سراج الدین اديب

 

آرشیف نمبر (۶۵)

پیدایش و تنوع مکاتب فمينيسم

(بخش نخست )

مقدمه :

   فمينيسم ، جريانى است خزنده كه از متن تفكرات فلسفى و ايدئولوژى غرب برخاست و با طرح ايده‏ها و شعارهاى به ظاهر حق مدارانه درباره زنان ، توانست به سرعت در سطح دنيا انتشار يابد و كشورهاى اسلامى را فرا بگيرد، غرب با آگاهى از سنت‏هاى قومى ، قبيله‏اى و مذهبى كشورهاى اسلامى و حساسيت‏هاى مسلمانان در مورد، زن به تبليغات در سطح وسيع پرداخته و بعضی از جریانهای اسلامی را عقیده بر آنست که جريان فمينيسم يكى از صدها كالاى بسته بندى شده‏اى است كه براى بقا و دوام خود از يك سو و ترويج و تكثير خود از سوى ديگر ، قالب عوض نمود و در شكل جديدى به نام «فمينيسم اسلامى» وارد كشورهاى اسلامى شد.

   فمينيسم نهضتى است براى مطالبات حقوقى زنان كه در اواخر قرن 19 ميلادى و در پى اعتراض به برخى نابرابرى‏هاى اجتماعى شكل گرفت و به تجزيه و تحليل اين نابرابرى‏ها پرداخت و ديدگاه‏هاى مختلفى ارائه داد،چنانچه به علت وابستگى ديدگاه‏ها و گرايشاتِ فمينيستى به مكتب‏هاى فلسفى و سياسى غرب ، ‏ بدنه هاى متفاوتى از فمينيسم به وجود آمد كه هر كدام با منظرى خاص و جداگانه به مسائل حقوقى زنان مى‏نگرند، که فمينيسم‏هاى راديكال ، ماركسيست ، سوسياليست ، ليبرال ، فرامدرن و اسلامى ، از مهم‏ترين گرايشات فمينيستى هستند .

 در اين مقاله سعى شده تا علل پیدایش وتنوع مکتب های فیمینستی  بيان و نحوه تحليل آنها از مسائل و مشكلات زنان و راه ‏كارهاى ارائه شده آنها در آشنايى با اين گروه‏ها  بپردازيم، به عنوان مثال ، فمينيست‏هاى ماركسيست علت فرودستى و ظلم به زنان را تحولات اقتصادى به ويژه بعد از« رنسانس *» ، مى‏دانند و نفى سرمايه دارى را تنها راه رهايى زنان قلمداد مى‏كنند ؛ در حالى كه راديكال فمينيست‏ها طبيعتِ خشن مرد و نظام آن را عامل ظلم به زن و مبارزه سياسى سازماندهى شده راعليه چنان نظام راه حل مسائل زنان مى‏دانند ، به نظر برخى از فمينيست‏هاى اسلامى ، دين دارى وقدرت دینی بايد از هم تفكيك شود و نظام سكولاريستى جاى آن را در عرصه سياست بگيرد، برخى ديگر به صراحت از نظام « سكولار**» حرفى نمى‏زنند ، بلكه خواهان قرائتى از اسلام و آموزهاى دينى هستند كه مطابق با فرهنگ غربى باشد. اینک سیر وسفری رسانه ای دراین زمینه را با « فیمینیم چیست » آغاز میداریم و ازمنابع مختلف این جریان خزنده را پی می گیریم:

فمینسیم چیست ؟   :

   فمينيسم، جنبشى سازمان يافته براى دست يابى به حقوق زنان و ايدئولوژى‏ايى براى دگرگونى جامعه است كه هدف آن صرفا تحقق برابرى اجتماعى زنان نيست بلكه رؤياى دفع انواع تبعيض و ستم نژادى را در سر مى‏پروراند، همه گرايش‏هايى كه زير چتر گسترده اين جنبش گرد آمده‏اند ، در اين باورند كه زنان با بى‏عدالتى و نابرابرى روبه ‏رو شده‏اند؛ اما درباره علل ستم بر آنان تحليل‏هاى مختلفى ارائه مى‏دهند و بر همين پايه، راه هاى متفاوتى نيز پيشنهاد مى‏كنند.

    نخستين بار ، واژه فمينيسم (Feminisme) تشريح گونه و در يك متن طبی به زبان فرانسوی ، براى رشد اندام‏ها و خصايص جنسى بيماران و به ویژه مردى به كار رفت كه تصور مى‏شد از خصوصيات زنانه يافتن بدن خود در رنج بود ، سپس« الكساندر دوما» ، نويسنده فرانسوى ، اين واژه را در جزوه‏اى با عنوان «مرد و زن» ، درباره زن محصنه و زنانى به كاربرد كه به گونه‏اى ظاهرأ مردانه رفتار مى‏كردند .(1)

   فمينيسم به عنوان يك اصطلاح سياسى، از سال1837 میلادی، وارد فرهنگِ فرانسه شد اين واژه هر چند در ارائه چهره‏اى كلى و مشخصه‏هاى يك مكتب سياسى – اجتماعى ، واژه‏اى گويا است ؛ اما با دارا بودن اين كليت مفهومى، از مؤلفه‏ها و شناسه‏هاى معرفى يك تفكر خاص ، تهى مى‏باشد، براى فهم معناى خاصِ اراده شده از فمينيسم ، به پسوند آن نياز است و اين پسوندها هستند كه تعيين كننده نوع گسترش ، مشخصه‏ها و اهداف خاص آن مى‏باشند و بدين ترتيب است كه مثلاً فمينيسم راديكال از فمينيسم سوسياليست متمايز مى‏گردد (2). در مباحث آكادميك ، فمينيسم به معناى اعم ، شامل هر گونه مطالبات حقوقى و اجتماعى زنان است ؛ اما آنچه امروز به عنوان فمينيسم مطرح مى‏شود ، فمينيسم به معناى اخص است كه جنبشى كاملاً سياسى – ايدئولوژيكى و حمايت شده از كانون‏هاى خاص در جهان است، بهتر آن است كه بگوييم فمينيسم قبل از آن‏كه يك مكتب و ايدئولوژى مستقل باشد ، يك وجه اجتماعى براى احقاقِ حقوق زنِ مظلوم در اروپا و غرب است، در دهه1840 میلادی ، جنبش حقوق زنان در ايالات متحده ظهور كرد و به فعاليت در جهت تبيين جايگاه زن در جامعه امريكا پرداخت كه خواهان رعايت اصول آزادى و برابرى در مورد زنان بود، قبل از ظهور جنبش‏هاى مدافع حقوق زنان ، نويسندگان زن درباره نابرابرى‏ها و بى عدالتى‏هاى اجتماعى عليه زنان ، مطالبى نوشته بودند، در حقیقت آغازگر اين گونه جنبش‏ها و منشأ پيدايش نهضت فمينيسم ، همين نويسندگان بودند كه با تحولات فكرى و فرهنگى ، زمينه خيزش زنان جهت احقاقِ مطالبات خود را فراهم نمودند ، به عنوان نمونه میتوان به خانم« مرى ولستن كرافت» ، نويسنده « احقاق حقوق زنان» و « سيمون دو بوار***» ، نويسنده « جنس دوم » اشاره نمود، در يك جمع‏بندى كلى از تعريف فمينيسم ، مى‏توان گفت : جنبش‏هاى فعالى از حقوق زنان ، چه در جهان غرب و چه در كشورهاى اسلامى ، در اعتراض به برخى نابرابرى‏هاى اجتماعى شكل گرفتند ؛ اما با گذشت زمان ، به جريانى فرهنگى تبديل شدند كه بر اساس انگاره‏هاى مشخص اعتقادى ، به تحليل نابرابرى‏هاى زنان و آرمان‏هاى زنانه پرداختند، امروزه، واژه فمينيسم به دفاع از حقوق زنان بر اساس آرمان برابرى طلبى اطلاق مى‏شود .(3)

علل پیدایش فمینسیم:

      فمينيسم، به عنوان مكتبى كه دفاع از حقوق زنانى را به همراه خود پیش مى‏كشد ، نياز به بحث تاريخى و اجتماعى در فرهنگ و تاريخ غرب دارد كه اين مقاله گنجايش آن را ندارد ؛ اما براى بررسى علل پيدايش فمينيسم، ناچاريم مقوله زن و حقوق او را از منظر تاريخى ، به طور خلاصه بيان كنيم، در روم باستان ، زنان از حقوق اجتماعى برخوردار نبودند و از ارث محروم بودند، پس از مرگ شوهر ، زن مانند ساير اشياء ، به ورثه منتقل مى‏شد، روميان با آن‏كه درعرصه قوانين و حقوق ، پيشرفت كرده بودند ؛ اما افكار عامه نسبت به زنان ، متمايل به خشونت و سختگيرى بود .(4) در دمكراسى« آتن»  زنان با بردگان و ولگردها برابر بودند و حق رأى و مالكيت اقتصادى نداشتند؛ به گونه‏اى كه به زنان اجازه خريد و فروش در اشياء گران‏تر از بيست من جو نمى‏دادند(5). با سقوط امپراطورى روم ، فضاى اجتماعى به تدريج تحت تأثير آموزه‏هاى مسيحيت ، زیبا و دلپسند شد، با آنکه قرون وسطى ، دوران راحت باش براى زنِ اروپاى قديم بود اما در  قرن‏هاى ششم و هفتم ميلادى كه با گسترش تعاليم مسيحيت همراه بود ، زنان حتى در ديرها و كليساها به اندازه مردان سهم داشتند و به رياست برخى ديرها هم نائل مى‏شدند، در حقیقت ، مى‏توان گفت مسيحيت نگاهى كرامت گونه به زن داشت ؛ به طورى كه توانست نگاه جاهليت قبل از مسيحيت را نسبت به زن تغيير دهد ؛ چون اين دين بر پايه زنى بزرگ به نام مريم (ع) بنا نهاده شده بود، در قرن‏هاى دهم و يازدهم ميلادى ، زنان آرام آرام وارد مسائل سياسى  حكومتى و قضايى شدند، اين دوره مقارن بود با ورود و نفوذ اسلام به اروپا كه ره‏آورد ، افزايش حرمت حقوق زن در جامعه و فرهنگ اروپا مى‏باشد، در سده‏هاى سيزدهم و چهاردهم ميلادى ، ساختار اقتصادى و اجتماعى اروپا متحول شد و تضييقات حقوقى زنان و كاهش حرمت و كرامت زن اروپايى شكل گرفت، بيش‏ترين دوران تهاجم به كرامت زن و حقوق مادى و معنوى او در غرب بعد از رنسانس بود ؛ دورانى كه از آن به مرگ مدنى زن تعبير شده است  اوج اين تهاجمات در قرن‏هاى پانزدهم و شانزدهم ميلادى بود، در اين دوران زنان خلاق در عرصه علم و هنر و ادبيات ، مجبورند آثارشان را با نام‏هاى مردانه امضا كنند ؛ مثلاً كشفيات مهم نجومى« تيكو براهه»  حاصل زحمات و تلاش‏هاى علمى خواهرش بود، در قرن‏هاى هفدهم و هيجدهم ميلادى ، كه با تشديد سكولاريزاسيون در اخلاق و فرهنگ ، تمركز ثروت ، مبادلات بردگان و فقير شدن بخشى از بشريت همراه بود، شرافت انسان در اروپا ، به ميزان توليد كالا و پس اندازهاى مادى او تنزل كرد، در اين میان، وضع زنان وخيم‏تر از مردان بود، زن غربى نيز فمينيسم را يگانه حامى حقوق و كرامت از دست رفته خود پنداشته ، آن را نقد قوانين ناعادلانه، ساختار قدرت، فرهنگ ، ارزش‏ها و سنت‏هاى مردسالارانه جامعه مى‏داند (6). سير تاريخى پيدايش فمينيسم را مى‏توان به دو بخش اساسى موسوم به موج‏هاى دوگانه تقسيم كرد، موج اول فمينيسم اشاره به جنبش‏هاى فمينيستى اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميلادى داشت و محور فعاليت‏هاى آنها كسب حقوق مساوى براى زنان ، به ويژه حق رأى بود، موج دوم در اواخر دهه 60 و تمامِ دهه 70 قرن بيستم ميلادى، اعتراض مجددى است به عدم تساوى زنان اين دو موج فمينيستى مدعى اند كه حوزه‏اى هستند با انديشه‏ها ، تاريخچه و كاركردهاى خاص خود؛ اما در عمل ما بين اين انديشه‏ها و كاركردها هيچ وحدتى وجود ندارد .

علل تنوع مکاتب فمینیستی :

   در زمينه علل پيدايش مكاتب متعدد فمينيستى ، به ويژه در شرايطى كه آنها حركت خود را در راستاى آزاد نمودن زن از ستم مردان مى‏دانند ، بايد گفت : هر كدام از اين ديدگاه‏ها و مكاتب به فراخور پيدايش و بالندگى خود ، در دامن مكتبى خاص رنگ و بو و حال و هواى همان مكتب فكرى – فلسفى را اخذ نموده است ؛ و اين كليت مورد اعتماد، به تناسب بستر رشد خود از عوامل و مسائل محيطى اش تأثير پذيرفته است(7) . به قول« دريك ويلفورد» ، بهتر است به جاى واژه فمينيست ، از فمينيست‏ها استفاده كرد ؛ زيرا گرايشات فمينيستى به قدرى مختلفند كه نمى‏توان آنها را در يك مفهوم واحد جمع آورى كرد (8). از آن‏جا كه فمينيست‏ها براساس آموزه‏هاى مكاتب فكرى ، فلسفى و سياسى ، ديدگاه‏هاى خود را ترويج مى‏دهند وعلت فرودستى زنان را تحليل مى‏كنند ؛ مى‏بايد علل پيدايش تنوع ديدگاه‏هاى فمينيستى را در وابستگى جنبش‏هاى طرفدار حقوق زن به اين مكاتب بدانيم ، از طرف ديگر وجود و ظهور اين مكاتب مختلف فمينيستى بيانگر اين است كه فمينيسم به تنهايى يك مكتب و ايدئولوژى مستقل نيست ، بلكه تنها جريانى تاريخى و اجتماعى است ، تمام فمينيست‏ها معتقدند: نژاد زن همواره تحت تبعيض مردان بوده است ؛ به گونه‏اى كه عرصه فرهنگ و تاريخ را در نورديده و در اكثر نقاط جهان تأثير به‏سزايى در عادات و رسوم مردم بر جاى گذاشته و فرودستى زنان در تمام زواياى فرهنگ ملل مختلف نمايان است اين كلّيت مشكلى است كه تمام نحله‏هاى فمينيستى خود را متكفل حل آن مى‏دانند ؛ اما در مرحله ارائه طرح و برنامه براى حل اين مشكل دچار اختلافات فاحشى شده‏اند ، به طورى كه هيچ تعريف واحدى از فمينيسم ندارند، خانم« روژه كاوز»  از فمينيست‏هاى مشهور در اين خصوص مى‏گويد : « من خودم نفهميدم كه بالاخره فمينيسم چيست؟ تقريبا هيچ معنايى را به عنوان هويت اصلى تفكر فمينيسم در دنياى غرب نداريم ؛ الاّ صرفأ در همين حد كه زن به دليل هويت جنسى‏اش ، گرفتار تبعيض در دنيا است و چه در نيازهاى مشخص زنانه‏اى و چه نيازهاى عام انسانى ، همواره به خاطر جنسيتش ناديده گرفته شده است در اين حد مى‏توان توافق كرد ؛ اما اين حد بسيار مبهم و كلى است و بعد از آن همه چيز در باب فمينيسم ، غامض و اختلافى مى‏شود» (9). با نگاهى دوباره به عمق گرايشات فمينيست‏ها ، مى‏توان دريافت كه همگى آنان به نوعى معتقد به آرمان برابرى‏اند.

   خانم « نيره توحيدى » نويسنده « فمينيسم، دمكراسى و اسلامگرايى»، معتقد است که مى‏توان اصول و حداقل هايى را يافت كه مورد توافق همه بوده است، لذا تعريف او از فمينيسم چنين است : اعتقاد به برابرى حقوق، فرصت‏ها ، امكانات و منزلت اجتماعى زن و مرد و تلاش در جهت از بين بردن سلطه جويى جنسى و مرد سالارى و پايان بخشيدن به ستم، تبعيض و خشونت عليه زنان، بنابراين آنچه تمام فمينيست‏ها بر آن اعتقاد دارند و نقطه اشتراك آنها مى‏باشد ؛ در دو مسئله خلاصه مى‏شود :اولاً زنان به دليل جنيست خودگرفتارتبعيض هستند، ثانيا، اين تبعيض بايد رفع شود كه لازمه آن ، اصلاح نظام اقتصادى ، اجتماعى و سياسى است  .(10) درنقطه مقابل تمام فمينيسم، در دو مسئله اساسى با هم اختلاف نظر دارند كه اين اختلاف خود سبب تشكيل گروه‏هاى متعدد فمينيستى شده است:

الف :ـ علت فرودستى زنان.

ب :ـ راه حل اصلاحِ وضعيت زنان .

مکتب های فیمینستی :

1 ـ  فمينيسم ليبرال این مکتب متذکرمیشودکه براى احقاق حقوق زنان ، بايد در چارچوب حكومت‏هاى ليبرالى مبارزه كرد، ، بر اساس اين ديدگاه حكومت بر درستى بنا شده ، اما حقوق و امتيازاتى كه اعطا مى‏كند بايد به همه زنان تعميم يابد، اعتقاد پيروان اين مكتب اين است كه : نقش‏هاى جنسيتى و پيش داورى‏هاى تبعيض‏آميز، باورهاى پذيرفته شده درباره تفاوت‏هاى طبيعى در جنس و روابط اجتماعى است كه سر نوشت متفاوتى براى زن و مرد رقم مى‏زند، در نتيجه ، ليبرال‏ها مخالف نقش‏هاى كليشه‏اى(11) در خانواده و جامعه هستند .

   ليبرال‏ها اصل را در آزادى وعملكردها ، لذت جويى و رضايت خود محورانه افراد قرار داده ‏اند و نسبت به نقش مادرى و همسرى در خانواده‏هاى سنتى، از آن ‏رو كه محدود كننده تمايلات افراد خانواده است بدبين هستند، از نظر آنان مى‏توان با اصلاح قوانين و ساختار سياسى و اجتماعى ، جامعه‏اى با اهداف تساوى طلبانه ساخت ،آرمان آنها تحقق جامعه‏اى دو جنسيتى است ؛ جامعه‏اى كه اعضاى آن از نظر جنس مذكر يا مؤنث هستند ، اما ويژگى‏هاى زنانه يا مردانه با اختلافات فاحش نشان نمى‏دهند، اينان معتقدند از راه تغيير قوانين و ايجاد فرصت‏هاى بيش‏تر آموزشى و اقتصادى و ورود زنان به حيطه امور اجتماعى ، مى‏توان به اين آرمان دست يافت.

2 ـ فمينيسم ماركسيست محور اصلى توجه فمينيست‏هاى ماركسيست ، توجه به نقش اختلافات طبقاتى و تحول ابزار توليد در وقوع تحولات فرهنگى و اجتماعى است ، فمينيسم حاصل تلاش زنانى است كه ماركسيسم را گسترش دادند تا از عهده توضيحى قابل قبول براى فرودستى و بهره كشى از زنان در جوامع سرمايه دارى برآيند(12). به نظر« ماركس**** »، در جوامع اوليه بشرى، از ساختار خانوادگى كنونى خبرى نبود و مردم به صورت شبكه‏هاى گسترده خويشاوندى به هم پيوند مى‏خوردند ، با پيدايش مالكيت خصوصى و جايگزينى اقتصاد چوپانی و دهقانی ، شكست تاريخى جنس زن رقم خورد، مردانِ مدعىِ مالكيت ابزار توليد شدند و نياز به نيروى كار آنان را واداشت تا همسران و فرزندان را به اطاعت خود وادارند، تفكرات ماركسيستى ، اطاعت جنس زن از مرد را ريشه‏دار در مسائل اقتصادى مى‏داند، بعد از ماركس ، انگلس دست به نوآورى در ديدگاه‏ها و ايدئولوژى مكتب ماركسيسم زد ؛ تا نظريه‏اى ارائه دهد كه نسبت به حقوق زنان موجّه باشد، در ديدگاه كلىِ ماركس و انگلس تفاوت چندانى نمى‏بينيم  به نظر آنان ، خانواده اولين نهاد اجتماعى است كه تقسيم كار نابرابر در آن صورت مى‏پذيرد و بايد نابود گردد  ماركس مى‏گويد :«خانواده براى رفع نيازهاى نظام سرمايه‏دارى و مشخصأ به دليل خواست مردان براى انتقال ميراث خود به وارثان مشروع شكل گرفت  (13)». بنابر نظر فمينيست‏هاى ماركسيست ، تحولات اقتصادى منشأ فرودستى زنان و انقلاب صنعتى و نفى سرمايه‏دارى عامل رهايى زنانى از وضعيت كنونى مى‏باشد .

3 ـ  فمينيست راديكالهواداران اين جنبش معتقدند كه هيچ حوزه‏اى از جامعه نيست كه مردان در آن دخالت نداشته باشند، در نتيجه در هر جنبه‏اى از زندگى زنان كه اكنون طبيعى شمرده مى‏شود ، بايد ترديد كرد و به دنبال راه هايى تازه براى جريان امور بود، هسته مركزى عقايد فمينيست راديكال اين است كه نابرابرى‏هاى جنسيتى محصول يك نظام مقتدر و مرد سالار و مهم ‏ترين شكل نابرابرى اجتماعى است« سيمون دوبوار» از شخصيت‏هاى مشهور راديكال مى‏گويد: هيچ انسانى زن يا مرد متولد نمى‏شود، بلكه هويت زنانه يا مردانه را در طول حيات خود كسب مى‏كند، تفاوت‏هاى فيزيولوژيك تنها زن و مرد را از لحاظ زيست شناختى متمايز مى‏كند و تفاوت‏هاى ذهنى و روحى و اختلافات در نگرش‏ها و استعدادها ، تماما محصول روابط اجتماعى و تاريخى است ، بر اين اساس  به علت اين كه طبيعتِ ثابت بشرى وجود ندارد ، تقسيم وظايف به زنانه و مردانه خطاست، راديكال فمينيست‏ها علت فرودستى زنان را طبيعت پرخاشگرانه مردان مى‏دانند و معتقدند مردان از اين خصوصيت براى كنترل زنان بهره مى‏گيرند.

   « مرى ديلى» گزارش مستندى از فجايعى كه در آن مردان از پرخاشگرى براى مهار زنان سود جسته‏اند ، را ارائه مى‏دهد، او با اشاره به رسم سوتى(14). در هند ، بستن پاى نوزادان دختر در چين ، ختنه دختران در برخى كشورهاى افريقايى . . . اينها را نمونه‏هايى از آزار رسانى مردان به زنان و استفاده از ابزار خشونت براى مهار آنان مى‏داند .(15)اين گروه فمينيستى معتقدند كه نابرابرى زنان ريشه‏هاى عميقى در فرهنگ‏ها و ذهنيت‏ها دارد و انقلاب در قوانين تا زمانى كه در درون فرهنگِ موجود انجام شود ، تنها مرحمى بر زخم‏هاى عميق جنس مؤنث است، اينان زنان را به خلق هويت تازه‏اى براى خود ترغيب مى‏كنند كه استوار بر پايه زنانگى حقيقى باشد و آنان را به بزرگداشت شكل تازه‏اى از خلاقيت زنانه فرا مى‏خوانند كه به خواهرى(16) و هويت خويش تكيه کنند، آنان دو جنسيتى بودن را مردود مى‏دانند؛ چون معتقدند با ارزش‏ترين خصلت‏ها همان ويژگى‏هايى است كه به زنان اختصاص دارد از نگاه آنان، زنان بايد جدا از مردان زندگى كنندچون حتى در صميمانه ‏ترين روابط ميان زن و مرد ، سلطه مردانه وجود دارد. «نيروى مذكر از طريق تداوم بخشيدن به نهادهايى چون پرورش كودك ، كار خانگى ، عشق و ازدواج و اعمال جنسى ، تحكيم مى‏يابد .»(17) .

   « شولاميت فايرستون» عامل فرودستى زنان در طول تاريخ را مسائل بيولوژيكى زنان ، يعنى وضعيت خاص زايمان ، عادت ماهيانه ، پرورش كودك و . . . مى‏داند ؛ اما مى‏گويد : تكنولوژى جديد ، با ميسر ساختن لقاح بدون آميزش ، پرورش جنين خارج از رحم و بزرگ كردن بچه خارج از خانواده ، زنان را آزاد خواهد كرد، در اين روند ، خانواده به عنوان واحدى براى توليد مثل و اقتصاد ، از ميان خواهد رفت و جامعه‏اى آزاد از نقش‏هاى مبتنى بر جنسيت شكوفا خواهد شد (18) . آرمان راديكال فمينيست‏ها تحقق جامعه‏اى فاقد از جنسيت است ، اما بسيارى از آنان پا را از اين هم فراتر گذاشته و صفات ارزشمند را صفات ويژه زنان دانسته‏اند، لذا آرمان انسانى آنان ، آرمان زن است ؛ اما نه زنى كه تحت سلطه نظام پدرسالارانه باشد، راديكال‏ها براى رسيدن به اين آرمان ، تنها انقلاب جنس مونث عليه مذكر را مؤثر مى‏داند، از اين‏رو ، مبارزه سياسى سازماندهى شده عليه جنس مذكر ، چه در حوزه عمومى(جامعه) و چه در حوزه خصوصى (خانواده) ، را لازم مى‏دانند ؛ زيرا معتقدند فرهنگ ، دانش و درك ذهنى زنان همواره از سوى مردان انكار شده و علم مردانه براى مشروعيت بخشيدن به ايدئولوژى‏هايى كه زن را حقير و موظف به كار خانگى معرفى مى‏كند به كار رفته است (19) .

فمينيسم سوسياليستى اين گرايش تلفيقى از دو ديدگاهِ فمينيسم ماركسيسم و راديكال است كه معتقد است هم نظام جنسيتى پدر سالارانه و هم نظام سرمايه دارى در ستم عليه زنان نقش ايفا مى‏كنند، آنان جنسيت ، نژاد ، سن و مليت را عامل ستم بر زنان و فقدان آزادى زنان را محصول كنترلى مى‏دانند كه قلمروهاى عمومى و خصوصى بر آنان اعمال مى‏شود، به اعتقاد اين گروه ، در تمامى جوامع ، جنس مذكر بر جنس مونث رابطه‏اى سلطه‏آميز برقرار كرده است ؛ اما اين رابطه در نظام سرمايه دارى به شكل سرمايه دارى پدرسالارانه درآمده كه عمق ظلم به زنان را نشان مى‏دهد، آنان براى رهايى جنس زن ، خواستار اصلاح نظام اقتصادى جامعه و حاكميت سوسياليسم و نيز اصلاح در ابعاد فرهنگى و روانكاوانه جامعه و رفع تقسيم كار جنسى در همه قلمروها هستند، از اين رو ، مى‏توان گفت فمينيسم سوسياليست ، نظام اقتصادى و سلطه پدر سالارانه را عامل فرودستى زنان مى‏دانند و مبارزه طبقاتى و جنسيتى را راه حل وضعيت زنان .

5 ـ  فمينيسم فرامدرن(پست مدرنيسم) : از اواخر دهه 70 ميلادى ، گروهى از فمينيست‏ها به دفاع از خانواده ، نقش مادرى و تفاوت‏هاى طبيعى زن و مرد پرداختند و به اصلاح ديدگاه‏هاى قبلى خود اذعان نمودند، آنان در اين زمينه كتاب‏ها و مقالات فراوانى نوشتند كه رنگ و بوى پشيمانى و تغيير در ديدگاه‏هاى فمينيستى از آنها به مشام مى‏رسيد، فمينيست‏هايى كه قبلاً خانواده را بازداشتگاهى براى زنان مى‏دانستند ، آن را جزء از شكل‏هاى ارتباطى كه در آن زنان مى‏توانند نيازهاى عاطفى شان را برآورند، برشمردند،« الشتين» در كتاب «مرد عمومى ، زن خصوصى» ، به تلاش فمينيست‏هاى راديكال براى سياسى كردن زندگى خصوصى حمله كرد و به دفاع از محور زندگى خصوصى و خانواده فرزند پرداخت و مادر بودن را فعاليتى غنى ، چند رويه ، پر زحمت و شادى‏آفرين دانست (20). نسبى‏گرايى ، شاخصه اصلى ديدگاه فرامدرن است  از ديدگاه آنان ، هر مكتب فكرى كه مدعى درك واقعيت در وجهى يكسان شود ، هم گمراه كننده است و هم فريبنده ،آنان تلاش براى ايجاد يك مكتب فمينيستى خاص را رد مى‏كنند ؛ چون معتقدند روش زنان براى درك خويش چند گانه و متنوع است و هويت زن از طريق يك رشته عوامل ادراك مى‏شود كه بر يكديگر تأثير مى‏گذارند، مثل سن ، قد ، طبقه ، نژاد و فرهنگ ، كه هيچ تلاشى براى كشاندن اين عوامل تحت يك ايدئولوژى واحد ممكن نخواهد بود، در اين ديدگاه  هر فرهنگى براى مشكلات جامعه خود پاسخ‏هايى بومى دارد كه بايد تنها در محدوده همان فرهنگ مورد ارزيابى قرار گيرد، لذا زنان در شرايط و مناطق مختلف ، راه‏هاى متفاوتى براى مقابله با پدر سالارى بايستى بيابند ، برخى از روشنفكران اين گروه بر حفظ ويژگى‏هاى زنانگى تأكيد دارند و معتقدند كه زن ، نيازمند خانواده و برخوردارى از نعمت فرزند است، پست مدرنيسم علت فرودستى زنان را وجود رفتارهايى مى‏داند كه از بدو تولد ميان دختر و پسر تفاوت ايجاد مى‏كند از اين رو ، جامعه مطلوب را جامعه‏اى مى‏داند دو جنسيتى كه تشابه حقوق زن و مرد در آن تأمين شده باشد .

6 ـ فمينيسم اسلامى :ـ از اواخر قرن 19 ميلادى ، انديشه‏هاى زن‏گرايانه غربى توسط آثار مكتوب نويسندگان مسلمانِ آشنا به غرب ، به كشورهاى اسلامى راه يافت، شايد كشور مصر اولين كشور اسلامى باشد كه انديشه‏هاى فمينيستى به آن راه يافته باشد از مهم‏ترين آثار زن‏پژوهى اين دوره مى‏توان به كتاب «المرأة والمرأة الجديدة» ، نوشته« قاسم امين»  اشاره كرد، وى سعى نمود بر اساس ديدگاه تجددگرايانه ، به تفسير و تأويل آموزه‏هاى دينى بپردازد(21). كارى كه امروزه بسيارى از فمينيست‏هاى اسلامى به آن مشغولند ؛ يعنى بخش مهمى از تلاش خود را صرف مبارزه درون دينى براى حاكميت نگاه زن‏گرايانه مى‏كند، فمينيسم اسلامى را در ابتدا ، نويسندگان از ضرورت تندروستی زنان را به عنوان اولويت و حقوق زنان را در رتبه بعدى مطرح كردند ، پديده فمينيسم اسلامى كه خود را داراى مبانى تئوريك خاصى مى‏داند و بر اساس يك جهان‏بينى تعريف شده به تحليل دين و آموزه‏هاى مى‏پردازد ، و به دو دليل قوت گرفت :

 الف: بافت دينى و مذهبى جامعه كه نگرشى خاص درباره زن دارد .

ب  : نظام حكومت دينى كه به مقتضاى آن حقوق اسلامى مانند حقوق جزايى ، مدنى و سياسى اعمال مى‏گردد ؛ كه اجراى اين قوانين در نظام اجتماعى جنجال هايى را بين نگرش سنتى و نوين درباره مسائل زنان به وجود آورده است (22). مى ‏توان گفت دروطن عزیز مان افغانستان فمينيسم اسلامى محصول مشترك روشنفكران داخل كشور و خارج كشور است  برخى از تحليل‏گران ، از گروه سومى نيز به عنوان عناصر تشكيل دهنده فمينيسم اسلامى ياد مى‏كنند كه شامل زنان متدين، و روشنفكران و متدین مى‏باشند که بيش‏تر آنان در حوزه عمل و اجرا با مسائل زنان آشنا شدند  از اين رو ، آنان كمتر از پايگاه تئوريك به تحليل مى‏پردازند بسيارى از آنان خود را فمينيست نمى‏نامند ، بلكه معتقدند بايد براى تضمين و ادامه نقش رهبرىِ اسلام ، آن را با پيشرفت‏هاى زمانه هماهنگ ساخت، آنان از لحاظ گرايشات فكرى ، بيش‏تر متمايل به نظريه تشابه حقوق زن و مرد هستند، اين افراد خود را تكليف‏گرا و شريعت‏مدار مى‏دانند و در بسيارى از مسائل به دنبال حكم فقيهى مى‏روند كه با ديدگاه آنان سازگارتر است، آنان كنوانسيون محو كليه اشكال تبعيض عليه زنان را ـ كه از مهم‏ترين دستاوردهاى فمينيسم قرن بيستم به شمار مى‏رود ـ در كليت خود ، سندى مترقيانه مى‏دانند كه تنها در موارد جزئى ، نيازمند اصلاح است ، آنان اعتقاد محكمى به اسلام دارند ، اما اعتقادشان از مرحله ذهنيت به يك برنامه راهبردى تبديل نشده است به همين دليل ، آنان در حوزه انديشه و عمل ، به يك تعارض دچار شده‏اند .

   فمينيست اسلامى معتقد است براى مقابله با سكولار كردن جامعه و اسلام ، مى‏بايست به اسلامى كردن مجددِ جامعه دست زد ؛ چون خطرِ اصلى غرب براى جامعه اسلامى ، فرهنگى است ؛ نه سياسى و اقتصادى، در اين ميان  زنان نقشى اساسى دارند ؛ چون حاملان اصلى فرهنگ تلقى مى‏شوند از اين رو ، حجاب فقط نشانه حجب و حيا نيست ؛ بلكه نماد دفاع از اسلام ، حفاظت از كيان خانواده و هويت اسلامى جوامع مسلمان است ، فمينيست اسلامى در صدد حاضر نمودن زن در صحنه مسئوليت‏هاى سياسى ، اجتماعى و فرهنگى و ارائه الگويى از زن است كه ضمن حفظ حريم عفاف ، مانند مردان حضورى فعال در عرصه مسئوليت‏هاى اجتماعى و سياسى پيدا كند، اين آرمان و ايده آل طيف زنان مذهبى است ؛ اما اين كه آيا واقعاً در عمل نيز بر اين خط مشى رفتار كرده‏اند يا  نه ، را بايد به ديده شك و ترديد نگريست بيش‏تر فمينيست‏هاى اسلامى مباحث و نظريات خود را بر نسبيت فرهنگى استوار مى‏كنند ؛ بدين معنا كه هر جامعه‏اى براى حل مسائل و مشكلات خود ، پاسخى بومى دارد كه بايد در قالب فضاى فرهنگى خود مورد قضاوت قرار گيرد،  از اين لحاظ مى‏توان گفت كه فمينيست‏هاى اسلامى ، تا حدودى متأثر از نظريات پست مدرنيسم است، فمينيست‏هاى اسلامى داخل نيز درطرح ديدگاه‏هاى خود ، به نوعى متأثر از جريات خارج هستند ؛ به طورى كه مانند پل ارتباطى ميان گروه‏هاى فمينيستى خارج كشور با جامعه زنان داخل عمل مى‏كنند، فمينيست اسلامى ، مرد سالارى را مسئله اساسى زنان در خانواده و اجتماع مى‏دانند ؛ به سمت آرمان‏هاى تساوى طلبانه گام بر مى‏دارند ؛ به تفات‏هاى زن و مرد مسلمان در احكام اسلامى معترفند ؛ مفاهيمى چون اومانيسم ، سكولاريسم ، حقوق بشر و تشابه زن و مرد را با تعابير متداول جهان غرب تشريح مى‏كنند و سعى دارند با ارائه برداشت‏هاى جديد از آيات قرآن ، قرائتى از دين ارائه دهند كه به الگوهاى شناخته شده غرب نزديك‏تر باشد . /

پاورقي ها:

فمينيسم ، جين فريد من ، ترجمه فيروز مهاجر .

2 ـ فمينيسم اسلامى ، جعفر مرادى ، نهاد نمايندگى ولى فقيه در دانشگاه فردوسى مشهد ، اسفند 79.

3 ـ فمينيسم اسلامى ، واقعيت‏ها و چالش‏ها ، رضا متمسك ، پايگاه اينترنتى دفتر مطالعات زنان .

4 ـ حقوق زن در اسلام و جهان ، يحيى نورى ، چاپ چهارم ، ص 8-9 .

5 ـ خواسته‏هاى بشر ، نجفعلى مشكينى ، انتشارات خزز ، 1347 .

6 ـ زنان زير سايه پدرخوانده‏ها ، نوشين احمدى خراسانى .

7 ـ فمينيسم اسلامى ، جعفر مرادى ، نهاد نمايندگى رهبرى دانشگاه فردوسى مشهد ، اسفند 1379

8 ـ مقدمه‏اى بر ايدئولوژيهاى سياسى ، يان مكنزى و ديگران ، ترجمه م . قائد ، ص 382

9 ـ فمينيسم اسلامى ، هم انديشى مشهد ، سخنرانى رحيم پورازغدى ، ترجمه : م . قائد

10 ـ مقدمه‏اى بر ايدئولوژى‏هاى سياسى ، يان كنزى ، ص 346

11 ـ  نقش‏هاى كليشه‏اى مانند نقش مادرى ، همسرى ، كار خانگى زنان و

12 ـ جامعه‏شناسى زنان ، پاملاآبوت و كلروالاس ، ترجمه منيژه نجم عراقى ، انتشارات نشر نى

13 ـ همان

14 ـ سوتی : سوزاندن زن همراه جنازه شوهر

15 ـ جامعه‏شناسى زنان ، پاملا ابوت و كلود دالاس ، ترجمه منيژه نجم عراقى ، فصل آخر

16 ـ خواهرى : مفهومى كه بيانگر پيوند ميان زنان و خودباورى و هويتى است كه از نگاه زن محور به زنانگى نشأت مى‏گيرد .

17 ـ چهار تلقى از فمينيسم ، اليسون جگر ، ترجمه س . امير.

18 ـ درآمدى بر نظام شخصيت زن در اسلام ، محمد رضا زيبايى نژاد و محمد تقى سبحانى

19 ـ همان

20 ـ مقدمه‏اى بر ايدئولوژيهاى سياسى ، يان مكنزى ، ترجمه م . قائد ، ص 37

21 ـ  رضا متمسك ، فمينيسم اسلامى ، واقعيت‏ها و چالش‏ها ، پايگاه اينترنتى مطالعات زنان

22 ـ نيره توحيدى ، فمينيسم ، دمكراسى و اسلامگرايى ، ص 10

* رنسانس :ـ  درقرن پانزدهم و شانزدهم رنسانس دانش و هنر پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای بوجود آوردند، این احیای فرهنگی به رنسانس یعنی «نوزایی»  مشهور شده است، دانشمندان، شعرا و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل کشور( روم و یونان) با دیدگانی تازه تر به جهان می نگریستند، نقاشها به مطالعه آناتومی (علم تشریح) پرداختند و اعضای بدن انسان را به شیوه واقعگرایانه ای نقاشی می کردند، فرمانروایان ساختمانها و کارهای بزرگ هنری را سفارش دادند، این عقاید تازه بزودی در سراسر اروپا گسترش یافت.

    مطلوب «انسان عصر رنسانس» شخص درخشان و در همه فنون  و موضوعات فراوانی کارآزموده باشد « لئوناردوداوینچی» و« میکل آنژ» مشهورترین آنان می باشند که دستاوردهایشان احترام آنان در جامعه را افزایش داد.

**  سکولار Secularisme، اعتقاد به اصالت امور دنیوی و رد غیر آن.

*** سیمون دوبوار، شخصیتی که پیرو مکتب « اگزیستانسیالیسم بود این مکتب بر اساس اصالت وجود، آزادی فرد وپوچی زندگی استوار است، در این مکتب انسان کاملأ آزاد و حاکم بر سر نوشت خود است و به اجتماع وابستگی ندارد، سنتهای قومی و گذشته های تاریخی را با ارزش نمی داند، این مکتب بوسیله « ژان پل سارتر» با کتاب معروف « تهوع » به وجود آمد اما به علت اینکه بعدها به افراط کشیده شد ه ابتذال گرائید.( ص 438، اطلاعات عمومی پیام)

**** كارل ماركس روز پنجم ماه می 1818 میلادی دريكی از شهرهای المان امروز«پروس قديم» بنام «ترير» به دنيا آمد و در خانواده ای با فرهنگ و نسبتا مرفه بزرگ شد، او بعد از گرفتن ديپلم در سال 1835میلادی به پوهنتون یا دانشگاه « بن » وارد شد و يك سال بعد به دانشگاه برلين رفت و به مطالعه حقوق، تاريخ و فلسفه پرداخت، ماركس در دانشگاه عضو گروه هگلی های جوان (هگلی های چپ) شد، اعضای اين گروه سلطنت استبدادی فئودالی و مسيحيت را كه با اين نظام پيوند داشت، مورد انتقاد قرار می دادند و طالب اصلاحات بورژوائی بودند.

   در اپریل 1842 ماركس همكاری خود را با نشريه «راين» آغاز نمود و در اكتبر همان سال سردبير اين روزنامه شد، در فاصله اکتوبر 1842 تا مارچ 1843 كه نشريه راين توقيف شد، ماركس در پائيز 1843 پس از ازدواج با« جنی وستفالن» وارد پاريس شد، در آن زمان، جنبش سوسياليستی و كارگری مخصوصا مبارزات پرولتاريا عليه بورژوازی در فرانسه به حد كافی پيشرفت كرده بود ، ماركس برای نخستين بار با انگلس ملاقات نمود، بين آنها پيوند و دوستی عميق و جدائی ناپذيری برقرار شد، اين دو نمونه برجسته ای از رفاقت و كار جمعی انقلابی را تا آخر عمر به نمايش گذاشتند، اين دو نفر اوایل سال 1848 غرق در پراتيك جنبش كارگری آن زمان شدند و هم زمان دست به كار تحقيق علمی و نظری عظيم و مشكلی زدند، درجنوری 1845م، دولت فرانسه به خاطر فشارهای دولت پروس، حكم اخراج ماركس از فرانسه را صادر كردماركس و انگلس در اوايل سال 1847م، به عضويت سازمان مخفی كارگران المانی در آمدند، كه موسوم به «اتحاديه منصفين» بود كه بعدا نامش به اتحاديه كمونيست ها تغيير يافت، در همين دوره آنان فعالانه به مقابله با تئوریهای پرداختند كه مانع پيشرفت جنبش كارگری می شد، كتاب های چون « فقر فلسفه»، «خانواده مقدس»، «ايدئولوژی الماني» حاصل كار اين دوره است.

   انتشار مانيفست هم زمانی بود با طوفان عظيم انقلابی كه در سراسر اروپا شعله ور بود، هنگامی كه انقلاب فبروری 1848م، در فرانسه آغاز شد، ماركس (به همراه انگلس) در بروكسل بود،سوم مارچ 1848 پليس بروكسل حكم اخراج ماركس را از كشور بلجیم صادر نمود و 24 ساعت به وی مهلت داد، مارکس از 13 جون تا 19 جولای 1849م، مخفيانه در پاريس سكنا گزيد، اما پليس محل اقامت وی را كشف كرد و حكم تبعيد اجباری وی را به يك منطقه مردابی در فرانسه صادر كرد، منطقه ای كه آن زمان موجب مرگ تبعيديان می شد، ماركس مجبور شد در 14 اگست 1849م، پاريس را به قصدن لندن ترك كند.

    از آن جا که فقر و فلاكتی بی نظير گريبان خانواده ماركس را تا آخر عمر گرفت، سه فرزند خود را در اثر بيماری و فقر از دست داد و حتی مخارج دفن كودكان خود را از اين و آن قرض می کردند.. او زندگی خود را وقف كتاب كاپيتال كرد، ماركس در كتاب كاپيتال با استفاده از متد ماترياليسم ديالكتيك و ماترياليسم تاريخی نشان داد كه تضادهای جامعه سرمايه داری چيست و چگونه اين نظام كار می كند، و اثرات كاركردش بر زندگی كارگران چيست، ماركس در اين كتاب پرده از راز استثمار كارگران توسط سرمايه داران برداشت و نشان داد كه چگونه شرايط عينی برای انهدام سرمايه داری و برپایی نظامی به مراتب بالاتر فراهم شده است، انتشار اين كتاب در سال 1867م، واقعه ای بيسابقه در تاريخ جنبش بين المللی كمونيستی و تاريخ بشر بود، ماركس در اين كتاب بطرزی عالی بيطرفی علمی را با تعهد سياسی تركيب می كند، محرك او خدمت به منافع كارگران و اكثريت مردم جهان است، اما او همانند يك دانشمند با واقعيت های عينی بدور از هر گونه پيش داوری روبرو می شد و از اين طريق قادر شد قوانين جامعه سرمايه داری (و كلا قوانين علم اقتصاد سياسي) را كشف و فرموله كند  و پايه علمی برای ترسيم استراتژی و تاكتيك انقلاب جهانی كارگری بدست دهد، در 28 سپتمبر 1864م، انترناسيونال اول (بين الملل اول) در لندن با حضور ماركس تشكيل شد، ماركس به عضويت شورای عمومی آن درآمد به قول انگلس « روح اين شورای عمومی و كسانی كه آن را تا كنگره لاهه (1872) ادامه دادند، شخص ماركس بود.» ماركس (با انگلس) تلاش های تئوريك و سازمانی زيادی را برای وحدت كارگران جهان حول يك خط مشی صحيح به عمل آورد، ماركس و انگلس توانستند گنجينه ای گرانبها از آثار ماركسيستی را خلق كنند، ماركس و انگلس طی نزديك به 60 سال با بيش از 2000 نفر مكاتبه داشته اند و نزديك به 4000 نامه به اين افراد نوشته اند و ده هزار نامه از آنها دريافت كرده اند.

    روز (14 مارچ 1883میلادی)، گورستان «های گيت» در لندن ناظر مراسم تدفين انقلابی ترين متفكر جهان بود، مراسم ساده بر پا شد، اما پر شكوه، انگلس خطابه ای عميق و تاريخی ايراد كرد و خدمات يار ديرينه اش را بر شمرد، او در خاتمه گفت كه بهترين بزرگ داشت از ماركس آنست كه حداكثر كوشش را برای تحقق هر چه زودتر آموزش ها و اهداف او به عمل آوريم. (نشريه «بذر»، شماره ی اول، 1384 ) ./   پایان بخش نخست

 11.9.2005 مطابق (20 اسد 1384 خورشیدی )

87.gif

اهداف، اصول و پیدایش فمينيسم

(بخش دوم )

مقدمه :

      بخش نخست این مقاله تحت عنوان « پیدایش و تنوع مکاتب فمينيسم » منتشر شد و بخش دومی و پایانی را تحت عنوان فوق پی میگریم ،  از آن‏جا كه بافت دينى و مذهبى جوامع اسلامى اجازه فعاليت به فمينيسم را نمى‏دهد ، جنبش فمينيسم براى بقا و ادامه فعاليت خود مجبور است عقايد و خواسته‏هاى خود را در قالب اسلامى بگنجاند و با زبان دين آنها را تفسير كند، نگاه آنان به دين نگاهى تفكيك گراست و دين را جداى از سياست مى‏دانند و از ملايم‏ترين منظر ، قائل به قرائت جديد از دين هستند، ايده آنها در مبحث تساوى حقوقى،« تشابه و برابرى» است و در اين راستا براى رفع مرزهاى جنسيتى گام بر مى‏دارند، البته که نقدِ ديدگاه فمينيسم اسلامى ، ضمن بيان جايگاه زن از نظر اسلام ، از لحاظ خلقت فرقى ميان زن و مرد نمى‏بيند و هر دو را صاحب اختيار ، كمال طلب و مسئوليت ‏پذير مى‏داند كه در راه رسيدن به كمال بايد گام بردارند ، در این مقال سعی خواهد آمد تا مهمترین اهداف این جنبش را در زمینه برای دریافت حقوق مساوی، نفی تحقیرزنان، تقابل میان زن و مرد، عدم برتری مرد بر زن و کسب برابری  و همچنان درآخرين قسمت مقاله ، به نقد فمينيسم از منظر تعاليم اسلامى خواهد آمد که اسلام بر اساس وحى بنا شده ، اما فمينيسم انسان را مصدر تشريع قرار مى‏دهد و خود را بى‏نياز از وحى مى‏داند، فمينيسم خواهان تشابه حقوقى بين زن و مرد در تمام امور و خواهان جامعه‏اى است كه در آن زن و مرد ، ماورای جنسيت ، در تمام مسئوليت‏ها ، نقش‏هاى مساوى برگزينند، فمينيسم صفات زنانه را صفات برتر مى‏داند و جنس مذكر را عامل فرودستى زن معرفى مى‏كند ؛ در حالى كه در اسلام ، زن و مرد از يك جنس‏اند اما در عرصه تكاليف و حقوق متفاوتند ، صفات مردانه و زنانه هيچ‏كدام برتر از ديگرى نيست و اسلام راه رفع ظلم به زنان را اصلاح ذهنيت‏ها ، آشنايى زن و مرد به حقوق و شخصيت يكديگر و تدوين برنامه‏هاى اخلاقی مى‏داند. اینک سیر وسفری را دراین زمینه را با « مهم ترین اهداف جنبش فیمینستی » آغاز میداریم و ازمنابع مختلف این جریان را پی می گیریم:

مهم ترین اهداف جنبش فمینیستی:

   با اینکه فمينيسم جنبشِ فكرى يكپارچه نيست، اما همه فمينيست‏ها مى‏كوشند نظريه هايى پديد آورند تا در پرتو آن ، زنان موقعيت خود را بشناسند و براى رهايى خود بكوشند، محققان فمينيستى از اين نظر كه خواهان پايان ستم بر زنان هستند اشتراك نظر دارند، نظريه‏هاى فمينيستى بايد ارزش هايى را مطرح كند كه از نظر اخلاقى مطلوب تلقى مى‏شوند ؛ نظريه‏هايى كه در ذات خود منسجم باشند، شواهد موجود آن‏ها تاييد كند ، از جامعيت و توانايى تبيين برخوردار باشند ، اما تمامى ايده‏هاى فمينيستىِ موجود بر سر اين كه چه چيز را مى‏توان شاهد آورد ؟، چه چيز را بايد توضيح داد؟ و كدام توضيح روشن گراست؟  اختلاف نظر دارند، با اين حال  مى‏توان فمينيسم را جنبشى براى دستيابى به حقوق زنان و ايدئولوژى یی براى دگرگونى جامعه دانست و هدف آن رفع انواع تبعيض و ستم نژادى و طبقاتى از جنس زن مى‏باشد، فمينيسم در مرحله فكر و طرح برنامه ، اهداف زير را دنبال مى‏كند :

 1ـ تلاش براى دريافت حقوق مساوى با مرد:ـ اولين اعتراضات جامعه زنان کارگر، کارخانه پارچه بافی و نساجی نیویارک به شرایط نا مساعد کار بتاریخ 8 مارچ سال 1857 میلادی ، به صورت يك حركت و نهضت فرهنگى ، درخواست كسب دستمزد مساوى با مردان بود، آنان يكدست شدن دستمزدهاى زن و مرد را به عنوان نماد برابرى دو جنس مى‏شناختند، در موج اول زنان بر اين باور بودند كه مى‏توانند در چارچوب جامعه موجود، موقعيت خود را بهبود بخشند، شعار آنان رهايى و دست ‏يابى به حقوق مساوى با مردان بود (1). حالت كلى بحث مربوط به حقوق اقتصادى زن در جامعه، به ويژه با آن همه محدوديت‏هاى شديد اقتصادى و اجتماعى ريشه در دل تاريخ دارد  چنانچه، اربابان قدرت در طى قرن ها ، حق مالكيتى براى زنان قائل نبودند و پس از ازدواج زن ، را مطيع و خادم ، و مرد را مالك و فرمانرواى او مى‏دانستند، فمينيست از اين نگاه ، اعتراض و فريادى است به همه اين نابرابرى‏ها ، به ويژه به بى‏عدالتى اقتصادى تنگ ‏نظرى‏هاى اقتصادى در مورد زنان چنان ريشه دار است كه حتى پس از اعتراضات وسيع زنان در سده‏هاى اخير ، تا امروز در بسیاری از کشور ها، ايده برابرى دستمزد زن و مرد هنوز به تحقق نرسيده است .

2 ـ  تلاش براى نفى تحقير زنان :ـ از گذشته‏هاى دور، زنان به دليل منع از تحصيل و آموزش در معاملات اقتصادى و ارزش بندى‏هاى اجتماعى، موجودى فرودست محسوب مى‏شدند، در بسيارى از موارد ، منشأ حقوقِ زنان ، نوعِ نگرشى بود كه زن را جنس دوم مى‏دانست در آيين زردشت ، زنى كه كودك مرده به دنيا مى‏آورد تا سه شبانه روز نمى‏بايست چيزى را لمس مى‏كرد و پس از آن، بايد خود را با ادرار گاو شست‏وشو مى‏داد و مقدارى از آن را مى‏خورد تا پاك شود (2 ). درآيين يهود ، پيكره حوّا را سرچشمه همه دردهاى بى‏درمان و اندوه‏هاى جانگداز بشريت معرفى مى‏كردند و اعتقاد داشتند زن نزد خدا، ذليل و در آفرينش، ناقص و در پاداش، زيانكار است، و در سنت قبایلی زن مطيع محض شوهر بود، اختيار ازدواج با اولياى دختر بود و طلاق فقط روى ميل و هوس مرد صورت مى‏گرفت و اولاد اناث به فروش می رفت ( 3 ).در آيين مسيحيت ، تنها مريم (ع ) را انسان داراى روح جاويد مى‏دانستند و بقيه زنان را برزخ ميان انسان و حيوان محسوب مى‏كردند، كشيشان در مجمع دينى فرانسه ، در سال 586 ميلادى ، پس از بحث‏هاى زيادى كه درباره ماهيت زن نمودند ، گفتند زن انسان است اما براى خدمت مردان آفريده شده است (4). زن از پدر و شوهر ارث نمى‏برد زن فقط براى زاييدن و پرورش فرزند و اداره خانه مفيد بود، در بيش‏تر نقاط افريقا ، ساختن عمارت ، بافتن حصير ، کاشتن گیا و آبيارى زمين از مشاغل زنان به شمار مى‏رفت، بيش‏تر فرزندان به صحبت‏هاى مادر اهميتى نمى‏دادند و براى كوچك‏ترين مسئله ، مادر را تا سیلی مى‏زدند، عجيب‏تر اين است كه زن  اين وضعيت را عادلانه مى‏دانست (5).

3 ـ  تاكيد بر عدم تقابل ميان زن و مرد :ـ از جمله اهداف فمينيسم ، آن است كه اصل تقابل زن و مرد را از بين ببرد ، يعنى تلاش دارد زن و مرد را به مثابه انسان واحد مورد مطالعه قرار دهد ، نه به عنوان دو جنس متقابل از اين منظر مى‏توان فمينيسم را جريانى(6). ضد مردگرايانه قلمداد نمود كه معتقد است نبايد موضع‏گيرى صريحى راجع به زن صورت گيرد؛ چون موجب دامن زدن به تقابل بين زن و مرد مى‏شود، نفى تقابل بين زن و مرد غير از ادعاى تساوى حقوق زن و مرد است ؛ زيرا در اين نگرش حتى اگر زن به حقوق اجتماعى برابر با مرد هم برسد هيچ تأثيرى به حال فمينيسم ضد مردگرايانه ندارد، طرفداران نظريه عدم تقابل ، معتقدند هر انسانى قابليت‏هاى «دو جنس» را دارد ؛ يعنى ويژگى‏هاى مذكر و مونث در هر انسانى وجود دارد، اين نظر كاملاً با عقل سليم مخالف است ؛ زيرا در بيش‏تر فرهنگ‏ها ، تقابل دو جنس ، هنجارى پذيرفته شده تلقى مى‏شود و انسان موجودى تك جنسى است ؛ يعنى هر مردى فقط صفات مردانه دارد و هر زنى فقط صفات زنانه ، آنان معتقدند نمونه هاى ارزشى و رفتارىِ متمايز ميان زن و مرد بايد متحول شود و انسانى بودن به جاى زن و مرد بودن هدف فرايند جامعه ‏پذيرى قرار گيرد به عبارتى، مى‏گويند زن و مرد با هم شباهت پيدا كنند؛ در حالى كه اين شباهت به طور يكسان و برابر، از خصوصيات زنانه و مردانه بهره نگرفته، بلكه از آن‏جا كه فرهنگ مردسالارانه ، فرهنگ برتر است بيش‏تر اين زنان هستند كه شبيه مردان شده‏اند، نتيجه اين نگرش بسيار وحشتناك است و نظام خانواده و به تبع آن ، نظام اجتماعى را متزلزل مى‏كند، پديده‏هايى مثل همجنس بازى ، دو جنس‏گرايى و گسست پيوندهاى خانوادگى ، از جمله پيامدهاى اين نظريه است.

4 ـ  تاكيد بر عدم برترى مرد بر زن:ـ  از ديگر اهداف فمينيسم ، اصل عدمِ برترى مرد بر زن است ، كه نگرشى است منطقى‏تر از ساير اهداف فمينيستى ؛ چون قائل به اصل تقابل بين زن و مرد هستند و حداقل ، زن و مرد را از ناحيه آناتومى متفاوت مى‏دانند، اين نگرش آنان متأثر از ديدگاه‏هاى پست مدرن است كه معتقد است در هويت زنانه ، چه از نظر زيستى و چه از نظر اجتماعى ، قابليت مثبتى وجود دارد كه نقش مادرى ، ظرفيت پرورش دهندگى و حس مسئوليت زنان را افزايش مى‏دهد از اين رو آنان كليّتِ نظام خانواده را انكار نمى‏كنند ؛ اما در عين حال ، خواهان نقش مساوى زن و مرد در وظايف و مسئوليت‏هاى خانوادگى و اجتماعى هستند.

5 ـ تلاش براى كسب برابرى حقوقى :ـ كژ انديشى و ديد ظالمانه بعضی ازسياستمداران سبب شد تضييع حقوق منطقى زنان و تثبيت محروميت‏هاى آنان ، صورت قانونى بگيرد ، اوج اين تبعيض‏ها در مسائل خانواده ـ از قبيل ازدواج ، طلاق و نفقه ـ نمود بيش‏ترى داشت به همين دليل، اعتراض تجمعات زنان به اين رويه معمول ، سابقه‏اى طولانى دارد یعنی از زمان ظهور« سيمون دوبوار*» و طرح نظريه مساوات زن و مرد ـ كه در چارچوب مكتب فلسفى( اگزسيتانسياليسم ** ) مطرح شد ـ تشريح علمى و فيزيولوژيك براى اثبات برابرى دو جنس به يارى طلبيده شد، مهمترين مطالبات اين ديدگاه را مى‏توان در 8 خواسته بيان كرد:

   {1ـ حق رأى زنان ؛2 ـ حذف روسپيگرى ؛3 ـ به رسميت شناختن حقوق كودكان تك والدينى ؛4 ـ آزادى سقط جنين ؛5 ـ حق داشتن فرزند از مرد دلخواه ؛6 ـ به رسميت شناختن آزادى لذت در مسائل جنسى ؛7 ـ كشيش شدن زنان ؛8 ـ  به رسميت شناختن هم جنس گرايى .}

از آن جا که برخى از درخواست‏هاى آنان با اديان الهى و نظام خانواده در تعارض بود، از اين‏رو ، خواسته‏هاى آنان از همان ابتدا ، با اعتراضات زيادى مواجه گرديد .

اصول و مبانی تفکرات فمینسیم اسلامی:

   در ابتدا لازم است برداشت فمينيست‏هاى اسلامى را از جريان فمينيسم بيان كنيم: به اعتقاد آنان ، فمينيسم يك نهضت اجتماعى برابرى طلبانه براى زنان است ؛ نه يك جريان ايدئولوژيك ؛ و از آن‏جا كه فمينيسم فاقد گرايشات ايدئولوژيك نيست ، مى‏توان با حفظ هويت اسلامى هم فمينيسم بود و هم از حقوق و آزادى‏هاى زنان دفاع كرد آنان، فمينيسم غربى را مورد انتقاد قرار مى‏دهند و با تاكيد برخانواده به انتقاد از فردگرايى افراطى فمينيست غربى پرداختند و ارائه راهبردهاى واحد براى تمامى زنان جهان را با توجه به شرايط فرهنگى و منطقه‏اى ، غير ممكن دانستند:

  برداشت از دين:ـ  فمينيسم اسلامى مى‏كوشد تا در چارچوب آموزه‏هاى دينى، به دفاع ازحقوق زنان بپردازد برخى، فمينيسم اسلامى را به روش‏ها و رفتارهايى در زمينه مساوات و عدالت جنسى درقالب ارزش‏هاى اسلامى تفسير كرده‏اند، به طور كلى طرفداران فمينيسم اسلامى ، به ويژه فمينيست‏هاى خارج از كشور، به جدايى دين از سياست هستند برخى از آنان به صراحت به جدايى دين از سياست اشاره نكرده‏اند ، اما به قرائتى نوانديشانه از دين پرداخته ‏اند كه هم سويى با فرهنگ جديد را تا حدود زيادى تضمين نمايد، قرائت آنان از دين که امور اجتماعى را جايگاه جولان عقلا و امرى عرفى مى‏داند از اين‏جا مى‏توان نتيجه گرفت كه پسوند اسلامى پس از نام فمينيسم، قيدى چندان  محدود كننده در محتوا نيست ؛ يعنى اسلامى بودن فمينيسم به معناى آن نيست كه نحله‏هاى فمينيستى همه آرمان‏ها و راه كارهاى خود را از اسلام گرفته است ، بلكه نشانگر پى‏گيرى اهداف فمينيستى كه آرمان‏هاى فمينيستى و راه‏ كارهاى مورد نظر خود را با ادبياتى كم و بيش دينى پى مى‏گيرد ، نه آن كه دين را پالايشگاه انديشه بشرى بداند، اين طيف كه تصريح به( سكولاريسم***) نمى‏كنند ، تحول در احكام شريعت را لازمه پويايى مى‏دانند و معتقدند بايد نگاه خود را از احكام شرعى به اهداف دينى معطوف بداريم و بر اساس آن ، به تفسير مجدد آموزه‏هاى دينى بپردازيم .

برداشت از تساوى:ـ تساوى مورد نظر فمينيست‏هاى اسلامى ، دقيقاً همان مفهوم تشابه و برابرى است آنان در موضع‏گيرى خود ، براى برداشتن مرزهاى جنسيتى گام برمى‏دارند، يعنى تساوى به همان معنايى كه ميان دو انسان از يك جنس مطرح است ، بايد به همان معنا براى زن و مرد مطرح شود، برخى فمينيست‏هاى اسلامى تصريح كرده‏اند كه تفاوت‏هاى تكوينى ميان زن و مرد نبايد به تفاوت‏هاى تشريعى وحقوقى ميان آنان منجر شود (7). بايد گفت تساوى به معناى بالا، نه تنها پايگاه دينى ندارد، بلكه بر خلاف آموزه‏هاى روشن دينى است  آن‏چه دين بر آن اصرار دارد، اقامه عدل است واين ‏كه زن مثل مرد ، انسانى است كه ازاستعداد وكمالات انسانى برخوردار است، خداوند(ج) بر اساس حكمت  براى سامان دهى به امور اجتماعى تفاوت‏هايى را براى زن و مرد طبق آفرينش در نظر گرفته است و انتظارات مختلفى از اين دو جنس دارد، خداوند(ج)  تكاليف مختلفى براى آن دو لحاظ كرده است.

  به هر حال، آن‏چه مى‏توان از پايگاه دينى برآن صحه گذاشت، تناسب و تعادل است نه تشابه، فمينيست‏هاى اسلامى داخل كشورخواهان زن ‏ستیزی يا تشابه در تمام عرصه‏ها نيستند به همين دليل، آنان بر موقعيت والاى زن در خانه تاكيد كرده‏اند، به عقيده آنان هدف جنبش زنان بايد تقريب نقش‏ها و ارج گذارى برابر به وظايف متفاوت زن و مرد باشد(8).

برداشت از آزادى :ـ آزادى، مفهومى است كه بيش‏تر فمينيست‏هاى اسلامىِ تندرو به آن پاى مى‏فشارند، از نظر آنان آزادى پيوندى عميق با فردگرايى به مفهوم غربى دارد و برآمده از فرهنگ ليبرالى غرب است  در اين ديدگاه، انسان‏ها آزادند آن‏چه را متمايل‏اند انجام دهند تا جايى كه آزادى ديگران را خدشه ‏دار نكند؛ اما تأكيد فمينيست‏هاى اسلامى بر حفظ ارزش‏هاى معنوى ، آنان را از ديدگاه‏هاى ليبراليستى جدا مى‏ کند از نظر آنان ، خروج زن از خانه به اذن شوهر ، هم به دليل محدود كردن آزادى زن ، مردود است و هم به دليل آن كه بر اساس جنسيت و تبعيض گونه است (9). بحث آزادى در ميان فمينيست‏هاى داخلى ، بيش‏تر از نگاه آنان به حجاب اختيارى و ضرورت اصلاح روابط خانوادگى را مى‏توان شناخت والا در بحث تئوريك ، آنان به مفهوم درستى از آزادى نپرداخته‏اند، به نظر  آنان ، احكامى كه به ظاهر محدود كننده به نظر مى‏رسند ، در واقع در پى توسعه آزادى‏هاى بشرى است، مثلأحجاب يكى از راه‏هايى است كه انديشه‏ها را از غرق شدن در موانع رشد باز مى‏دارد و آن را درگيرِ مسائل اصلى جامعه مى‏كند .

برداشت از خانواده :ـ فمينيست اسلامى ، بر حفظ خانواده و نقش مادرى و همسرى زن در آن، تاكيد مى‏ورزد و به همين دليل مخالفت خود را با همجنس‏گرايى اعلام مى‏دارد از اين نگاه نهاد خانواده و مادرى در ذات خود مشكل‏زا نيست، طرفداران اين نظر از خانواده سنتى كه مبتنى بر سلسله مراتب و سرپرستى مرد است ، انتقاد مى‏كنند، آرمان آنان خانواده‏اى بر اساس برابرى نقش‏ها و نفى سرپرستى مرد است، آنان دمكراسى در خانواده را جايگزين مناسبى براى سرپرستى مرد مى‏دانند .

نقد فمینسیم اسلامی:

 فمينيسم اسلامى ، در موارد زيادى با  اصول اسلامى همخوانى ندارد و از نظر جامعه مطرود است مشكل زنان در جوامع اسلامى از يك طرف به فرهنگ اجتماعى و سنت ناصواب و عدم اجراى صحيح قوانينى اسلام بر مى‏گردد و از سوى ديگر به سبب عدم شناخت زنان از حقوق اجتماعى و اسلامى خودشان است . زنان به دليل اين كه ابزار و امكانات لازم براى اجراى قوانين را در دست ندارند ، دچار محروميت و ظلم مى‏گردند اين بدين معنا نيست كه زن مسلمان براى احقاق حقوق خود به فمينيسم پناه ببرد ؛ چون اسلام از نظر محتوا و اصول ، غنى است و براى حفظ و صيانت زن ، نيازى به فمينيسم نمى‏بيند، فمينيست‏هاى اسلامى بجاى كشف و حل مسائل و معضلات جامعه زنان ، به دنبال مسئله‏سازى و ايجاد شبهه براى زن مسلمان هستند ، فمينيسم اسلامى به عنوان يك جنبش ، به طور كلى از دو ناحيه رنج مى‏برد و نمى‏تواند پاسخ‏گوى نيازمندى‏هاى زنان مسلمان باشد : 1 . از لحاظ بينش و ايدئولوژى و بنيه علمى ضعيف است ؛ 2 . از يك مكانيسم مناسب براى موضع‏شناسى مسائل جديد محروم است، ازاين رو يا فقط به ذكر كليات اكتفا مى‏كند يا به طور منفعلانه، سخنان ديگران را تكرار مى‏كند، گرايش عمومى طرفداران فمينيسم اسلامى ، حاكى از آن است كه بيش‏تر آنان از شرايط اجتماعى ، اقتصادى و فرهنگى و گروه‏هاى متعدد زنان ، شناخت درستى ندارند.

    فمينيست‏هاى اسلامى كه با شعار دفاع از حقوق زن مسلمان ، به ميدان آمده‏اند بايد متوجه باشند كه در بررسى مسائل حقوقى زنان ، طرح مسائل و مشكلات آنان ، چاره جويى و حل آنها ، نبايد خرده فرهنگ‏هاى قومى ، زبانى و مذهبى را ناديده بگيرند، درست است كه فمينيسم به عنوان يك پديده ، در جوامع اسلامى ، كم و بيش ظهور كرده و توانسته است تا حدودى ديدگاه جامعه را نسبت به مسائل زنان به خود معطوف سازد ؛ اما بايد توجه كرد كه دامنه اين فعاليت‏ها تا آن‏جا نتيجه‏بخش خواهد بود كه به بافت مذهبى و اعتقادى جامعه آسيبى نرساند، بسيارى از فمينيست‏هاى اسلامى تفاوت‏هاى بيولوژيك زن و مرد را طبيعى مى‏دانند و تأثير اين تفاوت‏ها را در برخى موارد مى‏پذيرند مثل(رخصتی ولادت) آنان بايد به تأثير اين تفاوت‏ها در ساير موارد نيز توجه بكنند و اين همان پذيرش تناسب ميان تكوين و تشريع است از اين رو ، دخالت دين در عرصه زندگى بشر مسئله‏اى نيست كه هيچ خردمند دين آشنايى با آن مخالف باشد؛ چون اصلاح جامعه در صلاح و سعادت او نيز موثر است، از آن‏جا كه ميان دنيا و آخرت پيوند محكمى برقرار است امور اجتماعى نيز در محدوده دخالت شريعت قرار مى‏گيرد .

زن از دیدگاه اسلام:

   اسلام زن را مثل مرد مى‏داند كه از سه خصيصه مهم (اختيار ، مسئوليت ‏پذيرى و كمال‏خواهى) برخوردار است، قرآن از زنانى صحبت مى‏كند كه قرين فرشتگان و هم‏كلام آنها ، مورد توجه پيامبران و مقدّم بر بسيارى از آنان و كوثرى از ناحيه خدا(ج)  هستند و اين نمايانگر شخصيت والاى زن است زن و مرد ، هر دو موجودى اجتماعى و خواهان ارتباط با ديگران هستند ؛ تا در سايه اين ارتباط ، به انجام وظايف و برآورده كردن خواسته‏هاى خود بپردازند و در نهايت ، به كمال برسند، در فرهنگ اسلامى هر يك از افراد جامعه كمال خود را در كمال افراد ديگر اجتماع مى‏داند به همين منظور ، اسلام براى ايجاد جامعه‏اى پويا ، بر لزوم هماهنگى و مودت متقابل در روابط ، به ويژه روابط زن و مرد ، تأكيد نموده است.

نقد فمنیسم:

   تنوع گرايشات فمينيستى و تفاوت‏هاى فكرى آنان با يكديگر ، گوياى اين حقيقت است كه فمينيسم تنها مى‏تواند نهضتى اجتماعى در باب دفاع از حقوق زنان باشد، نه يك مكتب با ايدئولوژى مشخص از آن‏جا كه نهضت فمينيسم برآمده از متن« رنسانس****» و مبتنى بر جهان بينى غرب است، انسان را مصدر تشريع و بى نياز از وحى مى‏داند، از اين رو ، در هيچ يك از گرايشات فمينيستى اعتقاد به وحى و حاكميت دين در نظام اجتماع بشرى وجود ندارد؛ حتى در ميان برخى گروه‏هاى فمينيستى، عقايدى مطرح ميشود كه در قالب هيچ دين و مذهبى قابل طرح نيست ؛ مثلأ به رسميت شناختن همجنس گرايى و حق سقط جنين از مجموع اين مطالب مى ‏توان اين نتيجه را گرفت كه فمينيست ، نهضتى اومانيستى و انسان مدار است، از جمله اشتراكات فمينيستى، اعتقاد به تشابه و همسانى درحقوق، امكانات و فرصت‏ها مى‏باشد.

    ازآن‏جا كه يكى از اصول جهان‏بينى غرب، توسعه در رفاه و امورمادى است، هدف تمام فمينيست‏ها ايجاد جامعه‏اى است كه در آن ، تفاوت‏ گذارى بر اساس جنسيت جاى خود را به تشابه بدهد؛ تا آرمان برابرى و استفاده از رفاه مادى تحقق يابد، جامعه مطلوب از نظر آنها جامعه‏اى است كه تفاوت‏ها در نقش‏ها با تساوى در همه عرصه‏ها و فعاليت‏ها تعويض گردند و در صحنه فعاليت‏هاى اجتماعى، زن و مرد به طور مساوى نقش بازى كنند ؛ بدون اين كه احساسات روحيات ، استعدادها و توانايى‏هاى فكرى و جسمى آنان تأثيرى در ايفاى نقش‏هاى اجتماعى داشته باشد، در اين راستا  فمينيسم میتواند زنان را از محيط خانواده به صحنه اجتماع بكشاند و آنان را در موقعيت به ظاهر برابر در محيط كار و دانش قرار دهد.

    در غرب ، زن به اميد رسيدن به استقلال اقتصادى و قدرت ، دنبال فمينيسم به راه افتاد ؛ اما چه نصيبش شد جز سرخوردگى اجتماعى او چيز ديگرى نبود« نيكلاس ديويدسن» در اين‏باره توصيف زيبايى دارد : «گرچه پيش از اين ، گاه با زن به مثابه كالاى جنسى رفتار مى‏شد ؛ اما امروزه زن ، اساساً اعتبار جنسيت خود را از دست داده است و اگر پيش از اين عامل اصلى بى‏ارزش نمودن زنان ، مردان بود ؛ امروزه خودشان اين كار را انجام مى‏دهند، اگر دشمن قديمى او ، اصالت مسائل جنسى بود ، دشمن امروز او اصالت عدم جنسيت و برابرى با مرد است»  (10).

   از آن‏جا كه زن و مرد از لحاظ روحيات و عواطف متفاوتند ، كاركردهاى مختلف اجتماعى دارند، به عبارت ديگر با تفاوت در قابليت‏ و نقش‏ها ، حقوق اجتماعى نيز تغيير مى‏كند، بيش‏تر فمينيست‏ها به برابرى جنس مذكر و مونث قائل هستند و هر گونه تفاوتى را رد مى‏كنند، از نظر اسلام  جامعه آرمانى ، يك جامعه دو جنسيتى است كه زن و مرد نه تنها در اوصاف تكوينى و در خلقيات تا حدودى از هم متمايز باشند ، بلكه در عملكردها هم گاه رفتارهاى مشترك و گاه عملكردهاى متمايزى از خود نشان دهند، از اين رو اگر مراد از تساوى زن و مرد در حقوق و كاركردهاى اجتماعى ، تشابه در موارد ذكر شده باشد؛ اسلام نه تنها آن را تأييد نمى‏كند، بلكه اين رويه را براى هيچ يك از دو جنس مفيد نمى‏داند، برخى فمينيست‏ها صفات زنانه را صفات برتر مى‏دانند اعتقاد به اين برترى در صفات التزام به اين مطلب است كه زن و مرد در طبيعت خود صفاتى منحصر به فرد دارند و اين همان مطلبى است كه فمينيست‏ها از التزام به آن طفره مى‏روند، فمينيست‏ها برخى روحيات زنانه از جمله اطاعت و هماهنگى با مرد ، را از ويژگى‏هاى منفى مى‏دانند كه جامعه مردسالار به زن تحميل كرده است ؛ اما بايد پرسيد وقتى پذيرفتيم كه ويژگى‏هاى زنانه و مردانه تحت تأثير نظام مردسالار رشد يافته ‏اند ، چرا يكى از ايندو ويژگى برتر باشد؟ (11). بر اساس اعتقادات اسلامى ، صفات مردانه و زنانه آن‏جا كه ريشه در طبيعت هر يك از دو جنس دارد صفاتى لازم براى انجام مسئوليت‏هاى ويژه است كه نمى‏توان هيچ كدام را منفى يا مثبت و برتر از ديگرى دانست، اين صفات آن‏گاه شكل منفى بخود مى‏گيرد كه بیجا به كار گرفته شوند، فمينيست‏ها ، عامل ستم به زنان و فرودستى آنان را مردان مى‏دانند، فمينيست‏هاى راديكال مرد را به دليل مرد بودن و برخوردارى از صفات بيولوژيك خاص ، عامل ستمگرى جنسى مى‏دانند و معتقدند تفاوت جنسى، عامل ستمگرى جنس غالب در طول تاريخ بوده است، از آن طرف گروهى از زن گرايان تمامى نهادهاى اجتماعى را مبتنى بر ستمگرى مى‏دانند و بر اين باورند كه در گروه‏هاى سنتى ، قومى ، جنسى ، مذهبى و نژادى ، رشته پيوسته‏اى از ستم و انقياد را مى‏توان تشخيص داد.

   تاكيد بر استقلال زنان و دشمنى با مرد ، قبل از آن كه سبب احقاق حقى براى زنان شود ، سبب گسترش تضاد ميان دو جنس خواهد شد و زنان را از توجه به عوامل اصلى عقب ماندگى خود، كه همانا حاكميت اخلاق مادى و روح سرمايه دارى است  باز مى‏دارد، در وراى اين كشمكش‏ها بعضی سياستمداران و صاحبان ثروت بيش‏ترين استفاده را مى‏كنند و مردم را عملاً از تعيين سرنوشتشان باز مى‏دارند .

   مكتب اسلام ، خلقت را حكيمانه و وجود تفاوت‏ها را زمينه‏ساز تفاهم و آرامش مى‏داند در بينش اسلامى هر گونه ارتباط ميان افراد كه نتيجه آن تفاوت در بهره ‏ورى‏ها است ، ظالمانه ارزيابى نمى‏شود، استعدادهاى مختلف انسان‏ها كه سبب مسخر شدن افراد توسط يكديگر و در نتيجه ، تفاوت در سطح معيشت مى‏شود تا آن‏جا كه حقوق واقعى افراد را پايمال نكنند و مخالف فطرت نباشد پذيرفته شده است، عامل اصلى ظلم به زنان و فرودستى آنها چيست؟ از بررسى مسائل تاريخى و دينى مى‏توان به چند عامل مهم در تحليل علت فرودستى زنان ياد كرد:

1ـ   محروم بودن زنان از خودشناسى.

2 ـ  محروم بودن زنان از شيوه مطلوبِ زندگى.

3ـ   تعصب مردان.

4 ـ  مردسالارى و بى‏عدالتى مردان نسبت به زنان.

5 ـ  اعتقاد مردان به عدم توانايى‏هاى جسمى و فكرى زنان در انجام مسئوليت‏هاى اجتماعى.

6 ـ  عدم فهم ، خودپسندی و خود محوری مردان.

اسلام راه رفع ظلم به زنان را در مبارزه سياسى با جنس مذكر، تحولات اقتصادى، مبارزه طبقاتى و انقلاب در قوانين وآموزش را نمى‏داند بلكه اصلاح در ذهنيت‏ها را قدم اول در راه رفع ستم بر زنان مى‏داند، آن‏گاه با اصلاحات فرهنگى ، زمينه آشنايى زن و مرد را با شخصيت واقعى و كرامت‏هاى انسانى خود فراهم مى‏كند، در مرحله بعدى مى‏بايد در روابط اجتماعى زن و مرد به محوريت اخلاق و معنويت توجه نمود ؛ ارزش‏ها و ويژگى‏هاى زنانه و مردانه را بايد به رسميت شناخت ، تا انتظارات از آن دو معقول و واقع‏بينانه باشد ؛ قوانين حقوقى روشنى بر اساس آموزه‏هاى دينى و متناسب با شرايط اجتماعى تدوين نمود و يك نظام اجرايى قدرتمند تأسيس كرد.

نتیجه:

1 ـ فمينيسم ، جنبشى است سازمان يافته كه بر اساس مبانى فلسفى غرب پى‏ريزى شده و هدف آن رفع هر گونه ظلم و ستم به زنان و احقاق حقوق آنان در نظام اجتماعى است .

2 ـ فمينيسم جريانى انسان مدار و اومانيستى است .

3 ـ فمينيسم در غرب به علت دورى از معنويت؛ چون به درستى هدايت و تئوريزه نشده است، اكنون شاهد بالاترين ركورد خشونت و تحقير عليه زنان در غرب هستيم، اهانت ، استثمار اقتصادى ، عريان ساختن زنان زیبا روی و قرار دادن آن در پشت وترین ها و ابزارى كردن جنس مونث شواهدى هستند كه هويت فمينيسم را زير سؤال مى‏برند.

4 ـ ظلم و تحقير تمدن‏هاى كهن ، كژ انديشى اربابان( زر، و زور) ، تفكرات تحجری واستثمار نظام سرمايه‏دارى ، از جمله عواملى هستند كه سبب خيزش زنان و ايجاد نهضت فمينيسم شد .

5 ـ علل تنوع گرايشات فمينيستى را بايستى در وابستگى آنها به انديشه‏هاى سياسى و فلسفى غرب بدانيم، هر گرايش فمينيستى طبق همان انديشه وابسته به تحليل مسائل زنان مى‏پردازد .

6 ـ در مرحله ايده و آرمان ، تمام بدنه ‏هاى فمينيستى خواهان برابرى زن در تمام عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى هستند و رفع سلطه جويى جنسى ، مبارزه با مردستیزی ، پايان بخشيدن به تبعيض و خشونت عليه زنان را از اهداف خود مى‏دانند ؛ اما بيش‏تر اين اهداف تنها در حد يك ايده و ذهنيت باقى مانده و در عمل پياده نشده است .

7 ـ فمينيسم اسلامى پديده‏اى نو در جوامع اسلامى ، است كه بر پايه (سكولاريسم*** ) و تجدد گرايى بنا شده و به تفسير و تأويل آموزه‏هاى دينى و تطبيق آن با فرهنگ غرب پرداخته وبعلت فقدان ايدئولوژى و مكانيسم مناسب براى موضوع ‏شناسى مسائل زنان و از آنجا كه با وضعيت مذهبى ، فرهنگى و اجتتماى جوامع اسلامى ناسازگار است نتوانسته پاسخگوى نيازهاى زن مسلمان باشد، فمينيسم از لحاظ جهان‏بينى ، قابل قياس با اسلام نيست، اسلام و فمينيسم دو مقوله كاملاً جدا از هم ، با مبانى مختلف ايدئولوژيكى ، اهداف ، كاركردها و آرمان‏هاى متفاوتند و هيچ ‏گاه با هم تلفيق نمى ‏شوند .

8 ـ مهم‏ترين اهداف فمينيسم ، تلاش براى رفع انواع تبعيض عليه زنان ، كسب برابرى حقوقى ، تساوى زن و مرد ، تشابه در حقوق ، برابرى جنسى و به رسميت شناختن همجنس‏گرايى و سقط جنين مى‏باشد./ پایان

 پاورقي ها:
1 ـ جامعه‏شناسى زنان ، پاملا آبوت و كلروالاسن ، ترجمه نجم عراقى .
2 ـ زن از ديدگاه اديان و مكاتب ، جمعى از خواهران طلبه ، ص 91 .
3ـ حقوق زن در اسلام و اروپا ، حسن صدر ، ص 148 .
4 ـ حقوق زن در اسلام و جهان ، يحيى نورى ، ص 15 .
زن از ديدگاه اديان و مكاتب ، ص 105 .
6 ـ اين جريان ، موسوم به جريان موج اول است .
7 ـ  افسانه نجم آبادى ، فضاى تنگ ناسازگارى ، نيمه ديگر ، شماره 11 ، ص 20 .
8 ـ ناهيد مطيع ، مجله زنان ، شماره 33 ، ص 20 .
9 ـ فمينيسم ، دموكراسى و اسلام‏گرايى ، ص 104 .
10ـ  نگاهى به فمينيسم ، معاونت دروس معارف اسلامى ، نهاد نمايندگى ولى فقيه در دانشگاه‏ها ص 60 .
11 ـ فلسفه و انديشه‏هاى سياسى سبزها ، اندرو دابسون ، ترجمه محسن ثلاثى ، ص 290

* سیمون دوبوار:ـ  ، شخصیتی که پیرو مکتب « اگزیستانسیالیسم بود این مکتب بر اساس اصالت وجود، آزادی فرد وپوچی زندگی استوار است، در این مکتب انسان کاملأ آزاد و حاکم بر سر نوشت خود است و به اجتماع وابستگی ندارد، سنتهای قومی و گذشته های تاریخی را با ارزش نمی داند، این مکتب بوسیله « ژان پل سارتر» با کتاب معروف « تهوع » به وجود آمد اما به علت اینکه بعدها به افراط کشیده شد به ابتذال گرائید.( ص 438، اطلاعات عمومی پیام)

** اگزسيتانسياليسم  Existentialism :ـ غبارت است از رجحان دادن به وجود انسان در مقابل معنویت.

***  سکولار Secularisme، اعتقاد به اصالت امور دنیوی و رد غیر آن.

**** رنسانس :ـ  درقرن پانزدهم و شانزدهم رنسانس دانش و هنر پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای بوجود آوردند، این احیای فرهنگی به رنسانس یعنی «نوزایی»  مشهور شده است، دانشمندان، شعرا و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل کشور( روم و یونان) با دیدگانی تازه تر به جهان می نگریستند، نقاشها به مطالعه آناتومی (علم تشریح) پرداختند و اعضای بدن انسان را به شیوه واقعگرایانه ای نقاشی می کردند، فرمانروایان ساختمانها و کارهای بزرگ هنری را سفارش دادند، این عقاید تازه بزودی در سراسر اروپا گسترش یافت.

    مطلوب «انسان عصر رنسانس» شخص درخشان و در همه فنون  و موضوعات فراوانی کارآزموده باشد « لئوناردوداوینچی» و« میکل آنژ» مشهورترین آنان می باشند که دستاوردهایشان احترام آنان در جامعه را افزایش داد. /

11.9.2005 مطابق (20 اسد 1384 خورشیدی )


بالا
 
بازگشت