در
سايت ’’جنبش‘‘ از نام (م. سلطانپور) از شهر لندن كه شايد نام مستعار باشد، مطلبى
تحت عنوان(نيم نگاهى به نظرياتِ نا روشن...)، كه در حقيقت به جواب نگارنده اى اين
سطور نگاشته شده، به چشم ميخورد. از انتخاب عنوان و نيش و نوش هاى فراوان اين
نوشته كه بگذرم، چه اكنون اين شيوه اى نگارش به عنعنه مبدل شده است، آقاى سلطانپور
جوابى نگاشته اند بسيار به تفصيل. نميدانم اگر آن نظريات را’’نا روشن!‘‘ ناميده
اند، چرا در جواب اش، هشت صفحه را سياه كرده است؟...
ولى
بهر حال خوشحالم كه آن جواب انگيزه شد براى يك نوشته اى ديگر. در اينجا حرفِ تازه
و جديدى ندارم، فقط ميخواهم آن گفته هاى قبلى را كمى توضيح بيشتر بدهم، تا از’’نا
روشنى!‘‘ بيرون آيد:
اولين
اعتراضِ آقاى سلطانپور اينست كه نوشته ام:(اكثر مباحثات و گفتگوها پيرامون ساختار نظام
سياسى آينده اى افغانستان، از تمايلات قومى و زبانى رنگ مى گيرد). گرچه موصوف به
اين حرف گردن گذاشته اند، اما بنابر خصلت ما روشنفكران كه نبايد به اين زودى ميدان
را ترك گوئيم، از آن مباحثات! به دفاع برخاسته است. جالب اينكه محترم سلطانپور، در
اين شك و ترديد قرار دارند كه گويا اين حقير مبادا به منافع گروه هاى مختلف قومى
توجه نداشته باشم، ورنه چرا طرح فدرال را مناسب نميدانم. يعنى اينكه تنها در
ساختار فدرال، مبتوان از منافع گروه هاى مختلف قومى سخن راند. لذا با خشم و
عصبانيت فرياد مى زند كه:
’’...
چرا صاف و ساده نمى گوئيد كه با سيستم اداره فدرال بنابر ملحوظاتى كه داريد مخالف
هستيد...‘‘ راستش من آن ’’ملحوظات!‘‘ را نفهميدم، كاش توضيح مى گرديد كه مراد
چيست. او در جايى ديگرى مى نويسد:’’... چون همه ميدانند كه پشتونها يكى از
اقليتهاى ملى افغانستان اند، ولى شايد بزرگترين اقليت ملى در كشور آنهم به اساس
احصائيه هائيكه هرگز عملا صورت نگرفته و ارقام قابل قبول و مدار اعتبار وجود
ندارد. ميترسم كه شما نيز به اين گويا اكثريت قومى! متعلق نباشيد...‘‘
اين
هموطن عزيز كه اميدوارم اسم حقيقى اش را نوشته باشد، تا بعدا بتواند با مسووليت از
گفته هايش به دفاع برخيزد، حرف هاى دلش را ميگويد و بگونه اى، حساسيت هايش را در
مقابل ساير مليت ها به نمايش ميگذارد، اما بيخبر از آنست كه اين حقير سالها قبل با
تعلقيت هاى قومى با افتخار وداع گفته و چنين مرز بنديها را ننگين شمرده است.
و اما
حدس آقاى سلطانپور در يك مورد صحت دارد، كه من خواهان نظام فدرال در احوال كنونى
نيستم. براى من امكانات تحقق اين مودل در شرايط فعلى افغانستان نه تنها بعيد به
نظر ميرسد، كه وقوع آنرا فاجعه بار نيز ميدانم. ضمنا باورم اينست كه نظام فدرال كه
خود نوعى و يا شكلى از دولت است، يك نظام كامل نيست.
هوا
خواهان’’فدرالى ساختن نظام سياسى افغانستان‘‘ بدين باور اند كه، فقط در همين
ساختار آنها به حقوق غضب شده اى شان ميرسند و عدالت و دموكراسى بر قرار ميگردد.
درحاليكه بعضى نمونه هاى چنين يك نظام در جهان، چنين حكمى را نمى نمايد. با اينكه تجربه
اى نظام هاى فدرالى در بعضى كشور ها مفيد بوده و زمينه هاى رشد و انكشاف را بهتر
هموار نموده است، اما باز هم تكرار ميكنم كه نميتوان آنرا نسخه وار به خورد مردم
داد و از بالا با اِعمال فشار و زور، آنرا بر قرار كرد. چه مراحل تاريخى، شرايط
جغرافيايى، اقتصادى و سياسى يى هر كشور و اجتماع، زمينه ساز در اين امر بوده است.
در غير آن بايد همان’’كاپى كارى‘‘هاى معمول و هميشگى كه بدون در نظرداشت واقعيت
هاى تاريخى جامعهء ما كه در گذشته نيز امتحان خود را نداده است، بر كشور تحميل
گردد: چه تلاش براى تحقق نظام دمكراسى تيپ غربى زمان شاه و چه هم نظام سوسياليسم
تيپ شوروى دوران اول حاكميت ح.د.خ.ا، بهترين مثالها در زمينه اند.
نظام
فدرال ميتواند در شكل فدرال و اما در مضمون نظام غير دموكراتيك باشد. دور نمى
رويم، همين كشور همسايه اى ما پاكستان را در نظر مى گيريم. آنجا نيز نظام فدرال
حاكم است، اما در تمام عمر اين كشور دموكراسى وجود نداشته و هميشه نظاميان و
ديكتاتوران مستبد حكومت كرده اند. اما اينكه به گفته اى آقاى سلطانپور شخصيت هاى
زيادى، حتى از همان ساليان قبل از جنگ خواهان نظام فدرال در افغانستان بودند،
همانند هواخواهان نظام سوسياليستى در داخل ح.د.خ.ا است، كه يكى دو فرد بيش نبودند.
لذا اين دليل شده نميتواند، كه گويا طرح فدرال، طرح ايده آل است. اما بايد اذعان
كرد، كه مبلغين اين نوع ساختار، از هر وقت ديگر، امروز بيشتر اند. چرا؟ .
من فكر
ميكنم در اينجا سه انگيزه اى اساسى ميتواند وجود داشته باشد:
1:
نيات بهى خواهانه براى رشد و انكشاف كشور، كه همانا در وجود همه وطنپرستان وجود
دارد. نبايد از اين حقيقت انكار كرد كه
بهترين مبارزان و وطنپرستان در گذشته و حاضر، از درون همه مليت ها به شمول اقليت
هاى ملى برخاسته اند، كه تاريخ به آنها باليده و در آينده نيز خواهد باليد.
2:
انگيزه اى دوم ميتواند برعكس اولى تعصب آميز باشد، يعنى كسانيكه نخواهند از ساير
مليت ها اطاعت كامل نموده، و يا اينكه در تحت ادارهء مستقيم ديگر مليت ها، كار و
زندگى نمايند.
3:
انگيزه اى سومى براى فدرالى ساختن نظام سياسى افغانستان، ميتواند ناشى از ترس و
اضطراب از برگشت ظلم و استبداديكه در گذشته بر اقليت هاى ملى وجود داشت،
باشد. چنين وحشت و ترس تا جاى هم قابل درك
است و بايد هم نزد عده اى(!) وجود داشته باشد.
اين
ترس زمانى بيشتر شد كه بعد از سقوط طالبان، دولت ايالات متحده امريكا عمدا، عملا و
علنا تلاش ورزيد كه رهبرى كشور را به يك فرد پشتون بسپارد. اين حالت براى شمارى از
متعصبين كه من آنها را در آن مقال’’كوته فكر‘‘ ناميده ام، به معنى آنست كه گويا
حاكميت پشتونها بار ديگر در حال گسترش است. اين را براى آن مشخص ساختم كه در زمان
رياست جمهورى آقاى برهان الدين ربانى(بار اول و دوم) كه خود تاجيك بود، پشتون ها
تقريبا در مقامات عاليه اى دستگاه حاكمه ديده نمى شدند، كه اين امر باعث ناخرسندى
پشتونها، خاصتا آنطرف مرز گرديد. دولت امريكا با به قدرت رسانيدن كرزى، تلاش ورزيد
تا از چنين ناخرسنديها، كه در سياست هاى كنونى امريكا در منطقه مانع بزرگ براى
اهداف آينده اى آنكشور به شمار ميرود، تا حدودى بكاهد.
لذا
انگيزه هاى فوق سبب شده اند كه بعضى از روشنفكران ما، در صدد ترويج انديشه
هاى’’فدرالى‘‘ ساختن نظام سياسى افغانستان برآيند و اين ساختار را يگانه راه براى
تأمين عدالت و برابرى حقوق مليت ها بدانند. يعنى به انجام همانا مشكل ترين كار’’حل
مسأله ملى‘‘نايل آيند.
ولى آيا واقعا فدرالى ساختن نظام سياسى، ميتواند
به ’’حل مسأله ملى‘‘ بيانجامد و يا حد اقل كمكى كند؟
همان
سان كه ناسيوناليسم، قوم پرستى و زبان و محل گرايى، پديد هاى باز دارنده براى رشد
و ترقى اجتماعى تلقى ميگردند، نظام فدرال نيز به تنهايى نميتواند متضمن برابرى و
مساوات در جامعه باشد، زيرا فدراليسم به مثابهء نوعى از نظام سياسى، ميتواند به
دموكراسى نه انجامد. چنانچه پاكستان را قبلا مثال آورديم.
در
كشوريكه 23 سال جنگ وجود داشته و بيش از نود در صد مردم از سواد بهره ندارند،
چگونه ميتوان از نظام فدرال توقع برد كه به برابرى و مساوات و در نهايت به حل
عادلانه اى مسأله ملى بيانجامد؟! معلوم دار وقتى مردم در اين پروسه شركت نداشتند،
بازهم نظام خود كامه و قدرت فرد(چه رئيس دولت مركزى باشد و چه هم رئيس دولت محلى)
مطرح است و نميتوان از نظام مردم سالار حرف زد. يك نظام مردم سالار فقط با شركت
وسيع و فعال مردم ميتواند بوجود آيد، نه با ارادهء چند فرد.
از
لحاظ تاريخى نيز دشوار خواهد بود تا به چنين نظامى انديشيد، چه مردم افغانستان در
طول تاريخ توانسته اند در كنار هم برادر وار زندگى كنند و دولت واحد و متمركزى
داشته باشند. اينكه در دولت هاى پيشين استبداد حاكم بود و رشد مليت ها موازى صورت
نگرفت، ناشى ميشود از ماهيت دولت و اينكه كدام طبقه در قدرت بود و منافع كدام طبقه
را انعكاس ميدادند. ما بايد از لحاظ طبقاتى به اين مساله نگاه كنيم. در يك اداره
اى محلى(فدرالى) مثلا هزاره ها و يا ازبك ها نيز ميتواند افراد ستمگر و جبار به
قدرت برسند و باز هم حقوق مردمان محل غضب گردد و حكومت از طبقات زحمتكش نمايندگى
نكند ، و يا برعكس در يك دولت واحد مركزى ميتواند عادلى به قدرت برسد.
از طرف ديگر، اين تنها هزاره ها و تاجيك ها و يا
ازبك ها و ديگران نبوده اند كه مورد بهره كشى و استثمار قرار گرفته بودند، بلكه
تمام مليت هاى ساكن در افغانستان، به شمول پشتونها در زير چكمه هاى خونين حاكمان
مستبد، خورد و خمير شده اند. از همين رو مبارزان و قهرمانان ملى ما كه متعلق به
همه مليت ها بوده اند، يكجا و شانه به شانه عليه استبداد و ارتجاع رزميده اند. لذا
براى از بين برد استبداد و تأمين برابرى حقوق مردم، نه بايد از يك مليت دفاع كرد.
و اما
تعجب و تأسف هم اينست كه شمارى از طراحان و سخنوران فدرالى ساختن نظام سياسى
افغانستان، از جمله اعضاى سابق ح.د.خ.ا مى باشند، آنانيكه روزى و روزگارى سنگ اتحاد ملى را به سينه مى كوبيدند
و از (حل مسأله ملى) به شكل عادلانه و بگونه ديگرى سخن مى راندند و از منافع ملى و
حقوق همه مليت ها زير نام’’زحمتكشان!‘‘ دفاع ميكردند. اما امروز روشنفكر هزاره، از
هزاره ها دفاع ميكند، روشنفكر پشتون از پشتونها و روشنفكر ازبك از ازبك ها به دفاع
مى برآيد. آيا در جنگ هاى ميهنى و مقابله با متجاوزين خارجى در دفاع از تماميت
ارضى و استقلال كشور، خون همه مليت ها يكجا نريخته است؟ چرا آقاى كشتمند، نجم
الدين كاويانى، فريد مزدك و ديگران... كه اعضاى ارشد ح.د.خ.ا(وطن) بودند، اكنون
تمايلات قومى پيدا نموده اند؟ چرا آقاى عبدالرشيد دوستم كه زمانى براى دفع حملات
خارجى، مرز نمى شناخت و از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب لشكر ميكشيد و از آزادى وطن
واحد كلام بر لب داشتند، امروز ديگر به همه افغانها خود را متعلق نميداند؟...
و در
اينجا ميرسم به جوابِ چند پرسش آقاى سلطانپور، كه آنها را در يك جواب خلاصه ميكنم:
من نه
امروز، بلكه 30 سال قبل معتقد به برابرى حقوق مليت ها بوده ام. اما اين خواستم به
اين معنى نبوده و نيست كه بايد هر مليت را مستقلانه در وجود حاكميت هاى محلى به
قدرت رسانيد. براى من ماهيت دولت مركزى مطرح بوده. براى من تحقق مرام ح.د.خ.ا كه
در سال 1343 خورشيدى بازتاب يافت، راه نجات واقعى مردم به شمار ميرود، كه تا اكنون
به آن معتقد هستم و هيچ الترنتيف ديگرى را در مقابلش نيافته ام. خوشبختانه تا
اكنون هيچ گروه سياسى موفق نشده است چنين برنامه اى واقعا علمى و عملى براى كشور
ما، بيرون كشد. اينكه چرا چنان شد و چنين، ما هر يك ميدانيم كه حقيقت از چه قرار
است. به عبارت ديگر براى من ’’شكل‘‘ مطرح نبوده، بلكه ’’مضمون‘‘ از اهميت برخوردار
است، و’’فدرال‘‘ خود شكل است.
و اما
در مورد اينكه از تعلقيت احتمالى ام به مليت پشتون هراس داريد، بايد به عرض برسانم
كه من افتخار كردن و چسپيدن به يك مليت را(چه كوچك، چه بزرگ)، براى خود شرم و ننگ
ميدانم. من به كشورم، به افغانستان عزيز، به همه مليت هاى با هم برادر افغان، تعلق
دارم و زبان را فقط وسيله براى تفاهم ميدانم. چنانچه در مجله اى’’آزادى‘‘ كه من
گرداننده اى آن هستم، اين كليشه در هر شماره اش جلب نظر ميكند:
’’ما
بدين باوريم كه زبان وسيلهء تفاهم است. اينكه اين تفاهم با چه زبانى صورت ميگيرد،
نبايد تعصب زبانى تلقى گردد. ’’آزادى‘‘ مقالات، نوشته ها و مطالب هموطنان عزيز را
بهر زبانيكه ميفرستند، چاپ و نشر خواهد كرد. هيچ امتياز براى اين و يا آن زبان
مطرح نيست. ما بهمه زبانهاى ملى مان احترام گذارده و آنرا مي پسنديم.‘‘
در
پايان اميدوارم اين بار آقاى سلطانپور توضيحات اين به اصطلاح هيچمدان را’’روشن‘‘
بشمارند و ضرورت نيفتد تا بار ديگر، بر همديگر بتازيم./
با عرض حرمت
ن. روشن
پنجم ماه آگست دوهزار و سوم-
دنمارك