ماهيت افراطگرائی
و
راه حل بنيادی بحران
افغانستان
رسول پويان
فهرست مطالب
TOC \o "1-3" \h \z \u مقدمه
نگاه مختصر به اوضاع عمومی جهان
تقسيم جهان در دوقطب متباين و متخاصم
نيم نگاهی به اوضاع جهانی بعد از فروپاشی شوروی
وضعيت منطقه ما بعد از جنگ دوم جهانی
اوضاع منطقه بعد از تجاوز شوروی به افغانستان
وضع منطقه بعد از فروپاشی اتحاد جماير شوروی
از ظهور اسلام تا افراطگرائی در عصر حاضر
افغانستان پس از کودتای ثور 1357
پيامدهای کودتای ثور 1357 در جامعه
انتقال قدرت به مجاهدين و موج جديدی از جنگها
وحدت نظر جهانی و منطقوی عليه افراطگرائی طالبان
مقابله اساسی با افراطگرائی و هسته های نا امنی
تناقض در ساختار سياسی و دولتی کشور
عدم همآهنگی در بين NGO ها و دولت
دورنمای افغانستان در شرايط حاضر
شرايط جهانی و منطقه ای پس از حمله به عراق
رؤيای افغانستان مطمئن و باثبات در جهان چند قطبی
دولت جديد و استراتيژی سنتی و کهنه پاکستان...................... 47
بازيگران عمده بين المللی و نقش شان در افغانستان
ايالات متحده امريکا در اتحاد با کشورهای صنعتی
فدراسيون روسيه در همآهنگی با هند و چين
پيش زمینهٔ شناخت جامعه افغانستان
مشخصه های برجسته جامعه افغانستان
ساختار اقتصادی و اجتماعی غالب در افغانستان
جريانات سياسی و روشنفکری در ميدان عمل
گذار عقلمندانه و ضروری به جامعهٔ سياسی
جنبش احيای وطن بر مبنای خط ملی و مستقل
سيستم سياسی ، اقتصادی و اجتماعی آينده
افغانستان نفيس گوهری که طراوت و درخشش اصلی تاريخی، مدنی و هويتی خويش را در لابلای گرد و غبار بحرانهای پياپی گم کرده است، نياز اساسی به بازيافت و شناخت واقعی دارد. بدون درک و شناخت ريشه های تاريخی و اصلی بحران جاری، ماهيت افراطگرائی و اوضاع منطقه ای و بين المللی کنونی ارایهٔ راه حل عملی و مؤثر امکان ناپذير است.
درازايامی است که در انديشهٔ درک و شناخت وطنگاهم غرق بوده و دامنهٔ مطالعاتم را در عرصه های متنوع آن گسترش داده ام. درون مايه نبشته کنونی طی مطالعات درازدامن که بخشی از آن در اکتوبر 2001 قلمی شده بود، تعقيب اخبار، بازديد از سايتهای متنوع داخلی و خارجی و خاصه سفرهای مطالعاتی و پژوهشی ام به حوزه های تاريخی و فرهنگی شرق، شمال، مرکزی و غرب کشور و حوزهٔ کابل در سال 2005 و اوايل 2006 شکل گرفته و بمرور زمان در ذهنم به پختگی ممکن رسيده است.
با نيت نيک احساس مسئوليت نمودم تا چکيدهٔ مطالعات و برداشتهايم را در مورد کشور و راه حل ريشه ای بحران مزمن آن بروی کاغذ بريزم و با هموطنان عزيز در ميان بگذارم. اميدوارم که نوشتهٔ مذکور بمثابه يکی ازپيش زمينه های شناخت وطن مورد توجه دوستداران و مشتاقان افغانستان قرار گرفته و مورد نقد و بررسی سازنده واقع گردد.
رسول پويان
اسد 1387
آدميزادگان در بستر رشد و تکامل طبيعی و اجتماعی خود مراحل بس طولانی، پرخم و پيچ و متنوعی را پيموده اند. زمانی تمدنهای کلان و امپراتوريهای قدرتمندی را شکل دهی و شيرازه بندی کرده و هنگامی برخاکستر انحطاط و بهم پاشی مدنيتهای بزرگ نشسته اند؛ چنانچه اسناد و منابع معدودی از بعضی تمدنهای باستان بيادگار مانده است.
درهر پيچ و مرحله بشر به اندازه قدرت درک ، تجارب و مهارتهای عقلی و عملی خود نهادها و تأسيسات مختلفه ، مناسبات و قراردادهای معينه سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود را پديد آورده است و برمبنای صلاحيتها و ظرفيتهای عقلی و تجربی خود باقوانين عينی هستی همآهنگی پيداکرده و از نعمات و امکانات مادی و معنوی کرهٔ ارض استفاده نموده است.
در عهد قرون وسطی جامعهٔ انسانی در چهار چوب تنگ، تاريک و ساکن قراردادهای خشک و متحجر نظام استبداد سياسی و مذهبی گرفتار آمده بود. درين دوره مناسبات و قراردادهای بشری از پتانسيل حرکی پويا و رشد يابنده ای برخوردار نبوده و موانع زيادی برسرراه رشد و تکامل جامعهٔ انسانی وجود داشت. در اثر تلاش و فداکاری خستگی ناپذير دانشمندان، متفکرين، مبارزين راه آزادی و توده مردم سيستم ظالمانهٔ قرون وسطی درهم شکست و موانع دست و پاگير برطرف گرديد.
مدنيت جديد غرب که ريشه هايش از دل تاريخ طولانی بشری مشروب شده، برمبنای عقل، تفکر، علم، تجربه و تکنولوژی شکل يافته و سيستم سياسی ، اقتصادی و اجتماعی آن براساس قراردادها و قوانين نسبتاً متکامل و پيشرفته مبنی بر ديموکراسی و حقوق مدنی شيرازه بندی گرديده است. ليکن موضوع مالکيتها و نحوه استفاده بشر از نعمات مادی و معنوی تاهنوز تعادل و تکامل مطلوب نيافته است. جامعه غرب در بستر مدنيت جديد و در فضای پر فراخنای سيستم سياسی، اقتصادی و اجتماعی تحولپذير توانست با سرعت قابل توجه ای رشد و پيشرفت نمايد و دست آوردهای زيادی در عرصه علم و تکنولوژی و عرصه های ديگر به جامعه بشری تقديم کند.
تيوری مارکسيسم در مقطعی از تمدن جديد غرب پديد آمد و در بعد فلسفی، سياسی و اقتصادی پاسخی مختصر، احساس بر انگيز و کامل نشده به نيازها و احتياجات سرکوب شده بشری در ادوار باستان، عهد تيره و تار قرون وسطی و موقعيت و شرايط ليبراليزم و سرمايه داری قرن هيجدهم و نوزدهم اروپا بود. اين تيوری بعنوان محصول تمدن جديد غرب درپروسه رشد و پيشرفت جامعه غربی در قالب سوسياليزم و کمونيسم اروپائی در فرهنگ و مدنيت غرب جذب و ذوب گرديد و خصوصيات تند و تيز انقلابی آن بمرور زمان تحت کنترول سيستم کاپيتاليزم آورده شد.
اما مارکسيسم در شرق به سبب شرايط و موقعيت سياسی، اقتصادی و اجتماعی اين حوزه پهناور تاريخی (فيوداليزم و استبداد شرقی) به حربهٔ برنده و انقلابی تبديل گشت و به مثابه حلاّل پرابلمها و احتياجات اقتصادی، سياسی و اجتماعی جوامع آسيايی در دوکشور بزرگ شرقی يعنی روسيه و چين تحت شرايط و موقعيت عينی و ذهنی مشخص بحيث سيستم سياسی، اقتصادی و اجتماعی نوين در معرض امتحان قرارگرفت.
پس از انقلاب سوسيالستی اکتبر 1917 م روسيه جهان به دوقطب متباين سرمايه داری و سوسياليزم تقسيم گرديد و مبارزه رقابت آميز و خصمانه دربين دو قطب نامبرده، روزبروز شعله ور تر شد. پس از موفق بدرآمدن اتحاد شوروی سوسياليستی از کوره جنگ دوم جهانی، تقسيم کرّه زمين در بين اين دو قطب جهانی يعنی جهان غرب برهبری اروپا و امريکا و قطب سوسياليزم در رأس شوری، ثبات و استحکام پيداکرد و ممالک عقب نگهداشته شده و ضعيف بطور مستقيم و غير مستقيم به يکی از قطبين وابسته و متکی شدند.
ايجاد انقلابات ملی و ديموکراتيک ضدسرمايه داری به پشتبانی شوروی به خصوص انقلاب بزرگ چين جهان غرب را بکلی در هراس انداخت و دور جديدی از مسابقات پرمصرف تسليحاتی، جنگ درازدامن سرد و عمليات جاسوسی ميان قدرتهای رقيب شدت گرفت.
درين ميدان کشمکش و رقابت جريانات، احزاب و سازمانهای متنوع سياسی و اجتماعی به پشتبانی و حمايت از قدرتهای مسلط جهانی پابعرصه وجود نهادند و در مقابل يکديگر صف آرائی کردند. بعضی از جريانات ، احزاب و سازمانها که بطور مستقيم به يکی از جهات مسلط جهانی وابسته نبودند، به نحوی از انحا در تحت جوِّ و فضای تبليغی و ترويجی آن دو خط ايدئولوژيکی حاکم پديدميآمدند و بطور خودآگاه و يا ناخودآگاه در مسير رقابتی دنيای دوقطبی می افتادند.
نيم نگاهی به اوضاع جهانی بعد از فروپاشی شوروی:
پس از فروپاشی اتحاد جماير شوروی جهان وارد مرحله تازه ای شد. جهان دوقطبی سابق فروريخت. جنگ سرد متوقف گرديد. مسابقه و مبارزهٔ شديد تسليحاتی کاهش پذيرفت. نقش سازمان ملل متحد در حل و فصل معضلات جهانی افزايش پيداکرد. ناتوانی سيستم اقتصادی و اجتماعی مارکسيسم در برابر سرمايه داری برملا گشت. در اثر فروپاشی شبکه های امنيتی پيمان ورشو در بخش عمده ای از جهان يکنوع بی ثباتی و خلای امنيتی بوجود آمد. تب و تاب انقلابها و نهضتهای ضد سرمايه داری و ضد کمونيستی فرونشست. ايالات متحده امريکا بمثابه قدرت اول جهان سرمايه داری غرب يکه تاز ميدان بر روی کره ارض گرديد.
به سبب رشد و پيشرفت سرعتمند علم و تکنولوژی و انحصار دول پيشرفته فاصله بين کشورهای فقير و غنی روزبروز بيشتر شده و اين موضوع ثبات و امنيت نظم آينده جهانی را به خطر خواهد انداخت. در اثر بهمخوردن نظم و ثبات جهان دوقطبی، ايجاد خلای امنيتی و افزايش ميزان فقر و مشکلات اقتصادی و اجتماعی در جوامع آسيائی، خاصه در کشورهای اسلامی و فشارهای پديدار شده در اثر رقابتها شديد در پايانه جهان دوقطبی بين روسيه شوروی و جهان غرب بر سر قضيهٔ تجاوز ارتش سرخ به افغانستان ، پديده خشن و خطرناک افراطگرائی مذهبی و شبکه مافيايی قدرت و مواد مخدر رشد و توسعه پيداکرده و فعال گرديده است.
با وجود پيشرفتهای چشمگير و موفقيتهای مهم در ساحهٔ علم و تکنولوژی يکنوع بی تحرکی و بی ميلی در عرصه فکر و انديشه و نبود جاذبه های کافی جهت ارضای اميال جمعيت جهان پيشرفته بنظر ميآيد و نظم نوين جهانی به رهبری کاپيتاليزم شگفته شده که در دنيای غرب از آن بگرمی ياد ميشود تا هنوز در حل و فصل پرابلمهای حوزه شرقی موفق نبوده و بعنوان جانشين مناسب نظم سابق جهان دوقطبی مقبوليت عمومی نيافته است و همچنان ثبات و امنيت جهانی را تأمين و تضمين کرده نتوانسته است.
برای استقرار ثبات و امنيت در جهان کنونی لازم است تا بيلانس واقع بينانهٔ قدرت در ميان حوزه های تاريخی، تمدنی، اقتصادی و منابع انرژی شرق و غرب که بيشترينهٔ نفوس بشری را در خود جاداده اند دوباره بوجودآيد و تغيرات اساسی در ساختار بی ثبات و انفجار آميز بعضی دول متعصب، استبدادی و افراطی تمدن ستيز که ميراث ناميمون جهان دوقطبی سابق اند، پديدار گردد.
وضعيت منطقهٔ ما بعد از جنگ دوم جهانی:
در فاصله جنگ اول و دوم جهانی و پس از آن وضعیت و موقعيت منطقه برای رشد و گسترش جريانات افراطی مذهبی مساعد نبود. با فروريزی بنای خشک و فرتوت قرون وسطايی در ترکيه زمينه برای طرحهای نوين و اصلاحات جديد از جمله جدائی دين از سياست هموار شده بود.
در کشورهای عربی انقلابهای ملی و ديموکراتيک و نهضتهای ضد فيودالی و ضد ارتجاعی چپگرا و ناسيوناليستی مليگرا جريان داشت و در جهت ديگر جريانات اصلاح طلبانه طرفدار غرب دامنه دار ميگرديد. در مصر اصلاحات ملی و تجدّد خواهانه بجريان افتاده بود و ساختار اقتصادی و اجتماعی سنتی جامعهٔ مصری را خوب تکان ميداد و زمينه مدرنيزه شدن جامعه در ابعاد معينه فراهم ميگرديد.
در ايران ريفرمهای نوع غربی که با طبع مذهبيون سنتی شيعه خوش نميآمد، توسط رژيم شاهنشاهی رويکارآمد و با استفاده از منابع عظيم عايدات نفتی جامعه سنتی و عنعنوی ايرانی را دگرگون ساخت و نفوس ايالات متحده امريکا درين کشور توسعه پيداکرد.
استقلال سياسی کشور پهناور هندوستان در جريان انقلاب بزرگ ملی مردم هند در سنه 1949بدست آمد و دموکراسی برای نخستين بار در يک سرزمين تاريخی و دارای مذاهب، اقوام، سنن و رسم و رواجات بسيار متنوع در معرض امتحان قرار گرفت و گليم استعمار بريتانيا از سرزمين زرخيز هند جمع شد.
در چين انقلاب عظيم ملی و مردمی به رهبری حزب کمونيست در سنه 1947 م به پيروزی رسيد و جبههٔ وسيع جديدی عليه جهان غرب باز گرديد. برای نهضتهای ضد فيودالی، ضد ارتجاعی و ضد سرمايه داری در منطقه پشتگاه نوينی بوجودآمد. در ويتنام ايالات متحده امريکا در دهه 1360 خورشيدی بزانو درآمد و جهان سوسياليستی موفقيت عمدهٔ ديگری در برابر جهان سرمايه داری غرب کسب نمود.
درين وضعيت جهانی و منطقوی دنيای غرب مبارزات خود را عليه قطب سوسياليزم يعنی شوروی و چين و متحدين آنها در کشورهای اسلامی عرب و غير عرب در دو سطح و زمينه طرح و تنظيم کرد. هم از نهضتها ، جريانات و حلقات اسلاميون سياسی و مذهبيون سنتی جهت بالا بردن پتانسيل ضد مارکسيستی جوامع اسلامی حمايت و پشتبانی مينمود و هم جريانات ملی و ديموکراتيک نوع غربی و سرمايه داری را کمک و تقويت ميکرد.
در راستای همين سياست دوپهلو بود که زمينه جدائی مسلمانان هند از هندوستان فراهم شد و کشوری بنام پاکستان بوجودآمد. بریتانیا با سیاست کهنه استعماری از (حربهٔ نفاق بینداز و حکومت کن) استفاده می کرد
جهت عملی شدن سياست يادشده در حوزهٔ مسلمانان هند و پاکستان مدرسهٔ ديوبند و مدارس دينی پاکستانی؛ در حوزه عرب مدرسه دينی الازهر و نهضتهای اسلامی-سياسی اخوان المسلمين و در حوزهٔ تشيع مدارس دينی نجف و قم تقويه و مورد توجه جدی واقع گرديدند. به اين ترتيب شبکه ها و حلقات استهلاک شده روحانيون و ملاهای سنتی، مدارس و حوزه های دينی محلی و از رونق افتاده جان تازه يافتند و سرپا نگهداشته شدند.
درين دوره افغانستان بحيث منطقهٔ حائل و بيطرف در خواب عميق، سکون و سکوت سنگينی بسر ميبرد و رژيم سلطنتی با دردست داشتن طناب اين گهواره ثوق الجيشی و اما از انظار دنيا افتاده، لالائيهای خواب آور سر ميداد. فقط در دهه 1340 هـ ش پادشاهی ظاهر خان بود که بعضی حرکات سياسی و روشنفکری براه افتاد و بدنبال آن کودتای داوود خان به عمر نظام سلطنتی پايان بخشيد.
اوضاع منطقه بعد از تجاوز شوروی به افغانستان:
کودتای 7 ثور 1357 هـ ش و تجاوز نظامی ارتش سرخ به افغانستان نقشه استراتيژيک منطقه را ظاهرا" به نفع قطب سوسياليزم تغير داد و جهان غرب را شديدا" به هراس انداخت. ايالات متحده امريکا، اروپا و کشورهای اسلامی عرب در صدد ايجاد سپر دفاعی اسلامی و سد متحجر و خشن ايدئولوژيکی در زير نام «جهاد با کفر و کمونيزم» شدند تا از پيشروی بيشتر روسها بسوی آبهای گرم و منابع انرژی شرق ميانه جلوگيری بعمل آيد.
اين شرايط و وضعيت پديدآمده زمينه های بسيار وسيعی را جهت رشد و گسترش جريانهای سياسی و مذهبی بخصوص جريان اخوان المسلمين و ساير افراطيون مذهبی در افغانستان، پاکستان، ايران و کشورهای عربی فراهم نمود و آنان در سطح گسترده ای مجهز، مسلح و آماده جنگ و جهاد گرديدند.
در شرايط و موقعيت جديد منطقه، طبق تحليل های استراتيژيک چنين پيش بينی ميشد که رژيم سلطنتی ايران ثبات و قدرت آنرا ندارد تا در مقابل پيشروی روسيه شوروی، مبارزات سازمانيافتهٔ جريانات چپ وابسته و يا متمايل به شوروی، تاب بیاورند. آنان ميتوانستند دريک اتحاد وسيع سياسی با ملّيون و راديکالهای اسلامی، در بستر زمانی اوضاع نوين، قدرت سياسی را تصاحب کنند و سياست پيش تازانه روسها را تقويت نمايند.
به اين ترتيب جايگزينی جناح سياسی روحانيت و مراجع تقليد شيعه در قالب جمهوری اسلامی و ولايت فقيه بجای رژيم سلطنتی در ايران با طرح استراتيژيک جهان غرب (اروپا و ايالات متحده امريکا) مبنی بر ايجاد ديوار مستحکم اسلامی در مقابل جلوروی پکت ورشو همآهنگی لازم داشت.
به اين صورت حکومت استبدادی مذهبی در ايران فرصت ثبات و استقرار پيدانمود و جنگ عراق و ايران از يکسو جوّ جهاد و شهادت طلبی را درين کشور داغ و آتشين ساخت و از سوی ديگر پايگاه احتمالی روسيه شوروی در عراق را بسی تضعيف نمود و دولت عراق در زير فشارهای جنگ به جانب غرب تمايل پيداکرد.
در پاکستان حکومت نظامی جنرال ضياالحق ثبات داخلی و مقبوليت بين المللی پيداکرد. جريانات اسلامی تندرو و افراطی درپاکستان رشد و توسعه يافتند.
سيل کمکهای مالی و تسليحاتی امريکا ، اروپا و کشورهای عرب به خصوص عربستان سعودی به سوی اين کشور سرازير گرديد. هرقدر افغانستان در دوزخ جنگ و در آتش رقابتهای قطبين مسلط جهانی خاک و خاکستر ميشد ، پاکستان بيشتر نفع ميبرد و زيادتر مورد حمايت رقيبان روسيه شوروی واقع ميگرديد.
موضوع جهاد درکشمير را شعله ور تر ساختند و پاکستان به محل آموزش، تجهيز و قوماندهی افراطيون مذهبی درمنطقه تبديل شد.
در حوزه ممالک عربی حکومتهای تندرو اسلامی حمايه و تقويه گرديدند و حکومت استبدادی، متعصب و وهابی آل سعود در عربستان سعودی بيشتر از همه تقويت شد. در فلسطين و لبنان جناحهای تندرو مذهبی رشد يافتند و رقابت جناحهای ملی، ديموکرات و ميانه رو با افراطگرائی مذهبی ابعاد تازه ای بخود گرفت و اين، اوضاع منطقه را روز بروز پيچيده تر نمود.
در فضا و بستر شرايط و موقعيت پديدآمده، جريانات، احزاب، جناحها و شبکه های تندرو، افراطی و سنتی با استفاده از کمکهای سرسام آور مالی و تسليحاتی امريکا، اروپا و کشورهای عرب در سطح بسيار وسيعی تبارز نموده و بروی صحنه آمدند.
از طرف ديگر ميدان رشد و انکشاف برای جريانات، حرکتها و نهادهای ملی، ديموکرات و تجدّد طلب از يکجانب و اسلاميون متعادل و اصلاح طلب از جانب ديگر بسی محدود و تنگ گرديد.
فضای عمومی پاکستان، ايران و صف وسيع جهاد و مقاومت ضد روسی پر از شعارهای افراطی، خشن، تعصب آميز و جنگ افروزانه شد. به اين سان موانع سنگينی در مقابل صلح، امنيت، اصلاحات و ترقی جوامع اسلامی بوجود آمد و فرصتهای بس طلائی از کف اين جوامع ربوده شد.
وضع منطقه بعد از فروپاشی اتحاد جماير شوروی:
روسيه شوروی نتوانست در برابر فشارهای متقابل منطقوی و بين المللی که مرکز آتشين و مسلحانهٔ آن در افغانستان قرار داشت تاب بياورد. به اين ترتيب از درون منفجر گرديد. روسها پس از تحمل خسارات هنگفت اقتصادی، تلفات وافر انسانی، بدنامی و رسوايی بين المللی شکست را در افغانستان پذيرا شده و قوای نظامی خود را ازين سرزمين خارج کردند.
پس از خروج اردوی سرخ از افغانستان و هويدا شدن ضعف و ناتوانی سيستم سياسی و اقتصادی، دستگاه نظامی و تسليحاتی شوروی ضرورت مقابله جهان غرب با حريف در حال نزع و اضمحلال بر طرف گرديد. حمايت دنيای غرب از جبهه وسيع مقاومت افغانستان کاهش يافت.
در ساحت پهناور امپراتوری روسيه شوروی سابق جمهوريتهای مستقلی بر اساس پتانسيل تاريخی و ملی شکل گرفت و بی ثباتی و نا امنی در اثر قوت يابی شبکه های مافيايی و مداخلات سازمانيافته حلقات ذينفع در حوزه فروپاشيده اتحاد جماير شوروی سابق دامنگستر شد که دولت روسيه از اداره و کنترول آن اوضاع آشفته، عاجز ماند.
در پاکستان جنرال ضيأالحق قهرمان نام نهاد دورهٔ جهاد قربانی اهداف بلند پروازانهٔ خود شد و حکومت نظامی سقوط نمود. حزب مردم و حزب مسلم ليک به ترتيب براريکهٔ قدرت سياسی پاکستان تکيه زدند و اما کليد واقعی قدرت همچنان در دست سازمان استخبارات (آی ايس آی) و اردوی نظامی اين کشور می چرخيد.
در این زمان، کتله های وسيع افراطيون مذهبی تا دندان مسلح تهديد جدی برای دولتها محسوب ميشدند. از جانب ديگر جامعه پاکستان بسوی نوعی بی ثباتی سياسی و مشکلات اقتصادی و اجتماعی ميشتافت و نا امنی و بی ثباتی منطقوی و بين المللی روز بروز در آن بيشتر سرايت ميکرد. به همین دلیل کودتای نظامی جنرال مشرف بوقوع پيوست.و حکومت نظامی غرض به کنترول آوردن اين اوضاع نا بسامان برقرارشد.
حکومات نظامی و دولتهای غير نظامی پاکستان همواره کوشيده اند تا افراطيون مذهبی پاکستانی را در کوره آتشناک جنگ در افغانستان مصروف سازند و جبهاتی بنام جهاد باز نمايند. پاکستانيها ميخواهند با يک تير دوهدف نشانه گيرند: هم از شرّ افراطيون مذهبی برای مدتی نجات يابند و هم با تخريب و نابودی تاريخ، فرهنگ، تأسيسات و امکانات افغانستان زمينه سلطه و نفوذ خود را در اين سرزمين مساعد سازند و با در دست گرفتن راه تجارتی آسيای ميانه حمايت و کمکهای ايالات متحده امريکا، اروپا و عربستان سعودی را بطور درازمدت تضمين نمايند.
در ايران جنگ پردامنه عراق و ايران خاتمه پذيرفت و شعار «راه قدس از کربلاست» روز بروز کمرنگ شده رفت. هجوم صدام حسين به کويت خشم ايالات متحده امريکا را برانگيخت و ماشين جنگی عراق در زير بمب ها و موشکهای پيشرفته امريکا و متحدين آن خرد و خمير شد و ايران نفسی براحت کشيد.
رژيم بسته و محدود روحانيون و نظام سياسی متناقض مبنی بر رهبری ولايت فقيه در پراتيک اجتماعی به بن بست مواجه گرديد و جنبش اصلاح طلبانه دوم خرداد بعنوان محصول شرايط و اوضاع درونی جامعه ايران پابعرصه وجود نهاد و در انتخابات رياست جمهوری و مجلس شورای ملی کانديدهای آن به پيروزی رسيدند.
رژيم انقلابی با شعارهای تند و تيز و وعدهای بلند بالای روحانيون در استفاده از منابع عظيم نفت و گاز برای رشد و انکشاف بنيادی ايران موفقيت بارزی حاصل کرده نتوانست و جنبش اصلاح طلبی خواست تا پاسخ سازگارانه به اين ناتوانی ارائه نمايد که تدام آن به چگونگی اوضاع داخلی، منطقوی و بين المللی آینده ارتباط خواهد داشت.
پس از ظهور دين مبين اسلام در صحاری خشک و سوزان عرب زمين، قبايل متخاصم صحرا نشين عرب که هميشه در جنگ و جدال باهم بودند، در پرتو قرآن، سنن عربی و رهبری حضرت محمد (ص) متحد شده و شمشير برکف برای تسخير سرزمينهای زرخيز و کشورهای ثروتمند غيرعرب مجهز و آماده گرديدند.
در صدر اسلام و دوره امويان دساتير اسلامی باسنن و عنعنات عربی اختلاط پيداکرد و ناسيوناليزم خشک و خشن عربی در قالب اسلامی پديدآمد.
در عهد خلفای عباسی به همت و کوشش دانشمندان، فلاسفه، سياستمداران، هنرمندان و متفکرين غيرعرب عناصر و ارزشهای تجربه شدهٔ مدنيتهای باستان ساسانی، يونانی و غيره بطور وسيعی با فرهنگ اسلامی و عربی تلفيق گرديد و تمدن اسلامی در شکل و صورت وسيع آن اظهار وجود نمود.
اسلام در سرزمينهای غير عرب و در جوامع مختلفه شکل و صورت محلی و ملی بخود گرفت و با فرهنگ، سنن، رسم و رواجات، عنعنات و ارزشهای تاريخی و ملی جوامع متذکره تلفيق يافت. ناسيوناليزم خشک و خشن عربی درهم شکست. علما، عرفا، دانشمندان، هنرمندان، فلاسفه، شاعران و صاحب نظران غير عرب (عجم) در قلمرو پهناور اسلامی در طول تاريخ خدمات زيادی نموده و آثار و منابع بزرگی از خود بيادگار گذاشتند.
پس از زوال و سقوط سلسله عباسی حکومت اسلامی در حوزهٔ اقتدار ترکان قرارگرفت و امپراتوری وسيع اسلامی تجزيه و تقسيم گرديد. عصبيت و تحجر شارعين خشک انديش با خشونت ترکی درهم آميخت و جلو رشد و انکشاف علوم عقلی، فلسفه و جولان انديشه را در عرصه زندگی واقعی گرفت.
اگرچه در قلمرو جغرافيای تاريخی، فرهنگی و اسلامی خراسان قديم مبارزات چشمگيری توسط دانشمندان، متفکرِين، فلاسفه و شاعران عجم عليه تحجر و تعصب شارعين و ملاهای آستان بوس اميران و سلاطين ظالم و مستبد صورت گرفت؛ اما نتوانست تحولات اساسی در ساختار نظام سياسی، اقتصادی و اجتماعی قرون وسطايی موصوف پديدآورد.
در پروسه پردرازنای زمان و در بستر پرخم و پيچ تاريخ، فرهنگ و تمدن اسلامی درسراشيب انحطاط و زوال افتاد و جوامع اسلامی در لابلای مواد و مسالح بهم پاشيده فرهنگ و تمدن استهلاک شده و به انحطاط رفته مذکور گرفتار آمدند و به تکرار آن مواد، مقولات و قراردادهای فرتوت و بيروح معتاد شدند. همچنان منابع ادبی، هنری و فرهنگی مکتوب اصيل و جاندار در زير گرد و خاک فراموشی پوسيدند.
در قرون اخير هيچ حرکت و جنبش بنيادی در ساحت عقل و فلسفه، هنر و انديشه و علم و تکنولوژی مدرن، براه افتاده نتوانست تا بر ويرانه های حسرتناک فرهنگ و تمدن يادشده بنای جديد آباد گردد. ترکيه هم با پذيرش سکولاريزم بيشتر در پی آنست تا به جامعه اروپايی به پيوندد.
افراطگرائی و خشونت در مسير تاريخ اشکال و تبارزات متنوع داشته و با تعصب، تحجر، استبداد و فشارهای مختلف همراه بوده است و در قالبهای مذهبی، نژادی، ناسيوناليستی و ديگر رنگهای ايدئولوژيکی بميان آمده است.
در قرن جاری افراطگرائی و تندروی مذهبی در مقابله با جريانات چپ و جنبشهای ديموکراتيک و ضد ارتجاعی در پروسه جنگ سرد و کشمکشهای آتشين قطبهای حاکم جهانی، در منطقهٔ ما ريشه دوانيد و مورد حمايت و پشتبانی جهان غرب و در رأس بريتانيا و ايالات متحده امريکا واقع شد.
پس از تجاوز نظامی اردوی سرخ به افغانستان، زمينه برای تبارز و گسترش افراطيون مذهبی در سطح بسيار وسيعی آماده گرديد و کمکهای هنگفت مالی و تسليحاتی امريکا، اروپا و کشورهای عرب (خاصه عربستان سعودی) اين کتله ها را در افغانستان، پاکستان، ايران و کشورهای عرب تجهيز و فعال نمود.
در جريان جنگ طولانی افغانستان ارتباط و پيوند در ميان افراطيون مذهبی، مافيای مواد مخدر و حلقات استخباراتی «I S I پاکستان، انتلجنت سرويس انگلستان و C I A امريکا» قائم شد.
درين دوره هسته های عمدهٔ قاچاق مواد مخدر و تروريسم در درون برخی از جبهات جهادی تندرو (از جمله حزب اسلامی گلبدين حکمتيار متحد نزديک پاکستان) شکل گرفت و با نقاط مافيائی صوبه سرحد پاکستان و افراطيون عرب پیوند تنګاتنګ یافت. این نیروها بسی فعال گرديدند.
پيامدهای کودتای ثور 1357 در جامعه:
کودتای ثور هرچند تأثيرات شکننده، ويرانگر و جگرسوز در جامعه افغانستان داشته است؛ ليکن چيزهايی در جامعه بهم پاشيده، تغير و تبدلاتی رونماگرديده و بسترجديدی پهن شده است. کودتاگران به علت خامی و بی تجربگی، محدوديت سياسی و ايدئولوژيک و رخدادهای منطقوی و بين المللی نتوانستند بر ويرانه های وضعیت و موقعيت پديدآمده بنای جديدی پيريزی نمايند. درينجا بطور بسيار خلاصه به دسته بندی پيامدهای کودتای ثور می پردازم:
1- شکست طلسم حاکميت سياسی و قومی سابق، بهمشاری شيرازه نظام طبيعی و محلی، اقتصادی و اجتماعی قبلی و گسترش تشتت، هرج و مرج، ناامنی و بحران عميق درجامعه.
2- ظهور ميکانيزم جنگی و تسلط آن در مملکت و تبديل شدن افغانستان به صحنه رقابتهای حاد و کشمکشهای تباه کننده قدرتهای جهانی، منطقوی و دول همسايه.
3- ضعف و ناتوانی مفرط حکومتهای مرکزی، انقسام قدرت بر اساس قومی، مذهبی، منطقوی، محلی و غيره و شکلگيری قوتهای نظامی و جنگی مختلف متخاصم براين مبنا.
4- مهاجرتهای داخلی و بيرون سرحدی وسيع و تأثيرات بسيار متنوع آن.
5- ظهور و سقوط چهره های جديد بطور مقطعی در عرصه های سياسی، نظامی و اقتصادی.
6- تضعيف شديد قدرت و نفوذ مالکان ارضی، صاحب رسوخان و متنفذين محلی، سران قوم و قبايل و خانواده های روحانی.
7- ايجاد تخريبات و خسارات سرسام آور زيربنائی، اقتصادی، عمرانی، اجتماعی، کلتوری و روانی و تلفات فراوان انسانی.
8- شيوع امراض کشنده و فرسايندهٔ جسمی و روحی در اثر تداوم جنگ طولانی و دامن گسترشدن کينه توزی و انتقامجوئيهای خونين، نفاق و دشمنی های هستی برانداز در جامعه.
9- بيداری نسبی مردم از خوابگران. باز شدن چشم و گوش آنان و آشنايی شان با اخبار و راديوهای منطقوی و بين المللی.
10- پيدايش زمينه های بيشتر عينی و ذهنی جهت جلب، جذب و درک پديده های عصری و جديد و بوجود آمدن شرايط و موقعيت مساعد تر برای ساختن افغانستان نوين.
انتقال قدرت به مجاهدين و موج جديدی از جنگها:
پس از سقوط دولت نجيب الله و انتقال قدرت به مجاهدين جنگهای خانمانسوز قدرت دربين جناحهای متخالف و متخاصم مجاهدين و در رأس احزاب پيرو ايدئولوژی افراطی اخوان المسلمين دامنگستر شد و در گام نخست شهر زيبای کابل درين آتش سوخت.
بدنبال دور اول اين نبردهای خونين و وطن سوز، دوباره طرح اتحاد بين جناحهای متخاصم اخوان تندرو در زير نظر افراطيون مذهبی پاکستانی و عرب و سازمان استخبارات پاکستان بميان آمد و دور ديگری از جنگهای بسيار وحشتناک و سخت خونين در ميان کتله های نظامی و قومی (که نيروهای متلاشی شده جريانات و تنظيمهای سياسی حاکمهٔ سابق بازهم درآن نقش عمده ای داشتند) بجريان افتاد.
يعنی، در بين تاجيکان پنجشير، مناطق شمالی، بدخشان، تخار و ديگر حصص دری زبانان به تحريک و رهبری جناح تندرو اخوان، جناح شورای نظار و بخش امارت عمومی حوزه جنوب-غرب حزب جمعيت اسلامی؛ جنبش ملی و اسلامی شمال به رهبری ازبکهای صفحات شمال افغانستان و برخی از کادرهای پرچمی و گروه کار؛ اهل تشيع مناطق مرکزی، کابل و ساير مناطق به رهبری مليت هزاره و جناحهای حزب وحدت اسلامی برخوردار از پشتبانی ايران و پشتونهای اطراف کابل، مناطق شرقی و جنوبی کشور به رهبری تنظيمهای افراطی پراکنده گلبدين حکمتيار، مولوی خالص و مولوی حقانی، استاد سياف، خلقيهای تندرو و ديگر قوماندانهای محلی خودسر.
به بيان ديگرکشور ويران شده و در آتش کباب شده افغانستان در بين اين کتله های نظامی و قومی، قوماندانهای خود سر محلی و احزاب تندرو جهادی تقسيم و تجزيه گرديد.
پس از ظهور طالبان، باطرح دستگاه استخبارات، اردو و دولت پاکستان و تأئيد متحدين خارجی آن، مرحله جديدی در جنگ قدرت در افغانستان آغاز گرديد.
تحريک طلبه ها دارای بافت و ترکيب متنوع بوده که ابتدا در آن بطور کلی اين نيروها شرکت داشتند: طلاب مدارس دينی پاکستان و ديگر افراطيون عرب و غيرعرب، بعضی از سران و افراد قبايلی صوبه سرحد، برخی از تنظيمهای تندرو جهادی، افراد پراکنده جبهات جهادی متلاشی شده و قوماندانهای متواری سابق، تعدادی از تاجران کلان و موترداران پشتون سرحدی پاکستان و افغانستان در همکاری با تاجران قندهاری و هلمندی و مافيای مواد مخدر در سطح منطقه و بين المللی، بعضی از خلقی های پشتو زبان افراطی و جوانان و نوجوانان مناطق پشتون نشين خاصه ولسواليهای سرحدی قندهار و هلمند به حيث نيروی جنگی.
درين دوره يکنوع اتحاد تنگاتنگ و فعال در بين افراطيون مذهبی پاکستانی و عرب، در بین افراطیون مناطق قبايلی پاکستان و حوزهٔ جنوب و شرق افغانستان با مافيای مواد مخدر در سطح پاکستان، افغانستان، منطقه و جهان شکل گرفت. سران اين اتحاد در زير نام تحريک طلبه ها قدرت سياسی را در افغانستان بدست گرفتند.
مردم مظلوم و عذاب کشيده افغانستان در حاليکه فشارها و پیامدهای طاقت فرسای جنگ درازدامن را تحمل ميکردند، به اسارت ستمگرانهٔ طالبان درآمدند.
آن ظلم، ستم، غارتگری و جناياتی که در جريان جنگ طولانی طرفهای مختلف جنگ فراموش کرده بودند که بالای مردم بيچاره غيرنظامی و بی پناه افغانستان انجام دهند، طالبان با قدرت و خشونت هرچه بيشتر به انجام رسانيدند.
با دامن زدن به تبعيضات نژادی، قومی، زبانی ، مذهبی، منطقوی و تطبيق سياست ضدبشری نسل کشی، زمين سوخته و کوچ دادنهای اجباری اقوام روی چنگيز و هيتلر را سپيد کردند. علاوه براينکه تمام امکانات، دارائی و موجودی باقی مانده اين سرزمين را به يغما بردند، به فرهنگ، تاريخ و آثار باستانی ما نیز رحم نکردند.
با شيوع آفت طالبان همه چيز برای مردم عذاب کشيده ما در ميدان عمل امتحان شد و بلای خانمانسوز جنگ هست و بود مملکت ما را نابود و منهدم ساخت. مرد و زن و پير و جوان از مقولهٔ جنگ و جنگ افروزی در زير هرنام و نشانی بکلی بيزار و متنفر شده بودند. زمان خاتمه اين جنگ ويرانگر فرا رسيده و ضرورت داخلی، منطقوی و بين المللی آن بسی ضعيف و يا نفی گرديده بود. زمينه برای گذار از ميکانيزم مخرب جنگی به جامعهٔ سالم و نورمال بسیار مساعد بنظر ميرسيد.
وحدت نظر جهانی و منطقوی عليه افراطگرائی طالبان:
در پايانهٔ حکومت طالبان شرايط و وضعيت منطقوی و جهانی جهت مقابله با افراطگرائی و وحشت اين حکومت ظالم آماده شده بود. اعمال مخربانه، ترورستی و ضدبشری طالبان در اتحاد با مافيای مواد مخدر و حلقات خطرناک و افراطی پاکستانی و عرب، کشورهای همسايه افغانستان (جمهوريتهای آسيای ميانه و ايران)، روسيه ، هندوستان، کشورهای ميانه رو عرب و دول اروپائی را سخت تکان داد.
ارتباط و همکاری فعال طالبان با شبکه های مافيائی و آشوبگر در حوزهٔ اتحاد شوروی سابق ثبات و امنيت روسيه و کشورهای آسيانه ميانه را بخطر جدی روبرو کرده بود. برای روسيه مقابله با طالبان تا ريشه کن شدن حلقات متذکره ارزش شايانی داشت.
هندوستان از نفوذ افراطيون پاکستانی و عرب در همآهنگی با طالبان در کشمير و توسعه جنگ مذهبی و فرقهٔ خونين در نگرانی بسرميبرد. به اين صورت مقابله با طالبان و افراطگرائی به نفع اين کشور بود.
مناسبات کشور ايران با حکومت طالبان بر سر ترور ديپلماتهای ايرانی در مزار شريف بسيار تيره شده بود. روحانيون شيعه ايرانی از نگاه مذهبی با ملاهای متعصب و تندرو سنی مذهب طالب توافق کرده نميتوانستند.
همچنان شبکه های مافيايی توليد و قاچاق مواد مخدر هميشه سرحدات طولانی ايران با افغانستان را نا امن و بی ثبات ساخته بود و دولت ايران ازين ناحيه بسی ناراضی بنظر ميرسيد. ايجاد ثبات و امنيت در سرحدات ايران با تأمين استقرار و امنيت در خاک افغانستان به سود ايران بررسی ميشد. از جانب ديگر موجوديت طالبان افراطی به طبع جنبش اصلاح طلبانه ايران خوش نميآمد.
دولتهای عرب متحد ايالات متحده امريکا و اروپا به خصوص دول ميانه رو و محافظه کار عرب از رشد و گسترش بنيادگرائی و افراطيگری مذهبی می هراسيدند و با ريشه کن شدن آن لبخند شادی بر لبان شان نقش مي بست.
سياسيون کارکشته پاکستانی نظر چند بعدی درين قضيه داشتند. از يکطرف ميدانستند که جدائی پاکستان از هند برمحور انگيزه های مذهبی و جهادی تحقق يافته است. در دوره جهان دوقطبی خاصه بعد از تجاوز ارتش سرخ به افغانستان اين انگيزه ها بسيار شعله ور شده بود و بر اساس آن کتله های وسيع افراطيون مذهبی به کمک مالی و تسليحاتی جهان غرب و دول عرب بسی تقويت گرديده و در ميدان مبارزه و جهاد کمربسته بودند. از يکطرف مبارزه با آنها کار آسانی نبود و از طرف ديگر پاکستانيها هنوز ميتوانستند از آنان در افغاستان و مناطق ديگر جهت جلب و جذب کمکهای امريکا، اروپا و دول عرب استفاده نمايند.
دول پاکستانی بعد از خروج ارتش سرخ از افغانستان، فروپاشی اتحاد شوروی و حتی سقوط دولت دکتور نجيب پالسی استراتيژيک پاکستان مبنی بر اشتعال جنگ داخلی تا بقدرت رسيدن تنظيمهای تندرو وابسته خود در افغانستان را دنبال کردند و به مشوره متحدين خارجی شان خواستند تا دامنهٔ مبارزه و جهاد افراطيون را در حوزه فروپاشيده شوروی سابق و نقاط بحرانخيز منطقه گسترش بخشند.
هدف اساسی آنها اين بود تا از يکطرف افراطيون و تندروان مذهبی را در زير نام جهاد مصروف سازند ؛ قوای آنان را به تقليل برده و ماهيت شانرا در انظار داخلی و بين المللی برملا نمايند و از طرف ديگر با نابود سازی امکانات و تأسيسات نظامی، اقتصادی، فرهنگی و تاريخی افغانستان، زمينه را برای نفوذ و سلطه خود مساعد گردانند.
اين سياست دوپهلو و متناقض بر علاوه اينکه اهداف بلندپروازانهٔ پاکستان را برآورده کرده نتوانست، بلکه بحران سياسی درونی جامعه پاکستان و انزوا و عمليه تجريد منطقوی و بين المللی آنرا شدت بخشيد.
پاکستان بخاطر منافع ملی و بين المللی خود مجبور بود به سياست همآهنگ شدهٔ منطقوی و بين المللی، مبنی بر مقابله با افراطيون، تروريسم و حکومت طالبی روی خوش نشان دهد. اگرچه حکومت نظامی جنرال مشرف با پالسی متذکره در ماهيت موافق نبود. چنانچه با سياست منافقانهٔ دوپهلو به امنيت منطقه و افغانستان ضربات کاری وارد کرد.
تعديل و تصحيح سياست پاکستان در قبال افغانستان و برقراری روابط حسنه با افغانستان مستقل، معتدل و باثبات به منافع هردو همسايه بود و اين، جريان اصلاحات و تحقق ديموکراسی را در پاکستان سرعت مي بخشيد. اعتداليون اردو و سازمان امنيت در اتحاد وسيع با احزاب عمدهٔ سياسی، روشنفکران واقع بين، تکنوکراتها، طبقه متوسط در حال رشد شهری و نيروهای ميانه رو مذهبی ميتوانستند اوضاع بحرانی پاکستان را کنترول و مهار نمايند.
پس از حملهٔ مرموز به مرکز تجارت بين المللی امريکا و پنتاگون در 11 سپتمبر 2001 زمينه برای اتحاد عملی ايالات متحده امريکا و اروپا عليه طالبان و سازمان القاعده در افغانستان مساعد شد و در حين نهائی شدن «توافقات کنفرانس بن» در اخير برج نومبر 2001 حکومت طالبان در اثر ورود قوای اپوزيسيون (جبهه متحد برای نجات افغانستان) به کابل سقوط کرد.
مقابله اساسی با افراطگرائی و هسته های نا امنی:
اولتر از همه ميبايست پالسی کلی و درازمدت بر مبنای اوضاع و شرايط جديد منطقوی و جهانی تنظيم گردد و لای و دردهای مزاحم دوران جهان دوقطبی، جنگ سرد و عصر رقابتهای منفی و مسابقات پرمصرف تسليحاتی تا حدود ممکن از فراموشخانه اذهان قدرتهای آينده جهانی، تحليل گران، سياستمداران جهان غرب و دنيای شرق پاکسازی و زدوده شود و مينهای مهيب و گدامهای خطرناک باروتيکه در دوره پيشين در سطح منطقه ما توسط قدرتهای جهانی جابجا شده بود به صورت واقعبينانه و عملی خنثی گرددږ ورنه آتش آن دامن همه را خواهد گرفت.
يکی از گدامهای باروت و بمبهای نزديک به هسته ای دوران گذشته افراطگرائی مذهبی و فرهنگ خشونت است که سران آن با جنگ و کشتار عادت گرفته و تا هنوز از جانب حلقات ذينفع به نحوی از انحا پشتبانی ميشوند.
برای ريشه کن سازی افراطگرائی و غده های سرطانی نا امنی در سطح منطقه به همآهنگی منطقه ای و بين المللی نياز است. درينجا بطور بسيار خلاصه به نقاط عمده آن اشارت ميگردد:
صدای مهيب انفجار 11 سپتمبر 2001 جهان غرب را سخت تکان داد و سازمان ملل را بفعاليت بيشتر در راستای حل مشکل افغانستان واداشت. اين سازمان با اپوزسيون مخالف طالبان و شش کشور همسايه افغانستان، يعنی پاکستان، ايران، تاجيکستان، ازبکستان، ترکمنستان و چين به اضافه ايالات متحده امريکا و روسيه مذاکرات فشرده ای براه انداخت.
در نتيجهٔ اين مذاکرات زمينه برای نشست چهار جناح افغانستان، گروه هوادار پادشاه سابق، گروه سيد حامد گيلانی و انورالحق احدی رهبر افغان ملت، گروه قبرس به رياست همايون جرير داماد ګلبدین حکمتيار و گروه «جبهه متحد برای افغانستان» برياست يونس قانونی بتاريخ 27 نومبر 2001 در تالار پترزبرگ در جوار شهر بن پايتخت آلمان آماده گرديد.
در متن اعلاميه کنفرانس بن به استقلال سياسی، حاکميت ملی و تماميت ارضی افغانستان تحت يک حکومت با قاعدهٔ وسيع چند قومی که در صلح و حسن همجواری با همسايگان بسر برد، تأکيد شده بود. همچنان گفته شده بود که اين حق مردم افغانستان است که بر اساس باورهای اسلامی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و آزادی، آينده سياسی خويش را رقم زنند.
مواد مهم و اساسی کنفرانس بن عبارت بود از: تصويب قانون اساسی، انتخاب رياست جمهوری و پارلمان، مسايل عمده سياسی، اقتصادی و امنيتی که منابع مالی و کمکهای کشورهای غربِی را به اين کشور ويران شده سرازير کرد. همچنان به ميل امريکا حامد کرزی بعنوان رئيس دولت موقت تعيين گرديد.
برخی از فيصله های کنفرانس بن، مانند: تدوين و تصويب قانون اساسی، انتخاب رئيس جمهور و پارلمان به آسانی تطبيق شد؛ ليکن ثبات سياسی و مسايل اقتصادی و امنيتی تا هنوز در هاله ابهام دور ميزند.
پرواضح است که از يکجانب جناحهای شرکت کننده در کنفرانس بن از اوضاع داخلی افغانستان بعد از جنگ دراز دامن، پيچيدگيها و نازکيهای منطقه و جهان پس از فروپاشی شوروی، درک و تجربه کافی نداشتند و از جانب ديگر کشورهای همسايه بخصوص پاکستان و ايران به وعده های خود وفادار نبوده اند.
همچنان اوضاع منطقه و جهان بعد از تجاوز نظامی امريکا به عراق در فبروری 2003 مطابق برج دلو 1381 خورشيدی بسيار دگرگون گرديد و وحدت جهانی و منطقوی را در قبال افغانستان دستخوش تغير کرد.
اوضاع بالا به اضافه عدم همآهنگی قوای بين المللی در نبرد با طالبان، حمايت پاکستان از اين گروه، سياست دوپهلو و ناروشن امريکا و سیاست جانبدارانهٔ انگلستان در قبال طالبان و سازشکاری دولت کرزی درين ارتباط (بعلاوهٔ ضعف سياسی و فساد روز افزون در حکومت کرزی) روز بروز اوضاع امنيتی را خرابتر گردانيد. در این فضای نا امن، کم ثبات و آلوده بفساد فرصت مناسب برای رشد اقتصادی و امور بازسازی و احيای مجدد افغانستان مهيا شده نتوانست.
درينجا بطور فشرده به پرابلمهای عمده اي که در حال حاضر جامعهٔ افغانستان به آن روبرو است اشاره مينمايم.
مشکلات عمده وطن:
بحران امنيت: يکی از مشکلات بنيادی که طی نزديک به سه دهه دامنگير جامعه افغانستان بوده، همين نبود امنيت و مصئونيت است. اين بحران نه تنها کاهش نيافته، بلکه هماره بنحوی از انحا رو به افزايش بوده است.
بعد از سقوط طالبان و توافقات کنفرانس بن اميد ميرفت که آرامش دوباره به کشور ما برگردد و قوای بين المللی تا تشکيل نيروهای امنيتی داخلی درين زمينه نقش موثری ايفا نمايند. اين اميد در اثر عوامل داخلی و بيرونی جامه عمل پوشيده نتوانست.
از حيث داخلی بحران امنيت ريشه در ميکانيزم جنگی ای دارد که مدت طولانی است که در وطن حاکم است و فرهنگ تفنگ و خشونت به عادت تعداد زيادی از سلاح بردوشان سابق تبديل شده است. در دورهٔ مقامت ضد روسی، جنگ و جهاد جزء افتخارات محسوب ميشد و تا هنوز برخی از گروهها و تنظيمهای تندرو به آن پابند ميباشند و فقط شکل و جهت آنرا تغير داده اند.
در مناطق قبايلی صوبه سرحد پاکستان و حصص قبايل نشين افغانستان نيز خشونت و فرهنگ تفنگ سابقه تاريخی دارد و از جملهٔ عنعنات و رسم و رواجات قبيله ای بشمار آمده و مردم به آن افتخار ميکنند. طوايف و قبايل برای دفاع از خود در برابر طوايف و قبايل رقيب به سلاح و آموزشهای رزمی نياز دارند ؛ زيرا دولت در آن مناطق امنيت را تأمين کرده نميتواند.
در جريان جنگ دراز دامن ميهن به سبب ضعف دولت و موجوديت گروهها، تنظيمها و قوماندانهای مسلح رقيب نوعی بافت دفاعی قومی، مذهبی، سمتی و تنظيمی شکل گرفت که بعد از سقوط دولت نجيب الله در قالب کتله های نظامی-قومی در سطح افغانستان تبارز گسترده پيدا نمود.
طالبان با عصبيت قومی، تعصب مذهبی، خشونت عربی و حيله و نيرنگ پاکستانی خواستند با درهم شکستن کتله های نظامی-قومی بر افغانستان تسلط يابند؛ ليکن تجربه نشان داد که در يک کشور چند مليتی که تمام اقوام برای دفاع از خود مسلح اند، سلطه استبدادی يک قوم حتی به بهای قتل عام اقوام ديگر هم امکان پذير نميباشد. طالبان در حقيقت نا امنی، ترس و بی اعتمادی اقوام را به يکديگر ريشه دار نمودند که اثرات ناگوار آن تاکنون در جامعه بقوت خود باقی است.
بعد از سقوط طالبان و پياده سازی توافقات کنفرانس بن ساختار جامعهٔ جنگزده و فرهنگ حاکم دورهٔ جنگ بزودی از اذهان پاک شده نميتوانست. نيروهای پليس و اردو بيشتر از بين همان چريکان و قوماندانهائيکه با جنگ و خشونت عادت کرده و به نظم و قانون پابند نبودند و از میان افراد بيکار و آفتاب نشين جامعه برگزيده شدند. بعد از گذشت شش سال برعلاوه اينکه امنيت در وطن تأمين نشده است، بلکه بر فقرات دزدی، آدم ربائی (اختطاف)، ترور و حملات انتحاری و جرم و جنايت اضافه گرديده است. گفته ميشود که پوليس و قوای امنيتی نيز درآن شرکت دارند.
برای افزايش مورال و روحيه نيروهای نظامی در پهلوی اردوی اجير ضروت به تشکيل ارتش مردمی و داوطلب ميباشد. اين اردوی مختلط از اقوام مناطق مختلف تشکيل شده ميتواند که هدف آن دفاع از مرزهای وطن و تأمين امنيت در مواقع اضطراری، خاصه دورهٔ بحرانی کنونی خواهد بود. مقابله با تجاوز طالبان و افراطيون عرب و پاکستانی از خاک پاکستان به همت و غيرت يک اردوی مستقل مردمی و ملی صورت گرفته ميتواند. آنان در واقع جهت امنيت خود، فاميل، قوم ، منطقه و ميهن خود خواهند جنگيد.
برای رفع نا امنی بايد نخست اصل و ريشه های آن دريافت شود. چنانکه در بالا اشاره شد ريشه های نا امنی و خشونت بيشتر از ميکانيزم جنگی سابق آب ميخورد و دولت به دلايل متنوع نتوانسته است با تأمين امنيت نسبی مناطق اعتماد مردم را بخود جلب کند.
طالبان به کمک پاکستان با ايجاد نا امنی و رعب و وحشت در حوزهٔ جنوب و شرق فضای جنگ و خشونت را تازه نگهداشته اند و با عمليات مسلحانه و حملات انتحاری برآتش آن می افزايند.
اقوام و نفوس مناطق ديگر به سبب ضعف مدحش نيروهای امنيتی و آلودگی شان به فساد و همدستی آنان با گروههای تبهکار و جنايتگستر و سازشکاری دولت ګرزی در مقابل طالبان، برای دفاع از خود در آينده راهی جز پناه بردن به حلقات قومی، مذهبی، سمتی و شايد تنظيمی ندارند.
اگر دولت و قوای بين المللی برای حل بحران امنيت راه عملی پيدا نکنند، بيشک که جامعه بسوی نوعی جنگ داخلی سوق داده خواهد شد. جهت ايجاد امنيت و مصئونيت راهی بجز مقابله دوامدار و بنیادی با عوامل اساسی بحران و خشونت که در راس آن طالبان ايستاده اند، وجود ندارد.
افغانستان فقط در اثر تعادل و همآهنگی منافع اساسی حال و آينده اقوام عمده آن (پشتون، تاجيک، هزاره و ازبک) در يک جامعه مختلط مدنی که ريشه هايش از تاريخ، فرهنگ و عقايد مشترک اتباع آب ميخورد، شکل، ثبات و امنيت پايدار يافته ميتواند. سيستم سياسی و امنيتی قوی و دولتهای مردمی در افغانستان فقط بر اين اساس بوجود آمده ميتوانند.
فساد اداری: در افغانستان فساد اداری همواره وجود داشته است ؛ ليکن تاريخ وطن به پيمانه کنونی هرگز ياد نميدهد. فساد در دستگاه اداری دولت بحرانزا شده و امنيت و مصئونيت اجتماعی، عدالت و دادگری و نظم و قانون را بخطر جدی انداخته است.
نظم و قانون در جامعه توسط شبکه دولتی تأمين شده ميتواند. نظام قضائی بر اساس قوانين موجوده به عرض و داد مردم رسيدگی ميکند و برای تحکيم و گسترش عدالت، تشخيص حق و حمايت مظلوم در برابر ظالم به قضاوت می نشيند. نيروهای اجرائيه و پوليس در تطبيق نظم و قانون و عدالت، سيستم قضائی را ياری ميرسانند. تأمين امنيت و مصئونيت و جلو گيری از قانون شکنی و جرم و جنايت در جامعه بدون قوه قضائيه و اجرائيه سالم و فعال ناممکن است.
فساد و رشوه دستگاه قضائی، پوليس و قوه اجرائيه را فلج ميسازد و با فلج شدن اين قوا نظم و قانون، عدالت، امنيت و مصئونيتهای فردی و اجتماعی مختل ميگردد و در جامعه نوعی هرج و مرج و انارشيزم سيطره پيدا ميکند. اعتماد مردم بدولت از بين ميرود. در اين بستر و فضای نا امن و بی مصئونيت فعاليتهای سياسی سازنده و مسالمت آميز تغير جهت ميدهند. فعاليتهای اقتصادی متوقف ميشوند. اعتماد کارمندان ملکی و نظامی و مردم به آينده از بين ميرود و به اين صورت زمينه برای آشوب، عصيان، جنگ مسلحانه و اعمال خشن و هرنوع قانون شکنی و جرم و جنايت آماده ميگردد.
بر اساس مشاهدات عينی فساد و رشوه، دستگاه قضائی و اجرائيه کشور را از کار انداخته است و خطر فساد اداری بسی افزونتر از خطر طالبان و افراطيون ميباشد. مردم به علل نا اميدی از دستگاه دولتی به نظام عرفی و سنتی روی آورده اند.
طالبان و ديگر افراطيون ضد دولتی با مهارت ميخواهند ازين خلاء عميق استفاده نموده و خود را جلودار نظام عرفی و سنتی معرفی کنند. در حاليکه ريشه های اين نظام غير دولتی در دل جامعه و فرهنگ عامه جا داشته و طالبان و ديگر افراطيون هم بمانند دولت از آن بيگانه اند.
دولت ميبايست دستگاه اداره دولتی را اصلاح و سالم سازد و به ياری خبرگان و کارشناسان سيستم عرفی و سنتی در بین نظام دوولتی و نظام غیردولتی تعادل مطلوبی بوجود آورد، تا از نفوذ طالبان و افراطيون جلوگيری کرده و نظم، ثبات، امنيت و اعتماد را دوباره به جامعه باز گرداند.
تناقض در ساختار سياسی و دولتی کشور: چوکات سياسی و ساختار دولتی بمثابه ظرفی متحرک و در حال گشايشی است که ميبايست جامعه را با تمام داشته هايش در خود جا داده و آنرا بسوی رشد ، ترقی و پيشرفت های ممکنه رهنمائی نمايد. اين مهم زمانی قابل دسترسی است که نظام سياسی از بتن جامعه و مردم بیرون آمده و با واقعيتهای جاری همآهنگی و تطابق داشته باشد.
سردمداران مملکت و حاميان خارجی شان به سبب عدم شناخت ريشه های عميق جامعهٔ پس از جنگ افغانستان، نتوانستند ساختار سياسی مناسبی که بتواند کشور را از بحران جاری نجات دهد بوجود آورند.
رعايت نوعی تعادل و بيلانس در بين سيستم دولتی و نظام عرفی و سنتی در بستر درازمدت رشد و توسعه سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی که به ايجاد و ثبات نهادها و کانونهای جامعه مدنی منجر خواهد شد از ضروريات بنيادی بشمار آيد.
در جامعه ايکه دولت به دلايل مختلف تاهنوز نتوانسته است دربين مردم ريشه بدواند و نيازهای بسيار متنوع آنانرا رفع نمايد، حضور قوی نظام عرفی و سنتی که مردم بر اساس عرف و عادات، رسم و رواجات و سنن حاکم به آن خوی پذير شده اند و مرجع اعتماد، اميد، امنيت و مصئونيتهای متنوع مردمی بحساب آيد، دارای نقش مهم و اهميت کليدی ميباشد و ميتواند در جامعه امنيت، ثبات و مصئونيت مطابق بسطح فکری مردم بوجود آورد. عدم شناخت اين نظام مردمی و مقابله زودرس و ناشيانه با آن در زير هر نام و نشانی عواقب خطرناک نا امنی، بی ثباتی و بحران اجتماعی درپی دارد.
در جامعه ايکه تا هنوز درک روشنی از فرهنگ ملی بر مبنای شناخت و قبول تاريخ طولانی و ريشه دار سرزمين مسکونی، داشته های ارزشمند اقوام و ساکنين و حوزه های فرهنگی و تمدنی آن شکل نگرفته است، تلاش يکشبه در راه ايجاد دولت مرکزی قوی سراب فريبنده ای بيش نخواهد بود. هرگاه نظر کوتاهی بگذشته بيفکنيم واضح ميشود که اين دولت طی چند سده اخير هرگز با زور و فشار بوجود آمده نتوانست.
در افغانستان، تاکنون حوزه های قومی و فرهنگی که دارای تاريخ معين اند از هم دور و جدا مانده و در اقيانوس يک فرهنگ مشترک ملی و کلتور مختلط معياری غرق نشده اند. به همين علت نظام عرفی و سنتی در حوزه های قومی و فرهنگی متنوع فرق ميکند و در حقيقت تجليگر ماهيت بافت عنعنوی، عرفی، سنتی و فرهنگی همان حوزهٔ خاص و معينه است. يکی از علل و عوامل مقبوليت نظام عرفی و سنتی در بين مردم همين خصوصيت تطابقی و انعطاف پذير آنست.
نظام دولتی و ساختار سياسی در صورتی ميتواند درميان مردم ريشه بگيرد که تمام اين حوزه های تاريخی و فرهنگی را که دارای نظامهای عرفی و سنتی مخصوص خود اند دربر بگيرد و به اين صورت اعتماد مردم را حاصل کند. در راستای رشد، انکشاف و شيرازه گيری فرهنگ ملی و باور مشترک و همآهنگ شده در باره داشته های تاريخی و تمدنی در خانه بزرگ نظام گشاده و انعطاف پذير سياسی و دولتی زمينه برای شکل يابی دولت مرکزی با ثبات و واقعی بمرور زمان فراهم می شود.
جهت رسيدن به اين هدف لازم است تا ساختار سياسی و دولتی با حوزه های متذکره همگون و همآهنگ گردد تا برای مردم فرصت آن ميسر شود که اعتماد و اطمينان خود را به دولت مرکزی (قوای سه گانه) بر محور اساسی و تجربه شده پارلمان (شورای ملی و سنا) تقويت نمايند. اين جريانی است که در بستر سياسی و فرهنگی درازدامن در اثر سعی و تلاش احزاب سياسی و اجتماعی، روشنفکران، نيروهای ملی و دموکراسی طلب در یک جامعه تحقق يافته ميتواند.
نظام سياسی و دولتی جامعه مدنی در اثر همآهنگی و تعادل مطلوب قوای سه گانه فعال و سالم و کسب اعتماد و پشتبانی مردم شکل و ثبات پايدار پيدا ميکند. افغانستان تا هنوز در مرحله گذار به جامعه مدنی و سپس به دموکراسی قرار دارد. درين مرحله خواهی نخواهی به سبب عدم تجربه و دانش کافی اعضای پارلمان، احزاب سياسی، قوه قضائيه و اجرائيه، همآهنگی لازم در بين قوای سه گانه بسی ضعيف و نا پايدار است و همچنان فساد روز افزون در دستگاه قضائی و اجرائی کشور مانع اين همآهنگی و تعادل مطلوب و ريشه گيری آن در ميان مردم شده است.
عدم همآهنگی در بين NGO ها و دولت: در پهلوی دولت ضعيف و تنبل غرق در فساد، تعدد بيشمار و سيمارق وار موسسات غيردولتی خارجی و داخلی به سبب عمل نکردن بر اساس پلان مرکزی مورد ضرورت کشور در راستای رشد و انکشاف جامعه، مبالغ هنگفت مالی حيف و ميل ميشود.
اين موسسات پلانهای خود را نه بر اساس نيازهای مبرم مردم و جامعه، بلکه بر مبنای جلب و جذب کمکهای مراکز امدادگر خارجی عيار ميسازند. هدف اصلی آنها تأمين بودجه موسسات جهت اجرای معاشات و مصارف پرسونل بوده و خدمت به جامعه افغانستان بحيث هدف ثانوی بخاطر ارائه محل تطبيق پروژه ها دارای اهميت است.
بيشترينهٔ کمکهای اسعاری و معاشات دالری پرسونل خارجی و بعضا" داخلی دوباره از کشور خارج ميشود. قسمت زياد بودجه صرف مصارف دفتر، معاشات، تهيه راپورهای بلند بالا و پلانهای روی کاغذ ميگردد. تداخل در کار يکديگر و طرح و اجرای پروژه های مشابه و تکراری در بِين اين موسسات معمول است که موثريت و مفيديت اين پروژه ها را بسيار کاهش ميدهد.
اين موسسات خارجی اگرچه منابع اسعاری و تکنولوژيکی خوبی وارد مملکت ميسازند و با استخدام نيروهای کار داخلی سطح کاردانی و فنی را ارتقأ ميبخشند؛ ليکن به سبب نبود پلان مرکزی، مديريت سازمان يافته و عدم همآهنگی شان با پلانها و مراکز دولتی نوعی هرج و مرج اداری و بروکراسی بوجود ميآورند که باعث حيف و ميل منابع مالی و عدم امنيت و مصئونيت مصرفی ميشود. اين همچنان بمعنی دولتی در دولت است که ثبات، اقتدار ملی و استقلال داخلی دولت افغانستان را تضعيف ميکند.
معضلات اقتصادی: روشن است که جنگ درازدامن و خشکساليهای پياپی از يکطرف و بحران اقتصادی جهان به سبب رکود شديد اقتصاد ايالات متحده امريکا بمثابه کلان ترين اقتصاد جهانی و افزايش سرسام آور قيمت نفت از طرف ديگر، اقتصاد افغانستان را فلج ساخته و نا امنيهای جاری فرصت بازسازی و احيای مجدد آنرا بسی محدود نموده است.
همانسان که نا امنی و عدم مصئونيت جلو رشد و انکشاف اقتصادی را ميگيرد و سبب فرار سرمايه ها، فرار مغزها، کاهش سرسام آور سرمايه گذاريها و مانع کارهای بازسازی و نوسازی ميشود؛ بحران اقتصادی بيکاری، نا امنی، بي اعتمادی، بي ثباتی، جرم و جنايت، دزدی، فساد اداری، اختلاس و فقر و گرسنگی را گسترش ميدهد و سر انجام سبب بحران بزرگ سياسی و اجتماعی و هرج و مرج خطرناک ميگردد.
افغانستان تا هنوز کشور زراعتی است و بيشتر نفوس آن در سکتور زراعت اشتغال دارند. در اثر جنگ طولانی و خشکساليهای پياپی ضربات و خسارات وافری به رزاعت و مالداری وارد شده است.
به سبب سطح بسيار پائين تکنولوژی، شبکه آبياری کهنه و خسارت ديده، عدم موجوديت کمکهای انکشافی، مواد کمکی، کود و ادويه زراعتی و شيوه بس قديمی و ابتدائی کشت و زرع، سطح توليد و اشتغال در اين سکتور بسيار پائين ميباشد و بيکاری مخفی نيروی کاری زيادی را ضايع ميسازد.
جهت کاهش سطح بيکاری و افرايش اشتغال ممکن در کوتاه مدت و دراز مدت از يک جانب و ارتقای سطح توليدات داخلی از جانب ديگر، نياز به يک انقلاب واقعی سبز در کشور است. اين مهم ميتواند بعد از مطالعات و سرويهای لازم که برخی از آن تاکنون انجام شده است و تدوين پلان بزرگ مرکزی مطابق به واقعيتهای منطقه ای و نيازهای مربوطه هر حوزه، جامه عمل پوشد. بازسازی و احيای مجدد افغانستان بدون اين انقلاب سبز به نتيجه نميرسد.
همچنان امنيت، مصئونيت، ثبات سياسی و اجتماعی، هرگز بدون رشد و توسعه اقتصادی، افزايش سطح اشتغال و رفاه عامه و مبارزه موثر با فقر و گرسنگی ميسر شده نميتواند.
گفته ميشود که نزديک به 50 فيصد اقتصاد افغانستان را کشت ترياک و مواد مخدره بخود اختصاص داده است که براستی خطر بزرگی ازين ناحيه جامعهٔ افغانستان و جامعهٔ جهانی را تهديد ميکند. مبارزه با اقتصاد مافيائی مواد مخدر با تبليغات، فشارهای نظامی و تدوين قوانين روی کاغذ تحقق نميابد؛ بلکه ضرورت به اقتصاد جايگزين دارد که از طريق رشد و توسعه زراعت و مالداری، استخراج معادن و توسعه ترانزيت و تجارت بدست آمده ميتواند و اين نياز به امنيت، مصئونيت و ثبات سياسی و اجتماعی در پروسه درازمدت انکشافی ميداشته باشد.
جنبش رشد و انکشاف اقتصادی و اجتماعی در بستر و فضای امن و مصئون، نياز جدی به کمکهای بين المللی و سرمايه گذاريهای داخلی و خارجی دارد. برای اين منظور بايست ظرفيت تخنيکی و تخصصی و قدرت جذب و گرفت دولت و جامعه توسعه يابد.
جهت دستيابی به آن بايست پروگرام آموزش تکنولوژی جديد در مکاتب، مراکز تعليمی و دانشگاه (پوهنتون) اجرا شود؛ برای آموزشهای لازم تخنيکی ، فنی و تکنولوژی بايد مکاتب مسلکی و کالجهای آموزشی داير گردد و غرض آشنائی کارمندان دولت، دهقانان و کارگران به تکنولوژی جديد، ضرورت به کورسهای موقت آموزشی ميباشد.
ايالات متحده امريکا با هجوم نظامی به عراق در فبروری 2003 ميلادی، مطابق به برج دلو 1381 خورشيدی رژيم مسلط صدام حسين را واژگون و گزينهٔ با ثباتی را مستقر کرده نتوانست.
پيامدهای اين حمله خشونتهای خونين فرقه ای و مذهبی و مبارزات ضد امريکائی را در عراق و مناطق ديگر گسترش داد که منجر به تلفات انسانی، مصارف سرسام آور نظامی و امنيتی، تضعيف اتحاد اوليه جهان غرب، تشديد بحران اقتصادی در امريکا و تسريع پيمانها، اتحاديه های منطقه ای و موضعگيری قطبهای جديد منطقه ای و جهانی در برابر سياست نظامی و تهاجمی امريکا در شرق ميانه و جنوب آسيا گرديد.
جهان غرب برهبری امريکا با پشتبانی وسيع شبکه های زنجيره ای شرکتهای چند مليتی، رسانه های دسته جمعی، موسسات خصوصی و دولتی هنری، فرهنگی و مذهبی و دستگاههای عريض و طويل استخباراتی و اطلاعاتی نتوانست خلای موجود بعد از فروپاشی شوروی را پر سازد.
پالسی نا موفق عراق نشان داد که تسخير و کنترل منابع انرژی شرق ميانه، جنوب آسيا و حوزه شوری سابق به آسانی ميسر نيست و قدرتهای ديگری هم وجود دارند که نا ديده انگاشتن آنان در معادلات آينده جهان و منطقه بسی نا ممکن بنظرآيد.
عقب نشينی ضمنی انگلستان با استعفای نخست وزیر(تونيبلر) عدم اطمينان اروپا را به سياستهای امريکا در عراق و شايد هم در حوزه شرق متبارز تر ساخت و شکاف جهان غرب را عميق تر نمود.
امريکا با تعديل پالسی خود در عراق، پاکستان، شرق ميانه و جنوب آسيا در پی آن است تا از شکست و رسوائی آشکار نجات يابد. با اينکه تکتازی و سطحينگری امريکا کشورهای اروپايی را رنجانيده است؛ ليکن از آنجائيکه منابع انرژی اين مناطق بمثابه آب حيات برای جهان غرب اهميت دارد، آنها نميتوانند به اين سادگيها ميدان را رها نمايند.
دنيای غرب با در دست داشتن تجارب عراق، شناخت اوضاع و شرايط جديد منطقه ای و جهانی و درک حضور و موجوديت قطبهای تازهٔ سياسی، اقتصادی و نظامی ميتواند سياستهای خود را در افغانستان اصلاح و واقعبينانه تر سازد. افغانستان با مدل عراق متفاوت است و نا آراميهای آن بيشتر عامل بيرونی دارد.
اگر امريکا (جهان غرب) و پاکستان تصميم بگيرند خلع سلاح طالبان به همکاری مردم عذاب ديده و خسته از جنگ افغانستان و جامعهٔ بحرانزده و به بنبست رسيده پاکستان کار دشواری نخواهد بود و اين مژدهٔ افغانستان با ثبات و آرام را به ارمغان خواهد آورد.
هرگاه بتاريخ دورهٔ اخير افغانستان نظر اندازيم بروشنی پيداست که انگيزهٔ ناآراميها، جنگها و رقابتهای خونين و ويرانگر زيادتر از بيرون وارد مملکت شده و در حقيقت اين کشور را به گرهگاه و ميدان کشمکش قدرتهای رقيب جهانی، منطقه ای و دول همسايه تبديل کرده است و مردم آن بنحوی از انحا توسط اين طرفهای متنوع رقيب و متخاصم پشتبانی مالی، تسليحاتی و ايدئولوژيکی شده اند.
زمانيکه رقابت و خصومت در بين طرفهای متذکره حاد ميگردد، درگيری و ناآراميهای داخلی افغانستان هم شدت پيدا ميکند؛ چنانکه دوره جنگ طولانی افغانستان و سپس آفت طالبان نمونهٔ بارز و خونين آنست. به اين صورت موضوع افغانستان جنبه داخلی، منطقه ای و بين المللی بخود گرفته است و حل بحران امنيتی آن ضرورت به نوعی توافق و همآهنگی منطقه ای و بين المللی دارد.
پالسی منفی و تنش برانگيز پاکستان(برمبنای سیاست کهنهٔ بریتانیا) مبنی بر ايجاد و حمايت مستقيم از طالبان و دنباله روی ايالات متحده امريکا از آن نه تنها بيش از يک دهه جنگ و ويرانی را بر مردم مظلوم و ستم ديده افغانستان تحميل کرد، بلکه تشنج منطقه ای، بحران درونی پاکستان و مشکلات جهان غرب را درين حوزهٔ وسيع بسيار افزايش بخشيد.
با روشن شدن سياست و موضع امريکا در قبال طالبان و تعديل پالسی پاکستان مطابق به واقعيتهای موجود، اميدواری جهت ايجاد راه حل عملی و ممکن برای بحران افغانستان زياد ميگردد.
اوضاع منطقه و جهان نشان ميدهد که استقرار و ثبات مجدد درين حوزه بنفع همگان است و آن فقط ميتواند در اثر بيلانس تعادلی قدرت و منافع در جهان چند قطبی که امريکا و اروپا هم جزء آنند بوجود آيد.
امنيت و ثبات افغانستان بمثابه منطقه ثوق الجيشی و جيوپولوتيکی برای همسايگان و قدرتهای ذينفع در جهان چند قطبی کنونی دارای اهميت فراوان است. نيروهای سياسی و ملی افغانستان، طرفهای ذ ينفع بين المللی و کشورهای همسايه با درک اين موقعيت حساس، بايد آنرا بعنوان منطقهٔ مطمئن و امن قبول نمايند.
موقعيت جغرافيائی افغانستان در بين شش کشور مهم جنوب آسيا، آسيای ميانه و شرق دور يعنی: پاکستان، ايران، ترکمنستان، ازبکستان، تاجيکستان و جمهوری خلق چين به آن اهميت ويژه ای داده است. در برخی متون سياسی و تاريخی از آن بعنوان دروازه آسيای ميانه ياد شده است.
کشورهای نامبرده خاصه پاکستان، ايران و جمهوريتهای آسيای ميانه از حيت تاريخی، اقتصادی و فرهنگی در حوزه های متنوع قومی و فرهنگی افغانستان تأثيرات مختلف دارند. اين ارتباطات حوزه ای در سده های اخير بخصوص در جريان جنگ طولانی، مداخلات مستقيم پاکستان و حمايتهای سياسی و ايدئولوژيکی ايران را درپی داشته است.
کشورهای تازه به استقلال رسيدهٔ آسيای ميانه درجريان تجاوزشوروی سابق به افغانستان، بخشی از اتحادشوروی سابق بودند و پس از فروپاشی شوروی هم به امور داخلی خود گرفتار شده و موضع فعالی در قبال قضيه افغانستان نداشته اند. جهت روشنی افزونتر اينک به توضيحات بيشتر در باره کشورهای همسايه می پردازم:
پاکستان: پس از تجاوز ارتش سرخ به افغانستان دولت نظامی جنرال ضياالحق مورد حمايت همه جانبه جهان غرب و در رأس ايالات متحده امريکا و کشورهای اسلامی عرب بخصوص عربستان سعودی قرار گرفت و پاکستان به پشتگاه اصلی جنگ ضد شوروی و مرکز آموزش، تنظيم و فرماندهی مجاهدين افغانستان، پاکستانی و عرب تبديل شد.
پاکستان هوای رهبری تنظيمهای مجاهدين پيشاور نشين را پس از خروج قوای شوروی و همچنان بعد از سقوط دولت دکتور نجيب، از سر بيرون نکرد و بياری تنظيمهای تندرو، خاصه حزب اسلامی گلبدين حکمتيار تلاش ورزيد تا حکومت وابسته بخود را در افغانستان بوجود آورد.
به سبب گسترش کتله های وسيع نظامی-قومی در حوزه های مختلف قومی-فرهنگی کشور، چون حکام پاکستان تحت نفوذ و قدرت اردو و استخبارات شان درين هدف خود ناکام شدند، به تأئيد و پشتبانی حاميان خارجی شان به تشکيل تحريک طالبان مبادرت ورزيدند.
طالبان با اينکه بيرقهای سفيد خود را بخون مردم مظلوم و جنگزدهٔ افغانستان رنگين کردند و از هيچ ظلم، خشونت، تجاوز و ويرانگری دريغ نورزيدند، نتوانستند ديکتاتوری خشن و وابسته خود را در زيرجامهٔ مذهب و قوميت درين سرزمين تحميل کنند.
سياست افراطی و متناقض با اوضاع منطقه ای و جهانی طالبان تشنج و دلهرهٔ منطقه ای را شدت بخشيد و کشورهای همسايه افغانستان را بهراس انداخت.
پالسی تشکيل و حمايت طالبان نه تنها اوضاع افغانستان را بيش از هر زمان ديگر پيچيده تر نمود، بلکه بحران سياسی را در پاکستان حاد تر کرد و به استقرار و دوام حکومت نظامی انجاميد.
سقوط حکومت طالبان بدنبال حملات 11 سپتامبر 2001 بمرکز تجارتی و نظامی امريکا تغير اساسی در پالسی پاکستان مبنی بر حمايت از تحريک طالبان بوجود آورده نتوانست. جنرال مشرف رهبر نظاميان با سياست کجدار و مريز خود به نوعی دفاع خطرناک از آشوبگری طلبه ها در داخل افغانستان که به بازی با آتش ميمانست، ادامه داد و با بميان کشيدن طرح تصفيه طالبان و شامل سازی آنان و متحد آنها حزب اسلامی حکمتيار در دولت کابل، دوباره ابتکار عمل را بدست گرفت و امريکا را وادار به دنباله روی از پاکستان نمود.
با گذشت زمان سموم کشنده پالسی پاکستان که به دامنه دار شدن خشونت و نا آرامی در داخل افغانستان و شدت يابی بحران سياسی، اقتصادی و اجتماعی در درون پاکستان انجاميد، به روی آب آمد. لشکر کشی به وزيرستان و سپس ترفندهای عقد معاهده با سران طالبان، ملاها و برخی سران قبايل در وزيرستان نيشداروئی بود بعد از مرگ سهراب که بحران را شدت بيشتر بخشيد و مشرف را از سقوط حتمی نجات داده نتوانست.
تشکيل جرگهٔ امن با شرکت سران قبايل صوبه سرحد و مقامات بلند پايهٔ دولت پاکستان و دولت افغانستان در شهر کابل بتاريخ 9 الی 12 اگوست 2007 ميلادی و بدنبال آن بازگشت بينظير بوتو و نواز شريف و خلع يونيفورم شدن جنرال مشرف در يک مجموعهٔ مرتبط بهم بارزترين تعديل و اصلاح سياست امريکا را در قبال پاکستان و افغانستان بنمايش ميگذارد.
هر نوع تعديل در طرح شکست خوردهٔ حمايت از طالبان و افراطيون جنگ طلب در افغانستان، با قبول صلح و ثبات و تأمين امنيت و مصئونيت در اين کشور جنگزده توسط حکام حال و آينده پاکستان مفهوم واقعی ميابد و اين بدون اتخاذ موضع قاطع و استوار با طالبان و افراطيون آشوبگر در دوطرف مرز ناممکن است.
هرگاه بتاريخ پاکستان عميق شويم روشن ميگردد که اين مملکت سرزمين نظاميان است. بيشترينهٔ منابع اقتصادی، املاک و امکانات در اختيار نظاميان ميباشد و اردو بکمک استخبارات و پوليس با حفظ نفوذ و قدرت بر تمام اوضاع سياسی، اقتصادی و اجتماعی پاکستان، از سرمايه، ثروت و منافع نظاميان حفاظت می کند. تعويض دولتها و جنرالها در ساختار اصلی قدرت در پاکستان تغيری آورده نميتواند.
اين ساختار استعماری است که پس از جدائی پاکستان از هندوستان بمرور زمان شکل گرفته است و از انقلابات سياسی و اجتماعی، توسعه قدرت احزاب سياسی، رشد مستقلانهٔ طبقه متوسط و شکلگيری سيستم سياسی، اقتصادی و اجتماعی مستقل و ديموکراتيک شديدا" جلوگيری کرده است. بطور مثال ذوالفقار علی بوتو بدست جنرال ضياالحق رهبر نظاميان اعدام شد و بی نظير بوتو دخترش، نخست از کشور تبعيد گرديد و سپس بوسيلهٔ افراطيون قربانی همين دسيسه های پنهانی شد. نواز شريف صدراعظم اين کشور بعد از کودتای نظامی جنرال مشرف از قدرت برکنار و از مملکت تبعيد گرديد.
نظاميان برای تضعيف و کنترول احزاب سياسی، ديموکراتيک و ملی، جريانات افراطی و تندروان مذهبی را با تأئيد حاميان خارجی خود همواره حفظ و تقويه کرده و در مواقع ضروری از آنها استفاده نموده اند. جهان غرب و در رأس انگلستان و امريکا هميشه پشتبان اصلی نظاميان بوده و از احزاب سياسی ديموکراتيک و احزاب اسلامی در موقع نياز جهت آرام سازی خيزشهای مردمی و حفظ نفوذ و کنترول قوی خود بر نظاميان استفاده کرده اند و اين ماهيت وابستگی پاکستان و عدم استقلاليت آنرا نشان ميدهد.
بينظير بوتو با احساسات ملی و افکارمدرن در واقع حين مبارزات انتخاباتی قربانی اين بازيهای سياسی و دسيسه های بغرنج و چرکين گرديد و داغ آن قلب جامعهٔ استبداد زدهٔ پاکستان را برای هميشه جريحه دار نمود.
انتخابات پارلمانی اخير پاکستان به روشنی نشان داد که مردم پاکستان از استبداد و افراطگرائی در زير لباس مذهب و نظاميگری بيزار اند. زمان آن رسيده است که نمايندگان سياسی احزاب، نظاميان، روشنفکران، قضات، تاجران، سرمايه داران و مالکان ارضی، سران اقوام و شخصيتهای ملی و مستقل، به ندای مردم خود پاسخ اصولی داده و با مقابلهٔ اساسی در برابر امواج نا امنی و کانونهای آشوبگری، در جهت امنيت و ثبات پاکستان و منطقه گامهای اساسی و فعال بردارند.
تجارب دهه اخير نشان داده است که پاکستان باوجود افغانستان باثبات، مطمئن و آرام ميتواند از راه بندر کراچی و آسيای ميانه (که از خاک ما ميگذرد) استفاده اقتصادی نمايد و اين بسود هردو کشور است. پاکستان به سبب نا آراميهای افغانستان فرصتهای خوبی را در رابطه با عبور لوله گاز ترکمنستان از خاک افغانستان و پاکستان از دست داد و در راه صدور امتعه پاکستانی به آسيای ميانه موانع فراوانی خلق گرديد.
اوضاع جديد از تمام نيروهای نظامی، سياسی و ملی پاکستان و افغانستان و قدرتهای خارجی درگير می طلبد تا به منافع سياسی و اقتصادی خود انديشيده و با درايت و دور نگری عوامل بحران و نا امنی را از بين برده و فضأ و محيط را برای امنيت و ثبات سياسی بمنظور رشد و توسعه اقتصادی و راه امن تجارتی آماده سازند.
دولت جديد و استراتيژي سنتی و کهنه پاکستان: دولت جديد پاکستان دو راه و دو پالسی در قبال موضوع افغانستان در دست دارد. برگشت به پالسی استراتيژيک سنتی کهنه که محصول جهان دوقطبی سابق، تجاوز روسها به افغانستان و تقابل شديد پکت ورشو و پکت ناتو در جريان جنگ طولانی افغانستان، حمايت از مجاهدين تندرو و ايجاد سد ايدئولوژيک مذهبی در برابر پيشروی شوروی بسوی آبهای گرم بود و بعنوان مجموعهٔ استراتيژيک از سوی جهان غرب و در رأس ايالات متحده امريکا و دول عرب خاصه عربستان سعودی حمايت ميگرديد. در موقعيت و شرايط نوين بين المللی ، منطقوی و داخلی کنونی ديگر جائی برای اين پالسی کهنه سنتی نمانده است.
پاکستان در اوضاع و موقعيت عمومی سابق ميتوانست با آن پالسی از يکطرف احزاب افراطی پاکستان و افغانستان و قبايل پتان صوبه سرحد را در جنگ در افغانستان مصروف و سرگرم سازد و از طرف ديگر منابع عظيم کمکهای مالی و تسليحاتی جهان غرب و کشورهای اسلامی را بدست آورد.
همچنان درين راستا ثبات سياسی و رونق اقتصادی پاکستان را حفظ نمايد و سيستم قبايلی و عصبيت قومی پتانهای صوبه سرحد را توسط افراطيون پاکستانی، عرب و غير عرب در جهت پاکستانی سازی وحدت ملی به نفع نظاميان حاکم و سياسيون پنجابی و سندی متحد اردو، بطور اساسی در درازمدت فروپاشاند و حاکميت پاکستان را در صوبه سرحد و نفوذ آنرا در افغانستان بدنيال آورد.
حمايت از تنظيمهای تندرو جهادی و خطوط افراطی در دوران جنگ افغانستان، تشکيل گروه طالبان بمثابه خشن ترين و تاريکترين نتيجه و سنبل اتحاد نيروهای افراطی پاکستان و افغانستان، عرب و غير عرب با سازمان استخبارات، اردو و دول پاکستان و کودتای نظامی جنرال مشرف اجزای اساسی اين مجموعهٔ استراتيژيک سنتی کهنه بوده اند.
سقوط طالبان و استقرار قوای ناتو به رهبری امريکا در افغانستان در امتداد همان مجموعهٔ استراتيژيک پس از تثبيت شکست طلسم جهان دو قطبی و تعميق فروپاشی شوروی سابق که فکر ميشد زمينه برای جهان غرب برهبری امريکا آماده شده است تا خلای قدرت را با يکقطبی سازی جهان با شتاب و عجله پر نمايد ، صورت پذيرفت.
به ادامه آن طرح سقوط دولت صدام حسين در عراق بعنوان قوی ترين قوت نظامی در شرق ميانه و جنوب آسيا شکل گرفت و تلاش شد تا خلای قدرت جهانی در منطقه آسيای وسطی، آسيای جنوبی و شرق ميانه با استقرار قوای نظامی امريکا و متحدين آن در عراق کامل ساخته شود، تا زمينه برای حاکميت نظامی، اقتصادی و سيطرهٔ همه جانبه سياسی جهان غرب به رهبری ايالات متحده امريکا بطور استراتيژيک و طولانی فراهم گردد.
نظاميان، حکام و استخبارات پاکستان با اتکا به همان پالسی استراتيژيک سنتی کهنه که در آن تغيرات سطحی مانند: سياست سازش، اصلاح و فشار بر بعضی از بخشهای طالبان و گسيل و استقرار آنان در حوزه جنوب و تا حدودی شرق افغانستان و بدنبال آن جابجائی نيروهای حزب اسلامی گلبدين حکمتيار در دولت در سراسر افغانستان، به کمک و حمايت قوای بريتانيا، توافق ايالات متحده امريکا و حامد کرزی رئيس جمهور افغانستان بوجود آمده بود ، بعنوان متحد اصلی و استراتيژيک امريکا در منطقه خاصه در افغانستان باقی ماندند.
رشد و استقرار ثبات قطبهای جديد جهانی و منطقوی، شکست ايالات متحده امريکا و متحدين آن در پرسازی خلای قدرت جهانی بطور انحصاری که موضوع تداوم جنگ و نا امنی در عراق و رکود اقتصادی امريکا آنرا برملا کرد، از يکجانب و توسعه نا امنی، بحران سياسی و رکود اقتصادی در پاکستان و گسترش روز افزون نا امنی، بی کفايتی سياسی، فساد اداری و بحران سياسی، اقتصادی و اجتماعی در افغانستان، ضعف فاحش پالسی استراتيژيک ايالات متحده امريکا و بريتانيا(بعنوان راس جهان غرب) را به اثبات رسانيد و ماهيت پوسيده پالسی سنتی کهنهٔ پاکستان را بطور همه جانبه آشکار و آفتابی نمود.
در جهان چند قطبی جديد که حضور فعال خود را در عرصه های سياسی، اقتصادی، نظامی و کلتوری در سطح بين المللی، قاره ای، منطقوی و داخلی قطبهای جديد و متحدين آن روز بروز متبارز ميسازد و نقش و جايگاه قدرتهای جهانی و منطقوی جديد را استحکام بيشتر ميبخشد، از نگاه اصولی و منطقی برگشت دولت جديد پاکستان را به استراتيژی سنتی کهنه بسی مشکل و در مواردی ناممکن مینمايد.
دولت جديد پاکستان در واقع در اثر شکست فاحش استراتيژی سنتی و کهنه پاکستان و مرحله دوم آن حکومت نظامی جنرال مشرف در انتخابات پيروز گرديد. اين دولت بمثابه نمود اتحاد ملی جامعه سياسی پاکستان به رهبری احزاب عمدهٔ سياسی که در الترناتيف قوی در برابر احزاب افراطی و يکه تازيهای نظاميان همسو با افراطيون تبارز کرده، اگر بخواهد ميتواند جامعه پاکستان را در موقعيت و شرايط جديد بين المللی، منطقوی و داخلی رهبری کند. با استقرار قوای سه گانه سيستم سياسی و ديموکراتيک را در پاکستان ثبات بخشيده و نقش دولت غیرنظامی را در همآهنگی با اردو تقويت نمايد.
برای تأمين امنيت، ثبات سياسی و رشد و انکشاف اقتصادی به ثبات منطقوی ضرورت است و آن از طريق اتکاء به استراتيژی سنتی کهنه در قبال قضيه افغانستان حاصل شده نميتواند. تجارب خونين و سنگين دهه های اخير بخصوص بعد از حضور و سقوط طالبان در افغانستان، بمب گذاريهای کور در پاکستان و انتخابات اخير اين کشور بروشنی به اثبات رسانيد که دورهٔ افراطيون به پايان رسيده است و هرگونه تلاش جهت ابقای مجدد آنان و استفاده موقت از آنها برای تداوم جنگ و نا امنی در افغانستان، بحران را نه تنها در افغانستان، بلکه در پاکستان هم مزمن و ريشه دار ميسازد.
عقد پيمان صلح اخير دولت جديد پاکستان با طالبان صوبه سرحد بمثابه برگشت به سياست کهنه سنتی در بستر کاملا" متفاوت و نامساعد بين المللی و منطقوی، نه تنها مرض مزمن بحران امنيتی و ملی را در پاکستان حل کرده نميتواند، بلکه حوزه صوبه سرحد را به کانون داغ و فعال افراطگرائی منطقوی و بين المللی عليه حاکميت ملی پاکستان، گسترش شديد نا امنی و بحران در افغانستان، آسيای ميانه و هند و چين تبديل مينمايد و بمرور زمان پاکستان را در سطح بين المللی و منطقوی منزوی می سازد.
عدم رضائيت پيمان ناتو از قرارداد صلح دولت جديد پاکستان با طالبان، طرح روسيه مبنی بر ايجاد «کمربند امنيتی» بدور افغانستان به اساس همکاری متقابل سازمان قرارداد امنيت دسته جمعی و نگرانی شديد استراليا از نفوذ افراطگرائی به حوزه شرق دور و اقيانوس آرام اتکای پاکستان را به چين و تحت فشار گرفتن قوای ناتو در افغانستان را بسی مشکل ميسازد. به این صورت، تشديد عمليات شديد قوای ناتو خاصه امريکا شروع آنست.
اين نشان ميدهد که زمان حمايت دولت جديد پاکستان از طالبان بطور استراتيژيک و يا تاکتيکی ديگر سپری شده است. اين واقعيتی است که دولت جديد پاکستان بايد فهم و تجربه درک آنرا داشته باشد.
ثبات همه جانبه پاکستان و حضور آن در عرصه رقابتهای اقتصادی منطقوی بدون افغانستان امن، مطمئن و باثبات هرگز ميسر شده نميتواند و اين امر بدون ريشه کن کردن هسته های اصلی نا امنی و بحران که در حال حاضر در وجود طالبان و نيروهای افراطی پاکستانی و عرب تجسم يافته، بدست نخواهد آمد.
جمهوری اسلامی ايران: حمله نظامی امريکا به عراق نه تنها صدام حسين رقيب سرسخت ايران را از ميان برداشت، بلکه جريان اصلاح طلبانه را در کشور ايران متوقف ساخت و موضع تندروان ايران را در ميان شيعيان عراق بسی تقويت نمود. همچنان سياست تيز و دفاعی دولت ايران عليه طالبان را بسی نرم و غيرفعال گردانيد.
در زمان حکومت طالبان روابط دولت ايران با اين حکومت بسيار تيره شده بود و قتل ديپلماتهای ايران در مزار شريف به استقرار نيروهای نظامی ايران در مرزهای شرقی اين کشور انجاميد و نزديک بود به جنگ دولتين منجر شود.
همچنان از نگاه مذهبی نيز بين افراطيون طالب و عرب و روحانيون شيعه مذهب ايرانی اختلاف نظر عميق وجود دارد. مذهب در جامعهٔ ایران با ناسیونالیسم پرریششهٔ ایرانی جوش خورده است و این برای مذهب شیعه در ایران سبقهٔ ملی داده است.
دولت احمدی نژاد بخاطر پيشبرد برنامه اتمی، روی پا نگهداری رژيم تندرو خود و گرفتار نمودن امريکا در منطقه، به آشوبهای افغانستان روی خوش نشان ميدهد و اين سياست نا مفيدی است که دول ايران همواره در قبال همسايهٔ تاريخی خود دنبال کرده اند.
تجارب اخير نشان داده است که ايران بعنوان کشور منزوی و پيچيده بخود هيچگاه قدرت آنرا نداشته است که در افغانستان تأثيرات فعال و قوی بجا گذارد و جلو ثبات سياسی و استقرار امنيت را بگيرد.
گرمی رابطه تجارتی، فرهنگی، مذهبی و زبانی با ايران و ممانعت از قاچاق مواد مخدر کافی است که اين کشور را به امنيت و ثبات در افغانستان راضی نمايد؛ چنانکه در حال حاضر نيز ايران در امور بازسازی حوزه غرب افغانستان سهم دارد.
درصورت توافق ايالات متحده امريکا، جهان غرب، پاکستان و دول ثروتمند عرب در همسويی با قدرتهای ديگر منطقوی (چين، هند و روسيه) به مبارزه موثر در مقابل طالبان و هرنوع افراطگرائی و آشوبگری در منطقه و در نتيجه تأمين امنيت و ثبات در افغانستان و پاکستان از يکطرف و رفع خطر حمله امريکا و اسرائيل به ايران، با حل ممکن بحران عراق و نورمالسازی مناسبات با ايران و حل بحران اتمی آن از راه ديپلماتيک از سوی ديگر، بيشک که جريان اصلاح طلبی در ايران دوباره زنده خواهد شد و به روند صلح و ثبات منطقه کمک خواهد کرد.
ترکمنستان: همسايهٔ آرامی که با ياد خيمه های ترکمنی قديم باز در عصر جديد بروی چاههای عظيم نفت و گاز چادر زده است و با خوشروئی برق هرات باستان را تأمين کرده است. ترکمنها با نفوس کم خود (5097028 نفر) به سبب منابع بزرگ نفت و گاز در سطح منطقوی و جهانی دارای اهميت فراوان ميباشند.
ترکمنستان بخاطر صدور گاز خود از راه هرات، قندهار و پاکستان به جهان و جلوگيری از نفوذ افراطيون به خاک خود به امنيت و ثبات در افغانستان علاقه دارد. ترس از حضور طالبان و افراطگرائی در افغانستان اين کشور کوچک را به فدراسيون روسيه بسيار پيوند داده است.
ازبکستان: همسايهٔ پرنفوس (27780059 نفر) شمالی که با ازبکان افغانستان پيوندهای تاريخی و فرهنگی میداشه باشد و آبهای نقره فام رود آمو (جيحون) از فرهنگ و مدنيت ماورالنهر و بلخ باستان قصه ها در دل دارد.
راه مهم سالنگ که پاکستان را از حوزهٔ شرق و کابل به آسيای ميانه وصل ميکند، برای حوزهٔ ازبک نشين و تاجيک نشين شمال وطن اهميت زيادی داده است.
ازبکستان که خريدار سابقه دار گاز شمال افغانستان است، به دلايل اقتصادی، تجارتی، قومی و امنيت داخلی خود به امنيت و ثبات در افغانستان علاقه دارد.
حکومت طالبان و جنگهای شمال امنيت اين کشور را بخطر جدی انداخته بود. همچنان همکاری طاهر يلدائوف قوماندان شورشی ازبک با بن لادن و حضور جنگجويان ازبک در وزيرستان شمالی پاکستان موضع اين کشور را عليه طالبان قويتر ساخته است.
ازبکستان به سبب خطر احتمالی طالبان و پشتبانی حلقات پاکستانی از شورشيان ازبک، به فدراسيون روسيه بسيار نزديک شده است و در عين حال راه ترانزيتی کشورش را بروی قوای ناتو گشوده است.
بدون تعديل و اصلاح پالسی پاکستان مبنی بر رفع خطر طالبان راه تجارتی پاکستان به آسيای ميانه امن نخواهد شد.
تاجيکستان: در مرز طولانی تاجيکستان با افغانستان سلسله کوههای آسمان سای پامير و آب رود آمو دامن گسترانيده است و زمزمهٔ قصيدهٔ رودکی (شاعر عصر سامانيان) از لابلای اوراق تاريخ هنوز بگوش ميرسد:
بـوی جــوی مـوليــان آيد همی يـاد يـار مهـــربان آيـد همی
آب جيحون از نشاط روی دوست خنـک مارا تا ميـان آيـد همی
تاجيکان با تاريخ، فرهنگ و تمدن ديرينسال افغانستان پيوند ديرينه دارند. هرچند از نگاه نفوس (7076598 نفر) و منابع اقتصادی در حوزهٔ آسيای ميانه دارای اهميت بارز نيستند، ليکن از حيث تاريخی و فرهنگی در حوزهٔ وسيع فارسی زبانان دارای ارزش شايان توجه ميباشند.
اعمار پل جديد دوستی بين افغانستان و تاجيکستان نه تنها ارزش تجارتی دارد، بلکه عبور و مرور بين این دو حوزه مشترک تاريخی، فرهنگی و تمدنی را بسی آسان ساخته است.
تاجيکستان به سبب ارتباطات تاريخی، فرهنگی، تجارتی و جلوگيری از نفوذ افراطگرائی به امنيت و ثبات در افغانستان نياز دارد.
جمهوری خلق چين: کوره راه ابريشم در درازنای تاريخ بماثبه پيوندگر تمدنهای باستان و قرون ميانه اسلامی، هماره خطهٔ افغانستان کنونی را بسرزمين افسانوی چين ارتباط داده است. همچنان تأثيرات بيرونی انقلاب چين بعد از جنگ دوم جهانی، خاصه در دهه 1340 سلطنت ظاهرخان، موج بارز روشنفکری را در افغانستان بجریان انداخت و قصه چين جديد باز برسر زبانها افتاد.
حالا هم اين همسايه شرقی بعنوان پرنفوس ترين قطب قوی اقتصادی در معادلات سياسی، نظامی و استراتيژيک جهانی جايگاه و نقش اساسی دارد و روابط تجارتی فعالی در بين افغانستان و چين برقرار است.
تا جائيکه تاريخ گواهی ميدهد دول چين هيچگاه چشم طمع به افغانستان نداشته اند و اين کشور از ناحيه چين هيچوقت احساس نا امنی و خطر نکرده است.
چينيها از موج افراطگرائی در منطقه و نفوذ آن در ولايت سين کيانک خوش شان نميآيد. آنان اگرچه با حضور امريکا در کشور همسايه غربی خود موافق نيستند؛ ليکن وجود افغانستان مطمئن، باثبات و ديموکراتيک به نفع شان ميباشد.
بازيگران عمده بين المللی و نقش شان در افغانستان:
تاريخ سده های اخير نشان ميدهد که دول انگلستان و روسيه در امور سياسی افغانستان نقش عمده داشته اند و حضور ايالات متحده امريکا بعد از تجاوز اردوی سرخ به افغانستان روز افزون گرديد. در حال حاضر جهان غرب به رهبری امريکا حضور فعال و نقش اساسی در وقايع جاری اين کشور دارد.
ايالات متحده امريکا در اتحاد با کشورهای صنعتی: پيشروی شوروی سابق بسوی آبهای گرم و منابع انرژی خليج فارس امريکا و اروپا را در کمک به افغانستان بسيار جدی ساخت و کمکهای هنگفت مالی و تسليحاتی آنان بجانب پاکستان و مجاهدين افغانستان سرازير شد. در آن زمان هدف جهان غرب جلوگيری از پيشروی بيشتر شوروی و درگير سازی آن در جنگ افغانستان بود.
پس از شکست شوروی در افغانستان و بخصوص بعد از فروپاشی امپراتوری روسيه شوروی، پراکندگی و سردرگمی فاحشی در حوزهٔ اقتدار قطب سوسياليسم سابق نوع روسی دامن گسترانيد. کشورهای صنعتی غرب به رهبری امريکا و پشتبانی کمپنيهای چند مليتی درپی آن برآمدند تا با در دست گرفتن کليد حوزهٔ نفتخيز خليج فارس، بسوی منابع عظيم انرژی آسيای ميانه و کرانه دريای خضر پيشروی نمايند.
افغانستان بمثابه دروازه آسيای ميانه در معامله با پاکستان، به طالبان واگذار گرديد و امريکا به ياری اروپا به عراق لشکر کشيد. گرفتاری امريکا در عراق و توسعه خشونتهای خونين و نا آراميهای دوامدار، جهان غرب را بستوه آورد و مصارف گزاف مالی و تسليحاتی، اقتصاد امريکارا به بحران مواجه ساخت.
سياست پاکستان مبنی بر گسيل طالبان به افغانستان و سپس به نقاط بحران خيز منطقه و همچنان حمايت جنرال مشرف از بقايای طالبان پس از سقوط رژيم طالبی در افغانستان، نه تنها تشنج منطقه ای را به زيان جهان غرب و امريکا شدت بخشيد، بلکه بحران درونی جامعه پاکستان را نيز حاد تر گردانيد و مشکلات کشورهای اروپايی و امريکا را در افغانستان و حوزهٔ شرق بسيار افزايش داد. علاوه بر آن جمهوريتهای نو تشکيل آسيای ميانه و قفقاز را به فدراسيون روسيه وابسته تر و روابط کشورهای چين، روسيه، هند و ايران را بهم نزديک تر نمود.
افغانستان بعنوان منطقه جيوپوليتيک از لحاظ سياسی، اقتصادی و جغرافيائی برای جهان غرب(در رأس امريکا) اهميت استراتيژيک دارد و به اين سادگی از آن نميتوانند بگذرند. تنها راهی که در پيش روی امريکا و اروپا قرار دارد، همانا تعديل و اصلاح سياستهای استرتيژيک در قبال افغانستان و پاکستان ميباشد.
اکنون واضح شده است که با وجود طالبان و افراطيون آشوبگر تأمين صلح، امنيت و ثبات در افغانستان، پاکستان و منطقه ناممکن است.
فدراسيون روسيه در همآهنگی با هند و چين: حاصل يک گام به پيش شوروی در افغانستان نه تنها گامها به پس بود، بلکه فروپاشی جبری آنرا بميان آورد. طرح خيالپردازانه ميخائل گورباچوف پروسه فروپاشی را در شوروی سرعت بخشيد و تنبلی و قلدری ناشيانهٔ يلسن، روسيه را بورطهٔ بحران و سقوط کشانيد.
بحران عميق حوزهٔ وسيع اتحاد جماير شوروی و اعضای پيمان ورشو، جهان غرب را تشويق به تسخير همه جانبهٔ منابع انرژی خليج فارس، آسيای ميانه و حتی روسيه نمود.
پيشروی طالبان بجانب شمال افغانستان که تهديد مرزهای کشورهای تازه به استقلال رسيده آسيای ميان را در پی داشت، روسيه را سخت تکان داد و قلب بيمار يلسن رئيس جمهور اين کشور را بدرد آورد و منجر به موضعگيری شديد دولت روسيه گرديد. اين در واقع نطفه های تازهٔ دفاعی و روياروئی روسيه را با جهان غرب و در رأس امريکا در بطن بحرانی آنروزگار ميبست و حرکت خام و ناشيانهٔ دفاع از طالبان آنرا سرعت بخشيد.
درگيری شديد آمريکا در عراق و شکست پالسی پاکستان مبنی بر تشکيل و گسيل طالبان به افغانستان، فرصتهای طلائی به روسيه ميسر کرد، تا به رياست جمهوری پوتين اوضاع داخلی فدراسيون روسيه و کشورهای آسيای ميانه را بهبود بخشيده و قدرت دفاعی و سطح تکنولوژی تسليحاتی را ارتقاء دهد. حضور قوای ناتو به رهبری ايالات متحده امريکا قدرتهای منطقوی را بهم بسيار نزديک کرد.
در بخش خارجی روابط گرمی در بين روسيه، جمهوری خلق چين و هندوستان (سه قدرت مهم منطقه ای و بين المللی) برقرار شد و روند مذکور تأثيرات استراتيژيک و بارزی بر معادلات تقسيم قدرت و منابع انرژی بجا نهاد که جهان غرب و امريکا مجبور اند در تعديلات و اصلاحات جديد دکتورين خود در منطقه و جهان، آنرا در نظر گيرند.
روسيه در اتحاد با کشورهای آسيای ميانه در اصول از افراطگرائی مذهبی بيزار است و همچنان از پيشروی جهان غرب در رأس امريکا بسوی مرزهای امنيتی روسيه و آسيای ميانه و منابع اقتصادی و انرژی اين حوزه ميهراسد. به اين سبب موضوع افغانستان برای آن اهميت اساسی دارد.
به اين دليل طرح «کمربند امنيتی» به دور افغانستان برمبنای همکاری متقابل سازمان قرارداد امنيت دسته جمعی کشورهای آسيای ميانه با ناتو از جانب روسيه حمايت ميشود و اين هراس مشترک بين المللی و منطقوی قدرتهای عمده را از موج افراطگرائی نشان ميدهد.
حمايت پاکستان از طالبان(براساس سیاست کهنهٔ بریتانیا) و عدم ارائه استراتيژی و تاکتيکهای شفاف و موثر از طرف قوای ناتو خاصه ايالات متحده امريکا در مقابله فعال باطالبان، افراطيون و حاميان پاکستانی آن طی ساليان اخير و تسليم طلبی و ضعف آشکار دولت کرزی در مقابل طالبان، ضرورت همکاری مشترک نظامی و امنيتی قوتهای عمده منطقوی مانند: روسيه و کشورهای آسيای ميانه، هند و چين با قوای ناتو در آيندهٔ نه چندان دور جهت امنيت منطقه و افغانستان، فرصت عملی بيشتر خواهد يافت.
خلق افغانستان امن، مطمئن، باثبات و ديموکراتيک در يک بيلانس واقعبينانهٔ قدرت و منافع درمنطقه که به ثبات و امنيت منطقه ای و جهانی کمک خواهد کرد، نه تنها در همسايگی آسيای ميانه ممکن است، بلکه از نيازهای اساسی در برهه زمان کنونی بشمارآيد.
انزوای پاکستان و تبارز بيشتر حضور هند در منطقه و افغانستان:
پافشاری پاکستان به پيروی از سياست کهنه سنتی مبنی بر حمايت از طالبان و افراطيون آشوبگر و وابستگی انگليس به اطلاعات سازمان استخبارات پاکستان و دنباله روی ايالات متحده امريکا برای دوره طولانی از آن، اوضاع منطقه و افغانستان را روز بروز وخيم تر گردانيد. در راستای اين سياست منفی که ريشه در سياست استعماری کهنهٔ بريتانيا دارد، درگيريهای حاد پاکستان و هندوستان بدرون کشور جنگزدهٔ افغانستان کشانيده شده است که نشانهٔ آشکار آن حملهٔ انتحاری اخير به سفارت هند در کابل مياشد.
تعديل سياستهای ايالات متحده امريکا در عراق و مظنون شدن به سياستهای مخربانه و دسيسه مندانهٔ پاکستان در قبال افغانستان، انزوای منطقوی و بين المللی روز افزون اخير پاکستان (به سبب پشتبانی علنی و مخفی از طالبان و گسترش نا امنی در افغانستان)، به بن بست رسيدن تحريک و حمايت از افراطيون پاکستانی، عرب و غير عرب در بحران کشمير، چچن، سين کيانک چين و آسيای ميانه، (به اساس همان سياست کهنه و متروک استعماری سابق)، نقش هند در منطقه و موضوع افغانستان بسیار برجسته شده است.
اين جریان، ايالات متحده امريکا و ناتو را وادار به فاصله گيری از سياست کهنه و از کارافتاده بريتانيا و پاکستان در منطقه و افغانستان نموده و هم آهنگی و همسويی ناتو را با قدرتهای عمده منطقه ای يعنی هندوستان و روسيه در اشتراک با جمهوريتهای آسيای ميانه و چين تقويت کرده است.
دوکتورين واقعی و عقلمندانه نوين ديگر ضرورتی برای دسيسه های پاکستان و خلق تشنج و بحران در افغانستان و نقاط آشوبخيز سابق منطقه باقی نميگذارد. درين سياست استراتيژيک که امنيت، مصئونيت و ثبات منطقوی و بين المللی را تأمين کرده ميتواند، هندوستان بعنوان مدل ديموکراسی شرقی و حامی صلح و امنيت منطقوی، به مرور زمان برجستگی بيشتر خواهد يافت و پاکستان مجبور است شرايط و موقعيت جديد منطقوی و بين المللی را درک و از آن پيروی نمايد.
حمله انتحاری روز دوشنبه 17 سرطان 1387 مطابق 7 ژوئيه 2008 به سفارت هند در کابل که بيش از 40 کشته و 140 زخمی بجاگذاشت و موج جديد حملات طالبان در مناطق شرق و جنوب افغانستان بعد از معاهده صلح دولت جديد پاکستان با طالبان، ماهيت غلط و پوسيده سياست کهنه و سنتی پاکستان را برای ناتو به اثبات رسانيد و درونمايه شکست و ناکامی سياست کهنه پاکستان و بريتانيا را در فضای جديد منطقوی و جهانی بکلی روشن نمود.
پافشاری لجوجانهٔ پاکستان بر سياست کهنه سنتی مبنی برحمايت از طالبان و بحرانسازی دوامدار در افغانستان، ناتو را مجبور به مقابلهٔ فعال باسياستهای منفی و دسيسه های چرکين پاکستان نموده و موجبات نزديکی آنرا به هندوستان و کشورهای آسيای ميانه و ايران فراهم خواهد کرد.
از متون کهن برميآيد که ريشه های افغانستان از دل تاريخ و تمدن بشری آب ميخورد. فرهنگ و مدنيت ديرينسال افغانستان از مدنيت ماد، تمدن هخامنشی، مدنيت يونانی بخصوص بخش يونان باختری، تمدن کوشانی (هندی – بودائی)، مدنيت ساسانی، عناصر فرهنگی کابل شاهان، تمدن اسلامی در عهد خلفگان عرب و تمدن خراسان اسلامی در ادوار امپراتوريهای خراسانيان بومی و ترکان خراسانی بطور اساسی تغذيه نموده است و عناصر، پديده ها و ارزشهای تاريخی، فرهنگی و مدنيتی متذکره بنحوی از انحا در فرهنگ مختلط و به انحطاط کشيده شده اين سرزمين وجود دارد.
به اين حساب افغانستان را ميبايست در دوحوزهٔ معين يعنی حوزهٔ وسيع جغرافيای تاريخی و فرهنگی و حوزهٔ مشخص جغرافيهٔ سياسی کنونی مطالعه و بررسی نمائيم. در حوزهٔ تاريخی و فرهنگی اشتراکات و پيوندهای تاريخی و کلتوری متنوعی با حوزه های تاريخی و فرهنگی هندی-پاکستانی، آسيای ميانه و ايران کنونی مطرح ميگردد و ليکن در حوزه جغرافيهٔ سياسی و ملی، افغانستان دارای فرهنگ ملی خود است که ريشه در تاريخ طولانی آن ميداشته باشد.
البته اين موضوع به مردم افغانستان، به محققان، تاريخنگاران، متفکران، نويسندگان و در مجموع به نسلهای ديروز و امروز اين کشور تعلق ميگيرد که تاچه مقدار توانسته اند با استفاده از منابع تاريخی، حوزه های فرهنگی و مدنی و امکانات مدرن جهانی در تنظيم، شيرازه بندی و تدوين فرهنگ ملی و معياری افغانستان موفق باشند.
چنانکه تاريخ گواهی ميدهد ساحت جغرافيهٔ سياسی افغانستان در طول تاريخ هماره خطهٔ بس ثوق الجيشی و کليدی بوده که بمرکز تلاقی و گرهگاه فرهنگها و تمدنهای بزرگ بشری مشهور بوده است. در حال حاضر هم افغانستان دارای ارزش جيوپولتيک و استراتيژيک در حوزهٔ آسيای ميانه و جنوب آسيا ميباشد که رقابتهای قدرت های جهانی در سه دههٔ گذشته و در حال حاضر گواه معتبر اين گفت است.
باز شايد اقوام، مليتها و کتله های انسانی دارای تاريخ و تمدن مشترک در اين مرحلهٔ نوين جهانی که تيوريها، ايسمها و مکاتب زيادی در بستر تکامل تاريخی جامعهٔ انسانی امتحان و تجربه شده و نتائيج آن در دسترس انسان آگاه و روشن دل قرار دارد، قد علم نموده و فرهنگ و مدنيتهای پرريشه، اما به انحطاط رفته و استهلاک شده شان را به کمک علم و تکنولوژی عصر جديد دريافته و با گوهرهای گزيده حاضر بيارايند.
افغانستان با اينکه تاريخ طولانی و تمدن ريشه دار دارد؛ دراز مدتی است که نفوس متنوع آن در لابلای مواد و مقولات غبار آلو و فرهنگ به انحطاط کشيده شده تقليد و تکرار گرفتار بوده و به عنعنات، رسم و رواجات، باورها و سنن خود سخت معتاد و خوپذير شده اند.
اقوام و ساکنان اين سرزمين تا هنوز در مورد هويت مشترک تاريخی و تمدنی مختلط خود بمثابهٔ بنيان فرهنگ ملی تعمق لازمی نکرده اند و همچنان در مورد حوزه های تاريخی و فرهنگی متنوع کشور مطالعات و پژوهشهای کافی و روشن صورت نگرفته است. اين کمبود سبب يک سلسله ابهامات، سؤ تفاهم و جعل کاريهای تاريخی شده است که براستی چهره واقعی تاريخ و تمدن پردرازنای ما را بسی نازيبا و مصنوعی ساخته و پروسه شکل و شيرازه گيری فرهنگ مشترک ملی را در وطن کند نموده است. به اين صورت روند تشکيل سيستم سياسی قوی، شيرازه گيری ملت و ايجاد جامعه مدنی در افغانستان به تعويق افتاده است.
يکی از مشخصه های بارز جامعه افغانستان وجود حوزه های متنوع تاريخی و فرهنگی است که در ساحات شرق و جنوب، غرب، شمال، مرکزی و کابل تسلط دارد و بدون درک و شناخت عميق آن نميتوان جامعه افغانستان را بحيث يک مجموعهٔ متنوع مورد شناسائی قرار داد.
حوزهٔ شرق: درين حوزه پشتوزبان غلزائی اکثريت داشته و اقليتهای نورستانی و پشه ای نيز قابل يادآوری اند. حوزهٔ مذکور بيشتر با تاريخ و فرهنگ حوزهٔ پشاوری صوبه سرحد که از فرهنگ هندی-پاکستانی سخت متأثر است در رابطه بوده و ساختار قبيله ای در همآهنگی با عناصر عرفی و سنتی بسيار قوی در آن غالب ميباشد
اين ساختار به دلايل انزوای صوبه سرحد پاکستان، کوهستانی بودن منطقه و محدوديت اراضی مزروعی، کندی ترانسپورت و نبود رابطهٔ فعال با مناطق شهری و جهان خارج، تقسيم نفوس در قبايل و طوايف مختلفهٔ رقيب، در لاک خود مانده و با حوزه های ديگر کشور آميزش و اختلاط کمتر يافته است.
بافت مذکور با رسم و رواجات، عنعنات و سنن قبايلی، هرچند طی دهه های اخير از نفوذ افراطگرائی مذهبی و همچنان از گسترش سلطهٔ طالبان جلوگيری کرده، ليکن پروسهٔ اختلاط و امتزاج آن در فرهنگ ملی و جامعه شهری نيز بسيار کند بوده است و به اين ترتيب فرصتهای رشد و توسعه سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی۰در راستای جامعه شهری از آن سلب گرديده است.
استمرار ضربات شديد مخربانه بر نظام قبايلی فرتوت و پشتونوالی رنگبازيده در مناطق صوبه سرحد پاکستان توسط طالبان به طرح و رهبری افراطيون پاکستانی، عرب و غير عرب در اتحاد استراتيژيک با اردو، استخبارات و دول پاکستان طی سه دهه اخير، زمينه را برای استقرار امارت استبدادی و افراطی مذهبی و قومی طالبی آماده کرده است.
اين نه تنها تهديد جدی به ساختار قبايلی و پشتونوالی فرتوت حوزهٔ شرق افغانستان محسوب ميشود، بلکه حاکميت ملی و امنيت داخلی پاکستان را نیز بخطر واقعی روبرو ميسازد؛ زيرا قبايل پس از جدائی پاکستان از هند به نوعی خود مختاری قناعت داشته و در لابلای رسم و رواجات و فرهنگ عرفی و سنتی عقب مانده و ابتدائی خود محصور بوده اند؛ ليکن طالبان و افراطيون پاکستانی و عرب به آن قناعت نکرده و خواهان توسعه امارت افراطی خود در سراسر پاکستان و افغانستان ميباشند.
به اين حساب ديگر زمان اتکای تاريخی و يکجانبه دول افغانستان به حوزهٔ شرق و جنوب جهت تشکيل و تقويت دولت مرکزی و وحدت ملی ضعيف و يکجانبهٔ تک قومی به پايان رسيده است. مقابله با موج قوی افراطگرائی و خشونت طالبی فقط از طريق اتحاد اقوام عمدهٔ افغانستان و دفاع مشترک ملی آنان در يک نظام قوی و قانونی متعادل چند قومی امکان پذير است.
قبايل و اقليتهای قومی حوزهٔ شرق افغانستان برای دفاع و حراست از منافع قومی، فرهنگی، اقتصادی و تاريخی خود در مقابل تهاجم ويرانگرانهٔ افراطيون پاکستانی، عرب و غير عرب در زير نام به اصطلاح امارت طالبی بيش از اقوام ديگر افغانستان ضروت به اين اتحاد اقوام و دفاع مشترک ملی دارند؛ زيرا در تهاجم کنونی طالبان اولتر از همه آنان قربانی خواهند شد.
حوزهٔ جنوب: که مرکز آن قندهار و هلمند است با اينکه درآن بمانند حوزهٔ شرق اقوام پشتون اکثريت دارند، اما از نگاه تاريخی و فرهنگی طی سده های اخير تفاوتهائی بين اين دوحوزهٔ پشتون نشين شکل گرفته است.
اهالی حوزه جنوب به سبب وجود اراضی وسيع مزروعی با زندگی ده نشينی و حيات نيمه شهری روی آورده و در طول زمان از فرهنگ خراسانی در حوزهٔ هرات و قندهار (در عهد صفويان و نادر افشار) تغذيه نموده اند.
ارتباط قبايل ابدالی و غلجائی حوزهٔ جنوب با حوزهٔ وسيع خراسان و بلوچستان در درازنای تاريخ از يک طرف و ارتباط پيوستهٔ سياسی، مبادلاتی و فرهنگی شان با حوزهٔ غرب و مرکزی از طرف ديگر پروسهٔ اختلاط و آميزش اين قبايل را در فرهنگ ده نشينی خراسانی، زندگی نيمه شهری و فرهنگ مختلط ملی افزايش داده است. بيشتر اهالی جنوب به سبب ارتباطات فعال با حوزهٔ غرب به زبان دری مسلط شده اند.
ازين پيداست که نفوذ و توسعه سياست متناقض طالبی در حوزهٔ جنوب هم زمينهٔ تطابقی درازمدت نداشته و با ساختار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن سازگار شده نميتواند. رشد عناصر جامعه مدنی در پروسهٔ شکل و شيرازه گيری فرهنگ ملی، جامعه شهری و سيستم سياسی متعادل با حوزه های تاريخی و فرهنگی کشور، هيچ زمينه و فرصتی برای ايدئولوژی خشن و تعصب آلود افرطيون باقی نميگذارد.
حوزهٔ مرکزی: که در حال حاضر مردم هزاره درآن اکثريت دارند، روزگاری يکی از مراکز مشهور بودائی بوده و سپس هم از مدنيت خراسانی غزنويان و غوريان تغذيه کرده است و با حوزه های غرب، شمال و جنوب بر مبنای فرهنگ غالب خراسانی و زبان مشترک دری (با لهجه های محلی) در طول تاريخ روابط فعال وجود داشته است.
در سده های اخير بخصوص در قرن جاری به سبب کوهستانی بودن و محدوديت اراضی مزروعی و منابع اقتصادی، مردم آن در فقر و انزوا افتاده اند. همچنان از نگاه فرهنگی و مذهبی زمينه برای افکار طالبی و افراطی نوع پاکستانی درين حوزه، بسيار ضعيف و غير عملی ميباشد.
حوزهٔ شمال: اين حوزه را بزرگسالان، ترکستان زمين ميگفتند. ازين پيداست که مردم ازبک و ترکمن در همزيستی با مردم تاجيک در آن اکثريت دارند. تاجيکان بيشتر در شمال کابل و در قسمت شمال شرقی کشور تمرکز يافته اند.
بلخ باستان و ماوراءالنهر بعد از انتشار اسلام از مراکز بسيار عمدهٔ فرهنگ و تمدن خراسانی بوده اند و خراسانيان بومی در عهد سامانيان و ترکان خراسانی در ادوار بعدی نمايندگان اين فرهنگ بشمار آيند. تاکنون تاجيکان و ترکان به آن افتخار ميکنند.
وجود آبهای جاری و اراضی وسيع از باستان زمانه ها زندگی ده نشينی را درين حوزه توسعه بخشيده و معادن نفت و گاز، همسايگی با شوروی سابق و روابط فرهنگی و قومی با کشورهای آسيای ميانه، پروسه زندگی نيمه شهری جديد را درين حوزه تسريع و پتانسيل ديموکراتيک را افزايش داده است.
در بين حوزهٔ شمال و غرب از يکطرف و در بين اين دو حوزه و حوزه های مرکزی و کابل و حوزهٔ جنوب همواره روابط فعال اقتصادی و فرهنگی وجود داشته و دين واحد و زبان غالب دری بعنوان زبان مشترک، اين روابط را استحکام بخشيده است.
تجارب خونين دهه های اخير خاصه دوره طالبان نشان داد که هيچ زمينه و امکانی برای نفوذ ايدئولوژی پاکستانی طالبان و متحدين آن در اين حوزه وجود ندارد.
حوزهٔ غرب: اين حوزه از نگاه تاريخی، اختلاط فرهنگی، زبانی و موقعيت جغرافيائی بمثابه مرکز ارتباط دهنده حوزهٔ شمال ، مرکزی و جنوب بحساب ميآيد و به کمک حوزهٔ کابل نقش محوری در شکل و شيرازه بندی فرهنگ ملی و معياری وطن ايفا خواهد کرد.
مرکز اين حوزه، هرات قلب خراسان بزرگ و پايتخت امپراتوری تيموريان بوده که در ميان سه ربع ديگر خراسان يعنی بلخ، نيشابور و ماوراءالنهر در طول تاريخ نقش کليدی داشته است.
در درازنای تاريخ حوزهٔ مذکور اقوام آريائی، ترک، تاجيک، ايلات ترکمن ايرانی تبار و قبايل پشتون را بهم اختلاط و آميزش داده و براساس فرهنگ خراسانی و زبان دری با لهجه هروی از آنان کتله مشترک هراتی ساخته است.
حقايق تاريخی و تجارب اخير نشان داده است که توسعه و استقرار فرهنگ و نظام طالبی در حوزهٔ غرب متناقض با ارزشهای تاريخی، فرهنگی و مدنی مردم آن است.
حوزهٔ کابل: حوزهٔ کابل که نامش با دودمان کابل شاهان گره خورده، در عهد کوشانيان يکی از مراکز مهم مدنيت بودائی-هندی بود و در زمان بابريان به مرکز مشهور امپراتوری هندی-مغولی که با گوهرهای پردرخشش شاعران و هنرمندان دری زبان سبک هندی مزين شده بود تبديل گرديد و با حوزه هندوستانی پشاور رابطه تنگاتنگ داشت.
بعد از تشکيل دولت ابداليان قندهار بخصوص پس از انتقال پايتخت به کابل در دوره سلطنت تيمورشاه پسر احمدشاه بابا اين حوزه با حوزهٔ جنوب ارتباط بيشتری پيداکرد و بمرور زمان بمرکز اختلاط و آميزش ساکنين حوزه های تاريخی و فرهنگی متنوع وطن خاصه حوزهٔ شرق، شمال و جنوب تبديل شد.
در حال حاضر حوزهٔ کابل دارای فرهنگ بسيار متنوع و مختلط بوده که درآن تاجيکان شمال، هزارگان و پشتونهای کابلی حوزهٔ شرق تبارز بيشتری دارند. برمبنای فرهنگ مختلط نوع کابلی که درآن زبان دری بعنوان زبان مشترک گفتاری، دفتری و اکادميک نقش اساسی دارد، روابط باحوزه های تاريخی و فرهنگی ديگر کشور در پروسه رشد و توسعهٔ جامعه مدنی شهری سير صعودی بخود ميگيرد و ميرود تا فرهنگ مشترک ملی و معياری افغانستان را در آينده معرفی نمايد.
پروسه مذکور در تقابل با فرهنگ افراطی و تنگ طالبی روز بروز رشد و انکشاف نموده و قوت بيشتر پيدا ميکند. به اين حساب زمان در حوزهٔ کابل به سود توسعه و ثبات جامعه مدنی که امنيت سياسی، اقتصادی و حقوقی را بدنبال دارد جلو ميرود.
در افغانستان قبل از جنگ نوعی نظام اقتصادی و اجتماعی مختلط و مندرس کلاسيک که در آن نظم قديمی فيوداليسم قسم شرقی- اسلامی در درجه اول و نظام ابتدائی قبايلی و گروپ بنديهای قومی در درجه دوم حضور داشتند، مسلط بوده است. شهر نشينی بيشتر شکل و سيمای قرون وسطايی داشته و پديده های عصر جديد بصورت پراکنده و غيرسيستماتيک در زندگی شهری و حيات ده نشينی وارد شده بودند.
اين ساختار در جريان جنگ درازدامن اخير و خشکساليهای متواتر ضربات کاری خورده و بشکل بسيار غير منظم و بدون زيرساخت لازم اقتصادی و اجتماعی، هجوم نفوس به مراکز شهری توسعه يافته است که اگر به مناطق روستائی و سکتور زراعت و مالداری توجه جدی و فوری نشود، تورم پيش از وقت شهرها بحران امنيتی، اقتصادی و اجتماعی را شدت خطرناک و سرسام آور خواهد بخشيد.
از مطالعه جامعه شناسانه برميآيد که طبقه، قشر، گروه، صنف و ديگر لايه ها و رده بنديهای اجتماعی و اقتصادی بر اساس ساخت و سازهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و محيطی دريک جامعه شکل ميگيرد و نفوس موجود در اجتماع برمبنای پايگاه اجتماعی و موقعيتهای اقتصادی در قالبهای مختلف و متنوع جابجا ميشود که اگر سيستم سياسی، اقتصادی و اجتماعی بصورت آگاهانه و معقولانه در خدمت مردم تنظيم و کنترول شده باشد، تمام افراد جامعه ميتوانند از حقوق و امتيازات موجود بطور کافی و عادلانه مستفيد گردند. درينجا بطور بسيار خلاصه به اجزای بافت اجتماعی و اقتصادی نظام مختلط افغانستان اشاره ميگردد:
بافت شهری: نفوس شهر نشين وطن بيشتر در قوالب، هسته ها و نهادهای آتی جابجا شده اند: هسته های فاميلی، طبقات بالائی، ميانه و پائين دارای سرمايه و ثروت (تاجران، مالکان ارضی شهرنشين، صاحبان فابريکات، شرکتها و تصديهای خصوصی، دوکانداران، پيشه وران و ديگر توزيعگران امتعه و خدمات)، طبقات و اقشار فقير و فاقد سرمايه (کارگران، مزدوران و خدمتکاران)، نهادهای ملکی و نظامی دولتی (مامورين و کارداران، استادان و معلمين و اجيران اردو، پليس و قوای انتظامی)، کارمندان بومی موسسات خارجی، روشنفکران، آخوندها و ملا امامهای مساجد.
بافت دهات: هسته های بزرگ و پرجمعيت خانوادگی، مالکان بزرگ، متوسط و کوچک ارضی، اربابان ده، سران قبايل و طوائف، دهقانان، برزيگران، کشتمندان، چوپانان، نوکران و مزدوران، خانواده های روحانی، آخوندان و ملا امامهای مساجد، دوکانداران پراکنده و کاسبان (نجاران، آهنگران، قلعيگران، دلاکان، قصابان، سوداگران دوره گرد، طبيبان سنتی و اوستا ها و نوازندگان).
زندگی ده نشينی در کشور تاهنوز در نظام غالب زراعتی که بيشترينهٔ نفوس را در خود جاداده، از اهميت اساسی و محوری برخودار است. جهت فقرزدائی، افزايش سطح اشتغال، رشد و انکشاف اقتصادی و اجتماعی، تأمين امنيت، ثبات و خودکفائی اقتصادی مملکت و گذار به جامعه مدنی توجه جدی به آن ضروری ميباشد.
بافت کوچيان: زندگی غژدی نشينی در کشور پيش از جنگ اخير قابل يادآوری بود، ليکن درحال حاضر از دامنهٔ آن بسيار کاسته شده و بيشتر کوچيان در اثر مهاجرت به پاکستان و ايران و هجوم به مراکز شهری از زندگی ابتدائی چادر نشينی دور شده اند.
قوالب خانوادگی کوچيان و چادر نشينان خيلی بزرگتر، ابتدائی تر و پرجمعيت تر از هسته های فاميلی شهری و دهاتی است که ميتوان لفظ خيل را به آن اطلاق کرد.
خيل عبارت از يک چوکات بسيار طبيعی و ابتدائی اجتماعی و اقتصادی است که انبوهی از اقوام نزديک در داخل خانه پلاسها بطور مشترک زندگی کرده و به تربيه مواشی و گوسفند داری مشغول ميباشند.
در رأس اين کانون ابتدائی کلان و موی سفيد همان خيل قرار دارد که همه امور را رهبری ميکند. ديگر اعضای خيل هرکدام طبق توان و استعداد خود تحت رياست سرخيل متذکره در فعاليتهای روز مره، جنگها و دفاع از منافع قوم سهم ميگيرند. چند خيل و طايفه از يک قوم پدری عشيره و يا قبيله را تشکيل ميدهند که در رأس رئيس قبيله قرار دارد.
در زندگی عشايری کوچ نشينی، جاذبه های مشترک منافع اقتصادی و دفاعی در برابر حوادث طبيعی و حملات اقوام و قبايل رقيب از يکطرف و عصبيتهای تند و قوی قومی و روابط خون شريکی از طرف ديگر ثبات و شيرازه اين حيات ساده طبيعی را استوار و مستحکم نگهميدارد.
هرگاه از تحليل و توضيح ادورا طولانی ظهور و سقوط امپراتوريهای مقتدر سياسی و نظامی و داشته های فرهنگی و تمدنی آن در ساحت جغرافيايی افغانستان بگذريم و قطرات اشکی بر خشکستان دوران انحطاط و مرحله پايانی انحطاط و اضمحلال فرهنگ وتمدن وطنگاه مان بيفشانيم، بطور فشرده ميتوان گفت که جرقه های بسيار ضعيف و ابتدائی تحرکات اصلاحی و روشنفکری در عهد حکومت امير شيرعلی خان و حبيب الله خان در افغانستان بوجود آمد و در زمان سلطنت امان الله خان دامنگستر شد. باز بزودی در دوره پادشاهی نادر خان و دوره صدارت هاشم خان چراغ اصلاحات و تجدد طلبی خاموش گرديد.
در دهه 1330 سلطنت طولانی ظاهرشاه بعضی حرکات کم رمق سياسی و روشنفکری دوباره براه افتاد؛ ليکن در دهه 1340 پادشاهی مذکور هسته های اوليه جريانات سياسی و روشنفکری ملی، مذهبی و چپگرا مطابق به ايجابات زمان و شرايط و موقعيت منطقه ای و بين المللی جهان دوقطبی و جنگ سرد اساس گذاری شد.
خلقیها و پرچمیها به کمک روسيه شوروی در 7 ثور 1357 طی کودتای نظامی قدرت سياسی را تصاحب نمودند. در 6 جدی 1358 اردوی شوروی بمنظور جلوگيری از سقوط رژيم طرفدار خود به افغانستان تجاوز کرد و اين کشور بعرصه جنگ طولانی خونين، زورآزمائيهای آتشين و رقابتهای هستی سوز قدرتهای جهانی تبديل گرديد.
در بستر جنگ دراز دامن، جريان تندرو اخوان المسلمين در قوالب متعدد تنظيمهای افراطگرای جهادی بهمکاری افراطيون مذهبی پاکستانی، با استفاده از کمکهای هنگفت مالی و تسليحاتی ايالات متحده امريکا، اروپا و کشورهای عرب در سطح وسيعی رشد و تبارز يافت و تحت هدايت و نظارت مستقيم استخبارات، اردو و دولت پاکستان و مشاورين خارجی به نيروی غالب و انحصارگر در جنبش وسيع الطيف و گستردهٔ مقاومت ضد تجاوز شوروی مبدل شد.
ساير جريانات، سازمانها و تشکلهای ملی و متجدد، اسلاميون معتدل و ميانه رو و چپ مستقل درين محيط استبدادی و فضای مسموم انحصاری اين دوجهت غالب يعنی نيروهای چپ وابسته و راست افراطی وابستهٔ نوع پاکستان و ايران فرصت رشد و گسترش پيداکرده نتوانستند.
پس از فروپاشی اتحاد جماير شوروی و بدنبال آن سقوط دولت دکتور نجيب احزاب خلق و پرچم متلاشی شده و در ميدان سياسی، نظامی و اجتماعی شکست خوردند و از حيث عملی و نظری از دامنه فعاليتهای سياسی و اجتماعی شان بسيار کاسته گرديد.
همچنان بعد از فروريختن جهان دوقطبی، خاتمه جنگ سرد، کاهش مسابقات و رقابتهای پرمصرف تسليحاتی و بر طرف شدن خطر جدی ايدئولوژی مارکسيم و انقلابات سوسياليستی، بخصوص پس از شکست تاريک ترين و خونريز ترين مدل پاکستانی طالبان، ضرورت وجودی جريان اخوان و ديگر افراطيون آشوبگر برای جهان غرب نيز بسی کمرنگ و مشکوک گرديد و ماهيت خشن، تعصب آلود و واپسگرايانهٔ شان برای مردم افغانستان و مردم جهان آشکار و ثابت شد.
تجارب ظهور و افول ناموفقانهٔ جريانات راست و چپ سياسی، تنظيمهای مختلف جهادی، حرکات خطرناک و ويرانگر افراطی و کتله های متخاصم مسلح قومی بطور واضح نشان داد. بدون گذار عاقلانه و متعادلانه به جامعه سياسی و تشکيل احزاب سياسی و اجتماعی فعال و دارای دکتورين روشن و اهداف استراتيژيک و تاکتيکی معين در راستای اعمار جامعه مدنی که با موقعیت و وضعیت جديد داخلی، منطقه ای و جهانی مطابقت داشته باشند، شکست طلسم کهنهٔ دور و تسلسل جنگهای بنيانکن، تخاصمات خونين قومی و وابستگی به کشورهای همسايه و قدرتهای بيرونی ميسر شده نميتواند.
خلق جامعه سياسی بمنظور رشد و پرورش احزاب و سازمانهای سياسی و اجتماعی پيشرفته و براه افتادن حرکات و جنبشهای سازنده و مفيد سياسی، اجتماعی و فرهنگی در جهت رسيدن به جامعه مدنی و ديموکراتيک مستقل اولتر از همه نياز به بستر و فضای مساعد دارد. درين فضاء توجه جدی به موضوعهای آتی مورد نياز ميباشد:
رواج تحليل و انتقاد سازنده: يکی از عوامل رشد و تکامل ظرفيتهای سياسی در جامعه داشتن قدرت تحليل و بررسی پديده ها، پرابلمها و درک و دريافت عوامل شکست و پيروزی برنامه ها و پلانهای مختلفه است.
دستيابی بقدرت تحليل و انتقاد و ارائه راه حل جامع، با پرورش قوه عقلانی، کسب تجارب علمی و عملی و آموزش تخنيکها و فنون لازمه و اصول معينه ميسر شده ميتواند.
انتقاد سازنده بدون شناخت ماهيت پديده های مربوطه در ارتباط با عوامل و پديده های ذی دخل درونی و بيرونی در بستر زمانی و مکانی مشخص کارگر نمی افتد. هر انتقاد بخاطر حل پرابلم و کوتاه ترين راه رسيدن به هدف سالم مورد نظر است.
انتقاد بمنظور انتقاد خشک و خالی، عقده گشائيهای حسادتمندانه، تعصبات ايدئولوژيکی، قومی و سمتی، منافع شخصی و وابستگيهای سياسی صورت نميگيرد؛ بلکه هدف از آن رسيدن به حقيقت موضوع و کنه پديده است که مطالعه کننده و پژوهشگر سياسی و اجتماعی بعد از زحمات زياد به آن دست پيدا ميکند.
حوصله مندی و منطق سياسی: نخستين گام وفاداری به منطق سياسی، تحمل نظرات مخالف و شکيبائی علمی تا رسيدن به حقيقت مطالب است. دستيابی به اهداف عالی سياسی گاهی ضرورت همکاري، همسوئی، ائتلاف و اتحادهای موقت و طولانی را بوجود ميآورد که عنصر آگاه و تجربه مند بايد در زمان و مکان لازم به آن توسل جويد و دريا دلی آنرا داشته باشد که بخاطر منافع عمومی و اهداف عالی از منافع کوچک گروپی و محدوديتهای ايدئولوژيک پا فراتر نهد.
مقابله با خشونت و وحشت: تجارب جامعه بشری و ميهن ما ثابت کرده است که در فضای خشونت و رعب و وحشت جايی برای منطق سياسی، تبادل افکار و تجارب و همکاريهای سازنده باقی نمي ماند.
افراطيون به دستور حاميان خارجی خود همواره تلاش ميورزند تا فضای امن و آزاد سياسی را بهمزنند و به بهانه های مختلف جلو بحث آزاد و گفتگوهای سالم و سازنده را بگيرند.
نيروهايی به خشونت و استبداد روی ميآورند که فاقد عقل سالم و منطق سياسی اند و نميتوانند حقانيت خود را با دليل و برهان در حضور مردم ثابت نمايند. با وجود نيروهای افراطی و خشونت طلب رشد و توسعه جامعه سياسی و رقابتهای مثبت احزاب و سازمانهای سياسی و اجتماعی به موانع جدی روبرو ميگردد.
با اين نيروها بسی مشکل است که با منطق سياسی روبرو شد؛ زيرا از هرنوع نرمش و فرصت جهت اعمال خشونت و ترور افکار سوء استفاده ميکنند و در پی نابودی خونين و حيله گرانهٔ مخالفين سياسی خود برميآيند. برای مقابله با اين عوامل خشونت و وحشت ضرورت به همکاری دسته جمعی تمام نيروهای سياسی و اجتماعی در يک حرکت وسيع مردمی است.
مواضع عمده سياسی در حال حاضر: مواضع جاری نيروها، موقف و جايگاه آنها را در عرصه گاه سياسی معين ميکند و اين مواضع و خطوط در عرصه سياسی، اقتصادی، اجتماعی و ديگر بخشهای ضروری داخلی و خارجی بشکل واضح و روشن بيان ميشوند. برای جلوگيری از ابهام و مغشوش شدن مواضع ابتدا به جهت اصلی و ماهيت کلی آن توجه ميگردد و درآن راستا به توضيح و تحليل جزئيات پرداخته ميشود.
در افغانستان کنونی دو موضع عمده و خط اساسی فعال وجود دارد؛ موضع و خط وابسته که در شکل و سيمای افراطگرائی و جنگ افروزانهٔ وابسته به پاکستان (در همسوئی مشکوکانه با تندروان ايران) و در هيئت ديموکراتيک و صلح آميز وابسته به دول صنعتی و کمپنيهای بزرگ ذی دخل در افغانستان مطرح گرديده است. موضع و خط ملی و مستقل که در اشکال متنوع تجلی يافته است.
تاهنوز هيچ يک از خطوط متذکره در افغانستان مسلط نشده اند و اين پروسه مبارزاتی ادامه دارد. همچنان روشن است که خط افراطی با ايجاد نا امنی و شعله ورسازی جنگ زمينه را برای خطوط وابسته در اشکال مختلف آماده ساخته و از رشد و توسعه خط ملی و مستقل جلوگيری مينمايد. علاوه برآن بدون مقابله با افراطگرائی و جنگ افروزی بحران کشور حل شده نميتواند.
خط ملی و مستقل در دل ارزشهای تاريخی، مدنی، ملی و فرهنگی جامعه افغانستان ريشه داشته و به مدد نيروی عقلی، قوه ابتکار، تجارب و تخصص نيروهای سياسی، روشنفکران و پژوهشگران وطن شکل و شيرازه گرفته و با گوهرهای گزيده علم و تکنولوژی عصرجديد مزين ميگردد. اين خط در اصول با افراط و تفريط، خشونت و تعصب، ظلم و ستم ، تبعيض و بی عدالتی و استبداد و ديکتاتوری مخالف است.
طرفداران اين خط در راه استقلال سياسی، خود کفائی اقتصادی، حاکميت ملی و تماميت ارضی افغانستان امن، مطمئن، باثبات و ديموکراتيک در يک بيلانس واقعبينانه و ممکن منطقه ای و بين المللی در پروسه درازمدت بازسازی و احيای مجدد وطن تلاش ميکنند.
تعين موضع واقعبينانه در مورد حضور قوای بين المللی تا استقرار باثبات بيلانس متعادل قدرت در منطقه و جهان و از جمله در رابطه با افغانستان و تأمين امنيت، مصئونيت و ثبات لازم در کشور از اهميت زيادی برخوردار ميباشد.
در جنبش احيای وطن عموم نيروهای سياسی و ملی با حفظ گرايشات ايدئولوژيک، مواضع حزبی و سازمانی، وابستگيهای قومی، مذهبی، سمتی و زبانی شرکت کرده ميتوانند. هدف اساسی این جنبش همآهنگسازی و تمرکز نيروهای متنوع سياسی و اجتماعی عليه جنگ، افراطگری و خشونت، جهت تأمين امنيت و مصئونيت ملی، بمنظور بازسازی و احيای مجدد وطن ميباشد.
درهای جنبش احيای وطن بروی تمام کسانيکه ظرفيت درک و تحمل همديگر، منطق تفاهم و توافق ملی، فهم کار وسيع سياسی و فرهنگی و عشق آتشين به بازسازی و احيای ميهن خود دارند باز است. هرکس و هرنيروی سياسی و اجتماعی به اندازه فهم، تجارب و صلاحيتهای علمی و عملی خود در جنبش متذکره سهم گرفته ميتواند.
بايد زمينهٔ هرگونه رشد، پيشرفت و تبارز مثبت و سازنده برای تمام اتباع مملکت فراهم شود. هيچ کس حق ندارد مانع فعاليت، اظهار نظر و عقيده، طرح و پيشنهاد و درخشش شخصيت ديگران شود. در هنگام بحث و تبادل افکار و تجارب جهت شناخت پديده ها، پرابلمها و ارزشيابی پلانها و برنامه ها لازم است که منطق قوی استدلال، اخلاق علمی و پژوهشی و فضای شکيبائی و تحمل سياسی حاکم باشد و از جار و جنجالهای بيهوده و سياست بازيهای مستبدانه پرهيز گردد.
در موقعيت و شرايط حساس و سرنوشت ساز ميهن تمام نيروهای متشکل و سازمانيافته واقعبين، شخصيتهای علمی، سياسی، فرهنگی و صاحب نظر دلسوز داخل و خارج وطن به اتخاذ موضعگيريهای روشن در قبال اوضاع کشور نياز دارند تا بر مبنای آن فعاليتهای خود را در ابعاد متنوع و زوايای گوناگون افغانستان عمق و وسعت داده و به طرق ممکن و موثر در جهت رشد و گسترش جنبش احيای وطن سمت وسو دهند.
در جريان فعاليتهای عملی و تيوريک نيروهای متنوع در ساحت فراخ اين جنبش است که احزاب و تشکلهای واقعی ملی، مستقل و نيرومند نوع افغاستان بوجود خواهد آمد و شاه ستونهای اصلی سيستم سياسی \، اقتصادی و اجتماعی کشور ساخته خواهد شد.
سيستم سياسی، اقتصادی و اجتماعی آينده وطن براساس ظرفيتهای سياسی، امکانات و تأسيسات اقتصادی، نهادهای اجتماعی و فرهنگی و ميزان رشد فکری، فنی و تخصصی جامعه از يکطرف و تغيرات، تبدلات و تحولات دهه های جنگ و ميزان تطبيق و انکشاف توافقات کنفرانس بن از طرف ديگر (با درنظرداشت اوضاع جديد منطقه ای و بين المللی) شکل و سامان يافته ميتواند.
شرايط و موقعيت داخلی و بين المللی افغانستان ايجاب ميکند که با حفظ روند تطبيق توافقات بن در همسوئی و همآهنگی با ائتلاف بين المللی گامهای اساسی تر بسوی پايه گذاری سيستم پرظرفيت سياسی برداشته شود و این ضرورت اصلاح و غنی سازی قوای سه گانه را در پروسه رشد و کاملسازی سيستم دولتی موجود بميان ميآورد.
انتخابات پارلمانی و رياست جمهوری در يک نظام ملی و ديموکراتيک فرصتهای مناسبی برای احزاب و جريانات عمده سياسی و مردمی آماده مينمايد؛ هرنوع اقدام شکننده و براندازی، خلای قدرت را در کشور افزايش داده و بحران جاری را دامنه دارتر ميسازد.
برای استحکام و پايداری سيستم(ملی و دیموکراتیک) به اصلاحات عميق سياسی، اقتصادی و اجتماعی ضرورت ميباشد که در پروسه درازمدت بازسازی و احيای مجدد وطن و رشد و انکشاف سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جامعهٔ افغانستان، تحقق يافته ميتواند.
در ساحه زراعت به انقلاب سبز واقعی احتياج است؛ در عرصه تجارت، ترانزيت، سکتور خدمات و استخراج معادن به کمکهای وسيع بين المللی و سرمايه گذاريهای فعال داخلی و خارجی نياز ميباشد.
اين اهداف عالی پيشتر از همه به امنيت، مصئونيت، ثبات و استقرار سياسی و نظم و قانون در يک سيستم سياسی وسيع و پرظرفيت نگاه ميکند که ميبايست در فضای مطلوب جنبش احيای وطن به آن دست پيدا نمائيم.
رسول پويان
اسد 1387