الحاج عبدالواحد سيدی

 

اسلام از سپیده دم تا ایندم

 

آراء و تعلیمات طریقه چشتیه:

ســمـــــاع‌  در طریقه چشتیه :

از آداب‌ بسیار متداول‌ این‌ سلسله‌ و سنّت‌ پیران‌ چشتیّه‌، سماع‌ است‌ که‌ در هند به‌ سبب‌ شرایط‌ مساعد آنجا، رشد بیشتری‌ پیدا کرد و یکی‌ از اصول‌ مهمّ‌ تعلیمات‌ و آداب‌ این‌ سلسله‌ شد. ابواحمد ابدال‌ چشتی‌، ابویوسف‌ چشتی‌، خواجه ‌شریف‌ زندنی‌، شیخ ‌قطب­‌الدین‌ بختیار کاکی‌، شیخ‌ نظام‌الدین‌ اولیاء، شیخ ‌علی‌ احمد صابر و بسیاری‌ دیگر از مشایخ‌ چشتیّه‌ به‌ سماع‌ اعتقاد داشتند و آن‌ را یکی‌ از اصول‌ طریقت‌ می‌دانستند. برخی‌ از آنان‌ از جمله‌ شیخ ‌نظام‌الدین‌ اولیاء، برای‌ سماع‌ شروطی‌ قائل‌ شده­‌اند. شاگرد وی‌، برهان‌الدین‌ غریب‌ نیز روش‌ خاصی‌ در سماع‌ ابداع‌ کرد که‌ به‌ روش‌ برهانی‌ معروف‌ شد. امروزه‌ در بسیاری‌ از مراکز و خانقاه­های‌ چشتیّه‌، به طور خصوصی‌ یا عمومی‌، به‌ویژه‌ در اعیاد و ایامِ عُرْس‌ (سالگرد وفات‌ مشایخ‌)، مجالس‌ سماع‌ برپا می‌شود و قوّالان‌ در حضور مشایخ‌ غالباً اشعار عرفانی‌ یا ابیاتی‌ درنعت پیغامبر اشرف (ص) و مدح‌ حضرات خلفای راشده وپیران می‌خوانند و ساز می‌زنند. اکثر مجالس‌ سماع‌ و قوّالی‌ همراه‌ با وَلیمه‌ است. (نخشبی‌، 1389: ص،142-143)‌

غلام علی آریا در کتاب طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان آورده است :

«سماع و رقص و آواز که از نظر متشرعین و فقه ها حرام است از دید غالب فرقه های تصوف ، مخصوصاً از نگاه چشتیه مباح و حتی با رعایت شرایط مجاز وحلال هم هست. صوفیه برای اباحت و تجویز سماع احادیثی هم نقل می کنند. رجوع شود به (السماع، ضمیمۀ کتاب  عقاید نظامی)»

برخی‌ از آنان‌، از جمله‌ شیخ‌نظام‌الدین‌ اولیاء، برای‌ سماع‌ شروطی‌ قائل‌ شده‌اند.  [صباح الدین عبدالرحمن ، بزم صوفیه،ج اول،ص 232-233 چاپ احمد  علی ندوی ، اعظم گره 1369هق./1949]

سماع دیگری را که غلام علی آریا  مؤلف  طریقه چشتیه در هند و پاکستان، شاهد آن بوده و بیشتر جنبه خصوصی داشت  و در خانقاهی متعلق به یکی از شاخه های چشتیه در حومۀ اسلام آباد بود. در آن قصبه کنار بارکاه یا مقبرۀ یکی از اقطاب ، ایوان نسبتاً بزرگی قرار داشت که سجاده نشین آن بارگاه ، در صدر مجلس نشسته، تسبیحی در دست و مشغول ذکر بود. در همان حال هم قوالان مشغول نواختن و خواندن بودند ، اما شور و هیجان مجالس عمومی در این جا محسوس نبود یا من حس نمی کردم . مستمعین همه از مریدان بودند و به شکل نیم دایره بحالت سکون و آرامش کامل نشسته به سماع گوش میدادند. همانند مجالس عمومی از طرف مریدان سکه و اسکناس به پای قوالان که روی زمین نشسته بودند ، ریخته می شد ، ولی شنیدم که همۀ پولهای جمع شده را تحویل سجاده نشین می دهند.

پس از مدتی به اشاره شیخ قوالان از کار استادند، آنگاه آیاتی از قرآن مجید از جمله چهارقل و سوره حمد قرائت شد و بعد از دعای دسته جمعی ، مریدان به صف ایستاده  یکی یکی دست مرشد یا سجاده نشین را می بوسیدند و از وی التماس دعا داشتند .

مجلس سماع خصوصی مناسبتی با روز های خاص ندارد ، همچنان که مجلس فوق الذکر روز شنبه  منعقد شده بود و غالب حاضرین نیز از دور وبر نزدیک  بودند .از بعضی اشخاصی شنیدم که در مجلس خصوصی خود شیخ در رقص آمده و به رقص در می آید. [1]

اعراض از دنیا:

ترک دنیا و اعراض از آن یکی از مبانی فکری طریقت چشتیّه بوده است و بر آن تأکید فراوان داشتند. «خواجه معین­الدین چشتی، علامت شناخت خدا را خاموشی در معرفت و گریختن از خلق می­دانسته، هرچند خدمت به خلق و کمک به درماندگان و سیر نمودن گرسنگان، در کنار عشق و محبّت در تعالیم وی جایگاه مهمی دارد.» [الهدیه، 1386: ]

شریعت­مداری:

 بنیان فکری و اندیشه­ی عرفانی طریقت چشتیّه بر اساس سنّت و شریعت نهاده شده بود. در باورداشت مشایخ این فرقه، اصلاح شخص تنها بر اساس سنت­های الهی ممکن بود: «و هر که از شریعت بیفتد، گمراه گردد و مرد گمراه، پیری را نشاید.» [الهدیه: 27]«فرمود که دو سه بار خواستم که او را بزنم؛ چون او زِرِه شریعت پوشیده است، تیر من در او اثر نکرد.»[سبع السنابل بلگرامی]

کرامات:

کراماتاز منظر مشایخ چشتیّه، کرامات برای آن‌ها امری لازم محسوب می­شود. «کرامات همان­طور که به همه معلوم است، برای ولی نشانه­ی حصر و کمال او نیست؛ چه همان­طور که بر پیامبر اظهار معجزه واجب است، بر ولی، اخفا و ستر کرامت واجب و لازم است که از کرامات مشایخ چشت است.» [چشتی مودودی، 1389: 114] بلگرامی معتقد است که طریقت را صد مرحله است که هفتمین مرحله­ی آن، کرامات است. «که نیک­بختان مادرزاد را به غیر بیعت پیری و بی­تربیت مرشدی، این­چنین کرامات و مقامات به دست می آید، چنان که دست تصرّف بر لوح محفوظ نهادن و در هوا پریدن و از غیب خبر دادن و به آتش سوزان درآمدن و بر آب ایستادن و مرده را زنده کردن و زنده را به گور فرستادن و امثال ذلک.» [بلگرامی، بی­تا: 35] بلگرامی ناظر به گلشن راز شبستری در این­باره اذعان داشته:

کرامات تــو انــدر حـق پـرستی اســت   جز آن کبر و ریا وعجب و هستـی است

کــرامـات تـو گـر در خـود نمایی است     تو فـرعـونی و ایـن دعوی خدایی است

مهم­ترین آثار طریقت چشتیّه

این‌ آثار را می توان در چند دسته تقسیم نمود: ملفوظات‌ (سخنان‌ مشایخ‌)، مکتوبات‌ (نامه‌های‌ مشایخ‌)، تألیفات‌ درباره آداب‌ و اعمال‌ عرفانی‌، تذکره‌ها و شرح‌ احوال‌ مشایخ‌.

ملفوظات‌: از مهم‌ترین‌ آثار ادبی‌ چشتیّه‌ در شبه‌قارّه‌ به شمار می‌رود. طبق‌ سنّتی‌، مریدان‌ برجسته‌ در مجالس‌ پیران‌ خود حضور می‌یافتند و سخنان‌ آنان‌ را یادداشت‌ می‌کردند. این‌ ملفوظات‌، علاوه‌ بر جنبه­ی ادبی‌ و عرفانی از نظر تاریخی‌ نیز حائز اهمّیّت‌ و بیانگر افکار و اعمال‌ مشایخ‌ چشتیّه‌اند. از جمله این‌ ملفوظات‌ است‌دلیل ‌العارفین‌، سخنان‌ خواجه‌ معین‌الدین‌ چشتی که‌ خواجه ‌قطب‌الدین‌ بختیار آن‌ها را به‌صورت‌ کتابی‌ تدوین‌ کرده‌ است . فوائد السّالکین‌، سخنان‌ خواجه ‌قطب‌الدین‌ بختیار که‌ بابافریدالدین‌ گنج ‌شکر، آن‌ها را گرد آورده‌ است‌اسرار الاولیاء، ملفوظات‌ بابافرید که‌ یکی‌ از مریدان‌ وی‌ به ‌نام‌ بدر اسحاق،‌ آن‌ها را گردآوری‌ کرده‌ است‌فوائد الفؤاد که‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ ملفوظات‌ موجود از امیرحسنِ دهلوی‌، شاعر معروف‌ پارسی‌گوی‌ هند و مرید خواجه ‌نظام‌الدین‌ اولیاست‌ که‌ سخنان‌ پیر خود را گرد آورده‌ استافضل ‌الفواید، سخنان‌ خواجه ‌نظام‌الدّین‌ که‌ امیرخسرو دهلوی،‌ آن‌ها را جمع‌ کرده‌ است.خیر المجالس از شیخ ‌نصیرالدّین‌ محمود چراغ‌ دهلی‌ که‌ شاعری‌ به‌ نام‌ حمید قلندر، آن‌ها را گردآوری‌ کرده‌ است‌. به طور کلّی گردآوری‌ ملفوظات‌ که‌ بیشتر به‌ فارسی‌ میباشد، پس‌ از پایان‌ دوره­ی اعتلای‌ چشتیّه‌ و تا این‌ اواخر، روشی‌ معمول‌ بود، امّا به‌تدریج‌ گردآوری‌ ملفوظات‌ به ‌زبان‌ فارسی‌ از رونق‌ افتاد و اگر هم‌ ملفوظاتی‌ باشد، به‌ زبان‌ اردوست. [یوسف­پور، 1380: 83-86]

مکتوبات:‌

 مکتوبات‌: صحائف ‌السلوک‌، رقعات‌ منسوب‌ به‌ شیخ ‌نصیرالدّین‌ چراغ‌دهلی، بحر المعانی‌، نامه‌های‌ محمّد بن‌ نصیرالدین جعفر مکی‌ مرادآبادی، مکتوبات‌ اشرفی، نامه‌های‌ سیّداشرف‌ جهانگیر سمنانی‌، مکتوبات‌ عبدالقدوس‌ گَنگوَهی و مکتوبات‌ کلیمی‌ از شیخ ‌کلیم‌اللّه‌ جهان‌آبادی‌. درباره‌ی آداب‌ و اعمال‌ عرفانی‌ نیز کتاب­ها و رساله‌های‌ متعدّدی‌ تألیف‌ شده‌ که‌ از آن‌ جمله‌ است‌: رساله‌ای‌ در تصوّف‌ از معین‌الدین‌ چشتی‌، ملهمات‌ شیخ ‌جمال‌الدین‌ هانسوی‌، مخّ المعانی امیرحسن‌ دهلوی‌ و اصول‌ السماع‌ فخرالدین‌ زرّادی‌ در شرح‌ مجالس‌ سماع‌. و نیز مکتوبات امام ربانی مجدد الف ثانی شیخ احمد کابلی سرهندی که جامع چهار طریقه نیز می باشد[سلسلة المشایخ محمد عثمان پاد خوابی  لهوگری و نیاز احمد جان علاؤالدینی کابلی]

تذکره ها:

سیر الاولیاء، نوشته میرخورد، قدیم‌ترین‌ تذکره­ی مشایخ‌ متقدّم‌ چشتیّه‌ در قرن‌ هشتم‌ است‌ که‌ در ۱۳۵۷ ش‌ در لاهور چاپ‌ شد و در اواخر قرن‌ سیزدهم‌، خواجه‌ گل­محمّد احمدپوری‌ بر آن‌ تکمله‌ نوشت‌. سیر العارفین‌ از جمالی‌ دهلوی‌ که‌ در ۱۳۱۱ در دهلی‌ به‌ چاپ‌ رسید. رساله­ی احوال‌ پیران‌ چشت‌، از بها معروف‌ به‌ راجا. سیر الاقطاب‌، اثر هدیه بن‌ عبدالرحیم‌ چشتی‌ عثمانی‌ که‌ در ۱۳۳۱ در لکهنو منتشر شد. روضه الاقطاب‌ از محمّد بولاق‌ و مناقب ‌فخریه‌ از میر شهاب‌الدین‌ نظام. (میرخورد، 1385: 69-72)‌

 

تعریف بلگرامی از  تهجد (شب بیداری):

تهجّد و شب­بیداری در سیر و سلوک عارفانه از جایگاه ویژه­ای برخوردار است و به اعتقاد عرفا، عنایاتی از جانب حق­تعالی برای سالک به ارمغان خواهد آورد. به باور عرفا، شب­زنده­داری و احیای برکت دنیا و نورانیّت آخرت را برای اهل معرفت رقم خواهد زد و ترک آن، حتّی برای یک مرتبه نیز نزد پویندگان راه حقیقت، خسارت جبران­ناپذیری به شمار می‌آید و از آن برآشفته می‌شوند؛ به‌گونه‌ای که اگر فرزند خود را از دست بدهند، این چنین ناراحت و پریشان نخواهند شد. چنان­که در قرآن آمده است: «وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا» و بعضی از شب را به خواندن قرآن (در نماز) بیدار و متهجّد باش، که نماز شب خاص توست. باشد که خدایت تو را به مقام محمود (شفاعت کبری) مبعوث گرداند. (الاسراء/79) خداوند در این آیه­ی شریفه،‌ پیامبر(ص) را به تهجّد، قیام به عبادت در شب و انجام دادن نافله‌های خاصی امر می‌کند. «قوله تعالی تتجافی جنوبهم عن المضاجع. گفته­اند آیت در شأن متهجّدان و شب­خیزان است که چون پرده­ی شب فروگذارند و جهانیان سر به بالین غفلت نهند، ایشان پهلوها از بستر گرم و فرش نرم تهی کرده، بر قدم نیاز بایستند و در شب دراز با حضرت خداوند تعالی راز گویند.» [همان: 70]

بلگرامی در ضمن حکایتی در اهمّیّت شب­بیداری آورده است: «حسن صالح، کنیزکی بفروخت. چون میانه­ی شب شد، کنیزک برخاست و گفت یا اهل الشراء الصلوه الصلوه. ایشان تعجّب کردند. مگر صبح دمید. کنیزک گفت: شما به جز نماز فرض، دیگر نماز نمی­گزارید؟ گفتند: نی. کنیزک به خواجه حسن بازگشت که: ای خواجه! زنهار مرا بر قومی فروختی که ایشان نماز تهجّد نمی­گذارند. مرا از ایشان بازستان.» [همان: ] (چنانچه در بطحا نیز آذان تهجد از بلند گو ها بلند می شود)

بلگرامی همواره بسان شیوخ تصوّف به طور اعمّ و شیوخ چشتیّه به­طور اخصّ، نقش ویژه­ای را برای چلّه­نشینی در راستای نیل به حق در نظر گرفته است. وی با ابداع نوعی خاص از چلّه­نشینی با عنوان «چلّه­نشینی چشتیانه»، این موضوع را منوط به زمان خاصّی از سال و به نام پیامبران خاصی نام­گذاری نمود: «فرمودند که شما چلّه­ی چشتیانه بکشید. ایشان از بعضی یاران تفتیش کردند که چلّه­ی چشتیانه چه باشد؟ گفتند: پس دیواری نشسته باشید و بدان که در تمام سال، پنج چلّه از پیغامبران - علیهم السلام - مَروی است: چله­ی مهتر آدم از بیستم ماه جمادی الآخر تا تمامی ماه رجب؛ چله­ی مهتر ابراهیم از بیستم ماه شعبان تا شب عید فطر؛ چله­ی مهتر یونس از شب پانزدهم ماه ذی­الحجه تا بیست و پنجم ماه محرم؛ چلّه­ی مهتر موسی از شب غره ذی­القعده تا شب عید اضحیه؛ چلّه­ی محمّد مصطفی(ص) از بیستم ماه رمضان تا تمامی ماه شوال.» [بلگرامی، بی­تا: ]

بلگرامی و کرامت

میر عبدالواحد بلگرامی همواره برای نیل به کرامت تلاش می­کرده است. در این راستا شیوخ چشتیّه همچون بلگرامی از پذیرفتن اقطاع خودداری می­کردند و از سلاطین مقرّری نمی­گرفتند و در برخی شرایط، کشاورزی در زمین­های بایر را در راستای تأمین معاش انجام می­دادند. [موحّدی،1390: 229] بلگرامی در این زمینه معتقد است: «و اجماع کرده­اند بر اباحت کسب و تجارت و ضاعات بر سبیل تعاون برالتقوی به شرط آن که مکاسب را سبب استجلاب رزق نبینند و اجماع کرده­اند که طلب حلال فرض است و جهان از حلال خالی نیست و چنان­که حلال رزق است، حرام نیز رزق است.» [بلگرامی، بی­تا: 9] بلگرامی بسان عرفای چشتیّه، مراقبه را یکی از مراحل مهم نیل به کرامت می­داند. «در حالِ مراقبه‌، سالک‌ در حالت‌ سکون‌ و تفکّر با چشمان‌ بسته‌ می‌نشیند و فقط‌ به‌ باطن‌ نظر می‌کند. مراقبه‌ از ذکر مهم‌ّتر است‌؛ زیرا ذکر، کار زبان‌ است؛، امّا مراقبه‌، عملِ دل‌ و درون.» (همان: 75)

مراحل تربیت سالک

سالک در زیر نظر پیر خود باید مراحل چند طی کند تا به سر منزل مقصود برسد. این مراحل عبارت اند از:

الف- شریعت:

صوفی ّاید اولاً خود را باشریعت منطبق سازد (به عنوان مقدمه و تهیه وسائل سفر) و با قوانین شرعی کاملاً آشنایی پیدا کند تا  قوای عقلیۀ خود را تربیت کرده و ذهن او کاملا برای طاعت آماده شود.

ب-طریقت:

در این مر حله علاوه بر رعایت قوانین مذهبی باید در جستجو یک رهنمای معنوی باشد و از او دستور بگیرد، و بدون چون و چرا ارادۀ خود را در ارادۀ پیر (فنا) کند که این عمل را «فنا فی الشیخ» گویند به قول حافظ :

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید      که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

ج- معرفت:

وقتی که ذهن از آلوده گی ها پاک شد وسالک قوانین مذهبی را رعایت کرد و به دستور پیر در سیر و سلوک گام برداشت شناخت خدا برایش روشن می شود  و به معرفت دست می یابد (بدیهی است که رسیدن به معرفت از راه کشف  و شهود است نه عقل و دانش ظاهری).

د- حقیقت:

در این مرجله صوفی حقیقت را درک می کند . و هدف او تهذیب نفس واتصال محبوب است لیکن تنها با کوشش شخصی نمیتوان به این هدف رسید بلکه یک موهبت الهی موجب ی گردد  که خدا به کسی که مورد عنایش واقع شود عطا می کند.[تصوف، عباس مهرین].

بنا بر این در اینجا رحمت خداوند دخالت تام دارد و وظیفه انسان آن است که خدای را خدمت کند تا خدا بر او رحمت آورد. رحمت خداوند آن است که قلب آدمی را به معرفت الهی مملو سازد و قلب انسان را از هر چه غیر اوست پاک کند این مرتبه فنا فی الله خوانده می شود که در این مرتبه انسان از یک زنده گی نوین بر خوردار می گردد به قول حافظ:

          هر گز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریدۀ عالم دوام ما

در این مرحله مسأله فنا فی الله صوفی  تا حدی به فنا فی الله مصروف می گردد که مراحل دیگر فراموشش می گردد.

 نقل است :«  سلطان محمود غزنوی پس از لشکر کشی و فتح شهرهای مرکزی ایران و انقراض سلسله آل بویه به قصد دیدار با شیخ ابوالحسن خرقانی رهسپار خرقان می شود. این دیدار تاریخی را عطار نیشابوری به زیبایی به نگارش در آورده است: "نقل است وقتی سلطان محمود به زیارت شیخ "ابوالحسن خرقانی " رسول فرستاد که شیخ را بگویید که سلطان برای تو از غزنین بدین جا آمد، تو نیز برای او از خانقاه به خیمه‌ی او درآی. و رسول را گفت اگر نیامد این آیه را بخوانید قوله تعالی "اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم" رسول پیغام بگزارد.

شیخ گفت: مرا معذور دارید.

این آیه بر او خواندند.

شیخ گفت: محمود را بگویید که چنان در اطیعوا الله مستغرقم که در اطیعوا الرسول خجالت‌ها دارم تا به اولی الامر چه رسد؟!» معنی اینکه ابوالحسن به مقام فنافی اللهی رسیده بود و به موجودیت سلطان التفات نکرد. و نیز گفته شده است :

          در کلاه فـقـر مـی بـاشـد سـه تــــــــــرک                    ترک دنیا، ترک عقبا ، ترک ترک

وبزرگان طریقه های صوفیه به منظور دستور «لا رهبانیت فی الاسلام»[2] که حدیث نبوی است مباشرت امور دنیوی را بد نمیدانند.لذا هیچ یک از طریقت های چهار گانه با مباشرت امور مادی ضدیت ندارند به این شرط که اصل نیت شان با اسلام و تعالیم آن  موافق باشدو عالم طبیعت را صور و مظاهری است  که صور آن مباشرت امور مادی است  و مظاهر آن زن وفرزند و مال است.

پس در بقا بالله آثاری که از سالک در فنا فی الله از سالک فوت شده بر می گردد و با بشریت تناسب پیدا می کند و به این مقام است که اجازۀ ارشاد داده می شود.

معهذا صوفیه می گویند :دنیا آن است که انسان را به پستی بکشاند وانسان را از خدا دور سازد.  حال این عامل هرچه میخواهد باشد چنانکه گفته اند :

          به هرچه بسته شود راهرو حجاب وی است       تو خواه مصحف سجاده گیر خواه نماز

و مولانا جلال الدین محمد در مثنوی معنوی می فرماید:

چیست دنیا از خدا غافل شدن               نی قماش و نقره ومیزان وزن

دنیا حالتی است از حالات نفسانی و نیز عقبی، پس ترک در طریه صوفیه بذاته مطلوب نیست . انسان باید متوجه خداوند باشد و قوانین طبیعی را از میان نبرد . الآن صوفیه ما ترک ندارند  و کسب می کنند .

اگر بزرگان صوفیه ترک زن و فرزند و عیال کرده باشند چون ابراهیم ادهم(قرن سوم برابر به سال875م/253هش) در مورد معین و زمان معینی بوده است.

نا گفته نماند که در بین مسلملنان افراطیونی پیدا شده اند که دوام ریاضیت را تا پایان عمر لازم دانسته اند، لیکن این از خصایص تصوف اسلامی مخصوصاً در طریقه چهارگانه نمیباشدوپس صوفی واقعی کسیست که هیچ چیز او را از خدا عافل نسازد و در عین حال  مباشرت با امورمادی نیز داشته باشد ؛ یعنی در خدمت خدا و خلق خدا انجام وظیفه کند.[3]

 


 

[1]آریا غلام علی. طریق چشتیه در هند و پاکستان، ج اول صص 2160219.

[2]دانشنامه اسلامی : اصل کلمه رهبانیت از رهب است که به معنای خوفو بیم است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) از آن رهبانیتی که خلاف خواست خدا باشد، بر حذر می داشت و مسلمانانرا از آنچه که در اسلامنیست، منع می کردند.
اصل کلمه رهبانیت از رهب است که به معنای خوف و بیم است. مفرد آن رهبان و جمعش رهابین است؛ اما رهبانیت در اصطلاح عرفبر آن عبادتی اطلاق می شود که اختصاص به نصاریدارد و آن بریدن از مردم و متارکه زنو فرزند و گوشه نشینی و صومعه گرفتن و خود را به ریاضت های شاقّ وا داشتن و پشت پا زدن به همه چیز است و این عملی است که سخن و کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم)به همراه عمل ایشان، از آن نهیکرده فرمودند: «لا رهبانیة فی الاسلام؛ در اسلام رهبانیتی نیست.» رهبانیت به معنای عبادتی که در آن معنای خوف و ترس ظاهر می شود، نیز از دیگر مواردی است که می توان در معنای رهبانیت یافت. احادیث بسیاری روایت شده اند که رهبانیت در آن در همین معنا به کار رفته است.
سرچشمه تاریخی رهبانیت
از کتبتاریخ مسیحیتچنین بر می آید که رهبانیت به صورت کنونی آن، در قرون اولیه مسیحیت وجود نداشته است؛ بلکه منشا پیدایش آن به بعد از قرن سوم میلادی، هنگام ظهوردیسیوس امپراطور رومو مبارزهشدید او با پیروان مسیح، بر می گردد. مسیحیان بر اثر شکست از این امپراطور خونخوار به کوه ها و بیابان ها پناه بردند و از آن پس عده ای از آنان رفته رفته راه و رسم گوشه نشینی در پیش گرفتند و رهبانیت را پدید آوردند. در روایات اسلامینیز همین معنا به صورت دقیق تری از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) نقل شده است.ابن مسعود نقل می کند که «در َترک رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلّم) بر الاغی سوار بودم ایشان فرمود: «ای پسر ام عبد آیا می دانی که چرا بنی اسرائیلرهبانیت را پدید آوردند؟» گفتم: «خدا و پیغمبرش داناترند»، فرمود: «بعد از عیسی (علیه السّلام)شاهان بر بنی اسرائیل چیره شدند و گنه کاری پیشه کردند، مؤمنانبه خشمآمدند و با آنان به جنگبرخاستند ولی اهل ایمانسه بار شکست خوردند به طوری که تنها شمار اندکی از ایشان باقی ماندند، پس گفتند: اگر اینان بر ما مسلط گردند نابودمان می کنند و دیگر طرفداری برای دینخدا باقی نمی ماند که به آن دعوت کند بیایید در زمین پراکنده شویم تا خداوند پیامبری را که عیسی (علیه السّلام) وعده آمدنش را داده است، برانگیزد. پس در غارهای کوه ها پراکنده شدند و رهبانیت را پدید آوردند. عده ای از ایشان به دین خویش پایدار ماندند و برخی دیگر به کفرگراییدند». سپس حضرت آیه۲۷حدیدرا تلاوتکردند و...» .
اندیشه رهبانیت در جزیرة العرب
مجاورت و رفت و آمدهای مکرر تجاری به کشورهای مختلف از یک سو و پناه جویی دین دارانی که از ستمحاکمان جور می گریختند و این سرزمین را ماوای خویش قرار می دادند، از سوی دیگر موجب شد که ادیانی چون مسیحیت به سرزمین عربراه یابند. این دین اگرچه رونق چندانی نداشت؛ اما در کنار دیگر ادیان از عوامل تاثیرگذار فرهنگی و اجتماعی جامعه عربی به شمار می آمدند.رهبانیت و گوشه گیری هم به عنوان یکی از متعلقات آیین مسیحبه همراه آیین مسیحیت به جزیرةالعربراه یافت و رفته رفته جای پایی برای خود در حیات فرهنگی و اجتماعی اعراب باز کرد، به طوری که تعدادی از اعراب جاهلی به رسم آیین مسیحیت ترک اجتماع کردند و گوشه عزلت گزیدند؛ از جمله این افراد می توان به قس بن ساعد ایادیو ابو عامر عبد عمرو بن صیفیاشاره کرد. تا اینکه با ظهور اسلام و در پی مبارزه با آداب و رسوم جاهلی این سنتغیر الهی نیز از سوی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) تقبیح شده مسلمانان از این امر نهی شدند.
فرق زهداسلامی و رهبانیت مسیحی

[3]غلام علی آریا داکترشرح احوال وآثار شیخ شطاح روز بهان فسائی  شیرازی، ، چاپ اول 1362، ص9-13.

 

 

 

+++++++++++++++++

رابطه مرید با مراد در طریقۀ چشتیه:

در طریۀ چشتیه  و سه طریقه دیگر که در هند معمول و مروج بوده است تقریباً به صورت موازی مشابه بهم بوده و معنی آن اینکه، روی آوردن کسی به خدمت پیر و ابراز ارادت به او و داخل شدن در حلقه­ی مریدانش و پیروی کردن از دستورات  طریقت وی که توسط پیر یا مرادش در اولین مرحله داخل شدن مرید در صف آن طریقت به مرید گفته می شود :« در طریريقۀ (نقشبندیه ، قادریه ، چشتیه ، سهروردیه) دو  رکن و دو شرط است، رکن اول  اطباع سنت و رکن دوم  مداومت ذکر  و دو شرط :اول اخلاص با مشایخ، دوم ، صحبت شیخ کامل است.» [سلسلة المشایخ تالیف محمد عثمان پاد خوابی لوگری و مولانا  نیاز احمد جان علاؤالدینی  کابلی] که حتمی است طالب به آن جامۀ عمل بپوشاند.

چشتیّه، طریقتی شریعت­مدار: اساس اندیشه­های چشتیّه بر شریعت و سنّت استوار است. آن‌ها معتقدند که اصلاح شخصیّت بدون محبّت الهی و احترام به سنّت­های الهی ممکن نیست. چشتیان بر ارزش­های اخلاقی و روحانی تأکید داشتند تا اخوّت انسانی را تقویت نمایند. از نظر مشایخ نخستین چشتیّه، نام دیگر مذهب، خدمت به خلق خداست و هر کوششی در جهت خدمت به خلق، قابل تقدیر و ارج است. (چشتی، 1386: 11) مشایخ چشتیّه، جنبه­ی عملی نظریّه­ی وحدت وجود را رواج دادند و از آن برای اتّحاد اجتماعی در جامعه استفاده کردند. آن‌ها بر این باور بودند که از دربار و دستگاه­های سیاسی باید فاصله گرفت، نه از مراکز بزرگ جمعیّتی.

بلگرامی[1] بر این نظر بود که فرمان شیخ همچون فرمان رسول خدا(ص)است و مرید بایستی اطاعت کند. [بلگرامی سبع سنابل ، ص 106] بلگرامی در ادامه به استناد «بیعت رضوان»، «تجدید بیعت» را مجاز می­داند، امّا در تجدید بیعت بر این نظر است که اگر شیخ حاضر نباشد، مرید می­تواند در غیاب شیخ، به جای دست شیخ، جامه­ی شیخ را پیش نهد و با آن جامه بیعت نماید. در مواردی نیز به علّت حضور گسترده­ی مریدان، آستین شیخ را از بامی آویزان کردند تا مریدان با بوسیدن آن با شیخ بیعت نمایند. [سبع السنابل، ص 108]

ز لحاظ فکری، بلگرامی بیش از هر چیز تحت تأثیر اندیشه و مشرب فکری طریقت چشتیّه همچون خرقه­پوشی، آداب مرید و مراد، ذکر، مراقبه، سماع، چلّه­نشینی، شریعت­مداری و... بوده، از این رو به آداب، اندیشه­ها و مبانی فکری طریقت چشتیّه پرداخته و به آن‌ها اشاره کرده است.

علم­محوری:علم در میان مشایخ چشتیّه، جایگاه ارزشمندی داشت. برای دریافت خرقه بایستی شخص در علوم ظاهری به کمال می­رسید، زیرا چشتیان معتقد بودند که : انسان فاقد علم نمی­تواند اسرار تصوّف را دریابد و امراض روحانی انسان را درمان کند. [علاء سجزی، 1033: 11-12] مشایخِ چشتیّه مانند شیوخ طریقت سهروردی معتقد بودند که کسب علم و دانش و بصیرت عرفانی برای صوفیان، امری ضروری است.[جهان‌آبادی‌، 1398: ]

عملگرایی در تصوف-: مولوی عبدالحلیم حسینی از بزرگان تصوّف و عرفای هرات بر این نظر است که هدف طریقت­های چهارگانه تصوف (چشتیّه، قادریّه، نقشبندیّه و سهروردیّه)، شناخت و معرفت خداوند است. در قانون اصلی تصوّف و عرفان، اصل تصوّف عملی است و شریعت مقدم بر طریقت است. به بیان دیگر شریعت، بیان است و طریقت، عمل؛ حقیقت، ثمره آن و معرفت، رسیدن به آن. معرفت بعد از حقیقت است. تا حقیقتی وجود نداشته باشد، معرفتی به دست نخواهد آمد. [حلبی، 1376: 91]

گروه های که در مسیر طریقت گام برداشته اند:

 کسانی  که در مسیر طریقت گام برمی­دارند، به سه گروه دانسته شده اند:

1-، گروهی از مردم که با نام طریقتی سعی در فریب مردم و کسب درآمد دارند و با سوءاستفاده و جمع­آوری نذور و هدایای مردم، درآمد کسب می­کنند. این گروهِ به ظاهر طریقتی در اصل مسیری منحرف از طریقت را می­پیمایند. این نوع طریقتی را طریقت ادنی می­گویند.

2-این گروه کسانی هستند که می­گویند اهل طریقتیم؛ یعنی به سلسله­های طریقت و مشایخ کرام نقشبندیّه، چشتیّه و غیره ارادت و اخلاص داریم.

3-این گروه ، کسانی هستند که جرم­های بی­حد و بی­اندازه انجام داده­اند و یا صالحینی هستند که عمر در انجام  اطاعت از شریعت گذرانده اند. نظر به روشنی ای که در قلبش پیدا می شود، پیش یک پیر متّقی و پرهیزگار متورّعِ متدیّنِ متشرّع زانو می زند و به دست آن پیر ورهبر چنانیکه در بالا ذکر شد با گفتن «استغفرالله العظیم و اتوب الیه و الحمدالله من کل ذنب» توبه می­کنند. این طریقت را طریقت نهایی یا اعلی گویند. کسی که به معنای واقعی گام در مسیر طریقت اعلی می­گذارد، باید در ابتدای کار به توصیه پیر و مراد خود، مراحل پیشرفت را در طریقت با در نظرگرفتن ارشادات پیر و لطایفی که در هر چهار طریقه موجود است با طی آن مراحل تکمیل و پیشرفت را بخود میسر گرداند.

اصول روش تعلیم در طریقۀ چشتیه

- رابطه مرید و مراد: ساده‌ بودن‌ روابط‌ مرید و مراد در برخی‌ از شاخه‌های‌ این‌ سلسله‌ و راه­های‌ آسان‌ برای‌ پذیرش‌ مرید، یکی‌ از عوامل‌ تمایل‌ مردم‌ به‌ این‌ سلسله‌ بوده‌ است‌. هرچند برخی‌ از اقطاب‌، مانند بابافرید گنج‌شکر، روش‌ غیابی‌ را مردود دانسته‌اند، برخی‌ دیگر مانند سیّدمحمّد گیسودراز معتقد بودند که‌ لازم‌ نیست‌ مرید و طالب‌، مرشد و پیر را زیارت‌ کنند؛ بلکه‌ غیابی‌ هم‌ می‌توان‌ با وی‌ بیعت‌ کرد. در گذشته‌ برای‌ ورود به‌ این‌ سلسله،‌ آداب‌ دیگری‌ نیز وجود داشت‌. از جمله‌ مرید می‌بایست‌ مدت­ها در خانقاه‌ در خدمت‌ شیخ‌ می‌بود و اعمالی‌ هم‌ که‌ جنبه­ی ریاضت‌ داشت‌، انجام‌ می‌داد؛ امّا به‌ مرور زمان‌ این‌ قبیل‌ آداب‌ دگرگون‌ شد. در این‌ سلسله‌ وقتی‌ سالک،‌ قدم‌ در سیر و سلوک‌ می‌گذارد، ابتدا باید توبه‌ نماید و خود را از معاصی‌ «تخلیه‌» کند تا شایستگی‌ آن‌ را داشته‌ باشد تا‌ نفس‌ را به‌ حلیه­ی عبادت‌ آراسته‌ سازد. طبق‌ آداب‌ چشتیّه،‌ مرید درجاتی‌ دارد: مرید سالک‌، مرید واقف‌ و مرید راجع‌. مرید سالک‌، راه‌ معرفت‌ را بدون‌ وقفه‌ طی‌ می‌کند. اگر وقفه‌ای‌ در این‌ راه‌ ایجاد شود، وی‌ را واقف‌ می‌خوانند و اگر این‌ وقفه‌ را با توبه‌ همراه‌ نسازد و بر آن‌ استمرار ورزد، به‌ او راجع‌ می‌گویند.

در گذشته‌ مشایخ‌ چشتیّه‌، کمتر فرزندان‌ خود را به‌ خلافت‌ می‌نشاندند و بیعت‌ با مرده‌ و بیعت‌ با خضر که‌ بعدها کم‌وبیش‌ معمول‌ شد، مردود بود. به درویشانی‌ هم‌ که‌ دست‌ ارادت‌ به‌ شیخی‌ نداده‌ بودند، می‌گفتند که‌ «در پلّه‌ی کسی‌ ننشسته‌ است‌». بیعت‌ دوم مریدی‌ که‌ با دو پیر بیعت‌ می‌کرد، معتبر نبود؛ زیرا مرید می‌بایست‌ به‌ یک‌ حلقه‌ متصل‌ می‌بود.چرا که بهاء الدین نقش بند رهبر طریقۀ نقشبندیه تأکید بر این دارد که  طالب  نباید دست ارادت به چند پیر بدهد و مثال می آورد که اگر در زیر تخمهای مرغی که برای جوجه نشاندن اماده شده باشد چندین مرغ بالایش بنشیند  تخم به جوجه تبدیل نمیگردد بلکه فاسد می شود اگر این تخمهای فاسد شده را زیر پای طاؤس  بهشت هم گذاشته شود از آن چوچه بر نمی آید.

نظر بلگرامی در مورد مرید و مراد  در سبع النسابل: در طریقت چشتیّه، روی آوردن کسی به خدمت پیر و ابراز ارادت به او و در حلقه­ی مریدانش درآمدن را «تحکیم» می­گفتند. بلگرامی بر این نظر بود که فرمان شیخ همچون فرمان رسول خدا(ص) است و مرید بایستی اطاعت کند.[سبع ...:ص، 106]

خرقه پوشی نزد چشتیان:

یکی از مراسم و آداب بسیار مهم در طریقۀ چشتیه خرقه پوشی و بخشش آن به مریدان صادق است. آداب قرقه پوشی تا زمان‌ شیخ‌ نصیرالدین‌ چراغ ‌دهلی،‌ از اهمیت خاصی بر خوردار و سعی‌ می‌شد خرقه‌ را که‌ میراث‌ مقدّس‌ خواجگان‌ چشت‌ بود، به‌ جوانان‌ ندهند و از خرقه‌بازی‌ به‌شدّت‌ جلوگیری‌ می‌شد. برای‌ خرقه‌، اصلی‌ الهی‌ قائل‌ بودند و منشأ آن‌ را به‌ شب‌ معراج‌ می‌رسانند چنانکه در سیر الولیاء [سیر الاولیاء، ص 351]آمده است  سلطان المشایخ خواجه نظام الدین اولیاء  می فرمود که‌ پیامبر اکرم‌(ص)، خرقه از رب العزت خرقه دریافت کردکه آنرا خرقۀ فقر گویند ، بعد ها صحابه را طلب کرد و گفت : من از حضرت رب العزت خرقه یافته ام و مرا فرمان است که آنرا به یکی بدهم . بعد پیغامبر روی به سوی ابابکر(رض) کرد وگفت :اگر من این خرقه را بتو دهم چی کنی ؟ ابو بکر گفت من صدق ورزم و طاعت کنم و عطا کنم . بعد حضرت عمر  (رض) را فرمود:اگر من این خرقه بتو دهم با آن تو چی کنی ؟ عمر گفت عدل کنم و انصاف نگاه دارم. بعد از حضرت عثمان (رض) پرسید من این خرقه بتو دهم  چی کنی؟ من انقاق کنم و سخاوت ورزم . بعد  علی (رض) را پرسید اگر این خرقه بتو دهم با آن چی کنی؟ علی گفت من پرده پوشی کنم و عیب بنده گان خدا را بپوشانم .  سپس‌ آن‌ را که‌ امانت‌ و سرّ الهی‌ بود، به‌ علی‌((دض) پوشاند. از نظر آنان،‌ هیچ‌ شجره­ی طریقتی‌ نیست‌ که‌ به‌ علی‌(رض) نپیوندد. همچنین در این‌ سلسله‌، خرقه­ی ارادت‌ برخلاف‌ خرقه­ی تبرّک‌، به‌ هر مریدی‌ داده‌ نمی‌شد؛ مگر مریدانی‌ که‌ تابع‌ اراده­ی شیخ‌ بودند و از دستور مراد خود، ذرّه‌ای‌ سرپیچی‌ نمی‌کردند. به‌ این‌ نوع‌ خرقه‌ که‌ از جانب‌ خدا بر دل‌ پیر ملهم‌ می‌شد و از همه‌ معتبرتر بود، خرقه­ی خلافت‌ رحمانی‌ می‌گفتند. [جامی، 1370: ] گاهی‌ هم‌ پیر به‌ مرید، بر اثر اجتهاد و عمل‌ نیک‌ او، خرقه‌ می‌داد که‌ آن‌ را خرقه­ی اجتهاد می‌نامیدند.[آریا غلام علی ، طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان1365: 199) بر اثر توصیّه‌ و به­عنوان‌ تبرّک‌ نیز به‌ فردی‌ خرقه‌ داده‌ می‌شد که‌ چندان‌ اعتباری‌ نداشت. (علاء سجزی، 1390: 231)

ذکــــر:

ذکر در لغت به معنای یاد کردن، گفتن، بیان کردن، یادآوری، به زبان جاری کردن در مقابل صمت و در اصطلاح عرفانی، یاد کردن زبانى و قلبى خداوند است. [کیانی، 1369: 414-415] در سلسله­ی چشتیّه‌، شریعت‌ مقدّم‌ بر طریقت‌ است‌ و نه ‌­تنها مریدان،‌ بلکه‌ مرشد هم‌ باید تمام‌ واجبات‌ و فرایض‌ دینی‌ و حتی‌ مستحبّات‌ شرعی‌ را با دقّت‌ به‌­جا آورد. افزون‌ بر این‌ مرید باید طبق‌ دستور مرشد، اذکار و اوراد ویژه‌ای‌ را در اوقات‌ خاصّ‌، به‌صورت‌ خفی‌ یا جلی‌ بر زبان‌ جاری‌ سازد. این‌ اوراد از شیخی‌ به‌ شیخ‌ دیگر و از مریدی‌ به‌ مرید دیگر متفاوت‌ است‌. مشایخ‌ چشتیّه‌، طبق‌ سنّتی‌، اغلب این‌ اذکار را به‌ رسول‌ اکرم (ص)نسبت‌ می‌دهند و معتقدند که‌ آن‌ حضرت‌، آن‌ها را به‌ حضرت علی‌(رض)تعلیم‌ داده‌ است‌. هرچند ذکر «لا اله ‌الا اللّه‌» افضل‌ و اولی از دیگر ذکرهاست‌، (تهلیل‌) به‌ آن‌ اکتفا نمی‌شود. به‌ دستور پیر، گاهی‌ مرید باید ذکر خاصّی‌ را هر روز هفتاد بار تکرار کند و برای‌ هر وقت‌ نیز ذکر معیّنی‌ توصیه‌ می‌شود. تعلیم‌ ذکر از همان‌ زمانی‌ که‌ طالب‌ بیعت‌ می‌کند، شروع‌ می‌شود. ابتدا ذکر از راه‌ تلقین‌ و در خلوت‌ انجام‌ می‌گیرد و سپس‌ طبق‌ دستور، مرید بعد از نماز یا در ساعاتی‌ خاص،‌ اورادی‌ می‌خواند. در گذشته‌، اذکار منظومی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ به ویژه در حوالی‌ دکن‌، در مجالس‌ عمومی‌ و خصوصی‌ خوانده‌ می‌شد.

بلگرامی و ذکر

 ذکر در میان طریقت­های صوفیه از اشرف عبادات و یکی از ارکان اصلی و عملی تصوّف است. ذکر عبارت است از یادکِرد نام خدا. پیشتر تبیین گردید که در طریقت چشتیّه، مرشد و مریدانش موظفند که فرایض و واجبات دینی و حتّی مستحبّات شرعی را به­جا آورند. مریدان موظّف هستند که پس از هر نمازی، اوراد و ادعیه خاصی را بخوانند. ذکر در طریقت چشتیّه به­صورت خفی و جلی و نفی و اثبات انجام می­شود.

بلگرامی نیز در این ارتباط معتقد است: «ذکر لا اله الا الله، افضل اذکار است که به دو صورت لا اله (نفی) و الا الله (اثبات) انجام می­شود. نیز اذکار دیگری که در طریقت چشتیّه خوانده می­شده، شامل: هفتاد مرتبه خواندن ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل»، شب­هنگام ذکر «آیه الکرسی در سحر سه مرتبه ذکر «قل انما بشر مثلکم» تا پایان سوره کهف، هرگاه هم در شب بیدار شد، چهار بار صلوات بفرستد. پس از تهجّد، 360 بار «یا حیّ و یا قیّوم»، علاوه بر این ذکر «الله» و «یا فتّاح» می­شود.»[همان: 123-]

مــراقــبــه‌:

هرچند برخی‌ از بزرگان‌ چشتیّه،‌ مراقبه‌ را مقدّم‌ بر ذکر می‌دانند، اصل‌ آن‌ است‌ که‌ نخست‌ مرید را با ذکر و دعاهای‌ گوناگون‌ و اوراد خاصی‌ به‌ جوش‌ و خروش‌ درآورند، سپس‌ او را به‌ حال‌ مراقبه‌ و تفکر وادارند. مراقبه‌ که‌ بعد از مجاهده‌ است‌، خود مقدمه‌ای‌ برای‌ مشاهده‌ و مکاشفه‌ است‌. برای‌ مراقبه‌، ۳۶ نوع‌ برشمرده‌اند؛ از جمله‌ مراقبه­ی حضوری، مراقبه­ی قلبی‌ و مراقبه­ی قربت. برخی‌ از انواع‌ مراقبه‌ در این‌ سلسله‌ بی‌شباهت‌ به‌ برخی‌ از اعمال‌ مرتاضان‌ هندی‌ نیست‌، چنان‌­که‌ در حالت­های‌ مختلف‌ مراقبه‌، گاهی‌ مرید صورتِ نوشته «لااله‌الااللّه‌» یا اسم‌ «اللّه‌» و حتّی‌ صورت‌ شیخ‌ را در خیال‌ خود مجسّم‌ و پیوسته‌ به‌ آن‌ توجّه‌ می‌کند تا حال‌ غیبت‌ به‌ او دست‌ دهد


 

[1] . یکی از تأثیرگذارترین شیوخ این مکتب، میر عبدالواحد بن ابراهیم بن قطب­الدّین بن ماهرو بلگرامی است که اندیشه­ها و مبانی تصوف وی، آبشخوری مهم برای مریدان طریقت چشتیّه به شمار می­آید. مهم­ترین اثر بلگرامی در طریقت تصوّف چشتیّه، کتاب «سبع سنابل» است که در آن طریقت تصوّف چشتیّه، آرا و اندیشه­ها، مجموعه راهنمایی­ها و راهکارهای نیل به تصوف چشتیّه در آن تبیین شده است.

 

 

 

+++++++++++++++++++

مرید – مراد- مراقبه و سماع

ما در مباحث گذشته این همه از طریقه های که در خطه خراسان ، ایران ، عراق و شبه قاره هند شناسایی های از روند پیران و مرشدان طریقه های چهار گانه که از بخارا تا بنگال و از بدخشان  تا شام و مصرو و خوازم و خجند حرف هایی داشیم . ولی حالا می کوشیم تا داخل خطوط اساسی این سلسله ها شده و روابط  مرید  با مراد و طرز تعلیمات اینها که سماع هم در آن شامل است در این جا سخنانی داشته باشیم:

اول مبانی هویتی طریقۀ نقشبندیه که از یازده کلمه مستفاد می گردد:

شاید سؤال پیدا شود که در مبحث چشتیه چرا و چطور از نقشبندیه سخن آمده است و این برای آن  است که مفاهیم و تعلیمات چهار طریقه، قادریه، ٍ نقشبندیه، سهروردیه و چشتیه در اصل همه از یک آبشخور استفاده می کنند و درفروعات هر کدام  روش های علحیده دارند که زیاد از همدگر جدا نیستند. اینجا تعالیم یازده گانه  نقشیندیه  را که  دیگر طریق ها نیز با کمی تفاوت ازآن متأثر است و از این معانی استفاده می گردد.

یک: هوش در دم:

مبنایطريقهنقشبنديهبرعملبهيازدهکلمهوقاعدهاستکهازتجربهمشايخطريقهبرگرفتهشدهوگسترشيافتهاست. هشتکلمهآنازشيخعبدالخالقغجدوانی(رح) ـمتوفی 575 هـ . قـوسهکلمهآنازشيخبزرگ،خواجهمحمّدبهاءالدّيننقشبند(رح) ـ 717 تا791 هـ . قـنقلشدهاست. همانطورکهقبلاًبيانشدطريقهنقشبنديهبرپايهذکرقلبیبناشدهوذکر،همانتأمّلدراسمباريتعالیاستکهقلبوهمهجسمبهذکربپردازندوثمرهآن،پاکساختنقلبازرذائلوبرقرارکردندوامحضوراست. حقيقتايناستکهمقصودازذکر،ذاتمذکوروقرببهحقوذکر،وسيلهقرباست.

هوش در دم: معنیآنحفاظتنَفَسازغفلتهنگامدخولوخروجودربيندخولوخروجآناستتادرجميعانفاسباخداوندسبحانهوتعالیحاضرباشدوخيالاتاودراموردنيویپراکندهنشود. خواجهمحمّدبهاءالدّين نقشبند مشهور به  (شاه نقشبند) (رح) گفتهاست: محقّقاستکهعملسالکمتعلّقبهنَفَساوست،پسبراولازماستکهبرآنچهنفسباحضورياباغفلتگذراندهباشديامي­گذراند،داناباشدتاسالکدرحالتذکرباقیبماندوفکراوبهگذشتهياآيندهدرحالتغفلتپراکندهنشود.

شيخسعـدالدّينکاشغری(رح) کهمعاصـرخواجهعبيـداللهاحرار(رح) استميگويد: معنیهوشدردم،هماناستکهسالکازيکنَفَستانَفَسديگرغفلتنکندواين­کهباحضورنفسبكشدويکدماو،بدونحضورحقسبحانهوتعالینباشد.

بهطور

خلاصهاينکلمهدرنزداهلطريقهنقشبنديهبهمعنيبيداریودقّتوفکردروقتتنفّساستكهدرجهایازدرجاتطريقتميباشدوهرگاهسالک،نفسراازخودضايعسازد،مثلآناستکهگناهیرامرتکبشدهاست؛بهاينسببکهضایعشدننفسبرایاوضرراست.

دو- نظر بر قدم:

بعضیازاينعبارتچنینبرداشتکردهاندکهبرصوفیلازماستكهدرحالحرکتورفتوآمددرراه،نگاهاوبرقدم­گاهشمتمرکزباشدتاعقلوفکرشبهاطرافپراکندهنگرددوعقلوفکرشبااللهسبحانهوتعالیباشدوبهزيبايیومتاعدنيافريبنخوردكهاينکارستودهاياست. اينحالتبهحالتسفردروطنمشابهتدارد؛زيرانظربرقدميعنیسفرازمقامیبهمقامیديگرواينعينمعنیسفردروطناستوثابتماندندرجايگاهقدمدرحالسفر،يعنینظربرقدماستکهآنبينايیيافتنسالکبهدرجهومنزلتاودرآيندهاشمیباشد. پسازمرحلهسفربرقدم،مرحلهنظرسالکآغازمیشودوسالکمقاماتبسبزرگرافقطبانظرمیبيند.

فخرالدّينکاشفی(رح) دررشحاتمیگويد: نظربرقدماشارهبهمنتهایپيشرویسالکداردکهدرمسلکتصوّفبرایعروجبهمقاموجودوگذشتنازبندخودخواهیوانانّيتاست. فخرالدّينکاشفیکتابمهمّیبهناماصولالنقشبنديهداردکهدرکتابخانهدولتیفرانسهمحفوظاست.

سه- صفر در وطن:

برایايناصطلاحچندمعنیاست:

معنیاوّل: دراينشکینداريمکهسفربهمعنیمعروفخود،برایكسبمعلوماتوتوسعهادراکمفيداست. سيروسفردررویزمينبامشاهدهوتفکّـردرمخلوقات،درسوپندیرادرذهنانسانبهجایمیگذاردوديدگانبصيرتآدمی،متوجّهعظمتوبزرگیخالقلايزالاومیگردد.

ازايننظر،سفرموجبتفکّروانديشهسالماستوهماناخداوندسبحانهوتعالیمتفکّرانوانديشمنداندرآفرينشآسمان­هاوزمينراستودهوآن­هارادرقطارذاکرانقراردادهاست.

خداوندسبحانهوتعالیفرمودهاست: «الَّذينَيَذْکُرُونَاللَّهَقِياماًوَقُعُوداًوَعَلي‏جُنُوبِهِمْوَيَتَفَکَّرُونَفي‏خَلْقِالسَّماواتِوَالْأَرْضِرَبَّناماخَلَقْتَهذاباطِلاًسُبْحانَکَفَقِناعَذابَالنَّارِ191 »

ترجمه: «همانان که خدا را [ در همه احوال ] ایستاده و نشسته ، و به پهلو آرمیده یاد می کنند ، و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند [ که: ] پروردگارا ، اینها را بیهوده نیافریده ای منزهی تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار. »

پسازآنسيرکنندگانبررویزمينرامدحفرمودهوآن­هارادرردیفتوبهكارانوعبادتکنندگانقراردادهاست: «التَّائِبُونَالْعابِدُونَالْحامِدُونَالسَّائِحُونَالرَّاکِعُونَالسَّاجِدُونَالْآمِرُونَبِالْمَعْرُوفِوَالنَّاهُونَعَنِالْمُنْکَرِوَالْحافِظُونَلِحُدُودِاللَّهِوَبَشِّرِالْمُؤْمِنينَ112 سوره توبه»

تر جمه:اینان همان از گناه پشیمانان ، خداپرستان ، حمد و شکر نعمت گزاران ، روزه داران ، نماز با خضوع گزاران ، امر به معروف و نهی از منکر کنندگان ، و نگهبانان حدود الهی اند ، و مؤمنان را بشارت ده.

ودرسورهتحريمآمدهاست: «تائباتعابداتسائحات»درقرآنکريمتوجّهخاصّیبهسيرکنندگانبررويزمينشدهاست؛بهدليلارزشواعتباربهآنچهبررویزميندرکيفرمتجاوزانجاریمیگرددوياراهنمايیبرتغييراتوتحوّلاتدرامورزندگی.

 

خداوندسبحانهوتعالیچهارباردرقرآنکريمميفرمايد: «وَماأَرْسَلْنامِنْقَبْلِکَإِلاَّرِجالاًنُوحي‏إِلَيْهِمْمِنْأَهْلِالْقُري‏أَفَلَمْيَسيرُوافِيالْأَرْضِفَيَنْظُرُواکَيْفَکانَعاقِبَةُالَّذينَمِنْقَبْلِهِمْوَلَدارُالْآخِرَةِخَيْرٌلِلَّذينَاتَّقَوْاأَفَلاتَعْقِلُونَ آیه 109 سوره  یوسف »

ترجمه: وماهیچکسراپیشازتوبهرسالتنفرستادیمجزآنکهرسولانهمه ( مانندتو ) مردانیبودندازاهلشهرهایدنیاکهبهوحیمامؤیّدشدند، ( اینانکهبهانکاررسولبهراهکفروباطلمیروند ) آیادررویزمینسیرنکردهاندتاعاقبتحالپیشینیانشانرا ( کهچگونههلاکشدند ) بنگرند؟ومحققاسرایآخرتبرایاهلتقوا ( ازحیاتدنیا ) بسیارنیکوتراست،آیاتعقلنمیکنید؟!

وسهبارمیفرمايد: «قُلْسيرُوافِيالْأَرْضِفَانْظُرُواکَيْفَبَدَأَالْخَلْقَثُمَّاللَّهُيُنْشِئُالنَّشْأَةَالْآخِرَةَإِنَّاللَّهَعَلي‏کُلِّشَيْ‏ءٍقَديرٌ20سوره عنکبوت»

ترجمه:بگو که در زمین سیر کنید و ببینید که خدا چگونه خلق را ایجاد کرده ( تا از مشاهده اسرار خلقت نخست بر شما به خوبی روشن شود که ) سپس خدا نشئه آخرت را ایجاد خواهد کرد ، همانا خدا بر هر چیز تواناست.

ويكبارفرموده: «اولمیسیروافیالارض». اينتشويقوترغیبیبرایمسلمانانبرسفروجولانوتحرّکبررویزميناستتاايمانشانبهخداوندسبحانهوتعالیزيادگردد. آيااينبدانمعنینيستکهاساسقاعدهصوفيهنقشبنديههماناخلاقوروشاسلامیقرآنیاست؟

معنیدوم: تفحّصوجستجوازاحوالمرشدصالحاست. ترديدینيستکهبزرگانمشايخبهسفرمريدانوپرسوجوازمرشدکاملتوصيهنمودهاند. آنهاگفتهانددرچنينحالتيبرسالکلازماستکهتمامآنچهرامرشدامرمیکند،اطاعتنمايد. يقيناًسفرامامغزالی(رح) ازبغدادبهشاموحجازبرایجستجویمرشد،مثاليازاينگونهسفرهااست.

معنیسوم: معنیمعنویآناستکهنقشبندیهبهاینمعنی،نظردارند. آنانميگويند: معنیمعنویاينکلمهعبارتازتصرّفومهارتسالکبرایانتقالازصفاتخسيسيّهبشریبهصفاتفاضلهمَلَکیاستوآنسفرازعالمخلقبهسویحقسبحانهوتعالیاست

؛يعنیدوریگزيدنازچيزهایفريبندهدنياوتقرّببهپادشاههردوسرای،يعنیخالقدنياوآخرتوآنسفرازحالومقامیاستبهسویحالومقامینيکوترووالاتر.

چهار-خلوت در انجمن:

معنی آن اين است که جسمش با خلق و قلبش با پروردگارش است؛ «من در میان جمع و دلم جای دیگرست». خلوت دو نوع است:

نوع اوّل: خلوت ماديّه و آن عبارت از گوشه نشيني سالک برای تعبّد و تفکّر و انديشه است. اين خلوت برای جمع کردن حواس و توجّه و فرو رفتن در حال قلب برای سالک مفيد است؛ البتّه اين روشن است که هر قدر سالک بر کنترل صفات خارجي و اداره تمايلات مادّی از عمل خود توانايی پيدا کند، فعاليّت صفات باطنی او به همان تناسب کشف مي گردد و به اين وسيله به بهترين شکل به عالم ملکوت تقرّّب حاصل مي کند.

نوع دوم: خلوت قلب است به گونه اي که از ذکر پروردگارش غافل نگردد و حتّی وقتی که با مردم و به کسب و كار مشغول است، قلب او در حال ذکر بماند و از پروردگار خود غفلت نورزد؛ خداوند سبحانه و تعالی فرموده است: «رِجالٌلاتُلْهيهِمْتِجارَةٌوَلابَيْعٌعَنْذِکْرِاللَّهِوَإِقامِالصَّلاةِوَإيتاءِالزَّکاةِيَخافُونَيَوْماًتَتَقَلَّبُفيهِالْقُلُوبُوَالْأَبْصارسوره نورُ37 ایه»[7] مقصود در اين آیه، معنی دوم است.

در کتاب تنوير القلوب آمده است: این مطلب بدان معنی است که قلب سالک در همه احوال و با وجود بودن آن در بين مردم با حق حاضر باشد و از خلق غايب. بسياري از علماي بزرگ تصوّف نيکو می شمارند که سالک پس از آنکه در سلوک خود قدم می گذارد و استقرار حاصل می نمايد، با مردم باقی بماند و به کار و عمل در کسب حلال مشغول باشد.

شيخ ابوسعيد خراز(رح) ـ متوفی 279 هـ . ق ـ گفته است: کسی که از او انواع کرامات سر زند، کامل نيست؛ بلکه کامل کسی است که در بين مردم و خلق می نشيند؛ همراه ايشان خريد و فروش می نمايد؛ ازدواج مي کند و با مردم ارتباط دارد و هرگز يک لحظه از خداوند(ج) غفلت نمي ورزد.

می گويندصوفی کائن و بائن است؛ يعنی در ظاهر و جسم، با خلق است و در باطن و قلب از آن ها جدا است.

 پنجم- یاد کرد:

منظور از یادکرد، همان ذکر است؛ یعنی همیشه خداوند سبحانه و تعالی را به گونه ای که مرشد به او تعلیم داده و بدون غفلت ذکر کند، چه به اسم ذات و چه به نفی و اثبات باشد. در طریقه نقشبندیه بر ذکر قلبی تأکید فراوان شده است. فايده ذکر قلبی اين است که ذاکر به آواز و حروف و گفتار زبان احتياج ندارد و می تواند حتّی در حین کار و عمل ذکر نمايد؛ امّا ذکر لسانی در حال کار و مشغوليّت، خصوصاً در حال مکالمه و حرف زدن با مردم امکان پذير نيست. ذکر قلبی مداومت را ايجاب می کند تا حضور دائم با مذکور، که همان ذات مقدس الله سبحانه و تعالی است، برای سالک ذاکر که هدف او همين حضور است، به ثبوت بپيوندد و در اين هنگام، سالک به چشم بصيرت خود درک مي کند که او در پيشگاه پروردگارش حاضر است و برکات را می بيند.

ششم- باز گشت:

معنی آن، این است که ذاکر پس از چند مرتبه ذکر کردن ـ مثلاً پس از سه یا پنج مرتبه­­­­ـ به مناجات و التجا به خداوند سبحانه و تعالی باز گردد و با زبان خود يا با قلبش بگوید: «اِلَهِیْ اَنْتَ مَقْصُودِیْ وَ رِضَاکَ مَطْلُوبِی». اين مناجات برای طرد همه خيالات ماسوي الله از قلب است تا وجود همه خلق از نظرش محو و فنا گردد.

هفتم – نگاه داشت:

معنی آن، اين است که مريد قلب خود را از داخل شدن خواطر و افکار ـ اگر چه برای يک لحظه باشد ـ حفظ کند؛ يعنی اگر چيزی، خواه حق باشد يا باطل، بر قلب او خطور نمود، بر او لازم است که ذکر خود را متوقّف سازد تا افکار و خواطرش دور گردد، سپس از نو به ذکر بپردازد.

در کتاب مناهج السّير نوشته سيّد ابوالحسن زيد مجدّدی فاروقی(رح) ـ طبع دهلی1957 ـ آمده است: معنی اين توقّف اين است که سالک بايد ثمره برکاتی را که با مداومت حاصل نموده، با درجه حضور و مشاهده ای که با استقامت بر ذکر به آن دست يافته است، حفاظت نمايد و ورود خطرات را به قلبش اجازه ندهد. در کتاب رشحات عين الحيات ـ طبع 1913 در کانبي ـ تأليف فخرالدّين علی کاشفی از سعد الدّين کاشغری(رح) نقل شده است که سالک را لازم است تا روزانه يک يا دو يا سه ساعت ـ بر حسب توان خود ـ به حبس ذهن و فکر قلبی اش تمرين نمايد به گونه اي که در قلب او چيزی خطور نکند و جز ذات پاک الله جلّ جلاله در قلبش چيزی باقی نماند.

بعضی از متصوّفان چنين معتقدند که توقّف، خاصّ ذکر نفی و اثبات (لا اله الا الله) است و آن، اين است که معنی ذکر را در قلب خود راسخ و استوار سازد و آن را حبس کند تا معنی دوام يابد و حفظ گردد و آن يعنی: يقيناً هيچ معبودی نيست جز ذات احديّت و يکتای الله جلّ جلاله و اگر نتوانست اين نگاه داشت را حاصل کند، برای او حضور قلبی حاصل نمی گردد. همانطور كه ظاهر است اين تلاش به منظور دوام حضور می باشد؛ زيرا حضور قلب و حفظ باطن از همه خطرات و خيالات، از مهم ترين مقاصد صوفيّه است که متصوّفان آن­را رعايت می كنند و آن درجه ای از درجات تصوّف است که مشايخ درباره آن، گفته ها و نصايح زيادی دارند.

لازم است بدانيم که هدف اين نيست که هيچ خاطر و فکري در دل خطور نکند؛ بلکه مفهوم آن، اين است که در قلب استقرار نيابد و مانند برگی باشد که به سرعت در آب جاری گذر می کند و متوقّف نمي گردد.

هشتم- یادداشت:

توجّهی خالص برای مشاهده انوار ذات است و همچنان عين اليقين و شهود ناميده می شود. بعضي از مشايخ گفته اند: مشاهده کنايه از حضور قلب با خداوند جلّ جلاله بر دوام است؛ در هر حال بدون زحمت و سعی و کوشش، اين حضور ميسّر نمی گردد، مگر پس از گذراندن مقامات جذبه و قطع منازل سلوک. واقعيّت اين است که مشاهده پس از فنای کامل و بقای وسيع و گسترده حاصل مي گردد. پس مشاهده (يادداشت) ثمره عمل سالک و عبارت است از حال مريد پس از رسيدن به هدفش و گاهی ثمره ذکر، مراقبه يا مساعدت مرشد است. سالک پس از قطع همه موانع به مشاهده می رسد.

حضرت خواجه عبيدالله احرار(رح) گفته است: اين کلمه، مشاهده حق را به محبّت ذاتی معنی می دهد و آن حضوری است که غيابی در آن نيست؛ محبّت سالک را به صورت دايمی می پوشاند. همچنين گفته شده که یادکرد دوام بر ذکر است و رجوع(بازگشت) بدين معنی است که سالک پس از هر توقّفی از ذکر به قلب خود رجوع ­کند و بگويد: ای خدای من! تو مقصود من هستی و رضای تو مطلوب من است و توقّف،‌ حراست قلب و حفاظت همين حالت است بدون آنکه چيزی را بيان کند؛ لذا مشاهده، دوام حفاظت اين حالت و نگاه داشتن حضور است.

امّا کلمات سه گانه که خواجه بهاءالدّين نقشبند(رح) بر اين قواعد هشتگانه اضافه کرده است، عبارتند

از: وقوف زمانی، وقوف عددی و وقوف قلبی.

وقوف زماني آن است كه حساب كند اوقات خود، اگر به اعمال خير گذشته است شكر كند و اگر به كارهاي ناشايسته گذشته است استغفار كند موافق حال خود. «حسنات الابرار سيئات المقربين»

یعنی آن که سالک همه وقت بر احوال خود وقوف و آگاهی داشته باشد. بهاء الدین نقشبند قدس سره، در شرح این کلمه گفته است: «وقوف زمانی، که کارگزارنده رونده راه است، آن است که، بنده واقف احوال خود باشد، که هر زمانی صفت و حال او چیست، موجب شکر است یا موجب عذر؟». ونیز گفته است: «بنای کار سالک را در وقوف زمانی بر ساعت نهاده اند که دریابنده نفس شود که بر حضور می گذرد یا به بر رفت».

مولانا یعقوب چرخی قدس سره گوید: «حضرت خواجه بزرگ، خواجه بهاء الدین، قدس الله تعالی سره، مرا در حال قبض، به استغفار امر فرمودند، و در حال بسط به شکر. وفرمودند که رعایت این دو حال وقوف زمانی است». وقوف زمانی در طریقه نقشبندیه، معادل است با محاسبه نزد صوفیان دیگر. [انیس الطالبین و عدة السالکین، صلاح ابن مبارک بخاری؛ مکتوبات امام ربانی مجدد الف ثانی]

وقوف عددی

 وقوف عددی عبارت است از، رعایت عدد فرد در ذکر. یعنی ذاکر در یک نفس، سه یا پنج یا هفت یا بیست و یک بار، ذکر گوید. به گفته بهاء الدین نقشبند :: «رعایت عدد، در ذکر قلبی، برای جمع خواطر  متفرقه است». و نیز هم ایشان گفته است: «وقوف عددی اولین مرتبه علم لدنی  است». علاء الدین عطار : می گوید: «در ذکر، بسیار گفتن شرط نیست، باید که هر چه  گوید، از سر وقوف و حضور باشد، تا فایده بر آن مرتبت شود» و در ذکر قلبی، چون عدد از بیست و یک، بگذرد و اثر ظاهر نشود، دلیل باشد،  بر بی حاصلی آن عمل. و اثر آن ذکر آن بود که: در زمان نفی، وجود بشریت منفی شود، و در زمان اثبات، اثری از آثار تصرفات جذبات الوهیت مطالعه افتد.

وقوف قلبی

وقوف قلبی را بر دو معنی گرفته اند. یکی آن که، دل ذاکر در عین ذکر، واقف و  آگاه باشد، به حق سبحانه. و در این معنی عبیدالله احرار : گفته است: «وقوف  قلبی عبارت از، آگاهی و حاضر بودن دل است، به جناب حق سبحانه، بر آن وجه که دل را، هیچ بایستی غیر از حق سبحانه نباشد». باز هم ایشان گوید: «در حین  ذکر، ارتباط و آگاهی به مذکور، شرط است، و این آگاهی را، شهود و وصول، و  وجود و وقوف قلبی، گویند». معنی دیگر؛ آن است که ذاکر، از دل خود واقف باشد. یعنی «در اثنای ذکر،  متوجه به این قطعه لحم صنوبری شکل شود، که او را به مجاز، دل می گویند. و  او را، مشغول و گویا به ذکر گرداند، و مگذارد که، از ذکر و مفهوم ذکر، غافل و ذاهل گردد. خواجه بهاء الدین نقشبند : در ذکر، بازداشتن نفس (حبس نفس) را لازم نمی  شمردند، اگر چه آن را مفید می دانستند. ولی وقوف قلبی را (به هر دو معنی که گفته شد) لازم می دانسته اند. «رعایت وقوف قلبی را مهم تر می داشتند، و  لازم می شمردند. زیرا که خلاصه آنچه مقصود است از ذکر، وقوف قلبی است».

[انیس الطالبین و عدة السالکین، صلاح ابن مبارک بخاری 2- مکتوبات امام ربانی، شیخ احمد فاروقی سرهندی]

 

 

 

 

++++++++

انشعاب در سلسله چشتیه

شعباتی که به سلسله چشتیه مربوط اند    

1-امدادیه: مربوط به حاجی امداد الله مهاجر مکی متوفی سال 1317هجری که سلسلۀ خلافت وی از طرف شیخ نصیر الدین دهلوی (متوفی 1256 هجری و این شخص غیر از شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی است) و از این طریق تا شیخ احمد سرهندی، مجدد الف ثانی (متوفی 134هق.) به شیخ عبدالقدوس گنگوهی (متوفی 936هق. ) می رسد واما از جانب دیگر حاجی امداد الله خرقۀ خلافت از میان جیو نور محمد (متوفی 1259 هق.) و این شخص اخیر خود خرقه از سید احمد شهید (1246هق.)   و هم خرقه از شاه عبدالرحیم شهید ولایتی (ایضاً 1246 هق.) و همین طور به چندین پشت به شیخ جلال الدین تهانسری (989هق.) و بعد به عبدالقدوس مذکورمیرسد. بنا بر این امدادیه علاوه بر نظامیه و صابریه از چشتیه، به نقشبندیه هم از طریق (شیخ احمد سرهندی) مربوط می شود. به هر روی این شعبه یکی از شاخه های جید چشتیه میباشد.

2-حسامیه:این شاخه یکی از شعب نظامیه است . مؤسس این شعبه شیخ حسام الدین منکپوری، متوفای (882هق/1477م) میباشد که وی جانشین نورالدین مشهور به قطب عالم متوفا (857هق.) که وی جانشین شیخ علاؤالدین بنگالی متوفای (800هق.) بوده و شیخ علاؤالدین هم جانشین شیخ سراج الدین میباشد که ذکر وی در خانقاه بنگال گذشت.[اخبار الاخیار ، ص 143،161؛ شریف التواریخ ، ص 154]. این طریقه در نواحی بنگال مربوط می شود.

3-حمزه شاهی : دیگر از شاخه های بزرگ نظامیه ، حمزه شاهیه میباشد. مؤسس این سلسله شیخ حمزه ، یکی از اعقاب شیخ زکریای مُلتاهی میباشد، طریقۀ وی به چند نسبت به شیخ محمد گیسو دراز می رسد . وفات وی در سال (957هق.) اتفاق  افتاد.

4جلیلیه- منسوب است به پیر جلیل لکنهو متوفی (1043هق.) ، و طریقۀ وی اویسی بوده، یعنی که مرشدی نداشته است. [خزینة الاصفیاء ،468]

5-صابریه : که ذکر آن به تفسیر گذشت. (علاءالدین احمد صابر)

6فخریه: منسوب به مولانا فخر الدین معروف به فخر جهان دهلوی متوفی (1199هق.) [شریف التواریخ ،ص 162؛ خزینة الصفیا، ص 498؛ تاریخ مشایخ چشت، 460-524] این شعبه از سلسلۀ چشتیه در پاکستان مریدان زیاد داشته و از شاخه های بزرگ نظامیه میباشد.

7-فریدیه: منسوب به شیخ فرید الدین گنج شکر که به تفصیل ذکر ان گذشت

8-قلندر شاهی:منسوب به شیخ شرف الدین بوعلی قلندر پانی پتی0متوفی 724هق.) وی مرید شیخ شهاب الدین عاشق خدا که سال وفاتش نا معلوم است، و او مرید شیخ امام الدین ابدال چشتی (متوفی 700هق.)، و وی مرید بدر الدین غزنوی متوفی(657هق.)، و او هم مرید قطب الدین بختیار کاکی بوده است.

9-کرمانیه:منسوب به شاه عبدالله کرمانی که ضمن شرح احوال خواجه معین الدین چشتی به آن اشاره شد.

10-کریمیه:منسوب است به  پیر کریم سلونی که ضمن شرح احوال خواجه بزرگ معین الدین چشتی کذشت.

11- مخدومیه: این گروه از شاخۀ صابریه بوده منسوب است به شیخ مخدوم شیخ جلال الین محمود کبیر الاولیاء بن محمد پانی پتی متوفی(765هق.) از مریدان شیخ شمس الدین بانی پتی که از  خلیفه های شیخ علاءالدین صابر بود.

12-نصیریه: منصوب به شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی که ذکرش گذشت.

14-نظام شاهی : مبوط به شیخ نظام الدین اولیاء که ذکرش گذشت.

15 نیازیه: این شاخه مربوط است به شاه نیاز احمد بریلوی  متوفی (1250هق.) خلیفۀ پیر فخر الدین فخر جهان دهلوی که در پیشاور دارای پیروان زیاد می باشد.

شجره طریقت سلسله چشتیه

·                حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم

·                علی بن ابی طالب رضی الله عنُه

·                خواجه حسن بصری

·                خواجه عبدالواحد بن زید

·                خواجه فضیل ابن عیاض

·                خواجه ابراهیم بن ادهم البلخی

·                خواجه حذیفه مرغشی

·                خواجه ابو هبیره بصری

·                مولانه ابا علی خواجه  اسحق ممشاد علو دینوری

·                خواجه ابو اسحاق شامی

·                خواجه ابو احمد ابدال

·                خواجه ابو محمد چشتی

·                خواجه ابو یوسف چشتی

·                مولانا خواجه ابو محمد  زاهد چشتی

·                مولانا ناصر الدین  ابو یوسف

·                مولانا شیخ قطب الدین  سلطان مودود چشتی

·                مولانا شیخ جاجی شریف زندنی چشتی

·                مولان شیخ عثمان هارونی

·                مولان شیخ  معین الدین حسن سجزی چشتی

·                مولانا شیخ  قطب عالم  قطب الدین بختار  اوشی

·                مولانا شیخ فرید  شکر گنج مسعود سلیمان چشتی

·                مولانا شیخ نظام الدین اولیاء

·                خواجه قطب الدین مودود چشتی

·                خواجه شریف زند نی

·                خواجه عثمان هارونی

·                خواجه معین الدین چشتی اجمیری

·                خواجه قطب الدین بختیار کاکی

·                بابا فرید گنج شکر

·                نظام الدین اولیاء[1]

·                نصیرالدین چراغ دهلوی

·                مولان شیخ سراج الدین عثمان

·                مولانا شیخ  علاؤالدین لاهوری

·                مولانا شیخ نور الدین قطب عالم

·                مولانه شیخ سید حسام الدین منکپوری

·                مولانا شیخ حامدالدین

·                مولانا شیخ راجی

·                شیخ بهاؤالدین  صامت جوانپوری

·                شیخ سالار بدرعطا الله هبتُ الله

·                مولانا سید علی ترمذی

·                مولانا آخوند درویزه ننگر هاری

·                مولانا ملا پنجو(مشهور به بیخود)

·                مولانا ملا چالاک

·                مولانا مُلا اول

·                ملا دُّری خان

·                شاه فقیر میا عبدالکریم رامپوری

·                مولانا مصری خان سموی

·                حبیب الله باسولی(مشهور به صاحب مهربان)

·                مولانا سید  محمد لمتکی

·                مولانا محمد عثمان  پادخوابی لهوگری

·                مولانا میرزامحمد چهار دهی (ویس الآباد کابل)

·                مولانا سید میر جهان فرزه ئی

·                مولانا محمد اسلم دولت شاهی (پروانی)

·                مولانا محمد جان علاء الدینی کابلی

·                مولانا نیک محمد جان خادم ، علاء الدینی (کابلی)

·                مولانا نیاز احمد جان کابلی علاءالدینی[2]

·                مولانا فیض محمد جان علاؤالدینی

 

تبصره: در بین خلفای طریقه ها بالعموم و طریقۀ چشتیه بالخصوص چنان رسم بود که مرشدان به کسانی که او را به خلافت  بر می گزید لباس و عصای شیخیت خود را بدو می سپارید و مزید بر آن توصیه می نمود که مریدان راه حق را، به امر نیکی و اجتناب از پلیدی دستوراً توصیه می نمود.

بعضاً چنان رواج داشت که  این دستور نامه پیر و مراد به شاگردان و خلفایشان را اکثرا به شعر می نوشتند شعر اردو یا  شعر فارسی . منباب مثال یکی از اشعار فارسی را که در بیست و پنج بیت  می باشد که نشانگر استیلای این زبان بزرگ در شبه قاره هند و پاکستان و رواج و گسترش آن توسط اهل طریقت میباشد به شرح زیر:

شجره مختصره

 

«یا مـحـمـد یـا عـلی یا خـواجـه حـسن بـصـری        شـیـخ عـبـدالـواحـد ابـن زیـد سـردار زمیـن

مـقـتدای انس و جـان خـواجه فضیل ابن عیاض        شـاه ابـراهـیـم بـلـخـی پـادشـاه جــان و تــن

یـا حـذیـفـه یـا هـُبـیـره  خـواجـه مـمـشـاد عــلـو        شـیـخ ابـو اسـحاق چـشـتی نور رب ذولمنن

شاه دیـن ابـو احـمـد وشـه بـود مـحمد نور حق          ای جـنـاب خـواجـه بـو یـوسف چشتی وطن

خـــواجــه مــودود، ای عــــارف زنـــــده نــی         پـیـشـوای اولـیــا شـیـخ عــثــمـان هـارونــی

ای مـعـین الـدین  مـعـیـن الـهـند ای هـنـدالـولی        نـور ذات کـبـریـا خـواجـه معین الدین حسن

شیـخ قـطـب الـدین کاکی حـضـرت بـا بـا فرید         یـا نـظام الـدیـن مـحـبــوب خـدای ذوالـمـنـن

ای نصیر الدین ، کمال  الدین سراج الدین ولی        شیخ علم الحق و محمود وجمال و شه حسن

ای مـحـمـد شـیـخ یـحـیـی شـاه کـلـیـم الله  ولـی         یـا نـظـام الـدین چـشـتـی مـالک مـلـک دکن

مـقـتـدای اولـیـاء سـرتـاج جـمـله اصـفـیـــــــاء         فــخـرالـدیــن، فــخـــرجـهــان فـخر زمـیـن

حـاجـی لـعـل مـحمـد مـیـرزا بـخـش الله بـیگ          شـه مـحّـب الله چـشـتی رونـق چـشتی چمن

دوجهان مین شوکت عاصی کی توم کوشرمهی        یـا مـحـمـد شـاه چـشتـی رونـق چشتی چمن

انـتـسـابـی در جـهـان دل مـرا آمــد بــدســـت           یـا ع

 

[1]آریا غلام علی ، تاریخ طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان ،ص 191-92

 

[2]مولانا پادخوابی محمد عثمان، سلسلۀ المشایخ،به اهتام مولانا نیاز احمد جان فانی ، علاؤالدینی کابلی

 

 

´´´´´´

 

تشدد و پراگنده گی در سلسلۀ چشتیه شریف بعد از شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی

تازمانیکه دستورات فوق عملی می شد و خانقاه های چشتیه ملجاء و پناه ستمدیده گان بود، مردم در مانده به دانجا روی می آوردند واین خود عامل گسترش و نفوذ تعلیمات این طریقه در میان عامه مردم بود.

یکی از عجایب روز گار در هند اسلامی، این است که تا زمانی که سلسلۀ چشتیه از یک پیر واحد  واز یک مرکز روحانی واحد تبعیت می کرد، از نظر سیاسی نیز تنها دهلی بود که مرکزیت داشت . همین که طریق، چشتیه دارای  مراکزمتعدد شد ، گویی دست تقدیر چنان مقدر کرده بود که سرزمین هند نیز دارای مراکز سیاسی گردد و هر کدام از ایالت های گجرات، دکن، ، بنگال ، مالوه و غیره دارای حکومت های خود مختار شدند که دلیل تجزیه امپراطوری مغولی که عامل سیاسی دارد چون از موضوع بحث ما خارج است به آن نمی پردازیم، ولی نتیجه این شد که دهلی  مرکزیت خود را از دست داد. [تاریخ مشایخ چشت، ص186-7]

گویا اوضاع و احوال زمانه هم مناسب نبوده است که طریقۀ چشتیه از یک پیر واحد تبعیت کند و دارای یک مرکزیت باشد ، از همان زمان که شیخ نصیر الدین چراغ دهلی شواهدی در دست است که وی نیز از اوضاع و احوال اجتماعی ناراضی بوده چنانکه از وی نقل قول می کنند، گفته است که:« من چه لایقم که شیخی کنم امروز خود این کار بازی کودکان شده است.» [اخبار الاخیار، ص 82]

ملاحظه میشود که وقتی کار تصوف، به بچه بازی کشانده می شود و هر قلندر و اوباشی در لباس تصوف خود را پنهان می کند، فردی چون نصیر الدین چراغ دهلوی دیگر مناسب نمی بیند که دم از مرشدی وشیخیت زند و صلاح نمیداند که جانشین و قایم مقامی برای  خود معین کند تا در یک مرکز واحد به عنوان پیر، سلسلۀ چشتیه را رهبری نماید و این طریقۀ عرفانی را از انحطاط نجات دهد.

در این باب مؤلف تاریخ مشایخ چشت به نقل از «تکملۀ خیر المجالس» می نویسد که روزی یکی از دوستان شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی ، موسوم به شیخ زین الدین ، خدمت ایشان عرض کرد که:

«مخدوم بیشتری مریدان شما صاحب حال و اهل کمال اند  ، ازین جمله یکی را اشارت شود که به جای شما نشسته باشد که این سلسله بکلّی گسسته نشود». شیخ فرمود که: «شیخ زین الدین به ایشان بگوی که غم ایمان خود بخورند چه جای آنکه بار دگری بردارند.» [تاریخ مشایه چشت،ص 187-188]

بنا بر آن وقتی که مریدان را یارای آن نیست که ایمان خود را نگهدارند و کسی که قادر نیست خود را از غرقاب نجات دهد، چگونه میتوان توقع داشت که وی جامعه ای را رهبری کرده و کشتی طوفان زده را به ساحل نجات برساند. در چنین  شرایطی عجیب نیست که شیخ نصیر الدین چراغ دهلوی  وصیت می کند که  خرقه و عصا و مصلّائی ای که از اسلافش به عنوان ارث برایش یادگار مانده ، با خودش بخاک سپارند تا این وسایل مقدس بازیچۀ دست هوسبازان و نا اهلان نگردد. شگفتا گویی عظمت و شکوه سلسله هم با این وسایه به خاک رفت (دفن گردید).

به هر رو از آنجا که شیخ نصیر الدین چراغ دهلوی کسی به جانشینی خود معین نکرد، بعد از مرگ او، چند تن از مریدان و تربیت شده گان وی، هر یک به دیاری رفته واقدام به تأسیس خانقاه های مستقل از هم نمودند و بر طول تاریخ هم بر تعداد این گونه خانقاه ها افزوده گشت، چنانچه ما در حال حاضر شاهد دها خانقاه مربوط به سلسلۀ چشتیه در شبه قارۀ هند  هستیم ، که هر خانقاهی در کنار آرامگاه شیخ و مرشدی بنا شده و سجاده نشینی در کنار آن به امرار معاش خویش پرداخته است و این کار روز بروز در حال گشترش است، بدون این که همچو سابق جنبۀ ارشادی داشته باشد و یا خانقاه ها و سجاده نشینان چندان باهم در ارتباط باشند. 

تعدد و پراگنده گی خانقاه ها نتیجۀ دیگری هم به بار آورد و آن سرعت بخشیدن در پیدایش شعبات جدید در سلسلۀ چشتیه بود، اما این نکته هم قابل یاد آوری است ، گرچه هر یک از شاخچه ها برای خود ، شجرۀ طریقت ترتیب داده اند و کم و بیش در امور تعلیمی با هم اختلافاتی دارند ولی بطور کلی بزرگان و مشایخ یکدیگر را می شمارند و هنوز هم به وحدت وجود، قوالی وسماع و بر گزاری مراسم عرس از اصول مهم مورد اتفاق شعبات  متعدد چشتیه، می باشد، به هر جهت جا دارد که برای توضیح بیشتر ابتدا بر خانقاه های این طریقه درایالات های مختلف هند بپردازیم:

در اینجا چون امکان آن نیست که از همۀ مراکز خانقاهی این سلسله سخن بگوییم نا گزیر در باره  چگونه گی چند تأسیس، در چند خانقاه  معروف در ایالت مختلف هند، که اهمیت بیشتری دارند، به طور خلاصه بحث خواهیم کرد:

1-بنگالشیخ سراج الدین: یکی از مریدان شیخ نصیر الدین اودهی (چراغ دهلوی) بنام شیخ سراج الدین و معروف به اخی سراج، که باعث گسترش طریقۀ چشتیه در نواحی بنگال شد. وی اگر چه نسبت به شیخ نظام الدین اولیاء ارادت صادق داشته و تربیت یافتۀ دست او بود از وی رخصت گرفت و به بنگاله رفت ، اما بعد از فوت نظام الدین اولیاء، باز به دهلی بر گشت و دست ارادت به شیخ نصیر الدین محمود ادهی چراغ دهلوی داد. شیخ سراج الدین یکی از جمله مریدانی بود که به درجۀ کمال رسید و خرقۀ خلافت  بنگال را دریافت کرده به دستور مرشد خود (شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلوی) دو باره رهسپار بنگال شد.

شیخ سراج الدین  در نشر اسلام و اشاعۀ طریقۀ چشتیه در بنگال کوشش بسیار نمود . کارش بدانجا رسید که به او لقب آینۀ هند دادند ، چنانچه در تاریخ مشایخ چشت، به نقل از روضة الاقطاب آمده است  که:

«الحق سراج الدین آینۀ هند بود که تمام هند از وی رونق ارشاد یافت و هدایت بیافزود و طریق معرفت و ولایت روی نمود ، اگر چه جمیع خلفای سلطان المشایخ  صاحب مقامات عالی بودند ، و از آنها شیخ نصیر الدین محمود که چراغ دهلی و سراج الدین که آینه هند است ، چاشنی دیگر داشتند و از این دو بزرگ بسیاری از مردمان صاحب تکمیل و ارشاد گردیدند.[تاریخ مشایخ چشت، ص 199 ؛ سیر الاولیاء ، ص 298؛ طریۀ چشتیه در هند و پاکستان، ص 179-80]

شیخ سراج الدین چنان در بنگال شهرت یافت که نه تنها مردم عادی و عام به سوی او روی می آوردند بلکه حکام و امرای وقت هم متوجه او گردیده ، محبوبیتی عظیم کسب نمود . بعد از وی هم این معمول تا مدتها بر جای بود و جانشینان وی هم توانستند در رشد و توسعه این طریقه سعی بلیغ نمایند.

سر انجام شیخ سراج الدین در سال 758 هق. یعنی یک سال بعد از شیخ نصیر الدین چراغ دهلوی وفات یافت و بعد از وی یکی از جانشینان وی به نام حسام الدین موفق شد که سلسلۀ جدیدی بنام حسامیه تأسیس نماید.

2-دکـــن - شیخ برهان الدین غریب: نخستین شخصیت معروفی که از سلسلۀ چشتیه در سرزمین دکن قدم گذاشت و به ترویج این طریقه پرداخت، شیخ برهان الدین غریب بود که از جانب  شیخ نظام الدین اولیاء، در آن نواحی مامور ارشاد گردید و خانقاه او در آن دیار مرجع خاص و عام شد و علاقه مندان بدان روی آوردند. علاوه بر این به اثر کوشش وی بود که جماعتی زیادی از هندوان به دین اسلام مشرف گشته و مرید وی شدند ، سر انجام وی در آن دیاردر سال ( 741هق.) وفات یافته و در دولت آباد دکن مدفون گشت. [تاریخ مشایخ چشت ، ص 205؛ سفینةالاولیاء ص، 101؛ خزینتة الاصفیاء ، صص 346-348]

سید محمد ابن یوسف الحسینی الدهلوی(مشهور به گیسو دراز)

بعد از فوت شیخ نصیر الدین چراغ دهلوی یکی از خلفای وی بنام سید محمد ابن یوسف الحسینی الدهلوی مشهور به گیسو دراز، در سرزمین دکن رفته مورد احترام و پذیرش مردم آن نواحی قرار گرفت و خلق زیادی مطیع و منقاد او گشتند و هم در آن سرزمین از دنیا رفت. بنا به گفتۀ شیخ عبدالحق محدث دهلوی وی جامع بود میان سیادت و علم ولایت و او را میان مشایخ چشت مشربی خاص و در بیان اسرار حقیقت طریقۀ ویژه داشت، و از آن جهت او را گیسو دراز گفته اند که روزی با چند نفر دیگر پالکی(دولی یا محمل [1] شیخ نصیر الدین محمود را برداشته بودند و گیسوی سید به سبب درازی در پالکی بند شد و او به سبب رعایت ادب و محبت در قید آزاد ساختن گیسوی خود نبود و با این وضع مسافت زیاد طی کرد . چون این خبر به گوش شیخ نصیر الدین رسید ، بر او آفرین گفت و این بیت هم سرود:

          «هرکو مرید سید گـــیسـو داز شــد                  والله خلاف نیست که او عشق باز شد»

ازوی ملفوظاتی هم بجا مانده است که یکی از مریدان او بنام  محمد ، آنها را جمع کرده وآن را «جامع الکلم» نام نهاده است و از تصنیفت خود شیخ هم کتاب «اسماء» است که حقایق و معارف اسلامی را به زبان رمز و ایماء و اشاره در آن بیان کرده است.[اخبار الاخیار ،ص 131-136؛ تذکرۀ علمای هند چاپ مطبعه نولکشور لکنهو ، ص  82 ؛خزینة الاصفیا ،ص 381].این کتاب در تحت «اسماء الاسرار» در سال 1350 هق. بصورت چاپ سنگی  در حیدر آباد دکن بچاپ رسیده است. [فهرت کتاب های خطی فارسی ، ج اول ص 222.]

اما مؤلف کتاب تاریخ فرشته از سید محمد گبسو دراز بنحو دیگری یاد کرده است که با آنچه در بالا بدان اشاره شد کاملاً تفاوت دارد و در واقع  چهرۀ سید را طوری  مجسم ساخته است که گویا انچه در پیش از زبان شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلی کردیم در بارۀ سید محمد گیسو دراز هم صادق است و سید از نظر وی یک متصوف صادق است و سید از نظر وی بیشتر یک متصوف است تا یک عارف کامل ، اینک به خلاصۀ از قول  صاحب تاریخ فرشته می پردازیم:

وی می نویسد که پس از غسل و تکفین  شیخ نصیر الدین چراغ دهلی ، سید محمد گیسو دراز او را به خاک سپرده و چون طبق وصیت شیخ نصیر الدین عصا و خرقه و مصلای  او را هم با خودش بخاک سپردند که قبلاً دلیل آن را توجیه کردیم، سید محمد گیسو داز دید که از طرف مرشدش چیزی باو نرسید ، گریان و نالان از شهردهلی خارج شد و به دکن رفت. در آن هنگام شاه پیروز بهمنی در دکن فرمانروا بود و قدم سید را گرامی داشته مرید و معتقد او شد و در تعظیم و تجلیل وی کوشید. گنبدی را که هم اکنون سید در زیر آن مدفون است به  حکم فیروزشاه بهمنی ساخته شد. مردم دکن بیش از حد به وی اخلاص و اعتقاد داشتند و روستا هایی را شاهان بهمنی وقف آن سید کردند و شاهان عادل شاهیه و نظام شاهیه و قطب شاهیه نیز در اختیار فرزندان و اعقاب سید گذاشتند و اولاد او دو فرقه شدند بعضی مذهب امامیه و بعضی مذهب حنفی دارند .

همین  مؤلف اضافه می کند که گویند:چون سید از راه گجرات روانۀ دکن شد بسیاری از مریدان شیخ نصیر الدین محمود  اودهی مشهور به چراغ دهلی همراهی او اختیار کردند اما بعد از آنکه همراه درویشان به نهر واله رسید با خواجه رکن الدین کان شکر(یکی از اخلاف شیخ فرید گنج شکر) ملاقات کرده ] خواجه پرسید «که خود را به کجا رسانده ای گفت کار شبلی و جنید کردم اما گشایشی در کار خود نیافتم ، خواجه گفت: از آن روز که ایشان کیسه زر انداخته بودند ، تو اندوخته ای ، سید متنبع گشته کیسۀ زر که در کمر داشت از خود دور ساخت .»

بهر رو  سید در سال 712هق. در دهلی متولد و در سال 825ذ هق. در دکن وفات یافت . و مزار وی در شهر گلبرگه ، در نزدیکی حیدر آباد ، بزرگترین زیارت گاه مسلمانان در جنوب هند است ، و ارادتمندانش واژۀ گیسو دراز را تنها ذکر نکرده  بلکه وی را «سید محمد حسینی گیسو دراز خواجه بنده نواز » می گویند. و نماز های عید به طرز با شکوهی در گلبرگه محل دفن سید گیسو دراز تا الحال نیز تجلیل می گردد.

سخن کوتاه کنیم که ، که نشر و اشاعۀ سلسلۀ چشتیه در دکن بوسیلۀ برهان الدین غریب و سپس توسط سید محمد گیسو دارانجام گرفت این اثری را بر جای گذاشت که خانقاه هایی در جنوب هند تأسیس شده و مراکزی، برای بسط و تأسیس و تشکیل و اصلاح و تربیت مسلمین بوجود آید. [مشایخ چشت ، ص 208]

3-گجرات، سابقۀ اشاعۀ چشتیه

سابقۀ اشاعۀ چشتیه در گجرات مربوط می شود به زمان خواجه قطب الدین بختیار کاکی که وی دو نفر از مریدان خود را به نامهای شیخ محمود و شیخ حامد الدین احمد نهر واله بدان نواحی فرستاد. اما در عهد شیخ نظام الدین اولیاء تعداد بیشتری از مریدان وی بدان ناحیه قدم گذاشتند که عبارت اند از شیخ سید حسین، شیخ حسام الدین ملتانی  شاه بارک الله [تاریخ مشایخ چشت،ص 208] و چند نفر دیگر ، که از این میان در بارۀ شیخ حسام الدین ملتانی اطلاع بیشتری داریم و از آن جمله در سیر الاولیاء و اخبار الاخیار ضمن شرح مفصلی که از وی آمده است، اشاره شده است که در آن سال که سلطان محمد تغلق مردم دهلی را روانۀ «یوگیر» میساخت مولانا حسام الدین هم در گجرات رفت و همانجا در سال 735هق. به رحمت حق پیوست ودر شهر  پتین که شهر قدیم گجرات است مدفون شد و مزار وی در آنجا معروف و مشهور است . [سیر الاولیا، ص 272؛ اخبار الاخیار، 91؛ خزینة الاصفیا ، ص 341] تاریخ فرشته نیز تأیید می کند که شیخ حسام الدین به گجرات رفته و در اشاعه و گسترش چشتیه نقش مهم داشته است وی را یکی از خلفای شیخ نصیر الدین محمود چراغ دهلی به حساب آورده است .

به هر  روی طریقۀ چشتیه  در گجرات طبق قاعده و نظم گسترش یافت که افرادی چون علامه کمال الدین و شیخ یعقوب و سپس شیخ کبیر الدین ناگوری وشیخ و سید کمال الدین قزوینی در آن نواحی کوشش بسیار کردند و بر طبق نظم خاص و حفظ اصول و ترتیبات ، در گسترش این سلسله سعی بلیغ مبزول داشتند.

علامه کمال الدین دهلوی  خواهر زاده شیخ محمود چراغ دهلی و نیز خلیفۀ وی بود و نسبش را به امام حسین  میرسانند . در عنفوان جوانی از فنون علمی بهره یاب گشته همه علوم متداول زمان را بطور شایسته فرا گرفته بود . وی به احمد آباد گجرات رفته به ارشاد و هدایت خلق مشغول بود. وفات وی در سال 856 هق. اتفاق افتاد و قبر وی در دهلی است. بعد از وفات اولاد هایش کار پدر را در گجرات دنبال کرده به ترویج طریقۀ چشتیه همت گماشتند.

در تاریخ فرشته هم از نام شیخ کمال الدین یعقوب ، نامی یاد شده که در اینجا نیز ضمن شرح حال شیخ نظام الدین اولیاء بدان اشاره کردیم. که وی نیز مامور ارشاد و تبلیغ در گجرات بوده و در شهر پتین مدفون است، ولی چون در مأخذ قدیمی از وی ذکری بمیان نیامده است بر ما معلوم نشد که منظور وی از این شخص ، همان کمال الدین خواهر زاده خواجه نصیر الدین محمود چراغ دهلی  هست یا فرد دیگری. بدیهی است که این فرد مورد نظر با شیخ یعقوب فرزند و خلیفۀ زین الدین دولت آبادی – که او هم در گجرات بوده و در سال 798هـ ویا 800هق. وفات یافته و نیز در شهر پتین مدفون است نمیتواند یکی باشد. [تاریخ فرشته ، ص 393-398؛ تذکره علمای هند ،ص 255؛ تاریخ مشایخ چشت، ص 21]

4-مالوه-    کتاب مشایخ چشت از سه خلیفۀ دیگر نظام الدین اولیاء ، به نامهای شیخ وجیه الدین یوسف و شیخ کمال الدین پسر شیخ نصر الله (نبیره بابا فرید گنج شکر) و مولانا مغیث الدین یاد کرده است که این سه نفر در مالوه باعث ترویج و گسترش طریقۀ چشتیه شده اند. [تاریخ مشایخ چشت، ص 213]

هنگامی که شخصی بنام علایی که از مریدان  شیخ نظام الدین اولیاء بود از طرف سلطان وقت عازم «چندیری» شده بود ، خدمت شیخ نظام الدین آمده گفت که: «مرا پادشاه برای مقام قلب نامزد کرده است، اگر یاری از حضرت سلطان مشایخ نیز بر ما نامزد شود، ما در پناه او برویم و امید فتح ان مقام واثق باشد» شیخ نظام الدین مولانا وجیه الدین یوسف را طلبیده به او اجازه داد که به ولایت چندیری برود ، او همچنین کرد ، و چون به آنجا رسیدند در اندک زمان آن ولایت فتح شد و مولانا وجیه الدین یوسف در آنجا مقیم شد  و جمعیت بسیاری به سوی او روی آوردند [سیر الاولیاء ، ص 296-297 ؛ تاریخ مشایخ چشت،ص 213-14]. سر انجام شیخ وحیه الدین در چندیری به سال 729هق. وفات یافت و فبر آن در همانجا است.

دیگر شیخ کمال الدین پسر شیخ نصر الله بن بابا فرید است که در تحت ترلبت  خواجه نظام الدین اولیاء به درجۀ کمال رسید و از جانب مرشد خویش او نیز عازم مالوه گردید و به ارشاد مردم پرداخت و در همانجا نیز وفات یافت.

بعد ها سلطان محمود خلجی ضمن این که گنبدی بر مزار شیخ کمال الدین ساخت ، چون به خاندان چشت علاقه مند بود ، خانقاه مربوط به این سلسله را نیز تعمیر نمود. [تاریخ چشت، ص 214]


 

[1]دو صندق چوبی روباز که سابقاً به دو پهلوی اسب یا قاطر می‌بستند و دو تن مسافر در آن می‌نشستند؛ کجاوۀ بی‌سقف. جست‌وجوی دقیق. پالکی. لغت‌نامه دهخدا. پالکی. همچنان هودج. ج ، محامل. دو شقه مساوی که بر شتر بار کنند. ( از اقرب الموارد ). از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پشت یک شتر گذارند که به اصطلاح محلی  آنرا کجاوه نیز گویند. (مولف بر گرفته از فرهنگ های فارسی)

 

 

++++++++++++

علت دوام سلسلۀ چشتیه شریف

سلسلۀ چشتیه شریف در دوران عروج و اعتلای خود دو خصوصیت عمده را داشت که با ازدست دادن این دو خصوصیت ، نه تنها از ترقی و پیشرفت باز ایستاد ، بلکه همین عوامل از قبیل از دست دادن مرکزیت و تقسیم شدن به شعبات علاییده سبب دگر گونی و سبب زوال وانحطاط خود گردید. این دو ویژه گی عبارت بودند از :

1-    سلسله چشتیه دارای یک نظام تمرکز یافته مرکزی بود که این مرکز همه امور مربوط به این طریقه را ، چه روحانی و چه معنوی ، چه اصلاح و تربیت مرید، و چه امور مربوط به زنده گی و معیشت را در بر می گرفت و همه پیروان و طرفداران این طریقه متوجه به یک مرکز می شدند ، خواه این مرکز در چشت خراسان می بود(خواجه گان چشت خراسان: خواجه احمد ابدال چشتی وسید مودود چشتی) یا در اجمیر( خواجه معین الدین چشتی) و یا هم در دهلی (در عهد خواجه قطب الدین بختیار کاکی و نظام الدین اولیاء و خواجه نصیر الدین چراغ دهلی) ویا در پاک پتین(در زمان بابا فرید گنج شکر) از همین مراکز و یا در گاه اقطاب  بزرگ بود که مریدان برای ارشاد و تربیت مردم به سایر بلاد گسیل می شدند ، و این مریدان هر چند که عنوان خلیفه را هم داشتند ، علی رغم آن زیر نظر  سجاده نشینی بوده و از آنجا دستور می گرفتند. باید متذکر شد که دایرۀ عرفان اسلامی بالعموم و دایره سلسله طریقه های چهار گانه علی الخصوص، چشتیه که ما از آن بحث می کنیم اندیشه های اصیل عرفانی را که در چوکات دستورات نبوی نیز میباشد منحیث یک قانون ناشکن و فنا ناپدیر، در دایرۀ شیخی (مراد) و مریدی میباشد که بالا تر از قوانین  به دستور  تبدیل شده و از طرف خلیفه یا مرید باید در دستور العمل جدی و غیر انعطافی او شامل باشد.

بنا بر این بعد از مرگ شیخ محمود چراغ دهلی ، نه تنها دهلی از مرکزیت افتاد بلکه در دیگر جا ها نیز خانقاه ها مرکزیت پیدا نکرد و هر سجاده نشینی خودش را مستقل می پنداشت که نتیجتاً مرکزیت خودش را هم از دست میداد.[1] که در نتیجه عدم محوریت و مرکزیت پیش آمد و در نتیجه طریقۀ چشتیه از ترقی و گسترش باز ایستاد.

2-    به نظر (غلام علیآریا نگارندهطریقه چشتیه در هندو پاکستان) علت دیگر زوال و انحطاط این سلسله که شاید تا حدی معلول همان عدم تمرکز باشد، این بود که به اصطلاح امروزه ، سجاده نشینی جنبۀ موروثی پیدا کرد. توضیح آنکه از زمان  خواجه معین الدین چشتی تا زمان شیخ محمود چراغ دهلی و تا مدتی پس از آن تاریخ ، به هیچ وجه سراغ نداریم که فرزندی بجای پدر نشسته وبدرجۀ قطبیت برسد، گرچه بعضی از آن مشایخ بزرگ دارای فرزندانی بوده اندکه بحد کمال رسیده که به شایسته گی ارشاد رسیده بودندو لیکن بعد ها ملاحظه می شود سجاده نشینی کم وبیش جنبه موروثی بخود گرفته و هر چه به عصر حاضر نزدیک تر می شویم این موضوع چشم گیر تر می شود. علاوه برآن از این دوران به بعد سجاده نشینانی را می بینیم که مدعی قطبیت اند وبا هم رابطۀ هم ندارند و بدیهی است که هر سجاده نشینی به مصالح خاص خود بیشتر اهمیت میدهند، تا به مصالح عمومی سلسلۀ چشتیه ، و این امر باز خود عاملی برای انشعاب هر چه بیشتر این طریقه گردید. باری اختلاف معنوی هم  یکی از بزرگترین عواملی بود که انحطاط این سلسله را موجب شد.

چنانیکه گفته آمدیم  ، مشایخ چشتیه اعتنایی به احکام سلاطین وقت نداشته سعی می کردند که در میان مردم با فقرا زنده گی کنند ولی هیچ گاه زیر بار منت پادشاهان نروند و اگر در آن دوران مورد بحث ما ، بعضی از مریدان این سلسله مانند امیر خسرو دهلوی ، به دربار امرای و سلاطین راه پیدا کرد ، اولاً جنبۀ استثنایی داشته ، ثانیاً آنگه که اوامر و دستورات مرشد وی شیخ نظام الدلین اولیاء با هم تعارض داشتند  امیر خسرو دهلوی به دستورات پیر خود احترام می گذاشته و اصولاً بجز مرشد خویش بیش از هر کس دیگر اهمیت قایل بوده  است. بالعکس این بعضی از حکام و شاهاهن بودند که افتخار می کردند ، به شیخی دست ارادت داده ، ساعتی با پیر هم صحبت شوند. چنانیکه بابا فرید گنج شکر به مریدان خود می گوید که : « لو اتم بلوغ درجه الکبار فعلیکمبعد الاتفاتالی ابناء الملوک»[2] یعنی اگر مایلید به درجه رشد و بزرگی برسید بر شماست که به فرزندان ملوک توجه نکرده و تعلق خاطری پیدا نکنید.(باقی دارد)

 

 

 


 

[1]در اپریل 1992م 8 ثور سال 1371رژیم حاکم، حت رهبری حزب دموکراتیک خلق (حزب وطن) /رژیم تحت الحمایه مسکو سرنگون گردید ه و تنظیم های سیاسی به نماینده گی از مجاهدین زمام قدرت را بدست گرفتند. به اساس پروتوکول منعقده در راولپندی پاکستان می باید برای دو ماه، سبغت الله مجددی  و برای ماه های بعدی برهان الدین ربانی زمام کشور را بدست بگیرند. از اثر فاقدان مشروعیت بین تنظیم های که در پاکستان مستقر بودند و هشت گانه های که از خط امام پیروی می کردند از سالهای 1992م الی 1996م. افغانستان به یک جنگ داخلی کشانیده شود. نسبت عدم موجودیت یک اداره مرکزی در حکومت کابل نیرو های مسلح محلی در گوشه های مختلف کشور اختیار امور را بدست گرفتند. در جنگ قدرت که در کابل بین یکعده از گروه های سیاسی و نظامی نظام حاکم در کابل شعله ور گردید لا داخل شدن مجاهدین ، کابل  ویران و به مرگ افراد ملکی و غارت اموال و دارایی های مردم عامه و دستگیری و اعدام بدون هیچگونه محاکمه مخالفین قدرت انجامید. همچنان مردم قربانی خشونت های نژادی شده و احساس امنیت روز تا روز کاهش می یافت. در نهایت امر هزاران تن از باشندگان کابل مجبوراً به ولایات نسبتاً امن و کشور های همسایه آواره گردیدند. آن قدرتی که ادعا داشت روس شوروی را از پای کنداخته است حالا بخاطر مقام و چوکی و ثروت بجان هم افتاده و چیزی را که در مرام جهاد افغانستان وجود داشت ، در پای پول و قدرت از دست دادند. اگر مجاهدین  مرکزیت خود را از دست نمیداد و با هم از طریق اتحاد بینی داخل افغانستان می شدند واقعاً که سر آمد روز گار می شند.  که مطبوعات روزآنرا «خفه شدن حماسۀ مردمی در آوان پیروزی»و8ثور راغروب قبل از طلوع نامیدند»که نا کامی مجاهدین بر گشت خیلی خونباری به افغانستان وارد ساخت؛ همین طور مثال بر جسته  تاریخی دیگر، فقدان  نظام دولت  شوروی را  که عامل آن، شکست شوروی در افغانستان میباشد در سیستم متمرکز مرکزی که درشوروی آنرا «سنترالیزم دیموکراتیک» تعبیر می کردند و یکی از دالیل اصلی فروپاشی شوروی فقدان مرکزیت در «اطاق فکر» ماسکو میباشد که تفصیل آن از حوصله این پا نویس بیرون است.

[2]سیر الولیا ، ص،ص 85 .

 

 

++++++++++++

شاخه دوم طریقت چشتیه

 

اشعار علاءالدین علی احمد صابر

اشعار وی در کتابی بنام دیوان صابر گرد آوری شده و چندین  نوبت هم به چاپ رسیده است که از جمله طبع  سال 1964 میلادی با مقدمه ای به زبان اردو  در شرح حال شیخ علی احمد صابرکلیری علیه رحمه میباشد که  خوشبختانه نزد نگارنده به مشخصات زیر و نام فوق موجود میباشد:

دیوان حضرت علی احمد صابر کلیری علیه رحمه، ترجمه اشعار از فارسی به اردو توسط سید ذیشان  نظامی ، تحقیق و پژوهش: محمد حسن ، به اهتمام شوکت علی دیوان و محمد محسن ، کمپوزر، محمد ارشد حسین قادری ، طبع مطبعه غلام مصطفی پرس لاهور ، که در ابتدای دیوان «حالات و واقعات شیخ» به زبان اردو اینطور بیان گردیده :

در این مقدمه نموداری از شجرة صابریه ، نسب شیخ علاءالدین صابر به چند پشت به محیّ الدین عبدالقادر گیلانی قدس سره رسیده به او سید خطاب شده است و در این مقدمه چنین آمده است:

                     صابر و مخدوم قطب اولیاء جانِ فرید    خسرو دین پادشاه دهر سلطانِ جلال

مختصر سوانح حیات صاحب دیوان، مخدوم پاک ، سید علاؤالدین احمد علی کلیری رحمة الله علیه خلیفۀ اعظم حضرت با با فرید گنج شکر پاک پتینی و جگر گوشۀ پیران پیر ، غوث الاعظم محبوب ربانی  حیران محیّ الدین شیخ عبدالقادر علیه رحمه .

او را شیر بیشۀ محویت و فنا، و گویندۀ اسرار عشق دانسته و نسب شان را به  چند واسطه به علی مرتضی (رض) میرساند و نام پدر شان را سید عبدالرحیم معروف به سید عبدالله و والده شان را هاجره ملقب به جمیله خاتون که خواهر شیخ بابا فرید گنج شکربود هست.

ولادت شیخ علی احمد صابر نزدهم ربیع الاول سال 592 به روز جمعه میباشد. به همین ترتیب سوانح شیخ را قسمیکه بیان شده است در ابتدای دیوان از صفحه 5الی 62 نگارش یافته و از صفحه 62الی صفحه 589  با قطع و صحافت زیبا به رسم الخط اوردو، و گاهی هم اشتباهات پاپی، به ترتیبی صفحه آرایی گردیده که در پایان هر فرد ویا بیتی از غزل به زبان اردو  ترجمه شده است که دقت و توجه کمپوزیتور نمایان می باشد که به این غزل شروع شده:

          اگر خواهی غم غربت طلب کن از درِ دلها        بکوئی دلبر جان وه کـه گـردی شــمــع مـحـفلـها

          به مکتب خانۀ رندان بیا یکدم اگر خواهـی         کتاب سّرِ دل بر خوان که کرد و حـل مـشـکلـها

          نهنگ آسا به بحرعشق غرق شوازسرسودا        که بی خواهش بیابی هر طرف راهی به ساحلها

          از آن روزی که آمد از خدا حکم فلا تـنـهر        نـرفـتـه از درم مـحـروم هـرگـز دسـت سـائـلـهـا

بـیـفـگن بـر رخ زیبا نقاب ای شاهد قدسی          که مـی سوزد ز تاب طلـعـتـت جـانها و هم دلها

بـه شیـدایی بـه بزم پاک بازانِ خدا جویان          بـرقـسـم از سـر مـسـتـی بـه آواز جــلاجــِلــهــا

                               ز هجرت شد جهان در باز ز آب گریۀ صابر

                               ز چـشـم نـاخِـدا رفـــتـه هـمـه آثـار مـنـزلـهـا     

                                                   ****

و در اخیر با این دو غزل دیوان احمد علی صابر خاتمه می یابد:

          مـن ز سـودای مـحـبـت والـه و دیـوانـه ام          عـاشـق شـوریــده سـر مـحـِـو رُخ جــانـانــه ام

          قـبـلـه گـویـم یـا پـیامبر یا خدا یـا مصطفی          اسـتـیلای شـوق بـسیـار اسـت و مـن دـیوانه ام

          مـن بـه قربانت شوم ای ساقی باده فروش          از شراب بـیـخـودی لـبـریـز کــن پـیــمــانـه ام

                                         عـشـق آن شـوخ پـری رو جـان صابر سوخته

                                         مـن نـدانــم شـمـع ام یـا شـمـع را پـروانــــه ام

                                                              ****

          مـن آمـدم بـه پـیـش تـو سـلـطـان عـاشـقـان         ذات تـو هـسـت قـبــلـۀ ایـمـان عـاشـقـان

          در هر دو کون جز تو کسی نیست دستگیر         دستـم بـگـیـر از کـرم ای جـان عـاشـقان

          از هر طرف به خاک درت سر نهاده ام            یک لحظه گوش نه تو به افغان عاشقان

                                         صـابر بـه خـاک کـوی تـو سربر نهاده ام

                                         زان رو که هست کوی تو سامان عاشقان

باید متذکر شویم که گرد آورنده دیوان در صفحاتی که در مورد شرح حال شیخ صابریکجا گرد آورده است دارای هیچگونه ارجاع به مراجع تاریخی را در دست نداده معهذا چونان مورد دقت و قبول نمی باشد. ونام زوجه اش خدیجه بیگم دختر بابا فرید گنج شکر است که تاریخ ازدواجش را سال 623 هجری یاد کرده .[دیوان علی احمد صابر ص، 8الی 16، چاپ لاهور 1964 میلادی] که در صحت همۀ اینها جای حرف است.

به هر حال آرزو دارم روزی کسی پیدا شود که این اشعار چپ و غلت که بنام شیخ صابر ثبت شده است را مورد دقت قرار داده و غش آن را از اصلی جدا سازد.

 

شاخۀ چشتیۀ صابریه بعد از از علی احمد صابر:

شمس الدین پانی پتی

بعد از وفات شیخ علی احمد صابر ، تنها یار و خلیفه وی شمس الدین پانی پتی(مشهور به ترک پانی پت) به تبلیغ طریقۀ چشتیۀ صابریه پرداخت. وی که فرزند شیخ احمد یسوی است ، نسبتش به حضرت علی می رسد. بعد از تحصیلات علوم ظاهری از ماوراءالنهر(بخارا)، به هندوستان آمد. ابتدا به اجهودن رفته خرقه از فرید الدین گنج شکر دریافت داشت . سپس به دستور بابا فرید، همراه شیخ علی احمد صابر، به کلیر آمد و پانزده سال به خدمت شیخ علاؤالدین علی احمد صابر بود. گویند مدتی هم در دهلی جزء لشکریان غیاث الدین بلبن در آمد. گرچه او در هندوستان متأهل نشده بود لیکن در سال 1050 هـ. ، صفدر خان نامی، طبق نسب نامۀ که در دست داشت، ادعا کرد که وی از اعقاب شیخ شمس الدین است و مدعی شد که شیخ در ماوراء النهر ازدواج کرده و صاحب پسری بنام سید احمد بوده است. چون این خبر بگوش شاه جهان رسید صفدر خان را مورد احترام قرار داد و حکومت کابل و قندهار را به وی تفویض کرد.

سرانجام شیخ شمس الدین در همان شهر «پانیپت» که بعد از وفات شیخ علی احمد صابر بدانجا رفته و مشغول ارشاد گشته بود، در سال 715 هجری رحلت کرد.

جمال الدین پانی پتی

بعد از شیخ شمس الدین ، جمال الدین پانی پتی بر مسند ارشاد نشست اما به تذکر تاریخ مشایخ چشت، ص 216 و و انوار العاشقین ، ص 51 و خزینته الصفیا ، 363 و اخبار الاخیار187 نام وی را جلال الدین ذکر کرده است.  

او بر مسند ارشاد شاخۀ صابریۀ چشتیه نشست و در نزد مردم مقبولیتی خاص پیدا کرد، و مردمان از هر طرف به جانب او روی آورده، نذور و فتوح بیشمار به وی می رسید.

در عهد سلطان فیروز الدین ، سید جلال، مخدوم جهانیان و خود سلطان از دهلی برای زیارت شیخ جمال الدین به پانی پت آمدند. شیخ جمال الدین دارای عیال و چهار فرزند بود و سر انجام در سال 765 هـ. وفات کرد.[خزینة الاصفیا، ص 364؛ انوار العشقین ص، 54]

گویند شیخ جمال الدین چهل خلیفه کامل داشت که از هر یک سلسلۀ جدا گانه جاری شده است ، لیکن از همه معروف تر شیخ احمد عبدالحق میباشد.  [تاریخ مشایخ چشت، ص 216؛ خزینة الاصفیا ، ص 362؛ انوار العاشقین ، ص 54]

شیخ احمد عبدالحق

جد شیخ احمد عبدالحق که در زمان هلاکو از بلخ به هندوستان آمده بود ، در قصبۀ رودلی مورد احترام واقع شد و از طرف سلطان علاؤالدین خلجی وجه معاش او مقرر گشت و خود شیخ هم در روستای «رودلی» تولد یافت و در همانجا به تحصیل پرداخت و در علوم ظاهری و باطنی  به حد کمال رسید. [خزینة اصفیا ، ص 386] شیخ احمد عبدالحق  شخصیت والا و دارای جاذبه قوی، نظر مؤثرو تصرف غالب بود. وی دارای مریدان فراوان بود که از اقصی نقاط به  ارشاد مردم مشغول بودند و در واقع به وسیلۀ وی بود که سلسلۀ صابریه شهرت و اعتبار حاصل نمود. یعنی اولین کسی که در تاریخ برای طریقۀ صابریه اقدام به تأسیس خانقاه کرد او بود، آنهم در زمانیکه سلسلۀ نظامیه و بطور کلّی سلسلۀ چشتیه دارای مشایخ معروفی نبوده و سلسلۀ نظامیه در اثر تقسیم مراکز در انحطاط رفته بود. به هر حال این شیخ احمد عبدالحق بود که به شاخۀ صابریه بالخصوص و به سلسلۀ چشتیه بالعموم روحی تازه دمید. [تاریخ مشایخ چشت، ص 616-617، انوار العاشقین، ص 54-57]

اواز مشایخ سلسلۀ صابریۀ چشتیه در سدۀ ۹هـق. نام کامل او را احمد بن عمر بن داوود عدوی عمری نوشته‌اند . وی در «رودلی»که شهر کوچکی است که در۱۰۰ کیلومتری شرق لکنهو ولادت یافت [عبدالحق، ۱۸۷؛ حسنی، ۳/ ۸؛ تاریخ رضوی، ج.2 ص،271]گفته‌اند که نسبتش به خلیفۀ دوم عمر بن خطاب می‌رسید [ خزینة الاصفیا،غلام سرور، ۱/ ۳۸۶].
پدرش را در خردسالی از دست داد [رضوی، همانجا]. از کودکی به زهد و عبادت رغبت بسیار داشت [غلام سرور، ۱/ ۳۸۴]. در ۱۲ سالگی به نزد برادر خود تقی‌الدین که در دهلی ساکن بود، رفت و به تحصیل علوم ظاهر پرداخت، اما وی که طالب علم باطن بود، خدمت برادر را ترک کرد [عبدالحق، ۱۸۷-۱۸۸؛ غلام سرور، 384] و به سیر و سیاحت و جست‌وجوی پیری که راهبر او به سر منزل معرفت باشد، برآمد. نخست در محل پندوه به خدمت شیخ نور قطب عالم پندوی فرزند و خلیفۀ علاءالحق از صوفیۀ بزرگ آن زمان رسید، سپس از آنجا به دیدار شیخ فتح‌الله اودهی، خلیفۀ شیخ صدرالدین حکیم که زاهد و پرهیزگار بود، رفت، ولی مقصود و مطلوب خود را نزد آنان نیز نیافت و ناچار به پانی‌پت رفت و در حلقۀ مریدان شیخ جلال‌الدین پانی پتی درآمد [عبدالحق، ۱۵۲-۱۵۴، ۱۶۸، ۱۸۷-۱۸۹؛ غلام سرور، همانجا].
شیخ جلال‌الدین محمود کبیر الاولیاء (دهه۷۶۵ق) که شیخ و مرشد طریقۀ صابریۀ چشتیه در هند و رئیس مخدومیۀ آن طریقه بود، و خلیفۀ شیخ شمس‌الدین پانی‌پتی (ترک) که خلیفه شیخ علاءالدین علی احمد صابر، سرسلسلۀ صابریه را به‌عهده داشت [کشمی، ۹۴؛ اکرام، ۷۳]؛ اما رونق و رواج سلسلۀ صابریه به وسیلۀ شیخ جلال‌الدین صورت پذیرفت (همانجا). شیخ احمد عبدالحق معروف‌ترین مرید شیخ جلال‌الدین بود که از او خرقه گرفت و به سبب مقاماتی که در سیر و سلوک کسب کرده بود، به جانشینی وی نیز نایل گردید و شیخ جلال‌الدین با این عبارت که «از خدا خواسته‌ام که سلسلۀ ما از نو جاری شود»، وی را خلیفۀ خود کرد [کشمی، همانجا؛ غلام سرور، ۱/ ۳۸۵-۳۸۶].
شیخ احمد عبدالحق در سال 836 به قولی 837 هـ. وفات کرد و پس از وی فرزندش شیخ عارف و بعد از وی نوه اش شیخ محمد به مقام شیخی رسیدند.[تاریخ مشایخ چشت، ص 217-18؛خزینة الاصفیاء ، ص 3887؛ اخبار الاخیار، 187، انوار العشقین ، ص 57]

کسی که باعث هر چه بیشترشهرت صابریه شد و این طریقه را به حد اعتلای ان رسانید شیخ عبدالقدوس گنگوهی یا (کنکوهی) است اگر چه وی مرید و خلیفۀ شیخ محمد بن عارف بمن عبدالحق است ولی معتقد و مجذوب شیخ عبدالحق بوده و سلسلۀ باطنی وی به شیخ احمد عبدالحق مربوط می گشت و از روحانیت او مدد می گرفت.

شیخ عبدالقدوس گنگوهی  نامدارترین شیوخ سلسلۀ صابریه بود و شیخ‌الاسلام و قطب‌الاقطاب خوانده می‌شد، در کتاب انوار العیون گوید که گرچه به شیخ محمد بن شیخ عارف نوادۀ احمد دست ارادت داده، و از او خرقه گرفته بود، لکن کسب فیض او بیشتر از روحانیت شیخ احمد بوده است [نک‍ : کشمی، ۹۴، ۹۷].

از مریدان شیخ احمد، برجسته‌تر از همه شیخ بختیار بود که در ضمن سلوک به کار تجارت نیز اشتغال داشت، اما خلیفۀ وی پسرش شیخ عارف بود [رضوی، همان، I/ 272). ]
شیخ عبدالحق بر آن بود که هیچ اسمی بهتر و بزرگ‌تر از اسم «حق» سزاوار خداوند نیست، زیرا که در آن همۀ کمالات جمع و ثابت است[عبدالحق، ۱۸۹.]
احمد بیشتر اوقات با چشم بسته در حال مراقبه بوده است (همانجا) و ذکر مقبول او «حق حق حق» بود (غلام‌سرور، همانجا)، و چون شیخ اغلب اوقات در این ذکر مستغرق بود، شیخ جلال‌الدین به وی لقب عبدالحق اعطا کرد و ذکر اکثر مریدان او و سپس افراد این سلسله نیز کلمۀ حق بوده است [همانجا.]
به گفتۀ شیخ عبدالقدوس گنگوهی، وی زندگی زاهدانه‌ای داشته، و از امرا چیزی قبول نمی‌کرده است [نک‍ : رضوی، همان، I/ 271.]
ظاهراً اعمال و شیوۀ سلوک وی با  طریقۀ عالیه نقشبندیه، که «پاس انفاس» یا ضبط نفس و تنظیم ارادی آن بود شباهت داشت. شیخ عبدالقدوس در انوارالعیون به ذکر کرامات، احوال و اقوال شیخ احمد پرداخته، و ملفوظات شیخ را نیز فراهم آورده است [غلام‌سرور، همانجا؛ رضوی، «تاریخ»، I/ 7.]
گویا که شیخ عبدالحق اشعاری هم به زبان هندی داشته، و شیخ عبدالقدوس بعضی از آنها را در رشدنامۀ خود جمع آورده است [همان، I/ 343).][1]

شیخ عبدالقدوس گنگوهی(کنکوهی)

مؤلف انوار العاشقین در مورد شیخ عبدالقدوس گنگوهی چنین آورده است:«شیخ عبدالقوس از قدس سره از شیوخ مشهور هندوستان است که از کبار ایشان و از فرزندان شیخ صفی الدین است که در اصول و فروع علوم از فحول محققین بود. صاحب تصانیف مهم مشهوره ... و وجد و سماع کثیر با وجود کثرت جذبات و توفیر غلبات در اتباع سنت سنیه به غایت متقن بود و در التزام عزائم امور دینی سخت متمکن بود»[انوار العاشقین، ص 61، به نقل از زبدة المقامات امام ربانی].

همو باز آورده است که :«حضرت قطب الاقطاب را قصد کلّی بود که در میان خلق نخواهم بود و باقی عمر را در کوه و دشت وبیابان خواهم  گذرانید لیکن چون مشایخ کبار که در آن وقت در قید حیات بودند ، جامه های خلافت دادند کوشش کردند تا او بر سجاده نشیند و خلق را دست بیعت کند.» و سپس ادامه میدهد که روح اولیاء چشتیه و روح شیخ شهاب الدین سهروردی و شیخ عبدالقادر گیلانی و دیگران  در عالم روحانی حاضر شدند و اراده فرمودند که وی بر سجاده نشیند وباز رخصت از روح مطهر حضرت رسول (ص) در یافت گردید که بر سجاده نشیند و دست بیعت کند، بنا بر این وی را چارۀ نماند بر سجاده نشست و مردم باو دست بیعت دادند. [انوارالعاشقین، ص 61 به نقل از لطایف قدسی]

پیداست که شیخ عبدالقدوس گنگوهی در روش زنده گی از مشایخ اولیۀ چشتیه پیروی کرده ، خود را از سیاست به دور نگاه میداشت.چنانکه در تاریخ مشایخ چشت به نقل از لطایف قدسی  آمده است که:

«قاضی محمود تهانسیری ، داروغۀ رودلی بود ، چون به جهت ملاقات وی می آمد حضرت قطبی گریخته در ویرانی می رفتند که تّبری از اهل دنیا بر کمال بود، اختلاط با چنین اشخاص را  زهر مقاتل میدانستند و ...».لیکن هر جا که بود به سلاطین وامرا نامه می نوشت و آنها را نصیحت میکرد که به درد مردم رسیده گی کنند و به خصوص به علمای دین توجه نمایند.

اینک قسمتی از یک نامه وی که برای یکی از حکام نوشته است:

«باید و سزد که برای شکر نعمت منعم سایۀ عدل بر آدمیان چنان کشند، هیچ کس به هیچ کس ظلم نکند و همه خلق و همه سپاه بر اوامر شرع مستقیم و مستدیم بوند.نماز جماعت بگذارند و علما را دوست بدارند، در بازار هر شهری محتسبان بگردند، تا شهر را به جمال عدل محمدی بیارایند و روشن و منور گردانند... چنانکه در عهد سلف و خلفای راشده با جمیع شرایط بی شبهه بود.» [تاریخ مشایخ چشت، ص 219-220]

به علاوه شیخ دارای مریدان بسیاری بود که هر کدام شان در تربیت مردمان توجه خاص داشتند و بعد از وی شیخ جلال الدین تهانتسری به سجاده نشینی رسید ، و دیگر خلفای معروف شیخ عبدالقدوس کنکوهی عبارت اند  از شیخ عبدالغفور اعظم پوری، شیخ خان جونپوری، شیخ عبدالاحد پدر امام ربانی (مجدد الف ثانی ، موسس طریقۀ نقشبندیه مجددیه که توسط دو خلیفه خود، فرزمدش محمد معصوم ولی ،  طریقۀ نقشبندیه معصومیه مجددیه ، شاخۀ دوم ، طریقۀ نقشبندیه  بنوریه توسط سید آدم بنوری بنا نهاد.[سلسلة المشایخ، تالیف مولوی محمد عثمان پادخوابی لهوگری و قطب الاقطاب نیاز احمد جان علاؤالدینی کابلی]) و دیگران که هر کدام شان درمعرفی و شهرت سلسلۀ صابریۀ چشتیه شریف منشأ اثر بوده اند.[تاریخ مشایخ چشت، ص 220-21؛انوار العاشقین،ص 66]

سر انجام عبدالقدوس گنگوهی (کنکوهی) در سال 945هـق. وفات کرد و مزارش در «گنگو» که دهی است از توابع دهلی ،واقع شده است. [خزینة الاصفیا ، 418، سفینة الاولیاء،  ص 101؛ اخبار الاخیار ، ص 221؛ تذکره علمای هند، ص130؛ انوار العاشقین ، ص 66 ] [2]

 

 


 

[1]اکرام، محمد، رود کوثر، لاهور، ۱۹۸۶م؛ حسنی، عبدالحی، نزهة الخواطر، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۱ق/ ۱۹۵۱م؛ عبدالحق محدث دهلوی، اخبار الاخبار، پاکستان، فاروق اکیدمی؛ غلام‌سرور لاهوری، خزینة الاصفیاء، لکهنو. ۱۳۳۲ق/ ۱۹۱۴م؛ کشمی، محمدهاشم، زبدة المقامات، کانپور، ۱۳۰۷ق/ ۱۸۹۰م؛ ندوی، معین‌الدین، معجم الامکنة التی لها ذکر فی نزهة الخواطر، حیدرآباد دکن، ۱۳۵۳ق

[2]غلام علی آریا، طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان، علی احمد صابر تا عبدالقدوس کنکوهی یا گنگوهی، ازصفحه 158-.171

 

 

++++++++++++++

ادامه علاؤالدین علی احمد صابر

بعد از فوت  شیخ علاءالدین علیی احمد  صابر سر سلسله  شاخۀ چشتیه صابریه تا به حال همه ساله در روز وفات شیخ، مردم از تمام نقاط هند در عرس وی به کلیر گرد آمده و مراسمی را به همین مناسبت برپا می کنند.

شیخ علاؤالدین علی احمد صابر زنده گانی خود را در تنهای و تجرد ، دور از اجتماع بسر می برده است . شیخ علی احمد صابر،  بر خلاف نظام الدین اولیاء که هر دو از شاخه های طریقۀ چشتیه و از اخلاف قطب الدین بختار کاکی می باشند، نظام الدین اولیاء از توجه مردم و کثرت مریدان برخوردار بوده است، صابر انزوا اختیار کرده ، و به سیر انفس مشغول بوده است. [1] این اوضاع واحوال چهره علی احمد صابر را  چنان با ابهت ساخته بود که گفته می شود که کسی حتی جرأت آنرا نداشت که به وی نزدیک شود.

در واقع خصوصیات مشخصۀ زنده گانی شیخ علی احمد صابر در مقایسه با زنده گی نظام الدین اولیاء نشان دهندۀ دو صفت متمایز است که صوفیه به خداوند نسبت میدهند، یعنی زندگانی نظام الدین اولیاء نمایانگر صفات جمالی و زنده گی علاؤ الدین صابرنمایانگر صفات جلالی  حضرت حق میباشد، و به علت دلسوزی سخاوت و همدردی که نظام الدین اولیاء با مردم داشت هزاران نفر را به سوی خود جذب می کرد، در حالی که علاؤالدین صابر دور از خلق به حق مشغول و شاید علت اصلی اینکه وجود شیخ علی احمد صابر به خاطر ابهت شخصیتش ، مجرد از جامعه زنده گی می کرد. به عبارت دیگر از نظر صوفیه  نظام الدین اهل «صحبت» و علاؤالدین علی احمد صابر اهل «خلوت» معرفی شده است. نظام الدین در میان جمع با حق بود ، لیکن علاؤالدین علی احمد صابر دور از خلق به حق مشغول و شاید علت اصلی این که وجود شیخ علی احمد صابر در پردۀ ابهام قرار گرفته و بیشتر شبه افسانوی را به خود گرفته است و نیز علت اصلی بسیاری مریدان شاخۀ نظامیه  نسبت به شاخۀ صابریه  را هم میتوان به خصوصیات اخلاقی این دو پیش کسوت شاخه های نظامیه و صابریه نسبت داد.

شیخ علاؤالدین علی احمد صابر در راستای انکشاف ادبیات فارسی در شبه قاره هند

از همان  اول که تصوف در خراسان گسترده گی یافت پیران طریقت که عمدتاً از لحاظ دنیوی خود را کنار کشیده بودند، در کنارخانقاه ها، به ایجاد دارالعلم ها همت گماریدند که در اکثر این خانقاه ها بر علاوه علوم متداول ، درس معانی قرآن و حفظ آن منظور بود. در پهلوی آن صرف، نحو، و علوم بدیع و بیان وقرائت، تجوید وتفسیر، نجوم تاریخ تدریس می شد. از آنجا که این دارالعلم ها شاگردان رامجانی تدریس  میداد ، شاگردانی از اقصا قسمت  هایی که به خانقاه نزدیک بودند می آمدند و در حلقه تدریس خانقاهی اشتراک میکردند. و چون که مردم به اهل  خانقاه ها و پیران طریقت ار نظر اخلاق ، بدیده اخلاص می نگرسیتند بیشتر، به این مراکز معارف و عرفان اسلامی اعتماد داشتند که فرزندان شان را برای تدریس و تعلیم و هم آموختن آموزش های تصوف شامل می کردند که چنانچه خانقاه  های بغداد ، نیشاپور، جندیشاپور، حلب و شام  و گازر گاه هرات واصفهان ونخجوان و مرو واشبیلیه  نیز خانقاه هایی که در پاردریا مخصوصاً در شهر بخارا وجود داشت که علمای نامی ای را از قبیل خواجه علاؤالدین عطار بخاری وعبدالرحمن جامی هروی در این مراکز علمی عرض وجود کردند ، واز همین جا علم طریقت با علم شریعت یکجا از بخا را به دهلی ، راه کشود. این تازه واردان، بخاطر محیط آرام هند و پادشاهی شاهان خراسانی و مغولی که همه طرفدار گسترش دین اسلام در برابر هندوئیزم بودند بستر مناسبی بری هجرت علمای دین و متصوفین گردید که گشایش هند توسط سلطان محمود غزنوی و جا بجا شدن یک تعداد علمای خراسانی از قبیل  ابو ریحان البیرون و علی هجویری جلابی غزنوی و صد های دیگر که نام شان در این مجموعه نمی گنجد به هند آمدند و زبان فارسی و عرفان اسلامی را در آنجا غنا بخشیدند.   معهذا پیرانی از بخارا وبغداد و خراسان و به هند از طریقه خواجگان نقشبندیده  و قبل بر آن شیخانی خراسانی به ویژه خواجه معین الدین چشتی سگزی که قبلاً در صفحات پیش به تفصیل او را شناسانده ایم،  به آن دیار هجرت کردند. آرامی  در ساحات قلمرو خوارزمشاه که از سند تا اکسفون را در برداشت ، به علاوه خلافت عباسی طعمه تطاؤل لشکر چنگیز و هلاکو پسرش شد این خانقاه ها  زمینه رشد و تعالی در سر زمین هند بخاطر آرامش به ویژه بخاطر حمایت حکومت ها ی  که ریشه خراسانی (غوری و بخارایی) داشتند زمینه خوبی را با این دسته از صوفیان ایجاد و تعداد زیادی از اهل علم و قلم که دراکثر نقاط خراسان و عراق زنده گانی میکردند از این فرصت استفاده کرده، در هند مستقر گردیدند. که ما شاهد شاعرانی  که منسوب به طریقه های چهار گانه میباشند از قبیل جامی هروی، فخر الدین عراقی، شیخ نظام الدین اولیاء ، قطب الدین بختیار کاکی، شیخ فرید الدین شکر گنج ، امیر خسرو دهلوی، امیر حسن و شیخ صابر بودیم. که این ها یا خود شعر می گفتند و یا اینکه کوشش میکردند بیشتر شعر وادب که با سماع صوفیانه،  پیوند همیشه گی دارد، توسط کمک اینها زمینه های پیشرفت و گسترش پیدا می کرد تا اندازه ای که در اواخر، خانواده های شاهان موغلی شعر می گفتند و دیوان اشعار  دارا شکوه شهزاده مغولی هند و زیب  النساء دختر شاه جهان چندین مرتبه در هند چاپ شده است. زیب النشاء دختر شاه جهان، که مخفی تخلص می کرد در یک شعرش خود را اهل تصوف میداند:

دختر شاهم ولیکن رو به فقر آورده  ام              زیب وزینت بس همینم ، نام من زیب النساء 

پیشینه شعر پارسی از تصوف و عرفان اسلامی متأثر است

 شعر صوفیانه فارسی دری مقارن اوایل قرن پنجم با شیخ ابوسعید ابوالخیر و اصحاب او در خراسان رواج تمام یافت. آنچه از ابو زراعه بوزجانی روایت شده است، صورت مناجات دارد و صبغه شعر در آن مشهود نیست.  از حالات و سخنان شیخ ابوسعید بر می آید که بیشتر اشعاری که او بر منبر میخوانده، از دیگران خاصه پیر ابو القاسم بشر بوده است که از مشایخ عهد جوانی وی به شمار می آید و با آنکه این بشر و صوفیان دیگر قبل از ابو سعید شعر می گفته اند، پیش از ظهور شیخ میهنه در بین صوفیه خراسان شعر چندان رواج نداشته است[زرینکوب، عبدالحسینازگذشته ادبی ایران.انتشارات بین المللی الهدی، تهران:1375، ص، 327،  328. ]

اما شعر صوفیانه آن روزگار از لحاظ حجم قابل توجه و مورد اعتنا نیست، از نظر تنوع معانی و مضامین و شیوه بیان و دیگر مختصات سبکی نیز نکته قابل توجه و قابل ذکر در آن به نظر نمیرسد و در واقع دنباله همان سخنان حکمت آمیز و آمیخته با پند و اندرزی است که در شعر استادان سلف و شاعران پند گوی مثل کسایی مروزی وناصرخسرو بلخی بدان برمیخوریم.

ادبیات فارسی، خصوصا شعر، راه خود را درتصوف، از قرن پنجم هجری به تدریج باز کرد. چنین برمی آید که افکار تصوفی در ادبیات فارسی ـ دری، نخست از طریق پند و اندرز و حکمت و اخلاق به صورت ضرب المثلها، کلمات قصار و تک بیت ها راه خود را گشود، سپس رفته رفته نفوذ این مضمونها زیاد و زیادتر شد و شاعرانی که پیرو آیین خاصی بودند، کوشیدند تا شعر را وسیله تبلیغ خویش قرار دهند و مردم را به زهد و تقوی و دوری از صفات بد و علاقه به اخلاق نیکو و ملکات فاضله انسانی و تعقل در باره خود و زندگی و وظایف آدمی در برابر خالق و مخلوق و حکمت آموختن دعوت کنند.  در این راه تصوف پیشدستی کرده افکار و آرای خود را به شعر گفتند و سلاح قاطع شعر را از دست شاعران زهد پیشه ربودند و آنرا وسیله تبلیغ مقاصد صوفیان و آیین تصوف قرار دادند و این تحول و تکامل سالها بطول انجامید، به طوری که شعر صوفیانه در اواخر قرن پنجم بدست سنـــایی غزنـــوی به درجه کمال رسید.

حکیم سنایی غزنوی نخستین کسی است که تصوف و آرای صوفیه را وارد شعر دری کرد و از مقاصد و آرای صوفیه به زبان شعر، آنهم شعر بلند و فصیح و غرا سخن گفت.  این سخن از جهتی درست و از جهت دیگر نادرست است و در مجموع شناختن حکیم سنایی غزنوی به عنوان بنیانگذار شعر صوفیانه، مانند شناختن رودکی به عنوان بنیانگذار شعر فارسی دری است. دولتشاه سمرقندی در مورد رودکی مینویسد: «… اما به روزگار آل سامان شعر فارسی رونق یافت و استاد رودکی در این عالم سر آمــد بود، و قبل از وی شاعری که در فارسی صاحب دیــوان باشد نشنــوده ام، پس واجب بود کــه ابتــــدا از استــاد رودکی نمایم. [ زرینکوب، عبدالحسین. دنباله جستجو در تصوف ایران. امیرکبیر، تهران:1385، ص 43.]

همانطوریکه پیش از رودکی شاعرانی در عرصه ادبیات فارسی ـ دری پدید آمده و اشعار زیادی ایجاد نموده و دیوان ها و جنگ ها فراهم کرده بودند، اما رودکی آنرا چنان استحکام و قوام بخشید و به چنان درجه استادی رسانید که برخیها او را نخستین شاعر فارسی «آدم شعرای فارسی» و آغازگر شعر دری نامیدند و شکوه و ابهت او را دیده، یکسره اسلاف وی را در زمینه شعر از یاد بردند، در زمینه حکیم سنایی غزنوی نیز چنین نظری در بین محققان معمول شده است و اگر نه قبل از حکیم سنایی غزنوی نیز شعر تصوفی جسته جسته سروده میشد و در حلقه سماع و مجالس صوفیه خوانده میشده است. در میان این افراد نیز شعر فارسی زیادتر به شیخ ابوسعید ابوالخیر نسبت داده شده است که نظر به نوشته مولف « سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر» تعداد ابیات شیخ کبیر به (1584) بیت رسیده است[نفیسی، سعیدسخنان منظوم شیخ ابوسعید ابوالخیر. امیر کبیر، تهران: 1345، ص 67. ]

عین القضات همدانی (متوفا 527 هـ ق) در کتاب معروف «تمهیدات» سه بیت ذیل را به  ابوسعید نسبت داده است:

                    ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است

                                          پس که دیده ست روی او ونام او پوشیده است

                     هرکه بینــــد در زمــان از حسن او کافر شود

                                                   ای دریغـــا کاین شریعت گفت ما ببریده است

                     کون وکان برهم زن واز خودبرون شو تا رسی

                                                   کاین چنین جایی خدا از دو جهان بگزیده است

شیخ ابو سعید بنابر نوشته مآخذ، ذوق و سلیقه و قریحه خاصی در زمینه شعر شناسی داشته است، طوری که قوالی در مجلس آواز خوانی وقتی این بیت را خواند:

اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن     تا بر لب تو بوسه دهم چونش بخوانی

ابوسعید پرسید: این بیت کراست. گفتند از عماره نیشابوری است. صوفیان را گفت: برخیزید تا به زیارت خاک عماره شویم.» [دامادی، سیدمحمدابوسعیدنامه.دانشگاه تهران: 1375، صص، 10،27،  47، 67.]

  شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری (618 ـ 540 هـ. ق) در وصف حال خود قصیده ای دارد که برای ادراک احوال درونی و سیر او در مدارج سلوک، نهایت اهمیت را حایز است. او در این قصیده خویشتن را مستفید از روحانیت ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر معرفی میکند و معتقد است که هر دولت که دارد، از او یافته است:

                     تــا گـــل دل ز خـــــاوران بـشـگــفــت           هــمه دل بـوستــــان هـمی یــابـــم

                      طرفه خاری که عشق خود گل اوسـت          در ره خــــــاوران هــی یــابـــــم

                     از دم بـــــــو ســـعـــیـــــد میــــدانـــم          دولــتی کـایــن زمـان هـمی یــابم

                     از مــدد هـــای او بــــه هــــرنــفــسی              دولــتـــی نــاگـهـــان هـمی یابـــم

                     تا کـــه بـیـــخـویـش گشتـه ام من ازاو          خـویـشـتـن صاحـبقران همی یابم

شاید به استناد همین ابیات بتوان گفت که عطار نسبت به هیچ یک از مشایخ پیشین و همعصران خود بدینگونه اظهار اخلاص نکرده و خویشتن را مستفید از دیگر پیران صوفیه معرفی ننموده است و بی هیچ گمان تحت تاثر روحانیت و شخصیت معنوی و جاویدان ابوسعید بن ابی الخیر بوده و فرط تعظیم او را نسبت به ابو سعید نیز قرینه ای دیگر بر اثبات این مدعا توان دانست. چنانکه در غزلیات عطار، غزلی که به مطلع:

آن را که نیست در دل ازین سر سکینه ای      نبود کم از کم و بود از کم کمینه ای

آمده است، در مقطع آن چنین سروده است:

عـطار در بـقـای حــق و در فنــای خــود        چــون بوسعیـــد میهنه نیابی مهینه ای

این بیت مبین احترام عطار نسبت به ابوسعید میتواند باشد. و گویا فرط ارادت شیخ عطار به ابوسعید ابوالخیر موجب آمده است که شیخ عطار بیشتر داستان های مربوط به سرگذشت و زندگانی ابو سعید را پسندیده، در منظومه های عرفانی خود آنها را به نظم آورده است. چنانکه در «مصیبت نامه» بر روی هم عطار، ده حکایت از شیخ ابو سعید را جامه شعر پوشانیده است.. ودر« الهی نامه» شش حکایت مربوط به ابوسعید را به شعر درآورده است. و در منطق الطیر چهار داستان و در اسرار نامه سه داستان  از او آورده است.

ابو سعید هم خودش مانند سقراط و شمس تبریز، از خود اثر مکتوبی باقی نگذاشته است تا بطور مستقیم در دسترس دوستداران اندیشه های او قرار گیرد. آنچنان که از سخنان پیر میهنه به ما رسیده است، حاصل کوشش های یاران و مریدان وفادار اوست که در جمع آوری تقریرات و سخنان صوفیانه و عبرت آموز او از خود علاقه نشان داده اند.»[دامادی، سیدمحمدابوسعیدنامه. دانشگاه تهران: 1375، صص، 10،27،  47، 67.]

در تذکره الاولیا شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری (627 ـ 537 ) با اوصاف «فانی مطلق»، « باقی بر حق»، « محبوب الهی »، « معشوق نامتناهی» « نازنین مملکت»، « قطب عالم»، «ابو سعید ابی الخیر قدس سره» و «پادشاه عهد» یاد کرده است و در اسرارنامه با القاب «سلطان طریقت» و « سلطان میهنه» و در الهی نامه با لقب «شیخ میهنه» و در منطق الطیر با عنوان «بوسعید میهنه» از او نام برده است.

         حمدالله مستوفی قزوینی در « نزهه القلوب »، ذیل «خاوران» چند بیت ذیل را آورده و از ابوسعید با لقب « سلطان طریقت » یاد کرده است:

                  تا سپهر صیت گردان شد به خاک خاوران

                                                     تــا شبانگاه آمدش چهــار آفتاب خاوری

                  صوفیی صافی چو سلطان طریقت بو سعید

                                                 مفتیی چـون اسعد مهنـــه زهر شیئی بــری

                  خواجه ای چون بوعلی شادانی آن صاحب قران

                                                  شاعری فاخر چو مشهور خراسان انوری

         معین الدین محمد زمچی اسفزاری متخلص به «نامی» در کتاب « روضه الجنات فی اوصاف مدینه هرات» که آن را در سال 797 هـ. تالیف کرده است، در روضه پنجم او را با القاب «قطب الابرار»، « سلطان الاحرار» و « سلطان ابوسعید ابوالخیر» یاد کرده است.

         لازم به یادآوری است که در میان صوفیة خراسان و محبان آنها، هفت تن لقب «سلطان» را دارا هستند و آنان را «سلاطین سبعه» نامیده اند که عبارتند از : امام علی بن موسی الرضا، بایزید بسطامی، ابراهیم ادهم، جنید بغدادی، ابوسعید ابوالخیر، سلطان محمود غزنوی و سلطان سنجر سلجوقی.[ دامادی، سیدمحمدابوسعیدنامه.دانشگاه تهران: 1375، صص، 10،27،  47، 67.]

گرچه شعر و شاعری در برهه هایی از تاریخ در خدمت زر و زور و قالبی تهی از معنی و معنویت بوده، اما با نزدیکی و ورود عنصر تصوف و عرفان به آن، سخت تحت تاثیر قرار گرفته و در آن تحولات چشمگیری به وجود آمده، حقیقت شعر عبارت از اظهار جذبات درونی، شعر و عرفان از یک مشرب یعنی ذوق و الهام سرچشمه می گیرند. لذا با نزدیکی آن دو به یکدیگر یک نوع شعر عرفانی شکل گرفت، که به بیان حال و عوالم خاص عارفان و یا شرح اصول عقاید، یا تفسیر و تاویل افکار آنان می پرداخت. قصیده، مثنوی و غزل رنگ و بوی عرفان به خود گرفت و تجربه جدیدی از قرن پنجم در شعر و شاعری آغاز شد.ادبیات عرفانی نقطه مرکزی و جان مایه ادبیات فارسی به حساب آمد، و خراسان کانون ادب فارسی و اغلب ادبیات عرفانی مربوط به خراسان است که با ابوسعید خراسانی آغاز و با جامی خراسانی کمال خود را طی نمود و راز دوام ادبیات عرفانی آن است که دردش درد بشریت و وجود اخلاص و صبغه الهی بوده است. در این مقاله سعی شده است در حد وسع ابتدا به معرفی شعر و ارتباط آن با تصوف و عرفان پرداخته شد.

 


 

[1]از یک جهت می‌توان گفت که سیر انفسی، سفری است در خود که طیّ آن، سالک به مدد عشق و هدایت پیر ، از بیابانهای حرص ، بخل ، غضب و شهوت می‌گذرد و کوههای کبر و حسادت و حقد را در می‌نوردد تا از مرحله حیوانی به مرتبه فرشتگی برسد.

قرآن مجید براى اثبات ذات پاک خدا و رسیدن به توحید، راههاى متعدّدى بیان کرده، که مهمترین آنها سیر در آفاق و انفس است. خداوند متعال در مورد د و اصل توحید و معاد مى فرماید:
«سَنُرِیهِمْ ءَایَاتِنَا فىِ اْلاَفَاقِ وَ فىِ أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَىْء شَهِیدٌ;( «سوره فصلت ایه 53»بزودى نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است; آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟!»
نشانه هاى خداوند در جهان آفرینش (آیات آفاقى) روزبه روز بیشتر مى شود. و هرچه علم و دانش پیشرفت مى کند نشانه هاى خداوند آشکارتر مى گردد. آیات انفس نیز چنین است. چرا که درباره وجود انسان هزاران کتاب نوشته شده است. کتابهایى در مورد ساختمان چشم، کتابهایى پیرامون ساختمان قلب، کتابهایى در مورد ساختمان اعصاب و کتابهاى فراوانى در مورد دیگر اعضاى بدن انسان، که این کتابها همگى به نظرما کتابهاى توحیدند.

 

 

++++++

 

خواجه علاؤالدین احمد صابر کلیری مؤسس شاخۀ صابریه چشتیه

 

(زنده گانی، اشعار منسوب به وی، شاخۀ صابریه بعد از علاؤالدین علی احمد صابر)

الف- زنده گانی: متأسفانه نویسنده گان اولیه ، در مورد علی احمد صابر کمتر سخن گفته و به کلی خاموش بوده اند، و به همین مناسبت  زنده گانی او در پردۀ از ابهام قرار گرفته است. در نتیجه ما ازفعالیت نخستین شاخۀ صابریه چندان اطلاعی نداریم. در سیرالاولیاء تنها مختصر اشاره ای به نام شیخ علی صابر شده است  و معلوم نیست که آیا همین علی احمد صابر مورد نظر ما میباشد، و یا وی کسی دیگری است. بهر حال مؤلف سیر الاولیاء چنین می نویسد که:«این بنده از خدمت والد خود رحمة الله علیه سماع دارد که ، درویشی بود بزرگ صاحب نعمت که او را شیخ علی صابری گفتندی، در درویشی قدم ثابت و نفسی گیرا داشت و ساکن قصبۀ «دیکری» بودی و پیوندی به خدمت شیخ الشیوخ عالم فرید الحق والدین قدس سره العزیز داشت .او را از شیخ الشیوخ عالم اجازه بیعت بود.»

همین مؤلف سپس چنین ادامه میدهد که: بعضی از یاران شیخ فرید الدین گنج شکر، و از جمله شیخ علی صابر، روزی به حضور  او مشرف شده بودند، هنگام وداع ، شیخ فریدالدین برای هر یک وصیت مخصوص می کرد ونفسی همراه او می کرد. در باب علی صابر گفت :«برو که تو را عیش خوش خواهد گذشت.» و چنین شد که شیخ گفته بود و تا آخر عمر شیخ علی احمد صابررا عیشی خوش گذشت و او مردی خوش باش و گشاده ابرو بود.[سیر الاولیاء ، ص 195]

از مقایسۀ متن فوق با آنچه که بعداً در مورد شیخ علی احمد صابر مشاهده خواهیم کرد ، به این نتیجه خواهیم رسید که شیخ علی صابر، با شیخ علی احمد صابر نمیتواند  یکی باشد ، زیرا که زنده گی این دو نفر  مخالف همدگر میباشد، یعی فرد اول زنده گی خوشی داشته و خود وی مردی خوش باش و گشاده ابرو بوده ، در حالیکه در شرح حال شیخ علی احمد صابرغیر از این خواهیم دید.

شیخ عبدالحق محدث دهلوی نیز ضمن اینکه خلاصۀ از مطالب سیر الاولیاء را در اخبار الاخیار خود آورده است این نکته را هم اضافه می کند که :«غالباً این شیخ صابرغیر از شیخ علی صابر است، داماد شیخ فرید الدین و خلیفۀ او بود (یعنی شیخ علی احمد صابر)  و قبر او در قصبۀ کلیر است و شیخ عبدالقدوس وغیره به وی منتهی می شود و ذکر او در سیر الاولیاء اصلاً ذکر نکرده و صرفاً همین شیخ صابر را ذکر کرده ، بر آن نهجی که بر عنوان مذکور شد و ترک ذکر او خالی از غرابت نیست و تواند که مراد از شیخ صابر مراد همین شیخ علی صابر باشد والله اعلم.» [اخبار الاخیار ص 69]

از مؤرخین و تذکره نویسان تنها کسی که اطلاع بیشتری در بارۀ علاء الدین علی احمد صابربما میدهد  مولوی غلام سرور است که در خزینتة اصفیا چند صفحه در باب وی سخن گفته است، لیکن این مأخذ علاوه بر اینکه ذکری از محل تولد وی نکرده است، آنچه هم که بیان می کند بیشتر جنبۀ افسانه دارد  و حکایاتی که منطبق با عقل سلیم نیست. [خزینتة الصفیا ، ص 315-319] اما سبحان در کتاب خود شاید تا حدی این نقیصه را بر طرف کرده باشد و توانسته است که شرح حال وی را گرد آوری کند اگر چه او هم ماخذ خود را ارائه نداده است .[صوفییزم ، 225-227]

به هر روی علاءالدین علی احمد صابر در بین سالهای 1187-98مسیحی در شهر هرات متولد شد. هفت ساله بود که پدرش مرد ، بنا بر این مادرش به اثر تنگدستی او را به برادر خود، شیخ فرید الدین گنج شکر سپرد و خود از فرزند و برادر جدا شد.. چون علاءالدین به سن رشد رسید بابا فرید او را به عنوان ناظر لنگر خانه (آشپز خانه  عمومی)  تعیین کرد. بعد از مدتی که مادرش از هرات برای دیدار پسر خود آمد. چون فرزند خود را دید خیلی غمگین شد، زیرا که پسرس خیلی لاغرو ضعیف بود. بدین جهت نزد بابا فرید رفته از مسامحه و غفلت وی نسبت به فرزندش ، شکوه و گله کرد، و هنگامیکه بابا فرید گنج شکر به موضوع رسیده گی کرد، علت آن گرسنگی مفرط بود که او را چنین لاغر و ضعیف کرده بود. وقتی که از علاؤالدین خواسته شد که چگونگی را بیان دارد ، وی گفت که از من خواسته شده بود برلنگر خانه نظارت کنم لیکن بمن نه گفته بودند که خودم بتوانم از آن چیزی بخورم .[موضوع لنگر خانه ، با آنچه که در مورد فقر بابا فرید گفته شد تناقض دارد ، چه هیچ یک از مأخذ دیگردر این مورد اشاره نکرده اند و همه از این که شیخ فرید الدین گنج شکر فقیر ترین اقطاب چشتیه بوده است وحدت نظر دارند و اصولاً او مانند دیگر اقطاب لنگر خانه نداشته است] شیخ فرید گنج شکر از این کمال صبر وی که دوازده سال لقمۀ از مطبخ (او) نخورده بود، در شگفت شده ، گفت که «علاؤالدین علی احمد صابر است » و از آن روز به بعد ، به علی احمد صابر شهرت یافت و خرقه خلافت دریافت داشت. [خزینة الاصفیا ، ص 315 ]

در مورد ریاضت شیخ علی احمد صابر، انوار العاشقین به نقل ازمقامات احمدیه ، مطالبی را آورده که زمینه های دشوار زنده گی سلوک میباشد:«مرید را مشغولی به حق تعالی و عزلت از خلق چنان باید که مخدوم علی صابر چشتی داشتند وقتی از پیر خود بابا فرید گنج شکر قدس سر هما ، مرخص گشتند زیر درخت گولر در حجرۀ سکونت نمودند ، قائم الیل وصائم النهار بودند وقت افطار چند دانه گولر را جوش داده میخوردند و به جز نماز پنجگانه از آن  حجره نمی بر آمدند. یکبار پیر ایشان کسی را برای پرسش احوال شان فرستادند چون به ایشان رسید فرمودند که به خدمت جناب مرشد بعد از آداب عرض نما که به کاری که مامور ساخته ای مشغولم و امید زیادتی دارد ، آنکس میخواست به کلام مشغول سازد. فرمود که قیامت نزدیک است زیاده فرصت ندارم و به خادم اشاره فرمودند که به جهت مهمان در گولر قدری نمک باید بینداخت و در حجره را بستند، رحمة الله» [انوار العاشقین،ص 39]

او خرقۀ خلافت از قطب الاقطاب شیخ فرید الدین گنج شکر داشت که وی مرید و خواهر زاده شیخ الشیوخ عالم حضرت شیخ قدس سره بوده است و سید صحیح النسب بوده است.[انوار العاشقین ، 37]

مشتاق احمد صابری به نقل ازلطایف اشرفی می نویسد: « ... و آن جانشین  نبی و علی و آن زبدۀ اولیاء و مشایخان اکابر ، یعنی مخدوم علاؤالدین علی احمد صابر قدس سره که صاحب کشف و کرامات و عالی درجات اولیای وقت بوده شأنی عظیم و درجۀ رفیع داشت و خرقه از سید فرید شکر گنج ، شیخ الشیوخ عالم حضرت شیخ قدس السره بوده است.» [همان اثر ، ص 37]

و همین مولف از معارج الولایت  واقتباس الانوار می گوید:« و او ولایت موسوی داشت و قلب او بر قلب اسرافیل علیه السلام واقع بود، هر چه از زبانش بر آمدی همچنان واقع شدی واو را در طریقت با شیخ نجم الدین کبرا قدس سره خیلی مشابهت بود که او نیز ولایت موسوی داشت. [همانجاٍ ص 31] علی احمد صابر گذشته از اینکه خلیفه وخواهر زاده شیخ الشیوخ شیخ فرید گنج شکر بود ، داماد وی هم بوده است . [خزینته الصفیا ، ص 302؛  اخبار الاخیارٍ 92] .و در نظر پیر خود چنان مورد توجه و لطف بوده است که در بارۀ او می گوید: نه علوم ظاهری و باطنی من در شیخ نظام الدین صرایت کرده و نه علوم ظاهری و باطنی پیران کبار من در شیخ علاءالدین علی احمد صابر اثر کرد.» و نیز همو گفته است که:«علم سینۀ من به شیخ نظام الدین بدایونی و علم دل من به شیخ علی احمد رسید.» [خزینته الاولیا ، ص 315؛ انوار العاشقین، ص 35-37]   

شیخ علی احمد صابر ابتدا، از جانب مرشد خود مأمور دهلی شد، ازاجهودن (پاک  پتن) که حرکت کرد ، چون به هانسیی رسید، سواره به خانقاه شیخ جمال الدین هانسوی گردید و شیخ جمال الدین به استقبال او آمده لیکن وی پیادهده نشد و به همان وضع سواره تا نزدیک فرش اندرون رفت این عمل به جمال الدین هنسوی خوش آیند نبود ، اما به هر حال وی را تعظیم کرده به اعزار و اکرام بر صدر مجلس نشانید. بعد از نماز مغرب چون بایستی که شیخ صابر طبق دستور بابا فرید گنج شکر مثال قطبیت خود را با مُهر شیخ جمال الدین هانسوی  ممهور گردانید ، چراغ آوردند و فرمان را باز کردند. و نوشته اند که در همان هنگام بادی وزید ، چراغ خاموش گردید. شیخ صابر فوراً دم خود را به چراغ دمیده چراغ روشن گردید. شیخ جمال الدین چون این را بدید مثال (فرمان) را پاره کرد و گفت که دهلی بیچاره تاب دم آتشین شما را ندارد . شیخ علی احمد صابر خشم گین شده گفت: تو مثال مرا پاره کردی من سلسلۀ ترا پاره می کنم و چنین شد زیرا که فرزندان شیخ جمال الدین به مرتبه قطبیت نرسیدند. پس از آن شیخ علی احمد صابر نزد بابا فرید آمد و آنچه که گذشته بود بیان کرد. شیخ فریدالدین گنج شکر هم فرقه به او داده او را به کلیر فرستاد. [خزینته الصفیا ، ص ٍ ص 3150316]

زمانی که علی احمد صابر وارد کلیر شد، همه علمای ظاهری وبعضی از مشایخ به انکار او در آمدند و مریدان وی را آزار میدادند ، چنانکه روزی علی احمد صابر ویارانش پیش از نماز جمعه به مسجد جامع رفته بودند، چون جای خالی بود به صف اول نشستند ، همین که جماعتی از علما وارد شدند  چون (در صف اول) جای خالی نبود ، گفتند که شما از این جا برخیزید و به جایی که شایسته شما هست بنشینید و گفتگو بلند شد. صابر سر از مراقبه بر آورد و گفت :«که صاحب ولایت این دیار برای نشستن به مقام پیش از همه لایق و سزاوار است. » گفتند دلیل وبرهان تو چیست؟ فوراً با یاران خود از مسجد خارج شد و گفت:«برهان ولایت ما این است که همه شما هم درین ساعت بمیرید، بلکه از ساکنان این  شهر کسی زنده نماند و باز تا مدتی این شهر آباد نگردد» بمجرد این سخن مسجد خراب شد و مردم بسیاری هلاک شدند و آنانی هم که زنده  جان بدر بردند به مرض طاعون گرفتار شده در مدت کمی همه مردم شهر به مرض همه جا گیر طاعون گرفتار شده و اندک زمانی همه  مردم شهر مردند و شهر کلیر  بکلّی ویران شد .[بدیهی است همان طور که سابق به این هم اشاره شد غرض ما از نقل این داستانها آن نیست که  کشف و کرمات و یا اعمال فوق العاده ای که برای صوفیان ذکر کرده اند بیان داریم، بلکه مقصود نقل روایات است ، که نمیتواند سند سچه و قابل قبول تاریخ باشد ، وقبول این میتواند غیر مستقیم حاکی از درجه اعتقاد مردم نسبت به  آن باشد. «رو نوشت حاشیه صفحه 169طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان»] وتا سال ها بعد از مرگ علی احمد صابر آن شهر روی آبادی را بخود ندید و به شکل جنگلی در آمد و جایگاه حیوانات وحشی  گردید. تا بدانجا که حتی در جوار روضه علی احمد صابرنیز کسی زنده گی نکرد.[خزینتة الاصفیا، ص318-310؛ Sufism p 227]

بعد از خرابی شهر کلیر، صابر در انزوا و تجرید به ریاضت و سخت کوشی در راه دین و طریقت  مشغول شد که آنرا مجاهده می گویند و بجز شمس الدین ترک پانی پتی که از اجهودن باوی همراه آمده بود کسی با وی همرا در آنجا نبود و چون علی احمد صابر مانند سایر مشایخ چشتیه ، به سماع علاقه داشت ، هر گاه که شوق و ذوق سماع در وی پیدا می شد، شمس الدین ترک پانی پتی از ابادیهای دور دست ، قوالی را می آورد و مجلس سماع ترتیب می کرد  شیخ علی احمد صابر دور از آنها می نشست و سماع آنان را گوش میداد. سر انجام بعد از بیست سال که زنده گی در تجرد گذرانید در سیزدهم ربیع الاول سال 690 هق./ 1291 ترسایی در عهد سلطنت جلال الدین غلجی، در حالت سماع وفات یافت و شمس الدین ترک پانی پتی جانشین وی شد.[خزینتة الاصفیاء ص 317-319، انوار العاشقین ،37؛  Sufism p. 227، طریقه پشتیه در هند و پاکستان ، ص 172]

 

 

+++++++++++

 

1.نظام الدین اولیا مؤسس سلسلۀ چشتیۀ نظامیه

1.علی احمد صابر مؤسس سلسلۀ چشتۀ صابریه

چنانیکه در اسناد چشتیه ملاحظه می گردد بعد از شیخ فریدالدین گنج شکر دو خلیفۀ وی دو سلسله جدید را ایجاد کردند که این دو سلسله تا امروز در بین طریقۀ چشتیه  رواج کامل دارد و البته این اشعاب یا گسترش چشتیه به دو شعبه نظامیه و صابریه بخاطر این بوده است که هر کدام این سلسله ها در مناطق مختلف هند پا به ظهور از سببی کشید که پیروان این دو سلسله به نسبت موقعیت جغرافیایی از هم دور واقع بودند و هم مؤسس هر دو سلسله از پیر ارشادش (شیخ فرید الدین گنج شکر/شکر گنج) اجازه ارشاد دریافته بودند و به هر کدام خلعت و جامۀ طریقت تفویض گردیده  است. باید خاطر نشان سازیم که این اتشعاب بخاطر سهولت پیروان و مردمان آن محلات میباشد که مانند انشعابات سیاسی که در جهان معمول است نمی باشد. این شعبات هر کدام شان رنگ وبوی همان طریقۀ چشتیه را حایز میباشند.

اگر بخواهیم مطلب را دقیق تر بیان نماییم ، باید بگوییم که تا عهد شیخ  فرید الدین گنج شکر در واقع این سلسله دارای این  شعبات بوده است: 1کرامیه؛ 2کرمییه ؛ فریدیه، که این سومی از دو شاخۀ دیگر مهمتر و معروفتر بوده و در نتیجه شماره پیروان نخست مجموعاً هم قابل مقایسه با پیروان شاخۀ فریدیه نبوده است و در حقیقت شهرت سلسلۀ چشتیه مدیون بابا فرید شکر گنج است .

با فوت شیخ فرید شکر گنج به وسیلۀ دو نفر ازخلفاء و مریدانش ، به نامهای نظام الدین اولیاء ملقب به محبوب الهی دهلوی ، و علاؤالدین علی احمد صابر از پیران کلیر، به دو شعبه تقسیم گردیده است و همانطور که گذشت هیچ کدام از شاخه های چشتیه در میان عامه ، به اندازۀ نظامیه و صابریه از شهرت برخوردار نیستند .

 چنانیکه قبلاً گفته آمدیم که تصوف با چهار گرایش مهم در هند (چشتیه. قادریه. سهروردیه. نقشبندیه) از جریانات مهم و تاثیرگذار در جلب و جذب هندوان به دین مبین اسلام بوده و این امر مهم میسور نبوده مگر از جهت عملی و وجود شخصیت هایی چون معین الدین چشتی وقطب الدین بختاار کاکی ، شیخ فرید گنج  شکرو نظام الدین اولیا که هر کدان این ذوات، نقش ارزشمندی را چه از جهت اخلاق عملی وچه از جهت پرورش شاگردان و نیز همنوایی وهمگرایی با جامعه آنروز هند ایفا کرده اند.نگارنده این سطور بر این است که گسترش تصوف در هند را با تاکید بر طریقت چشتیه که همان سلوک عرفانی نظام الدین اولیا است را با مروری بر زنده گی نامه مختصری از این عارف بزرگ وبا استفاده از روش کتابخانه ای دنبال میکنیم.آنچه اهمیت دارد روشی است که این استادان بزرگ طریقت مبلغین فهیم وهوشمندی بوده اند- که هر کدان شان مانند بند نیشکرطریقت و عرفان را در سایۀ شریعت اسلام ، با روشی مسالمت جویانه ومبتنی بر محبت و انسان دوستی وبرابری آنچه به واقع شیوه پیامبر( ص) بوده-بی توجهی به مظاهر دنیوی، همراهی، هماهنگی و همنوایی با بومیان و یادگیری زبان آنان واصل مهم تسامح و تساهل دینی که نتیجتاً، سبب جذب قلوب و گرایش قلبی و درونی بومیان به اسلام شد. از دید نگارنده شیوه مذکو ر، یکی از بهترین شیوه های ترویج و تبلیغ دین اسلام، مبتنی و مطابق بر آیات و آموزه های انسان ساز اسلام می باشد.

 

نظام ادین اولیا مؤسس سلسلۀ چشتیۀ نظامیه

محمد بن احمد بن علی دهلوی (۶۳۳ – ۷۲۵هق./614-703هش./1235-1324م.) یا حضرت شیخ خواجه سید محمد نظام الدین اولیا که بنام شاه نظام الدین اولیا، شیخ نظام الدین اولیا، نظام دهلوي و نظام الدین خالدي دهلوي نیز مشهور بود ، بعضا (نظام)  یکی از شیوخ وعرفای نامدار طریقه چشتیه طی قرن هشتم قمري هندوستان بود . اوبعضاً نظام نرگسی تخلص می کرد . پدرش متولد بخارا بود ، که در ایام جوانی به هندوستان رفت و در لاهور مسکن گزید. بعد از مدتی از شهر لاهور به منطقه بدایون رفت که در آن زمان حیثیت داراالسالم هند را داشت ، در آنجا مسکن گزید . نظام الدین در همین منطقه چشم به جهان گشود . هنگامیکه او پنجساله بود، پدرش فوت کرد، بعد از آن مادرش زلیخا او را تربیت داد . مادرش نیز یک زن پرهیزگارو متقی بود. او در بدایون آموزش دید و مقدمات علوم را آموخت، بعد با مادرش یکجا به دهلی رفت . شبی در یکی از مساجد دهلی آیتی را از یک مؤذن شنید ، این حادثه باعث شوق و طلب سلک  (طریقت) در او شد ، غرض رهنمایی نزد شیخ فریدالدین گنج شکر مراجعه نمود . او پیشوای طریقه چیشتیه و تهدابگذارنظامیه بود . خواجه سید محمد نظام الدین، به ارشادات مشایخ مانند شمس الدین دامغاني، علاؤالدین اصولي، فریدالدین مسعود و سایرین گوش داد و از آنها نور معرفت حاصل نمود تا خود به مرحله ارشاد رسید و بعد مریدان زیادی دورش جمع بودند . یکی از مخلصان او سید محمد مبارک نقل قول نموده است : «فریدالدین گنج شکر د ر مورد خواجه چنین فرموده: خداوند برای نظام الدین علم، عقل و قوت و خلوص عشق بخشیده، هر آنکه این صفات را داشت، مرتبه خلافت شیوخ را می یابد ...»نظام الدین اولیا د ر اوایل شخص فقیر و پریشان بود ، اما صاحب استغنا، از هیچکسی توقع چیزی نداشت . بعد از مدتی در تمام هند مشهور شد ، بعضی امرای مسلمانان نیز به او عطف توجه نمودند، از آن جمله سلطان جلال الدین خلجی از و تقاضای ملاقات نمود . نظام الدین د ر راه تعالیم معاریف اسلامی از سبب تلاشهای او خدماتی شایانی نمود ، که توسعه معارف اسلامی در بخشهای وسیع از هندوستان مرهون کوشش اومیباشد. چنانچه عبدالرحمن جامی در نفحات الانس چنین نوشت : نویسنده اخبار االخبار گوید : عارف مشهور دهلی نظام الدین اولیا هرروز دوشنبه به مجالس فکر و ذکرمنهاج الدین سراج جوزجانی حاضر میشد و از او فیض روحانی می جست. او آثارگرانبها نوشت مانند: فواید الفواد، راحة المحبین، فضل الفواد و سیراالولیا. کتاب فواید الفواد که از جمله ملفوظات نظام الدین اولیا است ، این اثر توسط عارف مشهور امیر حسن سجزی که ملقب به (سعدی هند ) است ، جمع آوری شد که معلومات ضروری در مورد شیوخ چشتیه در آن موجود است . راحت القلوب نیز ازجمله ملفوظات شیخ فریدالدین مسعود گنج شکر بوده که توسط خواجه تدوین یافته است . رساله دیگر عرفانی نیز منسوب به اوست که دربهاول نگر توسط صاحب زاده نور جهانیان ثبت و ضبط گردیده است. رساله "توحید " که اکنون در موزیم ملی شهر کراچۍ پاکستان موجود است نیز منسوب به اوست.(عشق حقیقی) کهک نامه او میباشد در انجمن ترقی کراچۍ محفوظ است و( فقر نامه در فرقه درویشی)هم به احتمال قوی مربوط شیخ فریدالدین گنج شکر بوده که در بهاول نگر توسط صاحب زاده نور جهانیان محمودی دریافت و تا فعالً محفوظ است. مکتوبات نظام الدین که در دانشگاه شیرانی لاهور موجود اند، نیز مربوط ایشان است . نظام الدین اولیا هم مرید و هم مراد بود که هم حکایات دیگران را نوشته وهم حکایات خودش سینه به سینه آن انتقال یافته اند. امیر حسن دهلوی و امیر خسرو دهلوی که دو شاعر مشهور زبان فارسی در هند بودند ، در عرصه پیری و طریقت به خواجه بیعت نموده بودند، کلاه مخصوص چهار پهلو که نشانه این سلسه است، به او هدیه شده بود. امیر خسرو از جمله راز داران خواجه بود که به او لقب ترک کلاه را داده بود چنانچه گوید : یا الله به برکت عشق این ترک که به ذات تو دارد، مرا ببخش . نظام الدین در مورد مرید ش، امیر خسرو دهلوی گفته است :

 

ازمـلـک سـخـنـوری شـهـی خـسـرو راسـت       خـسـرو کـه بـه شـاعـری نـظـیـرش کـم خاست

ایـن خـسـرو مـاسـت نـاصـر خسـرو نـیـست      زیــرا کـــه خــدای نـــاصــــر خـسـرو مـاسـت

 همچنان امیر خسرو دهلوی در دو منظومه خود (وسط الحیوة) و(غرة الکمال) و در اثر دیگری (تحفة الصغر) در وصف شیخ نظام الدین قصایدې دارد . مریدانش او را بنامهای سلطان اولیا و محبوب اللهیاد نموده اند . شاگردان و خلفای او در قسمتهای مختلف هند به سلوک و طریقت پرداختند، یکی از شاگردانش خواجه نصیرالدین در اود و، گجرات و پنجاب درمسایل روحانیت و مذهب تاثیر ژرف داشت، شاگرد دیگرش سراج الدین در بنگاله و بیهار به توسعه تعلیمات ا سلامی و تصوف پرداخت و برهان الدین ، در د کن وسایر مناطق هندوستان مصروف ارشاد بودند . شاه نظام الدین اولیا به سال (۷۲۵هق/703هش./1324م)در شهر دهلی وفات ودر همانجا دفن گردید . زیارت او برای بار اول توسط شاه قدرتمند دهلی محمد تغ لق اعمار شد ، بعد ها چندین بار این زیارت ترمیم شد . شکل امروز ه زیارت که در(۱۵۶۲ م./970هق/941هش.) ساخته شد یکی از زیارتهای قدیمی در دهلی پنداشته میشود که در یک منطقه مزدحم شهر در کنار قبر همایون در هدیره شکر گنج قرار دارد وهمه ساله تعدادی زیادی از مسلمین و اهل تصوف به زیارت آن میروند . در یک سال روز معین برای عرس او تعیین شده که مسلمین زیادی در آن اشتراک نموده و به ایراد خطابه ها می پردازند.

د ر اطراف زیارت حضرت نظام الدین اولیا یکتعداد قبور وزیارتهای دیگروبناهای تاریخی نیز موجود است، در آن جمله قبر امیر خسرو دهلوی نیز شامل است که او نیز ارادتمندانی دارد . همچنان مقبر ه جهان آرا بیگم دختر شاه جهان که شاعر زبان پارسی و قبر یکی از مشاهیر خاندان گورکانی هندوستان یعنی اتکه خان نیزدرهمین احاطه قرار دارد . قبل از تشکیل شدن پاکستان امروزه؛ افغانها در ضمن مراودات و تبادالت تجارتی با کشورهمسایه هند ، مراودات کلتوری و مذهبي و مشترکات قوی بین مردم هند و افغانستان ، خصوصاً در ساحه عرفان و تصوف داشتند که یکی از آنها دوام و گسترش مریدان طریقه چشتیه  در سرزمین افغانستان(خراسان بزرگ) به شمار است.[1]

 

نظام الدین اولیائ مؤسس سلسلۀ نظامیه

اصل و نسب خانواده و خلفا، (1- شیخ محمود چراغ دهلی. 2- امیر خسرو دهلوی. 3- شیخ حسن سنجری، سماع ، ارتباط او با  پادشاهان ، ملفوظات ، وفات، خانقاه و آرامگاه.

شجرة النسب و زنده گانی او

نام اصلی وی محمد پسر احمد دانیال بن علی بخاری است و ملقب به القاب سلطان المشایخ، سلطان اولیاء و محبوب الهی نیز بوده است . نژادش  به چند واسطه به حضرت امام علی نقی امام دهم شیعیان میرسد.[سیر الاولیاء ، صص17-108] . پدرش از بخارا ویا بر طبق روایت دیگری از غزنه به هندوستان آمد. [2] آمده ابتدا در شهر لاهور و سپس در شهر بدایون  مستقر گردید .[ سیر الاولیاء ص، 105؛ تاریخ فرشته ص، 391؛ اخبار الاخیار ص، 55؛ خزینت الصفیا،ص 329؛ تذکره حسینی ص، (330 Sufism p. 220) مشعر اند که جد نظام الدین اولیا از غزنی آمده است. شیخ نظام الدین هم در همین شهر بدایون در ماه (سفرسال 634هق./میزان 615هش./اکتبر 1236م) متولد گردید .[فرید الدین شکر گنج ،63؛ خزینة الاصفیاء،ص 329؛ تاریخ فرشته ص391؛ اما درمقدمه فؤاد الفؤاد ،ص 30 سال تولد  شیخ را دو سال 636 ذکر کرده است.] چون به سن پنج سالگی رسید  پدرش در گذشت و مادرش که بیبی زلیخا نام داشت ، به پرورش او پرداخت تا به سن تمیز رسید و به تحصیل علوم ظاهری پرداخت. بعد از ختم

تحصیلاتش از شهر بدایون همراه با مادرخود به دهلی آمد و در این هنگام بیست و پنج سال داشت . در دهلی در حجرۀ سکونت کرد و در محضر خواجه شمس الدین خوارزمی که مورد احترام پادشاه وقت یعنی غیاث الدین بلبن بود، به درس آغاز کرد که مورد توجه استاد خود قرار گرفت ، به حدی که اگر روزی نمیتوانست به جلسۀ درس استاد حاضر شود ، استاد این بیت را میخواند:

                     بـاری کـم از آن کـه گـاه گـاهـی            آیـی و بـمـا کـنـی نـگـاهـی

در همین زمان چون با شیخ نجیب الدین متوکل، برادر شیخ فریدالدین گنج شکر، همسایه بود ، اکثر اوقات با او معاشر بود و روز بروز بین این دو محبت زیادتر می شد.

پس از انکه نظام الدین اولیاء ، چند سالی نزد خواجه شمس الدین خوارزمی خواند ، جهت معاش خود در اندیشۀ این بود که قاضی بشود ، لذا به شیخ نجیب الدین متوکل گفت دعا کن که من قاضی شوم . شیخ سکوت کرد . نظام الدین مجدداً خواهش کرد. شیخ نجیب الدین متوکل گفت:نه خدا نکند که تو قاضی شوی ، واما چیزی شوی که میدانم.» [تاریخ فرشته ،ص 391-392]

اما برخی از مأخذ علت علاقه شیخ نظام الدین اولیاء را به مرشدش یعنی بابا فرید شکر گنج به گونۀ دیگری نقل می کنند و می گویند قوالی شرح مسافرت خود را در حضور نظام الدین اولیاء بیان کرد و چنین گفت: که من پیش شیخ  بهاؤالدین زکریای ملتانی سماع گفته ام و او را شخص عابد زاهد و صاحب کرامات یافته ام ، حتی در خانۀ او که کنیزکان هم که آرد را آس می کنند ذکر می گویند. بعد از آن به اجودهن (پاک پتن) آمدم ، درویشی بلکه شاهی دیدم بنام فرید الدین (گنج شکر) که در کرامت ، ذکر و ورع بر روی زمین دومی ندارد و طالبان را بمجردیکه بیعت کردند ، به خدا می رساند. شیخ نظام الدین چون این سخن بشنید، محبت شیخ فریدالدین گنج شکر در دلش به جوش آمد، بخدمت شیخ نجیب الدین رسید و بواسطۀ او عازم اجهودن گشت و بخدمت شیخ فریدالدین گنج شکر مشرف شد.[سیر الاولیاء ،ص 110؛ اخبار الاخیار.ص، 55] شیخ فرید این بیت را خواند:

          «ای آتـش فـراقـت دلـهـا کـبـاب کـرده              سـیـلاب اشـتـیـاقـت جـانـهـا خـراب کـرده»

همین که این بیت از زبان فریدالدین جاری شد چون تیری به سینۀ نظام الدین نشست  و دهشتی عظیم بر وی مستولی گشت حتا نتوانست شرح اشتیاق خود را بگوید. اما چون شیخ فرید الدین نشانۀ دهشت را در او دید ، گفت :« لکل داخل دهشته» مرحبا خوش  آمدی. [ سیر الاولیاء ، 116-17؛ اخبار الاخیار ، ص55، تاریخ فرشته، ص 392؛ تذکره حسینی ، ص 331]

مدت زمانی نگذشت که نظام الدین خرقۀ دُرویشی از دست شیخ فریدالدین پوشید و در سلک سالکان خاص در آمد. و مدتی که در خدمت مرشد خود بود ، وی هم در عسرت و تنگدستی خانواده شیخ شریک بود ، لیکن او چون سایر افراد خانواده شیخ فریدالدین، از برکت نعمت مصاحبت و انفاس شیخ ، هر گز رنج تنگدستی به او محسوس نبود. [ تذکره حسینی، ص 331؛ تاریخ فرشته ، ص 392]

آنگاه که شیخ نظام الدین در پرتو تربیت  پیر و مرشد خود به درجۀ کمال رسید به او رخصت داده شد تا به دهلی رود و بخدمت ارشاد دیگران همت گمارد. گویند که در وقت خدا حافظی ، مرشدش سخنی در گوش او گفت که مضمونش این بود: خصمان را بهر نوعی که توانی خوشنود گردان و از کسی که قرض گرفته باشی در ادای آن سعی نمای. [تاریخ فرشته/392]

خواجه نظام الدین اولیاء چون در دهلی جای مناسبی برای عبادت و ریاضت و از کثرت جمعیت در زحمت بود ، نا گزیر بیشتر اوقات از شهر بیرون می رفت و سر به صحرا می گذاشت. در همین اثناء به گفتۀ تذکره نویسان ، در اثر الهام غیبی بر آن شد که به موضع غیاث پور که محلی بود غیر مشهور، رود و در آنجا مقیم گردد. [سیر الاولیاء /120-121؛ اخبار الاخیار/55 ؛ خزینتة الاصفیاء/329؛ تذکره حسینی/332. (غیاث پور محلی بود خارج از دهلی کهنه ، همانجایی که امروز خانقاه و مزار شیخ نظام الدین اولیاء قرار دارد.)

در غیاث پور اول دو تن از خادمان وی بودند یکی شیخ برهان الدین غریب که بعد ها به دکن رفته و طریقۀ چشتیه را در آنجا ترویج داد، و دیگر شیخ کمال الدین یعقوب که او هم در گچرات باعث ترویج طریقۀ چشتیه گردید . و این هر دو نفر بیش از سایر خلفای شیخ به کسب کمال و ریاضت نفس اشتغال جسته بودند. [تاریخ فرشته، / 393]

.پس از مدتی به تعداد مریدان شیخ افزوده گشت واشخاصی چون نصیرالدین محمود اودهی و شیخ اخی سراج و مولانا شرف الدین کاشانی در شمار مریدان وی در آمدند. [همانجا] و روز به روز به تعداد ارادتمندانش افزوده می گشت تا این که در نزدیکی غیاث پور معز الدین کی قباد پسر سلطان غیاث الدین بلبن ، حصاری و مسجدی و شهری بنا نمود و آمد وشد بسیار گشت. مردم از خاص و عام  به حضور شیخ رسیده ، حتی بسیاری از اهل فسق بدستش توبه کردند و به شرف ارادت مشرف شدند. از جملۀ کسانی که در همان اوقات به حلقۀ مریدان وی در آمدند امیر خسرو دهلوی بود که به احوال او نیز خواهیم پرداخت. بلآخره زیادی جمعیتی به آنجایی رسید که شیخ در زحمت افتاد و مایل بود که از غیاث پور هم به جای دیگر نقل مکان کند، اما آنچه وی را از تصمیمش منصرف ساخت آن بود که گویند در همین احوال جوانی نزد وی آمد و این ابیات را خواند:

          «آن روز کـه مـه شـدی نـمـی دانـسـتـی            کـانـگشـت شـمـار عـالـمـی خـواهـی بـود

          امــروز کـه زلـفـت دل خـلـقـی بـربـــود            در گــوشـه نـشـسـتـنـت نـمـیـــدارد ســود

و به گفتار خود ادامه داد که : «اول باری مشهور نباید شد، چون این کس مشهور شد ، باید که چنان شود که فردای قیامت از رسول الله صلی الله علیه وسلم شرمنده نگردد از خلق گوشه گرفتن و به حق مشغول شدن سهل است . اما مردانگی آنست که خلوت در انجمن باشد و با وجوه انبوه خلق در مشغولی حق خللی نیفتد .» [تذکره حسینی /332؛ خزینتة الاصفیا/33.؛ اخبار الاخیار/56؛ سیر الولیاء/121]

از قول شیخ نقل می کنند که چون سخن آن جوان تمام شد قدری طعام درجلویش آوردند تا بخورد اما نخورد . در همان حال در دل شیخ نظام الدین گذشت که در غیاث پور بماند، فی الحال جوان مسرور شده قدری طعام بخورد و برفت و دیگر او را ندیدند.

این روایات و داستانها حکایت از آن دارد که شیخ در غیاث پور مورد توجه و احترام مردم بوده و شهرت و محبوبیت او به حدی رسیده بود که دیگر کناره گرفتن از مردم  و درانزوا زیستن برایش امکان نداشته است.

خانواده و خلفای شیخ

خواجه نظام الدین اولیاء  در تمام عمر مجرد زنده گی کرد و زنی اختیار نکرد، در این باب صاحب خزینتة الصفیا داستانی آورده است که : روزی شلوار شیخ پاره شده بود ، چون شیخ فریدالدین متوجه شد شلوار خود را به وی داد تا بپوشد، خواجه نظام الدین از شدت خوشحالی شلوار مرشد خود را بالای شلوار خود پوشید و بعد آن را فراموش کرد که ببیند، همین که بلند شد شلوار از پایش فرو افتاد . شیخ فرید الدین گفت: «بردار، ایزار بند محکم ببند که سوای روز قیامت وا نشود.» از این جهت بود که خواجه نظام الدین  در تمام عمر ازدواج نکرد.» [خزینة الاصفیا/336] بنا بر این شیخ نظام الدین اولیا خانواده ای تشکیل نداد.هر چند که خلفا و مریدان وی که در حقیقت فرزندان روحانی و تربیت یافتگان وی هستند بسیار اند و در این میان شیخ نصیر الدین محمود "چراغ دهلی" که خلیفۀ بزرگ وی بود ، بعد از او سجاده نشین دهلی شد و نیز امیر خسرو دهلوی و خواجه حسن دهلوی دو شاعر پارسی گوی معروف ، از مریدان و تربیت شده گان خواجه نظام الدین اولیاء بودند . علاوه بر اینها خواجه در میان مریدان خود به شیخ برهان الدین غریب و شیخ کمال الدین یعقوب نیز، دلبستگی خاصی داشت، که اولی را به دکن و دومی را به گجرات فرستاد تا آنها در آن بلاد طریقۀ چشتیه را گسترش دهند. اینک به شرح حال سه تن از خلفای خواجه نظام الدین اولیاء از قول استاد غلام علی آریا می پردازیم:

 

 


 

[1]دودیال بشیر. قاموس کبیر افغانستان،شناسایی نظام الدین اولیا. مختصات متصوفان افغانستان ،

[2]سرزمین های جدا شده از خراسان بزرگ بر اساس پیمان پاریس(به اشتراک نماینده گان دولت روس ، بریتانیا و امیران منطقه (دوست محمد خان، نماینده  هند برتانوی و حکومت قاجار  ایران) ایران به اصطلاح تعین سرحدات علمی بین هند برتانوی و روسیه تزاری در سرحدات شرقی و غربی و شمالی خراسان بزرگ  که بعداً بنام افغانستان از طرف مقامات برتانوی و امیران کابل به افغانستان از طریق مطبوعات سرکاری و

 

بقیه پاورقی قبل

طلاب مکاتب نامیده شد. داغ و ذخم بدون الیام به مردم افغانستان به جغرافیای کنونی گذاشت. چنانچه پنجدی و تخته بازار در شمال غرب از تنگه واخان تا مرو و از سرحدات پامیر تا کوه های ملک سیاه . بلوچستان و سند را از بدنه این جغرافیا جدا کردند که بنام سرمارتیمور دیورند در تاریخ مشهور است که در طول بیشتر از یک قرن موضوع نزاع بین افغانستان و پاکستان بنام سرحدات دیورند که در شمال کشور بالاخص ولایات بدخشان ، قطغن را در امتداد دریای آمو و همچنان از کشمیر در شرق الی منطقه بلوچشتان در زمره این خط فرضی گنجانیده شده که اقوام شمال آمودریا و پنج را در مناطق یاد شده و همچنان  علاقل کشمیر را با باحور سوات ، دیره جات وژوب و پشین را تا حوالی سند با اقوام آن دو نیم کرده است. تاریخ گواه است که  در ظرف سده نزده سرحدات تأکیدی بین  افغانستان ، تاجکستان وازبکستان و ترکمنستان که در ان زمان بنام ترکستان روسی (اشغال شده از سوی روس) (ترکستان افغانی شامل قطاعنوبدخشان تا خمیاب و مرو)  و سرحدات شرقی اکنون در رقبه پاکستان و با سرحدات غربی ایران مردمان این خطه ها بدون روا دید رفت و آمد می کردند که از اثر همین حد بخشی های دیورند در چوکات معاهده پارس مشکلات این اقوام از دوصد واندی سال یعنی به اقتدار رسیدن سردار دوست محمد خان بارکزایی پسر وزیر فتح محمد خان این قید گیری ها در سرحدات لحاظ شد. تاریخ شاهد است که همیشه فرهنگ های منطقه در یک گرداب بزرگتر باهم جوش می خوردند که همه رنگ همان خراسان بزرگ را که سامانیان و غزنویان در آن حکومت های را ایجاد کرده بودند داشتند. (نیاز به ویراست مجدد)

 

 

 ++++++++++++++++++++++++

 

شیخ فریدالدین گنج شکر/شکر گنج

آثار شیخ فریدالدین گنج شکر

1-    فوائد السـالكين: ايـن كتـاب ملفوظـات پيـر و مـراد بابافريـد يعنـي خواجـه قطب الدين بختيار اوشي است كه شيخ آن را بـه رسـم چشـتيان گـردآوري كـردهاست. اين كتاب بسيار مختصر است و فقط ذكـر هفـت مجلـس در آن آمـده اسـت يعني از رمضان 584 هـ ق تا ذي الحجه 584 به مدت چهار مـاه، توانسـته اسـت در اين مجالس حضور يابد و مطالب آن را بنويسد. موضوع كتاب سلوك و درويشي و تحير، اخفاي راز، مردان كامل، مردان غيـب و كشف و كرامات است . البته مانند اسرارالاولياء بـراي هـر موضـوع فصـل جداگانـهاي نوشته نشده است. علاوه بر پند و اندرز و نصايح خواجه قطب الدين بختيـار، بعضـي از اقوال و وقايع زندگي خواجه معين الدين چشـتي اجميـري نيـز آمـده اسـت. يـا مصاحبت خواجه قطب الدين و حميدالدين ناگوري از مطالب ديگري اسـت كـه در آن بيان شده كه ضمن مسافرت با هم برخورد كرده بودند. روش گفتگو پند آميـز و (ترجمـه تـاريخ نصيحتگرانه است مرشد به مريد خود اي درويش ميگويد و پند میدهـد. [ادب فارسي در پاكستان،چوهدري235،]

در اين اثر علاوه بر بيان كشف و كرامتهـاي محـال وغيـرممكن صـوفيان ماننـد آوردن خانه كعبه به چشت براي عبادت خواجه مودود چشـتي، (مجلـس دوم) و يـا آمدن بهاءالدين زكريا ملتاني در يك شب از ملتان به دهلي براي حضـور در دادگـاه شيخ جلال الدين تبريزي (در همان مجلس) ...بعضي مطالـب اشـتباه تـاريخي نيـز دارد مانند ذكر سلطان شمس الدين التمش در سال ذي الحجـه 584 هـ . ق و بنـده نوازي وي و دسـتگيري از محرومـان وبينوايـان، حـال آنكـه وي در سـال 607 بـه(چهودری.همان/ 236) پادشاهي رسيده است.بجز اين اثر، باقي آثار را شايد بهتـر باشـد منسـوب بـدو بـدانيم ولـي در كتـب تاريخي و نسخه هاي خطي به نام وي است از اين جملهاند.

          2:. گنج اسرار: اين اثر رسالة مختصري است در موضوع تصوف؛ چنان است كه پيـر، و مرشد روحاني اسرار طريقت ميآموزد و براي مخاطبش به شيوة كتـب عرفـاني از لغاتي همچون اي عزيز، عزيز من و بـدان اي عزيـز بـه كـار ميبـرد. نگـارش كتـاب عالمانه است و به شيوة كتب فلسفي نزديك است. البته در قرن هفتم پس از شـيوع انديشههاي سهروردي و ابن عربي نگاهي از ايـن دسـت را در كتـب صـوفيه شـاهد هستيم كه اوج آن در قرن نهم است. نمونه اي از اين كتاب آورده می شود تا قضاوت آن بر عهده خوانندگان باشد.

«نور دل، نهصدهزار سال از حضرت باريتعالي جدا ماند آنگاه دل گفت: من نميتوانم اين همه مدت تاب مقاومت و جدايي آورم. خداوند فرمـود: مـن تـو را بـراي اظهـار وحدانيت پديد آوردهام؛ لذا نهصد هزار سال ديگر جدا ماند آنگاه از چشمان خود آن قدر آب ريخت كه بحرالحيوان شد. باريتعالي تازيانـه خشـم زد كـه از آن دو شـعله ظاهر گرديد يكي نور عزرائيل و دوم نور گندم شد. سـپس نـور دل تـا نهصـد سـال ديگر مانند آسمان در گردش بود. خداوند متعال نور دل را به اجزايي تقسيم كرد از جزء اول سر را خلق كرد و از جزء دوم جانها خلق شدند و از سوم نور به وجود آمد. آنگاه بقيه اجزاي نور تا نهصدسال ديگر در اين عالم وسيع سـرگردان بودنـد بعـد از آن آفريدگار عالم از نور، ده گوهر بوجود آورد. از نخستين گوهر زمين و آسـمانها را آفريد. گوهر دوم عشق است. گوهر سوم كرسي، گوهر چهارم لوح، گوهر پنجم قلـم، گوهر ششم بيت المعمور، گوهر هفتم دوزخ، گوهر هشتم شمس، گـوهر نهـم قمـر. تمام اين گوهرها با هم تركيب شدند و اين دل خزانه الهي است

رساله گنج اسرار با متن فارسي با ترجمـة اردو منتشـر شـده اسـت. متـرجم آن پيرغلام دستگير نامي اسـت و ناشـر آن ملـك چـين ديـن، تـاجر كتـب كشـميري بازارلاهور است جنـاب نـامي قـد يمي تـر ني نسـخه آن در كتابخانـه دانشـگاه سـند (چهودری.همان، 8- 237) پاكستان است.»

3: جوگي نامه: نام و ذكر اين رساله در تذكرة الاصفياي شيخ يوسف بن شـاه مكـي (همان مأخذ) از مريدان سيد حسين خوند مير تاليف 951 هـ. ق آمده است.

4:رساله وجوديه: نسخهاي از آن در دانشگاه پيشاور است (به شماره 502) به نظر می رسد که هر كه اين رساله را نوشته است با انديشه هاي هنـدي و اديـان مختلـف آن آشنايي كامل داشته و قصد تطبيق عرفان هندي با عرفان اسلامي را داشـته اسـت.  این رساله نیز مانند بعضی از آثاری است که به شیخ منسوب شده و از او نیست. به این دلیل در این پاراگراف که از متن گرفته شده توجه شود:«مانند: فاما از اين دوازده انگشت دم بيرون می رود آن را در هندوي ناسك كفول گويند فاما شانزده انگشت دم بيرون میرود آن را در هندوي شـمس كفـول گوينـد... فامـا چهار انگشت دم بيرون ميرود در هندوي برهنه كفول گويند . حق تعالي، بـر آسـمان را دوازده بروج گذاشت چنانچه: حمل؛ سر، ثور؛ گردن، جوزا؛ هر دو دست، سرطان؛ پستان، اسد؛ سينه، سنبله؛ ميزان، عقرب؛ ذَكَر، قوس؛ ران ها؛ جدي ساق هـا؛ دلـو؛ شكم، حوت؛ كفپاي، ... اين چهارفصـل در جهـات اسـت . مثـال بهـار طفلـي اسـت (سبك شناسي نظم و نثر فارسي – شماره پي در پي 18 – زمستان 1391) تابستان جواني است و خزان پيري است و زمستان نيز پيري اسـت، نزديـك مـرگ (چهودری.همان ، 238-240) رسيدن»...به نظر ميرسد برخي از آثاري كه بدو منسوب است بـه ديگـر مشـايخ چشـتيه هـم نسبت داده شده است و نسبت دادن آثاري با سبكهاي متفـاوت بـه يـك شخصـيت عرفاني خود ميتواند مبين اين واقعيت میباشد كه بعضي از اين آثارقطعاً  از او نيست. بخش ديگر آثار وي ملفوظات وي است . ملفوظات اصطلاح عـامي اسـت كـه در بعضي فرقهها مانند سهرورديه و نقشبنديه و همين فرقه چشتيه رواج داشـته اسـت ونگارش آن به اين شيوه بود كه يكي از مريدان شيخ كه معمـولا از مريـدان درجـة اول شیخ است، تمامي سخنان وي را به نگارش در مي آورد و در بعضي مواقع حتي به شـيخ خود نشان ميداد تا اگر جايي اشـتباهي و يـا كـژ فهميئـي رخ داده اصـلاح شـود از معروفترين ملفوظات ميتوان به فوائد الفواد نوشته حسن سجزي اشاره كرد. نگـارش ملفوظات از چند جنبه حائز اهميت بود از جمله جنبـه ادبـي، سياسـي، تـاريخي و اجتماعي. ملفوظات از يك سو نگارش مريد شيخ است و از سـوي ديگـر چـون مريـد امـلا ميكرد و تفكري در نگارش آن نداشت ميتوان به خود شيخ نسبت داد . ملفوظات شيخ فريد الدين گـنج شـكر را دو مريـد وي جمـع آوري كردنـد كـه معرفي ميشود:

5: اسرار الاوليا : ملفوظات وي است كه به قلم مريد و جانشين و خادم و داماد وي بدر الدين اسحاق در بيست و دو فصل در اسرار عشـق اوليـا ، ذكـر متعبـدان و درويشان ، توبه ، خدمت بزرگان كردن و... فراهم آمده است. نثر اين كتـاب سـاده و بي پيرايه است و هر از گاهي رباعي و بيتي از زبان شيخ براي تاييـد سـخنش بيـان ميشود.البته شيخ براي مجاب كردن مخاطبش از استشهادات قرآني و احاديث و بـه وفور از حكاياتِ بعضاً مخلوط بهويژه كلام بزرگان طريقت چشتيه نيز بهـره ميبـرد كه عيناً همين شيوه را در راحت القلوب ميبينيم .از اين كتاب نسـخ خطـي فـراوان [ر.ك فهرست نسخه هاي خطي كتابخانة گنج بخش،تسبيحي ، 3- 552 ] موجود ميباشد نمونهاي از متن اسرار الاوليا: «آنگاه فرمود كه اي درويش بزرگـي بـود از بزرگـان ديـن او را عبـداالله خفيـف گفتندي . چهل سال نخفته بود و پهلوي مبارك ايشان در زمين نيامده و چنـدان از خوف حق تعالي بگريست كه گوشت و پوست از رخسارة ايشان بريخت و ناپيدا شد. چنانچه ميگويند كه گنجشكان در ميان رخسارة ايشان حوصـله كردنـد و او چنـانبترس خدا بخود متحير بود كه از آمدن و رفتن ايشان خبر نداشت ... بعد از آن فرمود كه اي درويش تا آخر عمر خواجه عبداالله خفيـف بـراين منـوال بـود كـه از جهـان بگذشت» [اسرار الاوليا،/58]

6- راحت القلوب : ملفوظات شيخ فريدالدين از خليفة ديگرش به نام نظـام الـدين اولياي بدايوني (634-725 ه.ق ) است. بنا به گفتة نظام اوليا در همان مجلس كـلاه و ولايت هندوستان يافت نيت نگارش ملفوظات را در سر پروراند كـه بابـا فريـد از روي فراست دريافت و آن را تاييد كرد. نگارنده هـر گـاه امكـان حضـور در مجلـس پيرش را يافته است تمام و كمال تقريرات خود را نوشته و در بعضـي مواقـع حتـي دستنوشته هايش را به شيخش نشان ميداده و او تاييد ميكرد. ضمناً بدون ذكر نـام مجلس و يا فصلبندي خاصي جمع آوري شده است. آغاز آن بـه تـاريخ رجـب 655 هـ.ق است تا دويم ربيع الاول 656 هـ.ق است كه بنا به تصريح نظام اوليا شـيخ پـس از آن چند وقتي بيشتر زنده نماند. آغاز هر بخشي با اين جمله كـه سـخن در ذكـر ميرفت و يا در خرقه در حرمت ماه حرام و... شروع و پايـان همگـي آنهـا بجـز يـك مجلس به اين عبارت كليشه تمام ميشود كه «شيخ در اين فوايد بود كه بانگ نمـاز برآمد و شيخ به نماز مشغول شد وخلق و دعاگوي بازگشت .» زيرا اين مجـالس بنـا به سنت مشايخ چشت ميان دو نماز ظهر و عصر بر پا ميشد.درانتهاي اثر نيز كيفيت مرگ پيرش كه از زبان مريدان ديگر شنيده بود را بيان كرده است زيرا نظام اوليـا در هنگام وفات شيخش حضور نداشت و البته اين مطلب را شـيخ بـه وي يـادآوري كرده بود .نمونه اي از متن راحت القلوب : «روز چهارشنبه دهم ماه رجب مرجب قدره سنه خمـس و خمسـين و سـتمائه دعـاگوي مسلمانان كه يكي از بندگان درگاه سلطان الطريقةفي الارضين است نظـام احمدبـداوني كـه جامع اين مجموعه معاني 1( الف) است شرف سعادت قدمبوس سيد العابدين حاصـل كـرده همان لحظه كلاه دين و دنيا كه بر فرق داشت به دسـت مبـارك خـود فـرود آورد و برسـر دعاگوي نهاد و خرقة خاص و نعلين چوبين عطا شد الحمدالله علي ذلكو اين نيز فرمودند كه ما نيز ميخواستيم ولايت هندوستان به ديگري بدهيم اما شما در راه بوديد كه در سـرّمـا ندا كردند كه بدان نظام بداوني مي رسد اين ولايت اوست بدو دهي.آنگاه دعا گوي خواسـت كه اشتياق پاي بوس از حد غالب بود به خدمت عرضـه داشـت دارد چنـان دهشـت حضـور شيخ در دعا گـوي اثـر كـرد كـه نتوانسـت مم عـرض دار. چـون ضـمير روشـن بـود آگـاهي داشت؛شيخ الاسلام بر فور بر زبان مبارك راند كه آري اشتياق شما از اين بيشتر اسـت كـه در خاطر داري و اين سخن فرمود لِكُلداخلٍدهشة بعد از آن دعاگوي چون ايـن بشـنيد در خاطر گذرانيد بعد از اين هر چه از زبان شيخ الاسلام بشنوم در قلـم آرم. هنـوز ايـن در دل دعا گوي نگذشته بود كه فرمودند: زهي سعادت آن مريد هر چه از زبان پيـر خـود بشـنود هوش و گوش بدان متعلق بود آنرا بنويسد 1( ب »)

خانواده و خلفای شیخ فریدالدین  شکر گنج/ گنج شکر

در بعضی از منابع گاهی تا شش پسر و چهار دختر به این اسامی ذکر شده است  که ، گویا کوچکترین پسر شیخ، به نام عبدالله ، معروف بوده است که در خرد سالی بدست کفار کشته شده است و هم اکنون قبر وی در خارج شهر پاک پتن، بنام مقبره عبدالله بیابانی شهرت دارد. پسر دیگرش بنام بدر الدین سلیمان، صاحب سجاده و از خلفای پدرش بود و خرقه هم از دست پدرش پوشید. پسر سومی بنام شیخ بهاؤالدین که به شهاب الدین هم ملقب بود و گنج العلم هم خطاب می شد . چهارمی شیخ یعقوب که گویند به رجال الغیب پیوست و از چشم مردم غایب شد . دیگر شیخ نظام الدین است که گویا در نزد پدرش از همه فرزندانش عزیز تر بوده است. این پسر مرتب به جهاد می رفته است و سر انجام به شهادت رسیده است . و پسر آخری شیخ نصر الدین بود ، که بعضی ها گوین وی از بطن «صادره» خدمت گار بوجود آمده بود . در خزینته الصفیا ص، 301 آمده است:« که شیخ با دختر غیاث الدین بلبن پادشاه دهلی پیش از رسیدن به پادشاهی و در آن هنگام که غلام شمس الدین التمش بوده است ازدواج کرد و به علاوه شیخ با دو کنیز بنامهای «بی بی صادره» و «بی بی سکره» هم ازدواج کرد ، اما در مورد ازدواجش با دختر غیات الدین بلبن گرچه مأخذ معتبر تراشاره نکرده از یک طرف جای شک و تردید است ، لیکن از طرف دیگر از آنجا که این ازدواج خیلی قبل از به پادشاهی رسیدن غیاث الدین بلبن است. تاریخ جلوس او به تخت پادشاهی سنه (665 هـ.ق./645هـ.ش.) در زمانی است که وی سمَتِ غلامی التمش داشته است و از آنجا که او و مخدومش از ارادتمندان صوفیه و عرفا بوده اند، این ازدواج چندان بعید به نظر نمی رسد. »

علاوه بر فرزندانش کسانی که به خلافت از جانب او معین شده است ازنظام الدین اولیاء ، علاؤالدین علی احمد صابر ، جمال الدین هانسوی ، شیخ عارف سیستانی ، سید محمد بن محمود کرمانی ، محمد  شاه غوری و شیخ بدر الدین اسحق را نام برد.[خزینة الاصفیا / 301-302؛ تاریخ مشایخ چشت/ ص، 168-171] که در میان خلفای شیخ فرید خواجه نظام الدین اولیاء و علی احمد صابر از همه معروفتر و هر کدام از آنها بنیان گذار دو سلسلۀ فرعی در چشتیه بنام نظامیه و صابریه شدند .

وفات شیخ فریدالدین       

از قول شیخ نظام الدین اولیاء آمده است که:« شیخ فرید الدین  گنج شکر  رنجور شد ، مرا (نظام الدین اولیاء) به حضور خود طلبید و به کسوت خاص نواخت و در ماه شوال مرا به طرف دهلی روان ساخت، در وقت وداع در حالی که می گریست گفت:< برو ترا بخدا سپردم.> ، و مرا هم از این جدایی غم و اندوه دست داد. بعد از رسیدن به دهلی شنیدم که شیخ شب پنجم محرم بعد از نمار عشاء بیهوش گشته ، پس از زمانی بخود آمده از مولانا بدرالدین اسحاق پرسیده است که: نماز عشاء بجای آورده ام یانه؟ پاسخ میدهد که آری و شیخ باری دوم نماز عشاء خوانده و بیهوش می شود و سپس بخود می آید. این بار هم نماز عشاء خوانده می گوید : از راه احتیاط نماز عشاء می گزارم ، چه داند که دیگر میسر می گردد یا نه . یعنی در آن شب سه مرتبه نماز عشاء  میخواند و در ضمن هم در زبان می آورد که شیخ نظام الدین در دهلی است همچنان که من هم در زمان رحلت خواجه قطب الدین در هانسی بودم ، و سپس آهسته در گوش بدر الدین اسحق می گوید که بعد از من جامۀ که از خواجه قطب الدین بختیار بمن رسیده است به شیخ نظام الدین برسان. انگاه آب طلبیده وضو میسازد دو رکعت نماز بجای آورده سر به سجده می گذارد و در همان حال رحلت می کند، در حالیکه از عمرش  نود سه سال گذشته بود .[1]

بعد از مرگ شیخ یکی از خلفای او بدالدین اسحاق که دامادش نیز میباشد ، به موجب وصیت او امانات را به صاحبانش رسانید ، که از جمله این امانت ها  جامۀ شیخ بود ، که در هنگامیکه شیخ نظام الدین اولیا برای زیارت قبر مرشد خود به شهر اجودهن(پاک پتن) آمد به او مسترد نمود. [تاریخ فرشته، ص 391]

در سیر الاولیاء نقل شده است که خواستند جنازه شیخ فریدالدین را به خارج شهر در میان قبور شهدا دفن کنند که در این حین پسر وی خواجه نظام الدین که در سفر بود از راه رسید و گفت اگر چنین کنید ، مردم به زیارت شیخ آمده و هیچ کس برای شما اعتباری قایل نخواهد شد. در نتیجه شیخ را در همین محلی که مدفون است در داخل شهر دفن کردند. [سیر الاولیاء ،ص 100]

در خزینة الصفیاء تاریخ وفات شیخ روز سه شنبه پنجم محرم سال 664هجری قمری آمده است . این تاریخ در سیرالاولیاء و اخبارالاخیار و سفینةالاولیاء نیز همین تاریخ ذکر شده است که قول اکثر تذکره نویسان در هند میباشد.

قطعۀ زیر را مولوی غلام سرور، در تاریخ وفات شیخ فریدالدین گنج شکر سروده است:

                     شیــخ دنیــا و دیـن فــریــد الـدیـن          چون ز دنیای دون به خلد رسید

                     رحـلـتـش بــنـــدۀ خــدا مـیـخــوان         هــم بـدان فـرد دین فرید و وحید

 

ستایش عظمت شیخ در تاریخ هند

شهرت شیخ فریدالدین شکر گنج/گنج شکر از همان آغاز زنده گی عرفانی وی در بین خاص و عام زبان زد بود ، چنانچه وقتی دست ارادت به خواجه قطب الدین بختیار کاکی داد ، خواجه معین الدین چشتی به خواجه قطب الدین خطاب کرده ، و گفت  که :«ای بختیارشاهباز عظیمی را در قید آورده ای که چتر سدّرة المنتها ایشان را نگیرد و این شمعی است که خانۀ درویشان را منور سازد.» [سفینة الاولیاء ، ص 96]

سلسلۀ چشتیه که بواسطۀ خواجه معین الدین در هندوستان پایه گذاری شد و شروع به گسترش نمود در زمان بابا فرید گنج شکر شهرتش رو به افزایش نهاد و در زمان شیخ نظام الدین اولیاء به حد اعتلا و عروج خود رسید و همین امر باعث شد که در طول تاریخ اقطاب این سلسله همیشه مورد  قبول عامه مردم و خواص هندوستان قرار بگیرد .

شیخ فرید شکر گنج از جملۀ اقطاب بزرگ این سلسله است که در طول تاریخ تصوف در میان عرفا و صوفیان  و حتی پادشاهان و طبقات مردم، از اعتبار و احترام خاص برخوردار بودند.

شیخ فرید الدین گنج شکر/ شکر گنج از جملۀ اقطاب بزرگ این سلسله است که در طول تاریخ نه تنها میان عرفا و صوفیان مقام بلندی داشته بلکه ، خاص و عام زمان خودش تا به امروزبرای او حرمت خاصی قایل بوده و هستند. چنانکه در عصر حاضر هم مزار او در پاکستان یکی از مهمترین زیارت گاه های میباشد که هر سال در ماه محرم از اقصا نقاط آن کشور ، مردم برای راز و نیاز در آرامگاه او جمع می شوند.

مؤلف فواد الفواد می گوید : زمانیکه سلطان ناصر الدین به طرف اوپ و ملتان حرکت می کرد، چون وارد اجودهن (پاک پتن) شد همه لشکریان او روی به زیارت نهادند به حدی که شیخ به زحمت افتاد و مجبور شد به جای دیگر رفت و سپس آستین شیخ را از طرف بامی جانب کوچه بیاویختند و مردم می آمدند و آستین او را می بوسیدند. سپس شیخ در مسجد آمد و به مریدان گفت شما گرداگرد من باشید تا خلق درون نیایند هم از بیرون سلامی بکنند و باز گردند، تا فراش پیری بیآمد ، از حلقۀ مریدان بگذشت و پای شیخ را ببوسید ، بر شیخ دشوار آمد ، آن فراش به شیخ گفت: «شیخ تنگ می آیی، شکر نعمت خدای را به از این بگذار.» چون فراش این سخن بگفت شیخ نعره بزد، و آنگاه فراش را بنواخت و بسیار معذرت کرد. [فوائد الفواد، ص 247-248] 

در قرن هشتم/ سیزدهم شهرت بابا فرید از هندوستان هم گذشته تا دور ترین نقاط جهان اسلام رسیده بود . بطوری که در اسکندریه شخصی بنام «برهان الدین اعرج» پیشگویی می کند و به ابن بطوطه می گوید ، که به دیدار شیخ صالح نوه  شیخ فرید الدین گنج شکر نایل خواهی شد و به گفتۀ خود ابن بطوطه ، بحمد الله نعمت ملاقات با او دست داد و قبر بابا فرید را نیز زیارت کرد.[سفرنامه ابن بطوطه ، ج 2، ص 471]   

در کتاب فرید الدین گنج شکر هم میخوانیم که قبر شیخ در (پاک پتن] بر بلندی قرار گرفته و سیمای مرتفع آن بر هر تازه واردی از همان لحظۀ نخستین ورود ، اثر خاص می گذارد و به روح او آرامش و صفا میدهد . چنانکه امیر تیمور گورکان هم به محض ورود به آن شهر ، چنان شیفته و مسحور گشت که وجودش از ستایش و مهر شیخ لبریز و بخاطر احترام به شیخ مردم پاک پتن را بخشیده ، از قتل عام مردم آن دیار خود داری کرد.

فیروز شاه تغلق (752هـ. ق./1351م) هم از جملۀ شاهانی بود که برای ادای احترام رنج سفر را بر خویش هموار کرده به زیارت آرامگاه او شتافت و پس از زیارت قبر وی توجه ولطف خاص نسبت به دودمان شیخ که به تنگ دستی بسر می بردند، ابراز داشت و هدایای بسیاری از جمله مقدار وسیعی زمین به ایشان بخشید.

هنگامی که بابر مؤسس سلسلۀ سلاطین مغول در هندوستان، آن سرزمین را مورد تاخت و تاز قرار داد ، در اثر جنگهای شدیدی عدۀ زیادی از مردم به پاک پتن پناهنده شدند و از دم تیغ وی جان سالم به سلامت بردند ، زیرا که بابر شاه چون نیایش امیر تیمور برای آرامگاه شیخ احترام زیاد قایل بود.

اکبر شاه نیز که در اثر دعا های یکی از اعقاب شیخ ، بنام شیخ سلیم چشتی صاحب سه پسر شده بود ، ابتدا به اتفاق فرزندانش ، از زادگاه شیخ سلیم دیدار کرد وسپس برای بزرگداشت از مقام شیخ فرید شکر گنج(قدس سره) به زیارت به آرامگاه او رفت و هنوز چند فرسنگ به شهر مانده بود که به احترام شیخ ، خود و همراهانش فرود آمده پیاده تا آرامگاه شیخ رفتند. [فرید الدین گنج شکر، ص 59-60]

بایرم خان استاد اکبر شاه ، هم مانند بسیاری از شاعران دیگر، بابا فرید را مورد مدح قرار داده و از جمله بیت زیر را که اشاره به کرامات شیخ دارد که ما آنرا قبلاً در مورد تجار شکر فروش نقل کرده ایم ، گفته است:

«کان نمک جهان شکر ، شیخ بحر وبر             آن کز شکر نمک کند و از نمک شکر 

[اخبار الاخیار ، ص 53؛ فرید الدین گنج شکر ،61]   

همچنین رباعی زیر ، در اخبار الاخیار از وی به مدح شیخ فرید نقل شده است:

«کان نـمـک و گـنـج شـکـر شیـخ فریـد             کـز گـنـج شـکـر کـان نـمک کرد پدید

در کان نـمـک کـرد نظر گـشـت شـکر              شیـریـن تر ازیـن کـرامتی کس نشنید»     

مولانا عبدالقادر گرامی که استاد  اقبال در شعر فارسی بوده است نیز شیوا ترین ستایشها را در مورد شیخ فریدالدین شکر گنج در شعر گنجانیده است:

          «در شهر گرامیست که معنی نظر است در پنجۀ مرگ سخت بی بال و پر است

          در تــلـخـی نـزع حـکـم آمـد بـه عـجــل            بـگـذار کـه ایـن مـرید گنج شکر است»

[به نقل از فریدالدین گنج شکر/70]

و همو گفته است:

          «مـوج دریـای وفـا کـان نمک گنج شـکر انــه رمــز غــریــب ایـنـتـه شـیئی عـجـاب

          آسـمـان فـقـر را خـود آفـتـاب آمــد فـریـد           قرص چوبین برشکم بربست قرص آفتاب»

شیخ فرید در این شهر (پاکپتن) ، موجب این گردیده که هر مسافر تازه واردی وقتی قدم در صحن آرامگاه میگذارد ، با دیدن درخت کهن سالی که شاید عمر ان با قدامت آرامگاه باشد و نیز با استشمام بوی یاس که فضای آرامگاه را پر کرده است ، چنان در عالم معنویت  غرق شده و چنان آن حال عرفانی به وی دست میدهد که نه رنج سفر را بیاد می آورد و نه از گرمای طاقت فرسای آن دیار میتوان به رخسارش دید ، تا چه رسد به مظاهر  ظاهری و باطنی آرامگاه . [2]


[1]آریا داکتر غلام علی. طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان ، ص 122رک:تاریخ فرشته ، ص 390؛ اخبارالاخیار، ص 54؛ سیر الاولیاء ص 99.

[2]آریا داکتر غلام علی. طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان ، ص 122-127 رک: کتاب گنج شکر. ص 61تا .

 

 

¨¨¨¨¨¨¨¨¨

احوال و آثار شیخ فرید الدین گنج شکر(شکر گنج)

(1173-1266م./551-644هـ.ش./ 568-664هـ.ق.)

چکیده

بابا فريد الدين گنج شكر/ شكر گنج از عرفاي نامدار فرقه چشتيه در قـرن هفـتم اسـت. بـا وجود آثار فراواني كه دربـارة ايـن فرقـه عمومـاً و دربـارة بابـا فريـد خصوصـاً نوشـته شـده هنوزبرخي از زواياي زندگي وي مانند شاعريش در هالهاي از سردر گمی نهفته است . پرداختن بـه زندگي اين عارف بزرگ براي شناخت تصـوف اسـلامي و سـير آراء و انديشـههـاي طريقـتچشتيه در شبه قاره ضروري به نظر ميرسد. در اين نوشته تلاش شده است تا زندگي عرفاني وي، سير و سلوك، تعليمات و تحصيلاتش با رويكردي انتقادي بررسي شود.

بابا فريدالدين گنج شكر خليفة قطب الدین بختيار كاكي از معروفترين عرفاي طريقـت چشـتيه است كه براي تحكيم و تثبيت اين طريقـت مسـافرتهاي بسـيار كـرد و سـختيهاي بسيار كشيد لذا ضرورت پژوهش مجدد در احوال و آثـار ايـن عـارف بـزرگ اعـم از تحصيلات، مسافرتها، شاعري و آثار و تاليفاتش ضروري به نظر ميرسد. از آنجـا كـه وي عرفاي بزرگي چه از طريقت خـود و چـه فرقـههـاي ديگـر ماننـد نقشـبنديه و سهرورديه را درك كرده مطالعۀ زندگي وي ما را با زواياي متفاوت عرفـان اسـلاميدر شبه قاره هند آشنا ميكند.

زندگينامه

 شيخ فريدالدين در سال 569 هـ. ق در قصبۀ كهتوال متولـد شـد. پـدر وي يكـي از پسران قاضي شعيب به نام جمال الدين سليمان نام داشـت كـه در شـهر مولتـان بـا دختر ملا وجيه الدين خجندي ازدواج كرد و صاحب سه پسر شد كـه دومـين آنهـا همين فريدالدين مسعود بود. [تاريخ فرشته، 383] در بعضي از آثار ماننـد [سفينةاولیا ص 96] و نيز در خزيذة الاصفيا [ص 287] نام پدرش را عزيزالـدين محمـود ذكـر كرده اند. ، معروف است كه اجداد فريدالدين خراسانی  و از تبار فرخ شاه كابلي بودند[سیر الاولیا، ص68]. هويت اين فرخ شاه چندان مشخص نيست و در بعضي از مأخذ، انسـاب شـيخ را به  حضرت عمر(رض) خليفه دوم رسانيده اند.[سیر الاولیاء ص68] دربارة تاريخ ولادت شيخ نيـز سـند دقيقـي  در دست نيست بعضي سال 595 هـ . ق را ذكر كردنـد. در تـاريخ فرشـته سـال تولد وي 584 هـ. ق ذكر شده است. (تاریخ فرشته، ص 383) در خز يذة الاصـفيا سـال 585 هـ. ق آمده ا ست . [خزینة الاصفیا.ص، 304 ] در اخبار الاخيار [ص 101] و نيز سيرالاوليا [ص 54 ] سـال ولادت ايشان 569 هـ . ق ذكر شده است. همانطور كه مي بینيم در هيچيك از سالهاي ذكر شده مشابهت تاريخي وجود ندارد و تاريخ دقيق زمان ولادتش همچـون زمـان وفاتش در دسترس نيست. اگر دو ماخذ اخير راكه يک مقدارنزدیک تر اند را ملاك قرار دهيم و سن خواجه را بنا به قول مشهور 95 سال در نظر بگيريم و سال وفـات او را 665 هـ. ق بدانيم پس سال 569 هـ . هق. تقر یباً زمـان صـحيح ولادت وي خواهـد .

در همان آغاز جواني به مطالعة علوم ظاهري و بـاطني سـرگرم بـود

 تـا جـايي كـه چگونگي ارادت وي به قطب الدين بختيار كـاكي نيـز بـه همـين علـم انـدوزي وي ارتباط دارد چنانچه در حكايتي آمده است «. در جوامع الحكم كه از ملفوظـات سـيد محمد گيسو

دراز است، مي نویسد كه شيخ فريدالدين، قـدس االله سـره، در كـودكي بيشتر مشغول و مستغرق بودي تا آنكه او را قاضي بچه ديوانه ميگفتند .

باري شـيخ جلال الدين در آن منزل رسيد، پرسيد:

اينجا درويشي هست؟ گفتنـد:كـه كـودكي هست ديوانه شكلي كه در مسجد جامع افتاده می باشدشيخ جلالالـدين بديـدن او آمد و اناري بدست او داد، او صائم بود، آنرا  دیگران قسمت كرد و ازآن يـك دانـه افتـاده ماند، که وقت افطار هم بدان دانه روزه بگشاد.

 از آن روز فريد ترقي بـالاتر يافـت بـا خـود گفت كه اگر آن تمـام انـار را می خـوردم چـه فوايـدها بـود. چـون بـه شـيخ الاسـلام قطب الدين پيوست، اين حكايت كرد، شيخ فرمود: بابا فريد هر چه بـود هـم در آن [اخبارالاخيار، 86] يك دانه بود، براي تو داشته بودند.»

حكايت ديگري نيز دربارۀ تحصيل او به علوم زمانه معروف است که از خواجه گان چشت است:« نقل است كه چون آن حضرت به مكتب رفت، در اندك مدت اكثر علوم ديني را تحصيل كرد و به جهت بعضي علوم نوادر متوجه ملتان گرديد و در مدرسـه كتـابي كه به نافع موسوم است درس  خواند. در آن هنگام حضرت قطبالاقطاب حضرت خواجه قطب الدين بختيار كاكي ... در آنجا نزول فرموده نظر فيض اثـر آن حضـرت بـر آن قطب كاملين افتاد پرسيد: اي پسر چه كتاب داري؟ عرض نمود كه كتابيسـت نـافع در علم فقه. حضرت قطب الاقطاب فرمود كه تو را اناشـاء االله تعـالي شـانه، نفـع از نافع خواهد شد. از اين سخن دل آن حضرت را ربودگي حاصل شد و خدمت خواجه اختيار كرد و اعتقاد استوار گرديد ... حضرت خواجه فرمود: شیخ فريد بـرو و چنـدگاه در ملتان تحصيل علم كن بعدش در دهلي نزدمن بيا ... به رخصت حضرت، پنج سـال ديگر در ملتان، تحصيل علوم نمود، .. و به دولت پـايبوس حضـرت قطـبالاقطـاب مشـرف [خواجگان چشت، 6- 165] گرديد» .

پس از آن به نزد قطب الدین بختیار کاکی رفته وبه وی مرید می شود. او در این راه مجاهده بسیار کشید . نظر به تذکر محبوب القلوب او تمام عمرش را صرف آموختن  علوم کرد .او داستانهایی زیادی از بزرگان چشتیه  وسایر اولیاء کرام  از قبیل ابراهیم ادهم، ابو اسحاق شامی ، امام اعظم ابو حنیفه و دیگران حکایت می کند. او در باره طریقت و عرفان زمان خودش مخصوصاً در باره نماز های پنج گانه صحبت می کند و راجع به دعا  که کدام آن در چه وقت خوانده شود و این که این دعا ها برای خواننده آن چه سودی در بر دارد تتبع وی را در علوم دینی و شریعت مشخص می سازد.

تحصیلات:

آثاری که شیخ از آن در راحت القلوب یاد  می کند یک دور کامل عرفان و تصوف اسلامی زمانش است چه تصوف خراسانی و چه تصوف عراقی «این تقسیم بندی مکتب  خراسان و بغداد را ابوالقاسم قشیری در رسالۀ قشیریه ذکر کرده است. گرچه این تقسیم بندی به اساس حوزۀ جغرافیایی صورت گرفته است که به عنوان یک اصل در عرفان پذیرفته شدع است . علی هجویری غزنوی نیز در کشف المحجوب دوازده  فرقه  را نام می برد که ناظر به عقاید و آراء متصوفین میباشد .

علاوه بر آن بعضی از مشایخی هستند که نه ساکن خراسان اند و نه بغداد مثل ابن خفیف شیرازی که شیخ صوفیان فارس است.

شیخ فرید الدین گنج شکر که این دو اصطلاح صوفیان  خراسان و عراق را مد نظر داشته است از این سبب است که وی در خراسان  و عراق شهر به شهر و ودای بوادی گشته خواص، عرفا ومشایخ آنجا را زیارت کرده است . مقصود آنکه او تنها با یک اندیشه آشنایی نداشت و این مطلب از دلایلی که برای اثبات معارف  خویش می آورد پیداست . او در آثار و نوشته هایش از کتبی نام می برد که شامل کتب عرفای هر دو حوزۀ تصوف اسلامی  است . یعنی او در کنار کشف المحجوب ، از آداب المریدین سهروردی نیز سخن می گوید که ما را با دایرۀ معارف اسلامی شیخ از مجموع کتابهایی که خوانده است که در راحت القلوب به آن اشاره شده است شامل بیست و هفت عنوان کتاب می شود که جایگاه علمی وی را تثبیت می کند که قرار ذیل میباشد:

1-تحفة العارفین/شبلی؛ 2- رساله عمده/ جنید؛ 3- اسرار العارفین؛ 4- دلیل انسانی/شقیق بلخی؛ 5-دلیل العارفین؛ 6-سلوک اولیا؛ 7-  شرح اولیا / خواجه مودود جشتی؛8- راحت الارواح/ قاضی حمید الدین ناگوری؛9- مفصل ؛ 10- تفسیر/ امام زاهد ؛ 11- شرح/ معین الدین حسن سنجری ؛ 12- فتاوی کبری ؛ 13- قوت القلوب/ابو طالب مکی ؛ 14- عوارف المعارف/ شیخ شهاب الدین سهروردی ...

شیخ فرید شکر گنج از جمله عارفانی هست که بر علاوه اینکه در علوم تصوفی دست دراز داشت در آثارفقهی،  تاریخی نیز معلومات وافر داشت و تصوف را از زمان شبلی و بایزید تا سهروردی را با شور وحال واحوال شان ضبط داشت از همان وجه میباشد که او واعظ و عالم زمان خود بود که در مجالسش مردم را گرویده و مجاف می نمود و از اثر سلوک برجسته اش ، در دلها  تخم محبت کاشته و از اثر جذبه و عشقی که در  طریقت داشت، مردم را بخود جلب می کرد .

از نظام الدین اولیا منقول است که وی کتابهای نیز نزد شیخ خود قطب الدین  بختیارخواند و شش سپاره قرآن کریم را نیز نزد او تجوید کرد و ششباب از عواف را نیز سند کرد و تمهید ابو شکور سلمی را با بعضی کتابهای دیگر نزد شیخ خواند [اخبار الاخیار، ص 104]

از همین جا معلوم می شود که شیخ در مسند تدریس هم بود و به جز تذکیرو وعظ دروس دینی هم در خانقاهش خوانده می شد.

در اسرار الولیا نیز شیخ سه کتاب را نام می برد : 1- داوالمحبین (ص، 8)؛ 2- تواریخ قاضی حمید الدین ناگوری (ص، 13)؛3-حجة العارفین  (52)

وجه تسمیه به گنج شکر/شکر گنج:

در مورد این لقب در کتب معتبر دو دلیل آورده شده که هر دو در قالب حکایت بیان شده اند.

حکایت اول او هنگام ریاضت کشی اش نزد مرادش خواجه قطب الدین بختیاراست که پس از چند روز روزه روزه اش را با غذای مکلل افطار می کند که از اثر ان انقلابی در درونش بر پا می شود و غذا ها را برون می اندازد و باز روزه می گیرد و از فرط گرسنگی سنگریزه در دهان می کند که تبدیل به شکر می شود و او از ترس مکر الهی آن را بیرون می افگند تا سه بار این اتفاق می افتد و در نهایت با همان سنگریره های که اکنون به توته های شکر بدل شده است افطار می کند .از آن به بعد به او گنج شکر می گفتند [خواجه گان چشت، ص 166]

حکایت دوم مربوط به گفتگوی او با بازرگانی است که بارش شکر بود و شیخ فرید از مالش می پرسد او پاسخ میدهد که نمک است و شیخ می گوید نمک باد. وقتی بازرگان به شهر می رسد می بیند مال التجاره اش نمک است به معذرت نزد شیخ می آید و شیخ می گوید شکر باد و مالش شکر می شود .[اخبار الاخیار، ص 100] حکایت غیر معروف دیگری هم منقول هست که در زمان کودکی شیخ بر می گردد که هر وقت نماز میخواند مادرش از لب طاقچه برایش شکر میداد . یک بار که مادرش در محلی که شکر میگذاشت شکر نگذاشته بود ،  شیخ بعد ادای نماز می رود و از همان محلی که مادرش همیشه به وی شکر میداد شکر بر میدارد و میخورد که باعث تعجب مادرش می شود [تاریخ ادب فارسی در پاکستان، ص 223-4]

گویا نام بابا فرید با شیرینی همراه است که سالها بعد نظام الدین اولیا نیز از این نام سود می جوید و برات گمشده ای را با حلوایی که برای روح شیخ فرزید الدین به درویشان داد می شود پیدا می کند.«گویند که شخصی براتی را که مبلغ کثیری بر آن نوشته بود گم کرد، پیش نظام الدین اولیائ می آید  و قصۀ گم شدن برات را بعرض می رساند و اظهار عجز و اضطرار کرد. شیخ یک درم به او داد که این را حلوا بخر و به روح شیخ فرید الدین شکر گنج به درویشان بده .چون آن شخص درم را به حلوا گر داد ، حلوا فروش قدری خلوا را در کاغذی پیچیده به وی داده چون نیک نگاه کرد ، آن کاغذ برات گمشدۀ وی بود. [طرایق الحقایقف جلد دوم، ص 138]  


مسافرتهای شیخ فرید شکر گنج/گنج شکر

شیخ فرید الدین شکر گنج یکی از مشهور ترین صوفیان چشت است که سیر و سیاحت بسیار کرده و بسیاری شهر های زمان خودش را دیده و مراکز علمی و دینی آنجا ها را دیده است .او از شمال خراسان تا بلخ، بخارا  و فرغانه مرو را در شمال و بغداد و سیستان و غزنه و لاهور، مُلتان و هانسی وبلاد سند را گشته بود.

او شاید به محاسبه ای از دوره زنده گانی اش که اگر سالهای 585و 595 را در نظر بگریم و زمان  بیعت او را با خواجه قطب الدین بختیار کاکی را در بیست سالگی شیخ یعنی 625-615 تصور کنیم او در همین سالها، به سیر و سلوک و مسافرت در جهان اسلام را پرداخته است که این زمان با آغاز حمله مغول ها یعنی سال 618 بسیار نزدیک خواهد بود و از جانی دیگر در قسمت زنده گینامه شیخ قطب الدین بختار کاکی که در حملۀ مغولان در قندهار با شیخ بتهنی در حبس بودند این تاریخ و تخمین شاید به دهه های بعدی از زمان چنگیز صدق نماید چرا که شیخ قطب الدین در عنفوان نو جوانی شیخ فرید الدین با او روبرو و توجه کرده است. معهذا نمیتوانیم تاریخ دقیقی از این سیر و سیاحت شیخ فرید داشته باشیم ، چرا که در غایله مغول سیر و مسافرت فریدالدین  گنج شکر محتمل به نشر نمی رسد که باید بعد از آرامش نسبی خراسان او به این سفر هایش ادامه داده باشد. بنا به گفته معین الدین اولین مقصد بخا را در فرارود بود و پایان سفر هایش که حدود سی سال را در بر می گیرد به گفته خودش در راحت القلوب سیاهی کرد که احتمالاً بین سالهای 645-655باشد، یعنی تقریباً سال فتح بغداد بوسیله هلاکو (657هـق/638ه.خورشیدی/1259م) که در این سفر ها بیشتر همت وی معطوف به دیدار بزرگان واولیای آن شهر ها بوده است حتی افرادی را که به دیدن شان میرفت در غار ها و یا ویرانه های بسر می بردند او نیز با آنها همراه می شد.

آنچه در این شهر ها توجه شیخ فرید را جلب می کند او دقیقاً شهر های را گشته است که کانون دینی آن زمان محسوب می شده است. اگر بخواهیم سفر هایش را دسته بندی کنیم دیده می شود که او به سه مرکز توجه داشته است 1- بغداد؛ 2- خراسان، 3- هندوستان.

روایت های از سفر های شیخ فرید الدین شکر گنج مخصوصاً در زمانیکه غایله مغول در جهان اسلام بیداد می کرد شاید بر علاوه دیدار مشایخ و تمدن های اسلامی در شهر ها یک نوع ماجرا جویی شیخ را نیز نشان میدهد .همچنان تاریخ شهادت شیخ عطار در سال 618هق بدست سپاهیان مغول میباشد ، یعنی اگر پیش از 618 شیخ عطار را دیده باشد باید در سن نزده سالگی او را دیده باشد که می شود هنگام طالب العلمی وی باشد که به نیشابور رفته باشد که محتمل بنظر نمی رسد.

او با اوحد الدین کرمانی ملاقات می کند و در بدخشان نبسۀ ذولنون مصری را می بیند و شیخ عبدالواحد (بن زید) را در مسجد امام حدادی در غزنین ، وهمین طور سیف الدین باخرزی را در بخارا ملاقات می کند و از اندیشه هر یک از این سران سود می جوید.

در هندوستان از شهر هایی که نام می برد لاهور واجمیر و مِلتان است . در مُلتان به تحصیل علم می پردازد در اجمیر به زیارت خواجۀ اجمیر محّی الدین چشتی می رود و در دهلی نیز بخدمت معین الدین می رود و در هانسسی از وی خواسته می شود که به جای پیرش بنشیند و او نمی پذیرد و هانسِی را به خادم شیخش می سپارد و خودش در جایگاهی آجودهن بر می گردد.

اعتقاد بر این است که خواجه فرید شکر گنج سفر هایش به هندوستان بخاطر تحکیم و گسترش طریقۀ چشتیه در هندوستان بوده است؛

 

ریاضت های شیخ فرید شکر گنج

شاید عجیب ترین مطالبی که در بارۀ شیخ فرید شکر گنج میخوانیم طریقت او مبنی بر عشق و مکاشفه  در حیات روحانی اوست که او را در مجاهده ها و ریاضت هایش تا حد شگفتی بر می انگیخت که در خور تأمل بوده و  او را قدرت و انگیزه و قوت می بخشید که اصلاً سختی ها بر او اثر نداشته باشد. زیرا که ریاضت و سختی های روزه و چله و ترک و تجرید از اصول بنیادی طریقت چشتیه بوده. چنانچه بجز روزه دایم داشتن، حتی در مورد نماز خواندن و یا قرآن خواندن نیز بخود سختی میدادند واگر قرار بود شب را زنده بمانند سعی می کردند که نماز ختم قرآن بخوانند، یعنی در دو رکعت کُلِ قرآن را ختم بدهند؛ و یا آنکه اگر قرآن میخوانند به طور استاده روی یک پا قرآن بخوانند. این به این معنی است که چشتیان بنا بر مشرب شان در جزئی ترین مسألۀ زنده گی  با همینگونه سخت کوشی ها توام بوده است. مشایخ طریقت  چشتیه در اعمال ظاهر و باطن خود تکیه بر عقاید پیران خود داشتند .

نکتهۀ مهم در همه ریاضت ها آن است که به هریک سندی از پیامبر اسلام محمد (ص) یا ابوحنیفه نیز پیدا می کردند و یا دست کم  از اعمال پیران خود پیروی می نمودند، و کاری که توسط پیامبر (ص) امام ابو حنیفه و پیران شان انجام نشده باشد را بدعت میدانستند . چونکه چشتیان در هندوستان بسر می بردند ومجبوز بودند با عامی وکافر و جوگی زنده گی اجتماعی و مراودات خود را بگذرانند نا خود آگاه ذهن بر آن می دارد که آیا ریاضتهای این فرقه میتواند متأثر از محیط فرهنگی شان باشد؟ یعنی چون جوگیان به اعمال شگفت انگیز  و ریاضتهای سخت روی می آورند و در نتیجه از آنها اعمال خارق العاده سر میزند که باعث جلب مردم به آنها می شود. به نظر من این یک سؤال نا بخردانه و عاری از حقیقت میباشد. چرا که صوفی و جوگی در دو قطب مخالف همدگر قرار دارند. هم دراین معنی حکایتی هست که در بین مردم هندوستان خاصتاً اهل طریقت معروف هست  هر قدر کوشیدم تا سندی در برابر این حکایت بیابم موفق نشده ام. بسیار چیز ها هست که در  عرف مردم موجود میباشد اما کتباً سندی یافت نمی شود بهر حال ذکر این حکایت اگر نفعی هم نداشته باشد اینقدر هست که در روز و روزگار آن زمانه هندوستان ما را بیشتر آشنا  می سازد:

«دو نفر که بازار زنده گی شان در بخارا گساد شده بود و راهی هندوستان شدند تا در آنجا شغلی بیابند که زنده گی شان تأمین گردد. در هندوستان یکی از حکام مغولی پادشاهی می کرد. این دو نفر در مسجدی معتکف شدند و بین خود قرار گذاشتند که یکی پیر می شود و دیگری مرید او تا توجه مردم را جلب کنند و از این راه لقمه نانی حاصل شان شود. این پیر و مردید ساختگی با حرکت های پیرانه و مریدانه که آن را در کودکی در بخارا دیده بودند و در بازیهای کودکانه خود آن را تمثیل می کردند هنوز بیاد شان بود ، وقتی پیر از مسجد می برآمد مردید دفعتاً کفش پیر را  پیش پایش می گذاشت و در عقب پیر به تعظیم ایساد می شود و آفتابه آب را در حین طهارت به دست پیر آب می ریخت و از همین قسم اطوار ها؛ رفته رفته این دو نفر به شهرت می رسند و در زاویه مسجد برای شان حجره ای را تخصیص میدهند و یگان مریض که می آمد پیر او را میخواند و از قضا صحت یاب هم می شد. رفته رفته  آوازه این پیر شافی الامراض به گوش شاه جهان میرسد. و او را میخواهد و دختر مریضش را توصیه می کند که پیر بخواند . دختر پادشاه هم صحت و سلامتی از انفاس این پیر می یابد . پادشاه او درا در زاویۀ کاخ شاهی جای میدهد و در دربار اکثراً  حضور میداشته باشد. عاقبت  جوگی ای که در آن شهر، شهرت بهینه و سزاوار داشت بازارش گساد می شود و هیچ مریضی نزد او برای معالجه و حتی برای حجامت که کار جوگیان است نمی آمد . این جوگی که حضورش در نزد شاه بخاطرترتیب صحنه های عجیب و غریب و چشم بندی و مداری بازی، مشهور بود به شاه گفت که این پیر تو هیچ کرامت ندارد و به کلی خالی است، اگر شاه جهان حرفم را قبول ندارند میتواند  در روز دوشنبه هفته آینده  در میدان عمومی شهر مردم را نیز دعوت فرمایید من و پیر شما مسابقه میدهیم تا معلوم شود که کی راست است وکی دروغ زن. پادشاه روز مسابقه را معین و به پیر خود هم حالی ساخت که خودش را در این مسابقه اماده سازد.

شب پیر دروغین و شاگردش با هم صحبت کردند و گفتند که حالا خو صاحب یک مقدار ثروت شدیم امشب که همه خواب کردند فردای زود تر از دیگران بر می خیزیم وفرار می  کنیم در غیر آن این جوگی دست ما را خوانده و بدست پادشاه ما را سر نگون می سازد. شب که خواب کردند همان پیر زمان طفولیت شان را در خواب دیدند که برایشان گفت: از همان زمان که شما هر دو بچه بودید و بازی پیری و مریدی می کردید از آن روز تا حالا در جمع ماهستید. فرادا که به مسابقه می روید شاید جوگی به آسمان بپرد و  از شما خواهد که او را فرود آورید پیر باید بگوید که حاجت بمن ندارد مریدم  با تو مصاف میدهد و مرید باید بگوید که حاجت به من نیست این پیزار من ترا پایین به جهنم می اندازد. خلاصه روز مسابقه جوگی گفت به پادشاه گفت که کدام نور کرامات به پیرت دیده نمیشود و شاه گفت در مسابقه معلوم می شود که کدام شما بر حق هستید. جوگی کلوله سردوز را به طرف بالا افگند و خودش نیز از نوک آن به بالا رفت و گفت اکنون وقت آن است که پیر، مرا از بالا  پایین بیاورد. حظار متوجه پیر پادشاه شدند و پیر گفت بمن حاجت نخواهد بود  شاگردم از عهده این کار می بر آید و شاگرد به پیرگفت قربانت شوم حاجت بمن ندارد این پیزار من او را پایان می آورد و این بگفت و پیزار خود را بجانب جوگی که در بالا انتظار کرامت شیخ را داشت پرتاب کرد و پیزار در کله کله جوگی می زد  تا حدی که خون از سرش جاری  شد و او به زمین افتاد و در پیش پای شیخ به عذر و نادانی خود اعتراف کرد.»

از این داستان بر می آید که کار جوگیان هندوستان جادو گری و چشم بندی میباشد و کار  پیزار  پیر همانند عصای حضرت موسی (ع) که قرآن  گواهی داده است عمل می کند و جادو ها را به زمین می تکاند . موضوع دیگری که خیلی حساس است غیرت و مروت پیران با کرامات است که هر گز میدان را به دشمن دین خالی نمیگذارد.

بهر حال شیخ فرید الدین شکر گنج در حدود سده ششم و هفتم هجری می زیست  زمانیکه اوج جنگهای چنگیز و فته مغولان بود در همین دوره بود که شیوخ بیشماری در عرضۀ عرفان  ظهور کردند  مانند مولانا جلال الدین محمد بلخی ؛ شیخ ابونجیب سهروردی؛ و پیشتر از آنها ذوانون مصری ، جنید بغدادی حلاج و شبلی هر کدام آنها با جان خود از آزمون های بزرگ و جان کاو گذسته اند. شیخ فرید نیز از این حقیقت مستثنی نبوده مطابق به ارمان پیر دستگیرش قطب الدین بختیار کاکی ، پله پله مقامات طریقت را تا فنا طی نموده است.

از مثال های که از ریاصت شیخ  شکر گنج موجود است : وی را ، تا جهل روز در چاه مسجد جامع چاچ  به درختی که در آن چاه بود میآوخیتند و چون روز می شد بیرونش می آوردند [اخبارالخیار،ص101] در سیرالاولیا آمده است که از این عمل وی تنها مرشدش قطب الدین بختیار و موذن مسجد با خبر بود به خاطری که این عمل او ریایی نشود.

نقل است که او گلیمی داشت که روز بر آن می نشست و شب بالای خود می گرفت  تا در خواب او را بپوشاند .[اخبار الاخیار ،ص 98]

نقل است که زمانی معین الدین حسن سنجری از اجمیر به دهلی نزد خلیفه خود  قطب الدین بختیار کاکی آمد و مریدان او را نظر کرد و گفت آیا کسی دیگری مانده و او عرض کرد : مسعود نامی در چله نشسته است . گفت بیا تا برویم واو را ببینیم . وقتی که به در حجره او آمدند فرید الدین از شدت ضعف قادر به تعظیم کردن نبود. سلطان العارفین گفت: این بیچاره را تا کی در مجاهده می سوزانید، بیا تا ما وتو عطا سازیم . پس بازوی راست سلطان العارفین و بازوی چپ قطب الاقطاب را گرفته رو سوی آسمان نمود و گفت:یا جلّ و جلاله فرید را قبول کن و به مرتبۀ درویشان اکمل برسان . آواز بر آمد که فرید را بر گزیدم و فرید ، فرید دهر و حید عصر است .[خواجه گان چشت /167]

بابا فرید شکر گنج شاعر:

ملفوظات و اشعار شیخ فرید الدین

شیخ فرید الدین گنج شکر ملفوظات پیر و مراد خود خواجه قطب  الدین بختیار کاکی را در مجموعۀ نوشت و جمع کرد هم چنانیکه  قطب الاقطاب خواجه قطب الدین بختیار سخنان پیر و مراد خود را جمع و کتابی بنام فوائد السالکین جمع نمود که در مطبعه نول کشور لکنهو چندین مراتبه به چاپ رسید و به رسم صوفیان چشت  مریدان خواجه فریدالدین شکر گنج نیز  دارای ملفوظاتیست که بعد از مرگ او از طرف مریدانش گرد آوری شده و آنرا بصورت کتابی  درآوردند. از جمله کسانیکه سخنان بابا فرید گنج شکر را گرد آوری کرده و آنرا اسرار الاولیاء نام نهاده است ، درویشی بوده بنام بدر اسحاق که کتاب اسرارالاولیا را در بیست و دو فصل  تدوین کرده است که عبارت میباشد از:

1-در ذکر اسرار عشق اولیا؛ 2- در ذکر متعبدان درویشان حسب الحال افتاد؛ 3- در رزق؛ 4- توبه ؛ 5- خدمت بزرگان کردن؛ 6- خرقه و تلاوت قرآن؛ 7_ فضیلت سوره اخلاص ؛ 8- خرقه وفقر ؛ 9- گلیم صوف؛ 10- محبت؛ 11- خوف ؛ ... 15- حسن عقیده مریدان ؛... 20- کشف و کرامات ؛ 21- تعظیم داشتن پیران؛ رنج و مشقت و مهنت.

 

شاعری بابا فرید شکر گنج

رباعیات:

          عشق تـو مرا اسیر و حیران کرده است            در کوی خرابـات پریشان کـرده اسـت

          با این همه رنج ومهنت  ای دوست ببین            اسرار تو در دلم که پنهان کرده است؟

  *** 

          چــو درویــش را کــار بــالا کـــشـــــید             بــه یــک لـحـظه سـر بـر ثریا کشیــد

          چـنـان غـرق گـردد بـه دریـای عـشــــق            کـه یــکـدم سر از عـشــق بـالا کشیــد

            ***

          اصــل هــمـه عــاشــقـی ز دیــدار آیــــد            چــون دیـده بـدـید آنــگه در کــارآیـــد                  

در دام بـلا نــه مـــرغ هـــوشــیـار آیــد            پـروانـه  بـه طـمـع نـور ، در نـارآیــد

 ***

گـیـرم کـه در شـب نـمـاز بـسـیار کـنـی            در روز دوای شـخـص بـیمار کـنـــی

تـا دل نـکـنـی ز غـصـه و کـیـن خـالـی             صـد خرمن گل بر سر یک خار کنی

در مجمع الانفایس ابیات زیر آمده است:

هـر سـحـر بـــر آسـتـان سـر مـی زنـم              بـر طــریــق دوســتــی ، در مـیـزنـم

هـمـچـو مـرغ نـیـم بـسـمـل بـــر درت              در مــیــان خــاک و خـون پـر میزنم

او مـرا در عــشــق قــربـان مـی کـنــد              مـــن بــر آن (الله اکــبـــر) مــی زنـم

[تذکره ثمرات القدس ص206؛تذکره میخانه 64؛...؛ آتش کده آذر 357]

در مورد شاعری بابا فرید باید به چند نکته توجه کنیم:

1-او با با فرید خیلی شعر دوست بود اشعار زیادی از شاعران گذشته و معاصرش را از یاد داشت. او  حافظۀ قوی داشته است مثلاً در اسرار الاولیا می گوید : در فلان مجلی خواجه بختیار کاکی این شعر را خواند ه و در همان لحظه اصل بیت  رباعی و یا بیت را می خواند . [اسرار الولیا، ص. 5]

2-بعضی از اشعاری را که به او منسوب کرده اند اشعاری است که در مجالس خود بیان می کرد. در بعضی موارد نام گوینده و شاعر را بیان می کند. از همین سبب بسیاری از اشعاری که به تذکره ها راه یافته است به وی منسوب شده است.

3-تخلص بابا فرید را فرید نوشته اند ، در باره این تخلص گفته شده که نام اصلی او مسعود بود و شیخ همه جا خود را  مسعود میخواند و در شاعری فرید تخلص می کرد . [طریت چشتیه،ص 120]

در خواجه گان چشت داستانی منقول است که در همان اثر در بارۀ القاب شیخ نکتۀ در خوری آمده است که وی یکصدو یک نام دارد که ذکر آنها مشکل کشا است و اگر برای مهمی خوانده شود مجرب است و مامول وآن اسما این است:

« مولانافريد،حاجيفريد،درويشفريد،مسكينفريد،عاجزفريد ... مقصودفريد، چشتيفريد،اجودهنيفريد،مهديفريد ... غوثفريد،مغيثفريد ... شكربار فريد،ظاهرفريد،باطنفريد ... روحاللهفريد،عبداللهفريد ... مشكلگشافريد،قاضيالحاجاتفريد...».(همانجا،ص،164).

ايناسماكهدرظاهرپارهايلقب اندبعضيمربوطبهتصوفومراحلسيروسلوكاستمانندخادمفريد،حاجيفريد،شاهفريدبعضيبيشباهتبهاسماء الهينيستمانندهادي،مهدي،ظاهر،باطنو ...وهمينكهبرايشيكصدويك اسمقائلشدهاندنيزهمينامررابهذهنتبادرميكند.

مقصودآنكهاگرفريدتخلصشاعريويبودنيازينبودكهبرايشدعاوحرز تعبيهكنندوآنرادررفعمشكلاتمجرببدانندزيراشاعرترازفريددرادب فارسيفراواناستوبويژهشاعرانيكهدرعرفانصاحبمقاماتتصوفويااهل شاعريباشندمانندمولانا.  بنا برايننميتواندعنوانفريدتنهاتخلصشاعريباشد بلكهعنوانولقبيعرفانياست.

دركليهتذكرههاييكهزندگيشيخرانقلكردندبههيچوجهبهشاعريوي اشارهنكردندوايندرحالياستكهازصوفيانِشاعرِديگرشعرهايينيزبهعنوان نمونهذكركردند.  مثلاًدراخبارالاخيارحتيمكاتيبونامههاييكهدوصوفي براييكديگرنوشتندراآوردهاستپسچگونهميشودكهازشاعريويسخنيبه مياننيامدهاست؟آثاريماننداخبارالاخيار ( 1050 ه. ق[خواجگانچشت1036]

احوالوآثاربابافريدالدينگنجشكر(شكرگنج355هـ.ق./345هـ.ش./966م)

كهزماننگارشبعضيازآنهادقيقابهكتابتنسخراحتالقلوبنزديكاست همگيدرقرنيازدهمبودهاست - درهمةاينآثارازملفوظاتويسخنبه ميانآوردهشدوليازشاعريوينه.  بنابراينميتواندشاعريشدرهالهايازابهام باقيماندهباشد. درخواجگانچشتتنهايكرباعيازشيخآمدهدرحكايتقلم عفوكشيدنبرگناهشيخجمالهانسوي!

شيخجمالآزاربسياركشيدهسزايخوديافتبهاودوكلمهبنويسيدكه»حضوربيايدهمهكسخواهشاينداشتند،فيالحالدواتوقلموكاغذآوردهبه نوشتنآغازكردند. درايناثناآنحضرتيكرباعيبرزبانراندندوفرمودند:«همينرباعيبنويسيد.  حسبالحكمهمانرباعينوشتهبهدستدرويشيپيش شيخفرستادندوآنرباعيايناسترباعي:

روگـردجـهـانگـردپـايابـلـهكـن    گـرهـمـچومـنييابيماراهلهكن

يـكصـبـحبـهاخلاصبيابردرما        گـركـارتـوبـرنيايدآنگهگلهكن

كهازلغاتيمانندنوشتن،برزبانراندنافادةمعنيسرودنبرنميايدبلكه ميتواندمقصودگفتنرباعيونقلقولباشد».[خواجه گان چشت، ص، 172 -3 ]

در سیر الاولیاء آمده است که بعضی از ملفوطات خواجه فرید بوسیلۀ سلطان المشایخ نظام الدین اولیا جمع آوری  شده است که ما هم گزیدۀ از آنچه این دو مأخذ آورده اند در اینجا نقل می کنیم.فرمود:

«اگر هست غم نیست وگر نیست غم نیست. امام شافعی گفته است ده سال شاگردی صوفیان کردم تا مرا معلوم شد که وقت چه باشد.  کار گرم خود را به سخن سرد مردمان نباید گذاشت.

بـقـدررنـج یـابـی ســـــــروری را         بــه شــب بـیـداربـودن مـهتـری را

چون فقیر جامۀ نو پوشد چنان پندارد که کفن می پوشد  . آن نما که باشی ورنه باز نمایندت چنانکه باشی

                                                              ربـاعــی         

                     دوشـیـنه شبـم دل حـزینـم بـگـرفـت       وانـدـیشـۀ یـار نـازنـیـنـم بـگـرفـت

                     گـفـتم بـه سرو دـیده روم بر در تـو        اشـکـم بـدویـد و آسـتـیـنم بـگــرفت

                                                              بــیـــــت

       ای مـدعی بـه دعـوی چـنـدان مـکـن دلـیـری         یک حرف را ز معنی سه صد جواب باشد

گریختن از خود، رسیدن بحق شمر. از نادان دانا نما حذر کن. نان هر کس مخور ولیکن نان به همه بده ، از گناه لاف مزن، هر که از تو بترسد از او بترس، درویش که به امید توانگر باشد ، حریص دان. نیک و بد خود را پنهان دار، دین به علم نگهدار.[اخبار الاخیار، ص 54]

در مورد اباحت و حرمت سماع  پیش او سخن رفت، فرمود سبحان الله یکی سوخت و خاکستر شد و دیگری هنوز در اختلاف است. [اخبار الاخیار،ص54]

اشعار زیر را هم به وی نسبت داده اند:

                                                         ربـــاعـــــِی

شب نیست که خون دل غمناک نریخت             روزی نه که آبروی من پاک نریخت

یک شربـت آب خـوش نـخوردم هرگز              کان باز ز راه دـیده بـر خاک نریخت

[طرائق الحقایق، ص 63]

علاوه بر این اشعاری به زبان هندی (پنجآبی) به شیخ  نسبت میدهند و دلیل می آورند که چون شیخ پیر و مرشد مردم عادی و طبقه عامی بود ، شعر گویی به زبان آنها را یک از طریق ارشاد میدانست و بآن وسیله پیام عشق و زهد عرفانی را بگوش جان صاحبدلان میرسانید. هنوز در روستا های هند و پاکستان بیسوادانی هستند که دو بیتی های منسوب به شیخ را از حفظ میخوانند و اشعار منسوب به وی به زبان (اردو) پنجابی جنبۀ ارشادی داشته ، دارای لطایف و شیوایی ویژۀ است و الفاظ و استعارات آن کهن تر و اصیل تر از زبان اردوی فعلی  و هندی هست.[فرید الدین گنج شکر، ص 46]

مؤلف کتاب زنده گی و  دورلان حیات شیخ فریدالدین شکر گنج نوشته پروفیسور ک. ا. نظامی بخشی را به اشعار فارسی و عربی منسوب به شیخ اختصاص داده است و در ضمن اشعاری هم به زبان اردو و هم نمونه های تحت عنوان بابا فرید از کتاب «آثار صوفیه در اغاز گسترش زبان اردو» نقل کرده است ، اما خود وی در اینکه این اشعار متعلق به شیخ فرید گنج شکر است شک و تردید کرده است .[همان مأخذ، ص 47-48]

سر برایوکوف (Sarebraypkv) در کتاب ادبیات پنجابی شرح میدهد که شیخ فرید نخستین بنیادگذار ادبیات و اشعار صوفیانۀ ترکیبی هند و اسلامی است ، او بیشتر عمر خود را در ملتان که مرکز فرهنگ ادبیات عرفانی بود گذرانید و از وی صدو بیست وسه دو بیتی به وزن های مختلف باقی مانده است و منظومۀ نیز بنام «نصیحتنامه» که در حدود چهل بیت است به زبان ملتانی که زبان ادبیات پنجاب در قرون وسطایی بود باقی مانده است که رنگ و بوی شعری هندی دارد.[1]

 


 

[1]آریا داکتر غلام علی. طریقۀ چشتیه در هند و پاکستان و چاپ اول 1364، کتاب فروشی زوار ، صص 113-122.

 

 

 

قبلی

 


 
بالا

صفحة دری * بازگشت