م.سلطانپور
در روشنی
سخنان آقای روشن!
( چند جمله يی به جای جواب)
اولأ خدمت آن جناب ادای احترام ميکنم و بعدأ
به عرض ميرسانم که من نه تنها از قلم بلکه از فولاد نیز شمشير ساخته نميتوانم و
اصلأ اهـل خنجرسازی و شمشيرزنی نيستم. اينکه من در رابطه به نوشتهء شما " هشت
صفحه را سياه" کردم، ناشی ازناروشنی نظريات شما بود، ورنه ضرورتی بميان
نميآمد که من "هشت صفحه را سياه" کنم ( باور کنيد که من در مورد طرز
تفکر، موضع گيريهای سياسی- جناحی وتعلقيت قومی شما از قبل معلوماتی نداشتم). حالا
که واضح وروشن مخالفت خود را با نظام فدرالی اعلام داشته ايد؛ من در مورد حرفی
ندارم وآنرا حق مسلم شما ميدانم و به نظر شما احترام مِگذارم. اگر چندي که با آن
نظريات موافق نيستم.
اگر بازمرا متهم به خنجرکشی نکنيد، ميخواهم
چند مسئله را دوستانه خدمت شما يادآوری کنم:
1- شما درست گفته ايد که" حرف تازه و
جديدی" نداريد و متأسفانه کدام حرف کهنه وبا اعتباری را نيز تکرار و يا تفسير
نکرده ايد.
2- شما در نوشتهء خود امانت داری را مراعات
نکرده ايد و جملات مرا نيمه نقل کرده ايد، تاذهن خواننده را مغشوش سازيد (
اميدوارم خوانند گان محترم مقايسه و قضاوت کنند).
3- شما بيهوده به من تهمت بسته ايد که شايد
من در مقابل "ساير مليت ها" حساسيت داشته ویا آنرا به نمايش گذاشته باشم. نميدانم منظور شماازاين اصطلاح"سايرمليتها"
چيست؟ و حساسيت مرااز روی کدام گفتهء من استخراج ويا استنتاج کرده ايد؟( توجه ميفرمائيد که کلمهء
"هــا" صيغهء جمع است) شايد از روی اين گفته ام که مليت برادر پشتون رايکی
از اقليتهای ملی (شايد هم اقليت ملی بزرگتر؟) کشور خوانده ام. مگر آياشماحرفی غير
ازاين داريد؟ آيا به شما معلوم نيست که اکثريت به گروهی گفته ميشود که بيشتر از50 فيصد
باشد؟ آيا شما کدام احصائيهء معتبرياغير معتبر( به استثنای حد سيات وجعليات)
راسراغ داريد که نشان بدهد که مليتی از
مليتهای افغانستان به تنهايی بيش از 50 فيصد نفوس کشور را بسازد؟
آياموافق نيستيد که بد نهء اصلی اکثر
مليتهای ساکن افغانستان بخصوص ازبکها، پشتونها، تاجيکهاو ترکمنها در بيرون از
مرزهای کنونی کشور ما سکونت وتابعيت دارند؟ من جدا معتقدم که اگر مليتی ویا مليتهايی از نژاد معين حتی اگر 80
فيصد نفوس کشوررا نيز تشکيل بدهند و به بهانهء اين اکثريت قومی يا نژادی حاکمِت را
غصب کنند و"اقليتهای ملی" درحاکميت بمعيارشعاع وجوديشان شريک نباشند، آن
حاکميت، حاکميت دموکراتيک نيست؛ چون جوهردموکراسی درتأمين حق اقليتها نهفته است.
خوانندگان محترم خود قضاوت بفرمايند که در کجای چنين نظرياتی حساسيت وياتعصب نسبت
به مليتها ويا مليت معينی از مليتهای برادر کشور وجود دارد؟
دوست محترم، من در کجا گفته ام که نظام
فدرالی يگانه شکل ممکن نظام دموکراتيک است و صرف با "فدرال" داشتن همه
معضلات ملی و اجتماعی در کشور حل ودموکراسی کامل تحقق ميپذيرد ويا اينکه بايد اين
مودل و يا آن مودل نظام سياسی را کاپی کرد.اصلآ من مخالف دگم سازی و کليشه کاری
هستم. ولی به اين امر موافقم که در کشوری با ساختار ( قومی، منطقه يی و مذهبی)
کشورما فدرالی ساختن اداره ء دولتی مِتواند اولين گام در راه عدالت ملی و اجتماعی
و رفتن به سوی دموکراسی وجامعهء مدنی باشد. آيا دموکراسِی و جامعهء مدنی مفروض شما
بدون تامِن عدالت ملی ، عدالت مذهبی وتساوی حقوق مِان مرد وزن ، انتخاب حاکمان
محلی ومرکزی توسط رای مستقيم مردم با در نظر داشت اصل يک نفر يک رأی و يا در يک کلمه عدالت اجتماعی تامين ميگردد؟
اينکه شما تعلقيت به قوم
معين و مرز بند يهای قومی را ننگين ميشماريد، به نظر من (البته احترام به نظر شما
محفوظ بماند) اولأ غير علمی وغير عملی بوده و ثانيآ آگاهانه يا ناآگاهانه اهانت به
همه اقوام کشور و در قدم اول اهانت به همان قومی است که آن شخص مربوط به آن است.
من جدأ اعتقاد دارم که تعلقيت به هيچ قومی ننگين نيست؛ آنچه که ننگين است، برتری خواهی قومی، تنگ نظری ملی،
حمايت از يک نظام تک قومی در يک کشور کثیرالقوم و کثيرالمذهب، شوونيزم ملی، فاشيزم
و برتری خواهی نژادی است. هرکسی حق دارد به قوم ، ملت و نژاد خود افتخار کند، ولی
حق ندارد قوم خود را برتر از ساير اقوام بداند و به ديگران اهانت کند و تبعيض روا
دارد.
متأسفانه آنچه روشنفکر ما در گذشته(چه در حلقات
چپ وچه درحلقات راست) کم داشته روحيهء ملی بوده و منافع ملی کشور خود را در تحت
تاثيرتفکرات به اصطلاح انترناسيوناليستی و غیره، فدای منافع کشورهای بيگانه کرده
است . اين يک امر مسلم است که، کسی که به قوم خود افتخار نکند به ملت و کشور خود
نيزافتخار نخواهد کرد.
4- شما تحت عنوان جواب به پرسشهای من
ازارائهء جواب صريح ابا ورزيده ودر عوض به
شعارهای تبليغاتی به سبک شعارهای تبليغاتی معمول ده- بيست سال قبل پناه برده ايد
وکوشش نموده ايد تا به توصيف از خود ودفاع ازتفکر حزبی و جناحی خود( آنهم دفاع بد
وناموفق) بپردازيد و اصلأ سوالات مطروحهء مرا جواب نداده ايد وجوابها را به
برنامهء ح.د.خ.ا مصوب کنگرهء اول ان حزب حواله کرده ايد. البته ديگرلازم نميدانم
تا آن سوالات را تکرار کنم.
من درينجا در مورد نظريات التقاطی شما در
مورد فدراليزم ، حل مسئلهء ملی ، اينکه" رشد نا موازی مليتها" ناشی از
ماهيِت طبقاتی حکومات حاکم بر کشور بوده است يا نه؟ و يا مبارزهء طبقاتی منحيث
حلال همه مشکلات جامعهء بشری هسـت يا خير
، چيزی نميگويم. چون میترسم باز مجبور به" سِاه کردن" صفحات بيشتر وخدای
نخواسته باعث رنجش خاطر شما نگردم. ولی ميخواهم به يکی دو مسئلهء تازه در نوشتهء
شما اشاره کنم:
اينکه شما به عضويت خود در حزب د.خ.ا افتخار
ميکنيد وتحقق مرام مصوب سال1343 آن حزب رايگانه راه نجات واقعی مردم ميشماريد، حق
ونظر شخصی شما است وقابل احترام . ولی آيا همهء مردم افغانستان( به شمول من وشما)
شاهد ثمرات فاجعه بارتحقق همان مرام در وجود کودتای ثور وبعدا مرحلهء نوين
وتکاملی! آن، تجاوز قوای شوروی و جنگ ويرانگر داخلی نيستیم؟ آيا شما ميخواهيد تمام
گناه را برگردن چند تن از رهبران حزب بياندازيد؟ اگر آن مرام غلط نبود، پس چگونه
ممکن است که رهبران آن حزب يکی پی ديگری به قدرت ميآيند وهمه "اشتباه!"
مِکنند و همه صفوف و کادرهای حزب نيز لام از کلام بيرون نياورده و از آن رهبری
اطاعت کردند . البته من قصد دفاع از رهبران حزب شما را ندارم ولی حقيقت اين است که
بيش از هر چيز ديگری نقص در طرز تفکر آن حزب بود .
برعکس گفتهء شما که در ان حزب صرف يکی دو
نفرهواخواه نظام سوسِاليستی نبودند( معلوم نیست که از اين يکی دو نفر منظور شماچه
کسانی اند؟) بلکه حزب در مجموع هـواخواه
نظام سوسياليستی با مودل شوروی بود و بنياد تفکر سياسی- ايدئولوژيک آنرا مارکسيزم- ليننِزم
، سمت گيری سوسياليستی، راه رشد غير سرماِداری، ديکتاتوری پرولتاريا، حاکمِت تک
حزبی (حاکميت حزب طبقهء کارگر به نمايندگی ازطبقهء کارگر و تمام زحمتکشان) و
سنتراليزم به اصطلاح دموکراتيک! تشکيل
ميداد . از ديگر مسايل که بگذ ريم ، آيا شما به سيستم تک حزبی موافق هستيد؟ اگر
نيستيد ، از اصول حزبی خود عد ول کرده ايد؛ چون مطابق آن تفکر در يک کشور صرف - طبقهء کارگر و به نمايندگی از آن صرف يک حزب کارگری ميتواند حضور داشته
باشد. واگر هستيد، نميتوانيد به دموکراسی
معتقد باشيد. چون پلوراليزم سياسی و عقيدتی از جملهء اصول اساسی نظام دموکراسی
اند.
اگرشماهنوزهم
به مرام ح.د.خ.ا مصوب سال 1343 معتقد هستید وانرا یگانه الترنتیف میدانید، ایا این
به معنی بی اعتقادی به تغيير وتکامل نيست؟ اينکه آن برنامه در آن زمان ترقيخواهانه
بوده و يا مطابق به شرايط کشوبوده یا نه، مسئلهء قابل بحث است ، ولی امر مسلم
اينستکه (بگذریم ازبرنامه ها واصول سياسی و فکری ساير احزاب و سازمانها) حتی همين برنامهء حزب وطن مصوب دومين کنگرهء ح.د.خ.ا
نيز دموکراتیک تر وملی تر وواقعبينانه تر از آن برنامهء مصوب سال1343است.
از نوشتهء شما چنين برداشت ميشود که شما تمام
گناه " فاجعه" را برگردن مرحلهء اول حاکميت ح.د.خ.ا ودر مرحلهء
بعدی به ذ مهء چند تنی که خود نام برده ايد مياندازيد . اگر در افغانستان باعث سقوط
آن نظام دلخواه شما، افراد مسئول مورد نظر شما(کشتمند، مزدک، کاويانی ودوستم)
شدند؛ دراتحاد شوروی و در اروپای شرقی وساير
کشورهای نامنهاد سوسيا ليستی و دارای سمتگِری سوسياليستی، که را مقصرميدانيد؟ سيستم و ايدئولوژی را و يا اشخاص و رهبران معين
را؟ اگر چنين باشد ، پس بايد پذيرفت که
اين افراد و رهبران اند که تاريخ ميسـازنـد !
معلوم است که متاسفانه شما همه حقايق تلخ و
حوادث فاجعه بار کشور را لز موضع حزب خود ود ران حزب نیز از موضع جناح معین ودران
جناح نيز از موضع گروپ خاص که خود بدان وابسته ايد، ميبينيد. ورنه چه کسی نميداند
که آنانيکه کودتای 26سرطلن را تشويق کردند ودرکودتا وحکومت کودتايي سهم فعال
گرفتند ، همانقدرمسئول اند که گردانندگان کودتای خونين ثور مسئول اند.
آيا
به نظر شما انانيکه سواربر تانکهای ارتش سرخ وارد کشور شدند و افغانستان را صحنهء
رقابتهای بين المللی ساختند مسئول نيستند؟
وآيا انانيکه بااقای حکمتيار کودتای مشترک را در زمان حکموت شهيد داکتر
نجيب الله سازمان دادند ويا آنانيکه ائتلاف های گونا گون را جهت برهم زدن پلان صلح
ملل متحد وسقوط دراماتيک حکومت دکتور نحيب الله سازماندهی کردند ویـا آن بخش دیگريکه
نيروهای حزب اسلامی را تا قصر رياست جمهوری ووزارت امور داخله جهت تسليمی حاکميت
باخود اوردند وراه دادند مسئول نيستند؟
وباز در مورد آنانيکه در زمان حکومت مجاهد ين
کودتای مشترک با حزب اسلامی حکمتِارو بعضی گروپ های جهادی و غير جهادی سازمان
دادند وبد ترازهمه انانيکه باحاکميت قرون وسطايی طالبان پيوستند ودر صف طالبان،
القاعده وملِشيای پاکستانی برضد مردم افغانستان جنگيدند؛ مسئوليتی ندارند؟ ودر نزد
شما صرف آقايون کشتمند، مزدک ، کاويانی
ودوستم مسئول اند چون به گفتهء شما "حالا
تمايلات قومی" پيدا نموده اند؛ که صرف
از آنها نام ميبريد وديگران را برائت ميدهيد ( البته من قصد دفاع ازِين آقايون را
ندارم). مگرآن بخش کادرها و رهبران حزب شما که حتی با بنيادگراترین
تنظيم ها( حزب اقای حکمتيلر و تحريک طالبان) همکاری نمودند، مسئول نيستند؟ ايا ان همکاريهای اِيشان بنابر داشتن ايد ئولوژی
و تفکر مشترک بود و يا ناشی از تمايلات قومی ايشان؟؟؟
شما در نوشتهء خود در جايی چنين قيد ميکنيد
:"... در زمان رياست جمهوری آقای برهان الدين ربانی (بار اول و دوم) که خود
تاجيک بود ، پشتون ها تقريبأ در مقامات عاليه ای دستگاه حاکمه دیده نميشد ند، که
اين امر باعث ناخرسندی پشتونها، خاصتأ آنطرف مرز گرديد." آيابه اين سخنان خود واقعآ باور داريد؟ لطفأ يک بار به لست کابينهء حکومت ربانی
(درکابل) مراجعه کنيد.
مگر
معاونين رئيس جمهور، قاضی القضات، لوی حارنوال، صدراعظم، وزير خارجه، وزير داخله،
وزير ماليه وبعضی مقامات عاليهء ديگر پشتون نبودند؟ در آن زمان از مقامات کليدی صرف رئيس جمهور
ووزير دفاع تاجيک تبار بودند. وزارت دفاع نيز در اخر به اقای "سباوون"
که پشتون تبار بود سپرده شد. پس شما چگونه ميتوانيد از اين قول خود که
"پشتونها تقريبأ در مقامات دستگاه حاکمه ديده نميشدند" دفاع کنيد؟
همين امروز نيز اکثر مقامات عاليهء دولتی از رئيس
جمهور شروع تاقاضی القضات، وزير خارجه، وزير داخله، وزيرماليه ، رئيس
بانکهاوخزاين، وزير شهرسازی ومسکن وچندين پست اساسی ديگر در اختيار پشتونها است.
ولی صرف بخاطر آنکه وزيردفاع پشتون نيست، فغان و داد و واويلا بلند است . آیا وحدت
ملی فقط وقتی به کمال ميرسد که همه پست های کابينه وتمام مراجع قدرت دولتی یک دست
در دست پشتونها باشد؟
صد افرين
بر تحمل و شکيبايی ازبکها ، هزاره ها، بلوچ ها وترکمنها که فرياد نميکشند؛ مگر از د يروز تا امروز ( به استثنای دورهء
حکومت غازی امان الله خان وحکومت مرحوم ببرک کارمل که سلطانعلی کشتمند از قوم
هزاره صدراعظم آن بود) کدام پست کليدی بدست انها بوده است؟ و امروز ميخواهند انان را تحت نام"جنگ سالار"
از مناطق آبايی خودشان نيز بيرون کنند. مگرآنانيکه همين اکنون درمناطق جنوب، جنوب
غرب و جنوب شرق کشور مشترکأ با نيروهای القاعده
برضد حکومت آقای کرزی مسلحانه ميجنگند، "جنگ سالار" نيستند؟ که هيچ کس از آنان نامی نميبرد. مگرتنها جنرال
دوستم، اسماعيل خان ، خليلی و جنرال فهيم جنگ سالار اند؟ فکر نکنيد که من از جنگ و جنگ سالاران دفاع
میکنم؛ بلکه آنچه من ميگويم اين است که
همه را بايد به يک چشم ديد . ونباید " کور خود وبينای مردم" بود!
آنجائيکه در ادامه مِگوئيد" که اين
امر باعث ناخرسندی پشتونها، خاصتا انطرف مرز گرديد" نيات اصلی شما خيلی
روشن تجلی ميکند. مگر ايا افغانها در اين طرف مرز مسکون اند يا در انطرف مرز؟ اگر
قرار براين باشد که پشتونهای آنطرف مرز حق
داشته باشند که در امور داخلی افغانستان مداخله کنند ويا خرسند و ناخرسند گردند؛
پس بايد جانب ديگر مسئله را نيز بپذيريم که ازبکها، بلوچها، تاجيکهاو ترکمنهاوشيعه
های انطرف مرز نيز حق دارند به جانبداری از همتباران و هم مذهبان خود در امور
داخلی افغانستان مداخله کنند وخرسند وناخرسند گردند!!! يا
اينکه ازبکها، بلوچها، تاجِکهاو هزاره های افغانستان نيز حق خواهند داشت که از
همتباران برونمرزی خود ياری طلب کنند. آيا
درينصورت موجود يت کشور ما با محدودهء جغرافيايی معين، حاکميت ملی ، استقلال و
تماميت ارضی آن زير سوال نميرود؟؟؟
در جای ديگر از نوشتهء تان در رابطه به
انگيزه های "فدرال خواهان" چنين ميفرمائيد :" انگيزهء دوم مِتواند
برعکس اولی تعصب آميز باشد، يعنی کسانيکه نخواهند از ساير مليتها اطاعت کامل
نموده ، ويا اينکه در تحت ادارهء مستقيم ديگر ملِتها، کار و زندگی نمايند." اميد
وارم که خود شما يک بار ديگر جملهء فوق خود را با تعمق بخوانيد و قضاوت کنيد که
اگر کسی يا مليتی نخواهد از ساير مليتها اطاعت کامل کند ، کجای اين مسئله تعصب آميز و غير
دموکراتيک اسـت. بعقیده ای من: اصلأ نظام
دموکراتيک در يک کشور کثيرالاقوام فقط میتواند بر بنياد تساوی حقوق اقوام استوار باشد نه بر بنياد اطاعت کامل و اجباری يک قوم از قوم ديگر! معذرت
ميخواهم که برایتان بگويم که اين نظريات شما خلاف آن ادعای شما است که ميگوئيد
" سالها قبل با تعلقيتهای قومی وداع گفته
و چنين مرزبندی هارا ننگین شمرده " ايد. اگر صد
بار هم مرا به" حساسيت در مقابل ساير ملِتها" محکوم کنيد ، باز هم يکبار
ديگر"حرف دلم" را برايتان تکرار ميکنم که: من
از ريشه مخالف حکمومت تک قومی وتک حزبی هستم.
برایم تفاوت نميکند که اين حزب
حاکم کدام حزبی واين قوم حاکم کدام قومی باشد و جدأ اعتقاد دارم که بايد همه
اقوام، مذاهب و مناطق افغانستان در حاکميت دولتی با میزان شعاع وجوديشان در حاکميت
دولتی سهيم و شريک باشند وهيچ کسی در خانهء پدری خود ، خود را پسراندر و در وطن
آبايی خود، خود را بيگانه احساس نکند .
مهم
اين نِست که نظام فدرالی باشد يا غير فدرالی ، ولی بايد بر اصول دموکراسی استوار
باشد ومردم کشور هم در سطح محلات و ولايات وهم در سطح کل کشور حق داشته باشند که
حاکمان، واليان ورئيس جمهور خود را با رأی آزاد خود " انتخاب" کنند. اگر قرار باشد که هراتی يی در پکتيا، ننگرهاری
يی در بامیان، فاريابی يی در لغمان، قندهاری یي دربدخشان ، چخانسوری يی در
مزارشريف و پکتياوالی در شبرغان خورا کانديد کند ورأی مردم را حاصل کند، این ديگر
کمال مطلوب خواهد بود.
هموطن محترم ! وقتيکه انسان در منبر قضاوت
مِنشيند، بهتر است تا تعلقيتهای قومی، حزبی، جناحی وفرکسيونی خود را کنار بگذارد؛
در غير آن نميتواند قاضی عادلی باشد.
آنچه بسيار واضح است، اينست که در فاجعهء سی
ساله در کشور ما هم حکام وشاهان قبلی ما
مسئول اند وهم قدرتهای بين المللی - بخصوص
ايالات متحده واتحاد شوروی سابق وهم کشورهای مداخله گر همسايه بخصوص حلقات نظامی و
استخباراتی انها، هم احزاب وسازمانها و نيروهای راستگرا وچپگرای افراطی ، وابسته
ومزدور به بيگانگان . ولی بيش و پيش از هر گروه ديگری مسول اساسی فاجعه- ح.د.خ.ا ، همه رهبران و کادرهای آن ، تفکر،
برنامه و سياست و پاليسی های غيرملی، نادرست وذهني گرايانهء آن حزب اسـت . البته اين بدان معنی نيست که در
مدت زمان حاکميت ح.د.خ.ا هيچ کار مثبتی انجام نشده با شد و يا آنکه برای حاکميت
جهادی ياطالبی امتيازی داده شود.
دوست عزيز!
ضرور نيست که چشمان خود را برروی حقايق آفتابی ببند یم ؛ چون انکار از حقيقت
، حقيقت را تغيير نميدهد وبه قول معروف وطنی " کــور هــم مـيـدانــد کــه
دلــده شــور اســت."
امِدوارم باعث آزردگی خاطر تان نشده باشــم.
وسلا م
م. سلطانپور
لندن 8 آگست سال2003