورت آزادانه و عامیانه ابراز می کنند؛ با آنهم هیچ چیزی فیصله نشده و مردم قلبا ناراض اند. رئیس پشاور و اقارب او مانند افغان ها از دست به دهن زندگی می کنند؛ آنها در آنچه دارند سخاوتمند بوده و ثروتی ندارند. برایم گفته شد که آنها نمی توانند حکومت خود را بدون این سخاوتمندی آزادانه نگه دارند. رئیس پشاور بدور خود بعضی از مشهورترین افراد درانی را جمع کرده که دارائی خود را شریک می سازند. پسران اکرم خان و مختارالدوله، دو وزیر شاه شجاع مانند میر واعظ مشهور در بین آنهاست؛ آخری افسر رئیس پشاور است. یگانه پسر وزیر فتح خان نیز پیش سلطان محمد خان می باشد.
تدارکات و تولیدات
تدارکات در پشاور ارزان و وافر است، با وجودیکه قیمت آنها با کم شدن مردم بلند رفته است. انواع غله و دانه وجود دارد، اما صادر نمی شود؛ 65 پوند گندم میتواند با یک روپیه خریداری شود که 10 پوند {یک کیلو گرام مساوی به 2.2 پوند است} کمتر از عین مجموعه در سال 1809 است. 96 پوند جو یک روپیه قیمت دارد. قیمت یک گوسفند 2 روپیه است؛ یک گاو نر حدود 12 یا 14 روپیه بوده و یک روپیه یکچهارم کمتر از ارزش سونات عام هند است. تمام انواع میوه جات در پشاور وجود دارد، اما نمی تواند به علت گرمی زیاد به جاهای دیگر (مانند کابل) انتقال داده شود. یک باغ بزرگ که حدود 7 هزار روپیه در سال کرایه میشد، حالا حدود 2 هزار رویپه است. دلیل کاهش آن کم شدن نفوس گفته میشود؛ اما میوه ها به نیم قیمت فروخته میشود، حالا کسی نیست که آنرا خریداری کند. نیشکر دراینجا میروید، اما مردم بیخبر از شیوۀ بلورسازی شربت آن اند. آنچه شیرینی ساخته میشود، از هندوستان آورده میشود، باوجودیکه شکر بومی دارای کیفیت عالی است. افغان ها فوق العاده علاقمند نیشکر تازه اند که به توته های کوچک قطع شده و بحیث شیرینی جات استفاده می شود. مهم ترین تولید جلگۀ پشاور یکنوع برنج بنام "باره" است که در کنار جویباری به این نام تولید میشود که از تیرا در مملکت خیبر سرچشمه می گیرد. دانه های این برنج آنقدر دراز است که گفته میشود 14 دانۀ آن یک وجب می گردد. این برنج فوق العاده عالی بوده و علت آنرا کیفیت عالی آب میدانند. این باور چنان قوی است که اکثریت چاه های پشاور در جریان زمستان از آن پر شده و تا موسم گرما پوشانیده میشود. آنها عقیده دارند که به این شیوه آب سرد نگه داشته میشود. برنج "باره" به قیمت گزاف 8 پوند برای یک روپیه فروخته شده، بحیث یک کمیاب به پارس، تاتار و تمام ممالک همسایه صادر شده و یک بخش مخارج رنجیت سنگه را تشکیل میدهد. برنج تولید شده در بخش های دیگر جلگۀ پشاور از برنج معمولی تفاوت ندارد.
بهبودی احتمالی زراعت
دراین اواخر در ممالک پائین اروپائی کشف شده که یک جمعیت بزرگ مردم را میتوان با تعقیب شیوۀ فلمنگی زراعت با یکمقدار زمین کم تامین کرد. خاک توسط بیل کنده شده و توالی دانه ها که تولید باغی محصول عمدۀ آنست. اگر یک مملکتی در دنیای شرق موجود باشد که این عملیه با مفاد آن عملی شود، همین جلگۀ پشاور است. خاک آن غنی بوده و جلگۀ گشاد آن در تمام جوانب قابل آبیاری است. گفته می شود که این مملکت در جریان 12 ماه سال به سبزی خود ادامه میدهد. این زمین ها سالانه سه بار حاصل می دهند؛ اگر جو را درنظر گیریم (که دو بار قطع شده و به اسپ ها داده می شود)، می توانیم سالانه 5 حاصل داشته باشیم. گندم و جو در اپریل از زمین بلند می شوند. سبزیجات فراوان بوده و به عوض باغ ها در مزارع تولید میشود. روحیۀ عام و ذکاوت می تواند پشاور را مهمترین منطقۀ حاصل خیز سازد.
شکر و ابریشم
ما دیدیم که اینجا برای نیشکر مطلوب بوده و تجارب آخری به اثبات رسانیده که کرم ابریشم را میتوان با مفاد زیادی پرورش داد. درخت توت وافر بوده و حشرۀ آن مواجه به مرض خاصی نیست. آنهای را که من دیدم از کابل و بلخ آورده شده اند. تخم ها در اعتدال بهاری یعنی چند روز قبل از اینکه توت برگ کند به چوچه کشی شروع می کند. تا آنوقت کرم ها توسط یکنوع علف تغذیه میشود که دارای گلهای زرد بوده و بنام "خوبیکلان" یاد میشود که در انگلند وفرت دارد. آموزش آن از اروپا تفاوت ندارد. ابریشم قبل ازاینکه ریسیده شود، جوش داده می شود. کرم ها توسط حرارت مصنوعی و بصورت عام با بستن در زیر بغل ها بیرون آورده می شود. مواجه ساختن به آفتاب باعث کشتن کرم ها شده و این باعث محروم ساختن زندگی جنین میشود، بخصوص وقتیکه در غوزه (پیله) می باشد. تا اواخر می کرم ها وظیفۀ خود را به پایان رسانیده و در تخم ها تا بهار آینده خوابیده میماند. آنها در زیرزمینی ها نگهداشته می شوند تا از حرارت محفوظ بمانند و بطور محتاطانه در مقابل نم و رطوبت نیز حفاظت می شوند. من شک ندارم که تسلسل این کرم ها شاید بتواند درجریان ماههای گرم نیز حاصل دهد.
ناحیۀ کوهات
ناحیۀ کوهات در زیر پشاور بعلت غنا و تنوع تولیدات خود مستحق یک دقیقه توضیح است، با وجودیکه عاید آن دو لک روپیه به رئیس است. سلسلۀ نمک در داخل این مسیر بوده و منرال های آن وافر است. قیمت آن یک هشتم قیمت آن در شرق اندوس است. طلا، مس، آهن و انتیمونی (سنگ سرمه) از معادنی استخراج می گردد که در کوه ها یافت می شود؛ در اینجا دو نوع سلفر وجود دارد. در اینجا چاه های نفت یا پترول نیز وجود دارد که در دهکده های مجاور برای تیل استفاده می شود. اما با ارزش ترین تولید کوهات عبارت از ذغال سنگ است که ما در جریان بازدید خویش کشف کرده و بهره برداری آنرا شرح دادیم که باعث حیرت مردم گردید. ذغال در سطح یکی از کوه ها و به مقدار وافر وجود دارد. نمونه های که برای قناعت من نشان داده شد، دارای رنگ خاکستری بود که با مقدار زیاد سلفر مخلوط بود. این خیلی خوب می سوزد، اما پسماندۀ زیادی برجا می گذارد. این بیشتر به شکل تخته سنگ است، تا ذغال؛ اما ازآنجا که نمونه ها از سطح گرفته شده، نمی توان آنها را مشخصۀ خوب معدن دانست. ذغال بیتومینوس بوده و در شمع می سوزد. روستائیان حالا آنرا بحیث مواد سوخت بکار می برند. کشف معدن ذغال در راس اندوس میتواند اهمیت فوق العاده مهم دراین زمان داشته باشد، زیرا کشتیرانی دریا تا اتک باز است؛ این منرال حدود 40 میل از آن محل فاصله دارد، با یک جادۀ هموار و نزدیک یک شهر بزرگ، جائیکه کار درآن ارزان است. این یک موقعیت منحصر به فرد است که ذخایر ذغال کشف شده، هر دو در راس اندوس (کاچ و کوهات) قرار داشته، آنهم دراین چند سال محدود و از وقتیکه بخار در هند مورد استفاده قرار گرفته است. چنین کشفیاتی به ندرت صورت می گیرد و من اطمینان دارم که آنها فال مطلوبی برای بازگشائی یک مسیر جدید برای تجارت از طریق اندوس است.
ریاست کابل
ریاست، قدرت و وسعت آن
مرکز کابل حالا محل سکونت یک رئیس مستقل بوده، نواحی مجاور و غزنی را در اختیار دارد، بدون اینکه هیچگونه کنترولی بالای سلطنت درانی ها داشته باشد. عین اوضاعی که پشاور را جدا کرده، کابل را نیز تجزیه نموده که از زمان مرگ عظیم خان مالکیت آن توسط اعضای مختلف خانوادۀ بارکزی مورد مناقشه می باشد. در سال 1826 کابل بدست دوست محمد خان رئیس موجود و یکی از برادران وزیرفتح خان افتاده است. او ازآن ببعد قدرت خود را گسترش داده و تحکیم کرده است. او شهر و نواحی غزنی را به یک برادر خود سپرده و به هیچ کسی دیگری اجازۀ شرکت در سرنوشت خودش را نمیدهد. محدودۀ ریاست کابل در شمال تا هندوکش و بامیان است. در غرب محدود به کوههای مملکت هزاره بوده، غزنی در جنوب قرار داشته و در شرق تا نیمه راه پشاور یعنی در باغ نیمله پایان می یابد. بخش اعظم مملکت کوهستانی است؛ اما دربرگیرندۀ یک قسمت بزرگ زمین های زراعتی و حاصل خیز است. کابل در امتداد قاعدۀ کوه ها قرار داشته و حاصل خیزی خود را از خاک شسته شده از آنها اشتقاق می کند. عواید کابل سالانه حدود 18 لک روپیه است. نیروی نظامی آن نسبت به هر افغان دیگر بزرگتر است، زیرا این رئیس حدود 9 هزار اسپ دارد که خوب مجهز بوده و آمادۀ جنگ است. او همچنان دارای 2 هزار پیاده با سایر کمکی ها، سربازان دهکده ها و یک پارک 14 توپ است که برای یک دولت بومی میتواند خوب خدمت کند. این مملکت از نگاه طبیعی قوی و کوهستانی است، باوجودیکه راههای خوب از طریق آن وجود دارد.
خصلت رئیس
اعتبار دوست محمد برای یک گردشگر قبل ازاینکه داخل مملکت او شود، معلومدار بوده و هیچ شخص دیگری شایستگی بهتر از او ندارد. او در توجه خود نسبت به تجارت دارای پشتکار زیاد بوده، روزانه با قاضی و ملا ها داخل دربار شده و هر قضیه را مطابق قانون فیصله می کند. قرآن و احکام (تفسیرهای) آن شاید معیار برتری قانونی نباشد، اما این نوع فیصله ها در بین مردم فوق العاده مشهور است، زیرا موافق به مشی است که آنها را از استبداد یک حاکم مطلق نجات میدهد. تجارت قویا مورد تشویق او قرار داشته و او عاید خود را از آن اشتقاق میکند، زیرا درآمد گمرک شهر 50 هزار روپیه افزایش یافته و حالا او را با یک عاید خالص 2 لک روپیه درسال تامین می کند. یکچلهم یا 2.5 فیصد یگانه مالیه در قلمروی او است؛ بازرگانان می توانند بدون محافظ از یک سرحد تا سرحد دیگر سفر کنند که یک وضع بی سابقه در زمان شاهان قبلی است. رئیس کابل بخاطر تعصبات حکومت ارتدوکسی، رعیت خویش را از الکول و واین تجملی محروم ساخته است، زیرا دین او اینها را منع قرار داده است. این مصویه باعث رانده شدن یهودان و ارمنیان از مملکت او شده، زیرا آنها وسیلۀ دیگری برای تامین معیشت خود نداشتند. یک مسلمان خوب نباید متاسف از دست دادن چنین تجملات باشد؛ اما من به استثنای این مورد منحصر به فرد، هیچ شکایت دیگری از حاکمیت دوست محمد خان نشنیدم. این رئیس یکجا با تعداد زیاد مردم افغان در زندگی اولیه به واین و دیگر رذایل آن معتاد بوده است. لذا منع آنها شاید بوالهوسانه باشد؛ اما او و دربار او یک نمونۀ روشن متانت در مقابل جامعه اند. عدالت این رئیس یک موضوع قابل تحسین برای تمام طبقات است: دهقانان از نبود استبداد؛ شهروندان از حفاظت خانۀ خود و مقررات شدید شهرداری به ارتباط اوزان و مقیاس ها؛ بازگانان از مساوات فیصله ها و حفاظت اموال خویش و سربازان از شیوۀ منظم تصفیۀ عقب افتادگی آنها لذت میبرند. یک مرد مقتدر نمیتواند تحسین عالیتری ازاین داشته باشد. دوست محمد خان هنوز 40 ساله نشده؛ مادر او یک پارسی بوده، او با مردم آن ملت تربیه شده که باعث تیزفهمی او گردیده و این موضوع امتیاز بزرگی نسبت به تمام برادرانش برای او داده است. هرکسی با ذکاوت، دانش و کنجکاوی که او به نمایش می گذارد و همچنان با شیوه ها و تماس های که انجام میدهد حیرت می کند. او بدون شک قدرتمند ترین رئیس در افغانستان بوده و شاید بتواند با توانائی های که دارد، به مقامات به مراتب عالیتر در مملکت بومی خود ارتقا کند.
روابط سیاسی ریاست کابل
اختلافاتی که دربین دوست محمد خان و برادرانش وجود دارد باعث کم شدن نفوذ تمام جناح ها گردیده و فضا را برای دسیسه و جناح بازی درصورتیکه مورد تهاجم قرار گیرد، باز گذاشته است. خانوادۀ بارکزی هیچ ترسی از هیچ قبیلۀ دیگر افغان ندارد، زیرا آنها هم در تعداد و هم در قدرت نسبت به همه تفوق دارند. روسای پشاور و کندهار نمی خواهند به برادر خود در کابل صدمه برسانند، زیرا آنها نمی توانند به مقصد خود برسند. هر دوی آنها جای پائی در کابل دارند و توسط نماینده های خود ناظر رفاهیت دوست محمد خان اند. هر دو ماموران سری در دربار او دارند که اغتشاش را تحریک می کنند؛ هر دو در آرزوی ریشه کن کردن کسی اند که آنرا غاصب میدانند. وظیفه بسیار مشکل خواهد بود؛ زیرا رئیس کابل در پهلوی اینکه معتدل و عادل است که تضمین کنندۀ تعداد زیاد دوستان برای اواست، از امتیاز نسب پارسی خود نیز بهره مند است که اثبات کنندۀ خدمات مادی برای او در مشقت است. او پشتیبانی طایفۀ جنگی جوانشیر را در کنار خود داشته و در هر موردی خواستار سازش با این قبیله است که غالبا وزنه را به نفع مدعیان مختلف تخت برگردانده است. او زبان (ترکی) آنها را فرا گرفته، منافع و آسایش آنها را فراهم ساخته است. پارسیان کابل حدود 12 هزار خانواده است؛ آنها دریک بخش جداگانۀ شهر مسکون اند که نگهدارندۀ یک روحیۀ نظامیگری دربین ایشان است. این همچنان برای آنها دانش قدرت ایشان را داده که میتوانند به جناح های تقسیم کنندۀ مملکت مطابق اوضاع آنها سودمند یا زیان آور باشند. وضع ترس آور داشتن دشمن در هر دو جانب، تاثیرات بدی بالای ادارۀ دوست محمد خان دارد. او با درنظرداشت مراقبت دربار خودش، نمی تواند به دنبال ادامۀ فتوحات در بیرون یا بازیابی وضع آشفتۀ کابل باشد. این به تنهائی مانع حملۀ او به هرات و تلاش های برای چنگ زدن به ملتان و دیرۀ غازی خان از سیکه ها شده است. او سال گذشته اقداماتی برعلیه جلال آباد (ناحیۀ دربین کابل و پشاور) کرد که عاید سالانۀ حدود 7 لک روپیه دارد. او ممکن است بتواند آنرا ضمیمۀ خود سازد؛ اما تا زمانی که دوست محمد خان توانائی به زانو درآوردن یا مطیع ساختن پشاور یا کندهار را پیدا نکند، نمی تواند بالاتر از یک رئیس صعود کند و یا بهتر از دیگران دربین چندین نفر در افغانستان باشد. او با آنهم مهم ترین مرد در حال صعود در قلمروی کابل است.
ذخایر کابل
کابل یک مملکت دارای قوت بزرگ، ولی منابع کوچک است. کابل میوه جات وافر دارد، اما غله درآن کمتر میروید. امپراتور بابر به هنگام اشغال آن یک مالیۀ 30 هزار خروار (یک خروار معادل 700 پوند انگلیس است) غله را بالای کابل و غزنی وضع میکند، اما یکسال بعد وقتی با مملکت آشنا میشود، وضع این مالیات را گزاف میداند. این قلمرو بدون شک در جریان 300 سال بهبود نیافته؛ اما تدارکات کابل گران است. در تابستان نیازمندی های زندگی نسبتا ملایم است؛ میوه جات و سبزیجات فراوان بوده و شهر ذخایر خود را از اطراف مملکت تامین می کند. در زمستان راهها مسدود میشود، چوب کمیاب شده، غله گران گردیده و شدت اقلیم خواستار البسۀ گرم است. همچنان آسیا های که آرد را تامین می کنند، یخ بسته و مردم غریب باید غذای حیوانی خریداری کنند. موجودیت یک نیرو در کابل باعث دوچند شدن قیمت تدارکات میشود که نشان دهندۀ کمبود آنهاست. یک ارتش بزرگ در کابل میتواند یک بخش آرام در شهر پیدا کرده و ذخایر مورد نیاز را برعلاوۀ منابع مملکت از پشاور و وادی دریای کابل در نزدیک جلال آباد بدست آورد. علوفه برای حیوانات بسیار زیاد است؛ نباتات مصنوعی به مقدار وسیعی کشت میشود که یک غذای مقوی برای اسپ ها می باشد. همچنان علفزار های بسیار وسیعی هم در کابل و هم درغزنی وجود دارد. یکی از آنها که بنام ناور یاد میشود، میتواند یک نیروی 20 هزار سواره را کفایت کند. شهر کابل در جای دیگری توضیح شده است. اینجا جمعیتی حدود 60 هزار نفر و یک بازار حدود 2 هزار دکان دارد. هر تجارت در بخش جداگانۀ شهر قرار دارد. کابل تامین کنندۀ ذخیرۀ موادی به مراتب بزرگتر از اندازۀ آن است، زیرا یک مرکز بازرگانی و دارای تجارت بزرگ می باشد.
قوت
قوت کابل بصورت روزانه در تحت مراقبت جدی حاکم فعلی آن افزایش می یابد. کابل به حیث یک محل مدافعوی، خوار و محقر است؛ دیوار شهر که هرگز خوب نبوده، پائین افتاده؛ قله های کوههای محیط شهر مزین با دیوارهاست، اما آنها یک تزئینات بیهوده اند. بالاحصار یا ارگ که در جانب شرقی ایستاده، یک محل بدون قوت بوده و بالاحصار دیگری که در پائین آن است، به مراتب بی دفاع تر است. تعمیر اولی که دریک بلندی ایستاده، یک نمای باشکوه و عالی بر محیط ماحول آن داشته و میتواند بالای شهر فرمانروا باشد که در قاعدۀ آن قرار دارد.
در بارۀ امور افغانستان غربی
افغانستان غربی
بخش غربی افغانستان در اختیار روسای کندهار و هرات است که مانند حاکمان کابل و پشاور حکومت می کنند. این دو ریاست تعداد حکومت های را تکمیل میکند که سلطنت کابل به آنها تجزیه شده و پس از گزارش جزئیات اینها، به یاد داشت دیگری نیاز نیست. کندهار در ملکیت یک شاخۀ خانوادۀ بارکزی بوده و هرات توسط کامران اداره میشود که پسر شاه محمود کابل است.
ریاست کندهار
قبلا تذکر داده شد که شیردل خان از کابل به کندهار فرار نموده و ریاست موجود را با از بین بردن برادر زادۀ خود ایجاد می کند. او یکمرد دارای خواص منحصر به فرد و از بعضی جهات مشابه برادر خود فتح خان بود؛ اما بد خلق و ظالم. آنها حکایت قطع کردن انگشت یکی از پسران او را قصه می کنند که برایش گفته بود، اگر پسرش گریه کند، نمی تواند پسر او یا یک بارکزی باشد. آن پسربچه این قطع انگشت را با صبر زیادی تحمل می کند. شیردل خان به هنگام فرار به کندهار با چهار برادر خود همراه می باشد. خود او از آنزمان ببعد با یکی از برادرانش فوت نموده است. کندهار حالا توسط کهندل خان اداره شده و توسط دو برادر زنده اش بنام رحم دل و مهردل پشتیبانی می شود. عاید آنها حدود 8 لک روپیه است؛ نیروی او متشکل از 9 هزار اسپ و 6 عدد توپخانه است؛ اما ازآنجائیکه شهر در قلب مملکت درانی و در جوار مهد بومی خانوادۀ بارکزی واقع است، او ممکن است بتواند سوارۀ خود را به هنگام خطر افزایش دهد. حکومت او به علت عملکرد استبدادی اش مشهور نیست. این رئیس در شرایط بدی با اکثریت همسایگانش قرار دارد. او یکجا با تمام خانواده اش با کامران هرات دشمن بوده و در اوقات مختلف تلاش تسخیر آن شهر را نموده است. او همچنان مشکلاتی با رئیس کابل دارد. رابطه دربین شاخه های بارکزی پشاور و کندهار بسیار نزدیک و دوستانه است؛ اما تمام مساعی مشترک آنها با تمام احتمالات نمی تواند مزاحمتی بالای برادر کابل شان داشته باشد. رئیس کندهار نیز می خواهد جای پائی در اندوس داشته و در چند سال گذشته سربازان خود را فرستاده تا شکارپور در سند را تهدید کند. امیران آن مملکت تا کنون توانسته اند حملات او را دفع کنند؛ اما ازآنجائیکه ارتباطات سهلی از طریق کوتل بولان در بین کندهار و اندوس وجود دارد، گمان نمیرود رئیس از تلاش های خود در آن بخش دست بکشد. او دریک وضع غیرمنظم سند به آسانی میتواند خود را حاکم شکارپور سازد و چنین حوادث به هیچوجه در مملکت امیران غیراحتمالی نیست. رئیس کندهار با خوشحالی تابع حاکم پنجاب دراین موارد است؛ اما غیرمحتمل نیست که خواستار کمک او شود، زیرا خود او بالای شکارپور با چشم طمع نگاه میکند.
حکومت هرات
هرات یگانه ولایت سلطنت کابل است که حالا در اختیار یکی از اولادۀ خانوادۀ شاهی بوده و شهزاده کامران با انعطاف بیشتری نسبت به قدرت خود در رابطه به دشمنان خود حکومت می کند. او هیچ کمکی از هموطنان خود نمی گیرد، زیرا تمام روسا در افغانستان بخاطر انتقام قتل فتح خان، دشمن او و خواستار محو او هستند. لذا هرات به یک وابستۀ پارس تبدیل شده است. سربازان پارس در سالیان آخر چندین مرتبه وارد آن شهر شده و فقط با دادن به موقع پول از جانب حاکم آن نجات یافته است. هرات در سپتمبر 1832 توسط شهزادۀ شاهی شخصا تهدید و خواستار تقاضای مالی میشود؛ این شهزاده همچنان خواستار آن میشود تا سکۀ شهر بنام شاه پارس ضرب زده شود. احتمال میرود که هر دوی این تقاضا مورد قبول واقع شود، زیرا کامران با خوشی خواستار نگهداری قدرت خود تحت هر شرایطی است. اما معلوم نمی شود که پارسیان قصد استقرار دایمی در هرات را داشته باشند، زیرا دراینصورت به استقرار نیروی نیاز دارند و آن نیرو باعث از بین رفتن مالیۀ می شود که حالا بدست می آورند. گفته میشود، کامران مالک مقدار زیاد جواهرات شاهی کابل بوده و عاید زیادی از هرات بدست می آورد، زیرا در یکی از حاصل خیز ترین ممالک جهان قرار دارد. او هنوز هم میتواند با ثروت خود بعضی روسای افغان را با خود نگهداشته و یک کتلۀ 4 یا 5 هزار اسپ فراهم کند. او با هیچ بخشی هیچگونه رابطۀ سیاسی ندارد؛ اما هنوزهم امیدوار است سلطنت پدر خود را اعاده کند. او دارای خصوصیات یک مرد مستبد و دیکتاتور است، دوستانی نداشته و مورد تنفر هموطنان خود است.
خلاصۀ امور سلطنت کابل
ملاحظاتی در بارۀ سقوط سلطنت
ما در بالا شرح حوادث واقع شده در کابل را تا سقوط سلطنت و تقسیم آن به چندین حکومت تشریح کردیم. قرارمعلوم رفاه آن بحیث یک سلطنت با بنیاد گذار آن یعنی احمد شاه درانی تقریبا به پایان رسیده است. پسر او تیمور نتوانست انرژی و فعالیت پدر خود را نشان دهد. شاه زمان پسر و جانشین او که در آموزش معیوب و در منش مستبد بود، جانشین حکومتی گردید که غرق در راحت طلبی های طولانی بود. شاه زمان و برادرانش محمود و شجاع هر دو به هنگام صعود بر تخت فراموش کرده بودند که آنها بر مردمی حکومت می کنند که استعداد آنها جمهوری خواهانه است. سقوط مجموعی سلطنت بصورت عام را میتوان به غرور و تکبر بیجای شاهان آخر اختصاص داد، کسانیکه هیچگونه همدردی افغان ها را در سقوط خویش حاصل نکرده اند. شجاع در حقیقت میتوانست قدرت خود را دوباره بدست آورد، اما بخاطر تلاش های عجولانه برای تطبیق قدرت، پیش از اینکه بصورت محکم در بالای آن بنشیند. افغان ها نمی توانند تعصب و حسادت خویش را به مقابل قدرتمندان کنترول کنند و این رشک عمومی باعث براندازی شاهان و قتل نخبگان ایشان گردیده است. هیچ شخصی قابل یاد داشت در 30 سال اخیر ایشان وجود ندارد که به مرگ طبیعی مرده باشد. آنها برای اینکه در زیر هر حکومتی خوشحال باشند، یا باید توسط یک دیکتاتور قوی اداره شوند و یا به چندین جمهوری کوچک تقسیم شوند.
عدم احتمال اعادۀ آن
تمام نهاد های افغان ها مشابه و مطلوب جمهوری است؛ تفوق خانوادۀ بارکزی در کابل برای مردم قابل قبول بوده و من فکر میکنم حتی برای رفاه مملکت بهتر است. اینها تا اندازۀ زیادی بزرگترین طایفۀ درانی بوده و تعداد آنها حدود 60 هزار خانواده است که آنها را قادر می سازد تا قدرت خود را نگه دارند. ازطرف دیگر، تعداد خانوادۀ شاهی اخیر سدوزی کم بوده و به پشتیبانی قبایل دیگر ضرورت دارند. عمده ترین اینها بارکزی است. حاجی جمال با نفوذ ترین روسای آن بطور داوطلبانه به قدرت احمد شاه سر تعظیم فرو آورد و در نصب او در تخت سهم گرفت. جانشینان آن، خدمات او را با قتل پسرش پاینده خان پاداش دادند و ما قتل بیرحمانۀ نواسۀ او یعنی وزیر را شرح دادیم. اگر دربار شاهی با این ولینعمت های خود با عدالت و با رعیت خود با ملایمت رفتار می کردند، شاید هنوزهم در صلح سلطنت می نمودند. نفرت این خانواده به دربار کابل و عواملی که آنرا تحریک می کند (قتل دو رئیس آنها) این باور را بوجود می آورد که بارکزی هرگز به اعادۀ آنها راضی نمی شود. معلوم است که کمک هیچ قبیلۀ دیگری نمی تواند به آنها سودمند باشد، چون تمام ثروت مملکت در دست دشمنان آنهاست و اکثریت مردم بدبختی آنها را با بی تفاوتی می نگرند، زیرا چنین باوری وجود دارد که آنها باعث ایجاد چنین فضای شده اند. لذا آشکار است که اعادۀ شجاع الملک یا کامران یک حادثۀ کاملا غیرمحتمل است. دوران سلطنت سدوزی ها گذشته است، مگر اینکه به کمک خارجی ها چنین چیزی میسر گردد؛ بدست آوردن ولایات از دست رفتۀ امپراتوری بدون ادامۀ عین کمک ها کاملا غیرممکن است. احیای یک سلطنت نسبت به ایجاد آن بسیار مشکل است؛ در زنجیر مشترک حوادث، اگر مملکت توسط شاه دیگری اداره شود، ما باید به خانوادۀ دیگری نگاه کنیم که قدرت خود را در کابل ایجاد کند و این با تمام احتمالات بارکزی ها خواهد بود.
قدرت نسبی کابل و پارس
درحال حاضر هیچگونه وابستگی سیاسی بین دولت های کابل و هیچ قدرت خارجی وجود ندارد. پارسیان مدت های طولانی با خود ستائی در بارۀ تهاجم بالای این مملکت سخن گفته اند، اما اگر کدام خیانتی از جانب محافظان قزلباش در کابل صورت نگیرد، آنها بصورت یقین نمی توانند کدام اقدامی بالای این سلطنت کنند. در یک جنگ عمومی، دشمنی دربین دربارهای مختلف شاید فراموش شده و نیروهای متحد بارکزی ها به تنهائی به 30 هزار اسپ میرسد. وقتی ما در کابل بودیم، رئیس یک نامه از برادر خود در کندهار گرفت که توسط یک سفیر از قرارگاه پارسیان تهدید شده بود. جواب دوست محمد خان مشخص بود: "وقتی پارسیان می آیند، مرا در جریان بگذار و من که حالا دشمن شما هستم، بعدا دوست شما خواهم بود". قوت طبیعی کابل عبارت از بزرگترین سد آن به مقابل یک تهاجم موفقانه توسط یک قدرت آسیائی بوده و اگر ما به تهاجمات نادرشاه نگاه کنیم، باید بخاطر داشته باشیم که او توسط تعداد زیاد روسای افغانی همراهی میشد که مطلوب پیشروی او بوده و آنها تا اندازۀ زیادی در دستاوردها و غنایمی که از دیگران بدست میآورد، سهم داشتند.
وضع سیاسی کابل بحیث یک سلطنت با درنظرداشت تغییرات زیادی که بطور دوامدار در آن رخ داده، همیشه برای هند دارای عمیق ترین اهمیت بوده است. از چهار ریاست یکی تابع پنجاب و دیگری تابع پارس است. رئیس کابل دارای نظریات روشن بوده و ممکن است به هنگام مرگ رنجیت سنگه برتری مستقیم بالای آن مملکت حاصل کند. برای او مشکل نخواهد بود که پشاور را مطیع ساخته و بعدا شاید ولایات اندوس و احتمالا کشمیر را تسخیر کند. او درحقیقت مانند تمام روسای سلطنت یک مرد کاملا مطلوب به مقابل حکومت برتانیه است. زمانیکه مامورین برتانوی درسال 1809 وارد مملکت شدند، آنها در قدرت نبودند، اما اعتبار ما ایجاد شده و نظریات خوب تمام جوانب با خروج فوری ما حاصل می گردد. این درست است که حوادث غیرقابل جلوگیری بود؛ اما خاطرۀ بسیار مطلوبی را بخاطر عدم دلچسبی ما برجا گذاشت. لذا مشکل نیست که در کابل یک وابستگی ایجاد کرد و این رئیس بطور یقین ارزش قابل ذکر دارد، زیرا مملکت او در مسیر بزرگی قرار دارد که تولیدات برتانوی وارد آن شده و دراین اواخر با عدل و انصاف او بطور قابل توجهی افزایش یافته است. ما به مصارف زیادی برای سازش با این رئیس ضرورت نداریم و باید بخاطر سپرده شود که او در مالکیت مهم ترین موقعیت آسیا در رابطه با حفاظت هند برتانوی می باشد. اگر حوادث ما را بحیث متحد کابل به عوض پارس قرار دهد، ما حالا متحدین قابل اعتماد و سودمند را در جوار خانۀ خود دراختیار داریم، نسبت به اینکه درآن مملکت دنبال کنیم. ما همچنان نباید یک دهم مصارفی را قبول کنیم که چنان آزادانه در پارس به مصرف رسیده است.
--------------------------------------------------------------------------------------------------
1. این فصل در متن اصلی در چهار فصل به نام های ریاست پشاور، ریاست کابل، افغانستان غربی (ریاست کندهار و ریاست هرات) و خلاصۀ امور سلطنت کابل بود که به علت ارتباط با یکدیگر در یک فصل گنجانیده شده و "ریاست های سلطنت متلاشی شدۀ کابل" نامگذاری شد
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل یازدهم - شرح حوادث افغانستان1 پس از 1809
شرح مقدماتی
قبل از ورود به امور (سلطنت) کابل لازم است اولا به حوادثی تماس گیرم که از سال 1809 ببعد اتفاق افتاده است، یعنی پس از وقتیکه آقای الفنستون تاریخ خود را نوشته است.
سلطنت کابل در این دوره بصورت کامل تجزیه شده است؛ ولایات یا توسط روسای مختلف اعلان استقلال کرده و یا توسط سیکه ها اشغال شده اند. دو شاه کابل در سرزمین های بیگانه و در تبعید بسر می برند؛ از امپراتوری گستردۀ احمد شاه درانی فقط شهر هرات در ملکیت اولادۀ او باقی مانده است. این تجزیۀ سریع چنان یک قدرت توانمند شایستۀ توجه است، زیرا این تغیرات سیاسی در یک مملکت هم مرز با هند برتانوی شاید بالای سرنوشت او نیز موثر باشد.
عزل شاه شجاع
شاه شجاع الملک تخت خود را پس از عبور مامورین برتانوی از اندوس، در میدان جنگ نیمله در سال 1809 از دست میدهد. قدرت او پس از سقوط وزیر او و قتل میرواعظ دوست او به تدریج رو به زوال میرود. او از مصالحه با فتح خان رئیس خانوادۀ بزرگ بارکزی ناکام میشود، کسیکه از محمود برادر خود حمایت نموده و سرانجام او را بالای تخت کابل می نشاند. هرگز سرنوشت هیچ جنگی چنین خیالاتی و بی مورد نبوده است. شجاع با یک ارتش کاملا مجهز حدود 15 هزار نفری به میدان جنگ میرود: اکرم خان وزیر او به قتل رسیده و شجاع توسط یک نیروی 2 هزار نفری شکست داده میشود که توسط فتح خان فرماندهی می گردد. سربازان شاه منسجم نشده و اغتشاشیون که توسط یک جنرال مجرب رهبری می شود، پیروزی کامل را در یک میدان کاملا ناهموار کمائی میکند. شجاع با دستپاچگی به مملکت خیبر فرار کرده و بخش اعظم جواهرات و خزانۀ خود را در میدان جنگ باقی می گذارد که توسط فاتحان به غنیمت گرفته میشود. او چهار ماه پس از شکست خود برای اعادۀ تاج خویش در کندهار تلاش میکند؛ اما این اقدام او مانند تمام تلاش های قبلی اش غیرموفقانه میباشد.
صعود محمود بر تخت کابل
همانروز تصمیم اتخاذ گردیده و محمود بر فیلی سوار می شود که برای شجاع مزین و مجهز شده و ترومپت (شیپور) ها بار دیگر او را شاه اعلان می کند. گیجی در قرارگاه چنان زیاد و بزرگ است که تعداد زیادی تا این اعلامیه، بیخبر از نتیجۀ جنگ می باشند. بعدا نخبگان و فرماندهان محمود اطاعت خویش را به او ابراز داشته و تعداد زیاد درباریان شجاع به او بیعت می کنند. فتح خان به عالیترین مقام وزیر امپراتوری گماشته میشود، زیرا خدمت او شایستۀ چنان بزرگواری می باشد؛ تمام مملکت افغان به استثنای کشمیر به سلطۀ شاه محمود بیعت میکند. محمود خود را کاملا در اختیار وزیر خود قرار داده، این برخورد او به خصلت هرزگی اش افزوده و هیچگونه امیدواری برای آسایش یا حکومت خوب باقی نمی گذارد. جناح بندی های تحت رهبری شهزاده کامران در دربار بوجود میآید، زیرا او با قدرتی که وزیر بالای پدرش پیدا میکند، حسادت و رشک میورزد.
تسخیر کشمیر و پیمان با سیکه ها
اولین هدف حکومت تسخیر کشمیر است. این ولایت در اختیار عطامحمد خان یک پسر وزیر شجاع میباشد که تا این زمان تمام حملات بشمول حملۀ شاه آخر را دفع کرده است. فتح خان دراین مشکلات خواستار کمک سیکه ها و عبور سربازان خود به آن وادی ازطریق مسیر پنجاب میگردد. او در مقابل این درخواست وعده میسپارد که 9 لک روپیه عاید کشمیر را به رنجیت سنگه حاکم سیکه ها بپردازد. آن فرمانروای مقتدر و وزیر در جیلم و در سواحل هیداسپه با هم ملاقات می کنند. فتح خان با تمام برادران خود همراهی میشود که 18 نفر بوده و همگی در جریان مراسم حاضر می باشند. بعضی ازآنها قویا به قتل شاه سیکه ها مشوره میدهد و گفته میشود که یکی ازآنها در جریان ملاقات میخواهد برنامۀ خود را عملی سازد. اما این موضوع شامل سیاست فتح خان نمی شود. ملاقات با مارش ارتش بالای کشمیر به پایان می رسد که توسط یک نیروی 10 هزار نفری سیکه تحت فرماندهی مقام-چند تقویه می شود. درانی ها مسیر بیمبر را گرفته، از کوه های پیر-جنگل گذشته و وادی را بدون مخالفت مطیع میسازند، قبل ازاینکه سیکه ها برسند. این واقعه درسال 1811 رخ میدهد. حاکم کشمیر پس ازاینکه برای چند روز در ارگ محاصره میشود، خود را تسلیم نموده و با امتیاز معامله میشود. محمد اعظم خان بزرگترین برادر وزیر بحیث حاکم کشمیر مقرر میشود.
گسست با سیکه ها و از دست دادن اتک
وقتی وادی تسلیم میشود، وزیر در اجرای تعهدات خود به مقابل سیکه های متحد خویش هیچگونه علاقمندی نشان نداده و آنها مملکت را با نفرت ترک می کنند. دراین زمان حاکم پنجاب از فرمانده اتک پیشنهاد مخفی برای واگذاری آن قلعه دریافت می کند. این قلعه در اختیار یکی از برادران حاکم سابق کشمیر قرار داشته و این پیشنهاد فورا پذیرفته می شود. رنجیت سنگه این موقعیت گرانبها را با قربانی کوچک یک لک روپیه به دست آورده و آمادۀ دفاع از دستاورد جدید خود می شود. این حوادث باعث توجه فتح خان شده، کشمیر را با تمام اردوی خود ترک کرده و به طرف اتک مارش می کند. او با ارتش سیکه در جلگه های چاچ مقابل می شود که حدود 2 میل از قلعه مستقر شده اند: حرارت موسم نهایت سوزنده بوده و سیکه ها از هر دو برتری موقعیت و آب بهره مند می باشند. وزیر از حیلۀ در مقابل مخالفین خود کار می گیرد. منازعه با پیشروی دوست محمد برادرش در راس یک نیروی 2 هزار نفری آغاز شده و تمام توپخانۀ سیکه ها را تصرف می کند. او دو توپ ایشان را از بین برده و کوشش میکند که پیروزی خود را بهبود بخشد، اما متوجه میشود که بدون پشتیبانی بوده و تمام سربازان برادرش فرار کرده اند. دراین حملۀ دوست محمد خان بعضی اشخاص مغرض گزارشی به وزیر ارایه میکند که او با تمام قطعاتش اسیر شده است؛ عین گزارش خاینانه به دوست محمد خان داده میشود که برادرش از بین رفته است. برای او فقط راه عقب نشینی باقی میماند و او با افتخار آنرا انجام میدهد؛ او اندوس را عبور میکند، اما قبل ازآن بعضی تجهیزات قرارگاه خود را آتش زده و بخش اعظم آنرا میگذارد تا مورد غارت سیکه ها قرار گیرد. پس ازاین فاجعه در جلگۀ چاچ، قدرت افغان ها در جانب شرقی اندوس از بین رفته و آن مملکت از آنزمان در زیر سلطۀ رنجیت سنگه قرار می گیرد.
جنگ با پارسیان
نیرو و توان وزیر بزودی در جهت مخالف فراخوانده میشود، زیرا شاه پارس خواستار باج هرات یعنی ولایت غربی سلطنت میگردد. حکومت آن شهر در اختیار یک برادر شاه بنام حاجی فیروز بوده و ازاو تقاضا میشود که این درخواست را با بی اعتنائی معامله کند؛ وزیر با یک قوه به آن جهت مارش میکند تا پارسیان را عقب زند. فتح خان با رسیدن به هرات یکبار دیگر خود را آقای حاکم هرات می سازد، باوجودیکه برادر شاه است، نه تنها تمام دارائی های او را ضبط می کند، بلکه بخاطر تلاشی پول به حرم او نیز بی حرمتی میکند. او بعدا هرات را قبضه نموده و تمام آمادگی ها را بخاطر مقابله با پارسیان مهیا می سازد که تحت فرماندهی حسین علی میرزا (پسر شاه) پیشروی نموده بودند. جنگی در گرفته و نتایج آن قطعی نمی باشد. پارسیان بطور یقین فرار میکنند، اما افغان ها نیز میدان را گذاشته و پیروزی آنها با بزرگترین پاشیدگی همراه میباشد. یک مرمی به روی وزیر اصابت کرده و او بر روی گردن اسپ خود می افتد. سربازانش با دیدن این صحنه بی روحیه شده و فرار می کنند. با آنهم وزیر مزرعۀ این کمپاین را درو می کند، زیرا او پرداخت باج درخواستی پارس را رد نموده و ارتشی را شکست میدهد که برای جمع آوری آن آمده بود. او همچنان مرزهای غربی سلطنت را با گرفتاری حاکم هرات تقویه می کند، با وجودیکه او اطاعت کامل خویش به محمود برادر خود را ابراز داشته و فقط یک دوست مشکوک بوده است. اما دراثر این جنگ گاریزون کشمیر فوق العاده ضعیف میشود، زیرا مالیات وضع شده برآن باعث بزرگترین صدمه به منافع محمود دراین بخش سلطنت او میشود.
توقیف وزیر
پادشاهی محمود تا اینجا با پیروزی های همراه بوده که خوشبین ترین طرفداران او بندرت می توانستند متوقع باشند: او در بالای تختی نشانده می شود که با وجود تمام نمایش آن در دست دیگری قرار دارد؛ او کشمیر را در اختیار خود دارد و میتواند عواید آن وادی ثروتمند را برای محافظت ولایات دیگر به مصرف برساند؛ او مالیات معمول از تالپورهای سند را جمع آوری نموده و یک حمله از جانب پارس را دفع میکند، یگانه بخشی که از طرف آن خطر وجود داشت. اما خود شاه چیزی بیشتر از یک تماشاگر خاموش نبوده، این پیروزی ها مرهون وزیر او است که تمام امور سلطنت را اداره نموده و خود شاه غرق در میگساری و عیاشی میباشد. فتح خان از قدرت خود استفاده کرده و حکومت های مختلف سلطنت را در بین برادران متعدد خودش تقسیم می کند. او هیچگونه احترام و اطاعتی به شاه نشان نمیدهد؛ محمود نیز راضی معلوم می شود، زیرا زندگی و قدرت او مرهون وزیرش است. اما اگر محمود برای چنین حکومتی قانع می باشد، پسرش شهزاده کامران بزرگترین نارضائیتی به اقدامات وزیر داشته، تصمیم به از بین بردن چنان شخص قدرتمندی گرفته و برنامه های جاه طلبانۀ برای خود میسازد. شهزاده بالای پدرش کار کرده و در اقناع او موفق میشود که حالا مملکت او مستحکم شده و میتواند بدون کمک وزیر خود آنرا اداره کند. لذا او تصمیم به ازبین بردن آن رئیس قدرتمند، دوست و ولینعمت خود می شود. کامران با استفاده از یک فرصت مناسب فتح خان را در هرات توقیف نموده و فورا فرمان میدهد که چشم های او کشیده شود. کامران پس از 5 یا 6 ماه وزیر را در بین کابل و کندهار با رضائیت کامل شاه به قتل میرساند. این عمل عجولانه در سال 1818 بوقوع پیوسته و باعث اغتشاش تمام برادران فتح خان میشود.
مرگ وزیر
غمنامۀ پایان زندگی فتح خان بارکزی در دنیای معاصر شاید بدون شباهت باشد. او با چشمان کور و بسته به دربار محمود آورده می شود، جائیکه او تا این اواخر با قدرت مطلقه حکومت میکرد. شاه به گناهان او اشاره کرده و از او می خواهد که با استفاده از نفوذش مانع غلیان برادرانش شود. فتح خان بدون ترس و با بردباری پاسخ می دهد که او حالا یک آدم کور بوده و هیچگونه تشویشی در بارۀ امورات دولت ندارد. محمود با این لجاجت او تخریش شده و فرمان قتل او را صادر می کند؛ این مرد بیچاره توسط نخبگان دربار به صورت آگاهانه توته و پارچه می شود؛ مفصل از مفصل و اندام از اندام جدا شده، گوش ها و بینی او بریده می شود؛ او تا وقتی زنده است که سرش از تنۀ پاره پاره اش جدا کرده می شود. فتح خان تمام این شکنجه های ظالمانه را بدون آهی تحمل میکند؛ او اندام های مختلف خود را به کسانی اهدا میکند که تشنۀ خون او بودند و عین بی تفاوتی، تحقیر و بی پروائی به زندگی خویش را به نمایش میگذارد، همانطور که خود او غالبا برای دیگران نشان داده بود. بقایای خون آلود این مرد بیچاره در یک کیسه جمع آوری شده و به غزنی فرستاده می شود تا در آنجا دفن گردد.
سقوط محمود
میتوان گفت که سلطنت شاه با زندگی وزیر او به پایان میرسد. او قتل وزیر را به بهانۀ برخورد نادرست در هرات توجیه می کند، اما در واقع به امید رضائیت و خوشی بعضی از نخبگان دربار خود؛ درحالیکه او و پسرش عمیقا در اشتباه بودند. او حالا حتی از مقابله با یک دستۀ کوچک اغتشاشیون ترس دارد؛ محمود با وجودیکه در میدان جنگ و با ارتش خود است، بدون هیچ تلاش و با دستپاچگی به هرات فرار می کند. این فرار در واقعیت نشان دهندۀ استعفای او از قدرت است، زیرا با وجودیکه او هرات و عنوان شاه را با خود نگه میدارد، به یک رعیت پارس تبدیل می گردد. او درآن شهر درسال 1829 وقات کرده و پسرش کامران جانشین سلطۀ محدود او می شود. بزرگترین زنده خانوادۀ وزیر همان محمد عظیم خان است که حاکم کشمیر باقی مانده بود. او با اغتشاش برادرانش فورا به آنها پیوسته و آمادۀ براندازی قاتل برادر خود از تخت می گردد. عقب نشینی درماندۀ محمود مانع تدابیر بیشتر می شود؛ عظیم خان گام های فوق العادۀ برای اعادۀ شجاع الملک از تبعید بر می دارد که در قلمروی هند برتانوی است. او برایش تاج کابل را پشکش می کند و مطابق به عنعنۀ مملکت و اثبات صداقت خود یک قرآن با مهر خود به شاه سابق می فرستد. شجاع آمادۀ رفتن به پشاور میشود.
اعادۀ شجاع الملک
چون شجاع الملک در نیمله شکست خورده بود، بحیث یک فراری در نقاط مختلف قلمروی خود سرگردان میباشد؛ طوریکه واقعات او توسط خودش در یک جزوۀ کوچک تفصیل داده شده، انباشته از دلچسبی هاست (من یک نسخۀ این اثر کنجکاوانۀ او را در اختیار دارم که توسط خود شاه شجاع الملک برایم هدیه شده بود). او پس از ناراحتی زیاد در کندهار توسط عطامحمد خان پسر وزیر خود توقیف شده و با بی کرامتی زیاد مواجه میگردد. مدتی در قلعۀ اتک زندانی میشود. اغلبا نیشتری در بالای چشمانش قرار داده شده و یکبار نگهبانانش او را به وسط اندوس برده و با دست های بسته تهدید به مرگ فوری میکنند. هدف این تشدد ها گرفتن الماس مشهوری بنام کوه نور است که در اختیار او قرار دارد. درعین زمان عطامحمد خان بطرف کشمیر پیشروی کرده و این شاه اسیر را با خود انتقال میدهد. او با سقوط آن وادی توسط فتح خان رها شده و با خانوادۀ خود در لاهور یکجا میشود.
بلند فکری ملکۀ او
ملکۀ او که میتوانم او را وفادار بیگم بنامم و با نفوذ ترین بانوی حرم او، با تمام قوا کوشش می کند که مانع تسلیمی شجاع به رنجیت سنگه شود، اما او مشوره های این بانو را درنظر نگرفته و در پایان دلایل فراوانی برای تاسف از نادیده گرفتن مشوره های او دارد. این بانو یک زن بسیار قوی و دارای خصوصیات قاطع می باشد؛ غالبا مشوره های او برای شوهرش هم در روزهای قدرت و هم در روزهای فاجعه گرانبها بوده است.
این زن درلاهور و زمانیکه در اختیار سیکه ها و دور از شوهرش بوده، هم عزت خود و هم عزت او را با شیوه های قهرمانانه نگه داشته است. رنجیت سنگه او را فشار میدهد که بصورت فوری الماس گرانبهای کوه نور را که در اختیار او بوده، تسلیم کند و تمایل گرفتن آن به زور را نیز نشان میدهد. او همچنان در تکاپوی انتقال دختران شاه بیچاره به حرم خود می باشد. ملکه پیام رسان او را توقیف نموده و بشدت تنبیه می کند. او همچنان به مهاراجه می گوید که اگر به تقاضاهای بی حرمتی خود ادامه دهد، الماس را در یک هاون کوبیده، اولا به دختران خود و کسانی میدهد که تحت حمایت او هستند و بعدا خودش آنرا می خورد، با افزودن اینکه "تا خون تمام ما به گردن شما باشد"! این بانو سرانجام با درآوردن خود بحیث یک هندو موفق به فرار از لاهور می شود؛ برنامۀ فرار شوهر خود را می ریزد که کمی بعدتر اتفاق میافتد. اما اینها فقط در بدل الماس بزرگ بدست می آید. گزارش چگونگی تسلیمی آن دلچسب است، اما جای طرح آن دراینجا خارج موضوع است. کافی است گفته شود که اکثرا اسارت طبیعی، توهین و حتی گرسنگی نصیب این شاه بدبخت بوده است.
فرار شجاع از لاهور
برخورد های ظالمانۀ که شاه سیکه به مقابل شوهر او انجام میدهد باعث تحریک و برانگیختن توان و انرژی ملکۀ میشود که خود را در قرارگاه برتانوی لودیانه مستقر ساخته است. او ترتیبات جا بجا نمودن اسپ ها در بالای راه را مهیا می سازد؛ شجاع و افرادش تمام توان خود در لاهور را بکار میاندازند. آنها تمام خانه های مجاور سکونت خود را به کرایه می گیرند و با قطع یک معبر از طریق هفت دیوار به سرک عمومی راه باز می کنند. پس از چند ساعت که مردم استراحت میکند، شاه از طریق سوراخ بیرون شده و با یک لباس بومی پنجابی داخل کوچه میشود. هنوز باید از دیوار شهر عبور کند و دروازه ها بسته اند. شجاع از طریق مجرای فاضلاب خزیده و با دو یا سه خدمه بطرف مناطق کوهی کیشتوار فرار میکند. او دراینجا یکبار دیگر به سبک شاه درآمده و برنامۀ حمله بالای کشمیر را طرح می کند که توسط راجای کیشتوار کمک می شود. تهاجم باید موفقانه باشد، زیرا حاکم کشمیر پاسگاه های مرزی خود را تخلیه کرده است، اما یک موسم بی وقت باعث بندش راهها با برف شده، ذخیرۀ مهمات قطع گردیده و بار دیگر امیدهای شاه شجاع عقیم میشود. شاه سرانجام با سرگردانی در یک مملکت تیره و غمگین به قرارگاه برتانوی سباتو در هیمالیای خارجی رسیده و از آنجا وارد لودیانه می شود، جائیکه خانوادۀ او پناهنده شده است. او درآنجا به آنها پیوسته و از آنزمان مورد بخشش و سخاوت حکومت برتانیه قرار میگیرد. تعداد محدود شاهان و افراد در مقایسه با شجاع الملک با چنین بخت برگشته مواجه شده اند و ما همدردی خویش را در رابطه به بد چانسی او ابراز داشته ایم.
صعود شاه ایوب
شجاع پس ازاینهمه بدبختی ها شاید میتوانست اعاده گردیده و تخت اجدادی خود را بدست آورد؛ اما قبل از اینکه عظیم خان به پشاور برسد، او پیش از وقت افکار خود در بارۀ قدرت شاهی را با دشنام دادن به بعضی دوستان ولینعمت خود به نمایش می گذارد، کسانی را که او متعرض به کرامت خود می داند. تمام خانوادۀ بارکزی با این حملۀ بی ملاحظۀ او موضعگیری کرده و تصمیم می گیرند یک آقای سازگارتر را در بالای تخت بنشانند.
یک فرصت مطلوب برای ایوب برادر شجاع مهیا می شود. او داخل قرارگاه عظیم خان شده و تقاضای تخت را بحیث حقیرترین غلام ارایه می کند. او میگوید، "مرا شاه سازید و اجازه دهید که سکه بنام من ضرب زده شود، ولی تمام قدرت و منابع سلطنت در اختیار شما باشد؛ جاه طلبی من با نان و لقب شاه برآورده می شود". شرایط او پذیرفته میشود؛ این شاه دست نشانده هرگز شرایط خود را با بدست آوردن نام و تجملات شاهی نه تخطی می کند و نه تلاشی در جهت نقض آن می نماید. ایوب بحیث یک آله در دست های عظیم خان باقی می ماند که رسما وزیر او می باشد. دراینحالت وضع دربار شاهی کابل چنان ضعیف می شود که هر لباس عزتی را که وزیر به وزارت امپراتوری می پوشاند، بخشی از مال او بوده که به صورت خصوصی به شاه ارسال شده و او آنرا با تمام شکوه و نمایش شاهانه به وزیر اعطا میکند. چندین شهزادۀ جوان که آرزوی تخت داشتند، به ایوب سپرده شده و اعدام می شوند. شجاع فورا از پشاور رانده شده و به شکارپور سند عقب نشینی می کند که امیران آن مملکت آنرا برای او واگذار می کنند. یکتعداد دسایس توسط دشمنان او چیده شده و او را مجبور به عقب نشینی از اینجا می کند، طوریکه او از طریق راه های غیرمستقیم دشت و جیسلمیر به لودیانه فرار می کند. برخورد شجاع در شکارپور برای تقویۀ بخت برگشته اش بد بوده است. او کرامت یک شاه را در رابطه به دسایس کوچک با رعیت خود فراموش می کند، طوریکه هم عزت آنها و هم عزت خود را لکه دار می سازد. سازگاری شجاع الملک برای مقام سلطنت قابل تردید شده است. برخورد ها و تماس های او قویا صیقل شده؛ اما قضاوت او از حد وسط بالاتر نمی رود. اگر قضیه طور دیگری می بود، ما حالا او را در تبعید از کشور و تخت خود و بدون امید اعادۀ آن پس از غیابت 20 سال نمی دیدیم و آنهم قبل ازاینکه او به سن 50 سالگی خود برسد.
تسخیر کشمیر توسط سیکه ها و پیشرفت آنها
مرگ فتح خان که باعث بیرون شدن برادر او و بخش اعظم سربازان او از کشمیر میشود، آن ولایت غنی را بدون محافظت میسازد. سیکه ها از این موقعیت بحرانی استفاده کرده، افغان ها را تارومار نموده و وادی را تسخیر می کنند که از آنزمان تاکنون در اختیار خود دارند. جنگ های داخلی ایکه در افغانستان بوجود میآید قدرت دولتی را از بین برده و نمی توان فرض کرد که یک سرباز فعالی مانند رنجیت سنگه نتواند از این فرصت های بزرگ بهره برداری نکند. ولایات (سلطنت) کابل یکی پشت دیگری بدست او میافتد: ملتان، کشمیر، لیا و دیرۀ غازی خان با تمام ممالک سواحل اندوس و شاخه های شرقی آن او را بحیث یک فاتح بزرگ نشان میدهد. او در سال 1823 اندوس را عبور کرده و وارد جنگ نوشهره در جانب شمالی دریای کابل میشود، جائیکه با مخالفت زیاد مردم مواجه میشود. آنها در میدان جنگ بحیث "غازی" ها یا قهرمانان دین اسلام ظهور می کنند. جنگ فوق العاده شدید بوده و سرانجام با شجاعت رنجیت به انجام میرسد، طوریکه او محافظین خود را به یک بلندی میآورد که سربازان او سه بار رانده شده بودند. عظیم خان و تمام برادرانش شاهد این اعمال از جانب جنوبی دریا بوده و نمی توانند دریا را عبور کرده و هموطنان خود را یاری رسانند، چون دریا قابل عبور نبوده و آنها قایق نداشتند.
این شکست تا اندازۀ زیادی در ناسازگاری با امید درانی ها است که رئیس آنها شب هنگام فرار کرده، توپ ها و خیمه های خود را در اختیار سیکه ها می گذارد که آنها به پشاور پیشروی کرده و قصر آنرا می سوزانند. همان طوریکه جنگ با فتح خان در جلگه های چاچ تفوق سیکه ها را در جانب شرقی اندوس نشان داد، این کمپاین قدرت آنها را در بین دریا و پشاور مستقر می سازد. آن شهر از آنزمان باج سالانۀ خود را به رنجیت سنگه می پردازد. گفته میشود که عظیم خان با هراس اینکه خزانۀ خود را در مچنی گذاشته (کمی بالاتر از دریا نسبت به میدان جنگ)، با دستپاچگی مجبور به عقب نشینی می شود. همچنان گفته میشود که او از وفاداری برادران خود مطمئین نبوده و در پهلوی آن از افزایش ارتش سیکه ها ترس داشت. رسوائی تسلیمی به کافران بدون یک فیر مرمی بالای مغز او فشار آورده و نمی تواند زنده بماند: او در مسیر راه کابل بیمار شده و به مجرد رسیدن به کابل میمیرد. او در بستر مرگ زنان خود را فراخوانده، جواهرات آنها را گرفته و تمام آنها را با اموال خود به حبیب الله پسر بزرگ خود میدهد. بعدا به او می گوید که این رسوائی را از نام پدر خود پاک کند و آتش و شمشیر را به قلمروی سیکه ها انتقال دهد. یک خزانۀ حدود سه ملیون سترلینگ شاید وسیلۀ بزرگی برای خشنودی تقاضای یک پدر در حال مرگ باشد؛ اما سیکه ها نیز از زمان تسخیر کشمیر بطور خوبی با تاروپود جنگ تامین می شوند. آنها در میدان جنگ نیز پیروز بوده و حالا با درک قوت خویش به دشمنان بسیار قوی تبدیل شده اند. هنوزهم شاید یک کنفدراسیون روسای درانی بتواند قدرت صعودی ایشان را بشکند؛ اما پس از مرگ محمد عظیم خان یک موسم نفاق و انارشی بوجود می آید. پس از آنزمان پشاور به حالت یک تابع کاهش یافته و رنجیت سنگه حالا در تمام فتوحاتی که قبلا انجام داده، مورد تصدیق قرار گرفته است.
فروپاشی کامل حکومت درانی ها
مرگ عظیم خان به علامۀ برای نزاع خانوادگی تبدیل می شود. حبیب الله خان پسر او پس از انواع ظلم و جنایت از قدرت و بخت خویش محروم ساخته می شود. کاکاهای او دسیسه ساخته، خود را مالک او دانسته، مادرش را با تهدید پراندن او توسط توپ می ترسانند، اگر تمام خزانه را تسلیم ندهد. این جوان قبلا قسمت زیاد ثروت خود را حیف و میل نموده و باقیمانده را تسلیم می کند. شیردل خان با خود حدود نیم ملیون سترلینگ را انتقال داده و یک ریاست مستقل را در کندهار برپا می کند؛ دیگری در پشاور تشکیل می شود؛ کابل پس از داشتن چندین آقا سرانجام بدست دوست محمد خان بردار دیگر وزیر میافتد. چنین نفاق باعث کاشتن دانه های اختلاف دوامدار در بین این خانواده می شود. شاه دست نشانده، شاه ایوب پسر خود را در این مشکلات از دست داده و به پنجاب فرار می کند، جائیکه در دربار لودیانه پناهندگی یافته و هنوز هم آنجا است. دربار شاهی کابل قبل از اینکه او نقش شاه را بازی کند ازبین رفته و حالا دیگر بحیث یک بخش نمایان حکومت وجود ندارد؛ روسای مختلف به صورت مستقل از یکدیگر حکومت میکند: سندیان یوغ خود را در نبود هیچ قدرتی برای تقویۀ باج خویش گسترش میدهند؛ هرات در اختیار خانوادۀ تبعیدی محمود است؛ بلخ به قلمروی شاه بخارا ضمیمه شده؛ اما غنی ترین ولایات به دست سیکه ها افتیده است. با یکمقدارحقایق گفته میشود، اگر کشمیر در اختیار کابل نباشد، کابل هرگز نمی تواند بحیث یک سلطنت وجود داشته باشد. عواید و منابع اکثر ولایات در آن به مصرف رسیده و سبسیدی سالانۀ کشمیر و سند شاهان درانی را توانا میساخت تا قدرت خود را گسترش دهند، عزت خود را نگه دارند و ملل همسایه را بترسانند. به این ترتیب سلطنت درانی ها پس از یک دورۀ 76 سال یعنی از زمان تاج گذاری احمد شاه در کندهار در سال 1747 سقوط می کند. حال به گزارش ریاست های مختلفی می پردازیم که سلطنت تقسیم شده است.
---------------------------------------------------------------------------------------------------
1. جورج فاستر گردشگر انگلیسی که درسال 1783 و در وقت سلطنت تیمورشاه درانی از طریق پشاور، کابل، کندهار و هرات عبور می کند، با چاپ سفرنامۀ خود در سال 1798 م در لندن، برای اولین بار واژۀ "افغانستان" را بدون ذکر حدود آن، در منابع اروپائی معرفی می کند. موصوف کابل را پایتخت امپراتوری افغان و بلخ را پایتخت ازبیک های ترکستان میگوید (این سفرنامه دو سال قبل توسط من برگردان و در کابل به نشر رسیده است).
پس از او الفنستون که در سال 1809 به دربار شجاع الملک شاه "کابل" در پشاور مشرف می شود و کتاب مشهور خود را بنام "گزارش سلطنت کابل" در 1815 م در لندن به چاپ می رساند، "سلطنت کابل" را شامل "افغانستان و سسیتان با بخشی از خراسان و مکران، بلخ با ترکستان و کیلان، کاتور، کندهار، سند، کشمیر با بخشی از لاهور و بخش بزرگتر ملتان" میداند. اما بعدا مینویسد: "حال میتوانم حدود پیچیدۀ قلمروی افغانان را توضیح دهم: در شمال آن هندوکش و سلسلۀ پاروپامیز قرار دارد. در شرق آن رود سند واقع است… کوههای سلیمان یا محدود کنندۀ سیوستان تعین کنندۀ مرزهای جنوبی قلمروی افغانان میباشد… افغانان نام عمومی برای قلمرو خود ندارند، اما من نام افغانستان که شاید بار اول در پارس بکار رفته…، برای این قلمرو بکار خواهم برد… آنان نام عمومی برای قلمرو خود ندارند… نامی که بصورت عام توسط باشندگان آن به تمام سرزمین اطلاق میشود، خراسان است". این کتاب زیر عنوان "افغانان" توسط آصف فکرت برگردان و درسال 1376 خورشیدی به نشر رسیده و در منابع غربی یکی از با اعتبارترین منابع افغانستان شناسی محسوب میشود!
پس از الفنستون، سایر اجنت های انگلیسی (مانند مورکرافت، برنز، ویلسن و...) که در لباس بازرگان، سیاح، گردشگر یا نماینده داخل سرزمین های ما شده اند، با پیروی از الفنستون، "قلمروهای زیر فرمان حکام افغان" را در گزارشات خود به نام "افغانستان" نامیده اند، در حالیکه هیچیک از حکام افغان تا زمان امیرعبدالرحمن خان (یا ایجاد "دولت حایل افغانستان" توسط انگلیس و روس)، خود را نه شاه، امیر و یا حاکم افغانستان، بلکه شاه، امیر، رئیس و یا حاکم کابل، پشاور، هرات و کندهار خوانده اند که شمال هندوکش شامل آن نبوده است! محتوای فصل حاضر و سه فصل بعدی این موضوع را به خوبی روشن می سازد.
++++++++++++++++++++++++++++++
فصل دهم - یاد داشت های در بارۀ وادی اکسوس علیا:
ممالک کندز، بدخشان، کافر و قلمروهای مجاور آنها
شرح ممالک
ممالک شمال هندوکش که در وادی دریای اکسوس (آمو) و معاونین آن قرار دارند، از بلخ به ببعد دارای یک نام عمومی نمیباشد؛ کندز درشرق شهر بلخ واقع بوده و تمام ولایات کوچکتر را میتوان در زیر آن تقسیم بندی کرد، زیرا میر یا رئیس کندز آنها را تابع خود ساخته است. ولایت بدخشان که در شرقی ترین قسمت آن قرار دارد، نیز تابع کندز است. در شمال بدخشان دولت های کوهستانی واخان، شغنان، درواز، کولاب و حصار قرار دارند که قابل توجه است، زیرا نژادی درآنها زندگی میکند که ادعای نسب از الکساندر بزرگ دارند. در شرق بدخشان جلگۀ پامیر واقع است که باشندگان آن قرغیزها اند؛ چترال، گیلگیت و اسکاردو در آنطرف کوه های بیلوت تاغ قرار دارد که تا کشمیر امتداد داشته و باشندگان آنها نیز قبایلی اند که ادعای منشای مقدونیائی دارند. در جنوب بدخشان مملکت کافرهای سیاهپوش واقع است، مردم خاصی که در بین کوه های هندوکش زندکی می کنند. اینها ولایاتی اند که حالا توضیح داده می شوند؛ در قدم اول در بارۀ مملکت و پیداوار آن صحبت نموده و تذکر خاص به ارتباط اولادۀ الکساندر را بعدا بررسی میکنیم.
کندز
کندز در یک وادی و میان کوه های پست قرار دارد، از شرق به غرب حدود 30 میل و از شمال به جنوب حدود 40 میل گسترش داشته و در شمال محدود به دریای اکسوس است. کندز توسط دو دریا آبیاری میشود که در شمال کندز وصل شده و در هنگام ذوب برف ها در تابستان قابل گذر نیستند. اقلیم این مملکت فوق العاده ناگوار است: تابستان آن بسیار گرم میباشد، در حالیکه در سه ماه زمستان برف می بارد. بخش بزرگ وادی چنان باطلاقی است که راه های به امتداد آن در بالای تخته های چوب ساخته شده و در میان نباتات و نی های مهلک محکم شده اند. برنج در چنین جاها پرورش داده میشود، زیرا همه جا کاملا زیر آب نبوده و در زمین های خشکتر گندم و جو کشت میگردد. میوه جات آن شامل زردالو، آلو، گیلاس و توت بوده و در بلخ و خلم حدود دو هفته زودتر نسبت به کندز پخته میشود. کوه بزرگ هندوکش در دید کندز قرار دارد؛ اما کوههای که در دو جانب وادی قرار دارند، ارتفاع آنها از جلگه، بیشتر از 1000 فت نیست. اینها زمین های مرتفع برآمدۀ طویل و پوشیده با علف ها و گلها اند، اما خالی از درخت و خاشاک بوده و چراگاه های با ارزشی را تشکیل میدهند. شهر کندز بیش از 1500 نفر ندارد؛ زیرا رئیس و مردم آنرا ترک گفته اند. نواحی مجاور و اطراف آن مثل کندز غیرسالم نیست. خلم، ایبک، غوری، اندراب، تالقان و حضرت امام نواحی تابع آن است، به استثنای آخری که در کنار اکسوس قرار داشته، دارای اقلیم گوارا و خاک غنی و حاصل خیر می باشد. این نواحی توسط جویبارهای آبیاری میشود که بطرف اکسوس جریان داشته و زمین های دارای ارزش زیاد اند که قابل آبیاری می باشند. ایبک و خلم در مسیر این جویبارها قرار داشته، آب آنها در روزهای معین مسدود گردیده و در روزهای دیگر جریان می یابد. باغهای کنار این جویبارها غنی و قشنگ اند؛ در بین درختهای میوه دار میتوان انجیر را نیز دید که در کابل نمی روید.
بدخشان
ممالکی که در قسمت علیای اکسوس قرار دارند، هیچیک از نواقص اقلیم خاص کندز را نداشته، بومیان و خارجیان هر دو در بارۀ جذبه های وادی های بدخشان، جویبارها، دره ها، مناظر عاشقانه، میوه ها، گل ها و بلبل های آن صحبت میکنند. این ناحیه در امتداد وادی اکسوس واقع است، اما مرکز آن بیشتر در جنوب آن و شرق کندز قرار دارد. اینجا بعضا بنام فیض آباد یاد میشود، اما نام عمومی و مناسب آن بدخشان است. این مملکت بسیار مشهور حالا تقریبا بدون سکنه است؛ اینجا حدود 12 سال پیش توسط رئیس کندز مورد هجوم قرار گرفت: حاکم آن عزل شده و جانشین او فقط نام رسمی دارد؛ روستائیان آن از مملکت رانده شده و حالا یکتعداد سربازان اوباش و بی قانون در مناطق مختلف آن مسکون ساخته شده است. بدخشان همچنان از یک زلزلۀ شدید در جنوری 1832 رنج برده و تعداد زیاد روستاها و بخش بزرگ مردم آن ازبین رفته است. راه های مناطق زیاد آن به علت لغزش سنگ ها مسدود و دریای بدخشان به اثر افتیدن یک کوه درآن برای 5 روز بند شده است. این آشوب بزرگ طبیعی در نیمه شب رخ داده و مردم بندرت میتوانند اعضای خانوادۀ خود را جستجو و پیدا کنند. این زلزله در ملتان و لاهور نیز احساس شده، اما قرار معلوم مرکز آن وادی اکسوس بوده است. بومیان بدخشان تاجیک ها اند؛ تاجیکها بسیار علاقمند مصاحبت بوده و مهمان نوازی آنها چنان مشهور است که گفته میشود، نان هرگز در آن مملکت فروخته نمی شود. زبان آنها پارسی بوده و آنها با یک تلفظ گستردۀ یک بومی ایران صحبت می کنند. گفته میشود که مردم بدخشان از شهر پارسی بلخ به آنجا رفته و اکثریت باشندگان آن شیعه است. هیچ خانوادۀ ازبیک یا ترک در بدخشان مسکون نبوده و مردم هنوزهم رسوم و عاداتی دارند که مردم شمال هندوکش پیش از تهاجم تاتار ها داشتند.
معادن لعل (یاقوت)
بدخشان بخاطر داشتن معادن لعل خود شهرت زیادی داشته که از زمان های بسیار قدیم و حتی برای امپراتور های دهلی نیز شناخته شده بوده است. گفته میشود که این معادن در جوار اکسوس، نزدیک شغنان، در محلی بنام غاران (یعنی غارها) قرار دارد. آنها در کوههای پست کنده شده و یک شخص برایم اطمینان داد که خندق ها از زیر اکسوس نیز میگذرد؛ اما من به این معلومات شک دارم. این غلط است باور کرد که آنها کار نکرده اند، زیرا رئیس فعلی کندز پس از اشغال این مملکت، مردمانی را برای کندنکاری آنها استخدام کرده است. این اشخاص بطور ارثی در آن کار مصروف بوده اند؛ اما از آنجائیکه بازدهی آن اندک بوده، مستبد کندز کار آنها را بدون پرداخت مانده و وقتی آنها کار مفت را رد می کنند، آنها را به محوطۀ غیرصحی کندز کوچانیده، جائیکه نژاد آنها تقریبا منقرض شده است. یک باور عمومی در جستجوی لعل وجود دارد که همیشه یکجورۀ بزرگ آن یکجا یافت میشود؛ لذا کارگران غالبا یک گوهر را پنهان می کنند تا اینکه جورۀ دیگر آنرا بیابند یا یک لعل بزرگ را دو توته می کنند. گفته میشود که لعل در داخل سنگ چونه قرار داشته و مانند توته های مدور جغل یا سنگ چقماق یافت میشود که در چنین مخزن وجود دارد.
لاجورد
در مجاورت معادن لعل، کتله های بزرگ لاجورد در کنار اکسوس یافت میشود. قرارمعلوم شیوۀ جدا کردن آن از صخره ها ابتکاری است، با وجودیکه فکر میکنم، من شنیده ام از شیوه های مشابه برای استخراج سنگ در بخش های دیگر استفاده میشود. آتشی در بالای تخته های لاجورد افروخته شده و وقتی سنگها باندازۀ کافی داغ میشوند، آب سرد بالای آن انداخته شده و به اینترتیب سنگ ها می شکند. لاجورد اکسوس در سالیان قدیم به چین فرستاده میشد، اما تقاضای آن دراین اواخر کم شده است. من تعداد زیاد نمونه های این سنگ را با رگه های دیدم که گفته میشود طلا است، اما من تصور میکنم آنها میکا (شیشۀ معدنی) میباشد. لاجورد و لعل فقط در زمستان جمع آوری میشود.
نواحی کوهستانی شمال بدخشان
ما در شمال کندز و بدخشان و آنطرف اکسوس، دولت های کوچک کوهستانی حصار، کولاب، درواز، شغنان و واخان را داریم که تماما کوهستانی اند. حصار بشکل خوبی آبیاری شده، برنج زیاد داشته و مستقل از بخارا و کندز است. حصار توسط چهار رئیس ازبیک اداره شده و آنها بهنگام مرگ پدر آنرا دربین خود تقسیم کرده اند، مرکز آن در بالای یک تپه و به فاصلۀ چهل میل در شرق ده نو قرار دارد. سلسله کوه های بنام کوهیتان که حدود 4 هزار فت ارتفاع دارند، از شمال به جنوب ناحیه افتیده است. مقدار زیاد مخازن سنگ سرخ نمک درآن وجود دارد که به ممالک دیگر صادر میشود. زین های مورد استعمال توسط بومیان حصار از سایر مردم ترکستان فرق دارد. قالب یا مهد آن مانند کاسه ساخته شده و با چرم پوشانیده میشود: یک قاش در پیش روی آن وجود دارد. بندر ترمز در اکسوس و غرب حصار می باشد؛ درشرق آن کولاب است که یک ناحیۀ کوچک بوده و بعضا بنام بلجیوان یاد میشود. کولاب دراین اواخر توسط رئیس کندز تسخیر شده، زیرا آنها توانستند از آکسوس عبور کرده و آنرا اشغال کنند. درواز قلمروی بعدی است که توسط یک رئیس تاجیک اداره شده و مستقل است. اکسوس در قلمروهای درواز بطور موفقانه طلاشوئی میشود. دو ناحیۀ بعدی یعنی شغنان و واخان تابع کندز است؛ اما درهریک از آنها بیش از 3 یا 4 روستا وجود ندارد. واخان قلمروی است که توسط مارکوپولو ذکر شده و چند نمونۀ که از زبان آنها جمع آوری کرده ام، قرار زیر است:
پدر فَیت
مادر نَن
پسر کَش
دختر پورچَد
آتش ریخنه
آب یوبک
رئیس واخان بنام میرمحمد رحیم خان بوده و به هیچیک از اولادۀ خود اجازه نمیدهد که کوه ها را ترک کند. مردم شغنان نیز در لهجۀ خویش فرق دارند. چند نمونۀ آن قرار زیر است:
نان گَردا
پسر غدیک
دختر غدز
تمام مردم مسلمان اند؛ ولی من هیچ اثری از خرافات بکر نشنیدم. آنها پروردگار را با نام پارسی خدا می شناسند. من یک عمل منحصر به فرد دربین مردم این نواحی شنیدم که اسپ های خویش را با شاخهای آهوان کوهی نعل می کنند. انها شاخ را به یک شکل مناسب درآورده و آنرا در سم اسپ با میخ های شاخ محکم می کنند که هرگز به نو شدن نیاز ندارد، مگر اینکه کاملا فرسوده شود. گفته میشود که این رسم را از قرغز ها به عاریت گرفته اند.
جلگۀ پامیر
جلگۀ مرتفع پامیر درذبین بدخشان و یارکند واقع بوده و توسط نژاد ناسازگار قرغیزها مسکون شده است. مرکز این سرزمین مرتفع جهیل سریقول است که گفته میشود جکسارتیز{سیر دریا}، اکسوس {رود آمو}و یک شاخۀ اندوس {رود سند} از آن سرچشمه میگیرد. این جلگۀ مرتفع درهرجانب جهیل حدود یک مسافرت 6 روزه گسترش داشته و تمام کوهها را میتوان ازاین ارتفاع بزرگ در زیر قدم های خود مشاهده کرد. این مسیر هموار بوده، توسط جویبار های کم عمق قطع شده و با چراگاه های کوتاه ولی غنی پوشیده است: اینجا بسیار سرد است و برف در تابستان از چاله ها ناپدید نمی شود. باشندگان آن تمام بدن و حتی دست ها و روی خود را به علت شدت سرما در پوست گوسفند می پوشانند. هیچ غله در مملکت وجود ندارد، زیرا قرغیز ها با گوشت و شیر زندگی می کنند: آنها حتی استعمال آرد را نمی دانند و اگر برای شان داده شود، آنرا با شوربای خویش مخلوط می کنند، اما هرگز آنرا بحیث نان پخته نمی کنند. آنها در خرگاه های مدور خود مانند قبایل ترکمن زندگی کرده و از یک محل به محل دیگر کوچ می کنند.
یگانه حیوانی که در پامیر یافت میشود
من از یک حیوانی بنام "راس" توسط قرغیزها و "قوشغر" توسط بومیان ممالک پائین شنیدم که خاص پامیر است. این حیوان بزرگتر از گاو و کوچکتر از اسپ بوده، رنگ سپید داشته، موهای آویخته (ریش) در چانه و شاخ های بزرگ بر سر دارد. گفته میشود، آنها چنان بزرگ اند که هیچ مردی نمیتواند یکدانۀ آن را بلند کند و اگر در روی زمین گذاشته شود، روباه های کوچک مملکت را با چوچه های آنها کفایت میکند. گوشت "راس" توسط قرغیز ها فوق العاده ترجیح داده شده و آنرا با نیزه ها شکار میکنند. گفته میشود این حیوان از اقلیم سرد لذت برده و از ریش آن معلوم میشود که از گونۀ بز یا شاید گاومیش باشد. دو اسپ نیاز است تا گوشت یک "راس" معمولی را از میدان انتقال دهد.
ممالک چترال
این مسیر در آنطرف کوه های بیلوت و بدخشان تا کشمیر قرار داشته، متشکل از مناطق چترال، گیلگیت و اسکاردو بوده و تمام آنها مسلمان های شیعه اند. ناحیۀ دیگری در شمال شرق چترال وجود دارد که بنام "گنجوت" یاد شده و دلیل آن اینستکه درآن طلا یافت می شود. ممالکی که من در بارۀ آن صحبت می کنم توسط الفنستون بنام عمومی کاشغر یاد شده که از بدخشان توسط سلسله کوههای بیلوت جدا شده است. خود کاشغر یک ناحیۀ کوچک در نزدیک دیر در شمال پشاور بوده و من هرگز از یک بومی بدخشان یا یارکند در بارۀ مملکتی به آن نام عمومی نشنیده ام. آنها حتی نام کاشغر را نشنیده اند، مگر در جوار یارکند. چترال در جوار یک شاخۀ دریای کابل واقع بوده و تابع رئیس کندز است که چند سال قبل وارد آن مملکت شده؛ سالانه باج بردگان تقاضا نموده و برای فروش به بخارا می فرستد. رئیس آن لقب شاه کتور را داشته و با نسب مقدونی خویش افتخار میکند. لهجۀ چترال نیز از دولت های همسایه فرق میکند، من خوشبختانه با یک بومی آنجا ملاقات کردم و او این نمونه ها را برایم داد:
مادر نانن
پسر دیرک
دختر جاور
مرد ماچ
زن کامور
آب اوغ
آتش انگر
بالا اچه
پائین آی
کوه کوه
قلعه نوغر
من میروم بوغدو
تو کجا میروی؟ کورا روباس
ناحیه بعدی گیلگیت یا گیلگیتی است، جائیکه لهجۀ آن نیز از چترال فرق دارد: این یک مملکت قوی و مستقل از کندز است. بخش های باقیمانده بیشتر بطرف شرق واقع بوده و همسرحد بالتی یا تبت کوچک است که نام اسکاردو دارد. محل اساسی دارای عین نام یک قلعۀ بزرگ و دارای ساختمان غیرمنظم است که در سواحل اندوس اعمار شده و گفته میشود که هشت مارش درشمالشرق شهر کشمیر واقع است. این مملکت مستقل است.
کافرها
ما در جنوبشرق بدخشان و در کوههای بین بدخشان و پشاور، مردمان استثنائی را پیدا میکنیم که به علت لباس های سیاه پوست بزی که می پوشند، توسط همسایگان مسلمان شان بنام کافرهای سیاهپوش نامیده میشوند. این نژاد کاملا در کوه ها محدود بوده و توسط تمام ملل اطراف شان مورد آزار و اذیت قرار دارند که می خواهند آنها را بحیث بردگان اسیر سازند. رئیس کندز چند سال قبل تهاجمی به مملکت آن ها نموده و نیم ارتش خود را از دست میدهد. من افزودی دیگری در بارۀ مذهب و مملکت آنها نسبت به اثر الفنستون ندارم، با وجودیکه من ملا نجیب با ارزش و صادق را ملاقات کردم که او به مقصد تحقیق به داخل کافرستان فرستاده شده بود. من مکالمات زیادی با مردمانی داشتم که با آنها در تماس بوده و در کابل آنقدر خوشبخت بودم که یک پسربچۀ کافر حدود 10 ساله را دیدم که مملکت خود را دو سال قبل ترک کرده و چهره، موی و قوارۀ او از تمام آسیائی ها فرق دارد: چشم های او رنگ آبی داشت. این بچه به تعداد زیاد سوالات من در بارۀ مملکت خود جواب داده و نمونه های زبان خود را گفت که با لهجه های هندی شباهت داشت. قرار معلوم کافرها وحشی ترین مردم، خورندۀ خرس ها و میمون ها و جنگنده با نیزه ها و پوست کنندۀ دشمنان خویش اند. بزرگترین تعاملی که در بین آنها و مسلمانان صورت میگیرد، از طریق مملکت لغمان در بین کابل و پشاور است، جائی که درآن یک قبیلۀ مسکون است که بنام "نیمچه مسلمان" یاد میشوند. مملکت کافرها قوی و کوهستانی است. مردم آن تا اندازۀ زیادی معتاد به واین (شراب) است. طلا در وضع بومی آن در بین کوههای ایشان یافت شده و توسط آنها به ظروف و تزئینات تبدیل میشود.
منشای مشکوک الکساندری آنها
این اوضاع با درنظرداشت چهره و قوارۀ آنها یک نظریۀ را بوجود آورده که آنها اولادۀ یونانی ها اند. هم بابر و هم ابوالفضل این گمان را ذکر کرده اند؛ اما آنها ادعاهای روسای اکسوس در مورد نسب مقدونی با کافرها را مخلوط کرده اند که هیچگونه گزارشی از منشای خویش ندارند. ارتفاع بزرگ مملکتی که آنها باشنده آنست، قرارمعلوم نشان دهندۀ قناعتبخشی برای تمام خصوصیات فزیکی آنها باشد؛ من باور دارم، سرانجام دریافت خواهد شد که این مردم هیچکس دیگری بجز از بومیان همین جلگه ها نبوده اند که بهنگام اشغال ممالک پائین از طرف مسلمانان به مسکن فعلی خویش فرار کرده اند: حد اقل، افغانان چنین چیزی را میگویند و نام کافر نیز میتواند یک اثبات قوی برای این نظریه باشد. کافرها یک نژاد درنده بوده و هیچ چیزی در عادات یا مذهب آنها وجود ندارد که قابل توجه با یک مردمی در وضع تمدنی ایشان باشد. قبایل کوهستانی در هند یک مذهبی دارند که مانند کافرها تا اندازۀ زیادی با هندوایزم فرق دارد و دلیل آن آشکار است: آنها باشندۀ مناطق دوری بوده اند که برای شیوه ها و تغیراتی قابل دسترس نبوده که مسیر خود را در داخل جلگه های بسیار مطلوب گشوده اند. زنان کافر تمام کارهای بیرونی را انجام داده و زمین را شخم می زنند: حتی گفته میشود که آنها بعضی اوقات یکجا با یک گاو یوغ را به گردن می نهند.
رسوم اولادۀ الکساندر بزرگ
در صحبت در بارۀ موجودیت مسکونه های (ناقلین) یونانی در مناطق دورافتادۀ آسیا و گفتار اینکه اولادۀ الکساندر بزرگ اند، لازم است تذکر دهم که من در حدسیات غرق نشده ام، بلکه بخاطر دفاع ایشان از نسب که خود شان ادعا کرده اند، شایستۀ توجۀ ما شده اند. مارکوپولو اولین مولفی است که از موجودیت این روایات ذکر کرده و معلومات میدهد که میر بدخشان ادعای منشای یونانی دارد. امپراتور بابر این شهادت را تائید می کند؛ ابوالفضل مورخ نواسۀ او (اکبر) به مملکت کافرها در شمال پشاور، بحیث مهد این مقدونیان اشاره می کند. من فکر میکنم، الفنستون بصورت موفقانه حدس و گمان این مورخ را رد می کند؛ زیرا کافرها یک قبیلۀ درنده، کوهستانی و بدون هیچگونه روایتی در بارۀ این موضوع است، طوریکه قبلا گفته شد. با آنهم، الفنستون اظهارات مارکوپولو را تصدیق میکند، با معلومات اینکه رئیس درواز در وادی اکسوس ادعای نسب الکساندر را نموده و توسط تمام همسایگانش پذیرفته شده است. چنین بود اندازۀ معلوماتی که من با آن داخل این ممالک شدم، یعنی به اندازۀ کافی که باعث تحریک عالیترین کنجکاوی میشود؛ دیده خواهد شد که من وقتی در وادی اکسوس و در مهد زندگی آنها بودم، تشویق فراوانی در پژوهش چنین روایات کردم.
شرایط واقعی آنها
اگر باور میشد که فقط روسای بدخشان و درواز ادعای این میراث افتخاری را کرده اند، آنچه باعث تعجب من شد، دریافت این بود که شش شخصیت دیگر درعین افتخارات برای قناعت مردم ایجاد شده است. روسای که در شرق درواز گسترش دارند و ولایات کولاب، شغنان و واخان در شمال اکسوس را در اختیار دارند، نیز ادعای عین نسب را دارند. رئیس بدخشان در زمان های معاصر عین افتخارات را کمائی میکند، طوریکه گردشگران ونیزی به او نسبت داده اند. او لقب شاه و ملک و اطفال او لقب شهزاده دارد؛ اما این دربار باستانی در این 12 سال توسط میر کندز واژگون شده و بدخشان حالا در اختیار یک خانوادۀ ترک قرار دارد. بطرف شرق بدخشان و گسترده تا کشمیر دولت های کوهستانی چترال، گیلگیت و اسکادرو قرار دارد، جاهائی که ادعاهای برای نسب یونانی برای هریک ازاین شهزادگان داده شده است. اولین آنها لقب شاه کتور را دارد. حاکم فعلی یک قامت کوچک داشته و در این ممالک شهرت زیاد بخاطر ریش دراز خود مانند شاه پارس دارد. رئیس اسکاردو یک قلعۀ واحد در اندوس داشته و سرسختانه ادعا دارد که در روزهای خود الکساندر ساخته شده است. این مملکت همسرحد تبت کوچک یا بالتی است. اینجا آخرین محدودۀ روایات نیست، زیرا سربازان قبیلۀ تونگانی که از ولایات غربی تاتاری چین فرستاده شده و در یارکند و شهرهای مجاور آن قرارگاه دارند، نیز ادعای منشای یونانی میکنند. اما آنها ادعای نرمتری داشته و خود را از نسب سربازان ارتش الکساندر می دانند، نه از خود فاتح.
بررسی ادعاها
چنین است فهرست صحیح اولادۀ مشهور الکساندر و این تا اندازۀ در تائید ادعای ایشان است که تمام این شهزادگان تاجیک ها و باشندگان این ممالک قبل از تجاوز قبایل ترک یا تاتار میباشند. اما ما چطور میتوانیم این گزارشات را با تاریخ های وفق دهیم که تا زمان ما ادامه دارد، درحالیکه ما میدانیم، پسر فلیپ حتی یک وارث هم برای اینهمه فتوحات گستردۀ خویش به میراث نگذاشت، به استثنای یکتعداد مسکونه ها (ناقلین) که برای بیشتر از 2000 سال دریک بخش دور آسیا زنده مانده اند؟ صرفنظر ازاینکه به نسب آنها بحیث درست یا نادرست نگاه شود، خود مردم کرامت میراثی شهزادگان را تائید کرده و آنها بنوبه خود، تمام افتخارات شاهی را ادعا کرده و از ازدواج اطفال خود با قبایل دیگر جلوگیری میکنند. این تاجیک ها که حالا به اسلام گرویده اند، الکساندر را بحیث یک پیامبر میدانند و از امتیازی که آنها از دستاوردهای جنگی او اشتقاق می کنند، افتخار نسبت داشتن بیکی از پیامبران الهامبخش خدا را میافزایند. من فرصت مکالمه با یکتعداد اعضای دربار بدخشان را داشتم، اما هیچ چیزی در شکل یا قوارۀ ایشان وجود نداشت که نشان دهندۀ نسب یونانی آنها باشد. آنها خوش-چهره اند و مشابه پارسیان زمان های معاصر؛ درحالیکه بزرگترین تمایز دربین آنها و ترک ها و ازبیک ها دیده میشود.
حدس و گمان ها
ما از مورخین تهاجمات الکساندر میدانیم که او در سلطنت بکتریا رزمید. شهر بلخ که در جوار این قلمروها قرار دارد، بحیث بکترای شاهان یونانی تعین گردید. با کنار گذاشتن هر گونه هویت محلی، باشندگان فعلی می گویند که مملکت بین بلخ و کابل دارای نام "باختر زمین" بود که ما آنرا بنام بکتریا می شناسیم. حقایق نشان میدهد، به هیچوجه غیرمحتمل نیست که یکتعداد مسکونۀ (ناقلین) یونانی برای مدت های در مملکت وجود داشته است. لذا میتوان فرض کرد، سلطنت یونانی که در امپراتوری او جانشین الکساندر شده، به امتداد وادی اکسوس بالا رفته و حاصل خیزی آن باعث جذب آنها شده باشد. آنها ممکن است از اسکادرو به بالتی یا تبت کوچک و کشمیر رفته باشند؛ ما شاید تمدن اولیۀ آن وادی قشنگ را مرهون همین مهاجرت مسکونه های (ناقلین) یونانی بدانیم. ورود دین اسلام به هر مملکتی به وقایع تاریخی آنها کشنده بوده و من شک ندارم که هر گونه ردیابی موجود از هجوم مقدونی ها یا سیلوسید جانشین آنها دراین انقلاب بزرگ محو شده است. من قبلا گفتم که ممالک سواحل علیای اکسوس از مسیر تهاجم تاتار ها مصئون مانده و من از زبان و رابطۀ آنها با پارس استنباط میکنم که آنها سرنوشت آن مملکت را دنبال کرده و برای آنها مطلوب بوده که توسط الکساندر فتح شده اند. اگر ما نتوانیم این معاصران ارایه کنندۀ نسب الکساندر مقدونی را تصدیق کنیم، بازهم باید روایات آنها را بحیث موافق ترین اثبات هجوم او به این ممالک بپذیریم؛ تا زمانیکه دلایل مستحکمی در تناقض آنها پیدا نکنیم، من شخصا نمیتوانم لقب آنها را در رابطه به افتخاراتی که آنها ادعا میکنند، انکار کنم. من معلومات زیادی از تعداد زیاد بومیان مملکت بدست آوردم و آنها هیچگونه شکی در اصلیت و درست بودن آن ندارند، من خود را با نگارش های قانع ساختم که دیگران را قادر خواهد ساخت تا آنرا توسعه و گسترش دهند.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
1. این بخش سفرنامۀ الکساندر برنز مربوط جلد دوم سفرنامۀ او در سال های 1831 - 1833 است. از این جلد نیز یکتعداد فصل های برگردان شده و خدمت دوستان تقدیم میشود که رابطۀ مستقیمی با تاریخ سرزمین های ما قبل از ایجاد افغانستان کنونی در زمان امیرعبدالرحمن خان (1880 - 1901) دارد. به همین علت، فصل بندی آن به ادامۀ بخش های قبلی جلد اول درنظر گرفته شده است