صبور رحیل دولتشاهی

سخنی به جای سلام

(عرايضی خدمت جناب کانديد اکادميسين سيستانی)

اين نوشته را صرف برای حفظ حرمت جناب سيستانی به جواب نوشتهء شان زير عنوان "به هوا خواه دريای خون و آتش"  تقديم ميکنم تا خاموشی ام را توهينی به خود تلقی نکنند. ورنه آنچه من نوشته بودم و آنچه جناب سيستانی در جواب نوشته اند آنقدر گويای حال و ضمير هردو طرف است که جايي برای نوشتن بيشتر باقی نميگذارد.

 

جناب سيستانی از غير قابل قبول بودن  ويا غيرعلمی بودن نظرافراديکه "تعلقات دهنی وايديولوژيک" داشته باشند صحبت کرده و نظر آنهایی را که مبتنی برهمچو خطی باشد، مردود شمرده و بحث سليم در همچو مواردی را خارج از "حوصله"ء آنها ميشناسند. درين ارتباط من با ايشان کاملاً موافقم. وروی همين ملحوظ بود که آنها را در مقالهء قبلی از موضعگيری های مغرضانه که با نام و عنوان ايشان در تعارض است بر حذر داشته بودم. زيرا آنچه جناب سيستانی  در مقاله هايشان مينويسند در بست يا درخدمت حزب دموکراتيک خلق افغانستان است و ياهم در خدمت حزب افغان ملت که هردوپيرو ايدولوژی های منحط و زمانزده ميباشند.

 

نکتهء ايرااز گذشته های دور بياد دارم که ميگفت: تاريخ حقيقی يک حادثه را نميتوان حد اقل کمتر از پنجاه سال بعداز حدوث آن واقعه نوشت. دليل آنرا هم چنين مي آوردند که تا پيش از پنجاه سال بعد ازوقوع  رويدادهای تاريخی، افراد و اشخاص و روند های دخيل  هنوز ميتوانند در ثبت تاريخی حادثه  اثر گذاری کرده و واقعيت ها را به گونهء نادرست ودستخورده به ثبت برسانند.

 

به اساس نکتهء بالا هنوز برای بسياری از ما  زود است که بتوان حقايق تاريخی در مورد حوادث 24 سال  گذشته را دريافته و منحيث اصل های قبول شده برای همه معرفی کنيم. متاسفانه انقطابی که در جامعهء افغانی منحيث کل و بعداز فاجعهء خونبار هفت ثور 1357 به ميان آمد،  خط حايل و اجتناب ناپذيری کشيد ميان انقلابی و ضد انقلاب به يک تعبير و  دولتی و مجاهد به تعبيری ديگر.  رهنورد زرياب زمانی گفته بود: اين انقطاب آنقدر قوی، وسيع وعميق بوده است که برای روشنفکران کمتر جايي باقی گذاشته است تا بيطرفی خود را حفظ و به قسم پل آشتی دهنده  ميان دو قطب متخاصم در جامعه عمل کنند.

 

درحقيقت هم، بسياری از روشنفکران در مسير 24 سال جنگ و رويارويي افکار، ايدولوژی ها و منافع مختلف از صرير بيطرفی روشنفکرانه و حتی بيطرفی علمی واکادمیيک فرو غلتيده و با ناديان و پيروان قطب های متخاصم جامعه همنوا گرديده اند. اين روند برای بسياری اجتناب نا پذير بوده است.

 

 البته استثناآتی را ميتوان يافت که حد کمال و معرفت برخی از افراد به جايي ميرسد که ميتوانند از تعلقات حزبی، قومی و گروهی بالاتر فکر کرده وازان جايگاه رفيعی که رسيده اند با بيطرفی به قضايا ببينند. اگر ما توانايي تحليل بيطرفانه قضايا را نداريم و با شنيدن وخواندن يک گزارش بي پايه دريک سايت انترنتی چنان احساسات ما به جوش مي آيد  که اولين واکنش ما از بستن تهمت ها و تاپه کاری افراد شروع ميشود، ضرور نيست ازيک تريبيون علمی وتحقيقی صدا بکشيم بلکه بايد منحيث يک شخص عادی از حق ابراز نظر در قضايا استفاده برده وبه بيان موضع خود بپردازيم. در چنين حالتی، بايد صادقانه و بدون ريا از موضع به خصوص خود در ارتباط ساختار سياسی آيندهء کشور به دفاع برخاسته و به کار ساختن نظام سياسی آينده  کشور ياری رسانيم. زيرا روشن شدن مواضع و منافع گروه ها و اشخاص در ارتباط سرنوشت کشور امر مفيد است نه مضر.

 

خواست من از جناب سيستانی وسايرينی که توان برآمدن از قيد تعلقات ذهنی خود را ندارند اينست که ادای عالم و محقق بودن را صادقانه کنار بگذارند و از موضع خاص خود در روند تعاملات سياسی کشور دفاع کنند. اين به جای خود، برای تکامل جامعه و شناخت نظريات متنوع دران ورسيدن به يک راه حل همه جانبه برای مسايل کشور کمک ميکند. بگذاريد آنهایی که به حد بالاتری از رشد علمی و اکادميک رسيده اند و بيطرفی علمی شانرا ميتوانند در هرزمانی و در تحليل هر قضيه ای حفظ کرده و آنرا به اثبات رسانده اند، با جمع بندی نظريات موافق و مخالف و تطابق آن با منافع دراز مدت و کوتاه مدت ملی، راهبرد های درخوری برای حل مسايل کشور بيابند. هرکه را  مادر گيتی پی کاری آفريده است. به گفتهء شاعر:

 

بوريا باف گرچه بافنده است                   نبرندش به کارگاه حرير

 

سخن برسر نظام فدرالی بود. نظام فدرالی را عده ای راهی دانسته اند برای تحقق بهتر دموکراسی در کشوريکه دران هيچگاهی مسالهء ملی به صورت اساسی حل نشده و تشويش از سرنوشت اقوام و مليت ها در نظام سياسی آيندهء کشور درد ها و مصيبت های فراوانی به بارآورده که از مضرات آن هيچيک از اقوام ساکن کشور در امان نبوده اند.

 

به نظر بنده، اصل اساسی در طرح نظام فدرالی و نظام های مشابه بايد جلوگيری از استبداد باشد وبدين منظور تمام امکانات را بايد زير و رو کرد و مورد بحث و مداقه قرار داد تا اين مامول انسانی و عادلانه برآورده شود.

 

درمقالهء قبلی هم من اعتراضی نداشته ام اگرجناب سيستانی شک و ترديد های خود را در مورد نظام قدرالی بيان داشته اند.  بلکه چنانچه از عنوان مقاله ام پيداست، من "حساسيت" بيمورد يک عده و به خصوص سيستانی صاحب را مورد انتقاد قرارداده بودم که ايشان با عجلهء غير موجه طراحان نظام فدرالی را "ستمی" و مرتبط با "توطئه" يي جهانی شناخته بودند.

 

در مقابل، جناب سيستانی از شيوه های حکومت عبدالرحمن خان ياد آوری نموده و چون به خاطر جنايات بيشماری که در عهداو بر مردم روا داشته شده، جرئت نميکنند الگوی حکمرانی آن  "امير آهنين" را به طور کلی سفارش کنند، به ناچار زبان به توصيف مفاد اقدامات سياسی عبدالرحمن خان ميگشايند که گويا تامين وحدت ملی يکی از آنهاست.

 

تا جاييکه از شهادت تاريخ برمي آيد، نتايج اقدامات عبدالرحمن خان همانا ساختن يک دولتی بود که پايه هایش را استبداد و ستم تشکيل ميداد. ميوهء آن وحدت ملی ايرا که گويا عبدالرحمن خان ساخت ما امروز به شکل کوبيده شدن ميخ بر فرق هموطنان بيگناه خود مپچشيم.  وحدت ملی ظاهراً تامين گرديد اما به قيمت خون، مال، حان، و هستی وزنده گی هزاران انسان بيگناه اين کشور.

 

آن "امير آهنين"، با تعهد به انگريزو قبول خط ديورند، در چوکات موافقهء روس و انگليس از زندان روس در بخارا آزاد شدو برای تکيه زدن بر تخت امارت کابل برگزيده شد.  او پنجده را به روس و پشتونستان را به انگليس فروخت تا دستش را در قتل وسرکوب افغانها آزاد بگذارند.  در مدت حدود بيست سال امارت خود اين امير ملقب به "آهنين" در مطبوعات انگريزی،  دمار از روزگار هرچه آزاديخواه و دشمن انگليس بود برآورد. او تمام مخالفين غير محمد زايي خود اعم از پشتون و تاجک و ازبک و هزاره را سر بريد و آنعده از مخالفين را که عشيرهء سلطتنی بودند به هند برطانوی تبعيد کرد. او هزاران نفر از هزاره هارا قتل عام کرد و از خانه و کاشانهء شان اجباراً کوچ داده يا به غلامی در کابل فرستاد و يا آنها را به کويته و شهر های ديگر خارج کشور تبعيد کرد. او هزاران خانواده را با زور و استبداد از نقاط جنوبی وشرقی کشور کوچ داده و باهمان استبداد در نقاط شمالی کشوراسکان داد. بهترين زمين های مردم را با زور، ارعاب عضب کرده وبرای اين ناقلين درشمال توزيع کرد.  ستم ملی ايکه جناب سيستانی ازان سخت نفرت دارند، ميوهء همان اقدامات عبدالرحمن خانی است که توسط دولت های بعدی نیز دنبال شد. صرفنظر از درست بودن ويا نادرست بودن شيوه و ستراتيژی مبارزهء ستمی ها برای ختم ستم، انگيزهء ايجاد ستم ملی را اقدامات دولت هااز عبدالرحمن تا داوود خان ميساخت که حکومت طالبان آنرا به اوج رسانيد. اگر شما اهل تحقيق هستيد، بايد بدانيد که اصطلاح "نام گيرک" يادگار حکومت پليسی عبدالرحمن خان است. مردم از ترس "نام گيرک" که همانا جاسوسان بيشمار امير در سراسر کشور بود، شب روز خواب آرام نداشتند.

 

 اميرعبدالرحمن کسی است که در کتاب تاج التواريخ که منسوب به اوست، مثلاً ملا مشک عالم اندر، مجاهد کبير راه آزادی و استقلال کشورو يکی از قهرمانان جنگ دوم افغان و انگليس را "ملا موش عالم" خطاب ميکرد. بعيد نيست که اگر امروز نيز به اشاره و پشتيبانی خارجی ها پيروان عبدالرحمن خان با جنگ سالار خواندن بدون تفکيک مجاهدين و قهرمانان کشور ميخواهند پا در جای پای آن "امير آهنين" بگذارند.

 

"وقتی که نی ها گل ميکند" داستان اکرم عثمان بيانگر شيوه  های پليسی غدارانهء "امير آهنين" است که توسط آن به امر و فرمايش بادارش، انگليس، کليه سران مجاهدين راه آزادی کشور و جنگ دوم افغان وانگليس به قتل رساند.

 

امير عبدالرحمن کسيست که ايوب خان فاتح ميوند را از کشور تبعيد کرد که تا آخر عمر در ديار دشمن و باجيرهء دشمن زنده گی کرد و در مظلوميت و محروميت درهمان هند برتانوی جان داد. درعوض همهء اين جنايات و خيانت ها عبدالرحمن خان توانست به زعم عده اي وحدت ملی را در کشور تامين کند. آما به چه قيمتی؟ وحدت ميخانيکی ايکه با اولين ضربه از بيرون پاشان ميشود و مردم برفرق يکديگر ميخ ميکوبند.

 

هيچ تفاوتی ميان حکومت عبدالرحمن خان و طالبان وجود ندارد. حتی خواب ديدن اميرعبدالرحمن که شخص روحانی ومقدسی در خواب اورا مکلف به امارت ميسازد با خواب ديدن ملا عمر که گويا حضرت پيامبر اسلام (ص) او را به امارت و جهاد و تطبيق شريعت توظيف ميدارند يکسان است. عبدالرحمن را انگليس برگردهء مردم ما تحميل کرد و طالبان را شاگرد وفادار وميراث خوار اصلی استعمار انگليس در منطقه- پاکستان.

 

اينک که طالبان به ننگ جامعهء افغانی و ننگ بشريت تبديل شده اند، عده ای برتری خواه و امتياز طلب  بر آستان عبدالرحمن خان جبين ميسايند و شب وروز در تلاش اند تا شرايط همچو حکومتی را فراهم آورند.

 

ساختن حکومت مرکزی قوی از نوع عبدالرحمن خان که حسرت آنرا جناب سيستانی و دوستان شان ميخورند، شرايط دوران عبدالرحمن خان ميطلبد. درحاليکه جهان تغيير کرده و آن سبو بشکسته و آن ساقی نمانده است. اگر عبدالرحمن خان در شرایط کنونی جهان حکومت ميکرد، جايگاه بهتری از جايگاه طالبان در نزد جامعهء جهانی نميداشت. 

 

بنا بران طرح نظام فدرالی و يا طرح هایي مشابه آن که از خود کامه گی مرکز در تحميل خواست های خود برسايرين و ايجاد خودکامه گی در مجموع جلوگيری کند در شرايط کنونی نهايت ضروری به نظر ميرسد. 

 

واما گزارشهای استخباراتی ايکه خواندن آن جناب سيستانی را مشتعل ساخته و ايشان را متوجه "توطئه" جهانی در همکاری با "عناصر مشکوک" ساخته است:

آنچه جناب سيستانی برای بار دوم از "مجلهء درد دل افغان" و به نقل از "سباوون آنلاين" نقل کرده اند تکرار مقداری اراجيف است که هيچگونه اعتبار و سنديت ندارد. افسانه ايکه جناب سيستانی به  نقل از مجلهء درد دل افغان در ارتباط تلاش های شهرانی ها و امريکایی ها و نظام فدرالی در کشور روايت کرده اند مبتی بر دروغ های شاخداریست که هر آدم عاقلی که "تعلقات ذهنی خاصی ندارد"، با خواندن چند سطر آن ميتواند به کنه آن پی ببرد.

 

چنين راپور هایی که شباهت تام به راپور های اوپراتيفی و مخصوص سازمانهای استخباراتی دارد، گاه نا گاه در روزنامه های چاپ پاکستان به نشر ميرسيد. اينگونه راپور ها، منبعی معرفی نميکنند و تمام گزارش ها  به نقل ازمنابع مجهول "اما معتبر"؟! ترتيب ميگردد. هدف ازين راپور ها ذهنيت سازی بوده و بخشی از جنگ تبليغاتی گزارشگران ميباشد و فاقد هرگونه اعتبار است. درسباوون آنلاين و آنلاين های مشابه آن به زبان های انگليسی، اردوو پنجابی ازينگونه گزارشات به وفور يافت ميشود.

 

باآنهم، توجه به نکاتی چند درين گزارش که سند اساسی استدلال جناب سيسانی است، ميتواند ادعای ما را در مورد بی اعتباری آن به ثبوت رساند.

 

1- درين گزارش آمده که، گويا عنايت الله شهرانی برای پيشبرد پروژهء فدرالزم، توسط کماندو های امريکایي به کندز انتقال داده شده باشد.

کسانی که شهرانی و کندز را ميشناسند، بايد بدانند که برای رفتن به کندز شهرانی به کماندو های امريکایی احتياجی نداشته است. اگر تعداد ديگری از افغانها را کماندو های امريکایی به نقاط ديگر کشور ديسانت کردند، به اين دليل بود که ساحه تحت کنترول کامل طالبان بود وراه ديگری برای فرستادن آنها به نقاط معينی در داخل افغانستان سراغ نميشد. درحاليکه برای شهرانی رفتن به تخار، بدخشان، پنجشيروغيره ساحات ديگر درشمال هيچ مانعی نداشت تا از کماندو های امريکايي برای اينکار کمک گرفته شود. در ثانی، طرح تطبيق پروژهء فدرالی دران زمان که امريکا هنوز مصروف ليس زدن به زخم های خود ناشی ازحادثهء يازدهء سپتامبربود، تا چه اندازه به برنامهء عمومی و جهانی امريکا ارتباط ميگرفت و چقدر از اولويت ميتوانست برخوردارباشد که در بحبوحهء عمليات ضد طالبان، آنها شهرانی را به کندز ببرند تا پروژهء به  اصطلاح فدراليزم را رويدست گيرد؟

 

 2- در قسمت ديگر اين گزارش آمده است که: "...... به اساس گزارش ، همراه با شخصيت های بلند پايه سياسی امريکا و صاحبمنصبان بريتانيا و ماموران مخفی ، جنرال قونسل امريکا در مزار شريف نيز در کنفرانس تالقان شرکت نموده بود . منبع می افزايد که اين پروژه زير نام « فدراليزم » در وقتی آغاز گرديد که عمليات نظامی بالای افغانستان ( برای سقوط طالبان ) رهبری می شد .» ( همان مجله ص 10)........"

 

ميگويند دروغگو حافظه ندارد. جناب سيستانی اصلاً توجه دقيقی به دروغ هایی که اين گزارش روی آن استوار است نکرده اند. ورنه به زودی در مييافتند که: اگر اين پروژه همزمان است با عمليات نظامی برای سرنگونی طالبان، پس دران وقت هنوز امريکا در مزار کنسولگری نداشت تا سرکونسل آن در مذاکرات پروژهء فدرالزم شرکت کند. تو خود حديث مفصل بخوان ازين مجمل!

 

خدا کند تحقيقات و مقالات علمی جناب سيستانی که در گذشته نوشته اند مبتنی برهمچو گزارشات بی پايه و بيمايه نبوده باشد.

 

جناب سيستانی بعد ازانکه کشفيات درد دل افغان و سباوون آنلاين را به رخ ما ميکشند، شروع ميکنند به گله وشکايت از امريکا که چرا شخص گمنامی چون شهرانی را "محبوب القلوب" خود ساخته است. نميدانم، جناب سيستانی خود داوطلب محبوب القلوبی هستند که برايشان نرسيده و شکايت دارندو يا اينکه بر انتخاب امريکا انتقاد دارند. شايد نزد سيستانی صاحب خداوند اشخاص وافراد خاصی را برای محبوب القلوب شدن ها آفريده است  که  شهرانی و امثالهم ازان قماش نيستند. درين ارتباط بايد امريکا جواب بدهد ويا به سيستانی صاحب مراجعه کند تا وارثين و واجدين اصلی محبوب القلوب شدن را برايشان معرفی بدارد. راستی هم شهرانی کی باشد که با خارجی ها تماس بگيرد و در ارتباط مسايل کشور به آنها مشوره دهد ويا مشوره بگيرد؟! 

 

عنوان " به پاسخ هواخواه دريای خون و آتش"  را که جناب سيستانی انتخاب کرده اند و وخواسته اند گويا نقطه ضعفی برای من بسازند قابل غور است.

من نوشته بودم که مردم مااز" درياي های خون و آتش" عبور کرده اند...

نميدانم چگونه و به چه دليلی جناب سيستانی مردم را با  رهبران مجاهدين يکی گرفته اند. وروی کدام اصل تحقيقی جامعه شناسانه ملامتی ايحاد دريای خون وآتش را يکسره درپای مجاهدين سياه کرده اند؟ شايد ايشان  از دريای خون و آتشی که برای 14 سال تمام درخارج از مرزهای کابل دوام داشت و باعث مرگ  يک ونيم مليون انسان سرزمين ما گرديده هشت مليون ديگررا آوارهء ديار های بيگانه نمود بيخبر بودند. با انکه جناب سيستانی "تا پيش از پيروزی مجاهدين بر رژيم دست چيی کابل" به مجاهدين خوشبين بودند، اما از قبول اين نکته که مجاهدين در دريای خون و آتش سوخته و يا عوطه ور بوده اند انکار کرده ووجود  دريای خون و آتش را زمانی حس  ميکنند که به دروازه های اکادمی علوم رسيده و جناب سيستانی را وادار ميسازد که برای "حفظ جان و مال و ناموس" خود ترک وطن بگويد. وشايد روی همين دليل صرفاٌ مجاهدين را واجدين دريای خون و آتش ميشناسند.  آن خوشبينی به مجاهدين و با اين بی مروتی آنها را واجدين دريای خون و آتش قلمداد کردن، بازهم از همان  تناقض گويي هاي هيپوکرات مابانه ايست که خداوند تمام محقيقين ما را از شر لغزش دران نجات دهد.

 

من بدين باورم که مردم ما و نماينده های اصيل شان یعنی مجاهدين (تمامی کسانیکه به نوعی در برابر رژيم ایستاده گی کرده و مخالفت خود بار رژيم داس و چکش واشغال کشور ثابت کرده اند) آفريننده گان دريای خون و آتش نبودند بلکه قربانيان امواج نخستين آن بودند که از هفت ثور 1357 شروع گرديده بود.  درين دريایي که از کرملين  سر چشمه گرفته و با سرازير ساختن تالاب های زهر آگين ومتعفن متراکم دراذهان بيمار پيروان حزب دموکراتيک خلق، بر کوه و دشت و شهر و ده کشور چيره گرديد، هستی و زنده گی بيش از 2 مليون مردم ما بلعيده شد و هزاران فاجعهء ديگر آفريد که همه تاهنوز که هنوز است امواج مکرر آن  فاجعه های مکرر مي آفريند.

 

 من برون آمدن مردمم را از دريای خون وآتش تجليل ميکنم وازان خوشحالم. افتخار من وتمامی افغانها درين است که هرکشور ديگری اگر به جای افغانستان ميبود درين دريای خون و آتش موجوديت خود را منحيث يک مملکت از دست ميداد. اما می بينيم که اين ملت همچنان ازميان آن سر بدر کرده و همين چند روز پيش سالگرد آزادی خود را  از چنگال ارتش سرخ و نظام دست نشانده آن، يعنی آفريننده گان اصلی "دريای آتش وخون" جشن گرفتند و همه ساله جشن خواهند گرفت. درين روز رئيس جمهور کشور با سرافرازی و افتخار مراسم رسم وگذشت را مشاهده کرد. درين روز بيست ويک توپ به رسم احترام به خون شهدایی که درراه آزادی کشور شان سروجان عريز خود را فدا کرده بودند، فير شد. مردم ما روز پيروزی بر نظامی را جشن گرفتند  که نزد آنها نظام کفر و ا لحاد، نظام ظلم و وظنفروشی، نظام خودکامه گی و بيداد بود.

 

چه کسی دريای های خون آتش را فرا راه مردم ما آفريد؟  جناب سيستانی با بيحوصله گی و بی انصافی ايکه هرگز ازيک اکادميسين توقعش نميرود، جواب داده اند. "... معلوم دارتنظيم های جهادی مدعی حکومت اسلامی به ياری حاميان خارجی خود بخاطر کسب قدرت و انحصار قدرت، دريايی از خون کودکان و زنان وپيرمردان وجوانان ....."

 

درينکه  برخی از تنظيم های جهادی آلهء دست خارجی ها شده و بعد از پيروزی شان درکابل دريای خون آتش را درين شهر خروشان ترو و شعله ورتر ساختند شکی وجود ندارد. اما نبايد چشم پوشی کرد که اين دريا ازهشت ثور 1371 نه بلکه ازهفت ثور 1357 آغاز گرديده است. اين دريا را حزب  دموکراتيک خلق ا فغانستان با "اشتباهات" و "تندروی" های شان جاری ساختند. که در اثرآن زمينه برای يکجا شدن معاونين ديگری با اين دريا مساعد شد که ازکوه های  پاکستان، ايران، وحتی عربستان سعودی و امريکا و غيره سرچشمه ميگرفت.

 

اگراين دريای اصلی را حزب خلق جاری نميساخت، دريا های فرعی و معاونين آن هرگز توانايي برهم زدن زنده گی مردم و خواب خوش کودکان ما را نداشتند.

 

شما که اهل تحقيق و تتبع هستيد جناب سيستانی، حتماً به ياد داريد که درسال 1354 عده ای از جوانان مسلمان فراری افغانستان در پاکستان به امر ذوالفقار علی بوتو وتحت نظر نصيرالله بابرآموزش نظامی ديده و به نقاط مختلف افغانستان اعزام شدند تا عليه نظام جمهوری داوود خان دست به شورش بزنند. از آن جمله تنها در پنجشير اين جوانان توانستند قيام کرده ولسوالی پنجشير را تصرف کنند. اما وقتی مردم محل تفنگ های شتنگن را روی شانه های اغتشاشيون ديدند، آنها را بيگانه خوانده و خود به سرکوب اعتشاشيون پرداخته و حتی بنا به گفته ای به جنازهء يکی ازين اعتشاشيون بی حرمتی کردند و قيام در دو سه روز سرکوب شده  عده ای دستگير و عده ديگر  واپس به پاکستان گريختند.

 

مگروقتی سه چهار سال بعد، اعضای حزب دموکراتيک خلق به "اشتباهات" مرگبار و فاجعه زای خود شروع ميکنند و از پامير تا سيستان را با خون مخالفان بالقوه و خيالی خود سرخ ميسازند، همين مردم پنجشير و ساير نقاط کشور،  به همان ياغی های پناه گرفته در پاکستان محتاج شده و اينبار مقدم شان را گلباران ميکنند.

 

حالا بگوييد دريای خون و آتش را کی آفريد؟

 

 به نظر من دريای خون آتش را در آفغانستان حزب دموکراتيک خلق افغانستان آفريد و به خرمن آرامش مردم ما چنان آتش افروخت که تا هنوز ميسوزد.

 

اما جناب سیستانی متاسفانه بدين باور اند که حزب دموکراتيک "اشتباهاتی" مرتکب شد. و به بنابه گفتهء ايشان، اگر همين "اشتباهات" و"تند روی" ها نميبود ديگر امروز افغانستان جنت روی زمين شده بود. برای  من طراحان و تطبيق کننده گان نظام سیاسی حزب دموکراتيک و کودتاچيان هفت ثور جنايتکاران و خاينين ملی ای هستند که بايد يک يک به پای ميز محاکمه کشيده شوند. آنها برای  ملت  خاينين اند نه اشتباه کاران.

 

جناب سیستانی  مژده داده اند که گويا  ته مانده ها و اعضای داغمه شدهء حزب دموکراتيک خلق هوای ساختن حزب جديدی را به سر دارند که از "اشتباهات" گذشته بياموزند و اينبار به  دنبال بادار پرقدرت تر و پولدار تری که سلاح های مدهش تر از اتحاد شوروی داشته باشد به راه بيفتند. تا اگر با زور "سو  22"  و  "می 25" نشد با "اف شانزده" و" بی  52"  و"اپاچه" دمار از روزگار مردم درآورده و توهمات  و احلام شبانهء شان  را اگر زیر نام انقلاب کارگری بر آورده نشد زير نام دموکراسی از قوه به فعل بياورند و خود وافکار بيمار شان رابر مردم ما تحميل نمايند. بلی ما اين مژده را شنيديم. چشم ما روشن!

 

اما پيش از ساختن حزب جديد آنهابايد جواب بدهند که وقتی هزاران نفر از هفت ثور سال 1357 تا اشغال کشورکشورتوسط ارتش سرخ،  به وسيلهء سازمان استخباراتی اگسا و کام به کام نیستی و نابودی کشانده شده و بدون محاکمه در پوليگون های پلچرخی شبانه و دست بسته به قتل ميرسيدند، اينها چه ميکردند. درکجا اعتراض کرده بودند.  و درکجا ولو با "اشبتاه" خواندن اين اعمال جنايت کارانه مخالفت شانرا با نظام اعلان داشته بودند؟

در کجا مثلاً با اشغال کشور توسط ارتش سرخ و کشتارروزانهء مردم توسط" قوای دوست" را محکوم کرده بودند. 

 

کسانی را که شما نام گرفتيد از قماش قدوس خان مشهوربه غوربندی، کبير خان مشهور به رنجبر، صديق خان مشهور به رهپو وشرکاء همانهايي نيستند که به گفته های تره کی زمانی که ميگفت: "کسانیکه عليه ما درشب توطئه مِکند، ماهم عليه شان در شب توطئه ميکنيم..." با تمام وجود کف ميزدند.

 

زمانيکه هزاران نفر ديگر توسط حزب خلق از هفت ثور تا شش جدی در نقاط مختلف کشور توسط همين جنايتکاران حرفه ای  به قتل رسيد ویا زنده به گور شدند اين رفقا در کجا اشکی در ماتم مادران فرزندان مرده و کودکان يتيم ريخته بودند که حالا آمده اند برای مردم ما حزب جديدی ميسازند و "اشتباهات" گذشته را جبران ميکنند. آيا آن "اشتباهات" جبران پذير اند؟

 

نميدانم جناب سيسانی روی کدام اصال علمی و مردم دوستانه اينهمه جنايات را صرف "اشتباه" و "تندروی" ميخوانند.  بگذاريد مثال هایی ازين "اشتباهات" خدمت خوانندده گان محترم آريایی تقديم بدارم تا برای آنهایی که ازان "اشتباهات" بيخبر اند و يا آنرا فراموش کرده اند ثابت شود که يا جناب سيستانی باحزب خلق پيوند و همدردی دارند ويا اينکه "دود های چراغی" که خورده اند، "مغز" شان را چنان"آب" کرده که ديگر قدرت تميز جنايت از اشتباه را ازآنها گرفته است.

 

در ماه عقرب سال 1358، حکومت حفيظ الله امين که با خفه کردن "نابغهء شرق" و کشيدن نفس "استادش"  از نشيمنگاهش، قدرت را بدست گرفته بود، برای موجه جلوه دادن لزوم تغيير رژيم و انداختن باز جناياتی که همه شريک آن بودند، به گردن تره کی، لست 12 هزار نفر زندانی ايرا اعلان کرد که در زندان های رژيم توسط عمال کمونيست  به قتل رسيده بودند. بعنی از هفت ثور 1357 تا 26  سنبلهء 1358 همه روزه 25 نفر توسط رژيم سفاک تحت رهبری حزب دموکراتيک خلق افغانستان قتل عام شده اند. تصورش را بکنيد، برای 16 ماه، هرروز25 انسان اين وطن سربريده شده بود. اينست آنچه جناب سيستانی آنرا "اشتباه" ميدانند. واين تنها قتل هاییست که زير نظر مستقيم بيروي  سياسی، کميتهء مرکزی حزب و شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان صورت ميگرفت.

 

احصائيهء کشتار و قتل عام و تلفات انسانی ناشی از جنگ ميان اشغالگران و نوکرانشان از يکطرف و مردم بيدفاع  ومظلوم افغانستان از سوی ديگر حاکی از يک ونيم مليون شهيد در مدت چهارده سال است. که بدينترتيب همه روزه جان 293 نفر از هموطنان مارا "اشتباهات" رفقای خلق و پرچم از آنها ميگرفت. 

 

در ولايات هر سازمان اوليهء حزبی خود اختيارات تام در نيست و نابود کردن مخالفين "انقلاب برگشت ناپذير ثور" داشتند. اين سازمان های اوليه در هرادارهء دولتی و هر مکتب وجود داشت.

 

در سال 1358 زمانيکه آب دريای هلمند در ناحيهء لشکرگاه  بالا آمد، صدها جسد که دست و پای شان بسته بود توسط سيل از زیر خاک برو ن آمد که قبلاً به وسيلهء خلقی ها کشته شده  در زير درختان گز و یوکلپتس اطراف دريا دفن گرديده بودند. درهمين سال من درماه سنبله خود شاهد تيرباران چهار نفر در ملاء عام بودم که توسط خلقی ها گرفتار شده و جرم آنها را رابطه با اخوانی ها قلمداد کردند. اين قتل عام در جوار مسجد عيده گاه در ولسوالی هزار جفت ولايت هلمند ودر حضور صد هانفر از مردم اين ولسوالی صورت گرفت. من دران وقت در ليسهء زراعت هلمند معلم بودم.

 

در هرات قاتل حرفه اي به نام عبدالحی يتيم، شبانه یا بعدازانکه از باده ودکای روسی سرش را گرم ميکرد با تفنگچهء دستی به زندان ميرفت و هر شب چند زندانی را به رسم تفريح و تفرج به قتل ميرساند. سرکوب وحشيانه قيام هرات در حوت 1357 توسط رژيم به کمک قوای هوایی روس که در ترکمنستان مستفر بودند فاجعهء ديگریست که بنا به گزارش مطبوعات دوران جهاد بيش از بيست هزار نفر دران به قتل رسيدند.

 

در بدخشان منصور هاشمی و رفقایش افرادي را که از نقاط مختلف زير اداره اش دستگيرو توقيف ميکرد، دست و پا بسته از هليکوپتر به دريای کوکچه و آمو مي انداخت. الله داد طوفان، والی وقت باميان، در آدمکشی ذوق وسليقهء مشابه منصور هاشمی داشت.

 

لست اين جنايتکاران را ميتوان با نام هایی از قبيل، فضل جان جهش والی وقت هلمند، ابراهيم دهقان والی پروان، صاحب جان صحرایی والی کندز وغيره طويلتر ساخت که همه زير نظرو هدايت کميتهء مرکزی حزب خلق به قتل و جنايت عليه مردم ما مشغول بودند.

 

اين ساديست های جنايتکار هريک درهرجایی که بودند شيوه های خاص خود را در قتل و کشتار مردم به کار ميبردند. آنها آنقدر درين جنايت غرق بودند که ديگر از کسی شرمی نداشتند و اعلان ميکردند که صرف دومليون نفر کافيست تا جامعهء دموکراتيک را با آنها بسازند.

اين بود شمه اي از "اشتباهات" حزب خلق.

 

در ارتباط جنايات حزب خلق و چگونگی به جريان آمدن دريای خون و آتش توسط آنها در کشور ديدن فلم مستند "دو روز پی در پی" را که بيانگر جنايات مستند و انکار ناپذير دارودسته خلق و پرچم در چوکات منحوس حزب دموکراتيک خلق افغانستان است، برای  بيداری جناب سيستانی، اگر خود تعلقی به حزب خلق ندارند و صرفاً خوشبين آن بوده اند، توصيه ميکنم تا به تفاوت ميان "اشتباه"  و جنايت عمدی پی ببرند.

 

نميدانم  جناب سيستانی با چپ گرا گفتن پرچمی ها و خلقی ها چه چیزی را ميخواهند ثابت کنند. فکر نکنم اعضای حزب دموکراتيک خلق به چيزی کمتر از يک حزب مترقی و کمونیست و معتقد به ايدیولوژی دورانساز طبقه کارگر راضی بوده باشند. اما جناب سيستانی راست ميگويند. آنها "اشتباه" کرده بودند که حزب خود را حزب طراز نوين دموکراتيک دانسته و شعار های انترناسيونال و شعار اتحاد  پرولتاریای سراسر جهان را زمزمه ميکردند. آنها بااين کار شان خودرا کمونيست و سرخ معرفی کردند. اين واقعاً "اشتباه"  بود. آنها بايد خود را صرف چپ گرا ميخواندند تا عنوانی ميبود دارای مفاهيم وسيع وبا قدرت مانور بزرگتر تا در هرجا مطابق حال و احوال ازان استفاده  ميکردند...

چه اختراغ اکادميکی! حزب چپ گرای دموکراتيک!

واقعاً، جناب سيستانی "دود چراغ" خورده اند و "مغز آب" کرده اند تا چنان القابی را کمايي کرده اند. مفت که نيست. حلال شان باد! 

 

من تعلقات ذهنی دارم، جناب سيستانی!  من خون هزاران بيگناهی را که توسط رژیم خود کامه، خلق و پرچم و حزب دموکراتيک آن ريخته شده هرگز فراموش نميکنم و به کسی نمی بخشم. من قتل عام مردم قريهء کراله را درکنر و خون هزاران نفر ديگر در صدها قريهء ديگر کشور را بدست  "اشتباه کاران" شما و دوستان شوروی شان فراموش نميکنم و نه هم ميبخشم. من مرگ زنان و اطفالی را که درشيرازهء گمران ولايت لوگر توسط بمب دستی ايکه توسط روسها، یعنی باداران قدوس غوربندی، کبير رنحبر و غيره، صورت گرفت فراموش نميکنم وبرکسی نمی بخشايم. من اشک و درد هزاران بيوه ويتميمی را که بياد شوهران و پدران شان موی سياه خود را سپيد کرده و به  انتظار آنها نشستند فراموش نميکنم و به کسی نمی بخشم. انتظاری که هرگز به پايان نرسيد. آنها جنازهء عزيزان شان را نديده اند و کسی هم از مرگ شان و آخرين حرف ووصيت شان سخنی و پيغامی به آنها نياورد...

 

تصور نميکنم کس ديگری از فرزندان اين خاک خون پدران و برادران شانرا که در نيمه های شب با دست ها و چشمان بسته به قتل رسيدند و درگور های دسته جمعی دفن شدند برکسی ببخشند. ويا  فروختن وطن آبايي شان را به روس ها ببخشند.  بنابران حساب ما و وامثال ما از حساب آنهایی که نه باملت بلکه با حزب خلق همدردی دارند جداست.

 

مردم ما با حزب دموکراتيک اگرصد بار استحاله کند و صد بار رنگ بدل کند آشتی ناپذيرند.  اينهایی که امروز ميخواهند حزب جديد بسازند، اولتر ازهمه بايد ثابت بسازند که در قتل هزاران هموطن ما دخيل نبوده ا ند، تا مورد قبول واقع شوند.  ثابت بسازند که با جنايات، وطنفروشی، بيگانه پرستی، قتل عام و خود گامه گی حزب دموکراتيک در وقت وزمان آن مخالفت کرده اند.  ثابت بسازند که وقتی مردم ما در مرگ عريزان شان شب  روز از هفت ثور سال 57 تا شش جدی و ازان  به بعد، سوگوار و سیه پوش بودند، اين عاليجنابان به سلامتی سر يکديگر و دوستان انترناسيوناليست شان جام های ودکا سرنميکشيدند، و درآغوش معشوقه های روسپی روسی شان در کنار بحيرهء سياه وجزيرهء سوچی به سفر وسياحت نرفته بودند.

 

اينها بايد يکبار ديگر بر سر گور"رفقای شهيد" خود رفته و حرف خود را پس بگيرند که گفته بودند: "رفيق آرام بخواب! انتقامت را ميگيرم!" اينها بايد بروند و به بيوه های و يتيم های رفقای شهيد خود تفهيم کنند که بد کرده بودند که رفقا را درراه آرمان های طبقهء کارگر و تحکيم دکتاتوری پرولتاريا قربان کرده بودند. آنها بايد بينی برخاک ماليده و توبه نامه بدهند که سالها عليه "آمپريالزم جهانی و در راس آمپريالزم آمريکا" مبارزه کرده  بودند. آنها بايد مانند استاد بزرگ شان احسان طبری "کجراهه" ها بنويسند و از برگشت خط فکری شان  در جهتی سوای کمونيزم اطمينان دهند. وحتی اگر چنان هم کنند، اگر شرمی داشته باشند، ديگر از عزلت آباد وغربت آباد هایی که هستند برون نيامده و حتی صدا بلند نخواهند کرد چه رسد به اينکه به فکر طرح حزب جديد برای تامين "دموکراسی" باشند. آخر وقاحت هم حدی دارد. شما را به خدا کسانی که 14 سال تمام با زور و سر نيزه بر مردم حکم راند و فرعونوار گفتند« کسی که  مارا نميخواهد از ملک ما خارج شود"، کسانیکه مفکوره ای سوای "سوسيالزم وفادار به دوستی اتحاد شوروی بزرگ" را قبول نداشتند و هزاران نفر را به جرم دگر انديشی تير باران کردند، امروز آمده اند وميخواهند به مردم کشور ما راه آوردن دموکراسی را نشان دهند. اما ازينها هرچه مي آيد. اگر از شرم تا کنون آب نشده اند، معنی آن اينست که در قاموس اينها چيزی به نام شرم وجود ندارد. مگر جناب سيستانی!  آنها زباله اند، آنها ديگرتاريخ گذشته اند. برماو شماست که به آينده بنگريم نه به زباله ها.

 

ناگفته نماند که  حزب ساختن مجدد آنها همان قصهء معروف زنگ ساختن موش هاو پلان انداختن آن به گردن پشک را در ذهن تداعی ميکند.  حناب سيستانی صاحب، مطمئن باشيد که اين پهلوان پنبه ها واين مجرمين فراری، صرف جرئت دارند که از اروپا و امريکا پارس کنند. ورنه در افغانستان برای ايشان جای پايي نيست. و جامعه ومردم در بهترين صورت آنها را استفراق کرده و چون مواد کثيفه برون ريخته  اند.

 

متوجه باشيد جناب سيستانی که محکوم کردن حزب خلق و نظام "دموکراتيک"  به هيچوجه الزاماً تاييد همه جانبهء اعمال تنظيم های جهادی را دربر ندارد.

 

جهاد و مقاومت ورهبران مجاهدين با هم فرق دارند. برای من جهاد در برابر ظلم و تجاوز فرض بود و مقدس. حالا درين راه کسانی هستند که صادقانه رفته اند و کسانی اند که به آن خيانت کرده اند. هرگز نبايد چنان نتيجه گرفت که اگر تعدادی از مجاهد نما ها خيانت کردند، پس جهاد را مردود بشماريم و حزب دموکراتيک را برائت بدهيم-  کاری که جناب سيستانی کرده اند.

 

من به نام مردم افغانستان و درد ها و آلام شان صحبت ميکنم نه از موضع به اصطلاح رهبران هفتگانه و هشتگانهء جهادی.  من از مبارزهء برحق مردم افعانستان دربرابر کمونستان و اشغالگران شوروی صحبت و دفاع ميکنم.

 

زمانيکه  کشور تحت اشغال آمده باشد و عده اي مزدور شاه شجاع صفت دست به سينه در خدمت باداران خارجی خود قرار گرفته باشند، آيا جهاد، مبارزه و مقاومت در برابر آن به خاطر آزادی وطن برای هر فرد وطن فرض نيست؟ برای من و اکثريت هموطنانم، کشور ما اشغال شده بود و جهادو مقاومت در برابر اشغالگران فرض بود. تمامی کشور های آزاد جهان نيز با ما همراه بودند و داعيهء مبارزه دربرابر روس از پشتيبانی جهانی برخورد بود. زيرا برحق بود.

 

بنابران جهاد و مقاومت فرض حتمی و ناگزيربود و هر افغانی که ذره ای ننگ افغانيت ويا اسلاميت به کله داشت به نوعی و به قدر وسع خود درين امر ملی و وطنی سهم گرفته ويا حد اقل به نوعی با رژيم مخالفت ميبورزيدند- ولوعضو اتحاديه نويسنده گان و يا اکادمی علوم کذایی تحت ادارهء رژيم ميبودند. من داستان های کوتاه "رستم ها و سهراب ها" ، "پشک هایی که آدم ميشوند"، تذکره" "موزه ها درهذيان"، "دشت قابيل" از بانوی فرهيخته سپوزمی زرياب و "دهکده ما" از رهنورد زرياب و يا اشعار قهار عاصی و افسر رهبين ويا هم آهنگ های "باد هامی آيند، بخوانم بيت بی پايان، بلبل آواره آفغانستان... از فرهاد دريا و غيره  را که با استفاده ازسمبول ها و استعارات به نوعی مخالفت  با رژيم و سردمداران خود کامهء آنرا  بيان داشته بودند به ياد دارم؛ به آنها ارج ميگذارم و به ايشان مجاهدين قلمی و فرهنگی خطاب ميکنم. تا سندی باشد براينکه من در مورد آنانیکه در دوران جهاد کابل راترک نکردند، قضاوت کليشه ای ندارم. ويقين دارم که مردم ما نيز حق خدمتگذاران صادق خود رابه خوبی ميشناسند. 

 

برای من تمامی کسانی که درين راه سهم گرفتند و قربانی دادند قابل قدر اند هرگز آنهایی که درراه خدا ووطن جهاد کردند و آنهایی که نشستند و جهاد نکردند با هم برابر نيستند. البته آنهایی که با جهاد مخالف بودند جايگاه شان را نزد مردم ما خود ميدانند.

 

بلی! جنگ و مقاومت بر مردم ما تحميل شد. مردم چاره ای نداشتند. آنها  به چاه افتيده گانی ميماندند که  به رنگ دستی که به کمک شان  دراز ميشد نميديدند. از بخت بد ما همسايه روبه صفت و مکاری به نام پاکستان درپهلوی ما بود که با استفاده  از فرصتی که جبرو ظلم  حزب خلق مساعد ساخته بود، پای منافقت پيش نهادو به نام حمايت از جهاد مقاومت هفت رهبر خود ساخته را در پاکستان بر گردهء جهاد ملی ما تحميل کرد.

 

جناب سيستانی يکبار ديگر توجه تان را به مقولهء علت و معلول معطوف ميدارم. کی باعث شد که مردم ما روبه پاکستان کنند و تن به اطاعت و امر پذيری از هفت رهبر ساخت پاکستان بدهند؟ کجا بايد ميرفتند مردم؟ تن به اسارت روس ميدادند و اشغال و برده گی را تمکين ميکردند يا جهاد ميکردند؟ به نظر من از دو انتخاب مشکل و استخوانسوزی که در برابر آنها قرار گرفته بود، تن دادن به جهاد برحق بود وناگزير. اينست که دريای خون وآتش سرازیر ميشود و درميانش ميسوزند مردم ما.

 

گيرم که جهاد و مقاومت مصيبت بار بوده باشد ودريای خون و آنش را خروشان تر و سرکش تر وهستی سوز تر ساخته باشد، برايم گفته ميتوانيد که زمينهء ايجاد آنرا کی فراهم کرد.  تيغ های برهنه را بدست زنگی های مست کی داد؟

 

به نظرمن هرچه جنايت و قتل وآدمکشی، هرچه ويرانگری و خانه خرابی که بعداز کودتای هفت ثور سال 1357 صورت گرفته است گناه آن به گردن حزب دموکراتيک خلق افغانستان است. زيرا اين آنها بودند که روی خانه و کشتزار وخانواده و ناموس مردم راه ظلم و ستم وتجاوز را هموار کردندو اولين رهروان آن شدند. مگر همينطور نيست جناب سيستانی؟ مگر، هزارها نفر را هر خلقی و چوچه خلقی در هر گوشه وکنار کشور به حکم خود به قتل نرساندند؟ آيا کشتن بيکناهان و کشتن و کشتن و کشتن را همين ها درکشور افتتاح وروايت ندادند؟ مگر به بهانهء کنسرت و ميتنگ صد ها دختر مکتب را تا نصفه های شب و ناوقت تر ازان در سازمان های اوليهء حزبی برای خوشگذرانی و  آوازخوانی، نگه نميکردند؟ آيا بيناموسی از همين جا توسط همين خلقی های "اشتباه" کار شما آغاز نشد؟ آيا، قتل عام مردم کراله توسط خلقی ها، بنيان گذار دور جديد قتل عام های ديگر در کشور نيست؟ آيا سرکوب هزاره ها توسط پشتون ها به امرحفيظ الله امين صورت نگرفت؟ ايا اين خود يکی از عوامل تفرقه های قومی و جنايات آينده به شکل ميخ کوبيدن به سر ها نميتواند باشد؟ ......

 

جناب سيستانی، شما شايد زمانیکه مردم ما تلخ ترين روزگار خود را در دريای آتش خون سپری ميکردند، آرام و بيدغدغه در آکادمی علوم چای سبز (البته نه چیز ديگر) نوشيده و به تحقيقات علمی ميپرداختيد که نه صدای اين دريا به گوش تان رسيده و نه هم گرمای آن عرقی، بر جبين تان آورده باشد. ملتی زيرپای ابر قدرتی جان ميکند و همسايهء روباه صفت ديگری همه روزه با استفاده از نام اسلام و دين برایش چاه ميکند، و اما دانشمندان ومحققين و اکادميسين های کشور  حاضر نيستند يکبار هم کف و کالر و نکتايي و عطر و کلونيا را رها کنند و سری به دهکده ها  و کوچه باغهای کشور خود بزنندو از حال آنها آگاه شوند. و "تحقيق" کنند که مگرچه بلايي به سر شما آمده که اينچنين شب و روزتان را در دشت ها وکوه و گرما های سوزان داخل وخارج کشور ميگذارنيد و خواب وآرام نداريد

 

جناب سیستانی، برای من دريای خون و آتش را دوستان تان که رهبری کشوررا بدست داشتند برافروخته و جاری ساخته اند. البته اينکه درين دريای خون و آتش زمانی که ملت نياز به درمانگر و ناجی داشت، به گفتهء افسر رهبين  "خليفه های ناخلف"  و "مفتيان بي طهارت" چه کردند و چگونه به اعتماد ملت خيانت کردند و به عوض نجات مردم آنها را در اتش و خون عرق تر وغريق تر ساختند، حديث ديگری است.

 

تا دير نشده است بايد خدمت جناب سيستانی عرض شود که برای من ماهيت جنايت و وطنفروشی يکسان است و محکوم، اگر زير بيرق سرخ صورت بگيرد ويا زير بيرق سبز. جنايت را "اشتباه" نخواهم گفت و آنرا توجيه "اکادميک" نخواهم کرد.

 

من درسال 1357 صرف بيست ودو سال داشتم وتازه از پوهنتون کابل فارغ شده بودم. با آنکه نه اکادميسين بودم و نه هم اهل تحقيق و تتبع اما به رهبران مجاهدين حتی از بدو تاسيس شان در پاکستان شک داشته ام و هرگز باورم نميشد که پاکستان براي ما احزابی بسازد ويا حتی اجازه بدهد احزابی ساخته شود که  بتوانند در خط منافع ملی ما حرکت بکنند. مطالعهء تاريخ مختصر روابط افغانستان و پاکستان و طبيعت مناسبات سياسی ميان همسايگان کافيست که ريشهء هرگونه خوشبينی را درمورد سلامت سياسی و ملی  احزاب مستقر در پاکستان در ذهن آدمی بخشکاند.

 

 اما نميدانم جناب سيستانی بر کدام پايهء علمی و اکادميک تا پيش از پيروزی مجاهدين  به آنهاخوشيبين بودند  که نوشته اند: " من متاسفانه تا قبل از پيروزی مجاهدين بر رژيم دست چپی کابل ، نسبت به مجاهدين خوش بين بودم و فکر ميکردم که با آمدن آنها ، زورگوئی و حکومت تک حزبی و آيديالوژيک از کشور رخت بر ميبندد و امنيت و ثبات به کشور برميگردد و ديگر کودکان ، يتيم و زنان جوان بيوه نخواهند شد و چادر سياه بر سر نخواهند کرد . ديگر صدای راکت و توپ و غرش تانکها ، خواب خوش کودکان را برهم نميزند و لبخند از لب آنان نمی ربايد و اشک برچشم يتيمان و بيوه زنان و مادران داغديده ميخشکد...."

 

احساسات تان قابل قدر است جناب سيستانی، مگر بينش علمی واکادميک تان سخت زیر سوال.

چگونه ميشود توقع داشت که يک عده جوانان و چند تا استاد پوهنتون که نه حزبی داشنند و نه هم تجربه سياسی وياهم شناختی از جامعه و مردم افغانستان، بتوانند در چنگال دشمنان قسم خوردهء مردم افغانستان، یعنی حکومت پاکستان، تشکلی ايجاد کنند که در فردای ختم تجاوز شوروی بتوانند ضامن تامين امنيت ورفاه  ترقی کشور باشند.

 

واما خوشبينی بنده  به جهاد ناشی از اقداماتی است که در داخل کشور شروع شده وجنبهء ملی و مستقل از پاکستان و دکته های آن داشت.

 

در نيمهء دوم دههء شصت هجری، تشکيل شورای ساغر درغور و شورای نظار در فرخار و پنجشير اين اميد را به وجود آورد که اگر اين تشکلات به خوبی تقويه ميشدند، از تعويض حلقه سرخ غلامی در گردن ما به حلقهء سياه  جلوگيری کرده و مانع بسا فجايع ميگرديد که بعد ها شاهد آن بوديم. اين حرکت ها درهمان وقت از نظرهای تيز بين پنهان نماند و صد هانفر از روشنفکران ملی اعم از پشتون، تاجک، ازبک و هزاره و غيره چشم اميد به آنها بستند.

 

اما با تاسف که روند تحولات چنان سريع و غافلگيرانه بود که پيش از به قوام رسيدن و پخته شدن يک حرکت ملی داخلی و رسيدن به حد مقابله با حکومت دست  نشانده ازيکسو و توطئه های پاکستان، ايران، سعودی و قدرت های جهانی از سوی ديگر، زمينه های سقوط مرگبار و برق آسای رژيم مهيا شد و اين حرکت درهسته دچار تشتت و پراگنده گی گرديد از تعقيب پيگير و منظم اهداف خود باز مانده ودرگرداب جنگ های داخلی ايکه بيشتر تحميلی وپلان شده از خارج بود درگير گرديد.    توطئه بس بزرگتر ازان بود که چند قوماندان در داخل بتوانند مانع سيل فاجعه شوند که اينبار از جنوب برميگشت. با آنهم امروز اگر کشوری داريم مستقل و آزاد از برکت همان حرکت هاست که بنيانگذاران آن شهيد احمد شاه مسعود و جناب اسعميل خان اند. البته اين دوروند اگر در جال توطئه های قومی وسمتی گير نميکرد روند مثبتی بود برای نجات کشور.

 

 با آنهم اگر همان حرکت های داخلی نميبود، با ختم اقتدار نظام داس و چکشی، حکمتيار افغانستان را در يک کنفدريشن به پاکستان مدغم ساخته بود ويا طالبان امروز کشور را به صوبهء پنجم پاکستان مبدل  ميساختند. البته اين خطرات هنوز رفع نشده و پاکستان آرام ننشسته است. پاکستان ميداند که اگر تاج وتخت را به گروهی شناخته شده در کشور وعده دهد آنها منحيث ستون پنجم عمل کرده و هرزمان حاضر اند جبين بر جای جبين طالب بسايند.

 

در مورد عمق و ابعاد فاجعه و جنايت در دوران بعداز پيروزی مجاهدين در کابل بايد گفت که دران دوران جنايات هولناکی صورت گرفته است. "اشتباه" نبوده بلکه جنايت در برابر مردم و جامعه، فرهنگ و هستی کشور بوده است.

 

واما آنجا که در مقولهء علت و معلول جناب سيستانی با من موافق نيستند، يعنی موجوديت امتيازات قبيلوی درکشور در گذشته ها.

 

نميدانم ازآنهمه مثال و حقايق زنده که در تاريخ کشور وجود دارد کداميک را بيان بدارم تا جناب سيستانی قبول کنند که امتيازات قبيلوی وجودداشته و همين امتيازات غير عادلانهء قبيلوی بود که مايهء هزاران فساد درکشور شد.

 

اما پيش ازان بايد يک نکته راروشن ساخت که وقتی از امتيازات قبيلوی حرف زده ميشود معنی آن  بيعدالتی و ظلم برحق ديگران است. و نتيجه واضح است که عملی که مبتنی بر ظلم باشد عدالت بار نمي آورد. وقتی امتيازی به قبيله ای داده ميشود معنی آن دزدی ويا عصب حقوق ديگران است. مال دزدی را کسی عادلانه تقسيم نميکند. مثلاً  ازميان کليه قبايل پشتون اين صرف قبايل پکتيا بودند که از عسکری معاف بودند. آنها ميتوانستند تا سطح وزارت دفاع برسند، و جنرال شوند اما عسکر شده نميتوانستند. نميدانم اگر اين امتياز نبود چه بود؟ اما نبايد فريب خورد که حاکميت ها هرگز برای خدمت به قبايل به آنها امتياز نداده اند بلکه برای آن ا ميتاز ميدادند که از قبايل به نفع خود استفاده برند. ورنه کي نميداند که سالهای سال ميان قبايل منگل و جاجی دشمنی وجود داشت و باوجود تقاضای مکرر سران اقوام آنها از حکومت نادری برای حل اين اختلافات، هرگز از طرف حکومت اقدام صورت نگرفت تا تفرقه دوام داشته باشد، خونريزی ميان قبايل جاری باشد و باالنتيحه حکومت آنها مستدام بماند.

 

درمورد امتيازات قبيلوی نميخواهم چيز زيادی بگويم. چرا که مثل آفتاب روشن است و به بيان نيازی ندارد. اما باآنهم ميخواهم متن بخش اهدای کتاب يکی از شاعران پشتون را که دردههء دموکراسی چندين بار منشی شورای ملی بود درينجا نقل کنم. البته بايد اظهار داشت که اين شاعر ازجملهء همان 12 هزار نفريست که از طرف حزب دموکراتيک خلق به قتل رسيده وشهيد شده اند. 

 

جو تبعيض و ستم چنان بر جامعه حاکم بود که اصلاً چيزمتعارف و قبول شده مينمود. و هيچکسی ازوجود آن شرم وترسی به دل راه نميداد. در همچو فضاييست که اين شاعر مجموعه شعری اش را که "دعشق جلوه" نام دارد چنين اهدا ميکند"

 

"زه خپل دااثر هغه چاته اهدا کوم چه په سينه کی زره  او په زره کی پاکه پختنی مينه لری.

دهغه چا په نوم يي وربخم چه په پشتنی برم ايمان لری او دهغه ايمان په رنا کی دوطن اعتلا او ارتقا  دپاره زيار باسی.

هغه چا ته يي وراندی کوم چه ملی درد لری او دخپل تبر هوساينی نه خوند اخلی"

 

اين کتاب در مطبعهء دولتی و به مصرف دولت چاپ شده بود. مصرف دولتی که مالياتش را همه اقوام ومليت های کشور ميپرداختند. تصور کنيد که اگر متن بالا را به فارسی و يا ازبکی ترجمه کرده و به جای کلمهء "پختنی"، تاجک و يا ازبک و يا هزاره بگذاريم، چه قيامتی از طرف اقايان برپا خواهند شد. يقيين دارم که درانصورت هزاران اتهام ازقبيل تفرقه افگن، تجزيه طلب و دشمن وحدت ملی به گويندهء آن خواهند بست.

 

 به همين ترتيب است اگر در راديوی دولتی آهنگی خوانده ميشود که:

 

" له آمونه تربولانه، پختونخوا ده ، پختونخوا ده --- پختنو په کی اوسييزی، دا مو خاوره د بابا ده"

 

اين اهنگ را گل زمان خوانده بود و نميدانم شاعر آن کی است.

حالا بگوييد که اگر اين خاوره صرف از پختون هاست، اين ديگران چه کاره اند؟ نا گفته نماند که دراخير اين آهنگ حتی مصرعی با همين معنی نيزوجود دارد  و چنين ختم ميشود که، اين ديگری کيست که "ماسره دعوا ده"...

 

حالا اگر امتيازات قبيلوی  وجود نميداشت، آيا همچو اشعاری که موجوديت اقوام ديگر را به کلی نفی ميکند آهنگ ساخته شده و در راديوی سراسری کشور اجازهء نشر مييافت؟

 

واضح است که امتياز و تبعيض سکهء رايج زمان بود.

 

بايد اذعان داشت که امتيازات را حکومت های مزدور و خاين به برخی اقوام ميدادند تا صرف از آنها به خاطر تحکيم ظالمانهء قدرت خود استفاده کنند. ورنه بدبختی و بيچاره گی، فقر، مرض، و بيسوادی به همان نسبت در ميان جامعهء پشتون به طور کل بيداد ميکرد و ميکند که در جوامع ديگر کشور.

 

شما از جامعه شناسی افغانی حرف زديد جناب سيستانی. و عالمانه جنبه های مختلف عوامل جغرافيایی و توپوگرافی محيط زيست را در تشکل ذهنيت و طرز تفکرمردم برشمرديد. اما از تاثير روند رشد و انکشاف اقتصادی و اجتماعی  برذهنيت جوانان و روشنفکران جامعه چيزی نگفتيد. من درينجا گفته ای از اوليور روا، نويسنده ء فرانسوی در ارتباط تاريخ وتحولات اخير افغانستان را خدمت تان مي آورم.

 

اين نويسنده يکی از عوامل درونی انقلاب ثور را انتقام قبيلهء غلزایی از قبيلهء درانی خوانده است. فکر ميکنم اين گفته، به تاييد سخن شما باشد که از موجوديت محروميت در ميان جوامع پشتون شکايت کرده بوديد.

 

بلی وقتی با سير انکشاف جامعه، جوانان غلزایی از گوشه وکنار کشور به مراکز شهر ها و پايتخت برای تحصيل وکار آمدند وتفاوت ميان زنده گی نکبتبار خود و زنده گی اشرافيت محمد زايي در کابل و شهر های ديگر را مشاهده کردند، به اين نتيجه رسيدند که بايد اين نظام را خاتمه دهند به جايش نظم ديگری بياورند. آنها به وضوح ميديدند که "پشتون"  و "پختون" از هم فرق دارند. شايد به همين دليل بود که تعداد کثيری از جوانان ولايت پکتيا و ساير اقوام غير درانی عضويت حزب دموکراتيک خلق را برای سرنگونی نظام پذيرفتند.

 

جالب خواهد بود بدانيد که اولين اعلاميهء حزب خلق بعد از سرنگونی حکومت محمد داوود که در شامگاه هفت ثور 1357 از راديو افغانستان پخش شد نيز قبل از همه اشاره به خاندانی بودن نظام گذشته داشت. دران شام هفت ثورحفيظ الله امين (خروتی) خطاب به مردم افغانستان و شنونده گان راديو افغانستان اعلام ميدارد که بيانيهء شورای انقلابی را  اسلم وطنجار(ازضابطان اردو اهل پکتيا) برای تان قرائت ميکند.  و متعاقب آن صدایی باريک و هيجانی،  مژدهء ختم اقتدار آل يحيی (درانی) را در شام هفت ثور سال 1357 به مردم دادند. به اين هم بسنده نکردند بلکه چند روز بعد وسايل شخصی وخصوصی وخانواده گی اعضای فاميل سلطنتی و داوود خان را در نندارتون های چمن حضوری به نمايش گذاشتند. اين خود بيانگر عقده های عميق آنها در برابر نظام های گذشته بود که در چوکات ايدولوژی و اعمال برگرفته از نمونه های انقلاب اکتبرحل ميگرديد.

 

ازينجا بر مي آيد، زمانيکه امتيازات قبيلوی برای پشتون ها مطرح بوده باشد، برای غير پشتون ها امر متعارف وناگزير است. شما ميتوانيد برای معلومات مزيد به مطالعهء جلد دوم افغانستان در مسيرتاريخ نوشتهء مرحوم غبار بپردازيد تا بدانيد که امتيازات وجود داشت يا خير؟

 

اما آيا اين امتيازات در مجموع به نفع پشتون ها و به نفع منافع عليای کشور بود؟ خير. ما نتايج زيانبار آنرا ديديم که مصائب ناشی ازان تا کنون  دامن کشور ومردم مارا رها نکرده  ونه پشتون را بيداغ گذاشت و نه تاجک را نه ازبک را نه هم هزاره و مليت ديگری را وحتی موجوديت کشور را به خطر انداخته است. پافشاری روی برگرداندن تسلط يک قوم بر اقوام ديگر و جلوگيری از تطبيق اصول دموکراسی و سهم شايستهء هرقوم در ساختار و ادارهء نظام ايندهء کشور باعث تحريک هرچه بيشتر اختلافات قومی گرديده و سلامت و موجوديت کشور را به خطر مي اندازد. به نظر من خيانتی بزرگتر ازين نخواهد بود که در شرايط کنونی از حل مسالهء ملی جلوگيری شده و يا حل آنرا مانع شويم.

 

اگر ازامتيازات قبيلوی ياد آوری ميشود بدين منظور است تا جلو فاجعه در آينده هاگرفته شود و مردم ما ديگر به جای ميخ بر فرق های يکديگر گل هایي از محبت و صميميت و برادری نصب کنند.

 

جناب سيستانی!

تشخيص تان درمورد اينکه نوشتهء روستار تره کی مورد پسند من قرار نخواهد گرفت، کاملاً درست است؛ دقيق گفتيد. زيرا جناب روستار تره کی همان کسی هستند که اخراج اقوام از يک منطقه و جا دادن شان در منطقهء ديگربه حکم وصلاحديد حکومت مرکزی از نظريات عالمانه آنهاست که آي اس آی آنرا بدست طالبان در شمالی از قوه به فعل آورد. ايشان اين فرمايشات را در کتاب "ساختار های قدرت در جامعهء افغانستان..." عرضه داشته بودند. با چنان اشتهايي که جناب روستار تره کی در "حذف" و نابودی اقوام ديگر دارند، واضح است که مقاله و طرح هايشان مثمر کدام ثمر هابايد باشد.

 

نوشتهء جناب روستار تره کی مبتنی بر "استراتيژی" ايست که ايشان در آن بخش از مقاله که شما نقل کرده ايد، ازان ياد آوری ميکنند. یعنی تحکيم قدرت دولتی پيش از به وجود آمدن قانون اساسی. تحکيم قدرت دولتی آنهم به وسيلهء اردو و پليس. یعنی حکومتی که قدرت سرکوبگر نظامی داشته باشد و در خلای قانون اساسی عمل کند. البته جناب روستار مطمئن هستند که کل اختيار اداره امور در غياب دموکراسی گروه مورد نظر خودشان خواهد بود. وبرای نيل به اين مامول هی ازحذف اين و آن نيرو زير نام و به بهانهء جنگ سالار و غيره حرف ميزنند.

 

باآنکه ايشان با ساختن و تطبيق قانون اساسی که ستون فقرات تمام قوانين وتضمين کنندهء دموکراسی بايد باشد مخالف اند و آنرا به آينده موکول ميکنند، درعين حال ميفرمايند که برای مردم مفهوم دموکراسی تفهيم  و مخصوصاً اساسات حقوق بشر برای اطفال تدريش شود-  کاری که در هيچ کشور ديگر صورت نميگيرد. شايد جناب روستار ميخواهند هم دکتاتوری عبدالرحمان خانی تطبيق کنند وهم چون قرن بيست ويک است و جهان آزاد هم ناظراوضاع، اداي دموکراتيزم در آورند و با دادن بيرق های "زنده باد حقوق بشرو زنده باد دموکراسی" بدست اطفال مکتب جهان راهم فريب دهند که گويا ما برای دموکراسی کار ميکنيم.

 

اما کی نميداند که حکومت در غياب قانون اساسی ايکه به تصويب کليه نماينده گان مردم رسيده باشد، به يک دستگاه خود کامه تبديل خواهد شد. چنين حکومتی تا ساختن قانون اساسی، ديگر به نام ها و بهانه های مختلف آنقدرمردم را سرکوب نمايند که بازهم برای چهل سال ديگر کسی سربالا نکند وحتی نان کمايي دست خود را هم با دوعای برقراری تخت و وبخت حکام نوش جان کنند. و زمانيکه سری نماند تا در مخالفت بالا شود، لويه جرگه های فرمایشی راطلب کنند و خواست های خود را بر مردم تحميل نمايند. افسانهء دادن اختيار امور بدست از خارج برگشته های آشنا با رموز و غموض و عروض دموکراسی هم صرف برای توطئه گرانی که درصدد دزديدن حق مردم در تعيين سرنوشت شان است، قابل قبول است ولاغير.

 

حکومت  دموکراسی در غياب قانون اساسی؟! مقوله ايست که صرف در کتاب مرحوم مغفور ملا نصرالدن ميتوان سراغ آنها را گرفت.

 

من ازجواب به قرينه سازی ها و تاپه زدن ها و تبصره های بيمورد جناب سيستانی صرف نظر ميکنم. واين مقال را با يک شعر شيرين رحمن بابا و جواب به يک پرسش جالب شان که ازمن پرسيده بودند خاتمه ميدهم.

 

رحمن بابا، آن شاعر صوفی و وارسته برای روشن شدن ذهن مردم از افتيدن به چاه کسانی که به نام عالم و دانشمند خود را به نوعی " غير مسوول و قابل احترام" دانسته و از مقام علمی خود سوء استفاده  ميبرند، گفته است.:

 

په دی دنيا کی حوک کعبه حوک هم بتان جوروی

علطه پوهه له سری نه لوی شيطان جوروی

بامعذرت ازينکه کمپيوترمن حروف پشتو ندارد ومن مجبورم (سوک) پشتو را به شکل (حوک) بنويسم. همچنان علاوه کنم که اين شعر رحمن بابا را برای آن آورده ام که جناب سيستانی  رابرحذر بدارم که اگرعلم و دانش شان در راه شر آفريدن مورد استفاده قرار گيرد به گفته رحمن بابا در زمره بت سازان به حساب خواهند آمد نه کعبه سازان. وخدا نکند سيستانی صاحب از قماش چنان علمایی باشند.

 

و اما پرسش جالب  سيستانی صاحب  از من:

ايشان در جایی از مقالهء جوابيهء شان مينويسند: "..... شما را بخدا قسم بعنوان تحصيل کرده و خارج ديده و متلذذ از نعمت دموکراسی در غرب ، وقتی می شنويد که رئيس راديو تلويزويون از پخش آواز زنان ممانعت می کند،  خجالت نمی کشيد؟..."

 

خجالت ميکشم جناب سيستانی، صد بار هم خجالت ميکشم!؟ امانميدانم چرا من بايد خجالت بکشم. کاری کرده است رئيس راديو تلويزيون و خجالت آنرا من بايد بکشم؟!

 

امايک دقيقه صبر کنيد جناب سيستانی! مگر اين شما و دوست دانشمند تان جناب روستار تره کی نبوديد که تطبيق نظام فدرالی و حتی خود دموکراسی و ساختن قانون اساسی را به خاطر عقب مانده گی جامعهء سنتی به بعد های نامعلوم موکول ميکرديد؟ حالا اگر متکی بر همان دلايل کسی مانع پخش آواز زنان شد (که پخش آن هيچ دردی را از زنان مظلوم کشور دواهم نميکند)، شما آنرا خجالت آور ميدانيد. برایم شما و خواننده گان ديگر سايت آريایی بگويند که اگر خجالتی در کار باشد، چه کسی بايد خجالت بکشد؟

 

ايميل من: abdul.raheel@verizon.net



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت