گزینه خشونت های خونین از تاریخ افغانستان

 

انجنیر سخی ارزگانی

قسمت سوم:

خشونت نظامی- شؤنیستی علیه تاجیک ها:

امیرعبدالرحمن خان به خاطر کسب انحصار حاکمیت قبیلوی، خاندانی، شخصی و نوکر منشی خویش نسبت به انگلیس ها در برابر تمام اقوام و مردم کشور ما از هرگونه تعصب، ددمنشی، غارت، استبداد، خونریزی، اعمار کله منار و تصفیه ویژه یی قومی دریغ نورزید.

 از آنجایئکه از جمله مردم آزادهء تاجیک ما هم علیه استبداد، خشونت، چپاول، تزیید مالیات کمرشکن، قتل ها، نسل کشی ها و... عبدالرحمن و حکامش خون آشام شان نیز به مقاومت انسان دوستانه، ملی گرایانه و عادلانه بر خواستند؛ اینها نیز مورد خشونت نظامی، آوارگی، کشتار، کله منار و خصم ویژه یی امیر و عمالش قرار گرفتند که قبل از این شاهد آن نبودند و یا کمتر بودند.

هرچند در ظاهر امر، اقوام ساکن تمام ترکستان زمین و یا ولایات شمال امروزی افغانستان به جرم «انتقام گیری» از سردار اسحق خان مورد کینه توزی، خشونت نظامی، بی خانمانی، تطاول، غصب زمین ها، تصفیه نژادی و... توسط عبدالرحمن و دولتمدرانش قرار گرفتند؛ اما در واقعیت امر، امیر کابل جهت «تسلط مطلق» تک قبیلوی، تک خاندانی و تک شخصی خود از ریزش خون ها، قتل ها و اعمار کله منارهای مسلمان و غیر مسلمان مردم ما در سراسر افغانستان هم دریغ نکردند که اوراق ننگین و خونین تاریخ از آن شهادت می دهند.

از آنجائیکه در ولایات شمال کشور، سردار اسحق خان نسبتا از روش ملایم در برابر تمام اقوام کشور در آن حیطه برخوردار بود؛ مسلما که این شخص از پایگاه نسبتا خوبی اجتماعی و مردمی مستفید بود که امر برای امیر وقت و حکامش دردآور بود. از سوی دیگر، عبدالرحمن قبل از این در عصر پدر خویش نیز مامور ولایات شمال کشور بود که با خشونت، جبر و کشتار از مردم مالیات طاقت فرسای را از مردم اخاذی می کرد با مردم رفتار غیر انسان را پشت سر کرده بود.

این مسأله هم موجب آن گردید که عبدالرحمن در برابر کلیه مردمان شمال اعم از تاجیک، اوزبیک، هزاره، ترکمن، قزاق، قرغیز و خلاصه شیعه و سنی وغیره با چنان خشونت نظامی و کشتارها عمل نمود که قبلا در این حیطه تمدن پرور و مدنیت خیز سابقه نداشت. منجمله چند نمونهء از جنایات عبدالرحمن و حکامش را در مورد تاجیکان تحت ستم و محکوم تاریخ کشور خودها توجه نماییم که بر مبنای مدارک معتبر تاریخی کشور شمه یی از خشونت ها، بیدادگری، چپاول ها، کشتارها، کله منارها، نسل کشی ها و... به خاطر «آگاهی مکرر» سازنده و «عبرتگیری» مثبت از تاریخ و گذشته ها خدمت خوانندگان گرانقدر و هموطنان داغدیده ای افغانستان تقدیم می گردد:

 - به دهن توپ دادن مردم تاجیک:

عبدالرحمن در سفرنامه و خاطارت خویش، کشتن مردم حضرت امام و تالقان را اینگونه نقل می کند:

« سوارهایی که من به جهت پیش قراولی مأمور کرده بودم اتصالا  با این جمعیت مشغول از زدو خورد بودند و از طرفین دویست نفر کشته می شدند و کسانی را که اسیر می شدند من به دهن توپ می گذاشتم. در مدت سه ساله اغتشاش تعداد کسانی که به این قسم من کشته ام تقریبا پنج هزار نفر می شدند و تعداد کسانی که از دست لشکر من کشته شدند ده هزار نفر بودند.» (1 )

آیا در تاریخ بشریت گاهی اسیران اینگونه به صورت دسته جمعه به قتل رسیده بودند که عبدارلرحمن میراث دار گردید؟

امیر عبدالرحمن خان با افتخار تمام آمار کشته شدگان اسیر را نیز به گونهء در بین مردم اعلام می کرد که یک «زهرچشم» برای سایر آزادیخواهان و به خصوص برای مقاومت کنندگان و آزادیخواهان تاجیک بود تا از مقاومت برحق و عادالانه خودها بر ضد استبداد دولتی دست بردارند و تسلیم بدون قید و شرط دولتمدارن شؤنیست عصر گردند. باز هم در همین کتاب از قول امیر سفاک کابل می خوانیم که:

« هشت نفر کاپیتان را حکم دادن به دهن توپ گذاشتند.» ( 2 )

خشونت، خصم و جلادیت عبدالرحمن در مورد تاجیک های تحت ستم، چنان به اوج خود رسیده بود که تنها به «توپ دادن و کشتن» تاجیکان مظلوم را بدین منوال قناعت نکرده و هم عطش ددمنشانه و جنون انگیز شؤنیستی امیر کابل و عمالش را ارضاء هم نمی نمودند؛ بلکه «اجساد» کشته شدگان تاجیک را عاری از کرامت انسانی، دور از اخلاق اسلامی و ملی در پیش «سگان» گرسنه آدم خور می انداخت تا «عبرت» برای سایر مقاومت کنندگان ضد دولت کابل و انگلیس ها در تمام نقاط  افغانستان اعم از تاجیک و غیر تاجیک باشد.

عبدالرحمن در یکی از خاطرات خود جریان جنایت خویش را با مباهات چنین می گوید:

« اشخاص مذکور در بین جواب و سوالی که با آنها کردم، اقرار نمودند که به سبب اینکه از افاغنه خیلی نفرت داشتند، دو سال بوده است راه زنی می کرده اند. اگرچه مشارالیه راضی شدند که هر شخصی دو هزار روپیه داده ، جان خود را بخرند، ولی من حکم دادم همهء آنها را به دهن توپ گذاشتند، ... حکم دادم بگذارند گوشت آنهار را سگهای اردو بازار بخورند و استخوانهای آنها را تا تمام بازار همانجا افتاده باشد.» ( 3 )

در تاریخ بشریت هر جلاد و قاتل و یا یک نظام فاشیستی که سرسخت ترین دشمن، مخالفین دین و دنیای خویش را با هر وسیله و انگیزه یی که می کشت، اجساد آنان را به «دهن سگ ها» نمی دادند؛ و می گذاشت که یا وارثین مقتولین و یا افراد نظامی دولتی، اجساد کشته شدگان را در قبرستان دفن کنند. اما در «اندیشه و فرهنگ» ضد انسانی و ضد اسلامی امیر عبدالرحمن این گونه بود که پس از انجام هارترین خشونت و جلادیت یکه تاز خویش، مقتولین را مورد «طعمه سگان» قرار می داد  و این یک «کشف نوین» از جنایت در برگه های از تاریخ خونین افغانستان و حتا در تاریخ جهان بشریت بود که عبدالرحمن بدان نایل آمد.

آیا بازماندگان چنین جنایات و تاجیکان عصر حاضر، نسل های آینده سیاست ها و عملکردهای شؤنیستی امیرعبدالرحمن خون آشام را با آسانی فراموش خواهند نمود و اینگونه تعدی ها و تصفیه قومی، برای نسل موجودهء تاجیک و آیندگان یکی از «مراجع بیداری» و«تعین سرنوشت» ملی، عادلانه، انسانی و دموکراتیک نخواهد بود؟

- کله منار از سرهای مقتولین مردم تاجیک:

امیر عبدالرحمن از خشونت، جنگ های تهاجمی، کشتارها و اعمار کله منارها در مورد مردم قطغن، تالقان و بدخشان با غرور فرعونی و فاشیستی خود چنین یاد دهانی می کند:

«این جنگ نه ساعت ادامه داشت. از طرف دشمن سه هزار نفر در میدان جنگ کشته شد و از طرف ما تخمینا صد نفر کشته  و چند نفر زخمی شدند. ششصد اسیر و پنج هزار اسب از دشمن به دست ما افتاد. من حکم دادم مناری از سرهای مقتولین دشمن ساختند تا بقیه دشمن خائف شوند. بعد گزارشی در باب این فتح بزرگ به عمویم نوشته از نصرتی که برای ما حاصل شده بود اورا تبریک نمودم.

 بعد از این فتوحات قطعی به میر های بدخشان یقین حاصل شد که با سربازهای تربیت شده نظام افغانستان در میدان جنگ نمی توانند روبرو شوند،... » ( 4 )

امیر کابل از جریان کشتن، به توپ دادن، به دهن سگ انداختن، نسل کشی تاجیکان و اعمار کله منارهای مردم تاجیک، چنان با خود می بالد و شادمانی می کرد که به همین مناسبت نسل کشی تاجیکان، حتا « پیام تبریکی» را برای کاکای خویش نیز فرستاد.

 ملاحظه می گردد که عبدالرحمن و لشکرش چنان واهمه مرگ، هنگامهء نابودی، غارت، آوارگی و نسل کشی را در در ولایات شمال افغانستان به موجود آورده بودند که منجمله خوانین بدخشان به خاطر حفظ  جان، خانواده و مال خودها، باج های ذیل را برای این امیر خون آشام پیشکش نمودند:

«میرهای بدخشان از ورود من مطلع شده شش نفر غلام بچه مهوش و نه رأس اسب با زیق و یراق نقره و نه مشک عسل و پنج بعله قوش و د و قلاده تازی بطور پیشکش به جهت من آوردند.» (5 )  

- دعوت افغان های هندی جهت گرفتن زمین های تاجیکان:

عبدالرحمن به خاطر تحقق نابودی سایر اقوام کشور، حتا افغان های هندی را نیز دعوت کرد که برای گرفتن زمین های حاصل و مناطق سرسبز  مناطق شمال کشور ما از هندوستان به افغانستان بیایند و زندگانی آرام  و شکوهمند را داشته باشند:

« اگر گذران شما که ملک عبدالله خان می باشد و طایفهء شما که به شما تعلق دارد، در همان علاقهء هندوستان و مملکت انگریزی می شود، پس بهتر آن است که خیال آمدن و داخل شدن علاقهء افغانستان را نکنید. من از آن نفعی که از شما به دولت افغانستان برسد گذشتم، آمدن شما که از راه دوستی و غم شریکی نباشد، یک ضرر به دولت افغانستان و ده ضرر کلی به خود شما و مال و عیال و اولاد شما می رسند! چقدر زحمت بکشم و چه قدر اقوام را که به دشمنی شما آمده و منتظر وقت و فرصتند، از دشمنی شما ممانعت کنم و شب و روز نگران احوال شما و دشمنان شما بوده باشم….

هیچ عاقلی به ضرر دیگری بی سبب و جهت روادار نمی شود. و اگر گذران شما در حدود مملکت سرکار انگیریزی نمی شود و عقده گشایی کار شما حصر به آمدن افغانستان است! ...سررشته این است که از ده خانه، یک خانه و از صد خانه، ده خانه و از هزار خانه، صد خانه  از ملک زادگان بهر چهل خانه، خانه یک ملک زده باشد که سرپرستی  باقی خانوار را عهده بردار شود، به من سپرد کنید که خانه وار مذکور، همه صاحب مال و صاحب اعتبار و آدمان لایق و درست باشند. تا خانوار مذکور را داخل «علاقهء مملکت افغانستان»، به زمین پر آب و علف و آباد و «دشت وسیع»، مثل «قطغن» جای سکونت بدهم و آنها را در محل و مقام سکونت خود چه در مال داری و چه در زراعت بهره باب و نفع بردار شوند. و آنقدر بر آنها خوش بگذرد که بهتر از آن حدود جایی را در عالم ندانند! و اگر تقاوی به کار داشته باشند، تقاوی می دهم و زمینی را به قدر گذران و وسعت معاش آنها می دهم که هر قدر مالداری داشته باشند و هر قدر کشت و کار کنند، برایشان خوش بگذرد و به خوشی گذران بکنند. و زمینی را که جهت سکونت آنها مقرر می دارم از مشارکت دیگر مردم خلاص خواهند بود خود همان خانوار آب و علف آن را صرف زراعت و مالداری خود خواهند کرد. و بسیار از ظهور شفقت و مهربانی من راضی خواهند بود و آن خانوار را که در حدود مذکور جای می دهم، از برای من کمک خاطر جمعی خواهد بود که این قدر خانه وار از قوم خود در ملک قطغن و حایشهء مملکت افغانستان و این طرف دریا آمویه جای داده ام.

البته جای خاطر جمعیت! پس آمدن شما در یک خانه از ده خانه، جدا ساختن و به دست من سپردن، و من آنها را به زمین قطغن سکونت دادن، دلیل ظاهر غم شریکی شمایان و اعتماد و تسلی من با شما خواهد بود. و خانوار مذکور را که معتبر و صاحب استعداد و آدمان لایق می خواهم برای آن است که مردم همسایه بدانند و ببینند که فلان مقدار خانوار قوم افغانستان، آنقدر مردم درست و صاحب غیرت و دولتمند و مال دارند که بر سرزمین سکونت خود، جای می دهند. و زمین سکونت شان را کسی گرفته نخواهد توانست. در این صورت خانوار مذکوره بازوی دولت و به منزلهء پر و بال من خواهند بود و اگر خانه وار بیکاره و نادار باشند، بار خاطر خواهند شد.» (6 )  

از این دعوت عبدالرحمن از قبایل پشتون خاک هندوستان به افغانستان، خود به اثبات رسید که امیر وقت به خاطر اهداف شوم خویش، زمین های حاصل خیز تاجیکان را به صورت «غاصبانه» و «غیرحقوقی» به اتباع هند برتانوی تسلیم نمود؛ و این چنین تاجیک ها را از داشتن زمین های حقوقی و ملکیت خصوصی در سرزمین بومی شان محروم ساخت تا اینکه آنان به عنوان مزدور و دهقان بدون مالکیت، بالای زمین های غصب شده یی خودها برای بیگانگان غاصب به خدمت کردن وادار گردیدند.

به این معنا که امیر وقت، «حق» افراد تاجیک تبار را «غصب» نمود و آنرا برای افراد پشتون تبار تابع هندوستان «بخشید» تا این افراد پشتون به خاطر گرفتن همین زمین تاجیک از سیاست فرعونی و دولت جبار عبدالرحمن با هدیهء سر و مال خویش حاضر به دفاع شدند که این واقعه را تاریخ به صورت شفاف گواهی می دهد.

آیا این چنین عملکرد امیر کابل هم «بحران هویت ملی» را به نفع حفظ و تداوم حاکمیت شؤنیستی و ضد انسانی خویش بالای خون و پوست تمام مردم اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما تقویت نکرد؟

از آنجائیکه افغانستان سرحدات مشترک با  کشور های همسایه داشت و دارد؛ از جمله مردم تاجیک که مورد اذیت، بی سرنوشتی، خشونت نظامی، کوچاندن اجباری، قتل و... کله منارها از سوی حکام عبدالرحمن قرار گرفتند؛ متباقی کسان که از چنگ عمال امیر کابل جان سلامت را برده بودند، ناگزیرا به تاجیکستان، اوزبیکستان، ترکمنستان، هند برتانوی، چین، ایران و...با تلفات جبران ناپذیر و مشقات غم انگیزی پناه گزین گردیدند.

در این اثنا، ملکیت و زمین های این مردم شمال کشور که به خارج فرار کردند و یا کشته شدند؛ این زمین ها توسط امیر کابل به قبایل پشتون هند برتانوی و داخلی وطن ما توزیع گردید. در این مورد دانشمند گرانقدر و پژوهشگر جوان افغانستان آقای داکتر موسی از اسکان نمودن پشتون های خارج در افغانستان چنین می نگارد:

« هزاران تن از پشتونهای پاکستان در مناطق مختلف افغانستان اسکان داده شدند.» ( 7 )

ناگفته نماند که دولت های استبدادی و نژاد پرست وقت، اسکان نمودن پشتون های پاکستانی را به خاطر اغراض سیاسی و ضد انسانی و ضد اسلامی در ولایات شمال، هزارستان، غرب، کابلستان، جنوب و شرق افغانستان از عصر عبدالرحمن تا دوران امارت اسلامی طالبان ادامه دادند که زمینه های خشونت ها دشمنی ها را میان پشتون و سایر اقوام کشور افزایش دادند و «بحران هویت ملی» را بیشتر گسترش دادند.

پس از فوت عبدالرحمن، در عصر فرزندش امیر حبیب الله خان با اعلام عفو عمومی، یک عده تاجیکان از خارج به افغانستان باز گشتند. از جمله محمود خان تاجیک تبار باشنده منطقه «بارانه» شهر کهنه کابل که با خانواده خویش در «عصر خونین» عبدالرحمن فراری کشمیر گردیده بود. بعد از اعلان عفو عمومی از سوی امیر حبیب الله خان، محمودخان دوباره به منطقه پدری خویش در منطقه بارانه کابل باز گشت. محمود خان پسری داشت به نام محمد عظم محمودی. و از محمد عظم محمودی شش فرزند به نام های: «داکتر عبدالرحمن محمودی، داکتر محمد رحیم محمودی، محمد عظیم محمودی، نورالله محمودی، حبیب الله محمودی و امان الله محمودی» بجا ماندند که نقش مهمی را در کشور داشتند. به خصوص شادروان «داکترعبدالرحمن محمودی» فقید در افغانستان از شهرت و محبوبیت خاصی برخوردار بود و در تاریخ افغانستان از خدمات اجتماعی، طبی، سیاسی و فرهنگی او به خوبی یاد می گردد. از جمله برادران محمودی، تنها فعلا آقای امان الله محمودی در قید حیات در افغانستان به سر می برد و متباقی همه پدرود حیات گفتند.

خلاصه از آن وقتی که امیر عبدالرحمن پس از خون ریزی ها، آوراگی ها، کوچاندن های اجباری و نسل کشی های اقوام شمال کشور؛ زمین های مردمان مزبور را برای همتباران و همکاران نزدیک خویش رسما تسلیم نمود که یک «بحران هویت ملی» دیگری از این ناحیه در ولایات شمال میان پشتون و دیگر اقوام کشور ایجاد نمودند. یعنی خصومت های «جدید» از وقت عبدالرحمن بین اقوام پشتون و غیر پشتون در ولایات شمال خلق گردید که یک مانع دیگری را در جهت ایجاد نهادهای «هبستگی مذهبی»، «ملت سازی»، «وحدت ملی» و «دولت سازی» به وجود آورد.

متأسفانه که در وقت امیر حبیب الله ( پسر عبدالرحمن) و به خصوص در زمان حاکمیت خاندان آل یحیی زمینه های مسکن گزینی کوچی های داخلی و هند برتانوی پشتون تبار توسط دولتمداران وقت خلاف موازین انسانی، اسلامی و مصالح ملی کشور ما بالای علف چرها و اراضی شخصی مردم بومی شمال اعم از تاجیک، هزاره، اوزبیک، ترکمن و... اقوام افغانستان گسترش بیشتری یافتند که خصومت های نوینی فرسایشگر قومی را میان مردم غیر سیاسی کشور ما دامن زد و «بحران هویت ملی» را از این رهگذر نیز زیادتر توسعه بخشید.

ای کاش، که اگر عبدالرحمن، امیر حبیب الله و آل یحیی حد اقل برای پشتون های خویش صادقانه و حق طلبانه دلسوز و مهربان می بودند؛ که زمین های دولتی را به صورت انسانی، حقوقی و عادلانه برای پشتون های بی زمین داخل افغانستان رسما می دادند، نه اینکه اراضی تاجیک ها، هزاره ها، اوزبیک ها، ترکمن ها، بلوچ ها، قزلباش ها، بیات ها، هندوها، سک ها، یهودها و... سایر اقوام افغانستان را به خاطر تحقق اهداف سیاسی و شخصی خویش غصب و آنرا برای قبایل پشتون تبار داخلی و خارجی خویش تسلیم نمود که تا به حال «بحران آفرین» می باشد.

آیا منجمله تاجیک تباران کشور ما  چنین تظلم، حق تلفی، آوارگی، غصب دارایی، کشتارها و... کله منارها را که از سوی شاهان اجیر و زمامداران خودکامه و مطلق العنان افغانستان در گذشته ها متحمل شده اند، فراموش خواهند نمود؟

در باور این سطر تا زمانیکه از جمله، اراضی شخصی مردم شمال اعم از تاجیکان، هزارگان، اوزبیکان ، ترکمان و... اقوام کشور به وارثین و مالکین اصلی شان عملا مسترد نگردد؛ اثری از بنیاد «عدالت انتقالی» در این بخش از کشور به وجود نخواهد آمد و «دشمنی» میان پشتون و غیر پشتون در ولایات شمال، مرکز، غرب و... افغانستان بازهم سالیان دراز به نفع دشمنان بومی و خارجی ما ادامه خواهد داشت. تا وقتی که ریشه ها و عوامل خشونت، خصم، حق تلفی، ظلم، شؤنیزم قومی و دشمنی میان تمام اقوام افغانستان وجود داشته باشند و کلیه مردم  ما اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما حقوق عادلانه ملی و دموکراتیک شان برآورده نگردند؛ ایجاد پایه های «وحدت ملی» و «شکوهمندی های» زیربنای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و... در افغانستان محال است.

این دیگر منوط به نسل موجود تاجیکان کشور ما می باشد که از تاریخ گذشته و رویدادهای کنونی به صورت عاقلانه، آگاهانه و منطقی بیاموزند، در سدد «انتقام گیری» نباشند، با خود باوری خودها درست خودساز گردند و به دفاع از حقوق عادلانهء انسانی، مدنی، ملی و دموکراتیک خودها همراه و همآهنگ با سایر اقوام کشور آماده باشند تا گذشته های سیاه بار دیگر بالای شان و سایر مردم محکوم افغانستان تکرار نگردند.

خشونت نظامی- شؤنیستی علیه هزاره ها و هزارستان:

عبدالرحمن و حکامش تحت رهبری انگلیس ها برنامه منظم «نابودی هزاره ها» را نیز در اذهان ضد انسانی خودها ترسیم نمودند. بعد امیر، قدم به قدم نیات شوم و اهداف شؤنیستی خودها را در مورد هزاره ها به مورد تطبیق قرار دادند و با بهانه سردار اسحق خان هم جهت از بین بردن هزاره ها اقدام کرد:

« در زمان شیرعلی خان (80- 1863 م ) مردم هزاره جات تحت کنترول میرهای خود بودند؛ آنان از مردم مالیات می گرفتند و حقوقی نیز از حکومت دریافت می کردند. وقتی عبدالرحمان از بخاررا آمد (1880)، شیرعلی خان را شکست داد و پادشاهی کابل را به چنگ آورد. میرهای هزاره  که طرفدار شیرعلی بودند، شورش عظیمی علیه عبدالرحمان خان به راه انداختند.... در این زمان عبدالرحمان با قبایل محمد زای و احمدزای به توافق رسید که علیه هزاره ها بجنگند:«سرهای شان از من و اموال و اطفال شان از شما». سپس جنگ بزرگی بین هزاره ها و پشتون ها (افغان ها) شروع شد، که در نهایت پشتونها پیروز شدند و بهسود، دایزنگی، دایکندی، شهرستان و دیگر جاها را به تصرف خود درآوردند؛ کلیهء هزاره های این مناطق یا کشته شدند و یا سرزمین خود را ترک کردند.» (8 )

در اینجا به خوبی ثابت گردید که عبدالرحمن قبایل ناآگاه پشتون را «فریب» داد و آنها را از نگاه مذهبی، قبیلوی، منطقوی، زبانی و قومی علیه مردم هزاره تحریص و تحریک نمود. امیر کابل که یک جنگ «چند بعدی» را با همکاری و حمایت همتباران قبایلی خویش بر ضد هزاره ها به صورت مسلحانه به کار گرفت، بالاخیره «پیام آور» پیروزی امیر و حکامش در هزارستان و بالای هزاره ها و حتا در تمام نقاط کشور گردید. در خیلی از اسناد تاریخی، به نام «جنگ پشتون ها علیه هزاره ها» درج گردیده است که مبتکر آن شخص عبدالرحمن و حامیانش بودند؛ و عملا هم واقعیت داشت.

زیرا، زمانیکه امیر عبدالرحمن فرمان رسمی نابودی هزاره ها را همراه با فتواهای ملاهای درباری خویش در کشور صادر نمود. و اعلام «جهاد مقدس» را در مساجد، ولایات، ولسوالی ها، قریه ها و سراسر افغانستان بر ضد مردم هزاره تبلیغ کرد؛ آنگاه برخی پشتون ها ناآگاه و بی خبر از دین و دنیا به صورت داوطلبانه و حتا با مصارف شخصی خودها در جنگ علیه هزاره ها  به طور جنون انگیز بسیج شدند. در این زمینه، امیر کابل همراه با این افراد قبایلی داوطلب خویش با خشونت خونین نظامی بالای هزارستان و مناطق هزاره نشین یورش آوردند که بیش از 62 فیصد از مردم هزاره را از بین بردند و اراضی آنها را به قبایل مختلف پشتون های داخلی و خارجی تسلیم نمود که تا کنون در تصرف غیر انسانی، غیر اسلامی و غیر حقوقی آنان می باشند.

- تزید مالیات کمرشکن همراه با تهاجم نظامی:

یکی دیگری طریق از بین بردن هزاره ها، وضع مالیات کمرشکن و تضعیف توان اقتصادی مردم هزاره بود که توسط امیر و همقطارانش در مورد هزاره ها به منصهء اجراء قرار گرفتند. انواع چنین مالیات قبل از این بالای یک هیچ از اقوام و قبایل دیگری کشور وضع و مورد تطبیق قرار نگرفته بود که صرفا به صورت «استثنایی» بالای هزاره ها عملی گردید:

« به نوشتهء غبار، او قریب 16 نوع مالیات وضع کرد؛ و این تنها در مورد هزاره هایی بود که از حکومت حمایت کرده و از همین رو مالیات اضافه را با رغبت می پرداختند. اما عبدالرحمان به زودی پس از این اقدامات، که خود موجب آشوب و نارضایتی وسیع گردید، شروع به زندانی نمودن رهبران قبیله ای و مذهبی هزاره کرد. او که هدفش تضعیف و به دنبال آن تسلیم شدن بی قید و شرط هزاره ها بود، تهاجم خود را با حمله بر هزاره های شیخ علی آغاز نمود و سعی کرد از اختلافات مذهبی ( شیعه و سنی) در میان آنان بهره برداری نماید.» (9)

 یکی از خودکامگی های قرون وسطای عوامل دولتی در مورد اخذ محصول از مردم ارزگان اینگونه آمده است:

« دیگر آنکه هیچ قاعده و قانون نگذاشت از برای اخذ محصول اراضی حکم می شد که ده خروار گندم فلان طائفه باید بدهند مثلا مأمورین فرستاده بظلم تمام از آن می گرفتند. مأمورین در هرجا که می رفتند گوسفند و مرغ با لوازماتش از مردم جبرا می گرفتند و جیبهای خودشان را هم پر می کردند...» ( 10)

- تشدید اختلافات مذهبی میان هزاره ها:

عبدالرحمن در مواقع حساس از «حربه دینی» و «مذهبی» هم جهت به ثمر رساندن اهداف منحوس سیاسی، قبیلوی، خاندانی و شخصی خود استفاده می کرد. در این راستا عبدالرحمن، هزاره های سنی مذهب را «فریب» داد و آنان را علیه هزاره های شیعه مذهب درگیر نزاع و تشنج  مذهبی نمود و خود از آن سود برد:

«... هزاره های شیخ علی دو گروه شیعه و سنی بودند، عبدالرحمان از این اختلافات مذهبی استفاده کرده، هزاره های سنی را به جنگ علیه هزاره ها شیعه، که به مخالفین پیوسته بودند، وادار ساخت. این اختلافات در سالها 90- 1889 به اوج خود رسید به مناقشات بین دو فرقه منجر شد. عبدالله خان، حاکم افغان منطقه شیخ علی، از این وضغیت بهره برداری کرده و هردو طرف را 000/100 روپیه جریمه کرد. هیچ کدام از دو فرقه قادر به پرداخت این مبلغ سنگین نبودند، و زمانی که مأموران جمع آوری مالیات ( در ژانویه 1890/ جدی ( دی) 1268 ش) به منطقه رسیدند، مورد تهاجم قرار گرفته و مجبور به فرار شدند.» (11 )

این چنین تشدید خشونت و جنگ مذهبی که با مغز بیمارگونه، مقاصد شوم سیاسی و شؤنیستی عبدالرحمن در میان هزاره های شیعه و سنی ایجاد گردید، هردو جانب هزاره های بیسواد و غیر سیاسی را بیشتر تحمیق و تضیف کرد و تعصبات مذهبی را میان خود هزاره ها افزایش داد. و همچنان این هزاره ها، توان مقاومت و دفاع از حقوق خودها را در برابر خودکامگان دولتی از دست دادند. 

- تجاوز جنسی به ناموس مردم:

از آنجائیکه امیر و حکامش کرامت انسانی، اسلامی، اخلاقی، ناموس داری و... مردم زیر پا نمودند. دولتمداران به حریم و عفت زنان نیز به صورت جنون انگیز تجاوز کردند که از میان هزاران چنین بی ناموسی در حق زنان هزاره، در این سند تاریخی فقط  دو مورد  را مستند نقل می نمایم:

« این حاکمان و فرماندهان جدید، که بسیاری از آنان عموزادگان عبدالرحمان بودند، دراین مناطق به دلخواه خود رفتار می کردند. یکی از بدنام ترین آنها عبدالقدوس خان بود. به نوشتهء کاکر او «اولین کسی بود که حرمسرایی از زنان هزاره ترتیب داد». به گفته یکی از جاسوسان عبدالرحمان که به هزاره جات فرستاده شده بود:

سردارعدالقدوس خان چند تن از دختران بزرگان هزاره را که در حسن و جمال ممتازند باسم سرینی تصرف کرده و همچنین هر یک از قواد [افسران] سپاه یک یک و دو دو را در آغوش تمنا کشیده روز عشرت بنای و نوش می گذارنند.» (12 )

دانشمند گرانمایه، پژوهشگر و مؤرخ جوان کشور ما آقای دولت آبادی با نقل از سراج التواریخ در مورد اعمال ضد انسان و ضد اسلامی عمال دولت وقت چنین می نگارد:

« مقارن این حال [صفر 1313] ازعرایض وقایع نگاران هزارهء حجرستان به گوش راست نیوش حضرت والا رسید که پیادگان نظام فوج پنجشیری شب و روز در خانه های رعایای هزاره گردش کرده و زنان ایشان را مثل زن خود مباشر جماع می شوند.» (13)

این کسانی که زنان را  به جبر مورد تجاوزات جنسی قرار دادند؛ آیا وجدان انسانی، اسلامی، ملی و ناموس داری آنها کاملا مرده بودند؟ 

- ظلم طاقت فرسای فوج قومی و عساکر دولتی در ارزگان:

هرچند که ظلم ها، چپاول ها و قتل های جبران ناپذیر در سراسر هزارستان و مناطق هزاره نشین توسط  دولت خودکامهء امیر صورت گرفت که شرح آن از توان این قلم خارج می باشد. اما، من به عنوان نمونه صرف تنها از شمه یی از بیدادگری های قرون وسطایی فوج های قبیلوی و ارتش دولت امیر را در ارزگان به بیان می گیرم.

اصلا، عبدالرحمن خان «جنگ» میان پشتون و هزاره را به نفع سیاسی و شخصی خویش آگاهانه و هدفمند سازماندهی نمود. امیر از خصوصیات واپسگرای فرهنگ قبیلوی و همچنان عدم آگاهی مذهبی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... پشتون ها استفاده کرد و آنان را در جنگ قومی، مذهبی و نظامی علیه هزاره ها بسج کرد. یک عده از قبایل پشتون غیر شعوری چنان از نگاه مذهبی و قومی بر ضد هزاره با حمایت مستقیم نظامیان دولت تشویق و بسیج شدند که از هیچ گونه غارت، تعدی، اسارت گیری ، قتل و... در حق مردم هزاره دریغ نکردند.

اصلا، شکست ارزگان که توسط ایلجاری قبایلی پشتون و نظامیان دولت امیر وقت وغیره صورت گرفت و بعد مردم ارزگان «تابعیت» خویش از حاکمیت دولت اعلان نمودند و عملا از مقاومت دست برداشتند. اما در این وقت که افراد ایلجاری و یا داوطلب پشتون که در حمایت از ارتش دولت علیه هزاره ها به خاطر «کسب» علف چرها و اراضی حاصل خیز هزارستان جنگیده بودند، مؤظف به جمع آوری اسلحه در ارزگان شدند. این «افراد ایلجاری» روستایی پشتون بی خبر از دین، جامعه، وجدان بشریت و جهان از چنان وحشت و ظلم در برابر هزاره ها کار گرفتند که در نوع خود «بی نظیر» بودند:

« و با اینکه با وجه اسهل مردم هزاره مستمال شده، سر در خط فرمان نهادند.[اما] مردم فوجی در حین اسلحه جمع کردن و علوفه خواستن بنیاد ظلم را چنان عریض نهادند که از دود آه مظلومان فلک دیگر غیر از افلاک نه گانه مجسم شد. چنانچه بسیار کسان کشته شده، بسیار زنان و دختران و مردان پرده ناموس شان دریده گشت. و آنقدر بیداد بدان قوم رویداد که قلم از شرح آن عاجز است!

چنانچه گربه را در میان زیرجامه زنان می انداختند و سینه و فروجشان را به آتش داغ می کردند که اسلحه را نشان بدهند.» ( 14)

آیا در تاریخ بشریت کسی و یا قومی و یا جلادانی و یا دستگاه نظامی و... وجود داشته اند، در منطقهء که مردم آن تابعیت آنها را عملا پذیرفتند؛ بعد «سینه ها» و «فروج» زنان را با سیخ تفنگ و نوک شمشیر آتش داغ کرده باشند؟

آیا این چنین ظلم را که «افراد قبایلی» طرفدار دولت کابل به حق زنان هزاره نموده اند، تاریخ بشریت، اقوام کشور ما و به خصوص نسل کنونی مردم هزاره و آینده آنرا فراموش خواهند نمود؟

در این مرحله این دیگر افراد داوطلب قبیلوی نبود، بلکه این «عساکر قومی» امیر کابل بود که جنایت دیگری را مغایر دین محمدی، انسانیت و وجدان ملی در حق مردم ارزگان به عمل آوردند:

« اصل و حقیقت شورش هزاره این است که هم در وقت جمع آوری اسلحه بسیار تعدی دیدند و هم سه تن سپاهی در خانه یکی از مردم هزاره ارزگان برای گرفتن تفنگ وارد شده، به اذن او در شب جبرا زنا کرده خود اورا به سیخ تفنگ داغ همی کردند.» ( 15 )

از این گونه ظلم های وحشیانه و غیر انسانی معلوم بود که هم افراد  داوطلب «قومی افغان» و هم «عساکر افغان» بر اساس «برنامه واحد» دولتی، بالای هزاره ها هرگونه ظلم، شکنجه، تجاوز جنسی، غارت، قتل، نسل کشی، کله منار ها و... را در انحصار مطلق خودها قرار داده بودند که بالاخیر «موجب» قیام مجدد برحق و مقاومت عادلانه مردم هزارستان در برابر سفاکیت امیر و جنایت دولت و افراد داوطلب قومی عبدالرحمن گردید.

- فتوای تکفیر و فرمان نسل کشی هزاره ها:

کتاب سراج التواریخ که در دربار شاهی نوشته شده است و با ابتکار بی نظیر، مؤثق ترین سند در آن درج می باشد؛ که در مورد تکفیر، چپاول، اسارت، نسل کشی و... مردم هزاره چنین آمده است:

« سپاه پادشاهی که تمام افغانند و هزاره را کافر، و مال و خون و زن و فرزند و دختران ایشان را حلال و مباح می دانند، تمامت هزاره را به مثابه مردم «ارزگان» و «شوی و بوباش» و «حجرستان» و «زاولی» و «سلطان احمد» و «پشهء» و «شیرداغ» و «قلندر» و «چله کور» و «گیزاب» و «میرادینه» وغیره که، سر در خط فرمان نهاده و محاربه و مدافعه نکرده، بی ناموسی ها و ستم ها دیده و کشیده، ناچار دیده و دانسته، مرگ را بر زندگی ترجیح داده، روی به سوی وادی بغاوت نهادند؛ بی ناموس و گرفتار آه و افسوس خواهد ساخت.

و همچنین در «نیلی» و «تمزان» و «جله کور» و «گیزاب» و ارزگان و بوباش، و قلندر و پشهء و شیرداغ و «زاولی» و «سلطان احمد» و «زردک» و «حجرستان» و «چقماق» و «میرادینه» وغیره، مواضع آتش حرب به شدت شعله ور گشته، طناب جنگ دراز گردیده، تا که حضرت والا به فتوی علمای «ملت» و فضلای پایهء سر سلطنت، اشتهار کفر طوایف مذکورهء هزاره را صادر فرمود، از تمامت «افغانستان» و «ترکستان» لشکرگسیل داشته، از بن برداشتن بنیاد «هزاره» را همت گماشت. » ( 16)

از صدور و عملی کردن این چنین دستور نیز درک می گردد که فرمان امیر کابل و فتاوی ملاهای درباری در مورد تکفیر، غارت و قتل عام هزاره ها بالای عساکر دولتی و حتا بالای مردم عادی اهل سنت و جماعت چنان تأثیر گذاشته بودند که از جمله عساکر دولتی هم هزاره ها را کافر می گفتند و با اشتیاق تمام از چپاول مال، اسارت زنان، دختران و پسران و حتا قتل آنان دریغ نمی کردند.

آقای دولت آبادی با استناد از سراج التواریخ تداوم، خرید، فروش هزارها ها، خصم، خشونت و جنایات امیر را در مورد هزاره ها چنین می نگارد:

« هم در این آوان از عریضه مورخه 14 محرم سنه 1313 ملا محمد سعید قاضی و ملا فضل محمد مفتی و ملا عبدالسلام محرر محکمه شرعیه هزاره جاغوری به مسمع فیض مجمع حضرت والا رسید که چون از سبب بغاوت و عقاید نامشروع هزاره که از کتاب ایشان به ظهور رسیده، حکم جواز خرید و فروش زنان و پسران و دختران ایشان صادر شده بود و هزاران زن و دختر ایشان به فروش رسید، اکنون که مطیع و منقاد پادشاه اسلام گردیده اند، فلهذا در عقاید اهل سنت و جماعت، ایشان مسلمان می باشد، خرید و فروش ایشان در شرع جایز نیست.

و هم از این رهگذر اکثر نظامی، عیال وار شده از خدمت باز مانده اند، چون خرید و فروختن هزاره نقصان دین و دولت معلوم شد، اطلاعا عرض نمودیم. و حضرت در روز 2 صفر 1313 فرمان کرد که:

از بطن آن قوم چه خبر دارید؟ گاهی عقیده باطنی ایشان درست نمی شود و هم چون اولاد خود را می فروشند منع نمی کنم.» ( 17 )

وقتی که روحانیون وقت به امیر کابل پیشنهاد کردند که خرید و فروش هزاره ها خلاف «عقاید» اهل سنت و جماعت بوده و در شرع جایز نیست؛ با آنهم عبدالرحمن عقاید مذهبی و شرعی اسلام را نیز نادیده گرفت و «تأکید بیشتر» به امر خرید و فروش زنان، دختران و پسران هزاره را صادر نمود.

شادروان ملا فیض محمد کاتب هزاره در کتاب خویش فرمان امیر را به نسبت قتل عام و نابودی هزاره اینگونه نوشته است:

« در قتل و تاراج مردم هزاره، اهمال و تعطیل را جایز نشمرده، فریب این قوم را که دشمن خدا و رسولند نخورده، هر که از ایشان به  پای اطاعت پیش آیند و رعیت بوده، سر بر خط فرمان داشته باشند؛ از اسلحه ، کاردی را برای ذبح حیوانات نزد ایشان نگذاشته، قلاع ایشان را تمام خراب کند و یاغیان را یکسر قتل و غارت نماید.» ( 18 )

آیا این فرمان عبدالرحمن بازهم خلاف انسانیت، ضد اسلام و مغایر مصالح ملی مردم افغانستان نبود و «بحران هویت ملی» را به نفع تداوم نظام فاشیستی و بیگانگان خود تقویت نکرد؟

 در این مورد مؤریخ شهیر و جوان افغانستان آقای دولت آبادی از نگارش سراج التواریخ، صدور تکفیر، غارت، اسارت ، فروش هزاره ها را چنین می نگارد:

« حضرت والا، پس از صدور اشتهارات کفر هزاره که به فتوای علما جاری گشت، از محاربات فرقه«باغیه هزاره» و دستبردهای ایشان به ذریعهء عرایض افسران و صاحب منصبان سپاه نظام آگاه گردیده، همه را فرمان کرد که:

هرچند مرد و زن و پسر و دختر و مال و متاع آن قوم کافر را از راه غنیمت متصرف شوند، به قرار آیین دین مبین، پنج یک آن را حق حضرت والا دانسته ارسال حضور بدارند و باقی را حق و حصهء خود دانسته متصرف شوند.

و از صدور این حکم بود که هزاران هزاران زن و دختر و پسر از مردم هزاره به اسیری رفته، از راه ملک یمین در تمام افغانستان و ممالک خارجه به فروش رسید، خانه ای نماند که دو سه تن از زنان و دختران هزاره را مالک نشدند.» ( 19)

آیا یکی از انگیزه های «بحران هویت ملی»، «نقض» کرامت انسانی، حقوق ملی و دموکراتیک کلیه اقوام کشور در همچو کنش ها و عملکردهای ضد بشری، ضد اسلامی و ضد ملی عبدالرحمن و دستگاه جبار سیاسی- نظامی وقت و اخلافش تا حال در کشور ما ارتباط ندارد؟

- اعلام  بسیج جنگ عمومی علیه هزاره های ارزگان و اجرستان:

عبدالرحمن به صورت «استثنایی» چنان علیه تمام هزاره ها در سراسر کشور خشمید که به خاطر «نابودی» کامل آنها از کلیه مردم کشور و حتا خارج از افغانستان دعوت کرد؛ و با حمایت این چنین افواج قبایلی با هزاره ها در «جنگ نابرابر» بسیج گردیدند. امیر کابل به افراد قبایلی و نظامی خویش فرمان رسمی و فتوای مذهبی را صادر نمود که:

 « سرهای هزاره ها از من باشند؛ مال، زمین، زنان، دختران و پسران هزاره ها از شما باشند.»

با این فرمان رسمی دولت و فتوای مذهبی ملاهای دیوبندی درباری بودند که متأسفانه خیلی از اقوام مختلف اهل سنت و جماعت «فریب» خوردند به تاراج، جنگ، قتل و انسان کشی علیه هزاره ها دست به کارشدند و هرچه توانستند کردند و هرچه خواستند با خودها بردند که تاریخ آنرا خوب به حافظه دارد.

جالب توجه است که از میان این بسیج عمومی، تنها « 79 قبیله» پشتون، افراد داوطلب خویش را در جنگ تباه کننده بر ضد هزاره و هزارستان با حمایت دولت فرستادند. این خود بیانگر آنست که برخی از قبایل پشتون چه قدر تحت تأثیر فرامین رسمی دولت، فتواهای مذهبی و تبلیغات وقت قرار گرفتند و مشتاقانه و داوطلبانه در جنگ علیه هزاره های اهل قبله، مسلمان و همسرنوشت خویش اقدام کردند.

آقای دولت آبادی با استناد از سراج التوریخ بازهم چنین نقل می دارد:

« از هشتم محرم الحرام سنه 1310 مجاهدین و غزاکنندگان اهل سنت از بدخشانات و بلخ و ترکستان از ترکمان و ازبک و افاغنه سرحدات هند همه رو به طرف یک مشت هزاره ارزگون و اجرستان از چهار طرف به حرکت آمدند.» ( 20 )

عبدالرحمن در هیچ یک از خشونت های نظامی و جنگ ها علیه سرکوبی سایر اقوام از بسیج عمومی کار نگرفت. اما خشونت، شؤنیزم و دشمنی امیر علیه هزاره ها چنان به «اوج» خود رسیده بود که بر تمام اقوام کشور اعم از مسلمان و غیر مسلمان فرمان صادر نمود تا در جنگ علیه هزاره به صورت مشترک و دسته جمعی شرکت نمایند. حتا در چند مورد با «اجبار» تمام هزاره های بهسود، جاغوری، غزنی، دایزنگی و...  هم در جنگ بر ضد هزاره های ارزگان و حجرستان که محکم ترین «دژ» مقاومت عادلانه و دفاع نظامی بود، بسیج کرد. 

- اعلام جهاد مقدس در برابر هزاره ها:

عبدالرحمن و حکامش با استفاده از فقر معنوی و اجتماعی اهل سنت و جماعت، «جنگ مقدس» را به عنوان مهم ترین ضربه و «موفقیت» خویش  علیه هزاره ها برگزید و آنرا عملی نمود:

« امیر کابل جهاد مقدس علیه هزاره های کافر و عصیانگر را اعلام کرد. برای اشخاصی که در جنگ علیه هزاره ها شرکت می کردند، مال و دارایی هزاره ها به حیث جایزه داده می شد و زنها و اطفال هزاره ها به کنیز و غلام تبدیل می شدند. در پانوشت صفحهء 207 تاج التواریخ اضافه شده  رهبران روحانی، عامل اصلی برای بسیج کردن نفوس سنی مذهب افغانستان بودند. علمای روحانی مذکور فتوایی دادند که در آن صحیح بودن جهاد مقدس ضد شورشیان ذکر شده بود. ملاها هر روز بعد از ادای نماز در مساجد، در خاطبه هایی که برای مردم می خواندند، مردم را علیه هزاره ها تحریک می کردند.

در اعلامیهء عبدالرحمن خان گفته می شود:« کسانی که ضد من(امیر اسلام!) طغیان کرده اند، باید نابود شوند. ... سرهای آنها به من تعلق دارد و تمام اموال آنان و اطفال آنها را به شما می بخشم.» ( 21 )

هرچند در اسلام چیزی به نام «جهاد مقدس» وجود نداشته و ندارد، بلکه در عوض تنها «دفاع مقدس» از حریم انسانیت، ملک، خانه، ناموس، خانواده و... در برابر متجاوزین ناحق و ظالم وجود دارد.

این دیگر آن کسان و نهادهای بودند که به نام دین، خدا، قرآن، محمد، خلفا؛ مقاصد شوم سیاسی، شخصی وغیره خودها را به کرسی نشانده اند که نمونه های زندهء تاریخی آن از جمله سیاست ها و کارکرهای خلفای اموی و عباسی تا طالبان می باشند که فاجعه های بشری را بار آوردند.

 عبدالرحمن هم با پیروی از دلالان دینی- مذهبی تا توانست مردم بیسواد، ساده لوح، روستایی و قبیلوی اهل سنت و جماعت و به خصوص جامعه قبیلوی پشتون را تحمیق و فریب داد و آنها را هم در یک جنگ مذهبی در جهت سرکوبی و نابودی هزاره ها بسیج کرد.

آیا وجدات بشریت، مسلمانان جهان، مردم کشور ما و به خصوص شیعیان نتایج این چنین جنگ های خانمانسوز مذهبی را در حق مردم ما فراموش خواهند نمود؟

- توزیع زمین های هزاره های ارزگان برای قبایل پشتون:

زمانیکه ارزگان در برابر هجوم نظامی دولت و بسیج عمومی قبایلی شکست خورد و مردم مغلوب آن عملا اسلحه را به زمین گذاشتند و تابعیت دولت امیر کابل را پذیرفتند؛ ولی دولتمداران تنها به این کار قناعت نکردند و فورا اراضی شخصی مردم را غصب و توزیع نمودند.

هدف از توزیع زمین های ارزگان برای قبایل پوپلزایی، اچکزایی، بارکزایی و... این بود که هزاره های ارزگان را داشتن زمین زراعتی خویش محروم ساختند و ارزگانیان مجبور گردیدند که به خاطر زنده ماندن خودها بالای زمین های «اشغال شده یی» خویش برای قبایل پشتون کار کنند و پشتوانه اقتصادی مقاومت در آینده بر ضد دولت از بین برده شود که چنان هم کرد. دولت، زمین های مردم ارزگان را غصب و بعد برای این قبایل مخصوص پشتون خود توزیع نمود:

« از عریضه مورخه 25 ماه رجب [1314] فوج ییادگان نظام قوم «ایوب زایی» و «فوفلزایی» حالی رای والا شد که ایشان به مثابه دیگر سپاهیان قوم فوفل زایی که در «چینارتو» و کهنه قلعه زمین داده شده اند، در «درهء شاه علی» و «قدم و شیخه» ارزگان زمین داده شوند. و حضرت والا 25 رجب فرمان کرده نگار داد که همین فرمان را به جنرال شیر محمد خان نماید که او تعداد نفری و خانواری ایشان را معروض داشته، بعد زمین داده شوند.

از آن سوی ایشک آقاسی دوست محمد خان، خادم شهزاده آزاده سردارحبیب الله خان وارد «گیزاب» شده برطبق حاکم دست خطی حضرت والا دادن ملک «چوره» را به اولادهء دارونکه کرده، چون زمستان بود، هفده در بند قلعه را از هزاره پرداخته، مردم «اچک زایی» و «بارکزایی»[را] داده، در بهار مردم هزاره ار چنانچه بیاید از ملک بیرون کشید. » ( 22)

امیر کابل در متن فرمان برای طرفداران قبایلی خویش تأکید کرد که اگر هزاره دوباره بالای زمین های خویش بازگشتند؛ آنها را به کلی از ملک افغانستان «خارج» نمایید. این مسأله بازهم به صورت دقیق و شفاف می رساند که عبدالرحمن به مقصد «نابودی» هزاره ها چنین اعمال ضد انسانی و ضد ملی را عملا انجام داد.

این چنین اراضی شخصی مردم هزاره که از سوی دولت وقت غصب و برای افراد قومی خویش داد، آیا هزاره ها آنرا فراموش خواهند نمود و یکی از مراجع تنش ها و خشونت های آشتی ناپذیر میان هزاره ها و همین پشتون ها بازهم ادامه نخواهد داشت؟

آیا بدون مسترد نمودن زمین های غصب شده یی هزاره ها برای وارثین شان، امکان دارد که «عدالت انتقالی» در این مناطق حد اقل رنگ بگیرد و تنش های قومی و بی عدالتی میان پشتون و هزاره کاهش یابند؟

- کله منارها از سرهای بریده هزاره ها:

شادروان عیسی غرجستان بر مبنای مستند تاریخی در مورد اعمار کله منار از سران بریدهء مردم هزارستان چنین می نویسد:

«هزاران تن دیگر به شهات رسیدند. سرهای کشته گان ایشان را در هر جا محاربه بریده پی هم در قندهار ارسال می داشتند و محمد عثمان خان بن سردار عبدالله خان حکمران آنجا سرکشته گان را در بازار گردش داده بعد همه را در بیرون دروازه توپخانه (مناری) ساخته برای یادگار برافراشت.» ( 23 )

امیر عبدالرحمن پادشاه دست نشانده و مستبد افغانستان با افتخار تمام دستور اعمار کله منارها را صادر نموده که آقای دای فولاد به طور مستند از تاج التواریخ چاپ 1373 نوشته امیر عبدالرحمن چنین نقل قول می نماید:

«حکم دادم مناری از سرهای مقتولین دشمن ساختند تا بقیه دشمن خایف شوند.» (  24 )

با فرامین دولت، کله منارهای از سرهای بریده شده یی هزاره ها در هرات، قندهار، غزنی، کابل، جلال آباد، مزارشریف، ارزگان و... کشور اعمار گردید تا نه تنها باعث شکست مقاومت و تضعیف هزاره ها گردید، بلکه سبب واهمه و شکست دایمی سایراقوام کشور از دولت جبار امیر نیز شد.

امیر عبدالرحمن با اعمار کله منار از یک طرف به نابودی و نسل کشی هزاره ها نایل گردید و از طرف دیگر ترس را به دل های غمگینانهء سایر مقاومت کنندگان به جاه گذاشت تا اینکه با کشتار و نابودی بیش از 62 در صد از هزاره، بنیاد دولت مرکزی شؤنیستی و نظامی خویش را پایه گذاری نمود.

ادامه دارد

روز شنبه 25 حمل 1386 خورشیدی برابر با 14 اپریل 2007 میلادی/ جرمنی

------------------------------------------------------------------------------------

منابع:          

1- ص 47 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما / تهران.

2- ص 64 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.

3- ص 67 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.

4- صفحات 52 و 53 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.

5- ص 58 «سفرنامه و خاطرات امیر عبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان»، ترجمه غلام مرتضی خان قندهاری به کوشش ایرج افشار سیستانی، جاپ اول: تابستان 1369، چاپ هما/ تهران.

6-  صفحات 521 و 522، «سراج التواریخ» .....

7- ص 29 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

8- ص 164«هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

9- ص 165 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

10- ص 134 «تاریخ مختصرالمنقول در تاریخ هزاره»، نویسنده: محمد افضل بن وطن داد زابلی مغلولی ( ارزگانی)، چاپ: اول، قم.

11- ص 166 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

12- ص 168 «هزاره های افغانستان» نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

13- ص 58 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت»، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان 1378

14- ص 254 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.

15- ص 247«سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.

16- صفحات 250- 251 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.

17- ص 59 « و کتمان هویت»، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان 1378 هزاره ها؛ پناه گزینی.

18- ص 256 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت سوم»، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، نوبت چاپ اول زمستان 1372، چاپ اسماعلیایان.

19- ص 35 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت» ، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول زمستان 1378، ناشر: هفته نامه وحدت.

20- ص 34  «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت»، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان  1378

21- صفحات 211- 212 «مردم هزاره و خراسان بزرگ»، مولف: محمد تقلی خاوری، تهران: محمد ابرهیم شریعتی افغانستانی 1382

22- ص 62 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت» ، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول زمستان 1378، ناشر: هفته نامه وحدت.

23- ص 183 کله منارها در افغانستان» ، مؤلف: محمد عیسی غرجستانی، تهیه و تنظیم عزیزالله رحیمی، تابستان 1372 چاپ ایران

24- ص 68 « قلمرو استبداد» ، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم میزان 1382

 

******************************

( لندن )

قسمت اول

زندگانی انسان ها همواره آمیزه یی از زشتی ها و زیبایی ها، جنگ ها و صلح ها، ویرانی ها و آبادی ها، خوبی ها و بدی ها و... بوده و است که متأثر از روساخت و زیرساخت مناسبات مادی، اجتماعی و معنوی نظام جامعه در شرایط  مکانی و زمانی مشخص خودش بوده و می باشد.

 روی این اصل بوده که بناء بر انگیزه های منفی و زیان آور «خشونت ها»، همیشه حقوق ابتدایی و مدنی انسان نیز خدشه پذیر گردیده و موانع بیشماری سد راه تکامل طبیعی جوامع بشری شده اند. یعنی فقر مستمر سیاسی- اجتماعی، فرهنگی- اقتصادی و همچنان افزون خواهی، عظمت طلبی، زورگویی، نفس نگری و ... اند که پدیدهء «خشونت» را به زایش گرفته است. و این دیگر خشونت است که صدمات جبران ناپذیر را به روابط عادی انسان ها، کشورها، ملت ها، جوامع، خانواده ها و حتا افراد نیز وارد نموده و خصومت های دوامدار، تش های ویرانگر، جنگ های فرسایشگر و تباه کننده یی را در تاریخ بشریت به وجود آورده اند.

خشونت ناشی از تضادها و اصطکاکات اجتماعی، مادی و معنوی جامعه بین دو جانب و یا (چند جهت متخاصم) یعنی میان دو کشور، دو ملت، دو قوم، دو گروه اجتماعی، چند طرف درگیر قضیه، دو نفر، زن و شوهر و... بوده که بیانگر ناسازگاری هردو جانب در قضیه مورد نظر می باشد. همین عدم قناعت، انحرافات فکری، ماجراجویی، ناسازگاری و... اند که خشونت را به زایش و پویش گرفته و خشونت به نوبه خود «موجب» حق تلفی، تجاوز به حریم دیگران و همچنان «مؤجد» خصم جدید، افزون طلبی، شعله ورشدن آتش جنگ بین طرفین می گردد و همه هستی جامعه را به کام نیستی فرو می برد.

آیا امکان جلوگیری از خشونت وجود دارد؟

بحث خشونت را به این سبب مطمح نظر قرار دادم که در افغانستان همواره «فجایع» جبران ناپذیر از این ناحیه هم بر پیکر مردمان تحت ستم و مظلوم افغانستان وارد گردیده است. و همچنان این پدیدهء شوم هنوز هم با «اشکال» گوناگون و شدت و به خصوص اعمال جنگ تهاجمی، تروریستی و انتحاری طالبان و همفکران شان هست و بود جامعه ما را به کام نابودی می برند.

 فلهذا، مختصر نگاهی در مورد انگیزه ها و پی آمد خشونت صورت می گیرد تا نسل موجود و آینده کشور ما، بافت و نتایج این پدیدهء «سرطانی» را بار دیگر خوب تر مورد توجه جدی و شناخت درست تر قرار دهند و برای «جلوگیری» از خشونت ها در آینده آمادگی لازم را داشته باشند. در صورت جلوگیری و یا حد اقل کاهش از خشونت است که «پیش زمینه های» همپذیری دینی، مذهبی، قومی، سمتی، فکری، زبانی، جنسی و همچنان شرایط اساسی و عملی ترقی، بازسازی، نوسازی، شکوهمندی نظام اجتماعی جامعه و... مساعد می گردند.

 روی این ملحوظ است که به سراغ عنوان گزیدهء خود رفته و آنر به کند و کاو هرچند عجولانه و مختصر هم است، با تذکر از چند نمونه جسته و گریخته خشونت ها می گیرم:

خشونت چیست؟

از دستنامهء آموزشی حقوق بشر می دانیم که خشونت عبارت از:

«مشتمل است از فعالتها، الفاظ ، ذهنیتها و سیستمهایی که مردم را از رسیدن به استعدادهای عالی شان مانع و باعث زیانهای فیزیکی، روانی، اجتماعی یا محیطی گردد.»

یعنی با کلام ساده تر، «خشونت» عبارت از کاربرد الفاظ، ذهنیت ها، فعالیت های فزیکی، نوشتاری، تیلفونی، نظامی، شفایی و غیره اند که بر ضرر یک فرد و یا یک خانواده و یا یک جمع و یا یک کشور و یا ملت و...به  کار گرفته می شوند، انسان، جامعه و کشور را خساره مند می نمایند.

و یا اینکه خشونت آدمیان را از ابتدایی ترین حقوق طبیعی انسانی، اجتماعی، معنونی، مادی، فردی وغیره شان محروم نموده و مانع رسیدن به تداوم حیات شرافتمندانه، اهداف تعالی و تکاملی شان می گردد.

و یا به زبان بازهم رساتر، خشونت چیزیست که زیان های مادی، فزیکی، سمتی، روانی، فرهنگی، اجتماعی، طبیعی، اقتصادی، سیاسی، هنری، اخلاقی، دینی، مذهبی، سیاسی، نظامی و... را بالای یک کشور، ملت، ولایت، قوم، اجتماع، قبیله، منطقه، طایفه، منزل، خانواده و شخص بجا گذاشته و آنان را از کاروان رشد خرد، عقلانیت، ترقی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، پویایی شخصیت بشری، جامعه مدنی، دموکراسی و بالاخیره از رسیدن به معراج «انسان سالاری» بی بهره می سازند.

خشونت، استعدادهای انسان را می کشد و ذهن انسان را جامد می نماید و جامعه را از درون می پوساند. خشونت سرمایه های معنوی، اجتماعی و مادی جامعه را منهدم می کند. خشونت، اساس خودکامگی را خلق می کند و تدریجا «فرهنگ خشونت» در جامعه ایجاد و نهادینه می شود که یکی از بزرگترین سنگر در برابر رشد شخصیت انسانیت، عقلانیت، خرد، مدنیت و نظایر آن در جامعه می گردد.

فراموش نباید نمود که خشونت همواره «منفی» نمی باشد. در خیلی از موارد انتقادات، اصلاحات امور، صلح خواهی، همبستگی، رعایت قانون و نظایر آن در «شکل خشونت» تبارز پیدا می کند. مثلا اگر در انتخابات ریاست جمهوری تقلب و ریاکاری صورت می گیرد و یک شخص خلاف قانون اساسی، اراده و خواست های مردم و با رشوت و یا ریاکاری دیگری «برگه انتخابات» را به نفع خود «برنده» اعلام می دارد و خود را رییس جمهور منتخب کشور می سازد. در این صورت مردم از طریق تظاهرات، انتقادات و اعتراضات در مقابل چنین رییس دولت اقدام می نمایند. و اگر مؤثر واقع نگردید؛ مردم بالاخره به خشم آمده و ناگزیرا دست به «خشونت» می برند تا اینکه رییس فریب کار دولت را از مقام تقلبی اش به پایین بکشانند. مثلا در گرجستان، ازبکستان و بعضی جا های دیگر که مردم به دفاع از حقوق خویش دست به خشونت بردند و رییس جمهور تقلب کار را از مقامش به زور «خشونت» برکنار نمودند.

و یا مردم به خاطر دفاع از حقوق مسلم مدنی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... خویش ناگزیرا علیه دولت قانونی و یا یک موسسه و یک مستبد بر سر اقتدار و... دست به اعتراض و دادخواهی  می بردند. و اگر خواست های لازم شان برآورد نشدند، آنگاه خشمگین گردیده و جهت رسیدن به حقوق مشروع به «عمل خشونت» متوصل می گردند تا اینکه به مرام خود موفق گردند که این چنین «خشونت ها» جنبه ای اصلاحی، عادلانه و مثبت دارند.

اینگونه خشونت که دارای ماهیئت حق طلبانه، عدالت جویانه، انسان دوستانه و... باشد؛ آنگاه در بعضی موارد کاملا واجب می باشد که با ساختار سایر خشونت های ویرانگر و فاجعه آفرین تفاوت اساسی دارد. 

خشونت با نبود عقلانیت:

خشونت زمانی تبارز پیدا می کند که از عقلانیت، خرد عصر، مدنیت، دانش لازم  و... اثرات در میان نباشند. با نبود عقلانیت است که میدان برای خشونت، جهل و نظایر آن پدید می آید و اینجاست که از اثر گذاری خشونت، نظام طبیعی ، جامعه وغیره درخور تشنج و بحران می گردند.

خشونت یک ساختار زیانبار است که مبنای ناسازگاری ها، تشنجات، خصومت های طولانی، جنگ ها، قتل ها، تصفیه نژادی و قومی، آوارگی ها، ویرانگری ها و... در تمام مناسبات جامعه می گردد. در برگه های از صفحات خونین تاریخ اثرات و پی آمدهای زیادی از خشونت ثبت اند که قابل کتمان نمی باشد. با نقد گذاری عالمانه و منطقی بر خشونت ها و انگیزهای آنست که از آن باید عبرت سالم و سازنده را بر مبنای دانش بشری، منطق، آگاهی سیاسی و خرد دموکراتیک جهت رسیدن به تحقق پایه های مادی، اجتماعی و معنوی «انسان سالاری» گرفت.

«خشونت مال انسان است. خشونت آن جلوه در عمل انسان است که از نبودن عقلانیت خبر می دهد. خشونت زمانی تبارز می کند که عقل خموش باشد. انسان هرچه به دوران زندگی ابتدایی تزدیک است، به همان اندازه خشن است. خشونت و شدت جزء الگوهای رفتاری انسان های بدوی اند. دین انسان های بدوی از ارزش هایی برخوردار بود که برخشونت استوار بودند. برای اینکه از خشم خدایانی چون رعد و برق جلوگیری کنند، انسان را حلال می کردند و از گوشت آن تمام افراد قریه می خوردند. این عمل برای انسان مدنی عملی بر قاعدهء خشونت است. رحم خدا را با خون انسان به دست آوردن، رفتاری مبتنی بر خشونت بود.» (1)

آیا با خاموشی چراغ عقل در بطن ساختار جامعه؛ آنگاه خشونت در تمام مناسبات جامعه نفوذ و لانه نمی کند؟

آیا با تسلط  نور عقلانیت و خرد در کلیه روابط نظام جامعه؛ آنگاه ریشه های خشونت خشکانیده نمی شود؟ 

منابع خشونت:

خشونت بستگی به طرز «تفکر» دارد که عبارت از ذهنیت ها، اندیشه ها، احساسات، سایر سنت ها و ارزش های زیانبار و منفی کتمان ناپذیر جامعه می باشند که جزء از مرجع خشونت در یک جامعه شده می تواند که آرامش و نخبه های رشد طبیعی جامعه، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع را برهم می زند. و یا اینکه همچو واقعیت ها یکی از منابع خشونت های بدنی، ساختاری و نظایر آن در نظام اجتماعی جامعه خواهد بود.

 اندیشه و تفکر خشونت «متأثیر» از زیرساخت روابط مادی، اجتماعی و معنوی جامعه بوده  که در حیات اجتماعی جامعه به منصهء ظهور می رسد و نهادهای جامعه را به طرف «پوسانیدن» و «تخریب» سوق می دهد.

خشونت مبتنی بر ذهنیت ناسالم، عقبگرایی، حیات بدوی، جهل، تحجر، توحش و امثالهم استوار است. یعنی «ذهنیت» زیانبار و ناسالم یکی از منبع خشونت به حساب آمده و آنگاه نظام های کشوری، اجتماعی، طبیعی، اقتصادی، کانون خانوادگی، فردی و... را دچار تشنج و بحران نموده؛ و بالاخیره نزاع ها، جنگ ها، قتل ها، کله منارها، اسارت ها، آوارگی ها، ویرانگری ها و... تباهی بشری را در نظام جامعه و حتا طبیعت خلق می نمایند.

 برعکس، «ذهنیت» مثبت، سازنده، خردمندانه، عاقلانه که متکی بر نیازمندی قانون تکامل عنصر زمان، دانش و منطق باشد؛ نقش تعیین کننده را در امر ایجاد و رشد ارزش های والای انسان، انسانیت، مدنیت، عقلانیت، دانش و همچنان رول بس شکوهمند را در تکامل و پویایی نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه به سوی جمال و کمال بازی می کند.

طوری که در جوامع بشری گذشته و همچنان در عصر حاضر در بسیاری از ساختاری های بیدادگر و خودکامه و همچنین حتا در نظام دموکراتیک جامعه به اثبات رسیده که مستبدین علاقه مند به ایجاد و تداوم انواع خشونت در کانون اجتماعی جامعه بوده و از آن جهت بهره جوی های ضد انسانی، ضد مدنی و ضد دموکراتیک را می نمایند.

 مثلا به خصوص در یک جامعه غیر مدنی و دموکراتیک که بافت اجتماعی و سیاسی آن استبدادی ویژه، ارتجاعی و انحصاری بوده که مردم با تفاوت های دینی، مذهبی، فرهنگی، هنری، اتنیکی، قبیلوی، سمتی، زبانی، جنسیتی، سیاسی، سلیقوی، ایدئولوژیکی و... فرسایشگر زندگی می کنند؛ «انگیزه های» ترس، نفرت، سرخوردگی، خصم، توطئه، زورگویی، خشونت وغیره توسط  بیدادگران و مستبدین در جامعه خلق می گردند.

و حتا در یک جامعه عادلانه و دموکراتیک هم، «عوامل» خشونت زیاد وجود دارند و اگر نسبت بدان برخورد قانونی، سالم، حقوقی، خردمندانه، دوراندیشانه، عقلانی، مبتکرانه، آگاهانه و... صورت نگیرند؛ با آسانی خشونت تبارز نموده و موجب تنش های فرسایشگر، جنگ های ممتد و سقوط  کانون های خانوادگی، اجتماعی، کشوری، ملی، اقتصادی، سیاسی، فردی، فرهنگی و...در یک جامعه، خانواده و یا یک سرزمین می گردند.

 پس به این صورت منابع و انگیزه های خشونت متنوع بوده و همچنان زمانی هم شده می توان که منابع خشونت «نامری» باشد. یک وقت دیگر است که منابع و عوامل خشونت جدیدا «کشف» می گردند که هر کدام آن، تابع عوامل و شرایط خاصی خودش بوده و یا «استثنای» هم می باشد.

مثلا طالبان در ایام اشغال خونین شهر مزارشریف، ولایات شمال، بامیان، یکاولنگ و سایر ولایت کشور به یک «کشف خشونت» بی نظیر تاریخ دست بردند که واقعان جهان سوز و عالم تباه بودند:

 « طالبان افراد غیر نظامی تاجیک، اوزبیک، ترکمن و به خصوص هزاره را اسیر می کردند و چشم ها و دستان شان را بسته می نمودند. بعد یک مرمی را در «سر»، مرمی دومی را در «قلب» و مرمی سومی را در«آله تناسلی» آنها خالی می کردند.»

یکی از سرمنشاء خشونت «جهل»، «نافهمی»، «بی خردی» و نظایر آن در جامعه است که:

«هرجا جهل است آنجا جبر است، هرکجا خشونت است آنجا عقل اسیر انگیزه های پرخاشگرانه ایست که انسان را نمی گذارند به انسانیتش نزدیک باشد. جهل، جهان تنگ نظری های انسان است. انسان با جهل در چوکاتی زندگی می کند که به داشته های کمش به حد نهایی قانع است. جهل قناعت مطلق انسان در شناخت محدودش از جهان است. جاهل کم می داند اما به کمبود دانشش ایمان دارد.

جهل دنیای بسته را برای انسان خلق می کند. دنیای بسته تنها منوط به بیرون نیست، بلکه به درون انسان نیز ارتباط دارد. جاهل درون محدودش را بر محیط بیرونش نیز تحمیل می نماید. انسان اگر با جهل قانع بود با عقل دشمنی می کند. جهل دنیای ساده را برای انسان  می دهد. جاهل کم می داند و زود قضاوت می کند. جاهل زود فیصله می کند و زود عمل می کند.

هرجا جاهل است آنجا جابر است. جهل و جبر، و جاهل و جابر دنیای انسانی را به زندان امیال ظالمانه تبدیل می کنند. جابر اگر جاهل نباشد با جبر اقناع نمی شود. هرجا جبر حکمروایی می کند آنجا باید سرنوشت مردم در دست جاهلی افتاده باشد. جهل به اسارت حکم می کند، جهل به خشونت و منیت دستور می د هد و جهل با مطلقیت قانع است. جاهل اسارتگری خشونت گرا و خود پرستی مطلق خواه است. دنیای جاهل با جهل به ایمان می رسد. جاهل کم می داند اما خود را کامل می داند. جاهل کم می داند، بد قضاوت می کند، اما در قضاوتش قاطع است.» (2)

پس جهل، تحجر، بی خردی و نظایر آن باعث خشونت های زیانبار و فرسایشگر در جامعه گردیده و باز همین خشونت است که جزء مهم از ماهیئت خودکامگان، جلادان، دزدان، خاینین ملی، میهن فروشان، غارتگران، زن ستیزان، فاشیستان، آدم کشان، مدنیت سیزان، مسلمان نماها، تروریستان، انتحارکنندگان، جنگسالاران و... زمامداران مستبد دولتی وغیره می شود.

آیا خشونت به نوبهء خود یک «مرجع» دشمنی ها، چپاول ها، آوراگی ها، جنگ ها، تباهی ها، ویرانی تمدن ها، زن ستیزی ها، نسل کشی ها و... نقض حقوق بشر در جامعه نگردیده و بازهم نمی شود؟

انواع خشونت:

خشونت در تمام جوامع بشری از آغاز وجود داشته و اکنون هم در کلیه کشورها و به خصوص در ممالک و جوامع عقب نگهداشته حتا با اشکال وحشت ناک و تباه کننده ای آن به ویژه در افغانستان بیداد می کند. هرچند اشکال خشونت بناء بر میکانیزم، شرایط و انگیزه های گوناگون تغییر می کنند؛ ولی «ماهیئت» خشونت زیانبار محفوظ  می ماند که نتیجه آن کاملا منفی، ویرانگر، خانمان برانداز و ضد بشری می باشد.

اما، خشونت در سنت های اجتماعی جوامع و کشورهای عقب نگهداشته از جمله در کشور عزیز ما چنان زیاد و خانمان سوز اند که بعضا قابل لمس و رویت می باشد و بعضی دیگری از خشونت ها قابل لمس کردن نمی باشند. در این قسمت به یک چند نمونهء از خشونت های عریان عطف توجه نماییم که جزء از موضوع  بحث ما می باشند: 

- خشونت نظامی:

خشونت نظامی میان کشورها، گروه های نظامی، باندهای مسلح ملی، قومی و حتا فردی صورت می پذیرد که جنگ های شاهان، امپراطوران، سلیبی، جهانی و... و همچنان منجمله جنگ های تقریبا سه قرن آخر افغانستان تا حال مؤید ادعای ما می باشند.

خشونت های کشور ما عامل بزرگی آوارگی، کوچاندن اجباری، کشتارهای دسته جمعی، بی سرنوشتی، ویرانی کشور و فقر اقتصادی افراد جامعه گردیدند که جبران آن سالیان متمادی را می طلبند.

 بازهم به صورت مشخص باید گفت که خشونت ها و جنگ های سه دهه ای آخر در افغانستان چنان سنگین بوده که اعمار مجدد کشور، نو سازی، مداوای روانی جنگ دیدگان، بازماندگان قربانیان جنگ و... زمان خیلی طولانی و سرمایه های بسیار چشمگیر و توان بشری خستگی ناپذیر و یک رهبریت سالم، ملی- دموکراتیک را ایجاب می کنند تا حد اقل جبران خسارت مادی صورت گیرند.

شادروان میر محمد صدیق فرهنگ یکی از نتایج خشونت نظامی، لشکر کشی، قتل و تاراج دهلی  را که توسط  احمد شاه درانی صورت گرفته است، چنین بیان داشته است:

« در این وقت اتفاق ناگواری روی داد که در لشکر کشی های احمد شاه به مثل آن کمتر مواجه می شویم و آن غارت و چپاول شهر دهلی توسط قوای افغان بود که در ضمن آن جان و مال مردم آن شهر اعم از هندو و مسلمان بی باکانه مورد تعرض قرار گرفت و تلفات زیاد بر ایشان وارد شد.» ( 3 )

 شادروان میر محمد صدیق از قول تاریخ احمد شاهی در باره نتایج خشم، فاجعه ها و یورش ارتش افغان بالای هندوستان چنین می نویسد:

 «القصه، در آن هنگامه علامه به هر یک مومن و موحد و مشرک و ملحد خسارات مالی رسید و نیک و بد و حر و عبد آماج ناوک نهب و تاراج گردیده، به ذلت و قتل و اسیر کشیده شدند.» ( 4 )

در این کتاب بازهم به نقل از گنداسنگ آمده است که:

«احمد شاه به آنها (باشندگان نیشابور) ابلاغ کرد تا دست خالی بدون آنکه سوزنی با خود بگیرند از خانه های شان برآمده در مسجد جامع جمع شوند، بعد شهر را به دست غارت و چپاول سپرد. سپس به سبزوار لشکر کشید و آن شهر را نیز غارت کرده، اهالی آن را قتل عام نمود و از آنجا به مشهد باز گشت.» (5 )

این واقعه نشان می دهد که حملات احمد شاه درانی به هند، صبغهء مذهبی نداشت. و در هند، حتا مسلمانان نیز برای جلوگیری از غارت و قتل در برابر خشونت و تهاجم نظامی احمد شاه درانی از خودها  دفاع می نمودند و به خاطر جلوگیری از قتل عام خودها برای احمد شاه درانی باج دادند. آقای صدیق فرهنگ  می نگارد که:

« یک عده از بزرگان شهر از مسلمان و هندو هیأتی را نزد او فرستاد، خواهش نمودند، تا در بدل سی لک روپیه از غارت شهر و قتل عام ساکنین آن صرف نظر کند. احمد شاه این معامله را قبول... گرچه بعضی خانه ها و محلات شهر غارت شدند.» ( 6)

چون هدف احمد شاه درانی به دست آورد «غنیمت» و تأسیس «امپراطوری افغان» بود که با ویرانی ها، قتل های مسلمانان و غیر مسلمانان نیز همرا بود. نتایج خشونت نظامی، لشکرها و کشتارها بود که غنایم را نصیب دولت احمد شاه درانی و لشکر او نمود که واقعیت را اینگونه بود:

« احمد شاه در این لشکر کشی غنایم فراوان به دست آورد که بهای کلی آن سیصد میلیون روپیه تخمین شده است. این غنایم توسط بیست و هشت هزار حیوان و وسیلهء باری از قبیل فیل و شتر و خر و قاطر و کراچی حمل می گردید.» ( 7 )

آیا محروم کردن یک انسان از زندگانی طبیعی، حقوقی و تداوم حیات وی به معنای محروم نمودن سایر انسان های روی زمین از پیشبرد حیات شان نبود و  حال هم نمی باشد؟

در قرآنکریم خشونت، جبر، غارت، تجاوز جنسی بر زنان، حق تلفی، ریاکاری، آواره سازی و انسان کشی در مورد هر فرد مسلمان و غیر مسلمان قطعا ممنوع قرار داده شده که خداوند چنین فرموده است:

« هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گویی همهء انسان ها را کشته است.» (المائده / 32)

« خون یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین و خانه و کاشانهء خویش بیرون نکنید.» (البقره/84)

«خود کشی مکنید و خون همدیگر را نریزید.» (النسأ /29) » ( 8 )

سوال اینجاست که آیا ما مسلمانان دستورات خداوند تبارک و تعالی را که ظلم، چپاول و انسان کشی را در مورد بشریت منع فرموده، واجب نیست که آگاهانه از آن اطاعت نماییم و همچنین همهء ما مسلمانان و غیر مسلمانان تجاوزات، غارت ها و قتل های مردم هندو و مسلمانان هند وستان، کشور ما و سایر همسایگان را که توسط  لشکر کشی های احمد شاه درانی صورت گرفته و همچنان سراسر ظالمان و قاتلان تاریخ و جهان کنونی که اعمال ضد بشری را در مورد انسان ها انجام داده اند، بازهم واجب نیست که آنها را هم  مورد انتقاد بشر د وستانه خودها قرار داد؟

با درد و دریغ فراوان که برخی از شاهان، حکام، اربابان و زمامداران مستبد افغانستان با بیشرمانه ترین صورت نه تنها کرامت و حقوق انسانی جوامع با هم خواهر- برادر کشور ما و سایر ممالک همسایه را با شدید ترین رقم آن پامال نموده اند، بلکه دستورات دینی را نیز زیرپا کردند و قرآن خدا را به مسخره گرفتند.

آیا یکی از عوامل «بحران هویت ملی» افغانستان در همچو تجاوزها، چپاول ها، ویرانگری ها، آوراه سازی ها، کشتارها، نسل کشی ها و نظایر آن در برگه های خونین از تاریخ سیاسی، اجتماعی، نظامی و... برخی از شاهان و حکام خودکامه کشور ما نهفته نیست؟

پرسش خیلی ساده اینست که اگر ما خودها را انسان و مسلمان می دانیم که هیچ جای تردیدی باقی نمی ماند؛ یقینا که انسان و مسلمان هستیم. پس چرا اینقدر ظلم ها و انسان کشی ها را مرتکب شدیم و اکنون نیز می نماییم و دارایی انسان ها را مغایر کرامت انسانی و ارزش های اسلامی غارت نمودیم و بازهم با چنین اعمال ننگین و ضد انسانی خودها ادامه می دهیم؟

 ما چه وقت بر سر عقل، خرد، هوش، تفکر انسانی، اسلامی و ملی می آییم که اعمال غیر انسانی گذشته و حال خودها را مورد نقد خردمندانه، بشردوستانه، عاقلانه و ملی گرانه قرار دهیم و از بازماندگان قربانانیان جنگ، نسل کشی و غارت مردم خویش و همسایگان عذرخواهی نماییم؟

 

جمعه 10حمل 1386 خورشيدی مطابق با 30 مارچ 2007 ميلادی/ لندن

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع:

( 1) -  ص 79 – دین، فرهنگ، سیاست/ دای فولادی چاپ اول 1382

(2 ) -  ص217-218 / .... دای فولادی

( 3 ) - ص 123 « افغانستان در پنج قرن اخیر» جلد اول قسمت اول، چاپ جدید، 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.

( 4 ) -  ص124 «افغانستان در پنج قرن اخیر» « افغانستان در پنج قرن اخیر»، مولف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول قسمت اول، چاپ جدید، 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.

(5 ) - ص 121« افغانستان در پنج قرن اخیر« افغانستان در پنج قرن اخیر»، مولف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول قسمت اول، چاپ جدید، 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان. (6) - ص116« افغانستان در پنج قرن اخیر» « افغانستان در پنج قرن اخیر»، مولف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول قسمت اول، چاپ جدید، 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.

( 7 ) - ص 124 « افغانستان در پنج قرن اخیر»، مولف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول قسمت اول، چاپ جدید، 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.

( 8 ) - ص 188 «ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی ، چاپ اول، بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

 

 **************************

 

قسمت دوم:

- خشونت نظامی علیه برخی از پشتون ها:

هرچند که بافت اجتماعی کل جامعه افغانستان ارباب و رعیتی بوده و روابط فرهنگ قبیلوی تمدن ستیز در تمام جوهر نظام اجتماعی جامعه ما مسلط می باشند که یکی از «موانع» بزرگی فرا راه ایجاد نهادها و نخبه های ترقی، خرد، تکامل زیربناهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه گردیده است. اما در این ساختار اجتماعی جامعه افغانستان، «بافت» اجتماعی جامعه پشتون ما از چنان مناسبات تنگ قبیلوی عقب نگهداشته برخوردار می باشد که یکی از مهم ترین «منابع بحران هویت ملی» در افغانستان است.

زیرا، که در قدم نخست میکانیزم عشایریی، طایفوی، قبیلوی و دودمانی در میان پشتون ها خیلی پیچیده، نهایت واپسگرا و تمدن برانداز بوده و آنهم شاهان و حاکمان بر سر اقتدار آنها کوچک ترین سعی خردمندانه و توجه ملی گرایانه را حد اقل در مورد بهبود حیات حقوق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی این مردم مبذول نداشته و زمینه های عبور آنها را از ساختار طایفوی،عشیره وی، قبیلوی به سوی تکمیل «قومیت پشتون» مطابق نیازمندی زمان هم انجام نداده اند.

 به این معنا که اگر پدیدهء قومیت پشتون با رشد طبیعی زیربنای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه از بطن روابط و بافت های قبیلوی عرض اندام می کرد که یک «گام» بیشتر نسبت به ساختار قبیلوی عقبگرا بود؛ ما امروز شاهد چنین مناسبات محدود قبیلوی و فرهنگ تمدن ستیز در این جامعه پشتون خویش هم نمی بودیم. و همچنان تا حال از جمله شاهد «زایش» شاهان و حکام مطلق العنان، مستبد، قاتل، خشونگر، بیگانه پرست، ضد ملی و ضد دموکراتیک در افغانستان هم نمی بودیم.

 یعنی جامعه قبیلوی پشتون ما، در بستر رشد طبیعی روند و ساختار «قومیت» خود هم نرسیده که خشونت ها، خود مرکزبینی های طایفوی، دشمنی ها، جنگ های خونین میان قبایل و حتا میان افراد خانواده های پشتون هم به ضرر خود جامعه پشتون و هم به ضرر سایر اقوام قبیلوی کشور تا کنون ادامه دارند. هرچند سایر اقوام کشور هم بافت «قومیت» خود را به صورت رشد طبیعی نیز نپیموده اند؛ ولی روابط  و خصوصیات قبیلوی شان، مثل روابط قبیلوی جامعه پشتون آنقدر  تنگ، خشونت افزا و تمدن گریز هم نیستند. به همین سبب هم است که روند «ملت سازی»، «دولت سازی»، «وحدت ملی» در جامعه قبیلوی پشتون نسبت به سایر جوامع قبیلوی اقوام افغانستان با موانع و دشواری های فراوان مواجه می باشد.

مضاف برآن، روند ملت سازی، وحدت ملی و دولت سازی برای تمام مردم افغانستان از پیچیدگی ها و مشکلات خاصی برخوردار می باشد که عوامل گوناگون مؤثر و مدت زمان طولانی را ایجاب می نمایند؛ تا در قدم نخست «تفکرملی- علمی» دولت- ملت سازی و وحدت ملی در بطن جامعه بر مبنانی دانش، آگاهی سیاسی و خرد دموکراتیک خلق گردد. و بعد بر مبنای همین تفکر ملی- علمی است که برای ایجاد نهادها و پیش زمینه های دولت- ملت سازی و وحدت ملی به صورت همه جانبه کار و پیکار نمود. در پرتو یک چنین اندیشه و مبارزات دراز مدت  و همه جانبه خواهد بود که نهادهای عقبگرای مادی، اجتماعی و معنوی عشیره وی، قبیلوی و فرهنگ جهل پرور قبیلوی تدریجا و به صورت مسالمت آمیز به زوال خواهند رفت.

اگرتا کنون روابط تنگ قبیلوی وغیره قبایلی جامعه پشتون ما  بستر مبانی و عناصر تشکیل «قومیت پشتون» را به خود ایجاد می کرد و همه طوایف و قبایل پشتون را به صورت رشد طبیعی همه جانبه تحت عنوان یک «پشتون واحد»  تکمیل می نمود؛ حال در تاریخ خویش شاهد صفحات خونین و ننگین برخی از شاهان، حاکمان افغان و به خصوص شاه شجاع ها، امیر دوست محمد ها، امیر عبدالرحمن ها، محمد نادر ها، محمد هاشم ها، محمد داود ها، نورمحمد تره کی ها، حفیظ الله امین ها، ملا محمد عمر ها و... نمی بودیم.

فراموش نباید کرد که «گذار» از ساختار عشیره وی و قبیلوی به ملت سازی، دولت سازی و وحدت ملی خیلی دشوار و طولانی می باشد. اما اگر ساختار قبیلوی مسیر رشد طبیعی خود را به قومیت تکمیل کرده باشد؛ آنگاه روند عبور از «بستر قومیت» به به ملت سازی، وحدت ملی و دولت سازی سهل تر می باشد. یعنی گذار از بافت قومیت نسبت به بافت قبیله به ملت- دولت سازی و رسیدن به وحدت ملی آسان و عملی می باشد.

فلهذا، به صورت خاص میکانیزم روابط قبیلوی وحدت گریز و فرهنگ انحصار سلطه میراثی دودمانی تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی در میان قبایل مختلف پشتون چنان حاکم و زیانبار می باشند که در قدم نخست مجال ایجاد طبیعی «وحدت پشتون ها» را گرفته و از سوی دیگر «حقوق» سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی سایر مردمان افغانستان را با شدید ترین شیوهء آن ضایع نموده اند. این امر به نوبهء خود «بحران هویت ملی» را در تمام مناسبات اجتماعی- سیاسی مردم افغانستان خلق کرده است.

پس به خوبی می دانیم آنقدر که تضادها، تنش ها، خشونت ها، دشمنی ها، جنگ ها و قتل های وحشتناک متأسفانه که میان خود قبایل، عشایر و طوایف مختلف پشتون حاد و «فاجعه آفرین» می باشند؛ که این چنین خشونت ها و نظایر آن میان پشتون ها و سایر اقوام و مردم افغانستان چنان حاد، تیره و زیان آور نمی باشد. برای اینکه ساختار مناسبات قبیلوی و فرهنگی سایر اقوام و مردمان کشور گرچه عقب نگهداشته و قبیلوی می باشد؛ اما مانند ساختار قبیلوی جامعه پشتون ما  تنگ، تمدن ستیز، خشونت انگیز و... جنگ افروز نمی باشند.

پس به این صورت وقتی که یک ارباب و یا خان پشتون بر اریکهء قدرت سیاسی افغانستان تکیه کرد؛ آنگاه با خشونت، حق تلفی، انحصار حاکمیت، زورگویی، غارت، توطئه، انسان کشی و... است که جزء از بافتار سیاسی و دولتی وی گردیده و این چنین شاه و حاکم پشتون به خاطر حفظ و تداوم سلطهء سیاسی تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی خویش حتا از «ریزش خون و کشتن» افراد قبیله خودی، عموها، اعضای خانواده، برادر و حتا از ریزش خون و کشتن «پدر» خود هم دریغ نورزیده است.

 اما ناگفته نماند که اگر جوامع تاجیک، هزاره، اوزبیک، ترکمن و... سایر اقوام غیر پشتون افغانستان دارای همین بافتار و خصوصیات جامعه تنگ قبیلوی پشتون ما می بودند؛ آنگاه شاهان و حاکمان آنها نیز مانند دولتمدارن خودکامهء پشتون افتخار و عملکردهای خشونت، تمدن ستیزی، انحصار حاکمیت، زن ستیزی، خونریزی، نسل کشی و... را در جامعه می داشتند.

از اینجاه نتیجه می گیریم که «خصومت» تاریخی درانی ها و غلزایی ها ناشی از میکانیزم سربسته و تنگ قبیلوی و فرهنگ وحدت گریز جامعه عقب نگهداشته شده یی قبایلی پشتون بوده و در گذشته ها خشونت و حتا جنگ های خونین میان آنها صورت گرفته و«فرهنگ» انتقام گیری در بین آنها ایجاد شده که بد بختانه از نسل ها به اینسو ادامه دارد. یکی از خشونت و دشمنی عبدالرحمن بارکزایی از شاخهء درانی علیه قبایل غلزایی از همین ساختار عقب نگهداشته قبیلوی، خشونت ها و جنگ های تاریخی بر سر کسب و انحصار قدرت دودمانی، قبیلوی، سیاسی، فردی و... کشور ما ناشی می گردد.

در تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان بارها به اثبات رسیده اند که حتا برادران سلطنتی پشتون هم بنا بر خصوصیات بدوی، قبیلوی، خود مرکز بینی، بی خردی، تحجر، زورگویی، سلطه نگری میراثی دودمانی و... خودها به خاطر کسب قدرت، تاج و تخت پادشاهی از « ریزش خون» یک دیگر هم دریغ نکردند. مثلا یک برادر، برادر دیگر خویش را «کور» کرد و خود را پادشاه کشور ساخت. یک برادر، برادر دومی یا سومی و... اش را به قتل رساند و خود به اریکهء تخت سلطنت تکیه کرد. پسر، پدر خود  را کشت و خودش اعلام پادشاهی کرد. به قول مشهور که:

« سیاست حتا مادر و پدر را نیز نمی شناسد.»، این در مورد شاهان و برادران سلطنتی تک تباری و تک قبیلوی خودکامه و مطلق العنان در افغانستان کاملا مصداق واقعیت عینی داشته است.

عبدالرحمن خان بنا بر ماهئیت فکری، قبیلوی و شخصیی که داشت به خاطر ایجاد و تداوم قدرت استبدادی تک قبیلوی و تک فردی خویش از هیچگونه خشونت، ظلم، تجاوز، اسارت، ترور و کشتارهای دسته جمعی کلیه مردم افغانستان دریغ نمی کرد. یعنی به خصوص که یک فرد و یا جمع پشتون و یا غیر پشتون که در برابر خودکامگی و جنایات عبدالرحمن قد علم می کرد. و یا اینکه کسانی که  اوامر این امیر خونریز را اطاعت نمی کردند ، توسط این امیر خون آشام و فرعون زمان، فورا از بین می رفت.

 در این راستا پشتون های غلزایی و غیر درانی از دست رس تیر و استبداد، شکنجه، خشونت و قتل های بی رحمانه و شؤنیستی عبدالرحمن و دولتمدارش بنا بر عوامل زیادی هم در امان نبودند.

از سوی دیگراز سالیان طولانی به این طرف، خشونت ها، تضادها، جنگ ها و رقابت های زیادی میان اربابان و حکام درانی ها و غلزایی ها به خاطر کسب انحصار تخت سلطنت با شدت خونبار آن وجود داشته که این امر خود باعث خشونت و خصم فرسایشگر امیر عبدالرحمن خان علیه غلزایی ها گردید.

خشونت، خصم و عملکرد عبدالرحمن را در برابر شخصیت های ضد انگلیسی توجه نماییم:

« در کابل امیر جدید با خشونت و جدیتی که در نهاد او سرشته بود، به کار سازماندهی دولت مصروف گردید و در قدم اول با امداد پولی بالغ بر د و میلیون روپیه هندی که از انگلیسان به دست آورد، اردوی جدید تشکیل داد. همراه با آن یک عده از رجالی را که در جنگ با انگلیسان شهرت و اعتبار پیدا کرده بودند، مثل جنرال محمد جان خان و ملا عبدالغفور غلجایی زندانی ساخت و سایر اشخاص را که در وفاداریشان شک و شبهه داشت، زیر مراقبت گرفت.» ( 1 )

هرچند که امیر کابل در برابر خدمات خویش به انگلیس ها اجورهء سالانه معین خود را از آنها به دست می آورد. ولی به خاطر سرکوبی شخصیت های مستقل ملی و نابودی مقاومت ضد استبداد دولتی وقت پولی اضافی و فوق العاده را از انگلیس می گرفت تا موفقانه تر عناصر ضد انگلیسی و مقاومت کنندگان ضد دولتی خود را از بین ببرد که عملا هم کرد.

 

خشونت نظامی بر ضد قبیله شینواری:

عبدالرحمن سفاک چنان با خشونت، توهین، بیدادگری، کشتار بر ضد مردم شینواری عمل نمود که پیش از آن در قسمت این مردم سابقه نداشت. امیر وقت قبل از همه با عام ساختن توهین نسبت به شینواری ها، ذهنیت جنگ را علیه قبیله شینواری آماده کرد و به این توهین وی توجه گردد که به شعر درآورده است:

« اگر دو صد سال کشی رنج و دهی زحمت خویش

                                         مار و شینواری و عقرب نشود دوست به تو» (2)  

امیر عبدالرحمن به خاطر تقویت دستگاه سرکوبگر خویش از مکیدن خون پشتون های خود هم دریغ نکرد و «مالیات» طاقت فرسا را بالای شینواری ها نیز وضع و تحصیل آنر با اجبار، نوک شمشیر، کشتار و اعمار کله منارها مطالبه نمود. مرحوم فرهنگ در کتاب خود در این مورد، چنین می نویسند:

« اما یک قسمت دیگر از تحصیلات طاقت فرسای مالی و سخت گیریهای غیر ضروری و غیر انسانی دولت مثل قتل عامها و حبسهای دسته جمعی نشأت می کرد که مردم را به شورشهای مکرر وادار نموده خونریزی را بطور بیهوده ادامه می داد. ....

در ابتدا، قوای امیر به قیادت سپهسالار غلام حیدرخان چرخی به سهولت شورشیان را مغلوب ساخت، اما بعد از آنکه به امر امیر از سرهای کشتگان کله منار ساخته شد و اسرای شنواری را در سیاه چال ها مقید ساختند، شنواری ها شورش را از سر گرفتند و دره به دره تا به قلهء کوه از خود دفاع نمودند.» ( 3)

امیر دست نشانده انگلیس در تخت کابل، برای استحکام پایه های ضد ملی و ضد دموکراتیک  نهادهای سیاسی، اجتماعی، نظامی و... خویش اقدام به افزایش مالیات طاقت فرسا  و حتا با اعمار کله منارها بالای برخی از قبایل پشتون نیز نمود که بالاخیر باعث شورش «حق طلبانه» آنان در برابر استبداد و شؤنیزم عبدالرحمن خانی و دولتمدارانش گردید. عبدالرحمن خان دور از چوکات انسانیت و عاری از اوصاف و اخلاق اسلامی چنان به کشتارهای بیرحمانه مردم شینواری دست برد که از سرهای جدا شده یی آنان کله مناری هم «اعمار» کرد تا برای سایر مردمان افغانستان و به خصوص برای شینواری ها یک « زهر چشم»  گردید.

 یکی از خشونت، جنگ های نظامی و فاشیستی امیر عبدالرحمن علیه پشتون های «شینواری» اینگونه ثبت اوراق خونین از تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان گردیده است:

« جنگ چهار مرتبه در چهار جای مختلف: دره حصارک، آچین، منگل و منگوخیل رخ داد. در هر کدام از این جنگ ها دشمنان شکست خوردند و از کشته ها، پشته ها ساخته شد. بعد از آن، بقیهء قبایل مخالف سر به اطاعتم نهادند. منگو خیل یا همه کشته شدند یا به سوی تیره رو به گریز نهادند. فرمان دادم که اجساد سرکردگان کشتگان جنگ در سایهء دو برج بزرگ، یکی در جلال آباد و دیگری در زادگاه شامد[شاه محمد؟]  که آنها را به نافرمانی تشویق کرده بود، روی هم انباشته شود.

قساوت و بیرحمی او و تنفر دشمنانش حدی نمی شناخت. ژنرال غلام حیدر یکی از فرماندهان عبدالرحمان می نویسد که پس از شکست دادن افغان های نصیری، ترکی و سلیمان خیل:

بامداد روز بیست و چهارم رمضان سواران نظام را مأمور سربریدن کشتگان گروه لئام نموده امر کرد  که هم سر ببرند و هم هزیمتیان اشرار را معلوم نمایند که در کجایند... و ایشان چهار صدو پنجاه سر از اجساد کشتگان جدا ساخته باقی را که از تابش و حرارت آفتاب بغایت بوی ناک بودند بریدن نتوانسته... و سرهای کشتگان را بامر جنرال مزبور در قرب قلعه کتال خان توخی مناری ساخته بپرداختند.» ( 4 )

این امیر بارکزایی و حکامش با افتخار از کشتارهای قبایل غلزایی یاد کرده و آنان را دشمنان آشتی ناپذیر قدرت دولتی و شخصی خویش قلم داد نموده که از کشته ها پشته ساخت. خشونت، دشمنی و جلادیت عبدالرحمن با آن حد به غلیان رسیده بود که «سرهای» تعدادی از شینواری ها را از تن های شان جدا کرده و از سرهای بریده یی پشتون های غیر درانی «کله مناری» هم درست کردند که منظور از «عبرتی» برای دیگران و «افتخار» فاشیستی و فرعونی برای خودش و پیروانش بود.

آیا غلزایی ها چنین جنایات و کشتارهای را که عبدالرحمن و حکامش در حق شان نموده اند، فراموش خواهند نمود؟

 

خشونت نظامی در برابر غلزایی ها:

امیر عبدالرحمن خان با تزید فوق العاده مالیات، خشم، اذیت و کشتارهای خویش نسبت به تمام غلزایی ها نیز بود که «زمینه های» شورش آنها را علیه دولت فراهم نمود. ملا دین محمد مشک عالم غلزایی تا به سن 96 سالگی با سایر رهبران جهاد مانند میربچه خان کوهدامنی، محمد جان خان وردک، عصمت الله خان جبارخیل وغیره علیه جباریت، اعمال فاشیستی و سادیستی عبدالرحمن و حکامش مبارزه کردند. و بعد از فوت ملا مشک عالم، پسرش ملا عبدالکریم مشک عالم غلزایی و سایر خوانین قیام غلزایی ها وغیره مبارزات شان را بر ضد امیر سفاک و دست نشانده انگلیس ادامه دادند. اما امیر کابل با توطئیه های گوناگون خویش، بعضی از رهبران مثل عصمت الله خان جبارخیل، محمد جان خان وردک، ملاعبدالغفور غلجایی وغیره را با اعدام ها راهی گورستان ها کرد.

نتیجه خشونت نظامی، فاشیستی و قبیلوی امیر عبدالرحمن بالاخیره منجر به آوارگی ها، قتل ها، تشدید تضادهای قبیلوی و... شکست قیام غلزایی ها به نفع درانی های طرفدار امیر جلاد وقت گردید:

« سپهسالار غلام حیدر خان که با عبور از قلب منطقه غلجایی از غزنی به قندهار رفته بود، بدوا هوتکیان را مغلوب ساخته، بعد با تره کی ها مصاف داد و در تابستان 1887مرکز مقاومت شورشیان را درهم شکست.» ( 5 )

آیا بازهم با چنین جنایات ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی که امیر عبدالرحمن خان افتخار فرعونی آن را داشت، صفت شؤنیستی، جلادیت و خون آشامی وی را به اثبات نرسانیده است؟

پس چرا یک عده افراد حتا تعلیم یافته ها، روشنفکران و پروفیسران هم بنا بر تأثیر پذیری از تفکر و فرهنگ قبیلوی، خود مرکزبینی و میراث حاکمیت انحصار تک قبیلوی و تک فردی اسلاف خودکامه خودها؛ کشتارها و نسل کشی های تمام اقوام افغانستان را به دست عبدالرحمن و دولتمدارانش نادیده گرفته و این امیر خونریز را پیام آور «وحدت ملی» ، «مدنیت» و «ترقی» در افغانستان تلقی می دارند؟

طوری که در بالا به مشاهده رسید که عبدالرحمن از دود مان درانی به خاطر تداوم حاکمیت انحصاری تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی و همچنان نوکر منشی خویش به انگلیس از ریزش خون مردمان همخون، همسرنوشت، همتبار و هم مذهب پشتون خود هم دریغ نورزید. من این چنین اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی عبدالرحمن را علیه برخی از پشتون ها به صفت «شؤنیسم طرازنوین» و شخص اورا « یگانه جلاد عصر» در افغانستان لقب می دهم که کشتار و کله منار را از وجود پشتون ها نیز به میراث گذاشت و «بحران نوین ملی» را نیز خلق کرد.

آیا جنایات امیر عبدالرحمن منجمله در برابر شینواری ها، غلزایی ها و سایر قبایل غیر درانی، تضادهای را میان دو قبیله بزرگ غلزایی و درانی افزایش نداده و «بحران هویت ملی» را از آن زمان تا کنون در کشور بیشتر نکرده است؟

تا زمانیکه میکانیزم عقب نگهداشته شده مادی، اجتماعی، معنوی جامعه، نسبتا سربسته قبیلوی و فرهنگ تمدن گریز قبیلوی پشتون ها مطابق با نیازمندی ها و قانونمندی تکامل زمان تغییر زیربنایی مثبت و لازم را پیدا نکنند؛ « زیرساخت های» تفکر و فرهنگ عبدالرحمن خانی، ملا محمد عمر خانی، تمدن ستیزی، خشونت، وحدت گریزی، زن ستیزی، انحصار حاکمیت، سنگسار کردن، قتل، تصفیه قومی، دانش ستیزی، چاکرمنشی به اجانب و... نه تنها به ضرر جامعه پشتون وجود خواهند داشت، بلکه به ضرر تمام اقوام و مردمان کشور ما نیز ادامه خواهند یافت.

 

خشونت نظامی نسبت به اوزبیک ها:

سردار اسحق خان پسرکاکای عبدالرحمن بود که در قسمت ترکستان افغانستان حکومت می کرد و عبدالرحمن به قصد سقوط حکومت اسحق خان، عازم ولایات شمال کشور یعنی ترکستان گردید.

زمانیکه سرادار اسحق خان بنا بر کم جرئتی و عدم درایت ملی خویش قبل از اینکه عبدالرحمن به مقصد جنگ وارد ترکستان ( ولایات شمال کنونی کشور ما) گردد، از کشور به ترکستان روسی فرار نمود و مردم ترک تبار و سایر اقوام تاجیک، هزاره و... را بدون دفاع تنها در زیر تیغ و کشتارهای جلادانه عبدالرحمن تنها گذاشت:

« پس از شکست اسحق خان، امیر به ترکستان رفته به ادعای خودش آن منطقه را از وجود طرفداران سردار پاک نمود. در این سفر وی هزاران نفر را به این جرم به قتل رسانیده، به سیا چاه انداخت و یا به اطراف و اکناف کشور متواری ساخت. برای مدت چند ماه که امیر در ترکستان اقامت داشت، بازاز جاسوسی گرم بود و چون سردار اسحاق خان مدت درازی در ترکستان به سر برده تقریبا تمام مردم روشناس آن منطقه با او آشنایی داشتند، هیچ کس از باشندگان ترکستان از قهر امیر در امان نبود. قرار روایت معروف یک تعداد از اشخاص به جرم آنکه به قول امیر«چشمان شان به اسحق می ماند» بینایی شان را از دست دادند و سرزمین ترکستان به یک شکنجه گاه عظیم مبدل گردید.

علاوه بر مجازات انفرادی، مردم ترکستان که با اسحق خان نظر به رویهء ملایم او علاقه مندی نشان داده بودند، بطور دسته جمعی نیز مورد خشم و غیظ و انتقام امیر قرار گرفتند. زمینداران شان مکلف شدند تا علاوه بر باقیات گذشته، مالیهء یک سال آینده را هم پیشکی تادیه کنند، یک تعداد مردم محلی که بیشتر ازبک بودند مجبور ساخته شدند تا محل بود و باش شان را در حواشی سرحد ترک نموده با خانواده شان به مناطق دیگری که امیر تعیین کرده بود کوچ نمایند. زمین های به قبایل خانه به دوش افغان، مثل صافی، شنواری، مهمند، نورزایی و بعضا به هزاره ها داده شد.» (6)  

امیر عبدالرحمن با افتخار شؤنیستی و ضد انسانی خویش از کشتارها و اعمار کله منار از سرهای بی تن مردمان غیر نظامی اوزبیک و سایر ترک تباران در زندگی نامه اش چنین می گوید:

«اسرا[ی ازبک] را به تیر بستم. تمام آنهایی که در طول سه سال شورش به این شکل مجازات شدند، بیش از 5000 نفر بودند. افرادی که توسط لشکریانم کشته شدند، به قریب12000 نفر می رسید.

او راجع به دیگر جنگها علیه ازبک ها چنین ادعا می کند:

دشمنان در میدان جنگ 3000 کشته دادند...600 نفر را اسیر کردیم. من دستور دادم که از سرهای مخالفان مناری برپا گردد تا در دلهای کسانی که زنده مانده اند، وحشت بیفکند.» (7)

آیا قبل از عصر خونین عبدالرحمن خانی، این چنین مجازات، نسل کشی و کله منار در قسمت اوزبیک ها در تاریخ کشور ما وجود داشته اند؟

خداوند متعال در قرآن شریف کشتن انسان را نفی فرموده و نتایج آن را چنین وانمود کرده است:

« کسی که مومنی را از روی عمد بکشد، کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا می ماند و خداوند بر او خشم می گیرد و او را از رحمت خود محروم می سازد و عذاب عظیمی برای وی تهیه می بیند.» (النسأ / 93 ) ( 8 )  

امیر از یک سو که با جوهر فاشیستی- قبیلوی خود، خیلی از «اوزبیک ها» را قتل عام نمود و از سوی دیگر، با «اعمار کله منار» از سرهای بریده شده یی  مقتولین اوزبیک، جرأت مقاومت و مبارزات عادلانه تمام آزادیخواهان و جبهات ضد استبدادی شمال کشور را  از بین بردند.

قلع و قمع، کشتار و اعمار کله منارها در مورد اوزبیک ها از یک سو، ناشی از خشونت و دشمنی «قومی» و «قبیلوی» عبدالرحمن بود. و از طرف دیگر، به خاطر «حفظ» حاکمیت و «تداوم» نظام شؤنیستی خود بالای ولایات شمال هم بود که از هیچ گونه اعمال ضد انسانی و ضد اسلامی دریغ نورزید. این عملکرد های عبدالرحمن در شمال کشور نیز موجب فربه شدن بیشتر«بحران هویت ملی» در افغانستان گردید که تا کنون ریشه ها «همپذیری ملی»، «ملت سازی»، «وحدت ملی» و ایجاد «دولت مستقل ملی» را در کوه پایه ها، روستا ها، شهرها و تمام نقاط افغانستان سوزانیده اند. امیر عبدالرحمن، در ضمن ملکیت مقتولین اوزبیک ها را به افراد قبایلی خویش در صفحات شمال میهن ما  رسما بخشش نمود.

آیا جامعه تحت ستم و محروم اوزبیک، ترکمن و سایر ترک تباران و همچنان تاریخ افغانستان اینگونه حق تلفی ها، جبرها، نسل کشی ها، کله منارها و... را در افغانستان از یاد خواهند برد؟

آیا چه وقت، اوزبیک ها و سایر ترک تباران کشور ما از حقوق انسانی، ملی، مدنی و دموکراتیک خودها همراه با سایر اقوام و مردمان تحت ستم و محروم افغانستان به صورت عادلانه و مساویانه بهره مند خواهند شد؟

 

خشونت نظامی بر ضد مردم کافرستان:

ارتش عبدالرحمن در زمستان سال 1895 میلادی با چهار لشکر از چهار جانب اسمار، پنجشیر، بدخشان و لغمان بالای کافرستان حمله خونین نمود و منطقه نیمه مستقل را اشغال کرد. مردم کافرستان از سوی عاملین دولت با تجاوز، جبر، بی حرمتی، چپاول، اذیت، کشتار و... به «مسلمانی» مجبور گردیدند. یعنی امیر و عمالش، «کلمه» را با زور شمشیر خلاف دستورات دینی و سنت نبوی و ضد انسانی بالای مردم کافرستان جاری و قبولاندند.

هدف امیر عبدالرحمن تبلیغ مسالمت آمیز دین مبین اسلام در بین مردم آن وقت کافرستان نبود. زیرا، این امیر غدار از دین به عنوان یک «ابزار» سیاسی و شخصی به نفع خود و باداران خارجی خویش استفاده کرد. اگر عبدالرحمن با پیروی از دین اسلام وفادار می بود، پس چرا با فتوای ملاهای دیوبندی درباری خود و فرمان رسمی دولتش حکم تکفیر و قتل عام شینواری ها، اوزبیک ها، تاجیک ها، غلزایی ها، قزلباش ها، بیات ها، بلوچ ها، ترکمن ها و... به خصوص هزاره ها را صادر کرد و از سران آنها «کله منارها» ساخت و اراضی آنها را غصب و به افراد دلخواه خود تقسیم نمود؟

قرآن کریم در مورد «قبولی» و « رد کردن» دین، انسان ها را چنین  اختیار و حق داده است:

«هر کس کفر ورزد ( به خود زیان رسانده) چه خداوند از همهء جهانیان بی نیاز است.» ( آل عمران / 97 ) ( 9)

در جای دیگر خداوند بازهم بر رد و یا پذیرش دین اسلام را چنین می فرماید:

« بگو: به قرآن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید ( اختیار با خود تان است.» ( الاسرأ / 107 ) (10)

 در این قسمت قرآن خدا چنین آمده که پذیرش و یا غیر پذیرش دین را اختیاری گذاشته است:

« بگو که حق از سوی پروردگار تان (آمده) است؛ پس هر کس که می خواهد ایمان بیاورد و هرکس می خواهد کافر شود.» (الکهف / 29 ) ( 11 )  

آیا بازهم علکردهای ضد انسانی، ضد اسلامی و فاشیستی عبدالرحمن و مسلمان سازی اجباری مردم کافرستان مغایر آیات فوق الذکر قرآن کریم نبوده است؟

پس چرا حتا در شرایط کنونی هم یک عده از هموطنان ما « بیرق» امیرعبدالرحمن خانی و ملا عمر خانی را با افتخار به اهتزاز بلند نگهداشته  و به تحقق میراث شوم آنها در تلاش هستند؟

بهره برداری سیاسی، شخصی و... از دین که همراه با جنایات عاملین دولتی بود که در این مدرک تاریخی چنین آمده است:

« وقتی «کافرستان ( نورستان) فتح گردید، زمامدار برای مسلمانان سازی مردم نورستان که بت پرست مانده بودند، جمعی از ملاها را به آن دیار فرستاد تا «کافرستان» را به دین اسلام مشرف گردانند؛ ولی ملاها مسوولیت دعوت به دین را فراموش کرده و چشم به ناموس مردم دوختند. «سراج التواریخ» دربار از این واقعه چنین حکایت دارد:

« ملا محمد حنیف و ملا عبدالغفور و ملا محبوب شاه و ملا موسی وغیره معلمین جدید الاسلام که دختران و زنان مردم جدیدالاسلام را متصرف شده، در آغوش کشیده بودند و همه را جنرال میر عطا خان به امر و فرمان حضرت والا، چنانچه گذشت، ارسال کابل نمود... از جمله دو تن گریخته، بعد همه محبوس شده بودند، عریضه نگار حضور گردیده، استدعای رهایی کردند، و حضرت والا در روز 27 ربیع الثانی سنه 1317 در پاسخ ایشان نگار داد که: باوجود آنکه زن و دختر جدید الاسلام را گرفتن از جانب دولت قدغن بود، زنان و دختران ایشان را تصرف کردید و آن مردم را تعلیم امور دینداری نکردید، آفرین به دینداری شما! گناه از این زیاده چه شود؟ شما که «عالم» هستید، چنین کار کنید، پس حال مردم آنجا چه خواهد بود؟» ( 12)

پس از چنین سیاست ها و عملکردهای عبدالرحمن و دولتش ثابت گردید که بر ضد انسانیت، دین و مصالح ملی تمام اقوام و مردمان افغانستان عمل نمودند که باید حال این امیر سفاک مورد «محاکمه» انسانی، اسلامی، حقوقی، قانونی، ملی کشور ما و بین المللی قرار گیرد؛ تا برای نسل موجود و آیندگان عبرت لازم باشد.

وقتیکه امیر عبدالرحمن جابر و حکام سرکوبگرش، اختیار و حق حیات، قتل های دسته جمعی و اعمار کله منارها را از سرهای بریده شده یی مردم شینواری، تاجیک، غلزایی، اوزبیک، نورستانی، قزلباش، ترکمن، بیات، بلوچ، عرب، ایماق، قزاق، هندو، سک، یهود و... به ویژه هزاره ها را به خود اختصاص دادند؛ مسلما که از تجاوز بر نوامیس مردم، غارت دارایی، اسارت، کوچاندن اجباری، وضع بردگی، غصب زمین های آنها، وطن فروشی و... هیچ باکی و عاری نداشتند و وجدان انسانی شان کاملا مرده بود. با چنین اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی خودها «فخرفروشی» هم می کردند. و به این وسیله هم «یحران هویت ملی» را در تمام ابعاد جامعه ما گسترش داد که تا کنون تمام مردمان افغانستان با «آتش» آن می سوزند.

آیا «زمان» آن نرسیده است که دولت جمهوری اسلامی افغانستان تحت ریاست آقای حامد کرزی، جنایات را که یک عده از شاهان و حکام جلاد و قاتل در حق تمام مردمان کشور ما اعم از مسلمان و غیر مسلمان از گذشته ها تا حال نموده اند؛ از کلیه اقوام و مردم افغانستان «عذرخواهی» نماید؟

 

ادامه دارد

شنبه 18 حمل خورشیدی برابر با 7 اپریل 2007 میلادی/ جرمنی

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1 - ص 390 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.

2 - ص 235 «تاج التواریخ»، نویسند: امیر عبدالرحمن خان جلد اول و دوم، تاریخ طبع: میزان 1375 هجری ش. ناشر: مرکز نشراتی میوند، پشاور.

3 - ص 394 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.

4 - ص 154 «هزاره های افغانستان» ، نویسند: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379، تهران.

5 - ص 397 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.

6 - ص 399 «افغانستان در پنج قرن اخیر» ، مؤلف: میر محمد صدیق فرهنگ، جلد اول«قسمت اول» چاپ جدید 1371، ناشر: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم.

7 - ص 156 «هزاره های افغانستان» ، نویسند: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379، تهران.

8  - ص 188 «ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

9 - ص 137 «ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

10- ص 13«ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

11 - ص 137«ایمان و آزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

  12- ص 122 «قلمرو استبداد»، مولف: دای فولادی، چاپ دوم میزال 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

 

 **************************

 


بالا
 
بازگشت