چگونه به یک جنگِ نافرجام پایان دهیم؟!
نوشته شده توسط: رضا عطایی (کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای دانشگاه تهران)
معرفی و بررسی کتابِ “اسناد افغانستان؛ تاریخ پنهان جنگ” اثر کریک ویتلاک
مشخصاتِ کتاب؛
عنوان: اسناد افغانستان؛ تاریخ پنهان جنگ
نویسنده کتاب: کریک ویتلاک
مترجمان: محسن شاهرفیعی و سیدمیثم موسوی
ناشر: نشر کلکین، چاپ اول، بهار ۱۴۰۲، تهران
درباره وقایع و رویدادها در مطالعات اجتماعی-تاریخی متداول است که از اصل حادثه و موضوع باید چندین سال بلکه سالیانی بگذرد تا با هویدا شدن شواهد و مستندات بیشتر، به شناخت بهتر و جامعتری از آن دست یافت. حادثه ۱۱ سپتامبر را میتوان یک مصداق برای این امر دانست.
ایالاتمتحده آمریکا پس از حادثه ۱۱ سپتامبر به بهانه مبارزه با تروریسم و القاعده که در زیر چتر حمایتی طالبان در خاک افغانستان قرار گرفته بودند به این کشور حمله کرد و با سرنگونی طالبان، اقدام به دولت-ملتسازی در افغانستان نمود که پس از بیست سال در ۱۵ آگوست ۲۰۲۱ از هم پاشید و منجر به روی کار آمدن طالبان یا امارت اسلامی بر صفحه شطرنج افغانستان شد.
در یک نگاه و تعریف کلی، میتوان کتاب “اسناد افغانستان؛ تاریخ پنهان جنگ” اثر کریک ویتلاک را پاسخی برای عنوان اصلی یادداشت و این پرسش دانست که چرا نظام جمهوریت سقوط کرد؟! و هزینههای گزافی که در راستای دولت-ملتسازی در افغانستان به سرکردگی آمریکا در طول دو دهه در افغانستان صورت گرفته بود، بسیار آسانتر و راحتتر از آنچه گمان میرفت، بر باد رفت؟!
پیش از ادامه، لازم است با توجه به آنچه در صفحه آخر کتاب درباره معرفی کریک ویتلاک کتاب آمده است با نویسنده کتاب قدری بیشتر آشنا شویم که اهمیت و جایگاه اثرش را بیشتر نمایان میسازد:
«کریک ویتلاک از سال ۲۰۰۱، در سمت خبرنگار خارجی، خبرنگار پنتاگون و متخصص امنیت ملی، جنگ جهانی علیه تروریسم را برای روزنامه واشنگتنپست پوشش داده است. در سال ۲۰۱۹، پوشش او از جنگ در افغانستان، برنده جایزه جورج پولک برای گزارش نظامی، جایزه اسکریپس هاروارد برای گزارش تحقیقاتی، جایزه خبرنگاران تحقیقی و آزادی اطلاعات ویراستاران، و جایزه روزنامهنگاری رابرت اف کندی برای گزارش بینالمللی شد…» (ص ۴۴۷)
به زعم نویسنده این یادداشت، ارزش و اعتبار کتاب کریک ویتلاک، به این است که وی این اثر را با توجه به تعهدی که به حرفهی شغلیاش داشته، نوشته است. ویتلاک در پیشگفتار کتاب مینویسد:
«ماموریت هر روزنامهنگار پژوهشگری در زندگی این است که دریابد دولت چه حقایقی را پنهان میکند تا آنها را برای مردم فاش سازد.» (ص ۱۸)
کریک ویتلاک در زمره آن دسته از خبرنگاران و روزنامهنگارانی است که بر این نظرند از آغاز حملهی آمریکا به افغانستان پس از حادثه یازده سپتامبر، حقایق بسیاری توسط دولت و ارتش ایالاتمتحده از مردم و رسانهها، پنهان نگاه داشته شده است، از همینروی به سراغ اسناد و مصاحبههایی رفته است که چهره و ابعاد دیگری از پشت پرده جنگ آمریکا در افغانستان را نشان میدهد.
«هیچکس تمایل نداشت در خصوص جنگی صحبت کند که ابتدا هدفی عادلانه داشت و برای رسيدن به پیروزی برنامهریزی شده بود؛ اما اکنون به جنگی تغییر یافته بود که در آن، آمریکاییها بازنده بودند. از واشنگتن تا کابل، توطئه ناگفتهای برای پنهان کردن حقیقت شکل گرفت؛ غفلتها و کوتاهیهایی که به طور اجتنابناپذیری به فریبکاری و در نهایت، به سخنان بیهوده و خزعبلاتی آشکار منجر شد… مانند بسیاری از روزنامهنگاران میدانستم که افغانستان وضعیت مساعدی ندارد و نیز یقین داشتم که اظهارات ارتش ایالاتمتحده مبنی بر اینکه همیشه در حال پیشرفت است و در مسیر درست حرکت میکند، توخالی است؛ اما نادیده گرفته میشدم…» (ص ۱۵ و ۱۶)
«مقامات ایالاتمتحده که با رکگویی خود تصور میکردند اظهاراتشان علنی نخواهد شد، اعتراف کردند که نقشههای جنگ دارای نقصهای مهلک بوده و واشنگتن میلیاردها دلار را در تلاش برای تبدیل کردن افغانستان به یک کشور مدرن هدر داده است. این مصاحبهها همچنین تلاشهای ناموفق دولت ایالاتمتحده را برای محدود کردن فساد، ایجاد ارتش و نیروی پلیس شایسته و ایجاد ضربهای مهلک بر تجارت پررونق مواد مخدر در افغانستان نشان میداد. بسیاری از مصاحبهشوندگان به تلاشهای صریح و مستمر دولت ایالاتمتحده برای گمراه کردن عمدی مردم اذعان داشتند. آنها گفتند که مقامات نظامی در کابل و کاخ سفید، به طور معمول آمارها را تحریف میکنند تا به نظر برسد که ایالاتمتحده در حال کسب پیروزی در جنگ است؛ در حالیکه اینگونه نبود.» (ص ۱۹)
با توجه به آنچه از کریک ویتلاک در پیشگفتار کتابش نقل شد، در اینجا لازم است که توضیح داده شود منظور از “اسناد” در عنوان کتاب چیست و چگونه به دست آمده است؟ ویتلاک درباره منابع کتاب مینویسد:
«این کتاب تقریبا بر اساس اسناد عمومی نگاشته شده است: یادداشتهای مصاحبه با بیش از هزار نفر که نقش مستقیمی در جنگ ایالاتمتحده در افغانستان داشتند، همچنین صدها یادداشت وزارت دفاع، تلگرافهای وزارت خارجه و سایر گزارشهای دولتی. واشنگتنپست اسناد مصاحبه درسهای آموخته شده را از “بازرس ویژه برای بازسازی افغانستان” [سیگار/ SIGAR] پس از تسلیم چندین درخواست ثبت عمومی که از سال ۲۰۱۶ آغاز شد و دو شکایت قانون آزادی اطلاعات به دست آورد. شکایتهای واشنگتنپست در نهایت “سیگار” را مجبور کرد که بیش از دو هزار صفحه از یادداشتها و متنهای منتشرنشده از ۴۲۸ مصاحبه و همچنین چندین فایل صوتی را منتشر کند… [همچنین] روزنامه واشنگتنپست از یک قاضی فدرال خواست تا سیگار را وادار کند که اسامی تمام افرادی را که با آنها برای پروژه درسهای آموخته شده مصاحبه شده است فاش کند، با این استدلال که مردم حق دارند هویت مقاماتی را بشناسند که از جنگ انتقاد کرده و سیاستهای دولت ایالاتمتحده را ناقص دانستهاند… سیگار علاوه بر پنهان کردن اسامی، بخشهایی از اسناد مصاحبه را اصلاح کرد… بیشتر مصاحبههای تاریخ شفاهی ارتش توسط پروژه تجربه رهبری عملیاتی، بخشی از موسسه مطالعات نظامی در فورت لیونورث، کانزاس انجام شد. موسسه مطالعات نظامی با بیش از ششصد نظامی بین سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۵ پس از بازگشت از افغانستان مصاحبه کرد… این کتاب همچنین به تعداد کمی از مصاحبههای تاریخ شفاهی اشاره میکند که مرکز تاریخ نظامی ارتش ایالاتمتحده در واشنگتن دیسی با افسران ارشد در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ انجام داد. این مصاحبهها به رویدادهای جنگ از ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ اختصاص دارد…» (صص ۴۰۵_ ۴۰۸)
کریک ویتلاک با قلمی روان و ساده و در عین حال جذاب و تهیجبرانگیز در شش بخش و بیست و یک فصل و در مجموع در ۴۴۶ صفحه، از میان صدها سند و مصاحبه -که شرح دستیابی و افشای آنها ذکر شد- تصویری از جنگ بیست ساله آمریکا در افغانستان روایت میکند که حاکی از آن است که سیاستهای بدون شناخت و بدون داشتن استراتژی بلندمدت آمریکا در افغانستان، از همان آغاز محکوم به شکست و تباهی بوده است. جنگی که به بیان ویتلاک؛
«طی دو دهه، بیش از ۷۷۵ هزار سرباز آمریکایی در افغانستان مستقر شدند. از این تعداد، بیش از ۲۳۰۰ نفر جان باختند و ۲۱ هزار مجروح به خانه بازگشتند. دولت ایالاتمتحده کل مبلغی را که برای جنگ صرف نموده محاسبه نکرده است؛ اما اکثر تخمینها بیش از یک تريليون دلار است.» (ص ۲۰)
بدون تردید هزینهها و خسارتهای مادی و معنویای که مردم افغانستان در دو دهه اخیر متحمل شدهاند، غیرقابل شمارش است. آنچه که با توجه به مستندات و دعاوی کریک ویتلاک، خواسته و ناخواسته متأثر از سیاستها و برنامههای ایالاتمتحده در افغانستان بوده است که در بخش بعدی یادداشت بدان پرداخته میشود.
از همین روی ویتلاک در پایان پیشگفتار کتاب درباره کتاب مینویسد:
«هدف این کتاب ارائه گزارشی جامع از جنگ ایالاتمتحده در افغانستان نیست. همچنین بیان تاریخ نظامیای نیست که عملیاتهای جنگی را شرح میدهد؛ بلکه تلاشی است برای توضیح اینکه چه اتفاقی افتاده است و چگونه سه ریسجمهور و دولتهای آنها نتوانستهاند “حقیقت” را بیان کنند. در مجموع، اسناد افغانستان مبتنی بر مصاحبه با بیش از یک هزار نفری است که در جنگ، نقش مستقیم داشتند… آنها بدون ویرایش و بدون فیلتر، صدای مردمی را آشکار میکنند، از کسانی که در واشنگتن سیاستگذاری میکردند تا کسانی که در کوهها و بیابانهای افغانستان میجنگیدند، که میدانستند نسخه رسمی جنگ که به مردم آمریکا داده میشود غیرواقعی است یا در بهترین حالت، به شدت سانسور شده است. با این حال، تقریبا هیچ یک از مقامات ارشد دولتی در انظار عمومی جرئت نداشتند بپذیرند که ایالاتمتحده به آرامی در حال شکست خوردن جنگی است که زمانی آمریکاییها از آن حمایت قاطع داشتند…» (ص ۲۵ و ۲۶)
چرا پروژه دولت-ملتسازی آمریکایی در افغانستان شکست خورد؟!
نویسندهی این سطور در یادداشت “در سوگ جمهوریت؛ آخرین نبرد امارت و جمهوریت در افغانستان” که در همان روز سقوط کابل (۱۵ آگوست ۲۰۲۱م/ ۲۴ مرداد ۱۴۰۰ش) در سایت کلکین منتشر شد، تحلیلی از ریشههای سقوط نظامِ مرسوم به جمهوریت و چرایی شکست پروژه دولت-ملتسازی آمریکایی در افغانستانِ پسایازده سپتامبر داشته است که علاقمندان میتوانند به آن یادداشت نیز مراجعه نمایند.
آنچه که مطالعه کتاب “اسناد افغانستان؛ تاریخ پنهان جنگ” را وجدآور میسازد، ملاحظه قرائن، شواهد و مصادیق فراوانی است که نشان میدهد نظامِ جمهوریت و پروژه دولت-ملتسازی آمریکایی در افغانستان از پایبست ویران بوده و این بنای به ظاهر زیبا و مجلل از همان خِشت اول، کج گذاشته شده است.
همچنین در یادداشت “پاشنه آشیل دولت-ملتسازی در افغانستان” ضمن معرفی و بررسی کتاب “دولت-ملتسازی در افغانستان” نیز به نحو دیگری به این موضوع پرداخته شده است.
اولین بخش کتاب “طعم کاذب پیروزی” (صص ۲۹_ ۸۲؛ شامل فصول اول تا سوم) نام گرفته که مربوط به تحولات سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۲ میشود. ویتلاک در فصل اول تحت عنوان “ماموریت آشفته و مبهم” (صص ۲۹_ ۴۸) از یک مقام آمریکایی که از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ با نماینده غیرنظامی ویژه ناتو در افغانستان همکاری داشته، اما نامش فاش نشده، چنین نقل قول میکند:
«ما واقعا در آن کشور چه میکردیم؟ ما پس از ۱۱ سپتامبر برای شکست القاعده وارد افغانستان شدیم؛ اما ماموریت نامفهوم و گیجکننده شد. اهداف ما نیز مبهم بود: اهداف ما چه بود؟ ملتسازی؟ حقوق زنان؟»(ص ۳۵)
کریک ویتلاک در توصیف شرایط پس از سقوط طالبان، درباره عدم آمادگیهای لازم ایالاتمتحده در فضای افغانستان بر این نظر است که؛ با سرنگونی تقریبا غیرمنتظره طالبان، فرماندهان نظامی ایالاتمتحده آمادگی لازم را برای پیامدهای بعدی نداشتند و مطمئن نبودند که چه باید بکنند. (ص ۴۰)
بنا به نظر ویتلاک پیروزیهای سریع و قاطع نطامی در بدو ورود ایالاتمتحده در خاک افغانستان منجر به افزایش اعتماد به نفس مقامات آمریکایی شد که بخواهند در افغانستان پساطالبان، پروژه دولت-ملتسازی را اجرایی نمایند.
ویتلاک از “استفان هادلی” معاون مشاور امنیت ملی کاخ سفید در آن زمان، دربارهی مرحله ایدئولوژیکی جنگ چنین نقل قول آورده است:
«در ابتدا گفتیم که ما ملتسازی نمیکنیم؛ اما جز آن هیچ راهی وجود ندارد که اطمینان دهیم القاعده باز نخواهد گشت. ما نمیخواستیم اشغالگر شویم یا فشار بیش از حد بر افغانها وارد کنیم؛ اما هنگامی که طالبان از بین رفتند، ما نمیخواستیم این پیشرفت را کنار بگذاریم.» (ص ۴۴)
کریک ویتلاک در فصل دوم کتابش تحت عنوان ” خرابکاران چه کسانی هستند؟” (صص ۴۹_ ۶۴) بر این نظر است که یکی از دلایلی که جنگ به طول انجامید این بود که ایالاتمتحده هرگز واقعا نفهمید دشمنانش چه کسانی هستند و چه انگیزهای برای جنگ دارند. (ص ۵۴)
ویتلاک از “مایکل مترینکو” به عنوان کسی با سابقه حضور در ایران و افغانستان و با تسلط به زبان فارسی که در ژانویه ۲۰۰۲ به عنوان ریس بخش سیاسی سفارت ایالاتمتحده در کابل ماموریت داشته است، نقل قولهای در خور تاملی در این زمینه آورده است؛
«افغانها فهمیده بودند اگر بخواهند یک رقیب شخصی را در نبرد قدرت، تصرف زمین یا اختلاف تجاری از بین ببرند، تنها کاری که باید انجام دهند این است که به آمریکاییها بگویند دشمن آنها متعلق به طالبان است.» (ص ۵۴ و ۵۵)
«بسیاری از کارهایی که ما آنها را فعالیت طالبان میگوییم، در واقع، قبیلهای یا رقابت یا اختلاف قدیمی بوده است. بزرگان قبیله بارها و بارها این مسئله را برایم توضیح داده بودند؛ پیرمردهایی با ریشهای بلند و سفید که یک یا دو ساعت مینشستند و صحبت میکردند. آنها به برخی از اتفاقاتی که در حال وقوع بود میخندیدند. چیزی که همیشه میگفتند این بود که شما سربازان آمریکایی این را درک نمیکنید؛ اما میدانید آنچه آنها فکر میکنند یک اقدام طالبانی است؛ خصومت خانوادگی و عداوت ریشهدار در آن خانواده خاص است که به بیش از صد سال پیش بر میگردد.» (ص ۵۵)
نویسنده کتاب “اسناد افغانستان؛ تاریخ پنهان جنگ ” در فصل سوم، تحت عنوانِ “پروژه ملتسازی” (صص ۶۷_ ۸۲) مینویسد؛ در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۰م، واشنگتن بیش از هر کشور دیگری در زمینه ملتسازی در افغانستان هزینه کرد و ۱۴۳ میلیارد دلار را به بازسازی، برنامههای کمک و نیروهای امنیتی افغان اختصاص داد. با توجه به تورم، این مبلغ بیشتر از آن است که ایالاتمتحده در اروپای غربی با طرح مارشال پس از جنگ جهانی دوم هزینه کرد. (ص ۶۸ و ۶۹)
ویتلاک در مقایسه طرح مارشال و آنچه تحت عنوان ملتسازی در افغانستان توسط ایالاتمتحده انجام گرفت، به نقاط ضعف جالبی از پروژه دولت-ملتسازی آمریکایی در کابل اشاره میکند که پیامدهای آن همچنان پا برجاست؛
«برخلاف طرح مارشال، پروژه ملتسازی برای افغانستان از ابتدا به بیراهه رفت و با ادامه جنگ، از کنترل خارج شد. ایالاتمتحده به جای ایجاد ثبات و صلح، ناخواسته دولت فاسد و ناکارآمد افغانستان را ایجاد کرد که برای بقا به قدرت نظامی ایالاتمتحده وابسته بود.» (ص ۶۹)
در ادامهی این فصل، نویسنده درباره پروژه دولت-ملتسازی آمریکایی در افغانستان، با توجه به دادههای بسیاری مصاحبهها مطرح میکند که تحمیل نظام سیاسی تمرکزگرا یک “اشتباه فاجعهبار” در آن کشور بود که هیچگونه همخوانی با سنتها و فرهنگ افغانستان نداشته است؛
«بسیاری از مقامات آمریکایی و اروپایی که مستقیما در بحثهای ملتسازی مشارکت داشتند اعتراف کردند که تصمیمگیری برای در اختیار قرار دادن این همه قدرت در دستان یک نفر، یک اشتباه فاجعهبار بود. این نظام انعطافناپذیر و سخت در تضاد با سنت افغانها قرار داشت که از ترکیب قدرت غیرمتمرکز و آداب و رسوم قبیلهای ایجاد شده است.» (ص ۷۸)
سرهنگ تری سلرز به عنوان فرمانده گردان در ولایت/استان ارزگان در این زمینه گفته است:
«شما باید به بسیاری از مردم ثابت کنید که چرا دولت برای آنها اهمیت دارد؛ زیرا آنها افراد دورافتادهای هستند… آنها واقعا نفهمیدهاند که فایده این حکومت مرکزی در چیست؛ من گوسفندان، بزها و مزرعهام را سالهاست که در این زمینها پرورش دادهام و دولت مرکزی نداشتیم. چرا اکنون باید به آن احتیاج داشته باشیم؟» (ص ۷۹ و ۸۰)
و بنا به نوشتهی کریک ویتلاک، افسران دیگر ارتش میگویند اغلب بر عهده خودشان بوده کل سعی کنند برای افغانها توضیح دهند کا دولت یا دموکراسی چه خدمتی میتواند به آنها ارائه کند. (ص ۸۰)
ویتلاک نقل قول جالبی از سرهنگ دوم تاد گوگیسبرگ میآورد که بازگوکننده ابعاد دیگر دولت-ملتسازی ناقص در افغانستانِ پسایازده سپتامبر میباشد:
«مردم افغانستان سابقه بسیار طولانی در وفاداری به خانواده و قبیله خود دارند؛ بنابراین، مردی که در چخچران/چغچران نشسته است واقعا اهمیتی نمیدهد که بداند ریسجمهور حامد کرزی کیست و اینکه او مسول کابل است یا نه! این مرد مرا به یاد یک فیلم مونتی پایتون میاندازد که در آن پادشاه همراه با دهقانی پیاده به جایی میرود. پادشاه میگوید من پادشاه هستم، دهقان بر میگردد و میگوید: پادشاه چیست؟» (ص ۸۱)
دومین بخش کتاب با عنوان “سردرگمی بزرگ” (صص ۸۳_ ۱۵۴؛ شامل فصول چهارم تا هفتم) بازگوکننده تحولات سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ میباشد. ویتلاک در فصل پنجم “ایجاد و پرورش ارتش از یک ویرانه” (صص ۱۰۳_ ۱۲۲) اشتباه دیگر ایالاتمتحده را در این میداند که ارتش افغانستان را مشابه ارتش آمریکا سازماندهی کرده دود. ویتلاک از داگلاس لوث، ژنرال ارتش در زمان بوش و اوباما، چنین روایت میکند؛
«پنتاگون همچنین مرتکب یک اشتباه اساسی شد که ارتش افغانستان را به عنوان یک نسخه از ارتش ایالاتمتحده طراحی کرد و علیرغم تفاوتهای گسترده در فرهنگ و دانش، آن را مجبور به اتخاذ قوانین، آداب و رسوم و ساختارهای مشابه کرد.» (ص ۱۰۶)
رابرت گیتس، وزیر دفاع در دوران دوش و اوباما در مصاحبه تاریخ شفاهی گفته است؛ ما مدام افرادی را که مسول آموزش نیروهای افغان بودند تغییر میدادیم و هر بار که فرد جدیدی وارد میشد، نحوه آموزش آنها را تغییر میداد. وجه مشترک همه آنها این بود که همگی تلاش میکردند به جای کشف نقاط قوت افغانها به عنوان مردمی جنگنده و تقویت آنها، یک ارتش غربی را آموزش دهند. (ص ۱۰۸)
بنا به نوشته کریک ویتلاک ، در بخش آموزش پلیس، در سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۶، آمریکاییها ده برابر آلمانیها برای آموزش پلیس هزینه کردند؛ اما عملکرد بهتری نداشتند به نحوی که بسیاری از افسران پلیس به رشوهبگیرانی مبدل شدند که از افرادی که یرار بود از آنها محافظت کنند، پول میگرفتند. (ص ۱۱۸)
ویتلاک از سرگرد دل سام، از گارد ملی آمریکا که با نیروهای امنیتی افغانستان کار میکرده است، درباره نیروی پلیس افغانستان چنین نقل قول کرده است:
«آنها آنقدر فاسد هستند که اگر از خانه شما دزدی شود و با پلیس تماس بگیرید، پلیس سر میرسد و برای بار دوم از خانه شما سرقت میکند… در اینجا اگر مشکلی دارید، شما به پلیس مراجعه نمیکنید؛ بلکه نزد بزرگ روستا میروید. او در حال حرکت قوانین را وضع میکند. هیچ حکومت قانونی وجود ندارد. اگر از شما خوشش بیاید، میگوید: خب، این واقعا خوب است. اگر از شما خوشش نیاید، میگوید: به من چند بز یا گوسفند بدهید وگرنه فورا به شما شلیک میکنم.» (ص ۱۱۸ و ۱۱۹ و ۱۲۰)
با توجه به آنچه از کتابِ “اسناد افغانستان؛ تاریخ پنهان جنگ” در مقام بررسی و تحلیل حول این پرسش صورت گرفت که؛ “چرا نظام جمهوریت سقوط کرد ؟ و پروژه دولت-ملتسازی آمریکایی در افغانستان شکست خورد؟” بیراهه نیست که کریک ویتلاک، عنوان ششمین بخش کتاب را به عنوان بخش پایانی، “بن بست” (صص ۳۵۷_ ۴۰۴؛ شامل فصول نوزدهم تا بیست و یکم) بگذارد که روایتگر تحولات سالهای ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ میباشد.
آخرین فصل کتاب، فصل بیست و یکم، تحت عنوان “مذاکره با طالبان” (صص ۳۸۷_ ۴۰۴) نام دارد. ویتلاک نفس این مذاکرات را به نحوی شکست ایالاتمتحده از جنگ افغانستان تلقی میکند؛
«در اتاق کنفرانس، آمریکاییها امیدوار بودند که هر دو طرف بتوانند دشمنیهای انباشته شده خود را کنار بگذارند و برای توقف جنگ به توافق برسند. با ملاقات با طالبان، مقامات ایالاتمتحده سرانجام به بیهودگی جنگ هفده و نیم ساله اعتراف کرده بودند.» (ص ۳۸۸)
شایان توجه است که کریک ویتلاک در ادامه، به نکتهای اشاره میکند که ما آن را در یادداشت “در سوگ جمهوریت؛ آخرین نبرد امارت و جمهوریت در افغانستان” در سایت کلکین در بررسی زمینههای سقوط نظام جمهوریت بررسی کردهایم:
«ایالاتمتحده اولین فرصت خود را برای گفتگوی صلح با طالبان در سال ۲۰۰۱، هفتهها پس از آغاز جنگ از دست داد. دولت بوش، متحدانش در ائتلاف شمال و سازمان ملل، طالبان را از کنفرانس بُن که طرحهایی را برای دولت و قانون اساسی جدید افغانستان ترسیم میکرد کنار گذاشتند.» (ص ۳۸۹)
ویتلاک در مقایسه طالبان با ارتش نوینی که در افغانستان پسایازده سپتامبر و در اثر سیاستها و برنامههای دولت-ملتسازی آمریکایی در افغانستان شکل گرفته بود، مینویسد؛ برخلاف نیروهای امنیتی افغانستان که درگیر فرار از خدمت و فساد بودند، طالبان در جذب جنگجویان که به آرمان شورشيان معتقد بودند مشکلی نداشتند. (ص ۳۹۲)
از نظر نویسنده یادداشت پیشروی، مطالعه کتاب “اسناد افغانستان؛ تاریخ پنهان جنگ” برای تمامِ مردم کشور افغانستان و مردمان مناطق همجوار آن کشور که به نحوی سرنوشتشان به یکدیگر پیوند خورده است و به ویژه برای دانشجویان رشتههای علوم سیاسی، روابط بینالملل و مطالعات منطقهای، خالی از لطف و فایده نخواهد بود.
این یادداشت را با بخشی از گفتههای پایانی کریک ویتلاک در فصل آخر کتاب خاتمه میدهیم:
«بایدن به محض اینکه در ژانویه ۲۰۲۱ ریسجمهور شد، با همان معمایی مواجه شد که بوش، اوباما و ترامپ را درگیر خود کرده بود: چگونه به یک جنگ نافرجام پایان دهیم؟ اگر او نیروهای آمریکایی باقیمانده را به خانه باز میگرداند، طالبان شانس بسیار خوبی برای باز پسگیری قدرت داشتند و ایالاتمتحده در معرض خطر تبدیل شدن به دومین ابرقدرت در یک نسل بود که افغانستان را با شکست ترک میکرد. گزینه دیگر این بود که توافق ترامپ با شورشیان نادیده گرفته شود و نیروهای ایالاتمتحده به طور نامحدود در آنجا نگه داشته شوند تا از دولت ناکارآمد و فاسد در کابل حمایت کنند… بایدن برخلاف روسای جمهور پیش از خود، ارزیابی هوشیارانهای از دو دهه جنگ ارائه کرد. او سعی نکرد نتیجه را به عنوان “پیروزی” توصیف کند؛ در عوض گفت که ایالاتمتحده مدتها پیش با تخریب پایگاه القاعده در افغانستان به هدف اصلی خود دست یافته است. او اظهار داشت: “نیروهای آمریکایی پس از کشتن اسامه بنلادن در مه ۲۰۱۱ باید افغانستان را ترک میکردند، این اتفاق برای ده سال پیش بود. در مورد آن فکر کنید!”» (ص ۴۰۱ و ۴۰۲)