روشنفکر، مرزا قلم ونوکرخان

نوشتهء: عصر دولتشاهی

روشنفکر وجدان اجتماع است. روشنفکرکم از کم ده سال از جامعه اش جلوتر است و توان پیش بینی سیر حوادث را دارد. روشنفکر از آفتاب ميگوید و از عدالت سخن میراند. روشنفکر شور را شور گفته و بی نمک را افشا ميکند. روشنفکر نوکر بادنجان است نه نوکر خان.

اینست آنچه با شنیدن این واژهء کثیرالابعاد درذهن من  تداعی میشوند. واما ديگران روشنفکر را چه گونه تعریف ميکنند؟

 این واژه را در زبان لاتین معادل (intellectual)   قرار داده اند که مترادف است با اندیشمند، دانشمند، و اکادمیک. اگر به تعریف هایی که تاکنون از روشنفکر به معنی عام و جهانی آن داده شده دقت شود، روشنفکر را میتوان شامل تمامی کسانی دانست که به نوعی با کتاب و قلم سروکار دارند ومیدان کارشان دانش وتفکر است. بنابرین تعریف هم ملا روشنفکراست و هم مکتبی. هم قاضی روشنفکر است و هم انجنیر.

روشنفکران را به دودستهء عمده  تقسیم کرد. یکی آنکه تفکر سنگواره یی داردو متحجر است و آن دیگری که تفکرش سیال و متحرک است و دایم در تک وپو برای یافتن حقیقت وگسترش دامنهء شناخت بشری از جهان پیرامون.

درعین حال عدهء ديگری از روشنفکران نیز وجود دارندکه صرف نوکر خان اند. اینها دربند حقایق نیستند بلکه صرف وظیفه دارند زور و استبداد را تایید کنند.ازین قماش روشنفکران میتوان هم درمیان ملا ها یافت و هم درمیان مکتی ها. شناخت اینها به زودی و بدون دقت میسر نیست. بسیار گاهی این عده به جای روشنفکران اصیل مینشینند و چه بسا که خلق الله را به گمراهی، اطاعت از شر، پیروی از تحجر و ستم، و گردن نهادن به استبداد وخودکامگی فرامیخوانند.

واما روشنفکر در زبان فارسی همیشه به خاطر موجودیت کلمهء روشن درین اسم مرکب، دارای وجه و بار مثبت تلقی میشود. اگر روشنفکر را به معنی متعارف آن درنظر یگیریم، صف روشنفکران واقعی و غیر واقعی ازهم جدا میشود. آنهایی که به "نون و القلم ومایسطرون" حرمت میگذارند وقلم وزبان شان تنها وتنها به سمت حق وعدالت میچرخد وآنهایی که پشت به حرمت قلم کرده اند و قلم و زبان شان در خدمت زر و زور است.

اگر گالیله در برابر داده گاه تفتیش عقاید که جامعه را واداربه تحجر فکری و وابستگی به کلیسا میساخت ایستاده گی ميکند و با وجود خطر مرگ و اعدام ازدانش و معرفت دفاع ميکند، او درخدمت حقیقت و دریافت های خودش از جهان ماحولش است.  اورا اعدام ميکنند اما از گفته اش و گردش زمين به دور آفتاب انکار نميکند. پس روشنفکر گالیله است که غل وزنجیر و اعدام اورا از گفتن حقیقت بازنمیدارد. همچو روشنفکری سر را درراه اثبات حقیقت به دار میسپارد.

اگرشیخ الرئیس ابن سینا را تکفیر ميکنند و کافرش میخوانند او از تفکر دست نمیکشد و دربدل زنده ماندن حقیقت را با باطل تعویض نمیکند. او با تمام وجود به خداو پیامبرش ایمان داشت امااورا کافر خواندند به خاطری که درجهت مخالف اعمال و کردار متحجرینی که دين را وسیلهء کاسبی کرده بودند ایستاد.

نقل است که یکی از شاگردان ابن سینا زمانی اورا گفته بود، ای استاد، با اینهمه دانشی که داری چرا دعوی پیامبری نميکنی؟  ابن سینا که عالم است و حلیم درانوقت جواب شاگردش را نميدهد. زمان دیگری با همين شاگرد درسفر است. زمستان است وهوایخبندان. با آذان صبح شیخ از خواب بلند میشود واز شاگردش میخواهد که از خواب برخاسته و برایش آب وضو تهیه کند. با وجود چندین بار ندای استاد شاگر غلتی میزند و دوباره به خواب میرود.  بالاخره استاد شاگرد را از خواب بلند میکندو برایش میگوید، برخیر که جواب سوالت رابدهم که چرا دعوی پیامبری نمیکنم. ابن سینا دران صبح صادق، صادقانه ترین شناخت ازخودش را به شاگردش عرضه میدارد. او ميگوید: موذن مومن و پیرو پیامبر اسلام چندین صد سال بعد از رحلت پیامبر، درین صبح وقت ودرین هوای یخبندان از خواب برخاسته وضو میگیرد و درجوار گلدستهء مسجد، برآمده و آذان محمدی را به گوش مسلمانان فرومیخواند. اما تو شاگرد من درحضور وحیاتم فرمان مرا نمی پذیری تا برخاسته آبی برای وضویم تهیه بداری. اینست دلیلی که چرا هرکسی نمیتواند پیامبر باشد.

باهمه ایمانی که ابن سینا به خدا و پیامبرش داشت، کافرش خواندند. واما او بازهم فریاد زد:

خرباش درین جماعه کز فرط خری

هرکو نه خراست کافرش میخوانند

ویا

در دهر چومن یکی وآنهم کافر

پس درهمه دهر یک مسلمان نبود

روشنفکر فرید الدین عطار بود که ظلم و وحشیگری چنگیز را کرنش نکرد و فدای عقیده وآرمانش شد. وبسیار اند همچو روشنفکران روشنضمیری که صدای رسای حقیقت گویی و حقیقت جویی شان را از«پشت دیوارقرون» میشنويم و درین سوی دیوار بی اختیارانه سر به تعظیم شان خم ميکنیم.

واما اگر «چراغی» بدست گرفته ودرروزگاری که هستيم و درتاریخ معاصر خود به جستجوی «انسان» های روشنفکر، بپردازیم، برمیخوریم به سید جمال، آن سید آواره. اين روشنفکر طلایه دار، درهرجا میرود صدای بپاخیزید ای شرقیان دربند! درمیدهد. همين اوست که هرگز از راه برحقی که یافته است، ازهیبت امری و افسون طعمهء به لرزه و به طمع نمی افتد. نه از امیری در افغانستان میترسد و نه هم از شاهی درایران و نه هم حاجب ظلم و خودکامه گی سلطانی میشود در ترکیه. او دشمن استعمار جهانخوار انگلیس است و ازهند تا مصر را زیر پا میگذارد تا وظیفه اش را که بیدار ساختن شرق است به انجام رساند. 

بلی سیدجمال است روشنفکر وترقیخواهی که خواب راحت را بر خود حرام ساخته بود تا حق وعدالت بر سیاهی و ستم چیره شود.

روشنفکر عبدالرحمن لودین «کبریت»  است وهمرهانش. همرهان چست عناصرش ونه آن سست عناصرانی که درنیمه راه میزنند تا صرف زنده بمانند ویا به چوکی ومقام برسند. لودین روشنفکری است که مانند پدرش کاکا سید احمد کندهاری درصف مشروطه خواهان است وبرای تامين مشروطیت که خواست زمان و حق مردم کشورش بود، حاضر به قداکردن سروجان خویش است. او آزادیخواهیست  تا آخرین رمق ضد استعمار و اسارت. اما زمانيکه کشور به آزادی میرسد و امان الله خان کم کم به شیوه های اختناقی و خود کامه گی جدش رو می آورد، لودین ازو دوری ميکند وبه کندهار عزیزش برميگردد. عبدالحی حبیبی در کتاب تاریخ جنیش مشروطیت در افغانستان مینویسد که امان الله خان بعد ها به خود کامه گی پرداخت. او تنی چند ازمحکومین شورش ملای لنگ را بدون محاکمه حکم به اعدام داد و سربه نیست شان کرد. زمانی که عبدالهادی داوی به او تذکر میدهد که اینها درهرصورت قابل اعدام بودند، اما بهتر بود مورد محاکمه قرار ميگرفتند و به حکم محکمه کشته میشدند، امان الله در جواب میگوید: مگر نمیدانی که من نواسهء عبدالرحمانم.

بلی! زمانی که لودین گرگ زاده را گرگ شده مییابد، از همکاری با او سرباز میزند. و به فهوای کلامی که:

معشوقه چو بیوفا برآمد

شرمندهء انتخاب خویشم

راهی گوشهء عزلت میشود تا ننگ همراهی  با حاکمی  را که روبه خود کامه گی نهاد است، از دامان خود بشوید.

لودین گوشه گیر است و درجواب دوستانی که وضع مشروطیت در کشور راازو میپرسند ميگوید:

دیده در خون جگر زد غوطه

باد لعنت به چنین مشروطه

هم اوست که با سقوط دولت امانی به دربار ديگری سر تسليم فرو نمیدارد. اوست که حب چوکی و اقتدار به دربار ديگری نمیکشدش. اوست که هرگز حاضر به ساختن با استعمار انگلیس ومزدوران خانه زادش نیست. وهمین اوست که بالاخره توسط حکومت نادر خان با ناجوانمردانه ترین شیوه یی همانند سایر آزادیخواهان ضد استعمار به به شهادت میرسد.  بلی روشنفکر عبدالرحمن لودین است. آن «کبریتی» که یاد وخاطره اش تا ابد چراغ آزادی خواهی و ستم ستیزی را روشن میکند. 

بلی! روشنفکر میر غلام محمد غبار است، که با همه فضل و دانش در خدمت حق وعدالت در کشور است. اوست که زندان، تبعید، محرومیت های و هزاران نوع شکنجهء روحی و جسمی زبان گویا و صادقش را از بیان حقایق بازنمیدارد. اوست که مینویسد، مینویسید و مینویسد تا فریاد مظلومین به گوش جهانیان برسید. اوست که چهرهء خائینین و مزدوران اجانب در کشور را افشا میکند وتا باطل برجای حقیقت و خاین به جای صادق نشیند. سانسوراستبداد نمیتواند از رسیدن حقایقی که «افغانستا در مسیر تاریخ» ازان پرده برمیدارد به گوش جهانیان جلوگیری کند. پس سرفرود آوریم به عظمت همت و ایستاده گی غبارآن روشنفکری که انسانیت، اخلاق، عدالتخواهی و شهامت را به همان اوجی میرساند که حسین در کربلا. چه برزگ زیستنی و چه باشکوه مرگی!

واما دستهء دوم روشنفکران: من به تقسیم آنها به حد اقل دودستهء ديگر موافقم. اول- آنهایی که صرف قلم دارند و تحصیلات مسلکی. برای اينعده تفاوت نميکند که آب به آسیاب نظام وجامعه از کدام جهت می آید. آسیاب با آب میچرخد و یا باخون. این جماعت آرامی میخواهند وامنیت وبرایشان مهم نیست این آرامی با چه قیمتی فراهم میشود. او وابسته به دفتر است ویا کارخانه. به نظر من این قشر ازضروریات هر جامعه است و به هیچ صورتی نباید از کارشان جلوگیری کرده ویا دانش اداری مسلکی ایراکه در طول سالها به سرمایهء ملت بدست آورده اند، نادیده گرفت. این قشر به حیث زیربنا های زنده در ادارهء امور کشور به شمار می آیند. آن مامور قره قلی پوش که با قلم تروپن بر جبب بالایی کرتی اش، ویا آن انجنیر برق و تخنیک که ماشین و کارخانه اش را مانند جانش دوست دارد، کمتر از خود فابریکه و کارخانه نیستند. همین ها اند که تکنوکراتشان میتوان خواند. 

دوم-   روشنفکرانی که من تا کنون نتوانسته ام آنها را به درستی ردیف بندی کنم. اینها درهرنقطه ای ازدنیا یافت میشوند. اینها ظاهر بسیار آراسته دارند و به مشکل میشود از روشنفکران دستهء اول فرق شان کرد. اما، این جماعت نه ازخداترسی دارندو نه از خلق عالم شرمی. وقاحت و بیحیایی از خصایل اساسی آنهاست.  گاه زینت این دربار اند وگاهی هم دردربار دیگری گرد قاب بادنجان می چینند. اینها هم قلم دارند و هم علم. اما ازین علم وقلم صرف برای خدمت به حکام وزورمندان ویا یا  اهداف شخصی و خودخواهانهء شان استفاده میبرند. اینها شهامت طرفداری از حق را ندارند. همین هااند که نان را به نرخ روز میخورند و درمورد همین هاست که گفته اند، باد ازهرسووزید گندم باد کنند. اینها دربرابرزورمندان روباه مکاری اند که هرلحظه دم اطاعت میجنبانند و اما دربرابر ضعفا چون شیر میغرند. این دسته به هیچکس صادق نبوده و ازشجاعت درانها چیزی سراغ نمیشود. عهدی ندارند و به قول شان هرگز نمیشود اطمینان کرد. اینها چون ماهی لشم و چون ماهر غیر قابل اعتماد و موذی اند. همین ها اندکه اگر درکابل بودند تجاوز ارتش سرخ را توجیه میکنند واگر به پاکستان رفتند اسلام پاکستانی را بدون مرز دانسته و اجازهء تجاوز به افغانستان برایشان میراشیدند.

همین ها اند که زمانی با استفاده از نام جهاد ومجاهدين خود را به نقاط مختلف جهان به سواحل امن رسانيدند.  اینها درمحافل و مجالسی که به ارتباط افغانستان ساخته میشد،  با پکول چترالی ظاهر میشدندو خود را مجاهد خوانده و ازخون آن پا برهنه گانی که حاصل عمر و زنده گی خود را درراه وطن برباد میکردند برای خود نام ونشان در دیار غرب دست و پا میکردند. درانوقت همه جهان مجاهد افغان را قدر میکرد، و اورا جنگجویان آزادی خطاب میکردند. آنها هرگز به شیوهء کار و نادرستی عمل رهبران مجاهدین ویا قوماندانان انتقاد نکرده واز عواقب زیانباروابسته گی فرمانداهان جهادی به آی اس آی چیزی نمیگفتند.

زمانی هم رسید که ابر قدرت های دنیا از مجاهدین رو گردان شدند وآن جماعتی از روشنفکران فرصت طلب که دیروز طرفدارییچون وچرای مجاهدین بودند، چشم های خویش را بسته ودهان به مذمت مجاهدین گشودند.  اینها درجریان حکومت مجاهدین برکابل و جنگهایی که باعث ویرانی پایتخت گردید، عقل و هوش خودرادر گرو بی بی سی و رسانه های تغذیه شده از جانب آی اس آی گداشته و تمامی آن مصائب را تنها زادهء جنگ قدرت میان تنظیم های جهادی قلمداد میکردند. این به اصطلاح روشنفکران در میزگردهای بی بی سی و صدای امریکا با اکت و ادای  پروفیسورانه، ریشهء مشکلات را در داخل آدرس میدادند و نقش خارجی ها را در ایجاد، تمویل، تسلیح و تشدید جنگهایی که کابل را ویران کرد، کمرنگ جلوه داده و کوشش میکردند رهبران مجاهدین را بدون تفکیک ملامت کرده و یگانه عامل جنگها را همانا خودخواهی و قدرت طلبی رهبران جهادی قلمداد کنند. آنها نقش روابط اجتماعی و تاریخی درکشور را که از عوامل عمده در هر تحول سیاسی و اجتماعی است نادیده میگرفتند.  نزد این عده دیگر هیچ مجاهدی خوب نبود. دیگرنه جهاد را میستودند و نه مجاهد را. مجاهد بنیاد گرا بود و جهاد هم بنیاد گرایی. واین هردو در بازار روز خریداری نداشتند.

زمانیکه  آی اس آی لشکر دیگری ترتیب داده و به سرعت برق نوکران قبلی خود، قوماندانان نواله خور خودش را با خانه زادان جدید-  طالبان،  در اکثر نقاط کشور بدون زد وخورد ومانعی تعویض میکند، این عده از روشنفکران همراه با بی بی سی و رسانه های پاکستانی عروج طالبان و تسلط طالبان را ناشی از اعمال ناشایستهء مجاهدین قلمداد کردند. بعد ازانکه جان بت رئیس دفتر بی بی سی از کابل تحت اشغال طالبان دیدن میکند، و در برگشت خود در گزارشی از امنیت حاکم در مناطق طالبان توصیف میکند، دیگر این روشنفکران نیز، به تاسی ازو کلیه ستمگری ها و وحشیگری های طالبان را نادیده گرفته و طوطی وار روزانه صد بار ازامنیت طالبی توصیف و تعریف میکردند.

در کتب تاریخ آمده است که، درزمان چینگیز و چنگیزیان، چنان امنیتی در سراسر قلمرو امپراطوری شان برقرار بود که زن تنهایی میتوانست با سبدی پراز جواهر از ایتالیا به چین برود بدون آنکه با خطری  روبرو شود.  

من یقین دارم که اگر این روشفنکران درزمان چنگیز زنده میبودند، حتماً خونهای ریخته شده در هزاران انسان وویرانی صد شهرو دهکده توسط چنگیز را نادیده گرفته و تنها امنیت چنگیزی را به توصیف مینشستند.

همین ها اند که وقتی نرمش عملی امریکا در برابر طالبان را مشاهده کردند و روابط کمپنی های نفتی با طالبان را دریافتتند، تصور کردند، دیگر امریکا با طالبان است و بنا بران نباید موقعیت را از دست داد. پس به طرفداری هرچه بیشتر از طالب پرداختند و درهر کنفرانسی در برابر خارجیان و بیخبران از اوضاع کشور، طالبان را یگانه چانس مردم معرفی میکردند و برخاسته از متن فرهنگ و جامعه. دیگر آنها نه به اسامه بن لادن این قاتل هزاران انسان بیگناه وطن کاری داشتند و نه و هم با حضورجنرالان نظامی پاکستان در کابل و کندهار که سررشتهء تمام امور کشور را بدست داشتند. دیگر برای این گروه وطن و مردم آن ارزشی نداشتند. این عده هرگز به وجدان خود مراجعه نمیکردند که آیا حتی برای یک روز آماده اند با قامیل و فرزندان خود زیرامر و اداره حکومت طالبانی زنده گی کنند؟ آنها برای مردم افغانستان چیزی را میخواستند که برای خود هرگز قبول نداشتند. آنها خود با ریش های تراشیده و نکتایی هایی رنگارنگ دردانشگاه ها و مجامع غربی حاضر میشدند و فرزندان شان اعم از دختر و پسر لباس همانند اروپایی ها میپوشیدند اما برای آنهایی که در داخل کشور زنده گی میکردند، نظام طالبی را مناسب  ترین نظام میدانستند.

وقتی طالبان به قتل عام مردم شمالی، بامیان، تخار،  بلخ و سایر نقاط شمال کشور پرداخته و باغها، قریه جات و خانه هایشان را به آتش میکشیدند، وجدان این عده مرده بود. آنها هرگز ازین همه خون و قتل عام انتقاد نمیکردند و اگر جایی هم مجبور میشدند حقایق رابپذیرند، منطق آنها این بود که همه ملامتی خونریزی ها به گردن آنهایی است که در برابر طالب مقاومت میکنند. به حساب این روشنفکران، باید ملامتی تمام قتل ها و کشتار هاییرا که شوروی ها انجام داده و تمامی ویرانگری هایی را که آنها در قرا و قصبات کشور به میان آوردند، باید به دوش نیرو های مقاومت گذاشت. به راستی هم اگرآنها مقاومت نمیکردند، دیگر افغانستان امروز زیر سلطه نظام شوروی آرام میبود؟!

وقتی طالبان به تخریب مجسمه های بودا، این یادگار تمدن باستانی کشور و ثروت بی بدیل فرهنگ بشری میپردازند، این عده به توجیه این عمل آغاز میکنند. من ازیکی ازین نا آقایان شنیدم که گفت: وقتی تمام کشور خراب شده باشد، تنها یک مجسمهء بودا چیست که اینقدر هیاهو برایش راه انداخته شده است. درین طرز فکر دردی برای ویرانی سراسر کشور وجود ندارد بلکه صرف به خاطرکمرنگ جلوه دادن جنایت طالبان از ویرانی سراسر کشور یادآوری میگردد.

به یاد دارم که عده ای ازین روشنفکر نما ها با وجود داشتن دوکتورا از پوهنتون های غرب، پالیسی های ضد زنان در حکومت طالبان را توجیه کرده و آنرا مطابق سنن وعنعنات مردم قلمداد میکردند. شاید بسیاری از آنها  امروز به کابل برگشته باشند و با حکومتی که روی خاکستر نظام طالبی اعمار شده،  دست همکاری داده باشند. آنهادیگر نه به طالبی که درکمپ های کویته مغزشویی شده و خونش در دشت دشت لیلی ریخت فکر میکند و نه هم دیگرنظام طالبی را مناسب جامعهء افغانی میداند. این جماعت اکنون طرفداران پروپا قرص آزادی ودموکراسی اند و اگر یکروز صدای زن ازرادیو و تلویزیون نشنوند فریاد شان از راه بی بی سی گوش فلک را کر میکند.  

امروز صد ها نفر ازین روشنفکران در کابل جمع شده اند. با تاسف که حضور آنها درکابل هرگز باعث ایجاد جو روشنفکرانه ایکه به کشف حقایق، تلاش برای تامین عدالت اجتماعی و جلوگیری از استبداد وستم کمک کند نگردیده است. ایجاب میکرد که این عده در به میان آوردن فضای صلح، پلورالیزم سیاسی، قبول وتحمل یکدیگر و هم روشن ساختن حقایق کمک نمایند. با تاسف که بازهم این عده تنها گوش به آواز رهبر ارکسترجهانی دارند وتنها همان گویند و کنند که به مزاق بزرگان برابر باشد.

این روشنفکران نه از نسل گالیله اند و نه از نسل ابن سینا. نه با آن سید آوارهء سلحشور، پیوندی دارند و نه حرمتی میگذارند آن کبریت همیشه مشعل، عبدالرحمن لودین را وشاید هرگز تمایلی به خواندن تاریخ دوجلدی غبار نداشته باشند.

این عده نامی ونشانی در تاریخ ندارند و صرف میتوان آنها را از قماش مرزا قلم ها، نوکران خان و در بهتری وجه آن فرصت طلبانی دانست که شرافت علمی و اکادمیک، عاطفه بشری و انسانی وغیرت روشنفکرانه را همیشه دربدل حصول قدرت، چوکی، نام کاذب و نان بی ننگی سودا کرده اند.

پس ما روشنفکر داریم، تکنوکرات داریم ودربرار مرزا قلم و نوکر خان که باید هرکسی را به جایشان بشناسیم. 

اسد سال 82

اورگن- امریکا


بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت