تجليل از يکصدمين سالگرد تولداستاد خليل الله خليلی
محفل شب عرفان و شب غزل بياد يکصدمين سالروز تولد شادروان استاد خليل الله خليلی شاعر و قصيده سرای نامدار افغانستان براساس اجندای پيش بينی شده به اشتراک دانشمندان و فرهنگيان افغانستانی ، ايرانی و تاجکستانی و عده ای از علاقمندان در لوکال بوخيتن بريشون شهر يوتيبوری ، سويدن ، به ابتکار انجمن افغانهای مقيم يوتيبوری و حومه شام روز جمعه تاريخ 9 اسد 1383 خورشيدی مطابق به 30 جولای 2004 ميلادی تدوير يافت.
محفل با پخش اشعار استاد که قبلا از طرف ديکليماتور مشهور کشور احمدشاه عبيد آماده گرديده بود ساعت 6:15 دقيقه از طرف داوؤد جواهری آغاز يافت . سپس فرشته حضرتی گرداننده محفل ضمن اعلام برنامه مرتبه از وفات شاعر شهيرکشور ليلی صراحت روشنی در هالند گزارش دادند و حضار به احترام وی به پا خاستند ويک دقيقه سکوت اختيار نمودند.
بعدا خالق بقايی پاميرزاد مسئوؤل امور فرهنگی انجمن شرح مبسوطی در باره زندگی پر افتخار استاد براساس نظريات علما و دانشمندان برجسته افغانستان و ايران تقديم مجلس کردند که مورد دلچسی قرار گرفت. وی ابتدا به پس منظر تاريخ کشور ما و مصايبی که با مداخلات بيگانگان بر مردم اين سرزمين در مسير تاريخ تحميل شده است و نيز بر غفلت و بی تفاوتی امرا و سلاطين برخاسته از موضع زور و نبود قانون در کشور و نفوذ فيودال های سود جو و جفا هاييکه روحانيت متنفذ عقبگرا بر سر اين ملت آورده و جلو رشد فکری و پيشرفت آنرا سد گرده و امروز کشور ما را در لست بد بخت ترين و فقير ترين کشورهای جهان قرار داده اشاره کردند. ايشان همچنين با محکوم کردن هجوم های بيگانگان ، دو عامل اساسی را باعث آزادی کشور ما خواندند :
يکی مبارزات مردم را برهبری قهرمانان ملی و دوم طلوع ستاره های درخشان علمی حوزهً فرهنگی ما چون ابن سينا بلخی ، علامه البيرونی ، فردوسی طوسی ، مولانای بلخی ، حافظ شيرازی ، خيام نيشاپوری ، مولانا جامی هروی ، سنايی غزنوی ، رودکی سمرقندی ، فرخی سيستانی ، ناصر خسرو بلخی ، ميرزا عبدالقادر بيدل ، اقبال لاهوری ، ميرزا غالب را در آسمان کشور بطور نمونه ياد کردند که با افکار و انديشه های تابناک شان فرهنگ ديار ما را به درخت گشن بيخ تبديل کردند و از نابودی و دستبرد نجات دادند.
و استاد خليل الله خليلی را يکی از همين قافله سالاران اين سلاله خواندند.
سخنرانان بعدی کانديدای اکامسين اعظم سيستانی ، محمد آجان غلجی ، حاجی محمد اسماعيل هيروی ، شاعر و نويسنده زلمی ، ثريا پکتيانی ، زرغونه منگل ، نسيمه غلجی و توبا افشار بودند و هر يک پيام ها و اشعار شانرا در رثای استاد قرائت کردند. درختم بيانات ، شريف سعيدی ، شاعر جوان کشور، کار جلسه را ارزيابی نموده تدوير اين محفل را حلقه وصل ميان فرهنگيان اينجا خواندند و اشعار استاد را از بعد های مختلف و در زمانها و مکان های مختلف به بررسی گرفتند .
دراينجا قسمت اول برنامهً شب عرفان که حدود چهار ساعت را در برگرفت به پايان رسيد و حضار به تفريح و صرف غذا پرداختند. قابل ذکر است که تهيه غذا و شيرنی باب را يک عده خانم های منور و دلسوز شهر بطور رايگان داوطلبانه بعهده گرفته بودند.
قسمت دوم محفل ساعت يازده شب آغاز شد و مجتبی جان محب آواز خوان جوان و محبوب شهر يوتيبوری با اجرای آهنگ های شاد کلاسيک که بيشتر غزليات بود حضار را به شور ووجد آوردند. قيس جان محب که پنجه های سحرکارش روی طبله ما هرانه برقص می آيد برادر خود را همرايی کردند که ما استعداد اين دو برادر جوان را ستوده و به خانواده هنر پرور سلطان جان محب تبريک می گوييم.
دوست ايرانی ما آقای جعفر صمدی اشعار زيبايی را که زادهً طبع خود شان بود در لابلای نغمه های تار خيلی ماهرانه و ظريفانه اجرا کردند که بی سابقه بود و به محفل شور و حرارت خاص بخشيد و با کف زدن های ممتد بدرقه شدند.
بعد نوبت به خواننده جوان ديگر بريالی جان که او را در طبله فريد جان هيروی همراهی ميکردند رسيد که با اجرای آهنگ های شاد به رنگينی بيشتر محفل افزودند.
درپايان محفل به اثر تقاضای حضار شريف عصمتيار با طبله و آرمونيه چند غزل ناب را به سبک آواز خوان مشهور ومحبوب کشور مرحوم استاد رحيم بخش اجرا کردند که باعث رضائيت خاطر حاضرين گرديد و رويای شنوندگان را به گذر خرابات کابل برد وياد استادان موسيقی کشور ما چون استاد قاسم ، استاد رحيم بخش ، استاد شيدا ، استاد سرآهنگ و ديگران را در اذهان حضار تداعی کرد و همه را محظوظ گردانيد. و سرانجام اين محفل عرفانی و بی ريا که در نوع خوداولين ابتکاردرين شهر بود در اوج احساسات و شور و هيجان بيسابقه مردم ساعت سه شب پايان يافت و خاطرات آن در دل زمانه بجا ماند.
آريايی
****************************************************************
پيام
اجازه بدهيد بمناسبت فعاليت های روشنگرانهً انجمن افغانهای مقيم يوتيبوری و حومه بهترين شاد باش های خود را خدمت تان تقديم کنم.
بايد ياد آورشوم که پشت کار و حوصله مندی و تلاش پيگير شما در ارايه گزارشهای خبری و اطلاعات سودمند علمی ، تاريخی ، سياسی ، حقوقی ، هنری و ادبی ومعرفی چهره های تابناکی که در طول تاريخ کهنسال کشور ما در عرصه های بالا مصدر کار های ارزنده برای مردم خود شده اند چه از طريق نشرات راديويی ( پيام افغانستان ) و چه از طريق تدوير محافل و مجالس فرهنگی درخور هرگونه تمجيد ميباشد.
يکی از اقدامات ثمربخش و قابل تمجيد ، تجليل از يکصدومين سالروز تولد شادروان استاد خليل الله خليلی چهرهً برجستهً فرهنگی تاريخ معاصر افغانستان ، شاعر و قصيده سرای اين ديار است که به همت و مساعی دستجمعی مسئولين انجمن و به اشتراک و سهم گيری ، دانشمندان و صاحبنظران عزير ما برای نخستين بار بتايخ 30 ماه جولای 2004 در شهر گوتنبرگ سويدن داير گرديد.
اين اقدامات وطنپرستانه واقعا گاميست در جهت پاس داری از ميراث های فرهنگی و ادبی ما و ارج نهادن به آن شخصيت هايی که با انديشه های ژرف شان ، تاريخ ، فرهنگ و هويت ملی ما را از دستبرد بيگانگان طماع نجات داده اند و نام شان درج اوراق زرين روزگار گرديده است.
بجاست تا دراين راستا از ابتکار و زحمت کشی های فرهنگی فرهيختهً ما ، عبدالخالق بقايی پاميرزاد ، منشی و مسئول امور فرهنگی انجمن ياد آوری بعمل آريم. چه ايشان از بدو ورود به سويدن و پاگذاشتن به ديار غربت ، وطن و هموطنانش را فراموش نکرده ، بطور مداوم و بدون احساس خستگی به اجرای کارهای فرهنگی و ادبی روشنگرانه پرداخته اند و به همين مقصد از مدتيست موفق شده اند تا کتابخانه کوچکی را نيز بنياد نهند.
سهم ايشان در ترتيب و تنظيم برنامه های راديو« پيام افغانستان » با پخش بهترين مضامين و اجرای برنامه « ما و کشور ما » که بطور اخص در مورد تاريخ آريانای کبير ، خراسان ديروز و افغانستان امروز است و از طرف خود شان در راديو پيش برده می شود قابل ستايش است.
همچنين از قلم ايشان مقالات و نوشته های ارزشمندی پيرامون حساس ترين مسايل مربوط به اوضاع حال و گذشته وطن ما و افشای دسايس دشمنان افغانستان ، در سايت آريايی و هفته نامهً وزين اميد که از بهترين نشرات برون مرزی و درون مرزی کشور ماست به نشر رسيده است.
همکاری ايشان در سايت آريايی ، با نوشتن مقالات و رهنمودها و سهمگيری بی آلايشانهً ايشان در تايپ و اصلاح مضامين وارده باعث دلگرمی و پشتکار بيشتر من گرديده و تکيه گاه مطمئنی برايم در آينده محسوب ميگردد.
بنابران ، من درحاليکه اين دست آورد های چشمگير را که در پرتو روحيهً وحدت ملی ، برادری و مساعی جمعی تمام اعضای اين انجمن و همياری بسيار مثبت و خالصانه دانشمندان محترم مقيم اين شهر بوجود آمده از تهً دل تبريک ميگويم ، و موفقيت و پيروزی مزيد شانرا در راه شگوفانی هرچه بيشتر فرهنگ کشور عزيز خواهانم.
با احترام
عزيز جرئت
مسئول سايت آريايی
****************************************************************
داوؤد جواهری
ای وطن تا که بساط مه و پروين باشــــــــد
دامنت پرگل و لاله و نســــــــــــــرين باشد
دوست داران تو را مايه ی تمکـــــــين باشد
دشمنـــــانت همـــــــه اندر خور نفرين باشد
حفــــظ ازادی نــــو سنـــــت ديــــريـــنه ما
عشق سرشار تو در مزرعه ای سينه ی ما
مهمانان ارجمند و گرامی !
تشريف آوری شما را به اين محفل از صميم قلب از طرف خود ، دست اندرکاران برگزاری محفل ، هيئات رهبری و تمام اعضای انجمن ما ، صميمانه خوش آمديد می گويم.
چنانکه می دانيد اين محفل به ياد بود سالگرد شاعر و قصيده سرای نامدار افغانستان ، استاد خليل الله خليلی برگزار شده است و هدف از آن ارج نهادن به مقام والای او که از ستاره های تابناک آسمان فرهنگ و ادب کشور ماست ، می باشد. خليلی با اشعار بکر و آتشين شعر فارسی دری را به جايگاه بلندی رسانيده است.
بايد گفت شاعر نمادی از آزادی و انسانيت است و با ناله های که از دريای ژرف احساساتش بر می خيزد او را در پيشاپيش نهضت های فکری و اجتماعی قرار ميدهد تا با روشنگری مردمش را بسوی حقيقت رهبری و دردهای شانرا روحا درمان نمايد.
شعر درحاليکه بيانگر عواطف شاعر است ، از پايه های بنيادی ارتقاء زبان هر ملتی نيز بشمار می آيد و همين زبان است که تاريخ و فرهنگ هر جامعه را ساخته و انسان را کرامت و فضيلت می بخشد و از ساير مخلوقات متمايز می سازد.
به گونه ای ديگر زبان و فرهنگ هر ملتی معرف هويت ملی و ضامن آزادی و استقلال آن کشور درميان جوامع است.
زبان فارسی دری که پيشينه ای تاريخی درکشور و حوزه ی فرهنگی ما دارد ، امروزه پا را ازين حوزه فراتر نهاده و جهان شمول شده است و روزی نيست که در سراسر جهان از باغ انديشه ی شعرا و نويسندگان ما ، چه افغانستانی ، چه ايرانی و چه تاجکستانی ، نظمی يا نثری ، رساله يا کتابی پا بعرصه وجود نگذارد و دلهای دلدادگان اين فرهنگ را شاد و گوش های شانرا نوازش نکند.
من بيشتر ازاين وارد بحث نشده کار را به اهل فن و متخصص می گذارم و روان خليلی را شاد می خواهم که دين خويش را درين وادی نا پيداکنار ، به نکويی و شايستگی ادا کرده است.
اجازه بدهيد با خواندن چند بيت از شعرای زبان فارسی دری در باره ی اهميت اين زبان ، سخنانم را تمام و از خانم فرشته حضرتی بخواهم که برنامه ی پيش بينی شده ی محفل را ارايه و کار را پيش ببرند..
من آنم که در پای خوکان نريزم مر اين قيمتی در لفظ دری را
ناصر خسرو بلخ
هزار بلبل داستان سرای عاشق را ببايد از تو سخن گفتن دری آموخت
حافظ
لايقی گوشت نمی بينم ولی ، بهر نثار می فرستم بر درت در دری
حافظ
چه عندليب فصاحت فروشد ای حافظ تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
حافظ
****************************************************************
بخاطر ياد بود استاد نوشته عبدالخالق بقايی پاميرزاد
شرح حال استاد خليل الله خليلی
بسی رنج بردم دراين سال سی عجم زنده کردم بدين پارسی
فردوسی
غير از نفس گرم گهربار خليلی با ناله که آميخته گلبانگ دری را
خليلی
خانم ها آقايان !
به محفل فرهنگی و ادبی و به شب عرفان و شب غزل بازهم خوش آمديد. شما محفل امشب مارا با قدوم تان شکوهمند ساختيد آرزو دارم هميش شکوهمند و سربلند باشيد. بلی امشب شما مهمان ما هستيد ، خدا کند برشما خوش بگذرد ، چون در واقع اولين محفل فرهنگی و ادبی است که ما برگزار کرده ايم لذا از کاستی ها و کمبودی ها ما ببخشيد.
منظور ازين نشست تجليل از مفاخر فرهنگی و ادبی ماست که به بهانه ياد بود يکصدمين سالروز تولد شخصيت فرهنگی و ادبی تاريخ معاصر افغانستان ، شاعر و قصيده سرای نامدار ما استاد خيل الله خليلی صورت گرفته است.
اجازه دهيد درين باره کمی به عقب برگرديم و به بررسی مختصر اوضاع و آنچه برسرمردم فرهنگ پرور ما آمده آنرا با شما اهل دل در ميان بگذاريم.
افغانستان ، ايران ، آسيای ميانه و هندوستان در طول تاريخ پيوسته مورد هجوم های جهان کشايان قرار گرفته و بيشترين اوقات را در دفاع از آزادی ، استقلال و نواميس ملی شان سپری کرده اند و درين گستره هميش بخت با قدرتمندان ، فيودالان و زورمندان و روحانيت مسلط وعقبگرا بوده که از خون مردم سفره های رنگين ساخته و به ادامه تسلط استبدادی شان افزوده اند و آنچه محنت ، خواری و رنج بوده بر شانه های زحمتکشان ، دهـقانان و کارگران هستی آفرين تحميل گرديده است.
درين کشمکش های خونين زنان که نيمی از پيکر جامعه اند از تمام حقوق مدنی محروم و بدست مردان اسيربوده اند. به شهادت تاريج بوده اند خلفا و اميرانی که تا هزار زن را در چار ديوالی خانه بنام « حرمسرا » برای هوس رانی خود زندانی کرده اند.
در تشکيل تاريخ کشورما هجوم و هجرت بيشتر موثر بوده است ، منتهی بين هجوم مجرد و هجوم وهجرت فرق موجود است. هجومي که با هجرت توام نبوده است مانند سيل مدحشی آمده و رفته و در دنبال خود غير از ويرانه و خرابه چيزی برجای نگذاشته است ولی هجوم های توام با هجرت بعضا در تکامل ارتقای کشور ما مساعدت نموده و تعداد زيادی از اين مردم در تمدن کشور فرو رفته و در زندگی مادی و معنوی مردم بومی کشور ما شريک شده است. به قول مير غلام محمد غبار ، آزادی خواه مشهور کشور ، مردم افغانستان با چنين تجاوزات و هجوم ها به هيچ مهاجمی حق نداده اند تا برای هميش قايم مقام آنها در وطن آبايی شان گردند بلکه همه مهاجمين نيرومند رابه شکست مواجه نموده و هويت پر افتخار خويش را حفظ نموده اند .
عامل بسيار مهم ديگر طلوع ستاره های درخشان علمی ، فرهنگی ، ادبی در آسمان کشور های منطقه است که فرهنگ ما را به درخت گشن بيخ تبديل کرده و بيگانگان نتوانسته اند آنرا محو سازند.
اگر از گذشته ها صرف نظر کنيم مردم ما طی دوصد سال با يورش و استعمار عرب مقابله مردانه نموده اند که حاجت به توضِح بيشتر ندارد.
به جاه خواهد بود تا از جمله ستاره های درخشان علمی ، فرهنگی و ادبی ما نام های ابن سينا ، البيرونی ، فردوسی طوسی ، مولانای بلخی ، حافظ شيرازی ، سعدی شيرازی ، خيام نيشاپوری ، جامی هيروی ، سنايی غزنوی ، رودکی سمرقندی ، فرخی سيستانی ، ناصر خسرو بلخی ، ميرزا عبدالقادر بيدل ، اقبال لاهوری و ميرزا غالب را ياد کنيم و روان همه را شاد بخواهيم. البته در عرصه فرهنگ پشتو و ساير زبانها ما نيز شخصيت های کم نظيری چون رحمن بابا ، خوشحال ختک ، گل پاچا الفت ، علی شير نوايی و دهها و صدهای ديگر را داريم که روان همه را شاد می خواهيم.
استاد خليل الله ازقافله سالاران پيشتاز شعر فارسی است که ما به شهادت اساتيذ بزرگ علمی و فرهنگی افغانستان و ايران در عصر کنونی همپايهً او را يافته نمی توانيم.
و اينک می خواهيم با شرح مختصر زندگی او از مقام ادبی و خدماتش يادی بکنيم. قابل ذکر است که در اين کار ما هيچ انگيزه ديگر وجود ندارد جز احساس وطنپرستی و ارج گذاری به خدام صادق سرزمين آبايی ما.
پژواک شاعر نويسند و سياستمدار برجسته افغانستان می گويد :
هزار خم نکند مست می پرستان را چنانکه ذره خاکی وطن پرستان را
عارف وارسته غزنه سنايی می فرمايد:
سخن کز بهر حق جويی چه عبرانی چه سريانی مکان کز بهر دين جويی چه جاباالسا چه جابا القا
بايد گفت که : ذوق اين باده ندانی بخدا تا نه چشی. منظورم باده وطنپرستيست که يقينا هر يکی ما به گهواره نياکان و فرهنگ و زبان خود عشق می ورزيم. باوصف اينکه امروز روند ديگری در جهان با ايجاد اتحاديه ها پديدار گشته است ولی به هيچصورت مهر مادر وطن را از دل ها زدوده نمی تواند. حالا که از باده و خم و می صحبت بعمل آمد می خواهم جرعهً از می ناب طبع لايق شيرعلی شاعر معاصر تاجکستان وجرعهً هم از بادهً طبع قنوت قامت عشق واصف باختری شاعر برجسته معاصر افغانستان اين علمبردار شعر نيمائی را به شما بچشانم. اندر باب زبان فارسی ( يکی از شاعرانه ترين زبانهای گيتيست و شعر درمحورترين مدار های فرهنگی قرار ميگيرد و شاعران در بلند ترين جايگاه آن ) .
لايق شيرعلی می گويد :
فارسی گويی ، دری گويی ورا
هرچه می گويی بگو .....
بهرمن تنها زبان مادری است
همچو شير مادر است......
بهر آن تشبيه ديگر نيست نيست....
چونکه مهر مادر است.
واصف باختری چنين زيبا ادامه ميدهد:
زبان من حريرين است
ولی اين پرنيان را قطره ای از خون پولاد است در هر تار
به جنگ من ميا زنهار
محمود طرزی پدر ژورناليزم افغانستان می گويد :
عشق تو در درونم و مهر تو در دلم با شير اندرون شد و با جان بدر شود
بلی ،اين تداوم فرياد روح ملت کهنساليست که در برابر يورش های مکرر نظامی اجانب سرسختانه مقاومت کرده وموجوديت خود را به اثبات رسانيده است.
تشکر می کنم از توجه تان و اينک می پردازم به شرح مختصر زندگی استاد.
استاد خليل الله خليلی درماه شوال 1325 قمری در کنار دريای کابل در قلب مملکت ما در عمارتی که روزی بنام باغ ( جهان آرا ) تفرج گاه شاهان مغل بود ، پا بعرصهً وجود گذاشت. پدر وی مرحوم ميرزا محمد حسين خان از عشيرهً صافی و از روستای سيدخيل ولايت پروان درشمال کابل ميباشد. وی پس از يک دوره خدمات درعصر امير عبدالرحمن خان و پسرش امير حبيب الله ، چندين سال مستوفی الممالک و نائب سالار ملکی و نظامی و يکی از مهمترين و محتشمترين رجال آن عصر شمرده ميشد.
مادر شاعر ، دختر يکی از خوانين با نام و نشان کوهستان ولايت پروان عبدالقادر خان صافی و خواهر مرحوم عبدالرحيم خان سابق نائب سالار هرات، وزير فوائد عامه و معاون صدارت عظمی بود.
استاد در هفت سالگی بمرگ مادر داغدار گرديد ، هنوز 11 سال از بهار عمرش نگذشته بود که پدر نامورش به حکم شاه امان الله اعدام گرديد. چنانچه خودش ميگويد :
بهـــــــــــــــار هفتم عمـرم نگشته بود پديد که رفت از سر من مادرملک سيرم
هنوز بوسه بود جای بوسه ای که ز لطف نهاد مادر مشفق به روی و چشم ترم
به سال يازدهــــم شد مرا شهيــــــــــــد پد پدر که بود به صد افتخار تاج سرم
يتيم کــــــــرد مرا اين سپهـــر مردم کش اسير بيکس و بی خانمان و در بدرم
تمام اموال و دارايی پدرش ضبط گرديد. روزگار، وی را از اوج ناز و نعمت به حضيض ذلت و خواری افگند ، سه سال در کابل و کوهستان در کمال پريشانی و تحت نظارت حکومت محبوس وار بسر برد. پس از آن پادشاه وقت از آن همه هستی و دارايی در شمال کابل چند جريب زمين بوی مسترد کرد و بدين جهت نتوانست تحصيلات رسمی را ادامه دهد و در دبستان درد شاگرد آموزگار سوز و اندوه گرديد. اما با اين همه پريشانی تحصيلاتی را که در آغوش تربيت پدر مهربان فراگرفته بود بطور خصوصی ادامه داد. به قول شاعر : ناله از نی ، گريه از ابر بهار و از هر صاحب دلی يک شمه کار آموخت. علوم ادبيه و تفسير ( فقه ) ، منطق و حديث را جسته جسته از استادان عصر فراگرفت. وی از آغاز زندگانی به شعر و موزون کردن ناله های جانسوز عشق بی پايان داشت. گويا زمانه رنج های خود را پراگنده و پريشان بوی می سپرد که طبيعت سوزان شاعر، آنرا جامهً نظم بپوشاند. در پنجسالگی که بمکاتب رسمی شامل بود با وصف آنکه ذکاوت و استعداد وی در همه مضامين او را از همه گان ممتاز نشان ميداد و توجه اش به جهان شعر و معرفت بود ، پدر مرحومش نيز بعد از الفبا آموختن ، خواندن بهترين کتاب و سرود بشری را بوی توصيه و او را به استفاده از مثنوی معنوی حضرت مولانا جلال الدين بلخی تشويق ميکرد. روز گار شاعر بلند پايه را در اخير سلطنت شاه امان الله با تحولات سهم گردانيد و در نتيجه وی در دوره سلطنت امير حبيب الله کلکانی گاهی در کابل و زمانی در مزارشريف متصدی عهده های مهمی گرديد. وقتيکه دورهً سلطنت حبيب الله کلکانی به پايان رسيد ، شاعر به تاشکند مسافرت نمود و مدت سه ماه در آنجا بسر برد.
هنگاميمه محمد نادر خان قدرت را گرفت ، استاد را مورد « عفو» قرار داد و او از تاشکند به هرات آمد و مدت يکنيم سال در شهر باستانی هرات اقامت گزيد و بدرگاه عارفان بزرگ چون جامی ، خواجه عبدالله انصاری و فخز زاری مشرف گرديد که فيض خانقاء انصاری و جامی و درس گاه فخر رازی او را دوباره به عالم شعر و شاعری باز گردانيد و خاطرات بس گرامی از هرات و هراتيان با خود داشت. گفته اند هر وقت استاد از ياران هرات ياد ميکرد اشک از چشمانش جاری می گشت. سپس استاد به کابل آمد و مصروف امور اداری گرديد. سيزده سال در صدارت عظمی بحيث دبير اول کار کرد و در سال 1324 شمسی از ماموريت برطرف و بعد از توقف يکنيم سال در کابل ، به قندهار فرستاده شد ، يکسال و شش ماه در آنجا اقامت ورزيد و در موسسه قندسازی قندهار وظيفه ای بوی سپرده شد که بقول خودش روزگار شاعر شکر شکن را تاجر شکر فروش گردانيد. استاد در دوره محمد هاشم خان صدراعظم نيز بحبس و تبعيد سرزنش گرديد. پس ازاين مدت ، در اثر پيشنهاد شاه محمود خان صدراعظم و کمک و توجه خاص دوستانش چون داکتر نجيب الله تورويانا وزير معارف وقت و محمد يونس خان نائب الحکومه قندهار بحکم پادشاه ، واپس به کابل خواسته شد و در دانشگاه کابل بحيث معاون مقرر گرديد. در اوايل ماه حمل 1328 با ارادهً شاه در کابينه شاه محمود خان صدراعظم بحيث سردبير مجلس عالی وزرا تقرر حاصل کرد.
درسال 1330 در کابينه صدراعظم مذکور بحيث رئيس مستقل مطبوعات مقرر ووظيفهً دارالانشاء مجلس عالی وزرا نيز بعهده اش بود. در سال 1332 او بحيث مشاور مطبوعاتی شاه برتبه وزير احراز موقعيت کرد. استاد که دوره معلمی را در ميربچه کوت و دوره کار اداری را قبلا در وزارت ماليه نيز سپری کرده بود و در همه امور و شئون مملکتی وارد و از اجرای وظايف به نيکويی بدر شده بود بعدا بحيث وکيل منتخب مردم راهی پارلمان گرديد و ضمنا به تاسيس حزب جبهه ملی اقدام کردند. حکومت وقت از اقدام استاد در تاسيس جبهه ملی و پايه های اجتماعی درميان مردم بهراس افتيد و ازينرو وی را بحيث سفير کبير به رياض پايتخت عربستان سعودی مقرر کردند که بعدا از آنجا ، بحيث سفيرکبير به بغداد تعيين شدند و در عين حال سفير غير مقيم در کشور های سوريه ، بحرين ، کويت ، اردن ، قطر و ابوظبی نيز بودند. با وجود مشاغل رسمی ، کرسی استاد در دانشگاه کابل حفظ بود و او حائز نشان درجه اول معارف افغانستان به پاس خدماتش گرديد. همچنان استاد نشان اکادميک فرانسه را از طرف جنرال دوگول دريافت نمود و هم بحيث عضو نويسندگان بين المللی کشورهای آسيايی و افريقايی و عضو افتخاری در اکادمی تاريخ افغانستان بود.
اشتراک در کنفرانس ها :
اشتراک در کنفرانس رودکی در تاجکستان .
اشتراک در کنفرانس نويسندگان ملل آسيايی و اروپايی دوبار
اشتراک در کنفرانس جامی درکابل
اشتراک در کنفرانس سالگرد مولانا جلال الدين محمد بلخی سه بار در قونيه
اشتراک در کنفرانس های وزرای خارجه ممالک اسلامی در جده ، استانبول و ليبيا وغيره
تاليفات استاد
استادجمعا 51 اثر مطبوع و نه اثر چاپ ناشده دارند که ذيلا معر فی ميگردند :
1 ـ آثار هرات 3 جلد طبع هرات
2 ـ ترجمه تفسير مولانا شبير احمد ، سيزده جزء مشهور به تفسير کابلی طبع کابل
3 ـ شرح احوال حکيم سنايی ، طبع کابل
4 ـ فيض قدس ( شرح احوال ميرزا عبدالقادر بيدل ) ، طبع کابل
5 ـ سلطنت غزنويان ، طبع کابل
6 ـ يمگان « شرح آرامگاه ناصر خسرو » ، طبع کابل
7 ـ داستان زمرد خونين ، طبع کابل
8 ـ نی نامه در احوال مولوی بلخی ، طبع کابل
9 ـ از بلخ تا قونيه ، طبع کابل و طبع ترکيه
10 ـ شرح ديوان سنايی ، طبع کابل
11 ـ زرين عقاب ، طبع کابل
12 ـ قرائت فارسی برای صنوف 11 و 12 ، طبع کابل
13 ـ آرامگاه بابر ، طبع کابل
14 ـ ديوان اشعار جلد اول ، طبع کابل و طبع تهران
15 ـ ديوان اشعار جلد دوم ، طبع تهران
16 ـ هرات ( آثار ها و رجال ها ) عربی ، طبع بغداد
17 ـ الفقها ( عربی ) طبع بغداد
18 ـ قهرمان کوهستان در باره نائب سالار عبدالرحيم صافی مامای استاد.
19 ـ رباعيات ، طبع کابل و با ترجمه انگليس ، طبع لندن
20 ـ برگهای خزانی ، طبع کابل
21 ـ درويشان چرخان ( در احوال مولوی بلخی رومی ) ، طبع کابل
22 ـ پيوند دلها ، طبع تهران
23 ـ نورهان ، طبع کابل
24 ـ ترجمه بعضی از اشعار تاگور ، طبع امريکا
25 ـ ياد آشنا ( علاقهً علامه اقبال لاهوری به افغانستان با ترجمه اردو ) طبع پاکستان
26 ـ نيايش ، طبع پاکستان
27 ـ مسجد جامع هرات ، طبع پاکستان
28 ـ پنجشير ، طبع پاکستان
29 ـ پنجشير و قهرمان مسعود ، طبع و ترجمه فرانسوی آن در پاريس ازطرف داکتر حيدر سابق رئيس دانشگاه کابل صورت گرفته است.
30 ـ ماتمسرا ، چاپ انجمن نويسندگان افغانستان
31 ـ نخستين تجاوز روسيه به افغانستان ، چاپ پاکستان
32 ـ اياز از نگاه صاحبدلان ، چاپ پاکستان
33 ـ ناهيد دختر قهرمان کابل ، چاپ پاکستان
34 ـ زمزم اشک ، چاپ پاکستان
35 ـ عياری از خراسان ، چاپ پاکستان که از طرف صاحبنظران بهترين نثر سچهً فارسی دری خوانده شده است.
36 ـ از سجاده تا شمشير ، طبع پاکستان
37 ت از مدرسه تا سنگر ، طبع پاکست
38 ـ غوث الاعظم ، چاپ پاکستان
39 ـ بهشتی که در آتش سوخت ، طبع پاکستان
40 ـ سرور راستان ، چاپ پاکستان
41 ـ به بارگاه سعدی
42 ـ به بارگاه سعدی بار دوم
43 ـ تجليل سالگرد امام ربانی ( رح )
44 ـ کاروان اشک
45 ـ داستانی از داستان ها
46 ـ مادران گلگون کفن
47 ـ جشن آزادی ملت پاکستان
48 ـ پيام سلطان محمود
49 ـ اشک ها و خون ها
50 ـ مقالات ادبی ، سياسی ، انتقادی در مطبوعات کابل ، جده ، بغداد ، کويت ، ترکيه ، پاکستان ، قاهره و کابل .
کتب طبع ناشده :
1 ـ خواجه سبز پوش
2 ـ نماز عاشقان
3 ـ پادشاه و دوراهی
4 ـ دوشنبه نامه
5 ـ مراسلات
6 ـ زندگانی در روستا
7 ـ رويت ها و روايت ها
8 ـ بلخ در ادب عرب
9 ـ ابوزيد بلخی
خلاصه هايی از تقريط استادان بزرگ و صاحب نظرافغانستان و ايران درباره شخصيت و اشعار استاد :
استاد برهان الدين ربانی :
استاد خليلی در زمان معاصر ما در ميان سخن سرايان زبان دری چهره ايست تابناک که نظيرش را در منطقه کمتر می شناسيم. او بحق پيشآهنگ و اميرالشعرای زمان ماست.
استاد شاعر شوريده و نازک خيال اما سرشار از روحيهً سرکش و غرور انقلابی است.
اشعار او ادب و عرفان ، علم و حکمت را با بلند پروازی شاعرانه و ذره سنجی انديشمندانه احتوا ميکند.
دايرت المعارف زندگی استاد شاهد فراز و نشيب و مد و جزرهايی است که نشان ميدهد که او چون درباريان به هر آهنگی سر نجنبانيده و بهر اشاره ای از جابرنخاسته و از همين جاست که او روزگاری را در سلول های زندان گذشتانده و مانند افراد محروم ملت محروميت ها کشيده ، زجر ها ديده است.
داکتر شير احمد نصری حق شناس
داکتر حق شناس ديوان اشعار استاد را دريای متلاطم و طوفانی و مواج و پرغوغايی از درد و سوز و گداز ميداند که هر لحظه برنگی می جوشد و درهرموجی به گونه ای می خروشد. او ميگويد : اگر استاد نعتی سروده اند ، اگر بهاريه ای نوشته اند ، اگر حديثی از عشق ميگويند و اگر با خود و طبيعت نجوا ميکند همه جا تصوير خونين وطن درکلام شان نقش می بندد. پنداری کلک استاد آتشين خامه ايست که رنجها ، مصيبت ها و بدبختی های مردمش را بر تابلوی خونين نقاشی کرده و با اشک و آه آذينش بسته است. استاد خليلی شاعر مردم است ، از مردم الهام ميگيرد و آنرا در خدمت مردم قرار ميدهد. او از بينوايان و از برهنه پايان ستايش ميکند و قدرت های متجاوز را شديدا محکوم مينمايد. گلبانگ دری در اشعاراو که استاد بطرز غزل سروده اند با گريه و ناله و خون آميخته است وبيجا نيست که خود ميگويد :
غير از نفس گرم گهر ساز خليلی با ناله که آميخته گلبانگ دری را
درا شعار استاد مهر اخوت و برادری نهفته است. او با هر گونه احساس من و ما مخالف است و آنرا بشدت نکوهش ميکند و همه را به وحدت و يکدلی فرا می خواند و ميگويد :
هزاره کيست ،پشتون کيست ،تاجيک چيست و اوزبيک چيست
اســــاس فـــرقـــــــه ســــــازی های استعمــــــار را بشـــــــکن
دانشمند معاصر افغانستان مرحوم گل پاچا الفت استاد خليلی را چنين« بزبان شيرين پشتو ستوده است :
زه له ديره وخته استاد خليلی پيژنم او له حو مودی را هيسی ورسره مينه او تگ راتگ هم لرم. اول می دده له شعر سره دوستی پيدا شوه بيايی دده دوست شوم. له شلونه را پديخوا ما په ديرو مختلفو مجالسوکی له مخالفو او موافقو اشخاصو دخليلی د اشعارو مدح او ستاينه اوريدلی ده.
هيحوک پيدا نشو چه دده شعر ته په مينه ونه گوری او عيب يی بيان کری. هر حوک و او هر حه خوشونکی او رتونکی لری مگر خليلی اشعار د هر چا خوش دی او هر حوک دده شاعری منی.
نظر مرحوم عبدالرحمن پژواک :
استاد عبدالرحمن پژواک ميگويد : خليلی تنها شاعر عصر خود نيست ، شاعر ديروز و امروز است. تاسی وی از گويندگان باستان ، دليل احترام وی به عظمت مقام سخن در گذشته پرافتخار کشوری است که گهواره شعرای بزرگ زبان دری بوده. وی می افزايد : خليلی از آرزومندان زيارت های اين خاکهای پاک است. بار ها در صحبت ، در خواندن و در شنيدن شعر آشکار گرديده است که خليلی در عالمی فرومی رود که آنجا غزنه هنوز آباد است و درفش های بلند بلخ زيبا در اهتزاز اند.
منبع نيايش جمال و جلال در خليلی روح اوست و او از آشنايان سنايی و فرخی است.
و در سينه ا و دلی نهان است کايينه راز اين جهان است
نظر جناب سيد شمس الدين مجروح
شعر صدای روح و مظهر عواطف بشری است. اگر اين صدا قوی و متين است اگر واقعا پيام جهان عشق و عاطفه است. اگر براستی از زيبايی مستشعر و متاثر شده است طنين اين صدا در اين گنبد نيلگون بسيار دوام ميکند و قرنها هم بگوش می آيد. استاد خليلی هم صدای خود را زير اين گنبد منعکس نمود. من معتقدم که طنين آن تا ديرگاه بگوش ها خواهد رسيد و سوامع و عواطف را نوازش خواهد داد. من معتقدم که در جهان پر آشوب و پر ماجرايی که هنگامه زندگی گرمتر ميگردد و بشر در گوشه هايی مجهول کائنات دور تر می رود و در صحرای علم و دانش بيشتر می پويد روح او براحت و تفريح محتاج تر ميگردد و اين راحت روح را صدای لطيف و خواب و خيال شاعر هنر ور تامين خواهد کرد. پس به اين دليل صدای استاد خليل الله خليلی شاعر عاليمقام افغانستان هر قدر دورتر باشد بلند تر شنيده خواهد شد.
نظر علامه صلاح الدين سلجوقی :
استاد صلاح الدين سلجوقی از دانشمندان عاليمقام تاريخ معاصرکشور ماست که آثار متعدد علمی ، فلسفی و ادبی از خود به يادگار مانده اند. اکثر شعرا و نويسندگان معاصر افغانستان در دبستان (1) او تربيت گرديده اند . وی در باره استاد شرح مبسوطی را برشتهً تحرير در آورده ، شخصيت و اشعار استاد را از بعد های مختلف عالمانه به ارزيابی گرفته است. علامه سلجوقی چنين داد سخن ميدهد:
کسانيکه آرزو دارند سطح سخن را پائين کنند تا ايشان سخن ور شوند ، بهتر است بکوشند سطح خود را ارتقا دهند ، تا به گفتهً « لانگ فيلو » آوازه نام استادی شان از دهليز زمانه انعکاس کند. به خليلی می نازم گمان نمی کنم به عصر ها مانند او شاعری بوجود بيايد.
استاد خليلی که گل بهار آينده وطن است. او نه فقط در کلمات و تعبيرات خود ، جانب عصر کنونی روان است بلکه افکار نوين را نيز رفته رفته در سخن تزريق ميکند و خود را همزهً وصل بين دو تعبير ساخته است. او ميگويد :
گرمی چند فزودند بدين رشته دريغ حل دشوار نمودند به دشوار دگر
« علامه سلجوقی وقتی اين سخنان را گفته است که خليلی 56 سال داشته است »
اين شعر نيز همزهً وصل است بين جديد ترين و قديمترين يک حقيقت که بين دو تعبير اظهار شده است. تقريبا 24 قرن پيش ازاين سقراط ميگفت : شر را بايد به « خير » علاج نمود نه به « شر ». در عصر حاضر نيز فلاسفه و دانشمندان می گويند : که جنگ هيچ مشکلی را نمی گشايد. الا اينکه مشکل های ديگری توليد ميکند و ديده ميشود که شاعر ما ازين شيوهً ناهنجار جنگجويان حاضر که می خواهند شر را به شر دفع کنند ، بستوه آمده و چه قشنگ ميگويند :
اين ابرهای قيرگون آبستن اشک است و خون
خليلی از عصر حاضر گله مند است که به عقل فرصتی ميدهد که به شاهکارهای عشق سبوتاژ کند و ميگويد :
عشــق چون در قلب ذره راه يافت صد هزاران افتاب و ماه يافت
عقل ما چون کشف اين اسرار کرد ذره را هم اله کشتــــار ساخت
که اين هم حلقه ايست بين دو عالم قديم و جديد و بين دنيای تصوف و دنيای ماده و قوت، زيرا صوفيهای وحدت الوجودی که هميشه اشياء را تعيينات وجود مطلق ميداند ، بين ذره و خورشيد فرقی نمی گذارند. و در هر ذره خورشيد مضمر می بينند. يکی از ايشان می گويد :
قلب هر ذره را چو بشگافی آفتابيش در ميان بينی
بيدل می فرمايد :
آنقدر هست در آئينه من مايه نور که بهر ذره دو خورشيد نمايم تقسيم
علامه استاد سلجوقی در بررسی خيلی مبسوط و تحليلی اش ، استاد خليلی را به شعرای بزرگ زبان فارسی در گذشته ها مقايسه ميکند و هم از لحاظ فلسفی شعر او را همپايه شعرا و دانشمندان مشهور اروپا ميداند.
نظر برخی از شعرای بلند پايه ايران در مورد استاد خليلی :
استاد خليلی علاوه بر سفر های سياحتی وغيره ، دو سفر رسمی به دعوت دانشگاه تهران به آن کشور نموده است. يکی در 29 ديماه سال 1335 و ديگری در 29 اسفند ماه 1339. استاد در هر دو مسافرت از جانب علمای بزرگ و دانشمند بنام کشور برادر ايران استقبال گرديده اند و اشعار نغز و بيانات پر محتوايی از جانب طرفين بطور رسمی قرائت شده که پايه های دوستی دو ملت را هر چه بيشتر محکمتر و استوار تر می گرداند. دانشمندان عالی مقام ايران نيز در بارهً کشور ما و شخصيت استاد و مقام شعر و شاعری او اشعار و بيانيه هايی ارايه داشته اند که ما دراينجا به اختصار از آن نام می بريم
از طرف داکتر رضا زادهً شفق
او ميگويد : مرا يارای بحث وافی و شرح کافی درباب خصايل ستودهً شاعر بلندپايه افغانستان استاد خليل الله خليلی نخواهد بود. نميتوانم از عهده تحليل سبک خراسانی او برايم و براستی او درين وادی يکه تاز است. و نه قادرم به تجليل لحن افغانی او بپردازم که ا لحن بی نياز است. آنچه که من دوست دارم دراين نظر کوتاه در نظر خوانندگان جلوه گر سازم همانا يکی از صفات بارز خليلی است که به نظر من ازهر شاعر هنرمند و هنر پيشه بايد باشد و آن عبارت است از خلوص ، مهر و صميميت که در سراسر اشعار و هم در گفتار و رفتار او پيداست. استاد رضا زاده دل ااستاد را جولانگاه خلوص و صدق خوانده که باغم و محبت آميخته است. او تبسم های استاد را مهر آميز ميداند و ميفزايد که اين تبسم ها نشانهً پيکار درونی او با ديو اندوه بوده است، چنانکه خود ميگويد :
من بيک زخم تو ای چرخ نيفتم از پای گر بود عمر ببينم به پيکار دگر
تقريظ داکتر لطف علی صورتگر:
جناب صورتگر شعر استاد خليلی را مانند ابيات جلال الدين محمد و سنايی ميداند که با احساسات آدمی انس و محبت و آميزش دلپذير دارد و دل را برقص می آورد. او می افزايد که اشعار خليلی در عين آنکه از حيث استحکام و سلامت بدون هيچگونه نقص و از نعمت فصاحت بهره ای بکمال دارد بما که با سرزمين افغانستان رابطه ديرين داريم از ديار آشنا پيغام آشنايی می آورد و ما را به کلبه منزه پغمان و کوه بلند خيبر و چمن های خرم و سرسبز آن اقليم رهبری می کند و هر جا می رويم مردمی را می بينيم که از هر چه خوب و دوست داشتنی است لذت می برند و غم و شادمانی آنها همانست که مردم کشور من دارند و احساسات شان از همان سرچشمه فياض آسيايی که رودکی و سنايی و فردوسی و سعدی و حافظ را سيراب کرده است جرعه نوشی ميکند و اشعاری از اين قبيل خاطر زيبا پسند آنها را شادمان ميسازد.
جناب صورتگر اين ابيات استاد را بحيث نمونهً زيبايی کلام سحر آميزش مثال آورده اند.
بوی يار آورد با خود از جــــلال آباد باد چشم نرگس باد روشن خاطر شمشاد شاد
آسمان گر از سرمن دست الفت برگرفت سايه سرو روانت از سر مــــــــن کم مباد
نظرجناب استاد بديع الزمان فرورانفر:
اوميگويد : استاد خليل الله خليلی يکی از سخن سرايان و دانشمندان عصر حاضر است و بی گمان وی را می توان در عداد شعرای سخندان و سحرکار اين روزگار محسوب داشت. استادی و چيره زبانی او در نظم دری از مطالعه ديوان وی بخوبی اشکار است. قصايد ، غزليات ، رباعيات و مثنوياتش دليلی است روشن براينکه استاد در انواع سخن مهارت دارد و می تواند از عهدهً هر يک از شيوه های شاعری برايد. استاد بديع الزمان فرورانفر شعر استاد خليلی را ابتکاری از مضامين و ابداع معانی فکری می خواند و استاد را در رديف شعرای بزرگ زبان فارسی قرار ميدهد. او می گويد استاد خليلی علاوه بر مقام شاعری ، نويسنده و محقق است و فنون ادبی را نيک ميداند . مجالس خطابه را به بيان شيوا خود آرايش ميبخشد. وفا و حسن ، عهد و جوان مردی و ظريف طبعی و نکته سنجی از صفات خاصه اوست.
نظر استاد سعيد نفيسی:
استاد نفيسی ميگويد : خليلی از سخن سرايان چيره دست و توانای روزگار ماست. قصايد وی در آن اوج بلاغتيست که کمتر کسی را دسترسی به آن هست ، هر کلمه آنها احاطهً وی را در ادب هزار ساله زبان دری می رساند. در غزلياتش سخنان پرشوری هست که با نوای هزار داستان برابری می کند. در مثنويات وی هزاران نکتهً عرفانی و معرفت نهفته است که دانايان را نيز انديشه می فزايد.
استاد سعيد نفيسی در سال 1330 مدت پنج ماه درکشور عزيز ما به مسافرت پرداخته و از شهرهای شمال وطن ما و هرات باستان ديدن کرده و با صاحبنظران ملاقات ها و تبادل افکار داشته است و اين خاطرات در او جاذبه هايی خلق کرده که از آن به بهترين وجهی ياد ميکند و سرزمين ادب پرور و مردم ادب دوست ما را می ستايد. او می افزايد : در سرزمين افغانها چه بسا اشعار فردوسی و سعدی و حافظ و جامی و بيدل را از اين و آن شنيدم و چه بسی نسخه های چاپی و خطی از سرايندگان بزرگ را نه تنها در کتابخانه ها حتی در سرای بزرگان و در خانه روستائيان ديدم. در هر آبادی هم که اندک درنگی کردم با شاعری آشنا شدم. وی می گويد : هرگاه بياد آنهمه مهمان نوازی ها می افتم کام جانم چنان شيرين می شود که مپرس. استاد سعيد نفيسی مقام استاد را در همه ابعاد فرهنگ پارسی به نيکويی ستوده و محبت و احترام خود و سرزمينش را به شخص استاد خليلی و مردم ادب دوست و مهمان نواز ما به کلمات عالمانه و نهايت دوستانه تبارز داده و در جايی چنين گفته است :
عرش و غزنه به نقش هردو يک است ليک غزنه رفيع تر فلک است
نظر استاد صادق سرمد :
استاد صادق سرمد شاعر ملی ايران در بارهً استاد وطن ما چنين می گويد :
يــکی است ملت افغان و ملت ايران که از تبار بزرگ اند و از نژاد مهــند
بحکم وحدت ديرين و آرزوی نوين دو ملتيم که در جستــــــجوی روز بهند
خلـــيــل تو به سخن سکهً رسالت زد که شاعران سوی ملت رسول پادشهند
بيک نگـــــاه منش با خود آشنا ديدم که همدلان همــــگان آشنا بيک نگهند
نکته سنجی و بديعه سرايی طبع ظريف استاد خليلی :
آقای ابوالقاسم ملکی يزدی به افتخار استاد ضيافت دوستانه ای ترتيب ميدهد که در آن عدهً از دانشمندان و فضلای ايران و همراهان استاد شرکت ميداشته باشند. استاد که اين دعوت را نشانی از محضر قدس و خلوتگاه انس ميداند درختم دعوت بر سبيل تشکر و امتنان ازميزبان چنين درفشانی ميکنند :
گذشت شام سعـــــيدی بمنزل ملکی که رشک برد برآن شام، اختر فلــکی
بنازم آن شب زيبــا که ميزبان دارد بهـــــمت ملکی خوی و خصلت ملکی
ازجناب سيد محمود فرخ شاعر ارجمند و بزرگوار مشهد
استاد خليلی چکامهً عنوانی استاد فرخ انشاد ميکند ووی در جواب ، استاد را چنين می ستايد :
فرستاديــــــــم نامـــه ای از خليــــلی که چون او بگرمی نخواندم سرودی
به موزونی ای آن ، نيــــامد بگوشــم نه آوای چنـــگی ، نه گلبانگ رودی
بهربار آن نامه را چـون بخــــــــوانم برآن طبع عالی فرستــــــــم درودی
صاداق سرمد بار دوم :
آمد آن دوست که در ديـــــــدهً من جاه دارد به تماشا شدم او را که تمـــــاشا دارخوانده
خوانده بودم که خليل است چو گلزار خليل زآتش طبع هــزاران گل بويا دار د
اين سخن هـــــديه به استـــــاد خليلی کردم که کس از دوست نه جز دوست تمنا دار
شعر زيبای صادق سرمد طويل است که بطور نمونه ابيات بالا انتخاب گرديد
دعوت خليلی در خانهً سرمد :
در دعوتی که آقای سرمد به افتخار استاد ترتيب ميدهد مجددا چنين اظهار محبت و لطف می فرمايند
چو بر در زد ، صدای در ، بگوشــم آشنا آمد چو در وا شد ، نگه کردم که يار همصــــــــدا آمـد
چو بازآمد خليـــــــل من ، دلالش شد دليل من که برجــان عليــــل مــن طـــبيب خـوش دوا آمـــد
دعا بر حضرتش گفتم ، ثنا بر مقدمش خواندم که حســــــن بی زوال او ســــــزاوار ثــــنا آمـــــد
اگرچه گشت مهمانم ، منش مهمــان نمی دانم من او را ميزبان خوانم ، که خود صاحب سرا آمد
به يمن بزم فرهنگی ، بقانون همآهنـــــــگی بزن مطــــــرب به يکرنگی ، که يار خوش نوا آمد
ميــــان ما دويی نبود ، منی نبود ، تويی نبود چنين چون شد نگويد کس چرا رفت و چــــــرا آمد
درود سرمد ارزانی به ايرانی به افغـــــــانی که افغـــــــانی و ايـــــــــرانی دو دست يکصدا آمد
جناب آقای داکتر محمد علی مژده اديب بلند پايهً ايران ، داکتر قاسم رسا ملک الشعرای استان رضوی ، آقای صادق بهدار مدير روزنامه جهان ، دانشمند محترم آقای نوح سمنانی و حبيب يغمايی در اشعار زيبا و نغز مقام استاد را در ادب فارسی دری به نيکی ستوده اند و احساسات شان را در برابر وطن و مردم ما ابراز داشته اند.
ادبا و شعرای افغانی مخصوصا بعد از آنکه استاد در ديار بيگانه چشم از جهان می پوشد و آرمانهای اک خود را با خود به گور ميبرد ، در وصف او اشعار و مقالات زياد سروده و نوشته اند که مبين مقام والای استاد در ادب دری و عشق او به اعتلا و ترقی وطن عزيز ما ميباشد.
عشق استاد به وطن چنان بود که به قرار حکايت دوستان او قبل ازاينکه با جهان فانی وداع کند به فرزندانش وصيت می کند که بسرزمين آبايی او بروند و بقدر يک انگشتانه خاک بياورند و زمانيکه قلب استاد از تپش بازماند آن خاک را برچشمان او بريزند و هم جسد او را در جايی که هست بخاک بسپارند و پيکر پاره پارهً وطن را بخاطر او بيشتر نيازارند و بر آن کلند نزنند. اينجا ديده ميشود که تار تار وجود استاد با ذره ذرهً خاک وطنش پيوند داشته و اين صفت او را در نزد هموطنانش بعد از مردن بيشتر محبوب گردانيده است. خدايش بيامرزد.
تاريخ وفات او را 14 ثور 1366 هجری شمسی ذکر کرده اند.
منابع :
درين نوشته از کليات ديوان استاد خليلی و از نظريات ساير شعرا ونويسندگان استفاده شده است . از وابستگان استاد تقاضا دارم تا اگر اشتباهاتی مشاهده فرمايند مرا در جريان بگذارند تا به تصحيح آن پرداخته شود :
تشکر از شما
(1) خاطرات سياسی مرحوم سيدقاسم رشتيا ص 32 و ص 32 .
A. khaleq Baqaiy
Telllusgatan 6
41519 Gothenburg
Swedwn
Tel : 0046 31 43 32 74
0046 31 46 72 91
**************
من شعر را دوست دارم و شعر خوب در من تاثير عجيبی ميکند که از بيان آن عاجزم ولی صادقانه بگويم که چندان به شعر و شاعری دسترسی ندارم. اما شعر لايق شيرعلی ، شاعر معاصر تاجيک در من همان تاثير خود را برجای گذاشت و اين ابيات را به همان سياق در مورد زبان فارسی روی کاغذ ريختم:
فارسی نيست تار و پود منست عشق من ساز من ، سرود منست
تو دری خوانيش و يا فارسی هر چه هست گوهر وجود منست
****************************************************************
فرشته حضرتی گردانندهً موفق اين محفل
يک موضوع جالب
استاد خليلی در مسافرت اول به مشهد ، يک شب در منزل يکی از معاريف صاحب دل خراسان مهمان بود ، درين ضيافت ، اقای صادق سرمد و آقای سيد محمد فرخ و جمعی ديگر از اهل عرفان بشمول هنديه دختر شاه امان الله غازی و شوهر ايرانی او کاظم ملک نيز حضور داشتند.
اين مطلب بر بيشتر از حاضران روشن نبود که پدر استاد در نهضت امانی کشته شده است ، ولی استاد ازاين ناحيه تاثری در دل داشت.
برخورد اين دو هموطن طبعا عواطفی را بايد تحريک ميکرد ، چنانچه خليلی قلم برداشت و روی عاطفهً هموطنی ، اين ابيات را بر سياق ابيات نظامی که بزبان دارا به اسکندر گفته بود روی کاغذ ريخت :
نه گويم که والا ترين گوهری سپردم به نامی ترين شوهری
اسيری ولايــت برافشانده ای پدر کشته ای بی پدر مانده ای
سپردم به زنهـــار اسکندری تو دانی و فــردا و اين داروی
اين ابيات که اشاره ايست به پيوند هنديه با کاظم ملک از يکسو ، و از سوی ديگر کشته شدن پدر استاد را در نهضت امانی هم منعکس ميکند ، گرچه بين سيد محمود فرخ و خليلی با سرگوشی رد و بدل شده بود ولی بعدا فرخ مطلب را در مجلس مطرح کرد و مجلس از حالت عادی خارج شد ، در حاليکه ازچشمان استاد خليلی اشک می باريد و سايرين هم تحت تاثيرعواطف قرار گرفته بودند و اشک می ريختند ، خليلی افزود اميدوارم اين اشک ها غبار کدورت ها را ميان دو هموطن بشويد. در اين موقع خانم هنديه از جا برخاست و انگشتر طلايی پدر خود را که سجع مهر پدرش را در روی خود داشت به استاد خليلی هديه کرد. استاد خواست او را ببوسد ، اهل مجلس زن و مرد به گريه افتادند و در اين ميان صادق سرمد هم اشک ميريخت و هم حسب حال استاد خليلی ، غزلی را که هفت بند است فی المجلس انشاد و قرائت کرد و مجلس را با شور شگفت انگيز پايان داد. و اين رخداد جالب در صفحهً زندگی خانم هنديه و استاد خليلی و اهل مجلس در دل تاريخ بيادگار باقيماند.
دو بيت اين غزل را برگزيده ، تقديم شما می کنم :
گرچه در ملک سخن خسرو صاحب جـاهم
توشهً حسنی و من بندهً اين درگـــــــــــاهم
چـــــون بسروقت من بی سرو پا آمـده ای
مقدمت بوسم و عــــــــذر قدمت ميخواهم
دلفروشان خراسان را بازار کجاست تا دلی يابم از ايشان چو دل خويش مگر
اين بيت از سخن سرای بزرگ فرخی سيستانی است. استاد خليلی در دبيرستان فروغ مشهد خطابهً خويش را با اين بيت آغاز کردند و افزودند که من در خراسان دلهای ديدم که در راه عشق ووفا از دل من شوريده تر و شيدا تر است.
استاد وقتی از آرامگاه شاعر بلند پايه طوس فردوسی ديدن ميکردند اين ابيات را در آنجا نثار آرامگاه کردند:
آفرين برشاعر دريا دل و گردون شکوه
آن دبستان سخن را آسمــــــــانی اوستاد
تيغ از دست ستمگاران گيتـی بر گرفت
تاج بر فرق جهان با نان عـــادل برنهاد
****************************************************************
کانديداى اکادميسين سيستانى
نگاهى به چند نامه استاد خليلى به شاعرمهجور وطن «شيون کابلى
به قول صاحب نظران استاد خليلى يکى ازشاعران بلندپايه شعر فارسى در سبک خراسانى واز پر شورترين پيروان فرخى سيستانى شاعردربار سلطان محمود غزنوى است.کار شعرشناسى او را به شاعران ارحمند ميگذارم، ولى توجه شما را دراينحا به چند نامه دوستانه استاد با نثر بسيار پخته وسليس هريک آنها معطوف مينمايم که براى دوست وشاعرهمسن وسال خود، شيون کابلى فرستاده است. با توجه به متن اين نامه ها، انسان نه تنها به قلم تواناى استاد خليلى در ادبيات فارسى درى پى مى برد، بلکه به مقام ارحمند طرف مقابل يعنى سردارمحمدرحيم ضيائى متخلص به «شيون کابلى» آشنا ميگرددکه گژدم غربت بيش ازپنجاه سال قلب او را نيش ميزده است
نامه اول ، يکشنبه ٢٨ حمل ١٣٣٨
سردار من ،مخدوم من، محبوب من !
ديروز نامه ٢٠ حمل تراگرفتم وبر ديده نهادم، مکرر خواندم و مکرر بوسيدم. تصور ميکنى بهار جانبخش فرح زا فرا رسيده وکابل در ميان شگوفه وگل غرق است، اما اين مخلص عزلت گزين شيدائى وسودائى در بر روى يار و اغيار بسته و در گوشه منزل نشسته ام و پس از آنکه از مولينا و مثنوى دل انگيز اوفارغ مى شوم بياد تو مى افتم، بياد تو اى دوست عزيز وشيرين ويکتاى من. دوست بدون روى ورياى من ، بياد تو اى مظهر شگفتى ها که درحال سفر در وطنى و خلوت نشين انجمنى ، دور از منى و با منى!» (ولى احمد نورى، سردار محمدرحيم ضيائى « شيون کابلى» ص ١٠٦)
نامه دوم ،٢ سرطان ١٣٣٨- کابل
برادر بحان برابرمن ، آقاى من ، رفيق من، مهربان من !از روز دوم عيد «گوسپندکشان» تا کنون به درد پا مبتلا گرديده ام .از پهلوى به پهلوى مى غلطم، مى گريم و مى نالم و ميگويم واى برفرزند آدمى که با اين پندار و گفتار به درد عضوخسيسى از هر عضوشريف آن فرياد برميخيزد. پغمان رفته بودم تا دور ازيار واغيار، درسايه بيد وچنار، کنارجو بسر برم، با نواى آبشاربگريم ، با دختر صوفى درد دل کنم، با ماه وستارگان رازگويم، اسرار نهفته باز گويم . ناگهان يار نخوانده به پرسش آمدو چون سگ ديوانه شست پاى چپم را بدندان گرفت و چندان گزيد که گزيدن دندان روزگار از يادم رفت. از آنجا مرا به منزل آوردند و تا امروز دوازده روزمى گذرد روى خورشيد و جمال ستاره را نديده ام . در تنهايى مى سوزم، در اين سوزش وطپش ديوان واقف بدستم رسيد تا گشودم اين غزل شيوا برآمد:
به خود از دوستيت اين همه دشمن کردم هيچ دشمن نکندآنچه به خودمن کردم
خصوصاً اين بيت که در نهاد من آتش افگند، بشنو!
چه فغان ها که به ياد گل رخسار کسى همــره بلبل شــوريده به گلشن کردم
اين بيت را چندبار زمزمه کردم، آخر به آواز خواندم ، آواز من ، مرا به نغمه ملکوتى تو رهنمونى کرد. هنوز مرا ياراى قضاوت نيست که نغمه من دل انگيزتراست يا ناله تو، فغان من يا شيون تو، اين قضاوت بر فهيمان است ، فهميدى ، نى ؟ گفتم از شعر واقف به حريم قلب پاک تو ره بردم، آن قامت رسا در نگاه من متمثل شد، دست بدامنت زدم ، زارى کردم ، گريستم ، لابه ها کردم ، گفتگوها نمودم ، درجهان خيال ترا بوسيدم ، خواهش نمودم دست به ساز و لب به آواز کنى ، اما عادت کهن تو به تور آمدو عرق ناز جنبيدن آغاز کرد.نه صدايى برداشتى و نه دستى به سازبردى، مگسى بر رخسارم نشست ، چنگال بى مورد وى مرا بخود آورد، زار زار گريستم و گفتم :
ديشب خيال روى تو از چشم تر گذشت اين رشته با هزار گره از گهر گذشت » (همان، ص ١١٢)
نامه سوم ، ١٧ عقرب ١٣٤٠ ش
سردارمن ، مخدوم من ، محبوب من !
مدتهاسپرى شد و پرتوى از مهر آن ماه سپهر دوستى برخرابه دل مشتاق نتابيد
حـرفى نشنيدم از زبان شـــيون اين شيوه بعيد است زشأن شيون
من جان بدهم در آرزوى مهرش سوگنــد به قلب مــهربان شيون
ديوان خود را بدست دوشيزه دانشمند عايشه به تو ارمغان کردم و رويش نوشتم
اين مشت خار هديه به گلزارمى کنم مـن ايـن نـثار در قــدم يـار مى کنم
ولى باز هم از تو حوابى نيامد... ! اى بى نصيب گوشم و اى بينوا دلم !نا مهربان من چرا؟ تقصيرى سرزده که مايه اينقدر کدورت باشد، جز يک مجبت خالص وبسيار ريشه دار، توقعى درميان نبود، اصلها ثابت وفرعها فى السماء چه کنم ترا دوست دارم ، به آن چشمان مهرآلود علاقمندم. فضاى آسمان اين است و دگرگون نخواهدشد!
با وحود آنکه حرف روسى نميدانم ، شبها صداى ترا از وراى امواح راديو مسکومى شنوم ، چنانکه نواى مرغان آسمان را مى شنوم و معنى آنرا نمى دانم، ولى روانم از شنيدن آن ميلرزد. گفتند بيمار بودى! اين خبر مايه ملال و موحب برهم خوردن حال من گرديده بود. بسيار نگران بودم . آقاى لطيفى که دوست و رفيق منست عازم آن دياربود، احترامات مرا از وى بپذير وشرح اشتياق و حديث دورى و مهجورى را از هرحرف اين نامه باز خوان !...» ( همان ،ص ١١٨)
نامه چهارم ، بدون تاريخ
سرورو سردارمن ، روح من ، تسليت دل مجروح من ، شيون شيوابيان من !
درچه حالى ؟ زمستانت چگونه گذشت وبهار چسان آمد؟ امينت(پسر تو) درچه حال است ، همسر محترمه ات بچه مشغول است؟ .خيالت دربند کيست ؟ خامه ات چه مينگارد ؟ طبعت چه ميسرايد؟ شعر گفته ئى ؟ کو ، بخوان ! چشمت به کدام سو نگران است باز کن! آه سوى من ببين ! چه چشمان گيرا و چه نگاه گرم دارى (سويم منگر که در گرفتم). آيا گاهى من بيادت مى آيم ، هيکل زشت مرا در آئينه خيال مى بينى ! اگر چنين اتفاق افتد به محبت سوگندت مى دهم که باورکن درميان آن هيکل دلى مى تپد که ترا دوست دارد، چشمى برق مى زندکه در جستحوى تست . نامه گذشته ات را خواندم و آن رساله را که ترجمه نموده بودى خواندم ، هنوز از نثر زيباى تو بوى مدرسه سنايى مى آيد، چنانچه شعر شيواى تو نگهت نديم و جامى دارد. بايد چنين بوددر عروق تو خون کيست ؟ بلبل طبع تو پرورده کدام شاخسار است ؟ تو مرغ زمزمه خوان کدام چمنى ؟ آه، صدآًه که:
اى مرغ بهشتى که دهد دانه و آبت وى طاهر قدسى که کشد بند نقابت
امسال بهار بسيار سردو خنک آمد، ازبام تا شام باران مى بارد و شمال هاى سردمى وزد و حتى در ٢٠ حمل درکابل يخبندان شد. گفته سعدى به بهار امسال موافق بود:
عجب مدار که از غيرت تو فصل بهار بگريد ابر و نخندد شگوفه برچمنش
اما مطلع اين غزل قيامت ميکند ، بشنو!
رها نمى کند ايام در کنار منش که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
خوب اين مقطع خودم را نيز بشنو!
عشق را نازم خليلى کاندرين پايان عمر شعر برلب، شور برسر، مى به مينا ديدمت
سردار من ! با اين همه آلام وتلخى ها که زمانه نصيب من نموده و اکنون از کليه همسالان خود بانشاط ترم واقعاً طفيل حضرت شعر و فيض خداوندگار عشق است ، خودم گفته ام:
زفرط تلخى ايام مى سپردم جان اگر نبود بلب شعرهاى چون شکرم
بيدل گويد:
اکر عاشق نمى گشتم بيدل چه مى کردم با اين زندگانى
ترا نيز با اين همه سختيها که ديده ئى، شعله عشق هنوز زنده و جوان نگهداشته ، جوان در احساسات نه در حساسات . اين رباعى ازمن است!
آندم که مــــــــرا راه به عـالم دادند پيغام حيات سخت مبهم دادند
من کورو کرو فضا چنان تيره وتار در خانه تاريک مرا دم دادند
شادم که دوستان گرامى و محترم من پاچا صاحب (گل پاچا) ، بينوا صاحب و سليمى صاحب را مى بينيد و جواب مرا بدست شان ميفرستيد. » (همان ،ص١١٦- ١١٩)
نامه پنجم ، ١٢ جوزا ١٣٤١
دعا وسلام ، خيرت انجام ، که سنت سيدالانام است ، به صد شوق تمام در اشرف ايام خدمت دوست وبرادر ورفيق بجان برابر، بلکه از جان بهتر وخوشتر، آقاى شيون رسيده باد، به رب العباد، بحق النون و الصاد. ميدانم از اين سبکروح گرانجان ، گرانى ها داريد و شکايت ها و حق باشماست. زيرا با وجود اشتياق کامل و ارادت عاجل وآجل. مدتى است نتوانستم بخدمت آن دوست گرامى نامه ئى و پيامى بسلامى و احترامى شرح هجران و حديث شوق را به عرض برسانم، ولى از آن نگاه گرم وقلب مهربان توقع است بر فراموشى وغفلت حمل نمى فرمايند و ارسال نامه را اساس ارادت نمى شمارند وظواهر را برباطن فضيلت نميدهندو ميدانند بنده را به آن يار مهربان پيوندهاست ناگسستنى و عهدهاست نا شکستنى. تانفس درتن و رمق در دل است ، انشاء اﷲ چنين خواهد بود. خوب حالا بگوچشمان مستت چگونه است ؟ دل شيدايت در چه حال است ؟ قلم رسايت چه مينگارد؟ بنده کم کم بلکه زود زود روبه نشيبم و دور از نيرو و شکيبم . گاه معده درآماس است و گاه سستى درانفاس و گاه چندين خطا درقياس و گاه لرزش در اساس- خنده از لب گريخته و پيوند عشق با دل گسيخته ، جهان کهنه، در فکر وسر و درنظر مى آيد، دوستان نيز ديگر سير بوستان ندارند و به سيرگلستان برنمى آيند. و هواى کوهستان نمى کنند. نه به سيرستاره ميپردازيم و نه روز به دشت و دره مى تازيم:
وداع تن چو کندروح ،جاى حسرت نيست
چو عشق کرد وداع ِدل ، آب شد جـــگرم
دراين روزها مشغوليتى گريبانگير خيال گرديده - اعليحضرت پادشاه محبوب و مهربانم به بنده آشيانى بناء فرموده اند، خود نقشه کرده و خود مصرف آنرا متحمل شده و خود برآن مراقبت دارند- شايد به آخر ميزان به پايان برسدو فى الجمله در زير سقفى روز و شبى چند- از عمر به فراغت خلوت انجام يابد- چون ميدانم تو به آسايش اين مخلص خوش ميشوى ، نوشتم.» ( همان، ص ١٢٣-١٢٤)
اين سردار و اين يار دوست داشتنى کى بود که استاد خليلى اينقدر از او به بزرگوارى ياد ميکند، او سردار رحيم ضيائى متخلص به «شيون کابلى» ابن سردار محمدعمرخان ابن امير عبدالرحمن خان بود . او يکى از مشروطه خواهان پرشور عصر امانى بود که پس از سقوط دولت امانى به تاشکند رفت و با غلام نبى خان چرخى به مزار شريف برگشت و نيروهاى محلى را بر ضد پسر سقاو به مقاومت فراخواند ولى وقتى تلاش آن دو به نتيجه نرسيد،از مزار شريف مجدداً به تاشکند رفت و در عهدنادرشاه دوباره بوطن برگشت ، اما از آنجايى که زبانى تند داشت و عملکرد نادرشاه را در نابودى مشروطه خواهان انتقاد ميکرد، نادرشاه قصد گرفتارى او را نمود، ولى با آگاهى از قضيه بکمک يکى از دوستانش از چنگ نادر فرارکرد و از کابل به امام صاحب که روزگارى حاکم محلى آنجا بود رفت و ازآنجا از رودخانه آمو گذشت وپا بخاک شورى گذاشت ، و توسط سربازان روسى دستگير و بزندان افتاد ولى پس ازچندى آزادشد. شيون چند سالى در تاشکند اقامت نمود وبا يک خانم روسى ازدواج نمود که از اين خانم صاحب يک دختر و يک پسر شد . تا اين وقت او زبان روسى را بدرستى ياد گرفته بود و زندگانى نسبتاً آرامى داشت، مگر اين آرامى دير نپائيد و درآستانه جنگ دوم جهانى درسال ١٩٣٧ ، شيون دوباره زندانى گرديد . اينبار به امر ستالين تمام اتباع خارجى مقيم اتحاد شوروى از سراسر آن کشور جمع آورى وبه اردوگاه کار اجبارى به سابيريا تبعيد شدند. در اين نوبت شيون کابلى با دو نفر تبعه افغانى مدت هشت سال را درهواى بسيار سرد(يعنى ٥٢ درجه زير صفر) در حالى که به هردو نفر زندانى فقط يک پتوى بدون توشک ودر هر ٢٤ ساعت نيم نان خشک جيره داده ميشد ، با مشقت بارترين کارها سپرى کرد. دونفر تبعه افغانى خيلى زود از سردى وکار طاقت فرسا مقاومت شان را از دست دادند و در زندان بيمار و بعد جان دادند.
پس از اتحاد امريکا با شوروى در جنگ ،درسال ١٩٤٢ يک کشتى امريکايى با تيم طبى به بنادر شمالى سايبريا لنگر مى اندازد، براثر تقاضاى استالين هئيت طبى امريکايى به تداوى مريضان کمپ هاى سايبريامى پردازد، درجمله مريضانى که توان کار کردن نداشتند و در کمپ مانده بودند، يکى هم شيون کابلى بود که ديگردرحال بدى قرار داشت .حين معاينه، دکتر از شيون مى پرسد به چه ضرورت دارد؟ شيون ميگويد به سگرت وپياز، فرداى آن روز دکترامريکايى براى شيون پياز و چند قطى سيگار مى آورد و شيون به زيان انگليسى به دکتر امريکايى ميگويد: «من افغان هستم »، اين را گفته و کاغذ باطله ايکه در آن نام نجيب اﷲ توروايانا و سيد قاسم رشتيا نوشته شده بود، دور از چشم پاسبان در جيب دکتر ميگذارد. يک سال بعد در١٩٤٣ شارزدافيرسفارت امريکا درکابل، دريک دعوت رسمى باآقايان رشتيا و نجيب اﷲ توروايانا آشنا ميشود وهر دو را بکنارى ميکشد و موضوع مريضى و وضعيت ناگوار «شيون کابلى» را با آنها در ميان ميگذارد. براثر تلاش هاى نجيب اﷲ توروايانا و سيدقاسم رشتيا(شوهرخواهرشيون) از طريق سردار سلطان احمدشيرزوى سفير افغانستان در مسکو و تقاضاى شخصى سفير از استالين،هنگام ختم وظيفه اش درمسکو، شيون کابلى ،در سال ١٩٤٤ بحالت نيم رمق ونيم جان از زندان سايبريا آزاد ميگردد . شيون، نميداند کجا برود، مگربرفحواى اين کلام که : « زقفس مرغ به هرجا که رود بوستان است». شيون، به سراغ آشيانه اش در تاشکند ميرود ولى سالها قبل اين آشيانه ويران شده بود، زن روسى اش شوهر ديگرگرفته بود، پسرش مرده بود و دخترش در شهر ديگرى درس ميخواند. شيون با تحمل رنجهاى بيکران و مرارت هاى استخوان سوز ازتاشکند به مسکو ميرود وبه هردرى سرميزند تاکارى پيدا کند، سرانجام در راديو مسکو در بخش فارسى با معاش بخور نميرى استخدام ميگردد. ولى چون رسماً فاقد هويت بود ، هرازگاهى مورد آزار واذيت پوليس قرار ميگرفت ، درحالى که عرايض متعدد براى داشتن پاسپورت افغانى به مقامات حکومتى فرستاد ،مگردر مدت پنجاه سال سرگردانى در اتحاد شوروى سابق از گرفتن پاسپورت افغانى محروم بود، وپاس اتحاد شوروى هم نگرفت .
شيون به تدريج در دانشگاه مسکو وسپس در انستيتوت شرقشناسى اکادمى اتحادشوروى راه پيدا ميکند وکارهاى علمى سودمندى بسر ميرساند.دراينجا دوستان بسيارى از اهل قلم و اهل درد بسراغش مى شتابند. ابوالقاسم لاهوتى و عبدالرؤف بينوا و عبدالحى حبيبى و دکتور حسين بهروز داکترصادق فطرت، دکتراکرم عثمان، استاد خليلى، نسيم اسير، حيدر نيسان ، سرورجويا، غفور بريشنا وغيره از ارادتمندان او بودند.
شيون ، مردى آزاده طبع ، عدالت خواه و وطن پرستى بود واز فقر مردم خود رنح مى برد و از حاکميت استبدادى خاندان نادرشاه نفرت داشت و اين نفرت خود را در اشعار بسيارى ابراز نموده است.«شيون کابلى» به تأسى از اين اندرز نغز و پرمغز شمس تبريزکه گفته بود:
« چون گفتنى باشد، و همه عالم ، از ريش من درآويزد،
مگر که نگويم...
اگرچه بعد از هزارسال باشد،
اين سخن بدان کس برسدکه من خواسته باشم.»(شمس تبريز، خط سوم،٧٨)
وقتى ميخواست براستبدادحمله کند، وخاينان را افشاء نمايد، باتيغ قلم بر او يورش مى برد، و با شمشير شعرتصفيه اش ميکرد. در قطعه زير ميگويد:
ما نه آنيم که يـــــاد گل وسنبل بکنيم ياکه تعريف خوش آهنگى بلبـــل بکنيم
ما نه آنيم که ازخانه سلــطان سرما هـرنجـاست که بـريزند تحمــــــل بکنيــم
همـه آتش زده نغمه موسيــــــقـاريم مى بسوزيم وزخاکستر خود گــــل بکنيم
گرخدا يار و مددگار شود آخرکـــــار پاک از مـزبلـه ها گلشن کـــــــابل بکنيم
خاينانرا به سنن نعش سـرِچته زنيم گل فشان مندوى و چوک وسر پل بکنيم
ما نه آنيم که از خانه سلطان سرما
هـرنجـاست که بـريزند تحمل بکنيم
لاهوتى سخن سراى انقلابى ايران بارى در وصف شيون گفته بود:
من زمين سخن ، او مهر درخشان سخن اين عجب نيست که روى سخن او بمن است
من و او، هـر دو زگل زار حيــاتيم ، ولى ســايه ظلم برافتاده بر آن چون کفـــــن است
اى خوش آندم که شودخانه آزادى وبخت گلشن ما که کـنون لانه زاغ و زغـــــن است
استاد خليلى نيز يکى از ارادتمندان شيون کابلى بود و چنانکه ديديم نه تنها با نثر بسيار پخته و محکم خود از او تعريف ميکند، بلکه با شعر خود نيز ازاو وصفها کرده است ، مگر شيون با استاد خليلى در بسا موارد اختلاف نظر داشت و موضع گيريهاى اجتماعى وسياسى استاد خليلى را انتقاد ميکرد ، واشعار طنزآميزخود را به استاد خليلى ميفرستاد. به چند مورد ازاين گونه اشعار انتقادى شيون در باره استاد توجه کنيد:وقتى استاد خليلى به رتبه وزارت به صفت منشى مجلس وزراء منسوب گرديد، شيون کابلى قطعه زير را عنوان استاد انشاد کردو فرستاد:
استاد ما گرفته کــنون رتــبـــــــــه وزير منصب برابراست به شخصـــيت خبير
از روى لطف، شاه نشاندش به مسندى کزآن مقام، بلخ و بخاراستش به زير
بنشست بربلنـــدى و از دوستان خويش يادى نمى کند، نشــــود لغزد از سرير
اکنون ز پيش موکب او دورتر رويــــــد باشيد برحذر زکمــــانى که گشته تير
در غزل انتقادى ديگرى بازهم از خليلى نام مى برد:
نى عرض بشاهست ، نه بيمى ز وزيرم اميـد نه از صدر ونه کـــارى به مديرم
نى جاه طلب هستم و نى عاشق کرسى کــــــافى است لب نان ويکى گِند فقيرم
از فاقه و ازفـــقر وطن سـاده نـويـسم زيرا که نه فاضل، نه اديب و نه دبيرم
از وصف گل و وهـم خزان شرح نمـايم
من بلـبل آزادم ، و نى زاغ اســــــــيرم
گويم که وطن را سوى ادبــــــــــــــار کشاندند گر خوش بشود يا نشود شــاه ، بکـيرم
نى روس، نه انگليس، نه امريکه، نه جـرمن از من نشود خوش به اين نکتـه خبيرم
زهر است به مـن آب حيات پدر انـــــــــــــــدر شــادم کـــــــه ز تيـغ پدر خويش بميرم
از غيـرمـداوا نکنـم خـواهش، اگـــــــــر يـار
بـاخــنجـر کـــــــــــــــارى بزند يا که به تيرم
البته شيون کابلى با سرودن اين اشعار هرگزقصد اهانت استاد خليلى را نداشته است ، او را عادت برين بودکه از هرکسيکه بخاطر جاه و مقام ازخود سستى نشان ميداد، با نيش قلم به اذيتش مى پرداخت. کسى که نيش قلمش را تحمل ميکرد، ديگر شيون شيفته و دوست بجان برابر او ميشد. در حق استاد خليلى نيز همين ادعا صدق ميکند. درسال ١٣٤٣ (١٩٦٤) وقتى استاد خليلى عازم مسکو شد، در هوتل اوکراين اقامتش دادند، استاد شديداً آرزومند بودتا هرچه زودتر چشم به ديدار يار ديرينه خود( شيون) روشن کند، مگر سراغى از شيون نشد، بالاخره قصيده يى شکوه آميز عنوانى شيون نوشت و توسط يکى از کارمندان سفارت افغانى در مسکو برايش ميفرستد، اين قصيده در ديوان شاعر زيرعنوان «شيون» ثبت است وچند بيت از آن قصيده اين است:
شيـون
کنـــم باز از جـور ايــام شــــــــــيون
که بى رويت امروز شدشام، شيون!
اگر باسلامى نکـردى دلــــــــــم شـاد
کنون شادسازش به دشنــام، شيون!
به دشنام آزادگـان رنـجـه بهـــــــــتر
نه از سفله مردم به انعــام ، شيون!
دراين شهربرمن حــــرامست بى تو
که نوشم بشادى مى ازجـام، شيون!
بياد تو پـرواز کــــــــــردم دراين راه
چو شهباز برجسته از بــام ، شيون!
برآن عـــــــــزم بودم که درروز اول
سـتانم ز ديــدار تـو کــــــام ، شيون!
نثارت کنــم آن قـدر لالـه و گـــــــــــل
که گردى سراپا گل انــــدام ، شيون!
چه کردم که ازمن نگيرى ســراغى
نجاتم ده از شک و ابهـــــام ، شيون!
بياد آر آن دوسـتـانى که ديــــــــــکر نگيرد از آنـــــــها
کسى نام ، شيون!
تومشکن دلم راکه آنجا نهفته است
وفاى تـو چـون مغز بادام ، شيـــون!
از آن شـعرهاى دلآويز و شيــرين
بساط مـرا کن شکرفام ، شــــيون!
بيا تـا تـرا بـوسه بـــــــاران نمـايم
فزونتر از اعداد و ارقام ، شــيون!
بيا تـا بخنديم چندانــــــــــــــکه خندد
مه ومهر وناهيد وبهرام ، شيون!
شيون با دريافت اين قصيده به ديدار استاد به هوتل اوکراين ميرود و همديگررا در آغوش ميگيرند و کدورتهاى گذشته را با آب صفا و محبت مى شويند، شيون بار ديگر دلباخته خليلى ميشود و براى ساليان درازى اين دوستى دوام مى آورد ، درحالى که اشعار طنز آميز او درحق استاد خليلى همچنان دوام داشت.
ياد اين دوسخنور وطن دوست گرامى باد!
٢٢ ، جولاى ٢٠٠٤
****************************************************************
محمد آجان غلجی
الـــــهی راه دادی ديگران را کـــــه بگشـــــاةند راز آسمان را
ز ره واماندگان را هم تکانی که بگذارند اين خواب گران را
به اجازهً فرهنگيان و فرهنگدوستان و سروران عزيزيکه از جامعهً کوچک افغانی در غربت بمنظور شرکت در تجليل از مقام والای ادبی استاد سخن خليل الله خليلی جمع شده ايد تا بدينوسيله حق اين شاعر فرهيخته استثنايی را بنوبهً خويش ادا سازيد.
برای من منحيث ديرينه علاقمند و دوستدار شعر خليلی جای مباهات است تا در چنين اجتماع فرهنگی شرکت می کنم و کلماتی پيرامون مقام شاعری آن فرزانهً بزرگ تقديم دوستان ميدارم.
افغانان گرامی ! چه بهتر تا با الهام ازاين آغاز فرخنده کلتوری بعد ازين سايهً تفاوتهای فکری و ازردگی های نسبی در مناسبات فی مابين محيط غزبت را عملا و از ته دل بدور افگنيم و بسوی زدودن سوء تفاهمات ، درک و تحمل ، تفاهم واقعی ف حرمت و حمايهً هم به پيش برويم تا به دوستان خوب و بی شائبه هم در عمل تبديل گرديم و نيروی خود را در ادامهً راهيکه امروز در اينجا اغاز نموديم بمصرف رسانيم. و همواره با هم و توافق چنين محافل و گردهم آيی های مفيد را داشته باشيم.
من با صميميت به سازماندهندگان و دست اندرکاران محفل حاضر نسبت سازماندهی اين گرد هم آيی تبريک عرض نموده و موفقيتهای بيشتر فرهنگی را برای شان آرزو می نمايم.
استاد خليل الله خليلی سال 1325 قمری در شهر کابل زاده شد ، پدر استاد ميرزا محمد حسين خان صافی يکی از مهمترين رجال آن عصر و مادرش دختر عبدالقادر خان صافی يکی از خوانين با نام کوهستان پروان بود. استاد در هفت سالگی بمرگ مادر داغدار گرديد و در يازده سالگی سايهً پدر نامدارش را از دست داد و در طفوليت با دشواری های گوناگون زندگی دست و گريبان گرديد.
علاقه بی پايان استاد به علم و فرهنگ و ادب از يکسو و استعداد خارق العاده و عجيبش از سوی ديگر ، و به همکاری فرهنگيان و فضلای آن روزگار مخصوصا آنانيکه با پدر فاضل وی رابطه و همدردی داشتند و از استعداد سرشار استاد می دانستند. افزون بر آن تلاش پيگيری برای زحمتکشی متداوم و خستگی ناپذير استاد در راه فراگيری دانش ، فرهنگ و ادب او را در ابعاد مختلف علمی به قلل بلند پيروزی ها نايل ساخت ـ بخصوص در قلمرو شعر و ادب يگانه روزگار شد.
با آنکه استاد خليلی در علوم و رشته های تاريخ ، تحقيق ف اسلاميات نثرهای زيبا ووالای ادبی وغيره نيز دست بالا داشته و آثار ماندگار و باارزشی خلق کرده ، مگر شعر ساحهً اصلی خلقيات و کار اوست.
چون پرداختن به ابعاد گوناگون شخصيت فرهنگی و آثار استاد و حتی سروده های شعری وی مستلزم نوشتن کتابهاست و اگر به اختصار هم اکتفا گردد ساعتها را نياز است که در محدوديت زمانی کنونی نمی گنجد. بناء من در رابطه مقام شاعری استاد بزرگوار به ارائه مطالب پراگنده و مختصر بسنده خواهم کرد.
« شعر صدای روح و مظهر عواطف بشری است ، اگر اين صدا قوی و متين باشد ، اگر واقعا پيام جهان عشق و عاطفه است ، اگر براستی از زيبايی متاثر است ، طنين اين صدا دراين گنبد نيلگون بسيار دوام ميکند و قرنها بعد هم بگوش می آيد. استاد خليلی هم صدای خود را زير اين گنبد منعکس نمود که يقينا طنين آن تا ديرگاه بگوش خواهد رسيد و خاطره ها و عواطف را نوازش خواهد داد. »
بدون شک استاد خليل الله خليلی يکی از بهترين شعرا و اديبان سحرکار و نکته سنج ماست. اشعار خليلی فصيح و از هر نقطه نظر بی عيب و يا کم عيب اند. مطالعهً ديوان و آثار وی ، استادی ، سخندانی وورود خليلی را در ساحهً شعر و ادب بر همگان مسلم می گرداند. قصائد ، غزليات ، رباعيات و مثنوياتش ثبوت واضحيست که استاد در انواع شعر مهارت داشت و توانسته از عهدهً شيوه های مختلفه شاعری بخوبی بدرآيد.
باآنکه خليلی اسلوب و روش پيشينيان را در ترکيب الفاظ و جملات رعايت کرده ولی در ابتکار مضامين فکر توانا و معنی آفرين دارد ، و ازينرو قوت معنی را با فصاحت و حسن ترکيب توام ساخته است.
خليلی علاوه بر مقام شاعری نويسنده و محقق چيره دست بود و در فنون ادبی ورود کامل داشت. وقتی اشعار استاد را می خوانيم هر مصرع و بيت آن شنونده و خواننده را بياد بزرگان شعر فارسی در دربار غزنين می اندازد و عنصری ، فرخی ، کسايی و عمارهً مروزی را بياد ما می آورد.
« استاد سعيد نفيسی دانشمند ايرانی در مورد مقام شاعری استاد ميگويد : « خليلی از سخنسرايان توانا و چيره دست روزگار است ، قصايد وی در اوج بلاغيت که کمتر کسی را دسترسی به آن است ، هر کلمهً آنها احاطهً ور را در ادب هزارسالهً زبان دری می رساند ، در غزلياتش سخنان پرشوری است که با نوای هزار داستان برابری می کند ، در مثويات وی هزاران نکتهً عرفان و معرفت نهفته است که دانايان را نيز انديشه می افزايد. رباعيات وی که هريک شاهکاری از پيوستگی معانی دقيق با الفاظ رشيتست هنر نمايی معدودی از سخنسرايان را که دراين روش استاد مسلم شده اند بياد می آورد. در مقطعات نيز هميشه حق مطلب را به بهترين وجه ادا کرده است. »
بهترين مقياس توانايی خليلی در سخن منظوم دوبيتی ها و قطعاتيست که بروش نوين سروده و سخت نمايان است که اين شاعر توانا به همان اندازه که در پيروی از سنن ديرين ادب فارسی طبع وقاد و خاطر فياض دارد ، در ابتکار نيز راه تازه ای را برای کسانيکه درپی اين روش نوين برخاسته اند گشوده است ».
خليلی حلقه وصليست بين ادب عصرهای گذشته و ادب عصر جديد ـ طوريکه می گويد :
شـــــــاهبازی بر فراز قله ای هرپرش ميداد از عصری نشان
عمرها با چرخ گردان هم نبرد قرنهـــــا با نثر گردون همقران
حساسيت عميق وطن دوستی خليلی نيز يکی از دلايلی است که او شاعر بزرگ عصر شود. اين مزايا در شعر قديم کمتر ديده ميشود: دوستی محيط طبيعی وطن از کوهها ، نهرها ، باغها و راغها تا دوستی محيط اجتماعی آن بزرگان گذشته و معاصر وطن پشتيبانی از سياستهای ملی کشور و حمايت از نهضتهای استقلال طلبانه اقوام و ملتهای ديگر علاماتيست که استاد ما قافله سالار ادب عصر خويش جانب سرمنزل نو گردد.
استاد عاشق آزادی بود و آزادی را به مفهوم واقعی آن ارج می گذاشت. دراين مورد خود چه خوب سروده است :
طبيعت هرچه باشد نغز و زيبا چوآزادی نبــــــاشدسخت زشت است
جهــــان درپرتو آزادی و مهر اگر زشت است و گرزيبا بهشت است
استاد خليلی بشيوهً استادان خراسان قصيده می نوشت و معانی نوينی را زادهً انديشهً پخته و فکر رسيدهً او بود. در پيکر اسلوب فرخی و عنصری ميريخت. استاد در قصيده از اسلوب فرخی بيشتر متاثر است و فرخی را شاعر ملی ، مبتکر ، پخته کار و استاد می شناسد ، از عنصری نيز در سرايش قصيده تاثير پذير است. استاد ما در مثنوی داستانی بيشتر پيرو حضرت نظامی بوده و نظامی را دراين شيوه سرآمد سخنوران و داستان سرايان ميداند و به او يکنوع عقيدت و احرتام روحانی قايل است.
استاد در سالهای پختگی عمر به حديقهً حضرت سنايی ، مثنوی مولانا ، اثار شيخ اکبر ف شيخ محی الدين بن عربی و کليات بيدل دلبستگی پيدا کرد ، و اينهای پيشرو و متفکران اين طايفهً عاليه ميدانست.
استاد ما خليلی در شيوه نوين نيز مقام استادی دارد ف اشعار نو او شاهد اين مدعاست ، رباعيات و دوبيتی های او همه مشتمل بر افکار فلسفی و عقايد خود اوست که خواننده را مجذوب طبع او می سازد. خليلی در اوايل نسبت به غزل بی ميل بود ولی بعدها غزل های شورانگيز و عاشقانه سرود.
استاد از کتب علمی ـ فلسفی و ادبی بيشتر به مطالعه اثار گرانبهای مولانا ، حافظ ف سعدی ، جامی و بيدل می پرداخت.
خليلی از محروميت زنان و محبوس بودن نيمهً پيکره جامعه در قيد چادر رنج می برد و در آثارش همواره براين وضعيت معتزض باقی مانده و زنان را به بيداری از خواب قرنها و حاکم شدن بر سرنوشت شان ترغيب کرده است. او در شعر خطاب به دختران افغان ميگويد :
ای شاخهً گل شکسته تا چند ؟ در کنج قفس ، نشسته تا چند ؟
بشکن قفس و چمن بيارای
تاچند گره؟ گره گشــــا شو بــــــا ساز زمانه همنوا شو
خو راه شناس و رهنما شو اين را نهفتـــــــه برملا شو
راز دل روزگار بنمای
دانی که حيات نيست جز کار بی کار بقـــــای توست دشوار
دستی که چو نخل ميدهد بار حيف است بدوش ديگری بار
از زحمت ديگران مياسای
درآثار خليلی علاوه بر آزادگی و انساندوستی ، توصيف کامل از از مناظر زيبای افغانستان وجود دارد ، خوانندگان از مطالعه آثارش احساس می کند که با شهرها و مردم افانستان ، باباغهای پر طراوت و دل انگيز ، با دشتهای سرسبز و کوه های سر به فلکش الفتی ديرينه دارد.
استاد خليلی تنها يک شاعر کلاسيک مقتدر زمان خود نيست ف او در نو جويی و نو آوری نيز کار هايی زيادی انجام داده است. آثاری که درآين زمينه بوجود آورده تازه است ـ اوزان تازه ، کلمات رنگين ، استعارات و ترکيبات زيبا و دل انگيز ف ديد و بافت تازه. همهً اينها از مشخصات آثاريست که استاد در زمينهً تجدد ادبی خلق کرده است.
استاد با درد های مردم يکی ديگر از خصايص آثار اوست و بايد همچنين می بود ، از کسی که درگير و دار زندگی و فراز و نشيب های آن سربلند بيرون آمده و تمام سختی های روزگار را با گوشت و پوست خود لمس کرده توقعی جز اين نبايد داشت.
اکثر اشعار و اثار استاد خليلی در ايران ، مصر ، ترکيه ، عراق ، هندوستان ، پاکسنتان ، ايتاليا ، فرانسه ، تاجکستان و کشورهای ديگر ترجمه و طبع شده است.
دوستان عاليقدر !
باوصف مقام بی دليل استاد در قلمرو شعر در زمانش ، اشعار خليلی گاهی از اوضاع سياسی متاثر بوده که اشعار درباری وی مثالهای خوب اين امر است.
تحت تاثير وضع سياسی بعضا با اشعار متضاد استاد در يک موضوع نيز بر می خوريم. بگونهً مثال استاد در شعر پيام به پاکستان در سال 1329 سروده و در آن موقف مداخله گرانه و غير دوستانه پاکستان صريحا نکوهش شده ولی بعدها در زمان جنگ در آثار شعری اش موضوع دولت پاکستان در قبال کشور ما را بنحوی و مکررا مورد تائيد و حتی ستايش قرار داده ـ در حاليکه برای شخصيت بزرگ ، آگاه و دانشمند چون خليلی که از تاريخ و عمق مناسبات دو کشور نيک آگاه بود درهمين وقت نيز جفاهای اوج گرفته پاکستان نميتوانست برای او غير قابل ديد باشد.
بهرصورت !
استاد هر قدر هم بزرگ و فوق العاده باشد نمی تواند از خطا کاملا مبرا گردد. استاد نيز با همه بزرگيش بالاخره انسان بود. کاستی های خليلی در مقايسه به بزرگی شخصيت چند بعدی اش بگونهً قطرهً در درياست. خليلی بمثابه اديب و شاعر بزرگ و بی نظير افتخار فرهنگی هر افغان است. تاليفات او نه تنها مايهً افتخار افغانها بلکه سرمايهً معنوی مشترک همه همزبانان و جامعه بشر يست.
علامه سلاح الدين سلجوقی می فرمايد :
« کسانيکه می خواهند سطح سخن را پائين کنند تا ايشان سخنور شوند بهتر است بکوشند سطح خود را ارتقا دهند تا به گفتهً « لانگ فيلو » آوازهً نام استادی شان از دهليز زمانه انعکاس کند ف چنانچه از استاد خليلی از همين دهليز منعکس است»
همه نيک ميدانيم ، وضعيت فرهنگی جامعه ما مخصوصا در زمان حال به مقايسه ساير جوامع نسبت به دلايل معلوم در چند دهه اخير نه تنها قناعت بخش نيست بلکه تاسفبار نيز می باشد. چندين نسل از تعليم بازمانده اند ، ميل به مطالعه و دانش درحد پائين قرار گرفته ف قلمزنی و خوانش جايش را به سرگرمی با تفنگ داده است ، درميان خواننده ها و با سوادان پراگنده نيز متاسفانه هستند شماری که بخاطر سخنور شدن ، سطح سخن را پائين آورده و مصروف زهر پراگنی شده اند.
تلاشها بايد در اين جهت متمرکز گردد تا چراغ انديشه های خليلی و ساير بزرگان فرهنگی مان فزونتر نگهداشته شود. برفرهنگيان ماست تا به گفته علامه سلجوقی سطح خود را از طريق ادامه تحصيل ، تتبع و زحمتکشی پيگير ارتقا دهند تا باشد که خلای کنونی با عرض وجود دانشمندان و اديبان توانمند پر گردد تا بدينترتيب بتوانيم جايگاه شايسته فرهنگی مان را در منطقه و جهان بازيابيم و به شگوفايی فرهنگ و ادب نايل گرديم.
فروزان باد انديشه های تابناک فرهنگی
خليلی و ساير بزرگان فرهنگ و ادب