محمد ضیا ضیا

 

چند لحظه با روشندل دانشمند!

خانم نوریه لطیف کارمند انجمن حمایت از معیوبین در جامعۀ چند فرهنگی ایالت نیوساوت ویلز یا (MDAA ) که دفتر شان در شهرک Granville موقعیت دارد، از هفته نامۀ " افق" خواست از فعالیتهای موسسۀ شان به ویژه از کارهای خودش ویکتن از همکاران ایرانی تبارش که خود معیوب است ودران موسسه به منظور باز یابی توانایی ها و باز توان بخشی خانمهایی که معیوب به دنیا آمده اند و یاهم در اثر عوامل مختلف بعد از تولد معلول شده اند، معلومات ارائه کند. تا آن عده فارسی زبانان ( افغانی، ایرانی) که با همچو مشکل مواجه اند، از برنامه های مفید آن موسسۀ ، استفاده به عمل آورده بتوانند.

روز دیگر به موسسۀ MDAA رفتم. خانم لطیف مرا به یک اتاق رهنمایی کرد و خودش چند لحظه بعد همراه با خانمی که قد بلند، موهای طلایی کوتاه ، سر وصورت زیبا و چهرۀ متبسم داشت، داخل اتاق شدند. حینیکه دو یا سه قدم به داخل پا گذاشتند، خانم لطیف دستش را به بازوی او رساند. انگار که خواسته بود او را به نشستن بالای چوکی کمک کند. راستش این حرکت خانم لطیف مرا متعجب ساخت و با خود در جدل بودم که خانم لطیف چرا اینگونه حرکت!! را در برابر این خانم انجام می دهد، مگر این خانم چشم ندارد؟

هنوز جدال ذهنی ام تمام نشده بود که همان خانم دستش را مثل نا بینایان حرکت داد. وقتی انگشتانش با قسمتی از چوکی به تماس شد، آنگاه جای نشستن چوکی را لمس کرد و به چوکی نشست. دانستم که او از ناحیۀ بینایی مشکل دارد.

بی درنگ خانم لطیف گفت: خانم دکتر همکار ما میباشند. بهتر است خود تان در معرفی با همدیگر بپردازید...
خانم دکتر خود را چنین معرفی کرد:

نامم ژیلا حسنلو زادگاهم تهران، دکتورا در رشتۀ روانشناسی و آموزش وپرورش دارم، نا بینا هستم و از مدتی به این سو در موسسۀ MDAA در همینجا کار میکنم.

خانم ژیلاحسنلو خواست با چند کلمۀ کوتاه به معرفی اش خاتمه دهد، اما جلو صحبتش افتادم و گفتم؛ خانم دکتور! شما نمی توانید با چند کلمۀ مختصر خلاص شوید، شما یک خانم عادی نیستید و یا بهتر بگویم یک دکتر خانم دانشمند و متفاوت از دیگر خانمهای دانشمند می باشید. حرف، حرف شما قابل شنیدن است و هر سخن شما برای من و خواننده های هفته نامه (افق) بسیار با اهمیت است. پس محبت بفرمایید، از آغاز برای ما چیز هایی بگویید!

خانم ژیلا تبسم نمکی به چهره اش نقش بست و ادامه داد:

شاگرد خوبِ مکتب ( مدرسه) بودم، شور و شوقِ فراگرفتن درس و تعلیم در وجودم جوشان بود. در مدرسه نمره های اعلی می گرفتم، آموزگارانم مرا دوست داشتند، زنده گی با تمام زیبایی هایش برایم لذت بخش بود. به امید آیندۀ پر از نشاط همراه با موفقیت ها نَفَس می کشیدم. در اوج همین احساسات و امیدواری ها، هژده سالم بود. آهسته آهسته یک حس دیگر در من ایجاد شد. آری! سبزی برگ درختان، رنگِ دلپذیر گلها، آبی آسمان و حتی صورت زیبا و پُر ازمحبتِ پدر و مادرم تا آموزگاران و همکلاسی ها و بالآخره خط های کتاب ... برایم تاریک و تاریکتر شده می رفت. طبق معمول به چشم پزشک مراجعه کردم، مراجعه ام نزد چشم پزشکان ادامه یافت، با تاسف که مشکل چشمانم ناشناخته ماند. تا آنکه یک تن از متخصصان چشم( امریکایی) بامن مواجه شد. پس از معاینات، جسورانه برایم گفت؛ پیش ازانکه بینایی چشمانت را از دست بدهی، باید با دنیای نابینایان اُنس بگیری و آماده گیهای دنیای نابینایی را در خود پرورش بدهی!

آخ که چه پیامی؟! شنیدن این پیام برای یک تازه جوان که با دنیا، مردم دنیا، زمین، آسمان، ستاره ، جنگل، دریا، خانه، کوچه، شهر بازار، مکتب، معلم، پدر، مادر و همه وهمه انس گرفته باشد و با همه امید واری ها چشم به جهان دوخته باشد،چگونه میتواند به یکباره گی پدرود بگوید؟ بی شک که درد است و فراتر از درد که تا حال کلمه یا واژه یی در قاموس بیان یا گفتار آدمی در هیچ زبان دنیا وجود ندارد که به بیان همچو احساس پرداخته باشد و هیچ ترازویی وجود نخواهد داشت که مقدار این احساس را پیمانه کند . دریغ و درد، یگانه چیزی که توانست مقدار و تاثیر همچو درد را احساس و تحمل کند، همان سینه، قلب، ذهن، گوشت وپوست ژیلای جوان، زیبا و ژیلای با دنیا دنیا آرزوها و امید ها بود که سنگینی آنرا تحمل کرد.

ژیلای جوان با وجود تحمل این وضع هرگز قبول نمی کرد با چنین آینده، سازش کند و هرگز نمی خواست با نابینایان حتی هم صحبت شود. زیرا ذهن و دماغش در حریم چنین هیولای نا خواسته که روشنی چشمانش را از او می گیرد، چه سان باید خوی کند؟

همگام با سخن ها و صحبتهای خانم ژیلا گویا؛ که از من یک کتلۀ خاموش، ساکت و مبهوت ساخته شده بود. غرق در دنیای او شده بودم. غرق در درک احساسات و نقش تصویر های به جا مانده در لوح ذهن و دماغ او، و از همه مهمتر به حرکات چشم ها و نگاه های نافذ او که اصلاً تصور نمی شد نابینا باشد...

خانم ژیلا به ادامۀ کلام پرداخت و گفت:

پیش ازانکه بینایی خود را از دست داده باشم، ناگهان تصمیم گرفتم که جسارت داشته باشم! باری به دنیای نابینایان قدم بگذارم و ببینم که آنها را چگونه می یابم! با همین عزم به دنیای آنها داخل شدم، به زودی حقیقت را یافتم. فهمیدم که مردم بینا، نسبت به دنیای نابینایان اشتباه فکر میکنند. آنها تصور می کنند که انگارمعیوبین به ویژه نابینایان انسان های ناتوان اند، یا از زنده گی بهره ندارند، دنیای آنها بی نور و بی فروغ است و ازین قبیل تصوراتِ واهی دیگر... من نابینایان را توانمند، مصمم، امید وار و چراغ ِدلِ شان را افروخته با نور معنویت یافتم که حس آن منحصر به خود آنها میباشد.

بلی! با هر روزی که می گذشت، گرمی و روشنی دنیا برایم طوری می نمود که گویا خورشید یواش یواش از برجِ ظهر به سوی عصر و نشستگاه غروب نزدیکتر شده می رود و دامن شب گسترده می گردد. آفتاب بینایی ام غروب کرد، شب رسید، چنان شبی که هرگز روز نشد. دنیا با هرچه دار و ندارش برایم تاریک شد. دیگر از روشنی دنیا چیزی را دیده نمی توانستم، و اما در همان تاریکی شب از پسِ هاله ها ، ستاره های امید در آسمان زنده گی ام به درخشش آغاز کرد و همان ستاره های فروزانِ امید بود و است که تا حال در پرتو آن به زنده گی ادامه داده ام و جسورانه ادامه خواهم داد.

خانم ژیلا از مرحلۀ جدید زنده گی اش که تازه بینایی اش را از دست داده بود، پرداخت و گفت: طوری که پیشتر یاد کردم، قبل از مواجه شدن به نابینایی کامل یک مقدار آماده گی ها را از ناحیۀ آشنایی و همچنان استفاده از تکنولوژی و روش های علمی باز توان بخشی به نا بینایی را یاد گرفتم، به درس، تعلیم و دریافت سایر مهارتهای لازم دست زدم. توانستم در امتحان کانکور دانشگاه تهران از میان هفت هزار شاگرد رتبۀ ششم را احراز کنم و یقین دارم که رتبه ام بیشتر از ششم می شد، اگر مترجم زبان انگلیسی بصورت درست سوالات را برایم توضیح می کرد. رتبۀ بالاتر را می گرفتم. به هر حال در رشته روانشناسی و آموزش و پرورش کامیاب شدم، در قبال آن به فراگیری موسیقی ( پیانوی سنتی) نیز پرداختم.

باری در جریان همین گفت و شنود ها نگاهم به خانم لطیف افتاد که او هر دوی ما را نظاره می کند و می شنود و بسیار دقیق می شنود. با شوخی برایش گفتم:

خانم لطیف! قرار بود با شما سخن ها داشته باشم، اما با کسی مرا مقابل ساختید که خود به حاشیه رفتید. خندید و اضافه نمودم؛ متعاقب این برنامه، ما وشما نیز گفتنی های خود را می گوییم.

جلو صحبت دوباره به دست خانم ژیلا افتاد و گفت:

با دریافت سکالرشیپ جهت ادامۀ تحصیلات عالی دکتورا ( PHD ) در سال 2009در دانشگاه سیدنی در رشتۀ روانشناسی و آموزش و پرورش راه یافتم. تحقیقات علمی ام را روی حقوق معلولین و معیوبین که چطور زنهای معلول و معیوب را توانمند بسازیم، کار کردم و موفقانه آنرا به انجام رساندم. همچنان در جریان سالهای تحصیلی برای کسب  ( PHD ) در دانشگاه سیدنی، به گونۀ داوطلبانه به حیث رئیس هیأت مدیرۀ کار کردم و اکنون نیز ادامه می دهم. و اما کار رسمی من که درین موسسه (MDAA) مسئولیت دارم پروژه یی است که عطف توجۀ ما بالای آن عده زنان و دختران معیوب و معلول می باشد که از ناحیۀ ذهنی به مشکل مواجه هستند. باید گفت؛ زنهای معیوب از ناحیۀ ذهنی، مورد آزار و اذیت خانواده، اجتماع و حتی مراقبین و مراکز نگهداری قرار می گیرند و این خشونت ها شامل آزار های فزیکی، احساسی، کلامی و صدمه های مالی می باشد. به این دلیل که معیوبین ذهنی از فکر و عقل سالم برخوردار نیستند، اکثر آنها دنیای طفلانه و کودکانه دارند. متاسفانه که این دست معیوبین علاوه از تحمل شکنجه، آزار و خشونت های متنوع، مورد تجاوز جنسی نیز قرار می گیرند که این عمل جفای بزرگ به انسان و انسانیت است.

ما تلاش میکنیم ازشیوه های گوناکون جهت رهنمایی، آموزش و توان بخشی از طریق صحبت، قصه، داستان، نشان دادن عکس، فلم وهر امکان دیگر به معیوبین یاد بدهیم که چگونه از حقوق شان دفاع کنند، چه قسم ارتباط سالم بر مبنای احترام به وجود بیاورند تا مشارکت و موجودیت شان فی مابین خود شان و جامعه ثمر بخش واقع گردد. کار ها و مسئولیت های مشخصی که به من سپرده شده، طبیعتاً به تنهایی انجام نمی دهم، با من 4 نفر خانم همکار می باشند که مشترکاً وظایف مان را مطابق برنامه و پلان انجام میدهیم. کار های گروپی ما برای تا حدود 30 نفر معیوب در هر برنامه می رسد که علاوه از خود ما از اداره های پولیس، استادان دانشگاه ها، دکتوران و کلینیک های صحی، روانشناسان و کسانی که از جهات مختلف می توانند معیوبین را در برابر مقابله با انواع خشونت ها یاری برساند، با برپایی کلاس های آموزشی، ایراد سیمینار ها و غیره کمک می کنیم. و یکی از کار های داوطلبانه ام برای معیوبین و معلولین برقراری رابطه میان معیوبین و معلولین است که آنها بتوانند باهم دوست شوند، راز و نیاز کنند و با همدیگر همکاری کنند.

این بود مختصر گپ هایی که از خیرات خانم نوریه لطیف با خانمِ دانشمند دکتور ژیلا حسنلو سعادت دیدار یافتم. وعده می سپارم به زودی از کار ها و فعالیتهای خانم نوریه لطیف درین موسسه گفتنی های جالب را تقدیم تان خواهم کرد.

 

 


بالا
 
بازگشت