کانديد اکادميسين سيستانی

 

انتقاد رکن اساسی آزادی مطبوعات!

(حاشيه يی برمقالهً فاشيزم مقدس )

در جوامع دموکراتيک غرب، آزادی بيان و آزادی قلم و مطبوعات ، رکن اساسی دموکراسی است. دموکراسی بدون آزادی بيان و بدون آزادی قلم ، معنا و مفهومی ندارد. فقط با آزادی بيان و قلم است که دموکراسی تفسيرو تمثيل ميشود. با انتقاد از کمی هاو کاستی های دولتمردان و گردانندگان برنامه های اجتماعی، اقتصادی ، فرهنگی و سياسی دريک جامعه است که ميتوان جلو کجروی ها راگرفت و مسئولين امور را متوجه نقض کارشان نمود. مطبوعات آزاد در اصلاح کارها و رفع اشتباهات وپيشبرد برنامه های اجتماعی و اقتصادی ، دولت را ياری ميرساند و مردم را ، از روند کار های دولت آگاه و مطمئن می سازد.

درکشورما دوبار درقرن بيستم دموکراسی چهره نمود و مردم ما آنرا در وقفه های ده ساله تجربه کردند و خاطرات شيرين و فراموش ناشدنی از هردو بار را بياد دارند. ولی متاسفانه که هردو تجربه بنابر مداخلات دستهای بيگانه و مغرض با تلخی دردناکی پايان گرفت. بار اول در عهد سلطنت اعليحضرت شاه امان الله غازی پس از استقلال در1919 آغاز شد و با اعتشاش های ارتجاعی در شينوار ننگرهار و درکوهدامن کابل در در اواخر 1929 پايان يافت و جای آنرا استبداد برای 35 سال ديگر گرفت . باردوم با انفاذ قانون اساسی 1964 درعهد سلطنت محمدظاهرشاه، دموکراسی دوباره طلوع کرد و باکودتای سردارمحمد داود در سال 1973 ستارهً دموکراسی افول نمود. بدين سان مردم ما در دموکراسی تجربهً بيست ساله ( وبادرنظرداشت دموکراسی پنج ساله شاه محمود خان صدراعظم ) تجربهً بيست و پنج ساله دارند ، اما با کودتاهای فاجعه بار در ربع چهارم قرن بيستم و بدنبال آن جنگهای ويران کن 24 سالهً اخير در کشورسبب گرديد تا بارديگر ابرهای تيرهً استبداد و حق تلفی وزور گوئی برفضای کشورسايه افگند وصفير گلوله های توپ و تانک و راکت و اراگان روح و روان مردم را خسته و درمانده کند.

خوشبختانه باروی کارآمدن دولت انتقالی افغانستان تلاش هايی درجهت صلح و امنيت سراسری و تحقق دموکراسی و مطبوعات آزاد صورت ميگيرد. گفته ميشود همين اکنون بيش از80 نشريهً دولتی و غير دولتی درکابل انتشار می يابد. با توجه به سطح سواد و دانش در افغانستان اين امرگام مهمی در راه آگاهی مردم محسوب ميگردد. اما بدون ترديد مردم به نشرياتی ارج ميگذارند که بازگو کنندهً ، دردها ، مشکلات ، آرزوها و خواسته های مردم باشد، تا آنجائيکه از امواج راديو های بين المللی شنيده ميشود ، برخی ازاين نشريات مثل : هفته نامهً آفتاب، روزنامهً اراده وبرخی ديگرتا کنون در راستای خواستهای اصلی مردم گام برداشته اند وبگرمی استقبال شده اند و ميشوند،ولی متاسفانه که دگم انديشی و تحجر برخی از مقام های دولتی درزيرتاثير برخی از گروه های وابسته به تنظيمهای بنياد گرای اسلامی تا هنوز سايهً شوم استبداد را از سرمردم ما کم نساخته و درعرصهً مطبوعات ، روزنامه نگاران را با هتک حرمت و حتی تهديد به ضربه های چاقوويا ترور و ارعاب ميخواهد از صحنه کنار براند.

سازمان نظارت برحقوق بشر، روز 3 می ( روز جهانی مطبوعات) از وضعيت آزادی بيان در افغانستان انتقاد کرده ميگويد : « نيروهای امنيتی افغانستان با ايجاد فضای رعب ووحشت ، روزنامه نگاران را از چاپ مقالات انتقادی دربارهً حاکميت اين کشور منصرف ميکنند. جان سيفتن ، يکی از پژوهشگران بخش آسيايی سازمان نظارت برحقوق بشرميگويد : آزادی مطبوعات در افغانستان درمعرض حمله قراردارد. ونيروهای پوليس ، ارتش و سازمان استخبارات ( امنيت ملی ) خبرنگاران افغان را به مرگ و زندان تهديد ميکند. براساس گزارش سازمان نظارت برحقوق بشر ، که در 2 می در کابل منتشر شد، بسياری ازاين تهديدها و دستگيری ها بعد ازآن روی داده است که خبرنگاران و روزنامه نگاران ،برخی از سران دولت افغانستان ، مانند وزير دفاع ، وزيرمعارف ، وشماری از رهبران جهادی اين کشور، همچون برهان الدين ربانی و عبدالرسول سياف را مورد انتقاد قرار داده اند. به گزارش اين سازمان ، بخش بيشتر اين تهديدها، توسط نيروهای امنيت ملی، به نمايندگی از شورای نظار ، اعمال ميشود » ( جام جهان نمای بی بی سی 5 می 2003 )

يک مثال برجسته ملموس ازايجاد ترس و رعب درمطبوعات کشوراينست که چندی پيش، هفته نامهً آفتاب ( يکی از نشريه های غير دولتی ) وقتی در شماره مورخ 28 جوزا ( 18 جون 2003 ) خود، زيرعنوان ( فاشيزم مقدس) مقالهً انتقادی به نشر سپرد و در آن متذکر شد که : « يک سوال اساسی برای همه مسلمانان اينست که پس از عمر 1400 ساله اسلام چراهنوز يک نمونه ازپيشرفت و ترقی در جوامع اسلامی ديده نشده است؟ چرا همه بدبختی ها و شکست ها سهم جهان اسلام شده است ؟ اصلا چرا تا هنوز حتی يک نمونهً کامل از توليدات اخلاقی اسلام ارايه نشده است ؟ اگر عارف است چيزی از سياست و جهاد و شکم گرسنه همسايه نمی فهمد. و اگر سياستمدار است، حرف دل را باهيچ زبانی درک نمی کند ؟»

باتوجه به اين پرسش ها، قلب هرمسلمان آگاه ازعقب ماندگی جوامع اسلامی پردرد ميشود ، دکتر شفا دانشمند ايرانی، درراستای عقب ماندگی وحشت آور جوامع اسلامی ، طرح آقای مهدوی را چنين توضيح ميکند : « ...  اين دنيای اسلامی، درحال حاضر شامل 52 کشور جهان سومی است که همهً آنها از نگاه علمی و صنعتی در سطحی بسيارپائين تر از سطح زندگی مردم اين جهان پيشرفته است.

آنجا که رقم متوسط درآمد سرانهً سالانه درامريکای شمالی 27000 دلار ، در اروپا 18000 دلار و در اوقيانوسيه 17000 دلار است ، اين رقم در کشورهای غير نفتی جهان اسلام از 900 دالر فراتر نمی رود. وقتيکه کشوری چون سويس دارای درآمد سالانه 41 هزار دالر در سال است ، و ژاپن 40 هزار دلار و نورويژ 31 هزار دلار و ايسلند 25 هزار دلار و دنمارک 23 هزار دلار و فرانسه ، آلمان ، انگلستان ، ايتاليا، هالند ، اتريش و آستراليا درحدود 20 هزار دلار ، همين درآمد سرانه در مصر 790 دلار ، و در پاکستان 460 دلار و در بنگله ديش 240 دلار و در چاد 180 دلار و در بهترين شرايط غير نفتی ترکيه و تونس و سوريه و مراکش از 100 تا 2600 دلار ، حتی درکشورهای برخوردار از عوائد سرشار نفتی ( عربستان سعودی ، امارات متحده عربی ، کويت ، قطر ، بحرين ليبی ، الجزاير، نايجريا ) اين رقم در حدود ده هزار دلار، يعنی کمتر از يک چهارم درآمد سرانه ای است که به هر فرد کشور کوچک غير نفتی سويس تعلق ميگيرد. در دو کشور همسايهً اردن واسرائيل ، که جميعتی معادل يکديگر دارند و در منطقهً جغرافيايی واحدی زندگی ميکنند، درآمد سالانه با احتساب کمک های خارجی دراردن 1500 دلار و در اسرائيل 16 هزار دلار است.

درقلمرو دانش ، اين جهان اسلامی که روزگاری سرمشق والای دانش پروری بود و « فرهنگ اسلامی » آن عرب جاهل را خيره کرده بود، در دوران حاضر مقامی نه چندان بالا تر از افريقای سياه ندارد. طبق تازه ترين آمارها، نسبت بی سوادی در سومالی 74 % در سينيگال 69% ، در بنگله ديش و پاکستان 62 %، در مراکش 57%، در مصر 49% ، درالجزاير 40 %، در تونس 33%، درسوريه 29% ، درايران 28%، و ( در افغانستان 85% ) است.

درصورتی که همين نسبت دراروپای شمالی و غربی ومرکزی و کانادا وآستراليا و نيوزيلند از 4 % تجاوز نمی کند و در برخی از کشورها چون دنمارک وژاپن به صفر رسيده است.

تعداد کتابهائيکه در کشور 60 مليونی انگلستان سالانه چاپ ميشود، معادل مجموع کتابهائيست که در 52 کشور اسلامی بابيش از يک مليارد جميعت آنها منتشر ميشود.

درسطح عاليتر جهان دانش ، يعنی در قلمرو دانشمندان بزرگ، ترازنامه جهان کنونی اسلام ترازنامه ورشکستگی بازهم بيشتری است که آنرا در فهرست برندگان جايزهً معروف نوبل منعکس ميتوان يافت. سه رشته از رشته های پنجگانهً اين جايزه به علوم اساسی ( فزيک، شيمی ، فيزيولوژی و پژشکی ) اختصاص دارد که هرساله به برجسته ترين دانشمندان جهان در هريک از اين رشته ها تعلق ميگيرد. درقرن بيستم جمعا 398 نفر برندهً اين رشته های سه گانه شده اند که 188 نفر آنها امريکايی ، 66 نفر انگليسی ، 59 نفر آلمانی، 27 نفر فرانسوی، 17 نفر روسی ، 16 نفر سوئدی ، 12 نفر سويسی ، 3 نفر هندی و بقيه از کشورهای ديگر بوده اند که از جملهً آنها ميتوان از افريقای جنوبی ، ايسلند ، گواتيمالا و اسرائيل نام برد. و جهان اسلامی ، جهانی که زمانی ابن سينا ها ، رازی ها ، خوارزمی ها ، بيرونی ها ، ابن هيثم ها ، مسلمه ها را به دنيای دانش اهداکرد بود، و در حال حاضر با جميعت يک مليارد و دوصدمليون نفری خود يک پنجم تمام جميعت جهان را دارد، درهمهً قرن بيستم تنها و تنها يکنفر برندهً علمی جايزهً نوبل داشته که آنهم با اتفاق دو فزيکدان امريکايی درسال 1979  ، دريافت داشته است. » ( داکتر شجاع الدين شفا ، تولدی ديگر ، ص 39 )

اين دانشمند می افزايد: « در فهرست سالانه ايکه از دانشمندان بزرگ جهان در 64 رشته مختلف علوم درسالنامه آماری ( ) بچاپ ميرسد ، حتی نام يک دانشمند جهان اسلامی را در فهرست اختراعات و اکتشافات بزرگ دو قرن اخير، نمی توان يافت، همچنانکه در فهرست ده ها هزار اختراع سالانه جهان حاضر نمی توان يافت.»( همان ص 40)

داکتر شفا در مورد آموزش علوم طبيعی در آموزشگاه های کشورهای اسلامی می نگارد:

« در سيمينار جهانی « اسلامی کردن دانش » که چند سال پيش به ابتکار دانشگاه اسلامی بين المللی پاکستان تشکيل شد و توسط رئيس جمهور وقت اين کشور گشايش يافت، رئيس دانشگاه اسلامی پاکستان محتويات کليه کتابهای درسی دانشگاهای جهان را که در آنها تيوری نسبيت انشتاين مورد بحث قرار گرفته است باطل دانست و اعلام کرد که فرضيهً انشتاين در مورد قوانين کائنات و اتم و ماده از نظر اسلام غير قابل قبول است.

بنيان گذار حزب سياسی نيرومند « جماعت اسلامی» پاکستان ، مولانا ابوالعلاء مودودی ، که يکی از مهمترين مغزهای متفکر اسلامی عصر حاضر شناخته ميشود، بنوبهً خود تاکيد ميکند که اگر علوم فزيک، شيمی ، زيست شناسی ، حيوان شناسی ، زمين شناسی ، جغرافيا، اقتصاد بدون تطبيق کامل آن باآنچه خدا و پيامبرش در بارهً آنها گفته اند، تدريس شوند، باعث گمراهی جوانان مسلمان خواهد شد. و می پرسد « شما که برای کاينات عمری چند مليارد ساله تعيين ميکنيد و نقش خداوند را در آفرينش شش روزهً آن ناديده ميگيريد ، چگونه ميخواهيد جوانان تان مسلمان باقی بمانند؟ و چطور می توان متوقع اصالت اسلامی آنها باشيد ووقتی که به آنها آموزش هايی را در زمينهً اقتصاد و حقوق وجامعه شناسی امروزی ميدهيد که بطور نهادی با آموزش های سنتی اسلام تفاوت دارند ؟»

« فقط چند سال پيش ، در ماه می 1991 ، با فشارهمين حزب جماعت اسلامی در مجلس نمايندگان پاکستان قانونی وضع شد که از آن پس از ذکر علل و عوامل فزيکی در کتابهای درسی خود داری شود، فی المثل انرژی عامل فعل و انفعالات گوناگون شناخته نشود ، زيرا معنی آن برای دانش آموزان جديد اين خواهد بود که عامل اين فعل و انفعال ها نيروی الکتريسته است و نه خواست الهی ، و فرمول شناخته شدهً ترکيب اکسيژن و هيدروژن بشرطی که خداوند خواسته باشد ميتواند آب بوجود آورد. وبازهم مقررشد که هر فصلی از کتابهای علمی در مدارس با حديث يا متنی مذهبی که بدان مربوط باشد و ناقص آن نباشد همراه باشد، و از ذکر نام دانشمندان چون نيوتن و بويل وپاستور و فليمنگ وغيره نيز خود داری شود، زيرا مفهوم آن اينست که قوانينی که به آنها نسبت داده ميشود، بوسيلهً کسانی غير از خداوند وضع شده اند و اين معنی بت پرستی دارد .... » ( همان ، ص 41 ـ 42 )

بدينسان مجموعهً ناهمآهنگی از 52 کشور اسلامی جهان سومی ، در قيد و بند تعصبات مذهبی، از رشد استعداد های شاگردان و دانش آموزان درعرصه علوم معاصرجلوگيری ميکنند وبيشتر برای فراگيری علوم دينی و ادبيات سعی بخرج ميدهند، اينست علت اساسی تمام بدبختی های جوامع اسلامی و عقب مانی آنها ازکشورهای پيشرفتهً جهان.

دکتر شفا درمورد آموزش علوم طبيعی در دانشگاه های ايران نيز نکات جالبی بيان ميکند و مينگارد : « درجامعه « ولايت فقيه» ايران يک دانشگاه دردرجه اول يک مرکز تدريس شرعيات و يک پرورشگاه « خليفه الله» شناخته ميشود که در آن آموزش های علمی، در هرموردی و در هر سطحی ، در درجات بعدی اهميت قراردارد و گاه نيز اصولا اهميتی ندارند.

محمد بهشتی، رئيس ديوان عالی کشورايران دريک سخنرانی درحسينيه احمديه ، در 30 آبان 1359 گفت : « درجامعه ولايت فقيه که تمام ساخته های مديريت شعبه های امامت هستند، تخصص علمی بهای درجه دوم دارد. بهای درجه اول و بخش اصلی را ميدهيم به مکتب. در جامعه های که مکتب الهیآنهاشششش شکل و جهت آنها را تعيين ميکند و در انتخاب افراد برای مشاغل بايد سوال اول درجه پابندی اين افراد به اصول مکتبی باشد و سوال دوم درجهً تخصص آنها » ويکی ديگر از مقامات ارشد جمهوری اسلامی ميگويد : « من به عنوان يک شهروند جمهوری اسلامی عقيده دارم که دانشگاه محل يک متخصص نيست، بلکه محل يک فرد مکتبی است که در ضمن تخصص را هم درآنجا فرا ميگيرد.  ما مسئله مکتبی بودن دانشگاه ها را نمی توانيم فدای هيچ چيز ديگری بکنيم. نمی توانيم ارزش های غربی را بخاطر اينکه متخصص کم داريم يا اصلا نداريم در دانشگاه ها احيا کنيم.» ( حسين موسوی نخست وزير ، روزنامهً کيهان شهريور 1363 )

« دانشگاه جای تربيت متخصص نيست ، هدف نظام آموزشی ما فقط پرورش خليفه الله است.» ( کاظم اکرمی ، وزير آموزش و پرورش، در مصاحبه با راديو تلويزيون 23 ابان 1363 )

و دانشکدهً رياضی « امام جعفر صادق » در آگاهی خود در مورد پذيرفتن دانشجو دررشتهً رياضی مواد امتحانی مسابقهً ورودی را چنين تعيين ميکند : « اصول اعتقادات اسلامی ، احکام اسلام، تاريخ اسلام و انقلاب اسلامی، زبان عربی و شرعيات » و در ماهنامه ارگان نشراتی جمهوری اسلامی مشخصات يک مکتبی واقعی چنين درجه بندی ميشود : « اعتقاد به ولايت فقيه ،عشق به شهادت ، بردباری موسی وار ، اطاعت از روحانيون، نيم ساعت مطالعه در شبانروز در تاريخ جنگ های زمان رسول اکرم و ائمه عليه السلام.» ( شفا ، همان ، ص 422 )

اقای مهدوی مقاله اش را چنين ادامه ميدهد : « واقعيت اينست که اگر اسلام دين کامل و آخرين دين آسمانی است ، چراپيروان آن به تمام رذايل اخلاقی دچار اند و ازتمام کافران نسبت به دين خود شان بيگانه تر اند ؟ دروغ ، ريا ، تجاوز و .... مثل نقل و نبات در زندگی روزمرهً مسلمانان ميريزد و تمام نصايح اخلاقی علما و روحانيون راه بجايی نبرده است؟ رايج ترين پاسخ به اين پرسش اينست که ميگويند :

اسلام بذات خود ندارد عيبی         هرعيبی که هست در مسلمانی ماست

مردم با اين پاسخ کليشه يی دلشانرا خوش نموده و دين شانرا نسبت به اسلام تمام شده تلقی ميکنند اما کسی نپرسيده که اين مسلمانی که مخاطب دين آخرخداوند است ، چرا سرتاپا عيب است؟ چراهر کس بيشتر تظاهر به دينداری ميکند ، بساطش آلوده تر به تمامی خباثت و ناپاکی هاست ؟ کسی تا کنون نتوانسته بگويد که علمای اخلاق بيشترازتمام مردم آلوده تر به بی اخلاقی هاست. کسی تا کنون نتوانسته بگويد که علمای اسلام که خود را ستون فقرات دين تلقی ميکنند، فاصلهً شان از دين بسيار بيشتر از مردم عادی است.

واقعيت اينست که دين مردم در طول تاريخ قربانی بی دينی جمعی از سردمداران دين شده است ، وگرنه اسلامی که شبه جزيرهً وحشی عربستان را متمدن کرد، چگونه قادر نيست دراين عصر افغانستان را تکان بدهد و متحول کند ؟»

داکتر شفا درهمين راستا تذکر ميدهد : « اگر رسالت اساسی مذاهب پيشبرد اخلاق و عدالت باشد، بايد پذيرفت که درهيچ يک از آين دو مورد ، مذاهب «توحيدی» موفقيتی نداشته اند زيرا به شهادت تاريخ چه در دوران مسيحيت در غرب و چه در دوران اسلامی در شرق ، نه ظلم و تبعيض و بی عدالتی ازدورانهای ماقبل توحيدی آنها کمتربوده است ، نه ضوابط اخلاقی جز در شعار های منبر و محراب نقش فراگير تری در جوامع داشته اند. تفاوتی که واقعا ميان اين دوران وجود داشته اين بوده که در دوره های ماقبل توحيدی اين تبعيضات و بی عدالتی با منطق قدرت انجام ميگرفت ، در صورتيکه  در جهانهای توحيدی برچسپ مشيت الهی بدان زده شده و جنايت رنگ ايمان گرفته است.» ( داکتر شفا ، تولدی ديگر ، ص 427 )

ولی آقای مهدوی ، علت اين ناهنجاری ها را زير سرعلمای دينی جستجو ميکند که از دين اسلام متاع پرسودی برای خود شان ساخته ، بدون رعايت وپروای احکام دين، به سود جويی و منفعت پرستی خود پرداخته اند. نويسنده برای وارد کردن ضربهً قاطع دربزنگاه اين دکانداران دين ، دلايل محکم و مستندی ارائه ميکند و مينويسد : « مسئلهً اساسی اينست که ما دين مانرا ازسرچشمه های آلوده ميگيريم نه از خود اسلام. اسلام ما را امروز علمايی تفسير ميکنند که از اصول سادهً بشری فرسنگ ها فاصله دارند. افغانستان با اسلام آقای سياف به هيچ بهشتی راه پيدا نخواهد کرد. اگر ايشان اسلام را درک ميکردند ، حداقل زندگی شخصی خودشان بويی از اسلام داشت. آقای ربانی از کجای کتاب خداوندی آيهً ويرانی کابل را کشف کرده اند که آنرا با بمب و راکت وطياره برسرمردم بدبخت وزبون به تعبير نشسته اند. آقای حکمتيار به کدام کتاب آسمانی ايمان دارد؟ اصلا همين ملاعمر عزيز را به بينيد : اسلام او اسلام گرسنگی و مرگ است. اسلام اسيری و بردگی است. اسلامی است که بايد با تمام وجود با آن کافر شد. ولی بازهم خدا پدر اين ملاعمرعزيز را بيامرزد که حد اقل کمتر از ملاهای مدرن ما ازخون مردم برای خود کاخها درست نکرد. من نمی دانم که استاد ربانی ، استاد سياف ، آيت الله العظما محسنی و خيلی از بزرگان ديگر با کدام رويی اعلام ميکنند که مفسران دين اند وچهره های برجستهً اسلام ؟ درحاليکه ضمن آلوده  بخون بودن دستان مبارکشان ، کاخها از عزت و آبروی اين سرزمين برای خود ساخته اند. از ذکر ازدواج های مکرر اين حضرات ميگذريم ، اما لطف کنند و بفرمايند که براثر کدام فعاليت اقتصادی مشروح که خمس و ذکات آنرا پرداخته اند و حجش را رفته اند، اين همه موتر کروزينگ و خدم و حشم را خريده اند ؟» وسپس با نيشخند می افزايد : « شايد اين معجزهً حضرات باشد که ما خبر نداريم.»

پيام اصلی نويسندهً مقاله اينست تا مردم را متوجه سياه کاری رهبران اسلام سياسی و جهادی کند که ديگر به وعظ و نصايح شان باور نکنند و فريب سخننان پر طمطراق وپرطنطنهً ملاهای مدرن را نخورند.

به کلام ديگر ، مگر کدام عمل فاشيستی، ميتواند جنايتکارانه تر و فاشيست تر ازاين عمل رهبران تنظيمهای افراطی باشد که درجامهً دين و پاسداری از اسلام، مردم مسلمان را به توپ و راکت وبمباردمان بستند، پستان زنان مسلمان رابريدند و برسر مسلمانان ميخ های شش انچ کوبيدند و شکم دريدند و نعش  مسلمانان را از چنگک قصابی آويختند و زنان شوهر دار مسلمان را بزور به نکاح فرماندهان خود در آوردند؟ مگر درقرآن خدا مسلمانان برادر هم گفته نشده؟ پس چرا مال و دارايی های شخصی مسلمانان و داريی های عامه بدست غارت سپرده شد ويا منابع اقتصادی و توليدی کشوراز بيخ و بنيان نابود گرديد و موتر های ملی بس و تانک های محاربوی و سرمايه های ملی آن به پاکستان انتقال داده شد؟ تا کی مردم جرئت نداشته باشند که بگويند : اين همه ناروائيها و اين همه ويرانگری ها و اين همه کشتار ها زير سر رهبران تنظيمهای افراطی افغان نهفته است که بخاطر کسب قدرت بيشتر ويا حفظ آن ، هريک افراد وابسته بخود را بجای برادری و تفاهم و گذشت ، بسوی نفاق و برادر کشی و غارت و چپاول تشويق کرده اند. اين همان رهبران اند که سوگند درخانهً خدا را در بيرون از آن خانه شکستاندند. اين همان رهبرانی اند که مليونها دالر و پوند وريال کشورهای کمک کننده به مجاهدين را درجيب های خود ميريختند و مجاهدين را با شکم گرسنه راهی ميدانهای مرگبار جهاد ميکردند ، بدون آنکه ديناری از آن پولهای کمک شده را به خانواده های آوراهً مجاهدين بجای حقوق و مزد خون شان بدهند. اين رهبران همانهايی اند که حقوق و معاش مجاهدين را غصب کرده و در راه خريدن ويلاهای مجلل در پاکستان و ساير کشورها به مصرف ميرسانيدند يا درحسابهای بانکی خود واريز ميکردند. و اکنون از برکت همان پولهاست که هريک لشکر شخصی برای خود درست کرده اند تا بازهم بحساب اين نوکران بی خبر از حقايق، برایخود اعتبارو جاه و مقام کمايی کنند. حال اگرکسی ازميان آگاهان جامعه ، اعمال اين آقايان را به انتقاد بکشد، انتقاد ازخودرا ، توهين به اسلام تلقی ميکنند و داد ووايلا راه می اندازند تا ديگران را بترسانند و از ادامهً چنين انتقاداتی جلوگيری کنند.

به تائيداز نوشتهً آقای مهدوی بايد به صراحت گفت که : استاد ربانی و استاد سياف دو رهبر تنظيمی اند که درهنگام قدرت دولتی در دهم ماه فبروری 1993 بيش از چهار هزارمردم بی گناه افشار را درکابل بوسيلهً توپ و مسلسل و بمباردمان بی امان خود قتل عام کردند. اين جنايت جنگی يکی از شواهد انکار  ناپذيری است که تمام مردم کابل و مردم افشارکه اهل آن بيشتر هزاره اند و قربانی اين قتل عام و فاجعهً المناک شده اند، آنرا تا هنوز فراموش نکرده اند. علاوتا در روز 11 جدی مطابق اول جنوری 1994 چندين هزار از مليشه های ازبک در ساحهً ارگ تا پل محمود خان توسط نيروهای ربانی قتل عام شدند.

تخريب شهر کابل و کشتار بيش از پنجاه هزار از ساکنين آن براثر جنگ های قدرت طلبی ميان آقايان : حکمتيار و ربانی و سياف و محسنی و نيروهای جناح های خليلی واکبری و قتل عام دوهزار طالب در شهر مزارشريف درمی 1997 بوسيلهً نيروهای تحت فرمان محمد محقق و قتل عام هشت هزار از مردم هزاره در مزار شريف توسط ملا محمد حسن آخندزاده بدستور ملاعمر در تاريخ های هشتم هشتم آگست 1998 و قتل سه هزار اسير طالب  توسط مليشه های جنرال دوستم در داخل کانتينر های دربسته دردشت ليلی شبرغان ، در دسامبر 2001 ، اينهمه اعمال جنايت عليه بشريت اند که مجرمين آن بايد روزی به محکمهً بين المللی جنايات جنگی سپرده شوند. علاوه براين در تداوم تصفيه های قومی توسط اسماعيلخان والی هرات در 28 ماه اپريل 2003 نيروهايش برچند روستای پشتون دربالامرغاب حمله کردند و 28 نفر بشمول 2 زن و دو کودک را کشتند و دارايی مردم مسلمان را غارت کردند. در اوايل ماه می امسال ، دربرخورد جناحی درولايت بادغيس و فارياب پنجاه تن کشته و 15 زن و کودک پشتون از ترس خود را در رودخانه بالامرغاب پرت کردند و غرق شدند. و خانه ها و فروشگاه های قريه جات پشتون غارت شدند. ( بی بی سی 5 می ، آرشيف اخبارسايت آريائی 28 اپريل ). اين گفته هرگز به اين معنی نخواهد بود که جنايتکاران جنگی دررژيم حزب دموکراتيک خلق از لست جنايتکاران جنگی افغانستان حذف شود

متاسفانه برخی از رهبران تنظيمی تا هنوزتلاش دارند برای بدست يابی به قدرت سياسی همه پيروان خودو همه مسلمانان را فدای  جنون قدرت طلبی خود نمايند، بدون آنکه ديناری از آن همه پولهای که در بدل خون مردم افغانستان بدست آورده اند، در راه اعمار يک مسجد و يک مدرسه خرج کنند. استاد ربانی که تاپيش از بقدرت رسيدن حتی يک خانهً گلی برای بود و باش خود درکابل نداشت، ولی پس از رسيدن براريکه رياست دولت اسلامی افغانستان چندين ويلای لوکس و خيال انگيز را در وزيراکبر خان به تصرف خود درآورده است. استاد سياف نيز تمام اماکن دولتی ومنازل شخصی واقع پغمان را درتصرف خود گرفته است. ولی هيچکس تا کنون از وی نپرسيده که ملکيت های شخصی را تخليه کند و شايد اگر گفته هم شود حاضر به تخليه نگردد.

شايد درخاطر آقای ربانی هرکز خطورنکرده باشد که از آن همه پول های چاپ روسيه که به دالر يا زر و زيور تبديل ميشد و بعد دربانک های خارج انتقال ميگرديد ، اقلا مشتی از آن پولها را برای اعمار يک مدرسه ويا يک پل ويا يک مرکز صحی يا يک نهر آبياری برای مردم هردم شهيد بدخشان مصرف کند؟ درحالی که بازهم آرزو دارد تا آن مردم بخوشی يا بزور يک بار ديگر به او رای بدهند. اگر ايشان منکر داشتن پول باشند، بايد ياد آور شد که بنابر گزارش خبرگزاری های بين المللی در آستانه تشکيل حکومت مؤقت ، کانتينر های پولی که آقای ربانی در شهر کابل به دالر تسعير نمود ، بالغ به ششصد مليون دالر گرديد ووقتی خبرنگار بی بی سی در اين مورد از او سوال نمود ، جواب گفت : اين موضوع بشما ارتباط ندارد.

ازهمين جهت است که آقای مهدوی رهبران تنظيمی چون : حکمتيار ، ربانی ، سياف و آیت الله محسنی را دريک بحث دينی و اجتماعی مورد انتقاد قرار داده ، می پرسد که براساس کدام آيهً قرآنی شهر کابل را با دومليون جميعت مؤمن آن بخون و آتش کشيديد؟ و از مجرای کدام فعاليت مشروع اقتصادی برای خود اين همه کاخ های مجلل درست کرده اند و آن همه خدم و حشم خريده اند؟

مهدوی پس از طرح مسايلی چند، خود به توضيحی انتقاد آميز و بسيار منطقی ميپردازد و مينويسد : « واقعيت اينست که علمای اسلام از دين يک برداشت ابزاری داشته و دارند. جز معيشت خود و خانواده به چيز فراتر از آن نينديشيده اند. اما تعداد انگشت شماری از علمای شيعه منتسب را بايد استثنا قرار داد که آنان نيز غالبا به چوب تکفير علمای ديگر به حاشيه رانده شده اند. علمای مکرم با استفاده از جايگاه دينی شان همواره از مردم امتياز گرفته اند و با باج خواهی بزرگ شده وزيسته اند. درحالی که راهنمايی و هدايت مردم از نظر خود آنان بی اجرو مزد دنيوی است. اما آنان با ترويج قرائت انحصاری از دين نزد مردم عادی و مؤمنين متعصب جايگاه خود شان را بيمه کرده اند. علمای اسلام به گفتهً بزرگی ، چون با متون مقدس سروکار دارند ، احساس ميکنند که خود شان نيز مقدس اند و از کار و فعاليت اجتماعی معاف. نقد در حريم مقدس آنان راهی ندارد و مردم واجب الاطاعه اند. نقد دين را بايد با علمای دينی آغاز کرد. آنان بايد بپذيرند که روند درک و دريافت دين يک امر بشری است و در آن امکان خطا و اشتباه بسيار فراوان است. مردم چه گناهی دارند که جرم اشتباهات عالمانه علمای کرام را بکشند. دوای درد جامعه ما راه عبور از بحران دينی ، قبول پلوراليزم دينی است تا هرکسی بتواند مطابق شأن خود، دين را فهم کند و به آن عمل نمايد. از طرف ديگر ايمان يک امر شخصی است و هيچ ربطی به جدول ضرب شکليات  علمای اعلام ندارد. اما واقعيت تلخ اينست که همواره عده يی از علمای اعلام با نام دين بر دل و ديدهً مردم حکومت کرده اند و با تعجب از تنها چيزی که سخن نگفته اند، واقعيت های اسلام بوده است ، وگرنه از رنج مردم کاخها بنا نمی شد و کاخها فراوان نمی

گشت. اگر ابوذرغفاری امروز زنده می بود ، مطمئنا با استخوان شتر اول برفرق آنانی می زد که با علم اسلام و به نام عالم دين ، تيشه به ريشهً دين زده و آن را  ابزاری برای زندگی خود ساخته اند.

سلسلهً جليلهً علمای اسلام ( شيعه و سنی ) در طول تاريخ ( جز نوادر ) از نظر اجتماعی ، سياسی بصورت يک طبقه عمل نموده اند ... اين طبقه همواره از امتيازات خاصی برخوردار بوده اند. فقها همواره در کنار پادشاهان نشسته و آنها را سايهً خدا خوانده و توجيه گر اعمال ننگين آنان بوده اند. ( جز تعداد انگشت شماری از علمای مبارز و انقلابی ).... نکتهً اساسی اين است که طبقهً روحانی ( جزنوادر) همواره پيوند نا گسستنی باقدرت داشته و درسايهً آن رشد کرده اند. اين طبقه هيچگاه مبادرت به فعاليت اقتصادی ثمر بخش نکرده، بلکه هموار به عنوان يک طبقهً مصرف کننده ( از دسترنج مردم ) امرارمعاش کرده اند. اما آنان خود را قانونا ( وحتا شرعا) واجد يک پايگاه اجتماعی ممتاز دانسته و از مردم عادی احساس برتری کرده و ميکنند. چنين امتيازطلبی ها و نيز شرکت در قدرت باعث شده است که ازکار اصلی شان ، که همانا ترويج عاشقانه و صادقانه دين است ، باز بمانند و همواره از مذهب و دين به عنوان يک ابزار برای تثبيت پايه های موقف اجتماعی ، سياسی بهره جويند.»

چنين است شيوه استدلال و پرداخت نقادانهً آقای مهدوی که دل و دماغ هر انسان باسواد را روشن ميکند و به او حق ميدهد تا علمای اعلام جامعهً ما را به ميز اسـتيضاح بکشاند وازآنها بخواهد که اگر واقعا چيزی غير از آن هستند که اقای مهدوی از آيشان پرسيده است ، پاسخ بدهند؟

اين مقاله که يک اظهار نظر لبرال  و انتقاد آميز از از اعمال دست اندرکاران مسايل اسلام سياسی است و نه توهين به دين اسلام، موجب شد تا محافظه کاران مذهبی افغان ، انتقاد از اعمال خود را توهين به دين جلوه بدهند و به اين بهانه جلو مطبوعات آزاد را سد شوند ، اين عمل ضد آزادی انديشه ، چراغ سرخی است در برابر روشنفکران آزادی انديش و لبرال و آزادی مطبوعات و ارزشهای دموکراتيک قانون اساسی آينده.

ميرحسين مهدوی ، يک روشنفکر مسلمان و روشن بين و حقيقت گو و آگاه است و آن توانايی و شهامت علمی را دارد تا کسانی را که درمقاله اش مورد انتقاد قرار گرفته ، درمباحثات دينی به چالش بخواند و اگر برايش مجال سخن گفتن باشد، نه تنها او از ديدگاهها و گفته هايش دفاع خواهد کرد، بلکه ثابت خواهد نمود که او حقيقت گفته و برخلاف باورهای راستين اسلام سخن نگفته است و آنانی را که اسلام را ابزاری برای پوشانيدن اعمال خلاف اسلام ساخته اند، رسوا ترخواهد نمود.

اين انتقاد که درست بر بزنگاه رجال مورد نظروارد آمده بود، بلافاصله باعث عکس العمل وواکنش شديد محافظه کاران دولتی تحت نفوذ رهبران تنظيمی واقع شد و دست به توطئه برای مصادره و توقيف نويسنده دانشور و مدير شجاع « هفته نامهً آفتاب » زدند. هنوز نشريهً آفتاب قدم به بيرون نگذاشته بود که از جانب وزارت اطلاعات و فرهنگ رسما مصادره شد و متعاقبا ازجانب رئيس ستره محکمهً دولت انتقالی و لويه سارنوالی به بهانه توهين به دين اسلام ، نويسنده مقاله آقای ميرحسين مهدوی و سردبير آن آقای علی پيام به زندان کشانده شدند.

اين عمل مقامات دولت انتقالی جامعه روشنفکران افغانی و مجامع بين المللی را دچار نگرانی ساخت و دفتر سازمان ملل متحد و کميسيون مستقل حقوق بشر درکابل و همچنان سازمان ژورنالستان بدون مرز فرانسه، اتحاديه ژورنالستان امريکا ، روشنفکران نهاد های فرهنگی کشور ، نگرانی خود را ازاين عمل مقامات افغانی ابراز داشتند و خواهان رهايی دو نفر روزنامه نگار افغان شدند.

بنابر گزارش راديو بی بی سی ، اخضر ابراهيمی ، نمايندهً ويژه سازمان ملل متحد در امور افغانستان ، دربيانيه يی  در کابل روز 22 جون اعلام داشت که دولت بايد هرچه زود تر اين دو روزنامه نگار را رها کند و در جهت تقويت آزادی بيان ، توسعه نهاد های دموکراتيک، محافظت از روزنامه نگاران و تضمين آزادی مطبوعات تلاش کند و بايد متوجه باشد که توقيف هفته نامه کمکی در جهت آزادی مطبوعات نمی کند.

خانم مارگريت لدنر ، مسئول عفو بين الملل در افغانستان می گويد : « اگر افغانستان می خواهد عضو جامعه بين المللی و يک کشور مدرن باشد، بايد آزادی بيان و قلم را برای مردم خود تضمين کند تا مردم نظريات خود را آزادانه بيان کنند و به حاکميت تفنگ پايان دهند.» ( بی بی سی ، 25 جون )

ميرحسين مهدوی ، بگفتهً ستار سعيدی تحليلگر مطبوعات چاپ کابل ، درگذشته نيز مقالات تندی در مورد رهبران سياسی و جهادی افغانستان چاپ کرده بود و از جمله مقاله ای با عنوان « عبور از پنجشير ، تنگنای تيوريک مجاهدين » ، شورای نظار را به خود خواهی و خود گروهی متهم کرده و دشمنی رهبران آنرا بجان خريده بود.

ژورناليست ديگر افغان، رحيم الله سمندر ميگويد که در ماه مارچ مهدوی درسرمقالهً آفتاب، کلمهً « اسلامی » را درعنوان رسمی کشور يعنی « حکومت اسلامی انتقالی افغانستان » غير ضروری دانست و استدلال کرد که : اساس قانون اساسی کشور، مذهب نيست. درهمين ستون او گفته بود : چنانچه حکومت ربانی ( 1992 ـ 1996 ) حکومت اسلامی بود ، ولی در آنزمان تعداد زيادی از مردم بی گناه به قتل رسيدند و دارايی های مادی و معنوی مردم کشور از بين برده شد. در اوايل ماه اپريل مهدوی يک ستون ديگری نشر نمود که طی آن از سيکولاريزم حمايت نموده بود و اظهار داشته بود که اين به معنی جنگ با مذهب ويا فرار از مذهب نيست بلکه ميان مذهب و دولت توازنی بوجود مي آورد. اينکه از آن خوش ما می آيد يا نه، يگانه راهی برای نجات جامعه ما ميباشد. مهدوی در اوسط ماه اپريل ستون ديگری نشر کرد و درآن گفت ، حکومت بدست پنجشيری هاست که قومی مستقر در درهً شمال شرق کابل است. او نوشته بود که حکومت بايد به قسمت های ديگر کشور وسعت پيدا کند تا آنرا حکومت افغانی و ملی خواند. از آن پس مهدوی با تهديد های مرگ از طريق تلفونهای نا معلومی روبرو گرديد. بقول خود مهدوی ، تهديد های مرگ از طريق تلفون از جانب طرفداران جميعت اسلامی ربانی به او داده شده است. اين جميعت اسلامی است که بعد از سقوط طالبان، کنترول استخبارات، وزارت دفاع ووزارت امور داخله را بدست آوردند. مهدوی ميگويد که از وزارت اطلاعات و فرهنگ ، کميسيون حقوق بشر، ادرهً استخبارات ووزارت داخله کمک خواسته است ، ولی جلو اين تهديد ها و به در کوقتنهای منزل مهدوی کاهش نيافته است. او ميگويد که « ما مبتکر مطبوعات آزاد هستيم و تا مرگ از آن دفاع ميکنيم» .( سايت آی دبليو پی آر )

دکتر شفا آين جملهً معروف ولتر را به ياد ميدهد که خطاب به يکی از منتقدان آشتی ناپذير خود گفته بود : « من با آنچه تو ميگويی مخالفم، ولی تا پای جان ايستاده ام که تو حق گفتن آزادانهً آنرا داشته باشی» ، و نيز اين جمله معروف بومارشه را که يکصد سال است بصورت شعار در سرلوحهً روزنامهً « فيگارو» بچاپ ميرسد تکرار ميکند که « تا آزادی انتقاد درکار نباشد، ستايش ارزنده ای نيز وجود  نميتواند داشت. » ( داکتر شفا تولدی ديگر ، ص 35 )

با آنکه امروز دوران تازه ای در تاريخ تمدن بشری آغاز شده که ، دوران دموکراسی و مردم سالاری نام دارد ، دموکراسی ايکه برحق آزادی فکر و آزادی بيان و آزادی اعتقاد وآزادی تشخيص تکيه دارد ، دورانی که « نه تنها امروز در جهان دو مليارد نفری مسيحيت ، حق آزادی مذهب و آزادی قبول يا رد مطالب « کتاب انجيل» واساسا آزادی داشتن يا نداشتن مذهب برای همه افراد وجود دارد ،بلکه در کشوری چون اسرائيل نيز که در حال حاضر عملا در دست خاخام های واپسگرای افراطی و متعصب آن اداره ميشود، اين حق آزاد انديشی مذهبی برمبنای قانون اساسی لائيک آن بطور اصولی برای همه افراد آن وجود دارد ، * درجهان بودائی و شينتوئی آسيای خاوری و در هند برهمائی و در قلمرو های مذاهب قبيله ئی افريقا و اوقيانوسيه نيز ، با همه تعصبات مذهبی که در جوامع مذهبی وجود دارد ، کسی در ارتباط به نظريات مذهبی خود مورد بازخواست قرار نمی گيرد و فتوائی هم برای کشتنش صادر نمی شود، مگر تنها دنيای اسلام است که عملا درآن جايی برای حق آزادی عقيده و تشخيص و آزادی انتخاب و آزادی انتقاد درزمينهً مذهبی وجود ندارد.» ( دکتر شفا ، تولد ديگر ، ص 36 )

باوجود همه سخت گيری های دنيای اسلامی ، در دههً نود قرن بيستم ، چه در دورهً حکومت اسلامی برهان الدين ربانی ( 1992 ـ 1996 ) و چه در دورهً تطبيق شريعت « اسلام ناب محمدی» طالبان ، بر اثر جنگ ها وآدم کشی های وحشتناک بخاطر کسب قدرت ميان طالبان و تنظيم های جهادی ، بيش از سی هزار از مسلما نان مهاجر افغانی در پاکستان ـ که اميد خود را از بازگشت امنيت و آرامش و دموکراسی در حکومت اسلامی طالبانی از دست داده بودند ـ دين اسلام را ترک گفتند و به دين مسيح روی آوردند و خود را ازچنگ شکنجه های پيشوايان اسلامی نجات دادند و از پاکستان بدر رفتند. رهبران اسلامی افغانستان نيز از اين ناحيه هيچگونه ابراز نگرانی دينی نکردند ، شايد درک کرده بودند که برگشتن مردم از اسلام ، نتيجهً تحجز و جزم انديشی بنياد گرايان اسلاميست.

«  به گفتهً داکتر شفا ، مشکل در اين است که درچنين دوران بی سابقه ای از رشد آموزشی و فکری بشريت مترقی ، « بنيادگرايان» نه تنها مطلقا امکان آنرا ندارند که بخش غير مسلمان جهان را، به قانون اسلام درآورند ، بلکه درمحدودهً دنيای اسلامی خود نيز روز بروز بيشتر با واقعيتهای جهانی فاصله ميگيرند. بنيادگرائيها ئيکه به نام خدا و اسلام برتقريبا سراسر اين مجتمع بيش از يک مليارد نفری ـ گاه از جانب خود حکومت ها و گاه از جانب افراط گرايانی غير مسئول ـ حکمفرماست ، درهمه جا پاسخهای غلطی است که به پرسش صحيح داده ميشود. پرسش صحيح اينست که برای تعديل شرايط ظالمانه و بيرحمانه اقتصادی جهان امروزکه بخش اعظم مردم آنرا قربانی گرفته است ، چه می بايد کرد ؟ و پاسخ غلط اين تصور است که با آدم کشی های مقدس يا از طريق رژيمهای از نوع ولايت فقيه و طالبان ميتوان چنين مشکلی را حل کرد.» ( دکتر شفا ، تولدی ديگر ، ص 37 )

همين دانشمند آنجا که فرهنگ غرب را با فرهنگ اسلامی به مقايسه میگذارد، اين پرسش ها را مطح می کند:« فرهنگ کنونی جهان اسلامی ، در کدام يک از کشورهای اين جهان راه حل های بهتری از راه های جهان مترقی در مورد مسايل کلی يا روزمره کسان را ارايه کرده است؟ کدام آزادی های بيشتر فردی يا اجتماعی را ؟ کدام قانون و عدالت جامع تر قضايی را؟ کدام برنامه های تعاونی و نوع دوستانه را ؟ و به موازات آنها کدام دانش و صنعت پيشرفته تری را؟ کدام رفاه مادی و يا برتری سياسی يا نظامی يا اقتصادی را ؟ کدام ارزش های اخلاقی و معنوی را ؟ » ( همانجا ص 54 )

متاسفانه به دليل فاجعه بی سوادی ، سطح نازل آگاهی جامعه و موجوديت روحانيون متعصب وبنيادگرا و سلطهً تفنگ سالاران بی باک و نا آگاه هنوز تا رسيدن به دموکراسی و رسيدن به آزادی انديشه و بيان ، راه درازی درپيش است. ای کاش در افغانستان اسلامی ، نيم آزادی مطبوعات و ازادی قلم و بيانی که در کشورهای غربی رعايت ميشود ، احترام می شد. تا با زور تفنگ و زندان ، زبانها و قلمها خاموش نمی شدند و امثال مهدوی ها دراين کشور ميتوانستند نقش مثبت خود را در بيداری شعور و عقول هموطنان محروم از همه چيز بدرستی بازی ميکردند.

چندی قبل از زندانی شدن مهدوی و همکار او علی پيام سيستانی ، يک نويسندهً ديگر افغان بنام داکتر سميع حامد نيز از سوی تفنگ بدستان خونريز مورد ضربه های چاقو قرار گرفت ولی از مرگ نجات يافت و مؤقتا لب فروبست. ظهور افغان ، مدير روزنامهً اراده که يک نشريهً مستقل ملی است نيز بجرم حقيقت گويی ازجانب يک مقام فرهنگی کشور يعنی معين وزارت تعليم و تربيه ذبيح الله عصمتی برای مدت چهار ساعت در يکی از اتاق های آن وزارت زندانی و تهديد گرديد. بقول ظهور افغان نشريهً اراده از توزيع در ساحهً پوهنتون کابل ممنوع شده است.

مقامات محلی درعين زمان نشريه های آزاد ديگررا نيز ممنوع قرار داده اند. بطور مثال نشريهً ورانگه در ولايت پکتيا و نشريهً طلايی درولايت بغلان از نشر مسايل انتقادی ممنوع شده اند. روزنامه نگاران و خبرنگاران پيوسته ازجانب نيروهای محافظه کار تهديد و نوشته های شان مورد سانسور قرار ميگيرد.

کميتهً حفاظت ژورناليستان مقيم امريکا درگزارشی که به مناسبت روز تجليل از روز جهانی مطبوعات منتشر ساخته، افغانستان را برای ژورنالستان کشور خطرناک دنيا ناميده است. مسئول بخش تحقيق آسيايی اداره نظارت برحقوق بشر، جان سيفتن ميگويد : در افغانستان ارتش ، پوليس و نيروهای استخبارات ، به ژورنالستان تهديد مرگ ميدهند. ژورنالستان را دستگير ميکنند و بطور موثر آنها را خاموش ميسازند. او مثالهايی از جلال آباد ، هرات و کابل ارايه داشته است. درگرديز و جلال آباد قوماندانان آنعده ژورنالستان را که از بی امنيتی اوضاع گزارش ميدهند ، تهديد به مرگ نموده اند واسماعيل خان والی هرات ، يکی از خبرنگاران راديوی آزادی را دستگير وپس از سيلی کاری از هرات اخراج نمود. والی هرات دستگاه های گيرنده تلويزيون ماهواريی را منع و دستور داده است تا تمام ( سی دی ) فلم های امريکايی و هندی را بسوزانند ومانع ورود و ديدن فلم های ويديويی گردند.

سازمان نظارت برحقوق بشردرافغانستان تا اخير ماه جولای 2003 بيش از 2300 مورد نقض حقوق بشر و تنها در ماه جون ( جوزا ) در شهر مزارشريف بيش از 700 مورد از نقض حقوق بشر را ثبت کرده و به نشر سپرده است.

بادرنظرداشت موارد خشن نقض حقوق بشر در افغانستان حال اگر روشنگر ديگری چون مهدوی ، از ميان آگاهان و قلم بدستان افغان جرئت کند و بنويسد که : به کسانيکه دست شان به خون مردم آلوده است ، و متهم به نقض حقوق بشر اند و در لست سازمان نظارت برحقوق بشر ملل متحد نام شان ثبت و چندی قبل نشر شده ، نبايد حق کانديد شدن درلويه جرگه قانون اساسی داشته باشند ، و به تفنگسالارانی که پيوسته مرتکب نقض حقوق بشر ميشوند و تاکنون حاضر نشده اند سلاح برزمين گذارند وبرای تامين صلح و ثبات نيروهای تحت فرمان خود را خلع سلاح کنند، درلويه جرگه نبايد حق شرکت داده شود. درچنين صورتی آيا استاد ربانی و استاد سياف و محمدمحقق و ديگر همفکران شان باز به پای منبر نخواهند رفت و به تکفير چنين روشنفکری نخواهند پرداخت و نخواهند گفت که اين کار توهين به مقدسات اسلامی و از جمله به رهبران جهاد است و هر که باحضور رهبران جهادی در لويه جرگه قانون اساسی مخالفت کند ، مخالف با جهاد و بالنتيجه مخالف با قرآن است و کافر دانسته ميشود و ....  چنانکه ربانی در دومين همايش مسعود شناسی به عقب تريبيون سخنرانی رفت و گفت : ـ  آنانيکه ميگويند ، مجاهدين شهر کابل را خراب کرده ، دشمنان مجاهدين و دشمنان اسلام اند. ـ  به چنين ديده دارا ئی هائی مردم می گويند  دروغهای شاخدار. مقصود اينست تا مردم کابل از هرگونه اتهامی عليه آدم کشی های تنظيم های قدرت طلب جهادی زبان به بندد.

درسايهً زور گويی رهبران تنظيمی و تفنگ سالاران وابسته به اين تنظيم ها که پيوسته امنيت را در کشور اخلال می کنند ، انتخابات آزاد برای تدويريک لويه جرگه مستقل و با اراده ، ممکن نيست، زيرا مردم به ياد دارند که با وجود صراحت درمادهً 14 « شيوهً انتخابات اعضای لويه جرگه اضطراری»  که کانديد می بايد :

« ـ در پخش و قاچاق مواد مخدر ، تعرض بر حقوق بشر، جنايات جنگی ، تاراج دارايی های عمومی ، و قاچاق ميراث های فرهنگی و باستانی دست نداشته باشد.

ـ از ديدگاه مردم ، مستقيم يا غير مستقيم درکشتار انسانهای بی گناه دخيل نبوده باشد».

ولی ما همه شاهد بوديم که آدم کشان و آنانيکه شهرکابل را به ويرانه مبدل ساخته بودند  و در قاچاق مواد مخدر و ازميان بردن ميراث های فرهنگی کشور دست داشتند، در آن لويه جرگه پيش از همه در قطار اول اخذ موقع کردند و شعار دولت اسلامی سر می دادند.

بنابرين در شرايطی که هنوز تهديد تکفير از سوی رهبران تنظيم های  تفنگ دار ، مانع انتقاد و گفتن سخن حق ميشود و کشور از امنيت وثبات سياسی برخوردار نيست ، تدوير لويه جرگه برای تصويب قانون اساسی درد مردم را دوا نمی کند ، زيرا « اعمال نفوذ تفنگداران در استفاده از زور ، تهديد و تطميع به قصد سازماندهی يک لويه جرگه بی اراده و تابع تفنگ ، مظهر اين واقعيت است که هنوز در حلقه جنگجويان آمادگی روانی و عقيده وی برای پذيرش ارزشهای دموکراتيک وجود ندارد. هنوز فاصله غير قابل عبوری منافع تفنگداران را از مصالح عمومی و ملی جدا ميکند. هنوز تفنگ بدستان ، ارگانهای ممثل اراده واقعی مردم را دشمن منافع خود تلقی مينمايند.» ( از نوشته پوهاند روستا تره کی )

درکشورما که بجای دموکراسی و قانون ، تفنگ حکومت ميکند و بنيادگرايان تنظيمی حرف اول  را ميزنند ، نميتوان به آسانی از قدرتمندان و بخصوص رهبران چماقدار اسلامی انتقاد کرد و الا به سرنوشت سردبير و ناشر هفته نامهً آفتاب ، مهدوی و علی پيام گرفتار خواهی شد.

به عقيدهً صاحبنظران ، برای بی رونق ساختن دوکان سودجويانيکه از دين به عنوان  ابزاری جهت فريب دادن مردم  يا بزرگ جلوه دادن خودوو کوچک نمودن ديگران و تحت تاثير در آوردن عواطف و احساسات انسانها سوء استفاده می کنند ، بهترين وسيله آموزش علم و دانش برای بيدار کردن و آگاه ساختن مردم است تا هرکس به شخصه دين را فهم کند و بداند که دين چيست و برای چه آنرا احترام می کند؟ چرا نماز می خواند؟  وچه چيزی در نماز می خواند؟ و رهبران مذهبی چرا به آنچه تبليغ می کنند ، خود بدان کمتر عمل ميکنند؟ بنابرين درجايی که فهم و آزادی بيان وآزادی انتقاد و آزادی مطبوعات نباشد ، هيچ چيزی برای تقدير و ستايش وجود ندارد.

 

پايان

10 سپتمبر 2003


بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت