امام عبادی
در سال 1320 شمسی در يک خانواده روشنفکر در شهر کابل بدنيا آمده است.
پدرش مرحوم ميرزا غوث الدين خان عبادی از کارمندان عاليرتبه صديق و پاک نفس دوران اش در دولت شاهی آنزمان ها بود که پسر نيز از پدر درس خدمت صادقانه را آموخته ، در طول 33 سال اجرای وظيفه حتی در پست های پرعايد وجدانش را شرمنده جيفه دنيا نکرده است.
امام الدين عبادی دوره ابتدائيه و متوسطه را در ليسه استقلال ، دوره ای ليسانس را در دانشگاه هوايی و مدافعه هوايی و دوره يی ماستری را در اکامی انجنيری هوايی شهر کيف اوکراين بپايان رسانيده است.
اوهنوزشاگرد صنف 8 ليسه استقلال بود که به تشويق معلم زبان دری اش شادروان خليل الله « پيمان »
به پارچه نويسی آغاز کرد ، که جسته و گريخته آن نونشته ها در روزنامه های انيس ، اصلاح ، جريده پامير ، مجله سره مياشت و زمان طولانی در روزنامه بيدار ( مزارشريف ) بچاپ ميرسيد.
مجموع آن پارچه ها با شعر های سپيد ديگرش در دو کتاب به نامهای ( اشک معشوق ) و ( فرياد کارگر ) آماده چاپ بودند که با خانه سوزی و کابل سوزی ، مثل گنجهای معنوی کابليان بيچاره در هنگام جنگهای تنظيمی از بين رفتند .
امام عبادی دراين غربت سرا نيز آرام نه نشسته و با گريز از بيکاری هرچندگاهی بجرايد برون مرزی مانند ( ندای صلح در سندياگوی امريکا ) ، مجله فردا ( سويدن ) ، مجله آزادی ( دنمارک ) درد دل می نويسد. حوادث خودش ، مردم وهم ازآن وطن بلاکشيده اش را ، زياد تر در پارچه های شعری اش انعکاس ميدهد. در ترتيب و ديزاين صفحات ادبی مجله آزادی از چند سال به اينطرف همکاری مداوم و لاينقطع دارد. آثار نويسندگان و شاعران وطن محبوبش را با علاقمندی ميخواند. از جنگ ، اسلحه و سلاح سازان جنگ نفرت دارد.عبادی عضو صليب سرخ هالند است ، از مشوره و تاکيد کمک به کشورش شفاها و کتبا به اداره دريغ نمی ورزد.
امام عبادی از ده سال بدينسو با خانواده اش در هالند زندگی ميکند.
رقص ها
درهجرت چه خواستنيست ؟
اطلاع از احوال دوستان ،
باپيامی ، يا مکتوب يا نامه يی ،
خاصه از دياران ياران دلستان ،
اما گاهی ،
نامه ها درد دارند و فغان ،
کز خواندن آنها وزشنيدن شان ،
هم جان می سوزد و هم مغز استخوان ،
يک همصنف دارم مقيم کشور امريکا ،
او ازسوز دل نوشت اين بيان ،
از هوتلی و از برهنه رقص درآن ،
آن هم از رقص دختر افغان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همصنف ديگرم ،
که هنوزپابرجاست در کابل بيجان ،
او هم برنگ خون نوشت ،
از رقص داستان ،
ليکن چگونه رقص ؟
از رقص مردگان ،
بارالها !
چه آفت آمده بر ملت بيچارهً افغان ،
اينجا ، دختری به پول می فروشد جان ،
آنجا ، اهريمنی به مفت می کشد انسان ،
بخاطر نبود ليلا ( 1 )
اهدا به گور او
گفته اند :
وقتی ليلی ( 2 ) را
ساربانان
ازپيش چشمان قيس بردند
او از همه بريد
سر به کوزه زد
وپای به صحرا نهاد
ليلی ، ليلی گفت و ديوانه شد
مجنون شد و از عقل بيگانه شد
وشهرت مجنون هم
بعد از نبود ليلی شد
چون سمبول پايداری
چون دژ استوار وفاداری
در عشق
و قصه ش تا اين زمانه
افسانه شد
تراهم ای ليلای شاعر!
که تازه به آسمانها
و به بهشت خدا برده اند
با کوله باری مملو :
از شعر و هنرت
قلم و دفترت
با عالمی احساس درونی دگر :
گفته وفا گفتنت
از درد های وطنت
از ويرانی تاکستانهاش
چمن و سبزه و باغهاش
از شکست آسمايی
از خرابی ديوارها
و کوچه ها ـ کوچه های کابل
از خون آدم ها
از خاکستر خانه ها
که همه هستند ماندگار
از انعکاس ظلم ستمگران عصر ما
در هر شعر و هر دفترت
و در رگ رگ پيکرت
از شنيدن مرگ تو
پر پر شدن گل برگ تو
دوستان شعر تو
وهنر تو
مويه ميکنند ـ
و « شبانه » در خواب
ناله می کنند ...
و از تو چه پنهان ليلا
ای غزلسرای نامراد !
بعضی مردان شاعر
دراين غربت سرا هم
دزدانه اشک ميريزند
و پنهانی خون دل می خورند
در مرگ تو
ببين ليلا
که دوستداران شعر تو
پاسداران هنر تو
در نبود تو
چه زود مجنون و ديوانه شدند.
ـــــــــ
(1 ) ليلا « شبانه» معنی ميدهد
(2 ) ليلی آهنگ يا يک نوع ريتم موسيقی است
« فرهنگ معين »
اهدا به ملالی جويا
آيينه
آيا شيردخت افغان
باشنده سرزمين آفتاب تابان ،
سيستان
آيا انسان !
متبرک باد
افتخارت،
ايثارت،
از آنهمه رگ و راست گفتارت
از واقعيت ها ،
از حقيقت ها ،
از دربدری مردم نجيب ما ،
از درد بی پايان شان ،
ازويرانی کابل باستان ،
از ظلم ها،
از خونريزی ها،
و از تجاوز به ناموس دخترهای با وجدان،
بدست شوم ستمگران عصر ما
که چنگيز ،
که هلاکو هم سرخرويی گرفتند
از ستمگران عصر ما
****
آيا دوشيزه شجاع دوران !
آيا آيينه راستين با صفا !
آيا صبح صادق خدا ،
ای چلچله خوش آوا ،
وای ققنوس فداکار!
بناز که نازينت رواست
ببال که باليدنت بجاست
که حتا
ستمگر را از پشت به تيغ زبان نکشيدی
انسان بودی
وآيينه شدی
وروبروی عدو نشستی
و که ديد چهره ش را
در آيينه که ديو بود
تبهکار بود
از خشم برافروخت
از قهر،
از تعصب آتش بافروخت
و تکفيرت کردند
و نزديک بود هشتاد دره ی شرعی
به پشت و کمرت بزنند
وآيينه ات بشکنند
وقامت زيبات کنند ويران
مثل هزاران آيينه دگر
مثل هزاران چلچه دگر
مثل هزاران ققنوس دگر
که در سالهای جنگ حرام تنظيمی
شکستن و ريختن و پرپرکردن .
به بين خواهر !
کزين فداکاريت
کزين جان نثاريت
مردم ستمديده تو
آوارگان غرب ديده ـ غم ديده تو
اين بی وطنان ترديده تو
به تو چه هديه ميدهند :
دسته گلی از شعر سپيد
که هر شاخه ش واژه يی خاص
است به تو !
هرلفظش ، برگی سپاس
است به تو !
خون بها
درماه قوس سال روان
دراول يا ميانه ی آن بود
فکر ميکنم :
ميانه ی آن بود ،
در شهر غزنی
نُـــه کودک افغان
بعضا پشت لب سياه کرده
وتازه جوان
و در پکتيا ؛
شش طفل ديگر شيرين زبان
هرکدام چون آهوان کوهستانهای ما
بلند خيز و پرجست و خرامان
و هر پانزده چون پرستو های جنگلزار های ما
شوريده و مست و خندان
بناگاه ،
توسط بم افگن های بی ـ 52
يا فکر ميکنم غولپيکر های اف ـ 16
امريکايی
پارچه پارچه شدند
وهمانروز
که هنوز خونهای گرم آنها
نرم نرم ميريزيدند،
چه نازنين ؟! گفتند :
« سهو کرديم !»
« عوضی گرفتند پيلوتان ما ! »
که از « سايه های هول » دهشت افگنان
چونان دست و پاچه شدند.
و من و دنيا ، وهمه پدران
و مادران بدبخت ما ديدند
کزان کــُشت و کـُشتار هوايی
کودکان جان سپردهً ما
در روی زمين :
برای بازماندگان شان
وشايد هم برای هيچکس ديگر شان
توته های سوختهً گوشت
و چپلی های کنده
وواسکت ها و چپلک های بخون آگنده
چه رنگين ؟!
بيادگار گذاشتند
وفکر ميکنم : خون بهای هرکدام از آن بيگناه ها
هم طبق معمول بود : چند صد دالر سبز
چه ننگين که بالای گورهايی آنها ،
شرمسار گذاشتند
جنگ بس است
آدمکها،
آيا قدرت مردان سياست !
آيا جنگ سالاران با وحشت!
خونريزی ها ،
آتش سوزی ها،
ويرانگری آبادی ها ،
بس است.
ديگر غرش تانکها را،
صفير راکتها را،
نهيب بمب ها را ،
بصدا درنياوريد.
اينهمه عطتش تان در کشتن انسانها ،
واينهمه ستم تان در ويرانگری شهرها،
بس است.
آدمکها ،
آيا سرمايه گذاران سلاح راه مرگ !
مشعلداران تباهی بشر
چرخ فابريکه های تان
شکسته باد
سوال مادر داغدار وطن من را
چگونه جواب خواهيد داد؟
اگر روزی راکت ساخت کارخانهً تان
يا مين جور شده در فابريکهً تان
بجای طفل او
کودک شما را پارچه ، پارچه کند
چه خواهيد کرد؟
آيا بازهم سلاح مرگبار خواهيد ساخت؟
يا بخاطر اشکهای مادر تان ،
در فابريکه های خود را بسته خواهيد ساخت؟
کدام يک خواهيد کرد
ببينيد
آدمکها،
قدرتمندان!
جنگسالاران !
سرمايه گذران خون!
تن زمين از نعش کشته شدگان
سير شد.
جوی خشکين از خون بيگناهان
لبريز شد.
ديگر جنگ بس است
ديگر جنگ بس است