سراج الدین اديب
معرفی ولایات افغانستان بر اساس حروف الفبا
این نوشته در حالت تکمیل شدن است ازشما عزیزان و نخبه گان امور خواهشمندیم در غنامندی هریک از ولایات وهمچنان ارسال تصاویر با من کمک کنید sarajadib@gmail.com
تنظیم ولایات بر اساس حروف الفبا
1 ـ اروزگان ( ترین کوت )
ولایت ارزگان که به نام هاى روزگان يا ارووزگان نيز مسمى
گرديده از جمله ٣٤ ولايات افغانستان است که در جمله ولايات مرکزي نيز محسوب
ميشود .
ارزگان بين ولايات کندهار، غزنى، دايکندى، زابل و هلمند موقعيت دارد که يکى از
ولايات مرکزى افغانستان شمرده ميشود؛ اما شمارى ديگران آن را از جمله ولايات
جنوبى کشور حساب مى نمايند .
ولایت ارزگان درجنوب با ولايت زابل و کندهار، در جنوب غرب با هلمند، در شمال با
دايکندى و درشرق با ولايت غزنى همسرحد است .
شهرترينکوت مرکز اين ولايت و دهراوود ، چوره، گيزاب ، چارچينو و خاص ارزگان از
ولسوالى هاى اين ولايت ميباشد ؛ اما اخيرا ولسوالى هاى سراب و چنارتو نيز در
اين ولايت تاسيس شده که تا به حال رسمى نيست .
ولايت ارزگان بيشتر از ١٢،٥ هزار کيلومتر مربع مساحت دارد و يک ولايت نسبتا پس
مانده افغانستان محسوب ميشود .٧٢در صد ساحات اين ولايت کوه ها بزرگ و کوچک
تشکيل کرده و ٢١ درصد ديگر آن زمين هموار ميباشد .
نفوس اين ولايت به اساس سرشمارى هاى سال ٢٠١١ ميلادى ٣٢٨ هزار تن تخمين شده است
.
برخى بيشتر باشندگان اين ولايت پشتون ها تشکيل کرده و يک تعداد هزاره نيز در آن
سکونت دارند.
قبيله هاى مهم پشتون ها در اين ولايت عبارت است پوپلزى ،اڅکزى ، نورزى ،
بارکزى، الکوزى و درانى ؛ اما يکتعداد کوچى هاى نيز در آن سکونت دارد .
سابقه :
ارزگان با منطقه باستانى اراکوزيا پيوند داشت ، قبل از ميلاد کنترول آن در دست
سکندر مقدونى بود و با مرور زمان تحت حاکميت اشوکا نيز آمده است .
در قرن ٧ زمانيکه اعراب به هدف نشر و دعوت اسلام وارد افغانستان شدند، پس در
ابتدا کنترول آن در دست زمبليان و صفاريان بود و بعداً در قرن ٩ غزنوى ها ،
غورى ها و منگولى ها نيز بالايشان حاکميت کرده است .
آنها حاکميت خود درسال قرن ١٧ در کندهار و مناطق اطراف آن آغاز کرد و زماينکه
احمدشاه درانى به قدرت رسيد ، پس ارزگان نخستين منطقه بود که در داخل ساحه
امپراطورى وى آورده شد .
در زمان تجاوز اتحاد شوروى بر افغانستان ، ارزگان شاهد جنگ هاى بزرگ بود و در
آن زمان جان محمدخان رهبرى مجاهدين را بعهده داشت. درسال ١٩٩٤ميلادى تحت حاکميت
رژيم طالبان آمد؛ اما در سال ٢٠٠١ ميلادى زمانيکه رژيم طالبان سقوط کرد، رييس
جمهور کرزى همرا با هوا خواهانش وارد ارزگان شد و از اينجاد به سوى کابل حرکت
کرد .
معارف :
سطح سواد در اين ولايت خيلى پايين است ، برخى کمتر باشندگان اين ولايت نبست به
ساير ولايات به مکتب ميروند؛ اما در بخش سهولت هاى صحى نيز نسبت به ولايات ديگر
کشور عقب مانده است، با وجود اين همه اخيراً شمارى از کار هاى در اين ولايت
صورت گرفته است .
همچنان در اين ولايت يک پوهنځى تعليم و تربيه ، يک باب دارالمعلمين، دو
دارالعلوم ، ٤٨ ليسه ، ٤٠مکتب متوسطه ١٥٨ابتدايه و ٥٣مراکز سواد آموزى فعاليت
دارد .
اثار تاريخى :
در شهر ترينکوت و ساير ولسوالى هاى اين ولايت نمونه ها وساختمان هاى مناطق
تاريخى و باستانى موجود است که هر يک آن ارزش پروژه هاى علمى و تحقيقى را دارد
.
موقعيت جغرافيايى ولايت ارزگان بدون شک نشان ميدهد که موقف خود از نگاه نظامى،
اقتصادى و سياسى حفظ کرده است .يک ثبوت اشکار اين ادعا ما تحقيقات است که در
مناطق مختلف کشورهاى همسايه صورت گرفته.يک مرکز بزرگ شاهان يفتلى و زابل شاهان
زابل کنونى است که در جنوب شرق ولايت ارزگان موقعيت دارد. از نام اين ولات در
برخى بيشتر نوشته ها و متون تاريخى به ويژه در اثار نوسيندگان دور اسلام تذکر
يافته است .رويداد هاى بيشتر زمان زابليان و رتبيلان در صحفات تاريخ ثبت گرديده
که به شکل متواتر براى دو قرن از پيشرفت اعراب جلوگيرى کرده و قهرمانى خود در
مقابل مهاجمين پى درپى نشان داده است.
ولايت غزنى در شرق ولايت ارزگان موقعيت دارد که اثار باستانى و مناطق تاريخى آن
توسط باستان شناسان و محققين بررسى و شناسايى شده است .
اثارده ها تعمير تاريخى ضمن رسيدن به هر ولسوالى ولايت ارزگان به چشم ميخورد ؛
اما متسفانه که تاکنون نه مورد توجه خارجى ها و نه هم محققان معاصر کشور قرار
گرفته است .مرحوم استاد علامه حبيبى از يگانه محققان معاصر است که ضمن سفرهاى
تاريخى به اين ولايت ، سنگ نوشته هاى باستانى اين ولايت بررسى کرده و از برخى
حوادث تاريخى ارزگان ياد آورى کرده که ارزش ويژه خود تا کنون حفظ کرده است .
مشاهير :
ملا محمد عمر، وکيل عبدالغفور خان کاکر، دلاورخان، محمد شريف خان مهاجر، حاجى
محمد عمر خان، بلاد خان، حاجى خدايداد خان، عبدالرحيم خان، غلام محمد خان، داد
محمد خان خروتى، شهزاده خان و عبدالغنى خان اڅکزى از چهره هاى مشهور اين ولايت
محسوب ميشود .
رسانه ها :
راديو ملى، راديو پيوستن غږ، راديو ارزگان غږ و راديو سيمه ييزه از راديوهاى
فعال اين ولايت است .
نشرات راديوهاى راديو نوا، سبا تلويزيون ، بى بى س راديو ، آزادى راديو که از
مرکز پخش ميشود، در اين ولايت قابل شنيدن ميباشد .
اين ولايت کدام رسانه چاپى ندارد .
زراعت :
٩٨در صد باشندگان اين ولايت مصروف زراعت ميباشند و محصولات مهم زراعتى آنها
عبارت است از : گندم، جوار، ماش ، تارياک ، زيره و برنج
بادام ، چهارمغز، کيشته ، کشمش ، توت و سنجد نيز از محصولات باغ هاى ولايت
ارزگان ميباشد .
کلتور :
علاوه بر انکه کلتور ارزگان تراژيدى هاى مختلف را پشت سر گذاشته؛ اما مثل سابق
زنده مانده است ، اکثريت مشکلات و نا بسمانى ها اين ولايت توسط جرگه ها حل
ميشود و باشندگان آن با لباس دراز، لونگى سياه ، ريش دراز و لباس هاى سابقه
شناخته ميشوند .
يک عنعنه از سابق در اين ولات مانده که خورد سالان دست هاى بزرگان را ماچ و در
مقابل آن ها گف نمى زنند .
اخيرا فرهنگ مطالعه و نوشته کردن کتاب در اين ولايت وسعت يافته و همه ساله
مشاعره ها در ولسوالى ارزگان برگزار ميشود، همچنان نهاد هاى فرهنگى نيز در اين
ولايت آغاز به فعاليت کرده است .
صنعت:
صنايع دستى ارزگانى ها تا حدى بيشتر براى فروخت به ولايات ديگر نيز فرستاده
ميشود، هر چند فابريکات صنعتى در اين ولايت وجود ندارد؛ اما صنايع دستى زنان
اين ولات عبارت است از خامک دوزى ، قالين دوزى و گيلم دوزى .
آب بند ها :
بندها کوچک آب نيز در اين ولايت وجود دارد که عبارت است از بندآغاجان ، بند منى
غار و بند مليزو که تنها براى آبيارزى زمين ها مورد استفاده قرار گرفته است .
ورزش :
ورزش هاى عنعنوى سابق چون خوسى ، دوره ، تنده خره، وبجلى و همچنان وليبيال ،
باسکتبال ، فوتبال و ورزش هاى رزمى چون تکواندو، کاراته و جودو در اين ولايت
مروج است ؛ اما خيراً بازى کرکت در اين ولايت بسيار مروج شده و يک تيم برجسته
ولايتى کرکت نيز دارد .
واحد هاى ادارى ولايت ارزگان
ولايت ارزگان به شمول مرکز هشت واحد اداری دارد، در گذشته دارای شش واحد اداری
بود، اما در این اواخر دو ولسوالی دیگر نیز برایش منظور شده است.
ولسوالی های آن عبارت از دهراوود، چوره، گیزاب، چارچینو وخاص ارزگان میباشد
ومرکز آن ترینکوت است، اما در این اواخر ولسوالی های سراب وچنارتو نیز ساخته
شده است، که تا حال امور رسمی آن به شکل منظم آغاز نشده است.
١-ترينکوت:
ترینکوت مرکز ولایت ارزگان میباشد، که در قلب ولایت موقعیت دارد، با ولایات
کندهار ودایکندی سرحد مشترک دارد، در آنجا در پهلوی میدان هوایی ملکی ونظامی
تمام ادارات دولتی فعالیت دارند. ترينکوت زمین های وسیع زراعتی دارد و اکثر
باشندگان این ولایت در همین شهر زندگی میکنند.
٢- دهراوود:
اين ولسوالى در ٣٥ کيلومترى غرب ترينکوت موقعيت دارد، اين ولسوالى داراى زمین
های وسیع زراعتی وباغ های سبز میباشد، دریا هلمند نیز از این ولسوالی عبور کرده
و زمین های زراعتی این ولسوالى را آبیاری میکند.باشندگان این ولسوالی با تعلیم
علاقه خاص دارند شماری از باشندگان این ولسوالی در کشورهای خارجی زندگی میکنند،
در این ولسوالی گندم، جواری و برنج زیاد کشت میشود.
۳- چوره:
ولسوالی چوره در ٣٥ کيلومترى شمال شرق ترينکوت موقعيت دارد، باشندگان این
ولسوالی نیز مصروف زراعت ومالداری اند وشماری اندک باشندگان این ولسوالی امور
زندگی شانرا در شهر ترینکوت به پیش میبرد.این ولسوالی به جنگلات وسیع پوشانده
شده است، که زیبایی زيادی را نیز برایش بخشیده است، در این ولسوالی شماری زیادی
مناطق تاریخی نیز وجود دارد،که از آن جمله توره چینی، کاروان غوندی و نیکه جان
زیارت قابل یاد آوری است.
۴- چارچينو ( شهيد حساس) :
این ولسوالی درحدود ٦٠ کيلومترى شمال غرب ترینکوت موقعيت دارد.باشندگان این
ولسوالی نیز مثل ولسوالی های دیگر مصروف زراعت است ومهمترین حاصلات آن گندم
وجواری میباشد.
٥-گيزاب:
ولسوالى ياد شده در حدود ٧٠ کيلومترى شمال ترينکوت موقعيت دارد، دارای باغ های
میوه تازه میباشد ودریا هلمند از قلب آن عبور میکند، اکثر مردم آن مصروف زراعت
ومالدای میباشد.
٦-ارزگان خاص:
اين ولسوالى در ٩٠ کيلومترى شمال شرق ترينکوت موقعيت دارد، هوای آن نسبت به
دیگر ولسوالی های سرد میباشد. در این ولسوالی در پهلوی پشتون ها هزاره ها نیز
زندگی میکنند. در این ولسوالی بخش تعلیم وتربیه بسیار رشد کرده است ودر پهلوی
بچه ها دخترها نیز به مکاتب میروند.
2 ـ بادغیس( قلعه نو )
ولایت بادغیس
ولایت (استان) بادغیس از ولایتهای شمال باختر کشور افغانستان به مرکزیت
قلعهنو است. بادغیس از باختر به ولایت هرات، از خاور به ولایت فاریاب، از شمال
به کشور ترکمنستان و از جنوب با ولایت غور همسایه میباشد. این ولایت ۲۳٫۰۰۰
کیلومتر مربع مساحت دارد و دارای شش ولسوالی است.
بادغیس از ولایات کوهستانی افغانستان است که راههای دشوارگذری دارد. برخی
مناظر طبیعی این ولایت در افغانستان کمنظیرند. این ولایت دارای راههای
مواصلاتی زیادی نیست. بسیاری از باشندگان مجبورند از چهارپایان استفاده
کنند.[۱] بیشتر مردم بادغیس کشاورز به روشهای کهن و سنتی هستند و پس از پسته،
خربزه دومین منبع درآمد کشاورزان بادغیس است. بادغیس نزدیک به سیهزار هکتار
جنگل پسته دارد که کمتر از یک سده پیش مساحت این جنگلها به نود هزار هکتار
زمین میرسید و برش درختان پسته توسط مردم همچنان ادامه دارد. بادغیس از
ولایات دور افتاده افغانستان است که از لحاظ بازسازی شاهد کمترین توجه از سوی
حکومت مرکزی بود. کمبود آب بهداشتی از مهمترین مشکلات مردم بادغیس است.[۲]
پیشینه نام
بادغیس نامی است کهن و در یشتها از آن با عنوان «وائیتی گئس»، نام دوازدهمین
کوهی که در زمین پدیدار گشته، یاد شدهاست. این واژهٔ اوستایی در بندهش بهصورت
«وادگِس» یا «وادغِس» آمدهاست. بادغیس کوهیاست در مرزهای بادغیسان و آنجا
ناحیهای است پر دار و درخت. یاقوت بادغیس را محل وزش بادهای بسیار معنا
کردهاست و اصل آن را بادخیز میداند؛ ولی این وجه اشتقاق اساسی ندارد و معنی
آن معلوم نیست، اما جزء آخر آن که «گئس» باشد، در اوستا به معنی «گیس» است.
تاریخچه
بادغیس در زمان ساسانیان در قلمرو آن دولت بودهاست و پس از آنکه به روزگار
خسرو اول انوشیروان سرتاسر ایران به چهار بخش تقسیم شد، بادغیس نیز جزو مناطق
چهاردهگانهٔ خراسان درآمد و حکمران آن یکی از چهار مرزبان خراسان، و ملقب به
برازان بود. همچنین بادغیس یکی از نواحی اسقفنشین ایران در زمان ساسانیان به
شمار میرفت. این ناحیه به سبب واقع شدن در مرزهای شمال شرقی امپراتوری
ساسانیان، در معرض تهاجم ترکان و هپتالیان قرار داشت.
بادغیس جز قلمرو هپتالیان محسوب میگردید که در مقابل پیشروی سپاه اسلام به
سرکردگی نیزک طرخان ایستادگی زیادی کردند. به گفتهٔ مولف گمنام حدود عالم
بادغیس سیصد قریه داشتهاست. مهمترین و پر نفوذترین شهر آن دهستان و مرکز
حکومت بادغیس در کوغن آباد قرار داشتهاست.
تا زمان تقسیم بندی اداری، سیاسی افغانستان درسال ۱۹۶۲ بادغیس جزء قلمرو هرات
بود.
ارتباط مزبور ریشهای دراز در زمانهای قدیم دارد. در بازارهای بادغیس بازرگانان
و صنعتگرانی وجود دارند که به بیشتر اهل هرات اند و یا هراتی بودن خود را بطور
کامل حفظ کردند.
بادغیس زادگاه حنظله بادغیسی، نخستین شاعر پارسیزبان پس از اسلام میباشد.
جمعیت
بادغیس ولایتی است که از راه ارتباطی کافی کم بهرهاست و آب کافی ندارد. به
همین خاطر کمترین جمعیت (جمعیت نسبی) را در افغانستان دارد و درجه رشد و توسعه
این ولایت در پایینترین سطح است.
بر پایه برخی منابع تاجیک ها ۵۶٪ از جمعیت را تشکیل میدهند و ۴۰٪ پشتونها، ۴٪
ازبکها، ترکمنها و بلوچها و سایر اقلیتها هستند.[۳] بر پایه AIMS و NPS
جمیعت بادغیس ۶۲٪ تاجیک، ۲۸٪ پشتون، ۵٪ ازبک، ۳٪ ترکمن و ۲٪ بلوچ است.[۴]
مناظر طبیعی
ولایت بادغیس بخاطر کوهستانی بودن آن بویژه در نواحی جنوب غرب و جنوب شرقی
مناظر زیبای طبیعی زیادی دارد که میتوان از بند سبزک که پوشیده از درختان
ارچهاست و چشمههای آب فراوان نیز دارد نام برد. دره جوند و آب استاده آن که
مشهور به آب (پوده) است یکی دیگر از مناظر طبیعی بادغیس است. دریای مرغاب که
یکی از پرآبترین دریاهای افغانستان است که در ولسوالی بالامرغاب ولایت بادغیس
موقعیت دارد. بند زرمست یکی دیگر از این مناظر طبیعی است که آب وهوایی ستودنی
دارد، با این همه مناظر زیبایی طبیعی سلاطین و حکام افغان درمورد بادغیس هیچگاه
توجه جدی مبذول نکردهاند.
داستان بوی جوی مولیان
امیر نصر بن محمد سامانی هنگام سفرش جانب بخارا آنقدر دلبسته زیباییهای طبیعی
بادغیس گردید که با تمام شوکت و دبدبه شاهانه اش چهار سال در آنجا توقف کرد و
نمیتوانست از محیط آن جدا گردد. تا اینکه اراکین دولتش از استاد ابو عبدالله
جعفر بن محمد رودکی تقاضا نمودند تا چارهای بیاندیشد که سلطان راهی بخارا
گردد. همان بود که رودکی این قصیده را سروده و در حضور امیر خواند.
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آمو و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون با چنین پهناوری
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و شاد زی
میرزی تو شادمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
میر ماهست و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
و امیر نصر بعد از شنیدن این قصیده جانب بخارا حرکت نمود.
اقتصاد
اقتصاد این ولایت عمدتاً بر محصولات زراعتی پایبند است. زراعت آن بشکل للمی
(دیمه) بوده کمتر از سا مان و لوازم تخنیکی و مدرن درآن بکار میرود. حاصلات
زراعتی آن عبارت از:گندم جو، جواری، نخود، زیره، کنجد، هندوانه، خربوزه وغیره
میباشد. بادغیس از قدیم الایام تا امروز بنام گدام خراسان و حوزه غربی
افغانستان مشهور بود. پیشه دوم مردم این دیار مالداری و تربیه گوسفند نوع قره
قُل است که ازهمین مدرک همه ساله گوسفند، پوست قره قُل، پشم، کُرک و قروت به
سایر ولایات و خارج کشور صادر میگردد. صنعت قالین بافی پیشه دیگر مردمان
زحمتکش بادغیس میباشد که اکثرا در خانهها توسط خانمها تهیه میگردد.
قالینهای بادغیس در داخل و خارج کشوراز شهرت بخصوص برخوردار است چنانچه در
نمایشگاه بینالمللی سالهای ۵۰ ش(۷۰ م) در فلادلفیا امریکا و توکیو مقام اول را
بدست آورد. موسسه قالیبافی بنام «شرکت قالین بافی بادغیس» الی ۱۳۷۱ که دفتر
مرکزی آن درشهر کابل قرار داشت فعالیت مینمود ولی نسبت شدت جنگهای تنظیمی
مجاهدین مانند سایر بخشهای اقتصادی کشور مجبور بفرار بدانسوی مرزها گردید که هم
اکنون بهمین نام در شهر سمر قند فعالیت دارد. پسته یکی از پیداوار عمده بادغیس
است که سالانه به ملیارد ها افغانی عاید بمردم و دولت میرساند، پسته زار بادغیس
بزرگترین جنگل پسته در افغانستان است که ساحه بیشتراز۹۵ هزار هکتار زمین را
پوشانیدهاست، مقامات دولتی در حفظ و نگهداشت این ثروت ملی افغانستان توجه کمتر
مینمایند. زیرا اکثراً مردم محل چوب سوخت ایام زمستان خویش را با قطع درختان
پسته تهیه میکنند ونیز در قسمت تکثیر پسته دولت تا کنون کدام پروژه مشخص را
روی کار نگرفته.
اماکن تاریخی
درست در چند صد متری شهرقله نو بطرف جنوب میدان هوایی آن از اثر فروریختن کوهی
در سالهای قدیم چندین طاق بشکل طاقهای بامیان باز گردیده که دردامنه همین کوه
بااستقامت غرب و شرق کاوش صورت گیرد دستاورد چشمگیر خواهد داشت ممکن طاقهای یاد
شده به دورههای قبل از اسلام زمان زردشتیها مربوط باشد. در فا صله حدود۷۰
کیلومتری غرب شهر قلعه نو حصار مشهور بنام (قلعه نریمان) که دارای بناها و
ساختمانهای قدیمی و حیرت انگیز میباشد وجود دارد. غبار در کتاب افغانستان
درمسیر تاریخ آنرا بنام قلعه کالیون یاد نمودهاست. نبردهای کالیون در هنگام
حمله چنگیز مشهور است که مدت ۱۶ ماه با دشمن جنگیدند و تا اینکه آذوقه اهالی
قلعه ختم و از اثر خوردن گوشت قدیده و پسته به مرض ورم اعضای بدن گرفتار بودند
با آنهم حاضر به تسلیم شدن بدشمن نشدند تا اینکه از اهالی ۵۰ تن آنهم مریض باقی
مانده بود که دروازه قلعه را گشودند و بر دشمن یورش بردند و بدینوسیله همه باز
بین رفتند (افغانستان در مسیر تاریخ ص۲۱۳-۲۱۴) قلعه مشهور دیگری که آنرا خواهر
کالیون (نریمان) میگویند در نزدیکی ولسوالی قادس میباشد که بدین شکل به مقابل
دشمن در هنگام حمله مغُل از خود شهامت نشان داد بنام (قلعه پیوار) یاد میشود.
مردمان محل از هردو ناحیه یادشده درسالهای گذشته آثارباستانی زیادی را از زمین
بیرون کشیدهاند که توسط قاچاقبران محلی به پاکستان انتقال و به فروش رسانید.
مشاهیر
حنظله بادغیسی
فضلاحمد پیمان
سمنبو بادغیسی
معلم نیک محمد خان
آموزش و پرورش
همینک ۶۵هزار دانش آموز در مصروف تحصیل اند، خبرنگارانی که گزارشاتی از بادغیس
به نشریاتشان درست کردهاند عمدتا میگویند که دانش اموزان بادغیس کتاب درسی
ندارند. راههای رفت و آمد دور است. معلمین با تجربه و مسلکی ندارند. دانش
آموزان مدرسه ندارند و در زیر خیمه مصروف آموزش اند.
تقسیمات اداری
مرکز ولایت: قلعه نو
نقشه ولسوالیهای بادغیس
ولسوالی قلعه نو[ویرایش]
نوشتار اصلی: ولسوالی قلعه نو
بادغیس از جمله ولایاتی است که ضریب بازسازی آن کمی بالاتر از صفر است. این شهر
همیشه در هالهای از گرد و خاک ناشی از حرکت موترها به روی جادههای خاکی پنهان
است و تنها پروژه در حال کار پروژه اسفالت جاده قلعه نو به سمت هرات به طول ۶۰
کیلومتر است که اصلا مردم بادغیس با آن موافق نیستند. در این ولایت تا حال
کمترین برنامههای بازسازی را به خود دیدهاست ولی مسوولین میگویند که آنها
طرحهای بازسازی را تازه آغاز نمودهاند. مردم از عدم اجرای برنامههای بازسازی
در این ولایت شکایت دارند و از مسئولین دولتی در زمینه خواهان کوشش و جدیت اند.
تاکنون فقط توسط برنامههای همبستگی ملی و نیروهای پی آر تی در بخش بازسازی در
بادغیس کارهایی صورت گرفتهاست و دولت تا حال نتوانسته کار خاصی انجام دهد.
افزون بر قلعه نو، بادغیس دارای شش ولسوالی است.
ولسوالی آبکمری[ویرایش]
نوشتار اصلی: ولسوالی آبکمری
ولسوالی آبکمری که در غرب ولایت بادغیس موقعیت بر اساس برآورد رسمی سال ۲۰۰۲
میلادی دارای جمعیت تقریبی ۳۶۳۰۰ است اکثریت ساکنین این ولسوالی و یا حدودا ۸۰٪
را قوم تاجیک تشکیل میدهند و نیز اقوام پشتون به اقلیت زیست دارند. مرکز این
ولسوالی قریه سنگ آتش ثبت شده و روستاهای مربوط آن را قریه جات آب خدایی،
الخان، انجیر، دزدنک، کنه قول، خلیفه و پاپل تشکیل دادهاست. قریه آبکمری که در
جنگلات پسته خویش شهرت بخصوص را کسب کرده که سالانه هزاران نفر اعم از ساکنین
این ولسوالی، ولسوالیهای اطراف ونیز سایر ولایات همجوار بادغیس از آن استفاده
میکنند.
ولسوالی جوند[ویرایش]
نوشتار اصلی: ولسوالی جوند
جوند در واقع گوین یا گویانی است که ساحهٔ بزرگی از خراسان دورهٔ اسلامی
بودهاست. جوین (جوند) بر دو ناحیه معروف در غرب افغانستان اطلاق میشده یکی در
ساحهٔ خراسان و یا توابق بادغیس کهن و دیگر در مربوطات سیستان: اینجا از جوند
یا جوین از اعمال بادغیس سخن گفته میشود، جوین یا جوند در قدیمترین منابع
جغرافیایی عربی از شهرهای نیشاپور گفته شدهاست و مرکز آن را آزاد وار
دانستهاند. اما مرکز این ناحیه در دورههای مختلف به ساحات دیگر انتقال کرده و
به مناطق دیگر ارتباط گرفتهاست، چنانچه گفتهاند که در قرن هشتم هجری. (۴۱
میلادی) به فریومذ مرتبط گردیدهاست. این ناحیه در زین الاخبار گردیزی چند جا
به شکل گویان آمده که بعضا بدون نقطه و نیز به صورت (گوان) هم ثبت شدهاست،
آنهم بعضا به جوین بادغیس و بعضا هم به جوین سیستان ارتباط داده شدهاست. جوند
در واقع بزرگترین ولسوالی بادغیس است که در جنوب شرق این ولایت قرار گرفتهاست.
جمعیت جوند را تقریبا ۱۸۶۰۰۰ نفر تشکیل میداد با وجودی که درسال ۱۹۹۰ نفوس
تقریبی این ولسوالی توسط دفتر یو اس آی دی به ۴۶۴۰۳ نفر میرسید. مرکز این
ولسوالی را خود جوند نامند. ولسوالی جوند دارای ۳۸۰ قریه میباشد که در میان
کوهای عجیب و غریب و سر به فلک کشیده موقعیت دارند، بیشتر راههای ارتباطی قریه
جات جوند را باید با پای پیاد پیمود، تنگدستی، فقر، گرسنگی و انواع و اقسام
مریضیها مردم جوند را رنج میدهد. جوند از معدود ولسوالیهای است که از لحاظ
بازسازی نیز توجه کمتر بدان صورت گرفته چنانچه نه چندان کلینک ساخته شده و نه
از ساخت وساز مکتب و مدرسه بر حسب ضرورت خبری است. زیبائیهای طبعیی این
ولسوالی هنوز بطور دست نخورده موجود است که چشم هر بیننده را به خود جلب نموده
و آب هوای گوارای آن جای مناسبی برای گشت و گذار و باز دید است. جوین معرب
گویان یا گوین است که بعد از ورود اعراب به خراسان گویان به شکل جوین معرب
شدهاست. البته قبل از تغییر تا حملهٔ مغول در خود محیط خراسان شکل اصلی آن
گویان رایجتر بودهاست. در وجه تسمیهٔ آن باید گفت که ریشهٔ جوند بادغیس اساسا
همان واژهٔ جوین است که بعدا شکل جوند را به خود گرفتهاست و بعضا گفتهاند
گویان بادغیس کهن که بعدا تبدیل به جوین و جوند شدهاست اساسا نامی بودهاست
منسوب به نام یکی از حکمرانان آن ناحیه. همچنان در مورد نامگذاری گوین یا جوین
(جوند) ریشه یا بیهای عامیانه و روایتی هم به نظر میخورد، چنانکه به روایتی در
این ناحیه (به ویژه جوین سیستان) زراعت (جو) خیلیها رایج بوده محصول قابل
اعتنایی داشتهاست ازاین رو این ناحیه را با اضافه پسوند نسبتی /-ین/ جوین
خواندهاند. روایت دیگر آنکه چون استفاده از آبهای زیر زمینی برای ابیاری، در
جوین به وسیلهٔ چرخ گاو صورت میگرفته و این چرخ ذریعه دو گاو به کار انداخته
میشد آن ناحیه در اول (گوین) به فتح و اوبه صیغه تثنیه گفته شدهاست و به مرور
زمان معرب گردیده شکل جوین را به خود گرفتهاست. و در همین ارتباط باید گفت که
همین حالا نیز در ناحیه جوین سیستان قریه یی است به نام (چارگاو) که اساسا چرخ
گاو بودهاست و امروز به چار گاو تحریف شدهاست. باید افزود که این تعبیر
آخریرا به نحو دیگر هم میتوان توجیه کرد و آن اینکه در فرهنگهای اردو واژه
(گاون) بانون غنه یی به معنای قریه و دههاست بنا بران شاید چارگاو اصلا چار
گاون بوده باشد به معنای چار ده مانند پنجده در شمال افغانستان و یا شش گاو
غزنی که عبارت بوداست از شش قریه.
نوشتار اصلی: ولسوالی غورماچ
ولسوالی مقر[ویرایش]
نوشتار اصلی: ولسوالی مقر (ولایت بادغیس)
ولسوالی مقر از شرق به مرکز ولایت بادغیس از جنوب به ولسوالی قادس از جنوب شرق
به ولسوالی مرغاب وصل میشود، ونیز قابل یاد آوری است که شمال این ولسوالی را
بخشی از بندر ترکمنستان تشکیل دادهاست. این ولسوالی بطور زیبای درامتداد یک
دریای که از وسط کوهای عبور مینماید قرار گرفتهاست.
ولسوالی قادس[ویرایش]
نوشتار اصلی: ولسوالی قادس
بخش جنوبی ولایت بادغیس را ولسوالی قادس تشکیل دادهاست. که از طرف شرق به
ولسوالی جوند از غرب به شهر قلعه نواز غرب به ولسوالیهای مقر و مرغاب و از طرف
جنوب به بند سبزک وصل بوده که امتدادا این ولسوالی را به ولایت هرات وصل
مینماید. مرکز این ولسوالی را نیز قادس نامند. قابل یاد آوری است که
زیبائیهای طبیعی این ولسوالی نیز زبانزد است، بزرگان زیادی در قریه جات مختلف
این ولسوالی بود وباش داشتند و هم اکنون آرامگاهای شان زیارات مشهور که بازدید
کننده گان زیادی را از سرتا سر افغانستان به این ولسوالی میکشاند. آب وهوای این
ولسوالی بسیار گوارا و محل مناسبی برای زنده گی گفته میشود، آب و هوای این
ولسوالی چنان از حالت طبعی فوق العاده برخوردار است که تقریبا همه مردم بادغیس
قادس را خوش آب و هواترین منطقه بادغیس مینامند. بسیار زیاد دوستت دارم قادس
جان عزیزم
ولسوالی مرغاب[ویرایش]
نوشتار اصلی: ولسوالی مرغاب
طوریکه از مطالعه آثار موََرخان و جغرافیه نگاران بر میآید، مرو، مرو رود و
مرغاب نامهای جداگانه یی اند که گاه یکی به جای دیگر یعنی رود بر محل و محل بر
رود اطلاق گردیده و یا هم بعضا هر کدام به عین مفهوم به کار برده شدهاست، هم
به معنای شهر و ولایت و هم به مفهوم رود. واژهٔ مرو در ادوار کهن به مفهوم
حوزهٔ بزرگی در شمال غرب افغانستان اطلاق شدهاست و آن در اوستا (در فصل اول و
ندیدات) به طورت مورو آمده که یکی از جملهٔ شانزده ایالات آریاییها بودهاست و
آن پس از آیانم ویجه و سوعذه به حیث سومین ایالت آریائی نشین در وندیدات ذکر
شدهاست. استرابون (سده سوم قبل از میلاد) و نیز بطلیموس و ویلس آن را به شلک
مرگیانه یا مرجیانا به کار بردهاند و به همین اساس رود مرد (مرغاب) را
پونانیها مرگوس گفتهاند و این واژه را مشتق از ریشه یی دانستهاند که معنای
ابیاری کردن را میرساند. بنابران با مرور زمان به تغییر حدود و ساحهها و با
گسترش و محدود شدن مرزهای ناحیهها، مورو یا مرو هم برناحیهٔ محدود تری اطلاق
شده و آن همان وادی رود مرو میباشد، رودی که منبع آن در داخل افغانستان کنونی
در گرزیوان است، و بدین گونه مرو رود، مرو آب و بالاخره مرغاب گفته شده و
برناحیه یی که این آب آن را ابیاری میکند اطلاق گردیدهاست و همین است فلسفه
نامگذاری مرغاب. موََلف صورة الارض نیر مرغاب را اینطور معرفی میکند: (این رود
از پشت بامیان میآید و نام آن مرغاب یعی مرو آب است) و اصطخری علاوه بر این
وجه تسمیه باز هم علاوه میکند که منبع این رود مرو را مرغ همه گفتهاند،
چنانکه گوید: (رود مرو رود بزرگ است و این رود هاکی یاد کردیم همه از این رود
بر خیزد و آن را مرغاب خوانند یعنی آب مرو گویند کی نسبت این آب به آن جایگاه
است که از بیرون میآید از غرجستان و این جایگاه را مرغ گویند.
منابع
جغرافیای شهری در افغانستان: نوشته اروین گروتس باخ
دانشنامه ایران
حاشیه بر بندهش، مهرداد بهار
حاشیه بر یشتها، ابراهیم پورداود
فطرت، حنیف: بادغیس افغانستان، شهر پسته و خربزه. بیبیسی فارسی. شهریور ۱۳۹۲.
↑ همان منبع.
↑ Ministry of Rural Rehabilitation and Development
↑ http://www.nps.edu/Programs/CCS/Badghis/Badghis_Executive_Summary.pdf
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
ولایت بامیان : به مرکزیت شهر «بامیان» از ولایتهای
مرکزی کشور افغانستان است. مساحت آن ۱۷٫۴۱۴ کیلومتر مربع و جمعیت آن بر اساس
برآوردهای دهه ۱۹۸۰ میلادی، ۲۸۱٫۰۰۰ نفر است
مردم
ساکنان اصلی این ولایت را هزارهها تشکیل میدهد که البته حدودآ ۳ الی ۵ در صد
دیگر تاجیک نیز میباشد وکاملآ به زبان فارسی دری وبا لهجه (هزارگی) صحبت میکنند
واهل تشیع میباشدولایت بامیان یکی از نقاط تاریخی و کهن و همچنین دارای مناظر و
طبیعت زیبا است
3 ـ بامیان
ولایت بامیان در طول تاریخ بیشترین اسیبها چه از رژیم
سابق وچه در حال حاضیر دیده ومی بیند به علتیکه این مردم یعنی (هزارهها) با
چهره اسیایی، ایمان واعتقادات شان به عنوان یک شیعه مسلمان بیش از دونیم قرن
است که مورد اماج وحمله قرار میگیرد.واین ملت(هزارهها) خیلی براحتی با
اقوامهای دیگر مین جمله اوزبیکها وترکمنیها کنار میاید به علت که هزارهها
اصولآ از نژاد ترک مغول هست وهمچنان با تاجیکها بنا به یک سری عنعنات و
وجههای مشترک که دارد رابطه خوبی نسبت به قوم پشتون دارد وبا انهم که که هزاره
نسیت به همه اقوام افغانستان از بیشترین تبعیض بر خوردار هست نسبت به سائیر
اقوام صبور وکوشاه میباشد واین ولایت معروف به قلب هزارستان (هزاره جات) مشهور
است.
بتهای معروف بودا که در زمان حکومت طالبان منفجر شدند نیز درمرکز ولایت قرار
دارد. این بتها از شهرت جهانی برخوردار هستند و یکی از جاذبههای توریستی به
شمار میآیند.بند امیر واقع در ولسوالی یکاولنگ از دیگر جاذبههای توریستی این
ولایت به حساب میآید که اخیرا از سوی دولت به عنوان اثار ملی ثبت شد.بند امیر
شاید یکی از زیباترین مناظر طبیعی دنیا باشد.
ولسوالیها
۱. ولسوالی ورس که در کتابهای ثبت احوال یا شناسنامه ملی بنام (ورث)نیز ثبت
شدهاست. این ولسولی در جنوبی ترین نقطه ولایت قرار دارد و با ولسولیهای
(ناهور) از ولایت غزنی. ولوسوالی (حصه دوم بهسود) از ولایت میدان وردک.و
لسوالی(شهرستان) از ولایت دایکندی هم مرز میباشدو در حدود ۱۶۰۰۰۰ هزار نفر
جمعیت دارد ومطابق احصائیه بکی از موسسات بین المللی یکی از عقب مانده ترین
ولسوالیهای افغانستان میباشد. در سالهای بعد از حکومت طالبان و حضور قوای بین
المللی در افغانستان کم ترین توجه شاید به این ولسوالی شده باشد. مرکز ولسوالی
در یکی از درههای بسیار تنگ واقع شده. علاقه داریهای این ولسوالی به نامهای
سفید غو سفلی. سفید غو علیا. تخت وسرخ جوی میباشد
بند امیر
پنجاب
شیبر
کهمرد
ورس
یکاولنگ
سیغان[۱
گذشتهٔ تاریخی
در اوستا(یشتها، ص ۱۰۰) و همچنان در بندهشن) در زبان پهلوی به شکل بامیگان
آمدهاست. مجسمههای بودا که بلندترین مجسمههای جهان محسوب میگردید از
یادگارهای دینی دورهٔ کانیشکا از امپراتوران کوشانی به حساب میآید. هیوان تسنگ
زایر چینی در سالهای ۶۰۰ قبل از میلاد از آن ناحیه گذشتهاست از بتهای بامیان
چنین یاد میکند که اشعهٔ زرین از آن میتابد و احجار قیمتی و زیور آلاتش چشم
را خیره میسازد.[۲
در دورهٔ اسلامی بامیان یکی از شهرهای مهم و آباد خراسان و مرکز شیران بامیان
محسوب میشود.اما در قرن هفتم هجری بر اثر حملهٔ مغول همانند اکثر شهرهای
خراسان به خاک یکسان میگردد. جوینی میگوید
«و به بامیان رسیدند ارباب آن از باب مخاصمت و مقاومت در میآمدند… ناگاه از
شست قضا که نای کلی آن قوم بود تیر چرخی که مهلت نداد از شهر بیرون آمد به یک
پسر جغتای رسید که محبوبترین احفاد چنگیز خان بود»[۳
با مرگ آن پسر چنگیر فرمان داد تا هر جانور که باشد از بنی آدم تاانواع بهایم
بکشند و کشتند و حتی بچه در شکم مادر نگذاشتند و بامیان را «موبلغ» (یعنی شهر
بد) نام نهادند. قدمت و شکوه مجسمههای بودا در بامیان ایجاب میکند که این آثار
در ردیف عجایب هفت گانه جهان قرار گیرد.
نواحی بامیان
بامیان یکی از شهرهای کهن و تاریخی ایران و افغانستان امروزی محسوب میگردد.
وجود پیکرههای تخریب شده بامیان (توسط طالبان در سال ۲۰۰۰ میلادی تخریب شد)،
شهر غلغله، شهر ضحاک و بند امیر این شهرها به یکی از مراکز مهم توریستی
افغانستان تبدیل نموده بود.
منابع
[۱] ↑ http://cso-af.net/cso/documents/Nation.xls<br
[۲]↑ هیوان تسنگ. «فصل اول، ص ۱۱۳». سی یوکی.
[۳]↑ جوینی. «ج۱، طبع لیدن، ص ۱۰۶». جهانگشای جوینی
4 ـ بدخشان ( فیض آباد )
ولایت بَدَخشان که مرکز آن فیض آباد است :
یکی از ولایتهای کشور افغانستان است. بدخشان در شعرهای شاعران به کیفیت لعل
خویش معروف بودهاست. بدخشان در شمال شرقی افغانستان واقع است. این ولایت در
سال ۱۸۹۶ میان دو امپراتوری بزرگ (روسیه تزاری و بریتانیا) به دو بخش تقسیم
گردید. یک بخش این استان تحت نام بدخشان روسیه و بعدا منطقه خودگردان کوهستانی
بدخشان شوروی با مرکزیت شهر خاروغ به روسیه تعلق گرفت، و بخش دوم با مرکزیت شهر
فیضآباد به امارت افغانستان پیوست. روسیه و انگلیس آمودریا (جیحون) را به
عنوان مرز طبیعی پذیرفته و توسط ستونهای مرزی نشانهگذاری شد. در سال ۱۹۱۷ بعد
از پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه بدخشان روسیه به شوروی در تشکیل جمهوری
شوروی سوسیالیستی تاجیکستان تعلق گرفت
فرهنگ و نژاد : مساحت بدخشان افغانستان ۴۷۴۰۳ کیلومتر مربع بوده و جمیعت آن
بالغ بر یک میلیون و هفتصدو پنجاهزار نفر است، اکثریت باشندگان این استان را
تاجیکان تشکیل داده و به زبان فارسی حرف میزنند.در بدخشان زبانهای دیگری به
نام زبانهای پامیری (از خانواده زبانهای ایرانی شرقی) هنوز زنده هستند، و مردم
به آنها تکلم مینمایند.مردم بدخشان دارای اصلیت آریائی بوده و از اصیلترین
قبایل ساکن در افغانستان میباشند. اکثر مردم اینولایت ( استان ) باسواد بوده و
به ارزشهای دینی خود سختگیر اند
جغرافیای طبیعی : بدخشان دارای کوههای بلند و رودخانههای خروشان است،
فراوردههای عمده این استان گندم، جو، جودر (گندم سیاه)، جواری (ذرت)، و ارزن
است، از جمله میوههای این ولایت ( استان ) توت و چارمغز (گردو)، زردآلو،
آلوبالو و سیب آن مشهور است.سیب بهارک و چارمغز سرغیلان درین ولایت از شهرت
خوبی برخوردار است. بدخشان به داشتن معادن لعل، لاجورد، زمرد، فیروزه و طلای
خویش دارای شهرت است. عمده ترین مخزنهای طبیعی آن، در یمگان لاجورد به حجم سه
صدکیلومتر طول و ۴۷ کیلومتر عرض، و معدن لعل در سرغیلان که ازان به علت عدم
مشخص بودن محل آن استفاده صورت نمیگیرد، میباشد. در نتیجه برسیهای که اخیراً در
مورد نفت در افغانستان صورت گرفتهاست، این استان را دارای زخایر بزرگی نفتی
تثبیت نمودهاند. این استان با جمهورهای تاجیکستان، پاکستان و استان سینکیانگ
جمهوری مردم چین دارای مرز مشترک است
کوههای مهم این ولایت :خواجهمحمد، هزارچشمه و سفیدخرس نام دارند. رودخانههای
مهم آن عبارتاند از رود کوکچه، واخان، انجمن، وردج، تگاب، تنگی شیوا، پامیر،
جرم، چاهیل در سرغیلان، آغرده در غارسپان، غوریسنگ، درواز، راغ.ولایت بدخشان
۵۳ فیصد منابع آبی افغانستان را داراست
بلند ترین قلهِ کوههای هندوکش در خاک افغانستان بنام «نوشاخ» درین ولایت قرار
دارد.پامیر که به نام بام دنیا معروف است، درین ولایت موقیعیت دارد
دریاچه (در فارسی افغانستان جهیل)های آن شیوا، سرغیلان زرقل و چقمقین نام
دارند
بدخشان؛ در همهٔ متون ادبی جهان و بویژه فارسی کهن، نسبت شهرت لعلش جایگاه ویژه
داشتهاست و ادیبان و شعرا آن را در پهلوی عقیق یمن مثال زدهاند
اماکن تاریخی : از اماکن تاریخی آن میتوان از ویرانههای بهارک (که در حاشیه
شهر تاریخی بهارستان و لان شی آباد شدهاست)، اشکاشم و توپخانه زیباک و مقبره
ناصر خسرو نام برد
ساحه اداری
ولسوالی ها : کشم ، جرم ، شهدا، کران منجان، زیباک ، واخان، اشکاشم ، بهارک ،
شغنان ، کوف ، مایمی، درواز، خاش، آوان ، راغستان، یفتل، تکاب ، سهر بزرگ ،
ارغنجخ.اه، وردوج، خاهان، تیشکان، یمگان
علاقه داری ها : خواهان ، شهر بزرگ، درای یم ، ارگو
5 ـ بغلان( پلخمری )
بَغلان یکی از ولایتهای کشور افغانستان است و مرکزیت آن
پل خمری میباشد، مساحت ۱۷٬۱۰۹ کیلومتر مربع و جمعیت ۱۷۵۲۳۰۰ نفر.
اراضی شهر کنونی بغلان از سه بخش زراعتی تشکیل میشود. بغلان نو در ۴ کیلومتری
جنوب قرار دارد. شهر جدید مرکز استانداری است و از سال ۱۹۳۷ به حیطه حکومتی
شیرخان افزوده شد و مرکز حکومتی از خان آباد به این منطقه منتقل شدهاست. در
سمت جنوب بغلان جدید و با فاصله ۸ کیلومتری بغلان صنعتی قرار دارد
بازار شهر به دو بخش تقسیم شدهاست، در مرکز و ناحیه غربی غلات و میوه و در بخش
شرقی بازار تجاری، خیاطی و چاپخانه مشاهده میشود.
منطقه بغلان در قدیم از آن کوشانها بود. بازماندههای یک آتشگاه زرتشتی به نام
سُرخکُتَل در بغلان وجود دارد.[۱]
ولایت بغلان در شمال افغانستان موقعیت دارد این ولایت یکی از ولایات زراعتی و
صنعتی بوده و دارای معادن مانند ذغال سنگ و سمنت مییاشد همچنان در این ولایت
فابریکه نساجی فابریکه سمنت غوری فابریکه قند نیز موجود است
تقسیمات اداری ولایت
این ولایت به ۱۵ وُلُسوالی (شهرستان) تقسیم شدهاست پل خمری مرکز آن میباشد که
تقریبا ۸۸۳٬۷۹ تن جمعیت دارد. جمعیت کل ولایت بغلان به ۶۹۰٬۷۴۱ تن بالغ میشود
۱۰۹٬۹۵ خانواده در این ولایت وجود دارد و هر خانواده به طور میانگین شش عضو
دارد.[۲
نام ولسوالیها: بغلان جدید ، دهانه غوری، دوشی، خنجان، اندراب ، نهرین ، برکه
، تاله و برفک ، پل حصار ، ده صلاح ، جلگه ، خوست و فرنگ ، فرنگ و غارو ،گذرگاه
نور
مردم
٪۸۰ مردم بغلان در ولسوالیهای روستایی زندگی مینمایند درحالیکه ۲۰ ٪ آن در
مناطق شهری به سر میبرند. ٪۵۱ از نفوس بغلان را مردان و ۴۹ ٪ آن را زنان تشکیل
میدهد
۷۳ درصد از مردم این ولایت تاجیک و فارسیزبان هستند و ۲۲ درصد پشتون، درصدی
نیز هزاره و ازبک در بغلان ساکن اند. قوم حسن خیل (پشتون) در بغلان جدید و شمال
پل خمری، احمدزی (پشتون) در قریه دهانه غوری، پلخمری، قوم گادی (پشتون) در
بغلان جدید و بغلان خنجان، ایماق (تاجیک) در ولسوالی دهانه غوری و ایل عرب
(تاجیک) در بغلان جدید، نهرین و ولسوالی دهانه غوری سکونت دارند. زبان پشتو
زبان مردم ۵۲۸ روستا و قریه از این ولایت است.[۳]
مراکز تحصیلات عالی ولایت بغلان : دانشگاه بغلان در سال ۱۳۷۲ تاسیس شد که شامل
دانشکدههای ادبیات علوم اجتماعی و ساینس میگردیدو با آمدن طالبان تمام هست و
بود ش به یغما رفت و ماه جدی ۱۳۸۰ دوباره پی گیری شد ودر سال ۱۳۸۲ دوباره
افتتاح ومجددا شروع بکار کرد فعلا دارای دو دانشکدهها میباشد در سال ۱۳۸۰ به
تعداد ۱۰۳۰ دانش آموز که ذکور و۳۵۰ اناث و دارای ۴۴ استاد، که ۴۰ تن ذکور و۴ تن
اناث هستند.
دانشکده زراعت مؤسسه تحصیلات عالی بغلان : این تعمیر در ساحه پنجاه جریب زمین
در سه طبقه به شکل پخته و اساسی به مصرف دو ملیون و دویست هزار دلار امریکایی
از بودجه انکشافی وزارت تحصیلات عالی توسط شرکت ساختمانی حریف اعمار گردیدهاست
که دارای سی و دو اتاق درسی، یک سالن کنفرانس، کتابخانه، آزمایشگاه، اتاق
نمایشگاه مواد زراعتی، اتاق اداری همراه با یک محراب مسجد میباشد.[۴]
منابع :
عبدالحسین سعیدیان. شهرهای جهان. چاپ ۱۳۸۳، نشر علم و زندگی،
↑ دفتر احصاییه مرکزی / صندوق جمعیت سازمان ملل متحد – معلومات اقتصاد اجتماعی
و احصاییوی (پرونده پیدیاف،بازدید: نوامبر ۲۰۰۸)
↑ دفتر احصاییه مرکزی / صندوق جمعیت سازمان ملل متحد – معلومات اقتصاد اجتماعی
و احصاییوی (پرونده پیدیاف،بازدید: نوامبر ۲۰۰۸
6 ـ بلخ ( مزار شریف )
ولایت بلخ (مزارشریف) : بلخ یکی از ولایات کشور
افغانستان است. مساحت آن ۱۲٬۵۹۳ کیلومترمربع، و داری جمعیتی قریب به ۶۱۰٬۰۰۰
نفر است
تقسیمات اداری بلخ
ولسوالی های ولایت بلخ اینها هستند: دهدادی ، نهر شاهی، مارمل ، خلم ، کلدار ،
شورتیپه ، دولت اباد ، بلخ ، چاربولک ، چمتال ، شولگره ، چارکنت ، کشنده ، زاری
چمتال، آقکپبرک، چهاربولک، نهرشاهی، خلم که حالا موسوم به تاشقرغان میباشد،
چارکینت، حیرتان که بندر تجارتی بزرگی میان افغانستان و آسیای میانه میباشد.
شهر مزار شریف مرکز ولایت بلخ بوده و در ۲۵ کیلومتری غربی این ولایت ولسوالی
(شهرستان) بلخ زادگاه عارف و اندیشمند اسلامی مولانا جلال الدین محمد بلخی قرار
دارد. درین شهرستان دهی به نام پدر مولانای بزرگ قراردارد که بهاءالدینش خوانند
و در ۵ کیلومتری شمال شرق ولسوالی بلخ قرار دارد. نام این ده در سیاست پشتوسازی
حکومت به «شپوله» تغییر یافتهاست.[۱]
توابع این ولایت اینها هستند: پیروز و نخجبیر، خلم ،دهدادی ، مزار شریف
منابع :
↑ منبع اطلاعات این بخش: کوشان، غلامحضرت، سرگذشت ملت مظلوم افغانستان در مسیر
سدهٔ بیستم، افغان امریکن اسوسیسن، ۱۹۹۹، ص ۱۴۸ تا ۱۸۷
معرفی مختصر شهر بلخ :
شهر بَلخ یا شهر باختر (یونانی باستان: باکترا Βάκτρα؛ لاتین: باکترا Bactra)،
از قدیمی ترین شهرهای افغانستان که امروزه شهرکی به فاصله ۲۰ کیلومتری مزار
شریف مرکز ولایت بلخ است.
پیشینه تاریخی
میگویند که بنیادگذار بلخ جمشید (یَما) بودهاست. در زمانهای پیش از اسلام بلخ
مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود و در دورههای فرمانروایی موریای
هند و کوشانیان از مراکز دین بودائی و محل معبد معروف «نو بهار» بود.
اولین حملهٔ مسلمانان به بلخ در سال ۶۵۲ م. (۳۲ ه. ق.) بسرکردگی احنف بن قیس
بود. در سال ۴۳ ه. ق. دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة بن مسلم
(بسال ۹۶ ه. ق.) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون
وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان
بود.
در سال ۱۱۸ ه. ق. اسدبن عبدالله قسری پایتخت خراسان را از مرو به بلخ منتقل
کرد و این شهر رونق یافت. در سال ۲۵۶ ه. ق. این شهر بتصرف یعقوب لیث صفاری
درآمد. درسال ۲۸۷ ه. ق. عمرو لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل سامانی شد و
بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال ۴۵۱ ه. ق. سلجوقیان تصرفش
کردند و در سال ۵۵۰ ه. ق. بدست ترکان غز ویران شد. در سال ۶۱۷ ه. ق. با وجود
اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران کردند و مردمش را قتل عام
نمودند. در دورهٔ تیموریان (۷۷۱ – ۹۱۱ ه. ق.) تا اندازهای شکوه گذشته را
بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیست کیلومتری آن، بلخ رو به انحطاط
گذاشت. در اواسط قرن هیجدهم میلادی بلخ بتصرف افغانها درآمد و از سال ۱۸۴۱ م.
در تصرف آنها ماندهاست. خرابههای بلخ قدیم اکنون ناحیهٔ وسیعی را اشغال
کردهاست.
در منابع تاریخی به خاطر موقعیت فرهنگی و تمدنی بلخ از آن به نامهای مختلف یاد
شدهاست. مثلاً بلخ گزین، بلخ الحسنا، ام البلاد، ام القرا، بلخ بامی، قبه
الاسلام، دارالفقاهه، دارالاجتهاد…
مشاهیر بلخ :
بلخ همواره کانون علم و فرهنگ بوده، علماء و فضلای بزرگ را در دامان خویش
پرورانیده است. در فهرست زیر نامهای تعدادی از این بزرگان که در بلخ زاده شده
یا زیستهاند آمدهاست:
زرتشت
جلالالدین محمد بلخی
رابعه بلخی
دقیقی بلخی
منابع : دانشنامه ایرانیکا—- ویکیپدیای انگلیسی
—- وبگاه فارسی بیبیسی
7 ـ پروان ( چاریکار)
ولایت پروان
نفوس و جغرافیا.
ولایت پروان (جمعیت در 1361ش /1982، 987 ، 527 تن ) از ولایات مهم در مشرق
افغانستان است . از شمال به ولایت بَغلان ، از مشرق به ولایت کاپیسا، از جنوب
به ولایات کابل و وَرْدَک و از مغرب به ولایت بامیان * محدود می شود. مرکز آن
شهر چاریکار است (دولت آبادی ، 1371 ش ، ص 35).
ولایت پروان ، علاوه بر نزدیکی به پایتخت و صنعتی بودن ، به دلیل قرار گرفتن در
مسیر کاروانهای تجاری و آب و هوای مطلوب ، در میان ولایات افغانستان اهمیت فوق
العاده ای دارد (دولت آبادی ، 1371 ش ، ص 39).
شهر چاریکار(پایتخت) در مشرق ولایت ، در ارتفاع 603 ، 1متری ، در حدود 64
کیلومتری شمال کابل و مشرق ملتقای رود غوربند و پنجشیر واقع است . راه اصلی
کابل ـ بَغلان (مرکز ولایت بغلان ) و نیز شمال افغانستان از آن می گذرد (دولت
آبادی ، 1371 ش ، ص 35؛ آریانا ،همانجا).
صنایع نساجی (بخصوص پارچة کتان )، ساخت چاقو و ابزار فلزی چاریکار و پیرامون آن
در افغانستان معروف است پروان در تشکیلات اداری قدیم افغانستان به صورت «حکومت
اعلی » اداره می شد، اما از 1343 ش /1964 در تقسیمات داخلی جدید، ولایتی مستقل
با اهمیتی کمتر (درجة دو) شد (دولت آبادی ، 1376 ش ، ص 34، 38ـ39).
کاپیسا از 1358 ش /1979 به مدت دوسال قسمتی از پروان شد ( بریتانیکا ، همانجا).
در 1363 ش /1984 ولایت پروان دوازده واحد اداری مستقل داشت . در این ولایت ،
چهار وُلِسْوالی (از تشکیلات حکومتی ) چهار علاقه داری و 477 آبادی ذکر شده است
(دولت آبادی ، 1376 ش ، ص 42؛ همو، 1371ش ، ص 35).
پیداوار (محصولات) پروان:
توت و انگور پروان شهرت فراوان دارد. برعلاوه، گندم، جواری، جو، ماش و لوبیا را
میتوان از غله جاتی به شمار آورد که درین ولایت کاشته میشوند. مناطق اطراف
چاریکار، مرکز ولایت، در تولید انواع سبزیجات پیشقدم بوده و تولیدات آن نه تنها
برای مصرف محلی بلکه برای صدور به بازارهای کابل نیز فرستاده میشود.
صنایع
صعنت چاقو سازی در مرکز ولایت- چاریکار، از گذشتهها رواج داشت. همچنان صنعت
چرمگری درچاریکار وجود داشتهاست. فابریکهٔ کشمش پاکی در دوران حکومت محمد
داوود اما با سرمایهٔ شخصی به کار آغاز کرد که در دوران حنگهای سی ساله از کار
افتید.
بند و انهار: پروژهٔ بزرگ آبیاری در پروان توسط چیناییها به به ثمر رسانده شد.
این پروژه از دریای پنجشیر آغاز شدهاست. برای گذشتن از دریای غوربند فناوری
جالبی به کاررفتهاست که لولههای بزرگ آب ازشانهٔ یک تپع سرازیرشده و با گذشتن
از زیردریای غوربند به شکل بٌرُق روی شانهٔ دیگر تپه میبرآید و به کانالی که
به سوی چاریکار میرود میافتد. کانال یاد شده نارسیده به شهر چاریکار به دو
شاخه تقسیم میشود که یکی به سوی شرق میرود و دیگری همچنان به سوی جنوب جریان
مییابد. درهمین محل تقسیم یک بند برق ساخته شده که مقداری برق برای شهر
چاریکار تولید میکند. همچنان در قسمت جنوب شهر چاریکار برای رساندن آب به
زمینهای بالاتر از نهراسلی، دستگاه بزرگ آب انداز (واترپمپ) ساخته شده که به
گونهٔ وقفوی آب را از نهر پایین به بالا انداخته و درآنجا به جوی دیگری
میافتد. این آب حتی تا مناطق قره باغ رسیده و زمینهای خشک را آبیاری میکند.
8 ـ پکتیا ( گردیز)
ولایت پَکتیا یکی از ۳۴ ولایت (استان) افغانستان است.
مرکز این ولایت شهر * گردیز است.
پیشینه :
هرودوت مورخ یونانی از مردم باستانی «پکتیس» و «پکتویس» یاد کرده و سرزمین آنها
را پکتیکا ذكر كردهاست. بطلمیوس هم نام این مردم را «پکتین» (Pactyan)
نوشتهاست. که از جمله والسوالی زرمت یکی از مشهورترین والسوالی های ان میباشد.
که بیشتر افراد ان در سیاست معاصر افغانستان رول ارزنده داشته است. افراد با
نفوس در والسوالی متذکره در گذشته ها در دو قریه (نیک نام و کلالگو) بودند که
از جمله میتوان به خاندان دوست محمد خان اشاره نمود که با شاه سابق روابط خوبی
داشت.
تقسیمات اداری :
مرکز ولايت: شهر گرديز ، ولسوالی زرمت ،علاقه داری شيواک، ولسوالی وزه جدران
علاقه داری شمل ، ولسوالی سپيره ولسوالی تنی ، علاقه داری نادرشاه ـ کوت ،
علاقه داری سوزائی ،علاقه داری گربز ، لوی ولسوالی خوست ،علاقه داری ، تيری
زايی ، علاقه داری باک ، ولسوالی جاجی ميدان ، علاقه داری صبری {يعقوبی}
،ولسوالی جانی خيل ، ولسوالی دند و پتان ، ولسوالی چمکنی ، ولسوالی لجه مانگل ،
ولسوالی موسی خيل ، علاقه داری قلندر ، ولسوالی سيد کرم ، ولسوالی
جاجی
* گردیز
گردیز شهری است در جنوب افغانستان و مرکز ولایت پکتیا است. این شهر در منتهی
الیه دره رودخانه گردیز و در ارتفاع ۲۳۰۰تا۲۵۰۰ متری از سطح دریا قرار دارد و
زمانی یکی از مراکز عمده پروژه پکتیا با کمک آلمان فدرال بود. بازار قدیمی شهر
در سال ۱۹۴۳ میلادی بنا شده است و بعد آسفالت شدن جاده کابل – گردیز (120
کیلومتر) حمل و نقل مصنوعات چوبی افزون یافت و باعث رونق آن شهر گردید.
منابع :
عبدالحسین سعیدیان. شهرهای جهان. چاپ ۱۳۸۳، نشر علم و زندگی،
9 ـ پکتیکا ( شرن )
ولایت پَکتیکا یکی از ۳۴ ولایت (استان) افغانستان است.
مرکز این ولایت شهر شرن است.
پیشینه نام
هرودوت مورخ یونانی از مردم باستانی «پکتیس» و «پکتویس» یاد کرده و سرزمین آنها
را پکتیکا ذكر كردهاست. بطلمیوس هم نام این مردم را «پکتین» (Pactyan)
نوشتهاست.
تقسیمات اداری
مرکز ولایت پکتیا : شرن است ،و ولسوالی های آن عبارتند از : متاخان ، یوسف خیل
، یحیی خیل ، اومنه ، سرروضه ، زرغون شهر، جانی خیل، گومل ، سروبی، ارگون،
زیروک، نیکه، دیله وخوشامند، وازه خواه ، تروو، ورممی، برمل، گیان
تمام مردمان ولسوالی ارگون رامردمان قوم تاجک تشکیل داده ولی نظربه تاثیرات
محیطی بصورت کامل فارسی صحبت کرده نتوانسته وبالسان پشتوخلط شده است
منبع : از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
10 ـ پنجشیر ( رخه )
پنجشیر و موقعیت جغرافیایی آن
پنجشیر از جمله ولسوالی های ولایت پروان بوده ( البته آلا پنجشیر از جمله ۳۴
ولایات افغانستان میباشد) و به فاصله ۱٢۰ کیلومتر به طرف شمال شرق کابل در بین
دو شاخه جنوبی هندوکش از شمالشرق به جنوبغرب موازی به امتداد موقعیت هندوکش
واقع میباشد و دره های فرعی آن از شمال به جنوب و از جنوب به شمال امتداد داشته
به دره عمومی پنجشیر وصل می شوند.
طول آن از دالان سنگ تا پای کوتل انجمن زیاده از ۱٢۵ کیلومتر میباشد. عرض دره
پنجشیر اندازه های مختلفی دارد که بدون وسایل و وسایط فنی تعین شده نمیتواند.
حدود اربعه پنجشیر : پنجشیر از طرف شمال متصل است به خوست فرنگ و ولایت تخار و
اندراب و از طرف جنوب به نجراب سنجن و درنامه و ریزه کوهستان و از جانب مشرق و
شمالشرق به نورستان و بدخشان و از طرف غرب به ملک شتل مربوط ولسوالی جبل
السراج. دره پنجشیر طوریکه در فوق مذکور است از شمالشرق به جنوبغرب موازی به
موقعیت کوه هندوکش ممتد بوده وقتیکه به دالان سنگ میرسد ساختمان دره مستقیما به
طرف جنوب تغیر پیدا کرده و اگر کسی از گلبهار به امتداد جریان دریا به دره
پنجشیر نظر اندازی کند گمان میکند دره پنجشیر از شمال به جنوب امتداد دارد.
وجه و تسمیه پنجشیر : کلمه پنجشیر از آغاز تا انجام یعنی از دالان سنگ تا خاواک
و پریان و تمام دره های فرعی و قریه ها اطلاق میشود و در دفاتر رسمی مملکت و در
محاوره تمام مردم افغانستان و در نشرات و مطبوعات وطن به نام پنجشیر یاد میشود.
مردم پنجشیر را عقیده بر این است که پنجشیر قبل از سلطنت آل ناصر یعنی غزنویان
کجکنه یا کجکن نام داشت و هر کدام از مردمان چیزفهم و با سواد به طور عنعنوی
میگویند که زال پدر رستم پهلوان به فرزند خود توصیه کرده بود که:
به کجکن مرو ای پسر زینهار که سم ستورت شود پاره پار
که دریا پر قهر دارد وستیز گیاهی ندارد به جزسنگ تیز
و هم میگویند که در دوره سلطان محمود غزنوی بند معروف غزنی که به بند سلطان
مشهور است آباد میشد. عاملان سلطان محمود به دره کجکن برای بردن مردم برای کار
کردن در بند مذکور آمده بودند مردم جمع شده پنج نفر را از بین خویش به قسم
نماینده و کارگر به غزنی فرستادند. برای اینکه عاملان سلطان را یقین حاصل گردد
قبل از رفتن به غزنی در حصه دربند فراج در راه عام آنوقته این پنج نفر برا هنر
نمایی خویش سنگ بزرگ کوه پیکری را به نوک نیزه بالا کرده بر سر سنگی که عدیل
سنگ اول بود که تا حال بنام سنگ سر به سر و خوارق پنج پیران رحمت الله علیهم
یاد میشود.
این حقیقت است در پنجشیر فاش از کرامات ولی غافل مباش
چون این پنج نفر به دربار غزنی رسیدند سلطان فرمود چرا باقی اهالی نیامدند این
پنج نفر عرض کردند که چون منظور سلطان کار است ما پنج نفر بسیار کار کرده
میتوانیم که سبب رضائیت و خوشنودی سلطان شد آنوقت بیل و کدال را گرفته به صورت
حیرت انگیز آوری کار کردند تا بند آباد گردید و این پنج نفر مورد نوازش سلطان
قرار گرفت و سلطان فرمود اینها پنج شیر هستند و مانند شیران کار کردند و وظیفه
محوله خود را انجام دادند.
بهد از این نام شهرت یافته کجکن یا کجکنه به دره پنجشیر و باشندگان آن پنجشیری
معروف گردیدند. وقتیکه این پنج نفر به دره خویش رسیدند با خود عهد بستند که در
موارد مشکل و دشوار همدست بوده جمع شوند کارات به مهشوره هم انجام داده با
همدیگر یار و مددگار باشند. بعد ازین این پنج نفر به نام پنج پیران پنجشیر شهرت
یافتند. هم به طور عنعنه و تسلسل تا حال روایت می کنند که حضرات پنج پیران در
کنار دریا پیاوشت مجلس و داعیه ترتیب داده صرف طعام نموده بودند و نهال چناری
را به نسبت یاد بود این روز فرخنده نزدیک به ساحل غربی دریا غرس کردند که حالا
به صورت چنار تنوری پا بر جاست و آبادی های ماحول این چنار را پای چنار میگویند
و از غرص چنار مذکور تا حال متجاوز از یک هزار و سی سال میگذرد
این حکایت از قرون پیشتر مانده بر جا نزد مردم سر بسر
و اما در آثار عموم جغرافیه نویسان و مورخین عربی و مآخذ فارسی قرون وسطی
پنجهیر نوشته اند ازان جمله یاقوت حموی جغرافیه دان عرب در کتاب معجم البلدان
نوشته است. بنجهیر شهریست در نواحی بلخ که دران کوه نقره است و هم در موقعیت
اندراب از بنجهیر ذکری به عمل می آورد که نقره معدن بنجهیر در اندراب آب کرده
میشود.
ابن بطوطه در کتاب سفر نامه خویش نوشته است که:
بعد از عبور از هندوکش وارد دره شدیم که آنرا بنجهیر میگویند.در کتاب
حدودالعالم آورده اند که بنجهیر و جاریه دو شهریست که دران معدن سیم است و رودی
از میان این دو شهر میگذردکه در حدود هندوستان افتد. و مورخین فارسی زبان به
جای بنجهیر پنجهیر نوشته اند یعنی عوض حرف با پا تحریر کرده اند. در تاریخ
بیهقی که به عصر سلطان محمود و مسعود بسیار نزدیک است مذکور میباشد:
سلطان محمود محمد لیث را با نامه نزد ارسلان خان فرستار که به دولت غزنی یار و
مددگار باشد محمد لیث از غزنی به راه پنجهیر برفت.احمدالله مستوفی در کتاب خویش
نزهت القلوب نوشته است که پنجهیر او جمله اقلیم چارم است هوای خوش دارد حاصلش
غله و اندک میوه است و برای پنجهیر بیتی می آورد:
به کنغالگی رفته از پنجشیر رمیده از و مرغکی گرم سیر
در تزک بابری مذکور است که: تومان پنجشیر بر سر راه واقع است کافرستان بسیار به
آن نزدیک است در اکثر کتب قبل از بابر و بعد ازان به جای پنجهیر پنجشیر نوشته
شده است نظریه دانشمندان برین است که اصلا پنجهیر بوده و به مرور زمان آهسته
آهسته در اثر محاوره تحریف شده و به پنجشیر تبدیل گردیده است و حرف شین جا ه را
اشغال کرده است و برخی از علما و دانشمندان را عقیده بر اینست که پنجشیر بعد از
معامله در رویدادهای بند غزنی در عصر سلطان محمود به نام پنجشیر یاد میشد چون
در لغات عرب پ و کلمه شیر موجود نیست مورخین عرب آنرا بنجهیر نوشته اند.
خاواک و دره پنجشیر : خاواک از حثیت موقعیت جغرافیایی و کیفیت سطحی و عبور و
مرور دایمی در زمان گذشته با اینکه لیل و نهاری را گذشتانده به قرار شواهد
تاریخی نام آوران بزرگ فاتحان و سیاحان متقدر دنیای ماضی ازین راه عبور کرده
اند و تا جاییکه ماخذ ما یاری میکند به ذکر اسامی شان میپردازیم.
در بهار سال ۳٢۷ ق م اسکندر مقدونی قبایل کوهی بدخشان را تابع ساخته و از کوتل
خاواک گذشته به اسکندریه زیر قفقاز هندی یعنی اوپیان رسیده ساتراب آنجا را که
از خود کفایتی در کارها نشان نداده بود معزول و عوض آن شخص دیگر را مقرر کر و
خود دریای پنجشیر را گرفته به استقامت جریان آن به طرف هند رفت.
هیوان تسنگ سیاح چینی در سال ۶۳۰م نورستان را سیاحت کرده چار یا پنج سال بعد از
سفر اول خویش باز از چین بر آمده و منظور او داخل شدن در تخارستان امروزه بوده
مذکور ازراه دره پنجشیر بالا شده کوتل خاواک را عبور نموده بعد از پنج روز
بانتا پارا اندراب امروزه رسیده از آنجا به سفر خود ادامه داد.
ابن بطوطه سیاح طنجی از کوتل خاواک و دره پنجشیر به طرف کابل و چرخ لوگر و غیره
جاها به سفر خود ادامه داده بود و در کتاب سفر نامه خویش مینویسد که:
در اثنای عبور از هندوکش گی شتران خویش را پوست بسته بودیم تا در انبار برف گور
نروند و این کوتل را از اخیر شب تا غروب آفتاب قطع کردیم و وارد دره ای شدیم که
آنرا مردم به نام پنجهیر یاد میکنند.
تیمور کورگان در سال ۸۰۰ ه ق بنای هجوم را به هند گذاشت مردم اندراب برای
دادخواهی از قبیله کتور سیاه پوش کافرستان به حضور وی شتافتند تیمور از راه
منحرف شده کوتل خاواک را عبور کرده و از راه پنجشیر به کافرستان هجوم برد بعد
از گوشمالی آنها به یک اندازه فتوحات از راه خاواک مراجعت نمود و بعدا از راه
پنجشیر و گلبهار وارد بگرام و کابل شد.
خرقه مبارکه حضرت رسول کریم صلی الله علیه وسلم در سال ۱۱۸٢ ه ق به امر احمد
شاه درانی ذریعه وزیر شاه ولی خان از فیض آباد بدخشان به کندار انتقال داده شد
خرقه مبارک کوتل خاواک و دره پنجشیر را عبور کرده در هر حصه پنجشیر که گداشته
میشد حصص مذکور بنام شاه مردان یاد میشود.
چون به کوهستان شمالی کابل رسیر بنابر ازدحام مردم متولیان به امر وزیر شاه ولی
خان خرقه مبارک را دو سه روز درنگ داده بعد آهنگ منزل دیگر میگردند تا که خرقه
مبارکه به کابل رسید و در دامنه کوه علی آباد چند روز توقف داده شد.
در سال ۱۲۸۴ه ق امیر شیر علی خان با فیض محمد خان برادر خویش با تجیهزات عسکری
از ولایت بلخ آمده کوتل خاواک را عبور کرده و خود امیر موصوف در بازارک پنجشیر
فروکش کرده و سردار فیض محمد خان در نزدیک یک چشمه الله دادخان کوهستانی با
سردار عبدالرحمن خان جنگ کرد و از اثر گلوله توپ طرف مقابل کشته شد بعد از کشته
شدن فیض محمد خان امیر شیر علی خان دوباره از خاواک گذشته به صفحات شمال مملکت
رفت و از آنجا به هرات مراجعت کرد.
سید عالم شاه خان ولد سید عبدالحمد خان گادشا اسبق بخارا در سال ١۳۳٩ ه ق مطابق
۱۲٩۸ ه ش از هندوکش به راه خاواک گذشته واز طریق دره پنجشیر وارد کابل شد در
قلعه فتوح چاردهی کابل برایش اجازه سکونت داده شده بود.
محمد هاشم انتظار اکرمی
بیشتر بخوانید
ولایت پنجشیر در شمال افغانستان واقع است.مناطق این ولایت تا سال ۱۳۸۳ خورشیدی
بخشی از ولایت پروان بودند و ولسوالیهای پنجشیر، حصه اول پنجشیر و حصه دوم
پنجشیر را در پروان تشکیل میدادند.
تقسیمات
تقسیمات اداری این ولایت امروزه به این شکل است[۱]:
ولسوالی پریان (مرکز: نودانک)
ولسوالی حصه اول (مرکز: خنج)
ولسوالی حصه دوم (مرکز: کرامان)
ولسوالی حصه سوم (مرکز: رخه)
ولسوالی حصه چهارم (مرکز: عنابه)
ولسوالی شتل(مرکز :ده کلان )
موقعیت جغرافیایی : پنجشیر به فاصله ۱۲۰ کیلومتری به طرف شمالشرق کابل در بین
دو شاخه جنوبی هندوکش، از شمالشرق به جنوب غرب موازی به امتداد هندوکش واقع است
ودرههای فرعی آن از شمال به جنوب و از جنوب به شمال امتداد داشته وبه دره
عمومی پنجشیر وصل میشود. ارتفاع آن ۲۲۱۷ متر از سطح دریا بوده و در نقاط مرتفع
به ۶۰۰۰ متر از سطح دریا میرسد. طول آن از دالان سنگ تا پای کوتل انجمن زیاده
از ۱۲۵ کیلومتر است. عرض دره پنجشیر اندازههای مختلفی دارد که بدون وسایل و
وسایط فنی تعیین شده نمیتواند. پنجشیر از طرف شمال متصل است به خوست فرنگ و
ولایت تخار و اندراب در ولایت بغلان واز طرف جنوب به نجراب سنجن و در نامه و
ریزه کوهستان واز جانب مشرق و شمالشرق به نورستان و بدخشان واز طرف غرب به شتل
احاطهاست. رودخانه پنجشیر با ریختن به دریای کابل به پاکستان سرازیر میشود.
زمستان پنجشیر سرد و پر برف بوده و تابستان معتدل دارد
مرکز پنجشیر رخه است و زبان مردم آن فارسی دری است. در آنجا تاجیکان و هزارهها
زندگی میکنند و عشایر (اقوام کوچی) در بهار وتابستان در کوههای خاواک زندگی
میکنند و در خزان وزمستان به مناطق گرم میروند. مردم این ولایت همه مسلمان
هستند.
گذشتهٔ تاریخی: در مورد نام پنجشیر دو نظر وجود دارد. اهالی پنجشیر معتقدند که
در گذشته پنجشیر به کجکن معروف بودهاست ولی در تمام آثار معتبر تاریخی و آثار
منظوم و منثور قدما «پنجهیر» ضبط شدهاست. پنجشیریان عقیده دارند که زال پسرش
رستم را از رفتن به پنجشیر منع نموده و به وی چنین توصیه نمودهاست:
به کجکن مرو ای پسر زنهار که سم ستورت شود پاره پار
که دریای پر قعر دارد ستیز گیاهی ندارد بجز سنگ تیز
این ابیات را مردم پنجشیر منتسب به حکیم توس و شاهنامه میدانند در حالیکه در
شاهنامه نیامدهاست اما افسانهٔ بالا در اثار علما و شعرای کهن پنجشیر مکرر
آمدهاست. پنجهیر از دو کلمهٔ «پنج» و «هیر» ترکیب یافتهاست که در زبان پهلوی
و اوستا به معنی آب آمدهاست مانند «هیرمند». ابن بطوطه سیاح عرب هیر را در
زبان سانسکریت به معنی کوه ترجمه کرده و پنج هیر را مآخذ از پنج کوه میداند.
“بجایی رسیدیم که پنجهیر نام داشت هیر به معنی کوهاست و پنجهیر یعنی پنج کوه.
در آنجا شهر قشنگ و آبادانی دیدم که روی نهر بزرگ کبودینی بنا شدهاست لشکر
ملعون چنگیز آن را خراب کردهاست و از آن پس روی آبادانی ندیده این رودخانه از
کوهستان بدخش سرچشمه میگیرد. یاقوت معروف بدخش از همین کوهستان بدست میآید.
بنجهیر. شهری است در نواحی بلخ . (انساب سمعانی در کلمه بنجهیری ). در
حدودالعالم آمدهاست : بنجهیر و جاریابه دو شهر است و اندر وی معدن سیمست و
رودی میان این هر دو شهر بگذرد و اندر حدود هندوستان افتد (چ تهران ص ۶۲ و ۲۰):
شهری است بنواحی بلخ و در آن معدن سیم است و اهل آن اخلاطاند … (معجم البلدان
). ابن بطوطه گوید این کلمه مرکب است از پنج بمعنی خمسه و هیر بمعنی کوه لکن
شاید این لفظ مخفف پنج هیربذ باشد. رجوع به شاهد از ترجمان البلاغة شود. مستوفی
در نزهةالقلوب (ص ۱۵۵)گوید: پنجهیر از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات بب
و عرض از خط استوا لوله . شهری وسط است و هوای خوش دارد.(لغت نامه دهخدا)
امیر از آنجا [ باغ خواجه علی میکائیل ] برداشت بسعادت و خرمی با نشاط و شراب و
شکار میرفت میزبان بر میزبان : به خلم و به پیروز، و نخجیر. [ ظ: بنجهیر:
حاشیه مصحح ] و ببدخشان . احمد علی نوشتگین آخرسالار که ولایت این جایها برسم
او بود. (تاریخ بیهقی ص ۲۴۶). و بترکستان پوشیده فرستاده بودهاست [ احمد
ینالتگین ] بر راه پنجهیر تا وی را غلامان ترک آرند (تاریخ بیهقی ص ۴۰۲). و
مسعود محمد لیث را برسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان با نامهها و مشافهات در
معنی مدد و موافقت و مساعدت و وی از غزنین برفت براه پنجهیر. (تاریخ بیهقی ص
۶۴۳)
از جمله جغرافیه نویسان عرب تنها یعقوبی «بنجهار» ابن خرداد «بنجار» و ابن فقیه
«فنجهیر» آوردهاند ولی مولفان و جغرافیه نویسان خراسان در همهٔ مواردی که از
پنجشیر ذکری کردهاند نام آن را به شکل پنجهیر ضبط نمودهاند. فردوسی در داستان
دوازده رخ از پنجشیر چنین یاد آوری مینماید:[۲]
دگر پنجهیر و دگر بامیان سرا مرز ایران و جای کیان
در لغتنامهٔ دهخدا زیر نام پنجهیر این بیت بو شکور بلخی آمدهاست:
بکنغالگی رفته او پنجهیر رمیده ازو مرغک گرمسیر
در ترجمان البلاغه راذویانی قطعهای بدین مضمون در مورد پنجهیر آمدهاست:
گویند هفت مرد است در پنجهیر بذ زان هفت دو مسلمان و آن پنج هیر بذ
من پنجهیر دیدم و آن پنجهیر بذ از پنجهیر بد نشود پنجهیر بذ
همچنان پنجشیر در حدود عالم و تاریخ بیهقی پنجهیر ضبط شدهاست.
منابع : از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پنجشیر در دوران جهاد، عبدالحفیظ منصور
تاریخ بیهقی
لغتنامه دهخدا
11 ـ تخار( تالقان )
معرفی ولایت تخار ( تالقان- طالقان ) : ولایت تخارناحیه
یی باتاریخ کهن ازجانب شمال به رودخانهءآموازسمت جنوب به ولایت پروان ،ازطرف
شرق به ولایت بدخشان وازسوی غرب به ولایات کندزوبغلان پیوست است. تخارستان قبل
ازمیلادتاقرن هفت مسیحی بریک ساحهء وسیعی درشمال شرق آریانا درجنوب
رودخانهءآموازبدخشان تابلخ وحتاالی ساحهءمیمنه امروزی اطلاق می شده است درقرن
شش مسیحی هنگامیکه ترک ها (کیوتوها) ازطرف شمال وشمال غرب پس ازاضمحلال هفتال
هاوعقب زدن تهاجم ساسانیان واردتخارستان شدند ، دراین منطقه یک نوع ملوک
الطوایفی به میان آمد،بدین معنا که هرخان ترک درعلاقهءکوچک خود حاکم بوده
ودرمجموع همه ایشان به خانه مرکزی کندزمطیع بوده اند.بدین گونه کندزمرکزاداری
راتشکیل می داد. درسال 630 میلادی که زایرچینی هیوان سنگ به تخارستان مسافرت
کرد درقندزپسر ترک بزرگ (خان ترک) به نام تاردو چاد(Tarduchad) حکم فرما بوده
کل تخارستان تحت نفوذ وی بود.قراریادداشت های این زایرچینی دراین وقت تخارستان
به 27 خان نشین تقسیم شده بودکه بعضی ازآنهاعبارت انداز:
1- کیو- می- تو/kui-mi-to/یاکومیدو/komido/ که عبارت ازمنطقه درواز وروشان است.
2- پوتوچنگ نا/po.to.chng.na /یعنی بدخشان .
3- شی- کی- نی- /shi-ki-ni/ شغنان .
4- ان – ته- لو- پو-//An-ta-lo-po اندراب.
5- پو- هو-/ /po-hoعلاقهءباختر.
6- کو- زی- تو//kowh-zi-to خوست.
7- مینگ- کن//mung-kin منجان .
تخارها ازقوم سیتی وشاخه یی ازاقوام یوئه چی های بوده باچند قبیلهء دیگرسیتی
واردتخارستان شده اندودرقرن هفتم مسیحی هیوان تسنگ ازتوخوری واژهء تو-هو- لو
ساخته است. تخارستان ازسال 1700 میلادی به بعدقطغن گفته شده است البته
درتقسیمات اداری افغانستان یکی ازهفت ولایت آن به حساب می آمدکه مرکزآن نخست
خان آبادوسپس بغلان تعیین گردیدودرحوالی 1960 میلادی که افغانستان به ولایات
متعدد تقسیم شدقطغن هم تجزیه گردید.
قسمتی ازآن باز به نام ولایت تخارمسما شدوتالقان مرکزآن تعییین گردید.
فلسفهء نام گذاری تخار:
وجه تسمیهءتخارناشی ازنام یکی ازاقوام سیتی است موسوم به تخار،طوریکه قبلاَ
گفته شدتخارهادرحدودسده (4،ق،م) هنگامی به جنوب آمو دریاوارد شدند این ناحیه
رادرارتباط به نام خودشان تخارستان گفته اندکه ساحات بیشتری نسبت به
تخارامروزرا احتوامی کرده است.
نام تخارستان بار اول دریک اثرترجمه شده یی درسال 383 میلاد ی ذکرشده
است،تخارستان درآثارچینایی درقرن 7 میلادی به شکل تو- خا – لا/Tou,hou,lo
وTou,ho,lo /آمده است،البته این نام قبل ازآن درآثاربطلیموس به گونهء
تخاریو/Toxario/ دیده می شود.
باید گفت که نام بعدی تخارستان یعنی قطغن هم مربوط می شود به طایفه یی به همین
نام که درقرن 18 میلادی ازسمرقندبه این ناحیه آمده آن را اشغال کردند.
تالقان(طالقان):
آنگاه که افغانستان درنیمهءسدهءبیستم درتشکیلات اداری ازهفت ولایت به ولایات
متعددتقسیم شد شهرتالقان مرکزولایت تخارقرارگرفت. نام این شهرازگذشته هابه این
سودرمتون تاریخی وجغرافیایی به اشکال طالقان طایقان،طایکان،طارکان وتالقان ضبط
شده است، دراکثرمنابع ازدوتالقان سخن رفته است:یکی تالقان تخارستان ودیکرطالقان
جوزجان،طالقان بلخ درفاصلهءسه مرحله ازمروالرود،چهارمرحله ازفاریاب برسرشاهراه
بلخ نشان داده شده است، لسترنج این طالقان رادرچیچکتو قرارمی
دهدوبارتولددرقلعهءولی طبق گفتهءیعقوبی طالقان دربین دوکوه بزرگ واقع شده است
که ممکن یادرنزدیکی قلعهءتخت خانون ویادرمحل قلعهء قدیمی قورماخ جنب جنوب وادی
ولی واقع شده باشد.
هیوان تسنگ همین تالقان رابه شکل تالاکین (Ta-la-kien ) ضبط کرده است، به قول
اصطخری،ابن حوقل ومولف اشکال العام طالقان جوزجان دربزرگی به سان مروالرودتوصیف
شده است.ارگ تالقان جوزجان موسوم به نصرت کوه بوده شش ماه درمقابل قشون مغول
مدافعه کردوبالآخره غارت وتاراج گرديد.بایدگفت که نام چیچکتوکه طالقان بدان
ناحیت نسبت داده شده بسیارجدیداست وظاهراَ ازقرن هشتم هجری به میان آمده است
واماتالقان(طالقان)تخار درغالب کتب مسالک وممالک به شکل طالقان وطایکان آمده
است،درتقویم البلدن آمده که ازطالقان تا اول ختل هفت فرسنگ است.
درکتاب وهرود وارنگ اشاره یی است که ایالت طایکان / Tai-kanدرغرب ودرجنوب
بدخشان /pat-tik- san / وصل شده است.
بیرونی(قانون)هم این شهررا طایقان نوشته است.
تالقان درقرن چهارم هجری ازپرنفوس ترین شهرهای این منطقه به شمار می رفت ورقبه
آن دراین عصرثلث رقبه بلخ تثبیت شده است درمورد گفته اندکه یک منطقهء زیبا
وحاصل خیز بوده اراضی آن ذریعهءیکی ازمعاونین آمودریا موسوم به ختل آب سیراب می
شده است.
بایدافزودکه شهرقدیم تالقان (طالیقان ،طاریکان) درنیم میلی جانب
شهرموجودهءتالقان موقعیت داشته وآبادی آن به طول 32 میل تاسواحل رود
آموامتدادمی یافته است.این شهردراثرتهاجمات چنگیز آتش گرفت ونفوس آن قتل عام
شد.
فلسفهءنام گذاری تالقان:
گفته شدکه تالقان (طالقان )درمنابع مختلف به اشکال طالقان ،طایکان ،طاریقان
آمده است،از این صورت های گوناگون می توان نتیجه گرفت که شکل اصلی کلمهء طایقان
وطایکان است واین ارتباط می گیردبه تای کان / /Tai-kan واو سردارترک ها(کیوت
ها)بوده است که آنها درقرن هشتم میلادی ازسمت شمال وشمال غرب واردتخارستان
شدندودولت بزرگی رادرتخارستان تاسیس کردند،سردارترکان(تای کان) درمرکزتخارستان
می نشسته وحکام متعدد وی درنواحی کختلف این منطقه حکم رانی کی کردند.البته پس
ازانقراض ترکان (کیوتو ها) مرکزتخارستان به همان نام تای کان (تایکان)یاد می
شده است.
کلمهء تای کان به معنای (خان بزرگ)است واساس واژهءتالقان وطالقان (مرکز
تخار)همین کلمه می تواند بود.
برگرفته ازکتاب افغانستان تاریخی تألیف دکتورمحمدحسین یمین
12 ـ جوزجان ( شبرغان )
جوزجان ولایتی است در شمال افغانستان. مرکز این ولایت،
شهر* شبرغان است.
ولایت جوزجان دارای این واحدهای اداری است:
شـِبـِرغان مرکز ولایت
ولسوالی (شهرستان) سرپل
ولسوالی کوهستانات
علاقهداری بلخآب
ولسوالی سنگچارک
علاقهداری فیضآباد
ولسوالی آقچه
علاقهداری مردیان
ولسوالی منگجک
ولسوالی قرهقین
علاقه داری خماب
ابوعبید جوزجانی، شاگرد نامدار ابوعلی سینا از این منطقه بوده است.
* شهرشبرغان
شِبـِرغان مرکز ولایت جوزجان کشور افغانستان است.
این شهر در شمال افغانستان در کرانهٔ رود سفیدرود قرار دارد. آثار باستانی
مربوط به باخترستان در طلاتپه شبرغان نشان از دیرینگی تاریخی این محل دارد. نام
این شهر را دگرگونشدهٔ شاپورگان دانستهاند و بنیادگذار آن را شاپور یکم
ساسانی میدانند. در جریان سیاست پشتوسازی حکومتی در افغانستان در شبرغان نام
تخت سلطان به شین کوت تغییر یافته است. شبرغان محل اسقرار جنرال عبدالرشید
دوستم، جنگسالار ازبک افغانستان بود
اقتصاد : در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی ذخیره عظيم گاز طبیعی در شبرغان کشف شد.
صادرات این گاز در سال ۱۹۶۷ از طريق جمهوری ازبکستان آغاز شد. میدان نفتی
زُمراد سای نیز در نزدیکی شبرغان قرار دارد.
امکانات : این شهر دارای یک ایستگاه تلویزیونی به نام آینه است که در ولایت
جوزجان و ولایتهای همجوار قابل دریافت است. این ایستگاه تلویزیونی که از
جنوری ۲۰۰۴ آغاز بهکار کرده و به زبانهای ترکمنی و ازبکی برنامه پخش میکند
از سوی جنرال دوستم حمایت شده و متخصصان ترکیه در راهاندازی ان کمک کردند.
13 ـ خوست
13 ـ ولایت خوست : خوست از شهرهای افغانستان و مرکز
ولایت خوست بوده و در ناحیه کوهستانی مرز پاکستان واقع شدهاست بازار مرکزی دشت
خوست بعد از ۱۹۵۴ در ۵ کیلومتری بخش شرقی مرکز کنونی شهر قرار داشت که در قدیم
به آن «متون» میگفتند. پیدایش شهر خوست بعد ازسال ۱۹۵۴ بر اهداف سیاستهای
مرزی استوار بود، شهرهای مقابل خوست در پاکستان، میرام شاه و پاره چنار است.
مردم شهر خوست بیشتر کسبه، کارمند و نظامی هستند، هندوهای شهر خوست از سال ۱۹۵۴
به طور پراکنده در روستاهای پراکنده زندگی میکردند تا این که در منطقهای
محصور به نام هندوان کلای، در غرب این شهر زندگی میکنند.
منابع
•عبدالحسین سعیدیان. شهرهای جهان. چاپ ۱۳۸۳، نشر علم و زندگی،
•ویکیپدیای انگلیسی، نسخهٔ ۸ نوامبر ۲۰۰۶
14 ـ دایکندی( نیلی )
دايكندي در يك نگاه : دايكندي يك ولايت نو تاسيس در مرکز
افغانستان است و به هشت ناحيه جغرافيايي به نام ولسوالي تقسيم شده است . مركز
آن شهر نيلي است.دايكندي ولايتي است دور افتاده، محروم ، بدون وسايل رفاهي و
بدون همه چيز. حتي مراكز ادارات ولايتي آن تعمير ندارند. نيلي مركز ولايت شامل
يك بازار كوچك و چند قريه بزرگ است. چند ساختمان در حال ساخت وساز هنوز
نتوانسته است شكل و شمايل يك شهر را به نيلي بدهد.
در اولين نگاه، قلعه هاي متعدد در نيلي در ذهن آدم حوادث صد سال قبل را تداعي
مي كند. در گذشته مردم مناطق مرکزی افغانستان از این نوع قلعه های برای دفاع از
خود شان استفاده می کردند. از سوی دیگر این قلعه ها نمایانگر قدرت و امتیاز
سیاسی و اقتصادی میران منطقه به شمار می رفت.این قلعه ها با برج و بارو های
بلند با تیرانداز های متعدد در برج ها و دیوار های خود سنگر مستحکمی پنداشته می
شد. دایکندی در مجموع یک منطقه خشک و کوهستانی است. باغ های بادام در میان برخی
دره ها مانند تک خال زیبا چشم را می نوازد.اقتصاد مردم بشتر بر باغداری و دام
داری استوار است. کشاورزی سنتی به هیچ صورت کفایت نیازمندی های مردم را نمی
کند. مردم هر ساله مجبور می شوند که مواد غذایی را از خارج منطقه وارد کنند.
واحد هاي اداري : دايكندي در مركز افغانستان ، يك ولايت نو تاسيس و دومين ولايت
هزاره نشين است. اين ولايت در سال 1384 توسط حامد كرزي رييس جمهور منظور گرديد
و يك مرد حقوق دان، روزنامه نگار و دانشمند، آقاي سرور دانش ، به عنوان والي
این ولایت منصوب شد.
دايكندي اكنون شامل هشت ولسوالي است. ولسوالي هاي اشترلي ، سنگ تخت، خدير و
نيلي ، مركز ولايت، در واقع همان ولسوالي بزرگ دايكندي سابق اند. ولسوالي هاي
شهرستان و ميرامور ، ولسوالي شهرستان سابق اند. گيزاب و كجران هم به ولايت
دايكندي پيوسته اند. ولسوالي كيتي قسمتي از ولسوالي كجران سابق است . همه اين
مناطق، پيش از اين ، جزو ولايت ارزگان بودند.
دايكندي و شهرستان سابق از بزگترين ولسوالي هاي افغانستان بودند . اما از
هرگونه خدمات رفاهي ، اقتصادي و اجتماعي محروم بودند. در چند سال اخير از سوي
رهبران هزاره بر دولت كابل همواره فشار وارد مي شد تا بر واحد هاي اداري هزاره
جات تجديد نظر صورت گيرد . آنها تقسيمات واحد هاي اداري 1343 را غير عادلانه مي
دانستند. مطابق اين تقسيمات ، هزاره جات به صورت ولسوالي هاي بزرگ ، به ولايت
هاي همجوار ، كه مراكز آن ها در مناطق پشتون نشين و تاجك نشين قرار داشتند،
تقسيم شد. در واقع هزاره ها در اين ولايت ها ، به استثناي باميان ، به اقليت
محروم و دور از مركز تبديل شدند. به همين دليل هزاره ها مي خواستند داراي چند
ولايت شوند كه مركز آن ها در بين خود شان باشد. تاسيس ولايت دايكندي تا حدي
هزارها را راضي كرد. از سوي ديگر كرزي هم در انتخابات رياست جمهوري 1383 از آن
به نفع خودش استفاده كرد.
در ادارات ولایت دایکندی اکثراً افراد غیر متخصص و کم سواد مصروف کار اند. آن
ها اکثراً در زمنیه های کاری شان آموزش های لازم را ندیده اند. طوری که یک
مامور معارف به من گفت کمتر از یک درصد معلمان ولایت دایکندی دارای مدرک فراغت
از مکتب هستند. بقیه همه بی مدرک و اجیر اند. این موضوعی است که بر روند کند
توسعه و بازسازی به شدت تاثیر می گذارد.
نفوس، نژادي و مذهب : تا هنوز سرشماری دقیق در افغانستان به عمل نیامده است .
بنابر این آمار نفوس دایکندی هم معلوم نیست. تخمین زده می شود که نفوس این
ولایت بیش از ۵۰۰۰۰۰ نفر باشد.
در دايكندي هزاره ها داراي اكثريت قاطع اند. ولسوالي هاي اشترلي ، سنگ تخت ،
خدير، شهرستان، ميرامور،كيتي و نيلي داراي نفوس صد در صد هزاره اند. در ولسوالي
هاي كجران و گيزاب اقليت پشتون حضور دارند.
این اقوام باهم به خوبی و آرامی زندگی می کنند. روابط بسیار و همسایگی بی دغدغه
اقوام گوناگون بار دیگر ثابت می کند که تنش های سیاسی و اختلافات را همواره
سیاست مداران به وجود می آورند و نه مردم.
در دايكندي مثل اكثر جاهاي افغانستان ، هزاره هاي پيرو مذهب شيعه جعفري هستند و
پشتون ها از مذهب حنفي پيروي مي كنند.
مذهب در زندگي مردم دايكندي نقش برجسته يي دارد. اعتقاد مردم به اصول دين و
شعاير مذهبي هميشه ثابت و محكم است. در هر جا و هر زماني مي توانيد آثار مذهب
را مشاهده كنيد. مساجد و حسينيه ها در هر روستايي مركز تجمع مردم هستند. پنج
وقت نماز مردم در هر شب و روز بر پا مي گردد. مردم در هر لحظه و در هر جايي
يادي از خدا ، پيشوايان دين و مذهب و اساسات دين و مذهب مي كنند. اين ها عناصري
هستند كه در زندگي مردم ريشه هاي عميق و خشك نشدني دوانيده اند.
وضعيت جغرافيايي : دايكندي در غرب هزاره جات موقعيت دارد و با ولايت هاي باميان
در شمال شرق، ميدان و غزني در شرق و جنوب شرق، با ارزگان در جنوب ، با هيلمند
در حنوب غرب و غور در شمال سرحد مشترك دارد.
روستاهای دايكندي كوهستاني و اكثراً دشوار گذر مي باشند. دره هاي تنگ با رود
هاي كم آب، سنگ ها و صخره هاي فراواني را در آغوش گرفته اند. بسياري از دره هاي
دايكندي از شمال به جنوب و جنوب غرب امتداد يافته اند و آب هاي آن ها هم به
رودخانه هيلمند مي ريزند
15 ـ زابل( قلات )
ولایت :زابل
د افغانستان په لرغوني تاريخ کي دزابل او زابليانو ونډه
ليکوال : پوهنوال رسول باوري
افغانستان د ١٩٢١ زيږد کال د اساسي قانون پر بنسټ پر څلورو ولايتونو او څلورو
لويو حکومتونو وويشل شو ، چي د زابل اوسنۍ ولايت د هغه مهال په کندهار ولايت
پوري اړوند وشميرل شو. په ١٩٦٤ زيږد کال افغانستان په ٢٩ ولايتونو او لويو
حکومتونو وويشل شو،چي زابل هم دخپل ارزښت له مخي د ولايت مقام ته لوړ شو. د
زابل ولايت ( ١٧٢٩٣ )اولس زره دوه سوه دري نوي کيلومتره مربع پراختيا لري ، د
اداري واحدونو شمير يې لسو ته رسيږي ، او د ولايت مرکز يې د کلات نامتوښار دۍ .
د دې ولايت شمال لورته د روزګان ولايت ، سهيل ته سرحدي کرښه ، لويديځ ته يې د
کندهار ولايت او ختيځ ته يې د غزني ولايت پروت دۍ ، دا ولايت د سهيل ختيځ له
لوري د پکتيکا سره هم د يوه لنډ واټن ګاونډيتوب لري
زموږ د هيواد هر سيمه د لرغوني تاريځ نښانې او د وياړ سرليکونه او ځانګړي څپرکي
لري ، خو د زابل وياړني او تاريخي کارنامي ز موږ د هيواد په لرغونو ، منځنيو او
د اوسنيو تاريخي پيړيو کي ستر سرليکونه اوزموږ و هيواد دملي تاريخ زرين فصلونه
دي . په ويدي او اوستايې متونو کي ، د يونانو _ باختري پير ليکوالانو ، د
کوشاني او زابلي واکمنيو پرمهال د زياتو مورخينو په اثارو او ليکونو کي يې د
برم او دبدبې او يا د مقاومت او سرښندنو کارنامي سته . د دې ليکني موخه د هغو
ټولو تاريخي پيښو او وياړنو را يادول او سپړل نه دي چي زابل يې د تاريخ په اوږد
مهال کي لري ، يوازي په دې لنډه ليکنه کي د زابل د لرغوني تاريخ هغه ځانګړي
بيلګي را يادو چي د افغانستان په ملي تاريخ کي وياړلي سرليکونه ګڼل شويدي .
خبره به د زابل د نوم څخه را پيل کړو ، دانوم له ډيرو پخوانيو زمانو راهيسي د
هيواد پر همدې برخي چي اوس يې د زابل ولايت په نوم پيژنو ايښودل شوۍ او پيژندل
شويدۍ ،دا نوم د املا او انشا له مخي په لږ او ډير بدلون کله د يوه خپلواک
هيواد په توګه چي زياتي سيمي يې تر ولکې لاندي درلودي ، کارول شويدۍ او کله هم
د يوه ولايت او يوې محدودي سيمي په ډول د تاريخ په پاڼو کي ثبت او ليکل شويدۍ .
د يوشمير څيړونګو له نظره د زابل نوم لږ تر لږه ١٧٠٠ يو زر او اوسوه کاله پوخوا
تر زيږد هغه وخت ياد شويدۍ ، چۍ درزدشت يا سپينتمان د ستورو پيژندونکو په مرسته
د کال د فصلونو د ښولو او پيژندلو په نيت د سيمو د ټاکلو اراده وکړه ، او په دې
ډول يې د اوسني زابل سيمه هغه ټاټوبۍ وښودۍ چي د کال لمر له ژمني څنډي څخه
پسرلنۍ څنډي ته ځان رسوي ، هغه ته يې د زابل نوم ورکړ .
د زابل د نوم او ريښې په اړه د يوشميرنورو څيړونکو اندونه او نظريې هم په
يوشمير رسالو او اثارو کي شته او را نقل شويدي چي ورسته به يې يادونه وکړو ، خو
د پورتنۍ طرحي لپاره د نورو لاسوندونو تر څنګ د بيلګي په توګه تر ټولو ارزښتمن
دليل را يادو : او هغه دا چي د زابل په سيمه او اړوندو برخو کي د( زون ) په نوم
د لمر نمانځني تر ټولو ستر معبد له ډيرو پخوانيو زمانو څخه بيا د اسلامي لښکرو
تر واکمنۍ پوري د يوه عبادت ځای په توګه په سيمه کي د ميشتو وګړو واو هم د
زابلي واکمنانو له لوري په درنښت ساتل کيدۍ او د هغه ته يې عبادت کاوه ، د زون
معبد او د هغه معبد شا او خوا سيمي د زابل واکمنو تر ولکې لاندي وې . او د کابل
په خير خانه کي د سوريا معبد پيدا کيدل هم د دې وينا ډاډمن
لاسوندۍ دۍ .
د خير خانۍ کوتل د سوريا مجسمه
<p>انګليسي مورخ سر اولف کارو په دې باور دۍ چي يفتليان د منځنۍ اسيا څخه د
سهيل په لور را خوځيدلي او په درې سوه شپيته زيږد کال يې د کوشانيانو واکمني
پاې ته ورسول او د ساسانيانو سره تر درنې جګړې وروسته د خپلو سيمو دفاع ته اړ
سول ، دې قبيلو زيات شمير بودايې ودانۍ ړنګي او د لر نمانځني عبادت ځايونه يې
ودان پريښودل ، هغه وخت چي يې د واکمنۍ پراخه امپراتوري په وړو وړو سيمه ايزو
واکمنيو واوښتل بيا يې د عربي مهاجمينو په وړاندي لږ تر لږه دوې پيړي پر له پسي
د دفاع سنګرونه تاوده وساتل .
يو شمير څيړونکي د زابل نوم د هيپتلي پاچاهانو د نوم سره تړي ، دا ډله څيړونکي
په دې باور دي چي د هيفطل ، هيا طله او هبفتليانو نو مونه په ډير لږ بدلون په
تاريخي متونو کي د بيلا بيلو مورخينو او څيړونکو له خوا په خپلو اثارو اوليکنو
کي کارولي دي . زيات شمير څيړونکي او په ځانګړي توګه د مرحوم استاد احمد علي
کهزاد له نظره يفتليان او د هغو اړوند ټبر ونه په اوسني زابل کي څه ناڅه يوزر
او پنځه سوه کاله پخوا تر اوس ميشت شويدي . همدا کورنۍ وې ، چي د دريمي زيږدي
پيړۍ څخه تر اومي زيږدي پيړۍ پوري يې د افغانستان زياتي برخي په ځانګړي توګه د
هندوکش پرلويديځو ، سهيلي او ختيځو سيمو واکمن درلوده
علا مه حبيبي د يفتلي پاچاهانو او يو شمير پښتني قبيلو د نومونو تر منځ د ورته
والي په اړه د هر اړخيزي څيړني وروسته داپايله تر لاسه کړيده چي ، د هيپتل کلمه
د پښتنو د قبيلو د ابدال د نوم سره چي د پښتنو يو لويۍ ټبر دۍ ، ورته والۍ لري
،دا ورته والې د ژبني ارونو د ادلون بدلون سره برابردۍ . يوه بله داسي بيلګه د
پښتو غلجۍ د عربي خلجۍ اود درې غلزۍ دۍ ، چي په ژبنيو څيړنو کي يې د يفتليانو
سره اړيکي جوتي دي .
د هغو مسکوکاتو څخه چي د کابل ، هډې ، غور بند او نورو سيمو څخه تر لاسه شوي ،
د يفتلي پاچاهانو څيره او قيافه د اوسي پښتني غلجي کوچيانو سره ورته والۍ لري ،
لوړي پزي ، جګي وني ااو د پاچاهۍ تاجونه يې پر سر دي ، دا اولسکيزي ( مسکوکات )
د يفتلي پاچاهانو په بيلا بيلو واکمنو او بيلا بيلو دورو پوري اړه لري . د
يفتلي پاچاهانو د پيسو څو بيلګي :
د يفتليانو کورنۍ د دريمي زيږدي پيړۍ څخه د پخواني افغانستان پر ټولو برخو
واکمني درلوده چي يو ستر اداري او نظامي مرکز يې داوسني زابل نامتو ښار کلات وو
، خو د شپږمي زيږدي پيړۍ وروسته په وړو او سيمه ايزو واکمنيو واوښتل ، چي د
اعرابو سره په جګړو کي يې د خپلو سيمو د ساتلو پوره زړه ورتوب ښودلۍ دۍ .
زابليان يا يفتليان چي د هندوکش پر سهيلي ، سهيل لويديز او سهيل ختيزو سيمو
پوره واکمنۍ در لوده او د واکمنۍ برم يې د هند تر پوتالي پوترا رسيدۍ په پر له
پسې توګه په ددريو لورو د خطر او حملو لاندي وه . يفتليانو د خپلي واکمنۍ په
لويديز ي خواکي د ساسانيانو سره نامالومي سرحدي کرښي درلودۍ ، چي په پر له پسې
توګه د دې دواړو سياسي واکمنيو تر منځ د سيمو لاندي کولو لپاره د جګړو اور
بليدۍ ، د بيلګي په توګه د زابلي يفتليانو او ساسانيانو لومړۍ نښته په ٤٢٧ زيږد
کال د يفتلي بقوت پاچا او بهرام ګور تر منځ شويده . په دې جګړه کي د بهرام ګور
زرين تاج او د هغه ټول مال او منال د بقوت بريمنو لښکريانو ته ورسيدۍ . دويم
يزد ګرد چي په ٤٣٨ زيږدکال د پارس واکمن سو هم ، څو ځله د يفتلي پاچاهانو پر
سيمو جګړ ه ايز عمليات وکړه ، خو بريالۍ نه شو او د يفتلي پاچاهانو دسيمو د
لاندي کولو او غصب کولو په ارمان کي ومړ .
د پارس پر سيمه د لومړي فيروز واکمني چي د ٤٧٥ زيږد کال څخه بيا تر ٤٨٤ زيږد
کال پوري يې دوام درلود ، څو ځله د يفتلي پاچاهانو سره د جګړي ميدان ته راووت ،
د لومړي فيروز سره په يوه جګړه کي پارسي ځواکونو ماتي وخوړه او فيروز خپل زوي
قباد د يفتلي پاچاه اخشنوان در بار ته د داسي ضامن په توګه ورکړ چي بيا به د
يفتليانو پر سيمه يرغل نه کوي ، خو فيروز دا وعده پرځاي نه کړه او په يوه بله
خونړۍ او د هغه د ژوند په ورستۍ جګړه کي يې د يفتليانو پر سيمو يرغل وکړ او دا
ځل بيا د ماتي سره مخامخ شو او خپله فيروز هم په دې جګړه کي ومړ او پر ځای يې
دهغه زوي قباد واکمنۍ ته ورسيدۍ ، څرنګه چي د پارس نوۍ واکمن قبا د د يفتليانو
سره د ضامن په توګه ډير کالونه تير کړي وه ، نو يې د يفتلي پاچاهانو سره يې د
دوستۍ اړيکي ټينګي کړې .
د زابلي يفتليانو د سياسي واک په وړاندي دويم سرخوږۍ د واکمنۍ په دننه کي د
يوشمير سيمه ايزو او محلي وړو واکمنيو مقاومتونه او پاڅونو نه وه ، د هندوکش په
شمال کي د د کيداريانو پاتي شوني ، د هيواد په مرکزي سيمو کي د شيرانو او د
کابل شا او خواکي دکوچيني کوشانيانو پاته شونو ، وخت ناوخت د يفتلي پاچاهانو د
واکمنۍ د پراخيدو لپاره خنډونه را منځ ته کول ، د بيلګي په توګه ، د کيداريانو
او بهرام ګور تر منځ د يوې درنې جګړې وروسته اوربند وشو چي کيداري واکمن د
ساساني پاچا د خور سره د واده په اړيکو دې اور بند ته غاږه کښيښوده ( ٤٥٩ زيږد
کال ) همدا وخت يې د يفتلي پاچاهانو سره د تربګنۍ لاره ونيولو ، دالماني
څيړونکۍ مارکوارت په اند کابلي پاچاهانو چي د کوچني کوشانيانو په نوم هم ياديږي
، د هغه زور او دباو په وجه چي د زابلي واکمنانو له خوا پر راغلۍ وو خپل
پلازمينه کاپيسا يې پريښوده او پيښور ته وکوچيدل .
د سياسي واکمنۍ پراخيدل او د نويو سيمو لاندي کول بله هغه بوخته وه چي زابلي
يفتليان او دهغو يوشمير پياوړي مشران ورته ژمن وه . په پارس کي د انو شيروان تر
واکمنۍ وروسته زابلي پاچاهانو خپله مينه د پارس له لوري لږ کړه او د پارس پر
ځای يې د هند او هندوکش شمالي سيمو لاندي کولو ته مخه کړه ، د چيني مورخ ليانګ
شو په قول يفتلي پاچاهانو ورو سته له هغه چي د هندوکش شمالي زياتي برخي لکه
کوګيار،واخان ،زيباک ،او او د امو سند دواړو خوا وته پرتې سيمي تر خپل واک
لاندي راوستې ، بيا يې په سهيلي لور کي لومړۍ د ګندهارا سيمه خپله کړه او
ورورويې د هند لويې وچي لور ته د خپلو پرخوا د فتوحاتو لمن وغزول . د هندي او
اروپايې مورخينو پر دې ټکي يوالۍ شته چي د هند پر لور د زابلي پاچاهانو فتوحات
ورورو د زابل ارزښت ديوې ستري امپراتورۍ د پلازميني په توګه لږ کړ او د يفتلي
پاچاهانو پام د هند پراخو سيمو د نيولو او اداره کولو پر لور زيات شو ، او ددې
کار لپاره تر ټولو ښه جغرافيايې موقعيت د پيښور او تاکسلا او بيا وروسته د
پوتالي پوترا او ډهلي په برخه وو . مهرا کولا ، تورامانا او دې ته ورته نورو
يفتلي پاچاهانو په زياته پيمانه د خپلي امپراتورۍ سهيلي لوري ته پام
کاوه .
د دې سره سره چي د زابلي پاچاهانو او د هغې سلسلې دلويو امپراتورانو زياته
پاملرنه د سهيلي خوا او په ځانګړي توګه د هند لوري ته ګرځيدلې وه ، خو زابل
ديوې پخواني پلازميني په توګه د خپلو نږدې سيمو په کنترول او اداره کي تر زياته
حده واکمن وو ، په زابل کي واکمنه سلسله په پر له پسې توګه د ساساني يرغلګرو او
تر هغو وروسته د عربي لښکرو سره د ترپ او خرپ په جګړو لږ تر لږه تر ٦٤٠ زيږد
کال پوري بوخت وساتل شوه په دې ترتيب يې د خپلي واکمنۍ د دوام لپاره د اسلام
مبارک دين تر پوره خپريدو تر مهاله د خپلو اولسو پوره ملاتړ د ځان سره درلود او
تر خپل واک لاندي سيمي يې په پر له پسې توګه د بهرنيانو په وړاندي وساتلې . تر
څو چي د اسلامي لښکرو يو مشر عبدالرحمن ابن ثمره په يوه تنده جګړه کي تر کابله
ټول موانع ليري او د سيستان څخه تر کابل ټولي سيمي ونيولۍ ، خو دا يوه بريښنايې
جګړه وه لا زياته موده نه تيره چي بيرته د زابلي پاچاهانو پاتي شونو د خپلواکۍ
بيرغ پورته کړ او د جګړو دا لړۍ لږ تر لږه نور سل کاله وغزيدل ، چي يادونه به
يې د زابل په منځنۍ زمانه کي تر بحث لاندي راشي .
د کلات بابا غونډۍ چي اوس دولتي ادارې ورڅخه ګټه اخلي
د کلات لويه غنډۍ په يوه انځور کي
پايله : زابل د افغانستان په تاريخ کي وياړلۍ باب او د لرغوني تاريخ زرين سرليک
دۍ .د دې سره سره چي د زابل په سيمه کي لا تر اوسه علمي او فني څيړني او سپړني
نه دي شوي ،خو زابل ته د څيرمو سيمو څخه داسي زيات لاسوندونه تر لاسه شوې چي د
دې سيمي تاريخي جرړي زرګونو کالو پخوانيو زمانو ته رسوي . د بيلګي په توګه د
زابل لويز ته دکندهار منډګک ، اود سيستان نادعلي ، سهيل ته يې د کوټي لور لايې
او ژوب او ختيز ته يې د لرغوني غزني سيمي واقع دي چي هر سيمه يې زموږ د هيواد
لپاره وياړلي اثار او لاسوندونه لري ، که په زابل کي د علمي او فني څيړنو اړ
سپړنو کار پيل شي ، په ډاډ ويلای شو چي په دې سيمه کي به هم د افغانستان د
لرغوني تاريخ تر اوسه پټ خو ارزښتمن اثار او لاس وندونه تر لاسه شي . په دې اړه
د زابل اوسنيو چارواکو او د کلتوري چارو واکمنو او د دې سيمي مخکښو کلتور پالو
شخصيتونو ته د وړانديز په توګه لاندي ټکي يادول غواړم :
١ : د زابل څخه دې د لرغونو او تاريخي اثارو د قاچاق په مخنيوي کي لا ګړندي
ګاومونه واخستل شي ،
٢ : په زابل کي تاريخي ودانۍ او زيارتونه ، چي د پخوانيو دورو د ودانيو ځانګړي
بيلګي دي ، د هغو په ساتلو او له سره رغولو کي د عملي کار لپاره د هيواد د
کلتوري وزارت څخه ځانګړي ژمني واخلي ،
٣ : په زابل کي دي (( د زابلي پاچاهانو موزيم )) په نوم ، د يوه موزيم د جوړولو
او پرانستلو پروژه طرحه او اړوندي چاري دي ګړندۍ کړي ،
٤ : د زابل ولايت په مرکز کلات ښار کي د موزيم خوا ته د يوه تفريحي پارک د
جوړيدو لپاره دي بهرنۍ مرستندويه موسيسې وهڅول شي .
په درنښت ، د ځوان فرهنګپال ښاغلي خالد حيدري څخه مننه کوم چي ددې ليکني لپاره
يې د انځورونو په پيداکولو کي را سره مرسته وکړه :
ښاغلو لوستونکو ته د دې ټکي يادول اړين ګڼم چي د دې ليکني د ثقم او لا زياتو
مالوماتو لپاره دي د نورو اثارو تر څنګ لاندي اخځونو ته ورشي .
اخځونه د الفبا په تر تيب
١:باوري ، رسول . د افغانستان لرغوني مدنيتونه ،( کابل : ودلتي مطبعه ) ١٣٦٤ .
٢ : جوينده ، مير احمد ، د يفتليانو سياسي تاريخ ، ( کابل : دولتي مطبعه ) ١٣٥٨
.
٣ : حبيبي ، عبدالحۍ . د افغانستان لنډ تاريخ . ( کابل : دولتي مطبعه ) ١٣٤٦ .
٤ : صافۍ ، لطف الله . ﻻ افغانستان عمومي جغرافيا . ( پيښور : دانش کتابتون )
١٣٧٧ .
٥ : کهزاد ، احمد علي . غرغښت نامه ، ( کابل : دولتي مطبعه ) ١٣٥٧ .
٦ : همايون ، سرور. په ادبياتو کي د لمر نمانځني ائين ( کابل : دولتي مطبعه )
١٣٦٤ .
منبع : سلام فرهنگی تولنه
16 ـ سرپل
ولایت سر پل
ولایت سر پل افغانستان: سر پُل یکی از ۳۴ ولایت (استان)افغانستان است. مرکز این
ولایت شهر سر پل است. مساحت این استان ۱۵٬۹۹۹٫۲ کیلومتر مربع و جمعیت آن
۴۸۲٬۹۰۰ نفر است. (برآورد ۲۰۰۶)
ولسوالیها (شهرستانها)
سر پل
بلخاب
سوزمه قلعه
صیاد
کوهستانات
سنگچارک
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
17 ـ سمنگان( آیبک )
ولایت سمنگان ( آیبک
سَمَنگان یکی از ۳۴ ولایت (استان) افغانستان است. مرکز این استان شهر آیبک ( 1
) است.
تاریخچه
شهر قدیمی سمنگان در جنوب شرقی خلم،(2 ) در ولایت مزار شریف و در طول تاریخ بر
سر یکی از راه های مهم بلخ بوده است. در شاهنامه فردوسی چنین آمده است که رستم
زال با تهمینه دختر شاه سمنگان ازدواج کرد. به روایت شاهنامه این شهر در مرز
ایران و توران قرار داشته است. سمنگان يكي از ولايات كهن و باستاني كشور عزيز
ما أفغانستان بوده مركز آن شهر شاداب وسر سبز ايبك ميباشد . كه ارتفاع آن از
سطح بحر بيش از هزار متر است . اين منطقه خيلي ها حاصلخيز بوده ، حبوبات و ميوه
هاي فراوان دارد . آب و هواي ايبك شهرت زياد داشته چنانچه گفته اند : آب ايبك ،
نان ايبك ، خواب ايبك .
سمنگان در امتداد شاهراه كابل – حيرتان بين بغلان وبلخ در يك منطقه مهم كشور
عزيز ماافغانستان واقع شده كه در اثر كشف شواهد و آثار تاريخي اهميت خاصي پيدا
كرده است چناچه در پايه حفريات و تحقيقات دكتر كارنتون مورخ و باستان شناس
امريكاي در غار قره كمر كه در كوه هاي مجاور ايبك واقع شده ، در حوالي 30-50
هزار سال قبل از ميلاد شيكاري هاي همين منطقه سپري مينموده اند و به حيث يكي از
كانون هاي زندگاني مردمان عصر حجر در افغانستان شناخته شده و آثاري از قبيل
سنگهاي چقماقي، استخوان حيوانات و خاكستر ذغال بدست آمده است و كشف آتشگاه سرخ
كوتل و آثار بدست آمده از آن مجاورت شرقي سمنگان ، روشني جديدي به سمنگان عصر
كوشاني ها در قرن اوليه مسيحي به تمام اين مناطق مي اندازد
رباتك منطقه ديگري از سمنگان كه در عصر كوشاني ها آباده بوده ، آثار مسكوكات
بدست آمده از رباتك شاهد اين مدعاست همين قسم در داخل دره معروف به زندان سموج
هاي مشاهده ميشود كه نشان دهنده آباداني زياد بوده است .
نقطه ديگري بنام هزار سُم كه اهميت خاص تاريخي زياد دارد به عقيده ايتاليائي ها
راه تجارت بوده و به دو طرف هندوكش كاروانها رفت و آمد مي كرده و تنگي تاشقرغان
داراي دروازه ئي بوده و راه عمومي از تنگي ايبك و دره زندان گذشته به استقامت
باميان و كابل كاروانها حركت ميكردند و ايبك داراي كاروانسرا هاي نيز بوده كه
به مرور زمان از بين رفته است. از آنچه گفته شد سمنگان از دوره هاي قديم عصر
حجر به اين طرف در ادوار قبل از تاريخ و در دوره هاي اسلامي هميشه مركز زندگاني
بوده ، پس معلوم ميشود كه از نظر تاريخي و جغرافياي موقعيت مهمي داشته و دارد .
همچنان چيز مهمي كه از نظر تاريخي باعث شهرت سمنگان شده ستوپه ئي است بزرگ ، از
يك پارچه سنگ كه در مجاورت خود معادلي هم داشته و در داخل بدنه كوه بچه يا تپه
حفر شده كه در عرف بنام تخت رستم ياد ميشود حال آنكه يكي از معابد بسيار مهم
باختر قديم در همين ايبك ميباشد و يكي از عجايب معماري عصر بودائي افغانستان
قديم است حفره نامبرده بزرگ و مجلل با دهليز ها واتاق ها و ملحقات ديگر به
مراتب از ستوپه سنگي عجيب تر است كه يقينا تعداد زيادي بازدیدکننده از كشور هاي
مختلف در اينجا مي آمده و خانه هاي كنده شده كه در حدود العالم ذكر يافته ،
عبارت از همين اتاق ها و حجره هاي معبد است و به تعبير ديگر آنها را بتخانه
خوانده اند كه به معناي لغوي همان بودا را گويند و خانه بودا در حقيقت همان
اتاقها وحجره هائي است كه در هركدامازآنها يك يا چندين مجسمه ی بودا همراه با
نقاشي و هيكل تراشي ، تراش يا ساخته شده اند كه خود نشان دهنده هنر مجسمه سازي
و هيكل تراشي آن عصر ميباشد.
سمنگان بزرگترين أدباء ، فضلاء و شعراء را در دامان خود پرورده است . پسته و
بادام سمنگان معروف بوده و در كوه هاي آن زيره ، هنگ و ديگر گياهان داروئي به
كثرت يافت ميشود . ذغال سنگ دره صوف بالای ولايت سمنگان از نظر نوعيت بهترين و
عاليترين كيفيت را دارا ميباشد و از نگاه زراعت گندم بنام گُدام افغانستان
مشهور است . در حدود العالم من المشرق الى المغرب ، معجم البلدان ياقوت الحموي
، شاهنامه شاهكار بزرگ فردوسي طوسي وديگر مآخذ معتبر از سمنگان به مراتب
نامبرده شده است داستان رستم با تهمينه دختر شاه سمنگان و نبرد رستم با سهراب
از تراژدي ترين داستانهاي شاهنامه به همگان معروف است . اين بود مختصر معلومات
درباره سمنگان.
ولسوالی دره صوف پایین
روستاها:
کوچه عارق ، چکاک، تنگی یعقوب پایین، سرخه گاوکش ،تیموری بیانان، خانه سنگی،
قره مورچه، سرخه بوبکی، حاجی بچه، اوی متان، نیکک، تاجک دهی و چلغزار
ولسوالی دره صوف بالا
روستاها:
تاقچی خانه ، اجریم و قرغنه، خوال چارمغز، توری ها، جوی لطیف ، چهارتوت و تیوه
تاش سرولنگ،نوامد،شیخه،قره احمد،خالنیاز،خواجه بلندخمی حوض، تیرک ,
پیوند ها
( 1 ) اَیبَک مرکز ولایت (استان) سَمَنگان کشور افغانستان است.
این شهر در پهنه دره یا رودخانه خلم و سمنگان در بخش سفلای با راهی صعب العبور
و پر گردنه قرار دارد. در سال۱۹۳۴ میلادی بخشی از شهر قدیم، از بین رفت و در ۴
کیلومتری این شهر بنای شهر جدید شروع شد. شهر قدیمی ایبک نزدیک دهانه دره و
داخل دژ سنگی واقع شده است
تجارت عمده این شهر گندم، بادام و پسته است.
(2 ) خُلم نام یک شهر و یکی از بخشها (ولسوالیها)ی استان بلخ افغانستان است.
این شهر از دیرینگی بسیار زیادی برخوردار است.
منابع
عبدالحسین سعیدیان. شهرهای جهان. چاپ ۱۳۸۳، نشر علم و زندگی،
ویکیپدیای انگلیسی، نسخهٔ ۸ نوامبر ۲۰۰۶
18 ـ غزنی
ولایت غزنی
ولایت غَزنی که مرکز آن ولایت شهر غزنی است و در شرق افغانستان قرار دارد.
غزنین ولایتی مشهور در زابلستان و پایتخت غزنویان بودکه در جنوب غرب پایتخت بین
شاهراه عمومی کابل قندهار در حدود ۱۴۵ کیلومتری کابل پایتخت قرار دارد.
تقسیمات اداری
ولسوالی جغتو
ولسوالی ناوُر
ولسوالی اَجرِستان
ولسوالی مالستان
ولسوالی جاغوری
ولسوالی مُقُر
ولسوالی غزنی
ولسوالی ناوه
ولسوالی آببند
ولسوالی گیرو
ولسوالی قرهباغ
ولسوالی اَندَر
ولسوالی دهیک
ولسوالی زَنهخان
ولسوالی گیلان
اقوام ولایت
قومهای باشنده هر وُلُسوالی (شهرستان) ولایت (استان) غزنی و درصدهای هر یک در
مناطق بدین شرح است : [۱
نام ولسوالی
مرکز ولسوالی آمار اقوام
آببند حاجی خیل ۱۰۰٪ پشتون
اجرستان سنگر ۹۷٪ پشتون، ۳٪ هزاره
اندر میری ۱۰۰٪ پشتون
دهیک رامک ۸۹٪ هزاره، ۱۱٪ پشتون
گیلان گیلان (یا جَندَه) ۱۰۰٪ پشتون
شهرغزنی غزنی ۵۰٪ تاجیک، ۲۵٪ پشتون، ۲۰٪ هزاره و ۵ ٪ هندو
گیرو پناه ۱۰۰٪ پشتون
جغتو(واعظ شهید) گلبهاوری70٪ هزاره 50%بیات 20% سادات
جاغوری سنگ ماشه۱۰۰٪ هزاره
خوگیانی خوگیانی ۹۹٫۹٪ پشتون، ۰٫۱٪ هزاره، تاجیک و ازبک
خواجه عمری خواجه عمری ۴۵٪ هزاره، ۳۵٪ تاجیک و ۲۰٪ پشتون 20%سادات 50%بیات
مالِستان مالستان ۱۰۰٪ هزاره
مقر مقر ۹۹٪ پشتون، ۱٪ هزاره و تاجیک
ناوه ناوه ۱۰۰٪ پشتون
ناور دوآبی ۱۰۰٪ هزاره
قرهباغ قرهباغ ۵۵٪ پشتون، ۴۵٪ هزاره
رشیدان رشیدان ۹۶٪ پشتون، ۴٪ هزاره
واغَز واغز بیشتر پشتون
زنهخان دادو ۱۰۰٪ پشتون
منابع
1. ↑ منبع تلفظ نامها و مراکز ولسوالیها.
2. ↑ Ethnic demographic statistics taken from http://www.aims.org.af<br />
19 ـ غور
معرفی ولایت غور
ولایت غور یکی از ولایات مرکزی افغانستان است که دارای 36479 کیلو مترمساحت و
دارای 800.000 ، هشتصد هزار نفوس طبق احصائیه دفتر در سال 1384 بخاطر انتخابات
می باشد. و حدود مرزی آن با 9 ولایت محدود است
1 – به شمال آن ولایات جوزجان ، فاریاب و بادغیس موقعیت دارد.
2 – به طرف غرب آن ولایات هرات و فراه مقعیت دارد
3 – به طرف جنوب و جنوب شرق آن ولایات هلمند و ارزگان
4 – ولایات بامیان و دایکندی از طرف شرق ولایت غور را احاطه کرده است ، و این
حدود و مساحت به غور فعلی اطلاق میشود ورنه مناطق چون غوریان در غرب ، جاغوری
درجنوب شرق و غورماچ – غوربند و دهنه غوری در شمال آن نشان میدهد که غور در
گذشته مناطق زیاد را در افغانستان احتوا مینموده است که این مسئله در بحث
جغرافیائی تاریخی غور خواهد آمد و ما در اینجا صرف جغرافیائی فعلی غور را به
علاقه مندان معرفی میکنیم. مرکز فعلی ولایت غورشهر چغچران و سابق(( کاسی و
آهنگران )) می باشد و دارای السوالی ها و تشکیلات ذیل است.
السوالی دولینه در سال 1377 تاسیس شده است، السوالی چهارسه در سال 1374 و
السوالی دولتیار در سال 1381 تاسیس شده است.´
بیشتر بخوانید :
ولایت غور
ولایت غور امروزه از جانب شمال با ولایات سرپل، فاریاب و بادغیس، از طرف جنوب
با ولایت هلمند، فراه و از سوی شرق با ولایات بامیان و اروزگان و از غرب با
ولایات بادغیس و هرات محدود شده است در واقع این ولایت دربر گیرندهء قسمت های
عمده ناحیه های غور و غرجستان قبلی است که پس از جدا شدن بخشهای از این دو
ناحیه ولایت غور امروزه تشکیل داده شده است. در گذشته غرجستان ناحیهء مستقل
بوده و غور در قسمت جنوب آن موقعیت داشته است، چنانچه بارتولد گفته است ناحیه
کوهستان که در شرق و جنوب شرق هرات و در جنوب غرجستان و گوزگانان قرار داشت غور
نامیده میشد (1) مقر غرشستان (غرجستان) بشین یا افشین و گاه بلیکان و شهر های
معروف آن سنجه و سومین بوده است، امروز هم در ناحیه ورث دایزنگی کوهساری به نام
لیکان وجود دارد و در حدود چغچران حالیه همین اکنون خرابه های به نام سورمی
موجود است. (2) امروز قسمت اعظم غرجستان به نام دایزنگی موسوم است. (3).
لسترنج هم میگوید که غرجستان با غرچ الشار در شرق بادغیس جایی که رود مرغاب
سرچشمه میگیرد موقعیت دارد. (4) در حدود العالم در مورد غرجستان آمده است: (
غرجستان ناحیتی است قصبهء اوبشین و مهتر آن ناحیت را شار خوانند جای بسیار غله
و کشت و برزوآبادان است) (5) در همین جا در مورد غور آمده است: ( غور ناحیتی
است اندر میان کوهها و شکسته گیها واورا پادشاهی است که غور شاه خوانند.) (6)
بدین گونه دیده میشود که در حدود سدهء چارم هجری غرجستان و غور از هم جدا و
هرکدام ناحیهء مستقل بوده است، شهر های معروف غور عبارت بود از تولک، والشتان
ورساد، آهنگران، شهرک و ساغر و….. در قلمرو غور استخراج از معادن و تهیه آلات
فلزی به درجهء عالی رسیده و سلاح و لباسهای جنگی این سرزمین به نهایت درجه شهرت
داشته است و به بیرون صادر مشده است. (7)
حافظ ابرو مینویسد که در عهد سلطان سنجر از کان زر در غرجستان استخراج صورت
میگرفته است. (8).
فلسفهء نامگذاری غور
از نگاه ریشه غور و غرجستان هر دو اصل مشترک دارند، ریشه کلمه غور در اوستا
حصهء یشت و در سانسگریت به شکل / گیری و گیر / به معنای کوه و در زبان دورهء
مبانه پارتی به گونهء /گر/ به همین معنی میباشد و این کلمه امروز در زبان پارسی
دری و پشتو به شکل / گر / در کلمه های گردیز، گریز، شولگرو به شکل / غروغور /
در کلمه های غوربند، غرچه، غور و غرجستان، چونغر و غیره دیده میشود. همه این
واژه ها اصل مشترک دارند که همان کلمه / گر / میباشد. ( 9) درآثار جغرافیه
نگاران، از قدیم غور به معنای کوهستان به کار رفته است، چنانچه اصطخری ( متوفی
341 هـ ) در مکتاب مسالک و ممالک خود غو را کوهستان گفته است. (10)، البته
بنابر کثرت کوه در این ناحیه است که آن را به صورت مطلق ( غور ) یعنی کوه نام
نهاده و حکمران آنرا غور شاه و ملک الجبال گفته اند. (11)
و اما غرجستان شکلی است از غرج و یا غرش ( کوه ) و پسوند ظرفیت و مکان / ستان /
که جمعا کوهستان معنی میدهد.
البته غرچه با پسوند / هـ / نسبتی به معنای کوهی، کوهستانی و کهزاد است و
غرجستان به معنای کوهستان که بعضا غرچه گان هم به همین معنا به کاربرده شده است
و غرج الشار هم به همان معنای کوهستان مورد استعمال قرار گرفته است یعنی شهر و
ناحیهء کوهی.
زیرا کلمه شار با شاه و شهر همریشه بوده از واژه کشتریه یا شاثریه گرفته شده
است. (12) و کرستن سن هم میگوید که این کلمه از اصل اوستای خشیا خشترا یا
خشتریا مشتق شده به معنای شاه و کشور بوده است. (13).
شهر ها و شهرک های غور
تنگی اَزو.
تنگی ازو ( به فتح اول و دوم و سکون سوم ) به فاصله 16 کیلو متری غرب شهرک به
صورت یک درهء بسیار باریک موقعیت دارد. شهرت این درهء نسبت پیدا شدن یک کتیبه
سنگی میباشد که روی آن به الفبای عبری ( یهودی ) و زبان دری نوشته شده و تاریخ
آن به سدهء اول هجری تعلق میگیرد.
وجه تسمیهء ان اینست که درهء بسیار ضیق و صعب العبور بوده نسبت همین دشواری
گذاری آنرا تنگی عذاب گفته اند در زبان محاوره یی برخی از گویشها کلمه عذاب به
نحو طبیعی شکل / ازو / را به خود گرفته و معروف شده است، زیرا واحد صوتی / ع /
در محاوره دری زبانان ( الف ) تلفظ شده و / ب / ما قبل مفتوح و ما قبل ( الف )
در آخر واژه اکثریه / او / با فتح اول یعنی واول مرکب ادا میگردد مانند: شب ہ
شو، تب ہ تو ( به فتح اول ) ، تاب _ تو ( به فتح اول ) تاب – تو ( به فتح اول )
شهر فیروزکوه
به قول منهاج سراج جوزجانی شهر فیروز کوه را ملک الجبال قطب الدین محمد غوری در
دههء چهارم سده ششم هجری بنا نهاده است و قبل از آن مقر اوورساد (ورث) بوده
است، چون ملک الجبال در 547 هجری کشته شد به قول جوزجانی عمارت شهر مهمل گذاشته
شد، آنگاه سلطان بهاءالدین بن سام از سنگه ( سنجه ) به فیروز کوه آمد و شهررا
عمارت کرد و بناها و قصر های سلطنت را به اتمام رسانید جلوس او به فیروز کوه در
( 544 هـ ) اتفاق افتاد.
طوریکه معلوم است در عصر سامانیان و اوایل غزنویان نامی از فیروزکوه برده نشده
است در حدود العالم ( قرن چارم هجری ) تاریخ بمینی ( اوایل قرن پنجم هـ ) قسمت
باقیماندهء تاریخ بیهقی ( نیمه اول قرن پنجم هـ ) وزین الاخبار گردیزی ( 421 هـ
) از آن ذکری نرفته است هنچنان جغرافیه نگاران پیشین دورهء اسلامی مانند این
خرداد به، اصطخری، مقدسی و این حوقل نامی از فیروز کوه نبرده اند، تنها قوت
حموی ( 621 هـ ) نخستین جغرافیه نگاری است که مختصر ذکری از این شهر دارد.
شهر فیروز کوه قصر های مجللی داشته که یکی هم برکوشک ( کوشک بالا ) بوده است
دراین قصر از نظر صنعت معماری، منظره ورواقهای مهندسی خیلی عالی کار شده بود
این قصر دارای پنج کتاره هر کدام ( 2 * 3 ) گز از طلا و جواهرات ساخته شده و در
همای طلا یی که هر کدام به اندازه یک شتر جسامت داشت بر بالای قصر جا داده شده
بود و اینها را سلطان غیاث الدین غوری بعد از فتح اجمیر طور تحفه بادیگر هدایا
به سلطان بزرگ غور شهاب الدین غوری به فیروز کوه فرستاده بود. (14 ) راورتی هم
موقعیت فیروز کوه را در همین ساحه و در قسمت علیای هریرود تعیین مینماید ( 15 )
و حبیبی برآن است که اکنون جایی به نام کوشک در جنوب غرب منار جام موجود است و
کوهیی به نام کوه کوشک دارد. همچنان دو جای به نام ارگ و بازار برکنار شمالی
مجرای هریرود به طرف شمال غرب منار جام واقع است و محل فیروز کوه در همین نواحی
است. (16) البته نام جام خود در درهء جام ناحیهء شهرک واقع است، از این همه
نکات بالا میتوان نتیجه گرفت که فیروز کوه میان چغچران و تیورهء کنونی بین قسمت
علیای هریرود و فراه رود و در نواحی شهرک کنونی موقعیت داشته است.
فلسفهء نام گذاری فیروزکوه:
نام فیروز کوه از سلسله کوهی بنام فیروز کوه گرفته شده است و این سلسله کوه از
شمال دولت یار در شرق چغچران ولایت غور شروع شده به شمال غرب هرات در قریه قزل
بولاق ختم میشود، درپای این سلسله کوه دریای هریرود جریان داشته و این دریا
فیرزو کوه را از سیاه کوه جدا میکند.
ابوالفدا در کتاب جغرافیای خود این جا را پیروزکوه گفته و کوه سبز معنی کرده
است. (17 ) با اعتبار به همه کوه سبز است که کوتل آنرا سبزک گفته اند و آن
ولایت هرات را به ولایات شمالی اتصال میدهد.
مندیش
از قدیمترین پایتختهای غور بوده و بعضا حتی غور قدیم را به نام مندیش گفته اند
( 18 ) امیر فولاد سوری در 130 هجری از آنجا بر تمام جبال غور فرمان میراند و
قبل از وی شنسب بن خرنگ در حدود 40 – 80 هجری در غور حکمروا بود و به احتمال
قوی مقر اداره و مرکز سیاسی همین مندیش بوده است. این مرکز سیاسی غور تا عهد
صفاریان نیز به حیث پایتخت غور قرار داشت البته پس از آل شنسب امارت غوربه امیر
سوری رسیده. (19) زین الاخبار گردیزی قلعه مندیش را در جمله قلاعی می شمارد که
خزاین و گنجینه های شاهان در آن محافظت میشد و در عصر غزنویان به حیث زندان نیز
ازان یاد شده است چنانکه فرخی از زندانی شدن محمد برادر مسعود غزنوی در این
قلعه یاد کرده گوید:
ای شاه چه بود اینکه ترا پیش آمد
دشمنت هم از پیراهن خـویـش آمد
از محـنـتـهـا محـنـت تـو بـیـش آمد
از ملک پدر بـهـر تـو مـنـدیش آمد
قصری که امیر عباس بن شنسب غور در ولایت مندیش ساخته بود به نمونه ء بروج فلک
دوازده برج داشته و هر برج شامل سی دریچه بوده است و آن علماّ هم ارزش بزرگ
داشت، چه هر روز آفتاب از زاویه یی به یکی از دریچه ها می تابید. (20 ) .
فلسفه نامگذاری مندیش
درین مورد روایتی است بدین گونه که افریدون بر ضحاک غالب شد و ممالک او بگرفت،
دو برادر و فرزندان او به نهاوند افتادند، برادر مهتر که سور نام داشت امیر شد
و برادر کهتر که سام نام داشت سپه سالار شد، امیر سور را دختری بود و سپه سالار
را پسری. هردو عمزاده گان از خوردی نامزد یکدیگری بودند، سپه سالار سام وفات
کرد. پس از فوت وی حاسدان پیدا شدند پیش امیر سور از پسر سام سعایتها کردند، عم
را بر وی گران شد و عزم کرد تا دختر را به ملیک دهد از ملوک اطراف، چون دختر را
خبر شد عمزاده را اعلام کرد.
شبی بیامد و در قلعه بکشاد و ده سر اسپ گزیده از آخور امیر سور باز کرد و دختر
را و اتباع او را بر نشاند و چنانچه امکان داشت از نقود بر گرفت و روان شد و
خود را بر سبیل تعجیل به کوه پایه های غور انداخت و آنجا مقام داشت و گفتند
زومندیش، آن موضوع را مندیش نام شد و کار ایشان آنجا استقامت پذیرفت.(21)
1. بارتولد، ترکستان نامه، ترجمه کریم کشاورز، تهران 1352 ص 709.
2. یاقوت باب العین. تقویم البلدان، اب اثیر ، ج ا، ص 61 ( به نقل از سلطنت
غزایان، خلیلی، کابل 1332، ص. 30.
3. شهرستانی، غرجستان، مجله ادب، سال سوم، شماره سوم، قوس 1337 ص. 41.
4. السترنج، جغرافیایی تاریخ خلافت شرقی، ترجمه، محمود خان، تهران، 1337 ص 442.
5. حدود العالم، کابل ص. 388.
6. همانجا ، ص 392.
7. غفور ف، تاجیکان ، کتاب یکم قسمت اول ، کابل : پوهنتون ص 582.
8. حافظ ابرو، جغرافیای ربع خراسان ( هرات ) به کوشش مایل هروی ، تهران 1349 ص
38.
9. بار تولد، جغرافیای تاریخی ایران، ترجمه ، جمزه سردادور، تهران 1308، ص 88.
10. اصطخری مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، 1347 ص 32.
11. عباس پرویز ، غوریان ، مجلهء بررسیهای تاریخ، شماره اول 1350.
12. مارکوارت، ایران شهر، ص 79.
13. ساسانیان ، ترجمه عربی، 412.
14. عزیز احمد پنجشیری، جغرافیایی تاریخی غور، کابل ، نشر پوهنتون 1360، ص 65.
15. پژواک، غوریان، کابل انجمن تاریخ، 1345، ص 11.
16. صدقی شهرهای آریانا، کابل 1340 ص. 70.
17. حبیبی، جغرافیای تارخی افغانستان، چاپ دوم ، 1378، ص 381.
18. عماد الدین ابوالفدا، تقویم البلدان، ترجمه عبدامحمد آیتی، 1349، ص 541.
19. انسایکلو پیدای اسلامی، ج لندن، 1927 ص 161.
20. حبیبی تاریخ مختصر افغانستان، ج. ا. کابل 1346. ص 155.
21. صدقی، شهر های آریانا، کابل 1354، ص 93.
این مطلب از کتاب افغانستان تاریخی نوشته محترم پوهاند دکتور محمد حسین یمین
میباشد، از صفحه 178 تا صفحه 185.
20 ـ فاریاب ( میمنه )
ولایت فاریاب:
فاریاب،نام باستانی این ولایت را افاده میکند که در زمان آریاییهای قدیم به آن
گذاشته شده بود. مرکز این ولایت میمنه بوده و دارای 870228 نفر نفوس میباشد.
مساحت فاریاب به 22279 کیلومتر مربع میرسد که در هر کیلومترمربع آن 62 نفر
زندگی میکنند. این ولایت باکشور ترکمنستان از دو ناحیه و ولایات جوزجان
،سرپل،بادغیس وغور سرحد مشترک دارد.
همانطوریکه نام این ولایت قدامت تاریخی دارد البته که محلات تاریخی دراینجا
بسیار به چشم میخورد از جمله زیارت و خواب گاه دوستان الله تعالی { اصحاب کهف }
رح ، گرزیوان یک محل مهم تاریخیست ،اما جاهای توریستی آن چشمه های آب گرم و
چشمهء شفا میباشد که مردم به آن جایها ارادت عقیده وی دارند، زیارت باباعارف
جان آغا(رح) که در مرکز میمنه واقع است ...
تشکیلات اداری:
ولایت فاریاب دارای واحدهای اداری ذیل است
میمنه مرکز ولایت و شاروالی،ولسوالی قیصار،ولسوالی بلچراغ، ولسوالیهای
چهارگانهء اندخوی، ولسوالی گرزیوان، ولسوالی درزآب،ولسوالی شرین تگاب ولسوالی
دولت آباد، والسوالی خواجه سبزپوش،ولسوالی المار، والسوالی افغانکوت، ولسوالی
کوهستان،علاقه داریهای قرم قول، خانچهارباغ،بالولاش،چهارشنبه،چهل گزی و جمعه
بازار،آقسای ، شاخ ،آقسای علیا ،آقسای عرب و سرعوض ...
اقلیم آب و هوا:
ولایت فاریاب ،دارای اقلیم مختلف است ،یعنی دارای اقلیم معتدل ،نیمه صحرایی و
کوهستانی میباشد .زمستان این ولایت نسبتا سرد بوده دارای بارندگی های زیادی
میباشد روی این ملحوظ در قدیم این ولایت را گدام افغانستان میگفتند البته که
حاصلات فراوان زراعتی را در قبال دارد...
وضع فرهنگی و علمی :
این ولایت فاریاب از فرهنگ و عرفان غنی برخوردار میباشد درگذشتهء تاریخ
افغانستان صدها شاعر و فیلسوف از این ولایت سربرداشته اند، لیسه های متعدد ذکور
و اناث در این ولایت درحال تربیت هزاران نونهال و جوانان قرار داشته،مکاتب
ابتداییه ومتوسطه در شهر و تمام والسوالیها فعال میباشد. ودر بخش موسسات
تحصیلات عالی هم اکنون در این ولایت فاکولتهء زراعت، فاکولتهء شرعیات و
پیداگوژی تربیهء معلم فعال بوده و سالانه صدها نوجوان را بحیث مصدر خدمت به وطن
و جامعه تقدیم میکند…
وضع ورزشی:
بزکشی یا( اوغلا ق) ، ورزش پهلوانی ،کشتی گیری و نیزه زنی در این ولایت بسیار
معروف است و همچنان سپورت فوتبال از ورزشهای مهم در این ولایت میباشد.
پیداوار مهم این ولایت:
معروف ترین قالین افغانستان ( قالین علیخواجه) قاقمه، گلیم ، پسته ،
چهارمغز،گندم للمی ، تربوز،خربوزه، شیرین بویه، کنجد و روغن آن از پیداوار مهم
این ولایت میباشد.
معادن و ذخایر فاریاب:
ذخایر پطرول ،آهن و معادن نمک ،سنگ رخام و سنگ مرمر از جمله معادن این ولایت
میباشد.
/STRONG>ذخایر پطرول ،آهن و معادن نمک ،سنگ رخام و سنگ مرمر از جمله معادن این
ولایت میباشد.
21 ـ فراه(فراه )
ولایـت فـــــراه:
ولایت فراه از جانب شمال با ولایات غور و هرات و از جنوب با ولایت نیمروز و از
طرف غرب با خط سرحدی محاط است و در جنوب شرقی آن ولایت هلمند افتاده است. مرکز
ولایت فراه به نام شهر فراه در جنوب فراه رود در دامنه کوهی به نام تکه موقعیت
دارد. فراه در اعصار گذشته در حوزهء ساکستانا (سیستان) گاهی مرکز و زمانی جزء
حوزهء سیستان بوده از حیث تمدن و نفوس از بلاد معروف و معمور شناخته میشد. شهر
قدیم فراه تقریبآ به فاصله سه کیلو متر در جناح چپ فراه رود بر فراز تپه در
دامنه شمالی کوه تکه با طرز ویژه یی آباد شده که از ابهت و عظمت گذشته آن دیوار
های مخروبه و خندقهای عریض و عمیق اطراف آن گواهی میدهد، در فراه سردابه ها و
حوضهای پخته یی وجود دارد که قدامت آن را با مدنیت کهن آن برابر میگویند. . در
ده کیلومتری مرکز فراه بر فراز کوه بچه یی خرابهء قلعه یی بنام کافر قلعه موجود
است و دربین آ« بر فراز همان کوه چاه عجیبی در دل سنگی حفر شده است چنانکه اگر
پارچه سنگی در ا« انداخته شود بعد از بیست پنج ثانیه صدای افتادن آن به گوش
میرسد، تعمیر این قلعه و چاه را به کک کهزاد نسبت میدهند، برخی از مَورخان و
محققان فراه (فرادا) را مرکز زرنگیانا یا زرنچ هم میدانند.
حوزهء جنوب غربی افغانستان در روز گاران کهن در نگیانا (زرنچ) و بعدآ سکستانا
(سیستان) یاد شده و شهر فراه نظر به موقعیت مهم خود حیثیت مرکز این حوزه را
داشته است. نام کهن این حوزه بنابر موجودیت دریاچه ها و غدیر ها که اکنون هامون
گفته میشود (هامون سابوری، هامون هلمند، گود زره در نیمروز) زره بوده است چه
زره خود ریشه دریه و دریا است، از همین جا است که این حوزه زرنگیانا (زرنچ)
نامیده شده است. و بعد در حدود سده دوم قبل از میلاد وقتی که ساکها از شمال
هندوکش به این حوزه مهاجرت کردند این جا ساکستانا ) سیستان خوانده شد.
فلسفهء نام گذاری فراه :
به گونه یی که گفته شد فراه در نواحی غدیر ها و دریا چه ها واقع شده است و این
دریا ها (زره ها) قرار عقاید زردشتی جایگاه فرایزدی بوده و یکی از این دریاچه
ها (فرزادنو) نامیده شده که در سیستان موقعیت داشته است وزره کیانسی هم گفته
میشده است. فرزادنو بنابر روایت اوستا (آبان پشت 108 ) آبی بوده که کی گشتاسب
آنجا صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند باری اناهیتا (ایزد آب ) نذر کرد. با
این همه دریا چه ها (زره ها) که در فراه موقعیت داتشه و با رود های که در نواحی
فراه جریان داشته است فراه جایی با برکت و پرسعادت بوده است، بنابر این گفته
میشود که نام فراه از نام دریای موسوم به فرادثه گرفته شده است. این رود را
بعضآ اوفرادس ضبط کرده اند. بدین گونه از فرادثه شکل فرادخ به وجود آمده است که
بعدآ فراه شده است. اسم فاعل فرادثه و فراذح عبارت است از فراذنت به معنای
فراوان کننده و اسم فعل یا مصدر آن فراذح به معنای فراوان کردن میباشد. سرانجام
معلوم میگردد که فراه مفهوم محل فراوانی، جایی با فروشکوه را دارد.
شهرها و شهرکهای فراه.
گلستان
ناحیه یی است در شمال شرق شهر فراه که در شمال آن پرچمن در غربش بالا لوک و در
جنوب آن واشیر هلمند موقعیت دارد. یک بخش این ناحیه شاداب و سرسبز است و فرت گل
و ریا حین به گلستان موسوم شده است و آن بخش را که کوهها احتوا کرده است به نام
کوهستان یاد میگردد.
لاش جوین:
یک ناحیهء مرکزی سیستان قدیم است که در کنار غربی فراه رود و در جنوب فربی شهر
فراه قرار دارد. در این ناحیه قلعهء کهنهء لاش واقع است که بریک لاش مرتفع قرار
دارد. این قلعه به نام دژ سپید و قلعهء اسپهید در شاهنامه ذکر شده است. در متن
راورتی و همچنان در برخی از نسخه ها سفید کوه (سپید کوه ) و ( صفهید کوه) معرب
سپید کوه باد و آن قلعه یی بوده است که طبق روایت شاهنامه سهراب با گرد آفرید
برای تسخیر قلعه به نبرد پرداخته است. البته امروز این قلعه به نام قلعهء لاش
در میان مردم معروف است. ساحهء وسیعی که این قلعه در آن واقع است عبارت از جوین
میباشد.
فلسفه نام گذاری لاش جوین:
این ناحیه نام خود را از همان قلقه یی گرفته است که در ساحل غربی فراه رود بر
یک لاش مرتفع قرار گرفته است و چون این قلعه در ناحیه یی از جوین بزرگ موقعیت
داشت است پس نام لاش جوین معروف شده است، درمورد جوین چند وجه تسمیه ارئه شده
است که این موضوع در قسمت جوند در بخش بادغیس به تفصیل آمده است آنجا مراجه
گردد.
هامون سابوری:
این ناحیه و دریاچه در گوشهء جنوب غربی فراه واقع است و آن محل ذخیرهء آب
میباشد دران نواحی هامون پوزک، دریاچه سنگی و غیره نیز وجود دارد. مجموع آب در
اعماق دریاچه ههای فوق هامون را تشکیل میدهد این هامونها که در ادوار کهن هامون
بزرگی را ساخته بودند در اوستا (پشتهای کهن) به نام کسائویا یاد شده است و به
پهلوی کیانسو خوانده شده است، قرار روایات زردشتی ها نطفهء زردشت در آبهای آن
حفظ شده واز همین نطفخ به باور آنان در آخر زمان موعود های مزد پسند پدید خواهد
آمد.
وجه تسمیهء هامون سابوری:
کلمهء سابوری را شکل متحول شاپوری دانند و آن را به شاپور شاه ساسانی نسبت دهند
اما این نتساب به او قابل تآمل است البته وجه درست آن است که این نام اساسآ به
سابور نام یکی از شاهان اشکانی منسوب است و همچنان شاید به شاپور اشکانی واضح
است که این جانشیمنگاه این شاه اشکانی بوده است، چنانچه خرابه های قصر ها در
هنگام کم آبی هنوز در آنجا دیده میشود.
ولایت فراه (Farah) به مرکزیت «فراه» (مساحت 47/788 کیلومتر مربع، جمعیت
245/000نفر)
این ولایت در قسمت غرب کشور واقع گردیده و مرکز آن شهر فراه میباشد . ولایت
فراه از کابل 892 کیلو متر مسافه دارد و دارای قلعه های متین و معبر های بزرگ
بوده کوه های سیاه کوه ، مالمند و دوران غر و دریاهای فراه رود ، خاشرود ، هارت
رود ، مالمند رود ، یزدا ن رود و کوتل گردنه خیر آباد و گردنه خوال در این
ولایت موقیعت دارد . ولسوالی های آن آنار دره ، بکوا ، بالا بلوک ، قلعه کاه ،
گلستان و لاش جوین است . ذخایر معدنی آن مس میباشد.
22 ـ قندهار
قندهار:
قندهار شهری است در جنوب افغانستان به مرکزیت ولایت کندهار . سومین شهر پر
جمعیت افغانستان است که طبق سرشماری رسمی سال ۲۰۰۶ میلادی حدود ۴۵۰٬۳۰۰ نفر
جمعیت داشتهاست. قندهار بین رودهاى ترنگ و ارغنداب واقع شدهاست.
قندهار به شکل یک مربع مستطیل است و چون طبق نقشه ساخته شده بسیار منظم است شهر
به چند محله تقسیم شده و هر محله متعلق به یک یا چند قوم و قبیله است و اکثر
اهالی آن را افغانان (عمدتاً درانی) تشکیل می دهند. در اطراف قندهار باغ های
میوه تاکستان ها و زیارتگاههای بسیاری است و مردم بیشتر برای تفریح به آنها می
روند تا برای عبادت و زیارت.
تاریخچه:
برخی برآنند که شهر باستانی قندهار را لهراسپ شاه معروف ساخته است. در دورههای
ماد و هخامنشان ٬ آراخوزنا (رُخَج) سرزمینی در اطراف رودخانهٔ ارغنداب بوده و
یکی از ساتراپیهای هخامنشیان بشمار میرفت. در سنگ نشته ستون داریوشبزرگ ٬
آراخوزیا در فهرست ساتراپیهای هخامنشیان آمدهاست.
در سال ۳۲۹ پیش از میلاد، اسکندر مقدونی پا به سرزمین هندوکش که تاریخنویسان
یونانی آن را پارامیز (Paropamisus) گفتهاند نهاد. اسکندر هرات را تصرف و پس
از سپری نمودن زمستان در سیستان ، وارد ناحیهای شد که به نامش اسکندریه
(قندهار امروزی) نامیده شد.
در ۳۰۵ ق.م. موریا ها بر پاراپامیز (گنداره یا گندهارا)، آراخوزیا و گدروزی
(گدروزیا – بلوچستان) تسلط یافتند. در این دوران دین بودایی توسط آشوکا به این
سرزمین وارد شد.
پس از اسلام٬ قندهار جزئی از خراسان بزرگ محسوب میشد. دوبار شهر به طور کامل
ویران گردید، اول بار به دست مغول و بار دیگر در پایان قرن هشتم هجری به
دستور امیر تیمور گورگانی.
در اوایل سدهٔ شانزدهم میلادی مغولان هند قندهار را گرفتند. طی دوصد سالی که
مغولان حکومت هند را در دست داشتند، شهرهای مرزی خراسان از سه سو مورد کمکش و
محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، صفویان از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت
شمال. کابل، هرات و قندهار بارها میان این مدعیان متخاصم دست به دست شدند. در
این دوران خوشحال خان ختک شاعر جنگجوی مشهور پشتون بر علیه سلطهٔ بابری ها قیام
کرد. دولت صفوی که در جنوب و غرب خراسان با تبعیض مذهبی و بیداد حکومت میکرد
در برابر مخالفت و قیام ها از پا در آمد. در ابتدا میرویس خان هوتک از قبیلهٔ
غلجایی پشتون به تسلط گرگین خان حاکم گرجی الاصل صفوی در ۱۷۰۹ میلادی در قندهار
پایان داد و دولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. حکومت غلجایی قندهار در ۱۷۳۸
میلادی توسطنادر افشار پایان داده شد. نادر افشار سرانجام خود بخاطر تندخویی اش
در ۱۷۴۷ میلادی در قوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود به قتل رسید. پس از این
حادثه،احمد شاه ابدالی که یکی از سران قبیله پشتونهای ابدالی ، افسر گارد محافظ
نادرشاه و معاون قشون افغان بود، با نیروی شش هزار نفری خود به سوی قندهار
رهسپار شد و لویه جرگه را در مزار شیر سرخ قندهار برای انتخاب يک رهبر ملی از
ميان خود افغان ها تشکيل داد و سرانجام بعد از نه روز گفت و شنيد، به عنوان
پادشاه خراسان تعیین گرديد. وی در ۱۷۵۳ یا ۱۷۵۴ شهر کنونی را ساخت و آن را احمد
شاهی نام نهاد و «اشرف البلاد» لقب داد. در دفاتر رسمی هنوز هم به همین لقب یا
«دارالقرار» یاد می شود. تیمور شاه بعداً پایتخت خراسان را از شهر قندهار به
کابل انتقال داد.
اماکن باستانی قندهار
تپه مندی گک
این تپه را می توان با حوزه تمدنی ارغنداب ارتباط داد که در شمال این منطقه و
در 50 کیلو متری شهر فعلی قندهار واقع است و به صورت دقیق تر در دره موازی
مجرای ارغنداب با فاصله 20 میلی جاده قندهار –گرشک و اگر از طرف ولسوالی
(فرمانداری) خاکریز برگردیم حدود هشت کیلومتر به طرف ارغنداب در سمت راست جاده
قرار گرفته است .
امروزه اراضی زراعتی در این محدوده کمتر است اما احتمال ا در ازمنه گذشته این
ناحیه توسط شعبه هایی از رود ارغنداب سیراب می شده و آبادی هایی در آن وجود
داشته است .
در سال 1959/1338 موسیوکزال ، باستانشناس و متخصص قبل تاریخ فرانسوی ،با انجام
یازده مرحله حفریاتی پانزده طبقه آبادی دوره های مختلف را یکی پس از دیگری کشف
کرد.31 متر ارتفاع تپه مذکور از تراکم آبادی هایی پانزده گانه ای صورت گرفته
است که در طی سه هزار سال قبل از میلاد بر روی هم آباد شده است . تحقیقات انجام
شده باستان شناسان روی آثار بدست آمده حکایت از آثار عصر مفرغ ( برنز) می کند.
آقای شاه نعمت الله کاظمی که از تحصیلکردگان قندهار بوده و روزگاری به حیث
معاون پروژه هیلمند ایفای وظیفه می کرد می گوید که شاهد کاوشهای گروه فرانسوی
در مندی گک بوده و ظروف وسفالها و ابزار مکشوفه در این تپه ، مشابه به آثار کشف
شده در حیدر آباد و سند پاکستان می باشد .وی همچنین موفق شده است در طی ماموریت
های خویش در منطقه ، آثار شبیه به به مندی گک را بالاتر از مسیر زیارت شاه
مقصود قندهار در نواحی نزدیک رودخانه هیلمند کشف کند و بدین ترتیب می توان حدس
زد در طول این مسیر ، رفت و آمد هایی جریان داشته و قافله ها و کاروانهایی عبور
و مرور کرده اند و نیز به احتمال زیاد مسیر مهاجرت دسته های آریایی به طرف غرب
و ایران امروزی از همین ناحیه صورت گرفته است
23 ـ کابل
معرفی شهرکابل :
همه شهرهای وطن عزيزم افغانستان تاريخ غنی دارند اما کابل با داشتن قدامتی پنج
هزار ساله غنی ترين آنها از لحاظ، تاريخی به حساب می آيد، زيرا که کابل شهری
باستانی است که اقوام گوناگون با مذاهب مختلف در آن زندگی کرده اند، اين شهر
زمانی مرکز دين زرتشت و پس از آن برای قرنهای متمادی مرکز بودائی ها بوده است(
ريگوادا) اشعار باستانی هندوها، کابل را به عنوان شهری در حد کمال و تصويری از
بهشت برروی تپه ها ستايش می کرد، کابل دراطراف قلعه ” بالاحصار” بر بالای تپهء
مشرف بر شهر، ساخته شد.، کابل از نظرجغرافيائی در دامنهء سلسله کوه های سخت و
صخرهء هندوکش به ويژه درحوالی غربی و جنوبی بنا يافته و اين امر به آن آب و
هوای معتدل و فرح بخش بخشيده است، شهر در درهء عريضی واقع شده که رود کابل با
پيچ و خم از ميان آن ميگذرد، شاعران نسل در نسل به مدح زيبايی کابل سرودند و در
قرن شانزدهم کابل شهرمورد علاقه ” بابر” اولين امپراطور مغول شد، بابر درکابل
کاخها ، مساجد و باغهای زيادی بنا کرد و آرامگاه او در يکی ازهمين باغها است،
بابر درخاطرات خود کابل را به ظرفی تشبيه می کند که در آن همه نوع افراد و
زبانها با يکديگر آميخته اند، او می گويد سيزده زبان در کابل وجود داشته است و
پشتونها، فارسها، ترکها وهندوها درسازگاری کامل درکنار يکديگر زندگی می کردند،
خاندان درانی که موسس افغانستان بودند، در قرن هجدهم کابل را به عنوان پايتخت
خود انتخاب کردند بريتانيايی ها درقرن نزدهم و برای مدتی کوتاه کابل را تصرف
کردند اما کمی بعد از کابل بيرون رانده شدند، در قرن گذشته بخشهای مدرن به اين
شهر اضافه شد و جمعيت آن به بيش از يک ميليون نفر رسيد، تعداد زيادی سينما،
رستوران و ديگرامکانات رفاهی درشهر ساخته شد، در شهر کابل چند پوهنتون و مکاتب،
کودکستان و شير خوارگاه و ساير ادرات وجود دارد، دريای کابل ازکوه پغمان و از
کوتل اونی سرچشمه ميگيرد وقتی به منطقه چهاردهی کابل ميرسد در گذرگاه دريای
ميدان نيز با آن يکجا ميشود و ازشهر کابل ميگذرد، در منطقه پلچرخی با آن دريای
لوگر يکجا شده از مناطق تنگی غارو و ماهيپر ميگذرد، در نغلو دريای پنجشير با آن
يکجا شده و درياهای اليشنگ و الينگار در منطقه کچ عزيز خان با آن ميريزند بعد
تر دريای سرخرود که از سپين غر سرچشمه ميگيرد با دريای کابل يکجا شده و در
منطقهء ثمر خيل دريای کنرکه از ارتفاعات هندوکش شرقی سرچشمه ميگيرد با آن يکجا
ميشود، پس از عبور از مرز، دريای کابل در منطقه اتک با دريای اباسين يکجا
ميشود، دريای کابل از سرچشمه تا مصب 700 کيلو متر طول دارد که 560 کيلو متر آن
به داخل افغانستان جريان دار ـ مساحت شهر کابل 4585 کيلو متر مربع است در پهلوی
شهر کابل دو شهر ديگر مير بچه کوت و سروبی به زيبای آن افزوده است ـ سرک کابل
تورخم 232 کيلو متر طول داشته و در سال 1956 م احداث و پخته شد فعلأ بکلی
مخروبه شده ـ کوه سپين غر، از 48 کيلو متری شهر پشاور آغاز گرديده و تا وادی
کابل ميرسد طول اين سلسله کوه تقريبأ 180 کيلو متر است و ارتفاع متوسط آن 3500
متر است قلهء بلندش به نام سيکارام ياد ميشود که از سطح بحر 4756 متر ارتفاع
دارد.
شهر کابل قبل از جنگها شهری آرام و خوشايند بود و همچنان تا قبل از شروع جنگ
داخلی، پشتونها و غير پشتونها درکنار يکديگر زندگی می کردند، گروپهای متخاصم
متکی براساس منطقه و قوميت و ايديولوژی چند دسته و به جناح های مختلف تقسيم
شدند، که در زمان استقرارقدرت مجاهدين شهر کابل به نسبت درگيری ها مورد تخريب
گسترده و پی درپی قرار گرفت و سختگيری حکومت طالبان چهره فرهنگی شهر را به طور
کامل تغيير داد و تخريب( بت ) باميان و نابودی فرهنگی را سبب شد.، کابل به دليل
چند دهه جنگ و عدم فعاليت های دقيق ارگانهای باز سازی بصورت جنگزده خود نمايی
ميکند و از رفاه و آبادانی آنطوريکه بايسته است هيچ خبری نيست کابل به مکانی
پرتنش و شبهه انگيز مبدل شد و حالا پس از آغاز حملات هوايی آمريکا، اين تنش
دوچندان شده است.
مختصری ازجغرافيای تاريخی شهر کابل :
کابل به اصطلاح طبقات الارضی « ته کاسه » ئی است که در آن آب های ارتفاعات نقاط
مجاور جمع شده و به تعبير ديگر ريزشگاه آب ها است در سرود « ويد » ياد گار
آريائی های باستان اسم رود خانهء کابل بنام « کوبها » آمده و به تکرار استعمال
شده ، کابل قديم بعداز ظهور ديوارهای روی کوها مرکز ثقل آبادی ها در ميان دو
کوه بچه « آسه مائی » و « شير دروازه » توسعه يافته و اين امربعد ازقرن پنجم
مسيحی صورت واقعی بخود گرفته است ، شهرکابل با موقعيت جغرافيائی « اورتسپانا»
يا « اورتسپنه » که دانشمندان بکمک يکی از متون « بطليموس ***» جغرافيه نگار
يونانی مصری قرن دوم مسيحی آنرا عبارت از شهر کابل تعبيير کرده اند.
شهر « اورتسپانا» که آنرا « کابل فعلی » ميدانيم موقعيت مهمی سر راه های کاروان
رو، داشت و راه ها از اين شهر به چهار گرد افق بجانب هند و بسمت بلخ و باختر و
بطرف حوزه ارغنداب و شهرهای آن حد منشعب می شد که موقعيت کابل اين خصوصيات را
هنوز هم دارد، نظريات بطليموس در مورد شهر ( کارورا ) و ( اورتسپانا ) در
تاريخچه شهر کابل اهميت فراوان دارد، بخصوص که اين شهر را ( شهر شاهی ) ياد
ميکند و تا اندازه زيادی اهميت اداری و مرکزيت شهر وانمود ميگردد، آخرين تلفظ
نام کابل ( کاول ) و ( کاپل ) است اولی در اثر تأثير لهجه های ( پراچی) و ( اور
مری ) و در اثر تمرکز يفتلی ها بميان آمده و دومی در ادبيات پهلوی در متن (
بنداهش) ذکر شده ، ( کاول) و ( زاول ) و ( کاولستان ) و ( زاولستان ) را لابد
شنيده باشيد اين تلفظ ها از قرن پنج مسيحی با يفتلی ها معمول گرديد و همانطور
که ( زاول ) ( زابل ) شد ( کاول ) هم ( کابل ) گرديد که تقريبأ از هزار سال
باينطرف معمول و متعارف است، کابل بحيث يک ( وادی ـ دره ـ قلعه ـ دهکده ـ ) و
بلاخره بحيت يک شهر پايتخت افغانستان تاريخ طولانی دارد و مستند به قديم ترين
مجموع مسکوکاتی که از کول چمن حضوری تپه مرنجان کشف شده و اگر در موزه کابل
محفوظ باشد از حوالی قرن پنج قبل از ميلاد تاريخچه کابل را آغاز ميتوانيم که در
طول اين قرنها يکی دورهء بودايی است که آنرا دورهء کوشانی های بزرگ گفته اند،
در اثر تحقيقات باستان شناسی آثار خرابه های معابد و استوپه های بودايی روی
پوزه های کوها و روی تپه های ماحول شهر از نقاط مختلف چکری، کمری، شيوکی از
دامنه های شاخ کوه برنتی از پنجه شاه، خضر شهدای صالحين، از خواجه صفا، تپه
مرجان، تپه خزانه، تپه سلام و گرد علی آباد و جا های ديگر پيدا شده .
موسيوفوشه، خاورشناس متوفای فرانسوی معتقد به اين بود که کابل بودائی بحيث يک
دهکده در چکری در 12 کيلومتری جنوب شرق کابل فعلی در محلی موقعيت داشت که هنوز
هم امروز تيغهء کوه مناری بنام منارچکری موجود است که ديدن آن برای محقيقين و
سياحان اهميت خاصی دارد، يک منار ديگر بنام ( سرخ منار ) و چندين استوپه موجود
بود که مطالعه آن از نظر سبک معماری بودائی کابل در عصر کوشانی اهميت خاصی
دارد، کابل بودائی از نظر عمران و آبادی شهری و تعداد جمعيت اهميت زيادی نداشت
ولی از نظر مرکزيت دينی اهميت داشت، کابل قديم در دوسه قرن اول عهد مسيحی روی
حوزهء لوگر در فاصله 8 کيلو متری جنوب شرق کابل فعلی قرار داشت و اين حوزه ايست
که ( ساکا ) و ( کمری ) و ( چکری ) و ( بگرامی ) آنرا فرا گرفته و آب لوگر قبل
از اينکه به رود خانه کابل واصل شود به مجرديکه از تنگی ده يعقوب می بر آيد
تمام ساحه مذکور را آبياری ميکند، تپه های مانند خاک بلخ و تپه مرنجان در افق
شمال غربی آن آفتاده است، شبهه نيست که مرکز و پايتخت رتبيل شاهان شهر کابل بود
يا بهتر تر بگوئيم « قلعه کابل » که يفتل شاهان در طی قرن پنجم مسيحی به قصد
انتقال پايتخت ازبگرام به کابل افتادند و به تعمير قلعه در محل بالاحصار کابل
صرف مساعی کردند و حصار روی شهر را کشيدند و رتبيل شاهان که بجای ايشان به
امارت رسيدند، مرکز حکمروائی خود را در قلعه کابل قرار دادند و در استحکام
قلعهء و بروج آن در استحکام ديوار های بالای کوها سخت مجاهدت نمودند، ورتبيل ها
به دو دسته تقسيم ميشوند يکی (رقبيل شاهان کابلی) وديگری ( رايان کابلی) هر دو
دسته اين سلاله به عربها و سپاه اعزامی خلافت عرب و حتی با سلاله مسلمان صفاری
های سيستان جنگ های سختی در نقاط مختلف مخصوصأ بين غزنی و لو گر و کابل بعمل
آوردند که خاطره های آن باجزئيات در متون تاريخی درج است، رتبيل شاهان کابلی
سخت در مقابل عرب ها جنگيدند و کابل مدت دو قرن مقاومت های شديد نشان داد و در
يکی از جنگ ها قشون چهل هزارنفری اعراب بکلی در حوالی بين کابل و غزنی بقتل
رسيد تا اينکه يعقوب ليث صفاری آنهم در اثر حيله های حربی آخرين ربتيل شاه را
در حوالی غرب کابل در طی دعوت به مصالحه گرفتار کرد و کابل در حوالی 258 هجری
مطابق (879 مسيحی ـ ميلادی ) در ثلث سوم قرن نهم ميلادی بدست امير مسلمانی
ازنواحی غربی خود افغانستان فتح شد، معذالک بقايای ربتيل شاهان بکلی مضمحل
نشدند چنانچه تاريخ در زمان برادر و جانشين يعقوب يعنی عمر ليث صفاری از جنگ
های ديگری باربتيل شاهان در حوالی غزنی و لو گر ذکر ها ميکند، شهر کابل که قسمت
اعظم و متمرکز آن آبادی های آن بين دو کوه بچه ( آسه مائی ) و ( شير دروازه )
افتاده در افق شرقی خود تپه خاکی دارد که معمولأ بنام( تپه مرنجان) ياد ميشودکه
کابل در طی قرن 4 و 5 قبل از ميلاد در ماحول تپه مرنجان مردمانی بود و باش
داشتند و دوکان های زرگری و ذوب پارچه های نقره و زيورات هم باز بود از معبد
بودائی تپه مرنجان مجموعهء بزرگ در حدود 373 دانه از سکه های نقره ئی ساسانی و
در حدود 12 دانه سکه های طلائی ( کوشانو ساسانی ) هم کشف گرديده و ثابت ميشود
که تپه مرنجان و معابد روی آن در افق شرقی شهر کابل بعد از کوشانی ها هم از
رونق نه آفتاده بود، معابد بودائی تپه مرنجان حتی تا زمانه های ورود و مبلغان
عربی و اسلامی وجود خارجی داشته و مرمت کاری های مسلسل گواه اين مطلب است، در
شمال و شرق و جنوب شرق کابل تپه های وجود دارد بنام تپه : ( بی بی مهرو ) تپه (
مرنجان ) تپه ( خاک بلخ ) که تپه مرنجان از نظر ساحه ووسعت از همه مهمتر اين
است که چمن حضوری و در امتداد راه کابل ـ جلال آباد تا حوالی سياه سنگ ساحهء
وسيعی را اشغال کرده ، در کابل بت خانه های معروفی بود که ( رتبيل ) شاهان
کابلی سلاله برهمنی و هندوی در آنجا تاج پوشی ميکردند، وقتی يعقوب ليث موسس
سلاله صفاری که در سال 257 يا 258 هجری قمری کابل رافتح کرد بت های طلائی و
نقره ئی بدست آورد و به بغداد فرستاد صاحب تاريخ سيستان در اين مورد چنين
مينويسد « چون يعقوب به کرمان رسيد محمد بن واصل پذيرهء او آمد با سپاه خويش به
طاعت و فرمان برداری و هدايا و مالهای بسيار پيش يعقوب آورده و يعقوب پاداش او
را داد و رسولی با هدايا و پنجاه بت زرين و سيمين که از کابل آورده بود سوی
معتمد فرستاد که به مکه فرستد تا بحرم مکه در راه مردمان فرو برند برغم کفار…»
پس در آمدن يعقوب ليث صفاری در اواسط قرن سوم هجری به کابل ودربردن بت های زرين
و سيمين ازين شهرو در نتيجه در خراب کردن معبدی مهمی شبهه ئی نيست. آيا اين
معبد در کجا بود و چه نوع معبدی بود؟ اين سوال است که ميخواهم مختصری در اطراف
آن تجسس کنم . مورخان اسلامی افغانستان عبدالحی ضحاک گرديزی و محمد عوفی در
جوامع الحکايات ازجنگ های رتبيل شاه کابل و يعقوب ليث صفاری تذکراتی داده اند،
اين رتبيل شاه بشرحيکه در فصل چهاردهم جلد دوم تاريخ افغانستان در فصل رايان
کابلی يا برهمن شاهان کابل آمده عبارت از ( سامنته ديوا ) دومين پادشاه سلسله
هندوشاهی بود که او را ( سامنت ) يا ( سامند هم خوانده اند ومسکوکات او بيشتر
از افغانستان و علاقه های سرحدی پيدا شده و ميشود، همانطوريکه يعقوب ليث با(
سامته ديوا) در کابل مواجه شد برادرش عمروليث در غزنی و کابل و لوگر با ( کلمو
) يا( کملو ) سو مين پادشاه اين دود مان مقابل گرديده به امر يعقوب معبد معروف
کابل و به امر عمرو برادرش معبد مشهور سگاوند لوگر ويران شد، آيا معبد معروف
کابل که رايان کابلی در آنجا تاج پوشی ميکردند و تا اواسط قرن سوم هجری هم بت
های طلائی و نقره ئی در آن وجود داشت در کجا بود ؟ در نفس شهر کابل يا در
مصافات دور و نزديک آن ؟ ، شبهه ئی نيست که بقايای معابد بودائی در پوزه های
کوها و تپه های کابل از شيوکی و کمری و چکری گرفته تا کوتل خير خانه و دامنه
علی آباد همه جا وجود داشت در تمام پوزه های شير دروازه و آسه مائی و تپه
مرنجان ديده شده و ازبعضی ازآنها هم مثل خواجه صفا، تپه مرنجان، تپه خزانه،
کوتل خير خانه آثار و شواهد هم در اثرحفريات کشف شده که به موزهء کابل موجود
بود.
24 ـ کاپیسا( محمود راقی )
ولایت کاپیسا: کاپیسا نام کوچکترین ولایت از ولایتهای
افغانستان است.
مشخصات کلی:
موقعیت:
در شمال کابل. مساحت: ۱۸۷۱ کیلومتر مربع. جمعیت:
تخمینی ۶۲۲۰۰۰ نفر(آمار
محمود راقی
شهر محمود راقی مرکز ولایت (استان) کاپیسا ی کشور افغانستان است.
نجراب
ولسوالی نجراب یکی از ولسوالیهای ولایت کاپیسا بوده که تقریبا درشمال شرقی
ولایت کابل قرار دارد. مرکز این ولسوالی شیروانی بوده وشامل دره .
موقعیت: در شمال کابل
مساحت: ۱۸۷۱ کیلومتر مربع
جمعیت: تخمینی ۶۲۲۰۰۰ نفر(آمار سال ۲۰۰۴)
واحدهای اداری
این ولایت دارای واحدهای اداری زیر است:
• محمود راقی (مرکز ولایت و شهرداری (شاروالی) کاپیسا)
• ولسوالی کوهستان ۱
• ولسوالی کوهستان ۲
• بخشداری (علاقه داری) کوهبند
• شهرستان (ولسوالی) نجراب
• شهرستان (ولسوالی)تگاب
مراکز اداری
در این ولایت بتازگی دانشگاهی به نام دانشگاه البیرونی آغاز بکار کردهاست.
25 ـ کندوز
ولایت قندوز :
قندوز يک ولايت زراعتي است و اکثريت با شندگان آن به زراعت و مالداري اشتغال
داشته و روستا نشين اند
ولايت قندوز بيش از يک ميليون نفر جمعيت دارد که از جمله بيش از پنجصد هزار نفر
واجد شرايط راي دهي مي باشند. شوراي ولايتي قندوز داراي 15 کرسي است که براي
احراز اين کرسي ها، 124 تن نامزد وارد کارزار انتخاباتي شده اند که از جمله
نامزدها 12 تن آ ن را زنان تشکيل مي دهند. حضور احزاب سياسي نيز در اين دور پر
رنگ تر است. چنا نچه از جمله 124 تن کانديد، 22 تن آن را کانديدان احزاب سياسي
تشکيل داده اند.
واحدهای اداری
ولایت قندوز ( کندوز ) ۷ واحد داری عبارت ا اند از ولسوالی های: امامصاحب٬
چهاردره٬ خانآباد٬ دشت اَرچی٬ علیآباد٬ قلعهٔ ذال٬ کُندوز
26 ـ کنر ( اسد اباد )
ولایت :<br />
ولایت کنر<br />
کُنَر یکی از ۳۴ ولایت (استان) افغانستان است. مرکز این ولایت شهر اسدآباد
است.<br />
بیشتر جمعیت این ولایت پشتون هستند.<br />
کنر ولایتی کمجمعیت، بسیار کوهستانی و جنگلی است.<br />
تقسیمات اداری
ـ اسدآباد شاروالی و نرمرکزولايت ـ علاقه داری مرور { مروره } ـ
ولسوالی بر کنر ـ علاقه داری ناری ـ علاقه داری دانگام ـ
ولسولی کامديش ـ علاقه داری برک متال ـ علاقه داری واما ـ
ولسوالی وايگل – علاقه داری چپهدره ـ
ولسوالی دره پيچ ـ علاقه داری نرنگ ـ
ولسوالی چوکی ـ علاقه داری نورگل ـ
ولسوالی خاص کنر ـ
ولسوالی سرکانی –
والسوالی اسمار
27 ـ لغمان( مهترلام )
ولایت لغمان:
ولایت لَغمان یکی از ولایتهای کشور افغانستان است. مرکز این ولایت شهر مهترلام
نام دارد.
پس از تغییرات در تقسیمات کشوری در افغانستان در سال ۱۹۶۴، استان لغمان نیز در
همان سال در ناحیه لغمانات تشکیل شد و مرکز آن شهر مهترلام مقرر گردید.[۱
بخشی از فارسیزبانان لغمان احتمالاً تا چند سدهٔ پیش به زبان پشهای سخن
میگفتهاند.[۲
در ولایت لغمان تجمع اقوام بسیار زیاد بهنظر میرسد. چون اقوام :صافی ,هود
خیل,سهاک,تره خیل,رستم خیل,پشه یی,میچن خیل,اکاخیل,نیازی,وردگ……..و دیگر اقوام.
از این جمله قوم صافی دراین ولایت اکثریت هستند.که درمنطقه عمر زایی مربوط مرکز
ولایت است زندگی مینمایند. قوم صافی نه تنها در ولایت لغمان بل در اکثر مناطق
دیگر افغانستان زیست دارند که میتوان از محمود راقی ,کوهستان ,تگاب نام برد.
ریشههای بزرگ این قوم عبارت است از(ودیر,مسود,گربز).
مردم این ولایت مالدار و دهقان هستند واز همین طریق امرار معیشت میکنند. آب
وهوای ان طوری است که در یک سال دو بار از زمینهای شان حاصل میگیرند. زراعت
شان گندم.جواری,شالی(برنج),نیشکر,پنبه,…..وغیره چیزها میباشد.
تقسیمات اداری
مرکز ولایت لغمان مهتر لام است و ولسولی های آن قرار ذیل است :
دولتشاه قَرغهئی
علیشِنگ
علینگار
مِهترلام
اماکن دیدنی آن عبارت اند از : قلعه سراج | زیارت مهترلام بابا
منابع :
1. ↑ Bosworth, C.E. «Lamg̲h̲ānāt.» Encyclopaedia of Islam, Second Edition.
Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and
W.P. Heinrichs. Brill, ۲۰۰۹
2. ↑ ابوبکر گروس، نسرین، قدمهای آشتی و مسئولیت ما افغانها، [بدون محل
انتشار و ناشر]: سال ۲۰۰۰. ص۴۹.
28 ـ لوگر ( پل علم )
ولایت لوگر
لوگَر یکی از ولایت های افغانستان است. مرکز این ولایت شهر پل علم است. لوگر
محل تلاقی اقوام تاجیک، اورمر و پشتونها است.[۱] زبان اُرموری هم که یکی از
زبانهای هندواروپایی است در روستاهای بَرَکی بَرَک در لوگر تا چندی پیش گویشور
داشته که اکنون جای خود را به پشتو دادهاست.[۲] نام لوگر از زبان پشتو و به
معنی لوی غر یا کوه بزرگ است. این محل در قدیم به نام سجاوند هم یاد می گردید
[۳]
تقسیمات ولایتی
پل علم مرکز ولایت
ولسوالی چرخ
ولسوالی برکی برک
ولسوالی خوشی
ولسوالی محمد آغه
ولسوالی ازر
ولسوالی خروار
پیشینه
هشتاد فیصد از جمعت مردم ان پشتون بوده و تاجیکها و ارمورها نیز در آن سکونت
دارد از نگاه مساحت از جمله ولایات کوچک بوده.
از مشاهیر ان خانواده چرخی قهرمانان رژیم علیه انگلیس نایب امین الله خان لوگری
معاون شورای انقلابی درانقلاب اول ضد انگلیسی میباشد.
زبانهای ان دری پشتو و اورمری میباشد قبایل متوطن ان احمدزی ستانکزی
عبدالرحیمزی سهاک وزیر نایب خیل کوچیها مسعود و غیره میباشد ودر فاصله
تقریباً ۴۰ کیلومتری کابل قرار دارد پیشه مردم ان زراعت و مالداری بوده سیب ان
در بازارهای کابل به عنوان نازک بدن مشهور بوده و دارای رودخانه خروشانی بنامی
دریایی لوگر بوده که باعث رونق زراعت میگردد.
در هنگام قبل از اسلام داری معابد مشهور بود که توسط صفاریان تخریب گردید در
هنگام اشغال شوری از جمله بزرگترین کانونهای مقاومت بر عیه شوری بود و رهبری
ان توسط داکتر فضل الله مجددی مولوی محمد نبی محمدی و حکمتیار بود کهساران چرخ
زمانی بزرگترین کانون جهاد برعلیه دولت بابری هندکه در کابل تسلط داشتند به
شمار میرفت وومرکز سلسله روشانیان سپهداران بزرگ اسقلال خراسان از سلسله بابری
هند بود ودر هنگام انقلابات د انگلیسی به دها هزار از مردم این ولایت اعم از
تاجیک و پشتون اشتراک کرده بودند.
منابع طبعی مس دارد، مشهور بنام مس عینک لوگر میباشد که یکی از بهترین مسهای
جهان شناخته شدهاست.
قریه جات ولایت لوگر.
زرغونشهر، محمدآغه، سرخ آب، ده نو، واغجان، کلنگار، مزگین، بورگ، دیوالک، مغل
خیل، بنی هسار، بنی شرفگان، پل قندهاری، دادو خیل، جلوزایی (ابومسلم خراسانی)
شهمزار چرخ چهلتن سجاوند توبک تبر اوجوش.
تولیدات کشاورزی.
منابع تولیداتی آن سیب انگور زردالو شفتالو و در زراعت گندم جواری کچالو لوبیا
بیاز و غیره.
معرفی بعضی ازقریه جات.
زرغون شهر.
یکی از قریههای مشهور ولسوالی محمد آغه میباشد که حدودآ ۱۰۰۰۰ ده هزار خانه
درآن زندگی داشته و تقریبا ۸۰٪ مردم این قریه با سواد هستند.به گفته بعضی از
مورخان زرغون شهرپایتخت یکی از پادشاهان قدیم در افغانستان بوده که از خانههای
قدیمی و کاریزهای کهن آن نیز هویداست.
قریه مغل خیل
این قریه در مسیر شاهراه کابل گردیز قرار داشته دارای 2000 خانوار نفوس بوده که
یکی از محلات سرسبز ولایت به شمار می رود دریای لوگر با عبور از این قریه به
سرسبزی آن افزوده است درین قریه قوم ستانکزی متمکن بوده و مردم این قریه اکثرا
باسواد بوده و شغل های دولتی و زراعت مشغولیت دارند .اشرف غنی احمدزی کاندید
پست سرمنشی ملل متحد در مقابل بان کی مون نصرالله ستانکزی که عنوان روشنفکر قرن
را دارد محمد معصوم ستانکزی وزیر مشاور و ریس پروسه جمع آوری اسلحه و خانواده
لودین که فرمانده هان نامدار جهاد افغانستان بودند و عتیق الله لودین والی لوگر
متعلق به همین قریه می باشند.
منابع
↑ ابوبکر گروس، نسرین، قدمهای آشتی و مسئولیت ما افغانها، [بدون محل انتشار و
ناشر]: سال ۲۰۰۰. ص۴۹.
↑ ابوبکر گروس، نسرین، قدمهای آشتی و مسئولیت ما افغانها، [بدون محل انتشار و
ناشر]: سال ۲۰۰۰. ص۴۹.
↑ ابوبکر گروس، نسرین، قدمهای آشتی و مسئولیت ما افغانها، [بدون محل انتشار و
ناشر]: سال ۲۰۰۰. ص۴۹.
29 ـ ننگرهار( جلال اباد )
ولایت ننگر هار ( جلالکوټ ):
نَنگَرهار یکی از ۳۴ ولایت (استان) افغانستان است و در شرق این کشور قرار
گرفتهاست. مرکز این ولایت شهر جلالآباد* است. مساحت آن ۷۶۱۶ کیلومتر مربع و
جمعیت آن ۷۸۲۰۰۰۰ نفر است.
تقسیمات اداری :
• ولسوالی جلالآباد
• ولسوالی اَچین
• ولسوالی بَتیکوت
• ولسوالی پَچیر و اَگام
• ولسوالی چَپَرهار
• ولسوالی حصارک
• ولسوالی خوگیانی
• ولسوالی دُربابا
• ولسوالی دره نور
• ولسوالی ده بالا
• ولسوالی رودات
• ولسوالی سرخرود
• ولسوالی شیرزاد
• ولسوالی شینوار
• ولسوالی کامه
• ولسوالی کوزکُنَر
• ولسوالی گوشته
• ولسوالی لعلپور
• ولسوالی مُهمَنددَره
• ولسوالی نازیان
*جلالآباد (افغانستان
جَلالآباد (به پشتو: جلالکوټ) مرکز ولایت ننگرهار افغانستان و مهمترین شهر بین
کابل تا پیشاور است.
این شهر در ۱۵۰ کیلومتری شرق کابل در نزدیکی گردنهٔ خیبر قرار و ارتفاع آن از
سطح دریا ۵۷۰ متر است. جمعیت آن بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار نفر است و در زمستان دارای
آب و هوای معتدل و زمینهای حاصلخیزی است. در زمان پادشاهی محمدظاهرشاه چندین
سد بزرگ آب در این ناحیه ساخته شد. بیشینهٔ باشندگان این شهر را پشتونها تشکیل
میدهند ولی هندوها و سیکها نیز در آن زندگی میکنند. از آثار مهم این شهر،
سراجالعمارت، نشستگاه امیر حبیبالله و امانالله شاه، بود که در سال ۱۹۲۹
میلادی نابود شد. باغهای آن ولی هنوز برپا هستند و فضایی دلپذیر دارند.
آرامگاه هر دو فرمانروای نامبرده در درون باغی در روبروی سراجالعمارت قرار
دارد.
تاریخ
یک راهب بودایی سده هفتمی به نام هوان زانگ (در فارسی ژوان زانگ هم نوشتهاند)
در سال ۶۳۰ میلادی به منطقهٔ جلالآباد رسید و پنداشت که به هندوستان
رسیدهاست. خود شهر جلالآباد شهر نسبتأ تازهای است و در سده شانزده، در دوره
سلطنت اکبرشاه، نواده بابر شاهنشاه گورکانی هند ساخته شدهاست.
این شهر در زمان حملهٔ انگلیسها بدست آنان افتاد ولی انگلیسها در هر دو حمله
شکست خورده و واپسنشستند. پس از استقلال افغانستان بزرگترین لویهجرگه (انجمن
بزرگ) افغانستان در سال ۱۳۰۱ژ۱۹۲۰ در جلالآباد برپا شد.
در زمان جنگ سرد بیشتر آثار بودایی جلالآباد ویران شد.وبعداین شهر مورد
بمباران ایالات متحده آمریکا (به قصد یافتن اردوگاههای القاعده) قرار گرفت.
30ـ نورستان( پارون )
ولایت نورستان :
نورستان یکی از ۳۴ ولایت (استان) افغانستان است و در شرق این کشور قرار گرفته
است. مرکز این ولایت شهر پارون [۱] است. نورستان را در قدیم کافرستان
مینامیدند.
جغرافیا[۲]
قسمتهای شمالی نورستان از غرب به شرق شامل مناطق رمگل، پیچ، وایگَل و باشگل
میشود. نورستان از شمار زیادی درهٔ دالانمانند و کمپهنا تشکیل شده که شیب
همه این درهها از شمال به جنوب است. دره پیچ یا نورستان مرکزی از نظر ارتباط
با دیگر نقاط نورستان اهمیت ویژهای دارد زیرا توسط درههای فرعی با قسمتهای
باختری و خاوری نورستان ارتباط دارد.
مناطق پردرخت نورستان تا بلندای ۴۰۰۰ متری ادامه دارد و بالاتر از آن تنها
درختزارهای بید و بتهزارها دیده میشوند.
زبان
زبان مادری بیشتر مردم نورستان، نورستانی است
مردم
پنج قبیله در نورستان که به گویش کاتی سخن میگویند به نام سیاهپوش معروفند و
به افراد قبایل پرَسونگِلی، وَنگِلی، وامایس و اَشکون اصطلاحاً سفیدپوش گفته
میشود.[۳]
مردم نورستانی از نظر جمجمهشناسی اغلب درازسرند و موهای پرپشت سیاه دارند.
چشمان آبی نیز در منطقه زیاد دیده میشود.[۴]
تقسیمات
نورستان در تقسیمات کشوری کنونی افغانستان به پنج بخش تقسیم میشود:
• نورستان
• کامدیش
• وایگل
• مندول
• برگ متال
• واما[۵]
منابع
• انگلیسی، نسخهٔ ۸ نوامبر ۲۰۰۶.
1. ↑ وبگاه وزارت احیاء و انکشاف دهات افغانستان، زبان: انگلیسی، بازیابی در
۵ سپتامبر ۲۰۰۹
2. ↑ مطالب بخش جغرافیا بر پایهٔ: نورستانی، سمیعالله (تازه)، ریشههای تاریخی
و فرهنگی نورستان، (کابل): وزارت اطلاعات و کلتور، ۱۳۶۷.
3. ↑ Bosworth, C.E. “Kāfiristān.” Encyclopaedia of Islam. Edited by: P.
Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs.
Brill, 2008. Brill Online. UNIVERSITEITSBIBLIOTHEEK LEIDEN. 22 February
2008<br />
4. ↑ Bosworth, C.E. “Kāfiristān.” Encyclopaedia of Islam. Edited by: P.
Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs.
Brill, 2008. Brill Online. UNIVERSITEITSBIBLIOTHEEK LEIDEN. 22 February 2008
5. ↑ اداره مرکزی احصائیه. سرشماری نفوس افغانستان
31ـ نیمروز ( زرنج )
ولایت نیمروز
ولایت (استان) نیمروز نام ولایتی در جنوب باختری افغانستان است. مرکز آن شهر
زرنج است.
جمعیت اصلی این ولایت را بلوچها تشکیل میدهند و این ولایت از کمجمعیتترین
ولایتهای افغانستان است.
رود هیرمند و دنبالهٔ آن به نام خاشرود به علاوهٔ شاخههای هیرمند به نامهای
رامرود و سنارود در این ولایت جریان دارند. بیابانی به نام دشت مارگو بیشتر
سطح این ولایت را در بر گرفته و هامون گودزره نیز در این ولایت قرار دارد.[۱]
سه شهر زرنج، چخانسور و چهاربرجک شهرهای اصلی این ولایت هستند و از آبادیهای
مهم آن میتوان کرودی، میرآباد، قلعه فتح، دشت مارگو، کده، کرکی، و شند را نام
برد.[۲]
تقسیمات اداری
• وُلُسوالی دلاارم
• ولسوالی کَنگ
• ولسوالی چهاربُرجک
• ولسوالی اصل چَخانسور
• ولسوالي غرغري( خاشرود)
32 ـ میدان ( وردک )
ولایت میدان ( وردک )
میدان که گاهی نیز به نام ولایت وردک یاد می شود، یک سر زمینی کوهستانی ودارای
کوه های ودره های فروانی می باشد.
ولایت میدان که گاهی نیز به نام ولایت وردک یاد می شود، یک سر زمینی کوهستانی
ودارای کوه های ودره های فروانی می باشد.(1)
ولایات همسایه
ولایت میدان از شرق با ولایات کابل ولوگر، ازغرب با ولایت بامیان، از شمال با
ولایت پروان و از جنوب با ولایت غزنی مرز مشترک دارد.(2)
مساحت
این ولایت 8200 کیلو متر مربع بوده ومرکز این ولایت میدان شهر است که از کابل
حدود45کیلو متر فاصله دارد. دارای چهار ولسوالی ، چهار علاقه داری وحدود870
قریه می باشد.(3)
جمعیت وتعداد ولسوالی های فعلی ولایت میدان:(4)
ردیف موقعيت نام ولايت ولسوالي جمعيت شهري روستايي كل جمعيت
1 مرکزي وردک ميدان شهر(مرکز ولايت) 3200 29400 32600
2 مرکزي وردک جلريز 00 44000 44000
3 مرکزي وردک حصه اول بهسود 00 37400 37400
4 مرکزي وردک مرکز بهسود 00 106500 106500
5 مرکزي وردک دايمرداد 00 23000 23000
6 مرکزي وردک چک وردک 00 57500 57500
7 مرکزي وردک سيدآباد 00 79200 79200
8 مرکزي وردک نرخ 00 38800 38800
9 مرکزي وردک جغتو 00 29700 29700
نویسنده پایان نامه تحقیقی « تقسیمات اداری افغانستان، انگیزه ها وپیامدها »
معتقد است که در انتخاب مراکز ولايات و ولسوالي ها در تقسیمات اداری افغانستان
معياري وجود نداشته است. و می نویسد:
در انتخاب مراکز ولایات و ولسوالی ها در تقسیمات اداری افغانتسان معیاری وجود
نداشته است؛ مثلاً اگر ولايات ارزگان و ميدان را در نظر بگيريم، تعيين تيرين
کوت(مرکز ارزگان سابق) و ميدان شهر به عنوان مرکز اين دو ولايت از هيچ نظر
مناسب نبوده است. از لحاظ جمعيتي مناسب نبوده، چون دايکندي سابق و بهسود چندين
برابر آن دو ناحيه جمعيت داشتند، از نظر جغرافيايي مناسب نبوده است، زيرا مرکز
واحد هاي اداري بايد در جايي باشد که از تمام اطراف دسترسي راحت و در عين حال
مساوي به آن داشته و از هر طرف حد ميانه باشد. در حاليکه تيرين کوت در جنوبي
ترين قسمت ولايت ارزگان و نزديک به مرکز ولايت قندهار و ميدان شهر در شرقي ترين
نقطه ولايت ميدان و مشرف به پايتخت مي باشد. از اين جهت بسيار بجا بود که تيرين
کوت جزء ولايت قندهار و ميدان شهر جزء ولايت کابل مي شد. از نگاه اقليمي،
فرهنگي، تاريخي و… نيز تيرين کوت و ميدان شهر هيچگونه رجحاني بر ساير ولسوالي
هاي آن دو ولايت نداشتند.(5)
به عقیده نویسنده موصوف، تبعيضی که خيلي آشکار است در مورد ولايت هاي مانند
ميدان وردک است. طبق جدول فوق ميانگين جمعيت هر اداره در وردک 49 هزار نفر است.
در ولايت ميدان وردک کافي است فقط نگاه کنيم. جمعيت ولسوالي مرکز بهسود 106
هزار نفر وولسوالي حصه اول بهسود 38 هزار نفر وجمعيت مرکز ولايت وردک، ميدان
شهر 32 هزار نفر است. راستي اين دولتها چه کرده است؟؟ چه خيالي درسر
ميپرورانده است؟؟ تبعيض از اين بالاتر مگر ميتواند وجود داشته باشد. بي
عدالتي از اين بالاتر مگرممکن هست؟ (6)
تاریخچه ولایت میدان:
درتقسیمات اداری افغانستان تاسال 1341 حکومت کلان میدان وجود داشته است، که
مربوط ولایت کابل و شامل حکومت درجه اول بهسود وحکومت درجه دوم وردک بوده است.
درسال 1343 حکومت کلان میدان به ولایت ارتقاء پیدا میکند، وبا علاقه داریها
وولسوالی های زیر در عرصه تقسیمات اداری افغانستان ظهور میکند.
ولايت وردک:
1- علاقه داري نرخ 2- علاقه داري جلريز
3- ولسوالي درجه 2 سيد آباد 4- علاقه داري جغتو
5- ولسوالي درجه 3 چک 6- علاقه داري دايميرداد
7- ولسوالي درجه اول بهسود 8- ولسوالي درجه 4 حصه اول بهسود(7)
1ـ امیری، عبد الله، مقاله نیم نگاهی به ولایت میدان، منتشر شده در نرم افزار
«معرف1» 1386.
2ـ همان.
3ـ همان.
4ـ احمدي، محمدحسین؛ تقسیمات اداری افغانستان، انگیزه ها وپیامدها،1387تابستان.
5- همان، ص 157
6- همان ص 165
7- همان ص 115
33 ـ هرات
جغرافياي تاريخي هرات به روايت جغرافي نويسان مسلمان تاعهد مغولان
فاروق انصاري*
ولایت هرات
از شهرهاي بسيار قديمي در شرق كه داراي قدمت چند هزار ساله بوده يكي هم هرات
است كه با توجه به موقعيت خاص و مهم جغرافيايي خويش ازهمان دوران، مورد توجه
اقوام و گروههاي انساني جوياي بقا از جمله آرياها (ايرانيها) هري قرار گرفته و
نام خويش (اري، اريه و آريا) را از نام اين قوم گرفت و حتي دركتاب مقدس زردشتي
آريايي (اوستا) در كنار شانزده ايالت متعلق به طوايف اين نژاد(1) ازآن نيز ذكر
به ميان آمده است.
اين موقعيت مناسب و برتر به ويژه به گاه آمدن اعراب مسلمان نيز همچنان موجود
بود و جغرافي نويسان اين قوم كه پس از فتوح اوليه به اين نواحي سفر نموده
اند،به خطة هرات نيز توجه نشان داده و در ضمن گزارشهاي شان از آن به عنوان يكي
از ولايات معمور خراسان اسم برده اند كه در مجموع، همين گزارشها، افزون بر
اراية اطلاعات سياسي و اقتصادي، ميتواند اطلاعات جالب مهم و درخور تحسيني در
باب جغرافياي تاريخي ولايت مذكور در نخستين قرون اسلامي در اختيارمان قرار دهد
و ما نيز به همين دليل از آنها سودجسته و در گفتار خويش از آنها، مطالبي را گرد
آورديم. منتهي چون در عينحال، گزارشهاي مهم ديگري از جغرافي نويسان غير عرب
(ايراني) نيز وجود داشت كه هر پژوهشگر اين حوزه لامحاله بايد در تحقيق پيرامون
اين قرون آنها را در نظر گيرد تا از يكسويه نگري و اتكا بر منابع صرفاً عربي در
امان باشد، ما نيز چنين كرديم و در نتيجه از تلفيق اين دو، تحقيقي پديد آمد تحت
عنوان «جغرافياي تاريخي هرات از ديدگاه جغرافي نويسان مسلمان» كه اينك ذيلاً
تقديم ميشود:
همچنانكه ميدانيم از ميان نخستين منابع جغرافيائي كه توسط جغرافي نگاران مسلمان
تحرير يافته،يكي هم «البلدان» است كه توسط يعقوبي مورخ و جغرافيدان مشهور
(متوفي284ه.ق) فراهم آمده و در آن، ضمن بحثي دربارة مرو از شهرهاي مهم خراسان،
به هرات نيز توجه معطوف داشته و آنرا معمورترين شهر مملكت خراسان دانسته
است.(2) و لكن گزارش مشروحتري در اين باب ذريعة ابن خرداد به (متوفي300ه.ق) در
كتاب المسالك و الممالك ارايه شده است و با توجه به اينكه وي، رئيس چاپارخانه
(صاحب بريد) در ايالت جبال بود و حسب الوظيفه تحقيق پيرامون ايالات خلافت
اسلامي از جمله هرات را انجام ميداد گزارشها و نوشتههايش به عنوان منبع قابل
اعتمادي براي نويسندگان بعدي شناخته ميشود.
ابن خردادبه هرات را ربعي از خراسان دانسته است كه در آن زمان داراي چهار ربع
بوده و هر ربعي را مرزباني اداره ميكرد و هرات و فوشنج و بادغيس و سجستان را
داراي يك مرزبان دانسته و لكن در صفحات بعدي وقتي ميخواهد القاب حاكمان را بيان
دارد، اسم سجستان را از قلم انداخته و لقب حاكم سه شهر (هرات، بادغيس و پوشنگ)
را «برازان» ناميده است.(3)
از جمله جغرافي نويسان نيمة اول قرن چهارم هجري دو نفر، گزارشهاي مفصلتري
دربارة هرات دارند كه حسب آن، هم ميتوان وسعت شهر و ميزان نفوس را حدس زد و هم
به اهميت اين ولايت در نزد امرا و خلفاي عباسي پيبرد. يكي از آندو «ابن رسته»
است كه كتابش «اعلاق النفيسه» يكي از مهمترين منابع دربارة ولايات خراسان به
ويژه از حيث شناخت راهها به حساب ميآيد. ولي در كتابش ضمن بر شمردن استانها و
كورههاي ايرانشهر، خراسان را يكي از اين ولايات ايران شهر دانسته و هرات و
فوشنج و بادغيس و نيشابور را از زمرة خورههاي خراسان معرفي كردهاست(4) و خاصتاً
در بارة هرات مينگارد:
«هرات شهري است بزرگ كه اطراف آن را خانهها فرا گرفته و در روستاهايش 400 قرية
كوچك و بزرگ وجود دارد و در ميان اين روستاها 47 دشگره (آبادي كوچك) وجود دارد
كه در هر دشگره 10 تا 20 نفر سكونت دارند. آن شهر (هرات) 324 آسياب دارد. بين
شهر هرات و مرز بادغيس كوهي است كه اين دو را از هم جدا ميكند. در آن كوه سيصد
قريه وجود دارد و بين شهر هرات و روستاي گنج «گنج رستاق» 31 فرسخ است. گنج
رستاق يكي از روستاهاي هرات است و خود داراي چهار روستا و آباديهاي آباد و سر
سبز ميباشد. رودي كه هرات را سيراب ميكند از منابع آبهاي مرو سرچشمه ميگيرد.
اين آب از كوهسارها جاري شده و در قسمت بالاي شهر هرات خارج ميگردد. سپس شهر
هرات را در مينوردد تا به فوشنج ميرسد. سپس از آنجا بسوي سرخس سرازير ميشود.
بعد از طي دو فرسخ از سرخس منشعب شده شعبهاي از آن به شهر سرخس و روستاهاي
آن ميرود و در آن جا همين شعبه به نهرهايي تقسيم ميشود كه به نام خشك رود
ناميده ميشود. بر خشك رود پلي بزرگ بستهاند و اين نهر مسير خود را طي ميكند تا
به موضعي كه به آن الاجمه گفته ميشود و بين سرخس و ابيورد واقع شده ميرسد كه در
آن چراگاه و مزارع فراواني است.»(5)
جغرافينويس ديگر جيهاني است كه اثرش «اشكال العالم» از امهات كتب جغرافيايي در
اين دوره به حساب ميآيد و مورخان بزرگي چون گرديزي نيز از آن سـود بـردهانـد.
وي به ويژه به مربوطات و متعلقات هرات توجه دقيق نشان داده و مـينـگـارد:
«پوشنگ را حصار است و خندق و سه دروازه: يكي به جانب نيشابور و يكي به هرات و
يكي به قهستان و آن را ديهها و قصبهها چون: كوسوي، خرگرد، فريگرد و بزرگتر همه
كوسوي.
بادغيس، شهرهاي آن كوه نقره است و كوه كوغناباد، بست، جادو، كابرون، كالون،
دهستان و مقام والي به كوغناباد باشد، معمورترين و بزرگترين آن مواضع، دهستان
است نيم پوشنج باشد. و آن بر كوهي است و ايشان را سردابها باشد و در زمين اما
آب روان آن اندك و بستان و زرع و باغ است همچنين كوه نقره. در كوه نقره كان آن
معطل است و كار نميكنند از بيهيزمي. اما كوه در صحرا است و بكوغناباد، بست و
جاذوا بستانها و آب بسيار است… و كوه نقره بر راه سرخس است از هرات. بادغيس اهل
سنت و جماعتاند».(6)
باز از همين قرن چهارم، اثر ديگري به نام «مسالك و ممالك» از اصطخري فارسي نيز
در دست است كه از زمرة آثار منظم جغرافيائي به حساب ميآيد. وي كه به «كرخي» نيز
معروف است و گفته ميشود كتابش را از روي صورة الأقاليم ابوزيد سهل بلخي
(متوفي322ه.ق) تنظيم كرده است، دربارة هرات به صورت واضحتر و شفافتري به بحث
پرداخته و كتابش ميتواند يكي از منابع مهم نيمة اول قرن چهارم هجري در بارة
بحثما به حساب آيد.
اصطخري كرخي توصيف عالي از شهر هرات، حصار و قلعه و مربوطاتش دارد و پيرامون
مذهب و مسلك مرام برخي مناطق آن نيز مطالبي نگاشته است. وي ميآورد:
«هرات نام شهري است و اعمال و نواحي آن اين است: مالن، خيسار، استربيان، اوبه،
مار آباد، باشان، كروخ، خشت. و به اسفزار: ادرسكر، كواران، كوشك، كواشان».(7)
اصطخري شهر را داراي حصار و خندق و قهندز (كهندژ) و مسجد جامع و سراي امارت
(دار الاماره) ميداند كه از آنجمله مسجد جمعه در وسط شهر قرار داشت، مسجدي كه
در تمامي خراسان و ماوراءالنهر نظير نداشت و در آن پيوسته علما و فقها حضور
داشتند. به گزارش او، شهر هرات را در اين زمان چهار دروازه بود به نامهاي
دروازة بلخ كه به طرف راه بلخ قرار داشت، دروازة سيستان كه به جانب سيستان باز
ميشد و به آن دروازة پيروزآباد ميگفتند، دروازة غور كه به درِ خشك نيز مشهور
بوده و دروازة نيشابور و همچنان حصار شهر را نيز چهار دروازه بوده و هر دري در
مقابل يكي از دروازههاي فوقالذكر باز ميشد.(8)
همچنين از گزارش اصطخري آباداني و رونق شهر هرات كه بر اثر جريان يافتن آب
رودخانة هري در كوي و برزنها و محلات هرات حاصل آمده بود استنباط ميشود، به
نحوي كه به نظر او اين شهر در اين عصر، صورت انبار كالاهاي پارس (ايران) و
خراسان را گرفته و فرضة سيستان و خراسان و پارس شده بود.(9)
بيگمان اين آباداني و رونق هرات اگر از يكسو به خاطر واقع شدن در مسير
كاروانهاي تجاري بود كه از بلاد مختلف از طريق آن رد و بدل ميگرديد، از جانب
ديگر به دليل وجود آب فراوان در اين خطه بود و همين امر نظر جغرافيدان پارسيگوي
را به خود جلب كرد و انهار مختلفي را كه در اينجا جريان داشته و او آنها را به
نام «رود» مينامد بر ميشمارد و ميگويد:
«دروازهها همه با آب و باغ و بوستان است. آبادترين دروازهها درِ پيروز آباد
است. و آب ايشان از نزديك رباط كروان برخيزد، چون از غور بيرون آيد و نزديك هري
رسد رودهاي ديگر از او جدا شود. يكي از آن رودها را رود برخوي خوانند ـ نواحي
سنداسنگ را آب دهد، و رود بارست كه روستاي كواشان و سياووشان را آب دهد، و رود
كراغ به روستاي كوكان رود، و رود غوسمان روستاي كرك را آب دهد و رود كنك به
روستاي غوبان و كربگرد رود، و رود فغر كه روستاي سوخير در حد پوشنگ بر آنست و
رود آنجير كه شهر هرات و باغها و بوستانها را آب از آنست بر راه سيستان، همه
باغهاست پيوسته.»(10)
اما مقدسي به جاي نُه رود از هفت نهر اسم ميبرد و نام كراغ و سكوكان را از قلم
انداخته است و در عوض، از پلي سخن ميگويد كه به قول او در همة خراسان شگفت
انگيزتر از ساختمان آن نبوده و توسط يك مرد مجوسي (زردشتي) ساخته شـده
اسـت.(11)
در ميان نواحي مختلف هرات كه اصطخري از آنها اسم ميبرد دو شهر اسفزار و پوشنگ
زيادتر نظر او را به خود جلب كرده و دربارة هريك سطوري را نگاشته است. وي پوشنگ
را به اندازة نصف هرات با حصار و خندق و داراي سه دروازه توصيف نموده كه
شهرهائي چون خرگرد، فرگرد، كوي و كره را در پيرامون خويش داشته است، همچنانكه
اسفزار نيز داراي چهار شهر بوده است به اسامي كواشان،كواران، كوشك و
ادرسكر.(12)
كار اصطخري را ابن حوقل با نوشتن كتاب صورة الارض پيگيري كرد و او (ابن حوقل) و
نيز اصطخري در حقيقت از جمله كسانياند كه كارشان مورد استفاده و استناد بسياري
از متاخران بويژه از حيث جغرافياي تاريخي قرار گرفته است.
روايت ابن حوقل در بارة هرات با كمي تفصيل بيشتر به روايت اصطخري است و مانند
او از دروازههاي چهارگانه، حصار و قلعه، مسجد آدينه، ابواب و بازارهاي كه در آن
زمان وجود داشته يادآوري كرده و گمان ميرود كه وي اطلاعات خودرا از اصطخري و يا
سهل بلخي گرفته باشد.
حسب فرمايش ابن حوقل، چهار دروازة شهر هرات عبارت بودند از: دروازة سراي به
جانب بلخ در سمت شمال شهر، دروازة فيروزآباد در جنوب شهر و به جانب سيستان،
دروازة خشك در شرق شهر كه آهنين بود بقية دروازهها، همه چوبين بودند و وسعت شهر
به اندازة نيم فرسخ در نيم فرسخ بوده و دار الاماره با محل نشستن حاكم و عامل،
در بيرون شهر و در مكاني موسوم به خراسان آباد قرار داشت.(13)
و اما در مورد نواحي متعلق هرات از دو شهر كروخ و اوفه (اوبه) به بزرگي نام
برده و آنها را از نظر مرتبه بعد از هرات قرار ميدهد و مينگارد:
«كروخ شهر پر جمعيتي است كه ساكنان آن از شراة (خوارج) ميباشند و مسجد جامع در
محلهاي موسوم به سپيدان واقع شده است… بين شهر و كوههاي كنار آن بيست فرسخ
فاصله است و در جميع آن مناطق، آب و باغها با انبوه درختان و قريههاي آبادان
وجود دارد. و اوفه، مردم آن اهل جماعت هستند و به اندازة كروخ ميباشد و براي آن
نيز باغات فراوان و آبها است».(14)
ابن حوقل همچنين از ديگر نواحي هرات مانند مالن، خسيار، استربيان، مارآباد،
باشان،اسفزار با چهار شهر آن و پوشنج (پوشنگ) اسم ميبرد.(15) و در بارة بادغيس
نيز ميآورد كه داراي نواحي ايست از جمله كوه نقره، كوغناباد، بست، جاذوا،
كابرون، كالوون، دهستان، ولي كوغناباد حاكم نشين است.(16)
جالب است كه بدانيم كه ابن حوقل سرخس،اسفزار،پوشنج،بادغيس و… را نيز همچون
خراسان «كوره» مينامد منتهي كورههاي كوچك.(17)
باز در همين قرن چهارم، مؤلف پركاري چون ابوالحسن علي مسعودي حضور دارد كه آثار
چندي را بوجود آورده است و عليالخصوص مروج الذهب او به درگيريها و تكاپوهاي
خوارج يا شراة در نواحي هرات اشاره دارد اما در اثر ديگرش «التنبيه و الإشراف»
وقتي به زعم خودش در باب هفت قوم بزرگ روي زمين به بحث مينشيند يكي از اقوام
بزرگ دنيا را «پارسيان» ميداند كه در سر زمينهاي كهن نظير ري و طبرستان،
ابريشمر (نيشابور)، هرات و مرو زندگي مينمايند و همة آنها را جزء ولايت پارس به
حساب ميآورد.(18) اما كاملترين و به تعبير دقيق كلمه يك اثر جغرافيائي كه علاوه
بر وضع زمين به جغرافياي انساني، ادبيات، فرهنگ و رسوم شهرها نيز توجه نشان
داده كتاب مقدسي «أحسن التقاسيم في معرفة الأقاليم» است كه جامعترين گزارشو اثر
تحقيقي قرن چهارم به ويژه از ايالات اسلامي است و ما اكنون مديون اطلاعاتي
هستيم كه وي در اثر گران بهاي خويش براي فرهنگ و تمدن بشري به يادگار گذاشته
است. وي مينويسد:
«هرات قصبهاي مهم است كه باغستان اين سوي رود و مركز انگورهاي خوب و ميوههاي
گوارا است. آباد و پرجمعيت است و حومة نيكو دارد. ساختمانهايش نزديك و درهم،
ديههاي مهم دارد، باروهم دارد… شهركي آباد و كهندژي دارد، ربض ايشان بارو و
درهايي برابر درهاي شهر و هم نام آنها دارد. كهن ترين آنها دروازة زياد به سوي
نيشابور است».(19)
به نظر مقدسي مربوطات خوره (ايالت) هرات عبارت بودند از: كروخ، اوفه، مالن،
خيار، استربيان، مارآباد، كوسوي، فركرد، خركرد، بادغيس، جبل فضه(كوه نقره)،
كوفا، كوغناباد، گنج، اسفزار، ولي او درميان همه، پوشنگ را مهمترين ناحية هرات
معرفي كرده است و حتي آن را درپارهاي موارد مهمتر از هرات ناميده و ميافزايد كه
«بسا سلطانش(سلطان پوشنگ) آن را از هرات جدا ميسازد، گويند در دفتر ديوان(
خراسان) نيز نامش پيش از هرات ميآيد».(20)
مقدسي شهر پوشنگ را به اندازة نصف هرات ديده است وميآوردكه در دشتي واقع است كه
نزديك به دو فرسنگ از كوه دور است، درخت و آب فراوان دارد و از آنجا به ديگر
بخشها چوب صادر ميكنند. مطابق طرح مهندسي شهرسازي آن عصر، پوشنگ نيز داراي بارو
و خندق بوده وشهر سه دروازه داشته است : دروازة علي، دروازة هرات و دروازة
قهستان.(21)
از جمله اطلاعات بسيار مفيد و خواندني جغرافيايي در قرن چهاردم هجري يكي هم
گزارشهايي است كه نويسندگان اين عصر درباب راهها و منازل آنها ارائه كردهاند و
دربارة تحقيق حاضر نيز افزون بر اطلاعات آن گونهاي، همچنان ميتوان به نقش كليدي
هرات از حيث برقراري ارتباط ميان ممالك مختلف در اين بخش از آسيا پي برد و
دانست كه هرات در اين نقطه از خراسان، محل اتصال راههاي مختلف شرق ـ غرب و شمال
ـ جنوب بوده و از رهگذر آن، داراي اهميت فوق العاده نيز بوده است.
كاملترين اين گزارشها از «ابن رسته» است كه با دقت قابل وصفي راههاي هرات به
سيستان، هرات به كرمان و هرات به نيشابور را آورده است كه به ويژه براي مسافرين
و تاجرين آن روزگار و همچنين عمال و مأموران خلافت اسلامي بسيار مفيد بوده است
و ميتوانسته راهنماي خوبي براي آمد وشد آنان به شمار آيد.(22)
از زمرة جغرافي نگاران قرن چهارم همچنين ابوالقاسم جيهاني به اين مهم توجه نشان
داده ومنازلي را كه در نيمة دوم قرن چهارم هجري ميان شهرهاي مختلف واقع در حول
و حوش هرات وجود داشته چنين ثبت كرده است :
« از بوزجان تا پوشنج چهار منزل و از پوشنچ تا هرات يك منزل و از هرات تا
اسفزار سه منزل و از اسفزار تا دره دو منزل و از دره تا سجستان هفت منزل… از
نيشابور تا قاين نه منزل و از قاين تا هرات دوازده منزل… از نيشابور تا سرخس
پنج منزل و از بلخ تا مروالرود دوازده منزل… از هرات تا پوشنج يك منزل و از
پوشنج تا فرگرد يك منزل و از آنجا تا زوزن يك روز، از هرات تا مالن يك منزل و
تا اسفرسان يك منزل و تا مارآباد يك منزل و تا چشت يك منزل، از آنجا عمل غور
باشد. از هرات تا سر منزلي و تا كيف منزلي و تا بغشور منزلي.»(23)
در همين حال مقدسي نيز اشاره دارد كه شاخهاي از راه سند در هندوستان به
نيشابور، به هرات نيز متصل ميگرديد(24) و با توجه به موقعيت جغرافيائي هرات به
نظر ميرسد كه كالاهاي هندي از جمله ادويهجات و كالاهاي ايراني از اين طريق داد
و ستد ميشده است.
اين رونق و آبادي هرات و آمد و شد تاجران، سياحان و مسافران ساير سرزمينها تا
مادامي كه مغولان به اين شهر هجوم آوردند ادامه داشت و ياقوت حموي كه در سال
614 ه.ق (چهار سال پيش از هجوم مذكور) در آنجا بوده است ميگويد:
«در خراسان شهري بزرگتر و مهمتر و نيكوتر و با رونقتر و پر جمعيتتر از هرات
نديدهام، باغهاي بسيار و آب فراوان دارد، خيرات آن كثير، علماي آن افزون و مملو
از اهل فضل و توانگر است».(25)
مؤلف ديگر همين عصر (قرن7) قزويني است كه در «آثار البلاد و اخبار العباد» خويش
همچون ياقوت حموي بر گستردهگي و وسعت،آباداني و باغها و آب فراوان آن تاكيد
ورزيده و آورده است كه بزرگترين شهر خراسان است.(26)
اما هجوم مغولان همچنانكه ديگر ولايات خراسان را به كام مرگ و نيستي فرو برد،
هرات را نيز به روز سياه نشانيد و چنان كوبيدش كه جز تلي از خاك از آن باقي
نماند و براي مدتي جز صداي محزون جغدها چيز ديگري از آن بگوش نميرسيد و به قول
جوزجاني از مورخان آن عصر در «طبقات ناصري» بيست و چهار لك نفر در چهار طرف شهر
(هرات) شهيد شدند(27) و به روايت سيف هروي «جويهاي خون از درون و بيرون روان
كردند و خلق را از جوان و پير و صغير و كبير به قتل رسانيدند… و تمامت بناها و
سراهاي شهر را فرو كوفتند.»(28)
با همة اين احوال، هرات به زودي دوباره به جادة ترقي و آبادي قدم گذاشت و كم كم
رونق گذشتة خودرا بازيافت به طوري كه حدود يك قرن بعد وقتي ابن بطوطه از آن
ديدن نمود آن را پس از نيشابور بزرگترين شهر خراسان دانست(29)
«پس از آنكه بلخ را ترك گفتيم هفت روز در ميان قهستان راه پيموديم تا به شهر
هرات رسيديم… هرات بزرگترين شهرهاي آباد خراسان است، شهرهاي خراسان چهار است دو
آبادان و دو ويران، دو تاي آبادان عبارت است از هرات و نيشابور و دو تاي ويران
عبارت است از بلخ و مرو… هرات شهري بزرگ و داراي ابنية بسيار است.»(30) و لكن
توصيف عاليتر را حمد ا… مستوفي (ماليات بگير)، مامور دستگاه اداري ايلخانان در
ايران در كتاب معروف جغرافيائياش در «نزهة القلوب» ارايه كرده و آورده است:
گــر كـسـي پـرسـد ترا از شهـرها خوشتر كدام
ور جواب راست خواهي گفتن اورا گوهري
اين جهان را همچو دريا و آن خراسان را صـدف
در ميان اين صدف شهر هري چون گوهري
ربع هري … ولايتي وسيع دارد و همه از اقليم چهارم است … دور باروش نه هزار گام
است و هوائي در غايت نيكوئي و درستي دارد و پيوسته در تابستان شمال وزد و در
خوشي آن گفتهاند لو جمع تراب الاصفهان و شمال الهراة و ماء الخوارزم في بقعة قل
الناس يموت فيها أبداً و آبش از نهرچةهري رود است. باغستانش بسيار است و هجده
پاره ديه است متصل آن شهر، از ميوههايش انگور فخري و خربزه نيكوست و مردم آنجا
سلاح ورز و جنگي و عيار پيشه باشند و سني مذهباند و در آنجا قلعة محكم است و
آنرا شميرم خوانند.»(31)
مستوفي سپس به رودخانة هرات كه از جبال غور سرچشمه ميگيرد اشاره نموده و نُه
نهري را بر ميشمارد كه در زمان حيات او در هرات جريان داشته است كه عبارت بودند
از:
«اول نوجوي، دويم آذربايجان،سيم لشكرگان، چهارم كراغ، پنجم غوسمان، ششم
كنگ،هفتم سفغر، هشتم آبخيز كه به هرات ميآيد، نهم بارشت و ولايات بسيار مثل
فوسنج و نيره بر اين رود مزروع ميشود و اين آب از هرات گذشته به سرخس رود و طول
اين رود هشتاد و سه فرسنگ است.»(32)
حمد ا… مستوفي ضمناً به تاريخ گذشتة هرات كه در آن زردشتيان و مسيحيان نيز
ميزيستند اشاره دارد و ميافزايد كه بر دو فرسخي شهر فعلي بر سر كوه، آتشكدهاي
بوده كه آن را «ارشك» ميگفتند و نيز در وسط شهر و آتش خانه كنيسة نصاري قرار
داشت.(33) با اين وصف، شكوفائي هرات در پيش از مغولان، به ويژه در عصر غوريان
نظر اورا به خود جلب كرده و ميآورد:
«در حين حكومت ملكان غور دوازده هزاردكان آبادان بوده و ششهزار حمام و كاروان
سرا و طاحونه و سيصد و پنجاه و نه مدرسه و خانقاه و آتش خانه و چهار صد و چهل و
چهار هزار خانه مردم نشين بوده است.»(34)
مورخ ديگر اين دوره سيف هروي است كه در كتابش «تاريخ نامه» وقايع هرات را تا
سال 1321 ميلادي ضبط كرده است، ولي نيز بر گذشتة پر شكوه هرات حسرت خورده و
مينويسد:
« در قديم در شهر هرات هشتصد مسجد بود و شست هزار و چهار صد سراي و سي هزار
حجره بود و نهصد حجره و دوكان و هشتاد مسجد و چهل حوض و هيجده حمام و سي و پنج
خان.»(35)
اين شكوفائي و ترقي مدارج به ويژه پس از آنكه هرات به عنوان پايتخت برگزيده شد
باز هم فزونتر گشت و اين شهر حيثيت پايتخت مملكت وسيع را بخود گرفت و شهرهائي
چون بلخ، شبرغان،مرو،نيشابور، گرگان و طبرستان، قندهار و غزنين را نيز تحت
ادارة خويش داشت كه در منابع اين دوره به ويژه دو اثر ارزشمند جغرافيائي حافظ
ابرو و روضاة الجنان في اوصاف المدينة الهراة اسفزاري به تفصيل در مورد آن سخن
رفته است كه چون فصلجديدي از جغرافياي تاريخي هرات را به خود اختصاص داده، ما
نيز از بيان آن در اين مقال خود داري كرده، آن را به فرصت ديگري موكول
مينمائيم.
پي نوشتها
1. مجموعه مقالات زردشت يا ونديداد اوستا، ترجمه دكتر موسي جوان، مهر آئين،
تهران: 1342، ص63.
2. احمد بن يعقوب المعروف باليعقوبي، كتاب البلدان، دار احياء تراث العربي،
بيروت: 1408ه.ق، ص49.
3. ابن خردادبه همچنين پادشاه نيشابور را كُنار، پادشاه مرو را ماهويه، پادشاه
سرخس را زاذويه، زابلستان را فيروز، كابل را كابل شاه، باميان را شير باميان،
سمرقند را طرخان، سجستان و رخج و داور را رتبيل نام برده است. ر.ك: ابوالقاسم
عبيدالله بن عبدالله بن خردادبه، المسالك و الممالك، ترجمة سعيد خاكرند، مؤسسه
مطالعات و انتشارات تاريخي ميراث ملل، تهران: 1371، ص34 و 17.
4. احمد بن عمر بن زسته معروف به ابن رسته، الاعلاق النفيسة، ترجمه حسين
قرهچانلو، امير كبير، تهران، 1365، ص122 و 119.
5. همان منبع، ص202.
6. ابوالقاسم بن احمد جيهاني، اشكال العالم، ترجمة علي بن عبدالسلام، آستان قدس
رضوي، مشهد، 1368، صص 8ـ168.
7. ابواسحق ابراهيم اصطخري، مسالك و ممالك، بكوشش ايرج افشار، بنياد ترجمه و
نشر كتاب، تهران، 1340، ص209.
8. ر.ك: همان منبع،ص209 و 210.
9. همان منبع، ص 210.
10. مسالك و ممالك اصطخري، ص210.
11. ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسي، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ترجمة
علي نقي منزوي، شركت مولفان و مترجمان، تهران، 1361، ج2، ص283.
12. مسالك و ممالك اصطخري، صص212و211.
13. ابوالقاسم بن حوقل النصيبي، صورة الارض، دار مكتبة الحياة للطباعة و النشر،
بيروت، 1992م، ص366.
14. همان منبع، ص366 و 367.
15. همان منبع.
16. همان منبع، ص367 و 368 و 369.
17. همان منبع، ص361.
18. ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، التنبيه و الاشراف، ترجمة ابوالقاسم پاينده،
بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1349، ص73 و74.
19. احسن التقاسيم في… ج2، ص447.
20. همان منبع. ص448.
21. همان منبع.
22. ر.ك. الاعلاق النفيسة، صص203.
23. اشكال العالم، صص4ـ173.
24. احسن التقاسيم في … ج2، ص721.
25. شهاب الدين ابيعبدالله ياقوت حموي، معجم البلدان، اسدي، طهران، 1965م، ج4،
ص958.
26. قزويني مينويسد: ماكان بخراسان مدينة أجلّ و لا اعمر و لا احصن و لا اكثر
خيراً منها بها بساتين كثيرة و مياه غزيره. ر.ك: زكريا بن محمد قزويني، آثار
البلاد و اخبار العباد، دار صادر للطباعة و النشر، بيروت، 1380ه، ص481.
27. منهاج السراج جوزجاني، طبقات ناصري، تصحيح عبدالحي حبيبي، دنياي كتاب،
تهران، 1363، ج2، ص121.
28. سيف بن محمد هروي، تاريخ نامة هرات، تصحيح صديقي، مطبعة بپتست مشن، كلكته،
1943،ص80.
29. گي، سترنج، جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ترجمة محمود عرفان،
انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1373، ص35.
30. ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمة محمدعلي موحد، نشرآگاه، ]بيجا[، 1370، ج1، ص463.
31. حمدالله مستوفي قزويني، نزهة القلوب، تصحيح سترنج، دنياي كتاب، تهران،
1362، صص2 و15.
32. همان، منبع، ص220.
33. همان منبع، ص153.
34. همان منبع، ص152.
35. تاريخ نامة هرات، ص45.
( مرکز مطالعات و تحقیقات راهبردی افغانستان )
34 ـ هلمند( لشکر گاه )
ولایت هلمند
هلمند بزرگترین ولایت از ولایتهای افغانستان به شمار میرود که در جنوبغربی
افغانستان قرار دارد و از جنوب با پاکستان همسایه است.
مردم
92% مردم این ولایت به زبان پشتو و 8% دیگر به زبانهای فارسی و بلوچی صحبت می
کنند.[۱]
جغرافیا
مرکز این ولایت شهر «لشکرگاه» است که مساحت آن ۶۱/۸۲۹ کیلومتر مربع و جمعیت آن
۵۴۲،۰۰۰ نفر است. نام هلمند را در ایران بیشتر هیرمند میخوانند که در واژه به
معنای «دارندهٔ آتش» است و رودی است که از افغانستان به سیستان ایران و در
پایان به دریاچه هامون میریزد. این ولایت بیشتر بیابانی است.
سد گریشک در این ولایت توسط آمریکا و پیش از یورش شوروی ساخته شده است. آمریکا
از دههٔ ۱۳۴۰، برنامهای با عنوان «کمی با آمریکا» را در این منطقه اجرا کرد.
تقسیمات اداری
• لشکرگاه مرکز ولايت
• ولسوالی مهر سراج درگرشک
• ولسوالی کجکی
• ولسوالی موسی
• ولسوالی باغـــران
• ولسوالی نوزاد
• علاقه داری واشير
• ولسوالی نادعلی
• ولسوالی ناوه بارکزی
• علاقه داری خانشين
• ولسوالی ديشو
• ولسوالی گرمسير
مواد مخدر
حدود ۶۰ درصد مواد مخدر افغانستان در ولایت هلمند کشت میشود. امنیت این ولایت
بر عهدهٔ نیروهای انگلیسی است و ۸ هزار سرباز انگلیسی در این ولایت حضور دارند.
نیروهای انگلیسی در برابر کشت خشخاش واکنشی نشان نمیدهند و با قاچاقچیان مواد
مخدر همکاری میکنند. [۲]
منابع
• ویکیپدیای انگلیسی
1. ↑
http://www.mrrd.gov.af/nabdp/Provincial%20Profiles/Helmand%20PDP%20Provincial%20profile.pdf
2. ↑ اقتصاد افغانستان همچنان به مواد مخدر وابسته است
3. ↑ جوانان افغان تحت حمایت انگلیس، تریاک برداشت میکنند