ارسالی: فرید سیا ووش

نگاهی به فلسفه سیاسی آنتونی گيد نز

 

چپ-  را ست

و

خط سوم

اکنون چنين به نظر می رسد که انديشه های سياسی قابليت الهام دهی و رهبران نيز مهارت رهبری را ‏از کف داده اند. نگرانی درباره افول ارزش های اخلاقی، تفاوت فزاينده نادارودارا و مشکلات مربوط ‏به رفاه اجتماعی، در حال حاضر بخش عمده مجادلات و مباحثات مردم را در برمی گيرند. يگانه گروه ‏هايی که در اين مقوله خوشبين اند، آنهايی هستند که راه حل مسايل را در پيشبرد فن آوری می يابند. اما ‏تغييرات تکنولوژيک نتيجه های گوناگون دارند و فن آوری نمی تواند به هيچ عنوان، بنياد يک برنامه ‏سياسی کارآ را فراهم آورد. انديشه سياسی برای بازيابی توان الهام بخش خود بايد نه واکنش گرا باشد ‏نه تنگ نظر و محدود به روزمرگی. زندگی سياسی جدا از آرمان هايش معنايی ندارد اما ايده آل ها نيز در ‏صورت نداشتن پيوند با امکانات ملموس و عملی، میان خالی به نظر می رسند. ما بايد بدانيم درپی ايجاد ‏چه نوع جامعه ای هستيم و امکانات عينی در دسترس ما کدامند. اين نوشتار در پی يافتن اين مقاصد و ‏نحوه زيست دوباره آرمان سياسی است.‏
مرجع گیدنز در اينجا، به طور ويژه بريتانيا است اما شمار بسياری از استدلال ها می توانند فضای ‏گسترده تری را در برگيرند. تئوری سياسی در انگلستان، مانند بسياری از کشورهای ديگر، در حال ‏حاضر از عمل سياسی عقب مانده است. عمل دولت هايی که خود را چپ می نامند و اينک فاقد ‏باورهای پيشين هستند، نيازمند وجود « هسته ای» نظری است. چيزی که نه تنها برای تاييد آنچه انجام ‏می دهند، بلکه برای جهت و هدف دادن به سياست های درپيش گرفته شان، ضروری به نظر می رسد. ‏چرا که چپ همواره وابسته به سوسياليسم بوده است، سوسياليسمی که به منزله يک روش اداره ‏اقتصادی، ديگر وجود خارجی ندارد.‏
 خاستگاه سوسياليسم با رشد جامعه صنعتی پيوند خورده يعنی سرآغازش اواسط يا اواخر قرن ۱۸ ‏ميلادی است. همين گفته در باره رقيب اصلی سوسياليسم يعنی باورهای محافظه کارانه نيز صادق است ‏که در واکنش به انقلاب کبير فرانسه شکل گرفتند. سوسياليسم به منزله بدنه انديشه ای رودررو با ‏فردگرايی به وجود آمد و انتقاد برضد سرمايه داری تنها مدتی پس از آن نشو و نمای خود را آغاز کرد. ‏کمونيسم پيش از پيدايش اتحاد شوروی و يافتن مفهوم بسيار ويژه خود، به شدت با سوسياليسم در تداخل ‏بود به اين معنا که يکی تقدم را به صفت اشتراکی(‏
communal‏) می داد و ديگری اجتماعی(‏social‏).‏
سوسياليسم پيش از هرچيز حرکتی فلسفی و اخلاقی بود اما بسيار پيش از مارکس، ماهيت مکتبی ‏اقتصادی را يافت. با اين حال اين مارکس بود که يک مشی اقتصادی مشروح را برای سوسياليسم ‏فراهم آورد.او همچنين سوسياليسم را به عنوان نظريه ای دارای بافت مجزا وارد تاريخ کرد. در نتيجه، ‏در ميان سوسياليست ها، به رغم ژرفنای تفاوت هايشان، موقعيت مارکس اساسی و مشترک شد. ‏سوسياليسم ( در کل) در جستجوی رويارويی با مرزهای سرمايه داری است تا آن ها را يا انسانی ‏سازد، يا به طور کامل از ريشه ويران کند. بنا به نظريه سوسياليسم، سرمايه داری به خودی خود، از ‏ديد اقتصادی نالايق و بی ثمر، از منظر اجتماعی تفرقه افکن و در درازمدت، ناتوان از بازآفرينی ‏خويش است.‏
ديدگاه انسانی شدن سرمايه داری به وسيله اقتصاد سوسياليستی، برنده ترين ابزار سوسياليسم به شمار ‏می آيد هرچند پرسش ها و بازخواست های گوناگون درباره عملی شدن اين آرزو، قابل طرح اند. به ‏باور مارکس موفقيت يا عدم موفقيت سوسياليسم بستگی به توان آن در ايجاد جامعه ای است که قادر ‏باشد ثروت بيشتری را نسبت به جامعه سرمايه داری بدست آورده، آن را با مساوات بيشتر تقسيم نمايد.

¨     گیدنزمیگوید:« ‏اگرسوسياليسم از اين پس مرده به شمار می آيد اين امر دقيقا به دليل اين است که ادعاها و خواسته های ‏آن از بين رفته اند و اين وضعيت به شکلی غريب و ويژه به وجود آمده است.»‏
ربع قرن پس از جنگ جهانی دوم، چنين به نظر می رسيد که برنامه ريزی سوسياليستی بايد در شرق ‏و غرب جابگير شود. در ۱۹۴۹ ناظر بلند پايه ای چون " دوربن" چنين نوشت: " اکنون همه ما برنامه ‏ريز هستيم..... در تمام جهان، پس از جنگ ..... از بين رفتن باور عمومی و جايگزينی آن با اقتصاد ‏آزاد به سرعتی غريب صورت گرفت".‏
در غرب سوسيال دموکراسی بر سوسياليسم تفوق يافت: سوسياليسمی متعادل و پارلمانی که بر پايه ‏دولت رفاه اجتماعی استوار بود. در اغلب کشورها، از جمله در انگلستان، راست و چپ در ايجاد دولت ‏رفاه اجتماعی سهيم بودند اما در دوره پس از جنگ، سوسياليست ها مدعی شدند که آن را به تنهايی ‏آفريده اند. حتی، برنامه ريزی سوسياليستی به سبک شوروی، لااقل تا مدتی و از ديدگاه اقتصادی مثبت ‏تلقی می شد، هرچند که از منظر سياسی همواره خصوصيتی خودکامه داشت. به طوری که دولتهای ‏آمريکا در دهه ۶۰، احتمال برتری اقتصادی اتحاد شوروی نسبت به ايالات متحده را، در طول سی ‏سال آينده، جدی گرفته بودند.در بازنگری اين مورد، می توانيم به روشنی مشخص کنيم که چرا اتحاد شوروی، به جای پيشی گرفتن ‏از ايالات متحده، در نهايت خود را، با فاصله ای زياد در پس آن کشور يافت و اين که سوسيال ‏دموکراسی چگونه دچار بحران شد. نگرش اقتصادی سوسياليسم همواره در ناچيز انگاشتن ظرفيت ‏نوآوری سرمايه داری برای تطبيق خود و افزايش توليد، نگرشی نادرست بود. سوسياليسم همچنين در ‏درک مکانيزم های بازار، به منزله ابزار اطلاع رسانی خريداران و فروشندگان اشتباه می کرد. اين ‏ناکارآمدی تنها با پررنگ شدن روند جهانی شدن و دگرگونی فناوری، از ابتدای دهه ۱۹۷۰ آشکار شد.‏
از اواسط دهه ۱۹۷۰ و پيش از سقوط اتحاد شوروی، با افزايش نيروی " تاچريسم" و "ريگانيسم" ‏يعنی ليبراليسم نوين ( نئوليبراليسم)، سوسياليسم به طور ويژه و بيش از پيش با چالش خواهی " ‏فيلسوفان بازار آزاد" روبرو شد. در دوران پيش از آن، نظريه آزاد سازی بازار، انديشه ای واپس ‏گرا و از دور خارج شده، تلقی می شد. در حاليکه به ناگاه، افکار به ظاهر غيرمتعارف " فريدريش ‏فون هايک" نخستين مدافع بازار و ساير منتقدان طرفدار بازار آزاد چنان نيرومند شدند که چشم پوشی ‏از آنان غيرممکن بود. ليبراليسم نوين هرچند برسايرکشورهای قاره اروپا، به اندازه انگلستان و ‏همچنين ايالات متحده، استراليا و کشورهای آمريکا ی لاتين اثرگذار نبود، اما فيلسوفان بازار بر بقيه ‏قاره اروپا نيز تاثير گذاشتند.‏
انواع سوسيال دموکراسی و نئوليبراليسم بسيارند و شامل گروه ها، حرکت ها و احزاب گوناگون با ‏برداشت های سياسی متفاوت می شوند. آن ها، ضمن تاثير بر يکديگر در موارد مختلف سياست های ‏گوناگونی داشته اند چنانکه مثال بارز آن را در حکومت های "رونالد ريگان و " مارگارت تاچر" می ‏توان يافت. " تاچر" در آغاز کسب قدرت، دارای انديشگی منسجم نبود و در واقع آن را درطی مسير به ‏دست آورد. چپ های ديگر مثلا در زلاند جديد به هنگام دنباله روی از تاچريسم، به نوبه خود نگاهی ‏نوين بر باورهای سياسی بنيادين افزودند. به علاوه نئوليبراليسم دو مسير را پی گرفت. مسير اصلی آن ‏محافظه کار و بر مبنای " راست نوين" است. به اين معنی که نئوليبراليسم اکنون، در واقع ديدگاه ‏سياسی بسياری از احزاب محافظه کار جهان شده است. با اين وجود، انديشه های مهمی در رابطه با ‏فيلسوفان بازار وجود دارند که در برابر ديدگاه محافظه کار، آزادی طلب( منظور آزادی فردی) به ‏شمار می آيند و اين امر انکار مسائل اخلاقی و ديدگاه های اقتصادی را، هردو، شامل می شود. به عنوان ‏نمونه برخلاف محافظه کاران تاچری، طرفداران آزادی فرد با آزادی جنسی و عدم محکوميت مصرف ‏مواد مخدر موافقند.‏
در سالهای نخست پس ‏از جنگ، سوسيال دموکراتهای کشورهای مختلف، در مجموع، دارای ديدگاه هايی به نسبت مشترک ‏بودند. و اين همان چيزی است که هنگام بحث درباره سوسيال دموکراسی کهن يا کلاسيک، نظر گیدنز را جلب می کند. از حدود دهه ۱۹۸۰، در واکنش به خيزش نئوليبراليسم و همچنين با افزايش ‏مساله سوسياليسم، سوسيال دموکرات ها به گسستن از ديدگاه گذشته خويش پرداخته اند.‏
رژيم های سوسيال دموکرات و همچنين نظام های رفاه اجتماعی حاصل از آن ها در عمل به شکلی ‏بنيادين تغيير کرده اند. نظام های رفاه اجتماعی در کشورهای اروپايی به چهار گروه قابل تقسيم اند که ‏همگی دارای پيشينيه تاريخی، ساخت و هدف های مشترک هستند:‏
‏1)   نظام بريتانيايی که بر خدمات اجتماعی و بهداشتی تاکيد داشته در ضمن به سوی سودگيری از ‏درآمدها حرکت می کند.‏
‏2)   دولت رفاه اجتماعی در کشورهای اسکانديناوی يا شمالی که بر پايه ماليات گيری به مقدار زياد، ‏استوار بوده دارای جهت گيری جهان شمول است.خدمات دولت در اين کشورها، از جمله در زمينه بهداشت بسيار سخاوتمندانه و از نظر مالی غنی ‏هستند.‏
‏3)   نظام های اروپای مرکزی که کمتر درگير خدمات اجتماعی بوده اما از منابع مالی خوب، بر اساس ‏اشتغال و تشريک مساعی بيمه های اجتماعی، برای تامين کمک های اجتماعی برخوردارند.‏
‏4)   نظام های اروپای جنوبی که در شکل شبيه کشورهای اروپای مرکزی هستند اما گستردگی کمک ‏های اجتماعی و پشتيبانی مالی شان کمتر است.‏
با توجه به تقسيم بندی ذکر شده، سوسيال دموکراسی کلاسيک و ليبراليسم نوين دو فلسفه سياسی نسبتا ‏متفاوت و مجزا هستند که تفاوت هايشان را در جدول زير می توان بررسی کرد. البته چنين مقايسه ‏هايی خطر تبديل مسئله به نوعی کاريکاتور را دارد. با اين وجود تضادهای مورد اشاره در اين جا ‏واقعی و پراهميت اند و نبايد فراموش کرد که باز مانده سوسيال دموکراسی های کلاسيک همچنان به ‏حيات خود ادامه می دهند.‏

تاچريسم يا نئوليبراليسم ( راست جديد)‏

سوسيال دموکراسی کلاسيک ( چپ کهن)‏

حکومت حداقل

دخالت وسيع دولت در زندگی اجتماعی و اقتصادی

‏جامعه مدنی خودگردان و آزاد

‏تسلط دولت برجامعه مدنی

‏بنيادی بودن بازار

‏مالکيت جمعی

‏قدرت داشتن اخلاقيات همراه با فردگرايی اقتصادی شديد

‏مديريت "کينزين" تقاضا ( حمايت برنامه های مالی به وسيله دولت برای بالا بردن اشتغال) ‏Keynesian‏ مکتب ‏john keynes

‏آزادی بازار کار همانند ديگر بازارها

‏نقش محدود بازار: اقتصاد مختلط يا اجتماعی بازار

‏پذيرش عدم تساوی

‏اشتغال کامل

‏ناسيوناليسم سنتی

‏تساوی توانمند

‏کمک اجتماعی در صورت نهايت ضرورت

‏دولت رفاه اجتماعی جهانی همراه با محافظت شهروندان "از گهواره تا گور"‏

‏مدرنيزه کردن خطی

‏مدرنيزه کردن خطی

‏توجه اندک به مسائل زيست محيطی

‏توجه اندک به مسائل زيست محيطی

‏نظريه واقع گرا درباره نظام بين المللی

‏انترناسيوناليسم ‏

‏وابسته به جهان دوقطبی

‏وابسته به جهان دو قطبی

 


بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت