داکتر غلام حيدر يقين

  

 

آيـــيــــن عـــيـــــــاری  وجـــــــوانـــمــــــردی

                                                             

قسمت هشتم

 

صفات عیاران و جوانمردان

 

         قبلۀ جوانمردان : ابوالحسن خرقانی گفت : قبله پنج است ؛ کعبه است که قبلۀ مومنان است ؛ و دیگر بیت المقدس که قبلۀ پیغامبران و امتان گذشته بوده است ، وبیت المعموربه آسمان که آنجا ملا ئکه است ؛ و چهارم عرش که قبلۀ دعا است ؛ و جوانمردان را قبله خداست . فاینما تولو لو فثم وجّه الله .  

         و گفت : خردمندان خدای را به نور دل بینند و دوستان به نور یقین ، و جوانمردان به نورمعاینه .                 

 ( تذکرت الاولیا عطار )

          ( پیوسته به گذشته ) از نگاه عیاران و جوانمردان باید با دوست خود یکرنگ و وفاداربود ، وهیچ چیز را از دوست خود،دریغ نکرد . جان فشانی و جان نثاری در راه دوست از جملۀ صفات برجستۀ عیاران شمرده میشود ؛چنانکه عطار این خصلت پسندیده را در بیتها ی زیبا، مخصوص عیاران وجوانمردان میداند :

مرد نبود هکه نبود جان فشان                              در رۀ یاران چو مردان جان فشان

گر تو جانت بر فشانی مرد وار                            بسکه جانان جان کند بر تو نثار( ۱) 

         و خواجوی کرمانی در کتاب  گل و نوروز، که از جملۀ بهترین آثار غنایی ادب فارسی دری به شمار میرود، اززبان راهبی برای شهزاده نوروز که قهرمان اصلی ، داستان است ؛ حکایتی در باب جوانمردی ، میگوید و از روی این حکایت میتوان به آیین دوستی عیاران و جوانمردان ، به درستی پی برد .

حکایت به این بیتها ، آغاز میشود :

مرا حال نصیر و نصر عیار                               به یاد آمد درین گردنده پرکار

بگویم با تو کانرا یاد داری                                 به جز تخم نکو کاری نکاری

به مکتب وقتی از استاد کتاب                              شنیدم قصۀ شیرین درین باب

که در ملک خراسان بود شاهی                             سپهر ملک را تابنده ماهی

اکر چه بودش از حد سیم و زر پیش                      ز فرزندان نبودش یک پسر بیش

نصیرش نام و نامی در زمانه                              چو شاه شرق در عالم یگانه (۲)

         شاه فرزندش ، نصیر را بسیار دوست دارد ، و همیشه می کوشد تا آرزوهای نیک و خوب فرزندش را برآورده سازد .  وقتیکه نصیر بزرگ میشود ، یک روز نزد پدرش میرود و اجازت رفتن حج را میخواهد . پدرش اجازه میدهد ، ودر ضمن به فرزندش یادآوری میکند که در بغداد دوستی از آن ماست که مشهور به نصر عیار است .

 در آنجا هست ما را یک هوا دار                          چو جان شا یسته نامش نصر عیار(۳ )

         پادشاه از فرزندش می خواهد ، تا از دوستش دیدن کند . نصیربه پدرش وعده میکند و با غلامان و کنیزه گان ، راهی سفر میشود ، اما چند منز لیکه طی میکند ، ناگهان :

 گروهی راهزن با تیغ خونخوار                           چو چشم مست خوبان دزد و خونخوار

ز قله کوه پیکر در جهاند ند                                 ز خون کاروان جیحون راند ند

به کشتند آنکه بود از پیر و برنا                             ببردند آ نچه بود از نقد و کالا  (۴) 

نصیر زار و نالان خودش را به بغداد میرساند و خانۀ ( نصر عیار) را پیدا میکند :

وزان پس با وجود پر ز آزار                               به دست آورد قصر نصر عیار

         نصر عیارکه نصیر را به اینگونه میبیند ؛ پزشگان را می طلبد و تداویش میکند . چندی میگزرد ، یکی از روزها ( نصیر ) زن زیبا رویی را می بیند و هوش و توانش را از دست داده ، عاشق آن زن میشود :

نظربر منظری افگند نا گاه                                 بتی دید از شبش طا لع شده ماه

رخش را شمع مه پروانه گشته                            ز رفتارش پری دیوانه گشته

بر آمد بادی از صحرای سودا                             فتادش آتش دل در سویدا 

( نصر عیار ) که از این واقعه ، آگاهی پیدا میکند ، به فکر فرو میرود ؛ چرا که :        

قضا را بود آن فرخنده دیدار                              به کابیین در نکا ح نصر عیار

به آنهم نصر عیار بنا به خصلت جوانمردی که دارد ، زنش را از خود جدا کرده و به نصیر ، به نکاح در می آورد .

به هر منظومه کو را بود بر باد                           به هر منسوبه کو را دست میداد

به عقد شه در آورد آن پری را                             به برج مه رساند آن مشتری را (۵)

نصیر پس از آنکه به دلدارش می رسد ، به خراسان می رود ؛ اما در بین راه شخصی به نصیر ؛ چنین میگوید :

مگر در ره یکی از آن ولایت                           به گوش شه فرو گفت آن حکایت

که هست آن سرو قد لاله رخسار                       گل بستان فروز نصر عیار (۶)

         نصیر که از جوانمردی و فداکاری نصر عیار آگاه میشود ؛ در حال آن ماهروی را به صفت خواهرش میداند ، و به خراسان می رود .

         پس از گذشت مدتی نصر عیار ، مال و دارایی اش را از دست می دهد ؛ از اینرو او هم به خراسان می آید ، و نصیر را از نزدیک دیدن میکند . نصیر مال وثروت زیادی به نصر عیار می دهد و چنین وانمود میکند که خواهرم را به تو به زنی میدهم . نصر به این منظور جشن بزرگی بر پا میکند ، و پس از آن :

گرفتش دست و دادش خواهر خویش                    که گوهر را سزد هم گوهر خویش

چو با زن شد به حجله نصر عیار                        برون آمد ز پرده لاله رخسار

یکی بگشاد چشم و شوی خود دید                       یکی دیگر زن ماهروی خود دید (۷)

به اینگونه هر دو دوست منتهای جوانمردی و سخاوت را نسبت به یکدیگر ، دریغ نمی کنند  .        

         از مطالب یاد شده میتوان به دو خلاصه و پیامد دست یافت : نخست آنکه ، بین عیاران و جوانمردان خراسان و عیاران کشورهای عربی؛چون مصر، شام ، بغداد ، حلب و کشورهای دیگر ، رابطه های دوستی ، رفاقت ، برادری و همکاری وجود داشته است . دوم آنکه پیروان این آیین معتقد بودند که هر عیار باید با دوستان دوست خود دوست باشد، و با دشمنان دوست خود دشمن . در داستان سمک عیار نیز ما عین مطلب را می بینیم ؛ آنجا که جمعی از جوانمردن و عیاران با هم سوگند خوردند و تعهد کردند که با هم دوست باشیم ، ومکر و خیانت نکنیم : « همه سوگند خوردند که به یزدان و به دادار و به نور و به نار و به قدح مردان و به اصل پاکان و نیکان ، که با هم یار باشیم و دوستی کنیم و به بربر جان از هم باز نگردیم ، و مکر و غدر و خیا نت نکنیم ، و با دوستان هم دوست باشیم ، و با دشمنان هم دشمن » ۸

         باری میتوان ادعا کرد که در آیین جوانمردی ؛ رنگ ، پوست ، ملیت ، محل زیست ، نژاد و زبان مدار اعتبار نیست ؛ بلکه آنچه که نزد عیاران مهم و تعیین کننده است ؛ داشتن اهداف والای مردمی و انسانی و خدمت به خلق خدا و عفت و پاکدامنی و نگهداری آیین دوستی و دوست یابی است . 

          در اصول این آیین آمده است ، که اکر عیاری و جوانمردی ، با زنی ، هر چند ناشناس هم باشد ، همراه شود و یا نشست و برخاست کند ؛ نخست او را به خواهری می پذیرد و آیین  برادر خوانده گی و خواهر خوانده گی را اجرا میکند تا با هم محرم شده و بتوانند یار و مدد گارهم باشند .

          برادر خوانده گی و خواهر خوانده گی و آیین دوستی و رفاقت نیز در میان عیاران وجوانمردان از خود آداب و قوانین بخصوص دارد . یکی از این آداب ؛ دست دادن با یکدیگر است و دیگر گواه گرفتن ؛ و پس از آن غذا خوردن و دست در نان و نمک یکدیگر زدن .

         در نزد جوانمردان ، هر گاه دو شخص با هم دست برادری داده باشند ؛ و یکی از آنها ، زنی را خواهر گفته باشد ؛ در آن صورت آن زن به آن مرد و دیگران نیز برادر و خواهر خوانده می شود .

          در آیین هندوان نیز ما به مسأ لۀ برادر خوانده گی و خواهر خوانده گی بر می خوریم ، که از خود آداب و اصولی دارد .دراین آیین آمده است که ( راکهی) رشتۀ ایست پاکیزه و نمایانگر مهر و مهربانی . گرۀ پاسداری که به آن ( رکشا بندهن ) نیز میگویند ، با ارزشترین نماد پیوند دوستی خواهر و برادر است . در آیین ( راکهی ) برادر؛ میتواند تنی ، ناتنی ، و یا هر مرد شایستۀ دیگر، حتی از میان مردان غیر هندو نیز باشد . 

           در آداب و اصول ( رکشا بندهن ) آمده است که : نخست خواهر رشتۀ که از ابریشم است و از تارهای زرد و سرخ ساخته شده است ؛ به بند دست راست مرد مورد نظرش می بندد و در عوض ، آن مرد به خواهر خوانده اش ، شیرینی و یا کدام تحفۀ دیگری می دهد و این بدین معنا است، که خواهر باید همیشه در نزد برادرش عزیز و گرامی بوده و از کمک و یاری آن بر خورد دار باشد . در این آیین معمول چنان است که رشمۀ دستبند ( راکهی ) با گلهای تازۀ خوشبوی ، گردۀ سندر ، چوب صندل و چراغ تیلی ، در بین پتنوس میسین گذاشته شده و سه مرتبه از چب به بالا و مستقیم ، در برابر، برادرخوانده اش چرخانده می شود و بعد از دعا و ثنا در حق حاضرین ،  و به ویژه در حق خواهر و برادر ؛ پایان می یابد (۹)

          باید یاد آور شد که مقام و ارزش برادر و خواهر خوانده گی در نزد جوانمردان و عیاران ، بلند تر از مقام وارزش ( رفاقت ) و یا ( رفیقی ) است ؛ چرا که در رفاقت امکان دارد طرفین با هم حقوق مساوی ، نداشته باشد ؛ مگر در خواهر خوانده گی و برادر خوانده گی هر دو طرف از حقوق و امتیا زات مساوی بر خورد دار اند .

در داستان ( سمک عیار ) که ( عالم افروز ) نیز یاد می شود ؛  آمده است که ، ( سمک ) به شهرشاه شمشاخ میرود  و دخترشاه آرزو دارد که سمک را از نزدیک دیدن کند ؛ آنگاه که سمک پیش دختر شاه می آید ؛ دختر از وی می خواهد که پهلویش ، به نشیند ؛ اما سمک با خود چنین می اندیشد که : ( عالم افروز اندیشه کرد که من بیگانه پیش وی نه نشینم و بداند که من هر گز ناجوانمردی نکرده ام و نکنم ، واز من حرامزاده گی نیاید که به چشم خطا در هیچ آفریدۀ نگرم . یزدان خود مرا بدان نیکو میدارد ، که هر گز به رضای شیطان کاری نکرده ام و نکنم ؛ و آنچه در خور نبود ، طلبگار آن نباشم .(۱۰)

          و جایی دیگر در همین مورد می بینیم  که سمک عیار ، مجروح شده ، و به خانۀ شخصی به نام ( مهرویه ) پنهان شده است . زن مهرویه که ( سامانه ) نام دارد می خواهد که اندام سمک را از خون آلوده شده ، بشوید؛ مگر سامانه برای سمک  عیار ،ناشناس است و گویا با هم محرم نیستند ؛ دراینجا سمک  به سامانه ؛ چنین می گوید : « من ترا به      خواهری قبول کردم ؛ و تو مرا به برادری قبول کن . سامانه او را به برادری قبول کرد. گفت : ای خواهر دست در میان من کن که قدری زر هست . بر گیر . سامانه دست در میان سمک کرد و قدری زر که در میان او بود ، بگشاد ،صد دینار بود ، گفت :ای خواهر به خرج من کن تا ترا رنج کمتر بود . » ۱۱

 باز هم در داستان ( سمک عیار ) می خوانیم که : سمک رفته است تا ( مه پری ) دختر ( فغفورشاه ) را که زندانی است  نجا ت دهد، ؛  و مه پری نیز موافق است . سمک عیار قبل از آنکه دست مه پری را بگیرد ؛ آداب خواهر خوانده گی را انجا م می دهد و چنین می گوید : « ای دختر، به گواهی یزدان مرا به برادری قبول کردی ؟ دختر ، گفت : کردم سمک عیار گفت :

         من ترا به خواهری قبول کردم . پس دست مه پری بگرفت و  با لای بام بر آمد و کمند در میان وی بست و او را به کمند  فرو گذاشت ؛ هنوز کمند به نیمه نرسیده بود که کمند ببریدند و دخترببردند و سمک بر بالای بام خبر نداشت (۱۲)

           به اینگونه ما در داستان سمک عیار و آ ثار دیگر بدیعی به وضاحت می بینیم ،که یکی از شرایط جوانمردی ؛ عفت و پاکدامنی آنهاست. بنا به اندیشۀ عیاران و جوانمردان ، هر عیار باید پاک دامن باشد و نظر شهوت برمحرو مردم نیفکند و به خاطر هوای نفس ، هدف مقدس خود را فراموش نکند .

          در باب سی و چهارم ترجمۀ قشیریه آمده است که : مردی دعوای جوانمردی کردی به نیشاپور. وقتی به نسا شد . مردی او را مهمان کرد و گروهی از جوانمردان با وی بودند ؛ چون طعام به خوردند ، کنیزکی بیرون آمد و آب بر دست ایشان می ریخت . نیشاپوری دست نشست و گفت : « از جوانمردی نبود که زنان آب بر دست مردان ریزند . یکی از ایشان گفت : چند سال است تا دراین سرای میرسم و ندانستم که آب در دست ما ، زنی میکند یا مردی .» ۱۳

 عیاران و جوانمردان در مسأ لۀ ننگ و ناموس به اندازۀ پایبند بودند که تا اشخاص و افراد را تحت آزمایش قرار نمی دادند ؛ آنها را در صف حلقۀ خود جای نمیدادند . آزمایشات ، آنها به گونه های مختلفی صورت میگرفت ؛ چنانکه ما اینگونه آزمایش را در بررسی شخصیت ( نوع عیار) که از جملۀ عیار پیشه گان خراسان  است ،به روشنی می بینیم .

 « از منصور مغربی شنیدم که می گفت : مردی جوانمرد می خواست که نوع عیار را بیازماید . به نیشاپور کنیزکی فروخت ، وی را ، بر شأن غلامی و گفت : این غلامی است . وکنیزک نیکو روی بود . نوع عیار آن کنیزک را به غلامی به خرید و یک چندی نزدیک نوع بود . گفتند: کنیزک را که داند که تو کنیزکی ؟ گفت : هر گزدست وی به من نرسیده است و وی می پندارد که من غلامی ام .» ۱۴

         و در قرآن کریم، در قصۀ ابراهیم علیه السلام پیراموت این موضوع که باید پاک دامن بود با صراحت و روشنی می خوانیم : که بت هر کس نفس اوست ، هر کسی که هوای نفس خویشتن را مخالفت کند ، او جوانمرد حقیقی باشد , آنجا که آمده است : « سمعنا فتی یذکرم یقال لما ابراهیم . » ۱۵ 

         یکی دیگر از صفات بر جستۀ عیاران و جوانمردان آ نست که آنها کوشش میکردند تا عیب کسان را فاش نسازند ؛ چرا که عیب کسی را به رویش آوردن، دور از آیین عیاری و  جوانمردی است .

 در کتاب اسرارالتوحید آمه است که : « شیخ ما روزی در حمام بود .درویشی شیخ را خدمت میکرد و دست بر پشت شیخ می مالید، وشوخ بر بازوی او جمع میکرد ؛ چنانکه رسم قایمان باشد، تا آنکس به بیند که او کاری کرده است ؛ پس در میان این خدمت از شیخ سؤال کرد که : ای شیخ جوانمردی چیست ؟ شیخ ما حالی گفت : آنکه شوخ مرد به روی مرد نیاوری . همۀ مشایخ و ا یمۀ نیشا پوری چون این سخن بشنودند ، اتفاق کردند که کسی درین معنا بهتر از این نگفته است . » ۱۶

          باید گفت که در این حکایت مراد از شیخ ، صوفی و عارف بلند پایۀ عرفان و ادب پارسی ، شیخ ابو سعید ابو الخیر ، و مراد از واژۀ ( شوخ ) ، چرک ، چرک بدن ، عیب ، زشتی ، پلیدی و سیاهی است ؛ چنانکه شیخ فریدالدین عطارفرید الدین عطار نیشا پوری نیز محتوای حکایت یاد شده را در مثنوی گیرایش با در نظر داشت معنا و مفهوم کلمۀ  ( شوخ ) درمنطق الطیر ، اینگونه به شعر در آورده است :

 

بو سعید مهنه در حمام بود                          قایمش افتا ده مردی خام بود

شوخ شیخ آورد تا بازوی او                        جمع کرد آن جمله پیش روی او

شبخ را گفتا بگو ای پاک جان                      تا جوانمردی چه باشد در جهان

شیخ گفتا شوخ پنهان کردن است                   پیش چشم خلق نا آوردن است

این جوابی بود بر بالای او                        قایم افتاد آن زمان در پای او

چون به نادانی خویش اقرار کرد                 شیخ خوش شد قایم استغفار کرد (۱۷)

 

          در رهنمودهای اخلاقی عیاران و جوانمردان، آنچه که عمده است ، آنست که انسان خود رأی ،مردم آزار، بد گوی و بد زبان نمیتواند از مقام والای انسان جوانمرد بهره داشته باشد .چه آن کس که متوجه عیبهای دیگران باشد ،دارای پندار نا درست و غرور و خود پسندی  بوده، و به همین دلیل است که نمیتواند عیبهای خودش را به بیند و در این مورد قشیری آن آموزگار بلند پایۀ مکتب جوانمردی، چه خوش گفته است که : « بدان که فتوت فرا پوشیدن عیب برادران باشد و اظهار نا کردن بر ایشان ؛ تا آنچه دشمنان بر ایشان شاد کامی کنند. » ۱۸

          و باز در جایی دیگر درهمین رساله آمده است که : مردی زنی خواست ؛ پیش از آنکه زن به خانۀ شوهر آید ، وی را آبله بر آمد و یک چشم وی به خلل شد . مرد چون آن بشنید ، گفت : مرا چشم درد آمد . پس از آن ، گفت : نا بینا شدم . آن زن  را به خانۀ وی آوردند و مدت بیست سال با آن زن بود ؛ آتگاه زن به مرد . مرد چشم باز کرد ، گفتند : « این چه حال است ؟ گفت : خویشتن را نا بینا ساختم ، تا آن زن از من اند وهگین نشود ، گفتند : تو بر همۀ جوانمردان سبقت کردی » ۱۹

         و مولا نا نورالد ین عبدالر حمان جامی ، حکایت یاد شده را به شعر در آورده که گمان می رود ، مضمون آن را از قشیری گرفته باشد :

 

آن جوانمرد زن زیبا خواست                  خانۀ دل به خیا لش آراست

آن صنم عارضۀ پیدا کرد                       بر سر بستر بالین جا کرد

زآتش تب به رخش تاب نماند                  ز آبله در گل او آب نماند

مرد دلداده چو آن قصه شنید                  دیده بر  بست و به رخ پرده کشید

پس از آن هر دو به هم پیوستند              شاد و نا شاد بهم بنشستند

آن نیکو زن چو پس از سالی بیست          که درین دیر پر آفات به زیست

خیمه در عالم تنها یی زد                      مرد حالی دم بینا یی زد

لب گشادند حریفا ن به سؤ ال               شرح جستند ز کیفیت حال

گفت آن روز که آ ن غیرت حور           ماند از آ بله در عین قصور

نظر از جمله جهانی در بستم                فارغ از دیدن او بنشستم

تا نداند که من آن می بینم                    دامن خاطر ازو می چینم

همه گفتند که احسنت ای مرد               وز حریفان به جوانمردی فرد

غایت دین و مروت این است                حد آیین فتوت این است (۲۰)

و شاعر دیگری ، گفته است که همت و جوانمردی را باید از سوزن آموخت ؛ به دلیل آنکه پرده پوش عیبها ست :

همت عالی ندارد همچو سوزن هیچ کس                   با وجود تنگ چشمی پرده پوش عالم است

 

ادامه دارد

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

                        مآ خذ  :

۱-      منطق الطیر عطار ، صفحۀ ۵۴

۲  -    کماالدین محمود بن علی کرمانی ، گل و نوروز به اهتمام کمال عینی ، تهران : سال  ،۱۳۵۰ صفحۀ ۱۵۵

۳    -  گل و نوروز خواجوی کرمانی ،صفحۀ ۱۵۶

۴    -  گل و نوروز ، صفحۀ ۱۵۷

۵   -   گل و نوروز ، صفحۀ ۱۶۰

۶  -    گل و نوروز ، صفحۀ  ۱۶۱

۷  -    گل و نوروز ، صفحۀ  ۱۶۴

۸  -    سمک عیار  ،  جلد اول ، صفحۀ ۲۱۸

۹  -     صبور الله سیاه سنگ ، راکهی ، گرۀ پاکتر از ابریشم ، وب سایت کابل ناته

۱۰  -    سمک عیار ، جلد چهارم ، صفحۀ ۲۸۹

 ۱۱     سمک عیار ،  جلد اول ، صفحه ۸۷۱

۱۲ -    سمک عیار ، جلد اول ،  صفحۀ  ۷۶

۱۳ -     ترجمۀ رسالۀ قشیریه ، صفحۀ  ۳۶۱

۱۴ -    ترجمۀ رسالۀ قشیریه ، صفحۀ  ۳۶۱

۱۵ -    قرآن کریم  ، سورۀ انبیا ، آ یۀ ۵۹         و آ یۀ  ۶۰       جز ۱۷

۱۶  -    اسرارالتو حید  ، صفحۀ ۲۸۱

۱۷ -    منطق الطیر عطار  صفحۀ ۳۰۰

۱۸ - ترجمۀ رسالۀ قشیریه ،  صفحۀ ۳۵۹

۱۹-  ترجمۀ رسالۀ قشیریه ، صفحۀ ۳۵۹

۲۰ - هفت اورنگ جامی  ،  صفحۀ  ۵۳۱

 

 

بخش های قبلی

بيوگرافی مختصر جناب داکتريقين

 


بالا
 
بازگشت