کانديد اکادميسين اعظم سيستانی

به پاسخ هواخواه « دريای خون و آتش » جناب صبور رحيل !

(    قابل توجه آقای بيژنپور)

 

اظهار نظر بی طرفانه و قضاوت سالم در يک موضوع مهم ملی ، هموار از حوصله افراديکه تعلقات ايديالوژيک دارند ، خارج است ، زيرا چنين اشخاصی ، هر موضوعی را که با تعلقات ذهنی آنها ، رابط ء مستقيم نداشته باشد و يا به نحوی خلاف منافع و سيستم تفکر آنها مطرح شده باشد ، نمی پذيرند و دست به عکس العمل می زنند و آنرا از ديدگاه شخصی يا گروهی خود مورد قضاوت قرار ميدهد .

آقای صبور رحيل( وابسته به جمعيعت اسلامی )  نوشته مرا تحت عنوان « نظام فدرالی در اوضاع کنونی ، قبل از وقت و تحقق آن توطئه برای تجزيه کشور است » که در سايت انترنتی آريايی سر از تاريخ 13 اپريل به نشر رسيده در همان سايت مورد اعتراض قرار داده و ضمن يک پيش درآمد احترام کارانه ، تنوع نظرات و ديدگاه ها را در يک جامعه ديموکراتيک ، يک امر طبيعی و بجا می داند ، ولی وقتی به اصل موضوع می رسد ، صبوری و خونسردی آخزين خود را از دست می دهد و به مسايل مطروحه در نوشته من با هيجان برخورد می کند. بدفهمی آقای رحيل ازينجا آغاز می شود که عنوان نوشته مرا « نظام فدرالی » می خواند اصلا متعلق به نوشته من نيست و بعد می نويسد : عنوان با بحث اصلی ( نظام فدرالی ) هيچ ربطی ندارد و سپس از کاربرد کلمات « عناصر مشکوک » و « وابسته به گروه ستم ملی » دچار هيجان شده ، مرا محکوم به تناقض گويی کرده است.

1 ـ برای آناکه اتهام « تناقض گويی »  را پاسخ داده باشم و اين پاسخ ها برای خواننده ملال آور نگردد ، از جواب به اعتراضات جزئی صرف نظر می کنم ولی به نکات عمده نوشته جناب رحيل اشاره خواهد شد. واما در شروع توجه خواننده را به اين گزارش مجله « درد دل افغان » چاپ امريکا ( شماره 45 ) جلب می کنم که نوشته است : « سباون آن لاين (  ) خبری را منتشر ساخته که گويا امريکا پلانی را جهت تقسيم افغانستان به هفت ايالت ، تکميل کرده است. به اساس تشريحات پلان مذکور ، امريکا مصمم است بمنظور تقليل نفوذ طالبان و قايم ساختن کنترول بيشتر، افغانستان را به هفت ايالت منقسم سازد. اين وظيفه به عنايت الله شهرانی ، برادر نعمت الله شهرانی ( معاون کرزی) سپرده شده است. به اساس اطلاع از يک منبع معتبر ، امريکايی ها برای اين کار در قدم اول مبلغ 75 مليون دالر را اختصاص داده اند. قرار معلوم ، امريکا موضوع پلان خود را به روسيه و پاکستان نيز فاش ساخته است. آن دو کشور نيز رضائيت خود را به آين پروژه ابراز داشته اند و موافقت نموده اند. يک ديپلومات از کابل اظهار کرد : « عنايت الله شهرانی به واشنگتن احضار گرديد ، بعدا در يک جلسه سری جنرالان امريکا در تالقان شرکت نمود. عنايت الله شهرانی سپس تحت حفاظت کماندو های امريکايی به کندز انتقال داده شد. » به اساس راپور ، عنايت الله شهرانی را مطمئن ساخته بودند که : در کنفرانس مربوط به نحوه تطبيق پلان تقسيمات هفت ايالت ، پشتونها سهيم نخواهند بود. .ولی تمام گروه های اتحاد شمال در کنفرانس اشتراک خواهند داشت. عنايت الله شهرانی در کنفرانس اظهار داشت که نزد وی تمام مردم افغانستان دارای اهميت هستند و در باره شان سعهء صدر دارد. اما عدم حضور پشتون ها درين کنفرانس را ، وی با اين کلمات تائيد کرد : « چون آنان ( پشتونها ) طرفدار انقسام ايالات نيستند ، بنابران کمی وقت لازم است تا ايشان را قناعت دهيم.» به اساس گزارش ، همراه با شخصيت های بلند پايه سياسی امريکا و صاحبمنصبان بريتانيا و ماموران مخفی ، جنرال قونسل امريکا در مزار شريف نيز در کنفرانس تالقان شرکت نموده بود . منبع می افزايد که اين پروژه زير نام « فدراليزم » در وقتی آغاز گرديد که عمليات نظامی بالای افغانستان ( برای سقوط طالبان ) رهبری می شد .» ( همان مجله ص 10)

با توجه به متن گزارش فوق ، در ذهن هر خواننده اين سوال خطور می کند که : چطور شد که امريکا از ميان اين همه تحصيل يافتگان و دانشمندان افغانی مقيم امريکا ، به عنايت الله شهرانی ، يکی از استادان گمنام پوهنتون کابل رجوع می کند ؟ آيا برادرش نعمت الله شهرانی که به نمايندگی از قوم ازبک در دولت انتقالی بصفت معاون کرزی حکم می راند ، کافی نبود که رئيس تسويد قانون اساسی بشود و در عين حال بدون توجه به عواقب کارش و بدون استيذان کابينه دولت در مورد نظام فدرالی در افغانستان جنگ زده و درگير جنگ ، سيمينار دایرکند و کمپاين نمايد ، که بار ديگر از يک خانه و يک قوم يک نفر ديگر برگزيده و محبوب القلوب امريکايی ها می شود، تا آنجائي که سرنوشت آينده کشور را رقم بزنند. ؟! و هيچ يک نپرسد که اين آقايان چه کاره و چند يکه ملک استند که امريکا از ميان همه دولتمردان افغانستان و از ميان همه شخصيت های با نام و نشان افغانی ، به اين دو برادر رجوع می کند و در مورد تقسيم افغانستان ، بدون توجه به اوضاع بحرانی و خشونت بار کشور وبدون اعتنا به موافقت و موقعيت رئيس دولت انتقالی آنها را پيشکار اين موضوع ملی ساخته است ؟

آيا مردم افغانستان و از جمله ما حق نداريم در مورد اشخاصی که برای تقسيم کشور آبائی ما،  افغانستان ، تصميم می گيرند و از واشنگتن تا تالقان و کندز ، تحت محافظت کماندو های امريکايی انتقال داده می شوند و زمينه سخن رانی های شان فراهم می گردد، شک و ترديد بخود راه بدهيم و بگوئيم که اينها چه کاره اند ؟ چه می خواهند ؟ چه می کنند ؟ و « عناصر مشکوک » استند ؟ همچنان از آنجائيکه در گذشته چندين بار موضوع تقسيم افغانستان از سوی عناصر وابسته به گروه معروف به « ستم ملی » در جرايد و نشرات برون مرزی افغانها  انتشار يافته است ، و تلاش های جاری در راستای همان طرح ها صورت می گيرد ، بگوئيم که اين برادران نيز وابسته به گروه « ستم ملی » خواهند بود ؟ شما نيز با آنکه مدعی شناخت نزديک اين دو برادر استيد در نوشته خود روشن نساخته ايد که اين برادران مربوط به تنظيم جميعت اسلامی استند يا مربوط به جنبش ملی اسلامی ؟ و صرف متذکر شده ايد : « وابسته به محافل علمای اسلامی  هستند. » ازينکه اين برادران منسوب به قوم ازبک استند و در سال های حضور شوروی در افغانستان و حاکميت تنظيمی بازار قوم گرايی در افغانستان از هر وقت ديگربيشتر داغ بوده است ، پذيرفتنی تر به نظر می آيد که بگوئيم اينان از جنرال دوستم هواداری می کنند زيرا تا کنون از جانب جنرال دوستم نيز چندين بار موضوع فدراليزم در افغانستان مطرح شده است ، و اما ازينکه اين برادران از لحاظ زادگاه خود مربوط به بدخشان و تحت تاثير فرهنگ تاجکی قرار دارند، از امکان بدور نيست که به جميعت اسلامی نيز وابسته و سر جنبانده باشند که درين صورت بهتر بودکه پوست کنده می گفتيد از برادران مجاهد مربوط به جميعت اسلامی اند.

2 ـ جناب رحيل ، به بهانه اعتراض به نظريات من ، از نيش زدن به حزب دموکراتيک خلق نيز دريغ ندارد و می نويسد : « جناب سيستانی می خواهند نشان دهند که فکر نظام فدارلی از ابتکارات ونقشه های حزب دموکراتيک خلق بوده است و بنابرين نظريست مردود و غير قابل قبول ، يعنی با منسوب ساختن طرح نظام فدرالی به ستمی ها و کمونستان منفور خلق و پرچم ، می خواهند از اعتبار اين طرح بکاهند و به زعم خود شان آنرا بدنام کنند .»

يا للعجب ! من هرگز ننوشتم که نظام فدرالی طرحی است از جانب حزب دموکراتيک خلق و آن حزب نيز تا اخير اقتدار خود در افغانستان چنين چيزی را مطرح نکرده است. پس بستن چنين تهمتی به حزب مذکور از زبان من که زنده ام و نوشته من در سايت آريائی تا هنوز درج است ، دروغيست شاخدار که فقط يک مجاهد نمايی سکتاريست می تواند مرتکب آن بشود و بس ! اشاره من به تقسيم کشور به دو بخش شمالی و جنوبی ، یه معنی نظام فدرالی نيست ، بلکه به معنی تقسيم آن از گونه ويتنام شمالی و جنوبی و کوريای شمالی و جنوبی و يمن شمالی و جنوبی بوده است.

به نظر من آن رژيم اگر مرتکب اشتباه فراخواندن قشون شوروی به کشور نمی شد و در اداره کشور به آنکه قربانی های فراوان داد ، تلا ش و ابتکارات خود را به کار می برد ( ولو به جای 14 سال حاکميت توام با جنگ تحميلی ، 4 سال دوام می آورد ) شايد در مقايسه با اعمال حکوماتيکه پس از آن رژيم در افغانستان روی کار آمدند ، در تاريخ به مراتب نيک نام تر ثبت می شد. زيرا آن رژيم هرگز پستان زنان افغان را نبريد ، آن رژيم هرگز ميخ خای شش انچه بر فرق مردم افغانستان نه کوبيد ، آن رژيم هرگز دشمنان يا مخالفان خود را مثله نکرد و آدم ها را بجرم انتساب شان به اين و يا آن تنظيم اسلامی ، مثل گوسفند گردن نبريد و رقص مرده ها را به تماشا ننشست و هرگز کسی را صليب نکشيد. کما اينکه آن رژيم در آغاز مرتکب خشونت بسيار در حق هموطنان خود شد، اما از داشته های فرهنگی که بزرگترين سرمايه ملی کشور بود ، بدرستی نگهداری کرد. موزيم ملی را بدست غارت نسپرد ، پربهاترين  آثار تاريخی کشور ( 21 هزار توته طلای ناب مکشوفه از طلا تپه ) را چون مردمک چشم در د افانستان بانک همراه با شش تن طلای پشتوانه پولی محافظت نمود. درين مورد کتابی « کرباس پوشان برهنه پا » از داکتر حسن شرق که در مخالفت با آن رژيم نوشته شده ، گواه زنده ايست.

افزون بر اين من هنوز در مورد نادرستی شعار فدراليزم حرفی نزده ام ، بلکه ضمن توصيف آن ،  د جواجع پيشرفته غرب ، گفته ام طرح فدراليزم در کشور ما که هيچ شباهتی با دنيای پيشرفته غرب ندارد و اکثريت مردم از نعمت سواد بی بهره اند و شعور اجتماعی در سطح نازلی قرار دارد و نا امنی ، فقر و تفنگ سالاری در کشور بيداد می کند ، يک طرح جنجال بر انگيز و ماجراجويانه است که بسيار ممکن است کشور را دوباره بسوی جنگ داخلی سوق بدهد و آنرا به سرنوشت يوگوسلاويا دچار نمايد.

با توجه به ساخت و بافت قومی و زيست بومی جامعه ما، فدراليزم بعنی تقسيم رسمی کشور از روی قوم و لسان و کشيدن  هويت های کاذب ملی است. فدراليزم بمعنی رسميت دادن و تعمين بخشيدن به تبعيضات نژادی ، لسانی و فرهنگی ميان مردم بر حسب پيوندهای قومیست. فدراليزم بمعنی رهبر تراشيدن از ميان مرتجع ترين احزاب و خونريزترين افراد برای مردم مناطق مختلف کشور است. فدراليزم بمعنی به عقب راندن نيرو های روشنفکر ترقی پسند است که برای استقرار يک نظام سيکولار و غيرمذهبی و غيرقومی، مبتنی بر برابری و برادری مردم کشور، تلاش می کند. هر نوع تلاش برای تعريف حاکميت ملی بر حسب قوميت ، به بهانه حل مسئله ملی تلاشيست غيروطنپرستانه که به يک فاجعه ملی منجر می شود و به ناگزير کل مردم را بکام خود می کشد. ابعاد فاجعه ء که تحقق اين افق ارتجاعی قوم پرستانه می تواند در کشور ما ايجاد کند ، چنان عظيم خواهد بودکه رويداد های يوگوسلاويا در قياس با آن رنگ می بازد. و در يک کلام طرح فدراليزم ، زمينه ساز يک کشمکش خونبار و طولانی در سطح کل کشور است که طراحان اصلی پشت پرده از آن سود خواهند برد، نه مردم افغانستان.

ترکيب اجتماعی اهالی ولايات در کشور از 300 سال به اين سو چنان است که هيچ ولايتی مرکب از يک يا دو قوم نيست و در هر ولايتی اقوام مختلفی زندگی می کنند که يکی از اقوام در اکثريت است و اقوام ديگر در اقليت قرار دارند. اما در صورت فدراليزم درکشوريکه مناسبات عشيره ای وقوم گرايی هنوز در صدر مسايل ديگر قرار دارد ،احتمال اين خطر وجود ندارد که اقليت های قومی مورد بی عدالتی قوم مسلط بر ايالت قرار بگيرد و نقاضت های قومی نه تنها در يک ايالت ، بلکه در ساير ولايات نيز شيوع يابد؟

هيچ تضمينی وجود دارد که با پياده کردن نظام فدرالی ، آتش مناقشات قومی و جنگ های قدرت طلبی و لسانی و مذهبی يکبار ديگر در ميان مردم افغانستان شعله ور نمی شود و اوضاع را بد تر از وضع موجود نمی کند ؟

جنرال عطا ، قواندان قول اردوی مزارشريف و يکی از رقيبان مقتدر جنرال دوستم در مصاحبه ای  روز 20 اپريل گفت :« بحث در مورد داشتن سيستم فدرالی در شرايط کنونی به معنی تجزيه افغانستان و باعث جنگ های بيشتر خواهد شد ، مذاکرات من با سناتور امريکا ( روراباکر ) در مورد سرمايه گذاری خارجی ، تجارت و امنيت و دموکراسی بود و اگر با من موضوع را مطرح می کرد ، برايش می گفتم از نگاه پرنسيب من خواهان يک حکومت قوی مرکزی هستم. » اين نظر جنرال عطا در ادامه مصاحبه ای پخش شد که « روا باکر»  سناتورامريکليی پس از ملاقات با جنرال دوستم و جنرال عطا ، ضمن مصاحبه  خود اظهار داشت که : « دوستم و عطا از سيستم اداره خود مختاری محلی پشتيبانی می کنند و در صورت تحقق چنين ارمانی،  انان اماده هستند تا قطعات خود را منحل نمايند . اين نيرو ها با قوای ديگر محلی تهديد  را در برابر حکومت کرزی تشکيل می دهند. اين سناتور نيز برای جلوگيری از خونريزی در افغانستان از سيستم خود مختاری محلی در افغانستان حمايت می کند.» ( سايت آريائی بخش اخبار 19 ـ  4 ـ 2003 ) ، اما متاسفانه راهی که اين سناتو ر و ديگر سناتوران برای کشور ما نشان می دهند به ترکستان خواهد انجاميد !؟

پس بهتر است بجای شعار فدراليزم در جهت تحکيم و استقرار يک دولت با ثبات مرکزی که در آن اشخاص تحصيل کرده و مسلکی و معتقد به دموکراسی بر سرکار باشند ، تلاش نمائيم. فقط درين صورت است که می توان وحدت ملی و برادری همه خلق های کشوررا با سپرن کار به اهل آن ، تامين کرد.

3 ـ  از اشاره ها و کنايه های آقای رحيل چنين استنباط می شود که : او مرا عضو حزب دموکراتيک خلق می داند ، در حاليکه يک اخوانی ديگر بنام رحمت بيژنپور مرا عضو سازمان « افغان ملت » قلمداد کرده است. من در حاليکه به هيچ يک از احزاب سياسی افغانستان در گذشته تعلق نداشته ام ، و در احزاب آينده کشور حق انتخاب را برای خود محفوظ می دانم ، از انتساب به ملت افغان ، که هويت ملی منست خوشحالم. علاوتا آقای رحيل از آنانيکه بدريافت لقب علمی اکامسين و يا کانديد اکادمسين در رژيم حزب دموکراتيک خلق نايل شده اند ، و بعدا در باره آن رژيم نظريات انتقاد آميز بيان کرده يا می کنند ، با استحقار ياد آور می شود.

من چنين نظری را منطقی و پذيرفتی نمی بينم. هم اکنون بسياری از انديشمندان افغان که عضو يت حزب دموکراتيک خلق را داشته اند  و در مقامات بلند حزبی و دولتی منصوب بوده اند، به بررسی عملکرد حزب دموکراتيک خلق ودولت وقت پرداخته و می پردازندد و با برشماری کج روی ها و تند روی های رهبران و عناصر موثر در آن حزب ، می خواهند بر اساسات تئوريک مبارزات سياسی خود تجديد نظر نموده دوباره متشکل و مجهز تر وارد صحنه سياسی کشور شوند. اگر اطلاع نداريد ، باری به نشريه ای « نهضت آينده » زير نظر دوکتور سالم سپارتک و دوکتور عبد الله نائبی ، چاپ آلمان و نشريه روشنی به مديريت صديق رهپو ، چاپ آلمان ، رساله « پيام وحدت » از دوکتور علوم کانديد اکادمسين کبير رنجبر سابق دستيار نجيب الله و رئيس اکادمی علوم افغانستان ، کتاب « نظری به تاريخچه حزب دموکراتيک خلق افغانستان » نوشته قدوس غوربندی وغيره طرح ها و بررسی های گروه های منسوب به همان حزب در سايت های انتر نتی و از جمله در سايت انتر نتی آريايی نظر  بيندازيد.

من که هيچ پيوندی آيديا لوژيک و سازمانی با آن حزب نداشته ام ، چرا بخاطر نيل به لقب علمی اکادميک در آن رژيم از حق بيان محروم شناخته شوم و از عملکرد آن رژيم در حد چشم ديد های خودم انتقاد نکنم ؟ من اگر به دريافت لقب علمی در اکادمی علوم افغانستان نايل شده ام ، چرا موجب ناراحتی و حساسيت شما شده است ؟ در عين حاليکه هيچ ادعای فضل فروشی ندارم و اگر به اين لقب علمی نايل هم نمی شدم از هيچ کسی شکايت نداشتم ، مگر نه اينست که من صاحب ده ها اثر تحقيقی ـ تاريخی چاپ شده استم که در طول 40 سال کار پژوهشی و نويسندگی آنها را تهيه و به نشر سپرده ام. باور کن برادر که بخاطر اين لقب ، گردنم به هيچ درگاهی خم نشده و هرگز دستم به خون کسی رنگين نشده است ، بلکه سالها دود چراغ خورده ام و با آب کردن مغز و دماغ خود ، از اين و آن دانشمند وطن تلمذ جسته ام و فقط از نوک قلم خود نان پاک خورده ام. ياد اعضای کميسيون علمی آن رژيم که نتيجه اين زحمت کشی ها را به ديده قدر نگريسته اند و تا امروز من نام آنها را نمی دانم ، گرامی باد !

4 ـ آقای رحيل در جای ديگری می نويسند : « ... ايشان ( من ) ايجاد طالبان و اساما بن لادن را نتيجه عملکرد حکومت مجاهدين قلمداد می کنند .درينجا شيوه علمی سيستانی صاحب چنان است که نه معلول بلکه علت را می خواهند محاکمه کنند . يعنی طالبان هر چه بودند ، بوجود آمدن آنها در اثز اعمال حکومت مجاهدين بوده است ...  نظام طالبان که کشورميرفت به صوبه پنجم پاکستان مبدل گردد ...»

آری برادر ، درست ترين تحليل وتشخيص همين است که برای از ميان بردن معلول مثلا دزدی ، بايد علت يعنی فقر را ريشه کن کرد تا دزدی از ميان برود. اگر مجاهدين توانايی استقرار يک حکومت باثبات را می داشتند و امنيت را در کشور تامين کرده به تصفيه حساب های شخصی و گروهی خود نمی پرداختند و بخاطر منافع عليای کشور سيستم دولتی را درهم نمی شکستند و از ادعای سهم بزرگتر در قدرت می گذشتند و به وحدت ملی می انديشيدند، اصولا زمينه ای برای ظهور طالبان فراهم نمی گرديد و دليلی برای پاکستان باقی نمی ماند تا طالبان را به عنوان الترتاتيفی برای تامين صلح و امنيت بجای مجاهدين وارد صحنه سياسی افغانستان نمايد وسپس مسئله کشيدن لوله های گاز و نفت را از ترکمنستان به پاکستان توسط يونيکال مطرح کند. اما همين طالبان ساخته و بافته آی اس آی ، وقتی بر بخش عمده کشور تسلط يافتند ، آيا رهبران ائتلاف شمال حاضر نشدند تا با طالبان همکاری کنند در صورتيکه  آنها را در قدرت باخود شريک سازند ؟ آيا کميسيون معروف به ( 6 + 2 ) در 1997 و تلاش آن کميسيون برای جلسه تاشکند در جولای 1999 به همين منظور تدوير نيافت تا سهمی از قدرت به ائتلاف شمال داده شود ، اما طالبان که مدعی تسلط بر 90 در صد از خاک کشور بودند، مشروعيت اشتراک ائتلاف شمال را در جلسه تاشکند رد کردند و جلسه تاکشند ناکام گرديد. آيا اگر طالبان به دادن سهمی ولو اندک به ائتلاف شمال راضی می شدند ، آنگاه افغانستان به صوبه پنجم پاکستان مبدل نمی گرديد؟ اين حرف ها فقط تبليغاتی بيش نيست که مخالفين خود را تسلی می دهند ، ورنه ماداميکه ابرقدرت شوروی موفق به ادغام اين کشور در امپراطوری شوروی نگرديد ، پاکستان چگونه توان بلعيدن چنين لقمه گلوگير را داشت؟ و اما اساما بن لادن ( اين سازمانده جلب کمک های عربستان سعودی و شيخ های خليج به مجاهدين افغان بخصوص به سياف وحکمتيار و ربانی ) زمانی از سودان اخراج و مجددا وارد افغانستان شد که در کابل ديگر ربانی ، سياف و حکمتياری وجود نداشت. او که مرد ثروتمند و بنيادگرای  سياست مداری بود ، بزودی در وجود طالبان بنياد گرا و بی خبر ازکار سياست و دولتمداری رخنه کرد و آنان را برای پيروزی برمخالفان شان حمايت نمود ، تا آنجا که به ترور احمدشاه مسعود پرداخت وسپس حادثه 11 سپتمبر را بميان اورد که امريکا را تکان داد ودر نتيجه امريکا برای انتقام کشی از اسامه بن لادن و طالبان به بمباردمان افغانستان پرداخت که منجر به نجات ائتلاف شمال از خطر نابودی قطعی گرديد.

رحيل صاحب در ادامه اشاره به علت و معلول می نويسد : « بنا به چنين استدلالی ، آيا جناب سيستانی اين را هم قبول می کنند که بوجود آمدن مجاهدين هم از اثر خيانت ، ظلم ، کشتار ، وطنفروشی و بربريت حزب دموکراتيک افغانستان بودکه منجر به تجاوز شوروی در کشور شد ؟ آيا اين را هم قبول می کنند که بوجود آمدن افکار مانند ستم ملی و سازمانهای مشابه ديگر نيز در اثر بی عدالتی اجتماعی ، کامه ، استعمال يک قوم در سرکوب قوم ديگر ، امتيازات قبيلوی و خودکامگی خانواده های حاکم در کشور بوده است ؟ »

درين پراگراف قسما با شما موافقم ، اما آنجا که می گوئيد : « استعمال يک قوم در سرکوب اقوام ديگر ، امتيازات قبيلوی» با شما موافق نيستم ، زيرا درينجاست که ذهتيت « ستمی مابانه » در نوشته شما تبارز کرده است و از آن بوی دشمنی قومی و تفرقه ملی به مشام می رسد. اگر مقصد شما از استعمال يک قوم در سرکوب اقوام ديگر با امتيازات قبيلوی ، قوم پشتون باشد ، فکری نادرستی است. آخر اين چگونه امتيازی است که با وجود قدرت دولتی بيشترين افراد اين قوم بی سواد مانده اند و تعداد تحصيل يافتگان اين قوم در کشور های غربی برابر نيمی ازتحصيل يافتگان فارسی زبان ما نيستند و حتی تحصيل يافتگان لوی کندهار ( زابل ، ارزگان ، هلمند و کندهار ) درعهد سلطنت ظاهر شاهی نمی تواند با تعداد تحصيل يافتگان ولسوالی پنجشير در غرب ، برابری کند. پس در کجای اين حاکميت برای قوم پشتون امتيازات فوق العاده ای ميسر شده که به ديگر اقوام و از جمله برای فارسی زبانان ميسر نبوده است. برای معلومات شما به عرض می رسد که تنها از يک خانواده بدخشانی ، سه برادر ( عنايت الله شهرانی ، نعمت الله شهرانی و نظيف الله شهرانی ) درعهد حاکميت همين قوم برای تحصيل به امريکا فرستاده شدند و به درجه دوکتورا نايل آمده اند ، ولی من که منصوب به همين قوم هستم ، هرگز چنين شانسی را نداشته ام تا از تحصيلات عالی تر در غرب مستفيد شوم. ازين گذشته آيا می دانيد که درين قوم نيز طبقات فرو دست و فرادستی وجود داشت که طبقه فرادست بخش فرودست قوم خود را استثمار می کردند. چنانکه در ميان ساير اقوام نيزچنين راه و رسمی وجود داشت و شايد فقر در طبقه فرودست قوم پشتون بيش از اقوام ديگر درين کشور باشد. و اگر از اقدامات خشونت بار حکومت امين بگذريم که بخشی از خانواده های قوم پشتون را برای سرکوبی مخالفان رژيم خود در باميان بسيج کرد ، هيچ وقتی قوم پشتون در مجموع برفرق اقوام ديگر نکوبيده است. کما اينکه برخی از پادشاهان اين قوم برای تعميم اقتدار خود در سرتاسر کشور نه تنها بر فرق ديگر اقوام سرکش کوبيده است ، بلکه از سر سرکشان قوم پشتون يعنی قومی که خود بدان منسوب بوده نيز کله منار ها ساخته است. از آنجمله است امير عبدالرحمن خان که برای تحکيم قدرت مرکزی و درهم کوبيدن سيستم ملوک الطوايفی دست به خشونت های ناروا زد ، اما توانست وحدت خاک های کشور را تامين کند و به همين خاطر در منابع خارجی او را به لقب « امير آهنين » می شناسند. اين را نبايد بحساب کل يک قوم محاسبه کرد بلکه بايد بحساب افراد در شمار گرفت . مثال اينگونه افراد را که بخاطر ارضای جنون قدرت طلبی از اعمال هيچگونه ستمی در حق اقوام ديگر دريغ نداشته اند می توان در ميان حاکمان غير از قوم پشتون ، حتی در ميان همين قومی که مدعی است از طرف پشتون ها استثمار شده ، نيز مشاهد کرد. مردم فراموش نکرده اند که در دوران حکومت برهان الدين ربانی که يک روز هم دوره او بدون جنگ و خونريزی سپری نشد ، در ناحيه افشار چنان کشتاری براه انداخت که مردم هرگز تصور آنرا ازيک  رهبر دينی نمی کردند. به دستور او بتاريخ دهم فروری 1993 مساوی 22 دلو 1371  شمسی در ناحيه افشار کابل ، چهار هزار نفر از مردم هزاره در يک روز بوسيله آتش توپ و مسلسل سر به نيست گرديدند، تا آنجاکه زنان محله دست به مظاهره در برابر اداره سازمان ملل متحد زدند و از کشتار مردان و کودکان خود و تجاوز بر دارايی های محل در رسانه های گروهی شکايت نمودند.

در اوايل سال 1994 در يک شب مردم چنداول که اهل آن بيشتر شيعه  قزلباش و هزاره بودند ، از بلندی های کوه شيردروازه و نيز از هوا بوسيله طيارات دولتی بمباردمان شدند تا آنجائيکه محله چنداول بکلی با خاک يکسان و از سکنه خالی شد. در روز 11 جدی مطابق اول جنوری 1994 چندين هزار نفر از مليشه های ازبک در ساحه بين ارگ تا پل محمود خان و مکروريان اول ، توسط نيروهای ربانی قتل عام شدند.

اگر اميرعبدالرحمن خان با سرکوب شورش های مردم توانست درظرف کمتر از دوسال ، قدرت خود را در تمام کشور قايم کند و ثبات و امنيت را تامين نمايد ، اما استاد ربانی با اين همه کشتار ها و ديگر خونريزی هايش در ظرف چهار سال حکومت مجاهدين نتوانست قدرت خود را حتی در کابل تحکيم ببخشد. نه تنها مردم کابل شاهد اين ظلم و نا روائی های اين رهبر مذهبی و حکمتيارصدراعظم او ، درحق خود اند ، بلکه چندی قبل در ميز گرديکه از طرف بخش فارسی صدای امريکا ( بتاريخ 10 فبروری 2003  مطابق 221 دلو 1381 ) تدويريافته بود ، يکی از باشندگان افشار ازين حادثه ناگوار با تاسف فراوان بعنوان دهمين سالگرد کشتار عام مردم افشار متذکر شد. اين سرکوبی ها را بايد به حساب استاد ربانی و حکمتيارگذاشت نه بحساب قوم تاجيک که درين تصميم هيچ نقشی نداشتند . و اگر چنين ظلم و بی عدالتی درحق اقوام هزاره و ازبک صورت نمی گرفت ، به يقين که حزب وحدت اهل تشيع و جنبش ملی دوستم هرگز با گلبدين حکمتيار که يک پشتون است ، نمی پيوستند  وبر ضد حکومت ربانی نمی رزميدند ! حال خود تان بگوئيد که کدام يک از رهبران اقوام در مدت رهبری خود درين کشور بيشتر برفزق اقوام ديگر کوبيده است ؟

5 ـ جناب رحيل صاحب می نويسد : « نميدانم منظور جناب از سواد و سياست چيیست ؟ مگر تا جائيکه در عمل ديده شده کسانيکه در 24 سال اخير در کشور باقی مانده اند ، توانائی آنرا داشته اند که از ميان درياهای خون و آتش زنده بر آيند و با افتخار زندگی کنند ، آنان بهترين سياستمداران زمان و جامعه خود هستند ... اگر سياست را علم استعمال و کنترول قدرت بدانيم ، آنهائيکه در داخل ماند ه اند ، ولو با سواد يا بی بی سواد ، به مراتب سياست مدار تر از کسانی اند که وطن را ترک کرده اند و رفته اند .. در حاليکه اکثر روشنفکران ما توانائی يک روز در مشکلات را نداشتند. »

جناب رحيل درين پرگراف  به ستايش از سياستمدارانی می پردازد که کشور را به «دريای  آتش و خون » مبدل ساخته اند و خود از اين دريای خون و آتش زنده و سالم بيرون آمده اند و آنانی را که  وطن را بخاطر نا امنی و خطر جانی ترک داده اند ( بشمول من و خودش ) مورد مورد شماتت قرار ميدهد. می خواهم از جناب رحيل بپرسم که چرا اين قهرمانان « دريای خون و آتش » وقتی خطر را حس کردند ، ميدان را به طالبان رها کردند و نه تنها کابل مرکز قدرت و فرمانروايی را ترک دادند ، بلکه حتی از خير مزارشريف و فيض آباد هم گذشتند و بدر رفتند؟ معلوم دار خطر جانی آنان را تهديد ميکرد و بنابران مجبور به ترک قصرهای مجلل وطن شدند. بيرون رفتن روشنفکران از وطن نيز از مقوله فقدان امنيت و مصئونيت جان و مال و ناموس شان بوده است ورنه شما امروز اينجا در عشرت آباد امريکا چه ميکرديد؟

من متاسفانه تا قبل از پيروزی مجاهدين بر رژيم دست چپی کابل ، نسبت به مجاهدين خوش بين بودم و فکر ميکردم که با آمدن آنها ، زورگوئی و حکومت تک حزبی و آيديالوژيک از کشور رخت بر ميبندد و امنيت و ثبات به کشور برميگردد و ديگر کودکان ، يتيم و زنان جوان بيوه نخواهند شد و چادر سياه بر سر نخواهند کرد . ديگر صدای راکت و توپ و غرش تانکها ، خواب خوش کودکان را برهم نميزند و لبخند از لب آنان نمی ربايد و اشک برچشم يتيمان و بيوه زنان و مادران داغديده ميخشکد. اما با دريغ و درد فراوان که اين آرزو ها ، با ورود مجاهدين به ياس و نا اميدی و درد بيکران من و شهروندان کابل مبدل گشت. در مدت هشت ماه زندگی در کابل در حکومت مجاهدين ، شهر کابل حتی  يک روز هم روی آرامش را نديد. در جنگ های تنظيمی ميان حکمتيار و ربانی و جنبش ملی و ساير تنظيم های هوادار آنها ، روز هائی را شاهد بوديم که در هر ساعتی از يکصد و بيست تا دوصد راکت و توپ  و خمپاره برشهر فرو ميريخت و دود از نهاد ساختمانها و مراکز مسکونی بلند ميکرد. و صليب سرخ فرصت نمی يافت که زخمی ها را از ساحه جنگ جمع آوری کند. در شفاخانه های چهارصد بستر و ميوند ، وزير اکبرخان ، مجروحانی که از عدم معالجه مرده بودند ، روی هم انباشته شده و کرم زده بودند و کرم ها راه کشيده بودند. سيل آوارگانيکه از يک منطقه شهر به منطقه ديگر در حال فرار بودند ، از کشتار و غارت و تجاوز افراد مسلح برمال و جان ودارائی های شخصی داستان های تکان دهنده ای تعريف ميکردند که مو براندام انسان راست ميکرد و ذره ای هم دروغ يا مبالغه نبود. غارت موزيم ملی کابل از همين وقت آغاز شد و مطبعه دولتی سه بار با کتب و آثار فراوان چاپ شده بشمول تفاسير قرآن در آتش راکتباری مجاهدين سوخت و باری حضرت صبغت الله مجددی ، اعمال مجاهدين را بشدت محکوم کرد و گفت : « مجاهدين کار هايی کردند که والله روسها و کمونستان در حق اين مردم نکرده بودند. » در چنين اوضاع و احوالی بود که من و ديگر روشنفکران مجبور به ترک خانه وکاشانه خود شديم و راه غربت درپيش گرفتيم و هنوز به غربت آباد سوئد نرسيده بودم که مطلع شدم  خانه و تمام اثاثيه ووسايل منزل ما توسط مجاهدين عزيزغارت شده است.

جناب رحيل صاحب ! من نميدانم که اين « دريای خون و آتش » يعنی اين همه کشتار و اين همه خونريزی وويرانگری ، که وطن را به ويرانه و کشور را به کشور گدا ها و معلولين بی دست و پا و بيوه زنان بی کس و کوی مبدل ساخته، چه افتخاری به همراه دارد که يک جوان تعليم ديده و تحصيل کرده مثل شما ، با آن می نازد؟ اين دريای آتش و خون را در کشور فقير و صلح دوست ما چه کسی براه انداخت؟  معلوم دارتنظيم های جهادی مدعی حکومت اسلامی به ياری حاميان خارجی خود بخاطر کسب قدرت و انحصار قدرت، دريايی از خون کودکان و زنان وپيرمردان وجوانان وطن ما را با آتش بمب و راکت و تانک خود جاری ساختند تا سياست بياموزند ، چنان سياستيکه « امثال من و اقای رحيل را به شاگردی خود هم نمی پذيرند » ، چنان سياستی که به دستور آخند های ايران يا ديکته روسها و پاکستانی ها تا هنوز نمی گذارند که اقوام ساکن درين کشور درکنار يکديگر مانند گذشته برادر وار زندگی کنند ووفاق ملی جای نفاق ملی را بگيرد و پشتون و تاجيک و هزاره و ازبک و بلوچ و نورستانی ، حرف يکديگر را بشنوند و به حقوق يکديگر تن دردهند.

 در وطن ما معقوله ايست که به اجناس پاکستانی « ديسی » می گويند ، يعنی اينکه اين اجناس از کيفيت بالا و دوام لازم برخوردار نيستند. اين مثال در مورد تنظيم های جهادی ساخت پاکستان، سپس حکومت جهادی ساخت پاکستان و امارت طالبی ساخت پاکستان نيز صدق می کند. متاسفانه تمام تنظيم هائيکه در پاکستان ساخته شدند و سپس به افغانستان سرازير گرديدند،  از کفايت لازم رهبری درکشور بی بهره بودند و ما نمونه اين نوع حکومت را طی سال های 1992 تا 1996 ديديم و سپس امارت طالبی را نيز مشاهده کرديم که سخت خجالت آور بود. بنابرين باليدن به درايت و کفايت سياسی رهبران تنظيم های اسلامی ساخت پاکستان هيچ افتخاری به همراه ندارد. به همين دليل کودکان کابل ترانه های ت

طنز آميز و خند ه آوری برای تنظيم های اسلامی در کوی و برزن کابل سر داده اند که حتما شما انرا شنيده ايد و به تکرار ان درينجا ضرورت احساس نمی شود.

6 ـ جناب رحيل باز مينويسد : « جناب سيستانی نظام فدرالی را به دليل عقب ماندگی جامعه و مردم افغانستان غير قابل تطبيق ميدانند. به نظرمن شناخت جناب سيستانی از جامعه افغانستان شناختيست تاريخ گذشته . مردم افغانستان حتی اگر سواد هم نداشته باشند ، در کوره حوادث سياسی و نظامی 24 سال اخير آنقدر سياست  دانسته اند و آنقدر سياست بازی کرده اند که شايد من و سيستانی صاحب را به شاگردی هم نگيرند . »

جناب رحيل صاحب ! به اصطلاح درد تانرا به قراری بخوريد ، آنچه من از جامعه افغانی می شناسم ، شناختيست علمی و استوار بر دانش جامعه شناسی. وبار ديگر تاکيد می کنم که شکل بندی جامعه ما تحت تاثير شرايط طبيعی و جغرافيائی قرارداشته است . وجود اقوام مختلف و زبان ها و فرهنگ های متفاوت ، درجه رشد متفاوت اقتصادی ، اجتماعی ، نتيجه وضع  طبيعی و جغرافيائی کشور است. وجود کوه های سر به فلک کشيده ، دشت های فراخ دامن و دره ها و کوتل ها دشوار گذار مانع بزرگی درآميزی جامعه شده است. عدم امکانات اقتصادی دولت ها در گذشته از يکسو و موقعيت جيو پوليتيک و مداخله استعمار غرب از آغاز قرن 19 بدينسو از جانب ديگر ، مانع پديد آمدن يک بازار مشترک فرهنگی و اقتصادی گرديده است و به همين علت اکثريت جامعه ما اينک تا آغاز قرن بيست و يکم ، در فقر و بی سوادی و جهل مطلق بسر می برند و در چنين جامعه بی سواد و فناتيک که همه چيز را به تقدير و سرنوشت ازلی حواله می کنند ، دولت ها برای تطبيق برنامه های سياسی و فرهنگی دچار مشکلات بسيار زياد می گردند. و ارين جمله است تحقق دموکراسی و تامين حقوق نيمی از پيکر جامعه ما يعنی زنان.

شما را بخدا قسم بعنوان تحصيل کرده و خارج ديده و متلذذ از نعمت دموکراسی در غرب ، وقتی می شنويد که رئيس راديو تلويزويون از پخش آواز زنان ممانعت می کند،  خجالت نمی کشيد؟ آيا با همين سياست دانان و يا سياست بازان بيرون آمده از« دريای کثيف خون و آتش » می خواهيد در افغانستان نظام فدرالی را که درجه والايی از رشد دموکراسی است ، تطبيق کنيد؟ شما به چه دليلی زنان اين جامعه را بعنوان معلم ، محصل ، کارمند ، آواز خوان وغيره وغيره از حق کار و تبارز شخصيت و استعداد شان محروم می کنيد و به آنها اجازه کار با روی برهنه و اشتراک در بازسازی کشور را نمی دهيد؟ چرا زنان کشور تا کنون جرئت ندارند با روی برهنه در اجتماع ظاهر شوند ؟ مگر فراموش کرده ايد که در عهد سلطنت ظاهر شاه ، جمهوری داود و رژيم حزب دموکراتيک خلق ،  زنان از چه حيثيت و آبروی بلند اجتماعی برخوردار بودند و در دوران حکومت اسلامی استاد ربانی ، چگونه عصمت زنان برباد داه شد، و از پستان های بريده زنان بيرل های تيل درميرويس ميدان و تشناب های پوهنتون کابل انباشته شده بود ؟ مگر فراموش کرده ايد که دختران بخاطر حفظ ناموس خويش از ترس تجاوز قوماندانان جهادی ، خود را از منزل ششم مکروريان پرت کردند و در دم جان دادند و هيچ مقامی از اعمال غير انسانی تفنگ سالاران جهادی باز خواست نکرد ؟ اگر شما آدمی هستيد که به دموکراسی اعتقاد داريد ، بايد به اين امر نيز تن بدهيد که زنان در هر جامعه ای نيمی از پيکر ان جامعه را تشکيل ميدهند و مثل مردان حق دارند تا تحصيل کنند ، کارنمايند، آواز بخوانند ،  به ميل خود شوهر آينده خود را انتخاب کنند. واقعيت اينست که از ده سال بدينسو با ورود مجاهدين به شهر ها ، فرهنگ روستا و ده ، بر فرهنگ شهر و تمدن مسلط شده و بوسيله تفنگ بر مردم شهر تطبيق ميشود. اگر واقعا زمينه يک همه پرسی برای مردمان شهری افغانستان فراهم گردد، مردم با يک آواز مخالفت شانرا با تفنگ سالاری ابراز خواهند نمود. با پکول و چپن و دستار ميتوان جنگ کرد ، ولی نمی توان از دموکراسی و پاسداری نمود، چونکه چنين اشخاصی معتقد به تحول وتغيير و از جمله دموکراسی نيستند. قبل از تطبيق فدراليزم ، بجای تغير دادن کلاه ها ، کله ها را می بايستی تغير داد تا آماده ء پذيرش دموکراسی و نظام مبتنی بر مردم سالاری شوند.

از بحث جامعه شناسی افغانی که بگذريم ، ميرسيم به اين گفته شما که ، اين اين سياست بازان بيرون آمده از دريای خون و آتس ، من و شما را به شاگردی نمی گيرند. بعرض جناب شما ميرسانم که ، من حتی از استادی اين سياست بازان خونريزعار و نفرت دارم تا چه  رسد به شاگردی آنان. زيرا اين سياست بازان  که جز به قدرت دولتی و اندوختن ثروت به قيمت ويرانی کشور ، به چيز ديگری نمی انديشند ، نه تنها ذره ای  از وطن پرستی و مردم دوستی در نهاد آنها سراغ نمی شود ، بلکه به ارزش های اسلامی هم پايبند نيستند. اينان کشور را به ويرانه مبدل ساختند و ار کوبيدن ميخ های آهنين بر فرق شهروندان کابل و بريدن پستان زنان و گوش و بينی مردان و دريدن شکم مسلمانان هموطن خود دريغ نورزيدند. اينان شهر تاريخی کابل پايتخت کشور ا به ويرانه موحشی تبديل کردند و بيش از  50 هزار انسان را کشتند و چندين برابر آنرا معيوب ساختند و بيش از يک مليون انسان ديگر را مجبور به ترک خانه و کاشانانه شان ساختند. ايشان زنان را شکم دريدند و برهنه بر سر چارسو ها انداختند. اينان لب و گوش و بينی و آ لت تناسلی مردان را بريدند و از گوش های بريده مردان حمايل ساختند. اينان مردان را در کوره های خشت پزی انداختند و آدم ها را زنده شکم دريدند و از چنگک های قصابی اويختند . اينان تمام دست آورد های مدنی و فرهنگی و اقتصادی و خدماتی و عمرانی کشور را که در وطن صد ها سال توسط صد ها هزار انسان ايجاد شده بود،  نابود کردند. اينان موزيم های ملی را بغارت بردند و دومين گنجينه فرهنگی کشور يعنی آرشيف ملی را نيز غارت کردند. اينان 21 هزار پارچه  طلای ناب مکشوفه از طلا تپه را که علاوه برارزش معنوی ملياردها دالر ارزش مادی داشت و در دافغانستان بانک نگهداری می شد ، هنگام هجوم طالبان به کابل يکجا با شش تن طلای پشتوانه پولی دافغانستان بانک را غارت کردند. اينان تمام مظاهر فرهنگ بشريت را در کشور به آتش کشيدند و دود آنرا  بر آسمانها بلند کردند ، تا آدم ساده لوحی مثل جناب رحيل ، به اين وحشت و بربريت ببالد و افتخار کند !

7 ـ آقای صبور رحيل از من می پرسند  : « در صورتيکه نظام فدرالی بخاطر بی سوادی و عقب ماندگی جامعه محل تطبيق ندارد ، نظر ايشان ( من ) در مورد تطبيق دموکراسی در کشور چيست ؟»

من متخصصص چگونی تحقق دموکراسی نيستم ، ولی به ديدگاه صاحب نظران و دانشمندان عرصه علوم سياسی احترام و ارزش فراوان قايلم و از جمله ، نظريات دانشمند افغانی دوکتور روستار تره کی ، سابق استاد حقوق وعلوم سياسی پوهنتون کابل ، بسيلر منطقی و پذيرفتيست که به عنوان حسن ختام آنرا درينجا بازتاب ميدهم ، شايد مورد پسند آقای رحيل قرار نگيرد.

دوکتور روستار تره کی  ، در خصوص تحقق دموکراسی ، طرح يک ستراتيژی را لازم دانسته و می نويسند : « به مشکل می توان تصور کرد که موازين دموکراسی بدون در نظر گرفتن محيط اجتماعی  ای که برای نشو و نمای آن مساعد باشد ، تنها با اتکای تدوين يک قانون اساسی جديد که از آن قدرت های خارجی « ايساف» پاسبانی کند در عمل پياده شود. کارتدوين قانون اساسی جديد بی وقت و پيش از وقت آغاز شده است . اين نقيصه را بايد به معاهده بن پيوند داد که با شتاب زدگی انعقاد يافت و موعد کوتاهی را برای گذار از حالت جنگ به حالت صلح و دموکراسی پيش بينی کرد. تسويد قانون اساسی ، برگزاری لويه جرگه موسسان و بالا خره زمينه سازی دموکراسی ، کار حکومتی که در آن تفنگ داران مسلط اند،  نيست. بايد جامعه بين المللی که ابتکار تشکيل حکومت شامل جنگ سالاران را بدست گرفته است ، د ربرابر انکشاف اوضاع سياسی آينده احساس مسئوليت کندو اين مسئوليت از طريق حکومتی که جنگ سالاران سهم ويا نفوذ نداشته باشند و مرکب از اشخاص مسلکی فارغ از نفوذ جنايتکاران جنگ باشد ، ايفا شده می تواند. زيرا مراحل مختلف تسويد قانون اساسی از نظر خواهی الی تدوير جرگه آينده بايد بدو ش يک حکومت مرکب از اشخاص مسلکی و معتقد به ارزش های دموکراسی باشد. قانون اساسی که تسويد آن روی دست است ، صرفا با حذف تفنگداران ازحاکميت فعلی تا حدی ضمانت اجرايی خواهد داشت. به تعبير ديگر تعويض حاکميت تفنگ به حاکميت قانون و دموکراسی ، مستلزم طرد نفوذ ستيزه جويان از حکومت فعلی است. »

اين دانشمند با پيش بينی به مشکلات زياد در راه تدوير لويه جرگه آينده به استقامت تامين حاکميت قانون و تحقق دموکراسی ، پيشنهاد می کند که : « بايد بدون تعلل به کمک جامعه بين المللی حکومت فعلی به يک حکومت مسلکی معتقد به صلح و دموکراسی با حذف جنگجويان فعلی،  بازسازی و ترميم گردد. حکومت انتقالی مورد نظر طی 18 ماه تا دو سال وظايف ذيل را انجام خواهد داد :

ـ با درنظر گرفتن اين واقعيت که مردم افغانستان اول به امنيت و نان و سپس به دموکراسی ضرورت دارند ، بنابران تحکيم اتوريته حکومت مرکزی از طريق تشکيل اردو ، پوليس و خلع سلاح گروه ها و احزاب مسلح.

ـ اعلام منع فعاليت احزاب سياسی تا زمان تصويب قانون مربوطه آن.

ـ مبارزه ء جدی با فساد اداری.

ـ تدارک سريع زمينه های رشد اقتصادی و اجتماعی به کمک خارجی .

ـ با ملاحظهء اينکه روشنفکران و عامه مردم مهاجر که با موازين دموکراسی در ممالک ميزبان اشنايی يافته اند ، پاسبانان ارزش های دموکراتيک بحساب می آيند ، تشويق بازگشت آنان به کشور.

ـ اعلام آزادی مطبوعات ، بيان ، عقيده ، مذهب ، مظاهره و ميتنگ ، مسافرت وغيره که از طريق فرامين تقنينی و تصويب قوانين مربوط برای ارجاع آن به پارلمان آينده.

ـ شامل ساختن اصول کلی حقوق بشر و دموکراسی درنصاب درسی مکاتب.

ـ تبليغ وسيع مطبوعاتی برای تفهيم و القاح مفاهيم دموکراسی و حقوق بشر .

ـ تسويد قانون اساسی.

ـ احضار لويه جرگه موسسان.

و در پايان مطلب را اين طورخلاصه می کند : «  انجلم وظايف فوق اقلا 18 ماه وقت را ايجاب ميکند. انتظار طی اين مدت برای تحقق ايديال دموکراسی برای کشوريکه ده ها سال زير سيطره نظام های استبدادی و ستيزه گر بسر برده است ، وقت زيادی نيست. پروبلم فقط دريافت «مردی »  است که عرايض مردم بينوای افغانستان را بسوی طبيبان آنسوی اوقيانوس ها برسانند که با « نسخه » دموکراسی دست اندرکار مداوای ما شده اند.» ( ديده شود مجله صلح و افغانستان امروز ، شماره دوم فبروری 2003 ، ص 31 )

از پاسخ به اعتراضات کم اهميت جناب رحيل صرف نظر شد ، زيرا برای هر پاسخ بايد چند سطری نوشت که حوصله خواننده را یسر می برد و فايده ای  هم ندارد. و نيز از پاسخ به لاطايلات آقای بيژنپور ، منشی دفتر آقای ربانی نيز صرف نظر گرديد، زيرا چيزيکه قابل جواب گفتن باشد در آن ديده نشد.

پايان 27 ـ04 ـ 2003

بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت