فصل جدید در روابط افغانستان و پاکستان ***سرنشينان كشتي مرگ يا درسي براي امروز ما ***بودا در افغانستان تخريب نشد، از شرم فرو ريخت. **افغانستان: سر پل دست يابي به منابع نفتي آسياي مرکزي *** افغانستانمهد آيين زرتشتي *** گزارشي از وضعيت اقتصادى افغانستان***چشم‌انداز برقراری ثبات و امنيت در افغانستان *** چالش حكومت كرزي ***گفت وگو با يك عضو طالبان

سرنشينان كشتي مرگ يا درسي براي امروز ما!

 

سالار عزيز پور – 31 دسمبر – مونشن- آلمان: «سرنشينان كشي مرگ يا زندانيان قلعه‌ء ارگ» نام كتابيست از عبدالصبور غفوري، شاعر و نويسنده و يكتن از مبارزان و فرهيخته گاني كه بيشتر از نيمه عمر خويش را در افشاي حقايق به زندان و تبعيد گذشتانده و

به مانند پيشكسوتان راه مشروطيت و آزادي بي هراس در راه رستگاري و منافع ملی گام گذاشته و بر حقانيت راه قافله سالاراني  چون: غلام محمد غبار، عبدالهادي داوي، صبا و بسمل مهر تاييد و تاكيد كوبيده است، و جاويدانه گي بخشيده است.
به برداشت ديگر «سرنشينان كشي مرگ يا زندانيان قلعه‌ء ارگ» يادگاري از خانهء آزاده مردي است كه دهسال از زندگي اندوهبار خود را در زندان ارگ و ساير زندان ها و هفت سال به عنوان تبعيدي در قندهار سپري نموده است.
و در بردارنده برداشت ها و چشمديد هاي است كه نگارنده اين اثر در زندان به گونهء يادداشت ها آنرا آماده كرده و پس از رهايي از زندان به ترتيب و تنظيم آن همت گماشته است.
از ويژگي هاي اين اثر : امانت داري در پيشكش گفته ها و چشمديد ها ، رعايت ادب و احترام در برابر دوستان و دشمنان و همچنان لحن ،‌لهجه و فضاي گفتگوي زباني گفتگو كننده گان.
«
سرنشينان كشي مرگ يا زندانيان قلعه‌ء ارگ» با 393 صفحه، سخني از ناشر، اظهار سپاس از فرزند برومند نگارنده كتاب ، عبدالقيوم غفوري، فهرست مطالب و مقدمه كوشنده و مهتمم كتاب محمد نصير مهرين، مؤرخ و نويسنده نام آشنا كه كتابهاي زيادي را در افشاي حقايق تاريخي از خود بيادگار گذاشته اند.

در پايان كتاب خلص سوانح و مختصري از زندگينامه عبدالصبور غفوري همراه با نمونهء از سرودهء انتقادي و قطعه اي از عكس ايشان آمده است.

اين اثر نه تنها از فضاي مختنق و استبدادي دوران حكومت هاي خانوادگي و تباري پرده بر مي دارد بلكه از دشمني اين حكومت ها با روشنفكران و نخبه گان جامعه سخن ها دارد و همچنان از ظلم و ستمي كه بر حقوق مليت هاي فرودست و محكوم روا داشته اند، حكايت ها و روايت ها دارد.

و در فرجام مي بينيم با همان تيغي كه گلوي آزادگان پاره مي شود و آواي آزادي در فرياد ها خفه مي شود،‌با همان تيغ گلوي مستبدان نيز دريده مي شود و اين روند  و روال ادامه مي يابد!

 و اين درسي است تاريخي براي مستبدان امروزي مان.

نگارنده اين كتاب در صفحهء 307 محوري ترين موضوع اين  كتاب را اينچنين فرمول بندي ميكند: «در ديگر ممالك زندانيان سياسي هر كدام مسلك جداگانه نگهداشته و در احزاب مختلف شامل مي باشند، بعضي ها هم براي منافع اجانب كار مي كنند و يا مخبر ممالك خارج مي باشند. در جمله محبوسين ارگ هر قدر ديده مي شود،‌همگي داراي يك مسلك بوده و نظر به هر يك خدمت بوطن و اصلاح امور دولت و ملت است و هيچ كدام براي منافع اجانب كار نمي كند و حزب آنها حزب مسلمين است.
با آنهم محبوسين را مي توان به چند دسته و دوره تقسيم كرد:

محبوسين دورهء اول. قبل از حادثه غلام نبي خان چرخي مربوطين اعليحضرت امان الله مثل عبدالعزيز خان وزير حربيه، زبير جان، فيض محمد خان غند مشر، محمد امين خان و تعدادی باركزايي ها...

محبوسين دوره دوم مثل محمد سعيد خان خواهر زاده محمد ولي خان وكيل كه كدام جرمي ندارند محض به نسبت ماماي خود در ارگ محبوس شده است و برادر او محمد امين جان سفير آلمان آنهم به نسبت خواهر زاده بودن وكيل صاحب در توقيف است. محبوسين مردم شمال كيفيت آنها صرف ارتباط با امير حبيب الله كلكاني مي باشد.....
يك تعداد شاگردان معارف كه در حادثه قتل نادر خان دستگير و يك تعداد آنها همراي عبدالخالق به قتل رسيدند.

و نيز خانواده انور بسمل كه صفا و اسمعيل بسمل و اكبر جان و هاشم جان و طاهر جان و نعيم جان و اسلم جان م باشند، در اثر راستگويي هاي بسمل صاحب بندي شده اند. طوريكه جناب بسمل صاحب به ماما گفته بود، يك روز نادر خان از او پرسيده بود كه مردم در باره حكومت چه نظريات دارند، بسمل صاحب جواب داد كه مردم نسبت به كشته شدن عبدالرحمان رييس بلديه حكومت را بدگويي مي كنند. اين گفتار طبعيت نادر خان را آزرده ساخته بود و فرداي همان روز امر حبس او را صادرنمود بود» نقل از ص 310 اين اثر

اين اثر نويسنده نه تنها به اوضاع عمومي زندانها مي پردازد، بلكه از جزييات اعدام افراد با نام و نشان و صدها بيگناه و بي نام ديگر نيز ناگفته نمي گذرد.

مولف کتاب  حادثه اعدام حبيب الله كلكاني را چنين روايت ميكند:

« در حدود دروازه اي كه بطرف دلگشا از ارگ باز مي شود و يك جمعيت زياد جمع شده بود، ما هم رفتيم. در اطراف خندق ديديم كه از هر طايفه مردم جمع اند. يك تعداد مردم منگل و جاجي و مردم مشرقي و گرديزي با اسلحه و جوپه جوپه ايستاده بودند، ما هم در جمله مردم تماشا بين موضع گرفتيم و منتظر شديم. بعد از تقريبا يك ساعت در بين مردم شور و هيجان برخاست. از دروازه ارگ شاهي شاه ولي خان و شاه محمود خان خارج شدند و دنبال آنها محكومين اعدام معلوم مي شدند.
اول از همه شير جان خان وزير دربار حبيب الله كلكاني و عقب آن غلام صديق برادر او  درحاليكه در زير بغل او چوب بود و دريشي خواب راهدار سرخ و سفيد پوشيده بود، نمايان شد. نفر سوم محفوظ خان معين حربيه كلكاني و جهارم غلام قادر سرمنشي سيد حسين وعقب او امير حبيب الله كلكاني با يك واسكت مخمل سبز و عقب او سيد حسين و از آن سردار اعلي برادر كلكاني و دو سه نفر و در اخير ملك محسن والي كلكاني آمدند. آخرين نفر ملك محسن بود. وقتي كه از طرف دروازه بجانب مقتل نزديك شد، يونس خان به ريش او گوگرد زد و يكنفر آمد با چوب دست زولانه او را كش كرد. ريش ملك محسن سوخت و برزمين افتاد. محافظين او را ايستاده كردند و مردم سركاري كلكاني را فحش هاي گوناگون دادند.

كلكاني از شاه ولي خان خواهش كرد كه مرم را نگهدارند كه او را فحش ندهند. بهر صورت محكومين اعدام در بين خندق ارگ كشانده شدند و يك صف براي نماز استاده بودند.
اول كلكاني رانشان گرفتند و به همديگر مي گفتند « هغه شين واسكت سقو زوي دي» وقتي كه شاه ولي خان و شاه محمود خان از بين آنها بر آمده و در يك گوشه استاده و بذريعه اشپلاق امر فير و تير باران آنها داده شد از هر طرف فير شدو محكومين كه هدف هزار ها گلوله تفنگ قرار گرفته بودند، بخاك و خون افتادند مگر در فير اول حميد الله پسر ريزه كلكاني هنوز نيفتاده بود در فير دوم آنهم كشته شد. «نقل از ص 331 اين كتاب»

اين است نمونه اي از قساوت و ستمبارگي سردمداران و دست اندكاران حكومت هاي تباري و خانوادگي. در صفحه 276 اين اثر از چگونگي اعدام عبدالخالق هزاره همراه با خانواده اش روايتي ديگر داريم.

امروز صبح مامور سراج الدين گرديزي زندانبان به اتاق مايان در زندان جديد آمد. بعد از احوال پرسي نشست و از هر طرف به قصه گفتن پرداخت. پاينده محمد خان زمينه را مساعد يافت و قصه كشته شدن قاتل اعليحضرت را از او پرسان كرد. مامورگفت، بلي راجع به اعدام قاتلين نادر شاه وزارت عدليه فيصله خود را صادر نمود وامر اعدام آنها رسيد.
در دهمزنگ از طرف قوماندان طره باز خان ترتيب گرفته شد و غرغره ها ايستاده كرده بودند . به خروار نفر از مردم جمع شده بودند. وقتي ما رسيديم نفري را تسليم قوماندان طره باز خان كرديم. ... اول پدر عبدالخالق و ماما و كاكاي او را پيش چشم او غرغره كردند. عبدالخالق هيچ بطرف شان نديد. هر قدر كه همراي برچه او را چكه كردند و گفتند پدرت را تماشا كن، مامايت راببين، كاكايت را سيل كن، عبدالخالق هيچ نگفت و چشم خود را از زمين بالا نكرد.
بعد از آن محمود جان رفيق او را به دار كشيدند و گفتند رفيقت راببين. آن را هم نديد. بالاخره بچه هاي جيلاني خان مولوي محمد ايوب مدير مكتب و سيد عزيز و مير مسجدي و ميرزا محمد را بدار آويختند. تنها مير محمد قاسم خان معين را وقتي مي خواستند غرغره كنند،‌امر عفو آن از طرف اعليحضرت محمد ظاهر شاه رسيد و از كشتن معاف شد.


پاينده محمد خان پرسيد، قاتل را هم غرغره كردند؟ گفت ني بابا. چند نفر مثل سيد شريف خان سرياور و چند نفر از منصبداران سمت جنوبي همراي خود چاقو هاي كماندار آورده بودند. سيد شريف انگشت دست راست او را كه همراي آن فير كرده بود، بريد. و يكنفر چشم راست او را كه همراي آن نشان گرفته بود، همراي چاقو از كاسه خانه بيرون كرد و يك نفر جاجي بيني او را همراي چاقو بريد. يكنفر ديگر كه او را نشناختم يك چاق سياه چرده بود، هر دو گوشش را بريد. خون مثل جوي از وجود آن جاري شد و مثل گنجشك جر جر مي كرد و سپاهي ها گارد شاهي با برچه هاي خود او را پاره پاره كردند. و بشكل يك پارچه گوشت خون آلوده در خون شور مي خورد تا آخر كم كم جان داد.

از ميان زندانيان مليت هاي محكوم و فرودست، تعداد زيادي هم از برداران تركمن، ازبك و هزاره و مردم مزار و قطغن به جرم طرفداري از ابراهيم بيگ گاوسوار،‌ در محبس و توقيفخانه بندي مي باشند  برگرفته از ص 80 اين كتاب.

يك نمونه ديگري را براي اينكه گوياي تباني استعمار با قبيله سالاري است در اوج توطئه  و ترفند هاي معاصر:
وقتي كه انقلاب شد و امان الله خان رد قندهار آمد، خواجه هدايت الله خان از شهر قندهار به حضور اعليحضرت امان الله خان آمده و داوطلب خدمت شد. خواجه هدايت الله پس از آنكه به هزاره جات رسيد، اقوام و بزرگان هزاره را دور امين جان جمع نموده فرامين امان الله خان را به آنها قرائت كرد.

مردم هزاره جات صادقانه خود را حاضر خدمت ساخته براي امين جان و خواجه هدايت الله خان، اطمينان كامل دادند كه تا آخرين دقيقه خدمت نمايند و با كلكاني جنگ كردند تا كابل را براي امان الله خان تصرف نمايند.
تا اينكه نادر خان امين جان و خواجه هدايت الله خان را براي جمع آوري اعانه به هندوستان فرستاد.... خواجه هدايت الله وقتي كه جنرال قونسل دهلي بود، با وضع انگليسي ها سازش نكرده خود را از فرمايشات حكومت هند بي نياز دانسته و فرمايشات آنها را جدا رد كرده است. حكومت و وزارت خارجه انگليس مقيم هندوستان نسبت به خواجه بدبين شد و بوزارت خارجه انگليس شكايت كرده اند كه شكايت آنها به مقام سلطنت افغانستان تقديم و در نتيجه خواحه از دهلي به كابل خواسته شد و به سرنوشت شوم خود گرفتار گرديده و امروز در زندان ارگ زنداني و آينده اش نا معلوم استبه نقل از صفحه 159  اين اثر.

كنون كه ما در آستانه دوره تازه اي از توطئه استعماري و قبايلي قرار داريم درس گيري از چنين اثري به آگاهي فرهنگي و تاريخي ما كمك خواهد كرد.  و حافظه تاريخي ما را بيدار خواهد كرد. حافظه اي كه بخواب غفلت مي رود و فراموش كار شده است.

اگر از تهاجم شوروي ها جان سالم بدر كرديم، و همچنان در برابر برنامه هاي استعماري پاكستان ايستاده گي كرديم. بيداري امروز ما را از اسارت دو سده ديگر رهايي خواهد بخشيد. و گرنه تداوم شب هاي يلدايي و توطئه هاي بزرگ ديگري در برابر فرهنگ و زبان ما و هويت ما هنوز در راه است. زمزمه هاي مطبوعات استعماري آغازگر چنان روزي است كه نه نامي از ما بماند و نه نشاني!

در چنين حالي «سرنشينان كشي مرگ يا زندانيان قلعه‌ء ارگ» منبع و ماخذ بسيار خوبي براي تازه نگري تاريخ ما است. تاريخي كه بدست غبار ها و فرهنگ ها نوشته شده است. سواي منابع رسواي استعماري و دستگاه هاي بدنامي كه لحظه اي از زدودن نام و نشان  و زبان و فرهنگ و شناسنامه ما دست بر نمي دارند.

هنوز هم زود است اما فردا ديگر دير است!

 

ازسايت پيمان ملی