سراج الدین اديب
آرشیف نمبر (۷۵)
مولا نا، بزرگترین شاعر وعارف افغان
( 604 ـ 672 هـ ق)
از آنجا که درافغانستان پس از طالبانیزم ایجاد خانه مولانا در بلخ ، یکی از اقدامات مهم و قابل توجه انسانهای خبیر بوده که من فکر میکنم که کارفرهنگی شان را همه فرهنگیان غربت گرفته به دیده قدر می نگرند، زیرا مولانا جلال الدین بلخی بزرگترین شاعر عارف سده هشتم قمری وطن عزیز مابوده چنانچه که کتاب « مثنوی معنوی» از آثارمشهور و ماندگار جهانی است زیرا که شعرمولا نا، آهنگ دل است و نغمه روح بشر، حقیقتأ مولانا با روح بشر بازی دارد و در روح همه شاعران جا باز نموده که اینک این بزرگ مرد فرهنگی وطن عزیزم افغانستان را با مساعدت رسانه ها معرفی میدارم:
کودکی و نو جوانی مولانا:
مولانا یکی از بزرگترین حکما و عرفای جهان است که در سال 604 هجری قمری درشهربلخ کشور عزیز مان افغانستان تولد يافت، سبب شهرت او به رومي ومولاناي روم، طول اقامتش و وفاتش درشهرقونيه ازبلاد روم بوده است، بنابه نوشته تذكره نويسان وي درهنگامي كه پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت ميكرد پنجساله بود، اگر تاريخ عزيمت بهاءالدين رااز بلخ در سال 617 هجري بدانيم، سن جلالالدين محمد درآن هنگام قريب سيزده سال بوده است، جلالالدين در بين راه در نيشابور به خدمت شيخ عطار رسيد و مدت كوتاهي درك محضر آن عارف بزرگ را كرد، چون بهاءالدين به بغداد رسيد، بيش ازسه روزدرآن شهراقامت نكرد و روز چهارم بار سفر به عزم زيارت بيتاللهالحرام بر بست، پس از بازگشت ازخانه خدا به سوي شام روان شد و مدت نامعلومي درآن نواحي بسر برد و سپس به” ارزنجان” رفت، ملك ارزنجان آن زمان اميري ازخاندان منكوجك بود و فخرالدين بهرامشاه نام داشت، واو همان پادشاهي است حكيم نظامي گنجوي كتاب مخزنالاسرار را به نام وي به نظم آورده است، مدت توقف مولانا در ارزنجان قريب يكسال بود.
به قول افلاكي، جلالالدين محمد درهفده سالگي درشهرلارنده بهامرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالاي سمرقندي را كه مردي محترم و معتبر بود به زني گرفت و اين واقعه بايستي در سال 622 هجري اتفاق افتاده باشد و دو پسر مولانا از اين زن تولد يافتهاند، خانه مولانا در شهر بلخ که زادگاه او بود مثل يك معبد كهنه ولی آكنده از روح وانباشته از تقدس بود، كودك خاندان خطيبان محمد نام داشت اما در خانه با محبت و علاقه اي آميخته به تكريم و اعتقاد او را جلال الدين مي خواندند –جلال الدين محمد .پدرش” بهاء ولد” كه يك خطيب بزرگ بلخ ويك واعظ و مدرس پر آوازه بود از روي دوستي و بزرگي او را ((خداوندگار)) مي خواند خداوندگار براي او همه اميدها و تمام آرزوهايش را تجسم مي داد ساير اهل خانه هم مثل خطيب سالخورده بلخ ،به اين كودك هشيار ،انديشه ور و نرم و نزار با ديده علاقه مي نگريستند، شوق پرواز در ماوراي ابرها از نخستين سالهاي كودكي در خاطر اين كودك خاندان خطيبان شكفته بود،عروج روحاني او از همان سالهاي كودكي آغاز شد از پرواز در دنياي فرشته ها دنياي ارواح ،و دنياي ستاره ها كه سالهاي كودكي او را گرم وشاداب و پر جاذبه مي كرد، در آن سالها رؤياهايي كه جان كودك را تا آستانه عرش خدا عروج مي داد ،چشمهاي كنجكاوش را در نوري وصف ناپذير كه اندام اثيري فرشتگان را در هاله خيره كننده اي غرق مي كرد مي گشود، بر روي درختهاي در شكوفه نشسته خانه فرشته ها را به صورت گلهاي خندان مي ديد، در پرواز پروانه هاي بي آرام كه بر فراز سبزه هاي مواج باغچه يكديگر را دنبال مي كردند آنچه را بزرگترها در خانه به نام روح مي خواندند به صورت ستاره هاي از آسمان چكيده مي يافت، فرشته ها كه از ستاره ها پائين مي مدند با روحها كه در اطراف خانه بودند از بام خانه به آسمان بالا مي رفتند طي روزها وشبها با نجوايي كه در گوش او مي كردند او را براي سرنوشت عالي خويش ،پرواز به آسمانها ،آماده مي كردند ، پرواز به سوي خدا .
موجب مهاجرت مولانا:
پدرمولانا « محمدبن حسين» خطيبي معروف به” بهاءالدين ولد” بلخي وملقب به سلطانالعلماء و ازبزرگان صوفيه بود و به روايت افلاكي احمد در مناقبالعارفين، سلسله او در تصوف به امام احمدغزالي ميپيوست و مردم بلخ به وي اعتقادي بسيار داشتند و بر اثر همين اقبال مردم به او بود كه محسود و مبغوض« سلطان محمد خوارزمشاه» شد.
علت مهاجرت “بهاءالدين ولد”، و بزرگاني مانند شيخ« نجمالدين رازي» به خارج از بلاد، را به نسبت اخباروحشت آور قتلعامها و نهب و غارت و تركتازي لشكريان مغول و تاتار در بلاد شرق و ماوراءالنهر که بوده است میدانند كه مردم دور انديشي چون بهاءالدين را به ترك شهر و ديار خود واداشته است، اين نظريه را اشعار” سلطان ولد” پسر جلالالدين در مثنوي« ولدنامه» تأييد ميكند. چنانكه گفته است:
كرد از بلخ عزم سوي حجاز….. زانكه شد كارگـــر در او آن راز
بود در رفتن و رسيد و خبر….. .كه از آن راز شد پديد اثـــر
كرد تاتار قصد آن اقـــلام … منهزم گشت لشكر اســـلام
بلخ را بستد و به رازي راز….. كشت از آن قوم بيحد و بســــار
شهرهاي بزرگ كرد خراب……هست حق را هزار گونه عقاب
اين تنها دليلي متقن است كه رفتن بهاءالدين از بلخ در پيش ازسال 617 هجري كه سال هجوم لشكريان مغول و چنگيز به بلخ است بوقوع پيوست و عزيمت او از آن شهر در حوالي همان سال بوده است.
جواني و مسافرتهای مولانا:
مولانا تحصیلاتش را در محضر پدر آغاز کرد و پس از فوت بهاءالدين ولد، جلالالدين محمد كه درآن هنگام مولانا بيست و چهار سال داشت بنا به وصيت پدرش و يا به خواهش سلطان علاءالدين كيقباد بر جاي پدر بر مسند ارشاد بنشست و متصدي شغل فتوي و امور شريعت گرديد، يكسال بعد برهانالدين محقق ترمذي كه از مريدان پدرش بود به وي پيوست، جلالالدين دست ارادت به وي داد و اسرار تصوف وعرفان را ازاوفرا گرفت، سپس با اشارت اوبه جانب شام وحلب عزيمت كرد تا در علوم ظاهر ممارست نمايد، گويند كه برهانالدين به حلب رفت وبه تعليم علوم ظاهر پرداخت و در مدرسه حلاويه مشغول تحصيل شد، در آن هنگام تدريس آن مدرسه بر عهده كمالالدين ابوالقاسم عمربن احمد معروف به ابنالعديم قرار داشت و چون كمالالدين از فقهاي مذهبي حنفي بود ناچار بايستي مولانا درنزد او به تحصيل فقه آن مذهب مشغول شده باشد، پس از مدتي تحصيل در حلب مولانا سفردمشق كرد واز چهار تا هفت سال در آن ناحيه اقامت داشت و به اندوختن علم ودانش مشغول بود وهمه علوماسلامي زمان خودرا فرا گرفت، مولانا درهمين شهربهخدمت شيخ محييالدين محمدبن علي معروف به ابنالعربي (560ـ638)كه ازبزرگان صوفيه اسلام وصاحب كتاب معروف فصوصالحكم است رسيد، ظاهرا توقف مولانا در دمشق بيش از چار سال به طول نيانجاميده است، زيرا وي در هنگام مرگ برهانالدين محقق ترمذي كه در سال 638 روي داده در حلب حضور داشته است.
مولانا پس از گذراندن مدتي درحلب وشام كه گويامجموع آن به هفت سال نمي رسد به اقامتگاه خود، قونيه* رهسپار شد، در باز گشت به قونیه به تدریس علوم دینی اشتغال داشت تا اینکه در سال 642 هجری قمری با عارف بینادلی بنام شمس الدین تبریزی آشنا شد و چنان شیفته و مجذوب نفس گرم و جاذبه معنوی وی گردید که هیچگاه از ارشاد سالکان راه حق تا دم واپسین باز نه ایستاد، مولانا پس از مفارقت از شمس تبریزی به دمشق سفر کرد و پس از مراجعت مجددأ به ترویج و ارشاد خلق پرداخت و صلاح الدین زرکوب را خلیفهء خود کرد و پس از ده سال به سبب فوت صلاح الدین، در سال 657 هجری قمری حسام الدین چلبی خلیفه شد و به این ترتیب او پانزده سال درحیات مولانا و دوازده سال پس از وی مکتب را اداره کرد، چون به شهر”قيصريه” رسيد صاحب شمسالدين اصفهانيميخواست كه مولانا رابه خانه خودبرد، اما سيد برهانالدين ترمذي كه همراه او بود نپذيرفت و گفت سنت مولاي بزرگ آن بوده كه در سفرهاي خود، در مدرسه منزل ميكرده است، سيدبرهانالديندرقيصريه درگذشت وصاحب شمسالدين اصفهاني مولانا را ازاين حادثه آگاه ساخت ووي به قيصريه رفت و كتب و مرده ريگ او را بر گرفت و بعضي را به يادگار به صاحب اصفهاني داد و به قونيه باز آمد، پس ازمرگ سيدبرهانالدين مولانا بالاستقلال برمسند ارشادو تدريس بنشست و از 638 تا 642 هجري كه قريب پنج سال ميشود به سنت پدر و نياكان خود به تدريس علم فقه و علوم دين ميپرداخت.
نا توانیهای جسمی ورحلت مولانا :
درسال672 مولانا دربستر بيماري افتاد و به تبي سوزان وخطر ناک دچار گشت و هر چه طبيبان به مداواي او كوشيدند و اكملالدين و عضنفري كه از طبیبان معروف آن روزگاربودند به معالجت او سعي كردند، سودي نبخشيد تا اینکه در روزیكشنبه پنچم ماه جماديالثانی سال672 هجری قمری مطابق 4 جدی 652 خورشیدی و 17 دسمبر 1273 میلادی روان پاكش از قالب تن بدرآمد و جانبهجان آفرين تسليم كرد، اهل قونيه ازخرد وبزرگ درتشييع جنازه او حاضرشدند و حتي عيسويان و يهوديان در ماتم او شيون و فغان ميكردند، شيخ صدرالدين قونوي برمولانا نماز خواند و سپس جنازه او را برگرفته و با تجليل بسيار در تربت مبارك بر سر گور پدرش” بهاءالدين ولد” به خاك سپردند.
پس از وفات مولانا،علمالدين قيصر كه از بزرگان قونيه بود با مبلغي بالغ بر سيهزار درهم بر آن شد كه بنائي عظيم بر سر تربت مولانا بسازد، معينالدوله سليمان پروانه كه از اميران زمان بود، او را به هشتاد هزار درهم نقد مساعدت كردوپنجاه هزارديگربه حوالت بدو بخشيد و بدينترتيب تربت مبارك كه آنرا قبه خضراء گويند بنا شد و عليالرسم پيوسته چند مثنوي خوان و قاري بر سر قبر مولانا بودند، مولانا درنزد پدرخود سلطانالعلماء بهاءالدين ولد مدفون است واز خاندان و كسان وي بيش از پنجاه تن در آن بارگاه به خاك سپرده شدهاند، پس از رحلت مولاناحسامالدين چلبي جا نشين وي گشت، “چلبي” يا (چالابي) كلمهء است تركي به معني آقا وخواجه ومولاي من، واصل آن چلب يا چالاب به معني معبود ومولاوخدااست درتركيه غالبأ اين لغت عنوان بر تخت نشينان و مسند نشيني اطلاق ميشود حسام الدين در683 هجري در گذشت وسلطان ولد پسر مولانا با لقب چلبي جانشين وي گشت .
آثار مولا نا عبارتند از :
1 ـ مثنوی معنوی، درشش دفتر به بحر رمل مسدس سروده شده که حدود 26 هزار بیت دارد، این منظومه یکی از بهترین نتایج اندیشه و ذوق فرزندان آدم و چراغ فروزان راه حکمت و عرفان است .
مولانا مسائل عرفانی واخلاقی و دینی را در قالب تمثیلات و مزین به آیات قرآن کریم و احادیث نبوی ( ص ) بیان می کند، موصوف این کتاب را بنا به خواهش حسام الدین چلبی به نظم در آورده است.
2 ـ دیوان شمس تبریزی با دیوان کبیر، که شامل 30 هزار بیت و غزل ها و رباعیات و ترجیعات عرفانی است که مولوی بسبب ارادتی که به شمس داشته بنام وی سروده است.
3 ـ فیه مافیه و مکاتیب و مجالس سبعه که به نثر نوشته شده اند، روش مولانا در مثنوی همان روش عطار و سنائی است که خود فرماید:
عطار روی بود و سنائی دو چشم او….. ما از پی سنائی و عطار آمدیم
یــا
هفت شـــهر عشق را عطـــار گشت ….. ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
مثنوی با بیت زیر آغاز می گردد
بشــنو از نــی چـون حــکایت می کـنـد….. از جدایــی ها شـکایت مـــی کــنــد
گــــز نیستــان تـا مــــرا ببــریــده انـــد….. از نفیرم مرد و زن نالیـــــــده انــد
سیـنـه خـواهـم شـرحـه شرحه از فـراق….. تا بــگویـم شــرح درد اشتیـــــــاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خــویش…..باز جــوید روز گار وصل خویش
مولوی شناسان را اعتقاد بر آنست که آن عارف عالیقدر تمام اندیشه های خود را در همان پنجاه، شصت، بیت سر آغاز مثنوی بیان فرموده و تمام مثنوی در حقیقت تفسیر آن بیت ها است، در این مقدمه مولانا از روح انسان که مبداء کل جدا افتاده است تمثیل می کند به یک شاخه« نی » از نیستان بریده شده، و استناد دارد به: کل شیئی یرجع الی اصله، داستان تقلای روح برای بازگشت به منبع اصلی محتوای اصلی را دارد.
گز نیستــان تــا مــرا ببــریـــــــده اند ….. از نفیــرم مـرد و زن نـالـیـده انـد
سینــه خــواهم شرحه شرحه از فراق ….. تا بگویــم شــرح درد اشتیـــــــاق
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش ….. باز جوید روز گار وصـل خـویش
تا امروز صدها شرح و تفسیر به مثنوی نقل شده که نمونه ای باشد از جذبه و شوق مولانا:
نـــالـــه کــن عـاشــقانه درد محــرومی بــگو پارسی گو ساعتــی و سـاعتـی رومـی بـــگو
خواه رومی، خواه تازی، من نخواهم غیرتو .. از جمـال و از کمـال و لطـف مخـدومی بـگو
هم بسوزی، هم بسازی، هم بتابی در جـهان آفتــــابی، مهتـــابی، آتشـــی، مـــومـی بــــگو
گر کسی گـویـد که آتش ســرد شد باور مکن تو چه دودی وچــه عـودی، حی قــیومی بگو
ای دل پــران مـن تـا کـی از ایــن ویرانه تن گرتو بازی بر پر آنجا ور تو خود بومی بگو
تربیت و مقبره مولانا :
تربيت مولانا درشهر قوانيه است و مقبره مولانا متشكل ازچندعمارت است كه بعضي ازآنها درعصرسلجوقي وبرخيدرزمان سلاطين عثماني بنا گرديده است ، درآنجا تزييناتي از چوب و فلز و خطاطي هاي زيبا و قاليها و پارچههاي قيمتي ديده ميشود، مقبره مولانا عبادتگاهي است كه درآن قبور بسياري ازكسان مولانا ومريدان او قرار گرفته است، حجرات درویشان و مطبخ مولانا وكتابخانه نيز ملحق به اين بناست ومجموع آن به چند رواق تقسيم ميشود كه سبك همه رواقها گنبدي وشبيهي بگديگراست، صورت قبرهايي كه مشاهده ميشودهمه باكاشي فرش شده با، پارچههاي زربفت مفروش گرديده است، برروي صورت قبر پدرمولاناصندوقي از آبنوس قرارداردكهخودازشاهكاري هنرياست موزه مولانا نسبتاغني است وپرازاشياوآثارعصر سلجوقي وعثماني ميباشد اين موزه مشتمل بر مقبره مولانا و مسجد كوچكي و حجرات درويشان و رواقهايي پراز پارچههاي زربفت وقالي است، بعضي ازاين رواقها به نسخههاي خطي قديم اختصاص داده شده است .
مدخل بزرگ و موزه مولانا:
بارگاه مولانا رادر اصطلاح محل«درگاه» ميگويند اين بنادرسال1926 م، به صورت موزه اشياء عتيقه قونيه درآمدو درسال1954 موزه مولانا نام گرفت مساحت آن6500 مترمربع است، در طول قسمت غربي آن حجرات درويشان قرار دارد وديگر اطراف آنرا ديوارها احاطه كرده است، مدخل موزه بزرگ يا باب درويشانازطرف مغرب بهسوي حياط موزه باز ميشود، درب ديگر به سوي حديقةالارواح گشاده ميشودكه سابقا گورستان بوده وامروز دروازه خاموشان نام دارد، دري نزديك حياط چلبيان به طرف شمال باز ميشود كه به باب چلبي معروف است، مدخل بارگاه مولانا از حياطي ميگذرد كه بامرمرفرش شده وداراي حوض و فواره و متوضا (وضوگاهي) است كه دورآنرا نرده كشيده ودر وسط آن فوارهاي اززمان پادشاهان سلاجقه روم مانده است كه ازاطراف آن آب مي ريزد درآن طرف صحن حياط مولانا درست مقابل بارگاه اوحجرههايي وجودداشته كه بابرداشتن ديوارهاي بين آن، آنها راتبديل به تالارهاي طولاني كرده وموزهاي زيبا ترتيب داده اند كه در آنها كتابهاي خطي بسياروآلات وافر، از درويشان و جامههاي ايشان موجود است ./
———————————————————————-
* قونیه شهری است در حدود 200 کیلو متری جنوبغربی انقره
ـ گویند هنگام ورود مولانا به قونیه، علاء الدین کیقباد حاکم آسیای صغیر 5000 دانشمند و ادیب را به استقبال وی فرستاد.
از منابع ذیل استفاده شده :
1 ـ یاداشتهای شخصی
2 ـ سایت : ( عرفان شمس ).
3ـ کتاب : اطلاعات عمومی پیام