نصيرمهرين

                                     m.nasir@web.de

 

                               " سوم عقرب "

                   را

                     دگرباره بنگریم

  

قسمت هشتم

           چکیده ها و درس هایی از رویداد 3 عقرب

 

                                        درخت خرما از موم ساختن، سهل است

                                        ولیک از آن، نتــوان یافت لذت خــرمــا

                                                                                  (خاقانی)

 

  بازخوانی رویدادهای تاریخی، ممکن است بارآورندۀ نتیجه گیری ها و درس اندوزی های متفاوت باشد. یکی ازعلل آن این است، که اشخاص با توجه به جهان بینی، مواضع ونیازهای فکری ویا سیاسی خویش، از نتایج رویداد های تاریخی می چینند. رویداد سوم عقرب سال 1344 خورشیدی هم نمونۀ از آن گونه دست چین های افراد مختلف و دگر اندیش بوده است. دربرخی از منابع که دربرگهای پیشتر آورده ایم، به ویژه درابرازنظروسخن آنانی که نتیجه گیری خویش را نیز مطرح کرده اند، چنین نتایجی را دیدیم.

به نظرمی آید که منظوردرس گیری از یک رویداد، زمانی میسر است، که نخست در گونۀ اتفاق افتاده، یا به شکلی که بوده است، تصویر شود. بازنگری رویداد سوم عقرب، مراجعه به بخشی از تصویرهای ارائه شده نشان داد که تصویر واحد ازآن رویداد را در دست نداریم. این نارسایی ایجاب می نمود که به شناسایی ونقد گزارش های تحریف شده وجعل آمیزاشاره شود. وتا آنجا که مقدورمان بوده است، بر یافته هایی تکیه نمودیم که معرف سیمای واقعی سوم عقرب اند. در این زمینه هم شایان یادآوری است که این مأمول به گونۀ شایسته وبایسته، حاصل نشده است. زیرا باید مواد ومدارک بیشتری را ملاحظه نمود که به بررسی آن رویداد جامعیت ببخشد وجوانب ناشناخته اش را آشکار نماید. ازجانب دیگر، می دانیم که "سوم عقرب" عبورگاهی بود به سوی رویداد ها وجریانات سالیان پسانترازآن. آگاهی بر این جریانات به نوبه دررفع محدودیت معرفت ما بر"سوم عقرب" کمک می نماید. زیرا تاریخچۀ حقیقی ، (نه جعلی  وتوجیه آمیز) برخی قابل ملاحظۀ اشخاص و نهادهای تأثیرگذاربرجریانات پس از " سوم عقرب"، نیز اطلاعاتی را ازپشت پردۀ زمان بیرون می آورند.

 اما، چنان که تا حال دیده ایم، بخش قابل ملاحظۀ کتاب ها و نبشته هایی که در پیوند با رویداد های دهۀ چهل خورشیدی، انتشار یافته اند، پیش منظورِقالبی وقصد ونیت توجیه وبرائت طلبی از اوضاع اسفناک دهۀ پنجاه وپسانتررا دنبال نموده اند. واین درحالی است که نمی توان از انتشار حقایق آن رویداد، نا امید بود.  دیر ویا زود مدارک بیشتری در اختیارعلاقمندان آن رویداد قرار خواهد گرفت.

آن چه در بازخوانی رویداد خونین سوم عقرب بازنگریسته واندیشیده ایم، با کاربرد معیارهای مبتنی بر دموکراسی می تواند به سامان بنشیند. دقیقاً با توجه به واقعیت های اجتماعی، فرهنگی وتاریخی آن. وبا توجه به پس مانی ها وعلل آن. عللی که خود همواره مستلزم پاسخ یابی است . بر این مبنا:

از آن جایی که شخص محمدظاهر شاه وگروه همکاران ومجریان لزومدیدهای او، با آوردن دموکراسی درجامعه، آغاز نمودند؛ معیار وملاک سنجش وعبرت گیری ها را نیز با دموکراسی، در نظر می گیریم. با این تذکر که ممکن است برای کسانی که در چارچوب اندیشیده گی های سردارمحمد داؤود خان مبنی بر مخالفت با چنان دموکراسی، عبرت هایی را به دست بدهند، معیارها ونتایج دیگری را ببینیم.

همچنان است برای آنانی، که دیده اند، از تلاش های " دهۀ دموکراسی"، رویداد های خونین وفاجعه بار بعد ازکودتای ثورنیزتبارز یافت وجامعه را متأثر نمود؛ استنباط  وعبرت خویش را درمخالفت با دموکراسی و دفاع  ازآموزه های استبدادی، به خورد تاریخ ونسل های آینده می دهند. این گونه درس گیری ها ازآن رویداد، جفا درحق نیازهای جامعۀ ما وبی لطفی درتشخیص عوامل اصلی نارسایی های آن دموکراسی و بی توجهی به عوامل مستقل مصیبت زایی است که با دموکراسی سرسازش نداشت. در حالی که  ایراد ها واعتراض ها؛ ورفتن درپی آسیب شناسی و عوارض آن در برگهای پیشتر، همواره با دلبستگی به دموکراسی برای افغانستان و منظور گسست ازعلایق استبدادی ودیکتاتوری همراه بوده است.

 شایان یادآوری است که به منظورجلوگیری از خلط مباحث، وارد بحث وبررسی دهۀ چهل خورشیدی تا کودتای سردارمحمدداؤود خان ( 26 سرطان 1352) نشدیم. اما این نکته سزاواریادآوری است که  آن دموکراسی چندین ساله را نمی توان نفی مطلق نمود وازاثرات مثبت آن در حیات جامعۀ وقت چشم پوشید

  براین بنیاد، تجربه یی را که رویداد سوم عقرب سال 1344 خورشیدی، برجای نهاده است؛ برای  ارتقای سطح آگاهی تاریخی، خدمت به فرهنگ دموکراسی ومطالبات دموکراسی خواهانه برای افغانستان، باید بسیار طرف توجه باشد. به ویژه دراوضاعی که جریانات ازصف آرایی های دشمنانه علیه تجدد، مظاهرتمدن ودموکراسی ستیزانه خبرمی دهند؛ و صفوف تمدن جویانه ودموکراسی خواهانه، باردشواری ها را بردوش حمل کنند، همۀ تجارب حاصل شده باید به خوبی شناخته شوند. هرچند درخلال برگهایی که پیشتردیده ایم، بار، بارکجروی ها واشتباهات را نشان داده وانگشت انتقاد نهاده ایم، ولی اگر عصارۀ نگرشی را که تا کنون برآن رویداد داشته ایم، بیاوریم، این موارد جلب نظر  نموده اند :

1-    کمبودهای ناشی ازپیشینۀ استبدادی، درروز" سوم عقرب" تبارزیافت. تداوم حکومت استبدادی از طرف خاندان سلطنتی افغانستان، دورنگه داشتن مردم ازآشنایی با دموکراسی ونهادهای مجری ومدافع آن؛ عوارضی را درروز" سوم عقرب " بازتولید نمود که به عنوان حامل فرهنگ استبدادی بود؛ و دموکراسی را آسیب می رسانید.

2-    ضغف ونارسایی مدیریت زیان خویش را آشکار نمود.

3-    نا آشنایی قدرت مندان، به ویژه سردارعبدالولی به فرهنگ تحمل آمیز، اقناعی وتوضیحی؛ خوی وعادت به نشان دادن زورکه توسل به سلاح سرکوب را بار آورد.

4-    نبود رهنمود هایی که معرف دموکراسی باشد، برفعالان قطعه های جدا افتاده در مظاهره حاکم بود. 

تعداد وسیعی از فعالان آن رویداد، درغم افشأ نظام ونمایش قدرت تازه ولادت خویش بوده اند.

دشمن خاندان سلطنتی، بی باور، بی اعتماد وبی اطمینان برآن چه سلطنت وعده نموده بود. بنابرآن وظیفه عملاً افشأ حکومت به عنوان آلۀ دست سلطنت تعیین شده بود. حتا آنانی که در ظاهر، گام های چنان دموکراسی را تحسین  می نمودند، خواستگاه عقیده یی ایشان درمغایرت با آن قرارداشت. زیرا، به ساختارهایی باورمندی همه جانبه یافته بودند، که نظام تک حزبی معرف آن بود. و هیأت سیاسی آن نظام ، هر گز دموکراسی رابرنمی تابید.

این بود که در کل نیات سیاسی غالب درآن روز را غایت  تفاهم و رفع نارسایی ها، یا به دیگر سخن به جادۀ درست آوردن دموکراسی، تشکیل نمی داد. بلکه کمبود های اجزأ شرکت کننده بود که همدیگر را به سوی بحران و رویدادی خونین تکمیل می نمود. 

5-     اصطکاک خونین سوم عقرب،     پادشاه را در بحران فروبرد، بحرانی که تا پایان دورۀ پادشاهی اش، او را همراهی کرد. شاهی که هنوز با وجود وعده های مندرج درقانون اساسی قدرت را خود وخانواده اش دردست داشتند، ازتعقیب وعده ها در حدودی که میسر بود، خاموشانه فاصله گرفت. درسی که اوازآن رویداد گرفت این بود که به سیاست بادا ، باد، گزاره نمود و سرنوشت " دموکراسی " را به دست عوامل نهفته ودرحال فعالیت داد. عدم توشیح قانون احزاب ازآن جمله است که در جای دیگر، پرداخته به آن بیاید.

6-    رویداد سوم عقرب، فاصله های تعداد زیاد علاقمندان مسائل سیاسی با حکومت رابیشتر نمود. آن چنان بود که بیشترین جوانان جلب همان نهاد هایی شدند که با حکومت ودربارسلطنتی سر  وبالتبع دموکراسی اش، سازش عملی نداشتند. زیرا سرکوب خونین مظاهرۀ سوم عقرب، توفیقی برای آن دموکراسی که سلطنت داده بود، بار نیاورد؛ بلکه، زمینه های مساعد گسترش فعالیت مخالفین را فراهم نمود. هنگامی که شعر: "سنگر ما جز کتاب ومعرفت چیزی نبود"، ورد زبان ها گردید، تجلی دل آزرده گی نسلی ازجوانان بود که حاضر نبودند برای چنان دموکراسی کاری کنند. بلکه کارشان بهره گیری ازدموکراسی برای افشأ حکومت ومقاصد حکومت برانداز بود

7-    پنهان نمودن چهره های مقصرومسؤول خونریزی به ابعاد آن بی اعتمادی بردموکراسی افزود. در حالی که با اعلام دموکراسی، بایسته بود، موازین دموکراسی رعایت می شد.

درسی که آن رویداد دراین زمینه برجای نهاده است، این هم است که نمی توان ادعای دموکراسی نمود، اما، افراد خاندانی را که دست های پرخون دارند، از بازخواست عدالت دور نگهداشت.

افزون برآن دروغ بیماری صدراعظم یوسف خان، خواستگاهی داشت که با دموکراسی سازگار نبود. توسل به وسیلۀ سرکوب ، خاطرخواهی سرکوبگران  وبی اعتنایی به رنج دیده گان  را ارج نهاد .

                 پایان

.........................................................................................................

سخنی در فرجام

 

درخلال قسمت هایی ازاین نبشته، برخی شواهد، روایات ، نظریات و اطلاعات از نظرگذشته اند. وقتی بر نهایت آن چه گرد آمده است می نگرم، نتیجه این است که یک بخش اطلاعات تازه یی را نشان مان می دهند. اما، درمیزان بانیازهایی که بررسی سوم عقرب محتاج آنها است، نباید بیش ازیک کارمقدماتی در نظرگرفته شود.

از هموطنانی که در زمینه همکاری نموده اند، ابراز امتنان دارم.

                                                                         ن.مهرین

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت هفتم

         

                آیا داکترمحمد یوسف به علت بیماری استعفأ داد؟

 

در این قسمت:

-          آیا داکتر محمد یوسف به علت بیماری استعفأ داد؟

-          چرا حقیقت را نگفتند؟

-          دو پیوست :

1- تردید یک ادعای جناب رشتیا

2- م.م.ص .فرهنگ و میوندوال

چهار روز پس از رویداد سوم عقرب، رادیو کابل، خبراستعفای دکتورمحمد یوسف را به دلیل بیماری  اعلام نمود. (ساعت 3 بعد از ظهر، 29 اکتبر1344).

 

 با توجه به این آگاهی که صدراعظم درروزهای پیش، با تندرستی مشغول موضوعات تعیین کابینه  و دریافت رأی اعتماد بود؛ و همکاران او نیزازوضع وخیم صحی اش وآنهم درسطحی که نتواند امور صدارت را انجام دهد، نه نوشته اند، دلیل، بیماری او را نمی توان پذیرفت.                                                                                                                                                                 

حتا اگرفرض را براین احتمال بگذاریم که نظر به تراکم کارها، مشغولیت ذهنی وفشارهای روحی   واپسین روزهای ماه میزان و چند روزی ازماه عقرب، به ویژه رویداد سوم عقرب، او دچار بیماری شده بود؛ بعید به نظر می رسد که بیماری او در نبشته های چند تن از همکاران اش بازتاب نمی یافت.

یگانه مورد متهم نمودن او به داشتن صحت خراب، چند روز پیش از سوم عقرب است که شوخی آمیز به نظرمی آید. درگزارش های میرمحمد صدیق فرهنگ، آمده است که :

" استاد خلیلی که سر حلقۀ مخالفان او ازدست راست بود، اظهار داشت که مجلس کارهای او را به دیدۀ تقدیرمی نگرد، اما چون صحت او خوب نیست، حاضراست او را ازاجرای این وظیفۀ سنگین معاف سازد. دکتور درجواب او گفت، که برعکس صحت او به کلی خوب است واز خلیلی تقاضا کرد تا ازمشوش ساختن اذهان خود داری کند." (1) 

 

واضح است که اوضاع درچارچوب مناسبات صدراعظم و کابینۀ پیشین، با برخی از نمایندگان مجلس، بحرانی بود. کسب گزارش نشست های یک تعداد ازوکلای شورا، (تا جایی که آشکارشده است گزارش ها ازطریق رشتیا نیز به اطلاع او می رسید) ( 2 ) دغدغۀ خاطر صدراعظم بود. افزون برآن در تعیین تعدادی ازاعضای کابینه نیزصدراعظم دردسرهایی داشت. اگر شخص صدراعظم مطابق مادۀ 98 قانون اساسی بایستی دست بالا می داشت، شاه تصمیم نهایی را می گرفت. (3) صدراعظم کسانی را نمی خواست که عضو کابینۀ او باشند، اما، شاه می خواست. کسانی را می خواست که در کابینه عضو باشند، شاه نمی خواست. شخصی را عضو کابینه ومعاون تعیین نمود ولی به زودی دید که عضویت او در کابینه،از طرف وکلا  وبقیۀ مردم، مشکلاتی  را بار می آورد. 

این ها با وجودی که همه مشغولیت ذهنی یوسف خان، پیش از 3 عقرب بود، مگراو را دربستر بیماری نبرد؛ وکارش را به توبه کردن ازپذیرش باردوم صدارت، تشکیل کابینه ورفتن به شورای ملی، نکشانید. ساعت  11 صبح پیش از ظهر 29 اکتبرهنگامی که صباح الدین کشککی تلفونی بازتاب کسب رأی اعتماد را به اطلاع صدراعظم  رسانیده بود، نیزمریض نبود، بلکه پس ازشنیدن سخنان کشککی زهرخندی نموده بود.

(4) 

 وقتی آگاهی ما می گوید که او مریض نبود ، ومریضی بهانه یی شد، ذهن را برای دریافت علت اصلی یا تأثیرسوم عقرب، و فرهنگ توسل به دروغ و عوامل آن مشغول نگه میدارد.

از شخص خود دکتورمحمد یوسف، درمورد مسألۀ استعفایش، چیزی نشنیده ونخوانده ایم. (شاید روزی خاطرات یوسف خان نیز نشر شود؟)

 حتا با گذشت چند دهه ازاستعفا، برای رشتیا یا نزدیکترین یارزمان صدارت خویش توضیح نداده، " هر وقت وعده به آینده می داد. " (5)  

به قول رشتیا محمد ظاهرخان، درسال 1363 درروم برای رشتیا گفته است، که " من استعفی داکتر محمد یوسف را مطالبه نکرده بودم. خودش معذرت خود را پیش کرد ." (6)   

چند تن از همکاران او سخنانی را آورده اند که حکایت واحد ندارند. به این لحاظ آنها نیز برای روشن شدن موضوع ، به نقد و تشخیص سره ازناسره نیاز دارند.

اما، درهرحال، وبا وجود آنکه عامل اصلی استعفای صدراعظم را که رویداد سوم عقرب است، دارالانشاهی شاه در 29 اکتبر 1344 نگفته است، وظواهر موضوع  را گزارش های متناقض در پردۀ ابهام نهاده اند؛ ولی تشبث در درون سیرحوادث آن روزها حاکی از بیماری سیاسی درحاکمیت و توسل آن به دروغ است.

 بعضی به درستی مدعی استند، که رویداد سوم عقرب موجب اصلی استعفای اوبود. سید شمس الدین مجروح و میرمحمد صدیق فرهنگ با روایت های محتلف به نتیجۀ واحد رسیده اند. اما درتشخیص خواستگاه و نیازهای مصلحتی آن کانون تصمیم گیرنده دچار اشتباه شده اند. درحالی که سید محمد قاسم رشتیا دست به تمهید دیگری برای استعفای او برده، تصمیم برای صدارت محمد هاشم میوندوال را مقدم برهمه می آورد.

این  نمونه ها را می آوریم  وبعد در پای نتیجه گیری می نشینیم :

 سید شمس الدین مجروح هنگام یادآوری ازعامل سوم عقرب، مدعی است که صدراعظم وکابینه  داوطلبانه استعفا دادند.

مجروح می نویسد:

"( روز سوم عقرب ) ما بعد ازختم مجلس که برآمدیم شهررا ناآرام وآشوب زده یافتیم و چون ازاین جریان اطلاع پیداکردیم، تصمیم به استعفا گرفتیم، وهمان شب دوکتورمحمد یوسف استعفای خود را به پادشاه تقدیم کرد و میوندوال به  تشکیل کابینه مامورگردید."(7) 

تصویرمجروح ازاستعفای کابینه، نشاندهندۀ نارضایتی ازاوضاع وگونه یی از واکنش است، علیه کسانی که شهر را نا آرام وآشوب زده نموده بودند. تصویری که توجیه وبرائت طلبی کابینه را می توان در آن به وضوح دریافت.

ابراز این طرزتلقی که درجای دیگری ازسخنان مجروح نیز دیده می شود، حاکی از نیت ابرازبی خبری کابینه ازرفتاری دارد که منجر به خونریزی شد. در نتیجه استعفای صدراعظم را متأثر از آن رویداد نگریسته  و واکنشی می بیند اعتراض آمیز، مستقل، بدون دخیل بودن لزومدید و تصمیم شاه  . 

تصویرچنان عامل برای استعفای صدراعظم  زمانی سزاوارتأمل  می شود که تصویرهای دیگررا، هم مانند با دلایل مجروح نمی بینیم.

 برای دیدار با آن، به روایت فرهنگ که اوهم ازهمکاران نزدیک یوسف خان بود، می نگریم :

فرهنگ تأثیرات سوم عقرب را برشاه وتصمیم تعویض صدراعظم می نگرد. اما در این برداشت خویش نه تنها مطمین نیست؛ بلکه گونه یی ازآشفتگی را تا آخر بحث خویش حمل می کند. وی می نویسد :

" فردای آن ( روز 4عقرب ) جنگ تبلیغاتی دوباره به شوری راه یافت، ومخالفان حکومت کابینۀ جدید را مسؤول حادثه قلمداد نموده، تعیین هیأت تحقیق را تقاضا کردند. به زودی معلوم شد که این شایعات درذهن شاه هم تأثیرنموده واو را گرفتار واهمه ساخته است. آیا وی به علت بی تجربگی دردموکراسی این حادثه را که در مرحلۀ تحول ازیک طرزاداره به طرزدیگرامر نامطلوب اما قابل پیش بینی بود، به واقع بیش ازحد هولناک دانسته، در صدد شد، تا اثرات آن را توسط یک عمل جراحی رفع کند، یا اینکه درنتیجۀ تلقینات اطرافیانش قبلا ًازدکتورمحمد یوسف دلسرد شده می خواست با بهانۀ مناسب به حکومت او پایان بخشد؟

جواب این سؤال برای نگارنده به شکل اطمینان بخش معلوم نشده است." (8 ) 

فرهنگ درجای دیگرچنین می نویسد: " . . . اشتباه بزرگ او ( دکتور یوسف ) ترک وظیفه بود در زیر فشارغیر قانونی چپ وراست ."(9) 

می بینیم که دراینجا استعفای صدراعظم را ناشی از تصمیم شاه می داند. ولی با آوردن جملات پرسش آمیز، نظر صریح در بارۀ عوامل استعفای دکتور محمدیوسف هم ندارد. با مطرح نمودن مجهولات ، حتا زحمت بررسی آن را به خود نداده است.

 آن چه را درآخرازبابت " فشار چپ وراست " شورا می آورد، چارچوب اشتباه آمیزمتفاوت می آفریند. به این معنی که در این چارچوب، یوسف خان را شخصی معرفی می کند که در اثر صحبت های وکلای " راست وچپ ِ" شورا، مستقلانه وظیفه را ترک گفت و استعفا داد !! در حالی که یوسف خان از معبرآن جنجال ها گذشت و رأی اعتماد را با اکثریت آرأ نصیب شد ( از جملۀ 216 وکیل حاضر ،  198 رأی گرفته بود ) (10) 

 اگر تاب چنان جنجال ها ویا مباحثات را نداشت، همان وقت پای عذر درمیان می آورد و دنبال دریافت رأی اعتماد نمی رفت. چنانچه با مشاهدۀ مخالفت وکلا درانتخاب چند وزیربه شمول رشتیا، از عضویت رشتیا درکابینه منصرف شد. موضوعی را که رشتیا، با ترک گفتن شخص خودش  عنوان نموده است .(11)  

 

                     

                                              ظاهر شاه و سرور ناشر

روشن نبودن موضوع برای فرهنگ ویا نخواستن واقعیت موضوع ازآن جهت هم سزاوار انتقاد است که شخصیتی بود از دارندگان اطلاعات نهفته درصندوقچۀ اسرار. ازجریانات و رویداد های زمان بسیارمی دانست؛ واگر مواردی برایش مبهم بودند، می توانست به بررسی وتحقیق بپردازد. دارندۀ امکان و زمینه های دسترسی به اطلاعات. با صدراعظم دوست بود و برادر نامزد چندروزۀ معاونیت صدارت ( رشتیا  ) وبا شخص شاه همان روزها دیدار داشت.

در راستای طرح این اعتراضات به آن مرحومی است که به دشواری می توان پذیرفت که صدراعظم از دیدارهای خویش با شاه، در شام 3 عقرب که نقطۀ پایان بر صدارت او بود، برای رشتیا وفرهنگ نگفته باشد. فرهنگ یک کلمه ازآن جریانات نمی گوید. فرض کنیم که یوسف خان از نزد شاه برگشت از استعفای خویش سخن نگفت واین شاه بود که " دوسه روز بعد از 3 عقرب " از استعفای یوسف خان و معرفی میوندوال برای فرهنگ اطلاع داد، (12) چرا فرهنگ سالها بعد، که یوسف خان وخود فرهنگ در خارج زندگی می نمودند، به ویژه هنگام تهیۀ کتاب افغانستان در 5 قرن اخیر دراین مورد با شاه ویوسف خان صحبتی نکرد. بهتربود که فرهنگ به عنوان مؤرخ، با دارنده گان اطلاع از آن موضوعات مراجعۀ کتبی ویا تلفونی می نمود. موثق است که فرهنگ شاه را درایتالیا دیده بود،( عکس کتاب رشتیا ) می توانست طی آن دیدار پرسش های خویش را مطرح کند، پاسخ او را به تاریخ بسپارد نه مجهولات خویش را. فرهنگ در مورد سخن شاه که محتمل است درمحضررشتیا مبنی برخواهش استعفا از طرف خود یوسف خان، نیز چیزی نمی آورد. شاید به دلیل اینکه شاه چنین سخنی نگفته است ورشتیا به دلیل شاه دوستی موضوع وادارسازی یوسف خان را به استعفا خود گفته است ؟

                                                                                       

                  میرمحمد صدیق فرهنگ. محمد ظاهر(شاه مخلوع). سید محمد قاسم رشتیا

                                                    روم، ایتالیا 1984

فرهنگ بازهم می نویسد :

" تصمیم او( دکتورمحمد یوسف) به استعفأ، پس ازبه دست آوردن رأی اعتماد که غالباً به شکل ناگهانی وبدون مشوره با همکاران کابینه اش صورت گرفت، ضربت بزرگی بر قانون اساسی  وارد کرد. زیرا علاوه بر آنکه جانشینان او علاقمندی واعتقاد او را به قانون مذکور نداشتند، این پیشامد( استعفأ) ادعای مخالفان مشروطیت را که علی الرغم قانون جدید، تمام صلاحیت ها بازهم با شاه است، تایید نمود." (13) 

چنانچه ملاحظه می شود، فرهنگ نخواسته ویا نتوانسته است، میان انگیزه های تصمیم شاه به عنوان صاحب صلاحیت وقدرت وتصمیم دکتوریوسف خان به عنوان شخص مطیع، مرزی را روشن نماید.

وقتی وارد حوزۀ تأثیر رویداد سوم عقرب، حالت روانی شاه و صلاحیت و نقش او در استعفا می شود، به درستی به واهمۀ شاه و انگیزۀ " عمل جراحی " ( دورکردن یوسف خان وانداختن الله وبلا بردوش او ) اشاره نموده و گامی برای دریافت وابراز حقایق نزدیکتر می شود، اما، بازهم ازابرازهمه جوانب آن فاصله می گیرد.

هرگاه سیراوضاع روزسوم عقرب تا شام آن روز را به درستی ترسیم می نمود، چنین نتیجه یی دستیاب وی نمی شد. بلکه  درعبارات بالا درجای دکتوریوسف از شاه نام می برد. مثلا ً اگر می نوشت که :

تصمیم شاه مبنی بر درخواست استعفا ازدکتورمحمد یوسف، ضربت بزرگی بر قانون اساسی بود. این سخن تا یک اندازه می توانست حق مطلب را ادا نماید. زیرا همان گونه که شاه، یوسف خان را صدراعظم تعیین نموده بود، با همان قدرت ونفوذ بود که او را وادار به استعفا نمود. واین مورد میزان نفوذ شاه براموررا که جان وروح سخن قانون اساسی، و" دهۀ دموکراسی" درآن است، به نمایش می نهاد.

در مورد صلاحیت شاه لزومی ندارد که آنرا " مخالفین مشروطیت " بگویند. واقعیت ها بسیار به وضاحت نشان داده بودند که شاه پس ازاستعفای سردارمحمد داؤود خان، شریک قدرت نداشت. در عمل حاکمیت سلطنت ازحکومت وتشبث جدی امور دور نشده بود. ودرعمل نیز دیده شد که تصمیم شاه " قانون " است .

عدم وفاداری جانشینان یوسف خان به قانون و وفاداری وی به آن نیز پذیرفتنی نیست. درچارچوب نفوذ وصلاحیت شاه می تواند تبیین بیابد. واگرمحمد یوسف به قانون وفاداری وپایبندی می داشت، در برابر شاه می ایستاد ومی گفت که پس ازسلب اعتماد از طرف شورا، استعفا خواهم داد. زیرا از طرف آنها رأی اعتماد گرفته ام.

فرهنگ در بارۀ دکتورمحمدیوسف بسیارذهنی برخورد نموده است. ازاوتوقع مقاومت دارد. ولی به خوبی می دانیم که دکتوریوسف، نه مانند دکترمحمد مصدق، آن صدراعظم نامدار و مبارز ایران بود، ونه امکانات او را داشت. نه چنان  پیشینۀ مبارزاتی داشت ونه هم تشکیلاتی. دکتور یوسف دردل مبارزات مشروطه خواهانه و دفاع ازقانونیت پرورش نه یافته بود. سایۀ نفوذ خانوادۀ سلطنتی وشاه همواره او را مانند بقیه تعقیب می نمود. بنابرآن جای تعجب نبود که اگرازمجلس رأی اعتماد گرفت، اما رأی اعلیحضرت و لزومدید گروه کاری خاندان سلطنتی آن رأی رابرنتابید، زیرا ضمانت قدرت شاه وخانوادۀ سلطنتی، مستلزم آن بود که وانمود کنند، این شخص ( محمد یوسف) دربرپایی رویداد سوم عقرب تقصیرداشت، پس او با دوسیۀ سوم عقرب کنارگذاشته شد. لزومدید دومی آن بود که صدراعظمی تعیین شود تا پیام شاه را به محصلان دل آرزده برساند وتعقیب عاملان را دردستورکار قرار بدهد، اما نتواند دراین مورد کاری را پیش ببرد.

آنچه را در صفحات پیشتر زیرعنوان پیش زمینه ها نوشتیم، بیشتر به منظور دریافت، عوارض بعدی ، عدم رعایت موازین دموکراتیک، ونبودآشنایی با فرهنگ آن بود. گونۀ استعفا یا درخواست وامربه استعفا، ازدل چنان کمبودها تغذیه نموده بود.

فرهنگ ضمن شکایت و انتقاد ازدکتورمحمدیوسف می نویسد که : استعفای او" بدون مشوره با همکاران کابینه اش " صورت گرفت. چنین ادعایی آن وقت پذیرفته می شود که فرهنگ، سند موثقی ارائه می نمود که یوسف خان به رضا ورغبت خویش استعفا داده است.

او وقت وفرصت مشورۀ پذیرش وعدم پذیرش مطالبۀ شاه را هم نداشت. زیرا شاه پیشتر تصمیم دور کردن آو را گرفته بود .

فرهنگ اگر این واقعیت را درنظرمی گرفت که دکتوریوسف هنگام مراجعه نزد شاه، درنظرداشت که خبر خوش دریافت رأی اعتماد و خبر تلخ رویداد خونین را با او صحبت نماید، ولی طی چند ساعت فاصلۀ زمانی میان دریافت رأی اعتماد و رفتن نزد شاه، گردانندگان چرخ حکومتی که به خانوادۀ سلطنتی تعلق داشتند، مجلس خویش را با نتایج وتصامیم آن به پایان برده بودند. که یکی ار تصامیم در خواست استعفای او بود، دراین صورت به دریافت حقایق وبیان آن در پیوند با قدرت سلطنت و توان یوسف خان به نتایج واقعبینانه می رسید.

پس بهتربود که دکتورمحمد یوسف این شکایت را ازهمکاران ویاران خود می نمود. به ویژه از فرهنگ که در مجلس نشسته بود، ودر تهیۀ قانون اساسی از آغاز تا پایان کار سهیم بود و می دانست که رفتار های غیر قانونی را به باد انتقاد بگیرد.

یوسف خان باید از فرهنگ انتقاد می نمود که چرا در داخل شورا چنان استعفا را سرزنش نه نمود و به عنوان مدعی بیشتردفاع ازقانون اساسی حتا هنگام انتشار جراید آزاد  نبشته یی دراین باره نشر نکرد. شاید به جای سرزنش دیگران ( بیشتر منظوروی محمد هاشم میوندوال است) که می گوید به قانون اساسی علاقمندی نداشتند، موقف اشتباه آمیز فرهنگ زمینۀ  سرزنش داشته باشد. عدم اعتراض به موقع و نشان ندادن قانون شکن، از طرف خود فرهنگ، عدم استعفای وی به رسم اعتراض ازمجلس وعدم مبارزه در زمینۀ دفاع از قانونی که یک تن از معمارانش بود، مواردی اند که انتقادات را متوجه او می نمایند.

فرهنگ می دانست که شخص تصمیم گیرنده شاه بود نه یوسف خان. قانون اساسی هم از شاه بود نه از یوسف خان!

فرهنگ  برای آشنایی با مشوره خواهی های نرمک، نرمکی که شاه با آن ویژه گی تصامیم خویش را در محضر مشوره می نهاد، نیز اطلاعی در دست می دهد. آنجا که می نویسد : دو سه روزبعد ازسوم عقرب، شاه مرا خواست ونظرم را دربارۀ آن رویداد جویا شد. ودرهمان موقع ازاستعفای دکتور یوسف  و انتخاب میوندوال آگاهی یافتم، حاکی از قدرت تصمیم گیرندۀ شاه است .فرهنگ حتا از این تشبث و میزان مداخلۀ شاه نیز اطلاع می دهد که به وی گفته بود، برای میوندوال رأی اعتماد بدهد.

یکی از برداشت های تعجب برانگیزفرهنگ درزمینۀ لزوم دید استعفای صدراعظم، تذکرعامل " شوق " شاه برای آوردن شخص جدید درصحنه است . گویا شاه گذاشت که دکتور یوسف  رأی اعتماد بگیرد، بعد شوق صدراعظم دیگری درسرش زد، وآن شوق " دخیل در تصمیم شاه "  (14) 

شد. شوق تعیین محمد هاشم میوندوال .

بهتربود که فرهنگ می نوشت که شاه پس از رسیدن به این نتیجه که  دکتورمحمد یوسف باید مستعفی شود، وظیفه داشت که شخص دیگری رابرای پست صدارت معرفی کند. آن تصمیم را نیز گرفت.

 دراین تصمیم عامل شوق را دخیل نمی بینیم. خواستگاه سیاسی آنرا برای  سلطنت مبنی بر دورنمودن یوسف خان می بینیم . پیشتر ازآن شاه دست تایید بر سریوسف خان نهاده بود. افزون براینکه او را بار دیگرصدراعظم تعیین نمود ومامورتشکیل کابینه کرد، این جملات ستایش آمیز را نیز شاه  دوهفته پیش از اینکه  استعفای محمدیوسف را قبول کند، در بارۀ او گفته بود:

"  ما مشاهده می کنیم که دولت به خدمات بیشتر و بزرگ شما احتیاج دارد. ما با اعتماد کامل جلالتمآب شما را به حیث صدراعظم افغانستان مؤظف می سازیم. (15) 

سید قاسم رشتیا، استعفای یوسف خان را متأثر ازلزوم دید مقامات امریکایی به منظورنشاندن محمدهاشم میوندوال به چوکی صدارت رسم می کند . طرحی که رشتیا ریخته است:

سفیر امریکا روز 23 میزان دریک دعوت دپلوماتیک، از رشتیا پیرامون جریانات روز، ترکیب حکومت آینده وموقعیت خود رشتیا سوال نموده است. و در آخرهم آرزوی خویش را برای " باریابی به حضور اعلیحضرت " مطرح کرده.

رشتیا فورا ًخواننده را به دهلیز لزوم دیدهای خویش رهنمایی نموده، می افزاید که من درک کردم که موضوع فوریت داشته به اوضاع فعلی مربوط می باشد.

در ادامه می نویسد:

. 26 میزان (18 اکتبر)سفیر امریکا، دیدارخصوصی با شاه می کند که 20 دقیقه را دربرگرفته است. بعد ازدیدارشاه به وزیردربارعلی احمد خان می گوید که به میوندوال خبربدهد که نزد او بیاید. میوندوال درخانه است. در دعوت همان روزکه از طرف شهزاده احمدشاه در هوتل کابل برپا شده بود، به علت مریضی شرکت ننموده است. میوندوال به ارگ فراخوانده می شود وبا شاه ملاقات می کند.

نتیجۀ رشتیا این است که میوند وال به بهانۀ بیماری درخانه نشسته بود. یعنی منتظر بوده است که سفیر امریکا با پادشاه ملاقات کند، بعد او را بخواهد.

رشتیا این موضوع را نیز می افزاید که :" در ظرف 24 ساعت( تا 27 میزان 19 اکتبر ) خبرخواسته شدن میوندوال در تمام شهر پخش گردید وهر کس روی آن تبصره می کرد. . ." (16)

آن چه ازنظر نگارنده سخنان رشتیا را تردید می کند، این است :

سفیرامریکا با بهره مندی ازآن همه امکانات تشبث آمیز، نمی توانست در بی اطلاعی به سر ببرد واز تعیین مجدد دکتور محمد یوسف خان ( 22 میزان ) آگاه نباشد؟ 22 میزان شاه محمد یوسف را به تشکیل کابینه مؤظف نموده بود.

1-                                     اگرصدراعظم کشوررا سفیر امریکا تعیین می نمود، چرا مدتی پیش که زمان صدارت یوسف خان به پایان نزدیک می شد، موضو ع را با شاه درمیان نه نهاد؟ درحالی که سفیر امریکا آن هم به حیث سفیر کبیر، مانند چند تن دیگر، سال چندین بار شاه را ملاقات می نمود.

2-                                     پرسش دیگر این است که چرا سفیرامریکا وقتی رابرای باریابی تعیین نموده بود که میوندوال درخانه منتظر بماند. به " بهانۀ مریضی"، آیا وقت کم بود؟

3-                                     وقتی محمد ظاهرخان پیشنهاد سفیر امریکا را مطابق سناریوی رشتیا پذیرفت، که باید میوندوال صدراعظم شود، پس چرا آن همه آمادگی های قانونی ورسمی برای رفتن صدراعظم سرپرست ( دکتور محمد یوسف ) به شورا دیده شد؟

4-                                      آیا شاه پس از دیداربا سفیر امریکا، دوکتور محمد یوسف را آگاهانه، سرگردان نموده وبه استهزا کشیده است ؟

رشتیا با وجود طرح چنان سناریو، دچار تناقض گویی وعملکرد های دیگرهم است که مرورآنها، استعفای یوسف خان به استشارۀ سفیر امریکا را نمی پذیرد. البته منظوررشتیا از آغازروشن نمودن جریان استعفا نیست، بلکه منظور او پیش از همه فرستادن تهمت و تشهیر میوندوال است.

پاره یی  از تناقضات او را که به محکومیت اش می انجامد ببینیم :

مدعی است که از 23 میزان به بعد، طرح امریکایی و صدراعظم شدن میوندوال را درک کرده است !!

                                                                                                       

                 

 

اما رشتیا درعمل چه کرده است.

-                                         با وجود آن " درک "خویش ، درآغاز پذیرفته است که وزیر مالیه ومعاون صدراعظم در کابینۀ یوسف خان باشد. جای پرسش این است که با تمام آگاهی ودرک این موضوع که میوندوال صدراعظم می شود، وتا تاریخ  27 میزان به گفتۀ خود رشتیا تمام مردم هم از موضوع خبر شده بودند؟!، چرا وظایف صدراعظم مؤظف به تشکیل کابینه؛ ونیازمند دریافت رأی اعتماد، تعطیل نشد؟ چرا صدراعظم وکابینه موضوع را با شاه درمیان نگذاشتند؟

-                                         رشتیا تا 30 میزان پیرامون همه اموربا یوسف خان مشوره میکند وگزارش اطلاعات خود را می دهد. یوسف خان 30 میزان به شورا می رود، رأی اعتماد شخص خود را می گیرد. (17) اگر انتخاب میوندوال به درخواست سفیر امریکا، پذیرفته شده بود؛ و سناریو درست بود، چرا رشتیا به عنوان یکی ازمشاورین مهم، درسرگردانی و استهزای رفیق خویش ( یوسف خان) همکاری نمود؟ طبق سناریوی مجعول، اعضای کابینۀ دوم یوسف خان را هم او وفرهنگ نوشتند. درحالی که می دانست، تحمل او در کابینه معذور است،

می گوید :

" (داکتر محمد یوسف) با احساسات زیاد مرا درآغوش گرفته گفت، دماغ من از جریانات امروز خسته شده، تولیست کابینه را همان طوری که خودت مناسب می دانی به فکر خود ترتیب نموده تا فردا که روزجمعه است، برایم بیاورتا باهم یکجا روی آن غور نمائیم . . . من وفرهنگ با درنظر گرفتن کرسی هایی که باید نفرآن تبدیل شود، اشخاص مناسب را برای هر پست درنظرگرفته به اتفاق همدیگر لیستی را ترتیب دادیم  . . . برای وزارت پلان خود فرهنگ  . . . ( آن لیست ) فردا که روزجمعه بود، از نظر شاه گزارش یافته بود، نام فرهنگ ازوزارت پلان به وزارت معادن وصنایع  . . .  وازهمه مهمتراین که نام میوندوال عوض نام پوهندوی حمیدالله به وزارت مطبوعات داخل گردیده بود. . . . فرهنگ ازشرط خود ( نبودن میوندوال درکابینه )صرف نظر نکرد . . .  " (18)

 

در اینجا تناقضات فرهنگ و رشتیا را نیز می بینیم :

رشتیا : فرهنگ  نظربه موافقت خودش وزارت پلان را پذیرفت.( ص 283 خاطرات )اما، شاه نام او را به وزارت صنایع ومعادن نوشته بود. فرهنگ نظر به موجودیت میوندوال درکابینه از پذیرش آن منصرف شد.

فرهنگ : " صدراعظم مؤظف به مؤلف این کتاب (فرهنگ، مؤلف کتاب افغانستان در5 قرن اخیر) پیشنهاد کرد تا وظیفۀ وزارت معادن وصنایع را به عهده بگیرد، اما من به دلیل علاقمندی به کار درقوۀ مقننه معذرت خواستم (19)

وقتی همۀ این ادعا ها، شرح تلاشها وتناقضات را می نگریم، داستان دستورسفارت امریکا مبنی بر تعیین میوندوال پذیرفته نمی شود. بلکه نشاندهندۀ آن است که رشتیا کوشش نموده است که محمد هاشم میوند وال را وابسته به امریکا تصویر کند. وبا این کار خویش از دنبال نمودن صادقانۀ موضوع 3 عقرب، تردید ادعای بیماری صدراعظم، دریافت عامل اصلی استعفای یوسف خان ونیازها وخاطرخواهی خانواده گی مقام سلطنت طفره می رود.

به دیگر سخن، با سناریوی مجعول خویش، از آغاز دست جور،  درگردن آویخته است. چارچوبی برای مسالۀ وضع کرده که بسیار جعل آمیز است.

 

چرا حقیقت را نگفتند؟

دیدیم که صدراعظم یوسف خان، نه تنها بیمارنبود که استعفأ بدهد، بلکه دیری نگذشت که با بهره مندی از تندرستی، عهده دارسفارت افغانستان درجمهوری فدرال آلمان شد.

 اما، جالب است، اشخاصی رامی شناسیم که درهمان دهۀ چهل خورشیدی، با تن بیمار، جسمی ویا روحی، صدراعظم بوده اند. محمد هاشم میوندوال سالها از درد جهازهضمی رنج می برد. ونور احمد خان اعتمادی دچار تکلیف عقلی وعصبی بود. به همین علت مدتی برای تداوی به فرانسه رفته بود.  

  دلیل این که چرا بیماری صدراعظم!! جعل گردید؛ و حقیقت  برای مردم توضیح  نشد، باید در بی اعتنایی به ارزش هایی جست وجو نمود که با روح رعایت صداقت بیگانه اند. چنان بی اعتنایی ویژه گی همه نظام هایی است که فاقد ساختارهای دموکراتیک اند. ساختار هایی که تشبثات آزادانه، واقعیت یابی و پرورش مردم با حقیقت شنوی را تحمل نمی کنند، با چنان فرهنگ اخته شده اند. تصمیم شاه وخاموشی محمد یوسف و همه یاران آنها در برابر چنان " دلیل " حامل چنان بار فرهنگ سیاسی بود.

آن فرهنگ در حیات برطرفی صدراعظم ها ، حتا درحریم نزدیکان و گرداننده گان چرخ های کلیت حاکمیت  نیزره برده است. واضح شده است که صدراعظم سردار محمد هاشم خان، به رضا ورغبت خویش تن به استعفا نمی داد.

او را نیم شب ازخواب بیدار نمودند که ورقۀ استعفای خویش را امضا کند. و " شام روز9 ماه می 1946 رادیوکابل خبراستعفای محمدهاشم خان را از وظیفه صدارت عظمی بدلیل خرابی صحت با خبر تعیین برادرش شاه محمود خان وزیر حربیه بجای اواعلان کرد  . . . "(20)

شخص صدراعظم سپه سالارسردارشاه محمود خان نیز دربرابرجناح تازه ظهور وقت، سردارمحمد داؤود وسردار محمد نعیم خان، به سهولت ازآن مقام کنار نرفت. شخص او استعفای نا نوشته اش را از ورای امواج رادیوبه دلیل مشکل صحی شنید. بعد دستمال برگرفت، اشک های چشمان خویش را خشک کرد و گفت عزیران می بینید که من صحت دارم. با آن هم مهرسکوت بر لب زد و اعلان " مریضی " خویش را پذیرفت!

 واگرسردارمحمد داؤود خان درشروع دهۀ چهل خورشیدی، با آن دلیل تراشی مجعول، رخصت نشد؛ به این سبب بود که پنداشته بود، چندی بعد باز می گردد.

 

این گونه دروغ ها، گاهی برای اشخاصی که به آسانی سر تسلیم فرو نبرند، گران تمام می شود، دقیقاً آنچه را که عبدالملک خان عبدالرحیم زی آزمود. دیدیم که اختلاف او با سردارمحمد نعیم خان، سبب شد که مغضوب قرار بگیرد و بگویند که کودتا می کرد ؟!

بنابرآن پیشینه گی فرهنگ حکومتداری که امروزه نا شفاف یاد می شود، است که  کانون های قدرت سیاسی، همواره چنان حقایق را پنهان می کنند، و درعوض آن د لیل دیگری می آورند . در جای دیگری نوشته بودم که همین پنهان نمودن حقایق در تاریخ است که اگر اندکی را هم  زیر عنوان دروغ در تاریخ افغانستان ،بنویسیم، محتوی کتاب قطوری می شود.

ولی جان سخن دراینجا است که همه حقیقت را می دانند. عامل استعفای دکتور یوسف نیزاز چشم مردم پنهان نبود. تفاوت نگفتن حقیقت وپنهان نمودن عامل اصلی دراستعفای سردارهاشم خان وسردارشاه محمود خان با یوسف خان دراین است که پیش ازاستعفای اخیری، تأثیرات رویداد سوم عقرب عامل  اصلی را وضاحت داده بود.

محمد یوسف خان قربانی مصلحت سیاسی شد. اگر تعدادی درروزسوم عقرب، با سلاح گرم قربانی شدند وتعدادی مجروح؛ وخانواده ها ودوستان ومردمان با احساس به ماتم نشستند؛ جایگاه اجتماعی ، خاموشی و تداوم پیوند با سلطنت ازطرف دکتور یوسف خان این مزیت رابرای او با خود داشت که آن قربانی سیاسی، فقط مقام صدارت را ازدست داد و بی غم شد!!

اما فراموش نشده است که معماران، با آن رفتار ناشفاف، درتهداب " دهۀ دموکراسی" سنگ دروغ دیگری نیز نهادند که با کج نهاده های دیگر، بنا اش تا ثریای عمر"  قانون اساسی " کج رفت تا که فرو افتاد.

 

                                                       ادامه دارد

.......................................................................................................................  

 

                توضیحات ورویکردها

1-      میرمحمد صدیق فرهنگ. افغانستان در 5 قرن اخیر. ص 502

2-      مراجعه شود به  خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا. زیرعنوان افتتاح شوری .ص 271

3-      تعیین خان محمد خان وزیردفاع  همیشه از طرف شاه برای صدراعظم ها یادآوری می شد. همچنان وزیر دربار. ودر چند مورد دیگر نیز شاه در کابینۀ دوم  یوسف خان دست به  تغییراتی زده بود. ( مراجعه شود به عنوان چلنج صدراعظم در خاطرات رشتیا )

4-      صباح الدین کشککی . دهۀ قانون اساسی  . . . ص  49 

5-      خاطرات رشتیا ص 288

6-      خاطرات رشتیا ص 288

7-      مجروح. سید شمس الدین. سرگذشت ص 148. شایان یادآوری است که رشتیا نوشته است که: سردارعبدالولی در سال 1972 در جاپان ( رشتیا درآن وقت سفیر افغانستان در جاپان بود) قصه کرده بود که امرآمادگی قطعۀ عسکری را خان محمد خان وزیر دفاع از داخل شوری زمانی که جلسۀ رأی اعتنماد جریان داشت، برایش داد.( ص 284 خاطرات رشتیا )

8-      م.م .ص فرهنگ اثر یادشده  ص 505

9-      فرهنگ. ص 506

10-  کشککی می نویسد که از جملۀ 216 وکیل حاضر 198 نفر به حکومت محمد یوسف رأی اعتماد دادند(ص 48 دهۀ قانون اساسی) رشتیا  185نفر از214 حاضر (رشتیا ، خاطرات ص  279 .فرهنگ می گوید که : اکثریت بزرگ که تعداد آن به صورت دقیق معلوم نشد به کابینه رأی اعتماد داد. وقتی که نوبت به اظهار رأی مخالف رسید، تنها 16 یا 17 تن دست بالا کرده وعدۀ اندک هم مستنکف شدند. به طور تخمینی می توان گفت که بیش از سه ربع به حکومت رأی اعتماد دادند( ص 504 افغانستان در 5 قرن اخیر)

11-  مراجعه شود به خاطرات رشتیا زیر عنوان چلنج . . . ص 277/278

12-  فرهنگ، موضوع دیدار با شاه پیش از اعلان استعفا ص505

13-  فرهنگ ص 506

14-  فرهنگ ص 505

15-  کشککی ص 49

16-  خاطرات ص 275/276

17-  رشتیا   ص 277 / 279  

18-  رشتیا  ص  283

19-  503 فرهنگ

20-  فرهنگ ص 446 به نقل از میرعبدالعزیز رئیس خصوصی محمد ظاهر شاه

 

پیوست ها

      1

تردید یک ادعای جناب رشتیا

دفاع از قانون اساسی و دموکراسی ؟!

 

 

هنوز خاطرات سیاسی مرحوم سید قاسم رشتیا انتشار نیافته بود که پیرامون برخی موضوعات تاریخ مکاتبه داشتیم. پس از مطالعۀ خاطرات سیاسی، مواردی را که سزاوار طلب توضیح بود، نشانی نمودم. متأسفانه هنوز بحث ها از چند موضوع تاریخی ومنجمله موضوع توقیف  کتاب افغانستان درمسیر تاریخ، فراترنرفته بود که خبرمرگ ایشان را شنیدم. قسمت هایی از موضوعات مربوط به افغانستان درمسیرتاریخ چندی بعد انتشار یافت، اما بقیه موارد که مستلزم طلب توضیح وپاسخ بود، انتشار نیافت. درهمان وقت علاقه گرفتم که نظریات داکترمحمد یوسف خان را پیرامون کتاب خاطرات سیاسی( بخش های مربوط به دورۀ انتقالی و رویداد سوم عقرب واستعفای او) بدانم. همچنان جریانات و رویدادهایی را پیگیری نمایم که فرهنگ ورشتیا درگونه های متفاوت دردوتألیف خویش، انعکاس داده اند. اما، وفات داکتر یوسف خان نه تنها آن زمینه را از میان برداشت، بلکه درسی را برجای نهاد که به هموطنان دارندۀ اطلاعات وخاطرات پیشنهاد نماییم که گفتنی های خویش را به موقع انتشار دهند.

چند نمونۀ فشرده ازیادداشت های آن هنگام را که در پیوند با موضوع سوم عقرب یافتم، در پایان انتشار می دهم . با این یادآوری که تردید برخی موارد آنها چشم پوشی از مواردی نیست که در بازشناسی تاریخ دهۀ چهل خورشیدی طرف توجه می باشند.

 

 

جناب رشتیا در پایان قسمت اول خاطرات سیاسی خویش مدعی است ( در یادداشت های آن هنگام نوشته بودم که : جناب رشتیا شما که مدعی شده اید  . . .)  که :

قانون اساسی ونظام دموکراسی مربوط به آن ازهمان روزاول رویکارشدن محمدهاشم میوندوال مورد تخطی قرار گرفت. . .

داکتر محمد یوسف به زودی به سفارت افغانستان در بن، و سید شمس الدین مجروح به سفارت قاهره مقرر واعزام شدند. از این رو افتخار مدافعه از قانون اساسی  که بی باکانه مورد تاخت وتاز ناحق عده ای از اشخاص صاحب غرض قرار گرفته بود، به من تعلق گرفت. . .  این وظیفۀ مقدس را در طول قریب پنج سال یعنی تمام دورۀ صدارت میوندوال  ونیمۀ اول حکومت اعتمادی تا زمانی که به حیث سفیر کبیر به جاپان اعزام گردیدم،  . . .  چه از راه قلم وچه از طریق متوجه ساختن مقامات مسؤل دولت، با کمال بردباری وثبات یک وتنها پیش بردم و دراین راه رنج های فراوان را متحمل  گردیدم ."( خاطرات سیاسی  رشتیا ص287)

بربنیاد چشم پوشی ازنفوذ و نقش پادشاه محمد ظاهر خان، بربنیاد اختلافات گروهی، روحی سیاسی با میوندوال؛ و درک وفهم سؤ تفاهم دیده ازدموکراسی و دفاع از قانون، باید چنین نتیجه یی اظهار شود.

وقتی رفتن میوندوال نزد محصلین و تعیین هیأت تحقیق رویداد سوم عقرب، به نکوهش گرفته شود، وقتی جسارت پرسش ازشاه درمیان نیاید که چرا صدراعظم رأی اعتماد گرفته از شورا، مستعفی می شود، وقتی ازشاه پرسش نمی شود که چرا قانون احزاب را که شورا تصویب نموده بود، توشیح نکرد و فیصلۀ مهمی را به سخریه گرفت، هنگامی که حضور " من" وگروه " ما " در حکومت مظهردفاع از قانون ودموکراسی تلقی شود، وهیچ سند ومدرکی هم از قانون شکنی وقانون شکنان ارایه نشود، ادعا ها را چگونه می توان پذیرا شد؟

هنگامی که تمام منظور شرح اجرآاتی باشد که طی نمودن پله های قدرت طلبی و داشتن امتیاز را دربربگیرد و ازحال زارمردم یک جامعه، از رشوت ستانی ها، از واسطه بازی ها، از محرومیت های مختلف اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی خبری نباشد، دفاع از قانون ودموکراسی؟! تعریف مهجور واذیت دیده یی را معرفی می کند.

 

دفاع از قانون اساسی و دموکراسی مربوط، آن وقت پذیرفته می شد که شاه و بقیه مدافعین قانون اساسی به سوگند ها وادعا های خویش وفا می نمودند  وبه کودتای 26 سرطان نیز سر تسلیم فرو نمی بردند. . . 

 

پیوست

   2

 

فرهنگ و میوندوال

مشهوراست که مناسبات رشتیا وفرهنگ با میوندوال دوستانه وحسنه نبود. این هم گفتنی است که آن چنان مناسبات ،تنها درمحدودۀ آن چند تن محدود نمی شد. درساختارهای همه حکومت ها؛  وبه ویژه، ساختارهای غیردموکراتیک، افراد مختلف با مکنونات مختلف وظیفه یی را که کانون قدرت مطالبه می نماید، به سرمی رسانند. اما، میان آنها در همه موارد توافقاتی موجود نیست. اگر اختلافات در سطح روحی رسید ، پذیرش وتحمل طرفین با دشواری بیشترمواجه می شود.

 

 در افغانستان، روابطی شناخته می شوند که با ضوابط ویژه ایجاد شده اند. آشنایی ها وتوافقات روحی، دوستی های پیشینه ایام تحصیلی وشخصی، ویا ضوابط قومی ومنطقه یی آنها را شکل داده وشکل گروه های خودی را گرفته است. این گروه ها درحالیکه به سلطنت ویا جناحی ازآن وابسته بودند، با هم اختلافات وجنجال های آشکار ویا پنهان داشتند. سرداران ( محمد داؤود ومحمد نعیم ) افراد خود را داشتند وشاه به نوبۀ خود ازآن چنان افراد وحلقه های روابط آنها بهره می گرفت. 

دهۀ چهل خورشیدی وپس ازاعلام قانون اساسی، به تبارزآن گروهبندی ها موقع داد.

 این موضوع را دراینجا دنبال نمی کنیم، بلکه به اندک توضیح دربارۀ بنیاد های گروهی جناح ها وتأثیر آن برروابط ایشان با میوندال لازم است که گفته شود.

میوندوال مربوط گروهی نبود که ازرشتیا، فرهنگ ومحمد یوسف وچند تن دیگر تشکیل شده بود. میوندوال که درزیرحمایت سردارنعیم خان پله های وظایف مطبوعاتی، اداری ودپلوماتیک را طی نموده بود، اما، هنگام خانه نشینی های آن دو سردار، وفادار به شاه بود ومورد علاقۀ او.

 

     محمد هاشم میوندوال . سردار محمد داؤود

ازهمان جاست که گفته شده است، شاه، میوندوال را وزیرکابینه تعیین نموده بود. درحالیکه دکتوریوسف وگروه یارانش  قلبا ً او را را نمی خواستند. فرهنگ که به قول برادرش رشتیا حاضر شده بودعضویت کابینه را بپذیرد، وقتی آگاه شد که میوندوال نیزدرکابینه، سمت وزارت (مطبوعات) یافته است، پای بیرون کشید.  وحتا بعدتر، درجلسۀ رأی اعتماد برای میوندوال رأی منفی داد. تبارز اختلاف روحی وشخصی ونه جدی سیاسی را زمانی ملتفت می شویم که فرهنگ  پیرامون خط مشی حکومت میوندوال انگشت جدی نگذاشته است. فرهنگ پیرامون خط مشی میوندوال می نویسد که : " خط مشی حکومت ( میوندوال) از پارۀ جهات با خط مشی حکومت قبلی شباهت داشت، اما با تکیۀ بیشتر برسرمایه گذاری خصوص، پروژه های زود رس و وعده های فیاضانه دربخش خدمات اجتماعی مثل معارف وحفظ الصحه و امثال آن." (فرهنگ . افغانستان در پنج قرن اخیر  ص 507)

حساسیت های شخصی – روحی او را زمانی بهتر متوجه می شویم که، فرهنگ پیش از شنیدن خط مشی حکومت میوندوال تصمیم گرفته بود که با او همکاری نکند وبه او رأی اعتماد نیز ندهد . دیدار فرهنگ با شاه، در خواست شاه از فرهنگ که با میوندوال صدراعظم آینده همکاری کن، عکس العمل منفی  فرهنگ حاکی از چنان جور نیامدن ها است.

میوندوال با آن که عضو گروه تهیه کنندگان قانون اساسی نبود، اما مانند تعداد دیگری، مدتی در مدارهمکاری با شاه ماند، وبا فراز وفرودها، فعل وانفعالات سیاسیی که پسانتر دید.

معیارومحک سنجش فرهنگ غالبا" این است که اشخاص سهیم درتهیۀ قانون اساسی، را مدافع قانون و پایبند آن می داند ودیگران به ویژه میوندال را فاقد علاقمندی به قانون. اما، اگر موارد مشخص طرح ها، انتقادات و پیشنهادات وی را درنظر بگیریم و معیاردموکراسی باشد، میوندوال و فرهنگ با داشتن پیشینه های مختلف، دورنماهای متفاوتی را ترسیم نمودند. فرهنگ برخلاف زمانی که عضویت حزب وطن را داشت، مبارزۀ دموکراسی خواهانه از خویش نشان نداد. بی قانونی ها را به نکوهش نگرفت. بیشتردرموضع برادرش رشتیا است. یک مثال آن نکوهش هیأت تحقیق رویداد سوم عقرب است. ولی میوندوال با پذیرش هیأت تحقیق عاملان رویداد سوم عقرب، کارغیر قانونی نکرد، کارخلاف قانون آنجا ظاهر شد که درباردوسیۀ مربوطه را حفظ کرد. میوندوال پس از استعفا، منتظردریافت کرسی آماده برای چنان افراد یا دریافت سفارت نه نشست. به مبارزۀ دست یازید که فرجامش جدایی ازسلطنت، ازسرداران وروی آورد به مبارزۀ پارلمانی، نشریاتی وحزبی  وفراهم نمودن زمینه های بد بینی سرداران وسلطنت بود.

میوندوال دربازشناسی وافشأ نفوذ و صلاحیت های نادرست خانوادۀ سلطنتی سهم دارد که به دلیل دورنشدن ازموضوع از آوردن آنها منصرف می شویم. درهمان حدودی به تذکر برخی موارد بسنده نمودیم که فرهنگ به دلیل عدم رفاقت با میوندوال و اختلافات سلیقه یی و روحی بار، بارهنگام صحبت ازاستعفای محمد یوسف، پای میوندوال را چنان درمیان آورده که به مغشوش نمودن مسألۀ استعفا می انجامد. 

فرهنگ، دریافت میزان نفوذ شاه برادارۀ اموررا در دستور کارتحقیق ونگارش آن زمانه قرار نداده است. نتایجی را که حاصل می کند، نیز نشاندهندۀ معرفی کانون قدرت نزد وی نیست. وی میوندوال را محکوم میکند  که چرا به محصلان تسلیم شد! در حالی که چنان موقف نیاز سلطنت بود.

                                                

                                                  ****+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت ششم  

 

 

 

        محمد حسن خیاط ، یک تن از قربانیان 3 عقرب سال 1344

در این قسمت:

-          مصاحبه با جناب محمد انور، برادر حسن جان.

-          نامۀ حسین جان، فرزند شادروان حسن جان.

-          سخنانی از جناب آصف آهنگ.

-          رویداد سو م عقرب، به قلم روح الله بارکزی یک تن از مجروحان آن رویداد.

 

مصاحبۀ فشردۀ حسین جان، فرزند شادروان حسن جان

با محترم محمدانور

داستان 3 عقرب سال 1344 را کاکایم که خودش همانروز در تظاهرات سهیم بود، با دید و بازدید خود بیان می کند. مگروفون را در دستش میدهم  که خودش بگوید که واقعیت های  3 عقرب چگونه بود.

 

 

  جناب محمد انور، برادر شادروان محمد حسن ( خیاط)، کمتر از سه دهه به این سو در آلمان، در هجرت به سر می برد.

 

محمد انور:                   

در 3 عقرب ازخواب برخاستم . برادرم ( محمد حسن ) پیشتر از خانه برآمده بود. بچه ها ( همسایه  و دوستان ) گفتند برویم که اعتصاب است . با غلام سخی، فضل احمد، غلام سیاه و دیگران که نام هایشان از یادم رفته است رفتیم . سینمای پامیر یکعده محصلین بودند که گپ می زدند. شعارمیدادند. یکی گفت که رفقای ما را در ماموریت پولیس کارتۀ 4 بندی کرده اند ، همه برویم پارلمان.

حرکت کردیم ما هم طرف کارتۀ 4

در دهمزنگ برادرم را دیدم، گفت، توهم آمدی ، بیا که برویم.

پولیسها را کسی غرض نگرفت.

درچهار راهی، دیدیم که پولیس ها ( نظامیان)  آمدند، یک دفعه فیر کردند.  3 نفردر زمین افتادند ، پیش چشمم یکی برادرم  و دیگران .

برادرم را بغل کردم وفریاد کردم که کمک کنید. یک نفر به نام عسکرکه می شناختمش  مرا کمک کرد. برادرم را دربغلم گرفتم، یک تاکسی ران گفت بیایید. برادرم  را در تاکسی انداختیم، تا شفاخانه ( علی آباد) در بغلم بود. شفاخانه که رفتیم وقت شهید شده بود. آنجا داکترها آمدند. گفتیم خواهش می کنیم کمک کنید.داکترها  او را فوراً به یک اطاق بردند.

بعد ازاو دوتای دیگر را نیزآوردند.

نام های آنها: یکی گلاب شاه ودیگری احمدشاه .

من همانجا ایستاده شدم که فامیل های آنها آمدند. یکی از آنها به من گفت :  تو همین جا باش . نگذاری که شهید ها راببرند. اگر ببرند غالمغال کن مامی براییم.

من رفتم که تلفون کنم.

پس که آمدم که ( حسن جان در اطاق معاینه) نیست. داکتر را گفتم که چه شد برادرم. داکتر گریان کرد ، مرا دربغل گرفت.

  دیگران هم آمدند.  مرده ها را نمی دادند.

 جلال آبادی ها گفتند هر قسم که شود ما مردۀ خود را می بریم.

سرطبیب رفت به وزیر صحت عامه ( یا منابع دیگر، موضوع را ) گفت.

سر طبیب گفت می دهند ببرید

دو، سه ساعت وقت را گرفت.

اول آوازه شد که  ناصرخان مامور پولیس که بسیار جنایتکار هم بود آنها را کشته. بعد گفتند که پولیس نکشته، عسکری کشته . بادیگارد نادر داواطلبانه آمده این فیر را کرده است.

این واقعات را به چشم سرخود دیدم.

 

                                              ***

 

چکیدۀ سوم عقرب که سه تن  کشته شدند . کاکایم محمد انور آنرابیان کرد.

 

دوست ارجمندم نصیرمهرین


مصاحبۀ مختصری ازکاکایم انورجان فرستاده شد. لازم به یادآوری است که سن وسال وی تا یک اندازه پیش رفته است. برعلاوه دروقتی که خاطرات آن روز به یادش می آید، وضع تأثر بار برایش دست میدهد. چند دقیقه صحبت نمود که خدمت ارسال شد. و چند موضوع معلوماتی به مصاحبه علاوه شد که در پایان مینویسم :

1-      طوریکه در مصاحبه می شنوید، شخصی به نام عسکر، کاکایم  انور را کمک نمود تا حسن جان زخمی را به شفاخانه برساند. شنیده ایم که  آن هموطن  درآلمان زندگی دارد، هرگاه امکان پیدا نمودن او وجود داشته باشد، یقیناً می تواند معلومات بیشتر بدهد.

2-       شادروان حسن درانتخابات شهرکابل به حمایت از کاندیداتور ناحیه ۶ که او ازمردم چنداول بود فعالیت انتخاباتی داشت.

3-      به قول انورجان، حسن خیاط به هیچ گروپ ویا حزب سیاسی وابسته نبود، او یک جوان پر شور وعدالت خواه بود۰

 

4-      پدرم حسن، دوکانی داشت درجادۀ میوند، درنزدیکی مناره سپاهی گمنام. طوریکه یاد اندکی از آن وقت دارم ؛ دوکان درمنزل دوم بود، که درپایان، یک دوکان چادری فروشی قرار داشت. چون وی برای رفتن به خدمت سربازی دوکان را چند ماه پیش از شهید شدنش رهاکرد ،هر لحظه منتظر ورود به خدمت عسکری بود.

 

5-       شادروان حسن، مکتب را تا صنف هفتم خواند. نظر به مشکلات فامیلی و داشتن زن وفرزند، درس را رها کرد و حرفۀ خیاطی را برگزید.
                                         با عرض حرمت حسین

                                              ***

 

سخنانی ازمؤرخ ومشروطه خواه عزیز جناب محمدآصف آهنگ

 

 

پس از دریافت نامۀ اطلاعاتی حسین جان، سراغ  نام های نامزدان  و انتخاب شدگان  دورۀ 12 شورا برای کابل را گرفتم. اتفاقاً شخصی را که حسین جان وخانواده اش از وی نام برده اند، جناب آهنگ صاحب است.

در خلال صحبت های تقریباً هفته وار(و از مدتی به اینطرف صحبت های کوتاه وفشرده) که با هم داریم، از رویداد سوم عقرب یادشد. هنوز عرض مطلب نشده بود  که با درد و سوز سخنانی را گفت که در پایان می آیند

ن.مهرین

 

اول کار خوبی شد که در بارۀ  موضوع سوم عقرب نظر دهی وبحث شروع شد. این روز موضوعات بسیار را در دل دارد . . .

هر وقت از سوم عقرب  یاد شده  است، جوانی زیبا، شیک پوش، خندان و بسیار با شور وحرارت به یادم می آید. چند بار او را دیدم و در حوزۀ انتخابی ما سر می زد وخود را به من میرساند که بخیر کامیاب می شوید.

می گفت که خیاط هستم.

ولی در اثر وقایع وجریاناتی که آگاهی دارید، مظلومانه شهید شد. در روز فاتحه اش، محشر بود.

وقتی  دانستم که همان جوان است، دلم بسیار گریست. هر وقت  که از او یاد می شود، چهره اش  به یادم می آید.

بسیار خوب است که از او و چند نفر دیگر که شهید وزخمی شده اند، یادشود وبا  امانتداری و بیطرفی ، موضوع  آنها به آیندگان  وبه مردمان بی اطلاع و جوانان بی خبر رسانده شود . . .

چقدر خوش می شوم که مرا با خانوادۀ  آن جوان نامراد ارتباط بدهید تا با ایشان گپ بزنم  . . .

                                                            ***

 

 

 

                جریان 3 عقرب 1344

 

روح الله بارکزی

( یک تن از مجروحان رویداد سوم عقرب )

  تقدیم به هموطنان گرامی ام که به حقایق تاریخ   افغانستان احترام می گذارند.

    

خلص سوانح اینجانب

 

بکلوریا از لیسۀ غازی

لیسانس فاکولتۀ حقوق کابل

ماستری ودوکتورا از اضلاع متحدۀ امریکا

 

سوابق خدمت در افغانستان وامریکا

زمانیکه متعلم مکتب غازی بودم، درعین حال منحیث معلم زبان انگلیسی مامورین فابریکۀ حجاری  ونجاری را درکابل تدریس می نمودم . ودر وقتی که محصل بودم، در A.I.D نیزاجرای وظیفه میکردم. بعد از پایان تحصیل در فاکولتۀ حقوق وعلوم سیاسی کابل  برای مدت 3 ماه کاتب اوراق در وزارت خارجه ایفای وظیفه کردم. بعد از آن در وزارت پلان شامل کار شدم .  . .  در جلسات ملل متحد(  )  در بحث ها پیرامون رشته های بین المللی ومناطق عقب مانده اشتراک نمودم. فعلا ً در اضلاع متحدۀ امریکا ایفای وظیفه مینمایم .

 

خوانندگان گرامی،

تا جائیکه حافظه ام یاری می دهد؛ سعی میدارم که اتفاقات تاریخی 3 عقرب سال 1344 را طی این نوشته در راه خدمت به تاریح میهنم، صادقانه تقدیم دارم.

باید متذکرشد که درزندگی بشر سه روزرول مهم دارد: روز تولد، روز ازدواج و روز مرگ. بعضی صرف دو روز را سپری می کنند. که عبارت از روز تولد و روز مرگ وفات است. اما روز 3 عقرب برای من وفامیل هائیکه عزیران شان را از دست دادند ویا زخمی شدند، ازجمله روزهای مهم می باشد.

 این نوشته حاوی گزارشات وخاطرات دورۀ جوانی، متعلمی ام در رابطه با 3 عقرب میباشد.

سوال اساسی این است که مظاهرۀ 3عقرب چطور رونق گرفت؟

غرض روشن ساختن موضوع بصورت خلاصه هم اگر شده است، باید تحریر نمود که : شرایط سیاسی واقتصادی افغانستان عزیز درآن زمان قابل توجه بود (البته دولت شوروی رول عمده رابازی میکرد) جلسۀ یک گروپ محدود  که متشکل از بعضی مامورین، محصلین ومتعلمین مکاتب بودیم ، بصورت مخفی در خانۀ داکتر اناهیتا( خانم د اکتر کرام الدین ) صورت میگرفت. این گروه درمراحل اولی کدام هدف وغایۀ مشخص نداشت. ( هدف ازطریق دولت شوروی  رهنمایی میگردید ) در جلسان مخفی یک سلسله نشریات مارکس ولنین برای طبقۀ جوان توصیه میشد.

ببرک کارمل توصیه کرد که باید اجتماعی را تشکیل داد که هدفش عدالت اجتماعی ومساوات را در بر داشته باشد. در آنوقت اکثریت ما معتقد بودیم که  عدالت اجتماعی ومساوات نظریات ببرک میباشد. بعدا معلوم شد که دولت شوروی  درموقف اجتماعی وسیاسی افغانستان رول مهم رابازی میکند.

دولت شوروی از طریق مشاورین خویش به نام دوستی برای بعضی مامورین دولتی تحفه های اهدا میکردند که پلان شوروی را پیش ببرند. سلطانعلی کشتمند کمک های مادی ونظریات سیاسی مشاورین دولت شوروی را برای گروپ اطلاع میداد.

اعضای گروپ اولی درآنوقت عبارت بود از: داکتراناهیتا ، ببرک کارمل وبرادرانش، سلطانعلی کشتمند وبرادرش، دختر اناهیتا وبعضی مامورین دولتی  که اسم شان  بخاطرم نیست .

باید متذکر شوم که داکترکرام الدین شوهر اناهیتا در جریان جلسات این گروپ کوچکترین علاقۀ نداشت . ببرک کارمل مناسبات فامیلی داکتر اناهیتا و داکتر کرام الدین خان را برهم زد. داکتر کرام الدین خان خاله زادۀ پدرم بود.

بتاریخ 3 عقرب 1344 اجتماعی درمقابل خانۀ داکتراناهیتا که مقابل دواخانۀ کارتۀ 4 قرار داشت، صورت گرفت. دراین اجتماع کوچک ببرک کارمل توصیه کرد که باید بطرف مکتب غازی رفته ومتعلمین را ازمکتب غازی تشویق کرد که همراهی  کنند. برادران ببرک اجتماع را بطرف مکتب غازی که در همسایگی خانۀ داکتر اناهیتا قرارداشت رهنمایی کردند. زمانیکه به مکتب غازی رسیدیم اجتماع متذکره دروازۀ مکتب را بازکرد. شعارها سرداده میشد که ما طرفداردیموکراسی هستیم و وحقوق طبقۀ نسوان را در اجتماع می خواهیم . بعدا ً این اجتماع یا مظاهره بزرگتر گردیده وبطرف پوهنتون کابل حرکت کردیم. در مقابل فاکولتۀ طب شعا رداده شد که باید جریان وهدف خویش را برای حکومت برسانیم. محصلین، متعلمین وغیرمتعلمین یعنی عوام با اجتماع یکجا شده وبطرف شورای ملی  وبعد طرف خانۀ داکتر یوسف خان صدراعظم روانه گردیدیم. درراه خانۀ داکتر یوسف خان چندین توقف صورت گرفت واجتماع بزرگتر شد. یکی از اعضای گروپ موضوع مظاهره را برای قوماندان کابل اطلاع داد ( تا امروز هویت شخص اطلاع دهنده معلوم نگردید ) قوای امنیه و  قوای نظامی جاده هایی را که بطرف خانۀ داکتر یوسف خان ارتباط میگرفت، احاطه کرده وازپیشرفت مظاهره کنندگان جلوگیری بعمل آمد. حوالی ساعت 5 بعد ازظهر بود که یک سلسله مجادلات بین پولیس، قوای عسکری و مظاهره کنندگان بعمل آمد. پولیس و قوای عسکری مظاهره کنندگان را لت وکوب کردند. چون احساسات ما جدی تر گردید سعی کردیم که به رفتن خود بطرف خانۀ داکتر یوسف ادامه بدهیم. در این موقع قوای نظامی چندین فیر هوایی کردند. ما به طرف سرکها وجاده ها عقب نشینی کردیم پولیس وعساکر ما راتعقیب کرده وبعد فیرهوایی به فیر زمینی تغییریافت. در نتیجه ، من و یک تعداد مظاهره کنندگان درمقابل خانۀ آقای صادق فطرت ( ناشناس) زخمی شدیم. ناشناس که مامور وزارت خارجه بود، از کاربرگشته و از گاراج خانۀ خود جریان را ملاحظه میکرد.

مرمی در پای چپ من داخل گردید. من درجویچۀ مقابل خانۀ آقای صادق فطرت افتادم. آقای فطرت که برقوای نظامی وپولیس دشنام میداد، به عجله بطرف من آمده و گفت : آقا شما مرمی خورده اید، مرا بطرف گاراج خانه خویش کشانید. درموترخود نشاند وبطرف شفاخانۀ علی آباد حرکت کرد. چون جاده  ها بطرف شفاخانۀ علی آباد به سبب مظاهره کنندگان مسدود گردیده بود، بطرف شفاخانۀ گندنا که بعداً بشفاخانۀ ابن سینا نامگذاری  گردید، حرکت کرد.

در بین راه آقای ناشناس اسم ومحل زندگی مرا پرسید وبعضی سوالات از فامیلم کرد که در نتیجه  پدرم را شناخت ،اطمینان داد که با فامیلت تماس میگیرم. اما من نسبت خونریزی زیاد نتوانستم که بیشتر صحبت را اد امه بدهم، بیهوش شدم

زمانی که چشم بازکردم، فامیلم در شفاخانۀ گندنا ( ابن سینا ) جمع گردیده بودند. من متوجه شدم که پای چپم از انگشت ها تا بالا درپلاستر قرار داشت.

من مدت سه ماه را درشفاخانۀ گندنا سپری کردم که درآن مدت اکثر دوستان ورفقا به دیدنم آمده واز مظاهره صحبت میکرد ند.

با گزارشات فوق، وظیفۀ خویش میدانم که تشکرات وامتنان قلبی خویش را حضورآقای صادق فطرت( ناشناس) تقدیم نمام زیرا از لطف ومهربانی خویش دریغ نکرده ومرا ازمرگ نجات داده اند .

                                                                                       ***

                                                                                                                                                            ادامه دارد

 

-----------------------------

 قسمت پنجم

 

          محمد حسن ، یک تن ازقربانیان رویداد سوم عقرب سال 1344

 

دراین قسمت توجه ام بیشتر به عوامل و پیوندهای سببی 3 عقرب وموضوع عاملین  خونریزی ها معطوف بوده است. از آنرو شرح کمیسیون ها، اعضا وجریانات مباحثه پیرامون تهیۀ قانون اساسی وبرخی دیگر از موضوعات مرتبط با آن راجدا نمودم. زیرا در این نبشته حاشیه بیشتر ازمتن می شد. اما خواننده گان علاقمند می توانند به منابعی که از آنها نام برده شده است ، مراجعه نمایند.

 

هنگامی که محمد ظاهرشاه استعفأ محمد داؤودخان ( 11 حوت 1341 خورشیدی/ مارچ 1963.ع ) را پذیرفت، وراه بازگشت قانونی او نیز مسدود گردید، داؤود خان با دل پرعقده به خلوتگاه  پناه برد؛ و چنان که می دانیم ، مشغول کارتصرف قدرت  از راه کودتا شد.

شاه، داکتر محمد یوسف خان را صدراعظم تعیین نمود، عده یی از اشخاص را که اکثرآنها کارمندان بالارتبۀ حکومت ویا مورد اعتماد دربارسلطنتی وشخص شاه بودند، وظیفه داد، که قانون اساسیی را تهیه نمایند که مبتنی باشد  بر اساسات دموکراسی پارلمانی.

شاه چنان تمایل را ناشی از دریافت های خودش و آرزوهای پدرش محمد نادرخان می نامید. اما با آنهم نیازانگیزه شناسانۀ او مستلزم تأمل بیشتر است. میر محمد صدیق فرهنگ نقش عنصر ترس وهراس از پدید آیی تروریسم وافراط کاری را درتصمیم شاه دیده و توسل به دموکراسی را ازطرف او، باز نمودن راه  برای ابراز احساسات جوانان یاد می کند. وی می نویسد :

" در دورۀ صدارت دهسالۀ محمد داود خان این حرکت ( مشروطه خواهی ) سرکوب گردیده رژیم پولیسی به شکل عصری تر از گذشته بر قرار گردیده هرگونه حرکت وحتی اندیشه آزادیخواهی مختنق شد. در نتیجه یک تعداد جوانان که از امکان مبارزۀ قانونی مایؤس گردیده بودند، بسوی کار وفعالیت زیر زمینی رو آوردند وبعداً عمال دولت شوروی در بین شان نفوذ نموده عده یی را برای پیشبرد طرح های آن کشوردرافغانستان استخدام کردند. سردارمحمد داوود که فکر وخیالش تماماً به جاودانی ساختن روز گار قدرتش مصروف بود، یا از این پیشامد ها بی خبر ماند یا آنکه به آن اعتنا نکرد، اما ، پسر عمش محمد ظاهر شاه که جاه طلبی او را نداشت به این نتیجه رسید که اگر راهی جهت ابراز احساسات واندیشه های جوانان از طریق دموکراسی باز نشود، اینان خواه مخواه به تروریسم ودیگر حرکات افراطی روآورده وشاید صحنه های خونین عصر پدرش محمد نادرشاه را تکرار کنند. در زیرتأثیر این مطالعه وملاحظات دیگرمربوط به سیاست خارجی، وی به شرحی که گذشت، تصمیم گرفت تا به حکومت سردار محمد داود خان پایان بخشیده زمام امور را به شخصی ازخارج خانوادۀ شاه  بسپارد ." (1)  

محمد ظاهر چه درزمانی که هنوز پادشاه مملکت بود وچه دردیدارهایی که با برخی از مراجعه کنندگان هنگام زنده گی در روم ایتالیا داشت، ازآرزوهای خویش برای برنامه های اصلاحی ومساعد شدن زمینه برای دموکراسی در شروع دهۀ چهل خورشیدی صحبت می نمود. این که در آغاز سطح درک و مطالعه ولزوم دید وی از دموکراسی برای افغانستان چه بوده است، جسته وگریخته دربرخی ازآثار بازتاب یافته است. از ورای آنها می توان پذیرفت که با کلی ترین موازین یک نظام دارندۀ اساسا ت دموکراسی موافق بود. اما این هم توضیح واضحات تواند بود که گسست منافع و امتیازات مختلف سیاسی، اقتصادی واجتماعی ازسلطنت دور نشد. اگر تفسیر وبرداشت فرهنگ را نیز بپذیریم که انگیزۀ شاه از دادن دموکراسی هموار نمودن راه تبارز علنی احساسات جوانان  وجلوگیری از حرکات افراطی بود؛ محور آرزومندی را بازهم حفظ منافع می توان ارزیابی نمود.

این که آیا شاه با تحقق چنان ادعا، توانست احساسات جوانان و افراط کاری ها را درجامعه سد شود؟ پرسشی است که بررسی دهسال دموکراسی او به آن پاسخ می دهد. اما، نخستین جلوه های علنی شدۀ بخشی از احساسات جامعه را در سوم عقرب در برابر تبارز اصلاحات او باید جست. اصلاحاتی که از شروع تسوید وترتیب قانون اساسی 1343 آغاز شد.

شاه برای آغازاصلاحات سیاسی روی تعدادی از شخصیت ها دست نهاد. اکثریت آن عده ازشخصیت ها، که آرزوهای شاه را ترتیب وتنظیم نمودند، ارستو کرات ها وتکنوکرات ها، درواقع مدتی گروه شاه بودند. پادشاه با اتکا بر آن ها قانون اساسی را تنظیم نمود. همچنان ازمشوره های ایشان بهره می جست. (2)   اوصاف آن گروه این هم بود که پیشینۀ مبارزات مشروطه خواهی و دموکراسی خواهانه نداشتند ( به استثنأ میر محمد صدیق فرهنگ). نبشته وکتاب، سخنرانی ویا گونه یی از کوشایی برای دسترسی برای ایجاد نهادهای همساز با ساختارهایی از گونۀ دموکراسی از آنها دیده نشده بود. کسانی بودند که از دل پیروزی های استبداد، آزمون های اعتماد واطمینان برای خدمت به دربارسلطنتی بیرون آمده بودند. وچنانکه شرح حال هرکدام ازآنها نشان می دهد، افزون براجرای وظایف پیشینه، برای تایید سخن وموقف شاه، می توانستند، دردفاع از قانون اساسی باشند؛ همچنان که می توانستند، باردیگر پرزۀ فعال ومناسبی باشند برای ساختار دیکتاتورانه ومستبدانه. ویا اینکه هیچوقت حاضر نشوند که از پیشینۀ همکاری با استبداد سخن بگویند اما، پسانتر خود را دموکرات پندارند.

اهمیت تاکید برچنین موضوعی را در پیش زمینه های تدوین قانون اساسی 1343، و رویداد سوم عقرب ازآن جهت لازم می بینیم، که برخلاف بسا ازکشورهای جهان که جنبش های دموکراسی خواهانه در پرتو رهبری هددفمند، سعی نموده اند به دموکراسی دست بیابند؛ در افغانستان دهۀ چهل خورشیدی، ازچنان قوت ونیرویی حاضردرصحنه خبری نبود. حکومت سلطنتی که ازدل پیروزی عملکردهای سرکوبگرانۀ پیهم، بیرون آمــده بود، دموکرات ها را پیشترسرکوب نموده وبرجای دموکراسی کوتاه مدتی که دروقت صدارت شاه محمود خان داده بود، استبداد محمد داؤود خان را فرستاد. از اینرو، وقتی محمد ظاهرشاه به دادن چنان دموکراسی درشروع دهۀ چهل خورشیدی تمایل نشان داد، مدیران اش معتقد وباورمند به دموکراسی  نبودند؛ بلکه رسم اطاعت شان از دستور شاه بود، که برای تهیۀ مسودۀ قانون اساسی جدید گرد آمدند. حتا مشکلات آنها برای تسوید قانون اساسی جدید به اندازه یی بود که برای مشوره کارشناس ومشاوردرحقوق اساسی، حکومت محمد یوسف خان به کشور فرانسه مراجعه نمود؛ " ودولت مذکورلوی فوژیر کارشناس ورزیدۀ حقوق اساسی آن کشور را که درتهیۀ قانون اساسی مراکش همکاری نموده و با حقوق اسلامی آشنایی داشت به این کار مامور نمود." (3 )    

آن پیشینه درهمه زمینه ها ودر کل حیات جامعه اثرات خویش رابرجای نهاده بود. اشاعۀ فرهنگ مطیع ساز مردم، ستایش دربار سلطنتی ، دور نگهداشتن جامعه از آشنایی با دموکراسی که چند دهه به درازا کشید، نبود آمادگی نهادهای حکومتی برای همسانی وهمراهی با چنان تمایلات؛ برخلاف مسلح بودن نهادهای دولتی با سلاح وخوی وعادات پیشینۀ خشن وسرکوبگرانه، مواردی اند که اگر از نظر شاه وگروه ترتیب کنندۀ قانون اساسی به دور مانده بود، تداوم خویش را در گونۀ موانع به چالش آورنده باز تولید کرده و آسیب های آن، فضای جامعه را متأثر می نمود. 

این بود که پس ازروی کار آمدن حکومت داکتر محمد یوسف خان، سعی متفاوت ونسبی، نمی توانست جای خلاهی را پر کند که جامعه طی سالیان متمادی ازفرهنگ استبدادی ونهادهای آن دیده بود. نمونۀ در ظاهر تبسم انگیز اما حاکی از مصیبت ها وتأثر بار را در هنگام تسوید قانون اساسی می بینیم . اعضای کمیتۀ تسوید  به منظور استفادۀ بیشتراز وقت  وپیشبرد امور تهیۀ آن، دوهفته را در استالف سپری نموده بودند. اما، هیچوقت مبتکران نه اندیشیدند ونگفتند که آثار شوم چند دهه دیکتاتوری و موانعی را که سر راه  جامعه ایجاد نموده است، نمی توان با کاغذ ها حل نمود.

چنان بود که ازدست رفته های زمانۀ پیشین جبران نمی پذیرفت. حتا اگرحکومت انتقالی محمدیوسف خان طی دوسال در این زمینه، برنامه هایی را روی دست می گرفت، جبران آن همه رفتارهای مستبدانۀ مزمن میسر نبود وچنان پیش زمینه دموکراسی را بدون تأثیرپذیری نمی گذاشت.

 یک روی سکۀ " سوم عقرب " ، تبارز آن چالش بود .

 

2- ماهیت مواضع مخالفین و ترکیب مظاهره

آنچه را تا حال به عنوان عوامل نهفته یاد نموده ایم، درمواضع و اهداف عقیده یی و سیاسی نهادهایی می توان ملاحظه نمود که هویت آنها در همان مقطع و تأثیری را که در سوم عقرب برجای نهاده اند، بازشناسی نشده است.

خارج ازانگیزه های شاه، تعدادی ازافراد جامعه که کمیت شان رشد فزایندۀ داشت، با خواستگاه متفاوت واز دریچۀ جداگانه برای آینده  می نگریستند. آن خواستگاه ها ونگرش های شکل گرفته ویا درشرف شکل گیری، نیز بررویداد سوم عقرب تأثیر نهاده است. عواملی که در پیدایش وتحرک آنها اثر می نهاد در دل جامعه ، در پیشینۀ تاریخی، وموج هایی از تأثیرات بیرون نهفته بود.

این واقعیت را پیشتر گفته ایم که اگر حکومت طی سالهای متمادی توانست تعدادی از نخبگان واصلاح طلبان مورد نیاز تعالی جامعه را به بند بکشد، چندین برابرآن ها، به شمار مخالفینی افزوده بود که در شروع دهۀ چهل خورشیدی صف بندی ها را شکل می دادند. اما همۀ ناراضیان را آن مخالفین حکومت سلطنتی تشکیل نداده بود. درکنارآنها وضعیت ازبسا جهات برای جوش وخروش سیاسی افراد بیشماری مساعد بود.

به علایق سیاسی و مراجعه به مطالعۀ سیاسی وسیاسی اندیشیدن افزوده شده بود. مرحوم دکتورعین علی بنیاد برای نگارنده قصه می کرد که وقتی می شنیدیم که فلان شخص یک کتاب نو به دست آورده است، بارها فاصلۀ دورتری را با پای پیاده طی کرده نزدش می رفتیم تا کتاب را به امانت بدهد که بخوانیم.  و چشم ما در راه بود که همنشین سیاسی داشته باشیم .

 نتیجۀ چنان علایق  بود که کتاب خوان در اواخر دهۀ سی روبه افزایش نهاد و علایق سیاسی مخالفت آمیز با حکومت  نیز شکل می گرفت.

 در تداوم  چنان علایق به نتایج دیدار هایی می رسیم که علاقمندان مسایل سیاسی در اواخر دهۀ سی خورشیدی واوایل دهۀ چهل، میان خود داشتند. طی همین دیدار ها است که به برداشت ها ونقطه نظر های مشترک می رسند ویا از هم فاصله می گیرند.

تعمیق وتوسعۀ سرکوب ها از طرف حکومت سردارمحمد داؤودخان؛ هرچند مانع جدی دربرابرفعالیت سیاسی علنی ایجاد نمود، اما، فعالیت بطیی مخفی راه ممکن ومیسری بود، که برخی  پیموده اند. آن راه به رغم محدودیت های بسیج کننده، با وجود عدم دسترسی به راه ها وابزاری که صداها را بیشتر و آشکارتر به گوش مردم جامعه برساند؛ این پیامد را با خود داشت، که یک تعداد از فعالان سیاسی، در تداوم دیدارهای خویش، هسته ها ومحافلی را پیریزی نموده و وسیله یی تا یک اندازه آماده برای فعالیت علنی را باز آفریدند.

دورشدن سردار محمد داؤود خان، و وعدۀ اصلاحات تحرکات برخی از سیاسی اندیشان را وارد مرحلۀ منسجم تری نمود و قانون اساسی 1343 زمینۀ بهره گیری های سیاسی را فراهم کرد.

نتایج همان تحرکات بود، که نخست "جمعیت دموکراتیک خلق" در یازدۀ جدی 1343 – اول جنوری 1965 و در میزان سال بعد (1344)، " سازمان جوانان " در کابل تأسیس شدند. "جمعیت دموکراتیک خلق "همان نهادی است که پسان ها، سازمان دموکراتیک خلق، حزب دموکراتیک خلق، حزب دموکراتیک خلق افغانستان نام گرفت وپس از انشعاب  وبا انتشار جریدۀ پرچم  به خلقی ها وپرچمی ها شهرت مشخص تر یافت. 

 

                            

                                بنیانگذاران جمعیت دموکراتیک خلق . منزل نورمحمد تره کی                               

وسازمان جوانان که چندی بعد"سازمان جوانان مترقی" نام گرفت، نهادی بود که جریدۀ "شعلۀ جاوید" را  نشر کرد. پس از آن اعضا وهواداران آن شعله یی ها نامیده شدند.

 

          

                                    برخی از اعضای شعلۀ جاوید در زندان دهمزنگ     

از راست به چپ صف ایستاده:

دکتور عبدالله محمودی، مضطرب باختری( اسحاق نگارگر )، قاسم واهب، عبدالالله  رستاخیز ، این فرد شناخته نشد، دکتور سیف الرحمان محمودی ،دکتورعظیم محمودی .

 صف نشسته، از راست به چپ :

دکتور رحیم محمودی، انجنیر محمد عثمان، دکتورهادی محمودی ،دکتور عین علی بنیاد.

توضیح دهندۀ نام ها : جناب نصرالله محمودی

در زمینه محتوی توافقات افراد ومضمون برنامه های نهادهای یادشده، شایسته است که به چند موضوع که پایگاه تفکر سیاسی آنها را تشکیل می داد، واز همان پایگاه به سوم عقرب دیده اند، اشاره نماییم :

-           پذیرفته های آرمانی اتحادشوروی ( برای جمعیت دموکراتیک خلق ) وجمهوری چین ( برای سازمان جوانان )، درقالب ایدئولوژی سوسیالیستی جنبۀ غالب داشت. هرچند با طرح های چون دموکراسی خلقی، دموکراسی ملی ویا دموکراسی نوین، مطرح می شدند، اما، واقعیت این است که به سوسیالیسم از نحله های شوروی  وچین نظر داشتند. به قول دکتور محمد اکرم عثمان " به کوتاه کردن راه تاریخ عقیده داشتند." این پذیرفته ها نفی نسخۀ دولتی، دموکراسی وحکومتش را برای نهادهای جدیدالتأسیس با خود داشت. بر بنیاد همان پذیرفته است که شرکت جمعیت دموکراتیک خلق درشورا، انگیزۀ استفاده را تعیین می کرد، نه باورمندی بر دموکراسی پارلمانی و مؤلفه هایی که دموکراسی درزادگاه غرب توضیح می دهد. زیرا از اساس، چنین پایگاه باورمندی به دموکراسی ندارد. اصل باورمندی به نظام تک حزبی ودر پیوند با اتحاد شوروی بود که هرگز تحمل آرأ مخالف وبالتبع تعدد احزاب را بر نمی تابید. اگر آنها موادی ازقانون اساسی و شورا را پذیرفتند جنبه های تاکتیکی برای تبارز، به عنوان اپوزیسیون، برای افشأ وتبلیغ بود، نه به گونه یی که به راه تعدد احزاب وتحمل دگر اندیش، و اعتقادی به نظام چند حزبی را به نمایش نهاده باشند.

-           نهاد دومی که کمتر از یک ماه پیش از سوم عقرب در کابل تأسیس شده بود، نیز تأثیرات عوامل یادشده در بالا راحمل می نمود. نخست بی باوری وبی اعتمادی بر خاندان سلطنتی  و دیگری پذیرفتن، راه انقلاب سرخ. راه محاصرۀ شهرها از طریق دهات. انقلاب دموکراتیک نوین. دقیقاً همان تزها و رهنمود هایی که مائوتسه دون رهبر وقت چین مطرح نموده بود. و تردیدی نبود که اگردیروزحکومت، دکتورعبد الرحمان محمودی را نا حق به زندان افگند واذیت نمود، اکنون افراد بیشماری از آن خانوادۀ نیک نام و هواداران ایشان، صف نهاد جدید را که در مخاصمت با دربار وحکومت مورد پذیرش اش بود، الزام می نمودند. دکتورهادی محمودی از اعضای مرکزیت سازمان جوانان، در آن مظاهره سخنرانی نموده بود. داکتر سید محمد هاشم ساعد، برادرشهید داکتر سید کاظم دادگر، که بنابر پیشینۀ روابط وآگاهی اش طی سالهای متمادی ازآن نهاد، این جملۀ در خور پذیرش را می آورد که : " سازمان جوانان مترقی در حادثۀ سوم عقرب حضور فعال داشت . . ." (4 )  

-          پیش از رویداد سوم عقرب وحتا مدتی بعد ترازآن، برخی از جوانان هنگامی که برای فعالان شناخته شده، معرفی شده اند، تصورشان پیشینۀ فعالیت های آنان می بود. از گرایشات وخیزش های ایدئولوژیک و ترند گرایی ها مطلع نبودند. ببرک کارمل، فعالِ زندان دیده دهۀ سی خورشیدی و اعضای خانوادۀ محمودی، پیش ازهمه مواضع دکتور عبدالرحمان محمودی را نزدشان تداعی می نمودند. جناب روح الله بارکزی که دراثر تیراندازی روزسوم عقرب مجروح شده بود، طی صحبت تلفونی  با نگارنده ازچنان برداشت ها وآشنایی با کارمل وکشتمند حکایت نمود.

-          ویژه گی دیگرمحتوی ومضمون موضوع آن وقت به صورت اجتناب ناپذیر، این موقف سیاسی هم بود که آن نهادها دنبالۀ مبارزات مشروطه خواهی پیشین را نداشتند. زیرا به گونه یی که پیشتر یادآوری نمودیم، اصل پذیرش ایدئولوژی سوسیالیسم دردستورکارقرار داشت و آن اصل از طرف جمعیت دموکراتیک خلق بهره گیری ازشورای ملی را مصلحت می دید، اما، ازطرف سازمان جوانان به کلی طرد آن را.

 مشروطه خواه نام آور و شناخته شده یی چون دکتور عبدالرحمان محمودی، هنگامی از زندان رها شد که رمقی درتن نداشت. ازهمین رو پیشتراز رویداد سوم عقرب وفات نموده بود. مبارز نستوه میر غلام غبار، پیشتر دعوت همکاری با کمیسیون مشورتی تهیۀ  قانون اساسی را نپذیرفته بود، بی اعتمادی وبی اطمینانی خویش رابر لزوم دیدها و رویکرد های دموکراسی دهی دربار نشان داد ، پس از وارد شدن در حوزۀ مبارزات انتخاباتی، به دلیل تغییر اوضاع و مؤثر بودن شبکه های تبلیغاتی افراد دارندۀ نظم تشکیلاتی، توفیقی به دست نیاورد. شخصیت هایی مانند محمد آصف آهنگ که به اهداف مشروطه خواهی وفادارمانده بودند، به رغم راه یافتن درشورای ملی، وزنه های تأثیر گذاری زمانۀ شورای دور هفتم مشروطه خواهان ازدست رفته بود.

 

                                

                  دکتورعبدالرحمان محمودی                                       میرغلام محمد غبار

 

در بالا از نقش افراد مستقل نیز درترکیب فعالان رویداد سوم عقرب یا دنمودیم. حضور فعال چنان شخصیت ها  درترکیب مظاهرۀ سوم عقرب واقعیت دارد. از همین رو رویداد سوم عقرب  را نمی توان در محدودۀ نقش افراد دونهاد بالا دید. در آن روز برمبنای گواهی شرکت کنندگان، افراد غیر وابسته به آنها نیزازموقف مخالفت با حکومت وبه ویژه مظالم پیشین فعالیت داشته اند. مرحوم انجنیرمحمدعثمان یک تن ازفعالان که سخنرانی نیزنموده بود، در آن هنگام همکار سازمان جوانان  نبود. پسانتربه کسانی پیوست که نشریۀ شعلۀ جاوید را نشر نمودند. این چنین بود موقف آن هنگام فعال دیگری به اسم شاپور روئین یار .

اشخاص دیگری نیز درجوانب اجتماعات ِ مظاهرۀ فاقد رهبری واحد، سهم برانگیزنده داشتند. مثلا ًیک تن از سخنرانان به هیجان آور جمعیت درمجاورت شورای ملی ( روز دوم عقرب) به افشأ سید محمد قاسم رشتیا پرداخته بود. این موضوع را چندین تن ومنجمله مرحوم صادق آرین (5)، آقای میرعنایت الله سادات (6) نیز گفته اند. آن شخص فهرستی از سؤاستفاده های سید محمد قاسم رشتیا را در پیش روی شورای ملی می خواند. اما، چند دهه پسانترعبدالحمید مبارز ( که با رشتیا میانۀ خوب هم نداشت) آن سخنرانی را ناشی از گرفتن پول از منبع پول دهنده آورده است. این جملات عبدالحمید مبارز را می آوریم که :" بعدها غلام سخی حسابی که یکی از کاندید های رقیب میر محمد صدیق فرهنگ در انتخابات بود و عقیده داشت که رشتیا در انتخابات به طرفداری  برادرش  مداخله کرده برایم گفت که :« برای آن شخص مبلغ پنج هزار افغانی داده بود، تا درآن روز و در آنجا آن اتهامات را به رشتیا وارد کند تا دکتورمحمد یوسف نتواند رشتیا را وارد کابینه بسازد »"(7)   این سخنان هر چه باشدوبا آنکه رشتیا عضو کابینۀ دوم دکتور محمدیوسف نبود، ولی آن شخص در برانگیختن احساسات یک تعداد سهم خود را در کنار سهم ونقش دیگران برجای نهاده بود.

در ترکیب فعالان وناراضییان، تعداد کسانی را هم می یابیم که درحوزه های انتخاباتی خویش، نامزدهای ناموفق وشکست دیده اعلام شده بودند. اما آنها مدت ها صدای اعتراض بلند نموده وآن روز نیز به سوی شورای ملی رفته و خواهان شنیدن شکایات خویش بودند .

بیشترین کمیت وترکیب مظاهرۀ سوم عقرب شاگردان مکاتب ومحصلان دانشگاه کابل( پوهنتون) بودند، اما آنها نظر به خواهش یک تعداد افراد مشخص وعلاقمند شرکت دادن تعداد بیشترمردم در مظاهره دانشگاه ومکاتب را ترک گفته اند. البته می توان پذیرفت که برخی از دانشگاهیان درسطحی از شعور بودند که به موضوع خواست نخستین ( رفتن به شورا) علاقه بگیرند ولی اکثریت محصلان و هم شاگردان مکاتب،  پیشتر با پذیرش آن خواست فاکولته ها و مکاتب را ترک نگفته بودند؛ بلکه کسان دیگری به تشویق آنها پرداخته بودند. چنان جمعیتی از شاگردان همواره و با سهولت می توانند برای خارج شدن از مکتب وآنهم برای شرکت  در یک پدیدۀ نو یا مظاهره شرکت کنند.

به سخنان این چند تن از شاهدان عینی توجه نماییم :

 آقای احسان واصل:

" . . . واقعيت اينست که هنوزتعداد زياداشتراک کننده گان نمی فهميدند که چه ميگذرد . . ."

 احمد ساغری :

 " شب پیش از سوم عقرب، هنوز کدام رهنمود وتصمیم نبود که متعلمین چه کنند. "

  معراج امیری :

" سخنگویان تظاهرات زیادترافرادی بودند که با جمعیت  دیموکراتیک خلق رابطه نداشتند ؛ مثلاً :سید عبدالله کاظم، و کبیر نوروز. " (8)  

 روز دوم عقرب جمعیت کمتری به سوی شورای ملی رفته و خواستار دیدن جلسات وکلا وبحث رأی اعتماد بودند. اما روز سوم عقرب، کمیت بیشتر در نخستین ساعت های پیش از ظهر با یک خواست ( دیدن جلسات ازدرون ) جانب شورا شتافتند. خواستی که به تناسب گنجایش خانۀ نمایندگان مقدور ومیسر نبود. پیشامد خشن پولیس، دستگیری تعدادی از شرکت کنندگان مظاهره، به عنوان عملی که به زودی و هنگام صف آرایی ها واکنش تند ایجاد می کرد، مظاهره را تندتر و وارد طرح مطالبۀ دیگر یا آزادی توقیف شدگان نمود.

ترکیب مظاهره چیان، جدا افتادگی کتله های به حرکت افتاده، همه وهمه نشان می دهند که مظاهرۀ سوم عقرب از مرکزیت واحدی انسجام نپذیرفته و رهبری نشده است. نقش رهبری کننده را می توان در محدوده ها وبخش هایی جدا افتاده از آن پذیرفت.( اما همواره با طرح این پرسش که به سوی تحقق کدام مطالبه) حتا مطابق گواهی و نشانی های عظیم شهبال یک تن از اعضای جمعیت دموکرایتک خلق، مرکزیت آنها به محمد طاهر بدخشی پیام  فرستاده بود که صف مظاهره را ترک بگوید. یعنی درمیان آن جمعیت نیز توحید نظر وجود نداشت.

 بنگریم:

" . .  . وآن وقت مرکزحزب دربانک رهنی وتعمیراتی بود وهئیت رهبری حزب آنجا جمع شدند وما وظیفه یافتیم که برویم به هرترتیبی که شود برای شادروان طاهر بدخشی بگوئیم که تو از این مظاهره برآمده پس باید بیایی . . . "

جریانات بقیه بخش های رویداد توضیح می دهد که پیش بینی دقیق و رهنمود های واضح، همچنان نظم و رهبری واحد وجود نداشت.   

زمینه های ادعای رهبری و حضور نظم وانضباط، بیشتر محصول قالب های ذهنی شعار بازانه است. 

اشخاصی مانند رشتیا، میرمحمد صدیق فرهنگ وچند تن دیگر نیز ادعای داشتن رهبری مظاهره را از طرف جمعیت دموکراتیک خلق  به ویژه جناح ببرک کارمل نموده ونقش آنها را بیش از اندازه فراز می آورند. فرهنگ می نویسد: " اما در خارج ولسی جرگه یک تعداد ازمحصلان که توسط وابستگان حزب دمو کراتیک خلق رهبری می شدند، از صبح روز مذکور به تظاهرات آغاز نمودند. . . " (9)

 تصور می شود که این گروه از اشخاص از پشت عینک زمانۀ پسین، از زمانۀ حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان وحضور قوای شوروی وجفا هایی که درحق مردم افغانستان اِعمال شد، به آن رویداد نگریسته اند. دقیقاً مانند موردی که پیشتر از آن در نمونۀ آقای حقشناس یاد نمودیم . از همین رو ایشان نیز نقش معین وموجود اما نه در کل رهبری آن جمعیت را به گونه یی می آورند تا کلیت ترکیب ، انگیزه ها، پیش زمینه ها، اشتباهات حکومت را نیز پنهان دارند. در حالی که صباح الدین کشککی هنگام تأمل پیرامون آن رویداد، از تذکر برخی حقایق مهم، چشم نپوشیده است. از او می خوانیم که: " . . . ( 3 عقرب 1344) مظاهره ای به تحریک چندین گروه تنظیم گردید. این مظاهره تنها ازطرف کمونیست ها تنظیم نشده بود. کمونیست ها بحیث یک قدرت مهم ومنسجم تبارز نکرده بودند تا این مظاهره را کاملاً رهبری کنند. اگرچه با این هم، در به راه انداختن آن نقش عمده ای داشتند."(10)

در بخش پیشتر گفتیم که طرح مطالبۀ شرکت درداخل شورا وشنیدن سخنان وکلا وخط مشی صدراعظم، ظاهر قضیه بود. اما در هر حال انگیزه یی شد برای به حرکت آوردن و به حرکت افتادن تعدادی از مردم. افراد وابسته به نهاد های  سیاسی درغم تبارز وجلب وجذب  بودند. تعدادی هم  زمینۀ بروز گفتنی های تراکم کرده در سینه های خویش را مساعد یافته بودند. سخنرانان در چندین نقطۀ کابل همه پیرامون وضعیت ناهنجاراجتماعی واقتصادی، فقر وبی دوایی ورشوت ستانی صحبت نموده بودند. سخنرانانی که جریده ونشریه یی نداشتند، می دیدند که شنونده دارند وبه صحبت می پرداختند. گویی جامعۀ ناراضی برخاسته بود تا آنچه را در سینه داشت و پنهان پنهان به گوش ها می رسانید، یک باره همه ناگفته ها را بگوید. آن کتله های اجتماعی یک وجه مشترک دیگر نیز داشتند وآن بی اعتمادی  وبی اطمینانی بر دربارسلطنتی بود که همواره زمام امور را در اختیار داشت ودر گذشته ها امتحان خوب نداده بود.

 اما، ببینیم  شاه وحکومتی که درحدود سه سال دلمشغولی چنان نهاد واصلاحات را داشتند، چه کردند؟

ب: اقدامات نابخردانه و نبود مدیریت با کفایت   

 توجه نماییم که درمادۀ  57 قانون اساسی سخن ازعلنی بودن جلسه بود. اما مسؤولان نتوانسته بودند، پیشبین باشند که چگونه می توانند جلسۀ علنی وبه ویژه بحث پیرامون خط مشی حکومت را نظم بدهند. به فرض اینکه چنین پیش بینیی وجود نداشت، روز دوم عقرب درعمل برای آنها نشان داد که تعدادی از مردم می خواهند شاهد وناظر بحث ها وسخنرانی ها باشند. این هم بعید از احتمال نیست که برخی از وکلا نیز آرزومند بوده اند که برخی از مردم سخنرانی های آنان را بشنوند. روز دوم عقرب به وضاحت نشان داده بود که مشکلی درکار است وباید گره آن با کفایت ودرایت باز شود. حتا صحبت از نصب بلندگو درخارج مجلس شده بود. عملی که می توانست ادعای شنیدن سخنرانی ها را پاسخ بگوید. در بارۀ اغماض از توجه به چنان مهمی، چند احتمال را می توان  در نظر آورد :

-          صدراعظم وبقیه همکاران او به شمول اعضای تهیه کنندۀ قانون اساسی، ویا اولیای امورسلطنت  رویداد مقدماتی را که در روز دوم عقرب تبارز یافته بود، نادیده گرفتند. افزون بر آن بی کفایتی وبی مسؤولیتی حکومتیان؛ رئیس و وکلای جدی تر شورا( نه خواب آلوده ها ) نیز دراین زمینه پیشنهاد سازنده وگره گشا نداشتند. اگر پای نیت و تصمیم سازنده گی وجلوگیری ازتشنج درمیان می بود، یکی از پیشنهادات می توانست این باشد که با رعایت قانون اساسی و احترام به مطالبۀ شرکت هموطنان مبنی بر شنیدن مباحثات، تا هنگام تهیه و دسترسی به وسایل تخنیکی ( مانند انتشارجریان مباحثات از راه رادیو ویا نصب بلند گو)، چند روزی جلسات  به تأخیر بیفتد.

-          کارشکنی های ناشی از اختلافات داخلی اعضای حکومت قبلی که هنوز دردفتر خویش بودند. مثلا ً شخصی مانند سید محمد قاسم رشتیا، در بسا موارد مهم وجزیی مشوره هایی داده است. در آن هنگام پس از اینکه مطمین شد مخالفت هایی دربرابرعضویت او در کابینه است ودکتور یوسف خان ، عدم عضویت او را پذیرفته است، دیگر علاقه یی به پیشنهادات خویش نشان نداده است. وزیر داخلۀ کشور، داکتر عبدالقیوم خان نیز سرنوشت هم مانند با رشتیا را داشت.

-          اگر فشارهای ناشی از گروه استاد خلیل الله خلیلی ( 11 )  را نیز بر اختلافات بیفزاییم، آشکارمی شود که حکومت وسلطنت و تهیه کنندگان قانون اساسی همه دچار بحران، چند دسته گی و ندانم کاری بودند. در نتیجه فرهنگ سیاسی تحمل آمیز، تفاهم جویی های سازنده وپرورش دهنده زمینه نداشت. در نتیجۀ اقدامات اشتباه آمیز ونابخردانه ، توسل به سلاح آمادۀ سرکوب را بار آورد. توجه به پیشگیری از تشنج جای خویش را به آمالدگی های نظامی داد. جناب رشاد وسا که در آن هنگام در مکتب حبیبیه معلم بود، خاطره یی را به یاد می آورد ، که دقیقاً از آمادگی های امنیتی در صبح روز سه شنبه حاکی است. آن هم با چنان رفتار های از پولیس که گویی بسته های باروت را  در زیر پای مردم  ومتشنج نمودن اوضاع می گذارند. (12)

کدام نهاد ها واشخاص مقصر اند؟

همانگونه که درسخنان جناب داکتر سیدعبدالله کاظم خواندیم، سردار عبدالولی حوالی ظهربه وزیر دفاع جنرال خان محمد خان، گفته بود  که"  اگر وضع همینطور دوام کند، باید از نیروی نظامی استفاده شود."

آمادگی های قطعات نظامی تحت امرسردار را که جناب جنرال نبی نایب خیل با جزییات نوشته است، همچنان به فراموشی سپردن موضوع تعقیب مقصرین، تردیدی براین برداشت نمی ماند، که سردارعبدالولی درآن لحظات حساس بازبان خشم وقهر ترجمان دموکراسی شد  وبراوضاع حکومت می نمود. جای تأسف است که مسؤولیت او و زیان هایی را که بار آورد، از موضع باورمندی به دموکراسی واشاعۀ فرهنگ تحمل آمیز وراه جو مورد نقد قرار نگرفت. حتا برخی ها مغرضانه با برجسته سازی سهم صدراعظم، نقش او را پنهان داشتند. از جمله سخنی هم از داکتر حسن شرق است. از وی خواندیم که : " ( داکتر محمد یوسف ) برای از بین بردن تظاهرات وقلع وقمع کردن محصلین بشکل قهرآمیزوبا سلاح ناریه ازهمان مقام برای سرکوب آنها به عساکر قومانده میدادند . . . " (13)  

برخلاف سخنان غرض آلود، سطحی وبی مسؤولیت داکتر حسن شرق، که دکتور محمد یوسف را قومانده دهنده و مسؤول سرکوب قلمداد می کند، مشغولیت چندین ساعتۀ صدراعظم در شورا، عدم تماس با نیروهای نظامی وامنیتی از جانب او( به گواهی سید شمس الدین خان مجروح که می گوید پسانتر در داخل شورا از سرکوب مظاهره مطلع شدیم )، نمی توان صدراعظم را شخص امردهنده برای آتش کردن بالای مظاهره چیان نشانی نمود. بی هیچ تردیدی می توان بی کفایتی کابینه وکارشکنی ها را پذیرفت. دراین میان احتمال تعلل وبی مسؤولیتی وزیر داخله داکتر عبدالقیوم خان را نمی توان نادیده گرفت. وی که در نامه های خویش عنوانی برادرش داکترمحمد ظاهرمطالب بیشماری را پیرامون چند تن ازاعضای خانوادۀ سلطنتی واشتباهات آنها نوشته است، یک کلمه در بارۀ مسؤولیت آن هنگام خویش سخن نمی گوید . ( 14)  

فرهنگ می گوید: وظیفۀ امنیت شهردردست دکتورعبدالقیوم وزیرداخلۀ کابینۀ سابق بود که در کابینۀ جدید عضویت نداشت وبا محافظه کاری رفتار می کرد. (15 )  

کشککی می نویسد :

"  به اساس همه شواهد دست داشته، عبدالولی بود که فیر را اجازه داد." (16 )  

مدارک مقنع نیز نشان می دهند که جنرال عبدالولی دستور آتش بر مظاهره را داده بود. تدارک وآمادگی های قطعات ارتش که از 2عقرب بیشتردرنظر گرفته شده بود، دوراز احتمال است که یک شب پیش، بحثی میان سردار، پادشاه و شاید وزیر دفاع را خلق نکرده باشد.

 عبدالولی گفته بود که " اگر وضع همینطور دوام کند، باید از نیروی نظامی استفاده شود. " چه می توان گفت، سردار وضع را چطور دیده بود. اما، آنچه واضح است که او انسان یک بُعدی نظامی ونا آشنا با راه وروش تحمل آمیز و سازنده بود. او با این فهم ودرک بیگانه بود که بگوید مطالبۀ مردمان آرزومند به شنیدن سخنان صدراعظم و وکلا را باید حکومت و شورا نظم دهند و ارتش ونیروهای امنیتی از افزایش تشنج موجود، خود داری کنند. اما ، ازاو چنین توقع نیز نمی رفت. هنگامی که از پیش زمینه ها در برگهای پیشتر پیهم یاد نمودیم، یکی از آن نتایج، پرورش یافتگان دبستان سرکوب وقدرتمداری همان سرداربود. حتا طی سالیانی که فرصت مصاحبت طولانی وبی غم وغش را درروم با شاه مخلوع داشت، وقتی سخن از دموکراسی رفته بود، پوزخند می زد. سالها پیش مرحوم داکترفطرت عرفان درهامبورگ، درحالیکه شاعر گرانمایه شبگیر پولادیان نیزحضورداشت، قصۀ دیدارخویش راازشاه وسردارعبدالولی درروم آورد. داکترعرفان گفت: شاه از گذشته قصه می کرد، وقتی صحبت ازدهۀ چهل خورشیدی می شد؛ وهرباری که شاه دموکراسی می گفت، سردار چنان پوزخند می کرد که شاه رشتۀ سخن را از دست می داد وحواسش متوجه او می شد.

آری همان سردار با چنان خوی وعادت وپرورش امرداده است که بزنید!

اینجاست که بایسته به نظر می آید به برداشت مردمان شکاک ودارندۀ خاطرات تلخ ( بگذریم از صاحبان غرض ) ازآن دموکراسی ودر چنان روزهای حساس وعبورگاه، توجه نماییم . سطرهای سیاه شده درروی کاغذ سفید وبرگهای قانون اساسی را بپذیرند ویا نشان دادن عمل خشم سلاح را؟ انتباه تلخی که ازآن روش برافراد بیشمارغیر وابسته به نهادهای مخالف برجای مانده است، مستلزم توجه بسیار است. زیرا به دامنۀ فرهنگ مخاصمت افزوده شد.

چرا از آمرین و عاملین خونریزی تحقیق شدند؟

پاسخ به این پرسش، می تواند دلیل ونشان دیگری باشد برتشخیص مقصرین اصلی . مطابق نوشته یی که از محمد نجیم آریا، از دوستان وهمکاران محمد هاشم میوندوال خواندیم، موضوع تحت تعقیب قرار گرفته بود، دوسیۀ آن ترتیب شد. فرهنگ نیز می نویسد: " به تاریخ 3 نوامبرمحصلان در برابرعمارت اداری پوهنتون جلسه نموده قطعنامه یی را شامل مطالب زیر به ریاست پوهنتون سپردند:

1-      تحقیق حادثۀ 3 عقرب ومجازات عا ملان آن

2-      رهایی محصلان واستادانی که به روزمذکور یا به دنبال آن گرفتار شده بودند.

3-      اجازۀ تشکیل اتحادیۀ محصلان برای مباحثات سیاسی .

میوندوال بدون هیچگونه دلیل قانونی، این درخواست را که تصمیم گیری در بارۀ آن وظیفۀ حکومت بود، به ولسی جرگه ( شورای ملی ) تسلیم داد وجرگه هم بدون تفکر هیئتی را جهت تحقیق موضوع مقررکرد، اما این هیئت که در ین فضای مملو از هیجان تعیین شده بود، اصلا جلسه نکردوبه هیچ نتیجه نرسید ."(17)  

 در سخنان فرهنگ با وجودی که جوانب معلوماتی پیرامون موضوع است، اما متأسفانه آنجا که پای اختلاف با میوندوال درمیان است، گونه یی از منفی بافی  راه یافته است.

آنچه درزمینۀ عدم تعقیب موضوع وضاحت می یابد، نفوذ سلطنت وشخص سردارعبدالولی، داماد شاه و پسرکاکای او برحکومت وارکان سه گانۀ دولتی بود. در چنان فضایی از قدرت، کدام شخص ونهاد یارای دنبال نمودن موضوع قتل های بی لزوم و زخمی های بیشمار را داشت. صدای حق طلبی وستمگر شناسی به دلیلی در سینه ها نهفته ماند که سردارعبدالولی زور و قدرت داشت. عدم تعقیب او را چنان عامل تعیین نمود. موضوعی که مسلم بود بربی اطمینانی وبی اعتمادی مردم طرفدار بازخواست افزود. همچنان مردم از جزییات موضوع و هویت مقتولین و زخمی ها بی اطلاع ماندند.

گمانی نیست که اگر بینی سردار در آن روز خون شده بود، تعدادی از بیگناهان، سالهای متمادی رنج زندان می کشیدند.

در این راستا شایسته است که به اقدام محمدهاشم میوندوال مبنی بر آزادی محبوسین و پذیرش طرح تحقیق مقصرین آن رویداد به عنوان گام مثبت اشاره نماییم. برخی از افراد وابسته به جناح دکتور محمد یوسف خان؛ در این مورد   با تأثیر پذیری موضوع جانشین شدن او به جای یوسف خان، بی لزوم قلم به شکایت برده اند.

                                                        *

دلیل نبود اطلاع شایسته از قربانیان و زخمی های" سوم عقرب "

در میان عدم شناسایی وعدم معرفی مقصران آن رویداد غم آمیز، و نبود اطلاع کافی وبسنده از قربانیان وزخمی ها، پیوندی وجود دارد. تحقیق هریک از این موضوعات، موضوع مقابل را به تحقیق می کشید. شناسایی مقتولین و زخمی ها، مستلزم شناسایی امردهنده ویا امردهندگان و فرماندۀ بالامقام بود. ازآنجایی که مقام سلطنت نمی خواست، نتایج چنان تحقیقی که درزمان صدارت محمد هاشم میوندوال آغاز شده بود، سهم مقصر اصلی یا  سردارعبدالولی را معرفی کند، دسترسی به اطلاع دقیق نامیسر شد. آنچه درسطح اطلاعات پراگنده زبان به زبان واز این نبشته به نبشتۀ دیگری رفت، نابسنده وناکافی ماند. در این مورد به دومنبع اطلاعاتی می توان اشاره نمود. یکی منبع شاهدان عینی وشرکت کننده درمظاهره که کشته شده گان وخون ریزی زخمی ها را دیده اند ؛ ودیگر، تعدادی ازنویسندگان صاحب غرض و فاقد احساس مسؤولیت در تصویر چنان مسأله یی. آرزو می رود از راه انتشار و جمع آوری اطلاعات پراگنده شهرت درست  و رقم زحمی ها را بشناسیم وبه برگهای تاریخ آن رویداد بسپاریم .

برخی از دولتمردان به رغم اینکه خویش را هنگام شرح جریانات تدوین قانون اساسی، بیشتر دموکرات وانمود کرده اند، حتا ازتاریخنویسی نیزدرکی داشته اند، اما، آگاهانه دست به جعل واقعیت سوم عقرب وقربانیان آن برده اند. این گروه از عناصر به مغشوش کردن مسأله سهیم بوده و نسبت به حقوق وکرامت انسانهای آزار دیدۀ جامعه، باری بردوش آثار ونام خویش نهاده اند. چند نمونه را در پایان می آوریم  وبقیه را در گزارش های مشابه که پیشتر آورده ایم، می توان مطالعه نمود.

1-    رشتیا :

 " در نتیجۀ این تصادم از مظاهره چیان سه نفر، دو محصل ویک رهگذرویاسیر بین که گفته میشد شاگرد خیاط است، کشته شدند، وچند نفر پلیس نیز جراحت برداشتند ."(18)

سیری را که رشتیا در کتاب خاطرات خویش آورده است، سرا پا جعل آمیز و موهن است. زیرا پیشترحب وبغض درکارش برای مکث پیرامون سوم عقرب سایه انداخته است. اگر چنین نمی بود، او می توانست با استفاده از امکاناتی که داشت، دقیق معلوم نماید که چند نفر وکی ها کشته وچند نفر زخمی شده اند. او و چند تن دیگر از حسن جان که در خانه ونزد دوستانش  دلجان یاد می شد، به عنوان شاگرد خیاط سیر بین ورهگذر، یاد می کند. در حالی که خانۀ حسن جان درعاشقان وعارفان بود. خیاطخانه اش در جادۀ میوند، درسرک طرف پل خشتی. او شاگرد خیاط نبود. خیاطخانه از خودش بود. در آن روزها آن را فروخته بود. زیرا پس از دوسال مهلت جلب عسکری، خود را آماده نموده بود که برود به عسکری.(19)

 

                                   

                                          حسین جان ، فرزند شهید حسن جان

صبح روز سوم عقرب با چند تن از دوستانش رفته بود که جریان رأی اعتماد را ببیند. کاردیگری طرف سرک دارالامان وکارته برای سیربینی وهواخوری نداشت. برادرش جناب محمد انورزنده است. وی نیز با دوستانش ساعت بعدتر درجریان مظاهره به حسن جان پیوسته بود. هنگام تیر اندازی در کنار برادرخویش بود. تا آن که وی را به شفاخانۀ علی آباد رسانید.

تأ کید رشتیا بر" رهگذری وسیربینی" حسن جان، بر بنیاد این منظوراست که بخشی از کتلۀ شرکت کننده را در مظاهره از سیربین ها ورهگذر ها به حساب بیاورد. هنگامی که هیچ مدرک وسندی هم وجود نداشت که او شاگرد خیاط بوده باشد، بلکه خود خیاط و تا چندی پیش دارندۀ خیاطخانه بود، تصوری برای درک انگیزه یابی او دست می دهد. به نظر نگارنده، اقشار مختلف جامعه پاره یی از نامگذاری ها، القاب و کاربرد ظرافت هایی را در برابر هم دارا استند، که مظهر برداشت اجتماعی و نگرش آنان به بقیه اقشار است. وقتی می شنویم که فلانی سردارمآبانه نشسته بود و یا سردارمآبانه به سوی دیگران می نگریست، غالب اوقات حاکی از مواضع کسانی است که با چنان رفتار وسلوک ناسازگاری دارند. عنصراشرافیت نیز هنگامی که از پس عینک خویش به دیگران می نگرد، پاره یی از نامگذاری ها، القاب و پیشه هایی را یاد می کند که بسیارسزاوار احترام اند، اما برای اشرافیت، گونه یی از فروکاستن طرف تلقی می شود. رشتیا با چنین نگرشی که با بی اعتنایی به مرگ بی لزوم وجفا آمیز آمیخته است، به حسن جان می نگرد.

رشتیا صحنه هایی از3 عقرب را در کتاب خاطرات سیاسی خویش، ترسیم نموده است که گویا افرادشرکت کننده درتظاهرات دست به غصب سلاح ومبارزۀ مسلحانه زده بودند!! اما واقعیت مظاهره چنین نبوده است. پیش ازظهرتفنگچۀ یک تن از ضابطان پولیس گرفته شده بود. اما، هیچکسی از شاهدان، صحنه یی ازگشودن آتش بر روی نیروهای پولیس ونظامیان را ندیده است.  درست است که لت وکوب وبرخورد های فزیکی میان برخی از مظاهره چیان و نیروهای پولیس اتفاق افتاده بود. ( مراجعه شود به ویژه به نوشتۀ عبدالرؤوف ترکمنی ). آن افسران  پولیس نیز سزاوار اعتنا و توجه  اند که چه سان سیاست غلط ایشان را به جنگ وستیز وآزار دهی وآزار بینی کشانید. آنها نیز باید شناخته می شدند.

2-    عبدالحمید مبارز:

" قوای امنیتی  فیر اخطاری هوائی می کند سود نمی بخشد. تظاهر کنندگان بیشتر هیجانی می شوند به پیشرفت شان ادامه میدهند وفیر زمینی مینمایند ودرنتیجه دلجان خیاط که یک پرچمی بود کشته می شود و دونفر دیگر زخمی می گردند که زخمی ها توسط پوهاند کرام الدین کاکر در شفاخانه علی آباد پانسمان ورخصت می گردند. . ." (20)

بر اساس گواهی شاهدان عینی، فاصله یی میان فیرهای هوایی وزمینی نبود. پس ازشروع فیرها گریزها شروع شده بود. درواقع فیرهای زمینی وهوایی همزمان صورت گرفته بود. زیرا هنگامی که شرکت کننده گان می بینند که لین های برق برزمین افتاده است، خونریزی وفریاد وبرزمین افتاده گان را نیزدیده اند. تصویر وارونۀ  عبدالحمید مبارز، در جهت توجیه سرکوب های بی لزوم واز نهایت بی مسؤولیتی است.

فیرها تنها بعد از ظهر درکارته آغاز نشده است؛ بلکه در مکتب حبیبیه نیز آثارفیرتفنگ  وعملیات شکست وریخت شیشه ها و دروازه ها برجای مانده بود.

حسن جان ( دلجان ) پرچمی نبود. اگر با زبان دقیقتر با جناب مبارز که عمری را درپهلوی دولتمردی، در مطبوعات وآشنایی بالنسبه با تاریخ نیز گذشتانده است، سخن توان گفت، این است که در آن هنگام نامی از پرچم وخلق وجود نداشت. اگرمبارزآشنایی حسن جان را که فردی بود اجتماعی وعلاقمند نسبی مسایل سیاسی، با کدام فردی که بعدتر معلوم شده است، بسته به جناح انشعابی از" خلق"، یا  پرچمی است، شنیده است؛ مسلم است که حسن جان با اشخاص دیگری مانند محمد عظیم پنجشیری و الله دادخروش ( در سال 1357 تیر باران شدند)،  نیز آشنایی داشت که بعدتر معلوم شد، وابستگان شعلۀ جاوید شده اند. اما نمی توان گفت که حسن جان شعله یی بود.

اشاره دیگری نیز باید نمود که در آن رویداد " دونفر دیگر زخمی " نشده بودند بلکه تعداد زیادی زخمی شده بودند. زخمی ها تنها در شفاخانۀ علی آباد انتقال نیافته ؛ بلکه در شفاخانۀ گندنا که بعدتر به ابن سینا تغییر نام داده شد، نیز بستری بودند. تعداد زخمی ها چنان زیاد بوده است که دردهلیز ها گذاشته شده بودند. عیادت کنندگان جناب روح الله بارکزی در شفاخانۀ ابن سینا بستری می گویند که تعداد زیادی از زخمی های آن رویداد را دیده بودند.

اما، چرا " داکتر کرام الدین کاکر آن همه زخمی راپانسمان کرده و رخصت گردیده اند "؟!!

این را می گویند، صحنه سازی.

حسن جان پرچمی تصویرمی شود، مظاهره در بست به رهبری جناح ببرک کارمل وآن هم در سالهایی که ببرک کارمل به عنوان شاه شجاع روسی نام گرفته، تصویر می شود، و داکترکرام الدین کاکرشوهراناهیتا راتب زاد، داکترپانسمان کننده. زیرا همه پرچمی ها زخمی شده بودند و دلسوز شان هم پرچمی بود.!!

نه ! اینطور نیست . در  شفاخانۀ علی آباد همه داکتران مؤظف دست به کاربوده اند. تعداد زخمی ها چون بیشمار بود، کرام الدین کاکر به تنهایی نمی توانست از عهدۀ حتا کارهای مقدماتی برآید. زخم هایی که بر تن زخمی ها نشسته بود، متأثر ازکلخ وسنگ غولک بچه های خردسال نبود که کاکر آنها را پانسمان ورخصت نموده باشد. مرمی های خونریز ومرگ آوربود. من شخصاً حفیظ را مدت ها بعد ازسوم عقرب دریکی ازاتاق هایی که پدر کلانم با وی بستری شده بود، دیدم که پایش دراثرمرمی های آن روز شکسته بود، هنوزدرشفاخانه بود ورخصت نشده بود.

           ادامه دارد

                                                                                                  

پیوست ها

 

پیوست 1

                       

            محمد صادق صاحبی

     

یک تن از توقیف شدگان روز سوم عقرب

محترم جناب نصیرمهرین

چون تعداد زیاد هموطنان دربارۀ جریان وقوع سوم عقرب سال 1344 نوشته اند، من از نوشتن وتکرارآن موضوعات خود داری نموده، تنها موضوع لیسۀ حبیبیه و توقیف چند ساعتۀ خود را می نویسم .

روز سوم عقرب یک تعداد بیرون مکتب ویک تعداد داخل مکتب حبیبیه بودند. دروازۀ مکتب مسدود شده بود. شاگردان بیرون مکتب خواهش داشتند که آن شاگردانی که درداخل مکتب بودند، همه مکتب را ترک گفته وبیرون بروند. تعدادی از معلمین ومدیرمکتب اقای عبادی،از چنان حرکتی جلوگیری می کردند. من صنف 12 بودم. ما هم دل ما می خواست  که از مکتب بیرون شده وبه طرف آنها برویم. از منزل بالا برای شاگردان اشاره می دادیم که بیایید ما را ببرید. بالاخره دروازه باز شد و همه جرأت گرفتیم . منظور اصلی چندان روشن نبود، هیاهوی بلند بود. پیش روی دروازۀ مکتب یک سد از پولیس ها بود که هجوم شاگردان را پس می زدند. پولیس ها یک شاگرد را از بین دیگران جدا کرده دورتر می بردند، وزیر مشت ولگ  قرار می دادند. این موضوع سبب خشم شاگردان شد و محکومیت عمل پولیس یک انگیزۀ جدید برای شاگردان گردید. به یادم می آید که یک مرد مسن که شاید پدرکدام شاگرد بود و درحدود هفتاد سال داشت، بالای پولیس ها چیغ زد که ظالم ها چرا شاگردان را می زنید. صحنه هاعجیب وغریب شد. سنگ اندازی شروع شد. خون از سروروی چندین شاگرد روان شد وهمه هیجانی شدند. در این وقت پولیس ها داخل مکتب شدند. یک تعداد توانستنداز خارج مکتب فرار کنند وتعداد دیگر به دهلیز ها، صنف ها وحتا تشناب ها گریختند. پولیس همه را تعقیب می کرد. وبا دنده ها وچوب ها چنان می زد که هیچ ندیده بودیم. چند تن از معلمین نیز از ضرب چوب پولیس ها درامان نماندند. دروازه های تشناب ها را با  لگد ها کوبیدند . بعضی ها را گرفته وپائین می بردند. پولیس هابه خشم آمده بودند. من که شانۀ راستم افگار شده بود، از طرف پولیس ها دستگیر وبعد از چند مشت ولگد، به طرف بیرون مکتب برده شده در بین یک موتر جیپ پرتاب شدم. دیدم چند تن دیگرهم گرفتار پولیس ها شده اند .

موترجیپ حرکت کرد. در بیرون صدا ها وفریاد ها بلند بود. درکارتۀ چهار دریک تعمیرازموتر پیاده شدیم، من مطمین نیستم که ماموریت پولیس کارتۀ 4 بوده باشد. فکر می کنم در نزدیکی هایش تعمیر دیگری بود. همه را دریک اطاق نیمه تاریک انداختند. من که از ناحیۀ شانه درد داشتم، چند تن دیگر نیز می نالیدند. از پهلوی اطاق صدای دیگران نیز میامد. دقایق بعدتر فضای اطاق قسمی شد که با اندک روشنی جوانان دیگر را نیز دیدیم. یک تن را که پسان ها تشخیص دادم و همان جا انداخته بودند، بشیر بهمن نام داشت. ظهر روز، یک، یک نفر می خواستند، هویت ما را می پرسیدند، سوال  می کردند که  کی هستی ؟ چی کردی؟ پس می بردند به اطاق. بعد از ظهر صدا ها بلند وبلند شد. صدای فیرها را هم وقتی که در همان اطاق بودیم شنیدیم. پسانتر بازهم ما را درموتر جیپ نشانده تا پیش روی مکتب حبیبیه آوردند. آنجا گفتند پیاده شوید وبروید. دیدیم که هیچکس نبود.

آن حادثه برای من مانند یک صاعقۀ زود گذر بود. پیشتر حواله دارها وپولیس های معمولی را دیده بودم. وقتی حادثۀ آن روز را دیدم حیران شدم. به هرحال کوشش کردم که زودتر خود را به خانه برسانم .وقتی به خانه رسیدم که همه نگران استند ودر بارۀ مظاهره صحبت می کنند. جالب این بود که در وقت شنیدن خبرها این خبر را که به یادم مانده است،شنیدم که :

در اثر حملۀ شاگردان بالای نیروهای امنیتی ، لیسۀ حبیبیه خساره مند شد.

 این موضوع دروغ محض بود. شکستن وریختن کار پولیس ها بود. بعد از آن واقعه می توانم بگویم که تعداد زیاد شاگردان ضد پولیس وضد حکومت شدند . ( 21)

 

                                                              *

پیوست 2

                           

رشاد وسا

روز سوم عقرب

صبح روزسوم عقرب، که به خا طر خریداری ذغال سنگ از وظیفۀ خود که تدریس درمکتب حبیبیه بود رخصت گرفته بودم ، به وسیلۀ موتر سایکل از خانۀ ما در ده بوری به طرف قلعۀ زمان خان حرکت کردم . دربرابر منار عبدالوکیل خان پلیس های ترافیک مانع حرکت من به طرف مرکز شهر شدند. همینکه علت راجویا شدم بابرخورد خشن پلیسها روبرو گردیدم . دوسه نفرپلیس موتر سایکل مرا برداشتند وآنرا بداخل محوطۀ منار دوباره بر زمین گذاشتند .پیش آمد پلیس ها آنقدر خشن و جابرانه بود که احساس بیچاره گی میکردم . ساعت هفت ونیم صبح شده بود و من درحدود نیم ساعت آنجا معطل شده بودم. شاگردان مکتب حبیبیه که کم کم با بایسکل های خود به طرف مکتب می رفتند در آغاز سرک دارالا مان دیدند که من با پلیسها مشکل دارم و آنها به خاطر پشتی بانی ازمن ازبایسکل های خود پایین شدند وصدای اعتراض خودرا بلند میکردند . هنوز ساعت هشت صبح نشده بود که آن جادۀ عریض در اثر از دیاد شاگردان که تعداد شان به صدها نفر میرسید کاملن مسدود شد و فریاد های اعترض شا گردان بلند تر و بلند تر می شد . آنها می گفتند که چرا موتر سایکل استاد مارا گرفته اید وچرا استاد مارا اذیت میکنید . در همان روز من شاهد و تماشاگر شکستن شاخۀ غرور وخشونت پلیسها بودم .  آنها در کمتر ازیکساعت از آدمهای زور گو وخشن به آدمهای مهربان و باتربیت مبدل گر دیدند.آن سه نفر پلیس دوباره موتر سایکل را ازمحوطه  منار بلند کردند و در پیش روی من بر زمین گذاشتند. آمر شان بالبخند وادب گفت ببخشید استاد . من دست خودرا به نشانۀ قدر دانی و سپاس به طرف شاگردان تکان دادم و آمادۀ حرکت شدم و شاگردان هم دستان خویشرا تکان دادند و  باشور وهلهله وشادی به سوی مکتب براه افتیدند . َ(22)

رشاد وسا 

  مارچ  2013

 

 

توضیحات و رویکردها

 

1-      م.م. صدیق فرهنگ، افغانستان درپنج قرن اخیر، ص 482، چاپ نخست. امریکا

2-      سید شمس الدین مجروح،سرگذشت من ، ص 148

3-      فرهنگ ، اثر یادشده ،ص 487 

4-      دکتور سید هاشم صاعد، درنگی  بر  . . .  . هنگامی  که بازنگری یادداشت های سوم عقرب را شروع نمودم، سعی من برای طرح چند پرسش از جناب دکتور صاعد وجناب صمد حامد به دلیل وضع صحی ایشان بی نتیجه ماند.

5-      صادق ارین. روایت ها قسمت اول ،سوم عقرب دگر باره بنگریم .

6-      میر عنایت الله سادات . روایت ها قسمت اول .

7-      عبدالحمیدمبارز، تحلیل واقعات ص 273

8-      روایت های احسان واصل،احمد ساغری، معراج امیری

9-      فرهنگ،اثر یادشده ص 504

10-  کشککی، دهۀ دموکراسی صص 46 / 47

11-  به موضوع گروه فشار خلیل الله خلیلی بیشتر فرهنگ ورشتیا تأکید نموده اند. متأسفانه خود وی در آن باره چیزی ننوشته است.

12-   نامۀ جناب رشاد وسا در پیوست آمده است.

13-  حسن شرق، کرباس پوشان ص 82

14-   داکتر عبدالقیوم. نامه ها به برادرش، وئبلاگ خوشه . در حاشیه یادآوری شود که بخش عظیم خاطره نگاریهای سیاسیون حاوی خوبی ها ویا قهرمانی های خودشان است. بدون دیدن نقش منفی ویا یادآوری اشتباهات خویش. غالباً خود قهرمانان استند و همه کاسه وکوزۀ اشتباهات  را بالای مخالفین می شکنند.

15-  فرهنگ، ص 504

16-  کشککی، ص 46/47

17-  فرهنگ، ص 507

18-  رشتیا، 285/ 284

19-   از سخنان حسین جان، فرزند حسن جان شهید.

20-  عبدالحمید مبارز، منبع یادشده .

21-   معلومالت جناب صادق صاحبی  برای نگارنده

22-   نامۀ جناب رشاد وسا عنوانی نگارنده. خاطرۀ جناب وسا نظر به خواهش نگارنده فرستاده شد. زیرا در آن خاطره، پیشامد هایی را  می توان  دید ، که سخن از زمینه های افزایش تنش و تشنج  در همچو حالات دارد.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++

 

چند یادآوری مقدماتی پیرامون روایت ها

 پیرامون روایت هایی که تا حال نگریسته ایم، شایان یادآوری است، با آنکه عهده دار پاسخ همه جانبه به پرسش چگونگی کیفیت و تشخیص عوامل برانگیزندۀ سوم عقرب نتوانند بود؛ اما، تصویری بالنسبه از سطح مظاهره ، بخشی از مطالبات، موقف وبرداشت آنها در دست می دهند. اگر روایت های غرض آلود را در این زمینه یکسو بگذاریم،  در واقع دریچه های می گشایند که از آنها می توان به مسایل وقضایای بیشتری نگریست. ازکنار برخی روایت ها نیز نمی توان بدون نقد گذر نمود. همچنان که نمی شود همه را با گفتن، العهدة علی راوی با پذیرش شیوۀ  متقدمان، به صداقت راویان احاله نمود.  

روایت هایی را که همراه با خوانندگان بازنگریستیم، در مجموع به دو بخش درنظرمی آیند.

1-      گزارش آن عده از شاهدان رویداد سوم عقرب که کم ویا بیش صحنه هایی را دیده ولی  وارد تحلیل وتجزیۀ موضوع نشده اند.

2-      کسانی که در تصویر رویداد شیوۀ مغشوش کننده داشته اند. در این مورد به گونۀ مشخص از انکارآقای سلطان علی کشتمند از نقشی که درآن مظاهره داشت، از ادعای داکترحقشناس مبنی برهمراهی کارمندان سفارت شوروی باتظاهرات؛ وازگزارش غیرمسؤولانۀ سید قاسم رشتیا می توان نام برد.

کشتمند با انکارازسهم فعال خویش در آن رویداد، می خواهد وانمود کند که جمعیت نو تأسیس دموکراتیک خلق، در برابر حکومت موقف مخالفت آمیز نداشت؟! در حالیکه تفاهم جناح ببرک کارمل با داکتر محمد یوسف خان در محدودۀ وحدت عمل انتخاباتی بود ومانع آن نشده بود که نمایندگان آن جمعیت به شمول ببرک کارمل ، به داکتر محمد یوسف خان رأی منفی ندهند. عیب دیگر کشتمند این است که با این موقف خویش مانع طرح این پرسش می شود که : جمعیت دموکراتیک خلق، چه رهنمودهای مشخصی را مطرح نموده بود؟ این موضوع را درادامه بحث ها دنبال می نماییم .

ادعای آقای داکترنصری حقشناس مبنی برحضورکارمندان سفارت شوروی در مظاهرۀ سوم عقرب، نخست ازنگاه روایت نگری شاهدان سزاوارتأمل است. زیرا هیچ راوی دیگری چه آنانی که روایت های شان انتشار یافته  وچه دیگران حضور روسی ها را در مظاهره ندیده اند. آن چه را می توان در مورد چنین ادعایی در نظر آورد، این است که جناب داکتر حقشناس، کوشیده است بگوید که این شوروی ها بودند که سوم عقرب را آفریدند!! خواستگاه چنین کوشش سیاسی، از زمانه یی نشأت نموده است که قوای شوروی درافغانستان حضور داشت وبخش وسیع مردم کشور را نفرت مهار ناشدنی علیه نیروهای اشغالگر فرا گرفته بود. عیب کار آقای حقشناس این هم است که با نشان دادن چنان محرک ادعایی، عوامل دریافت وقوع رویدادسوم عقرب را درهالۀ ابهام می نهد. اما، سید محمد قاسم رشتیا در حالی که هنگام بروز رویداد در دفترکار وزارت مالیه نشسته بود،  تصویر تحریف شده یی را پیش می کشد که گویی گزارشی بوده است برای محمد ظاهر شاه. منابع مختلف گفته اند که داکترمحمد یوسف از مخالفت وسیع علیه او آگاهی یافت. از اینرو باردیگر ازعضویت اش در کابینه معذرت خواست. آگاهی او از ابراز مخالفت های جدی و بازتاب آن در سوم عقرب، بی توجهی عمدی در تهیۀ تصویر یک رویداد تاریخی، چنان تصویرغلط را درکتاب خاطرات سیاسی او پیرامون سوم عقرب بار آورده است.

به برخی از بقیه روایت ها در موارد مشخص اشاره می نماییم . اما در اینجا چند یادآوری دیگری را نیز لازمی می دانم : با توجه به نبود کار متمرکز پیرامون سوم عقرب، وبا توجه به تبارز رویدادهای پراکنده وجدا افتاده ازهم، جای تهیۀ اطلاعات بیشتر خالی است. بعضی هموطنان( چند تن به احتمال بسیار با نام مستعار) طی صحبت تلفونی از تعدادی اشخاص واطلاعات تذکرداده اند، اما، متأسفانه همین که برای ایشان گفته شده است که لطف نموده سخنان خویش را بنویسید وبا نشانی دقیق بفرستید؛ به وعده وفا نکرده اند.

اما سخنان  یک تن را می آورم که کسان دیگری نیز آن را گفته اند:"  والله یک تعداد داخل صنف مکتب ما شدند وما هم از خدا خلاصی از درس را می خواستیم؛ رفتیم با مظاهره چیان "

فردی هم  سالها پیش برایم از سوم عقرب قصه می نمود، باری گفت که روز سوم عقرب " به من گفته شد همه رفقا را خبرکن که وقت افشای خاندان حاکم رسیده است "

پسانها چند باری به وی گفتم که همان موضوع را بنویس، امروز وفردا کرد، هنگامی که گفتم : این سخن ات برای دریافت عوامل محرک گوشه یی از مظاهرۀ سوم عقرب وترکیب آن ، بسیار با اهمیت است، من آنرا می نویسم واز خودت نام می برم. واکنش وی نخست انکار از وعدۀ پیشین بود  و سپس تهدید کرد که " اگر از من نامی برده شد، منتظر دعوای من و مکتوب وکیل باشی . . . "

 در روایت ها به موجودیت یک مطالبۀ مشترک توجه نموده ایم وآن آرزوی شرکت در شورای ملی وشنیدن سخنان وکلا است. به سخن دیگر جلسۀ شورا باید علنی می بود. هنگام تأمل پیرامون این مطالبه، به موانع تخنیکی و استدلال مقامات دولتی و قلمزنان مخالف مظاهره روبرو می شویم. آنها به بسیار سهولت مانند هرکس دیگری که گنجایش شورا را در نظر آورد، چنان مطالبه یی را ناممکن می دانند. گرچه نا آگاهی ، بی تجربه گی ، نارسایی واگردقیقتر گفته شود، بی کفایتی مقامات مسؤول در این مورد نقش خود را داشت؛ اما پذیرفتن چنین مطالبه یی به عنوان طرح محوری مظاهره، تنزل سطح پذیرش عوامل رویداد سوم عقرب است. این است که به نظر نگارنده، خواهش شرکت تعدادی از مردم در شورا وشنیدن مستقیم سخنان نمایندگان، ظاهر قضیه است. درپشت سرآن جوانه های محرک و نهفته هایی وجود داشت که با استفاده از قانون اساسی 1343 فرصت چنان روییدن یافته بودند. این موضوع را زیرعنوان حقیقت موضوع چگونه بود دنبال می نماییم .

 

               حقیقت موضوع چگونه بود؟

الف :    پیش زمینه ها

1-   تلاش های خاندان سلطنتی

حکومت سلطنتی افغانستان پس ازتوفیق سرکوب های مورد نیازسیاست تثبیت قدرت، از طرف محمد هاشم خان صدراعظم؛ شاه محمودخان را که درهمه موارد با برادرهمیاری ومشارکت داشت؛ اما دارندۀ سلوک شخصی متفاوت با هاشم خان بود، با سیاست نرمش پذیری کوتاه مدتی رویکار آورد.

چرخشي که در سياست دربارسلطنتي در نخستين مرحلۀ صدارت سردار شاه محمود خان رونما شد، پاره يي از آزادي ها، انتخابات دورۀ هفتم شورا و انتخاب روئساي  بلديه (شاروالي ها) را با خود همراه داشت. گمان براین است که انگيزه هاي آن رویکرد را بهره برداري اقتصادي و مقابله با پيامدهاي بحران ناشي از جنگ دوم جهاني تشکيل مي داد. اما پيامد آن ، سهمگيري  جدي و تحرک جنبش گونه يي بود که اصلاح طلبي ها و تمايل به پيشرفت هاي متنوع اجتماعي و اقتصادي و ايجاد ساختاري با بنيادهاي مشروطه از آن سربرمي آوردند. حضور مؤثر نشريات انتقادي، علاقه و سهمگيري مردم در انتخابات، تبارز چهره هاي مردمي و گسترش مطالبات صنفي در حريم دانشگاه کابل، سبب شدند که حکومت نگذارد انتخابات دورۀ هشتم شورا، گام رشد یافتۀ دورۀ هفتم را تداوم ببخشد. 

 

 بنا بر آن، حکومت به امکان هردم ميسر يا ابزار تقلب و مداخله روي آورد و با گام تکميلي سرکوبگرانه، پيشکسوتان حرکت را زنداني نمود. اين سرکوبگري ها در زمان شاه محمود خان يا خود همان صدراعظم "دموکراسي بخش" عملي شد.

 با برکناري او، صدراعظم جديد، سردار محمد داؤود خان، بر بنیاد باورمندی های سیاسی خویش، با بي اعتنايي بيشتر به آرأي مردم روی آورد. درواقع احيأي ساليان صدارت محمد هاشم خان را در پيش گرفت و خودرايانه به حکومت پرداخت. اصلاح طلبان امور ومشروطه خواهانی که در زمان شاه محمود خان سرکوب نشده بودند، در وقت صدارت داؤود خان از طریق سیاست های بهتان آمیز و دسایس به زندان فرستاده شدند. پس از آن حکومت بازهم " شورای ملی " بی رنگ وبی هویت را دردست داشت. شورایی که پس از دورۀ هفتم، مجالس و گردهمآيي هاي آن، همان چهره و کارکرد شوراي ملي محمد نادرخان و محمد هاشم بود. درنتیجه، بارديگرمردم افغانستان ازمزاياي آن اندکی از دموکراسي و انتخابات، آزمون ها، تجربه اندوزي و معرفت يابي هاي آن، محروم ماندند.

سرکوب هایی که پیشترقشراصلاح طلب جامعه دیده بود؛ و مظالم رنگارنگ، تبعیض ها، رشوه ستانی ها، بی بازخواستی ها، فقروگرسنگی اکثریت مردم، نه تنها بی اعتمادی وبی اطمینانی برهرگونه وعده های حکومت سلطنتی را با خود داشت ؛ بلکه، به بدبینی و گرایش  فعالیت های پنهان به سوی فعالیت های مخاصمت آمیز رسیده بود.

وقتی از سرکوب ها سخن در میان می آوریم، شایسته است که همه ابعاد آن را بشناسیم.  خانواده های زندانیان سیاسی را با درد ها ورنج هایی که متحمل شده اند بشناسیم. در نظر آوریم که حکومت به طور مثال 500 زندانی سیاسی را اعدام ویا در زندان آزار داد. اکثریت آن500 زندانیان و اعدام شدگان، دارای فرزند ویا فرزندانی بودند. در پهلوی آنها تعداد بیشماری از نزدیکان و مردم دیگر، با مغضوبین همنوایی داشته ودر سینه های شان بذرنفرت کاشته می شد.( شکل گیری افکار سیاسی آنها را در برگهای بعدی می بینیم ) فرایند این نفرت زایی و رشد آن متأسفانه بسیاراندک درمعرض تحقیق و شناسایی قرارگرفته است. بگذریم از موجودیت انبوه جعل وتحریف منابع داخلی وخارجی (1)  که در زمینه دسترسی به آن رنج ها و کارکرد بعدی آنها در برابرحکومت اثر گذاشت؛ اما به عنوان یکی از حقایق نهفته حرکات مخالفت آمیز را شکل می داد. به قول شادروان شاپورروئین یار: چند تن از اعضای خانواده های عذاب دیده کافی بود که سوم عقرب را به هر طرف ببرند (2)    

این است که اگر حکومت طی سالهای متمادی توانست تعدادی از نخبگان واصلاح طلبان مورد نیاز تعالی جامعه را به بند بکشد، چندین برابر آن ها، به شمار مخالفینی افزود که در شروع دهۀ چهل خورشیدی صف بندی ها را شکل می دادند.

 

در تداوم حکومتداری وتغییر شیوه ها در شروع دهۀ چهل خورشیدی دربارسلطنتی را سرگرم تجدید نظرهایی درزمینۀ حکومتگری می بینیم. محمد داؤود صدراعظم سرگرم مباحثه ومکاتبه با محمد ظاهر شاه است. منظورش بیشترابقای صدارت خودش است، با تکیه بر نظام تک حزبی، وناظربرحل اختلافات داخلی سرداران، به ویژه کنارزدن سردارتازه نفس سردارعبدالولی و نگهداری شاه در حاشیه. اما ، محمد ظاهرشاه ، طرح ونقشۀ خویش را داشت. طرح ونقشه یی که ده سال پایان پادشاهی او نمایانگر آن است.

 

              سردار محمد داؤود خان هنگام سپردن چوکی صدارت به داکتر محمد یوسف

                                                     

        ادامه دارد

 ..................................................................................................

 

توضیحات ورویکرد ها

1-      یکی ازنمونه های اشتباه آمیز پژوهشگران خارجی،اشتباه وارتان گریگوریان، پژوهشگر نام آور است. برای آنکه منظوراز اشتباه او بیشتر توضیح شود،از نبشتۀ انتشار نیافتۀ خویش که حاوی نکات انتقاد آمیز بربرخی از تحریف های او پیرامون حکومت سردار محمد هاشم خان می باشد، برگهایی را در پیوند با موضوع انتشار می دهم.

2-      شاپورروئین یار درزمستان 1357 برایم ازچگونگی سیاسی شدن خویش گفت. از جمله این سخنان او را می آورم: در روز 2 عقرب با یک دنیا علاقه رفتم طرف شورا. فکر می کردم که چند نفری آنجا خواهند بود. دیدم که صد ها نفرجمع شده اند. درروز 3 عقرب فکر میکردی که تمام اولادهای مردمی که خاندان سلطنتی آنها را جور داده بودند، در مظاهره استند . . . "

شایسته است دربارۀ شاپور روئین یاراین معلومات را نیز بیفزایم که او نیز مانند مرحوم انجنیر محمد عثمان در سال 1344 با سازمان جوانان یا نهادی که بعدتر در سال 1347 جریدۀ شعلۀ جاوید را انتشارداد، پیوندی نداشت. بعدتر با شعلۀ جاوید همکاری نمود. سال 1351 مقاطعه کرد. تحول فکری دید، می گفت: " من دمکرات هستم نه مارکسیست وپای بند چیزی به نام ایدئولوژی نیستم ". با استاد واصف باختری دیدار های داشت. طرح مشی مستقل ملی را او مطرح کرد، اما می گفت که از باختری گرفته ام . درکنفرانس قوس سال 1357 چند گروپ،عضو مرکزیت انتخاب شد. درنشست مؤسس ساما حضور داشت. با آن که عضو هیأت تحریریه انتخاب شده بود،اما دیگر ارتباطی با ساما نگرفت. اطلاع " خاد" از مخالفت او با حضور قوای شوروی ،شرکت او در نشست مؤسس ساما و یک دیدار شخصی با شهید نادرعلی پویا، سبب ساز اعدام او در سال 1362 شد.

 

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت