کانديدای اکادميسين سيستانی
پــشـتــــــونــستــــــــــان
ازسُراب تا مُرداب
شکی نيست که سرزمين های آنسوی خط « ديورند » يعنی بلوچستان و ايالت سرحد شمال غربی ( پشتونستان ) تا قبل از نخستين تجاوز انگليس برافغانستان در 1839 جزوقلمرو افغانستان بودند و مردمان آن مشترکات زيادی با ما از لحاظ زبان و تاريخ و فرهنگ دارند ، اما استعمار انگليس آنرا درمقاطع مختلف زمانی از پيکر کشور جدا ساخت و جزو مستعمرات نيم قارهً هند نمود و با امضای اسنادی به عنوان قرارداد های رسمی بين دولت هند بريتانوی و افغانستان به اين جدائيها مهر تائيد زد ( 1893 م ) از آن ببعد خط ديورند ، سرحد کشور ما را در طول بيش از 1200 کيلومتر با قلمرو استعماری بريتانيا درجنوب مشخص ميکرد. استقلال کامل سياسی افغانستان در 1919 ميلادی نيز نتوانست سرزمين های ازدست رفته را به افغانستان برگرداند. هيچ کس نميتواند دروطن پرستی اعليحضرت شاه امان الله و محمود طرزی وزيرخارجه دولت امانی شک و ترديدی داشته باشد ، آن دو شخصيت وطن پرست با تمام علاقمندی خودبا مردمان هم نژاد و هم کيش آنسوی خط ديورند ، پس از دوسال چانه زدن با دولت استعماری انگليس سرانجام مجبور شدند برسر برسميت شناختن استقلال کامل سياسی افغانستان ، از اعادهً سرزمين های آنطرف خط ديورند ( البته برای افغانستان کار نا ممکنی بود ) بخاطر مطلوب اصلی يعنی استقلال کامل سياسی افغانستان صرف نظرنمايند و درپای سند رسمی استقلال کشور در 1921 که قرارداد مرزی ديورند را تائيد ميکرد ، امضاء گذارند.
پس از استقلال هند در 1947 و تقسيم نيم قاره به دومنيون ( پاکستان و هند ) دولت وقت افغانستان تحت فشار احساسات برخی حلقات ملی گرا ، داعيهً « پشتونستان » را مطرح کرد و با نواختن دهل « دا پشتونستان زمونگ » ( اين پشتونستان از ماست ) که دهلی و مسکو به آن کف ميزدند ، نقاضت و دشمنی های سياسی بين پاکستان و افغانستان را دامن زد. از آن پس پشتونستان بحيث يک مسئلهً تنش زا چون زخم ناسور برروابط دوکشور درعرصه های مختلف اثر نامطلوب گذاشت تا آنجا که در دو دههً اخيرضربات کشنده ای از ناحيهً پاکستان برافغانستان بوسيلهً خود افغانها وارد آمده و تاهمين اکنون نيز اين ضربات بازهم بوسيلهً افغانها زيرنام طالبان و القاعده و احزاب اسلامی تندرو و ديگربرافغانستان وارد ميشود و مانع برگشت ثبات سياسی درکشور ميگردد.
پس منظرتاريخی پشتونستان :
برای رد يابی و درک بهتر موضوع به قرن 19 ميلادی برميگرديم تا بدانيم پشتونستان يعنی چه و کدام سرزمينها ؟
درسال 1832 ميلادی شاه شجاع به کمک انگليس ها و سيک ها برقندهار حمله آورد و سرداران قندهاری از سردار دوست محمدخان استمداد نمودند. سردار دوست محمد خان به تدوير جرگه يی درکابل پرداخت و از برادرش سردار سلطان محمدخان حکمران پشاور و برادر زاده اش نواب محمدزمان خان حاکم جلال آباد خواست تادراين جرگه شرکت جويند. اما برادر و برادرزادهً امير ، شخصا دراين جرگه شرکت نورزيدند و پسران خود را به آن جرگه فرستادند.
سرداردوست محمدخان تصميم گرفت به کمک سرداران قندهاری بشتابد اما قبل از آن بايد خود را از پشت سرخاطر جمع مينمود. بنابرين ابتدا برجلال آباد لشکر کشيد و نواب محمد زمان خان را پس از يک نبرد سخت اسير گرفت و بکابل فرستاد و بجای او برادر خود سردار اميرمحمدخان را مقرر و ننگرهار را بکابل ملحق ساخت وسپس به عزم قندهار حرکت نمود. سردار سلطان محمد خان حکمران پشاور ازاين اقدامات و سوقيات سردار دوست محمد خان برجان خود ترسيد و خود را تحت الحمايه رنجيت سنگ حکمران مقتدر پنجاب قرارداد. ازآن تاريخ به بعد پشاور عملا درکف سيک ها قرار گرفت وتصرف و الحاق مجدد آن به افغانستان مشکلات و دردسرهای فراوانی را ببار آورد.
2
درسال 1836 ميلادی اميردوست محمدخان به آرزوی الحاق پشاور به افغانستان ، لقب « اميرالمومنين » برخود گذاشت و برضد سيکها بخاطر استرداد پشاور از چنگ آنان اعلان جهاد داد و از تجار و سوداگران و مردم کابل به « دم و درم و کرم » استعانت خواست. فقط پنج لک روپيه ازاين اعانه بدست آمدکه بسيار ناچيز بود. لذا بضرب سکه پرداخت.
« امير دوست محمد بعزم جنگ و جهاد
کمربست وبزد سکه ناصرش حق باد »
درجنگی که ميان لشکريان افغان و قوای سيک درآنسوی دره خيبر رخ داد ، بنابر دسايس جواسيس سيک و تلاش های « هارلان» جاسوس امريکايی سيک ها ، دسته يی از قوای افغانی بسرکردگی سردار سلطان محمد خان بطرفداری سيک ها از جنگ دست گرفتند و به صف دشمن بپيوستند و پول و امتياز بدست آوردند. دسته ديگر هم که خود را ناتوان ميديد از مقابله با دشمن سرباززد و منهزما به کابل برگشتند.
3
درسال 1837 ميلادی اميردوست محمد خان برضد سيک ها اعلان جهاد کرد وپسران خود افضل خان و سردار اکبرخان را همراه بابرادرش سردارجبارخان و برادرزاده اش سردار شمس الدين خان در راس 12 هزار نفر بجنگ سيک ها فرستاد. سيک ها با لشکر چندين برابر لشکر افغان در محل جمرود جلو قشون افغانی را گرفتند و با حملات پياپی خود تلفات سنگينی را بر قوای افغانی وارد آوردند. در روز دوازدهم جنگ اتفاقا سپهسالار قوای سيک با سردار اکبرخان روبروشد و در يک جنگ تن به تن سردار اکبرخان او را ضربه يی زد که از زين برزمين افتاد و ديگر از جا نجنبيد. غريو در لشکريان دشمن افتاد و پشت به لشکر افغان دادند و منهزما خود را تا پشاور رسانيدند. اکبرخان ميخواست دشمن شکست خورد را تعقيب کند و پشاور را تصرف نمايد اما نواب جبارخان برادر اميردوست محمد خان که مرد سالمند و بی حرارت بود مانع پيشروی قوای افغانی بسوی پشاور شد و حمله برپشاور را موکول به تصميم و هدايت اميردوست محمد نمود و بنابرين نامه يی به اميردوست محمدخان نوشت و آنرا بوسيله پيکی تند رو به کابل فرستاد و از تلفات جانی قوای افغانی و شکست دشمن تذکر داد و هدايت خواست. اميردوست محمد خان که نيروی کمکی آماده نبرد درکابل نداشت و ميدانست که تدارک يک چنين نيرويی وقت زيادی را در برميگيرد و طبعا تا آنزمان دشمن نيز امکانات دفاعی خود را اکمال خواهد نمود ، لذا به قوای افغانی دستور بازگشت داد. ولی اين بدان معنی نبود که امير از فکر تصرف و الحاق مجدد پشاور به کشور دست گرفته و منصرف شده باشد.
4
درسال 1837 ميلادی برنس به نمايندگی گونرجنرال هند بريتانوی همراه با کاروان بزرگی وارد کابل شد و با اميردوست محمدخان پيرامون ايجاد يک بازار تجارتی بزرگ در درهً غازی خان و اشتراک تجار کابلی و بخارايی در آن بازار سال يکبار ، به گفتگو پرداخت، اميردوست محمدخان که ميدانست موضوع تجارت و بازار تجارتی محض حرف است و اصلا مقصد انگليس ها چيزهای ديگری است ، به سوالات برنس پاسخ های مساعد داد و بزودی معلوم شد که اهداف و نيات انگليس از فرستادن برنس به دربارش چيز ديگری است.
برنس امير را ازنيات روس و ايران نسبت به هرات آگاه ساخت و از او خواست تا همراه سرداران قندهاری در دفاع از هرات بپردازد. اميرهم که تا حدودی در سياست انگليس وارد بود ، از برنس خواست تا به اوليای امور هند بگويد ، که اوحاضر است تا ازهرات در برابر حمله ايران به دفاع بپردازد ، بشرط آنکه برمتحد خود ، سيکها ، فشارآورد تا پشاور را دوباره به افغانستان مسترد نمايند. برنس به اين پيشنهاد اميردوست محمد خان موافقت مقدماتی خود را ابراز داشت و ضمن نامه يی به ويسرای هند نوشت که دوستی با امير افغان مواضع انگليس را دراين کشور مستحکم تر خواهد ساخت و بنابرين حکومت هند بريتانوی بايستی اين شرط امير افغان را بپذيرد.
5
هنوز برنس درکابل بود که سفير روس بنام « ويکتورويچ» به دربار امير دوست محمد خان از طريق قندهار مواصلت ورزيد. امير افغان سفير روس را بطور عادی پذيرفت و از مذاکرات جدی با او تا آمدن جواب انگليس خود داری ورزيد. مدتی بعد پيام انگليس ها به برنس رسيد که هرچه زود تر به هندوستان برگردد. تا اين وقت امير دوست محمد خان با سفير روسيه مذاکرات خود را تمام کرده بود و يک کاپی مذاکرات را به برنس داد تا به اوليای امور خود آنرا در ميان گذارد.
هدف امير دوست محمد خان از آگاه کردن انگليس ها از نتايج مذاکرات خود با سفير روسيه اين بود تا انگليس ها را به استرداد پشاور ازچنگ سيک ها و دوستی به خود تشويق کرده باشد. زيرا سفير روسيه درملاقات با اميردوست محمدخان کمک دولتش را به امير برای بدست آوردن مجدد سرزمين از دست رفته پشاور وعده داده بود. ولی انگليس ها که قصد داشتند سرحدات هند را درصورت امکان تا دريای آمو و درغير آن اقلا تا کوه های هندوکش وسعت دهند، اين تقاضای امير افغان بمثابه دست درازی به قلمرو هند بريتانوی تلقی نموده و با عقد معاهده سه جانبه در لاهور در 1838 و پخش اعلاميه يی پر از دروغ و افترا نسبت به اعمال و نيات اميردوست محمد خان ، دست به لشکر کشی به افغانستان زدند و با بيرون راندن يک رهبرقانونی افغان ، و جانشين ساختن يک شخص ضعيف النفس و فاقد وجاهت ملی بنام شاه شجاع برتخت کابل ، افتضاح بزرگ تاريخی را براه انداختند که سرانجام نه سرحدات هند را تا آمو کشانيدند و نه تا کوهها هندوکش ، بلکه با تلفات فراوان جانی و خسارات مالی ، مجبور به عقب نشينی فضيحت بار از افغانستان شدند.
بدينسان ، آرزوی الحاق مجدد پشاورو مناطق قبايلی به افغانستان نه تنها تاج و تخت کابل را از اميردوست محمدخان گرفت و مدت چهار سال ( 1839 تا 1842 ) او را ، آوارهً کوه و بيابان و زندانی ديار بيگانگان نمود ، بلکه جان فرزند عزيز او ، وزير اکبرخان ، قهرمان ملی ما را هم از او گرفت. زيرا يک سال پس از جنگ اول افغان و انگليس ، انگليس ها سند را از دست اميران سند متصرف شدند ( 1843 ) و دوسال پس از تصرف سند ، انگليس ها پشاور را هم از چنگ زمامداران سيک به تصرف خود درآوردند ( 1845 ). وزير محمد اکبرخان برای تصرف مجدد پشاور ازچنگ سيک ها درسال 1345 قوايی بدون اجازهً پدر به پنجاب فرستاد که درجنگ گجرات شرکت ورزيدند مگر موفق نشدند. بعدا به وزيراکبرخان که در لغمان بر بستر مريضی افتاده بود ، بدستور مخفی انگليس بوسيله طبيب هندی که از کابل برای معالجه اش فرستاده شده بود ، زهرخورانده شد. گويا او بجرم الحاق پشاور به افغانستان توسط زهر ترور شد و از جهان درگذشت.
انگليس ها که بالشکر کشی و صرف مبالغ هنگفت و تحمل تلفات بزرگ انسانی درجنگ اول خود با افغانها نتوانسته بودند سرحدات هند بريتانوی را لااقل تا هندوکش توسعه بخشند. پس از حمله ايران برهرات درسال 1857 و امضای معاهدهً پاريس به آن کشور دوضربه مهلک و تاريخی بر پيکر افغانستان وارد کردند و بعد به عقب نشستند.
ضربه اولی ، تشويق کردن ايران به اعمال نفوذ درسيستان و تقسيم آن ناحيه با آب هيرمند بين دو کشور با حاکميت انگليس در سال 1872 بود که تا سال 1972 ، برای يکصد سال مايه ً نزاع ميان ايران و افغانستان واقع شد و اين دوکشور همسايه و هم نژاد و همزبان و همکيش را از هم جدا ساخت و مانع رشد همکاری های اقتصادی و فرهنگی ميان آنان گرديد. سرانجام در 1972 با گذشتن قرارداد تقسيم آب رودخانه هلمند از پارلمان و صحه گذاری شاه افغانستان و بعدا تائيد پرزدنت داود ، اين زخم ناسور گويا التيام يافته باشد؟ و اما ضربه دومی که مهلک تر از ضربه اولی بود ، جدا کردن قسمت هايی چون : بلوچستان شامل سيبی ، دارووچاکی ، کويته ، چمن ، پشين ، کرم ، وزيرستان ، پاراچنار ، سوات ، باجور، بنير ، دير ، چپلاس ، چترال ، باشگل وغيره از پيکر افغانستان و پيوستن آن به هند برتانوی در سال 1879 برطبق معاهدهً تحميلی گندمک بود که بعدا در معاهده نومبر 1893 م بين امير عبدالرحمن خان و انگليس بطور دايم از افغانستان جدا و توسط خط ديورند به هند بريتانوی تعلق گرفت.
مجموع مناطق قبايل آن سوی خط ديورند ، ازکويته بلوچستان تاديره جات و پشاور و از بنو ووزيرستان تا خيبر و چترال ، سرزمينی را دربرميگيرد که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و بطور خاص در 1947 بعداز به ميان آمدن پاکستان از بطن نيم قارهً هند بنام « پشتونستان » مورد ادعای افغانستان با پاکستان واقع گرديد.
شاه امان الله خان و محمود طرزی وزير خارجه افغانستان نيز ازجمله شخصيت های وطنپرست ملی بودند که هرگز نمی توانستند جدايی قسمتی از خاک های افغانستان را در آن سوی خط ديورند تحمل کنند ، اما در برابر برسميت شناختن استقلال نامهً افغانستان از جانب انگليس ، بناچار معاهدهً کابل را در 1921 با انگليس ها امضاء کردند و تن به قبول خط تحميلی ديورند دادند. اما شاه امان الله ، آشکارا حمايت و پشتيبانی خود را از قبايل سرحدی آن سوی خط ديورند و آزادی خواهان هند ابراز ميداشت و همين امر سبب جنبش آزادی خواهان هند به افغانستان گرديد و مورد استقبال گرم شاه امان الله و مردم افغانستان واقع شدند. اين پيشامد که باعث تقويت اعتبار امان الله خان در نزد هندوان هند گرديده بود باعث برانگيختن تفتين انگليس برضد او شد.
انگليس ها که به روحيات ملی و خصوصيات قومی و معتقدات مذهبی افغانها بخوبی آشنايی داشتند ، با کاربرد سلاح تبليغ و تفتين برضد شاه امان الله ، بزودی ذهنيت مردم را در تبانی روحانيون وابسته بخود عليه او تغيير دادند و با سازمان دادن شورش ها در ننگرهار و منطقه شمالی برهبری مرد قطاع الطريق معروف به بچهً سقاو ( که از نعمت سواد هم بی بهره بود ) عرصه را چنان برشاه ترقی خواه افغان تنگ ساختند که مجبور شد از آن همه پلانهای اصلاحی و مترقی برای وطنش چشم بپوشد و راهی ديار بيگانگان گردد. اين حادثه قبل از همه قوت تفتين انگليس و اثربخشی آن را برمردم ساده دل افغان آشکار می سازد. بدين سان ديده ميشود که شاه امان الله نيز قربانی الحاق مجدد سرزمين های قبايل آن سوی خط ديورند با به اصطلاح بعدی پشتونستان شد.
صدارت شاه محمود و مسئله پشتونستان :
پس از سقوط شاه امان الله و روی کار آمدن نادرشاه ، انگليس ها از ناحيه داعيه قبايل سرحدی خاطر جمعی حاصل کردند. محمدهاشم خان صدراعظم افغانستان دراين زمينه ساکت بود و در داخل کشور مصروف بستن و کشتن و بزندان انداختن افرادی بود که به هواداری شاه امان الله سربلند ميکردند.
برسرکار آمدن شاه محمود خان به عنوان صدراعظم افغانستان در می 1946 مصادف بود با پايان رسيدن سلطهً چندين قرنهً استعمار بريتانيا درنيم قارهً هند و فراهم آمدن شرايطی جهت استقلال هند و ايجاد پاکستان از پيکر نيم قاره، که پس از اعلان تخليهً هند از جانب بريتانيا در اوايل جون 1947 تحقق يافت.
حکومت شاه محمود خان در ياداشت مورخ 13 جون همان سال ( 1326 ـ 1947 ) موضوع سرنوشت قبايل پشتون واقع در آن سوی خط ديورند را بحکومت بريتانيا از طريق سفارت آن درکابل مطرح ساخت مگر تااين وقت قانون آزادی هند از پارلمان بريتانيا گزارش يافته و مقرر شده بود که وضعيت شمال مغرب توسط يک همه پرسی مبنی يکجا شدن شان به يکی از از دومينيون پاکستان يا هند معين شود و قدرت سياسی در نيم قاره در 15 آگست همان سال به دو دولت جديد انتقال يابد. بنابرين موضوع بررسی ادعای افغانستان برای مقامات بريتانيه دشوار يا بی اهميت جلوه کرد. متعاقبا درماه سپتامبر 1947 نمايندهً افغانستان در ملل متحد باشرکت و شموليت پاکستان درآن سازمان مخالفت خويش را ابراز نمود و از آن تاريخ به بعد مناسبات دو کشور با بی اعتمادی و بدبينی نسبت بيکديگرهمراه شد.
سيدقاسم رشتيا يکی از رجل دولتی ووارد برسوابق پشتونستان ، ضمن مصاحبه يی دراين مورد ميگويد : « من در سال 1947 وکيل رياست مستقل مطبوعات بودم ، سالی که موضوع سرحدی ميان هند بريتانوی و افغانستان زير بحث بود. حکومت افغانستان به سويهً عالی مجالسی ترتيب داد و موضوع را زير بحث گرفت. بالاخره چنين فيصله شد که چون وقت زيادی گذشته ، افغانستان نبايد ادعای ارضی نمايد. و سياست دنيا هم اجازه نميدهد که تمام معاهدات سرحدی تجديد شود ، زيرا درآنصورت نقشهً دنيا تغيير ميخورد. افغانستان تصميم گرفت ، برای ساکنان آنطرف سرحد « حق خود اراديت » ( ) بخواهد. چون در اين وقت هند و پاکستان بحيث کشورهای مستقل بوجود آمدند ، به مردم سرحد گفته شد که الحاق خود را به هند و يا پاکستان اعلان نمايند. الحاق با هند غير ممکن بود. و در نتيجه مردمان سرحد جبرا به پاکستان مدغم شدند. درعين حال لازم بود به اين معضله نامی داده شود ، مطبوعات هند در نشرات خود قضيه را بنام قضيهً افغانستان ياد ميکردند که اين نام برای ما خيلی گران تمام شد. من پيشنهاد نمودم که بجای آن ما بايد آن را « پشتونستان » بناميم. بعد از منظوری ، وقتا که نشرات افغانی هم خود و هم اخباری که از طريق آژانس باختر به آژانس هندوستان و هندوستان تايمز مخابره مينمودند ، نام پشتونستان را انعکاس دادند ، رفته رفته اين نام در مطبوعات جهان عام شد. شروع پخش نام پشتونستان سال 1347 بود که دوران صدارت شاه محمود خان بود . » ( ارمغان اميد ،ج 2 ، ص 408 )
درسال 1948 موضوع قبايل سرحدی ( پشتونستان ) درجرايد افغانستان با آب و تاب خاصی عنوان شد. و در نتيجه شاه محمود صدراعظم را واداشت تا در نوروز 1328 ( مارچ 1949 ) در محضر شهريان جلال آباد نطقی ايراد نمايد. صدراعظم در آن نطق ازحکومت پاکستان تقاضاکرد تا به حقوق پشتونها سرحدی گردن نهد. با الهام از سخنرانی شاه محمود خان دربعضی از ولايات کشور چون قندهار و کابل و جلال آباد تظاهراتی عليه پاکستان براه افتاد و تحريکاتی در دو سوی سرحد نيز صورت گرفت. بدنبال بحرانی شدن اوضاع ، طيارات پاکستانی درجون سال 1949 مطابق جوزای 1328 ، برمناطق سرحدی و جنوبی کشور شديدا بمباردمان کردند که تلفات بسياری برجای گذاشت. حکومت افغانستان در رابطه با آن به حکومت پاکستان شديدا پروتست داد و از آن به بعد جنگ سرد تبليغاتی بين افغانستان و پاکستان گسترش يافت.
سپس در 26 جولای 1949 مطابق 1328 شورای ملی افغانستان که تعدادی از اعضای حزب ويش زلميان در انتخابات دورهً هفتم شورای ملی راه يافته بودند با ديگر روشنفکران شامل درشورا که برای آزادی قبايل پشتون سخت پافشاری ميکردند ، فيصله ای صادرکرد و معاهدهً خط ديورند را ملغی قلمداد نمود. متعاقبا شورا ، روزی را بنام « روز پشتونستان » بتاريخ 9 سنبله 1331 مطابق 26 اگست 1951 به تصويب رسانيد و قرار برآن شد تا هر سال ازاين روز تجليل به عمل آيد. ( افغانستان در پنج قرن اخير.ج 2 )
غبار دراين رابطه مينويسد : « جرگهً بزرگ جلال آباد درمارچ 1949 تصميم و ارادهً مردم افغانستان را باتفاق سرحدات آزاد افغانی برای استخلاص افغانهای ماورای ديورند تا سند به دنيا نشان داد و شورای ملی دورهً هفتم افغانستان در جون 1949 ابطال و الغای « خط مردهً ديورند » را اعلام و جرايد کابل منشرکرد. درهمين سال بغرض امداد درمبارزهً آزادی خواهانهً مردم « پشتونستان » دفتر اعانهً درکابل باز گرديد و مجالس متعددی به همين مقصد درشهر های کشور چون گرديز و قندهار وغيره تشکيل شد و تصاويب آمادگی برای مبارزه با پاکستان در راه استخلاص تمام افغانهای ماورای ديورند تا سواحل سند بعمل آمد. و اما در اين هنگام در پشتونستان محکوم و آزاد ( صوبهً سرحد و سرحدات آزاد ) و بلوچستان چه ميگذشت ؟ بعد از آنکه دولت انگليس در 3 جون 1947 اعلاميهً تخليهً هند را نشر نمود ، در 21 همين ماه جرگهً عظيم بنو درپشتونستان محکوم تشکيل شد، و نمايندگان تمام « پشتونستان » آزاد و محکوم و بلوچستان و احزاب بزرگ از قبيل : خدايی خدمتگاران ، جميعت العلمای سرحد و زلمی پشتون درآن شرکت و فيصله کردند که : « پشتونها نه هند ميخواهند و نه پاکستان ، بلکه ميخواهند دراين کشور يک حکومت آزاد پشتون براساس جمهوری اسلامی تشکيل شود.» به غرض استناد فيصلهً همين جرگهً بزرگ ملی بود که پاکستان به عجله دست به يک ريفوراندم جعلی زد ، و قرآن را پيش کشيد و به تکدی آرا پرداخت ، در حالی که خونريزی داخلی بين هندو و مسلمان در کلکته و بمبی و بيهار و لاهور و امرتسر و جالهندر دوام داشت. در همين آگست و سپتمبر 1947 بيش از يکصد هزار نفر مسلمان و هندو کشته شدند و پاکستان نو احداث درحالت تزلزل و تشنج قرار داشت. در اين وقت خان عبدالغفارخان مشهور به خدايی خدمتگار در پشتونستان به پيروی از مهاتما گاندی به جميعت رضاکاران زلمی پشتون امر کرد که از عدم تشدد کارگيرند ، در حالی که اين جميعت ( باداشتن 25 هزارمرد مسلح ، فيصله کرده بود که شمشير ازنيام کشند » ( درمسير تاريخ ، ج2 ، ص 234 ) زيرا معتقد بودند که :
آزادگی به قبضهً شمشير بسته اند مردان هميشه تکيه به شمشير ميکنند
شمشيرگرفتن و شمشير زدن و دست به خشونت زدن ، جزئی از خصلت و طبيعت قبايل پشتون است و نمی دانم که چگونه خان مشهور اين قبايل را با فلسفهً عدم خشونت که رکن اساسی دين هندويزم است عادت داده است که از خشونت دست بردارند وگاندی وار مبارزات خود را از طريق مرارت پيش ببرند؟
داد و فريادی که از آن پس بخاطر آزادی پشتونستان درکابل و قندهار و جلال آباد براه می افتاد از يکسو و تحريکات محمدداود برضد عمش سرانجام شاه را برآن داشت تا شاه محمودخان را از کار حکومت سبکدوش و بجايش سردار محمد داود رانصب نمايد.
صدارت داؤد خان و مسئله پشتونستان
درميان زمامداران متاخر محمدزايی افغانستان ، داؤد خان که مرد نظامی و در عين حال وطن خواهی بود، قبل از آنکه به صدارت برسد ، هنگاميکه نائب الحکومه قندهار و رئيس تنظيميه درآن ولايت بود، دريافت که شاه امان الله خان هنوز هم از محبوبيت خاصی درميان مردم برخوردار است و بازهم هنگامی که رئيس قول اردو و رئيس تنظيميه و والی مشرقی بود نيز درک کرد مردم از شاه امان الله با تکريم و حرمت زياد ياد ميکنند، لذا اين فکر به او دست داد که تمام افتخارات تاريخی خانوادهً محمدزايی ، دروجود شاه امان الله ، محصل استقلال افغانستان خلاصه و ختم شده است. بنابرين بايد او دست به اقدامی بزند که نام اوبالاتر از امان الله خان برسرزبانها بيفتد.
داؤد با پيش کشيدن « داعيهً پشتونستان » وآزادی قبايل سرحدی، به عنوان يک مسئله ملی و حياتی مردم افغانستان ميخواست هم اشتباهات جد اعلی خود سردار سلطان محمد را جبيره کند و هم احيانا با الحاق مجدد سرزمين های قبايل آن سوی خط ديورند به افغانستان ، گامی بلندتر از « اودرزاده اش » ( شاه امان الله خان ) بردارد و نام نامی تر ازگذشته گان ازخود درتاريخ بگذارد. غافل ازاينکه نيل به چنين هدفی بدون زرو زور و پويايی خود مردم آن سامان ناممکن است ، و عامل بيرونی فقط ميتواند چرخ پروسه را سريع تريا کند تر بحرکت درآورد. داؤد خان به همين نيت درفضای باالنسبه مساعد تنفس و دموکراسی عهد حکومت شاه محمودخان دست به اقدامات نيمه سری برضد شاه محمود زد و افراد معين را درحزب « ويش زلميان » و همچنان « حزب آزادی خواهان پشتونستان » بحرکت انداخت تا باوارد کردن فشاربرشاه محمود خان ، زمينه را برای قدرت يابی خود زودتر فراهم سازد.
شاه محمود خان که ازکشمکش های درون هيئت وزراء و همچنان شورای ملی و نيز از فعاليت های غير مطلوب کلوپ ملی بستوه آمده بود ، دوباره ازدموکراسی روی برتافت و به قطع نشرات ازاد و زندانی ساختن روشنفکران و اصلاح طلبان پرداخت و بدين گونه، محبوبيتی که در سالهای اول حکومتش درميان مردم بدست اورده بود ، بندريج ازدست داد و تشويش و ناآرامی هايی رانيز برای شاه فراهم کرد. معهذا شاه محمودخان هنوز تصميم نداشت ازقدرت کنار برود و جايش را برای داؤد خان خالی نمايد و باری درمصاحبهً گفته بود :
تا دامن کفن نکشم زير پای خاک
باورمکن که دست زدامن بدارمت
ولی درست يک روز پس ازنشرمصاحبه اش ، شام روز 6 سپتمبر 1953 ( سنبله 1332 ) خبر استعفايش از راديو پخش شد و زمام امور حکومت به حريف قديمش دادو خان سپرده شد.
داود خان پس از تقرر، قضيه پشتونستان را درسرفصل سياست حکومت خود قرار داد و بعد از آن با حرارت و شدت تمام آنرا دنبال نمود، طوريکه سياست داخلی و خارجی افغانستان برای حل همين مساله وقف شده بود و هرگونه ايراد يا اعتراض نسبت به آن گناه کبيره و حرکت ضدملی محسوب ميشد.
دردورهً حکومت داود ، برسر مساله پشتونستان کار به لشکر کشی و احضارات عسکری و قطع روابط باپاکستان و انسداد سرحدات کشيد و مناسبات ميان اين دو کشور روز تا روز وخيم تر و حساس تر شده رفت.
درهمين آوان دراتحادشوروی نيز تغييرات رونما گرديد. بدين معنی که بارویکار آمدن خروشچف در رهبری شوروی درمناسبات بين المللی اين کشور نيز تحول چشمگيری وارد شد. خروشچف که از نگاه خصلت خود بارهبری سلفش استالين تفاوت زيادی داشت بجای انزوا و دوری از کشورهای خارجی ، درمرحلهً نخست باکشورهای جهان سوم ازدر دوستی و گسترش مناسبات پيش آمد و سعی کرد تا با ادعای همزيستی مسالمت آميز آنها را مطمئن ساخته و از طريق فراهم آوری کمک های اقتصادی و نظامی دربين آنان نفوذ کند.
داودخان صدراعظم افغانستان ( از 1932 ـ 1342 ، 1953 ـ 1963 ) که حل مسئله پشتونستان و انکشاف اقتصادی کشوررا به شاه و مردم افغانستان وعده داده بود، ابتدا جهت بدست آوردن کمک به امريکا رجوع کرد ، اما امريکا که درماه دسمبر 1953 کمک نظامی خود را به پاکستان اعلان کرده بود و به دوستی پاکستان اهميت بيشتر قايل بود، حاضر نشد به حکومت افغانستان ، تازمانيکه با پاکستان برسرمسئله پشتونستان اختلاف داشته باشد ، کمک نمايد.
درسال 1954 ، نيکسن معاون رئيس جمهور امريکا به کابل آمد و بااينکه از او به گرمی پذيرايی گرديد و داود خان نيازمندی های اقتصادی و نظامی خود را برای او شرح داد ، مگر نکسن قانع نشد و در گزارش خود خواسته های افغانستان را تائيد نکرد و صرف کمک اقتصادی امريکا به امداد تکتيکی ومالی برای پروژه وادی هلمند محدود و منحصر ماند. برعکس دولت جديد شوروی از آغاز کار با حکومت افغانستان گرم گرفت.
شوروی ها دريافته بودند که هرچند داود خان تمايل کمونستی ندارد ، اما هرکسی که او را در راه رسيدن به هدفش ( کمک نظامی و اقتصادی ) ياری رساند حاضر است دست دوستی به او بدهد. بنابرين مسکو تصميم گرفت تا با او بالاتر ازتصورش کمک کند تا اعتماد اورا به پيمانه بيش از انتظارش بدست آورد. لذا دولت شوروی اعتباری بالغ بر سه و نيم مليون دالر جهت ساختن گدام غله و کارخانه نان پزی سيلو برای افغانستان منظور کرد و کار قيريزی جاده های پايتخت را به عهده گرفت. اين همکاری ها حکومت افغانستان را از همراهی اتحاد شوروی با آمال خود مطمئن ساخت و روحيه آنرا درمقال پاکستان تقويت نمود.
ازجانب ديگر حکومت پاکستان از آغاز سال 1334 مطابق مارچ 1955 تمام مناطق قبايل را جزء تشکيلات جديد اداری خود ساخت و انرا بنام « يونت غربی » اعلان نمود. محمد داود نسبت به اين طرح پاکستان عکس العمل شديد نشان داد و دريک بيانيه راديويی که شام حمل 1334 ش مطابق مارچ 1955 ايراد نمود ، شديدا بر پاکستان اعتراض کرد و اقدام انرا غصب حقوق پشتونها خواند. دراثراين موضعگيری روابط بين پاکستان و افغانستان بيش از حد تيره شد و کار به سفربری و احضارات عسکری و حمله به سفارت خانه ها و قونسلگری های همديگر کشيد، که همه اين جريانات به تيره شدن روابط درکشور منجر گرديد.
متعاقبا داود ، لويه جرگه يی را درکابل منعقد ساخت و مساله پشتونستان را با ضرورت خريداری اسلحه از خارج جهت تقويت اردو به آن پيشنهاد کرد. جرگه طی مباحثات خود درورز های 20 تا 25 نومبر 1955 پيشنهادهای حکومت را در باره دنبال نمودن مسئله پشتونستان و بدست آوردن سلاح و مهمات حربی ازهرکشوريکه ميسر شود تصويب نمود. اندکی پس از انعقاد لويه جرگه، خروشچف رهبر حزب کمونست شوروی به اتفاق بولگانين رئيس آن دولت در 15 دسمبر 1955 مطابق 23 قوس 1334 به کابل امد و در پايان مذاکرات با زمامداران افغانستان از 16 تا 18 دسمبر همان سال کمک های همه جانبه کشورش را وعده داد. آن بخش ازاين کمک ها که ماهيت اقتصادی داشت به شکل اعتبار يکصد مليون دالری برای کار های انکشافی چون : رشد زراعت ، تاسيس کارخانجات جنگلک ، ساختمان ميدان هوايی کابل و دستگاه توليد برق نغلو در همان وقت اعلان شد و همراه با آن رهبران شوروی حمايت خود را از افغانستان و هند برسر مسئله پشتونستان و کشمير ابراز داشتند. اما کمک های نظامی آن دولت که در سالهای بعدی بيش از همه برسرنوشت افغانها تاثير انداخت ، پس از مدتی اعلان گرديد ولی حدود و مقدار آن معلوم نشد.
اما آنچه مسلم است اين است که از آن تاريخ به بعد افغانستان بطورکلی به جنگ افزار های ساخت شوروی وابسته شد و همراه با آن سيل مشاورين شوروی به کشور سرازير گرديد. علاوتاد تربيت نظامی صد ها محصل افغانی در آموزشگاهای شوروی به منطور فراگيری تکتيک های حربی و کار برد سلاح های شوروی و حضور مشاورين روسی درقطعات اردوی افغانستان برای بيش از بيست سال متواتر ، بکلی نيروهای مسلح افغانی ، اردو وقوای هوايی، را تغيير شکل داد. اين تغيير شکل و نوسازی اردو که شوروی درآن نقش مرکزی داشت دريک جامعه عقب مانده مانند افغانستان ، ميتوانست نقش تعيين کننده در سرنوشت دولت داشته باشد. افزون برآن شوروی از همان آغاز، رخنه نظامی در افغانستان ، تنها به تحويل دادن جنگ افزارهای باقيمانده از جنگ جهانی دوم که هنوز متروک و غير قابل استفاده نبود اکتفا نکرد ، بلکه به « شوروی ساختن » اذهان و افکار قشر روشنفکر و تعليم و يافته جامعه نيز پرداخت.
درسال های که داود رژيم شاهی را سرنگون و بجای آن رژيم جمهوری را مستقر ساخت ، يکبارديگر مساله پشتونستان را مطرح ساخت ، اما عکس العمل هايی که توسط پاکستان بوسيله برخی افغانهای مخالف داود برضد امنيت داخلی کشور سازماندهی شد ، داود را مجبور ساخت تا برسياست خارجی اش تجديد نظر نمايد و روابطش را با همسايگان خود يعنی ايران و پاکستان بهبود ببخشد. براثر تماس های مستقيم ميان زعمای کشورهای مذکور ، داود تصميم گرفت از مسئله پشتونستان صرف نظر نمايدو خط ديورند را برسميت بشناسد. اما شوروی که مخالف نزديکی افغانستان با پاکستان و ايران بود ، باسازماندهی کودتای 7 ثور از جانب حزب وابسته به خود يعنی حزب دموکراتيک خلق افغانستان رژيم داود را سرنگون و رژيم دلخواه خود را در کابل مستقر ساخت.
متاسفانه داعيه پشتونستان همچنانيکه افغانستان را بدام روس ها انداخت ، عاقبت سرداود و خانواده اش را هم خورد. بدون آنکه « پشتونستانی » تشکيل شود. زيرا برای رسيدن به چنين هدفی تحرک و پويايی خود مردمان آن سوی خط ديورند نقش سازنده داشت و عامل خارجی فقط ميتواند پروسه را تندتر يا کند تر کند بحرکت آورد.
خان عبدالولی خان پسر خان عبدا لغفارخان درسال 1963 به افغانستان سفرکرد ، و در بازگشت خود به پاکستان طی مقاله ای دريکی از جرايد پاکستان موضوع پشتونهای آنطرف سرحد را طرح کرد که آيا بهتر است با افغانستان يکجا شوند ويا با پاکستان باقی بمانند. نامبرد در مقاله مثال های زيادی راجع به پسمانی افغانستان و پيشرفتهای پاکستان ارايه داشته بود. يکی از مثالهايش اين بود که در همان سال تعداد شاگردان اناث کالج دخترانه پوهنتون پشاور 9000 نفر بود ، درحاليکه تمام شاگردان پوهنتون کابل 2000 نفر ميشد. ( اميد شماره 257 ) واقعيت اينست که زعمای پشتونستان هيچوقت نميخواستند با افغانستان مدغم گردند.
متاسفانه رهبران و سران قبايل پشتون مقيم پاکستان در زير تاثير مکتب خدعه و نيرنگ يکصدو پنجاه سالهً سلطه انگليس ، سالها هم حکومت افغانستان را فريب دادند و پول گرفتند و ثروت و سرمايه اندوختند و هم در عين حال از حکومت پاکستان و هند نيز امتياز بدست می آوردند و داد و فرياد اقوامی را که خود براه انداخته بودند ، خاموش کرده ، پی کار خو ميرفتند ، اينست که حکومت افغانستان در بدل آن همه مصارف هنگفت پولی و مالی و تبليغات هيجان انگيز بخاطر ايجاد نا آرامی ها در حواشی مرزی وتجهيز و تسليح مردم قبايل ، در طول سی سال جنگ سرد خود با پاکستان ، هيچ دست آوردی نداشته است بلکه برعکس ، اين داعيه زمينه بهره برداری های سياسی دهلی و مسکو را مساعدتر ساخت. و چنانکه اشاره شد داعيه پشتونستان ، ابتدا سرداود خان و خانواده او را خورد و سپس پاکستان انتقام آن همه تبليغات و تخريبات شفاهی و عملی را از مردم و کشور افغانستان توسط خود مردم افغانستان گرفت و چنان ضربات هلاکتباری در دونيم دهه اخير برکشور ما وارد ساخت که آنرا در سراشيبی زوال و تجزيه و چند پارچگی قرار داده است و اگر ائتلاف بين المللی به رهبری امريکا جلو اين تجزيه را نگيرند ، رهبران تنظيمی در تحقق اين نيت تلاش دارند.
داعيهً پشتونستان به سُرابی ميمانست که هر قدر بدنبالش تلاتش ميشد ، به همان اندازه بيشترخستگی و درماندگی در پی داشت. بکلام ديگر ، پشتونستان به مُردابی ميماند که هرچه بيشتر درآن پيش بروی ، بيشتر درآن غرق خواهی شد و تلاش در جهت به چنگ آوردن آن ، تلاش درجهت نابودی خود است.
واقعا موضعگيری داود خان و گروه فشار برپاکستان ، در شرايط عدم توانايی نظامی و اقتصادی و در عين حال محتاجی براه های ترانزيتی پاکستان و بی علاقگی خود مردمان مناطق قبايل به استقلال شان ، بی ترديد يک کار بيهوده و خيره سری محض پنداشته ميشود و نتيجهً آن جز تيره شدن مناسبات نيک همسايگی و هدر رفتن مليون ها دالر قرضه های خارجی و عوايد داخلی چيز ديگری نبوده است.
اگر آن همه پول هنگفت در راه عمران کشور و ساختمان بندهای آب و کانال های آبياری و زراعت و تاسيس کارخانه های توليدی بکارميرفت ، يقينا برای مليونها افغان کار طلب ، کار و لب نانی تهيه ميشد و مجبور به عرضهً تقريبا رايگان نيروی بازوی خود در خارج نمی شدند. ثانيا عناصر عظمت طلب بايد متوجه ميشدند که افغانستان خود کشور فقيرتر از پاکستان است و با دست خالی و زور کم نمی شود چنين داعيه ای را تحقق بخشيد.
آيامسئله پشتونستان خاتمه يافته است ؟
با بقدرت رسيدن تنظيمهای اسلامی در افغانستان در 1992 ظاهرا پشتونستان يک مسئلهً خاتمه يافته تلقی ميشد، زيرا رهبران تنظيمی افغان در پاکستان هريک درصدها زد و بند سياسی گيرافتاده بودند و هريک سرمايه هايی در بانکهای پاکستان ذخيره داشتند که در صورت سرپيچی از نيات پاکستان ، اين دارائيها مسدود ميگرديد و دست رهبران به هيچ جايی هم نمی رسيد.
بنابران رهبران تنظيمی چنان از پاکستان ترس داشتند که جرئت نداشتند نام « خط ديورند » را برزبان بياورند. حتی گفته ميشد که يکی از رهبران تنظيمها ، اسناد خط ديورند را از آرشيف وزارت خارجه افغانستان مخفيانه بيرون برده و شايد آنرا در بدل پولی و امتياز ديگری بر پاکستان فروخته باشد.
اينکه داعيهً پشتونستان ازصورت يک سراب ، ميخواهد به يک حقيقت تبديل شود. بدين معنی که در پاکستان اکنون دهل « وحدت پشتونها » نواخته ميشود و سيمينار و کنفرانس داير ميگردد و داعيه چنان است تا از ترکيب پشتونهای آنسوی خط ديورند و اينسوی خط ديورند« پشتونستان » را بسازند، آيا ميتوان تصورکرد که بدون استشارهً امريکا ، کسی جرئت طرح و اجرای چنين کاری را ندارد؟ اين مومضوع ما را به ياد طرح تقسيم افغانستان از سوی داکتر عنايت الله شهرانی به « سه ايالت » بزرگ می اندازد که يکی از اين ايالت ها بنام « پشتونستان » بود.
نشريهً آسيا تايمز درشمارهً 8 عقرب ( 29 اکتوبر) سال جاری اين مسئله را طرح کرده مينويسد : «گزارشهای رسيده از ايالت سرحد شمال غربی پاکستان و ايالت بلوچستان حاکی از احيای مجدد جنبش قومی پشتونها و فعاليت آنها روی منطقهً حساس « خط ديورند » است. منطقه مرزی بين افغانستان و پاکستان که بطور مرتب شاهد عمليات نظامی پاکستان بمنظور زهر چشم نشان دادن از قبايل مخالف حکومت مرکزی است. در انتخابات اخير در ايالت سرحد پاکستان ، ائتلافی از شش حزب بنيادگرای حامی طالبان و بن لادن تحت عنوان « متحده مجلس عمل » بخشی از ائتلاف حاکم بلوچستان به قدرت رسيدند.» اين نشريه علاوه ميکند : « ... برخی مقامات افغانی صحبت از« نقشهً جديدی »ميکنند که در آن شهرهای مهم پاکستان مثل پشاور و کويته جزو افغانستان محسوب ميشوند. مقامات پاکستانی هم اخيرا از ملاقات هايی بين حامد کرزی و خان عبدالولی خان رهبر پشتونها مطلع شده اند که باعث نگرانی آنها شده است. بخصوص اينکه فهميده اند که اين مذاکرات با ترغيب امريکايی ها صورت گرفته است. »
نشريه ادامه ميدهد: « ملاقات اخير ولی خان و حامد کرزی که برخلاف روند مذاکرات و سيمينار های برنامه ريزی شده در ايالات سرحد و بلوچستان انجام شد، بحث داغ پشتونستان را داغ تر از هميشه کرد. موضوعی که به وضوح مورد حمايت امريکا هم هست. هيئات نمايندگی افغانها مقيم امريکا و اروپا نيز از پشاور و کويته ، مناطق کليدی مرزديورند ، ديدار و از اتحاد پشتونها و احقاق حقوق آنان حمايت کردند. آنها گفتند که مرز ديورند نه تنها برتاريخ پشتونها ، که بر شرايط اجتماعی و اقتصادی آنها نيز تاثير منفی گذاشته به گفتهً ماکان شينواری ، افغان مقيم آلمان ، مرز ديورند نتيجهً توطئه برای محدود کردن قدرت پشتونها بوده است. اين اظهار نظرها سالهاست که در منطقه شنيده نشده و به نظر ميرسد دوباره موجی در حمايت از پشتونها درحال شکل گرفتن است.
آخرين بار شوروی سابق برای بهم زدن ثبات منطقه دردههً هشتاد و در دوران اشغال افغانستان و قبل از آن از زمان بقدرت رسيدن خروشچف اين مطلب را مطرح کرده بود. اما پس از سقوط شوروی و فروپاشی کمونسيم ، گروه های ملی گرای پشتون موضوع را خاتمه دادند و برای نخستين بار در تاريخ پاکستان با احزاب دست راستی پاکستان مثل حزب « نواز شريف » جميعت مسلمانان ( مسلم ليک ) پاکستان متحد شدند تا نشان دهند که مسئله به وجود آمدن سرزمين پشتونها ريشهً بومی در دو کشور ندارد و همواره توطئه بوده است.
اما حالا با مداخلهً نظامی پاکستان درآن منطقه و سکونت مطلق « متحده مجلس عمل» نيروهای ملی گرا تلاش های شانرا برای بوجود آوردن يک منطقه پشتون نشين ازکابل تا پشاور و کويته دوچندان کرده اند. موضوعات حساس و تحريک آميزی مانند پشتونستان و توسعهً بلوچستان، حربهً مناسبی برای شکست قدرت نظام های موجود در افغانستان و پاکستان است. احيای جنبش پشتون گرايی ميتواند باعث تحرک و ايجاد جنبش بين تاجيکها و ازبک های شمال افغانستان و در نهايت مبارزات فراوان برای تجزيهً کشور شود. حتی ميتواند جنبش هايی برای کشمير « بزرگتر» و پنجاب « بزرگتر » به راه اندازد. البته اينها همه عواقب بلند مدت ماجراست. نتيجهً فوری و مهم مطرح شدن موضوع پشتونستان بی ثباتی درپاکستان ، ايران و افغانستان است ، افغانستانی که درعين مواجهه با اغتشاش و بی نظمی تمام سعی خود را ميکند تا بکمک امريکا نفوذش را در منطقه گسترش دهد.» ( سايت آريايی 21 اکتوبر )
« آسيا تايمز » به اين نکته نيز اشاره ميکند که » « بسياری از حکام فعلی افغانستان براين باورند که توافق بين « اميرعبدالرحمن خان » و « سرهنری مورتيمور » انگليسی در سال 1893 در خط ديورند به عنوان خط مرزی دوکشور اعتبار صد ساله داشته و در سال 1993 منقضی شده است. حالا افغانها از امريکا ميخواهند که مذاکرات جديدی دربارهً خطوط مرزی پاکستان ترتيب دهد.»
درمورد اينکه گفته ميشود : قرارداد خط ديورند برای مدت يکصد سال اعتبار داشته و در سال 1993 ديگراز اعتبار ساقط شده است ، بايد گفت که : تا آنجايی که تاريخ گواهی ميدهد ، در معاهده خط ديورند که در 12 سپتمبر 1893 بين عبدالرحمن خان و ديورند وزيرخارجهً هند بريتانوی به امضاء رسيده است ، در هيچيک از مواد هفتگانهً آن ( رک : غبار ، مسيرتاريخ، ص 69. ، حبيبی ، تاريخ مختصر افغانستان ، ص 300 ، سراج الاخبار ، ج3 ، ص 946 تا 950 ) ذکر نشده که اين توافقات برای مدت محدود مثلا ده سال يا صد سال و يا تا حضور بريتانيا در نيم قاره مدار اعتبار است وغيره. اين آوازه ها از طرف دستگاه استخبارات نظامی پاکستان سازماندهی و به دهن رهبران تنظيمهای افغانی داده شده است.
سيدقاسم رشتيا ، در مصاحبه ای بجواب اين پرسش که خط ديورند يک قرارداد بين حکومت هند بريتانوی و افغانستان بود؟ چنين نظر ميدهد : « موافقتنامهً خط ديورند که بتاريخ 12 نومبر 1893 بين امير عبدالرحمن خان وسرتيمارديورند وزيرخارجهً ( هندبريتانوی) عقد شده بود ، يک موافقتنامهً موقتی نبود ، بلکه شکل دايمی داشت. اصلا موافقتنامه ( ) نظر به معاهده اهميت کمتر دارد ( غبار انرا معاهده گفته است ، ص 690 ) موافقتنامه سرحد را تعيين نمیکرد ، بلکه تنها حدود ساحهً نفوذ دوطرف را درعلاقه سرحد معين می ساخت که بموجب معاهدهً گندمک قبلا به انگليسها واگذار شده بود. انگليسها می خواستند حدودی که در تصرف شان بود بروی نقشه تثبيت شود و بعدا بروی زمين تطبيق گردد. انگليسها مناطقی که از نظر ستراتيژی اهميت داشت ، مدنظر داشتند ، ولی طرف افغانی با آن مخالفت ميکرد. هيئات های هردو طرف بخاطر تثبيت نقشه بر روی زمين توظيف گرديدند. هيئات ها در وقت وقوع مشکلات و مخالفتها به حکومات خود جهت مشوره رجوع مينمودند ، قسمت هايی از نقشه بر روی زمين تطبيق گرديد ولی يک قسمت تا اخير کار هيئت تعيين نشد و ناقض باقی ماند ، يعنی خط ديورند بصورت کامل علامه گذاری نشد ، قسمت علامه گذاری نشده در شمال درهً خيبر واقع است که بنام دوکالم ياد ميشود. با اهميتی که خط ديورند درنزد انگليسها داشت ، در سالهای بعد که حکومت پاکستان ايجاد شد ، وزيرخارجهً انگلستان انتونی ايدن ، در سال 1950 خط ديورند را سرحد بين المللی اعلان کرد. لهذا بجواب آنهايی که ميگويند : « معياد يکصد سالهً خط ديورند اتمام يافته ، بايد گفت که خط ديورند قرارداد موقت نبود ، بلکه شکل دايمی را داشت.» ( ارمغان اميد ، ج2 ، ص 407 )
آقای رشتيا در جواب اين سوال که آيا در وقت تجزيه نيم قاره هند و ايجاد پاکستان ، حکومت افغانستان عکس العمل نشان داد يا خير ؟ ميگويد : « بلی ، يکی از اين عکس العمل ها اعلان لغو معاهدهً ديورند بود. حکومت افغانستان ادعا داشت که چون معاهدهً ديورند اصلا ميان حکومت انگليس و حکومت افغانستان عقد گرديده بود. يکطرف معاهده ( انگلستان ) با ايجاد پاکستان از بين رفته است ، معاهده خود بخود لغو شده است. حکومت جديد التشکيل پاکستان اين ادعا را قبول نمی کرد و خط ديورند را سرحد تلقی می نمود. منازعه و کشمکش به همين خاطر بالای موضوع پشتونستان دوام کرد .»
آقای رشتيا درپاسخ اين پرسش که : يک نوع شمارش معکوس آغاز گرديده است. زمانی ما ميخواستيم که پشتونستان ضم افغانستان شود حلا پاکستان ميخواهد و پلان دارد که افغانستان را جزو پشتونستان سازد.
ميگويد : « دراين شکی نيست که پاکستان از آغاز چنين مطلبی را درنظرداشت و ادعا ميکرد که پاکستان برادر کلان است ، ولی افغانستان خود را کلان ميداند. زعمای پشتون منطقه سرحد مانند ولی خان و ديگران چنين ادعايی دارند که علاقه های پشتون نشين افغانستان بايد جزء پشتونستان باشد. افغانستان از 250 سال با اينطرف وجود داشته و سرحدات آن چندين بار تثبيت شده است ، نه مردم افغانستان و نه جامعه جهانی تحمل آنرا ندارند. بايد افغانستان بحيث يک کل با داشتن حکومت مرکزی بدون آنکه کسی درآن رخنه کند و قسمتی از آنرا جدا نمايد ، دوباره حدود و ثغور جغرافيايی آن تثبيت گردد. کشورهای خارجی ( همسايه) در آن نفوذ نداشته و سرحد آن را محترم بشمارد.
اجازه بدهيد واقعبينانه تر به موضوع نگاه کنيم و از مرکب احساسات پائين بيائيم. من بصفت يک افغان منسوب به قوم پشتون که در وطن خواهی خود را از هيچ پشتون دطگ کمتر نمی شمارم ، ميخواهم يک عرض خدمت هموطنان برسانم که : قبول نداشتن « خط ديورند » به اين معنی است که سرزمين های آنسوی خط ديورند که بعد از جنگ اول افغان و انگليس يعنی بعد از 1842 از پيکر افغانستان جدا شده و به هند بريتانوی تعلق گرفته اند ، از قبيل پشاور ، کشمير و سند ، و همچنان مناطقی که براثر معاهدهً گندمک و سپس براثر قرارداد معروف به « خط ديورند » بين اميرعبدالرحمن خان و حکومت هند بريتانوی در 1893 به امضاء رسيده و شامل ايالات بلوچستان و صوبهً سرحد ميگردد ، دوباره به افغانستان تعلق بگيرند. به کلام ساده تر يعنی پاکستان تجزيه شود و از پنج ايالت آن چهار ايالت به افغانستان تعلق بگيرد و فقط يک ايالت پنجاب برايش باقی بماند ! آيا چنين کاری ممکن است ؟ و آيا چنين امری ميتواند عملی باشد؟ و آيا چنين خواستی ، آنهم بعد از يکصد و پنجاه سال و حداقل يکصد سال جدايی خواست معقولی است؟ هرگز نه.
با اسناد تاريخوار نشان داديم که بيش از يکصدوپنجاه سال است که زمامداران افغانستان بخاطر بدست اوردن پشاور تمام امکانات خود را بکار بستند تا چنين داعيه ای را تحقق بخشند ، ولی همگی سرخود را دراين راه از دست دادند تا آنجايی که دردههً اخير موجوديت افغانستان بخطر افتاد و هنوز هم اين خطربرطرف نشده است ، ما اگر مرديم و اگرواقعا وطنپرست هستيم ، بايد تلاش بکنيم که انچه باقی مانده است، انرا از خطر نابودی و تجزيه نجات بدهيم ، نه اينکه با دست خالی و شکم گرسنه درحالی که وحدت ملی ما پيش از هروقت ديگر خدشه دار شده و اردوی ملی ما به مليشه های قومی تنزيل کرده است و مجبور شده ايم تا برای حفظ امنيت در پايتخت کشور ازنيروهای بين المللی ، امنيت گدايی کنيم و حتی رهبری دولت نمی تواند براين مليشه ها اعتماد داشته باشد و بناچار برای حفاظت جان خود از خارج باديگارد استخدام کرده است ، آيا چنين ادعايی بيجا و نا معقول نيست ؟ من از پاکستان و حتی نام آن نفرت دارم ، ولی بايد پذيرفت که پاکستان امروز به يک قدرت اتمی تبديل شده است و يگانه ابرقدرت جهان امريکا برای تحقق نقشه های ستراتيژيکی خود به پاکستان بيش از افغانستان اهميت قايل است. پاکستان اگر نخواهد نه امنيت راه های ما از دست دزدان افغانی و چريکهای طالبان مصئون خواهد بود و نه مال التجاره افغانی صحيح و سالم وارد افغانستان خواهد شد نه وسايل بازسازی کشور تامين خواهد شد و نه ما افغانها ازجنگ دست خواهيم گرفت. پاکستان دشمن قوی پنجه ايست و با اين دشمن دست و پنجه نرم کردن به ضرر منافع عليای کشور است. اگر کمی دقت کنيم افغانستان را استعمار انگليس خنجر زده وبيچاره ساخته است نه پاکستان ، و بنابران اگر از همان اول اوليای امور افغانستان بجای تشنج آفرينی بفکر روابط حسنه با پاکستان می افتادند بسيار برای ما مفيد تر بود تا اينکه کشمکش و تشنج . اما متاسفانه که برخی از کشور های همسايه ( هند و شوروی سابق ) نخواستند و نميخواهند که اين زخم ناسور التيام يابد و آب خوش از گلوی مردم ما پائين برود.
هدف پاکستان از آوازه انداختن خط ديورند اينست تا افغانستان را به چالش بطلبد ، زيرا ميداند که افغانستان دچار بحران بی ثباتی و امنيت داخلی ازدست تفنگ سالاران خود خواه و نا آگاه از دسايس پشت پرده است و توانايی مقابله با پاکستان را که اينک دارای سلاح هسته ای است ندارد. به همين دليل نيروهای پاکستانی به بهانهً همکاری با نيروهای ائتلاف بين المللی برهبری امريکا بخاطر پيگرد طالبان و القاعده و جلوگيری از نفوذ شان به داخل افغانستان تا چهل پنجاه کيلومتر در داخل افغانستان پيش آمدند و به ساختن پوسته های ديده بانی پرداختند که با عکس العمل شديد نيروهای دولتی و مردم افغانستان در منطقه روبرو شدند. اگر آرزو دايم که ثبات و امنيت به کشور برگردد ، بهتر آنست تا از مرکب جهل پائين بيائيم و خط ديورند را مثل دوران پيش ازاين برای مردم خود درد سر فراهم نسازيم.
عکس العمل اخير ( 7 نومبر ) وزارت خارجهً افغانستان در مقابل خبرگزاری سازمان ملل متحد در اسلام اباد که گفته بود ، « کميسيون سه جانبه امنيتی افغانستان ، پاکستان و امريکا بحث دربارهً تعيين خطوط مرزی بين دو کشور و اختلاف موجود در اين زمينه را آغاز کرده اند ،». از همان احساسات افغانی آب ميخورد که نتيجه ای جز ادامهً تشنج بدنبال ندارد وافغانستان را در امر بازسازی و تامين ثبات سياسی لطمه ميزند ، بفکر ما اين بهترين فرصتی است تا اين کميسيون در رابطه به تعيين نقاط نا مشخص مرزی اقدامات مقتضی از راه مسالمت آميز يعنی مذاکره و گفتگو انجام دهد. بدون پادرميانی سازمان ملل و امريکا دراين قضيه ، حل اختلافات مرزی افغانستان و پاکستان از توان خود طرفين نا ممکن به نظر ميرسد.