نبی هیکل
گذار فکری
مولف: م. نبی هیکل
فصل ششم
چگونگی نقش روشنفکر
روشنفکر منفرد واحد اساسی جامعه ملی و جامعه روشنفکری است و در سازمانها نیز نقش آنان انکر ناپذیر است. احزاب سیاسی و سازمانها نیز متشکل از افراد اند.گذار از نحوه اندیشه متداول به نحوه اندیشه و عمل جدید انجام وطایف سازمانی را برای گذار از یکسو و برای انجام وظایف سیاسی و اجتماعی از سوی دیگر سهل میسازد.
احزاب سياسي در شرايط کنوني با تعدادی از و ظايفه عمده آتي رو به رو اند:
١) رهايي خويشتن از درونگرايي: از درونگرايي منظور خويشتن محوري و نيرومندي احساس گروپ محوري ( (Group think.
۲) تجدید نطر بر اولویت دهی منافع حزبي / گروپی بر منافع عامه و ملی. به عبارت دیگر سازمانها و گروپهای سیاسی باید خود را از سیطره تعصبفکری و تعصبگروپی نجات دهند.
۳) کسب اعتماد مرد م: کسب اعتماد مردمی که بار بار به نام ایدیولوژی و مذهب ، زبان و قوم فریب داده شده اند مهمترین ماموریت است. مردم افغانستان بر احزاب سیاسی اعتماد کردند و با عواقب وحشتناک آن اعتماد روبرو شدند. قربانیهایی که در دهه های اخیر مردم افغانستان متحمل شده اند گواه بر این حقیقت اند که احزاب سیاسی نه تنها نتوانسته اند به ادعای خدمتگذازی به مردم و منافع ملی وفا کنند بلکه از هیچ اقدامی برای تامین منافع فردی و گروپی دریغ نکرده اند. در شرایط کنونی آنچه را ما بحیث نشانه حوههای اعتماد سیاسی شاهدیم- مانند تشکیل سازمانهای سیاسی و تجمعات اعتراضی- در حقیقت اعتماد سیاسی نیست زیرا مردم مانند آب برده به امید نجات از غرق شدن به هر آنچه روی آب میابند دست میاندازند. گذشته از آن انسانها در سخت ترین شرایط برای زیستن استفاده میکنند. فقدان بدیل یکی از دشواریهای کنونی شمرده میشود.
٣) رقابت در مارکيت فعاليتهاي سياسي: هر چهار وظيفه براي احزاب ديروزي ويا آناني که به شيوه معمول درچند دهه ي گذشته فکر و عمل مينمايند وظايف دشواري اند. بدون گذار از نحوه تفکر معمول و سنتی نمیتوان آن اهداف را بدست آورد. با درنظرداشت اندیشه و عمل احزاب سیاسی میتوان ادعا کرد که احزاب سیاسی موجود درمنظره سیاسی کنونی افغانستان بیشتر به گروپهای منافع وگروپهای فشار همانند اند تا به احزاب سیاسی ملی. در مارکیت سیاسی در واقعیت امر باید بر کسب اعتماد و حمایت مردم صادقانه و بصورت مسالمت آمیز رقابت صورت گیرد.
پرسشي که در اين جا بايد پرسيد عبارت است از:
هرگاه تمام فعالين سياسي کشور که در احزاب سياسي متعدد خورد و بزرگ متشکل گرديده اند، براي دفاع از منافع ملي، حاکميت ملي و تماميت ارضي ملت واحد و رفاه مردم رزميده اند و هنوز مير زمند:
١) چرا مبارزات سياسي چپ و راست به جاي دفاع از اهداف ياد شده به ويراني هستي مادي و معنوي کشور، کشته شدن و معلول شدن هزاران فرزند اين ميهن و وضع فلاکت بار کنوني منتج گرديده است؟
٢) و علل پراگندگي و تشتت سياسي را در میان این احزاب چگونه ميتوان توضيح کرد؟
در پاسخ به پرسش نخستي ميتوان ياد آوري کرد احزاب سياسي آن زمان اشتباهاتي را مرتکب گرديده اند که در سیاست به اشتباه نوع اول، دوم و سوم شهرت دارند.
اشتبآه نوع اول (The error of the first kind): عبارت است از رد فرضيه يا هايپوتيز صفر زماني که درست باشد.
اشتباه نوع دوم (The error of the second kind): پذيرش يا قبول فرضيه يا هايپوتيز صفر زماني که نا درست باشد.
اشتباه نوع سوم(The error of the third kind): عبارت است ازدادن پاسخ درست به پرسشي که مطرح نيست (Dunn 1994: 151).
گوناگوني راه هاي توسل به اهداف همگون ميتواند پاسخ به پرسش دومي باشد. اما درستي اين پاسخ را به دليل حضور خصومت و لجاجت سياسي ميتوان مورد شک قرار داد. زيرا موجوديت چنين اختلاف ها در هر مجمع انساني يک امر طبيعي است. گذشته بر آن، اختلاف ها ی کنونی که به دسته بندیهای سیاسی میان خانواده های حزبی چپ و راست منجر گردیده اند در بسا موارد نورماتيف و اصولي نيستند. بیاید با صراحت بپرسیم چرا حزب دموکراتیک خلق افغانستان به پارچه ها منقسم گردید و چرا در ۱۷ سال گذشته با وصف مساعی زیاد اتحاد آن اجزا تحقق نیافت؟ چرا سایر تمایلات دیگر در خانواده چپ نتوانستند متحد گردند؟ چرا خانواده راست نتوانسته یک سازمان متحد ملی را بوجود آورد؟
گذشته از اين ميتوان از ديدگاه هاي گوناگوني به يک موضوع نگاه کرد و به جستجوي راه هاي حل دست يافت. در اين رابطه بايد به گوناگوني و پلوراليسم سياسي احترام گذاشت. پلوراليسم سياسي مستلزم بردباري سياسي، ديالوگ سياسي و سهمگيري سياسي ميباشد.
چه بايد کرد هرگاه راه ها و شيوه هاي گوناگون نه به تحقق اهداف دفاع از منافع ملي، حاکميت ملي و ترقي ملت واحد بلکه به کشتار، ويراني و وابستگي کشور ميانجامند؟
پرسش بعدي اين است که چراو چگونه چنين تعهدات دستجمعى فعالين سياسى درکشورهاى ديگربه استقلال وترقى ملي اجتماعى- اقتصادى منتج گرديده اند؟
راز اين پيروزي در گذارفکری از تعصب و لجاجت سياسي به همزيستي مسالمت آميزنيروهاي مخالف و موافق، برده باري سياسي، فرهنگ ديالوگ و تفاهم سياسي نهفته است.
فصل هفتم
نتیجه گیری
بحث مرکزي اين بود که در شرايط کنوني اتحاد نيروهاي روشنفکر به دور ايدياها و ارزشهاي مشترک يک امر ضروري پنداشته ميشود. اين اتحاد مستلزم ريفورم فکري است که گذار را ازسبک قديم تفکر و عملکرد به سبک جديد تفکر و عملکرد ممکن ميسازد. جامعه ي روشنفکر به عنوان مغز متفکر جامعه، رهنما ورهبر در محراق قرار داشت.
مباحث گذشته نشانميدهد که رو شنفکران مرکز تفکر و اعصاب جامعه را ميسازند. آنها به سرمايه ملت و کشورتعليم و تربيت يافته اند، با سلاح دانش به حيث چراغ رهنما مجهز اند و در تعبير و تفسير و تطبيق تيوريها و پارادایم ها ودر نتيجه در شکل دهي افکار، بسیج نیروها، مدیریتن و. رهبری اقشار مختلف جامعه نقش عمده را ایفکرده اند.
روشنفکران فراز و نشيب روزگار و تلخيها وشيرينيهاي تاريخ را شاهد بوده اند. آنها همانگونه يي که خوانديم از شيوه مسلط تفکر و عملکرد بر جامعه ي روشنفکري يا رنج برده و متاثر گرديده اند و يا درترويج و تعميل آن نقش داشته اند.آنان توانمند اند به کمک دانش فراتر نگاه کنند.
روشنفکران اين نياز را درک کرده اند که امروز به شيوه ي ديروز نه ميتوان زيست. شيوه متداول ديروز عبارت بود از انديشه پرستي، تنگ نظري، لجاجت سياسي وخصومت سياسي. اين ويژه گيهاي زندگي جامعه ي سياسي را هنوز با قدرت آن ميتوان تشخيص نمود. ويژه گيهاي انقسام سيا سي جامعه و راسيسم دولتي را به صورت واضح ميتوان ملاحظه کرد. به همين دليل ضرورت به اتحا د نيرو ها را در نوشته ها ي فعالين سياسي ، ژورناليستان و نويسندگان در مييا بيم.
اکنون شکي بي نه مانده است همانگونه که ابراز ضرورت اتحاد ملي و سراسري از جانب روشنکران وظيفه مسلم آنان است، بررسي هوشيا رانه تاريخ مبارزات سياسي و آگاه ساختن جامعه و روشن ساختن را هي که برگزيده شده، نيز از وظايف آنان ميباشد.
در اين مقاله بر اساس اين ضرورت نشانداده شد که اتحاد نيروها به بيشتر از تشکل به دور يک انديشه نياز دارد . اين اتحاد بايد در روشنايي درسهاي تاريخ، به خصوص تاريح سه دهه گذشته و پس از معرفي يک ريفورم فکري که گذار از شيوه ي تفکر و عملکرد ديروزين را به شيوه جديد ممکن گرداند، شکل گيرد. زيرا اتحاد روشنفکري بدون جهاد با نفس يا تغيير در سبک تفکر و عملکرد ديروزين تکرار اشتباهات تاريخي خواهد بود. به همين دليل در اين مقاله از عناصري نامبرده شد که برای گذار از آنها باید گذشت .
بايد ياد آور گرديد که اين بحث لازم است در سطح ملي مورد گفتگو قرار داده شود. تاريخ در مورد جامعه روشنفکري در اين ارتباط بدون شک قضاوت خواهد کرد.
بحث انجام شده هم نقش روشنفکران و جامعه روشنفکری را در خاطره ها تازه کرد و هم مشخصات نحوه فکری حاکم را و هم نیاز گرار فکری را. زیرا با شیوهاندیشه و عمل متداول و حاکم نه میتوان به اتحاد نیروها دست یافت و نه میتواند اعتماد سیاسی مردم را کری و نه توانایی تغییر در پالیسیها و اعمال فشار بر پالیسی های حکومتی را بدست آورد.
References
- Audi Robert(1999). The Cambridge Dictionarfy of Philosophy. Cambridge: Cambridge University Pres.
- Cipolla(1977) cited in Robert Jackson and George Sørensen 2007:98.Oxford:Oxford University Press.
- Abercrombie Niclas, et al. (1994). Penguin Dictionaly of Sociology.3ed edn.London. Penguin.
- Art & science management theory, ‘Nurssing Management’, April 23.Vol.20.No.1.p.32.
- Audi Robert(1999). The Cambridge Dictionary of Philosophy, 2nd edition. Cambridge: Cambridge Unicversity Press).
- Bruce Steve and Steven Yearley, 2006.Sage publication) Communication Theory (pp. 235 - 246). New York: McGrawHill).
- Connoly, William E. (1974). The Terms op Political Discourse. Lexington, Massachusetts, D.C., Heat and Company.
- Daniel Kahneman (n.d.). Thinking fast, Thinking Slow.NewYork.Pp. 16-17.
- Dun, W. N. (1994). Public Policy: An Intyroduction to the Theory and Practice of Policy Analysis (2nd edition). New Jersey:Prentice Hall Inc.
- Ernest Barker, (ed.)(1962), The Politics of Aristotle(new York:Oxford University Press, 1962). from:www.evaluationinnovation.org at 22:00 on 11.01/2019.
- Gorham Geoffry , Canadian Journal of Philosophy Volume 32, Number 3, September 2002, pp. 355-388)
- Janis, I. I. (1982: Psychological Studies of Policy Decisions and Fiascos, 2nd edn. Boston: Houghton Mifflin).
- (Janis, I. (1991). Groupthink. In E. Griffin (Ed.) A First Look at Communication Theory (pp. 235 - 246). New York: McGrawHill)
- Scruton Roger (2007). The Palgrave Macmillan Dictiopnary of Political Thought. 3rd edition. New York: Palgrave).
- Steve Bruce and Steven Yearley (2006) The Sage Dictionary of Sociology. London: Sage Publications Ltd)
https://en.wikipedia.org/wiki/Structure_and_agency)
- Green Judith (2005). Memory, Thinking and Language: Topics in Cognitive Psyhchology. London: Methuen & Co. Ltd)
- Hague, Rod., Harrop, M., and Shaun Breslin (1998). Comparative Governement and politics.London: Macmillan press LTD.
- Hannah Arendt (1970). On ViolenceLondon: Allen Lane, The Penguin Press.
- Jackson Robert and George Sorensen (2007). Introduction to International Relations: Theories and Approaches. Oxford: Oxford University Press.
- John R. Searle (2004). Mind: A Brief introduction. Oxford: Oxford University Press.
- Lock John (2007). An Essay Concerning Human Understanding Book II: Ideas. e-book.
- Michael H. Hart (2007). Understanding Human History Washington Summit Publishers Augusta, GA).
- Organizational Research Services. (2007). A Guide to measuring advocacy and policy. Prepared for the Annie E. Casey Foundation. Seattle, WA.cited in: Sara Stachowiak, PATHWAYS FOR CHANGE: 10 Theories to Inform Advocacy and Policy Change Efforts . Retrieved from:www.evaluationinnovation.org at 22:00 on 11.01/2019.
- Orren, Gary. R.(1993) Beyond self-interest.In R.B. Reich(ed), the power of public ideas, Cambridge:Harvard University Press.
- Tannenwald N. (2005).’Ideas and Explanation: Advanmcing the Theoretical Agenda’, Journal of Cold War Studies,7/23:13-42.
- Thucydides (1972). History of the Peloponnesian War,trans. R. Warner.London:Penguin.
- U. Rosenthal, et al.,(1996). Openbaar Bestuur: beleid, Organizatie en Politiek. 6th edition. Alphen aan de Rijn: Samasom H. D. TjeenkWillink.
- Weaver Richard M.(1984). Ideas Have Consequences. Chicago: University of Chicago Press.
++++++++++++++++++++++++++++
فصل پنجم
از دین و از علم برای انجام تغییر چه میتوان آموخت؟ این سوال در محراق بحث این فصل قراردارد.
نخست بر تغییر از نظر دین مکث میشود و پس از آن از تیوریهای های علمی مدد خواهیم جست.
۵.۱. اساس دینی تغییر یا گذار
دین اسلام تعادلی را میان فرد و جامعه توصیه مینماید زیرا فرد از مکلفیتهای فردی و اجتماعی دارد. فرد از اعمال خود پاسخو است چه این عمل فردی باشد یا عمل جمعی. یعنی اجنت دارای اجنسی مسوولیت اعمال و پیامدهای خود را خود بر عهده دارد.
هرگاه به ایات قرآنی در رابطه با تغییر نظر اندازیم با حقایق آتی برمیخوریم.
۱.آیا ۱۳ سوره الحجرات (۴۹:۱۳):
ای مردم من شما را مرد و زن آفریدم و به شعب و قبایل تقسیم کردم تا همدیگر را بشناسید. به تحقیق که نزد خداوند بزرگترین شما پرهیزگارترین شما است. خداوند بر همه چیز با خبر است.
این آیت تبعیض و تعصب را منع قرار میدهد و به صورت لاتینت (latent) ما را به اصلاح آن فرا میخواند زیرا میفرماید که برای شناسایی همدیگر است نه برای تبعیض. اصل نزد خداوند تقوی و پاکدامنی است.
۲. آیه ۵۳ الانفال(۸:۵۳):
خداوند آنچه را لازم دید تغییر نمیدهد مگر اینکه نفسها خود را تغییر دهند. خداوند شنونده و دانا است.
۳. آیه ۱۱ سوره الرعد (۱۳:۱۱ ): خداوند حالت یک قوم را تغییر نمیدهد تا اینکه آنها آنچه را در آنها قرار دارد تغییر دهند.
۴. آیه ۱۸ سوره الزمر(۳۹:۱۸ ):
مژده ده آنانی را که به بیانها گوش میدهند و بهترین آنها را دنبال میکنند.
در آیات یاد شده نه تنها بر تغییر فرد و جمع تاکید شده است بلکه بر عدم تبعیض و تعصب و بر تفکر انتقادی (۳۹:۱۸) نیز تاکید شده است.
در آیاتی که ترجمه دری آن از متن انگلیسی (www.tanzil.net) ترجمه گردیده از تعییر در نفس آیات (۸:۵۳) و آیه ( ۱۳:۱۱ ) یاد کرده است. نفس در قران کریم به معناهای متعد روح، شخص، هوا و احساس درونی (Omar Abdujl manan ( 2010). Dictionarfy of the Holy Quran) به کار رفته است.
در قرآن کریم با انواع مختلف نفس بر میخوریم. حجت الاسلام و المسمین میر آقای محمدی تحقیق در این رابطه انجام داده است. انواع نفس را از تحقیق وی خلاصه میکنم.
• در سوره السجده آیه (۹) و الحجر آیه (۲۹) به معنای روح الله به کار رفته است.
• نفس ملهمه ( الشمس آیه( ۷ و ۸ )،: خداوند فجور و تقوی را به او الهام کرده است .
• نفس اماره (یوسف آیه ۵۳) : که همواره انسان را به بدی فرمان میدهد.
• نفس لوامه (قیامت آیه ۱ و ۲): یعنی محکمه وجدان.
• نفس مطمینه (فجرآیه ۲۰-۲۷ ):
• نفس فانیه(آل عمران آیه ۱۸۵): هرنفس ذایقه مرگ را میچشد.(میر آقا محمدی، ُراه های مبارزه با نفسُ.پژوهشهای دینی، سال دوم ، شماره چهارم، بهار ۱۳۸۵ . ص.۶۵-۶۷). (۶۳-۸۶).
وقتی خداوند از تغییر در نفسها سخن میکوید منضور ش مبارزه با نفس اماره است . یعنی تغییر آنچه بد است. و آنچه بد است یا خوب در قرآن نیز صراحت دارند. بهترین مثال های آن تقوا و پاکدامنی، عدل و احسان اند.
در حالیکه همه ی این توصیه ها بیرای ما سودمند اند برای کار اجتماعی و سیاسی ما در همه امور (عبادات) و
( معاملات ) نیز دارای اهمیت اند.
این بحث کوتاه نشانمیدهد که انسانها بر اساس تعالیم دینی باید تغییر درنفس وارد نمایند تا در حالت آنان تغییر صورت گیرد. هوا و هوس های آقایی و سلطه، انحصارگری ، تحمیل و اجبار ، نادیده گیری حقوق دیگران و امثال آن سودمندی های شخصی و اجتماعی دارند.
بیایید با هم یکجا به سراغ تیوریهای علمی برویم.
۵.۲. اساس علمی تغییر
بحث قبلی مفکوره تغییر و گذار فکری را اساس دینی میبخشد در حالیکه بحث کنونی اساس عملی این تغییر را بنیانگذاری مینماید.
ممکن است تیوریهای تغییر به ما کمک کنند تا بدانیم این تغییر چگونه باید صورت گیرد.
وقتی از تغییر سخن به میبان میآید منظور تغییر از یک حالت به یک حالت مورد پسند و دلخواه است.
کورت لیوین (Kurt Lewin)، (۱۹۵۱) سه مرحله را معرفی کرده است که تغییرآوران (change agents) باید از آن بگذرند تا این تغییر به بخشی از سیستم مبدل گردد. این مراحل عبارت اند از:
• نرمش (freezing) زمانی که تغییر مورد نیاز است.
• حرکت / عمل زمانی(Move) که تغییر آغاز شده است.
• فقدان نرمش (Unfreezing) زمانی که تعادل برقرار میگردد(Art & science management theory, Nurssing Management, April 23.Vol.20.No.1.p.32.
راجرز (Rogers) (۲۰۰۳) این کار لیوین را تغییر و تو سعه داد و برنامه پنج مرحله ای تغییر را پیشنهاد کرد. مراحلی که راجرز پیشنهاد کرده است عبارت اند از:
۱.آگاهی(awareness)
۲. علاقمندی (interest)
۳. ارزیابی(evaluation)
۴. امتحان/آزمون (trail)
۵. تحقق (adaption)
(Ibid., P.32)
متفکر دیگری به نام رونالد لیپیت (Ronald Lippitt) (Lippitt. et al. (1958) این مراحل را به هفت توسعه داده است.
در حالیکه این دانستنی ها به ما کمک میکند تا بدانیم که آگاهی از نیاز به تغییر و علاقمندی به تغییر ضروری اند مشکل اساسی شروع و آغاز تغییر را حل نمیکنند.
حال که ما میدانیم تغییر باید از روشنفکر بحیث اجنت و از توانایی وی بحیث اجنسی باید آغاز گردد زیرا وی عضوی از نیروی محرک جامعه و تاریخ است . به نظر میرسد تغییر در رفتار نیازمند سه چیز است:
• توانایی شخص برای تغییر.
• برای شخص بایدفرصت داده شود تا تغییر نماید.
شخص باید انگیزه ای برای تغییر داشته باشد Sport England – Applying behaviour change theories.P.3)
برای بحث ما تیوری تغییر ارتباط نزدیک دارد. تیوری تغییر عبار است ازمدل نظری است برای دستیابی به یک دید جمعی و معمولآ روابط میان استراتیژیهلُ پیامدها و اهدافی را مورد خ طاب قرار میدهد که یک ماموریت یا دید وسیعترا بر علاوه باورمندیهایی مرتبط به این روابط را حمایت مینماید(
Sara Stachowiak (2007). Pathways for change: 10 Theories to Inform Advocacy and Policy Change Efforts . Retrieved from:www.evaluationinnovation.org at 22:00 on 11.01/2019.)
سارا از ده نوع تیوری تغییر نام میبرد آنها را در دو دسته تیوریهای جهانی و تیوریهای تاکتیکی معرفی مینتماید. دسته نخستی به بحث ما ممد واقع میگردد زیرا هر یکی از آنها به زاویه ای از وقوع تغییر در پالیسی توجه دارد.
Global theories include the following:
1. “Large Leaps” or Punctuated Equilibrium theory
از تغییرات بنیادی حمایت میکند. پالیسی و نهادها زمانی واقع میشوند که شرایط لازم وجود داشته باشند.
2. “Policy Windows” or Agenda-Setting theory3
پالیسی میتواند زمانی تغییر نماید که فرصتی برای آن (window of opportunity) باز گردد، یعنی زمانی که دفاع کنندگان از تغییر موفقانه بتوانند دو یا بیشتر عناصر پروسه پالیسی را بهم مرتبط سازند.
3. “Coalition” theory or Advocacy Coalition Framework
تغییر در پالیسی از راه فعالیت هماهنگ میان افرادی اتفاق میافتد که دارای باورمندیهای اساسی همگود در مورد پالیسی اند.
4. “Power Politics” or Power Elites theory
تغییر پالیسی از راه کار مستقیم با آنانی صورت میگیرد که دارای قدرت تصمیمگیری یا اعمال نفوذ بر تصمیمگیری اند.
5. “Regime” theory
Policy change happens through the support and empowerment of policy makers by a close-knit body of influential individuals.
تغییر در پالیسی از راه حمایت و قدرتمند سازی پالیسی- سازان بوسیله یک ارگان متحد متشکل از افراد متنفذ اتفاق میافتد( همان اثر، ص.۳ ).
پنج تیوری فوق به بحث ما رابطه تنگاتنگ دارد بنا بر آن از تیوریهای تاکتیکی صرفنظر مینماییم. تیوری های تاکتیکی شامل تیوریهای آتی اند:
Tactical theories include the following:
1. “Messaging and Frameworks” theory
2. “Media Influence” or Agenda-Setting theory3
3. “Grassroots” or Community Organizing theory
4. “Group Formation” or Self-Categorization theory
5. “Diffusion” theory or Diffusion of Innovations
آنانی که نیاز تغییر در برخورد ( یعنی پالیسیهای) را در خود و در سازمانهای مربوطه جدی میگیرند میتوانند از این تیوریها استفاده نمایند. در این رساله قبلآ استراتیژی ها و کاستی های نحوه اندیشه بصورت مختصر شناسایی گردیده اند تا این ماموریت را سهل گرداند.
===========
فصل چهارم
گذار از یک نحوه اندیشه و عمل به نحو دیگرادعای مرکزی این رساله این بود که برای اصلاح و ترقی یک جامعه نخست باید به اصلاح جامعه روشنفکری پرداخت. ادعای مرکزی را در فصل اول تصریح نمودیم. ضرورت این گذار در محراق فصل دوم و سوم قرار داشت. در آن فصلها دلایل این نیاز را مورد توجه قراردادیم. فصل سوم به درسهای تاریخ وقف گردید. در فصل سوم ازعمده ترین در سهای تاریخ یاد کردیم و گذشته نزدیک را با حال درخطوط برجسته مقایسه نمودیمو بصورت مشخص برحالت کنونی جامعه افغانی نیز مکث گردید. استدلال انجام شده تا کنون ضرورت گذار را مستدل ساخته است.
گذار از یک شیوه اندیشه و عمل به شیوه جدید نیاز است و گذ ار نیزباید از این جامعه آغاز گردد. پاسخ این سوال را که چرا جامعه روشنفکری افغان باید از نحوه اندیشه و عمل معمول و مروج به نحوه اندیشه جدید گذار نمایددر فصل های دوم و سوم خواندیم. دلایل آن فصلها را میتوان چنین خالصه کرد:
۱.جامعه روشنفکری از یکسو حیثیت سر در بدن آدمی را در جامعه
ملی دارد.
۲ .جامعه روشنفکری در عمل نقش آگاهی دهی، بسیج، مدیریت ورهربی جامعه را تحقق میبخشد.
۳ .در انکشافات مثبت و منفی سیاسی در جامعه بخش های مختلف جامعه روشنفکری نقش های مختلف را بصورت بالفعل و یا بالقوه انجام داده و انجام میدهد.
در این فصل گذار از یک شیوه اندیشه و تفکر به شیوه دیگر درمحراق توجه قراردارد. این شیوه اندیشه و تفکر که گذار از آن ضروری پنداشته میشود چه نوع شیوه است و دار ای کدام مشخصات است ؟ چگونگی گذار از یک نحوه اندیشه به نحوه دیگری یک موضوع دارای اهمیت است. یعنی این گذار را از کجا از شخصیت حقیقی یا حکمی باید آغاز کرد و از کدام موضوع با ید آغاز نمود. زیرا گذار توسط یک اجنت(فرد یا سازمان) از یک موضعگیری به موضعگیری دیگر صورت میگیرد و در نتیجه در کیفیت و محتوای اجنت تغییر رونما میگردد. بنابران نخست بر اجنت و سپس بر آنچه مکث میشود که اجنت به تغییر آن میپردازد.
۱.۴اجنت ( فرد یا سازمان( اجنت عامل است که هم تاثیر میپذیرد و هم تاثیر میگذارد. دو تیوری را میتوانیم برای توضیح موضوع مورد بحث مورد توجه قرار دهیم : تیوری کارمند و -کار فرما(agent-principle)و تیوری ا سرتراکتوریشن (structuration) . رابطه این دو تیوری با بحث کنونی ما این است که گذار از کجا باید آغاز گردد: آیا یک کار فرما تغییر را بصورت نزولی )down-top )تامین مینامید و اجنتان موظف به اعمال آن میگردند و یا انسانها از ساختارها متاثر میگر دند و ساختارها را به نوبه خود تغییر میدهند. بحث نیز بر اهمیت نقش آنها در علوم اجتماعی در جریان است. ساختارStructure ) عبارت از ترتیبات حاضر و موجود اند که برگزینشها و فرصتهای میسر برای افراد اثر میگذارند یا آنها ر ا محدو د میسازند.
اجنسی ) Agency )عبارت از توانایی افراد برای عمل مستقلانه است برای انجام گزینشهای آزاد. ساختار در برابر اجنسی ممکن است بحیث موضوع اجتماعی شدن ) socialization )در مقابل خودمختار ی
) autonomy )دانسته شود که آیا فرد به شیوه یک اجنت آزاد عمل میکند یا به شیوه ای که ساختار اجتممعی از وی میخواهد.
.( https://en.wikipedia.org/wiki/Structure_and_agency)
گذار مورد بحث با خود مختاری و اراده آزاد از یکسو و با منشآ افکاراز سوی دیگر رابطه دارد. زیرا خود مختاری ما توانایی و اختیار ما را برای گذار و تغییر تایید میکند و ما را مسوول انتخاب ما قرار میدهد. به
عبار ت دیگر بحیث افراد و انسانها اراده شخص خود ما تغییر یا گذار را یا عدم تغییر / گذار را موجب میگردد و یا عوامل دیگری ما را برای آن وامیدارد. در صورت خودمختاری تغییر دارای دو مشخصه اساسی
خواهد بود: رضاکارانه خواهد بود و حالت / سیرصعودی دارد. در حالت جبری )deterministic )این تغییر تحمیلی و دارای سیر نزولی خواهد بود. د ر سیر صعودی )up-bottom )تغییر از پایین بسوی بالا
سیر میکند. فرض کنید اگر رایدهنده تغییر کند تا افراد با کیفیت و پاکدامن را بحیت نماینده انتخاب نماید مجلس نمایندگان بحیث بخشی از قوه مقننه در دراز مدت تغییر خواهد کر د.
تیوری انتونی گیدینز )GiddensAnthony )به نام اسرتاکتوریشن یاد میگردد. بر اساس این تیوری با این دو منبع ممکن( عمل و تغییر )یعنی دو نوع توضیح( نباید در یک بازی صفری )gamezerosum )بحیث بدیل برخورد گردد. ساختارهای اجتماعی نباید بحیث موانع و محدودیتها در برابر اعمال فرد دیده شوند. آنها بخشی از شرایطی را میسازند که انسانها اعمال خود را شکل میدهند و آنها بخشهایی از منابع برای عملکرد را میسازند. ساختارها همچنان بوسیله نتایج ) عمدی یا غیر عمدی( عمل
(Steve Bruce and Steven ... شکل اجتماعی
.Yearley(2006)
وقتی ما به نقش ساختارها ) ساختارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی( بخصوص ساختارهای حکومتی توجه مینامییم در میابیم که درجامعه ما نقش محدود کننده و ممانعتگرانه ساختارها قوت بیشرت دارندتا نقش تسهیل کننده آنها. ساختارهای سیاسی بخصوص آنهایی که درقدرت سهیم اند تنها برای تحکیم و تداوم سلطه خویش آموخته اند در حالیکه نه چیزی برای مردم و نه از آنها آموخته اند. ساختارهایروشنفکرانه که همواره ساختارهای حاکم و مسلط بر قدرت مورد انتقاد آنها قرار دارند از بسا حالت با آنها شباهت دارند. بیروکراتسیزم، مصلحت گرایی بر اساس روابط، تعصب فکری و گروپی و سلطه یک ایلیت معیین بر کار آنان- مشخصات مشترتک آنها اند. بدین ترتیب اجنت و اجنسی باید تغییر ممایند تا بتوانند ساختارها را متاثر سازند و وارد روابط متقابل با آنهاگردند. بر مبنای همین دلیل گذار را باید روشنفکر و جامعه روشنفکری انجام دهد و آن را نخست از همه از خودآغاز و در خویشتن تحقق بخشند.
تغییر نزولی بدون شک در دراز مدت تحقق خواهد یافت اما این تغییرتوسط نیروی حاکم صورت میگیرد. در مباحث قبلی از تغییراتی که در دههه های گذشته رونما گر دیده اند یادآوری کردیم. حتی جامعه روشنفکری ما در نتیجه رویدادها تغییر کرده است. اما ضرورت تغییرهنوز به شدت احساس میگردد. چه نوغ تغییر؟ بصورت مشخص ابراز گردید که تغییر در نحوه اندیشه و عملکرد روشنفکر و جامعه
روشنفکری. در اینجا لوکوس و فوکس موضوع بصورت عمومی تعیین شده اند. اما چگونه باید این تغییر تحقق یابد و چه چیز هایی را باید تغییر داد، موضوع این بحث را تشکیل میدهند.
نخست به این سوال میپردازیم که چه چیزی باید تغییر نماید؟ و به دنبال آن در پی پاسخ به این سوال قرار خواهیم گرفت که این تغییرات چگونه باید تحقق یابند.
به عبارت دیگر روشنفکر و جامعه روشنفکری باید خود را تغییر دهد تا بتواند محیط و ماحول خود را تغییر دهند. خداوند متعال در قرآن کریم بار بار از تغییر در نفس سخن گفته و از رابطه میان تغییر نفس و
تغییر حالت بحیث علت و معلول یاد کرده است. د ر فصل پنجم براین موضوع مکث میشود. بدین گونه نحوه تفکر و عمل روشنفکر و جامعه روشنفکری باید تغییر نماید.
در سرتاپای رساله کنونی روشنفکر و گذار در مرکز مباحث قراردارند زیرا روشنفکران لوکوموتیف تاریخ اند. ما در چهاردهه شاهد آن بودیم جامعه روشنفکری چگونه جامعه افغانی را به کدام جهات سوق داده اند. بنابرآن بحث ما ماهیت سیاسی دارد زیرا این روشنفکران به گونه های متفاوت و مختلف در بسیج و رهبری سیاسی نقش ایفا کرده اند- چه این نقش فعال اجرا شده است یا غیر فعال.گذار باید از این جامعه آغاز گردد زیرا مانند گذشته در اینده نیز مدیران و رهبران جامعه افغانی از این میان بر میخیزند.
روشنفکران افغان قشر فعال جامعه را میسازند. هرگاه ما میتافور بدن انسان را بحیث مدل قرار دهیم و نقش سر آدمی را در حیات درونی و اجتماعی وی درنظرگیریم، میتوانیم این مدل را در مورد جامعه و روشنفکران نیز به کار بریم. در این مدل روشنفکران را میتوان بحیث سر و جامعه را بحیث تن در نظر گرفت . بدین گونه نقش هایی را که چشم و گوش و بینی و دهن و مغز انجام میدهند روشنفکر/ جامعه
روشنفکری نیز در جامعه ایفا مینامید. روشنفکر هم بصورت سازمان یافته در سازمانها فعالیت مینامیند و هم بصورت انفرادی. فعالیت سازمان یافته و دستجمعی روشنفکران از نظر سیاسی اهمیت فراوان دارد. اجازه دهید برخی از این فعالیتها را در سطح سازمانها مورد دقت قراردهیم. این فعالیتها از یکسو گواه فعالیت روشنفکران در سازمانها اند و از سوی دیگر از آن فعالیتها میتوان برای گذار فکری آموخت. توجه به این مساله نشان میدهد نحوه اندیشه مانع اساسی گذار حتی در آنانی اند که علاقمند گذار اند و برای تحقق آن تلاش میورزند.
۲.۴فعالان سیاسی و مدنی در راه گذار بسیاری ها برای نجات کشور از حالت کنونی میاندیشند اما تعدادی برای آن عملا کار میکنند. پروسه تلاش برای بیرونرفت از ستاتیسکو که تنها سیر قهقرایی دارد حد اقل سابقه ۱۷ ساله ) ۲۰۰۱ -تاکنون( دارد.
عاقلانه است تا این مساعی خیر اندیشانه سیاسی را با دید - باز مورد ارزیابی قرار دهیم زیرا ۱۷ سال تلاش باید حد اقل موجب ایجاد یک سنگر ملی محکم در کشور میگردید.
نیاز این ارزیابی از آنجا ناشی میګردد که از یکسو بیرونرفت از شرایط کنونی خواست هر افغان ستمدیده است و از سوی دیګر آنانی که برای اتحاد ( چه اتحاد هم سنګران قدیم یا اتحاد نیروهای به اصطلاح ملی و دموکراتیک)میرزمند، باید دلایل ناکامی و یا پیشرفت قسمی مساعی انجام شده را بدانند بخصوص اګر تصمیم دارند به این تلاشها تا موفقیت آنها ادامه دهند. ا رزیابی مختصر کنونی سه پرسش صریح را مطرح میکند:
اول. هدف این تلاشها چه بود؟ و )دومتلاشها به چه نتایجی منتهی گردیدند؟ ؛ سوم. راه بیرونرفت کدام است؟
از آنجاییکه خوانندگان این ارزیابی بصورت کامل در جریان این همه مساعی قراردارند تفصیل آن مساعی لازم دیده نیمشود بنابرآن تاکید بیشتربر این است که این تلاشها برای چه اهدافی راه انداخته شدند ، چه نتایجی بدست آمدند و چرا به ایجاد یک سنگر ملی مستحکم نیانجامیدند.
۱.۲.۴شیوه و مشخصات کار
اوضاع کشور در ۴ دهه نشان میدهد که جامعه افغانی از زمره با بحران رهبری درگیر است و در این بحران سیاست و مذهب نه تنها بازیگران
عمده اند بلکه متحدانه حکومت میکنند. مننظره سیاسی فاقد اپوزیسیون واقعی ملی است. تالشهای سیاسی فعالان سیاسی افغانستان عمدتآ در داخل و خارج ازکشور در گام نخست احیای مجدد احزاب - مادر را در نظر داشت. در خانواده چپ اتحاد فرزندان خلف و ناخلف حزب دموکراتیک خلق افغانستان مطرح بود و تلاش برای اتحاد در میان این خانواده تا هنوز جریان دارد. تمایلات مختلف سیاسی نیز برای شکل گیری مجدد
تالش کرده اند. هدف اساسی این تلاشها احیای حزب دموکراتیک خلق بحیث یک سنگر واحد ملی میباشد. این هدف تاکنون بصورت قسمی نیز تحقق نیافته است تا آن حزب را در حیات سیاسی جامعه افغانی مطرح سازد.
مشخصه دیگر تشکیل ایتلا فها به هدف انسجام فعالیتها و نیروها میباشد. در بیرون از افغانستان نیز مساعی جریان داشته است و به نتایج بهتراز اتحاد مایکرو و میسو منتهی نشده اند. منظور از اتحاد مایکرو اتحاد افراد منفرد است و منظور از اتحاد میسو اتحاد دسته ها و گروپهای کوچک است.
در خانواده راست نیز تلاشها یی برای انسجام نیروها صورت گرفته اند که بیشتربه تشکیل احزاب جدید و ایتلافها منتج گردید. فعالترین احزاب سیاسی و ایتلافها ر ا در رشایط کنونی در خانواده راست شاهدیم زیرا از یکسو این خانواده از امکانات مالی، نظامی و روابط رسمی و غیر رسمی با حکومت داخلی و حلقات خارجی برخورداراند،
و از سوی دیگر هراس از دست دادن امتیازات آنها را به فعالیت جدی واداشته است.
چه نتایجی در نتیجه این مساعی هفده ساله بدست آمده اند؟ اتحاد شاخه های مختلف حزب دموکراتیک خلق افغانستان باهم یا اتحاد آنها در یک ایتلاف بهترین نتایجی اند که این مساعی ۱۷ ساله به آنها دست یافته اند. اما نتوانسته در حدی باشد که آن نیرو ها را در حیات سیاسی کشور مطرح سازد. تعداد زیاد گروپها و دسته ها بصورت مستقلانه به آرزوی اتحاد و ایجاد یک سنگر واحد ملی میرزمند.در نتیجه میتوان گفت که تمایلات ملی در این مساعی در گرو تعصبفکری و گروپی قرار داشته اند. این نتایج این سوال را پیش میآورد که: چرا این مساعی حتی به مطرح شدن چپ یا راست بحیث اپوزیسیون در حیات سیاسی جامعه افغانی نه انجامیده است؟
پاسخ صادقانه و صریح این است که مساعی برای اتحاد دارای دشواریهای فنی و علمی اند. شناسایی این دشواریها برای مساعی بعدی دارای اهمیت کلیدی اند.
دشواریهای تلاش برای اتحاد نیروهای چپ یا نیروهای ملی و مترقی این دشواریها را بصورت خلص نام میربیم:
۱ .برخورد نادرست: مساعی برای اتحاد بصورت طبیعی از مذاکره بر اختلافات آغاز میگردد. در حالیکه اراده صادقانه اتحادنیروهای ملی باید بر کار مشترک برای اهداف مشترک استوار باشد. سوالهای اساسی عبارت
اند از:
۱ .آیا ما دارای اهداف مشترک هستیم؟
۲ .آیا این اختلافات مقدس تر از اهدافی اند که ما برای آنها مبارزه مینامییم؟
۳ .این اختلافات چگونه ما را از کار مشترک برای اهداف مشترک باز میدارند؟
۴ .چگونه میتوانیم برای تحقق اهداف مشترک بصورت مشترک کارنماییم؟
بحث بر اختلافات به هدف اتحاد بهتراست ، تصفیه حساب با همدیگر، نامیده شود نه تلاش برای اتحاد و کار مشترک. تصادم برخوردهای متفاوت در نتیجه نفوذ افکار جدید نیز مانعی در این راه بود. برخی دنباله روی را دوست داشتند و برخ دیگر آن را نفی میکردند. این شیوه برخورد: تصفیه اختلافات فکری تاریخی به جای کار مشترک برای اهداف مشترک، یکی از دشواریهای کار را میسازد.
مشکل اساسی در این زمینه این است که از یکسو اشتیاق رهبری در ما قوت دارد و از سوی دیگر گروپها و سازمانها ی خود را در حصارهای با برج و بارو محفوظ ساخته ایم . اشتیاق رهبری موجب میگردد دور خود حصاری از افراد و طرزالعملها ایجاد نماییم. مشورتهای سری و غیر شفاف یا تقسیم صلاحیتها بصورت غیر دموکراتیک از زمره تاکتیکهایی اند که چنین نقش ها را حفظ میکنند. این خصایص برای
نیروهایی که برای احراز قدرت سیاسی و برای مردم میرزمند خطرناک اند. دو مثال را از میان مثالهای متعدد یادآوری میکنم. در سال ۲۰۱۲ به یاری خداوند و به همت تعدادی از احزاب سیاسی و شخصیتهای
مستقل جبهه نجات اعلام موجودیت کرد. این جبهه هدف اساسی مساعی ر ا نمیساخت بلکه هدف ایجاد یک سازمان ملی بود از راه اتحاد نیروهای ملی و مترقی. یک کمیته انسجام به وسیله رهبران تعدادی از
احزاب سیاسی تشکیل گر دید و دوتن از شخصیتهای مستقل را نیز به عضویت دعوت کردند. این کمیته توانست یک شورای ۶۲ عضوی را از احزاب و سازمانهای اجتماعی ذیعلاقه تشکیل دهد. تجربه نشان داد
که شخصیتهای مستقل در برخی از جلسات کمیته دعوت نمیشدند اما ادعا میشد آنها را نتوانستند بیابند. به همت این کمیته تعدادی رضاکارانه اما در اعتراض بر شیوه کار کمیته ترک عضویت کردند. در نهایت تعدادی از اعضای شورای ۶۲ عضوی یک توافق نامه را امضا کردند.بیست و دو حزب و سازمان اجتاعی برای تشکیل یک حزب سیاسی با یک تفاهمنامه ابراز آمادگی کردند تا باهم در یک سازمان متحد گردند. تعدادی طرح جبهه را مطرح کردند تا بتوانند
مواضع و منافع گروپی خود را همچنان حفظ نمایند، تعداد دیگر طرح یک سازمان ملی را مطرح کردند. در جلسه ای که رایگیری بر این پیشنهادات هنوز مطرح نبود و در منزل یکی از وکلای مردم در مجلس
نمایندگان در وزیر اکبرخان دایر گر دد دو سوال را مطرح کردم که برای تشکیل یک سازمان سیاسی بصورت حتم باید پاسخ داده شود:
۱ .افغانستان دار ای تعداد زیادی از احزاب سیاسی ر سمی و غیر رسمی است. تاسیس یک سازمان دیگر بر کدام انگیزه ها و نیاز ها استوار است؟ این سازمان باید از سایر سازمانها فرق متبارز و مشهود داشته باشد، در غیر آن نیازی به یک سازمان مشابه وجود ندارد.
۲ .چه چیزهایی این سازمان جدید را از سازمانهای موجود متمایز خواهد ساخت؟
هدف این بود هرگاه ما از نظر اندیشه و عمل مانند گذشته بیاندیشیم و عمل نماییم تنها بر تعداد احزاب و سازمانها خواهیم افزود و سودمندی بیشرتی نخواهد داشت.
اکثریت به جبهه رای دادند زیرا از یکسو میخواستند در منظره سیاسی متحدانه مطرح گردند و از سوی دیگر برای انتخابات اینده آمادگی اتخاذ نمایند در حالیکه خودمختاریهای گروپی خود را نیز حفظ میکردند. طی یک یا دوماه یکی پی دیگری جبهه را ترک گفتند و جبهه نجات بیش از این دیگر وجود نداشت.
مساعی اتحاد روشنفکری در هالند نیز در خطوط اساسی چنین مشخصات را تبارز دادند. این مساعی دارای چند مشخصه آتی بود
۱. مذاکرات فاقدمرامنامه صریح کتبی بود. ۲. سازمانی کهدر نظر بود ساخته شود بر اساس روابط اعضا میتوانست افغانان مقیم در اکثریت اروپا را متحد سازد در حالیکه تمایلات دوران مبارزات مخفی و
اعتماد غلیظ به عضویت تنها با اعتماد ترین افراد محدود میگردید. و بدین گونه آنانی که از سایر کشورهای اروپایی و از افغانستان علاقمند
کار مشترک بودند در حاشیه قرار داده میشدند و نمیتوانستند در مساعی بنیانگذاری یک سازمان ملی و تعیین اهداف و پالیسی های آن سهیم گردند.
بدون شک انجام یک کار مفید به مراتب بهتراز عدم انجام کار مفید است اما کار سازمانی مستلزم دو شرط اساسی اند: باید از شفافیت برخوردار باشد و خود سرانه نباشد. هرد و خصیصه به اعتبار و شهرتسازمان زیان میرساند.
کار آغاز شده باسه اختلاف اساسی روبرو گردید:
• عدم توافق بر یک دید مشرتک برای اتحاد نیروها. تعداد شرکت کنندگان جلسه به غیر از یکتن همه دوستان تاریخی همدیگر بودند و تفکر گروپی موجب گردید از فکر گروپ حمایت نمایند.
• اکرثیت در فکر ایجاد یک گروپ متشکل از وفادارترین افراد بحیث هسته و کار برای تدویر یک کنفرانس یکصد نفری بود تا بر اهداف سازمان به توافق برسد.
• عدم شرکت نمایندگان نیروهای ذیعلاقه از داخل افغانستان در هسته سازمانی. تعصب فکری بحیث حساسیت در برابر فکر مخالف ، تفکر گروپی و تک اندیشی و اولویت روابط بر قواعد در این مثال با صراحت قابل دید اند. چند مسالهدر این رابطه قابل یاددهانی اند:
- واضح است که فکر ما از خود ما است و با آن خو کرده ایم و برای ما از جاذبه بیشتربرخوردار است زیرا تجارب و دانستنی های ما نیز آنها را تایید میکنند. اما فکر ما نباید مانع یا عامل تحدید افکار دیگر و انکشاف خود گردد.
- ما باید به جای اتحاد به دور افراد باید به دور اصول متحد گردیم. این اصول در مذاکرات انجام شده طی سالهای گذشته برای اتحاد، بدون شک وجود داشتند اما با تعصب آغشته بودند و اصول انسانی قابل
قبول برای همه نبودند. تفکر گروپی در این مذاکرات خیلی نیرومند و قوی بود و نمیتوانست زمینههای کار مشترک طیف وسیع نیروهای ملی را فراهم سازد. در این اواخر تعدادی در پی اتحاد -خلقیها- قرار گرفته اند. این حلقات نیز حدود اتحاد خود را از راه تعیین هدف اتحاد خلقیها تعیین کرده اند.
تفکر گروپی موجب میگردد فکر / ایدیولوژی گروپ بهترو برتر پنداشته شود. برای بسیاری ها فکر و ایدیولوژی آنان بر یک داعیه ملی برتری و اولویت داشت بدون اینکه در آن مورد چنین بیاندیشند، در حالیکه اتحاد به دور اصول قابل قبول برای اکثریت برای تحقق اهداف مشترک، یک اولویت ملی و یک ماموریت روشنفکر متعهد است. در همه ی موارد طرف های این مذاکرات را اعضای سابقه حزب دموکراتیک و توابع آن تشکیل میدادند.
این دشواریها موجب گردید پروسه های مذاکرات طولانی و یامتوقف گردند و یا محدود گردند.
اکنون در شرایطی قرار داریم که: نه خانواده چپ در منظره سیاسی کشور مطرح است نه یک سازمان عناصر ملی و مترقی در این منظره سیاسی فعالانه حضور دار د و اوضاع به سوی وخامت میرود در حالیکه آرزوی اتحاد نیروهای به اصطلاح ملی و دموکراتیک همچنان نا برآورده باقیامنده است. برای تعدادی این آرزو تنها یک آرزو است و برای تعداد دیگر این یک مسوولیت اخلاقی و ایمانی که باید ادا گردد.
احزاب خانواده راست عمدتآ دو دسته اند: یکدسته آنها مانند احزاب جهادی پیو سته یا قدرت را در اختیار داشته اند یا در آن سهیم بوده اند. و گاهی هم برای اعمال فشار بر پالیسیها نقش اپوزیسیون را نیز ایفا کرده اند. تعدادی دیگر در پی دریافت فرصت برای مشارکت در قدرت اند.
ما اکنون با دو مشکل عمده روبرو هستیم: از یکسو مساعی هیچ طرفی برای اتحاد در هفده سال گذشته تحقق نیافته است و از سوی دیگر به حضور چنین یک نیرو در جامعه بحیث یک سنگر ملی به نمایندگی از زحمتکشان اشد نیاز است. و دلیل عمده اینهمه ناتوانیها نحوه اندیشه حاکم بر کار است.
این حقیقت را نباید فراموش کرد وقتی ما نتوانیم خود رهبر ان و مدیران خود را انتخاب نماییم دیگران این ماموریت را انجام خواهند داد. تعیین رهبری جامعه افغانی بوسیله پروسه بن تا کنون گواه این حقیقت است.
نه احیای احزاب مادر راه بیرونرفت را بدست میدهد نه تشکیل ایتلافهای سیاسی. زیرا نخستی تاکنون تحقق ناپذیری خود را نشان داده است و دومی تاکتیکی بودن و ناکارگی خود را. در هردو عرصه خانواده چپ نتوانسته در حیات سیاسی جامعه خود را مطرح نماید ، در حالیکه خانواده راست سلطه سیاسی – اقتصادی و اجتماعی خود را حفظ و تقویت مینامید.
احزاب سیاسی حاکم همزمان سهمداران قدرت سیاسی اند و از توانایی نظامی و مالی نیز برخوردار اند. آنها برای بقای خود میرزمند. حال میبینیم که تعصبفکری و گروپی از یکسو و تمایلات نیرومندترجیح دهی روابط بر قواعد و از سوی دیگر مصلحتگرایی، عدم تفکر انتقادی و عدم تخصصگرایی سازمانی مانند گذشته موانع اساسی در راه اتحاد ملی برای تحقق اهداف مشترک را تشکیل میدهند. تلاشها برای اتحاد باید به این عناصر توجه نمایدو هر شخصیت ملی و دموکراتیک را بدون درنظرداشت تعلق فکری وی در نظر گیرد. اهداف مشرتک ملی و کار مشتر برای تحقق آن اهداف بر اساس یک برنامه ملی باید در محراق توجه قرارداده شود. تحقق این ماموریت بدون تغییر فکر و اندیشه و عملکرد ممکن نیست. این خصایص در همه ی سازمانها مشترک اند. هر روشنفکر افغان اهمیت و ضرورت اتحاد و کار مشترک را درک مینامید. برخی در آن مورد تنها ابراز نظر میکنند و بر خ دیگر تلاش
میکنند اتحاد روشنفکری را تحقق بخشند. سه نوع تلاش در کل دراین رابطه در جریان است:
۱ .نیروهای دست راستی مانند احزاب سیاسی با نام و ابزار دینی مانند حزب اسلامی، جمعیت اسلامی و بقایای هفتگانه و هشتگانه
.۲. احزاب و سازمانهای دست چپی مانند هواداران مارکسیزم لینینیزم وماءویزم.
۳ .آنانی که در پی سازمان یافتگی قرار دارند.
دو دسته اولی فعالترین عناصر برای اتحاد اند زیرا نخستی انگیزه های نیرومندی برای اتحاد و ایتلاف دارند تا به حفظ منافع و سلطه خود از راه حضور در قدرت تداوم بخشند. دسته های دومی برای مطرح شدن
تلاش دارند اما تا هنوز نتو انسته اند بحیث یک نیروی انکار ناپذیر سیاسی مطرح گردند. پاسخ مستدل به این سوال را که چرا نتوانسته اند به آن هدف دستیابند در این یادداشت خالصه خواهم کرد.
برای نخستی ها اتحاد و ایتلاف سیالیت بیشتردارد زیرا در اوضاع سیال و بی ثبات و در حالتی که منافع و اهداف نیروها متفاوت اند ایتلافها و اتحاد ها بر همان مبنا ها شکل میگیرند. منافع آنها موضعگیری آنان را
تعیین میکنند.برای نخستی ها فقط یک مساله اهمیت اساسی دارد: به گونه ای باید در قدرت سهیم باشند تا منافع خود را بتوانند حفظ منایند.
برای دومی ها آنچه اهمیت دارد تفکر گروپی است. آنها حتی چپ را در خانواده چپ جستجو میکنند. تعدادی هم هستند که مارکسیزم را در عبا و قبای ارتدوکسی آن جستجو میکنند. هرگاه از خود پرسیم چرا
در ۱۷ سال گروپهای از هم پاشیده از حزب دموکراتیک خلق نتوانسته اند خود را به یک نیروی سیاسی مطرح در جامعه مبدل سازند پاسخ را در میابیم. ساده ترین پاسخ این است که آنها بحیث همسنگران فکری در گذشته به دلایل اختلافات فکری نتوانسته اند باهم متحد گردند. دسته سومی در نا امیدی و ناتوانی دست و پا میزنند. هر سه دسته مشترکاتی دارند.
آنان همه در گرو تعصبفکری و گروپی قرار دارند. آنها در عدم اعتماد، در مصلحت گرایی و فقدان تفکر انتقادی نیز شریک اند. در این مقاله با اولیها کاری نداریم زیرا آنها ازیکسو درحیات سیاسی ملی مطرح اند و از سوی دیگر در قدرت سیاسی مرکزی و محلی دخیل اند و از نظر پایگاه های نظامی و اجتماعی و اقتصادی نیز در جامعه داخلی و در میان افغانان مقیم در بیرون از مرزهای ملی نیز حضور دارند. نقایص کار دو دسته دیگر در کجا ها قرار دارند؟
۲.۲.۴محور و محراق اتحاد
اتحاد میتواند مانند گذشته به دلایل مختلف به دور افراد صورت گیرد.)مثالها: خانواده ، اقوام و قبایل به دور افراد متحد شده اند که رابطه خونی دارند. بر اساس دانش و تجربه، نفوذ اجتماعی و سن و سال نیز رهبران تعیین شده اند. اصول نیز در محراق اتحاد قرار داشته اند. مثالها اصول مارکسیستی یا اصول اسلامی. اما صرفنظر از نتایج عملی آنها این اصول آنهایی را که مارکسیست نیستند یا مسلمان نیستند یا چنان تعریف شده اند از حق اتحاد محروم میسازند.
اتحاد ملی در یک جامعه متشکل از اقوام و قبایل مختلف و باو ر های متفاوت باید امکان کار مشترک را بر اساس اصول ملی فراهم سازد نه بر اساس اصول گروپی. اتحاد سیاسی به دور ایدیولوژی و شخصیتها در کشورما تجارب مهلک را به بار آورده است زیرا ما در خدمت ایدیولوژی قرار گرفتیم نه در خدمت مردم و منافع آنان. از سوی دیگر ایدیولوژی برای ما به چیز مقدس تر از انسان و جامعه مبدل شد در حالیکه ایدیولوژیها برای رفاه دیزاین شده اند. بنابرآن اتحاد را باید بر اساس اصول عام انسانی و ملی قرار داد نه بر اساس اصول ایدیولوژیک یا اصول فردی و گروپی. چرا باید چنین کرد؟
۱ . زیرا تجارب ما از اتحاد به دور ایدیولوژی یا اصول فردی و گروپی
مصیبتبار بودند و هستند.
۲ . ایدیولوژی ها و حتی دید مبتنی بر دین هدف نیستند بلکه وسیله و چراغ رهنمااند در حالیکه در کشور ما آن را هدف قراردادند .
۳. عشق مفرط و کورکورانه به ایدیولوژی و هر دیدگاه دیگر ما را به تعصبفکری رهنمون میگردد.یک پیامد آن تفکر گروپی) group
think )است.
۴ . اصول عام انسانی بحیث دید مشترک ما را از تعصبفکری و گروپی فاصله میدهد و به همدیگر و رعایت به اصول انسانی نزدیک میسازد - نه رعایت اصول فکری و گروپی. در نتیجه اهمیت دهی به اصول فردی یا گروپی روشنفکر ان و مبارزان افغان تنها توانسته اند احزاب و سازمانها ی کوچک را تشکیل دهند و حتی قادر به اتحاد با همفکرانقدیمی نیز نشده اند. در چنین حالت این احزاب و سازمانها منیتوانند در سطح ملی مطرح گردند. زیرا برای ملی شدن باید مرزهای تعصب فکری و گروپی شکستانده شوند. از ایدیولوژیها و دیدگاه ها و تیوریها بحیث رهنمای کار باید استفاده کرد.
خصایص یاد شده - تعصبفکری و گروپی، مصلحتگرایی، فقدان تفکر انتقادی و تخصصگرایی-همواره با ما اند و به گونه های مختلف تبریه میگردند.
فعالان سیاسی که در پی اتحاد نیروها اند باید با دید اتنقادی به ایدیولوژی و میتدولوژی کار خود بیاندیشند تا علت نا کامی یا نقایص کار خود را دریابند.تعهد به اصول انسانی و اهداف مشترک ملی مورد نیاز است و بر اساس وفاداری عملی اعضا امتحان میگردد. شعار اساس هر نوع اتحاد باید این با شد: کار مشترک بر اساس دید مشترک جهت تحقق اهدافمشترک !
اصول انسانی و ملی که بتواند برای هر هموطن علاقمند خدمت به مردم فرصت اتحاد برای کار مشترک جهت تحقق اهداف مشترک را فراهم سازد باید دید مشترکی را برای این همکاری فراهم نماید.
ما تا کنون در کار اتحاد نیروهای ملی و مترقی شاهد چنین یک تفاهم نیستیم در حالیکه به جای جستجوی امکانات برای کار مشترک جهت تحقق اهداف مشترک ملی به تصفیه حساب محاسبات بیهوده مانند اهمیت شش جدی یا انقلاب یا کودتای ثور؟، کیها جاسوس بودند یا نبودند؟، مارکسیم نوین یا ارتدوکس ؟ و امثال آن مصروفیم در حالیکه ملت در خون و آتش میتپد.
هرگاه با دقت به عمق مساله توجه گردد در میابیم که از نظر او لویتهای اساسی- ملت غرق در بحران و خانه مشتر ویران -در اولویت کاری هیچ یکی از دسته های یاد شده قرار ندارند. این حالت را با انجام یک گذار باید تغییر داد.
اکنون که در مورد چه باید تغییر نماید و در کجا باید تغییر رونما گردد و بوسیله کدام نیروها وضاحت وجود دارد، پاسخ دهی به دو سوال آتی سهل شده است:
)۱ )نحوه اندیشه و عمل معمول و مروج دارای چه مشخصات است؟ و
)۲ )نحوه اندیشه و عمل جدید دارای چه مشخصات است؟ بر هریک از این دو نحوه اندیشه و عمل لحظاتی مکث مینامییم.
۳.۴ .مشخصات عمده نحوه اندیشه و عملکرد معمول
نحوه اندیشه و عملکرد معمول و مروج همان نحوه ای است که ما در مسند قدرت یا بیرون از آن و بحیث عضو جامعه عادت کرده ایم. مشخصات این نحوه فکر عبارت اند از:
۱ .تعصبفکری: در نرم ترین شکل در برابر دیگر اندیشی و افکاری که مورد پسندما نیستند، حساسیت داریم. فکر خود ما بهتراست از نظر درستی و مناسبت . هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد و این هردورا ما خود بر اساس خواست خویشتن انتخاب مینامیم(. اشکال نرم این نوع تعصب نادیده گیری، نکته نظر انتقادی یا شخص یا در حاشیه
قراردادن موضوعات و اشخاص ، تطمیع و اعامل نفوذ . . . اند. تفکر گروپی تبارز سازمانی این نوع تعصب است.مشکل اساسی این تعصب این است که در نتیجه سوسیالیزیشن و اندوکرتینیشن به عدسیه
دید ما تبدیل میشود.چون ما مسلمانیم کافر برای ما دورتر و مسلمان نزدیکتر است.ما اول خیرات یا کمک مالی ر ا ترجیح میدهیم به مسلمان انجام دهیم. مهمرتین موضوع این است که تعصب ما در برابر فکر دیگر هیچگونه مانعی برای وی و فکر وی ایجاد نه نماید.
۲ .تعصب گروپی: تعصبگروپی در نرم ترین شکل حساسیت در برابر گروپ یا گروپهای دیگر است. این حساسیت میتواند در برابر گروپ زنان یا در برابر گروپ مذهبی و یا. . . باشد.حساسیت ما باز هم نباید مانعی برای گروپ و اعضای آن ایجاد نماید که حقوق انسانی وی را بصورت منفی متاثر سازد. امروز روشنفکر افغان در احزاب راست و چپ به دلایل فکری در احزاب مختلف و اما اهداف رسمی مشابه
سنگر گرفته اند.جوامع متشکل از افراد اند اما این افراد در گروپهاهای مختلف وجود دارند آما با وصف همه ی تفاوتها همه ی این افراد انسان اند و دارای حقوق انسانی اند.
۳ .گروپگرایی: گروپگرایی عبارت از حمایت یا دفاع از گروپ خودی و منافع آن است در درون یگ گروپ یا سازمان. آنچه به نام فراکسیون بازی در مجامع سیاسی افغانی مطرح است مثال گروپگرایی
است .فیمینیزم یا خدمت به ایلیت حاکم و قوم حاکم میتواند به شکل تبعیض مثبت انجام گردد و یا به نادیده گیری گروپهای دیگر منتج گردد. حزب سیاسی میتواند پس از احراز قدرت سیاسی امنتیازات را به گروپ حزبی تخصیص دهد. نمونه های فراوانی از گروپگرایی
مباحثات گروپهای معیین در رسانه های اجتمامعی حتی در فیسبوک وجود دارند که به غیر از اعضای گروپ در بحث نادیده گرفته میشوند.
۴ .فقدان تفکر انتقادی: در تفکر انتقادی حقیقت و سلامت هر باورمندی و هر سخنی مورد سوال قرار میگیرد و آگاهانه رد یا پذیرفته میشود. ساده ترین شیوه تفکر انتقادی پاسخ به ۳ چ و ۳ کژورنالیستی است. اما تفکر انتقادی را کیفیت و کمیت مقدار دانستنی های شخص کیفیت میبخشد. سوال کردن منبع دانش است زیرا ما را به تفکر وامیدارد. شیوه ساده دیگر این است تا به حالت متضاد آن و بدیل ها بیاندیشیم. در مکاتب و پوهنتونهای کشور به رشد تفکر انتقادی توجه اندک دارند.
۵ . فقدان تخصصگرایی: داشتن پاسخهای آماده از قبل مانع کار فکری ما است زیرا چون میدانیم نیازی برای جستجوی پاسخ نداریم. در نتیجه به متخصص در امور سیاسی یا مدیریت و رهبری نیازی نیست. تخصصگرایی در سازمانها ی سیاسی و اجتماعی به معنای تقسیم وظایف بر اساس تخصص و انجام کار تخصصی میباشد.تخصص گرایی نیز میتواند دشواریهای تفکر گروپی را رشد دهد و به حاکمیت پروفیشنالیزم بیانجامد.
۶.مصلحتگرایی: در فصل های قبلی بار بار با این اصطلاح نیز روبر شده ایم. مصلحتگرایی پدیده فرهنگی فرهنگ ما است و ما با آن خوب آشناییم. سن و مقام اجتماعی، منافع و مصالح خانواده و قوم وسازمان و ملت ، شهرت نفوذ همواره بر تصمیمگیریهای فردی و
جمعی ما اثر گذارده اند. مصلحتگرایی میتواند به همزیستی و همکاری کمک نماید. تنها آنچه را باید درنظر داشت حدی است که به منافع و حقوق دیگران زیانبار نباشد. مصلحتگرایی در فعالیت سیاست نیز میتواندعواقب زیانبار اجتماعی داشته باشد.
۷ .فقدان انتقاد پذیری: از دوران مکتب انسان را بحیث حیوان ناطقمیشناسیم. منظور از ناطق بدون شک نطق کننده منطقی است. ما هریکی در حد توانایی خویش افراد منطقی هستیم. اما توانایی انتقاد پذیری ما به منطقی بودن ما کمک میکند تا منطق ما دارای کیفیت بهترباشد. هرگاه ما انتقاد پذیر نباشیم نمیتوانیم گوناگونی افکار و راه های حل را بپذیریم. در حالیکه از نظر تیوریتیکی سره و ناسره کردنمنطق خوب و منطق ناقص از همدیگر کار دشوار است ، اما در عمل آنچنان دشوار نیست زیرا تجربه میتواند در این خصوص به ما کمک نماید. مثالهایی از موارد شناخت منطق خوب برای پذیرش را در فلسفه و فلسفه علوم میتوان یافت. فیزیک کلاسیک را باید پذیرفت یا فیزیک کوانتوم را؟ آیا دوالیزم دیکارت درست است؟ استدلال چومسکی را باید پذیر فت یا از ماتریالیستان را و امثال آنها. اینها عمده ترین مشخصات شیوه اندیشه وعملکرد معمول ومتداول اند که ما به آنها عادت کرده ایم. سیاخ سفید اندیشی یا دو رستگی تفکر یک مثال دیگر آن است.
۸ .اولویت روابط بر قواعد: روابط در همه ی حالا ت دارای اهمیت اند اما روابط بصورت طبیعی بر قواعد بنا شده اند. روابط اجتماعی مقدم بر همه عبارت از و ظایفی اند که فرد در یک سیتم فرعی یا کلیاجتماعی انجام میدهد. در نحوه اندیشه حاکم که باید از آن گذار
صورت گیرد عناصر ی مانند تعلقات فکری، جنسی، تباری و مذهبی . نقش تعیین کننده ایفا میکنند.
این مشخصات اندیشه معمول و متداول حاکم بر جامعه ما اند و پیامدهای مهلکی بر ای روابط فردی و اجتماعی ما و برای جامعه و رفاه و ترقی آن داشته اند. مشخصات نحوه اندیشه و عمل جدید درنقطه مقابل نحوه اندیشه و عمل حاکم قرار دارند.
۴.۴ .مشخصات نحوه اندیشه و عمل جدید
دشواری اساسی این است که گویند - ترک عادت موجب مرض است. در و اقعیت غیر ممکن است تعصبفکری را بصورت کامل نادیده گیریم زیرا بحیث افراد دارای ا حساس، تجربه و درک شخصی هستیم و از سوی دیگر تفکر تنها حالت فکری نیست که بر زند گی ما اثر میگذارد، بلکه به گونه مثال خواست و احساس ناراحتی و درد ما نیز بر تصمیمگیریهای ما اثر میگذارند. ما میتوانیم حدود کلی را برای آنهمه خصایص تعیین نماییم. سه قاعده کلی میتوانند ما را اغلب کمک نماید:
۱ .حدی را میان افراط و تفریط تعیین نماییم.
۲.خصیصه های منفی اندیشه ما نباید حقوق و منافع دیگران را سلب یا محدود سازد.
۳ .قاعده گرایی. رفتار بر اساس اصول توافق شده انسانی بخصوص پیگیری متداوم این اصول نیز ما را کمک مینامید.مشخصات عمده و ضروری نحوه اندیشه و عمل جدید را میتوانچنین معرفی کرد:
١:تعصب فکری: وداع با ایدیولوژی پرستی، برتر و بهتردانستن فکر گروپ و نادیده گیری صداهای دیگر.این کار شاید ممکن نباشد زیرا وقتی ما یک نحوه اندیشه را بهتر ندانیم آن اندیشسه را نخواهیم پذیرفت. مهم این است که در برابر نقد آن اندیشه حساسیت نداشته باشیم و اماده باشیم اطال آن را بپذیریم وقتی مستدل باشد.
۲.تعصبگروپی : حساسیت در برابر گروپهای دیگری غیر از گروپ خودی به هر دلیلی که باشد بایدبه حذف یا سلب حقوق دیگران منتهی نگردد.
در این شكی باقی نیست كه اكرثیت روشنفكران در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰و بعد بر اساس اید یولوژی،كاریسمای رهربان ، اولویتهای قومی وپارادایم های طبقاتی از لحاظ سیاسی متشكل گردیده بودند.این ترند هنوز نه مرده است. اینگونه اختلافهانه تنها به فاكتهایی در تاریخ مبارزات سیاسی تبد یل شده اند بلكه مشخصه ی فرهنگ سیاسی احزاب و سازمانهای متذكره نیزمیباشد.این ها مشخصات عام و معمول در همه افراد و سازمانها اند . مساله اساس آنها کنترول و مدیریت آنها است. تلاشهای سیاسیپس از شكست حاكمیت طالبان در داخل وخارج افغانستان نیز بیانگراین امر میباشند.
این شیوه تفكر كه باید از ایدیولوژ یی پیروی نماییم كاری عاقلانه ایست . در انتخاب ایدیولوژی میتوانیم به ایدیولوژی بحیث قطب نما نگاه كرد. سوال تعیین كننده اینست كه هدف را بر اساس ایدیو لوژی باید عیار كرد و یا ایدیولوژی را بر اساس هدف. در حالیكه نخستی كار ساده ی بیش نیست ، دومی كار هر مردی نمیتواند باشد.
دو موضوع در اینجا دارای اهمیت اند:
• تعیین اولویت میان ایدیولوژی و مردم و منافع آنان.با تعیین اولویت ایدیولوژی مردم را در مقام ثانوی قرار میدهیم و در صورت اولویت دهی به ر فاه و آسایش مردم ایدولوژی بحیث و سیله قرار میگیرد.
• برخورد انتقادی با ایدیولوژی و بازنگری: بازنگری به ما کمک میکند از دگمای فکری رهایی یابیم. مهمترین سوال¨این است که آیا به گونه دیگر ممکن نیست؟
با این کار ماخود را از تعصب فکری و گروپی میتوانیم رهایی بخشیم. عدم درنظرگیری مرزهای فکری و اتنیکی زمینه های دیسکورس اجتامعی را باز میساز د.
۳ .بازنگری : باید بپذیریم که نه ما تنها نیروی موجود در جامعه هستیم و نه تنها نحوه اندیشه ما بلکه صداهای گوناگون و منافع گوناگون وجود دارند که بیان های متفاوت حقایق اند و دارای حقوق همسان اند. بازنگری بدینگونه ما را کمک مینماید تا از تک اندیشی فاصله گیریم.
۴ .اجتناب از مشخصات اندیشه و عمل متداول و معمول.
۵ .رعایت اصل همزیستی مسلمت آمیز و همکاری.
۶ .وفا به عهد: اعتماد درون سازمانی و اعتمادفرد بر فرد و سازمان درتجارت و سیاست وسایر معاملات از اهمیت برخودرار است. از راه اتحاد بر اصو ل و وفاداری عملی بر اصول اعتماد غلیظ / رویارو و
فیزیکی را تقویت مینامییم و گذار به اعتماد رقیق را سهل میسازیم. ) این دو اصطلاح از فیلسوف پتنام به عاریت گرفته شده اند(.
۶ .اولویت قواعد بر روابط. نحوه جدید اندیشه و عمل را میتوان بحیث یک نحوه ی تفکر تعریف کرد که با تفکر انتقادی و بازنگری مشخص میگردد. فصل بعدی توجه را به اساسات دینی و علمی تغییر و گذار برمیگرداند.
++++++++++++++
فصل سوم
درسهای تاریخ
این فصل ادامه بحثی است که در فصل دوم آغاز شده است. آیا درسهای تاریخ نیاز جامعه روشنفکری را برای گذار مورد تایید قرار میدهد؟ بنابر آن بر سه موضوع بحث خواهیم کرد. در بحث اول سعی میشود دریابیم از تاریخ در رابطه با نیاز گذار فکری چه میتوان آموخت. بحث بعدی گذشته نزدیک را با حال مقایسه میکند و در بحث سومی بر نقش جامعه روشنفکری در وضعیت کنونی مکث میشود. از درسهای تاریخ میآغازیم.
۳.۱. در سهای عمده تاریخ
پس از دو بحث انجام شده در دو فصل گذشته اکنون محقق شده است که جامعه روشنفکری نیروی محرکه جامعه و تاریخ است زیرا جامعه را بصورت انفرادی و گروپی آگاه میسازد، قانع میسازد چه باید کرد و چرا، برای عملکرد سازماندهی و بسیج مینماید و به صورت مستقیم یا غیر مستقیم درمدیریت و رهبری سازمانهای سیاسی خورد و بزرگ نقش عمده را ایفا میکند. واضح است که در جامعه روشنفکری نیز ایلیت و تفکر حاکم قابل تشخیص اند.
برای آموختن در سینه دارد. افغانستان در یک موقعیت جغرافیایی قرار دارد که تاریخ آن را میتوان به دو قسمت عمومی تقسیم کرد. زمانی که حکومتهای نیرومند بر این سرزمین و بر ماحول آن حکمروایی کرده اند و زمانی که چنان نبوده است. مهمترین مشخصه اساسی این تاریخ به اصطلاح پنجهزار ساله را یاد دهانی میکنم:
۱. تاریخ ما شاهد جنگها و فتوحات است که عمدة قدرتهای بزرگ در آن نقش کلیدی ایفا کرده اند.
۲. مردم ما در درازای این تاریخ عنعنه مبارزه و مقاومت را در دفاع از منافع و سرزمین خویش زنده نگهداشته اند.
۳. نه تنها قدرت و ثروت بلکه تفرقه اندازی و تعصب در تاریخ ما بحیث ابزار عمده سیاسی خدمت کرده اند.
۴. سرزمین ما همواره محل رقابت ابرقدرتها قرارداشته است: رقابت روسیه تزاری و انگیس را ما همه به یاد داریم
۵. اختلاط مذهب و سیاست: در قسمت اعظم تاریخ پس از اسلام شاه بحیث اولی الامر پنداشته شده است و یا از حمایت روحانیون برخوردار بوده است.
۶. بر جامعه افغانی همواره ایلیتها حکومت کرده اند.
۷. سیاست (تفرقه انداز و حکومت کن!) در قسمت اعظم تاریخ پالیسی نیروهای خارجی و حلقات داخلی را تشکیل میداده است.
۸. اتحاد مردم عامه و چند دستگی جامعه روشنفکری مشخصه متبارز تاریخ ما میباشد
۹. موقف مردم بحیث چوب سوخت در رویارویی های مسلحانه نیابتی که روشنفکران جامعه در راه اندازی و ادامه یا ختم آن نقش کلیدی داشته اند.
اکنون بیایید بپرسیم: از تاریخ برای اصلاح جامعه روشنفکری چه میتوان آموخت؟
این مشخصات موجب گردیده تاریخ مردم افغانستان مانند تاریخ هر ملت دیگر بیانگر جنگ و آتش و قربانی و ویرانی باشد. در حالیکه تعداد زیادی از ملل جهان از تاریخ آموخته اند و در شرایط بهتر از گذشته قراردارند جامعه افغانی بر خلاف آنها در شرایط بد تر از گذشته به سر میبرد.
اروپا و امریکا از جنگهای جهانی اول و دوم آموختند و در تینک تنک ها به تفکر پرداختند تا راه هایی را برای جلوگیری از تکرار چنان جنگها دریابند. در حالیکه برخی از روشنفکران افغان در به اصطلاح تینک تنک های افغانی برای دریافت خصومتهای تاریخی فعالیت میکنند.
درس اساسی تاریخ افغانستان مانند تاریخ سایر ملل عبارت است از اتحاد ملی. این مساله حیاتی را دشمنان افغانستان به میدان منازعه کشانیده اند زیرا بر اساس گواهی تاریخ میدانند این کشور ( قبرستان متجاوزین ) است. اما چنان نیست که تنها متجاوزان در اینجا شکست یافته اند. ما باید شکست و نابودی خود را نادیده نگیریم.چرا بسیاری از ملل دنیا از تاریخ آموخته اند و چه را آموخته اند؟ جامعه روشنفکری افغان چه را باید از تاریخ بیاموزد؟
نیازی نیست تاریخ پنجهزار ساله را یکایک مرور و شاهد آوریم. بسنده است گذشته نزدیک را با امروز مقایسه نماییم تا این حقیقت تاریخی را دریابییم که جامعه افغانی به جای پیشرفت به عقب سیرکرده است: جامعه افغانی از دهه هشتاد به تغییرات بنیادی آغاز کردو دلایل آن بسیار اند اما آنها را میتوان به نقش تغییر افکار و گوناگونی آن خلاصه کرد. جامعه ما مانند گذشته همچنان محل رقابت ابر قدرتها باقیمانده است در حالیک دستاورهای علمی و فرهنگی ما در شرایط کنونی با گذشته های ما قابل مقایسه نیستند.جامعه روشنفکری در کشور ما بیشتر از هر زمانی در حالت تشتت و تضادفکری قراردارد. تاریخ همه ملتها شباهت هایی دارند. مهمترین آنها رنگ خونین، فتوحات و تجاوزات به دلایل مختلف از زمره منافع و سلطله سیاسی و جبر و ستم اند.
از تاریخ بسا چیزها میتوان آموخت: ما میتوانیم انتقام گیری را از تاریخ بیاموزیم در حالیکه ما میتوانیم برای اتحاد و همزیستی نیز دلایل نیرومندی دریابیم ماننند مشترکات تاریخی ، مهمترین لحظات شکست و پیروزی در مسیر تاریخ و امثال آنها.یافتن پاسخ به اینهمه سوال ها مستلزم تحقیقات علمی اند. اما خوشبختانه بقدر کافی دانش علمی در این مورد وجود دارد تا ما راه خود را در روشنایی آن بسوی آینده دیده بتوانیم.
درسهای تاریخ میآموزاند که در تمام رویدادهای تاریخ نقش روشنفکران جامعه ، تعصب فکری و گروپی و مصلحتگرایی را با صراحت میتوان دید. این درسها بیانگر نحوه دید و عملکرد معمول نیز میباشد زیرا در نحوه اندیشه و عمل در یکصد سال اخیر تغییر مثبتی رونما نگردیده بلکه سه عنصر تعصبفکری و گروپی و مصلحتگرایی تقویت بیشتر یافته اند.
یک مقایسه سریع و گذرای دیروز و امروز ضرورت گذار از یک نحوه اندیشه و عمل را به نحوه بهتر از یکسو و ضرورت فراگیری از درسهای تاریخ را از سوی دیگر تصریح مینماید. در اینجا به زندگی واقعی و تغییرات در آن توجه میکنیم. تا دریابیم این تغییرات دارای چه کیفیت اند و به کدام جهت سیر میکنند.
۳.۱.۱زندگی واقعی
بين آنچه ديروز صورت گرفته و امروز صورت ميگيرد مشابهت هايي وجود دارد. در گام نخست، هرگاه ما با بي توجهي به درسهاي تاريخ عمل نماييم، امروز زير تاثير ديروز شکل ميگيرد. خصومت سياسي طي چهار دهه گذشته حتی در جامعه به اصطلاح پسا- تصادم و رویارویی(post-conflict) در بسا موارد شخصي و يا تاريخي شده اند. نگارنده با این اصطلاح موافق نیستم زیرا وقتی در جامعه جنگ زده تصادمات به گونه های مختلف مسلحانه و غیر مسلحانه وجود دارد درک آن بحیث پسا- تصادم غیر قابل تبریه است. لازم است از رويداد هاي تلخ و شيرين تاريخي به صورت سازنده عبرت گرفته شود.
بر شمردن همگونيها بين ديروز و امروز نشان ميدهد جامعه ي ما در کدام جهت انکشاف مينمايد. اين ديد مقايسوي نشانميدهد که ما راه رفته رابازهم ادامه ميدهيم.
۳.۲. دید مقایسوی به گذشته و حال
در این عنوان به همگونیها و تمایزات گذشته و حال توجه را بر میگردانم.
۳.۲.۱همگوني ها
باوصف تمايزات ممکن است يکتعداد همگوني ها را با گذشته تشخيص نماييم. برخي از اين همگوني ها نتيجه ادامه سياست پيشين و برخي محصول فرهنگ سياسي اند.
١. مصلحتگرایی: مصلحت/ صلاح دید در حقیقت در نظر گرفتن برخی از ملاحظات است. هر افغان با مصلحتگرایی بحیث یک اصل سنتی فرهنگی بزرگ شده است. بدون شک استثنا وجود دارد. تحمل و بردباری ما و همچنان تعدادی از رنجهای ما در نتیجه مصلحتها و مصلحتگرایی های غیر قابل تبریه بر تن و روان ما سنگینی مینماید. تحمل ما به دلایل مسن بودن، پدر بودن و یا امر و ملای مسجد بودن و دوست و رفیق بودن و امثال آنها. بر اساس مصلحت ها ما اغلب از نقد و انتقاد خود داری مینماییم. در نرمترین شکل نمیخواهیم طرف ناراحت شود. در سطک میسو در سازمانها نیز مصلحتکاری، عدالت و انصاف ما را زیانمیرساند. به اصطلاح مصالح ملی یعنی آنچه به صلاح و به خیر ملت است، نیز مصلحت ملی اند. منازعه بر سر این که چه چیزی شامل مصالح ملی است یا نیست قسمآ ناشی از این است که تعریف و درک از مصلحتهای ملی در جامعه روشنفکری بخصوص فرق دارند و یا در زمانه های متفاوت در اولویت آنها تغییر رونما میگردد. ساده است آن را به حیاتی و ثانوی (موگینتاو) تقسیم نماییم. اماقبل از این دسته بندی باید آن را تعریف نماییم. ما میتوانیم برای سادگی کار منافع ملی را به مادی ( مانند سرزمین ، مرزهای زمینی و فضایی و بحری، نیروهای مسلح و ...) و منافع ذهنی ( افتخارات تاریخی، فرهنگی . هنری، احساس وطندوستی و تعلق به سازمان سیاسی به نام ملت و ...) دسته بندی نماییم و سپس آن را بر اساس مشوره مورگینتاو به حیاتی و ثانوی دسته بندی نماییم. ما نمیتوانیم مصلحتها و ملاحظات را بصورت کامل نادیده گیریم اما آن نباید مانع یا محدود کننده انصاف و عدالت باشد یعنی حق دیگران را محدود یا سلب نماید.
۲. حساسیت در برابر نقد و انتقاد: به استثنای نقد ادبی در برابر هر نوع نقد دیگر تا آنجایی که تحقیقات شخصی بنده نشان میدهند به نظر منفی دیده میشود. این تعبیر و درک اساس عینی و خارجی داشته است زیرا نقاد سیاسی همواره در موضع گیری مخالف قرار داشته و به ندرت از میان حرم نشینان (insiders) نشآت کرده است. حاشیه نشینان (outsiders) اغلب به انتقاد سیاسی پرداخته اند. دلیل دیگر میتواند این باشد که نقد منصفانه به دلایل مختلف در جامعه ما کمیاب بوده است زیرا نقد از یکسو بیشتر بر نکات منفی توجه داشته و به نکات مثبت در موارد معیین توجه کرده است. این روال هنوز ادامه دارد.
۳. تعصبفکری و گروپی: در سرتا سر تاریخ رد پای آن را میتوان به صراحت پیدا کرد. تعصب ، انحصار طلبي سياسي، کوررنگي سياسي وفقدان بردباري سياسي هنوز ادامه دارد. تعصب افراطی فکری و گروپی در جامعه ما چهار دهه و اند خصومت و رویارویی ها را بر جامعه حاکم گردانید. اين خصومت به اشکال روشن و پنهان، مسلحانه و غير مسلحانه به پيش برده ميشود. از شاخه هاي مسلح نه تنها به حيث گروپ هاي فشار، بلکه به مثابه ي منابع عايداتي نيز استفاده صورت ميگيرد.
۴. حضور نيروهاي خارجي:ديروز ما شاهد حضور نیروی نظامی یک بلاک بوديم و امروز شاهد حضور نيروي نظامی بلاک رقیب هستيم.
دنباله روي سياسي: ديروز از بلاک سوسياليستي کور کورانه پيروي ميگرديد و امروز از بلاک سرمایداری کورکورانه پيروي ميگردد. از دموکراسی لیبرال برای ما پوست آن از سرمایداری مغز آن به کشور ما وارد شده است.
۵. فقدان اعتماد سياسي: نه نيروهاي سياسي و حکومت ديروزي از اعتماد سيا سي برخوردار بودند و نه نيروها و حکومت امروزي از اعتماد سياسي مردم برخوردار اند.مبارزه مسلحانه بر ضد نيروها ی حکومتی و اعتر اضات فزاینده در جامعه ما گواه بر این مدعا اند.
نه حکومت انتقالي و انتخابي پس از سقوط طالبان در نوامبر ٢٠٠١ . نه حکومت وحدت ملی تا کنون با وصف حضور و حمايت بين المللي به تامين اساسي ترين ضرورت هاي اوليه مانند تهيه ي امنيت، آب آشاميدني، انرژي برق،خدمات صحي، کار و اداره ي سالم موفق گرديده اند.
لازم میبینم پنج وظیفه اساسی را که دانشمندان علوم سیاسی(Jackson R. and G. Sørensen 2007:7 ) از مکلفیتهای حکومت/دولت میدانند یاد آوری نمایم. هیچ یکی از این نیاز های ضروری حتی بصورت قسمی تحقق نیافته اند.
• امنیت
• آزادی
• نظم
• عدالت
• رفاه
٦- دیروز خواستیم بر پایه های ورشكسته فیودالیسم و سرمایداری نو خاسته جامعه سوسیالیستی را بنا نهیم و امروز تلاش میورزیم بازار آزاد سرمایداری و پولارشی امریكایی را بر ویرانه های كشور فاقد زیربناهای اقتصادی بنا نهیم.
۷. دگماتیزم ایدیولوژیك ، وابستگی و تعصب سیاسی هنوز در دستور کار اند.
۸. فكتور تحمیل و اجبار را هم د یر وز و هم امروز میتوان تشخیص كرد .
۹. هم ديروزو هم امروز وفاداري سازماني ، ايديولوژيک و روابط بخصوص اعتمتد غلیط ( اصطلاح پتنام) به حيث محک شايستگي شناخته ميشوند.
بايد به ياد داشت که درینجا تنها به نكات خیلی عمده ی كه به مباحثه ما كمك میرساند توجه شده است.
۳.۲.۲تمايزات
در ميان تمايزات پديده هاي مثبتي را مانند بازار آزاد اقتصادي و پلوراليسم سياسي نيز ميتوان تشخيص داد.
١. رشد اصل فرد گرايي وخود نفعگرايي : سالهاي دشوار جنگ، بيعدالتي اجتماعي ، فقر وعدم اعتماد بر سيستم سياسي- اجتماعي اين شيوه ي تفکر را تقويت کرده که هرکه بايد به فکرخود و در پي افزودن منافع خويشتن باشد.
قدرت - ثروت – رابطه مثلث موثریت و هدفمندی فرد و گروپ را تشکیل داده اند. شکل (۲) این روابط را تمثیل میکند.
خود نفعگرايي به نظر من در نتيجه همدستي فکتورهاي مانند فقر+ انارشي + فقدان عدالت و انصاف به وجود ميايد و رشد مينمايد. در چنين وضع هرکه ناچار به فکر نجات خويشتن مي افتد و براي بقاي خويشتن تلاش ميورزد.
جامعه کنونی ما برخی از مشخصات حالت طبیعی توماس هابس (Thomas Hobbs) را به یاد میآورد. در پایان این مقایسه به این مشخصات توجه را برمیگردانم.
٢. انکشاف بازار آزاد:از بازار آزاد در اقتصاد سرمايه داري توصيف زيادي صورت گرفته است. تصوير ارايه شده ان قدر زيبا است که حقیقی بودن آن را نميتوان باور کرد.چند دليل براي ا ين مديحه سرايي وجود دارد:
- منافع ايليت سرمايه دار
-ميکانيزم اقتصادي بازار و وجود افسانه يي دستهاي غير مريي
۳. فساد و عدم موثريت کار حکومت ها
۴. گوناگوني يا تعدد ا حزاب سیاسی .هم اکنون در داخل کشور حدود 72 حزب سیاسی (http://moj.gov.af/en/page/registered-political-parties-and-social-organizations/1700)
و ۳۰۵۳ سازمان اجتماعی ثبت شده و.جو.د دارند.
۵ . اداره ي فاسد: به اصطلاح حکومت از ٢٠٠١ تا کنون نه توانسته بدنه خود يا وجود خود ( بيريو کراسي) را بر اساس معيارهاي لازم شکل دهد.
بيريوکراسي عبارت است از دستگاه مشتمل برافراد استخدام شده که امور مفصل حکومت را در رابطه با تصاميم مشي حکومت اجرا مينمايد. بيريوکراسي مدرن عبارت است از يک انستيتوت عامه و مردمي که استخدام در آن بر اساس شايستگي( و تخصص) وکاربر اساس تاکيد بر تطبيق متداوم اصول صريح بر قضاياي انفرادي صورت ميگيرد(Hague, Rod., Harrop, M. et al, 1989.)
۶. فقر علمي :جنگ، تحريم روابط، کم بها دادن به سرمايه هاي علمي، فرار مغز ها، سياسي ساختن تا سيسات علمي مانند پوهنتونها، اکادمي علوم وانستيتو ت ها طي سالهايي که گذشت به فقر علمي، کمبود کادر و متخصص منجر گرديده است. هدف پاک تعليم و تربيه در سالهاي اخير به جاي کيفيت به کميت شاگردان ، مکاتب و موسسات تعليمي نشانه گيري شده است.
۷. وجود احزاب جد ید هایبراید مسلح با نیروی تفنگ
۸. پلورالیزم سیاسی
۹. دیروز تنها اختلافات فكری ، وابستگیهای موجود و دید گا ه ها ما را از همد یگر جدا میكرد، امروز عناصر جدید اختلاف مانند زبان و قوم و تاریخ و مذهب نیز بر آن افزوده شده است.
۱۰. دیروز چپ حاكمیت میكرد و امروز راست حاكمیت مینماید .
۱۱. دیروز فرزند خلف چپ بود یم و امروز كودك شیرخوار راست هستیم.
١٢) . ديروز پارادايم طبقاتي و امروز تيوري کلاسیک انتخاب عقلي تفکر حاکم را تشکیل میدهد.
١۳) . فقر میان غنی و فقیر پهناو ژرفای بیشتر یافته است.
۱۴. تعصب و افراط گرایی تقویت یافته اند.
از نگاه گذرايي که تا اينجا بر گذشته و امروز انداخته شد ميتوان نتيجه گيري کرد تعصبفکری و گروپی شدت یافته و بر ابزار تشتت و تفرقه افزوده شده اند. در حالیکه ساختارهای ملی قدیمی از هم دریده شده و نابود شده اند تمایلات خود نفعجویانه فردی و گروپی و گروپگرایی قوت یافته اند.
۳.۳ . نقش جامعه روشنفکری در وضعیت کنونی
زیر این عنوان به حالت جامعه کنونی از زاویه دیگر نظر می نماییم. پرسشهای وضعی در محراق توجه ما قرار خواهند داشت.
شرایط افغانستان مشخصات عمده حالتی را دارد که توماس هابس آن را (حالت طبیعی) نامیده است. این حالت زمانی است که انسانها بدون وجود دولت/حکومت زندگی داشتند. مشخصات عمده این حالت را که در جامعه ما مشهود اند بر میشمارم.
- جنگ هریکی با هریک دیگر یعنی هراس و عدم اعتماد
- خشونت
- زندگی دشوار و کوتاه و فاقد اطمنان
- هریکی باید به فکر خود باشد.( بهLeviathan توماس هابس مراجعه شود)
به نظر وی این شرایط خوف و نا امنی رضایت برای وجود یک نیروی واحد را بوجود آورده تا نظم و ثبات را اعاده نماید و این شرایط را تغییر دهد.
اما در جامعه افغانی با وصف آنکه حکومت وجود دارد این مشخصات نیز وجود دارند. آیا حکومتی که نتواند وظایف و مکلفیتهای اساسی خود را انجام دهد میتواند حکومت پنداشته شود ؟ آیا حکومت کنونی با حمایت مالی و تکنالوژیک - نظامی و علمی قدرتهای بزرگ در راس امریکا این توانایی را ندارد یا نمیخواهد حاکمیت قانون را تامین نماید؟
حالت کنونی جامعه افغانی را با این پرسشها میتوان تو صیف و مورد سوال قرارداد. این پرسشها را وضعی نامیدم زیرا در مورد و ضعیت جامعه افغانی اند. این پنج سوال بخصوص پرسش سوم و چهارم برای تصمیمگیری های ملی دارای اهمیت اند.
این پرسشها وضعی اند زیرا وضعیت کنونی را مورد سوال قرار میدهند. پاسخ به این پرسشها را به احتمال غالب هر هموطن میخواهد بداند.
پرسش اول
چرا حکومت وحدت ملی و متحدان بین المللی آن با اینهمه حمایت سیاسی- نظامی- لوژیستیکی و استخباراتی و علمی و با ۳۵۰ هزار نیروی داخلی و هزاران نیروی خارجی نتوانسته اند امنیت و مصوونیت اتباع و شهروندان افغان را در برابر تهدید های داخلی و خارجی تامین نمایند؟
سوال دوم
چرا امریکا و حکومت وحدت ملی با اینکه میدانند:
۱. طالبان راه نظامی را برای پیروزی و رسیدن به قدرت انتخاب کرده اند
۲. میدانند طالبان تلفات ملکی و نظامی بیشمار را در سالهای امارت و پس از آن تاکنون آگاهانه موجب شده اند و به این مشی خود ادامه میدهند
۳.میدانند لانه های آنها در پاکستان و تمویل کنندگان آنها عمدتآ حکومتهای پاکستان و ایران اند.
۴. میدانند طالبان وحشی و افراطی اند
۵. میدانند راه های دیگری برای تامین صلح و ثبات در کشور وجود دارند
۶. میدانند که نه تنها وضعیت نظامی و امنیتی بسوی وخامت بیشتر میرود بلکه سیر قهقرایی در همه عرصه ها با سرعت و قاطعیت ادامه دارد
تنها و تنها مذاکرات صلح با طالبان را موضوع اساسی میدانند و تامین حکومتداری خوب و حاکمیت قانون را به تاخیر انداخته اند؟
پرسش سوم
روشنفکران افغان در داخل و خارج از افغانستان چه اقداماتی را میتوانستند انجام دهند و چرا نتوانستند آنچه را انجام دهند که آنها را در معرکه سیاسی در داخل کشور مطرح میسازد؟
پرسش چهارم
چه میتوان کرد تا در کوتاه مدت و دراز مدت برای سوالهای فوق پاسخ های عملی و موثر فراهم گردند؟
سوالهای فوق به گونه ای با هم و با سوال آتی رابطه دارند.
چگونه میتوان حکومت و متحدان آن را به انجام مکلفیتهای اساسی آن واداشت؟
ما مثالهای فراوانی داریم که گروه های مختلف خورد و کوچک توانسته اند از راه اعتراضات و اعمال فشار - عملی حکومت را به انجام یک کار وادار سازند.
یک نیروی بزرگ منسجم ملی بدون شک میتواند پایه های حکومت را بلرزاند و به آنچه وادارد که میخواهد.
این نیروها هم اکنون در کشور وجود دارند اماچند مشخصه دارند:
۱. پراگنده و غیر متحد اند.
۲. فاقد برنامه ملی اند.
۳. اغلب گروگان گرفته میشوند و برای اهداف فردی و گروپی به کار برده میشوند. یعنی رهبری متعهد به آرمانهای ملی وجود ندارد.
این مشخصات دو اثر عمده را موجب میگردند:
۱. نیروی ملی اعتراض را بر بنیاد تعصبفکری و گروپی و محلی هدایت مینماید و بدین ترتیب از تشکل یک نیروی ملی جلوگیری مینماید. زیرا نیروی ملی به اهداف فردی و گروپی کمتر خدمت خواهد کرد.
۲. برای استفاده ابزاری افراد و گروپهای نیرومند از لحاظ اقتصادی و نظامی فرصت را فراهم نگهمیدارد و از امکان اتحاد نیروهای ملی میکاهد.
با بی تفاوتی در برابر این پروسه ما خود نا دانسته و غیر عمدی از اتحاد این نیروها جلوگیری مینمایم و در صف مخالفان اتحاد نیروهای اعتراض ملی قرار میگیریم. تنها اتحاد نیروهای ملی برای تحقق اهداف مشترک از راه کار مشترک بر اساس یک دید مشترک میتواند راه حل کوتاه مدت ( اعمال فشار بر حکومت) و دراز مدت را (تامین حاکمیت مردم از راه تامین حاکمیت قانون) فراهم نماید.
اما آنانی که در ادعای خدمتگذاری به مردم و میهن صادق اند نیز با مشکلات خودی روبرو اند. تعداد سازمانهای سیاسی و شخصیتهای مستقل که مدعی اند ملی و مترقی اند اندک نیست . آنها یا در ساختارهای خورد و متوسط متشکل اند یا منتظر تشکیل یک ساختار مورد پسند اند.
این مشکلات عبارت اند از:
۱. عدم اعتماد . آنها به دلایل تجارب تاریخی و سازمانی اعتماد خود را از دست داده اند و بنابر آن بیشتر به دوستان و افراد مطمین اتکا میکنند. این کار عدم اعتماد را بازتاب میدهد و دیگران را بیرون از پروسه نگهمیدارد.
۲. آنها از نظر فکر در برابر افکار دیگر و دیگر اندیشی حساسیت دارند و فکر خود آنها بهترین است. آنها سنتی میاندیشند وتوانایی استدلال پذیری آنان محدود است.وقتی آنان از اتحاد سخن میگویند منظور آنان این است که با آنها اتحاد نمایید نه اینکه باهم متحد گردیم. زیرا هر یک آنها دالر ای برنامه و اساسانامه معیین اند و پلاتفورم مشترکی برای تجاد هنو.ز وجود ندارد تا مورد بحث قرار گیرد. یک منشور ملی یا تفاهم نامه واحد باید اساس اتحاد و بحث را بر اهداف مشترک تشکیل دهد.
۳. پیرومنشی: اکثریت نیروها باید از جستجوی رهبر برای اتحاد به دور وی انصراف کنند و به جای آن به دور اصول انسانی متحد گردند و رهبر را بر اساس توانایی فکری- وفاداری به اصول انسانی و داعیه ملی از میان خود رشد دهند و برگزینند.
شگفتی آور این است در حالیکه در زبان به شیوه جدید تفکر ارج میگذاریم در عمل به شیوه سنتی عمل مینماییم زیرا به آن عادت کرده ایم و را رافته میتواند اطمنان آفرین باشد. آما آیا راه رفته ما از آزمون زمان موفق بیرون آمده است؟
این تنها دشواریهای جامعه افغانی و جامعه روشنتفکری نیستند. دشواریهای آتی را نیز باید در ماموریت ملی در نظر گرفت.
در کشور ما افغانستان:
۱. مدافعان حقوقوبشر در کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان - که بیوگرافی هریک آنان با نقض حقوق بشری حد اقل همسر و فرزندانشان مشخص میگردد- مسوولیت تشخیص تخطی از حقوق بشر و دفاع از آنها را دریافته اند.
۲. دموکراسی و قانونگذاری دموکراتیک به آنانی سپرده شده که قهرمانان ضد دموکراسی اند.
۳. تامین داعیه صلح به آنانی سپرده شده است که بیشتر تمایل خشونت دارند و نفع خود را بیشتر درادامه ستاتیسکو میدانند تا در تامین صلح.
۴. دفاع از منافع ملی به آنانی سپرده شده است که بیشتر به منافع فردی و گروپی وفادار اند.
۵. اختیار تفسیر دین و مذهب به آنانی سپرده شده است که با دین و مذهب تجارت و سیاست مینمایند.
اما یک خطای فکری را باید اصلاح کرد:
یکی از خطاهای مکرر این است که به نام اتحاد نیروهای ملی آن نیرو ها را در گروپها و سازمانهای متفاوت تقسیم نماییم- بخصوص که آنها را بر اساس تعصبات فکری و گروپی مانند تمایلات اتنو سنتریک و علایق محلی انسجام بخشیم. این خطا را میتوان از راه اتحاد نیروهای ملی و مترقی بر اساس یک منشور واحد ملی جبران کرد.
اتحاد نیروهای ملی تنها میتواند بر اساس (۱) یک دید مشترک و واحد ملی برای (۲) کار مشترک (۳) جهت تحقق اهداف مشترک بنا گردد.
اتحاد نیروهای ملی تنها بر چنین اصل میتواند بنا گردد و تحقق یابد. ناکامی تلاشها در این راستا در ۱۷ سال گذشته این حقیقت را ثابت کرده اند.
بیایید بر اساس چنین منشور متحد گردیم!
این شیوه دید و کار سنتی را باید با شیوه جدید تعویض کرد و فرصت کار مشترک برای تحقق اهداف مشترک ملی را بر اساس یک دید مشترک برای همه ی نیروهای ملی و مترقی فراهم ساخت.
نخستین گام این است تا همه ی نیروهای ملی و مترقی بر یک منشور ملی یا یک تفاهمنامه ملی بحیث چهارچوب فکری واحد متحد گردند و آن را اساس تفکر و اندیشه و اتحاد قرار دهند.
به يقين که روشنفکران اين ميهن که دماغ و اعصاب اين جامعه را ميسازند نبض سياسي-اجتماعي و اقتصادي اين جامعه را گرفته اند و ميدانند که جامعه افغاني به ياري ياران واقعي نياز دارد. دو انکشاف جدید نیز قابل توجه اند:
۱. رشد تعصبفکری و گروپی: نسلی از جوانان با چنین روحیه هنگام مهاجرت در پاکستان و ایران پرورش یافته اند.
۲. تب سازمان سازی: تعداد سازمانهای سیاسی بصورت قابل ملاحظه اوج گرفته است.
زمان آن است که روشنفکران از تاريخ به نفع مردم و کشور بهره برداري نمايند و به رنسانس فکري دست يازند.
کشور، افتخارات و ارزشهاي ملي به همه تعلق دارند نه به کدام فرد، قوم و گروپ معيين. لازم است نه گذاريم اين ارزشها توسط ايليت زورگو و زراندوز مورد ترکه وتقسيم قرار داده شوند. براي انجام اين کار بايد با شيوه ي تفکر و عملکرد ديروزين: تک انديشي، لجاجت سياسي، تعصب، زور گويي، هيپو کراسي ، بي انصافي وخود نفع گرايي، وداع نماييم.
حلقاتی وجود دارند که ملت بودن ملت افغان را مورد سوال قرار میدهند و از آن طریق وجود منافع ملی را انکار میکنند.
هیچ انسان عاقلی نمیتواند انکار نماید که کره خاکی زمین به دولتهای ارضی تقسیم شده است و در این دولتها جوامعی زندگی میکنند که بحیث ملتها- یعنی سازمانهای سیاسی ملی- پنداشته میشوند. دولتها با وصف حضور نیرومند سازمانهای بین المللی مانند سازمان ملل و اتحادیه اروپا و ...، بازیگران نیرومند عرصه های ملی و بین المللی اند.
از توسیدیدیس نقل میکنند که در ر ابطه با قوی و ضعیف ابراز داشته است:
ُ.. پس زمانی که ما ملاقات را پایان دادیم یکبار دیگر فکر کنید و بگذارید این نکته آنچه باشد که در فکر شما بار بار میگذرد که شما سرنوشت کشور خود را مورد بحث قرار میدهید و شما تنها یک کشور دارید و آینده خوب یا بد ان به این یگانه تصمیمی بستگی دارد که شما قرار است اتخاذ نمایید(Thucydides 1972:406).
ما راه دیگری به غیر از اتحاد برای تحقق اهداف مشترک در خانه مشترک نداریم.
تاریخ ما گواه است که ملت افغان در سرتاسر تاریخ قربانی تعصبفکری و تعصب گروپی قرار گرفته است. این دو بیماری عمدتآ ازیکسو زمینه های مداخلات بیرونی را فراهم ساخته و از سوی دیگر به انقسام نیروهای ملی منتج شده اند.
بیمورد نیست این دو اصطلاح توضیح گردند.
تعصبفکری در نرمترین شکل آن عبارت از حساسیت در برابر فکر دیگر است، فکری که با فکر ما بحیث فرد یا گروپ تفاوت دارد. تعصب فکری اشکال مختلف میتواند داشته باشد. یک شکل آن به نام تفکر گروپی(group think) نامیده میشود و یک شکل دیگر آن را میتوان تعصبفکری افراطی نامید که حساسیت در برابر افکار دیگران با اقدامات تعزیز کننده مجازات و رفتار خشن توام میگردد.
تفکر گروپی دارای مشخصات زیرین است:
• تصور اسیب پذیری گروپ: گروپ معتقد است که تصمیمگیری آن مورد سوال قرار ندارد. این تصور موجب خوشبینی بیش از حد و خطر پذیری بیش از حد میگردد.
• اعتقاد به اخلاق ذاتی گروپ: اعضای گروپ پیامدهای اخلاقی تصامیم خود را نادیده میگیرند.
• توجیه جمعی: گروپ به انتقادها یا هشدارها کم اهمیت میدهد. هشدارهایی که ممکن است موجب گردد گروپ باورمندیهای خود را- قبل از اینکه تعهد خود را به پالیسی گذشته تجدید نماید- مورد تجدید نظر قرار دهد.
• خود-بزرگ بینی: دیگران بحیبث شریر یا احمق تلقی میگردند تا استراتیژیهای خود را مهم جلوه دهند یا دیگران را به مذاکره با خود وادارند.
• خود – سانسوری: اعضای گروپ خود را متمایل میدانند تا از اختلاف نظر یا تفاهم جمعی خود داری ورزند و اهمیت شک و گمان خود و استدلال – متقابل را کاهش دهند.
• توافق کاذب: قسمآ در نتیجه خاموشی یا خود سانسوری، اعضای گروپ در این باور شریک میگردند که در قضاوتها توافق دارند. خموشی علامت توافق است.
• فشار مستقیم بر ناراضیان: مبارزه طلبیها یا تبصره های تحدیدگرانه در برابر آنانی صورت میگیرد که در مقابل تفکر حاکم گروپی، اشتباهات و تعهدات آن با استدلال نیرومند قرار میگیرند.
• محافظان فکری رضاکار: این افراد که عضو گروپ اند ، گروپ را در مقابل معلوماتی که ممکن است تصورات مشترک گروپ را در رابطه با موثریت یا اخلاقی بودن تصامیم گروپ تهدید مینمایند حفاظت مینمایند(Based on janis (1982:244)).
جانیس (Janis) تفکر گروپی را چنین تعریف میکند:
"a mode of thinking that people engage in when they are deeply involved in a cohesive in-group, when the members' strivings for unanimity override their motivation to realistically appraise alternative courses of action."5 (Janis, I. (1991:236).
تعصبگروپی عبارت از حساسیت در برابر گروپ یا گروپهای دیگر است. در شکل گروپگرایی این حساسیت تشدید گردیده و به برتر و بهتر دانستن گروپ خودی میانجامد.
مقداری از این نوع تعصب ناشی از شناخت و اعتماد ما است. دانیل کهنیمن با دو سیستم این را توضیح مینماید.
سیستم ۱ سیستم فعالیتهای خود کار (the automatic operations of System) است و سیستم ۲ عبارت از سیستم فعالیتهای کنترول شده (the automatic operations of System).
حافظه که هسته سیستم ۱ میباشد بصورت پیگیر و متداوم یک تعبیر منسجم را از آنچه بدست میدهد که در جهان ما در هر یک حالت و مورد در جریان است.
تاثیرات تعصبفکری و گروپی را به خوبی میتوان درک نمود هرگاه به تجارب دهه های سپری شده توجه نماییم.
نحوه فعالیت سازمانها را از زوایای دیگر نیز میتوان مورد ارزیابی قرار داد. در تفکر گروپی و در کار ستنی و کلاسیک روشنفکران افغان باید به اعمال قدرت و نفوذ نیز توجه گردد.
این فصل به درسهای تاریخ تخصیص داده شده است و عادات ما به نحوه معیین اندیشه و عملکرد نیز پدیده ای نیست که امروز در حال تولد باشد. ما در درازای تاریخ در خطوط کلی بران نحوه اندیشده و عمل کرده ایم و یا به عبارت دیگر نحوه معمول و حاکم اندیشه و عملکرد ما را تشکیل داده است.از سوی دیگر توجه به شیوه های شناسایی نفوذ و شهرت ما را در کار گذار فکری از یک شیوه اندیشه و عملکرد به شیوه دیگر کمک مینماید.
در اینجا فقط به معرفی مختصر اکتفا میشود. این شیوه ها عبارت اند از:
شیوه شهرت (reputation method): سوال اساسی که پرسیده میشود کدام مرجع در سازمان دارای نوفوذ بیشتر پنداشته میشود (Rosenthal U., et al., 1996:134). آیا رییس جمهور نفوذ بیشتر دارد یا رییس استخبارات، هیات اجراتیه حزب نفوذ بیشتر دارد یا شورای رهبری؟
شیوه شبکه یابی (Networking method): اساسآ پیمانه نفوذ را در یک سکتور معیین مورد تحقیق قرار میدهد(Ibid.P.34). اما از آن میتواند در یک سازمان نیز استفاده کرد. زیرا سازمان ها نیز د ارای شبکه یا شبکه ها میتوانند باشند. شبکه ها عبارت از رابطه ها میان افراد در نقشهای متفاوت اند.
شیوه رفتاری (Behavioural method): رفتار شرکت کنندگان هنگام تصمیمگیری مورد مطالعه قرار داده میشود هدف این است تا دریافت گردد کدام یک از جوانب شرکت کننده تا کدام پیمانه در جریان تصمیم گیری از آغاز تا انتها اهداف و مواضع خود را تغییر داده اند و این تغییر زیر نفوذ کدام عوامل صورت گرفته اند(Ibid.P.34).
شیوه موازنه (Power balance m,ethod): رقابت جوانب ذیدخل بر سر منابع قدرت در این شیوه در محراق توجه قرار داد. محجقق به ارزیابی روابط درازمدت جوانب در یک عرصه پالیسی میپردازد(Ibid.P.34)
در تصمصمگیریهای مهم بخصوص در مورد تشکیل ایتلاف ها و اتحادها و تشکیل فراکسیونها و سازمانهای جدید این دانستی ها حقایق سودمندی را برجسته میسازند.در سازمانهای افغانی در داخل و بیرون از کشور شاهد مراکز و مراجع قدرت هستیم و دست ا معینی از افراد را بار بار در تصمیمگیریهای ملاقات مینماییم.
نه تنها در مساعی برای اتحاد جزایر از هم پاشیده احزاب خانواده چپ در افغانستان شیوه های کلاسیک و استراتیژی های کار مشهود اند بلکه در تشکیل ساختار های جدید نیز به صراحت دیده میشوند. توجه ما بر چنین موارد موجب میگردند از این استراتیژیها و خطرات آنها از قبل آگاه باشیم. آنها نقش خود را در کار عدم موفقیت سازمان ایفا کرده اند.
تشکیل گروپ و سازمانها بدون مشورتها و بحث ها ممکن نیست. یک مدل کاری شش مرحله را برای شکل گیری یک پالیسی یا مشی سیاسی آتی را معرفی مینماید:
۱. مرحله تشکیل اجندا
• چه چیزی وارد اجندا میگردد: کدام دشواریها یا گروپها شامل اجندا میگردند یا نادیده گر فته میشوند؟
• اجندا در کجا تعیین میگردد. در بیرون یا در داخل کشور یا حکومت؟
۲. مرحله آمادگی:
• کیها در کار آمادگی دخیل اند یا دخیل نیستند؟
• به کدام منابع اطلاعاتی اهمیت و ارزش داده میشود؟
• کدام بدیلها درنظر گرفته میشوند یا نمیشوند؟
• کیها مدارک و اسناد پالیسی را مینگارند/ صحه میگذارند؟
۳. تعین مشی/ پالیسی . . .
۴.مرحله اجرایی
• کیها در این مرحله دخیل اند یا دخیل نیستند
• {. . . }
۵. مرحله اریابی
• کیها به ارزابی میپردازند و از کداتم نکته نظر؟
• کدام معیارها در نظر گرفته میشوند؟
۶. مرحله تحلیل نهایی : {...} (U, Rosenthal et al., 1996:133)
سازمان ها یا سازماندهنگان میتوانند از راله تعیین اجندا، نادیده گیری یا از را مصلحت ، خنثی سازی مخالفت در نطفه یا از راه آنچه ویلیام ای. کانولی(William E. Connoly 1994:92)(conditioning) نامیده است، از راه اعمال نفوذ و استفاده از شبکه پالیسی ها را در یک سازمان مدیریت نماید.
تعدادی از شیوه های کار در سازمانها معمول اند زیرا سازمانها دارای اهداف و دارای فرهنگ / پالیسیهای رسمی و غیر رسمی ان، بصورت طبیعی دارای یک دیدگاه اند و از آز دیدگاه حمایت میکنند.
در فصل مربوط به عناصر گذار فکری بر بیماریهای جدی انگشت خواهیم گذاشت تا از آنها گذار صورت گیرد.
در این فصل بر درسهای تاریخ مکث شد. تاریخ به ما میآموزاند که اتحاد ملی نیاز اساسی ملت برای بقا و رفاه است. درسهای تاریخی نشان دادند که تعصب در برابر افکار دیگران و گروپهای دیگر از یکسو و تفکر گروپی افراطی از سوی دیگردشواریهای جدی را در تاریخ ما موجب گردیده اند. در این درسها نقش روشنفکران نیز مشهود است. مصلحتگرایی و فقدان تفکر انتقادی بخصوص بحیث یک جامعه مسلمان در سرتاسر ساختارها در تاریخ ما به ملاحظه میرسند.
اکنون که ضرورت گذار فکری جامعه روشنفکری آشکار و مبرهن شده است این سوال مطرح میگردد که از کدام نحوه اندیشه و عمل به کدام نحوه باید گذار نمود؟ فصل چهارم به این موضو تخصیص یافته است.
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فصل دوم
نیاز گذارفکری از کجا ناشی میگردد؟
در فصل اولی به دو پرسش پاسخ گفته شد: (۱) ایا با اصلاح جامعه روشنفکری جامعه میتواند اصلاح گردد؟
(۲) جوانان روشنفکر نیروی محرکه تاریخ اند؟. پا سخ داده شده به هردو پرسش مثبت اند: برای اصلاح جامعه باید روشنفکران جامعه را اصلاح کرد زیرا اینها مغز و حواس جامعه اند و جامعه را رهبری میکنند. هرگاه روشنفکر و جامعه روشنفکری وظایف ی را انجام میدهند که سر در بدن انسان انجتم میدهد ودر صورتیکه جامعه روشنفکری نیروی محرکه تاریخ باشد نیاز گذار این جامعه از کجا ناشی میگردد؟ به عبارت کوتاه در این فصل این مساله مطرح است که چرا جامعه روشنفکری افغان نیازمند اصلاح است و این ضرورت از کجا ناشی میگردد.
به سوال چه باید اصلاح گردد؟ بعدآ بر میگردیم.
نیاز گذار را برای سهولت و اختصار در دو عرصه مهم تفکر و عملکرد جستجو مینماییم.
برای سادگی موضوع فکر میکنیم جامعه مانند بدن هر انسان دارای سر است که مغز، گوش ، چشم و بینی و زبان در آن موقعیت دارند. جامعه روشنفکری چنین حیثیت و و ظایف را در جامعه ملی دارد و در حقیقت امر میتواند با کیفیتهای متفاوت و حیرت انگیز فعالیت نماید. بدون شک فکر ما عملکرد ما را رهنمایی میکند.
۲.۱ .نیاز تغییر در نحوه تفکر
موضوع اساسی در این بحث این است که دریابیم آیا به تغییر در نحوه تفکر ما نیازی وجود دارد یا نه؟ اما چگونه و بر اساس کدام معیارها میتوانیم وجود چنین نیازی را شناسایی نماییم؟ به عبارت دیگر این نحوه تفکر و اندیشه چه نوع است که نیاز به تغییر دارد؟ این نخستین سوال مورد بحث است. سوال بعدی مورد بحث این است که آیا افکار ما قابل تغییر اند؟
سهل این است که نحوه تفکر معمول و متداول را در سطوح مختلف فردی و سازمانی و ملی توصیف و ویژگیهای آن را شناسایی نماییم. تعیین معیار برای تفکر سالم کار دشوار و بیرون از بحث کنونی است. ما از تغییر در نحوه تفکر سخن میگوییم تا به تغییر در عملکرد برسیم. زیرا هرنوع تغییر از تغییر در فکر آغاز میگردد. و این تغییر باید نخست در جامعه روشنفکری تحقق پذیرد. زیرا جامعه روشنفکری مرکز رهنمایی و بسیج و مدیریت و رهبری را در جامعه میسازد.
بنابرآن وقتی از اصلاح جامعه روشنفکری سخن میگوییم هدف این است که جامعه روشنفکری نحوه اندیشه و عمل مروج و معمول را ترک گوید و به نحوه جدید اندیشه و عمل گذار نماید.
در حالیکه هر روشنفکر این گذار رامیتواند انجام دهد، ما به مجتمعات روشنفکری توجه بیشتر مینماییم زیرا این مجتمعات از یکسو از افراد روشنفکر تشکیل شده اند و از سوی دیگر کار جمعی و سازمانیافته را انجام میدهند.
مجتمعات روشنفکری را در چند عرصه مهم تعلمیی و تربیتی و تبلیغی میتوان یافت. موسسات تعلمیات خصوصی و عامه ابتدایی و عالی دارای اهمیت فراوان اند. همچنان سازمانهای سیاسی و فرهنگی. روشنفکران در این سازمانها عضویت متداخل و متقاطع دارند زیرا یک روشنفکر میتواند محصل یک مدرسه دینی باشد اما عضویت سازمان فرهنگی و سیاسی و ... را همزمان دارا باشد.
با اینکه نقش موسسات تعلیمی را نمیتوان انکار نمود کار سازمانهای سیاسی و اجتماعی از گستردگی بیشتری برخوردار است زیرا یک شاگرد یا محصل هم در دوره تحصیل و هم در باقی مراحل زیست خود میتواند و ممکن است با سازمانهای سیاسی و اجتماعی رابطه داشته باشد.
۲.۱.۱. نحوه متداول تفکر
اهمیت تاکید بر تغییر در افکار بر همه آشکار است و نیازی به اثبات ندارد. اما اثبات نیاز این گذار در استدلال کنونی ضروری پنداشته میشود.
افکار و نیات ما تعیین کننده و رهبری کننده اعمال ما اند. بنابرآن افکار ما میتوانند برای دیگران و برای خود ما زیانبار یا حتی عواقب وحشتناک داشته باشند. افکار و اعمال ما در مجموع به ساحه اختیارات فردی تعلق ندارند زیرا ما در جامعه با دیگران در روابط زندگی مینماییم، چیزهایی را به ارث برده ایم و چیزهایی بصورت اجتماعی برما تحمیل میگردند. به گونه مثال مصلحتگرایی و برای دیگران ومطابق خواست دیگران زیستن را بحیث میراث فرهنگی آموخته ایم. پیامدهای این نحوه اندیشه در نرمترین اشکال آن چشم پوشی از حقیقت و خود سانسوری و بی انصافی در عمل در زندگی متبارز شده اند. تک اندیشی و تعصب در برابر افکار و باورمندیهای مخالف نیز دشواریهای عملی فراوانی را در زندگی ما بوجود آورده اند.
وقتی از نقش رهبری کننده افکار سخن میگوییم نمیتوانیم ارزشهایی را نادیده گیریم که افکار ما بر آن بنا شده اند. در حالیکه اکثریت جامعه روشنفکری از نظر دینی مسلمان اند به ارزشهای دیگری نیز اهمیت یا اولویت میدهند و در نتیجه در ساختارهای مختلف همفکری متحد شده اند و به دشواریهای مشابه به شیوه های مختلف میبینند و راه حل میاندیشند.
تک اندیشی، تعصب در برابر دیگر اندیشی و در برابر گروپهای دیگر، تمایل نیرومند به منافع گروپی، تمایل به تحمیل و اجبار برخی از مشخصات عمده نحوه تفکر متداول اند.در فصل های بعدی با مشخصات بیشتر آشنا خواهیم شد.تغییر این مشخصات در نحوه فکری ما هدف اساسی گذار فکری را میسازد.
آیا تغییر/ گذار فکری ممکن است؟
آیا مامیتوانیم از ارزشهای خود گذار نماییم؟ ارزشها نیز افکار اند. وقتی ما ابراز میداریم که این یا آن شی برای ما با ارزش یا فاقد ارزش است میخواهیم موضعگیری خود را و اهمیت یک موضوع را بیان نماییم. بر اساس فرهنگ لغات ارزش عبارت از دلخواه بودن، خوب بودن است: فکری که موضوعات بیشتری را ضمانت میکند تا اینکه پاسخ دهد. میان دو کاربرد ارزش باید تمیز نهاد:۱) از نظر اقتصادی از اسمیت(Smith) معمولآ در تمیز ارزش کاربردی (use-value) از قیمت یا ارزش تبادلوی (exchange-value) پیروی میگردد. بصورت کل (ارزش) به همه ی آنچه گفته میشود که فکر میشود برای زندگی انسان ارزشمند اند مانند اخلاق، زیبایی یا مذهب و دین.
(Scruton Roger (2007). The Palgrave Macmillan Dictiopnary of Political Thought. 3rd edition. New York: Palgrave).
فلاسفه اشکال عمده آتی ارزش را میشناسند: ارزش ذاتی(intrinsic) ، ارزش ابزاری(instrumental) ، ارزش طبیعی (inherent) و ارزش عقلانی (relational) ....
.(Audi Robert(1999). The Cambridge Dictionarfy of Philosophy. Cambridge: Cambridge University Pres.
این سوال که ما چگونه میان ارزشها اولویت و درجه بندی مینماییم نیز دارای اهمیت است.
دشواریهای مربوط به گوناگونی ارزشها و اولویتها آشکار اند اما همواره یک توافق یا درک جمعی در مورد وجود دارد. به گونه مثال ملت ، کشور یا منافع ملی نه تنها شاخص های تیوریتیکی و معنوی دارند بلکه شاخص های مادی نیز دارند. ملت یک گروپی از افراد است و کشور سرزمین متعلق به آن ملت و منافع ملی عبارت از منافع عامه مربوط به آن جمعیت ساکن در یک سرزمین است. بر اساس تعریف جامعه شناسان گروپ با تشکیل بیش از دو عضو تشکیل میگردد اما گروپها میتوانند بیشتر از ۲ تا چند ملیون عضو داشته باشند. بنابرآن گروپ از نظر سطح و پهنا و از نظر منافع مشخصات قابل تمیز اند.
مفکوره هاو ارزشهاي مشترک به گفته داويد هيوم نيرومند ترين قوتها در زندگي سياسي اند. گيري اورين (Gary Orren)،(Orren, Gary. R.(1993) Beyond self-interest.In R.B. Reich(ed), the power of public ideas, Cambridge:Harvard University Press.
در بحثي زير عنوان (فراتر از نفع شخصي) مينويسد که موفقيت هر گونه عمل اجتماعي به قوت و نيرومندي قضاوتهاي مشترکي ار تباط دارد که درحمايت
ا ز آن قرار دارد.
چرا ارزشهاي عالی مانند اخوت اسلامي، انصاف، همبستگي و اتحاد ملي، دفاع ازمنا فع ملي، حاکميت ملي و تماميت ارضي نتوانسته به ختم خصومت و تبعيض در اين جامعه ي مسلمان بيانجامد؟ چرا ايديا ها و ارشهاي مشترک متذکره در ديگر کشورها به صلح و رفاه (حتی نسبی) منتج گرديده اند؟
در حالیکه ما نیز دارای تاریخ و فرهنگ مشترکیم، سرزمین ما بحیث خانه مشترک ما است و ما منافع ملی مشترک داریم. آیا اینهمه ارزشها برای ما اولویت و ارزش خود را از دست داده اند؟
این بحث بر سر اتحاد نیروهای ملی و مترقی برای مبارزه و کار مشترک بر اساس یک د ید مشترک ملی جهت تحقق اهداف مشترک ملی میچرخد. . بنا بران اکتفا میشود که ما دارای اهداف مشترکیم: ما ویرانی خانه مشترک را نمیخواهیم به آب و هوای پاک نیاز داریم و به فرصتهای بر ابر برای انکشاف و زندگی نیاز داریم. ما حق داریم و نیاز داریم مانند سایر انسانها از حقوق برابر برخوردار باشیم و در تعیین سرنوشت خود سهیم باشیم و ده ها مشترکات دیگر که همه ی ما صرفنظر از سن و جنس، زبان و عقاید دینی و سیاسی و فلسفی و . . . از فقدان آن رنج میبریم و داشتن آنها حق ما است.
اولویت دهی به ارزشها ی متفاوت یک دلیل دسته بندیهای جامعه روشنفکری میباشد. چرا ما مارکسیزم را بر لیبرالیزم یا برعکس ترجیح میدهیم و یا چه تفاوتهای ارزشی احزاب سیاسی با القاب اسلامی را واداشته باهم متحد نگردند؟
این چنین اولویت دهی ها در عمل به تقسیم نیروهای ملی و انسجام آنها در ساختارهای جداگانه انجامیده اند. و در نتیجه شیوه برخورد آنها را با همدیگر و با محیط آنها متاثر ساخته اند.
درمورد افکار دیکارت معتقد بود که افکار مادر مورد خداوند، در مورد حقایق ابدی ، در مورد ماهیت حقیقی غیر قابل تغییر و ذاتی اند. در دو مورد (AT 8B 358, AT 3 418; CSM 1 304, CSMK 187) دیکارت به صراحت استدلال مینماید که افکار ما، حتی افکار احساسی ما در دماغ ما ذاتی اند (Gorham Geoffry , 2002, pp. 355-388)
جان لاک با این باور مندی مخالف است که انسان افکار مختلف مانند آنچه با کلماتی مانند ( سفیدی)، ( سختی)، ( شیرینی)، (تفکر)، (حرکت)، ( مرد)، (فیل)، ( اردو)، (نشه بودن) و سایر کلمات ابراز میگردند، در دماغ خود دارند.(Lock. John 2007: 18) وی میپرسد انسان چگونه این افکار را بدست میآورد؟
هرگاه افکار ذاتی باشند تغییر آن کار ممکن خواهد بود؟
ریچارد ویوور (Weaver Richard M.) معتقد است که هر انسانی که در یک فرهنگ دخیل است دارای سه سطح واکش آگاهانه میباشد: افکار خود شخص در مورد اشیا؛ معتقدات و عقاید کلی خود شخص؛ و تخیلات میتافیزیک وی در مورد جهان. نخستین آنها تفکراتی اند که وی در زندگی روزانه به کار میبرد . . . و جهانی بودن و ی را احتوا میکند. در این سطح تنها برای یک زمان محدود میتوان قرارداشت زیرا جهانی بودن (worldliness) در نهایت امر تصادم و نا همآهنگی را باید موجب گردد. برتر بر این اعتقادات وی قرار دارند . . . به نظر وی احساس ذاتی/ بصیرت (intuitive feeling) در مورد ماهیت واقعیت بر همه اینها حاکم است و و ی این را حدی میپندارد که هم افکار و هم معتقدات برای تایید به آن میگردند . (Weaver Richard M. 1984: 18).
ساده ترین برخورد ما این است که نحوه معمول و متداول اندیشه ما همان است که به آن عادت داریم و شاید ممکن باشد کم و بیش از سیستم ۱ یا سیستم ۲ استفاده مینماییم. خنده دار نخواهد بود اگر یک سیستم دیگر برآن دو سیستم بیافزایم به نام سیستم ۳. و تفکر انتقادی را در این سیستم قرار دهیم؟ تفکر انتقادی هر باورمندی و بیان را مورد سوال قرار میدهد و آگاهانه و مستند رد یا قبول مینماید.
دانیل کهنیمن (Kahneman Daniel (n.d.Pp.16-17) از دو سیستم در دماغ(the mind) سخن میگوید. د انیل ک. این اصطلاحات را از دو سایکالوژیست به نامهای (Keith Stanovich) و (Richard West) به عاریت گرفته است. وی معتقد است که سیستم ۱ بصورت اتماتیک و به سرعت عمل میکند- با هیچ یا کمترین سعی و بدون احساس کنترول رضاکارانه.
سیستم ۲ به فعالیتهای دماغی که سعی لازم دارند و خواستار توجه اند توجه را تخصیص میدهد. فعالیتهای سیستم ۲ اغلب تجربه عینی ، گزینش و تمرکز را شامل میگردد... وقتی در مورد خود ما میاندیشیم بوسیله سیستم ۲ تشخیص مینماییم، شعور، استدلال که باورمندی ها را احتوا مینماید، گزینش ها ر ا انجام میدهد، و تصمیم میگیرد چه بیاندیشد و چه کاری را انجام دهد(همان اثر، ص. ۲۲ ).
استدلال من این است که هنگام تفکر و بخصوص ابراز نظر و قضاوت با کاربرد سیستم (۱) اکتفا نه نماییم تا بتوانیم گسترده تر و با آگاهی بیشتر ابراز نظر یا قضاوت نماییم.
حالات دماغی ما تنها تفکرات ما نیستند بلکه خوشی و نا رضایتی ما و احساس درد و امثال آن نیز حالات دماغی اند. بنده صلاحیت بحث در این مورد را ندارم . و بنابرآن خود را به شیوه های ساده تغییر محدود میسازم زیرا این تغییرات بیشتر همانند ترک عادت و اعتیاد اند.
جودیت گرین (Judith Green) معتقد است : توانایی هایی وجود دارند که ما را توان میبخشند میان فعالیت دماغی که ما آن ر ا تفکر مینامیم و انواع دیگر بیشتر آشکار رفتار فیزیکی تمیز نماییم. از یک جهت تفکر به نظر میرسد که خصوصی و داخلی خود ما باشد- از این لحاظ که آزادیم در مورد جهان خود فکر نماییم- و راه های مختلف عملکرد را در فکر خود بدون آنکه بصورت حتمی به دیگران بگوییم که در مورد چه میاندیشیم و میخواهیم عمل نماییم . استدلال میشود که تفکر انسانی عبارت از توانایی است که میتوان بوسیله آن در اعمال بصورت سمبولیک نه بصورت واقعی سیر نماییم(Green Judith 2005:7).
Green Judith (2005). Memory, Thinking and Language: Topics in Cognitive Psyhchology. London: Methuen & Co. Ltd)
موضوع مورد بحث ما به فعالیت شعور (consciousness) و ماتحت شعور یا ناخود آگاه (unconscious) نیز رابطه دارد .
ازیکسو در رابطه با کاربرد افاده ناخود آگاه در مورد همه ی انواع پروسه های دماغی میاندیشیم که در مغز ما بدون آنکه مظاهری از آگاهی و شعوری از آنها وجود داشته باشند، در جریان اند. سیرل استدلال میکند که بر اساس تیوریهای معیاری ادراک (perception) ما فکر میکنیم که انسانها شکل اشیا را از راه نتیجه گیری ناخودآگاه مشخصات واقعی بر اساس مشخصه های محدود انگیزه فیزیکی درک میکنند که بدان وسیله تبارز میکنند(Searle John R. 2004:31-32).
فعالیت خودکار معضله دیگر قابل توجه است. آیا هر آنچه ما می اندیشیم نتیجه انگیزه های بیرونی اند؟ اگر چنین است تفاوت تعبیر ها ناشی از چیستتند؟
با وصف اینهمه پیچیدگیها ما با تغییر افکار نیز عادت کرده ایم.
دانستن دانستنی های فوق بدون شک مفید اند اما برای پیشرفت بحث ما تاثیر مستقیم ندارد. زیرا ما میدانیم تغییر مفکوره کار هر روز ما است بخصوص راه رفت و آمد خود را تغییر میدهیم یا بر نامه خود را تغییر میدهیم و یا به وعده های انتخاباتی خود وفا نمیکنیم.ما همچنان با تصمیم و اراده رژیم غذایی خود را و عادات خود را میتوانیم ترک گوییم و اغلب وقتی واقعآ تغییر را خواسته ایم، موفق بوده ایم.
حال میتوان پرسید آیا باورمندی به تک اندیشی و تامین تک اندیشی شیوه ای نیست که باید آن را تغییر داد؟ تفکر تک اندیشانه احزاب سیاسی در اریکه قدرت در تاریخ کشور ما حق حیات هزاران هموطن را سلب کرد و ملیونها را به ترک میهن واداشت. تعصب در برابر افکار و در برابر گروپهای دیگر فکری یا اتنیکی نیز زیانبار و مهلک بودند و هستند. نحوه اندیشه با چنین خایص بدون شک نیازمند اصلاح است.
تغییر اساسی باید در فکر و در نیت تحقق یابد اما ما تنها اثرات این تغییر را در عمل میتوانیم ببینینم. زیرا ما افکار دیگران را نمیتوانیم بخوانیم مگر اینکه سولیپسیست(solipsists) ( see John R. Searle 2004:20) باشیم.
بر مشخصات نحوه اندیشه در فصلهای بعدی بیشتر آشنا خواهیم شد.
در عنوان بعدی نیاز تغییر یا گذار را در عمل شناسایی مینماییم تادر یابیم آیا واقعآ نحوه اندیشه و عمل ما نیازمند تغییر اند؟
۲.۲ . نیاز تغییر در عمل
در این باورمندی شکی وجود ندارد که فکر ما راه کار عملی ما را تعیین میکند. در عنوان قبلی تعدادی از مشخصات فکری را نام بردیم و در این عنوان میبنیم آیا مشخصات نامبرده در اعمال افراد سازمانها بازتاب یافته انند یا نه. شواهد زیادی در عمل وجود دارند که ما را به نیاز تغییر در نحوه اندیشه و عملکرد متقاعد میسازند. در این قسمت بحث مفکوره و عمل دوشادوش هم مورد بحث قرار گرفته اند. بازیگران و تصمیمگیرندگان سیاسی افکار خود را در عمل تحقق میبخشند. افراد نیز دارای پالیسی اند و مانند پالیسی های سازمانهای سیاسی برای تحقق اهداف معیین دیزاین شده اند. این پالیسی ها برای تغییر یک حالت نا پسند و به یک حالت مورد پسند طراح و تطبیق میگردند. در بحث قبلی یاد اور شدیم که ارزشها اساس این همه تفکرات را میسازند. تنینوالد (Tannenwald N.) این افکار را در چهار نوع آتی دسته بندی کرده است:
۱.ایدوپیولوژیها و یا سیستم های باورمندیهای مشترک عبارت از یک دسته منسجم دکترینها یا باورمندیها اند که نیازهای اجتماعی وآرمانهای یک گروپ، طبقه، یک فرهنگ یا دولت را باز تاب میدهند.
افکار نورماتیف یا ارزشی آنهایی اند که در مورد خوب و بد اند و محتوی ارزشها و موضعگیریها اند که برای تمیز خوب و بد از همکدیگر معیارها را تعیین مینمایند.
۳. باورمندیهای علی آنهایی اند که در مورد علت و معلول یا رابطه ابزار- اهداف، اند. این دسته . . . برای افراد رهنمود یا استراتیژی ها را برای رسیدم به اهداف آنها ... فراهم میسازد .
۴.نسخه های پالیسی (policy prescrriptions)عبارت از افکار ویژه برنامه ای اند که پالیسی- سازی را از راه تعیین چگونگی دشواریهای پالیسی(policy problem) معیین تسهیل مینمایند( Tannenwald 2005:15-16).
این مقدمه کوتاه تایید مینماید که افکار و نیات ما در اعمال ما اغلب بازتاب میابند.
برای بازتاب اندیشه در عملکرد لحظاتی به عقب مینگریم تادر یابیم چه تفاوتی میان دیروز و امروز ما وجود دارند و تاچه حد ما به سوی مثبت یا منفی تغییر کرده ایم و دلایل آن تغییرات چیها اند؟
با یک دید مختصر به گذشته در میابیم که جامعه افغانی چهار فرصت عمده و کلیدی برای ترقی و رفاه را در تاریخ معاصر خود آگاهانه از دست داده است. این چهار فرصت نیاز گذار را به خوبی نشان میدهند.
۲.۲.۱فرصتهایطلایی
درتاریخ معاصر افغانستان چهار فرصت طلایی از دست رفته وجود دارند که از آنها میتوان و باید آموخت. بر هریکی از آنها مکث مینمایم و مقصران اصلی و متحدان آنها را معرفی مینمایم.
۱. نخستین فرصت : پس ازاسترداد استقلال فرصت طلایی ترقی و رفاه برای افغانستان میسر گردید. افغانستان میتوانست از ۱۹۱۹ بد ینسو به مدارج علیای ترقی و رفاه دست یابد.
چه چیزی موجب از دست رفتن این فرصت طلایی گردید؟
- نخستین دلیل تعصب فکری بود که از درک نادرست دین ناشی میگردید. تعصب فکری موجب مقاومت در برابر برنامه های شاه امان الله و تکفیر وی گردید.
- عامل دوم همدستی عمال خارجی با دشمنان خارجی که به کمک هم از تعصبفکری حاکم بر جامعه توانستند استفاده نمایند. بدین گونه جلو پیشرفت معنوی و مادی افغانستان گرفته شد و سلطه جهالت تداوم یافت.
۲. دومین فرصت :(جمهوری دوم) حزب دموکراتیک خلق افغانستان با آرزوی خدمت به مردم به قدرت رسید اما از این فرصت برای خدمت به مردم استفاده نگردید. آنها بیشتر در خدمت ایدیولوژی معیین قرار گرفتند تا در خدمت مردم. رویارویی ابرقدرتهای زمان جنگ سرد نبرد مسلحانه و فکری خود را در افغنستان پیش بردند. طرفین درگیر منافع مردم را نتوانستند از منافع ابرقدرتها که در حقیقت برای آنها میجنگیدند نه برای مردم و کشور خود تفکیک نمایند. تعصبفکری به رویارویی مسلحانه انکشاف داده شد. تک اندیشی، تفکر گروپی و تعصب فکری و گروپی حزب حاکم را به حذف مخالفان فکری و رویایویی واداشت . روشنفکران متعصب در همه ی این مقاطع با استدلال ناشیانه و نادرست از نظر اسلامی و علمی نقش آگاهی دی، بسیج کننده، نقش مدیر و رهبری مردم را ایفا کردند و به راهی رهنمایی کردند که فکر میکردند درست است.
وفاداری به انترناسیونالیزم مذهبی/ اخوت اسلامی و انترناسیونالیزم پرولیتاریایی در این روال برجستگی دارند.
۳. سومین فرصت: ایجاد حکومت اسلامی(جمهوری سوم ۱۹۹۲-۱۹۹۶). رهبران جهاد و مقاومت با انتخاب راه حل نظامی و رد برنامه ملل متحد اساس وحشت و تعصب را در کشور بنیاد گذاشتند. آنها در نخستین تصمیمگیری در برابر مردم و کشور راه زورگویی/ نظامی را بر راه صلح آمیز ترجیح دادند. انارشیزم و حالت طبیعی را بر زندگی اجتماعی حاکم گردانیدند و بدین ترتیب فرصت همزیستی و کار مشترک را رد کردند. رویارویی ها بوسیله روشنفکران ترغیب و تشویق میگردید و از احساسات و عقاید مردم برای استخدام آنها بحیث سرباز استفاده میشد. از دین و ارزشهای سنتی همچنان استفاده ابزاری صورت میگرفت. آنان بنیادهای اقتصادی و نظامی و فکری کشور را ویران کردند و نسلی را با تعصبفکری و گروپی پرورش دادند .این نیروها میتوانستند راه سالم اسلامی را دنبال کنند که مدعی آن بودند.
شگفتی آور این است که از نظر آنان شرایط و نیروهای مخالف آنان و عوامل خارجی مقصران اصلی اند نه طراحان وگردانندگان داخلی.
۴ .چهارمین فرصت: (جمهوری چهارم / حکومتداری بن) با تاسیس حکومتداری بن چهارمین فرصت برای ترقی معنوی و مادی میسر گردید. این فرصت نیز بوسیله فرصت طلبان و تشنگان قدرت و ثروت از ملت ربوده شد. تعصب فکری و گروپی از یکسو بسیج میکرد و از سوی دیگر به سربازگیری بیشتر کمک میکرد. ملیاردها دالر مصرف گردید و هزاران انسان کشته و معیوب و آواره گردید اما هدف ترقی معنوی و مادی نابرآورده باقیماند.
۵. پنجمین فرصت:(جمهوری پنجم / حکومت وحدت ملی) حکومت وحدت ملی فرصت طلایی دیگری در اختیار دارد. افغانستان از دشوارترین شرایط خود را به مرحله دیگری از شرایط دشوار وارد کرد و بحیث هویت واحد سیاسی- ارضی حفظ گردید. اما آماج شدیدترین حملات مسلحانه و تجزیه طلبانه قرار دارد. برای افغانستان امروز راه نجات دیگری جز اتحاد برای منافع ملی وجود ندارد. و سنگر ملی همچنان خالیست.
مقصران اساسی در همه ی این فرصتها از دست رفته عبارت اند از:
۱. ایلیتهای سیاسی و متحدان روشنفکر آنها + روحانیون متعصب که دین اسلام را به ابزار سیاسی تامین قدرت، ثروت و سلط مبدل ساخته اند.
اما هیج تقصیری به بزرگی خیانتی نیست که رهبران جهاد و مقاومت به مردم و کشور خویش انجام داده اند: زیرا
- آنها با احراز قدرت، نفوذ پاکستان و ایران را بخصوص همپای تحکیم قدرت خویش تحکیم بخشیدند.
-آنها نه درایت سیاسی داشتند و نه توانایی مدیریت و در طول مبارزات سیاسی از مشورتهای اجنبیان بهرمند بودند. برای حکومتداری نیز به آنها نیاز داشتند. پیشنهاد ربانی به جنرال حمیدگل بر همه معلوم است.
- آنها تاسیسات و نیروهای ملی را درهم کوبیدند و از میان بردند. امروز نیز اثرات آن خیانتها را با قوت احساس میکنیم.
- آنها یک نسل در گیر در تعصب فکری و گروپی را تربیت و حمایت کردند.
- آنها حد اقل به انواع فساد فرصت انکشاف دادند و فساد را به پدیده معمول زندگی مبدل نمودند.
- آنها قاعده ارجحیت روابط بر ضوابط را نهادینه و ساختاری ساختند. نقش و رد پای بخشی از روشنفکران افغان در اینهمه رویدادها و انکشافات قابل تشخیص اند.
-در عرصه بین المللی در همدستی و رهبری ایالات متحده امریکا، عربستان سعودی و پاکستان احزاب سیاسی اسلامگرا بزرگترین و بی سابقه ترین خیانت را به دین اسلام انجام داده اند. همدستی آنان به ایجاد تروریزم بین المللی و بدنامی دین مقدس اسلام انجامید زیرا دین اسلام هیچگاهی در تاریخ ۱۴۰۰ ساله خود مانند اکنون بدنام و خود کش بیگانه پرور تبارز نکرده است. روشنفکران افغان در همه ی این فرصتها نقش های آگاهی دهنده ، بسیج کننده و رهبری کننده را دارا بودند.چه میشد اگر از یکی از این فرصتها استفاده میگردید و از آنهایی که از دست رفته بودند میآموختیم؟
آنچه بیان شد تنها فرصتهای ازدست رفته نیستند بلکه بسا چیزهای گرانبها را مانند حیات انسان، توانایی ها و منابع و امکانات نیز با اینفرصتها از دذست رفته اند.
بیایید باهم بصورت مشخص به جامعه سیاسی نظر اندازیم. در آنسوی همه ی این رویدادها افکار قرارداشتند.
۲.۳ . جامعه سياسي
جامعه سیاسی از نظر علوم سیاسی عبارت است از جامعه ملی. پولیس (polis) یعنی سازمان سیاسی . ارسطو پولیس را ، خودمختارترین و همیاری همه گیر ، تعریف مینماید(Ernest Barker,ed 1962), pp. .11-10.)
از جامعه سیاسی در اینجا مجموعه ای از احزاب سیاسی و سازمانهای منافع و گروپهای فشار منظور است که به صورت مستقیم در حیات سیاسی جامعه فعال اند. در جامعه افغانستان این افراد و گروپها بازیگران سیاسی داخلی واقعی اند.
زیرا این عنوان بصورت مختصر آنها از راه بیان مشابهت ها و تمایزات آنها معرفی میگردند. آشنایی با نحوه اندیشه و عملکرد آنها نیاز گذار به نحوه جدید اندیشه و عمل را نشان میدهد.
۳.۱۲. مشابهت های سازمانها
احزاب و سازمانهاي سياسي ديروزي همانند احزاب امروزي مدعي دفاع از
منا فع و خواستهاي مردم اند. امروز قضاوت مردم و تاريخ در مورد هردو دسته چپ و راست در گذشته و حال صراحت دارد. قضاوت مردم بحیث عدم اعتماد بر این احزاب تبارز یافته است.
در هردو طرف تمایلات نیرومند انترناسیونالیستی متبارز . مشهود بودند: خانواده چپ وفادار به انترناسیونالیزم پرولیتاریایی بود و خانواده راست به برادری اسلامی متعهد بود. هر یکی از این دو خانواده مدل تاریخی مورد نظر خود را داشتند که برای تحقق آن میرزمیدند. دسته هایی در پی تحقق جامعه فاقد طبقات بودند و دسته هایی در پی اعمار مدل حکومتداری خلفای راشدین. مشکل اساسی گزینش تیوریتیکی و موضعگیری ایدیولوژیک این احزاب نبودند بلکه تعصب خشن و افراطی آنها در مورد باورمندی ایدیولوژیک و گروپ های همدیگر بود. ما امروز با پیامدهای گزینشهای آن احزاب و سازمان ها روبرو هستیم و نمیتوانیم از قهقرایی بیرون آییم که در آن از سالیان دراز قرار گرفته ایم. دلایل ناکامی نخستی ها و دومی ها از زمره وفاداری و پیروی دگماتیک بود. هردو به دلایل مختلف رویارویی ابر قدرتها ی دوران به اصطلاح جنگ سرد را داخلی ساختند.
ما میدانیم که ملت افغان فرصتهای تاریخی انکشاف و رفاه اجتماعی را در نتیجه افکار و عملکرد این سازمانها از دست داده است و امروز در اندیشه رهایی از بحران عمیقی است که گرفتار آن است. روشنفکران افغان در ایجاد این بحران به صورت مستقیم یا غیر مستقیم، به صورت فعال یا غیر فعال سهم داشتند و خود نیز قربانی آن نحوه اندیشه و عملکرد و پیامدهای آن اند.
در نتیجه نحوه تفکر و عملکرد مروج و معمول رقابت مسلحانه ابر قدرتها به داخل افغانستان کشانیدشد و در نتیجه اعضای جامعه به قربانیان این رقابت مسلحانه و کشور به میدان رقابت آنها مبدل گردیدند. افراطیت مذهبی تقویت و رشد داده شد و یک نسل اعضای جامعه با تعصب و تبعیض تربیت و تقدیم جامعه افغانی گردید.
این روند ادامه دارد. نه تنها در گذشته در کمپهای مهاجران در کشورهای همسایه تعصب ، نفرت و خصومت ترویج و تعمیم میافت بلکه اکنون نیز پروسه تولید و تربیت سربازان مذهبی جریان دارد. منطقه جنوب آسیا در واقع به وادی بارور تعصب و افراطیت مبدل شده است. مهاجرت هموطنان مهاجر را با سیلی از افکار و اندیشه ها روبرو ساخت و تنوع فکری را حتی در میان همفکران موجب گردید.
تعصب فکری و گروپی، و رویاروی خصمانه مشخصات کلیدی مبارزه سیاسی را میساختند. آنانی که از این رویارویی تعصب آمیز خونبار جان به سلامت برده اند گواه هان این حقیقت اند.
از حقیقت نباید نادیده گذشت که رهبران سیاسی افغان در این رویارویی با رهبران باتجربه و با دستگاه های نیرومند دانش و امکانات روبرو بودند و توانایی و امکانات تحلیل و پیشبینی لازم را نداشتند. آنها بیشتر بحیث آن مدیرانی عمل میکردند که به آنها بهتر است لاین منجر (Line Manager) نام داده شود. بسنده نیست آنهمه انسانهایی را به یاد آورید که در این رویایی از ۱۳۵۷ تاکنون بوسیله جوانب مختلف به قتل رسیده اند؟ بسنده نیست افغانستان ۴۰ سال قبلا را با امروز از نظر صنعت و تجارت از نظر نظامی و تعلیمی مقایسته نمایید تا دریابید جامعه روشنفکری ما باید نحوه اندیشه و عملکرد خود را تغییر دهد؟ این نیاز صراحت دارد. به دو مثال زنده توجه را بر میگردانم. مشخصه اساسی اینهمه تجارب تلخ این است که در همه ی این سالها تعصبفکری و گروپی بر اندیشه و عملکرد جامعه سیاسی حاکم بوده اند. از این نحوه اندیشه و عمل باید گذار نماییم. زیرا این نحوه اندیشه ما را متفرق و در برابر هم قرار داده و نیروی ملی را تضعیف کرده است. دو حقیقت تلخ را در این رابطه زیر دو عنوان جداگانه قابل یاد آوری میدانم.
اما در گذشته گروپهای فشار در معنای معمول و متداول وجود نداشتند که بصورت مسالمت آمیز و از راه های اکتویزم سیاسی بر پالیسی ها ی حاکمان اعمال فشار نمایند. وجود گروپهای فشار و گروپهای منافع مشخصه عمده منظره سیاسی کنونی در جامعه افغانی میباشد. به این موضوع بعدآ بر میگردیم وقتی وضعیت کنونی منظره سیاسی جامعه را مورد بحث قرار میدهیم.
۲.۳.۲انقسام ايديولوژيک و دکتاتوري تک انديشي
انديشه گرايي يکي ازمشخصه هاي دهه هاي٠ ٧ ١٩ ، ١٩٨٠ و ١٩٩٠ ميباشد. در ميان روشنفکران افغان هواداران ايديولوژيهاي متداول آن روزگار در برابر هم به رقابت و مبارزه ميپرداختند. هواداران گوناگون مکتب هاي سياسي به شمول هواداران اخوان المسلمين براي پيروزي سياسي تلاش ميورزيدند. انديشه گرايي در اين سالها با شخصيت پرستي رهبران همراه بود. وفاداري ايديولوژيک و فردي به کاريسماي رهبررا هم اکنون نيز با قوت آن شاهد هستيم. در همه ی این سالها آنانی که کار تبلیغات ایدیولوژیک و بسیج مردم را انجام میدادند فکر میکردند اندیشه آنان بهترین و علمی ترین است و سایرین به خطا رفته اند. آنان در عمل دگر اندیشی را قابل مجازات دانستند و به سرکوب اندیشه های دیگر پرداختند. اندیشه گرایی از این لحاظ با دکتاتوری تک اندیشی فرق دارد.
تعصب ايديو لوژيک، تنگ نظري ولجاجت سياسي همپا با سلطه ي تک انديشي تا سرحد جنگ مسلحانه ميان هواداران انديشه هاي متضاد رشد نمود. با هواداري از \ و وفاداري به ايديولوژي، مبارزه بين المللي دو قطب به يک موضوع داخلي افغانستان مبدل گرديد و يکجا با داخلي شدن اين موضوع بين المللي جنگ بين المللي نيز وارد افغانستان گرديد.
دکتاتوري ايديولوژي ، تعصب فکري ، لجاجت سياسي از مشخصه هاي برجسته ي مبارزات سياسي اين سالها ميباشند. نيروهاي سياسي درگير جنگ استفاده از هر وسيله را در راه رسيدن به اهداف شان مجاز دانستند. اين نيروها تنها به کشتار مخالفان ايديولوژيک همديگربسنده نکردند. هزاران تن به جرم داشتن ايديولوژي مخالف کشته شدند. با حق زندگي هزاران هموطن با بي اعتنايي بر خورد صورت ميگرفت. ویرانی ساختارهای زیربنایی، افزایش در معیوبان، یتیمان و زنان و مردان بیوه نتایج تلخ این رویارویی ها بودند.شمنشیرها و کلاشینکوفها و وسایل ثقیل نظامی بوسیله رویارویی های فکری در برابر هم به کار برده شدند. به ياد داريم که حتي همسنگران هوادار مارکسیزم- لینینزم تشنه ي خون همديگر بودند. هر حزب و سازمان سياسي در راستاي ما و ديگران فکر و عمل ميکرد. ديگران عبارت بودند از همه به غير ازمتحدان وبه همه به جز از مخالفان ما گفته ميشد. اکنون نيز انسان هموطن به ما و ديگران تقسيم گرديده اند. اين تقسيمبندي اکنون ژ رفاي بيشتر يافته و به موازات قوم، زبان و کيش تحقق ميپذيرد. اهداف خدمت به منافع ملي و حاکميت ملي، تماميت ارضي، رفاه و ترقي ملي در نتيجه ي تک انديشي، تعصب و لجاجت سياسي کاملا از ياد رفته اند.
اشتبا هات سياسي ناشي از داخلي شدن جنگ بين المللي ميان دو ابر قدرت نتايج تباه کننده ا جتماعي- اقتصادي و فرهنگي براي مردم و کشور در بر داشت.غارت و ويراني کشور، قرباني شدن انسانها و هزاران هموطن معيوب و معلول ، رشد افراطیت و بیسوادی گواه اين امر است. به علاوه اينها، ما شاهد تبعيض و نژاد پرستي و مسلح شدن نظام قبيلوي نيز هستیم.
۲.۳.۳راسيزم و نظامي شدن نظام قبيلوي
راسيزم تنها به تبعيض در برابر نژادها محدود نميگردد. تبعيض در برابر اقوام و مليتهاي ساکن کشور، استفاده از آنان عليه همديگر، انحصار قدرت به اين يا آن قوم و قبيله را نيز ميتوان اعمال راسيستي دانست.
اصطلاح نژاد در اصل برای هر دسته ای از مردم اطلاق میگردید که بوسیله رشته خونی مشترک از طریق موقعیت جغرافیایی، زبان و رسوم و عنعنه مشترک بهم رابطه داشتند و کار برد آن به آنچه توسعه یافت که نسبت داشتن یا وابستگی به ( اندیشه اخلاقی) ‘moral idea’میتوان نامید. . .(Scruton Roger 2007. The Palgrave Macmillan Dictionary of Political Thought, 3rd edition)
کشتاريک قوم به وسيله قوم ديگر نيز عمل راسيستي ميباشد. تبعيض در برابر رنگ ، نژاد، انديشه همه را ميتوان به عنوان راسيسم محکوم کرد. هم اين روند و هم روند مسلح سازي قبايل و اقوام در برابر همديگر سالها پيش آغاز گرديد. تشکيل کندک ها و مليشا هاي قومي نمونه هايي ازاين واقعيت تاريخي اند. پولیس محلی و نیروهای به اصطلاح خیزش مردم گونه های جدید رویارویی اند.
شگفتی آور است که در یک جامعه مسلمان، آنجایی که جهاد تقدیر میگردد، سایر احکام الهی مانند عدل و انصاف، اتحاد و عدم تبعیض که خداوند به آنها توصیه مینماید نادیده گرفته میشوند.
هم اکنون اين يا آن هموطن به دليل زبان مادري يا وابستگي به اين يا آن قوم و قبيله يا داشتن افکار سياسي مخالف مورد تبعيض قرار داده ميشوند. وزات خانه ها و حتي موسسات خارجي ،موسسات دفاع و امنيت به امتداد ساختار هاي قومي و اتنیکی تقسيم گرديده اند. برخي انجام چنين کاري را بر اساس حق سهمگيري مساويانه اقوام وقبایل ساکن کشور، برخي با استدلال جبر ساختار اجتماعي و باز هم عده يي بر اساس منطق اسلحه و قدرت ميخواهند تبرئه نمايند.
احزاب سياسي د يروزي حاکم بر وضع نقش بارزي را د رترويج تبعيض و قرار دادن اقوام و مليتها در برابر همديگر ايفا نموده اند. هيچگونه استدلال نه ميتواند بنيادي را که ميخواهد تحکيم بخشد، ويران نمايد. مثالهاي چنين سياست را نه تنها در سالها ي ١٣٥٧ – ١٣٧١ بلکه اکنون نيز ميتوان دريافت. پروسه معرفي افراد در مقامهاي سياسي و علمي نه بر اساس شايستگي علمي، بلکه بر اسا س مصلحت ها، يا ادعاي تامين شرکت مساويانه اقوام و مليتها در آن زمان نيز به کاهش کيفيت توليدات و خدمات، افزایش تبعيض و بي انصافي، و نارضايتي مردم گرديد.
جامعه کنونی نوعی از نظام قبیلوی را تمثیل مینماید که در آن سرگروپ های گروپهای مسلح نه تنها در نقش ملک و ارباب حاکمیت مینمایند بلکه بحیث حاکم محلی نیز نقش ایفا مینماید.
آيا همه ي آنچه را در گذشته صورت گرفته ميتوان عاقلا نه دانست؟ آيا عاقلا نه است همين شيوه را ادامه دهيم؟
این یكی ازدرسهای تاریخ مبارزات سياسی چند د هه ی اخیر میباشد که ما باید با شیوه معمول انديشه و عملكرد در چهار دهه گذشته وداع نمایيم. زیرا این شیوه کار- مخاصمت در برابر اندیشه های دیگر و گروپهای دیگر- نتایجی جز قربانی و ویرانی به بار نیاورده است. شهدا و معلولین، ویرانی و غارت هستی مادی و معنوی میهن و فقر و خانه جنگی،ضرورت به گذار فكری را تایید میكنند.
تاینجا ما در مورد آن سازمانهایی سخن گفتیم که در منظره سیاسی مطرح اند و اکنون بر وضعیت کنونی می ایستیم.
۲.۳.۴وضعیت کنونی منظره سیاسی
در بحث قبلی به جامعه سیاسی در گذشته قریب توجه کردیم که جمهوری های اول تا چهارم الی سقوط امارت اسلامی را در( ۲۰۰۱) دربر میگیرد. اکنون بر وضعیت کنونی منظره سیاسی مکث مینماییم.
منظره سیاسی کنونی غیر متوازن است. نیروهای ملی و دموکراتیک در صحنه سیاسی حضور فعال ندارند و سنگر دفاع از منافع عامه همچنان خالیست. کشوپر بیشتر به میدان رقابت قدرتها جهانی و هژمونهای منطقوی و به میدان بزکشی تیمهای داخلی شباهت یافته است. جامعه مدنی ازجامعه مدنی جامعه افغانی نمایندگی نمینماید بلکه جامعه ایست استخدام شده. قدرت سیاسی میان زورمندان و ستمگران تقسیم و بر مردم بحیث حکومت ... تحمیل شده است.
قوانین احزاب سیاسی و انتخابات بیشتر به نفع احزاب بزرگ و قدرتمند طراحی شده اند.
نحوه اندیشه و عملکرد مانند گذشته درگیر تعصبفکری و گروپی میباشد. فکر معیین، زبان و تبار معیارهای کلیدی تعیین شایستگی حتی در جامعه روشنفکری اند.مصلحتگرایی و اولویت دهی روابط بر ظوایط در رفتار ما در همه ی سطوح مایکرو و میسو مشهود اند.
جامعه روشنفکری با چند پارادوکس درگیر است. از یکسو وابستگی فکری یا مالی احزاب سیاسی به حلقات خارجی را تقبیح میکنند زیرا به گواهی تاریخ نتایج هلاکتباری را موجب گردیده است. این وابستگی نه تنها بیانگر نفوذ فکری آن حلقات است بلکه احزاب سیاسی در نتیجه این وابستگی به بازیگران داخلی منافع آن حلقات در مارکیت سیاسی و در واقعیت حیات عامه مردم مبدل گردیده اند.
داخلی شدن رقابت های دو ابرقدرت و رویارویی مسلحانه آنها در افغانستان با استفاده از افغانان بحیث سربازان جنگی و مردم بحیث چوب سوخت آن آتش برافروخته شده بحیث یک حقیقت تاریخی انکار ناپذیر نتیجه این وابستگی میباشد. اما از سوی دیگر روشنفکران افغان برای مبارزه سیاسی و احراز قدرت سیاسی آن حمایت را ضروری میپندارند ، زیرا فکر میکنند بدون توانایی مالی نمیتوانند در نمیدان رقابت سیاسی حاکم به حضور خویش ادامه دهند.درصورتیکه وابستگی به گواهی تاریخ زیانبار است نباید آن عنصر زیانبار را ضروری پنداشت بخصوص وقتی بدیلهای بهتر مانند اتکا بر منابع ملی وجود داشته باشند. از سوی دیگر باید میان مفاهیم استقلال، وابستگی و وابستگی متقابل تمیز گذاشت.
پارادوکس دومی تشکیل تعداد فزیاینده احزاب سیاسی در شرایط خود نفعجویی میباشد. بر این پارادوکس زیر عنوان (پارادوکس عمل دستجمعی) مکث مینماییم. چرا افغانستان بیش از ۷۲ حزب رسمی و بیش از یکصد حزب رسمی و غیر رسمی دارد در حالیکه احزاب سیاسی ملی وجودندارند؟
در همه ی این حالات ما به سه مساله اساسی (۱) توانایی اقتصادی در مبارزه سیاسی، (۲) حمایت سیاسی مردم، و (۳) عنصر قدرت در جلوگیری یا خنثی سازی اتحاد، روبرو میگردیم. لحظاتی بر دو پارادوکس دارای اهمیت مکث مینماییم.
۲.۳.۵دو پارادوکس
۲.۳.۵.۱پارادوکس عمل دستجمعي
بر اساس درک متداول به آنچه ظاهر وباطن آن باهم تضاد داشته باشد يا در نگاه اول راست و حقيقت اما در اصل غير حقيقت باشد، پارادوکسال گويند. بر اساس فرهنگ کیمبریج پارادوکس استدلال در ظاهر معقول است که بر باورمندی های در ظاهر درست بنا یافته و اما به تناقض ( یا نتایج آشکارا نادرست) میانجامد. پارادوکس نشان میدهد که یا اصول استدلال یا باورمندیهایی که بر آن بنا یافته اشتباه آمیز اند.
(Audi Robert(1999).
در پارادوکس عمل دستجمعی (مفت- بری) (free-rider) و بهره گرایی مطرح اند و آن را در هردو نوع پارادوکس مورد بحث میتوان دید .در این جا تمایل تشکیل احزاب و گروپهای سیاسی کوچک و کوچکتر مطرح است در حالیکه مساعی برای تشکیل گروپهای بزرگ ملی موفق نمیگردند.
این باورمندی درست است که برای هرنوع فعالیت به مقداری از توانایی اقتصادی ضرورت دیده میشود اما دریافت منابع مالی و سیاسی میتواند و باید بر منابع ملی متکی گردد. آرزومندی تبارز نیرومند در میدان رقابتهای سیاسی از راه حمایت مردمی نیز میتواند تامین گر دد. استدلال آریندت در مورد قدرت گروپ میتواند به ما کمک کند تا این قدرت را دریابیم.اریندت معتقد است که ُ قدرت هیچگاهی ملکیت یک فرد نمیباشد. قدرت به یک گروپ تعلق دارد و تا هنگامی باقی میماند که گروپ باهم استُ ( (Hannah Arendt (1970). اما از سوی دیگر تمایل اعظمی سازی بهره و تیوری انتخاب عقلی را نیز تداعی مینماید.
تیوری انتخاب عقلی(rational choice)در حقیقت در مورد انتخاب عقلی است. این پار ادایم یا دیدگاه معتقد است که بازیگران هدفمند اند و میخواهند اعمال آنان به نتایج سود بار منتج گردند(Abercrombie Niclas, et al., 1994)
بازیگر هنگام انتخاب آن یکی را انتخاب خواهد کرد که بهترین نتیجه را بدست میدهد یا بهره را اعظمی میسازد. به گونه مثال هرگاه یک شی همگون به قیمت های متفاوت عرضه گردد خریدار ارزانترین را انتخاب خواهد کرد (Bruce Steve and Steven Yearley, 2006)
بیان جدید تیوری اتخاب عقلی کلاسیک عقلانیت محدود (Limited rationality) است.
بر اساس این دید میتوان ازیکسو به این سوال پاسخ گفت که چرا جامعه روشنفکری قبل از آغاز کار دستجمعی به فکر اعظمی سازی حضور و قدرت سیاسی در منظره سیاسی میباشد و از سوی دیگر چرا جامعه افغانی با وصف شرایط دشواری که از یکسو به شرایط طبیعی توماس هابس بی شباهت نیست و از سوی دیگر خود نفعگرایی در نتیجه این شرایط بقدر کافی رشد کرده است دارای بیشترین تعداد احزاب سیاسی میباشد. عدم وجود احزاب متعهد ملی را نیز بر اساس این دید ممکن است بتوان توضیح کرد زیرا در جامعه افغانی از یکسو گروپ به دور منافع گروپی به سادگی میتواند تشکیل گردد زیرا فقط گروپ میتواند در شرایط انارشیزم منافع گروپی را تامین نماید و از سوی دیگر گروپ در دهه های گذشته بحیث سنگر مطمین کارآیی خود را ثابت ساخته است. بدین گونه در شرایط حاکم تشکیل ساختار های سراسری به اعظمی سازی بهره کمک نمیکند.
هرگاه افراد در پی اعظمی ساختن نفع باشند یا با درنظرداشت نفع خود عمل نمایند به عمل دستجمعی تنها در صورتی متوسل میگردند که به نفع آنها باشد. در چنین حالت وجود احزاب خورد و کوچک برای اعمال فشار بر پالیسی معیین یا سهمگیری در قدرت سیاسی بر این اساس تبریه میگردد و پاسخی نیز برای عدم ایجاد یک تشکل ملی متعهد به دست میآید.
پارادوکس عمل دستجمعي در اين نهفته است که باوجود خود نفعگرايي انسان، افراد دور هم جمع ميگردند و با اعمالي دست ميزنند که به نفع اجتماع مي باشند. اما، ما شاهدیم که اعمال دستجمعی آگاهانه و متعهد به نتایج عامه برای همه ی جامعه صورت نگرفته است در حالیکه برخورد احزاب و گروپهای سیاسی بصورت کل به نتایج عامه زیانبار منتج شده اند.
فعالين سياسي از دير زماني با اين پارادوکس دست و پنجه نرم ميکنند. چرا فعالین سیاسی در حالیکه ضرورت تشکیل احزاب متعهد ملی را با گوشت و پوست درک میکنند و برای آن کار میکنند نتوانسته اند به آن هدف نایل آیند؟
مشکل عمل دستجمعي بدين دليل پارادوکس ناميد ه شده که در اصل عمل دستجمعي ممکن است. وجود احزاب ملي، اتحاديه هاي صنفي و مو سسات خيريه در جوامع مختلف اين حقيقت را تایید میکنند.
۲.۳.۵.۲پارادوکس تکيه گاه اقتصادي
Paradox of Econoic support
موقعيت جيو پوليتيک کشور ممکن است در شکل گيري اين طرز تفکر نقش داشته است که فعاليت سياسي مستلزم پشتوانه ي اقتصادي – سياسي(خارجي) ميباشد. اين طرز تفکر پیچیدگیهای بسیار دارد. اما چرا استدلال آشتباه آمیز است؟
اصل قابل احترام عبارت است از حفظ استقلال اقتصادي و سياسي . خود کفايي، کار موثر و هدفمند و اتکا بر منابع ملي ارزشهاي والاتر از وابستگي اقتصادي و سياسي ميباشند. ادعای استقلال و خودمختاری سیاسی حتی با مفکوره وابستگی متقابل سازگاری چندان ندارد.
به اناني که هدف والاي خدمت به مردم را به حمايت اقتصادي و در نهايت حمايت سياسي مشروط ميسازند بايد گفت که اين کار به معني گروگان ساختن مردم به خاطر تحقق آنچه است که آنان حق آن را دارند. اهداف والاي خدمتگذاري به مردم و ميهن رانميتوان و نه بايد در بدل پول به ګروي داد.
عده يي از روشنفکران به اين باور اند که براي مبارزه منسجم حزبي به پشتوانه ي افتصادي( و سياسي) يک کشور خارجي نياز است. بسیاری از سازمانها
تحت تاثیر تمایل نیرومند مطرح شدن در منظره سیاسی و یا در میدان رقابتهای سیاسی به مصلحتهایی تن میدهند و علاقمند اند افراد بانفوذ و صاحبان صلاحیت را به صف رهبری سازمان بکشانند تاز توانایی مالی و نفوذ اجتماعی آنان در کار سازمانی بهرمند گردند.
هر آنکه از زندگي واقعي در کشور آگاه است، هر آنکه از تاريخ مبارزات سياسي آموخته و ميداند که جامعه آبستن تحول است و به درد وخواست مردم بايد پاسخ داد، بايد بر اين د و پارادوکس پيروز گردد. اين دو مشکل عبارت از محدوديت هاي تصنعي اند. رهايي ازبند چنين محدوديتها تنها ازطريق انجام ريفورم فکري یعنی تغییر در نحوه تفکر ممکن است. اين ريفورم با قبول اين واقعيت آغاز ميگردد که هر يک از ما به ديگران همان حقي را قايل گرديم که براي خودميدهيم و آنچه را براي خود نه مي پسنديم براي ديگران نيز نه پسنديم.
بدین گونه یکبار دیگر ضرورت اصلاح جامعه روشنفکری یعنی گذار از نحوه فکر و اندیشه معمول و مروج به نحوه تفکر و عملکرد جدید متبارز میگردد. این ضرورت را درسهای تاریخ نیز تایید مینمایند. فصل بعدی به این موضو ع تخصیص داده شده است.
++++++++++++++++++++++++
فصل اول
ادعای مرکزی
فصل اول ادعای مرکزی استدلال را بیان میکند. ادعا این است که برای اصلاح و ترقی یک جامعه نخست باید به اصلاح جامعه روشنفکری پرداخت. برنامه اصلاح جامعه روشنفکری در اینجا گذارفکری نامیده شده است زیرا نگارنده معتقدم که روشنفکران نیروی محر که تاریخ اند. حقیقت این ادعا را با حقایق تاریخی تصریح خواهم کرد. اما نخست این ادعا را مورد سوال قرار میدهیم: ایا این ادعا خود یک ادعای درست و سالم است که :
(۱) با اصلاح جامعه روشنفکری جامعه میتواند اصلاح گردد؟
(۲) آیا جوانان نیروی محرکه تاریخ اند؟
هردو پرسش را یکی پی دیگری در این فصل مورد بحث قرار میدهیم.
۱.۱نقش روشنفکرانه روشنفکران
جامعه از راه های مختلف قشر روشنفکر را در جامعه تشکیل و تمویل مینماید. این راه ها عبارت اند از شیوه هایی که اعضای یک جامعه دانش را دریافت میدارند: از فرهنگ و سنت های اجتماعی از دیگران و از تجارب خویش.
سوالهای چه و چرا نه تنها برای انسانهای اولیه دارای اهمیت بودند بلکه برای ما در قرن بیست ویکم نیز حایز اهمیت اند. مشاهدات (observation) نیز در آن زمان اهمیت فراوان داشت. تجربه فردی اساس دانش را تشکیل میداد. انسانهای اولیه همه به سادگی بدون منطق نمیتوانستند به سوالهای چه و چرا پاسخ درست دریابند و رابطه میان علت و معلوم را کشف نمایند. تجربه شخصی افراد منبع اول دانش بود. دو منبع دیگر دانش دست دوم عنعنه و صلاحیت (Babbie Earl, 1998:19) معرفی شده است. منظور دانستنیهایی اند که از دیگران به ما منتقل میگردند. دانش دینی نیز اغلب برای ما آموختانده شده است و بزرگان و حکیمان نیز بر ذخایر دانستنی های ما افزوده اند. جامعه روشنفکری بدینگونه ایجاد و رشد نمود. یکی از بهترین مثالها که ثابت مینمایدجامعه روشنفکری جامعه انسانی را اصلاح مینماید معرفی دین اسلام است. دین اسلام در عصر جاهلیت برای تنویر و هدایت نازل گردید. جامعه روشنفکری صدر اسلام یک جامعه یک ملیونی نبود اما پیام سالم و متقاعد کننده و سرمشق های قابل اعتماد جامه روشنفکری متقاعد کننده بودند. سیر انکشاف تفکرات در جوامع اسلامی تا کنون نیز حقیقت ادعای فوق را ثابت مینماید زیرا نقش جامعه روشنفکری در سیر تفکرات در جامعه اسلامی تا آنجا رشد کرد که ملل مسلمان و غیر مسلمان از تاثیرات آن به شدت متاثر اند. به عبارت دیگر دین اسلام یک جنبش روشنگری را آغاز نهاد و روشنفکران تحت رهبری پیامبر حضرت محمد (ص) در راس این جنبش قرارداشتند و اکنون در قرن بیست ویکم نیز در راس این روشنگری قرار دارند.
از نظر علمی پیشرفتهای علمی و تکنالوژیک عمدتآ از میان جامعه روشنفکری تبارز کرده اند. گالیله و کوپرنیک و نیوتن ، البیرونی و ابن سینا و فخر رازی و آینشتاین و ... اعضای جامعه روشنفکری بودند.
از نظر سیاسی مدیران و مربیان و حاکمان جوامع از میان جامعه روشنفکری برگزیده میشوند.
از نظر اجتماعی -فرهنگی معلم و مدرس، شاعر و نویسنده عمدتآ از میان جامعه روشنفکری تبارز کرده اند. جوامع بشری آموزش فرزندان و جوانان جامعه را از زمره به اهداف مشخص یاد شده تشویق کرده اند.
جامعه روشنفکری از راه های متفاوت دانش خود را به سایر اعضای جامعه انتقال میدهند و افکار عامه را متاثر میسازد.
در نتیجه دانش در جامعه پخش میگردد و بر وسعت جامعه روشنفکری و گوناگونی تفکرات روشنفکرانه و علمی افزوده میشود. بنابرآن جامعه روشنفکری آگاهی میدهد، بسیج مینماید و رهبری مینماید.
جامعه روشنفکری خدمات روشنگری را از دو راه عمده رسمی انجام میدهد:
-از راه سیستمهای آموزشی مانند مدارس و مکاتب و دانشگاه ها
-از راه ایجاد سازمانهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی
-این آموزش از راه دیگری نیز صورت میگیرد: از راه آموزش اجتماعی: زیست اجتماعی / سوسیالایزیشن (socialization) و دیسکورس اجتماعی.
اما این جامعه روشنفکری از یکسو دارای گوناگونی فکری و مادی میباشد و از سوی دیگر در بستر فرهنگ مسلط فعالیت مینماید. به عبارت دیگر نه تنها افکار در این جامعه گوناگونی دارند بلکه امکانات و تمایلات روشنفکران نیز گوناگون اند و در زمان معیین نحوه دید معیین بر جامعه انسانی حاکم میباشد در حالیکه صداهای دیگر نیز وجود دارند.
این خصایص را همه ی جوامع انسانی دارا اند و مختص به جامعه افغانی و یا جامعه روشنفکری در کشورما نیست.
فراموش نباید کرد که:
۱. جامعه روشنفکری از گوناگونی معنوی و مادی بر خوردار است.
۲. با اینهمه گوناگونی دریک بستر فرهنگی و در شرایط یک پار ادایم حاکم به سرمیبرد.
راز موفقیت جامعه روشنفکری در مدیریت سالم این دو تضاد و تناقض نهفته است.
این گوناگونی های فکری و مادی پیامدهایی برای جامعه روشنفکری دارد که مهمترین آن این است که جامعه روشنفکری را به اقلیتها و اکثریت تقسیم مینماید.
فرصت خوبی هست تا جامعه روشنفکری و جامعه افغانی بیش از چهاردهه قبل را با چهار دهه بعد مقایسه نمایید. جامعه ر وشنفکری امروزی با جامعه ر وشنفکری چهار دهه قبل تفاوت بسیار دارد. دلایل این تغییر را در فصلهای بعدی با تفصیل بیشتر خواهیم خواند اما بصورت خلاصه باید به پار ادایم حاکم بر جامعه روشنفکری افغانستان و نقش آن در ایجاد این تغییر توجه نماییم. مطمین هستم که این دلایل نقش اصلاح گر انه جامعه روشنفکری را در جامعه بر کرسی مینشاند.
بر خواننده چون آفتاب عیان است که روشنفکر را نه تنها در خانواده ها، در مکاتب و سایر موسسات آموزشی و تحقیقاتی میابیم بلکه دستگاه بیروکراسی و نهادهای دولتی بوسیله روشنفکران گردانندگی میشوند. آنان را در سازمانهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی با نقش های معیین و مشهود میابیم.
اکنون که در خطوط کلی نقش روشنفکر و جامعه روشنفکری را برجسته ساختیم به دو مین سوال مطرح شده در آغاز میپردازیم.
۱.۲جامعه روشنفکری بحیث نیروی محرکه تاریخ
در آغاز دو سوال را در مورد ادعای مرکزی مطرح نمودیم. سوال اول میپرسید : آیا با اصلاح جامعه روشنفکری جامعه میتواند اصلاح گردد؟ سوال دوم عبارت بود از : ایا جوانان واقعآ نیروی محرکه تاریخ اند؟
دربحث قبلی نشان داده شد که روشنفکر و جامعه روشنفکری از طریق ایفای نقش آگاهی دهنده، بسیج کننده، مدیریت و رهبری جامعه را اصلاح نماید. اکنون تلاش میشود به سوال دوم پاسخ داده شود.
ساده ترین دلیل این است که فکر موجب تحرک میگردد. فکر رهنمای عمل انسان است و به گفته معروف شمشیرها ر ا نیز ا فکار هدایت میکنند. تاریخ بشریت انقلابهای متعددی را تجربه کرده است.
انقلاب علمی نتیجه (۱) وضع اقتصادی بهبود یابنده اروپا در قرون میانه، (۲) کشف مجدد نوشته های یونانی بخصوص ارسطو، اقلیدس و... در زمان رنسان و (۳) اختراع ماشین چاپ توسط گوتنبرگ (Gutenberg) بود که در توامیت با هنر کاغذ سازی چاپ کتاب به قیمت نازل را ممکن گردانید (میشل هارت ص ۳۵۵ ) . انقلاب صنعتی یعنی گذار از تولید دستی به ماشینی در قرن هژدهم در انگلیس آغاز گردید. به قول میشل هارت حدود ۱۸۰۰ به امریکا و بلژیک رسید و به فرانسه در حدود ۱۸۲۰ راه یافت. در آلمان پس از ۱۸۵۰ آغاز شد و تا اواخر قرن ۱۹د ر اروپای شرقی و جنوبی این انقلاب آغاز نگردید. قسمت اعظم اسیا، افریقا و کشورهای امریکای جنوبی تا قرن بیستم با این انقلاب آشنا شدند. اختراعات تکنالوژیک زمینه این انقلاب را فراهم ساختند مانند تکنیک های تولید نساجی بخصوص اختراغ جیمز وات (James Watt, in 1769) (Michael H. Hart 2007:364).
مفکوره مرکزی روشنگری که جنبش ر وشنفکری معمولآ بدان اسم یاد میشود این بود که همه ی نهادها و باورها باید بوسیله استدلال/ تعقل بدون چون و چرا دوباره مورد تحلیل قرار داده شوند(Ibid., 367).
انقلاب فرانسه و انقلاب اکتوبر نیز بوسیله روشنفکران راه اندازی و رهبری گردیدند. تکنالوژی معلوماتی که عصر جدیدی را در تاریخ بشریت باز کرده است و جهان را به یک دهکده مبدل ساخته است مثال دیگری از مواردی است که روشنفکر ان نیروی محرکه تاریخ اند. روشنفکر نه تنها اختراع میکند بلکه در پذیرش و ترویج آنها نیز سهم میگیرد. د ر آنسوی همه ی این تغییرات مهم تفکر و استدلال ر وشنفکری خدمت کر ده اند. اما این تنها یک روی نقش روشنفکری را باز تاب میدهد.
گوناگونی فکری روشنفکران به ایجاد مکاتب فکری انجامیده است. تضادها ی فکری در محافل سیاسی و مذهبی را بخصوص میتوان به حیث مثال یاددهانی کرد. زمانی ایدیولوژی گرایی از علایم روشفکری بود. در علوم نیز وضع چنین بود. مکاتب سیاسی و فلسفی مختلف انتولوژیهای(antology) و ایپیستیمولوژیهای (epistemology) متفاوت را دنبال میکردند. اما آنها دارای مشخصه عام توافق و دیسکورس علمی را حفظ کرده اند.
نیروی محرکه تاریخ آن نیرویی است که تاریخ را به حرکت میآورد چه این حرکت به جلو باشد یا به عقب. ما شاهدیم که روشنفکران در همه ی جوامع در رهبری و اداره سیستمهای فرعی و اساسی فعال در جوامع قراردارند و امروز حیات انسانی و حیوانی و نباتی را هدایت و رهبری مینمایند.
به گفته مارکس در مورد تاریخ توجه کنیم. مارکس معتقد بود که انسانها تاریخ رامیسازند اما نه به آنگونه ای که خود میخواهند:
‘Men make their own history, but they do not make it just as they choose. They do not make it under circumstances chosen by themselves, but under circumstances directly given, encountered and transmitted from the past.’ – Marx, Eighteenth Brumaire of Louis Bonaparte.
نقش قدرتهابی بزرگ و ابر قدرتها و فاتحان در تاریخ چیست؟ آیا تاریخ افغانستان بیشتر در نتیجه رقابتهای قدرتهای بزرگ شکل نگرفته است؟ آیا طراحان اینهمه بازیهای بزرگ (Great Games) در گذشته و حال روشنفکران نبودند؟
ما نمیتوانیم نقش نیروهای مولده را نادیده گیریم اما نقش کلیدی را روشنفکران انجام میدهند. ما در همه جا در پیشرفته ی تاریخی و در عقب ماندگیهای فکری و اقتصادی نقش کلیدی روشنفکران را با وضاحت مشاهده مینماییم.
به انقلاب صنعتی بحیث مثال میاندیشیم. رابیرت جکسن (Robert Jackson) و جورج سورینسن (George Sørensen) از سیپولا (Cipolla) نقل میکنند که ابراز داشته است:
میان سالهای ۱۷۸۰ و ۱۸۵۰ در کمتر از سه نسل، یکم انقلاب- دور رس- بدون سابقه در تاریخ
بشریت سیمای انگلیس را دگرگون ساخت . . . از آن زمان به بعد جهان بیش از آن همان جهانپیشین نبود. انقلاب صنعتی انسان را از زارع- شبان به مدیر ماشینهایی مبدل ساخت که بوسیله انرژی
فاقدشعور فعالیت میکرد... Cipolla(1977:7-8 cited in Robert Jackson and George Sørensen 2007:98.
روشنفکر را ما همه میشناسیم که در اصطلاح عام فرد تحصیلکرده است که حقایق و رابطه های را باروشنایی بیشتر میتواند ببیند. استدلا ل منطقی و سنجشکاری علامت ممیزه روشنفکر است زیرا در روشنایی میتوان تمیز کرد و روشنفکر از نظر فکری باید بتواند سره را از ناسره، درست را از نادرست تمیز نماید .وجود چنین کیفیت و توانایی در وجود روشنفکر دارای اهمیت کلیدی است. از آنجایی که سازمانها عمدتآ بوسیله رو شنفکران جامعه تشکیل و شکل داده میشوند ، سازمانها و حلقات روشنفکری نیز مورد خطاب قرار میگیرند. اما دومی را بیشتر در نظر میگیریم زیرا کار جمعی و سازمان یافته موثر ترین نتایج را بار میآورند. ناگفته نباید گذاشت که موثریت و هدفمندی کار دستجمعی دارای اهمیت اند.
وقتی به گذشته به مبارزه میان نو و کهنه توجه نماییم در میابیم که مبارزه برای یک تفکر و یا بر خلاف آن یک تفکر یا یک پدیده جدید هم خود جوان بوده و هم با جوان آغاز شده است. تازه ترین مثال آن فیزیک کوانتوم است که دانشمندان جوان پیشآهنگی آن را داشتند. سنت شکنی همواره بوسیله جوانان صورت گرفته است.
اینهمه دلایل نشان میدهند که جوانان صرفنظر از موقف و موقعیت آنان بحیث نیروی محرکه عمل کرده اند این نیرو گاهی توانسته ماشین تاریخ را به عقب هدایت کند و گاهی توانسته اند به جلو برانند.ملل زیادی با عبرت گیری از تاریخ به مدارج عالی پیشرفت دست یافته اند. آنها را جامعه روشنفکری بسوی پیشرفت رهنمایی کرده است.
بدین ترتیب میتوان نتیجه گیری نمود که جوانان نیروی محرکه تاریخ و جامعه اند.
شواهد زیادی را میتوان از تاریخ و از زندگی واقعی یادآوری کرد که جوانان جوامع خود را به مدارج ترقی رهبری کرده اند. جامعه روشنفکری ما مثال آن موردی است که جامعه روشنفکری آن اشتباهات تاریخی پی هم را مرتکب شده اند. از
جنگهای جهانی اول(۱۹۱۴-۱۹۱۸۹) و دوم(۱۹۳۸-۱۹۴۵) بسیاری ملتها بخصوص امریکای شمالی و اروپا آموختند. نخستین تینک تنک های (Think Tanks) سیاست خارجی در اوایل قرن بیستم در امریکا ایجاد گردیدند(رابیرت جسن و جورج سوینسن ۲۰۰۷:۲۴۲ ). این تینک تنها آرزوی پیشرو ترین فیلانتروپیستان و روشنفکران آن زمان را در امریکا بازتاب مید ادند که سازمانهایی را ایجاد نمایند جایی که دانشمندان و رهبران بتوانند باهم برای بحث گردهم آیند و بر مسایل بین المللی به هدف حل آن مسایل یا حد اقل برخورد بیبشتر از گذشته موثر با آن ها مورد خطاب قرار دهند. سه نهاد از زمان دارای اهمیت ویژه اند: سازمان کار نیگی (Carnegie Endowment for International Peace) در سال ۱۹۱۰ ایجاد گردید. انستیتوت هوور (Hovover Institution on war در مورد جنگ و انقلاب و صلح ( Revolution and Peace) در سال ۱۹۱۹ (همان اثر، همان صفحه).در اروپا و سایر کشورها تینک تنک ها پس از جنگ جهانی دوم ایجاد گردیدند ( همان اثر، ص.۲۴۲).
در جنوب آسیا نیز تینک تنکها از سالها قبل در هند، بنگلادیش پاکستان و سریلانکا وجود دارند. اکنون میتوان در مورد تینک تنک های افغانی در داخل و بیرون از سرحدات افغانستان اندیشید.تنها یک مثال آن را خدمت یادآور میشوم. مجمع دانشمندان و متخصصان افغان در اروپا دومین ککنگره خود را پس از ۵ سال در هالند به تاریخ ۲۷ اکتوبر ۲۰۱۸ دایر نمود. انجمن حقوقدانان افغان در اروپا، فارو یا فدراسیون پناهندگان افغان در ارو پا.در داخل کشور نیز انستیتوتهای مطالعات استراتیژیک پس از بن تشکیل شده اند.
ما نمیتوانیم نقش روشنفکران را در اختراعات و نوآوریهای علمی و تکنالوژیک نادیده گیریم. پیشرفتهای تکنالوژیک. بهترین مثال از موردی میتواند باشد که مورد بحث ما قرار دارد. این به معنای نادیده گیری سایر عوامل در امر انکشاف و سیر تاریخ نیست بلکه نقش کلیدی این عناصر بحیث نیروی محرکه تاریخ و انکشاف است.
بحث انجام شده در این فصل نشام میدهد که روشنفکر و جامعه روشنفکری از راه آگاهی دهی، بسیج نیروها، مدیریت و رهبری هم در جامعه داخلی و هم در عرصه بین المللی بحیث نیروی محرکه و لوکوموتیف نقش عمده را ایفا کرده اند. باید یاد دهانی کرد که نقش سنت شکنانه و انتقادی روشنفکر جوهر اساسی را تشکیل میدهد. این نقش باید با تعهد و مسوولانه انجام گردد. اهمیت این مساله را زمانی بهتر میتوان درک کرد که از خود بپرسیم جامعه روشنفکری افغانستان در ۱۷ سال اخیر چه دستآوردهای اجتماعی داشته اند. بحث های بعدی به صراحت این موضوع کمک خواهند کرد.
پایان فصل اول
+++++++++++++++
پيشگفتار
رساله ( گذار فکری) در حقیقت یک فراخوان و یک دفاعیه است. جامعه روشنفکری را به گذار فکری فرا میخواند و از نیاز برای گذار دفاع مینماید. فصل های مختلف این رساله را بحیث مقاله های مستقل چهت مطالعه و تفکر تقدیم میدارم.
در اين رساله روي سخن به سوي روشنفکران جامعه افغاني است. اين رساله آنان را به گذار از شيوه هاي تفکر و عملکرد ديروزين فرا ميخواند واز روشنفکران دعوت ميگردد تا با انجام يک ريفورم فکري اين گذار را ممکن گردانند. همه ۍ روشنفکران به صورت کل و فعالين سياسي به صورت اخص مورد خطاب قرار ميگيرند.
گذار فکری را در گام نخست باید روشنفکران انجام دهند زیرا در سیر و انکشاف تاریخ در مجموع و در سیر و انکشاف دانش، روشنفکران نقش نیروی محرکه را ایفا کرده اند. آنها آگاهی داده اند متقاعد ساخته اند،نیروها را بسیج، مدیریت و رهبری کرده اند. بر مبنای همین استدلال در بحث گذار، روشنفکر بصورت خاص و جامعه روشنفکری بصورت کل در محراق توجه قرار دارند.
چرا روشنفکران در محراق توجه قراردارند سوال مهم پنداشته میشود. دلایل فراوان میتوان آورد که نقش روشنفکران را در عقبماندگی و پیشرفت اجتماعی نشان میدهند. این دلایل عقلی را واقعیت های انکار ناپذیر زندگی واقعی در تاریخ بشریت حمایت میکنند.
این جزوه از متن چاپی سال ۱۳۸۵ مطابق ۲۰۰۶ عیسوی از بسا جهات متفاوت است، در حالیکه مفکوره اساسی نقش روشنفکر و نیاز گذار از شیوه اندیشه کهن به شیوه اندیشه و عمل جدید همچنان موضوعات اساسی این جزوه را تشکیل میدهند.
از نظر ساختار و بیان متن نیز تغییراتی رونما شده است. این رساله از صراحت و تفصیل بیشتر برخوردار است. اما استدلال این رساله را سعی میشود چنان مختصر و نیرومند عرضه نمایم که مانند یک داستان کوتاه بتوان آن را هنگام یک ملاقات عصرانه به دوست خود بیان نماییم.
ساختار استدلال این رساله چنین است:
در حالیکه هدف اساسی تحقق گذار است و این گذار باید در گام نخست بوسیله روشنفکر تحقق یابد، ادعای اساسی این رساله در کل این است که برای اصلاح و ترقی یک جامعه نخست باید به اصلاح جامعه روشنفکری پرداخت. زیرا نگارنده برخلاف نتیجه گیری کارل مارکس معتقدم که کارگران نه بلکه روشنفکران نیروی محرکه تاریخ اند. سعی میشود حقیقت این ادعا با حقایق تاریخی نشان داده شود. این ادعای اساسی موضوع فصل اول این رساله را میسازد. در این فصل دو ادعای مرتبط با ادعای مرکزی مورد بحث قرارداده میشوند.
روشنفکران همواره در جامعه افغانی نقش آگاهی دهنده ، بسیج کننده و رهبری کننده را ایفا کرده اند. نگهی به نقش جامعه روشنفکری در گذشته و حال نه تنها سهم جامعه روشنفکری را نشان میدهند بلکه کیفیت و چگونگی و پیامدهای آن را نیز آشکار میسازند. در فصل اول بر دو مساله مکث میشود: (۱) نقش روشنفکر در جامعه داخلی، (۲) نقش روشنفکر بحیث نیروی محرکه در تاریخ.
این سوال دارای اهمیت را نباید فراموش کرد که روشنفکر و جامعه روشنفکری نقش خود را در جامعه داخلی چگونه ایفا مینمایند. این موضوع را در فصل جداگانه مورد توجه قرار خواهیم داد.
سوالی بیدرنگ مطرح میگردد هرگاه جامعه روشنفکری چنین نقش های مهم را ایفا میکنند پس نیاز اصلاح جامعه روشنفکری از کجا ناشی میگردد. فصل دوم تلاشی است برای نشان دادن این نیاز در جامعه افغانی.
وضعیت کنونی جامعه روشنفکری ما را بصورت مختصر با این جامعه و موضعگیریهای آن آشنا میکند وعلل این وضع را بر میشمارد. این بحث نیاز گذار از اندیشه و عمل کهن را به اندیشه و عمل جدید آشکار میسازد. این سوال که روشنفکر افغان در چهاردهه گذشته چه نقشی را در جامعه ایفا کرده اند نیاز تغییر را آشکار میسازد. فصل دوم در واقعیت بحث نیاز را بنا میگذارد و در فصل سوم این بحث ادامه میابد. فصل سوم زیر عنوان (درسهای تاریخ) حال را با گذشته در خطوط کلی مقایسه مینماید. سه موضوع اساسی در این فصل مورد بحث قرار میگیرند. عنوان ( درسهای عمده تاریخ) عمده ترین درسهایی را که به بحث ما در مورد گذار فکری و جامعه روشنفکری کمک میکنند مورد توجه قرار میگیرند. پس از آن گذشته نزدیک را با حال مقایسه مینماییم تا تفاوتها و همگونیها ی گذشته و حال برجسته گردند. عنوان سوم (نقش جامعه روشنفکری در وضعیت کنونی) باردیگر بر نقش جامعه روشنفکری با درنظرداشت انکشافات در گذشته و وضعیت حاکم مکث مینماید.
اساس دینی و علمی تغییر موضوع بحث فصل چهارم را میسازد. در این بحث بر اساس دینی و علمی تغییر مکث میشود. منظور این است تا دریابیم برای انجام تغییر و گذار از دین و از علم چه میتوانیم بیاموزیم. این موضع بحث نخستی این فصل را میسازد که زیر عنوان (تغییر از نظر دین و علم) تقدیم میگردد. بصورت مختصر استدلال میگردد تغییر را باید از کجا ها بیاغازیم: تغییر در سطح فردی یا در سطوح سازمانی یا در سطح سیستم؟ بدینگونه این مساله در دو عنوان جداگانه مورد توجه قرار میگیرد: تغییر از نظر دین اسلام و تغییر از نظر تیوریهای علمی. فصل پنجم به چگونگی ایفای نقش روشنفکر و جامعه روشنفکری ( ابزار کار جامعه روشنفکری) اختصاص داده شده است.
عناصر اساسی این تغییر موضوع فصل ششم ر ا میسازد، زیرا تغییر در هرسطح از موارد مهم آغاز میگردد و یکباره نمیتوان همه موارد را یکباره تغییر داد. این مساله ما را به دشواریهایی میرساند که جامعه روشنفکری افغان با آن دست و گریبان است مانند: تعصب ، فقدان تفکر انتقادی، خود-نفعجویی و امثال آنها. و در نهایت در فصل هفتم از بحث های انجام شده نتیجه گیری صورت میگیرد. شکل (۱)ساختار استدلال این رساله رابصورت مختصر ترسیم مینماید.
امیدوارم استدلال کنونی به گذار از شیوه اندیشه و عملکرد معمول و متداول به شیوه اندیشه و عملکرد جدید کمک نماید.
با استفاده از این فرصت از توجه شما و از بزرگواری شما برای نادیده انگاشتن کاستی های این رساله از نظر محتوا و شکل ابراز قدردانی نمایم. این رساله در شکل حاضر محصول مساعی شخص نویسنده در شرایط ویژه صحی و بیسوادی در کار دیزاین است.
نبی هیکل
لاهه ۲۰۱۹