زبانم به بهاي جانم .
من بي زبانم ؛ زبان کوتاهان بي زبان تاريخ ؛ بازبان درازی خود فروختگي
های شان زبانم را از دهانم کشيدند ؛ من نميتوانم داد بزنم وفريادي هم کشيده نميتوانم ؛ باچشمانم مي بينم وباگوشهايم ميشنوم ؛ اما زبان گفتارندارم .
در اين درد دلم که بدون زبانم سرايندگي دارد ؛ بي نزاکتي های کلامم به بي ادبي های که بزبانم شده مرتبط است .
تاريکي افکارم باسياهي بکارگيري جملات بيانگر حال آناني است که در جزيره وحشت وخود خواهي وناداني وبي دانشي عمري غوطه ورند .
کار برد الفاظم به مخاطب آني است که همچون کدوي تنبلي جاي زيادي را اشغال داشت باکاربردي کم ؛ و وقتي هم خواست دست بکاربردي بزند تيشه بجهت کندن ريشه خودش بدست گرفت وبا بهم اندازی ملی .
(وبه حتما که اين نبشته شموليت ساير برادران پشتونم را که فارغ از اين دغدغه هاي سياسي هستند وبخاطر همزيستي مسالمت آميز سعي وکوشش دارند شامل نميگردد ومن باور دارم که: خيزد از دل به دل نشيند وبس )
بيحرمتي نوشتارم بپاسخگويي گفتاري از دهان گنديده ومتعفني که ازهيکل خوک ملوثی به هذيان گويي پرداخته پيکش گرديده است که :
آنقدر جوري که بانيکان بد است
بابدان نيکي چنانش ميشمار.
بي زباني نافهم وگنگی تنومند باهيکل خوک مانند نخواست که فراخناي زبان بازم ارج بودنش را حفظ بدارد؛ ساطور درازی که باهيکل فيل مانند او مشابهتي داشت بدست گرفت وخمي برجبين زد وآستينش را جلادانه وخاينانه بالابرد ونعره الاغانه سرداد :
زبان تانراميگيرم ؛ زبان تانراميگيرم ؛ بگوش تان سرب ميريزم ؛ به چشمان تان خنجرميزنم ؛ بدارتان ميآويزم وبه باي دارتان اتن ملي سرميدهم و پدرم ملاعمر را بديدن آن فراميخوانم ومينوشم و مينوشم تامستي هاي جهالتم تاگلو فرارسد ؛ آنگاه مست ومستان تلوخوران وعربده کشان بسرقبر شيونيست ها بدنام ميروم ولگد برگورشان ميزنم؛ ومخاطب شان قرارميدهم : شما نمي بينيد ونمي شنويد ونه هم حرف زده ميتوانيد ؛ شمامُرديد ويامُردارشديد ولي من زنده های ؛ زنده زباناني راکه فضيلت زبان شان مايه نگون بختي ما وزبان ما شده بود بسرنوشت شما ميخواهم دچار نمايم؛ من موفقم ؛ من من ....
بي زبانم ومينويسم ؛ بگوشم سرب ريخته شده است ؛ همان است که هيچ صداي رساي را بداد خواهي نميشنوم ويا شايد هيچ صداي بلند نشده است؛ همه صدا دارها را زبان کشيده اند.
کورم ونمي بينم وباصدای دلم مينويسم که درهيچ کجای دنيا مردي وجوانمردی بدادخواهي بلند نشد که فرياد سر دهد:
ها ! اي مردمیکه باساطورتان زبان کوتاه ميکنید وباسرب هاي تان گوشهارا کرميکنيد وباخنجرتان چشمهارا کورميکنيد وبا بازگشايي مکتب هاي جداي تان درس جلاديت وخون آشامي وتعصب را ميخواهيد بفرزندان تان بدهيد درکجا روان هستيد ؟. آدم نيستيد و بوي از آدميت نبرده ايد؟ درکنار انساني نزيستيد ؟ کلمات بنام حرمت وشرافت وحيثيت وانسان دوستي وکرامت انساني هرگز نشنيده ايد ؟ وا بحال تان که درعصر بشريت بقرن ذلت بار جهالت زندگي داريد.
مگر بياد نداريد که اين مردم باهمين زبان شان پاسداران اصلي اين وطن بودند؛ فراموش کرديد که بفرمان ملاعمر وبسردمداري پاکستانيها وبه همکارِی عده ازخودتان ؛( نه همگان ) هيچ چيزی از اين وطن نمانده بود وپاکستان باتطميع وتزوير وسحر وافسون سايه صوبه پنجم کشورش را براين کشورميخواست نام بنهد.
واقعا که ناسپاسيد که نميدانيد فروخته شده را کدام مردم وبه تحت رهبريت کدام راد مرد بزرگ بپاسداري گرفتند.
وگيرم که ملا عمر باقدبلندش براي بدار کشيدن اين زبان دهل نواخت وملا خرم باصورت پُف کرده ولُمبوس های شکمبه مانند وچشمان ازحدقه بيرون شده اش سرنا نواخت و ملا اتمر خيک دوغي بشانه اش نهاد و هزينه مالي اش را سردمدار شيونيست ها پرداخت نمود و ارسلا با ريش سلمان رشدي اش بدست زدن وتشويق پرداخت و ساير شيونيست دودسته وچهاردسته به اتن ملي پرداختيد؛ خيزک زديد وجستک نموديد ؛ نشيمنگاه هارا به لرزش وجنبش وادار نموديد وشانه هارا به تکان تکان گرفتيد ؛ اين شادی وشور وهلهله براي چي است ؟
براي بدارکشيدن زبان ؟ آن زباني که نيمي ازگفتارش بتکرار زبان خودتان همت وکمک نموده است ؟ راستي اين سوگواري است پاي کوبي نميخواهد ؛اين مرگ يک زبان نيست وبااين دار و بااين اطوار تنها کاري که ميشود بريدن زبان خودتان است واين شما هستيد که بايد بسوگ بنشينيد که جستارهاي زبان خود را ازدست ميدهيد ؛ وباور داشته باشيد ؛ اين زبان نميميرد ؛ رشد اين زبان سبب مرگ نابخردان است و طناب دار بگردن جاهل مشربان کينه توز کشيده خواهد شد .
وای بحال آن سرفرازاني که درتاريخ زندگي شان تک ستاره هاي درخشان شان همانند خردجال انکشت نماهستند وهميشه اگر ملا عمری در راس نباشد ؛ ملا اتمر وملا خرم و ملا ارسلا وملا .... پُر و پُر است .
فرعون زمان درکنار بلعم وباعور بمشاورت دجالان ملحد تصميم انسان کُشي را بحالت تعليق قراردادند و بر آن راه جستند که زبان ازحلقوم بيرون کشند تاهم صدارا خفه سازند وهم قطع نسل انسان ننموده باشند ؛ که کشتارهاي شان درکوه وبرزن اين شهر واين کشور بدست سلف طالبانيش همچون نقش خال زن هندو برپيشانيش حکايت از شوهر داري وارباب داريش دارد؛ موسي ای بزايد ولي زبان نداشته باشد ؛ که بي زبان به درد هيچ کاري نايد ؛ وآني بايد زبان داشته باشد که فصاحت زبان وگفتارش بيان اوصاف فرعون را بگفتار گيرد.
ننگ وذلت وخجلت بر فرق سر تاکف پای آني که از خواندن حافظ نامه وسعدي نامه وشاهنامه و انصار نامه من فرق دست راست ودست چپش را نمود واز پنج کتاب من امورات دينش را به آموختن گرفت واينک بکتاب سوزی زبان من دست درازی دارد .
زهي سعادت وشرافت باد وبر شيردادگي تک تک مادران هم زبانم صدها وهزاران آفرين وتحسين که هرگز حرفي را از زبان ديگران به آموختن نگرفتيم وهمواره به احترام زاد و ولد شان بپا ايستاديم ؛ شعار سر داديم وبه روح وروان شان آيه خوانديم ونثارشان داشتيم که شما مايه افتخاريد وهنوزهم برما آن کسانيکه از ا ين رنج ما حسرت ميخورند وبدل شان به عملکرد نادرست شيونيست ها لعنت ميفرستند باآنها همانيم که بوديم واحترام شان درخميرمايه زندگي ما دردل وزبان وعقل مامورد تحسين است .
خاکي صفتان را خاک قدميم اما
باهرکه جغل باشد گردن جغلي داريم.
سايتی را کشودم ومضموني را در دست مطالعه دادم که درکنارش عکسي مهيب وهولناکي قرارداشت جرثومه فسادی که ديدنش انسان را بياد نکير ومنکر مي اندازد.
درهمين اثنا برق رفت تاريکي حکمفرماشد و خودم را درزير خاک ونکير ومنکر را بر بالاي سرم ايستاده احساس کردم خيره خيره بمن نگاهي کرد وسوال نمود بگو زبانت چيست ؟ من گفتم ربم الله پاک است ؛ واو بخشونت آمد وباخود گفت بلي دو جرم هم خداشناس است وهم فارسي زبان ؛ جرم هاي که اصلا قابل عفو وبخشودگي قرارنميگرد ؛ واين چطور جرئت پيداکرده است که در کنار فرعون زمان نام خدا را آنهم بازبان که شنيدن آن موي را برجانم سيخ ميکند وخونم را بجوش ميآورد ودهانم کف ميکند واز دايره انسانيتی که ندارم به بيرونم پرتاب ميدارد و روح حيوانيتم برمن نزول ميکند صحبت بدارد .
من باخودم انديشيدم که نکير مراميخواهد بفريبت که من حرفي ديگري بزنم ؛ دوباره بازباني که شباهت زياد بزبانم داشت سوالي نمود؛ من ازترس چيزي نگفتم واو خم شد ويخنم را گرفت وبه بيرون پرتاب نمود ؛ خدارا شکر کردم واز قبر پا بفرار نهادم ؛ دوان دوان ميرفتم ؛ کسي را ديدم ايستاده است ؛ ایستادم وگفتم ازدست نکيرومنکر فرارکردم راه نجات ميخواهم ؛ اوگفت :
نکير ومنکر بزبانت حرفي ميدهند که تو بگويي که سبب رهائيت فراهم گردد ؛ ازدست خرم فرارميکردي که زبانت را ميگيرد وسپس گفت اين دم ودستگاه مال ديدبان حقوق بشر است به آنها مراجعه کن کمکت ميکنند.
در را زدم وپياپي در را کوبیدم کسي بدادم نرسيد از ترس بداخل محوطه رفتم جمعي را ديدم که نشسته وصداي خنده هاي شان تاکهکشان فلک ميرسد ؛ باديدن وضع پريشان من نگاه هاي حيرت زده بمن دوخته شد وجام هاي سرکشيده شده شان را بزمين گذاشتند وتني چند بسويم آمدند ؛ درآن ميان زني با وضع آشفته و پريشان علت آمدنم را پرسيد ومن تاخواستم قصه ام رابه بيان گيرم ؛ يکباره ديدم که همه بسوی در روبرگرداندند ؛ منهم رويم را برگرداندم وديدم همان نکير ومنکر رسيد ؛ هيچ کسي بمن توجهي نکرد هرچه داد وفرياد کشيدم که اين مرد زبانم را ميگيرد ؛ آن زن رو کرد بمن وگفت ماهمه اورا ميشناسيم بگذار زبانت را بگيرد بتو نيمه زباني ناقص ونارسا هديه ميدهد وچند سال بعد تو زباني کامل وجامع به اومیسازی وميسپاري .
گفتم شماها ديوانه ايد چرا خودش زبانش را نميسازد که ميخواهد باگرفتن زبان من ؛ من زبانسازش گردم ؛ باپرخاش وخشونت برايم گفت اين زبان درظرف چند صد سال به تکامل نرسيد ؛ اينک ازمجبوري وننگ زمان وننگ زبان به چنين حيله اي دست يازِیده است ؛ که يا زبان او مثل زبان تو گردد ويا زبان تو مثل زبان او ناقص شود .
گفتم شما براي چه اينجا حضور داريد؟ مگراينجاديدبان حقوق بشر نيست ؟ گفت: اينجا ديدبان گناه جهادي ها است و براي بزرگ شمردن گناه جهادي ها براي ساختن گور هاي دسته جمعي تا بپاي آنانيکه خواسته باشند حقي را مطالبه بدارند ؛ به اتهام شان باز داريم ؛ اگر شکايتي وحرفي ازجهادي داري بگو ؛ تاخواستم بگويم که من جهاديم که برق آمد واز تاريکي کور واز دست خرم زبان نافهم وحقوق ضد بشر رها شدم .
مينوِیسم که جبر زمان وادارم بنوشتن ميدارد ؛ مينویسم که اگر ننویسم درپیشگاه مردمم کر وکور وگنگي ناميده ميشوم ؛ مينویسم که اگرنانبشته بگذارم رسالتم درپيشگاه نسل من ناتمام ميماند ؛ مينویسم تاخفته هابيدار وبيدارها بحرکت و حرکات به جمعي شتابان وخروشان بدل گردد وراه استوار مقاومت وحق بدست آوري را از آني که حق مانرا بتلف وهدر گرفته است باز بستانند.
مينویسم تا سوره ( ن والقَلمِ ومایَسطُرون ) را پاسخگو باشم و بخوان تاسوره ( اقرا باسم ربک الذی خلق) را جوابگوی باشي. وآنانيکه شتابيدن ؛ قیام کنندگانی اندکه ( یاایُهاالمُدثِرُ ؛ قُم فَانذِر ؛ ورَبک فَکَبِر ) اند ؛ وآنانيکه خفتند مردگان وخاک شدگان.
مينويسم تازبان درازظالم را کوتاه نمايم ؛ مينويسم تاظالم پايش را بدامانش گذارد ؛ مينويسم بخاطر وحدت ملتم ؛ مينويسم که نه ازشما بهترم و نه شماازما بهتريد ؛ مينويسم که همانند هم هستيم ونگذاريم شناسنامه دارهاي خارجي بابهم اندازی ما سبب ادامه قدرت خودگردند.
نوراحمد رجاء
24-11-1386
noorahmad1957@yahoo.com