شوونیسم شیعی و فاشیسم فارسی
اهداف یا وسایل؟
اهریمنان حاکم بر ایران که با فرا رسیدن هر چهارشنبه سوری امید داشتن حق زندگی انسانی آوارگان افغان را آتش میزنند، هر سال نو را با تهدید جدید اخراج آنان از ایران آغاز میکنند. آخوند های تیکه دار جنت بر سفره های خالی این ساکنان جهنم تصاویرهفت سگ و هشت سمبول وحشت جهادی را میچینند تا پایان هیچ سالی مژده ی بدر شدن نحوست حاکمیت قرون وسطایی دینی را از فضای زندگی آنان نداشته باشد. آنها به این هم بسنده نکرده، در آغاز هر سال تعلیمی چشمان ماتم آشنای کودکان این آواره گان را نیز با رد ثبت نام آنان درمدارس اشک آلود میکنند. چماقداران حاکم در ایران که حتی مفاد اعلامیه ی کذایی حقوق بشر را با ساطور شریعت ضد بشری از فرهنگ سرمایداری قطع میکند، نتنها با تأمین آموزش رایگان کودکان بیگانه و مخالف اند، بلکه ضمن نقض شرعی همه حقوق انسانی، حق کار شرافتمندانه را نیز از نان آوران همین کودکان میگیرند تا پرداخت شهریه های سنگین مدارس(مکاتب) و در نتیجه ادامه ی آموزش آنان ناممکن گردد.
من عجالتأ بخاطر ارائه ی مؤجز گفتنی های ضروری تر به شرایط غیر انسانی زندگی، کارهای شاق و حقییر با کمترین مزد، بدون لوازم و تدابیر ایمنی، فاقد بیمه ی صحی، بیمه ی حوادث و حقوق ایام بیکاری و بازنشستگی این پرولتاریای متولد افغانستان و به مشکلات بیشمار دیگر آنان نمی پردازم. از مصئونیت های اجتماعی که بجز طفیلی های روحانی ـ سرمایدار حاکم، اعیان، انصار و آقازادگان فاسد و دزد شان، برای توده های کارگر ایران خبری نیست، چه رسد به یک هم وطن بی پناه ما. مفاهیمی مانند آزادی های سیاسی و اجتماعی نیز بمدد قانون جنگل جاری در بیداد گاه ها و کشتار گاه های رنگارنگ آخوندی به اساطیر و افسانه های تاریخی پیوسته و چنین انتظاری از آنان امری واهی میباشد. در ایرانی که هر وجب زمینش را برای توده های مردم آن کربلا و هر روز آن را عاشورا ساخته اند، معلوم است که شکنجه گران و جلادان یزید تباری چون خلخالی ها، لاجوردی ها، شاهرودی ها وغیره، برسر متهم یا زندانی تیره روز افتاده بدست این نمادهای وحشت چه آورده اند. بنابران وضعیت زندگی در مسلخ اردوگاه های سنگ سفید، تل سیاه، عسکر آباد ورامین، وزارت کشور و غیره، طبیعتأ نمونه های معاصر اردوگاه های آلمان نازی بوده، از کشتار گاه های صحرایی و کانتینری آخوند ها چنان توحش ضد بشری ثبت تارخ شده است که بوسیله ی آن سیاهی هولوکاست از روی ادولف هتلر هم ذات شان پاک میشود.
درین مختصربه چگونگی گروگان گرفته شدن ملت بزرگ، با فرهنگ و برادر ایران توسط مشتی از جلادان رهزن و بی هویت صادر شده از خارج، پی آمدهای فاجعه بار نحوست انقلاب اسلامی و وضعیت اسفناک و درد انگیز آوارگان افغان مقیم این جهنم واقعی پرداخته شده است. مسلمأ این حد لازم بررسی موضوع تابع ظرفیت نوشته ای با همین اختصار بوده و حد ممکن بحث نمیباشد.
آوارگی بی سرانجام تبعیدیان معاصر
مهاجرت که با ترک غم انگیز یار و دیار، وطنداران و دوستان، حتی بعضأ با ترک خانواده ها آغاز میشود، چه بعنوان مجازات وحشتناک تبعید، چه بشکل پناهندگی و یا هم آوارگی های ظاهرأ داوطلبانه ی کنونی، سرنوشتی است سخت غم انگیز که عملأ بمعنی سال ها سرگردانی بی هدف در مکان های نامأنوس و فاقد حداقل احساس آرامش در وطن بودن میباشد. با آنهم مهاجرت انسان ها عمری تقریبأ به درازای تاریخ جامعه ی بشری دارد. عوامل طبیعی و اجتماعی گوناگونی این مهاجرت ها شامل نا بسامانی های محیط طبیعی، دگرگونی ها و حوادث آن، جنگ ها، دشمنی ها، مشکلات سیاسی، پیداکردن کار، رسیدن به زندگی بهتر وغیره میباشد.
به همین سبب است که به گواهی متونی به قدمت 3500 سال، در تمدن های نخستین خاور میانه به پناهندگی نیز اشاره داشته اند و هیت ها، بابلی ها، آسوری ها ومصریان قدیم پناهندگی را برسمیت می شناختند.
اگر چه مهاجرت های بشری اغلبأ تسهیل کننده ی داد و گرفت فرهنگ، عادات، رسوم، آئین ها و نگرش های انسان ها بوده و باعث تکامل فرهنگی آنان شده است، ولی با آنهم این تازه واردانی که درهیچ محیط جدید اجتماعی کسی آنانرا خوش آمد نمیگوید، خود را درمحیط جدید غربت موجودی منفور احساس کرده حاشیه نشینی میگزینند.
آنان علاوه بر تحمل تزلزل، بی ثباتی و نو آموزی زندگی نا متعارف، محرومیت ها و مشکلات اقتصادی، فرهنگی و ناگذیری اشتغال بکارهای شاق اغلب متفاوت و غیرعادی، مصایب اجتماعی هراس انگیزتری مانند قتل عام ها و تبعید دو باره را نیز تجربه را کرده اند.
مهاجرت های بزرگ دره ی نیل، بین النهرین و شرق میانه، مهاجرت آریایی ها از مناطق آسیای مرکزی بجانب نیم قاره ی هند و اروپا، آواره شدن یهودیان توسط آسوری ها در سال 790 ق.م.، مهاجرت های وسیع از آسیا و اروپا بجانب امریکا و آسترالیا، اخراج یهودیان از هسپانیه در قرن پانزدهم، اخراج هوگنوت های پروتستانت در سال 1685 از فرانسه و اخراج یهودیان از آلمان، اسپانیا و اطریش در قرون 15 و17، مهاجرت 6 ملیون آلمانی به امریکا در قرن 19 و مهاجرت های یک قرن اخیر مانند مهاجرت 1.5 ملیون نفر از مخالفین دولت روس پس از انقلاب اکتوبر و در جریان جنگ های داخلی 1917ـ1921، آواره شدن یک ملیون از ارامنه ی ترکیه در سال های 1915ـ 1923، مهاجرت صد هزار هسپانیوی به فرانسه درسال 1934ـ 1939، مهاجرت شدن 18 ملیون نفر هندوستانی حین بوجود آمدن پاکستان در سال1947، آواره شدن ملیونها فلسطینی پس از جنگ و اشغال سرزمین شان در سال 1948، فرار دو ملیون نفر چینایی به تایوان و هانکانگ در سال 1949، مهاجرت صدها هزارنفر از: کوریا بین سالهای 1950ـ 1953، از هنگری در انقلاب 1956، از کیوبا در انقلاب 1959، مهاجرت 3.7 ملیون نفر از آلمان شرق به آلمان غرب در سال های 1945ـ1961 پس از تقسیم آلمان، آواره شدن 8 تا 10 ملیون نفر هنگام تشکیل "بنگله دیش" در سال1971، مهاجرت جت ها و مسلمانان هندی، یونانیان، اهالی جزایر کارائیب، سیاهان آفریقا وآسیایی ها به انگلستان، هالند، فرانسه وغیره، که اینها همه حاوی درجات متفاوتی از ویژگی های فوق الذکر بوده است.
ضمن مهاجرت های قرن بیستم که محصول دوران حدت رقابتهای استعماری سرمایداری جهانی بود، بدنبال حوادث گوناگون سیاسی ربع اول همین قرن کلأ 100 ملیون نفر به مهاجرت اجباری تن دادند. در سال 1939 به تعداد 30 ملیون نفر ماوای خود را ترک کردند، در جریان جنگ دوم جهانی 40 ملیون غیر نظامی آواره شدند، از 1945 تا دهه ی 70 حدودأ 70 ملیون نفر مهاجرت کردند که ملیونها نفر ترک نیز در جمع آنان بودند. آواره شدن 35 ملیون افریقایی و 3.7 ملیون نفر یوگوسلاویایی به اثر مداخله، توطئه و جنگ تحمیلی پنتاگون و ناتو، مهاجرت کارگران مکزیکی و فلیپینی به امریکا، مهاجرت91 هزار نفر آلمانی، چینی و پولندی به هالند و به تعداد110250 نفر از هالندی به بیرون از این کشور در سال2005 برای دریافت کار که برخلاف جریان مهاجرتهای کتله وی اولیه، منشأ طبیعی نداشته و از دومنبع اجتماعی آب میخورد: یکی جنگ های استعماری ناشی از نیازهای ملیتاریستی سرمایداری جهانی در پروسه ی رقابت ذاتی آن و دیگری بزرگ شدن فاصله بین کشور های فقیر و غنی که وقوع آن هم بر بنیاد مالکیت استثماری وسایل تولید بنا یافته است. چه از مکیدن خون پرولتاریای جهانی تا چپاول هستی توده ها و ملیت های تحت ستم، همه محصول ناگزیر موجودیت بهره کشی ظالمانه ی مبتنی برمالکیت سرمایداری میباشد.
اما پروسه ی مهاجر سازی های طراحی شده ی معاصر و حق پناهندگی مکمل و تسریع کننده ی آن بمدد ایجاد کانون های داغ تشنج و بحران منتج به جابجایی فاجعه بار نیروهای کار و فرار مغز ها میشود. با آنکه این امر برای کشورهای آماج هجوم استعماری هلاکتبار است، برای انحصارات سرمایداری دست آوردی ایده آل و سودآور میباشد. مثلأ در حالی که بصورت متوسط روزانه 15 نفر با مدارک کارشناسی یا لیسانس از ایران خارج میشوند و این کشور با %25 فرار مغزها، از این بابت در صدر کشورهای جهان قرار دارد، طبق برآورد های سر انگشتی آخوندی، فرار چهار ملیون نفر از کشور تا سال 2000 سه و نیم ملیارد دلار خساره را برای ایران در بر داشته است. این امکان رشد اجتماعی ـ اقتصادی کشور های فقیرنتنها توسط کشور های صنعتی برایگان گرفته میشوند بلکه مثلأ سالانه 500000 مهاجری که وارد اروپا میشوند هریک از 1600ـ 20000 ایرو می پردازند، یعنی 2 ـ 5 ملیارد اویرو از این مدرک به جیب قاچاقچیان میریزد که صرف نظر از سهیم بودن مقامات دولتی درین قاچاق انسان، برای اقتصاد این جوامع هم عاید بدی نیست. درحالی که به اساس گذارش سی. آی. ای. این رقم برای سراسر جهان به 12 ملیارد دالر بالغ میشود.
ازجانب دیگر سرنوشت نیروی کار ارزانی که ازین معبر مهاجرت نموده و به آغوش سرمایداری جهانی پناه میبرد مسلمأ برده داری قرون وسطی را تداعی میکند. سرمایداری کشورهای پناه دهنده این برده های جدید را نتنها استثمار می کنند بلکه بمثابه آله ی فشار، سرکوب و به بردگی کشیدن
هرچه بیشتر پرولتاریای خودی بکار میبرند. علاوتأ آنانرا علت العلل همه مشکلات، بحرانات، تناقضات و گندیدگی درونی مناسبات اجتماعی خویش جلوه میدهند. توجیه گرانی سرسام آور قیمت ها، بوروکراسی وحشت آور، مالیات مستقیم و غیرمستقیم کمر شکن، بیکاری های ممتد، جرایم و تخلفات، بازپس گیری حقوق، آزادی ها، مصئونیت ها و امتیازاتی که کارگران و توده های مردم این کشور ها در طول صد ها سال مبارزات خونباری بدست آورده بودند و خلاصه صد ها کثافت دیگر رژیم های حاکم به دامن پناهندگان و مهاجرین پاک میشود. حتی سؤ استفاده ها و تحمیل بهره کشی جنسی نیز از همین مرداب، عطش جنسی و سود جویی سرمایداری را فرو می نشاند.
ضمنأ از موجودیت پناهندگان همانند بمبگذاری ها و شگرد های طراحی شده ی تروریستی دیگر، غرض بسیج و کشانیدن مردم به پروسه های انتخابات نمایشی زیرعنوان دفاع از "منافع و مصالح ملی" نیز استفاده میکنند.
از اینجاست که دول سرمایداری این دکترین استعماری را با کنوانسیون 28 ژوئیه 1951 ژنو و موافقتنامه های همانندی سیمای به اصطلاح انسانی دادند.
ولی مالکیت سرمایداری بر تولید که درطول موجودیت جنایتبار خود طی هر بحران دوره یی ذاتی اش بجای توزیع عادلانه و یا استفاده ی انسانی از محصولات تولیدی، این کالاها را به آتش کشیده است، بسیار باسهولت میتواند پناهندگان و کارگران مهاجر اضافه از نیازش را نیز دوباره به همان آتشی پرت کنند که از آن فرار نموده اند و یا خود آتش بزنند.
چون با سرازیر شدن سیل غیر قابل کنترول نیروهای کار وهمچنان فراهم شدن ولو ناپایدار شرایط مساعدتر برای چپاول و غارتگری سرمایداری انحصاری چه از طریق صدور سرمایه درعرصه های صنایع سبک و با تکنالوژی کهنه شده، چه با اشغالگری افسار گسییخته تر نظامی امکان آن بوجود آمده است که قسمت اعظم این نیروها را در کشور های خود شان ده ها بار شدید تر استثمار کنند. بنابرین کنوانسیون ژنو با قوانین جدید مانند قرارداد شینگن، مقاوله ی دوبلین، قرارداد تایپه، قرارداد امستردام، پروتوکول نیویارک تعدیل و تکمیل گردید. ایجاد سپر دفاعی مشترکی ازین قوانین جنگل بدور اروپا، کشیدن 1100 کیلومتر دیوار بین مرز مکزیک و امریکا و تعمیم اخراج وحشیانه ی پناهندگان حتی از کشور هایی مانند ایران، نمونه ی تلاش های مذبوحانه ای غرض استفاده از همین وضعیت جدید است.
مهاجرت ایرانیان:
البته در فهرست مؤجز فوق الذکر به شمه ای از غمنامه ی انسان های آواره اشاره شده است که قربانی نیروهای لاشعور طبیعت یا جبر طفیلی های بیدادگر و بی شعورتر جوامع بشری بوده اند.
مسلمأ درین میان توده های مردم محروم ایران نیز نه ساکنان بهشت و نه مجسمه های بی حرکت تاریخ بوده اند، بلکه در طلاطم پروسه ی مهاجرت های بی پایان ایرانیان نیز به درد انگیز ترین حوادثی بر می خوریم که غیر از ضمیر مرده ی مشتی مداح و مداری، جادوگر و کفن کش ولایت فقیه، وجدان هر انسان دیگری را تکان میدهد. ایرانیان مهاجر در قرون 18 و19 بیشتر در استانبول و بمبئی مقیم بودند که بعدأ مجاورین نجف، کربلا، سامره و کاظمین نیز به آن افزود شد.
اما تاریخ معاصر ایران گواه مهاجرت جمع بزرگی از مردم این کشور به خارج است. مهاجرت به قفقاز پس از قرارداد ترکمن چای، مهاجرت دوران انقلاب مشروطیت بین سال های1265ـ1285، مهاجرت آزادیخواهان بعد از به توپ بستن مجلس (پارلمان) توسط محمدعلی شاه در دوم سرطان 1287 (ژوئن 1908)، مهاجرت بهنگام جنگ جهانی اول و تشکیل دولت مؤقت مهاجرین درسال 1292ـ 1294 ش، مهاجرت نسل اول کمونیست ها به قفقار پس از شکست نهضت جنگل در سال های 1296 تا 1304 ش، تداوم مهاجرت و تبعید نسل دوم کمونیست ها توسط رضا شاه در سال 1307 ـ 1320، مهاجرت فرقه دموکرات آذربایجان به شوروی پس از سرکوب سال های 1325ـ 1330، مهاجرت جبهه ملی، حزب توده و افراد مستقل بعد ازکودتای 28 اسد 1332 طی سال های 1332 تا 1357، مهاجرت حواریون خمینی پس از قیام 15 جوزای سال1342، مهاجرت مجاهدین خلق و چریک های فدائی خلق از سال 1349ـ1357، پناهنده شدن 153 نفر از بهمن 1357 تا قبل از سال 1360 و فرار969 نفر از ایران بدنبال سرکوب وحشیانه ی سال های 1360 تا 1364، هم چنان علاوه بر تعداد 150 هزار نفر پناهنده ی ایرانی که در طول سال 2001 توسط پلیس ترکیه گرفتار گردیدند، بین سال های 2000 ـ 2002 از حدود پنجاه هزار تقاضای پناهندگی ایرانیان، دو سوم آن جواب تائید گرفته اند.
دراثراین سیر صعودی رویش گسترده ی پناهندگی معاصر ایرانیان که همزاد با شکل گیری رژیم مزدور خمینی است، امروز از ترکیه، قطر، کویت، بحرین و امارات متحدعربی تا اروپا، امریکا، کانادا، آسترالیا و جاپان اقامتگاه بیشتر از چهار ملیون مهاجرین ایرانی میباشد.
اگرچه قانونیت مفهوم حق پناهندگی که بعد از جنگ دوم جهانی پدید آمد، بیشتر از نیم قرن عمر دارد ولی با ولرم شدن جنگ سرد، همانند هر نوشته ی روی یخ دیگر، این هم ذوب شد و بعد از جریان کوتاهی در کدام کنج مغز منجمد سردمداران افسار گسیخته ی استعمار جهانی ته نشین کرد. فلهذا دو قلوی "کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان" و "کنوانسیون ژنو" که در سال 1951 تولد یافتند، با عمری کوتاه تر از نیم قرن در حالی مردند که سرمایداری جهانی دیگر از اینچنین تولدی سترون شده است.
براساس کنوانسیون1951 سازمان ملل: پناهنده به کسی اطلاق میشود که به علت ترس از آزار و شکنجه و به دلایل ناشی از کشمکش های نژادی، ملی، مذهبی، اعتقاد سیاسی ویا عضویت در یک سازمان اجتماعی خاص از کشور خود گریخته و نمی خواهد به آنجا باز گردد. در حالیکه برعکس پای درخواست پناهندگی آوارگان ایرانی که دقیقأ از جهنمی فرار کرده اند مینویسند که: کشور شما "امن و با ثبات" است!
آری، از نظردول جنایت کار سرمایداری غرب زندگی در زیر سایه ی شوم لاشخواران حاکمیت ضد بشری دینی " امن " است، چون ثبات مورد نیاز"سیا" و پنتاگون را دارد. از اینجاست که بی پناهی حزن انگیز پناه جوی ایرانی تشدید میشود. ایرانی آواره ای که انتظار داغ واهی اش برای رسیدن به رویای زندگی انسانی در بهشت سرمایه با دریافت جواب ادارات مربوط پناهندگی سرد میشود، برای کسب امکان اقامت درین جهنم توده های مردم، ناگزیرأ به شرایط اندوه باری تن میدهد که از یک طرف پرداختن به آن در این مؤجز نمی گنجد و از جانب دیگر بهتر می پندارم که این قصه های هزار و یک شب را از زبان خود ایرانیان گرفتار در چنین سرنوشتی بشنویم. مثلأ قرار یکی ازین سری گزارشات وضعیت زندگی ایرانیان مقیم جاپان را که بد ترین نمونه هم نیست طوری درمی یابیم که 7 تا 10هزار پناهنده ی ایرانی در این کشور اکثرأ به کار های شاق اشتغال دارند و زندگی تعدادی از آنان صرفأ با خلاف کاری تأمین میشود.
آوارگان افغان:
سرزمین کنونی افغانستان که در گره گاه چندین تمدن بزرگ بشری مهد تمدن پربار آریایی بود، بنابر موقعیت جیوپولیتیک ویژه اش بمثابه گذرگاه قشون امپراطوری های اشغالگربفصل مشترک رقابت های استعماری آنان تبدیل شد. اما تهاجم وحشیانه ی تجاوزگران در کنارتحمیل فاجعه های مصیبت بار، ایجاد و رشد بیشتر یک سری ارزشهای انسانی را نیز درپی داشت. یکی ازین ارزش ها پناه دادن و حتی دفاع عیارانه از پناه گزینان بود که بیشتر اقوام مجاور و اماکن مقدسه را به عنوان ملجأ انتخاب میکردند. مردم این سرزمین با اتکأ و باور بر همین اصل انسانی هر پناه جو و مهاجر نیازمند را بدون در نظرداشت ملیت، دین و اعتقادش با آغوش باز استقبال مینمودند. چنانچه پناه گزینی مبارزین هندی، مهاجرین عرب، یهودیان، سمرقندیان، آلمانی های ساکن آسیای میانه، تاجک ها وغیره مؤید این حقیقت اند. ولی اکثریت خود مردم ما مهاجرت را آنقدر نفرت انگیز و درتناقض با باورهای قبیلوی خویش می پنداشتند که هر شکلی از آنرا برابر با تبعید و اشد مجازات تلقی میکردند. معهذا به استثنای آسترالیا که در آنجا از اولین مهاجرین بودند و هندوستان که برای صدها سال خود را در آنجا همانند رسمیت زبان فارسی مسلط مییافتند، حتی دعوت آلمان ها برای اقامت و سهم گیری در اعمار مجدد آن کشور پس از جنگ دوم جهانی را نیز لبیک نگفتند.
اما در آغاز دهه ی پنجاه که طومار نظام فرتوت سلطنتی در لفافه ی جمهوری قلابی پیچیده شد و مردم شهر و ده از فرط گرسنگی و بیکاری راهی برای زنده ماندن می جستند، عده ای از آنان آخرین امکان دست داشته ی زندگی را درحالی توشه ی راه رسیدن به بازاری برای فروش نیروی کار خویش می نموند که در ایران پروسه ی آماده سازی یک ژاندارم منطقوی سردمدار استعمار غرب بر بستر ریفورم های گسترده و بیسابقه ای در جریان بود.
اصلاحات ارضی و رشد سرمایداری وابسته اعم از خصوصی، مختلط و دولتی آن نظام پوسیده ی شاهی ایران را سرخاب و سفید آب خیره کننده ای میمالید. رژیم که وظیفه داشت رقابت های ولی نعمتان خود را نیز در منطقه ریکلام کند، مانع ورود این کارگران ارزان نمیشد. چنانچه نمونه ی تکرار این مضحکه را هم اکنون با تورید کارگران پاکستانی، چینایی وغیره در افغانستان میبینیم. چه این کمیدی در حالی نمایش داده می شود که ملیون ها کارگر بیکار داخلی حتی قدرت رفتن به بیرون از کشور را ندارند و تراژیدی مرگ کودکان و عزیزان گرسنه ی خود را بدون فیر تفنگ و راکت نظاره میکنند.
ولی مهاجرت های گسترده ی پناهجویان افغان هنگامی که خرس های قطبی به غرض تحقق نقشه ی قلمرو امپراطوری تزاری، تدارکات و تعبیه های قبلی شان را به صاعقه های مرگبار کودتا های پی در پی 26 سرطان 1352 و 7 ثور 1357 تبدیل کردند، انگیزه ای غیر از کاریابی داشت که خوشبختانه دامنگیر ایرانیان نشد. البته اوج بی سابقه ی تجاوزات حکام کرملین در ششم جدی سال 1358 با اشغال نظامی کشور ما توسط ارتش سرخ تکمیل شد که بدنبال آن تداوم پناهنده شدن مردم ما منتج به بیرون آمدن حدود پنج ملیون قربانی از کام آدمخوران روسی وعمال خود فروخته ی بومی آنان گردید. البته یقینأ مصایب آنها با عبور از مرزهای کشور پایان نمی یافت، بلکه با افتادن شان در چنگال رژیم های بیدادگر و عمال استعمار غرب صرفأ شکل مشکلات تغییر میکرد. حدود نیمی ازین آوارگان پس از رسیدن به قلمرو حکومت آخوندی ایران برخلاف هیاهوی حیله گرانه ی رژیم دال بر عدم رسمیت مرز بین سرزمین های مسلمین، در جایی که مرزی را نه دیدند فقط ذات و سرشت دولت های حاکم در هردو طرف مرز موجود دو کشور بود.
وقتیکه دولت روس ناگزیر شد با تحمل شکست نظامی، افراد باقی مانده ی ارتش خود را به وضع الجیش فرا خواند، حتی پس از تشکیل دولت ائتلافی اسلامی (پرچمی ـ جهادی) نفیر ادامه ی جهاد باز هم از بلند گو های غربی، عربی و شرکای منطقوی آنان انعکاس می یافت و با چاشنی تداوم راکت پراگنی های مرگبار بر شهرهای بزرگ بویژه کابل، جنگ های خانه به خانه و کشته و مجروح شدن ده ها هزار انسان بیدفاع معنی یافته و عملی میگردید. درین جنگ های تنظیمی که با عدم رضائیت تنظیم های مشهدی از تنظیم های پشاوری چاق تر می شد حدود 62 هزار نفر غیر نظامی عمدتأ در شهر کابل کشته و مسموم شده، ده ها هزار نفر مجروح و مصدوم و صد ها هزار دیگر آواره شدند. بیشتر از یک سوم این جنایات تحت امر مستقیم محی الدین نجفی زاده و محمود موسوی نمایندگان تروریسم دولتی آخوند های ایرانی در نواحی مختلف شهر کابل بوسیله ی تنظیم های اوپراتیفی ـ مذهبی مزدور شان عملی شد.
در چنین وضعیت امریکایی ها و شرکای عرب و عجم شان که سوگوار عقیم شدن ملیارد ها دالر سرمایه گذاری روی ثمرات جهاد بودند، به سرهم بندی لشکری از وحوش با نام "طالب" پرداختند که در هزاران جنایت ضد بشری مانند دست بریدن ها، سر بریدن ها، سنگسار و تیرباران کردن ها، قتل عام ها، استخوان شکنی ها، تصفیه های قومی، استمرار سیاست زمین سوخته و چپاول هست و بود مردم بی دفاع ما، مفهوم "دموکراسی آمریکایی" را بازتاب میدادند. همچنان علاوه بر جابجا سازی های اجباری، تشدید مهاجرت های وسیع این دوره با وجودی که آخوند های ایرانی بنابر مشترکات ذاتی با طالبان این آوارگان را هرگز بعنوان پناهنده نه پذیرفت، از درد انگیزترین دوره ی آواره گی هم میهنان ما میباشد.
حکومت اخوندی ایران به استثنای مشتی اجیر اطلاعات و سپاه پاسداران بقیه را بصفت پناهنده به رسمیت نشناخته، آنان را مهاجر و یا صاف و ساده افاغنه ی مقیم ایران می نامیدند و برعلاوه آنان را با ذوالفقار خمینی به دو شق قانونی و غیرقانونی تقسیم میکردند. با آنکه به اثر مداخله ی اداره ی مربوط سازمان ملل متحد برای تعدادی از پناهندگان کارت های آبی رنگی که هیچ کدام نفع و یا نقصی را دربر نداشت توزیع شده بود، اما هیچ یک از ضوابط پذیرفته شده ی جهانی و هیچگاهی در قبال شان مراعت نشده است. به آنان اعم از قانونی و یا غیرقانونی، کماکان به دیده ی مهاجرین جویای کار دیده شده و با بیرحمی تمام استثمار میشوند. این کارگران بجرم اینکه در افغانستان زاده شده اند، از بیمه ها و امتیازات یک کارگر ایرانی نیز محروم بوده به عوض تدابیر ایمنی کار و بیمه ی حوادث به انشأ الله توکل کرده، به جای استفاده از حق بیمه ی صحی باید پول پرداخته و از بیمه ی تقاعد بجز پس لگد یک آخوند انتظار دیگری ندارند.
با به بنبست رسیدن پروژه ی طالبان، ازنهم سپتامبر2001 سناریوی صهیونیستی دیگری درکشور ما به جریان افتاده است. در آغاز پالان تعدادی از طالبان نوسازی شده و پس از غسل تعمید در لجن دموکراسی آمریکایی "طالب میانه رو" خوانده شدند و در همان مناصب دولتی خویش باقی ماندند تا شایسته سالاری آمریکایی را تمثیل کنند. بقیه را که پاک شدن دندان های خون آلود خود را تحمل نمی توانستند بغرض تداوم خیمه شب بازی های مضحک، در موازات حاکمیت موجود در مثلث فشار "بن لادن ـ ملاعمرـ گلب الدین" جابجا ساختند و از آن برای توجیه تداوم موجودیت آدم کشان مسلح پنتاگون ـ ناتو در منطقه، تهدید نیروهای رقیب شمال و تروریستی خواندن هرنوع مقاومت و خیزش آزادی خواهانه ی مردم ما تا جایگزین کردن مجدد آنان در قدرت کار میگیرند. هم اکنون که قوای اشغالگر در کشور ما با مخرب ترین سلاح های کشتار وسیع به نمایش قدرت مشغول اند در زیر سایه ی شوم آنان و شرکای جهادی شان هزاران گدا، ده ها هزار کارگر فقیر، صد ها هزار کارگر بیکار و ملیون ها گرسنه قربانی گرانی سرسام آور مایحتاج اولیه ی زندگی، ترویج عمدی فساد اداری، بیکار سازی های عمدی، نقض شرعی و آشکار حقوق بشر، آدم ربایی و سلاخی کودکان، سرقت و چپاولگری، تولید و قاچاق مواد مخدر، گسترش فحشا، قتلها و جنایات طراحی شده ی دیگر میباشند. در حینی که تحمیل این همه فجایع ضد بشری بر مردم ما را چاشنی "شکارآزاد" بمباردمان بیرحمانه ی هوایی و زندان های قرون وسطایی شخصی، ان.جی.او. یی و دولتی تقویت میکند و سراسر منطقه را نحوست طبیعی قدوم جلادان پنتاگون ـ ناتو فراگرفته است، این اظهارات مقامات بلند پایه ی دولت به اصطلاح ضد امریکایی ایران قابل دقت است:
آقای احمد حسینی رئیس اداره اقامت اتباع خارجی وزارت داخله ایران در برج حمل 1383 پایان همان سال را به این دلیل پایان موجودیت افغان ها در ایران اعلام کرد که آنها دیگر پناهنده نیستند. چه آنان دیگر کشور آزاد و دولت منتخب خود را دارند. ایشان باز در سال 1385 اخطار فرمودند که در جریان همین سال از یک ملیون و نه صد و بیست هزار افغان مقیم ایران یک ملیون آنرا با خرج 170 ملیارد ریال پول و کارگیری از زور اخراج میکنیم.
بدون شک این اظهارات یک مقام بلند پایه ی دولتی که در خم و پیچ رژیم نیز خرش بخوبی میرود نه هذیان گویی آخوند خرفتی که آزادی و اسارت، استقلال و اشغال برایش عین معنی و لذت را دارد بلکه زورگویی بیشرمانه ی یک ساواکی اجیر "سی.آی.ای." میباشد.
البته به سلسله ی اخراج مستمر پناه جویان افغان که از شکنجه، کشتار و مصایب جنگ فرار کرده اند، موج اخراج وسیع آنان از ایران در سال 70 و 71 شروع شد و در زمان حاکمیت طالبان کماکان باشدت ادامه یافت. ولی با آنهم درنتیجه ی آمارگیری رسمی 1379 و اوایل 1380 به تعداد دو ملیون و پنجصد هزارنفر هم وطن آواره ی ما در ایران مقیم بودند که 800 هزار نفر آنان متولد همین کشور میباشند.
مطابق اعلامیه ی وزارت کار ایران ازاول میزان سال85 (شروع سال جدید تعلیمی مکاتب) افغان ها بدون داشتن جواز کار نباید در ایران کار کنند. صاحبکاران متخلف از بابت هر کارگر افغانی شان یک ملیون تومان جریمه میشوند و جوازکار نیز نمیدهند. غیر از نهصد هزار نفر یک ملیون نفردیگر را باید عاجل اخراج کنند. حال معلوم است که نگاه داشتن مایه ی پناهندگی چه در حواشی مرز های جنوب کشور و چه در گتو های ساخت آخوند های ایرانی، حیثیت انبار ذخیره ی نیرو های انسانی برای اجرای پروژه های استخباراتی آنان، تداوم جنگ و بر پا نگاه داشتن پل ارتباط خونین تروریست های اسلامی دیوبندی، قمی و نجفی از نیم قاره تا شرق میانه را دارد نه مراعات کدام اصل انسانی را. چنانچه پناه دادن دولت ایران به افراد طالبان و القاعده، اجازه ی عبور و مرور آزادانه ی آنان بین عراق و افغانستان، اقامت حداقل 20 نفر از اعضای بلند پایه ی سازمان القاعده و اقامت گلبدین حکمتیار در نیاوران تهران نیز انگیزه ی انسانی نداشته است.
ازهمین مرور مؤجز میتوان دریافت که حدود5 ملیون نفر ازهموطنان ما با آغاز جنگ و تجاوزات رنگارنگ، خلاف اراده، نیت و تمایلی خود بخارج از کشور آواره شده اند که تا هنوز نیز %23 پناهندگان جهان را تشکیل میدهند. بر خلاف ادعای علی جعفر نژاد رئیس اداره ی اتباع خارجی استان خراسان و آخوند های دیگر حاکم در ایران مهاجرت های افغان ها همانند آوارگی ایرانیان اساسأ عامل اقتصادی ندارد. تراشیدن عوامل عمده ی مسکن،اشتغال، تحصیل و بهداشت برای عدم بازگشت آنان نیز دروغ محض است.
استدلال آخوندی برای توجیه جنایت اخراج اجباری پناهندگان استناد بر مشکلات و بحراناتی دارد که اساسأ از سرشت و ساختار رژیم ناشی میشود نه از حضور خارجیان در ایران. مثلأ وزیر کار رژیم درسال2000 ادعا کرد که: با وارد شدن سالانه یک ملیون و سه صد هزار نیروی کار در بازار مواجه اند و آنان صرفأ سالانه 700 تا 800 هزار فرصت شغلی ایجاد میکنند. در حالیکه بر عکس این گزافه گویی آنان اساسأ قادر نیستند که از نصف رقم ادعایی بالاتر فرصت شغلی ایجاد کنند. و این در حالیست که چهار ملیون ایرانی در خارج مرز های کشور خود در عین وضعیت ناگوار هم وطنان آواره ی ما قرار دارند. آخوند ها اگر به این واقعیت توجه ندارند، باید به برآورد سازمان ملل متحد که بر اساس آن هماکنون 200 ملیون نفر از انسان ها ناگزیرأ درخارج از کشور های خود شان زندگی میکنند و سالانه دو و نیم تا سه و نیم ملیون نفر دیگر هم کشور های خود را ترک میکنند، توجه نمایند. بنأ به محاسباتی در ده سال آینده از 700 ملیون تا یک ملیارد نفر مهاجر خواهند شد که متأسفانه پناه جویان افغان و ایرانی در جایگاه بلند جدول این مهاجرتها قرار خواهند داشت. این ارقام گویای گندیدگی مالکیت سرمایداری جهانی میباشد که هر روزی حلقه ی هلاکت جدیدی بر گردن خود می اندازد. دیر و دور نخواهد بود طوفانی که مالکیت استثماری و کلیه مداح و مدافع آخوند و غیر آخوند، افراطی و میانه رو و دموکرات و دیکتاتور آنان را در یک گورستان ابدی مدفون سازد.
شأن نزول "پیام انقلاب" امام زمان
روحانیت که داشتن سر اطاعت بر آستان حکام و سلاطین جزء هویت و اشتغال به مدح و ثنای استثمارگران اساس رسالت شان را می سازد، نتنها در کنار رضاخان برای وصول و بقاء وی در قدرت نقش داشتند بلکه تابوت سلطنت را به قهقرا نیز مشایعت می کردند. چنانچه مخالفت آنان با تغییرات دوره ی ریفورم مانند حق زنان در انتخابات وغیره از همین گونه تلاش ها بود. حتی بر اتاترک و عملکرد هایش از همین سنگر حمله میکردند.
دوره ی دوازده ساله ی پس از رضاخان دوران اوج شگوفایی و رشد اقتصادی ایران بود و محمد رضا شاه سلطنت اش را (در سال 1320) با ژست های دموکراتیک آغاز کرده بود. ولی در برج جوزای 1324 تعرض وحشیانه برضد نیروهای مترقی را آغازکرد. حزب دموکرات آذربایجان، حزب دموکرات کردستان و حزب توده به مقاومت بر خاستند. آذربایجان و بعد هم کردستان آزاد گردید، اما یک سال بعد به شدت سرکوب شدند.
درکودتای 28 اسد سال 1332 که توسط سازمان "سیا"، به مشارکت جنرال های ارتش، طبقه ی بورژوا ملاک و اوباشان اجیر شده علیه دوکتور مصدق و حزب جبهه ملی براه افتاد، ننگین ترین نقش سیاه روحانیون شریک دربار مانند آیت الله کاشانی، آیت الله بهبهانی، شیخ بهاءالدین نوری، فلسفی واعظ و آیت الله بروجردی برملا شد. رضا شاه از ایتالیا به ایران برگشت وجنرال متقاعد فضل الله زاهدی را بحیث صدر اعظم تعیین کرد. بعد از آن ورود سیل سلاح، مهمات، مستشاران، تعلیمات نظامی و سازماندهی ارتش سرکوبگر شاه شدت گرفت.
روحانیون تا سال 1341 در قدرت دولت شریک بودند، بعد از "انقلاب سفید شاه" در سال1341 به خاطر موضعگیری فوق ارتجاعی شان قدرت آنان تضعیف گردید.در سال 1342 که رضاشاه اصلاحات ارضی را آغاز کرد، در افغانستان روس ها در صدد سازمان دادن عمال خود و تشکیل حزب دموکراتیک خلق بودند و درعراق کودتا های پی درپی، پایه های نفوذ و تسلط استعمارغرب بخصوص انگلیس را در منطقه میلرزاند.
بنابر این دلایل از آغاز نیمه ی دوم قرن بیستم سرمایه های کمپرادوری جهت استواری پایه های لرزان رژیم شاه سیل آسا به ایران سرازیر شد. ریفورم های اقتصادی و اجتماعی سوار بر دوش این سرمایه ها طی طریق میکرد که بویژه عرصه های عمرانی، تجاری و صنایع مونتاژ را تصاحب نموده بودند. این ریفورم ها غرض ایجاد یک ژاندارم منطقوی استعمار غرب در هم آهنگی با شلاق سیستم حاکمیت پولیسی، حیات اجتماعی و سیاسی مردم ایران را بزیر حاکمیت نیرومند و متمرکز سیاسی کشید.
خمینی که حال زار فیودالیزم، خرده بورژوازی و بورژوازی سنتی بازار را تحمل نمی توانست در پانزدهم جوزای سال 1342 بر ماتم آنان زار گریست و در سال1343 ابتدا به ترکیه و سپس به عراق تبعید و در نجف ساکن شد. وی در جای خالی آیت الله بروجردی که در سال 1340 وفات نموده بود، در سال 1343 مرجع تقلید شیعه ها شد.
پروسه ی ریفورم و رشد بی سابقه ی سرمایداری وابسته اعم از خصوصی، مختلط و دولتی آن بمثابه پایه های ضروری آماده سازی سخاوتمندانه ی رژیم، با مشوق های نیروی کار بسیار ارزان، بازار فروش مرغوب و ذخایر هنگفت ثروت های زیرزمینی بویژه نفتی ایران سرعت بیشتری می یافت. هکذا تشکیل "ساواک" دو ملیون نفری و ارتش تا دندان مسلح چهار صد هزار نفری بخاطر تأمین منافع اقتصادی غرب در منطقه ره آورد این پروسه بود.
رژیم شاه که درغرب کشور با دولت عراق درگیری های مداوم تاریخی داشت، باگسترش مداخله ی روس ها در افغانستان، ناقوس مرگ این پاسبان امنیت خلیج فارس که یکی از مهمترین حوزه های منافع حیاتی غرب است، به صدا در آمد. دولت مزدور رضاشاه بمثابه خادم منافع امریکا در منطقه، بین دو هجوم موازی روس ها بسمت جنوب قرار گرفت.
یکی از دلایلی که در دهه ی 50 باز زمینه برای مطرح شدن و حتی به قدرت رسیدن روحانیت در سال 1357 توسط ساواک مساعد شد نیازهای منطقوی پنتاگون ـ ناتو بود. اگر رسالت منطقوی خمینی را در زیرعباء اش نبینیم، ایران مقارن "انقلاب شکوهمند اسلامی" از نظر شرایط عینی و ذهنی برای انقلاب در وضعیت قطعأ نامساعد قرار داشت. از یک طرف دوران اوج ریفوم ها و ارتقای بی مانند سطح زندگی اجتماعی، حد اقل در مقایسه با گذشته و کشور های دیگر منطقه و از جانب دیگر کمبود عنصر آگاهی، در عدم موجودیت نهاد ها و جنبش های پیش آهنگ و مترقی که باوجود یک قرن پیشینه های پرتلاطم آن مورد سرکوب شدید و بیرحمانه ای قرار گرفته و متواری شده بود.
یعنی این واقعیت ها اصولأ حاکی از عدم مساعدت قطعی شرایط و عدم توازن قوای "انقلاب" و "ضد انقلاب" در آوان انقلاب اسلامی ایران بود. البته اینها برای کسی که مطابق پیام "فرستاده ی امام زمان"! فرمان صادر میکند اهمیت ندارد. چه ایشان میتوانند قوانین تکامل اجتماعی یک قاره را از قاره ی دیگر معجزه آسا بر فرق ایستاده کند. لذا بجای پرداختن به "حرف های کتابی" کافی بود با وعده ی نعمات رایگان بهشتی، امت مسلمه را برای انقلاب نایب مهدی موعود بسیح کند.
من درینجا از بعد منطقی به بار تیوریک مفهوم انقلاب نمی پردازم ولی توجه به شعارهای خمینی را حین اشغال وظیفه اش ضروری میدانم. شعارها بجای کدام پیام الهی، بیشتر بوی زمینی داشتند و به دهن یک آخوند چندان جور نمی آمدند: "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی"، "رایگان شدن نفت لیتر دو ریال و ترانسپورت مجانی" و شعار میان تهی"نه شرقی و نه غربی".
هکذا خمینی که برای صدور نهاد های اجیر از خارج و تشکیل ستون پنجم تنها همان یک منبع را می شناخت! حزب توده و کمونیستها را به امریکا و انگلیس نسبت میداد. در عین حال وی با نقض شعار نه شرقی و نه غربی، در برابر خطر کمونیسم در کنار رضا شاه قرار داشت. امام جواسیس فرقه ی نقشبندیه را که از قرن 19 خادم و عامل انگلیس بودند، می پذیرفت و تائید می کرد ولی خصومت خود را در برابر کمونیست ها بی پرده ابراز کرده و حتی برای سرنگونی شاه نیز حاضر نشد با این گروه ها متحد شود. شاید مطمئن بود که ارتش چهار صد هزار نفری شاه با ادعیه و اوراد وی کرخت شده و لومپن های حواشی شهر با چماق مذهب قادرند دوملیون ساواکی را به بیطرفی وادار ساخته و حتی آنانرا معجزه آسا به دو ملیون "پاسدار انقلاب" تبدیل کنند.
بدین ترتیب نه بال مرغ هما بلکه دم کرگس لاشه خواری که توسط اداره چیان "سی.آی.ای." از بام پنتاگون پرانده شده بود، عمامه ی حیله گر ترین قشر جامعه را به تاج آخوند شاهی تبدیل کرد. با آنکه خمینی از شعار نه غربی، نه زیربنای تولیدی غرب، بلکه روبنا و آنهم اخلاق و لباس آن را در نظر داشت، ولی بهرصورت تا اینجا از همه چیز حتی از دست بدست کردن خلعت متبرک سلطنت توسط (شاه پوربختیارـ مهدی بازرگان ـ بنی صدر)، نیزبوی سیاست "نه شرقی" می آید، باشد که نیمه ی دوم "نه غربی" آنرا هم ببینیم و قصه کنیم!
اما بعد از حدود سه دهه هنوز آغاز کاراست و برای رفتن به بهشت، شاید صرفأ "صد سال اول" بعد از انقلاب را بخاطر تهذیب از گناه و تسهیل محاکمه ی اخروی، امت مسلمه باید درجهنم برپا شده توسط آخوند ها شکنجه شوند!
حالانکه در ایران هم مانند هرجامعه ی طبقاتی دیگر، بهشت و جهنم در کنار همدیگر موجود اند. تفاوت اوسط ثروت و رفاه بهشتی های آن 20 مرتبه بیشتر از پرولتاریا و دیگر کارگران ساکن جهنم ساخت آخوند ها میباشد و این نمونه ای از عدالت اجتماعی اسلام ناب آنان است.
کشوری که 2.5 درصد کل ثروت جهان و یک درصد جمعیت آنرا داراست، %50 روستائیان و %20 اهالی شهر های آن جمعأ 12 ملیون نفر، زیر خط فقر زندگی می کنند. از اینرو ایران در ردیف کشورهای فقیر جهان می آید. در حالیکه مثلأ دولت آخوندی در شش ماه اول سال 1385
مبلغ 24 ملیارد و 780 ملیون دالر عاید نفت را که حاکی از قیمت اوسط 53 دالر فی بشکه می شود، دریافت کردند. این رقم 42 تا 45 ملیارد دالر پول نفت را برای هر سال نشان می دهد که آخوند ها بخاطر به جیب زدن آن "همیشه در صحنه حاضرند".
البته که نفت تنها نیست، طبقه ی روحانی ـ سرمایدار جدید که از ادغام سرمایداری سنتی و سرمایه داری دلال بوجود آمده است، از آقایون بازاری و بسازبفروش تا آقا زادگان دریا نوش اولیای فقیه در فروش ثروت ها و پیداوار خام، پخته و نیمه خام بشمول نفت، خاک، آب نوشیدنی حتی صدور دختران و زنان به شیخ نشین های خلیج یکی از دیگر پیشی میگیرند.
مسلمأ اکثریت 70 ملیون جمعیت ایران که %70 آن از برکت گردش ماشینهای کشتار رنگارنگ آخوندی کمتر از35 سال عمر دارند، از داغی بازار همه چیزفروشی این آقایون میسوزند، وهنوز که 50 ملیون جمعیت سفارشی احمدی نژاد در راه است، نرخ بیکاری جوانان بین (15ـ 29) ساله %30 میباشد. زنان که شرعأ برده ی مردان پنداشته میشوند از هیچکدام حق مساوی اجتماعی برخوردار نیستند. نابرابری حقوق شهادت، قضاوت، امارت، سهم میراث و خون بهأ مشیت شرعأ مقدر برای آنان بوده، مجاز بودن لت و کوب آنان همانند حق ازدواج با کودکان برای مردان ثابت مانده ولی چیزی که تغییر یافته است، اوسط سن فحشا میباشد که به زیر هژده سال رسیده است.
برعلاوه در حکومت ولایت فقیه %14 کودکان که کارشان مشروعیت قانونی دارد، با انجام کار های شاق نیاز های خانواده های خود را تأمین میکنند. کودکان %37 نیازمندی های %34 از خانواده های فقیر ایرانی را اکمال میکنند. هم چنان سالانه 20 تا 30 هزار از کودکان خیابانی که والدین خود را به اثر سرکوب وحشیانه ی رژیم یا بوسیله ی سنگسار و اعدام و یا در اثر"برکات" جنگ از دست داده اند، از شهرهای بزرگ جمع آوری شده و تحویل سازمان بهزیستی میشوند.
ریشه ی "زمینی" دیگر رسالت خمینی
منطقه ی بین النهرین از1500 تا 1683 م. بین دولت های ایران و ترکیه دست بدست میشد. در آخرین باری که تسلط ترکهای عثمانی بر آنجا تأمین شد، این امپراطوری که در غرب تا دروازه های شهر وین میرسید، از همان سمت به فروپاشی آغاز کرد. پس از آن برای اولین بار در سال 1903 م. آلمان ها با آغاز ساختمان راه آهن مشهور بغداد در رقابت به استعمار گران انگلیس به بین النهرین توجه کردند. بخصوص از شروع جنگ جهانی اول بنابر اهمیت سلاح نفت ، مناطق موصل و بصره با منابع عظیم نفتی خود اهمیت جدی پیدا کردند.
در سپتامبر سال 1914 سپاه اعزامی انگلیس بصره را اشغال کرده و حوزه ی نفتی شط العرب را تصاحب کرد. ولی این سپاه حین حمله به سمت بغداد در سال 1916 از قوای مشترک آلمان و ترک شکست خورد. انگلیس ها مقاومت های مردمی برضد ترکهای عثمانی و آلمانی ها را مورد پشتیبانی قرار دادند.
بالاخره در مارس سال 1917 ارتش مشترک ملی گرایان عرب و انگلیسها بغداد را تصرف کردند و این سی امین باری بود که این شهر تصرف میشد.عرب هایی که قربانی فریبکاری انگلیسها شده بودند و ارتش عراق بمدد آلمانی ها نیز نتوانستند انگلیس ها را از کشور خود بیرون کنند. انگلیس ها بعد از فتح بغداد در سال 1917 همراه با شورشیان ملی گرای عرب در سال 1918 دمشق را تسخیر کردند و در سال 1920 شاهزاده ی هاشمی شریف فیصل را که از اهالی مکه و از نوادگان محمد بود در دمشق تاجگذاری کردند و کشور پادشاهی عربی سوریه را بوجود آوردند. بدینترتیب امپراتوری عثمانی فرو ریخت.
در نتیجه ی کنفرانس "سان رمو" در 25 آوریل 1920 مناطقی از امپراتوری عثمانی که قبلأ آن را در توافقی محرمانه ای انگلیس ها و فرانسویان بین خود تقسیم کرده بودند طوری منقسم شد که سوریه و لبنان به فرانسه و کویت، عراق، اردن و فلسطین به انگلیسها تعلق گرفت. در27 اکتوبر سال 1920 دولت مؤقت عراق بریاست سیدعبدالرحمن افندی گیلانی از سادات بغداد تشکیل شد.
در همین سال یک سپاه اعزامی فرانسوی سوریه را تسخیر نمود و فیصل شاه سوریه فرار کرد.
در سال 1946 فرانسویان از سوریه برآمدند و درین فرصت حزب بعث که قبلأ بوجود آمده بود، بصورت علنی اعلام موجودیت کرده "البعث" ارگان نشراتی اش را بیرون کرد. هیأت اجرایی آن میشل عفلق، صلاح الدین بیطار، جلال السید و واهل الغنیم در اولین کنگره ی آن انتخاب شدند.
در سال1949 حسنی الزعیم به مشوره و همسویی آمریکا با کودتای نظامی قدرت را بدست گرفت و قرارداد انتقال نفت را طی حکومت سه ماهه ی خود با ولینعمت اش امضأ کرد.
شاه فیصل فراری در 23 اوت سال1921 از طرف چرچیل، ظاهرأ به اساس فیصله ی کنفرانس قاهره، به صفت پادشاه عراق مقرر شد. در دهم اکتوبر 1922 نخستین پیمان تحت الحمایگی عراق برای 20 سال به امضأ رسید. دولت ایران عراق را به رسمیت شناخته و در ژوئیه 1929 سفارت خانه ی خود را در عراق گشود. در سال 1927 اولین حوزه ی نفتی کرکوک کشف شد و در سال 1934 خط لوله ی آن تا حیفا و تریپولی به اتمام رسید. عراق مستعمره ی انگلیس متشکل از عرب های شیعه ی جنوب، کرد های سامی در شمال و عرب های سنی مذهب در غرب بودند.
درسال 1933 شاه فیصل در بیمارستانی در سویس مرد و پسر21 ساله اش بنام غازی جانشین وی شد که روحیه ی ملی گرایانه ی ضد انگلیس و اسرائیل داشت. به همین سبب غازی حتی در مقابل کودتای جنرالان نظامی در سال 1936 نیز عکس العمل نشان نداد.
غازی در سال 1939 به اثر تصادم موترش مرد و عبدالله پسرعمویش به نیابت سلطنت رسید. در
سال 1941 چهار جنرال نظامی کودتا نمودند. عبدالله فرار کرد و کودتاچیان به انگلیس ها اخطار دادند که فورأ خاک عراق را ترک کنند. این کودتا در ماه مه همان سال سرکوب شد. کودتاچیان به اعدام محکوم شدند و آخرین آنان در اکتوبر سال 1945 در دروازه ی وزارت دفاع بدار زده شد. اما وارثین جنرال های انقلابی مربوط شاخه ی عراقی حزب بعث که درسال1343 ایجاد شده بود، در 14 ژوئیه سال 1958 درهمین مکان عبدالله را به دار زده و با قتل شاه فیصل دوم پسر23 ساله ی غازی، پادشاهی را درعراق منقرض ساختند. رهبران کودتا عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف جنرال های نظامی به حضور انگلیس ها در عراق پایان دادند.
ازهمین زمان است که دولت ایران و سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) که در سال 1957 تأسیس گردیده بود به مرکز توطئه و تخریب مستمر بر ضد دولت عراق تبدیل شد. البته شاخه ی چپگرایان حزب "بعث" نیز تهدید بزرگی را برضد منافع ایران و استعمار غرب در منطقه بوجود
آورده بود که مواردی از آن قرار زیر است:
برقرار کردن روابط دیپلوماتیک با اتحاد شوروی، چین، دولت یمن جنوبی و انقلابیون عمان، به رسمیت شناختن آلمان شرقی، روابط نزدیک و همکاری های وسیع با "حزب کمونیست عراق"، اخراج انگلیس ها با ملی کردن صنایع نفتی و دادن امتیازات آن به روس ها، ورود سرمایه های روسی در عرصه های عمرانی و نظامی عراق، اعدام جاسوسان اسرائیلی، ساواکی و "سیا" با دستگیری شان حین سازماندهی توطئه برضد دولت عراق.
در سال 1959 تعدادی از فعالین حزب بعث که طرفدار پیوستن عراق به جمهوری متحده عربی (اتحاد مصر و سوریه تحت رهبری جمال ناصر) بودند به عزم قتل قاسم بر وی تیراندازی کردند ولی قاسم ازین حمله جان بسلامت برد.
انگلیسها در سال1961 شیخ نشین کویت را که تا سال 1918 منطقه ای از بصره ی تحت سلطه ی امپراطوری عثمانی محسوب میشد، از تحت الحمایگی خود خلاص کردند. در فوریه 1963 زمانی که قاسم نیروی خود را مصروف سرکوب کرد ها ساخته بود، کودتای دیگری بر ضد وی مؤفقانه به انجام رسید.کودتاچیان که زیر رهبری عبدالسلام عارف قرارداشتند حکم اعدام قاسم را صادر و اجرأ کردند. بر علاوه عارف در روزهای اول کودتا 7000 نفر اعضای حزب کمونیست عراق را کشت. یکی از جنرالان کودتاچی محمد حسن البکر تکریتی است که صدام حسین به وی بسیار نزدیک بود. بدنبال مرگ عارف در یک سانحه ی هوایی در13 آوریل سال 1966، دو روز بعد از آن با آمدن رحمان عارف برادر وی و اوجگیری اختلافات بین ناسیونالیست های طرفدار ناصر و سوسیالیست های بعثی، در17 ژوئیه 1968 شاخه ای از حزب بعث برضد بخش دیگر آن کودتا کرد. سوسیالیسم عربی بعثی یکه تاز شد و "جمهوری خلق عراق" تشکیل گردید. در نتیجه جنرال حسن البکر، صدام حسین و حردان عبدالغفار تکریتی یا در واقع گروپ تکریتی های حزب بعث حاکم شدند. دولت ایران به سلسله ی تحریکات گسترده بر ضد عراق از وضع بی ثبات این کشور استفاده کرده درسال1971م. به اشغال نظامی جزایر سه گانه ی تنب صغیر، تنب کبیر و ابوموسی پرداخت که مانند شط العرب حق مالکیت بر آن از موارد اختلاف ومنازعه بین دو کشور بود.
وضعیت جدید، دولت عراق را بیشتر به روس ها نزدیک ساخت. در جریان قرارداد های مؤدت ده ساله و کلیه معاملات دیگر با روس ها صدام حسین نماینده ی بکر بود. دست آورد این نزدیکی جلب روسها درعرصه های نظامی، نفتی و ملی ساختن نفت در سال1972 بود که فرانسوی ها نیز بعدأ به این پروسه پیوستند.
از جانبی هم بحران نفتی 1973 قیمت نفت را چهار برابر کرد و از برکت آن دولت صدام محوری حسن البکر بین های سال1973 تا1980 برنامه های وسیع وعظیم توسعه را برای عراق اجرأ کرد که تاریخ این کشور نظیر آنرا ندیده بود. در ژوئیه 1979 بکر 64 ساله نیز از قدرت کناره گیری کرده صدام حسین رئیس جمهور شد و این جایگاهی از تاریخ منطقه بود که یک ریشه ی رسالت خمینی در آن قرار داشت.
جنگ بزرگ و برکات کوچک
امام جماران که پس از جلوس نحوست بار خود بلافاصله بهمان سلطان جباران تبدیل شد، ذوالفقار از نیام بر آورده و در حالیکه پا بر گلوی مردمان ستم آشنای ایران داشت، سوقیات شیادانه را به هردو طرف یعنی شرق و غرب کشور آغاز کرد. رژیم که دستگاه ارتش را نه بر اساس موافقت بهشتی و "هویزر"، بلکه بنابر ضرورت به ساز و برگ لازمه ی کشور گشایی، دست نخورده در اختیار داشت سوار بر خر مراد به هرسو می تاخت. در افغانستان بدون فوت وقت از تنظیم سازی های اوپراتیفی ـ مذهبی شروع کرده با اهدای بی دریغانه ی سلاح و مهمات، دادن تعلیمات جنگی به تروریست های اسلامی در مراکز سپاه پاسداران خراسان و تهران تا اعزام دوره یی تفنگداران ساواکی ـ سپاهی استان خراسان، به مناطق مختلف ولایت هرات برای جنگاندن آنان بر ضد جنگ جویان دولت وابسته به روس نقش خود را در تحقق شعار نه شرقی ایفا کرد.
اینکه حاکمیت افسار گسیخته ی ولایت فقیه تهدیدی را متوجه کشورهای منطقه ساخته بود روشن بود ولی اینکه در غرب کشور نیز سیاست نه شرقی را دنبال میکرد، با ژست های مضحک ضد امریکایی آنان همخوانی نداشت.
نفیر صدور انقلاب اسلامی و حکومت ولایت فقیه خمینی همانند روح شیطانی این جلاد مکار بر فراز خلیج می پیچید و همه جا به نظرش گورستان می آمد. سم ایدئولوژیک شهادت وی از تفسیر ضد بشری در قبال جنگ به عنوان منبع خیر و برکت مایه میگرفت که آنرا بعنوان وسیله ی رفع کسالت و مظهر جوهر انسانی برای جوانان خواهان بهشت نسخه میداد.
دولت اسلامی که وارث تنش های مرزی در غرب کشورش بود بر اساس محاسبات نادرستی پس از انقلاب با رد وعده ی همکاری دولت عراق در قبال انقلاب اسلامی آنان، به شورانیدن شیعیان عراق و پناه دادن به مخالفین آن دولت پرداخت.
روابط دولتین که باوجود تداوم دیپلوماسی صلح، با؛ پیمان چهار جانبه ی سعد آباد در8 ژوئیه سال 1937، اعلامیه مشترک 13 مارس 1967 پس از سفر عبدالرحمن عارف به تهران، عهد نامه ی مرزی 1973 و موافقتنامه 6 مارس 1975 الجزایر کماکان خصومت بار باقیمانده بود تیره تر شد.
به تاریخ اول آوریل 1980 حزب الدعوه سؤ قصد نامؤفقانه ای را بجان طارق عزیز راه انداخت. دولت عراق در واکنش به آن یک هفته بعد، به تاریخ 8 آوریل سید محمد باقر صدر را به چوبه ی دار آویخت و همچنان به تاریخ 17 سپتامبر 1980 موافقت نامه ی 6 مارس 1975 الجزایر را با ضمایم و موافقنامه های متمم آن لغو کرد.
آتش خشم خمینی بیشتر شعله ور شد. امام که ریشه ی شجره ی نسبی اش در بین نهرین "گنگا و جمنا" قرار دارد، صدام حسین را که نسب اش به علی بن ابی طالب می رسد "یزید کافر" خواند و گفت: "صدام باید برود". چون صدام به سادگی نمی رفت، لذا به روز 31 سنبله 1359 برابر با (22 سپتامبر 1980) جنگ هشت ساله ی ایران و عراق آغاز شد.
با آنکه اسلام امام، مرز کشورهای دیگر را برسمیت نمی شناسد ولی خود مرز کشورش را خوب میشناخت و برای گسترش آن بر علاوه ی سم پاشی ایدئولوژیک، با به رگبار بستن موسیقی، هنر و حتی تبسم و شادی در سیمای توده های مردم، تطمیع با وعده های دنیوی واخروی مانند تراکتور و بذر، تحصیلات عالی بدون سواد کافی، بیوه های شهدأ و نشان دادن راه بهشت از اتوبان کربلا برای تدارکات آن کار میکرد. وی هر شگرد ماکیاولیستی را بمدد شاخک های جدید ساواک مانند چماقداران باند حزب الله، گشتی های جندالله و ثارالله، سپاه پاسداران و بسیج سپاه اعمال میکرد. ضمنأ یورش وحشیانه ی سال 1360 بر احزاب و نهاد های سیاسی مخالف نیز تنها تعبیر آزادی از نظر اسلام نه بلکه از ملزمه های خاموش کردن هر صدای اعتراض و سرپوش گذاشتن بر همه ی جنایات جنگی رژیم بود. بر آتش این جنگ دولتهای زیادی از بیرون هیزم میریختند که در روشنی آن نتنها نیات طرف های درگیر برملا میشد بلکه سرنوشت جنگ را نیز قابل پیش بینی میساخت.
خرید سلاح و اکمالات قطعات یدکی رژیم آخوندی از بریتانیا، اسپانیا، ایتالیا، فرانسه، آلمان غرب، برازیل، ارژانتین، شیلی، اسرائیل، چین و افریقای جنوبی انجام می شد. بویژه سلاح های کیمیاوی که در سال 1980 از طرف اسرائیل ارسال گردید.
همچنان جنگنده های اسرائیلی در سال 1981 به هم آهنگی با جند الله خمینی مراکز تصفیه ی نفت بصره و رآکتور اتمی قریب به اکمال عراق را با بمباردمان منهدم ساخت. کنگره ی آمریکا بتاریخ 13 نوامبر 1986 دولت رونالد ریگان را نیز متهم به نقض تحریم تسلیحاتی ایران کرده و دستور رسیدگی قضایی داد. اما در انگلستان آلن کلارک در دادگاه دفع اتهام نقض تحریم فروش سلاح به ایران گفت: این جنگ به نفع انگلستان و غرب بود.
بالاخره در دوئل سه جانبه ایکه هاشمی رفسنجانی بخاطر سستی اداره ی خود مورد ملامتی قرار گرفت و محسن رضائی برای ادامه ی جنگ تا پیروزی برای حد اقل سه سال دیگر لست مافیایی 350 تیپ پیاده، 2500 تانک، 3000 توپ، 300 هواپیمای جنگی، 300 هلیکوپتر، تجهیزات لایزری و اتومی را ارائه کرد، امام که با مشکلات لاینحل نظامی و مالی شربت شهادت را از شوربای پیروزی نزدیک تر میدید، با قبول فیصله نامه ی 598 شورای امنیت سازمان ملل، زهر شکست و صلح را یکجا سرکشید.
درپایان این جنگ هشت ساله از 1980ـ 1988 تعداد 120 هزارکشته و 300 هزار مجروح را جانب عراق متحمل شده و یک ملیون شهید،700 هزار معلول، هشت ملیون آواره و 400 ملیارد خساره ی مادی برای ایران بار آمد.
نایب امام زمان و اقلیت های قومی:
همان اسلامی که مرز نمی شناسد، برای شهروندان اقلیت غیر مسلمان که اغلبأ به اقلیت های قومی نیز تعلق دارند، حتی برای فرقه هایی از خود اسلام نیز تسلیمی و اطاعت بی چون و چرا را نسخه میدهد. آنان باید به اسلام گروه حاکم درآیند یا (به استثنای کودکان، زنان و بردگان) کشته شوند و یا فرمانبردار باشند، یعنی با قبول بی حقوقی کامل جزیه و خراج بپردازند. اقلیتها باید همانند بقیه مسلمانان از حاکمیت اگر خود کامه هم باشد اطاعت کنند. اقلیت های مذهبی ای که داغ اقلیت بودن قومی را نیز برپیشانی خود دارند: بلوچ ها، عرب ها، کرد ها، ترکمن ها، ارمنی ها، ترک های قشقایی، یهودیان وغیره اند. حتی ترک های آذری نیز شهروندان درجه دوم پنداشته میشوند.
کرد ها که از نژاد آریایی هستند هماکنون در پنج کشور: ایران، شوروی، ترکیه، عراق و سوریه پراگنده اند. حد اقل تقسیم کردهای امپراتوری عثمانی در سه کشور ایران، ترکیه و عراق در پایان جنگ اول جهانی محصول کارگزاری استعماری سر وینستون چرچیل بود که از طریق کنفرانس های قاهره، سان رمو و سِور قبیله ی واحدی را با ساطور استعماری اش تجزیه کرد. درخواست اطاعت سنی مذهبان کرد به حواله ی حکم اطاعت از اولی الامر با چاشنی سربریدن ها، گروگان گرفتن زنان و سرکوب های وحشیانه ای همراه بوده است. این یکی از نمونه هاست که بلوچ های سیستان و بلوچستان نیز شرایط بهتر از آنان نداشته اند.
یکی از قبایل کرد قبیله ی بارزانی از کردهای عراق است که بین سال های 1930ـ 1940 برضد دولت عراق شوریدند. ملا مصطفی و یارانش پس ازمهاجرت در سالهای1946ـ 1958 درشوروی ماندند و با کودتای عبدالکریم قاسم به عراق باز گشتند. رژیم شاه از کرد های عراق و بخصوص مصطفی بارزانی حمایه میکرد و رژیم خمینی نیز در کنار قساوت و سرکوب کرد های ایران به حمایه ی خود از کرد های عراق ادامه میداد.
برخورد رژیم ولایت فقیه نسبت به اقلیت قومی عرب زبان بویژه در خوزستان همانند کارنامه ی آن در برابر با بلوچ ها و کردها میباشد. رژیم که داعیه ی اعراب فلسطین و لبنان را بخود مربوط میداند، مناطق سکونت اقلیت عرب زبان خود را در عقب مانده ترین سطح اقتصادی و فرهنگی نگاه داشته و بجز فقر، قربانی ها و مصایب جنگ و صنایع ویرانگر، ارمغان دیگری برای آنان نداشته است. البته نقش رژیم در خارج از کشور نیز ریشه در ماهیت آن دارد. مثلأ: با شکل گیری جنبش های آزادی خواهانه در فلسطین بویژه در سال 1960 اخوان المسلمین رو در روی جنبش های آزادی بخش فلسطینی قرار گرفت تا آنها را سمت و سوی اسلامی بدهد. نزدیک ترین آماج دیگریورش این جنبش سیاه ارتجاعی، عراق، سوریه، لیبی و مصرجمال ناصر بود که به هدف رضای امریکا و هم آهنگی با برنامه ها و شرکای بنیادگرای عرب وعجم آن نشانه گیری شده بود.
از بخشی زباله های اخوان المسلمین، اسرائیل در سال های 1967 تا 1980 سازمان های افراطی اسلامی را ایجاد کرد. یکی ازین اخوانیها شیخ احمد یاسین بود که در سال1987 سازمان حماس را تأسیس کرد. یاسین را دولت جمال ناصر درسال 1965 دستگیر و زندانی کرده بود. وی با اشغال مناطق غزه و کرانه ی باختری در سال 1967 توسط حمله ی نظامی اسرائیل آزاد گردید. سازمان وی مانند باند تروریستی حزب الله لبنان تحت رهبری حسن نصرالله از شرکای اساسی درمعاملات منطقوی حاکمیت آخوندی ایرانست که بمثابه یکی از افزار جنایات دولت اسرائیل سیاه ترین حلقات اتصال اسلام ایرانی و صهیونیسم جهانی را تشکیل میدهند.
نتیجه گیری :
مهاجرت چه بشکل فرار از ناملایمات طبیعت یا به اثر افزایش فاصله ی سطح زندگی کشور های غنی و فقیر، یا هم پناهندگی از استبداد، تجاوز و جنگ، ریشه در اراده، تمایل و تصمیم آوارگان ندارد بلکه ناشی از عوامل طبیعی، جنگ یا نابرابری های اجتماعی و ستم طبقاتی میباشد که همه بر مالکیت استثماری وسایل تولید بنأ یافته است. مسلمأ برای پایان دادن به آن باید تکامل علوم و تکنالوژی از مهار سرمایه رهایی یابد یعنی باید بهره کشی انسان از انسان و ستم طبقاتی را نابود کنیم. اما دفاع از حق پناهندگی با این باز تعریف که: " قربانیان جنگ، تجاوز و استبداد حق دارند مرز ها را زیرپا کرده و بجای امنی برای زندگی بروند "، یک نیاز روزمره و انسانی توده های مردم میباشد که قبل از آخوند و اسلام و قبل از کمیساریا و کنوانسیون های بورژوایی مطرح بوده و تا بقای استثمار و استعمار ادمه خواهد یافت.
مهاجرت های کنونی با آنکه مقاومتی منفی در برابر انحصارات سرمایداری جهانی است ولی اگر نهاد های سیاسی مترقی آن را با کار مؤثر ایدئولوژیک و ایجاد هم آهنگی های طبقاتی با صرفنظر از مرزهای جغرافیایی سازماندهی کند، به یک فکتورمؤثری جهت درهم شکستن ثبات غیرعادلانه ی موجود و واژگون کردن مالکیت و حاکمیت سرمایداری جهانی مبدل خواهد شد. چرخش های جدید مهاجر ناپذیری محصول جهانی تر شدن یورش سرمایه نیز بنابر دلایل کاملأ مشهودی، دیر دوام نکرده و چرندیات "پناهندگان غیرقانونی" شنونده و گوینده ای نخواهد داشت.
اما مشکل واقعی در ایران نه موجودیت دوملیون خارجی مقیم آن کشور است و نه راه حل آن جای گزین کردن چهار ملیون ایرانی آواره بجای آنها می باشد. ایرانیان با دولت قرون وسطایی ولایت فقیه متشکل از مشتی جلاد حیله گر و عامل سرمایداری انحصاری غربی برهبری امریکا مواجه می باشند که بنابر ضرورت های رقابت استعماری آنان در منطقه، بوسیله ی توطئه ی "سیا" بر توده های مردم این کشور تحمیل شده است.
طبقه ی طفیلی وشدیدأ ارجاعی روحانی ـ سرمایدار ولایت فقیه که با کارگیری مذهب و سنت های قرون وسطایی به صیقل دادن نظام فرتوت و استبدادی اشتغال داشته اند، نه بر اساس کدام ویژگی و نقش مترقی و با قیام مردمی بلکه بنابر انگیزه ها و اهداف استعماری و از لجنزار رقابت های جهانی آنان سر برآورده، مطرح و حاکم شدند.
اینها که با بنجل مذهب، به مصاف بشریت میروند، با وعده ی بهشت عالمی را در جهنم جنگ، جنایت، بیکاری، بیماری، فقر، تبعیض و استبداد شکنجه میکنند. آنان که خود گاهی از توبره می خورند، گاهی از آخور و از هیچ دستبردی هم روگردان نیستند، اگر گرسنه ای نانی بخواهد وی را مفسد، محارب با خدا و ضد انقلاب می خوانند. چه بقول امام، این ملت برای شکم انقلاب نکرده است. ازینرو باز پس گیری علی الاصول ریفورم های اجتماعی و اقتصادی اعطایی سلف تاجدار شان با بساط مخاطرات احتمالی آینده اش یکجا برچیده شد و تبعیضات جنسی، دینی و قومی در کنار ستم طبقاتی تزئید و مشروعیت قانونی پیدا کرد. امری که با محروم ساختن مردم از مزایای انسانی تمدن بشری، مسموم ساختن ذهن و ضمیر توده ها بغرض کشاندن دسته های هرچه گسترده تری از فرزندان آنان به کشتارگاه های گوناگون آخوندی ادامه یافت.
یکی از اهداف معمم ساختن سلطنت به سطح کشیدن، شناسایی و قلع و قمع وحشیانه ی نیروهای آزادی خواه و مترقی درون جامعه و حتی طرفداران روس و رقبای دیگر غرب، برای جلوگیری از موجودیت، رشد و اثرگذاری آنان در پروسه پر مخاطره ی پس از 7 ثور سال1357 بود.
رژیم که برای سمپاشی و توسعه جویی واقعأ مرز نمی شناخت جنبش آزادی بخش کشورما را نیز با اراجیف من درآوردی "انقلاب اسلامی"، "گرایش ملی مذهبی"، "جمهوری اسلامی"، خلاصه با اسلامیزه کردن فکری و سیاسی ملوث و متعفن ساخت. آنان که گاهی با تقدیس عباء انبیا، گاهی با مشایعت اولیا و زمانی هم با پوشش لسان، وارث نژاد برتر آریا می شوند، از سنگر های شرید طویل پامیر تا بالکان در همه طرف بر روی عمال رقبای ابرقدرت امریکا آتش میگشایند.
روحانیت حاکم در ایران نتنها هیچگونه خطری را متوجه منافع امریکا نکرده بلکه هر پروژه ی استعماری آنانرا از کشمیر، افغانستان، عراق، لبنان، قفقاز و بالکان تا هرجای دیگری از جهان اسلام در هاله ی مقدس آسمانی پیچیده اند.
حکومت آخوندی که نه در صلح امکان بقای خود را میبیند و نه در جنگ دست آوردی داشت، نه در ایجاد محوری قوی برای اتحاد دول مزدور اسلامی غیرعرب مؤفق بوده و نه محور قدرتی برای دول هم زبان خود شده است، در حالیکه عجالتأ روی خیزش های طبقاتی و ملی حساب باز نمی کند و پس از تار و مار کردن ستون پنجم نظامی و ملکی عمال روس در آغاز دهه ی 60، با وجود خلق امید های اقتصادی برای آنان نمد ریش را در برابر شمشیر "ک. گ. ب." نیز نا مؤثر می یابد. همچنان امریکایی ها به پاس این همه حیله گری های مؤفقانه، با آنکه خود نیز به شربت پیروزی دست نیافته اند، به کام تلخ امام که از سرکشیدن جام صلح زهرآگین است خون مردم افغانستان، عراق و حتی لبنان را میریزد تا امید به ثمر رسیدن بذرهای سوق و تعبیه شده ی وی روحش را شاد کند. رژیم که در همه چیز تصویر پایان عمر و مرگ خود را می بیند، از نیرنگ های بادار خود نیز ترسیده و در حالیکه ارواح سرگردان شان بر فراز نقشه ی عوامفریبانه ی خاورمیانه ی جدید هر شب گورستان خود را جستجو میکنند، در روز روشن بخاطر طلب آمرزش سید خندان خاتمی را به ملکوت فاشیست های مسیحی کاخ سفید شفاعت میفرستند. در حالیکه این بسیار آمرزنده تر خواهد بود که از اذیت و آزار هموطنان ما و مردم شرافتمند ایران اعم از آواره وساکن جلو گیری کنند و به آنان اجازه دهند که به اراده ی آگاهانه ی خود راه نجات واقعی شان را بیابند.
نگارنده: مهران ناسو
مأخذها:
ــ نفوذ دین بر اندیشه ملل شرق ـ نوشته: ا.ر. پولونسکایا، ا.د. لیتمان ـ ترجمه: مهیار
ــ بررسی احزاب بورژوازی ملی ایران در مقابله با جنبش کارگری و انقلابی (رسول مهربان)
ــ کتاب توسعه ـ نظریه های اجتماعی بخش ویژه "خاستگاه استبداد در ایران"ویراسته ی (جواد موسوی خوزستانی)
ــ سرمایداری دولتی و مسأله دولت ـ نوشته: (علی اکبر اکبری)
ــ جنگ و جنون جمهوری ها ـ نوشته: (سیاوش بشیری)
ــ قرارداد 1975 الجزایر "ایران ـ عراق" ـ به کوشش: سیاوش بشیری
ــ جهانی شدن و جنگ ـ نوشته: (گلاودیاهایت و دیگران) ترجمه: لطفعلی سمینو
ــ مناسبات شوروی با افغانستان از همکاری تا اشغال نظامی ـ نوشته: (پییر میژ) ترجمه: داکتر سید اکبر بریالی
ــ راپور مقدماتی پروژه دادخواهی افغانستان "جنایات دیروز دادخواهی امروز" اکتوبر 2004
ــ طالبان ـ اسلام، نفت و بازی بزرگ جدیدـ از(احمد رشید) ترجمه: اسدالله شفایی و صادق باقری
ــ افغانستان در آتش نفت تألیف خواجه بشیر احمد انصاری
ــ 11سپتامبرـ چرا راه را برای هواپیما ربایان باز گذاشتند؟ اثر:(پترفرانس) ترجمه:یاشارآدی باتمش (نامی مستعار)
ــ تبعیدی ها ـ چهار گفتارـ از عباس سماکار
ــ ترجمه هایی از نشریات شترن، شپیگل، نویه زوریخرسایتونگ و آمار سالانه ی بولدنسن آلمان از نشرات کاوه
نشرات رادیویی:
ــ برنامه فارسی رادیو صدای اسرائیل
ــ برنامه فارسی رادیوصدای امریکا
ــ برنامه فارسی رادیو بی. بی. سی.
ــ برنامه فارسی رادیوی بین المللی فرانسه
سایت های انترنتی:
www. Cpiran.org -
www. Sarbedaran.org -