گزینه خشونت های خونین از تاریخ افغانستان

 

انجنیر سخی ارزگانی

 

قسمت  چهارم:

خشونت و استبداد مطلق العنان دولت شاهی نادرخان:

پس از عصر خونین امیر عبدالرحمن، دوران حاکمیت های آل یحیی برای همه آشکار می باشد که محمد نادرخان و برادرانش یگانه علم بردار و میراثدار سیاست های ضد انسانی و عمکردهای شؤنیستی عبدالرحمن خانی در افغانستان بودند که آنها صداقت و سرسپردگی خودها را نسبت به این امیر خون آشام به اثبات رساندند.

همان طورئیکه کافرستان، تخارستان، هزارستان، زابلستان، کوهستان و... کشور ما مورد خشونت خونین نظامیان و فوج های ایلجاری عبدالرحمن خانی قرار گرفتند و با خون و خاکدان مبدل گردیدند؛ این بار «کابلستان» عزیز تمدن پرور هم با تهاجم قوای قبیلوی تحت رهبر محمد نادرشاه و خاندانش مورد خصم ویرانگرانه قبیلوی، خشونت ددمنشانه و تطاول بیشرمانه تمدن ستیزان وقت قرار گرفت.

روان شاد غبار این فرزند صدیق کشور ما، ورود خشونت انگیز محمد نادرخان، برادرانش و لشکر قبیلوی قومی آنها را در کابل که باعث غارت ارگ سلطنتی، شهریان کابل و ویرانی منطقه گردیدند؛ چنین به بررسی موشکافانه گرفته است:

«نادر شاه این سیاست را مورد عمل قرار داد، چنانچه در حمله بکابل عدهء از خوانین پاکتیایی را به اغتنام و تاراج داخلی کابل واداشت، و از صعوبت زندگی این مردم سوء استفاده سیاسی نمود. باین معنی که تاراج ارگ سلطنتی و خانه های طرفداران حکومت سقوی را در کابل برای شان مباح نمود. اینها نیز بعد از استیلا بر کابل، خزاین ارگ سلطنتی را به یغما بردند، و خانه های متعددی را بعنوان طرفداران بچه سقا تاراج نمودند.» ( 1)

مؤرخ شهیر و مبارز طراز نوین کشور ما شادروان میر غلام محمد غبار در مورد سیاست مطلق العنان محمد نادر خان که مو به مو از میراث شوم عبدالرحمن خانی پیروی می نمود، با قلم رسا، بینش انسان دوستانه، خردمندانه، عاقلانه و ملیگرایانه دروران ساز خویش چین نگاشته است:

«چنانچه شاه در قصر گلخانه در مجلس عامی راجع به سیاست داخلی دولت چنین اخطار داد: «حکومت موجوده نخواهد گذاشت که مثل دورهء امان الله خان هرکس بتواند در سیاست حرف بزند!». روز دیگر شاه با جمع غفیری از درباریان، پیاده برای تفرج عصری از دروازهء ارگ خارج شد و همینکه در سرک مقبرهء امیر عبدالرحمن خان رسید بایستاد و درودی بر روح آن پادشاه خونریز بخواند، و آنگاه روی به جمعیت کرد و گفت: «در تمام سلاطین افغانستان مردیکه مردم افغانستان را خوب شناخت و خوب اداره کرد، همین پادشاه ( اشاره بقبر امیر) بود.» بدون تردید تمام جمعیت درک کردند که روش نادرشاه در برابر ملت افغانستان در آینده چگونه دهشتناک خواهد بود. باید گفت که نادرشاه درین عقیده نسبت به امیر عبدالرحمن خان وفادار بود، و پیروی خودش را ازو عملا ثابت نمود، تا جائیکه سر در تعقیب این روش بداد.» ( 2)

این بیان صریح محمد نادرشاه دلالت بر خودکامگی مطلق وی داشت که با «آزادی» شدیدا مخالفت نمود و آزادیخواهان و ملی گرایان مستقل و مترقی کشور را با هر شکلی که ممکن بود، از میان برداشت. به حق که نادرشاه از سیاست های عبدالرحمن خانی در عمل پیروی نمود که به قول مرحوم : « تا جائیکه سر در تعقیب این روش بداد.» که کاملا صدق کرد که «سرش» توسط عبدالخالق قهرمان وقت به دفاع از مصالح ملی و آزادیخواهان افغانستان گرفته شد.

در جای دیگر شادروان غبار نظرش را مبنی بر «ساختار» و «ماهئیت» دولت شاهی مطلقه محمدنادر شاه و برادرانش اینگونه برای تاریخ و هموطنانش می نگارد:

« از نظر ماهوی دولت نادری عبارت بود از یک رژیم فیودالی که بر اریستوکراسی و اولیگارشی و نقاب مذهبی تکیه میکرد. روح سیاسی این کالبد همان دهشت مفرطی بود که ماکیاول آنرا پایهء فلسفه «استبداد جدید» خوانده بود. این مطلقیت «ابسلوتیزم» هولناک که معتقد به «فرضیهء حقوق الهی سلطنت» بود و یا وانمود میکرد که چنین عقیده یی دارد، دیگر به هیچ مبدأ و یا مقدساتی پایبندی نداشت، و اخلاق حتی اخلاق سیاسی را نیز نمی شناخت» (3)

نویسنده چیره دست و پژوهشگر دیگر کشور ما آقای محمد عوض نبی زاده در مورد جباریت عصر محمد نادرشاه محمد زایی چنین می نگارد:

در زمان نادر خان نا رضایتی ها بالا میگرفت و اژدهای خون آشام خانواده نادری سردار محمد هاشم صدر اعظم هر روز سرهای مبارزین ضد استبداد و وطنپرستان و بخصوص مبارزین مردم هزاره را از تن ها ی شریف شان جدا میکرد.  و بازار چوب زدن ها – قین وفانه ها – روغن داغ کردن ها- واسکت بریدن ها- ناخن کشیدن ها – چانواری کردن ها و به دار آویختن ها کاملآ گرم بود . درین بازار خونین - فقط تاجران خون و جواسیس نفع سرشاری بدست می آورد  و به مقام وجا ه و جلال دست می یافتند. بر اساس مشوره انگلیس ها  خانوادهء نادر خان  مثل دیوانه کور شمشیر بدست بر جان روشنفکران انقلابی افتاد و تا توانست کشت. و بسیاری را توسط زهر مسموم میکرد و از بین می برد و کشور را به گورستان بزرگ تبدیل کرده بود.» ( 4) 

- تیرباران حبیب الله کلکانی و همراهانش:

همان طورئیکه گفته آمده ایم که محمد نادر و برادرانش ادامه دهنده راه جلادانهء امیر عبدالرحمن و دولت خون آشام وی بودند؛ که در هر قلم  و هر قدم خودها از خشم، سفاکیت، خونریزی، قتل و... اعدام مردم و به خصوص روشنفکران ملی، شخصیت میهن دوست و ترقی خواه صرفه ننمودند.

نادرشاه و بردارانش به توطئه و با واسطء «قرآن شریف» ، حبیب الله کلکانی روستایی ساده دل و صادق و بیسواد را فریب دادند تا اینکه اورا با اعضای کابینه اش به «دام» غدارانهء خودها گرفتار نمودند. چنانچه این دولتمداران مستبد با خشونت فاشیستی خودها، حبیب الله کلکانی و اعضای کابینه اورا بدون «تثبیت» جرم و «محاکمه قانونی» ، مغایر ارزش های انسانی، اسلامی، مدنی و ملی تیرباران نمودند:

« در روز (11) عقرب بوقت دیگر، بامر شاه این محبوسین را از زندان کشیده و از دروازهء شمالی ارگ خارج و در زیر برج شمالی ارگ مشرف به خندق حصار استاده نمودند، در حالیکه تفنگداران دولتی قبلا در آنجا بحال تیارسی صف کشیده بودند. بعد از چند ثانیه صدای آتش تفنگ برخاست، و اجساد خونین حبیب الله بچه سقأ، بردارش حمیدالله سردارعلی، سید حسین وزیر جنگ، شیرجانخان وزیردربار، محمد صدیق خان قوماندان جبهه پاکتیا، ملک محس والی کابل، عبدالغنی کوهدامنی قلعه بیگی بچه سقا و محمد محفوظ هندی معین وزارت جنگ، بر روی زمین افتاد. فردا نعش اینان در چمن حضوری کابل روی چوبه های دار آویزان گردید.» ( 5)

آقای سترجنرال محمد نبی «عظیمی» متفکر و پژوهشگر کشور ما در مورد اینکه نادرشاه چگونه به وسیله قرآن کریم، حبیب الله ککانی و همراهانش را فریب داد و بعد تیرباران کرد، چنین می نگارد:

« نادرخان که به تاریخ 15 اکتوبر 1929 به کابل رسیده بود، در مجلس مرکب از سران لشکر سمت جنوبی و وزیری، ریش سفیدان و متنفذین کابل و ارکان دولت امانی در سلام خانهء ارگ، فی المجلس بحیث پادشاه افغانستان خود را اعلان نمود. ولی بلافاصله هیأتی را به نزد حبیب الله فرستاد و یپغام داد که اگر دست از مقابله بکشد، جرایم گذشتهء وی عفو می گردد. می گویند این تعهد در حاشیهء قرآن عظیم الشان نگارش و امضاء شده بود. حبیب الله بنا بر تشویق سید حسین پیشنهاد محمد نادرخان را قبول و همراه با سید حسین، شیرجان و برادرانش و عدهء دیگر از سران حکومت خویش به کابل آمده و تسلیم شد. به تاریخ اول نوامبر حبیب الله همراه با شانزده تن از یارانش به قتل رسیدند و اجساد آنها را برای چند روز در چمن حضوری به دار آویختند تا مایهء عبرت دیگران گردد.» ( 6)

آیا در این مورد بازهم نادرشاه و برادرانش با پیروی از سیاست های عبدالرحمن خانی از «دین» به عنوان «حربه» استفاده سیاسی، خاندانی و شخصی نکردند؟

- صدور تکفیر، قتل و اعدام مردم شمالی:

در این مورد نادر شاه و برادران سلطنتی شان با پیروی از روش های عبدالرحمن، مردم شمالی که اکثرا تاجیک تبار بودند با بهانه همکاران حبیب الله کلکانی متهم نمودند و آنها را مثل مردم هزارستان راهی گورستان ها ساختند. یعنی فرمان تکفیر، غارت و کشتار مردم مظلوم مناطق شمالی و اکناف آنرا صادر کردند که در این مدرک تاریخی می خوانیم:

« در یک « اعلان شرعی از طرف جمعیت العلمای افغانستان» ( بامضای بیست نفر اعضای جمعیت) بعد از طول و تفصیل زیاد در چندین مواد، راجع بقیام مردم علیه حکومت (دراینوقت مردم کلکان کوهدامن ضد فشار انتقامی حکومت به قیام پرداخته بودند) در ماده پنجم آن چنین حکم صادر میشود:

« زجر باغی و طاغی پادشاهی را شریعت مساوی به کفار بقتل بالسیف امر می دهد، که ایشانرا بقتل برسانید. من اتاکم و امرکم جمیع علی رجال واحد بریدان یشق عصاکم اویفرق جماعتک فاقتلوهم.» ( 7)

پس از صدور رسمی فرمان و فتوای ملاهای درباری، صدها آزادیخواه، شخصیت های ملی و حتا اهالی معمولی مردم شمالی، مثل مردم ارزگان و اجرستان ( در عصر عبدالرحمن) طعمهء تاراج، شنکجه، اسارت و قتل های دسته جمعی از سوی دولتمداران نادری گردیدند. مردم تاجیک تبار و به خصوص بازماندگان قربانیان این فاجعه ملی و مردم شمالی آنرا هرگز فراموش نکرده و هنوز هم دردها و خاطرات غم انگیز آنرا بیان می دارند . در ضمن، چند نمونهء از اعدام های مردم شمالی را که توسط دولتمداران مطلق العنان نادرخانی صورت گرفته اند به صورت ذیل از اخبار رسمی آن وقت  می خوانیم:

« البته در مورد این اعدام شده گان جراید دولتی با احتیاط و امساک سخن میزدند، مثلا جریدهء اصلاح در شمارهء حوت 1308 گفت که 51 نفر از مردم شمالی در یک روز به کابل اعدام شدند. در سرطان 1309 مختصرا خبر داد که هفده نفر مردم شمالی در چمن کابل اعدام شدند. در شمارهء اسد نوشت که یک تعداد (؟) از مردم شمالی اعدام گردید و بازنوشت که : « سه نفر روشوت خوار، دو نفر شرابخوار، چند نفر خائین ملی و یک عده اشرار شمالی که اهالی اصرار باعدام شان داشتند تعزیر (اعلام) شدند.» ...

جریده اصلاح در سنبله خبر داد که شش نفر و باز چهار نفر ازین مردم اعدام شدند (شماره ها 6-7 سنبله 1309 روزنامه اصلاح).» ( 8)

- بسیج قبایل جنوبی علیه مردم شمالی:

زمانیکه مردم شمالی منجمله اهالی کوهدامن و کوهستان مورد خشونت، اذیت، چپاول، بی ناموسی و... حکام و مامورین دولت شاهی مطلقه و تکتاز محمد نادر شاه قرار گرفتند؛ این سیاه بختان شمالی مجبورا در سال 1930م. دست به شورش و قیام عادلانه علیه استبداد عاملین دولت زدند که حکام دولت به شکست مواجه گردیدند. این بار محمد نادر از همان سیاست که عبدالرحمن علیه هزاره ها کار گرفته بود، از بسیج عمومی مردم جنوبی جهت سرکوب مردم شمالی بهره جست:

«... محمد نادرخان سراسیمه شد و این بار قبایل سمت جنوبی را همراه با اردو برای مقابله با آنها سوق داد. شورشیان مغلوب شدند. مال، دارایی و هستی آنها تاراج گردید و عده یی از افراد خانواده های مردم کوهدامن و کوهستان بطور یرغل به جنوبی برده شدند که تا روزگار ما خاطرات تلخ آن فراموش نمی گردد.» ( 9)

در این زمینه یک نامه یی را از آقای عزیز جرأت مدیر مسؤل صفحهء وزین «سایت آریایی» که مقر آن در سویدن می باشد، دریافت نمودم که او به عنوان شاهد زنده تاریخ از منطقه خویش یک شمه یی از جنایات که در قسمت مردم غیر نظامی شمالی صورت گرفته است، چنین شرح می دهد:

« جناب ارزگانی صاحب محترم سلام !

اينک شمهً از هجوم منگلی ها بر شمالی را خدمت تان تقديم ميدارم. اميدوارم مورد استفده قرار گيرد.

ظلم های خاندان آل يحيی بر مردم مظلوم شمالی:

پس از تسخير کابل و غصب مقام سلطنت، نادر به گروهی که وی را درکسب قدرت همراهی و کمک کرده بودند، خلعت بسيار خوبی داد. وی به اين گروه سرحدی که در شمالی بنام " منگلی " ياد می شدند ولی دراصل تعدادی از پشتونهای پکتيا و آنطرف سرحد بودند امر داد تا سرزمين شمالی را چور و چپاول نمايند. اين دستور تحت عنوان " سرش از من مالش از شما " مورد تطبيق قرار گرفت. گروه وحشی قبايل بالای مردم شمالی هجوم بردند. مردان شمالی را قتل عام کردند، خانه ها را تخريب نمودند، زنان،  دختران و پسران جوان، اموال منقول و مواشی را با خود بردند.

گويند زمانيکه حمله آغاز گرديد، تعدادی از مردم که توان آنرا داشتند فرزندان خورد سال، زنان و دختران خود را به " اوفيان شريف "  در خانقای سيد جان آغا برده بودند تا از تجاوز مصئون بمانند.  دراين خانقا به هزاران نفرازسرتاسر شمالی درهوای سرد تيرماهی سربه سر بالای هم افتاده بودند و بمشکل برای همه غذا تهيه شده ميتوانست زيرا مردان يا فرار کرده بودند و يا کشته شده بودند.

يکی از موسپيدان ميگويد که روزی قشون منگلی متوجه زنان دراين کمپ شدند، آنها خانقا را محاصر کردند و قصد حمله به آنجا را داشتند که به  سيدجان آغا خبر داده شد و سيد جان ازعبادتگاه خود بيرون شد و به مهاجمين اشاره نمود تا محل را ترک گويند. منگلی ها وقتی سيد جان آغا را ديدند محل را ترک گفتند. اين بدين معنی است که منگلی ها رهنما با خود داشتند ورنه آنها سيد جان را نمی شناختند. اين محاصر تقريبا دو ماه دوام کرد و زمانيکه مردم دوباره به خانه و کاشانه خود رفتند، ديدند که مواد خوراکه که برای زمستان تهيه کرده بودند وتمام اموال منقول ايشان مورد دستبرد قرار گرفته و خانه هايشان نيزدرحالت تخريب و نيمه تخريب قرار دارند.

حملات منگلی از کوتل خيرخانه آغازشد و تا شهر چاريکار ادامه يافت. قابل ياد آوری است که همانند دوران طالبان، تعدادی از پشتونهای تگاب نيز با منگلی ها همکاری نمودند . اينهم ممکن به دستور مقامات دولتی بوده باشد.  پشتونهای تگاب ازطرف غرب به شمالی حمله کردند و در شهر چاريکار با منگلی ها يکجا شدند. آنها نيز در چور، چپاول و تخريب مناطق شمالی سهم فعال گرفتند.

دراين زمستان تعداد زيادی ازساکنان شمالی در اثر مريضی ، بی غذايی و بی دوايی مردند.

پس از سپری شدن مدت نه ماه بار ديگر به منگلی ها هدايت داده شد تا به مردم شمالی هجوم ببرند که اين بار بسيار وحشيانه تر از نوبت قبلی بود.

پلان ديگريکه توسط آل يحيی  درشمالی مانند بسا نقاط کشور مورد تطبيق قرار گرفت، همانا جابجايی کوچی ها در منطقه شمالی بود.

محمد گل خان مومند پشتونها را درتمام  ساحات شمالی منطقه به منطقه بحيث نقطه حايل جابجا ساخت تا از آنها  بحيث يک نيرو در هنگام بحران استفاده نمايد.

درشکردره ناصری ها را متوطن ساخت. در ميربچه کوت دردو قريه بزرگ بنام های مشوانی بالا و مشوانی پائين، کوچی ها را سکونت داد. در قره باغ چهار قريه را پشتون نشين ساخت، در فرزه در دو قريه کوچی ها را جابجا کرد و به همين ترتيب تا چاريکار اين پروسه ادامه پيدا کرد.» ( 10 )

اکنون هم سالمندان مردم شمالی از غارت ها، شکنجه ها، بی ناموسی ها و کشتارهای که در حق والدین و قوم شان توسط لشکر قبایلی جنوبی و آن سوی خط  سرحدی به دستور حاکمان تازه به دوران رسیده صورت گرفتند اند، قصه های غم انگیزی دارند. حتا بازماندگان این قربانی در میان مردم شمال هنوز هم هستند که از اسارت بردن مادران، خواهران و دختران اهالی شمالی توسط افراد قبایل جنوبی همکار نادرشاه فریاد برآورده و اشک  می ریزانند.

آیا مردم کنونی شمالی و سایر مردمان تحت ستم و محکوم کشور ما، این چنین جنایات را به بوتهء فراموشی خواهند سپرد؟

یک پرسش اینست، در جامعهء که یک اکثریت چشمگیر از یک طرف غارت ها، آوارگی ها، اسارت ها، قتل ها، کله منارها و نابودی فزیکی را بر خون، پوست، جان، مال و مناطق خودها شاهد بودند. از طرف دیگر یک جمع قبایلی مانند عادت همیشگی خودها «فریب» خورده با پشتوانه زمامداران و دولت های تک قومی خویش به عنوان غاصب، تجاوزگر، تطاولگر، قاتل و...از گذشته های دور تا کنون به حیات خودها در افغانستان ادامه می دهند؛ آیا چگونه میتوان زمینه های اساسی همبستگی مذهبی، وحدت ملی، و ایجاد نهادهای مدنی، حاکمیت مستقل ملی و تحقق نظامی دموکراسی را با خشکانیدن ریشه های تمام عصبیت ها، تمدن ستیزی ها، اسارت ها، ویرانگری ها، چپاول ها، قتل ها، کله منارها و جنایات گذشته و کنونی پی ریزی نمود و صاحت «دولت- ملت» مدرن مستقل ملی، مدنی و دموکراتیک گردید؟  

- گلوله باران آزادیخواهان و به حلق آویختن محمد ولی خان دروازی:

هرچند شخصیت های ملی و آزادیخوهان پشتون و غیر پشتون که از سوی نادرشاه و حکامش به چوبه دار بلند شدند، خیلی ها زیاد اند که من صرفا به عنوان مثال به همین چند مورد لست عینی کشتارهای عصر سفاکانه نادرخانی بسنده می نمایم تا هجم این مقال زیاد نگردد. باز با نگرش روانشاد غبار در زمینه توجه نماییم:

«نادرشاه در همان اوایل ورود خود در کابل ( خزان 1929) جنرال پینن بیک خان، میرزا محمد اکبر خان، امرالدین خان، عبدالطیف خان کوهدامنی، محمد نعیم خان کوهاتی، عیسی خان قلعه سفیدی، تازه گلخان لوگری، سلطان محمد خان مرادخانی، محمد حکیم خان چهاردهی وال، احمد شاه خان کندک مشراحتیاط، دوست محمد خان غند مشر پغمانی و سید محمد خان کندک مشر قندهاری را بدون محاکمه گلوله باران کرد....

درینجا سوالی که نزد مردم پیدا شد تنها راجع به گنهکاری و یا بیگناهی این اشخاص نبود، بلکه مردم از اینکه نادرشاه اشخاص را ناگهانی از خانه اش احضار کرده بدون اجرای تحقیقات و بدون حکم کدام محکمه شرعی یا عرفی و یا نظامی، فورا اعدام می کند و یا تبعید و حبس می نماید، در حیرت فرو رفته بودند.» (11)

ولی محمد خان دروازی تاجیک تبار از اهالی بدخشان که یک شخصیت با اعتبار، آزادیخواه، نیک نام، میهن دوست و مستقل ملی بود که قبل از همه مورد خشونت جلادانهء نادرخان و خاندانش قرار گرفت. این شخص میهن دوست و ترقیخواه تا آخرین رمق حیات خود در زیر چوبه دار هم از افشاگری نسبت به سفاکیت، خیانت و آدم کشی نادرشاه محمد زایی دریغ نورزید.

شادروان غبار جریان به اعدام کشیدن محمد ولی خان دروازی وکیل سلطنت شاه امان الله خان و همرانش را اینگونه ترسیم نموده است:

«سید شریف خان سریاور نظامی شاه، در زیر دار به محمد ولیخان تکلیف کرد که خودش ریسمان دار را بگردن اندازد، محمد ولیخان استنکاف کرد و گفت: « به نادرخان بگوئید که آمده ریسمان را بگردنم اندازد.» سید شریف با یک حرکت وحشیانه پیش شد و گفت: « من این ریسمان را بگردنت می اندازم» و هم انداخت. محمد ولیخان باز گفت: به نادر خان بگوئید که اگر تو هزار آدم مثل مرا بکشی، بازهم روزی رسیدنی است که ملت افغانستان ماهیت اصلی ترا خواهد شناخت، و حساب خود را خواهد گرفت.» سید شریف خان سریاور مجال بیشتری نداده ریسمان را کشید و حرکاتی بی ادبانه اجرأ نمود.

 میرزا محمد مهدیخان قزلباش که محکوم دیگری بود، همینکه دید محمد ولیخان را از دیگران پیشتر بدار میآوزند، فریاد زد که: «اول مرا بدار بزنید تا مرگ چنین مردی را بچشم خود نبینم.» این خواهش او عقب زده شد ...» ( 12)

در باور من از این چنین اخطاریه محمد ولی خان دروازی نسبت به سفاکیت و جلادیت نادر شاه اینگونه تعبیر شده می تواند که  باید دروازی یا جز از سازماندگان قتل نادر شاه بوده باشد و یا اینکه از رمز آمادگی قتل نادرشاه  قبل آگاه بوده است.

بهر صورت، محمد ولی خان دروازی و همرانش را جلادان نادرخانی اعدام نمودند که هیچگاهی تاریخ کشور ما از خاطرات اوارق خود آنرا نخواهند زدود و یک «مرجع» دیگری شناخت از ماهیئت استبداد برای نسل موجود و آیندگان کشور می باشد.

یکی دیگری از ویژه گی های ضد انسانی و ضد اسلامی نادرشاه و خاندانش این بود که مخالفین خودها را نخست با سوگند به خدا، محمد و مهر نمودن بر روی قرآنکریم، به گیر می آوردند؛ بعد آنان را مغایر سوگند و تعهد خودها اعدام می کردند:

«روزیکه نادرشاه چند نفری را ناگهانی از خانه هایشان بدربار حاضر و مانند حیوانات قربانی قطار استاد نمود، سر برداشت و امر نمود که همه را اعدام نمایند. در زمرهء این محکومین بی محاکمه یکی از منصبداران بچهء سقا بنام «اسلم سراج» نیز بود که اورا بواسطهء عهد نامهء قرآن وادار به تسلیم نموده بودند. این شخص فریاد کرد و گفت:

« تو مرا با عهد قرآن اینجا آوردی و حال مثل انگریز خیانت میکنی» آنگاه دشنامهای شدیدی بجانب نادرشاه پرتاب کرد.

نارد شاه آنقدر عصبی شد که امر کر تا اورا در مقابل چشمش با سر نیزه تفنگ شگاف شگاف کردند.» ( 13)

نادرشاه نه تنها قبل از رسیدن به قدرت با آزادیخواهان و شخصیت ملی تعهد نامهء را بر روی ورق قرآن امضاء نمود، بلکه بعد در آیام پادشاهی خویش منجمله با حبیب الله کلکانی و سایر نخبگان ملی بر صفحه قرآن عظیم الشان مهر و امضاء کرد. اما بر عکس این تعهد خویش، همه را حتا بدون اثبات جرم و محاکمه قانونی اعدام نمود.

آیا بازهم سیاست ها و عملکردهای نادرشاه و خاندانش با تأسی از میراث عبدالرحمن خانی نسبت به مردم افغانستان غیر انسانی، غیر اسلامی و ضد ملی نبودند؟

- با آتش کشیدن مناطق شمالی:

با آتش کشیدن منازل مسکونی هم یکی از میراث های شوم حکام گذشته بوده که اخلاف آنها آنرا اینگونه از جمله در مناطق شمالی به مورد اجراء گذاشتند:

« طوریکه شماره های جریده دولتی اصلاح مورخ سال 1309 شمسی منتشر می ساخت، محمد گل خان نه تنها خانه های قیام کنندگان و مغلوب شده گان فراری را آتش میزد بلکه دهات معمور را نیز محترق می ساخت، چنانچه چهار قریهء کلکان را آتش زد، و قلعه ها را به گلوله توپ بست، جراید اخیر هندی ( مثلا جریده همت) با رضایت خاطر از آتش زده شدن قریه ها چهارگانهء کلکان تذکر می دادند.» (14)

هموطنان گرامی ما خوب به حافظه دارند که طالبان ( از سال های 1994- 2001) با پیروی از میراث نادرخانی، اماکن شهر باستانی بامیان و یکاولنگ را با آتش کشانیدند و اهالی آنرا قتل عام کردند. بازهم به مشاهده رسید که میراث عبدالرحمن خانی توسط نادرخان از جمله در ولایات شمال و مناطق شمال و بعد هم میراث همه یی آنها ذریعه طالبان در مزارشریف، ولایات شمال، بامیان، کابل، یکاولنگ، غرب، شمالی و سایر نقاط  کشور تکرار شدند.

 اگر وضع موجود به سود تک تک افراد کشور ما تغییر مثبت نیابد، آیا میراث های شوم عبدالرحمن خانی، نادرخانی، هاشم خانی، ملاعمرخانی، تروریستی کنونی طالبان، حزب اسلامی حکمتیار و...بازهم بالای مردم افغانستان با اشکال بدتر از قبل تکرار نخواهند شد؟

- خشونت و عملکرد غیر انسانی حکومت محمد هاشم خان:

درست در 16 ماه عقرب 1312 برابر با 1933 میلادی مغز خشونت انگیز و جلادانهء محمد نادرشاه با تفنگچهء عبدالخالق هزاره این قهرمان ملی کشور، فرش زمین گردید و این غدار عصر در همان محل جان باخت. بعد از این محمد ظاهر 19 ساله بر تخت سلطنت ملطقهء میراثی تکیه نمود؛ ولی زمام حکومت تحت رهبری محمد هاشم و براداران خودکامه وی قرار گرفت.

 در این زمینه تنها یک نمونه از ناانسانی ترین شکنجه و کشف «مثله» کردن را که محمد هاشم و حکامش در حق عبدالخالق قهرمان ملی افغانستان به عمل آوردند، از نگارش شادروان غبار چنین می خوانیم:

« در طی آن مدت عبدالخالق را آنقدر شکنجه کردند، که ران هایش شارید و خودش از حرکت بازماند، معهذا او تا آخر زندگی هیچ فردی از رفقای خود را افشا نکرد و گفت که من به تنهایی عزم کشتن نادرشاه را  نمودم و کشتم.» (15)

جریان «مثله» نمودن عبدالخالق قهرمان ملی در این تاریخ معتبر افغانستان چنین درج گردیده است:

« نخست سردار احمد شاه وزیر و معین دربار و سید شریف خان یاور حربی، عبدالخالق نیمه جان را پیش کشیدند و از او پرسید:

« با کدام چشم سینهء شاه را  نشانه گرفتی ؟» آنگاه با تیغه برهنه چشمش را از کاسه سر بدر آوردند. باز پرسید: « با کدام انگشت ماشهء تفنگچه را کشیدی؟» و آنگه انگشتن را با لبهء تیغ بریدند. بدین صورت این مظاهرین شریعت اسلامی، کشتن بطرز «مثله» را ترویج نمودند. عبدالخالق خان آخ نگفت و آرام باقیماند. آقایان درباری امر کردند، تا عسکر مسلح پیش آمدند و با برچهء تفنگ آن وجود شکنجه دیده و زحمت کشیده را مانندهء جال زنبور سوراخ سوراخ نمودند، در حالیکه مرد مرده بود، و بقول شهزاده احمد علی هندوستانی ( که جزء مشاهدین رسمی دولت قرار داشت.) جسدش در خاک آغشته بخون بشکل مشکوله یی در آمده بود که بهر طرف لول داده میشد. از آن بعد پانزده جوان محکوم دیگر بدار کشیده شدند.» (16)

آقای ستر جنرال عظیمی نویسنده و پژوهشگر کشور ما در مورد خشونت و عصبیت «فاشیستی» سردارمحمد هاشم محمد زایی چنین نگاشته است:

« او در برابر اقوام و قبایل روش تبعیضی داشت و به اقلیت های هزاره، ازبک وغیره با حقارت می نگریست، به لسان پشتون ارجحیت می گذاشت و آموزش آنرا اجباری ساخت بود. پول دوست بود، بطوریکه سرمایه اش را ملیونها تخمین میزدند و اورا «راکفلر» افغانستان می شمردند.» ( 17)

در تاریخ افغانستان محمد هاشم خان با حکومت مطلق العنان فاشیستی- خاندانی خویش برای نخستین بار با ادامه خشونت، خودکامگی، جباریت، اعدام و شؤنیزم قبیلوی خود، روش «مثله» کردن را در مقابل مخالفین حاکمیت های استبدادی و خودکامگان در افغانستان «کشف» نمود. در ضمن یک عده از کهنسالان هموطن ما که تا کنون در قید حیات هستند از «سفاکیت» بی مانند و جبرهای طاقت فرسای دوران محمد هاشم و بردارانش خاطرات بسیار غم انگیز و فراموش ناشدنی هنوز دارند که هر انسان را به واهمه مرگ می اندازد. 

- اعدام عبدالخالق قهرمان و متعلقین وی:

میراث داران عبدالرحمن خانی و نادرخانی با هرگونه خشونت، خصم، تعصبات مذهبی، قومی، سیاسی، خاندانی و شؤنیستی خودها با شکنجه های بی نظیر تاریخ به مثله نمودن و اعدام عبدالخالق قهرمان ملی افغانستان و متعلقین اش دست به کار شدند:

« اعدام شانزده نفر بقرار ذیل:عبدالخالق خان هزاره کشندهء نادرشاه، محمود خان معاون عبدالخالق خان، خداداد خان هزاره پدر عبدالخاق خان، مولاداد خان هزاره کاکای عبدالخالق خان، قربانعلی خان هزاره مامای عبدالخالق خان ( بعدها گفته شد که مادر و خاله و خواهر صغیر عبدالخالق خان در زندان زنانه سرای بادام بنام تداوی از بین برده شده و اجساد شان شبانه در گورستانی مجهول در شهدای صالحین کابل مدفون گردید و باین صورت چراغ خانوادهء او خاموش گردید.)، علی اکبر خان غندمشر کاکای محمود خان متعلم معاون عبدالخالق خان، غلام ربانی خان و مصطفی خان و عبدالطیف خان پسران خانوادهء چرخی، محمد ایوبخان معاون اداری لیسه یی که عبدالخالق در آن تحصیل می کرد( لیسه نجات)، میر عزیزخان و میر مسجدی خان و محمود خان دوم و محمد زمان خان و میرزا محمد خان و امیرمحمد خان ناشرین شبنامه.»  (18)

مثله کردن عبدالخالق قهرمان در تاریخ افغانستان یک «کشف» جدیدی از جنایات سردمداران جلاد و خون آشان کشور ما می باشد که برای بار اول افتخار آنرا محمد هاشم و بردارانش در برابر حق طلبان، آزادیخواهان ملی و مردمان تحت ستم و محکوم کشور ما کمایی نمودند.

آیا این چنین «مثله کردن» را حد اقل تاریخ افغانستان، نسل موجود و آینده کشور ما فراموش خواهند نمود و این شیوهء مثله کردن برای نسل موجود و آیندگان میهن عزیز ما یکی از منابع دیگری «شناخت» جوهر استبدادیان و نظام سیاسی- اجتماعی آزادی ستیز در افغانستان نخواهد بود؟

از این گونه جنایات ضد بشری و ضد ملی زمامداران مستبد آل یحیی در جامعه با اثبات رسیده اند که بستر «بحران هویت ملی» بازهم گسترش پیدا نموده و پیش شرط های همبستگی مذهبی، مشارکت ملی، وحدت ملی، دولت سازی، ملت سازی و بالاخیره تحقق نظام دموکراسی را شدیدا ضربه پذیر کرده اند.

خشونت نظامی و ایدولوژیکی حزب دموکراتیک خلق افغانستان:

در این نبشته امکان تحقیق وسیع، قناعت بخش و بنیادی از انگیزه ها و نتایج کودتای خونین و فاجعه آفرین هفت ثور تا سقوط رژیم کمونیستی سال 1992 نیست، بلکه صرفا به عنوان «مشت نمونه خروار» یک چند نقل قول را از حاصل منفی خشونت نظامی و ایدولوژیکی برخی از دست اندرکاران دولت وقت و آنهم فقط به رویت چند سند محدود دست داشته ارائه می گردد و نه بیش از این.

وقتیکه خشونت نظامی و ایدولوژیکی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را عنوان قرار دادم؛ هرگز به این معنا نبوده و نیست که «همه» افراد این حزب مرتکب خشونت، شکنجه، غارت، ویرانی کشور، آوارگی ها، کشتارهای مردم افغانستان گردیده اند. بلکه سخن من متوجه آن افراد حزبی می باشد که عملا مرتکب نقض حقوق بشر، خرابی کشور، میهن فروشی، بی سرنوشتی و قتل های مردم ما با حامیان خارجی خویش در افغانستان شده اند.

زمانیکه تنش ها میان محمد داؤد رییس جمهور و سران حزب دموکراتیک خلق افغانستان بالا گرفتند؛ آنگه بعضی از رهبران آن از سوی دولت وقت راهی زندان گردید. در این وقت حفیظ الله امین با  سایر رفیق های خود با هدایت و تحقق نیات تطاولگرانهء زمامداران کرملین با خشونت نظامی و ایدولوژیکی کودتای هفت ثور 1357خورشیدی ( 27 اپریل 1978) را  در برابر محمد داؤد با خون ریزی انجام دادند و نظام جمهوری را سرنگون کردند. یعنی این بار جای دیکتاتوری میراثی- خاندانی پنچ ساله محمد داؤد را یک جمع ایدولوژیک تک حزبی، نظامی و وابسته به خارج گرفتند.

مدت دیری نگذشت که دولتمداران کمونیست تازه به دوران رسیده از یک سو میان خودها درگیرشدند و جمعی را مغلوب ساختند. و از سوی دیگر با خشونت نظامی، ایدولوژیکی خوها به ظلم، غصب زمین های شخصی مالکین و توزیع آن برای دهاقین، دین ستیزی، زندانی کردن، کشتارهای مردم و نقض حقوق بشر جهت تحقق اهداف ایدولوژیکی خود و حامیان خارجی شان به صورت بسیار قهرآمیز و خونین در جامعه اقدام نمودند.

در این زمینه خوب ملاحظه می گردد که چگونه برخورد خشونت بار و ددمنشانهء تک حزبی و ایدولوژیکی علیه افراد غیر حزبی و توده های تحت ستم  در کشور صورت گرفت:

« اصلا توده های مردم بمثابه کلته های بی اراده انسانها تلقی میگردیدند که گویا هیچگونه حق شرکت در اداره امور دولت و جامعه را نداشتند و گویا صرف وسیله ای برای منویات رژیم بودند.

برخوردهای خشن در برابر غیر حزبیها و گروه هایی از مردم مانند متشبثین ملی، پیشه وران و کسبه کاران تحت عنوان کنترول بر قیمتها و بازار صورت میگرفت. به کار و اندیشه روشنفکران، فرهنگیان و هنرمندان اصلی وقعی گذاشته نمیشد و صرف به اشخاص چاپلوس مشرب و مداهنه کار مجال تظاهر داده میشد. نسبت به عقاید، معتقدات، عنعنات، رسوم، رواجها و سنن مردم بی احترامی صورت میگرفت و تظاهر به لاقیدی جزء افتخارات انقلابی شمرده میشد.» (19)

در یکی از برنامه های دولت مستبد کمونیستی وقت، حل مسأله کوچی ها نیز مطرح بود. کسانی که از تهاجم مصیبت آفرین کوچی ها بالای علف چرها و پامال نمودن مزارع اهالی تمام ولایات کشور و به خصوص در هزارستان و مناطق هزاره نشین آگاهی داشتند و حل عادلانهء این بحران را به مقامات دولتی پیشنهاد کردند. اما، نور محمد تره کی رییس دولت کمونیستی وقت به طور مشخص و با صراحت کلام راه حل بحران کوچی ها و هزاره ها را با «شیوهء» عبدالرحمن خانی چنین دستور داد:

« نمیشود کوچیها را از مالداری منع کرد. بهتر است که مناطق مرکزی کشور ( هزارستان یا هزاره جات) بحیث چراگاه های کوچیها اختصاص داده شود و هزاره ها بجاهای دیگر کوچانده و مسکون ساخته شوند!» (20)

آیا صدور این حکم، دلالت به نیات و عملکرد فاشیستی نور محمد تره کی به تأسی از میراث شوم عبدالرحمن خانی نسبت به «نابودی» هزاره ها از بالای خانه، کاشانه، چرگاه ها و مزارع خصوصی شان در افغانستان نمی کرد؟

حفیظ الله امین تکتاز میدان و جبار زمان که از پشتوانه قدرتمند نظامی، استخباراتی، مادی در داخل کشور و همچنان از حمایت بی دریغ کرسی نشینان استعمارگر کرملین برخوردار بود، حکم «نابودی» مقاومت کنندگان و مخالفین را اینگونه صادر نمود:

« انقلاب و دکتاتوری پرولتاریا هنگامی به پیروزی کامل میرسد که هرگونه مخالفتی و مقاومتی در برابر آن درهم شکسته شود و هر مخالفی از سر راه آن برداشته شود!

برای ساختمان افغانستان نوین (!) ضرورت به نفوس زیاد نیست. سه- چهار ملیون پرولتاریا و نیروی کار وفادار به آرمانهای انقلاب ثور کافی است که جامعه را دگرگون سازند و سوسیالیزم را در کشور به پیروزی برسانند!» (21)

سید عبدالله سفاک قوماندان مشهور زندان پلچرخی در وقت شکنجه زندانیان و صدور حکم نابودی محبوسین مقاصد و دستورات شوم سران دولتی وقت را اینگونه بیان کرد:

« دولت خلقی به افراد مخالف ضرورت ندارد، کافی است که یک ملیون از وفاداران خلقی وجود داشته باشند تا چندین ملیون افراد بیکاره مرتجع و ضد انقلاب (!)» ( 22)

در جای دیگر کارکرد زمامداران دولت کمونیستی دست نشانده را در مورد نقض کرامت انسانی و ضد اسلامی  و ضد ملی چنین می خوانیم:

« اکثر زندانیان سیاسی بدون کدام مجوز قانونی دستگیر میشدند و هرگونه تماس شان به برون قطع میگردید و به سادگی از بین میرفتند». (23)

آیا این چنین اعمال رژیم وقت مغایر کامل ارزش های دینی، انسانی، اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق های جهانی، تعهدات مقبول بین المللی و.. ضد ملی در افغانستان نبودند؟

 مضاف بر آن، اینگونه اقدامات ضد ملی و جنایات حکام وقت در ماه مارچ سال 1979 میلادی در قیام حوت شهر هرات بیش از 25 هزار نفر با دستور نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین به قتل رسیدند که از دیده ای تاریخ و هموطنان ما پوشیده نخواهد ماند.

آقای فردهالیدی که یکی از افغانستان شناسان وقت در لندن بوده ،هدف و برنامه حفیظ الله امین را نسبت به مخالفین که مغایر هرگونه ارزش های انسانی، بین المللی و ملی کشور بودند، اینگونه شرح می دهد:

« رهبر خلقیها، حفیظ الله امین در برابر مستمعین حزبی خویش با غرور اظهار داشت: « ما افغانها، مخالفین خود را با گلوله نمی زنیم. ما کله های آنان را با توپ به هوا می پرانیم.» (24)

آقای سترجنرال عظیمی که خود  یکی از عضای حزب دموکرات خلق افغانستان بود، «اسمای» یک تعداد محدود از خشونتگران نظامی، قاتلان حزبی و ایدولوژیک کمونیستان بر سر اقتدار وقت را که مرتکب کشتارهای مردم کشور ما شده بودند، اینگونه معرفی داشته است:

« مشهورترین آدم کشان و قصبان آن دوره را که مردم تا همین اکنون باخوف و وحشت از آنها یاد می کنند، اشخاص ذیل تشکیل میداد: عبدالله امین برادر حفیظ الله امین، اسدالله امین برادر زاده و داماد امین، اسدالله سروری، عزیزالله خواهر زادهء اسدالله سروری، سید منصور هاشمی، سید عبدالله قوماندان محبس پلچرخی، غلام جیلانی رئیس لوژستیک وزارت دفاع، کبیرکاروانی، تورن اورنگ، سید داود ترون، روزی، اقبال و جانداد و البته شخص امین،  مردم می گفتند که عبدالله امین حتی در محضر عام آدم می کشت و مردم را زنده، زنده زیر خاک می نمود. محمد علی دریور بلدوزر مؤسسات صنعتی پلخمری برایم چنین قصه کرد:

« از استقامت پلخمری بطرف بغلان، جائیکه پل هاشم خان قرار دارد گذشته بطرف راست دشتی بنام بایسقال که قبلا برای تربیه گوسفندان قره قل اختصاص داده شده بود چند اتاق بدین مقصد در آنجا اعمار گردیده بود، به امر عبدالله امین گودال بزرگی بوسیله بلدوزر توسط اینجانب حفر گردید که در آنجا انسانها را زنده به گور می ساختند و من مجبور بودم که روی آنها را با خاک بپوشانم. آن انسانها مانند مور در زیر خاک روزهای طولانی شور میخوردند. » (25)

یکی از منابع بین المللی در مورد یک نمونه یی از اعدام ها، شکنجه های گوناگون حکام جابر وقت چنین گزارش داده است:

« بنا به گزارش سازمان عفو بین الملل، شمار زندانیان سیاسی در سال 1978 به هزاران تن تخمین زده شده بود که هر شب در حدود پنجاه یا یکصد نفر آنان اعدام میگردیدند. گزارش دیگری از این سازمان با اعتبار مدافع حقوق بشر مشعر است که شوکهای برقی، شلاق زدن، ناخن کشیدن وغیره شکنجه های معمول رژیم را تشکیل میداد.» ( 26)

در جای دیگر آقای عظیمی چند نمونه یی از خشونت، عملکرد ضد انسانی، فاشیستی و تک حزبی دولتمداران تحت حمایت شوروی را در افغانستان چنین بر می تابد:

« یا بنام اخوان الشیاطین، شعله یی، ستمی، افغان ملتی، سامایی و هزارو یک نام دیگر از طیاره ها به زمین پرتا می گردیدند.» (27)

پرتاب نمودن مخالفین از طیاره بالای کوه ها و سخره ها از سوی خشونگران مسؤلین نظامی، امنیتی وغیره دولتمداران جابر وقت یک «کشف» نوین دیگری از جنایت در تاریخ افغانستان می باشد که قبلا سابقه نداشت.

دولت وقت پس از تظاهرات و قیام برحق چنداول شهر کابل، تعداد کثیری از مردم غیر نظامی هزاره را از کوچه و بازار توسط عمال خویش دستگیر و روانه گورستان های نا معلوم  گردند:

« در آنروز به گفتهء شاهد عینی بیشتر از دوهزار نفر افراد هزاره از جادهء میوند جمع آوری گردیدند. با گناه و یا بی گناه، تشخیص داده نمی شد. پس هر کس که هزاره بود، از سقا گرفته تا جوالی میبایست گرفتار می شدند و در گورهای دسته جمعی دولت دفن میشدند.» ( 28)

شادروان فرهنگ جریان دستگیری و اعدام شدگان تظاهرات چنداول کابل را توسط افراد نظامی، امنیتی و... دولت وقت چنین نگاشته است:

« از بین مردم، هزاره یا به اصطلاح خودشان« بینی پچقان» را جدا نموده، به گروه اعدام می سپردند. هنگام شب چنداول توسط نیروی نظامی محاصره شده و صاحب منصبان عنفا به خانه ها داخل می شدند، جوانان را دستگیر و پول و اشیای گرانبها را به یغما می بردند و به مقدسات مذهبی مردم بی احترامی می نمودند. در هر خانه ای که شخص مجروح دیده می شد بدون تحقیق اینکه آیا در تظاهرات شرکت داشت یا تصادفا جراحت برداشته، نه تنها شخص مجروح بلکه تمام مردان خانه را با خود برده، سر به نیست می کردند. به این صورت بقیهء عالمان دینی و روشنفکران اهل تشیع در چنداول و سایر نقاط شهر به دلیل به اتهام شرکت در تظاهرات زندانی و بیشتر مفقود شدند....

تعداد مجموعی شهیدان این قیام اعم از آنانی که در برخوردها کشته شدند یا بعدا اعدام و مفقود گردیدند، ده هزار نفر تخمین شده است  که بیشتر ایشان از هزاره ها و قزلباشان کابل بودند (29)

آیا این چنین کشتارهای دسته جمعی ناشی از میراث و پروژه های نسل کشی عبدالرحمن خانی در مورد هزاره ها، قزلباشان و سایر شیعیان، توسط دولتمداران جابر و نژاد پرست وقت در افغانستان تکرار نشدند؟

خشونت، خصم شؤنیستی این دولت مطلق العنان و مستبد و دست نشانده اتحاد شوروی را در مورد هزاره ها بازهم با تأسی از میراث جلادانهء عبدالرحمن خانی چنین می خوانیم:

« رژیم امین به نحو بیمارگونه ای با هزاره ها خصومت می ورزید؛ چنانکه همه بیاد دارند که عبدالله امین برادر حفیظ الله امین، اهال پغمان را هنگامیکه گرد آورده و برای جنگ به بامیان تشجیع و اعزام می نمود، در سخنرانی خویش، آشکار این شعار و هدف معروف امیر عبدالرحمن را تکرار کرد:

« سر مردم هزاره از ما و مال و ناموش شان از آن شما!» (30 )

این فرمان نابودی هزاره ها یعنی: « سر مردم هزاره از ما و مال و ناموس شان از آن شما!» از سوی عبدالله امین با این فرمان رسمی و فتوای ملاهای درباری عبدالرحمن کاملا یکی بود که یکصد سال قبل به خاطر «نابودی» هزاره ها صادر شده بود، یک بار دیگر توجه نماییم:

« در این زمان عبدالرحمان با قبایل محمد زای و احمدزای به توافق رسید که علیه هزاره ها بجنگند:«سرهای شان از من و اموال و اطفال شان از شما». سپس جنگ بزرگی بین هزاره ها و پشتون ها (افغان ها) شروع شد، که در نهایت پشتونها پیروز شدند و بهسود، دایزنگی، دایکندی، شهرستان و دیگر جاها را به تصرف خود درآوردند؛ کلیهء هزاره های این مناطق یا کشته شدند و یا سرزمین خود را ترک کردند.» (31)

زمامداران کمونیستی وقت با هرگونه برپا کردن شکنجه ها، زندانی ها، اعدام ها، ترورها، قتل عام ها و... نتوانستند که مقاومت آزادی بخش و برحق مردم کشور ما را علیه خشونت ها و کشتارهای نظامی و حاکمیت استبدادی خودها خاموش نمایند؛ بالاخیر به صورت مؤکد و مکرر بار دیگر خاستار کمک نظامی از شوروی جهت اشغال کشور و حفظ تاج و تخت خودها در افغانستان گردید:

« در هر حال، هرچه محرک امین بوده باشد، وی از ماه مارچ 1979 به بعد چهارده مرتبه ورود قوای شوروی را به افغانستان تقاضا نمود. رهبران خلقی مجموعا 21 بار این تقاضاها را بعمل آورده بودند. امین تنها پس از غصب کامل قدرت 7 بار تقاضاهای خویش را بگونه  مشخص ارائه نمود و صرف در ماه دسمبر سال 1979 وی چهار تقاضانامه در این باره به مسکو فرستاد.» (32)

در ضمن در این روزها، در رسانه های دیداری، شنیداری و مطبوعات افغانستان از 400 اجساد دفن شده در گورهای دسته جمعی عصر حاکمیت حفیظ الله امین کشف و چنین گزارش داده شده اند:

« مقام‌هاي دولتی اعلام كردند اجساد صدها غيرنظامي افغاني كه در دوران حكومت كمونيستي دركشور كشته شده بودند را دريك گور دسته جمعي در شمال شرق افغانستان كشف كرده‌اند.

به گزارش ايسنا به نقل از خبرگزاري رويتر، اين گور دسته‌ جمعي در خارج از شهر فيض‌آباد مركز ولايت بدخشان كه منطقه‌اي هم مرز چين، تاجيكستان و پاكستان است، كشف شده است.

صبغت الله خاكساري، رييس آژانس دولت محلي كه مسوول يافتن بقاياي قربانيان جنگ‌هاي دهه‌هاي گذشته در كشور است، به رويتر گفت: ما تا كنون موفق به كشف بقاياي 400 جسد شده‌ايم و بيم آن مي‌رود كه اجساد بيشتري را كشف كنيم.

به گفته‌ي وي درميان قربانيان تعدادي زن و افراد سالخورده ديده مي‌شود و برخي از آنها دست‌ها و چشم‌هايشان نيز بسته است. تعدادي از اين افراد با زنجير به يگديگر بسته شده‌اند و آثار گلوله برروي برخي اجساد ديده مي شود » (33 )

در  مورد کشف 400 نفر اجساد در بدخشان و دیگر کشتارهای دسته جمعی دولت وقت در سایت انترنتی آریانانت چنین نوشته شده است:

«اين افراد در دوران حكومت "حفيظ الله امين "به قتل رسيدند.

پس از سرنگوني حكومت "داوود خان" در سال ‪ ۱۳۵۷و روي كار آمدن دولت‌هاي طرفدار شوروي سابق در افغانستان، بيش از ‪ ۶۵هزار نفر از مخالفان دولت گروهي تيرباران و يا زنده بگور شدند.» (34)

 

خلاصه:

 در اثرخشونت های تک حزبی، نظامی، تک ایدولوژیکی و سفاکیت های مختلف دیگری  گروهی و حتا شخصی افراد نظامی، خاد، اکسا و... حزب دموکراتیک خلق ( نه همه افراد آن ) بودند که نه تنها افغانستان را به تاریخ 27 دسمبر 1979میلادی تسلیم نظامیان شوروی کردند و کشور ما را به خاک و خون کشانید، بلکه زمینه عینی نفوذ، دست اندازی های کشورهای استعمارگر جهان، منطقه، همسایه و تربیت و زایش تروریزم مسلمان نماها را در افغانستان مساعد ساختند.

یعنی، از آغاز کودتای 27 اپریل سال 1978- 1992 میلادی بر طبق گزارشات مختلف ملی و بین المللی بوده که برخی از مسؤلین نظامی، امنیتی وغیره حزبی کشتارها و آوارگی ها را با ارتش شوروی که بیش از یک و نیم میلیون نفر کشته، یک میلیون نفر معلول، پنج میلیون آواره در خارج، هزاران تلفات مادی،  و...  می شدند، بر مردم و سرزمین افغانستان تحمیل گردیدند.

 انگیزه های تمام چنین آوارگی ها، شکنجه ها، ترورها، معلولین جنگی، ویرانی کشور، کشتارهای دسته جمعی و... در افغانستان از آغاز حتا تا آخر به دوش بانیان خشونگر و عاملین «جنگ سرد» میان بلوک شرق تحت رهبر اتحاد جماهیر شوروی سابق و غرب تحت رهبری ایالات متحده امریکا و متحدینش بودند که مردم و کشور ما را نسبت به هر وقت دیگر «قربانی» رقابت های استعماری و چپاولگرانهء خود و عمال خویش کردند و افغانستان را دچار «بحران» ویژه یی نمودند.

این هم یکی از انگیزه های نوین «بحران هویت ملی » در کشور ما می باشد که بر پیکرهء مردم ما شدیدا سنگینی می نماید؛ و حتا پیش زمینه های «اندیشهء» استقترار صلح، تأمین امنیت، همبستگی ملی، ایجاد حاکمیت مستقل ملی، ملت سازی، دولت سازی و تحقق نظام مردم سالاری را در افغانستان شدیدا خدشه پذیر نموده اند.

ادامه دارد

روز یکشنبه 2 ثور 1386 خورشیدی برابر با 22 اپریل 2007 میلادی/ آلمان

--------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1- ص 68 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

2- ص 44«افغانستان در مسیر تاریخ» جلد دوم/ تاریخ چاپ 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

3- ص 44 «افغانستان در مسیر تاریخ» جلد دوم/ تاریخ چاپ 1999، ویرجینیا، ایالات متحده امریکا.

4 - ( منبع: سایت آریانانت 31 مارچ 2007 م )

5 - ص 20 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

6- ص 20 «اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان» جلد اول و دوم، نویسند: سترجنرال محمد نبی «عظیمی»، طبع دوم: تابستان 1377هجری ش. پشاور.

7- ص 55 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

 8- ص 74 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

9- ص 21«اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان» جلد اول و دوم، نویسند: سترجنرال محمد نبی «عظیمی»، طبع دوم: تابستان 1377هجری ش. پشاور

10- نامه مورخهء 19 اپریل 2007 میلادی ارسالی آقای عزیز جرأت مدیر مسؤل سایت مشهور آریایی از سویدن.

11- ص 61«افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

12- صفحات 66 و 67 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

13- ص 108 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

14- ص 72 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

15- ص 163 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

16- صفحات 171- 172 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

17- ص 25«اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان» جلد اول و دوم، نویسند: سترجنرال محمد نبی «عظیمی»، طبع دوم: تابستان 1377هجری ش. پشاور

18- ص169 «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، تألیف: میر غلام محمد غبار، تاریخ طبع: جون 1999، ویرجینیا ایالات متحده امریکا.

19- ص 373 « یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی خاطرات شخصی با برهه هایی از: تاریخ سیاسی معاصر افغانستان» ، نویسنده: سلطان علی کشتمند، چاپ اول: 2002.

20- ص 417 « یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی خاطرات شخصی با برهه هایی از: تاریخ سیاسی معاصر افغانستان» ، نویسنده: سلطان علی کشتمند، چاپ اول: 2002.

21- ص 485 « یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی خاطرات شخصی با برهه هایی از: تاریخ سیاسی معاصر افغانستان» ، نویسنده: سلطان علی کشتمند، چاپ اول: 2002.

22- ص 486 « یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی خاطرات شخصی با برهه هایی از: تاریخ سیاسی معاصر افغانستان» ، نویسنده: سلطان علی کشتمند، چاپ اول: 2002.

23- ص 492 « یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی خاطرات شخصی با برهه هایی از: تاریخ سیاسی معاصر افغانستان» ، نویسنده: سلطان علی کشتمند، چاپ اول: 2002.

24- ص 485 « یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی خاطرات شخصی با برهه هایی از: تاریخ سیاسی معاصر افغانستان» ، نویسنده: سلطان علی کشتمند، چاپ اول: 2002.

25- ص 169 «اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان» جلد اول و دوم، نویسند: سترجنرال محمد نبی «عظیمی»، طبع دوم: تابستان 1377هجری ش. پشاور.

26- ص 490«اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان» جلد اول و دوم، نویسند: سترجنرال محمد نبی «عظیمی»، طبع دوم: تابستان 1377هجری ش. پشاور.

27- ص 175 «اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان» جلد اول و دوم، نویسند: سترجنرال محمد نبی «عظیمی»، طبع دوم: تابستان 1377هجری ش. پشاور

28- ص 193«اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان» جلد اول و دوم، نویسند: سترجنرال محمد نبی «عظیمی»، طبع دوم: تابستان 1377هجری ش. پشاور

29- صفحات 130- 131 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد دوم چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان ایران.

30- ص 536 «اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان» جلد اول و دوم، نویسند: سترجنرال محمد نبی «عظیمی»، طبع دوم: تابستان 1377هجری ش. پشاور.

31 - ص 164«هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

32- ص 582 « یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی خاطرات شخصی با برهه هایی از: تاریخ سیاسی معاصر افغانستان» ، نویسنده: سلطان علی کشتمند، چاپ اول: 2002.

33 - منبع: آریایی: جمعه 24 حمل 1386 خورشيدی برابر با 13 اپريل 2007 ميلادی.

34- منبع: سایت آریانانت.

 

بخش های قبلی

 


بالا
 
بازگشت