سیا ووش
چرا « رفیق » باید کف پایی بخورد !؟
بودند کسانی که اگر روزی چه که با ری اشتبا هآ او
را رفیق خطاب نمیکردی چنان عصبا نی شده چهره را سرخ وکبود میکرد که فکر میکردی
همین اکنون سکته قلبی میکند و از عصبا نیت کم میما ند آدمه خام وزنده زنده قرت
کند. و امروز همان کس را اگر رفیق بگویی فقط زیر پا یش پتا قی یا پا چه خیزک انداخته با شی
به قرتک وخیزک افتا ده داد و فریاد می کند که مره رفیق نگو, اینبار
میخواهد آدمه بریان کرده بخورد.
روزی از روز ها که مناسبات میان روشنفکران سرد
,منجمد ویخ بسته بود بمنظور یافتن راه وچاره ای برای شکستن یخ ها و تامین روابط با
سایر روشنفکران نزد رفیق زنجیر شکن رفتم . ادامه داستان چنین است:
-
سلام زنجیر شکن عزیز.
- چی شده که رفیق زنجیر شکن نمیگی؟ مه چند بار اس که متوجه حرکات غیر اصولی تو هستم.
- رفیق زنجیر شکن زود عصبانی نشو مه کدام قصد دیگر نداشتم می بخشی اشتباه شد دیگه فراموش نمیکنم.
- ایره خوب بیا د داشته با شی که جا نمه بگیر اما کلمه رفیقه نی . بگو چه گپ اس؟
- رفیق زنجیر شکن به ادامه صحبت قبلی میخوا ستم نظر شما را در باره اینکه چطور یخ ها راباید شکست, بدانم.
- مه خو یخ شکن نیستم که یخا ره بشکنم مه زنجیر شکن هستم زنجیر شکن.
آنروز ها که یا دش بخیر گذشت . طوفان حوادث هر کی
را بجا یی پرتا ب کرد .د ر پرتا بگاه خویش روزی با رفیق زنجیرشکن روبرو شدم.
-
سلام رفیق زنجیر شکن
عزیز چشما یم تره می پالید حالی وخت وخت توس بخاطریکه ده وطن صلح ره ده زنجیر بستن
و جنگه ایلا کدن. تو میتا نی زنجیرا ره بشکنی وصلح ره نجا ت داده و جنگه به
زنجـــیر ببندی.
- چپ چپ, کدام رفیق !؟ تو هیچوخت موقع شناس نبودی . دوران رفیق و رفا قت تیر شد مه نه رفیق هستم ونه زنجیرشکن مه مولوی زاده هستم مولوی زاده , می فامی یا نی!؟
- او پچل, « رفیق » چه گناه داره که از او میگریزی .کی میگه دورانش تیر شده تو حد اقل همیره هم نمی فامی که « رفیق» توصیف منا سبت میان آدمها س. رفیق کدام ایدیا لوژی ,مکتب سیاسی یا مرحله تاریخی خو نیس که دوران داشته با شه , کنسرو هم نیس که تاریخ مصرفش تیر شده باشه. باز اگر کدام کسی اشتباه یا گنا هی را مرتکب شده باشه به کلمه رفیق چه ربطی داره .چرا « رفیق » باید کف پایی بخوره!؟.
او مولوی زاده گوش کو یک قصه برت کنم . کسی از مولوی پرسید : مولوی صاحب , بیا در خوب اس یا رفیق . مولوی گفت: برادر خوب است اگر رفیق با شد.
- حا لی سر ما قصه تیر میکنی .
- مه بسیار چتی سرتو بازی خورده بودم تو که یخ شکن نبودی ونشدی والله اگر گاهی زنجیر شکن شوی .خدا ره هم ازآدم های ابن الوقت وترسو خوشش نمیا یه مه خو بنده گنا هکا رش هستم.
با ی بایسیا
ووش
مهاجرین و قصهُ
روباه وخروس
درین شب و
روز ها از مراجع مختلف , دهن های خورد وکلان بی بو , بـد بو یا خوش بو اخبار اخـراج
مهاجرین افغا ن ویا فیشی تر برگشتا ندن آنها را به افغا نستا ن به بها نه های مختلف میشنویم و
این دنیا ی سرگردان یکبا ر دیگر دور سرمها جرین سرگردان افغان میچرخد. در همین چرت
وفکر بودم که داستان « روبا ه و خروس » در ذهنم قـد بلندک کرد.قصه ار این قرار
بود:
روزی روبای سیر اما آزمند بقصد خوردن خروس که در
مزرعه میچرید برامد چون سیر بود در فکر آزار خروس شده و بهانه میگرفت .
روباه- او خروس تو پادشاه , پدرت پادشاه یا پدر کلانت
پادشاه س که تاج پوشیدی؟
خروس- قربان نه خودم پادشاه نه پدر
وپدر کلانم پادشاه هستن ای تاج طبیعی و خدا داد اس.
روباه
- تو ملا, پدرت ملا یا پدر کلانت ملا اس
که آذان میتی؟
خروس- نی بادار هیچ کدام ما ملا
نبوده و نیستیم وختی گلویم خارش میکنه سلفه میکنم سلفه مه ره به آذان چی.
تیر بها نه های روباه که بخا ک خورده بود با عصبا نیت
فریا د زد:
-
مره تیز نکاح خطته .
- کدام نکاح خطه!؟
- نکاح خطته همرای ای ماکیا ن که مستی داشتی.
- مه وظیفه خوده انجام میتم , نسل اندرنسل ما نکاح نکدیم و نکاح خط نداریم.
- پادشاه نیستی تاج داری, ملا نیستی آذان میتی, نکاح خط نداری همرای نا محرم چکر میزنی به جرم این سه گناه کلان حمله ...... و خروس بیچاره چشم بهم زدنی بال بال و پرپر شد.
مها جرین بیچاره هم زیر رگبار چنین بها نه ها قرار گرفته اند. موثر ترین شیوه برخورد با این مسا له همدلی و همکاری افغا نها ست.