افغانستان در مسير« وحدت ملی »
( نظرياتی پيرامون مسئلهء ملی ، فدراليزم و دورنمای سياسی کشور )
درآمد سخن
درين اواخر خوش بختانه بحث های گرمی در نشرات ووسايل اطلاعات جمعی از داخل و خارج کشور وبخصوص درسايت های انترنتی دررابطه به قانون اساسی ، ساختار و نظام سياسی آيندهء کشور ، مسايل ملی و بخصوص فدراليزم درجريان است. روشنفکران ، صاحبنظران ، دانشمندان ومحققين محترم ما ، طوربی سابقه يی اعتقدات و نظريات خويش را پيشکش جامعه افغانی ميکنند ، که اين به ذات خود قدمی است مثبت در راه روشن ساختن معضلات سرپوشيدهء کشور ، يک ديگر فهمی و حل معضلات کنونی کشورومسلما درسرنوشت بعدی کشورنيزتاثيرات مثبت خود را بجا خواهد گذاشت. زيرا حکما گفته اند : تا مرض تشخيص نشود ، تداوی آن ممکن نيست.
من نيزبدون آنکه هيچ گونه ادعای فهم و دانشی را درزمينه داشته باشم ، می خواهم درين ديالوگ وطنی شرکت کنم و اعتقادات و نظريات خود را با همه کمبودها و نواقص آن ( که خود از قبل آگاهم) صرف منحيث يک شهروند افغانستان ارايه نمايم.
نوشتهء حاضردرسه بخش تهيه شده است :
دربخش اول ، پيرامون مسئلهء ملی و مقولات مربوط به آن : ملت ، مليت ، قوم ، قبيله، نژاد و تاريخچهء طرح مسئلهء ملی درجهان و تفکرات گوناگون پيرامون اين مسايل مورد بحث قرارميگيرد.
در بخش دوم ، پيرامون مسئله ملی درافغانستان، اشکال ستم ملی درابعاد سياسی، فرهنگی ، زبانی ، اقتصادی، تالان های قومی بحث ميگردد.
دربخش سوم ، پيرامون پروسه وحدت ملی درکشور، فدراليزم و حل
مسئله ملی درکشور ميچرخد و در آن پيشنهادات نگارنده برای سيستم سياسی و قانون
اساسی آينده ء کشورطورمختصرآمده است و با يک نتيجه گيری کوتاه ختم ميشود.
* * *
بخش
اول:
مسئلهء
ملی و مقولات مربوط به آن
مسئله ملی چيست ؟
مسئله ملی عبارت ازمجموعه مسايلی است که به سرنوشت يک گروه اتنيکی ( قوم ، يا « مليت » ويا ملت ) مربوط ميشود. اين مسئله شامل تمام مسايل فرهنگی، زبانی ، مذهبی ، جغرافياوی، تاريخی ، اقتصادی و سياسی در رابطه به « آن مجموعهء انسانی » ميگردد. يکی ازاساسی ترين مسايل شامل اين مسئله همانا « حاکميت » وشرکت افراد وابسته به مليت معين در حاکميت ميباشد. ولی بهرحال مضمون اساسی مسئلهء ملی را مسئلهء حق تعيين سرنوشت ،حق خود اراديت ، تساوی حقوق ملی ، و مسئلهء مالکيت ( بخصوص مالکيت برزمين ) تشکيل ميدهد، که البته در مقابل ، الحاق اجباری ، ستم ملی ، تفوق طلبی، غصب مالکيت و احجاف ملی قرار دارند. چون مسئله ملی نه يک مقوله ء ذهنی بلکه مسئله ء واقعی ايست که به سرنوشت يک « مليت» يا ملت برميگردد ؛ و مقولاتی چون « هويت ملی » ، « حاکميت ملی » ،« وحدت ملی » ، « فرهنگ ملی » اجزای متشکلهء آن اند؛ لذا لازم است تا اقلا بصورت مختصر به مقولهء « ملت » و ساختار تکاملی آن درسير زمان نظری بياندازيم.
ملت و پروسهء ايجاد آن :
ايجاد ملت با پروسهء تکامل جوامع بشری درطول قرنها وابسته است. در جريان تکامل جوامع اوليهء بشری ، گروهی ازانسانها دريک منطقهء معين جغرافيائی گردهم می آيند که اين جامعهء کوچک انسانی ازطريق زبان مخصوص به خود، نحوهء زندگی ، فرهنگ و اخلاقيات منحصر به خود باديگر جوامع انسانی متمايز ميگردند، که اين گروه انسانی را درعلوم مردم شناسی بنام « اشتراک اتنيکی » می گويند. « اشتراک اتنيکی » به آن ساختاری ازجامعه گفته ميشود که درجريان رشد آن، مردم در مراحل معين تاريخی ، صاحب وجوه مشخصهء مشترک و همگون شده و آن وجوه را در يک پروسهء نسبتا طولانی کسب کنند. منظور از تکامل اتنيک برای رشد گروه اجتماعی از جهت دگرگون شدن از گروه به طايفه ، از طايفه به قبيله، از قبيله به اتحاد قبايل و ازاتحاد قبايل به قوم و از قوم به اتحاد اقوام ( ايل ) و از اتحاد اقوام به « مليت » مشخص (Nationality) ( درين جامنظورازتعلقيت به ملت است ) سپس به ملت ـ دولت (State-Nation) است. شکل زندگی طايفوی و قبيلوی بيشترمحصول زندگانی اوليهء بشری و مقولهء قوم به پيدايش جوامع چوپانی و دهقانی وپيدايش مالکيت خصوصی بر وسايل توليد وابسته اند. يعنی « اشتراک قومی» پديده ايست وابسته به نظام فيودالی. پديدهء ملت يا « اشتراک ملی » ، در مرحله بالاتر از تکامل جامعهء بشری يعنی درمرحلهء پيدايش و رشد نظام سرمايه داری بوجود آمده است. (1)
باوجود آنکه دگرگون شدن شيوهء توليد و رشد نيروهای مادی ووسايل توليد برخی جهات يک گروه اتنيکی را دگرگون ميسازد، ولی عناصراساسی اين گروه، در درازای رشد اقتصادی پايدارباقی ميمانند. از جمله ميتوان از زبان ، ويژگی های فرهنگی و مذهب ياد کرد. گذارازيک شيوهء توليد به شيوه ء ديگر با آنکه دگرگونی هايی را درموسسات حقوقی ، سياسی و آيديالوژيک بوجود ميآورد ولی ناگزير به تغیيرهويت اتنيکی يک جميعت انسانی نمی انجامد. ( 2) پس ملت چيست و عناصر متشکله ء آن کدام اند؟
« مليت » يا
ملت ؟ :
دررابطه به مقولهء ملت تعريف واحد و قبول شدهء همگانی وجود ندارد. علما و دانشمندان گونه گون، آنرا به گونه های مختلف تعريف کرده اند. اساسا کلمهء متداول امروزی اتنيک ( Ethnic) قوم ، که از ريشهء يونانی (Ethnos ) گرفته شده است. اين کلمه درريشهء يونانی آن مفهوم « ملت » را ميرساند که همين شباهت دو کلمه باعث آن شده که گاهی ازمفهوم ملت منظور يک « قوم» باشد و گاهی« قوم » نيز در نوشته ها و ادبيات سياسی به مفهوم « ملت » بکار ميرود. درحاليکه هويت اتنيکی بروفاداری های اوليه ( Loyality primodial) استوار است و « هويت ملی » وابستگی يک انسان را گذشته ازخصوصيات قومی به سرزمين و حاکميت نيز ارتباط ميدهد. اگرچندی که سرزمين مشترک یکی از پايه های اساسی « هويت قومی » است، ولی صرف داشتن سرزمين مشترک برای تشکل « قوم » و « ملت » کافی نيست. در تاريخ بسيار ديده شده اند اقوامی که دارای سرزمين مشترک نيستند ويا در اثرمهاجرت ها از بدنهء اصلی خويش جدا شده اند، ولی در سرزمين جديد نيزهويت قومی خويش را حفظ کرده اند. « از ديدگاه جامعه شناسان گروه قومی به کسانی اطلاق ميشود که دارای فرهنگ تاريخی و احساس هويت مشترک و متفاوت از ديگران در گروه بزرگتر اجتماعی يعنی جامعه هستند. اين فرهنگ شامل سنن ، هنجارها و اداب ورسوم است. ابزار حفظ و انتقال آنها زبان مشترکی است که اعضای گروه قومی را باهم مرتبط می سازد.» (3)
درين جا لازم به تذکراست که هم هويت قومی وهم« هويت ملی » از هويت نژادی که هويت بيولوژيک است ( هويت های بيولوژيک خيلی پايدارتر اند) متفاوت اند. هويت قومی و ملی افراد در طول سده ها ويا طی چندين نسل ميتواند تغيير کند ولی هويت نژادی ميتواند طی سده های طولانی محفوظ بماند. البته بعضا ديده شده است که بعضی ها چه آگاهانه ( البته غرض آلود ) و چه غيرآگاهانه اين دو هويت را مساوی به هم قرار ميدهند. مثلا چسپيدن به نژاد « آريايی» ، نژاد« ترکی » ، نژاد « سامی » ، نژاد« سلاو» وغيره جزء اين هويت سازی های دروغين است. مطابق به دست آورد های علم بيولوژی (طی قرن بيستم) انسانها همه از « نوع بشر» اند ، که نظر به زيست طولانی شان در قاره های گونه گون کرهء زمين و نظر به شرايط جوی و اقليمی ، چهره ها و قيافه ها و رنگ پوست مختلفی به خود گرفته اند. اين « نوع بشر » دارای سه نژاد ( Race) شناخته شده است : 1 . نژاد سفيد( Caucasian) 2 . نژاد سياه ( Nigriod) و 3 . نژاد مغولی ( زرد ) ( Mangolian). برخلاف تصور معمول ( ازنقطه نظر نژادی ) اکثريت مردم آسيای ميانه ، هند ، ترکان عثمانی اکثريت مردم سرزمين های عربی و اروپائيان همه از يک نژاد اند. همانگونه که همه سياه پوستان قاره های افريقا و امريکا از نژاد سياه و مردمان مغلولستان ، هند و چين بشمول سرخ پوستان امريکايی از يک نژاد اند.
برميگرديم به اصل موضوع که در رابطه به تعريف ملت نظر واحد و قطعی وجود ندارد. هيومز ( Humes) ملت را تجمع افراد که درطول زمان خصايل مشترک پيداکرده اند تعريف ميکند. فيخته فيلسوف آلمانی معتقد است که ملت موهبت الهی است. کارل ليمپريخت ( Limprecht.K) ملت را اشتراک معنوی مردم با همديگر ميدانند. ف مانيکه ( Meinecke.F) ملت را شخصيت جمعی مردم ميداند. ارگانيسکی ، ملت را واحد سياسی می انگارد. « در پناه پديد آمدن مفهوم ملت است که حدود و ثغور مرزهای جغرافيايی يک کشور تعيين ميشود و ازاين طريق هويت انساهائيکه دردرون مرزمعين زندگی ميکنند با انسانهائيکه در آنسوی مرز خودی بسر ميبرند ازهم جدا ميگردد ، وحدت ملی در آن تامين ميشود ، تجارت و ارتباط داخلی سهل ميگردد.» ( 4 »
يکی از تعاريف قابل توجه دررابطه به « ملت » تعريف ج. ستالين است . به نظر او « ملت اشتراک پايداريست از افراد که دراثرعوامل تاريخی ترکيب يافته و براساس اشتراکات زيرين پديد آمده است : اشتراک زبان ، اشتراک سرزمين ، اشتراک زندگی اقتصادی و اشتراک ساختمان روحی که بصورت اشتراک در خصوصيات ويژهء فرهنگ ملی متجلی ميگردد.
يکی از ازمقولات مورد مناقشه مقوله « مليت » ( Nationality) است. بعضا مقوله « مليت » را همچون معادلی برای کلمهء « ملت » و بعضا هم برای « قوم » بکار ميبرند. خصوصا درکشورهای جهان سوم که سرمايه داری رشد نکرده وهنوز کلا يا قسما مناسبات فيودالی و ارباب ـ رعيتی مسلط است و در آن اقوام گونه گونه سکونت دارند و پروسه دولت ـ ملت ( State- Nation) هنوزشکل نگرفته است ، که افغانستان نيز از آن جمله کشورها است ، بکار برد. مقوله « مليت» به عوض « قوم » و « ملت » معمول است. در ادبيات سياسی معمول معاصر کشورما مقوله مليت اکثرا به جای مقوله قوم بکار ميرود مثلا ميگويم : مليت ازبک ، مليت پشتون ، مليت ترکمن ، مليت تاجک ، مليت هزاره وغيره ولی مسئله درينجاست که اکثر اين مليت ها درکشورهای همجوار ما به حيث « ملت » شناخته ميشوند، جون علاوه بر خصوصيات قوم (Ethnic ) دارای حاکميت دولتی و محدودهء معين جغرافيايی ( تماميت ارضی ) نيز هستند. اگر اين اقوام به سطح « ملت » رسيده اند ، پس استعمال کلمه « مليت» بدانها در کشور ما ناشی از کجاست؟ يکی ازصاحب نظران کشورمحترم داکتر عزيز گرديزی به اين مسئله چنين پاسخ ميدهد : « وقتيکه ما مليت می گوئيم مراد ما آن گروهی از مردم ساکن در يک جامعه است که با تعلق خود به زبان ، نژاد ، فرهنگ خاص و درپارهء موارد مذهب ويا دين خاص خود را از گروه های ديگری که همچو تعلقی را با آن ندارند ، جدا ميسازد ، بی آنکه اين گروه اجتماعی برای خود دولت ويا در برخی موارد سرزمين خاص داشته باشد. اما مراد ما از ملت گرد آمدن و حلقه زدن مجموع مردم يک کشورمنجمله مليت های مختلف ساکن درآن بدور مفهوم مشترک ملی با برپا داشتن دولت واحد ميباشد.» ( 5 ) ولی اگر اين فرضيه را بپذيريم که مليت ها صرف با برپاکردن حکومت های مستقل به ملت تبديل ميگردند ، بدان معنی خواهد بود که مثلا مليت های اتحادشوروی سابق ويا مليت های يوگوسلاوی سابق بعد از تجزيه يک شبه تا سطح ملت ارتقا نمودند وپروسه ملت سازی صرف با گسستن اتحاد با مليت حاکم يک شبه ميسر ميگردد. يعنی اينکه صرب ها ، بوسنی ها ، سلاوينی ها ، خراوات ها ، مکدونی ها در يوگوسلاوی ويا ازبک ها ، تاجک ها ، قرغزها ،ترکمن ها ، اوکرائينی ها ، روس های سفيد وغيره جزيی از مليت های مربوط به ملت واحد بنام « ملت يوگوسلاويا » ويا ملت « شوروی » بودند و به مجرد جدايی و استقلال « ملت » شدند! و اگر در اين فرضيه کمی به عقب برگرديم و کشورهای مستعمرهء بريتانيای کبير ، فرانسه ، هسپانيه ، هالند وغيره را درنظر گيريم ، بدانجا ميرسيم که همه ملت های مستعمره « مليت» هايی بوده اند مربوط به« ملت » مستعمره دار ، انگليس ، فرانسه و هالند به مجرد کسب استقلال سياسی به ملت ها تبديل شدند. ولی حقيقت قضيه اينست که اينها ملت هايی بودند که موقتا استقلال و حاکميت ملی خود را از دست داده بودند و با کسب مجدد آن به « هويت مستقل ملی » خويش نايل شدند.
کلمهء مليت که ترجمه انگليسی ( Nationality) است به حق شهروندی يا تابعيت افراد به يک کشور برمی گردد. مثلا در ستون نشنالیتی يک تبعه امريکا نوشته است، امريکايی و از تبعه فرانسوی ويا هالندی نوشته است ، فرانسوی ، هالندی ويا برای يک تبعه ايران يا پاکستان درين ستون مينويسند ايرانی و پاکستانی. درحاليکه در ستون قوميت يا اتنيکی نوشته خواهد شد ، سندی ، کشميری ، بلوچ ، پشتون ، پنجابی وغيره. در زبان فارسی کلمات نسبتی مثل مظلوميت ، محروميت ، بدويت وغيره از همين سياق اند. ولی يک ملت حتمی نيست که از يک گروپ قومی ساخته شود. امروز از 190 کشور جهان حدود 150 کشور آن چند قومی اند. هکذا صرف با داشتن زبان واحد ويا مذهب واحد نيز ملت ساخته نميشود
بهرحال از تعارف بالايی چنين نتيجه ميتوان گرفت که : ملت اتحاد داوطلبانه وپايدار انسان ها است ( اين انسانها ميتوانند به طوايف ، اقوام و مذاهب گونه گونه تعلق داشته باشند ) که درجريان يک پروسهء نسبتا طولانی زيست باهمی خصوصيات مشترک زيرين را کسب کنند :
ـ سرزمين مشترک .
ـ تاريخ مشترک .
ـ فرهنگ مشترک ( زبان ، اعتقادات ، مذاهب ، عادات ، کنش وواکنش های مشترک )
روابط اقتصادی. ( موجوديت مناسبات اقتصادی پيشرفته مثلا « بازار » ملی )
و اين پروسه با ايجاد « دولت » يا حاکميت مشترک تکميل ميگردد. هرقدرعناصر تشکيل ملت پخته تر و پيشرفته ترباشند همانقدرسهل تر و سريع ترپروسه ء گذارازاتنيی ها به ملت صورت می پذیرد. درين شکی نيست که ، حاکميت درهرکشورحق طبيعی مردم آن کشوراست و اين حاکميت با نيروی مردم و ازطريق اتحاد داوطلبانهء مردم کشور تامين ميگردد. « وحدت ملی » نيز در نتيجهء باورمندی افراد يک کشور به ارزش های عام ملی که مافوق منافع قبيلوی ، قومی ، محلی و گروهی اند ، ايجاد ميگردد که « ارکان و مولفه های ساختاری آن را حکومت ملی ، فرهنگ ملی ، منافع مشترک ملی، توزيع امتيازات وامنيت ملی تشکيل ميدهند. » (6) . « حاکميت ملی » نيز عبارت از ارادهء واحد باشندگان يک کشوردرادارهءآنست.
« هويت ملی به مجموعه گذاره ها و نشانه هايی گفته ميشود که از چيستی و چگونگی و عوامل قوام بخش وشناسانندهء يک واحد سياسی و مولفه های همبستگی آورآن علامت ميدهد. هويت ملی از مبانی و مبادی اصلی مفهوم کشور ـ ملت (State-Nation ) ميباشد. عناصر هويت ملی، سازه های همبستگی گری اند که ساختار بنيادين کشور ـ ملت را عينيت و مشروعيت ميبخشند. شرايط واقعی تحقق اين مفهوم ، زمانی فراهم می آيند که تمام گذاره های قوام بخش هويت ملی کار ويژه های اصلی خود را در ساختمان واحد کشور ـ ملت انجام دهند. عناصر هويت ملی به مصابه مصالحی می نمايند که از ترکيب بهينه و بازسازندهء آنها ساختمان و شکل يک « ملت » در چهارچوبهء يک واحد جغرافيايی نمود پيدا کرده ، قوام و داوام می يابد. کارکرد اين عناصر « عرضی» است نه « طولی » که به ميزان کيفيت و شرايط بهم چيدگی خود ، ثبات وسلامتی يک جامعه را دربرآيند زيستگاه فرهنگی ـ اجتماعی اش جلوه گر می سازد. نماد ها و نمايه های اصلی اين عناصر عبارت اند از : سرزمين ، پيشينه، زبان ، فرهنگ ، مذهب ، سيستم سياسی ، علايق مشترک » (7 ) و اراده به همزيستی مشترک.
برميگرديم به اصل مسئله يعنی مسئله ملی : اين مسئله با تاريخ رشد جوامع بشری و تشکيل طبقات اجتماعی همزمان بوده و درمراحل اولی با استيلاگری های قبايل زورمند ( بزرگ ) و الحاق قلمروهای قبايل ضعيف تر ( کوچک ) شکل ميگيرد. نظام های فيوداليته نيزبا الحاق سرزمين های همسايه و الحاق بالاجبار اين مناطق و اقوام باشندهء آن باخود، درين پروسه سهيم ميشوند. به اين طريق جوامع چوپانی و فيودالی حاکميت خويش را ازمرزهای طبيعی اتنيکی خود فراتر می برند. ولی با بوجود آمدن نظام سرمايه داری و کشورهای استعمارگر دراروپا و تسلط ايشان برکشور های مستعمره ، شکل جديدی از مسئلهء ملی بوجود می آيد. يعنی ما به دو شکل مسئله برمیخوريم.
1 . مسئله ملی داخلی : مسئله ملی درداخل يک کشورکه درآن ، قبايل و اقوام و « مليت های » (8 ) گونه گون وجود دارد، که دراثربی عدالتی ، تحميل احجاف ملی، ستم ملی و غصب حاکميت توسط مليت حاکم يا اکثريت (ولی هميشه مليت حاکم ، اکثريت نمی باشد ) بوجود می آيد. ما درمسئله ملی در شکل داخلی ان به دو نوع ناسيوناليزم برمی خوريم :
الف ـ ناسيوناليزم مليت حاکم که اکثرا تفوق طلبانه ، شئونستی ، الحاق گرايانه و ستم گرايانه است.
ب ـ ناسيوناليزم مليت يا مليت های محکوم که اکثرا حق طلبانه و تساوی خواهانه است.
2 . مسئله ملی مستعمراتی : که در اثرالحاق اجباری ملت های مستقل توسط کشورهای استعمارگر بوجود آمده وعمرآن همزمان است با بوجود آمدن نظام سرمايه داری جهانی . ناسيوناليزم ملت استعمار گر هميشه الحاق طلبانه ، استعمارگرانه و استعماری است ولی ناسيوناليزم ملت محکوم ، استقلال طلبانه ، رهايی بخش و ملی گرايانه و حق طلبانه است.
مسئله ملی برای اولين بارتوسط جنبش های کارگری و چپ دراروپا مطرح می گردد، ولی دردوران جنبش کارگری بين المللی نيز درطول زمان برخوردهای متفاوتی با اين مسئله صورت گرفته است. در آغاز اعتقاد به آن بود که جنبش کارگری بين المللی و به اصطلاح « انترناسيوناليزم پرولتری » حلال همه مشکلات جوامع بشری بوده و با پيروزی طبقه کارگرهمه پرابلم های « ملی » نيز حل ميگردند. ولی آنزمانيکه جنبش کارگری انگليس درجنگ استقلال ايرلند ، به مواضع بوژوازی خودی ( انگليس ) لغزيد وعملا درمقابل حق آزادی خواهانهء کارگران ايرلندی قرارگرفت ، آيديالوگ های چپ را وادار به تعمق بيشتر برسراين مسئله نمود. از آن زمان به بعد است که در تفکرات« چپ » دو نوع ناسيوناليزم مطرح ميگردد.
ـ ناسيوناليزم کشورهای استعمارگر.
ـ ناسيوناليزم کشورهای ( ملت های ) مستعمره.
انترناسيناليزم سوم ( کمينترن) تا آنجا پيش رفت که ناسيوناليزم کشورهای سرمايه داری استعماری را ناسيوناليزم ارتجاعی خواند و ناسيوناليزم کشورهای مستعمره را که بخاطراستقلال خود از زير يوغ استعمار وامپرياليزم ميرزمند ، ناسيوناليزم انقلابی خواند و حمايت از آن را جزئی از وظايف جنبش انقلابی بين المللی ووظيفهء اساسی طبقه کارگر کشورهای سرمايه داری خواند. از همين به بعد اصطلاح « جنبش های رهايی بخش ملی » در ادبيات انقلابی «چپ» مارکسيستی جا باز ميکند. حزب بلشويک روسيه ، روسيه را منحيث « زندان خلقها » ناميد و از مبارازات استقلال طلبانهء ساير خلق های غير روسی ، درامپراطوری روسيه حمايت کرد وطی اعلاميه ای در نومبرسال ( 1917 م )، تساوی حقوق تمام مليت های روسيه به شمول حق تعيين سرنوشت ، خود اراديت و استقلال سياسی تا سرحد جدايی آنها را پذيرفت. با استفاده ازهمين فرمان بود که فنلند و پولند توانستند از بدنه روسيه بعد از انقلاب اکتوبر جدا شده و کشور های مستقلی را تشکيل بدهند. ولی متاسفانه با وجود اعتقادات آنزمانی بلشويک ها که : « انترناسيوناليزم ملت جابر يا بزرگ به احترام به تساوی صوری ملت ها خلاصه نمی شود، بلکه اين ملت بايد نابرابری های را که عملا در زندگی اجتماعی بروز ميکنند ، جبران کند» تحقق نپذيرفت و آن « زندان خلق ها » به « برادری خلق ها » نه انجاميد و حاکميت ملت حاکم روس اين بار نه از طريق امپراطورروسيه بلکه از طريق حزب کمونست روسيه شوروی و در راس آن « رفيق منشی عمومی » برساير خلق های اتحادشوروی اعمال گرديد.
البته درسايرکشور های به اصطلاح سوسيالستی و چند قومی ازچين گرفته تا يوگوسلاويای سابق و چک و سلواک و بلغاريا که در آن اقليت های قومی ترک و اقليت مذهبی مسلمانان وجود دارند ، نيز وضع به همين منوال بوده و هست. در کشورهای کثيرالملهء جهان سوم که درآن رژيم های ديکتاتوری و توتاليتر مسلط اند يا مسلط بوده اند نا گفته پيداست که چيزی جز جهنم خلق ها نبوده است. در کشور های پيشرفته و دموکرات جهان، در بعضی ازين کشورها مسئله ملی راه حل معقول خود را يافته است و در بعضی ها هنوز منحيث معضلهء اجتماعی وجود دارد.
باوجود انکه در آغاز متفکرين تفکر « انترناسيوناليزم پرولتری » به مسئله کم بها دادند ولی بعدها باوجود آمدن استعمار و بخصوص امپرياليزم و اشغال کشورهای بيگانه توسط بورژوازی ملت های استعمارگرمسئلهء ملی درمحراق توجه مارکسيستها قرارميگيرد. تا آنجا که مارکسيست های چينی از سه اهرم مبارزه برعليه امپريالزم ( جهان سوسيالستی ، جنبش طبقه کارگر بين المللی و جنبش های رهايی بخش کشورهای مستعمره ) ، نقش اول را به جنبش رهايی بخش خلق های دربند قايل شدند و اذغان کردند که « تضاد عمدهء دوران ما را نه تضاد ميان کشورهای سوسيالستی و سرمايه داری ، نه تضاد ميان طبقه کارگر بين المللی و سرمايه داری جهانی ، بلکه تضاد ميان خلق های دربند و امپريالزم جهانی می سازد.» در راستای همين تفکرات است که هوشی مين رهبر جنبش رهايی بخش خلق ويتنام ، مضمون اساسی مسئلهء ملی را مسئله « حق حاکميت » و « حق مالکيت برزمين » ميداند و چه گوارا شعار ميداد که « دو ، سه ، چندين ويتنام به پاکنيم » و معتقد بود که مبارزه درکشور خود برضد استعمار و امپرياليزم وگسستن زنجير استعماری درکشور خودی به معنای کمک به طبقهء کارگربين المللی و رهايی ساير خلق های دربند است.
گاندی رهبر بزرگ نيم قاره به گونهء ديگری در برابر استعمار می ايستد. او با بلند کردن اين شعار که « آزادی حق طبيعی ماست و بايد آنرا داشته باشيم.» مبارزهء خود را عليه استعمار بريتانوی شروع کرد و همراه با ساير رهبران کانگرهء ملی هند چون جواهر لعل نهرو، سوب هاس چندرا و ديگران، آيديال های سوسيالستی را کنار ميگذارد و کنگرهء ملی هند را به سازمان پيش آهنگ تمام اقشار مردم هندوستان درمبارزه برضد استعمار تبديل ميکند. او به قهرانقلابی روی نياورد بلکه راه « عدم خشونت » را در پيش گرفت و معتقد بود که « هندوستان ، وطن هندوها ، مسلمان ها، مسيحی ها و همه اقوام باشندهء آنست.» و تاکيد کرد که : « هر اشکی از هر چشمی که ميريزد ، بايد پاک شود».
کنگره ملی افريقا تحت رهبری نيلسن مانديلا در منشور مصوب جون 1951 خويش ، آزادی کامل افريقای جنوبی و سقوط رژيم اپارتايد را پيش کشيد. درين منشور تاکيد شده که افريقای جنوبی بايد توسط خود مردم افريقا اداره شود، همه اقوام ساکن افريقا بايد دربرابرقانون مساوی باشند ، همه ساکنان افريقا بايد حق آموزش به زبان مادری و رشد انکشاف فرهنگ و سنن خود را داشته باشند. (9) با پيروزی کنگرهء ملی همه اقوام باشندهء افريقای جنوبی و همه ء مردم آن درحاکميت سهيم ميگردند و تبليغ درجهت برتری نژادی و قومی قانونا منحيث جرم اعلان ميگردد. مردم افريقای جنوبی بعد از پيروزی در مبارزات خود برضد اپارتايد به انتقام گيری از همدگر متوصل نمی شوند بلکه با مصالحهء ملی راه ملت واحد افريقای جنوبی ( سياه پوستان و سفيدپوستان) در پيش گرفته ميشود.
هکذا در تمام اديان زمينی و آسمانی به تساوی حقوق انسان ها و اقوام تاکيد شده است. بخصوص دردين مقدس اسلام بارها در قرآن عظيم تاکيد شده است که هيچ نژادی ويا قومی، برنژاد و قوم ديگر برتری ندارد.
چنين است برخورد با مسئلهء ملی و مسايل مربوطهء آن در طول تاريخ و درکشورهای مختلف جهان!
و اما در افغانستان :
پايان بخش اول