هم ما نندی چپی ها و را ستی ها در ا فغا نستا ن
رهنورد زریاب
این مو ضوع را مورد ا رزیابی قرا ر داده است که ما خلاصة آنرا خد مت تان
تقدیم مید ا ریم
هرد و سازما ن چپ و را ست بنیا د
گرا ، در دهة چهل خورشیدی با بهره برداری از فضای باز سیاسی آ ن دوره چهره آ راستند
، روی صحنه آ مد ند و برا ی بد ست آ ورد ن قد رت به تکاپو افتاد ند و به همین د لیل
ساز ما ن های چپ و راست همزا د اند
سر چشمه های ا لهام هر دو گروه ها ی
چپ و راست ، خارج از مرز های کشور بود . بد ین معنی که گروه های چپ ، رهنمود های
خود را از مسکو و پیکن میگرفتند و گروه های را ست مذ هبی ، نیز ا ز سازمان « ا خوان
المسلمین» مصر و بعد تر و بعد تر از سا زما ن را بطة ا لعالم ا سلامی عربستان سعودی
و جماعت ا سلامی مود و دی د رپاکستان دستور دریافت میکرد ند. و پسا نتر هم ساز ما ن
شیعه مذهب افغا نی به کا نون ها ی مذ هبی ایرا ن چشم دوختند.
از نظر تشکیلا تی ، از آ نجا که جر
یا ن هایچپ جها نی، در زمینه های ساز ما نی و تشکیلا تی، تجر بة بیشتر ی د ا شتند،
سازما ن هایبنیا د گرای اسلامی، تشکیلات و ا صول سا زما نی را ا ز ساز مانهای چپ
نسخه بر د ا ری
کر د ند. و تنها از رهگذر واژه ها،
بر خی از دگرگونی ها را پذ یر فتند. به گو نة مثا ل، درین احزا ب بنیاد گرای اسلامی
، واژة " ا میر" جا ی " منشی عمو می " واژة برا د ر جا ی " رفیق " واژة " بیعت "
جای " سنتر ا لیزم د مو کرا تیک " و واژة " شورا " جای " کمیتة مرکزی " را گرفت .
گروه های چپ شوروی گرا و سازمانهای را ست بنیاد گرا، برای جلوه دادن مشروعیت خود
شان، به مقوله هائی توسل جستند که خیلی مجرد و دور از د سترس بود ند و عملا هر گز
در صد د اثبا ت ادعا ی شان بر نیا مد ند. درین راستا حزب د یموکرا تیک خلق ا فغا
نستا ن به " ارا دة با القوة زحمتکشان کشور " تکیه میکرد و تنظیم های جهاد ی از
" ا مت مظلوم " سخن میگفتند. ا ما
در عمل نه حزب د یموکراتیک خلق، به " زحمتکشان کشور" فرصت داد تا ارا دة با القوة
شانرا به فعل در آ ورند و نما یا ن سا زند، و نه تنظیم های جهادی این زمینه را برای
" امت مظلوم " کشور فراهم ساختند تا نشان بد هند که به چه کسی " بیعت " میکنند.
سا زما نهای چپ، از جمله حزب
دیموکرا تیک خلق، از همان آ غاز پید ا یش، د چار کشمکش های درونی شد ند. این
کشمکشها به انشعا با ت پیهم و ستیزه های د رون حزبی دائمی نما یان میشد ند و سر
انجا م هم این وضعیت در آغاز سال 1371 هجری خورشیدی به گونة شرم آوری، به از هم
پاشیدن خود شان انجامید.
از سوی د یگر د یده شد که " جمیعت
اسلا می " به حیث نخستین تشکل بنیاد گرا یا ن مذ هبی در کشور ما، در نیمة اول دهة
پنجاه هجری شمسی، در شهر پشاور با انشعاب روبرو گرد ید و ازین انشعاب، حزب اسلامی
گلبد ین حکمتیا ر
پد ید آ مد. پسا نتر ها ، حزب
اسلامی مولوی خا لص و حزب اسلامی قاضی وقاد از پیکر حزب اسلامی حکمتیار جوانه زد
ند.
درین میان حالتها و موارد ی هم د
یده شد که بد ستور قد رتهای حامی و با کار برد تهدید و فشار، نوعی اتحاد میکانیکی
در این جریا ن بوجود آمد. اتحاد جناح های" پرچم " و" خلق " را در سال 1356 که به
یاد داریم و نیز می توان آن روزی را بخاطر آورد که حوصلة جنرا ل ضیا ا لحق بسر رسید
و دستور صادر کرد که تنظیم های هفتگا نه میبا ید اتحاد کنند. در نتیجه در ظرف 72
ساعت اتحاد بوجود آمد و بیا نیة مشترکی صا در کرد ند. البه روشن است که چنین اتحاد
های دستوری به هیچ روی پایا و پاید ا ر نبود ند.
حزب د یموکراتیک خلق، جز خود و جز
دید گاه خود، هیچ تشکل و اند یشة دیگری را تحمل نداشت از همین رو پس از کود تای
1357 ثور همه سازمانهای سیا سی و اند یشه های د گرگون تار و مار شد ند و حزب خلق
خواست یکه تاز مید ا ن باشد. تنظیم های بنیاد گرای اسلامی نیز، رد پای حزب د یموکرا
تیک خلق را د نبال کرد ند. بد ین معنی که به دست< یافتن بر کابل و شهر های د یگر،
هر گونه فعالیت سیا سی بجز فعالیتهای تنظیم های جها دی، ممنوع شد و بد ین صورت، این
تنظیم ها نیز روا نداشتند که مردم کشور آ واز شانرا بلند کنند و ارادة شانرا نمایان
سازند . بر همین بنیا د می توا ن گفت که هم حزب د یموکراتیک خلق، و هم تنظیم های
جهادی بنیاد گرا، نهاد های خود کامه و مستبد بود ند و به اصل های آ زادی اند یشه،
تسا هل و تحمل، هیچ گونه ارزشی نمی داد ند. گروه های چپ هوا خواه شوروی ، همواره از
مسکو د ستور میگرفتند. و احزاب بنیاد گرای مذ هبی نیز عمد تاً از کانون های مختلف
قدرت در پا کستا ن، عربستا ن سعودی و ایران فرمان میبر د ند. بد ین صورت، می توان
گفت که این گروه های چپ و راست ـ بر خلاف اد عا ی شان ـ هر گز از آزادی بر خورد ا ر
نبو د ند و در واقع، همچو افزار هائی از سوی بیگانگان به کار میر فتند. حزب د
یموکراتیک خلق، کشور و دارائی های آنرا ملک مطلق خود می پنداشت و به هر گونة که
خواست با آن معا مله کرد. تنظیم های بنیاد گرای مذهبی نیز ،درین زمینه، ازحزب د
یموکراتیک خلق نه تنها پس نما ندند بلکه خیلی پیشی هم گرفتند. بد ین معنی که اکر وا
بستگان حزبد یموکرا تیک ، غالبا پنهان و در پشت پرده، دارائی های دولت و مردم را
حیف و میل میکرد ند، احزاب و تنظیم های بنیاد گرا، آشکارا و در برابر د ید گان همه،
دارائی های دولت و دار و ندار مردم را به یغما میبرد ند. یعنی درین کار « شهامت »
بیشتری از خود نشان میداد ند. حزب د یموکرا تیک خلق ، تلاش شائستة بکار نبرد تا
پیروان و هواخواهان خود را با عمق آ موزه های و جهان بینی کمونیزم آشنا سازد . در
نتیجه بسیاری از اعضای حزب ـ حتی در سطح دفتر سیاسی ـ جز چند تا شعار و مقولة گنگ و
مبهم چیز دیگری از کمونیزم نمی فهمید ند و بویژه با اندیشه های مارکس کاملا بیگانه
بود ند. در وا قع می توان گفت که کمونیزم هر کسی ، کمونیزم
خود او بود . سازمانهای بنیاد گرای
مذ هبی نیز، بکار پخش و نشر اصول و آ موزه های انسا نی و شریفانة اسلام، در میان
پیروان
ووابستگان شان، هیچگونه د لبستگی
نشان ند اد ند. از همین روی در بهار سال 1371 همه گان با روشنی د ید ند و در یافتند
که هر
« فرمانده» و هر« مجاهد» اسلامویژة
خودش را دا شت و بر پایة همان اسلام، آدم می کشت، غارت میکرد، ویران می ساخت،
حتی به ناموس مردم د ست می انداخت.
این گفتة جنرال رحمت الله صا فی که خود سالها در کار جهاد سپری کرد، بیانگر نمونة
چنین « اسلامی» میتواند بود : «
قرار گاه من در شمال جلال آ باد در دهکد ة سوچ درة نور بود . باری با چند تن از
قوماندانان
دیگر نشسته بود م، قو ماندانی از
سرخرود، به د گروال امام پا کستانی که در تورخم بود با د ستگاه مخابره میگفت : انشا
ا لله
مجا هد ین موفق هستند . ما به فضل
خدا ، از د هکدة خرکاران ، هشت زن و پنج کودک را غنیمت گرفتیم. با شنید ن این سخنان
من هم گریه کردم و هم خنده ام گرفت
و متعجب و حیران گشتم» ستیزه های د رون نیرو های چپ شوروی
گرا، در فرجام کار،به شکل موضع گیری های نما یا ن و خطر ناک قومی نما یان گشتند
چنانکه در پایان دورة ریاست جمهوری
نجیب الله پر خاش هائی که رنگ قومی و زبانی داشت ، حتی در جلسات دفتر سیاسی حزب
بگونة آ شکار و بی پرده طاهر می شد
ند.و آخرین برخورد ستیزه جویانه میان محمد اسلم وطنجار، رازمحمد پکتین و محمد رفیع
از
یک سو و فرید احمد مزد ک، نجم الد
ین کاویانی و عبدالوکیل از سوی د یگر، نیز نمایانگر تبلور همین عناصر قومیت و زبان
بود.
به همین گونه سازمانهای بنیاد گرای
مذ هبی که به کار برد ند تا از اسلام و شعار اسلامی همچون پر دة برا ی پو شا نید ن
خصلت های قوم گرائی شان سود گیرند،
نتوانستند این واقعیت تاریخ را پنهان نگهدارند که برای رسید ن به کرسی قدرت
ویا نگهداشت آن، قومیت و زبا ن را د
ستاویز خود شان ساخته بود ند. این اصل بویژه هنگام رویا روئی های مسلحانة مرگبار
گلبد ین حکمتیار ، احمد شاه مسعود،
عبد الرسول سیا ف و عبد العلی مزاری خیلی روشن جلوه نمود. حزب د یموکراتیک خلق که در دورة
دموکراسی دهة 60 نقاب انسانی و معصومانة بر چهره دا شت ، از آزا دی، عدالت و
حقوق انسان سخن می گفت و ایجاد یک
آرمان شهر زیبا، خوش ایند و رها از بیداد ها را مژ ده میداد ، پس از آنکه قدرت
دولتی را در د ست گرفت ، نا گهان نقاب از
چهره اش فرو افتاد و مردم اژ دهای هزار سر سهمناکی را دید ند که هزار تا دهن داشت
و از هر دهنش آتش و خاکستر سوزان می
بارید. تمام آزادی ها ، عدالت، حقوق اساسی مردم و ا منیت و مصئو نیت در این
آتش سوختند و زیر خاکستر شد ند
چنانکه دیگر از هیج آزادی خبری نبود. بر لبها قفل ترس نهاده شد ، اندیشه هارا به
زنجیر بستند ، بر چشمها پر دة ارعاب افگند
ند و در گوشها پنبة تهد ید فرو کرد ند ، بر دلها درد و رنج سنگینی میکرد ، و دلها
تنها در فضای تنگ سینه ها می نالید ند و
ناله ها و فریاد های شان به دیوار های کوچک سینه ها می خورد ند و بجائی نمیرسید ند<
چنین حالتی آدمی را به یاد سخنان
خرد مند ا نة « کارل پویر» می اندازد که روزگاری گفته بود : آنانی که ادعا می کنند
که بهشتی بر روی زمین خواهند ساخت ، جهان را به
جهنمی مبدل خواهند کرد. حزب د یموکراتیک خلق چنین بهشتی را
وعده داده بود ، ولی جهنم سوزان هولناکی ایجاد کرد و درین جهنم بیشتر از همه
آن گروه عظیمی سوختند و رنج دید ند
که پهروزی و سعادت آنان را شعار خویش ساخته بود، نا دار ترین و بی نوا ترین
مردم کشور .......... در فرهنگ سرخ حزب، نه تنها آزاد اند
یشی و آزا دا نه سخن گفتن گناه بزرگ بود، بل گوش دادن به گپ و سخنی که از
آن طنین مخا لفت و نا سازگاری با
حزب و روش آن شنیده می شد ، خیا نت و جرم بشمار میرفت. همچنان خواندن هر
نکته و سخنی که بوی بیگانه با
آموزشهای د بستان حزب میداشت ، سزاوار بازپرسی و کیفر می بود. بد ینصورت ،
حزب مردم را از د سترسی به فرهنگ،
دانش و روید ا د های گوناگون جهان غیر کمونست محروم می ساخت و حتی شنید ن رادیو های جهان، بویژه در عصر نا میمون
تره کی ـ امین میتوانست همچو برگة معتبری برای اثبات ضد انقلاب بودن بکار رود و شنوندة تیره
بخت را روانة زندان یا حتی کشتارگاه سازد. بد ین سان، در قفس ملال انگیز و رنج
آوری که حزب سا خته بود، مردم کشور : الف: آزادی بیان و عقیده نداشتند. ب : به فعالیت های آزاد فرهنگی نمی توانستد پر داخت. ج : آزادانه مسافرت کرده نمی توا
نستند. د : حق انتخا ب نما ینده نداشتند. ه : از حق دفاع از خویشتن بی بهره
بود ند. و: زمینه برای تکامل آزاد شخصیت های
شان وجود نداشت. ز: مردم با رفتار ها و بر خورد های
اهانت آمیز روبرو می بود ند. ح : حق شان را مطا لبه نمی توا
نستند. ط : مصئو نیت خانه و خا نواده شان
پیوسته در خطر بود. ی: حق رسیدن به کرسی های بلند دولتی
را نداشتند ، چون این کرسی ها در انحصار حزب بود. ک: در سایة ترس و اضطراب همیشگی بسر
میبر د ند. ل: گناهکاران باالقوه به شمار
میرفتند و هر لحطه بیم آن میرفت که باز داشت شوند بر این بنیاد، حزب د یموکراتیک خلق،
با زیر پا نهاد ن اصل های تسجیل شده در اعلامیة جهانی حقوق بشرو میثاق جهانی مد نی و سیاسی سیمای خشن
خویش را بحیث سازمان مستبد و ضد حقوق بشر، در برابر مردم کشور و جهانیان اشکار ساخت. بمبارد مان بید ریغ روستا ها ،
کشتار های گروهی، نابود کرد ن فر آورد های کشاورزی و حیوانات روستائیان، ویران کردن
قلعه ها، باغ ها و تا کستا نها، از
کارنامه های بسیار سنگدلانة حزب د یموکرا
تیک خلق بشمار میرود. این حزب به کود کان ، زنان و پیر مر دان بیگناه هیچ رحمی نمی
کرد. در واقع در سراسر دورة فرمانروائی حزب ، نه تنها کشور را ملک طلق خویش بشمار می آ ورد ند ، بلکه مردمان کشور را
نیز به چشم کنیزان و برد گان خود می د ید ند و با آنان بر خوردی را می کرد که شا
هان خود کامة سده های میا نه با کنیزا ن و
بردهگان شان داشتند. گذشته ازین ، همین ستمگریها ، سنگد لیهاو خشونت های حزب د
یموکرا تیک خلق بود که ملیونها تن از مروم کشور را، در سرزمین های دور و نزدیک، آواره و دربد ر ساخت.
مهاجرتی چنین کسترده و عظیم، در چنین مدت کوتاه ، بمنظور نجات زندگی و ارمان، شاید در تاریخ جهان
نظیر نداشته باشد. این رویداد بی نظیر رو سیاهی بی نظیر برای حزب د یموکرات
افغانستان باید به ارمغان آ ورده باشد.
’’نگاهی به چپ و راست‘‘ (ن.
روشن) با انكشافاتِ اواخر دههء هشتاد در
اتحاد شوروي، و با به قدرت رسيدنِ داكتر نجيب الله، تفكرات و نظرياتِ مختلف در داخل
ح.د.خ.ا كه قبلا" بنابر مقتضيات آن عصر و زمان، مجال ’’برآمد‘‘ را نداشتند و از
حمايت بين المللي برخوردار نبودند، فرصت يافتند تجلي يابند و مستقلانه عمل كنند.
گرچه آن انكشافات را به هيچصورت نميتوان محكوم كرد و نادرست تلقي نمود، اما براي
حكومت داكتر نجيب الله و شرايط خاصي كه ح.د.خ.ا بمثابه اداره كننده اي دولت و بخصوص
قواي مسلح كه عملا" در يك جنگ رويا رويِ تحميل شده قرار گرفت و بيشتر به اتحاد و
يكپارچگي نياز داشت، بسيار فاجعه بار بود. بعد از آن فاجعه،
يعني سقوط داكتر نجيب الله، ما شاهد بررسي ها، تحقيق ها و داوريهاي دانشمندان،
نويسندگان و متفكرين داخلي و خارجي هستيم، كه هر يك قضايا را بگونه هاي مختلف با
نوشتن كتب، مقالات و رسالات بررسي كردند و اين پروسه هنوز جريان دارد. جاي شك نيست
كه چنين بررسي ها و تحليل ها، خود گنجينه هاي پُر بهاي اند كه بايد نسل فردا از آن
استفاده كرده و از تكرارِ آن اشتباهات بپرهيزند، اما بدبختانه كه به حالِ ما
افغانها چندان كاري نه افتيدند، زيرا اكثريت اين تلاش ها در جهت تضعيف شخصيت
ها و جريانات فكري، با شيوه هاي كينه جويانه و طعنه آميز صورت گرفته و ميگيرند، كه
از ارزشمندي اين آثار به سختي ميكاهد و جايگاه شانرا در رديف كتب و رسالاتِ معتبر
تاريخي، از دست ميدهند. يكي از اين صاحبنظران و شخصيت
هاي بسيار محترم، كه در اين سلسله قلم برداشته و خواسته اند خود را نيز در رديف
قاضيانِ عادل جا دهد، آقاي رهنورد زرياب اند، كه گرچه اغلب به داستان و قصه نويسي
مشغول بوده اند، اما گاه گاهي سياست هم مي كنند. تقريبا" دو سال و نيم
قبل، آقاي محترم زرياب در مجلهء افغاني به نام (وحدت ملي) چاپ امريكا
(شماره دوم سال 1999م) زير نامِ’’نگاهي به چپ و راست‘‘ مقاله اي نوشته اند. اين
مقاله را چند روز قبل در روي انترنت(صفحه آريايي) با عنوان ديگر و متنِ اندك دست
خورده، زير عنوان ’’هم مانندي چپي ها و راستي ها در افغانستان‘‘ دوباره نظرم را جلب
كرد. خوانشِ اين
مقاله، همان ميلِ قبلي را كه بايد به جواب آن پرداخته شود، در من دوباره بيدار كرد،
كه اينك بدان مي پردازم و اميدوارم به روابط آقاي زرياب با ’’آزادي‘‘ كه گاه گاهي
برايش مي نويسد، خدشنه نرساند، چه ما در جوامع آزادِ اروپا زندگي مي كنيم و بگذار
از اين فرهنگ عالي نيز برخوردار گرديم و بگفتهء دانشمند عزيز داكتر اكرم عثمان عمل
كنيم كه: ’’در اختلافات نيز نفس بكشيم!‘‘ وقتي اين نبشتهء آقاي زرياب را
يكبارِ ديگر مرور كردم، راستش خاطرم ملول گشت، اما دير پا نبود، چه گفته اي ابر
مردي چون ’’پاتريس لومومبا‘‘ ي قهرمان كه قبل از اعدامش بدست دژخيمان سياه دل، طي
ياد داشتي در زندان نوشته بود، در ذهنم خطور كرد: ’’... يك روز تاريخ حرف خود را خواهد
زد، اما اين آن تاريخي نيست كه در سازمان ملل، در واشنگتن، در پاريس يا بروكسل به
ما ياد دادند، ... افريقا تاريخ خود را خواهد نوشت و اين
افتخاري بزرگي خواهد بود...‘‘ آري! من نيز باورم
شد كه چنين داوري ها كه امروز از چهار سو فراوان سر داده شده است، دير پا نيستند و
حرفِ تاريخ نيست! افغانستان نيز روزي تاريخِ خود را خواهد نوشت، همان ادامهء تاريخِ
زنده ياد غبار:’’افغانستان در مسير تاريخ‘‘. باورِ من اينست كه: نسلِ كنوني و
آنهائيكه در قضاياي افغانستان يا دخيل بودند و يا هم به شكلي از اشكال خوشبين و بد
بينِ اين و آن گروه اند، نميتوانند تاريخ حقيقي، فارغ از بغض و كين و تعصب را
بنويسند، بلكه اين نسلِ بالندهء فردا است كه بر گذشتهء ما قضاوتِ درست خواهند كرد! من اين مقالهء محترم زرياب را در
مقايسه با ديگر نبشته هايش كه در ’’فردا‘‘، ’’آزادي‘‘ و... به نشر رسيده اند، خيلي
فقير و تُهي از ارزش هاي نگارش يافتم. خواننده با خواندنِ اين مقاله بخوبي در مي
يابد، كه نويسنده زمانيكه قلم بدست گرفته است، نخواسته است كليدي بدست بدهد و معماي
را حل نمايد و راهگشايي نمايد، بلكه خواسته است بگونه اي انتقامجويانه عمل نمايد:
نا سزا گويد و طعنه دهد. درست آنچه از يك محقق و دانشمندِ مثلِ او! متصور نيست. اين مقاله بيشتر بيك نوشتار طنزگونه
مي ماند كه از شباهت ها ميان تنظيم ها و ح.د.خ.ا حكايه ميكند، كه نميتوان آنرا يك
بحث علمي دانست و از آن چيزي آموخت. شايد براي يك نويسندهء جوان و آماتور، كه
بخواهد جلب توجه كند و جاي در مطبوعات بيابد، موضوعي جالبي باشد، اما براي نويسندهء
شهير و والا مقامي چون آقاي زرياب، ضياع وقت و تا حدودي لطمه بر مقامِ شامخ شان در
رديف نويسندگان افغان است. پس بيائيد تا سري به اين مقاله زنيم: در مقاله ميخوانيم: ’’... سازمانهاي چپ، از جمله ح.د.خ.ا
از همان آغازِ پيدايش، دچار كشمكش هاي دروني شد... و سر انجام ... در آغاز 1371
هجري خورشيدي به گونهء شرم آوري، به از هم پاشيدنِ خودشان انجاميد.‘‘ خواننده به خوبي مشاهده مي كند كه
بكار برد كلماتِ’’شرم آوري‘‘ در اين جمله، خصمانه اند. و يا در جاي ديگري مي نويسد: ’’...گذشته از اين، همين ستمگريها،
سنگدليها و خشونت هاي ح.د.خ.ا كه مليونها تن از مردم كشور را در سرزمين هاي دور و
نزديك، آواره و دربدر ساخت... شايد در تاريخِ جهان نظير نداشته باشد. اين رويداد
بينظير رو سياهي بي نظير براي ح.د.خ.ا بايد به ارمغان آورده
باشد.‘‘ (سطر اخير مقاله در صفحهء’’آريايي‘‘بر روي انترنت). آيا استعمال
كلمهء ’’رو سياه‘‘ در ادبياتِ معمولِ ما به چه كساني خطاب ميگردد؟ و آيا دور از عفت
كلام نيست؟ و يا در جاي ديگري، از آرمانهاي حزب و اعضاي آن اينطور مي نويسند: ’’... ح.د.خ.ا در دورهء دموكراسي
دههء 60 نقاب انساني و معصومانه بر چهره داشت، از آزادي، عدالت و حقوق
انساني سخن مي گفت و ايجاد يك آرمان شهر زيبا، خوش آيند
و رها از بيداد را مژده ميداد، پس از آنكه نقاب از چهره
اش فرو افتاد و مردم اژدهاي هزار سر سهمناكي را ديدند كه هزار تا دهن داشت...‘‘
(تاكيد از نگارنده است) ببينيد كه بخاطر اژدهاي كه ميتواند در
هر نظام و حكومتي پديد آيد، به تمام حزب و اعضايش كه در بسياري از پا ليسي ها، با
رهبران خويش موافق نبودند، آشكارا دشنام داده ميشود و حتي از انسانيت خارج
ساخته ميشوند. و يك اتهام جالبِ ديگر، كه ما در بين
عوام در جريان ساليان جنگ بسيار شنيده ايم، اينك در مقالهء يكي از نويسندگان سرشناس
كشور نيز بكار ميرود: ’’ بعضي از رهبران ح.د.خ.ا بي ميل
نبودند كه افغانستان به جمهوري شانزدهم شوروي مبدل شود‘‘. من در اين باب تبصرهء
اضافي را به خوانندهء آگاه مي سپارم. شايد آقاي زرياب كه اينطور غير
محتاطانه نوشته اند و ساده ترين شرط نويسندگي را پُشتِ پا زده اند، ناشي از آن باشد
كه گويا وقت، وقت حمله است! نه كسي به دفاع مي برآيد و بخصوص اينكه در ميان
افغانهاي مقيم امريكا، چنين نگارش ها بازار خوب هم دارد. دانشمند عزيز آقاي زرياب! من با شما موافقم كه در ساليانِ
حاكميت ح.د.خ.ا خبط ها و نا روا هايي صورت گرفته و شخصيت هاي چون وطنجار، پكتين،
مزدك، كاوياني و ديگران در درونِ حاكميت اختلافاتِ قومي و زباني را بيشتر تشديد
كردند، چنانچه خود نوشته ايد: ’’ستيزه هاي درون نيروهاي چپ شوروي گرا، در فرجام كار
به شكل موضع گيري هاي نمايان و خطر ناك قومي نمايان گشتند، چنانكه در پايانِ دوره
جمهوري نجيب الله پرخاش هايي كه رنگ قومي و زباني داشت، حتي در جلساتِ دفتر سياسي
حزب بگونهء آشكار و بي پرده ظاهر مي شدند و آخرين برخورد ستيزه جويانه محمد اسلم
وطنجار، راز محمد پكتين و محمد رفيع از يكسو، و فريد احمد مزدك، نجم الدين كاوياني
و عبدالوكيل از سوي ديگر، نيز نمايانگر تبلور همين عناصر قوميت و زبان بود.‘‘ لذا من شخصا" به دفاعِ اين اشخاص كه
بگذار تاريخ بر آنها داور ي كند، بر نخاسته ام و قلم نگرفته ام، بلكه در دفاع از آن
تفكر و آرمانهاي برخاسته ام، كه من و بسانِ من هزاران ديگر، بهترين ساليانِ عمر
خويش را كه هرگز بر نخواهند گشت، برايش صرف كرده ايم، آرمانهاي كه جز ترقي و رفاهِ
مردم افغانستان، چيزي بيشتر نبودند، آرمانهائيكه به حقانيت اش تا هنوز باور دارم و
آنچه در افغانستان اتفاق افتيد، ناشي از عدم تطبيق آن ميدانم! طوريكه شما خود در
جاي نوشته ايد: ’’...ح.د.خ.ا تلاش شايسته بكار نبرد
تا پيروان و هوا خواهانِ خود را با عمق آموزه هاي جهان بيني كمونيزم آشنا سازد. در
نتيجه بسياري از اعضاي حزب حتي در سطح دفتر سياسي جز چند تا شعار و مقولهء گنگ و
مبهم، چيزي ديگري از كمونيزم نمي فهميدند و بويژه با انديشه هاي ماركس كاملا"
بيگانه بودند.‘‘ پس كه چنين بود و شخصيت هاي فوق الذكر
از ’’انديشه‘‘ بيگانه بودند، چرا ’’انديشه‘‘! را محكوم مي كنيد و سقوط اش را ’’شرم
آور‘‘ و پيروانش را ’’رو سياه‘‘ مي ناميد؟ آيا دور از انصاف نخواهد بود كه نامي و
تذكري از قربانيهاي سپاهيان راستين ح.د.خ.ا، آنانيكه در راه وطن سر گذاشتند و حتي
براي تأمين امنيت خودِ شما كه در آن سالها در بستر گرم خفته بوديد و يا قصه مي
نوشتيد، در كوچه و پسكوچه ها، پاسداري مي نمودند و از جان و مالِ تان حراست مي
كردند، نبريد ؟... و در فرجام بايد توجه شما را به اين
مسأله جلب كنم كه، همان آرمانهائيكه شما آنرا در اين مقاله ’’يك آرمان شهر زيبا،
خوش آيند و رها از بيداد‘‘ ناميده و اعضايش را با چهره هاي معصومانه و
انساني، جلوه داده ايد، هنوز نمرده است. سكوتِ نيمه راهانِ غافل و گمراه، و
رويداد هاي حاضر را نبايد پايان تاريخ شُمرد. اگر هم جنگ سرد را پايان يافته مي
دانند، اينك دور جديد جنگ ها آغاز شده است. قضاوتهاي ديروز در قبال قضاياي
افغانستان، با حضور نيروهاي امريكا- انگليس در افغانستان و جيوپولتيك منطقه، ايجاب
تجديد نظر را مي نمايد، و من متأسفم كه شما در اين رابطه عجله بخرج داده و زود و
پيش از وقت، به داوري نشسته ايد./
به جواب مقاله ای آقای رهنوردِ زرياب: