جبهه مقاومت و جبهه سیاسی آنکارا؛ تعامل یا تقابل
در کنار این جبهه نظامی، به تازگی یک جبهه سیاسی متشکل از تعدادی از رهبران سابق طی نشستی در آنکارا اعلام موجودیت کردند. پیوند میان جبهه نظامی و جبهه سیاسی همچنین ظرفیت و کارایی هر دو حوزه تاثیر مستقیمی بر موفقیت این جریانها برای رسیدن به هدف دارد. به نظر میرسد اقبال و اعتماد مردم به رهبران سیاسی سابق افغانستان از جمله سران جبهه تازه تاسیس در آنکارا همانند سالهای نخست پس از سقوط طالبان نیست لذا امکان بسیج مردم علیه طالبان با ظرفیت این رهبران ممکن به نظر نمیرسد. از سویی دیگر بین رهبران سیاسی و رهبران نظامی شکافهایی مشاهده میشود که چشم انداز ضعیفی از تحقق وحدت بین این دو نیرویی که باید در کنار یکدیگر باشند را نشان میدهد.
خروج آمریکا از افغانستان و به موازات آن فروپاشی حکومت جمهوری اسلامی افغانستان، تمام نیروهای موجود در بدنه و خارج از بدنه نظام را به یکبارگی به کشورهای مختلف متواری و پراکنده ساخت. در این میان تنها نیروی مخالفی که در همان آوان تسلط طالبان بر کابل شکل گرفت و حتی دو سه هفته ولایت پنجشیر را در اختیار داشت، نیروی موسوم به جبهه مقاومت ملی به رهبری احمد مسعود پسر احمدشاه مسعود بود. پس از تصرف پنجشیر توسط طالبان تا چند ماه هیچ نیرویی در مقابل طالبان قرار نگرفت اما با فرا رسیدن فصل بهار تحرکات نظامی جبهه مقاومت بار دیگر در دو منطقه پنجشیر و اندراب (اندراب دره متشکل از سه ولسوالی در مجاورت پنجشیر در ولایت بغلان میباشد) از سر گرفته شد.
این تحرکات نظامی هر چند خیلی محدود و مقطعی است اما حداقل تلاش نظامی حساب
میشود که علیه طالبان در حال حاضر وجود دارد. در حوزه سیاسی اما مقابله علیه
طالبان دیرتر عرض وجود کرد. اولین تحرک قابل ملاحظه نشستی است که برخی از
سیاستمداران افغانستانی مخالف طالبان در شهر آنکارا برگزار کردند. در این نشست
که تعداد قابل ملاحظهای از چهرههای برجسته ضد طالبانی گردهم آمده بودند، با
صدور اعلامیه چند فقرهای، ظاهراً رویکرد خود نسبت به طالبان را یکسان و مشخص
ساختند. اینک پرسشهایی در قبال موارد مزبور قابل مطرح است از جمله این که چه
پیوندی میان فعالیت نظامی موجود با گردهم آمدن سیاسیون در ترکیه وجود دارد؟
ظرفیتها، تواناییها و کارایی دو حوزه نظامی و سیاسی علیه طالبان در چه حد
است؟ نگاه کشورهای خارجی در قبال طالبان و حرکتهای ضد طالبان از چه قرار بوده
و چه را نشان میدهد؟
پیوند میان جبهه نظامی با جبهه سیاسی تشکیل شده در آنکارا
با این که تا قبل از شروع سال جدید شمسی هیچ گونه تحرک نظامی علیه طالبان
انجام نشده بود اما وعدههای تبلیغاتی گستردهای در فضای مجازی و شبکههای
اجتماعی، به این موج دامن میزد که از شروع بهار، جنگ سراسری علیه طالبان در
افغانستان بهوقوع خواهد پیوست. اکنون که تقریباً دو ماه از شروع بهار میگذرد
به طور عمده در دو منطقه پنجشیر و اندراب تحرکاتی رخ داده است در حالی که در
سایر ولایات افغانستان وضیعت تقریبا عادی است. گذشته از این که این تحرکات به
طور جدی چشمگیر نبود، در چند مورد طالبان آغازگر عملیات تصفیهای بودند و
نیروهای مخالف واکنشی برخورد کردند. با این وجود اگر فرض شود که این آغاز راه
است، مسیر دور و درازی فرا روی این حرکت وجود دارد و تحرکات پنجشیر و اندراب در
حد جرقه شروع مقابله نظامی دردسرساز برای طالبان حساب شود، اولاً ادله کافی
برای اثبات این که درگیریها سرآغاز نبردهای گسترده ارگانیکوار و سازماندهی
شده است که منجر به یک موج گسترده شود، وجود ندارد و ثانیاً چنین درگیریهایی
در هماهنگی و حمایت از یکدیگر پیش نرفته است و میتوان گفت که رابطهای بین
درگیریهای اخیر نظامی با جبهه سیاسی تازه تأسیس شده وجود ندارد. سه مسئله
عمده درگیریهای اخیر را جدا از حرکت سیاسی آنکارا نشان میدهد.
اولین مسئله بحث خودجوش بودن قضایای پیش آمده در پنجشیر و اندراب است.
گزارشها و اخبار منتشر شده از حملات نظامی دو منطقه پنجشیر و اندراب نشان
میدهد آنچه تا اکنون اتفاق افتاده ناشی از یک پلان جنگی مدون و استراتژیک با
فرماندهی واحد برای تصرف جغرافیا یا ضربه زدن به پیکر نظامی طالبان نبوده بلکه
در هر دو منطقه تعدادی از مردمان محلی با انگیزه و خواست شخصی به شکل غیر
هماهنگ شده و فاقد پلان عملیاتی اقدام به درگیری در حد بزن و بگریز با نیروهای
طالبان داشتهاند.
دومین مسئله عدم وجود مرجع و منبع مشخص برای اقدامات نظامی انجام شده است.
علیالظاهر و آنچه در شبکههای اجتماعی تبلیغ شد، درگیریهای یکی دو ماه گذشته
در پنجشیر و اندراب را آدرسی تحت عنوان «جبهه مقاومت ملی» به رهبری احمد مسعود
سازماندهی و فرماندهی کرده است.
سومین مسئله عدم شناخت جبهه مقاومت ملی به عنوان نیروی قابل قبول و رسمی در
نشست آنکارا است. با این که در مورد قبلی تاحدودی مشخص شد که حرکتهای نظامی دو
ماهه اخیر فاقد آدرس مشخص سیاسی بود اما ظاهراً آنچه از تبلیغات برمیآید
امتیاز سیاسی آن خواسته یا ناخواسته به آدرس جبهه مقاومت ملی به رهبری احمد
مسعود تعلق میگیرد. اگر چنین چیزی درست هم باشد، آنچه عدم ارتباط درگیریهای
اخیر با نشست آنکارا را بیشتر برجسته میسازد، عدم حضور نمایندهای از آدرس
جبهه مقاومت ملی و شخص احمد مسعود در آن نشست بود. شاید گفته شود که آیا حضور
احمدضیاء مسعود و احمدولی مسعود نمیتواند نمایانگر حضور غیر مستقیم احمد مسعود
و جبهه او باشد؟ پاسخ منفی است زیرا احمد مسعود در حدود یک سال که از حضور
پررنگ او در صحنه سیاسی افغانستان میگذرد، چنان نشان داده که فعالیتهای سیاسی
و احتمالاً نظامی وی بدون حضور، دخالت و سهمگیری عموهای وی انجام شده است.
بنابراین حضور احمدضیا و احمدولی مسعود در نشست آنکارا دال بر اشتراک احمد
مسعود در نشست آنکارا نمیباشد لذا عدم حضور احمد مسعود و یا نماینده وی به
معنای وقع نگذاشتن به نشست آنکار تلقی شده و نشانی از جدا بودن راههای هرکدام
در خصوص قضیه جنگ و صلح با طالبان دارد.
فعالیت نظامی- سیاسی علیه حکومت طالبان؛ ظرفیتها، تواناییها و کارایی
عوامل داخلی
گزینه نظامی علیه طالبان از بدو شروع تا کنون موفقیت چشمگیری در پی نداشته
است. در پاسخ به چرایی این وضعیت اگر به بررسی عوامل داخلی پرداخته شود چند
دلیل برجسته است: نخست این که مردم افغانستان دیگر دل و دماغ شروع یک جنگ داخلی
را ندارند. چندین دهه جنگ بینتیجه برای مردم عادی که قربانیان اصلی جنگ
بودهاند، نوعی بیمیلی و عدم رغبت برای شرکت در جنگ را به وجود آورده است.
دلیل دوم که تا حدودی با دلیل اول همپوشانی دارد، حس بیاعتمادی مردم
افغانستان به رهبرانی است که در طول سه دهه گذشته رشته امور را در دست داشتند.
مردم افغانستان میان تیم غنی چنانچه در یکی از بندهای اعلامیه نشست ترکیه از آن
به عنوان «تیم خائن و غدار» یاد شده و تمام کسانی که در نشست آنکارا حضور
داشتند تمایز و تفاوت چشمگیری قائل نیستند.
عملکرد بیست ساله سیاستمدارانی که هر کدام، هر از گاهی سهم بزرگی در حکومت قبلی
نیز داشتند به شدت انگیزه مردم را سرکوب کرده است. اگر قرار باشد برای نابودی
نیروی قدرتمندی به نام طالبان، اقدامی صورت گیرد (چنانچه در اعلامیه نشست
آنکارا نیز به ضرورت «قیام عمومی» اشاره شده است) تصور نمیشود در عموم مردم،
رمقی برای قیام باقی مانده باشد.
دلیل سوم پراکندگی و عدم وجود یکپارچگی میان نیروهای سیاسی و حتی نظامی مخالف
طالبان است. اگر نیروهای سیاسی مخالف طالبان را همانهایی بدانیم که در گذشته
بر قدرت استوار بودند، واضح است که نه در آن زمان میان آنها وحدتی وجود داشت و
نه در آینده بهوجود خواهد آمد. شاید امروز به طور شعاری این نیروها به دلیل
وجود دشمن مشترک علیالظاهر همنوایی کنند اما در عمل راههای جداگانهای را
سیر میکنند.
گذشته از این موارد، همین که جناح موسوم به جبهه مقاومت ملی به رهبری احمد
مسعود در نشست ترکیه حضور نداشت خود نمایانگر وجود اختلاف و دو دستگی بین
مقاومتگران است. شاید احمد مسعود تمایلی ندارد در قطار کسانی قرار گیرد که
مورد خشم مردم افغانستان قرار دارند.
عوامل خارجی
در کنار عوامل داخلی برای هر نبرد و جنگی، وجود عوامل خارجی به شدت
تأثیرگذار و حتی نقش تعیینکننده را ایفا میکند. اکنون که طالبان در قامت
حکومت مرکزی قرار گرفته مخالفان آن ضمن بهرهبردن از زمینههای داخلی میباید
حمایت و پشتوانه خارجی بخصوص همسایههای افغانستان و یا قدرتهای جهانی را با
خود همراه کنند.
علیرغم اینکه طالبان با استفاده از زور و به صورت یکجانبه حکومت قبلی را
سرنگون کرده و زمام امور را به دست گرفتهاند اما نگاه و تعریف کشورهای خارجی
به حکومت طالبان متفاوت از پیش است.
به عبارت دیگر اغلب کشورهایی که طالبان را تا قبل از پیروزی گروه تروریستی
میدانستند اکنون که آنها هیئت حاکمه افغانستان شدهاند، به طور نسبی سطحی از
تعامل و روابط با طالبان را برقرار کردهاند که در خور یک حکومت رسمی است؛
ملاحظه میشود علیرغم این که هیچ کشوری هنوز به صورت دژوره حکومت طالبان را
مورد شناسایی قرار نداده است اما برخی از کشورهای همسایه و منطقه ضمن فعال
نگهداشتن نمایندگیهای خود در افغانستان در حال تعامل با حکومت طالبان هستند.
همین گونه، کشورهای غربی که باید مخالفان درجه یک طالبان تصور شوند، تعامل خوبی
با حکومت طالبان برقرار کرده و بیشتر از رویکرد امتیازدهی برای تغییر رفتار
طالبان در مسائل مورد علاقه خود استفاده میکنند. در خصوص ایالات متحده آمریکا
قضیه خاصتر مینماید. از حرکات این کشور در قبال طالبان آشکار است که ضمن
پذیرش طالبان به عنوان حاکمان افغانستان بیشتر از هر کشور دیگری برای قرار دادن
طالبان در مسیر مورد نظر خود رویکرد امتیازدهی را در پیش گرفته است. فراتر از
این، فرستاده خاص این کشور برای افغانستان به صورت واضح بیان کرد که کشور او از
هیچگونه مخالفت نظامی علیه طالبان حمایت نمیکند.
لذا میتوان گفت در حال حاضر هیچ کشوری چه در همسایگی و سطح منطقه و چه در سطح
جهانی، نه تنها تمایلی بر براندازی حکومت طالبان ندارد بلکه برای ایجاد تغییر
در برخی از رویکردها و رفتارهای طالبان بیشتر از گزینه تطمیع و امتیازدهی
استفاده میکند. بر مبنای این تحلیل، اگر ترکیه و یا کشور دیگری از مخالفین
سیاسی حکومت طالبان میزبانی کرده و حتی اجازه میدهد که مخالفان طالبان گردهم
آمده و اعلامیهای نیز منتشر کنند، به معنای کمک به مخالفین طالبان برای
براندازی حکومت طالبان نیست بلکه این کشورها در پی امتیازخواهی از طالبان
هستند. در واقع در این مورد خاص، مخالفان سیاسی طالبان ابزار امتیازخواهی
شدهاند.
جمعبندی
در سطح داخلی، به رغم آن که مردم از طالبان دل خوشی ندارند اما میل و رغبتی
چندانی برای قیام علیه طالبان دیده نمیشود؛ زیرا عملکرد بسیار بد سیاسیون
فراری و عدم اطمینان از وضعیت پس از طالبان موجب میشود که مردم وضعیت بد را به
وضعیت بدتر ترجیح دهند. از سوی دیگر برخلاف تبلیغات و هیاهوی بسیار، امید
چندانی به فعالیت نظامی موجود وجود ندارد. همچنین فعالیت سیاسی پراکنده و
چنددسته با سکانداری افرادی با کارنامه غیر قابل قبول، اندک امید باقی مانده
مردم را به یأس مبدل کرده است.
در سطح خارجی نیز نگاه و اتخاذ رویکرد واحد (این که همه کشورها طالبان را به
رسمیت نشناخته اما در عینحال تمام کشورها حکومت طالبان را قبول داشته و خواهان
تعامل با طالبان هستند و همه از گزینه امتیازدهی و تطمیع برای تغییر رفتار
طالبان استفاده میکنند، رویکرد واحد تعریف میشود) و عدم حمایت از گزینههایی
که به براندازی حکومت طالبان کمک کند، به معنای بیاثر بودن فعالیتهای نظامی
محدود در داخل و نشستهای تشریفاتی مخالفین طالبان در خارج ارزیابی میشود.
تنها منطق کارکردی چنین فعالیتهایی این است که کشورهای میزبان سود حاصل از آن
را در راستای نیل به اهداف و خواستههای خود از طالبان طلب میکنند.
لینک کوتاه : http://iras.ir/?p=5500
ایران و تاجیکستان درباره افغانستان به توافق رسیدند
توافق در تهران برسر افغانستان
ابراهیم رئیسی صبح روز دوشنبه در محل مجموعه تاریخی فرهنگی سعدآباد به شکل رسمی از امامعلی رحمان، رئیسجمهور تاجیکستان استقبال کرد. در مراسم استقبال رسمی ابتدا سرود ملی دو کشور نواخته شد سپس روسای جمهور از یگان تشریفات حاضر در میدان سان دیدند. رئیسجمهور ایران در نشست خبری مشترک با همتای تاجیک خود، با عرض خوشآمد به رئیسجمهور کشور دوست، برادر، همسایه و همزبان و هیات همراه او، از پذیرش دعوت جمهوری اسلامی توسط «امامعلی رحمان» و سفرش به تهران قدردانی و ابراز امیدواری کرد. این سفر، گام موثری برای ارتقای روابط دو کشور و زمینهساز تصمیمات خوبی در عرصه روابط دیپلماتیک و دیگر حوزهها باشد. رئیسی با اشاره به سفر سال گذشته خود به دوشنبه گفت که بعد از این سفر روابط دو کشور بهگونهای متحول شد که امروز فقط در حوزه تجاری شاهد افزایش چهار برابری مبادلات تجاری هستیم.
نقطه عطف روابط تهران و دوشنبه
به گزارش «ایرنا»، رئیسجمهور ایران با بیان اینکه با تاجیکستان به دلایل مختلف همسایگی و روابط فرهنگی، دینی، همزبانی و همتمدنی ارتباطات خوبی به ویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی داریم، ادامه داد: «سفری که در آغاز کار دولت سیزدهم به دعوت رئیسجمهور تاجیکستان برای حضور در اجلاس شانگهای و دیدار دوجانبه به این کشور داشتم، نقطه عطفی برای روابط دو کشور بود.»
رئیسی سپس با اشاره به اینکه بعد از سفرش به دوشنبه روابط دو کشور بهگونهای متحول شد که امروز فقط در حوزه تجاری افزایشی چهار برابری در مبادلات صورت گرفته، تاکید کرد: «در حوزههای دیگر هم گامهای خوبی برداشته و تفاهمنامههایی در دوشنبه امضا شد.»
رئیس دولت ایران ادامه داد: «امروز با سفر رئیسجمهور تاجیکستان به تهران و امضای تفاهمنامههای جدید بین دو کشور تردیدی ندارم گام بلندی در روابط برداشته خواهد شد و مصمم هستیم براساس گفتوگوهای انجام شده بین دو کشور، روابط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، تجاری و حوزههای مختلف انرژی، گردشگری، معدن و علم و فناوری به نحوی تداوم یابد که هر دو کشور و ملت شاهد روابط بهتر از گذشته و حال حاضر باشند.» رئیسی افزود: «این روابط دوجانبه را میتوانیم به روابط خوب منطقهای و جهانی و بینالمللی تبدیل کنیم و این روابط بین دو کشور همسایه مسلمان برای دو ملت و منافع دو کشور میتواند بسیار امیدبخش باشد.»
حضور تروریستها در افغانستان
همچنین رئیسجمهورایران با اشاره به وجود نظرات مشترک دو طرف نسبت به مسائل منطقهای و همچنین عدم حضور بیگانگان در منطقه گفت: «نگاه این است که حضور بیگانگان به هیچوجه امنیتساز نبوده و نخواهد بود و مسائل منطقه باید با برگزاری نشستهایی با سران منطقه حل شود.» وی درباره افغانستان اضافه کرد: «نگاه مشترک در مساله افغانستان این است که دولتی فراگیر به نمایندگی از همه احزاب، گروهها و اقشار باید شکل بگیرد.» رئیسجمهور با بیان اینکه امنیت افغانستان برای ما، تاجیکستان و خود ملت افغانستان بسیار مهم است، خاطرنشان کرد: «نظر مشترک ما این است که در افغانستان باید آرامش، امنیت و ثبات برقرار شود و حضور تروریستها در این کشور نگرانکننده است. ما حضور تروریستها را نمیپذیریم.» وی ادامه داد: «معتقدیم بیگانگان و دستهای پلیدی که داعش را میپرورد، به تنها چیزی که فکر نمیکند امنیت افغانستان است و تاکنون ۲۰ سال حضور آمریکا و ناتو امنیتساز نبوده و این حضور نتیجهای جز جنگ، خونریزی و تخریب نداشته است؛ پس آینده افغانستان باید به دست مردم این کشور رقم بخورد.» رئیسی در پایان تصریح کرد: «ایران و تاجیکستان در مبارزه با تروریسم، مواد مخدر و جرائم سازمانیافته هم تاکید دارند.»
تقویت گفتوگوهای سازنده سیاسی
همچنین امامعلی رحمان، رئیسجمهور تاجیکستان روز دوشنبه در نشست خبری مشترک با ابراهیم رئیسی با قدردانی از دعوت رئیسجمهور ایران به این سرزمین باستانی گفت: «در آغاز سال، ۳۰ سالگی برقراری روابط دیپلماتیک بین دو کشور را جشن گرفتیم و تاجیکستان و ایران در این دوره برای یافتن راههای تحکیم و توسعه مناسبتهای فراگیر و تامین گسترش آن به تدبیر عملی اندیشیده و به سطح بالایی رسیدند.» وی افزود: «ملاقات ما ادامه تلاشهای پیوسته دوجانبه است و در دایره برنامه این سفر ما در فضای حسن تفاهم، اعتماد و احترام همدیگر، گفتوشنودهای مفیدی داشتیم و مسالههای مهم همکاری دو کشور را بررسی کردیم؛ ما براین باوریم بسته صنعتهای نویی که در حاشیه این سفر در حوزههای اقتصاد، تجارت، نقلیات، انرژی و دیگر حوزهها به امضا رسیده است، منفعتهای طرفین را در برمیگیرد و برای تقویت روابط دو کشور بسیار مثمرثمر خواهد بود.» رئیسجمهور تاجیکستان با اشاره به توافقهای قبلی و برنامههای درازمدت همکاریهای اقتصادی و تجارتی تا سال ۲۰۳۰، افزود: «امروز سندهایی برای تشکیل شورا و کمیته مشترک سرمایهگذاری به امضا رسید.» رحمان توضیح داد: «این تفاهمنامهها با همکاریهای دو کشور در حوزههای سیاسی، اقتصادی، تجارتی و فرهنگی تکانی تازه خواهد بخشید و امیدواریم با توجه به ارزشهای مشترک تاریخی و تمدنی، رشد روابط را شاهد باشیم.» وی با بیان اینکه تقویت گفتوگوهای سازنده سیاسی بین دو دولت زیر سایه تحکیم فضای حس تفاهم و اعتماد نقش مهمی دارد و با منفعت دوجانبه سازگار است، افزود:«گسترش همکاریها، زمینههای مساعد این روند ارزیابی میشود و برای گسترش همکاریها تکمیل ساختار معاملات تجارتی دوجانبه، تلاشهای بیشتری را میطلبد.» رئیسجمهور تاجیکستان تصریح کرد: «در ساحتهای تجارت و سرمایهگذاری، فعال شدن رابطههای بخش خصوصی دو کشور ایران و تاجیکستان تاکید میشود و راهاندازی همکاریهای گسترده در منطقههای آزاد و شهرکهای صنعتی دو کشور به نفع هر دو کشور است.»
امضای ۱۷ سند همکاری
مقامات ارشد ایران و تاجیکستان در حضور ابراهیم رئیسی و امامعلی رحمان ۱۷ سند همکاری در حوزههای سیاسی، اقتصادی، تجاری، حمل و نقل، سرمایهگذاری، تکنولوژیهای نو، محیط زیست، ورزشی، انرژی، قضایی، آموزشی و تحقیقاتی و گردشگری به امضا رساندند. این اسناد توسط وزرای امور خارجه، صنعت، معدن و تجارت، نفت، راه و شهرسازی، نیرو، امور اقتصادی و دارایی، میراث فرهنگی و گردشگری، دادگستری، ورزش و جوانان، تعاون، کار و رفاه اجتماعی و روسای سازمان بورس و اوراق بهادار و اتاق بازرگانی و صنایع و معادن و کشاورزی ایران و همتایان تاجیک آنها به امضا رسید.
لینک کوتاه : http://iras.ir/?p=5478
“توماس بارفیلد” دررابطه با افغانستان شناسی چنین گفته است: «افغانستان کشوری است که متاسفانه افرادی که کمتر از همه دربارهاش میدانند، با قاطعیت بیشتری در موردش اظهار نظر میکنند و به “یاوهگویی” درباره این کشور میپردازند» (بارفیلد، ۱۳۹۸: ۴۲۷)
حلقۀ مفقودۀ فهم تاریخ تحولات افغانستان
چنین به نظر میرسد بخش قابل توجهی از تحلیلهایی که در ایران درباره افغانستان ارائه میشود به این گفته بارفیلد نزدیک باشد. چنانچه از سطح عموم جامعه ایرانی عبور کنیم و جامعه علمی و دانشگاهی ایرانی هم مدنظرمان باشد باز فقرشناختی عمیق و شایعی از افغانستان را در ایران شاهد هستیم.
علیرغم تمام پیوندهای امنیتی_فرهنگی که میان ایران و افغانستان وجود دارد، در ایران یک موسسه علمی_تخصصی «افغانستانشناسی» وجود ندارد. با اینکه در تحصیلات تکمیلی، رشتههایی همچون «چینشناسی»، «روسیهشناسی»، «اسرائیلشناسی» و غیره وجود دارد، اما از «افغانستانشناسی» خبری نیست.
موضوع این یادداشت فقرشناختی افغانستانشناسی در ایران نیست که در دیگر یادداشتهایم به این موضوع پرداختهام. بلکه با توجه به تحولات یکساله اخیر افغانستان که با خیزش موج قابل توجهی از نظریهپرداز و تحلیلگر مسائل افغانستان در ایران مواجه بودیم، لازم آمد که در مقدمه به این موضوع هم اشارتی رفته باشد.
آنچه که در این یادداشت بدان میپردازیم پر رنگ کردن برههای از تاریخ معاصر افغانستان است که به زعم این قلم چنانچه کسی ادعای “افغانستانشناسی” داشته باشد اما این برهه را نشناخته و نتواند مورد تجزیه تحلیل و خوانش انتقادی قرار دهد، چنین به نظر میرسد که تنها یک ادعای واهی از افغانستانشناسی دارد.
برهه تاریخی مد نظر یادداشت از خروج ارتش سرخ شوروی از افغانستان در ۲۶ بهمن ۱۳۶۷ (۱۵ فوریه ۱۹۸۹) و مقاومت سه/چهار ساله دولت نجیب در برابر مجاهدین آغاز میشود که نهایت امر به تصرف کابل به دست مجاهدین در ۸ اردیبهشت ۱۳۷۱ (۲۸ آپریل ۱۹۹۲) میانجامد و اوج این برهه شروع جنگهای داخلی میان گروههای مختلف مجاهدین است که کابل و افغانستان را به ویرانهای مبدل میسازد که فجایع آن ورای حد تصور است، برهه تاریخی مد نظر این یادداشت با تصرف کابل توسط طالبان در ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ (۱۳۷۵ شمسی) به پایان میرسد.
به عقیده نویسنده، اگر این برهه هشت ساله از تاریخ افغانستان معاصر را (۱۳۶۷_ ۱۳۷۵/ ۱۹۸۹_ ۱۹۹۶) در یک کفه ترازو بگذاریم و بقیه تاریخ را در کفه دیگر؛ جایگاه و اهمیت این برهه هشت ساله، به مراتب بیشتر است.
ادعای نویسنده این است که برهه تاریخی مذکور از طرفی تبلور تمام جریانات، گفتمانها، تنازعات، شکافها و بحرانهای مختلف افغانستان نوین میباشد و از طرف دیگر تحلیل هر آنچه که همین امروز بر افغانستان میگذرد در گرو فهم عمیق همان برهه است.
درباره برهه تاریخی یاد شده باید افزود که سخن گفتن و سخن شنیدن از این برهه تاریخی، بسیار کار سخت و دشواری خواهد بود؛ چرا که این قسمت از تاریخ افغانستان بر اقیانوس متلاطمی از حب و بغضهای شخصی، پیشداوریها و کلیشههای ذهنیتی متعدد و همچنین بر سوگیریها و جهتگیریهای قومی و حزبی شناور است. از همین روی نویسنده بر این باور است که این برهه از تاریخ افغانستان را باید “رویکرد انتقادی” خواند و نگریست تا شناختی نسبتاً منطبق بر واقع حاصل شود.
نگاهی اجمالی بر این حلقه مفقوده
تاریخ تحولات افغانستان را میتوان با سه نگاه تاریخی بسیار دور، نگاه تاریخی دور و نگاه تاریخی نزدیک مورد مطالعه قرار داد.
نگاه تاریخی بسیار دور از نظر نویسنده تحولات بعد از سال ۱۷۴۷م است که عصر فروپاشی امپراطوریهاست و نظم جدید و برداشتهای جدید از مفهوم مرز، دولت و تابعیت در حال شکلگیری است و این برهه و اهمیت آن را در یادداشت دیگری در سایت کلکین تحت عنوانِ “روابط افغانستان و پاکستان؛ از دیروز تا امروز (تحلیلی بر آشفتگی روابط امروز با نگاهی تاریخی)“ توضیح دادهایم.
نگاه تاریخی دور مروبط به دو دهه آخر قرن نوزدهم و دوران حکمرانی امیرعبدالرحمن (۱۸۸۰_ ۱۹۰۰م) میشود که دیگر افغانستان به مثابه یک کشور رسمیت و استقرار یافته است. [کشور به مفهومی که در حقوقبینالملل و روابط بینالملل مطرح است] این برهه از لحاظ تاریخی برای سایر کشورهای منطقه و همسایه افغانستان نیز بسیار حائز اهمیت است. در این برهه که از آن به دوران «بازی بزرگ» Great Game در تاریخ روابط بینالملل نیز یاد میشود، شاهد رقابتهای استعماری روس تزاری و بریتانیا هستیم که تمام سیاستهای اتخاذی آن دوران بر شرایط امروز افغانستان و منطقه نیز تاثیر گذاشته است.
نگاه تاریخی نزدیک مربوط به تحولات پنجاه ساله اخیر افغانستان میباشد که در این یادداشت، این برهه را به عنوان مبدأ تحولات افغانستان معاصر، مورد توجه قرار دادهایم.
چنانچه با نگاه تاریخی نزدیک به افغانستان معاصر بنگریم. تاریخ تحولات افغانستان معاصر از کودتای ۲۶ سرطان [تیر] ۱۳۵۲ (۱۹۷۳م) داودخان شروع میشود که تبعات این کودتای سرطانخیز خودش را در کودتای کمونیستی ۷ ثور [اردیبهشت] ۱۳۵۷ (۱۹۷۸م) و روی کار آمدن دولت کمونیستی و تحولات بعدی نشان میدهد. (در همین برهه از تاریخ نیز رمز و رازهای بسیاری نهفته است که بحث جدایی میطلبد.)
مهمترین پیامدی که جریان چپگرایی یا دولت کمونیستی بر تحولات بعدی افغانستان داشت همین بود که جریان رقیب و آنتیتز خود را هم فعال کرد. آنتیتز اصلی و جریان رقیب چپگرایی در افغانستان، “اسلام سیاسی” بود. روی کار آمدن دولت کمونیستی کابل و بعد از آن اشغال افغانستان توسط شوروی، پتانسیل سیاسی شدن “اسلام سنتی” را در افغانستان به فعلیت رساند.
شایان ذکر است چنانچه از برخی از منابع بر میآید، مهمترین ایدئولوگ اسلامسیاسی از نوع سنی، “مولوی محمد نیازی” و از نوع شیعی، “علامه سید اسماعیل بلخی” هستند؛ به نحوی که تمام احزاب هفتگانه و هشتگانه جهادی بعدی، متاثر از این دو نفر میباشد.
کودتای داودخان پایههای «مشروعیت سیاسی دولت کابل» را متزلزل ساخت و بعد از آن هم در جریان دولت کمونیستی و اشغال شوروی، یک فضای «خلأ قدرتی» پیش آمد که گروهها و اقوامی که در طول تاریخ معاصر افغانستان در حاشیهی قدرت بودهاند، بتوانند «خودی» نشان دهند که «ما هم هستیم» و «ما را زین پس در معادلات قدرت نادیده گرفته نمیتوانید».
اگرچه چنین بازیابی هویتی بیشتر خود را در پوشش احزاب اسلامی و مفاهیم «جهاد» و «مجاهد» نشان داد اما موضوع اصلی اینجا بود که در بیش از دو و نیم قرن گذشته، همواره تاجیکها، اوزبیکها، هزارهها، اسماعیلیها و غیره در میدان قدرت و سیاست افغانستان، محلی از اعراب نداشتند و حال این فضای «خلأ قدرت» و «زیر سوال رفتن مبنای مشروعیت سیاسی» با توجه به فضای جنگ سرد، سبب شد که این اقوام و گروهها موجودیت سیاسی خویش را به نمایش بگذارند.
به دلیل همین خیزشهای احقاق حقوق و احیای هویتها در این برهه میباشد که اسطورهسازیهایی از رهبران فقید و زنده قومی در افغانستان صورت گرفته و همچنان نیز کم و بیش ادامه دارد.
از همین روی به نظر نویسنده، مفهوم “جهاد افغانی” بیش از اینکه رنگ و بوی تقدس دینی داشته باشد، درونمایه هویتی_قومیتی دارد که متاثر از فضای جنگ سرد و اشغال افغانستان، خود را در قالب «جهاد» نشان داد.
البته مسلم است که موضوع اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی، برای فهم تمام جریانات اسلامگرایی یا اسلامسیاسی معاصر، بسیار مهم است اما در فضای داخلی افغانستان، این امر بیشتر نقش شکل و قالب و همچنین ابزاری برای تحقق احیای هویت قومی داشته است.
جمع بندی
در این یادداشت عالما و عامدا تلاش بر این بود که برههای از تاریخ افغانستان معاصر پر رنگ شود که به باور نویسنده، کلید فهم تمام جریانات و تحولات افغانستان معاصر [به خصوص درک بهتر آشفتگی امروز] در همین هشت سال پر فراز و نشیب نهفته است. (۱۳۶۷_ ۱۳۷۵ش/ ۱۹۸۹_ ۱۹۹۶م)
اما همانطور که در مقدمه ذکر شد، بررسی و مطالعه این برهه بسیار با پیشزمینهها و پیشداوریها و همچنین حب و بغضها عجین گشته است و کمتر پیش میآید نویسنده و محققی بخواهد از روی انصاف، روشمند و با نگاه انتقادی به بررسی و تحلیل این برهه مهم تاریخی بپردازد.
برخی نیز از باب مصلحتاندیشی یا محافظهکاری نمیخواهند به واکاوی انتقادی این برهه بپردازند و اینگونه صورت مساله را توجیه میکنند که: «خوب است که به این برهه تاریخ کمتر پرداخته شود چرا که باعث میشود زخمهای کهنه باز شود». وقتی در پاسخ توجیهشان گفته میشود که بازخوانی این برهه تاریخ، انتقادی و تفهمی است و برای فهم آنچه که همین امروز در کشوری به نام افغانستان میگذرد تجزیه تحلیل این برهه الزامی است، سفسطه و محافظهکاری را به اوج میرساندند که؛ “ما باید آنچه را که در این هشت سال گذشته، هم فراموش کنیم و هم ببخشیم”.
در صورتی این حرف زیباست که “عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی” در حالیکه این برهه تاریخی، همچون کلیت تاریخ، پارهای جدا ناشدنی از هویت تاریخی آن کشور است و رجوع و پرداختن بدان، نوعی بازخوانی خویشتن و هویت خویش است.
منبع:_ بارفیلد، توماس (۱۳۹۸)؛ «تاریخ فرهنگی_سیاسی افغانستان»، ترجمه عبدالله محمدی، تهران: موسسه انتشارات عرفان
لینک کوتاه : http://iras.ir/?p=5475
طالبان به دوران ارتجاع پیشین خود بازگشته است
تهدید بی پایان تروریسم در افغانستان
دیپلماسی ایرانی: اگرچه شاید افغانستان تحت سلطه طالبان گرفتار جنگ نباشد، اما شهرت آن به عنوان قطب تروریسم علیه اقلیتهای قومی مذهبی و کشورهای همسایه ، بار دیگر در حال افزایش است.
شبح تروریسم فرامرزی ریشه گرفته از خاک افغانستان، به ویژه پاکستان را تحت الشعاع قرار می دهد. پس از آن که طالبان با شکست دادن ائتلاف تحت رهبری امریکا، تابستان گذشته به قدرت بازگشت، افغانستان برای نخستین بار در بیش از۴۰ سال گذشته، بااحتمال یک صلح شکننده مواجه شد.
رژیم طالبان با هیچ رقیب سیاسی قدرتمندی روبرو نبود، دولت اسلامی خراسان نیز خطر بزرگی برای آن محسوب نمی شد. چالش بزرگ طالبان ماهیت اقتصادی داشت، زیرا امریکا از آزادسازی ۱۰ میلیارد دلار بودجه افغانستان خودداری کرده و این پول برای مقابله با بحران بشردوستانه بی سابقه در کشور به شدت مورد نیاز بود.
خوشبختانه سازمان ملل مداخله کرد و آژانسهای امدادی و کمکهای بینالمللی توانستند تا حدودی با مشکلات اجتماعی و اقتصادی این کشور مقابله کنند. همسایگان افغانستان، به ویژه پاکستان و جمهوری های آسیای مرکزی نیز به این روند کمک کردند. اسلام آباد حتی جلسه ویژه وزرای خارجه سازمان همکاری اسلامی را برای تأمین کمک های بشردوستانه به افغانستان ترتیب داد.
هزینه اولیه جنگ های متوالی در افغانستان از سال ۱۹۷۹ تاکنون بر دوش مردم این کشور بوده، ولی کشورهای همسایه نیز بهای هنگفتی را پرداخته اند، زیرا تروریسم ریشه گرفته در افغانستان صلح و امنیت آنها را تضعیف کرده است.
طالبان وعده داده بودند حقوق زنان و اقلیت های افغان را باز گرداند و سازمان های تروریستی را از پناهگاه امن خود محروم کنند. ولی اکنون ترجیح داده اند دوران ارتجاع پیشین خود را تکرار کنند. این خیانت برای اقلیت های افغان گران تمام شده است. مساجد، مدارس و بیمارستان های آنها به طور فزاینده مورد حمله قرار گرفته و در کشورهای همسایه نیز وضعیت به همان اندازه تیره و تار است. از ماه دسامبر تاکنون، دو بار سربازان طالبان با نیروهای امنیتی مرزی ایران جنگیدهاند و گزارش هایی از حملات شبه نظامیان در مرز با ترکمنستان گزارش شده است.
اختلافات جدی میان طالبان و تاجیکستان و ازبکستان بر سر بازگشت هواپیماها و هلیکوپترهای افغانستان که در جریان حمله طالبان به کابل در سال گذشته از کشور خارج شدند، ایجاد شده است. جمهوریهای آسیای میانه با خطرات امنیتی دوباره از سوی گروههای تروریستی مستقر در شمال افغانستان، از جمله جنبش اسلامی ازبکستان، روبرو هستند.
وجود دولت اسلامی خراسان تهدید دیگری است و روسیه می داند که تهدید افراط گرایی در افغانستان به خشونت های تروریستی در قفقاز تبدیل خواهد شد. در همین حال، چین از گسترش ستیزه جویی جنبش ترکمنستان شرقی در امتداد دالان واخان به استان سین کیانگ بیمناک است. پاکستان نیز با بدترین شرایط روبرو است. این کشور برای به رسمیت شناختن طالبان و کمک های بشردوستانه به مردم افغانستان لابی کرده ولی، درخواستهای مکرر آن از طالبان برای نابودی مخفیگاههای تروریستی جنبش طالبان پاکستان نادیده گرفته شده است .
صبر پاکستان پس از کشته شدن هفت سرباز آن به پایان رسید و نیروی هوایی آن سایت های مشکوک ستیزه جویان در افغانستان را بمباران کردند . پاکستان در حال درو کردن گردباد رویکرد معیوب خود - طالبان خوب در برابر طالبان بد- است. نادیده گرفتن قرابت عقیدتی بین دو دسته شبه نظامی یک اشتباه راهبردی بود که اکنون در عدم تمایل طالبان به اقدام علیه جنبش طالبان پاکستان، آشکار شده است.
ممکن است افغانستان و پاکستان با مشکلات بیشتری روبرو شوند. سایر کشورهای همسایه نیز شاید با مشکل مواجه شوند و این خبر بدی برای آنهایی از جمله چین و روسیه است که در صلح افغانستان منفعت دارند . رژیم طالبان با امتناع از پیگیری تعهدات خود در زمینه پیشگیری از تروریسم و حمایت از حقوق بشر، جامعه بین المللی را نگران کرده است . یک رویکرد چماق و هویج برای متقاعد یا وادار کردن آن به اقدام در این موضوعات مورد نیاز است، ولی منزوی کردن رژیم طالبان راه چاره نیست.
خبر خوب آن که چین، پاکستان، روسیه، ترکمنستان و ایران اعتبارات محدودی را به دیپلمات های طالبان اعطا کرده و جمهوری های آسیای مرکزی نیز به تامین نیازهای انرژی افغانستان ادامه می دهند. چین هم به عنوان نیروی ثبات بخش منطقهای، همچنان سطح اعتماد خود را با رهبری طالبان حفظ میکند. پکن به یقین می تواند نقش مهمی را در محدود کردن چالش افغانستان ایفا کند که در غیراین صورت ، پیامدهای آن بسیار گسترده خواهد بود.
منبع: عرب نیوز
یک تروریست تاجیکستانی، پنج شهرستان افغانستان را در بدخشان کنترل میکند
ایندیپندنت فارسی : مهدی ارسلان، یک تروریست تاجیکستانی و فرمانده گروه جماعت انصارالله، متحد طالبان و القاعده، کنترل شهرستانهای نسی، مایمی، کوفآب، خواهان و شکی استان بدخشان را که در امتداد مرز با تاجیکستان قرار دارند به عهده دارد.
مجله لانگ وار ژورنال که فعالیت جریانهای تروریستی و بنیادگرا را دنبال میکند، روز چهارشنبه ۴ خرداد (۲۵ مه)، در گزارشی نوشت با اینکه طالبان مدعی قطع روابط با تروریستهای خارجیاند، اما تروریستهای گروه انصارالله که شهروندان تاجیکستاناند، در شمال افغانستان فعالاند و در سمتهای فرماندهی در صفوف طالبان کار میکنند.
در گزارش این مجله آمده است که گروههای تروریستی متعددی از جمله القاعده، تحریک طالبان پاکستان، لشکر طیبه، حرکت المجاهدین، حزب مجاهدین، جیش محمد، حزب اسلامی ترکستان شرقی، کتیبات امامالبخاری و چند گروه تروریستی دیگر در افغانستان فعالیت میکنند. این گروهها به طالبان کمک کردند تا امارتشان را در این کشور برپا کنند و اکنون طالبان از متحدانشان حمایت میکنند.
مهدی ارسلان که از او بهعنوان محمد شریفاُف نیز یاد میشود، در دره رشت، در شرق تاجیکستان به دنیا آمد و از سال ۲۰۱۴، به گروه انصارالله پیوست. از او بهعنوان فرماندهای «خطرناک و بیرحم» در این گروه تروریستی نام برده میشود. پدر و برادر بزرگ مهدی ارسلان را پیش از این نیروهای امنیتی تاجیکستان در جریان فعالیتهای تروریستی کشتهاند.
مهدی ارسلان از افراد نزدیک و مورد اعتماد قاری فصیحالدین فطرت، فرمانده ستاد ارتش طالبان و استاندار خودخوانده پیشین طالبان در بدخشان است. قاری فصیحالدین فطرت تا پیش از فروپاشی دولت افغانستان، فرماندهی نیروهای طالبان را در بدخشان به عهده داشت و از قدرت و نفوذ وسیعی میان جنگجویان این گروه در شمال شرق افغانستان برخوردار است. همزمان با فروپاشی دولت افغانستان و تسلط طالبان بر آن کشور، قاری فصیحالدین فطرت، مسئولیت پنج شهرستان بدخشان را به مهدی ارسلان، تروریست تاجیکستانی که از سال ۲۰۱۴ در کنار او میجنگید، واگذار کرد.
مهدی ارسلان، با نیروهای تحت کنترل خود در آبان ۱۳۹۹، به مرکز شهرستان مایمی که در کنترل دولت پیشین افغانستان بود حمله کردند و ۲۵ نیروی امنیتی و شماری از غیرنظامیان را کشتند؛ این نخستین حمله تروریستهای تاجیکستانی به یک مرکز نظامیان افغان بود. از این حمله، ویدیوها و عکسهایی نیز منتشر شدند.
پیش از آن نیز تروریستهای تاجیکستانی و دیگر گروههای خارجی همراه با طالبان علیه نیروهای امنیتی افغان جنگیده بودند، اما طالبان همواره تبانی و همکاری با تروریستهای خارجی را رد میکردند.
گروه انصارالله، در سال ۲۰۰۶، بهعنوان شاخه تحریک اسلامی ازبکستان، با تمرکز بر تاجیکستان ایجاد شد و در سال ۲۰۱۰، با بمبگذاری انتحاری در خجند تاجیکستان به شهرت رسید. دولت تاجیکستان، در سالهای گذشته، دهها نفر را به اتهام عضویت، تبلیغ و همکاری با این سازمان تروریستی بازداشت کرده است. اعضای گروه انصارالله، در جبهه گروه داعش در سوریه و عراق نیز دیده شدند.
در اکتبر سال گذشته و پس از انتقاد امامعلی رحمان، رئیسجمهوری تاجیکستان، از انحصاری بودن کابینه طالبان، رهبران طالبان به این سخنان واکنش نشان دادند. در ادامه این واکنشها، طالبان از تشکیل گردان انتحاری منصوری در بدخشان که هممرز با تاجیکستان است خبر دادند. در همان زمان، منابع محلی در گفتوگو با ایندیپندنت فارسی تایید کردند که جنگجویان گروه انصارالله، در شهرستانهای بدخشان مستقر شدند.
از زمان بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان، دولت تاجیکستان بارها از امنیت نداشتن مرزهایش ابراز نگرانی کرد و از سازمان پیمان امنیت جمعی خواسته است تا در برابر تهدیدهای احتمالی آمادگی داشته باشد. در آخرین مورد، امامعلی رحمان در نشست سران کشورهای عضو پیمان امنیت جمعی در مسکو که ۲۷ اردیبهشت برگزار شد، در مورد تهدیدهای احتمالی در مرزهای شرقی تاجیکستان که هممرز با افغانستان است، هشدار داد و گفت سازمان پیمان امنیت جمعی باید در مقابل این تهدیدها آمادگی داشته باشد. ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، در این نشست گفت در پاییز سال جاری میلادی، قرار است رزمایش بزرگ نظامی را سازمان پیمان امنیت جمعی، در تاجیکستان و چند کشور دیگر آسیای میانه اجرا کند.
این نگرانیها در حالی مطرح شدند که گروه دولت اسلامی موسوم به داعش خراسان، در هفتم ماه مه، ۱۰ موشک نوع کاتیوشا را از روستای قفلاطون در شهرستان خواجه غار استان تخار، به سمت خاک تاجیکستان شلیک کرد. دولت تاجیکستان شلیک موشکها به سمت خاک خود را تایید کرد، اما از تلفات و خسارات بهجامانده از آن صحبتی نکرد.
نگرانی غرب از بازگشت مجدد تروریست ها به اروپا
چگونه داعش از جنگ اوکراین سود می برد
دیپلماسی ایرانی: "دولت اسلامی" در جدیدترین پیام تبلیغاتی خود که حاوی تهدید به حملات تروریستی بیشتر بود، این موضوع را با اشاره صریح به مفید بودن جنگ تجاوزکارانه روسیه در اوکراین ترکیب کرد. ابوعمر المهاجر، سخنگوی جدید این سازمان تروریستی گفت که زمان مناسبی برای "کارزار انتقام" برای انتقام از مرگ رهبر سابق داعش فرا رسیده است. طبق این پیام صوتی، "بربریت روس ها" غرب را به جنگی واداشته که در واقع می خواست از آن اجتناب کند. دشمنان در حال حاضر در حال جنگ با یکدیگر هستند.
هشدارهایی از سوی آژانسهای امنیتی غربی به گوش میرسد که با وجود جنگ در اوکراین، داعش را نباید نادیده گرفت. این سازمان تروریستی اگرچه به طور قابل توجهی تضعیف شده، اما همچنان یک تهدید جدی به ویژه در سوریه و عراق باقی مانده است. این هشدارها با گزارش پنتاگون که چند روز پس از حمله علیه رهبر داعش منتشر شد، همخوانی دارد.
در ماه های پس از این گزارش، حملات تروریستی داعش از سوریه و عراق به طور مرتب گزارش می شد. بر اساس گزارش سال گذشته سازمان ملل متحد، حدود 10000 جنگجوی داعش هنوز در این دو کشور فعال هستند. ناظران می گویند سلول های مخفی بی شماری در رقه سوریه وجود دارد.
حواس پرتی ناشی از جنگ در اروپای شرقی، تنها مشکل پیش روی مبارزه ضد تروریستی غرب نیست. تحولات در منطقه شام نیز به نفع داعش است. این سازمان تروریستی از این واقعیت سود می برد که دولت های آنجا در حال شکست خوردن بوده و مشکلات اقتصادی مردم در حال افزایش است. وضعیت در سوریه به ویژه خطرناک می باشد.
از سوی دیگر، در عراق، یک عملیات نظامی گسترده علیه داعش هم اکنون جریان دارد، اما سیاست به دلیل جنگ داخلی فلج شده است. در لبنان، جایی که اوضاع برای مدتی طولانی نسبتا آرام بوده، اخیرا گزارش های نگران کننده چندین برابر شده است. ده ها مرد جوان در محله های فقیر نشین شهر بندری طرابلس ناپدید شده و اجساد برخی از آنها به عنوان جنگجویان داعش در عراق یافت شد. فشار اقتصادی در منطقه نیز به دلیل جنگ در اوکراین در حال افزایش است.
مقامات امنیتی غربی نه تنها نگران تحولات در شام و افغانستان جایی که داعش دوباره در حال قدرت گیری است، هستند، بلکه در مورد تحرکات مهاجران به اروپا نیز نگران می باشند. اگر شمار مهاجران دوباره افزایش یابد، برای تروریست ها راحت تر خواهد بود که بدون جلب توجه به اروپا برسند.
منبع: فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ
سرنوشت نگون بخت لیبرالسازی امریکایی در افغانستان
دموکراسیای که به گند کشیده شد!
دیپلماسی ایرانی: بعد از شکست رژیم طالبان و حضور گسترده جامعه بینالمللی در رأس امریکا در سال 2001، افغانستان مسیر متحولی زیر بافت دموکراسی را به تجربه گرفت. با وجود نوپا بودن تمرین دموکراسی در این کشور، سه دور انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی، علیرغم چالشها شکستوریختهای موجود، که به عنوان مولفه های مرحله گذار به دموکراسی در افغانستان شناخته میشوند که در تمام این مراحل، افغانها با به خطر انداختن جانهایشان، به پای صندوق رأی رفتند و دموکراسی را تمرین کردند. اما رهبران سیاسی افغانستان با همکاران بینالمللیشان، تمام این قربانیها را نادیده گرفتند و متاسفانه امروز این دموکراسی در مسیر شکست در حرکت است بدون این که کسی یا جانبی در برابر آن احساس مسوولیت کند و پاسخ قناعتبخشی در زمنیه ارائه کرده باشد، تا جایی که بعداز بیست سال حضور امریکا و متحدانش در افغانستان، این دموکراسی شکست خورد و طالبان دوباره بر مسند قدرت تکیه زدند.
این روند علاوه بر آن، هزینه های زیادی را نیز از مردم افغانستان گرفت. اما از جمله مولفههای مهم یک دموکراسی در یک جامعه متمدن، اصالت قرارداد و حق انتخاب زعیم است که شهروندان با اراده اکثریتی در مورد آن تصمیم میگیرند و اعمال قدرت شهروندی میکنند. از دیگر مولفههای یک دموکراسی اصیل در کنار پراگماتیسم، نسبیگرایی، اصالت رضایت و مقبولیت عامه، اصالت برابری، قانون و قانونگرایی، خودمختاری فردی و… است. اما سوال اینجا است که کدامِ این مولفهها بدون کم و کاست به عنوان جز حتمی در جهت تطبیق و تعمیم دموکراسی در افغانستان به کار رفته و نتایج مطلوب را در پی داشته است؟
نگاه نخست ما به این مولفهها، به انتخابات و اصالت رضایت و مقبولیت عامه است که در نتیجه یک تعامل به اساس قرارداد اجتماعی و سپس کسب مشروعیت سیاسی از طریق آرای اکثریتی به آن پرداخته میشود. بحث اصلی اینجا است که آیا اصل رضایت و مقبولیت در روندهای انتخاباتی افغانستان در 20 سال گذشته مدنظر گرفته شده است؟ آیا واقعاً رأی یک شهروند در جهت تغییر مسیر زندهگیاش نقش داشته است؟ آیا بحث مقبولیت و رضایت عامه در نتیجهی انتخاب گزینه درست و واقعبینانه صورت گرفته است؟
متأسفانه پاسخِ تمام سوالهای مطروح منفی است و این جز ناکامی یک روند دموکراتیک چیز دیگری نمیتواند باشد. در ضمن، اعمال قدرت سیاسی در جهت تغییر مسیر زندهگی مردم با شیوههای دموکراتیک نه، بل به واسطه جبر و خشونت صورت گرفته است.
از جمله چالشهای دیگر تعمیم دموکراسی به عنوان یک روند ملی و همهپذیر، نبود حاکمیت قانون در کشور است. در این صورت، جامعه سیاسی و طیف وسیعی مردمی که نمایندهگی اکثریت را در بدنه سیاسی جامعه میکنند، به دور از بهرهگیریای از فرهنگ سیاسی که میزان شناخت مردم را در مورد نظام سیاسی مشخص میسازد، برای اعمال به اصطلاح دموکراسی، متوسل به ابزارهای خشونتبار و غیر دموکراتیک شدهاند. این خود آسیبپذیری روند دموکراتیک را در کشور نشان میداد و متاسفانه سیر نزولی دموکراسی در یک جامعه، زمانی اوج میگیرد که چنین نابسامانیهای ساختارشکن، جای پا باز کرده و جامعهای را که در مسیر دموکراسی قدم بر میدارد، داغان کرده و اراده اکثریتی به استبداد اقلیتی جا خالی کند.
از سوی دیگر، روند رأی اکثریتی هم به دور از فساد نبوده است. در انتخابات چندی قبل پارلمانی، تنها ۱۳ هزار واقعه تخطی و تقلب ثبت شده و میزان تلفات هم بالا تر از ۲۷۰ تن به شمول ۱۰ کاندیدای پارلمانی بوده که این خود شکنندهگی این روند را نشان میداد و تمام امیدهای مردم را به باد میسپرد.
چون تاریخ افغانستان مملو از استبداد و استعمال قوه قهریه برای کسب قدرت سیاسی بوده و هیچ زمانی، قدرت از دستی برای دیگری به گونه مسالمتآمیز انتقال نیافته است. در این صورت، تمرین دموکراسی و بهرهبردن از مولفههای آن، در شرایط کنونی، اندک دشوار به نظر میرسد. اما در این شکی نیست که مردم افغانستان بعد از این همه شکستوریخت و قربانیها در جریان چهار دهه، به وفور علاقهمند تغییر بودند و این آرزوی تغییر بود که آمادهگی برای قربانی دادن را نمایان میساخت. در ضمن، تنها آرزوی مردم این کشور، امنیت و ثبات بود و نظام سیاسیای که قرار بود در آینده به اساس انتخاب مردم روی کار بیاید، آن را تضمین، تعمیم و حفظ کند. زیرا مردم افغانستان بعد از این همه دردها و آلام، از رهبرانی که برایشان رأی دادهاند، انتظار داشتند تا سرنوشت مختوم مسیر دموکراسی در این کشور به صلح، ثبات، آرامش و پیشرفت منتهی شود. در واقع این اعتبار شهروندان در یک دموکراسی است که به رهبران سیاسی قدرت میدهد و اعتماد میکند تا قدرت دوباره به مردم برگردانده شود. اما متأسفانه در افغانستان، قضیه وارونه بود و هر بار اعتماد و اطمینان مردم بنا بر نبود فرهنگ سیاسی مناسب و فقدان سیستم سیاسی متناسب به نیازهای کشور، به رهبرانی که برای آنها رأی داده و قدرت بخشیدهاند، خلاء اعتماد و اطمینان به وجود آمده و رهبران سیاسی با چسبیدن به مسائل قومی و گروهی، در انجام مسوولیتهایشان به عنوان مسوولان امور، ناکام مانده و کشور همچنان در ورطه بحران فرورفته است.
علاوه بر آن، از مولفههای بسیار حائز اهمیت یک نظام دموکراتیک، موجودیت یک اپوزسیون اصلاحگر و ممد اصلاحات در بدنه سیاسی جامعه است. این یک واقعیت است که پیشنیاز اساسی یک دموکراسی، موجودیت یک اپوزسیون قوی در درون یک نظام سیاسی است که برخلاف تصور افغانها، نه به عنوان رقیب و دشمن و عنصر مخرب، بل به عنوان اصلاحگر قاعدهمند لغزشهای نظام فعالیت کرده و در چهارچوب صلاحیتهای قانونی به انتقاد اصولی و کارساز در عرصه امور میپردازند. در ضمن، حق اظهار نظر در چهارچوب آزادی بیان، حق رأی، حق رقابت سالم در محدوده قانون و حق تأسیس و سهمگیری در فعالیتهای سیاسی به عنوان یک جریان سیاسی، حق مشروع و مسلم شهروندان جامعهای دموکراتیک است که بدون شک باید از آن مستفید شوند و از مزایای آن بهره ببرند. که به طور عمده شماری از این مولفهها در نظام دموکراتیک افغانستان موجود است اما این روند تا الحال با شکست و ریختهای فراوانی مواجه بوده است.
عوامل زیاد دیگری در ناکامی روند دموکراتیک در افغانستان دخیل بودند، منجمله نبود تعادل در اندیشههای سیاستمداران و جریانهای سیاسی که بدون بهرهگیری از ایدیولوژی خاصی، به انجام فعالیت سیاسی میپردازند و برنامه و عمل خاصی مبنی بر حصول منافع ملی را در توشه نداشتند. بیشتر این جریانهای سیاسی، بنا بر نبود برنامه عمل و ایدیولوژی خاص سیاسی، به تکتیکهای ائتلافسازی و جریانسازی متوسل میشدند و تمام موقفگیریهایشان شکل و شمایل موسمی و مقطعی داشت. پس هر دو قوه سیاسی سکانداران قدرت و جریان اپوزسیونی از نبود تعادل در امر استفاده از منابع قدرت مانند دانش، سازمان، ثروت… رنج میبردند.
دسترسی متصدیان قدرت سیاسی به درآمدهای ملی، ثروت بیحدوحصر، قدرت نظامی به گفته تیوریسن معروف امریکایی رابرت دال، موازی است به عدم تساوی در منابع قدرت سیاسی. که این خود موجب لطمهدار شدن روند دموکراتیک در کشور شده و برآیند آن جز ناکامی روند مردمسالاری چیز دیگری نبود.
در ادامه عواملی چون فقر، بیکاری، ناامنی، فقدان فرهنگ سیاسی مناسب، نبود دانش لازم سیاسی، فساد اداری گسترده، تکنوکراسی لجامگسیخته، نبود حکومتداری خوب و دهها مسائل دیگر موجب شده تا نظام دموکراتیک نوپا در افغانستان با چالشهای عدیدهای مواجه شود و نتواند به گونه طبیعی فرایند تکامل و پختهگیاش را طی کند. نبود حکومتداری خوب و فساد در نظام افغانستان، سدهایی در برابر پیشرفت و ترقی روند سیاسیای زیر نام مردمسالاری میشود. زیرا به خوبی میدانیم که دموکراسی یک واژه مغلق و مورد منازعه است و تمرین آن تنها با رفتن به پای صندوقهای رأی خلاصه نمیشود.
یکی از عمدهترین الزامات دموکراسی مدرن، میزان پاسخگویی دولت در برابر خواستها و مطالبات قانونی شهروندانش است که متأسفانه این موضوع مهم در افغانستان نادیده گرفته میشود و بیشتر تحمیل قدرت به شکل عمودی در جامعه صورت میگیرد نه شکل افقی و قانونمند آن که بتوان با توسل به آن، از استحکام نظام مردمسالار و مورد حمایت جامعه سیاسی اطمینان حاصل کرد.
علتهای مزید این ناکامی در افغانستان، ناپختهگی سیاسیون به اصطلاح دموکرات است که در تعامل با دنیای بیرون، در تلاش قبضه و حفظ قدرت به هر قیمتی است که این کار میزان بهرهگیری از سیاستهای پوپولیستی را تا حد قابل ملاحظه بلند برده و موجب ناکارایی نظام سیاسی در افغانستان میشود.
با مد نظر داشتن موضوعات مطروح، میتوان اذعان کرد که دموکراسی در افغانستان نه شکل طبیعی و اصیل، بل گونهای از انحراف یک روند مردمسالار را نشان داد که میتوان آن را لیبرال دموکراسی مقتدر نام داد. زیرا شرایط موجود سیاسی در کشور و چالشهای فراوانی که فراراه تعمیم روند دموکراسی در این کشور وجود دارد، سیگنالهای دلخوشکننده را حد اقل در کوتاهمدت نشان نمیداد و این خود خبر خوشی برای مردم افغانستان نبود که بر علاوه دو دهه تجاوز سرخ و سیاه، کمتر از دو دهه دیگر انتظار کشیدند تا مانند ملل دیگر دنیا از مزایای روند مردمسالاری مستفید شوند و خشونت جایش را به مصلحت و سازش خالی کند.
حال این روند دموکراسی امریکایی به گند کشیده شده و تمام دست آوردهای بیست ساله مردم افغانستان به باد فنا رفته است، طالبان دوباره به قدرت رسیده اند و ما شاهد یک افغانستان منزوی و کشور جدا از تعاملات بین المللی هستیم، چگونه می توان این روند را ارزیابی کرد و به آن میزان موفقیت و ناکامی را داد؟
پژوهشها درباره مهاجران افغان چه میگویند؟
ایرنا- آمار مهاجران افغانستانی قرار است از طریق سرشماری تا اواسط خردادماه مشخص شود؛ اقدامی که پیشنیاز تعیین تکلیف حضور قانونی آنها در کشور ماست. جدا از جنبه حقوقی این مساله، ابعاد اجتماعی و برداشت شهروندان ایرانی از حضور مهاجران افغانستانی اهمیتی ویژه دارد.
مهاجران افغانستانی تا میانه خرداد فرصت دارند در چارچوبهای اقامت قانونی در ایران قرار گیرند. به گفته مدیرکل امور اتباع و مهاجران خارجی وزارت کشور، طرح سرشماری اتباع افغانستانی بدون مدرک، به ویژه اتباع وارد شده پس از تحولات اخیر، از ۲۲ فروردین شروع شده، تا ۱۷خردادماه ادامه خواهد داشت و تمدید نمیشود.
حضور چند میلیون نفری مهاجران افغانستانی یکی از واقعیات مربوط به جامعه ایران در دهههای اخیر بوده و هر از چند گاه نیز این پدیده به دلایل مختلف برجسته شده و مورد توجه ویژه رسانهها و مردم قرار گرفته است؛ آن هم در حالی که کمتر به صورت عمقی و از زوایای پژوهشی و علمی به این پدیده نگریستهایم.
امواج مهاجرتی از مرزهای شرقی
ورود افغانستانیها به ایران در تاریخ معاصر در چندین موج صورت گرفته است؛ از سده ۱۹ میلادی که ناآرامیهای داخلی دهها هزار نفر از مردم افغانستان را به سمت ایران روانه کرد تا هجوم سیاسی و سپس نظامی کمونیستها به افغانستان که همزمان شد با پیروزی انقلاب اسلامی و گشایش درهای کشورمان به روی آوارگان همسایه شرقی.
در ادامه و در پی تحولاتی مانند جنگ داخلی پس از خروج ارتش شوروی از افغانستان، روی کار آمدن طالبان، حمله آمریکا و بازگشت طالبان که تابستان ۱۴۰۰ توانست بار دیگر حکومت را در دست گیرد، امواج دیگری شکل گرفت و هزاران نفر از افغانستان راهی ایران شدند.
فرایند ورود افغانها به ایران در این سالها فراز و فرود بسیاری داشته است. به عنوان مثال و بر خلاف سالهای انتهایی دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰، در سالها ۱۳۷۱ تا ۱۳۸۶ مرزها بسته بود و مهاجران از طریق غیرقانونی وارد ایران میشدند.
مساله حضور افغانستانیها در ایران هر از چند گاه بحث و نظرهای گوناگونی را به راه میاندازد. میانه فروردین امسال بود که اقدام تروریستی علیه سه طلبه در حرم امام رضا(ع) خبرساز شد و بسیاری را به واکنش واداشت. پس از این رویداد بود که روزنامه «جمهوری اسلامی» در گزارشی نوشت: طبق آمارهای میدانی، جمعیت افغانها در ایران اکنون به ۸ میلیون نفر رسیده و هر روز حدود ۱۰ هزار نفر به صورت غیرقانونی و قانونی وارد مرزهای ایران میشوند. این روزنامه درباره تغییر ترکیب جمعیتی برخی استانها و ورود وابستگان طالبان به ایران در پوشش مهاجران هشدار داد.
کمتر از یک هفته پس از این رخداد، تعرض به نمایندگی سیاسی ایران در هرات حساسیتها در این زمینه را بیشتر کرد و با توجه به بروز مسائل مرزی میان ایران و همسایه شرقی در نواحی مانند دوغارون به نظر میرسد نگاهها از حضور افغانستانیها در ایران برچیده نخواهد شد.
در ادامه و پس از طرح مسائل مختلف در ارتباط با حضور مهاجران افغان در ایران، «احمد وحیدی» وزیر کشور اعلام کرد، سرشماری و شناسایی همه مهاجران افغان به طور جدی در دستور کار این وزارتخانه قرار گرفته است.
آمار مهاجران افغانستانی در ایران چقدر است؟
در مورد آمار مهاجران افغانستانی، تازهترین اظهارنظر رسمی مربوط به سخنان وزیر امور خارجه است که به تازگی رقم پنج میلیون نفر را اعلام کرده است؛ عددی که با برآورد رصدخانه مهاجرت ایران همخوانی دارد.
اواخر فروردینماه بود که مدیر رصدخانه مهاجرت در گفتوگو با «ایرنا» بیان داشت تعداد اتباع افغان به ۴.۵ میلیون نفر رسیده که از میان این جمعیت سه میلیون مهاجر بدون مدرک هستند.
بر اساس برآورد جمعیتی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (The World Factbook) از جمعیت ۳۸ میلیونی افغانستان نزدیک به ۷۷ درصد میتوانند به فارسی یا دری سخن بگویند و ۴۸ درصد پشتو و این یعنی حدود سه چهارم مردم کشور همسایه، همزبان ما محسوب میشوند.
از نظر ترکیب مذهبی هم
بیش از ۸۰ درصد سنی برآورد شدهاند و بقیه اقلیت بزرگ شیعه و اقلیتهای بسیار کوچک
دیگر. در میان شیعیان، هزارهها بزرگترین گروه قومی هستند و بیشتر مهاجران به ایران
هم در سالهای گذشته به طور سنتی هزاره بودهاند.(۱)
البته پژوهشی دیگر میگوید تاجیکها با حدود ۲۰ درصد و هزارهها با حدود ۱۸.۵ درصد
بزرگترین گروههای قومی مهاجر به کشورمان بودهاند.(۲)
از نظر پراکندگی مهاجران در ایران هم باید گفت مهاجران قانونی در دههها مجاز به سکونت و کار در حدود نیمی از استانهای ایران بودهاند و به عبارتی نیمی از کشور با این پدیده به صورت مستقیم آشناست.
مردم افغانستان چرا به ایران مهاجرت میکنند و چرا میمانند؟
پژوهشی که پیش از تسلط دوباره طالبان در فصلنامه دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران منتشر شده مهمترین عوامل مهاجرت افغانستانیها به ایران را در سه سطح داخلی، منطقهای و جهانی دستهبندی کرده و تمرکز خود را بر عوامل داخلی قرار میدهد که به شرح زیر است؛
۱- فشار جمعیتی
۲- خشکسالی و قحطی
۳- تعارضهای قومی و گروهی و جنگ داخلی
۴- ناامنی
۵- فقدان زیرساختهای اجتماعی- اقتصادی
۶- کاهش تولید کشاورزی
۷- سطح نازل درآمدها
۸- ناکارآیی و فروپاشی دستگاه اداری
این مقاله درباره دلایل ماندن مهاجران افغانستانی در ایران نیز توضیح میدهد در کنار دسترسی به بازار کار، ارتقاء جایگاه زنان به سبب سوادآموزی، سهولت رفتوآمد در مناطق مختلف و .. سبب شده تا این مهاجران ایران را به نسبت پاکستان مقصد مطلوبتری بدانند یعنی کشوری که سالها بسیاری از افغانستانیها مجبور به گذراندن زندگی در کمپ شدهاند.
در ایران یک افغانستانی شاغل میتواند یک خانواده به جا مانده در کشورش را اداره کند. از سوی دیگر باید به حضور کودکان کار مهاجر به ایران اشاره کرد. بر اساس آمار تحقیق یادشده ۶۹ درصد کودکان کار جامعه ایران منشا غیرایرانی دارند و متعلق به جامعه مهاجرانند.(۳)
پیامد حضور افغانستانیها را باید با توجه به جغرافیای سکونت سنجید
بیشتر تحقیقاتی که درباره پیامدهای اجتماعی حضور افغانها در ایران انجام شده دایره بررسی خود را محدود به مناطقی کردهاند که این مهاجران در آن حضوری پررنگ داشته اند و نکته قابل تامل اینکه نتایج این بررسیها از منطقهای به منطقه دیگر متفاوت بوده است.
پژوهشهای انتظامی درباره تاثیرات حضور مهاجران افغانستانی در مشهد علاوه بر تاثیرات اقتصادی مانند بروز بیکاری، بر تبعات اجتماعی آن به طور ویژه متمرکز شده و مهمترین این تبعات را بروز نابسامانیهای خانوادگی با نمودهایی چون تولد کودکان بیشناسنامه، ازدواجهای غیرقانونی و ثبتنشده، خشونت خانگی، مشکلات بهداشتی نظیر بازگشت ویروسهای ریشهکنشده، بزهکاری و ناهنجاریهای اجتماعی، افسردگی و ... دانسته است.(۴)
همین دست پژوهشها در شهرستان پیشوا در استان تهران، یافتههای متفاوتی را نسبت به مشهد برجسته میسازد و از بررسیهای خود نتیجه میگیرد اکثر مهاجران افغان افرادی زحمتکش، قابل اعتماد و مثمرثمر در جامعه میزبان بودهاند و اکثریت جامعه میزبان هم قائل به این بودهاند که مهاجران تاثیرات اجتماعی و فرهنگی منفی در محل زندگیشان نداشتهاند.
پژوهش انتظامی پیشوا با اشاره به آمار ۳۲ نفری شهدای مدافع حرم از میان مهاجران افغانستانی این شهرستان، این یافته را ارائه میدهد که حضور اتباع افغانستان آمار بزهکاری را بیش از سطح مورد انتظار بالا نبرده و شاخص آن از جامعه ایرانی کمتر است. با این حال ذهنیت بیشتر مردم خلاف آن را بازگو میکند. این پژوهش با اتکا به آمار رسمی سالهای ۹۶ تا ۹۸ میگوید مهاجران نسبت به افراد جامعه میزبان ۵۰ درصد کمتر بزهکاری میکنند.(۵)
نمونه دیگر پژوهش در یک محدوده جغرافیای خاص مربوط به محله کشتارگاه یزد بوده که از مناطق حاشیهای و محروم این شهر محسوب میشود و در آن اغلب شهروندان کمبرخوردار در کنار اتباع افغانستانی سالها است زندگی میکنند و از دید پژوهشگران «زیستن در وضعیت پاندولی» را تجربه کردهاند.
یافته اصلی این پژوهش میگوید میان بومی و مهاجر نوعی بازی دوگانه توام با سویههای طرد و جذب جریان یافته است. از یک طرف، مهاجران به مثابه «دیگری» و از طریق سکونت در حواشی شهر، کارکردهای رفع نیازهای مربوط به امور سطحی را برای افراد بومی ایفا میکنند و از سوی دیگر از طریق برجسته کردن تمایزات اجتماعی، فرهنگی و ارزشی در کنش روزمره به جامعه مقصد به برساخت حس عدمپذیرش و طرد کمک میکند. این وضعیت در مجموع باعث ایجاد تقابلی اجتماعی و فرهنگی میان بومیها با مهاجران شده و نگاه منفی به آنان را به دنبال داشته است.(۶)
بررسی پژوهشی در کاشان نشان میدهد جامعه مهاجران از مبدا ویژگیهایی را با خود به همراه میآورد که در نگرش منفی جامعه مقصد موثر است. بر اساس یافتههای این پژوهش، در سوی مقابل نیز میان اعضای جامعه مقصد ویژگیهایی وجود دارد که شدت و ضعف آن به طور مستقیم بر این نگرش تاثیر میگذارد مانند تمایل به حفظ نظام قشربندی نابرابر یعنی احترام به روابط فرودست- فرادست یا نگاههای مردسالارانه که معتقد به تمایز جدی میان زنان و مرد است، همچنین ابهامگریزی افراد که باعث میشود برای گریز از قرار گرفتن در وضعیت جدید، افراد نگاه مثبتی به مهاجران نداشته باشند.(۷)
نظیر همین پژوهش برای بررسی «عواطف اجتماعی» افراد جامعه در شهر شیراز نسبت به مهاجران انجام و نتیجهگیری شده با افزایش سن، درآمد و تحصیلات این عواطف از منفی به مثبت سوق پیدا میکند و در مقابل عواملی مانند جنسیت بر عواطف اجتماعی چندان تاثیرگذار نیست. به عبارتی دیگر عواطف ایرانیان نسبت به افغانستانیهای مقیم ایران با تغییر در آگاهی، میزان مراوده، سطح تحصیلات و ... تغییر میکند.(۸)
بسته به این تفاوتهای
رفتاری، مهاجران از کودک تا بزرگسال، کنشگری متفاوتی را در جامعه مقصد برمیگزینند.
از جمله بر اساس یک پژوهش مشخص شده «کودک افغانی» ۱۲ تا ۱۶ ساله اگر در تعاملات
روزمره با تحقیر و بیاحترامی مواجه شود به منظور اجتناب از برخوردها، «فاصلهگیری»
را به عنوان استراتژی کنش برمیگزیند؛ وضعیتی که خود باعث میشود در خلاء درک
متقابل و تشدید انزوا، در خردهفرهنگها رفتار کجروانه و برخی ناهنجاریها شکل
بگیرد.(۹)
پژوهشهای جدیدتر نشان میدهد که با تغییرات نسلی، استراتژی کنش ممکن است تغییر
یابد. مهاجران افغانستانی نسل جدید با توجه به اینکه بسیاری متولد ایرانند متفاوت
با نسلهای گذشته که به طور سنتی انطباق منفعل و سازش فعال را در پیش میگرفتند، در
رویکرد انطباق فعال و سازش بیشفعال به سمت آرزوهای خود پیش میروند یا اینکه با
جداسازی منفعل، فعال یا بیشفعال غم مهاجرت و سرزنشهای اجتماعی را برمیگزینند.
(۱۰)
عواملی مهم در نگرش منفی به مهاجران افغان در ایران؛ اشتغال و دستمزد
پیامدهای منفی و هزینههای حضور مهاجران افغانستانی در ایران نقش مهمی بر نگرشهای منفی نسبت به آنان در ایران دارد؛ پیامدهای که شامل طیف گستردهای در حوزههای گوناگون است از گسترش حاشیهنشینی و ایجاد چشمانداز نامناسب شهرها، تهدید سازههای اجتماعی کشور، افزایش هزینههای نظامی و انتظامی، نارضایتی افکار عمومی، ایجاد زمینه فعالیتهای زیرزمینی و غیرقانونی و پدیده «رمیتنس» (انتقال پول از ایران به افغانستان) تا متهم شدن جمهوری اسلامی به سوءرفتار با مهاجران و نژادپرستی و ... . در این میان تغییر فرهنگ کار و پیامدهایی مانند کاهش دستمزد به خصوص در میان نیروی کار غیرماهر موضوعی است که خود به تنهایی قابلیت بررسی جدی دارد.(۱۱)
در حوزه اقتصادی و در زمینه آثار حضور مهاجران افغانستان، یک بررسی پژوهشی میگوید: مهاجران غیرقانونی در بازار کار با کارگران دارای مهارتهای پایین رقابت میکنند. رقابتهای دیگر میان مهاجران با خانوادههای کمدرآمد بر سر مسکن و در واقع تامین سرپناه ارزانقیمت و نیز دریافت کمکهای همگانی درمیگیرد و موجب میشود رفاه بومیان کاهش یابد. البته حضور مهاجران منافعی هم دارد و منجر به افزایش بازدهی سرمایه کارفرمایان میشود.(۱۲)
یک آسیبشناسی اقتصادی در این باره تصریح میدارد اگرچه حضور مهاجران افغانستانی و فعالیت شغلی آنان باعث تشدید بیکاری شده اما فشار آنان بر طرف عرضه نیروی کار به شکلی پیش رفته که در بلندمدت دستمزدها کاهش معناداری نیافته است. (۱۳) این یافته را پژوهشهای موازی دیگر تایید میکند و اثبات میدارد حضور گستردهی مهاجران افغانی در بازار کار، نرخ بیکاری ایران را در کوتاهمدت و بلندمدت افزایش داده، اما تاثیر معناداری بر متوسط دستمزد حقیقی کشور نداشته است.(۱۴)
آنچه پژوهش درباره مهاجران بر آن تاکید دارد
بررسیهای عمقی و تحقیقاتی که هر کدام از زوایای خاص خود به بررسی پیامدهای حضور افغانستانیها در ایران میپردازند طیف گستردهای از پیشنهادها را در حوزههای مختلف ارائه میدهند از تسهیل روند حضور قانونی افغانستانیهای مهاجر در ایران، فعال شدن مردمنهادهای حوزه مهاجران برای رفع مشکلات آنان، مصرف خمس و زکات مهاجران برای برآوردن نیازهایشان، ایجاد امکان خرید خدمات بیمهای تا مذاکره با طالبان برای بازگرداندن مهاجران به افغانستان.
در این میان، نکتهای که بسیاری از پژوهشها بر آن تاکید دارند این است که جامعه میزبان هنوز شناخت و برداشت دقیقی از فرهنگ، جامعهپذیری و شرایط زندگی مهاجران ندارد (۱۵) و رسانهها نیز تاثیری مثبت در رفع خلاءشناختی در جامعه ایرانی نداشتهاند از این رو ایجاد سازوکاری جامع و هماهنگ برای فرهنگسازی به خصوص در رسانههای پرمخاطب ضرورتی جدی دارد.
پینوشت:
۱. حسن خیری، محمدعیسی رحیمی، «تفاوت هویتی نسل اول و دوم مهاجران افغانی به ایران»
، فصلنامه اسلام و مطالعات اجتماعی، سال ششم، پاییز ۱۳۹۷
۲. علیرضا جانزاده، «عوامل اثرگذار بر مهاجرت افغانها به ایران» ، فصلنامه سیاست
دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، زمستان ۹۹
۳. همان
۴. سروش امامی تاج الدین، مهدی جهانی، «تحلیل اثرات مهاجرت های بین المللی بر
افزایش آسیب های اقتصادی و اجتماعی در جامعه میزبان (مطالعه موردی مهاجران
افغانستانی مشهد) » ، فصلنامه دانش انتظامی خراسان رضوی، تابستان ۹۸
۵. مراد راهداری، بیتا
رضایی دولت آباد، «تحلیل پیامدهای اجتماعی ناشی از حضور اتباع افغانستانی در استان
تهران (مطالعه موردی شهرستان پیشوا) » ، فصلنامه علمی دانش انتظامی شرق تهران،
تابستان ۱۴۰۰
۶. رشید احمدرش، معصومه عیدی، «زیستن در وضعیت پاندولی؛ مطالعه جامعه شناختی تجارب
زیسته مهاجران افغان در ایران (مطالعه موردی: تجارب زیسته مهاجران افغان ساکن در
محله کشتارگاه یزد)» ، فصلنامه بررسی مسائل اجتماعی ایران، زمستان ۹۷
۷. محسن شاطریان، حامد نظری، حسین امام علی زاده، «بررسی رابطه ارزشهای فرهنگی و
نگرش نسبت به مهاجران افغانستانی (مورد مطالعه: شهروندان ۱۸ سال و بالاتر کاشان) »
، فصلنامه علمی مطالعات میان فرهنگی، تابستان ۹۵
۸. علی روحانی و دیگران، «بررسی عواطف اجتماعی منفی ایرانیان نسبت به مهاجرین
افغانستانی (مورد مطالعه: شهروندان شهر شیراز)» ، فصلنامه توسعه اجتماعی، پاییز ۹۴
۹. سهیلا صادقی فسایی، حامد نظری، «بچه افغانی: شکلگیری تصور از خود و دیگری در
تجربه زندگی روزمره نوجوانان افغان»، فصلنامه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در ایران،
پاییز ۹۵
۱۰. حسن بشیر، محمدرضا کشانی، «ارتباطات میان فرهنگی افغان های مقیم ایران با
ایرانیان بر پایه نظریه هم فرهنگی» ، فصلنامه علمی مطالعات میان فرهنگی، زمستان ۹۸
۱۱- محمدرضا حاتمی، «
سیاستگذاری مطلوب مهاجرت و حضور مهاجرین افغان در ج.ا.ا» ، فصلنامه پژوهشهای سیاسی
جهان اسلام، بهار ۱۴۰۰
۱۲. سعید عیسی زاده، جهانبخش مهرانفر، «مهاجرت غیرقانونی و تبعات اقتصادی آن در
کشورهای میزبان (با تأکید برمهاجران افغانی در ایران)»، فصلنامه راهبرد اجتماعی و
فرهنگ، بهار ۹۱
۱۳. سیدمصطفی حسینی و دیگران، «آسیب شناسی چگونگی اثرگذاری فشار عرضه مهاجران
افغانستانی بر بیکاری در ایران»، فصلنامه پژوهش اقتصادی، پاییز ۹۷
۱۴. سعید عیسی زاده، جهانبخش مهرانفر، «بررسی تأثیر مهاجرت بین المللی بر سطح
اشتغال و دستمزد: مورد مطالعه اقتصاد ایران» ، مجله تحقیقات اقتصادی، سال ۹۲
۱۵- سیدمحمد فیروزی، «نقش سفیران فرهنگی افغانستان (دانشجویان) در بهبود نگرش مردم
ایران نسبت به مهاجرین افغانستانی» ، موسسه مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار
معاصر تهران، دی ۹۹
زمانه : نویسنده «اینجا در نقشه نیست» گرانی کالاها در ایران و مسأله حلنشدۀ اقامت مهاجران افغانستانی را مهمترین چالش پیشروی مهاجران میداند که دورنمای ماندن در ایران را تاریک و مبهم کرده است. الطاف میگوید: «برای افغانستانیهای مهاجر در ایران، کشورشان بیشتر از هر مهاجر دیگر مهم است؛ زیرا در کشور دوم، جایگاه خودشان را نیافتهاند و در جامعۀ میزبان ادغام نشدهاند.»
عصمت الطاف، دانشآموختۀ ادبیات فارسی دری در دانشگاه کابل، در حال حاضر دانشجوی دوره دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه علامه طباطبایی تهران است. او علاوه بر نویسندگی، به عنوان دبیر بخش رویداد فصلنامۀ فرهنگی، ادبی و هنری «ادبیات معاصر» عکاسی و گزارشگری کرده است و در انتشارات بنیاد اندیشه هم به ویراستاری مشغول بوده است. او عضو هیئت مؤلفان «دانشنامۀ هزاره» است و دو ماه بعد از سقوط افغانستان و روی کار آمدن طالبان به ایران آمده است.
عصمت الطاف معتقد است که به قدرت رسیدن طالبان «تحول بزرگ و حادثۀ ویرانکنندهای بود. در تمامی زمینهها تأثیر منفی بر جای گذاشت. علاوه بر اینکه سیستمهای صحی، تعلیمی و تحصیلی، اقتصاد و بانکداری و غیره معلول یا معیوب شدند، کارها و فعالیتهای ادبی ـ فرهنگی هم آسیب دید.»
«اینجا در نقشه نیست» اولین مجموعه داستان اوست که سال گذشته منتشر شده است و پیش از آن، دو مجموعه داستان «نفس عمیق» و «کرانههای نزدیک» را با جمعی از نویسندگان تازهقلم در افغانستان منتشر کرده است.
▪️محبوبه موسوی: آقای عصمت الطاف، پیش از هر چیز سپاسگزارم که پیشنهاد گفتوگو را پذیرفتید. لطفاً اگر مایلید، نخست خودتان را معرفی کنید و از کتابی که در ایران منتشر کردهاید بگویید. این کتاب چه موضوعی دارد و به چه مسائلی پرداخته است؟
عصمت الطاف: خواهش میکنم. از لطف شما سپاسگزاری میکنم خانم موسوی که زمینۀ چنین گفتوگویی را فراهم کردید و وقت گذاشتید تا با هم در مورد مهاجرت، قشری از مهاجران افغانستان، نویسندگی و دشوارهای فرا راه نویسندگان مهاجر در ایران، گپوگفتی داشته باشیم.
من اهل روستای نَدَک، ولسوالی (شهرستان) میرامور، ولایت (استان) دایکندی افغانستان هستم. در سال ۱۳۷۲ خورشیدی به دنیا آمدهام. دورۀ مکتب را در لیسۀ (دبیرستان) «سنگان» ولسوالی میرامور به پایان رساندم. دورۀ کارشناسی و کارشناسی ارشد را بین سالهای ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۸ خورشیدی در رشتۀ ادبیات فارسی دری در دانشگاه کابل خواندم. نیمسال دوم ۱۳۹۹دورۀ دکتری ادبیات فارسی را به صورت آنلاین در دانشگاه علامه طباطبایی تهران شروع کردم و اکنون دانشجوی این دانشگاه هستم.
کتابی که در پاییز سال گذشته (۱۴۰۰) از من در تهران منتشر شد، مجموعه داستانی است تحت عنوان «اینجا در نقشه نیست». این مجموعه توسط انتشارات «تاک» و «آمو» منتشر شده است و دربرگیرندۀ نه داستان کوتاه است با موضوعات اجتماعی. اینجا در نقشه نیست اولین مجموعه داستان کوتاهم هست که به صورت مستقل منتشر کردهام. پیشازاین، دو مجموعه داستان کوتاه مشترک دیگر؛ با عنوانهای «نفس عمیق» / کابل، ۱۳۹۶ و «کرانههای نزدیک» / کابل، ۱۳۹۹ با جمعی از نویسندگان تازهقلم منتشر کرده بودم. همچنین، در سال ۱۳۹۹ خورشیدی در ششمین دورۀ جایزۀ بینالمللی فرشته ـ که با موضوع کرونا و قرنطینه برگزار شده بود ـ با داستان «اینجا در نقشه نیست» مقام چهارم را به دست آوردم.
در این سالها با نشریههای مختلف در کابل همکاری داشتم و جستارها و مقالههای ادبی، فرهنگی و اجتماعی در نشریههای ادبی و فرهنگی افغانستان چاپ کردهام. از ماه ثور (اردیبهشت) سال ۱۳۹۷ تا سقوط کابل به دست طالبان (۲۴ اسد (مرداد) ۱۴۰۰) در بنیاد اندیشه، مرکز علمی و فرهنگی، مشغول به کار بودم. در آنجا به عنوان دبیر بخش رویداد فصلنامۀ فرهنگی، ادبی و هنری «ادبیات معاصر» عکاسی و گزارشگری کردم. در بخش انتشارات بنیاد اندیشه هم ویراستار و بازخوان بودم. همچنین عضو هیئت مؤلفان «دانشنامۀ هزاره» نیز بودم.
سقوط افغانستان به دست طالبان و روی کار آمدن نظام امارت اسلامی یک تحول بزرگ و حادثۀ ویرانکننده بود. در تمامی زمینهها تأثیر منفی بر جای گذاشت. علاوه بر اینکه سیستمهای صحی، تعلیمی و تحصیلی، اقتصاد و بانکداری و غیره معلول یا معیوب شدند، کارها و فعالیتهای ادبی ـ فرهنگی هم آسیب دیدند. تعدادی از ناشران و کتابفروشانی که طی دهبیست سال گذشته فعالیت میکردند، ورشکست شدند و از بازار چاپ و نشر کتاب خود را کنار کشیدند. آنهایی هم که هنوز دوام آوردهاند، به بهبودی وضعیت سیاسی و اجتماعی چشم دارند تا شاید بتوانند کارشان را ادامه بدهند.
▪️ انتشارات آمو، در واقع نماینده انتشارات تاک در افغانستان است و کتابهای انتشارات تاک افغانستان را در ایران منتشر میکند. آیا بعد از قدرتگیری طالبان هم، این انتشارات در افغانستان فعال است یا حالا فقط کارهای نویسندگان مهاجر در ایران را منتشر میکند؟ بهطور کلی در حال حاضر وضعیت نشر کتاب در افغانستان چگونه است؟
سقوط افغانستان به دست طالبان و روی کار آمدن نظام امارت اسلامی یک تحول بزرگ و حادثۀ ویرانکننده بود. در تمامی زمینهها تأثیر منفی بر جای گذاشت. علاوه بر اینکه سیستمهای صحی، تعلیمی و تحصیلی، اقتصاد و بانکداری و غیره معلول یا معیوب شدند، کارها و فعالیتهای ادبی ـ فرهنگی هم آسیب دیدند. تعدادی از ناشران و کتابفروشانی که طی دهبیست سال گذشته فعالیت میکردند، ورشکست شدند و از بازار چاپ و نشر کتاب خود را کنار کشیدند. آنهایی هم که هنوز دوام آوردهاند، به بهبودی وضعیت سیاسی و اجتماعی چشم دارند تا شاید بتوانند کارشان را ادامه بدهند. علاوه بر اینکه امارت طالبانی از این کارها استقبال نمیکند و حتا محدودیت هم میآفرینند، بالا رفتن گراف فقر و بیکاری سد دیگر فرا راه کارهای فرهنگی و چاپ و نشر کتاب است. همین کتاب خودم هم قرار بود هم در ایران منتشر بشود و هم در افغانستان. بعد از سقوط، با خراب شدان بازار کتاب دیگر زمینهای برای نشر نبود. اکنون قریب به اکثریت مردم با فقر تحملناپذیری روبهرو هستند. آنان اگر نان خشکی پیدا کنند که زنده ماندنشان را تضمین کنند، کار بزرگی کردهاند. بدیهی است که در چنین وضعیتی، کتاب بازاری ندارد و نباید هم داشته باشد.
بعد از سقوط افغانستان، مدتی ناشران در سکوت محض به سر میبردند و هیچ کتابی منتشر نمیشد. انتشار کتاب من (هرچند هم در ایران) و چند جلد کتاب دیگر این سکوت را شکست. اما رفتهرفته دیوار سکوت فرو ریخت. در این اواخر شاهد چاپ و نشر کتابهای محدودی بودیم؛ اما این کورسوها هرگز نمیتوانند سایۀ ظلمت فرو افتاده بر جامعۀ افغانستان را پس بزنند.
▪️ چه سالی به ایران آمدید و ورودتان به ایران همزمان با کدام حوادث سیاسی منطقه بود؟
دوازدهم ماه مهر سال ۱۴۰۰ خورشیدی به ایران آمدم. ورودم به ایران تقریباً دو ماه بعد از سقوط افغانستان به دست طالبان صورت گرفت.
آمریکا و ناتو بعد از بیست سال حضور در افغانستان (بین سالهای ۲۰۰۱ـ۲۰۲۱م.)، سرانجام در زمان ریاست جمهوری دونالد ترامپ تصمیم گرفتند که افغانستان را ترک کنند. از این رو، دولت امریکا پیش از خروجش با طالبان نشست و روی نظام آیندۀ افغانستان و این که چه کسانی آن را اداره کنند، به توافق رسیدند. همچنین، چندین بار زمینۀ نشست نمایندگان دولت جمهوری اسلامی افغانستان و نمایندگان طالبان را نیز فراهم کرد؛ اما این دو هیئت هرگز روی مکانیسم آمدن طالبان و حکومتداری و نظام آیندۀ افغانستان به توافق نرسیدند. این شد که همزمان با خروج آمریکاییها، طالبان هم قدرت گرفتند و تسلطشان بر مناطق بیشتر شد. در مدت کوتاهی، نظام جمهوری بیست ساله از هم فروپاشید، مسئولان حکومت فرار کردند و افغانستان بار دیگر به دست طالبان افتاد. با روی کار آمدن امارت اسلامی طالبان، همه چیز در این کشور خراب شد. بیکاری، فقر و ناامنی اوج گرفت. آزادیهای بیان، عقیده، رسانه و مطبوعات محدود شد. نظامهای حکومتداری، مالی، تحصیلی، صحی و تعلیمی فلج شدند. قیمت همه چیز سرسامآور بالا رفت. نرخ ارز افغانی در برابر ارزهای خارجی پایین آمد. بالاخره شرایط زندگی با سختی روبهرو شد. همان زمان بود که تصمیم گرفتم به ایران بیایم.
میدانم که در ایران چقدر بودن و ماندن دشوار است. در این اواخر که گرانی به اوج رسیده است، دشواریهای زندگی مهاجران بیش از پیش افزون شدهاند. مشکل اقامتشان بحث حلنشدۀ دیگری است. نکتهای را که شما اشاره فرمودید، یکی از فکرهایی هست که همواره ذهنم را به خود مشغول میکند. اگر طالبان با همین رویکردشان بر سر قدرت بمانند، به هیچ وجه زمینۀ بازگشتم فراهم نیست. نمیتوانم در آن شرایط پر از اختناق و محددیت زندگی کنم.از سویی، دورنمای ماندن در ایران هم تاریک و مبهم است؛ زیرا مهمترین مسئله، بحث اقامت قانونی است.
▪️آیا امکان مهاجرت به کشورهای اروپایی را هم داشتید و زندگی در ایران را ترجیح دادید یا انتخاب ایران، ناشی از جبر شرایط و مشکلات پیش رو بوده است؟
من ایران آمدم چون دانشجوی مقطع دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه علامه طباطبایی بودم که جلسههای درسی در آن زمان به دلیل همهگیری ویروس کرونا به صورت آنلاین برگزار میشد. از سوی دیگر، در کابل مصروف کار هم بودم؛ نیازی نبود که به ایران بیایم. اما وقتی طالبان روی کار آمدند، بنیادهای کاری و شغلی از بین رفتند. کارهای فرهنگی و اقتصادی تعطیل شدند. این شد که به ایران آمدم تا هم از آن وضعیت فرار کرده باشم و هم درسهایم را از نزدیک دنبال کنم.
▪️میشود گفت شما تازه به ایران آمدهاید. در همین اقامت چند ماهه، اگر طالبان همچنان بر قدرت بمانند، حدس میزنید بتوانید بعد از فارغالتحصیلی در ایران بمانید و به راحتی کار و زندگی کنید؟
بلی، تازه به ایران آمدهام و تا حدودی با دشواریهای زندگی مهاجران افغانستانی در ایران هم آشنا شدهام. میدانم که اینجا چقدر بودن و ماندن دشوار است. در این اواخر که گرانی به اوج رسیده است، دشواریهای زندگی مهاجران بیش از پیش افزون شدهاند. مشکل اقامتشان بحث حلنشدۀ دیگری است. نکتهای را که شما اشاره فرمودید، یکی از فکرهایی هست که همواره ذهنم را به خود مشغول میکند. اگر طالبان با همین رویکردشان بر سر قدرت بمانند، به هیچ وجه زمینۀ بازگشتم فراهم نیست. نمیتوانم در آن شرایط پر از اختناق و محددیت زندگی کنم.
از سویی، دورنمای ماندن در ایران هم تاریک و مبهم است؛ زیرا مهمترین مسئله، بحث اقامت قانونی است. بعد از تحصیل، مدت اقامتم تمام میشود و تا اکنون دولت جمهوری اسلامی ایران هم برنامهای برای جذب نیروی پرورشدادۀ خودشان ندارند. از این رو، ماندن در ایران با دشواری بسیاری همراه است. به شکل غیرقانونی نه اینجا زمینۀ ماندن و کار کردن است و نه به افغانستان زمینۀ بازگشت. نمیدانم آن روز چه باید کرد.
▪️از چه زمانی شروع به نوشتن کردید؟ و در راه انتشار اولین کتابتان با چه موانعی روبهرو بودید؟
از زمانی که دانشجوی کارشناسی ادبیات فارسی دری در دانشگاه کابل بودم (بین سالهای ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۵ خورشیدی) به طرف داستان و داستاننویسی روی آوردم. تقریباً از سال ۱۳۹۴ خورشیدی به بعد بیشتر دغدغۀ نویسنده شدن پیدا کردم؛ اما مشکلات و مشغلههای کاری و درسی همواره مرا از نوشتن و آفریدن بازداشتهاند. مجموعه داستانی که منتشر شده است، در واقع حاصل کار پنج سالهام است. از میان داستانهایی که طی این سالها خلق شده بودند، این تعداد، انتخاب شدند و به چاپ رسیدند.
▪️برخورد جامعه ادبی ایران و نیز نویسندگان افغانستانی مقیم ایران با کار شما چگونه بود؟ آیا انتشار کتاب شما بازتاب روشنی از سوی جامعۀ ایرانی و مهاجر دارد؛ مثلاً به لحاظ نقد کتاب، برگزاری جلسات ادبی و دعوت از شما در معرفی کتابتان؟
ازآنجاییکه نویسندۀ تازهکار و تا حدودی گوشهگیرم و در جمع نویسندگان و قلمبهدستان کمتر حضور داشته و دارم، مجموعه داستان «اینجا در نقشه نیست» در جامعۀ ادبی و فرهنگی ایران واکنشی در پی نداشت؛ اما از سوی جامعۀ فرهنگی و ادبی مهاجر افغانستانی در ایران تا حدودی استقبال شده است. دو برنامۀ نقد؛ یکی در تهران، از سوی «خانۀ ادبیات افغانستان» و دیگری از سوی «کانون ادبی کلمه» در قم برگزار شدند. قرار است که برنامۀ نقد دیگری هم در مشهد از سوی «مؤسسۀ فرهنگی در دری» برگزار شود و منتقدان در مورد مجموعه صحبت کنند. همچنین، برنامۀ «جشن امضا و دیدار با نویسنده» هم از سوی انتشارات آمو و تاک در سومین روز «نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران» هم برگزار شد. جز همین نقدهایی که در برنامههای یادشده صورت گرفتند، به شخصه شاهد نقد دیگری در مطبوعات نبودهام. به نظرم، این دلیل خوبی برای این ادعا است که چاپ کتابم واکنشی در پی نداشته است. البته من به عنوان داستاننویس نوقلم و نوپا، ادعایی هم ندارم.
▪️ما میدانیم که برای نویسنده مهاجر- (فرقی ندارد از کدام کشور به کدام کشور مهاجرت کرده باشد، تبعید شده باشد یا خود مهاجرت خودخواسته را برگزیده باشد و یا مهاجرت او ناشی از جنگ و ناامنی در سرزمین خودش بوده باشد) - وطن یا سرزمین دغدغهای همیشگی است. وطن جایی است که او کودکی و نوجوانیاش را در آن گذرانده است و حالا در مهاجرت برای او بسیار دور از دسترس است یا دسترسی به آن آسان نیست. وطن یا سرزمین برای نویسندهای که از آن دور است، چه معنایی دارد؟
همانطوری که شما فرمودید، وطن جایی است که آدم ذرهذره در آن رشد میکند و بزرگ میشود. با تمام داشتهها و نداشتههایش، برخاسته از همان آب و خاک است. انس عجیبی به آن سرزمین دارد که هیچ وقتی نمیتواند از آن کنده شود و یا به آن فکر نکند. هر مهاجری، به هر دلیلی که به کشور دوم میرود، هیچ وقتی نمیتواند از کشور، مردم، فرهنگ، زبان، داشتهها و... دل بکند. هرچند که دور برود، بازهم از مردمش مینویسد. این نوشتن است که پیوند او را با سرزمین اولش حفظ میکند. در واقع، از طریق نوشتن با مردمش حرف میزند؛ با آنهایی که امکان بودن در کنارشان را از دست داده است. جبر زمانه او را به گوشهای دیگری پرتاب کرده است. برای افغانستانیهای مهاجر در ایران اما، کشورشان بیشتر از هر مهاجر دیگر مهم است؛ زیرا در کشور دوم، جایگاه خودشان را نیافتهاند و در جامعۀ میزبان ادغام نشدهاند. جایگاهی را که مهاجران، در کشورهای دیگر دارند؛ افغانستانیها در اینجا ندارند. برخوردی که با مهاجران مثلاً در غرب صورت میگیرد؛ در اینجا ما کمتر شاهدش هستیم. حس دیگری و بیگانه بودن همیشه به مهاجران القا میشود. البته این حرفم به معنای این نیست که در ایران فرصتهای رشد و بالندگی برای مهاجران فراهم نشده است؛ حرفم این است که کافی نبوده است. از این رو، اینها بیشتر از مهاجران دیگر دوری از وطنشان را حس میکنند و این دوری را فقط از طریق نوشتن جبران میکنند. سختی و رنج مهاجرت هم در کلامشان چهره مینمایاند.
برای افغانستانیهای مهاجر در ایران اما، کشورشان بیشتر از هر مهاجر دیگر مهم است؛ زیرا در کشور دوم، جایگاه خودشان را نیافتهاند و در جامعۀ میزبان ادغام نشدهاند. جایگاهی را که مهاجران، در کشورهای دیگر دارند؛ افغانستانیها در اینجا ندارند. برخوردی که با مهاجران مثلاً در غرب صورت میگیرد؛ در اینجا ما کمتر شاهدش هستیم. حس دیگری و بیگانه بودن همیشه به مهاجران القا میشود. البته این حرفم به معنای این نیست که در ایران فرصتهای رشد و بالندگی برای مهاجران فراهم نشده است؛ حرفم این است که کافی نبوده است. از این رو، اینها بیشتر از مهاجران دیگر دوری از وطنشان را حس میکنند و این دوری را فقط از طریق نوشتن جبران میکنند. سختی و رنج مهاجرت هم در کلامشان چهره مینمایاند.
از سوی دیگر، امروزه رسانههای مختلفی وجود دارد که اتفاقات کشورشان را بازتاب میدهند؛ لذا نمیتوانند از آنجا غافل بمانند. موضعگیریهای خود را دارند. بنابراین، من هم جدا از دیگران نیستم. با آنها در این تجربه مشترکم. هرچند که دور از کشور هستم؛ اما بازهم دلم برای کشور میتپد و به خاطر اتفاقات ناگواری که هر روز در آنجا برای مردم افغانستان و برای همنوعان و هموطنانم میافتند، اندوهگین میشوم. روح و روانم آسیب میبیند.
▪️بنابراین شما میگویید حس بیگانه بودن که در اینجا به مهاجران بیشتر از مهاجران در دیگر کشورها القا میشود، یکی از دلایلی است که باعث میشود مهاجر حس بیگانگی را با نوشتن پس بزند و در واقع بیشتر بنویسد. تداوم این نوشتن چگونه ممکن است؟ شما تداوم نویسندگی را در دیگر نویسندگان مهاجر که سالهای بیشتری در ایران زندگی کردهاند، دیدهاید؟ اینکه مثلا بگویید فلان نویسنده را میشناسید که نه تنها یک کار و دو کار که بلکه همچنان مینویسد و نوشتن برایش مسالهای حرفهای است. اگر بله، به نظرتان آثار آنها را چگونه ارزیابی میکنید و مثلا اگر در افغانستان مینوشتند، اثرشان چه تفاوتی با اینجا داشت؟
حرف من بیشتر این است که نویسندگان با آنکه از کشورشان دورند و در جامعۀ دوم زندگی میکنند اما هرگز از زادگاهشان نبریدهاند. آنان هنوز هم از کشورشان مینویسند. دردها، ویرانیها و تلخکامیهایی را روایت میکنند که عزیزان و هموطنانشان در افغانستان با آنها دستوپنجه نرم میکنند. برای همین هم میبینیم که در ایران، ادبیات مهاجرت به شکل باید و شایدش شکل نگرفته است.
با آنکه جامعۀ مهاجران با صدها مشکل روبهروست، حق و حقوقی ندارند؛ ماندنشان مثل کف روی آب است؛ اما بازهم کمتر نویسندهای به این دردها و خلأها توجه کرده است. حتا شعرهای نسل اول مهاجرت (آنهایی که در سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ خورشیدی در ایران زندگی میکردند) بخشی از ادبیات مقاومت یا پایداری افغانستان را شکل میدهند. نویسندگان زیادی داریم که با وجود سالها زندگی در ایران، همچنان از کشورشان مینویسند و تعلق خاطر به آنجا دارند نه به جامعهای که در آن زندگی میکنند. در کارهای آنان کمتر مشکلات و دشواریهای زندگی مهاجرت را میبینیم. به گونۀ نمونه میتوانم از ابوطالب مظفری، زهرا حسینزاده، احمد مدقق و بسیاریهای دیگر نام ببرم.
▪️ایران و افغانستان دو کشوری هستند که به لحاظ پیشینه تاریخی، زبانی و مذهبی و حتی بافت فرهنگی بسیار به هم نزدیکاند. آیا این نزدیکی زبانی ـ فرهنگی راه را برای بالیدن و رشد نویسندگان مهاجر در ایران فراهم میکند یا جامعۀ میزبان (که ایران باشد)، بر سر راه نویسندگان افغانستانی سد میزند و مانع ایجاد میکند؟ اگر اینطور است، لطفاً کمی از این موانع برای ما بگویید.
بلی، فرمودۀ شما کاملاً درست است. افغانستان و ایران دو کشور همزبان و همفرهنگ هستند. پیشینۀ تاریخی مشترک، ادبیات و هنر مشترک دارند. در واقع، این خطکشیهای سیاسی کنونی این دو سرزمین را از هم جدا کردهاند؛ در حالیکه در گذشته یک سرزمین بودهاند. زابل، نیمروز، بلخ، سمنگان، بامیان، غور، غرچه یا غرجستان، کابل، بست، غزنه و بسی جاهای دیگری که در شاهکار حکیم طوس آمده و جزء ایران تاریخی خوانده شدهاند، امروزه همه در افغانستان هستند. شاهنامۀ فردوسی شاهکار حماسی مشترک، مثنوی معنوی، غزلیات و مثنویهای سنایی، غزلیات حافظ و سعدی، و... ادبیات فاخر مشترک این دو ملت هستند.
تردیدی نیست که گذشتۀ تاریخی درخشان؛ ادبیات، هنر و فرهنگ مشترک؛ و همچنین فضای ادبی موجود در ایران در بالندگی و رشد نویسندگان و شاعران مهاجر افغانستانی کمک شایانی میکنند. شاعران و نویسندگان بزرگ افغانستانی را داریم که در ایران رشد کردهاند، متن تولید کردهاند و در واقع به ادبیات فارسی چیزی را افزودهاند. هرچند مهاجران به نهادها و رسانههایی که آنان را معرفی کنند و به فرصتهایی که آنان را زودتر به رشد و بالندگی فکری و ادبی برسانند، کمتر دسترسی دارند؛ اما این جریان هرگز متوقف نمانده. افراد زیادی در این فضا بزرگ شدهاند، از فرصتها و جو اینجا استفاده کردهاند، آثار ارزشمندی خلق کردهاند.
▪️نویسندۀ مهاجری که به تازگی از افغانستان مهاجرت کرده است، چگونه میتواند در جامعۀ میزبان بنویسد که هم در کشور خودش مخاطب داشته باشد و هم توجه خوانندگان جامعۀ میزبان را به خود جلب کند؟ به نظر شما در دیده و خوانده شدن کتابهای نویسندگان مهاجر با غیرمهاجر تفاوتی هست؟ اگر بله، چه تفاوتهایی و اگر نه، چگونه؟
به باور من بین نویسندۀ مهاجر افغانستانیای که در ایران مینویسد و نویسندگان مهاجر افغانستانی که در کشورهای دیگر قلم میزنند، تفاوت بسیاری وجود دارد؛ زیرا مهاجر افغانستانیای که در ایران مینویسد، به زبانی مینویسد که هم، زبان مادری خودش هست و هم، زبان مادری جامعۀ میزبانش. از سویی هم آبشخور فکری و فرهنگی و دینی آنها و گذشتۀ ادبی، فرهنگی و تاریخی آنها یکی است. از این رو، نویسندۀ مهاجر افغانستانی در ایران، نسبت به همگنانش در کشورهای دیگر، با مشکل کمتری روبهرو است. مهاجری که به غرب میرود، در اولین گام باید زبان جامعۀ میزان را یاد بگیرد تا بتواند با آنها همکلام شود و به زبان آنان بنویسند. اما اینجا چنین نیست. مهمتر از همه اینکه نویسنده و شاعر افغانستانی با فضای ادبی و هنری ایران صددرصد اگر نه؛ اما تا حد زیادی آشنا است. او آثار پیشگامان و استادان ادبیات شعری و داستانی ایران را حتماً خوانده است. برای این نویسنده، مشکل خاصی در شیوۀ نوشتن وجود ندارد.
کارهای مرتبط با کار نویسندگی برای مهاجران تقریباً اصلاً وجود ندارد؛ یعنی برای مهاجران فرصت این کارها داده نمیشود. از این رو، اکثریت آنان به سوی کارهای جسمی و شاقه میروند؛ کارهایی که آنان را هم از لحاظ مکانی و زمانی، و هم از لحاظ روحی و روانی کاملاً از فضای فعالیتهای ادبی دور میکنند.
از آنجایی که خودم تازهوارد جامعۀ ایران شدهام، تجربۀ زیادی ندارم. لذا کمتر میتوانم به مشکلات نویسندگان مهاجر اشاره کنم. به نظر من مهمترین مشکلی که نویسندۀ مهاجر تازهوارد را تهدید میکند؛ علاوه بر مشکل کاریابی و تأمین معیشت، مسألۀ اقامت است. آنان، به محض ورود، برای گذراندن زندگی به کارهای شاقه روی میآورند و به دلیل نداشتن اقامت قانونی، دیگر نمیتوانند به راحتی گشتوگذار کنند. این مشکل میتواند آنها را از حضور در محافل و برنامههای ادبی هم باز دارد. این مسئله میتواند آنها را کمکم از فضای کار ادبی و هنری محروم کند و روحیات و انگیزههای آنان را بکشد. کار ادبی و هنری در چنین شرایطی، انرژی، انگیزه و پشتکار مضاعف میطلبد. نویسنده یا هنرمند باید پُست کلفتی داشته باشد تا حس نوشتن و خلق کردن در وجودش نمیرد.
سد دیگری که فراروی نویسندۀ تازهوارد است، عدم دسترسی او به نهادها، انجمنها و گروههای ادبی و هنری است. کسی که تازه وارد یک جامعه میشود، طبیعتاً در عین آشنایی با فضای کلی، بسیاری چیزها برایش نو هستند. کسی را هم نمیشناسد که زمینۀ شناخت او را فراهم کند و پایش را به نهادها و انجمنهای ادبی باز کند. تفاوت دیده شدن و دیده نشدن اثر یک مهاجر و یک غیرمهاجر هم دقیقاً از همینجاها ناشی میشود. ممکن است یک مهاجر، داستان یا شعر خوبی بنویسد؛ اما اگر معرفی نشود و با نهادها ارتباط نداشته باشد کمتر دیده میشود. اما ادبیات راوی دردها، آرمانها، ارزشها و خواستههای بشری هست. اگر نویسندهای (مهاجر یا غیرمهاجر) در این مسیر حرکت کند، بدون شک کارش ماندگار خواهد ماند و خواننده پیدا خواهد کرد. آن وقت است که هم در کشورش دیده میشود و هم در کشورهای دیگر.
▪️آیا نویسندهای خاص یا مراکز فرهنگی خاصی در ایران بودهاند که از شما حمایت کنند؟ در بین نویسندگان مهاجر قدیمیتری که قبلاً در ایران بودهاند و حالا به خوبی در جامعه میزبان جاافتادهاند، کسانی را میشناسید که حامی نویسندگان جوانتر افغانستانی باشند که هم تازه به ایران آمدهاند و هم نوشتن را به تازگی شروع کردهاند؟ اگر نه، دلیل دوری جوامع مهاجر و میزبان را از یکسو و عدم تشکل صنفی نویسندگان مهاجر را ناشی از چه عواملی میدانید؟
بلی، در بین مهاجران افغانستانی که قبلاً ایران آمدهاند و نهادها و کانونهایی را ساختهاند، کسانی هستند که خوشبختانه نسبت به من نظر لطفی دارند. دوستانم در انتشارات آمو و انتشارات تاک، خانۀ ادبیات افغانستان، کانون ادبی کلمه و مؤسسۀ فرهنگی در دری از این جمله هستند. همهشان در راستای نقد و بررسی اثر، بهبودی کارهای بعدی و در نهایت دیده شدن اثر، خالصانه تلاش کردهاند و خواهند کرد. نام این دوستان را اگر بگیرم، لیست بلندبالایی میشود، لذا مجبورم صرف نظر کنم.
منتها یک نکته قابلیادآوری است اینکه انتشار کتاب در تهران و کابل ایدۀ آقای محمدحسین محمدی، نویسندۀ ارجمند افغانستانی بود که خودش با همکاری دوستان انتشارات آمو این کار را در تهران پیگیری کرد و به انجام رسانید؛ اما به دلیل وضعیت بد افغانستان، دیگر نشد که کتاب در افغانستان هم پخش شود. جا دارد که از همۀ دوستانم صمیمانه سپاسگزاری کنم.
- آیا با کانون نویسندگان ایران و دیگر نهادهای صنفی نویسندگان مستقل در دیگر کشورهای فارسیزبان ارتباط دارید؟ ارتباط شما به چه شکل است؟
نه متأسفانه. با وجودی که در دانشگاه درس میخوانم؛ اما بازهم با کانون نویسندگان ایران و نهادهای صنفی نویسندگان دیگر کشورها، ارتباطی برقرار نتوانستهام. میدانم بخش زیاد این مسئله به خودم برمیگردد؛ اما بیتجربه بودن و تازه وارد شدنم هم بیتأثیر نیست.
▪️رابطۀ نویسندگان مهاجر در افغانستان با کانون یا کانونهای صنفی در خود افغانستان چگونه است؟ آیا بعد از قدرت گیری طالبان این نهادها توانستهاند در داخل یا خارج کشور نویسندگان افغانستانی را گرد هم آورند؟
فکر میکنم بعد از سقوط طالبان در افغانستان نهتنها که هیچ کانونی ایجاد نشده، بلکه کانونهای ادبی و فرهنگی قبلی هم از فعالیت بازماندهاند. مثلاً یکی از نهادهای فرهنگی در کابل که در عرصههای چاپ و نشر کتاب و فصلنامههای ادبی، فرهنگی، هنری و سیاسی فعالیت میکرد، بنیاد اندیشه بود. خودم نیز در آنجا کار میکردم. علاوه بر فصلنامههایی در زمینههای سیاست، دین و فلسفه، فصلنامۀ فرهنگی، ادبی و هنری «ادبیات معاصر» را نیز منتشر میکردیم. فرهنگ، نقد شعر و داستان، شعر و داستان، و یادکرد بخشهایی این مجله را تشکیل میدادند.
بعد از سقوط در حوزۀ مهاجرت، مشخصاً در حوزۀ ایران هم، همان نهادهایی فعالیت دارند که در دور قبلی تسلط طالبان بر افغانستان (دهۀ ۱۳۷۰)، ایجاد شده بودند و در دورۀ جمهوری هم در اینجا فعالیت داشتند. اما شاهد به وجود آمدن کانونها و نهادهای ادبی تازهای نبودهام.
▪️میدانیم که نویسندگی در ایران شغلی نیست که بتوان با آن امرار معاش کرد. این موضوع در مورد نویسندگان مهاجر از آن روی سختتر است که پیش از آغاز هر کار، نیاز به داشتن شغل دارند و قوانین کاریابی برای مهاجران سخت و گاه غیرممکن است و برای همین مجبور به انجام شغلهایی میشوند که ارتباطی به کار نویسندگیشان ندارد، چگونه با این مشکل کنار آمدهاید که بتوانید هم امرار معاش کنید و هم بنویسید.
شما کاملاً درست میفرمایید. آنچه را که من باید میگفتم، شما فرمودید. کارهای مرتبط با کار نویسندگی برای مهاجران تقریباً اصلاً وجود ندارد؛ یعنی برای مهاجران فرصت این کارها داده نمیشود. از این رو، اکثریت آنان به سوی کارهای جسمی و شاقه میروند؛ کارهایی که آنان را هم از لحاظ مکانی و زمانی، و هم از لحاظ روحی و روانی کاملاً از فضای فعالیتهای ادبی دور میکنند. خودم ازآنجاییکه فعلاً درگیر درس هستم، کمتر به دنبال کار رفتهام. اما با این هم به صورت پارهوقت با یکی از انتشارات افغانستانی، به عنوان ویراستار همکاری را شروع کردهام.
اوضاع افغانستان تیره و تار است. مردم افغانستان هر روز به صورت گسترده و دستهجمعی در مدرسهها، مسجدها، مسیرها، و… بیرحمانه و وحشیانه کشته میشوند، گراف نرخ بیکاری، فقر و ناامنی همچنان در حال صعود است. حالاحالاها امیدی چندانی به بازگشت روزهای نسبتاً بهتر دوران جمهوریت وجود ندارد اما من به عدم پایداری وضعیتها ایمان دارم.
▪️به عنوان نویسندهای که از دور ناظر بر حوادث کشورش است، آیندۀ افغانستان را چگونه میبینید؟ امیدی به بازگشت روزهای روشن گذشته دارید؟ بازتاب این امید در داستان نویسنده مهاجر افغانستانی چگونه است؟
اکنون اوضاع افغانستان تیره و تار است. مردم افغانستان هر روز به صورت گسترده و دستهجمعی در مدرسهها، مسجدها، مسیرها، و... بیرحمانه و وحشیانه کشته میشوند، گراف نرخ بیکاری، فقر و ناامنی همچنان در حال صعود است. حالاحالاها امیدی چندانی به بازگشت روزهای نسبتاً بهتر دوران جمهوریت وجود ندارد اما من به عدم پایداری وضعیتها ایمان دارم. طالبان هرچند که وضعیت را سختتر و پراختناقتر کنند، به همان اندازه عمرشان را کوتاهتر میکنند و قبرشان را عمیقتر میکَنند. این وضعیت نمیتواند پایدار بماند و آنان همچنان مردم را از آزادیهای مختلف و رفاه و توسعه باز دارند و به شیوۀ بدوی بکشانند. آنان بالاخره رفتنی هستند. شاید زمانبر باشد اما ناممکن نیست.
▪️به عنوان آخرین پرسش، آیا کار تازهای در دست دارید؟ و یا تصمیم به نوشتن کتاب تازهای دارید؟ اگر مایلید، کمی از موضوع آن برایمان بگویید.
به نظرم هیچ نویسندهای، در هیچ برهۀ زمانی نمیتواند دستش خالی از کار تازه باشد. شاید زمانهایی باشد که یک کار مدت طولانی روی دستش بماند اما حتماً کاری دم دست خود دارد. بنابراین، من هم دو تا کار روی دست دارم؛ یکی داستانی در مورد آسیبهای جنگ و موضع ضد جنگ. دیگری رمانی در مورد سرنوشت تلخ و غمبار قوم هزارۀ افغانستان است. امیدوارم با وجود درسها و تحقیقها بتوانم روی اینها هم کار کنم.
نگاهی به تاریخ و وضعیت قوم هزاره در افغانستان؛ داستان قوم همواره مغضوب
نیم قرن گذشته افغانستان آبستن حوادثی سیاسی به اندازه کل تاریخ افغانستان بود. به جز مساله جابهجایی چندین باره قدرت و تغییر نظام سیاسی از پادشاهی به کمونیستی، طالبان و جمهوریت در کمتر از 30 سال نقش اقوام افغانستان هم بارها در این مدت کوتاه تغییر کرد. از جمله این اقوام هزارهها بودند که به خاطر قرابت مذهبی و زبانی با جمهوری اسلامی ایران بیشتر مورد توجه ایرانیان قرار گرفتند.
در مصاحبه پیش رو آقای رضا عطایی، هم از دید یک کارشناس مطالعات منطقه و هم به عنوان یک هزاره، با نگاهی مبتنی بر جامعهشناسی تاریخی به بررسی بازیابی نقش سیاسی هزاره در افغانستان و در حکومت فعلی طالبان پرداخته است.
برای ورود به بحث لطفا مختصری از تاریخچه حضور قوم هزارهها در افغانستان و نقش آنها در تاریخ افغانستان ارائه بفرمایید.
از نقطهی خوبی آغاز کردید چون اساسا عنوان بحث نیازمند نگاهی تاریخی و جامعهشناسانه است. شاید برایتان جالب باشد که علاوه بر افغانستان ما در ایران، پاکستان و آسیای مرکزی هم قوم هزاره داریم. البته بسیاری از این هزارهها در طی تحولات تاریخ معاصر و بیشتر متاثر از جابهجاییهای اجباری در اقصی نقاط افغانستان و کشورهای مذکور پراکنده شدهاند.
درباره قدمت و حضور هزارهها در افغانستان نظریات مختلف و متناقضی وجود دارد. برخی از مستشرقین روسی و انگلیسی بر این نظرند که هزارهها تبار مغولی دارند و هزارهها پس از حمله چنگیز به این منطقه آمدند که ظاهراً این نظر بیشتر بلد و مطرح شده است که در ادامه به چرایی این امر خواهم پرداخت. اما برخی دیگر از مستشرقین قدمت حضور هزارهها را حتی به پیش از اسلام میدانند. هر دو گروه یکسری ادله و شواهدی دارند اما آنچه که از صحت و سقم خود این نظریات مهمتر به نظر میرسد نحوه بازنمایی همین موضوع است که بیشتر رنگ و بوهای سیاسی دارد. شما در نظر داشته باشید که ما وقتی از «افغانستان» گپ میزنیم با کشوری مواجهایم که مهمترین مشخصه آن فقدان «هویت ملی» است که حتی بر اسم کشور هم نزاع و دعواست. از همین روی یکی از افراد طالبان همان بیست و پنج سال، سی سال پیش به صراحت درباره اقوام ساکن افغانستان گفته بود (توجه داشته باشید که من هم با تسامح و تساهل دارم از واژه «افغانستان» استفاده میکنم که تا انتقال و فهم مطلب راحتتر باشد) که تاجیکها به تاجیکستان برودند، ازبکها به ازبکستان بروند و هزارهها به قبرستان.
درباره نقش هزارهها در تاریخ افغانستان باید گفت که با توجه به این نکتهی مهم که در افغانستان، همواره پشتونها بر اریکه قدرت و صحنه سیاست بودهاند، نه تنها هزارهها، بلکه تمام اقوام غیرپشتون همواره در حاشیه قدرت و عرصه سیاست بودهاند البته این محدودیت و محرومیتها، که به دلایل آن در ادامه خواهم پرداخت برای هزارهها بیشتر از سایر اقوام بوده است. تنها نقطه عطف تاریخی برای هزارهها همچون سایر اقوام محروم دیگر، دهه شصت و هفتاد هجری شمسی بوده است که اینها توانستهاند به یک بازخوانی و بازیابی هویتی دست یابند و با توجه به شرایط داخلی افغانستان و در فضای جنگ سرد در قالب گروهها و احزاب جهادی به نقشآفرینی سیاسی دست زدند.
درباره حضور هزارهها در ایران میتوان گفت که هزارهها به سه نحو در ایران حضور داشتند و دارند؛ بخشی از آنها که در استان خراسان هستند که همچون سایر اقوام و طوایفی که هماکنون در چارچوب سرزمینی کشور ایران هستند حضور دارند (شما در نظر داشته باشید سیطره مفهوم «مرز سیاسی» برای دوره معاصر است و پیش از آن که چنین خطکشیهای سیاسی در میان نبود و قوم، ایل یا طایفه هزاره از قدیمالایام در این منطقه حضور داشتند) در این رابطه استاد کاوه بیات در کتاب «شورش خراسان» توضیحات در خور توجهی دارند. استاد بیات در این کتاب به شورش «صولتالسلطنه» به عنوان رئیس ایل و طایفه هزاره در خراسان اشاره دارد؛ که علیه رضاخان شورش کرد و چند صباحی هم توانست حکومت محلی خودمختار داشته باشد.
بخش دیگری از هزارهها در ایران همان هایی هستند که به «خاوری» و «بربری» در شهرهای خراسان ایران معروفند و در طول یکی دو سده اخیر به علت شرایط و محدودیتهای قومی_مذهبی به سمت ایران آمدهاند که معروف است «نان بربری» را اینها به ایران آوردهاند.
اما بخش قابل توجهی از هزارهها در ایران همانهایی هستند که در طول چهار دهه اخیر با توجه به تحولات افغانستان و موجهای مهاجرتی از افغانستان به ایران آمدهاند و به «مهاجرین افغانی» یا «مهاجرین افغانستانی» در ایران معروفند و من که همواره از موضوع مهاجران افغان به عنوان مهمترین پاشنه آشیل روابط ایران و افغانستان تعبیر میکنم که خود بحث مفصل و مستقل دیگری است اما از برخی ابعاد به موضوع مصاحبه ما هم مرتبط میشود، منظورم بیشتر این است که این گروه هزارهها هستند که مهمترین تفاوتشان با دو گروه دیگر در این است که آن دو گروه در جامعه ایرانی هضم شدهاند و دیگر اکنون ایرانی محسوب میشوند اما سومین گروه چنین وضعیتی ندارند و همواره در ایران به مثابه یک «دیگری» محسوب شدهاند.
آیا در ایران هم قوم هزاره همچنان خود را بر هزاره بودن شناسایی میکنند و بر آن تاکید دارند؟
پاسخ به این سوال نیازمند به حضور میدانی و کاوش مردمنگارانهست که بررسی شود هزارههای ایران (منظورم همان گروه اولی است که در پاسخ سوال پیش به آن اشاره کردم) به چه میزان و چگونه بر هزارهبودن خود به عنوان یک تبار هویتی_قومیتی تاکید و اصرار دارند. البته نظر من همانطور که اشاره کردم این است که بنا به تقسیم بندی که از حضور سه گروه هزارهها در ایران داشتهام دو گروه نخست در ذیل جامعه ایرانی و به عنوان یک ایرانی هضم شدهاند؛ همچون لرها، ترکها، کردها، بلوچها و غیره. در کتابی که اشاره کردم استاد کاوه بیات این فکت تاریخی را آوردهاند که در جریان قرارداد پاریس، ناصرالدین شاه تاکید داشت که هزارههای خراسان به نحوی قرار نگیرند که از ایران جدا شوند و به خاک هرات ملحق شوند. جا دارد که به این نکته مهم اشاره کنم که در ایران این غلط یا یک کجفهمی وجود دارد که گفته میشود افغانستان بعد از قرارداد پاریس در ۱۸۵۷میلادی از ایران جدا شد در حالیکه موضوع قرارداد پاریس بر محور غائله هرات بود که ریشه در دوران محمدشاه قاجار داشت و در اثر قراداد پاریس، ناصرالدین شاه و دولت قاجاری متعهد شدند دیگر هیچگونه گونه حق تملک بر هرات نداشته باشند وگرنه موجودیت کشوری مستقل به اسم افغانستان به تاریخ ۱۷۴۷میلادی بر میگردد. علت این تاکید و اهتمام ناصرالدین شاه بر حضور ایل هزاره در خراسان و عدم ملحق شدن آنها به هرات هم اهمیت این قوم بخصوص در جنگاوری و دلاوری بوده است. حتی در دوره صفویه که افغانستان بخشی از ایران بوده، هم ایل و قوم هزاره به خاطر شجاعتشان همیشه به عنوان مرزبانان در نظر گرفته میشدند. پس این قوم ریشههای قدیمی در ایران دارد و نمیتوان با عینک ناسیونالیستی آنها را جدای از ایران دانست. مثل قوم ترک و لر و غیره که جزئی از ایران هستند هزارهها هم یکی از اقوام ایرانی بودهاند.استاد «سرور دانش» که معاون دوم اشرف غنی بود در طول کل مسئولیت خود شاید دو سه بار هم به صورت رسمی و دیپلماتیک به ایران نیامد! چون نمیخواست بهانه به دست رقبای سیاسی خود بدهد! یا حتی هزارههای شیعی تحصیلکرده در ایران که متدین هم هستند اما در مصاحبههای خود به جمهوری اسلامی ایران بد و بیراه میگویند! و این رفتارها فقط یک جواب دارد آن هم محذوریتی است که در فضای افغانستان با آن مواجهند.
به ویژگی جالبی از این قوم اشاره کردید. اما این سوال مطرح میشود که با وجود ویژگی شجاعت و جنگاوری که این قوم داشته چطور شده که به سمت مظلومیت و حتی مهجوریت رفتند؟ به طوری که حتی در ایران هم که همه اقوام شناخته شده و مطرح هستند از این قوم چندان نامی نیست؟ در افغانستان هم که دهها و شاید صدها سال است که این قوم در انزوا قرار گرفتهاند؟
درباره هزارههای ایران، به خصوص گروه اول آنها که باید شما پاسخ بگویید که چرا به عنوان یک ایرانی، از آنها به عنوان یک گروه قومی_طایفهای ایرانی شناخت ندارید؟ البته همانطور که اشاره کردم متاثر از جریانات ناسیونالیستی قرن بیستمی و خیزشهای هویتی_قومیتی بسیاری از موضوعات دچار سوگیریها و تنازعات سیاسی و بهرهبرداریهای سیاسی قرار گرفت. اما درباره هزارههای افغانستان، نخست اینکه من نمیخواهم از واژه «مظلومیت» برای این قوم استفاده کنم. اگر با عینک ناسیونالیستی نگاه کنیم به نوعی فرض بر این است که موطن اصلی هزارهها چارچوب جغرافیایی کشوری به اسم افغانستان است که عمدتا مردمان این قوم در مناطق مرکزی افغانستان ساکن هستند که مرسوم به «هزارهجات» و «هزارستان» میباشد.
از طرف دیگر در کشور و موطن اصلی خود هم دچار محرومیت قومی و مذهبی هستند. در کویته پاکستان هم که با شدت بیشتری دچار این محرومیت و ترور قرار دارند. در ایران هم با وجود قرابت زبانی و مذهبی با نوعی نگاه از بالا به پایین مواجهند. همه اینها منجر به سرخوردگی هویتی هزارهها شده است به نحوی که در هر سه کشور افغانستان، ایران و پاکستان به آنها علاوه بر نگاه فرادست_فرودست، به هزاره به مثابه یک «دیگری» نگریسته و تلقین شده است. الان وقتی اسم از شیعیان افغانستان بیاید، هزارهها در ذهن تداعی میشود و اگر حرف از هزاره بیاید، شیعه در ذهن تداعی میشود یعنی به نوعی در اذهان عموم این دو لازم و ملزوم هم شدهاند. اما همین ذهنیت خود بستر بسیاری از مشکلات برای هزارههای افغانستان شده است. علاوه بر این شما به عنوان یک ایرانی باید به این نکته توجه داشته باشید که افغانستان، عراق و سوریه نیست و اساسا دعوا، دعوای مذهبی نیست اگرچه از مذهب به عنوان یک وسیله و ابزار برای مقاصد سیاسی استفادههای گزاف و سنگینی شده است. بلکه اختلافات عمدتا قومی است؛ اما در حال حاضر چون اکثریت هزارهها شیعه هستند ناخودآگاه این شیعه بودن پاشنه آشیل این قوم شده است.
یعنی میفرمایید الان علت «خودی» نبودن هزارهها در افغانستان شیعه بودن آنهاست؟ و یا اقلیت قومی آنها مشکل اصلی است؟
منظورم این است که این قوم بیشتر دچار بلای سیاسیکاری شده است چه از نظر قومی و چه از نظر مذهبی. مثلا شما اگر از نسل اول مهاجرین افغانستان به ایران در موج اول (حمله شوروی در دهه ۶۰) و موج دوم (جنگهای داخلی افغانستان و ظهور طالبان در دهه ۷۰) سوال بپرسید که چرا ایران را برای مهاجرت انتخاب کردید، این پاسخ را زیاد میشنوید که میگویند آمدیم در پناه امام رضا (ع)! یا میگویند به خاطر قرابت مذهبی و زبانی! خوب این جمله خود بار مذهبی دارد. کما اینکه پشتونها هم به خاطر همین قرابت مذهبی و زبانی به پاکستان رفتند. اما در فضای فعلی حاکم بر منطقه همین مساله پاشنه آشیل شده است. شما همین نظام بیست سالهای که تازه سقوط کرده است را در نظر بگیرید. تحصیلکردگان مذهبی هزاره که از چند جهت با ایران قرابت داشتند و در ایران تحصیل کرده بودند اما بلافاصله که در نظام پیشین به پست و مقامی میرسیدند به انحاء مختلف مثلا از طریق مصاحبه با بیبیسی فارسی یا سایر رسانههای غربی که در ایران از آنها به «رسانههای معاند» یاد میشود، تلاش میکردند که ننگ وابستگی به ایران را از خود بزدایند! یعنی با این همه وابستگی به نوعی هزارهها و ایران به جای اینکه برای هم فرصت باشند، عملا تهدید بودهاند.
شما در نظر بگیرید استاد «سرور دانش» که معاون دوم اشرف غنی بود در طول کل مسئولیت خود شاید دو سه بار هم به صورت رسمی و دیپلماتیک به ایران نیامد! چون نمیخواست بهانه به دست رقبای سیاسی خود بدهد! یا حتی هزارههای شیعی تحصیلکرده در ایران که متدین هم هستند اما در مصاحبههای خود به جمهوری اسلامی ایران بد و بیراه میگویند! و این رفتارها فقط یک جواب دارد آن هم محذوریتی است که در فضای افغانستان با آن مواجهند. پس این توام شدن هزاره و شیعه در اذهان برای این قوم بحرانآفرین شده است و الان بیشتر چالش است تا فرصت. این نکته را هم در تتمه این پرسشتان باید افزود که افغانستان کشور «اقلیتها»ست و ما هیچ سرشماری و آمار دقیق و قابل قبولی نداریم که تایید کند که فلان قوم در «اکثریت مطلق» هستند حتی من به شما اینطور بگویم که خود همین موضوع میزان نفوس و جمعیت اقوام در افغانستان بیشتر بار جنگ روانی و سیاسی داشته است چرا که همانطور که گفتم مهمترین موضوع در افغانستان، بحران هویتی_قومیتی است.گاهی اوقات جنگها، جنگ روانی است و لزوما آنچه در اذهان ایجاد میشود در واقعیت وجود ندارد. مثلا منی که یک مهاجر هزاره افغانستانی هستم وقتی بخواهم به کشور خودم برگردم، به تعبیر اروین گافمن این «انگ» به من زده میشود که من وابسته به جمهوری اسلامی هستم.
اینکه تاکید بر تداعی شدن دو واژه شیعه و هزاره به جای هم در ذهن دارید، آیا در واقعیت چیزی غیر از این داریم؟
خیر در واقعیت اینطور نیست! گاهی اوقات جنگها، جنگ روانی است و لزوما آنچه در اذهان ایجاد میشود در واقعیت وجود ندارد. مثلا منی که یک مهاجر هزاره افغانستانی هستم وقتی بخواهم به کشور خودم برگردم، به تعبیر اروین گافمن این «انگ» به من زده میشود که من وابسته به جمهوری اسلامی هستم. وگرنه ما اگر بخواهیم این انگاره ذهنی را که هزاره و شیعه در افغانستان یکی هستند را یک پیشفرض قطعی بگیریم با تعداد کثیری از هزارههای اهل سنت افغانستان که هزاره هستند اما حنفی هستند چه کنیم؟ همچنین در کنار این اگر بگوییم شیعیان افغانستان فقط هزارهها هستند با اقلیتهای شیعی در میان سایر اقوام، به ویژه شیعیان اسماعیلی چه کنیم؟
آیا واقعا این مشکل به خاطر اقلیت بودن قوم هزارههاست که آنها را ناگزیر کرده هویت قومی و مذهبی خود را هم بپوشانند چه رسد به ارتباطاتی که با امثال جمهوری اسلامی ایران دارند؟ واضحتر بگویم از صحبتهای شما این استنباط را کردم که کلا هویتی به نام هزاره چه از نظر مذهبی و چه قومی به سوی نابودی میرود!
خیر! صحبت بنده این است که ابعاد هویتی هزاره به ماهو هزاره که دارای دو بعد مذهبی و قومیتی است، هر دو برایشان پاشنه آشیل و دردسر شده است. بخصوص در فضای افغانستان که در رقابتهای سیاسی هرکسی درصدد حذف دیگری است. حتی در دوره عبدالرحمان در بین سالهای ۱۸۹۱ تا ۱۸۹۳ میلادی که قتل عام و نسل کشی هزارهها صورت گرفت هم همینطور بود. یعنی عبدالرحمن با دستاویز قرار دادن مذهب از علما فتوا گرفت که اینها شیعهی رافضیاند و بدین نحو قتل عام هزارهها را توجیه و مشروع نمود در صورتی هم فضای افغانستان مذهبی نبود و هم هزارهها دراقلیت نبودند اما میبینیم که در همین برهه زمانی که متاثر از جریانات «بازی بزرگ» قرن نوزدهم هم هست تا ۶۲ درصد هزارهها قتلعام میشوند اما در آن زمان به خاطر جنگ قدرت، جنگ مذهبی هم بازتولید شد.
در دوره جهاد علیه شوروی با ورود عرب_افغانها و سیل جریانهای رادیکال جهان اسلام به افغانستان، این ستیز مذهبی مجددا بازتولید شد. اما باز هم تاکید میکنم که فضای افغانستان در طول تاریخ اسلامی عمدتا توام با زیست مسالمتآمیز بوده به خصوص اینکه باید توجه داشته باشیم که حتی از نگاه مذهبی هم مذهب حنفی بیشترین پیوندها و نزدیکیها را با شیعه دارد برای همین شاهدیم که بیشتر خدم و حشم مزار شریف که به باور مردم افغانستان مشهور است که قبر حضرت علی (ع) در آنجاست اهلسنت اند و تمام علاقمندان و محبان اهل بیت از افغانستان و آسیای مرکزی به نیت زیارت و توسل به حضرت علی (چه به مثابه خلیفه چهارم و چه به مثابه امام اول) به سوی مزارشریف روانند تا جایی که جامی، خانم الشعرای قرن نهم میسراید؛
گویند که مرتضی علی در نجف است
در بلخ بیا، ببین چه بیت الشرف است
جامی نه عدن گوی، نه بین الجبلین
خورشید یکی و نور او هر طرف استهزاره وقتی به تاریخ خود نگاه میکند میبیند قدمت چندهزارساله دارد (هزارهها پیش از اسلام بودایی بودند و از این نظر هم تاریخ غنی دارند). افتخارات فرهنگی و تمدنی در کنار ویژگیهای قومی مثل شجاعت و جنگاوری را وقتی کنار وضعیت فعلی خود قرار میدهد میبیند به موازات این افتخارات در تاریخ معاصر دچار نوعی لهشدگی هویتی شدهاند و وضعیت امروز او در صحنه قدرت و سیاست افغانستان به گونهای است علاوه بر اینکه کمترین سهم را از کیک قدرت دارد و بلکه این فوبیا و واهمه را دارد که با توجه به قدرت گرفتن دوباره طالبان، از هر دو بعد قومیتی و مذهبی سرکوب نشود در مجموع اینها باعث شده است که هزارهها به تعبیری به نوعی شیزوفرنی و سرخوردگی مبتلا شود.
اگر برگردیم به سوالات اولیه به نوعی پاسخ به انزوا کشیده شدن هزارهها در طول تاریخ هم در این صحبت اخیر شما گنجانده شده بود؟
بله یکی از دلایل همین قتل عام بود. به نوعی الان هزارهها دچار شیزوفرنی هزارهگی از نظر قومیتی و تاریخی شدهاند. اسکیزوفرنی فرهنگی همین است که به نوعی جامعه ایران هم در حال دچار شدن به این معضل است. هزاره وقتی به تاریخ خود نگاه میکند میبیند قدمت چندهزارساله دارد (هزارهها پیش از اسلام بودایی بودند و از این نظر هم تاریخ غنی دارند). افتخارات فرهنگی و تمدنی در کنار ویژگیهای قومی مثل شجاعت و جنگاوری را وقتی کنار وضعیت فعلی خود قرار میدهد میبیند به موازات این افتخارات در تاریخ معاصر دچار نوعی لهشدگی هویتی شدهاند و وضعیت امروز او در صحنه قدرت و سیاست افغانستان به گونهای است علاوه بر اینکه کمترین سهم را از کیک قدرت دارد و بلکه این فوبیا و واهمه را دارد که با توجه به قدرت گرفتن دوباره طالبان، از هر دو بعد قومیتی و مذهبی سرکوب نشود در مجموع اینها باعث شده است که هزارهها به تعبیری به نوعی شیزوفرنی و سرخوردگی مبتلا شود.
اگر از تعابیر دینی استفاده کنیم آیا میتوان ادعا کرد که هزاره دچار نوعی تقیه قومی – مذهبی شده است. و یا بهتر بگوییم در حال حاضر هزاره از تاکتیک تقیه قومی-مذهبی برای حفظ خود استفاده میکند؟
موافق نیستم. هزارهها دچار تقیه نشدهاند. یعنی الان هزاره نه از هویت قومی خود و نه آن بخش قابل توجهی از هزارهها که شیعهمذهب هستند از هویت مذهبی خود دست نکشیدهاند و نه میخواهند که آن را پنهان یا تقیه کنند. اتفاقا به شدت بر هویت قومی-مذهبی خود تاکید هم دارند. نمونه بارز این تاکید را در جشنواره «دنبوره» میتوانید ببینید.(دنبوره نوعی آلت موسیقی است که بین هزارهها مرسوم است و داوود سرخوش از دنبورهنوازان مطرح معاصر هزارههاست که آهنگ «سرزمین من» او معروف است) که این جشنواره را برگزار میکنند تا به رخ بقیه بکشند که ما چنین تمدن و فرهنگی داریم. و یا در همین چند دههی اخیر و از بعد از جنگهای داخلی افغانستان چقدر کتاب دربارهی تبار هزارهها خود هزارهها نوشتهاند. کتابهایی مثل «پژوهشی در تاریخ هزارهها»، «تاریخ تشیع در افغانستان» و…
پس میخواهم بگویم که با سرگذشت «له شدگی» تاریخی که بر اینها گذشته دچار سرخوردگی شدهاند اما دچار تقیه فرهنگی- مذهبی نشدهاند. اگر چنین بود در طول ۲۰ سال گذشته هیچ مراسم مذهبی و فرهنگی نباید میگرفتند که شما فقط به مراسم عاشورا در شهرهای مختلف نگاه کنید میبینید که این فرضیه رد میشود. بعلاوه اینکه بارها تاکید کردم فضای افغانستان اصلا فضای تنش مذهبی نیست. حتی از بعد قومی هم یک نمونه کتاب دیگر را مثال میزنم «دُرّ اوستایی در صدف لهجه هزارهگی» که هدف نویسنده این است که اثبات کند تبار هزارهها و لهجه هزارگی، تباری آریایی دارد. یعنی از نظر تبارشناسی زبان و ادبیات هم میخواهد اصالت لهجه هزارهگی را به عنوان یک لهجه اصیل آریایی مطرح و برجسته بسازد.هزاره حتی در نظامهای پیشین و حاکمیتهای گذشته هم آنچنان محلی از اعراب نداشتند چه رسد به این نظام و حاکمیت. اگرچه در دوران به اصطلاح دموکراتیک و بعد از کنفرانس بن چند خانه در پازل سیاست به صورت فرمالیته به هزاره تعلق داشت اما در واقعیت آن قدرت خودبنیاد از هزارهها تهی بود. البته که دستاوردهایی هم در این دوران حاصل شد. اما با نگاه رئالیستی هم چندان چشمگیر نیستند.
پس علت سرخوردگی امروز هزارهها چیست؟
به خاطر مجموعه فشارهای بیرونی و درونی است که بر هزارهها وارد میشود. البته بیشتر این سرخوردگی درونی و به خاطر کمبودهای درونی و حتی خواست درون گروهی هزاره نیست بلکه تحمیلی از بیرون است. به غیر از موارد نسل کشی تاریخی که اشاره کردم در همین چند دههی گذشته هم جنگ عجیب هویتی علیه هزارهها به راه افتاده است. مثلا همین یک انگاره را در نظر بگیرید: «هزارهها اولاد چنگیزند!» این انگاره به شدت در جامعه افغانستان بازنمایی میشود. ۲۵ سال پیش که طالبان دور اول حکومت خود را شروع کرد یکی از شخصیتهای افغانستان اعلام کرد «تاجیکهای افغانستان باید به تاجیکستان بروند؛ ازبکها به ازبکستان، ترکمنها به ترکمنستان و هزارهها هم بروند به قبرستان!» شما در رمان «بادبادکباز» هم میبینید که آن پسری که نماینده قوم پشتون است اعلام میکند افغان اصیل ماییم و همه این سرزمین مال ماست. خلاصه کلام اینکه در افغانستان جنگ هویتی عجیبی وجود دارد و در این بین فشار بر روی هزارهها بیش از بقیه است. مصاحبه چند وقت پیش سرکرده طالبان هم در این زمینه خبرساز شد که در مقابل خبرنگار که از لفظ دانشگاه استفاده کرده بود موضع گرفت و گفت باید بگویی «پوهنتون» (دانشگاه در زبان پشتون) این اعتراض برخاسته از همان بحران هویتی است. این نزاع بدانجا رسیده که الان روی اسم افغانستان هم دعواست تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
این دعوا هم به طالبان مربوط نیست. حتی چند سال پیش تظاهراتی در افغانستان صورت گرفت که یک عده به ملیت افغانی خود که در تذکره الکترونیکی (معادل شناسنامه و کارت ملی در ایران) آمده اعتراض داشتند و میگفتند که من افغانی نیستم. چون افغان یکی از اقوام پشتون است و این نام و عنوان فقط آن قوم را تداعی میکند. پس آن تقیه قومیتی به تعبیر شما و سرخوردگی قومیتی به تعبیر بنده مختص هزارهها نبوده و همهی اقوام دچار این معضل بودهاند. تعبیر «هزاره اولاد چنگیز» را هم در این کانتکست ببینید که این حربهای است از سوی دیگر اقوام برای تحقیر قوم هزاره. بحث تبارشناسی آن هم بر این فرض استوار است که هزارهها بعد از حمله مغول در افغانستان آمدند و از اعقاب لشکریان چنگیز هستند.
در ابتدای صحبتها کمی به اشاره کردید اما حالا که این مساله را مطرح کردید بیشتر دربارهی تبار هزارهها توضیح بدهید؟
دو نظر کلان دربارهی تبار هزارهها وجود دارد. یک نگاه مستشرقین روس و انگلیس است که این تعبیر «هزاره از تبار چنگیز» هم بر مبنای همان نظر استوار است. چون این مستشرقین حضور هزارهها در افغانستان را به دوران حمله مغول نسبت میدهند و معتقدند هزارهها تبار مغولی دارند. که با این نگاه قدمت حضور هزاره در افغانستان به ۸۰۰-۹۰۰ سال میرسد. این گروه حتی خود کلمه هزار را یک کلمه مغولی میدانند. که یکی از واحدهای شمارش لشکر چنگیز بوده برای دستههای هزارتایی لشکرش. درواقع به نوعی میخواهند توجیهات زبانشناسی برای ادعای خود بیاورند.
اما در کنار این نظریات مستشرقین آلمانی و فرانسوی را داریم. که معتقدند هزارهها قدمتی چندین هزار ساله دارند. اگر در صفحات هزارهها دقت کنید که در چند سال گذشته به نمادهای بودایی زیاد اشاره میکنند هم از همین نظریه برخاسته است. پیشتر هم گفتم طبق این نظریه پیش از اسلام هزارههای ساکن در افغانستان بودایی بودند. حتی برخی پا را فراتر گذاشته و خراب کردن بت بودا از سوی طالبان در دوره اول حکومت طالبان را اینگونه تحلیل میکنند که چون این بت قدمت هزارهها را نشان میداد، طالبان آن را نابود کرد تا قدمت تاریخی ما را از بین ببرد. وگرنه این بهانه که ما با بتپرستی مبارزه میکنیم که دروغ بود چون همه دنیا میداند که افغانستان بتپرست ندارد. البته من میتوانم اینجا از بحث تداعی دو واژه هزاره و شیعه این استفاده ابزاری را بکنم که اگر بپذیریم شیعیان افغانستان عمدتا و خاصتا هزارهها هستند با عطف به این نکته که ورود تشیع به افغانستان امروزی به قرن نخست هجری باز میگردد، به خصوص در مناطق مرکزی، دیگر باید نظریهای که میگوید هزارهها باقیماندگان لشکریان چنگیز مغول هستند دیگری محلی از اعراب ندارد چراکه حمله چنگیز مربوط به قرن هفتم هجری است.با فرو ریختن هژمونی قدرت پشتونها از یک طرف و ظهور مجاهدین اقوام مختلف، بازی قدرت پیشین به هم میریزد و به نوعی بعد از خروج شوروی باقی اقوام هم که ۲۵۰ سال به حاشیه رانده شده بودند سربرآوردهاند. در این فضاست که عبدالرشید دوستم که ازبک است ادعا میکند که دیگر نمیتوانید مرا نادیده بگیرید. یا مسعود و ربانی که تاجیک است هم مدعی و سهمخواه قدرت میشوند. از هزارهها در اینجا عبدالعلی مزاری به پا میخیزد و این جمله پرتامل را بیان میکند که: «دیگر هزاره بودن جرم نیست و نمیخواهم دیگر هزاره بودن جرم باشد؛ دیگر کسی نمیتواند هزاره را در صحنه معادلات افغانستان نادیده بگیرد!»
بسیار جالب بود این زمینه تاریخی – اجتماعی که تا اینجا از زیست قومیتی بخصوص از زاویه دید قوم هزاره ارائه کردید. و این جمله که افغانستان، عراق و سوریه نیست که دعوا، دعوای مذهبی باشد کاملا روشن شد. اما با همه این اوصاف الان جایگاه این قوم در حکومت و سیاست طالبان با پیشینه قومی – مذهبی کاملا متفاوت و حتی رقیب چیست؟
هزاره حتی در نظامهای پیشین و حاکمیتهای گذشته هم آنچنان محلی از اعراب نداشتند چه رسد به این نظام و حاکمیت. اگرچه در دوران به اصطلاح دموکراتیک و بعد از کنفرانس بن چند خانه در پازل سیاست به صورت فرمالیته به هزاره تعلق داشت اما در واقعیت آن قدرت خودبنیاد از هزارهها تهی بود. البته که دستاوردهایی هم در این دوران حاصل شد. اما با نگاه رئالیستی هم چندان چشمگیر نیستند.
این نبود دستاورد را درونی میبینید یا بیرونی؟ یعنی خود هزاره تلاشی نکرد و رقبتی نشان نداد و یا به معنای واقعی بازی داده نشد؟
هر دو عامل موثر بودند. یعنی نه خودشان بلد بودند و نه یاد گرفتند و نه دیگران اجازه میدادند. با توجه به تصورات و انگارههای داخلی و خارجی که از هزارهها بازتولید میشد که اگر هزارهها قدرت بگیرند جمهوری اسلامی ایران دستش در افغانستان بازتر میشود. اما مهمتر از همه اینها ناتوانی و ناکارآمدی خودشان بود. نه اینکه تلاش نکنند؛ چرا اتفاقا خیلی هم زحمت کشیدند و تلاش کردند اما کار تیمی و تشکیلاتی را بلد نبودند.
اگر اجازه بدهید به این بخش از صحبتهای شما با استفاه از مطالب خودتان نقدی بزنم! جمهوری اسلامی ایران ۴۰ سال است که بر سر کار است اما با توجه به صحبتهای خودتان هزارهها در طول ۱۰۰ – ۲۰۰ سال گذشته در سیاست افغانستان بازی داده نشدهاند؟ پس نمیتوان گفت این فشار بیرونی به خاطر جمهوری اسلامی بوده است؟
در اینجا لازم است مجدد به گذشته افغانستان فلش بک بزنیم. اگر شما به کتاب «ظهور افغانستان نوین» واردان یا کتاب توماس بارفیلد و اثر مارتین ایوانز نگاه کنید، میبینید افغانستان به ما هو افغانستان کنونی از سال ۱۷۴۷ شکل میگیرد. سال قتل نادر افشار است. یک پرانتز دیگر اینجا باز کنم، من خاطرم است در دوره سوم راهنمایی در کتاب تاریخ خود این قسمت از تاریخ را اینگونه میخواندیم «افغانهای یاغی به اصفهان حمله کردند و سلطان حسین و صفویه را نابود کردند و اصفهان را قتل و غارت کردند! بعد نادر افشار این «افغانهای یاغی» را بیرون کرد!» به نظر شما این نوع روایت چه تصویری از افغانستان در ذهن یک دانشآموز ایرانی از کشور دوست و همسایه خود ایجاد میکند؟! و همینهاست که منجر به نادیده گرفته قوم هزاره در ایران میشود. این نوع روایت از تاریخ با عینک خاصی از مفهوم مرز و ملیت نوشته شده است. در صورتی که اصلا در آن دوره چنین مرزبندی وجود نداشته و عملا افغانستان بخشی از ایران بوده است. البته این را هم اضافه کنم در اینجا منظورم از ایران، ایران سیاسی امروز نیست و «ایران بزرگ» یا «ایران تمدنی» یا آنچه که از آن به «خراسان بزرگ» یاد میشود مرادم هست، آن شاعر وطنداری که پیش هوشنگ ابتهاج شعرش را میخواند و کلیپ آن در فضای مجازی غوغا و سونامی ایجاد میکند که میگوید «درود ای همزبان! من هم از ایرانم» مراد او هم از ایران، ایران سیاسی امروز به مثابه یک کشور مستقل نیست. بازگردیم به داستان سقوط اصفهان که این شورش افغانها مثل دیگر شورشهایی که منجر به تغییر حکومتها در طول تاریخ سیاسی_اجتماعی ایران میشد (فکر کنم لازم به یادآوری نباشد که مراد کدام ایران است؟) یک شورش داخلی بود و نه خارجی! شما چطور الان مولانا جلالالدین بلخی، ناصر خسرو قبادیانی، خواجه عبدالله انصاری، جامی و غیره را «شاعر ایرانی» میدانید. اما محمود افغان آن روزگار را متعلق به «افغانستان امروز» میدانید؟! با مفهوم ناسیونالیسم قرن بیستمی بسیاری از شاعران پارسی زبان، دیگر امروز «ایرانی» محسوب نمیشوند.
اما برگردیم به تاریخ ۱۷۴۷ که نادر افشار به قتل رسید. ایران بزرگ تکهتکه میشود. که بخشی از آن هم به احمد ابدالی (سرکرده یکی از دو قوم بزرگ پشتون) میرسد که از سرداران مورد اعتماد نادرشاه بود. کمااینکه بخشی هم به وکیل الرعایا، کریم خان زند رسید. حتی زمانی که محمود افغان اصفهان را گرفت در مهر خاتم خود این شعر را مینویسد «دولت سلطان حسین نابود شد/ شاه ایران عاقبت محمود شد» این یعنی تمام روایتپردازیهای تاریخی که از زمان رضاشاه صورت گرفته است غلط بوده و تحریف شده تا یک «دیگرسازی تاریخی» و یک «انحصارگرایی تاریخی» صورت گیرد.
این مطالب را گفتم تا به اینجا برسم که این یکی بودن ایران و افغانستان واقعیت غیرقابل انکاری بوده که سالها تلاشی عامدانه برای جدایی آنها صورت گرفته است. در این زمینه از شما دعوت میکنم کتاب «سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی» را ببینید. ایشان یک کشیش لهستانی بوده که در زمان سلطان حسین در کلسیای اصفهان بوده و ماجرا را برای کلیسای مرکزی گزارش کرده است. این کتاب توسط استاد سید جواد طباطبایی بازنویسی و تصحیح شده است. در این کتاب هم میبینیم که اصل قضیه به این ترتیبی که در ذهن که صرفاً مبنی بر قتل و غارت تاریخی اصفهان توسط افغانیها نقش بسته نیست. اگر این بخش از تاریخ را بخوانید میبینید که علت شورش محمود افغان هم ظلمهایی بوده که حاکم گرجی منسوب از طرف دولت صفوی بر مردم قندهار داشته است. در اینجا هم مفهوم مذهب، به نحوی بازتولید میشود. نماینده این گروه (پدر محمود افغان) هم که برای دادخواهی به دربار سلطان حسین میآید با ضرب و شتم درباریان مواجه میشود. او مستقیم از اصفهان به مکه میرود و از علمای مکه حکم شورش علیه این حکومت رافضی شیعی را میگیرد. یعنی از همینجا مذهب مستمسک سیاست قرار میگیرد. این بخش از تاریخ نقطه عطف شکلگیری افغانستان نوین است.چون هژمونی پشتونها در دوره جهاد فرو ریخته بود پشتونها جریان طالبان را یک جریان آلترناتیوی میدیدند که میتواند هژمونی پشتونها را بازگرداند. این امر هم در ظهور دوره اول طالبان در سی سال پیش صادق است و هم در قدرتگیری مجدد آنها.
و به نوعی از اینجاست که تلاش برای قطع دست ایران از منطقه افغانستان فعلی و منزوی کردن هرگروهی که به نوعی با ایران ارتباط دارد شروع میشود. و اینجاست که سرنوشت قوم هزاره با مذهب تشیع هم تغییر میکند و به سوی انزوا پیش میرود؟
بله از اینجا به بعد قدرت در منطقه افغانستان فعلی به دست پشتونها میافتد و تقریبا تا چند دههی اخیر هم ادامه داشته است. و نه تنها قوم هزاره که همهی اقوام کنار زده میشوند. و اینکه گفتم تلاش بیرونی برای انزوای سیاسی هزاره با هدف کوتاه کردن دست ایران صورت میگیرد ایران با هر نظام سیاسی مدنظر است. و هر کشوری که پشت هر قومی باشد. پس از ۱۷۴۷ تا ۱۹۷۸ که کودتای کمونیستی در افغانستان اتفاق افتاد قدرت در دست پشتونها بود. در طول حدود این ۲۵۰ سال بقیه اقوام اصلا محلی از اعراب نداشتند. برای همین هم آن انگارهای که به روایت رمان بادبادکباز گفتم ایجاد شد که «پشتونها قوم اصلی این سرزمین هستند!» باقی اقوام اعم از هزاره، تاجیک، ازبک، ترکمن، بلوچ و… را خدم و حشم خود میدانند. اما با کودتای کمونیستی ۱۹۷۸ خلا قدرتی ایجاد میشود که هژمونی پشتونها که از چندسال قبل در حال فرورختن بود، فرو میریزد. با شکلگیری دوره جهاد فضایی ایجاد میشود که همه قومیتها به پا خیزند. اگر کسی تحولات این بازه را خوب درک کند میتواند از اوضاع فعلی افغانستان سردربیاورد. با فرو ریختن هژمونی قدرت پشتونها از یک طرف و ظهور مجاهدین اقوام مختلف، بازی قدرت پیشین به هم میریزد و به نوعی بعد از خروج شوروی باقی اقوام هم که ۲۵۰ سال به حاشیه رانده شده بودند سربرآوردهاند. در این فضاست که عبدالرشید دوستم که ازبک است ادعا میکند که دیگر نمیتوانید مرا نادیده بگیرید. یا مسعود و ربانی که تاجیک است هم مدعی و سهمخواه قدرت میشوند. از هزارهها در اینجا عبدالعلی مزاری به پا میخیزد و این جمله پرتامل را بیان میکند که: «دیگر هزاره بودن جرم نیست و نمیخواهم دیگر هزاره بودن جرم باشد؛ دیگر کسی نمیتواند هزاره را در صحنه معادلات افغانستان نادیده بگیرد!»
این جمله فریاد اعتراضی است به دو قرن و نیم تحقیر هزاره!
در بین تاجیکها هم همینطور است. چرا فکر میکنید هموطنان تاجیک ما اینقدر احمدشاه مسعود را بالا میبرند؟! من همیشه این را میگویم که مهمترین دال گفتمانی تاجیکهای معاصر افغانستان شهید مسعود است چون او توانست برای اولین بار برای تاجیکهای افغانستان احقاق حق کند. به همین نحو دوستم برای هموطنان اوزبیک ما مهم است. چون اولین بار هویت سیاسی و حقوق آنها را دوستم زنده کرد. عبدالعلی مزاری هم در همین فضا اعلام میکند که اگر تو به من یک مشت بزنی من هیچکاری نکنم آن یک مشت را به تو میزنم. همه اینها یعنی دیگر نمیتوانی ما را از قدرت حذف کنی. از این روست که شهید مزاری بعد از شهادتش لقب «بابه مزاری» گرفت. چون نشان داد که هزاره هم میتواند سری میان سرها داشته باشد. الان بعد از ۲۶ سال همچنان برای او در کشورهای مختلف هزارهها سالگرد میگیرند و او را به این لقب «بابه» یاد میکنند.چرا نظام جمهوریت بعد از ۲۰ سال در افغانستان فروریخت؟ چون آن هم از اساس با تزلزل شروع شده بود. در کنفرانس بن و در تقسیم قدرت، ۷۰ – ۸۰ درصد قدرت دست اتحاد شمال (هزاره، تاجیک و اوزبیک) بود. یعنی این بار از آن طرف قضیه افتادند و به نوعی پشتونها کنار گذاشته شدند و پیامد آن شد که بعد از ۲۰ سال دوباره نظام فروریخت. و دوباره پشتونها به دنبال احیای قدرت و هژمونی خود افتادند.
خوب موضوع پیچیدهتر شد! با این فضای سهمخواهی قدرت و از بین رفتن هژمونی پشتونها، چه شد که بازهم طالبان و پشتونها قدرت گرفتند؟
دقیقا چون هژمونی پشتونها در دوره جهاد فرو ریخته بود پشتونها جریان طالبان را یک جریان آلترناتیوی میدیدند که میتواند هژمونی پشتونها را بازگرداند. این امر هم در ظهور دوره اول طالبان در سی سال پیش صادق است و هم در قدرتگیری مجدد آنها.
یعنی قوم پشتون برای بازگرداندن هژمونی خود با یک حرکت تاکتیکی هویت مذهبی را جایگزین هویت قومی کردند و با بلد کردن طالبان قدرت را به دست گرفتند و الان دوباره در تلاش برای بازگرداندن و پررنگ کردن هویت قومی خود هستند؟
بله دعوا سر همین است. و احتمالا الان بهتر بتوانید دعوای آن نماینده طالبان با خبرنگار بر سر کلمه دانشگاه را درک کنید. البته این ضعف خود را در دوره اول طالبان نشان داد که بیش از ۵ سال دوام نیاورد. اما چرا نظام جمهوریت بعد از ۲۰ سال در افغانستان فروریخت؟ چون آن هم از اساس با تزلزل شروع شده بود. در کنفرانس بن و در تقسیم قدرت، ۷۰ – ۸۰ درصد قدرت دست اتحاد شمال (هزاره، تاجیک و اوزبیک) بود. یعنی این بار از آن طرف قضیه افتادند و به نوعی پشتونها کنار گذاشته شدند و پیامد آن شد که بعد از ۲۰ سال دوباره نظام فروریخت. و دوباره پشتونها به دنبال احیای قدرت و هژمونی خود افتادند.مزاری از «حق» دم میزد. اما بعد از او چه محمد محقق، چه کریم خلیلی و چه سرور دانش بزرگترین ظلم را به گفتمان سیاسی مزاری و هزارهها کردند. اینها این «حق» را تبدیل به «امتیاز سیاسی» کردند و ای کاش همین امتیاز هم برای هزارهها بود که به خدا نبود. مثلا همین محقق وقتی به ریاست یک از وزارتخانهها رسید این امتیاز سیاسی قومی را هم به امتیاز خانوادگی تقلیل داد. یعنی فضای حق سیاسی در دوران مزاری در دوران پسامزاری به امتیاز سیاسی و بعد هم امتیاز شخصی تبدیل شد.
اگر اجازه بدهید من یک بار دیگر سوال اصلی خود را تکرار کنم بخصوص بعد از این فراز و نشیب قدرت که در افغانستان تبیین کردید؛ الان هزاره چه جایگاهی در حکومت طالبان دارد؟
همه این مطالب را توضیح دادم که بگویم در این فضای ایجاد شده که عبدالعلی مزاری احقاق حق هزاره کرد و در شمای یک احیاگر هویت هزاره را احیا کرد، اما بعد از او چه اتفاقی افتاد؟! برای پاسخ به این سوال باید بدانید که ما حتی در بین خود این اقوام از پشتون گرفته تا تاجیک و اوزبیک و هزاره، با یک مجموعهی یک دست مواجه نیستیم. هزارهها هم خود چند شقه است. با این حال دوست و دشمن، مهمترین شخصیت هزاره در دوران معاصر را شهید مزاری میدانند. اما بعد از شهادت ایشان اتفاقی که در صحنه قدرت هزاره اتفاق افتاد تغییر دال گفتمانی عبدالعلی مزاری به عنوان شخصیت شناخته شده هزاره بود. مزاری از «حق» دم میزد. اما بعد از او چه محمد محقق، چه کریم خلیلی و چه سرور دانش بزرگترین ظلم را به گفتمان سیاسی مزاری و هزارهها کردند. اینها این «حق» را تبدیل به «امتیاز سیاسی» کردند و ای کاش همین امتیاز هم برای هزارهها بود که به خدا نبود. مثلا همین محقق وقتی به ریاست یک از وزارتخانهها رسید این امتیاز سیاسی قومی را هم به امتیاز خانوادگی تقلیل داد. یعنی فضای حق سیاسی در دوران مزاری در دوران پسامزاری به امتیاز سیاسی و بعد هم امتیاز شخصی تبدیل شد. حتی در جنبش روشنایی که به خاطر تغییر مسیر انتقال برق از هزارهجات به دره سالنگ ایجاد شد و هزارهها ناگهان جانی تازه گرفتند اما متاسفانه رهبران این جنبش وا دادند و خود را و حرکت را به یک و چند منصب فروختند. پس اگر بخواهم صحبتها را جمع کنم که بعد از مزاری ما دچار «بحران جانشینی» در بین هزارهها و تغییر دال سیاسی مزاری و تقلیل آن تا حد امتیاز شخصی مواجهیم.
الان به پاسخ سوالی که در رابطه با ضعف دستاوردی هزارهها پیشتر مطرح شد رسیدیم؛ منظورتان از ناتوانی در کار تشکیلاتی در بین هزاره و عدم بهرهبرداری از فرصتها همین بود؟
بله؛ دقیقا. چه بلایی بر سر انسان هزاره آمد که ما با حذف سیستماتیک هزاره در طول یک سال گذشته مواجهیم. به وقایع تروریستی اخیر توجه کنید تا متوجه نکته شوید. پاسخ این سوال دوجانبه و بیرونی و درونی است. یعنی مشکل در نوع کنشگری سیاسی خود هزارهها و فقدان رهبری در بین آنهاست. و اینکه قواعد بازی سیاسی را نه بلدند و نه تلاش میکنند یاد بگیرند. از طرف دیگر هم چه از بعد مذهبی و چه از بعد قومیتی از بیرون این قضیه تحمیل میشود که تحلیل آن ارائه شد. پس انسان هزاره دچار یک شیزوفرنی و درماندگی شده است.
پس این انسان هزاره الان نه در حکومت طالبان میتواند برای خود جایگاهی پیدا کند و نه به او این جایگاه داده میشود؟
از اینجا به بعد بستگی به طالبان دارد که صحنه را چطور ببیند و هزاره را در این صحنه چگونه ارزیابی کند. البته دوره طالبان را هم من دورهی بلندمدتی نمیبینم بلکه یک دوره گذار است. چون نه بلدند حکومت کنند و نه عرضه حکومتداری دارند و بلکه اصلا روی کار آمدن دوباره طالبان، درواقع یک بازی منطقهای بود.
پس شما عملا جایگاهی برای طالبان قائل نیستید چه رسد به اینکه هزاره را در این نظام تصور کنید؟
بله. در یک نگاه کلان طالبان را دوره گذار میدانم. البته برای آن تاریخ تعیین نمیکنم که بگویم کی از بین میرود. در این دوره گذار هم ماجرا و نقشآفرینی هزاره بستگی به هوش و درایت هزاره و طالبان دارد. اگر طالب بفهمد که با بازی دادن سایر اقوام آن هم ولو صوری و فرمالیته چند پست را به آنها بدهد هم بهانهای برای مشروعیتش میشود و هم میتواند اوضاع را مدیریت کند. البته بستگی دارد که به این فهم و شعور سیاسی برسد.هزارهها نیازمند یک بازخوانی از خویشتن با رویکرد انتقادی هستند. متاسفانه روح جمعی هزارهها که در طول تاریخ معاصر زخمآگین و دردآلود رو به جلو آمده و این دردها و زخمهای بر روی هم تلنبار شده نگذاشته تا نگاه انتقادی و بازخوانی انتقادی شکل بگیرد. مثلا هزارهها در قتلعام دوره عبدالرحمان معمولا فقط اینگونه به موضوع مینگرند و آن را روایت میکنند که فقط عبدالرحمن آمد ما را تارومار کرد بدون اینکه زمینهها و نقاط ضعف درونی خود را هم در آن دوران بنگرند. همچنین در موضوع فاجعه افشار روایت معمول هزارهها اینگونه است که فقط عاملان بیرونی آمدهاند آن جنایتها را مرتکب شدهاند بدون اینکه به اشتباهات فراوان گروهها و جریانات درون قومی هزارهها و اشتباهات تاکتیکی و استراتژیکی رهبران شاخص هزاره در همان برهه پرداخته شود.
به عنوان حسن ختام بحث اگر مطلبی لازم به یادآوری و توجه مضاعف است بفرمایید؟
در پایان لازم میدانم مجدد جمعبندی و خلاصهای از وضعیت سیاسی فعلی هزاره فارغ آنکه چه کسی بر سر کار باشد، ارائه نمایم تا شاید برای دغدغهمندان این عرصه تلنگری باشد. فضای سیاسی که عبدالعلی مزاری برای هزاره ایجاد کرد احیاگری هویتی و احقاق حق برای هزاره بود؛ اما بعد از او چه اتفاقی افتاد!؟ برای پاسخ به این سوال باید به یک نکتهی بسیار مهم توجه بفرمایید که در تحلیل مسائل افغانستان به نظرم بسیار حائز اهمیت میباشد. ما در بین خود این اقوام از پشتون گرفته تا تاجیک و اوزبیک و هزاره، با یک مجموعهی یک دست و به عبارتی با یک کل واحد مواجه نیستیم. یعنی اینجوری نیست که وقتی میگوییم هزاره، یک مجموعه کاملا یکپارچه و هماهنگ باشند برخلاف آنچه شاید در اذهان به صورت یک کل واحد متبادر شود، بلکه هزارهها هم خود چند شقه است میان هزارهی دایکندی و بامیان و ارزگان با هزاره میدان وردک و هزارههای صفحات شمال تفاوتهای بسیاری وجود دارد که این ذهنیت را که هزارهها یک کل واحد و یک مجموعه یکپارچه و یکدست هستند را زیر سوال میبرد و دقیقا همین مسأله برای سایر اقوام هم صادق و منطبق میباشد برای مثال میان تاجیک بدخشی و تاجیک پنجشیری تفاوت است یا میان پشتونهای غلزایی و ابدالی.
با این توضیح فلشبک بزنم به آنچه که درباره عبدالعلی مزاری گفتم و بعد به سوالتان پاسخ دهم. ببنیند موافقان و مخالفان مهمترین شخصیت هزاره در دوران معاصر را شهید مزاری میدانند. اما بعد از شهادت ایشان ما شاهد تغییر گفتمان عبدالعلی مزاری توسط رهبران بعدی هزاره هستیم که به تعبیری میتوان ریشهی بحرانهای فعلی و حتی آینده هزارهها را در همان تغییر گفتمان جستجو و تحلیل نمود. عبدالعلی مزاری از «حق» و «حقوق» دم میزد اما بعد از او چه محمد محقق، چه کریم خلیلی و چه سرور دانش بزرگترین ظلم را به گفتمان سیاسی مزاری و هزارهها کردند. اینها این «حق» را تبدیل به «امتیاز سیاسی» و «منافع شخصی» کردند. مثلا وقتی به محمد محقق به عنوان یکی از رهبران مطرح هزاره یک پست وزارتخانهای آن هم از آدرس هزارهها میرسید میدیدیم که چگونه این پست فقط برای یک حلقهی خاصی از نزدیکان آن شخص مورد معامله و بازی قرار میگرفت و چه رانتخواریهایی که در دو دهه پیش در این زمینه نشد و حق هزارهها منحصر میشد به امتیاز و منفعت شخصی این رهبران و جالب است که این موضوع هم نسبت به همه اقوام در افغانستان صادق است. فضا و گفتمان حق سیاسی در دوران مزاری در دوران پسا مزاری به امتیاز سیاسی و بعد هم امتیاز شخصی تبدیل شد. حتی در جنبش روشنایی که به خاطر تغییر مسیر انتقال برق از هزارهجات به دره سالنگ ایجاد شد و هزارهها ناگهان جانی تازه گرفتند اما متاسفانه رهبران این جنبش هم وا دادند و خود را و این جنبش را به یک و چند منصب فروختند.
پس اگر بخواهم صحبتها را جمع کنم باید بگویم که بعد از مزاری ما دچار «بحران جانشینی» در بین هزارهها و تغییر دال سیاسی مزاری و تقلیل آن تا حد امتیاز شخصی شدیم. این نکته را با توجه به مجموع توضیحات و گفتگویی که تا الان داشتیم خوب است عرض کنم که هزارهها نیازمند یک بازخوانی از خویشتن با رویکرد انتقادی هستند. متاسفانه روح جمعی هزارهها که در طول تاریخ معاصر زخمآگین و دردآلود رو به جلو آمده و این دردها و زخمهای بر روی هم تلنبار شده نگذاشته تا نگاه انتقادی و بازخوانی انتقادی شکل بگیرد. مثلا هزارهها در قتلعام دوره عبدالرحمان معمولا فقط اینگونه به موضوع مینگرند و آن را روایت میکنند که فقط عبدالرحمن آمد ما را تارومار کرد بدون اینکه زمینهها و نقاط ضعف درونی خود را هم در آن دوران بنگرند. همچنین در موضوع فاجعه افشار روایت معمول هزارهها اینگونه است که فقط عاملان بیرونی آمدهاند آن جنایتها را مرتکب شدهاند بدون اینکه به اشتباهات فراوان گروهها و جریانات درون قومی هزارهها و اشتباهات تاکتیکی و استراتژیکی رهبران شاخص هزاره در همان برهه پرداخته شود.
لینک کوتاه : http://iras.ir/?p=5447