الحاج عبدالواحد سيدی
اسلام از سپیده دم تا ایندم
سیمای اسلام و سرآغاز دانش و تفکر اسلامی
دانشمندان و متفکران اسلامی
بحث ششم
در فصل اول چهره اسلام در ارتباط پیغامبر گرامی اسلام رسول مجتبی صلی الله علیه واله را از منظر متفکران و دانشمندان چهره دست اروپا و جهان بینی اسلام و تعلیمات قرآن را از اثر بلندی مرتبت آن به تفصیل آوردیم . در عصری که ما زندگی می کنیم بعضی از شکاکانی هم در دامان اسلام و هم در سایر ادیان و باور ها، نمو و پرورش یافته اند که به هیچ دینی برابر نبوده وبه هیچ حقیقتی استوار نمیباشند که آلوده به سم هایی مهلکِ آلوده به شیطنت را از قرن هژدهم/دوازدهم به این طرف در خورد جوامع اسلامی و سایر امم جهان که سرشار از ایمان هستند ریختند که سم مهلک آن جامعه های دینی را سخت متأثر ساخته وتا حالا هم ادامه دارد که لازم است، تا جوانان را در این بحث ها شریک و ترغیب به خواندن متونی بسازیم که بفهمند دین اسلام چه بوده است و چگونه گسترش یافته و چگونه در بامداد اسلام، مردان دانشمندی را در دامان خود پروریده است که دانشمندان اروپایی نیز ازدانش و ایمان آنها به خدا و روز باز پرس استفاده کرده اند، که در این بحث تا جاییکه امکانات در اختیار ما قرار دارد آنها را به جامعه مسلمان و جهان یکی پی دیگر میشناسانیم. و شما را به مطالعه این سردمداران قلم و تفکر در دانش وایمان دعوت می کنیم:
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی كه به دلیل چیرگی بر بسیاری از دانش های روزگار به عنوان یكی از بزرگترین دانشمندان تاریخ ماوراءالنهرواسلام در حوزه فارسی زبانان خراسان بزرگ، شناخته شده است در( 13 شهریور ۳۵۲ خورشیدی /28 ذیقعده 362 قمری/4سپتامبر 973) در منطقه كاث (از شهر های خوارزم) چشم به جهان گشود که همزمان با عصر سلطان محمود غزنوی، در اواخر امپراتوری سامانییان بود.
ابوریحان محمد بن احمد در حومه (بیرون) شهر کاث، مرکز امارت خوارزم، متولد شد و بدین سبب، او را «بیرونی» لقب دادهاند. برخی عربینویسان نظیر یاقوت حموی از او با نام خوارزمی هم یاد کردهاند اما جهت جلوگیری از اشتباه گرفتهشدن او با دیگر دانشمند ایرانی زبان اهل خوارزم، محمد بن موسی خوارزمی، از این نام کمتر استفاده میشود [1] ابوریحان بیرونی ۳ ذیحجه ۳۶۲ قمری، برابر ۴ سپتامبر ۹۷۳ میلادی در حومه کاث، پایتخت امارت آل آفریغون در خوارزم متولد شد [2]تاریخ تولد ذکر شده را غضنفر تبریزی که علاقه زیادی به بیرونی داشت، گزارش کردهاست. بیرونی در سال ۴۲۷ ه.ق سن خود را ۶۵ سال قمری نوشتهاست که بدین ترتیب باید به سال ۳۶۲ ه.ق متولد شده باشد [3] ۲۵ سال اول زندگی خود را در همان شهر سپری کرد و به یادگیری علوم العربیه (فقه و الهیات اسلامی، زبان عربی و غیره) و علوم العجمیه (به خصوص علوم یونانی، ریاضیات، نجوم، طب و غیره) مشغول بود[4] در این مدت از تعالیم دانشمندانی چون بونصر منصور بن علی بن عراقی جیلانی بهرهمند شد و نیز برخی از آثار اولیهاش را تألیف کرد. او در این دوره از زندگیاش با ابن سینای نوجوان که تنها ۷ سال از او کوچکتر بود مکاتبه و تبادل نظر داشت که برخی نامههایشان در ربط با فلسفه طبیعی ارسطو و فلسفه مشاء باقی ماندهاست[5]محتمل است که بیرونی از سلسله امرای خوارزم، آل آفریغ که در سال ۳۸۵ ه.ق/ ۹۹۵ م توسط سلسله رقیب در گرگانج (آل مأمون) از قدرت خلع شدند، طرفداری میکرده و شاید با آنان نسبت خانوادگی داشتهاست. هر چند خود در شعری به اغراق میگوید که حتی نمیداند پدرش کیست، چه برسد به اجدادش. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی از این بیت برداشت میکند که او از خانوادهای اشرافی نبودهاست. [6]
به هر روی با سقوط آل آفریغونیان در اثر حمله امیر مأمون بن محمد از گرگانج، واقعهای که بیرونی آن را «نزاع بین دو بزرگ خوارزم» یاد کردهاست، زادگاهش را با عجله بسیار و به گونهای که حتی نتوانست پژوهشهایش را با خود ببرد،[7] به مقصد بخارا، پایتخت امارت آل سامان، ترک کرد تا با امیر منصور ثانی بن نوح ثانی سامانی حکومت در (۳۸۷–۳۸۹ق/472-3ش/194-5م) ه.ق/ ۹۹۷–۹۹۹ م) دیدار کند و به خدمت دربار او در آید.[8] و این امیر را به عنوان یکی از اولین حامیان خود ستودهاست. مقصد بعدیاش گرگان و دربار امیر قابوس بن وشمگیر از آل زیار بود. ظاهراً در ۳۸۸ ه.ق/ ۹۹۸ م بخارا را ترک کرد و مدت زیادی در گرگان ماند. اولین اثر مهم ابوریحان بیرونی به نام آثار الباقیه عن القرون الخالیه در زمان اقامت او در گرگان و به تاریخ ۳۹۰ ه.ق/ ۱۰۰۰ م تألیف و به قابوس تقدیم شد؛ البته بعداً اصلاحاتی بر کتاب اعمال کرد.[۲۲] سفر بیرونی به ری نیز در همین خلال اتفاق افتادهاست.[۲۳] ابوریحان در زمان رسیدن به ری فقیر و پریشان شده بود اما امرای آل بویه حمایت قابل توجهی از او نکردند، البته اوضاعش قدری سامان گرفت. بیرونی در آثار الباقیه بعد از ذکر شعری اندر مصائب فقر، شرح میدهد که یکی از منجمان ری ابتدا نظر او در ربط با یک مسئله فنی در نجوم را به سخره گرفت اما پس از بهبود اوضاع او، با وی از در دوستی وارد شد. نیز در همین شهر با دو ریاضیدان و منجم ایرانی، به نامهای کوشیار بن لبان گیلانی و ابومحمود حامد بن خضر خجندی، دیدار کرد. بیرونی رساله حکایه آله المسماه بسدس فخری را در شرح سدس فخری، دستگاهی ساختهٔ خجندی جهت رصد دقیق ستارگان، نوشتهاست. سپس راهی دربار اسپهبد ابوالعباس مرزبان بن رستم بن شروین از آل باوند شد و آنجا بود که اثر مهم مقالید علم الهیئه ما یحدث فی سطح بسیط الکره را تألیف کرد. مدتی بعد به گرگان نزد امیر قابوس بن وشمگیر بازگشت[9]
بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند به دفعات به اشتباهاتی که دانشمندان پیشگام در مطالعه علوم هندی نظیر «الفزاری و یعقوب بن طارق» [10] مرتکب شده اند اشاره می کند.
در زمان اقامت در گرگان، بیرونی کوشید مانند اصحاب ممتحن، قطر زمین را اندازه بگیرد و اختلاف نظر موجود در ربط با حاصل کار آنان (۵۶ میل بنا به یک روایت، دو سوم میل بیش از مقدار قبلی مطابق گفته فرغانی) را از میان بردارد. ظاهراً این مسئله برای بیرونی اهمیتی بسیار داشت، اما قابوس، حامی او، در میانه راه علاقه خود به این موضوع را دست داد و نتیجتاً بیرونی نتوانست کار را به سرانجام برساند. این یک ناامیدی بزرگ برای ابوریحان بود و او تلاش کرد از حمایت امیر دیگری برخوردار شود. نیز امیدش به بازگشت آل آفریغون به قدرت در خوارزم را از دست داده بود و دربار آل مأمون در گرگانج هم به پرورش علم و هنر مشهور شده بود. بازگشت به زادگاهش و همنشینی با دانشمندان بزرگ عصر چون ابوسهل مسیحی، ابوالخیر خمار، ابن سینا، ابوعلی حبوبی و غیره برایش جاذبهای داشت که نمیتوانست نادیده بگیرد. [11]در نتیجه، تصمیم گرفت که با امرای آل مأمون صلح کند[12]
بیرونی دو خسوف ۱۴ ربیعالثانی و ۱۳ شوال ۳۹۳ را در گرگان و خسوف ۱۴ رمضان ۳۹۴ را در گرگانج رصد کرد؛ در نتیجه عزیمت او به دربار خوارزم در این باز، زمانی اتفاق افتادهاست. با توجه به اشاره ابوریحان در تسطیح الصور و تبطیح الکور — کتابی که بیرونی آن را به «ملک العادل ولی النعم خوارزمشاه تقدیم کردهاست — به برگزاری جشن سده، ریچر-برنبورگ تاریخ دقیق ورود او به خوارزم را ۲۰ ژانویهٔ ۱۰۰۴ یا ۱۹ ژانویهٔ ۱۰۰۵ م/30جدی 389ش-30ربع الاول395 ویا یکسال(395-396هـق) بعد میداند. بعد از درگذشت علی بن مأمون و به قدرت رسیدن برادرش ابوالعباس مأمون بن مأمون (حکومت در ۳۹۹–۴۰۷ ه.ق/ ۱۰۰۹–۱۰۱۷ م) بر ارج و قرب بیرونی در دربار خوارزم افزوده شد[13] ابوریحان، مطابق گفته ابوالفضل بیهقی، با «زبان زرین و سیمین خود» هفت سال به عنوان ندیم و مشاور به آن امیر خدمت کرد و حتی به ماموریتهای سیاسی فرستاده میشد.(باسورث) مانند زمانیکه خلیفه القادر بالله به واسطهٔ سالار حاجیان خوارزم، برای مأمون بن مأمون هدایا و لقبی فرستاد و امیر که تصور میکرد ارتباط مستقیمش با خلیفه سبب خشمگینشدن سلطان محمود غزنوی خواهد شد، به بیرونی مأموریت داد که پنهانی این هدایا را در بیابان غرب گرگانج بستاند و با هیچکس سخنی در ربط با این موضوع نگوید. چنان به نظر میرسد که بیرونی علاقهای به این نوع فعالیتهای سیاسی نداشتهاست و مقصود او از کارهایی که «مایهٔ رشک نادانان و دلسوزی خردمندان» است، احتمالاً مواردی از این دست بودهاست زیرا او را از «خدمت به علم» بازمیداشت[14]
بیرونی( ۴۰۶ و ۴۰۷ ه.ق /394 -495هش/1015-1016م)را به کار رصد مشغول بود و برخی از این ارصاد را در کاخ مأمون بن مأمون انجام داد. او با حمایت مالی امیر دستگاهی رصدی به نام حلقهٔ شاهیه ساخت و برای آخرین مرتبه در( جمعه ۴ رجب ۴۰۷-495هش)1016م) در گرگانج آسمان را رصد کرد. در همان سال مأمون توسط سربازانش کشته شد و سلطان محمود غزنوی سال بعد گرگانج را تصرف کرد [15]نظامی عروضی سمرقندی در چهارمقاله حکایتی نقل میکند که جلال دربار مأمون حسادت سلطان محمود غزنوی را برانگیخت و او نیز به امیر هشدار داد که عالمان بزرگ دربارش را به سوی غزنی روانه کند. مطابق همین حکایت، دانشمندانی چون ابن سینا و ابوسهل عیسی بن یحیی المسیحی الجرجانی برای روبرو نشدن با سلطان به گرگان هجرت کردند، اما بیرونی راه غزنی در پیش گرفت[16] بر اساس دانشنامه اسلام، بیرونی و چندی دیگر از علمای دربار ابوالعباس مانند بونصر منصور، بعد از فتح خوارزم توسط سلطان محمود غزنوی در واقع به عنوان اسیر به غزنی برده شدند.] [17]ابوریحان ۳ دهه آینده از عمرش را در دربار سلطان محمود، سلطان مسعود، مودود و احتمالاً عبدالرشید سپری کرد و همانجا درگذشت. اطلاعات موجود از اتفاقات زندگی بیرونی در غزنی خیلی کم است، به گونهای که تاریخ درگذشت او نیز مشخص نیست[18]
این زمان وضعیت مالی بیرونی به شدت بد بود، دورهای که مصادف است با نگارش اثر تحدید نهایات الاماکن توسط ابوریحان. بعد از مدتی زندگی در قلمروی محمود، رابطهاش با او و نیز وضعیت زندگیاش بهتر شد اما آن دو هرگز ارتباط نزدیکی برقرار نکردند. بیرونی در مقدمه تحدید نهایات الاماکن که در اوایل (۴۰۹ ه.ق/397هـ.ش./ ۱۰۱۸ م) نوشته شدهاست، مفصلاً از نامرادیهای زندگی گله کردهاست. در جمادیالثانی ۴۰۹ ه. ق/397هـ.ش./1018م)، زمانی که در کابل بود، وضعیتش به گونهای پیش میرفت که آن را با نوح و لوط مقایسه کرده است و امید داشت بتواند با پشت سر گذاشتن این «آزمون الهی» رستگار شود. نیز در پایان مقدمه تحدید نهایات الاماکن، به صورت تلویحی، به اسارت خود در دربار غزنوی اشاره کرده است و حضور اجباری خود در آنجا را به کنایه «تقدیر بشری» خواندهاست.
بیرونی خورشید گرفتگی ذیقعده ۴۰۹ ه.ق/1018م.) را در لمغان (بین قندهار و کابل) رصد کرد. نیزاز جمادیالاول ۴۱۰ تا ۴۱۲ ه.ق/398-399هش./1019-20م)[19] مشغول یک سلسله رصدهای مختلف در غزنی بود. آخرین این ارصاد، رصد انقلاب تابستانی ۴۱۲ ه.ق بود.[۳۴] بعد از این بود که به همراه سلطان محمود غزنوی در لشکرکشی سلطان مذکور به هند راهی شبهقاره شد. این سفر یکی از چند سفر متناوب او به هند به همراه محمود بود.[۳۵][20] در این عهد هنوز زندگی بیرونی به سختی میگذشت زیرا از رنجهای بیشمار خود بعد از پنجاه سالگی (بعد از ۴۱۲ ه.ق) یاد کردهاست.[21]
مشهود است که این سفرها سبب علاقهاش به فرهنگ هند شدهاست زیرا او در آثار الباقیه اشارات خیلی کمی به هندیان کردهاست[22] بیرونی آنجا به عالمان هندی علوم یونانی آموخت و در عوض تعلیم سانسکریت و علوم هندی دید[23] یادگیری سانسکریت به او امکان میداد که شخصاً به صورت مستقیم آثار هندوان را مطالعه کند. در ۴۱۵ ه.ق بیرونی مجدداً در غزنی بود و با سفیران خان ترکان ولگا (در شمال روسیه امروزی) دیدار کرد. اینان به سلطان محمود گفتند که در شمال (نواحی داخل دایرهٔ قطبی) خورشید برای روزهای پیدرپی غروب نمیکند. سلطان محمود این حرف را کفرآمیز یافت و آشفته شد اما بیرونی به او توضیح داد که سفیر درست میگوید. سفر بعدی بیرونی بهند دررجب(۴۱۶ه./1025م./403هش.) به پایان رسید. او هفت روز قبل از تمامشدن این ماه، بعد از حداقل ۷ سال تحقیق کتاب تحدید نهایات الاماکن را تکمیل کرد. در این کتاب، بیرونی از اقامت خود در قلعهٔ نندنه هند یاد کردهاست. همانجا بود که او شیوه ابتکاری خود برای اندازهگیری قطر زمین با استفاده از اسطرلاب را اولین بار به صورت عملی آزمود. احتمالاً مقالهٔ فی استخراج قدر الارض برصد انحطاط الافق عن قلل الجبال را نیز در همین زمان نوشتهاست. او کار نوشتن رسالهٔ استخراج الاوتار را نیز در ۴۱۸ ه.ق به پایان برد. همزمان با هیئتهایی از چین و ترکان اویغور در دربار محمود دیدار کرد. با خواهش ریحانه بنت حسین خوارزمی کتاب التفهیم لاوائل صناعة التنجیم را در ۴۲۰ ه.ق به فارسی و عربی نوشت. مدت کوتاهی بعد سلطان محمود غزنوی درگذشت و پسرانش درگیر نزاع جانشینی شدند.[24]
در همان خلال که سلطان مسعود بر برادر غلبه میکرد، بیرونی کتاب فوقالعاده مهم تحقیق ما للهند من مقوله مقبوله فی العقل او مرذوله که بر اساس مشاهداتش از مسافرتهای هند نوشته شدهاست را در (۴۲۱ ه.ق/408هش/ ۱۰۳۰ م) تکمیل کرد[25] در عهد سلطنت مسعود، شرایط بیرونی بسیار بهتر شد و سلطان جدید حمایت بیشتری از او نشان داد. نتیجتاً بیرونی دائرةالمعارف نجومی القانون المسعودی را به نام او تألیف کرد. او در (۴۲۷ ه.ق /414هش)رسالهای دربارهٔ آثار زکریای رازی نوشت که در پایان آن، فهرست آثار خود را نیز ثبت کردهاست. احتمالاً سفر کوتاهی به زادگاه خود، خوارزم، نیز در همین زمان داشتهاست زیرا اشاره کردهاست که بعد از ۴۰ سال جستجو، موفق به یافتن جُنگی از آثار مانویان شدهاست. او در دوره سلطنت مودود بن مسعود (حکومت در (۴۳۳–۴۴۱ ه.ق) نیز از حمایت دربار غزنوی برخوردار بود. بیرونی دستور و الجماهر را به او تقدیم کردهاست[26]
دربارهٔ سال درگذشت بیرونی اختلافاتی وجود دارد. به گفته دانشنامه ایرانیکا او بعد از سال ۴۴۲ ه.ق/ ۱۰۵۰ م درگذشتهاست،[27] اما غضنفر تبریزی به نقل از ابوالفضل سرخسی (یکی از مریدان بیرونی) زمان آن را ۳ رجب ۴۴۰ ه.ق/ ۱۲ دسامبر ۱۰۴۸ م روایت کردهاست. همو با استناد به منبعی دیگر سن بیرونی در زمان مرگ را ۷۷ سال و ۷ ماه دانستهاست اما بیرونی در مقدمه الصیدنه فی الطب نوشتهاست حال که عمرش از ۸۰ سال گذشته، دچار ضعف بینایی و شنوایی شده و دستیاری به نام نهشعی در تألیف کتاب او را یاری رساندهاست. در نتیجه او باید تا عهد سلطنت عبدالرشید زندگی کرده باشد و همان تاریخ بعد از سال ۴۴۲ ه.ق/ ۱۰۵۰ م صحیح مینماید. بعد از این زمان دیگر هیچ اطلاعی از بیرونی در تاریخ وجود ندارد و احتمالاً مدت زیادی نزیستهاست.[28]
او شناخت معرفت های انسانی را اینطور تعبیر و تفسیر مینماید:
{از منظر بيروني شناخت حقيقت نه تنها امکان پذير است، بلکه رسالت انديشمندان کشف «
حقيقت » (1) مي باشد و لذا، در اين باره مي گويد: « با اين طريقي که من پيش گرفته
ام، سزاوار نيست که شک را با يقين مخلوط کنم و مجهول را با معلوم ». (آثار الباقیه)
بيروني پا را از اين هم فراتر مي نهد و راه رهايي انسان را آگاهي و معرفت تلقي مي
کند، چرا که « افزار در بندي ناداني است و از اين روي، رهايي به دانايي است».
(بیرونی تحقیق ماللهند،ص49) هم چنين وي ناداني را عامل زوال جوامع مي انگارد. به
عبارت ديگر، هرگاه نوشته های عقلای اجتماع کم شود، انحطاط علمي و فرهنگي آغاز مي
شود « و اين معني در ناداني و دوري آنان از دانايي » (آثار الباقیه، ص،149) مي شود.
در اين جا اين سؤال مطرح مي شود حال که شناخت حقيقت ممکن است و راه رهايي نيز
دانايي مي باشد، کيفيت درک آن چگونه است ؟
بيروني راه شناخت را منحصر در عقل و حس نمي کند، بلکه نگاهي عمیق به معرفت اشراقي
هم دارد که ماهيت دانايي آن کاملاً متفاوت از حسي و عقلي میباشد:
و اگر ما در حيات [ دنيا ] تن را به کار نگيريم و جز بر ضرورت در آن نياويزيم و
طبيعت آن را اقتباس نکنيم بل از آن دوري گزينيم، به آسودگي، از ناداني آن به معرفت
دست يابيم، و از رهگذر حصول دانايي، به ذوات خويش پاکيزه شويم تا آن که ايزد ما را
رهايي بخشد(بیرونی، تحقیق ماللاهند51،ص)
چنان که از فقره فوق بر مي آيد علاوه بر معرفت دروني، دانايي مطلق و حقيقي در نزد خداست و به واسطه عنايت اوست که شناخت ممکن مي گردد، لذا اگر دانايي از جانب خداوند باشد « ثبات و بقا » (همان اثر،28) دارد. بدين ترتيب، بالاترين مرجع شناخت و معرفت کلام خداوند است. به نظر بيروني خرد، مشاهده، تجربيات روزمره زندگي و حتي علم حضوري نمي تواند به تنهايي ابزار شناخت حقيقت و متضمن سعادت حقيقي انسان باشد، بلکه حقيقت و شناخت مبراي از خطا پيش خداست.
بدين لحاظ متون ديني بهترين و بالاترين مرجع شناخت در علوم انساني مي باشد « و سيرت فاضله همان است که دين آن را بايسته گرداند ». (هماجا،54)به اعتقاد وي اين خداخواهي است که سبب خيرخواهي براي مردمان مي شود « و آن کس که ايزد جويد، خواستار خير کافه ي مردمان باشد »همانجا،49) از ديدگاه وي ارزش و اهميت علم به خاطر علم نيست، بلکه براي این است که به انسان سعادت می آورد، و لذا « بيروني مدافع کبير علم محض و فائده آن براي کمال انسان میباشدکه علوم خدا شناسی آن را استکمال می بخشد ») پرويز اذکايي، ابوريحان بيروني، ص 38 و نيز پيام ( ماهنامه يونسکو )، ش 59، ص 40.)
او براي ادراک و فهم پديده ها به منابع متعددي معتقد است و براي کسب دانش، هر کدام از منابع را در جاي خود به کار مي بندد و ازاین دست، دانش هاي وي اعم از علوم نقلي، عقلي، اثباتي، طبيعي، تجربي، انساني، رياضي و اجتماعي استحکام زيادي دارد و به همين دليل « بيروني معمولاً يک زمان [ فقط ] بر روي رشته خاصي از علم تمرکز مي کند ». (همانجا ٍص41) زيرا به خوبي دريافته بود شناخت هر علمي ابزار و منبع خاصي را مي طلبد و امکان تحقيق عميق در علوم متعدد در زمان واحد - اگر ممتنع نباشد - بسيار دشوار میباشد.
او حواس ظاهری انسانها را اینطوربیان کرده است:
ابتدايي ترين حصول ادراک و معرفت، شناختی« حواس پنج [ گانه ] »(ابوريحان بيروني،
تحقيق ماللهند، ص 29.)
است و « آن شنوايي است به گوش، و بينايي به چشم، و بويايي به بيني و چشايي به زبان
ولامسه به پوست » (همان، ص 28 - 29.)
که به واسطه آنها تنها مي توان ظاهر اشيا و موجودات را درک کرد. اما به هر حال «
حواس بالفعل که حاصل از نخستين دانايي و شناخت است » (همان، ص 30.)
بايد با عقل کامل تر گردد تا از ادراک جزئي به معرفت کلي تر نايل شود.
ورود به عرصه عقل و استناد های عقلي در واقع آغاز افتراق انسان از حيوان است، چرا
که « حيوان، به حس، حيوان است... و حيوانيت به پنج کار ( حواس بالفعل ) ضرور کمال
مي يابد » ، ولي انسان حواس ظاهري را تنها براي نيازهاي جسماني نمي خواهد، زيرا
نيازهاي وي منحصر به آن نيست، بلکه گستره ي نامحدودي دارد که « معارف مقصود بر آن »
است.
(15)
در برابر حسّ که مدرک جزئيات و مشترک بين حيوان و انسان است، عقل قرار دارد « که
بُودِش و رشد از آن است » و لذا، ملاک فضيلت « و رهايي به دانايي » (همان ص 27-49)
عقل و خرد مي باشد، « از اين رو نسبت آن با فرشتگان کرده اند ». و ملاک عدم فضيلت،
جهل و ناداني است که آن را به « بهايم »(ابو ریحان، مال الهند،15) تشبيه کرده اند.
بيروني به تفضيل به معرفت عقلي اشاره دارد:
وي از عقل و شعور و نقش آن در عمران زمين و برپايي سياست و مدنيّت و رام سازي عوامل
و پديده هاي طبيعي و جانوران براي تأمين نيازهاي مختلف انسان و فلسفه تکليف و کسب و
کار و تلاش براي معاش و برآوردن نياز به يکديگر به تعاون بحث مي کند.
(ابوريحان بيروني، الجماهر في معرفة الجواهر، تحقيق يوسف هادي، ص 77 - 78 و غلامرضا
جمشيدنژاد، فلسفه اقتصاد و اجتماع، نشريه آينه ميراث، ش 2، 1376، ص 15.)
بنابراين، عقل انساني مهم ترين منبع براي درک حقيقت و بزرگ ترين مميز انسان و حيوان
است که بايد از راه « استدلال و قياس »( ابوريحان
بيرون، آثار الباقيه، ص 40.)
به استنتاجات علمي نايل شود. (پرويز اذکايي، ابوريحان بيروني، ص 229 به نقل از
تاريخ الفلسفه في الاسلام، تأليف ج. دي بور، ص 270.)
به عبارت ديگر، « غايت اَمَل انسان، پيشرفت از شاهد محسوس به طرف غايب معقول باشد
»)، بنابراين منبع حس با منبع عقل ارتباط سلسله مراتبي دارد و علوم از طريق احساس
هايي که عقل آنها را با شيوه ي منطقي و تجريد ذهني ادراک مي کند و از مرتبه جزء
نگري به کلي نگري ارتقا مي دهد، حاصل مي شود:
حواس در بدن، مناسب حيوانيت اوست، ليکن با انديشه و قوت استنباط خود، در آنها تصرف
کرده و با محسوسات به غايات آنها به( معقولات ) رسيده است. (
ابوريحان
بيروني، الجماهر في معرفة الجواهر، ص 7 و پرويز اذکايي، همان، ص 228).
دين مجموعه اي از مقررات و احکام است که از جانب خداوند براي تنظيم امور زندگي بشر به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وحي شده است. دين در ذات « تعب و مشقت » و تکليف را براي انسان ها به همراه دارد، ولي برخلاف عقل داراي « ثبات و بقا » (ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 27.)است، بنابراين در رأس منابع شناخت به لحاظ سلسله مراتب قرار دارد، چرا که منشأ آن الهي و ماوراي عقول بشري است، از اين رو معارف مبتني بر عقل را نمي توان با معارف مبتني بر وحي و « اسرار نبوت » مقايسه کرد. اما در عين حال « از نظر او ايمان مذهبي با ايستار علمي منافات نداشته است » (همو، آثار الباقيه، ص 96).، زيرا وحي اصول و مباني زندگي را که حوزه ثبات است؛ بيان مي کند، ولي عقل متکفل فروع و متغيرات است که در گذر زمان « رشد » (ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 27 و نيز ابوريحان بيروني، مجموعه مقالات، به کوشش علي اکبر مهدي پور، مقاله سيد حسين نصر، ص 157.) مي يابد، به همين دليل است که بيروني به اين نظريه مهم سياسي مي رسد که: « سيرت فاضله همان است که دين آن را بايسته گرداند » و زندگي سياسي در صورت « اجتماع مُلک و دين کمال خواهد يافت ».
5) قلب ( فؤاد ):
قلب و فؤاد در بين انديشمندان اسلامي و از جمله بيروني به دو قسم عقل مرويه (
زيباشناسي ) و عقل نزوعيه ( زيبايي گرايي ) تقسيم مي گردد. در اولي، نگرش، دانايي و
يقين مطرح است و در دومي، گرايش، کشف و شهود بحث مي شود.
در مورد معرفت قلبي، بيروني ضمن نقل انديشه صوفيه، آن را يکي از راه هاي شناخت
حقيقت مي شمارد. وي به نقل از ابو يزيد بسطامي که چگونه به اين درجه از معرفت رسيد،
مي گويد: بايد « از نفس خويش منسلخ شو [ يم ]، بدان گونه که مار از پوست خويش بر
آيد ». بنابراين، « قلب به انوار معرفت زنده نگردد، مگر به ميراندن تن به کوشايي
» (ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 27 و نيز ابوريحان بيروني، مجموعه مقالات، به
کوشش علي اکبر مهدي پور، مقاله سيد حسين نصر، ص 54-63.)
ساختار و مراتب شناخت نزد ابوریحان:
مي توان ساختار و مراتب شناخت را بر اساس آراي بيروني ترسيم کرد. اين مراتب که از دیدن، آغاز مي گردد، به عقل و در مرتبه بعد با وحي و دين به تعادل مي رسد و در نهايت، خروجي از آن قرار دارد که به جهان خارج مرتبط است:
در عصري که پژوهش و روش تحقيق در جوامع انساني از حد وقايع نگاري و گزارش نويسي
فراتر نمي رفت، بيروني با طبقه بندي علوم متعدد، حوزه هر کدام را به سان محقق
زبردستي جدا نموده، براي تحقيق در هر کدام، مفاهيم خاص خودش را به کار مي برد. وي:
کار بستِ روش تحقيق عيني و علمي را بنيان نهاد. او که سده هاي پيش از کپرنيک و
گاليله فرضيه متحرک بودن زمين را ارائه نمود و صدها سال قبل از « بيکن » روش استقرا
را براي شناخت پديده ها مطرح کرد و رجوع مستقيم به وقايع، رفتن به ميدان تحقيق،
مشاهده مستقيم و مشارکتي، بي طرفي، نسبيت گرايي و پرهيز از قوم مداري و پيش
داوري را يک هزاره مقدم بر« بوأس »[29]
و مالينوفسکي[30]
و ساير بزرگان مردم شناس... مطرح نمود.
(35)
به هر حال، براي درک گستره روش تحقيق بيروني، به ناچار بايد به آثار متعدد وي
مراجعه کرد. او بر خلاف اکثر انديشمندان براي هر علمي روش خاص خودش را به کار مي
بندد و از جمود و سرايت دادن يک روش به تمامي علوم پرهيز مي کند که در بالا تلویاً
از آن اشاراتی داشتیم. در ذيل به عمده ترين اين روش ها به اختصار مي پردازيم:
روش حسي: استقراء، تجربه و عرف عملي
روش استقراء به طور گسترده، در کتاب تحقيق ماللهند که اثري مردم شناسانه است، ظاهر شده است. بر اساس روش استقراء:علم با مشاهده آغاز مي شود. عالِم مشاهده گر بايد داراي اعضاي حسي معمولي و سالم باشد و بايد آنچه را که با توجه به وضعيت مورد مشاهده مي تواند ببيند، بشنود و با امانت داري تمام ضبط کند و اين عمل بايد با ذهني خالي از پيش داوري انجام پذيرد. (. آلن ف. چالمرز، چيستي علم، ترجمه سعيد زيبا کلام، ص 10.)
ابوريحان با آگاهي کامل از اين روش، مي نويسد:
انما صَدَقَ قول القائل: ليس الخبر کالعيان، لانّ العيان هو ادراک عين الناظر عين
المنظور اليه في زمان وجوه و في مکان حصوله.(
ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 1.)
در اين تعريف، مشاهده همان ادراک عيني مشاهده کننده درباره واقعه خاصي در زمان و
مکان معين است. بدين ترتيب، بيروني به هر دو قسم استقراء(پژوهش) شخصيه و کليه توجه
کامل داشته است؛ « تعريفي که انديشمندان اثبات گراي اروپايي » ( آلن
ف. چالمرز، همان، ص 10 - 11.)چندين
قرن بعد ارائه داده اند. خلاصه، روش استقرايي بيروني داراي سه رکن اساسي است
:
1.
گردآوري مواد بر حسب مشاهده ي عيني و سَنَدي؛ 2. ذکر منابع خواه به صورت مکتوب باشد
يا از طريق مسموع و 3. سنجش و انتقادپرويز اذکايي، ابوريحان بيروني، ص 50 و الشابي،
زندگي نامه بيروني، ص 114 – 128).
اما بيروني به يکي از ارکان بسيار مهم استقراي کليّه نيز اشاره مي کند که « دانش
ثمره تکرار است » (ابوريحان بيروني، مجموعه مقالات، همان، ص 115. به نقل از پيام،
ماهنامه يونسکو.)
و نيز در اعتراض به کساني که معتقدند در ساعت خاص آب درياچه هاي شور گوارا و شيرين
مي شود، مي گويد: « تجربه اي که در طول ساليان دراز انجام گرفته، کذب اين مطلب را
ظاهر مي سازد ». (همو، آثارالباقيه، ص 387.)
ابوريحان روش مشاهده را در هند شناسي به نحو گسترده اي اعمال مي کند، حتي آن را «
به ظريف ترين بخش جامعه، يعني فرهنگ گسترش و تعميم داد
».( يحيي
کبير، جزوه درسي مبادي و مباني انسان شناسي، ص 27.
)
روش عقلي: قياس و استدلال
همان طور که استدلال استقرايي کشف حکم و قانون کلي از جزئيات است، استدلال قياسي
شناخت حکم جزئي از حکم کلي مي باشد، منتها اگر مقدمات استدلال صادق باشد در آن صورت
نتيجه نيز صادق و منطقي خواهد بود و لذا، گفته مي شود که قياس با انگيزه هاي مختلف
( برهان، خطابه، شعر و جدل ) مورد استفاده قرار مي گيرد. برخي ابوريحان شناسان
اظهار کرده اند که: تفاوت روش تحقيق ابن سينا با بيروني در اين است که بيروني بيشتر
تجربي و استقرايي مي انديشيده، ولي ابن سينا روش قياس را در دستور کارش قرار مي
داده است. ( جلال
الدين همايي، اختراعات و اکتشافات ابوريحان بيروني، ص 11.)
تفاوت ابوريحان و بوعلي در انتخاب مِتد [ روش ] نيست، بلکه در انتخاب علومي است که
هر کدام، براي رشته تخصصي خويش انتخاب کرده اند. ابوريحان علومي را انتخاب کرده است
که مِتودي [ روشي ] که در آن علوم به کار مي رود، تجربي و استقرايي است، ولي رشته
هاي تخصصي بوعلي به گونه اي ديگر است. نه ابوريحان به کلي روش قياس را مطرود مي
دانسته است و نه بوعلي به متود [ روش ] تجربي بي اعتنا بوده است.
بنابراين، « ابوريحان هر وقت که در رشته هاي تخصصي بوعلي وارد شده، با همان مِتود
کار کرده که بوعلي کرده است ». البته « اگر در يک رشته خاص مشاهده شده بود که
ابوريحان در آن رشته با مِتود تجربي و استقرايي و بوعلي با مِتود قياس عمل کرده »،
(.
بررسيهايي درباره ابوريحان بيروني، مجموعه مقالات، مقاله مرتضي مطهري، شوراي عالي
فرهنگ و هنر مرکز مطالعات و هماهنگي، ص 68.)
آن وقت صحيح بود که بگوييم ابوريحان روش قياس را منکر بوده است. در هر صورت، در
سراسر آثار بيروني نمي توان روش واحدي را يافت، بلکه بر حسب ماهيت علوم متعدد، اعم
از تجربي و انساني، شيوه هاي متعددي وجود دارد:
او در علوم مختلف بر حسب اين که علم مورد بحث چه راه و روشي را اقتضا مي کرد، از
روش هاي مختلف کمک مي گرفت. آن جا که ضرورت ايجاب مي کرد، از استقراء مدد مي جست و
در جاي ديگر از مشاهده و يا تجربه و يا قياس و در برخي علوم حتي به حدس و شهود
عقلاني متوسل مي شد.(
ابوريحان بيروني، مجموعه مقالات، به کوشش علي اکبر مهدي پور، مقاله سيد حسين نصر، ص
176.)
امروزه تکنيک انتقادي بعضاً به عنوان روش مطرح مي گردد، ولي در بين قدما و
انديشمندان اسلامي تکنيک انتقادي همان روش عقلي محسوب مي شود. به هر حال، روش
انتقادي بيروني، چنان صراحت و شيوع داشته است که تقريباً همه بيروني شناسان
معتقدند: « در مشرق زمين، عالِم نقاد کبيري به مانند او به وجود نيامده »، (.
پرويز اذکايي، همان، ص 54).
حتي برخي از محققان روش انتقادي وي را به روح انتقادي قرن نوزده اروپا تشبيه مي
کنند( ابوريحان
بيروني، مجموعه مقالات، به کوشش علي اکبر مهدي پور، مقاله ساخائو، ص 196)
بيروني هر موضوعي را « به سبک تعليمات ارسطو و افلاطون و بطلميوس و جالينوس » با
ديده انتقادي مي نگريسته است و لذا، کتاب تحقيق ماللهند که به مدت پانزده سال ( تا
سال 1030 هجري ) تمام انديشه و همّ او را به خود اختصاص داده، کاملاً با شيوه
نقادانه و در عين حال عالمانه و بي طرفانه تدوين شده است، چنان که خود گفته است: «
من اين کتاب را درباره مشرب هنديان نوشته ام، بي آن که بر ضد اين مردم که دشمنان
ما هستند هرگز دلايل بي پايه اي به کار برم ».
بنابراين، هدف و غايت بيروني در معرفت شناسي کشف حقيقت است، نه مجادلات بي حاصل
علمي و لفظي، چنانکه گفته است:
ستيزش در مواردي مانند اين اختلاف لفظي همان چيزي است که ما از آن کناره مي جوييم،
و با مخالفان در باب عبارات - اگر در معاني موافق باشند - موافق هستيم(.
ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 4.)
لذا، « کتاب تحقيق ماللهند، کتاب محاجه و لجاج نيست » و اين عبارت بيروني هم که « من از پذيرفتن حقّ از هر منبع که بيابم روي گردان نيستم »، (همانجا)) نشان دهنده ي روح حقيقت جويي وي است.
نامه هاي او به ابن سينا که امروزه در دست است، يکي از شديدترين حملات و انتقادات به طبيعيات مشائي در دوران قديم محسوب مي شود و شاهدِ آگاهي او از نظريات اين مکتب است. اکثر اعتراضات عليه ارسطو و انتقادات بر فلسفه مشائي در تمدن اسلامي در قرون گذشته از مخالفت با امور عامه يا طبيعيات آن سرچشمه نمي گرفت... بلکه معترضين غالباً عرفا و حکماي اشراقي بودند که... اظهار کردند: اتکاي زياده از حد به براهين استدلالي جنبه شهودي و ذوقي معرفت را از بين مي برد، و حقيقت را در پرده قياسات منطقي محدود و مکتوم مي سازد(همانجا)
البته بيروني براي انتقاد از ارسطو علاوه بر مشاهده، از کتاب هاي آسماني و براهين عقلي نيز مدد جسته است و رهيافت کلي وي در نقد آراي ارسطو، در زمينه هاي جهان شناسي و نيز طبيعيات مي باشد و مربوط به مسائلي است که اساس و بنيان فلسفي مشائي را تشکيل مي دهند. به عبارت ديگر، ممکن است بيروني با نتايج ارسطو، مثلاً در خصوص حرکت دوري افلاک موافق باشد، ولي با مقدمات و شيوه استدلال ارسطو کاملاً مخالفت مي کند و بين جنبه قياسي و استدلالي فلسفه ارسطويي و آراي مربوط به طبيعيات و جهان شناسي امتياز کامل قائل است و عقايد ارسطوييان را درباره طبيعيات با توسل به روش مشاهده ي پديده هاي طبيعي و نيز شواهد عقلي و حقايق ديني مورد نقد و داوري قرار مي دهد. (همانجا)
آخرين نکته اي که مي توان اضافه کرد اين است که روش نقد بيروني « نقد موضوعي [ است ] که ملازم با خرد شک دستوري است که خود گويد مايه جدا کردن حق از باطل است، و نه پايه قيل و قال ». (مقالات بیرونی) لذا، وي هر اصل پذيرفته شده اي را با ديده شک مي نگرد تا چنانچه مورد نقضي وجود دارد يافت شود. از اين جهت شايد بتوانيم بگوييم روش وي مشابه روشي مي شود که در قرن بيستم "پوپر" با عنوان ابطال گرايي مطرح کرده است، زيرا روش ابطال گرايي بر اين اصل استوار شده است که هيچ نظريه اي نمي تواند مصون از نقد و ابطال باشد. به عبارت ديگر، علوم بشري با روش اجتهادي و شک دستوري و آزمون و خطا پيشرفت مي کند. به هر حال، روش نقادانه بيروني بيشتر شبيه « مکتب اصالت نقد [ قرن بيستم است که ] يکي از شاخه هاي فلسفي و معرفت شناسي است » (مقالات) که خود حاکي از جايگاه بلند انديشه روش شناسي وي مي باشد که البته تحقيقي مستقل را مي طلبد.
روش کشفي يا شهودي ( قلبي )
از نظر بيروني براي وصول به حق و حقيقت علاوه بر روش هاي عادي که در بين اکثر مردم متداول است، روش ديگري وجود دارد که راه و مقدمات آن، وجدان نوراني و وجود « اشراق يافته » مي باشد، زيرا « پيروي از هوا و رياست طلبي که سبب هلاک بسياري از مردم است، مانع ديدار حق و حقيقت » (معرفت شناسی، مقالات)) است. بنابراين، معرفت قلبي برخلاف ديگر معارف به واسطه زهد و پارسايي حاصل مي شود.
بيروني در اين مورد با تمسک به قرآن مي نويسد:
و در سخن ايزد تعالي: ( فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا ) (هماجا) گفته اند که
فرمان به قتل ميت بهر زنده گرداني او، اخبار آن است که قلب به انوار معرفت زنده
نگردد، مگر به ميراندن تن به کوشايي.
بنابراين، هرگاه « من [ حقيقي ] از نفس خويش منسلخ شد » و از « شهوت و غضب » و
حيات دنيا به « جز بر ضرورت ») دوري کرد، به معرفت قلبي دست مي يابد، و تمام وجود
وي دگرگون مي شود. نه تنها روح او منوّر مي گردد، بلکه جسم او « سبک » و « لطيف »
مي شود. ( معرفت شناختی مقالات) از ديدگاه بيروني معرفت قلبي تأثير جدّي در زندگي
اجتماعي و سياسي دارد، به نحوي که اگر کسي با شناخت قلبي به حقايق هستي برسد زمينه
حاکميت سياسي و اطاعت مردم نيز فراهم مي گردد:
و بر اين پايه او را توانايي ... بر خواست ها است ... و تمکن بر سروري بر هر طايفه
اي است که خواهان آن باشد و [ نيز ] خضوع زيردستان است و طاعت آنان. (همانجا)
بنابراين، يکي از ايرادهاي مهم بيروني به فلسفه مشائي ارسطو، عدم توجه به معرفت
اشراقي است. (70) در حقيقت، انتقادهاي اساسي وي و ديگر انديشمندان زمينه تضعيف
فلسفه استدلالي را فراهم کرد و در سال هاي بعد فلسفه اشراقي به عنوان يکي از روش
هاي شناخت حقيقت رشد چشمگيري يافت. آخرين نکته اين که غايت روش قلبي، پاکيزگي
انديشه و درون انسان، به خصوص حاکمان سياسي است که سبب خيرخواهي براي مردم مي شود،
چرا که:
تخصيص انديشه به يگانگي ايزد، آدمي را به شعور به شيء جز آن که بدان اشتغال مي
داشت، مشغول کند. و آن کس که ايزد جويد، خواستار خير کافه مردمان باشد بي استثنا)بررسيهايي
درباره ابوريحان بيروني، مجموعه مقالات، مقاله مرتضي مطهري، شوراي عالي فرهنگ و هنر
مرکز مطالعات و هماهنگي).
از منظر بيروني براي مطالعه تاريخ امم گذشته و شناسايي آرا و احوال قرون سالفه نمي
توان از روش عقلي بهره جست:
بيشتر اين احوال، عادات و اصولي که از ايشان و نواميس ايشان ( قرون گذشته ) باقي
مانده [ است ]. اين کار را از راه استدلال به معقولات و قياس معقول به محسوس نمي
توان دانست و منتها راه موجود، اين است که از اهل کتب و ملل و اصحاب آرا و نحل که
اين گونه تواريخ مورد استناد آنهاست، تقليد و پيروي کنيم، و آنچه آنان براي خود
مبنا قرار داده اند، ما نيز چنين کنيم.(همانجا)
در حالي که بيروني در تمامي آثارش از تقليد مي گريزد و آن را به عنوان بزرگ ترين
آسيب براي علم تلقي مي کند، ولي در کتاب آثار الباقيه و نيز تحقيق ماللهند که کتاب
تاريخي و گزارشي از آداب و رسوم، مذاهب، اقوام، تمدن ها و پادشاهان گذشته است،
کاملا گزارش نقلي را در پيش مي گيرد. وي در مقدمه ماللهند مي نويسد:
همي خواستم که عقايد قوم بدان گونه که هست، باز نمايم. و کتاب، کتاب محاجه و لجاج
نيست که حجت هاي خصم بياورم و باطل آن نقض کنم، بلکه کتاب حکايت است و از اين رو،
سخن هندوان بدان گونه که هست، ايراد کنم و آنچه که يونانيان بدان باب دارند، بدان
بيفزايم.
(مقيمي، غلامحسن؛ (1390) ، انديشه سياسي ابوريحان بيروني، مؤسسه بوستان کتاب چاپ
سوم)
و نيز در کتاب آثار الباقيه اظهار مي دارد:
از روي قياس عقلي نمي توان مدت پادشاهي هر يک از اشکانيان و ديگر ملوک طوايف و کميت
عدد اشخاص را که به سلطنت قيام کردند دانست، چه اين قبيل موضوعات را تنها از راه
نقل بايد فهميد.(
همو، تحقيق ماللهند، ص 4)
میتوانیم اظهار داریم که بیرونی یک «نویسندهٔ بیطرف» در نگارشِ باورهای مردمِ کشورهای گونهگون بود و بهپاسِ پژوهشهای قابلِ توجهش، با عنوانِ اُستاد شناخته شدهاست. [31]
علاوه بر اصلاحات و بهبودهایی که او در ریاضیات محاسباتی و تجربی و همچنین روشهای تجربی ارائه داد، مشارکتهای چشمگیر بیرونی شامل محاسبات علمی خاص و فنی گستردهاست. او با استفاده از روشهای پذیرفته شده برای محاسبه ارتفاع یک کوه، راهی برای محاسبه شعاع زمین ارائه کرد. میزانی که او به دست آورد، تنها ۱۷٫۲ کیلومتر کمتر از تخمین فعلی ناسا از شعاع قطبی زمین است. [32]
[1] بویلوت، البیرونی، دائرةالمعارف اسلام، 1236ق. Bosworth
[2] ، «BĪRŪNĪ, ABŪ RAYḤĀN i. زندگی»، دایره المعارف ایرانیکا.
[3] کرامتی یونس، دانشنامه اسلامی، ج.3، ص 11.
[4] Bosworth، «BĪRŪNĪ, ABŪ RAYḤĀN i. زندگی»، دایره المعارف ایرانیکا. Bosworth، المعارف ایرانیکا.
[5] بویلوت، البیرونی، دائرةالمعارف اسلام، 1236ق
[6] «BĪRŪNĪ, ABŪ RAYḤĀN i. زندگی»، دایره المعارف ایرانیکا.
[7] المعارف ایرانیکا.
[8] دایرة المعارف ایرانیکا.
[9] کرامتی یونس، دانشنامه اسلامی، ج.3، ص 11.
[10] یعقوب ابن طارق ریاضیدان و ستارهشناس سده هشتم میلادی است. درگذشته ۷۹۶ میلادی. وی از اعضای دارالحکمه و مترجم نهضت ترجمه بوده که با همکاری محمد ابن ابراهیم فزاری و پدرش ابراهیم فزاری به ترجمه کتاب سند هند پرداختند و باعث وارد شدن اعداد هندی به تمدن اسلامی و غرب شدند
[11] «BĪRŪNĪ, ABŪ RAYḤĀN i. زندگی»، دایره المعارف ایرانیکا.
[12] بویلوت، البیرونی، دائرةالمعارف اسلام، 1236ق. Bosworth،
[15] همان
[16] Bosworth, “BĪRŪNĪ, ABŪ RAYḤĀN i. Life”, Encyclopedia
[19] کرامتی ،1383،جلد 13 دایرظ المعارف اسالمی .ج13.
[20] کرامت البیرونی دانشنامه ایرانیکا جلد 13.
[21] دانشمامه بزرگ اسلامی ابو ریحان البیرونی
[22] کرامتی، دانشنامه اسلامی ابو ریحان بیرونی
[23] Yano, “Biruni”, Biographical Encyclopedia of Astronomers, 132. ؛ Boilot, “Al-Biruni”, The Encyclopedia of Islam,
1236.
[24] بایلیت، دانشمانه اسلامی، البیرونی.
[25] همانجا.
[26] کرامتی یونس 1383.جلد 13 دایرتةالمعارف اسلامی ابوریجان البیرونی.
[27] دانشنامه ایرانیکا، بیرونی.
[28] کرامتی یونس 1383.دایرةالمعارف اسلامی جلد 13. بیرونی.
[29] فرانتس بوئاس تولد: ۹ ژوئیهٔ ۱۸۵۸، مندن، آلمان، فوت ۲۱ دسامبر ۱۹۴۲ نیویارک، انسانشناس آلمانی-آمریکایی و یکی از پیشگامان انسانشناسی مدرن است. او را پدر انسانشناسی آمریکا دانستهاند. او که تحصیلات خود را در آلمان پیگیری میکرد، در سال ۱۸۸۱ به درجهٔ دکتری نایل شد در حالی که در رشتهٔ جغرافیا نیز تحصیل میکرد.
[30] برانیسلاف مالینوفسکی ؛ یکی از مهمترین مردمشناسان سده بیستم بود. همچنین از او به عنوان جامعهشناس و مردمنگار یاد شدهاست. مالینوفسکی از لهستانیهای کراکوف بود}. ویکیپدیا{
تاریخ تولد: ۷ آوریل ۱۸۸۴، کراکوف، لهستان
فوت: ۱۶ مهٔ ۱۹۴۲، نیوهیون، کنتیکت، آمریکا
[31] دی جی. بویلوت، «البیرونی (برونی)، ابوالریحان محمد بن احمد»، در دایره المعارف اسلام (لیدن)، چاپ جدید. ،
[32] احمد»، در دایره المعارف اسلام (لیدن)، چاپ جدید، ج 1: 1236-1238. گزیده 1: «او در سال 362/973 در خانواده ای ایرانی به دنیا آمد (به نقل غدانفر، در 3 ذی الحق. -Hididja/ 4 سپتامبر - رجوع کنید به E. Sachau, Chronology, xivxvi) ، در حومه (بیرون) کات، پایتخت خوارزم. » گزیده 2: «یکی از بزرگترین دانشمندان اسلام قرون وسطی بود، و قطعاً اصیل ترین و عمیق او به همان اندازه در علوم ریاضی، نجوم، فیزیکی و طبیعی تسلط داشت و همچنین خود را به عنوان یک جغرافی دان و مورخ، زمان شناس و زبان شناس و به عنوان ناظر بی طرف آداب و رسوم و عقاید متمایز کرد. او به الاستداد معروف است.(مقصودایرة المعارف اسلامی لیدن عبارت از قلمرو گویش زبان فارسی است که در آن وقت شامل مباطق ماوراءالهنر تا سند و از آنجا تا آذر بایجان و دریای سیاه و ابسکون می گردید.«مولف»؛همچنان سلیم آیدوز، کنر داغلی (۲۰۱۴) دایره المعارف فلسفه، علم و فناوری آکسفورد در اسلام. انتشارات دانشگاه آکسفورد. صص. ۱۰۵. شابک ۰-۱۹-۹۸۱۲۵۷-۸.
+++++++++++++
دریچۀ قرآن در منظر شرق شناسان (اروپا)
شماره 85 (مبلغان) عقرب و جدی 1385
اعتراف متفکرین و نویسندگان غربی در مورد اصالت قرآن:
تمهید: (من بخاطری این بحث را با نامهایی از نویسندگان و شرق شناسان اروپایی در آنیجا آورده ام که بخش زیادی از این دانشمندان که سروکار با قرآن پیدا کردند شاید از اثر یک جرقه نورانی این بارقه را به فحوای قرآن شاید به اسلام، ایمان آورده و بعداً به قرآن، دست یازیده باشند چرا که قرآن خود مشعر است که، شرط اساسی فهم، درک و دستیابی به قرآن کریم «لایمسه الا المطهـرون»{آیه 79 از سوره واقعه} میباشـد، بنابراین تا انسانها به ویژه مسلمانها، نتوانند چهره دل را، با آب پاکی و صفا بشویند، نمی توانند غبار مهجوریت از چهرة این گوهر آسمانی بزدایند و به معانی بلند و نورانی آن دست یابند و از گوهرهای نهفته در آن بهره گیرند.)
به این حقیقت، بسیاری از خاورشناسان و دانشمندان اروپاـ افزون بر تمامی اندیشمندان اسلامی ـ اعتراف کرده اند که تورات و انجیل به شکلی که به حضرات موسی و عیسی آمده آن طور باقی نمانده در گذشت ایام دست کاری شده است که در جایش به تفصیل از آن بحث خواهیم داشت اما همۀ آنها، بدون شک در مورد قرآن اذعان کرده اند که قرآن به معنای واقعی، یک کتاب مقدس ـ به معنای واقعی کلمه ـ دانسته شده است. در مقابل، غالب متفکران و فرهیختگان مسلمان به پیراستگی قرآن مجید از راهیابی تحریف (نقصان یا زیادی) اعتراف داشته و آن را با براهین عقلی و نقلی مستحکم ساخته اند. علاوه بر مسلمانان پاره ای از قرآن پژوهان بیگانه و شرق شناسان هم قرآن را تحریف نشده می دانند و به عظمت آن از این منظر اشاره کرده اند:
فیلسوف معروف فرانسوی، از طریق سید جمال الدین افغانی با اسلام و قرآن آشنا شده بود و علاقه فراوانی به قرآن داشت. او چندین رساله درباره جنبه های زبانشناسی قرآن دارد. حرف معروف رنان درباره قرآن این است:: «.. بنای واقعی تاریخ ابتدایی اسلام؛ قرآن، محققا دست نخورده و تغییرناپذیر باقی مانده است».
دومینیک سودومینیک سوردل 1921-2014
مورخ فرانسوی و متخصص در اسلام قرون وسطی. وی استاد دانشگاه سوربن فرانسه و جزء نویسندگان تاریخ اسلام کمبریج است.
گوستاو لوبون (1841 ـ 1931)
در این باره می گوید: «عرابها، قرآن را فصیح ترین کتابها می دانند ... و من به این مطلب معترفم که قرآن سلسله آیات موزون و دلپذیری دارد که در میان کتابهای آسمانی دیگر، بی نظیر و بی سابقه است».
هاری گای لرد درهن (H.G.L.DERHEN) گوید:
«قرآن، وحی پروردگار است که به صورت لفظی توسط جبرئیل بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله نازل شده است. قرآن، معجزه دائمی است... و آن چنان کامل و تمام است که هیچ جن و انسی نمی تواند یک قسمتی بیاورد که با بخش مختصری از قرآن قابل مقایسه باشد.».
. سوردل می نویسد:
«... محمد خاتم پیغمبران صلی الله علیه و آله ، الهام خدایی را به نحوی کامل در ام الکتاب جلوه داده است. درست است که این الهام در پیش نیز به یهودیان و عیسویان [یعنی به پیامبران آنها] نازل شده بود، ولی آنان این الهام را دگرگون کردند و سخن خود را به جای وحی الهی گذاشتند».
ف. ف. اربوتنت گوید:
«... آخرین و کامل ترین متن قرآن در اثنای بیست سال پس از مرگ پیغمبر(632 م) تدوین شده است و عینا همان متن تاکنون باقی مانده است؛ بدون آنکه هیچ گونه تحریفی و تصرفی از طرف هواداران قرآن یا مترجمین یا مفسرین در آن به عمل آمده باشد. متأسفانه چنین ادعایی درباره هیچ یک از کتب عهد قدیم و جدید نمی توان کرد.» [1]
بسانتا کومربوس (B.KOMERBOUS) گوید:
«... بنابراین، هیچ گونه فرصتی برای جعل و دخل و تصرف مسلمانان و هواداران در قرآن باقی نمی ماند و همین موضوع، قرآن را تقریبا از تمام آثار مهم مذهبی تاریخ باستان امتیاز داده است.».
قرآن بزرگ ترین کتاب اخلاقی همه سونگر و اصلاحگر
هدف از نزول قرآن مجید، رشد و تکوین نیروهای نهفته انسان در بعد نظری و عملی بوده است. بدین ترتیب، از یک سو این کتاب شریف با آیات راهبردی خود نقش زیادی در سازندگی انسان ایفا می کند و از سوی دیگر، آیات زیادی در جنبه آسیب شناسی و بیان ناهنجاریهای اخلاقی در آن به چشم می خورد تا انسان را از مهلکه های شیطانی نجات دهد. از وجود چنین آیاتی همه مسلمانان کم و بیش به اجمال یا تفصیل اطلاع دارند؛ ولی بیشتر آنها توانایی به تصویر کشیدن یافته های خود را در این زمینه ندارند. قرآن پژوهان غربی هم وقتی با این کتاب نورانی آشنا شده، به کندوکاو در آن می پردازند، در می یابند که این مجموعه، حاوی تمامی فرامینی است که راه سعادت را به روی انسان می گشاید و اصلاحات را ـ به معنای درست کلمه ـ در بُعد فردی و اجتماعی ایجاد می سازد.
ولتر گوید:
«قرآن در واقع مجموعه ای از پندهای اخلاقی، دستورهای دینی، راز و نیاز به درگاه خدا، تحذیر و تشویق جهانیان و شرح سرگذشت فرستادگان خداست... آیا می توان به پیروی از« نیدهام» احمق بی سواد، چنین کتابی را افسانه نامید؟»
ای دنت و سلیمان بن ابراهیم گویند:
«این دستورات و تعالیم [قرآنی ـ اسلامی]، منشوری بزرگ، سازنده و انسان آفرین است؛ قوانینی دور از حب و بغضها و منافع شخصی و سیاسی است و هدفی جز برتر ساختن انسان و رهنمون شدن او به سوی خیر، نیکی و سعادت ندارد و آنان که در اجرای تعلیمات و دستوراتش بکوشند، بر آن سعادت و نیکبختی موعود دست خواهند یافت.»
ادوارد مونته می نویسد:
«قرآن قربانی کردن بشر، کشتن دختران، استعمال مسکرات و بازی قمار را که در بین اعراب مرسوم بود، قدغن کرد و در نتیجه، پیشرفتهایی که از این اصلاحات پیدا شد، آن قدر بزرگ بود که محمد صلی الله علیه و آله را به عنوان بزرگ ترین نیکوکار بشر قلمداد نمود.»
جرج داوسون
از جمله پژوهشگرانی بود که از عقاید کارلایل درباره اسلام و حضرت محمد صلی الله علیه و آله دفاع کرد. وی در بخش یکی از سخنرانیهایش گفت: «محومت» (محمد) به تعلیم برخی حقایق عالی فراموش شده دست زد و ایمان به حقایق از دست رفته را احیاء کرد. و به تحقیق، برای زندگی، قانونی اولی تر و برای روح، آرمانی شریف تر از آنچه را [که] پیش از این مردمش از آن برخوردار نبودند، به آنان آموخت».
جان ویلیام درپر گوید:
«قرآن تذکرات عالی اخلاقی و دستورات زیادی دارد... این بنیاد مخصوص که به صورت تکه های کوتاه کوتاه است، مطالب، شعارها و قوانینی را به ما می آموزد که به خودی خود کامل بوده، برای عموم مردم در تمام حوادث و احتیاجات زندگی، متناسب و قابل استفاده است.»
پروفسور تیرفانوف ـ
نخستین مترجم قرآن از عربی به بلغاری در عصر حاضر ـ گوید: «از آنجا که قرآن از کلیه مرزهای شناخته شده عبور کرده و در عین حال، مربی و معلمی است که بشر را به راه راست هدایت می کند، می تواند تمامی نیازهای فردی و اجتماعی او را تأمین کند. برای خود من، قرآن دریایی از اندیشه و خرد و مملو از اسراری است که با آموختن آنها می توان بدانها دست یافت. اینکه امروزه... آمار کسانی که به اسلام گرایش می یابند، رو به افزایش است... به میزان زیادی به خصلت معجزآسای قرآن مربوط است».
گیبون. دانشمند و شخصیت معروف کانادایی(1773ـ 1827 م)
گیبون درباره جامعیت قرآن و دستورات آن در تمامی زمینه های مورد نیاز انسان می نویسد: «... قرآن، دستور عمومی و قانون اساسی مسلمین است؛ دستوری است شامل مجموعه قوانین دینی و اجتماعی و مدنی و تجاری و نظامی و قضایی و جنایی و جزایی. همین مجموعه قوانین از تکالیف زندگی روزانه تا تشریفات دینی، از تزکیه نفس تا حفظ از آنجا که قرآن از کلیه مرزهای شناخته شده عبور کرده و در عین حال، مربی و معلمی است که بشر را به راه راست هدایت می کند، می تواند تمامی نیازهای فردی و اجتماعی او را تأمین کند. اودر مورد گستردگی اسلام اذعان دارد که، از اقیانوس اطلس تا کنار رود گنگ، قرآن نه تنها فقط قانون فقهی؛ بلکهقانون اساسی شناخته شده ای است که شامل رویه قضایی و نظامات مدنی و جزایی است که تمام عملیات و امور مالی بشر را اداره می کند و همه این امور که به موجب احکام ثابت و لایتغیر انجام می شود، ناشی از اراده خداست.
بدن و بهداشت و از حقوق عمومی تا حقوق فردی و از منافع فردی تا منافع عمومی و از اخلاقیات تا جنایات و از عذاب تا مکافات این جهان تا عذاب و مکافات جهان آینده، همه را در بر دارد.» [2]
ناپلئون بناپارت
امپراطور مشهور فرانسه(1769 ـ 1821 م)
قرآن، به تنهایی عهده دار سعادت بشر است.امیدوارم آن زمان دور نباشد که من بتوانم همه دانشمندان و تحصیل کردگان همه کشورها را با یکدیگر متحد کنم و نظام یکنواختی فقط بر اساس و اصول قرآن مجید که اصالت و حقیقت دارد و می تواند مردم را به سعادت رهبری کند، ایجاد کنم. من هم امیدوارم در طول زمان نزدیکی، جشن اتحادی را بر اساس قرآن برقرار کنم.
کجاست آن روزی که ما مجمع و هیأتی بزرگ از سیاستمداران و علمای حقوق دنیا تشکیل دهیم.
قرآن، کلام الهی و متین ترین قوانین محمدی(ص)، همان نسخه پر افتخار بشری را پیش رو گذاریم و از روی آن قوانین و سعادت حقیقی بشر را تنظیم و تنسیق نماییم. [3]
توماس کارلایل
فیلسوف، مورخ و نویسنده اسکاتلندی(1881 ـ 1795 م)
هنگامی که ما قرآن مجید را مطالعه می کنیم، می بینیم این کتاب علاوه بر آن که وحی آسمانی است، از نظر کلمات و ترکیب نیز بلیغ ترین کتاب است. هیچ کس قرآن را با دقت نمی خواند،مگر آنکه می بیند حقایقی اصیل در برابر وی آشکار است، و در می یابد که این کتاب وابسته به اصلی حقیقی و به مبدئی عالی و مقدس پیوسته است و تردیدی نیست که گفتار حقیقی و درست، نفوذ خاصی بر دلها دارد و حق آنست که تمام کتاب ها، در برابر قرآن، ناچیز و کوچک اند و این کتاب از هر گونه عیب و نقص و اصول ناپسند، پاکیزه و مبرا است. [4]
ژیوزف فرانتس شاخت :
ژوزف فراانتس شاخت متولد 15 مارس 1902 در رتیبور، درگذشت 1 اوت /1969 در انگلوود، استاد آلمانی-انگلیسی پژوهشهای عربی-اسلامی دانشگاه کلمبیا در نیویورک بود. کتاب او، «فقه اسلامی» ( محمد: Muhammadan Jurisprudence) که در 1950 منتشر شده، هنوز کانون توجه پژوهشگران غربی بر این موضوع است. او نویسنده مدخلهای متفاوت در دانشنامه اسلام بود؛ همچنین او ویراستار کتاب میراث اسلام (به انگلیسی: The Legacy of Islam) بود که توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر شد. بقیه کتابها، شامل مقدمه فقه اسلامی (به انگلیسی: An Introduction to Islamic Law) چاپ سال 1964 بود.
در کتاب وحدت و تنوع در تمدن اسلامی گوید: «اگر اصول اخلاقی و نوع دوستی اسلام و قرآن کاملاً اجرا می شد، برای رسیدن به یک آرامش کلی، ما به یک سیستم جامع حقوقی دیگر احتیاج نمی داشتیم.»
«قرآن شامل پیشنهادها و دستورهای عالی اخلاقی است و از قسمتهایی تشکیل شده که مورد تصدیق همگان قرار می گیرد. همین دستورها به خودی خود کامل و رسا بوده، برای برنامه زندگی مردم... ضروری است.»
توصیفاتی دیگر درباره قرآن
نظر به آنکه تصویر قرآن و بررسی زوایای آن حتی از دیدگاه خاورشناسان نیازمند رساله ها و کتابهای متعددی است و در این نوشتار مختصر نمی گنجد، به نقل گزیده هایی از گفته های آنان در محورهای گوناگون اشاره می کنیم:
الف. عدم اختصاص به قشری خاص
رالف لینتون ـ مؤلف کتاب سیر تمدن ـ گوید: «آموزشگاه عالی قرآن، راه ترقی و پیشرفت هر فرد از هر طبقه به هر مقام را هموار و فراخ ساخته است؛ به طوری که حتی فرزند یک برده می تواند به مقامات عالی و بالا برسد»
ب. بزرگ ترین قانون تکامل
کنت دوگو بینیو (1816 ـ 1882 م) نویسنده و مورخ فرانسوی و وزیر مختار وقت فرانسه در ایران، قرآن را ستوده و آن را بزرگ ترین قانون تکامل و مذهب نامیده است.
ج. مورد نیاز همگان
ادوارد گیوجا ـ محقق ایتالیایی ـ در یکی از مقالاتش نوشته است: «قرآن محتوی آن چیزی است که هر روحی برای ارتقاء معنوی به آن نیازمند است.»
د. عظمت قرآن در نظر غربیان
وون (یافون) هامر ـ دانشمند آلمانی ـ گوید: «ما قرآن را به عنوان کتاب محمد صلی الله علیه و آله ، با همان عظمت و اطمینانی می نگریم که مسلمین آن را کتاب خدا می دانند».
ه. جهانی بودن معارف قرآنی
گوسین دوپرسوال ـ دانشمند فرانسوی ـ گوید: قرآن تنها طرف صحبت با اعراب یا مسلمین نیست، بلکه برای نشر فضایل با جمیع ملل دنیا سخن می گوید.»
و. تأثیر تدبّر در قرآن
ژان ژاک روسو ـ نویسنده مشهور فرانسوی ـ گوید: «بروید قرآن را به دقت کامل مطالعه کنید تا حقایق و مزایای آن بر شما روشن و آشکارگردد.
امیدوارم که بعید نباشد آن زمانی که من بتوانم همگی دانشمندان و روشنفکران تمام کشورهای جهان را متحد کنم و یک رژیم متحد الشکل که بر اساس قوانین قرآن مبتنی باشد، به وجود آورم
بشود؛ [چه] به طور قطع می دانم پس از مطالعه قرآن، سر تعظیم در برابرش فرود می آورید.»
ز. تأثیر کلام و آوای قرآن و اعتبار زیاد آن
کارن آرمسترانگ می نویسد: «به شهادت کسانی که اولین بار این آیات را می شنوند، کلام قرآن بیانگر یک احساس هیجان انگیز و غنی است که باعث شکسته شدن تمامی سدهای درون در رسیدن به حقیقت وجود می گردد»
و نیز گوید: «اگر [قرآن] به درستی خوانده شود، احساسی از معنویت و صفای باطن در شما شکل می گیرد»
همو در جایی دیگر بیان می کند: «غیر مسلمانان نیز این کتاب (قرآن) را منبع گرانبهایی در مورد محمد صلی الله علیه و آله می یابند. اگر چه قرآن پس از فوت محمد صلی الله علیه و آله جمع آوری گردیده است، ولی به عنوان یک منبع موثق مورد تأیید است».
ح. ارزش مطلق قرآن
ادوارد مونته ـ استاد دانشگاه ژنو و مترجم قرآن به فرانسوی ـ گوید: «قرآن برای ما مسیحیان، کتابی فوق العاده سودمند است. از مهم ترین کتابهای دینی است که زندگی روحانی گروهی بزرگ از افراد بشر... بدان بستگی دارد... روح پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در این قطعات (سوره ها) مانند ستاره ها... می درخشد و باید قرآن را سرمشق قرار داد».
بساشا کومر بوس گوید: «خیلی بعید است که توانسته باشد شخص درس نخوانده ای بهترین کتاب زبان عرب را خود انشاء کند».
اروپا وامدار قرآن
رودول ـ مترجم قرآن به زبان انگلیسی و اسلام شناس ـ گوید: «باید اعتراف کرد که قرآن به واسطه ارشادات عالیه و نظریات عمیقش سزاوار است که مورد توجه کامل قرار گیرد... قرآن مقام والایی دارد... اروپا باید فراموش نکند که مدیون قرآن است؛ همان کتابی که آفتاب علم را در میان تاریکی قرون وسطی در اروپا جلوه گر ساخت».
ژان ژاک روسو
مبارزه او با ماده گرایی در سده هژدهم
قسمی که در پیشگفتار «پیرایه» تلویحاً اشاره کردیم انقلاب کبیر فرانسه بین سالهای ( پ ۱۷۸۹–۹ نوامبر ۱۷۹۹ ) در اروپا انقلاب فکری ای را بمیان آورد که نتیجتاً به زد و خورد و یرانیها کشانیده شده و شیرازه حیات مذهبی و دینی را بریدند. چنانچه ادعا دارند که بشریت در زیر پای این انقلاب پامال شد حتی فرانسوی ها خوش ندارند آثار واقع شده را بشنوند واین انقاب بخاطری برای مردم فرانسه درد آور است که توسط نخبگانی از بزرگان سده هجدهم اروپا، در راس آن قرار داشتند پدید آمد پس از انقلاب فرانسه در ساختار اجتماعی، روشنفکران حکومتی فرانسه، که پیش از آن سلطنتی با امتیازات فئودالی برای طبقه اشراف بود، تغییرات بنیادی در ابتدا به صورت امپراتوری دیکتاتوری نظامی و سپس در شکلهای مبتنی بر اصول امپریالیسم، جدایی دین از سیاست، سرمایهداری، رشد برده داری در کنار مافیای مالی، روشنگری، ملیگرایی دموکراتیک، نظامی گری، استثمار و استعمار جدید در کنار حقوق شهروندی پدید آمد.
هیوم یکی از همین فیلسوفان لا ادری هست که نه تنها مفهموم "روح" و "ذهن" را تخریب کرد به آنهم اکتفا نکرد، بلکه خواست با قوانین به اسطلاح علمی (خودش)، علم را نیز سر نگون کند. او در افکارش علاوه کرد که:«قانون طبیعت یک ضرورت ابدی که تمام حوادث مجبور به طاعت آن باشد،نیست.» او حتی فارمول های ریاضی و سلسله اعدا د را شیء پی هم و تکرار خواند مثلاً 3X9=27 و همچنان 9x3=27 را مثال می زند.
او در نوشته هایش می گوید:«هنگامیکه با ایمان وارد کتابخانه ای شویم چه ناراحتی و خسارتی ایجاد خواهیم کرد و خواهیم پرسید:آیا این کتاب مطلب مجردی در باب کمیت و کیفیت و عدد دارد ؟ جواب منفی خواهد بود. ایا مطلب آزمایشی در باب حقیقت وجود، دارد ؟ باز جواب منفی خواهد بود. انگاه آنرا به آتش خواهیم افگند زیرا چیزی جز وهم و مغالطه در آن وجود ندارد. [5][6](21) ولی این منطق نو خواسته بیشتر از وهم و خیال چیزی دیگری نیست. چه بسا که غرائز و احساسات ما این قیاسات و ادله را که میخواهد ما را مثل اشکال هندسی بسازد تا در رفتار و دوستی های خود فرمولهای ریاضی را داشته باشیم، بدور افگنده است! شکی نیست که در پیچیده گی ها و تصنعات و تکلفات زنده گی شهری – عقل راهنمای خوبی است، ولی در بحرانهای عظیم وبرحم زنده گی و در مسائل بزرگ اخلاق وایمان، اعتماد ما بر احساسات بشتر از استدلالات است حضرت مولانا از همین سبب در مثنوی معنوی فرموده است:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
اگر عقل بر ضد ادب و ایمان بر خیزد،چیزی بدتر از عقل وجود ندارد.
سنایی:
یک ره به دو باده دست کوته کن این عقل دراز قد احمــــق را
بنمای به زیرکان دیــــــــــوانـــه از مصحف باطل آیت حق را
بر لاله مــــزن ز چشم سنبل را بر پسته منـــه ز نـاز فندق را
در موضع خوشدلان و مشتاقان موضوع فروگذار ومشتق را
شعر تر مطلق سنـــایی خــــوان آتش در زن حدیث مغلــق را
ژان ژاک روسو1776-1712/1090-1146/ 1123-1181- به تنهایی در فرانسه با مادیگری و الحاد مبارزه می کرد و با حریف های خشنی از نویسندگان و به اصطلاح با عقلای لا مذهب که محراب دعا و عبادت را در نزد خود شکسته بودند، یعنی بر خلاف "هدوئیزم" Hedonism آئینی که ره آورد آن هدف زنده گی انسان را در جستجوی لذایذو عشرت طلبی میداند به مباره و سخت کوشی ادامه میداد . وی تقریبا در فرانسه به تنهایی به مادیگریی والهاد به اصطلاح عصر روشنایی مبارزه می کرد. حال فکر کرده میتوانید که یک نفر خدا پرست که دارای طبیعت ظریف و عصبی در میان عقلیون صلب و محکم و نویسنده گان دایرة المعارف که همه صرفاً طرفدار لذت و شهوت و نا پخته و خنثی بودند ، چگونه بود. چنانچه کتاب "اعترافات" او مخلوط نا سازگاری است از احساسات رقیق و میل به تظاهر و افتخار،و در این میان ایمان محکم او به برتری اخلاق خوبش نیز نمودار می گردید. [7]
بهتر آن بود که این پیشرفت سریع علوم و معارف را کنار می گذاشتیم و فقط به تربیت دل و احساس مشغول می شدیم، تعلیم و تربیت مردم را نیک بار نمی آورد بلکه او را معمولاً در کار شر ماهر میسازد. غریزه و احساس بیشتر از عقل قابل اعتماد هستند.
رو سو داستانی را نقل می کند که مربوط به سال (1761) می شد که به تفصیل بر تری احساس را بر عقل بیان می کند؛ از آن روز احساساتی بودن در بین زنهای طبقۀ اشراف و بعضی از مرد ها باب روز گشت. فرانسه یک قرن با ادبیات آبیاری شده بود،که از آن به بعد با اشک چشم آبیاری شد پرا که اروپای آن روز هر چه را که به ایمان تعلق داشت را در پای محراب عبادت شکستند؛اما بعداًو نهضت عظیم عقلی اروپا در قرن هژدهم، فرانسه، جای خود را به ادبیات احساساتی سالهای (1848-1789) داد. این جریانات احساسات عمیق مذهبی را بار آورد. شور و جذبه شاتوبریان در کتاب عظمت مسیحیت فقط انعکاسی ازاین ایمان میباشد.
[1] مفصود وی جمع کردن قرآن توسط حضرت عثمان (رض) حلیفه سوم میباشد.
[2] میر فاطمه و سمیه کنعانی مجله بشارت "قرآن از دیدگاه مشاهیر جهان، شماره 49، 1384
[4] دانشنامه اسلامی "اساس واصل قرآن مجید مجله بشار
و[5]
[6] منقول از رویس در کتاب«روح فلسفه جدید» ،چاپ بوستون، 1892،برگ 98.
[7] روسو ژان ژاک، اعترافات ،کتاب 10،ج2، برگ184.
+++++++++++
قرآن
کریم دریایی عمیق، موّاج و سرشار از دُرّ و گوهرهای دست یافتنی است، از آن جهت که
هر کسی به فراخور حالش میتواند، از آن بهره مند شود، آیه هفتم سوره لیل مشعر
است«فسنیسره للیسری» کسی که به قرآن مراجعه کند خداوند، بزودی راهِ آسانی پیش پای
او خواهد گذاشت.
ولی تا به حال اندکی از این گوهرهای ناب به دست انسانها رسیده است، چرا که بعضی از
انها قرآن را با عمق دل، نخوانده و سرسری از آن گذشته اند ؛ خصیصه دیگر قرآن کریم
وزانت و سنگینی استدلالهای آن می باشد تا جایی که به عنوان قول ثقیل «سنلقی علیک
قولاً ثقیلاَ» ما کلام بسیار سنگین ( و گرانمایه قرآن را بر تو القا می کنیم.)،خوانده
شده است، اما چرا با وجود آسانی فهم و برخورداری از استدلالهای محکم و غیر قابل
خدشه آن، تعداد محدودی از این مائده آسمانی بهره مند شده اند؟ زیرا شرط اساسی فهم،
درک و دستیابی به قرآن کریم نظافت و پاکی از حدث «لایمسه الا المطهـرون» میباشـد،
بنابراین تا مسلمـانان نتوانند چهره دل را، با آب پاکی و صفا بشویند، نمی توانند
غبار مهجوریت از چهرة این گوهر آسمانی بزدایند و به معانی بلند آن دست یابند و از
گوهرهای نهفتۀ درآن بهره گیرند.
هر زمانی که بحث قرآن کریم به میان میآید این سؤال در ذهن آدمی نقش میبندد که
آیا قرآن مجید که دارای بطن های زیادی است، فقط به توحید و آخرت توجه داشته و یا
اینکه به مسائل حکومتی، اجتماعی، حقوقی و . . . هم پرداخته و اگر به این مسائل هم
توجه نموده تا چه اندازه آن را بسط و گسترش داده است؟! برای پاسخگویی به این سؤال
درصدد برآمدیم بخشی از مسائل اجتماعی را با کمک آثار دانشمندان این عرصه، از قرآن
استخراج نموده و مورد استفاده قرار دهیم.
آزادی[1] مقوله ای است بس ارجمند، که انسان مشتاق در راه کسب آن تلاش، پیکار و مبارزات زیادی نموده است. توده های مردم در طول تاریخ طعم تلخ انواع ظلم ها و ستم ها را چشیده اند، و بدین دلیل همیشه در آرزوی آزادی و رهایی بوده و همواره ظهور منجی رهایی بخش مسیحایی را انتظار میکشیده اند. در دنیای امروز، آزادی نه تنها یک آرمان ارزشمنــد به شمار میرود، بلکه در بسیاری ازکشورهای جهان به یک ارزش بیبدیل تبدیل گردیده، به گونهای که معیار بسیاری از قضاوتها و داوریهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرار میگیرد. از این رو، شایسته است، این بحث از منظر اسلام و قرآن کریم نیز مطرح و بررسی شود. البته، تبیین دیدگاه اسلام در این زمینه کار صعب و دشواری است که نیازمند مباحثات علمی گسترده میان دانشمندان و اسلام شناسان میباشد. این قلم، فقط بحث آزادی اجتماعی از دیدگاه اسلام و قرآن را طرح میکند تا از قول صاحبنظران ارجمند برای تبیین بیشتر در این بحث پای علم و دانش اسلامی را می گشاییم .
لازم به یــادآوری است کــه آزادی در رشته های مختلف مورد بحث و بررسی قرار
میگیرد. که در هر کدام از این رشته ها در بُعد خاصی از آن مورد توجه قرار گرفته
است، البته نباید وجوه این مباحث را با هم خلط و اشتباه نمود. به عنوان مثال، در
فلسفه راجع به آزادی و اختیار انسان بحث میشود؛ تعدادی از فلاسفه معتقدند که انسان
در کارهای خود اراده و اختیاری ندارد، در حالی که عده ای دیگر برآنند که انسان
دارای اختیار و اراده است. این بحث فلسفی در واقع به اراده و اختیار تکوینی مربوط
میشود. به همین ترتیب در فقه، حقوق، جامعهشناسی و علوم سیاسی نیز به تناسب، آزادی
بحث و گفتگو میشود.
علیرغم آنکه این واژه در چند قرن اخیر در مجامع روشنفکری به وفور مطرح شده و مورد
بحث قرار گرفته، ولی هنوز از ابهام زیادی رنج میبرد. حتی نزاع بر سر مفهوم و معنی
این واژه حل نشده و قلمرو مفهومی آن روشن نگردیده است. هر نحله ای بر اساس باورها و
جهان بینی خاص خود آن را تعریف مینماید و تاکنون تعریفی که برای همگان قابل قبول
باشد، ارائه نشده است. تعاریف آنقدر متعدد و پراکندهاند که برخی حدود دویست تعریف
برای این مفهوم نوشته اند. از این رو، لازم است، قبل از هر مطلب دیگری اندکی راجع
به معنی و مفهوم «آزادی» بحث شود، تا موضوع بحث تا حدی روشن گردد.
«آزادی»
در لغت به معنی رها بودن از قید، مانع و فشار است. اما در مباحث اجتماعی وقتی از
«آزادی» سخن به میان میآید هرگز مطلق «آزادی» مراد نیست، زیرا لازمة فرهنگ و زندگی
اجتماعی، وجود ارزشها، هنجارها، قوانین مدنی و اجتماعی است.[2] هنجارها و قوانین
اجتماعی همیشه خواستها و رفتارهای افراد جامعه را قاعده مند و محدود میکند.
بنابراین، تعاریفی که هنجارها و قواعد اجتماعی را در مفهوم آزادی مورد لحاظ قرار
نمیدهند، بیشتر به آزادی فلسفی، اختیار و اراده تکوینی فرد اشاره دارند. "هابز"
مینویسد: «انسان آزاد، کسی است که در اموری که میتواند با تکیه بر قدرت و دانش
خود، عملی انجام دهد بدون آنکه مواجه با مانعی باشد، آنچه را که میخواهد انجام
دهد.»[3] برخی از نویسندگان مهم ترین تعاریف آزادی را چنین ذکر کرده اند:
1)فقدان
فشار خارجی، یعنی موانع فیزیکی و قانونی برای انجام کاری وجود نداشته باشد.
2)انجام
دادن کار برای آن شخص ممکن باشد، مثلاً در بارة انسانی که توان تهیه مایحتاج زندگی
روزمره خود را ندارد، نمیتوان ادعا کرد که همه چیز را به ساده گی میتواند بدست
بیاورد.
3)
آزادی برای انجام کارهای درست و ارزشی، معنا پیدا میکند، آزادی آن نیست که انسان
برای انجام هر کاری آزاد باشد. «تی.اچ. گرین» آزادی را چنین تعریف میکند: «قدرت یا
استعداد ایجابی برای انجام دادن یا برخورداری از چیزی که ارزش انجام دادن یا
برخورداری را داشته باشد.»[4]
4 «آزادی»
تنها به معنای عدم موانع بیرونی نیست، بلکه مسائل روانی را نیز در برمیگیرد، به
طوری که فرد علاوه بر مسائل بیرونی از لحاظ روانی نیز نباید تحت فشار باشد.
بنابراین آزادی در اجتماع، زمانی فراهم میآید که اولاً: انسان، تحت اجبار فیزیکی
نباشد؛ ثانیاً:فشار روانی ای که فرد را تحت تأثیر قرا دهد، وجود نداشته باشد؛
ثالثاً: قوانین دست و پاگیر برای انجام کارهایی که شایسته انسان است، وجود نداشته
باشد؛ رابعاً: امکانات مادی و غیر مادی، برای انجام عمل نیز وجود داشته باشد. مثلاً
نمیتوان گفت که همه ثروتمندان و فقرا برای خرید ویلاهای گرانقیمت نواحی شهر
آزادند، چون از همان اول برای همگان معلوم است که فقرا نمیتوانند اقدام به خرید
املاک گرانقیمت نمایند.[5]
آزادی بر دو گونه است: آزادی مثبت و آزادی منفی. آزادی مثبت به مشارکت در فرآیند
تصمیم گیری گروهی اشاره دارد، و معمولاً به صورت مضاف یعنی «آزادیِ . . . .» به کار
برده میشود. برخی از موارد مهم آن عبارتند از: آزادی جابجایی و سکونت، آزادی
اندیشه، آزادی مذهب، آزادی اجتماعات و انجمنهای صلح آمیز، آزادی بیان، آزادی
مشارکت در حکومت، آزادی مالکیت خصوصی، آزادی کار و آزادی تعلیم و تعلم. در حالی که
مقصود از آزادی منفی، رهایی از فشارهای دولت و جامعه می باشد. این آزادی به صورت
«آزادی از . . . » به کار میرود. که موارد عمده آن عبارتند از: آزادی از انواع
تبعیض ها (نژادی، سیاسی، مذهبی و . . .)، آزادی از بردگی و کار اجباری، آزادی از
شکنجه و ظلم، آزادی از دستگیری، بازداشت و تبعید دلخواهانه، آزادی از مداخله در
امور خصوصی و آزادی از تعقیب دلخواهانه. اینها مواردی هستند که در ارتباط با دولت
ودین مطرح میشود. البته وقتی سخن از آزادی اجتماعی به میان میآید موارد بسیار
زیادی مطرح میشود که رنگ و بوی سیاسی هم ندارد.
اما آزادی در اسلام:
در اسلام، مراد از آزادی، آزادی درونی است؛ اما بدون تحقق آزادی بیرونی، رسیدن به آزادی درونی ناممکن است. اسلام صرفا پذیرای آزادی تفکر است و آزادی عقیده را نفی میکند.
لازم است دیدگاه قرآن درباره انسان و ویژگیهای آن بیان گردد. با مراجعه به آیات قرآن، انسانشناسی قرآن آشکار میشود. انسان از دیدگاه قرآن دارای ویژگیهای متعددی است که مهم ترین آنها ـ که به نوعی در ارتباط با آزادی انسان است ـ عبارتند از:
1. انسان خلیفه و جانشین خداوند در روی زمین است؛
در آیه سیام سوره بقره میخوانیم:
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ؛ (به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد. (فرشتگان) گفتند: (پروردگارا) آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد و خونریزی کند؟ ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم و تو را تقدیس میکنیم. پروردگار فرمود: من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید.
در این آیه شریفه، انسان خلیفه خداوند در زمین معرفی شده است؛ هر چند که صِرف خلافت از جانب خداوند، بر ارزش و جایگاه والای انسان در میان موجودات دلالت دارد، ذیل آیه نیز به گونهای دیگر بر ارزش انسان تأکید میکند. خداوند در پاسخ به فرشتگان میفرماید: من حقایق و چیزهایی را درباره انسان میدانم که شما نمیدانید. در واقع این عبارت، بیانگر این است که انسان دارای ارزش والایی است که فرشتگان از آن بیخبر بودند. بنابراین انسان از دیدگاه قرآن دارای چنان مقام و ارزشی است که از وی به عنوان «خلیفه» خداوند یاد میشود. در نتیجه در آیاتی که خداوند انسان را آزاد معرفی
میکند، چنین انسانی مورد نظر است. انسان آزاد از دیدگاه قرآن، انسانی است که دارای ویژگی خلیفة اللهی باشد.
2. انسان فطرتی خدا آشنا دارد
از دیدگاه قرآن، انسان فطرتاً خداشناس و موحد است:
؛ فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ
عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لکِنَّ
أَکْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ
(روم 30)
ترجمه: پس روی خود را با گرایش تمام به حقّ ، به سوی این دین کن ، با همان سرشتی که
خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار
، ولی بیشتر مردم نمی دانند.
براساس این آیه ـ همان گونه که ملاحظه میشود ـ انسان فطرتا متوجه دین خالص و
راستین الهی است و از این رو ویژگی دیگر انسان از نگاه قرآن، خدا آشنا بودنِ فطری
او است. در نتیجه با ضمیمه این آیه به آیات دیگری که آزادی را برای انسان به رسمیت
میشناسد ـ که به برخی از آنها در بخش اول اشاره شد ـ میتوان به این نتیجهگیری
دست یازید که انسان فطرتا با دین راستین الهی آشناست و اگر این دین آزادی را برای
انسان به رسمیت شناخته، فطرتا با آزادی مزبور نیز به عنوان یکی از آموزههای دین
آشناست و در صورتی که موانع برداشته شود، انسانها به آزادی به عنوان ارزش اساسی
انسان واقف گردیده و ارزش آن را درک خواهند کرد. به همین جهت یکی از رسالتهای
اساسی پیامبران رها نیدن انسانها از موانع مختلفی است که ممکن است مانع شناخت
آزادی و بهره برداری از آن گردد.
3. انسان شخصیتی مستقل و آزاد دارد
از نظر قرآن انسان موجودی است که در انتخاب راه پس از هدایت، آزاد است. در آیه سوم سوره انسان پس از آن که انسان
را شنوا و بینا معرفی میکند، میفرماید:
إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً ؛
.
ما به حقیقت راه ( حق و باطل ) را به او نمودیم حال خواهد ( هدایت پذیرد و ) شکر (
این نعمت ) گوید و خواهد ( آن نعمت را ) کفران کند.
بر اساس این آیه شریفه، انسان در انتخاب راه آزاد است و میتوان آن را بپذیرد و یا
رد کند؛ بنابراین یکی دیگر از ویژگیهای انسان، آزاد بودن اوست.
4. انسان موجودی است مختار و خود میتواند سرنوشت خویش را تغییر دهد
از دیدگاه قرآن، انسان به گونهای آفریده شده که میتواند سرنوشت خودش را تغییر
دهد. از این رو سنت الهی بر این قرار گرفته تا زمانی که انسانها در یک جامعه به
دنبال تغییر وضعیت زندگی خود نباشند، خداوند نیز تغییری در زندگی آنها ایجاد نکند:
لَهُ
مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ
اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا ما
بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما
لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ
(رعد-11)
.
در حقیقت ، خدا حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند. و چون
خدا برای قومی آسیبی بخواهد ، هیچ برگشتی برای آن نیست ، و غیر از او حمایتگری برای
آنان نخواهد بود.
بر اساس این آیه شریفه، اگر انسانها موانع درونی رشد و پیشرفت خود را از بین ببرند
و اراده تغییر در سرنوشت خویش را پیدا کنند، خداوند نیز تغییرات لازم را در زندگی و
سرنوشت آنان انجام خواهد داد. دقت در مفهوم این آیه، روشن میسازد که انسان از
اراده و اختیار لازم برای تغییر زندگی و سرنوشت خود برخوردار است. انسان به گونهای
آفریده شده است که توانایی چنین تغییری را دارد، در غیر این صورت «حتی یغیّروا ما
بأنفسهم» معنا و مفهومی نخواهد داشت.
از دیدگاه قرآن، انسان موجودی است با اراده و مختار، و توانایی تغییر وضعیت خود را
دارا میباشد.
این ویژگی با آزادی انسان ارتباط وثیقی دارد. آزادی انسان در صورتی مفهوم دارد که
وی بتواند آزادانه سرنوشت و زندگی خود را تغییر دهد. بدین ترتیب پایه و مبنای دیگری
برای آزادی انسان در این آیه شریفه مهیّا میگردد.
5. انسان از خوبی و بدی شناخت فطری دارد
از نظر قرآن، انسان فطرتا خوبی و بدی را میشناسد و میتواند این دو را از یکدیگر
باز شناسد. انسان دارای چنان توانایی است که میتواند با تأمل در اعمال و رفتارها و
امور زندگی، اعمال و رفتار و امور نیک را از نادرست تشخیص دهد. خداوند در آیه هشتم
سوره شمس پس از سوگند به خورشید و ماه، روز و شب، آسمان و زمین، به جان آدمی سوگند
یاد کرده، میفرماید: « فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها ؛ پس فجور و تقوا (شر و
خیر) را به او (انسان) الهام کرده است.»
براساس این آیه، شناخت خیر و شر به انسان الهام شده است و انسان فطرتا میتواند این
دو را تشخیص دهد. بنابراین یکی از ویژگیهای انسان، امکان شناخت فطری او از خوبی و
بدی است و این شناخت فطری پایه و مبنای دیگری برای آزادی انسان را فراهم میسازد.
انسان به دلیل چنین شناختی، در انتخاب هر یک از خوبی و بدی آزاد است. از دیدگاه
اسلام انسان به این دلیل آزاد دانسته شده که میتواند خود خوبی و بدی را درک کند و
بر اساس این درک، مسیر درست را انتخاب نماید.
بنابراین آزادی انسان بر مبنای فطرت و شناخت فطری وی نیز اثبات میشود و به گفته
مفسرین «اختیار و آزادی جز با قبول آنچه در اسلام به نام فطرت نامیده میشود و قبل
از اجتماع در متن خلقت به انسان داده شده است، معنا پیدانمیکند».4
همچنین علاوه بر امکان شناخت فطری از خوبی و بدی، انسان موجودی است عاقل و با
برخورداری از عقل میتواند خیر و شر را تشخیص دهد. عقل از دیدگاه اسلام جایگاه
بسیار بالایی داشته و در مقایسه با دیگر قوای بدن از ارزش والاتری برخوردار است. از
نظر اسلام شناختی که بر اساس عقل به دست آید، شناخت حقیقی است و به گفته امیر
المومنین علی رضی الله وعنهُ عقل، هیچگاه به انسان خیانت نمیکند:
هرگز اندیشه خردمندانه را نمیتوان با دیدن چشم و شناخت حسّی برابر دانست، چه بسا
که چشمها به صاحب خود دروغ بگویند؛ اما آن که از عقل راه بجوید، عقل به او خیانت
نخواهد کرد.5
بنابراین میتوان گفت وجود عقل در آدمی، از وی موجودی انتخابگر میسازد و این امکان
را برای انسان فراهم میسازد که در زندگی خود تأثیر گذار باشد و بدین سان پایه و
مبنای دیگری در وجود آدمی برای آزادی فراهم میشود و میتوان بر اساس عقل، آزادی
انسان را استنتاج کرد. به گفته استاد مطهری «بشر مختار و آزاد آفریده شده است، یعنی
به او عقل و فکر و اراده داده شده است».6
با توجه به آنچه به اختصار گذشت، میتوان ویژگیهای انسان را از دیدگاه قرآن در یک
جمعبندی این گونه خلاصه کرد: انسان خلیفه و جانشین خداوند در روی زمین بوده، فطرتی
خدا آشنا، شخصیتی مستقل و آزاد داشته، موجودی مختار و با اراده و قادر به تغییر
سرنوشت خود بوده، از خوبی و بدی شناخت فطری داشته و از عقل برخوردار است. این
ویژگیها پایه و مبنای مستحکمی برای آزادی انسان فراهم میسازد و بدین ترتیب، روشن
میشود که مؤلفه اوّلِ آزادی (فاعل) از نظر قرآن دارای چه ویژگیهایی است.
مؤلفه دوم، مانع آزادی
مؤلفه دومِ آزادی، «مانع» آزادی است. بر اساس تحلیل مفهومی که ذکر شد، فرد در صورتی آزاد تلقی میگردد که موانعی در برابر او نباشد. پرسشی که دراینجا مطرح میشود این است که از دیدگاه قرآن کریم، فرد از دخالت چه موانعی باید رها باشد تا آزادی صدق کند؟ برای پاسخ به این پرسش نیز مراجعه به آیات قرآن رهگشاست؛ با مراجعه به آیات قرآن میتوان موانع آزادی انسان را از دیدگاه قرآن به طور مختصر و کلی این گونه فهرست کرد:
1. انسانهای دیگر
قرآن هرگونه سلطه انسانها بر یکدیگررا، نفی و انکار کرده است. بر اساس برخی از
آیات قرآن سلطه افراد که از آن به «ارباب بودن» تعبیر شده، ممنوع شده است. در آیه
64 سوره آل عمران میخوانیم:
«قُلْ
يا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلي کَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَکُمْ
أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ
بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا
اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»
؛ بگو: ای اهل کتاب ، بیایید از آن کلمه حق که میان ما و شما یکسان است پیروی کنیم
که به جز خدای یکتا را نپرستیم ، و چیزی را با او شریک قرار ندهیم ، و برخی برخی را
به جای خدا به ربوبیّت تعظیم نکنیم. پس اگر از حق روی گردانند بگویید: شما گواه
باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.
در این آیه شریفه، انسانهای دیگر مانع آزادی انسانها شناخته شدهاند و این مانع
نفی گردیده است. براساس این آیه، هیچکس حق ندارد خود را ارباب دیگران قرار داده و
بر دیگری سلطهای روا دارد و از سوی دیگر نیز هیچکس حق ندارد دیگران را ارباب خود
قرار داده و سلطه دیگران را پذیرا گردد. در این آیه، اتخاذِ ارباب، در ردیف شرک به
خدا قلمداد شده که اهمیت والای این مسأله را بیان میکند. بر این اساس، ایجاد سلطه
بردیگران، شرک به خدا تلقی گردیده، همان طوری که اتخاذ سلطه و پذیرش آن نیز در حکم
شرک به خداست.
در نظر گرفتن «انسانهای دیگر» به عنوان مانع آزادی فرد، باعث شکلگیری نوعی آزادی
میشود که از آن به «آزادی اجتماعی» تعبیر میشود. آزادی اجتماعی، آزادی انسان از
ناحیه دیگران است ، آزادی اجتماعی «یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیه سایر افراد
اجتماع آزادی داشته باشد، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس
نکنند، به حالت یک زندانی در نیاورند که جلو فعالیتش گرفته شود، دیگران او را
استثمار نکنند، استخدام نکنند، استعباد نکنند، یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در
جهت منافع خودشان به کار نگیرند».7
البته روشن است که اگر این مانع (انسانهای دیگر) را به «حاکمان و دولت» تعمیم
دهیم، در آن صورت میتوان از این آزادی به «آزادی سیاسی» به مفهوم خاص آن تعبیر
کرد. بر اساس این تعمیم، سلطه و ارباب بودنِ حاکمان و دولتها بر افراد و شهروندان
رد شده است و هیچ حاکمی حق ندارد خود را ارباب مردم تلقی کند. در این صورت میتوان
گفت فرد در صورتی آزاد است که از دخالت و سلطه انسانهای دیگر و حاکمان رها و آزاد
باشد.
2. امیال و هواهای نفسانی
یکی دیگر از موانع آزادی انسان، امیال و هواهای نفسانی انسانی است. از دیدگاه قرآن،
انسان آزاد، انسانی است که اسیر امیال و هواهای نفسانی خود نباشد. انسان در صورتی
میتواند به آزادی نایل آید که امیال و هواهای نفسانیاش بر وی تسلطی نیابد. قرآن
کریم کفار را گرفتار و سرگرم امیال و آرزوها معرفی میکند و از پیامبر
صلیاللهعلیهوآله در خواست میکند که آنها را به همین حالت رها کند:
ذَرْهُمْ يَأْکُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ
يَعْلَمُونَ
8 بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو [ ها ] سرگرمشان کند ، پس به زودی
خواهند دانست.
دقت در مفهوم این آیه و قرار دادن آن در کنار آیه 157 سوره اعراف9 ـ که در بخش اول
مقاله توضیح آن گذشت ـ بیانگر این حقیقت است که گرفتار شدن در آمال و آرزوها، یکی
از موانع اساسی آزادی انسان تلقی میگردد. در آیه 157 سوره اعراف رسالت پیامبران
رهایی انسانها از غُل و زنجیر و موانع آزادی معرفی شده است، در حالی که در آیه
فوق، از پیامبر خواسته شده که کفار را که سرگرم و گرفتار آمال و آرزوهای خود هستند
رها کند و به حال خود واگذارد. از این رو روشن میشود که گرفتار شدن در امیال و
آرزوها، از دیدگاه قرآن، مانع مهمی فرا روی آزادی انسان و گام نهادن به وادی ایمان
و آزادی حقیقی است.
در آیه دیگری، قرآن کریم پیروی از هوا و هوس را باعث خروج از عدل، داد و حق معرفی
کرده و از مؤمنان میخواهد که از آن پیروی نکنند:
یا أیّها الذین آمنوا کونوا قوامیّن بالقسط شهداء للّه و لو علی أنفسکم أو
الوالدین و الأقربین إن یکن غنیّا أو فقیرا فاللّه أولی بهما فلا تتّبعوا الهوی أن
تعدلوا...؛10 ای مؤمنان، به عدل و داد برخیزید و در راه رضای خدا شاهد باشد، اگر چه
به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندانتان باشد و اگر چه توانگر یا تهیدست
باشد. خداوند بر آنان مهربانتر است، پس از هوای نفس پیروی مکنید که از حق عدول
کنید...
بنابراین با توجه به این آیات، میتوان امیال و هوا و هوس را از موانع آزادیِ مورد
نظر قرآن دانست. این آزادیِ از هوا و هوس، در کلام برخی از نویسندگان به «آزادی
معنوی» تعبیر شده و تفاوت آن با آزادی اجتماعی این گونه بیان شده است:
آزادی معنوی برخلاف آزادی اجتماعی، آزادی انسان، خودش از خودش است. آزادی اجتماعی،
آزادی انسان است از قید و اسارتِ افراد دیگر، ولی آزادی معنوی نوع خاصی از آزادی
است و در واقع آزادی انسان است از قید و اسارت خودش.11
3. طبیعت
یکی دیگر از عناصری که میتواند مانعی در برابر انسان باشد، عنصر طبیعت و هستی است
که از دیدگاه قرآن کریم این مانع نیز از جلو انسان برداشته شده است. انسان مقهور
طبیعت نیست؛ تواناییها و ظرفیتهایی مانند عقل که در انسان است از وی موجودی ساخته
که میتواند در هستی تصرف کرده و خود را از بند آن برهاند. آیات متعددی در قرآن
کریم وجود دارد که هستی و موجودات آن را مسخر انسان دانسته است،12 از آن جمله است:
و سخّر لکم ما فی السموات و ما فی الارض جمیعا منه إنّ فی ذلک لآیاتٍ لقوم
یتفکّرون؛13 او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، همه را از سوی خودش مسخّر شما
ساخته، در این نشانههای (مهمی) است برای کسانی که اندیشه میکنند.
همان طوریکه ملاحظه میشود، در این آیه همه آنچه در آسمانها و زمین است، مسخّر
انسان دانسته شده است. براین اساس انسان در برابر طبیعت و آنچه در آسمانها و زمین
است، آزاد بوده و مقهور و مجبور آن خلق نشده است. در واقع این قسم از آزادی، دلالتی
بر توان شناخت انسان دارد که به تدریج از هستی و اشیا و موجوداتِ آن پیدا کرده و به
تدریج با افزایش تجربه و علم او، قدرت و تسلطش بر طبیعت بیشتر شده و از آن رهایی
یافته است.
نظر به مفاد همین آیت است که دانشمندان در علوم کانتومی و نجوم پرداخته اند و
علما و دانشمندان اسلام در این راه گام های مؤثری برداشته اند.
توجه به این مؤلفه (طبیعت) در مفهوم آزادی، باعث شکلگیری تحولی در مفهوم آزادی شده
و به گفته برخی از نویسندگان غربی، رکن شناختی آزادی تحقق مییابد. فرانتس نویمان
بر این باور است که رکن شناختی آزادی در پرتو پیشرفت علوم طبیعی محقق شده است که بر
اساس آن فهم طبیعتِ بیرونی، انسان را از قید ترس آزاد و رها ساخته است. از نظر وی،
در اندیشه سیاسی غرب «ازویکو ومنتسکیو، جاده به هگل و مارکس میرسد که هر دو، این
ضابطه اپیکوری ـ اسپینوزایی را قبول داشته که آزادی چیزی جز کسب بینش نسبت به ضرورت
نیست و کسی که بفهمد چه روی میدهد و چرا روی میدهد، به یمن این فهم، آزاد
میشود».14
بنابراین میتوان گفت این رکن آزادی، با کسب بینش و درک از طبیعتِ بیرونی حاصل
میشود که خودِ آزادی، با این بینش و درک، قدرت تسلط بر طبیعت را به دست میآورد.
با توجه به آنچه گذشت، روشن شد که مهمترین موانع آزادی انسان از دیدگاه قرآن،
انسانهای دیگر، امیال و هواهای نفسانی و طبیعت هستند و این که انسان در صورتی آزاد
است که بتواند از سلطه اینها آزاد و رها گردد. در چنین صورتی، مؤلفه دوم آزادی نیز
تحقق مییابد.
مؤلفه سوم، هدف آزادی
مؤلفه سوم آزادی، بیانگر هدفی است که برای رسیدن به آن، انسان به عنوان مؤلفه اول، از دخالت موانع به عنوان مؤلفه دوم، آزاد و رهاست. در این جا نیز لازم است با مراجعه به قرآن کریم، اهداف آزادی انسان را بیان کنیم. با توجه به آیات قرآن کریم ـ که برخی از آنها ذکر شد ـ میتوان مهمترین اهداف آزادی را با توجه به نوع مؤلفه دوم (مانع) بیان کرد:
1. توحید و خدا باوری
یکی از مهمترین اهداف آزادی انسان از دیدگاه قرآن، دوری از شرک و پذیرش اصل توحید است. این هدفِ از آزادی در رابطه با اولین مانع آزادی ذکر شده در این مقاله (انسانهای دیگر) شکل میگیرد. اگر متغیّر «انسانهای دیگر» را مانع آزادی محسوب کنیم. در این صورت مطابق دیدگاه قرآن، اتخاذ ارباب و پذیرش سلطه دیگران با اصل توحید ناسازگار بوده و انسان را به شرک مبتلا میگرداند. همان طوری که گذشت در آیه 65 سوره آل عمران خداوند از پیامبر میخواهد که اهل کتاب را به عبادت خدا و پرهیز از شرک و اتخاذ انسانهای دیگر به عنوان ارباب دعوت کند؛ از این رو اتخاذ ارباب و پذیرش سلطه دیگران موجب ابتلای به شرک، و آزادی از این سلطه و عدم اتخاذ ارباب، انسان را موحد واقعی میگرداند.
براین اساس، شرط واقعی موحد بودن، عدم پذیرش سلطه دیگران است؛ بنابراین جامعه سیاسیِ توحیدی نیز جامعهای است که در آن، حاکمان به سلطه بر شهروندان نیندیشند و آنها را برده و بنده خود نسازند. از آن جا که اصل توحید در اندیشه و تفکر اسلامی از جایگاه بسیار والایی برخوردار است، آزادی از سلطه دیگران نیز از ارزش و جایگاه بالایی برخوردار میگردد.
2. عدالت
از دیدگاه قرآن یکی از اهداف آزادی انسان، عدالت است. این هدف با توجه به مانع دوم ذکر شده در این مقاله (امیال و هواهای نفسانی) شکل میگیرد؛ به عبارت دیگر، آزادی انسان از امیال و هواهای نفسانی، انسان را به مقام و جایگاه عدالت نزدیک میسازد، همانطوری که پیشتر گذشت، خداوند در آیه 135 سوره نساء، مؤمنان را از پیروی هوای نفس بر حذر داشته و هدف آن را قرار گرفتن انسان در مدار عدل دانسته است:
ای اهل ایمان ، نگهدار عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید هر چند بر ضرر خود یا پدر و مادر و خویشان شما باشد ، ( برای هر کس شهادت می دهید ) اگر فقیر باشد یا غنی ، خدا به ( رعایت حقوق ) آنها اولی است ، پس شما ( در حکم و شهادت ) پیروی هوای نفس نکنید تا مبادا عدالت نگاه ندارید. و اگر زبان را ( در شهادت به نفع خود ) بگردانید یا ( از بیان حق ) خودداری کنید خدا به هر چه کنید آگاه است. {چنانچه این آیت را مسئولان دانشکده هاروارد آمریکا به تازگی آیه ای از قرآن کریم را بر سردر ورودی دانشگاه هاروارد، این آیه از قرآن کریم که آیه 135 سوره نساء است در روی دیواری که مختص به درج مهمترین عبارات و نوشته ها درباره عدالت است، قرار داده شده است.
براین اساس، انسانِ عادل کسی است که از سیطره و سلطه امیال و هواهای نفسانی خود آزاد و رها باشد و رهایی از این امیال و هواهای نفسانی، انسان را مستحق وصف عدالت میگرداند؛ از این رو میتوان گفت هدف اصلی آزادیِ معنوی، رشد و تکامل اخلاقی و معنوی انسان و رسیدن به عدالت است. آزادی انسان از قید و بند و اسارت خود، او را به کمال انسانی نزدیک ساخته، به انسان عادلی که نمونه انسان کامل است، تبدیل میکند.
3. شناخت و آگاهی
یکی دیگر از اهداف آزادی انسان از دیدگاه قرآن، کسب شناخت و آگاهی نسبت به هستی و امکان برخورداری از نعمتهای الهی است. این هدف، با توجه به در نظر گرفتن «طبیعت» به عنوان مؤلفه دوم (مانع) شکلمیگیرد. بر این اساس، آزادی انسان از طبیعت و رهایی او از سلطه آن، به منظور نیل به شناخت و آگاهی و قدرت تصرف در طبیعت است. دقت در آیاتی که طبیعت و موجودات و اشیای آن را مسخّر انسان معرفی کرده، بیانگر این نکته است که هدف از این تسخیر، دست یابی به شناخت و آگاهی است که خود نیز به منظور کسب قدرت و توانایی تصرف در طبیعت در جهت بهرهبرداری از آنان است؛ همانطوری که در آیه سیزده سوره جاثیه به این مسأله اشاره شده است: « وَسَخَّرَ لَکُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ إِنَّ في ذلِکَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَکَّرُونَ .» در این آیه برای کسانی که اندیشه و تفکر میکنند، نشانههای مهمی در آسمانها و زمین معرفی شده است. روشن است که این تفکر برای کسب شناخت و آگاهی است. در برخی دیگر ازاین نوع آیات میخوانیم:
«وَهُوَ الَّذی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِیًّا
وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَی الْفُلْکَ مَوَاخِرَ
فِیهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ »؛15 او کسی است که
دریا را مسخّر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و زیوری برای پوشیدن (مانند
مروارید) از آن استخراج کنید و کشتیها را میبینی که سینه دریا را میشکافند تا
شما (به تجارت پردازید و) از فضل خدا بهره گیرید، شاید شکر نعمتهای او را به جا
آورید.
توجه در این آیه، روشن میسازد که هدفِ تسخیر دریا در مرحله نخست، استفاده از
نعمتهای آن است، اما هدف اصلی کسب شناخت و آگاهی نسبت به این نعمتها و در نتیجه
شکر آنهاست. همچنین در آیه دیگری در این زمینه میخوانیم:
«اَلَم تَرَوا أنّ اللّه سخّر لکم ما فی السموات و ما فی الأرض و اسبغ علیکم نعمه
ظاهرة و باطنة و من الناس من یجادل فی اللّه بغیر علم و لاهدی و لاکتاب منیر»؛16
آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخّر شما کرده و نعمتهای آشکار
و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانی داشته است؟ ولی بعضی از مردم بدون هیچ
دانش و هدایت و کتاب روشنگری، درباره خدا مجادله میکنند.
به خاطری که حق این آیات قرآنی را که درمورد کشف و شناخت کاینات توسط دانشمندان اسلامی را ادا نموده باشیم این بحث را مفصلتر در اینجا می آوریم تا همه بفهمند که دانشمندان اسلامی سده های میانه خیلی کار های بر جسته انجام داده اند:
{نگاهی گذرا به برخی از اکتشافات، خدمات و دستاوردهای علمی دانشمندان مسلمان تمدن اسلامی در علوم نجوم، هیئت و کیهان شناسی بخاطری که این یک بحث کاملاً ضروری است در یک عنوان دیگر در موضع آن به بحث گرفته می شود}
این آیاتی هست که امروز غربیان در مورد آن تجسس فراوان نموده اند و نتیجه آن شناخت
و کیفیت کاینات است که چطور کار می کند، حتّی موقعیت کواکب و سیر و حرکت آن را از
روی آثار علمی دانشمندان مسلمان انجام داده اند.
دراین آیه پس از آن که هدف از مسخر ساختن آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست را
بهرهبرداری از نعمتها دانسته است، علت طغیان انسانها را در برابر خداوند،
ناآگاهی آنان میداند؛ بنابراین میتوان گفت هدف اصلی آزادیِ شناختی، کسب شناخت و
آگاهی است.
با توجه به آنچه گذشت، میتوان به این جمع بندی اشاره کرد که مهمترین هدف آزادیِ
انسان از دیدگاه قرآن، عبارتاست از «رشد و تکامل انسان». این رشد و تکامل میتواند
ابعاد مختلفی داشته باشد که با توجه به آیاتی که ذکر رشد، میتوان به سه بُعد و
جنبه مهم آن اشاره کرد: رشد و تکامل عقیدتی که در پرتو باور به توحید و در نتیجه
آزادی از سلطه دیگران حاصل میشود، رشد و تکامل اخلاقی که در پرتو عدالت و در نتیجه
آزادی از امیان و هواهای نفسانی (آزادی معنوی) به بار میآید و رشد و تکامل علمی و
معرفتی که در پرتو شناخت و آگاهی نسبت به آزادی از طبیعت بهوجود میآید. البته
روشن است که رشد و تکامل انسان منحصر به این سه جنبه نبوده، هر یک از این جنبهها
نیز میتواند زیر مجموعههایی داشته باشد.
جمع بندی و نتیجهگیری
آنچه گذشت کوششی برای دستیابی به مفهوم آزادی در قرآن بود. همان طوری که در مقدمه
گذشت، برای رسیدن به این هدف، از رهیافت درون دینی بهره برده، تلاش کردیم براساس
این رهیافت به دو پرسش این عنوان پاسخ دهیم. روشن شد که اولاً، طرح مفهوم آزادی در
قرآن با توجه به برخی از آیات امکانپذیر است؛ ثانیا، میتوان با بهرهگیری از یک
مدل نظری خاص به تحلیل مفهوم آزادی از دیدگاه قرآن پرداخت. همان طوری که اشاره شد،
هدف از این پژوهش مختصر، نه تبیین مصادیق و اقسام آزادی در قرآن، بلکه تبیین مفهوم
آن و نیز بهرهگیری از مدل نظری برای مطالعه منظم و روشمند و در نتیجه فهم بهتر
مفهوم آزادی از دیدگاه قرآن میباشد.
در این راستا ابتدا به طور مختصر جایگاه آزادی در قرآن را بررسی کرده، سپس تلاش
کردیم با استفاده از مدل نظری خاصی که مفهوم آزادی را به سه مؤلفه فاعل، مانع و هدف
تحلیل میکرد، به تحلیل مفهوم آزادی در قرآن بپردازیم. مباحث گذشته نشان داد که از
دیدگاه قرآن، «انسان» با توجه به ویژگیهای خاصی که گذشت، فاعل آزادی است،
«انسانهای دیگر»، «امیال و هواهای نفسانی» و «طبیعت» مهمترین موانع آزادی و
«توحید و خداباوری»، «عدالت» و «شناخت و آگاهی» و در یک کلمه «رشد و تکامل انسان»
بهترین اهداف آزادی است.
نمودار زیر بیانگر چکیده و نتیجه مقاله است:
در نتیجه میتوان به این تعریف آزادی از دیدگاه قرآن اشاره کرد که: «انسان» از
«انسانهای دیگر»، «امیال و هواهای نفسانی» و «طبیعت» برای رسیدن به «رشد و تکامل»
(توحید و خداباوری، عدالت و شناخت و آگاهی) آزاد و رهاست.
اقسام و مصادیق به دست آمده از این تحلیل مفهومی عبارتند از: آزادی اجتماعی ـ
سیاسی، آزادی معنوی و آزادی شناختی. روشن است که این اقسام، اقسام انحصاری آزادی در
قرآن نیست، هر یک از این سه میتواند خود مصادیق و اقسامی را شامل شود.
در نهایت اگر بخواهیم یک نتیجهگیری تجویزی نیز از این پژوهش براساس دیدگاه قرآن،
ارائه دهیم میتوان گفت:
از دیدگاه قرآن، انسان برای رسیدن به رشد و تکامل باید از دخالت و سلطه انسانهای
دیگر، امیال و هواهای نفسانی و طبیعت آزاد و رها باشد. انسان واقعی و آرمانی از
دیدگاه قرآن انسانی است که دارای چنین وصف آزادی است.
بدین ترتیب آنچه از این پژوهش مختصر به دست میآید، مفهوم آزادی در دو وجه توصیفی و
تجویزی آن است و از این رو تبیین اقسام و مصادیق آزادی و تفاوت آنها فرصت و مجال
دیگری میطلبد که در جایش به آن پرداخته خواهد شد.
پینوشتها
در نوشته های بالا از منابع زیر استفاده شده است
1
منصور میراحمدی عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران.
منصور میراحمدی، آزادی در فلسفه سیاسی اسلام پژوهشکده اندیشه سیاسی اسلام، مرکز
مطالعات و تحقیقات اسلامی ـ در
دست چاپ).
2.
روم (30) آیه 30.
3.
رعد (12) آیه 11
4.
مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص 420.
5.
عبدالمجید معادیخواه، فرهنگ آفتاب (تهران: نشر ذرّه، 1373) ، حرف ع.
6.
مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص 385.
7.
مرتضی مطهری، گفتارهای معنوی، ص 14.
8.
حجر (15) آیه 3.
9«الذین
یتبعون الرسول النبی الأمّی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوارئة و الإنجیل یأمرهم
بالمعروف و ینههم عن المنکر و یحلّ لهم الطیبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم
إصرهم و الأغلال التی کانت علیهم...»
10.
نساء(4) آیه 135.
11.
مرتضی مطهری، گفتارهای معنوی، ص 32.
12.
از جمله آیات: رعد (13) آیه2، ابراهیم (14) آیه32 و 33، نحل (16) آیه 12 و 14، حج
(22) آیه 65، عنکبوت
(29) آیه61، لقمان (31) آیه 20 و 29، فاطر (35) آیه 13، زمر (39) آیه5، زخرف (43)
آیه 13.
13.
جاثیه (45) آیه 13.
14.
فرانتس نویمان، آزادی و قدرت و قانون، ترجمه عزت اللّه فولادوند (تهران: خوارزمی،
1373) ص 102.
15.
نحل (16) آیه 14.
16.
لقمان (31) آیه 20.
++++++++++
بحث سوم
یوهان ولفگانگ فن گوته (۱۸۳۸-۱۷۴۹م)/ بزرگترین شاعر آلمانی است که با آثار فراوان و ارزشمندش در ردیف بزرگترین شاعران جهان قرار گرفته است . تاثیرپذیری او از فرهنگ و تمدن اسلامی، از شگفت انگیزترین وقایع زندگی اوست و دیوان غربی – شرقی او که در میان اهل ادب ، اثری درخشان به شمار می رود ، حاصل سفر روحانی او به شرق است .
پروفسور آنه ماری شیمل بی گمان یکی از اسلام شناسان مغرب زمین در قرن حاضر است ، او به مدد ذهن فعال و علاقه فراوانی که به مشرق زمین دارد، تتبعات فراوانی در زمینه اسلام و فرهنگ مشرق زمین انجام داده است .
خانم ماری شیمل در مرکز اسلامی هامبورک در یک سخنرانی ایکه در مورد، دقت در تمدن اسلامی بر گزار گردیده بود او در ادامه سخنرانی اش در مرکز اسلامی هامبورگ به چگونگی علاقه مندی اش به مسایل اسلامی که سخت به آن مایل بود و بویژه به توصیف گوته که به اسلام علاقه مفرد داشت به سخن پرداخته است.
اما قبل به این که به متن سخنرانی پروفیسور ماری شیمل بپردازم میخواهم به این سوال جواب بیابیم:
نخست باید برای روشن شدن مطلب به این موضوع بپردازیم که روزگار گوته چه شرایطی داشت و وی برای فهم اسلام چه امکاناتی در اختیار داشته است؟
انقلاب فرانسه یا انقلاب کبیر فرانسه ۱۷۹۹– ۱۷۸۹دوره ای از دگرگونیهای اجتماعی - سیاسی ... نظامی گری، استثمار و استعمار جدید در کناربه اصطلاح، حقوق بشر، وحقوق شهر وندی ، حقوق مهجرت انسانها ... در مجمع عمومی ملل متحد ، این میثاق پدید آمد. همچنین مایه پدید آمدن سکولاریسم وایلومیناتی در جهانِ و مخصوصاً مسیحیت و سرایتِ آن به جهان اسلام سیری در رابطه دین و دولت در تمدنهای جهان را به پژوهش می گیریم:
دولت و دین:
متن
مقاله حاضر سه موضوع را به طور فشرده بررسی میکند:
1.
سیری در رابطه دین و دولت در تمدنهای جهان باستان
2.
حکومت دینی در جوامع زردشتی، یهودی، مسیحی و اسلامی
3.
پدید آمدن سکولاریسم در جهانِ مسیحیت و سرایتِ آن به جهان اسلام
ازموضوع دولت و دین در عهد باستان که خارج از بحث ما هست، از آن میگذریم وبه ادیان مسیحیت و اسلام که در بحث های آینده می پردازیم ودر اخیر هم تأثر رفتار قرون اوسطایی اروپا و بعداً تأثیر انقلاب فرانسته را در دگرگونی دین و عقاید مربوط به دین و سیاست ، خواهیم پرداخت:
چند سال بعد، یکی از موبَدان به نام «رادوی» هنگام انقراض سلسله ساسانی به دست مسلمانان، رابطه دین و سیاست را این گونه بیان کرد:
چنان دان که شاهی و پیغمبری دو گوهر بود در یک انگشتری
(شاهنامه ،ص 544)
هنگامی که حضرت عیسی(ع) خبر دستگیری حضرت یحیی(ع) را شنید، سخنان وی را برای مردم تکرار کرد و گفت: «توبه کنید؛ زیرا ملکوتِ آسمان نزدیک است».([1]) وی نیز مانند حضرت یحیی(ع) تا زمانی که به عنوان یک پیامبر از نزدیک شدنِ ملکوتِ آسمان سخن میگفت، مشکلی با مردم نداشت و پذیرشِ پیام او چشمگیر بود. بسیاری از کسانی که به آن حضرت ایمان میآوردند، یقین داشتند که وی به زودی پادشاه یک «آرمانشهر خدایی» خواهد شد و هیچکس حتی نزدیکترین شاگرد وی پطرس نمیتوانست، ناکامیِ ظاهریِ «مسیح » را تصور کند17[2]
رهبران یهود هنگامی با حضرت عیسی(ع) به مخالفت برخاستند که مشاهده کردند، وی آرزوی آنان برای قیام یک «مسیح فاتح» را برنمی آورد و از سوی دیگر بر ضد نابهنجاریهای اخلاقی و رفتارهای ناپسندِ آنان به ستیز برخاسته است. البته حضرت عیسی(ع) موفق نشد حکومت الهی مورد انتظار بنیاسرائیل را تأسیس کند و بر این اساس، یارانش گفتند که وی آمده بود تا قربانیِ گناهان بشر شود و به زودی برای واپسینْ داوریِ رجعت خواهد کرد و این دو مسأله زیربنای مسیحیت شد. از دیدگاه بنیاسرائیل، برپا نشدن حکومتِ آرمانی بنیاسرائیل به دست حضرت عیسی(ع) اثبات میکند که وی مسیحای به دلخواه اسرائیل نبوده است.
حضرت عیسی مسیح (ع) با زندگیِ پاک و زاهدانه خویش، سرمشق پارسایانِ مسیحیت شد. آن حضرت درباره خود میگفت: «مرغان هوا آشیانههایی، دارند؛ ولی پسر انسان را جای سر نهادن نیست» (18)[3] و بزرگترین شاگردش پطرس به وی گفت: «اینک ما همه چیزها را ترک کرده، تو را متابعت میکنیم».(19)[4] بر این اساس، مسیحیان از او سرمشق گرفتند و به رهبانیت و ترک ازدواج، روی آورند که این عمل مخافت با سرشت و غریضۀ انسانی بوده وچنانچه از بعضی متون بر می آید که مردان کلیسا درخفا با خواهران تارک دنیا روابط نا مشروع بر قرار می کنند.[5]
سرانجام آن حضرت )عیسی( (ع) از میانِ مردم رفت و مسؤولیتِ سنگین ادامه راهِ وی بر عهده رسولان قرار گرفت. رسولانی که وی تعیین کرده بود، در آن دوران پرمحنت، راهش را با استقامت پیمودند و حاضر نشدند فرمان خدای متعال را فدای فرمان مقامات اجتماعی کنند؛ مثلاً پطرس و یوحنا در چنین مواردی به مخالفان خویش صریحا میگفتند: «اگر نزد خدا صواب است که اطاعت شما را بر اطاعت خدا ترجیح دهیم ، حکم کنید... خدا را میباید بیشتر از انسان اطاعت کرد».
نسلهای بعدیِ مسیحیان نیز تا سالیان درازی به دنبال همین راه و روش، هر خطری را به جان خریدند و در مقابلِ فرمانروایانِ مشرک روم، مقاومت کردند ، بیاعتنایی به فرمانروایان حتی در زمان نخستین قیصرانِ مسیحی ادامه یافت؛ مثلاً در اواخر قرن چهارم میلادی، هنگامی که تئودوسیوس امپراطور روم میخواست، برای انجام مراسم «عید پاک»، وارد کلیسای شهر میلان شود، امبروز قدیس به دلیل اینکه امپراطور با مردم، سالونیک بدرفتاری کرده و دستش به خون آغشته است، شخصا از ورود او به کلیسا جلوگیری کرد و گفت در صورتی که توبه نکند، تکفیر میشود. امپراطور خاضعانه توبه کرد و توبهاش قبول شد.
اما وضع بر این منوال نماند و به گفته ژان ژاک روسو،
آنچه بت پرستان از آن میترسیدند، واقع شد. مسیحیانِ محجوب و مظلوم طرز صحبت خود
را عوض کردند و به زودی دیده شد که این سلطنت که
اخروی خوانده میشد، تحت فرمان یک رئیس مادی و ظاهری، به صورت شدید ترین سلطنت
استبدادی دنیوی درآمد.
(روسو
قرارداد
اجتماعی، کتاب چهارم، فصل هشتم.)
اندکاندک، کلیسا نیرو گرفت و دخالت در سیاست را آغاز کرد و این دخالت رو به افزایش نهاد. در سال 800م./171/183هـ، پاپ رهبر مسیحیان تاجِ «شارلمانی» پادشاه فرانسه را بر سر او گذاشت و با این کار، «امپراطوری مقدس روم» را تأسیس کرد. از این زمان، دخالت صریح و خشن روحانیون مسیحی در سیاست شروع شد. جنـــگهای صلیبی و محکمه تفتیش عقاید ، در این دوره بود و این دخالتها تا سال 1806 به طور رسمی ادامه یافت.
رهبران دینی نیز بر خلاف توصیه حضرت مسیح(ع) عنوان «پدر» دریافت کردند. القاب عزازی (شرافتی) دیگر مانند اسقف، کاردینال و کشیش نیز میان آنان رایج شد. اسقفِ شهر رم «پاپاس» خوانده شد که به زبانِ یونانی به معنای پدر است و تلفظ فرانسویِ آن «پاپ» میشود.
تا کنون بیش از 260 پاپ رهبری مسیحیت کاتولیک را بر عهده داشته است. برخی اوقات
پاپها علاوه بر صلیبی که پیوسته بر گردن داشتهاند، به نشانه رهبری دینی و دنیوی،
دو شمشیر بر کمر میبستهاند و این در حالی است که در تاریخ، هیچ پادشاهی را
نمیشناسیم که دو شمشیر بر کمر بسته باشد.
ژوستینیان که از سال 527 تا 565 میلادی ، امپراطور روم شرقی بوده، رابطه دین و دولت
را چنین ترسیم کرده است:
کلیسا و امپراطوری بزرگترین نعمتهایی هستند که خدا به رحمت واسعه خود به بشر عطا
کرده است. کلیسا به امور الهی میپردازد و امپراطوری برای امور بشری قرار داده شده،
آن را رهبری میکند. هر دو سرچشمه واحدی دارند.
دین و دولت در عهد باستان با یکدیگر پیوندی طبیعی داشتند و جداییِ آنها از یکدیگر
قابل تصور نبود. مشروعیت دولت به دین بستگی داشت و رهبران آن جوامع قدیم بین رهبریِ
دینی و دنیوی جمع میکردند. در مواردی نیز مانند نظام طبقاتیِ هندوستان، جامعه
بنیاسرائیل در عصر پادشاهان، مسیحیتِ کاتولیکی اروپا، ارتودکسیِ روسیه و خلافت
عثمانی که این دو رهبری از یکدیگر جدا شده بودند، رهبریِ دینی از رهبریِ دنیوی
بالاتر بود و روحانیون به نصب و عزل فرمانروایان اقدام میکردند.
پیوند استوار و دیرین دین و دولت هرگز از دیدِ اندیشمندان پنهان نمانده است و ایشان
در آثار خود همواره به آن، اشاره کردهاند. متفکر فرانسوی ژان ژاک روسو در این باره
نوشت:
مردم در ابتدا غیر از خدایان پادشاهی نداشتند و غیر از تئوکراسی، حکومتی
نمیشناختن(مأخذ پیشین)
و مورخ فرانسوی فوستل دوکولانژ نوشت:
در اعصارِ قدیم، حکومت و مذهب مستلزم یکدیگر بودند؛ هر قومی خدای خویش را میپرستید
و هر خدایی بر پرستندگان خود حکومت داشت. (روسو همانجا)
هگل فیلسوف آلمانیِ قرن نوزدهم نیز که برای عقلانی کردنِ تاریخ میکوشید، در این
باره نوشت:
دولت از دین، برخاسته است و تا ابد، هستیِ خود را از دین خواهد گرفت و هر دولت خاص
از دین خاص به وجود آمده است...
پس دین و دولتْ اصلی مشترک دارند. دین چیزی نیست که بیرون از دولت پدید آید تا شیوه
کارِ دولت و آیین رفتار افراد را دربرابر دولت از برون تنظیم کند؛ بلکه اصلی بنیادی
و درونی است که در داخل دولت یا کشور، خویشتن را هستی و جنبش میبخشد. راست است که
دینداری را باید از راه تربیت به مردم آموخت و پیوسته در ایشان پروراند؛ همچنانکه
دانش و هنر را باید از راهِ آموزش به آنان یاد داد ؛ ولی رابطه میان دین و دولت را
نباید چنین تأویل کرد که دین پس از تأسیس جامعه سیاسی به عنوان عنصری مکمل بر دولت
افزوده میشود؛ بلکه معنی این رابطه چنان که پیشتر گفتیم، آن است که هر دولت از
پیش، از دینی معین به وجود آمده است و دین و دولت از اصلی مشترک برخاسته اند و اگر
کشوری زندگیِ سیاسی و هنری و علمی دارد، همه اینها را از برکت دین دارد.
حضرت رسول اکرم (ص) در جامعه ای به رسالت مبعوث شد که فاقد رهبریِ فراگیر بود و
پادشاهی بر آن، حکومت نمیکرد. هنگامی که مردمِ زادگاهش مکه با آن حضرت بیمهری
میکردند، مردم مدینه که از نزاعهای درونی خود به ستوه آمده بودند، از وی دعوت
کردند که به شهرشان بیاید و امورشان را سامان دهد.
پیامبر
عالی قدر(ص) دعوت آنان را پذیرفت و با هجرتِ خود (با یار اولش ابوبکر بن قحافه) به
مدینه هجرت کرد که سال های شمسی و قمری از همان روز هجرت حساب شده و تقویم جوامع
مسلمانان است که
ازاول ماه محرم سال یکم شروع شده و برابر به 27 اسد سال یکم وبه شنبه 19 جولای سال
622 می شود، امور آنان را به بهترین شیوه سامان داد.
آن حضرتْ حکومت اسلامی را پایهگذاری کرد و در طی ده سال، آن حکومت را در تمام
جزیرة العرب گسترش داد.
روسو در این باره مینویسد:
حضرت محمد(ص) نظریات صحیحی داشت و دستگاه سیاسیِ خود را خوب، مرتب کرده بود. تا
زمانی که شیوه حکومتیِ او میان خلفا باقی بود، حکومت دینی و دنیوی و شرعی و عرفی
یکی بود و مملکت هم خوب اداره میشد.
(روسو.قرارداد اجتماعی، کتاب چهارم، فصل هشتم.)
هنگامی که حضرت رسول(ص) به «رفیق اعلی» پیوست، جانشینیِ آن جناب برای مسلمانان
مهمترین مسأله بود و به همین سبب، برخی از یارانِ او به جای خاک سپاریِ آن پیکر
پاک و مطهر، در مکانی به نام سقیفه بنیساعده گرد آمدند و ابوبکر بن ابیقحافه را
به رهبریِ مسلمانان برگزیدند. شیعیان معتقدند که حضرت رسول خاتم(ص) به امر خدای
متعال، حضرت علی(رض) را هفتاد روز پیش از آن، در مکانی به نام «غدیرخم» به جانشینی
خود نصب کرده بود و تعیین خلیفهای دیگر خلاف شرع بوده است.
اما امر مسلّم این است که پیغامبر گرامی اسلام نه در دنیا مال و متاعی گذاشته بود
که به کسی میراث می شد و نه هم دبدبه ای که ظاهراً پادشاهان داشتند، را دارا بود،
ولی باوجود آن رهبر قوی و پیامبر گرامی ای بود که حتی بعد از فوتش نیز قرآن گرامی
داشت میشود و حرفی از آن را کسی نمیتواند تحریف و تبدیل کند فراست و آینده نگری او
به اندازۀ قوی بود که می فهمید بعد از فوتش، چه واقع می شود از همین لحاظ که نص
قرآن رعایت گردد جانشینی اش را به کتاب خدا محول کرد چرا که قر آن در سوره شوری که
آن سوره ، از اول تا آخر، در مورد شئونات و قواعد اساسی دین اسلام دستور داده
.لهذا موضوع ادامه سیاست حکومت را بخود مردم واگذار کرده است .
وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (آیه 38 سوره شوری)
در مورد این آیه 38 سوره شوری و آیه 150 از سوره انعام ابن کثیر در تفسیر خویش شرح میدهد:
وقوله : ( والذين استجابوا لربهم ) أي : اتبعوا رسله وأطاعوا أمره ، واجتنبوا زجره ، ( وأقاموا الصلاة ) وهي أعظم العبادات لله عز وجل ، ( وأمرهم شورى بينهم ) أي : لا يبرمون أمرا حتى يتشاوروا فيه ، ليتساعدوا بآرائهم في مثل الحروب وما جرى مجراها ، كما قال تعالى : ( وشاورهم في الأمر فإذا عزمت فتوكل على الله ) [ آل عمران : 159 ] ولهذا كان عليه [ الصلاة ] والسلام ، يشاورهم في الحروب ونحوها ، ليطيب بذلك قلوبهم . وهكذا لما حضرت عمر بن الخطاب [ رضي الله عنه ] الوفاة حين طعن ، جعل الأمر بعده شورى في ستة نفر ، وهم : عثمان ، وعلي ، وطلحة ، والزبير ، وسعد ، وعبد الرحمن بن عوف ، رضي الله عنهم أجمعين ، فاجتمع رأي الصحابة كلهم على تقديم عثمان عليهم ، رضي الله عنهم ، ( ومما رزقناهم ينفقون ) وذلك بالإحسان إلى خلق الله ، الأقرب إليهم منهم فالأقرب .
تفسیر: و گفتار او: (و الذین اجابت ربهم) یعنی: از رسولش پیروی کردند و فرمان او را اطاعت کردند و از سرزنش او اجتناب کردند (و نماز را برپا داشتند) و این بزرگترین عبادت برای خداوند متعال است (و فرمان ایشان است). مشورت بین خود) یعنی: تا در مورد آن مشورت نکنند، موضوعی را به نتیجه نمی رسند تا در جنگ هایی مانند جنگ ها و آنچه در جریان آن ها اتفاق افتاده است، نظر خود را یاری دهند، چنان که حق تعالی فرمود: (و در کار با آنها مشورت کنید). پس اگر تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن) [آل عمران: 159] به همین دلیل است که در جنگ ها و امثال آن با آنان مشورت می کرد تا به این وسیله دل هایشان را نرم کند. پس چون عمر بن خطاب رضی الله عنه بر اثر ضربات چاقو از دنیا رفت، این موضوع را پس از خود بین شش نفر به مشورت گذاشت که عبارتند از: عثمان، علی، طلحه، الزبیر، سعد. و عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنهم، پس نظر همه اصحاب بر ترجیح عثمان بر آنان رضی الله عنه اتفاق افتاد (و از آنچه روزیشان کردیم انفاق می کنند). با نیکی کردن به خلق خدا، نزدیکترین آنها، سپس نزد خداوندمیباشند.
مسایل و نا بسامانی هایی که در عیسویت پیوسته رخ میداد اولیای عظام و نوابغ و فیلسوف های اروپایی را بر آن داشت تا در اطراف دین محمد (اسلام) پژوهش نمایند . معهذا هر پژوهنده ای که از اساسات دین اسلام ، آگاهی حاصل کرد ، عامداً به این دین آسمانی که مکمل سایر ادیان توحیدی هست ایمان آوردند و از ترس کلیسا ایمان خود را مخفی داشتند چنانیکه ولتر را لویی شانزدهم اجازه نداد درزمان فوتش به گوستان مقدس دفن گردد. و دین گویته و ایمانش به اسلام و محبتش به محمد پیغامبر اسلام نیز از همین چشمه سیراب شده است
بر می گردیم به مسأله دوستی گوته با حضرت نبی کریم (ص)
مسله جانشینی پیغامبر اسلام باعث شد تا دیدگاههای سیاسی گوناگون در باب خلافت یعنی
جانشینی پیامبر اکرم(ص) سه مذهب اصلی را میان مسلمانان پدید آورد:
1.
مذهب تسنن مبنی بر اینکه نصب خلیفه بر مسلمانان واجب است؛
2.
مذهب تشیع مبنی بر اینکه نصب امام بر خدای متعال واجب است؛
3.
مذهب خوارج مبنی بر اینکه نصب امام بر کسی واجب نیست.
اختلاف در شأن اسلام از همین جا شروع شد که آیت فوق الذکر را بعضی ها قبول نکردند و به راه اشتباه رفتند . چون که این سه موضوع در تاریخ اسلام خیلی ابعاد گسترده دارد، این موضوع در فصول جدا گانه بحث خواهد شد.
آنچه در ادامه می آید ، که تاثیرپذیری گوته را از اسلام و بویژه قرآن نشان می دهد. خانم شیمل، استاد دانشگاه استانفرد کالیفرنیا که کتاب او با عنوان «گوته و اسلام» در سال ۲۰۰۱ منتشر شده است . چگونگی برخورد و ارتباط گوته با اسلام چنان شگفت انگیز و جالب توجه بوده که شایسته است آن را به شیوه ای علمی و دقیق بررسی کنیم. علاقه گوته به اسلام علاقه ای درونی و خارج از قواعد معمولی است . گوته علاقه اش را به اسلام در مقاطع مختلف زندگی بروز داده است .
یوهان ولفگانگ فن گوته ۱۸۳۸-۱۷۴۹ بزرگترین شاعر آلمانی است که با آثار فراوان و ارزشمندش در ردیف بزرگترین شاعران جهان قرار گرفته است. تاثیرپذیری او از فرهنگ و تمدن اسلامی، از شگفت انگیزترین وقایع زندگی اوست و دیوان غربی – شرقی او که در میان اهل ادب ، اثری درخشان به شمار می رود ، حاصل سفر روحانی او به شرق است .
نخستین جلوه این علاقه و گرایش به دوران جوانی گوته یعنی ۲۳سالگی او بازمی گردد که مدحی بسیار زیبا در وصف پیامبر گرامی اسلام می سراید. در ۷۰سالگی نیز آشکارا بیان می کند که در این اندیشه است که همه شبهای قدر را که قرآن در آن نازل شده است ، شب زنده داری کند و این فاصله زمانی ، یعنی بین ۲۳ تا ۷۰ سالگی دوره ای طولانی از زندگی گوته را شامل می شود که این شاعر آلمانی به شیوه های مختلف علاقه خود را به اسلام نشان می دهد. گرایش به اسلام در گوته بیش از هر چیز در دیوان شرقی نمود می یابد. این کتاب در کنار اثر بزرگ گوته ، «فاوست» ، از مهمترین آثار او به شمار می رود . یکی از ابیات شگفت انگیز دیوان ، بیتی است که شاعر در آن گمان این را که مسلمان است ، منتفی نمی داند. عصر گوته همزمان با دوره ای است که تقریبا جریان های پیشین برای منفی جلوه دادن اسلام رو به زوال نهاده اند. قرنهای پیش از دوره گوته ، تبلیغات فراوانی علیه اسلام در غرب جریان داشت . موضعگیری گوته نسبت به اسلام ، اگرچه اهمیت دارد، اما تنها به او منحصر نمی شد، چرا که جریان روشنگری و رواج عقیده تحمل عقاید دیگران در آن دوران موجب شده بود بساط قضاوت های نادرست پیشین برچیده شود. علاقه گوته به شرق، گرایشی درونی بود و به همین سبب تلاش کرد تا آنجا که ممکن است، درباره مشرق زمین اطلاعاتی به دست آورد. نخستین نشانه ای که علاقه او را به اسلام نشان می دهد، به سال ۱۷۷۲ بازمی گردد. این نشانه در نامه ای که گوته به استادش "گوتفرید هردر» می نویسد، مشهود است : «می خواهم برای تو مانند موسی (ع) در قرآن دعا کنم ، آنجا که می فرماید: رب اشرح لی صدری» گوته این آیه را از قرآن یادداشت کرده است ، اما زمانی می توانیم دریافت او را از این آیه دریابیم که ادامه را بخوانیم : «ویسرلی امری واحلل عقده من لسانی». گوته نسبت به زیبایی های زبانی قرآنی و اعجاز زبانی آن احساسی عمیق دارد. او در یادداشت های خود برای فهم بهتر دیوان شرقی در وصف قرآن چنین می نگارد: «سبک قرآن قوی ، با عظمت ، پربار و توام با حقیقی شگرف است». هرکس زبان گوته را بشناسد، می داند که او تعبیر «حقیقت شگرف» را همه جا به کار نمی برد، مگر آن که اثر، شاهکاری عظیم باشد. اگر مطالعات قرآنی گوته را در این دوره بررسی کنیم ، متوجه می شویم او قصد داشته است زبان و نوشتار عربی فراگیرد. همچنین در میان این مطالعات به اوراقی برمی خوریم که یادداشت های گوته را از برخی آیات قرآن (ترجمه مگرلین و ترجمه لاتین مارسی سی) نشان می دهد. گوته برخی آیات را از ۱۰سوره قرآن یادداشت کرده است . این آیات ، آیاتی بسیار جالب هستند و در آنها می توان برخی درسها و تعالیم بنیادین اسلام را مشاهده کرد. برخی از این تعالیم با اندیشه و تفکر گوته بسیار سازگار است . عقیده اصلی گوته این است که خداوند در طبیعت جلوه می کند و از این رو این آیات را یادداشت می کند: مشرق و مغرب از آن خداست پس هرجا رو کنید ، همان جا رو به خداست . خدا فراخ رحمت و داناست . (بقره ، ۱۱۵): « وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ115 »
ترجمه: (و مشرق و مغرب از آنِ خداست پس به هر سو رو کنید ، آنجا روی [ به ] خداست. آری ، خدا گشایشگر داناست. ) گوته ایده توحید را از مهمترین دستاوردهای دین اسلام می داند. یکی دیگر از موضوعاتی که گوته به آن می پردازد، این است که خداوند فقط با یک زبان و با یک واسطه با مردم سخن نمی گوید، بلکه با وسایل مختلف با انسان ها سخن می گوید. به همین سبب آیه ۱۴۴ سوره آل عمران را یادداشت می کند:« وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاکِرينَ144 » جز این نیست که محمد پیامبری است که پیش از او پیامبرانی دیگر بوده اند که اگر بمیرد یا کشته شود، شما به آیین پیشین خود بازمی گردید ؟ و هر کس از عقیده خود بازگردد ، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند ، و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش می دهد. برخی دیگر از یادداشت های گوته نیز علاقه او را به شخصیت و تاثیرگذاری حضرت محمد(ص) نشان می دهد: کافران می گویند: چرا از جانب پروردگارش معجزه ای بر او نازل نمی شود؟ بگو خدا هر که را بخواهد، گمراه کند و هرکه را به درگاه او رو کند، هدایت می کند…(رعد ، ۲۷) « وَ يَقُولُ الَّذينَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ27 » گوته به این نکته از قرآن که خداوند برای هر قومی پیامبری فرستاده است ، علاقه ای فراوان نشان می دهد. در سال ۱۸۱۹ در نامه ای به یکی از علمای جوان می نویسد: «حقیقت دارد که خدا در قرآن می گوید: ما هیچ پیامبری بر قومی نفرستادیم ، مگر به زبان قوم او». در سال ۱۸۲۷ نیز در نامه ای به کارلایل این آیه از قرآن را می آورد: ما هیچ پیامبری را جز این که به زبان قومش تکلم کند ، به پیامبری مبعوث نکردیم « وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ ۖ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » (ابراهیم . ۴) گوته همین نکات را در مقاله ای به سال ۱۸۲۸ یادآور می شود. مطالعات قرآنی گوته در سال ۱۷۷۲ دستاوردی بزرگ برای او دارد، چراکه او انگیزه می یابد تا به تدوین نمایشنامه محمد بپردازد. اگرچه این نمایشنامه هرگز مجال اجرا نیافت ، اما در بخشی از این نمایشنامه که گوته آن را یادداشت کرده است ، می توان به مفاهیم زیبایی از اسلام و بنیانگذار این دین مبین در نزد گوته برخورد و از این رو بررسی این اثر برای دریافت بهتر رابطه گوته با اسلام بسیار راهگشاست . در این نمایشنامه به نمونه هایی برمی خوریم که دلایل و چگونگی علاقه شخصی گوته را نسبت به اسلام نشان می دهد. در این میان ، ۲جلوه نمودی بیشتر دارند: نخست شخصیت حضرت محمد (ص) و دوم تعالیم حیات بخش اسلام که گوته به سبب این ۲جلوه ، علاقه ای درونی نسبت به اسلام می یابد. یکی از بخشهای زیبای این نمایشنامه نغمه محمد نام دارد. این شعر مکالمه ای میان علی (ع) و فاطمه (س) است . گوته این شعر را بهار سال ۱۷۷۳ می سراید چرا که او تا این زمان کتابهای بسیاری درباره حضرت محمد (ص) مطالعه کرده بود. گوته در این شعر شخصیت بنیانگذار دین اسلام را به مثابه رهبر معنوی بشریت تصویر می کند و برای بیان بهتر موضوع از تمثیل سیلی عظیم و آبی فراوان بهره می جوید، تا بدان وسیله آغاز حرکت او را از نقطه های کوچک تا رسیدن به قدرت معنوی بزرگ بهتر بیان کند. (همان گونه که قطرات باران اندک اندک جمع می شوند و سرانجام سیلی عظیم به راه می اندازند) گسترش و ادامه پیشرفت این جریان عظیم اتحاد و وصال با اقیانوس با جلال و شکوه و عظمت است . اقیانوس در این مقام نمادی از حق است . این تمثیل حامل پیام ذیل است که : او استعدادهای روحانی و تمایلات فطری دیگر برادرانش را با خود همراه ساخت ، تا آنها را با خویش روانه دریا سازد. این قطره ها، آبها و نهرها و رودها سرانجام به هم می پیوندند و روانه اقیانوس می شوند. یکی از مفاهیم بلند تعالیم حیات بخش اسلام که گوته را بسیار تحت تاثیر قرار داده است ، مفهوم توحید است و روشن است که علاوه بر شخصیت پیامبر، آنچه موجب شده است گوته نمایشنامه محمد را به رشته تحریر درآورد، مفهوم توحید است. برخی دیگر از اندیشه های گوته نیز نزدیکی و مشابهت زیادی با تفکرات اسلامی دارند، اعتقاد به تقدیر و قسمت، یکی از این اندیشه هاست. در نظر گوته اسلام تسلیم شدن در برابر خداست و او هرگز نمی خواهد خویش را مقابل خواست الهی قرار دهد. گوته اواخر عمر توجه زیادی به این مفاهیم دارد که به چند نمونه از آن در اینجا اشاره می کنیم : هنگام لشکرکشی فرانسه در سال ۱۷۹۲ گوته گرفتار می شود و زندگی اش به خطر می افتد. از این رو شاعر درباره این موقعیت و لحظه خطر می گوید: خطر مرا بشدت تهدید می کرد و من ناگهان به تقدیر و سرنوشت معتقد شدم و همین اعتقاد مرا در آن لحظه حساس یاری داد و قوت بخشید و براستی که اسلام در این موقعیت بهترین رهنمون من بود. در سال ۱۸۲۰ نیز یکی از بستگان گوته به بیماری سختی دچار می شود. شاعر آلمانی در این باره به دوستش می نویسد: نمی توانم در این باره چیزی بگویم. مگر آن که چون آنچه اسلام فرموده، رفتار کنم. همچنین او در پاسخ به یکی از دوستانش که از او خواسته بود او را پند و موعظه ای دهد، می نویسد: در اینجا نمی توان دیگران را نصیحت کرد. هر کس باید خود تصمیم بگیرد. اگر به این موضوع توجه داشته باشیم ، که همه ما در اسلام زندگی می کنیم (تسلیم خداوندیم) در آن صورت می توانیم به خویشتن جرات و جسارت دهیم . گوته ۴هفته پیش از مرگ و در ۸۲سالگی می نویسد: در اینجا و در هر مکان ، انسان به این فکر گرفتار است که مقابله با ناگواری ها امکان ناپذیر است، اما اگر با دقتی بیشتر بنگریم ، درمی یابیم انسان ها می توانند خویش را از ترس نجات دهند؛ البته به شرط آن که در تفکر شفابخش اسلام رها شوند و بر خداوند توکل کنند. برای ما روشن است که گوته بسیاری از مفاهیم اسلامی را تجربه کرده و آنها را به دوستانش نیز توصیه کرده است. در مجموعه گفتگوهای گوته که از سوی «اکرمن» گردآوری شده ، می توان توصیفهای زیبایی را درباره اسلام مشاهده کرد. در زمان لشکرکشی ناپلئون به آلمان ، گوته از فرصت به دست آمده بهره می جوید تا با سربازان مسلمان که با سربازان روسی همراه بودند، برای تکمیل اطلاعاتش درباره مسلمانان ارتباط برقرار کند. گوته در وایمار حتی در یکی از مراسم مسلمانان شرکت می کند، که این موضوع نه تنها خود شاعر، بلکه اطرافیان و ناظران را بسیار تحت تاثیر قرار می دهد، به گونه ای که افراد بسیاری به کتابخانه شهر مراجعه می کنند، تا قرآن را برای مطالعه به امانت گیرند. گوته پیش از این نیز با قرآن ارتباط یافته بود، چرا که سربازان وایمار از جنگ در اسپانیا برگه ای از قرآن را که روی آن آخرین سوره قرآن ، ناس نوشته شده بود، با خود به ارمغان آورده بودند و گوته از شرق شناس آلمانی لورباخ می خواهد تا این سوره را برایش ترجمه کند و خود گوته نیز سعی می کند از نوشته های عربی آن رونویسی کند. گوته بعدها اشعار دیوان غربی شرقی را سرود و بی گمان اگر او چنین اطلاعات و مطالعاتی را نسبت به اسلام نداشت ، این اثر تا این حد نمی توانست جو و فضای اسلامی را در خویش بگنجاند و منعکس کند. منابع گوته برای مطالعه دین اسلام – که انگیزه سرودن دیوان را در او پدید آورد عبارت بودند از: قرآن، سنت پیامبر و کتابهایی که درباره زندگی حضرت محمد (ص) نوشته شده بود. شعر زیبای زیر متاثر از یکی از آیات قرآن است و نشاندهنده تاثیرپذیری گوته از قرآن : شرق از آن خداست غرب از آن خداست سرزمین های شمالی و جنوبی در دستان او آرمیده اند این شعر متاثر از آیه شریفه «ولله المشرق و المغرب …» است . و یا شعر زیر برگرفته از مغنی نامه که متاثر از آیه «اهدنا الصراط المستقیم» است : هرگاه که به کار مشغولم و یا شعر می سرایم تو راه راست را به من نشان بده و یا شعر و ستارگان را در آسمان نهاد راهنمایانی در بر و بحر که شما را نشانه باشند با درخشش خود در بلندای آسمان این شعر متاثر از آیه 16سوره نحل است : « وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ16». در دیوان به تفکر و اعتقاد گوته نسبت به سرنوشت نیز اشاره می شود: آفریننده همه چیز را اندیشیده است و تقدیر معین شده ، پس حکمت را پیروی کن راه آغاز شده، پس سفر را کامل کن دیوان حکمت نامه اندیشه گوته درباره موجودات و طبیعت و نیز آن که نشانه های خدا را می توان در طبیعت مشاهده کرد، در دیوان به شکلی بسیار زیبا و با تاثیر از آیه مبارکه (( إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ کَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ کَثيراً وَ يَهْدي بِهِ کَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ26)) . «خدا از منث خدای را از اینکه به پشه ای- یا فروتر [ یا فراتر ] از آن- مَثَل زند ، شرم نیاید. پس کسانی که ایمان آورده اند می دانند که آن [ مَثَل ] از جانب پروردگارشان بجاست ولی کسانی که به کفر گراییده اند می گویند: «خدا از این مَثَل چه قصد داشته است؟» [ خدا ] بسیاری را با آن گمراه ، و بسیاری را با آن راهنمایی می کند و [ لی ] جز نافرمانان را با آن گمراه نمی کند » [بقره۲۶] گوته مفاد آیه فوق رادر شعری زیبا متجلّی ساخته است : آیا نباید این تمثیل را استفاده کنم که مورد علاقه من است؟ خدا حیات را برای ما در تمثیلی از پشه توضیح داده است گوته در جای جای دیوان شرقی علاقه اش را به اسلام نشان می دهد و اشعار ز یادی را می توان از دیوان او استخراج کرد که برگرفته از آیات قرآن است. در شعر زیبایی از زلیخانامه به اسمای صدگانه الهی اشارت دارد و نیز مفهوم توحید را مهمترین دستاورد دین اسلام می شمارد. بررسی تک تک این اشعار مجالی فراخ تر می طلبد. از این رو این مقال را با شعر زیبای گوته در ساقی نامه دیوان شرقی پایان می بریم :] این که قرآن قدیم است من نمی دانم و این که قرآن حادث است پرسشی ندارم تنها می دانم که قرآن کتاب کتاب هاست[..
برای دلیل تأثیر پذیری غرب با شرق اسلامی را برای روشن شدن دلیل این شناخت و نزدیکی غرب را از اسلام اینطور خلاصه می کنیم:
رابطه اروپا و مشرق زمین در سده هژدهم/دهم:
قرن هجدهم و جنبش روشنگری تحولات تازه ای را موجب شد که یکی از ثمرات آن آشنایی اروپاییان با زبان عربی و دیگر زبان های شرقی بود . از سوی دیگر، افسانه های هزار و یک شب به زبان های اروپایی ترجمه شد . این اثر بعدها الهام بخش هنرمندان غرب در آثارشان گردید و حتی تاثیر آن را می توان در هنر معماری نیز مشاهده کرد . از سوی دیگر، انگلیسی ها در سال 1757 به اولین پیروزیشان در بنگال دست یافتند و متصرفات خود را در هندوستان گسترش دادند . کمپانی هند شرقی مرکز «فورت ویلیام » را برای پژوهش زبان های شرقی در کلکته گسترش داد . این مؤسسه در شناخت ما از مشرق زمین بسیار موثر بود; چرا که ترجمه بسیاری از آثار فارسی و عربی ، ار آن متأثر است.
گوته که دوران دانشجویی خود را در اشتراسبورگ می گذراند، از افکار "هردر" بسیار متاثر شد; چرا که هردر برای اولین بار او را متوجه مشرق زمین ساخت . در سال 1772 گوته بر آن می شود، در تقابل با درام ولتر ، نمایشنامه ای تنظیم کند . البته متاسفانه از این اثر تنها دو بخش باقی مانده است .
اما باید این دو بخش را در آغاز فعالیت کاری گوته از جمله ارزشمندترین آثار وی به شمار آورد .
گوته در آن روزگار 23 سال داشته و متاثر از شخصیت عظیم پیامبر اسلام (ص) بوده است . بدین سبب، قطعه ای بسیار زیبا سروده که ما آن را امروزه «نغمه محمد (ص)» می نامیم . این قطعه حالتی دیالوگ گونه دارد که گفت و گویی است میان حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) .
گوته در این قطعه زیبا پیامبر (ص) را به رودی تشبیه می کند که سرچشمه ای بسیار کوچک دارد اما در مسیر راه خود همه چشمه ها و رودها را با خود همراه می سازد تا چون اقیانوسی بزرگ به سوی خداوند رهسپار گردد . ارائه چنین تصویری از پیامبر اسلام (ص) بسیار شگفت انگیز می نماید . البته اقبال لاهوری نیز این شعر را به فارسی ترجمه کرده است. بخش دوم نمایشنامه گوته به آیه 78 از سوره ششم قرآن باز می گردد که حضرت ابراهیم با مشاهده پرستندگان ماه و خورشید و ستارگان می فرماید:« فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ»:
ای قلب عاشق
خویش را به سوی آفریدگارت روانه ساز
اینک ای پروردگار من
تو را می پرستم
تویی که همگان را دوست داری
و آنان را عاشقی
تویی که خورشید و ماه و ستارگان را آفریدی
و زمین را و آسمان را و هستی را
یکی دیگر از عوامل گرایش گوته به شرق در این دوره، آثار شرق شناس شهیر اتریشی" یوزف فرژایر فن هامر پورگشتال" و به ویژه ترجمه او از دیوان حافظ است . پورگشتال که در سال 1774 به دنیا آمده و به شرق شناسی پرداخته بود، با زبان های عربی و فارسی و ترکی آشنایی داشت و مجله «مخزن الکنوز الشرقیه » (7) را که نخستین مجله شرق شناسی اروپا به شمار می رود، منتشر می ساخت . هامر در سال 1814 ترجمه کاملی از دیوان حافظ به زبان آلمانی ارائه کرد . از این رو هجرت تازه گوته به شرق در این سال به وقوع پیوست . از آن پس گوته کوشید در خلال ماه ها و سال ها اثری بیافریند که در سایر ملل نظیر آن را کم تر می توان مشاهده کرد .
همان گونه که می دانید دیوان شرقی گوته بخش های مختلفی دارد: مغنی نامه، حافظ نامه، عشق نامه، ساقی نامه و ... . هر یک از این بخش ها نیز موضوعی خاص را بررسی می کنند . اما نکته های که قابل تامل است، به نحوه برداشت گوته از اشعار حافظ باز می گردد . نحوه برداشت از اشعار حافظ در دنیای غرب دو گونه است: برخی چون پورگشتال معتقدند اشعار حافظ در توصیف عشق و شراب و ... مفاهیمی ظاهری دارند و از آن ها نمی توان مفهومی عرفانی استنباط کرد و برخی دیگر نیز کلام حافظ را کلامی نمادین می دانند . گوته کلید این موضوع را یافته است . گوته معتقد است برای فهم حافظ باید شیوه بیانش را دریافت . او می گوید: کلام چون نقاب است; البته نقابی که گاه چهره زیبای معشوق را می پوشاند و آن گاه که حرکت می کند چشم های زیبای او از پس آن نمودار می شود; به دیگر سخن، واژه موجودی تک بعدی نیست که فقط بتوان از یک منظر آن را مشاهده کرد . موجودی اسرارآمیز است که بدان وسیله می توان به حقیقتی متعالی دست یافت; و این گونه است که در لسان عرب می گویند: «المجاز قنطره الحقیقه ».
گوته این موضوع را از میان اشعار حافظ دریافته است که نشان از قریحه سرشار وی دارد .
علاوه بر این گوته از پند نامه عطار نیشابوری نیز در سرودن برخی از اشعار متاثر گردیده و همچنین معاشیق متدوال در ادبیات فارسی را ذکر کرده است .
برداشت گوته از سخن سعدی در آغاز گلستان «هر نفسی که فرو می رود ممد حیات، چون پس بر می گردد مفرح ذات، پس در هر نفسی دو شکر واجب است» ، نیز بسیار جالب است:
خدای را سپاس گو وقتی تو را بساطت می دهد در هر نفسی که می کشی
و نیز شکر گو آنگاه که تو را می فشرد وقتی بازدم می نمایی
گوته شعر را به این شیوه بیان می کند که نشان دهد زندگی دارای تضادهایی است که جهتی یکسان ندارند و هر «دمی » در جهت عکس خود «باز دمی » را نیز به دنبال دارد . البته از نگاه اسلام شناسان نیز خداوند هم جمال دارد و هم جلال و این دو صفت هر دو از مظاهر قدرت الاهی هستند . اگر از منظر عرفا به این شعر بنگریم، این شعر ما را به یاد «قبض » و «بسط » می اندازد . گوته در بیان خود از واژه های فشرده شدن و بساطت یافتن استفاده کرده است تا بیان کند زندگی هم سنتز دارد و هم آنالیز و این دو باید همگام باشند .
گوته در شعری دیگر نیز برداشتی بسیار زیبا از مفاهیم عرفان اسلامی دارد:
راز را مگو جز به خردمندان
چر که تو را به سخره می گیرند ...
و در ادامه می سراید:
بمیر و بشو
گوته، بی آن که بداند، با برداشت از اشعار حافظ تصویر شمع و پروانه را در اشعار خود ارائه می دهد
«رسوای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت»
و در واقع (مردن و شدن) به فنای فی الله در عرفان اسلامی اشاره دارد .
گوته در بخش خلدنامه نیز به زنان بهشتی می پردازد و در آن تصویری زیبا از حضرت فاطمه (س) و دختران عبدمناف ، جد پیغامبر، ارائه می دهد. علاوه بر آن، در بخش «یادداشت ها و مقالاتی برای فهم بهتر دیوان » مطالبی ارزنده درباره شرق شناسی، تاریخ مشرق زمین و ادبیات و مردمانش ارائه می دهد . برداشت او از شرق بسیار اعجاب انگیز است و حتی اطلاعات او مطابق آن چیزی است که امروزه ما پس از مطالعات فراوان به آن دست یافته ایم . گوته از پیامبرانی چون ابراهیم (ع) و عیسی (ع) و موسی (ع) یاد می کند; اما نقطه اشتراک آن ها را در توحید می داند . اعتقاد به اصل توحید در مرکز توجه گوته قرار دارد و به همین سبب است که او ادیانی چو هندوییزم یا ادیان مصر باستان را رد می کند و درباره اسلام چنین می سراید:
اگر اسلام به معنای تسلیم شدن در برابر خدا باشد،
ما همه در اسلام به دنیا می آییم
و به اسلام می میریم
این روشن ترین بیان گوته درباره اسلام است . برداشت گوته از دین تسلیم بودن در برابر اراده مطلق خداوندی است و این مهم ترین اصلی است که یک انسان دین دار به آن معتقد است و همین اصل نیز گوته را مجذوب اسلام ساخته است . این اسلامی است که گوته شناخته و در بخش های مختلف دیوانش آن را تصویر کرده است که راز آن نیز در وحدت و تسلیم متبلور است; یعنی وحدتی که در تصاویری بی نهایت متجلی گشته است .
گوته در فاوست بزرگترین اثرش می گوید:
زندگی را در تبلوری رنگارنگ می یابم .
اگر گوته را شخصیتی متاثر و شیفته اسلام بدانیم، قضاوتی ناصواب نداشته ایم .
و اینک با شعری از گوته که از آیه شریفه «و لله المشرق و المغرب » متاثر است، این گفتار را پایان می دهیم:
شرق از آن خدا است
غرب از آن خدا است
سرزمین های شمالی و جنوبی
در دستان لطیف او آرمیده اند
زنان برگزیده
زنان را نباید از یاد برد
آنان که وفادار بودند و پاک
لیک تنها چهار تن از آنان را
به یقین می دانیم که به بهشت می روند .
نخست زلیخا ، آن خورشید زمین
که به یوسف عشق می ورزید،
و اکنون بهشت از آن اوست،
به زینت مهر و وفا پرتو می افکند .
و سپس آن همیشه بخشنده
که آن شفای والا را بزاد،
و در افسوس، در اندوهی تلخ
پسر را دید که بر صلیب از دست رفت .
و سپس همسر محمد (ص)
که بهر همسرش رفاه و آسایش بساخت .
و به زمان زندگی،
خدا را پذیرفت، و ایمان را .
و سپس فاطمه ((ع)، آن پری
دخت پیغمبر، همسری پاک به کمال،
به زبان انگلیسی، والاترین روح
در پیکری چون طلای عسل (9) .
پی نوشت:
1. الفجر، سال شانزدهم، 10 سپتامبر 1999 م.
2. خانم ممسن که در حال حاضر استاد دانشگاه استانفرد کالیفرنیا است، کتابی با عنوان «گوته و اسلام » به رشته تحریر در آورده است.
3. گوته در بخش دوم دیوان شرقی به سفرنامه های شاردن، اولئاریوس، مارکوپولو و ... اشاره می کند.
4. گوتفرید هردر Gottfried Herder اندیشمند آلمانی است که کتاب های فراوانی در زمینه ادبیات ملل و فرهنگ آن ها نوشته است.
5. ولتر نویسنده فرانسوی در نمایشنامه ای به نام «محمد» به نقد کلیسا پرداخته است.
6. اولین شعر دیوان شرقی گوته «هجرت » نام دارد و گوته عنوان آن را از هجرت پیامبر اسلام (ص) اقتباس کرده است.
. نام آلمانی مجله مخزن الکنوز الشرقیه که بالای آن آیه شریفه و لله المشرق و المغرب آمده بود، چنین است: .Fundgrubendes oriants
. در آموزه های دینی، آسیه همسر فرعون یکی از چهار زن برگزیده اهل بهشت است، نه زلیخا!
. شعر از: دیوان شرقی - غربی گوته، ترجمه کورش صفوی
[1] متی 4:12ـ17، مرقس 1:14ـ15، لوقا 9:11.
[2]متی 16:21، مرقس 8:32.
[3] متی 8:20، لوقا 9:59.
[4] متی 19:27، مرقس 10:28، لوقا 18:28.
[5] بر اساس مدارکی که در تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۱۴ میلادی، از سوی واتیکان به کمیته صیانت از حقوق کودکان سازمان ملل متحد ارائه شد، مشخص شد که پاپ بندیکت شانزدهم، پیش از آنکه از مقام خود کنارهگیری کند ۳۸۴ کشیش[۲] را در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ در ارتباط با رسواییهای جنسی کلیسای کاتولیک، خلعلباس کرده بود.
در فرانسه
طبق تحقیقات مستقل مربوط به سوء استفاده جنسی که ۳ اکتبر ۲۰۲۱ منتشر شد، حدود ۲۱۶۰۰۰ کودک از سال ۱۹۵۰ توسط هزاران کشیش و سایر روحانیون کاتولیک فرانسوی مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتهاند، پدیده ای که گفته میشود در این سالها مسکوت مانده بود.[۴]
رئیس کمیسیون تدوین کننده این گزارش گفت: سالها «کلیسا» به شکل بی رحمانه ای خود را نسبت به این مسئله بیتفاوت نشان داده بود تا از خود محافظت کند نه قربانیان سوء استفاده.[۵]
او گفت که اکثر قربانیان پسر بودند، بسیاری از آنها بین ۱۰ تا ۱۳ ساله بودند. کلیسا نه تنها اقدامات لازم را برای جلوگیری از سوء استفاده نکرد بلکه آن را گزارش هم نکرد و گاهی اوقات آگاهانه کودکان را با شکارچیان در ارتباط قرار میداد.[۵]
افشاگریها در فرانسه آخرین مورد در ۲۰ سال گذشتهاست که کلیسای کاتولیک روم را پس از رسواییهای سوء استفاده جنسی در سراسر جهان، که اغلب شامل کودکان میشود، بیش از پیش متزلزل کرد. کلیسا تا سال ۲۰۰۰ نسبت به این مسئله بیتفاوت بود. و از ۲۰۱۵ نسبت به این آزارها تغییر نگرش داد.[۶]
رئیس کمیسیون رسیدگی به پرونده سوء استفاده از کودکان در کلیساها گفت: «از سال ۱۹۵۰ بین ۲۹۰۰ تا ۳۲۰۰ نفر [پدوفیل] از مردان مذهبی یا کشیش در کلیساهای کاتولیک فرانسه گزارش شدند که از کودکان سوءاستفاده میکردند. وی اضافه کرد که طبق سرشماری و بررسی مراجع و نهادها و شواهد، «این حداقل برآورد است».[۷]
این گزارشها از این منابع بدست امده و در اطلاعات جمعی نشر گردید:
1.
French clergy sexually abused
'over 200,000 children' since 1950»
"Hand
of God (film)". Wikipedia,
the free encyclopedia (به
انگلیسی). 2013-01-10.
Retrieved 2014-10-26.
2. ↑ "Frontline (U.S. TV series)". Wikipedia, the free encyclopedia (به انگلیسی). 1983-01-17. Retrieved 2014-10-26.
3. ↑ «Sex crimes and the Vatican». BBC News. ۲۰۰۶-۰۹-۲۹. بایگانیشده از اصلی در ۷ ژانویه ۲۰۰۹. دریافتشده در ۲۰۱۰-۰۴-۰۱.
این گزارش ها از طریق ویکی پیدیا با نشر منبع گزارش شده.
+++++++++++
باور های دینی نوسندگان بزرگ جهان در مورد پیامبراسلام
حضرت محمد(ص)صلی االله علیه وسلم
لئون نیکلای ویچ تولستوی شیفتۀ حضرت محمد(ص) رسول الله:
لئون تولستوی نویسنده نامدار روس زمانیکه آخرین نفس های خود را می کشید مسلمان بود و برای ما جای خوشی است که به کتابی دست رسی پیدا کردیم که تو لستوی در باره محمد(ص) پیامبر گرامی اسلام بنام« محمد(ص) رسول الله» تألیف کرده است. این کتاب از روسی به آذری، توسط پروفیسور"راسیح یولماز" و بعداً به فارسی توسط "عطا ابراهیمی راد" ترجمه گردیده است. اما قبل از آن که در مورد تولستوی و ایمانش صحبت کنیم بحث کوتاهی داریم از رجالی که دین اسلام را پذیرفته اند، باید بعرض برسانم متفکران و اندیشمندان بزرگی که در مورد اسلام تحقیق کرده و نظریاتی مثبت در مورد آن بیان داشته اند همواره تحت سانسورحکومت های غربی که صدای دیموکراسی شان جهان را گرفته ، مانده اند. تمام المانی ها از 7ساله تا هفتاد ساله نویسنده ودانشمند بزرگ «جان ولفانگ گوته» را می شناسند ولی کسی از عشق بیش از حد این متفکرنسبت به اسلام، نوشته ها و حتی بر اساس برخی از نوشته ها مسلمان بودن اورا کتمان میدارند. نوشته و نامه های«راینر ماریا ریکه» در مدح وستایش حضرت محمد(ص) (ص) وهمینطور شعر های او را هیچ المانی در یاد خود ندارد. کتابهای مسلمانانی چون«لئوپلدیس»، «تیتوس بورکهارت»، «مارتین لینگز» در غرب خواننده ندارد. و آنها مظلومانه زیر قیچی سانسور قرار گرفته شده اند یکی از آنها هم لئون تولستوی است. نقاشی ها و کاریکاتور های کاریکاتورست ها که کسی آنها را نمی شناسند، زود هر جایی از دنیا چاپ می شوند ولی کتاب بزرگترین نوسنده، رمان نویس جهان «لئون تولستوی» در جهان یک صد سال بیشتر درمخفی گاه می ماند.
برای اینکه بدانیم تولستوی در مورد اسلام و رسول اکرم (ص) چگونه می اندیشیده جهان یکصد سال به انتظار نشست تا متوجه شدیم که این متفکر بزرگ حتی کتابی را بنام « محمد(ص) رسول الله» نوشته است. روس ها این اثر پر ارزش را به دلایل عقیدتی نامه ها و اسنادی که موجودیت و صحت این گفتار را بیان میداشت در طاقچه های پر خاک، زیر اسناد با ارزش به خودی خود رها کرده ومنتقدان وانیشمندان غربی نیز به این اسناد ومدارک توجهی نداشتند، در نهایت جستوجوگر آذری مدارک و نامه های او را تقدیم جهان نمود.
برگرداننده این کتاب به فارسی اذعان میدارد، که شوق و هیجان زیادی با دیدن آن، در من بوجود آمد، شخصیت بر گرداننده آذری این کتاب «عطا ابراهیم راد» را ملاقات کردم حس فروتنی و دانش او مرا واداشت به نسبت علاقه ای که به فرهنگ وادبیات دربه ویژه در زمینه دین اسلام داشتم با دوستانم برنامه ای را روی دست گرفتیم تا این گونه کتابهایی که بخاطر بیان حقیقت در سانسور خانه ها باقی مانده را بکمک دوست ترکی مان ترجمه کردیم. هر چند ایراد عقاید مترجم در این جا، بحث ما را طولانی میسازد اما جا دارد بعضی از سخنان او در اینجا یاد آوری شود.
مترجم در مورد ویژه گیهای بشر امروزی تهی بودن معنوی، را بزرگترین پوچی در خلا زندگی انسان امروزی میداند. تنهایی و احساس شعف کردن بدون داشتن معنویت که بتوان آن را تکیه گاه قرار داد، شاید از بزرگترین دغدغه های انسان اندیشمند امروزی است، انسان قرن حاضربرای یافتن تکیه گاه و پر کردن خلای معنوی وعقیدتی خود در جستجوی نوری از حقیقت است که برای یافتن کوچکترین نشانۀ آن فرسنگ ها مسافت پر خطر را می پیماید. گاهی این اندیشه ها توانایی آنرا داشته است تا بخشی از این خلای معنوی انسان سرسام گرفته عصر نو را پر نماید. هر کدام از این اندیشمندان به تبع شالوده های فکری وخواستگاه های عقیدتی واجتماعی ، خود را از اندیشه های بر وفق تفکر و جوابگوی اندیشه درونی شان بوده پیروی کرده اند. به اتکا به ایمان است که زنده گی بشر معنا دار گردیده از پوچی بدر می آید، زیرا ایمان نقش اساسی را در اعتماد به نفس وادامه زندگی شکوه مند ارائه میدهد.ایمان همان عشق است، عشق به معبود حقیقی، عشقی که ابدی وازلی است انسانها با آنها سبکبال شده،به لاهوت پرواز کرده اند. عشقی که بعضی انسانها را به نخبه گی و صفای ایمان رسانده است، همان عشق به دین است که ادبیات دینی و عرفانی را شگوفا کرده است. پس عشق همان ایمان و ایمان همان عشق است. عشقی که از صاحب (الله) به بنده ، به عنوان نعمتی ارزانی شده است تا ابهام ها با آن از بین ر فته و شفاف زیستن معنا یابد، و آن عشق همان امانت الهی است که قر آن مجید می فرماید :
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً » آیه 72 سوره احزاب
ترجمه: ما امانت [ الهی و بار تکلیف ] را بر آسمانها و زمین و کوه ها عرضه کردیم ، پس ، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند ، و [ لی ] انسان آن را برداشت راستی او ستمگری نادان بود.
در معنی این آیت حافظ لسان الغیب چه خوش گفت:
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعۀ فال بنام من دیوانه زدند
لئون تولستوی نویسنده شهیر روسی از این امر مستثنی نبوده است، او در عمر طولانی خود هرجا که کور سویی از حقیقت دیده و یا وصف آنرا شنیده با روح سراسر جستجو گر خود به دنبال آن رفته ودر صدد بدست آوردن ایمان، درد و رنج و مشقت راه را بر خود هموار کرده است ، اسلام و پیامبر گرامی آن ذهن تولستوی را در اواخر عمر به شدت به خود مشغول کرده بود ولی با آنهم علی رغم نبود امکانات کافی برای کسب اطلاع از اسلام به خصوص در شرایط آن دوران روسیه (آرتودوکس)، او را از رسیدن به حقیقت دین اسلام باز نداشته است.[1]
تولستوی در طلیعۀ کتابش کلمه شهادت اسلام را اینطور معنی کرده است:
« محمد(ص) هر زمان بالاتر از عقاید مسیحیان سخن می گوید. او انسان را خدا نمی داند و خود را نیز با خدا و مقامش یکی نمی کند.مسلمان بغیر از الله، خدای دیگر ندارند.و محمد(ص) پیغامبر «الله» است. در این هیچ معما و شکی وجود ندارد.
«تولستوی»
اینکه چرا کتاب محمد(ص) رسول الله لئون تولستوی ترجمه نشده، فضای حاکم بر نوشته شمرد، زیرا روس ها مسیحی ارتودوکس بوده و در دین مسیح نظر به سایر ملل اروپایی پایند می باشند و این نام آور ادب و سخن روس را که تمام جهانیان به شهرت و فهم و درایت او معترف هستند در مورد وابستگی تولستوی به اسلام و به ویژه به حضرت محمد(ص) ، این موضوع را روس برای خود و فرهنگ خود اندکی بیگانه و مضر دانسته اند.
تولستوی، کتاب «عبدالله السهروردی» عالم بزرگ هندی را در مورد اینکه احادیث «حضرت محمد(ص)» (ص) را بدون شک خواندهو پی بردن به این مهم کندو کاو و پژوهش زیادی انجام داده است. تولستوی بدون شک، حدیث های را که از جانب خودش جامع بوده جمع کرده و آنها را با دستخط خودش اندکی آنرا با نظریات خودش را به چاپ رسانده است.
اندیشه های تولستوی در مورد «مسلمانی» و «اسلام» چه بصورت نوشته ها و چه بصورت یادداشت هایی در قسمت مختلف کتاب بنظر(مترجم) جذابیت این کتاب را بیشتر می کند. در بارۀ نامه های نوشته شده از جانب تولستوی وهمین طور یادداشت های استاد ادب روس تحقیقات پر دامنه ای صورت گرفته است.
در اصل جمع آوری احادیث در باب حضرت « محمد» (ص) در زمان خفقان دولت روسیه که تولستوی در آن زمان می زیسته به تنهایی کار بسیار بزرگ است، که این مسأله در نزد دانشمندان تاریخ از اهمیت ویژه ای برخوردار است.او با جمع آوری و مرتب نمودن احادیث نبی کریم (ص) میخواسته مسیر تفکری جدیدی را برای مردم روسیه معین نماید و بر علاوه تشنگی ایکه در مورد شناخت پیامبر اسلام و آرا وافکار او، احساس او را به دلبستگی و عشق به اسلام او نسبت به حضرت محمد(ص) گرد آوری همین رسالۀ کوچک است.
باید اذعان داشت که تولستوی با نوشتن کتابش مسلماً رسک بسیار عظیمی را بخود قبول کرده که کمتر کسی در جهان یافت می شود که بر پایه وی این خود گذری را کرده باشد .[2][3] البته در فرصت های دیگر عقاید و نوشته های او را باز نویسی خواهم کرد.
ویکتور هوگو متولد 26 فوریه 1802 – متوفی 22 می 1885
نوشته ای در باره ارتحال حضرت محمد(ص) (ص) از او
خلص سوانح:
ویکتور ماری هوگو (فرانسوی: Victor Marie Hugo؛ زاده ۲۶ فوریه ۱۸۰۲ – درگذشته ۲۲ مه ۱۸۸۵) شاعر، داستاننویس و نمایشنامه نویس پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی بود. او یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی است. آثار او به بسیاری از اندیشههای سیاسی و هنری رایج، در زمان خویش اشاره کرده و بازگویندهٔ تاریخ معاصر فرانسه است. از برجسته ترین آثار او بینوایان، گوژپشت نتردام، کارگران دریا و مردی که میخندد و آخرین روز یک محکوم است. مشهورترین کارهای هوگو در خارج از فرانسه بینوایان و گوژپشت نتردام است و در فرانسه بیشتر وی را برای مجموعه اشعارش میشناسند.
روایت ویکتور هوگو ازاپسین روز های زندگانی پیغامر(ص):
محمد(ص) «ص»، میدانست که پایان عمرش فرا رسیده ،همیشه متفکر بود و به هیچ کس ملامتی نمی کرد.هنگامی که راه می رفت از همه سو بدو سلام می گفتند، واو همه را به مهربانی پاسخ میداد.با اینکه حتی بیست موی سپید در محاسن سیاهش دیده نمی شد، هر روز اثر خستگی بیشتری در او محسوس بود. گاه به دیداری شتری که آب می خورد بر جای می ایستاد ، زیرا بیاد روزگاری می افتاد که خودش شتر های کاکایش را(با رمه گوسفندان) به چرا می برد.
همیشه مشغول نیایش بدرگاه پروردگار بود. بسیار کم غذا میخورد وغالباً برای رفع گرسنگی سنگی بر روی شکم میبست . با دستان خویش شیر گوشفندانش را می دوشید. و هنگامی که لباسش فرسوده می شد ،خود بر روی زمین می نشست و آنرا وصله می زد. هر چند دیگر جوان نبود و روزه داری از نیرویش میکاست ، در همه روز های رمضان مدتی دراز تر از دیگران روزه دار بود.
شصت وسه سال داشت که ناگهان تبی بر وجودش راه یافت . قرآن را خود از جانب خداوند آورده بود سراسر باز خواند.آنگاه پرچم اسلام را بدست پرچمدار خود داد وبدو گفت: این آخرین بامداد زندگانی منست. بدان خدای که جز خدای یگانه نیست. در راه او جهاد کن.
آرام بود اما نگاهش نگاه عقابِ بلند پروازِبود که ناگزیر به ترک آسمان شده باشد . آن روز مثل همیشه ، در ساعت نماز به مسجد آمد. به علی تکیه کرده بود و مؤمنین بدنبالش می آمدند. پیشاپیش ایشان همه جا، پرچم مقدس در اهتزاز بود.هنگامیکه به مسجد رسید ند، وی با رنگ پریده روی به مردم کرد و گفت ــ هان، ای مردم!همچنان که روز روشن خواه ناخواه بپایان می رسد، دوران عمر انسان را نیز سر انجامی است. ما همه خاک ناچیزی بیش نیستیم و تنها خداوند است که بزرگ و جاودان است . ای مردم اگر خداوند اراده نمی کرد، من آدم کور و جاهلِ بیش نبودم.
...بار دیگر او گفت: ای مردم! بخدا ایمان داشته باشید و در مقابل او سر تعظیم فرود آورید. مهمان نواز باشید. پارسا باشید. داد گستر باشید. آنگاه لختی خاموش شد و بفکر فرو رفت. سپس راه خود را با گامهای آهسته در پیش گرفت و گفت:
ای زندگان، بار دیگر به همۀ شما می گویم که هنگام رحلت من از این جهان فرا رسیده . پس شتاب کنید تا در آن لحظه که پیک اجل ببالین من آید ، هر گناهی را که کرده ام تذکر داده باشید، و هر کس را که بدو بدی کرده ام از من عوض طلبد . مردم خاموش وافسرده از گذرگاه او کنار می رفتند. وی صورت خود را در چاه ابوالفدا بشست. مردی از او سه درهم مطالبه کرد و وی بیدرنگ پرداخت .
گفت تصفیه حساب در اینجا بهتر است تا در آخرت....هنگامیکه وی بخانۀ خود باز گشت ، بسیاری بیرون خانه ماندند وسراسر شب را بدون آنکه دیده برهم گذارند روی تخته سنگی گذراندند. بامدادِ روز بعد هنگامیکه سپیده دم در رسید، وی گفت:ــ ای ابا بکر، دیگر مرا یارای برخاستن نیست .از جای بر خیز وبرای من قرآن بخوان. و در آن هنگام که زوجه اش عایشه پشت سرش استاده بود. وی به شنیدن آیاتی که ابابکر میخواند مشغول شد. گاه با صدای آهسته آیه ای را که شروع شده بود تمام می کرد و در این ضمن سایرین می گریستند نزدیک غروب بود که عزرائیل نزدیک خانه ظاهر شد و إذن دخول خواست رسول خدا گفت : بگذارید به درون آید. و در این لحظه بود که همه دیدند که در نگاه او چون در روز ولادتش برقی شگفت درخشید. عزرائیل بدو گفت: ای پیغامبر! خداوند ترا در نزد خودش میخواند.
وی پاسخ دا د :
دعوت حق را لبیک می گویم .آنگاه لرزشی بر وی حکمفرما شد ، ونفسی آرام ، لبهای او را از هم کشود، و « محمد(ص) » جان تسلیم کرد. [4]
اتهاماتی که از سوی جامعه مسیحی و دانشمندان آن علیه حضرت محمد (ص) اظهار شده:
دینی را که حضرت(ص) با اینکه دینی را بمنظورارضاع و حس جا طلببی ابداع کرده است و جعل نموده، بدون اینکه ، با توجه به اینکه طرف خدا وحی شده باشد؛ کذا گفته اند که محمد دینش را بوسیله شمشیر تبلیغ کرد و از این جهت موجب تضیع خونهای زیادی گردید وبد بختی های زیادی برای بشریت ایجاد کرد؛ تقویت و ترویج از شهوت پرستی به وسیلۀ تعدد زوجات را نیز نشانۀ از عشرت طلبی او دانسته اند که ما در جایش آن را رفع می نماییم.
چنانچه اسناد متواتر وجود دارد که محمد (ص) بکلی ازعیب جاه طلبی مبرا بوده رویهمرفته از تمام اوضاع واحوال زندگی او ثابت و مدلل است، مخصوصاً از این حقیقت مسلم، که در حال حیات مشاهده نمود که دینش پایه گذاری شد و ملاحظه کرد که دارای قدرت نا محدودی شده است وهیچ گاه در راه بزرگ کردن خودش از آن استفاده نکرد، بلکه تا آخرین دقیقه، هم ساده گی اخلاقش را حفظ کرد.اما مسألۀ تسکین رغبت و میل به زنها، با توجه به اینکه هنگام ظهور او تعدد زوجات بطور نا محدود در تمام عربستان رواج داشت، قطعاً قدری متناقض بنظر می رسد، که او با جلو گیری شهوت رانی و محدود کردن عدۀ زنها برای ازدواج، بخواهد شهوت خود را بهتر تسکین دهد.
نویسندگان غرب در سده هژدهم ، در این مورد لاتایلات زیادی آورده اند که ما در طول این پژوهش بهر کدام آن بقسم علحیده خواهیم پرداخت
بررسی آراء وافکار ولتر در باره شخصیت حضرت محمد(ص)
ولتر یکی از مستشرقان در سده هجدهم/یازدهم به شرح وبسط افکار خود در باره اسلام به ویژه حضرت محمد(ص) پرداخت. او در آغازیعنی در مرحلۀ نخست، نگاه بسیار منتقدانه (بدبینانه) نسبت به اسلام و حضرت محمد(ص) داشته است. وتا جایی در بد سگالی پیش رفته بود که آن حضرت را مردی جاعل، دروغگو و فریبکار معرفی کرده است. مر حلۀ دوم یا وسط زندگی سنی اش، که اوسط زندگی علمی و فرهنگی اوست، به موضع معتدل تر نسبت به اسلام و حضرت محمد(ص) رسیده است. در این مرحله آنحضرت را مردی سیاست مدار معرفی کرده است ودر مرحلۀ سوم از زندگی اش به مدح و ستایش حضرت ( ص) پرداخته است . وحضرت محمد(ص) را پدید آورندۀ بزرگترین انقلاب روی زمین، و دین اسلام را بزرگترین دین جهانی ،معرفی کرده است.
من در این اثر تحقیقی چنانیکه در مقدمه وعده داده ام که سره را از ناسره و سیاه را از سفید باید جدا کنم ، بر آنم که دلیل باز گشت های عقدتی ولتر، این دشمن اولی و دوست ثانی را، معلوم نمایم.
1) علل نگاه نقادانه ولتربه شخصیت حضرت محمد(ص) چیست؟
2) ولتر در چه مواردی به حضرت محمد(ص) انتقاد داشته است؟
3) علل تغییر دیدگاه ولتر در مورد حضرت محمد(ص) چه بوده است؟
4)آیا بین نگاه مثبت ولتر در نیمۀ دوم عمرش نسبت به حضرت محمد(ص) ونگاه نقادانۀ او به مسیحیت،ارتباطی داشته است؟
امروزه شرق شناسی که بیشتر آنها شامل اسلام شناسی می شود، به عنوان یک پایگاه ریشه دار، در تاریخ اسلام از اهمیت به سزایی برخوردار است. معهذا در دنیای امروز پرداختن به آراء و نظریات اندیشمندان غرب، در باره اسلام و پیغامبر اسلام مهم و واجب تلقی می گردد. البته بی توجهی در این گونه موارد عقاید و حقیقت دین ما را به بی باوری می کشاند وبنااً ضرور است تا پی آمد های منفی غربیها را با دلایل موجهه رد کنیم. این کار دو فایده دارد : 1) در آینده کسی نمیتواند لاطایلات در مورد دین اسلام و شخصیت آنحضرت (ص) بنویسند. 2) با پرداختن به نظریات مستشرقین و معلوم کردن حقیقت ، بسا از غربیان که تشنه حقیقت اند به دین اسلام رو می آورند. لذا در میان وسوسه های عظیمی از اندیشمندان غرب آنهم در ادوار مختلف تاریخ که به مطالعه تاریخ اسلام و پیغامبر ما حضرت محمد(ص) پرداخته اند، آراء و نظرات "فرانسوا ماری ارونه" مشهور به «ولتر» دارای اهمیت فراوانی است زیرا نویسنده مذکور بر خلاف دیگر نویسندگان غرب، در باره پیغامبر اسلام (ص) دیدگاه ثابتی نداشته است. که اگر به چهار سوال فوق علی رغم اینکه افکار وتنقیدات بی محل او را این جا در قید نوشته بخاطر روشن شدن موضوع می آوریم از روان پاک آن حضرت (ص) که محض بخاطرواضح شدن شخصیت شاخص شان هم در نزد مسلمانان شکاک و هم در نزد مسیحیان متعصب، ضروی پنداشته می شود پوزش می طلبم.
در این پژوهش ، سعی و هدف بر این است تا به روشن ساختن صفحات زنده گی «ولتر» بپردازیم، تا بما و کسانی که این اثر را می خوانند در برابر ایرادات و لاطایلات ،اباطل و مهمل بافی عده ای از لاادری ها (نمیدانم گویان) با استناد استاده باشیم.
اما چه عامل سبب می شود که ولترکه در ابتدای مطالعات خود پیامبر اسلام (ص) را مردی جاعل، دروغ گو وفریبکار میدانست، در اواخر عمر به ستایش ومدح حضرت محمد (ص) بپردازد. و حضرت محمد (ص) را پدید آرندۀ بزرگترین انقلاب ودین اسلام را بر ترین دین معرفی می کند.
شرق شناسی و مطالعه ادیان از جمله دین اسلام سابقۀ چندین صد ساله دارد. معهذا اندیشمندان و شرق شناسان بیشتری به این امر پرادخته اند که دیدگاه هایشان مورد توجه نویسندگان اسلامی قرار گرفته است که «ولتر» در صدر این جدول قرار دارد. واز آنجایی که «ولتر» فیلسوف، نمایشنامه نویس و هجو گر بی مانند است. مهمترین پژوهش در باره «ولتر» و عقاید، آراء و دیدگاه ها یش در باره دین اسلام را جواد حدیدی در کتاب «اسلام از نظر ولتر»انجام داده است. ولی در مورد این پژوهش تحقیق مستقلی صورت نگرفته و کتاب فوق الذکر را نیز نتوانستم در دست رس داشته باشم . بنااً بر این کوشیدم از لای گاه نامه ها و ماهنامه ها به این معلومات دسترسی پیدا کردم و خواستم به این مهم دست بیازم تا بتوانم تا حدودی با سیر روند تفکر این اندیشمند در باره حضرت محمد (ص) آگاه شویم.
از شرح رندگانی ولتر بخاطر به درازا کشیده شدن این موضوع می گذریم و صرف همینقدر اذعان میداریم که «ولتر» فرانسوی الاصل بوده و بنام فرانسوا ماری آروئه یاد میشد که معروف به «ولتر» و در سال1694(م/1072هـش/1105 قمری) در فرانسه به دنیا امد و به دلیل طبع سرکشش در سال (1724/1102/1135)[5] ولتر به انگلستان تبعید شد.مدتی بعد به آلمان که در آن وقت پروسیا(پروس)نامیده میشد به دعوت فریدریک کبیر به المان رفت و در سال (1776/11054/1189) ولتر از اثر طبع عدالت جو و آزادیخواهش توسط فریدریک (کبیر) تبعید و سالهای اخیر عمرش را در فرنه مرز سویس و فرانسه گذرانید .
ولتر سر انجام در سال (1778/1156/1191) از دنیا رفت.از دفن او در قبر ممانعت نمودند. دوستان او در بیرون از شهر پاریس، در "سیلر" کشیشی را دیدند که میدانست نوابغ از این امر مستثنی هستند اجازه داد او در مکان مقدس دفن شود ویک سال بعد مجمع ملی انقلاب فرانسته لویی شانزدهم را مجبور ساخت جسد ولتر به "پانتئون" آورده شود این شعلۀ بزرگ با جلال عظیمی که صد هزار نفر در آن شرکت داشتند و ششصد هزار نفر دیگر در کوچه هاو خیابانها ناظرآن بودند به پاریس آورده شد. بر بالای تابوت او این کلمات را نوشته بودند:«او ذهن بشر را تکان داد و برای ما آزادی تهیه دید.» و بر قبر او سه کلمه نوشته شده . «این جا ولتر خوابیده است).
خاور شناسی واستشراق در قرن هجده/یازده، در زمانیکه ولتر مسیر زندگی خود را می پیمود ، شروع شد .در سده هفده با تحولی از اسلام شناسی که طابع غرب شناسی است، دلیل آن مستعمره سازی اروپائیان و هجوم به شبه قاره هند و شمال افریقا ، که از بحث ما دور است، اروپائیان و شرقی ها با هم از اثر نزدیکی ، تعاطی کردند. این نزدیکی اروپاییان به شرق زمینه های سیاسی، تجاری،علمی و فرهنگی را در سرزمینهای اسلامی انتقال و رواج دادند و نقش مؤثری در شکل دادن ذهنیت های اروپاییان نسبت به مشرق پیدا شد؛ از اثر این تعاطی افکار متونی را نسبتاً صادقانه در مورد اسلام وحضرت محمد (ص) پدید آوردند. این تغییر عمده که در نگرش اروپاییان در سده هجده/یازده پیش آمد باعث ظهور کسانی در غرب شد که در دفاع از پیغامبر اسلام و دفع حملات منتقدین واثبات صدیق بودن آن حضرت در دعوی خود کتاب ها نوشتند و آنها به نوشتن زندگانی حضرت محمد(ص) از جمله «پایک» در کتابش که پیرامون زنده گی حضرت محمد(ص) نوشته : اعتراف می کند که حضرت محمد(ص) یکی از مردان بزرگی است که بیش از هر مرد پر آوازۀ جهان آماج تهمت و افترا قرار گرفته است.[6]
اما بطور کلّی میعار برداشت مسیحیت از اسلام که تا سده نزدهم جایگاه برجسته داشت و بعد از اثر تشویش مسیحیان که هر روز گرویده اسلام می گردیدند، برای جلو گیری از گسترش دین اسلام ،افتراهای را داخل متون خود کردند میتوان آنرتحت چهار عنوان طبقه بندی کرد:
1 اسلام صدق نیست وانحراف عمده از حقیقت است
2 اسلام مذهب تن آسایی است که مسیحیان قرون وسطی می گفتند: بهره وری مسلمانان از جنس مخالف در زندگی روز مره، نقش مهمی در افکار آنان بازی می کند.
3 اسلام دینی است که با شمشیر و خشونت ترویج می شود.
4 .مذهبی مخالف با مذهب حقیقی ،(یعنی) محمد مخالف مسیح است و مذهبی را مخالف با مذهب حقیقی یعنی مسیحیت بنا نهاد.[7]
ولتر که گاهی او را رهبر مرتدان یهودی میدانند از حدود 1711/1089/1122 به اجماع معبد راه یافت، بیشتر افرادی که درین محفل ادبی شرکت داشتند، از لحاظ فکری و عقاید دینی مورد سوء ظن سازمانهای مذهبی و دولتی بودند. ولتر نیز سالیانی چند به «معبد» رفت و آمد می کرد. در همین دوره است که با «کنت دوبولین ویلی» آشنا شد.[8]
بررسی علل دیگاه منتقدانه ولتر نسبت به حضرت محمد (ص)
دعوت جهانیان به اسلام در پنج سده اول هجری به استقبال کشور های شرق و غرب مواجه شد این امر دستگاه کلیسا را به وحشت انداخت.از سدۀ دهم میلادی پاپ و کشیش های بزرگ مثل جرجت وپطرس شخصاً وارد میدان اسلام شناسی و نوشتن نقد واشکالات بر آن شدند و از نظر ذهنی و بطور عینی اسلام به عنوان بد ترین دشمن مسیحیت شناخته شد و دشمنی که هویت مسیحیان واحساس بر تری و تفوق آنانرا مورد تهدید قرار میداد.[9] واز جمله متفکران هم عصر ولتر«مونتسکیو» نیز دیدگاه غیر منصفانه در باره اسلام دارد به طوری که دیانت حضرت محمد (ص) را دینی میداند که به زور شمشیر بر مردم تحمیل شده که این امر اخلاق و روحیات مردم را سخت و شدید کرده است. [10]
چنین نگاهی در زمان ولتر، در مورد حضرت محمد (ص) وجود داشت . و همواره مغرضان اروپایی در صدد تغییر چهره حضرت محمد (ص) بودند.از جمله این افراد میتوان از" گانی یه" فرانسوی اشاره کرد که در کتابی تحت عنوان زنده گانی محمد(ص) که قضاوتی مغرضانه در باره اسلام و پیغامبر(ص) بوده است و سر گذشت زید و زینب را با تفصیل واضافات بسیار نقل می کند. و جنبه های تشریحی آن را نادیده گرفته است. گانی یه از جمله استادانی بود که افکار و آثارش ولتر را به نا سزا گویی به اسلام و پیغامبر (ص) کشانید. برخی نیز می گفتند: محمد پس از رحلت خدیجه در اوقات مختلف از میان پانزده یا سیزده زنی که نامزد وی شده بودند، یازده یا دوازده زن دیگر گرفته است و این موضوع را نشان شهوت پرستی محمد(ص) دانستند.[11]
همینکه دو قبیلۀ نامی و ثروت مند یهود (قریضه ونضیر) در مقابل نیروی اسلام مقهور گردیدند، و بر اثر آن ذخایرو نفائس زیادی بدست مسلمان ها افتاد، زوجات پیغامبر تصور کردند میتوانند از این غنائم بهره ور گردند بنا بر این دور حضرتش جمع شده و گفتند:«ای پیغمبر خدا آیا سزاوار است دختران کسرا و قیصر آنهمه زینت و زیور و غلام و کنیز داشته باشند، ولی ما اینطور با فقر و فاقه دست به گریبان باشیم؟»
چون از پیغامبر جواب مساعدی نشنیدند،در تقاضای خود شان اصرار و پافشاری نمودند، به حدی که قلب پیغامبر (ص) را آزردند و در این هنگام این آیت نازل شد:
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَميلاً * وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظيماً29 (آیه28 و29سوره احزاب)
ترجمه: ای پیامبر ، به همسرانت بگو: «اگر خواهان زندگی دنیا و زینت آنید ، بیایید تا مَهرتان را بدهم و [ خوش و ] خُرّم شما را رها کنم. و اگر طالب خدا و رسول و مشتاق دار آخرت هستید همانا خدا برای نیکوکاران از شما زنان ( در قیامت ) اجر عظیم آماده کرده است.
اما شور بختانه تصور این اشخاص بصورت گمان، واز گمان بصورت شبهه، و از شبهه بصورت سوء ظن، واز سوء ظن بصورت سخافت و کم خردی رأی می رسد. قدر مسلم این استه کۀ این افراد،مردم کوتاه نظر و نادان هستند. زیرا قرآن مشعر است: از نفی زینت و منع همه زنان پیغامبر از استعمال آن است و از آن گذشته رابطه زناشوئی را بر اساسی قرار میدهد که مطلقاً منافی زنده گانی جنس لطیف است، و ضمناً ارتباط پیغامبر و زنانش را بر طرز روشنی که کاملاً بر خلاف هوی و هوس است بیان می نماید. و از این بالاتر می بینیم که خداوند متعال به پیغامبر دستور میدهد،که در غیر این صورت همۀ آنان طلاق بگیرند، و مانند سایر زنان از هوس های زنانه در مورد استعمال زینت و زیور برخوردارشوند، والی به طبیعت دیگری خلاف طبیعت دنیوی است خو گرفته وراه زهد پیش گیرند.هر کسی میتواند به سهولت تشخیص دهد که همۀ اطراف و جوانب این داستان و ابلاغ نهایی پیغمبر بر خلاف شهوات و تمایلات نفسانی است.
از اسلوب آیات متبرکه ، که درفوق آوردیم از لحن غضب و جنبۀ هوس رانی (پیغمبر اکرم)هر دو مبری، است که در این بحث هیچ نوع مداهنه وملایمت وتحریص بر لذت وجود ندارد. خلاصه اینکه موضع پیغامبر (ص) خیلی صریح و روشن است که تصمیم پیغامبر بر اساس اراده ، و دور از شائبه هوس رانی است. این موضوع با بمنطقی ارئه شده است که زنان از آن گریزانند، ونه فقط نفی تعینات دنیوی و زیور و زینت از آنان کرده است، بلکه آرزوی آنرا تا اخر عمردر دلهای زنان خویش ، ریشه کن نموده، و وظایف آنان را منحصر به توجه نکات زیر کرده است:
1)تبعیت از اوامر و نهی خدا (ج)
2)بسر بردن با پیغامبر و ساختن همه شداید.
3)در برابر تحمل زحمات و انجام مشقات زندگی به نعمت های جاوید امیدوار بودن. در این بیان هیچگونه ظرافت، رقت ، و عاطفه . ربط سیاسی متناسب با شئون زنان بکار نرفته و هیچ اعتباری بمزاج فکری انان داده نشده، وبالآخره هیپچگونه رعایتی از احساسات زنانه بعمل نیامده است . بلکه فقط آنان را در انتخاب یکی از این دو امر متباین که شق ثالثی ندارد بطور وضوح و صراحت آزاد گذاشته است. و نیز ملاحظه می شود که امر برای همه زوجات صادر شده و حتی یکنفر را مستثنی قرار نداده است.
بدیهی است کسی که گرفتار شهوت رانی میبود، در راه بدست آوردن قلوب زنان قدم برمیداشت، نمی تواند با چنین لحنی صحبت کند. و زنان را ازمبالغه و تأکید و امید و آرزو فرو گذار نمی کرد.
زنان رسول اکرم (ص)با احوال واوضاع حضرتش بخوبی آشنا بودند، این است که با کمال صراحت ، آنها را از استعمال زینت منع نمود، تا جائیکه اگر تحمل پذیرفتن این امر را نداشته باشد، طلاق بگیرند.[12]
معهذا زنان پیغامبرتا زمانی که پیغامبر حیات داشتند از این اصول پیروی کردند:
1- تبعیت از امر و نواحی خداوند.
2- بسر بردن با پیغامبر و ساختن با همه شرایط.
3- در برابر تحمل زحمات وانجام مشقات زنده گی به نعمتهای جهان جاوید امید وار بودن. در این بیان هیچ گونه رقت ، و ظرافت ورقت و عاطفه و میل جنسی و سیاسی متناسب با شئون زنان بکار نرفته است.
4- زوجاتش را از راه تمتع که نیروی خیال عامل آن است ، تزویج ننمود، زیرا اگر ازدواج وی مولود شهوت ، بود لازمۀ آن استعمال زینت و زیور و نمایش زندگانی مرفع بخاطر خوش باشی خودش و زنانش به اشکالی که امرا و پادشاهان ، زندگی میکرد زندگی او در خواب کردن بالای بوریا هر گز واقع نمی شد.
زنان حضرت پیامبر (ص) به احوال و اوضاع حضرتش بخوبی آشنا بودند، این است که با کمال صراحت آنان را از استعمال زینت منع نمود، واین تصمیم تا جایی که اگرتحمل پذیرفت این امر را نداشته باشندف میتوانند طلاق بگیرند.
بدیهی است که اینطور تصمیم را کسی میتواند به منصه اجرا قرار دهد که در مکارم اخلاقی که غیر از نمایش کمال انسانیت در عمل زنده گی اش عملی دیگری دیده نمیشود.
از انجاست که رسول کریم (ص) در این داستان بر زن، از جهت ایفای وظایف حیاتی عالم نسوان، و بر مرد، از لحاظ اجرای فرایض مردی و مردانگی، درس روشن و مبسوطی القا می کند که از هواجس نفسانی دوری کنند.
این نکته را نیز باید یاد آوری کنم که محاسن صوری و جمال ظاهری زن جز خیال چیزی دیگری نیست ، حقیقت امر این است که در عالم طبیعت چنین معانی وجود ندارد، بلکه زیبایی صوری موضوعی است که فقط در چشم بیننده جلوه گر می شود، به این معنی که جمال هر زنی در چشم مرد معینی تجلی می کند، و او را مفتون خود میسازد در صورتکه صد ها چشم دیگر ممکن است با وی مواجه شوند ، و مفتون او نگردند. مقصود از بیان این موضوع این است که حقیقت زن و وجود زن، زیبایی وجمال او نیست، بلکه حقیقت زن ، شخصیت و اثار او است ، و بدیهی است هرگاه حقیقت وجود زن از این جهت مورد ملاحظه قرار گیرد، نه مردی در اجتماع فاسد خواهد شد، ونه زنی بد بخت خواهد گردید.
معهذا، پیغامبر گرامی اسلام حضرت محمد (ص) با این درس میخواهد به امتش تعلیم دهد که حکومت غریزه بر عقل موجب تباهی و نابودی عقل می گردد.
بر می گردیم به موضوع حضرت محمد و دین اسلام در نتیجه پژوهشهای ولتر:
کوشش پیگیر ولتر بین سالهای(1742-43)
او را قادر میسازد تا دین اسلام را همانگونه که در بین تمامی ادیان جهان بی همتا
هست ، بشناسد ولتر در این دو سال خودش را آنقدر وقف اسلام می سازد که حی در وظایف
اجتماعی او نیز قصور واقع می شود.
او اعتراف می کند:« این دوست گرامییم محمد، مرا نسبت به شما تنبل کرده است؛ زیرا فرصت نامه نوشتن را هم از من گرفته است.» این عبارت عمیق ترین احساسات ولتر را و عمق توجه اش را در باره پیامبر نشان میدهد.
وی دوباره کتاب "گانبی یه" را مرور می کند ولی چون اینبار اطلاعاتش دقیق تر از گذشته است به قضاوت های وقیحانه کانبی یه وقعی نمی گذارد . [13]
قابل ذکر است که دیدگاه ولتر نسبت به گذشته معتدلتر شده است، به طوری که در سال1748/1126/1160 که دوباره فناتیزم را با مقدمه طولانی بچاپ رسانید و کوشید یاوه گویی های خود را توجیه کند و به دلیل اطلاع کامل از زندگی پیامبر (ص) بجای آن به تکذیب آنچه نگاشته بود بپردازد...در توجیه رفتار خود بود. وی بعد از گمراهی آنچه را که در خصوی آنحضرت شنیده بود توضیح و بیان میداشت تا جاییکه او را:«مردی سیاست مدار می داند که عوامل هرج و مرج روزگار خود را بررسی کرده و پس از سالها تفکر، راه پیشرفت خود و ملت عقب افتاده عرب را در آوردن دین جدید یافت و خود را فرستادۀ خدا نامید. وپیغامبر(ص) را مرد دانشمند میداند که از روی فروتنی خود را در قرآن بی سواد خوانده است.»[14]
او پس از مطالعه به کتاب های که توسط اروپاییان در مورد اسلام نوشته شده بود از قبیل (جورج سیل وبولین ویلی یه) که تقریباً نظریات منصفانه در باره پیغامبر (ص) ارائه داده بودند و پس از تحقیق و کنجکاوی در باره دین اسلام وشرح حال پیغامبر ، حقیقت را دریافت واطلاعات صحیح را فرا گرفت. در سال (1753-1757/ 1139-1135-1174/1160)
ولتر سلسله مقالاتی در چاپ های جدید کتاب تاریخ جهانی خود در بارۀ پیغامبر اسلام درج کرد. او در سال 1763/1141/1176 در تاریخ افکار ولتر مرحلۀ نهایی را مشخص نمود ؛ زیرا در این سال بود که سر انجام به دنبال عمری جستجو در باره اسلام و پیامبراسلام (ص) تصویر جدیدی ازحضرت محمد و پیروانش در ذهن او پدیدار گردید. واین تصویر حضرت محمد (ص) با محمد در فناتیزم هیچگونه هم اهنگی و شباهتی ندارد.
بر اثر این انقلاب درونی ، ولترحتی در قضاوت خود نسبت به پیغامبر اسلام (ص) که همواره مورد عناد وی بود، تجدید نظر کلّی میکند، وبرای نخستین بار پس از پنجاه سال زندگی و چهل سال مطالعات تاریخی و مذهبی حقیقت را باز می یابد.
ولتر می گوید : « محمد بیگمان مردی بسیار بزرگ بود و مردان بزرگی نیز در دامان فضل و کمال خویش پرورش داد. قانون گذار خرد مند، جهان کشای توانا، وفرمافرمای عدالت گستر و پیامبر پرهیزگار بود و بزرگترین نقشی را که ممکن بود در مقابل چشمان عادی مردم ایفا کند، در روی زمین ایفاکرد».
همجنان ولتر در راستای ستایش حضرت محمد (ص) نوشته است:«برای ستایش و تمجید از محمد (ص) و پیروانش جهت گیری دیگری وجود دارد و آن جهت این است که دین اسلام وجود خود را به فتوحات بنیان گزارش مرهون و مدیون نیست حال آنکه مسیحیان با کمک شمشیر تل آتش ، آئین خود را به ملل خارجی تحمیل کردند».
در جای دیگر باز به مدح وستایش پیغمبر پرداخته واعتراف می کند «دین محمد هر گز نا بخردانه نیست و محمد هرگز مصروع و دیوانه نبوده است، بالعکس قانونگذار بزرگ و جهان کشای توانا بود و بزرگترین دین را برای بشریت به ارمغان آورد.» [15] 14
والتر در بررسی ادیان بیش از همه به سادگی و بی ضرر بودن آنان توجه دارد به طوری که گفته اند : «کدام دین بی ضرر تر از همه است؟ دینی که در آن کمتر تعصب و بیشتر در بند فضیلت باشد. کدام دین بهتر از همه است؟ دینی که از همه ساده تر باشد. (اندرهکلسون {بیتا} ، فلاسفه بزرگ. ولتر، ترجمه کاظم عمادی ،ص 91)
دید گاه مثبت و منصفانه ولتر د ر باره حضرت محمد(ص) در آثار وافکار برخی دیگر از نویسندگان غرب در ادوار غربی تا حدی نمو پیدا کرد. واین امر سبب شد تابرخی از فلاسفه و نویسندگان بزرگ غربی در ادوار بعدی تا حدی نمود پیدا کرد که ما در صورت دسترسی به مإخذ بیشتر آثار آنان را به بررسی خواهیم گرفت.
[1] لئون تولستوی،« محمد(ص) رسول الله» ،ترجمه عطا ابراهیم راد، چاپ دوم 1388،ص 11
[2] از ضیاءالدین سهروردی، اثری عرفانی به زبان عربی، با عنوان آداب المریدین، باقی مانده است که موضوع آن اصول اعتقادات صوفیان، احوال و مقامات سالکان، آداب صوفیان در سفر و حضر و سماع و غیر آن است. این کتاب، از آغاز تالیف، مورد توجه صوفیه بوده و برادرزاده مؤلف، شهابالدین سهروردی نیز در نوشتن کتاب عوارف المعارف خود، این کتاب را مبنای کار خود، قرار داده است.
[3] لیون تولستوی همان اثر، ص13-14
[4] افسانه قرون و یکتور هوگو برگ های 2241 -2243،برگردان به فارسی شجاع الدین شفا
[5] در این بحث اعداد بین قوس از راست به چپ سال (میلادی – هجری شمسی – هجری قمری) میباشد.
[6] زیبا شفیعی خوارزمی، «بررسی زنده گانی پیامبر اسلام در نیمۀ اول قرن بیستم» سند کار شناسی ارشد دانشگاه اصفهان.رک :مجله شماره یعنی مسیحیت بنا نهادنردهم مطالعات تاریخ اسلام، سال پنجم فچاپ زمستان (1392).ص4-5
[7] حایری عبدالهادی، «نخسین اندیشه گرا مسلمان در رویه تمدن بورژوازی غرب.تهران ،انتشارات کبیر،ص52.
[8] حریری جواد.«اسلام از نظر ولتر، 1355، انتشارات طوس، فصل 3،ص 39
[9] زمانی محمد حسن، شرق شناسی واسلام شناسی غربیان، سال چاپ1385،ص92.
[10] حسینی مصطفی، 1375آثارو نقد خاور شناسان ،نشر چاپ پخشص)
[11] ژان دیویت پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محد و قرآن، انتشارات شرکت انتشار،ص34
[12] همان اثر فصل اول قسمت سوم، از ص.179به بعد.
[13] خدیدی ، پیشین]ص، 77-82.
[14] مجلل مطالعات تاریخ اسلام، سال پنجم ، شماره 19، زمستان 1392. ص12.
[15] ثواقب ص،272.رک. نیک بین نصر الله، اسلام از دید دانشمندان غرب، نشر سیمان،ص69.
++++++++++++++++
محمد هر زمان بالاتر از عقاید مسیحیان سخن می گوید.
او انسان را خدا نمی داند و خود را نیز با خدا و مقامش یکی نمی کند.
مسلمان بغیر از الله، خدای دیگر ندارند.
و محمد پیغامبر «الله» است.
در این هیچ معما و شکی وجود ندارد.
«تولستوی»
سبب تالیف اثر موجود، این نیست که اسلام و روند یکهزار وچهارصد سال آن نادیده انگاشته شود، بلکه میخواهیم مشکلات فراوان ای که شور بختانه در زمان حیات و همچنان بعد از رحلت پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم)، دفعتاً به دین اسلام که در آن وقت پیش گردید و آیین دو دسته گی و چند دسته گی در اسلام از طرف یاران و نزدیکان آن حضرت، در حالی به وقوع پیوسته بود که، جزیرةالعرب به باور های نا پسند وواهی سبب مشکلات دوامدارکه باعث چند پارچه شدن اسلام گردید، به این دین آسمانی ایجاد نمودند ، وهمچنان علی رغم سخت کوشی یاران باوفا و متعهد آن حضرت، عرب های اطراف حجاز، که در تاریخ بنام اعراب بدوی یا جاهلی نامیده میشدند بر مشکلات اسلام افزودند ،و خاصتاً بین مرمان یمامه مُسَیلَمة بن ثُمامَة بن کبیر بن حبیب از قوم حنفیه که در تاریخ اسلام بنام مسلمه کذاب شهرت دارد حتی در سال دهم هجرت ودر زمان پیامبر ما، خروج کرد. افزون بر آن قریش که بزرگترین قوم در میان عرب بود و از جایگاه خاص درمکه ونیز، در بطحا وخانۀ کعبه که بطریق جاهلیت مورد تکریم و تهذیب شان قرار داشت که پیامبر اسلام نیز از میان آن قوم بر خاسته بود، دو برابر مشکلات ایجاد می نمودند و حتی در خانواده پیامبر دشمن سر سختی داشت مانند ابی لهب که قرآن بر دشمنی او مشعر است . این ها همه تا اخیر می کوشیدند عقاید و ارزش های این دین توحیدی را بی مقدار و بیهوده جلوه دهند.
با این وجود، مقدمه یا پیرایه بستن به این عنوان کار ملال انگیزو خطرناک بنظر می رسد. با اینهمه مطالعه این پیرایه، برای خواننده، گاه بیشتراز مطالعه یک کتاب سود و بر تری دارد ، زیرا مقدمه یک کتاب، کار نامۀ روح و فکر نویسنده آن است و مطالعه آن برای یک خواننده دست کم این نتیجه را دارد که معلوم می کند کتاب سود مند و خواندنی است ، یا بی فایده و ترک کردنی.
اکنون اجازه دهید کاری را که برای من از یک اعتراف سیاسی دشوار ترو از یک باز جویی قضائی (یعنی شرح ملالت های که، شکیب و نا شکیب از طرف طرفداران و یاستیزه گران) به اسلام عزیز واردشده به شما آغاز کنم.
شاید دور نمایی از گذشته دین اسلام ترسیم کنم به حیرت افتادم. زیرا در مقابل من سیاهۀ چند تا کتابی که اسناد منابع موجود ، وبر ظلمات گذشته روشنی کمرنگی افگنده است قرار دارد، مشکل است این دور نمای گذشته را آنچنانیکه بوقوع پیوسته است مدلل سازم. مثلاً برای من و هر وقایع نگار دیگر امکان آن وجود ندارد که بفهمیم واقعاً در صقیفه بنی صاعده،(جایی که عربها در مدینه، دیدگاه های مثبت و منفی خویش را به بررسی می گرفتند) بررسی نحوه شکل گیری حکومت پس از رحلت پیامبر چه واقع شد ؟ و کدام گفت و شنود هایی بین مهاجرین وانصار رخ داد ؟ ولی به این نتیجه همه اذعان داریم که ابوبکر بن قحافه یار اول پیغامبر توانست رضایت عده ای که در آن جا حضور داشتند را بدست آورد. ما تا حال همین را می فهمیم و روی آن درک و قناعت می نماییم .اما اینکه در آن جا چه واقع شد فقط باور و گمانهایی وجود دارد که شاید ما رابه حقیقت نزدیک سازد. من که نویسنده و تاریخ نگار پر آوازۀ نیستم ، ولی سعی می کنم از قول مؤرخین آگاه که در آن روزگار نزدیک تر زیسته اند و چشم دید ها و یا شنیده های خود شان را درج صحیفه ای کرده اند، سعی کردم، خطوط وامواج نمایان وبر جسته ای از واقعیتهای تلخ ای که سیمای«گذشته اسلام » را، آنچه از رنج و امید و بیم ، روشنی و وسعت و بر عکس آن را که از کتابها بر داشته ام در این سیاهه بگنجانم.
واضح است که تاریخ از میان «حقیقت» همواره آنچه را که مظاهر شور ها و هیجان ها، و نتیجه بدست آمده از آن، بمردم بیرون می دهند و کمتر واقع می شود که از روال عادی زندگی تعریفی داشته باشد. اما واقعه نگاران عرب از این امر مستثنی میباشند و، وقایع ایکه بعد از رحلت پیامبر (ص) رخ داده است بقدر توان یادداشت کرده اند.
یکی از مؤرخین نامی (ویل دورانت در مشرق زمین گهواره تمدن) گفته است :«یک روی تاریخ همیشه سیاه هست» و من میخواهم کتابی بنویسم که روی این سیاهی تاریخ قلم بگذارم و آن را روشن سازم اما میدانم این کار خیلی مشکل است واگر توفیق روشنی نیابم از دوستانی که این را مطالعه می کنند پوزش میخواهم؛ بعضاً سؤال پیش می آید که در تاریخ ملاک یقین چیست؟ گمان می کنم که علم هنوز برای این سؤال جوابی ندارد. فکر کنم این همان روی تاریک تاریخ خواهد بود که باوجود اسناد و شهادات،بعد از تحقیق وانتقاد علمی بر می آید «مفید جزم .و یقین نیست موجد ظن وتخمین است،و مولانا در مثنوی در دفتر اول می گوید:
هر کسی از ظن خود شد یارما
وز درون ما نجست اصرار مـا
طبق نقل قولها اینگونه بیان شده است که شخصی درون یک چاله میافتد و هر فردی با هر سمتی تفسیر خودش را از این چاله افتادن فرد بیان میکند: عالمی میگوید که حتما آن شخص مرتکب گناهی شده است که این بلا سرش آمده، دانشمندی یک نظریه علمی صادر میکند و به بررسی علت افتادن فرد میپردازد یک پزشک برای او دارو تجویز میکند روانشناسی میخواست به تجزیه و تحلیل روحی و روانکاوی کردن آن فرد بپردازد .ولی هیچ که نمی فهمد چرا او در چاله افتاده است در حالیکه او اگر زنده می بود، خودش صورت حالش را بیان می کرد و ظن های مختلف از بین می رفت.
ابن خلدون مورخ وفیلسوف بزرگ اسلام درکتاب «مقدمه برعلم تارخ» خویش مینگارد:«در ورود بر مباحث تاریخی نباید فراموش کنیم که سهل انگاری و آسان گذشتن کار سخت و پر از اختلال و اشتباه و به مثابه چاه های سر پوشیده ای میباشد که علم نداشتن به آن تاریخ نویس را در تنگنای تاریکی گمراه میسازد که نباید از آن سر سری و بدون دقت عبور نمود و ضرورت است دو سه نکته ای که خیلی لازمی و ضروری است از قول او، یاد آوری شود:
1) از تشابه اسامی و اماکن نباید در گمراهی افتاد و بدون دقت کافی و تتبع فراوان به هویت شخص تاریخی و یا موقع یک نقطه جغرافیائی یا ماهیت واقعه ای زمان و مکان آن حکم قطعی داد. واگر این نکته را بخواهیم با مثال واضح سازیم مثالهای بیشماری از اشتباهات گذشتگان و معاصرین در تاریخ وجود دارد . و برای اشتباهات راجع به رجال حکایت معروفی را که ذکر آن برای مبتدیان منشاء احتیاط وانتباه خواهد بود: « و آن چنان است که ابوالفرج بن زکریا النهروانی گوید که سالی حج کردم و ایام تشریق را در منی بودم شنیدم کسی صدا میکند ای ابوالفرج پس خیال کردم مرا میخواهد لیکن باز پیش خود گفتم : در میان مردم اشخاص زیادی هستندکه کنیه ابوافرج دارند و شاید دیگر را صدا میکند، پس جواب ندادم ، وقتی که منادی دید کسی او را جواب نمیدهد صدا زد ای ابولفرج المعافی، پس خواستم جواب بدهم ، باز گفتم بسا اتفاق می افتد که کسی دیگر هم اسم المعافی و کنیه ابولفرج داشته باشد و باز جواب ندادم. این دفعه صدا کرد ای ابوالفرج المعافی بن زکریا النهروانی، پس مرا شکی نماند که مرا آواز میدهد چه اسم و کنیه من واسم پدرم وشهر و موطن مرا نام برد پس جلو رفتم و گفتم اینک منم چه میخواهی ؟ گفت : بلکه تو از نهروان مشرق هستی؟ گفتم بلی گفت : ما آن کسی را میخواهیم که از نهروان غرب است . پس از مطابقت اسم و کنیه و اسم پدر و مسقط الراس دو نفر تعجب کردم و فهمیدم که در مغرب هم جائی است که اسمش نهروان است غیر از نهروان عراق.
نظایر این تشبهات در تاریخ و قصص و جغرافیا کم نیست و از آن جمله دو بایزید بسطامی داریم که هر دو از بسطام بوده و کنیه ابو یزید داشته و اسم شخصی هر دو طیفور بن عیسی بود. یعنی ابویزید طیفور بن عیسی بسطامی بودند لیکن اسم جد اولی یعنی بایزید اکبر، سروشان یا شروسان بود و اسم جد بایزید اصغر آدم (بن عیسی بن علی) بود و269 سال بین وفات آن دو فاصله است .» ( مقدمه ابن خلدون)
2) نکته دیگر لزوم اخذ معلومات از مأخذ معتبر است و باید شخص محقق دقت کافی به موثوق به وقابل اعتماد بودن مأخذ خود بنماید و از روایات ضعیف و کم اعتبار و اقوال مولفین کثیر الخطاء وبا مسامحه پرهیزکند و مخصوصاً در روایات و منقولات تاریخی بمأخذ قدیمه که در آنها روایات آمده مراجعه و به تعقیب به آن غور و تدقیق نماید تا ماخذ اصلی واولی را پیدا نموده و در معتبر بودن آن تحقیق لازم بنماید. چنآنچه در این خصوص دانشمندان المانی اهتمام زیاد کرده و آنرا Quellenkunde نامیدند.
3) این نکته خیلی مهم است و در این عصر فوق العاده مورد ابتلاء شده و میشود لزوم احتراز کامل از دخالت دادن احساسات و تمایلات و تعصبات ملی وسیاسی است در تفسیر تاریخ و لغت و تحقیقات راجع به موضوعات خودی و بیگانه (خصوصاً بیگانه دشمن) مانند طعن بر (ایرانی و پاکستانی، امریکایی و انگلیسی وامثالهم که این روز ها در وطن من معمول است)غالب اعمال وآثارنامدار آنها و چشم پوشی از محاکمه بیطرفانه داستانهائی راجع به آن ملل از طرف نویسنده بعلت دشمنی موقتی قدیم ومنازعات آن ملل با ما، در ادوار سلف و زمانه موجود و سوء ظن کوته نظرانه نسبت به آنچه آن اقوام در باب ما نوشته اند، و همچنین مانند انکار همه اعمال و آثار مهمه تاریخی ما،ا ز طرف بعضی از متعصبین تاجک ، ازبک و پشتون و...، دریک قرن اخیر و مبالغه مفرطانه در مزایای قوم افغان (پشتون) که ناچار اینگونه قضاوتهای ناشی از احساسات افراطی ملی که گاهی خیلی خارج از اعتدال میشود موجب تاریک نمودن حقایق و باعث ضلالت و گمراهی جوانان و حتی پیران تواند شد.
در این بحث مراد مان فهم ترکیبی ازبنیاد نظریه های است که درمیان مورخان علم اسلامی به غایت اندک است. پیش ازآنکه شیوه تحلیلی منطقی پدیده های علمی درتاریخ را بر پایه علوم به کارگیریم، طرح هیچ پرسشی پیرامون تاریخ علوم ونوسازی علم درجوامع اسلامی شور بختانه ممکن و میسر نبوده است و علمای اسلامی بیرون شدن و کندو کاو در تغییر شیوه های پژوهشگرانه علمی را حتی یک نوع بدعت پنداشته وهرگزبه تغییرتفاسیر موافقت ندارند . اگرما تاریخ علم را،قصه یافلسفه تاریخ بپنداریم،از اینجاست که هرگز نمیتوانیم ازکارکرد تاریخ علوم در«نوشدن جهان»در مباحث علمی دینی سوال کنیم. این پدیده ما را توانمند میسازد تا در بحث بعدی بپرسیم که «تاریخ علم اسلامی»چیست؟
(سرگذشت علوم اسلامی مخصوصاً در حوزه ای که ما زندگی می کنیم بحث بر انگیز است . از دیر زمان است که علمای دینی این کشور[افغانستان]مرهون و گروگان تفسیر های آشتباه آمیز یک سلسله روایات ناقصی میباشند که از منابع سریانی ، اسرائیلی ، یونانی (اسکندرانی) فهلوی ، هندی و قبطی داخل متون اسلامی گردیده که تفصیل آن بر میگردد به ملل و نحل ،(ملل و نحل عبدالکریم شهرستانی را نگاه کنید)این تفاسیر مخالف روایات منقول دینی از قبیل معانی قرآنی وصحاح صحیح (احادیث یاگفتارهای حضرت پیغامبر اسلام) که به عصر پیامبر اسلام بر میگردد که این احادیث نبوی توسط راویان حدیث از قبیل بخاری و مسلم و ابی داود و ابو یوسف و دیگران، جمع آوری و تدوین شده است که دآرای منابع و مراجع معتبر میباشد. ولی با پا گذاری انگلیس در شبه قاره هند و استیلای اکثر نقاط خراسان توسط آنها با جنگ و یا فریب،و بمیان آمدن صنعت چاپ کتب در مطابع سنگی هندوستان، کتابها و متونی چاپ و در اختیار طالب العلمان قرار گرفت که بعضی از این دسته کتاب ها با اسلام ارتباطی نداشته و وارد شدن این متون ناقص و مجعول در دایره علمی مسلمانان مخصوصاً مسلمانان شبه قاره هند که از رهگذر کثرت نفوس برابربرتمام نفوس مسلمانان خراسان (افغانستان-قسمتی از ایران و کشور های آسیای میانه) میباشد، و دوام امپراطوری بابری هند مخصوصاً در زمان جلال الدین اکبر بزرگترین پادشاه این سلسله که میخواست دین اسلام و هندو را با هم تلفیق دهد و کذا جنبش های فرقه های دیگری از قبیل روشانیه، تأثیروتفانی ناقصی در متون اسلامی جای گذاشت از جمله روایت تفسیر گونه منباب مثال ،اشکال جغرافیایی زمین وقبول نظریات متقدمین یونانی در مورد گردش آفتاب و زمین و جای گزینی زمین در نظام موجوده عالم که همه آنها محیر العقول و پرسش بر انگیز میباشد، و در این متون روایاتی نوشته شده :« زمین مسطح و هموارو مرکز عالم است». روایات هزیان آوردیگری نیز در مورد پدیده های هستی، انسان را در مورد آنچه که حقانیت دین است بی باور میسازد چنآنچه روایتی در مورد «قرار داشتن زمین در شاخ گاو که گاونیز در پشت ماهی استقرار دارد که در (ترجمه فارسی تفسیر طبری –و کتاب ارشاد الطالبین آخوند درویزه ننگرهاری چاپ سنگی نول کشور) دیده شده که سالهاست قلیلی از دانشمندان دینی بنا بر روایات قدما تعلیمات دینی خود را که نهایت گمراه کننده است به این باورها ادامه داده اند. نگارنده ، در صنف چهارم دبستان در تالقان، حدود هفتاد سال پیش که درس میخواندم، استادی داشتیم در مضمون دینیات که مولانا عبدالحق نام داشت و از مشتان تخار ناحیه ای در کوهستانهای فرخار، بر خلاف استاد مضمون جغرافیه ما را می گفت :«هر کسی که زمین را کروی بداند بخود لعنت کرده است، بالای بام بر آمدم تا میتوانستم ببینم زمین هموار است.»
البته ضرورتاً این مورد بحث ها، در متن کتاب جا داده خواهد شد. اما تا جایی که من آرزو کرده ام شاید نتوانم آنچه که منظور تاریخ است از قبیل روشن شدن حقیقت، علوم تجربی آنرا انجام دهم ، اما کوشش خود را خواهم کرد تا وقایع تاریخی را از اوراق و اسنادیکه بدین منظور تهیه داشته ام با استفاده از متون و منابع اسلامی و تا جایی که امکان دارد از متون و منابع دانشمندان جهان نیز استفاده کرده و آرزو مندم این نوشته هایم دقیق و مدلل و برای خوانندگان مستند وعاری از دشواری بوده ، در فهم مباحث مشکل ایجاد نکند.
عبدالواحد سیدی
11عقرب 1401