الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

جلد دوازدهم

بخارا

۱۲۳-۵-۸-۲لشکر کشی خالد بن ولید بر علیه نواحی غربی امپراتوری ایران

 ۱۲-۱۳هجری/(۶۳۳-۶۳۴م)

پیشگفتار:

این لشکر کشی بخاطر بسط و گسترش اسلام در سرزمین های بیرون از عربستان میباشد که توسط خالد بن ولید صورت می گیرد و هدف از آن «بر خلاف دید ناقص، ضعیف عده ای از اروپاییان ) استقرار حکومت الهی بود که در آیه ۵۵ از سوره نور بشارت داده شده  است:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي‏ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني‏ لا يُشْرِکُونَ بي‏ شَيْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (قرآن  سوره نور آیه ۵۵)

ترجمه:

«خداوند به مؤمنان و نیکو کاران از شما وعده داده است که آنان را جانشین سازد در زمین  همچنان که جانشین قرار داد آنان را که پیش از آنها بودندو دینی را که برای آنان بر گزیده سیطره دهد و ترس آنان را به امنیت تبدیل کند.آنان فقط مرا می پرستند و چیزی را با من شریک قرار نمی دهند و هر کس بعد ازاین نا سپاسی کندپس آنان از گروه فاسقان اند».

حکومت الهی و جانشینی او در زمین از لوازم نبوت نیست ،ولی هنگامیکه دعوت الهی با دیوار های سیاست  کشوری اصطکاک پیدا می کندویا وقتی صلاح و امنیت کشوردر محاصرۀ فساد و نا امنی و اضطراب قرار می گیرد ، پیامبر الهی در قیافه ابراهیم و موسی نمودار می شود و ملت و مملکت را از بردگی و غلامی نمرود ها و فرعون ها رهایی می بخشد.(ابراهیم بزرگ قبیله خود بود و همیشه یک گُردان چهارصد نفری از مردان با وی همراه بود با چندین حکمران از حاکمان شام و بابل جنگیدو خداوند به او وعده داده بودکه فرزندان او را حکومت ارض مقدس عطا خواهد کرد.‹‹ تورات ، سفر تکوین›› )

در میان پیامبران، عیسی و یحیی نیز بوده اندکه سهمی از حکومت نداشتند. موسی و داود و سلیمان نیز بودند که سرنوشت ملت ها و مملکت ها در اختیارآنان قرار داشت .ولی پیامبر گرامی اسلام محمد (ص) با این هر دو گروه مشابهت کامل داشت . خداوند متعال هدف و مقصود اصلی از حکومت اسلامی رادر قرآن کریم چنین می فرماید  :

«  الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْکَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ کَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ{۴۰} الَّذينَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُور{۴۱}ِ» (قرآن  سوره حج آیه های ۴۰-۴۱)

ترجمه:

«فرمان جهاد داده شد به کسانی  کفار که با آنها وارد جنگ شدند، چون مورد ظلم قرارگرفتند وهمانا خداوند به یاری آنها تواناست . این فرمان به آنها داده شدکه به ناحق از خانه های شان بیرون رانده شدند صرفاَ به این جرم که می گفتند :پروردگار ما الله است و چنانچه خداوند شر، بعضی از انسانها را توسط بعضی دیگر دفع نمی کرد، البته معابد ، کلیسا ها ، کنیسه ها و مساجد زیادی که نام الله در آنها برده می شد  تخریب می گردید و خداوند اکیداَ یاری خواهد کرد کسی را که دین او را یاری کند همانا خداوند توانا و غالب است».

قابل  یاد آوری است که ارکان و پایه های خلافت الهی در اواخر سال دهم  هجری ، نزدیک به زمان حج الوداع ، تحکیم و مستکم شد.

گرچه از دید ناقص ، ضعیف و نا آشنای اروپا ، این دوران از زندگی رسول خدا(ص) دوران جدید ریاست و سلطنت ایشان و مظهر یک زندگی سلطنتی به نظر می رسد ، لیکن برای آشنایان و واقع بینان، حقیقت واضح و روشن است که جناب پیامبر خدا (ص)، چگونه در لباس کهنه و پاره ، در کوچه های مدینه در صف فقرا و مسکین و غلامان نمودار می شد . وی در حالیکه بی نیاز از تاج و تخت ، مستغنی از قصر و ایوان و بی پروا از حاجب و دربان ، دور از خدم و حشم و مال و منال بود ، بر دل ها حکومت می کرد . حکومت وی نه تشکیلات داشت و نه مراکز و نیرو های نظامی ، نه صاحب منصبان و نه هیأت وزیران و نه امراء و قضات جداگانه . وی شخصیت واحد بود که تمام مسئولیت ها را خودایشان انجام میداد . باوجود این وی میان عامۀ مسلمین به اندازه یک مو فرق و امتیاز قایل نمی شد . در دادگاه وی فاطمه دخترش  و یک مجرم عادی برابر بود.مقصود اصلی از بعثت پیامبر گرامی (ص) دعوت به مذهب ، اصلاح اخلاق و تزکیه  نفوس بود. سایر مسئولیت ها ضمنی و جنبی بودند . روی این اساس! آنحضرت (ص)به ترتیبات و مسایل امنیتی تا حدی که برای دعوت توحیدموانع و مشکلاتی پیش نیاید ، توجه مبذول میداشتند.[1] 

۱۲۳-۵-۸-۳.لشکر کشی خالد:

این لشکر کشی از طرف یک دولت تازه ایست  که در عربستان  تشکیل یافته که بالآخره این دولت، طومار دولت شهنشاهی ایران را در نبشت.به طوری که خالد سر لشکر  عرب که از سرداران نامی ودر  جنگجویی معروف بود با لشکری که تماماَ از  عربهای بدوی  صحرا گرد  تشکیل یافته بود به طرف شمال  که از کناره  های خلیج فارس چندان دور نبود روانه شده به نواحی سرحدی پادشاه بزرگ حمله کرد.او ابتدا به هرمزان حاکم آن حدود پیشنهاد کرد:«دیانت اسلام را قبول نما تا با ما برادر شده از هر اذیت و آزاری در امان باشی ، ورنه تو و مردمت جزیه بدهید.اگر این را هم ابا کنی برما هیچ ایرادی نیست ، بلکه خودت را باید ملامت کنی و اینک مردم که برای جنگ با تو  مهیا شده اند  همان قدر که تو حیات را دوست داری  آنها به مرگ علاقه مند میباشند.»

منزل سرحدی کشور ایران موسوم به حفیر چند میل در عقب کویت  کنونی واقع بود که اولین جنگ در این نقطه واقع شد . در اینجا نهر آبی که بود در تصرف ایرانیان بوده است . خالد ندا در داد که از میان ما دو فریق هر کدام که شجاع تر است  چشمه های آب از وی خواهد بود و این بگفت و فوراَ شروع به حمله کرد . او با هرمزد در جنگ تن به تن (مرد با مرد)یا مبارزه دو سردار  مشغول شد . این عرب متهور و جسور عوض اینکه کمین کند دفعتاَ حمله برد و با ضرب خنجر کار حریفش را ساخت. مسلمانان به دشمن که بواسطه کشته شدن سردارشان دلسرد شده بود حمله بردند و همه را منهزم ساختند . غنایمی که در اینجا به دست مسلمان ها آمد خیلی زیادو از آن جمله فیلی بوده است که آنرا مخصوصاَ به مدینه فرستادند . این فتح که به آسانی حاصل شد  معروف به جنگ «زنجیر» یا «ذات السلاسل» میباشد .  چه بعضی از سپاهیان ایران برای جلو گیری از فرار زنجیر شده بودند .

ولی بعدبا رسیدن قوای امدادی ایران، فاتحین سخت مورد تعقیب واقع شده ودر شعبه کانال دجله بین آنها جنگ سختی در گرفت . مخصوصاَ مسلمانان در یک موقع در خطر واقع شده مجبور گردیدند که عوض حمله به دفاع بپردازند. لیکن در این میانه عده زیادی به کمک آنها رسیده و در نتیجه فتح دیگری نصیب آنان شد .خالد که بزرگترین قائد و سردار لشکربشمار می رفت در این جنگ بر اثر ابراز شجاعت ودلاوری غنائم فراوانی  بدست آورد . باز در والا جا (Walaja) نزدیک مصب دجله و فرات جنگی بین آنها و لشکر ایران که مرکب از عرب و ایرانی بودند روی داد .فتح برای بار سوم نصیب مسلمین گردید ولی بعد از یک جنگ مایوسانه ای .

مدت یکماه که از این قضیه گذشت خالد یک جنگی کرد که از تمام جنگهای قبل سخت تر و هولناک تر بوده است . توضیح این که او بطرف شمال طرف بالای فرات پیش رفته و در الیس بین آبله و حیره مورد حمله لشکرایران که مرکب از عرب و ایرانی بودند واقع گردید. بدواَعربها از طرف ایرانی ها حمله بردند ولی رئیس آنها به دست خالد کشته شد . سپس ایرانیان حمله ور شدند  چون فتح تامدتی بنوبت از طرفی نصیب طرف دیگر می شد خالد از این پا فشاری ایرانی ها در خشم شده قسم یاد کرد از خون دشمن نهر قرمزی  جاری کند.باٖلآخره مسلمانان فاتح در آمده و سردار عرب برای ایفای قسم وحشیانه خود تمام اسراء  را جمع کرده و همه را مانند گوسفند ذبح نمود.

خالد پیشروی خود رابطرف تنگه غربی فرات ادامه داده ناگهان به امغیشبا حمله برد .

پس از آن حیره را محاصره نمود .اهالی با استحکاماتی که این شهر دارا بود  حاضر به صلح شدند. عربها  هم  مواد و شرایط سهلی را به آنها پیش نهاد کرده بالآخره آن شهر را بدین طریق تحت اطاعت آوردند . این قسمت لکر کشی  عربها بتصرف انبار و عین تمارواقع در شمال منتهی گردید.

لیکن فاتح عربها که مقدر بود آرام نگیرد  شنید ایاس که از راه دما در وسط صحرا با وی تشریک مساعی نموده و مشغول خدمت بود در خطر افتاده وی را به کمک طلبیده است ، لذا فوراَ خود را به ایاس رسانیده بمحض ورود با قوای وی حمله برقبایل دشمن برده و آنها را با تلفات زیاد شکست داد. عربها قلعه دما را به تصرف در آورده و تمام پادگان آنجا را از دم شمشیرگذراندند. خالد در باز گشت قبیله ایرانی و عربی تغلب را مغلوب ساخت .ٍبعد ساحل فرات را گرفته بالا رفت ودر فیراص شهر سرحدی روم نیز فتحی کرده در آنجا  برای روزه رمضان لشکرخود را استراحت داد . ورود او در آنجا پادگان رومی را بوحشت واضطراب انداخت.آنها برای جلو گیری از این خطر عمومی و مشترک به لشکر ایرانی ملحق شدند واین قوای متحده از کنار ساحل فرات پیش رفته حمله بر خالد بردند، ولی سردار عرب در اینجا نیز به یک فتح قطعی دست یافته و هزاران تن از دشمن را از دم شمشیر گذرانید .تاریخ این جنگ (سال دوازدهم هجزی /۶۳۴م ) و آخرین جنگ خالد در حدود ایران بوده است ، زیرا او کمی بعد از این مأمور شد فرماندهی لشکر را به مثنی واگذار کرده و با نصف عدۀ خودبه کمک مجاهدین یرموک که در زحمت و فشار بودند بشتابد .این سرباز بزرگ امر خلیفه را اطاعت نموده هر چند از این جهت که تسخیر شهنشاهی ایران از دست وی خارج و به دیگری واگذار گردیده ناراضی بود ،لیکن چون وعده داده شده که بعد از فتح سوریه دوباره به ایران مراجعت خواهد نمود و لشکر خود را با مثنی تقسیم کرد. [2]

 


 

[1]  علامه بلی نعمانی و سید سلیمان ندوی ، ‹‹فروغ جاودان یاصحیح ترین وو ججامع ترین سیرةنبوی و تاریخ صدر اسلام›› ترجمه ابوالحسن عبدالمجید مرادزهی خاشی ، جلد دوم ، برگهای ۷۲-۷۷.

[2]  سایکس پرسی مولزورس ، تاریخ ایران ، نشر افسون . ترجمه سید محمد تقی فخر داعی گیلانی ، جلد اول ، برگهای ۵۱۰-۵۱۱.

 

 

+++++++++++++++++++++++++

۱۲۳-۵-۷. عوامل سقوط ساسانیان در برابر  مسلمانان

نیرو های پرقدرت اسلام از آغاز رسالت وظیفه داشتند تا بت پرستی و الحاد را محو گردانند. با فتح ملکه که در بحث گذشته به تفصیل آمده است مسلمانان روز به روز نیرو مند تر شده می رفتند ویکی از عوامل ويژ ای که باعث گسترش اسلام می شد تصمیم حضرت محمدپیامبر بزرگ اسلام برای گسترش اسلام  در بیرون از شبه جزیره عربستان بود تا دین اسلام را آنطوری که در جهان بینی  پیامبر (ص)وجود داشت می بایست در سرزمین  های مجاور و همسایه  عربستان توسعه یابد که برای توسعه آن اولتر از همه  ایجاد پایگاه های فکری ، از اسلام در بین همسایه های نیرو مند بود که حیات سیاسی  محمد رسول الله را در بسط و توسعه  اسلام به نمایش میگذاشت . از آنجاییکه پیامبر  (ص) با فتح هواذن ، خیبر و مکه و طائف به پیروزیهای چشم گیری نایل شده بود وقت آن را مناسب میدانست  تا دین وی به  بیرون از عربستان شناسایی ، نفوذ و استیلا داشته باشد .از ایرو  آنحضرت به فکر  برقرار  نمودن مناسبات سیاسی به سران کشور های مطرح درطلیعه بامداد اسلام  گردیدند که در زیر به آن می پردازیم:

۱۲۳-۵-۷-۱.  نامه‌های محمد (ص) پیامبر خدا به سران کشورها

این نامه  ها پس از صلح حدیبیه برای پادشاهان و سران ممالک هم‌عصر با نبوت ارسال گشته‌اند. براساس آیه اول سوره فرقان محمد موظف بود که دینش را به همه جهان معرفی کرده و جهانی بودن دین اسلام را ثابت  سازد؛ قرآن  تأکید می کند:

«تَبارَکَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي‏ عَبْدِهِ لِيَکُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً» (آیه یک از سوره فرقان)

ترجمه:[ زوال ناپذیر و پر برکت است کسی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد.]

در ارتباز به ممفاد  آیه فوق  پیامبر از جانب الله مکلفیت  یافته بود تا این دین را به جهانیان بشناساند وبا تلاش پایدارش دین خود را  به سوی جهانی شدن گسترش گسترش دهد.

محمد پیامبر خدا (ص)  نامه‌هایی به هرقل، نجاشی، خسرو پرویز، مقوقس قبطی و منذر بن ساوی التمیمی و دیگران ارسال نمود.

از ذکر و ارسال نامه ها به پادشاه روم – مقووقس بزرگ مصر- نجاشی حکمران حبشه – منذر بن ساوی التمیمی حاکم بحرین صرف نام می بریم و  از نامه پیامبر به خسرو پرویز که مقصد و غایه ما در این پژو هش است به تفصیل بحث میگردد:

۱۲۳-۵-۷-۲.نامه محمد(ص) به خسروپرویز

« بسم الله الرحمن الرحیم " من محمد رسول‌الله إلی کسری عظیم فارس، سلام علی من اتبع الهدی، وآمن بالله ورسوله، وشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، وأن محمدا عبده ورسوله.

 وأدعوک بدعایة الله، فإنی أنا رسول‌الله إلی الناس کافة، لینذر من کان حیا ویحق القول علی الکافرین فأسلم تسلم، فإن أبیت فإن إثم المجوس علیک."»[1] (طبری ، برگهای ۱۵۷۱-۱۵۷۲؛ قلقشندی ، ج.۶/ برگ ۲۹۶(به نقل از کتاب صناعتین، ابو هلال عسکری) ونیز برگ۳۷۸ : ابن طولون ،ش ۳/۱، قسطلانی ، ۱/۲۹۱، یعقوبی ، ۲/۸۳: دلائیل النبوة ، ابو نعیم ، ۲/۱۲۲؛ الأهدل ؤ۶۰: فریدون۱/۳۱: عمر موصلی ج۸/۲۷ ب ؛ حلّبی ،۳/۲۴۶؛ اعجاز القرآن، باقلانی برگهای ۲۰۳-۲۰۴ ؛امتاع الاسمأ ، مقریزی(خطی کوپرولو) برگ ۱۱۷، حمد الله مستوفی ٬تاریخ گزیده٬، برگ ۱۴۷: تاریخ بلعمی : طبقات ابن سعد کاتب واقدی ،ج۱/۲، برگهای ۲ و۱۶؛ مسلم ، ۳۲/۷۵؛ احمد حنبل ، ج۱/۲۴۳ ، ۳۰۵ ، ج۳/۱۳۳، ج/۴/۷۵؛ صلاح الدین المنجد، رساله  نبی محمد بن عبدالله (ص)به پرویز پادشاه فارس: در روزنامه بیروتی «الحیاة» به تاریخ ۲۷/۱۲،۱۳۸۵برابر۲۲/۵، ۱۹۶۳،برگ ۷-۱؛ ...)

ترجمه : [بنام خداوند بخشایندۀ بخشایشگر]

از محمد فرستادۀ خدا به خسرو پرویز ، بزرگ پارس:

سلام وایمنی از عذاب خدا بر کسی که پیرو هدایت گردد؛ به خدا و فرستادۀ وی ایمان آورد و گواهی دهدکه آفریدگاری جز خدای یگانۀ بی نیاز نیست و محمد بنده و فرستاده اوست.

من ترا به سوی خدا فرا می خوانم ؛: زیرا که من پیامبر خدا  بر همه مردمانم ؛ تازنده دلان را هوشدار دهم و «کلمه عذاب بر کافران مسلّم گردد[2]).از این رو اسلام آور تا ایمن مانی ؛ زیرا اگر اسلام نیاوری ، بی گمان همۀ گناهان بر گردن تو خواهد بود.[3]

پاسخ خسرو به پیامبر خدا (ص)

(از قول یعقوبی ، جلد دوم  ، برگ ۸۳)

خسرو به وی نامه ای نوشت و آن را همراه با مشکی میان دو لایۀ پارچۀ ابریشم نهاد.چون فرستاده آن را به پیامبر (ص) داد. رسول خدا مشتی از مشک برداشت و آنرا بوییدو به یاران خویش داد وگفت: «سر به فرمان من بنه ،وگرنه همراه یاران خویش،به سوی تو خواهم آمد.فرمان خدا از آن نیز پر شتاب تر است .اما در بارۀ نامۀ تو ، من به محتوای آن ، از تو آگاه ترم که درآن چنین و چنان آمده است».نامه را بکشود و(لی) آنرا نخواند . فرستاده نزد خسرو باز گشت و ماجرا را به او گفت.

گفته اند هنگامی که نامه پیامبر (ص) به سوی خسرو رسید . . . آنرا پاره پاره کرد.پیغامبر خدا گفت :خداوند پادشاهی شان را چنانکه باید ، از هم خواهد گسست.[4] 

حضرت یکی از افسران ارشد خویش یعنی عبدالله بن حذافه السهمی را مامور این کار کرد تا نامه ایشان را به  خسرو پرویز شاه ایران برساند.

خسرو پرویز از شاهان با عظمت و با شکوه ایران بود و در دربار او شوکت و شکوه خاصی وجود داشت. رسم عجم بر این بود:نامه هایی که به سلاطین و حکام می نوشتند، در سر لوحه آن نام سلطان و حاکم را می نوشتند، نامه  انحضرت (ص) نخست با نام خدا آغاز شده و سپس طبق رسم عربها نام فرستنده نامه ، یعنی رسول اکرم (ص) مکتوب بود  هنگامی که نامه باز شد و توسط مترجم قرائت گردید، خسرو این امر را  اهانتی تلقی کرد و سخت بر آشفت و اظهار داشت :«این مرد که غلام من است به من چنین نامه ای می نویسد ،» انگاه نامه  مبارک را پاره نمود . ولی پس از چند روز طم تلخ  این عمل احمقانه خود را چشید و رشته سلطنت وسیع وی  در هم گسست و به دست پسرش «شیرویه» به قتل رسید  .

ابن خلدون در تاریخ العبر چنین علاوه می کند :« چون  کسری نامه را برخواند آنرا بدرید . آنگاه به بازان عامل خود در یمن نوشت نزد این مردی که در حجاز است دو تن چابک سوار را بفرست  تا او را نزد تو بیاورند. کسری بابویه که کاتب و حسابداردیوان فارس بود با خر خسره از ایرانیان را به مدینه فرستادو به پیامبر(ص) نامه بنوشت و آنرا با آن دونفر بفرستاد که نزد کسری رود . و بابویه را گفت که در مورد او تحقیق کندو او را خبر دهد .چون آن دو به طایف آمدند واز پیامبر سِؤال کردند ، گفتند که در مدینه است .کسانی از قریش که در طایف بودند از این خبر شادمان شدندو گفتند کسری در کار او به جد در استاده و اوبه جای شما چاره آن مرد را خواهد کرد .آن دو مرد به مدینه نزد پیامبر(ص) آمدند بابویه با  او سخن گفت . و گفت شاهنشاه به ملک بازان نوشته که کس نزد  تو فرستد و تورا نزد او برد.. و اینک مرا نزد تو فرستاده تا با من بیایی، اگر چنین کنی ، در باب تو نامه ای به شهنشاه خواهم نوشت  که ترا سود دهد  واگر سرباز زنی .تو خود  او را شناسی،قوم ترا هلاک می کند و سرزمینت را به ویرانی می کشد . ان دو مرد که نزد پیامبر(ص)  رفته بودند ، ریش خود را تراشیده و شارب رها کرده بودند .

رسول خدا انها را از این کار نهی فرمود.گفتند:پروردگار ما به ما چنین امر فرموده است.و مراد شان کسری بود . پیامبر آن دو را گفت :ولی پروردگار من به رها کردن ریش و کوتاه ساختن شربها فرمان داده است .سپس گفت تا فردا نزد او آیند . بر او وحی آمد که خداوند .بر کسری پسرش شیرویه را مسلط خواهد ساخت  واو پدر را در فلان شب خواهد  کشت و این شب ، شب دهم جمادی الاولی سال هفتم هجرت بود.دیگر روز پیامبر (ص) آن دو را طلب داشت و از واقعه آگاه شان ساخت . گفتند : آیا میدانی چه می گویی؟ آیا این خبر را به بازان بدهیم؟ گفتند بروید و این خبر را از جانب  من به بازان برسانید و به او بگوئید که به زودی دین و قدرت من به سرزمین کسری خواهد رسید .اگر اسلام آوری آنچه امروز در تصرف تُست تو را ارزانی دارم و تو را بر قوم خود – از ابناء پادشاهی خواهم داد. آنگاه به خر  خسره کمربندی داد که در ان طلا و نقره کار رفته بود ، آنرا یکی از پادشاهان به او هدیه کرده بود .پس آن دو نزد بازان باز گشتند و از آنچ رفته بود او را خبر دادند.

بازان گفت : این سخن سخن ، پادشاهان نیست .این مرد چنان که خود می گوید ، پیامبراست و ما منتظر آنچه گفته است  می مانیم .زمان درازی نگذشت که نامه شیرویه به بازان رسید :

«اما بعد ، من کسری را کشتم .او را کشتم تا انتقام ایرانیان را از او بستانم ، زیرا او خون اشراف شان را حلال ساخته بود و آنانرا در سرزمین های خود محبوس داشته بود . چون نامه من بتو رسید  آنانرا که در فرمان تو هستند، به اطاعت من فرا خوان و آن مرد را که کسری در باب او به تو گفته بود، بحال خود واگذار تا فرمان من در باب اوبه تورسد.».

چون بازان نامه را خواند ایمان آورد و ابناء ایرانیانی که در یمن با او بودند اسلام آوردند.حمیریان خرخسره را ذوالمعجزه لقب دادند و معجزه در زبان یمنی به معنی کمر بند است .بابویه به بازان گفته بود تا کنون با مردی که مهیب تر از او باشد، سخن نگفته ام . بازان گفت : آیا نگهبانی گرد او بودند ؟ گفت نه».  [5]    

دولت ساسانی در دوره هرج و مرج

 (۶۳۴ -۶۲۹م)/هفتم تا دوازدهم هجری

در این دوره دو دختر از خسرو پرویز بر تخت نشستند ولی هر دو زود از نظر غائب گردیدند . از دیر باز است (یعنی از پاره کردن نامه محمد (ص) توسط کسری و کشتن  او به دست شیرویه پسرش) که  این هرج و مرج در بین  دولت هخامنشی ها  شیوع یافته و مدعیانی از اطراف پشت سر هم برای سلطنت پیدا شدند و تقریباَ بلافاصله هم محوو نایاب می شدند .[6]

جلوس یزدگرد سوم (۶۳۴م)/سال دوازدهم هجری

یزد گرد که به طور گمنانی در اصطخر می زیست به قول طبری  پسر شهریار و نوه خسرو پرویز بود ، بالآخره بر تخت امپراتوری آشفته ایران قرار گرفت . او  مانند داریوش شور بخت که از چندین جهت با او شباهت دارد (از دیوان قضا) محکوم بود که در حکم پادشاهی، نظاره گری  بیش نباشد و ببیند یک خاندان عالی شأنیکه خود آخرین پادشاه وی می باشد چطور  به انقراض می رود.

 


 

[1] دکتر محمد حمید الله ، «نامه ها و پیامهای سیاسی حضرت محمد (ص)، ترجمه :دکتر سید مححمد  حسینی ، تهران ۱۳۳۷۷ انتشارات سروش ، برگ ۱۸۹

[2] وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‏ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ69/ لِيُنْذِرَ مَنْ کانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْکافِرينَ ۷۰؛ترجمه: نه قرآن شعر است و نه پیامبر شاعر. با قرآن زنده‌دلان هدایت می‌شوند و عذاب برای مرده‌دلان قطعی می‌گردد.

[3] دکتر محمد حمید الله ، «نامه ها و پیامهای سیاسی حضرت محمد (ص) همانجا ، برگ ۱۹۱.

[4] همان جا ،برگ ۱۹۹۲.

[5]  ابو زید عبدالرحمن بن محمد «ابن خلدون» ، تاریخ العبر، ج. اول ، برگهای ۴۲۶-۴۲۷.

[6] سرپرسی  سایکس تاریخ ایران هخامنشیان ،برگهای ۵۰۹-۵۱۰

 

 

+++++++++++++++++++++++

بخش یکصدو بیست و سوم 

دنباله فتح مکه

(این یکی از شهکار  های تاریخ اسلام و جهان است که مکه ، بدون جنگ و کشمکش بدست  محمد رسول الله صلی الله علیه وسلم  کشوده می گردد . و این  به تمام  مسلمانان جهان و پیروان  و امت اسلام خط مشی است  تا ، هر گز نکوشند از طریق جنگ و ارعاب خون  مردمان ریختانده شود و  در زمین خدا فساد بر پا گردد ؛ ولی حالا می بینیم که مزدوران  استعمار جهانی در لباس مذهب از دیر سال به اینطرف خون  مسلمانان را در سراسر جهان به لطایف الحیل می ریزانند که عدول از سرنوشت مسلمان و  بیرون از جهان بینی اسلام  می باشد . در دو بحث تاریخی  می بینیم که  پیامبر خدا و یاران وی به چه شیوه ای مکه را بدون قتل و خونریزی افتح نمودند. ) 

ابن عباس گوید: وقتی پیامبر از مدینه آمده بود و به مر الظهران فرود آمد عباس گفت: :« بخدا ، اگر پیامبرناگهان بر قرشیان در آید و به زور وارد مکه شود  برای همیشه نابود می شوند». و بر استر سفید پیامبر نشست و با خود گفت :«سوی بوته زار روم  شاید هیزم کشی یا شیر دوشی  یا کسی را بیابم که سوی مکه رود و قرشیان را از آمدن  پیامبر خبر  دهد، تا بیایند و از او امان  گیرند». گوید برفتم و در میان بوته ها همی گشتم که کسی را بجویم . ناگهانن صدای ابوسفیان بن حرب و بدیل بن ورقاء را شنیدم که به جستجوی خبر در بارۀ پیامبر خدا  بیرون شده  بودند . و شنیدم که ابو سفیان می گفت :«به خدا چنین آتشی ندیده ام ». و بدیل می گفت: «به خدا این قوم خزاعه است  که از جنگ به هیجان آمده اند ». ابوسفیان  گفت :«به خدا ، خزاعه ازاین کمتر و ناچیز تر اند». وچون صدای او را شنیدم شناختم و گفتم:«ای ابو حنظله !». ابو سفیان گفت :«ابوالفضل؟». گفتم :«آری».گفت:« پدر و مادرم فدایت ،چه خبر داری ؟». گفتم اینک پیامبر خداست (ص)که با ده هزار مسلمان آمده که تاب مقاومت  وی ندارید ». گفت: «کی گویی چه کنم؟». گفتم:«پشت سر من بر این استر سوار شوتا از پیغامبر برای تو امان بگیرم ، که به خدا اگر بر تو دست یابدگردنت را بزند».

گوید ابو سفیان پشت سر من سوار شد ، و من استر پیامبر را بدوانیدم تا پیش وی رویم در من می نگریستندو می گفتند :«عموی پیامبر بر استرپیامبر می رود». چون به آتش عمربن خطاب رسیدیم عمر گفت: «این ابوسفیان است.ستایش بر خدایی که ترا بی پیمان و قرارداد به دست من انداخت». وی سوی پیامبر خدای دویدن گرفت ، و من نیز استر را که با ابوسفیان بر آن سوار بودیم بدوانیدم تا به خیمه رسیدم، و با عمر به یک وقت پیش پیامبر شدیم ، و او  گفت:«ای پیامبر خدای!اینک ابو سفیان دشمن خداست  که بی قرار داد و پیمان به دست تو افتاده است . بگذارتا گردنش بزنم».گفتم ای  پیامبر خدا !  من او را پناه داده ام ». آنگاه به نزدیک پیامبر نشستم و سر او را گرفتم و گفتم :«به خدا هیچ کس جز من با او  آهسته گویی نکند».و چون عمر در باره ابوسفیان سخن بسیار کرد گفتم :«ای عمر! آرام باش.به خدا این همه اصرار از آن می کنی که وی یکی از بنی عبدمناف است .اگر از بنی عدی بن کعب بود چنین نمی گفتی ».عمر گفت: «ای عباس ! آرام باش . به خدا وقتی مسلمان شدی از اسلام تو چنان شاد شدم که اگر پدرم خطاب اسلام آورده بود چنان شادی نمی شدم ، برای آنکه میدانستم  پیامبر خدا از اسلام تو بیشتر از اسلام آوردن خطاب شاد می شود».وپامبر به عباس گفت :«برو، به او امان دادیم تا صبحگاه فردا او را بیاوری».

عباس ابو سفیان را به منزل  خویش برد ، و صبگاه او را پیش پیامبر آورد ، که چون او را بدید گفت:« ای ابحوسفیان هنگام آن  نرسیده است که بدانی خدایی جز الله نیست ؟».ابوسفیان گفت:«پدر و مادرم فدای تو باد ! چه خویشآوند بزرگ و بردبارو بزرگواری! به خدااگر خدایی جز الله بود کاری برای من ساخته بود«. پیامبر گفت :« وقت آن نرسیده که بدانی که من پیامبر خدا هستم؟ ». گفت : «پدر و مادرم فدای تو باد !از این قضیه چیزی در دلم افتاده  است».عباس گوید : بدو گفتم : «زودتر از آنکه گردنت  را بزنند شهادۀ حق بگوی».و او کلمه شهاده  بگفت.

آنگاه پیامبرگفت: «ای عباس !او را ببرو به نزدیک دماغۀ کوه در تنگنای دره نگهدارتا سپاهیان خدا بر وی بگذرد». گفتم:«ای پیغامبر! ابوسفیان مردی است که سر فرازی را دوست دارد ، چیزی را برای او مقرر کن که در میان قومش مایه سرفرازی او شود».پیامبر فرمود :«بسیار خوب هر که به خانه ابوسفیان در آید در امان است ، و هر که به مسجد الحرام در آید در امان است ، و هر که در خانه بر روی خویش  ببندد در امان است». 

گوید:«گوید ابو سفیان را ببردم و به نزدیک دماغه کوه در تنگنای دره بداشتم ، و قبایل بر او می گذشت ، و او میگفت :«ای عباس ! اینان کیانند؟ » می گفتم :«قبیله اسلم است ». می گفت: «مرا با اسلم چه کار؟ » وقبیله جهینه می گذشت  :«مرا با جهینه چه کار؟» و چون پیامبر با گروه سبز گذشت که از مهاجر و انصار بود و همه مسلح بودند و جز دیدگان شان دیده نمی شد ، ابوسفیان گفت : «ابوالفضل ! اینان کیانند؟» گفتم:این پیامبر است با مهاجر و انصار ». گفت: «ای ابوالفضل! برادر زاده ات پادشاهی بزرگی دارد».گفتم: «این پیغامبری است ». گفت :«بلی چنین است». گفتم :« سوی قوم خویش روبه آنها خبربده».

ابوسفیان با شتاب برفت و وارد مسجدالحرام شد و بانگ زد که :«ای مردم قریش! اینک محمد آمده  است با سپاهی که تاب آن ندارید ». گفتند :«چه باید کرد؟» . گفت: هر که به خانه من در آید در امان است»، و هر که در خانه بروی خویش ببندد  در امان است.

۱۲۳-۵-۶.پیامبر  بدون خونریزی در مکه استیلا می یابد

هشام بن عروه گوید :  پدرم به عبدالملک بن مروان چنین نوشت :از من پرسیده بودی که آیا خالد بن ولید  به روز فتح مکه حمله آورد؟و حمله او به فرمان کی بود؟» وی در روز فتح همراه  پیامبر بود، واو صلی الله علیه وسلم – به درۀ مَرۤ رسید وآهنگ مکه داشت .  قرشیان ابوسفیان و حکیم بن حزام را فرستاده بودندکه پیامبر را ببینند، و آن هنگام نمی دانستند  پیامبر قصد کجا دارد؟ آیا سوی آنها می رود یا سوی طایف می شود . ابو سفیان و حکیم بن حزام  بدیل ورقاء را نیز همراه بردند  که مصاحبت وی را خوش داشتند .قرشیان وقتی آنها را می فرستادند  گفته بودند : «ببینید خطری برای ما نباشد که نمی دانیم محمد قصد کجا دارد؟ سوی ما می آید یا سوی هوازن می رود یا قصد ثقیف دارد؟»و چنان بود که صلح حدیبیه  میان قریش و پیامبر خدا بر قرار بود که مدت معین داشت ، و بنی بکر به قرشیان پیوسته بودند .گروهی از بنی کعب با طایفه ای ازبنی بکر  پیکار کردند و در صلح نامه حدیبیه مقرر بود که دو طرف از همدگر دست بدارند. وقرشیان بنی بکر را با سلاح کمک دادند ، و بنی کعب از این کار خبر یافتند ، وبه این سبب پیامبر به غزای مکه رفت . و در این غزا  در مَرالظهران ابوسفیان و حکیم  وبدیل رابدید، و آنها نمی دانستند که پیامبر آنجا فرود آمده است تا انگاه که به نزدیک وی رسیدند . در مر ابوسفیان و حکیم پیش پیامبر رفتند و با وی بیعت کردند ، و آنها را سوی قریش فرستاد و به اسلام دعوت شان کرد، و خبر دارم که  گفت:«هرکه وارد خانه ابو سفیان شود در امان است (خانه ابو سفیان در بالای مکه بود)، و هر که وارد خانه حکیم شود در امان است (خانه حکیم در پایین مکه بود)، و هر که در خانه بروی خویش ببنددو مقاومت نکند  در امان است ».

چون ابوسفیان و حکیم از پیش پیامبر باز گشتند و سوی مکه روان شدند ، پیامبر زبیر را به دنبال آها فرستاد و پرچم خویش را به دو داد و سالار گروه مهاجروانصار کرد و بفرمود پرچم را بالای مکه در حجون نصب کند ، و  گفت:«از آنجا که گفتم پرچم را نصب کنی مرو تا بیایم».پس از آن پیامبر خدا - صلی الله علیه وسلم – وارد مکه شد ، و به خالد بن ولید و به مسلمانان قضاعه و بنی سلیم و کسان دیگر که همان پیش اسلام آورده بودند گفت:«از پایین مکه در آیند».، که بنی بکر آنجا بودند و قرشیان آنها را با بنی حارث بن عبدالمناة و احباش به کمک خوانده بودند و گفته بودند که در پایین مکه جای گیرند . و خالد بن ولید از پایین مکه سوی آنها در آمد .شنیدم وقتی پیامبر خالد بن ولید و زبیر را می فرستاد گفت:«تا کسی به جنگ شما نیاید با وی جنگ نکنید ». و چون خالد در پایین مکه به بنی بکر واحباش رسید با آنها جنگید  که خدای عزو جل هزیمتشان کرد  . و جز این در مکه جنگی رخ نداد جز انکه کرز بن جابر مُحاربی و ابن اشعر کعبی در سپاه زبیر بودند و از کدا گذشتندو از راه زبیر که پیامبر گفته بود از آنجا گذر کند نه رفتند و به گروهی از قرشیان برخوردند و کشته شدند. و در بالای مکه از جانب زبیر جنگی نبود . و پیامبر از آنجا درآ مد و کسان سوی او رفتندو بیعت کردند. و مردم مکه مسلمان شدند. و پیامبر یک نیمه ماه آنجا بماند ، و بیشتر نبود،تا وقتی که مردم هوازن و ثقیف در حُنّین  فرود آمدند. [1]


 

[1] سیره طبری ، همانجا ، برگهای ۲۵۲-۲۶۲.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´

۱۲۳-۵.آغاز هجوم  سپاهیان مسلمان به سرزمین های ماوراءالنهرو آسیای میانه

۱۲۳-۵-۱.شکست دولت ساسانی

در مباحث بعدی از سال  اول هجری شروع  می کنیم و بعد از فتح مکه و رحلت  محمد رسول الله (ص) وخلافت  ابابکر روشنی می افگنیم  به خلافت  عمر که در زمان او  فارس بدست سپاهیان اسلام کشوده شد ودر اخیرهم میرسیم به فتوحات در شمال شرق خراسان (بخارا).لطفاَ این اثر تحقیقی را دنبال کنید.

پیامبر خدا حضرت محمد (ص)از جانب خداوند به رسالت برگزیده شده بود .او اصلاَ ازبزرگترین  مرکز عربستان ، یعنی شهر مکه بود .او که در امر  رسالتش بسا سختی های روز گاز را تجربه کرد و با مشکلات زیادی  مواجه گشت در سال ۶۲۲میلادی با یار برگزیده اش  حضرت  ابابکر(رض) به یصرب مهاجرت کرد که بعداَ آن شهر بنام مدینة النبی یا مدینه طیبه  مسمّی گردید.از همین سبب رویداد هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه ، از همان سال ( ۶۲۲م) ، اساس تقویم یا سال شماری هجری آغاز می شود.

در مورد  مبداَ وشروع تقویم اسلام  محمد بن جریر طبری چنین روایت کرده است : «محمد علیه سلام –خود تاریخ ها ننهاد ، و بگاه پیغامبر تاریخ نکردندی ، واین تاریخ از پس او بود . ایدون گویند که به گاه بوبکر نهادند، و بوبکر را کار داری بود به یمن  اندر نام  علی بن منیه ، این تاریخ او نهاد . و گروهی گویند  که تاریخ عمر بن خطاب نهاد ، وسبب آن بود که ابو موسی اشعری سوی وی نامه کرد و گفتا : «نامه های امیر المومنین بی تاریخ همی آید و من ندانم که این نامه کی ببوده است ، باید که تاریخ بود تا بدانم». عمرگفت: «راست می گوید» .پس این تاریخ  بنهادند از سال هجرت. (محمد ابن جریر ، زندگی نامه  پیامبر، به کوشش امیر حسین خنجی ،۱۳۸۱،برگ ۷۳)

سخن در مبداء تاریخ  سلام:

و نیز خبری راویت کرده است محمد بن جریرکه سبب این از آن بودی که روزی عمر چکی همی خواند  تاریخ او اندر آنجا بنوشته بود به شعبان اندر . گفتند یا امیر المومنین . رسم عجم چنان بود  که گویند به فلان روز به فلان ماه بدان سال وتاریخ ، ، از آن سال که که اندر او کاری بزرگ رفته است . عمر گفتا : «این سخت نیکوست». پس یاران پیعامبر  را همه گرد کرد و گفتا : « تاریخ از آن سال کنیم که پیغامبر بزاد ، که هیچ سال نبود بر مسلمانان از آن مبارک تر».و گروهی گفتند :«از آن سال باز کنیم که او را پیغامبری آمد، که آن مبارک تر بود و اصل اسلام  آن روز بود وپیدا آمد». پس عمر گفت :«از آن روز کنیم که پیغامبر علیه السلام – هجرت کرد و به مدینه آمد که آن سال بود که قوت اسلام و حق به نیرو شد ، و کفر باطل و نگونسار گشت ، واندر جهان بزرگتر از آن روزی نبود». پس تاریخ از آن سال هجرت نهادند. (همانجا ، برگهای ۷۳-۷۴) 

فتح مکه

ورود محمد رسول الله (ص) به مکه (سال هفتم هجری/۶۳۰میلادی) به منظور ادای حج القضا

 محمد ابن اسحق گوید: « پس چون گاه ذوالقعده در آمد،  از بهر قضای عمره سال هفتم هجرت ،قصد مکه کرد و این سفررا نیز «عمرت القصاص»گویند،  ار بهر آنکه کافران مکه  محمد رسول الله را در آن سال از زیارت  کعبه باز داشته بودند ، برفت و زیارت کرد .

پس چون سید به مکه رسید ه بود، قریش بشنیدند وبه موجب قراری که داده بودند ، از مکه بیرون آمده بودند . و سید با مسلمانان به مکه در آمد ، وآن سال اتفاقآَ، سالی بود که رنج و تنگی بسیار به مردم رسیده بود .علی الخصوص به مردم مدینه . و قریش شنیده بودند که اصحاب سید همه از رنجوری که کشیده بودند  به غایت ضعیف و ناتوان شده بودند و در ایشان قوتی  و حرکتی نمانده بود . پس بیامدند و به نزدیک دارالندوه  صف بر کشیدند تا ببینند که اصحاب محمد چگونه طواف می کنند واگر وهنی و ضعفی در ایشان ببینند ، شماتت کنند وزنخ و استهزا زنند.

پس سید این معنی دانسته بود . چون مسلمانان به طواف می رفتند ،  اول خود  اضطباع [1] فرمود و  چُست  در ایستاد و اصحاب را گفت :«رحمت خدای بر آنکس باد که امروز قوتی   و چُستی  ای از خود بنماید.!»

پس اصحاب نیز اضطباع نمودند و چُست در ایستادند. واول سید دست به حجر الاسود نهاد و به طواف در  می آمد و می دوید در طواف . و اصحاب جمله به طواف در آمدند و از پی سید می دویدند .تا سه بار طواف کردند ، همچنان می دویدند . و بعد از آن سید ساکن شد و چهار بار دیگر طواف آهسته بکردند .

پس کافران چون چنان دیدند ، تعجب کردند و گفتند «حال بر خلاف آن ماست  که ما را گفته بودند – که اصحاب محمدسخت با نشاط و قوی اند.»

پس دویدن در طواف حاجیان سه بار از آن روز باز سنت شد .

و سید سه روز مقام کرد  وبعد از سه روز ، قریش کس فرستادند  و« گفتند ما بیش از سه روز قرارنداده ایم که تو در مکه باشی .اکنون برخیز و برو !». . . پس سیدایشان را پیغام فرستاد که« شما را چه زیان دارد  اگر بگذارید ومن میمونه  (عروسم) را به خانه برم و از بهر شما مهمانی سازم و عروسی کنم؟» (چونکه سید میمونه بنت حارث را به زنی به نکاح خود در آورده بود .) 

ایشان گفتند :«ما مهمانی تو نمیخواهیم از مکه خارج شو!»

چون سید از مکه از عمرت القضا – باز مدینه آمد ، بقیت ماه ذوالحجه ، محرم و صفر را در مدینه مقام کرد . چون ماه جمادی الاول در آمد و سه هزار مرد از لشکر خود ترتیب کرد و ایشان را به امیری زید بن حارثه به غزوه کفار  روم فرستاد  وگفت :«اگر زید به قتل آورند، جعفر بن ابی طالب امیر باشد ، و اگر جعفر به قتل آورند، عبدالله بن رواحه امیر باشد.»

لشکر اسلام  در موته با لشکر روم در حالی مصاف داد که تعداد رومیان یکصد هزار  نفر بودند ودر این جنگ زید شهید شد و بعداَ دو نفر دیگر را که  رسول فرموده بودند یکی پی دیگر امیر کردند و هر دو شهید شدند بعداَ اجماع کردند و خالد بن ولید را امیر لشکر ساختند و خالد چون علم بر گرفته بود ،کافران از چهار گوشه مسلمانان بر آمده بودند، و مسلمانان در میان گرفته بودند و خواستند که همه را بکشند. آنوقت خالد روی در ایشان نهاد، همچون شیر غران ، و ازاین جانب می زد و از آن جانب می زد ، تا آنوقت که کافران  به هزیمت کرد و مسلمانان را از میان کافران بیرون آورد . ... پس خالد بن ولید به لشکر اسلام باز آمد به مدینه  از غزوه کفار .سید و مردم مدینه به استقبال ایشان بیرون رفتند و هم در آن ساعت باز پرسیدند . و همان طور که سید خبر باز داده بود از شهادت جعفردر آن غزوه  ،  همان ساعت این واقعه بر ایشان رفته بود . . .ّ»[2]

از بیان واقعه عمرة القرض چنین بر می آید که این مسلمانان نبودند که میخواستند از راه جنگ داخل خانه خدا شوند ، بلکه  کفار مکه بودند که رسول خدا را حتی موقع ندادند که  عروسی خود را با میمونه در مکه بر گزار نماید و مجبور شدند در روز سوم  از مکه خارج گردند . برای استیلای مکه  که مرکزو عبادتگاه اسلام و رکن پنجم از ارکان دین اسلام است که می باید مسلمان در صورت داشتن شرایط مخصوص حج باید مناسک  حج را بجا بیاورد . در آن زمان پیغامبر خدا مجبور شد تا مکه را به طریقه جنگ  بدست آورد که در  ذیل  از قول سیره نگاران  معتبر فتح مکه را با شرایط اینکه مسلمان با اینکه مفاد صلح حدیبیه را در نظر داشتند ، باز گو می کنیم .

غزوه بیست و پنجم فتح مکه

محمد بن اسحاق گوید : «که چون لشکر اسلام از موته باز گردیدند ، سید ، جمادی الآخر ورجب (سال ۱۲ هـ / ۶۳۰میادی) را در مدینه مقام ساخت و بعد از آن ، در رمضان سنه ثمان (سال هشتم)به فتح مکه و غزوه  قریش بیرون شد .

و سبب بیرون شدن سید در سنه  ثمان به مکه آن بود که بعد از آنکه درسال حدیبیه – سنه ست (شش) - صلح رفته بود با قریش که تا ده سال میان ایشان و مسلمانان جنگ نباشد و هیچ کسی را با کسی کار نباشد  و قریش در سال ثمان نقض عهد  خود  بکردند و به آن صلح که رفته بود وفا ننمودند. و سبب  نقض ایشان  آن بود که قوم بنی بکر که هم عهد ایشان بود ، با قبیله خزاعه خون داشتند ویکی (را) از قوم خزاعه کشته بودند و قوم خزاعه با سید هم عهد بودند  و چون قوم خزاعه با قوم بنی بکر مصاف در پیوستند ، قریش به یاری قوم بنی بکر که هم عهد ایشان بودند برفتند و قوم خزاعه به هزیمت کردند  وایشان را در حرم مکه افگندند.

چون آن واقعه رفته بود بدیل بن ورقا- ريس خزاعه بود با جماعتی  دیگر از خزاعه قصد مدینه کردند که به خدمت سید آیند و او را آگاهی دهند .

علت شروع جنگ مکه 

گویند قریشیان به همدستی بر ضد خزاعه پیمانی را که با  پیامبر داشتند  شکستند، به سبب آن خزاعیان  هم پیمان او  - صلی الله وسلم - بودند ،عمرو  بن سالم خزاعی کعبی پیش پیامبر (ص) به مدینه رفت  و با وی گفت که خزاعیان مسلمان بوده اند  وستم دیدده اند. واز او کمک خواست . و پیامبر چون سخنان او بشنید گفت: «یاری می شوید». و همان دم ابری در آسمان پدیدار شد، و پیامبر  گفت :« این ابر پیش در آمد یاری بنی کعب است». پس  از آن بدیل بن ورقاء با تنی پند از خزاعیان در مدینه پیش پیامبر (ص) آمد و ما جرا با وی بگفت و همگی به مکه باز گشتند .

آنگاه پیامبر به کسان  گفت : «به همین زودی ابوسفیان می آید  که پیمان محکم کند و مدت آن را بیافزاید» .

و چنان شد که بدیل بن ورقاء و همراهان وی در عسفان به ابو سفیان برخوردند .قرشیان او را فرستاده بودند  تا پیش پیغامبر رود و پیمان را محکم کند ومدت آنرا بیافزاید ، که از کار خویش بیمناک بودند . و چون ابوسفیان بدیل را بدید کفت:«ازکجا می آیی؟». وحدس زد که پیش پیغامبر رفته است . اما بدیل گفت : با مردم خزاعه به ساحل و دل این دره رفته بودیم». گفت:«پیش محمد  نرفته بودید؟».بدیل گفت :«نه». 

و چون بدیل راه مکه گرفت ، ابوسفیان گفت :«اگر به مدینه رفته باشد هستۀ خرما به شترخود داده است». و به محل  خفتن شتروی رفت و پشکلی بگرفت و بشکست که هسته در آن بود  وگفت: «قسم به خدا که بدیل پیش محمد رفته است».

وقتی ابو سفیان به مدینه رسید به خانه دختر خود ام حبیبه رفت ، و چون خواست بر گلیم  پیغامبر بنشیند دخترش آن را جمع کرد و ابوسفیان گفت:«دخترم! نمیدانم گلیم شایسته من نیست  یا من شایسته گلیم نیستم؟».ام حبیبه گفت:« این گلیم  پیغامبر خداست و تو مشرک و نجس ای و نخواستم بر گلیم  پیغامبر بنشینی ». گفت «بخدا دخترکم ! از وقتی ترا ندیده ام دچار شری شده ای ».

پس از آن ابو سفیان پیش  پیغامبر رفت و با وی سخن کرد ، و پیغامبر جواب نداد. از آنجا پیش ابابکر رفت و از او خواست تا در باره وی به پیغامبر سخن کند.ابوبکر گفت: «چنین نکنم». انگاه پیش عمر رفت  وبا وی سخن کرد.عمر گفت:«من برای شما پیش پیغامبر شفاعت کنم؟ بخدا اگر جز مورچه همدستی نیابم با شما جنگ می کنم».پس از آن پیش علی بن ابی طالب رفت  - (رض)   که فاطمه دختر  پیغامبر پیش وی بود. و به او گفت: «رشته خویشاوندی تو از همه کسان به من نزدیک تر است .به حاجتی پیش تو  آمده ام و نباید چنانکه آمده ام نومید برگردم.پیش پیغامبر خدا برای ما شفاعت کن». علی گفت ای ابوسفیان! پیغامبر عزمی دارد که در بارۀ آن با وی سخن نتوانم کرد».ابوسفیان سوی فاطمه نگریست و گفت:«ای دخترمحمد!میتوانی به این پسرک خویش بگویی که میان کسان پناه نهد و تا اخر روزگارسالار عرب باشد ؟». فاطمه گفت :«بخدا هنوز پسر من بجایی نرسیده که میان کسان پناه نهد، و هیچ کس بدون رضای پیامبر پناه نیارد نهاد».ابو سفیان گفت : « ای ابوالحسن ! می بینی که کار ها سخت شده ، راهی بمن بنمای ». علی گفت : « بخدا چیزی ندانم که کاری برای تو تواند ساخت . اما تو سالار بنی  کنانه ای ؛ بر خیز و میان کسان پناه بنه و به سرزمین خویش باز گرد». گفت:«آیا این کار سودی  دارد ؟». علی گفت :«نه سودی ندارد ، ولی جز این چه میتوانی کرد».

ابوسفیان به در مسجد رفت و گفت: «ای مردم ! میان کسان پناه نهادم».سپس برشتر خویش نشست و برفت.و چون پیش قرشیان رسید گفتند :«چه خبر؟».  گفت: «پیش محمد رفتم و با او سخن کردم و جوابم  نداد.پس از آن پیش پسر ابوقحافه رفتم و کاری نساخت .سپس پیش پسر خطاب رفتم که از همه دشمن تر بود. آنگاه پیش علی بن ابیطالب رفتم که از همه نرمتر بود واو کاری به من گفت که کردم، اما ندانستم که آیا سودی دارد یا نه ؟». گفتند:« چه کاری بود؟». « به من گفت :میان کسان پناه بنه ، و چنین کردم ». گفتند : «آیا محمد  این را تأیید کرد؟». گفت:«نه». گفتند: «بخدا با عقل تو بازی کرده است، و گفتۀ تو بما کاری نخواهد ساخت».گفت:«جز این کاری نتوانستم کرد».

گویند پیامبر بفرمود : تا مردم آماده شوند . و به کسان خود نیز گفت تا لوازم وی را آماده کنند.ابا بکر پیش دختر خود عایشه رفت که لوازم وی را آماده می کرد ؛ و گفت : «دخترکم ! پیامبر گفت لوازم اماده کنید؟ ». گفت: «آری»، تو نیز آماده شو». ابابکر گفت: «قصد کجا دارد ؟». عایشه گفت: «به خدا نمی دانم».

اعلام جنگ

پس از آن پیغامبر خدا (ص) به مردم اعلام کرد که آهنگ جنگ دارد ، و گفت بکوشند و آماده شوند . آنگاه  گفت :« خدایا خبر و خبرگیران را از قرشیان باز دارتا آنها را غافلگیر کنیم ».

عروه بن زبیر  گوید :« هنگامیکه  پیامبر  خدا  آمادۀ حرکت سوی مکه شد حاطب بن ابی بلتعه نامه ای به قرشیان نوشت و قضیه را به آنها خبر داد و نامه را بیکی از زنان مزینه که وابسته یکی از بنی عبدالمطلب بود ، داد و دستمزدی برای او نهاد  که نامه را ببرد .و زن نامه را در موی خویش نهاد و آنرا بپیچید و به راه افتاد.

پیامبر (ص) از آسمان خبر یافت که حاطب چنین کرده است . و علی بن ابی طالب و زبیر بن عوام را فرستاد ، و گفت زنی نامۀ از حاطب سوی قریش می برد که حرکت ما را به آنها خبر دهد .او را بگیرید ».

علی و زبیر نامه را از نزد آن زن یافتند یعنی زن بعد از اینکه ترسید مبادا او را تفتیش کنند به آنها گفت :« «به یک سو رو». علی به یکسو رفت ، و او گیسوان خود بکشود و نامه را بیرون آورد و تسلیم کرد ، که پیش پیغامبر آورد.

و پیامبر خدا آنچه را که در مورد خیانت حاطب قبلاَ از آسمان دستور داده شده بود مطابق به آن که در  آیه  های یک تا چهارم سوره ممتهنه آمده است رفتار نمود:

1یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیلِ

2إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ

3لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

۴قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في‏ إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَ ما أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ رَبَّنا عَلَيْکَ تَوَکَّلْنا وَ إِلَيْکَ أَنَبْنا وَ إِلَيْکَ الْمَصيرُ

 

ترجمه: آیه های ۱تا۴ سوره ممتهنه

 

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

1 ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى کنید، در حالى که آنها به آنچه از حق براى شما آمده کافر شده اند و رسول اللّه و شما را به خاطر ایمان به خداوندى که پروردگار همه شماست از شهر و دیارتان بیرون مى رانند; اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنودیم هجرت کرده اید; (پیوند دوستى با آنان برقرار نسازید.) شما مخفیانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى کنید در حالى که من به آنچه پنهان یا آشکار مى سازید از همه داناترم. و هر کس از شما چنین کارى کند، از راه راست گمراه شده است.

2 ـ اگر آنها بر شما مسلط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى کردن نسبت به شما مى گشایند، و دوست دارند شما به کفر باز گردید!

3 ـ هرگز بستگان و فرزندانتان روز قیامت سودى به حالتان نخواهند داشت; میان شما جدائى مى افکند; و خداوند به آنچه انجام مى دهید بیناست.

۴ - برای شما سرمشق خوبی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند وجود داشت ، در آن هنگامی که به قوم ( مشرک ) خود گفتند: «ما از شما و آنچه غیر از خدا می پرستید بیزاریم ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است تا آن زمان که به خدای یگانه ایمان بیاورید!- جز آن سخن ابراهیم که به پدرش [ عمویش آزر ] گفت ( و وعده داد ) که برای تو آمرزش طلب می کنم ، و در عین حال در برابر خداوند برای تو مالک چیزی نیستم ( و اختیاری ندارم ) !- پروردگارا! ما بر تو توکّل کردیم و به سوی تو بازگشتیم ، و همه فرجامها بسوی تو است!

 


 

[1]اضطباع

ردا از زیر بغل راست بر کتف چپ انداختن و درین صورت دوش راست برهنه ماند و دوش چپ پوشیده گردد و این نوع ردا پوشی را اضطباع بدان جهت گویند که یک بازو برهنه میماند .

[2] رفیع الدین اسحاقابن محمد  هممدانی ، ‹سیرت رسول الله ›، چاپ اول ، ۱۳۷۳؛ ترجمه سیره ابن هشام ، برگ  های ۴۳۰-۴۳۴.

 

 

'''''''''

 

 

بخش یکصد و بیست و دوم

قسمت اول

 

 

۱۲۲-۹-۵.مناسبات خاقان تورک وحکام محلی در ترکیب آسیای میانه

 

در زمانی که آسیای میانه به دست ترک ها اشغال شد، سیاست ترکان با هیپتالیان  چندان فرقی نداشت. یعنی آنها به حکام محلی باج و خراج معین کرده بودند.تولستوف معتفد است که، سیاست والیان ترک در آسیای میانه در مقابل سیاست هپتالیان به دستگیری عامه خلق که ضد عناصر روز افزون فئودالی مبارزه می کردند بود. که این عقیده وی نادرست  است .(تولستوف . س . پ ، ۱۹۴۸ .الف ،برگه ۲۷۸) ولی این سخن اساس جدی ندارد .ترتیب سلاله های  محلی بحال خود باقی ماندند و قواعد و مقررات قبلی که در این محلات وجود داشت بحال دست نخورده باقی ماند . پیداست که اگر خطر جنگی پیش می آمد مردم محل مکلف بودند از حاکم خود حمایت  و پشتیبانی نمایند.اما به مرور  اوضاع دگر گون گشت  و ترک ها در آسیای میانه تنظیم اداره محلی را بدست گرفتند ، واز حالت ناظر وشاهد  ، بیرون گشته و مستقیماْ به عنوان تنظیم کنندگان همه شئون زندگی اداری و اقتصادی و سیاسی و غیر آن را اعمال می کردند .اعیان و اشراف حرص و طماع ترکها بیش از پیش ازدیاد می یافت و به این فکر می افتادند  که چرا قادر نبودند که تمام این ثروت های موجود را که از مردم بدست نمی آوردند تصاحب نمایند. در سال ۶۰۵م. ترکها والی ناحیه چاچ را به قتل رسانده ، به عوض وی شخصی را بنام داله  که اصلیت ترک داشت ، مقرر کردند. (بی چورین ، II ، برگ ۳۱۳ )

در عهدی که خاقانی بنام تون شخوکه که در منطقه غربی ترکها  حاکمرانی داشت در سال (۶۱۸م) اصلاحاتی را اعلام کرد که مطابق آن خاقان مذکور تمام حاکمان محلی را والیان خود خوانده به تمام آنها القاب لازم  عطاء کرد .برای نظارت بر اموور آنها  وی نمایندگان خودرا نیز مقرر کرد که مکلف بودند مالیات و خراج لازمه را جمع آوری نمایند .(بی چورین ، I، برگ ۲۸۳) تون شخو که میخواست این اصلاحات را در عمل پیاده نماید که نوعی کوششی بود، در راه تأسیس نوعی اتحادیه (Confedration) دولتی در باره   کشور  های علحیده مستقل، در دست تون شخو(۶۱۸-۶۳۰م) نیروی توانای نظامی که وسیله نهایت جدی و واقعی بود، قرار داشت . مطابق روایات او شخص دور اندیش ودر نیروی نظامی توانا که وسیله جدی  و واقعی بود ، قرار داشت . و از همین سبب در جنگ ها پیروز می گشت .( بی چورین ، I، برگ ۲۸۳) در نتیجه در زمان وی ، حکام زیادی در آسیای میانه به او سر طاعت فرود آوردند .زیرا او برای سیاست تحکیم قدرت خود ، از سیاست  ملایم و نرمش گر  نیز کار می گرفت. چنانچه با یکی از تواناترین  حکام سمرقند رابطه خویشاوندی بر قرار نموده و او را به عنوان دامادش پذیرفت .(بی چورن II ، برگ ۳۱۱ ، شونیس . I ،۱۹۰۳ برگ ۲۴ تا۱۳۵) زمانیکه لشکر کشی ایران ، سمبات بگره تونی ،با هپتالیان در افتاد تون شخو به یاری آنها شتافت وبعد از آنکه شخص بگره تونی به ایران برگشت نمود  از چنگ ساسانیان آزاد گردید .توجیه منابع ایکه ادعا دارند  تون شخو «فارس را  گرفته است » در واقع مربوط به مطلب فوق الذکر می گردد.همچنان در همین مأخذ آمده است که تون شخو«گیبین » را گرفت یعنی اینکه  مناطق بخش جنوبی آمو دریا را گرفت (به جغرافیای فعلی افغانستان تا بخش شمال غرب پاکستان(سند و پشاور) به تصرف ترکها در آمد.،ویا حد اقل مطیع ترکها  گردیدند. (بی چورن ، II  ، ۲۸۳ ؛ از ترجمه شون که اندکی از ترجمه بیچورن تفاوت دارد ، چنین بر می آید . (شون . ی ،۱۹۰۳ ،برگ ۲۴)

با در گذشت تن شخو در (۶۳۰م) وضعیت خاقان غربی  ترک  نا استوار و متزلزل می شود. عصیان و آشوبها نزاع و کشمکش های میان اعیان و اشراف، بر سر نواحی کشاورزی آسیای میانه نیز، باعث بوجود آمدن فلاکت و بدبختی  زیادی می گردد. در این حین تاراج و تاخت و تازها اوج گرفت که از جمله والی فرغانه به قتل رسید ودر شمال فرغانه والیان ترک به قدرت رسیدند.

 عوامل و انگیزه های سیاسی  سرزمین غربی خاقان ترکها را از داخل و خارج  نا توان ساخته و بعداْ انرا به کلی درهم و برهم ساخت . این در حالی  میباشد که طوایف تورک ها در واحه ها سرازیر گشته بعضی ها در واحه های مرزی مشغول مالداری گشتند و بعضی ها  اقامت در شهر ها را ترجیع دادند و تا هنوز نیز والیان تورک نژاد به حکمرانی شان ادامه دادند .

مطابق مدارک باستان شناسی پیشه وری در آسیای میانه  خیلی رواج و رونق یافته بود . اشیای فلزی  و مخصوصاْ یراق واسلحه و زیورات واسباب زینتی  وامثال آن خیلی خوش ساخت و زیبا بود . درسغدو فرغانه اشیای سفالین از قبیل مشربه ها ی بسیار قشنگ و خوش ترکیب ساخته می شد .(مرشک . پ  . ی ،۱۹۶۱)

در سده  های هفتم و هشتم  عناصر تورکی در ترکیب اجتماعی آسیای میانه راه تکامل را پیموده  و اسلحه سازی از رهگذر طرزو اصول نظامی تورکها ، آماده می شد و تآثیر تورکها در جنبه های گوناگون  زندگی معیشتی  خیلی زیاد  بوده و در آثار هنر تصویری  آن دوره ، سیمای ترکی بسیار به مشاهدده می رسید . در ساحه  فرهنگ  تأثیرات ذات البینی ادبیات منظوم و حماسی مردمان ساکن در  واحه فرغانه و اطراف آن ، ثمره های زیادی  به بار آورده بود. (بوبلس .ی .ی ،۱۹۶۰، برگهای ۸۴-۸۷،سنیپ لیوه  .ی .و ،۱۹۶۵ ، برگهای ۶۵ -۶۸).

ترکهایی که در آسیای میانه و مناطق واحه بخارا سرازیر شده و مقیم شدند، در حیات دینی مردم کشور و در پیدایش  ثروت های مدنی  فعالانه شرکت کردند و در پهلوی مردمان بومی محل بوجود آورنده ثروت های مدنی وفرهنگی شدندکه محصول همیاری تمامی مردمان  وساکنین آسیای میانه می باشد. در همین دوره پیوند ترکیبی عرف وعادات ، دین وآیین  . مراسم مدنی مردمان فارسی زبان  و ترک زبان آسیای میانه آغاز یافته و به سرعت تمام  ادامه  یافت.[1]  


 

[1]  بابا یوف ،تاجیکان ، پیشین ، برگهای ۲۱۷-۲۱۹

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

۱۲۲-۹.آسیای میانه از سده ششم تا ابتدای سده  هشتم میلادی

در سده ششم در آسیای  میانه در حوالی سالهای ( ۵۵۱-۷۴۴م) زیر عنوان  خاقان تورک ،در التای دولتی بوجود آمد که در تاریخ آسیای میانه نقشی مهمی بازی کرد . مطابق کتیبه ها، ترکها خود شان را «تیروک» یاد می کردند . سغدیان و فارسها ، آنها را «ترک» می نامیدند . به اشتقاق [1] این کلمه  دانشمندان عقاید گوناگون دارند:

۱۲۲-۹-۱.تشکیل دولت مقتدر تورکان

حاکم تورکان بنام بومان، نخستین قبیله  ای را که «تیلی» نامیده می شد مطیع خود  ساخت ، واز آن به  بعد قبیله ژاژ ها که تا آن دم بر ترکها حکم میراند ، داخل جنگ شد و در مغولستان و التای دولت نیرو مندی را تأسیس کرد. وسعت بعدی این دولت در دوران  ولیعهد  های بعدی ، بومان خاقانی بنام  موهان خیلی اوج  گرفت (۵۵۳-۵۷۲م). برادر موهان بنام ایستم سالاری می کرد . در سال (۵۵۵م) وی در دریای غوبی رسید.(به احتمال  زیاد دریای اورال باشد) . از کتیبه کول تیگین بر می آید که موهان و ایسم رعایای خود را تا داخل ناحیه ٔ بنام تیمولرقپیق، ساکن ساختند.(کانوف . ا . ن ، ۱۹۴۹، برگه ۴۰-۴۷، کلیشن تورنی . گ . ، ۱۹۶۴، بررگه ۱۸-۱۹) ؛ مالوف . س . ی ،۱۹۵۱ برگه ۳۶ ) تیمولر قپیق یا (دروازه آهنین) نام گذر گاه  کوهی ای است که ازسغد به تخارستان کشیده می شد ، و در کوهای بایسون [2] قرار داشت .دسته های پیشروی ترکها  به سرحد ایران می رسند، و در غرب تا  دریای سیاه  رفته با «سفار کیمیری» را اشغال می کنند  که در نتیجه آن امپراتوری بزرگ کوچیان بوجود می آید  که از کوریا تا دریای سیاه  مساحت بزرگی را احتوا می کرد . یکی از باج گزاران  این امپراتوری چینی ها بودند که هر سال مبالغ هنگفتی را می  پرداخت ،و با پرداخت همین باج خود را نجات میداد.از ترکها دو دولت ایران و بیزانتین سخت می هراسیدند. (تاریخ تاجیکان بابا جان غفور اوف ، برگه ۳۰۷-۳۰۸)؛ (آسیای میانه قبل از فتوحات اعراب ، م .م . دیاکونوف ، تاریخ ایران باستان ، ترجمه روحی اربااب،بنگاه ترجمه م نشر کتاب ، تهران ایران ،۱۳۴۶، برگه۴۷۲)  در ادبیات فارسی و شهنامه ها نیز نام شاهان ترک به خشن بودن و استیلای گری شان درقدرت یاد گردیده  است :

شاه ترکان سخن مدعیـــان می شنـــود

شرمش از مخمصه خون سیاوشش باد «حافظ»

و فردوسی گوید

دل شاه ترکان چنان کم شنـود

هميشه به رنج از پي آز بـــــود

واین میرساند که شاه ترکان در برابر پرداخت خراج از ایرانیان خیلی جدی و استوار بوده است .

این موضوع مربوط می شود به  داستان اساطیری کاٰؤس و پسرش سیاوش که به دست شاه ترکان یعنی افراسیاب که اسیرشاه ترک شده بود.

باوجود این وحدتی، نصیب این دولت  نیرومند و بزرگ ترکها  نگشت . جنگ های ذات البینی اوج گرفت و در آغاز قرن هفتم (۶۰۰-۶۰۳م)سرزمین خاقان به دو قسمت یعنی به سرزمین خاقان شرقی یعنی ترکها و سرزمین خاقان غربی ترکها تقسیم شد که آسیای میانه و علاقه بخارا در تشکیل خاقان غربی ترکها باقی ماند . (باباجان غفور اوف ،پیشین ، برگه ۳۰۸)

۱۲۲-۹-۲.آسیای میانه قبل از فتوحات عربها

همچنین حکومت هپتالیان در سال  های ۶۰ سده ششم میلادی حکومت هپتالیان در اثر ضربات وارده از سوی دولت  ترک سقوط کرد .به طوری که خسرو اول انوشیروان  از بروز جنگ بین هپتالیان  و ترکها استفاده کرد و زمین های را که در غرب و جنوب رود جیحون (آمودریا)قرار داشت و هپتالیان در جنگ  با فیروز آنها را به تصرف خود  در آورده بود ند، باز گردانید. هپتالیان که به دست ایرانیان سرکوب و ترکها نیز آنها را رانده بودند جزو حکومت قبایل  مختلف بیابان گرد ترکها در آمدند.بربر های نواحی آسیای میانه و «شهر ها و دولت ها»نیز در جزو این حکومت وارد شدند. بازرگانان سغدی از این حالت یعنی از این که سغد جزو قلمرو خاقان  ترک شده بود ، استفاده نمودند و به این ترتیب ارتباط آنها با چین آسان ترو نزدیک تر شد وتمام تجارت بین شرق و غرب بدست سغدیان افتاد . ساسانیان بعد از پیروزی ترک ها بر هپتالیان نسبت به ترک ها رویه خصمانه ای اتخاذ نموده بودند از عبور و مرور کاروانها از طریق کشور خویش ممانعت می کردند از این رو موقع ایکه  ترکها یک هیئت سیاسی به منظور انعقاد پیمان نظامی با بیزانس علیه ایران وایجاد روابط  تجاری با آن از طریق شمال دورادور متصرفات ساسانی به روم شرقی اعزام داشتند، در رأس این هیئت یک نفر سغدی قرار گرفته بود .امپراتور روم شرقی بوسیلهٔ زمارک به هیئت سیاسی ترکها جوابی داد که باعث کشیدگی مناسبات بین  خاقان ترک و دولت بیزانس گردید که این حالت در جنگ ایران با ببیزانس نتایج بسیار مهمی در بر داشت .

در سالهای ۸۰ سده ششم اغتشاشات بزرگی علیه اشراف کوچ نشین و اشراف نواحی  زراعی که با آنها ارتباط داشتند ، روی داد . این اغتشاشات در اثر بروز جنگ  ترکها با چین (۵۸۱-۵۸۳م)که برای ترکها مقرون با موفقیت نبود ، بروز کرد و بدواْ در صحاری آسیای مرکزی شروع و بعداْ به آسیای میانه منتقل شد ، در آنجا شورشیان به شهر پیگندواقع در ناحیه بخارا هجوم آوردند.حاکم خاقان ترک در آسیای میانه توانست این اغتشاش را به یاری و هممراهی قشون چین آرام کند.(۵۸۶م)

نیروی خاقان چین در اثر اغتشاشات داخلی رو به ضعف  نهاد و در همان زمان (۵۸۸م)در تحت رهبری بهرام چوبین از سمت  مغرب ایرانیان ضربت شدیدی به ترکها وارد  آوردند .و به طوری که اشاره شد ایرانیان آنها را شکست دادند و در اثر همین شکست امپراتوری خاقان قسمی که قبلاْ نیز تلویحاْ به آن اشاره شد به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شد که هر قسمت آنرا خاقانی اداره می کرد.  

باوجود این موفقیت  بهرام چوبین در مبارزه ای  با خسرودر کنار زهاب (زاب) با لشکریانش متوقف شدو به خسرو تکلیف کرد که  تسلیم شود .ارتش خسرو شکست خورد و خسرو به  بخش رومی بین النهرین علیا فرار کرد.و امیدار بود که امپراتوری روم او را یاری کند.

رومیان در مقابل یک سلسله گذشت های ارضی و از آنجمله واگذاری ارمنستان تا دریاچه وان و شهر های میافارقین ودارا در بین النهرین علیا – به وی وعده کمک دادند . مبارزه به خاطر بین النهرین میان لشکریان   بهرام چوبین و خسرو  در گرفت و شهر ها به تدریج بدست خسرو گشوده  گشت.

لشکریان بهرام چوبین از اثر مخالفت اعیان از هم پاشید و خسرو در سال (۵۹۱م)مجدداْ تاج و تخت سلطنت را به دست آورد و در همان سال صلحی ممتد با روم شرقی بر قرار گشت و بهرام نزد خاقان ترک فرار کرد  و بر اثر تحرکات محرمانه ٔ خسرو و به فرمان زن خاقان  بهرام به قتل رسید.[3] و به این ترتیب بهرام چوبین که یکی از متحدان امپراتوری خاقان غربی (واحه بخارا)بود از بین رفت. 

۱۲۲-۹-۳. متصرفات کوچک آسیای میانه در اواخر سده هفتم میلادی

در اواخر سده هفتم میلادی در نواحی کشوری آسیای میانه تعداد زیاد متصرفات  کوچک وجود داشت که در واقع کاملاْ خود مختار و مستقل بودند . نویسنده عرب «ابن خردادبه» فهرستی از این قبیل متصرفات و عناوین حکمرانان آنان را ذکر کرده است . علاوه بر این «شهر ها و دولت های کوچک» قبایل ترک متفرق هم وجود داشتند . این تجزیه و تفرقه قوا وخصومت های دائمی بین حکمرانان شهر ها موجب شد که عربها توانستند در آسیای میانه نفوذ نموده و فتوحات خود را از سال ۷۰ سده هفتم آغاز کنند.[4]

۱۲۲-۹-۴. سرنوشت  آسیای میانه در تشکیل خاقان غربی ترکها

آسیای میانه که در تشکیل خاقان غربی قرار داشت دست خوش شورش گردید ، زیرا جنگ های ذات البینی اوج گرفت . در بین سالهای ۶۳۰-۶۸۲م .سرزمین شرقی ترکها تماماْ از توانایی باز ماند  ودر عمل دیگر وجود خارجی نداشت . در اواخر سده هفتم در مبارزه ضد چین سرزمین شرقی خاقان  دوم تأسیس یافته به سرعت توانا گشت . این دولت به ویژه در عهد ماجا ، یا خود قپه گن خاقان (۶۹۱-۷۱۶م)خیلی نیرو مند شدند.ترکان در تمام شمال چین حکمرانی مستحکم داشتند و دها و صدها هزار از ساکنان آنجا را به قتل می رساندندو یا در دشت ها وبیابانها آواره  می کردند و ثروتهای بی حد و غایت آنها را به یغما می بردند وبه طرف غرب در آسیای میانه نیزبه تاخت و تاز خود می پرداختند .

در اواخر  سده هفتم میلادی واواسط سده نهم عربها ، نواحی اصلی آسیای میانه را تصرف نموده ، و به فرمانروایی ترکها در واحه بخارا خاتمه دادند.[5]

۱۲۲-۹-۵.نبرد ترکان و هیپتالیان

هیپتالیان در بین  خاقان های ترک و شاهان ایران سامانی قرارداشتند . در اولین فرصت که حکمرانی ترکان در قلمرو آسیای میانه پایه گذاری شد ،خاقان ترک در حین  تسخیر نواحی آسیای میانه و وسعت بخشیدن به قلمرو خود  ناگزیر با هپتالیان رو بررو می شد . ایران که در زمان خسرو انوشیروان (۵۳۱-۵۷۶م) دارای اقتدار سیاسی عظیمی شد  و بعد از آن به هپتالیان  دگر باج و خراج نمی پرداخت .(م . م . دیاکونوف ، تاریخ ایران ، پیشین ،برگهای ۳۰۹ -۳۱۵-۳۲۱)

در دهه پنجاه سده ششم  ترکان با هیپتالیان مواجه گشتند .هیپتالیان که تا حال در منطقه نفوذ بالقوه داشت هر گز  فکر نکرده بودند که با چه نیرویی  رو به رو می شوند. رهبر هیپتالیان دست به هجوم برده ترکها را به جلو می راند . ولی وزیرش بنام قاتولوف او را از ادامه این کار باز داشت  و گفت که نیروی هیپتالیان در سرزمین اصلی شان  فزون تر است . جنگ خیلی به طول خواهد نجامید از ایرو قوا رابرای استراحت آرام کرده بودند . رهبر ترکان بنام سلزیبول ، مردم«اور» را ترسانید ، که بعد از تار ومار کردن  هیپتالیان ،دشمنان دیگر خود را  نیز بخاک یکسان خواهنند کرد .(منندر ، پارچه ۱۰)

خسرو انوشیروان با ترکان داخل مذاکره شد که منظور از آن تأسیس اتحادیه ٔ بود که بر اساس آن باید هیپتالیان را متلاشی می کرد. همهٔ این واقعات در شهنامه فردوسی به تفصیل آمده است که در اینجا قسمتی از قسمت اول این رزم آرایی را  که  البته با تعریفات و ترفند  های شاعرانه فردوسی پیوست می باشد می آوریم :

سليح وسپه خواست و گنـــج درم  زبلخ وز شگنان و آموي و زم

ز سومان وز ترمذ و ويسه گرد سپاهي برآمد زهرسوي گرد

بخارا پر از گرد وکوپال بــــود   که لشکرگه شاه هيتــال بــود

چوخاقان چيني نبود از مهـــان  گذشته ز کسري بگرد جهان

همان تا لب رود جيحون ز چين برو خواندندي بـــــداد آفرين

خردمند خاقــــان بدان روزگار   همي دوستي جست با شهريار

يکي چند بنشست بـــا راي زن  هــمــه نـامداران شدند انجمن

طرايف که باشد به چين اندرون بياراست از هر دري برهيون

سخنگوي مردي بجست از مهان                      خردمند و گرديده گرد جهــان

بــــفــرمــود تا پيش اوشــد دبير                     ز خاقان يکي نامه اي برحرير

نبشتند برسان ارژنــگ چــيـــن سوي شاه با صد هزار آفـرين

گـــــذر مرد را سوي هيتال بود  همه ره پر از تيغ و کوپال بود

زسغد اندرون تا به جيحون سپاه                     کشيده رده پيش هــيتــــال شاه

گوي غاتفر نــام سالارشـــــــان به جنگ اندورن نامبردارشــان

چو آگه شد از کار خاقان چــين  وزان هــديــه شهريــار زمـــين

ز لشکرجهانديده گان را بخواند سخن سربه سرپيش ايشان براند 

چنين گفت باسرکشان غــاتـفـــر                      که مارا بــدآمــد ز اختــر به سر

اگر شاه ايران و خاقان چــــــين بسازنــد وز دل کننـــد آفــــرين

هراسست زيـــن دوستي بهر ما برين روي ويران شــود شهرما

ببايــد يکي تــاخــتــن ساخــتــن                      جــهــان از فــرستــاده پرداختن

زلشکر يکي نامور برگزيـــــــد  سرافراز جنگي چنانچون سزيد

بتاراج داد آن هـمــه خــواستــه هيــونــان واسبــــان آراستـــــه

فرستاده را سر بريــدنـــد پست  ز ترکان چينـي سواري نـجست

چـــــوآگاهي آمد به خاقان چيـن دلش گشت پردردو سرپرزکيـن

سپه را ز قجغارباشي بــرانــــد  بــــه چين وختن نامداري نمانـد

سپهدار خاقان چين سنجه بـــود همي به آسمان برزدازخاک دود

ز جوش سواران به چاچ اندرون                     چوخونشد به رنگ آب گلزريون

چو آگاه شد غاتـــفر زان ســخن کــه خاقــــان چيني چه افگند بن

سپاهي ز هيتاليــــان بـــرگزيــد کــه گشت آفـتاب ازجهان ناپديد

زبلخ وز شگنان و آموي و زم   سليح وسپه خواست و گنج درم

ز سومان وز ترمذ و ويسه گرد سپــاهــي بـرآمـد زهرسوي گرد

ز کوه و بيابان وز ريگ و شخ  بجوشيد لشکر چــو مور و مـلخ

چو بگذشت خاقان برود بـــرک تــوگــفتــي هـمي تيغ بارد فلک

بخارا  پــر از گرد وکوپال بـود  که لشکرگــــه شـــاه هـيتال بود

بشد غاتفر با سپاهي چـــو کــوه                      ز هيتــال گرد آور ديـــده گروه

چو تنگ اندرآمد ز هر سو سپاه ز تــنــگي ببستند بــر بـــاد راه

يکي باد برخاست و گردي سياه بشــــد روشنــــايي ز خورشيد و ماه

کشاني وسغدي شدنــــــد انجمن پــــرازآب روکودک و مـــــــرد وزن

يکي هفته آن لشکر جنگجـــوي بـــــروي انــدر آورده بـــودنـــد روي

به هرجاي برتوده اي کشته بود زخون خاک وسنک ارغوان گشته بود

ز بس نيزه وگرزو کوپال وتيغ  تــوگـــفتـــي هــمـي سنگ بارد زميغ

بهشتـــم سوي غاتفر گشت گرد سيـــه شـــد جــهــان چـوشب لاژورد

شکست اندر آمد به هيتاليــــــان                      شکستي کــه بستنــش تــــــــــا ساليان

نديدند وهرکس کزيشان بــــماند بــه دل در همي نــــــام يزدان بخواند

داستان رزم خاقان چین به هیپتالیان را در شاهنامه فردوسی بنگرید.

در این میان غاتفرازبلخ ، شغنان ، ختلان ،  شگرد یا ویسه گرد ، ترمذ،  آمل  ذم ، لشکری بسیاری را سرازیر کرده و در اطراف بخارا جا به جا  نمود .این محاربه در نزدیکی  شهر بخارا روی داد.

فردوسی می گوید:

بخارا پر از گرز و کوپال بود     که لشکر گه ٔ شاه هیپتال بود

بشد غاتفر با سپاهی چـــو کوه  ز هپتال گرد آوریــدی گروه

به جنگ اندر آمد زهرسوسپاه   ز تنگی ببستند بـــــر باد راه

اینک  هر دو طرف می  کوشیدند ، تا اولتر از همه بر هپتالیان ضربه وارد  آورندو هپتالیان عملاْ بر ضد دو دشمن مقتدر (خاقان ترک و انوشیروان) به تنهایی می جنگید. در مسئله نامها ، سینجبوی مورخان عرب ، بدون شک همان سینزیبول بیزانسی می باشد .(نلدرکه . ت . ۱۸۷۹، بررگ ۱۵۸Anm و ۲ و شوون .ای . ،۱۹۳۰،برگ ۲۲۷در باره شکل  ابتدائی ترکی این نام ، به موراوسیک .گ ، ۱۹۵۸ برگهای ۲۷۵-۷۶نگاه کنید). نلد پیشنهاد می کند که نام پادشاه  هیپتالیان  ورزخوانده شود (نلد که . ت ، ۱۸۷۹، ۱۵۹) ولی این کلمه در فارسی گراز معنی میدهد .

به عقیده شوون که ارجاعات را  دقیقاْ پژوهش کرده است ، ترکها ،هیپتالیان را در اواسط سالهای ۵۶۳-۵۶۷م تار و مار کرده اند .(منخین . هلفن .۱۰، ۱۹۵۹). این جنگ که سراسر آسیای میانه را  در بر گرفته بود ساکنان دهات و شهر ها متضرر شدند .

در پایان این جنگ بین متفقین  نزاع افتاد و هر کدام شان میخواستند به نفع خودشان از این ماجرا سود ببرند . به قول طبری تجاوز را ترکها آغاز نموده و تقاضا کردند   که ایران همان باج را که به هیپتالیان می پرداخت اکنون به آنها بپردازد. دینوری [6]بر عکس اطلاع میدهد که خسرو انوشیروان رسیدن ترکها را تا بخارا . کش و نسف شنیده ،با زعامت ولیعهد خود ،  بر ضد آنها لشکر فرستاده ،ولی ترکها از جنگ خود داری ورزیدده ، عقب نشینی کردند. و تمام این نواحی  بدست ساسانی ها باقی ماند .اما نلد اشاره بدان داشته است که روایت دینوری با مأخذ دیگر مطابقت نمی کند ، ودر حقیقت نواحی مرکز ماورا النهر بدست  ترکها بود .(نلدکه . ت ، ۱۹۷۹ ، برگ ۱۵۹ ، IAnm.)

نزاع بین ترکان وساسانیان به سود هپتالیان بود .جنوبی ترین نواحی آسیای میانه ، از جمله سرحد فعلی جنوبی تاجیکستان ، اوزبکستان ، و ترکمنستان در تصرف  ساسانیان (ایران) و نواحی شمالی در تصرف ترک ها باقی ماند .بین آنها ، سرحد وجود نداشت و از همین سبب نواحی قریب بهم مجبور شدند به دو طرف باج بپردازند. هپتالیان وادی زرافشان ، برای ترکها باج میدادند. (منندر، پارچه ۱۸) هپتالیان جنوبی آسیای میانه احتمالاْ مدتی حیات مستقلانه داشتند  ولی مطابق روایات مسعودی ، خسرو انوشیروان ، ظاهراْ بهانه ای یافته ، به نواحی ماورای«دریای بلخ» یعنی آمو دریا لشکر کشیده ،تا به ختلان رسید . شاه هپتالیان که نامش خوشنواز بود ه استویا شاید هم لقب وی بوده باشد به قتل رسید و خسرو ملک او را به قلمرو خود ضمیمه کرد.(التهایم . ف ،۱۹۶۰،برگهای ۵۷-۵۸) واز آن پس از اثر غارت اقوام غارت گر نابودی و زوال قطعی به هپتالیان  پیش گردید . 

 


 

[1] اشتقاق

( مصدر ) 1 - شکافتن گرفتن ( اصل و ریش. کلمه و غیره . ) 2 - در آمدن در سخن ( غم ) . 3 - ادبیات دانشی است که در آن از چگونگی بیرون آوردن کلمه ای از کلم. دیگر که بین آنها اصاله و فرعا مناسبتی وجود دارد گفتگو میشود . 4 - بیرون آمدن و نشائ ت لفظی از لفظ دیگر بطریقی که در لفظ و معنی مناسبتی وجود داشته باشد مثلا : روش رونده روا روان رفتن که از ( رو ) بیرون آمدهاند مشتق محسوب میشوند . 5 - یا اقتضاب آنست که گوینده یا نویسنده کلماتی آورد که از یک ماده مشتق باشند مانند : ( نشد مقبول مقبولان عالم قبولی در دل ناقابلم نیست . ) ( علی نقی کمره یی ) جمع : اشتقاقات .

اشتقاق اصغر

امام رازی اشتقاق را به اصغر و اکبر تقسیم کرده و اشتقاق اصغر را بدین سان آورده است : اشتقاق اصغر مانند اشتقاق صیغ ماضی و مضارع و اسم فاعل و اسم مفعول و جز اینها مصدر و مراد از اشتقاق متداول در میان صرفیان که گویند فلان کلمه از کلمه دیگر مشتق است همین اشتقاق است .

اشتقاق اکبر

هر گاه دو کلمه در بیشتر حروف با هم موافق باشند و در بقیه حروف نیز تناسب آنها محفوظ باشد آنرا اشتقاق اکبر خوانند مانند نعق از نهق .

 

[2] نام سلسله کوهایی است که در وادی زر افشان  و حصار واقع بوده که بلند ترین قله آن بنام «بایسون تاغ » و کوهای نور آتا و سلسله کوهای پایین آفتاغ و قراقچی قرار گرفته که این کوه هادرهٔ فرغانه ،اندیجان و نمنگان ازبکستان،استان سغد تاجکستان ، واستانهای اوش ،جلال آباد و باد کنک قرغزستان، دره زر افشان در استان سمرقند،دره قشقه دریا و دره سرخاندریا که همه آن قبل از اشغال این سرزمین ها توسط  قیصر های روسی و بعداْ هم توسط  شوروی ها که این مناطق را به نامهای مختلف در جمهوری های ازبکستان ، تاجکستان ،قرغزستان ، ترکمنستان و قزاقستان  از هم جدا کرده و تا بحال  حکومتهای جدا از هم موجودیت سیاسی مستقل از هم دارند(بایسون تاغ نام  بلند ترین قله ای هست که ایسم و موهان رهبران  ترکها مناطق خود راتا آنجا بسط دادند.(آشنایی با جمهوری اوزبکستان ، عالم اوف شاکرجان ، برگه ۱۸ و(مولف))

[3] تاریخ ایران ، ن . و . پیگولوسکایا ، آ . یو . یاکوبوسکی ، ای . پی . وطروشفسکی ، آ . م. بلنیتسکی ، ل . و . استرویوا ، تاریخ ایرران از باستان   تا سده  هجدهم ، ترجمه کریم کشاورز،چاپ  پیام ، تهران ۱۳۵۳ ، برگه های۱۱۶-۱۱۸.

[4]  م . م . دیاکونوف تاریخ ایران ، پیشین ، برگهای ۴۷۴-۷۵.

[5] تاریخ تاجیکان ،پیشین ، برگهای ۳۰۷-۸.

[6] تاجیکان ، پیشین ، برگهای ۳۰۹-۳۱۱.

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

۱۲۲-۸-۶. تکامل مناسبات فیودالی

در زمینه اقتصاد ایران ساسانی پدیده های نوینی دیده می شد واز همه آنها مهمتر تکامل مناسبات فیودالی و اهمیت شهر ها بود .احداث دژ ها و شهر ها در آن عهد از امور عادی گشته بود و در این مراکز مبادلات  تجاری و بازرگانی صورت می گرفت و حُرف و پیشه ها رشد  و رونق حاصل می کرد .در ایران زندگی شهری و شهر نشینی در سده ششم (که عده مردم شهر ها به مراتب بیش از پیش  افزایش  تشبثاتی پیدا می کرد)بویژه رونق وافر یافت. در شهر های ایران واحد های نیرومند اقتصادی را ساخته بودند .این جماعت های نیرو مند بطور خود مختار و دارای زندگی خاص خود شان بودند که مستقلاْ اداره می شد و پیر یا کدخدایی داشت که در بیشتر موارد هنوز نماینده یاطایفه بود . خانواده  کثیر العده بود و چند نسل را در خود متحد میساخت و تابع ارشد عشیره بود .

در ایران از عهد باستان به موازات بقایای سازمانهای  عشیرتی و جماعتهای روستانیان برده گی نیز وجود داشت .در بین شان بندگان اسیر و اخلاف ایشان  را که اصلاْ ایرانی بودند وجود داشت . این بردگان تابع صاحب زمین واملاک بودند واین مالکین زمین ها اختیار دار ایشان نیز بودند . این اربابان در برابر این بندگان (که به کولون های روم شرقی شباهت داشتند) مقام صاحب کار و ارباب را داشتند.

کسانی که این زمین  های بزرگ  و قطعات آنرا در تصرف خود داشت میتوانست تمام تولید کنندگان و یا  کار گرانی که در زمین مصروف شخم زدن و کشت وزرع بودند ، میتوانستند مانند دیگر اموال آنانرا به میراث بنهند و به میراث برند . در زمانیکه جنبش مزدک در ایران  پدیدار گشت ، نهضت مردم در مراحل اولیه فیودالیته در ایران بدین سبب پدید آمد  که فشار بالای آنها افزایش یافته بود و صاحبان اراضی می کوشیدند  جماعت های دهقانی  را تابع خویش سازند و مرتباْ از آنها بهره کشی کنند . (برای اینکه روستائیان برده از یوغ اثارت نجات یابند) دردستجات گوناگون ، روستاییان در نهضت مزدکی  شرکت جستند.

تشبثاتی بعمل آمده بود که روستاییان جماعت های دهقانی را تابع و وابسته به فئودال سازندو این عمل باعث اعتراض و شرکت ایشان در نهضت مزدکی گردید تا از قید و بند تابیعیت به فئودال که بار سنگینی را بدوش آنها می کشید آزاد شوند.(، ن . و . پیگولوسکایا ، آ . یو . یاکوبوسکی ، ای . پی . وطروشفسکی ، آ . م. بلنیتسکی ، ل . و . استرویوا ، تاریخ ایران از باستان   تا سده  هجدهم ، ترجمه کریم کشاورز،چاپ  پیام ، تهران ۱۳۵۳ ،برگه ۹۸)

رونق نهضت مزدکیان

بلاش شاه ساسانی میخواست روستائیان را از این حالت بیرون کند . معهذا دست به اقدامات ناچیزی به منظور بهبودی وضع روستائیان رنجدیده به عمل  می آورد که آنهم به اثر روحانیان و اعیان که این اقدامات بلاش را نمی پسندیدند به کمک لشکریان شاکی که مزد شان از طرف حکومت پرداخت نشده بود  متوقف ساخته شد. آنها بلاش را سر نگون و چشمانش را کور کردند و در سال ۴۸۸میلادی قباد (کواد) پسر پیروز را به تخت نشاندند و در عهد او نهضت مزدکیان به حد اعلای رونق و رواج رسید. مراحل رشد و جزئیات تاریخ این نهضت دشوار  است زیرا منابع عصر در این باره خاموشند و آثار مصنفین عرب و ایرانی که بعداْ  نوشته شده باید با نظر انتقادی شدید مورد بررسی قرار گیرد چرا که مورد اعتماد نیست .

در منابع یاد شده مذکور است که مردم وارد خانه های دیگران شده  هر گونه اموال را تصاحب می کردند و کسی مانع نمی شد . عملیات مزدکیان زیانهای هنگفت مالی به خاندانهای اعیان وارد آورد.

تعلیمات مزدک مربوط به اشتراک اموال مستلزم آن بود که آنچه در تصرف ثروتمندان است به فقرا داده شود زیرا به زعم وی متمولین فقط بر حسب تصادف آنچه را که متعلق به همه است  در تصرف دارند .

«مال بخشیده ای است  میان مردمان که همه بندگان خدای تعالی اند و فرزندان آدم اند و به آنچه حاجت مند گردند باید که مال یکدیگر خرچ کنند تا هیچ کس را بی برگی نباشد و متساوی الحال باشند.»

از این سخنان  استنتاج های عملی بعمل می آمد .ولی اشتراک اموال بیشتر بسط می یافت .« زنان شما چون مال شماست » سخنانی که خواجه نظام الملک وزیر(ملک شاه سلجوقی) در سده یازدهم به  مزدک نسبت داده است  و نتیجه گفته های مزدک این بودکه «مردمان از جهت اباحت مال و زن به مذهب او بیشتر رغبت کردند ، خاصه مردم عام.» بسیاری از منابع قدیمی قریب به عهد مزدک  این را که مزدک «مال به ناحق ستاند و ستر حرم را درید و مردم عامی را فرمانروا ساخت »تأیید می کنند . یسوع اشتلیت در تاریخ سوریه آورده است : از آغاز سده ششم  که قواد « تعلیمات کفر آمیز و چندش آور مجوسان زرا تشتکان را که می گوید زنان باید از آن عموم باشند و هر کس حق داردبا هر کس بخواهد جمع آید زنده کرد .»

در آن وقت اشتراک اموال یک اندیشه اجتماعی بود که مدت مدیدی در نهضت های  بعدی مردم شرق  نیز به قوت خویش باقی ماند . تعدد زوجات در محافل  عالیه ایران و اعیان  آن کشور متداول بود . در میان ماساگیت ها (که در بحث های گذشته در صفحات قبلی از جنگهای شان با سپاه  هخامنشیان  بحث های طولانی داشتیم)نکاح دسته جمعی معول بود  و میان هیاطله هم مواردی از این نوع نکاح ذکر شده است . اشتراک زنان در میان مزدکیان دعوتی بود به بازگشت به روابط خانوادگی قدیمی واعتراضی بود علیه حرمسرا های اعیان . روستاییانی که در جماعتهای خود مختار زندگی می کردند کوشا بودند تا در ضمن این باز گشت  ناروا به وضع گذشته  مقدورات نوینی  برای دگر گون ساختن وضع ناگوار و دشوار حال خویش بدست آورند.

قباد  میخواست از این نهضت پر دامنه مزدکیان  پشتیبانی می کرد و بهر تقدیر آنرا تحمل می نمود و مجاز میدانست. شاهنشاه در نظر داشت به کمک مزدکیان اعیان و بزرگان را ضعیف سازد و به کاهنان که مداخلات شان در امور ملک به ویژه  موضوع وراثت سلطنت زیان آور بود افسار بزند.

مزدک می گوید : «زمانی فرا رسیده که اصل نیکی بر اصل بدی پیروز شده و بدی فاقد شعور واراده و موجد هرج و مرج کامل و بی نظمی مطلق است . بنا بر این انسان باید بکوشد تا بقایای شر را از روی زمین  محو و زایل کند.پشتیبان و رواج دهنده این  بیش از همه دستگاه دولت می باشدو مظاهر آن عدم مساوات اجتماعی و مالی در بین مردم است  بنا بر این در درجه اول باید این عدم مساوات از بین برود . از این جهت نهضت  مزدک یک تعلیم دینی نبود که به طور منفی اقدام نماید بلکه تعلیمی بود علنی بر ضد دولت ملوک الطوایفی آن عصر. علاوه بر آن  نهضت مزدک بیشتر جنبه آزادی خواهی مخصوصْ دیموکراسی کشاورزی داشت و به همین جهت است که  طبری مشهور ترین مورخ اسلامی می نویسد (قرون  نهم و دهم میلادی) مزدک را «مروج مذهب زردشت در میان مردم ساده» میداند .»[1]

با این حال اعیان و روحانیون در سال ۴۹۶ میلادی غالب شدندو جاماسب(زاماسب) را به شاهی بر گزیدند . قباد ناچار به نزد اخشونواز سلطان هیاطله گریخت . او سر انجام (به  کمک خسرش شاه هیاطله) در سال ۴۹۹میلادی بدون خونریزی با اتکاء به حسن توجه بخشی از اعیان و خاندان سلطنتی تاج و تخت ایران را باز پس گرفت .

در مبادی امرقباد از جمله پادشاهانی بود که با نهضت مزدک مواجه گردید.

«قباد از همان اول روز  های سلطنت در وضع بسیار سخت و بدی قرار گرفت. از طرفی در کشور گروهی از اشراف و ماهنان به رهبری زرمهر فرمانروایی می کردند و از طرف دیگر نهضت مزدکیان روز به روز گسترش می یافت و خواسته های اساسی آنها وضع عدم مساوات مالی و از بین بردن اشکال خانواده بود که جانشین مناسبات  وموازین قبیله ای سابق شده بود (مادرشاهی). قباد می بایست یکی از این دو طریق را برگزیند و از این رو  نهضت مردم (عامه)یعنی مزدکیان را مورد پشتیبانی قرار داد. درک عللی  که قباد را وادشت چنین تصمیمی اتخاذ نماید از دیر زمان مورد توجه مورخان بوده است و حتی نویسندگان ایرانی و عرب  در قرون وسطی سعی داشتند که این موضوع را رووشن سازند. در عصر حاضر نیز عقاید و نظرات مختلفی  در این باره وجود دارد  مثلاْ یکی از محققان  کریستینس(Christensen ) معتقد است که قباد قلباْ به مزدکیان گرائید و از هوا خواهان حقیقی آنها بود و این نظر را در یکی از آثار خود  که به نهضت مزدکیان تخصیص داده کاملاْ شرح میدهد او میگوید :« . . . هیچ یک از منابع تاریخی معاصر یا گذشته  صفات و خصوصیات منفی برای قباد قایل نیستند . . . باوجودی که در بین محققین کسانی او را می ستایند و کسانی هم از وی متنفر اند .از طرف دیگر در منابع اشارات زیادی وجود داردکه بر صمیمیت و خلوص رفتار و کردار او دلالت دارد.» در سال ۱۷۸۹ م  ت. نلد به اتکاء و با استناد گفته های یک محقق بزرگ مانند آ . گوتشمید در تحشیه ای که در ترجمه قسمت ساسانیان تاریخ طبری نوشته  این طور می گوید :« روابط او قباد با مزدکیان شگفت انگیز است و در هر حال (بطوری که گوتشمید به من اظهار کرد ) این رفتار را اینطور میتوان توجیه کرد که به منظور ویران ساختن بساط اشرافیت وکهانت و افتخارات خانوادگی و نفوذ و ثروت آنها  وارد سازد و برعلاوه با ترویج و تعلیم دستور های این آیین  بین مردم و جامعه زیر پای روحانیان را که روابط بسیار محکمی با اشراف داشتند سست و خالی می کرد.».آ. گوتشمید تمام تجزیه و تحلیل کلیه وقایع و حوادث دوران قباد را از وقایع آن عصر بیان نموده وصحت آنرا از لحاظ تاریخ مدلل میسازد.

از آنجاییکه شکست اشراف صرفاْ به وسیله دامن زدن آتش اختلاف بین اقوام مختلفه امکان پذیر نبود و از این رو قباد با مزدکیان عهد اتحاد و دوستی بست. خواسته های مزدکیان ضربتی بود  که اصولاْ بر مالکان وارد می شد . مصادره اموال خانواده های اشراف و متلاشی ساختن روابط و مناسبات قبیله یی آنها یکی از نقشه های پادشاه بود البته ما نمیدانیم قباد تا چه پایه از مزدکیان پشتیبانی کرد ولی دلایلی در دست است که میتوان از روی آنها حدس زدکه قباد از اجراء وانجام تمام خواسته های  مزدکیان خود داری کرد و می کوشید تا حد امکان این نهضت را محدود سازد.

در سال ۴۹۶ قباد از پادشاهی معزول ساخته شد و حتی می خواستند او را اعدام کنند .ولی صاحبان مناسب عالیه کشور به چنین خواستهایی تر تیب اثر ندادند .جاماسب برادر قباد به پادشاهی بر گزیده شد .او (قباد)که به در بار پادشاهان هپتالی که دارای قدرت و اقتدار بودند  فرار کرد که در بالا آشارتاْ به آن پرداخته شد . در سال ۴۹۹قباد با هپتالیان  وارد شد و جاماسب تخت را ترک  گفت و قباد که دوباره پادشاه شد با رقبای سیاسی خود رفتار با محبت اختیار نمود .» [2] اما تاریخ ایران می گوید قباد که بار دیگر به سلطنت رسید بخشی از اعیان و بزرگان را که باوی سخت دشمنی می ورزیدند سیاست نمود و بخشی دیگر را مورد عفو قرار داد و زبان مشترکی با ایشان پیدا کرد. (ن . و . پیگولوسکایا ، آ . یو . یاکوبوسکی ، ای . پی . وطروشفسکی ، آ . م. بلنیتسکی ، ل . و . استرویوا ، تاریخ ایران از باستان   تا سده  هجدهم ، ترجمه کریم کشاورز،چاپ  پیام ، تهران ۱۳۵۳، برگه ۱۰۰)

 

فتوحات قباد مقام وی را بر سریر سلطنت استوار  می ساخت به ترتیبی که دگر به یاری مزدکیان  نیاز مند نبود . مرحله جدید سیاست شاه متوجه مزدکیان بود و تصفیه حساب قطعی و خونینی را خسر و پسرقباد در حیات پدر با ایشان بعمل آورد . تعلیمات مزدک در اثر مساعی مشترک کاهنان زردشتی و روحانیان مسیحی رد شد . در مجلسی که در باره  تشکیل شده بود  بحث لفظی بعمل آمد و سپس اعدام مزدک و پیروان نزدیک وی به امر خسرو صورت گرفت (سال ۵۲۹میلادی).جزئیات این واقعه را منابع بعدی عرب و ایرانی – که اطلاعات خود را از  مزدک نامه یا داستان مزدک (که اثری است از سده ششم میلادی) کسب نموده اند .

رابطهٔ مسالک و مذاهب کفرآمیز، مسلمانان و نهضت های ضد فیودالی بعدی با تعلیمات مزدک  حتی برای خواجه نظام الملک وزیر مقتدر و مولف کتاب «سیاست نامه » واضح و آشکار بوده .( ن . و . پیگولوسکایا ، آ . یو . یاکوبوسکی ، ای . پی . وطروشفسکی ، آ . م. بلنیتسکی ، ل . و . استرویوا ، تاریخ ایرران از باستان   تا سده  هجدهم ، ترجمه کریم کشاورز،چاپ  پیام ، تهران ۱۳۵۳، برگه ۹۹ا تا ۱۰۰)

 

 

 

 


 

[1]  م .م . دیاکونوف ، تاریخ ایران باستان ، ترجمه روحی اربااب،بنگاه ترجمه م نشر کتاب ، تهران ایران ،۱۳۴۶، برگهای۴۴۳-۴۴۴

[2]  تاریخ ایران ، دیاکونوف ، پیشین ، برگ ۴۴۸.

 

 

 

 

 


قبلی

 


بالا
 
بازگشت