سراج الدین اديب
آرشیف نمبر (۷۴)
فلسفه و واقعهء جانسوز دومجسمه بودا در افغانستان
آيين بـــودا (بخش3 و 4)
چهار حقيقت جليل :
نخستين گفتار بودا- سورهي به گردش درآوردن گردونه آيين- از « رنج و رهايي » ميگويد؛ دو بيراهه هست كه هر دو به رنج ميانجامد، يكي كامراني و ديگري خود آزاري.
بودا، كه خود سالها پيش از بوداشدن اين دو بيراهه را راه ميپنداشته، پس از «بودا» شدن درمييابد كه راه نه آن است و نه اين؛ و به راه ميانه راه ميبرد، كه به خلاف آن دو بيراهه، بزرگوار و جليل است ، راه ميانه به راههشتگانهي جليل (1) معروف است، بودا از پيمودن اين راه هشتگامه يا راه هشتگانهي جليل به چهار حقيقت رسيد؛ يعني به حقيقتِ رنج، حقيقتِ خاستگاه رنج، حقيقت رهايي از رنج و حقيقت راهي كه به رهايي از رنج ميانجامد، اين راه خود به تنهايي هدف نيست، مقصد و مقصودش نيروانَه است. اينك آن چهار حقيقت:
-1 حقيقت جليل رنج. (2) بودا ميگويد زاييدهشدن رنج است؛ پيري رنج است؛ بيماري رنج است؛ مرگ رنج است؛ از عزيزان دور بودن رنج است؛ با ناعزيزان محشور بودن رنج است؛ (3) به آرزو نرسيدن رنج است. سخن كوتاه، همهي پنج تودهي دلبستگي رنجاند.
2 ـ خاستگاه رنج، تشنگي (4) است ، يعني تشنگي كام، تشنگي هستي (5) و تشنگي نيستي. و همين تشنگي است كه به دوباره زاييدهشدن ميبرد و به كامراني بسته است.
3 ـ « رهايي از رنج» همان رهايي از تشنگي يا قطع و توقف تشنگي است، يعني رها كردن آن، رو گرداندن از آن، آزادي و وارستن از آن است تا نشاني از آن به جا نماند. چون تشنگي از راه حواس پيدا ميشود، پس رهايي از آن نيز در خود داري و مراقبت از درهاي حواس است.
4 ـ راه رهايي از رنج: «همان راستي و درستي در شناخت، در انديشه، در گفتار، در كردار، در زيست، در كوشش، در آگاهي و در يكدلي، يعني سَمادي، (6) است». كه همان راه هشتگانهي جليل است. (ع. پاشايي، راه آيين (دَمهَپدَه) ، 1380، ص 28). اينك توضيح كوتاه هر يك از اين هشت گام.
راه هشتگانه :
1 ـ شناخت، ديد، نظر (يا فهم) درست (7) (سَمّاديتيْ): شناخت چهار حقيقت جليل خصوصاً و آموزههاي بودا عموماً.
2 ـ نيّت (يا انديشه) درست (8) : بهكار بردن آموزههاي بودا با الزامي شرافتمندانه.
3 ـ گفتار درست (9) : دَم فروبستن از دروغگويي، از چرندبافي، از
درشتگويي، و از ياوهگويي، آگاهي فرد از تأثير سخنان خود.
4 ـ كردار درست (10) : روگرداني از آزردن زندگي، يعني كشتن، از دزدي،
از آلوده دامني، يعني كامراني و شهوتراني، آگاهي فرد از تأثير اقدامات
خود.
5 ـ معيشت (11) درست (12) : خودداري از پيشههاي زيانآور، چون اسلحهفروشي، بردهفروشي، طالعبيني و مانند اينها، به تعبير درستتر اجتناب از مشاغل نادرست و پرداختن به مشاغلي كه به تقويت آموزههاي بودا بينجامد.
6ـ كوشش درست (13) : براي دور ماندن از هر گونه بدي، پيروز شدن به هر گونه بدي، شكوفاندن و نگاهداشتن هر گونه نيكي است كه در رهرو پيدا ميشود. كنترل درهاي حواس در اين مرحله صورت ميپذيرد.
7ـ بينش درست (14) : اين است كه رهرو به تن، احساسها، دل و نيز دَمّهها – يعني چيزها و نمودهاي خاص- دانستگي و آگاهي روشن دارد و دانسته زندگي ميكند. (گونهاي از مراقبه بودايي)
8 ـ تمركز درست (15) : (گونهاي از مراقبه بودايي) در اين باره بيشتر خواهيم گفت.
دو راه اخيرالذكر از راههاي هشتگانه، اشاره به موضوع مراقبه دارد كه هم در بخش مطالعه تطبيقي با فلسفه اگزيستانس و هم در بخش روانشناسي بوديسم، به آن مشروحاً خواهيم پرداخت. لازم به گفتن است كه براي عناوين اين 8 راه، معادلهاي مختلفي توسط مترجمين انتخاب شده است، كه معادلهاي نسبتاً خوبي است. البته در مورد معادلهاي mindfulness و concentration كه استاد عسگري پاشايي به ترتيب آگاهي و يكدلي و استاد شايگان پندار و مراقبه را برگزيدهاند، همانطور كه خواهيم اين هر دو راه، دو گونه مراقبه هستند كه دومي، متضمن مراقبه تمركزگراست و اولي متضمن مراقبه بينشيابانه، دست برداشتن از پندارها و دست يافتن به نيروانه ست. بنابراين با توجه به معناي مورد نظر اين اساتيد، واژگان بينش درست و تمركز درست را نيز براي آنها ميتوان بهكار برد.
بيان (هامفريز معتقد است كه مفهوم samadhi را نميتوان با معادل concentration كرد. او كاربرد معادلهايِ همزمانِ: مراقبه، تمركز و ژرفانديشي را براي گام هشتم بودايي توصيه ميكند. كه انجام پيشنهاد ايشان در ترجمه، كاري غيرمقدور است. نگ: هامفريز، 1377، ص 68). گفتني است كه رهرو، هشت گامِ راه هشتگانهي جليل را از طريق سه آموزش (16) پيش ميگيرد، يعني نخست از برترين رفتار آغاز ميكند كه همان راستي و درستي در « گفتار» « كردار» و « معيشت » است. سپس به برترين مراقبه روميآورد كه همانا سير در عوالم دروني و نظاره و مراقبهي دل است يعني به راستي و درستي
در كوشش، به مراقبه توجه ميكند، و آنگاه به برترين شناسايي (پَرجنا) ميرسد كه مشتمل بر نيّت درست و شناخت درست است. (ع. پاشايي، 1380، ص 29). (17) بنابراين مشاهده ميشود، راه نجات و رستگاري و راه رسيدن به شناخت درست از نظر بودا، با «عمل» آغاز ميگردد ، رهرو ابتدا سخن، اعمال و نحوه زيست و معيشت خود را مطابق آموزههاي بودا به سامان ميآورد، سپس، در گام دوم همت او مصروف « سير درون » است.
در اين گام، رهرو با فراگرفتن تمركز، ذهنيت خويش را تسكين داده و سپس به مرحله عميقتر مراقبه كه بينشيابي باشد، نائل ميگردد، در گام سوم، دو حاصل، پديدار ميگردد، يكي دستيابي به «آزادي» براي رهايي از تعلقات و بهكار بردن آموزههاي بودا با الزامي شرافتمندانه و ديگري دستيابي رهرو به « شناخت درست»؛ كه اين هردو، برترين شناسايي (پِرَگيا) است. (18)
زنجيرِ عِلّي يا همزايي مشروط :
بودا در هر يك از سه پاس شبي كه به روشنشدگي (19) ميرسد به يك دانش يا شناخت دست مييابد، در پاس مياني شب به شناخت زادن و از ميان رفتن موجودات ميرسد و در آن به نظاره ميپردازد. آنگاه از خود ميپرسد كدام علت است كه از آن پيري و مرگ برميخيزد، و پي ميبرد كه زاييده شدن علت پيري و مرگ است و با دنبال كردن نتيجهگيري در اين گونه نسبتهاي ميان علتها ميبيند كه زاييده شدن، از وجود برميخيزد و اين هم از رو آوردن به محسوس براي خشنود ساختن حواس، يعني دلبستگي. اين دلبستگي چگونه پيدا ميشود؟ از تشنگي؛ و اين خود از احساس؛ و اين از تماس برميخيزد؛ و تماس هم از باقيماندهي شش بنياد حس برميخيزد؛ و اين از باقيماندهي نام و شكل، يعني منش و شخصيت؛ و باز اين نيز از باقيماندهي دانستگي؛ و دانستگي هم از نيروهاي مؤثر در ناداني، يعني از كردارسازها؛ و اينها هم كه جوانههاي هر گونه وجود را در خود دارند، از ناداني برميخيزند.
بدينسان به شناخت قسمي « زنجيرعَلّي » ميرسد. پس وجود ساختهي يك زنجيرِعلّي دوازده حلقهاي است. اينك توضيح كوتاه دوازده حلقهي زنجيرِعِلّي:
الف- ناداني، ندانستن چهار حقيقت جليل است.
ب- از ناداني، كردارسازها، يا سَنكارَهْ برميخيزد؛ كه مشروط به نادانياند. مراد از كردارسازها كردارها يا كَرْمَه (20) هاي ارادي تن و گفتار و انديشهاند؛ خواه اين كردارها نيك باشند خواه بد؛ درست باشند يا نادرست؛ سالم باشند يا ناسالم. ناداني و كردارسازها دو حلقه از زندگي گذشتهاند.
ج- دانستگي حلقهي سوم است كه مشروط به كردارسازهاست، اين دانستگي را دانستگي دوباره زاييده شدن دانستهاند، يعني نخستين دانستگي است كه در لحظهي آبستني احساس ميشود.
بودا ميگويد « اگر دانستگي به زِهدان مادر نميرفت آيا نام و شكل (حلقهي چهارم) به وجود ميآمد؟… اگر دانستگي پس از رفتن به رحم مادر دوباره از آنجا بيرون ميرفت، آيا نام و شكل در اين جهان پيدا ميشد؟ اگر دانستگي پسري يا دختري را در كودكي رها كند، آيا نام و شكل رشد ميكند؟ افزون ميشود و به كمال ميرسد؟ » جنين در زِهدان مادر از تركيب دانستگي دوباره زاييدهشدن و نطفه به وجود ميآيد. در اين دانستگي همهي تأثيرات صفات، يا ويژگيها، و كششهاي جريان زندگي شخص پنهان است، اين حلقه، زندگي گذشته را به زندگي كنوني ميپيوندد.
د- نام و شكل. مراد از نام سه توده از پنج توده است؛ يعني احساس، ادراك، و همكارها. مراد از همكارها پنجاه حالت رواني است؛ به جز احساس و ادراك. مراد از شكل همانا كالبد (از پنج توده)، جنسيت، و جايگاه دانستگي است كه شارحان آن را دل دانستهاند. اينها نيز همزمان با دانستگيِ دوباره زاييدهشدن پيدا ميشوند و مشروط به كَرْمَه يعني كردارهاي گذشتهاند.
هـ – شش بنياد حس همانا چشم، گوش، بيني، زبان، تن و دل يا مَنَساند، و شش موضوع آنها، و شش دانستگي كه از تماس هر يك از اين حسها با موضوع آن پيدا ميشود. مثلاً، گوش و صدا و دانستگي گوش يا شنوايي.
و- بساويدن. از چشم و شكلها دانستگي چشم پيدا ميشود، بساويدن تماس اين سه با هم است. مثل اينكه دو قوچ شاخهاي خود را به هم بكوبند. يك قوچ چشم است و قوچ ديگر شكل، و برخورد ميان اين دو بساويدن چشم است.
ز- احساس. هر گاه يكي از اندامهاي حسي با موضوع خود، مثلاً چشم با شكل، تماس پيدا كند احساس پيدا ميشود، ازاينرو به اعتبار شش حس، شش احساس هست.
ح- تشنگي. از احساس، تشنگي پيدا ميشود. تشنگي سه گونه است: تشنگي كام، تشنگي هستي و تشنگي نيستي. ناداني و تشنگي دو حلقهي مهم اين زنجير عِلّياند. ناداني، كه علت گذشتهي وجود است، شرط و علت اكنون به شمار ميآيد؛ و تشنگي، علت كنوني و شرط و علت آينده است.
ط- از تشنگي، دلبستگي پيدا ميشود كه همان تشنگي بيش از حد است. تشنگي آرزوي داشتن چيزي است كه هنوز به دست نيامده؛ مثل دست دزدي كه در تاريكي دنبال چيزي است؛ امّا دلبستگي، دزدي و به دستآوردن آن چيز است؛ همچون دزديده شدن گنج به دست دزد. دلبستگي چهارگونه است: «دلبستگي به كامها»، «دلبستگي به نظرهاي نادرست»، «دلبستگي به آداب و آيينها»، «دلبستگي به عقيدهي خود» . سه حلقهي احساس، تشنگي و دلبستگي ما را به زندگي آينده ميبندد.
ي- وجود. دلبستگي شرط وجود است. مراد از وجود جريان فعال درست و نادرست يا سالم و ناسالم كَرْمَهاي يا كرداريِ شدن است. وجود دو جنبه دارد، يكي كه كننده يعني فعال است و وجودِ كَرْمَه خوانده ميشود، يعني كردارهاي خوب و بدي كه كَرْمَه را ميسازند؛ ديگري جنبهي پذيرندهي شدن است، كه وجود مجدد يا دوباره زاييده شدن است. وجود مجدد سه سطح دارد، وجود در جهان كام، وجود در جهان شكل يا مادهي لطيف و وجود در جهان بيشكل يا نامادّي.
ك- از وجود، زاييدهشدن پيدا ميشود. اين زاييدهشدن در واقع همان دوباره زاييده شدن است. يعني از وجودِ كَرْمَهي سالم و ناسالم وجود مجدد پيدا ميشود با نشانههاي جسمي و رواني خاص آن.
ل- پيري و مرگ. چون زاييده شدن هست، پيري و مرگ نيز به ناگزير هستند، و در نتيجه رنج و اندوه نيز خواهد بود. دربارهي اهميت اين زنجير علّي همين بس كه بودا گفته است: «هر كه زنجير علّي را بفهمد، آيين را ميفهمد». (M28)
بودا و سه نشانه هستي :
همهي آميختهها نپايندهاند. هر آن كه ” اين را ” با فراشناخت دريابد، به رنج رو نميكند؛ اين راه پاكي است. « همهي آميختهها رنجاند». هر آن كه ” اين را ” با فراشناخت دريابد، به رنج رو نميكند؛ اين راه پاكي است. « هيچ چيز خود نيست». هر آن كه ] اين را ” با فراشناخت دريابد، به رنج رو نميكند؛ اين راه پاكي است. دمَّه پَدَه 277- 79 همهي نمودهاي اين جهان سه نشانه دارند: نپايندهاند ، دستخوش رنجاند ، و خود ندارند يا نه- خود (21) ند. اينك توضيح كوتاه هر يك از اين سه نشانه.
نپايندگي :
نمايان شدن، گذشتن و دگرشدن چيزهاست؛ يا از ميان رفتن چيزهايي است كه « شده» يا نمايان شدهاند. يعني كه چيزها هيچگاه به همان يك شكل نميپايند بلكه آن به آن، از ميان مي روند و دگر ميشوند. هر نمودي، يا دَمّهاي كه « آميخته»، يعني آميختهي علت و شرطها، يا مقيد و مشروط باشد از ميان رفتني است، بنابراين، كل هستي نپاينده است، يعني هستي پنج توده و دوازده بنياد حس، – شش حس و شش موضوع آنها- نپايندهاند فقط نيروانَهاَ آنجا كه دَمّهاي نياميخته و نامشروط است دستخوش هيچگونه نمايان شدن ( = به وجود آمدن)، دگرشدن و از ميان رفتن نيست.
دستخوش رنج بودن :
همه نمودهاي هستي، به اعتبار نپايندگيشان، رنجآورند و به اين نميارزند كه انسان به آنها دل ببندد. اين نكته دربارهي پيشامدهاي خوش زندگي نيز درست است.
خود نداشتن :
مراد بودا از اين سخن كه «پهيچ دَمّهاي خود نيست» يا دقيقتر بگوييم، نه- خود است، اين است كه هر آنچه در واقعيت هست دستخوش جريان پيوستهي «پنمايان شدن »، « گذشتن » و « دگرشدن » است. و از آنجا كه داشتن خود در يك معنا پايندگي است، پس، آيين بودا « پايندهي تغييرناپذير» يعني « خود» را براي هيچ دَمّهاي، خواه مادي خواه نه- مادي، نميپذيرد. « هر آن كس كه اين نكته را روشن نبيند كه همهي نمودهاي وابسته نپاينده و از ميان رفتنياند، و نداند كه همهي كردارها به ناداني و مانند اينها وابستهاند، ميانديشد كه اين « خود» است كه ميداند يا نميداند، كه دست به كردار ميزند و يا سبب كردار ميشود، كه با دوباره زاييده شدن به هستي ميآيد… كه « احساس »ها را دارد و احساس ميكند و ميل و دلبستگي دارد؛ پس از دوباره زاييدهشدن به هستي تازهاي وارد ميشود!»
نيروانه: فرونشاندن سه آتش :
بودا ميگويد همه چيز جهان در آتش است و ميسوزد. «چيزها از چه ميسوزند؟
از آتش آز و كينه و فريب. من ميگويم كه از زاييده شدن، مرگ، پيري،
اندوه و زاري، رنج و غم و نوميدي است كه چيزها در آتشاند.» رهروي كه
راه هشتگانهي جليل را پيموده و به فرونشاندن اين سه آتش توفيق
يافته، «سردي» و «آرامش» آن را ميشناسد. رهرو اگر در سير عوالم دروني
خود به نيروانَه برسد و زيست او همچنان برقرار باشد، نيروانَهي او ذات
نيروانَه با باقيماندهي بنياد (24) خوانده ميشود. مراد از بنياد همان
پنج توده است و از آنجا كه ناداني و تشنگي- دو علت دوباره زاييده شدن
– به آنها ميچسبند آن را بنياد خواندهاند.
رهرو كامل يا اَرهَت اگر در سير خود به نيروانَه دست يابد، و اين همزمان
با مرگ او باشد، اين نيروانه را ذات نيروانَهي بدون باقيماندهي بنياد
(25) ميخوانند كه به پَرينيروانَه (26) هم معروف است. بايد توجه داشت
كه اين دو مقام نيروانَه دو نيروانَهي جداگانه نيستند؛ بلكه به اعتبار
آنكه اَرهَت آنگاه كه زيست او برقرار است، يا آنكه در مرگ به
نيروانَه رسيده باشد، نيروانَهي او به يكي از اين دو نام خوانده
ميشود.
نيروانه: ذات بيمرگي :
سراسر راه هشتگانهي جليل، و بهطور كلي همهي دَمّهي راه ميانه وسيلهي رسيدن به مقصود، يعني نيروانَه است كه آغاز آن آزادي و اوج آن ذات بيمرگي (27) است. در چندين گفتار بودا آمده است كه راه هشتگانه وسيله است نه مقصود. يكي دو نمونه از آنها اينجا آورده ميشود. « اي رهروان، هر چه فرونشاندن ” آتش ” آز، فرونشاندن كينه و فرونشاندن فريب است ” ذات ” بيمرگ خوانده ميشود. اين راه هشتگانهي جليل خود راهي است كه به بيمرگي ميانجامد…» (SV8) ….» اي راده، (28) آنجا كه كالبدي هست، مارَه يا چيزهاي مارَهْ سرشت، يا هر آنچه از ميان رفتني است آنجاست. پس، اي راده، به كالبد چون ماره نگاه كن. آن را مارَهْ سرشت بدان، آن را چيزي از ميان رفتني، چون باد و آماس، چون قلاب، چون درد و چون سرچشمهي درد بدان؛ هر كه آن را چنين بنگرد درست نگريسته است.
« دربارهي احساس، ادراك، حالات دل، دانستگي هم ميتوان چنين گفت:»
« ولي، اي سرور، درست نگريستن براي چه مقصودي است؟»
-« درست نگريستن براي بيزاري است».
-« ولي، اي سرور، بيزاري براي چه مقصودي است؟»
– « بيزاري براي آنكه بيآزي پديد آيد».
– « ولي بيآزي براي چه مقصودي است؟»
– « بيآزي براي آزاد شدن» .
– « ولي آزادي براي چه مقصودي است؟ »
– « اي رادَه، آزادي براي نيروانَه» .
– « ولي، اي سرور، مقصود از نيروانَه چيست؟»
– « اي رادَه، اين پرسشي است كه بسي دور ميرود. اين پرسش از دايرهي پاسخ بيرون است. براي فرو شدن در نيروانَه، براي به آن سو و نزد نيروانَه رفتن، براي اوج در نيروانَه است كه راه قدسي را زندگي ميكنند». اَرهَت ميكوشد تا از آنچه جاويد نيست آزاد شود و به ذات بيمرگي برسد. نيروانَه چون ذات بيمرگي، جاويد و خواستني است؛ خوشدلي است. رهروِ به بيمرگي رسيده به چنان يقيني آراسته است كه استواريش چون استواري زمين و پايداريش چون پايداري آستانهي دراست. او بهدرياچهاي ماند كه از گل و لاي آزاد است؛ بيآلايش و پاك است. او در اين حال آرامشِ جاويد چهرهاي درخشان دارد؛ از اين «جاويدي» نشاني به دست نميتوان داد؛ جز اينكه ” بگوييم ” ايمني است؛ سوي بيسويي است؛ لامكان است؛ جزيرهاي است كه در آن هيچ چيز نميتوان يافت. اين انوشگي « مقامي است كه در آن نه زميني هست، نه آبي، نه فروغي، نه هوايي، نه بيكرانگي مكان، نه بيكرانگي دانستگي، نه ادراك و نه نه – ادراك، نه ايستادن، نه رفتن، نه ماندن، نه مرگ، بيپايداري، بيپيشرفت و بيپايگاه است، اين پايان رنج است». رهروي كه نخستين بار به نيروانَه ميرسد به رود رسيده خوانده ميشود؛ او به رودي پا نهاده است كه به « درياي نيروانَه » ميپيوندد. او سپس با تلاش و كوشش و با گسستن « بند »ها به تدريج به مقام يك بار بازآينده و آنگاه به مقام بيبازگشت و سرانجام به مقام اَرهَت ميرسد. اَرهَت، مرد تمام و ارزنده است، انسان كاملي است كه هيچگاه دستخوش سَنْساره نيست، او به ذات بيمرگي رسيده است. (ع. پاشايي، 1380، صص 47-30).
نيروانه از ديدگاه پوسن و داسكوتپا
در تفسير « نيروانه» بين ارباب تحقيق اختلافنظر وجود دارد. « پوسن» آن را مقام سرور و شادي و خاموشي و « موجوديت تصورناپذير» و « مقام تغييرناپذير» بيان كرده است. آيا «نيروانه» مقامي است مطلق كه برفراز مظاهر و پديدههاي عالم جاي گرفته؟. آيا بايد آن را نوعي خلا تعبير كرد؟ در بسياري از آثار مقدس بودايي چون «مَجيمهنيكايه» و «سمْيوتهنيكايه» اين مطلب را نزد بودا عنوان كردهاند،ولي وي از دادن پاسخ مثبت همواره اجتناب ورزيده اين است.
« پوسن» معتقد است كه از «نيروانه» دو قسم تعبير شده است: يكي مفهوم گريز و آزادي از ناپايداري مظاهر جهان است و احتمال دارد كه اين مفهوم گروهي را به اين عقيده واداشته باشد كه به مثابهي برهمن و آتمن اُپهنيشَدْها، مراد از « نيروانه» ارتقاء يافتن به مقام مطلق و جاويداني و بقاي سرمدي است، ولي در عين حال عدم اعتقاد و اعتناء به اصل ثابت و جوهر ساكن، ممكن است پارهي ديگري را به اين نتيجه رسانيده باشد كه « نيروانه » انقطاع و خاموشي پديدهها و سكوت محض است. البته بايد متذكر بود كه بيشتر بوداييان مفهوم ثاني «نيروانه» را پذيرفته و حجت قرار دادهاند.
« داسكوپتا» ميگويد: « به نظر من كوشش كاملاً بيهودهاي است كه بخواهيم « نيروانه» را به عنوان يك تجربهي جهاني شرح بدهيم و هيچ طريق بهتري براي بيان آن نيست، مگر آنكه بگوييم « نيروانه» فرونشاندن جملهي رنجهاست، و مقامي است كه در آن كليهي تجارب عالم خاموش ميشوند و اين نه ميتواند مثبت تلقي شود و نه منفي. هر آن كس بكوشد كه « نيروانه» را همچون مقام مثبت يا منفي يا فقط مقام عدم و انهدام تعبير كند، نظري در پيش گرفته كه در آيين بودا آن را كفر و الحاد ميدانند. درست است كه اين طرز بيان مردمان عصر جديد را ارضاء نميكند و ما ميخواهيم مطالبي بيشتر دربارهي معاني آن بدانيم ولي پاسخ دادن قطعي بر اينكه « نيروانه» چيست امكانناپذير است زيرا خود بوداييان اين سؤالات را بيربط و غيرشرعي تعبير كردهاند».
بنابراين به نظر ميرسد كه نيروانه، سكوت محض است و سكوت را به لباس اصوات نتوان آراست و آن را به هيچ عبارت و گفتاري مزيّن نتوان ساخت، زيرا آن بيرنگ و صفت است و رنگ ادراكات بدان تعلق نميگيرد. « نيروانه» خود دليل خود است. و تا كسي بدان مقام نرسيده و ارتقاء نيافته باشد، بحث در اطراف آن بيحاصل و اتلاف وقت خواهد شد. چگونه ميتوان براي نابينايي نقش طراوتبخش طلوع خورشيد را در آفاق بيكران درياهاي آرام، بيان كرد، و يا منظرهي سايه روشن لكه ابري را كه نيمهنقابي برچهرهي تابناك ماه ميافكند و جهاني نيمه خيالانگيز و نيمهواقعي پديد ميآورد در نظر او مجسم كرد. (شايگان، 1378، صص 167-161 – ضمن اصلاح معادلها)
ادامه دارد …..
پينوشتها 3
1 ـ عطار نيز در منطقالطير طريقت را «راه جليل» ميخواند:
كِي تواند اندر راه جليل عنكبوت مبتلا همْ سيرِفيل
2 ـ . dukkham ariya-saccam
3 ـ . « عزيزان و ناعزيزان» يعني همهي چيزهاي خوشايند و ناخوشايند، دوستداشتني و دوست نداشتني.
4 ـ . a – a/tanh – trisn يعني ميل و طلب.
5 ـ به ترتيب: a – ama-tanh – vibhava-t., bhava-t., k
6 ـ . adhi – sam ، يعني سير در عوالم دروني، تفكر و تمركز (شرح بيشتر خواهد آمد).
7 ـ .
Right understanding (samma ditthi)
8 ـ .
Right Intentions (Samma sankappa)
9 ـ .
Right speech (samma vaca)
10 ـ .
Right Action (Samma Kammanta)
11 ـ گفتني است كه استاد عسگري پاشايي، اين راه را زيست درست و
شايگان «طريق يا وسايل زيست راست» نام نهادهاند كه هر دو اشاره به
اجتناب از مشاغل زيانآور و خرافهگرايانه دارد.
12 ـ .
Right Livehood (Samma ajiva)
13 ـ .
Right effort (Samma Vayama)
14 ـ .
Right mindfulness (Samma Sati)
15 ـ .
Right Concentration (Samma Samadhi)
a – 16
ـ .
ti-sikkh
17 ـ آنگونه كه از كانون پالي ميتوان فهميد، راه هشتگانه، به ترتيب
قيد شده در فوق، مبناي عمل رهرو نيست، بلكه «سه آموزش»، مبناي عمل
رهرو است، به اين ترتيب كه راه هشتگانه براي رهرو، با عمل آغاز و به
فهم، منتهي ميگردد.
18 ـ . بنگريد به:
Thirakoul, p.
19 ـ .
bodhi
20 ـ .
kamma/karma
21 ـ .
an-att – a
22 ـ.
Veda
23 ـ .
Upanishad
24 ـ .
kilesa-parinibb – ana
يا
sopadhi
َ
sesa-nibb – ana/ sa-up – adi-sesa-nibb – ana dh – atu
25 ـ .
khandha-parinibb – ana
يا
nirupadhi
َ
sesa-nibb – ana/an-up – adi-sesa-nibb – ana dh – atu
26 ـ .
Parinirv – ana/Parinibb – ana
27 ـ .
amatam dh – atu
28 ـ .
R – adha
فلسفه و واقعهء جانسوز دومجسمه بودا در افغانستان
مروري بر چالشهاي آيين بودايي(4)
بودا به پرسشهاي متافيزيكي به خاطر نامفيد بودن، بيتوجه بود و هيچ امر ثابتي را نميپذيرفت و آتمن را نيز تأييد نميكرد، با اين همه آيين بودا، به دليل نياز به جنبههاي متعالي و متافيزيكي نوع بشر، اندك اندك مواجه با تغييراتي شد و به آنجا رسيد كه گروههايي از بوداييان سخن بودا را حقيقت ازلي و ابدي دانسته و حتي شماري به پرستش او دست يازيدند. در واقع ميتوان گفت كه بوديسم در سير تحول خود مواجه با دو پديده گرديد، يكي تحجر رهبانيت بودايي (كه با طرح مسائل بيارزش و فرمال، از آموزههاي بودا فاصله گرفتند) و ديگري به دليل خالي بودن بوديسم از توجه به پرسشهاي متافيزيكي و بنيادي، عملاً زمينه دوري مردم از بوديسم پديد آمد و همانطور كه خواهيم ديد يكي از دلايل برچيده شدن بوديسم از هندوستان، همين موضوع اخير بود.
در تشريح نكته اخير بايد گفت كه اساساً انسان چون هم با انديشيدن و ژرفنگري، و هم به آزمون و آزمايش، دريافته كه دانش عقلاني و تجربي نارساست، هرگز نميتواند دستيافتههاي خردپسند را مطلق و پايدار دانسته به آنها ايمان آورد. به عبارت ديگر، انسان نياز به تكيهگاههاي مطلق و پايدار دارد. مقدس براي انسان همان تكيهگاههاي پابرجاست كه ميتوان ايمان را بر آن استوار ساخت.
در يك گروه از اديان بزرگ نَبي و پيامبر نقش ميانجي و بيانكننده گفتار
مقدس و بنيانگذار آيين را داشته است، ولي در هند از دوران كهن نشاني از
نبي و پايهگذار دين نيست، بلكه به باور آنها حقايق جاوداني در فضاي
ناپيداي روحاني پراكندهاند وانسانهاي بينشمند و پيشبين، گيرنده و
دريافتكننده و بيننده اين حقايقند، كه همان وداها، دانشهاي مقدسند.
ازهمينرو بودا هم كه به يك خداي انسانگونه سرنوشتساز باور نداشت، و
تقدس وداها را نيز نميپذيرفت، هرگز نه مدعي پيمبري شد، نه سخن خود را
گفتار خدا و مقدس دانست. او چون انسانهاي ديگر بود، (1) ولي با بينشي
بسيار ژرف كه انگيزه تنوير يا آگاهي و بيداري او شد. او راه درنگ رنج و
آشفتگي، و دستيابي به آرامش و خوشبختي و رضاي دروني را دريافت و به
ديگران آموزش داد. او نه درباره اسرار گيتي و حقايق پنهان، چگونگي
پيدايش و نابودي جهان… سخن گفت و نه دستورهاي پزشكي و خانهداري و
قوانين اقتصاد و دانشهاي طبيعي و روش شهرداري و دولتداري… را بيان كرد،
تا نياز به فرمان مقدس براي جاودان ساختن آنها داشته باشد. بودا نه خود
را مطلق دانست، نه درباره مطلق سخن گفت، نه سخنگوي مطلق بود؛ پس
نيازي به ايمان و كورباوري نداشت. او پيوسته از بُدهي (2) يا آگاهي و
بيداري و خرد سخن ميگفت و دين او نيز بودي درمه (3) بود، آموزشي كه با
بينش و خرد دريافت شده و به بيداري و آگاهي ميانجامد؛ آگاهي به راه
اصيل هشتگانه. ولي همانگونه كه بيان شد، انسان نياز به تكيهگاه
مقدس و مطلق دارد، و در آييني كه بر خرد و بينش استوار است، اين
تكيهگاه را نمييابد. ديني كه گفتار خدا نباشد، يا مقدسين آن را به نام
آيين جاودان و مقدسي كه با رمز و راز وراي دنيا پيوند دارد، اعلام نكنند
مردم را به سوي خود نخواهد كشاند، كه آنها پيرو راه دلپسندند، نه آموزش
خردپسند. در دنيايي كه پيوسته همه چيز با شتاب در حال دگرگوني است و
هيچ وجودي پايدار نيست، دستور پايدار و جاودان را تنها ميتوان از وجود
مقدس و مطلق پذيرفت. پس بوداييان نيز از يكسو به گرايش توده مردم به
ستايش و پرستش، و از سوي ديگر براي افزودن بر پشتوانه گفتار بودا، او را
نه تنها برتر از انسان، كه استاد خدايان ساختند، و رفته رفته وجود مطلق
همهدان را پذيرفتند تا كلام او هم جاودان و مقدس گردد. از زبان همان
بودايي كه در آخرين دم زندگي به شاگردان خود سفارش ميكرد كه بر خرد
خويش تكيه كنند نه بر گفتار بودا، سخن او را حقيقت مطلق خواندند.
دین بودا چگونه در مشرق و جنوب آسيا انتشار يافت
بعد از مرگ بودا دين او در مشرق و جنوب آسيا انتشار يافت، ولي پيروان بودا در تفسير دستورهاي او اختلاف كردند، در نتيجه بوداييان، اندكاندك به دو فرقه يا دو مكتب بزرگ و يك مكتب كوچك منقسم شدند.
ـ یکی را فرقهء: «هينَهْيانَهْ ـHinayan » يا « بوداي جنوبي» گويند: زيرا در نزد مردمان جنوب آسيا يعني در كشورهاي سيام و برمه و ويتنام و غيره این مکتب رواج دارد.
ـ دومي را فرقهء:« مهايانه ـ Mahayana » یا ( بودايي شمالي ) نام دادهاند: كه در نواحي شمالي مانند كره، چين و جاپان معمول و متبع است.
ـ مكتب كوچك تر« وَجْرَهْيانَهْ ـ Vajrayana»: كه در تبت و مغولستان شايع است و نسبت به دو فرقه ديگر، بسيار خرافاتي و جامد است.
دو مكتب «هينَهْيانَهْ ـHinayan » (به معني گردونه كوچك يا راه كوچك) و « مهايانه ـ Mahayana » که به معني( گردونه بزرگ يا راه بزرگ) بعد از پنج قرن كه از وفات معلم بزرگ – بودا – سپري شد، از يكديگر جدا و متمايز گشتند، اختلاف و فرق بين آن دو اجمالاً در اين است كه درطريق هينَهْيانَهْ، مبتدي و نوآموز بايد كوشش كند تا نفس خود را، انفراداً تكميل كرده به كمال انساني برساند و به مرتبهء حقيقت « بودائيت فردي » برسد و كاري به ديگر نفوس بشري ندارد.
ولي در مكتب مهايانه، جنبهء اجتماعي در تربيت نفس و تهذيب اخلاق بيشتر رعايت ميشود و برحسب مبادي آن، هدف هر فرد انساني نبايد فقط آن باشد كه خويشتن را كامل ساخته به مرتبهء نيروانه نائل گردد، بلكه بايد به مقام «بودائيت عامه» واصل شود تا آنكه ديگر نفوس را كه در جهان دستخوش آلام و مصائباند، به سعادت و نجات برساند.(4) بدين روش هر نوآموز كه به سوي بودائيت سير و سلوك ميكند به نام « بودي سَتْوَه Bodhisattva» ، يا بوداسف، موسوم است يعني موجودي كه به مرور، اندك اندك، نائل به اشراق و روشنشدگي شود، در كتب و آثار مكتب مهايانه سرگذشت بوداها يا افرادي كه به مقام بودائيت عامه رسيده و به درجه نهايي از مدارج كمال قدم نهادهاند، بسيار ذكر شده است.
اين بوداهاي عام مانند( قدّيسين نصاري و اولياء صوفيه)، نزد هنود مقدساند و آنها را صاحب قوهء كشف و كرامات ميدانند، پيروان مهايانه معتقد شدند كه بودا به شاگردان خاص خود در خفا گفته است كه:« تلاش انسان به تنهايي و بيمدد غيبي براي نجات نفس او از مهلكات كافي نيست، بلكه بايد به او مددي نيز از مبادي غيبي برسد. »، اين عوامل نجات غيبي، سه دستهاند:
الف- « منوشي بوداها » يعني منجيان بزرگي كه همچون بودا گوتمه در زمين به صورت بشرظاهر شدند و سپس به مرتبهء اشراق و شهود رسيدند و ابناي نوع را با تعاليم خود ارشاد كردند و عاقبت به نيروانه رسيدند، اينان چنان به فناي مطلق و بحث بسيط رسيدهاند كه اكنون ديگر دعاها و مناجاتهاي انسانها به ايشان نمی رسد.
ب - « بودي سَتْوَه ها » همان بودا، قبل از بودا شدن اوست و يكي از آنها در بودا گوتمهء هندي تحقّق يافته است، اين عنوان « بوديسَتْوَه» براي آن دسته از موجودات روحاني به كار ميرود كه نمازها و مناجاتهاي آدميان را ميشنوند و ادعيه ايشان را اجابت ميكنند و ميتوانند خصائل و فضائل خود را به كساني كه به ايشان متوسّل ميشوند، منتقل سازند، اين بودي سَتوَهْها، در حقيقت ارواح كاملي هستند كه گاه به گاه براي تصفيه و تزكيه روح خود از آسمان به زمين فرود ميآيند و همچون فرشتگان و ارواح قدسي به كمك و دستگيري انسانها ميپردازند، اينان به ميل خود از وصول به مرتبهي فنا (نيروانه) خودداري كردهاند.
ج- « بودي سَتْوَهميتريَه » يعني بوداي موعود نجاتبخش، يكي از آن «بوديسَتوَهْ»هاي مذكور در صنف بالاست، اين بودي سَتوَهْها كه عاقبت جنبهي الوهيت مييابند در آغاز، افراد بشري بودهاند، به اين اعتبار، هر كس ميتواند عاقبت به منزلگاه بوديسَتوَهْ نايل شود.( 5) همانطور كه گذشت، دو مكتب مهايانه و هينَهْيانَهْ دو فرقه اساسي و مهم دين بودايي است، ولي بايد دانست كه در آن دين – مانند ساير ملل و مذاهب – صدها فرقه و مكتب كوچك تر در هر كشور به ظهور رسيده است(كه از آن جمله فرقه وَجْرَهْيانَهْ است) و هر كدام يك رشته رسوم و عبادات و تشكيلات در صوامع و معابد گوناگون دارند كه در همهء آنها فلسفه اساسي گوتمه بوداي اصيل، ركني ركين است
طريقت تِرَهْوادَهْ (هينَهْيانَهْ) معرفي طريقت تِرَهْوادَهْ Theravada
به معني تعليم پيران است و نامي است براي كهنترين شكل تعليمات بودا- كه به زبان پالي است – اين نام از انجمني مركب از پانصد تن از رهروان كه اندكي پس از مرگ استاد (بودا) تشكيل شده بود، گرفته شده است، تِرَهْوادَهْ فقط يكي از مكتبهاي كهن بوداست كه از سوي فرقهي مهايانه ، (آيين گردونه بزرگ) به نام هينَهْيانَهْ (آيين گردونه كوچك) خوانده ميشود، تِرَهْوادَهْ را گاهي آيين بوداي جنوب يا آيين بوداي پالي نيز ناميدهاند. (C. George. Boeree, 2002)
تاريخ و جغرافياي تِرَهوادَهْ
بوديسم تِرَهْوادَهْ در حال حاضر در سريلانكا، برمه، تايلند، و كامبوج پيرو دارد، اين سرزمينها، كانون بودايي موسوم به تريپيتَكَهْ (6) (سه سبد) را به زبان پالي زنده نگه داشتهاند، در دوران توسعه تِرَهْوادَهْ (كه از قرن پنج پيش از ميلاد تا قرن اول بعد از ميلاد در حال گسترش بود)، اين شاخه بودايي، درکشورعزیزمان افغانستان ( بلخ، قندهار و باميان)، آسياي مركزي و اندونزي نيز رواج داشت، لكن اين سرزمينها به دنبال ظهور اسلام، تِرَهْوادَهْ را كنار نهادند. (C.George.Boeree,2002)
يكي از مراكز مهم بوديسم هينَهْيانَهْ شهر بخارا بوده است كه نام خود را مديون ضبط ايغوري «ويهاره» به معني صومعهي بودايي است و كيش بودايي تا عصر فتوحات اسلامي، در آنجا رايج بوده است، يكي ديگر از مراكز بودايي، باميان بوده است كه در عصر اسلامي اصلي غور شرقي در جنوب بلخ شمرده مي شده است.
شهر باميان كهقبلأ نیزتشریح شد، بر سر راه چين به هند قرار داشته است در بعضي مقاطع تاريخي به حدّي معروف و معتبر بوده است كه حتي شهر بزرگ بلخ را در بعضي منابع صدر اسلام به آن نسبت دادهاند و آن را « بلخ باميان » يا « بلخ بامي » خواندهاند، آثار كيش بودايي در باميان كه اكنون نزديك شهر جلالآباد ( افغانستان ) در سر حدّ شرقي افغانستان و پاكستان واقع است به ويژه در محل معروف به « هدا »، ناحيهي « كز » ( آخرين قسمت شرقي افغانستان )، ناحيه « كوهپايه» (در مغرب كابل كه حدّ شرقي كوهستان غور و غرجستان پيشين است) و نيز در محل معروف به « بگرام » قابل ملاحظه است.
در بلخ كه شهر مزارشريف كنوني درافغانستان به حقيقت بازماندهء آن است، بوداييان در سينهي كوهها، آشيانهها و مغارههايي براي خود كنده بودند كه از راهها و معبرهاي باريك (مثل آنچه در كوههاي بوميان قديمي اردن ديده ميشود)، به آن مغارهها مي رفتهاند و در حقيقت شهركي براي خود دردل كوه بنا نهاده بودند كه آنها را سُمْج مي خواندهاند، و در دورن اين اتاقكها و پستوها مجسمهها، و تصويرهاي زيادي از بودا موجود است. (امين، 1378، ص 131). ياقوت حموي در معجمالبلدان از دو مجسمه بزرگ بودا كه يكي سرخ بت (مجسمه سرخ بودا) و ديگري خنگ بت (مجسمه خاكستري بودا) بوده، سخن گفته است و همين دو مجسمه است كه عنصري و ابوريحان بيروني نيز به آن اشاره كردهاند.
اين دو مجسمه بزرگ بودا كه به ترتيب 55 و 35 متر ارتفاع داشته در داخل يك صخرهي آهكي، كندهكاري شده بودند و در سال 2001 ميلادي از سوي حكومت ظالبان درافغانستان، منفجر وسرنگون گرديد، خلاصه كلام اينكه بخارا ، (7) قندهار و باميان از مراكز مهم كيش بودايي بوده است (8). زايران چيني در اين مناطق، بقاياي بودا همچون استخوان،موي، ناخن و دندان او را زيارت مي كردهاند، حتی طشتي را كه بودا با آن تطهير مي كرده يا جارويي كه به وسيلهي آن محل زندگاني خود را مي روفته و حتي تفداني را كه مورد استفاده قرار ميداده، نيز زيارت ميكردهاند.
يكي از دندانهاي منسوب به بودا در شهر پيشاور و ديگري در ناگره (نزديك جلالآباد افغانستان) نگاهداري ميشد و يا دو دندان ديگر منسوب به او، دست به دست ميگشت تا آنكه عاقبت به سرنديب (سيلان/ سريلانكا) رسيد و امروز در معبد دندان بودا در شهر كندي در سريلانكا همه ساله محل زيارت صدها هزار نفر است. (امين، سيدحسن، 1378، ص 132.)./ ادامه دارد …..
پينوشتها 4
1 ـ همهداني بودا برخلاف آنچه در بوديسم كنوني پذيرفته ميشود در زمان خود او اصلاً مطرح نبود، نخستين پيروان بودا در فرمانبري از دستورهاي استاد يكپارچگي و يگانگي نداشتند و ازهمينرو شاكياموني حتي در دوران زندگي خويش با ناهمسوييها و ناسازيهاي فراواني رو به رو شده است. ناسازگار با آنچه امروز تبليغ ميكنند، بودا را در زمان حياتش انسان لغزشناپذير و همهدان و وجودي مطلق نميشناختند و ازهمينرو به خودپرواي جداراهي و خردهگيري ميدادند. ما نشانههايي از اين برخوردها را، حتي در گزارشهايي كه ميكوشند بودا را واجبالاطاعه بشناسانند، به روشني مشاهده ميكنيم. در اين گزارشها سخن از شاگرداني است كه دستورهاي او را ناديده ميگيرند و يا در برابر او به ايستادگي ميپردازند. براي نمونه در گزارشي از رساله مهاوگا (mahجvagga) ي (انضباط) كه رويههاي بسياري را دربر گرفته است، سخن از كشمكشي است كه در خانگاهي به نام گوسيتا (Ghosita) در كوسامبي (Kosambi) روي داده است. در اين خانگاه دو استاد، هر يك با 500 شاگرد، به سر ميبرند، كه يكي خبره در پرسشهاي سازماني و ساماني (vinayadhara) بود و ديگري استاد كاردان اصول عقيدتي (dhammakathika) . اين دو با يكديگر به نزاع برميخيزند… . پس برخوردها تا جايي بالا ميگيرد كه بودا ناگزير به ميانجيگري ميشود و آنها را پند ميدهد با هم آشتي كنند. ولي اين اندرزها نيز به جايي نميرسد. بودا از كوشش باز نميايستد و از اين گروه به آن گروه و از اين دسته به آن دسته روي ميآورد اندرز ميدهد… ولي باز هم براي چند چكه آب كه در آفتابه به جاي مانده ستيز و پرخاشگري پيگيري ميشود. سرانجام كار به جايي ميرسد كه بودا برآشفته شده پشت به همه شاگردان كرده و خانگاه را ترك و از همه پيروان كنارهگيري ميكند. رداي زعفراني بر تن ميپوشد و در كنار يك فيل و يك ميمون به جنگل پناه ميبرد، و چند فصل را در جنگل به مراقبه ميپردازد. نگ: آشتياني، عرفان بودايي ، تهران، انتشار، 1377، ص 90.
2 ـ. bodhi
3 ـ . bodhidharma
4 ـ اين تفاوت شبيه است به آنچه سعدي در قطعهي معروف زير اشاره ميكند كه تفاوت صاحبدلي كه از خانقاه به مدرسه آمد، در اين است كه: گفت اين گليم خويش به در ميبرد ز آب وان سعي ميكند كه بگيرد غريق را
5 ـ ناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت (چاپ هفتم)، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1374، صفحه 224-230.
6 ـ Tripitakaيا Ti-Pitaka به معنيسه سبد و همانطور كه در بخش پيش اشاره شد، نامي است كه براي سه بخش كانون پالي گذاردهاند: سبد روش يا وينيَه پيتَكه (Vinay Pitaka) ، سبد گفتارها يا سوتَهپيتَكه (Sutta- Pitaka) و سبد فلسفه يا اَبيدَرمَهپيتَكه (Abhidbamma Pitaka) . گفتني است كه سبد سوم كانون پالي، مركب از تفسير تحليلي بر فلسفه و روانشناسي بودايي است (سوزوكي، پيشين، ص 20).
7 ـ مولانا جلالالدين محمد رومي به بلخ، علاقه وافري داشت، او درباره بلخ چنين ميسرايد:
اين بخارا، منبع دانش بود پس بخارايي است هر كاتش بود
اي بخارا! دانش افزا بودهاي ليك از من عقل و دين بربودهاي .
8 ـ رواج فرهنگ بودايي در شمال شرق ايران باستان در قرون نخستين هجري، دلايل سياسي داشته است، زيرا پس از پيروزي اعراب بر ايرانيان در عصر، عمر( رض )، جبههي جنگ ايران و عرب از غرب كشور به شمال شرقي كشيده شد، دهقانان خراسان و تخارستان به كمك تركان و تورانيان و با حمايت دولت چين، پيروز ( فرزند يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني ) را به پادشاهي برداشتند و در برابر تازيان در فتح خراسان و فرا رود ايستادگي كردند، حتي پس از پناهندگي پيروز به چين در 55 هجري، پسر او با نام نرسه با كمك چين در اطراف تخارستان عليه اعراب فعاليت داشت، مسلم است كه در اين اوضاع و احوال، بازماندگان ساساني چندان به كيش زرتشتي تكيه نداشتهاند و بلكه براي جلب حمايت دولت چين و بوداييان تخارستان بيشتر به كيش بودايي متوجه بودهاند. نگ:( امين، سيّدحسن، پيشين، ص 125.)