نصير مهرين
درنگی برزمينه های استبداد شناسی نادرشاه
دانشمند گرانقدر ، محقق و نويسندهً توانای کشور به سلسله نشر کتابهای « شب رفت و سحر نشد .... » ، « اميرعبدالرحمن خان در دو چهره» ، « گوشه يی از قتل های سياسی در تاريخ افغانستان معاصر» ، " عوامل سياسی چند همسری در افغانستان معاصر و پيامد های آن" ، « کلاهـنامه » ، « کمپنی هند شرقی و مرگ وزيرمحمد اکبرخان» ، « اندکی از رنجهای زنان و دختران در افغانستان» ، « افغانستان جامعهً رشوت زده » ، اينک به تاليف و تدوین يک اثر خیلی جالب و گرانبهای ديگری تحت عنوان " درنگی برزمينه های استبداد شناسی نادرشاه" دست یازیده که نخست از همه این موفقیت شایان را به ایشان صمیمانه تبریک و شادباش میگویم.
کتاب « درنگی برزمينه های استبداد شناسی نادرشاه» مانند آثار ديگر نصيرمهرين ارزش تاريخی داشته ، بسيار جالب و خواندنی است. یکی از شاخص های عمدهً کارهای جناب مهرين پرداختن به مسایل مهم تاریخیست که بالای زندگانی مردم ما تاثير دوامدار داشته اند. اين اثر ، نصير مهرين را در قطار مؤرخينی چون ميرغلام محمد غبار و عبدالحی حبيبی قرار داده است که آثار با ارزش وجاودان را به جامعه و مردم ما تقديم کرده اند .
جناب مهرين ، در بررسی وقايع تاريخی کشور، مبنای کارش را بر رابطهً حقايق تاريخی و شواهد تاريخی بناء نهاده است. با برگزیدن اسناد ، مدارک مستدل و چشمدیدها در تالیف و تدوین این کتاب ، گفته میتوانم که این اثر پژوهشگرانه و سلیس بسان روشنایی در بیشه اندیشه ها و افکار مبارزین راه حق و عدالت اجتماعی تاثیر فراوان بجا میگذارد. از سوی دیگر این کتاب تحقیقی چنان صورت و مضمونی واقعی را بخود گرفته که برای پژوهشگران کشور در چنین روزگار آشفته سیاسی خیلی ها غنیمت و مدد رسان شمرده میشود. محققين و پژوهشگران کشور به یقیین این اثر با ارزش جناب شانرا خواهندستود و ازآن منحیث یک ماخذ معتبر استفاده خواهند برد.
سايت آريايی با معرفی اين کتاب ، خوانندگان عزيز را به مطالعه آثار اين نويسنده چيره دست و مؤرخ حقيقت نگر معطوف ميدارد و برايش سلامتی و توفيق بيشتر در راه خدمت به جامعه فرهنگی ما آروز ميدارد.
اينک اين اثرگرانسنگ به خوانندگان سايت آريايی تقديم ميگردد.
درنگی بر زمینههای
استبدادشناسی نادرشاه
با مکثی بر چگونهگی قربانی شدن عبدالرحمان لودین
نصیر مهرین
هامبورگ ـ آلمان
١٣٨٨
کوتاه سخنی
بهعنوان پیشدرآمد
از اعلان پادشاهی محمد نادرخان در ٢٣ میزان ١٣٠٨ خورشیدی؛ دیری نگذشته بود که اوامـر خشونتآمیز او؛ و تصامیم مشترکش با برادران، که در مجالس خانوادهگی اتخاذ میگردید؛ به زندهگانی برخی از نخبهترین و مطرحترین شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور مان در کابل به شیوههای بسیار فجیعانه پایان داد؛ و تعداد زیادی ازینگونه اشخاص را به زندانهای مخوف و قرون وسطایی خویش در بند کشید.
برای دریافت علل و عوامل چنین عملکرد و آشنایی با سرچشمههای اینگونه لزومدیدها، جستار کوتاهی نیز میتواند مارا بهالهامگاه مطلقیت واستبداد نادرشاه رهنمون گردد که در رأس تمام عوامل، علاقهمندی شخصی او به نظام دیکتاتوری و جلوگیری مردم از مشارکت در قدرت سیاسی کشور، بهعنوان بدیل نظام سیاسی نسبتاً متفاوت امانی خودنمایی دارد که شوربختانه، چنین گونه نظام مورد پسند نادرخان و طرز بینش، اداره و حتی عملکردش، پس از کشته شدن او نیز برای سالیان متمادی بدرازا کشید؛ و با تأسف که هنوز هم در جامعهی ما طرفدارانی دارد.
در تأملی کوتاه روی این موضوع، هم به گذرگاههای زندگی و دیدگاههای سیاسی نادرشاه می پردازیم وهم افکار، اندیشهها و کارکردهای یکتن از قربانیان او ـ عبدالرحمان لودین ـ را مورد نگرش قرار می دهیم؛ زیرا این نمونۀ گزینشی ما، یکی از اندیشمندترین و برجستهترین نمایندهگان قربانیان استبداد نادریست که وجودش برای جامعۀ ما غنیمتی گرانبها بود. پهلوی هم قراردادن تابلوهایی از شخصیتهای ایندو چهرهی معروف تاریخ کشور مارا منصهی قضاوت تاریخ در مورد خوب کردن و بد کردن سربرآوردهگان تاریخ معاصر رهنمون خواهد گردید و مارا در برابر آیینهی تاریخ قرار خواهد داد. در چنین موقعیتی هم سنگرداران دفاع از استبداد نادری که وجود دیکتاتورانی چون امیرعبدالرحمان و نادرخان را برای افغانستان موهبتی ارزیابی میکنند؛ و هم نکوهندهگان کارکردهای محمد نادرخان و نظام نهادینه شده توسط او؛ در برابر دو تصویر روشن از یک برههی معین تاریخ معاصر قرار خواهند گرفت و درینجا صرف وجدان های بیدار خواهند بود که به قضاوت دادگرانه بنشینند، و حتی استبداد اندیشانِ نا روشنفکر حوزهی سیاست و فرهنگ نیز اگر تحجر افکار و جزمیت اندیشههای شان مانع از رسیدن به قضاوت سالم گردند؛ حداقل خواهند دید که با توجه به زمانهی حاکمیت نادرشاه، هیچ دلیل موجهی را نمیتوان سراغ گرفت که ستمکاری های او را برائت دهـد. هرچند مدافعین ستمگری محمدنادرشاه، خواهند گفت که افغانستان آن زمان چنان روش وپیشامدها را ایجاب میکرد! اما این نگرش زیانبار که سوگمندانه درجامعۀ ما، ریشه های دست نخورده و نابریده یی دارد، بیشتر از مغزهای پوکیدهی حلقاتی میتراود که از استبداد نادرخانی سود برده اند؛ و یا با جعل وتحریف حقایق که درتاریخنگاری درباری کشورما سایۀ همیشگی داشته است، افکار و برداشت های شان اخته شده است. وضعیت ناگوار و مصیبتبار سه دههی اخیر، چیره گی استبداد بر ادارهی کشور و گستردهگی فساد و پراگندهگیهای چند دههی پسین را نیز در ظهور چنین موضعگیریهای استبدادپرور نمیتوان نادیده گرفت. هستند کسانی که با توجیه ستم و استبداد، کشتار بیرحمانه و بیلزوم وطنپرستان و روشنفکران را ناشی از ضرورتهای همان دورهی تاریخ! یا نیازهای امنیتی تلقی میکنند؛ ولی هنگامی که دیوارههای چنین ایستاده گیهای زیانمند، با سلاح انتقاد و مهماتِ اسناد ومدارک ترک برمیدارد و رخنه پذیر می شود ـ چنانکه درچند دههی پسین گواه آن بودهایم ـ مدافعین استبداد را از روی ناگزیری یا دلایل اقناعی به اعتراف «حضور اندک اشتباه» نیز وا میدارد.
با آنکه تاریخ کشورما و جوامع همانند مان که حدیت خونبار بیامنیتی و استبداد، خونریزی و مطلقیت فردی و یا خاندانی را پس از تنشهای اجتماعی؛ بویژه پس ازمرگ شاه و امیری همواره داشته است، در ستیز طرفداران حکومت مرکزی با ملک الطوایف مرکزگریز، موارد بسیاری برای تأمل دارد؛ اما قربانیان محمد نادرشاه را باید ازآن تنشها جدا نمود. زیرا او کسانی را به کشتارگاه ها و بقیه عذابکده ها فرستاد که با وی در پی چنان ستیزی نبودند؛ بلکه این هیأت فکری و نظام مطلقهی خاندانی وی بود که برای نشان دادن زهرچشم به مخالفین و رقبا، و برانگیختن رعب و هراس در دل دشمنان بالقوهی نظام خویش، به این همه خونریزی نیاز داشت؛ و از همین جهت است که درین نگاره، کارکرد نظام نادرشاه را با مکث بیشتر برعبدالرحمان لودین در معرض بازاندیشی و نتیجه یابی نهاده ایم. تأمل ما درین نبشته با اشاره به دو چهره؛ دو نُماد مقابل هم، یکی عبدالرحمان لودین و دیگری محمد نادرخان است. چهرۀ نخست را انسانی تغییرطلب و ترقیخواه برای کشور یافته ایم؛ انسانی که آرزوهایش پیشینه های دارند و درگذرگاه آزمونی نظام دهسالۀ امانی، تقاطع کرده است. دردورۀ پاشیده گی شیرازه های جامعه؛ در حکومت چند ماهۀ امیرحبیب الله کلکانی، چندی زندان دیده اما آزاد شده؛ و اما درآغازین ماه های حکمروایی نادرشاه، موضع ترصدآمیز و همکارانه با شاه داشته است. و اما درشخصیت محمد نادرخان، صفات ارجگزاری به داشتن قدرت مطلقه را به گونه یی می یابیم که در نتیجهی آن میل کسب ونگهداشت قدرت، بسا از موازین انسانی و اخلاقی در جامعه ما را نیز زیرپای گذاشت و نهاد دیرپای و زیانمندی را برای جلوگیری از رشد و تعالی مادی و معنوی لازم جامعه شکل داد. او برای نهادینه ساختن چنین یک ساختار قدرت سیاسی نه تنها دشمنان بالفعل خود را با وسایل مشروع و غیر مشروع سرکوب نمود، بلکه دشمنان بالقوه و حتی آنانی را که امکانات بسیار ضعیف در مخالف قرار گرفتن با نظام او را داشتند؛ با سفاکی بی سابقهیی از میان برداشت. برای اینکه اسناد، شواهد و مدارک تاریخی این مطلب را بر شما بازگویند نه ما؛ توجه تان را به دو تابلوی زیرین جلب می کنیم. اما پیش از آن مطلبی را شایان یادآوری میدانم که به پیشنهاد عالمانه ی دوست دیرینه ام، پژوهشگر سخت کوش دکتور اسدالله شعوربرمیگردد. وی برای تهیه، ترتیب و تکمیل فراورده های فکری وقلمیی عبدالرحمان لودین، مطرح نمود تا به اسناد چند آرشیو مراجعه نماییم . زیرا آن چی در زمینۀ فراورده های قلمی و تشخیص اندیشه های لودین گرد آورده شده، بسنده نیست. پذیرش آن پیشنهاد درست اماعدم توفیق به منابع آرشیوی، اسباب تأخیر انتشار متنی را فراهم آورد که با مدارک کم ونابسنده تهیه شده بود. بنابرآن تصمیم گرفتیم تا متن در دست داشته را انتشار داده و تلاش در راستای دسترسی به نبشته های لودین وجمع آوری آنها را نیز دنبال نماییم .
نصیرمهرین
هامبورگ/ جرمنی
دلو سال 1388 خورشیدی/ فبروری 2010
بخش نخست
محمد نادرشاه
نماد خدعه و نیرنگ
سالشمارِ زندهگی
محمد نادرشاه در سال ١٢٦٢ خورشیدی مطابق ١٨٨٣میلادی در قصبهی دیره دون ایالت پنجاب هند دیده به جهان گشود.١ زیرا خانواده اش در آن هنگام در دیره دون هند بسر می بردند. پدرکلان او محمدیحیی که از مشاورین مورد اعتماد دربار امیر محمدیعقوب خان شمرده میشد و در ضمن خُسر یا پدر زن امیر نیز بود، در سال ١٨٧٩م. سهم مهمی در بستن معاهدهی ننگین گندمک با انگلیسها ایفا نمود. هنگامی که امیر محمد یعقوب پس از بستن این معاهده، توسط قوای نظامی انگلیس از سلطنت خلع و به هند تبعید گردید، یحیی خان دستور گرفت تا خانوادهی او را از شهر مزارشریف ولایت بلخ گرفته، به خود او در هند ملحق گرداند و به این ترتیب محمد یحیی و فرزندانش نیز مانند سایر درباریان امیر محمد یعقوب و خانوادهی امیر شیرعلیخان، در هند ماندگار گردیده مورد حمایت مالی حکومت هند بریتانوی قرار گرفتند.
یحیی خان که خود فرزند سلطان محمد مشهور به طلایی و برادرزادهی امیردوست محمد خان بود؛ از خانمش همدم (دختر وزیر اکبرخان) دو پسر به نامهای محمدآصف و محمد یوسف داشت که هردو با خانوادهی شان در هند میزیستند. محمد یوسف سه زن داشت . اززن اول خویش ـ شرف سلطانه ـ دارای سه پسر به نام های محمد نادر، شاه ولی و شاه محمود بوده، ازو دختری به اسم محبوب سلطانه نیز داشت که یحیی خان او را در ١٣٢٠ق/١٩٠٢م به زنی امیر حبیب الله خان داد و جنرال اسدالله سراج حاصل این ازدواج بود. و اما از خانم دومی اش که مستوره نام داشت و از نوادههای محمدعظیم خان بود، نیزدارای سه پسر به نامهای محمدعزیز، محمدهاشم و محمدعلی بود. برهان الدین کشککی در کتاب نادر افغان از پنج دختر دیگر محمدیوسف نیز نام برده، ولی تصریح نکرده که این دختران از کدام مادر اند؟ بهر حال؛ در موضوع مورد بحث ما، نقش افراد بالا، با برگشت شان به کشور، از اهمیت ویژهیی برخوردارست. هرچند نشان دادن روابط خویشاوندی وازدواجهای آنها از منظر تشخیص سلوک و خلقیات یا روانشناسی آن خانواده ایجاب می نماید که تصویر جامعتر ایشان نیز ارایه شود، اما اینجا با گرفتن عصارهیی از کار انجام شده توسط برخی از پژوهشگران، آرزومند هستیم حق مطلب بهخوبی ادا شده باشد.٢ فرزندان محمدیوسف که در هند برتانوی بهدنیا آمده بودند؛ در همانجا آموزش دیده و به سنین جوانی رسیدند؛ تا اینکه پس از مرگ امیر عبدالرحمان در ١٣١٩ق/١٩٠١م. به کابل برگشتند. نادرخان که درین هنگام هجده سال عمر داشت و امور نظامی را در هند فرا گرفته بود، پس از برگشت بهکابل و راه یافتن خواهرش در حرمسرای امیر در سالی پس از آن، بهرتبهی میراسپوری (کندکمشری = جگرنی) به خدمت در نظام پرداخت و در جوار امیرحبیب الله خان که پدر و کاکایش بهعنوان مصاحبین خاص او تعیین گردیده بودند؛ پلههای رشد و ارتقأ را به سرعت پیمود. در 1323ق/ 1905م. به رتبهی برگدی (غندمشری = دگرمنی) و در ١٢٢٦ق/ ١٩٠٨م. پس از سفر سال پیشین هند در معیت امیر، به رتبهی جرنیلی (لوامشر = دگروال) نایل آمده، فرماندهی گارد محافظ شخصی امیر حبیب الله بهاو سپرده شد.٣ بهدنبال فرونشاندن قیام ١٩١٢- ١٩١٣ مردم پکتیا، به رتبهی نایبسالاری (فرقه مشری = جنرالی) رسید. در جریانات سیاسی داخل دربار ابتدأ همکاری با شهزاده عین الدوله امان الله خان و "حزب دربار" را برگزید و گفته میشود که در قتل شوهر خواهرش ـ امیر حبیب الله خان ـ سهم گرفت ولی در جریان بی نظمیی نسبی پس از قتل امیر در شکارگاه کله گوش لغمان، که احساسات افراد وفادار به او جریحه دار شده بود، از طرف عساکر بی خبر از کنه جریانات توقیف گردیده، تحت الحفظ به کابل فرستاده شد. اما با آزادی مسلمی که در انتظاراو بود؛ نه تنها که توسط پادشاه جدید از حبس رهایی یافت؛ بلکه به حیث وزیرحربیه (دفاع ملی) نیز تعیین گردید و دو ماه پس ازآن با حفظ مقام، قوماندانی یکی از جبهات مهم جنگ با انگلیسهارا به عهده گرفت؛ و پس از پیروزی نیروهای تحت رهبری او در جبهۀ تل؛ شهرت بهسزایی یافت و به رتبۀ سپه سالاری (فرقه مشر قدمدار = تورن جنرالی که بلندترین رتبهی نظامی در اردوی افغانستان بود) نایل آمد. سالی بعد نیز با حفظ مقام وزارت حربیه، ریاست هیأت تنظیمیۀ قطغن و بدخشان را به عهده گرفت و برای پیاده کردن سیستم جدید دولتی و ساختن نظام اداری به آن ولایت رفت.
از رویدادهای بعدی برمیاید که میانهی شاه امان الله و نادرخان، بهدلیل اختلاف نظر شان پیرامون اصلاحات و شخصیتهایی که وظایف مهم دولتی را عهده دار بودند، مخصوصاً مشارکت افراد غیر از خانواده و قبیلهی مربوط خانوادهی شاهی در امور دولت؛ بهسردی، اختلاف و ناسازگاری رسیده گرایید. وقتی شاه امان الله اورا بهحیث سفیر افغانستان در فرانسه فرستاد؛ روابط از جانب نادرخان گونهی تیرهتری را بخود گرفت. نادر با توجه بهاشغال مقامات مهم دولتی توسط رقیبانش، حسودانه پنداشت که شاه اورا به حاشیه رانده است. پس با کنارهگیری از مقام سفارت، عکسالعمل جدیتری از خود نشان داده، زمینهی تیرهتر شدن مناسباتش را با دربار کابل فراهم آورد که این عمل او زمینههای مساعد جدیدی برای بحرانی در نظام امانی وارد کرده بودند، فراهم آورد.
* * *
هنگام توجه به فراز بردن های نادر وبرادرانش که آنها نیز از رتبههای سراوسی، سرسراوسی و میرآخوری بهکار در نظام آغاز نموده بودند، گفتنی به نظر میاید که عامل قومی، پیوند خانواده گی و بهره مندی ازشجره هایی که خون شریکی برادران مصاحب را با امیرحبیب الله نشان می دهند، موهبت دیگری در دسترسی پسران ونواده های یحیی خان برای رسیدن به مقامات حساس ادارۀ حبیب الله خان بود. یحیی خان که در پیوند دادن خود با ارباب قدرت شهرت خاص و مهارت کامل داشت، در عهد امارت کاکایش ـ امیر دوست محمد ـ با نواسهی او همدم که دختر وزیر اکبرخان بود؛ ازدواج کرد. اما پس از آنکه مناسبات شاه و پسرش بهم خورده، بنا به شایعهی معروف، اکبرخان به دستور پدر مسموم گردید؛ یحیی خان به کشمیر گریخت و در هنگام اقامت هفت سالهی خویش در سرینگر، خواست با تزویج یکی از نواسههای والی آن سامان ـ محمدعظیم خان ـ برای پسرش محمد یوسف، در ساختار قدرت سیاسی کشمیر راه یابد، ولی بهزودی با وفات امیر در هرات، پسرش شهزاده شیرعلی بر اریکهی شاهی کابل تکیه زده، ولایت کشمیر نیز به کسی دیگر سپرده شد. یحیی خان به کابل برگشت و به تصور اینکه شهزاده محمدیعقوب والی کابل که پسر ارشد شاه بود، به ولیعهدی خواهد رسید، دختر خودرا به حبالهی نکاح او درآورد و به این وسیله، بعدها در دوران پادشاهی چندماههی وی به فرد مهم و تصمیم گیرنده ی دربار او مبدل گشت و در عقد معاهدهی گندمک با انگلیس ها نقش مهمی بازی کرد. به همین ترتیب، فقط یک سال بعد پس از برگشت به کابل در عهد امیر حبیب الله، ، نواسه اش را با ترفندهایی که در میان مردم کابل زبانزد عوام الناس گشته است، به زنی امیر داده و با این وسیله، پسرانش محمدآصف و محمدیوسف در حلقهی مصاحبان خاص امیر قرار گرفته، به مقامی رسیدند که امیر پس از مجالس مشورتی با برادر و فرزندان خویش، به مصلحتهای آنان نیز گوش فرا میداد. اين شيوهي ازدواجهاي سياسي كه در مردم آنرا . . . پيوندي ميخوانند، هميشه در دربارهاي دوصد سال اخير مروج بودهاست، تزويج دختري محمدزايي به اسم بينظير كه خواهر استاد عبدالغفور برشنا بود، با امير حبيبالله كلكاني در نخستين ماه سلطنتش از نمونههاي معاصر چنين ازدواجهاست. حتي در دورهي حاكميت خلقيها كه ما همه خود شاهد آن بوده ايم، در نخستين روزهاي به قدرت رسيدن اين آدمنماها، ازدواج با سكرتران محمدزايي به مود روز مبدل گرديده بود. و اما دربارهی اینکه چه عاملی سبب شد تا خانواده یحیی خان به افغانستان برگردد، هم ادعای خود آنها و نیز گمانههای ناشی از لزومدید دولت هند برتانوی برای برگشت شان به افغانستان را نمی توان از نظر افگند. روی همین علت است که درین مطلب دو نظر متفاوت تبارز نموده است :
١- آنان بنابر علاقمندی و رغبت خودشان برای بازگشت به افغانستان، به امیرعبدالرحمان خان مراجعه نموده اند. درینصورت از قراین برمیآید که شنیدن شرایط خوب زندگی برای طایفهی محمدزایی در دربار امیر یادشده، و دلتنگی های مهاجرت درهند، درایجاد فضایی برای ابراز تمایل بهبازگشت به کشور مؤثر بوده است .
٢- طرح و نقشهی انگلیس و به ویژه تصمیم نایب السلطنهی هند ـ جورج کرزن ـ عامل بازگشت این خاندان به افغانستان بوده است.
پذیرندهگان این گمان، لزومدید کرزن را برای جانشین نمودن خاندان یحیی خان پس از مرگ امیر عبدالرحمان در مسند قدرت سیاسی افغانستان درمیان آورده اند. زیرا پنداشته اند که کرزن بالای شهزاده نصرالله و شهزاده حبیب الله فرزند ارشد امیر، اعتماد چندانی نداشت؛ "بنابرین از همان وقت در جستجوی یک بدیل مورد اطمینان و مطلوب خود برای سلطنت آیندۀ افغانستان برآمدند؛ و هیچ بدیل مساعدی که بنا به فارمول انگلیس؛ باید از سلالهی محمد زایی، ولی رقیب سرسخت دودمان امیر دوست محمد می بود؛ بهتر از خانوادهی یحیی خان سراغ شده نمی توانست"٤ پسانتر شباهت همین مسأله را حین دریافت انگیزه ها و عوامل بازگشت نادرخان و برادرانش از نیس فرانسه به سوی افغانستان به وضاحت کامل می بینیم .
نکتهی مهم دیگری که در پوشیده نگهداشتن آن سعی کرده اند، آنست که از تحصیلات خانوادهی یحیی خان در هند هیچ چیزی نگفته اند؛ برهان الدین کشککی در کتاب نادر افغان خود تعلیمات نظامی نادرخان در دیره دون را خصوصی و خانهگی قلمداد نموده و باز در قسمت آشنایی او با زبان های خارجی از اردو، انگلیسی، فرانسوی و ترکی یاد میکند. آیا میتوان باور داشت که فرزندان خانوادهی یحیی خان در دیره دون از تعلیمات رسمی محروم بوده اند؟ حال آنکه فرزندان امیر محمد یعقوب خان و دیگر ارکان دولت سابق افغانستان در آنجا مشغول تعلیم و آموزش بوده اند. حتی فرزندان غازی محمد ایوب خان فاتح میوند که دشمن درجه یک انگلیس نیز بود؛ در مکاتب نظامی آنها ها بدون کدام مانعی تحصیل کردند و در اردوی هند بریتانوی و پسان ها در اردوی پاکستان تا درجهی جنرالی نیز رسیدند؛ مانند جنرال عمادالدین ایوب و چندین تن دیگر. روی این حقایق مسلم میتوان گفت که نادرخان و برادرانش در مکاتب نظامی انگلیس ها تربیت یافته بودند، تا روزی در کشور شان نقشی به سود آنها ایفأ نمایند، چنانکه کردند؛ و آشنایی کامل آنها با زبان انگلیسی دلیل دیگری بر تربیت یافتن آنها در مکاتب انگلیسها در پنجاب بوده می تواند.
نکاتی پیرامون استبداد نادرشاه
بهتصویر کشیدن استبداد نادرخان را از دست یازیدن او بهستانیدن جان شخصیتهای مطرح کشور میآغازیم :
نادر بهسادهگی دستور میداد که فلان اشخاص را دستگیر نموده، سپس بهدار بزنید؛ یا فلان کس را همین حالا و در حضور همه چاماری نمایید. با درنگی بر عمق چنین اوامر و دستورات، ملتفت خواهیم شد که صدور دساتیر قتل به شیوههای فجیعانه توسط پادشاهی تازه بهقدرت رسیدهیی که هنوز نیاز به تأیید مردم داشته محتاج پشتیبانی افراد و نیروهای سیاسی جامعه بود، مُهر و نشان مطلقیت دیرینه و استبداد تاریخی را در پیشانی داشته؛ شیوهی حکومتداری را با ویژهگیهای قرون وسطایی اش به نمایش میگیرد؛ زیرا چنین رویکردی در درازنای تاریخ حاکمیت فقط بهوسیله خودکامهگان و جباران گاهنامهی جامعهی بشری اعمال گردیده است و بس؛ و نادرخان نیز با اتخاذ چنان راه و روشی، نشان داد که نُماد استبداد و میراثدار مطلقیت است؛ یعنی جامعهی ما طی سدههای پیهم، شاهد حضور چنان ساختاری بوده است که شاه و امیرش صلاحیت نگهداشت و یا پایاندهی جان مردم و تاراج داشتههای آنها را تمثیل میکرده اند. نادرخان هم پس از رسیدن بهقدرت، کوشید که با پذیرش همان ساختار سنتی فکری به ایجاد نهادهای اجرایی آن بپردازد و در اوضاع تاریخی تا حدودی متفاوت، نظام خودکامه را به تمثیل گرفته در راه نهادینه ساختن آن تلاش ورزد. پس دور از انتظار نیست که در نفس چنان لزومدیدی، مینگریم که تصمیم شاه مطلقاست؛ ادارهی امور در دست شخص اوست؛ محدودیت قانونی که صلاحیت اورا مشروط کند، وجود ندارد. در نتیجه رأی، فکر و اندیشیده گیهای خویش را با هر وسیلهی ممکن به کرسی مینشاند؛ و در ادامهی چنین امری به نابودی عناصر مخالف و دست بردن به گلوی کسانی پرداخت که سربه تن شان می ارزید. در همین سلسله، چاشتگاهی در قصرشاهانهی خویش دستور داد که به زنده گی عبدالرحمان لودین (١٢٧٢- ١٣٠٩ خورشیدی/١٨٩٣- ١٩٠٣م) پایان داده شود. او دستور مرگ انسانی را داد که چون گل نوشگفته یی بود و با توجه به آنچه در دیدارخویش با مدارک مربوط به او، نگریسته ایم و در صفحات پسین خواهیم آ ورد، به شگوفه نشستن های بسیاری را میشد ازاو انتظار داشت.
در نتیجهی امر شاه و مرگ لودین، جامعهی ترقیخواهان ما، آن مرد سیاست ، ادب رزمی و انتقادی، انسان متوسل به قدم و قلم و مبارز نترس و جسور را از دست داد. جامعه به فقدان کسی روبرو گشت که آگاهی سیاسی و ادبی اش در گفتارها و نوشتارهای وی جلوههای متبارز روشنفکرانه داشت و در جسارت و سخن به موقع گفتن او نیز تجلی می یافت. هنگامی که مینگریم، شاه سنگدل، آن گل بهار و خزان دیده را پرپر کرد، تنها نشان دادن چهرهی کلی استبداد رأی شاه به دریافت چرای قتل پاسخ نمی دهد. میشود گفت که نادرخان ادارهی امور را در دست گرفته بود و بدلیل اعتقاد به نظام استبدادی چنان اوامری میداد. اما اگر بازهم این سؤال مخالفتآمیز فریادی را برمی آورد که چرا ؟ و پاسخ جویی به آن، هم نیازمند نشان دادن استبدا نادر خان است؛ ولی بسنده نیست. زیرا عطف به استبداد شناسی و از جمله استبداد شناسی مورد نظرما، مستلزم دریافت ویژگیهایی از خاستگاه ها، و تشخیص رنگ و بوی مکانی و زمانی آنست. نتیجۀ مکثی که ازین موارد پیرامون استبداد نادرخان بدست می آیــد، درآغاز نشاندهندهی دوعنصرست :
- عنصرترس که حاکی ازضعف نظام نادری بود.
- اشتباهات فعالان سیاسی، زمینهی مساعدی را در اختیار مطلقیت شاه می گذاشت .
زمینهی توفیق و غلبۀ عنصر نخستین را، اشتباه و توَهُمی مساعدترنموده است که نـُماد آن را در برداشتها و موضعگیری لودین ویاران او آورده ایم. تصور ما اینست که بیشترینه پرداختها به استبداد نادرخان، به این زمینه معطوف نبوده اند. و آن اینست که در قلمرو شناخت لازم هنوز دچار نارسایی و کمبودهای قابل بحث بیشتر هستیم .
در گسترهی این بحث، گفتنی است که بدون تردید، اشکال نظام های استبدادی درافغانستان و جهان هنگام دست بردن به جان ومال مردم، خواستگاههای مشخص زمانی، ذوقی، عقیدتی ، و بارهای مشخص اجتماعی داشته اند. پاسخ مشخص به این سوال را که چرانادر خان دست کشتار شخصیت های مهم برد؟ با دریافت همین مشخصات میتوان بدست آورد. بهسخنی دیگر، لازمست که برای دنبال نمودن جریان آسیبپذیری جامعه، استبداد و در زمینۀ بحث مورد نظرما، استبداد نادرخان را با ابعادی از ویژهگیهای آن بشناسیم. ولی با دیدن تنها استبداد نادرشاهی وهراستبداد دیگری، برآیند کار نتیجه یابی تا هنگامی ناقص خواهد بود که جانب قربانیان او شناخته نشوند. تاریخ ما تا حال صرف به همان یادآوری از استبداد دولتی بسنده نموده است. کمبودها و نارسایی های نهفته درعنصـــر مخالف که در سطح اشتباه ، کمک کنندهی استبداد بوده است؛ در معرض ارزیابی قرارنگرفته است. در حالیکه توجه به این موضوع ، به ویژه پس از تبارز فعالیت های حزبی و یا گونه یی ازآن همواره حایز اهمیت است؛ مسلم است که درآغاز، آنجا که به عدم تحمل استبداد بمثابهی صفت مشترک کلیه نظام های جفاکار می رسیم؛ گمانی برجای نمیماند که افکارنادرشاه نیز ازهمان ریشه آب نوشیده است . او بنیاد های نظام خویش را برسلب حق انسانهای دیگر، منع و نفی آنها در راه سهمگیری ایشان در ادارهی امور شکل داد. اما تاریخ کارکردها و بازشناسی آن روند نیاز دارد که ویژهگی چهره و کارکردهای انسانهایی را نیز دریابیم که برای بقای مبارزاتی خویش می کوشیده اند. بطورمثال، وقتی کسانی که الهام سیاسی خویش را در خودرایی می بینند، با آگاهی، اطلاع و مشاهدهی حضور کسانی که ظرفیت چرا گفتن را دارند، در نآرامی و ترس به سرمی برند. پس تصمیم می گیرند که آنها را بکشند. در نظام خودکامهی نادرخان نگریسته ایم که بیشترین قربانیان او مخالفینی نبوده اند که اقدام بهعملی علیه او نموده باشند. برخلاف، بخشی از قربانیان نظام استبدادی او درچهره های کسانی معرفی میشوند که یا نظاره گر بوده اند و یا حتا از همکاری با نظام وی دریغ نیز نکرده اند. این ویژه گی استبداد نادرخان، و مقایسۀ آن با حاکمیت امیر حبیب الله خان، شاه امان الله خان و امیر حبیب الله کلکانی، نمایانگر درجهی شدت و اوج آن گونۀ از حکومتداری است.
مورد دیگری نیز شایان یادآوریست که هنگام بازشناسی استبداد نادرشاه، تنها به کمبود نقد جامع نظام و قربانیان او مواجه نمی شویم؛ به ویژه نقدی که خاستگاهش بررسی کلیه اشکال استبداد باشد. حین دریافت این کمبود، خاموشی و اغماضی را می یابیم که طرق و راههای تصرف قدرت سیاسی را از طرف نادرخان با دل و جان پذیرفته اند. در حالیکه میان سیاست های حاکم درهدف تصرف قدرت با اعمال سیاست های حکومتی و مستبدانۀ او رابطهی ماهوی و ناگسسته یی وجود دارد. این اغماض به ویژه دربرابر آن زمینهیی ازاقدامات او مشهودست که دارندهی بارهای محیلانهی قبیله یی و قومی بوده اند. اقداماتی که ترس از تشخیص مکنونات آنرا همواره در لباس حیل سیاسی و کاربرد خشونت همراهی نموده است. ازآنجایی که بعُد قبیلهیی، قومی و منطقه یی کارکردهای نظام او بصورت قصدی وبنابردلیل روشن تأثیر نهادن عوامل قومی در افغانستان، درکارعده یی ازقلمزنان تاریخنگار و کسانی که ادعای رویکرد جامعه شناسانه بر دریافت استبداد داشته اند، به فراموشی سپرده شده است؛ در نتیجه نقد استبداد نادرخان از قلمرو کار ایشان خارج مانده است. همین غفلت و چشم پوشی ناشی از محدودیت قومی در نگرشها و نگارشها بوده است که (به استثنای چند مورد معدود) استنتاج لازم از استبداد نادرخان ارایه داده نشده است. و بسا که با نشان ندادن آن وجه قومی ـ منطقه یی او، حتا دانایانی که انگیزهی گسست از کارکرد نادرخان و موضع انتقادی علیه او ندارند؛ بصورت منطقی به مواضع دفاع ازو و نظامش میرسند و این درحالیست که می بینیم، رعایت وجدان وارسته از چنان قید و بندها، هیچ نوع موانعی را نباید در برابر دیده گان پژوهشگر ایجاد نماید. درینصورت، آن چــه را که امیرحبیب الله خان، شاه امان الله خان وامیرحبیب الله کلکانی و کسان دیگری درافغانستان نشان دادند؛ بدون هرنوع مانع ومحدودیت، میتوان نگاشت و مطرح نمود.
درتوضیح بیشترصفات نادرشاه ، این نکات را خیلی برجسته می یابیم :
١ ـ تزویر و ریا با اتخاذ تاکتیکها و سیاستهای ظریفانهی دپلوماتیک و موفق؛ چنانکه درین ساحات:
ـ در زمینهی اغفالِ مدعیان تاج و تخت، چون امان الله خان و یارانش، والی علی احمد، حضرت محمد صادق مجددی (نورالمشایخ) و امثال آنها.
ـ در زمینهی استفاده از عامل منطقه یی ـ قومی با در پیش گرفتن جنگ سمتی- قومی از همان آغاز ورودش به قلمرو قبایل سرحدی هند.
٢ ـ اعمال خشونت در تنظیم امور دولتی.
٣ ـ شتاب در کاربرد خشونت.
٤ ـ انتقام گیری، تعبیت از عامل عقده و عدم فراموش مخالفتهایی که او و برادرانش در گذشته ها با کارمندان عالیرتبهی نظام امانی داشتند (مانند عقدهگشایی در برابر جنرال محمد ولیخان، جنرال غلام نبی چرخی و خانواده اش، جنرال پینن بیگ خان بدخشی و جنرال زمان خان کنری)
٥ ـ رویکرد بهشیوههای سنتی مبنی برسپردن ادارهی اموربه نزدیکان؛ تقسیم قدرت با برادران و در نتیجه ایجاد استبداد خاندانی .
تزویر، مکر، حیله و نیرنگ های هنرمندانه و دپلوماتیک، نادرخان را از شروع فعالیتش برای کسب قدرت، زیرنام نجات وطن همراهی نموده است؛ زیرا او پس از آنکه در پنجم دلو ١٣٠٧ شهر نیس فرانسه را ترک نموده به روز نزدهم حوت همانسال به سرحدات افغانسنان رسید؛ با برداشتن نخستین گامها در جهت تدارکات نظامی برضد دولت امیر حبیب الله دوم؛ تأکید بر نجات وطن داشت. درحالی که وطن از جانب نیروی اجنبی اشغال نشده بود. بلکه افرادی هیجانی، متأثر از نقش برنامه های دولت و تبلیغ مخالفین آن، به نیروی نظامی تبدیل شده، با استفاده از نارسایی های نظام امانی، زمینهی رشد و نمویی یافتند تا قدرت را بدست بیاورند. آنانی که قدرت را بدست آوردند، نیرومند نیز نبودند. بلکه آن ضعف نظام امانی وعدم دفاع مردم ازآن نظام بود که زمینهی ورود شان را بکابل وبه ارگ شاهی مساعد گردانید. ازینرو ادعای نجات درق اموس سیاسی ـ فرهنگی محمد نادرخان را باید دربرداشتی دیگری که او از نجات داشت سراغ نمود. با توجه به کارکردهای نادرخان، بهتر آن تواند بود که تعریف نجات را از برداشت و طرز تلقی همیشگی خانوادههای اشرافی در نظر بگیریم که آنان خویشتن را بدلایل بهرهمندی از امتیازات اجتماعی و سیاسی، سزاوار حکمروایی پنداشته، انحصار قدرت را مخصوص خود میدانند؛ و اگر "اصل ونسب" و شجره های پیشینیان ایشان "کریم الطرفین" بوده است، سایهی محرک های بیشتر برای نجات قدرت از دست رفته، ایشان را همراهی کرده است. نادرخان نیز با توجه به پیشینهی حدود دو سده داشتن قدرت نیاکان خویش، ازآن انگیزه های "نجات" دهی متأثر بود. آن خوی و عادت، ذهنیت مبنی برداشتن همیشه گی قدرت سیاسی را چنان درافکار و آرزوهای ایشان بافته وتنیده بود که از دست رفتن آن را مساوی با از دست رفتن وطن و امنیت می پنداشتند. این چنین است که وقتی حبیب الله کلکانی قدرت را گرفت، افرادی چون نادرخان، در واقع در هیأت فکری و تاریخی خویش به گونه یی ازغصب قدرت بوسیلهی "بیگانگان" و از دست رفتن وطن مواجه شدند. اما هنرنادرخان دراین بود که مکنونات قلبی و اندیشههای قبیله یی و دردست داشتن قدرت با ذهنیت سنتی و تاریخی را هرگز اشکارا برزبان نمی آورد. ازینرو در فعالیت های روزمره، زبانی را بکار می برد، که آمیخته با مؤلفه های ظریفانه و دپلوماتیک بود. کاری که در سیاست دستگاه دولتی، توسط او نهادینه و تا امروز نیز مورد کاربرد دولتمردان کشور قرار دارد. باری گمانی نتوان داشت که نارسایی ها، غلط کاری ها و بی کفایتی های نظام امیرحبیب الله کلکانی، به توفیق و پیروزی های نادرخان مساعدت می نمود. همچنان که کلیت اوضاع و ضعف بقیه داعیه داران قدرت، زمینه های رسیدن اورا به کابل هموارتر می کرد. پشتیبانی و اطمینانی را که وی از ناحیهی دولت انگلیس داشت، نه تنها فضای مساعدتری ر ابرای رسیدنش به کابل مساعدتر میساخت، بلکه از پیروزی دپلوماسی محیلانهی او نیز حکایت دارد. در مورد ادعای ناثواب و نادرست نجات وطن از دست امیر حبیب الله کلکانی، که از طرف نادرخان اصطلاح مروج دزدان سقوی زمان امان الله خان را به عاریت گرفته بود، زمانی میتوان به تردید مواجه شد که زندگی فاقد امنیت و مخاطره آمیز انسانها درهردو نظام مقایسه شوند. درست است که در زمان حکومت نه ماههی حبیب الله کلکان بی کفایتی و نارضایتی حاصله ازآن وجودداشت و رو به گسترش نهاده بود؛ اما آنچه دردوران پس از او اِعمال شد، پهنه یی از بیدادگری های چنان خشن و بی رحمانه را با خود داشت که دولتمردان روستایی و بیسواد عهد حبیب الله کلکانی قدرت به خواب دیدن آن را نیز نداشتند . اگرعدم یادآوری واقعیت های دردناک دورهی حبیب الله کلکانی، هر انگیزه و هدفی را که با خود داشته باشد، هر خاستگاهی چون مذهبی ـ دینی ، قومی، سمتی و هر تکیه گاهی که برای دفاع از او در نظرباشد، (حتا عیار نامیدن او) با واقعیت های تلخ حکومتداری وی سازگاری ندارد؛ نادیده گرفتن بنیادهای سیاسی و مظالم برخاسته ازدورهی نادرشاهی نیزبارگرانی بردوش وجدان هایی خواهد بود که از یادآوری آنها امتناع می ورزند. هنگام صحبت پیرامون "امنیت" به این موضوع برخواهیم گشت.
شایان افزودنست که بررسی مسؤولانه و دور از تعصبِ رویش شورش تحت رهبری حبیب الله خادم دین رسول الله؛ و گسترش و پهنا یافتن آن را، در متن کلیت سیاست های دورۀ امانی و در پیوند با بقیه شورشهای چهار گوشۀ افغانستان، میتوان مورد ارزیابی قرار داد؛ بررسیی که مستلزم عطف به جوانب تاریخی و جامعه شناسانه است. اما آنچه پس از پیروزی و«فتوحات نجات بخش» نادرخان در طی چندین دههی پیهم با فحاشی، توهین و تحقیر حریفان او بر کتاب ها تحمیل گردیده است، حاکی از جعلیات فاتحان و فاتح پرورانست. دیدن آن جعلیات از دریچهی پاکیزه گی برگهای تاریخ افغانستان، سزاوار ستردن و نکوهیدن است.
زیرکی نادرخان
در راه کسب قدرت
ازآن جاییکه در آغاز تلاش برای دسترسی به تاج و تخت و غصب قدرت سیاسی افغانستان، آشکار ساختن نیات اصلی و پنهانی نادرخان، نه تنها که نمی توانست موفقیتی را برایش بهبار آرد، بلکه درین راستا مشکلسازهم شده می توانست؛ و او با درک این مطلب، چنان علایمی از خود بروز می داد که طرفداران شاه امان الله را متقاعد سازد که در صدد برگرداندن سلطنت به اوست و باید به یاری قوای نادری شتافت؛ از سوی دیگر، مدعیان دیگری را که در پی کسب قدرت و به دست آوردن تاج و تخت بودند، میتوانست با تبسم های دپلوماتیک و سکوت های پر رمز و راز به حاشیه براند. داکتر اکرم عثمان به استناد کتاب خاطرات پدرش نکتهی جالبی درین زمینه اشاره نموده، مینویسد: از دفتر خاطرات غلام فاروق خان عثمان٥ که در جریان اقدامات محمد نادرشاه، هنگام ورودش به ولایت جنوبی (ولایات پکتیا، پکتیکا و خوست فعلی) مرحله به مرحله با او همگام بود، برمیآید که نادرشاه با هوشیاری و تدبیر، تمام موانع را از سر راهش برداشت. سپس او این خاطرهی پدرش را به سان نمونهیی از چنان تدابیر او به نقل گرفته، نوشته است: «در ایستگاههای قطار دهلی و لاهور مستقبلین زیادی که شمار تقریبی آنها به هفت، هشتهزار نفر میرسید، به پیشواز سپهسالار محمد نادر خان حاضر شده بودند. در پیشاور نیز مردم از موکب او و هیات همراهش با گرمجوشی استقبال کردند. ام- ای حکیم چسر و دکتور غلام محمد هندی ساکن منطقهی صدر پیشاور، رهایشگاه آبرومندی برای اقامت سپهسالار و همراهانش آماده کرده بودند. پیشاوریها با شعارهای «زنده باد امان الله خان!» و «زنده باد نادرخان!» از آنها پذیرایی کردند. درین وقت «والی علی احمد خان» از طریق مهمند وارد پیشاور شد و در«دین هوتل» اقامت گزید. شنیدیم که اورا «ملک قیس» و اهالی «شینوار» غارت کرده اند؛ چه مدعی تاج و تخت افغانستان بود و شینواری ها که دیگر ازاو روگردان شده بودند؛ به سختی تاراجش کردند و حاضر نشدند که به او بیعت بدهند. سپهسالار محمد نادر خان مرا ماموریت داد که به دیدنش بروم و مقصدش را از آمدن به پیشاور جویا شوم. والی علی احمد خان توسط من به سپهسالار محمد نادر خان پیشنهاد کرد که باید به اتفاق یکدیگر به خاطر نجات افغانستان سعی بخرچ دهند، فرقی نمی کند که ریاست کشور ازآن من باشند یا از آن سپهسالار نادرخان. وقتی که آن پیشنهاد را به نادر خان رساندم پوزخند زد و هیچ نگفت.
یکی ازعلل شادمانی مردم پیشاور شایعهیی بود که می گفتند سپهسالار نادرخان مصمم است پادشاهی را به اعلیحضرت امان الله خان برگرداند.» داکتر اکرم عثمان ازین یادداشت پدرش نتیجه میگیرد که: «از قراین و پسمنظر زندگی نادرخان و برادرانش برمی آید که آنها از دیرگاه در فکر تصاحب قدرت سیاسی بودند و گام به گام چنان آرمانی رادنبال می نمودند.»٦ به تأیید این سخن می توان به چند مورد دیگر نیز اشاره نمود که مکنونات تزویرآمی نادرخان را به وضاحت کامل نشان میدهند :
نادرخان درسالهای پادشاهی امان الله خان، در چندین مورد با پاره یی از افکار و اعمال او موافقت نشان نداده بود. به طور مثال:
پیش از همه میدانیم که نادرخان از گونهی مشروطه خواهان و اصلاح طلبانی نه بود که بگونهی شاه امانالله می اندیشیدند، بلکه از نزدیکان و محافظین امیرحبیب الله بود. دسترسی به امتیازات اشرافی را که امیر برای پدر و کاکایش (یوسف خان و آصف خان) و فرزندان آنها به شمول محمد نادرخان فراهم نموده بود، به دلبستگی او بهحفاظت نظام می افزود. تنها موردی که پای نادرخان را به یک وحدت عمل در میان آورد، قتل امیر حبیب الله خان است. این چرخش در موضعگیری نادرخان به زیان امیر، بایست هنگامی رونما شده باشد که از تصمیم قاطع و از وزنهی توان و سازماندهی امان الله خان متیقن شده بود . آنچه را که غبار از دیدارامان الله خان و نادرخان پیش از قتل امیر می آورد، حاکی ازآنست که نادر در سطح همکاری علیه امیر با فرزند او شهزاده امان الله به تفاهم رسیده بود.٧ آن تفاهم بینتیجه نماند. به دنبال آن، نادرخان درجنگ استقلال خوب درخشید و به سپهسالاری رسیده، به گرفتن نشانها و القاب عالی دولتی نایل آمد. و این امر بر توقعات بیجایش افزود.
شورشهای جنوبی، اختلافات درونی جناحهای دربار امانی را تشدید بخشید. با آنکه جزییات این اختلافات تا هنوز نیز منتشرنشده؛ و اسناد لازم از تمام زمینه های اختلافات در دست نیست ؛ اما برنامه هایی را که نادرشاه پس از تصرف قدرت سیاسی به منصه اجرا گذاشت؛ میتواند حاکی از آن باشد که نادرشاه با اصلاحات درونی دربار و مشارکت شخصیت های تحول طلب غیرخاندانی در امور دولتی عهد امانی توافق نداشته است. دو دیگر اینکه در هنگام بغاوت سمت جنوبی علیه نظام امانی که به همکاری استخبارات انگلیس صورت گرفته بود، نادر حاضر نشد به سرکوبی مخالفین بپردازد؛ و شاه وادار گردید، این امر را به عهدهی جنرال محمدولی بدخشی وزیر امور خارجه بگذارد و با توفیقی که درین کار نصیب بدخشی گردید، عهدهی وزارت حربیه به دوش وی افتاد؛ و این امر بر نادر گران آمد.
پذیرفتنی است که دورکردن نادرخان ازوزارت حربیه در ١٩٢٤م اختلاف کوچکی میان او، شاه و طرفدرانش نبوده است. یکسال پیش ازآن کوتاه شدن دست برادران نادرخان از امورنظامی و سپس از دست دادن موقعیت ممتاز خود وی، از موجودیت اختلاف و عدم اعتماد شاه برآنها حکایت دارد. نمیتوان تردید داشت که نادرخان پس از دور شدنش از مسؤولیت امور سرحدات و متعاقب آن از وزارت حربیه، احساس اهانت نموده، و عقدهی بیشتری را حمل کرده است. به احتمال قوی، در متن وجود اختلافات دیگر، نخستین اختلاف و نارضایتی شدید نادرخان ازهمان موقع برجسته تر شده است. هنگامی که شاه او را در ١٩٢٤ روانهی سفارت پاریس نمود، و دوسال بعد، در ١٩٢٦ ازآن مقام برکنار گردید؛ مخالفت او با شاه امان الله شدت بیشتری یافته، تا عزل برادرانش از مناصب دولتی پیشرفته است؛ و به گونهیی که غبار یاد کرده، درین سال، رشتهی مناسبات بین شاه و خانوادهی نادرخان بکلی منقطع گردیده؛ خود او از وزارت مختاری پاریس، برادرش محمد هاشم خان از سفارت ماسکو و محمد عزیزخان برادر بزرگش از وظیفۀ نظارت محصلین افغانستان در فرانسه معزول شدند.٨ ولی سالنامهی کابل که در سومین سال پادشاهی خود او انتشار یافته است درین باره چنین نوشته است: «اعلیحضرت همایونی (منظور محمدنادرشاه است)، در اوایل برج قوس ١٣٠٢ از عهدهی وزارت حربیه نظر به بعضی موانع مستعفی گردیدند. در سال ١٣٠٣ به وزارت مختاری افغانستان در پاریس منصوب و بتاریخ ١٩ سرطان رهسپار فرانسه گشتند. در ٣٠ نومبر ١٩٢٧م در اثر علالت مزاج استعفای قطعی خویش را اظهار داشته به معالجه پرداختند.»٩ تصور میشود که این گزارش سالنامهی کابل مبنی بر "استعفای قطعی" گونه یی از دادن امتیاز برای نادرخان بوده است. بههرحال، سبکدوشی نادرخان از سفارت در پاریس، بازگشت آنی او به افغانستان را در قبال نه داشت؛ بلکه این جریان تنها نشانهیی از عکس العمل نادرخان علیه سیاست های شاه امان الله بود؛ ولی پیوستن چند تن از برادرانش با وی در نیس فرانسه، زمینههای بهتری را برای پروردن افکار قدرت طلبانه و طرح توطئههای خطرناک را در ذهن او ایجاد کرد
درزمینهی سیاست منطقه یی
با انگلیس وشوروی1
نادرشاه خط مشی خویش را در زمینه ی سیاست جهانی و منطقه یی چنین اعلام داشت :
" ادامه وبرقراری واستحکام مناسبات افغانستان با دول خارجه : مثل زمان امان الله خان که مناسبات افغانستان با دول خارجه که جریان داشت، جریان خواهد کرد وحکومت موجوده دوستی وسلوک مرغوب دول متحابه را نسبت به افغانستان آرزو وخواهش دارد. وهم حکومت موجوده با تمام موجودیت خود ، برای حفظ استقلال افغانستان وارائه کردن نظر دوستان وخیر خواهانه ی خویش با دول معاهدین حاضر وآماده است . " *
سیاست منطقه یی نادرشاه بگونه ی دقیق وحساب شده چنان تدوین شده بود که نیازهای تحکیم قدرت مطلقه را جواب بگوید. هنگام ابلاغ سیاست خارجی درباره ی کشورهای منطقه وبه ویژه دو کشور هند بریتانه یی وشوروی که بیشتر دارنده ی اهمیت بودند؛ چنان اشاره یی هم نشده بود که حاکی از اختلاف با آنها باشد. اوضاع در کشورهای همسایه نیز به گونه یی بود که اتخاذ آن سیاست وپیشبرد آن کمک می نمود. اتحادشوروی از دوره ی کوتاه امارت امیر حبیب الله کلکانی که پشتیبان ابراهیم بیگ، عصیانگرمخالف تسلط شوروی بود، دل خوشی نداشت. نخستین کشوری بود که پس از تصرف قدرت به وسیله ی نادرخان ، پادشاهی او را به رسمیت شناخت . تردیدی نیست که آن به رسمیت شناختن آرزومندی وامیدواری هایی را درزمینه ی ایجاد مشکلات ومحدودیت هابرای نیروهای ابراهیم بیگ با خود داشت که با استفاده ازمهاجرت به افغانستان ، دست به عملیات ضد دولتی در قلمروهای اشغال شده میزد.
سیاستی را که نادرشاه در برابر ابراهیم بیگ درپیش گرفت، سختگیری ها وسرکوب های خونین بود همراه با لطایف الحیل . درنتیجه ی آن مرکز مخالفت از میان رفت و شخص ابراهیم بیگ از روی ناگزیری ترجیح داد که سر درکف نهاده وبرای مقاومت به شوروی برگردد .
نادرشاه در رابطه با دولت انگلیس، که اداره ی امورهند را دراختیار داشت ، نیز سیاست خاطرخواهانه ی ان کشور رادر پیش گرفت . همانگونه که در زمان پادشاهی امان الله خان تشبثات وحرکات قبایل سرحدی راعلیه انگلیسها نمی پذیرفت؛ در زمان پادشاهی خویش ، به ویژه هنگام شورش های حومه ی پشاور، علاقه یی به پشتیبانی از آنها نشان نداد . سیاستی را رعایت نمود که دلشادی انگلستان را با خود داشت .
با ایران نیز به داشتن رابطه ی بدون تشنج ادامه داد.
چنان چه پیشتر گفتیم ، خواستگاه اصلی اتخاذ چنان سیاستی، نیاز تحکیم قدرت بود که در مرکز توجه نادر وبرادانش جای داشت . مخالفت های امان الله خان وطرفدارانش علیه نادرشاه ، دشواری های حاصله از شورشهای مردم شمالی که نظام نادرشاهی آنها را دشمن پنداشته بود و مظالم بسیاری را برآنها تعمیل میکرد، نبود پایه های مستحکم اجتماعی وفقدان امکانات تسلیحاتی؛ وازهمه مهمترنداشتن ادعای بیشتر در منطقه، اتخاذ چنان سیاستی را بیشتر زمینه می بخشید. نادرشاه وبرادرانش چیزی بیش از توفیق تحکیم قدرت درافغانستان نمی خواستند. مثلا ً آنها ادعای مبارزه با کمونیسم شوروی نداشتند که نگرانی ومخالفت های ماسکو را برانگیزد. ویا آزادی مناطق قبایلی واسترداد پشاور را مطرح نمی کردند. این بود که آن دوکشور( شوروی وبریتانیا) با چنان سیاست منطقه یی دولت افغانستان رضایت داشتند. قرار دادها ی مختلف با کشورهای فوق وبقیه کشورها که بیشترین اروپایی بودند، به نوبه توانست اجرای سیات در نطرداشته ی دولت نادرشاه را کمک برساند.
با این همه ، دولت نادرشاه نیاز داشت که با داشتن دپلوماسی پشت پرده، درعمل به یکی از کشورهای یادشده تکیه ی بیشتر نماید. کمک های عاجل انگلستان به دولت او سخن از آن تکیه گاه مورد نیاز ودوست او بود . از طرف دولت انگلستان به نادرشاه " 175000 پوند سترلینگ ، ده هزار قبضه تفنگ وپنج ملیون عدد کارتوس کمک بلاعوض گردید ."
جالب این است که در آغاز، نادرشاه دریافت چنین کمکی را به اطلاع نرسانیده بود. **
1- برای این عنوان، متن فشرده یی را آوردیم که پیشترها ازین قلم انتشار یافته است.
* ماده ی چهارم "خط مشی حکومت اعلیحضرت محمد ادرشاه شهید. سالنامه ی 1312 صفحه ی 9. این خط مشی هنگام جانشینی پسرش محمد ظاهر شاه به عنوان خط مشی وی بار دیگردرآن سالنامه انتشار یافته است .
** میر محمد صدیق فرهنگ . افغاتستان درپج قرن اخیر صفحه ی 409
زمینههای مساعد برای نادرخان
نادرخان با توجه به وضع بحران زدهی نظام امانی ـ که تشدید هرچه بهتر آن یکی از آرزوهایش بود ـ برای دنبال کردن مقاصد خویش فرصت طلایی یافته بود؛ و از سوی دگر برای تحقق اهدافش امکانات مقدماتی مهمی را در اختیار داشت که بزرگترین آنها وجود برادران همراز و موافقش بود که از استعداد و امکانات عملی برای سازماندهی عملیات نیز بهرهیی داشتند. برخلاف بقیه اشخاص منفرد و کانونهای خانوادگی متفرق، این مزیت برای نادرخان، زمینه های صحبت، تفاهم و تصمیم مشترک را ایجاد نمود.١٠ و علت این امر واضح نیز هست؛ زیرا تربیت فرزندان متحد و متفق یکی از ایجابات مبرم جوامع قبیلوی و فیودالی بوده، متضمن بقای خانواده و حفظ منافع اقتصادی و سیاسی آنست؛ ولی این اصل در افغانستان توسط امیر عبدالرحمن به شدت کوبیده شد. امیر برای جلوگیری از سر بالا نمودن فیودالان محلی و سران قبایلی که از داشتن برادران و پسران متعدد و نفوذ محلی برخوردار بودند، یا به سرکوب بیرحمانهی شان پرداخت و یا اینکه یک، یا چند تن از پسران آنها را زیر نام غلام بچه به کابل آورده، به دربارش جا داد؛ تا از یک طرف ازین گونه اشخاص گروگانی به دربار داشته باشد که به سبب او نتوانند دست از پا خطا کنند و از سویی دیگر این افراد را امیر مطابق میل خود، آشنا به آداب درباری و وفادار بهخویشتن تربیت نموده، هم در امور ولایات مربوطهی شان در آینده با اطمینان خاطر از آنها کار بگیرد و هم با این عملش، عطش قدرت طلبی خان و ملک و ارباب های محلی را فرو نشاند. ولی خانوادهی نادر با دوری از وطن در درازای هجده سال سلطنت امیر عبدالرحمن ازین جریان مصئون مانده، موقع آنرا یافتند تا فرزندان شان را بهصورت عنعنوی و مطابق به ایجابات فرهنگ قبیلوی تربیت نمایند و از طرف دیگر همبستهگی آهنین فرزندان و نواسههای یحیی خان که شامل فرزندان محمدیوسف و محمدآصف میگردد، در تاریخ حکمروایان کشور ما، حد اقل طی یکهزار سال گذشته، کاملاً بینظیر بوده است. با آنکه برخی ها عامل این وحدت آنها را در مشوقات بیرونی دانسته اند؛ ولی هر عاملی که درین موضوع دخیل باشد؛ چنین همدستی و همیاری نادرخان و برادرانش بود که مسیر تاریخ کشور مارا در یکی از حساسترین برهههای زمانی تغییر داد؛ چنانکه مهمترین نماد آن را در بهم پیوستن این برادران که عبارت بودند نادرخان، هاشم خان، محمد عزیزخان و شاهولیخان، در شهر نیس فرانسه برای برگشت به افغانستان و غصب قدرت دولتی می بینیم.
نامهی شاه امان الله عنوانی نادرخان برای تشویق او به سهمگیری در فعالیت ها جهت حل بحران جاری کشور، موهبت دیگری بود برای تطبیق اهداف پنهانی او؛ و دستآویزی محکمی بود برای اغفال طرفداران امان الله خان. او در حالی که با علم ساختن این سند چنین وانمود میکرد که به هدف برگشت سلطنت به شاه امان الله عازم کشورست، اما از همان آغاز برعکس توصیه های شاه عمل میکرد؛ چنانکه او برخلاف خواهش امان الله خان که راه شوروی ـ قندهار را برای برگشت او به افغانستان پیشنهاد نموده بود؛ مطابق لزومدیدها و راهبردهایی شخصی و مشورهی مقامات انگلیس، راه هند ـ پکتیا را در پیش گرفت؛ زیرا درین مسیر چشمانداز روشنتری برای تصرف قدرت سیاسی و زمینه های مساعدتری برای تبارز شخص خود میدید. جریان حرکت، فعالیت و محتوای شعارهای نادرخان نیز نشانداد که او در صدد استفاده از ارتباطات پیشین خود با سران قبایل و متنفذین سمت جنوبی بود؛ چنین نیز شد و سرانجام او حرکت خویش را با اتکأ به پایگاه ها و هرم های قومی، قبیله یی و منطقه یی سمت و سو داده، با این استفاده ازین حربه، از یکسو شاه امان الله و هوادارانش را در انزوا کشید و از طرف دیگر حبیب الله کلکانی و دولت او را در تنگنا قرار داد. شبکهی او ضمن طرح شعار نجات وطن، به بسیج نیروهای قومی از جنوب و شرق کشور مبادرت ورزید. با آنکه تنش عناصر قبیله یی، روند بسیج قومی را باربار به مشکلات مواجه نموده بود، اما شبکهی او با طرق گوناگون به ویژه با نشان دادن دشمن مشترک در کابل، مشکلات را از سر راه خویش برداشتند. اما امان الله خان با اتخاذ یگانه راه مقابله با شورشهای جنوب و شرق کشور، که خسارات جبران ناپذیری را بر نظام او تحمیل کرده بود، درآن مناطق نه از داشتن سازماندهندهگانی بهره مند بود و نه از شعارهایی بهره می جست که نادر آنها را سر داده بود؛ زیرا شاه امان الله که در درازای ده سال سلطنت خود برای ملت سازی تلاش نموده بود؛ درین مرحلهی حساس مطرح ساختن شعارهای قومی را خاینانه تفسیر می کرد و به نفع دشمن خارجی می دانست.
نادرخان با بذل انواع رشوت سیاسی و قومی و وعدهی امتیازات قبیلوی، رؤسای اقوام و قبایل را به مبارزه دعوت می نمود. اما امان الله خان هنگام تقبیح شورشهای تحت رهبری ملا عبدالرشید و ملا عبدالله کلمات تند و اقدامات شدیدی را علیه اقوام آنها بکاربرده بود. نمونه یی از چنین برخورد امان الله خان را در جلسات پایانی مجلس کبیر ملی یا لویه جرگهی سال ١٣٠٣ خورشیدی میبینیم که در آن هنگام، رئیس شورای دولت، خواهش یکعده از مشایخ و سادات سمت جنوبی عنوانی شاه را مطرح نموده از امان الله خان استدعا میکند که توبه آنها را بپذیرد؛ اما شاه برافروخته شده به بدگویی آنها و اقوام ایشان پرداخته و باربار ا ز درد دلی ناشی از حرکات آنها بود؛ شکوه آمیز گفت:
ترحــــم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر گوسفندان
احسان، خوبی و نیکیهایی که من بالای سمت جنوبی که فی الحال بمقابل من برخاسته اند، کرده ام والله به خاندان پدر خود؛ و بهقوم محمدزایی نکرده ام. اگر کدام گروهی از ایشان برای نمایش اتن ملی هم بهکابل میآمد، در بدل آن غرق پول می گردیدند. بیشترین مانورهای عسکری هم از افراد این قوم بدبخت ترتیب و بدشمن نشان داده میشد. بالاخره از میان تمام ملت افغانستان نگهبان های شخصی خود را نیز از میان این طایفه برگزیدم. . . سینههای ملعون شان از اعطای نشانهای وفای بیوفایی مثل ریگ پراست. مالیهی همه شرکت کنندهگان جهاد را برای یکسال معاف کردم ولی ازین احسان فراموش کنندهگان را تا سه سال . . . اکنون در برابر این همه احسانهای من، این قوم بدبخت، جاهل و محسن کش بر روی من میزنند. لعنت بر ایشان باد!
آرزو داشتم که کارطوسهای خریداری شده از خارج، به سینهی دشمنان ما بخورد . . . بدا بحال سمت جنوبی که امروز اولین اسلحهیی که از آنطرف میاید، برای کشتن مردم سمت جنوبی میرود . . . عسکر دلیرم کی را میکشد؟ جهال سمت جنوبی را . . . لازمست که عسکرم آن کافرنعمتان بی ایمان را بکشند. سرزنش و مجازات این طوایف جهالت پیشۀ سمت جنوبی تا حال تأخیر رفته . . . افسوس برین ملت جاهل و این عشایر نادان که خود شان تیشۀ ریشۀ خود شده اند . . .
امان الله خان که قلبش از شورش مردم جنوبی جریحهی سختی برداشته بود؛ به این الفاظ بسنده نه کرده به وکلای حاضر در جلسهی سمت جنوبی درین مجلس دستور بهپا برخاستن را صادر میکند. بنابر گزارش برهان الدین کشککی «تمام وکلای جنوبی به استثنای نمایندهگان اقوام منگل، جدران، سلیمان خیل و برخی از اقوام دیگر آن ولایت از داخل تالار با شرمندهگی خاصی به پا برخاستند؛ و شاه با عتاب به آنها خطاب نموده گفت: شخص شما را نمی گویم، زیرا شما برای ما خدمت کردید، بلکه اشرار بد هنجار و اقوام جهالت شعار تان را از طرف خود هزارهزار بار لعنت میگویم.١١
نادرخان و برادرانش نه تنها که از تمام این رویدادها آگاهی داشتند، بلکه خود شاهد جریان آنها نیز بودند؛ پس برخلاف امان الله خان، به دلجویی آن قبایل پرداخته، کوشیدند تا با پیروی از سنت های قبایلی، با تدویر جرگه ها به حل اختلافات عشایر و ایجاد تفاهم بین گروه های قومی دو طرف سرحد پرداخته، آنان را برای حمله به کابل بسیج نمایند.
بهره گیری از تجارب عهد امانی با اجتناب از لغزشهای او در امور سیاسی و گزینش شیوههای ایل پروری، در کتاب یادداشتهای مارشال شاه ولیخان بخوبی قابل تشخیص است. با آنکه درین کتاب پارهیی از جریانات سمت جنوبی پس از گذشت سالها به نوشتار درآمده، که قابل تأمل میباشد؛ خاصه آنکه نویسندهی آن خود مارشال شاه ولی خان نبوده، بلکه بنا به گفتهی خبرهگان کابل، به تقریر او توسط استاد صالح محمد پرونتا به نوشتار آمده است، اما بذر انگیزههای استفاده جویی و تحریکاتی که منجر به گردهم آیی قوای جنگی قومی گردیده، و در نتیجه سبب بسیج شدن اقوام علیه همدگر شود، در محتویات این یادداشتها بخوبی مشهود است؛ چنانکه ارین جملات: «سپه سالار از همان اول شب، پیغام فرستاده مردم خوست را به یک جرگهی ملی دعوت داد. فردا در طلوع آفتاب، نخستین بار جرگهی قومی منعقد شد. درینجا بود که اولین سنگ تهداب نجات وطن گذاشته شد. مشران (بزرگان ومتنفذین) هر قوم با دستههای قومی در جرگه شامل شدند. انجام آرزوهای ما مربوط به فیصلهی این جرگه ها بود . . . (سپه سالار) مردم را برای یک قیام ملی جهت حفظ آبرو و حفظ نظام و اجتماع و طرد ظلم و جهل دعوت کرد و چنان با شجاعت و ایمان و اطمینان کامل سخن راند که همگان یکباره به شور و شعف درآمدند و کمال آمادگی و قربانی خود را در راه دفاع وطن و حفظ امنیت و همراهی با نظریات خیرخواهانهی سپهسالار اظهار نمودند . . . سپه سالار، سردار شاه محمود خان غازی را با الله نواز خان به خوست احضار فرمود، مجلسها شروع گردید. عاقبت تجویز شد که باید به سه منطقه تقسیم شویم. سردار شاه محمود خان به جاجی برود و آنجا قوای قومی را تشکیل داده خود را به گردیز برساند. من در قبائل منگل بروم و در آنجا ترتیبات گرفته خود را به گردیز برسانم و خود سپهسالار به جدران برود و به اتفاق مردم آنجا به گردیز عزیمت کند. الله نواز خان نیز در معیت سپهسالار باشد . . . هر روز مجلسهای قومی برپا میشد . . .»
در خلال همان جلسات وسخنرانی های تهییجی است که نادرخان رشوههای لفظی را درپهلوی پخش سلاح تحویل سران قومی میکند: «اول باید شستن دامن تاریخ ما ازین لکهی بدنامی باشد. آنگاه مسألهی سلطنت خود بدست خود عامهی ملت افغانستان فیصله خواهد شد. من میبینم که اگر بزودی این خانه جنگی و سفاکی رفع نشود، خانهی اجدادی ما و شما ویران، کشور برباد و استقلال وطن ما که شما مـردم جنوبی بیشتربه حصول آن سهم دارید، «!» از دست خواهد رفت . . .» . بیان سپهسالار تأثیرخود را بخشید. ١٢ چنین است پر زدن به کلاه مردم با استفاده از احساسات قومی و بزرگسازی عشایر برای سوء استفاده از احساسات قومی و نیروی جنگی آنها.
محی الدین انیس نیز در بحران و نجات، بهشوراندن احساسات مردم توسط نادرخان و برادرانش اشاره نمود و نوشته است که: «سردار والا سپهسالار صاحب وهر دو برادر محترم شان، شوراندن احساسات مردم را به عهده گرفته اند.» ١٣
ازآنجاییکه شایع شده بود، نادرخان برای بازگشت شاه امان الله بهقدرت، تلاش میکند؛ ولی او در موقعیتی قرار نداشت که بتواند با صراحت آنرا تکذیب کند؛ و این بهمسألهیی مبدل گشته بود که اسباب بروز مشکلات از سوی مخالفین امان الله خان می گردید؛ ولی نادرخان این معضلات را نیزبا زیرکی دفع مینمود . مثلا ً مردمان دریخیل که ملا عبدالله مشهور از قوم آنها بود، برای عبور سپاه نادرخان از منطقهی شان که میان خوست و گردیز واقع بود؛ مشکل ایجاد نمودند. اما نادر که پیشبین چنین رویدادی بود، در پهلوی پرهیز از برخورد نظامی؛ با نصیحت و مسالمتجویی با آنها، راه ارگون را برای رفتن به گردیز در پیش می گرفت. از سوی دیگر می بینیم که او با مشاهدهی اختلافات ذاتالبینی قبایل و توقعات رقابتجویانهی آنها برای دریافت سلاح بیشتر، قطعات را به سه بخش تقسیم نموده، هریکی را زیر رهبری خود و برادرانش قرار میدهد و راه های جداگانهی رسیدن به گردیز را برای هریکی از آنها برمیگزیند. در ادامهی این پیروزیها و موفقیتهایی که در حوزۀ بسیج ملیشیای قومی نصیب نادرخان گردید، بهترست که از پیامدهای آن درسوی دیگر، یعنی درجاییکه هدف انگیزشها و تحریک احساسات را تشکیل میداد؛ نیز آگاهی یابیم . رحیم شیون درین زمینه مینویسد: «هنگام عملیات نادرخان علیه کابل، هستهی اساسی نیروهایش را ملیشیای قبایلی انگلیسی و جنگجویان قبایل جنوبی که همه لباس افغانی پوشیده بودند؛ تشکیل میداد. قبل از حمله برکابل، نادرخان به آنان وعده نمود که چون شهرتصرف شد، آن را در اختیار قوا بگذارد که در مدت سه شبانه روز غارت کنند. نادرخان بقول وفا کرد. بهگفتهی شاهدان عینی، شهر کابل از غارت و تجاوز قوای نادرخان، نسبت به آنچه در دورهی حبیب الله خان خساره دیده بود، به مراتب متحمل خسارات بیشتر گردید. نادرخان اعلام داشت که امیر افغانستا ن را جرگه تعیین میکند؛ لاکن تمام نمایش مسخرهی انتخابات آزاد برای آن بود که ١٤ سپتمبر ١٩٢٩ نادرخان ، نادرشاه و امیر افغانستان شد.»١٤
نادرخان در زمینهی بهره گیری از دین مردم نیز با ظرافت بسیار، راه خویش را از امان الله خان جدا کرده بود. هر قدر ادعای کفر و"لاتی" گری امان الله خان در جامعه جای پذیرش یافت، او با توسل به دین و مذهب سعی نمود، اثبات نماید که اصلاحات او مغایر شعائر دینی و اساسات اسلامی نیست. حتا وقتی که تمامی طرحها و برنامههای اصلاحی را پس گرفت، و بهسخنرانیهای دینی توجه بیشترنمود، درآن چیزی جز اثبات مسلمانی و آرزوی حفظ سلطنت خود را نمیدید. خوش چانسی نادرخان درآن بود که مُهر اتهام ضدیت با دین را درجبین نداشت، و هیچ نیروی خارجی نیز در پی تخریب او نهبود تا تبلیغی را درین راستا برعلیه او سازمان دهد. افزون براینکه او خود تظاهر بر دینداری داشت؛ سلاح نیرومند قبیله پروری مناطق جنوب و شرق کشور را دردست گرفت. توفیق او در استفاده ازین سلاح درحدی بود که هیچ کسی پیدا نشد تا برای رهبران شورشیان پیشین که با خواستگاه واحد و تعبیر معین دینی در شمال و جنوب و شرق کشور، شورشها را شعله ور نموده بودند، بگوید که " شورشیان مسلمان" نباید همدیگر را بکشند. ولی توفیق محمد نادرخان در استفاده ازین عامل موجود در جامعه به اندازه یی بود که با داشتن شمشیر قومی ـ منطقه یی، دارنده گان آن سلاح پیشین را که کمر نظام امانی را شکسته بودند، در زیر لوای قومی بسیج نماید. بنابر توجه جدی نادرخان به این عامل بود که درجنوبی، وقتی سخنان مخالفین اصلاحات امان الله خان را می شنید، زیرکانه سعی مینمود توجه شان را به وضع موجود و رسیدن بکابل معطوف دارد. در گزارش چهارم حمل، درشرح ادامۀ کوششهای نادرخان می خوانیم : «سردار والا، وسط اردوی یک قوم منگل قرارگرفته، نطق مفصلی از فلاکت و مصیبت مدهشی که نصیب این مملکت شده است، ایراد نموده، دلایل و براهین مقنعی نسبت به ضرورت اسقاط سقو گذشتاندند. نطق درین بار بیست دقیقه دوام کشید. درین اثنا خطیبی از قوم برخاسته و بعد از اظهارعبارات مانده نباشی از طرف قوم، یک تمهید مطول راجع به مذمت دورهی سلطنت امانی نمود. مدار شکایت ونالش او تأسیس مکاتب، تمدید سرک، وضع قانون و رفع حجاب نسوان بود. که بعد از قطار کردن یک عده ازین عیبها «؟؟» نتیجه را به تکفیر اوشان رسانید. در حالی که این بیانات، سرداروالا را خیلی به تأثر آورده بود، در اخیر برای اطمینان خاطر این جمعیت بزرگ که متهیج شده بودند، تأکید فرمودند که من غیر از خیر مملکت هیچ منظور و مرادی ندارم.»١٥
شاهدان عینی مجالس نادرخان میگویند که او، در برابر مردمانی که بنابر برداشتهای خویش از اصلاحات امانی، شاه را تکفیر مینمودند، چهرهی تأثرآمیزی بخود میگرفت؛ زیرا نمیخواست در برابر سلاح دینی که شاه امان الله را بهزیر کشیده بود؛ به مقابله بپردازد. او امان الله خان را شکست دیدهیی ارزیابی نموده بود که واپسین نفسهای سیاسی خویش را میکشد. اما غافل نبود که امان الله خان پیروانی هم دارد. طرفداران او درهند، نادرخان را تشویق بهخدمت برای امان الله نموده بودند. در داخل کشور نیز طرفداران او کم نبودند. نادر نمیخواست با برانگیختن آنان بر علیه خویش، جبههی دیگری بگشاید. آنچه برای او اهمیت خاص داشت، از میان برداشتن موفقانهی امیر حبیب الله کلکانی بود. ازین سبب نادرخان میکوشید تا با پنهان داشتن مخالفت خود با شاه امان الله و جلوه نماییاش همچو عنصر وفادار بهاو در انظار عامهی مردم؛ هم ظرفیتهای مخالفین امان الله خان را جز نیروی ذخیرهی خویش داشته باشد و هم از نیروهای طرفداران او به سود خویش استفاده نماید.
نادرخان که نمیتوانست با شعارهای اسلامی به بسیج نیرو بر ضد نظام حبیب الله کلکانی بپردازد؛ در دیدارهایش با سران اقوام و قبایل، پیوسته دادن امتیازات بزرگ را به آنها وعده میداد و گاهی نیز در پهلوی این وعدهها به ابرازمکنونات قلبی خویش نسبت به امان الله خان وا صلاحات او نیز پرداخته از عدم توجه او به قبایل جنوبی انتقاد می کرد و این نکته نیز برای عدهیی از مردم واضح بود که او از سابق با شاه سر ستیز داشته است.
دین و قومیت به عنوان دو عامل نیرومند بسیج مردم به علت بافت مستحکم آنها در زیرساخت های جامعه همواره مورد استفادهی سیاسی قرار گرفته؛ و بر رویدادهای مهم تاریخ ما پیوسته رنگی و نشانی بر جای گذاشته است. ازهمینرو تا زمان رونما شدن تغییرات اساسی و تحولات بنیادی و حضور یافتن عناصرفکری و معنوی قوی تر فرهنگی طرح اساسی ترین مسایل جامعه را نمیشود بدون این دو عنصر به بحث کشید برای مسایل جاری و یا دیرینهی جامعه جدا ازآنها طرحهای بهبودخواهانه ریخت. اهمیت این دو عامل و نقش مؤثر آنها را زمانی میتوان بهتر درک کرد که به عنصر توحید دهندهی دینی د رجنگهای ضد متجاوزین درتاریخ افغانستان و استفادههای سؤ از عامل قومی ـ قبیلهیی در جهت استحکام قدرت های ناجایز حداقل در سدهی پسین توجه نماییم. با نگاه شتابندهیی نیز میتوان دریافت که در همین چند دههی پسین نیز نحلههایی از عوامل دینی و مذهبی وعلایق "ایدئولوژیک" دین ناباور و دین ستیز ماتریالیستی و برعکس آن دین شعاران نیز در متابعت از عامل قومی قرار گرفتند. سالها پیش دیدیم که معتقدان به "تجدید تریبت ایدیالوژیک" زیرنام گسست از گرایش قوم و مذهب، و باورمند به مبارزهی طبقاتی و وحدت خلقها، ازتأثیرات واستفاده های عامل قومی ـ منطقه یی برکنار نماندند . زیرا این عامل درجامعهی ما ریشه های مستحکمی داشته است. همان ژرفنای ریشهیی عامل قبیله و قومیت در جامعهی ما حاکی است که بسا سیاستمداران و قلمزنان در نهانخانهی ضمیر خود، قومی باقی مانده اند. در برابر آنها جنبش اسلامی ما تفاوت انسان را به جز در تقوای شان نباید در بیابند، چنان در ورطهی قوم پرستی و قبیله پروری سقوط کردند که اعتصام به حبل الله را نیز فراموش کردند. ولی یادآوری موضوع بهره برداری نادرخان از سلاح قومی ـ منطقه یی، به معنی عدم توجه او به نقش دین ومذهب و روحانیون بلیگوی نیست. او درحالی که موازی با بهرهگیریهای سمتی و قومی یا نافذترین و مؤثرترین عوامل، برای رسیدن بهقدرت، از آنها استفاده می نمود؛ پس از غصب و تصرف قدرت، از دین همچون وسیله و ابزاری بسیار مهم استفاده نمود . نشاندن هدف بهره بردارانه در نخستین مادهی خط مشی او به وضاحت از سؤ استفادهی حکومتش از دین و مذهب حکایت دارد. آوردن موادی چون منع رشوت و شراب نوشی درین خط مشی، بیش از آنکه در مورد حل یک مشکل اجتماعی مطرح شده باشد، جنبههای تحکیم مبارزه با امان الله خان را داشت؛ در حالیکه اگر نظام او احیاناً آلوده به رشوتستانی و شرابنوشی هم بوده باشد؛ با این ترفند، نادرخان او و نظامش را به ترویح این دو امر ضد شرعیت ملزم می سازد؛ یعنی متهم بههمان اعمالی که در نظام نادرشاهی و اخلافش این دو کار، به سان بسا از ناهنجاریهای اجتماعی دیگر با شتاب بیشتری گسترش یافت.
***
درزمینهی گسترش شبکهی تصرف قدرت، ظرفیت های پیشینهی فعالانِ نادرخان اهمیت داشت؛ چی آنها توانستند در اندک مدت این شبکه را گسترش وسیعتری داده آنعده از مخالفین و ناراضییان از امان الله خان را وارد حلقهی شان سازند که هریکی استعداد، توانایی و امکانات احراز موقعیت های کلیدی این پروسه را داشتند؛ مانند ملک جیلانی چپرهاری و محمد گل مومند در شرق کشور و متنفذین خانوادهی مجددی که در سرتاسر کشور پراگنده بوده، نفوذ قابل توجهی در بین مردم آنروزگار داشتند و میتوان گفت که خود شبکهیی بودند فعال و منظم، و درین موقعیت به بهترین متحدین و سازماندهنده گان حرکت نادرخان مبدل گردیدند. افزون براینها، شبکهی نادرخان، نایب سالار عبدالرحیم صافی ـ والی مقتدر و نیمه مستقل هرات را ـ که درشکست طرفداران امان الله خان در شمال و در غرب کشور نقش مهمی داشت ـ با مهارت عجیبی به بیطرفی کامل کشانید و منفعل نمود .
نادرخان درتمام راهی که برای رسیدن به کابل در پیش گرفته بود، از نجات وطن گفت. در برابر طرفداران شاه امان الله میگفت که صاحب تاج و تخت اوست و بدیلی در برابرش وجود ندارد و اما در مقابل مخالفین وی این جمله را بهتکرار بر زبان میآورد که در باره کسی که باید زمام امور آیندهی کشور را بهدست بگیرد، انتخاب مشخصی ندارد؛ آنچه که اکنون فکرش را بهخود مشغول داشته فقط اینست که چی گونه باید امیر حبیب الله کلکانی را سرنگون ساخت. او به این طریق بر نیت نهفته در ذهن خویش که برای تصرف قدرت داشت؛ پوشش مینهاد. با آنکه تمامی امکانات عملی و ارکان سازماندهی او برای رسیدن به تخت شاهی معطوف بود و از آن هدف تبعت می نمود، نادر خویشتن را چنان یک ناجی مردم و خیرخواه وطن جلوه میداد که هرگز درپی تصرف قدرت نیست؛ و این درحالی بود که شخصیت های اطراف او، طرفدار دوباره به قدرت رسیدن امان الله خان نهبودند؛ و در لحظات سرنوشت سازی که نیاز خواندن خطبه آنرا حساستر مینمود، مسلم بود که پادشاهی نادرخان را مطرح می نمودند. طوریکه نتایج اقدامات در فرجام کار نشان داد که چنان نیز کردند و نادرخان به تاریخ بیست دوم میزان ١٣٠٨خورشیدی مطابق شانزدهم اکتوبر ١٩٢٩ میلادی، اعلیحضرت محمد نادرشاه غازی شده بر اورنگ شاهی افغانستان تکیه زد. با آنهم، کثرت و فعال بودن دوستان و طرفداران شاه امان الله در کابل و خارج از افغانستان سبب گردیده بود که در ماههای نخست، نظام نادری استحکام لازم را نداشته باشد و روی این علت، نادرخان هنوز هم از همان نیرنگ کهنه استفاده می نمود که گویا تلاش دارد که امان الله خان را وادار به برگشت به کشور سازد! جناب محمدآصف آهنگ از زبان پدر شان شهیدمحمد مهدی خان که مدتی سمت منشی پادشاه را داشت، حکایت میکند که: نادرخان در روزهای نخستین پادشاهیاش در جواب کسانیکه برای اظهار تبریک و تهنیت به دربارش می آمدند؛ میگفت: «به صاحبش تبریک باشد» ١٦ و به این وسیله هنوزهم میخواست برای یکعده از طرفدران امان الله خان برساند که پذیرش مقام شاهی از طرف او مؤقتی است؛ و در ضمن سعی داشت به همین وسیله مخالفین پادشاهی خویش را نیز تشخیص بدهد.
***
در نتیجهی تاکتیکهای موفقانه اما خونبار نادرخان، نه تنها حبیب الله کلکانی و یارانش شکست دیدند و مردمانی که بیشترین نیروی انسانی و سپاه آن مغضوب نا آگاه از رمز و راز سیاسی او را تشکیل میدادند؛ در معرض آزار، اذیت و تاراج کم مانندی قرار گرفتند؛ بلکه برخی از هواداران شاه مستعفی و مخلوع ـ امان الله غازی ـ اغفال گردیده و در نتیجه، موفق به گشایش جبهۀ دیگری نشدند. حتا کمکهایی هم برای نادرخان انجام دادند. انتظار منفعلانهی غلام نبی چرخی، کمکهای نقدی غلام صدیق چرخی، و مشارکت عملی جنرال شیراحمد چرخی برای نادرخان، ازین نمونه هایند. زیرا آنها باور نداشتند که نادرخان از نیس فرانسه با نیت تصرف قدرت حرکت نموده است .
مرحلهی فریب و نیرنگ
مکر و فریب نادرخان در برابر نیروهای بالفعل مسلحی مانند قوای حبیب الله کلکانی و یارانش تا زیرپای نهادن تعهدی که در حاشیهی صفحهی قرآن بسته بود؛ وضاحت بسیار دارد. او برای جلب اعتماد حبیب الله و یارانش، برادر خویش شاه محمود را که در دوران پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی به دربار او در کابل حضور داشت؛ با اماننامه و تعهد کتبی دایر بر عدم اذیت آنها در حاشیهی قرآن، نزد او به شمالی فرستاد و ایشان نیز با اطمینان به آن سوگند بزرگ نادرشاه، بهتاریخ اول عقرب ١٣٠٨خورشیدی به کابل آمدند؛ اما هنوز ده روز نگذشته بود که امر اعدام شان به اجرا درآمد. نادرخان به اینهم بسنده نکرد؛ زیرا به نیکی میدانست که این تعهدشکنیاش بدون ابراز مخالفت و انزجار قلبی مردم متدین کشور نخواهد ماند، لذا پای آرزومندی ملیشههای پکتیا را برای کشتن حبیبالله و یارانش درمیان کشید. و به آن وسیله خوشنودی بخشی از مردم پکتیا و نارضایتی مردم شمالی را دامن زد .
نادرخان با آنکه مردم شمالی را با قساوت بیمانندی کوبیده بود، با اجبار و کاربرد حیل گوناگون از آنها بیعت گرفت و برای ترور شخصیت و از میان برداشتن جنرال محمد ولی بدخشی وکیل سلطنت شاه امان لله، عریضه جعلی از طرف مردمان آن سامان که زیر فشار سخت و طاقت سوز قرار داشتند؛ تهیه دید. درآن عریضهی جعلی چنان وانمود گردیده بود که گویا این محمد ولیخان بود که با همدستی و تشویق حبیب الله کلکانی زمینه های رشد شورش و سقوط نظام امانی را فراهم آورد. پس محمود سامی و محمدولیخانرا روی صحنههایی از نمایش سیاسی آورده؛ محاکمات فرمایشی ومحیلانه دایرکردند.١٧ چنان ادعاها و نمایشات مسخره واکنش شدید روشنفکران را برانگیخت و چنان بازتاب وسیعی یافت که رژیم نادری از نتایج و اثرات آن قادر به از بین بردن جنرال محمد ولی بدخشی کفیل مقام پادشاهی عهد امانی نشد و به صدور حکم هشت سال زندان برای او بسنده کرد. اما چهار سال پس از آن، نادرخان با مساعد دیدن زمینه، بدون کدام محاکمه این بزرگمرد تاریخ معاصر مارا به چوبهی دار آویخت و با این کارش یکی از سرسخت ترین دشمنان استعمار و یکی از بهترین حامیان استقلال کشور را از سر راهش برداشت.
با آنکه اختلاف نادرخان با جنرال محمدولی بدخشی و جنرال محمود سامی ریشه در مناسبات شان در هنگام همکاری در وزارت حربیه داشت که منبع آن درجناح بندیهای دورهی پادشاهی امان الله خان سراغ گردیده میتواند؛ ولی استشارهی دولت انگلیس را درین امر نمی توان از نظر دور داشت. چی آن چی که در بین مردم معروف است به همین انگیزه ارتباط میگیرد.
در همین سلسله، نادرخان برای جلب اطمینان جنرال غلام نبی چرخی ـ یکی از دولتمردان بلندپایه و بلند آوازهی دیگر دورهی امانی، بازهم برادر دیگر خویش، شاه ولی را نزد او بهاروپا فرستاده برای همکاری با دولت جدید و مشوره برای حل معضلات جاری کشور دعوتش کرد. جنرال غلام نبی چرخی نیز دعوت او را پذیرفته، به کابل برگشت ولی بهتاریخ شانزدهم عقرب ١٣١١خورشیدی، به دستور مستقیم نادرخان و جلو چشمان او و برخی از اعضای خانوادهی با قنداغ کاری محافظین نادر، فجیعانه به قتل رسید. ١٨
یکی دیگر از فریب کاریهای نادرخان این بود که پس از غصب قدرت سیاسی، طی ابلاغ خط مشی حکومت خویش، تمام کوشش را به کاربرد تا نظام خودکامهی خانوادگی ـ مطلقالعنانی خود را رنگ و آرایش مذهبی بدهد؛ چنانکه در نخستین مادهی خط مشی حکومتش، مذهب حنفی را ستوده و عملا ً مذهب جعفری را در معرض تبعیض و ستم گذاشت . در آن ماده می گوید: «حکومت موجوده، موافق به احکام دین مقدس اسلام و مذهب مذهب حنفی، امور مملکت را اداره و اجرا خواهد کرد. و برای اینکه شریعت غرای محمدی(ص) در امور مملکتی قایم و دایم باشد، ریاست شورای ملی و وزارت عدلیه مسؤول میباشند. شعبۀ احتساب از امور لازمی این حکومت است؛ بیک صورت منظم این شعبه دایرخواهد شد. موافق به احکام دین، اهالی افغانستان بدون امتیاز قومیت و نژاد باهم برادر و در حقوق مساوی یکدیگرشناخته میشوند، حجاب در افغانستان موافق بهدین و شریعت محمدی صلی الله علیه و سلم قایم خواهد بود.١٩
نادرشاه بدینوسیله با یک تیرِمادۀ خط مشی خویش، چندین هدف را نشانه گرفته بود. نخست تداوم رسمیت مذهب حنفی و زیرپای نهادن حقوق حقۀ مذهبی دارنده گان مذهب جعفری در افغانستان . دوم خوشنودی بخشهای از شورشیانی که علیه نظام امانی و مخالف مذهب جعفری بودند. سوم با دایر نمودن شعبهی احتساب خواست به ملاهای ساده باور تفهیم نماید که با دایر نمودن آن شعبه، حکومت وی در ادارهی امور بر طبق شریعت محمدی رفتار می نماید. چهارم، در حالی که در آغاز تبعیض و ستمی را نهادینه می نمود، در سطر بعدی همان مادهی قانون خویش، بهگونهیی فریبنده ادعای "بدون امتیاز قومیت و نژاد و با هم برادر" بودن اهالی افغانستان را دارد.
جای دادن نمادین برخی از روحانیون متنفذ در قدرت و رعایت بسا ازموارد محافظه کارانه برای تثبیت و تحکیم قدرت از همان اهمیت موضوع نزد شاه منشأ میگرفت. و از سوی دیگر درمادهی نهم همان خط مشی می بینیم که او، بگونهی اغواگرانه کوشیده است که نظام استبدادی خانوادگی را با مقولۀ انتخابات و وکلای شورا بیاراید. چنانکه آورده است: «شورای ملت: وکلای ملت از تمام اهالی بمرکز میرسند. صورت انتخاب بطور سابق بوده، وکلا را اهالی از دانشمندان و علما و صادقان و بهیخواهان که ملت برآ نها اعتماد کلی داشته باشد، انتخاب خواهند کرد. وزرای دولت و حکام مسئوول، وکلای ملت خواهند بود. ریاست شورا حق تفتیش خواهد داشت و رئیس شورای ملت از طرف وکلای ملت انتخاب میشود.٢٠
ظواهر این قانون را چنان آراسته بودند که گویا حکومت دمکراتی وجود دارد که دارای قوهی مقننه است و قوۀ اجرائیه نزد آن مسئول میباشد. در حالیکه شاه و برادرانش اختیاردار جان و مال مردم بودند؛ وهیچ نوع انتخابات آزاد و نظارت قوهی مقننهیی بر اعمال مستبدانهی آنها حضوری نداشت. این چنین فریبکاری که در بسا از کشورها وجود داشته است، به مراتب خطرناکتر از حکومتداری مستبدینی است که انتخابات، وکلا و نظارت قوهی مقننه رابرسمیت نمی شناسند.
هیچگونه سند و مدرکی در اختیار نیست که مطابق آنچه که در مادهی نهم خط مشی نادرشاه آمده است، انتخاباتی در کشورصورت گرفته باشد. در حالیکه مدارک و اسناد بیشماری را در اختیار داریم که شاه و برادرانش حکومت مطلقهی استبدادی و خاندانی را بر مردم اعمال می نمودند. آنچه را زیر نام شورا داشتند، تجمع افرادی بود که در زیر سایهی برچه و خونریزیهای بی محابای حکومت جمع می شدند. با آنکه شاه و برادرانش میدانستند که این ترفند، نه مردم جامعه و نه جهان را فریب داده میتواند، با آنهم بگونهی شرم آوری یکعده از انسانهای فاقد اراده را برای صحه گذاری تصامیم خویش، زیرنام شورایملی در کابل جمع میکردند تا این قصد را نیز نشان بدهند که در جمیع کارکردهای آنها نظر این نمایندهگان و مشورهی اهالی کشور نیز سهیم بوده است ؟!
مشاورهی زمامداران مستبد و مطلقالعنان با برخی عناصر مجرب و متنفذ و روحانیون، پیشینهیی دارد که غالبا ً آرزوی زمامدار خودکامه، تایید لزومدیدهایش بوده است، اما سخن از انتخابات وکلا و شورایی که وزرای دولت و حکام نزد آنها مسئول باشند، ابزاری فریبندهی نادرشاه و برادرانش بود که میتواند به فریبکاری سیاسی آنها بیشتر ره ببرد. نادرشاه و برادرانش با اینگونه ترفندهای سیاسی و فریبنده، زیان دیگری که بهجامعه رسانیدند، آن بود که درک نادرستی از شورا و انتخابات را برای مردم افغانسنان ایجاد کردید.
نادرخان و سلاح خشونت
نادرشاه فقط اندکی پس از آنکه جانی و توانی یافته، جای پای خود را در مسند قدرت آسیبناپذیر یافت؛ دست به قلع و قمع کسانی دراز کرد که نیات مکارانهاش را به نیکی میشناختند؛ ازینرو، دو ماه پس از غصب قدرت و رسیدن به مقام پادشاهی شخصیت های متنقذ و سربرآوردهی زیرین عهد امانی را به کشتارگاه فرستاد:
ـ نایب سالار پینین بیگ خان غازی بدخشی که در جبهه تل معاون نادرخان بود.
ـ میرزا محمد اکبرخان
ـ امرالدین خان
ـ عبداللطیف خان کوهاتی
ـ محمدنعیم خان کوهاتی
ـ عیسی خان قلعه سفیدی
ـ تازه گلخان لوگری
ـ سلطان محمد خان مرادخانی
ـ محمد حکیم خان چهاردهی وال
ـ احمدشاه خان کندکمشراحتیاط
ـ دوست محمد خان غند مشر پغمانی
ـ سیدمحمد خان کندکمشر قندهاری. ٢١
نادرشاه با اتخاذ تصامیم شتاب آلود برای نابودی مخالفین بالقوهی خویش، یک عده از انسانهای جامعه را نابود ساخته و یا به زندان افگند؛ زیرا افزون بر اینکه استبداد رأی بر دستگاه فکری- سیاسی اش حاکم بود، شتاب حرکت سرکوبگرانه یکی از ویژهگیهای خاص استبداد نادرشاهی را تشکیل میدهد. شتابی که در واقع معرف ترس او از تلاشهای امان الله خان و طرفدارانش و همچنان خیزش های محلی در شمالی و بقیه نقاط کشور بود؛ مانند قیام مردم دری خیل جدران در سمت جنوبی که برعلیه مظالم و ستمهای او برپا شد؛ ولی به شتاب نادر در کشتن و بستن مردم افزود. او هراس داشت که فرصت را از کف ندهد. ازینرو به قول شادروان غبار « بی حوصله گی دیوانه وار» دراعمالش حاکم بود.
یکی از مظاهرنظام نادرخان مانند همه دروغگویان سیاسی و حکام توطئه گر این بود که، نخست کسانیرا که مخالف تشخیص میداد به قتل میرسانید و پس ازآن اعلامیههای توجیهی و دروغ آمیزی منتشر میکرد. اعلامیههایی را که دربارهی جنرال پینین بیگ بدخشی، امرالدین خان، جنرال غلام نبی چرخی، عبدالرحمن لودین و امثال شان منتشر کرده است همه و همه حاکی ازین راه و شیوه های دروغ گویانه و حتا بسیار بیشرمانه است. شاهان و امیران پیشین دستور میدادند و امر شان اجرا میشد. اما نادرخان، میخواست مجوز قانونی هم نشان دهد! پس، بعد از کشتار شخصیتهای شناخته شدهی کشور اعلامیه انتشار میداد. در واقع نادرشاه اول می کشت بعد "محاکمه" میکرد.٢٢ دام گستردن برای جنرال غلام نبی چرخی را که ناشی از توهم نادرخان دربارهی وی بود؛ مثال می آوریم: پادشاه جنرال چرخی را به روز ١٦ عقرب ١٣١١ برای مشوره و قدم زدن به قصر دلکشا دعوت کرد و او نیز با دو برادر و برادرزاده اش و یکی دو نفر دیگر از نزدیکانش به ارگ رفت؛ اما نادرخان درجلو قصر دلگشا دستور داد تا چرخی را جلو چشم اعضای خانوادهاش به ضربهای متواتر قنداغ تفنگ بکشند و خود نیز نظارهگر صحنهی مرگ این دوست عهد نوجوانی و همکار دوران ورازت حربیهی خود بود؛ و دو روز بعد، خبر اعدام او را با صفات یک شخص «قاتل، عیاش، فاسد، قاچاقبر و دزد» چنین بهنشر سپرد: «اعلیحضرت بعد از کشتن غلام نبی، مجلسی مرکب از وزرا، معینها، مجالس شورا و اعیان و جمعیت العلما، در صدارت تشکیل داده، سبب کشتن غلام نبی را طرح فرمود. مجلس تصدیق و عریضه تقدیم کرد و نوشت که از اوراق ملحوضه مجلس خیانتهای سابقه و لاحقهاش (؟) به ثبوت پیوسته، مجازاتیکه اعلیحضرت به او داده اند، موجبات مزید تشکرات عموم اهالی را فراهم ساخته ماهم صمیمانه ازین جامعه خواهی اعلیحضرت تشکر می کنیم.»٢٣
واقعیت چه بود؟ غلام نبی چرخی از همکاران و یا به الفاظ دقیقتر، از "امانیست" ها بود. پس از اعلام سلطنت نادرخان، پادشاهی او را نپذیرفت. در خارج کشور روابط حسنهی خویش را با امان الله خان نگهداشت. ازآنجایی که نادرشاه به سهم و نقش غلام نبی خان چرخی و برادرانش اهمیت بسیاری قایل بود، و میدانست که تداوم مخالفت آنها دولت او را در نا اطمینانی بیشتری قرار خواهد داد، و درصورت همکاری برادران چرخی موفقیتهایی را دولت او نصیب خواهد شد، برای کشانیدن چرخی بکابل طرحی ریخته شد. در نتیجه برادر نادر، شاولیخان به اروپا سفر نموده و با غلام نبی چرخی یکجا روانهی کابل شدند. اینکه شخص روزگار دیده و مجربی چون جنرال غلام نبی چرخی عواقب سفر را چگونه اندیشیده بود، هر چه باشد، اما مسلم است که به آرزوهای نادرشاه سر تعظیم فرو نبرده بود. بنا به گفتهی برخی از موسفیدان محترمی که در آن زورگار به حلقهی برادران چرخی نزدیک بودند؛ او مخصوصاً سیاست قومی و قبیلوی نادرخان را خیانت ملی تلقی نموده و به او توصیه کرده بود که از اتکا به یک طایفهی مشخص و افراد خانوادهی خود، بپرهیزد و در سیاست خارجی نیز تنها طرف انگلیس را که در بین جامعهی ما منفورست نگرفته، بیطرفی یا سیاست بینالبین را اختیار نماید. واضح شده است که شاه وغلام نبی خان درهر هفته چند روزی باهم دیدارهایی داشتند. با هم قدم میزدند. صحبت هایی که در جریان بوده است، به نارضایتی نادرشاه می افزوده است. به قول میرمحمد صدیق فرهنگ «غلام نبی خان که مردی مردم دار و سخاوت منش بود، خانه اش حیثیت کلوپ عناصر
مخالف را پیدا کرد که در بین شان جواسیس دولت هم پنهان بودند»، پس میتوان به شتاب فرمان اعدام او از طرف شاه پی برد.
نادرشاه به این تصمیم رسیده بود، پیش ازینکه روزی مطلع شود که غلام نبی خان از کشور خارج شده و یا از دامش جهیده است، او را اعدام کند. نادرشاه با اعدام غلام نبی چرخی در واقع فردی را از میان برداشت که قویترین درد سر به نظرش میامد. فردی که شاید کافی باشد بگوییم امانیست بود؛ اما دزد و قاچاقبر و عیاش و قاتل نبود. و امروز به روشنی میدانیم که چه کسانی دزد و قاتل و قاچاقبر و عیاش و فاسد بوده اند! از سوی دیگر، اطلاعیهی نفرت انگیزی را که حکومت پس از شهادت او منتشرکرد، به خوبی از سطح فرهنگ دروغ ـ بمثابه جز جدایی ناپذیر فرهنگ سیاسی نظامهای مطلقه ودروغ پردازـ سخن میگوید . توسل به بهتان، همواره نظام نادرشاهی را از لحاظ اینکه از شنیدن حقایق ترس داشت،همراهی مینمود. این چنین است که در تمام اطلاعیه هایی که علیه مخالفین منتشر می نمودند،اندکترین صداقت و حقیقت هم در آنها راه نداشت. انتشار چنین اعلامیههای تهمتآمیز و دروغین که دربارهی محمد عظیم منشیزاده نیز بهچاپ رسید؛ پس از کشته شدن نادرخان نیز استمرار یافت؛ چنانچه نمونهی آنرا در اطلاعیهیی میبینیم که در بارهی ضارب نادرشاه ـ عبدالخالق ـ منتشر شد.
گسترش دامنهی خشونت
نظام سلطنتی مطلقهی نادرخان، که هر قدمش را با احساس ترس از مردم و نیروهای مخالف خود بر میداشت، خود در پی آفرینش رعب در دل مردم نیز بود، تا از ترس خود بکاهد. درین راستا یکی از شیوههای سنتی نظامهای استبدادی مشرقزمین که بهوسیلهی پیروان او ادامه یافت، عملیهی هولناک نابود ساختن همه اعضای خانوادهی افراد مغضوب بود. و در مواردی که درجهی مخالفت افراد با دولت شدت نمی داشت و صرف به حبس های دومدار و یا نامعلوم محکوم می گردید تمام خانواده و نزدیکان او از مأموریت دولت و کار در ادارات رسمی ممنوع گردیده کودکان شان از تحصیل در مکاتب و مؤسسات تعلیمی رسمی محروم می گردیدند تا در آینده توانایی سازمان دادن عملیات انتقامی را نداشته باشند؛ پس زنان، کودکان و نزدیکان محکومان را نیزاعدام و یا زندانی می نمودند که این امر چیزی جز از انتظارمرگ تدریجی برای آنها نبود. نادرخان و نظام او در بعد دیگر میخواست به این وسیله برای سایر مردم زهرچشم نشان دهد تا از ترس آمدن چنین حالت بالای فرزندان و خانواده های شان در فکر مخالفت با سلطنت و قدرت خانوادهگی آل یحیی نگردند. یکی از مثال های چنین عملکرد نظام نادری برخورد به خانوادهی محمد عظیم منشی زاده معلم مکتب امانی است که برای بلند کردن صدای اعتراض روشنفکران از برگشت نفوذ سیاسی دولت انگلیس در سیاست دولت افغانستان، با ورود به صحن سفارت انگلیس در کابل، یک تن از کارکنان آن سفارت را کشته بود. او را به جرم این کارش در حویلی محبس دهمزنگ بدار آویخته، اعدام نمودند. اما چنانکه سیدمسعود پوهنیار در کتاب ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان می نویسد پنج برادر او، محمد بشير منشي زاده، محمد كريم منشي زاده، محمد كبير منشي زاده، محمد منير منشي زاده و عبدالله منشي زاده را که از روشنفکران باسواد کابل آن روزگار بودند، برای سالیان درازی به زندان انداختند که سه تن آنها در زندان با زندهگی پدرود گفتند. ٢٤ یادداشت صبور غفوری در مورد یکی ازین برادران کافی خواهد بود تا حالت دیگران را نیز از روی آن قیاس کنیم: «امروز مولانا بشیر برادر بزرگ عظیم خان را در زندان ارگ آورده در یک اطاق قفل کردند، بیچاره زولانه و زنجیر و الچک و کوته قلفی (زندان تجریدی) میباشد. بیچاره مولانا بشیر یک مرد صاف و ساده بوده، در مکتب حبیبیه تحصیل کرده و اخیراً مدیر اخبار در خان آباد بود. انگلیسی هم میداند، در امور سیاسی مداخله نکرده و با برادران خود رفت و آمد نداشته و شخصی عاجز و شریف است. من یقین دارم که به این قضیه هیچ ارتباط نداشته، قراریکه اطلاع گرفته ایم همه برادران عظیم خان در سرای موتی واقع سراجی محبوس گردیده، عیال و اولادهای شان تحت مراقبت و سخت به تکلیف می باشند.»٢٥ بههمین ترتیب سید کمال محصل در کشور آلمان که به سفارت افغانستان مقیم برلین رفته، محمدعزیز برادرنادرشاه را که در آنجا وزیر مختار بود در ماه جون سال ١٩٣٢م بهضرب گلوله از پا درآورد. و در هنگام بازجویی به پلیس آلمان گفته بود که برادر شاه را برای ابراز مخالفت خویش با نفوذ بریتانیه در افغانستان بهقتل رسانده است، زیرا پس از شروع حاکمیت نادرخان و برادرانش، ذهنیت وابستگی آنها به انگلیس بسیارجا افتاده بود. ازین رو هر نوع نارضایتی علیه دربار خودکامه و آزار و اذیت آنرا در پیوند با سیاستها و لزومدیدهای انگلیس میدیدند. گرچی سید کمال بر اساس قوانین آلمان در برلین اعدام شد؛ ولی از خانوادهی او در کابل بهیگانه کاکای او خلاصه میشد که یک کاسب عادی و بیسوادی بیش نهبود و از افکار سیاسی و ارتباطات سازمانی برادرزاده اش نیز چیزی نمی دانست. ببینیم که معاصرین آنها از سرنوشت این مرد مظلوم و نا آگاه از همه چیز چی حکایت می کنند: «عموی منحصر به فرد سیدکمال مردی معمر و از هردو گوش ناشنوا بود. هنوز در دکان محقر خود در رستهی مسگری کابل مشغول کوفتن چکش بود و ازحوادث روز بیخبر. ناگهان پلیسهای مسلح کابل ریختند و آن مرد بیگناه را دستها بستند. او می پرسید. که چه واقع شده است؟ پلیسها با زحمت زیاد توانستند او را حالی کنند که قوماندان کوتوالی احضارش کرده است، زیرا او به سختی شنوایی خودش را از دست داده بود و هرگز صداهای عادی را احساس نمیکرد. درهرحال او را بردند، اما درعوض دفتر قوماندانی او خودش را ناگهانی مقابل با چوبهی دار دید. پس آب خواست، وضو کرده، دو رکعت نمازخواند. او هنوز کلمهی اسلام را بر زبان میراند که ریسمان دار را به گردنش انداختند. لمحهی بعد تر جسد او روی دارمعلق میزد و شبانگاه در کلبهی ویرانه اش، زن و فرزندانش در ماتم او به خاموشی و صبوری می گریستند.» ٢٦
بههمینترتیب، اعضای تقریباً همه خانوادههای اعدام شده گان و زندانیانی که مقهور ستم خاندان سلطنتی بودند، به سرنوشتی دچار می شدند که یا بمیرند و یا اگر زنده میمانند، از درس و تحصیل و تعلیم بدور باشند. برای این منظور فرزندان و حتا نزدیکان آنها را از کار برطرف و از مکاتب اخراج میکردند. طرح چنین سیاست که بهمنظور گسترش سایهی ترس از دولت بود، از ژرفنای خشم نادرخان علیه خانواده های مغضوبین نیز ناشی میشد. او به این باور بود که ریشههای سرکوب شدهگان را برکنند تا از آنها نو نهالانی در آیندهی جامعه نروید. مبارزهی این خانوادهها برضد چنین مشی نا انسانی دولت و بهخاک برابر کردن تیر نظام نادری در بسا موارد تحسین برانگیزست. به ویژه آن هنگامی که زنان خانواده سعی نموده اند، فرزندان شان بصورت خصوصی درس بخوانند و سواد بیاموزند. از روایت های جناب آصف آهنگ حکایتیست که پس از شهادت پدرشان مهدی جان، چون اجازه نداشتند درمکتب درس بخوانند، بعضی از خویشاوندان ایشان توصیه نموده بودند که باید نزد کسبه کاری به شاگردی بپردازند، تارشته یی را برای کار کردن یاد بگیرند. اما مادر ایشان، پافشاری نموده بود که نه! سعی میکنم حتماً خواندن ونوشتن را یاد بگیرند. همچنین خانم غلام نبی خان چرخی با توجه به فضای زندان و تعداد زیاد زنان و کودکان در آنجا چاره یی سنجیده بود که طبق برنامه هر روز اطفال درس بخوانند. وقتی آنها از زندان رهایی یافتند، نه تنها که همه خواندن و نوشتن را فراگرفته بودند، بلکه هر کدام به زبان خارجی نیز دسترسی داشتند. از شادروان محی الدین انیس مظلوم که حق بسیاری بر جامعهی تحول پسند افغانستان دارد، بگوییم که ، پس از مرگ او در زندان، اعضای خانواده اش با چنان دشواریهایی مواجه گردیدند که اشک آورست. گذشته از دیدن ناگواریهای بسیار، پسرش فرید و دخترش فریده از نعمت سواد بی بهره ماند. فرید تا کنون بهشغل دریوری مصروفیت داشته و دخترش با ازدواج با کاکای بی فرهنگ داکتر نجیب چی سیه روزی ها را متحمل نشد تا مظلومانه جان به جان آفرین تسلیم کرد. بنا به حکایت زنده یاد استاد عبداللطیف پاکدل (که جنازه شان همین امروز سه شنبه ٥عقرب ١٣٨٨/ ٢٧ اکتوبر ٢٠٠٩م در شهر تورنتوی کانادا بهخاک سپرده شد؛ پس از زندانی شدن پدر کلانش مستوفی عبدالقیوم خان، فرزندان بالغ او نیز به زندان افگنده شدند و کودکان از مکاتب اخراج گردیدند، با آنکه کوچکترین پسر مستوفی جناب استاد عبدالرشید بینش به همت شوهر همشیره اش زنده یاد استاد محمد ابراهیم خلیل سواد و دانش آموخت و خود استاد پاکدل به همت سایر اعضای خانواده ولی تا اخیر عمر برای شان در ادارات دولتی کاری داده نشد، صرف در زمانی که عبدالمجید زابلی در مخالفت با دولت قرار گرفت و همه مغضوبین دولت را در بانک ملی جذب نمود، این دو تن نیز در سلک کارمندان آن بانک قرار گرفته به سبب سواد قوی و دانش عمیقی که آموخته بودند به مراتب عالی آن مؤسسه نایل آمدند. به این ترتیب می بینیم که گسترش دامنهی خشونت و آزار رسانی دربارسلطنتی افغانستان به خانواده های مخالفین دولت یک بار دیگر میراث استبداد و ظلم شاهان و سلاطین ستمگر مشرقزمین را به نمایش گذاشت که گردآوری اسناد و خاطرههای خانوادههای ستمدیدهی استبداد خاندانی، خود کتاب مستقلی می شود که داستانهایش همه پر از آب چشم خواهد بود؛ ازین سبب به ذکر همین چند مثال بالا بسنده میکنیم .
رویکردها و توضیحات
١ - نخستین شمارهی سالنامهی کابل که در سال ١٣١١ خورشیدی از طرف انجمن ادبی کابل بهنشر رسیده بود؛ بهسان کتاب نادر افغان برهان الدین کشککی، ضمن شرح حال نادرشاه، ازنشان دادن جای تولد او (دیره دون هند) امتناع ورزیده است.
محمدیعقوب ماستر سکوت که در هنگام تیرهگی روابط دولت افغانستان با کشور تازه ایجاد شدهی پاکستان، با شادروان عبدالحی حبیبی به آن مملکت گریخته و از رادیو کراچی برضد خانوادهی سلطنتی افغانستان تبلیغ می نمود، همه شب سخنانش را با یکی ازین دو بیت آغاز می کرد که توسط استاد حبیبی سروده شده بود:
از جور دهر دون ستم دیره دون کشیم یا رب چی کلفت است که جور دو دون کشیم
یا:
صبا به قهر بگو خاندان یحیا را که سر به کوه و بیابان تو داده یی مارا
اشاره به دیره دون در یکی از ابیات بالا، زادگاه آل یحیی را می رساند.
٢ - جالبترین کتابی که سیمای خانواده گی، روابط خویشاوندی و نزدیکان خانوادهی یحیی خان را بهنیکی ترسیم نموده و معلومات ارزنده و مستندی دربارهی آنان گردآورده است، جلد دوم افغانستان درمسیر تاریخ میرغلام محمد غبارست. بحث داکتر محمد اکرم عثمان در سایت زندهگی نیز با آوردن اطلاعات تازه درین مورد، جالب دقت است. همچنان تأملات داکترسیدعبدالله کاظم که با استفاده از منابع بیشتر و منجمله کتاب آتش در افغانستان دیه تالی استوارت و افزودن معلومات جدیدتر نوشته شده است، سخنان غبار را تأیید و تکمیل کرده است.
٣ ـ کشککی، برهان الدین. نادر افغان. کابل: ریاست عمومی مطابع. ١٣١٠خ. صص ١٢ ـ ١٣.
٤ - کاظم، داکتر سیدعبدالله. زنان افغان زیر فشار عنعنه وتجدد. کالیفرنیا: مؤلف. ٢٠٠٥ م. ص ٢٠٦.
٥ ـ غلام فاروق عثمان فرزند محمدعثمان خان در ٢٦ محرم سال ١٣٢٢ هجری قمری در کوچهی خوابگاه کابل به دنیا آمده بود، در ١٣٥٢ ش چشم از جهان پوشید. نخستین همسر او زبیده دختر محمد عزیزخان و برادرزادهی نادرخان بود. زمانی که مناسبات شاه امان الله با نادرخان تیره شد، غلام فاروق عثمان احتمالا به جرم وابستگی به گروه نادرخان، مدت کوتاهی به زندان افتاد، و زمانیکه، امیر حبیب الله کلکانی پدر او ـ محمد عثمان ـ را اعدام کرد، غلام فاروق خان به هند بریتانوی پناه برد و در آنجا با همدستی عبد الحسین عزیز و محمد عثمان امیر، در صدد تشکیل گروهی به طرفداری امان الله خان بر آمدند؛ و این اقدام مقارن زمانی بود که شاه امان الله ناگزیر به ترک سلطنت و سیاست گردیده؛ رهسپار اروپا بود. نادرخان که اندکی پس از آن به همراهی برادرانش فعالیتهای سیاسی شانرا در خاک هند بریتانوی آغاز کرد، غلام فاروق عثمان بهآنها پیوست. (به نقل از یادداشت های داکتر اکرم عثمان و با اظهار سپاس از ایشان که نقلی بخشی ازین یادداشت های شان را برای نگارنده فرستادند.)
٦ - عثمان، داکترمحمداکرم. مصاحبه با فرید سیاوش. سایت زندگی. قسمت سی وسوم. به آدرس: zendagi.com
منابع زبان انگلیسی برای معلومات فشرده پیرامون نادرشاه :
- Stewart.Djea Talley : Fire in Afganistan.London, 1914-1929.
- Adamec, Ludwig W. Who’s Who of Afganistan. Austeria. 1975. p 198.
٧ – غبار، میر غلام محمد. افغانستان درمسیر تاریخ. جلد دوم . ص 30 . کابل: مهتمم وناشر حشمت خلیل غبار. ویرجینا . ایالات متحده ی امریکا . جون 1999
٨ – همانجا. ص ٣٤.
٩ – سوانح اعلیحضرت غازی. سالنامۀ کابل . کابل: انجمن ادبی. ١٣١١ ص ٢.
١٠ ـ استثنای دیگری را که درین زمینه و همدرین عهد دیده میتوانیم، فرزندان سپه سالارغلام حیدرخان چرخی است. ولی اینها که پرورش یافتهی دربار امیر عبدالرحمن و امیر حبیب الله بودند، با روحیهی وفاداری به دولت تا آخرین لحظات نیز به دستگاه سلطنت وفادار ماندند .
١١ - اسناد لویه جرگهی سال ١٣٠٣ خورشیدی. ص ٣٩٣.
١٢ - شاه ولیخان، مارشال. یادداشت های من. کابل: مطبعه دولتی. صص- ٥٦ - ٥٤.
١٣ - انیس، محی الدین. بحران و نجات. کابل: مطبعۀ انیس. 1310 خورشیدی . ص ١٤٠.
١٤ - شیون، محمد رحیم. برگهایی از تاریخ معاصر افغانستان. برگردان از متن روسی: غلام سخی غیرت. مرتب: عبدالشکور حکم . پشاور: مرکز نشراتی فضل. چاپ دوم . ٢٠٠١م. ص ١٠٩.
١٥ - بحران و نجات. ص ١٤٥.
١٦ - از صحبت های جناب آهنگ با نویسندۀ این سطور.
١٧ – جریان محاکمات همراه با لزوم دیدهای دربار سلطنتی نخستین بارزیر عنوان پایان منتشر شد: عطأالله منشی (مدون). راجع به محاکمۀ خائنین ملی وغداران مملکت. کابل: ریاست دیوان عالی. ١٣٠٩ خورشیدی. در سال زیر عنوان " محاکمه خائنان ملی " در پشاور تجدید چتاپ شده است .
نادرخان با کشانیدن پای دوتن از شخصیتهای نامداری چون جنرال محمد ولی بدخشی و جنرال محمود سامی به "محاکمه"؛ خواسته بود دو هدف را به یک تیر بکوبد: نخست آنکه گویا خواسته بود نشان بدهد که سیر عادلانهی محاکمات را رعایت می نماید؛ و دو دیگر اینکه با محاکمهی محمدولی خان در پهلوی محمود سامی میخواست این مطلب را القأ نماید که گویا هردو نفر به یک سطح قرار داشته اند که این توهینی بود به شخصیت پاک و منزهی محمد ولی خان؛ زیرا محمود سامی بغدادی قوماندان قوای مرکز عهد امانی با آنکه در امور عسکری استاد شاه امان الله و برادرش عنایت الله معین السلطنهی عهد سراجیه بود و در ساختن اردوی مدرن افغانستان سهم مهمی داشت؛ و حتی کتاب های درسی فراوانی برای اردو نوشت که تعدادی از آنها همین حالا در سایت دیجیتال افغانستان به آدرس http://afghanistandl.nyu.edu/ موجود است؛ مانند:
- صرف ونحو فارسی به طرز جدید
- پروغرام فن انداخت
- جغرافیای عسکری
- تعلیم نامهی مخابره
- پروغرام علم حساب برای شاگردان مکاتب عسکری
و اما گویند که این شخص دانشمند به سبب نکات عدم پذیرش مردم در سلوک شخصیاش، چون غرور بیجای و اتهام داشتن روابط با خارج از کشور؛ محبوبیت مردمی نداشت؛ ولی در دورهی کار با نادرخان در وزارت حربیه با او همنظر نبود؛ و در بسا موارد با نظریات غیر مسلکی نادرخان در اردو به مخالف بر می خاست. از همین سبب بود که این شاه پرعقده وی را به دار آویخت.
ناگفته نباید گذاشت که پیرامون این دو شخصیت و محاکمهی فرمایشی شان مقالات زیادی نوشته است. در سلسله مقالاتی که ماهر سامی پسر جنرال محمود سامی در سال ١٩٩٨ در هفته نامهی امید منتشرهی امریکا بهچاپ سپرد؛ نکات ناگفتهی زیادی مطرح گردیده و اسناد جالبی به نشر رسیده است که تقریباً همه آنها در کتاب «محمود سامی پاشا» جناب داکترعنایت الله شهرانی نقل گردیده اند. جریان محاکمهی این دو تن نیز به صورت کامل در کتاب دیگر داکتر شهرانی زیر عنوان « شاه محمد ولیخان دروازی» نقل گردیده است. خوانند ی علاقمند را برای آگاهی دربارهی این دو شخصیت و جریان محاکمهی شان و پیامد آن به این دو کتاب رجوع می دهیم:
- شاه محمد ولیخان دروازی وکیل اعلیحضرت امیر امان الله خان. ویراستار: برهان الدین نامق. کانون فرهنگی قزیل چوپان. زمستان ١٣٨٥.
- محمود سامی پاشا، مشاور نظامی اعلیحضرت شاه امان الله خان غازی. مرکز فرهنگی قزل چوپان. ١٣٨٧ خورشیدی.
این دو کتاب بهترین سرچشمه برای رسیدن به انگیزههای نادرخان و شناخت محمد ولی خان و محمود سامی اند. نگارندهی این سطرها، پس از مطالعهی آنها از انتشار نبشتهیی زیرعنوان «در حاشیۀ محاکمهی خائنین» صرفنظرنمودم.
١٨ - چرخی، خالد صدیق. خاطراتم کولن. جرمنی . چاپخانه مرتضوی .سال 2007 .صص 16- 18
١٩ - سالنامه کابل. سال ١٣١١ش. ص ٢.
٢٠ - همانجا.
٢١ - افغانستان درمسیرتاریخ. ص ٢/٦١.
٢٢ - فرهنگ، میرمحمد صدیق. افغانستان درپنج قرن اخیر. ص ٤١٥.
٢٣ - افغانستان درمسیر تاریخ. ٢/٥٦. به استناد روزنامهی دولتی اصلاح. شماره ٨٣ مورخ ١٨عقرب. 1311
٢٤ - پوهنيار، سيد مسعود. ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان. پشاور: كتابخانهي سبا. ١٣٧٦. صص ٢/20، و 117 ـ 120.
٢٥ - غفوری، عبدالصبور. سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ. پشاور: انتشارات آرش. سال1380 خورشیدی . ص ٢٠٧.
٢٦ - افغانستان درمسیر تاریخ. جلد دوم. ص ٢/ ١٣٢.
بخش دوم
عبدالرحمان لودین
نمادی از فداییان روشنفکر
فرازهایی از زندهگانی لودین
تولد در شهر کابل: ١٢٧٢خورشیدی.
فرزند سید احمد خان لودین معروف به کاکا، که یکی از مبارزین برجستهی ملی و از جملهی مشروطه خواهان نخست شمرده می شود؛ سی سال عمرش را در محابس سیاسی گذشتانده بود. او نخستین شیوهی عصری سوادآموزی را در زندان تدوین نمود و برای نخستین نصاب تعلیمات ابتدایی بنیان گذاشت که به طرز کاکا معروف بود. کاکا سیداحمد تنها در اردوی افغانستان با این شیوه اش دوازده هزار نفر را باسواد ساخته بود.
تحصیلات تا درجهی رشدیهی لیسهی حبیبیه.
عضوگروه "جوانان افغان" که روشنفکران پیشتاز دیگر آن عهد چون میرغلام محمد غبار، عبدالهادی داوی و امثال شان نیز در آن عضویت داشتند.
عضو تحریریهی دومین نشریهی چاپی کشور ـ سراج الاخبار ـ از ١٢٩٠ تا زمان توقیف در ١٢٩٧.
آشنا با زبانهای: فارسی، پشتو، ترکی، اردو و اندکی عربی و انگلیسی .
زندانی سیاسی به مدت هشت ماه بهعلت سوء قصد مسلحانه بر جان امیر حبیب الله در ١٢ سرطان ١٢٩٧.
عضو هیأت تحریر روزنامهی امان افغان: پس از حصول استقلال سیاسی کشور در ١٩١٩م.
عضو نخستین مرکز قانونگزاری
افغانستان.
عضو هیات سیاسی افغانستان در بخارا.
رئیس مرکهی پشتو.
عضو شرکت کننده در لویه جرگهی ١٣٠٣.
کفالت سرمنشی شاه ١٣٠٣، کناره گیری از کار در امور دولتی .
رئیس شهرداری یا بلدیهی قندهار ١٣٠٥.
رئیس گمرکات كابل
١٣٠٦- ١٣٠٧.
زندانی سیاسی برای مدت کوتاه در دوره پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی در ١٣٠٨.
رئیس شهرداری یا بلدیهی کابل در ١٣٠٩/١٩٠٣م.
همدرین سال در سن ٣٧ سالهگی قرار داشت؛ به دستور نادرشاه در داخل ارگ شاهی تیرباران شد.
مروری بر گزارشهای مرگ لودین
آنچه ازقلم برخی ازنویسنده گان پیرامون مرگ عبدالرحمان لودین تراویده و اکنون در اختیار ماست، حاوی توحید خبر و تصویر یگانه از موضوع اعدام او نیست. میان گزارشها تفاوتهاییست. از آن میان یکی هم اینست که: نادرشاه روزی پس از صرف غذا با شهردار یا رئیس بلدیهی شهر کابل ـ عبدالرحمان لودین ـ به نگهبانان شاهی دستور داد که لودین را بکشند. امر او درآن بهاجرا درآمده، جسد بیجان لودین را بر روی خری نهاده به خانه اش بردند. اما چند تن دیگر از صرف غذا چیزی نهگفته اند. از بقیه گزارشها و فقدان توحید نظر میان آنها، چنین استنباط میشود که هنگام اجرای امر شاه و شهادت لودین، اشخاص بیشتری حضورنداشته اند. اینکه شاه در کمال آرامش تصمیم خود را عملی نموده، میتواند لزومدید، طرح قبلی و آمادگی اورا نشان دهد. در واقع شاه با آن دیدار، خواسته بود که هنگام صحبت و حتا صرف غذا با لودین، شخص دیگری حضور نداشته باشد؛ درحالیکه هنگام صدور دستور کشتن جنرال غلام نبی چرخی، جمعیتی ناظر صحنه مرگ او بودند و گزارش قتل او با چشم دیدهای غلام جیلانی چرخی که بعدتر اعدام شد ، سازگاری دارد.
با آنکه عامل مرگ لودین را میتوان در خشم استبدادی شاه نشان داد، اما به منظور دریافت بیشتر اوصاف و فرهنگ سیاسی آن نظام و نماد سیاسیاش نادرخان؛ لازمست تا نظریات مختلف در مورد این قتل سیاسی و از جمله دلایل حکومت را پهلوی هم قرار دهیم تا به راهی بهسوی حقیقت برده بتوانیم. پس نخست از آنچه که دولت درین موضوع گفته است می آغازیم:
اصلاح، ارگان نشراتی رسمی دولت در شماره ٦٧ مورخ ٣ اسد ١٣٠٩ خود با اطلاعیهی کوتاهی که پس از کشته شدن لودین بهنشر سپرد؛ علت محکومیت اورا چنین توضیح داده است: «نظربه خیانتکاریی که از عبدالرحمان رئیس بلدیه، برضد مفاد و مصالح جامعه قولا ً، کتبا ً(؟) و عملا ً در اغتشاش موجود اشرار قریهی کلکان و کهدامن بظهور پیوست، مشارالیه محکوم به اعدام گردیده، تفصیلات خیانت او را به شمارهی آینده به اطلاع خواهیم رسانید. انشأ الله تعالی»١ ولی اندکی پس ازآن وزیر داخلهی رژیم به منظور توجیه جنایت نادرخان اتهام دیگر بر قربانی او بست؛ چنانکه غبار به عنوان یک شاهد عینی واقعه نوشته است: «محمد گل خان مهمند وزیر داخله، بر منبر مسجد چوب فروشی کابل بالا شده، نطقی دایر بر کفر، زندقه و الحاد عبدالرحمان ایراد کرد و بوتلی را کشیده به مردم نشان داد و گفت: این بوتل شرابی است که از خانهی عبدالرحمان بدست آورده ام»٢ ولی سیدقاسم رشتیا مسموعات خویش از زبان سرمنشیهای حضور ظاهرشاه ـ میرزا محمد نوروز و حافظ نورمحمد کهگدای ـ را چنین نوشته که: «چون واقعهی شورش دوم سمت شمالی رونما گردید، عبدالرحمان خان رئیس بلدیه کابل، از دولت خواست تا برای حفظ ماتقدم مردم کابل را مسلح سازد. این پیشنهاد، نادرخان را بر او بدگمان ساخت؛ و هنگامی که لودین دساتیر وی را در کتابچهی جیبی خود یادداشت میگرفت، پادشاه دفترچهی اش را باخود گرفت و شب همه محتویات آن را خوانده، تمام یادداشتها و اشعار انقلابی وی را مطالعه کرد. فردای آن شب عبدالرحمان لودین را به مجلس وزرا احضار نموده، آنچه را که در یادداشت های او مخالف خود یافته بود، همه را بر رخ وی کشیده؛ فیالمجلس امر نمود که اعدامش کنند.»٣
سید مسعود پوهنیار با روایت دیگری به تکمیل گفته های رشتیا پرداخته؛ و نوشته است که: چون شورش دوم سمت شمالی بوقوع پیوست، عبدالرحمان خان رئیس بلدیه به جهرچی امر کرد که تا به شهر جهر زند که مردم مراقب حفظ امنیت خود باشند؛ زیرا اوضاع اغتشاش آلودست؛ و این کار او نادرخان را برافروخت که عبدالرحمان بی جهت در شهر و بین مردم خوف و هراس تولید میکند، لذا او را بهحضور خواسته اعدام نمود.علت برافروختهگی نادرخان مشتبه شدن برعزایم لودین در آن روز های بحرانی بوده است.٤ میرغلام محمد غبار که از دوستان نزدیک و همفکران لودین بود، جزئیات بیشتری ازین رویداد به دست داده و نوشته است که: در مورد عبدالرحمان خان توطئهیی سازمان داده شد؛ و آن چنین بود که توسط شیراحمد خان تاجر، یکنفر جهرچی را در بدل اجرت واداشتند که از نام عبدالرحمان خان رئیس بلدیه، دربازارهای کابل جهربزند که: «مردم شمالی (کوهدامن وکوهستان) بغاوت کرده و تا نزدیک کابل رسیده اند . شما مردم کابل هوشیار و حاضر به دفاع خود شوید و دکانها را ببندید». حکومت این کار را تحریک مردم از طرف رئیس بلدیه خوانده، خودش را کشت، خانه اش را تفتیش وآثار قلمی اش را ضبط نمود.»٥ روایت رحیم شیون ازین رویداد نیز مؤید نظر دیگر دانشمندانست که نوشته است: «هنگام قیام کوهدامنی ها، عبدالرحمان لودین از نادرشاه تقاضا نمود به اهالی کابل سلاح توزیع شود. گویا برای اینکه شهر را از شورشیان دفاع کنند. برنامۀ اصلی لودین این بود که اهالی را مسلح سازد و در درجهی اول نادرشاه را از بین ببرد. اما پادشاه با تردید بدین پیشنهاد نگریست ومی فهمید که لودین مخالف انگلیس و از همکاران امان الله خانست. ادارهی جاسوسی انگلیس که فعالانه نادرخان را در گرفتن قدرت و پیگرد طرفدارن امان الله یاری میرساند، نیز این مطلب را میدانست. شایع شده بود که قبلاً کتابچهی یادداشت حاوی نظریات انقلابی و اشعار مترقی و انتقادی و نوشته های تاریخی عبدالرحمان لودین دزدی شده بود. همین اسناد بهانه بدست داد که نادرخان بعد از سرکوبی قیام کوهدامن او را زندانی کند و در جون سال ١٩٣٠ در محوطهی قصردلکشا تیرباران نماید.»٦
با آنکه برخی از نکات روایات بالا ایجاب میکند که موارد سره از ناسره جدا شود؛ مانند اینکه لودین درین برههی زمانی زندانی نشده بود. اما مهم آنست که هیچ یک ازین تفاوتها، عمل ظالمانهی اعدام لودین را توجیه نمیکند. بهسخن دیگر، ما با حقیقت رویداد اعدام او مواجه هستیم و بهرغم اینکه تناقض و تفاوتهایی را درین گزارشها می بینیم، همهی آنها بر مرگ بی لزوم و مظلومانهی یکی از پرشورترین وطنپرستان تاریخ معاصر ما؛ و سیاست استبدادی و غیر انسانی نادرخان گواهی میدهند؛ و درین میان آنچه که سخت کراهت انگیز جلوه میکند، سخنرانی وقیحانهی محمد گل مهمند است. ادعا نداریم که در جهت تردید ادعای مستهجن و یاوهی مهمند ـ وزیر داخلهی آن نظام ـ مبنی بر شرابنوشی، لودین سخن بگوییم. زیرا شرابخوارهها خود در دربار سلطنتتی کم نبوده اند. اما گویی از نظر او فقط یک بوتل و آنهم در منزل لودین دستیاب شده بود. و جزای آن شراب نوشی را شخص شاه پیش از پیدا کردن بوتل در سطح اعدام تعیین نموده بود که حکم شریعت نیز در چنین موردی اعدام نیست. این ادعا را باید از خواستگاه دیگری از فرهنگ جاهلانهی مطلقیت و عوامفریبی؛ و از استفادهی سؤ از عقاید دینی مردم در نظر گرفت. انتخاب مسجد برای سخنرانی مهمند، بهتر میتواند جانب تکیه سؤ استفاده جویانۀ دربار سلطنتی را آشکارا نماید.
نباید در زمینهی گناه! "شرابخواری" او مکث نمود؛ زیرا تهمتی از قطار تهمتهای شناخته شده و مورد نیاز خودکامهگان است. آنها بایست در توجیه اعمال ظالمانهی خویش چیزی میگفتند. همانگونه که در گذشتهها برای مخالفین، سخنی تهمت آمیز گفته اند. کارگزاران دولتهای استبدادی و مطلقالعنان متأثر از فرهنگ سیاسی دروغآمیز، همواره به کار تهیهی دروغ، دوسیه سازی و توطئه چینی علیه مخالفین و نهفتن حقایق کوشیده اند. از میان صدها نمونه، به مثله نمودن و تکه تکه شدن ابن مقفع و بهدار کردن حسنک وزیر میتوان اشاره نمود. اما زمانهی امروزی، به صدای برجای ماندهی حق خواهی و دسیسه ستیزی و علل اصلی اتهامات گوش داده است. گویا حتا ستمکاران نیز بیاطلاع از محکومیت آن شیوه ها نبوده اند. اما با گناه بیشتر که با آگاهی و اطلاع از عواقب کار، در پی تداوم شیوههای مورد نیاز استبدا دعمل کرده اند. باری صدراعظم رژیم ـ شاه محمود خان سپهسالار ـ که خود یک تن از درباریان حکومتگر و از گردانندگان چرخ همان نظام شمرده میشد؛ گفته بود: «ما نمیتوانیم از حقایق انکار کنیم. اگر امروز انکار هم نماییم، فردا اشخاص دیگری پیدا میشوند که حقایق را بیان کنند»٧
برای برجسته ساختن کاربرد دروغ در حق لودین، میتوان گفت که سخن از دایر نمودن مجلس وزرأ برای استنطاق و یا هم برای شاهد بودن گناه؟ او کمتر پذیرفتنی است و در کنار تردید آن ادعا میشود پرسید که آیا شخصی در آن حدود از آگاهی و تجربه در سیاست و گرمی و سردی روزگار را دیده، چیگونه اشعار ضد نادرخان و یا طرحهای حزبی خود را در کتابچه یادداشتهای دولتی نزد نادرخان برده بود؟ و آیا این راه و روش که شاه مخالفین خود را در مجلس وزرا و در محضر آنها بهمحاکمه بکشاند؛ و همانجا دستور اعدام آنها را صادر نماید چیقدر پذیرفتنی می نماید؟
نادرشاه و برادرش محمد هاشم هرگز دست به چنین عملی نزده اند. زیرا برای آنها اعتنا به وزرا اصلاً مطرح نبود. زیرا چینش اعضای کابینه از میان چنان کسانی صورت نگرفته بود که بتوانند در برابر ارادهی نادرخان و برادرانش ابراز نظر کرده بتوانند و یا از اعدامهای روبه تزاید، شکوهیی برلب آرند. حکایت میرزا محمدایوب وزیر مالیه هنوز هم زبانزد همهگانست. چنانکه جناب پوهنیار نوشته است؛ وزیر یادشده در فاتحهی خسربره اش میرزا مهدی جان ـ که توسط رژیم اعدام گردیده بود ـ شرکت جست، فردای آن روز که برای اشتراک در مجلس وزرأ به قصر صدرات رفت، هاشم خان از وی علت اشتراکش در فاتحه را جویا شد. او گفت به سبب رابطهی خانوادهگی درین فاتحه شرکت کرده است؛ زیرا متوفا برادر خانمش بود. هاشم خان در حضور وزرای دیگر سیلی محکمی بر روی وزیر مالیه خوابانده او را درحال از وزارت برطرف کرد.٨ پس نه یادداشتهای مخالفتآمیز و اشعار انقلابی لودین توجیهی برای خشم شاه گردیده میتواند و نه درخواست مسلح ساختن مردم کابل؛ بلکه علت اصلی و اساسی در خصلت استبدادی شاه و نظام او؛ و عدم تحمل ظرفیتهای موجود در زندگی، و تفکرات لودین برای این دستگاه بوده است؛ ورنه اعدام دهها تن دیگر که کتابچهی یادداشت و دفتر اشعاری نیز نداشتند؛ و تقاضای تسلیحات برای کسی هم نکرده بودند، چه توجیهی داشته میتواند؟ قول غبار نیز میتواند مؤید این نظر باشد که استخدام جهرچی را توطئه و اتهامی بیش بر لودین نهمی داند.
هریکی از گزارشها و تفسیرهای علل مرگ لودین را پذیرا گردیم، حکایت از بیم دولت و دولتمداران از مردم و بی اطمینانی آنها از اوضاع سیاسی حاکم بر جامعه دارد؛ زیرا تشکیل دولت نادری به آن شیوهی بسیار عقبگرایانه و زعامت خود نادرشاه برخلاف خواست مردم و به مدد دشمنان خارجی عنعنوی آنها بوده است. پس همین ویژه گیها در بسا از اعدام ها و کاربرد شیوههای مستبدانه، دولت نادری را چون سایه همراهی کرده است. وجود چنین ترس است که نادرشاه نمیتوانست شخصیتی چون عبدالرحمان لودین را حتا برای لحظهیی نیز تحمل نماید. پس دور از انتظار نهبود که استبداد نادرشاهی و ترسی که همزاد آن بود، گلولههای آتشین را بهسینهی پرشور لودین حواله نماید. درین حالت مسلماست، واقعه نگارانی که این خواستگاه را نیابند و یا نخواهند آنرا درنظر آوردند، کارشان در نهایت به حضور ابهام منتج میشود. د ر مورد لودین و همه قربانیان آن نظام ، باید این سخن «مارک توین بی» را در نظر داشت که گفته بود: «فاتح امتیاز بزرگی دارد، و یکی از چیزهایی که مؤرخ باید مراقب باشد، آنست که قصهی گذشته را منحصراً فاتح برای آیندهگان میگوید.»٩ مصداق این گفته را در مورد بحث حاضر با وضاحتی آشکار می بینیم؛ زیرا پس از قتل نادرشاه، ادامهدهندگان راه و روش او بازهم بهعنوان فاتحان جعال؛ در بارهی قتل او جعلیاتی را منتشر نمودهاند و همان جعلیات، همین اکنون نیز در کتاب تاریخ صنف نهم مکاتب افغانستان چنین تدریس میشود که: نادرشاه «توسط دشمنان شخصی خود به قتل رسید.»
بازی لودین با دم شیر
همه از استبداد نادرشاه گفتیم، نه از اشتباه لودین که در کنار حلقهی دام استبداد ایستاد و چنان زمینهی نامیمون را برای نادرشاه فراهم آورد. نباید فراموش کرد که لودین تصمیم مرگ و زندهگیاش را خود در اختیار شاه گذاشته بود. وقتی این موضوع را نیز درکنار اسباب و موجبهی مرگ لودین میاوریم، بهاشتباه او در ارزیابی استبداد نادرخان میرسیم؛ اشتباهی که از دست کم گرفتن نیازهای خونریزانهی نظام در چهرهی تـَوَهُـم ناشی شد.
تردیدی نیست که پاشنهی حکومت نادرخان بر نظام استبدادی- مطلقه و خاندانی می چرخید؛ اما لودین قربانی توهم خود و یاران خود نسبت به نادرخان نیز شده است. آنها به رغم مشاهدهی بیوقفهی بدعهدی شاه، توقیف و اعدام بیگناهان توسط او؛ راه همکاری با دولت و رابطه با یاران مشروطهخواه و اصلاحطلبان را با گونهیی از ترصد و انتظار در پیش گرفته بودند. این اشتباه لودین و بازی او با دم شیر ریشه در بینش سیاسی و نبود قاطعیت اوعلیه نادرخان دارد. به این اشتباه او با خواندن گزارش صحبتهایی پی میبریم که چند تن از سیاسی اندیشان روزگار دیدهی آن هنگام، در زمان ورود نادرخان بکابل، باهم داشتند.
پس از آنکه نادرشاه خود را پادشاه اعلام نموده، گروه جوانان افغان دربارهی شکل گیری نظام نادرخان و عواقب کار، به بحث پرداخته اند؛ ولی رهنمودهای مشخص عملی ایشان گنگ و دارندهی موقف دو پهلوست که زمینهی مساعد سرکوب را، هر دم در دسترس حکومت قهار و سرکوبگر می نهاد. لازم می افتد که پیش از همه، به ارزیابی آنها از نظام نادرخان توجه کنیم:
شب اعلان پادشاهی نادرخان؛ جوانان افغان در منزل غبار گرد آمده بودند، تا تحلیلی از حرکت پادشاه جدید نمایند و در پرتو نتیجهگیریهای آن، مسیر حرکی خویش را ترسیم نمایند. درین جلسه، غلام محی الدین آرتی این موضع را ابلاغ میدارد: «هر جمعیت و فردی که با دولت جدید کمک و همراهی کند، در معنی آنست که شریک جنایت بوده است.» ارزیابی آرتی از رویدادهایی که منجر بهسقوط نظام امانی، پیدایش شورشها و آمدن دولت نادرشاه شد؛ چنیناست که «دست مخفی خارجی نقش بزرگی در تعیین مقدرات کشور داشته است» بهنظر او با آنکه علل سقوط نظام امانی در کم تجربهگی و غرور بیجای شاه امانالله بوده است؛ ولی این «دست پنهان خارجی (انگلیس) بوده که بهوسیلهی عمال خود دولت را منحرف ساخت.»
درین گفتگو، غبار گامی جدیتر پیش گذاشته و مدعی شده است که «عدم همراهی با دولت به تنهایی کافی نیست، زیرا بیطرفی، جمعیت را به یک دستهی تماشاچی مبدل می کند. پس لازمست که مبارزه بر ضد دولت نیز تصویب گردد»١٠ و تاج محمد پغمانی نیز ازآن شناختی حرف میزند که از نادرخان به عنوان آدم نامطلوب دارد. اومبارزه با رژیم تحمیلی را مطرح میکند. فیض محمد باروتساز، ارزیابی عامل خارجی ـ انگلیسی را مانند آرتی دارد و پیشنهاد مبارزهی جدی را می نماید. عبدالرحمان لودین نیز درین جلسه گفته بود: «چیزهایی که رفقا گفتند، یک نظریهاست؛ و نظریه بایستی در تجربه و عمل تصدیق شود. برای اینکار صبر و انتظار، و مشاهده و تعقیب اوضاع اداری و مملکت، لازمست. تا آنوقت جمعیت بایستی در انتظار باقی بماند و افراد جمعیت در مقامهای حساس دولتی از قبیل عضویت کابینه و نایب الحکومگی وغیره اشتراک نهنمایند . ( به روایت غبار، درین لحظه محمد اسمعیل خان بهکنایه گفت: خودش را در ده نخواهند گذاشت، و او اصرار دارد که اسپش را در خانهی ملک ببندند. گمان نهمیکنم که دولت موجوده پُستهای حساس را بجز از محمدزایی و هندوستانی بدیگری بگذارد. و لودین ادامه میدهد:) بعد از آنکه دولت پروگرام خود را در محل تطبیق گذاشت، و خط مشی سیاست داخلی و خارجی آن آشکار گردید، ما و شما میتوانیم که خط حرکت جمعیت خود را معین و طرز مبارزه را مشخص نماییم.»١١ و بالآخره، ارزیابی نهایی و رهنمود این جلسه بهاکثریت آرأ فیصله کرد که: «مبارزهی مخفی ضد دولت جدید به شدت تعقیب گردد ولی مبارزهی علنی فعلاً بصورت مؤقتی معطل گذاشته شود تا دیگ این بحران افغانستان از غلیان بایستد؛ و دستگاه حاکمهی جدید چهرهی حقیقی خود را بهمردم نشان بدهد. آنگاه جمعیت تاکتیک مبارزهی علنی خود را نیز به استقامت هدف غایی در داخل کشور تعیین خواهد نمود.»١٢ سوای این گزارش غبار، مدارک لازم دیگری که حاکی از مبارزهی مخفی منسجم آن مخالفین مترصد و منتظر باشد، در اختیار نهداریم. شبنامهها و اعلامیههای پراگندهیی که در برخی از منابع بهآنها اشاره رفته است، به هسته های کوچک و یا افراد تعلق دارند. از مبارزهی علنی گفته اند که معطل گذاشته شود. در حالیکه نه تنها زمینههای حد اقل آن وجود نداشت، بلکه غلبهی برداشت توهم آمیز نسبت به نادرشاه را میتواند برساند. به ویژه هنگامی که میخوانیم، حالت انتظار را مطرح مینمایند تا دستگاه حاکمه چهرهی ثابت خودشرا بهمردم نشان بدهد، مشی منفعل و نظاره گرانه بر برداشت های دقیق چند تن غالب میشود. چنانکه در ارزیابی های چند تن از جوانان افغان دیدیم، عبدالرحمان لودین نمایندهی دیدگاه توهم آمیز بودهاست. در حالیکه دیگران از همکاری معذورند. در نتیجهی همان توهم که پهلوی ندانم کاری اش نیز برجسته بوده است، لودین پست شهرداری یا ریاست بلدیهی پایتخت را نیز عهده دار شد. زمانی را که توقع داشتند، حکومت چهره اصلی خویش را بهمردم نشان بدهد، دیری به درازا نکشید. دولت با عجله دست به گلوی آنان رسانید. نظام استبداد سلطنتي نادري مگر در بند تصمیم تعطيل مبارزهی علنی جوانان افغان، يا اهميت مقام و کرسی و ياهم جانفشاني هاي عبدالرحمان لودین بودند كه او براي زبان پشتو انجام داده بود ـ و به همين وسيله وي را به تار خام بسته بودند ـ تا از دفاع آشکارا و با سخنان جسارت آمیز و صریح وي در جلسهی محاکمهی جنرال محمد ولی بدخشی وکیل سلطنت امانالله خان در گذرد كه در آنجا، بر آنانی که صحنهی ریاکارانه بوجود آورده بودند، سخت خروشـیده بود.
درمتن چنان سردرگمی در مشی؛ و نداشتن رهنمود مشخص سیاسی در حالیکه لودین حاضر شده بود، با دولت نادرشاه همکاری کند، در آنسوی در جانب دولت بروز فاجعه یی برای او درکمین نشسته بود. ترسی که هیولاگونه استبداد نوپای نادرشاهی را دنبال میکرد مانع از آن میشد که روی چنان همکاران اعتماد کند. درجهي اعتماد، عبور از مرز نوکری بهغلامی (بهتعبیرمرحوم عبدالرحمان پژواک) نیز برای آن دولت و نماد قهار و خودرأی آن بسنده نبوده است .استبداد نوپای، ترسو و ترسزای هیبت آفرین، در گذرگاه آزمونهای اشخاص، برای بستن ایشان بدستگاه دولتی افزون بر کسب اطلاعات از دیدار های آنها، به پیشینههای شان هم بیتوجه نبود. با توجه بههمان پیشینههای اشخاص سرشناس و تشخیص آنها با معیار حکومت مطلقهي خاندانی بود که عدهیی اعدام شدند وعدهي دیگر روانۀ زندانها گرديدند.
مسلم است که محمد نادرخان مانند هر خود کامهي دیگری، نمیتوانست تمام دستگاههای ماشین دولتی را بوسیلهي نزدیکترین اعضای خانوادهاش در گردش نگه دارد. چنین مأمولی برای آن چنان نهادهای خانوادگی و نهادهای با حاکمیت حزبی نیز ممکن نبوده است. پس درآغاز، از یکطرف برخی از آنانی را به وظایفی گماشت که دل خوشی از امان الله خان نیز نداشتند و از سوی دیگر تا آنجایی که میدید این افراد دارندهي ظرفیت های مخالفت آمیز و عقل و هوش جسورانه هستند، نمیتوانست بیشتر روی ایشان اعتماد کند. و این عملیهي جایگزینی را از همان آغاز با تصفیههای خونین پیش برد و جان عزیزان بسياري را ستاند .
کارکرد قلمی لودین
عبدالرحمان لودین انساني بود چند بُعدی. از آنانی که با قلم و قدم و جوانب متعدد آن سروکار دارند. بهعنوان نویسنده، تنها مقالاتی را در چارچوب محدود نشریهي سراج الاخبار نمی نوشت، بلکه شعر نیز میسرود. برای زبان پشتو خدمت مینمود. افکار سیاسی استقلال طلبانه، اصلاحی و محدود کنندهي قدرت مطلقه را داشت. اشاعهي افکارش در صحبتها با دوستان همراز محدود نمیشد. بهداشتن تشکیلات و سلاح سازمانی باور داشت. در راستای انسجام یابی آن سلاح، به کار جمعی با دوستان مشغول بود. تنها شعری نسرود که در مصراع ها و بیتهای آن چهرهي مفاسد و مطلقالعنانی امیرحبیبالله را هنوز میتوان دید؛ بلکه بدلیل آنکه مرد عمل بود، دست از دل و جان شست و قدم برداشت تا امیر را از میانه بردارد. در سالهای پس از کسب استقلال که آگنده از جوش و خروش و یأسها و امیدها بود و کجرفتاریهای خود پسندانهي شاه امانالله او را میآزرد، خاموش ننشست. همزمان با همرفتاری و همکاری با او، صدای اعتراض خویش را نیز بلند کرد و از پیشامدهای آن نهراسید. شاه را با سخنان و نوشتههای خویش اشکارا متوجه عواقب مصیبتبار احتمالی آینده نمود. هنگامی که نادرشاه نقاب تزویرو حیل خویش را بهزودی کنار نهاد و دست به گلوی مخالفین برد، جسورانه آنگونه که شایستهي شخصیتهای با وقار سیاسی است، مخالفت خویش را ابراز داشت. ازینرو آن باورها و کارکردهای پیشینهي چهرههای مهم، مطرح و طراز اول جامعه ی روشنفکری کشورما بود، کجا میتوانست از نظر نادرشاه پنهان بماند. با آنهم گویا خود به عواقبی که از ناحیهي استبداد نادرخانی در انتظار او نشسته بود، آگاه نبود. برای شناخت بیشتر و بهتر او، به کارکردهای قلمی قابل دسترس او اشاره مینماییم.
عبدالرحمان لودین درسراج الاخبار با محمود طرزی همکاربود. با توجه بهاین نکته که سراج الاخبارنمیتوانست، خروشگاه تمامی آرزوهای او باشد، نمیتوان با مراجعه به نبشتههای او در آن دو هفته نامه، سیمای او را تعیین نمود. اما آنچه مسلم است و در حدود خویش در ارزیابی از او اهمیت دارد، اینست که او نویسندهیی بود با استعداد و توانمند. درمیان کسانی که میتوانستند بنویسند، پس ازمحمود طرزی و در سطح عبدالهادی داوی همواره از او یاد شده است. سوگمندانه، بسیاری ازنبشتههای سياسي او از بین برده شده اند و تعدادی از کارهای سترگ علمی و پژوهشی اش به نام دیگران انتشار یافته اند. فقط اندکی که در اختیارست، نیز در یک مجموعه گردآوری نشده اند. بعید بهنظر نمیرسد که پارهیی از یادداشتها و نوشتههای او پسانها از آرشيفي و يا صندوقخانهي آدم اميني دستياب شده بتواند.
سعی ما درینجا آنست که در حدی میسر و مقدور، چند نبشته وپارچه شعر او را بیاوریم. شاید این نبشتهها گوشهها و سايه روشنهایي از افکار و دیدگاه او را بر ما بنمایانند. گرچه بسیاری از هموطنان ما که از لودین یادی نمودهاند، نمونههای سخن اورا نيز ارائه دادهاند؛ ولي در حد فوقالعاده مختصر. برای دریافت و تهیهی مجموعهی مقالات سیاسی و ادبی او، سراج الاخبار، امان افغان و انیس، منابعی اند که باید بدانها مراجعه شود. ما نخست شعر کارستان علم و فن اورا میاوریم که شاید از نخستین اشعار او باشد. و از مقالات سیاسیاش، معروضات عاجزانه را در صفحات بعدی خواهيم آورد كه نامهي شخصي نشر ناشدهي در روزهاي بحران كشور براي شاه امانالله نوشته بود.
لودين كه در شعر كبريت تخلص ميگرد، از گروه سخنوران متجددي بود كه اهميت زيادي به قالبها و ساختار ظاهري شعر قايل نه بودند؛ زيرا اين گروه، همه توجه شان را به محتواي شعر ـ به عنوان وسيلهي مؤثري براي روشنگري و بيداري مردم ـ مبذول مي داشتند. با آنكه عصر آنها دوران توجه كامل به شاعر همهدل،ابولمعانی بيدل بود، ولي گروه شاعران متجدد كه در رأس شان محمود طرزي قرار داشت، در راهي برخلاف سير ادب در دربار و جامعه نیزحركت ميكردند. در شرايطي كه پادشاه وقت خود از شيفتهگان و ارادتمندان بيدل بود و جز او ديگري را شاعر نميپنداشت؛ نايبالسلطنه و برادر او ـ نصرالله خان ـ انجمن بيدل را كه نخستين انجمن ادبي كشور ما در آغاز سدهي بيستم بود، به حمايهي دربار تأسيس نمود؛١٣ اين گروه تشويق سخنوران به استفاده از زبان ساده و عامفهم و پرداختن به موضوعات اجتماعي را در محراق توجه شان قرار داده بودند؛ چنانكه بازتاب اين مشي شان را در سرودهي زيرين كبريت يا عبدالرحمان لودين به روشني تمام ديده ميتوانيم:
کارستان علم و فن
ازعـلـم و فـن مـی گـو سـخـن در خـانـقاه و انجمن
بـیهـوده نـگشـایـی دهـن در وصـف گلزار و چمن
از علم و حکمت بحثها، بنویس و برخوان برملا
کن مــدح فن را دایـما مخروش از سـرو و سـمـن
زیرا که در میدان بسی برده مـضـامـین هـرکـسی
نـنـهـاده جــزخار و خسی از بهـر شعر تو و مـــن
پس چون سخن باشد چنین بر من قناعت میگزین
بـر خـوان بـه بـیـدل آفـریـن، بـگذر ز اشعار کهن
مـعـنـای اشـعـار جـدیـد ایـنـسـت مـیبـایــد شـنـیـد
کـزهـرچـه مـقـصـودت پـدیـد آید بگوسهل و حسن
در وصـف فـن بـگـشـا لـبـت آغـاز کـن ازمطلبت
بـنـمـا بـه عـالـم مـشـربـت گـر نـیـست از چاه ذقن
تـاریـخ عـلـم و فـن بـگـو بـا طـرز و اسـلوب نکو
وزهـر چـه داری مـو بـه مـو از راویــان مـؤتـمن
بهر وطن گر یک دو صد عالم به اصلاحش رسید
بی شـبهه این جهل و حس را مـیزداید چـون سفن
بـایـد مکـاتـب بی شـــمـر گـردد مـعـارف بـیـشـتـر
تـا عـلـم و فـن یـابـد مـقـر در قـــلـــب اولاد وطـن
انـدر وطـن از مـکــتـبـی حـاصـل نگـردد مطـلبی
کی میتــوان از یـک لـبـی الـفـاظ شــيریـن آمــدن
شادروان غبار شعر کاملی از سرودههای لودین را که نعره عنوان دارد، در جلد اول افغانستان در مسیر تاریخ آوردهاست؛ و اینهمان مخمسیستکه مخالفت با استبداد، استعمار انگلیس و دعوت بهمبارزه در آن متجلیاست. افزون برآن جسارت و آزادگی او را نیز میتوان درین شعر دید. اين اثر لودين يكي از برجستهترين اشعار سياسي ـ اجتماعي دوران نهضت مشروطهي نخست در عهد امير حبيب الله و سالهاي آغازين سدهي بيستم ميلاديست. اين سروده كه اشعار پيروان حضرت بيدل در آنعهد كاملاً تفاوت دارد؛ چنين است:
نعره
ای ملت از برای خــــدا زودتر شــــــوید از شر مکر و حــیلهي دشمن خـبر شـوید
تا از صدای صاعقه اش گنک وکر شوید وانگه چو رعد نعـره زنان در بدرشــوید
مـانـنـد بـرق جـلـوه کـنـان در نظـر شوید
از یکطرف نهنگ وز دیگر طرف پلنگ هر دو بخون ما دهـن خویش کرده رنگ
اکـنـون که گـشته انـد بخود مبتلا زجـنگ جهـدی کـنید بهرچه هست اینهـمه درنگ
در حفظ راه حق همه تیـغ و سـپـر شـویـد
این وقت فرصتست نههنگام جشن وسـور هـر کـس که فوت میکندش میشود کـفور
پس درهمینخلال و چنین حال و این فتور تیزی و سـعی و همت تان ایـنقدر ضرور
تـا از بـرای چشــم عـدو نـیـشـتـر شـویـد
امـروز در تـمـامـی عـالم چه شور و شر بـرپـا و مـا نـشسـتـه از آنجـمـله بیخـبر
نی فکـر سـود، نی سـر سـودایـمان بهسر افـسـوس بـر فـلاکـت حـال چــنـیـن بـشر
بـاید ز شـرم آب ز پـا تـا بـهســر شـویــد
الله عـالم اسـت کـه ایـن خـصـم بدسرشت اینحبحب خویش چسان کردهاستکشت
تـا هیـچ فـرق کـرده نـیاید زخوب وزشت نـقـشـی چـنـیـن بـساط بـبایست در نوشت
تـرسـم خـدا نـخـواسـته زیـر و زبر شوید
خـصـم بــزرگ خـویـش شـنـاسـید انگلیز زان پس عـدوی دیـگـر تانست روس نیز
درایـن زمـانه عـهـد نـیـرزد به یک پشیز داریــد مــلـت و وطـن خـویـشـتـن عـزیز
بـا اتحـاد جمـله چـو شیر و شکر و شوید
حـاضر کنـیـد اسلـحه کـوبید طبل وکوس آریـد رو بهجـنگ چـوعثـمانی و پـروس
تـا حـلـق انگـلیـز فـشـاریـد و نـای روس در جـاغـر تـفـنـگ گـذاریــد کـارتــــوس
چون تیر راست سـوی مخالف بدر شوید
بـاری بهسـیـر سـوزن ساعـت نظر بـدوز در لمحهها و لحظهي ساعت گذشت روز
هـمـواره در تـلف گذرد عمر ما چـو یوز افـتـادهيي و بـهـر چـه ايـسـتادهگی هـنـوز
چـیـزی شـویـد یـا کـم و یـا بـیـشـتر شوید
اي غافل از زمانه و شاغل بهلهو و گلف با دشمن خبـيـث كـسي كرده است حلف؟
خود فكر كن عدو نكند چون ز عهد خلف بـايـد گـريسـت بر سر اين احمقي و جلف
تا چـنـد بـرای دیـدن حق کور و کر شوید
زینـسان که در کلاه و فراکوت و بوت نو از رشـک مـیبـریـد یـکـی از دگـر گــرو
تـرسـیـد زانگـلـیـز چـو اطـفـال از بــبـــو تـا کـی پـس ار دریـژ نـگـويـیـد زیــر زو
یـکبـار لازم اســت بـهعـزم سـفـر شوید
این کـرچ راست در کـمر و جیغه درکلاه بس وضع خوب و فیشن روزست واه واه
امـا چـه عـیـب روشـن و بی همـتـیست آه کین هر دو محض بهـر نمایش شـود نگاه
بـایـد بـریـن حـمـیـت خود نوحه گر شوید
از حال پــر تـأســـف ایــن مـلــت نجـیـب خـواهـم بـیـان کنم بهحـضور تو ای ادیب
تـا کـی کـه بـشـنـوی یـا الله و یـا نـصـیـب زیـن داسـتان نغـز چـنـیـن قصهي عجیب
بـهـر شـنـیـدن سـخـنـم گـوش اگـر شـویـد
کـردنـد خــــايـنـان جـفـاکیش بیفـــــروغ آقـایی زمـانـه هـمـه بـهــر خـــود قوروغ
جهل و نفاق و بیخبری، غـفلت و دروغ انـداخـتـه بهگـردن مـا حـلقـهيي چـو یـوغ
گـویـنـد در اطاعـت مـا گـاو و خـر شـوید
گـر مـسـتـبـد ز روی جهالـت عـتـاب کرد یا غـیـر حـق کـدام کـسـی را عـذاب کـرد
یـا بـهـر نـفـع خـویـش جهـانی خراب کرد نـاچـارش عـقـل عـالـم وآدم خـطـاب کـرد
تا کی به کشف حال چنین خیـره سر شوید
هـر جـا کـه جاهـلیـست پر ازجهل وابلهی تـفـتـیـش در مـعــارف مـا مـیکـند زهـی!
چـشـمـش پـر از حرام دلش از خـرد تهی پس ای برادران چـو چنین است، گمرهی
بهـر خـدا از حـال وطـن بـا خــبـر شـویـد
بـر
نـقـد
و جـنـس
مـالـي
مان خاينان
امين
در
مـجـلـس
سـياسـي
مـان
جاهـلان
مكين
نه فكروهوش وقلب نه وجدان عقل
و
دين
تـا
بـهـر
انـتـبـاه
صـدايــي
كـشــد
چـنـیــن
کـی غـافـلان ز خـواب تـنـعـم بدر شوید
هر یک نشسته است به زین آنچنان تلـک کـش نیست غم ز ملت و پرواش از ملک
با صد غرور و کبر همی تازد اسپ دک کـس نـیـسـت تـا بهسـیـنه ایشان کند شلک
خوب ای خران چرید! که تا چاقتر شوید
هـرلحـظـه چـون خـیال چنین حال غم فزا آیـد بهسـر ز جـوش، شـود فـرق مـن جـدا
دایــــــم به آه و نـــــاله و افغان کنـم نگـاه انـدر هـجـوم اشـک همـیـگـویـم ایـن دعــا
کـی ظـالـمـان خـاک بهسـر! دربـدر شوید
نمونه یی از مقالات سیاسی لودین
نمونهی زیرین که از نوشتههای چاپ نشدهی لودین میباشد؛ نامهی خصوصی وی است که در روزهای اوج بحران رژیم امانی، برای شخص شاه نوشته و گویا آن را توسط وکیل سلطنت ـ جنرال محمد ولی بدخشی ـ برایش فرستاده است. درين نامه گذشته از شيوهي نثر لودین، با دیدگاهها و پیشنهادههای او براي نجات افغا نستان از بحران؛ و سمت و سو دادن سياست دولت در مسیر متفاوت آشنا میگرديد. «معروضات عاجزانه» سخن از دلشکستگی، امیدواری، تحلیل اوضاع روز و پیشبینیهای او از عواقب نظام بحران زدهي امانی دارد. متأسفانه چندین جملهي اين نامه که بوسیلهي جناب محمد آصف آهنگ نسخه برداری شده و با بزرگواري در اختيار اين قلم گذاشته شده است، كامل نبوده، جاي پارهيي از كلمات سفید گذاشته شده است كه آنرا با نقطهچينها پر كردهايم و آن نامه كه متن اصلياش به خط لودين، در آرشيف فرزند جنرال محمدولي بدخشي ـ جناب احمدولي سروش ـ در آستراليا محفوظ است؛ چنين متني دارد:
معروضات عاجزانه
هرچند که برای بنده دیگرجرأتی نمانده که دربحثهای عمومی وجریانات یومی پیشنهادی تقدیم نمایم؛مگرچون جوش صداقت نمیگذارد،که درچنین موقع که دشمنان داخلی وخارجی مملکت برای شکست وناکامی ماخیلی کوش میورزند،سکوت نمایم .بنابر آن به عرض بعضی مطالب میپردازم . اگر تأثیر ببخشئد ویا نبخشند وجالب توجه حکومت شود ویا مانند سایرمعروضاتِ گدشتۀ من عادی وبی اهمیت تلقی گردد .
من درینجا برای خوش ساختن اعلیحضرت ویا جلب اعتماد حکومت درحق خود حرف نمیزنم. بلکه حکومت مرا خدای نخواسته مخالف خود فرض وتصور کند.مختار است لاکن حرف مرا محض از روی انصاف بیطرفانه بشنود.
وجود وحیات من ومانند من درین مملکت خاص وابسته به همین حکومت موجود واعلیحضرت است وبس . پس نه از روی یک تملق ومحبت ریایی، بلکه ازروی منفعت وسلامت حیات شخصی خود،نسبت به بسا اشخاص معتبرومعتمد حکومت طرفداراعلیحضرت وحکومت موجود میباشم .
بدلایل ذیل :
مثلا ًخدای نخواسته اگرحکومت موجود درافغانستان نباشد، ازصورتهای ذیل خالی نخواهد بود:
اولاً – فرض کنیم انگریزبیاید،اولین مخالف ومتجدد وآزادیخواه وبالشویک مطلق اینچنین اشخاص را میداند . واگراو نداند مردم برایش میداناند.
ثانیا ً – اگر روس بیایدهم اولین متعصب ومخالف همین قبیل اشخاص را خواهند شناخت که باز نجات ورستگاری نیست .
بازبالفرض هردونیاید ویکی از اشخاص معروف ِ داخلی سلطنت را بگیرد. معلوم است که نسبت به روس وانگلیس زودتر وحوصله سوخته تر برای محو چنین اشخاص عجله خواهد کرد.
اگر بالفرض نه روس شد ونه انگلیز، نه از اشخاص معروف داخلی؛ ملاها وشیخها وریش ها آمدند وحکومت رادردست گرفتند، پس وابجان ریش تراشان. اولتر ملا صاحبان خود را بالای این گروه بالعموم غازی خواهند ساخت.
والحاصل در هیحکومتیِ تصوری، غیراز حکومت موجود برای ما راه تجات وخلاصی نیست. وانصافا ًگفته شود که حکومت اعلیحضرت یک حکومت عالی، مدتی ولایق است که افغانستان موجود لیاقتِ آنرا ندارد. وبدبختی وروز گشتگی این ملت ومملکت است که قدرآنرا نشاسند وبالعکس آلۀ دست اغراض دشمنان گردید ه بوحشت وجهالت خود را برباد وبدنام سازد.
افسوس! اگرملت حس میداشت البته ازین نام و افتخارو شرافتی که اعلیحضرت امروزدرتمام عالم برای نژاد افغان حاصل نمود،متأثرگردیده یکقدری شرم میکرد.
لیکن چه چاره که جهالت وبیخبری ونادانی که ازچندین عصرملل شرقی رااحاطه کرده وملت ما هم درزیر آن مانده، امروز نمیشود که بیکبارگی از دماغ های آنها رفع شود.
حالانکه باید رفع شود وحتماً رفع شود.مگربه صبروتحمل حکومت ما پیش میروئد.زیراحکومت اعلیحضرت مانند حکومت مصطفی کمالیا حکومت جمهوریه روست بملن خود لا تعلق وبیرحم نیست . که بمن چه گفته خواه مخواه با یک گرز بر فرق ملت خود زده، ملت ضعیف خود راپایمال و بربادکند؛وقوۀ عزم وعظمت خوددرادر مقابل یک مشت فقرای وحشی ونادان نشان بدهد. وهم هیچ مجبور نیست که مانند کمال پاشاچند نفررفقایش ،ویا مانند چند نفر سرغنه های بالشویکی برای آسایش وامنیت حاشیۀ میزِ عَیش خود عالمی را بجان خود گرفتارسازد.
زیرا برامنیت چنین میزهای نقل وکباب خود تنها سپاهی های نادیده نو بدولت میترسند ومیلرزند.وپادشاهان گاهی برای آن تشویش ندارند. زیرااین چیزهمیشه برای آنها میسربوده وآنها آنرا داخل حساب خودهم نمدانند؛ ومتاع بی قیمت وبی اهمیت تلقی میکنند.
دشمنان زیر ک وهوشیار گاهی به لباس دوستی وگاهی به الفاظ تعریف وستایش بیشتراززشت گویی وتنقید استفاده میکنند.مثلا ًبسا اخبارهای انگلیسی در مقام مدح وستایش نوشتند که افغانستان در ظرف این دهسال راه پنجاه ساله راقطع کرده است (. . . )ومیخواهند به این طریق مقصدیگانۀ خود را حاصل کنند.
این هم ازهمین قبیل است که میشنویم که ازلندن بحکومت هند اطلاع داده شده است که هم خوهشان حکومت ا فغانسنان رااز نظر اجرااتی که داخل مملکت خود آرزو داشته باشد، همیشه تسهیلات نموده باشد ومنع ومخالفت ننماید.
آیا معاهدۀ اتحاد بحری وبری وهوایی با فرانسه پیش ضمیمۀ محاربه با روس نیست وکی میداند که همین شورش شنواری آغاز محاربۀ غیرمستقیم انگلیز با روس نباشد.
ما راهرگزنمیگذارند که،درمملکت خودخط آهن پهن کنیم.وبرای پیشرفت وترقی خودقدمهای فراخ بگذاریم. وهم اگربما فرصت بدهند غلط میکنند.حالانکه آنها هرگز چنین غافل نیستند.که محاربه با روس حتماً بنزدیکی ها شروع شدنی است. تا آنوقت که مابین این دو قوت فیصلۀ آخری میشود، مسلک حکومت ما تنها بدست گرفتن قلوب ملت است بهرطریق ممکن . درهمین زمان دایر کردن مؤسسات عظیم وجدی مانند راه آهن وبکارانداختن معادن وغیره است تا برجایی برسـد؟
بعد از فیصلۀ این دوقوت بازما میتوانیم که در آن واحد همه عادات واعتقادات وروحیات مملکت را بیک حرکت تبدیل بدهیم. آنوقت هیچ مانعی نخواهیم داشت.
بالفرض ما هیچ اخلاق وعادات را تغییر ندادیم .
تنهابچه های ما که درخارج رفته اند وبپس بیایند،ضامن همه تبدلات وانقلابات، اخلاق وعادات ولباس ورسم واعتقادات مملکت هستند.
میگویند پطرکبیربعدا زآنکه دریک محاربۀداخلی موفقیت حاصل کرد،دریکروز چندین صد نفر ازمخالفین خود را درمسکاو بحضورخود یگان یگان کشت .
حالانکه این کارسهل را تنها پطرکبیرنکرده بلکه اکثرپادشاهان قدیم شرق وغرب این صفت را داشته، ازکشتن وبستن وشکنجه پادشاهان وقهر وغضب شان حکایات وروایات فجیع موجود است .
اگر انسان بنظر سادۀ فلسفیانه ببینند، همه حیوانات وانسانهامردنی هستند. وپس وپیش میعاد مقررخود را پوره کرده میمیرند.پس چرا شخصی خود را درین جنایت عظیم طبعیت فرعاً ذی مدخل بسازد.درحالیکه این ناکامی قطعی وابدی برای خود او هم در پیش است. تفاوت دربین قاتل ومقتول درصورتی که قاتل خودهم رفتنی است، هیچ نیست والاجنایت !
تاریخهای جمیع پادشاهان عالم ازین دونقیصه خالی نیست. یا مانند پطروناپلیون ونادرشاه وامثال آنهاخارج ازحد اعتدال عزم داشته اند، که بالاخره درهرمسألۀ جزیی وکلی عزم بجا وبیحا نشان داده، حرکات شان عاقبت منجربخود پسندی گردیده ویا مانند لویی های فرانسه وامثال آنها عیاش وضعیف الاراده بوده زمام خود را بدست دیگران سپرده، دنیا تیراست گفته محوعیش ونوش گردیده اند.البته مانند میکادوی ژاپون ویا بعضی رؤسای جمهور نامدارامریکا اشخاص معتدل وصاحب ملکه اجرائیه قهرمان های ترفقی وانقالابات اجتماعی بشربسرمیرسند.
اگربه اوضاع جاهلانۀ متعصبانۀ محیط امروزه نظر شود،باید به این فرد مشهورعمل شود:
قتل عامی آرزو دارد هلاکو خان کجاست
کز لب دریای آمو تا به خیبر کشتنی است .
چنانچه بلشویکها تا شصت (60)ملیون نفوس خودرا نکشتند،انقلاب خود را حفظ نتواستند.
علیهذاقیاس، ترکیۀ حاضریعنی حکومت مصطفی کمال نیز چندین اشخاص خیلی لایق ونامدارراتابنام سازش قتل نکرد، وملت رادروننمود،بر دورمیزرفاقت خود بعافیت ننشستند. البته جمهوریت های روس وترکیه باید چنین قتال باشند. زیرا این جمهوریت ها راعسکرها وسپاهی ها بوجود آورده اند.مانند حکومتی که غلام رسول پنجشیری، وکیل سپاهی هاکه درجلال اباد برروی کار ساخته بود . وبازاین جمهوریت ها، جمهوریت های عالی وحلالی نیستند، واز نطفۀ عفریت خونخوارجنگ یوروپ بوجود آمده اند.مگر جمهوریت های فرانسه وامریکه که جمهوریت های اصیل وحلالی هستند، وعلم ومعرفت آنها را بمیدان براورده است،هرگز حرکات وافکار وعقاید ورفتار مردم را چنین تحت شکنجه وتضییق نگرفته است ؛ وهرکس به میل وفکرخود آزاد است. وهمیشه در آ نجاها انسان آرام ومسعود زندگانی میکند.
به هرحال مقصد فدوی ازین معلومات فروشی دیگرچیزی نیست،الابهرطوریکه خیال اعلیحضرت باشد، صحیح است وبدون لیت ولعل باید اجرا شود.
فقط مسأله یی که قدری قابل توجه ودقت گردیده، این است که ازیکطرف شورش وشرارت شینواری بدست تحریک انگلیس وروحانیون بیروح واز طرف دیگربی امنیتی سمت شمال است،ازدست دزدان مشهور.این همان دونفردزدمشهورهستند که درسال گذشته که، هنوزاعلیحضرت به اروپا تشریف نبرده بودند، د رنصف شب به بالای صفۀ استالف اتفاقاً بنده با آنها ملاقی شدم تا قریب یک ساعت با آنها نشسته اختلاط کردم وهردوی شانرا که عبارت از حبییب الله مشهور به بچۀ سقأ وسیدحسین باشد، مایل ساختم که اگرحکومت به ایشان جان بخشی کند،وایشان هم تسلیم شوند، حتی بنده این کیفیت رادرهمان وقت که هنوز جنایات شان بیشتر نشده بود، مفصل به حضور مبارک هم نوشتم. مگرمانند سایرنوشته هایم هیچ معلوم نشد که بحضورمبارک رسدیا نرسید .
والحاصل غیر از فرونشاندن شورش وبی امنیتی ها ، این هردو سمت کارمهمتر ولازمتر دیگری که باید آنرال پیش بینی کرد، حفظ وبرحال امنیت دیگر اطراف ونقطه های مملکت است. مانند قندهار، هزراه جات وسمت جنوبی وخود سمت شمالی وبقیه سمت مشرقی که درآن شورش نیست.
این مقصد ما خواه به مقررکردن اشخاص لایق وخواه بذریعۀ تبلیغات وپروپاکندهای نافع وموثر وخواه بهرطریقی شود،باید برآورده گردد واز تجاویز ذیل اگر مناسب ومفید باشد، باید تحت غور وملاحظه گرفت :
اول: درباب مقررکردن اشخاص که احمدعلی خان رئیس بلدیه را بهمان سمت شمالی وعبدالرشید خان حاکم زمین داور را به هزاره جات وغلام محمد خان وزیرتحارت رابحکومت اعلای جلال آباد موقتا ً فرستادند. مانند عبدالرزاق خان، محمد امان خان واری اشخاص سست الاراده که درهیچوقت لایق کار حکومت نیستند، زیرا درغزنی، غیراز بدامنی وباز دربدخشان و دایزنگی وحال درسمت شمالی چه کرد. بلی برای ریاست کدام شان . . . بکار میایند.
الحاصل نگهداشت جلال آباد وسمت شمالی وهزاره جات از حدمهم ونافع است.علی الخصوص که قروت وروغن وگوسپند ما کامل ازهزاره جات می آید. ومدارمعیشت کابل وابسته به آن است.
نگهداشت قندهار درین فرصتی که عبدالکریم خان جدید رفته( بی موقع است اگر بگویم که من نسبت به عبدالکریم خان درآنجا بهتر کارمیکردم ) ولی شاید هنوزمردم اذیتی ازاو ندیده اند تا یکدرجۀ ممکن است مطمئن باشیم.
بشرطیکه چندی از قماربازی ورشوت خوری دست بازدارد. ویک کمی برادرها وقومهای خود مانند عبدالعلی خان وفضل حق اخندزاده وامثال ایشان راکه خیلی مردم آزادر هستندراه رشد ندهد.واز مردم های غلجایی واوپرۀ قندهارکار بگیرد. واز درانی ها البته بسیالداری آنها بهترکار گرفته می تواند .
دوم -صلح وجنگ با اشرار: هرگاه اشرارمایل به بمصالت باشند ویا نباشند، خود حکومت از آنها شرایط و خواهشات شان را بخواهد. تا نقطه های مدعای شان،که از کدام پردهنواخته میشود، برای ما معلوم شود، با وجود آن به همراه شان یک شیوۀ عفو ومسامحه مرعی شود.وبرای مصلحت حکومت دربعضی مسایل رضایت خود را نشان بدهد. ودرعین زمان بذریعۀ اخبارها واعلان های صلحجویی ومهربانی ورحم وشفقت پدری حکومت طبع وتبلیغ شود. و درتمام مملکت تقسیم گردد که، از اثرآن اعلان ها وخیالات عمومی دیگر طرف ها هم بیداروهم درعین حال تشکیل یابد. اما بچنین الفاظی که در آن حکومت مسلک ِتجدد پروری خود را هم تایید کرده برود.
سوم- حکم اجرای انتخابات وکلای جدید که معطل است وتشکیل شورای ملی خیلی مفید وبروقت است. هرگاه وکلای جدید بیایند وشورای ملی زود تشکیل شود، وپیش از تشکیل شورای ملی بازمانند جرگه با وکلا حرف زده شود، درمسایل اداری ازقبیل پس کردن رشتخوران ومقررکردن اشخاص لایق با ملت مساعدت شود.
چهارم – مسألۀ تشکیل حزب استقلال وتجدد از حد ضرور ولازم الاجرا است که جداً خود اعلیحضرت آنرا تشکیل نماید. وبه اصول مجالس خفیۀ عالم در آن عهد میثاق بشرف وشمشیرویا کدام اصول دیگرگرفته شود. وپروگرام آن ترتیب گردد. وخود اعلیحضرت بالذات با هریک تنها وارد اوقات متفرق معرفی شود. ووساطت هیچکس در آن نباشد
پنجم – درست است که امروزموسیولینی ویا کمال پاشا به اصول دکتاتوری مملکت را اداره میکنند. لاکن در عین زمان بخود حزب ومجلس ومقرراتی دار ند که بامشوره درمجلس های خودآنرافیصله نموده بعددرمعرض اجرا میگذارند. واگر مشوره وتشکیلات حزبی ومجلسی نداشته باشند،آن دیکتاتوری گفته نمیشود. بلکه آن طرز حکومت معمول اکثریت شاهان دیروز و پریروزه مشرقی است که هر کارخودرا خودشان میکردند. چنانکه نه وزراداشتند ونه وزارت خانه . گاهی کاروزارت حرب وخارجیه را میکردندوگهی به کارهای نرخ ونوا وغیره جزئیات می پرداختند. بلی ، موسولینی هم کارچندین وزارت را خودش میکند. لیکن درعین زمان پارتی فاشسیت وحزب رفقای اوبمنزلۀ قوۀ قلبیه ومعنویه اوهستند. اگرچه اصول دکتاتوری درعالم امروز مرغوب ومقبول نیست ودر نظرها پست تلقی میشود.
ششم – ازهم اولتر تنظیم یک ارودی قوی وکار آمد ضروراست. کم باشد ، مگر منظم ومعلم. تامانند صاعقه بهرجا که بیفتد آنرا خاموش وگیج بسازد. مشهور است که :
دوصد مرد جنگی بـــــــــه ازصد هزار
با داشتن یک قوۀ منظم عسکری میتوانیم که همه خواهشات ومقررات خود را درداخل اجراکنیم .به این اصولی که تا امروز عسکرمابه آن تربیه شده وبا این حسی که عسکربا آن متحسس است،هیچوقت امید مظفریت وموفقیت نباید کرد.واگر کامیابی ومظفریتی هم حاصل شود، آنراحمل بر فضل الهی وحسن تصادف وطالعمندی خود باید نمود. زیرااحوال سپاهی بسیار خراب وسعادت وراحتش بکلی مسلوب ومعدوم است.
ازین سبب است وقتا که پشک یک نفر میبراید ، برخانه اش ماتم میبارد. پدر ومادرشان او را پنهان می کنند ومی گریزانند.
بالشویکها که تمام روسیه را سرازیرودرآن یک مسلک سرچپه را حاکم ساختند،وهزاران ازدشمنان ومخالفین و سرمایه داران را ازبیخ وبن برانداختند، این همه نبود مگر بقوۀ عسکری. وقوۀ عسکری تأمین نمیشود الا به سعادت عسکر وتأمین راحت او بلند ترازهمه طبقات .
در آنجا جمیع لذایذوحظوظات برای عسکروقف است .طعام عسکر ها بهترین طعام هاست .قشنگترین زنها در مقابل خواهش یک عسکرسرباز زده نمیتوانند. خوبترین وشیک ترین لباس ها برای عسکر است .
قشلۀعسکری بهترین آرامگاههاوهوتلهاست.سینماها،تیاترهاکازینوها،تماشا خانه های عسکری را البته کسانی که برألعین دیده اند، میدانند. که حاجت ِ " خوجۀ معروفی ما " نیست .
بالمقابل این عسکرفقیروبدبخت ما که سالها ماکولاتش را قول اردو خورده ، معاش پن جروپیه کجا کفایت معیشتش را میکند.علی الخصوص که یگانه چشم امید پدرومادر پیروبیکاره اش که به فقر وسفالت جان میکند،هم به جیب او است .
هفتم – مسألۀ تسویۀ (برابری ) معاشات جمیع مامورین ملکیه است.از وزراونایب الحکومه ها گرفته الی درجۀ حاکم کلان وسرکاتب ها که معاش شان بدرجۀاول بیک اندازه ازطرف حکومت مقررشود.زیرا کاریکه یک وزیرمیکند، یک مدیر ویک سرکاتب از وی بیشترمیکند. همچنان درحکام هم همانقدرکاری که یک نایب لحکومه میکند، همان قدرکاریک حاکم کلان هم میکند هچنین :
کاتب های اول وحکام بدرجۀ دوم بیک اندازه
وکاتب های عادی وسایر مأمورین بدرجۀ سوم بیک اندازه معاش بگیرند
تنها فرق مابین یک وزیرویک مدیرویک سرکاتب بصفت آمریت وماتحتی خواهد بود.( قابل دقت وممکن الاجرا است )
هشتم – کم کردن مامورین وحکام وعلاقه داران وکاتبان بسیار، وتخفیف نمودن درامور حسابیه ودفتری به اینطریق که: ( . . . )انجام میدهد.
اگر تقلیل مامورین بصورت صحیح بعمل آید، آنوقت مسآلۀ تسویۀ معاشات که درفوق عرض شدهم سهل وقابل اجرا است.
نهـــم – ساختن نظامنامه های وظایف داخلی وزارت ها وعموم دوایر است .
این چنین نظامنامه ها خیلی ضرور وخیلی مفید است که بایدازهرمدیریت علیحده، علیحده ساخته شود. ؛ مثلا ً: وزارت خارجه :
مدیریت عمومی سیاسی: یک نظامنامه ویا تعلیم نامۀ وظایف خودراخود مدیرش یا دیگر مدیران متعلقه اش از روی جریان وترتیب دست بدست کار میسازد.
همچنان مدیربیت اداری: از مدیریت وشعبات متعلقۀ مدیریت خود راعلیحده میسازد.
وعلی هذا القیاس، هر کدام این همه را جمع کرده طبع میشود. ونام آن تعلیم نامه یا نظامنامۀ وظایف داخلی وزارت خارجه گذاشته میشود.
کذا به همین طریق از جمیع وزارت هاومدیریت های ولایات وغیره.
تا اگریک شخص نابلد بیاید از روی آن فی الحال داخل کار شده بتواند .
دهـــم- تعدیل ونظر ثانی بر جمیع نظامات ومواد قانونیۀ هر نظامنامه که تاحال بر روی کار است . ( که این مسأله خیلی قابل توجه ومهم است )
در جمیع نظامنامنه های ما، امروز یک نقص بزرگی موجود است که بعد از اجرأ یگان یگان بمیدان می براید .
این نقصان ازین سبب پیش آمده که نظامنامه های که در ابتداساخته میشد، مجلسی که آنرا ترتیب وتدوین مینمود، آن مجلس تقریبا ًیک مجلس موجد ومخترع نظامنانمه بود. گویا مواد قانونی را از روی بحث ومذاکره با یک احتمال قریب ترینی که درحین اجرا سکته وارد نکند، وضع مینمود، مگرنه از روی یقین عملی .
مثلا ً یک مخترع از روی معلومات وتتبعات فنیی که دارد ، یک ماشین ساخت وهمه پرزه های نرا گجا به جا گذاشت. مگرازوقتی که آنراچالان میکند. می بیند پروانه اش بهمان سرعتی که لازم دارد، دورممیخورد. با وجویکه درحسابات فکری ونظری وعلمیی خود هیچ غلطی نکرده است . فی الحال در نتیجۀ عمل یک نکتۀ جزئی را کشف میکند. که بذریعۀ آن مقصدش حاصل میشود .
وفقط این قسم تعدیلات واصلاحات تنها درموقع عملی ساختن یک کارخودرا نشان میدهد.
همینطور حالا اکثر نظامنانه هاومواد آنها در موقعی که عملا ً در معرض تطبیق واجرا آمدند بالطبع زواید ونواقص خود را نشان دادند.
وچون باردیگر برآنها نظر ثانی کرد ه نشد، همچنان اکثر مواد آن ازحد اعتدال یا خیلی تندروی کردند ویا در بعضی جا ها بالکل پس ماندند.
لهذاهمه نظامنامه ها بایدسرازنودرشورا،ماده به ماده خوانده شود.مگر خود شورا باز آنرابه سببی که عملا ٌتطبیق نداده است ، تعدیل نمیتواند. الا به این طریق که بمدیرهر دایره اطلاع داده شود که نظامنامۀ مدیریت خود راخودش از روی اعتدال واجراات عملی خود درهرماده که بکیف وخود ش تعدیل کردن میخواهد، با دلایل وامثلۀ چشم دید وتجربه رساندگی خود به شورا تقدیم نماید .
بلکه دروقتی که درشورا خوانده میشود، مثلاًنظامنامۀ نفوس. باید رئیس بلدیه ومدیرنفوس ولایت کابل را حضوراً بشورا بخواهند ویومیه تا زمانیکه ار تعدیل نظامنامۀ نفوس فارع میشوند، مدیر نفوس ویا رئیس بلدیه تعدیل ویا تبدیل لازم میداند، نواقص صورت اول را ازروی تجربه واجراات . . .
یازدهم – سد باب رشوت خواری . باور نمیشود الابرطرف کردن وجزادادن معلومدار چند نفررشوتخواری های بسیار معلوم ومقرب ومعتبر.
رشوت است که میرزا غلام حسین نام که میگویند در جلال آباد کاتب بود،دفعتا ً معین مالیه شد وتننهابرای رنگمالی کوتی یک شخص دههزار افغانی تقدیم کرده بود.
رشوت است که امنیت سمت شمالی برباد است. رشوت که شنوار باغی میشود وسرحد شور میخورد. ریاست سرحدات درموقع تشریف آوری اعلیحضرت ازاروپا، پولی راکه برای مصارف سرحدی تعیین کرده گرفته بود، بادایرۀ مافوق خود تقسیم نمود. و ده یک آنراهم به سرحدی ها نرسانید.
رشوت است که وزیر مالیه درچهار، پنج شب پیشتر، پیشروی خودم گفت که رشوت میخورم ودروغ نمیگویم. زیرااگررشوت بخورم وهم دروغ بگویم که نمیخورم، بسیار گناهکار میشوم ونمیخواهم که زیادتر گناهکار شوم.
رشوت است که امروز ملت رادر حالیکه کلمۀ مسلمانی خود را یادندارد، خود را دیندار وشریعت مدار ساخته برخلاف حکومت با آن بیچاره گی وبی بضاعتی دین گفته بی وضو میجنگد؛ والحاصل رشوت است که چارۀ سد آن مشکل است .
دوازدهم –یک چیزدیگرکه بحال سیاست داخلی وخارجی حکومت وبرای سیاست شخصی خود شخص حکومت والحاصل ازهرحیث برای هرکاروهروقت بسیارمفید ودرتمام دنیا معمول است، اگرچه درمملکت ما درحقیقت محض برای نام باشداما دروقت های لازم از آن کار خوب گرفته میتوانیم همان یک تجویز( . . .)
همۀ این توضیحات وتفصیلات که عرض شد فی الحقیقت همه دوراز اندازۀ حد بندگی و مراتب سر افگندگی است. تنها رأفت وعطوفت و وضع شفیق و رحیم حکومت است که یک فرد بسیار حقیرعاجز وساده وآزاده، راستیها وحقایق مافی الضمیر خود را مثلیکه بحضوریک پدر بسیارمهربان خود بیان میکند، درجلال وکبریایی حکومت نیزعرضه میدارد.(10)
2 قوس 1302
لودین
آثار اكادميك لودين و سرنوشت آنها *
زندهياد عبدالرحمان لودين در هنگامي كه رياست مركه د پشتو را در قندهار بهعهده داشت؛ بهيكي از كارهاي بزرگي كه دست يازيد، تدوين فرهنگ لغات زبان پشتو بود. او نخست دو فرهنگ جداگانه ترتيب كرد: قاموس لهجههاي غربي پشتو و قاموس لهجات شرقي پشتو كه نخستين بيشتر متكي بر لهجهي قندهار و دومي مستند بر لهجات قبايل سرحدي و پشاور بود كه درآن هنگام جزئي از قلمرو هندوستان بريتانوي شمرده ميشدند. سپس او قاموس لهجات غربي خود را به دو گونهي جداگانهي قاموس پشتو به فارسي و قاموس فارسي به پشتو ترتيب داد؛ ولي در دوران زندهگي خود، با آنكه پيوسته به كار تجديد و اضافات درين آثارش مشغول بود، توفيق چاپ آنهارا نيافت.
تأليف اين فرهنگهاي لغات توسط عبدالرحمان لودين بين حلقات علمي آن زمان معروف بوده، زندهيادان عبدالهادي داوي، ميرغلام محمدغبار، ميرسيدقاسم، استادعبدالحي حبيبي، حافظ نورمحمد كهگداي و امثال شان هميشه در صحبتهاي شفاهي خود ازين فرهنگها ياد ميكردند و حتي برخي ازين دانشمندان چون سيد مسعود پوهنيار پسر ميرسيدقاسم خان در نوشتههاي شان نيز ازين فرهنگ سخن گفته از«قاموس بزرگ لغات پشتو و بيوگرافي رجال عمدهي افغاني» او ياد كردهاند.١٥ ولي نگارندهي اين سطور در آغاز ايام نوجواني از زبان شادروان امين الله زمريالي كه پسر شان نقيب الله زمريالي كه از قهرمانان كشتي نوجوانان و پهلواني ورزيدهي شهر كابل شمرده ميشد؛ در ليسهي نادريه همدورهي اين قلم بود، و همچنان به وسيلهي آشنايي با پسر بزرگ شان حبيب الله زمريالي در ايام جشن (ماه سنبلهي) ١٣٤٧ش در منزل شان واقع ششدرك كابل، شنيدم كه مي گفتند: پس از شهادت لودين، وزارت داخله همه اسناد و نوشتههاي اورا ضبط نمود، ولي چند سال بعد قاموس لهجات شرقي پشتوي او زير عنوان پشتو سيند يعني بحر پشتو بهنام محمدگل خان مومند به نشر رسيد. خوب به ياد دارم كه ايشان مي گفتند: وجود لغات بيشمار پنجابي و هندي كه براي پشتون هاي افغانستان مأنوس نيستند؛ مانند هتي به معناي دكان، هاتي به مفهوم فيل و هات كري به معناي دستبند و ولچك درين قاموس به فراواني به چشم مي خورند، زمريالي استدلال مي كرد كه اين كلمات اگر در لهجهي پشتوي پشاور تداول نيز يافته باشند، پشتو نيستند چونكه ريشهي پنجابي و هندي دارند، مانند هات كه درين دو زبان دست معنا مي دهند و در پشتو به آن لاس مي گوييم و كري (به ر پشتو يا راي پندكدار) كه به مفهوم حلقه است و اين لغت در هندي، پشتو و دري مشترك است، چي كري در هندي، پنجابي و پشتو به عين شكل كاربرد داشته، در زبان دري كره شده است كه زيوريست زنانه. استدلال مرحوم زمريالي اين بود كه چنين لغات به وضاحت ثابت ميسازد كه پشتو سيند همان قاموس لهجات شرقي لودين است و سواي آن محمدگل خان مومند از ابتدأ يك شخصيت نظامي ـ سياسي بوده، هيچگاهي بهكارهاي فرهنگي و پژوهشي اشتغال نهورزيده است (حتي بهصورت ذوقي) هيچيك نوشتهي پژوهشي و زبانشناسانه چي كه هيچ نوشتهي اكادميك ازو ديده نشده است، پس چيگونه ايشان به يكبارهگي فرهنگي به اين حجم بيرون دادند. افزون برآن زمريالي كه خود از همكاران افتخاري مركه د پشتو بود و با لودين آشنايي و علايق سمتي و ولايتي نيز داشت، كتابهاي او را از نزديك ديده بود و به آساني مي توانست تشخيص دهد كه پشتو سيند كار چي كسي است. چنانكه او دو فرهنگ ديگر لودين را نيز مي شناخت و مي گفت كه عبدالله خان افغاني نويس كه مانند مومند نويسنده و محقق نه بود، عناوين جديدي برآن كتابها گزيده، افغان قاموس و پشتو قاموس شان خوانده آنها را توسط پشتو تولنه به نشر سپرد. شايد كاهش و افزايشي در متن كتابها صورت گرفته باشد كه خيلي جزئي خواهند بود، ولي اين موضوع نميتواند تصاحب ديگران را بر تأليفات لودين مهر تصديق و تأييد بگذارد.
اين موضوع كه تأييد آن از زبان مير صاحب (سيدقاسم خان) و حافظ نورمحمد كهگداي نيز شنيده شده است؛ در سال ١٣٥٤ش در شعبهي تاريخ فاكولتهي ادبيات و علوم بشري دانشگاه كابل از استاد عبدالحي جبيبي پرسيده شد؛ در پاسخ گفتند: شما جوانان دنبال چي گپهايي ميگرديد! ازين كارها در تاريخ ما بسيار صورت گرفته است، دنبال عيبهاي مردم نباشيد، صرف از خوبيهاي شان سخن بگوييد. اين جملات استاد حبيبي تلويحاً معناي تأييد مطلب را ميدهد.
*- یاد داشت جناب داکتر اسدالله شعور.
سهم و موضعگیری لودین در مباحثات
کسب استقلال افغانستان در سال (١٢٩٨ش/١٩١٩م)، در واقع رویدادی بود با سرفصل تازه. اما جانمایهي تحولات و تحقق آرزوهای اصلاح طلبانه بهظرفیتهای موجود فکری و اداريِ نظامی بر میگشت که امان الله خان بنیاد نهاده بود. دست یازیدن بهاصلاحات با تبارز مشخص کارکردهای دولت، از حضور مسایل متعددي خبر میداد که مستلزم بحث و تبادل نظر بود. مجالس كبير ملي يا لویه جرگههای دورهي امانی، بویژه مجلس كبير پغمان، زمینهي بحثهایی را فراهم نموده بود که بیش از همه در حول نظامنامهها متمرکز بود.
درمیان جمعی از اشخاص صاحبنظر؛ لودین که بهعنوان چهرهي شاخصِ مخالف نظام منحط امیرحبیب الله خان شناخته میشد؛ با ابراز نظریات خویش در پيرامون برخی از مسايل نشان داد که او شخصیست دارای نظریات و باورهاي معين و افزون برآن جسور و دارندهي روحیه انتقادی. چند مورد از مباحثات او را که تا حال در اختیار داریم، در پایان اين فصل میاوریم و بدنبال آن افکار او را درنبشتهي معروضات عاجزانه، پي ميگيريم تا بهدریافت افکارش در سالیان واپسین حکومتداری امان الله خان نايل آييم و خوشبختانه می بینیم كه اين نوشتهي او شواهدی بهدست ميدهد كه بر ادعای ما صحه می گذارد.
مخالفت علنی و جسارت او را که شادروان غباراز جریان محاکمهي محمد ولیخان آوردهاست، بنگریم که بهتنهایی میتوانست دست استبداد را بر گلویش برساند: «عبدالرحمان لودین رئیس بلدیهي کابل درجلسهي محاکمهي محمد ولی خان بایستاد و صدا کرد که: «مضحکتر ازین محاکمه، در جهان نبودهاست که برای محکوم کردن شخصی مثل محمد ولیخان، بهاتهام طرفداری بچهي سقو؛ شهودی که علیه او آورده شده، همه از دوستان و خدمتکاران بچهي سقو هستند. از روباه پرسیدند که شاهد ادعایت کیست؟ در جواب دم خود را جنباند و گفت اینست شاهد من».
در صفحات پیشتر از یاران و همکاران ناراضی امان الله خان گفتیم. لودین یکی از آن چهرهها بود که دل خوشی از برخی کارکردهای خودرایانهي شاهامانالله نداشت. این نارضایتی او را اندکی بازتر و بیشتر میاوریم .
اگر او را در واپسین سالهای زمامداری امیر حبیبالله همراه با احساسات و تصمیمی مییابیم که سلاح حمل کرد و برای قتل شاه وارد اقدام نافرجام گردید؛ و اگر او را بهعنوان یکی از اعضای طرفدار استقلال و در چارچوب هیأت کلی راه اندازی اصلاحات و دارندهي توانمندیهای قلمی میابیم؛ دیدگاهها و نظریات اورا در دورهي امانی میاوریم که در اسناد لویه جرگهي ١٣٠٣ش است. تصور میشود آن نظریات تصویرهای اندکی روشنتري از سیمای او باشند. بخشهایی از نظریات شاه، چند تن از وزیران و برخی وکیلان را نیز از آنروی آورده ایم تا در مرزبندی و تشخیص مواضع لودین با آنها کمک کنند .
الف - بحث پیرامون نظامنامهي عسکری
در لویه جرگهي سال ١٣٠٣ که شاه ریاست جلسات آن را خود بهعهده داشت، گشایش جلسات جرگه با مدح شاه صورت میگرفت. از جمله بنا به گفتهي برهان الدین کشککی ـ واقعهنگار رویداد های جرگه ـ بهروز پنجشنبه دوم اسد، هنگاميكه «ذات جهانبانی و عموم اعضای لویه جرگه حسب معمول در بارگاه عالیشان جرگه احضار شده ذات جهانبانی بعد از وقفهي قلیل فرمودند : بحث دیروزهي ما نتیجه تام و ثمرهي تسلیت انجام آخری خود را نشان نداده، بهواسطهي اختتام وقت فیصله آن ملتوی به الیوم ماند. اغلبا شما حضار محترم درین مورد، دیشب کدام یک فکر خوب و طریقهي مرغوبی را نیز سنجیده خواهید بود که دیروز برایتان بالتفصیل با خرابی و مضار آن گفته شد. اینک دیده شود که رأی و مفکوره شما چیست ؟ »١٦
شاه در جلسات جرگهي كبير، با آن استعداد سخنرانی و تقدم حق برای خویش، بیشترین سخنرانی را هم بهخود اختصاص میداده است. جرگه مانند جلسات بزرگ و جرگههای شورایملی پسین، سخنرانانی دارد که پای از جادهي صفت شاه بیرون نکرده اند. و چه بسا کسانی که هیچ حرفی نگفته اند که آن هم جای شکوه و تعجب ندارد. اما در دوم اسد، بهادامهي روز پیشين؛ بحث بر سر این بوده است که نظامنامهیی برای خدمت عسکری و یا آنچه خدمت نظام یاد میشود، بالای همهگان بدون كدام تفاوت و امتياز تطبیق شود. با دنبال کردن همین بحث ميتوان اندکی مشخصتر بهویژهگیهای محافظهکارانه و به طرحهای اصلاحطلبانهي آنوقتهي جامعه نایل گردید. تا آن هنگام تشکیلات نظامی افغانستان تقریباً همان ساختار زمان امير عبدالرحمان را حفظ كرده بود. تفاوت زمان حبیب الله خان را درتأسیس مکتب حربیه و مدرسين خارجي، بویژه استادان ترکی و هندی میتوان دید. اردوی امير عبدالرحمان در قشله ها بسر میبردند. نظام سربازگيري آن بهسیستم هشت نفری متكي بود؛ یعنی از هر هشت نفر نفوس قابل حمل سلاح؛ طبق شمارش نفوس مناطق كشور؛ یکنفر كه بين سنين ١٤ تا ٥٠ سالهگي قرار ميداشت، بهصورت دایمی بهعضويت ارتش يا لشكر درميآمد. در ایام رخصتیهای هر فرد عسکریکنفر عوضی او داخل قشله میشد. بخش دیگر لشكر که در حصص مختلف کشور، زیر قیادت خانهای دست نشاندهي دولت قرار داشت، در هنگام ضرورت دولت، با بخش اردوي دولتي ملحق ميگرديد.
امیر عبدالرحمان در سال ١٨٨٧ فرمان داده بود که در تمام کشور، هر بیست خانهوار نفوس، مكلف بهپرداخت مصارف و معاش یکنفر عسکر برای یکسال خواهند بود؛ ولي اين امر دوراني بوده، هرسال خانوادههاي ديگري جاگزين آنها گردند. مصارف اين سربازان و خانوادههاي ایشان بهعهدهي همان بیست نفر بود. دولت آرد و خوراکهي آنها را میپرداخت. همچنان امیر در علاقهي قلعهي نو هرات (كه امروز مركز ولايت بادغيس است)، مقرر نموده بود که هر صد خانهوار یکنفرخان برای خود انتخاب کنند و هر ده خانهوار بهمصرف خود، یکنفر عسکر سواره بدهند؛ تا این خان، ده سوار در جمع خود حاضر بخدمت دولت داشته باشد. مأمورين دولت نيز مكلف بودند تا سالانه معاش يك ماه خود را برای خریداری اسلحه به دولت بپردازند. اما امان الله خان که تلاش داشت در وضع پیشینه تغییراني ايجاد نمايد، طی سخنان مبسوطی، کوشیده بود نظامنامهي عسکری چنان پذیرفته و تطبیق شود که همه مردم عسکری کنند. در خلال آن بحث، وکلای قندهار با ابراز خوشی از مسألهي نفوس و چنان نظامنامهیی، درخواست میکنند که تأسیس نیروی عسکری برمبنای اصول قومی ایجاد گردد. آنان گفته بودند که «اگر بالفعل، ذات شاهانه صرف از ما قندهاریان نظام قومی را منظور فرمایند، همانا بیشتر اسباب ممنونیت ما رعایای صادقانه قندهاری خود را فراهم میاورند. زیادهتر برین ما را در مواقع خدمت، صادق و راست باز و فداکارخواهید نمود.» ولي شاه و رئیس تنظیمهي قندهار، عبدالعزیزخان پیهم استدلال نموده، مضرات عسکری قومی را بدانها بخوبی توضیح میکنند. شاه با توجه بهملحوظات شناخته شده برای او، نظام اجباری و یا مکلفیت و اجبار رفتن زیر بیرق را نظام وجوبی و جهاد اسلامی نام میگذارد. برخی از استدلالهای شاه که برای رد عسکری بهشیوه قومی بهکار میبرد، اینهاهستند :
«خدمتی که از عموم نظام گرفته میشود از نظام قومی بهعمل نمیآید .زیرا در سلک با شرف عسکری، مانند شجاعت، اطاعت و فرمانبرداری از آمر مافوق نیز حتمی و لزومیست. در صورتیکه یکدسته نظامی قومی باشد، کدام یک منصبدار حسب دلخواه از وی کار گرفته میتواند . . . شخصی که در بارهي قبولیت نظام قومی اصرار دارد و یا این عرض را بالتکرارتذکار نماید، نه تنها تن من بلکه عموم حضار او را نظر بدین تلمیحاتی که کرده صاحب غرض می پنداریم. بلی! اگر عموم ملت و طبقهي رنجبر و عاجزان مملکت حاضر شده، رضا و تندهی خودها را درین طریقه قومی اظهار کنند، دولت نیز به استماع این عرض آنها حاضرست. مگر من وکالتاً از طرف آنانی که صدا و ندای آنها تا بهحکومت رسیده نمیتواند؛ و طبعا تحت نفوذ و سلطه خوانین و ملکان و کلان شوندگان خودغرضِ منفعتپسند بوده، برخلاف میل و رضای آنها گام برنمیدارند و آب و طعام تناول نمیکنند، میگویم که اصول پاک و بیآلایش که رد آن هیچیک نوع دست بازی و رشوتخوری بعمل نمیآید، همین اصول اخذ عسکریست بهقرعه و بدون ازین اصول ابداً ممکن نیست که باراندازی شود. آیا شما بهخاطر ندارید که در زمانهي سابق همین رسالهي شاهی که با اصول قومی بر شما مردم قندهاری حواله شده بود، تمام سکنهي آنجا را بهفغان نیاورده بود؟ وتا آنکه حکومت بقوهي اجرائیهي خود آن مقصد را پیش نبرد، در جمعآوری آن شما دچار مشکلات و پریشانی نشده بودید؟١٧ عبدالعزیزخان رئیس تنظیمهي قندهار مواضع شاه را تقویه نموده و وکیل قندهار با این سخنان عقب می نشیند:«الحق که در اصول قومی با اینکه ما اعزه و اکابر، سودمند و خوشوقتیم، ليکن مردم غریب و عاجز و عموم ملت بههمین طریقه مرضیهي شاهانه که در نظامنامهي نفوس توضیح شدهاست، رضامند و دعاگویاند. تا هم از روی لطف، تنها اگر عوض هم از اشخاص معذور پذیرفته شود و اندکی در بدل عسکری نیز تقلیل شود چقدر خوب خواهد شد». همزمان با آن عقبنشینی در زمینهي فوق از طرف وکلای قندهار، پیشنهاد آنها که عوض پذیرفته شده و بدل عسکری تقلیل شود داده شود؛ محور بحثی میشود که جالباست.
ملک جیلانی چپرهاری،(بعدها از دشمنان نظام امانی در قوای محمد گل مهمند) آن پیشنهاد را با این استدلال دنبال میکند: «در تقلیل بدل عسکری تا اندازهیی که طبقه عوام متحمل شده بتواند، و قبولیت عوضی اشخاصی که خودشان ذاتاً بنابر معذوریت و یا مجبوریت شرف و مفخرت سلک عسکری را نایل شده نمیتوانند، بیفزایید بیشتر و خوبتر از حد افرونتر از مکارم اخلاق و مراحم و اشفاق تان ممنون و متشکر می شویم» پس ازآن عموم نمایندگان سمت مشرقی و قندهار و عموم وکلای افغانستان خواهش تقلیل بدل عسکری را نمودهاند؛ تا اینکه نوبت بهسخنرانی لودین میرسد. درينجا نظریات او را بههمان گونهيي میاوریم که گزارشگر جلسات جرگهي كبير ثبت کرده است.
«عبدالرحمن خان رئیس ( رئیس مرکه د پشتو) نطق فصیح و بلیغی را ایراد کنان هیأت نظام و لزوم تعلیمات آن را در آن حتمی و ضروری نشان داده، بالاخره گفت که، عسکر یک چیز بسیارضروریست و وجودش برای حفظ ناموس ملت و دولت و نگهداشت شأن و شرافت وطن، امریست لابدی، لـللهالحمد که تمام ملت افغانیه بهشوقی که بالاتر از آن تصور نمیشود و به ذوقی که بهتر ازآن بهفهم نمی آید، خدمات نظام را قبول دارند؛ و در اصول آن چنانچه دیروز فیصله شد، هیچ یک نوع بحث و مذاکره ندارند. البته در بعضی فروعات و تعدیل بعضی جزویات نمیگویم که مردم قندهار و سمت مشرقی بلکه تمام سکنهي مملکت افغانی عرايض دارند و بهکمال شدت عرض منظوری آنرا از حضور همایونی دارند. خودم شخصاً ابدا طرفدار جریان اصول قومی نیستم. زیرا در(اصول) قومی پامالی حسیات آزادی وحریت بوده، برخلاف مظلومین و عاجزان، اشخاص صاحب رسوخ و زبردست چنانچه مذکور شد کارروایی مینمایند و ملت مظلوم مارا بهیک حربهي خونین حقتلفی و باراندازی بهچاه فلاکت و ادبار میاندازند. لـللهالحمد که لویه جرگه نیز بر طبق خیال عاجزانهام در انسداد قومی فیصله کردند. باقی میماند بحث قبولیت عوض و تقلیل بدل عسکری. بهخیالم، برای حکومت از حد ضروریست که این عرايض قابل قبول ملت عزیز خود را قبول نمایند؛ و تمام را ازین پریشانی که از عدم منظوری عوض و کثرت بدل عسکری دارند، وارهانند؛ زیرا اگر عموم برای خدمت عسکری تکلیف شوند؛ معلومست که نه تنها برای ملت، بلکه بیشتر برای دولت از طرف محصول مواشی و مالیات و گمرکات که تماماً حصول آن وابسته بوجود بعضی افرادست، خساره عاید می شود.»١٨
می بینیم که صحبت لودین همزمان با تردید اصول قومی نظام عسکری، از سوی دیگر، برای پذیرش و تایید عوض و بدل بهویژه برای دارندهگان مواشی و تاجران و منافع دولت استدلال اقتصادی ميیابد. او درپی رد آن راه نیست تا بگوید که دارندهگان امتیازهای اقتصادی و اجتماعی و اداری با سهولت میتوانند از وظیفهي عسکری خود را کنار کشیده و در بدل آن پول بپردازند و یا شخص دیگری را در عوض خود با دادن پول بهوظیفه عسکری بفرستند. لودین با این طرح در پندار منافع تاجران و دولت و رونق اقتصادی کمرگهاست. از همینرو بهزودی با دفاع فیض محمد وکیل روبرو شده كه گفته بود:«من نیز طرفدار همین خیالم. بایستی حکومت متبوعهي ما محض رعایت بعضی تجار کثیرالمحصول و زمینداران و اشخاصی که برای انتظام خانهگی و برای دیگر امورات اداری وجود شان حتمی است، بدل عسکری یا عوض رامنظور کنند»١٩ و این بحث هنگامی دلچسپ میشود که وزیر معارف کشور در پی دفاع از اجبار وظیفهي عسکری برای همه، استدلالی مبتنی بر برداشت خویش از شرکت حضرت عثمان ـ خلیفهي چهارم ـ را در جهاد میاورد. در واقع روی سخن وزیر معارف بهسوی لودین است. بنگریم كه فیض محمد زكريا ـ وزیر معارف آنروزگار چي در فشانده بود: «نبایستی از اصول مقدس تعلیم جهاد برای عذرهای دنیوی و جزوی ملت خود را محروم داشت. ضرورت است که تمام افراد ملت بدون استثنا در نظام آمده، پس از اخذ تعلیمات موعد خدمت واپس بروند. چنانچه در عصر نبوی(ص) مسلمانان بدون استثنآ؛ تاجر و بیکس، همه با صحابه(رض) در جهاد شامل میشدند. حتی حضرت عثمان ذیالنورین(رض) که یکی از تجار مشهور عصر نبوت (ص) است؛ چون در یکی از غزوات امورات تجارتی خود را مهمل و برهم گذارده شامل شد، آن حضرت(ص) در حق وی دعای خیرنمودند»٢٠ ولي لودین، استدلال زكريا را چنین رد میکند: «ما بههیچطور نمیتوانیم که افعال و اعمال خودها را با مسلمانان عصر سابقه برابر کرده بتوانیم. چه جای اینکه با اصحاب نبوي(ص). اینک من تمثیلاً عرض میکنم که اگر نام وزیر صاحب معارف درقرعهي عسکری برآید؛ البته از روی عقاید اسلامی این خروج اسمش در نظام موجب سعادت و مفخرتش است، فاما وقتي بهکار برده شود که چقدر مهمات دولتی و امورات عرفانی افغانستان در زاویهي تعطیل میماند.»٢١
شاهامانالله زیرک که متوجه تأثیرات استدلال دفاعی لودین؛ وآوردن مثالی از وزیر خویش شده بوداست؛ پس ازشنیدن این دلایل، با چنین سخناني بهموضوع مداخله میکند: «میعادی که برای عسکر استجلابی مقررست ازسن ٢٤ الی ٢٧ است. حالآنکه هیچ یک جواني بدین سن، نه تاجر صاحب معامله و نه وزیر و نه صاحب سیاست میشود. پس این تمثیل شما (منظور لودین است) تقریباً درست نیست»
شاه که بارهای دیگر نیز، با مشاهدهي ضعف استدلال تاییدگران مواضع خود، سپر دفاع را از طرحهای خویش پیش میاورد، این بار بهدل آزردهگی لودین میافزاید. لودین هم در نهایت، موضوع را بهآزمایش تجربه می سپارد و ميگويد: اعلیحضرتا! عرضی که من بهحضور مجلس نمودهام، والله که {از سرِ} دلسوزی و صداقتست. اینک {هرآنچه} میخواهند تجربه فرمایند. اگر بدل عسکری هم مانند عوض مسدود شود، و تعلیم نظام جبراً و کرهاً بر تمام ملت بدون استثنأ جریان یابد، ببینید که چقدر شکایات بههم میرسد و چقدر مشکلات فراهم می شود»٢٢
درينجا در پی دنبال کردن جزئیات موضوع نیستیم؛ منظور از نقل اين مشاجرات؛ آشنايي موضعگيريهاي روشن و دليرانه و ديدگاهاي لودین دررابطه با موضوع عسکری بود.
ب - برخورد با علمای اعلام :
هنگامی که بحث نظامنامهي نفوس به پایان میرسید، امان الله خان می پرسد که «آیا لویه جرگه، دیگر اعتراض یا تنقیدی بر نظامنامهي نفوس ندارد؟ و دیگر توضیحاتی در آن خواهان نمیباشد؟» بسیاری از اعضای لویه جرگه، طبق معمول در پاسخ میگویند: «نی! دیگر هیچ نوع مذاکره و صحبت قلیلی را در نظامنامهي نفوس خواستار نمیباشیم، البته علمای اعلام در بعضی قیوداتی که بر عدم اخذ تذکرهي نفوس نهاده شده، چیزی گفتنی دارند»؛ با شنیدن این حرف، عبدالرحمان لودین بهپا خاسته با همان جرأت هميشهگي ميگويد:«حضرات علما نباید که در هر چیز و هر کار ناخن زنی کنند و بکارهای که درآن خدا، حکومت و ملت را مختار نمودهاست، نبایستی مداخله روا دارند. این سخن بدان میماند که حکومت بهیک نظام، راه شوسه و یا سرک پخته را بردن خواهش دارد، درآن موقع بگویند که از علما پرسیده شود.و یا به کدام جایی نهر میکند، باید بی اجازه ملا نکند. نی! چیزیکه بهامورات شرعیت و دیانت متعلقست اولا ما از آن عدول نمیکنیم؛ و باز اگر ازآن مساهله و کوتاهی بهعمل اید، علما حق دارند که بما یادهانی نمایند؛ و ما بهکمال امتنان و مسرت اقوال هدایتمآل ایشانرا عمل پیرا شویم.»٢٣ اما پیش ازینکه علمای ديني رشتهي سخن را در دست گيرند؛ بازهم امان الله خان با زیرکی خاصی که داشت، فوراً در موضوع مداخله نموده، بهنشان دادن مطابقتهاي مواد نظامنامه با شرعیت پرداخت و در نتیجه، بازهم «همهگي سخنان اورا به صحت و صواب قرین دانسته، براي بحث و مذاکره درين موضوع اظهار علاقهمندي نکردند و قلباً جریان اين نظامنامه را در خطهي بهیهي افغانستان خواستار شدند.» ولي هنوز «غلغلهي تکبیر و تهلیل و کف زدنهای شادمانی» در سالون مجلس ادامه داشت و از هر طرف فریا د «ما تمام قوانین عهد امانی . . . را تصدیق می کنیم»، طنین انداز فضای مجلس كبير بود که لودین بار دیگر وارد بحث شد، تا حساب خود را از بلی گویان و صحه گزاران عادی، جدا سازد. بنابرآن بحث محصول گمرکی را پایان یافته تلقی نهکرده آنرا بار دیگر مطرح می کند.
ج - مبحث محصول گمرکی :
در بحث پیرامون محصول گمرکی؛ واقعهنگار مجلس ـ مولانا برهانالدین کشککی ـ احساساتش را که نمایندهگی از مخالفت او با لودین میکند، نهتوانسته است كه پنهان نگه دارد. در گزارش او میخوانیم که: «آقای عبدالرحمان خان رئیس مرکه د پشتو، برخاسته یک نطقی را بر خلاف بعضی قوانین گمرکی و شکایات تجار افغانی بهحضور اعلیحضرت غازی اظهارداشت» كه شوربختانه ازآن نطق و اظهارات لودین، در اسناد جرگهي كبير اندکی آمده است. با آنهم از فحواي اين گزارش پيداست که لودین «خواهش تقلیل محصول گمرکی را در بعضی اشیأ نموده بود» اما باز هم این شاهست که در برابر او میایستد و از افزایش محصول گمرکی این چنین دفاع میکند: «بلی! ما محصول گمرکی آن اشیایی را که برای عادات و اخلاق و اطوار ملت اسلامیهي ما مضر و غیر مفید پنداشته میشود، مانند اسباب بازی، سگرت و امثال آن، بهاندازهي افزودهایم که کسی بهخریدن وعادت بهآن جرأت نهکند. و محصول اشیایی را که منفعت، ترقی و تعالی اهالی ازآن در نظرست، به اندازهي خفیف قراردادهایم که از اعطای آن بیشترتر برای تجار شوق تجارت آن بهدماغ میپیچد.» ولي دلایل شاه اساب قناعت لودین را فراهم نمیآورد. ازینرو در جلسهي بعد از ظهر روز پنجشنبه دوم اسد سال ١٣٠٣ش بار دیگر پس از گشایش مجلس، سخنان پیش از ظهر خود را دنبال میکنند.
سوگمندانه گزارش نویس نهتنها سخنان و دلایل لودین را نیاوردهاست بل برای کوچک نشان دادن سخنانش علیه او و با رعایت رسم و سنت حاکمیتپذیری برلهي شاه و سخنان او موضعگیری میکند؛ چنانكه مینویسد: «ريیس مرکه د پشتو ـ آقای عبدالرحمان خان ـ دوباره همان مبحث را اعاده داده و بعضی دلايل لاطايل را در همان مواد جزئیهي رسوم گمرکی به الفاظ مودبانه و کلمات ادیبانه طوریکه عادت شانست، آغاز نموده از طرف ذات ملوکانه و رئیس عمومی شورای دولت و وکیل صاحب وزارت تجارت و وزیر صاحب مالیه محمدعمرخان. . . جوابات کافی نسبت بهبعضی اعتراضات جزئی و تنقیدات سرسری وی گفته شد.»٢٤ کشککی بهبهانهي اينكه شرح صحبتها و دلایل ارائه شدهي طرفین «مثنوی هفتاد دفتر میشود»!! از گزارش آن چشم پوشيده است.
بالاخره پس از یک و نيم ساعت صحبت، بازهم شاه «متعارض موصوف (لودین) را تسلی داده و این مبحث را که نه از طرف تجار خواهش گفتن آن بهعمل آمده و نه از اعضای محترم لویه جرگه (چنانچه مرقوم شد) خواهش برپا نمودن آن را نموده بودند، خاتمه داد.» در نتیجه ما امروز از نظریات شاه میدانیم. انگیزه و منظور اورا میشناسیم. زیرا آن دلایل در گزارش آمدهاست. اما در رابطه با نظریات لودین، در پيرامون این بحث مشخص و در چارچوب مبحث جرگهي كبير همچنان محروم میمانیم. با آن که شاه نظریات اورا نپذیرفته بود، اما چهار سال پس از انعقاد آن جرگهي كبير، لودین را بهحیث رئیس گمرک کابل گماشت. و این گماردن او هنگامی بود که لودین از آلودهگیهای گمرک اطلاع داشت. مسعود پوهنیار درين زمینه نگاشته است كه: «چون شاهامانالله در سال ١٣٠٥ش/١٩٢٦م بهقندهار آمد بهخواهش مکرر لودين ریاست بلدیهي قندهار را تأسیس کرد. ولی بعد از یکسال در کابل بهریاست کمرگ مقررشد که ادارهي آنرا با پاکدامنی و تقوی پیش میبرد. وقتیکه از قندهار حرکت میکرد؛ به یاران خود میگفت: ادارات دولتی مخصوصاً گمرکات مراکز فساد و پولستانیست. خدایاری دهد که گمرک کابل را ازین آلودهگیها پاک سازم.٢٥
د - مبحث تعدیل صنایع
همانگونه که در بسا موارد دیگر نیز ملاحظه میگردد، این شخص شاهست که در توضیح و تشریح نظامنامهها بهسخنرانی آغاز میکند. سخنرانانی که بتوانند دلایل دیگری بیاورند و یا موضع شان حاکی از اصطکاک افکار و نظریات باشد، اندک اند. ازآن جمله لودین در موضع روشني قرار دارد. در بحثی که پیرامون تعدیل صنایع مطرح میشود، نظریات و طرحهاي شاه را چنين میيابيم: «در آتیه . . . نظامنامهیی را بهنام تعدیل صنایع ترتیب و تدوین مينمايیم؛ و درآن تفصیل و تشریح این امور را ميدهیم که فلان کاریگر بایستی فلان صنعت خود را بدین نوع و رقم و صفت بسازد و فلان کاسب درین کسب خویش محض جهت آرایش و خوبی آن این دقیقه را نیز تحت تدقیق بیارد؛ مثلا: قالینبافهای افغانی فرشهای خود را بهقسم قالینهای ساخت اروپا بهصورت تهان بافت نمایند؛ و لنگیهای ابریشمی ساخت مملکت ما؛ بایستی بصورت سجادهها، سرمیزیها و پردههای دروازه وغیره بعمل آید؛ و حفاظ بایستی بالای مقابر جهت قرائت قرآن شریف مخصوص شوند، و ململدوزها بهعوض ململدوزی بهدیگر کارهای عالی گماشته شده این کسب رابهنسوان واگذار شوند و علی هذاالقياس»٢٦ درینجا نیز لودین است که بهپا برخاسته، نظریهي شاه را با تردید مینكرد. بهدنبال او چند تن دیگر نیز آن نظریه را که محتوای نظامنامهیی را خواهد گرفت، انتقاد میکنند. با آنكه طرح اين موضوع از طرف شاهامانالله درآنعهد تحسين برانگيزست، چي او در پي قايم نمودن نورمها و ستندردهايي در صنايع دستي افغانستان بود كه يكي از نمادهاي پيشرفت و انكشاف صنايع شمرده شده، بسا از مشكلات جريان توليد و مصرف كنندهگان توليدات را برطرف ميسازد؛ ولي دردمندانه كه بهاين مهم در كشور تا به كنون نيز توجهي صورت نگرفتهاست. در زمان جمهوري محمد داوؤد خان در سال ١٣٥٥ وزارت معادن و صنايع بهاين امر توجهي مبذول داشته ادارهيي را تحت رياست يكي از متخصصين كشور بهنام آقاي يارمند تأسيس كرد، ولي دو سال بعد؛ اين تشكيل در نتيجهي فاجعهي ننگين هفتم ثور بهم خورد. و تأسف ديگر در آنست كه بازهم از بحث مشخص و دلایل لودین در كتاب گزارش جرگهي كبير خبری نیست. اما با توجه بهذوقزدهگیهايي که شاهامانالله را در زمینهي بخشی از اصلاحات درهم پیچیده بود، گفتنیست که عبدالرحمان لودین متوجه آن موارد شدهاست. همان مواردی که در خلال چند سال بعدتر و همزمان با شکلگیری بیشتر خودرأیی شاه و فساد حاكم بر دستگاه دولتي او یکی از زمینههای مهم سقوط او را فراهم آورد. لودین در طی نخستین سالهای زمامداری امانالله خان به رغم نارضایتی از او، در امور دولتی و فرهنگی مشارکت دارد. و چنانکه در بحثهای جرگهي كبير ١٣٠٣ دیده میشود، درآن موقع در برابر مواضع شاه عقب مینشیند. زیرا امید بهبهبودی وضعیت داشت و برای شاه دعای خیرمینمود.٢٧
هـ - رفع حجاب
چهارسال پس از گردهمآیی سال ١٣٠٣خورشیدی که بهجرگهي كبير پغمان شهرت دارد، و پس از بازگشت شاه از سفر اروپایی او، در کنار طرحهای که وي آنها را اصلاحی ميپنداشت؛ اما زندهياد غبار آنها را بهدرستی «ريفرمهای با تفرعات مضر و بچهگانه» نامیدهاست؛٢٨ بهتاريخ ١٥ میزان ١٣٠٧ش مجلسی در قصر استور داير نموده، «رفع حجاب زنان را اعلام داشت و ملکه ثریا نيز درين مجلس با روی باز شرکت کرد. شاه امانالله درباره این حرکت خود جوياي رای اهل مجلس گرديد؛ همه اين حركت او را تائید کردند؛ اما عبدالرحمن خان لودین رئیس کمرگات کابل و عبدالهادی خان داوی وزیر تجارت با آن مخالفت ورزيده، گفتند که ما از اولین کسانی هستیم که طرفدار رفع نقاب زنانیم؛ ولی درین موقع که دست دسیسههای انگلیس در افغانسنان درازاست، ازین حرکت مصلحانه نيز فتنهيي برپا خواهند ساخت.»٢٩ مخالفت لودين و داوي با آن حرکت شاه، بیانگر برداشت همراه با تعقل و خردمندی شان از موضع موجود؛ و نشانهي شناخت درست آنها از اوضاع و احوال مشخص روزگار شان بودهاست؛ زيرا در سال ١٩٢٨؛ مقارن با سفر شاه بهسوی کشورهای اروپایی؛ تبلیغات مبتنی بر دوری اماناللهخان از اسلام، در سرتاسر كشور جایگاه محکم و کمرشکن یافته بود. اگر تبدیلی رخصتی از روز جمعه به پنجشنبه در کنار دستورهایي برای تغییرات تجملی و تحمیلی بیلزوم دیگر از طرف یک دستگاه دولت كه توأم با مردمآزاری بود، با عدم پذیرش و واکنشهای متعدد مواجه گردید؛ ولي اين هم برای شاه آموزنده نبود. اما برای لودین که درین زمینه شعور در جای شعاربازی و عاقبتاندیشی در برابر طرحهای تعجيلي حضور داشتهاست، ضمن صحه گزاری بهضرورت توجه بهنیازهای زنان، طرحهای اشتباهآمیز شاه و از جمله رفع حجاب درآن موقع از حرکت تحریکآمیز و تشدیدِ دامنه مخالفت خبر می داده است. هنگامی که مخالفت او با آن اقدام شاه را در کنار بقیه مخالفتهایش بگذاریم؛ و بهپیشینههای سیاسیش عطف توجه کنیم، انسان جسور و متعهدی را باز مینگریم که در پی تحقق اصلاحات و تحدید دامنهي استبداد حاکمیت سیاسیست. این موقف اورا در پیشنهاد تعیین صدراعظم نيز به وضاحت كامل میبینیم:
و - تعيين صدراعظم:
بهگونهيي كه ميرغلام محمد غبار بهعنوان يك مورخ و همچنان همچو يك شاهد عيني واقعه از جريان اعلان برنامهي جديد اصلاحات شاهامانالله پس از برگش سفر اروپايياش نوشته است: « در جلسهي چمن استور کابل، یکي از شاملین جلسه ـ عبدالرحمن لودین ـ گفت: اعلیحضرت خودشان را یک پادشاه انقلابی در نطق خود معرفی نمودند؛ پس توقع میرود که انقلاب در دستگاه دولتی را بپذیرند. ده سالاست که اعلیحضرت وظیفهي صدارت عظمی را شخصاً بدوش گرفتهاند، در حالیکه انقلاب متقاضیی آنست که عوض اعلیحضرت شخص مسؤول دیگری بهحیث صدراعظم افغانستان منصوب گردد.»٣٠
در همان آوان انسان صادق ديگري بهاسم مصدق در ايران چنين فريادي برآورده بود. در سال ١٣٠٤ش هنگاميكه رضا خان سردار سپاه آنكشور، پس از انقراض دودمان قاجار، با غصب كردن قدرت دولتي، خود را صدراعظم ايران خواند؛ اين انسان جسور اعتراض كنان گفته بود: «وجود سردار سپه درمقام نخست وزیری برای کشورسودمندست. اما قرارست که بهیک شاه مستبد تبدیل شود، درینصورت اگر سرم را نيز ببرند، و اندامهای بدنم را قطعه، قطعه از هم جدا کنند، هرگز با چنان امری موافقت نخواهم کرد. آیا شما قبول میکنید که یکنفر هم شاه باشد، هم نخستوزیر و هم فرمانروا؟ چنین حکومتی در زنگبار هم وجود ندارد.٣١
ناگفته پیدا خواهد بود که تعیین صدراعظم از طرف نادرخان، بهمعنی رعایت آنچه كه لودین میاندیشید، نبود؛ بلكه انگیزهي نادرشاه بيشتر بر انسجام تشریک مساعی برادران یا همیاری برادرانه برای پیشبرد استبداد خاندانی اتكأ داشت. در پیشینهها نیز صدراعظمهایی با نام وزیر، دربافت نظامهای مطلقهي استبدادی وجود داشته که در واقع کارگزار و ميرزا بنویسهای خلیفه، شاه و یا سلطان و امیری بودهاند. یا اینکه با انتخاب آنها، در اجرای پارهیی از امور بار شانهي شاه و امیر سبک شده و بهزندگی در امور کاخ و دربار براي شان سهولت فراهم میشد؛ و يا اينكه شاهان، براي گذشتاندن شب و روز در حرمسراها وقت بيشتري مييافتند. ولي لودین بهتعیین صدراعظم، در واقع از دریچهیی میدیدهاست که صدراعظم در مقابل مردم مسؤول باشد. خود اماناللهخان نیز با دیدگاه سنتی در نظر داشت که نخست سردارعبدالقدوس خان را كه از دشمنان نظام مشروطه نیز بود؛٣٢ به اين كار بگمارد، كه مدتي درين پست كار نيز كرده بود؛ ولي كار او تفاوتي با سيد نورمحمدشاه فوشنجي ـ صدراعظم امير شيرعليخان ـ نداشته است.
لودین درآن موقع ريیس گمرکات کابل بود. یعنی همزمان با داشتن چنان مقام با اهمیت دولتی، باورهای سیاسی اصلاحطلبانه را که تحقق آن برای افغانستان دادن آب بهتشنهگان بود، رعایت مینمود. با توجه بهآگاهی ما از دورهي استبداد و مطلقالعنانی امیر حبیبالله، و با آگاهی از آرزوهای سیاسی تحولطلبان که ایجاد تغییر در مطلقیت امیر از طریق مشروط کردن او بهرعایت قانون، یکی از ارکان آن بود، بهاهمیت باورمندی لودین بهنیاز قانونمند ساختن دولت میرسیم. او در پشت آن اعتراضها بهمحدود نمودن خودکامهگی پیشینه و دیرینهي سنتی و اصل تفکیک قوا، بهعنوان گامهای آغازین میدیدهاست. جلوههایي ازاین باور او را درنبشتهي معروضات عاجزانهي او بهتر ميیابیم. لودین بهصورت مشخص، هدف جدایی حكومت از دربار را مطرح نموده بود. اما شاهامانالله با تأثیرپذیری از خودرأیی و باور بهداشتن انحصار قدرت در دست خودش، از پذیرش آن مطالبه پرهیز نمود؛ ولي نادرخان با چرخانیدن فعالتر دستگاه سرکوبگرانه برای تحکیم قدرتش؛ و در پناه آن در هیأت مشارکت و سهمدهی برادران بود که محمد هاشم خان را بهحیث صدراعظم تعیین نمود. شاید ناگفته پیدا باشد که تعیین محمد هاشم بحیث صدراعظم، آن مطالبهیی نبودهاست که لودين در زمان امان الله خان مطرح کرده بود.
با نگرشی بهرفتار و مزاج خودرایانهي امانالله خان، که نمیخواست و در واقع تا واپسین لحظات حاکمیتش نهخواست، دست ازآن بردارد؛ بهباورمندیهای لودین و درد جانکاه او بیشتر پی ميتوان برد؛ دردی از خودرایی شاه ناشي ميگرديد. شخصی که عشق بهتحول را با احساسات و شور و شر یکجا داشت. براي کشوری که استقلال خویش را با فداکاری و مصمم بودن اماناللهخان بدست آورد و این حرکت همیاری اصلاحجویان تحولطلب و مشروطهخواه را به او بهارمغان میداد. اما بدبختانه، شور انحصار قدرت و بیاعتنایی به ملزومات تحقق اصلاحات از جانب شخص شاه؛ موجودیت بلی گویان گوش بهفرمان و فاقد ظرفیتهای جسورانه انتقادی و حتا دشمن با آرمان عالی تحولطلبی؛ سرنوشت شاه را با سرنوشت تحولات طرف نظر ترقيخواهان و طالبان حاكميت قانون، پیوندغم انگیزی بخشید. لودین درین دلآزردهگی و ایستادهگیهای مختلف، با همهکارهگیهای شاه خودکامه و خودرأی تنها نبود. غبارمینویسد که: «غلام محیالدینخان ارتی نمایندهي انتخابی کابل، که سیصدهزار روپیه اعانه، برای خریداری مهمات جنگی دولت شخصا پذیرفته بود، فریاد کرد: «اعلحیضرتا! مادامیکه این وزرای مشهور بالفساد شما تا پای محاکمه و دار برده نشده اند، هیچ اصلاحلاتی در مملکت ممکن نیست».« وقتی که در جرگه، تأسیس شورایملی انتخابی به تصویب رسید؛ غبار نيز بحیث وکیل انتخابی پایتخت گفته بود: تا وقتی که وزرای دولت قانوناً در نزد شورایملی مسؤولیت نداشته، و تنها بهحضور شاه مسؤول باشند، شورایملی مفهوم اصلی خود را نمیتواند داشته باشد. ولی این صداهای متعدد نمایندهگان جرگه بهجایی نرسید؛ و در عودت وکلا بهولایات و روستاهای کشور طوماری ازسؤ ادارهي دولت در برابر چشم تودههای مردم گشوده شد.»٣٣ تأسف بارست اينكه عهد استبداد نادرخاني و هاشم خاني سبب از بين رفتن اسناد بيشماري از فعاليت ها و تشكلات سياسي كشور گرديد و در نتيجه جزئيات بيشتر از افكار و انديشه هاي مبارزين ملي يي چون لودین، آرتی، غبار، داوي، ميرسيدقاسم و دها تن ديگر از اصلاحطلبان را دراختیار نداريم. مثلا بسیار مهم است تا بدانیم که آیا خارج ازین جلسات علنی، این گروههاي تحول طلب ناراضی، باشاه دیدارهای دیگری برای ابراز نارضایتی و انتقادهای خویش داشته اند يا خير؟ از دست رفتن خیلی اسناد با ارزش هنگام حضور سایه استبداد، کار پاسخ جویی به برخی از سوالات و از آن جمله پاسخ به سوال بالایی را به دشواری مواجه می سازد.
مروري بر موارد گفته شده در بالا آيينهيي از شخصيت عبدالرحمان لودين را در برابر ديدهگان قرار ميدهد و تحسين ما را براي ثبات قدم، وفاداري به آرمان، و مردمدوستي او بر ميانگيزد. بهگونهيي كه پيش ازين در چندین جای دیدیم، لودین سخن بهموقع و حرف دل خویش را میگوید. در واقع این طرز برخورد لازمهي اخلاق انسانهاییست که پیرامون مسایل مطروحه سخنی برای گفتن دارند. بویژه که سخن ایشان با پیشنهادههای حاکم و قدرتمندان در مخالف قرار دارد. لودین این جسارت راداشت؛ او در حالیکه دست از جان شست و تصمیم گرفت، بهزندهگی امیر حبیبالله مطلقالعنان خاتمه دهد، حين مباحثات مختلف و مشاهدهي كجرویها و بیانصافیها عکسالعمل و مخالفت خویش را ابراز میداشت. هنگامی که منشی دفتر شاه بود و دید که اماناللهخان با یکتن از زیردستان دفتر او بنای زیرگوشی نهاده است، استعفای خویش را از ریاست دارالتحریر شاهی مطرح کرد.
در جریان بحث رفع حجاب، با مواضع شاه بهمخالفت برخاست. همینطور برای تعیین صدراعظم و مخالفت با شیوهي حكومتداري شاه صدای اعتراض خویش را بلند نمود. در جرگهي كبير برداشت اشتباه آمیز وزیر معارف را از تاریخ اسلام نشان داد و بر تشبثات بیلزوم ملاها انگشت انتقاد گذاشت. هنگام محاکمهي ظالمانهي محمد ولیخان در کمال جسارت و با وجدان وارسته بر بیدادگران خروشید. هيچيكي ازين حركات او خالي از مخاطره و دردسر آفريني براي او نهبود. اما لودین بمثابهي ضرورتی در بیان عقاید و مباحثه و نپذیرفتن کجرویها از ابراز آنها هيچگاهي منصرف نشد.
درعسرت لودین
هنگامیکه بهنبود نقش بیشتر لودین و لودینها در حیات فرهنگی و سیاسی کشور خویش مینگریم؛ تأسفی آمیخته با محکومیت آن راه و رسم حکومتداری دوران زندهگاني او برای ما دست میدهد. او گل نوشگفتهیی در بهار کوششهای روشنفکری کشور ما بود. اما باد سرد و تنآزار استبداد زمان با وزیدن ویرانگرانه و خونریزانهاش، آن غنیمت بزرگ را از جامعهي ما درربود. گذشت زمان نشان میدهد که دستهای استبداد با گسست خونآمیز نقش لودین در جامعه، با جانشینی کارکرد علایق سیاسی متفاوت همراه بوده است. یکی از علم و فن و دانش و ترقی و تحول و مبارزه با رشوتستانی و مردم آزاری میگوید و حیات خویش را در خدمت آن میگذارد؛ و دیگری آرزوی دست یافتن بهحاکمیت دارد. يكي براي راه يافتن بهکاخ ظلم و پايدار ساختن جعلپسندی، تقلب و مردمفريبي بههر گونه وسايل و كاربرد لطایفالحیل رجوع میکند و ديگر بهسلاح روشنگری توسل می جوید.
لودین از گروه دوم بود.بهسوادآموزی در حوزهي زبان بخشی از مردم خویش ـ پشتونها ـ نیز مصروف شد و ریاست مؤسسهي مرکه د پشتو را برای بهبودی وضع آموزش آن عهدهدار گردید. بدون اینکه قصد برداشتن زبان و فرهنگ بخش دیگری از مردم خویش را در دستور کار قرار داده باشد؛ برای رشد زبان پشتو خدمت كرد؛ اما طرف مقابل او، شاهی که با ابزار سمتی، قبیلهیی، قومی، مدد دشمنان شناخته شدهي مملكت و حیل مختلف ديگر بهقدرت رسید، درینزمینه نیز چنان عمل كرد که تحکیم قدرت را در ریختن خون اقوام دیگر دید. به کارکردهای چهرهیی چون محمد گل خان مومند، دست آزاد داد که آرزومندیش برای رشد و تقویهي زبان پشتو با آرزومندیهای لودین و خاستگاههای روشنفکرانهي او تفاوت بسیار داشت. بهرغم خاستگاه مشترک قومی، یکی رشد و تقویه را در چارچوب احترام بهدیگران مینگریست و دیگری، شیوهي تحمیل و جبر و امحاي فرهنگي ديگران را در بهره برداری از استبداد حاکم بکار برد.
بامرگ لودین یا آن نُماد تحول پسندی و روشنفکری، استبداد نهتنها جسم او را که اندیشه، آرزومندی، اصلاح طلبی، جسارت، فرهنگ بحث وتبادل نظر، شعر و نبشتههای انتقادی او را نیز از میان برداشت. و چه دردناکست که در بسا از سالهای پس ازآن سرکوب ها، صداهای که لودین و لودینها بهخروش آورندهگان جسور آن بودند، مدتها در سینهها حبس ماندند. سنگینی آن ضایعه را زمانی بهتر میتوان احساس نمود که جامعهي اصلاح طلب و مخالف راه و رسم استبدادی را، سالهای متمادی در اعدامگاهها، زندانها و تبعیدگاهها و در یک سخن بهدور از نقش مفید در حیات جامعه میابیم؛ و آنگاه با تأملی بهعلل حضور مداوم ناهنجاریهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بیشتر پی میبریم.
از روی نتایج نقش دوتن بالا (نادرشاه وعبدالرحمان لودین) در جامعه، دو پیشینه با دو راه پرورش مختلف را میابیم. عبدالرحمان لودین، در دبستان پدرش کاکا سید احمد لودين، بهمبارزات ترقیخواهانه و مشروط کنندهي مطلقیت پرورش یافت. با آنکه درد و رنج محرومیت از دیدار پدر او را میآزرد، ولي براي ملاقات او به زندان هاي متعدد مي شتافت كه اين بزرگمرد سي سال از عمر عزيزش را در چنين جاهايي گذشتانده بود. کاکا سیداحمد در زمان امیر عبدالرحمان و امیرحبیبالله زنداني سياسي بود، اما دقیقاً در راه فراگیری تمایلات سیاسی و فرهنگی و افکار و اندیشههای پدر گام نهاد. پدرش کاکا سید احمد، آرزومند بود که بزرگسالان محروم از سواد خواندن و نوشتن، از چنگ آن محرومیت نجات بیابند. ازینرو، روش جديدي درين راه ابداع كرد كه به طرزکاکا شهرت یافته بود. همچنان با صراحت لهجه سخن میگفت و از نخستین پیشگامان مبارزات ضد مطلقیت امیر حبیب الله خان بود.
عبدالرحمان لودین پس از آتش با تفنگچه برامیر حبیبالله در زندانی افتاد كه پدرش ـ کاکا سیداحمد لودين ـ نيز توقیف بود. در آنجا با بقیه مشروطهخواهان محشور گرديد كه فکر و هوش ایشان را ایجاد تحول در جامعه و نقد نا بهسامانی ها احتوا میکرد. اما نادرخان، درهوا و فضای دیگری پرورش یافته بود. او از اشرافیهاي قصرنشینی بود که میان چاه و در و دیوار بسته و زندانگونه افكار و انديشههاي قدرتطلبانهي جدش يحيي خان زندهگي مينمود و در امر معاش نيز هيچگاهي دچار مشكل نگرديده بود؛ زيرا در نزده سال اول عمرش زير چتر حمايت مالي دولت انگليس در ديره دون قرار داشت و پس از برگشت به افغانستان، موجوديت خواهرش در حرمسراي امير حبيبالله مشكل گشاي او و تمام خانداش بود. فضایي که افکار سیاسیش را با دلبستگی بهشیوههای استبدادی شکل داد، از زندگی جدا از مردم و دردها و نیازهای تحولطلبانهي اجتماعی بود. تنگناهای درباری، اشرافی، محرومیت از پیوند با بقیه اقشار جامعه، میل وافر خانوادهاش به قدرت ودل نگهداشتن امیران، داشتن سواد نسبیی که در هند بریتانوي فراگفته بود، سر زبانها شدن او در هنگام جنگ استقلال و موفقیت او در سرکوبهای خونین شمال کشور، هنگامی که ریاست تنظیمهي شمال را داشت؛ حساب او را از راه و رسم برگزیدهي فرهنگیان روشنگر و زحمتکش که بهمبارزهي قلمی و عملی، سازمانی و مخاطره آمیز میاندیشدند، جدا نموده بود. نادرخان در دل و بستر چنان موقعیت سیاسی و اجتماعی دلبستگی بهشیوهي عبدالرحمان خانی یافته بود. و از پایگاه مسایل افغانستان را میدید. او اعتقاد به نحلهي تفکر و ساختار نظامی یافته بود که گویا خودرأیی نخبه میتواند همه امور جامعه را رهبری کند بهويژه از كسي که دارای خصيصهي کریمالطرفیني قومی ـ اشرافی نیز باشد. و از آنجایی که در دورهي امانی نخبهگان دیگری نیز سر برآورده بودند، حضور شان در هیأت بینش سیاسی نادرخان قابل تحمل نبود. آنها را مزاحم میشناخت. و برای پایان دادن بهترسش، بقیه انسانها و اندیشهها و برنامههای ایشان را مزاحم حال و سزاوار محکومیت و معدومیت میدانست.
این نحلهي تفکر استبدادی، با پیامدهای زیانبار و ارتجاعی بویژه در زمانهیی که انسان های جامعهي ما صدای ترقیخواهي بهموقع بلند كردند، از عمدهترین موانع رشد و ترقی و بهبودخواهیهای مردمی بودهاست. خونهایي را که نظام نادری ریخت؛ و فضای مختنقی را که در افغانستان مسلط کرد، پاسخگوی آن باورداشتها بود. باورهایي که ابعاد فرهنگی، اقتصادی وعمرانی نیز داشت. زیرا کارش یکسره فقط فرستادن بهاعدامگاهها و زندانها نبود. انجمن ادبی ایجاد کرد و بهساختن شفاخانه و سرک اندیشید. ازین سخن و حیات نظام نادری استباط میشود که انجام وظایف عمرانی و داشتن برنامههای اقتصادی و آموزشی مغایر نهاد حاکم استبدادی نیستند. نظام حاکم استبدادی خودپسندی خویش را بالا تر از دیگران میگیرد. و دیگران را نه در حوزهي مبارزهي اقناعی، بلکه سزاوار نابودی میداند. از نظر اینگونه مستبدین، انسانهای جوامع عقبمانده، شایستگی و آگاهی پیشبرد امور را ندارند. از نظر آنها، جامعه چنان عقبماندهاست که غیراز نهادهای استبدادی و امر و نهی مستبد، مردم دیگری سزاوار سهمگیری در حیات جامعهي خویش نیستند! عاقبت چنین ساختاری با تحکیم پایههای خونآلود، هزار و یک نارسایی مردم آزارانهي دیگری را بهنمایش میگذارد. روزگار اسفباری که مردم ما طی چندین دهه دیدند، محصول تاریخی آن طرز تفکر و اعمال زیانمند نیز است. و بازهم این تأسف زمانی بیشترمیشود که درسوی دیگر، پرورش و رهیابی رو بهتزاید کارکنان و قلمزنان و در واقع مقامدوستان و قلمفروختگانی را میيابیم که سعی ایشان در خدمت استقرار و تحکیم استبداد، تحمیق مردم، و اشاعهي کذب، همیاری با سیاست تطمیع و تهدید بود. آشكارا میبینیم که در جامعهي مواجه با قحطالرجال، لودینها میکوشیدند تا قلم شان شمشیر و چراغ باشد، اما بسا از جانشینان آنها در کرسیهای دولتی، بهنوشتن تملقنامهها، دروغنامهها و كذببافیها وظیفهي تحریفگری و بهتحمیق کشانیدن مردم را انجام دادند و با دست در سینه نهادن و بلی قربان گفتن، فرهنگ خفت و خواری و بلی گویی مورد نیاز استبداد را رونق دادند. فرهنگی که زمینههای لازم رشدیابی را از یک جامعه میگیرد.
از طرف همین قلمبدستان و درواقع کارابزاران نظام خودکامه و بیاعتنا به ابراز مخالفت با مظالم استبداد و بیاعتنا بهنیاز رشد و تعالی مردم افغانستان، مسلمترین حقایق تاریخی دستخوش دگرگونسازی و جعل قرارگرفت. آن قلمزنان و به ویژه مؤرخان جعال که دروغ را در پرتو حاکمیت زر و زور وعوامل دیگری، اشاعه داده؛ و دیو جهل و ظلم را فرشته یاد گفتند، آسیبهای جبرانناپذیری بهجامعهي ما رسانیدند. آنهايي که بار گناهی را بر دوش میکشند، پیش از همه سزاوار محکومیت و انتقاد هستند. نقد کارکردهای آن استبداد، کارکنان و قلمزنان دستگاهش بهمنظور گسست ازآن طرز دید و زیانهای آن، بیش از پیش جدیترمطرح میشود.
نباید فراموش کرد؛ با وجود اینکه افغانستان با غمها، اندوهها و ناهنجاریهای دلآزار چند دههي پسین نیز آشنا شد، اما اثرات مطلقیت و استبداد نظامهای پیشین هنوز هم بر ذهنيتهايي سایه افگن مانده اند؛ در حاليكه هنوز هم از تیغ استبداد عبدالرحمان خاني و نادرخاني که بر پیکرلطيف افغانستان رسیده است، رگههاي خون جاريست؛ بازهم روشنفكر نماياني را میبينيم براي هرچي بيشتر نهادينه شدن راه و رسم نادرخان مانيفست بهنشر ميسپارند و رسالاتي چون دوهمه سقاوي مينويسند و دولت آمیخته با فساد وتعصب نيز به تطبيق گستردهي آن مي پردازد. از همينجاست كه بازآوری روایتهای رنجآمیز و نقد اعمال زیانمند آنها؛ مستلزم بازشناسی شخصیتهای عزیز و پیونددهی سیر افکار و کارکردهایی است که بوسیلهي استبداد گسسته است؛ ولي امروز نيز نياز شديد جامعه به چنين كاركردهاي مثبت و انديشههاي سازنده و پيوند دهنده سخت محسوس است.
از زاويهيي ديگر نيز شخصيت و كاركرد كاكا سيداحمد لودين و پسرش عبدالرحمن لودين، بههمان گونهيي كه ميتواند سرمشق عناصر وطنپرست، مردمدوست، آزاده و ضد هر نوع استبداد باشد؛ براي پيروان خط استبداد و وفادار به منافع ديگران نيز مثال آموزنده باشد، چي جد اعلاى عبدالرحمن لودين ـ ملا نصوح تاجر ـ كه پيشكار مورد اعتماد حكمران محلي قندهار ـ كهندلخان ـ (برادر امير دوست محمد) بود؛ توسط موهن لعل هندي به دستگاه استخبارات انگليس جذب گرديده، در پهلوي اينكه نقلي از هدايتنامهي دولت پارس عنوانى ـ قنبرعلى ـ نمايندهايران بدربار کابل ـ را توسط محمد طاهر جاسوس محرمانه براي موهن لال مذكور فرستاده بود؛ در برابر تعهد كتبي انگليس مبني بر حمايهي مالي مادامالعمر او، با سوء استفاده از اعتماد كهندل خان برخود، برادران قندهاري را از مقاومت در برابر قواي انگليس منصرف و بهفرار بهسوي ايران وادار ساخت. قواى انگليس نيز با اشغال قندهار، به عهد خود پشت پا زده، استدلال ورزيدند كه آنان از ترس قواي مجهز انگليس از قندهار فرار نموده اند، نه در نتيجهي تلاش ملا نصوح لودين٣٤ و به اين طريق او هم دين را از دست داد و هم دنيا را. ولي نواسهي او کاکا سيد احمد لودين و كواسهاش عبدالرحمن لودين با چنان نفرتي نسبت به استعمار به مبارزه پرداختند که حاضر به يك مليمتر عقب نشيني از موضع خويش نيز نگرديده، درين راه قرباني هاي قهرمانهيي دادند. همين امرست كه ميتواند براي بيگانهپروران و پيروان خط استبداد قومي و سياسي آموزنده باشد؛ زيرا خط درستی و نادرستی در كنش ملا نصوح و نوادهگانش روشني خاصي داشته، ثبت صفحات تاريخاست و اين صفحات نيز نشان ميدهد كه درستکار هميشه مورد ستايش و تمجيدست و غلطکار مورد نفرين ابدي.
پيوست نخست
در نبشته ی معروضات عاجزانهي لودین دیدیم که او برای تأسیس حزب استقلال و تجدد تأکیدی فراوان داشت. و شاه نيز نظر اورا پذيرفته، دستور تأسيس اين حزب را به عنوان نخستين حزب مدرن سياسي و علني كشور صادر نمود، هيأتي را نيز براي تدوين مرامنامهي آن موظف ساخت، در ماه سنبلهي سال ١٣٠٧ش با نشر اين سند در روزنامهي امان افغان، موجوديت حزب استقلال و تجدد رسماً اعلام گرديد.
اين مرامنامهي مختصر را كه گويا به صورت تعجيلي تدوين يافته است؛ بهعنوان حسن ختام رسالهي حاضر نقل ميكنيم. تا سند مهمي از عهد اماني در اختيار همه دوستان تاريخ مبارزات سياسي در كشور قرار گرفته باشد.
مرامنامۀ اساسیۀ فرقۀ استقلال وتجدد
١- فرقهي استقلال و تجدد که، موافق قانون جمعیتها تشکیل شده، یک جمعیت ملی و سیاسی است که مرکز آن در کابل ميباشد.
٢- فرقهي استقلال و تجدد که ملت افغان را بهموقع ترقی و رفاه ارتقأ میدهد؛ امکان هر قسم استبداد را مسدود میسازد و با کمال قوهي قلبیه و غایهي سیاسیه قبول و اعلان مینماید که حفاظت استقلال مملکت حالاً و اتیاً (درآینده) از هرگونه تهلکه و تعرضات وظیفهي عالیهي ملیه و وطنیهي هر فرد فرقهي استقلال واجد است.
٣- فرقه، خرافاتی را که بهاساس دین اسلام مطابقت ندارد، و در اثر اعتیادات جز و اعتقاد گرفته شده، از سیاست و اختلاطات متنوع سیاست تخلیص نموده، قوانین سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ملت را تشکیل و احتیاجات عمومیه را بهاساسی که بهمدنیت عصر حاضر و علوم و فنون تجربه شده، اطمینان بخش تطبیق بشود، تأمین مینماید.
٤- فرقه تمام فعالیت و همت خود را برای آسایش و رفاهیت عامه و حاکمیت ملی افغان وقف مینماید و از نگاه قانون، مساوات مطلق را برای تمام افراد ملت قبول میکند، امتیازات هیچ عايله، هیچ صنف، هیچ جمعیت و هیچ فرد را نمیشناسد. دفع احجاف و مظالم، انسداد حق تلفی، رجحان لیاقت و اهلیت را وظیفهي وجدانیهي وطنیهي خود میشمارد.
٥- فرقه رابطهي قوی وحدت قلبیه، حسیه و فکریه را در هموطنان خود تزریق و تخلیق نموده، در تمام شعبات این اساس را در موقع اعتبار و مرعیت میاورد. تطبیق حاکمیت قوانین موضوعه را بالای هر فرد مملکت مفکورهي قطعیهي خود میشمارد.
٦- فرقه کوشش میکند که توجهي عامهي ملت را در سایهي مساعی جدیانهي خویش د ر راه ترقی و رفاه ملت طوری جلب نماید که ملت طبعا ًفرقه را برغیر فرقه بهموقع انتخاب وکلای شورای ملی ترجیح بدهد.
٧- تشکیل فرقه از مرکز آغاز و بهسایر نقاط مهمهي مملکت؛ حتی قریهها و محلهها وسعت میيابد.
٨- اشخاصی که وارد فرقهي استقلال و تجدد میشوند، سالانه مبلعی جزوی به خزانهي فرقه جهت مصارف اداری اجتماعات ومراکز فرقه می پردازند.
٩- رئیس عمومی فرقهي استقلال و تجدد و بانی فرقهي مذکور اعلخیضرت غازی امان الله خان میباشد.
١٠- نظامنامهي تشکیلات و وظایف و سایر امور مربوطه به فرقه و اجراآت مرام آن بعد از ملاحظه و صحهي جمعیت مرکزی فرقه طبع و نشر میشود.
١١- این اساسات عمومی ابداً تبدیل شده نمیتواند.٣٥
عكس چاپ مستقل مرامنامهى حزب استقلال و تجدد
پيوست دوم
درين بخش به نقل دو نكته ميپردازيم كه از رويدادهاي پس از شهادت لودين است. نكته ی نخستين كه تاكنون در هيچ يك از نوشتههاي نشر شده پيرامون شخصيت، طرز تفكر و حوادث زندهگي عبدالرحمان لودين؛ ذكري ازآن صورت نهگرفته است؛ مشخص ساختن آرامگاه ابدي اين بزرگمرد دارندهي آمال نيك و اعمال قهرمانانه در كشور ماست. تا نشانهيي از جانباختهگان راه آزادي، عدالت اجتماعي و پيشرفت مدني كشور مان براي نسلهاي آينده معلوم و آشكار باشد.
دوست دبستانيام داكتر اسدالله شعور كه در مورد تاريخ شيوههاي سوادآموزي در افغانستان پژوهشهايي نموده و در مورد نقش كاكا سيداحمد لودين درين راستا تحقيقاتي انجام داده است؛ سالها پيش بهسراغ گرفتن قبر كاكا سيد احمد در دامنهي پنجهي شاه شهداي صالحين موفق گرديده و به نقل كتيبهي مزار او پرداخته است. او مينويسد كه «در سال ١٣٥٣ش جناب ميرمحمد سعيد باشندهي گذر عاشقان عارفان؛ هنگامي كه از تلاش من براي يافتن اعضاي خانوادهي لودين پي برد، گفت كه كاكا سيداحمد و پسرش عبدالرحمان لودين از همسايهگان ما بودند، ولي از اعضاي خانوادهي شان در كابل ديگر خبري نيست، شايد پس از شهادت عبدالرحمان لودين، به قندهار رفته باشند، ولي قبرستان خانوادهگي آنها نزديك حضيرهي آبايي ما در دامنهي پنجهي شاهِ شهداي صالحين قرار داشته، گور كاكا كتيبهيي نيز دارد. دريكي از روزهاي جمعه با ميرمحمد سعيد به زيارت مزار كاكا شتافتيم و در راه برادر او نيز بهما ملحق شد. با رسيدن به دامنهي پنجهي شاه؛ سنگنوشتهي مزار كاكا سيد احمد لودين را به اين مضمون يافتم:
آرامگاه سیداحمد خان لودین فرزند فيضمحمد خان متولد قندهار در سال 1224ش كه مردم او را از روي احترام و بهپاس خدماتى كه به وطن و ابناي آن انجام داده بود، كاكا خطاب مي كردند. اين مرد دانشمند كه ساليان زيادي از عمر خود را وقف ترويج معارف و سواد در كشور نمود؛ در مدت سي و دو سالي كه در زندان گذشتاند، طرز جديدي براي آموزش سواد در آنجا ابداع كرد كه در ايام فرخندهي اعليحضرت غازي امير امانالله خان مورد توجه مقام سلطنت قرار گرفته، در اندك مدت، دوازده هزار نفر را در اردوي كشور از نعمت سواد برخوردار ساخت. اين خادم معارف افغانستان به روز 14 حوت 1306ش به عمر ٧٦ سالهگي در شهر كابل به رحمت حق پيوست. (اين سطور مضمون كتيبهي مزار كاكا سيداحمد لودين است نه كاپي آن. در آن سنگنوشته تاريخ ها قمريست)
در اطراف مزار كاكا سيد احمد لودين، چند قبر هموار شدهي بي نام و نشان ديگر نيز وجود داشت كه صرف نشانههايي از قبر بودن آنها بهجا مانده بود؛ و معلوم ميشد كه اين گورستان غمخواري نداشته است. برادر جناب مير محمد سعيد ـ سيد شريف حارس ـ كه يكي از هنرمندان نامور تياتر كشور هستند، با اشاره به يكي از قبرها گفت: پدر مرحومم مي گفت: زماني كه نادرخان عبدالرحمان لودين را بهشهادت رساند، جسد او را در نيمه شب عقب دروازهي منزلش آورده، گفتند دستور اكيد حكومت اينست كه جنازه را همين حالا دفن نموده، به صبح نگذاريد! چون در منزل لودين مردي نبود، همسايههاي در به ديوار، جسد او را در همان لحظه به شهدأ انتقال دادند؛ و از آنجاييكه او شهيد بود، و از طرف ديگر ترس از حكومت همه را مرعوب ساخته بود؛ وي را بدون غسل و تكفين با همان لباس خونين خودش، در كنار آرامگاه پدرش بهخاك سپردند و براي اينكه مردم از محل قبر او آگاه نگردند، حتي قبركن هاي مسلكي شهدأ را نيز خبر ننموده، همسايگان با بيل و كلندي كه با خود برده بودند، قبري براي لودين حفر نمودند.
آقاي حارس گفت هر وقت با پدرم بالاي حضيرهي خانوادهگي خود ميآمدم، او پيش ازينكه بالاي قبر پدر و مادر خود دعا كند، نخست بالاي گور عبدالرحمان لودين چند سورهي قرآنكريم تلاوت نموده، دعا ميكرد؛ و بعد به من كه كودكي بيش نبودم، رو كرده، ميگفت: خداوند بيامرزدش! مرد خدا بود، عجب مردي! بعد اين شعر را زمزمه ميكرد:
خون ناحق دست از دامان قاتل بر نداشت ديـده بـاشـي لـكـه هـاي دامـن قـصــاب را
باز رو به من نموده مي گفت: «كلان ها گفتن خون ناحق خَوْ نمي كنه» چي شد نادرخان كه او را كشت؟ چشم عبدالخالق را صدقه كه قصد او را گرفت. قاتل او را چنان به تير زد كه آب هم خواسته نتوانست.» ٣٦ اين روايت مؤثق محل آرامگاه عبدالرحمان لودين را به ما مي نماياند.
نكتهي دوم آنست كه در روزگار امير حبيبالله كلكاني، هنگامي كه لودين باز به زندان افتاده بود؛ در بين روشنفكران آوازهيی پخش شد كه گويا لودين، به امر پادشاه اعدام گرديدهاست. اين خبر تأثرات عميقي در بين روشنفكران بجا گذاشته، يكي از شاعران جوان ولايت فارياب يا به قول غبار «جوانكي ميمنهگي» ـ كه اسم او را معرفي نكرده ـ ولي او در مقطع شعر، خود را خانقاهي خواندهاست؛ در رثاي لودين چنين نظمي را سروده بود:
بهياد شهادت عبدالرحمان
چـنـان شـهـادت تـو، حـال مـن پـريـش نمود كه خون ز ديده روان، قـلب چاك ريش نمود
سـتـمگري كـه تـرا كـشت، سخت نادم گشت چـرا كـه كـيـنـهي ملت، به خويش بيش نمود
فـداي پـيـكـر خـونـيـن لـخـت، لـخــتـش مــن كـه سـيـنـهرا سـپـر تـيـغ كـرد و پـيش نـمـود
شهـيـد عـشـق وطـن زنـده اسـت؛ قـلـبم ازآن بـهشـوق نـام ورا ورد خـود هـمـيـش نـمــود
چي ديد ظلم و چي نوشـيد خـون دل به وطن چـو نـوش جـام شـهـادت ز تـيـغ و نيش نمود
بـه ايـن خـيانـت و مـكـري كه تو شهيد شدي كجـا چـنـيـن سـتـمي كـس به هيچ كيش نمود
چـنـان سـتـم كـه بـه تـو كـرد آن جـفـا پـيـشه، نـه هـيـچ گـرگ فـرومايـهيي بـه ميـش نـمـود
نشين به ديدهي «خانقاهي» عبدالرحمان خان
ببيـن ز هجر تو مـردم چيهـا بهخـويش نمود٣٧
با آنكه اين خبر دروغ بود؛ ولي سرنوشت لودين همان بود كه خانقاهي درين سرودهاش پيشبيني كردهاست. او توسط دولت حبيبالله كلكاني بيسواد و روستازاده نه، بلكه توسط دولت نادرخان متولد و تربيه يافتهي خارج از كشور و جنرال و سفير اروپا ديده، به مقام عالي شهادت در راه وطن نايل آمد. فاجعهي نبودش را مردم افغانستان بهسختي تحمل كردند.
رویکردها و توضیحات
١ - غبار، میرغلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد دوم. ویرجینیا: ناشر حشمت خلیل غبار. ١٩٩٩. ص ٢/٤٠.
٢- همانجا.
٣- رشتیا، سید قاسم. خاطرات سیاسی. به اهتمام محمد قوی کوشان. ویرجنیا: مؤلف. ١٩٩٩. ص ٤٠.
٤- پوهنیار، سید مسعود. ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد درافغانستان. پشاور: کتابخانهی سبا. ١٣٧٥. ص ١/٢٤٧ ـ ٢٤٨.
٥ - افغانستان در مسیر تاریخ. ص ٢/٤٠.
٦- شیون، محمد رحیم. برگهای از تاریخ معاصر وطن ما. برگردان غلام سخی غیرت. به اهتمام عبدالشکور حکم. پشاور: مرکز نشراتی فضل. ص١١١.
٧- افغانستان در مسیر تاریخ. ص ٢/٤٠.
٨ ـ ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد. ٢/٤.
٩- توین بی. مؤرخ وتاریخ . ص ١٩.
١٠، ١١و ١٢- افغانستان در مسیر تاریخ. ص ٢/٣٨ - ٤٠.
١٣ ـ شعور، داكتر اسدالله. بيدلگرايي و زمينههاي اجتماعي، تاريخي و فرهنگي آن در افغانستان. كابل: انتشارات اميري. ١٣٨٧. ص ٣٢.
١٤- رونویس از طرف جناب محمد آصف آهنگ.
١٥- ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد. ص ١/٢٤٨.
١٦ ـ رویداد لویه جرگه کابل ص ٢٥٩.
١٧- منبع بالا. ص ٢٥٣.
١٨- همانجا. صص ٢٥٣ ـ ٢٦٩.
١٩- منبع بالا . ص ٢٨٦.
٢٠- همان منبع. ص ٢٩١.
٢١- منبع پيشين. ص ٣٥٨.
٢٢- متبع بالا. ص 264
٢٣- رویداد لویه جرگه دارالسلطنه کابل . 1303 ص 286.
24 منبع پیشین .ص 291
25 - ظهور مشروطيت و قربانیان استبداد. ص ١/٢٤٦.
٢٦ ـ رویداد دارالسلطنه مابل ص 357
٢٧ ـ منبع پیشین ص 360
٢٨ ـ افغانستان در مسير تاريخ. ص ١/ ٨١٢.
٢٩ ـ همانجا. ص١/ ٨١٣.
٣٠ ـ منبع پیشین .
٣١ ـ نجاتي، غلام رضا . جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران. تهران: شرکت سهامی. ١٣٦٨. صص ٥/٢٧٨ ـ ٢٧٩.
٣٢ ـ متن نامه یی که سردار عبدالقدوس خان عنوانی حضرات مجددی به منظور دریافت نظریات آنها نوشته است ، به مواضع سردار نیز روشنی می افگند. برای معلومات بیشتر مراجع شود به اثر فضل غنی مجددی. افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان . 1919- 1929 ص ٢٢٢. سال 1997 فریمونت .کالیفورنیا . امریکا
٣٣ ـ غبار . افغانستان درمسیر تاریخ 1/ 813
٣٤ ـ کشمیری، موهن لال. زندگی امیر دوست محمدخان، امیر کابل. ترجمه سیدخلیل الله هاشمیان. جلد دوم. امريكا. جنوری 2006. ص ٢٤٦.
٣٥ ـ مرامنامهي اساسیهي فرقهي استقلال و تجدد. كابل: مطبعهي شرکت رفیق. ٢٠ سنبلهي ١٣٠٧. صص ١ ـ ٣.
٣٦ ـ شعور، داكتر اسدالله. تاريخ شيوههاي آموزش سواد در افغانستان. (بخش سوم) فرهنگ ٢/٢ (جون ١٩٩٥) تورنتو: انتشارات فرهنگ. ص ٣٦. جناب داکتر شعور یادداشت های مفید دیگری نیز پیرامون حال برخی از خانواده های زندانیان ، دردسترس نویسنده نهاده اند که درمتن آمده وجای امتنان بسیاردارد.
٣٧ ـ افغانستان در مسير تاريخ. صص ١/ ٧٢٢ ـ ٧٢٣.