کانديداى اکادميسين سيستانى
مسئله پــشتـونســـتـان
زخم ناسور خط ديورند
شکى نيست که سرزمين هاى آنسوى خط «ديورند» يعنى بلوچستان وايالت سرحد شمال غربى
(پشتونستان) تا قبل ازنخستين تجاوز انگليس بر افغانستان در١٨٣٩ بخشى ازسرزمين
وقلمرو حاکميت افغانستان بودند و مردمان آن مشترکات زيادى با ما از لحاظ زبان و
تاريخ و فرهنگ دارند ، اما استعمار انگليس آنرا در مقاطع مختلف زمانى از پيکر کشور
جدا ساخت و جزو مستعمرات نيم قاره هند نمود و با امضاى اسنادى به عنوان قرارداد هاى
رسمى بين دولت هند برتانوى و افغانستان به اين جدائيها مهر تائيد زد (١٨٩٣م) از آن
ببعد خط ديورند، سرحد کشور ما را در طول بيش از ١٢٥٠ کيلومتر با قلمرواستعمارى
بريتانيا درجنوب مشخص ميکرد. استقلال کامل سياسى افغانستان در ١٩١٩ ميلادى نيز
نتوانست سرزمين هاى از دست رفته را دوباره به افغانستان برگرداند. هيچ کس نميتواند
در وطن پرستى اعليحضرت شاه امان اﷲ و محمود طرزى وزير خارجه دولت امانى شک و تردى
داشته باشد، آن دو شخصيت وطن پرست با تمام علاقمندى خود به سرزمين ومردمان هم نژاد
و هم کيش آنسوى خط ديورند، پس از دوسال چانه زدن بادولت استعمارى انگليس سرانجام
مجبور شدند برسر برسميت شناختن استقلال کامل سياسى افغانستان ، از اعاده سرزمين هاى
آنطرف خط ديورند( که البته براى افغانستان کار ناممکنى بود) بخاطر مطلوب اصلى يعنى
استقلال کامل سياسى افغانستان صرف نظر نمايندو در پاى سند رسمى استقلال کشور در
١٩٢١ که قرارداد مرزى ديورند را تائيد ميکرد، امضاء گذارند.پس از استقلال هند در
١٩٤٧ و تقسيم نيم قاره به دو کشور ( پاکستان و هند) دولت وقت افغانستان تحت فشار
احساسات برخى حلقات مليگرا، داعيه «پشتونستان» را مطرح کرد وبا نواختن دهل «دا
پشتونستان زمونگ» ( اين پشتونستان از ماست) که دهلى و مسکو براى آن کف ميزدند،
نقاضت و دشمنى هاى سياسى بين پاکستان و افغانستان را دامن زد. از آن پس پشتونستان
بحيث يک قضيه تنش زا چون زخم ناسور بر روابط دوکشور در عرصه هاى مختلف اثر نامطلوب
گذاشت تا آنجا که در دو دهه اخير ضربات کشنده اى از ناحيه پاکستان برافغانستان
بوسيله خود افغانها وارد آمده و تا همين اکنون نيز اين ضربات بازهم بوسيله افغانها
زيرنام طالبان و القاعده و احزاب اسلامى تندرو ديگربر افغانستان وارد ميشودو مانع
برگشت ثبات سياسى درکشور ميگردد.
پس منظر تاريخى پشتونستان :
براى رديابى و درک بهتر موضوع به قرن ١٩ ميلادى بر مىگرديم تا
بدانيم پس منظرتاريخى پشتونستان چيست؟ در سال ١٨٣٢ ميلادى، شاه شجاع به کمک
انگليسها و سيکها بر قندهار حمله آورد و سرداران قندهارى از سردار دوست محمدخان
استمداد نمودند. سردار دوست محمدخان به تدوير جرگهيى در کابل پرداخت و از برادرش
سردار سلطان محمدخان حکمران پشاور و برادرزادهاش نواب محمد زمانخان حاکم جلالآباد
خواست تا در اين جرگه شرکت جويند. اما برادر و برادر زاده امير، شخصا در اين جرگه
شرکت نورزيدند و پسران خود را به آن جرگه فرستادند.
سردار دوست
محمدخان تصميم گرفت به کمک سرداران قندهارى بشتابد اما قبل از آن بايدخود را از
پشت سر خاطر جمع مينمود. بنابرين ابتدا بر جلالآباد لشکر کشيد و نواب محمد زمانخان
را پس از يک نبرد سخت اسير گرفت و بکابل فرستاد و بجاى او برادر خود سردار امير
محمدخان را مقرر و ننگرها را بکابل ملحق ساخت و سپس به عزم قندهار حرکت نمود. سردار
سلطان محمد خان حکمران پشاور از اين اقدامات و سوقيات سردار دوست محمد خان بر جان
خود ترسيد و خود را تحت الحمايه رنجيتسنگ حکمران مقتدر پنجاب قرار داد. از آن
تاريخ ببعد پشاور عملا در کف سيکها قرار گرفت و تصرف و الحاق مجدد آن به افغانستان
مشکلات و دردسرهاى فراوانى را ببار آورد.
در سال ١٨٣٦ ميلادى
امير دوست محمدخان به آرزوى الحاق پشاور به افغانستان، لقب «اميرالمومئين» بر خود
گذاشت و بر ضد سيکها بخاطر استر داد پشاور از چنگ آنان اعلان جهاد داد و از تجار و
سوداگران و مردم کابل به «دم و درم و قدم» استعانت خواست. فقط پنج لک روپيه از اين
اعانه بدست آمد که بسيارنا چيز بود. لذا بضرب سکه پرداخت.
«امير
دوست محمد بعزم جنگ و جــــهاد
کمــر ببست وبزدسکه ناصرش حق
باد»
در جنگى که ميان لشکريان افغان و قواى سيک در آن سوى دره
خير رخ داد، بنابر دسايس جواسيسسيک و تلاشهاى «هارلان»
جاسوس امريکايى سيکها، دستهيى از قواى افغانى بسرکردگى سردار سلطان محمدخان
بطرفدارى سيکها از جنگ دست گرفتند و به صف دشمن بپيوستند و پول و امتياز بدست
آوردند. دسته ديگر هم که خود را ناتوان ميديد از مقابله و مقاتله با دشمن سرباز زد
و منهزما بکابل برگشتند.
در سال ١٨٣٧ ميلادى دوباره امير دوست
محمدخان بر ضد سيکها اعلان جهاد کرد و پسران خود سردار افضلخان و سردار اکبر خان
را همراه با برادرش سردار جبارخان و برادرزادهاش سردار شمسالدينخان در راس
١٢هزار نفر بجنگ سيکها فرستاد. سيکها با لشکر چندين برابر لشکر افغانى در محل
جمرود جلو قشون افغانى را گرفتند و با حملات پياپى خود تلفات سنگينى را بر قواى
افغانى وارد آوردند. در روز دوازدهم جنگ اتفاقا سپهسالار قواى سيک با سردار
اکبرخان روبرو شد و در يک جنگ تنبتن سردار اکبرخان او را ضربهيى زد که از زين بر
زمين افتاد و ديگر از جا نجنبيد. غريو در لشکريان دشمن افتاد و پشت به لشکر افغان
دادند و منهزما خود را تا پشاور رسانيدند. اکبر خان ميخواست دشمن شکست خورده
راتعاقب کند و پشاور را تصرف نمايد اما نواب جبارخان برادر امير دوست محمدخان که
مردى سالمند و بى حرارت بود مانع پيشروى قواى افغانى بسوى پشاور شد و حمله بر پشاور
را موکول به تصميم و هدايت اميردوست محمدخان نمود و بنابرين نامهيى به امير نوشت و
آن را بوسيله پيکى تند رو به کابل فرستاد و از تلفات جانى قواى افغانى و شکست دشمن
تذکر داد و هدايت خواست، امير دوست محمدخان که نيروى کمکى آماده نبرد در کابل نداشت
و ميدانست که تدارک يک چنين نيرويى وقت زيادى در بر مىگيرد و طبعا تا آن زمان دشمن
نيز امکانات دفاعى خود را اکمال خواهد نمود، لذا به قواى افغانى دستور بازگشت داد.
ولى اين بدان معنى نبود که امير از فکر تصرف و الحاق مجدد پشاور به کشور دست گرفته
و منصرف شده باشد.
در سال ١٨٣٧ ميلادى برنس به نمايندگى
گورنرجنرال هند برتانوى همراه با کاروان بزرگى وارد کابل شد و با امير دوست محمدخان
پيرامون ايجاد يک بازار تجارتى بزرگ در ديره غازيخان و اشتراک تجار کابلى و بخارايى
در آن بازار سال يکبار، به گفتگو پرداخت، امير دوست محمد خان که مى دانست موضوع
تجارت و بازار تجارتى محض حرف است و اصلا مقصد انگليسها چيزهايى ديگرى است، به
سئوالات برنس پاسخهاى مناسب داد و بزودى معلوم شد که اهداف و نيات انگليس از
فرستادن پرنس به دربارش چيز ديگرى است.
برنس امير را از نيات
روس و ايران نسبت به هرات آگاه ساخت و از او خواست تا همراه با سرداران قندهارى در
دفاع از هرات بپرازد. امير هم که تا حدودى در سياست انگليس وارد بود، از برنس خواست
تا به اولياى امور هند بگويد، که او حاضر است تا از هرات در برابر حمله ايران به
دفاع بپردازد، بشرط آنکه بر متحد خود، سيکها، فشار آور تا پشاور را دوباره به
افغانستان مسترد نمايند. برنس به اين پيشنهاد امير دوست محمدخان موافقت مقدماتى خود
را ابراز داشت و ضمن نامهيى به ويسراىهند نوشت که دوستى با امير افغان مواضع
انگليس را در اين کشور مستحکمتر خواهد ساخت و بنابرين حکومت هند بر تانوى بايستى
اين شرط امير افغان را بپذيرد.
هنوز برنس در کابل بود که سفير
روس بنام «ويتکوويچ» بدربار امير دوست محمدخان از طريق قندهار مواصلت ورزيد. امير
افغان سفير روس را بطور عادى پذيرفت و از مذاکرات جدى با او تا آمدن جواب انگليس
خوددارى ورزيد. مدتى بعد پيام انگليسها به برنس رسيد که هرچه زودتر به هندوستان
برگردد. تا اين وقت امير دوست محمدخان با سفير روسيه مذاکرات خود را تمام کرده بود
و يک کاپى مذاکرات را به برنس داد تا به اولياى امور خود آنرا در ميان گذارد.
هدف اميردوست محمدخان از آگاه کردن انگليسها از نتايج مذاکرات
خود با سفير روسيه اين بود تا انگليسها را به استرداد پشاور از چنگ سيکها و دوستى
با خود تشويق کرده باشد. زيرا سفير روسيه در ملاقات با امير دوست محمدخان کمک دولتش
را به امير براى بدست آوردن مجدد سرزمين از دست رفته پشاور وعده داده بود. ولى
انگليسها که قصد داشتند سرحدات هند را در صورت امکان تا درياى آمو و در غير آن
اقلا تا کوههاى هندوکش وسعت دهند، اين تقاضاى امير افغان را بمثابه دست درازى به
قلمرو هند برتانوى تلقى نموده و با عقد معاهده سه جانبه در لاهور در ١٨٣٨ و پخش
اعلاميهيى پر از دروغ و افترا نسبت به اعمال و نيات امير دوست محمدخان ، دست به
لشکرکشى به افغانستان زدند و با بيرون راندن يک رهبر قانونى افغان، و جانشين ساختن
يک شخص ضعيفالنفس و فاقد وجاهت ملى بنام شاهشجاع بر تخت کابل، افتضاح بزرگ تاريخى
را براه انداختند که سرانجام نه سرحدات هند را تا آمو کشانيدند و نه تا کوههاى
هندوکش، بلکه با تلفات فراوان جانى و خسارات هنگفت مالى، مجبور به عقبنشينى
فضيحتبار از افغانستان شدند.
بدينسان، آرزوى الحاق مجدد پشاور
و مناطق قبايلى به افغانستان، نه تنها تاج و تخت کابل را از امير دوست محمدخان گرفت
و مدت چهار سال (١٨٣٩ تا ١٨٤٢) او را، آواره کوه و بيابان و زندانى ديار بيگانگان
نمود، بلکه جان فرزند عزيز او، وزير اکبرخان، قهرمان ملى ما را هم از او گرفت.زيرا
يک سال پس از جنگ اول افغان و انگليس، انگليسها سند را از دست اميران سند متصرف
شدند (١٨٤٣) و دوسال پس از تصرف سند، انگليسها پشاور را هم از چنگ زمامداران سيک
به تصرف خود در آوردند(١٨٤٥)، وزيراکبرخان براى تصرف مجدد پشاور از چنگ سيکها در
سال ١٨٤٥ قوايى بدون اجازه پدر به پنجاب فرستاد که در جنگ گجرات شرکت ورزيدند مگر
موفق نشدند. بعدا به وزير اکبرخان که در لغمان بر بستر مريضى افتاده بود، بدستور
مخفى انگليس بوسيله طيبب هندى که از کابل براى معالجهاش فرستاده شده بود، زهر
خورانده شد. گويا او بجرم الحاق پشاور به افغانستان توسط زهر ترور شد و از جهان در
گذشت.
انگليسها که با لشکر کشى و صرف مبالغ هنگفت و تحمل
تلفات بزرگ انسانى در جنگ اول خود با افغانها نتوانسته بودند سرحدات هند برتانوى را
لااقل تا هندوکش توسعه ببخشند. پس از حمله ايران برهرات در سال ١٨٥٧ و امضاى معاهده
پاريس با آن کشور دو ضربه مهلک و تاريخى بر پيکر افغانستان وارد کردند و بعد به عقب
نشستند.
ضربه اولى، تشويق کردن ايران به اعمال نفوذ در سيستان
و تقسيم آن ناحيه با آب هيرمند بين دو کشور با حکميت انگليس در ١٨٧٢ بود که تا
١٩٧٢، براى يکصد سال مايه نزاع ميان ايران و افغانستان واقع شد و اين دو کشور
همسايه و همنژاد و همزبان و همکيش را از هم جدا ساخت و مانع رشد همکارىهاى
اقتصادى و فرهنگى ميان آنان گرديد. سرانجام در ١٩٧٢ با گذشتن قرار داد تقسيم آب
رودخانه هلمند از پارلمان و صحهگذارى شاه افغانستان و بعدا تائيد پريزدنت داود ،
اين زخم ناسور گويا التيام يافته باشد؟ و اما ضربه دومى که مهلکتر و خون چکانتر
از ضربه اولى بود، جداکردن قسمتهايى چون: بلوچستان شامل سيبى، دارو وچاگى ، کويته
، چمن ، پشين،کرم ، وزيرستان ، پارا چنار، سوات، باجور، بنير ، دير ، چپلاس ،
چترال، باشگل و غيره از پيکر افغانستان و پيوستن آن به هند برتانوى در ١٨٧٩ بر طبق
معاهده تحميلى گندمک بود که بعدا در معاهده نوامبر ١٨٩٣ م بين امير عبدالرحمنخان و
انگليس بطور دايم از افغانستان جدا و توسط خط ديورند به هند برتانوى تعلق گرفت.
مجموع مناطق قبايل آن سوى خط ديورند، ازکويته بلوچستان تا ديره
جات و پشاور واز بنو و وزيرستان تاخيبرو چترال، سرزمينى را در بر مىگيرد که در
سالهاى پس از جنگ جهانى دوم و بطور خاص در ١٩٤٧ بعد از به ميان آمدن پاکستان از بطن
نيم قاره هند بنام «پشتونستان» مورد ادعاى افغانستان با پاکستان واقع گرديد.
شاه امان الله خان و محمودطرزى وزير خارجه افغانستان نيز از
جمله شخصيتهاى وطنپرست ملى بودند که هرگز نمىتوانستند جدايى قسمتى از خاکهاى
افغانستان را در آن سوى خط ديورند تحمل کنند، اما در برابر برسميت شناختن استقلال
تامه افغانستان از جانب انگليس، بناچار معاهده کابل را در ١٩٢١ با انگليسها امضاء
کردند و تن به قبول خط تحميلى ديورند دادند. اما شاه امانالله، آشکارا حمايت و
پشتيبانى خود را از قبايل سرحدى آن سوى خط ديورند و آزادى خواهان هند ابراز مىداشت
و همين امر سبب جنبش هجرت آزادى خواهان هند به افغانستان گرديد و مورد استقبال گرم
شاه امانالله و مردم افغانستان واقع شدند. اين پيشامد که باعث تقويت اعتبار
اماناللهخان در نزد هندوان هند گرديده بود باعث بر انگيختن تفتين انگليس بر ضد او
شد.
انگليسها که به روحيات ملى و خصوصيات قومى و معتقدات
مذهبى افغانها بخوبى آشنايى داشتند، با کار برد سلاح تبليغ و تفتين بر ضد شاه
امانالله، بزودى ذهنيت مردم را در تبانى با روحانيون وابسته بخود عليه او تغيير
دادند و با سازمان دادن شورشى هاى در ننگرهار ودر منطقه شمالى برهبرى مردى معروف به
بچه سقاو( که از نعمت سواد هم بىبهره بود) عرصه را چنان بر شاه ترقى خواه افغان
تنگ ساختند که مجبور شد از آن همه پلانهاى اصلاحى و مترقى براى وطنش چشم بپوشد و
راهى ديار بيگانگان گردد. اين حادثه قبل از همه قوتتفتين انگليس و اثر بخشى آن را
بر مردم ساده دل افغان آشکار مىسازد . بدين سان ديده مىشود که شاه امانالله نيز
قربانى الحاق مجدد سرزمينهاى قبايل آن سوى خط ديورند يا به اصطلاح بعدى پشتونستان
شد.
صدارات شاه محمود خان و مسئله پشتونستان :
پس از سقوط شاه امانالله و روى کار آمدن نادرشاه ، انگليسها از ناحيه داعيه
قبايل سرحدى خاطرجمعى حاصل کردند. محمد هاشمخان صدراعظم افغانستان در اين زمينه
ساکت بود و در داخل کشور مصروف بستن وکشتن و بزندان انداختن افرادى بود که به هوا
دارى شاه امانالله سر بلند ميکردند.
برسرکار آمدن شاه محمود
خان به عنوان صدراعظم افغانستان درمى ١٩٤٦ مصادف بود با پايان رسيدن سلطه چندين
قرنه استعمار بريتانيا در نيم قاره هند و فراهم آمدن شرايطى جهت استقلال هند و
ايجاد پاکستان از پيکر نيم قاره ،که پس از اعلان تخليه هند از جانب بريتانيا تحقق
يافت . در اوايل جون ١٩٤٧وقتى کنت اتلى ، صدراعظم انگليس پيشنهاد تجزيه نيم قاره
هند را بدو کشور هند وپاکستان به پارلمان انگليس پيشنهاد کرد، افغانهاکه از مدتها
قبل در آرزوى پيوستن خاک هاى از دست رفته به کشورشان بودند پيشنهادنمودند که به
پشتونهاى مسکون در نيقاره نيز حق انتخاب راه سومى داده شود تا مستقل يا الحاق خود
را به کشور مادر(افغانستان) ابراز کنند.ولى انگليسها به اين پيشنهاد توجه نکردندو
در نظر خواهى که براى الحاق به هند ويا پاکستان به عمل آمد، در يک جا کتاب مذهبى
«گنگ » براى هند وها در جاى ديگر قرآن مجيد براى مسلمانان گذاشته شده بودکه طبعاً
پشتونهابه استثناى خان عبدالغفارخان براى پيوستن به پاکستان رأى دادند. انتخاب بين
هندو پاکستان براى مردم پشتون که همه مسلمانان سنى مذهب استند، انتخاب بين کفر
واسلام بود و طبعاً پشتونهابه نفع اسلام وپاکستان راى دادند.
حکومت شاه محمودخان قبلاً در ياد داشت مورخ ١٣ جون همان سال (١٣٢٦ = ١٩٤٧)
موضوع سرنوشت قبايل پشتون واقع در آن سوى خط ديورند را بحکومت بريتانيا از طريق
سفارت آن در کابل مطرح ساخت. مگرتا اين وقت قانون آزادى هند از پارلمان بريتانيا
گزارش يافته و مقرر شده بود که وضعيت شمال مغرب توسط يک همه پرسى مبنى بر يکجا
شدنشان به يکى از دوکشور پاکستان يا هند معين شود و قدرت سياسى در نيمقاره در ١٥
اگست همان سال به دو دولت جديد انتقال يابد. بنابراين موضوع بررسى ادعاى افغانستان
براى مقامات برتانيه بى اهميت جلوه کرد. متعاقبا در ماه سپتامبر ١٩٤٧ نماينده
افغانستان در ملل متحد با شرکت و شموليت پاکستان در آن سازمان مخالفت خودش را ابراز
نمود و از آن تاريخ به بعد مناسبات دو کشور با بىاعتمادى و بدبينى نسبت بيکديگر
همراه شد.
سيد قاسم رشتيا، يکى از رجل دولتى و وارد برسوابق
قضيه پشتونستان ، ضمن مصاحبه يى در اين مورد ميگويد:«من درسال ١٩٤٧ وکيل رياست
مستقل مطبوعات بودم ، سالى که موضوع سرحدى ميان هند برتانوى و افغانستان زير بحث
بود. حکومت افغانستان به سويه عالى مجالسى ترتيب داد و موضوع را زير بحث گرفت .
بالاخره چنين فيصله شدکه چون وقت زيادى گذشته ، افغانستان نبايد ادعاى ارضى نمايد،
وسياست دنيا هم اجازه نمى دادکه تمام معاهدات سرحدى تجديد شود، زيرا در آنصورت نقشه
دنيا تغييرميخورد. افغانستان تصميم گرفت ، براى ساکنان آنطرف سرحد«حق خود اراديت»
Selfdetermination)) بخواهد. چون دراين وقت هند و پاکستان بحيث کشورهاى مستقل
بوجودمى آمدند، به مردم سرحد گفته شدکه الحاق خود را به هند ويا پاکستان اعلان
نمايند. الحاق با هند غيرممکن بود. در نتيجه مردمان سرحد جبراً به پاکستان مدغم
شدند. در عين حال لازم بود به اين معضله نامى داده شود، مطبوعات هند در نشرات خود
قضيه را به نام قضيه افغانستان ياد ميکردند که اين نام براى ما خيلى گران تمام شد.
من پيشنهاد نمودم که بجاى آن ما بايدآن را «پشتونستان» بناميم . بعد ازمنظورى ،
وقتا که نشرات افغانى هم خود و هم اخبارى که از طريق آژانس باختر به آژانس هندوستان
و هندوستان تايمز مخابره مى نمودند، نام پشتونستان را انعکاس دادند، رفته رفته اين
نام در مطبوعات جهان عام شد. شروع پخش نام پشتونستان سال ١٩٤٧ بود که دوران صدارت
شاه محمود خان بود.» (١رمغان اميد، ج ٢، ص ٤٠٨)
در سال ١٩٤٨
موضوع قبايل سرحدى (پشتونستان) در جرايد افغانستان با آب و تاب خاصى عنوان شد و در
نتيجه شاه محمودخان صدراعظم را واداشت تا در نوروز ١٣٢٨ (مارچ ١٩٤٩) در محضر
شهربان جلالآباد نطقى ايراد نمايد. صدراعظم درآن نطق از حکومت پاکستان تقاضا کرد
تا به حقوق پشتونهاى سرحدى گردن نهد. با الهام از سخنرانى شاه محمودخان در بعضى
از ولايات کشور چون قندهار و کابل و جلالآباد تظاهراتى عليه پاکستان براه افتاد و
تحريکاتى در دو سوى سرحد نيز صورت گرفت. بدنبال بحرانى شدن اوضاع، طيارات پاکستانى
در جون سال ١٩٤٩ مطابق جوزاى ١٣٢٨، بر مناطق قبايل سرحدى و جنوبى کشور شديدا
بمباران کردند که تلفات بسيارى برجاى گذاشت. حکومت افغانستان در رابطه با آن به
حکومت پاکستان شديدا پروتست داد و از آن به بعد جنگ سرد تبليغاتى بين افغانستان و
پاکستان گسترش يافت.
سپس در ٢٦ جولاى ١٩٤٩ مطابق ١٣٢٨ شوراى
ملى افغانستان که تعدادى از اعضاى حزب ويش زلميان در انتخابات دوره هفتم به شوراى
ملى راه يافته بودند با ديگر روشنفکران شامل در شورا که براى آزادى قبايل پشتون سخت
پافشارى مىکردند، فيصلهاى صادر کرد و معاهده خط ديورند را ملغى قلمداد نمود.
متعاقباً شورا، روزى را بنام «روز پشتونستان» بتاريخ ٩ سنبله١٣٣١ مطابق ٢٦ اگست
١٩٥١ به تصويب رسانيد و قرار بر آن شد تا هر سال از اين روز تجليل به عمل
آيد.(افغانستان در پنج قرن اخير، ج ٢)
غبار دراين رابطه
مينويسد: «جرگه بزرگ جلال آباد در مارچ ١٩٤٩ تصميم و اراده مردم افغانستان را
باتفاق سرحدات آزاد افغانى براى استخلاص افغانهاى ماوراى ديورندتا سند به دنيا نشان
داد و شوراى ملى دوره هفتم افغانستان در جون ١٩٤٩ ابطال و الغاى « خط مرده ديورند»
را اعلام و جرايد کابل منتشر کرد. در همين سال بغرض امداد در مبارزه آزادى خواهانه
مردم «پشتونستان» دفتر اعانه در کابل باز گرديدو مجالس متعددى به همين مقصد در شهر
هاى کشور چون گرديز و قندهار و غيره تشکيل شد، و تصاويب آمادگى براى مبارزه با
پاکستان در راه استخلاص تمام افغانهاى ماوراى ديورند تا سواحل سند بعمل آمد. و اما
در اين هنگام در پشتونستان محکوم و آزاد ( صوبه سرحدو سرحدات آزاد) و بلوچستان چه
ميگذشت ؟ بعد از آنکه دولت انگليس در ٣ جون ١٩٤٧ اعلاميه تخليه هند را نشر نمود، در
٢١ همين ماه جرگه عظيم بنو در پشتونستان محکوم تشکيل شد، و نمايندگان تمام
«پشتونستان» آزاد و محکوم و بلوچستان و احزاب بزرگ از قبيل : خدائى خدمتگاران،
جمعيت العلماى سرحد، و زلمى پشتون در آن شرکت و فيصله کردندکه : «پشتونها ، نه هند
ميخواهند و نه پاکستان ، بلکه ميخواهند در اين کشور يک حکومت آزاد پشتون بر اساس
جمهوريت اسلامى تشکيل شود.» به غرض استتارفيصله همين جرگه بزرگ ملى بودکه پاکستان
به عجله دست به يک ريفراندوم جعلى زد، و قرآن را پيش کشيد و به تگدى آرا پرداخت ،در
حالى که خونريزى داخلى بين هندو و مسلمان در کلکته و بمبئى و بيهار ولاهور و
امرتسرو جالهندر دوام داشت . در همين اگست و سپمبر ١٩٤٧ بيش از يکصد هزار نفر
مسلمان و هندو کشته شدند و پاکستان نو احداث در حالت تزلزل و تشنج قرار داشت . در
اين وقت خان عبدالغفار خان مشهور رهبر خدائى خدمتگاران در پشتونستان به پيروى از
مهاتما گاندى به جمعيت رضاکاران زلمى پشتون امرکرد که ازعدم تشدد کار گيرند، در
حالى که اين جمعيت (با داشتن ٢٥ هزارمرد مسلح.فيصله کرده بود که شمشير از نيام
کشند» (در مسيرتاريخ ،ج ٢، ص٢٣٤ ) ، زيرا معتقد بودند که :
آزادگى به قبضه شمشير بسته اند مردان هميشه تکيه به شمشير ميکنند
شمشير گرفتن و شمشير زدن و دست به خشونت زدن ، جزئى از خصلت و
طبيعت قبايل پشتون است و نمى دانم که چگونه خان مشهور اين قبايل را با فلسفه عدم
خشونت که رکن اساسى دين هندوايزم است، عادت داده است که از خشونت دست بردارند و
گاندى وار مبارزات خودرا از طريق تحمل مرارت به پيش ببرند؟
داد
و فريادى که از آن پس بخاطر آزادى پشتونستان در کابل و قندهار و جلالآباد براه
مىافتاد از يکسو و تحريکات محمد داؤد بر ضد عمش سرانجام شاه را بر آن داشت تا شاه
محمودخان را از کار حکومت سبکدوش و بجايش سردار محمد داود را نصب نمايد.
صدارت داؤدخان و مسئله پشتونستان:
در ميان
زمامداران متاخر محمدزايى افغانستان، داودخان که مردى نظامى و در عين حال وطن خواهى
بود، قبل از آنکه به صدارت برسد، هنگامى که نايبالحکومه قندهار و رئيس تنظيميه در
آن ولايت بود، دريافت که شاه اماناللهخان هنوز هم از محبوبيت خاصى در ميان مردم
برخوردار است. و باز هنگامى که رئيس قول اردو و رئيس تنظيميه و والى مشرقى بود نيز
درک کرد مردم از شاهامانالله با تکريم و حرمت زياد ياد مىکنند، لذا اين فکر به
او دست داد که تمام افتخارات تاريخى خانواده محمدزايى، در وجود شاهامانالله،
محصل استقلال افغانستان خلاصه و ختم شده است. بنابراين بايد او دست به اقدامى بزند
که نام او بالاتر از اماناللهخان بر سر زبانها بيفتد.
داود
با پيشکشيدن«داعيه پشتونستان» و آزادى قبايل سرحدى، به عنوان يک مسئله ملى و حياتى
مردم افغانستان، ميخواست هم اشتباهات جداعلى خودسردارسلطان محمد را جبيره کند و هم
احيانا با الحاق مجدد سرزمينهاى قبايل آن سوى خط ديورند به افغانستان، گامى بلندتر
از « اودرزادهاش» (شاه اماناللهخان) بر دارد و نامى نامىتر از گذشتهگان از خود
در تاريخ بگذارد. غافل از اينکه نيل به چنين هدفى بدون زر و زور و پويائى خود مردم
آن سامان نا ممکن است، و عامل بيرونى فقط مىتواند چرخ پروسه را سريعتر يا کندتر
بحرکت در آورد. داودخان به همين نيت در فضاى بالنسبه مساعد تنفس و دموکراسى عهد
حکومت شاه محمودخان دست به اقدامات نيمهسرى بر ضد شاه محمودخان زد و افراد معينى
را در حزب «ويش زلميان» و همچنان «حزب آزادى خواهان پشتونستان» بحرکت انداخت تا با
وارد کردن فشار بر شاه محمودخان، زمينه را براى قدرت يابى خود زودتر فراهم سازد.
شاه محمودخان که از کشمکشهاى درون هئيت وزراء و همچنان شوراى
ملى و نيز از فعاليتهاى غير مطلوب کلوب ملى بستوه آمده بود، دوباره از دموکراسى
روى برتافت و به قطع نشرات آزاد و زندانى ساختن روشنفکران و اصلاح طلبان پرداخت و
بدينگونه، محبوبيتى را که در سالهاى اول حکومتش در ميان مردم بدست آورده بود،
بتدريج از دست داد و تشويش و ناآرامىهايى را نيز براى شاه فراهم کرد. معهذا شاه
محمودخان هنوز تصميم نداشت از قدرت کنار برود و جايش را براى داودخان خالى نمايد و
بارى در مصاحبهيى گفته بود:
تا دامن کفن نکشم زير پاى خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
ولى درست
يکروز پس از نشر مصاحبهاش، شام روز ٦ سپتامبر ١٩٥٣ (سنبله ١٣٣٢) خبر استعفايش از
راديو پخش شد و زمام امور حکومت به حريف قديميش داودخان سپرده شد.
داودخان پس از تقرر، قضيه پشتونستان را در سر فصل سياست حکومت خود قرار داد و
بعد از آن، با حرارت و شدت تمام آنرا دنبال نمود، طوريکه سياست داخلى و خارجى
افغانستان براى حل همين مساله وقف شده بود و هرگونه ايراد يا اعتراض نسبت به آن
گناه کبيره و حرکت ضد ملى محسوب مىشد.
<
در دوره حکومت داود، بر
سر مساله پشتونستان کار به لشکرکشى و احضارات عسکرى و قطع روابط با پاکستان و
انسداد سرحدات کشيد و مناسبات ميان اين دو کشور روز تا روز وخيمتر و حساستر شده
رفت. در همين آوان در اتحاد شوروى نيز تغييرات مهمى رونما گرديد.
بدين معنى که با روى کار آمدن خروشچف در رهبرى شوروى در مناسبات بينالــمللـى
اين کشور نيز تحول چشمگيرى وارد شد. خروشچف که از نگاه خصلت خود با رهبر سلفش
استالين تفاوت زياد داشت، بجاى انزوا و دورى از کشورهاى خارجى، در مرحله نخست با
کشورهاى جهان سوم از در دوستى و گسترش مناسبات پيشآمد و سعى کرد تا با ادعاى
همزيستى مسالمتآميز آنها را مطمئن ساخته و از طريق فراهم آورى کمکهاى اقتصادى و
نظامى در بين آنان نفوذ کند.
داودخان صدراعظم افغانستان ( از
١٣٣٢ ــ ١٣٤٢ = ١٩٥٣ ــ ١٩٦٣) که حل مسئله پشتونستان و انکشاف اقتصادى کشور را به
شاه و مردم افغانستان وعده داده بود، ابتدا جهت بدست آوردن کمک به امريکا رجوع کرد،
اما امريکا که در ماه دسمبر ١٩٥٣ کمک نظامى خود را به پاکستان اعلان کرده بود و به
دوستى پاکستان اهميت بيشتر قايل بود، حاضر نشد به حکومت افغانستان، تا زمانيکه با
پاکستان بر سر مسئله پشتونستان اختلاف داشته باشد، کمک نمايد.
در سال ١٩٥٤، نيکسون معاون رئيس جمهور امريکا به کابل آمد و با اينکه از او
بگرمى پذيرائى گرديد و داودخان نيازمندىهاى اقتصادى و نظامى خود را براى او شرح
داد، مگر نيکسون قانع نشد و در گزارش خود خواستههاى افغانستان را تائيد نکرد و صرف
کمک اقتصادى امريکا به امداد تکنيکى و مالى براى پروژه وادى هلمند محدود و منحصر
ماند. بر عکس دولت جديد شوروى از آغاز کار با حکومت افغانستان گرم گرفت.
شوروىها دريافته بودند که هر چند داودخان تمايل کمونيستى
ندارد. اما هر کسى که او را در راه رسيدن به هدفش (کمکنظامى و اقتصادى) يارى
رساند، حاضر است دست دوستى به او بدهد. بنابرين مسکو تصميم گرفت تا با او بالاتر از
تصورش کمک کند تا اعتماد او را به پيمانه بيش از انتظارش بدست آورد. لذا دولت شوروى
اعتبارى بالغ بر سهو نيممليون دلار جهت ساختن گدام غله و کارخانه نانپزى سيلو
براى افغانستان منظور کرد و کار قيرريزى جادههاى پايتخت را به عهده گرفت. اين
همکارىها حکومت افغانستان را از همراهى اتحادشوروى با آمال خود مطمئن ساخت و
روحيه آن را در مقابله با پاکستان تقويت نمود.
از جانب ديگر
حکومت پاکستان از آغاز سال ١٣٣٤ مطابق مارچ ١٩٥٥ تمام مناطق قبايل را جزء تشکيلات
جديد ادارى خود ساخت و آنرا بنام «يونت غربى» اعلان نمود. محمد داود نسبت به اين
طرح پاکستان عکس العمل شديد نشان داد و در يک بيانيه راديويى که شام حمل ١٣٣٤ ش
مطابق مارچ ١٩٥٥ ايراد نمود، شديدا بر پاکستان اعتراض کرد و اقدام آنرا غصب حقوق
پشتونها خواند. در اثر اين موضعگيرى روابط بين پاکستان و افغانستان بيش از حد تيره
شد و کار به سفربرى و احضارات عسکرى و حمله به سفارتخانهها و قونسلگرىهاى همديگر
کشيد، که همه اين جريانات به تيره شدن روابط دو کشور منجر گرديد.
متعاقبا داود، لويه جرگهيى را در کابل منعقد ساخت و مساله پشتونستان را
باضرورت خريدارى اسلحه از خارج جهت تقويت اردو به آن پيشنهاد کرد. جرگه طى مباحثات
خود در روزهاى ٢٠ تا ٢٥ نومبر ١٩٥٥ پيشنهادهاى حکومت را درباره دنبال نمودن مسئله
پشتونستان و بدست آوردن سلاح و مهمات حربى از هر کشوريکه ميسر شود تصويب نمود.
اندکى پس از انعقاد لويه جرگه ، خروشچف رهبر حزب کمونيست شوروى به اتفاق بولگانين
رئيس آن دولت در ١٥ دسامبر ١٩٥٥ مطابق ٢٣ قوس ١٣٣٤به کابل آمد و در پايان مذاکرات
با زمامداران افغانستان از ١٦ تا ١٨ دسمبر همان سال کمکهاى همهجانبه کشورش را
وعده داد. آن بخش از اين کمکها که ماهيت اقتصادى داشت به شکل اعتبار يکصدميليون
دلارى براى کارهاى انکشافى چون: رشد زراعت، تاسيس کارخانه جنگلک، ساختمان ميدان
هوائى کابل و دستگاه توليد برق نغلو در همان وقت اعلان شد و همراه با آن رهبران
شوروى حمايت خود را از افغانستان و هند بر سر مسئله پشتونستان و کشمير ابراز
داشتند. اما کمکهاى نظامى آن دولت که در سالهاى بعدى بيش از همه بر سرنوشت
افغانستان تاثير انداخت، پس از مدتى اعلان گرديد ولى حدود و مقدار آن معلوم نشد.
اما آنچه مسلم است اين است که از آن تاريخ به بعد افغانستان
بطور کلى به جنگ افزارهاى ساخت شوروى وابسته شد و همراه با آن سيل مشاورين نظامى
شوروى به کشور سرازير گرديد.
علاوتا تربيت نظامى صدها محصل
افغانى در آموزشگاههاى شوروى به منظور فراگيرى تکنيکهاى حربى و کاربرد سلاحهاى
شوروى و حضور مشاورين روسى در قطعات نظامى اردوى افغانستان براى بيش از بيست سال
متواتر، بکلىنيروهاى مسلح افغانى، اردو و قواى هوايى، را تغيير شکل داد. اين تغيير
شکل و نوسازى اردو که شوروى در آن نقش مرکزى داشت، در يک جامعه عقبمانده مانند
افغانستان، ميتوانست نقش تعيين کننده در سرنوشت دولت داشته باشد. افزون بر آن شوروى
از همان آغاز رخنه نظامى در افغانستان، تنها به تحويل دادن جنگ افزارهاى باقيمانده
از جنگ جهانى دوم که هنوز متروک و غيرقابل استفاده نبود، اکتفا نکرد، بلکه به
«شوروى ساختن» اذهان و افکار قشر روشنفکر و تعليم يافته جامعه نيز پرداخت.
در سالهاى که داود رژيم شاهى را سرنگون و بجاى آن رژيم جمهورى
را مستقر ساخت، يکبار ديگر مساله پشتونستان را مطرح ساخت، اما عکسالعملهائى که
توسط پاکستان بوسيله برخى افغانهاى مخالف داود بر ضد امنيت داخلى کشورسازماندهى شد،
داود را مبجور ساخت تا بر سياست خارجىاش تجديد نظر نمايد و روابطش را با همسايگان
خود يعنى ايران و پاکستان بهبود ببخشد. بر اثر تماسهاى مستقيم ميان زعماى کشورهاى
مذکور، داود تصميم گرفت از مسئله پشتونستان صرف نظر نمايد و خط ديورند را برسميت
بشناسد. اما شوروى که مخالف نزديکى افغانستان با پاکستان و ايران بود، با سازماندهى
کودتاى ٧ ثور از جانب حزب وابسته به خود يعنى حزب دموکراتيک خلق افغانستان، رژيم
داود را سرنگون و رژيم دلخواه خود را در کابل مستقر ساخت.
متاسفانه داعيه پشتونستان همچنانکه افغانستان را بدام روسها انداخت، عاقبت
سرداود و خانوادهاش را هم خورد، بدون آنکه «پشتونستانى » تشکيل شود. زيرا براى
رسيدن به چنين هدفى، تحرک و پويايى خود مردمان آن سوى خط ديورند نقش سازنده داشت و
عامل خارجى فقط ميتواند پروسه را تندتر يا کندتر بحرکت آورد.
خان عبدلولى خان پسرخان عبدالغفارخان در سال ١٩٦٣ به افغانستان سفرکرد، و
دربازگشت خود به پاکستان طى مقاله اى دريکى ازجرايد پاکستان موضوع پشتونهاى آنطرف
سرحد راطرح کرد که آيا بهتراست با افغانستان يکجا شوند و يا با پاکستان باقى
بمانند.نامبرده در مقاله مثالهاى زيادى راجع به پسمانى افغانستان و پيشرفتهاى
پاکستان ارائه داشته بود. يکى از مثالهايش اين بود که در همان سال تعداد شاگردان
اناث کالج دخترانه پوهنتون پشاور٩٠٠٠ نفر بود، درحاليکه تمام شاگردان پوهنتون کابل،
در حدود ٢٠٠٠ نفر ميشد.(اميد،شماره ٢٥٧) واقعيت اينست که زعماى پشتونستان هيچوقت
نميخواستند با افغانستان مدغم گردند .
متاسفانه رهبران و سران
قبايل پشتون مقيم پاکستان در زير تاثير مکتب خدعه و نيرنگ يکصدو پنجاه ساله سلطه
انگليس، سالها هم حکومت افغانستان را فريب دادند و پول گرفتند و ثروت و سرمايه
اندوختند و هم در عين حال از حکومت پاکستان و هند نيز امتياز بدست مىآوردند و داد
و فرياد اقوامى را که خود براه انداخته بودند، خاموش کرده، پى کار خود ميرفتند، اين
است که حکومت افغانستان در بدل آن همه مصارف هنگفت پولى و مالى و تبليغات
هيجانانگيز بخاطر ايجاد ناآرامىها در حواشى مرزى و تجهيز و تسليح مردم قبايل، در
طول سى سال جنگ سرد خود با پاکستان، هيچ دست آوردى نداشته است، بلکه برعکس، اين
داعيه زمينه بهره بردارىهاى سياسى دهلى و مسکو را مساعدتر ساخت. و چنانکه اشاره شد
داعيه پشتونستان، ابتدا سرداودخان و خانواده او را خورد و سپس پاکستان انتقام آن
همه تبليغات و تخريبات شفاهى و عملى را از مردم و کشور افغانستان توسط خود مردم
افغانستان گرفت و چنان ضربات هلاکتبارى در دو نيم دهه اخير بر کشور ما وارد ساخت که
آنرا در سراشيبى زوال و تجزيه و چند پارچهگى قرار داده است و اگرايتلاف بين المللى
به رهبرى امريکا جلو اين تجزيه را نگيرد، رهبران تنظيمى در تحقق اين نيت تلاش
دارند.
داعيه پشتونستان به سُرابى ميمانست که هرقدر بيشتر
بدنبالش تلاش ميشد، به همان اندازه بيشتر خستگى و درماندگى در پى داشت. بکلام ديگر
، پشتونستان به مُردابى ميماند که هر چه بيشتر در آن پيش بروى ، بيشتر درآن غرق
خواهى شد و تلاش در جهت به چنگ آوردن آن ، تلاش در جهت نابودى خود است.
واقعا موضعگيرى داودخان و گروه فشار بر پاکستان، در شرايط عدم
توانايى نظامى و اقتصادى و در عينحال محتاجى براههاى ترانزيتى پاکستان و
بىعلاقهگى رهبران مردم قبايل به استقلالشان، بىترديد يککار بيهوده و خيرهسرى
محض پنداشته مىشود و نتيجه آن جز تيره شدن مناسبات نيک همسايگى و هدر رفتن
ميليونها دالر قرضههاى خارجى و عوايد داخلى چيز ديگرى نبوده است.
اگر آن همه پول هنگفت در راه عمران کشور و ساختمان بندهاى آب و کانالهاى
آبيارى و زراعت و تاسيس کارخانه هاى توليدى بکار ميرفت، يقينا براى ميليونها افغان
کارطلب، کار و لب نانى تهيه مىشد و مجبور به عرضه تقريبا رايگان نيروى بازوى خود
در خارج نمىشدند. ثانيا عناصر عظمت طلب بايد متوجه ميشدند که افغانستان خود کشور
فقيرتر و عقبماندهتر از پاکستان است و با دست خالى و زور کم نمىشود چنين
داعيهگى را تحقق بخشيد.
آيا مسئله پشتونستان خاتمه يافته است
؟
با بقدرت رسيدن تنظيم هاى اسلامى درافغانستان در ١٩٩٢ ظاهراً
مسئله پشتونستان يک مسئله خاتمه يافته تلقى ميشد، زيرا رهبران تنظيمى افغان
درپاکستان هريک در صدها زد و بندسياسى گير افتاده بودند و هريک سرمايه هايى در
بانکهاى پاکستان ذخيره داشتند که در صورت سرپيچى از نيات پاکستان ، اين دارائيها
مسدود ميگرديد و دست اين رهبران به هيچ جايى هم نميرسيد .
بنابرين رهبران تنظيمى چنان از پاکستان ترس داشتندکه جرئت نداشتند نام «خط
ديورند» را برزبان بياورند. حتى گفته مىشد يکى از رهبران تنظيمها، اسناد خط
ديورند را از آرشيف وزارت امورخارجه افغانستان مخفيانه بيرون برده و شايد آنرا در
بدل پولى و امتيازات ديگرى به پاکستان فروخته باشد.
اينک داعيه
پشتونستان از صورت يک آرمان ، ميخواهدبه يک حقيقت تبديل شود. بدين معنى که در
پاکستان اکنون دهل اتحاد پشتونها نواخته ميشود و سيمنار و کنفرانس داير ميگردد و
داعيه چنان است تا از ترکيب پشتونهاى آنسوى خط ديورند و اين سوى خط ديورند
«پشتونستان» ساخته شود . آيا ميتوان تصورکرد که بدون استشاره امريکا ،کسى جرئت طرح
و اجراى چنين کارى را ندارد ؟ اين موضوع ما را به ياد طرح تقسيم افغانستان از سوى
داکتر عنايت اﷲ شهرانى به «سه ايالت» بزرگ مى اندازد که يکى از اين ايالت ها بنام
«پشتونستان» نام گذارى شده بود.
رسانه آسياتايمزدر ٨عقرب(٢٩
اکتوبر) سال جارى اين مسئله را طرح کرد ونوشت: «گزارشهاى رسيده از ايالت سرحد شمال
غربى پاکستان و ايالت بلوچستان حاکى از احياى مجدد جنبش قومى پشتونها و فعاليت آنها
روى منطقه حساس «خط ديورند« است. منطقه مرزى بين افغانستان و پاکستان که به طور
مرتب شاهد عمليات نظامى پاکستان به منظور زهر چشم نشان دادن از قبايل مخالف حکومت
مرکزى است. در انتخابات اخير در ايالت سرحد پاکستان ، ائتلافى از شش حزب بنيادگراى
حامى طالبان و بن لادن تحت عنوان «متحده مجلس عمل» بخشى از ائتلاف حاکم بلوچستان به
قدرت رسيدند. »
اين نشريه علاوه ميکند: «... برخى مقامات
افغانى صحبت از نقشه جديدى ميکنند که در آن شهرهاى مهم پاکستان مثل پشاور و کويته
جزو افغانستان محسوب ميشوند. مقامات پاکستانى هم اخيراً از ملاقات هايى بين حامد
کرزى و «خان عبدالولى خان» رهبر پشتونها مطلع شده اند که باعث نگرانى آنها شده است
، بخصوص اينکه فهميده اند اين مذاکرات با ترغيب امريکايى ها صورت گرفته است.»
نشريه ادامه ميدهد: « ملاقات اخير ولى خان و حامدکرزى که
برخلاف روند مذاکرات و سيمنارهاى برنامه ريزى شده در ايالات سرحدو بلوچستان انجام
شد، بحث داغ «پشتونستان» را داغ تر از هميشه کرد، موضوعى که به وضوح مورد حمايت
امريکاهم هست. هيات نمايندگى افغانهاى مقيم امريکا و اروپا نيز از پشاور و کويته ،
مناطق کليدى مرز ديورند، ديدار و از اتحاد پشتونهاى و احقاق حقوق آنان حمايت کردند.
آنها گفتند که مرزديورند نه تنها برتاريخ پشتونها ، که برشرايط اجتماعى و اقتصادى
آنها نيز تاثير منفى گذاشته است. به گفته ماکان شينوارى، افغان مقيم آلمان، مرز
ديورندنتيجه توطئه براى محدود کردن قدرت پشتونها بوده است. اين اظهار نظرها سالهاست
که در منطقه شنيده نشده و به نظر ميرسد دوباره موجى در حمايت ازپشتونها در حال شکل
گرفتن است .
آخرين بار شوروى سابق براى بهم زدن ثبات منطقه در
دهه هشتاد و در دوران اشغال افغانستان [ و قبل از آن از زمان بقدرت رسيدن خروسچف]
اين ايده رامطرح کرده بود، اما پس از سقوط شوروى و فروپاشى کمونيسم ، گروه هاى
مليگراى پشتون موضوع را خاتمه دادند وبراى نخستين بار در تاريخ پاکستان با احزاب
دست راستى پاکستان مثل حزب «نواز شريف» جمعيت مسلمانان (مسلم ليگ) پاکستان متحد
شدندتا نشان دهند که مسئله به وجود آمدن سرزمين پشتونها ريشه بومى در دو کشور ندارد
و همواره توطئه خارجى بوده است. اما حالا با مداخله نظامى پاکستان در آن منطقه و
سکوت مطلق «متحده مجلس عمل» نيروهاى مليگرا تلاش هاى شان را براى بوجود آوردن يک
منطقه پشتون نشين از کابل تا پشاورو کويته دوچندان کرده اند. موضوعات حساس و تحريک
آميزى مانند پشتونستان و توسعه بلوچستان ، حربه مناسبى براى شکست قدرت نظام هاى
موجود در افغانستان و پاکستان است . احياى جنبش پشتونگرايى ميتواند باعث تحرک و
ايجاد جنبش بين تاجيکها و ازبک هاى شمال افغانستان و در نهايت مبارزات فراوان براى
تجزيه کشورشود. حتى ميتواند جنبش هايى براى کشمير«بزرگتر» و پنجاب «بزرگتر» به راه
بيندازد. البته اينها همه عواقب بلند مدت ماجراست. نتيجه فورى و مهم مطرح شدن موضوع
پشتونستان بى ثباتى در پاکستان، ايران و افغانستان است ، افغانستانى که در عين
مواجهه با اغتشاش و بى نظمى تمام سعى خودرا ميکند تا بکمک امريکا نفوذش را در منطقه
گسترش دهد.»
«آسيا تايمز» به اين نکته نيزاشاره ميکند که:
«بسيارى از حکام فعلى افغانستان براين باورندکه توافق بين «امير عبدالرحمن خان» و
«سرهنرى مور تيمور» انگليسى در سال ١٨٩٣ در خط ديورند به عنوان خط مرزى دوکشور
اعتبارى صد ساله داشته و در سال ١٩٩٣ منقضى شده است .حالا افغانها از
امريکاميخواهند که مذاکرات جديدى در باره خطوط مرزى پاکستان ترتيب دهد.»( سايت
آريائى، ٣١ اکتوبر)
در مورد اينکه گفته ميشود: قرارداد خط
ديورند براى مدت يکصد اعتبار داشته و در سال ١٩٩٣ ديگر از اعتبار ساقط شده است ،
بايد گفت که : تا آنجايى که تاريخ گواهى ميدهد، در معاهده خط ديورندکه در ١٢ نومبر
١٨٩٣ بين امير عبدالرحمن خان و دديورند وزيرخارجه هند بريتانيائى به امضاء رسيده
است ، در هيچيک از مواد هفتگانه آن(رک: غبار، مسير تاريخ ، ص ٦٩٠، حبيبى، تاريخ
مختصر افغانستان ، ص ٣٠٠، سراج التواريخ ، ج ٣، ص ٩٤٦ تا٩٥٠) ذکرنشده که اين
توافقات براى مدت محدود مثلاً ده سال يا صد سال ويا تا حضور بريتانيا در نيم قاره
مدار اعتبار است وغيره. اين آوازه ها از طرف دستگاه استخبارات نظامى پاکستان سازمان
دهى و به دهن رهبران تنظيمهاى افغانى داده شده است.
سيدقاسم
رشتيا، در مصاحبه اى بجواب اين پرسش که خط ديورند يک قرارداد بين حکومت هند برتانوى
و افغانستان بود ؟ چنين اظهارنظر ميکند : « موافقتنامه خط ديورند که به تاريخ ١٢
نومبر١٨٩٣ بين امير عبدالرحمن خان و سرتيمارديورند وزيرخارجه (هندبرتانوى) عقد شده
بود، يک موافقتنامه موقتى نبود، بلکه شکل دايمى داشت. اصلاً موافقتنامه (Agreement)
نظر به معاهده اهميت کمتر دارد.(غبار آنرا معاهده گفته است، ص٦٩٠) موافقتنامه سرحد
را تعيين نميکرد، بلکه تنها حدود ساحه نفوذ دو طرف را در علاقه سرحد معين مى ساخت
که به موجب معاهده گندمک قبلاً به انگليسها واگذار شده بود. اگليسها ميخواستندحدودى
که در تصرف شان بود، بروى نقشه تثبيت شود و بعداً بروى زمين تطبيق گردد. انگليسها
مناطقى که از نظر استراتيژيکى اهميت داشت ، مدنظر داشتند، ولى طرف افغانى با آن
مخالفت ميکرد.هيئت هاى هردو طرف بخاطر تثبيت نقشه بر روى زمين توظيف گرديدند. هيئت
ها در وقت وقوع مشکلات و مخالفتها به حکومات خود جهت مشوره رجوع مينمودند، قسمت
هايى ازنقشه بر روى زمين تطبيق گرديد، ولى يک قسمت تا اخير کار هيئت ها تعيين نشد و
ناقص باقى ماند. يعنى خط ديورند بصورت کامل علامه گذارى نشد. قسمت علامه گذارى نشده
در شمال دره خيبرواقع است که بنام دوکالم ياد ميشود. با اهميتى که خط ديورند در نزد
انگليسها داشت ، درسالهاى بعد که حکومت پاکستان ايجاد شد، وزيرخارجه انگليستان
انتونى ايدن، در سال ١٩٥٠ خط ديورند را سرحد بين المللى اعلان کرد. لهذا بحواب
آنهايى که ميگويند: ميعاد يکصد ساله خط ديورند اتمام يافته ، بايد گفت که خط ديورند
قرارداد موقت نبود، بلکه شکل دايمى را داشت.» (ارمغان اميد، ج ٢، ص ٤٠٧)آقاى رشتيا
در جواب اين سوال که آيا دروقت تجزيه نيم قاره هند و ايجاد کشور پاکستان ، حکومت
افغانستان عکس العمل نشان داد يا خير؟ ميگويد : «بلى ، يکى از اين عکس العمل ها
اعلان لغو معاهده ديورند بود. حکومت افغانستان ادعا داشت که چون معاهده ديورند
اصلاً ميان حکومت انگليس و حکومت افغانستان عقد گرديده بود. يکطرف معاهده
(انگلستان) با ايجاد پاکستان ازبين رفته است ، معاهده خود بخود لغو شده است . حکومت
جديدالتشکيل پاکستان اين ادعا را قبول نمى کردو خط ديورند را سرحد تلقى مينمود.
منازعه وکشمکش به همين خاطر بالاى موضوع پشتونستان دوام کرد.»(همانجا)
آقاى رشتيا در پاسخ اين پرسش که : يک نوع شمارش معکوس آغاز
گرديده است. زمانى ما ميخواستيم که پشتونستان ضم افغانستان شود، حالا پاکستان
ميخواهد و پلان دارد که افغانستان را جزو پشتونستان سازد؟ ميگويد: « دراين شکى نيست
که پاکستان از آغاز چنين مطلبى را در نظر داشت و ادعا ميکرد که پاکستان برادر کلان
است ، ولى افغانستان خود را کلان ميداند. زعماى پشتون منطقه سرحد مانند ولى خان و
ديگران چنين ادعايى دارندکه علاقه هاى پشتون نشين افغانستان بايد جزء پشتونستان
باشد. افغانستان از ٢٥٠ سال باين طرف وجود داشته و سرحدات آن چندين بار تثبيت شده
است ، نه مردم افغانستان و نه جامعه جهانى تحمل آنرا ندارند. بايد افغانستان به حيث
يک کل با داشتن حکومت مرکزى بدون آنکه کسى درآن رخنه کند، و قسمتى از آنرا جدا
نمايد. دوباره حدود وثغور جغرافيايى آن تثبيت گردد. کشورهاى خارجى(همسايه) در آن
نفوذ نداشته و سرحدات آن را محترم بشمارد.» ( همان منبع، ص ٤١٠)
بيائيد واقعبيانه تر موضوع را بررسى کنيم و از مرکب احساسات پائين بياييم . من
به صفت يک افغان منسوب بقوم پشتون که در وطن خواهى خود را از هيچ پشتون ديگر کمتر
نمى شمارم ، ميخواهم چند نکته را به عرض هموطنان خود برسانم .
قبول نداشتن «خط ديورند» به اين معنى است که سرزمينهاى آنسوى خط ديورندکه بعد
از جنگ اول افغان و انگليس يعنى بعد از ١٨٤٢ از پيکر افغانستان جدا شده اند و به
هند برتانوى تعلق گرفته اند ، از قبيل پشاور، کشمير و سند، و همچنان مناطقى که
براثر معاهده گندمک و سپس براثر قرارداد معروف به «خط ديورند» بين امير عبدالرحمن
خان و حکومت هندبرتانوى در ١٨٩٣ به امضا رسيده و شامل ايالات بلوچستان و صوبه
سرحدميگردد، دوباره به افغانستان تعلق بگيرند. به کلام ساده تريعنى پاکستان تجزيه
شود واز پنج ايالت آن چهار ايالت به افغانستان تعلق بگيرد وفقط يک ايالت پنجاپ
برايش باقى بماند ! آيا چنين کارى ممکن است ؟ و آيا چنين امرى ميتواند عملى باشد؟
وآيا چنين خواستى ، آنهم بعد از يکصد و شصت سال و حد اقل يکصد و ده سال جدائى خواست
معقولى است ؟ هرگز نه .
با اسناد تاريخوارنشان داديم که بيش
ازيکصد و پنجاه سال است که زمامداران افغانستان بخاطر بدست آوردن پشاور تمام
امکانات خود را بکاربستند تا چنين داعيه اى را تحقق بخشند، ولى همگى سر خود را در
اين راه از دست دادند تا آنجايى که در دهه اخير موجوديت افغانستان بخطر افتاد و
هنوز اين خطر برطرف نشده است . ما اگر مرديم و اگر واقعاً وطن پرست هستيم ،بايد
تلاش بکنيم که آنچه باقيمانده است ، آنرا از خطر نابودى و تجزيه نجات بدهيم ، نه
اينکه با دست خالى و شکم گرسنه درحالى که وحدت ملى ما بيش از هروقت ديگر خدشه دار
شده و اردوى ملى ما به مليشه هاى قومى تنزل کرده است و ما مجبور شده ايم تابراى حفظ
امنيت در پايتخت کشور از نيروهاى بين المللى ، امنيت گدائى کنيم و حتى رهبرى دولت
نمى تواند براين مليشه هاى اعتماد داشته باشد و بناچار براى حفاظت جان خود از خارج
باديگارد استخدام ميکند ، آيا چنين ادعايى بى جا و نا معقول نيست ؟
من از نام پاکستان نفرت دارم، ولى بايد پذيرفت که پاکستان امروز به يک قدرت
اتمى در منطقه تبديل شده است و يگانه ابر قدرت جهان امريکا براى تحقق نقشه هاى
استراتيژيکى خود به پاکستان بيش از افغانستان اهميت قايل است . پاکستان اگر نخواهد
نه راه هاى ما از دست دزدان وچريکهاى طالبان مصئون خواهد بود و نه مال التجاره
افغانى صحيح وسالم وارد افغانستان خواهدشد. نه وسايل بازسازى کشور تأمين خواهد شد
ونه ما افغانها از جنگ دست خواهيم گرفت . پاکستان دشمن قوى پنجه ايست و با اين دشمن
دست و پنجه نرم کردن به ضرر منافع علياى کشور است .اگرکمى دقت کنيم افغانستان را
استعمارانگليس خنجر زده وبيچاره ساخته است نه پاکستان ، و بنابرين اگر از همان اول
اولياى امور افغانستان بجاى تشنج آفرينى ، بفکر روابط حسنه با پاکستان مى افتاد،
بسيار براى ما مفيد تر بود تااينکه کشمکش و تشنج، اما متاسفانه که برخى از کشورهاى
همسايه ما نخواستند و نميخواهند که اين زخم ناسور اليتام يابد و آب خوش از گلوى
مردم ما پائين برود.
هدف پاکستان از آوازه انداختن خط ديورند
اين است تا افغانستان را به چالش بطلبد، زيرا ميداند که افغانستان دچار بحران بى
ثباتى و امنيت داخلى از دست تفنگ سالاران خود خواه و نا آگاه از دسايس پشت پرده است
و توانايى مقابله با پاکستان را که اينک داراى سلاح هسته اى است ، ندارد. به همين
دليل نيروهاى پاکستانى به بهانه همکارى با نيروهاى ايتلاف بين المللى برهبرى امريکا
بخاطرپيگرد طالبان و القاعده و جلوگيرى از نفوذ شان به داخل افغانستان تا چهل پنجاه
کيلومتردر داخل افغانستان پيش آمدند و به ساختن پوسته هاى ديده بانى پرداختندکه با
عکس العمل شديد نيروهاى دولتى و مردم افغانستان در منطقه روبرو شدند.. به عبارت
ديگر دولت افغانستان پس از سقوط طالبان همواره مدعى بوده است که طالبان از مناطق
مرزى پاکستان به افغانستان نفوذ ميکنند و امنيت وثبات را برهم ميزنند ومى بايد
پاکستان جلو نفوذ طالبان و القاعده را بگيرد. بنابرين پاکستان با عدم جلوگيرى
ازنفوذ چريک هاى طالبان ميخواهد از افغانها سند و قول بگيرد که مرز پاکستان با
افغانستان درکجاقراردارد ؟ و چون دولت افغانستان رسماًخط ديورند را قبول ندارد، پس
پاکستان ميخواهد با همراهى نيروهاى امريکايى به بهانه مبارزه با تروريسم تا آن حد
بداخل افغانستان پيش بيايد که مردم و دولت افغانستان دست به عکس العمل بزنند و
بگويند که مرز پاکستان با افغانستان مثلاً اينجا يا آنجاست . طبعاً نيروهاى
امريکايى نيز ميخواهند بدانند که مرز پاکستان با افغانستان در کجاست تا بقاياى
طالبان و القاعده را تا مرز پاکستان دنبال کنند ، براين بنياد افغانستان فعلاً بادو
مشکل بزرگ در سرحدات خود باپاکستان روبرو است . يکى مشکل نفوذ افراطيون طالبان
وبرهم زدن امنيت در مناطق جنوب کشور است و ديگرى مسئله مشخص شدن خط مرزى است.که
بدون پادرميانى امريکا و سازمان ملل متحد حل آن از توان افغانستان بيرون است .
عکس العمل (٧نومبر) وزارت خارجه افغانستان در مقابل خبرگزارى
سازمان ملل متحددر اسلام آباد که گفته بود: «کميسيون سه جانبه امنيتى افغانستان ،
پاکستان ، و امريکا بحث در باره تعيين خطوط مرزى بين دوکشور و اختلاف موجوددر اين
زمينه را آغاز کرده اند» ، از همان احساسات افغانى آب ميخوردکه نتيجه اى جز ادامه
تشنج بدنبال ندارد و افغانستان را در امر بازسازى و تامين ثبات سياسى لطمه ميزند،
بفکر ما اين بهترين فرصتى است تا اين کميسيون در رابطه به تعيين نقاط نامشخص مرزى
اقدامات مقتضى از راه مسالمت آميز يعنى مذاکره و گفتگو انجام دهند. بدون پا درميانى
سازمان ملل و امريکا در اين قضيه، حل اختلافات مرزى افغانستان و پاکستان از توان
خود طرفين ناممکن به نظر ميرسد .
اگر آرزو داريم که ثبات و
امنيت به کشور برگرددو کشورما از بحران نجات يابد، بهتر آنست تا از مرکب جهل پائين
بيايئم و خط ديورند را در بدل يک دست آورد مناسب برسميت بشناسيم و بيش از اين براى
مردم خود درد سر فراهم نسازيم .سردار محمدداود درسالهاى اخير دوره رياست جمهورى خود
با پاکستان بر سرموضوع خط ديورند به توافقى رسيده بود که اگر عملى ميشد ويا عملى
بشود، تا حدودى منافع افغانستان را تأمين خواهد نمود. گفته ميشد که پرزدنت داود با
پاکستان به اين توافق رسيده بودند که پاکستان در بندر گوادر بلوچستان براى
افغانستان يک بندر تجارتى آزاد با يک راه ترانزيتى مال التجاره از آن بندرگاه تا
افغانستان قبولدار شده بود و در مقابل داود هم موافقت کرده بود تا خط مرزى ديورند
را برسميت بشناسد.اکنون هم اگر دولت افغانستان موفق بشود تا چنين امرى را بر
پاکستان بقبولاند، اين توافق تا حدودى ميتواند بر ذخم ناسور روابط افغانستان با
پاکستان بخاطراز دست دادن خاکهاى آنسوى خط ديورند مرهم بگذارد. در غير آن تنش بر سر
خط مرزى ديورند ادامه خواهديافت وبر روابط دوطرف تاثير ناهنجارى خواهد انداخت.
يک
ديپلمات افغانستان در اين باره معتقد است : اقدامي شجاعانه از سوى دو طرف مي تواند به اين بحران
تاريخي روابط پايان دهد و فصل جديدى در اين مسير
ايجاد کند.
اين منبع مي افزايد : تاريخ نشان داده است که هيچ يک از
طرفين حاضر به خطر
کردن (ريسک ) نبوده و هراس از واکنش توده اى آنان را محتاط و ترسو ساخته است .
يکي از دولتمردان افغانستان نيز با ترديد و ابهام مي
گويد : "خط
ديورندبه تاريخ پيوسته است "، اما وى حاضر به بيان رسمي اين
موضع نيست و مي گويد : "مطمئن است که بيان کننده آن با واکنش سخت و انتقام مردم مواجه خواهدشد".
وى مي افزايد : قرارداد ديورند مربوط به دوران استعمار و
غيرقانوني است ،اما گذر زمان شايد به نوعي به آن رسميت داده است و تا ابد هم نمي
توان آن را مسکوت
گذاشت . بنابر اين دو طرف بايد با قايل شدن امتيازهايي براى طرف مقابل، به حل اين مشکل تاريخي
کمک کنند.
دولت پاکستان در زمان حاکميت مورد وثوق خود در عصر طالبان تلاش
کرد،موضوع ديورند را نهايي کند و حداکثر استفاده را از آن ببرد، اما حتي طالبان نيز که وابسته به اسلام آباد معرفي مي شد،
از قبول اين خط
مرزى سر باز زد و
حتي در اين اواخر ادعاى "پشتونستان بزرگ " را که پشتونهاى دو سوى مرز را شامل مي شود، مطرح کرد.
بر اساس باورى در افغانستان ،پاکستان همواره از بدو تولد تاکنون ناامني در افغانستان را بر امنيت ترجيح داده است و در نگاهي
خوشبينانه اگر نگوييم همه ، اما بخشي از حاکميت در اين کشور
تئورى بحران را در افغانستان دنبال کرده اند.
علاوه بر اين ، دولت اسلام آباد اکنون با يک چالش بزرگ
و عمده در مناطق قبايلي
مورد اختلاف مواجه است که به سهم خود بر عادى سازى روابط دو کشورسايه افکنده است .
بر اساس بسيارى از ادعاها، پايگاه هاى طالبان و القاعده در
اين مناطق قرار
دارد و دولت افغانستان
همواره ادعا کرده است که اين دو گروه و ضلع سوم ائتلاف مخالفان يعني "حزب اسلامي
افغانستان " به رهبرى "گلبدين حکمتيار"از اين مناطق تدارک ناامني و جنگ را مي
بينند و دولت پاکستان را حداقل به
بي تفاوتي و سهلانگارى در مقابله با آنان متهم کرده است .
اگر ادعاى حضور طالبان و حزب اسلامي که هر دو داراى پايگاه قوى
در ميان پشتونها
هستند، صحت داشته باشد، ارتباط پشتونهاى دو سوى مرز، خود تهديدى بالقوه براى پاکستان نيز خواهد بود.
لذا تداوم بحران روابط بين کابل - اسلام آباد در برخي
ابعاد نه تنها به نفع دو کشور نيست ، بلکه از
آسيبهاى سوء آن نيز ساير کشورهاى منطقه و جهان نيز دچار زيان خواهند شد.
در شرايط نوين کنوني که بحث همکاريهاى منطقه اى به
تدريج جاى همکاريهاى دوجانبه را مي گيرد، چنين بحرانهايي بي شک ، سدى محکم بر سر راه توسعه روابط منطقه اى در تمام ابعاد آن خواهد بود که
نمونه ديگر آن را مي توان در بحران روابط بين هند و
پاکستان و آثار منفي آن بر گسترش روابط تجارى ونفتي ايران و هند
مشاهده کرد.
صرف نظر از اشتراک ديني ، فرهنگي و مرزهاى طولاني
افغانستان و پاکستان ،اين کشور
داراى يکي از نزديکترين مسيرها به آبهاى آزاد و افغانستان نيزمسير ايده آل پاکستان به آسياى ميانه است .
(
سايت آريايی)
بالا
بعدی *
بازگشت *
قبلی