سراج الدین اديب
آرشیف نمبر (۶۵)
پیدایش و تنوع مکاتب فمينيسم
(بخش نخست )
مقدمه :
فمينيسم ، جريانى است خزنده كه از متن تفكرات فلسفى و ايدئولوژى غرب برخاست و با طرح ايدهها و شعارهاى به ظاهر حق مدارانه درباره زنان ، توانست به سرعت در سطح دنيا انتشار يابد و كشورهاى اسلامى را فرا بگيرد، غرب با آگاهى از سنتهاى قومى ، قبيلهاى و مذهبى كشورهاى اسلامى و حساسيتهاى مسلمانان در مورد، زن به تبليغات در سطح وسيع پرداخته و بعضی از جریانهای اسلامی را عقیده بر آنست که جريان فمينيسم يكى از صدها كالاى بسته بندى شدهاى است كه براى بقا و دوام خود از يك سو و ترويج و تكثير خود از سوى ديگر ، قالب عوض نمود و در شكل جديدى به نام «فمينيسم اسلامى» وارد كشورهاى اسلامى شد.
فمينيسم نهضتى است براى مطالبات حقوقى زنان كه در اواخر قرن 19 ميلادى و در پى اعتراض به برخى نابرابرىهاى اجتماعى شكل گرفت و به تجزيه و تحليل اين نابرابرىها پرداخت و ديدگاههاى مختلفى ارائه داد،چنانچه به علت وابستگى ديدگاهها و گرايشاتِ فمينيستى به مكتبهاى فلسفى و سياسى غرب ، بدنه هاى متفاوتى از فمينيسم به وجود آمد كه هر كدام با منظرى خاص و جداگانه به مسائل حقوقى زنان مىنگرند، که فمينيسمهاى راديكال ، ماركسيست ، سوسياليست ، ليبرال ، فرامدرن و اسلامى ، از مهمترين گرايشات فمينيستى هستند .
در اين مقاله سعى شده تا علل پیدایش وتنوع مکتب های فیمینستی بيان و نحوه تحليل آنها از مسائل و مشكلات زنان و راه كارهاى ارائه شده آنها در آشنايى با اين گروهها بپردازيم، به عنوان مثال ، فمينيستهاى ماركسيست علت فرودستى و ظلم به زنان را تحولات اقتصادى به ويژه بعد از« رنسانس *» ، مىدانند و نفى سرمايه دارى را تنها راه رهايى زنان قلمداد مىكنند ؛ در حالى كه راديكال فمينيستها طبيعتِ خشن مرد و نظام آن را عامل ظلم به زن و مبارزه سياسى سازماندهى شده راعليه چنان نظام راه حل مسائل زنان مىدانند ، به نظر برخى از فمينيستهاى اسلامى ، دين دارى وقدرت دینی بايد از هم تفكيك شود و نظام سكولاريستى جاى آن را در عرصه سياست بگيرد، برخى ديگر به صراحت از نظام « سكولار**» حرفى نمىزنند ، بلكه خواهان قرائتى از اسلام و آموزهاى دينى هستند كه مطابق با فرهنگ غربى باشد. اینک سیر وسفری رسانه ای دراین زمینه را با « فیمینیم چیست » آغاز میداریم و ازمنابع مختلف این جریان خزنده را پی می گیریم:
فمینسیم چیست ؟ :
فمينيسم، جنبشى سازمان يافته براى دست يابى به حقوق زنان و ايدئولوژىايى براى دگرگونى جامعه است كه هدف آن صرفا تحقق برابرى اجتماعى زنان نيست بلكه رؤياى دفع انواع تبعيض و ستم نژادى را در سر مىپروراند، همه گرايشهايى كه زير چتر گسترده اين جنبش گرد آمدهاند ، در اين باورند كه زنان با بىعدالتى و نابرابرى روبه رو شدهاند؛ اما درباره علل ستم بر آنان تحليلهاى مختلفى ارائه مىدهند و بر همين پايه، راه هاى متفاوتى نيز پيشنهاد مىكنند.
نخستين بار ، واژه فمينيسم (Feminisme) تشريح گونه و در يك متن طبی به زبان فرانسوی ، براى رشد اندامها و خصايص جنسى بيماران و به ویژه مردى به كار رفت كه تصور مىشد از خصوصيات زنانه يافتن بدن خود در رنج بود ، سپس« الكساندر دوما» ، نويسنده فرانسوى ، اين واژه را در جزوهاى با عنوان «مرد و زن» ، درباره زن محصنه و زنانى به كاربرد كه به گونهاى ظاهرأ مردانه رفتار مىكردند .(1)
فمينيسم به عنوان يك اصطلاح سياسى، از سال1837 میلادی، وارد فرهنگِ فرانسه شد اين واژه هر چند در ارائه چهرهاى كلى و مشخصههاى يك مكتب سياسى – اجتماعى ، واژهاى گويا است ؛ اما با دارا بودن اين كليت مفهومى، از مؤلفهها و شناسههاى معرفى يك تفكر خاص ، تهى مىباشد، براى فهم معناى خاصِ اراده شده از فمينيسم ، به پسوند آن نياز است و اين پسوندها هستند كه تعيين كننده نوع گسترش ، مشخصهها و اهداف خاص آن مىباشند و بدين ترتيب است كه مثلاً فمينيسم راديكال از فمينيسم سوسياليست متمايز مىگردد (2). در مباحث آكادميك ، فمينيسم به معناى اعم ، شامل هر گونه مطالبات حقوقى و اجتماعى زنان است ؛ اما آنچه امروز به عنوان فمينيسم مطرح مىشود ، فمينيسم به معناى اخص است كه جنبشى كاملاً سياسى – ايدئولوژيكى و حمايت شده از كانونهاى خاص در جهان است، بهتر آن است كه بگوييم فمينيسم قبل از آنكه يك مكتب و ايدئولوژى مستقل باشد ، يك وجه اجتماعى براى احقاقِ حقوق زنِ مظلوم در اروپا و غرب است، در دهه1840 میلادی ، جنبش حقوق زنان در ايالات متحده ظهور كرد و به فعاليت در جهت تبيين جايگاه زن در جامعه امريكا پرداخت كه خواهان رعايت اصول آزادى و برابرى در مورد زنان بود، قبل از ظهور جنبشهاى مدافع حقوق زنان ، نويسندگان زن درباره نابرابرىها و بى عدالتىهاى اجتماعى عليه زنان ، مطالبى نوشته بودند، در حقیقت آغازگر اين گونه جنبشها و منشأ پيدايش نهضت فمينيسم ، همين نويسندگان بودند كه با تحولات فكرى و فرهنگى ، زمينه خيزش زنان جهت احقاقِ مطالبات خود را فراهم نمودند ، به عنوان نمونه میتوان به خانم« مرى ولستن كرافت» ، نويسنده « احقاق حقوق زنان» و « سيمون دو بوار***» ، نويسنده « جنس دوم » اشاره نمود، در يك جمعبندى كلى از تعريف فمينيسم ، مىتوان گفت : جنبشهاى فعالى از حقوق زنان ، چه در جهان غرب و چه در كشورهاى اسلامى ، در اعتراض به برخى نابرابرىهاى اجتماعى شكل گرفتند ؛ اما با گذشت زمان ، به جريانى فرهنگى تبديل شدند كه بر اساس انگارههاى مشخص اعتقادى ، به تحليل نابرابرىهاى زنان و آرمانهاى زنانه پرداختند، امروزه، واژه فمينيسم به دفاع از حقوق زنان بر اساس آرمان برابرى طلبى اطلاق مىشود .(3)
علل پیدایش فمینسیم:
فمينيسم، به عنوان مكتبى كه دفاع از حقوق زنانى را به همراه خود پیش مىكشد ، نياز به بحث تاريخى و اجتماعى در فرهنگ و تاريخ غرب دارد كه اين مقاله گنجايش آن را ندارد ؛ اما براى بررسى علل پيدايش فمينيسم، ناچاريم مقوله زن و حقوق او را از منظر تاريخى ، به طور خلاصه بيان كنيم، در روم باستان ، زنان از حقوق اجتماعى برخوردار نبودند و از ارث محروم بودند، پس از مرگ شوهر ، زن مانند ساير اشياء ، به ورثه منتقل مىشد، روميان با آنكه درعرصه قوانين و حقوق ، پيشرفت كرده بودند ؛ اما افكار عامه نسبت به زنان ، متمايل به خشونت و سختگيرى بود .(4) در دمكراسى« آتن» زنان با بردگان و ولگردها برابر بودند و حق رأى و مالكيت اقتصادى نداشتند؛ به گونهاى كه به زنان اجازه خريد و فروش در اشياء گرانتر از بيست من جو نمىدادند(5). با سقوط امپراطورى روم ، فضاى اجتماعى به تدريج تحت تأثير آموزههاى مسيحيت ، زیبا و دلپسند شد، با آنکه قرون وسطى ، دوران راحت باش براى زنِ اروپاى قديم بود اما در قرنهاى ششم و هفتم ميلادى كه با گسترش تعاليم مسيحيت همراه بود ، زنان حتى در ديرها و كليساها به اندازه مردان سهم داشتند و به رياست برخى ديرها هم نائل مىشدند، در حقیقت ، مىتوان گفت مسيحيت نگاهى كرامت گونه به زن داشت ؛ به طورى كه توانست نگاه جاهليت قبل از مسيحيت را نسبت به زن تغيير دهد ؛ چون اين دين بر پايه زنى بزرگ به نام مريم (ع) بنا نهاده شده بود، در قرنهاى دهم و يازدهم ميلادى ، زنان آرام آرام وارد مسائل سياسى حكومتى و قضايى شدند، اين دوره مقارن بود با ورود و نفوذ اسلام به اروپا كه رهآورد ، افزايش حرمت حقوق زن در جامعه و فرهنگ اروپا مىباشد، در سدههاى سيزدهم و چهاردهم ميلادى ، ساختار اقتصادى و اجتماعى اروپا متحول شد و تضييقات حقوقى زنان و كاهش حرمت و كرامت زن اروپايى شكل گرفت، بيشترين دوران تهاجم به كرامت زن و حقوق مادى و معنوى او در غرب بعد از رنسانس بود ؛ دورانى كه از آن به مرگ مدنى زن تعبير شده است اوج اين تهاجمات در قرنهاى پانزدهم و شانزدهم ميلادى بود، در اين دوران زنان خلاق در عرصه علم و هنر و ادبيات ، مجبورند آثارشان را با نامهاى مردانه امضا كنند ؛ مثلاً كشفيات مهم نجومى« تيكو براهه» حاصل زحمات و تلاشهاى علمى خواهرش بود، در قرنهاى هفدهم و هيجدهم ميلادى ، كه با تشديد سكولاريزاسيون در اخلاق و فرهنگ ، تمركز ثروت ، مبادلات بردگان و فقير شدن بخشى از بشريت همراه بود، شرافت انسان در اروپا ، به ميزان توليد كالا و پس اندازهاى مادى او تنزل كرد، در اين میان، وضع زنان وخيمتر از مردان بود، زن غربى نيز فمينيسم را يگانه حامى حقوق و كرامت از دست رفته خود پنداشته ، آن را نقد قوانين ناعادلانه، ساختار قدرت، فرهنگ ، ارزشها و سنتهاى مردسالارانه جامعه مىداند (6). سير تاريخى پيدايش فمينيسم را مىتوان به دو بخش اساسى موسوم به موجهاى دوگانه تقسيم كرد، موج اول فمينيسم اشاره به جنبشهاى فمينيستى اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميلادى داشت و محور فعاليتهاى آنها كسب حقوق مساوى براى زنان ، به ويژه حق رأى بود، موج دوم در اواخر دهه 60 و تمامِ دهه 70 قرن بيستم ميلادى، اعتراض مجددى است به عدم تساوى زنان اين دو موج فمينيستى مدعى اند كه حوزهاى هستند با انديشهها ، تاريخچه و كاركردهاى خاص خود؛ اما در عمل ما بين اين انديشهها و كاركردها هيچ وحدتى وجود ندارد .
علل تنوع مکاتب فمینیستی :
در زمينه علل پيدايش مكاتب متعدد فمينيستى ، به ويژه در شرايطى كه آنها حركت خود را در راستاى آزاد نمودن زن از ستم مردان مىدانند ، بايد گفت : هر كدام از اين ديدگاهها و مكاتب به فراخور پيدايش و بالندگى خود ، در دامن مكتبى خاص رنگ و بو و حال و هواى همان مكتب فكرى – فلسفى را اخذ نموده است ؛ و اين كليت مورد اعتماد، به تناسب بستر رشد خود از عوامل و مسائل محيطى اش تأثير پذيرفته است(7) . به قول« دريك ويلفورد» ، بهتر است به جاى واژه فمينيست ، از فمينيستها استفاده كرد ؛ زيرا گرايشات فمينيستى به قدرى مختلفند كه نمىتوان آنها را در يك مفهوم واحد جمع آورى كرد (8). از آنجا كه فمينيستها براساس آموزههاى مكاتب فكرى ، فلسفى و سياسى ، ديدگاههاى خود را ترويج مىدهند وعلت فرودستى زنان را تحليل مىكنند ؛ مىبايد علل پيدايش تنوع ديدگاههاى فمينيستى را در وابستگى جنبشهاى طرفدار حقوق زن به اين مكاتب بدانيم ، از طرف ديگر وجود و ظهور اين مكاتب مختلف فمينيستى بيانگر اين است كه فمينيسم به تنهايى يك مكتب و ايدئولوژى مستقل نيست ، بلكه تنها جريانى تاريخى و اجتماعى است ، تمام فمينيستها معتقدند: نژاد زن همواره تحت تبعيض مردان بوده است ؛ به گونهاى كه عرصه فرهنگ و تاريخ را در نورديده و در اكثر نقاط جهان تأثير بهسزايى در عادات و رسوم مردم بر جاى گذاشته و فرودستى زنان در تمام زواياى فرهنگ ملل مختلف نمايان است اين كلّيت مشكلى است كه تمام نحلههاى فمينيستى خود را متكفل حل آن مىدانند ؛ اما در مرحله ارائه طرح و برنامه براى حل اين مشكل دچار اختلافات فاحشى شدهاند ، به طورى كه هيچ تعريف واحدى از فمينيسم ندارند، خانم« روژه كاوز» از فمينيستهاى مشهور در اين خصوص مىگويد : « من خودم نفهميدم كه بالاخره فمينيسم چيست؟ تقريبا هيچ معنايى را به عنوان هويت اصلى تفكر فمينيسم در دنياى غرب نداريم ؛ الاّ صرفأ در همين حد كه زن به دليل هويت جنسىاش ، گرفتار تبعيض در دنيا است و چه در نيازهاى مشخص زنانهاى و چه نيازهاى عام انسانى ، همواره به خاطر جنسيتش ناديده گرفته شده است در اين حد مىتوان توافق كرد ؛ اما اين حد بسيار مبهم و كلى است و بعد از آن همه چيز در باب فمينيسم ، غامض و اختلافى مىشود» (9). با نگاهى دوباره به عمق گرايشات فمينيستها ، مىتوان دريافت كه همگى آنان به نوعى معتقد به آرمان برابرىاند.
خانم « نيره توحيدى » نويسنده « فمينيسم، دمكراسى و اسلامگرايى»، معتقد است که مىتوان اصول و حداقل هايى را يافت كه مورد توافق همه بوده است، لذا تعريف او از فمينيسم چنين است : اعتقاد به برابرى حقوق، فرصتها ، امكانات و منزلت اجتماعى زن و مرد و تلاش در جهت از بين بردن سلطه جويى جنسى و مرد سالارى و پايان بخشيدن به ستم، تبعيض و خشونت عليه زنان، بنابراين آنچه تمام فمينيستها بر آن اعتقاد دارند و نقطه اشتراك آنها مىباشد ؛ در دو مسئله خلاصه مىشود :اولاً زنان به دليل جنيست خودگرفتارتبعيض هستند، ثانيا، اين تبعيض بايد رفع شود كه لازمه آن ، اصلاح نظام اقتصادى ، اجتماعى و سياسى است .(10) درنقطه مقابل تمام فمينيسم، در دو مسئله اساسى با هم اختلاف نظر دارند كه اين اختلاف خود سبب تشكيل گروههاى متعدد فمينيستى شده است:
الف :ـ علت فرودستى زنان.
ب :ـ راه حل اصلاحِ وضعيت زنان .
مکتب های فیمینستی :
1 ـ فمينيسم ليبرال:ـ این مکتب متذکرمیشودکه براى احقاق حقوق زنان ، بايد در چارچوب حكومتهاى ليبرالى مبارزه كرد، ، بر اساس اين ديدگاه حكومت بر درستى بنا شده ، اما حقوق و امتيازاتى كه اعطا مىكند بايد به همه زنان تعميم يابد، اعتقاد پيروان اين مكتب اين است كه : نقشهاى جنسيتى و پيش داورىهاى تبعيضآميز، باورهاى پذيرفته شده درباره تفاوتهاى طبيعى در جنس و روابط اجتماعى است كه سر نوشت متفاوتى براى زن و مرد رقم مىزند، در نتيجه ، ليبرالها مخالف نقشهاى كليشهاى(11) در خانواده و جامعه هستند .
ليبرالها اصل را در آزادى وعملكردها ، لذت جويى و رضايت خود محورانه افراد قرار داده اند و نسبت به نقش مادرى و همسرى در خانوادههاى سنتى، از آن رو كه محدود كننده تمايلات افراد خانواده است بدبين هستند، از نظر آنان مىتوان با اصلاح قوانين و ساختار سياسى و اجتماعى ، جامعهاى با اهداف تساوى طلبانه ساخت ،آرمان آنها تحقق جامعهاى دو جنسيتى است ؛ جامعهاى كه اعضاى آن از نظر جنس مذكر يا مؤنث هستند ، اما ويژگىهاى زنانه يا مردانه با اختلافات فاحش نشان نمىدهند، اينان معتقدند از راه تغيير قوانين و ايجاد فرصتهاى بيشتر آموزشى و اقتصادى و ورود زنان به حيطه امور اجتماعى ، مىتوان به اين آرمان دست يافت.
2 ـ فمينيسم ماركسيست :ـ محور اصلى توجه فمينيستهاى ماركسيست ، توجه به نقش اختلافات طبقاتى و تحول ابزار توليد در وقوع تحولات فرهنگى و اجتماعى است ، فمينيسم حاصل تلاش زنانى است كه ماركسيسم را گسترش دادند تا از عهده توضيحى قابل قبول براى فرودستى و بهره كشى از زنان در جوامع سرمايه دارى برآيند(12). به نظر« ماركس**** »، در جوامع اوليه بشرى، از ساختار خانوادگى كنونى خبرى نبود و مردم به صورت شبكههاى گسترده خويشاوندى به هم پيوند مىخوردند ، با پيدايش مالكيت خصوصى و جايگزينى اقتصاد چوپانی و دهقانی ، شكست تاريخى جنس زن رقم خورد، مردانِ مدعىِ مالكيت ابزار توليد شدند و نياز به نيروى كار آنان را واداشت تا همسران و فرزندان را به اطاعت خود وادارند، تفكرات ماركسيستى ، اطاعت جنس زن از مرد را ريشهدار در مسائل اقتصادى مىداند، بعد از ماركس ، انگلس دست به نوآورى در ديدگاهها و ايدئولوژى مكتب ماركسيسم زد ؛ تا نظريهاى ارائه دهد كه نسبت به حقوق زنان موجّه باشد، در ديدگاه كلىِ ماركس و انگلس تفاوت چندانى نمىبينيم به نظر آنان ، خانواده اولين نهاد اجتماعى است كه تقسيم كار نابرابر در آن صورت مىپذيرد و بايد نابود گردد ماركس مىگويد :«خانواده براى رفع نيازهاى نظام سرمايهدارى و مشخصأ به دليل خواست مردان براى انتقال ميراث خود به وارثان مشروع شكل گرفت (13)». بنابر نظر فمينيستهاى ماركسيست ، تحولات اقتصادى منشأ فرودستى زنان و انقلاب صنعتى و نفى سرمايهدارى عامل رهايى زنانى از وضعيت كنونى مىباشد .
3 ـ فمينيست راديكال :ـ هواداران اين جنبش معتقدند كه هيچ حوزهاى از جامعه نيست كه مردان در آن دخالت نداشته باشند، در نتيجه در هر جنبهاى از زندگى زنان كه اكنون طبيعى شمرده مىشود ، بايد ترديد كرد و به دنبال راه هايى تازه براى جريان امور بود، هسته مركزى عقايد فمينيست راديكال اين است كه نابرابرىهاى جنسيتى محصول يك نظام مقتدر و مرد سالار و مهم ترين شكل نابرابرى اجتماعى است« سيمون دوبوار» از شخصيتهاى مشهور راديكال مىگويد: هيچ انسانى زن يا مرد متولد نمىشود، بلكه هويت زنانه يا مردانه را در طول حيات خود كسب مىكند، تفاوتهاى فيزيولوژيك تنها زن و مرد را از لحاظ زيست شناختى متمايز مىكند و تفاوتهاى ذهنى و روحى و اختلافات در نگرشها و استعدادها ، تماما محصول روابط اجتماعى و تاريخى است ، بر اين اساس به علت اين كه طبيعتِ ثابت بشرى وجود ندارد ، تقسيم وظايف به زنانه و مردانه خطاست، راديكال فمينيستها علت فرودستى زنان را طبيعت پرخاشگرانه مردان مىدانند و معتقدند مردان از اين خصوصيت براى كنترل زنان بهره مىگيرند.
« مرى ديلى» گزارش مستندى از فجايعى كه در آن مردان از پرخاشگرى براى مهار زنان سود جستهاند ، را ارائه مىدهد، او با اشاره به رسم سوتى(14). در هند ، بستن پاى نوزادان دختر در چين ، ختنه دختران در برخى كشورهاى افريقايى . . . اينها را نمونههايى از آزار رسانى مردان به زنان و استفاده از ابزار خشونت براى مهار آنان مىداند .(15)اين گروه فمينيستى معتقدند كه نابرابرى زنان ريشههاى عميقى در فرهنگها و ذهنيتها دارد و انقلاب در قوانين تا زمانى كه در درون فرهنگِ موجود انجام شود ، تنها مرحمى بر زخمهاى عميق جنس مؤنث است، اينان زنان را به خلق هويت تازهاى براى خود ترغيب مىكنند كه استوار بر پايه زنانگى حقيقى باشد و آنان را به بزرگداشت شكل تازهاى از خلاقيت زنانه فرا مىخوانند كه به خواهرى(16) و هويت خويش تكيه کنند، آنان دو جنسيتى بودن را مردود مىدانند؛ چون معتقدند با ارزشترين خصلتها همان ويژگىهايى است كه به زنان اختصاص دارد از نگاه آنان، زنان بايد جدا از مردان زندگى كنندچون حتى در صميمانه ترين روابط ميان زن و مرد ، سلطه مردانه وجود دارد. «نيروى مذكر از طريق تداوم بخشيدن به نهادهايى چون پرورش كودك ، كار خانگى ، عشق و ازدواج و اعمال جنسى ، تحكيم مىيابد .»(17) .
« شولاميت فايرستون» عامل فرودستى زنان در طول تاريخ را مسائل بيولوژيكى زنان ، يعنى وضعيت خاص زايمان ، عادت ماهيانه ، پرورش كودك و . . . مىداند ؛ اما مىگويد : تكنولوژى جديد ، با ميسر ساختن لقاح بدون آميزش ، پرورش جنين خارج از رحم و بزرگ كردن بچه خارج از خانواده ، زنان را آزاد خواهد كرد، در اين روند ، خانواده به عنوان واحدى براى توليد مثل و اقتصاد ، از ميان خواهد رفت و جامعهاى آزاد از نقشهاى مبتنى بر جنسيت شكوفا خواهد شد (18) . آرمان راديكال فمينيستها تحقق جامعهاى فاقد از جنسيت است ، اما بسيارى از آنان پا را از اين هم فراتر گذاشته و صفات ارزشمند را صفات ويژه زنان دانستهاند، لذا آرمان انسانى آنان ، آرمان زن است ؛ اما نه زنى كه تحت سلطه نظام پدرسالارانه باشد، راديكالها براى رسيدن به اين آرمان ، تنها انقلاب جنس مونث عليه مذكر را مؤثر مىداند، از اينرو ، مبارزه سياسى سازماندهى شده عليه جنس مذكر ، چه در حوزه عمومى(جامعه) و چه در حوزه خصوصى (خانواده) ، را لازم مىدانند ؛ زيرا معتقدند فرهنگ ، دانش و درك ذهنى زنان همواره از سوى مردان انكار شده و علم مردانه براى مشروعيت بخشيدن به ايدئولوژىهايى كه زن را حقير و موظف به كار خانگى معرفى مىكند به كار رفته است (19) .
4ـ فمينيسم سوسياليستى :ـ اين گرايش تلفيقى از دو ديدگاهِ فمينيسم ماركسيسم و راديكال است كه معتقد است هم نظام جنسيتى پدر سالارانه و هم نظام سرمايه دارى در ستم عليه زنان نقش ايفا مىكنند، آنان جنسيت ، نژاد ، سن و مليت را عامل ستم بر زنان و فقدان آزادى زنان را محصول كنترلى مىدانند كه قلمروهاى عمومى و خصوصى بر آنان اعمال مىشود، به اعتقاد اين گروه ، در تمامى جوامع ، جنس مذكر بر جنس مونث رابطهاى سلطهآميز برقرار كرده است ؛ اما اين رابطه در نظام سرمايه دارى به شكل سرمايه دارى پدرسالارانه درآمده كه عمق ظلم به زنان را نشان مىدهد، آنان براى رهايى جنس زن ، خواستار اصلاح نظام اقتصادى جامعه و حاكميت سوسياليسم و نيز اصلاح در ابعاد فرهنگى و روانكاوانه جامعه و رفع تقسيم كار جنسى در همه قلمروها هستند، از اين رو ، مىتوان گفت فمينيسم سوسياليست ، نظام اقتصادى و سلطه پدر سالارانه را عامل فرودستى زنان مىدانند و مبارزه طبقاتى و جنسيتى را راه حل وضعيت زنان .
5 ـ فمينيسم فرامدرن(پست مدرنيسم) : از اواخر دهه 70 ميلادى ، گروهى از فمينيستها به دفاع از خانواده ، نقش مادرى و تفاوتهاى طبيعى زن و مرد پرداختند و به اصلاح ديدگاههاى قبلى خود اذعان نمودند، آنان در اين زمينه كتابها و مقالات فراوانى نوشتند كه رنگ و بوى پشيمانى و تغيير در ديدگاههاى فمينيستى از آنها به مشام مىرسيد، فمينيستهايى كه قبلاً خانواده را بازداشتگاهى براى زنان مىدانستند ، آن را جزء از شكلهاى ارتباطى كه در آن زنان مىتوانند نيازهاى عاطفى شان را برآورند، برشمردند،« الشتين» در كتاب «مرد عمومى ، زن خصوصى» ، به تلاش فمينيستهاى راديكال براى سياسى كردن زندگى خصوصى حمله كرد و به دفاع از محور زندگى خصوصى و خانواده فرزند پرداخت و مادر بودن را فعاليتى غنى ، چند رويه ، پر زحمت و شادىآفرين دانست (20). نسبىگرايى ، شاخصه اصلى ديدگاه فرامدرن است از ديدگاه آنان ، هر مكتب فكرى كه مدعى درك واقعيت در وجهى يكسان شود ، هم گمراه كننده است و هم فريبنده ،آنان تلاش براى ايجاد يك مكتب فمينيستى خاص را رد مىكنند ؛ چون معتقدند روش زنان براى درك خويش چند گانه و متنوع است و هويت زن از طريق يك رشته عوامل ادراك مىشود كه بر يكديگر تأثير مىگذارند، مثل سن ، قد ، طبقه ، نژاد و فرهنگ ، كه هيچ تلاشى براى كشاندن اين عوامل تحت يك ايدئولوژى واحد ممكن نخواهد بود، در اين ديدگاه هر فرهنگى براى مشكلات جامعه خود پاسخهايى بومى دارد كه بايد تنها در محدوده همان فرهنگ مورد ارزيابى قرار گيرد، لذا زنان در شرايط و مناطق مختلف ، راههاى متفاوتى براى مقابله با پدر سالارى بايستى بيابند ، برخى از روشنفكران اين گروه بر حفظ ويژگىهاى زنانگى تأكيد دارند و معتقدند كه زن ، نيازمند خانواده و برخوردارى از نعمت فرزند است، پست مدرنيسم علت فرودستى زنان را وجود رفتارهايى مىداند كه از بدو تولد ميان دختر و پسر تفاوت ايجاد مىكند از اين رو ، جامعه مطلوب را جامعهاى مىداند دو جنسيتى كه تشابه حقوق زن و مرد در آن تأمين شده باشد .
6 ـ فمينيسم اسلامى :ـ از اواخر قرن 19 ميلادى ، انديشههاى زنگرايانه غربى توسط آثار مكتوب نويسندگان مسلمانِ آشنا به غرب ، به كشورهاى اسلامى راه يافت، شايد كشور مصر اولين كشور اسلامى باشد كه انديشههاى فمينيستى به آن راه يافته باشد از مهمترين آثار زنپژوهى اين دوره مىتوان به كتاب «المرأة والمرأة الجديدة» ، نوشته« قاسم امين» اشاره كرد، وى سعى نمود بر اساس ديدگاه تجددگرايانه ، به تفسير و تأويل آموزههاى دينى بپردازد(21). كارى كه امروزه بسيارى از فمينيستهاى اسلامى به آن مشغولند ؛ يعنى بخش مهمى از تلاش خود را صرف مبارزه درون دينى براى حاكميت نگاه زنگرايانه مىكند، فمينيسم اسلامى را در ابتدا ، نويسندگان از ضرورت تندروستی زنان را به عنوان اولويت و حقوق زنان را در رتبه بعدى مطرح كردند ، پديده فمينيسم اسلامى كه خود را داراى مبانى تئوريك خاصى مىداند و بر اساس يك جهانبينى تعريف شده به تحليل دين و آموزههاى مىپردازد ، و به دو دليل قوت گرفت :
الف: بافت دينى و مذهبى جامعه كه نگرشى خاص درباره زن دارد .
ب : نظام حكومت دينى كه به مقتضاى آن حقوق اسلامى مانند حقوق جزايى ، مدنى و سياسى اعمال مىگردد ؛ كه اجراى اين قوانين در نظام اجتماعى جنجال هايى را بين نگرش سنتى و نوين درباره مسائل زنان به وجود آورده است (22). مى توان گفت دروطن عزیز مان افغانستان فمينيسم اسلامى محصول مشترك روشنفكران داخل كشور و خارج كشور است برخى از تحليلگران ، از گروه سومى نيز به عنوان عناصر تشكيل دهنده فمينيسم اسلامى ياد مىكنند كه شامل زنان متدين، و روشنفكران و متدین مىباشند که بيشتر آنان در حوزه عمل و اجرا با مسائل زنان آشنا شدند از اين رو ، آنان كمتر از پايگاه تئوريك به تحليل مىپردازند بسيارى از آنان خود را فمينيست نمىنامند ، بلكه معتقدند بايد براى تضمين و ادامه نقش رهبرىِ اسلام ، آن را با پيشرفتهاى زمانه هماهنگ ساخت، آنان از لحاظ گرايشات فكرى ، بيشتر متمايل به نظريه تشابه حقوق زن و مرد هستند، اين افراد خود را تكليفگرا و شريعتمدار مىدانند و در بسيارى از مسائل به دنبال حكم فقيهى مىروند كه با ديدگاه آنان سازگارتر است، آنان كنوانسيون محو كليه اشكال تبعيض عليه زنان را ـ كه از مهمترين دستاوردهاى فمينيسم قرن بيستم به شمار مىرود ـ در كليت خود ، سندى مترقيانه مىدانند كه تنها در موارد جزئى ، نيازمند اصلاح است ، آنان اعتقاد محكمى به اسلام دارند ، اما اعتقادشان از مرحله ذهنيت به يك برنامه راهبردى تبديل نشده است به همين دليل ، آنان در حوزه انديشه و عمل ، به يك تعارض دچار شدهاند .
فمينيست اسلامى معتقد است براى مقابله با سكولار كردن جامعه و اسلام ، مىبايست به اسلامى كردن مجددِ جامعه دست زد ؛ چون خطرِ اصلى غرب براى جامعه اسلامى ، فرهنگى است ؛ نه سياسى و اقتصادى، در اين ميان زنان نقشى اساسى دارند ؛ چون حاملان اصلى فرهنگ تلقى مىشوند از اين رو ، حجاب فقط نشانه حجب و حيا نيست ؛ بلكه نماد دفاع از اسلام ، حفاظت از كيان خانواده و هويت اسلامى جوامع مسلمان است ، فمينيست اسلامى در صدد حاضر نمودن زن در صحنه مسئوليتهاى سياسى ، اجتماعى و فرهنگى و ارائه الگويى از زن است كه ضمن حفظ حريم عفاف ، مانند مردان حضورى فعال در عرصه مسئوليتهاى اجتماعى و سياسى پيدا كند، اين آرمان و ايده آل طيف زنان مذهبى است ؛ اما اين كه آيا واقعاً در عمل نيز بر اين خط مشى رفتار كردهاند يا نه ، را بايد به ديده شك و ترديد نگريست بيشتر فمينيستهاى اسلامى مباحث و نظريات خود را بر نسبيت فرهنگى استوار مىكنند ؛ بدين معنا كه هر جامعهاى براى حل مسائل و مشكلات خود ، پاسخى بومى دارد كه بايد در قالب فضاى فرهنگى خود مورد قضاوت قرار گيرد، از اين لحاظ مىتوان گفت كه فمينيستهاى اسلامى ، تا حدودى متأثر از نظريات پست مدرنيسم است، فمينيستهاى اسلامى داخل نيز درطرح ديدگاههاى خود ، به نوعى متأثر از جريات خارج هستند ؛ به طورى كه مانند پل ارتباطى ميان گروههاى فمينيستى خارج كشور با جامعه زنان داخل عمل مىكنند، فمينيست اسلامى ، مرد سالارى را مسئله اساسى زنان در خانواده و اجتماع مىدانند ؛ به سمت آرمانهاى تساوى طلبانه گام بر مىدارند ؛ به تفاتهاى زن و مرد مسلمان در احكام اسلامى معترفند ؛ مفاهيمى چون اومانيسم ، سكولاريسم ، حقوق بشر و تشابه زن و مرد را با تعابير متداول جهان غرب تشريح مىكنند و سعى دارند با ارائه برداشتهاى جديد از آيات قرآن ، قرائتى از دين ارائه دهند كه به الگوهاى شناخته شده غرب نزديكتر باشد . /
پاورقي ها:
1ـ فمينيسم ، جين فريد من ، ترجمه فيروز مهاجر .
2 ـ فمينيسم اسلامى ، جعفر مرادى ، نهاد نمايندگى ولى فقيه در دانشگاه فردوسى مشهد ، اسفند 79.
3 ـ فمينيسم اسلامى ، واقعيتها و چالشها ، رضا متمسك ، پايگاه اينترنتى دفتر مطالعات زنان .
4 ـ حقوق زن در اسلام و جهان ، يحيى نورى ، چاپ چهارم ، ص 8-9 .
5 ـ خواستههاى بشر ، نجفعلى مشكينى ، انتشارات خزز ، 1347 .
6 ـ زنان زير سايه پدرخواندهها ، نوشين احمدى خراسانى .
7 ـ فمينيسم اسلامى ، جعفر مرادى ، نهاد نمايندگى رهبرى دانشگاه فردوسى مشهد ، اسفند 1379
8 ـ مقدمهاى بر ايدئولوژيهاى سياسى ، يان مكنزى و ديگران ، ترجمه م . قائد ، ص 382
9 ـ فمينيسم اسلامى ، هم انديشى مشهد ، سخنرانى رحيم پورازغدى ، ترجمه : م . قائد
10 ـ مقدمهاى بر ايدئولوژىهاى سياسى ، يان كنزى ، ص 346
11 ـ نقشهاى كليشهاى مانند نقش مادرى ، همسرى ، كار خانگى زنان و
12 ـ جامعهشناسى زنان ، پاملاآبوت و كلروالاس ، ترجمه منيژه نجم عراقى ، انتشارات نشر نى
13 ـ همان
14 ـ سوتی : سوزاندن زن همراه جنازه شوهر
15 ـ جامعهشناسى زنان ، پاملا ابوت و كلود دالاس ، ترجمه منيژه نجم عراقى ، فصل آخر
16 ـ خواهرى : مفهومى كه بيانگر پيوند ميان زنان و خودباورى و هويتى است كه از نگاه زن محور به زنانگى نشأت مىگيرد .
17 ـ چهار تلقى از فمينيسم ، اليسون جگر ، ترجمه س . امير.
18 ـ درآمدى بر نظام شخصيت زن در اسلام ، محمد رضا زيبايى نژاد و محمد تقى سبحانى
19 ـ همان
20 ـ مقدمهاى بر ايدئولوژيهاى سياسى ، يان مكنزى ، ترجمه م . قائد ، ص 37
21 ـ رضا متمسك ، فمينيسم اسلامى ، واقعيتها و چالشها ، پايگاه اينترنتى مطالعات زنان
22 ـ نيره توحيدى ، فمينيسم ، دمكراسى و اسلامگرايى ، ص 10
* رنسانس :ـ درقرن پانزدهم و شانزدهم رنسانس دانش و هنر پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای بوجود آوردند، این احیای فرهنگی به رنسانس یعنی «نوزایی» مشهور شده است، دانشمندان، شعرا و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل کشور( روم و یونان) با دیدگانی تازه تر به جهان می نگریستند، نقاشها به مطالعه آناتومی (علم تشریح) پرداختند و اعضای بدن انسان را به شیوه واقعگرایانه ای نقاشی می کردند، فرمانروایان ساختمانها و کارهای بزرگ هنری را سفارش دادند، این عقاید تازه بزودی در سراسر اروپا گسترش یافت.
مطلوب «انسان عصر رنسانس» شخص درخشان و در همه فنون و موضوعات فراوانی کارآزموده باشد « لئوناردوداوینچی» و« میکل آنژ» مشهورترین آنان می باشند که دستاوردهایشان احترام آنان در جامعه را افزایش داد.
** سکولار Secularisme، اعتقاد به اصالت امور دنیوی و رد غیر آن.
*** سیمون دوبوار، شخصیتی که پیرو مکتب « اگزیستانسیالیسم بود این مکتب بر اساس اصالت وجود، آزادی فرد وپوچی زندگی استوار است، در این مکتب انسان کاملأ آزاد و حاکم بر سر نوشت خود است و به اجتماع وابستگی ندارد، سنتهای قومی و گذشته های تاریخی را با ارزش نمی داند، این مکتب بوسیله « ژان پل سارتر» با کتاب معروف « تهوع » به وجود آمد اما به علت اینکه بعدها به افراط کشیده شد ه ابتذال گرائید.( ص 438، اطلاعات عمومی پیام)
**** كارل ماركس روز پنجم ماه می 1818 میلادی دريكی از شهرهای المان امروز«پروس قديم» بنام «ترير» به دنيا آمد و در خانواده ای با فرهنگ و نسبتا مرفه بزرگ شد، او بعد از گرفتن ديپلم در سال 1835میلادی به پوهنتون یا دانشگاه « بن » وارد شد و يك سال بعد به دانشگاه برلين رفت و به مطالعه حقوق، تاريخ و فلسفه پرداخت، ماركس در دانشگاه عضو گروه هگلی های جوان (هگلی های چپ) شد، اعضای اين گروه سلطنت استبدادی فئودالی و مسيحيت را كه با اين نظام پيوند داشت، مورد انتقاد قرار می دادند و طالب اصلاحات بورژوائی بودند.
در اپریل 1842 ماركس همكاری خود را با نشريه «راين» آغاز نمود و در اكتبر همان سال سردبير اين روزنامه شد، در فاصله اکتوبر 1842 تا مارچ 1843 كه نشريه راين توقيف شد، ماركس در پائيز 1843 پس از ازدواج با« جنی وستفالن» وارد پاريس شد، در آن زمان، جنبش سوسياليستی و كارگری مخصوصا مبارزات پرولتاريا عليه بورژوازی در فرانسه به حد كافی پيشرفت كرده بود ، ماركس برای نخستين بار با انگلس ملاقات نمود، بين آنها پيوند و دوستی عميق و جدائی ناپذيری برقرار شد، اين دو نمونه برجسته ای از رفاقت و كار جمعی انقلابی را تا آخر عمر به نمايش گذاشتند، اين دو نفر اوایل سال 1848 غرق در پراتيك جنبش كارگری آن زمان شدند و هم زمان دست به كار تحقيق علمی و نظری عظيم و مشكلی زدند، درجنوری 1845م، دولت فرانسه به خاطر فشارهای دولت پروس، حكم اخراج ماركس از فرانسه را صادر كردماركس و انگلس در اوايل سال 1847م، به عضويت سازمان مخفی كارگران المانی در آمدند، كه موسوم به «اتحاديه منصفين» بود كه بعدا نامش به اتحاديه كمونيست ها تغيير يافت، در همين دوره آنان فعالانه به مقابله با تئوریهای پرداختند كه مانع پيشرفت جنبش كارگری می شد، كتاب های چون « فقر فلسفه»، «خانواده مقدس»، «ايدئولوژی الماني» حاصل كار اين دوره است.
انتشار مانيفست هم زمانی بود با طوفان عظيم انقلابی كه در سراسر اروپا شعله ور بود، هنگامی كه انقلاب فبروری 1848م، در فرانسه آغاز شد، ماركس (به همراه انگلس) در بروكسل بود،سوم مارچ 1848 پليس بروكسل حكم اخراج ماركس را از كشور بلجیم صادر نمود و 24 ساعت به وی مهلت داد، مارکس از 13 جون تا 19 جولای 1849م، مخفيانه در پاريس سكنا گزيد، اما پليس محل اقامت وی را كشف كرد و حكم تبعيد اجباری وی را به يك منطقه مردابی در فرانسه صادر كرد، منطقه ای كه آن زمان موجب مرگ تبعيديان می شد، ماركس مجبور شد در 14 اگست 1849م، پاريس را به قصدن لندن ترك كند.
از آن جا که فقر و فلاكتی بی نظير گريبان خانواده ماركس را تا آخر عمر گرفت، سه فرزند خود را در اثر بيماری و فقر از دست داد و حتی مخارج دفن كودكان خود را از اين و آن قرض می کردند.. او زندگی خود را وقف كتاب كاپيتال كرد، ماركس در كتاب كاپيتال با استفاده از متد ماترياليسم ديالكتيك و ماترياليسم تاريخی نشان داد كه تضادهای جامعه سرمايه داری چيست و چگونه اين نظام كار می كند، و اثرات كاركردش بر زندگی كارگران چيست، ماركس در اين كتاب پرده از راز استثمار كارگران توسط سرمايه داران برداشت و نشان داد كه چگونه شرايط عينی برای انهدام سرمايه داری و برپایی نظامی به مراتب بالاتر فراهم شده است، انتشار اين كتاب در سال 1867م، واقعه ای بيسابقه در تاريخ جنبش بين المللی كمونيستی و تاريخ بشر بود، ماركس در اين كتاب بطرزی عالی بيطرفی علمی را با تعهد سياسی تركيب می كند، محرك او خدمت به منافع كارگران و اكثريت مردم جهان است، اما او همانند يك دانشمند با واقعيت های عينی بدور از هر گونه پيش داوری روبرو می شد و از اين طريق قادر شد قوانين جامعه سرمايه داری (و كلا قوانين علم اقتصاد سياسي) را كشف و فرموله كند و پايه علمی برای ترسيم استراتژی و تاكتيك انقلاب جهانی كارگری بدست دهد، در 28 سپتمبر 1864م، انترناسيونال اول (بين الملل اول) در لندن با حضور ماركس تشكيل شد، ماركس به عضويت شورای عمومی آن درآمد به قول انگلس « روح اين شورای عمومی و كسانی كه آن را تا كنگره لاهه (1872) ادامه دادند، شخص ماركس بود.» ماركس (با انگلس) تلاش های تئوريك و سازمانی زيادی را برای وحدت كارگران جهان حول يك خط مشی صحيح به عمل آورد، ماركس و انگلس توانستند گنجينه ای گرانبها از آثار ماركسيستی را خلق كنند، ماركس و انگلس طی نزديك به 60 سال با بيش از 2000 نفر مكاتبه داشته اند و نزديك به 4000 نامه به اين افراد نوشته اند و ده هزار نامه از آنها دريافت كرده اند.
روز (14 مارچ 1883میلادی)، گورستان «های گيت» در لندن ناظر مراسم تدفين انقلابی ترين متفكر جهان بود، مراسم ساده بر پا شد، اما پر شكوه، انگلس خطابه ای عميق و تاريخی ايراد كرد و خدمات يار ديرينه اش را بر شمرد، او در خاتمه گفت كه بهترين بزرگ داشت از ماركس آنست كه حداكثر كوشش را برای تحقق هر چه زودتر آموزش ها و اهداف او به عمل آوريم. (نشريه «بذر»، شماره ی اول، 1384 ) ./ پایان بخش نخست
11.9.2005 مطابق (20 اسد 1384 خورشیدی )
اهداف، اصول و پیدایش فمينيسم
(بخش دوم )
مقدمه :
بخش نخست این مقاله تحت عنوان « پیدایش و تنوع مکاتب فمينيسم » منتشر شد و بخش دومی و پایانی را تحت عنوان فوق پی میگریم ، از آنجا كه بافت دينى و مذهبى جوامع اسلامى اجازه فعاليت به فمينيسم را نمىدهد ، جنبش فمينيسم براى بقا و ادامه فعاليت خود مجبور است عقايد و خواستههاى خود را در قالب اسلامى بگنجاند و با زبان دين آنها را تفسير كند، نگاه آنان به دين نگاهى تفكيك گراست و دين را جداى از سياست مىدانند و از ملايمترين منظر ، قائل به قرائت جديد از دين هستند، ايده آنها در مبحث تساوى حقوقى،« تشابه و برابرى» است و در اين راستا براى رفع مرزهاى جنسيتى گام بر مىدارند، البته که نقدِ ديدگاه فمينيسم اسلامى ، ضمن بيان جايگاه زن از نظر اسلام ، از لحاظ خلقت فرقى ميان زن و مرد نمىبيند و هر دو را صاحب اختيار ، كمال طلب و مسئوليت پذير مىداند كه در راه رسيدن به كمال بايد گام بردارند ، در این مقال سعی خواهد آمد تا مهمترین اهداف این جنبش را در زمینه برای دریافت حقوق مساوی، نفی تحقیرزنان، تقابل میان زن و مرد، عدم برتری مرد بر زن و کسب برابری و همچنان درآخرين قسمت مقاله ، به نقد فمينيسم از منظر تعاليم اسلامى خواهد آمد که اسلام بر اساس وحى بنا شده ، اما فمينيسم انسان را مصدر تشريع قرار مىدهد و خود را بىنياز از وحى مىداند، فمينيسم خواهان تشابه حقوقى بين زن و مرد در تمام امور و خواهان جامعهاى است كه در آن زن و مرد ، ماورای جنسيت ، در تمام مسئوليتها ، نقشهاى مساوى برگزينند، فمينيسم صفات زنانه را صفات برتر مىداند و جنس مذكر را عامل فرودستى زن معرفى مىكند ؛ در حالى كه در اسلام ، زن و مرد از يك جنساند اما در عرصه تكاليف و حقوق متفاوتند ، صفات مردانه و زنانه هيچكدام برتر از ديگرى نيست و اسلام راه رفع ظلم به زنان را اصلاح ذهنيتها ، آشنايى زن و مرد به حقوق و شخصيت يكديگر و تدوين برنامههاى اخلاقی مىداند. اینک سیر وسفری را دراین زمینه را با « مهم ترین اهداف جنبش فیمینستی » آغاز میداریم و ازمنابع مختلف این جریان را پی می گیریم:
مهم ترین اهداف جنبش فمینیستی:
با اینکه فمينيسم جنبشِ فكرى يكپارچه نيست، اما همه فمينيستها مىكوشند نظريه هايى پديد آورند تا در پرتو آن ، زنان موقعيت خود را بشناسند و براى رهايى خود بكوشند، محققان فمينيستى از اين نظر كه خواهان پايان ستم بر زنان هستند اشتراك نظر دارند، نظريههاى فمينيستى بايد ارزش هايى را مطرح كند كه از نظر اخلاقى مطلوب تلقى مىشوند ؛ نظريههايى كه در ذات خود منسجم باشند، شواهد موجود آنها تاييد كند ، از جامعيت و توانايى تبيين برخوردار باشند ، اما تمامى ايدههاى فمينيستىِ موجود بر سر اين كه چه چيز را مىتوان شاهد آورد ؟، چه چيز را بايد توضيح داد؟ و كدام توضيح روشن گراست؟ اختلاف نظر دارند، با اين حال مىتوان فمينيسم را جنبشى براى دستيابى به حقوق زنان و ايدئولوژى یی براى دگرگونى جامعه دانست و هدف آن رفع انواع تبعيض و ستم نژادى و طبقاتى از جنس زن مىباشد، فمينيسم در مرحله فكر و طرح برنامه ، اهداف زير را دنبال مىكند :
1ـ تلاش براى دريافت حقوق مساوى با مرد:ـ اولين اعتراضات جامعه زنان کارگر، کارخانه پارچه بافی و نساجی نیویارک به شرایط نا مساعد کار بتاریخ 8 مارچ سال 1857 میلادی ، به صورت يك حركت و نهضت فرهنگى ، درخواست كسب دستمزد مساوى با مردان بود، آنان يكدست شدن دستمزدهاى زن و مرد را به عنوان نماد برابرى دو جنس مىشناختند، در موج اول زنان بر اين باور بودند كه مىتوانند در چارچوب جامعه موجود، موقعيت خود را بهبود بخشند، شعار آنان رهايى و دست يابى به حقوق مساوى با مردان بود (1). حالت كلى بحث مربوط به حقوق اقتصادى زن در جامعه، به ويژه با آن همه محدوديتهاى شديد اقتصادى و اجتماعى ريشه در دل تاريخ دارد چنانچه، اربابان قدرت در طى قرن ها ، حق مالكيتى براى زنان قائل نبودند و پس از ازدواج زن ، را مطيع و خادم ، و مرد را مالك و فرمانرواى او مىدانستند، فمينيست از اين نگاه ، اعتراض و فريادى است به همه اين نابرابرىها ، به ويژه به بىعدالتى اقتصادى تنگ نظرىهاى اقتصادى در مورد زنان چنان ريشه دار است كه حتى پس از اعتراضات وسيع زنان در سدههاى اخير ، تا امروز در بسیاری از کشور ها، ايده برابرى دستمزد زن و مرد هنوز به تحقق نرسيده است .
2 ـ تلاش براى نفى تحقير زنان :ـ از گذشتههاى دور، زنان به دليل منع از تحصيل و آموزش در معاملات اقتصادى و ارزش بندىهاى اجتماعى، موجودى فرودست محسوب مىشدند، در بسيارى از موارد ، منشأ حقوقِ زنان ، نوعِ نگرشى بود كه زن را جنس دوم مىدانست در آيين زردشت ، زنى كه كودك مرده به دنيا مىآورد تا سه شبانه روز نمىبايست چيزى را لمس مىكرد و پس از آن، بايد خود را با ادرار گاو شستوشو مىداد و مقدارى از آن را مىخورد تا پاك شود (2 ). درآيين يهود ، پيكره حوّا را سرچشمه همه دردهاى بىدرمان و اندوههاى جانگداز بشريت معرفى مىكردند و اعتقاد داشتند زن نزد خدا، ذليل و در آفرينش، ناقص و در پاداش، زيانكار است، و در سنت قبایلی زن مطيع محض شوهر بود، اختيار ازدواج با اولياى دختر بود و طلاق فقط روى ميل و هوس مرد صورت مىگرفت و اولاد اناث به فروش می رفت ( 3 ).در آيين مسيحيت ، تنها مريم (ع ) را انسان داراى روح جاويد مىدانستند و بقيه زنان را برزخ ميان انسان و حيوان محسوب مىكردند، كشيشان در مجمع دينى فرانسه ، در سال 586 ميلادى ، پس از بحثهاى زيادى كه درباره ماهيت زن نمودند ، گفتند زن انسان است اما براى خدمت مردان آفريده شده است (4). زن از پدر و شوهر ارث نمىبرد زن فقط براى زاييدن و پرورش فرزند و اداره خانه مفيد بود، در بيشتر نقاط افريقا ، ساختن عمارت ، بافتن حصير ، کاشتن گیا و آبيارى زمين از مشاغل زنان به شمار مىرفت، بيشتر فرزندان به صحبتهاى مادر اهميتى نمىدادند و براى كوچكترين مسئله ، مادر را تا سیلی مىزدند، عجيبتر اين است كه زن اين وضعيت را عادلانه مىدانست (5).
3 ـ تاكيد بر عدم تقابل ميان زن و مرد :ـ از جمله اهداف فمينيسم ، آن است كه اصل تقابل زن و مرد را از بين ببرد ، يعنى تلاش دارد زن و مرد را به مثابه انسان واحد مورد مطالعه قرار دهد ، نه به عنوان دو جنس متقابل از اين منظر مىتوان فمينيسم را جريانى(6). ضد مردگرايانه قلمداد نمود كه معتقد است نبايد موضعگيرى صريحى راجع به زن صورت گيرد؛ چون موجب دامن زدن به تقابل بين زن و مرد مىشود، نفى تقابل بين زن و مرد غير از ادعاى تساوى حقوق زن و مرد است ؛ زيرا در اين نگرش حتى اگر زن به حقوق اجتماعى برابر با مرد هم برسد هيچ تأثيرى به حال فمينيسم ضد مردگرايانه ندارد، طرفداران نظريه عدم تقابل ، معتقدند هر انسانى قابليتهاى «دو جنس» را دارد ؛ يعنى ويژگىهاى مذكر و مونث در هر انسانى وجود دارد، اين نظر كاملاً با عقل سليم مخالف است ؛ زيرا در بيشتر فرهنگها ، تقابل دو جنس ، هنجارى پذيرفته شده تلقى مىشود و انسان موجودى تك جنسى است ؛ يعنى هر مردى فقط صفات مردانه دارد و هر زنى فقط صفات زنانه ، آنان معتقدند نمونه هاى ارزشى و رفتارىِ متمايز ميان زن و مرد بايد متحول شود و انسانى بودن به جاى زن و مرد بودن هدف فرايند جامعه پذيرى قرار گيرد به عبارتى، مىگويند زن و مرد با هم شباهت پيدا كنند؛ در حالى كه اين شباهت به طور يكسان و برابر، از خصوصيات زنانه و مردانه بهره نگرفته، بلكه از آنجا كه فرهنگ مردسالارانه ، فرهنگ برتر است بيشتر اين زنان هستند كه شبيه مردان شدهاند، نتيجه اين نگرش بسيار وحشتناك است و نظام خانواده و به تبع آن ، نظام اجتماعى را متزلزل مىكند، پديدههايى مثل همجنس بازى ، دو جنسگرايى و گسست پيوندهاى خانوادگى ، از جمله پيامدهاى اين نظريه است.
4 ـ تاكيد بر عدم برترى مرد بر زن:ـ از ديگر اهداف فمينيسم ، اصل عدمِ برترى مرد بر زن است ، كه نگرشى است منطقىتر از ساير اهداف فمينيستى ؛ چون قائل به اصل تقابل بين زن و مرد هستند و حداقل ، زن و مرد را از ناحيه آناتومى متفاوت مىدانند، اين نگرش آنان متأثر از ديدگاههاى پست مدرن است كه معتقد است در هويت زنانه ، چه از نظر زيستى و چه از نظر اجتماعى ، قابليت مثبتى وجود دارد كه نقش مادرى ، ظرفيت پرورش دهندگى و حس مسئوليت زنان را افزايش مىدهد از اين رو آنان كليّتِ نظام خانواده را انكار نمىكنند ؛ اما در عين حال ، خواهان نقش مساوى زن و مرد در وظايف و مسئوليتهاى خانوادگى و اجتماعى هستند.
5 ـ تلاش براى كسب برابرى حقوقى :ـ كژ انديشى و ديد ظالمانه بعضی ازسياستمداران سبب شد تضييع حقوق منطقى زنان و تثبيت محروميتهاى آنان ، صورت قانونى بگيرد ، اوج اين تبعيضها در مسائل خانواده ـ از قبيل ازدواج ، طلاق و نفقه ـ نمود بيشترى داشت به همين دليل، اعتراض تجمعات زنان به اين رويه معمول ، سابقهاى طولانى دارد یعنی از زمان ظهور« سيمون دوبوار*» و طرح نظريه مساوات زن و مرد ـ كه در چارچوب مكتب فلسفى( اگزسيتانسياليسم ** ) مطرح شد ـ تشريح علمى و فيزيولوژيك براى اثبات برابرى دو جنس به يارى طلبيده شد، مهمترين مطالبات اين ديدگاه را مىتوان در 8 خواسته بيان كرد:
{1ـ حق رأى زنان ؛2 ـ حذف روسپيگرى ؛3 ـ به رسميت شناختن حقوق كودكان تك والدينى ؛4 ـ آزادى سقط جنين ؛5 ـ حق داشتن فرزند از مرد دلخواه ؛6 ـ به رسميت شناختن آزادى لذت در مسائل جنسى ؛7 ـ كشيش شدن زنان ؛8 ـ به رسميت شناختن هم جنس گرايى .}
از آن جا که برخى از درخواستهاى آنان با اديان الهى و نظام خانواده در تعارض بود، از اينرو ، خواستههاى آنان از همان ابتدا ، با اعتراضات زيادى مواجه گرديد .
اصول و مبانی تفکرات فمینسیم اسلامی:
در ابتدا لازم است برداشت فمينيستهاى اسلامى را از جريان فمينيسم بيان كنيم: به اعتقاد آنان ، فمينيسم يك نهضت اجتماعى برابرى طلبانه براى زنان است ؛ نه يك جريان ايدئولوژيك ؛ و از آنجا كه فمينيسم فاقد گرايشات ايدئولوژيك نيست ، مىتوان با حفظ هويت اسلامى هم فمينيسم بود و هم از حقوق و آزادىهاى زنان دفاع كرد آنان، فمينيسم غربى را مورد انتقاد قرار مىدهند و با تاكيد برخانواده به انتقاد از فردگرايى افراطى فمينيست غربى پرداختند و ارائه راهبردهاى واحد براى تمامى زنان جهان را با توجه به شرايط فرهنگى و منطقهاى ، غير ممكن دانستند:
برداشت از دين:ـ فمينيسم اسلامى مىكوشد تا در چارچوب آموزههاى دينى، به دفاع ازحقوق زنان بپردازد برخى، فمينيسم اسلامى را به روشها و رفتارهايى در زمينه مساوات و عدالت جنسى درقالب ارزشهاى اسلامى تفسير كردهاند، به طور كلى طرفداران فمينيسم اسلامى ، به ويژه فمينيستهاى خارج از كشور، به جدايى دين از سياست هستند برخى از آنان به صراحت به جدايى دين از سياست اشاره نكردهاند ، اما به قرائتى نوانديشانه از دين پرداخته اند كه هم سويى با فرهنگ جديد را تا حدود زيادى تضمين نمايد، قرائت آنان از دين که امور اجتماعى را جايگاه جولان عقلا و امرى عرفى مىداند از اينجا مىتوان نتيجه گرفت كه پسوند اسلامى پس از نام فمينيسم، قيدى چندان محدود كننده در محتوا نيست ؛ يعنى اسلامى بودن فمينيسم به معناى آن نيست كه نحلههاى فمينيستى همه آرمانها و راه كارهاى خود را از اسلام گرفته است ، بلكه نشانگر پىگيرى اهداف فمينيستى كه آرمانهاى فمينيستى و راه كارهاى مورد نظر خود را با ادبياتى كم و بيش دينى پى مىگيرد ، نه آن كه دين را پالايشگاه انديشه بشرى بداند، اين طيف كه تصريح به( سكولاريسم***) نمىكنند ، تحول در احكام شريعت را لازمه پويايى مىدانند و معتقدند بايد نگاه خود را از احكام شرعى به اهداف دينى معطوف بداريم و بر اساس آن ، به تفسير مجدد آموزههاى دينى بپردازيم .
برداشت از تساوى:ـ تساوى مورد نظر فمينيستهاى اسلامى ، دقيقاً همان مفهوم تشابه و برابرى است آنان در موضعگيرى خود ، براى برداشتن مرزهاى جنسيتى گام برمىدارند، يعنى تساوى به همان معنايى كه ميان دو انسان از يك جنس مطرح است ، بايد به همان معنا براى زن و مرد مطرح شود، برخى فمينيستهاى اسلامى تصريح كردهاند كه تفاوتهاى تكوينى ميان زن و مرد نبايد به تفاوتهاى تشريعى وحقوقى ميان آنان منجر شود (7). بايد گفت تساوى به معناى بالا، نه تنها پايگاه دينى ندارد، بلكه بر خلاف آموزههاى روشن دينى است آنچه دين بر آن اصرار دارد، اقامه عدل است واين كه زن مثل مرد ، انسانى است كه ازاستعداد وكمالات انسانى برخوردار است، خداوند(ج) بر اساس حكمت براى سامان دهى به امور اجتماعى تفاوتهايى را براى زن و مرد طبق آفرينش در نظر گرفته است و انتظارات مختلفى از اين دو جنس دارد، خداوند(ج) تكاليف مختلفى براى آن دو لحاظ كرده است.
به هر حال، آنچه مىتوان از پايگاه دينى برآن صحه گذاشت، تناسب و تعادل است نه تشابه، فمينيستهاى اسلامى داخل كشورخواهان زن ستیزی يا تشابه در تمام عرصهها نيستند به همين دليل، آنان بر موقعيت والاى زن در خانه تاكيد كردهاند، به عقيده آنان هدف جنبش زنان بايد تقريب نقشها و ارج گذارى برابر به وظايف متفاوت زن و مرد باشد(8).
برداشت از آزادى :ـ آزادى، مفهومى است كه بيشتر فمينيستهاى اسلامىِ تندرو به آن پاى مىفشارند، از نظر آنان آزادى پيوندى عميق با فردگرايى به مفهوم غربى دارد و برآمده از فرهنگ ليبرالى غرب است در اين ديدگاه، انسانها آزادند آنچه را متمايلاند انجام دهند تا جايى كه آزادى ديگران را خدشه دار نكند؛ اما تأكيد فمينيستهاى اسلامى بر حفظ ارزشهاى معنوى ، آنان را از ديدگاههاى ليبراليستى جدا مى کند از نظر آنان ، خروج زن از خانه به اذن شوهر ، هم به دليل محدود كردن آزادى زن ، مردود است و هم به دليل آن كه بر اساس جنسيت و تبعيض گونه است (9). بحث آزادى در ميان فمينيستهاى داخلى ، بيشتر از نگاه آنان به حجاب اختيارى و ضرورت اصلاح روابط خانوادگى را مىتوان شناخت والا در بحث تئوريك ، آنان به مفهوم درستى از آزادى نپرداختهاند، به نظر آنان ، احكامى كه به ظاهر محدود كننده به نظر مىرسند ، در واقع در پى توسعه آزادىهاى بشرى است، مثلأحجاب يكى از راههايى است كه انديشهها را از غرق شدن در موانع رشد باز مىدارد و آن را درگيرِ مسائل اصلى جامعه مىكند .
برداشت از خانواده :ـ فمينيست اسلامى ، بر حفظ خانواده و نقش مادرى و همسرى زن در آن، تاكيد مىورزد و به همين دليل مخالفت خود را با همجنسگرايى اعلام مىدارد از اين نگاه نهاد خانواده و مادرى در ذات خود مشكلزا نيست، طرفداران اين نظر از خانواده سنتى كه مبتنى بر سلسله مراتب و سرپرستى مرد است ، انتقاد مىكنند، آرمان آنان خانوادهاى بر اساس برابرى نقشها و نفى سرپرستى مرد است، آنان دمكراسى در خانواده را جايگزين مناسبى براى سرپرستى مرد مىدانند .
نقد فمینسیم اسلامی:
فمينيسم اسلامى ، در موارد زيادى با اصول اسلامى همخوانى ندارد و از نظر جامعه مطرود است مشكل زنان در جوامع اسلامى از يك طرف به فرهنگ اجتماعى و سنت ناصواب و عدم اجراى صحيح قوانينى اسلام بر مىگردد و از سوى ديگر به سبب عدم شناخت زنان از حقوق اجتماعى و اسلامى خودشان است . زنان به دليل اين كه ابزار و امكانات لازم براى اجراى قوانين را در دست ندارند ، دچار محروميت و ظلم مىگردند اين بدين معنا نيست كه زن مسلمان براى احقاق حقوق خود به فمينيسم پناه ببرد ؛ چون اسلام از نظر محتوا و اصول ، غنى است و براى حفظ و صيانت زن ، نيازى به فمينيسم نمىبيند، فمينيستهاى اسلامى بجاى كشف و حل مسائل و معضلات جامعه زنان ، به دنبال مسئلهسازى و ايجاد شبهه براى زن مسلمان هستند ، فمينيسم اسلامى به عنوان يك جنبش ، به طور كلى از دو ناحيه رنج مىبرد و نمىتواند پاسخگوى نيازمندىهاى زنان مسلمان باشد : 1 . از لحاظ بينش و ايدئولوژى و بنيه علمى ضعيف است ؛ 2 . از يك مكانيسم مناسب براى موضعشناسى مسائل جديد محروم است، ازاين رو يا فقط به ذكر كليات اكتفا مىكند يا به طور منفعلانه، سخنان ديگران را تكرار مىكند، گرايش عمومى طرفداران فمينيسم اسلامى ، حاكى از آن است كه بيشتر آنان از شرايط اجتماعى ، اقتصادى و فرهنگى و گروههاى متعدد زنان ، شناخت درستى ندارند.
فمينيستهاى اسلامى كه با شعار دفاع از حقوق زن مسلمان ، به ميدان آمدهاند بايد متوجه باشند كه در بررسى مسائل حقوقى زنان ، طرح مسائل و مشكلات آنان ، چاره جويى و حل آنها ، نبايد خرده فرهنگهاى قومى ، زبانى و مذهبى را ناديده بگيرند، درست است كه فمينيسم به عنوان يك پديده ، در جوامع اسلامى ، كم و بيش ظهور كرده و توانسته است تا حدودى ديدگاه جامعه را نسبت به مسائل زنان به خود معطوف سازد ؛ اما بايد توجه كرد كه دامنه اين فعاليتها تا آنجا نتيجهبخش خواهد بود كه به بافت مذهبى و اعتقادى جامعه آسيبى نرساند، بسيارى از فمينيستهاى اسلامى تفاوتهاى بيولوژيك زن و مرد را طبيعى مىدانند و تأثير اين تفاوتها را در برخى موارد مىپذيرند مثل(رخصتی ولادت) آنان بايد به تأثير اين تفاوتها در ساير موارد نيز توجه بكنند و اين همان پذيرش تناسب ميان تكوين و تشريع است از اين رو ، دخالت دين در عرصه زندگى بشر مسئلهاى نيست كه هيچ خردمند دين آشنايى با آن مخالف باشد؛ چون اصلاح جامعه در صلاح و سعادت او نيز موثر است، از آنجا كه ميان دنيا و آخرت پيوند محكمى برقرار است امور اجتماعى نيز در محدوده دخالت شريعت قرار مىگيرد .
زن از دیدگاه اسلام:
اسلام زن را مثل مرد مىداند كه از سه خصيصه مهم (اختيار ، مسئوليت پذيرى و كمالخواهى) برخوردار است، قرآن از زنانى صحبت مىكند كه قرين فرشتگان و همكلام آنها ، مورد توجه پيامبران و مقدّم بر بسيارى از آنان و كوثرى از ناحيه خدا(ج) هستند و اين نمايانگر شخصيت والاى زن است زن و مرد ، هر دو موجودى اجتماعى و خواهان ارتباط با ديگران هستند ؛ تا در سايه اين ارتباط ، به انجام وظايف و برآورده كردن خواستههاى خود بپردازند و در نهايت ، به كمال برسند، در فرهنگ اسلامى هر يك از افراد جامعه كمال خود را در كمال افراد ديگر اجتماع مىداند به همين منظور ، اسلام براى ايجاد جامعهاى پويا ، بر لزوم هماهنگى و مودت متقابل در روابط ، به ويژه روابط زن و مرد ، تأكيد نموده است.
نقد فمنیسم:
تنوع گرايشات فمينيستى و تفاوتهاى فكرى آنان با يكديگر ، گوياى اين حقيقت است كه فمينيسم تنها مىتواند نهضتى اجتماعى در باب دفاع از حقوق زنان باشد، نه يك مكتب با ايدئولوژى مشخص از آنجا كه نهضت فمينيسم برآمده از متن« رنسانس****» و مبتنى بر جهان بينى غرب است، انسان را مصدر تشريع و بى نياز از وحى مىداند، از اين رو ، در هيچ يك از گرايشات فمينيستى اعتقاد به وحى و حاكميت دين در نظام اجتماع بشرى وجود ندارد؛ حتى در ميان برخى گروههاى فمينيستى، عقايدى مطرح ميشود كه در قالب هيچ دين و مذهبى قابل طرح نيست ؛ مثلأ به رسميت شناختن همجنس گرايى و حق سقط جنين از مجموع اين مطالب مى توان اين نتيجه را گرفت كه فمينيست ، نهضتى اومانيستى و انسان مدار است، از جمله اشتراكات فمينيستى، اعتقاد به تشابه و همسانى درحقوق، امكانات و فرصتها مىباشد.
ازآنجا كه يكى از اصول جهانبينى غرب، توسعه در رفاه و امورمادى است، هدف تمام فمينيستها ايجاد جامعهاى است كه در آن ، تفاوت گذارى بر اساس جنسيت جاى خود را به تشابه بدهد؛ تا آرمان برابرى و استفاده از رفاه مادى تحقق يابد، جامعه مطلوب از نظر آنها جامعهاى است كه تفاوتها در نقشها با تساوى در همه عرصهها و فعاليتها تعويض گردند و در صحنه فعاليتهاى اجتماعى، زن و مرد به طور مساوى نقش بازى كنند ؛ بدون اين كه احساسات روحيات ، استعدادها و توانايىهاى فكرى و جسمى آنان تأثيرى در ايفاى نقشهاى اجتماعى داشته باشد، در اين راستا فمينيسم میتواند زنان را از محيط خانواده به صحنه اجتماع بكشاند و آنان را در موقعيت به ظاهر برابر در محيط كار و دانش قرار دهد.
در غرب ، زن به اميد رسيدن به استقلال اقتصادى و قدرت ، دنبال فمينيسم به راه افتاد ؛ اما چه نصيبش شد جز سرخوردگى اجتماعى او چيز ديگرى نبود« نيكلاس ديويدسن» در اينباره توصيف زيبايى دارد : «گرچه پيش از اين ، گاه با زن به مثابه كالاى جنسى رفتار مىشد ؛ اما امروزه زن ، اساساً اعتبار جنسيت خود را از دست داده است و اگر پيش از اين عامل اصلى بىارزش نمودن زنان ، مردان بود ؛ امروزه خودشان اين كار را انجام مىدهند، اگر دشمن قديمى او ، اصالت مسائل جنسى بود ، دشمن امروز او اصالت عدم جنسيت و برابرى با مرد است» (10).
از آنجا كه زن و مرد از لحاظ روحيات و عواطف متفاوتند ، كاركردهاى مختلف اجتماعى دارند، به عبارت ديگر با تفاوت در قابليت و نقشها ، حقوق اجتماعى نيز تغيير مىكند، بيشتر فمينيستها به برابرى جنس مذكر و مونث قائل هستند و هر گونه تفاوتى را رد مىكنند، از نظر اسلام جامعه آرمانى ، يك جامعه دو جنسيتى است كه زن و مرد نه تنها در اوصاف تكوينى و در خلقيات تا حدودى از هم متمايز باشند ، بلكه در عملكردها هم گاه رفتارهاى مشترك و گاه عملكردهاى متمايزى از خود نشان دهند، از اين رو اگر مراد از تساوى زن و مرد در حقوق و كاركردهاى اجتماعى ، تشابه در موارد ذكر شده باشد؛ اسلام نه تنها آن را تأييد نمىكند، بلكه اين رويه را براى هيچ يك از دو جنس مفيد نمىداند، برخى فمينيستها صفات زنانه را صفات برتر مىدانند اعتقاد به اين برترى در صفات التزام به اين مطلب است كه زن و مرد در طبيعت خود صفاتى منحصر به فرد دارند و اين همان مطلبى است كه فمينيستها از التزام به آن طفره مىروند، فمينيستها برخى روحيات زنانه از جمله اطاعت و هماهنگى با مرد ، را از ويژگىهاى منفى مىدانند كه جامعه مردسالار به زن تحميل كرده است ؛ اما بايد پرسيد وقتى پذيرفتيم كه ويژگىهاى زنانه و مردانه تحت تأثير نظام مردسالار رشد يافته اند ، چرا يكى از ايندو ويژگى برتر باشد؟ (11). بر اساس اعتقادات اسلامى ، صفات مردانه و زنانه آنجا كه ريشه در طبيعت هر يك از دو جنس دارد صفاتى لازم براى انجام مسئوليتهاى ويژه است كه نمىتوان هيچ كدام را منفى يا مثبت و برتر از ديگرى دانست، اين صفات آنگاه شكل منفى بخود مىگيرد كه بیجا به كار گرفته شوند، فمينيستها ، عامل ستم به زنان و فرودستى آنان را مردان مىدانند، فمينيستهاى راديكال مرد را به دليل مرد بودن و برخوردارى از صفات بيولوژيك خاص ، عامل ستمگرى جنسى مىدانند و معتقدند تفاوت جنسى، عامل ستمگرى جنس غالب در طول تاريخ بوده است، از آن طرف گروهى از زن گرايان تمامى نهادهاى اجتماعى را مبتنى بر ستمگرى مىدانند و بر اين باورند كه در گروههاى سنتى ، قومى ، جنسى ، مذهبى و نژادى ، رشته پيوستهاى از ستم و انقياد را مىتوان تشخيص داد.
تاكيد بر استقلال زنان و دشمنى با مرد ، قبل از آن كه سبب احقاق حقى براى زنان شود ، سبب گسترش تضاد ميان دو جنس خواهد شد و زنان را از توجه به عوامل اصلى عقب ماندگى خود، كه همانا حاكميت اخلاق مادى و روح سرمايه دارى است باز مىدارد، در وراى اين كشمكشها بعضی سياستمداران و صاحبان ثروت بيشترين استفاده را مىكنند و مردم را عملاً از تعيين سرنوشتشان باز مىدارند .
مكتب اسلام ، خلقت را حكيمانه و وجود تفاوتها را زمينهساز تفاهم و آرامش مىداند در بينش اسلامى هر گونه ارتباط ميان افراد كه نتيجه آن تفاوت در بهره ورىها است ، ظالمانه ارزيابى نمىشود، استعدادهاى مختلف انسانها كه سبب مسخر شدن افراد توسط يكديگر و در نتيجه ، تفاوت در سطح معيشت مىشود تا آنجا كه حقوق واقعى افراد را پايمال نكنند و مخالف فطرت نباشد پذيرفته شده است، عامل اصلى ظلم به زنان و فرودستى آنها چيست؟ از بررسى مسائل تاريخى و دينى مىتوان به چند عامل مهم در تحليل علت فرودستى زنان ياد كرد:
1ـ محروم بودن زنان از خودشناسى.
2 ـ محروم بودن زنان از شيوه مطلوبِ زندگى.
3ـ تعصب مردان.
4 ـ مردسالارى و بىعدالتى مردان نسبت به زنان.
5 ـ اعتقاد مردان به عدم توانايىهاى جسمى و فكرى زنان در انجام مسئوليتهاى اجتماعى.
6 ـ عدم فهم ، خودپسندی و خود محوری مردان.
اسلام راه رفع ظلم به زنان را در مبارزه سياسى با جنس مذكر، تحولات اقتصادى، مبارزه طبقاتى و انقلاب در قوانين وآموزش را نمىداند بلكه اصلاح در ذهنيتها را قدم اول در راه رفع ستم بر زنان مىداند، آنگاه با اصلاحات فرهنگى ، زمينه آشنايى زن و مرد را با شخصيت واقعى و كرامتهاى انسانى خود فراهم مىكند، در مرحله بعدى مىبايد در روابط اجتماعى زن و مرد به محوريت اخلاق و معنويت توجه نمود ؛ ارزشها و ويژگىهاى زنانه و مردانه را بايد به رسميت شناخت ، تا انتظارات از آن دو معقول و واقعبينانه باشد ؛ قوانين حقوقى روشنى بر اساس آموزههاى دينى و متناسب با شرايط اجتماعى تدوين نمود و يك نظام اجرايى قدرتمند تأسيس كرد.
نتیجه:
1 ـ فمينيسم ، جنبشى است سازمان يافته كه بر اساس مبانى فلسفى غرب پىريزى شده و هدف آن رفع هر گونه ظلم و ستم به زنان و احقاق حقوق آنان در نظام اجتماعى است .
2 ـ فمينيسم جريانى انسان مدار و اومانيستى است .
3 ـ فمينيسم در غرب به علت دورى از معنويت؛ چون به درستى هدايت و تئوريزه نشده است، اكنون شاهد بالاترين ركورد خشونت و تحقير عليه زنان در غرب هستيم، اهانت ، استثمار اقتصادى ، عريان ساختن زنان زیبا روی و قرار دادن آن در پشت وترین ها و ابزارى كردن جنس مونث شواهدى هستند كه هويت فمينيسم را زير سؤال مىبرند.
4 ـ ظلم و تحقير تمدنهاى كهن ، كژ انديشى اربابان( زر، و زور) ، تفكرات تحجری واستثمار نظام سرمايهدارى ، از جمله عواملى هستند كه سبب خيزش زنان و ايجاد نهضت فمينيسم شد .
5 ـ علل تنوع گرايشات فمينيستى را بايستى در وابستگى آنها به انديشههاى سياسى و فلسفى غرب بدانيم، هر گرايش فمينيستى طبق همان انديشه وابسته به تحليل مسائل زنان مىپردازد .
6 ـ در مرحله ايده و آرمان ، تمام بدنه هاى فمينيستى خواهان برابرى زن در تمام عرصههاى سياسى و اجتماعى هستند و رفع سلطه جويى جنسى ، مبارزه با مردستیزی ، پايان بخشيدن به تبعيض و خشونت عليه زنان را از اهداف خود مىدانند ؛ اما بيشتر اين اهداف تنها در حد يك ايده و ذهنيت باقى مانده و در عمل پياده نشده است .
7 ـ فمينيسم اسلامى پديدهاى نو در جوامع اسلامى ، است كه بر پايه (سكولاريسم*** ) و تجدد گرايى بنا شده و به تفسير و تأويل آموزههاى دينى و تطبيق آن با فرهنگ غرب پرداخته وبعلت فقدان ايدئولوژى و مكانيسم مناسب براى موضوع شناسى مسائل زنان و از آنجا كه با وضعيت مذهبى ، فرهنگى و اجتتماى جوامع اسلامى ناسازگار است نتوانسته پاسخگوى نيازهاى زن مسلمان باشد، فمينيسم از لحاظ جهانبينى ، قابل قياس با اسلام نيست، اسلام و فمينيسم دو مقوله كاملاً جدا از هم ، با مبانى مختلف ايدئولوژيكى ، اهداف ، كاركردها و آرمانهاى متفاوتند و هيچ گاه با هم تلفيق نمى شوند .
8 ـ مهمترين اهداف فمينيسم ، تلاش براى رفع انواع تبعيض عليه زنان ، كسب برابرى حقوقى ، تساوى زن و مرد ، تشابه در حقوق ، برابرى جنسى و به رسميت شناختن همجنسگرايى و سقط جنين مىباشد./ پایان
پاورقي ها:
1 ـ
جامعهشناسى زنان ، پاملا آبوت و كلروالاسن ، ترجمه نجم عراقى .
2 ـ
زن از ديدگاه اديان و مكاتب ، جمعى از خواهران طلبه ، ص 91 .
3ـ
حقوق زن در اسلام و اروپا ، حسن صدر ، ص 148 .
4
ـ حقوق زن در اسلام و جهان ، يحيى نورى ، ص 15 .
5ـ
زن از ديدگاه اديان و مكاتب ، ص 105 .
6 ـ
اين جريان ، موسوم به جريان موج اول است .
7 ـ افسانه
نجم آبادى ، فضاى تنگ ناسازگارى ، نيمه ديگر ، شماره 11 ، ص 20 .
8
ـ ناهيد مطيع ، مجله زنان ، شماره 33 ، ص 20 .
9 ـ
فمينيسم ، دموكراسى و اسلامگرايى ، ص 104 .
10ـ
نگاهى به فمينيسم ، معاونت دروس معارف اسلامى ، نهاد نمايندگى ولى فقيه در
دانشگاهها ص 60 .
11 ـ
فلسفه و انديشههاى سياسى سبزها ، اندرو دابسون ، ترجمه محسن ثلاثى ، ص 290
* سیمون دوبوار:ـ ، شخصیتی که پیرو مکتب « اگزیستانسیالیسم بود این مکتب بر اساس اصالت وجود، آزادی فرد وپوچی زندگی استوار است، در این مکتب انسان کاملأ آزاد و حاکم بر سر نوشت خود است و به اجتماع وابستگی ندارد، سنتهای قومی و گذشته های تاریخی را با ارزش نمی داند، این مکتب بوسیله « ژان پل سارتر» با کتاب معروف « تهوع » به وجود آمد اما به علت اینکه بعدها به افراط کشیده شد به ابتذال گرائید.( ص 438، اطلاعات عمومی پیام)
** اگزسيتانسياليسم:ـ Existentialism :ـ غبارت است از رجحان دادن به وجود انسان در مقابل معنویت.
*** سکولار Secularisme، اعتقاد به اصالت امور دنیوی و رد غیر آن.
**** رنسانس :ـ درقرن پانزدهم و شانزدهم رنسانس دانش و هنر پیشرفتهای عظیمی در ایتالیای بوجود آوردند، این احیای فرهنگی به رنسانس یعنی «نوزایی» مشهور شده است، دانشمندان، شعرا و فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل کشور( روم و یونان) با دیدگانی تازه تر به جهان می نگریستند، نقاشها به مطالعه آناتومی (علم تشریح) پرداختند و اعضای بدن انسان را به شیوه واقعگرایانه ای نقاشی می کردند، فرمانروایان ساختمانها و کارهای بزرگ هنری را سفارش دادند، این عقاید تازه بزودی در سراسر اروپا گسترش یافت.
مطلوب «انسان عصر رنسانس» شخص درخشان و در همه فنون و موضوعات فراوانی کارآزموده باشد « لئوناردوداوینچی» و« میکل آنژ» مشهورترین آنان می باشند که دستاوردهایشان احترام آنان در جامعه را افزایش داد. /
11.9.2005 مطابق (20 اسد 1384 خورشیدی )