صدارت شاه محمود خان: از تعدیل فضای اجتماعی-سیاسی تا بازگشت به تنش و تقابل عمومی

کلکین : سردار شاه محمود خان از می ۱۹۴۶ تا ۷ سپتامبر ۱۹۵۳ در زمان سلطنت محمد ظاهر شاه، صدراعظم افغانستان بود. او برادر نادرخان، -کسی که حبیب الله کلکانی (ملقب به بچۀ سقا) را برکنار کرد- و عموی محمد ظاهرشاه بود. دو برادر دیگر سردار شاه محمود خان، سردار محمد هاشم خان و سردار شاه ولی خان هستند. گرچه پس از مرگ نادرشاه، فرزند ۱۹ ساله اش محمد ظاهر به سلطنت رسید، اما عملا کشور را عموهای وی اداره می کردند؛ با این حال به باور بسیاری، شاه محمودخان صدراعظمی به نسبت میانه رو تر از هاشم خان بود. چنانکه شاه محمود انتخابات و مطبوعات نسبتا آزاد را تأیید نمود و در دورۀ وی به اصطلاح «پارلمان لیبرال» نیز از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ فعالیت داشت؛ از این رو به گفتۀ برخی روایات به او لقب «پدر دموکراسی» داده شد.

این انتخابات نسبتا آزاد تحت صدرات شاه محمود، در پاسخ به جنبش جوانانی عمدتا از طبقه متوسط و خواهان اصلاحات بود. با این حال، در انتخابات ۱۹۵۲، این سیاست به جریاناتی از روند کنترل شدید بازگشت. همچنین در زمان صدرات وی، پس از استقلال هند از بریتانیا، دولت پاکستان تشکیل شد. دراین زمان افغان ‌ها معتقد بودند که باید به پشتون‌ های ساکن در مناطق مرزی حق انتخاب داده شود که یا به افغانستان بپیوندند یا یک کشور مستقل تشکیل دهند، که مسئله پشتونستان از همان ابتدای امر منجر به تنش روابط با پاکستان شد.

فراز و فرود اجرایی سازی اقدامات لیبرال از سوی شاه محمود خان

به روایت میرمحمد صدیق فرهنگ، شاه محمود خان کوچکترین پسر سردار محمد یوسف خان در سال ۱۸۸۶ میلادی در دیره دون متولد و در سنه ۱۹۰۰ با خانواده اش به کابل آمد و در دربار امیر حبیب الله خان مانند سایر برادرانش صاحب رتبه و عنوان شد. در جنگ استقلال در محاذ پیوار در برابر نیروی بریتانیا با موفقیت مقابله کرد. راجع به نقش او در دوره شاهی محمد نادرشاه و صدرات محمدهاشم خان، وی در بین برادران، وظیفه حفظ امنیت و سرکوب مخالفان را برعهده داشت و این کار را با شدت و قساوتی که حتی برای حفاظت پادشاهی هم بی لزوم بود انجام داد.

اما پس از احراز مقام صدرات، روش ملایم تری را در پیش گرفت و گامی چند در جهت تبدیل اصول دولت خودکامه به دولت مشروطه برداشت. اما چون اعتقاد راسخ به این اصول نداشت، به زودی مردد شد و دوباره درصدد سلب آزادی ها برآمد و دروازه زندان را به روی مشروطه خواهان باز کرد. معذالک زندان سیاسی در دورۀ او با زندان سیاسی قبل و بعداز او تفاوت داشت و طرز ادارۀ عصری تر و متمدن تر نمایندگی می کرد.‌ (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۷۳۳)

شاه محمود که برای نقشش در ادارۀ کشور به عنوان صدراعظمی مترقی و لیبرال به سرعت محبوبیت پیدا کرد، نظام سیاسی را باز و تغییراتی دموکراتیک را به ارمغان آورد. در این زمان، محمد ظاهرشاه، که ۳۲ ساله بود و تا کنون بیشتر در قالبِ پادشاهی نمادین و تشریفاتی نمود می کرد نیز، شروع به ایفای نقشی فعال در سیاست افغانستان کرد.

اما نخستین سیاست رسمی دولتی شاه محمود خان، آزادی بسیاری از زندانیان سیاسی از جمله اعضای خانواده غلام چرخی و همچنین دانشجویانی بود که به دلیل حمله به سفارت بریتانیا در سال ۱۹۳۳ زندانی شده بودند. از دیگر تغییرات مهم در دوران صدرات شاه محمود خان، امکان برگزاری انتخابات نسبتا آزاد و ایجاد پارلمان دموکراتیک جدید در سال ۱۹۴۹ بود. (AKRAMI, 2014: 75) به زودی پارلمان لیبرال جدید قوانینی را برای مجاز شمردن آزادی مطبوعات تصویب کرد که منجر به ایجاد چندین روزنامه گردید. سه روزنامه اصلی، یعنی وطن؛ انگار؛ و ندای خلق همگی با سلطنت مخالف بودند و آشکارا از سیاست‌ های آن انتقاد می کردند.

علاوه بر این، یک حزب ملی دموکراتیک جدید نیز تأسیس شد که اعضای آن نیز به شدت مخالف سلطنت ظاهرشاه بودند. به هرروی دولت با دستگیری معترضان و توقیف سه روزنامه که از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۲ منتشر می شدند، فورا به این تحولات واکنش نشان داد. با این حال، سلطنت نتوانست به طور کامل ظهور این جنبش دموکراتیک جدید را متوقف کند.

پارلمان جدید گروهی متشکل از ۳۰ دانشجو در دانشگاه کابل را برانگیخت تا اتحادیه ای دانشجویی تشکیل داده و همچنان انتقادات علیه دولت را ادامه دهند. در حالی که آنها در ابتدا نادیده گرفته شدند، گستردگی و نفوذ این گروه به سرعت رشد کرد و دولت از ترس اینکه این گروه به وضعیت موجود آسیب برساند، در واکنش به آن یک حزب سیاسی طرفدار دولت تشکیل داد. اما این سیاست نیز شکست خورد و حتی کارمندان دولت که تشویق به پیوستن به حزب شدند نیز علاقه چندانی نشان ندادند.

سرکوب گروه‌ های لیبرال توسط دولت، جنبش «ویش زلمیان» (جوانان بیدار) را نیز به «برادری سیاسی» برجستۀ دیگری واداشت. اما مخالفت ها و حملات در مطبوعات علیه دولت ادامه یافت و “دسته جات روزافزونی به جزم گرایی و تعصب مذهبی به عنوان اصلی ترین نهاد بازدارنده پیشرفت افغانستان اشاره می کردند”. (AKRAMI, 2014: 76) سرانجام دولت مستاصل شده، به ارتش دستور داد اتحادیه دانشجویی را منحل کند و اعضای آن نیز مجبور به فرار به پاکستان شدند.

علاوه بر این، دولت با بستن تمام روزنامه‌ های غیردولتی و دستگیری بیش از بیست و پنج رهبر سیاسی لیبرال از جمله رهبران ویش زلمیان، سرکوب تمام جنبش ‌های «لیبرال» را آغاز کرد. در حالی که زندان‌ ها از مخالفان لیبرال پر می ‌شد، تنها کسانی که موافقت می کردند مشارکت و حضور در جنبش ‌های ضد دولتی را پایان خواهند داد، متعاقبا آزاد می شدند. به طور خلاصه، این آزمایش در قالبِ به اصطلاح «پارلمانی لیبرال» که در سال ۱۹۴۹ آغاز شده بود، در نهایت تا سال ۱۹۵۲ شکست خورد. (AKRAMI, 2014: 77)

شاه محمود و گام هایی در مسیر دموکراسی و فضای باز سیاسی

با آمدن شاه محمود خان به صحنه، یک رشته دگرگونی ها در طرز اداره پدیدار گردید که به شکستن یخ ها در پایان زمستان سرد و طولانی شباهت داشت. همان گونه که اشاره شد، صدراعظم جدید در مرحله اول به رها نمودن زندانیان سیاسی اقدام و برخی از زندانیان مذکور را به کارهای دولتی مقرر کرد.

 در این ضمن محمد انور بسمل، شاعر و نویسنده مشروطه خواه به عنوان رئیس موسسه مرستون (دارالمساکین) تعیین شد و برای عبدالعزیز خان وکیل سابق قندهار موقع داده شد که به آن شهر رفته و از جانب انجمن شهر به صفت رئیس بلدیه انتخاب شود. در همین حین شاه و صدراعظم شروع کردند به این که در بیانیه هایشان از دموکراسی صحبت کرده و اصلاحاتی را در این جهت به مردم وعده دهند.

 در قدم نخست، در سال ۱۹۴۷ قانون جدید بلدیه ها بر مبنای انتخابات سری و کتبی به تصویب رسید و سال بعد در کابل و سایر شهرها در محل تطبیق گذاشته شد. اقدام مهم دیگری که در این وقت صورت گرفت، پایان گرفتن تسلط انحصاری زبان پشتو در معارف و ورود مجدد زبان دری در مکاتب بود که به پیشنهاد و کوشش نجیب الله خان وزیر آن وزارت عملی شد. چنین فیصله شد که از نگاه زبان تدریس کشور به دو ساحه پشتو زبان و دری زبان تقسیم گردد و در هر یک تدریس به زبان معمول کشور در آن صورت گیرد.

 در سال ۱۹۴۹ چون موقع انتخابات شورا فرا رسید، حکومت از مداخله در آن به طوری که در عصر صدراعظم گذشته معمول بود، خودداری نمود و در شهر کابل به پیشنهاد سید قاسم رشتیا رئیس مستقل مطبوعات، ریاست بلدیه را مامور ساخت تا انتخاب دو نفر وکیل را برای مجلس شورا بر نمونه انتخابات بلدی به گونه کتبی و سری اجرا نماید. انتشار این خبر شوق و هیجان زایدالوصفی را در بین مردم، به ویژه قشر جوان و روشنفکر که از اختناق طولانی به جان رسیده و چنین تحولی را تقاضا داشت، ایجاد نمود.

در بحبوحه انتخابات هرچند دکتر عبدالرحمان محمودی آزادی خواه رک گوی و تندرو محاکمه و محکوم به زندان شد، اما پیش از انتخابات رهایی یافت و همراه با میر غلام محمد غبار آزادی خواه با سابقه با اکثریت قابل ملاحظه تقریبا چهارده هزار رای در برابر شش هزار رای از شهر کابل به عضویت شورا انتخاب شد.

 تا اینجای کار در فضای اعتماد بین حکومت و مردم پیش می رفت و فکر می شد که مسئله ریاست شورا هم در چنین هوا و فضا بدون مداخله دولت به رای آزاد وکلاء حل خواهد شد؛ اما درست در چنین وقتی حکومت از اقبال عامه به کاندیدهای آزادی خواه خصوصا در شهر کابل گرفتار خوف و هراس شد و برای آنکه تسلط خود را بر شورا به کلی از دست نداده باشد، عبدالهادی خان داوودی را که به عنوان سرمنشی شاه کار می کرد، از ده سبز به کالت رساند و نامزد ریاست شورا ساخت.

 این پیش آمد فضای اعتمادی که به آن اشاره شد را مجددا با بدگمانی متقابل مکدر ساخت و وکلاء با بی میلی به ریاست عبدالهادی خان تن در دادند. به هرروی، در داخل مجلس وکلاء به زودی در سه دسته صف بندی نمودند و هر چند قسمت بیشتر وقت شورا به کشمکش در بین سه گروه سپری شد، اما مجلس موفق شد که در سال ۱۹۵۰ قانون مطبوعات را که برای جراید غیر دولتی اجازه انتشار و آزادی محدود می داد، به تصویب برساند و حکومت را وارد ساخت تا بیگار را کاهش داده و حواله غله را به تدریج از بین بردارد.

پس از انتشار قانون مطبوعات، جراید غیر دولتی انگار، ندای خلق، وطن، نیلاب، وُلُس و آینه در کابل و جریده اتوم در میمنه بر اساس احکام قانون مذکور تاسیس شد. هم زمان با تاسیس جراید آزاد یا اندکی پیش از آن، یک تعداد حلقه های سیاسی به شکل هسته احزاب نیز توسط روشنفکران در نقاط مختلف کشور به خصوص در کابل و سمت مشرقی و قندهار بنیان گذاری شد.

از نظر قدمت تاریخی اولین حلقه ای که به میان آمد، “ویش زلمیان” بود که در تاسیس آن نویسندگان پشتو زبان چون گل پاچا الفت، قیام الدین خادم، عبدالرئوف بینوا، فیض محمد انگار، غلام حسین صافی، نور محمد تره کی و حاجی محمد انور اچکزایی سهم داشتند. جرایدِ انگار و وُلُس یکی بعُد از دیگر سخنگوی این جمعیت بود. حلقه دوم اما در محور جریده وطن تشکیل شد و بنیان گذاران آن میرغلام محمد غبار، سرور جویا، براتعلی تاج، عبدالحی عزیز، فتح محمد خان، نورالحق خان و میرمحمد صدیق فرهنگ بودند. از نظر مناسبات با قوه حاکمه، ویش زلمیان یا بعضی از اعضای آن با محمد داوود خان وابستگی داشتند، در حالی که دو جمعیت دیگر از این ناحیه مستقل بودند.

همچنین جمعیت نیمه سری و نیمه علنی دیگری با عنوان اتحادیه آزادی پشتونستان پی ریزی شد که رهبر ظاهری آن غلام حیدر خان عدالت، اما بنیان گذار واقعی آن محمد داود خان بود. هم زمان و موازی با این جمعیت ها، محصلان پوهنتون و مکاتب عالی پایتخت نیز اتحادیه محصلین را تاسیس نموده بر دولت فشار اوردند تا آن را به رسمیت بشناسد. ( فرهنگ، ۱۳۹۰: ۷۱۸-۷۲۲)

به طور کل، در رابطه با تاثیر این جنبش های سیاسی در کشور غلام محمد غبار چنین نقل کرده است که، روی هم رفته فعالیت احزاب سیاسی، جراید حزبی، اتحادیه محصلین، اپوزیسیون پارلمانی، و تظاهرات انتخاباتی ظرف چند سال محدود از ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۰ (از ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۱) تاثیر عظیمی در اذهان و نفوذ مردم در رژیم سیاسی و در سیستم اقتصادی و اجتماعی افغانستان نمود.

خواسته های آزدی خواهی و دموکراسی در کشور، زیر این تاثیر وسعت یافت و همچنان قوه های ملی و دموکراسی در حیات عامه فعال گردید، راه افکار جدید جدید در مناسبات اجتماعی باز شد. همچنین در محافل روشنفکران ایدیولوژی های متنوع و نوین معاصر مطرح گردید، و به این ترتیب در حیات سیاسی داخلی افغانستان تطور و تحولی ایجاد شد. این تحول منحصر به پایتخت نبود بلکه دایره شعاع آن تا ولایات دور دست کشور کشیده می شد.

این نهضت سیاسی در افغانستان، الغای امتیاز و انحصار سیاسی خانواده حکمران کشور و ابطال امتیاز و انحصار اقتصادی سرمایه بزرگ را می خواستند. لغو رژیم آریستوکراسی و اولیگارشی و آزادی و مساوات عمومی را طلب می کردند. این جنبش از منافع دهقان، پیشه ور، کارگر، و مامور پایین رتبه سخن می راند و در سیاست خارجی بی طرفی مثبت کشور را شعار می داد. از آن جمله برای اولین بار جریده وطن از تقویه جهان سوم و از سیاست عدم انسلاک فعال سخن گفت.

 گرچه سلطنت تمام این جنبش ها را معدوم کرد ولی قادر نبود تاثیر آن ها را از جامعه افغانی محو و مملکت را به حالت جامد و ساکت سابق برگرداند. این است که شاه محمود خان برای همیشه سقوط کرد. در هر حال، شاه محمود خان که در ساحه های اصلاحات و رفورم و اداره جدید شکست خورده رود، در سپتامبر ۱۹۵۳ موظف به استعفا گردید و بالاخره شش سال بعد در سال ۱۹۵۹ با یک حمله قلبی در ولایت بغلان بمرد. (غبار، ۱۳۹۰: ۲۸۷)

سیاست خارجی افغانستان در سایۀ صدارت شاه محمود خان

افغانستان که قبلا در ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۴ عضویت جامعه ملل را پذیرفته بود، اکنون در نوامبر ۱۹۴۶ عضو سازمان ملل گردید. اما دررابطه با سایر مناسبات افغانستان در این دوران می توان گفت، حکومت شاه محمود در اوایل ظهور خود، موافقتنامه مسائل سرحدی را در تابستان ۱۹۴۶ با اتحاد شوروی امضا نمود و در آپریل۱۹۴۷ موافقتنامه مبادله مخابرات را با دولت مذکور تصدیق کرد.

در همین سال هیئتی افغانی به غرض روشن کردن سرحدات خشکه مملکتین به تاشکند عزیمت کردند. یک سال بعد در سپتامبر ۱۹۴۸پروتکل تحدید سرحد بین دولتین امضا شد. همچنین روابط تجاری افغانستان و شوروی توسط موافقتنامه های مبادله اموال و تادیات سال های ۱۹۴۷ و ۱۹۵۰ تنظیم گردید و به این صورت مناسبات همجواری به شکل خاموش و آرام ادامه یافت.

از دیگر سو، پیشتر در ۲۶ مارچ ۱۹۳۶ افغانستان با ایالات متحده آمریکا روابط سیاسی برقرار کرده و در جولای ۱۹۴۲ نمایندگی دولت آمریکا در کابل افتتاح شد. اما حکومت شاه محمود در مارچ ۱۹۴۶قرارداد پروژه هلمند را با کمپانی آمریکایی موریسن کندوسن امضا کرد. در سال ۱۹۴۸ نیز ارتقاب نمایندگان سیاسی ایالات متحده و افغانستن در پایتخت های یکدیگر پذیرفته شد.

در سال ۱۹۴۹ نیز بانک واردات و صادرات ایالات متحده قرضه ای بیست و یک میلیون دلاری به افغانستان پرداخت کرد و حکومت شاه محمود خان در آپریل ۱۹۵۰ قرارداد موریسن را تجدید نمود. حکومت شاه محمود خان در فوریه ۱۹۵۱ موافقتنامه همکاری اقتصادی و تکنیکی نیز با ایالات متحده و بر اساس «نقطه چهار» ترومن امضا کرد. در ژانویه ۱۹۵۲ نیز موافقتنامه امنیت مشترک بین طرفین امضا شد. همچنین در ژوئن ۱۹۵۳ موافقتنامه پروژوی همکاری تکنیکی بین دولتین به امضا رسید.

اما دررابطه با روابط انگلیس و افغانستان می توان گفت یک سال پیش از ختم جنگ جهانی دوم شکل کهنه خود را از دست داده بود و دورۀ جدید دیپلماسی در کشور آغاز شده بود. در سال ۱۹۴۴ لیسه غازی کابل به دست معلمین انگلیسی سپرده شد و هم متخصصین انگلیسی در شعب رادیو کابل، فابریکه نساجی و غیره گماشته شدند و دولت انگلیس پس از ترک گفتن هندوستان در ۱۹۴۸ به ارتقای نمایندگان دولتین از وزارت مختاری به سویه سفارت کبری موافقت نمود. البته تمامی این روابط جدید، ساختمان ظاهری مناسبات انگلیس و افغانستان را تشکیل می داد اما روح مناسبات محرمانه بین دولت انگلیس و سلطنت افغانستان که ریشه نیم قرنه داشت، کماکان زنده و موثر و فعال اما به شکل غیر مرئی بود.

 همچنین حکومت شاه محمود خان در ۱۹۴۷ معاهده ای با دولت سوئدن بست و در سال ۱۹۴۹ نیز پروتکل هوایی با حکومت ایران امضا کرد. در سال ۱۹۵۰ نمایندگی سیاسی کوامنتانگ را در کابل مسدود و در ژانویه همین سال جمهوریت مردم چین را به رسمیت شناخت. همچنین در همین سال معاهده مودت را با دوست جمهوری هندوستان امضا و قراردادهای مودت با حکومت های اردن، لبنان، اندوزی و سوریه را عقد کرد. نماینگان سیاسی افغانستان و دولت مصر نیز در کاببل و قاهره به درجۀ سفیر کبیر ارتقا یافتند.

در این میانه از ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۰ بین افغانستان و حکومت ایران بر سر موضوع آب هلمند مشاجره دوام داشت و کمیسیون میانجی دول ایالات متحده و کانادا و چیلی از حل قاطع قضیه عاجز ماندند. حکومت افغانستان هم هیات فرهنگی ایران (به ریاست علی اصغر حکمت) را در سال ۱۹۴۷ در کابل دوستانه پذیرفت و هم در سال ۱۹۵۱ ضدقرارداد کمپانی نفت از موفق ایران حمایت نمود. (غبار، ۱۳۹۴: ۲۳۹-۲۴۱)

خانواده سلطنتی نادرشاه و مسئله پشتونستان

اما پس از سال ۱۹۴۷، مسئله پشتونستان به نقطه کانونی حکومت و سیاست های خارجی افغانستان تبدیل شد، اما برای اعضای خانواده سلطنتی این موضوعی “شخصی و همچنین ملی” بود. این خانواده تعهد عاطفی عمیقی به آن داشتند، زیرا پدربزرگ ظاهر شاه، سردار سلطان محمد خان، برادر امیر دوست محمد خان، آخرین حکمرانی افغان پیشاور را داشت، زمانی که سیک ها او را در سال ۱۸۳۴ تحت رهبری رنجیت سینگ بیرون راندند. با پذیرش حکومت سیک ها توسط سردار سلطان محمد، پیشاور به طور کامل از قلب افغانستان جدا و پایتخت هند بریتانیایی (و بعداً پاکستان) شد.

مسئله پشتونستان نیز نقش به سزایی در جنگ قدرت با خاندان سلطنتی داشت. داوود، پسر عموی شاه از این مسئله بر ضد سردار شاه محمود خان، صدراعظم وقت، استفاده کرد. شاه محمود در طول جنگ جهانی دوم، با دولت هند بریتانیایی همکاری نزدیک داشت و به آرام کردن قبایل در مرز افغانستان و جلوگیری از پیوستن آنها به خیزش ‌های پشتون در هند بریتانیا کمک کرد. بدین خاطر از نظر اکثر اعضای جوان خانواده سلطنتی، محمود شانس کمی برای اجرای سیاست پشتونستان داشت.

 بنابراین داود برای جانشینی عموی خود نیاز به تقویت و ترویج موضوع پشتونستان داشت. بدین ترتیب داود و حامیانش سعی کردند این موضوع را به عنوان مهمترین مسئله ملی به تصویر بکشند. شاه محمود در سال ۱۹۴۶ به لندن سفر کرد، اما درخواست او برای بازگرداندن پشتونستان به افغانستان، یا هرگونه مذاکره در این مورد رد شد، زیرا نایب السلطنه هند، لرد لوئیس مونت باتن، پشتونستان را “نقطه خطر بزرگ در هند” می دانست و اینکه این موضوع داخلی هند بود. این رد شکست عمیقی برای نسل قدیمی خاندان سلطنتی بود و موقعیت داود را تقویت کرد.

 حمایت هند و اتحاد جماهیر شوروی از موضوع پشتونستان نیز موقعیت شاه محمود را تقویت کرد، زیرا این موضوع جنبه بین المللی به خود گرفت. با این وجود، اعضای خاندان سلطنتی به درجات مختلف از مسئله پشتونستان حمایت کردند و پشتونستان را به عنوان اساس دیدگاه ها و مانورهای سیاسی خود پذیرفتند. این موضوع نیرویی محرک برای ناسیونالیسم پشتون و وسیله ای برای تحکیم قدرت خاندان سلطنتی بود.  (Bezhan, 2014: 199-200)

اما آنگونه که میرمحمد صدیق فرهنگ در این رابطه شرح داده است، تحول مهمی که در دوره صدارت شاه محمود خان در صحنه سیاست جهانی رخ داد، آغاز عملیه آزادی مستعمرات کشورهای غربی و در قدم اول، نیم قاره هند بود. با آغاز جنگ دوم جهانی و اوج گیری مخالفت عامه در هند، انگلیسی ها برای اولین بار مسئله آزادی این کشور را به طور جدی مورد مطالعه قرار دادند و در سال ۱۹۴۲ سِر استیفر دکرپس، از رهبران حزب کارگر را که از هواخواهان آزادی هند بود جهت گفتگو با رهبران ملی به آن کشور فرستاند.

این زمانی بود که بایستی زمامداران افغانستان مسئله حقوق ضایع شده این کشور را نه تنها تنها با مقامات انگلیس، بلکه با احزار کنگره و مسلم لیگ که هر یک به نحوی در راه آزادی هند کار می کردند مطرح می ساختند و در مذاکرات آینده جابی برای خود دست و پا می کردند. اما ایشان به هر دلیل که بود در آن زمان خاموشی اختیار کردند. همچنان، وقتی که در پایان جنگ دولت انگلیس دوباره به این موضوع رجوع نموده هیات کابینه را به هند فرستاد و بعد از آن تا وقتی که در سال ۱۹۴۷ لرد لوی مونت باتن طرح تقسیم هند را به دو کشور اعلام کرد، حکومت افغانستان حیثیت تماشابین را حفظ نمود.

در این زمان بود که در اثر اعتراض بعضی از روشنفکران بر ضایع شدن حقوق افغانستان، دستگاه حکومت دوباره به حرکت آمده توسط یادداشت مورخ جون ۱۹۴۷ موضوع سرنوست پشتون ها را در ماورای خط دیورند به سفارت بریتانیا در کابل تذکر داد. اما اکنون قانون آزادی هند از پارلمان بریتانیا گزارش یافته و مقرر شده بود تا آینده ولایت سرحد شمال مغرب توسط رفراندوم یا همه پرسی از مردم مبنی بر شرکت ولایتشان به یکی از دو مینیون پاکستان یا هند تعیین شود و قدرت سیاسی در نیم قاره در ۱۵ آگوست همان سال به دو دولت جدید انتقال یابد.

به عبارت دیگر، موضوع به قدری پیش رفته بود که به بررسی ادعای افغانستان برای مقامات بریتانیا ناممکن و برای دولت نوتشکیل پاکستان دشوار بود. بنابراین اولی در عقب معاهدات قبلی در بین دو کشور و دومی در عقب نظریه حق جانشینی پنهان شده، ادعای افغانستان را رد کردند. به هرروی در نتیجه اشتباه زمامداران هر دو کشور، مناسبات افغانستان با همسایه جدید ان پاکستان از آغاز کار بر مبنای بی اعتمادی بنا یافت و مخالفت نماینده افغانستان با شرکت پاکستان در ملل متحد در سپتامبر سال ۱۹۴۷، بدبینی را بین دو کشور شدت بخشید.

 هر چند در اواخر سال مذکور نجیب الله خان وزیر معارف افغانستان به کراچی رفته با مقامات پاکستانی از حمله محمدعلی جناح رئیس دولت پاکستان در این باره نذاکره کرد و جناح وعده داد که در وضع نیمه آزاد قبائلیان تغییری روی نخواهر داد، اما اختلاف اصلی در بین دو کشور به جا ماند و چون در ماه مارچ سال ۱۹۴۹ حکومت پاکستان مناطق قبایل نشین را جزئ لایتجزی پاکستان خواند، حکومت افغانستان این ادعا را نقض وعده محمدعلی جناح شمرد و بر آن اعتراض کرد.

متعاقب آن در ماه جون همان سال، هواپیماهای پاکستان عمدا یا سهوا بر قریه مغلگی در ولایت سمت جنوبی افغاتستان بمباران کرده ۲۳ نفر را به قتل رساند. به هرروی متعاقبا شاهد هستیم که تلاش های داوود خان جهت کسب قدرت با این موضوع گره خورد و وی نه تنها با این عنوان شاه محمود خان را از صحنه خارج نمود، بلکه موضوع پشونستان را بهانه برقراری یک دوره جدید دیکتاتوری در کشور ساخت. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۷۲۴ -۷۲۷)

جمع بندی

در کل می توان گفت آنگونه که غلام محمد غبار توصیف کرده است، تشدید بحران اقتصادی کشور در دوران جنگ جهانی، عامل عمده اقدامات اصلاحی دولت شاه محمد خان بود. این وضع خراب اقتصادی توام با اختناق سیاسی باعث نارضایتی عمیق مردم گردیده بود، چنانکه قیام های مسلح دهقانی و قبایلی در سال های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ نشانه آن بود. از دیگر سو، قوت روز افزون کشورهای سوسیالیستی و آزادی روز افزون کشورهای مستعمره با پیروزی جنبش های دموکراتیک و آزادی خواهانه در کشورهای زیادی و تضعیف ممالک استعماری به شمول دولت انگلیس باعث می گردید تا سیاست داخلی و خارجی دولت افغانستان تعدیل گردد.

با همه این اوصاف و در نتیجۀ فضای نسبتا آزاد سیاسی اجتماعیِ وقت، بازهم روندِ جریانات سیاسی به نارضایتی و بی اعتمادی عامه مردم منجر شد و در نتیجه در سپتامبر ۱۹۵۳ شاهد تغییری درونی در خانواده نادرشاه بودیم. چنانچه در اطلاعیه ای رادیویی اعلام شد که شاه محمود، صدراعظم، که ده سال این سمت را بر عهده داشت، به دلایل صحی استعفا داده و داود خان به عنوان صدراعظم جدید جایگزین وی شد. به هرروی باید گفت شاه محمود که آخرین برادر بود، در زمان صدارت خود ثبات بلندمدتی را احیا کرده بود. اگرچه شاه محمود لیبرال و طرفدار پیشرفت بود، اما محتاط پیش رفته و سیاست‌ های محافظه ‌کارانه پنهانی را دنبال می ‌کرد.

 درهر صورت، با وجود اینکه دوره سلطنت شاه محمود با ثبات و صلح همراه بود، پیشرفت اقتصادی کند بود و مردم به طور فزاینده ای از دولت ناامید شده بودند. بنابراین گرچه شاه محمود در ابتدای صدارت خود در پی کسب وجاهت و اتخاذ رویکردی میانه رو تر از هاشم خان و اعمال اقداماتی لیبرال گام برداشت، لیکن در نتیجۀ فعالیت های کلوب ملی و کشمکشی که در شورا بین وکلای اصلاح طلب و محافظه کار رخ داد، اوضاع مجددا رو به تنش رفته، و متعاقبا رشته حوادثی رخ داد که فضای سیاسی را مجددا به سمت بدبینی و بی اعتمادی سوق داد.

منابع:

– غبار، میر غلام محمد، (۱۳۹۴)، “افغانستان در مسیر تاریخ”، انتشارات بین المللی سرو سعادت، جلد دوم

– فرهنگ، میر محمد صدیق، (۱۳۹۰)، «افغانستان در پنج قرن اخیر»، نشر تهران، محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی (عرفان)

– AKRAMI, RAHIMULLAH, (2014), “REVISITING AFGHANISTAN’S MODERN POLITICAL HISTORY: THE ROLE OF ETHNIC INCLUSION ON REGIME STABILITY”, A thesis submitted in partial fulfillment of the requirements for the degree of Master of Arts

– Bezhan, Faridullah, (2014), “The Pashtunistan Issue and Politics in Afghanistan, 1947-1952, Middle East Journal, Vol 68, No.2, pp. 197-209

 

 

خفقان سیاسی-اجتماعی تحت صدارت محمد هاشم خان با سکوت مطبوعات و سرکوب مخالفان

 

کلکین : پس از مرگ نادرشاه، سه برادر باقی مانده قدرت را بین یکدیگر تقسیم کردند؛ اما از بین آنها نخست محمد هاشم خان در فضایی از اجماع و همسویی، بدونِ تکرار تجربیاتی از تنش هایِ رقابت آمیز میان برادران و یا برادرکشی ها در تاریخ، از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۶ به مقام صدرات رسید. بدن ترتیب، پیروان امان ‌الله که پس از اعدام عبدالخالق و هفده تن دیگر و دستگیری صدها تن آشفته و دلسرد شده بودند، نتوانستند برای استفاده از فرصتی که برایشان پیش آمده بود با یکدیگر متحد شوند.

در زمان کشته شدن نادر شاه، محمدهاشم خان که مشغول سفر و بازرسی امور ولایات شمالی افغانستان بود با شنیدن این خبر وارد کابل شده و زمام امور را از شاه محمود خان وزیر حرب به دست گرفت. در ۲۷ عقرب توسط یک فرمان، شاه جدید هاشم خان مجددا به تشکیل کابینه مامور شد. برخلاف تغییرات رژیم سلسله ایِ پیشین و رقابت شدید بین برادران، در این خاندان هیچ یک از سه برادر نادر برای تاج و تخت «پیشنهادی شخصی» ارائه نکرده و در عوض فورا وارث تعیین شده، یعنی ظاهر، پسر ۱۹ ساله نادرشاه را به عنوان حاکم جدید معرفی کردند.

 به باور برخی ناظران، این اتحاد درونی در میان خاندان پشتون نادری گامی مهم و اساسی در کمک به حفظ تاج و تخت سلطنتی در خانواده و همچنین تضمین انتقال مسالمت آمیز قدرت در کشور بود. گرچه ظاهرشاه از همان دوران کودکی برای سلطنت آماده شده بود؛ با این حال، به دلیل بی‌ تجربگی در سیاست و کم سن و سال بودن، بیست و دو سال در پشت صحنه تحولات سیاسی باقی ماند؛ این در حالی بود که عمویش هاشم خان تا سال ۱۹۴۶ عملا کشور را اداره می ‌کرد.

به گفتۀ برخی محققان، هاشم خان طی دوران تصدی خود تا حد زیادی توانست ثبات داخلی که نادرشاه برای افغانستان به ارمغان آورده بود را حفظ کند، اما صدارت او با چند شورش بزرگ مورد محک و آزمایش قرار گرفت. به هرروی، غالبِ چالش های سیاسی در این دوران به سیاست خارجی مرتبط می شد. به لحاظ داخلی نیز، پایدارترین مشکل دولت افغانستان در دوران حکومت هاشم خان، درهم کوبیدن و فرونشاندنِ شورش قبیله پشتون مرزی آفریدی در برابر بریتانیا بود.

 دولت افغانستان در میانۀ نبرد مرگبار قبایل مرزی پشتون علیه انگلیسی ها گرفتار شده بود، اما در نهایت به آتش بس ختم شد. سرانجام هاشم خان که برای ۱۳ سال افغانستان را به سمت ثبات هدایت کرده بود، در سال ۱۹۴۶ به دلیل وضعیت بدسلامتی از سمت صدارت کناره گرفت و جوانترین برادر یعنی، شاه محمود، جایگزین او شد. در نهایت محمد هاشم خان در ۲۶ اکتبر ۱۹۵۳ در کابل درگذشت. (AKRAMI, 2014: 74)

کشتار دسته جمعی؛ آغازگر دورانی از خفقان و استبداد تحت حکمفرماییِ هاشم خان

آنگونه که میرغلام محمد غبار وخامت اختناق و سرکوب را در دوران صدارت محمد هاشم خان توصیف می کند، بعد از کشته شدن نادر شاه و حبس عبدالخالق (هزارۀ کشندۀ نادرشاه)، همین که اردوی کابل به طرفداریِ خانوادۀ حکمران بایستاد، سلطنت ظاهر شاه اعلام شد و شاه محمود (وزیر حرب، تا رسیدن محمد هاشم خان به کابل) زمام امور را به دست گرفت. حکومت نظامی سابق اینک به حکومتی جنگی و جلاد مبدل شد و تمام شهر کابل در تاریکی تهدید و ترعیب حکومت فرو برده شد.

 وقتی که محمد هاشم خان وارد کابل شد، شاه محمود از سایر امور اداری فارغ و بیشتر مصروف امور حکومت نظامی گردید. تا این وقت، او دهه ها نفر روشنفکر را در زندان های متنوع انداخت و در امارت فوقانی دروازه شرقی ارگ سلطنتی، شکنجه خانۀ هولناک و فجیعی تشکیل داده بود. هر شبی در این اتاق، جوانان افغانی در زیر ولچک و زنجیر احضار و به مثابه مرتدین اسپانیای قدیم زیر شکنجه های گوناگون قرار می گرفتند.

 آلات شکنجه در اتاق اولین قرار داشت که متم باید در بدو ورود خود آنها را دیده و وارد اتاق دومین گردد. در اتاق شکنجه، چوب بیت، میخ، ریسما و چکش، قین و فانه، آلات تیلداغ، گلوله های آهنین با دسته چوبی، منقل آتش و امثال آن قرار داشت. جلادهای شکنجه گر با عبدالغنی خان قلعه بیگی و طره بازخان کوتوال و سپاهیان مسلح در اتاق ایستاده بودند.

در اتاق دوم که با دروازۀ گشاده ای با اتاق اولین مربوط بود، میز بزرگ و مستطیلی در وسط خانه گذاشته شده بود و روی آن اقسام میوه و خوراکی چیده شده بود، در صدر شاه محمود خا با لباس نظامی سپه سالاری و در دو جناح او، الله نواز خان هندوستانی (وزیر فواید)، فیض محمد خان زکریا (وزیر خارجه)، و میرزا محمد شاه خان رئیس ضبط احوالات قرار داشت. هنگام لزوم، قاضی و شهودی نیز حضور بهم می رساندند تا اعترافات اجباری متهمین را بشنوند با بخوانند و یا شهادت شهود ساختگی را استماع نمایند. زیرا حکومت این بار مجبور شده بود که در سلاخی خود زیر چادر شریعت و فتوای قاضی قرار گیرد و محاکم و مجالس جعلی را در مسئولیت این کشتار شریک خود سازد، چراکه از انتقام روشنفکران به تنهایی سخت ترسیده بود.

در این جریان عبدالخالق را نیز آنقدر شکنجه کردند که رانهایش شارید و خودش از حرکت بازماند، اما تا اخر زندگی هیچ فردی از رفقای خود را افشا نکرد و گفت من به تنهایی عزم کشت نادر شاه را نمودم و کشتم. (غبار، ۱۳۹۴: ۱۷۲-۱۷۳)

روز ۲۶ قوس ۱۳۱۲ برابر ۱۸ دسامبر ۱۹۳۳ به وقت عصر، کشتار دشته جمعی به شکل فجیعی در میدان ده مزنگ به عمل آمد و فصلی در تاریخ معاصر افغانستان به نام سلطنت خانوادۀ نادر باز نمود. نخست سردار احمدشاه، وزیر و معین دربار و سید شریف خان یاور حربی، عبدالخالقِ نیمه جان را پیش کشیدند و از او پرسیدند:  «با کدام چشم سینه شاه را نشانه گرفتی؟» آنگاه با تیغ برهنه چشمش را از کاسه سر بدر آوردند. سپس پرسیدند: «با کدام انگشت ماشه تفنگ را کشیدی؟» و آنگاه انگشتش را با لبۀ تیغ بریدند. بدین صورت، این متظاهرین شریعت اسلامی، کشتن به طرز «مثله» را ترویج کردند. سه روز بعد از این فاجعه، در شماره ۱۱۶ مورخه ۲۹ قوس ۱۳۱۲، جریدۀ دولتیِ اصلاح، یک سند جعلی به نام اقرار نامه عبدالخالق نشر گردید که مملو از اتهامات دروغ خلاف اخلاق بود. (غبار، ۱۳۹۴: ۱۸۲)

محمد هاشم خان؛ صدراعظمی توانمند با خصیصۀ تمامیت خواهی

محمد هاشم خان که از نظر سن سومین پسر سردار محمد یوسف خان بود، در سال ۱۸۸۶ در دیره دون واقع در هند که خانواده اش در انجا در تبعید به سر می برد، تولد یافت. وی مانند سایر برادرانش ایام کودکی را در هند به سر برده تعلیمات ابتدایی را در مکاتب آنجا فراگرفته بود. در بازگشت به افغانستان، محمدهاشم خان چون برادرش محمدنادرخان در دربار امیر حبیب الله خان و دستگاه دولتی امان الله شاه به سرعت پیشرفت نموده در سال ۱۹۲۲ به عنوان معاون و وکیل وزارت حربیه مقرر شد‌. چندی بعد وی به عنوان سفیر به موسکو رفت و احساسات ضد امانی اش را با سفیر انگلیس در میان گذاشت.

چون محمد نادرخان به پادشاهی رسید، با اینکه محمد هاشم خان به اندازه دو برادر عینی اش شاه ولی خان و شاه محمود خان در حصول تاج و تخت نقش فعالی نداشت، و با اینکه از نظر سن هم ارشدِ برادرانش نبود، شاه جدید او را به عنوان صدراعظم انتخاب کرد و این انتخاب می رساند که در شخص او خصلت های به خصوصی سراغ داشت که جهت تطبیق نقشه های آتی اش لازم بود. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۷۰۸-۷۰۹)

در سال های پس از کشته شدن محمد نادرشاه، محمدهاشم خان صدراعظم که مردی سخت گیر اما پرکار بود، به تدریج قدرت سیاسی را در شخص خود انحصار کرد. زیرا یک برادرش، شاه محمود خان به همان وزارت حربیه اکتفا نمود و از مداخله در سایر کارهای دولت خودداری می کرد و برادر دیگرش، شاه ولی خان، از وزارت مختاری لندن به وزارت مختاری پاریس تبدیل وظیفه کرده به زندگانی در خارج راضی بود و تنها گاه گاه که صدراعظم به خارج مسافرت می کرد، به کابل آمده وظیفه او را وکالتا بر عهده می گرفت.

 اما علیرغم سخت گیری صدراعظم، در این سال ها اوضاع کشور به طور کلی آرام نبود. البته مشروطه خواهان و طرفداران امان الله شاه به کلی قلع و قمع گردیده و یا مجبور به سکوت شده بودند؛ اما در قبایل و اطراف کشور گه گاه شورش هایی رخ می داد که انگیزه آن قسما برخورد دولت با منافع روسای محلی و قبایلی و قسما ستمگری کارمندان و روش تبعیضی دولت بود که مردم را به قیام وادار می ساخت.

در این ضمن شورشی در زمین داور قندهار رخ داد که انگیزه ان تحریک مردم از جانب صاحبان رسوخ علیه معارف بود و با بمباران فضایی در هم کوبیده شد. از آنجا که محمد هاشم خان در مملکت داری به تقویت و استحکام دولت مرکزی در برابر ارباب رسوخ متمایل بود، یک تعداد از روئسای سرکش قبایل را از جمله ملک قیس خوگیانی زندانی ساخته و برخی را چون محمد حسن خان مومند در کابل زیر مراقبت گرفت. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۶۸۸-۶۸۹)

سیاست نو در مسئله زبان

در دوره پادشاهی محمد نادرشاه، محمد گل خان مومند وزیر داخله، تحریکاتی را در جهت تعمیم زبان پشتو و طرد زبان دری نه تنها از دوایر دولت، بلکه از موسسات تعلیمی و حتی خانه و بازار آغاز کرد. شاه نخست او را به عنوان رئیس تنظیمیه به قندهار فرستاد تا اقداماتش در منطقه پشتو زبان محدود مانده موجب بروز رد عمل در سایر مناطق کشور نشود؛ اما در سال۱۹۳۲، تغییر فکر داده، او را به همان عنوان به ولایات شمالی فرستاد و در آنجا، محمد گل خان، نظریه برتری خواهی قومی و لسانی اش را در محل اجرا گذاشت.

وی مردمان دری زبان و ترکی زبان را وادار میساخت تا عرایضشان را به زبان پشتو بنویسند و به عرایضی که به زبان دری به او می رسید ترتیب اثر نمی داد. خانواده های پشتون را حتی از خارج سرحدات افغانستان به تعداد زیاد به شمال هندوکش کوچ داده، با دادن زمین و دیگر امتیازات اسکان می کرد و در ماموریت هم به پشتو زبانان ترجیح می داد.

 محمدهاشم خان در مرحله اول با این اقدامات نظر مساعد نداشت، اما پس از آنکه در سال ۱۹۳۲ هیتلر رهبر حزب ناسیونالیست آلمان زمام قدرت را در دست گرفته و تبلیغ نظریه برتری نژادی پرداخت، یک عده از شخصیت های دولتی افغانستان هم از جمله محمد داوود خان محمد نعیم خان برادرزادگان محمدهاشم خان، و عبدالمجید خان، رئیس بانک ملی به نظر مذکور گرویده، تبلیغات همانندی را در افغانستان روی دست گرفتند.

آنها نظر محمدگل را درباره تعمیم زبان پشتو و طرد سایر زبان ها از خود نموده و پس از آنکه آن را با آب و تاب هیتلری جلا و صیقل دادند، به عنوان سیاست جدید فرهنگی در محل تطبیق گذاشتند. اما زیان بزرگ تطبیق این برنامه، در ساحه معارف نمایان شد. ناگهان دستور داده شد که تدریس در سراسر کشور از فارسی به پشتو تحویل داده شود و برای معلمان هم کورس پشتو دایر شد.

هرچند هیچ وسیله ای برای تخمین اندازه زیانی که از این بابت به گسترش علم و دانش در کسور وارد شد، در دست نیست، اما بدون مبالغه می توان گفت که در اثر آن، معارف افغانستان برای ده ها سال عقب افتاد و جوانان غیرپشتو زبان از دست یابی به گنجینه ادب دری و فارسی که رکن فرهنگشان بود، به طور قهری محروم شدند. اما زیان بزرگتر که از تطبیق این برنامه عاید کشور شد، پیدایش بدبینی و بی اعتمادی در بین اقوام مختلف بود که نتیجه حتمی تبعیض و تفریق است. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۶۹۰-۶۹۳)

اقدامات هاشم خان در عرصه های اقتصاد، معارف و مطبوعات

آنگونه که میرمحمد صدیق فرهنگ اشاره کرده است، با تاسیس بانک ملی و شرکت های وابسته به آن، قشر سرمایه داری عصری که در اصطلاح غرب بورژوازی نامیده می شود، در جامعه افغانستان ظهور نمود. بانک ملی در سال ۱۹۳۴ با سرمایه ۳۵ میلیون افغانی معادل ۳/۵میلیون دلار آن زمان بنیان گذاری شد. تا سال ۱۹۴۸ سرمایه آن به ۴۵۴ میلیون افغانی معادل ۴۰ میلیون دلار افزایش یافت، بدون اینکه در تعداد سهامداران آن تغییر قابل ملاحظه ای رخ داده باشد.

دولت تا سال ۱۹۳۹ در بانک ملی سهم داشت و در مفاد آن شریک بود، اما در این سال به پیشنهاد عبدالمجید خان، بانک دیگری با عنوان “د افغانستان بانک” با سرمایه ۲۰۰ میلیون افغانبه صفت بانک مرکزی تاسیس شد و سرمایه دولت از بانک ملی به آن انتقال یافت. در طرح های اقتصادی که به همکاری و حمایت دولت توسط بانک ملی در محل تطبیق گذاشته شد، تولید پنبه و صنایع نساجی مقام برجسته ای داشت.

در زمینه معارف نیز باید به روش محمد نادرشاه اشاره کرد. نقشه او بر این اصل بود در حالی که معارف جدید را به پیمانه محدودتر از عصر امان الله شاه در کشور احیا می کند، از نفوذ افکار جدید خصوصا آزادی خواهی توسط آن جلوگیری نماید. بر این اساس، در برنامه درسی تغییراتی وارد شد؛ به این معنی که نام شاه امان الله در کتب درسی از قلم افتاد و مضامین تشویق کننده آزادی خواهی و دموکراسی حذف گردید.

در دوران تسلط محمد هاشم خان، هرچند این برنامه با شدت بیشتری در معارف تطبیق گردید و برای این منظور شبکه های جاسوسی در داحل مکاتب تاسیس شد، اما توام با آن، از نظر کمی تغییر دبگری هم در معارف کشور رخ داد. چنانچه با بسط نفوذ دولت در اطراف و اکناف کشور، مکاتب جدید ابتدائیه و متوسطه در ولایات و مکاتب دهاتی در قراء و قصبات تاسیس گردید و در پایتخت یک تعداد مکاتب مسلکی و حرفتی پی ریزی شد. (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۷۰۴-۷۰۷)

در بخش مطبوعات نیز اوضاع بر همین منوال دوام داشت. جراید آزاد و آزادی مطبوعات یک قلم ممنوع، اما حجم و مقدار مطبوعات متعلق به دولت، رو به افزایش بود‌. بدین ترتیب به نظر می رسد تحت اقدامات توتالیتر هاشم خان، روندی از توسعه مطبوعات اما با نظارت و کنترل شدید دولتی پیش گرفته شد. در سال ۱۹۳۹، “ریاست مستقل مطبوعات” (مطبوعات و روزنامه نگاری) تأسیس شد. صلاح الدین سلجوقی، متفکر و نویسنده محبوب افغانستان، ریاست آن را بر عهده داشت.

 در این سازمان، امور مطبوعاتی و فرهنگی انجام گرفته و ساختار تشکیلاتی آن گسترش یافت. که شامل بیست و شش بخش مانند رادیو افغانستان، اداره عمومی نشر، دفتر خبر، ادبیات انجمن آکادمی تاریخ پشتو، اداره نشر اخبار دولتی، چاپخانه دولتی و موزه می باشد. در چنین شرایطی مطبوعات تحت سانسور و نظارت دولت بودند و هیچکس نمی توانست در مطبوعات ابتکار به عمل آورد.

محمد هاشم خان که در بین مردم به استبداد و ظلم معروف بود از این فضای خفقان در حفظ امنیت در سراسر کشور و تقویت وحدت ملی در افغانستان استفاده کرد. اما مردم و اعضای خاندان سلطنتی که از این رکود و انجماد تفکر به تنگ آمده بودند خواهان اصلاحات و تغییر سیاسی و اجتماعی در امور کشور بودند. در نهایت در ۹ می ۱۹۴۶ خبر استعفای محمد هاشم خان از رادیو پخش شد. (Tanwir, 2013: 168)

محمد هاشم خان و تلاش برای بسط مناسبات خارجی

آنگونه که غبار روایت کرده است، محمد هاشم خان در سیاست خارجی متوسل به سیاست یک جانبۀ دوستی و اتکا با دولت انگلیس بوده و تحت دیکته و مشوره های آن دولت قرار داشت. به همین علت، اجانب از تحکیم روابط با اتحاد شوروی به عمل آمد و هم به همین علت در قرارداد آب هیرمند (۱۹۳۸) حق ایران به افغانستان گذاشته شد تا حکومت محمد هاشم خان از کشمکش های خارجی فارغ البال بوده، به خاطر جمعی به استثمار داخلی بپردازد.

در سیاست بین المللی حکومت در سال ۱۹۳۴ عضویت جامعه ملل را پذیرفت. در سال ۱۹۳۵ یک صدو پنجاه نفر متخصصینِ آلمانی در صنایع نساجی و برق و غیره استخدام شدند.در سال ۱۹۳۶ معاهده بی طرفی با اتحاد شوروی تمدید شد. در همین سال معاهده مودت افغانستان و آمریکا با شارژدافیر آمریکا متعین ایران در کابل امضا گردید و امتیاز استخراج نفت افغانستان برای ۷۵ سال به کمپنی تفحصاتی آمریکایی داده شد.

درسال ۱۹۳۷، حکومت محمد هاشم خان پیمان عدم تعرض سعد آباد را با جمهوریت ترکیه و حکومت ایران در ایران امضا کرد که هدف آن استحکام حلقه دول اسلامی در طول سرحدات جنوبی اتحاد شوروی بود. معاهدات شناسایی متقابل و یا مودت در سال ۱۹۳۳ با دولت برزیل، در ۱۹۳۴ با دولت مجارستان، در ۱۹۳۷با چکوسلواکیا  و در سال ۱۹۳۹با دولت هلند منعقد شد.

 به این صورت، سیمای روبنای سیاست خارجی افغانستان، ظاهرا مزین گردید، و محمد هاشم خان در داخل کشور با منتهای آزادی مشغول مختنق ساختن جامعه افغان گردید، در حالی که متکی به دولت انگلیس بوده و انزوای سیاسی افغانستان و سیاست درهای بسته کماکان به شدت ادامه می یافت.

 اما در سیاست داخلی، محمداشم خان سیاست اختناق عمومی را پیشه کرد و خواست افغانستان را به دورۀ امیرعبدالرحمن قرن ۱۹ رجعت داد، بنابراین زندان ها را وسعت بخشید حتی نقشه اعمار یک محبس بزرگ و عمومی را در جوار موضع پلچرخی شرق کابل در وسعت ده ها جریب زمی به شکل یک استحکام جنگی طرح کرد تا بتواند هزاران نفر افغان را در آن بگنجاند، اما فرصت تکمیل این نقشه را نیافت زیرا جنگ جهانی دوم نزدیک شد. (غبار، ۱۳۹۴: ۱۸۹-۱۹۰)

تمایل هاشم خان در پیوند پیشرفت داخلی به ​​مدرنیزاسیون

به نظر برخی از محققان، ظهور نسبتا مسالمت آمیز هاشم خان به عنوان صدراعظم منجر به موج جدیدی از علاقه به ناسیونالیسم و ​​مدرنیزاسیون افغانستان شد. برای بسیاری از افغان‌ها مدرنیسم و ​​اسلام با هم سازگار بودند. علی رغم استبداد در زیر پوست کشور، توسعه رسانه و صنعت به عنوان نیروهای مهمی در این سال ها ظاهر شدند. بانک ملی که تحت نظارت نادیر سازماندهی و نام تجاری جدید خود را تغییر داد، به تأمین مالی پروژه های انکشافی/توسعه مهم در سراسر کشور، به ویژه جاده ها کمک کرد.

علاوه بر این، هاشم خان خواستار نوسازی بخش های صنعتی و کشاورزی از اقتصاد برای کاهش وابستگی به کمک های خارجی بود. بانک ملی از منابع مالی دولتی و خصوصی برای سرمایه گذاری در ۵۰ شرکت هلدینگ تجاری و صنعتی برای گسترش تجارت واردات و صادرات استفاده کرد. با این حال، علیرغم تاکید بر واردات و صادرات، بخش عمده ای از اقتصاد کوچک باقی ماند.

بدین ترتیب، هاشم خان در مخمصه خطرناکی قرار داشت. او می خواست با توسعه اقتصاد رو به زوال و مرگ، دولت را رشد و توسعه بخشد، اما تمایلی به گسترش دولت از طریق مالیات نداشت. هاشم خان تصمیم گرفت که وابستگی به مالیات را به عنوان ابزاری برای محدود کردن مخالفت با پیشروی های دولت کاهش دهد. در نتیجه، کمک های خارجی به یک جزء اساسی برای توسعه دولت تبدیل شد.

 اما برای دستیابی به کمک ها و سرمایه گذاری های خارجی، هاشم خان باید موانع انزوایی را که مدت ها مشخصه نقش افغانستان در جامعه بین المللی بود را از بین می برد. در سال ۱۹۳۴ افغانستان به جامعه ملل پیوست. پیوستن به جامعه ملل برای دولت حاضر به تجارت بیشتر با شوروی، و رسمیت بخشیده شدن به روابط با کشورهای همسایه مواردی از این دست گردید. (Tharin Bradford, 2013: 47)

جمع بندی

به هر حال نهایتا باید گفت در تمام دوران سلطنت ظاهرشاه، به ویژه در دوره صدرات محمد هاشم خان هیچ تغییر سیاسی یا بهبود اجتماعی صورت نگرفت. در دوره صدارت هاشم خان تنها ۱۰ درصد از ۱۰۰۰۰۰ کودک واجد شرایط در مکاتب ثبت نام شده بودند؛ و ۸۰ درصد مکاتب دولتی در کابل مستقر بودند، ثبت نام در دانشگاه نیز ناچیز و کم بود. وی حکومت خود را بر اساس ترس و ارعاب بنا کرده و در دوران حکومت او، مردم از هیچ آزادی سیاسی و مشارکتی برخوردار نبودند. در کل همان طور که ناقدان براین باودند، شاید بتوان گفت، محمد هاشم خان که فردی مستبد بود؛ به روابط بین الملل، امنیتی جامع و کنترل اداری اجرایی مطلق در کشور بیش از مقولاتی چون آموزش و پرورش و آزادی های سیاسی اجتماعی توجه داشت.

او از نقش روشنفکران و اشاعه فضایی متاثر و ملتهب از آزادی عقیده و بیان بیم داشت و در دورۀ صدارت خود هرگز تمایل نداشت مطبوعات قدرت عملی آزادانه داشته بشند. بدین ترتیب در این دوران جراید و روزنامه هایی دولتی چون اصلاح و انیس در کابل،  و نشریاتی رسمی که صرفا در مورد اهداف و برنامه های دولت قلم زده و از نشری دستوری و منشوری تبعیت می کردند، در ولایتی دیگر مشغول به فعالیت بودند. در نهایت به باور بسیری منتقدان هاشم خان مدیری توانا اما مستبد بود که نظم را در سراسر کشور از طریق یک دولت مرکزی قوی و یک پلیس مخفی بی رحم با اقدامات خشونت آمیز وحشتناک، حفظ کرد؛ چنانکه اقدامات تمامیت خواهانه او با هدف برقراری نظم و قانون و همچنین سرکوب هر نیروی اپوزیسیون و مخالف بود.

منابع

– غبار، میر غلام محمد، (۱۳۹۴)، “افغانستان در مسیر تاریخ”، انتشارات بین المللی سرو سعادت، جلد دوم

– فرهنگ، میر محمد صدیق، (۱۳۹۰)، «افغانستان در پنج قرن اخیر»، نشر تهران، محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی (عرفان)

– AKRAMI, RAHIMULLAH, (2014), “REVISITING AFGHANISTAN’S MODERN POLITICAL HISTORY: THE ROLE OF ETHNIC INCLUSION ON REGIME STABILITY”, A thesis submitted in partial fulfillment of the requirements for the degree of Master of Arts

– Tanwir, M. Halim, (2013), “Afghanistan: History, Diplomacy and Journalism “, Xlibris Corporation,Volume 1, 475 pages

– Tharin Bradford, James, (2013), “OPIUM IN A TIME OF UNCERTAINTY: STATE FORMATION, DIPLOMACY, AND DRUG CONTROL IN AFGHANISTAN DURING THE MUSAHIBAN DYNASTY, 1929-1978”, Northeastern University, Boston, Massachusetts

 

 

مقدمه؛ «از ظاهر شاه تا طالبان»/ ۲۲ سال خشونت و درگیری چه بر سر مردم افغانستان آورد؟

ج.ان.دیکسیت (J.N.Dixit) ، وزیر خارجه سابق هند در مقدمه کتاب «دفترچه خاطرات افغانستان، از ظاهرشاه تا طالبان» می‌نویسد:تمام گزارش‌هایی که از افغانستان می‌رسد نشان می‌دهد افغان‌ها عموماً از جریانات سیاسی وامانده ‌شده‌اند.

افغانستان سرزمین ظاهرا شناخته‌شده و در عین حال پر از ابهامی در نزدیکی مرزهای سرزمینی ایران، تاریخ پرپیچ‌و‌خم، ملتهب و در عین حال پر از سوالی برای تمام جهان است.

جنگ با شوروی، حضور جنگجویان مجاهد، ظهور طالبان، حمله آمریکا و...  اتفاقات بزرگی برای نیم قرن تاریخ سرزمینی با مردمان پیچیده در قلب غرب آسیاست.حوادثی که هر کدام به تنهایی می‌توانند سرنوشت یک کشور را برای قرن‌ها تحت‌تاثیر قرار دهد.اما این تاریخ پیچیده، پرمساله و پرداستان بیش از همه برای خود مردمان سختکوش افغانستانی پوشیده نگه داشته شده است.اما علاوه بر افغانستانی‌ها، بخش مهمی از تاریخ ایران به تاریخ معاصر افغانستان گره خورده است و خطر ندانستن آنچه در این سالها بر سر افغانستان آمد و نداشتن یک نگاه تاریخی به مساله افغانستانی کم‌کم در حال نمایان شده است.

ج.ان.دیکسیت (J.N.Dixit) ، وزیر خارجه سابق هند از سال 1981 تا سال 1985 به عناون سفیر هند در افغانستان مشغول به فعالیت می‌شود.دوره‌ای که اقتدار و سلطه شوروی بر این کشور در حال به پایان رسیدن است و مجاهدین در حال قدرت گرفتن. او در کتابی تحت عنوان «دفترچه خاطراتی از افغانستان» یادداشت‌های روزانه خود را از خضور در افغانستان در این دوره حیاتی وتاریخ‌ساز منتشر کرده است.

خبرگزاری تسنیم به  منظور به وجود آوردن آن دید تاریخی که ذکرش رفت، ترجمه فارسی کتاب خاطرات ج.ان.دیکسیت (J.N.Dixit) ، وزیر خارجه سابق هند پرامون یکی از ماموریت‌های حساس او در کابل افغانستان را منتشر می‌کند.

سید عبدالحسین رئیس‌السادات، رایزن فرهنگی ایران در پاکستان و مسئول خانه فرهنگ ایران در پیشاور این کتاب را ترجمه کرده است و در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است و قرار است به تناوب همه بخش‌های کتاب منتشر می‌شود.

 

مقدّمه

این کتاب در اصل توصیفی از رویدادهای سیاسی افغانستان معاصر از سال 1982 تا 1985 است که من سفیر هند در آن کشور بودم. دوره‌ای که حضور سیاسی– نظامی شوروی، چه از نظر حضور فیزیکی و ظاهری و چه از نظر نفوذ در امور افغانستان، در بالاترین سطح قرار داشت. نخستین و آخرین فصل کتاب بترتیب شامل زمینه انقلاب ثور 1979 [اردیبهشت1357] افغانستان و تحلیلی کلّی از رویدادها از زمان خروج شوروی تا ظهور طالبان است.

هدف این قسمت نگاه به آخرین رویدادها در افغانستان ودقیقاً دوره‌ی منتهی به چاپ این کتاب است. بنابراین می‌شود گفت بررسی و به روز کردن رویدادهایی که پس از نگارش کتاب حادث شده‌اند هم از تمرکز کتاب که مربوط به نیمه‌ی نخست دهه‌ی هشتاد می‌شود و هم از وارد شدن به جزئیّات زمانی و ریز شدن در تحلیل حوادث از نمای بسیار نزدیک جلوگیری می‌کند.

انقلاب چپی‌ها درافغانستان، پس از تلاش‌های جانفرسا برای حفظ آن که با حمایت روسیّه برای یک دوره‌ی یازده ساله از سال 1978 تا 1989 صورت می‌گرفت،شکست خورد. این انقلاب به این دلیل که نتوانست ذهن مردم افغانستان را تسخیر کند و چون موفّق نشد بر تعصّب‌ها و جناح‌گرایی‌های قومی جامعه‌ی شهری افغانستان غلبه نماید، شکست خورد.

این به همان اندازه غم افزاست که نیروهایی که با انقلاب ثور تَرَکی، امین و کارمل به مقابله برخاستند، پس از خروج شوروی، نتوانستند یا نخواستند متّحد شده و اشتراک‌ عمل داشته باشند. نظر یکپارچه‌ی مقاومت در برابر ورود شوروی به افغانستان و پایه‌ریزی یک دولت واقعاً ملّی‌گرا، پس از رسیدن به مقصود، بخشی از دیدگاهی را که در انتظار خروج شوروی بود، قطعه قطعه کرد. جایگاه انقلاب ثور هم به -همان ترتیب در دستیابی به اتّحاد در هدف، هماهنگی ملّی و حمایت عمومی ناقص بود. جالب اینکه تنها چهره‌ی سیاسی که توانست تلاش مختصری برای هماهنگی ملّی انجام داده و ازآن کابوس، نظم بسازد، نجیب‌الله بود که در انقلاب دست چپی اواخر دهه‌ی هفتاد شرکت کرد و کسی بود که این استعداد و توانمندی را داشت که جایگاه خود را از بخشی از رهبری PDPA [حزب دموکراتیک مردم(خلق) افغانستان] به رهبری ملّی ارتقا دهد.

نخستین دلیل برای شکست وی، علیرغم کامیابی او در سالهای 1989 تا 1991، تصمیم ازپیش طرّاحی شده‌ی پاکستان، عربستان سعودی و هم‌پیمان‌های غربی‌شان بود برای اینکه به وی اجازه ندهند موقعیّتش را تثبیت کند. این مجموعه جایگزین‌هایی برای نجیب را حمایت می‌کردند که فاقد دیدگاه ملّی مشترک و همسان در مورد افغانستان بودند و از جاه‌طلبی‌های قومی و شخصی چنان اشباع شده بودند که نمی‌توانستند جایگاه خویش را در قدرت استحکام بخشند

بطور کلّی تمامی بازیگران اصلی صحنه‌ی سیاسی افغانستان از جمله حکمتیار، مجدّدی، ربّانی، احمدشاه‌مسعود، دوستوم و ملک نتوانستند نقش ایجاد همگرایی را بازی کنند و نتیجه‌ی آن  سر برآوردن طالبان است که حتّی علیرغم موفّقیّت نسبی نظامی نتوانسته است کنترل تمامی افغانستان را بدست آورد یا موقعیّت خود را در قدرت استوار سازد.

خود [جریان] طالبان اصالتاً از پنج جناح(جزء) تشکیل شده بود؛ یعنی سربازانی از ایالت‌های بلوچستان و سرحدّ شمال غربی پاکستان، پرسنل نظامی بازنشسته‌ی پاکستان که به طالبان مدارس افغانستان و سازمان‌های مذهبی پیوسته بودند، مجاهدین سابق، فرماندهان میانی و مبارزینی که از گروه‌های اصلی خود جدا شده و به طالبان پیوستند و اعضای سابق میلیشیای PDPA که وقتی طالبان بوجود آمد فرار کردند وبا طالبان همراه شدند. در ابتدا رقابت بین احمدشاه‌مسعود و حکمتیار بود که تلاش‌های ایجاد یک دولت ائتلافی را پس از خروج شوروی به شکست کشاند [و زمینه را برای قدرت گرفتن طالبان فراهم کرد].

تا سال 1995 دیگر گروه‌های سیاسی هم در صحنه‌ی سیاسی افغانستان ظاهر شدند: اتّحاد شمال شامل حزبی بنام جنبش، اعضای سابق پرچم و PDPA ، اعضای شبه نظامی ازبک وتاجیک که در افغانستان علیه روسیّه همکاری می‌کردند، بعلاوه‌ی حزب وحدت که ایران از آن حمایت می‌کند و نمایندگی منافع جامعه‌ی شیعه‌ی هزاره را دارد و منعکس کننده‌ی انگیزه‌های اوّلیّه‌ی ملّی‌گرایی هزاره است. هیچکدام از اندیشه‌های سیاسی که در پی خروج شوروی ظاهر شدند برای سیاست قومیـ اجتماعی افغانستان به ثمر ننشستند بلکه پس از خروج شوروی با نیروی گریز از مرکزی که ایجاد کردند افغانستان را به صحنه‌ی رقابت‌های ملّی‌گرایانه‌ی قوم‌مدار تبدیل کردند که نمونه‌ی دشمنی پشتون با غیرپشتون مهمّ‌ترین عامل در این پدیده‌ی قوم‌گرایی بجای ملّی‌گرایی است. اندیشه‌های غیرمعمول ایدئولوژیک طالبان هرج‌ومرج و سردرگمی‌های مسائل سیاسی امروز افغانستان را بیش از پیش پیچیده کرد. ترکیبات جالب اندیشه‌های زیر اعتقاد طالبان است: نخست، اینکه سیاست، جامعه را از هم می‌پاشد و بر همین مبنا سیاست دموکراتیک برای جامعه‌ی افغانستان نامناسب است. دوم، هدف اوّلیّه‌ی حکومت تأمین امنیّت برای مردم و برقراری و تأمین قانون و نظم است. سوم، نظم اجتماعی و سیاسی می‌باید ریشه در اسلام، خداشناسی اسلامی و در سنّت‌های اسلامی داشته‌باشد. چهارم، مشروعیّت دولت طالبان ریشه در اسلام دارد و سیاست حزبی و ایدئولوژی‌های جدید سیاسی منتفی هستند.

طیّ شش سال گذشته طالبان بدون توجّه به جناح‌گرایی داخلی‌اش، یک هویّت پشتون قوم‌گرایانه‌ی عمیق بدست آورده است؛ در نتیجه جریان‌های ناپیدایی در طالبان وجود دارد که درحال رهایی خوداز نفوذ سعودی است و همچنین تلاش می‌کند خود را ازسلطه‌ی دولت پاکستان برهاند.

از نظر کلّی، تعداد بازیگران سیاست افغانستان کاهش یافته، به این ترتیب که طالبان در یک طرف و گروه‌های سیاسی شیعه و آنچه را که اتّحاد شمال می‌نامند، در طرف دیگر قرار گرفته‌اند. هدف نزاع بین این سه، که بنظر می‌آید حدّاقل سه تا پنج سال دیگر به طول خواهد انجامید، این خواهد بود که گروه‌های سیاسی و نظامی ضعیف‌تر خارج از خود را از بین ببرد. طالبان امتیاز مشخّصی در این نزاع دارد. ظهور این گروه بعنوان نیروی سرتاسری در افغانستان عاملی برای عدم ثبات وایجاد تنش قومی در افغانستان برای سال‌های آینده خواهد بود.

در مورد مردم عادّی افغانستان چه داریم بگوییم؟ تمام گزارش‌هایی که از افغانستان می‌رسد نشان می‌دهد افغان‌ها عموماً از جریانات سیاسی وامانده ‌شده‌اند. آن‌ها از خشونت و درگیری که طیّ 22 سال ایشان را آزرده است، خسته‌اند و یک احساس عمومی بی‌تفاوتی و بی‌خیالی بر مردم افغانستان سایه افکنده است.

لازم است تاثیر بی‌ثباتی خشونت‌بار در افغانستان بر آسیای میانه، ایران و هند مورد توجّه قرار گیرد. مبارزان متعصّب و تندرو اسلامی ازبکستان، تاجیکستان، پاکستان و حتّی کشورهای عربی ‌که بیش از پیش مجال جولان یافتند، بخشی از جنبش طالبان هستند و در مناطق تحت کنترل این گروه آموزش دیده و تمرین کرده¬اند. این جنگجویان در اعمال خشونت ‌باری در ازبکستان، تاجیکستان و جامو و کشمیر در هند دست داشته‌اند. افغانستان همچنین پایگاه تروریسم بین‌المللی تحت رهبری کلّی اسامه بن لادن، یک تبعه‌ی عربستان سعودی است که فعّالیّت‌هایش پرونده‌های قطوری در سازمان‌های اطّلاعاتی چندین کشور درست کرده است. جدا ازین، گزارش‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد طالبان آموزش جنگجویان مسلمان معاند ازبکستان را برعهده دارد. این جنبش همچنین درحال آموزش مبارزانی از ازبکستان، قرقیزستان و اویغورهای زینجیانگ [زین کیانگ] چین می‌باشد. چنین آموزش‌ها و حمایت‌های لجستیکی در اختیار سازمان‌های تروریستی مستقر در پاکستان نیز قرار داده می‌شود. آن‌ها در جامو و کشمیر علیه هند عملیّات دارند.

منابع ‌مالی این کادرهای تروریستی، جدا از ریشه‌داشتن در طالبان و پاکستان، از حمایت تجارت موادّ مخدر افغانستان هم تأمین می‌شود. ترکیب دو عامل مرگبار تریاک - تروریسم فضای بی ثباتی را در این برهه در افغانستان بوجود آورده است و نتیجه‌ی آن خطر آشکار بی‌ثباتی در آسیای میانه و جنوبی و بخش‌هایی از ایران؛ درّنده‌خوکردن جامعه‌ی شهری و اقتصاد جنایت پیشه؛ ازبین‌بردن روابط اجتماعی پایدار؛ سُست‌کردن ساختارهای حکومتی و تضعیف جریان‌های عمرانی در این مناطق است. باید توجّه داشت قدرت‌های بزرگ که در اصل وضع آشفته و اغتشاش موجود را خود بوجود آورده‌اند، اینگونه وانمود می‌کنند که هیچ‌نقشی در این موضوع نداشته و کاری به مشکل افغانستان ندارند. آمریکا فقط یک هدف دوگانه دارد؛ نخست، ظاهراً مقابله کار ساز با تروریسم که از افغانستان مستقیماً آمریکا را نشانه رفته است، و در طولانی مدّت برقراری مناسبات با هر دولتی که کنترل کامل و مؤثّر را در افغانستان بدست آورد تا به آمریکا کمک کند از منابع گاز طبیعی و نفت منطقه که از ترکمنستان تا ازبکستان گسترده است، بهره‌مند گردد. فدراسیون روسیّه بدلیل مشکلات داخلی، خود را ناتوان از دخالت مؤثّر در اوضاع افغانستان می‌بیند. جمهوری‌های آسیای میانه از یک سو و هند از سوی دیگر، در حالیکه از اوضاع افغانستان آگاهند نمی‌توانند مستقیماً در اوضاع این کشور وارد شوند و راهی جز جریان های سیاسی و دیپلماتیک ندارند. آقای اخضر ابراهیمی نماینده ی دبیر کلّ سازمان ملل نیز در گفتگوهای مربوط به افغانستان در انزوا قرار دارد.

سازمان ملل به غیر از سازماندهی جلسات زمان بندی شده، نتوانسته است سیاست مؤثّر یا قرارداد حلّ اختلاف منطقی در مورد مناقشات افغانستان به اجرا گذارد.
با این حساب، آینده‌ی افغانستان تا آنجا که می‌توان دید، چگونه پیش بینی می‌شود؟ چه سرنوشتی در انتظار افغانستان است؟ کشورهای منطقه چگونه می‌توانند با این پیش‌بینی‌هاو شرایط آینده کنار بیایند و این کتاب که تنها توصیفی از وضعیّت موجود و جریان‌ها و خطّ و خطوط دو دهه‌ی گذشته است چه جایگاهی دارد و چکار می‌تواند بکند؟

می‌توان سه فرضیّه برای افغانستان فرض و پیش‌بینی کرد؛ فرض نخست اینکه طالبان به حاکمیّت نظامی، سیاسی و خاکی در افغانستان دست می‌یابدو نیروهای سیاسی رقیب را مجبور و متقاعد می‌کند حاکمیّت‌ آنان را بپذیرند. فرض بر اینکه این‌ها بتوانند کاملاً بر اوضاع مسلط شوند و چترشان همه را زیر سایه‌ی خود بیاورد، این ساختار طالبانی است که حاکمیّت پیدا می‌کند، دولت تشکیل می‌دهد و سیاست افغانستان را در دست می-گیرد و دیگر اقلیّت‌های قومی نمایندگانی در ساختار قدرت دارند و در نتیجه افغانستان کم¬کم به ثبات می‌رسد و عضو معمولی و عادّی جامعه‌ی بین‌الملل می‌شود.

سناریوی دوم این است که طالبان افغانستان را بطور کامل در قلمرو خویش در می‌آورد و با دیگر گروه‌های قومی سازش نمی‌کند. این امر می‌تواند موجب تجزیه افغانستان شود؛ مناطق غیر پشتون جدا می‌شوند و با ایران و ازبکستان رابطه برقرار می‌کنند و حتّی در این کشورها و همچنین در تاجیکستان بی‌ثباتی بوجود می‌آورند.

سناریوی سوم این است که درگیری جاری بسیار طول می‌کشد و هیچکدام از گروه‌ها کنترل قابل ملاحظه‌ای بر کلّ افغانستان بدست نمی‌آورند. با این فرض افغانستان تبدیل به مرکزی برای ایجاد و اعزام نیروهای آشوبگر می‌شود که بی‌ثباتی را برای آسیای مرکزی و جنوب آسیا به همراه خواهد داشت.

انتظارهایی که فعلاً می‌توان داشت یا افق‌هایی را که می‌توان تصوّر کرد مربوط به سناریوی سوم می‌شود. این مسئله که دیگر کشورهای منطقه و جهان چگونه باید در قبال وضع ناگوار موجود رفتار کنند، پاسخ منطقی این است که باید یک تلاش همگانی از سوی کشورهای منطقه انجام پذیرد و سازمان ملل از آن پشتیبانی کند تا به درگیری پایان داده شود و این هدف را دنبال کنند که یک ساختار قدرت پایدار در افغانستان ایجاد کنند که از تمامی گروه‌های قومی که ملّت افغانستان را می‌سازند در آن حضور داشته و حافظ منافع نه تنها اکثریّت پشتون بلکه دیگر گروه‌های قومی هم باشد. ایران، ازبکستان، پاکستان، عربستان سعودی و فدراسیون روسیّه نقش مستقیمی در این تلاش دارند. کشورهایی چون چین، قزاقستان، هند، ترکیه و آمریکا می‌توانند نقش مفیدتری در این تلاش و تضمین کامیابی آن در طول یک دوره¬ی زمانی در نظر بگیرند که همه‌ی گروه‌های آگاه در افغانستان با درایت و تعقّل به این تلاش پاسخ دهند.

پاکستان خسارت‌بارترین نفوذ را درست از لحظه‌ی شروع بحران افغانستان در سال 1979 در این کشور داشته است. لازم است از طریق فشار بین‌المللی پاکستان را وادار کرد از دخالت در مسائل افغانستان و نیز از تشویق دیگران برای دخالت در زمینه‌های مذهبی و سیاسی دست بردارد.

پس از پایان جنگ سرد، افغانستان دیگر سرزمین رقابت بین قدرت‌های بزرگ نبوده و لازم نیست که باشد. ولی این کشور موضوع نگرانی جمعی منطقه است واین وضع می‌تواند ادامه پیدا کند. اگر مسائل افغانستان برمبنای تعقّل و حلّ و فسخ دعواهای فیمابین گروه‌ها حلّ نشود، این کشور موضوع نگرانی قدرت‌های بزرگ در زمینه‌های افراط‌گرایی مذهبی، حمله‌ی تروریستی، وترکیب تروریسم- تریاک خواهد بود.

حوادث و جهت‌گیری‌هایی که در صفحات بعدی تشریح و توضیح داده شده‌اند می‌توانند برای ایجاد عناصر مؤثّر در تلاش بین‌المللی که در بالا پیشنهاد شد مناسب باشند. درس‌های مشخّص از رویدادهایی که خود در ابتدای دهه‌ی هشتاد شاهد آن بودم (و در این کتاب آورده‌ام) شاید بتواند برای پی بردن به ژرفای انگیزه های اجتماعیـ سیاسی رخدادهای‌افغانستان در بیست سال گذشته که این کشور را به سمت وضعیّت ناگواری سوق داده و کسی حسرت داشتن آن را به دل ندارد، مؤثّر باشد.

اگر کتاب حاضر بتواند تأمین کننده‌ی این هدف باشد،و اگر نتواند اصطلاحات علوم تجربی را پوشش دهد،می توان به قطع و یقین گفت رابطه اش مورد تصدیق علم منطق و صغرا- کبرای [ تاریخ معاصر افغانستان] قرار خواهد گرفت و در این صورت است که انتشار آن مناسب به نظر میرسد.

ادامه دارد...