افشاگری خلیلزاد از فرار غنی و بر هم خوردن توافق با طالبان
ایسنا نوشت: دیپلمات آمریکایی مسئول مذاکره با طالبان گفته است که تصمیم اشرف غنی، رئیس جمهور افغانستان برای فرار از کشور در ماه گذشته، توافق لحظه آخری با طالبان را که برای دور نگه داشتن کابل از دست طالبان و مذاکره برای انتقال سیاسی طراحی شده بود، به هم زد.
زلمای خلیلزاد، که از سوی دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۸ برای رهبری مذاکرات با طالبان انتخاب شده بود، در اولین مصاحبه خود پس از خروج آمریکا از افغانستان گفت که او دو هفته مهلت قبل از سقوط کابل را تأمین کرده است.
خلیلزاد به فایننشال تایمز گفت: حتی در پایان، ما با طالبان توافق کردیم که وارد کابل نشوند. اصلاً" نمی دانستم که غنی قصد فرار دارد. اظهارات نماینده ایالات متحده جزییات تازهای از فروپاشی دولت افغانستان در ساعات پایانی آن و ناراحتی دولت آمریکا پس از سقوط کابل به دست طالبان را روشن کرد. این سخنان به نوعی تکرار سخنان آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا به قانونگذاران آمریکایی بود که گفت غنی اطمینان داده بود با نقشه واشنگتن همکاری میکند.
خلیلزاد با اشاره به نشست از پیش ترتیب داده شده با ژنرال فرانک مککنزی، فرمانده منطقهای ارتش آمریکا و مقامهای ارشد طالبان در دوحه گفت که نیروهای امنیتی کابل با انتشار خبر ناپدید شدن غنی منحل شد. پس از فرار غنی، مساله نظم و قانون در کابل مطرح شد. طالبان میگفتند آیا مسئولیت امنیت کابل را بر عهده خواهید گرفت؟ خودتان میدانید چه اتفاقی میافتد.
خلیلزاد ادعاها مبنی بر توافق ضمنی یا صریح برای ورود طالبان به کاخ ریاست جمهوری در ۱۵ اوت را رد کرد و گفت ما هیچ چراغ سبزی در این رابطه ندادیم. آنچه ما گفتیم فقط ماموریت نیروهای آمریکایی بود، ماموریت تخلیه در فرودگاه کابل.
مقاهای آمریکایی می گویند، نماینده آمریکا ابتدا در ۱۲ اوت با دولت کابل وارد گفتگو شد و سپس دو روز بعد با طالبان به توافق رسید تا از شهر محافظت کنند. غنی به هر حال بخشی از دولت آینده نبود زیرا استعفای وی پیش شرطی بود که طالبان تعیین کرده بود. تا سیزدهم اوت طالبان کابل را محاصره کرده بودند.
سفیر سابق ایالات متحده در افغانستان که چهار دهه در منطقه کار کرده است، اسلاف خود را مسئول محدودیتهای قرارداد ۲۰۲۰ با طالبان دانست. وی اظهار داشت که دولت های پی در پی آمریکا به تدریج خواسته های خود را با پیشرفت طالبان کاهش دادهاند. او گفت که انتصاب وی در سال ۲۰۱۸ "نتیجه چیزی بود که درست پیش نرفته بود".
او گفت: [مردم] به دنبال نوعی قربانی هستند. من می توانستم بهتر عمل کنم - مردم انتظار دارند که من این را بگویم. اما وقتی من بررسی میکنم، میبینم تمام تلاش خود را کردم تا آنجا که میتوانستم، با توجه به برخوردهایی که در شرایط اولیه با من شده بود.
وی در پاسخ به این سوال که آیا استعفا می دهد یا خیر، گفت که او همیشه استعفانامهای آماده دارد که در خانه نگه میدارد، زیرا در اینجا [در وزارت خارجه] ممکن است کسی آن را بردارد.
در این مصاحبه یک ساعته، خلیلزاد همچنین ادعای رئیس پیشین منطقهای مبارزه با تروریسم سیا را که گفته بود او "در حال دست و پا زدن بود تا وزیر خارجه دولت ترامپ شود" را "بیهوده" خواند.
وی گفت که مسئولیت پایان آشفته طولانیترین جنگ آمریکا عمدتا بر دوش افغانها است. افغانها مسئول وضعیت پیش آمده هستند زیرا طرفها حاضر به مذاکره نشدند و یک طرف سقوط کرد بنابراین آمریکا مسئولیتی در این زمینه ندارد.
خلیلزاد همچنین در گفتگو با فارین پالسی از آخرین روزها و تلاش برای تشکیل دولت انتقالی در افغانستان گفت: آخرین روزها زمانی بود که طالبان در حال نزدیک شدن به کابل بودند. من در دوحه بودم و ملا [عبدالغنی] برادر و گروه [رهبر طالبان] را دیدم و آنها را تحت فشار قرار دادم که حمله به کابل می تواند منجر به درگیری شود که شهر و میلیون ها نفر را در آنجا نابود می کند، می تواند به درگیری خیابانی منجر شود و این خلاف توافق است. در نهایت برادر موافقت کرد. آنها گفتند بسیار خوب، ما توافق کردیم که دو هفته دیگر در دروازه های کابل بمانند، بعد هیاتی متشکل از رئیس جمهور سابق [حامد] کرزای، عبدالله عبدالله، محمد آصف رحیمی، معصوم استانکزی و چند تن دیگر به دوحه بیایند. قرار بود دولت جدید فراگیر باشد، اما نه تقسیم قدرت ۵۰-۵۰، که پیشنهاد ما در یک زمان به آنها بود. بحث آنها درباره این بود که چه کسی شماره یک خواهد بود. طالبان می خواستند شماره یک باشند، یکی از آنها جایگزین رئیس جمهور اشرف غنی شود و غنی نمی پذیرفت.
ایسنا نوشت: ملا عبدالغنی برادر، فردی که آمریکا و متحدانش امیدداشتند بتواند صدای میانهروی دولت طالبان افغانستان باشد پس از یک تیراندازی در داخل کاخ ریاست جمهوری ، به حاشیه رانده شده است.
به گزارش شبکه خبری بلومبرگ، ملا عبدالغنی برادر که گفتگوهای صلح طالبان با آمریکا را برعهده اشت از سوی یکی از رهبران شبکه حقانی اوایل سپتامبر سال جاری میلادی و در پی گفتگو در کاخ ریاست جمهوری در کابل برای تشکیل کابینه، فیزیکی مورد حمله قرار گرفت.
برادر به دنبال یک کابینه جامع شامل اعضا و رهبران غیرطالبان و اقلیتهای قومی بود که برای جامعه جهانی مورد قبول واقع میشود. در یکی از مراحل این جلسه، "خلیلالرحمان حقانی" یکی از رهبران شبکه حقانی صندلیاش را بلند و به سمت برادر پرتاب کرد.
محافظان هر دو طرف وارد معرکه شده و به سمت یکدیگر تیراندازی کردند که در نتیجه آن تعدادی از آنها زخمی و کشته شدند. ملا برادر در این درگیری زخمی نشد اما از کابل خارج شده و به قندهار رفت که پایگاه طالبان است تا با هبتالله آخوندزاده، رهبر طالبان گفتگو کند.
در انتشار فهرست کابینه دولت طالبان افغانستان هفتم سپتامبر نامی از افراد خارج از حلقه این گروه شبه نظامی نیست. اعضای شبکه حقانی نیز چهار پست دارند و سراجالدین حقانی، رهبر این شبکه که در فهرست افراد تحت تعقیب اف.بی.آی است، سرپرست وزارت کشور شده است. برادر نیز به عنوان یکی از دو معاون نخست وزیر معرفی شده بود. طالبان و حقانی در ۲۰۱۶ با یکدیگر ادغام شدند.
افراد مطلع گفتهاند، رئیس آژانس اطلاعات پاکستان که در جریان جلسه در کاخ ریاست جمهوری در کابل حضور داشت، به جای برادر، از حقانیها دفاع کرد؛ برادر پیش از آنکه دولت ترامپ آزادی وی را برای شرکت در گفتگوهای صلح تسهیل کند به مدت هشت سال در زندانی در پاکستان بود.
فردی کمتر شناخته شده به نام "ملا محمدحسن" به جای ملا برادر به عنوان نخست وزیر انتخاب شد چون روابط بهتری با اسلامآباد دارد و تهدیدی علیه شبکه حقانی نیست.
با این حال در طول یک هفته گذشته، اعضای طالبان گزارشها درباره این درگیری را رد کردهاند. ملا برادر روز پنجشنبه در تلویزیون ملی افغانستان حاضر شد و با خواندن متنی از روی کاغذ، به شایعات درباره کشته یا زخمی شدنش پایان داد. وی ۱۲ سپتامبر برای استقبال از وزیر خارجه قطر حضور نداشت و نخستین نشست کابینه طالبان افغانستان را نیز از دست داد و در توجیه اینکه چرا نتوانسته در مراسم استقبال از وزیر خارجه قطر باشد، گفت: من از این سفر مطلع نبودم و در جریان حضور این دیپلمات ارشد قطری در سفر بودم و نمیتوانستم سفرم را کوتاه کنم و به کابل برگردم.
در همین حال، بلال کریمی، سخنگوی طالبان نیز در گفتگویی تلفنی با رویترز گفت: ملا برادر به حاشیه رانده نشده و ما انتظار داریم او به زودی برگردد. هیچ اختلافی بین رهبران طالبان نیست.
اختلافات درونی طالبان نشانهای نگران کننده برای کشورهای غربی است که از این گروه خواستهاند سیاستهای معتدلتری از جمله احترام به حقوق زنان را اجرا کنند. چین و پاکستان به ایالات متحده فشار میآورند تا منابع مالی افغانستان را آزاد کند چرا که این کشور با تورم سرسامآور و بحران اقتصادی رو بروست.
در همین حال انس حقانی، یکی از رهبران اصلی حقانی در توییتر هر گونه اختلاف بین این گروه و طالبان را رد کرده است.
افغانستان: سخن از کدام شکست است؟
در این نوشته تلاش می کنیم به نخستین فرضیه ها درباره رویداهای افغانستان بپردازیم. هنوز برای تحلیل پیامدها خیلی زود است، اما واقعا ضروری است که در میان انبوه سردرگمی رسانه ای کنونی، سرخطِ تحلیل را بگشاییم. در این نوشته، کوشش می کنیم به جنبه های اساسیِ ژئوپولیتیکی اشاره کنیم. طبیعتاً این متن، فراگیر نیست. چنین هدفی هم ندارد. منظور طرح چند پرسش و راهیابی برای آینده است(١).
لوموند دیپلوماتیک : همان گونه که می بینیم، ٢٠ سال پس از «جنگ با تروریسم» که جورج والکِر بوش در پیِ حمله های تروریستی در ١١ سپتامبر ٢٠٠١ علیه طالبان و القاعده به راه انداخت، افغانستان، در چند روز به دست طالبان سقوط کرد (واژه سقوط بسیار معنی دار است). در برابر پیشروی برق آسای روزهای اخیر، نیروهای افغان یا فروریختند و یا بدون جنگ، تسلیم شدند. تشدید حمله های هوائی آمریکا چیزی را در محل تغییر نداد. طالبان هنگامی وارد کابل شدند که نیروهای واشینگتن هنوز در آن شهر بودند. طالبان ورودی های فرودگاه را کنترل می کنند و در نتیجه دسترسی به آن برای کسانی که می خواهند افغانستان را ترک کنند، نامعلوم و پرمخاطره است. هزاران افغانی برای فرار از کشور به آنجا روی می آورند. بایدن در مقابل این فروپاشی گفت که قادر نیست نتیجه نهایی این عملیات را تضمین کند.
در هرجی و مرجی وصف ناپذیر، سیاست عقب نشینی که بایدن فرمانش را صادر کرد و دولت آمریکا راه و روش آن و نیز تقویم آن را معین کرد، باوجود تقویت قابل ملاحظه ی نیروهای آمریکا از سوی پنتاگون (از ٢٥٠٠ تا ٦٠٠٠ سرباز) جهت تضمین امنیت، این عقب نشینی یک شکست کامل است. آمریکا حتی نیروهایی در قطر و کویت مستقر کرد. اما، ایالات متحده کنترل اوضاع را از دست داده است. این امر، به نوبه خود، برای بزرگترین قدرت نظامی جهان اهانت آمیز است. چرا که بیست سال پیش، جورج دبلیو بوش از جاه طلبیِ قدرتی با گستردگی بین المللی صحبت کرد(٢) و اینکه هیچ چیزی نمی تواند این وضعیت را برهم زند. چهل و سومین رئیس جمهور آمریکا اظهار داشت «جنگ ما علیه تروریسم با القاعده شروع می شود ولی با آن متوقف نخواهد شد. این جنگ تا زمانی که همه گروه های تروریستی را در جهان یافته، دستگیر کرده و شکست دهیم» ادامه خواهد یافت. این بلندپروازی که با شروعِ جنگی جهانی با تروریسم به نام ارزش های امریکا، به نام ملتی «استثنایی» و «صاحبِ تقدیر»، به نام مسیحایی دموکراتیک آغازشد، امروز – ودر واقع از مدت ها پیش- دور از دسترس است. این ایده برخاسته از مبالغه ای دراز مدت است که برای ایالات متحده و نیز منحدانش بسیار گران تمام شده است. اما، این دروغ که آشکارا در رسانه ها نیز بازتاب یافته است، بی دلیل نبود: تثبیت حضور سلطه گرانه ی آمریکا در جهان و به ویژه در منطقه ای که منافع استراتژیکی و حوزه های نفوذ بسیاری به هم میرسند.
آرشیو امنیت ملی (آمریکا)(٣) در ١٩ اوت مجموعه ای از اسناد تاریخی را منتشر کرد که از رده بندی سری خارج شده بود. این اسناد نشان میدهد که «به مدت نزدیک به بیست سال، دولت آمریکا تا چه حدی مردم آمریکا را در مورد پیشرفت ها در افغانستان فریب داد. در حالی که همزمان، واقعیت های آزاردهنده درباره ی شکست های جاری را با سرپوشِ محرمانه مخفی می کردند...» درنتیجه، واشینگتن درباره ی توهم و دروغ بافی برپایه ی اسطوره های ایدئولوژیکی بنیادگذار ایالات متحده و همچنین در مورد واقعیت تناسب قوا شکست خورده است...
پیروزی طالبان همراه با تصویرهای دهشتناک، تراژدی انسانی و پرسش های بی شمار درباره ی آینده، به عنوانِ یک رویداد بااهمیت تلقی می شود. با لحظه ی بهت آور و تاریخ دراماتیک روبرو هستیم. ولی اگر اوضاع چنین ابعادی پیدا کرده، به ویژه به سبب مفهوم سیاسی اساسی آن است. به هر حال، این پیروزی و پیامدهای آن درسی کلی تر و هشداری است ازجمله برای فرانسه که مجبوراست برای سازگاری و شکلی از عقب نشینی در جنگ ساحل آفریقا و کش و قوس های آن آماده شود.
عقب نشینی از افغانستان که جو بایدن به رغم دودلی های موجود در بین جمهوری خواهان و نیز در میان نظامیان، تصمیم آن را گرفت و بدان متعهد شد، در واقع طرحی است که بسیار پیش از آن ریخته و پرداخته شده بود. ابتدا، در سال ٢٠١٢، باراک اوباما تصمیم گرفت تا نخستین گروه از سربازان امریکائی را بازگرداند. با این وجود، او مجبور شد که در تقویم بازگشت سربازان تجدید نظر کند و حتی به خاطر وخامت اوضاع، نیروهای جدیدی به افغانستان گسیل دارد. این انطباق جدید موجب بروز تردیدهای طولانی بین دو خواست شد یعنی بین عقب نشینی که کم کم تحمیل می شد و آنچه که در آن زمان برای پاسخ به ضروریات ایمنی «الزامی» به نظر می آمد.
سپس، دونالد ترامپ بود که متعهد شد به «این جنگ بی پایان» پایان دهد و «حداکثر تا سال ٢٠٢١» نیروها رابرگرداند. او در فوریه ٢٠٢٠ در دوحه با طالبان بر سر توافقی برای خروج نیروها در تاریخ یادشده مذاکره کرد و پیش از انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ٢٠٢٠، به این فرایند شتاب داد. استقبال مردم از چنین عقب نشینی آن چنان زیاد بود که تابوی گفتگوی مستقیم با دشمنی که تا دیروز غیرقابل معاشرت ارزیابی می شد، شکست. گفتگو بر سر خروج نیروهای آمریکایی تا پایان مه ٢٠٢٠ در مقابل تعهد طالبان برای تامین امنیت و مذاکره مستقیم با حکومت کابل انجام شد. اما خشونت ها تا میزان بالاتری ادامه یافت، اختلاف ها تداوم یافته و چشم انداز خروج کامل با مقاومت هایی در کنگره و پنتاگون [وزارت دفاع] روبرو شد.
سرانجام، جوبایدن تصمیم گرفت تا کار را تمام کند. از آن پس، او بود که با انتقادهای تُند جمهوری خواهان، دونالد ترامپ و برخی از متحدان آمریکا (از جمله آالمان و بریتانیا) و نیز چند رسانه روبرو شد که این تصمیم را «فاجعه کامل» خواندند، امری که در عمل ایالات متحده را بی اعتبار می کند. روزنامه "وال استریت جورنال" بیانات بایدن را «ننگین»، «تسلیم» و «دغل کاری» نامید. این واقعیتی است که استفاده از نیروهای نظامی چنان در ذات اصلی نقش آمریکا و هویتِ امپریالیستی ایالات متحده ثبت شده که هر گُزینشِ دیگری ، غیرعادی و نسنجیده تلقی می شود. این نکته را اوباما خوب به یاد دارد، چون او که نپذیرفت در سال ٢٠١٣ سوریه را بمباران کند، به شدت مورد سرزنش قرار گرفت و از جمله در فرانسه. در نتیجهی از دست دادن کنترل، بلبشوی امنیتی، نکوهش ملی... بدون تردید روز ١٥ اوت آثار عمیقی در حافظه ی سیاسی آمریکا برجاخواهد گذاشت. اما باید فراتر از آن را نگریست.
شکست تاریخی
عقب نشینی آمریکا و فروپاشی رژیم وابسته به واشینگتنِ افغانستان، ابتدا برای ایالات متحده یک شکست تاریخی است: شکست جنگ آمریکا با تروریسم، شکستِ «دولت سازی»(٤) در حالی که کلِ سیاست خارجی ایالات متحده و مجموعه ی جنگ های آن ها به نام دموکراسی به مثابه کسبِ حقانیتِ نهایی و حقانیت شیوه کار، هدایت شده است. با این وجود، نباید به رغم شدت تصویرها، میان سقوط کابل در ٢٠٢١ و سقوط سایگون در ١٩٧٥، شباهت قائل شد.
در ویتنام، با نماد کسب اسقلال یک ملت در موقعیت سخت و دهشتناک جنگ سرد روبرو بودیم. تحقق هدفی که لازم و عادلانه بود که در پایان یک جنگ آزادی بخش طولانی، به دست آمد. بدین ترتیب، مردم یک کشور در نظم نوینی جایگاه خود را می یافت تا دولتی مستقل ایجاد کند. در افغانستان، با بیانِ فروپاشی و درماندگی روبرو هستیم. فروپاشی یک رژیم بدون حقانیت زیر فشار اسلامِ سیاسیِ مسلح. درماندگی دراز مدت یک منطق قدرت مسلط در منطقه ای که رقابت ها و تقسیم حوزه های نفوذ، بی وقفه، وضعیت بین المللی درگیری های استراتژیکی، ناامنی دائمی و بی ثباتی تروریستی را رقم می زنند.
مسلماً در افغانستان، ایالات متحده با دومین شکست تاریخی حود پس از ویتنام مواجه است. اما، معنای این دو شکست یکی نیست. امروز، برای مردم افغانستان، «تحقق لازم و عادلانه» وجود ندارد. برعکس، قدمی تازه در وضعیتی متفاوت، در فاجعه ای سیاسی، اجتماعی، ایدئولوژیکی و امنیتی می گذارند... نباید به تبلیغات حساب شده ی «میانه رویِ» برخی رهبران طالبان، برای مثال در مورد حقوق زنان وقعی گذاشت. ذبیح الله مجاهد، سخنگوی طالبان تلاش کرد درباره نیت های قدرت جدید اطمینان دهد. او گفت «ما می خواهیم بر پایه ی اصول دیپلماتیک و احترام با همه کشورهای جهان رابطه داشته باشیم. ما می خواهیم اقتصاد خوبی داشته باشیم. ما بازرگانی می خواهیم، ما دیپلماسی خوب می خواهیم ...». بااین وجود، وحشیگری سرکوب، پیگردِ مخالفان سیاسی و قتل ها نگرانی های برحق و تردیدهای زیاد ایجاد کرده، هرچند هنوز با خشونت های بی حد و اندازه ی طالبان سال های دهه ١٩٩٠ فاصله داریم.
یادآوری کنیم که مجله پژوهشی The Intercept (که اسناد National Security Agency را منتشر کرده بود که ادوارد اِسنودِن از سال ٢٠١٣ برملاکرد)، در ١٨ اوت فاش کرد که طالبان به مجموعه ی مشخصاتِ بیومتریک آمریکایی ها دست یافته اند. این مشخصات هویتی بیومتری می تواند به شناسایی افغان هائی کمک کند که برای نیروهای ائتلاف زیر رهبری واشینگتن کار کرده بودند. به نوشته ی این مجله، کار پیچیده شناسایی افراد از طریق این روش تشخیص هویت تکنولوژیکی می تواند با کمک ISI «سازمان مخفی اطلاعاتی» عمده ی پاکستان انجام گیرد ... این سازمان دائماً به دو دوده بازی کردن سیاسی شهرت دارد.
می توان نسبت به سازوکارهای منفیِ ممکن و هراسناکی نگران بود (باید هم!) که طالبان می توانند به راه اندازند: تشویقی برای اسلامیسم سیاسی و جهادیسم، فرصتی برای القاعده (متحد نزدیک طالبان)، انحطاط فزاینده ی نقش دولت های خلیج فارس. به خاطر داریم که عربستان سعودی و امارات متحده عربی، در کنار پاکستان تنها کشورهایی بودند که رژیم طالبان (در قدرت از ١٩٩٦ تا ٢٠٠١) را به رسمیت شناختند. اکنون، این دومین «امارت اسلامی افغانستان» از چه حمایتی برخوردار خواهد شد؟ بین پشتیبانی کامل و طرد، بحث و جدل سیاسی-رسانه ای ممکن است داغ باشد. اما، آیا مسئله هنوز به این گونه مطرح می شود؟
در زمینه طرح سوال ها، شایسته است که موضع گیری ها و گزینش های چین و روسیه را که عموماً به پشتیبانی از طالبان شهرت دارند، مورد بررسی قرار دهیم. واقعیت بسیار پیچیده تر است، خواهیم دید، اما انتخابِ پکن و مسکو آشکارا، رویه ی مثبت نسبت به افغانستان پساآمریکا و رژیمِ در حال استقرار است. شکست ایالات متحده که به طور کلی تر، شکست قدرت های غربی و ناتو نیز است، فضای برد و باخت (و مسئله های جدید) را باز می کند. این اوضاع فرصت های استراتژیکی و اقتصادی فراهم می کند. این وضع امکان می دهد تا شکل بندی منطقه ای جدیدی را در نظر گرفت.
چین و روسیه چه می خواهند
در این وضعیت دگرگون شده، چین و روسیه، همزمان رقیب و مکمل یکدیگرند. رقابت میان این دو، واقعی است. هر کدام چارچوب و راهکار منطقه ای و چندجانبه ی مناسب با منافع خود طرح می کنند. این دو بازیگر، میدان نفوذ و قدرت خاص خود را دارند. اما، در منطقه ای که تاریخ را ، هم میراث شوروی دیروز و هم بلندپروازی های چینِ پیروزمند امروز تعیین می کند ، این میدان ها را می توان کاملاً روی هم گذاشت. با این همه، اکنون مشارکت چین/روسیه از این رقابت رنج نمی برد. پکن و مسکو می توانند مشترکاً یا به موازاتِ هم، از موقعیت ژئوپولیتیکی افغانستان که از یوغ قدرت امریکا آزاد می شود و منطقه ای که می تواند بیشتر قابل دسترسی باشد، بهره ببرد. شکست آمریکا، از نظر استراتژیکی سنگین خواهد بود. اکنون، چین و روسیه می خواهند آشکارا تندتر به پیش روند تا بتوانند از ضعف هژمونی آمریکا و خرابی چشمگیر اعتبار آن کشور، بهره برداری کنند.
روسیه روی مناسبات با جمهوری های پیشینِ شوروی در آسیای مرکزی حساب می کند. این کشور نسبت به گفتگوهای در جریان میان واشینگتن و مقامات کشورهای مجاورِ افغانستان جهت یافتن شرایطی برای استقرار مجدد نیروهای آمریکا در منطقه نگران است. سرگئی لاوروف وزیر امورخارجه روسیه اظهار داشته که حضور نظامیان مسلحِ بیگانه در هرکدام از این کشورها که عضو «سازمان پیمان امنیت جمعی»(٥) هستند، به توافق همه ی اعضای این سازمان نیاز دارد. او افزود که استقرار پایگاه های نظامی جدید به امنیت در آسیای مرکزی کمکی نخواهد کرد. گویا در نشست سران در ژنو (١٦ ژوئن ٢٠٢٠) میان بایدن و پوتین، برسرِ این موضوع تبادل نظر شده است.
از سوی دیگر، روسیه، تاجیکستان و ازبکستان در ١٠ اوت امسال رزمایش نظامی مشترکی در ولایت ختلون در تاجیکستان و در ٢٠ کیلومتری مرز افغانستان را به انجام رساندند. یک هفته بعد، در ١٧ اوت در شرایطی که اوضاع افغانستان به سرعت در حالِ فروپاشی بود، نیروهای روسیه یک رزمایش یک ماهه را در تاجیکستان آغاز کردند. روسیه پایگاه های دفاعی اش رامستحکم تر می کرد.
روز ٩ اوت، چین و روسیه رزمایش بزرگی را در ایالت خودمختار چینیِ نینگسیا (با شرکت بیش از ده هزار سرباز، زره پوش و هواپیما) شروع کردند. برای نخستین بار، در این مانور نظامی، از سیستم فرماندهی مشترک و حضور نظامیان روسی در میان فرماندهان چینی استفاده شد. هدف از این آمادگی مشترک، بررسی وضعیت ثبات، امنیت و ضدتروریسم در آسیای مرکزی بود. جَدَل چشمگیری در تلویزیون آمریکائی سی اِن اِن در گرفت که بر تفاوت هدف های میان پکن و مسکو تأکید داشت، در حالی که یکی از هدف های این رزمایش ها، نشان دادن سطح همکاری امنیتی و مشارکت استراتژیکی چین-روسیه در اوضاع تنش های رو به فزون با واشینگتن بود.
پس، دست اندازیِ نگران کننده ی طالبان بر افغانستان یک "بازی بزرگ" استراتژیکی جاه طلبانه و تناسب قوا در سطح ملی و بین المللی است. و این "بازی بزرگ" نیز به نوبه ی خود با سهم سیاسی دیپلماتیک جهت جستجوی شرایط و چارچوب همکاری در نظمِ نوینِ منطقه ای همراه است. چین و روسیه روابط خود با طالبان را حفظ و تحکیم می کنند. نه پکن، و نه مسکو نمی خواهند موقعیت خوب خود را از دست بدهند. سفیر روسیه در کابل به تماس های رسمی ادامه می دهد. این سفارت، همچون سفارت پکن باز خواهد ماند.
در ماه ژوئیه، یک هیئت طالبان به ریاست ملا عبدالغنی برادر، فرد شماره ٢ طالبان در مسکو با زمیر کابولُف فرستاده ویژه روسیه برای افغانستان ملاقات کرد. سپس این هیئت به چین رفت و در تیانجین با وانگ یی وزیر امورخارجه چین در فضایی مملو از تعارفات دیپلماتیک دیدار کرد. از نگاه روسیه ممکن است شناسایی رژیم جدید رخ دهد، ولی رسماً به منش طالبان مشروط شده است، یعنی به نگرش آن ها درباره چندمسئله، به ویژه در زمینه ی امنیت و تروریسم. این امر همچنین بستگی دارد که تا چه حد تشویق و ترغیب درباره ی گفتگوی سیاسی فراگیر داخلی مفید واقع شود تا بتواند به مناقشه طولانی افغانی ها پایان دهد. گفتمان چینی ها بسیار مشابه آن است. وانگ یی به مذاکره بین افغانی فراخوانده تا به یک مصالحه برسند. در واقعیت، این زبان رسمی موضع بسیاری در جهان است: از جمله شورای امنیت، اتحادیه اروپا، ناتو، فرانسه یا ترکیه. البته این کار به شرایطی مشابه به ویژه در مورد لزوم وجود حکومتی که نماینده مردم و فراگیر باشد، نیز بستگی دارد. از طالبان خواسته اند که به تعهدات خود احترام گذارند. ارزیابی اعتبار گفتمان طالبان برای آینده بسیار دشوار است. با این وجود، باید اهمیت حمایت روسیه و چین را از طالبان خوب ارزیابی کرد. به این معنی که باید اهمیت پاسخ طالبان به درخواست مکرر مسکو و پکن درباره برخی از مسئله ها و از جمله مسئله امنیتی را سنجید.
به ویژه، چین (مانند روسیه) به برخورد طالبان نسبت به تهدید تروریستی اهمیت بسیار قائل است. چین دارای ٧٦ کیلومتر مرز مشترک با افغانستان است و این مرز با گزینگیانگ مجاور است. چینی ها نسبت به فعالیت های گروه جدایی طلب «حزب اسلامی شرق ترکستان» (ETIM) نگران هستند. این جنبش اسلامیِ ترکستان شرقی سازمانی است که عناصر فعالِ ازبک و اویغور را دربر می گیرد و گفته می شود که چندین سوءقصد مرگبار در چین مرتکب شده است. وانگ یی اظهار داشت «ما امیدواریم که طالبان افغان به روشنی با سازمان های تروریستی قطع رابطه کنند و از جمله با همین حزب ETIM و با جدیت و به طور موثر با آن ها مبارزه کنند تا مانع ها را از سر راه بردارند، نقشی مثبت ایفا کرده و شرایط لازم برای امنیت، ثبات، توسعه و همکاری در منطقه را فراهم آورند.».
چین مانند روسیه درپیِ مدیریتِ اوضاع با استفاده از چارچوب های نهادینه ای چندجانبه، مثل «سازمان همکاری شانگهای»(٦) است که دولت روسیه نیز در آن عضویت دارد. پکن باروحیه ی ضمنیِ مشارکت در ثبات و «بازسازی صلح آمیز» افغانستان، برای گروهِ امور افغانستانِ در این "سازمان" ارزش قائل است. در این رهگذر، از ١٢ تا ١٦ ژوئیه گذشته، وانگ یی از ترکمنستان، تاجیکستان و ازبکستان دیدار کرد. آخرسر، پکن جهت کمک به این بازساری، گسترش «راهرو اقتصادی چین-پاکستان» (٧) را تا افغانستان پیشنهاد کرده است.
از مبالغه تا تحقیر
گرچه هم سوئی چین و روسیه فارغ از رقابت نیست، اما می خواهد در پیکربندیِ جدید منطقه ای پس از شکست آمریکا جایی باز کند. این رویکردجدیدی را که نمایان شده، باید سنجید. ابتدا، باید شکست استراتژیکی ایالات متحده را در نظر گرفته و از آن بهره گیری کرد. یِنس اِستولِنبِرگ، دبیرکل ناتو در کنفرانس مطبوعاتی در ٢٠ اوت، نشان داد که سَمت و سوی رویدادها را خوب درک کرده است. او اظهار داشت: «آمریکا و اروپای شمالی باید به همراهی با یکدیگر در درون ناتو ادامه دهند. رویدادهای جاری افغانستان چیزی را تغییر نمی دهد. وابستگی تناسب قوای کلیِ جهانی، عملکرد تهاجمی روسیه و تثبیت چین موجب شده که حفظ یک پیوند فراآتلانتیکی اهمیت بیشتری پیدا کند».
پس از ریاست جمهوری اندوه بار دونالد ترامپ، جو بایدن خود را برای بازسازی اعتبارِ بین المللی بر زمینه ی سلطه ی بازیافته و قدرتِ برتر آمریکا در شکل های «کلاسیک تر» آماده می کرد. شکست استراتژیکیِ اخیر همراه با بدبختیِ بِلبشو و ناتوانی جهت کنترل اوضاع... برای زمانی نامعلوم اعتبارِ ایالات متحده و توانایی واقعی آن ها را در سدکردن چین برباد داد. همان گونه که روزنامه مشهور واشینگتن پست نوشت، ایالات متحده از مبالغه به تحقیر رسید. خطایی برای چین و روسیه خواهد بودکه فراموش کنند که همان گونه که معروف است، تاریخ به یک شکل دوبار تکرار نمی شود. آخرسر، بلندپروازی روس ها و به ویژه چینی ها به طور ضمنی در تقویمِ دوگانه ای یادداشت می شود.
ابتدا، چنانچه دیدیم، ثبات و امنیت همچون دل نگرانی های مشخص، فوری و مُقَدَّم می باشند. نباید به این نگرانی کم بها داد. این حساسیت ها در نگرشی جای می گیرند که به عنوان بدیلِ کامل شمرده می شوند. این بدیل ها موجب پایان مناقشه افغانی و تأمینِ شرایط توسعه ی اقتصادی می شود. آیا این بینشی اراده گرا و اغراق آمیز است؟ امروز، تصور این که چه پیش خواهد آمد، غیرممکن است. به هیچ وجه نمی توان بخت چنین بدیل ها، مخاطره های جنگ داخلی، بی ثباتی ها و بحران های احتمالی، مقاومت سیاسی و اجتماعی داخلی در برابر رژیم طالبان را پیش بینی کرد... آینده بسیار ناروشن است.
مسئله دوم، کاربست یک استراتژی است که پایه های یک همکاری، بهره برداری از منابع و ثروت های زیرزمینی افغانستان، ایجاد زیرساختارها را میسر سازد و برای چین، به روشنی خواست پیوستن به این چشم انداز در طرح های جهانی Belt and Road Initiative [جاده ابریشم جدید] است. یادآوری می کنند که افغانستان اکنون از منابع انرژی، ثروت های معدنی مهم و حتی عناصر «خاک های نادر» که در تکنولوژی های پیشرفته مصرف دارد، برخوردار است: نظیر مس، آهن، طلا، جیوه، لیتیوم، کبالت، هیدروکربورها... به دلیل بدیهیِ ناامنی و مناقشه ی بی پایان، این ثروت ها در مرحله ی عدم امکان بهره برداری قرار دارند که برای مدتی دراز مانع از به راه انداختن طرح های بزرگ شده است.
آشکار است که خروج افغانستان، دولت در انحطاط از وضعیت تاریخی جنگی برای ورود آن در استراتژیِ طرح های اقتصادی و صنعتی، گسستی عظیم یعنی تغییر الگوی سیاسی ملی و بین المللی را الزامی می کند. بلندپروازی ای به این عظمت، چالشی بزرگ است. نخست، به این خاطر که با یکی از فقیرترین کشورهای جهان روبرو هستیم. و نه فقط. آیا چین می تواند از راه اقتصادی به آنچه آمریکا نتوانست با زور انجام دهد، برسد؟ ... قطعی نیست که در وضعیت کنونی، با فاجعه ی مالی و بحران انسانی که تهدید می کند، باوجود تحریم های آمریکا و صندوق جهانی پول، ناروشنی ها درباره کمک های بانک جهانی، تنش های رو به فزون و رویارویی های قدرت ها امکان داشت تا به سادگی بتوان چنین دیدگاهی را پیاده کرد. تازه، این به معنی فراموش کردن بسیاری از مشکلات دیگر است. آخرسر، ضروری است که شرایط سیاسی داخلی نیز مساعد باشد. آیا شورشیانِ ایدئولوژیکیِ مسلحِ نخسین امارت اسلامی افغانستان، در سال های دهه ١٩٩٠، قادر خواهند بود به طور کلی خود را به مسئولان سیاسی ، اداری، اجتماعی و دیپلماتیک با هدفِ استراتژی ملی و پیشرفت کلی بدل کنند؟ آنان مجبورند که حکومت کنند... اگر اکنون، منش سیاسی طالبان بیانِ خواست انطباق با اوضاع جدید و برتن کردن (یا نکردنِ) جامه ی مسئولیت ... باشد، آیا قالبِ ایدئولوژیکی طالبان کاملاً تغییر کرده است؟ در این باره، تردید وجود دارد. ولی این پرسش را باید طرح کرد.
ستیز با نظمی که بر قدرت متکی است
هنوز یک به یک مسئلهی اساسی پیرامون درس اصلیِ نمادِ ١٥ اوت ٢٠٢١ پاسخ داده نشده است. شکست آمریکا عبارت است از نمایش روشنگرِ بحرانی که اندیشه ی استراتژیکی مسلط می نامند و برپایه ی تثبیت قدرت و اِعمال زور متکی است. انتخاب نوعِ دفاع، گزینش سیاست خارجی، گزینش های برنامه های اقتصادی، پژوهشی ... به این معنی است که انتخاب تعیین کننده ی سرمایه داری غربی و به ویژه ایالات متحده با این اندیشه ی استراتژیکی استوار و بنیاد شده و از آن حقانیت یافته است . اندیشه ای که سلسه مراتب قدرت ها، شکل بندی و تناقض های نظم بین المللی را تعیین می کند.
هر آنچه که از پایان قرن نوزدهم با روحیه و کاوُشی سخت برای یافتن بدیلی برای جنگ(٨) بناشده، با درجات مختلف و در نگرشی از چندجانبه گرائی، برابری در حقوق و مطابقت با قانون بین المللی، مسئولیتِ جمعی و امنیت جمعی... جای گرفته است. از این قبیل است: تأسیس سازمان ملل متحد، ممنوعیت استفاده از زور، کنترل تسلیحات و پیمان های خلعِ سلاح، راه حل مسالمت آمیز برای پایان دادن به کشمکش ها...مجموعه ی این متن های قضائی و سیاسی که در جستجوی وسیله ی مناسب برای پیشگیری از جنگ و مهار کردن نیرو تحت تاثیر منطق ها و قدرت ها، در حال متلاشی شدن هستند، یعنی با روحیه ی این اندیشه کهنه ی استراتژیکی مسلط که اکنون تلاش دارد بیش از پیش حود را تحمیل کند.
شکست ایالات متحده در افغانستان، حاکی از بن بستِ وحشتناکِ نظم بین المللی کنونی و برداشت استراتژیکیِ سلطه جویی که این نظم را آماده می کند، است. با بن بستِ عمده ی نوعی نگرش به جهان و روابط بین المللی و بهره برداری از منابع در گستاخی و بی مسئولیتی کامل روبرو هستیم. این پدیده در رده ی چالش های وجودیِ کلیِ دوران ماست.
به یقین به جنگ طولانی افغانستان و سرانجامِ آن نیازمند نبودیم – البته اگر واقعاً سرانجام باشد...- تا این بُن بَست تاریخی را به عنوان داو کلیِ امنیت و صلح برای خلق ها ارزیابی کنیم. اما، قدرت، کاربردِ زوری که همراه آن است، چنان در آدابِ سیاسی و اجتماعی [Social] (برای این که نگوئیم جامعه گی [Sociétale]) وارد شده اند، که شایسته است هربار که ممکن است، تاکید کنیم که قدرت نه یک نوع سمت و سوی مشترک جهانشمول و نه ثابتِ ملزومِ رفتارهای اجتماعی است.
مسلم است که قدرت پارامتری است اجتماعی و سیاسی که در دراز مدت مُهر ِخود را بر تاریخ می گذارد. به ویژه سرمایه داری بی وقفه از آن تغذیه کرده است. اما این یک پارامتر اتفاقی ونفرت انگیز است... و هرگز امروز به میزان کافی به عنوان اساسِ این امر مسئله ساز راهبری بین المللی مورد اعتراض قرار نگرفته است. چگونه می توان تصور کرد (یا بهتر بگوئیم، ما را مجبور به باور کنند) که امکان دارد از راه زور و جنگ، بتوان نهادها، دموکراسی، شرایط امنیت، ماندگاری اقتصادی و اجتماعی ... را در دولتی ایجاد کرد که در درون آن بخش بسیار چشمگیری از جمعیت (٣٦ درصد امروز) در زیر خط فقر و در ناتوانی پاسخگوئی به نیازهای اصلی خود به سر می برند؟
این مجموعه ی قضائی و سیاسی که اساساً در نیمه دوم قرن بیستم و با چشم انداز یک معماریِ هماهنگ با حقوق و مسئولیت جمعی ساخته شده، نسبی بودن مفهوم قدرت را نشان می دهد. کسب مالکیت و پیشرفت های متمدنانه برای رسیدن به نظم بین المللی متفاوت ممکن است.
نمی توان گفت - حتما نمی توان- که چین و روسیه عملکرد و برداشت های استراتژیکیِ بیگانه بامنطق قدرت ها و استفاده از زور دارند. واضح است که امروزه، این مُدل، روش بازیگران اصلی جهانی (به جز سازمان ملل متحد) است. حتی برای آنانی مثل اتحادیه اروپا که از این گفتمان استفاده می کنند، بی آنکه ابزار آن را داشته باشند، یک مدل است. بااین وجود، چند تفاوت وجود دارد. آیا کفایت خواهد کرد؟
مناقشه ی طولانیِ افغانستان، جنگی است با هزینه ی ٢٢٦٠ میلیارد دلار. دولت ورشکسته است. ٨٣ میلیارد دلار برای آموزش ارتشی هزینه شده که در چند روز از هم پاشید. ١٠٠ هزار غیرنظامی و نیز ٧٠ هزار ارتشی و پلیس افغان کشته شدند و بیش از ٤٠٠٠ سرباز غربی نیز در حالی که آنان را ناتو در یک ائتلاف از ٣١ کشور ... بسیج کرده بود. پس، نتیجه ٢٠ سال نبرد، قربانی و ویرانی است... در واقعیت، ابتدا برای مردم افغان، ٤٠ سال اشغالِ بیگانه و رنج های فراوان. زیرا باید مداخله ی شوروی و پیامدهای تراژیک آن را نیز در ارزیابی گنجاند، ولی همچنین جنگ داخلی پس از آن را نیز باید درنظر گرفت. احتمالاً این جنگ به پایان خواهد رسید. امیدواریم که چنین باشد. اما، همه چیز امکان دارد. پس از چهل سال تباهی، شاید دشوار بتوان ، آری شاید... بدتر از این عمل کرد.
١- منابع اصلی برای تهیه این مقاله: presse, instituts et médias français, euronews, Reuters, The New York Times, The Washington Post, Politico, les sites Défense One, Military Times, OTAN, Rand Corporation, International Institute for Strategic Studies (IISS), Council on Foreign Relations (CFR), National Security Archive, The Intercept, Global Times, South China Morning Post, RT-France, Sputniknews
٢- سخنرانی بوش در نشست مشترک کنگره، پنجشنبه ٢٠ سپتامبر ٢٠٠١.
٣- https://nsarchive.gwu.edu/briefing-book/afghanistan/2021-08-19/afghanistan-2020-20-year-war-20-documents NSA نهاد پژوهشی و غیردولتی مستقلی است که در دانشگاه جورج واشینگتن دارای یک کتابخانه است. این نهاد اسناد خارج شده طبقه بندی را بر پایه ی قانون های امریکا درباره آزادی و اطلاعات منتشر می کند.
٤- در متن فرانسه از اصطلاح «State building» استفاده شده است که می توان ایجاد یک دولت ترجمه کرد. اما مفهومِ ایدئولوژیکی آنبیشتر به معنای استقرار «حکومت»ی لیبرال به زور در ثباتی است که زیر سلطه ی غرب به دست امده است.
٥- این یک سازمان سیاسی-نظامی (بافعالیت محدود) بین دولت هاست.که در اکتبر ٢٠٠٢ تاسیس شده و شامل ارمنستان، بیلاروسیه، کازاخستان، قرقیزستان، روسیه و تاجیکستان است.
٦- سازمان همکاری شانگهای سازمانی اقتصادی-سیاسی بین دولتی است که ٨ کشور (چین، هند، کازاخستان، قرقیزستان، روسیه، پاکستان، تاجیکستان و ازبکستان) در ان عضو هستند؛ ٤ دولت به عنوان ناظر (افغانستان، بیِلاروسیه، ایران و مغولستان) و ٦ کشور شریکِ گفتگو (ارمنستان، آذربایجان، کامبوج، سریلانکا و ترکیه) شرکت دارند.
٧- این راهرو مجموعه ای از طرح های اقتصادی، انرژی و زیرساختاری است که هدف آن مدرنیزاسیون و تحکیم اقتصاد پاکستان در چارچوب Belt and Road initiative و جاده ابریشم جدید است.
٨- به کتاب زیر مراجعه کنید: « Chaos. La Crise de l’ordre international libéral. La France et l’Europe dans l’ordre américain », Jacques FATH, Edition du Croquant, 2020, Pages 89 à 95.
Jacques FATH
مسئول پیشین امور بین المللی حزب کمونیست فرانسه است و دارای تألیفات متعدد در زمینه امور بین المللی است
یش به سوی خاتمه جنگ های بی پایان ؟
چگونگی غلبه طالبان بر غرب
در کابل، در سوء قصدهایی که «سازمان حکومت اسلامی» (داعش) در ٢٦ اوت گذشته مسئولیت آنها را پذیرفت، حدود ١٠٠[بیش از ١٧٠] تن ، از جمله سربازان آمریکایی و جنگجویان طالبان کشته شدند. بنابراین، طالبان از بدو در دست گرفتن قدرت در کشور، به نوبه خود از تروریسم اسلامی آسیب دیده است. مداخله نظامی غرب در افغانستان با هرج و مرج پایان یافته و به اعتبار ایالات متحده لطمه شدید زده است. درعین حال، این پرسش باقی مانده که طالبان، که تحلیل گران با تحقیر آنها را «پابرهنه های موتور سوار» می خوانند، چگونه توانستند پیروز شوند؟
ADAM BACZKO & GILLES DORRONSORO شهباز نخعي
لوموند دیپلوماتیک : در یک درگیری در نظر اول بسیار نامتعادل، شکست غرب ناشی از داشتن دیدگاهی خطا درمورد افغانستان است که توسط لشکری از کارشناسان شامل اندیشکده ها، دانشگاه ها، سازمان های غیردولتی (ONG) بین المللی یا افغان و موسسه های خصوصی رواج داده شده بود. این تفسیر عبارت از برداشتی از مردم شناسی بود که جامعه افغان را نسبت به منافعش منطقه گرا و نسبت به حضور هرگونه حکومت دارای اکراه تعریف می کرد. با آن که تاریخ نگاری اخیر (١) این امر را نفی کرده، دیدگاه یک اپوزیسیون فرهنگی در کابل به صورتی مکرر در گزارش ها، مقالات و آثار مختص به مداخله نظامی و حتی در رسمی ترین گفتمان ها بازتاب می یافت.
ژنرال استانلی مک کریستال، در سال ٢٠٠٩ در آستانه انتصاب خود به سمت فرماندهی نیروهای غربی گفت: «دشواری های تاریخی پیوند هویت قبیله ای یا قومی را تقویت می کند و می تواند از جذابیت یک حکومت تمرکزگرا بکاهد. همه اقوام، به ویژه پشتون ها، به طور سنتی کوشیده اند دربرابر دولت مرکزی به نوعی استقلال دست یابند (٢)». بیشتر کارشناسان مخالف وجود یک دولت «دور»، «نامشروع» و سرانجام «مصنوعی» در سطح محلی بودند و از دولتی «نزدیک»، «مشروع» و «طبیعی» هواداری می کردند. نزدیک بودن تضمینی برای آشنایی و داشتن روابط شخصی و در جهت مخالف انجماد ناشی از دلایل دیوان سالارانه بود.
نهادهای مسئول «توسعه» هم مانند نظامیان به این کلیشه مبتذل تکیه می کردند که اجازه می داد که دولت مرکزی دور زده شود. ستایش محلی فقدان هماهنگی با قدرت با وجود مجلس های کوچک (جرگه، شورا) توجیه می شد. این مجالس که مبتنی بر رسوم محلی معرفی می شد، درواقع توسط سازمان هایی ایجاد شده بود که کمک بین المللی آنها را به وجود آورده بود. این امر درمورد «شوراهای دهکده» هم صادق است که تأمین مالی آن را «برنامه ملی همبستگی» بانک جهانی به عهده دارد. پافشاری بر اداره محلی امور همچنین، منجر به قومی گرایی سیاست های عمومی شد. برای این کار به سنت های پشتون برای دور زدن حقوق مثبت، به عنوان نمونه درمورد ارث یا ازدواج استناد شد و فضا برای طرح مطالبات قومی- ملی پیمانکاران ازبک آماده شد و به آنها امکان داد که با دستیابی به سمت ها به ثروت اندوزی بپردازند.
سرانجام، افغانستان به عنوان یک کشور قبیله ای معرفی می شد – دیدگاهی شرق شناسانه که از بازخوانی متن های مردم شناسی دوران استعمار الهام گرفته است. نوعی از به اصطلاح مردم شناسی در خدمت جنگ قرار گرفت: «ساختارهای امنیت ملی باید از مردم شناسی تغذیه شود، رشته علمی که برای حمایت از جنگ در مناطق قبیله ای ابداع شده است».
مونتگمری مک فیت که حرف های بالا را در سال ٢٠٠٦ (٣) می زد، مشاور علمی کمیته روسای ستاد نیروهای مسلح بود. در این چهارچوب، او «نظام زمینه انسانی» (Human Terrain System) را ایجاد کرد که هدفش جذب مردم شناسان (درواقع، دارندگان مدرک کارشناسی یا کارشناسی ارشد علوم اجتماعی) در واحد های آمریکایی بود. او همچنین در نوشتن جزوه ضد شورش FM. ٣-٢٤ مشارکت داشت که بکارگیری نظامیان آمریکایی در درگیری های اجتماعی را ترغیب می کرد تا بتوانند متحدانی جذب نموده و به جمع آوری اطلاعات بپردازند: «در مسیر مردم محلی و نه در جهت خلاف آنها حرکت کنید. ابتدا اعتماد چند روستا را جلب و سپس با کسانی که با آنها داد و ستد، مراوده، معامله و مناسبات زناشویی دارند کار کنید. این شگرد باعث می شود که در محل متحدانی درمیان مردم فعال پیدا نموده و شبکه ای مورد اعتماد داشته باشید (٤)».
سرگرد جیم، یک افسر آمریکایی حکایت می کند که درحالی که در سال ٢٠٠٣ فرماندهی نیروهای ویژه در استان کونار را به عهده داشت، چگونه به یکی از معتمدین محلی کمک کرده است: «ساکنان کوهستان زمین های متعلق به اهالی دشت را در اختیار گرفته و از آن بهره برداری می کردند. رئیس قبیله مالک این زمین ها به من گفت که آنها خیلی وقت پیش توسط "پادشاه افغانستان" به قبیله او داده شده بود و اسناد آن را به من نشان داد. من به او گفتم که نیازی به نشان دادن سند نیست و حرفش برای من کفایت می کند (...) و تصمیم به حمایت از او گرفتم و گفتم "رئیس، من با شما هستم. من و مردانم با اهالی کوهستان صحبت می کنیم، اگر آنها زمین هایتان را پس ندهند، در کنار شما می جنگیم"». سرگرد نمی گوید که این موضوع چگونه پایان یافت و فقط به طور خلاصه می گوید «کافی است بگویم که مشکل حل شد» او به «دوست» خود کمک کرد تا زمین های مورد منازعه را پس بگیرد (٥).
جنبش متمرکز، ایدئولوژی ساختاری
درواقع، علاقه مورد ادعا نسبت به «فرهنگ افغانستان» نشان دهنده فقدان توجه به پژوهش های (واقعی) مردم شناسی از سال های دهه ١٩٨٠ است که حاکی از قبیله زدایی و محدودیت های خوانش قومی جامعه است (٦). حساسیت نسبت به حکومت مرکزی در « سرزمین گستاخی» (٧) موضوعی بود که بر شکست های بیش از پیش خطیر «جامعه بین المللی» سرپوش می نهاد. از زمان اشغال آلمان و ژاپن توسط ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم، ارقام هزینه شده برای «ساخت حکومت» (state- building) یکی از بلندپروازانه ترین ها بوده است. در سال های دهه ٢٠٠٠، تمام بودجه دولت افغانستان توسط صندوق های سرمایه گذاری (funder) تأمین می شد و امروز این نسبت به ٧٥ درصد رسیده است. به این ارقام دهها میلیارد دلاری نیز افزوده می شود که صرف ایجاد پلیس، دستگاه قضایی، ارتش ، مدارس، بیمارستان ها، زیر ساخت های جاده ای و ساختمان های عمومی شده است.
ویژگی این کمک ها تقسیم بندی نظام مند بین برنامه ها و سوء مدیریت عمومی است. واگذاری برنامه ها به پیمانکاران جزء منجر به ایجاد تبانی هایی نظام مند در تخصیص بازار و جذب منابع مالی، در درجه اول به نفع پیمانکاران غربی شده است. به عنوان نمونه، در مورد دستگاه قضایی ، آقای رونالد نومن، سفیر پیشین آمریکا در افغانستان (٢٠٠٧- ٢٠٠٥) می پذیرد که: « دخالت همه جانبه ما در کمک قضایی هرج و مرج زا بود. Usaid (آژانس ایالات متحده برای توسعه بین المللیبرخی از برنامه ها را از طریق موسسات خصوصی مدیریت می کرد. وزارت امور خارجه مناقصه های خود را برگزار می کرد اما به بسیاری از دادستان های با تجربه مستقل از وزارت دادگستری که به نظر می آمد به صورت غیر وابسته کار می کنند نیز پول پرداخت می کرد. نظامیان آمریکایی هم به نوبه خود هزینه برخی از برنامه ها را تأمین می کردند اما نه ما و نه آنها نمی دانستیم که دیگری چه می کند. هماهنگی بین عناصر ما ضعیف و روابط تنش آلود بود (٨)». به علاوه، کارکنان خارجی که به ندرت به زبان های محلی صحبت می کردند، در محل های محصور و با فاصله از مردم افغانستان زندگی می کردند. در کابل، بوجود آمدن یک حباب انسانی – چندهزار خارجی ای که در پایتخت زندگی می کردند – اثر زیادی در بی اعتباری حضور غربی ها داشت. به این ترتیب، اعتبار «پزشکان فرانسوی»( French doctors) ، که در سال های دهه ١٩٨٠ به سختی به دست آمده بود، مسرفانه به وسیله نسلی خرج شد که کارش آمیخته ای از کسب و کار و انسان دوستی بود.
به علاوه، نهادهای خارجی مسئول ساخت«حکومت» به طور نظام مند پایه های نهادهای افغانستان، که بنا بود بسازند، را سست و تخریب کردند. با قانون اساسی سال ٢٠٠٤، رهبران آمریکائی نظام ریاست جمهوری ای را تحمیل کردند که مجلس و احزاب سیاسی را به حاشیه می راند. دستگاه های اداری غربی گاه قوانینی را می نوشتند و بنابر یکی از مواد قانون اساسی، در زمان تعطیلات مجلس، به امضای رئیس جمهوری رسانده و به آن وجهه قانونی می دادند..
در عرصه امنیت، ایالات متحده یک نظام دوگانه را برگزید. علاوه بر نهادهای رسمی افغان (ارتش، اطلاعات، پلیس)، آنها بر گروه های مسلح دیگر مانند شبه نظامیان تحت اختیار مستقیم «آژانس مرکزی اطلاعات» (CIA)، مجاهدین پیشینی که علیه اتحاد شوروی جنگیده و به سمت هایی چون فرماندار و غیره منصوب شده بودند نیز تکیه می کردند. اینها در آغاز به عنوان نیروهای کمک به ارتش آمریکا در تعقیب هواداران القاعده بودند و سپس در مبارزه علیه طالبان شرکت کردند و مترجم و راهنماهایی برای حمله های نیروهای ویژه و حملات پهپادی در اختیار آمریکایی ها گذاشتند. آنها در وضعیتی بودند که می توانستند در نظر و کار نظامیان آمریکایی دستکاری کنند، زیرا آمریکایی ها با زبان های افغانستان و مناسبات محلی آشنایی نداشتند. مترجمان و راهنماها از این ناآشنایی برای حذف رقیبان خود استفاده کرده و آنها را به عنوان اعضای شورشی معرفی می کردند (ضمیمه ١ : کارخانه ساخت درگیری های قبیله ای را بخوانید). از سال ٢٠١٥، در مرحله ای که واشنگتن در تدارک عقب نشینی بود، آموزش شبه نظامیان به صورت یک عامل مرکزی راهبرد جلوگیری از شورش درآمد. این امر به ویژه در استان های کندوز، وارداک، قندهار و لویا پکتیا (پکتیا، خوست و پکتیا) رایج بود. رشوه خواری، فساد و بی نظمی ای که اینها به وجود آوردند (درگیری بین جوامع و راهزنی) به شدت نهادهای حکومتی را تضعیف کرد و مشروعیت دولت را در چشم مردم از بین برد.
به شکلی تعجب برانگیز، ائتلاف هرگز برآورد درستی از حریف خود نداشت. در نوامبر ٢٠٠٨، ژنرال دیوید مک کی یرنان، فرمانده نیروهای غربی می گفت: «من در بین گروه های شورشی انسجامی از نظر عملیاتی و راهبردی نمی بینم. من شورشی را می بینم که تا حدی زیاد محلی و منطقه ای است، گاه دست به همکاری می زند و گاه نیز به مبارزه با یکدیگر می پردازد و مورد حمایت (...) مردم افغانستان نیست (٩)». به این ترتیب، عملیات ضد شورش با این پیش فرض سامان یافت که جنبش طالبان متشکل از دهها گروه است که با انگیزه های قبیله ای، قومی یا اقتصادی می جنگند. به عنوان نمونه، این ایده که جنگجویان حقوق ماهانه ٣٠٠ دلاری – که برای مردم افغانستان رقم قابل ملاحظه ای است- دریافت می کنند بدون بررسی جا افتاد. به همین ترتیب، کارشناسان مدتی طولانی این نظر را داشتند که شبکه حقانی از طالبان جدا و مستقل است، در حالی که تأییدی برای این نظر وجود نداشت و به عکس، سراج الدین حقانی خود را در مطلبی که در نیویورک تایمز با عنوان «آنچه که ما طالبان ، می خواهیم» (١٠) نوشت، خود را به عنوان معاون رهبر طالبان معرفی کرد.
در واقع، جنبش طالبان تمرکزگرا و حامل یک ایدئولوژی ساختاری است. کادرهای اصلی آن طلبه های مدرسه های مذهبی «دیوبندی» [یکی از فرقه های شاخه حنفی اسلام سنی] (١١) پاکستان هستند. این شبکه مدارس مذهبی، علمایی را پرورش می دهد که بینشی بنیادگرا و روحیه و قابلیت لازم برای تشکیل مبنای یک دیوان سالاری را دارند.
چرخش مداوم کادرها از یک استان به استان دیگر و هماهنگی گروه ها بدون ابهام نشان دهنده این است که سازماندهی سلسله مراتبی جنبش طالبان از کارآمدی نسبی برخوردار است. این کارآمدی محدودیت هایی نیز دارد که ناشی از حذف های هدف داری است که کادرهای جنبش را تضعیف می کند. با آن که فرماندهان از استقلالی تاکتیکی برخوردارند، ناگزیرند از دستورات مافوق های خود اطاعت کنند و بسیاری از روسای نظامی به خاطر بی انضباطی از سمت های خود برکنار شده اند. از سال ٢٠٠٦ طالبان به جنگجویان خود مقرراتی رفتاری را ابلاغ کرده که برگرفته از حقوق اسلامی است و در سال ٢٠٠٩ در روایت بازنگریی شده آن برخی از اصول حقوق بشر بین المللی نیز قید شده است. به طور رسمی دزدی، اِعمال خشونت علیه غیرنظامیان و اعدام بدون محاکمه جاسوسان ممنوع است اما این امر مانع از ارتکاب مکرر جنایات جنگی نمی شود. آنچه می ماند این است که برخلاف «سازمان حکومت اسلامی» (داعش)، که مسئولیت سوء قصدهای نمایشی علیه هدف های غیرنظامی (از جمله سوء قصد انتحاری فرودگاه کابل در ٢٦ اوت گذشته) را می پذیرد، طالبان تنها به قتل های سیاسی دست می زند.
راه اندازی دادگاه های «سایه»
جابجایی های انجام شده در رأس جنبش و انسجام موضع گیری ها در هنگام گفتگوها، تأئیدی بر ثبات این سازمان است. به این ترتیب، هنگامی که دستگاه های اطلاعاتی افغانستان در سال ٢٠١٥ اعلام کردند که ملاعمر در سال ٢٠١٣ مرده و مرگ او پنهان نگهداشته شده، مخالفان به حاشیه رانده شدند. هنگامی که جانشین او، ملا اختر منصور، توسط یک پهپاد آمریکا در سال بعد در پاکستان کشته شد، هیبت الله آخوندزاده بدون مشکل در رأس طالبان قرار گرفت. این جانشینی ها در تقابل با ٣ انتخابات اخیر افغانستان است که در جریان آنها هر دو نامزد در دور دوم مدعی پیروزی شدند. در چارچوب محلی، جریان شورشی کادرهای خود را بدون برخورد و درگیری جایگزین می کند درحالی که تغییر یک استاندار غالبا تعادل سیاسی یک استان را بهم می زند.
سرانجام، طالبان تا حدی زیاد از سطح آغازین عضوگیری خود، که اکثرا شامل پشتون های جنوب بود، عبور کرده است. طالبان عضوگیری را به سوی شمال و غرب گسترش داده و جنگجویانی از همه جوامع قومی را بسیج می کند و در سراسر کشور ، به استثنای دره پنجشیر، هزاره جات و منطقه شیعه نشین مرکزی حضور دارد. در سال ٢٠١٦، نهاد عالی آن، «شورای فرماندهی» که ١٢ عضو داشت شامل یک تاجیک، یک ازبک و یک ترکمن بود ولی پشتون ها (که حدود ٤٠ در صد جمعیت هستند) در آن اکثریت داشتند. جنبش طالبان با رد مذاکرات قومی – به خلاف احزاب سیاسی که براین مبنا عمل می کنند- خود را به عنوان قهرمان ملی گرایی افغانستان نمایانده است. سیاست دستکاری های قومی، به ویژه از سوی نیروهای غربی، موجب ایجاد واکنش مردم به نفع طالبان شده است. طالبان در کندوز توانست از مجموعه ای از شبه نظامیان با ترکیب قومی یا قبیله ای، که توسط نظامیان آلمانی و سپس آمریکایی سازماندهی شده بودند، استفاده کند. اعضای این مجموعه مرکب از پشتون ها، ازبک ها، تاجیک ها و ترکمن ها بود و در سال های ٢٠١٥ و ٢٠١٦ دوبار شهر را تصرف کردند.
طالبان با بهره گیری از کمبودها و ناتوانی های دولت به برآورده کردن مطالبات مردم در زمینه خدمات عمومی پرداخت و با مستقر شدن در روستاها دولتی سایه تشکیل داد که دارای مقامات محلی، قضات، مسئولان مسایل آموزشی (کنترل برنامه ها، ممنوعیت تحصیل دختران ١٢ سال به بالا) و بهداشتی و نیز روابط با سازمان های غیر دولتی (ONG) ها بود. این تشکیلات مشابه دوران حکمروایی امارت اسلامی (٢٠٠١- ١٩٩٦) بود که در آن جنبش در زمینه استقرار نظم، ایجاد دادگاه ها و نهادهای اداری شهرت و اعتبار یافت. از سال ٢٠٠٥، در محل هایی که مستقر بود قضاتی را منصوب کرد و اکنون این دادگاه ها تقریبا در همه نواحی حضور دارند.
از نقطه نظر مادی، این دادگاه ها ساده و کارآمد هستند. قاضی ها که لباس معمولی و بدون نشان های متمایز کننده دربر دارند، در مسجدها، خانه های خصوصی یا در سایه درختان به کار می پردازند. یکی از آنها می گوید: «دادگاه های طالبان به شیوه ای بسیار ساده کار می کنند. قاضی بر زمین می نشیند و فنجانی چای سبز سرد شده دربرابرش گذاشته می شود. او شخصا دادخواست ها را دریافت می کند، بعد از یکی از اعضای جنبش می خواهد که نزد کسانی که از آنها شکایت شده برود و از آنها بخواهد که فردا در دادگاه حضور یابند (١٢)». قاضی از شاهدان پرس و جو نموده، مدارک ارائه شده توسط طرفین دعوی را بررسی می کند و حکم خود را - غالبا ظرف چند روز- و در موارد حساس ظرف چند ماه صادر می کند. بیشتر منازعات مربوط به امور ملکی یا زناشویی است، اما قاضی برای جرایمی چون دزدی، قتل و زنا هم مجازات هایی که گاه خیلی شدید (اعدام، قطع عضو، سنگسار) است تعیین می کند.
این سادگی ظاهری، درخود یک نظام قضایی منسجم و پیچیده نهفته دارد. این نظام که در تداوم دستگاه قضایی امارت اسلامی شکست خورده در سال ٢٠٠١ است، دارای ٣ سطح از مراجع قضایی است: دادگاه های بدوی در ناحیه ها، دادگاه تجدیدنظر در استان ها و یک دادگاه عالی. قاضی ها که در مدارس مذهبی آموزش دیده اند، باید امتحانی را بگذرانند که درمورد معلومات آنها درباره رویه قضایی برگزار می شود و سپس در بیرون از استان خود به کار گمارده می شوند. یک نظام چرخشی وجود دارد که هدف آن حفظ بی طرفی قاضی ها نسبت به مردم و جنگجویان محلی است. بنابر توضیح یکی از این قاضی ها: «هدف این است که از هر رویداد ناگواری اجتناب شود. گاه، وقتی که فرد برای مدتی طولانی در قدرت بماند، همه چیز عادی می شود و به مرحله شناخت مردم می رسد. اما از سوی دیگر فرد خلق و خوی استبدادی می یابد و احتمال فاسد شدن پدید می آید. به همین خاطر طالبان نظامی را ایجاد کرده اند که بتوانند افراد را پس از مدتی مشخص جابجا کنند تا فساد امکان بروز نیابد». همچنین، جنبش بازرس هایی برای بررسی درستکاری قاضی ها می فرستد و بسیاری از آنها به خاطر دریافت پول مجازات شده اند.
تجسم حقوق دربرابر یک نظام فاسد
بی طرفی قاضی ها آنها را در نواحی روستایی محبوب کرده است. یکی از کسانی که به یک قاضی در استان لوگار مراجعه کرده می گوید: «اگر پولدار بودم، به قاضی های دولتی مراجعه می کردم، زیرا برای برنده شدن کافی است پول بپردازی. اما هنگامی که فقیری، قاضی طالبان تنها راه حل است». دعوایی که او در آن درگیر بود برسر این بود که خانواده عروس دریافت مبلغ مهریه را انکار می کرد اما رسید دفتر وسترن یونیون جایی که او سال ها کار کرده بود، باعث شد که او در دعوی برنده شود.
یکی از نزدیکان آقای فیضل اکبر، که در سال های ٢٠٠٢ تا ٢٠٠٥ والی استان کونار بوده هم با همین انگیزه به دادگاه های طالبان مراجعه کرد. او با آن که از نظر سیاسی درمقابل طالبان قرارداشت، ناگزیر شد در یک دعوای دزدی حیوانات به دادگاه طالبان متوسل شود، زیرا با توجه به این که قاضی های دولتی «فاسد» بودند، هزینه های شکایت از طریق پلیس و دادگاه دولتی حتی از ارزش حیوانات دزدی شده هم خیلی بیشتر می شد. او که اهل یک روستا است اما در کابل سکونت دارد، با روشن بینی تقابلی را توضیح میدهد که بین روستاییان، که قاضی های طالبان را ترجیح می دهند، و شهرنشینان که این نوع از قضاوت را رد می کنند، وجود دارد.
در مناطق روستایی، ویژگی در دسترس بودن و نیز آشنایی داشتن با این دادگاه ها جالب توجه است. در طول دهه های اخیر، بسیاری از قاضی ها آموزش های ابتدایی خود را در مدارس مذهبی دیده و با حقوق اسلامی آشنایی یافته اند. به عکس، اجرای حقوق حکومتی در جامعه ای که دو سوم افراد آن بی سواد هستند دشوار به نظر می رسد. تسلط – حتی حداقلی- به مقررات و موازین اسلامی، به مردم مناطق روستایی امکان می دهد که انسجام و بی طرفی تصمیم ها را ارزیابی کنند. البته این نظام به سود مردان و زیان زنان است. اما این کنار نهادن نیمی از جمعیت – که امکانات کمی برای اعتراض به سنت ها و سلطه ای که بر آن اِعمال می شود دارد- به شورشیان آسیب نمی رساند. به ویژه در نواحی پشتون که (هنوز) زنان اختناق بیشتری را تحمل می کنند. حقوق ناشی از شریعت، به شکلی که در این دادگاه ها تفسیر می شود، موجب پذیرش نظام پدرسالاری می شود که کارآمد تر از گفتمان های فمینیستی، حتی خیلی میانه روئی است که به دلیل داشتن هویت غربی برای آنها گوش شنوایی وجود ندارد.
طالبان توانسته دربرابر مداخله خارجی ای که نهادهایی که می سازد را تخریب می کند و نظام حکومتی ای که بیش از پیش فاسد است، در چشم بسیاری از افغان ها تجسم رعایت حقوق باشد. ریشخند قضیه در این است که جنبش طالبان بیش از ائتلاف توانسته به بازسازی حکومت فکر کند و این احتمالا شدید ترین حکم محکومیتی است که می توان برای مداخله نظامی ٢٠ ساله صادر کرد.
ضمیمه ١:
کارخانه ساخت درگیری های قبیله ای
ناتوانی نظامیان آمریکایی در بررسی اطلاعاتی که به آنها داده می شد، به بسیاری از افغان ها ابزاری ساده برای خلاص شدن از شر یک عموزاده مزاحم در یک دعوای ارثی، همسایه ای که با دیگری اختلاف ملکی دارد یا یک رقیب سیاسی را داد. بسیاری از افرادی که بازداشت یا کشته شدند، هیچ ربطی به شورش نداشتند و علت قربانی شدنشان رقابت های فردی، خانوادگی و قومی بود.
به این ترتیب، در سال ٢٠٠٣، در استان کونار درپی حمله طالبان به یک پایگاه واقع در دره گنجگال، نظامیان آمریکایی اطلاعاتی دریافت کردند که آنها را به سوی یک شیخ قبیله شینواری به نام عبدالوالی هدایت می کرد. در ٢١ ژوئن ٢٠٠٣، به توصیه آقای فیضل اکبر والی استان که او را شخصا می شناخت، متهم همراه با پسر والی به پایگاه آمریکایی رفت. او به محض ورود به پایگاه بازداشت شد. والی پس از چند روز دریافت که او بر اثر فشارهای شدید ناشی از بازجویی یک کارمند قراردادی «آژانس مرکزی اطلاعات» (CIA) به نام دیوید پاسارو از پا درآمده است. بنابر روایت رسمی، مرگ او ناشی از حمله قلبی بود. نزدیکان قربانی بزودی دریافتند که عامل لودادن او آقای محمود میران، یکی از فرماندهان قبیله سالارزای، دشمن شخصی عبدالوالی بوده است. خونخواهی ماهیت خصومت را تغییر داد. شیوخ قبیله شینواری تصمیم گرفتند که با لودادن سالارزای نزدیک به طالبان به نظامیان آمریکایی انتقام بگیرند و آمریکایی ها آنها را بازداشت کردند.
در سال ٢٠٠٧، آقای پاسارو به جرم تجاوز توسط یک دادگاه فدرال آمریکا به ٨ سال زندان محکوم شد. اما این امر بسیار دیر رخ داد . رقابت بین عبدالوالی و میران تبدیل به یک درگیری بین شبکه های فرماندهان شینواری و سالارزای شد و بی ثباتی رشد یابنده در استان به وجود آورد.
ضمیمه ٢:
«به ندرت از حقیقت استقبال می شود»
در ٩ و ١٠ دسامبر ٢٠١٩، نشریه واشنگتن پست بیش از ٢ هزار صفحه یادداشت و گفتگوی «دفتر بازرسی کل ویژه بازسازی افغانستان» (Sigar) با بازیگران مستقیم درگیری را منتشر کرد. این «اسناد افغانستان» پرده از دروغ های رهبران و نظامیان آمریکایی برمی دارد.
دونالد رامسفیلد، وزیر دفاع آمریکا بین سال های ٢٠٠١ و ٢٠٠٦:
«من شاید ناشکیبا باشم. درواقع کمی ناشکیبا هستم و اگر ما در فکر این که چه چیز می تواند امنیت لازم را برای عزیمت مان تأمین کند نباشیم، هرگز نخواهیم توانست ارتش آمریکا را از افغانستان خارج کنیم. کمک!». (١٧ آوریل ٢٠٠٢، ٦ ماه پس از شروع جنگ). «من هیچ آگاهی یا دیدی درمورد این که دشمنان چه کسانی هستند ندارم. ما به صورتی وحشتناک فاقد اطلاعات درمورد این اشخاص هستیم». (٨ سپتامبر ٢٠٠٣).
ژنرال داگلاس لوت، مشاور امنیت ملی برای افغانستان و عراق در ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش و باراک اوباما، سپس نماینده ایالات متحده در «سازمان پیمان اتلانتیک شمالی» (ناتو):
ما هیچ درک اساسی از افغانستان نداشتیم. نمی دانستیم چه کار می کنیم (...). به عنوان نمونه، درمورد اقتصاد، ما باید «بازاری شکوفا» به وجود می آوردیم. باید مشخص می کردیم که «یک بازار شکوفای مواد مخدر»، زیرا تنها بخشی است که خوب کار می کند. واقعا بسیار بدتر از چیزی است که بتوان تصور کرد. در آغاز فقدان اساسی درک وجود داشت، با هدف هایی بسیار بلندپروازانه، وابستگی زیاده از حد نسبت به ارتش و نداشتن ارزیابی درباره منابع ضروری.
جفری اگرز، عضو پیشین «نیروی ویژه دریایی جنگی آمریکا» (SEAL) و مشاور امنیت ملی در دولت های جرج دبلیو بوش و اوباما:
«در مجموع، فرض ما بر این بود که امنیت در سال های ٢٠٠٨ تا ٢٠١٢، به نسبتی که منابع را افزایش می دهیم و به بهره دهی سرمایه گذاری ها می رسیم، بهبود خواهد یافت. ژنرال ها [دیوید] پتریوس و [جان] آلن به این امر ایمان داشتند. آنها خیال می کردند که آنچه در عراق رخ داده بود در افغانستان هم رخ خواهد داد. اما این امر هرگز تحقق نیافت. ما با سرعت خیلی زیاد، نفرات خیلی زیاد و منابع خیلی زیاد پیش می رفتیم. پرسش بزرگ این است که ما در اینجا چه می کنیم؟ برای این تلاش ١٠٠٠ میلیارد دلاری چه به دست آورده ایم؟ آیا آنچه به دست آورده ایم ١٠٠٠ میلیارد دلار می ارزد؟ این پرسش ها فقط به طور خصوصی مطرح می شد (...) اگر تمرکز ما بر القاعده بود، چرا از طالبان صحبت می کردیم؟ چرا به جای آن که همیشه از طالبان حرف بزنیم ، خود را بر روی راهبرد درمورد القاعده متمرکز نمی کردیم؟» (٢٥ اوت ٢٠١٥).
باب کراولی، سرهنگ بازنشسته، مشاور ستاد «نیروی فراقاره ای کمک به امنیت» (FIAS) مأموریت «ناتو» در کابل در سال های ٢٠١٣ و ٢٠١٤:
«در "گروه کمک و مشاوره ضد شورش" (CAAT) به ندرت از حقیقت استقبال می شد. همه فقط می خواستند خبرهای خوب بشنوند، لذا غالبا بر خبرهای بد سرپوش گذاشته می شد. (...) هنگامی که ما سعی کردیم دغدغه های راهبردی خود درمورد اراده، قابلیت یا فساد دولت افغانستان را ابراز کنیم، روشن بود که از آن استقبال نمی شود و خوشایند "ارباب" قرار نمی گیرد (...) شماری از فرض های نادرست در راهبرد وجود داشت: این که افغانستان از امروز به فردا آمادگی پذیرش دموکراسی را دارد، این که مردم خیلی سریع از دولت حمایت خواهند کرد، این که از همه چیز بیشتر باید داشت (...). دولت افغانستان بخاطر فساد بزرگ ترین منبع بی ثباتی بود» (٣ اوت ٢٠١٦).
رایان سی کراکر، سفیر آمریکا در افغانستان در سال ٢٠٠٢ و سال های ٢٠١١ و ٢٠١٢:
«وقتی فساد به درجه ای که من در آنجا دیدم رسید، ترمیم وضعیت به حدی باورنکردنی دشوار و حتی غیرممکن بود (...) شاید بزرگ ترین و حتی تنها دستاورد ما، متأسفانه و البته – به طور غیرعمد- توسعه فساد گسترده بود» (١١ ژانویه ٢٠١٦).
١٧ اوت ٢٠٢١، پنتاگون گزارشی ١٢٢ صفحه ای منتشر کرد که توسط Sigar تهیه شده بود و ترازنامه ٢٠ سال جنگ را نشان می داد:
دولت آمریکا ناشیانه شیوه های تکنوکراتی غربی را به نهادهای اقتصادی افغانستان تحمیل کرد. نیروهای امنیتی افغانستان با سامانه های تسلیحاتی پیشرفته ای آموزش دیدند که نه می توانستند آنها را درک و نه نگهداری کنند. دولت آمریکا یک روش حقوقی رسمی را به کشوری تحمیل کرد که ٨٠ تا ٩٠ درصد از اختلافات را به شکل های غیر رسمی حل می کرد. دولت آمریکا به ندرت توانست وضعیت را درک و در نتیجه بر موانع فرهنگی و اجتماعی آزادی زنان و دختران غلبه کند. در نبود این شناخت های ابتدایی، مسئولان آمریکایی غالبا قدرت خود را به مأمورانی واگذار می کردند که به پروپای مردم می پیچیدند یا منابع کمک آمریکا را اختلاس نموده، ثروتمند می شدند و قدرت بیشتر به دست می آوردند و از متحدان خود پشتیبانی می نمودند. نداشتن شناخت عمیق از واقعیت های محلی به این معنی بود که برنامه های دارای هدف کاستن از درگیری ها غالبا موجب تشدید آنها می شد و از این هم چیزی نمی گوییم که در مواردی به طور غیرعمد منجر به تأمین مالی شورشیان می شد.
١- Cf. Gilles Dorronsoro, Le Gouvernement transnational de l’Afghanistan. Une si prévisible défaite, Karthala, coll. « Recherches internationales », Paris, 2011.
٢- Stanley McChrystal, « Comisaf initial assessment (Unclassified) », ministère de la défense, Washington, DC, 21 septembre 2009. Document publié sur le site du Washington Post.
٣- Montgomery McFate, « The military utility of understanding adversary culture » (PDF), Office of Naval Research, Arlington (Virginie), 2005.
٤- The United States Army and Marine Corps, The US Army/Marine Corps Counterinsurgency Field Manual, University of Chicago Press, 2007.
٥- Jim Gant, One Tribe at a Time : A Strategy for Success in Afghanistan, Nine Sisters Imports, Los Angeles, 2009.
٦- Bernt Glatzer, « The Pashtun tribal system », dans Georg Pfeffer et Deepak Kumar Behera (sous la dir. de), Contemporary Society : Concept of Tribal Society, Concept Publishers, New Delhi, 2002. ٧- Michael Barry, Le Royaume de l’insolence. L’Afghanistan 1504-2011, Flammarion, coll. « Au fil de l’histoire », Paris, 2011 (1re éd. : 2002).
٨- Ronald E. Neumann, The Other War : Winning and Losing in Afghanistan, Potomac Books, Lincoln (Nebraska), 2011.
٩- « Transcript : General David McKiernan speaks at Council’s Commanders Series », Atlantic Council, Washington, DC, 19 novembre 2008.
١٠- Sirajuddin Haqqani, « What we, the Taliban, want », The New York Times, 20 février 2020.
١١- یک جریان بازسازی اسلامی ، مدرسه دیوبند (هند) در سال 1867 در واکنشی به استعمار انگلیس تأسیس شد.
١٢-
Les citations qui suivent sont tirées d’Adam Baczko, La Guerre par le droit. Les tribunaux talibans en Afghanistan, CNRS Éditions, Paris, 2021.
ADAM BACZKO
به ترتیب: پژوهشگر «مرکز ملی پژوهش علمی – مرکز پژوهش های بین المللی» (CNRS- CERI)، نویسنده کتاب: «جنگ حقوقی، دادگاه های طالبان در افغانستان»، نشر CNRS، پاریس، ٢٠٢١
GILLES DORRONSORO
پژوهشگر «مرکز اروپایی جامعه شناسی و علوم سیاسی» (CESSP)، دانشگاه پاریس ١، نویسنده کتاب: «دولت فراملی افغانستان، شکستی قابل پیش بینی»، نشر کارتالا، مجموعه «پژوهش های بین المللی»، پاریس، ٢٠٢١
جاده کابل
یک ارتش غربی را که نمی توان شکست داد، اگرهم ناکامی ای در کار باشد تقصیر آن به گردن سیاستمداران بی مایه و یا رهبران محلی بی عرضه ای است که صحنه را بدون نبرد ترک می کنند. بیش از یک قرن است که حماسه لزوم انتقام گرفتن در برابر «خنجر از پشت» نارفیقان همواره توسط جناحهای جنگ طلب تکرار می شود (١). بی پاسخ نگذاشتن یک تعرض و بدنبال آن، تجهیز برای رویارویی بعدی. به عنوان مثال برای پیشگیری از« پیامدهایی نظیر آنچه در ویتنام رخ داد»، دوروز پس ازحمله ای که در آن ٢٤١ سرباز آمریکایی روز ٢٣ اکتبر ١٩٨٣ در بیروت کشته شدند، رئیس جمهور رونالد ریگان به گرانادا حمله کرد. حال ایالات متحده با تصاویردلخراش فرودگاه کابل که برایش تحقیر آمیز و برای کسانی که سالها در محل به آنها خدمت کرده اند فجیع می باشد، چه می کنند ؟
به زعم آقای آرمین لاشت، مردی که آنگلا مرکل خواهان موفقیت اش درانتخابات ریاست جمهوری آلمان می باشد، «این بزرگترین ناکامی ناتو از بدو تاسیس اش می باشد». جنگ افغانستان اولین مداخله نظامی اتحاد آتلانتیک بر اساس ماده ٥ منشور بنیانگذارآن می باشد: یکی از کشورهای عضو پیمان روز ١١ سپتامبر ٢٠٠١ مورد حمله قرار گرفت (هرچند توسط افغانها نبود) ؛ سایرهم پیمانان به کمک آن شتافتند (مقاله مارتین بولارد در همین شماره را بخوانید).
تجربه ای که با صراحت یادآورآن است که هنگامی که واشنگتن و پنتاگون رهبری عملیات نظامی پیمان ناتو را به عهده می گیرند؛ متحدان آنها نوکرانی بیش نیستند که حق جنگیدن - و مردن - را ارباب برایشان تعریف می کند و هیچ مشورتی در باره توقف منازعات با آنها صورت نمی گیرد. آش چنان شور است که حتی کاسه صبر لندن، که معمولا دنباله روی بی اراده ارباب است، از این همه تحقیرلبریز شده و دهان به انتقاد گشوده است. بعد از افتضاح افغانستان، باید امیدوار باشیم که اعضای پیمان ناتو مجددا صفوف خود را حول ایالات متحده، در ماجراجویی های جدیدش به عنوان مثال در تایوان یا کریمه ، در مقابل چین یا روسیه ...تقویت نکنند.
این خطر با توجه به این امر جدی تر است که بلایای ناشی از سیاستهای نومحافظه کاران در عراق ، لیبی و افغانستان نتوانست در قدرت تخریب ایالات متحده خللی وارد سازد. بویژه باید توجه داشت که هزینه مالی و جانی این جنایات بر دوش مسببین و جنگ طلبان نمی باشد: در غرب، پرولتاریا گوشت دم توپ این جنگهاست. اکثر سربازانی که در افغانستان می جنگیدند از مناطق مردمی روستایی آمریکا آمده بودند، نه از محافل پر زرق و برقی که در آنها در باره جنگ تصمیم گیری و یا مقالات زرادخانه جنگی نوشته می شود. امروز کدام دانشجو یا روزنامه نگارو یا رهبر سیاسی شخصاً سربازی را می شناسد که در جنگ کشته شده است؟ سربازی اجباری حداقل این حسن را داشت که موجب مشارکت کل ملت در منازعاتی می شد که سران کشور مسبب آن بودند.
از سپتامبر ٢٠٠١ ، به بهانه مبارزه با تروریسم، دست هر یک از روسای جمهور ایالات متحده برای راه اندازی عملیات نظامی بدون تأیید قبلی کنگره باز بوده است بدون آنکه دشمن، منطقه جغرافیایی ویا مدت منازعات از قبل تعریف شود. به عنوان مثال سناتور های آمریکایی چهار سال قبل به صورت اتفاقی متوجه شدند که هشتصد سرباز به نیجریه اعزام شده اند چرا که چهار نفر از آنها در آنجا کشته شده بودند. گروهی از نمایندگان پارلمان متعلق به هر دو حزب ، با توافق آقای جوزف بایدن ، درخواست لغو چک سفیدی را کرده اند که به دستگاه اجرایی داده شده است. تصمیم به درگیر شدن در جنگ نمی بایست تنها در دست یک رهبر خودکامه باشد، آنهم تحت لوای ارزشهای دموکراتیک.
این امر در مورد کشوری مانند فرانسه که ارتش آن در آفریقا درگیر است نیز صدق می کند. به ویژه پس از ماجرای افغانستان، بحثی مدبرانه در مورد ژئوپلیتیک ، اتحادها واستراتژی آینده به صورت عاجل در دستورکارمی باشد. اما ، متاسفانه برنامه ارائه شده توسط نامزدهای انتخاباتی ریاست جمهوری فرانسه درماه آوریل آینده، اشاره ای به این موضوعات ندارد. آقای امانوئل مکرون مجددا به عوام فریبی امنیتی متوسل گشته و مهاجرین افغانی ای را که از استبداد طالبان فرار کرده اند به عنوان بخشی از مسببین اوج گیری «جریانهای مهاجرتی نامنظم » معرفی کرده است. به این ترتیب او امیدوار است تا با تبدیل پناهندگانی که از دیکتاتوری گریزانند به تروریست های بالقوه، بتواند آرای محافظه کاران را در فرانسه به سوی خود جذب کند. دو نامزد جناح راست، گزاویه برتراند و والری پکرس البته در این زمینه دست پیش را گرفته اند، خانم پکرس برای آنکه از قافله عقب نیفتد گفت : «سرنوشت بخشی از آزادی جهان در کابل تعیین می شود». شهردار سوسیالیست پاریس، خانم آن هیدالگو در باره شکست مفتضحانه غرب در افغانستان تحلیل های چهره ای بی اعتبار جنگ طلب را شاهد می آورد: «این بار هم مانند همیشه در باره افغانستان ، برنارد هانری لوی بود که به من هشدار داد. » بدون شک از این روست که نتیجه گیری می کند: «ما می بایست به هر طریق ممکن مجددا جاده کابل را در پیش گیریم »(٢).
بهتر است که خانم هیدالگو و خانم پکرس رمز موفقیت آخرین رژه نظامی پیروزمندانه روسها و پیمان آتلانتیک شمالی در پایتخت افغانستان را جویا شوند.
١ ـ در واقع تعداد تلفات ارتش افغانستان ٢٧ برابر ارتش امریکا بوده است یعنی از دست دادن حدود ٦٦٠٠٠ سرباز افغانی و ٢٤٤٣ سرباز امریکایی که موجب مذاکره مستقیم امریکا با طالبان یک سال قبل بدون حظور دولت رسمی افغانستان شد.
٢ ـ مقاله «یاد مسعود نباید فراموش شود» نوشته هیدالگو، لوموند ١٦ اوت ٢٠٢١
Serge HALIMI
دبیر هيئت تحريريه لوموند ديپلوما تيک
نقش پاکستان در ایجاد اختلاف میان طالبان و حقانی/ ابعاد رقابت «دورانیها» و «غَلجاییها» در کابل/ تنها راهحل موجود برای رهایی افغانستان
سیدعباس حسینی کارشناس مسائل افغانستان در تشریح دلایل تشدید اختلافات جدی میان سران طالبان در گفتوگو با خبرنگار ایلنا اظهار کرد: افغانستان طی سدههای گذشته در کشمکشهای زیادی قرار داشته است و طی این مدت قومیتهای گوناگونی در این کشور با یکدیگر درگیر بودهاند. در این میان قومیت پشتون که به نوعی اقلیت افغانستان به حساب میآیند، طی ۳۰۰ سال گذشته به دنبال تحکیم قدرت خود بودند که در این میان دو جناح «دورانیها» و «غَلجاییها» این قومیت را تشکیل میدهند. بر اساس دادهها و اسناد موجود، دورانیها در جنوب افغانستان حضور دارند و غلجاییها عموما در شرق کشور مستقر هستند. به عنوان مثال حامد کرزی، رئیس جمهور پیشین افغانستان ریشه دورانی دارد اما اشرف غنی از طیف غلجاییها به حساب میآمد و در ۲۰ سال گذشته مدام شاهد درگیری این دو جناح با یکدیگر بودیم.
وی ادامه داد: زمانی که اشرف غنی به عنوان رئیسجمهوری افغانستان انتخاب شد، دست به یک پاکسازی قومی در دولت زد و تمام دورانیها را از دولت خارج کرد. بر همین اساس، طالبان هم زمانی که به قدرت رسیدند و وارد کابل شدند، یک نگرانی بسیار مهم نسبت به رقابت قومیتها در افغانستان به وجود آمد؛ چراکه از یک سو در گذشته ائتلافهای حاضر در شمال افغانستان با طالبان درگیری داشتند و علاوه بر آن قومیتهای دیگر هم در رقابت با طالبان به سر میبردند و حالا هم رقابت در درون طالبانیها شروع شده است. این رقابت در طالبان هم تابع همان کشمکشها میان پشتونهای افغانستان است؛ به گونهای که اشخاصی مانند ملا برادر، ملا عمر (رهبر پیشین طالبان) و همچنین هبتالله آخوندزاده، رهبر فعلی طالبان از جناح دورانیها هستند اما شبکه حقانی و تمامی عناصر آنها اساساً از طیف غلجاییها به حساب میآیند.
این تحلیلگر افغان تصریح کرد: بر همین اساس هفته گذشته اخباری از درگیری میان هر دو طیف مطرح شده بود و حتی رسانهها اعلام کردند در این میان ملا برادر ربوده یا زخمی شده است که در نهایت وی با انتشار تصویری از خود به تمام این شایعات پایان داد. فارغ از این حواشی، مسأله اصلی این است که اختلافنظر و رقابت در دولت جدید طالبان کاملاً مشهود است. نزاع فعلی بر این اساس است که دو طیف معتقدند پُستهای جدید در دولت فعلی باید بر اساس دیدگاه آنها تقسیم شود. به عنوان مثال ملا برادر که توانسته یک وجهه جهانی برای طالبان در سالیان گذشته به وجود بیاورد توقع داشت که او را به عنوان رهبر دولت جدید مشخص کنند و حتی بحث این وجود داشت که حامد کرزی را به عنوان رئیس دولت جدید معرفی کنند که این موضوع هم منتفی شد.
حسینی افزود: همه یاد دارند زمانی که نام ملا برادر به عنوان رئیس دولت جدید طالبان مطرح شد، اخبار ضد و نقیض از تیراندازی شبانه در کابل مخابره شد و برخی دیگر از منابع برای به حاشیه راندن این اخبار، اعلام کردند که تیراندازیها از سر خوشحالی برای تشکیل دولت صورت گرفته اما چند روز بعد مشخص شد که اختلافات زیادی میانه شبکه حقانی و طالبان به وقوع پیوسته است. در نهایت شاهد آن بودیم که رئیس سازمان اطلاعات ارتش پاکستان (ISI) به کابل آمد و پس از آن بود که فهرست کابینه جدید منتشر شد. این موضوع نشان میدهد اسلامآباد همانند گذشته در تشکیل حکومت جدید ایفای نقش میکند و ما اساساً شاهد اعمال قدرت پاکستان به صورت علنی هستیم. توجه داشته باشید که پاکستان در این میان به دنبال روی کار آمدن حکومت مستقل، با ثبات و با قدرت نیست و حتی بسیاری معتقدند که پاکستان نمیگذارد طالبان بدون هماهنگی آنها قدرت بگیرند.
وی گفت: از سوی دیگر باید توجه داشت پاکستان به دلیل نگرانی های تاریخی و همچنین بحث سرنوشت مرز دیورند، زمینه ایجاد اختلاف میان حقانی و طالبان را فراهم کرده تا این دو جریان نتوانند در کنار یکدیگر به قدرت برسند و بتوانند افغانستان را راهبری کنند. این مسأله نشان میدهد پاکستان همچنان در حال تغییر سناریوهای خود و تست کردن هر کدام از آنها در محیط افغانستان است و حالا اختلاف میان دو جریان را کلید زده؛ تا جایی که گفته میشود ملا برادر اعلام کرده بود که حقوق زنان باید به طور کامل رعایت شود و حتی او را یک میانهرو نامیدند اما در مقابل، حقانی معتقد است این حکومت از طریق سلاح و جنگ تشکیل شده و باید به گونهای دیگر آن را اداره کنیم.
این پژوهشگر مسائل افغانستان در پایان خاطرنشان کرد: ما حالا شاهد حرکت پاکستان در شکافهای به وجود آمده میان حقانی و طالبان هستیم. در دره پنجشیر هم مداخله نظامی پاکستان محرز شد و حتی آمریکاییها هم آن را تأیید کردند. بر این اساس اگر طالبان به سمت دولت مشارکتی پیش برود به نظرم میتواند اوضاع را مدیریت کند؛ چراکه آنها به خوبی میدانند که بر اساس رویکرد ۲۵ سال گذشته نمیتوانند حکومت کنند در غیر این صورت با باز بودن دست پاکستان، نه تنها دولت مشارکتی تشکیل نخواهد شد، بلکه اختلاف میان طالبان و سایر اقوام بیشتر میشود. بنابراین باید فضای وحدت و همدلی به وجود بیاید و از سوی دیگر طالبان و احزاب هم باید از خواستههای خود کوتاه بیایند تا اوضاع آرام و پایدار شود.
شبکه سی.ان.ان آمریکا (CNN) | شایعه پیرامون رهبران مفقود طالبان؛
خبرگزاری وابسته به شبکه «سی.ان.ان» آمریکا نوشت: ملا برادر آخرین بار در یکی از هتل های کابل در هفته اول سپتامبر (هفته دوم شهریور) رویت شد.
شبکه سی.ان.ان آمریکا (CNN) در گزارشی تحت عنوان «رهبران مفقود طالبان کجا هستند؟ شایعاتی درباره سرنوشت دو تن از سران ارشد طالبان درحال پخش است» نوشت: رهبران طالبان به ندرت در محافل عمومی دیده میشوند و به راحتی مصاحبه یا کنفرانس خبری برگزار نمیکنند. بسیاری از آنان در سایه حرکت میکنند و مکان استقرار آنان مشخص نیست که همین موضوع در حال ایجاد شایعاتی پیرامون سلامت آنان و احتمال بروز اختلافات داخلی در این گروه است.
طی روزهای اخیر این شایعات به قدری گسترش یافته است که سخنگوی طالبان مجبور به طفره رفتن از پاسخ به این سوال شدند که «آیا ملا برادر - از برجسته ترین شخصیتهای طالبان هفته گذشته در جریان یک نزاع با شبکه قدرتمند حقانی در کابل زخمی و یا کشته شده است؟»
مشابه همین موضوع، مقامات طالبان مکرّراً اعلام کردهاند که مولوی هِبَت الله آخوندزاده رئیس طالبان به زودی در ملا عام حاضر خواهد شد. تاکنون این واقعه رخ نداده است و همین باعث تقویت شایعاتی مبنی بر این شده که «مولوی هِبَت الله بیمار و یا حتی مرده است»
در کشورهای جهان وقتی یک سیاستمدار هدف یک چنین گمانه زنیهایی قرار میگیرد، یک کنفرانس خبری برگزار میکند و یا در یک برنامه تلویزیونی ظاهر میشود. در مورد ملا برادر امّا روز دوشنبه یک فایل صوتی ۳۹ ثانیهای با کیفیت متوسط همراه با یک یادداشت دست نویس از سوی دستیارش منتشر شد. هیچ ویدئو یا تصویری منتشر نشد. آخرین بار، ملا برادر در یکی از هتل های کابل در هفته اول سپتامبر (هفته دوم شهریور) رویت شد.
ظاهراً ملا برادر در این فایل صوتی میگوید: «من طی این روزها در سفر بودم. من به جایی رفته بودم. همه ما خوب هستیم. برخی از شبکههای خبری این تبلیغات را به راه میاندازند و چنین دروغهای شرم آوری را به زبان میآورند. هیچ مسئله و مشکلی وجود ندارد. من ۱۰۰ درصد به شما اطمینان میدهم.»
ملا برادر رئیس دفتر سیاسی طالبان است و مذاکرات با دولت قبل و ایالات متحده آمریکا را در دوحه هدایت میکرد. برخی انتظار داشتند که ملا برادر نخست وزیر شود ولی پس از مذاکرات طولانی پیرامون تشکیل دولت جدید در افغانستان، ملا برادر به عنوان معاون نخست وزیر انتخاب شد.
غیبت ملا برادر در نشست روز یکشنبه هیئت مقامات طالبان با شیخ محمد بن عبدالرحمان - وزیرخارجه قطر در کابل، شایعات درباره شکافهای داخلی طالبان را تقویت کرد. مقامات طالبان در این باره توضیح دادند که ملا برادر در کابل نبوده بلکه به قندهار رفته است. قندهار شهری است که گفته میشود مولوی هبت الله رئیس طالبان نیز در آنجا مستقر است.
رؤیت نشدن رهبران طالبان پدیده جدیدی نیست. طالبان گروهی نیست که احساس کند نیاز به ارتباط با دنیای بیرونی دارد. اقدامات روابط عمومی طابان طی دوسال گذشته با ایجاد حسابهای کاربری در شبکههای اجتماعی به چند زبان دنیا و سخنگویی نظیر ذبیح الله مجاهد پیچیده تر شده است. طالبان هنگام هجوم برق آسای جنگجویانش به سراسر افغانستان در ماه آگوست / مرداد، حجم زیادی ویدئو در این باره تهیه و تولید کرد.
امّا این راهبرد ارتباطی قاطع به رهبران و فرماندهان طالب تعمیم داده نمیشود. رهبرانی که که بیشتر زندگی خود را در جنگهای چریکی سپری کردند و در برخی موارد سالها در زندان بودند. طالبان هنوز یک سازمان رازآلود و مخفی است.
یکی از روزنامه نگاران پاکستانی که سالها درباره طالبان کار کرده است به شبکه CNN گفت: «اکثر رهبران طالبان بالاخص خاندان حقّانی از قرار گرفتن در معرض دید عموم پرهیز میکنند، زیرا به این جمع بندی رسیدند که هویت آنان به دشمن کمک کند تا مورد هدف آنان قرار بگیرند. به نظر میرسد عادات قدیمی به سختی از بین میروند.»
مثالی بهتر از ماجرای مرگ ملا عمر - بنیان گذار و اولین رهبر طالبان به دلیل بیماری سل برای توصیف نگرش این گروه نسبت به شفافیت نمیتوان آورد. ملا عمر در سال ۲۰۱۳ مرد، امّا طالبان این واقعیت را تا دو سال بعد از آن فاش نکرد. این خود گواه اختلافات عمیق در این گروه به ویژه بر سر مذاکرات صلح است که بسیاری از فرماندهان طالبان در مقابل آن مقاومت میکردند. اختلافات به قدری حاد شد که برخی از فرماندهان از طالبان خارج شدند و به شاخه نو ظهور داعش در افغانستان ملحق شدند.
مولوی هبت الله آخوندزاده - رهبر فعلی طالبان در شهر کویته پاکستان طی نشست جنجالی شورای رهبری در سال ۲۰۱۶ انتخاب شد. مولوی هبت الله طی پنج سال گذشته در ملاءعام مشاهده نشده است. در بیشتر روزهای سال ۲۰۲۰ حتی یک بیانیه به اسم او منتشر نشد. مولوی محمدعلی جان احمد - ار مقامات ارشد طالبان در ژوئن سال ۲۰۲۰ به مجله فارن پالیسی آمریکا گفته بود که مولوی هبت الله مبتلاء به کرونا شده است. وی گفت: «رئیس ما بیمار است ولی رو به بهبودی میباشد.» سایر منابع طالبان به فارن پالیسی گفتهاند که فکر میکردند مولوی هبت الله بر اثر کرونا مرده است.
طی ماه های اخیر که طالبان قدرت را در کابل به دست گرفته است، تنها یک بیانیه به اسم مولوی هبت الله منتشر شده که در آن گفته است: «من به همه هموطنانم اطمینان میدهم که اعضای دولت طالبان سخت تلاش خواهد کرد که قوانین شریعت را در کشور حفظ کند.»
اگر امروز اختلافات در سطح رهبری طالبان جدی باشد، احتمالاً ریشه آن به به نشست انتخاب رئیس طالبان در سال ۲۰۱۶ برمیگردد. در این نشست جهت حفظ یکپارچگی گروه دو نفر به عنوان معاون منصوب شدند: ملا یعقوب - پسر ملا عمر اولین رهبر طالبان و سراج الدین حقانی - رهبر شبکه حقانی. ملا یعقوب وزیر دفاع و سراج الدین وزیر کشور حکومت جدید است. با وجود اهمیت آنان در تصدی مناصب امنیتی اصلی، اطلاعات کمی درباره آنان قابل مشاهده است.
در این فضای ملتهب، هرچیزی درباره منازعه یا درگیری عوامل رقیب در طالبان قابل استناد و رسمی نیست. نحوه تصمیم گیری داخلی طالبان معنای جدیدی به واژه مبهم/غیرشفاف خواهد داد.
منافعی که تهران در افغانستان دنبال می کند
دیپلماسی ایرانی: در نگاه اول بین حکومت شیعه در ایران و تشکیلات سنی مذهب و بنیادگرای طالبان که کنترل افغانستان را در دست گرفتهاند تفاوتهای مذهبی و ایدئولوژیکی قابل توجهی وجود دارد. با این وجود، به نظر میرسد که تهران تغییر اساسی حکومت در همسایه شرقی خود را یک تحول منفی هم شاید قلمداد نکند. آیا جمهوری اسلامی رویکرد خود را نسبت به طالبان تغییر داده است؟ با خروج کامل آمریکا چه نوع روابطی بین این دو کشور همسایه به وجود میآید؟
خروج آمریکا از افغانستان وضعیت جدیدی را برای ایران به همراه دارد. از یک سو، خروج به عنوان یک اتفاق و پیشرفت مثبت تلقی میشود، زیرا ایران دیگر حضور نیروهای ایالات متحده را در مرزهای شرقی خود احساس میکند و چهبسا تهران امیدوار است که ایالات متحده متعاقباً نیروهای خود را از عراق نیز خارج کند. از سوی دیگر، ایران و افغانستان دارای 900 کیلومتر مرز مشترک هستند و نبود حکومتداری در افغانستان پیامدهای فوری برای اقتصاد و امنیت ایران خواهد داشت. بنابراین ارزیابیها حاکی از این امر است که ایران با وجود اختلافات اساسی ایدئولوژیکی و مذهبی در قبال طالبان برای حفظ منافع خود، سیاست عملگرایانهای را با طالبان اتخاذ میکند.
در عین حال، ایران در حال حاضر با وضعیت پیچیدهای روبهرو است که وادارش میکند تا سیاست خود را در مورد افغانستان به طور کلی و روابط خود با طالبان را بهطور خاص مورد ارزیابی مجدد قرار دهد. در اولین دوره حکومت طالبان در افغانستان، ایران به همراه دیگر کشورها از جمله روسیه و ایالات متحده از مخالفان اتحاد شمالی در برابر طالبان حمایت کردند. تنش بین ایران و طالبان در سال 1998 به اوج خود رسید، زمانی که طالبان 11 دیپلمات و خبرنگار ایرانی را در مزارشریف به قتل رساند، اقدامی که تقریباً به درگیری نظامی بین دو طرف منجر شد. یکی از پیامدهای روابط ضعیف بین ایران و طالبان، همسویی دیدگاهها بین ایران و ایالات متحده در حمله آمریکا به افغانستان بود. اما این همکاری پس از سخنرانی جورج دبلیو بوش، رئیسجمهوری وقت آمریکا در سال 2002، که از ایران، عراق و کره شمالی به عنوان محور شرارت یاد کرد، پایان یافت.
اما روابط ایران با طالبان در سالهای اخیر تا حدودی تغییر کرده است. در سال 2018 ایران برای اولین بار اعلام کرد که میزبان یک هیئت طالبان برای مذاکرات در تهران بوده، اما تاکید کرد که این سفر با اطلاع دولت افغانستان انجام شده است. در اوت 2021، ایران تلاش کرد میان دولت افغانستان و طالبان میانجیگری کند و میزبان هیئتهای مربوطه آنها در تهران بود اما دستاورد شایان توجهی حاصل نشد. با خروج آمریکاییها و تصرف طالبان در افغانستان، ایران میخواهد این کشور را تحت کنترل یک دولت باثبات ببیند و امیدوار است با آن همکاری کند. افغانستان برای امنیت ملی و سیاست منطقهای ایران بسیار مهم است و بنابراین نگرش عملگرایانه تهران نسبت به طالبان تغییر نخواهد کرد و حتی در جهت حفظ منافع ایران در افغانستان، به ویژه در زمینههای امنیتی و اقتصادی، در این مسیر پیش خواهد رفت.
منافع اصلی امنیتی ایران در این زمینه جلوگیری از نفوذ تروریستها از افغانستان و همچنین ورود موج پناهندگان به خاک ایران است. در حال حاضر، ایران تشکیلات داعش را مهمترین تهدید تروریستی میداند که تعدادی نیرو نیز در این منطقه دارد. بر اساس گزارشهای آمریکایی، شاخه افغانستان داعش قبلاً حملات تروریستی زیادی را علیه اهداف غیرنظامیان شیعه در افغانستان انجام داده است. به همین اعتبار، خروج آمریکاییها میتواند داعش را در افغانستان تقویت کرده و فعالیت آن را علیه جامعه شیعه یا اهداف ایرانی تقویت کند. علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، پیشتر به تهدید داعش افغانستان و شدت آن برای ایران اشاره کرده بود. طالبان نیز مانند ایران در حال اقدام علیه داعش هستند و این میتواند فرصتی برای همکاری بین آنها در این زمینه ایجاد کند.
موج بزرگی از پناهندگان میتواند وضعیت اقتصادی و امنیتی داخلی ایران را دچار چالش کند. جامعه بزرگ پناهجویان در کشور، شامل حدود سه میلیون افغان است که حدود دو میلیون از آنها ثبت نام نشدهاند. ایران پیشتر تأکید کرده بود که پناهندگان ثبت نشده باری بر اقتصاد این کشور وارد میکنند و بنابراین تلاش میکند تا از ورود پناهندگان اضافی به خاک خود جلوگیری کند. در هفتههای اخیر، موج جدیدی از مهاجران افغان تلاش برای ورود به این کشور را آغاز کردند و ایران سه اردوگاه پناهندگان برای آنها در منطقه مرزی ایجاد کرد. وزیر کشور ایران اظهار داشت که انتظار دارد پناهندگان در صورت بهبود اوضاع به خانه بازگردند.
ایران همچنین میخواهد از منافع اقتصادی خود در افغانستان محافظت کند. در واکنش به تحریمهای غرب، ایران منابع تجاری خود را متنوع کرده و بر بازارهای منطقهای تأکید فراوان کرده و در همین راستا بر روابط تجاری با افغانستان که در سالهای اخیر بسیار بهبود یافته تأکید زیادی داشته است. ایران بزرگترین صادرکننده به افغانستان است، کشوری که دسترسی دریایی ندارد و یکی از بزرگترین بازارهای صادرات غیر نفتی ایران است. صادرات ایران به افغانستان شامل برق، مصالح ساختمانی، دارو و گندم است و سالانه 2 میلیارد دلار برآورد میشود. تهران بهمنظور بهبود تجارت خود با افغانستان، اولین قسمت از پروژه راهآهن متصل کننده دو کشور، که عمدتا توسط ایران تأمین میشود را در اواخر سال 2020 به پایان رساند. ایران معتقد است که این پروژه پتانسیل گسترش روابط تجاری خود با سایر کشورها در مرکز و جنوب آسیا از جمله هند را فراهم میکند.
یکی دیگر از منافع مهم ایران، جریان آزاد آب از افغانستان به ایران است که مورد اختلاف بین دو کشور است. رود هیرمند (هلمند) که از افغانستان به منطقه سیستان در ایران سرازیر میشود، آب حدود یک میلیون نفر را تأمین میکند. افغانستان سدها و کانالهای آبی که توسط پیمانکاران خارجی ساخته شده است را کنترل میکند. در برخی موارد، افغانها جریان آب به ایران را متوقف کردهاند. در اوایل سال 2021، ایران و افغانستان توافقنامه آب مربوط به رودخانه را امضا کردند، اما بیثباتی در افغانستان میتواند مانع اجرای آن شود.
ظلم و بدرفتاری طالبان با جامعه شیعه هزاره در افغانستان منبع اصلی تضاد بین ایران و طالبان در اولین سالهای قدرت این سازمان بود. در عین حال، با توجه به نزدیک شدن مواضع بین این گروههای قومی و مذهبی ولو در ظاهر، طالبان وعده داده که به این جامعه آسیبی نخواهد رساند، اگرچه مواردی گزارش شده است که در جریان تصرفات اخیر، شیعیان این منطقه نیز تحت تعقیب و آسیب قرار گرفتهاند. بدیهی است که جمهوری اسلامی خود را حامی شیعیان میداند و نسبت به حملات علیه شیعیان در افغانستان حساس است. با این حال، ارتباط فعلی بین ایران و طالبان اساساً عملگرایانه است و بنابراین تهران میتواند حملات علیه جامعه شیعه را ناشی از برخی اقدامات نیروهای خودسر و رده پایین قلمداد کند نه تصمیمات هسته اصلی طالبان تا از این رهگذر از منافع حیاتیتر خود محافظت کند.
با توجه به اهمیت روابط ایران با طالبان، به ویژه پس از تصرفات اخیر این کشور بر گستره افغانستان، جمهوری اسلامی تلاشهای خود را برای بهبود تصویر عموما منفی طالبان در ایران نیز افزایش داده است. این روند جدید تصویرسازی در طیفی از رسانههای دیداری، شنیداری و مکتوب حکومتی قابل توجه است. به موازات آن، رسانههای محافظهکار، که خط رسمی مواضع هسته سخت قدرت را منعکس میکنند، استدلال میکنند که طالبان آن چیزی نیست که در گذشته بود و اکنون تغییر کرده است. این تشکیلات اقدامات خشن خود را تخفیف داده است و دیگر به جامعه شیعه در افغانستان نیز ظلم نخواهد کرد. با این وجود، هیچ تضمینی وجود ندارد که این کارزار رسانهای در تغییر نظرات افکار عمومی جامعه ایران موفق باشد. رسانههای وابسته به جریان اصلاحطلبان نیز که بیشتر به حقوق بشر حساس هستند، بارها نسبت به ارتباط با طالبان انتقاد میکنند.
در مجموع، سیاست ایران در قبال طالبان و بهبود روابط بین دو طرف که با خروج ایالات متحده از افغانستان شتاب گرفت، نشاندهنده میزان زیادی از سیاست موسوم به realpolitik است. ایران مایل است با طالبان، علیرغم اختلافات ایدئولوژیکی و مذهبی، برای حفظ منافع خود در افغانستان، به ویژه در زمینههای اقتصادی و امنیتی، همکاری کند. تا زمانی که این منافع حفظ شود، انتظار نمیرود که ایران سیاست خود را تغییر داده و از مخالفان طالبان حمایت کند یا در افغانستان فعالیتهایی از جنس حمایت از گروههای مقاومت انجام دهد. تغییرات داخلی در ایران، به ویژه انتخاب سید ابراهیم رئیسی به عنوان رئیس جمهوری و سیاستی که وی با حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه در حال پیگیری دارد، احتمالاً در توسعه روابط با طالبان به منظور گسترش و بهبود مناسبات با همسایگان منطقهای و کاهش تنشها قابل تفسیر خواهد بود. باید حتما توجه داشت که خروج آمریکا از منطقه عنصر مهمی در سیاست منطقهای ایران است. بنابراین خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، نمادی از تضعیف نفوذ ایالات متحده در منطقه، در تهران به عنوان یک تحول مثبت تلقی میشود. تهران با امید به نتیجه مشابه در عراق، سعی میکند با کمک شبهنظامیان شیعی و حامی خود که در آنجا فعالیت میکنند، این سناریو را نیز در آنجا دنبال کند. البته باید توجه داشت که در عالم سیاست، لزوما تحولات یکسان به نتایج یکسانی منجر نخواهند شد.
چهبسا طالبان به زودی پاکستان را پشیمان کند
دیپلماسی ایرانی: سلطه طالبان بر کابل که یک پیروزی برای تشکیلات سیاسی پاکستان بهشمار میرود چهبسا برای مردم پاکستان به یک تراژدی تبدیل شود. نگرانیهای فزایندهای درباره پیامدهای امنیتی تشکیل یک امارت اسلامی در همسایگی وجود دارد. بهعلاوه صدای طرفداران حاکمیت کامل شریعت در پاکستان با پیروی از طالبان بلندتر هم خواهد شد.
چندین دهه فعالیت برای اسلامی کردن پاکستان شمار بسیاری از مردم این کشور را به سوی دیدگاههای مذهبی سوق داده و آداب و رسوم اجتماعی یک جامعه دارای تنوع فرهنگی را تغییر داده است. با برقراری نوعی خاص از اسلامگرایی در افغانستان توسط طالبان، پاکستان نیز ناگزیر افراطیتر خواهد شد.
امیر رعنا، تحلیلگر مسائل امنیتی پاکستان میگوید هرچه بیشتر پاکستانیها در پی الهام گرفتن از طالبان باشند مقابله با تبلیغات برای کشور و جامعه اسلامی، دشوارتر خواهد شد. «طالبان تنها منبع الهامبخش برای جوانان سردرگم پاکستانی خواهد بود. احزاب سیاسی این پیروزی را جشن میگیرند. این روند پاکستان را بیشتر طالبانیزه میکند. محبوبیت فزاینده طالبان همچنین باعث خواهد شد تا سایر فرقهها (فرقههای غیرسنی) احساس ناامنی کنند. این فشارها میتواند تنشهای بین فرقه ها را گسترش دهد» و باعث افزایش تعصب و ناشکیبایی در کل جامعه شود.
بهعلاوه، برخی نشانهها حاکی از آن است که طالبان در پیروی از فرامین حامی اصلیشان یعنی پاکستان مطابق انتظارات اسلامآباد عمل نخواهند کرد، دستکم برای اینکه در برابر مردم افغانستان تظاهر به استقلال و عدم وابستگی کنند. پاکستان در افغانستان بهشدت منفور است و طالبان هوشیارانه تلاش میکند که در چشم مردم این کشور دستنشانده اسلامآباد بهنظر نرسد.
طالبان همچنین در تامین برخی منافع امنیتی پاکستان از جمله پایان دادن به حمایت از تروریستهای ضدپاکستان و تحویل دادن این افراد به اسلامآباد خودداری میکنند. یک رهبر طالبان در کابل به شرط فاش نشدن نامش به فارین پالیسی گفت: «ما عروسکهای خیمه شببازی پاکستان نیستیم. ما مستقل هستیم».
خطر دیگر برای اسلامآباد، تقویت طالبان پاکستان به واسطه پیروزی طالبان افغانستان است. طبق گزارش اخیر شورای امنیت سازمان ملل، طالبان افغانستان و طالبان پاکستان «درست همانند گذشته روابط خود را ادامه میدهند». مشاهدات پایشگران سازمان ملل حاکی از آن است که طالبان پاکستان در جنگ اخیر به طالبان افغانستان در برابر نیروهای دولت افغان کمکهای نظامی ارائه کردند.
افراسیاب خطاک، یک رهبر پشتون و روشنفکر پاکستانی، گفت: «دولت پاکستان همواره دولتهای منتخب افغانستان را به حمایت از طالبان پاکستان متهم میکرد، در حالی که طالبان پاکستان در کنار طالبان افغان (با دولت این کشور) جنگید. این نشان میدهد که دولت پنهان ما چه سیاست غلطی را دنبال کرده است».
به گفته خطاک دلیل اصلی حمایت و حفاظت از طالبان این بود که افغانستان به کشوری تحت الحمایه تبدیل شود و رهبری آن هویت مذهبی را بر هویت قومی ترجیح دهد و در وهله نخست خود را مسلمان بداند، نه افغان. «سیاست پاکستان این بود که از طاللبان برای ساختارشکنی در هویت افغانستان استفاده کند و هر چیزی را که نماد افغانستان بود از بین ببرد».
با گذشت زمان، طالبان به خوی استثمارگری حامیان پاکستانی خودشان پی بردهاند. طالبان میداند که پاکستان اهرم اقتصادی بزرگی در افغانستان محصور در خشکی دارد، اما اکنون در فرایند تثبیت قدرتشان چهبسا بخواهند از طالبان پاکستان به عنوان اهرمی علیه اربابانشان استفاده کنند، کسانی که به طالبان پناه دادند اما با بسیاری از رهبران آنها بدرفتاری کردند.
لیبرالهای پاکستان به مقاومت در برابر طالبانیزه شدن پاکستان ادامه خواهند داد، هرچند آنها اکنون در ضعیفترین موضع چند دهه اخیر قرار دارند، بنابراین ممکن است این مساله برای دولت پنهان پاکستان اهمیتی نداشته باشد. با این حال، بازگشت طالبان میتواند برای دولت پنهان پاکستان هم یک پیروزی پرهزینه و آسیبزا باشد. ایدههایی که به شکلگیری طالبان انجامید اکنون دامنگیر پایههای دولتی شده است که تصور میشد به واسطه طالبان از آن حمایت میشود.
منبع: فارن پالسی
۳ پیشنهاد مهم رئیس جمهور چین برای آینده افغانستان
رئیس جمهوری چین در نشست سازمان همکاری شانگهای پیشنهاداتی را برای بهبود شرایط افغانستان ارائه کرد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از رادیو بینالمللی چین، شی جین پینگ رییس جمهور چین بعد از ظهر جمعه 17 سپتامبر/ 26 شهریور به صورت آنلاین در نشست سازمان همکاریهای شانگهای و سازمان پیمان امنیت جمعی درباره مساله افغانستان شرکت کرد.
رییس جمهور چین در این نشست طی سخنانی سه پیشنهاد درباره تحولات افغانستان ارایه داد که عبارتند از کمک به برقراری هرچه سریع تر و باثبات آرامش در افغانستان، حمایت از دستیابی هرچه سریع تر به تفاهمات سیاسی بین طرف های افغانستان، دعوت از طرف های این کشور به مبارزه قاطع با تروریسم؛ برقراری ارتباط و گفت وگوی کشورها با افغانستان به ویژه کشور همسایه افغانستان و یاری به فراگیرتر شدن ساختار حکومت جدید افغانستان و اجرای سیاست های متعادل و باثبات داخلی و خارجی و تعامل دوستانه افغانستان با کشورها به ویژه کشورهای همسایه؛ کمک به مردم افغانستان برای حل مشکلات از جمله عرضه به موقع کمک های انسان دوستانه و مایحتاج برای مقابله با کرونا و حل مشکلات مردم افغانستان.
رییس جمهور چین همچنین گفت: چین ارسال هرچه سریع تر محموله کمکی اضطراری به افغانستان را اعلام کرده و تا حد ممکن کمک رسانی خواهد کرد.
وی تاکید کرد: برخی کشورها که عامل مشکلات کنونی افغانستان هستند، باید از گذشته درس بگیرند و مسوولیت لازم را برای توسعه آینده افغانستان بر عهده گیرند.
اثربخشی الگوی چینی طالبان برای افغانستان و خطر ظهور خیزش بهار شرقی
دیپلماسی ایرانی: یکی از مهمترین اصول سیاستگذاری را میتوان اصل یادگیری یا آموزش دانست که سیاستگذاران را به یادگیری یا عبرت آموزی از سیاستهای پیشین و توجه به سیاستگذاریهای مشابه و پیشینه سیاستگذاری کنونی در دوران گذشته توصیه و ملزم میکند.
اهمیت اصل یادگیری در سیاستگذاری و حکمرانی چنان اهمیت یافته است که نقشی اساسی در موفقیت یک سیاستگذاری یا بقای یک حکمرانی به خود اختصاص میدهد. یادگیری و عبرتآموزی از سیاستهای پیشین، دیگر تنها یک توصیه مذهبی یا اخلاقی نیست، بلکه یکی از اصول موفقیت حکمرانی در عصر کنونی است به گونهای که "فرید زکریا" معتقد است: «آموختن از دیگران، دیگر یک الزام اخلاقی یا سیاسی نیست و رقابتپذیری بیش از پیش به آن وابسته است.»1
با این حال یادگیری و عبرتآموزی، روند دیگری نیز دارد که به جای یادگیری از دیگران بر یادگیری یا عبرت از خود استوار است. در این الگوی یادگیری به سیاستها و اقدامات گذشته خود توجه میشود تا از خطاها و خسارات تکرار مجد چنین سیاستهایی اجتناب شود. در این الگو است که برخی حکمرانان به جای توجه به یادگیری از دیگران، به تدوین و اجرای سیاستهایی میپردازند که نتیجه آن شکست و خسارت خود بوده است. در نفی الگوی یادگیری از شکستهای پیشین خود، "اتوفن بیسمارک"، نخستین صدراعظم آلمان و سیاستمدار بزرگ آلمان و اروپا در قرن 19 میگویند: «تنها یک احمق از اشتباهات خود میآموزد و نه از اشتباهات دیگران.»2
با چنین پیشزمینهای از الگوهای یادگیری میتوان به بررسی خیزش مجدد و پیروزی شوکآور طالبان در افغانستان پرداخت و پیروزی سریع و کم دردسر آنان را در تغییر و اصلاح الگوی یادگیری آنان با یادگیری از الگوی جنگ چینی "سون تزو" مورد بررسی قرار داد:
یکم - سیاست پر هزینه دهه 1990 طالبان در حمله مستقیم به کابل و منبع قدرت افغانستان: گروه ستیزهجو و جهادی طالبان در دهه 1990با پشتوانه مالی و لجستیکی به جامانده از کمکهای آمریکا علیه اتحاد جماهیر شوروی و کمکهای عربستان و پاکستان در یک خیزش طوفانی در جنوب افغانستان توانستند به پیروزیهای بزرگی دست یابند و علیرغم وجود دولت مرکزی به ریاست جمهوری برهانالدین ربانی، جنوب افغانستان را به تصرف خود درآورند و اعلام موجودیت کنند.
بخش مهمی از پیروزیهای اولیه طالبان در دهه 1990 میلادی و 1370 شمسی را باید مدیون نبرد و اختلافات قومی میان اقوام تاجیکی، هزاره و ازبک با پشتون دانست که طالبان با ادعای احقاق حق قوم پشتون و با حمایت پاکستان توانست بخش عمدهای قوم پشتون و سپس فرماندهان جهادی سایر اقوام را با پرداخت پول به سوی خود جلب کند.
سیاست نظامی طالبان در دهه 1990 بر الگویی استوار بود که بسیار خشن و هزینهساز بود. در این الگوی نظامی، طالبان بعد از اشغال بخشی از ولایتهای جنوبی افغانستان که عمده آنان پشتون نیز بودند در شهویرماه 1374 با هدف اشغال پایتخت، حمله به کابل را آغاز کرد اما حملههای مکرر و سنگین طالبان به کابل با شکست مواجه شد تا اینکه سرانجام یک سال بعد یعنی در شهریور 1375 بود که کابل به اشغال طالبان درآمد و دولت مرکزی افغانستان سرنگون شد و آن جنایتهای ضد بشری در افغانستان روی داد که خود موجب تقویت جبهه ضد طالبان در داخل افغانستان، سطح منطقه و جهان شد.
طالبان در آغازین سالهای ظهور و خیزش خود در چارچوبی حرکت داشت که الگوی وحشتآفرینی و قدرتطلبی عریان را به نمایش میگذاشت. این الگوی نظامی و جنگی طالبان سبب شده بود تا اغلب شهروندان افغانستان، نیروهای جهادی و حتی همسایگان افغانستان و نظام بینالمللی به شدت به انتقاد و مخالفت با اقدامات و سیاستهای طالبان پرداخته یا از مخالفین طالبان حمایت کنند.
در چارچوب همان سیاست خشونتبار، وحشتآفرین و هزینهساز بود که طالبان تنها پس از اشغال چند استان جنوبی افغانستان به فکر اشغال کابل افتاده و تهاجم خود را متوجه کابل کرد. حمله به کابل به عنوان پایتخت و مرکز تجمع ارتش و حاکمیت افغانستان سبب شد تا تصرف این شهر بیش از یک سال طول بکشد و البته اعتراضات و انتقادات منطقهای و بینالمللی را علیه طالبان افزایش دهد. اینگونه اقدامات طالبان یادآور این تذکر و هشدار سون تزو (سان تزو) استراتژیست مشهور چینی در کتاب خود، "هنر جنگ"، دانست که هشدار میدهد: «یک ارتش را میتوان به آب تشبیه کرد. به همان ترتیب که آب روان از ارتفاعات پرهیز میکند و شتابان به سوی زمینهای پست جاری میشود، یک ارتش از قوت پرهیز میکند و بر ضعف میکوبد»3 در واقع طالبان 1990 مانند آبی بود که به سوی ارتفاعات در حرکت بود، یعنی در حالی که هنوز قوی و کارآمد نشده بود میخواست کابل مرکز نظامی، سیاسی و ... افغانستان را تصرف کند!
طالبان بعد از اشغال کابل نیز هرگز نتوانست بر سراسر افغانستان مسلط شود و همواره بخشی از شمال افغانستان در حاکمیت گروههای جهادی بهخصوص جبهه اتحاد شمال افغانستان قرار داشت. این الگوی نظامی و سیاسی طالبان بیشتر بر حاکمیت استبدادی و دیکتاتوری با ابزارهای وحشتآفرینی، سرکوبی سایر اقوام و مذاهب افغانستان و خودنمایی مقابله با بیگانگان و اخراج آنان از کابل استوار بود که دارای مؤلفههای سیاستگذاری مشابه سازمان القاعده بود و به قدرتنمایی در تصرف پایتخت و حکومت بر کابل معطوف بود.
دوم - الگوی نظامی چین، اصلاحی و کم هزینه برای اشغال افغانستان در 2021: در خیزش مجدد طالبان در 2021 و پیروزی برقآسای آنان در اشغال کامل افغانستان، درسهای بسیاری برای سیاستگذاران وجود دارد که البته خود حکایت از رعایت اصل یادگیری و عبرتآموزی از سوی طالبان دارد. روند جدید طالبان را میتوان عبرتآموزی از سیاستهای ناکارآمد گذشته خود طالبان نیز محسوب کرد آنگونه که اندیشمندان سیاستگذاری معتقدند: «شاید بتوان سیاست سابق را پیش شرط اساسی تصمیمات فعلی دانست»4 طالبان نیز از سیاستهایی که هزینها و خسارات فراوانی برای آنان داشته، عبرت گرفته است و اکنون سیاستهای جدید خود را بر اصلاح سیاستهای پیشین استوار کردهاند.
الگوی عملیاتی طالبان در 2021 را میتوان اجتناب از جنگ فرسایشی دانست، همانگونه که سون تزو میگوید: «تا کنون ندیدهایم که یک عملیات جنگی ماهرانه به درازا کشیده باشد.»5 الگوی نظامی، جنگی و سیاسی طالبان در 2021 را میتوان بسیار متفاوت از الگوی 1990 این گروه دانست. برعکس الگوی دهه 1990، اینبار طالبان چند تاکتیک جدید را در دستورکار خود برای تصرف ولایتها و سرنگونی دولت مرکزی داشتند، الگویی که مبتنی بر توصیه سون تزو برای پرهیز از جنگ طولانی و فرسایش بوده و بر اصول زیر استوار بوده است:
1- تمرکز بر تصرف و کنترل ولایتهای شمالی افغانستان که در دهه 1990 طالبان قادر به اشغال آنها نبوده و مرکز مقاومت علیه طالبان بودند.
2- تاکیتیک تصرف و کنترل ولایتها و شهرهای مرزی افغانستان با سایر کشورها به نحوی که تمام راهها و مسیرهای ورودی و خروجی کشور بلافاصله به تصرف طالبان درآمد.
3- محاصره کامل کابل با اشغال سراسر کشور و سپس حرکت به سوی کابل. با تصرف همه ولایتها، کابل در عمل از چرخه قدرت و حکمرانی خارج شده و دولت مرکزی به ریاست اشرف غنی بیمعنا شده بود.
4- عدم برجستهسازی تفاوتها و اختلافات قومی و مذهبی با سایر اقوام و مذاهب افغانستان و ...
طالبان در خیزش 2021 به جای الگوی وحشتآفرین حمله اول به کابل و درگیری با دولت مرکزی که در کابل قویتر بوده و حتی از حمایت برخی دولتها و نهادهای خارجی نیز برخوردار بوده، به تصرف گام به گام اما سریع ولایتهای مرزی و سپس سایر ولایتها و شهرهای مهم پرداخت تا از درگیری با نهادها و دولتهای خارجی مستقر در کابل اجتناب کرده و تمام مسیرهای مرزی کشور را به تسلط خود درآورده است.
الگوی عملیاتی طالبان در سال 2021 و موفقیت آنان در تصرف سریع کل افغانستان با کمترین مقاومت و چالش را میتوان یادگیری و توجه به الگوی چین باستان و همان توصیههای سون تزو دانست که از جنگ فرسایشی اجتناب کردند و به جای حمله آغازین به کابل که هنوز مرکز نظامی دولت افغانستان و نیروهای بینالمللی بود، مانند آب به دشتهای پست سرازیر شدند و ابتدا ولایتهای مرزی و شهرستانهای مهم را تصرف کردند و حلقه محاصره کشور و کابل را تکمیل کردند و سپس وارد کابل شدند.
*
طالبان طی سه دهه اخیر یکی از چالشهای همیشگی افغانستان و منطقه آسیای جنوب غربی بوده است که مدتی را در کمای سیاست جهانی مبارزه با تروریسم فرو رفته بود. با وجود چنین روندی از کمای طالبان و احیای کنونی آنان که با خیزشی طوفانی همراه بوده است، نمیتوان طالبان را طی دو دهه کمای آن نیز از معادلات افغانستان خارج کرد. واقعیت این است که طالبان طی سه دهه اخیر همواره یکی از بازیگران اصلی فضای سیاسی و اجتماعی افغانستان بوده است.
خیزش کنونی طالبان در 2021 که به مثابه خروج این گروه از کمای دو دههای بوده است را خارج از این فرضیه که یک اصلاح سیاست از سوی یاستگذاران ارشد ایلات متحده آمریکا باشد، میتوان یک الگوی بسیار موفق از یادگیری از سیاستهای پیشین خود قلمداد کرد که طالبان را از اجرای الگوی خشونتبار و اعمال عریان زور در دهه 1990 برحذر داشته است.
طالبان به جای اجرای سیاست خشونتبار و وحشتآفرین ابتدایی خود در دهه 1990، اینبار به الگوی پیشنهادی استراتژیست مشهور چین یعنی سون تزو متوسل شده و علاوه بر اجتناب از جنگ فرسایشی، ابتدا به تصرف ولایتهای مرزی و تثبیت خود در مرزهای همسایگان افغانستان پرداخته و سپس با تصرف سایر ولایتها و شهرستانهای مهم کشور و تکمیل محاصره پایتخت، ضمن سرنگونی دولت ناتوان اشرف غنی و نمایش اقتدار خود مقابل نیروهای خارجی حاضر در افغانستان، به کابل وارد شده و طی 48 ساعت با کمترین درگیری و خونریزی به تصرف کابل پرداختند.
**
احیای طالبان قدرتمند در 2021 را باید از چشماندازی متفاوت با ظهور این گروه در دهه 1990 مورد توجه و تأمل قرار داد. سیاستگذاری پشتپرده احیای طالبان هر چه باشد، سیاستگذاران ارشد ایرانی نباید خود را درگیر خوشبینیهای خروج آمریکا از افغانستان کند.
تمرکز سیاستگذاران و تحلیلگران ایرانی باید بر سیاستگذاری و الگوهای نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کنونی طالبان متمرکز باشد که بسیار متفاوت از طالبان 1990 نشان میدهند. بهرهگیری طالبان ار الگوی چینی کشورگشایی سون تزو که البته همراه با حمایت ضمنی دولت چین از خیزش کنونی طالبان است را باید یک الگوی جدید در معادلات و تناسبات قدرت در آسیای جنوب غربی قلمداد نمود که بسیار فراتر از نظریه شکست آمریکا در افغانستان است.
الگوها و روندهای کنونی موفقیت افغانستانگشایی طالبان و حکمرانی این گروه باید در دستورکار نهادهای سیاستگذاران سیاسی و امنیتی مانند وزارت امور خارجه، وزارت کشور، ستاد کل نیروهای مسلح ایران قرار گیرد تا متناسب با این الگو و روند حکمرانی نوین طالبانی و منطقهای به تهیه و اجرای سیاستهای جدید و اثربخش اقدام شود.
به صراحت میتوان گفت که سیاستگذاری عمومی ایران بهخصوص سیاستگذاری خارجی و امنیت داخلی ایران باید متناسب با تحولات افغانستان و الگوی خیزش چینی که خطر ظهور بهار شرقی، هندی، قفقازی و آسیای میانه را افزایش داده، مورد بازنگری و اصلاح اساسی قرار گیرد تا از پیامدهای ناخوشاید احتمالی الگوی خیزش چینی طالبان در امان باشد.
منابع:
1- زکریا، فرید. جهان پسا آمریکایی. ترجمه احمد عزیزی. تهران. هرمس. 1393.
چاپ دوم. ص 215
2- درور، حزقل. صلاحیت حکمرانی. ترجمه مسعود منزوی. تهران. دانشگاه عالی
دفاع ملی و تحقیقات راهبردی. 1398. چاپ اول. ص 285
3- تزو، سون. هنر جنگ. ترجمه مهدی مسمار. تهران. جامی. 1398. چاپ چهارم. ص
169
4- مورن، مایکل- رین، مارتین- گودین، روبرت. دانشنامه سیاستگذاری عمومی.
ترجمه محمد صفار. تهران، نشر میزان. چاپ اول 1393، ص464
5- تزو، سون. هنر جنگ. ترجمه مهدی مسمار. تهران. جامی. 1398. چاپ چهارم. ص
128
شکست نظامی ناتو در افغانستان؛ حضور پرهزینه، خروج رسوا کننده
شکست حضور دو دههای آمریکا به همراه نیروهای ناتو در افغانستان نشان داد پیمان آتلانتیک شمالی بیش از آنچه تصور میشد، ناکارآمد است.
به گزارش خبرگزاری صدا وسیما: شکست حضور دو دهه ای آمریکا به همراه نیرو های ناتو در افغانستان نشان داد پیمان آتلانتیک شمالی بیش از آنچه تصور می شد، ناکارآمد است.
ابراز شگفتی از پیشروی سریع طالبان در کلام مقامات آمریکا و هم پیمانانش از قبیل مقامات آلمان، فرانسه و انگلیس، حاکی از آن بود که اشغالگران در این دو دهه واقعیت افغانستان و میزان نفوذ و قدرت طالبان در این کشور را به درستی درک نکرده اند.
«ینس استولتنبرگ» دبیر کل ناتو در اولین کنفرانس خبری پس از تسلط طالبان بر کابل گفت: «قرار نبود نیروهای ناتو و بینالمللی تا ابد در افغانستان بمانند، اما به رغم سرمایهگذاری ناتو طی دو دهه در افغانستان، فروپاشی به طرز بسیار غافلگیرکنندهای رخ داد.» حامد کرزای، رئیس جمهور پیشین افغانستان هم با انتقاد از ناتو گفت: «جامعه بینالملل (ناتو) ۲۰ سال پیش با هدف مشخص مبارزه با افراط گرایی و برقراری ثبات به افغانستان آمد، اما اکنون افراط گرایی در بالاترین نقطه خود قرار دارد؛ بنابراین آنها شکست خوردهاند. میراث آنها یک کشور جنگزده در "فاجعه و رسوایی کامل" است.»
حضورِ
پرهزینه؛ خروجِ رسوا کننده
در آغاز، روایت ناتو درباره جنگ افغانستان از پیروزی حکایت داشت؛ آمریکا با
پشتیبانی متحدان اروپایی اش با اعزام بمبافکنهای بی۵۲،
موشکهای هدایتشونده لیزری و نیروهای ویژه توانست طالبان را ظرف مدت
۶۰
روز سرنگون کند. این عملیات نوعی اشغالگری بود که با هزینه ای معادل
۸ /۳
میلیارد دلار انجام شد. پس از سقوط طالبان از منظر بسیاری از کشورها، توفیق یا
ناکامی ناتو در افغانستان با حیثیت آمریکا و مجموعـه کشورهای غربی گره خورده بود.
همچنین در صورت شکست در درون ناتو نیز سنت رهبری آمریکا مورد تردید قرار میگرفت.
مأموریت نیروهای ناتو (ایساف) در افغانستان تا اکتبر
۲۰۰۳
تنها به کابل و نـواحی اطـراف آن محدود می شد، اما پس از مذاکرات «حامـد کـرزای»،
رئـیسجمهـور وقـت افغانستان و دبیرکل سابق ناتو، «لرد رابرتـسون» و طبـق قطعنامـه
۱۵۱۰
شـورای امنیـت، دامنـه فعالیت ایساف به فراتر از کابل رفت تا تمام افغانستان را
شامل شود. بدین ترتیـب، مأموریـت نیروهای ناتو در قالب نیروهای ایساف به تمام
سرزمین افغانستان گسترش یافـت تـا منطقه ای حدود
۶۵۰
هزار کیلومتر مربع را در بر بگیرد.
یکی از بزرگترین ناکامیهای ناتو در افغانستان مبارزه با مواد مخدر بود. به گفته «ولادیمیر تارابرین» رئیس اداره تهدیدات و چالشهای جدید وزارت خارجه روسیه، خروج نظامیان آمریکایی و ناتو در شرایطی که تولید مواد مخدر افغانستان در بالاترین سطح خود قرار دارد، نشان دهنده شکست طرح واشنگتن برای مبارزه با موادمخدر است. تارابرین با اظهار اینکه ۸۴ درصد مواد مخدر با پایه خشخاش (در جهان) در افغانستان تولید میشود، افزود اوج تولید مواد مخدر در افغانستان با حضور نظامیان آمریکایی و متحدانش در افغانستان همزمان شد.
وی افزود براساس
ارزیابیهای متعدد، تولید مواد مخدر در افغانستان از زمان حمله نظامی آمریکا به این
کشور بین ۱۷
تا ۴۰
برابر شده است. به گفته یکی از مقامات پیشین افغانستان، به دنبال افزایش کشت خشخاش
در سال ۲۰۱۷،
ارزش تجارت مواد مخدر به چهار میلیارد تا
۶.۶
میلیارد دلار رسید، در حالیکه این رقم در سالهای قبل از آن بیشتر از سه میلیارد
دلار نبود. در واقع، ارزش اقتصادی مواد مخدر
۲۰
تا ۳۰
درصد تولید ناخالص داخلی افغانستان بود.
یافتههای پژوهش اداره آمار افغانستان و دفتر مبارزه با مواد مخدر سازمان ملل نشان
میدهد در سال گذشته، حدود
۲۲۴
هزار هکتار زمین در افغانستان زیر کشت خشخاش رفت که در مقایسه با سال قبل از آن
۳۷
درصد بیشتر بود. طبق این پژوهش، سال گذشته ششهزار و
۳۰۰
تُن مواد مخدر در افغانستان تولید شد.
آمریکا در دو دهه
اخیر ۲.۲۶
تریلیون دلار برای جنگ افغانستان هزینه کرد، اما آمارها نشان می دهد پس از دو دهه
اشغالگری نتیجه اقدامات آمریکا و ناتو از هر جهت فاجعه بار بوده است. «مرکز
مطالعاتی واتسون» آمار کشتهشدگان حمله آمریکا و جنگ در افغانستان و پاکستان را
۲۴۱
هزار و ۵۰
کشته ذکر کرد و نوشت این تعداد شامل تلفات بر اثر بیماری، عدم دسترسی به مواد
خوراکی، آب، زیرساختها و دیگر پیامدهای غیرمستقیم جنگ نمیشود. مرکز مطالعاتی
واتسون همچنین نتیجه مستقیم جنگ آمریکا و متحدانش در ناتو را اینگونه منعکس کرده
است:
آوریل (فروردین) گذشته جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا اعلام کرد: کشورش «به دنبال
دستیابی به اهدافش، افغانستان را ترک میکند؛ حضور القاعده بسیار کاهش یافته و بن
لادن کشته شده است. آمریکا دیگر به نیرو در خاک افغانستان برای مبارزه با تهدیدات
تروریستی که ممکن است از افغانستان سرچشمه بگیرد، نیازی ندارد». این سخنان حاکی از
خوش بینی افراطی و برآورد نادرست قدرت طالبان در افغانستان بود. دولت افغانستان
بسیار زودتر از آنچه تصور می شد، سقوط کرد و طالبان همانند قبل از
۱۱
سپتامبر زمام امور را در دست گرفت.
نیروهای امنیتی افغانستان که طی دو دهه اخیر با صرف حدود ۸۳ میلیارد دلار ساماندهی شده و آموزش دیده بودند، آنقدر سریع و ساده تسلیم طالبان شدند که حتی مقامهای آمریکایی را نیز غافلگیر کردند. طالبان با فتح مناطق مختلف توانست مجموعهای از تجهیزات مدرن آمریکایی را تحت اختیار بگیرد. به گفته یک مقام دفاعی آمریکا «سقوط دولت افغانستان نتیجه قضاوت نادرست و شرمآور در مورد پایداری نیروهای دولتی افغانستان بود؛ قضاوتی که توسط ارتش آمریکا و نهادهای اطلاعاتی صورت گرفت.» سرنوشت قطعی آمریکا پس از بیست سال تلاش در مسیر غلط، شکست در هر دو هدف عقبنشینی از افغانستان و همچنین حفظ یک جامعه باثبات و مبتنی بر قانون بود.
واکنش
اروپا به شکست در افغانستان
«فرانک والتر اشتاینمایر» رئیس جمهوری آلمان، اتفاقات فرودگاه کابل را برای
کشورهای غربی شرمآور توصیف کرد و با اذعان به شکست ناتو در این کشور گفت:
«فروپاشی سریع دولت افغانستان و نیروهای نظامی آن و نیز دستیابی بدون مقاومت
طالبان به حاکمیت، برای مدتهای مدید سایه خود را خواهد افکند. سالها تلاش نافرجام
ما با هدف ساختن یک جامعه باثبات و مقاوم، پرسشهای بنیادینی در رابطه با سیاست
خارجی و فعالیت نظامی در گذشته و آینده ایجاد میکند.
پرسشهایی تلخ که ما نباید در وهله نخست به سرعت، بلکه صادقانه و اساسی به آنها پاسخ گوییم. «آرمن لاشت»، رهبر حزب دموکراتمسیحیهای آلمان، خروج نیروهای غربی از افغانستان را بزرگترین شکست ناتو از زمان تأسیس و سرآغاز تغییر یک دوره تاریخی دانست: «اکنون روشن است که مداخله جامعه جهانی در افغانستان با شکست روبهرو شده و ضروری است دولت آلمان و متحدان آن به زودی خطاهای خود را که به شکست کنونی انجامید، تحلیل و بررسی کنند».
کارشناسان، بازنده جنگ افغانستان را اتحادیه اروپا میدانند. «الکسی پوشکوف» سیاستمدار و سناتور مشهور روسیه معتقد است اروپا هزینه شکست و ناکامی آمریکا در افغانستان را خواهد پرداخت. وی میگوید: «بخش اصلی بیش از سه میلیون نفری که افغانستان را ترک کردهاند، راهی کشورهای اروپایی خواهند شد. آمریکا دائما وارد جنگهای دراز مدت میشود و کشورهای اروپایی پناهندگان را میپذیرد و به نگهداری آنها میپردازد».
به هرحال اروپا هماکنون در مقابل تحولات پر شتاب افغانستان قرار گرفته است. اتحادیه اروپا در ماه اوت (۹ مرداد تا ۹ شهریور) و متناسب با تغییر موازنه نیروهای سیاسی در افغانستان مواضع مختلفی اتخاذ کرد. «جوزپ بورل» رئیس دستگاه سیاست خارجی اتحادیه اروپا یک هفته پیش از ورود طالبان به کابل به آنها هشدار داد که «اگر به زور به قدرت برسید، در جهان منزوی خواهید شد.» با این حال طالبان به شکلی وارد کابل شدند که به دشواری میتوان آنرا تسخیر قدرت «به زور» تحلیل کرد. چندی بعد، جوزپ بورل در نشست وزرای خارجه اتحادیه اروپا گفت: «من نمیگویم که ما طالبان را به رسمیت خواهیم شناخت. فقط میگویم باید درباره همه چیز با آنها صحبت کنیم، برای این کار باید با آنها ارتباط برقرار کنیم.» موضع اخیر رئیس دستگاه سیاست خارجی اتحادیه اروپا پیروزی بزرگی برای طالبان به شمار میرود، زیرا واقعیت حاکمیت سیاسی طالبان در افغانستان به طور تلویحی به رسمیت شناخته شده است.
نکته آخرn
آمریکا هفتم اکتبر سال
۲۰۰۱
میلادی و در پی حملات
۱۱
سپتامبر به بهانه جنگ علیه تروریسم و برای سرنگونی طالبان به افغانستان حمله برد.
اکنون پس از ۲۰
سال حضور نظامی، در حالی از افغانستان خارج شده است که نتیجهای بدتر از جنگ ویتنام
برای واشنگتن و بروکسل رقم خورده است. خروج اشغالگران موجب خشنودی کشورهای منطقه
شد، زیرا شکست نظامی آمریکا و متحدانش در افغانستان میتواند به فرصتی برای احیای
زندگی، امنیت و صلح پایدار در این کشور تبدیل شود. نکته مهم پس از شکست ناتو در
افغانستان، شکافی است که در اردوگاه ناتو با تصمیم بایدن مبنی بر خروج از افغانستان
تعمیق شده است. مجلس انگلیس با برگزاری نشست اضطراری دربارۀ افغانستان، خروج
نیروهای ناتو و آشوب حاکم بر افغانستان را شکست سیاسی و نظامی بزرگی برای این کشور
خواند و وابستگی سیاست خارجی انگلستان به آمریکا را مورد حمله قرار داد.
نگرانی کشورهای اروپایی عضو ناتو از آلمان گرفته تا فرانسه و انگلیس به دلیل تبعاتی است که متوجه این کشورها خواهد شد؛ آنها در سال ۲۰۰۱ به بهانه حملات ۱۱ سپتامبر به جنگ افغانستان پا گذاشتند، اینک پس از دو دهه هزینه جانی و مالی گزاف ناچارند به دلیل تسلط طالبان سیل مهاجران افغان را پذیرا باشند؛ پناهجویان و آوارگانی که با خود سیلی از مشکلات روانه کشورهای اروپایی خواهند کرد.
امیدواری استراتژیستهای بایدن به تبدیل افغانستان به باتلاق چین، روسیه و ایران
افغانستان به دست طالبان افتاد. آمریکا این کشور را در شرایط مشابه سال ۲۰۰۱ رها کرد: بی ثبات و در خطر. وضعیتی که استراتژیست های بایدن امیدوارند این کشور را به یک باتلاق غیرقابل مدیریت و ضداقتصادی برای چین، روسیه و ایران و سایر رقبا تبدیل سازد.
دیپلماسی ایرانی: امروز در بیستمین سالگرد حادثۀ 11 سپتامبر و آغاز جنگ «بی پایان» زیرا نمی توان جنگ علیه یک دشمن ناپیدا و وابسته به عقاید ناهمگن را به پایان رساند، زمان آن فرا رسیده که سعی کنیم به پرسش مهمی پاسخ دهیم: آیا جنگ علیه تروریسم که به نظر می رسد زمانش سپری شده باشد به هدفی که به خاطرش ظهور یافت، رسیده است؟ بازگشت طالبان بر سر قدرت در همان جایی که همه چیز آغاز شده و نیز مجموعه ای از رویدادها به نظر می رسد که از یک پاسخ منفی حکایت دارند و برخی رویدادها نیز سناریویی پیچیده تر را ترسیم می کنند.
روز 11 سپتامبر انتقال دوران پسا جنگ سرد خاتمه یافت. در آن روز ورود جهان به عصر چندقطبی به تدریج آغاز شد. در آن روز همچنین دو افسانه فروپاشیدند: افسانه تک قطبی بودن ابدی در قرن جدید آمریکا و افسانۀ ملت شکست ناپذیر.
هشت تریلیون دلار، فعالیت های ضدتروریستی در 85 کشور جهان و بیش از یک میلیون کشته در سراسر جهان کافی نبودند زیرا تروریسم بیست سال بعد از حادثۀ 11 سپتامبر هنوز وجود دارد و از سلامتی خوبی نیز بهره مند است زیر قابل رویت تر، ملموس تر، حاصلخیزتر و مرگبارتر از همیشه است. درست است که بن لادن کشته شد و القاعده در سایه رفت لیکن سایر شیوخ تروریسم و متقاضیان جدید خلافت در این میان وارد صحنه شدند و به ائتلافهای مختلف هواداران نشان دادند و ثابت کردند که چگونه عقاید در برابر گلوله مقاوم هستند.
برای درک علل این پیروزی نیمه باید به آمار و ارقام نگاه کرد: جنگ در افغانستان بلندترین جنگ در تاریخ آمریکا بود که بیشتر از مجموع دو جنگ جهانی و ویتنام طول کشید. همچنین پرهزینه ترین جنگ بود. همچنین این جنگ ضداقتصادی ترین جنگ برای آمریکا بود و هزینه ای معادل 300 میلیون دلار در روز به همراه داشت. اقدامات تروریستی اسلامگرایانه در اروپا و آمریکا از دهۀ اول هزارۀ جدید سه برابر شدند. جنگ علیه تروریسم 38 میلیون آواره و پناهجو به همراه داشت. جنگ علیه تروریسم نقشی مهم در کمک به تروریسم بین الملل دارای خاستگاه اسلامی در جهت گسترش فرایند جذب شهادت طلبان ایفا کرد.
سوال مهم که زبیگنیو برژینسکی در زمان خود مطرح کرده بود یعنی برای تاریخ جهان چه چیزی مهم است: طالبان یا سقوط نبرد امپراطوری شوروی؟ امروز اینگونه تغییر می کند: برای تاریخ جهان چه چیزی مهم است: طالبان یا نبرد علیه انتقال چند قطبی گری؟ پرسشی که وقایع ذیل پاسخ می دهند: عراق به سختی در جهت دموکراسی و صلح اجتماعی حرکت می کند اما به اهداف واقعی رسیده است: قطع دست یک قدرت منطقه ای که خوشایند اسرائیل و سایر پادشاهی های نفتی وهابی نبود یعنی رژیم صدام حسین. سوریه از یک جنگ نیابتی که از طریق داعش پیش برده شده بود جان سالم بدر برد لیکن در نظام اسد خلل وارد آمد و دیگر قادر نیست به طور واقعی منافع اسرائیل و آمریکا در منطقه را به خطر اندازد. بهارهای عربی بار دیگر جغرافیای قدرت را در شمال آفریقا به نفع آمریکا بازنویسی کردند. ایدئولوژی جهاد جهانی و ضد غربی در هر کجای جهان ترویج یافته است لیکن هزینۀ آن را اروپا و آمریکا می پردازند. افغانستان به دست طالبان افتاد. آمریکا این کشور را در شرایط مشابه سال 2001 رها کرد: بی ثبات و در خطر. وضعیتی که استراتژیست های بایدن امیدوارند این کشور را به یک باتلاق غیرقابل مدیریت و ضداقتصادی برای چین، روسیه و ایران و سایر رقبا تبدیل سازد.
منبع: ایل جورناله (ایتالیا)/
چشمانداز احتمالی سیاست و رویکرد طالبان در دولت جدید
درباره چشم انداز پیش روی تحولات افغانستان دو سناریو مطرح است، نخستین سناریو این است که طالبان از خود انعطاف نشان داده و ساختار سیاسی فراگیر و همه شمول را با حضور چهرههای مطرح و با اعتبار که میتواند مشروعیت ملی و بینالمللی داشته باشند، تشکیل میدهد.
در این صورت ما با یک حکومت متمرکز یک دست با حمایت بینالمللی روبرو خواهیم بود که با کمکهای جامعه جهانی میتواند از بحران فعلی عبور کند. سناریوی دیگر این است که طالبان مقاومت کرده و انعطاف نشان نمیدهد، در این صورت افغانستان عملا منزوی خواهد شد. در صورتی که هرچه سریعتر یک حکومت باثبات و فراگیر در افغانستان روی کار نیاید، بر اثر تحریمهای بینالمللی، بحران اقتصادی و بسترهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و مخصوصا امنیتی، افغانستان به کانون تولید، تقویت و تکثیر سلولهای گروههای تروریستی و تکفیری تبدیل خواهد شد که امنیت ایران، روسیه، آسیای مرکزی، چین و هند را هم تهدید خواهد کرد.
به هماناندازه
که روند تحولات افغانستان در هفتههای
گذشته بسیار سریع و غیرمنتظره بود، اینروزها
چشمانداز
این کشور، بخصوص ساختار سیاسی و حکومت جدید افغانستان نیز مبهم بوده و میتواند
به خصوص برای کشورهای همسایه و منطقه سریع و غیرمنتظره باشد. در نتیجه روند تحولاتی
که پس از امضای توافقنامه
صلح آمریکا با طالبان در افغانستان آغاز شد، امروز تحریک طالبان، امارت اسلامی
طالبان، گروه طالبان یا هر اسم دیگری که بر آن بگذاریم، توانسته بار دیگر قدرت و
سیاست را در این کشور به دست گیرد. طالبان در هفتههای
گذشته، هرچند به ظاهر از مذاکرات برای ایجاد یک دولت فراگیر با حضور همه جریانها،
اقوام و اقشار مختلف جامعه این کشور خبر داده و روحیه انعطافپذیری
را در برخورد با مردم از جمله اقلیتها
با فرمان عفو عمومی رهبر آن به نمایش گذاشته است اما آیا به واقع، این تغییر بنیادی
خواهد بود؟ چه عواملی سبب فروپاشی نظام سیاسی ۲۰ ساله مورد حمایت غرب افغانستان شد؟
و رویکرد طالبان در تعامل با احزاب،
گروهها،
اقوام و جریانهای
مختلف چه خواهد بود؟ آیا دولت جدید در افغانستان تحت سلطه طالبان خواهد توانست
مشروعیت داخلی و بینالمللی
را کسب کند و در نهایت، چشمانداز
تحولات این کشور چگونه خواهد بود؟! پاسخ این سئوالات را در گفتوگویی
ویژه با دکتر جعفر مهدوی، دبیرکل حزب ملت افغانستان، نماینده پیشین مجلس این کشور و
استاد دانشگاه مورد واکاوی قرار دادهایم.
سوال: افغانستان در دو سه هفته گذشته شاهد تحولات سریع و حیران کنندهای بود، از
پیشروی طالبان تا پشت دروازههای کابل تا فرار اشرف غنی و فروپاشی دولت افغانستان.
دید شما در مورد ماهیت واقعی این تحولات و عوامل آن چیست؟
مهدوی: در ارتباط با بحث ماهیت واقعی تحولات سیاسی، نظامی و امنیتی ماه و هفتههای
گذشته در افغانستان باید تاکید کنیم که این تحولات را باید در چارچوب منطقی جایگاه
ژئوپولتیک و یا اهمیت ژئوپولتیک افغانستان در این جغرافیای خاص، یعنی حلقه اتصال
حوزه فرهنگی تمدنی و در دهههای گذشته و سیاسی و امنیتی شبه قاره هند، آسیای مرکزی
و خاورمیانه جستجو کنیم. یعنی تحولات سیاسی و نظامی افغانستان را باید در آن
کانتکست مورد بررسی قرار بدهیم تا ماهیت این تحولات برای ما معنی دهد.
فهم من این است، تا زمانی که افغانستان نتواند به یک حکومت متمرکز قدرتمند و باثبات دست پیدا کند، جایگاه ژئوپولتیک و اهمیت ژئواکونومیکی افغانستان همواره این کشور را به محل منازعه منافع قدرتهای منطقهای و جهانی تبدیل خواهد کرد. وقتی ما ماهیت تحولات سیاسی نظامی افغانستان را در دههها و سالهای گذشته، بخصوص سه جنگ معروف میان افغانها و انگلیسیها، جنگ دوران جهاد در مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی و دو دهه گذشته مبارزه با اشغال افغانستان توسط ۱۵۰ هزار نیروهای مسلح، آن هم با مصرف بیش از دو هزار میلیارد دلار و هزاران کشته و زخمی غربیها بررسی کنیم، آنها را میتوانیم در همین قالب مورد بررسی قرار دهیم که افغانستان همیشه متاسفانه به دلیل همین جایگاه بسیار مهم و استراتژیک و حساسی که در این حوزه جغرافیایی دارد، همیشه به کانون توجهات و مداخلات و اشغال قدرتهای جهانی تبدیل شده است.
اگر چه روحیه مبارزهجویی و بیگانهستیزی ملت افغانستان هرگز اجازه نداده که
افغانستان به مستعمره هیچ کشوری تبدیل شود، اما به هر حال هزینههای سنگین جانی و
مالی را بر افغانستان و ملت آن تحمیل کرده، و به عبارت دیگر حجم این تحولات و حوادث
باعث شده که افغانستان از رشد طبیعی در عرصههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی
بازبماند و صدها هزار و حتی میلیونها شهروند این کشور به کشورهای همسایه و جهان
آواره شوند و همچنین بیش از یک میلیون افغان در طول این جنگها جان خود را از دست
دهند.
بنابراین ماهیت تحولات سیاسی، نظامی و امنیتی اخیر را هم میتوانیم در همان چارچوب
منطقی که عرض کردم، تحلیل کنیم.
سوال: افغانستان چرا به این مرحله رسید؟
مهدوی: در ارتباط به اینکه چرا افغانستان به چنین روزی رسید، بحث عمیق و کلی لازم
هست و ما نمیتوانیم در این فرصت وارد جزئیات شویم، اما به صورت اجمالی میتوانیم
بگوییم که دموکراسی تزریقی آمریکا در افغانستان بدون توجه به تحولات اجتماعی،
فرهنگی و مخصوصا اقتصادی در این کشور، یک عامل بنیادی و اساسی وضعیت امروز است.
متاسفانه بدون اینکه زیرساختهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دموکراسی در افغانستان
فراهم گردد، آمریکاییها و غربیها با سرازیر کردن میلیاردها دلار و انواع
پروژههای اجتماعی و فرهنگی، سعی داشتند از طریق تهاجم فرهنگی، نوع خاصی از برهنگی
را تحت عنوان آزادیهای فردی در برابر رسوم و فرهنگ سنتی جامعه افغانی قرار بدهند.
از طرفی دیگر، متاسفانه حملات بدون بررسی آمریکاییها به بهانه مبارزه با تروریزم،
قربانیان زیادی از مردم افغانستان گرفت. حملات بدون مطالعه و بررسی خود نیروهای
دولتی افغانستان هم متاسفانه باعث قربانی، آواره و یتیم و بیسرپرست شدن صدها هزار
خانواده افغان شد.
مجموع این تحولات به اضافه ماهیت مزدور و دست نشانده بودن، تقلبات انتخاباتی و حکومتی که به صورت مستقیم در پیش چشم مردم افغانستان با تایید و مشروعیت آمریکاییها روی کار آمد، سبب شد افغانستان به مرحله کنونی برسد. در انتخابات ۲۰۱۴ غنی بر اساس تقلب روی کار آمد و با فشار آمریکاییها مشروعیت پیدا کرد و در انتخابات گذشته ریاست جمهوری افغانستان نیز که مردم در آن شرکت نکردند، چون حکومت در اختیار غنی و تیم او بود و آمریکاییها هم او را حمایت میکردند، بار دیگر بر مردم افغانستان تحمیل شد.
مجموع این قضایا باعث شد که مردم افغانستان آسیب زیادی ببینند و صفوف طالبان بیشتر تقویت گردد. در نتیجه نیروهای زیادی به این جمعبندی رسیدند که این حکومت، یک حکومت مشروع و قانونی، حکومتی که ریشه در بین جوامع افغانی داشته باشد، نیست، بلکه یک حکومت مزدور و دست نشانده آمریکا است. از طرفی، به دلیل حملات و آسیبهایی که از این حکومت به مردم افغانستان رسید و فساد و تبعیض گستردهای که اعمال شد، بسیاری از شهروندان افغانستان و مخصوصا جامعه هزاره عمیقا از ساختار قدرت پاکسازی گردیده و عمیقا محدود شده بودند.
به دلیل همه این موضوعات من فکر میکنم که صفوف طالبان بیشتر تقویت شد و مردم بیشتر به این جمعبندی رسیدند که حکومت موجود، یک حکومت افغانی نیست و ربطی به افغانها ندارد. بر این اساس، ما دیدیم که مردم افغانستان از این حکومت حمایت نکردند. برداشت و تحلیل مردم افغانستان این بود که مبارزه در برابر طالبان یعنی فرصت دادن به تداوم حکومت فاسد، مزدور و دست نشانده و نامشروع غنی، به این دلیل در برابر طالبان مبارزه نکردند و از طرفی، صفوف طالبان هم بیشتر تقویت شد. در نتیجه آمریکاییها خود را مجبور دیدند که با طالبان وارد مذاکره مستقیم شوند. این موضوع هم مشروعیت سیاسی و بینالمللی طالبان را افزایش داد و هم ماهیت خنثی و مزدور منش حکومت افغانستان به رهبری غنی را بیشتر به اثبات رساند.
مجموع این قضایا باعث شد که طالبان به صورت گسترده ولسوالیها (شهرستانها) و
ولایات (استانها) را تصرف کنند، چون کسی انگیزه جنگ نداشت و البته در اینجا نباید
برخی مداخلات و دستهای پیدا و پنهان استخبارات (سرویسهای اطلاعاتی) کشورهای منطقه
و برخی قدرتهای جهانی را که میخواستند روند تحولات سیاسی افغانستان به این نقطه
برسد هم نباید فراموش کنیم.
در نهایت طالبان به صورت باورنکردنی تمام ولسوالیها و ولایات افغانستان از جمله
کابل، پایتخت را تصرف کردند.
سوال: تحلیل شما از وضعیت کنونی افغانستان و مولفههای آن چیست؟
مهدوی: هیچ کس و خیلی از قدرتهای بیرونی، منطقهای، طالبان و مردم افغانستان این
توقع را نداشتند که این حکومت به دلیل فرار ناجوانمردانه و خائنانه غنی با این
سرعت سقوط کند و فرو بپاشد.
ما لازم است که در اینجا دو موضوع را از هم تفکیک بکنیم؛ یکی بحث موفقیت طالبان و توان نظامی آن بود که من فکر میکنم این توان نظامی در آن حد نبود که اگر یک جنگ واقعی صورت میگرفت، طالبان بتوانند با این سرعت پیشرفت کند.
به هر حال فعلا یک امنیت نسبی در افغانستان حاکم است و مردم بعد از چندین دهه ناامنی و انفجار و انتحار، سرقتها و ناهنجاریهای اجتماعی حداقل در طول دو سه هفته گذشته یک امنیت نسبتا خوب و آرامی را مخصوصا شهروندان کابل تجربه کردند. امیدوار هستیم که این موضوع بیشتر مورد توجه قرار بگیرد و از وضعیتی که فعلا وجود دارد، عبور کند و تبدیل شود به یک ساختار نهادمند و پایدار و کاملا حرفهای که ما بخشهایی از آن را در حکومتهای قبلی افغانستان شاهد بودیم.
اما وضعیت فعلی افغانستان وضعیتی است که میتوانیم بگوییم که هم باید نیمه خالی و هم نیمه پر لیوان را دید. در ارتباط با نیمه خالی لیوان، طبیعی است متأسفانه یک تعداد زیادی از مردم افغانستان قربانی شدند، مخصوصا نیروهای متخصص و نخبههای جوان و با تجربه افغانستان در طول این ماهها و هفتههای گذشته افغانستان را ترک کردند و این یک ضایعه بسیار بزرگ است. عملا ارتش، پلیس و امنیت ملی افغانستان که بسیار برای تجهیز و آموزش آنها هزینه شده بود، در آستانه فروپاشی است. مگر اینکه تحریک طالبان هر چه فوری یک ساختار سیاسی حداقل موقت را معرفی کند و تلاش نماید که نیروهای متخصص ما کشور را ترک نکنند و آنهایی هم که ترک کردند، زمینه و فرصتهایی فراهم شود که بتوانند به افغانستان برگردند.
به هر حال این وضعیت آشفته وجود دارد و تأثیر ناگوار بر نگرانیهای مردم از تحولات
سیاسی آینده افغانستان بر زندگی شخصی و اقتصاد خانوادهها وجود خواهد داشت.
این وضعیت، نیمه خالی لیوان بود.
اما نیمه پر لیوان این است که ما در واقع بعد از مدتها مبارزه، شاهد سقوط یک حکومت
به شدت فاسد، ناکارآمد و تبعیضپیشه در افغانستان هستیم که هیچ حکومتی در تاریخ
افغانستان به این اندازه فاسد و در عین حال مزدور و گوش به فرمان خارجیها نبوده
است. به هر حال بساط این حکومت مزدور از افغانستان برچیده شد و این نیمه پر لیوان
است.
از سوی دیگر، ما شاهد یک امنیت نسبی در کابل و شهرهای افغانستان هستیم. الحمدالله امسال مراسم ایام محرم که نسبت به همه سالهای گذشته که شاهد حملات ناگوار و اتفاقات تروریستی بودیم، با کمک تحریک اسلامی طالبان در یک امنیت خوب برگزار شد و من فکر میکنم که این ارزشمند است.
تحریک اسلامی طالبان فعلا در حد شعار تاکید میکند که هرگز یک حکومت یکدست و کاملا از یک طیف و جناح و یک قوم خاص را در افغانستان روی کار نمیآورد، بلکه یک حکومت اسلامی فراگیر را که همه ملت افغانستان از همه طیفهای قومی، سیاسی و اجتماعی بتوانند چهره خود را در آن ببینند، ایجاد خواهد کرد.
ما هم امیدوار هستیم که سرنوشت و مقدرات سیاسی کشور که امروز به دست تحریک اسلامی
طالبان است، به سمت ایجاد یک حکومت اسلامی فراگیر حرکت کند.
سوال: پس از سقوط حکومت اشرف غنی، چهرههای مختلفی از طالبان در کابل دیده میشود و
دیدارهای متعددی هم بین مقامات طالبان با چهرههای سیاسی و مذهبی افغانستان گزارش
میشود. از طرفی بین گفتار سخنگویان و مقامات این گروه با عملکرد نیروهای میدانی
مغایرتهایی مشاهده میشود. به نظر شما در حال حاضر تمام فعل و انفعالات نظامی و
سیاسی طالبان در کابل هماهنگ است یا بینظمی و موازی کاری در این بین وجود دارد؟
مهدوی: در رابطه با دلایل بینظمی طالبان، این وضعیت به چند دلیل طبیعی است؛ اولا
طالبان تجربه حکومتداری ندارد و عموما مولویها، مفتیها و شیخالحدیثهایی هستند
که در عرصههای علوم اسلامی صاحب مهارت، تبحر و در مدارس افغانستان و پاکستان استاد
بودند. سربازان طالبان هم عموما افرادی هستند که از سواد کافی برخوردار نبوده و
تخصص و تجربه کار اداری نداشتند. بیشتر آنها در طول دو سه دهه گذشته مشغول جنگ و
حضور در فعالیتهای نظامی بودند. در عین حال، طالبان به گروههای متعددی تقسیم
میشود که حول محور هر کدام از شخصیتها و رهبران طالبان جمع شدهاند. وضعیت موجود
یک وضعیت ناگواری بود که همه را غافلگیر کرد، حتی خود طالبان. مجموعه وسیعی از این
نیروهای نظامی از ولایات و ولسوالیها به سمت شهرها هجوم آوردند تا بتوانند امنیت
شهرها و ولسوالیها را تامین کنند. در این صورت، طبیعی است در یک فاصله کوتاه و به
این سرعت پیشروی و نداشتن تجربه لازم باعث میشود که تداخل در فعالیتها و کارها و
بینظمیهایی به وجود بیاید که تقریبا طبیعی و قابل درک است.
اما مهم اراده تحریک اسلامی طالبان است که هرچه فوری باید به سمت ایجاد یک اداره
سیاسی فعال و موثر و در عین حال متخصص و کارآمد حرکت کند. اگر وضعیت به همین منوال
پیش برود، خلاء قدرت ادامه یابد و یک حکومت ضعیف و غیرمتخصص در افغانستان روی کار
بیاید، من مطمئن هستم افغانستان دچار یک بحران و عقبگرد تاریخی خواهد شد و ما ممکن
است شاهد انواع بحرانهای سیاسی، اقتصادی و حتی جنگهای داخلی باشیم که باعث آواره
شدن میلیونها شهروند دیگر به ایران، پاکستان و کشورهای همسایه و حتی کشورهای
اروپایی خواهد شد و این یک وضعیت ناگوار خواهد بود.
سوال: پس از تسلط طالبان بر کابل، یکی از مهمترین نکاتی که برای بسیاری مطرح است،
چگونگی تشکیل حکومت بعدی است. از طرفی طالبان دراین باره اطلاعات کلی ارائه کرده و
بیشتر به حکومت فراگیر و تکیه بر اسلامیت آن اشاره دارد. به نظر شما که در حوزه
طالبان مطالعاتی داشتید و با مقامات مختلف این گروه دیدار کردهاید، نحوه تشکیل
حکومت از دیدگاه طالبان چگونه است؟
مهدوی: نحوه تشکیل حکومت از دید طالبان موضوعی است که هنوز واضح نیست و شفافیت لازم
در مورد آن وجود ندارد، اگرچه رهبران و سران طالبان در ملاقات با سیاسیون و در
جلسات بین خود عمیقا سعی میکنند و پیگیر هستند، که طی این روزها و هفتهها
بتوانند به ساختاری دست پیدا کنند که هم مشروعیت ملی و داخلی و هم مشروعیت در بین
مجامع بینالمللی داشته باشد. همه این موضوعات به طالبان کمک میکند که ساختار
سیاسی حکومت جدید از طرف سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته شود و این مسأله میتواند
بار دیگر فرصتهای همیاری و همکاری بینالمللی را با حکومت و مردم افغانستان فراهم
کند و یقینا حمایتهای بینالمللی برای یک حکومت تازه تاسیس موثر خواهد بود.
طالبان تلاش میکند که بتواند یک ساختار سیاسی فراگیر را به وجود بیاورد، چون بدون
یک ساختار سیاسی فراگیر مشروعیت ملی به وجود نمیآید و وقتی مشروعیت ملی موجود
نباشد، مشروعیت بینالمللی نیز در کار نخواهد بود و یقینا که سازمان ملل متحد آن
اداره و ساختار سیاسی را به رسمیت نمیشناسد و این میتواند آغاز انواع تحریمهای
اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک بینالمللی علیه اداره جدید باشد. این موضوع میتواند
به بحران اقتصادی و فقر و بیکاری گسترده در افغانستان دامن بزند و یک بحران انسانی
را ایجاد کند و میلیونها مهاجر دیگر را به سمت ایران و پاکستان و کشورهای اروپایی
سرازیر کند.
سوال: رسانههای بینالمللی به نقل از منابع طالبان، خبرها و دیدگاههای متناقضی را
از چگونگی ساختار آینده دولت افغانستان بیان کردهاند؛ طالبان از ایجاد یک دولت همه
شمول و فراگیر صحبت کرده، برخی از ایجاد یک دولت با مدیریت شورایی و عضویت ۱۲ نفر
خبر داده و گزارشهای دیگر در مورد تعیین وزرا و مقامها از سوی رهبران طالبان بدون
حضور سایر جریانهای سیاسی و قومی است، دید شما در مورد ساختار مورد نظر طالبان
برای دولت آینده افغانستان چیست؟
مهدوی: ما اطلاعات خیلی دقیقی نداریم و من فکر میکنم که طالبان هنوز هم به این
جمعبندی دقیق نرسیده که چه نوع ساختاری را به عنوان یک ساختار سیاسی مدنظر گیرد،
اما تا جایی که ما میفهمیم، طالبان با اندک تغییرات علاقمند است که بتواند یک کپی
از روی ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان پیاده کند، با این تفاوت که
در رأس آن امیرالمومنین و یک شورا از فقها و علما با صلاحیتهای ویژه باشد و البته
احتمالا در قندهار حضور خواهد داشت. اما کابل میتواند پایتخت سیاسی و اداری با
حضور رئیسجمهور یا نخست وزیر و اعضای کابینه و پارلمان باشد.
این ساختار هنوز قطعی نشده، اما من فکر میکنم که طالبان تلاش میکنند تا بین مدلی
از امارت اسلامی که قبلا در افغانستان حاکم بود و نوعی از ارزشهای جمهوری که از آن
طریق اراده مردم را بتواند در ساختار قدرت و در فرآیند تصمیمگیریها دخیل کند،
تلفیق ایجاد کند. البته این تلفیق باید با یک مهارت خاص بین برخی ارزشهای امارت و
فاکتورها، ارزشها و هنجارهای یک ساختار سیاسی دموکراتیک ایجاد شود. این تلفیق
میتواند به عنوان یک راه حل مطرح باشد و افغانستان را در حرکت به سمت صلح و ثبات
پایدار کمک کند.
سوال: فکر میکنید مسأله مذاکرات طالبان با سایر جریانها و شخصیتها، به چه
نتیجهای خواهد رسید؟
مهدوی: بعید میدانم که طالبان بخواهد بار دیگر مشابه حکومتهای قبلی با برخی از
رهبران سیاسی که در بین مردم هم هیچ پایگاهی ندارند و از آنها به عنوان رهبران
معاملهگر یاد میشود، بنشیند، مذاکره کند و احیانا به آنها امتیاز بدهد. دلیل
بعید بودن هم این است که اتفاقا طالبان کاملا این آگاهی را دارد که آن چهرهها
علاوه بر اینکه مزاحم دائمی حکومت طالبان در افغانستان خواهند بود، دائم به دنبال
توقعات و امتیازها از هر حکومتی خواهند بود و بعد از آن، در صورتی که آن امتیازات
بیشتر به شکل خانوادگی همانند سالهای اخیر به آنها داده نشود، ممکن است باز با
دادن شعارهای قومی، ثبات سیاسی کشور را با مشکل مواجه کنند. طالبان به مذاکره و
تعامل و حتی دادن امتیاز به این رهبران سیاسی علاقهای ندارد.
در این بین فقط محور کرزی و عبدالله میماند که فکر میکنم در این میان کرزی به دلیل مواضع ضد غربی که در دوران حکومت خود و بعد از آن داشته و همچنین جایگاه و پذیرشی که بین تمام مردم افغانستان مخصوصا پشتونها دارد، و یک چهره سیاسی شناخته شده و مطرح در سطح منطقه و بینالملل است، میتواند در حکومت انتقالی یا حکومت موقت یک چتر باشد که هم باعث جلب اعتماد مردم به ساختار سیاسی جدید شود و مشروعیت ملی را برای این ساختار ایجاد کند که طبعا این مشروعیت میتواند مقدمهای برای مشروعیت بینالمللی و به رسمیت شناخته شدن ساختار سیاسی جدید در سطح جهانی باشد. بنابراین کرزی یک جایگاه مهم و تعینکننده در تحول سیاست فعلی و تصمیم گیریهای آینده دارد.
در ارتباط به ولایت پنجشیر و بحث مقاومت که وجود دارد، برداشت من این است که به
دلایل متعددی، آن مقاومت نمیتواند فراگیر باشد؛
دلیل اول این است که مردم پنجشیر به هیچ عنوان آمادگی یک جنگ سنگین و خطرناک و
غیرقابل پیشبینی از طرف طالبان بر خانههای خود را ندارند.
دلیل دوم این است که مردم پنجشیر در طول این دو دهه گذشته شاهد فسادها و معاملهگریها و عدم توجه مسئولین و رهبران آنها به خود بودند و بنابراین، دیگر نمیخواهند فرزندان خود را قربانی توقعات سیاسی و معاملات کنند که متاسفانه مردم پنجشیر در طول بیست سال به شدت از این وضعیت خسته هستند.
موضوع دیگر این است که متاسفانه برادران ما در دره پنجشیر در طول بیست سال آن قدر
به صورت انحصاری و تمامیتخواهانه حتی با حوزه تاجیکهای غیرپنجشیری در پروان،
کاپیسا، تخار، بدخشان، مزارشریف و هرات برخورد کردند که امروز پنجشیر حتی در درون
برادران تاجیک هم تنها است؛ یعنی علاقمندی وجود ندارد که تاجیکهای بدخشان یا کابل
و یا سایر جاهای دیگر با پنجشیر همراهی کنند.
موضوع دیگر اختلاف شدیدی است که بین خود سران سیاسی پنجشیر وجود دارد. دو دهه
تحولات با امتیازات بدون حساب و کتابی که برای پنجشیریها در ساختار سیاسی
افغانستان داده شد، باعث ایجاد یک قشر از نیروهای سیاسی به شدت سرمایهدار و در عین
حال بدون پایگاه از این حوزه ظهور شد. در این بین، یک چهره قدرتمند که بتواند همه
این نیروها را دور هم جمع کند، وجود نداشت و به شدت دچار اختلاف هستند.
به این دلایل پنجشیر و مقاومت در این منطقه موضوعی است که به هیچ عنوان نمیتوان آن
را در تحولات سیاسی مدنظر قرار دهیم اکثر کشورها و نیروهای سیاسی هم نمیخواهند بر
روی حوزهای که هیچ آینده ندارد، سرمایهگذاری کنند و یقینا که این حوزه نمیتواند
در آینده سیاسی افغانستان هم مورد توجه جدی باشد.
سوال: رهبرانی از اهل تشیع افغانستان هم به تازگی نشستی را برگزار کرده و پس از آن،
دیدارهایی با سران طالبان داشتهاند. مهمترین دغدغه جامعه اهل تشیع افغانستان چیست؟
مهدوی: مهترین دغدغه اهل تشیع افغانستان زمانی میتواند مهم باشد که ما به
واقعیتهای جامعهشناختی جامعه اهل تشیع افغانستان بیاندیشیم و توجه کنیم و آن
واقعیت جامعهشناختی، ماهیت رفتارهای سیاسی قومی در افغانستان است. به قول سیاسیون
و تحلیلگران بینالمللی، ماهیت تحولات، تصمیمگیریها و رخدادها در افغانستان بیشتر
قومی است و بعد ممکن است ماهیت سیاسی داشته باشد. بنابراین ما در افغانستان با
مجموعههای قومی مواجه هستیم که کمتر در تاریخ سیاسی این کشور توانستهاند حول محور
ارزشهای ملت و یا یک ملت واحد کنار هم جمع شوند. در حالی که، یک قوم در طول تاریخ
سیاسی افغانستان تلاش کرده قدرت مطلقه را در اختیار داشته باشد و اقوام دیگر را با
امتیازهای اندک در کنار خود داشته باشد. تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دو سه دهه
گذشته در افغانستان فضایی را به وجود آورد که باعث شد بقیه اقوام این شرایط و
حاکمیت یک قوم را نپذیرند.
امروز هم اگرچه طالبان شعار میدهد که یکحکومت فراگیر را در افغانستان ایجاد میکند، اما تجربه نشان داده که در دورههای قبلی حکومت کوتاه و محدود طالبان، این پشتونها بودند که در این دوره بر افغانستان حکومت میکردند و بقیه اقوام در ساختار سیاسی حضور نداشتند. همین موضوع باعث شد که محورهای مقاومت در برابر طالبان شکل بگیرد، و تحولات یازدهم سپتامبر و بعد از آن هم کمک کرد که جامعه جهانی بتواند توسط همین نیروهای مقاومتگر موسوم به اتحاد شمال، حکومت طالبان را برچیند. فعلا هم البته قضاوت زود است و باید منتظر تحولات بمانیم. در این دو هفته ما شاهد معرفی مقامهایی در شش یا هفت اداره و وزارت بسیار بزرگ در افغانستان از سوی طالبان به عنوان سرپرست هستیم، که همه از قشر مولوی یا ملا بوده، آن هم افرادی که از یکسو به هیچ عنوان تجربه کار اداری نداشته، و از سوی دیگر، همه از یک قوم (پشتون) به عنوان سرپرست در رأس وزارتها قرار گرفتهاند. این تعیینات و معرفیها با شعارهایی که طالبان داده، در تناقض بوده، ولی باید باز هم صبر کنیم.
مردم افغانستان فعلا نظارهگر هستند و به این باور میباشند که شاید این تغییرات به
خاطر جبران خلا قدرت در افغانستان و موقتی باشد، تا زمانی که حکومت و ساختار سیاسی
جدید و فراگیر به وجود بیاید. مردم افغانستان این ظرفیت را دارند و برای طالبان
مهلت میدهند و نظارهگر خواهند بود تا ببینند که طالبان تا چه حد میتواند به آن
شعارهایی که قبلا داده و حالا هم میدهد، جامه عمل بپوشاند.
سوال: از نظر شما طالبان پس از تثبیت قدرت، چقدر به تعهداتی که درباره جامعه هزاره
داده است، پایبند خواهد بود؟ فکر میکنید رابط بین طالبان و جامعه هزاره، فقط در حد
به رسمیت شناختن آنها ختم خواهد شد؟
مهدوی: هزارههای افغانستان به شدت نگران این هستند که جایگاه سیاسی آنها در
ساختار سیاسی آینده این کشور به عنوان قومی که شاهد بیشترین قربانی در سرکوبها و
قتل عامها در تاریخ سیاسی افغانستان بوده، به عنوان یک قومی که هویت مذهبی متفاوت
و متمایزی دارد و به عنوان یک قومی که زبان و فرهنگ متمایزی دارد، در کجا قرار
میگیرد؟ این نگرانی بسیار جدی است و دائما مردم این موضوع را مطرح میکند.
سوال: در بعد دیگر، مسأله مشروعیت بینالمللی برای دولت آینده افغانستان تحت سلطه
طالبان است. اعتقاد بر این است که نیاز طالبان به شناسایی این گروه از سوی نظام
بینالملل و نیز وابستگی افغانستان به کمکهای خارجی، این گروه را به سوی
پراگماتیسمی شدن سوق خواهد داد. چقدر با این گذارهها موافق هستید؟
مهدوی: البته طالبان امروز تفاوتهای جدی با طالبان دو سه دهه قبل پیدا کرده و من
فکر میکنم حداقل یک نکته مهم و خوشبینی این است که طالبان امروز درک کرده که
حکومت کردن به شیوه دو سه دهه قبل، بدون اینکه یک مشروعیت ملی ایجاد کند و همچنین
بدون یک مشروعیت بینالمللی امکانپذیر نیست و در آن صورت، دنیا حکومت آنها را به
رسمیت نمیشناسد، و یقینا وقتی به رسمیت نشناسد، تمام مبادلات اقتصادی، سیاسی و
دیپلماتیک با این حکومت قطع خواهد شد. حکومت کردن بر جغرافیایی که کاملا از طرف
دنیا فراموش و تحریم شده، عملا حتی برای یک روز هم امکانپذیر نیست. اگر طالبان این
نکته را درک کرده باشد، باید حکومتی را ایجاد کند که هزارهها، تاجیکها، ازبکها،
بلوچها، پشهایها و تمام اقوام افغانستان در آن سهمی داشته و چهره خود را در آن
ببینند.
سوال: فکر میکنید جامعه جهانی در نهایت چه رویکردی در برابر طالبان روی دست خواهد
گرفت؟
مهدوی: کشورهای مختلف از همسایگان و کشورهای منطقه گرفته تا جامعه جهانی به رسمیت
شناختن طالبان را به رفتارهای عملی آن در ارتباط با ارزشهای اجتماعی، فرهنگی،
احترام به حقوق زن، حقوق اقوام و اقلیتها و آزادی مدنی و حقوق اساسی شهروندی مشروط
و منوط کردهاند. ممکن است خیلی از کشورها به ارزشهای حقوق اساسی شهروندی باوری
نداشته باشند، اما از اینها به عنوان پوششی برای برنامهها و خواستهای خود
استفاده میکند. اگر طالبان چنین انعطافی از خود نشان ندهد، من باور دارم که اراده
جامعه جهانی و بسیاری از کشورهای منطقه بر این است که فرصت و مهلت فعالیت و تبارز
چنین حکومتی را به ساختار سیاسی جدید افغانستان نخواهند داد.
سوال: چه چشم اندازی را برای تحولات پیش روی افغانستان ترسیم میکنید؟
مهدوی: دو راهحل و فرضیه قابل پیشبینی است؛
فرضیه اول این است که طالبان انعطاف نشان میدهد و یک ساختار سیاسی فراگیر و همه
شمول را با حضور چهرههای مطرح و در عین حال با اعتبار که میتواند مشروعیت ملی و
بینالمللی داشته باشد، به وجود بیاورد. در آن صورت ما با یک حکومت متمرکز یک دست
با حمایت بینالمللی روبرو خواهیم بود که با کمکهای جامعه جهانی میتواند از بحران
فعلی عبور کند.
فرضیه دیگر این است که طالبان مقاومت کرده و انعطاف نشان نمیدهد، در این صورت دنیا هم به راحتی حاضر نخواهد بود حکومتی را که هیچ گونه انعطافی نداشته و به ارزشهای دموکراتیک و حقوق اساسی شهروندی و مطالبات و تعهدات بینالمللی احترام نگذارد، بپذیرد. در آن صورت افغانستان را عملا منزوی خواهد کرد، بسیاری از مبادلات و روابط محدود خواهد شد و مورد تحریم قرار خواهیم گرفت.
اما در کوتاه مدت، ما با یک بحران عمیق اقتصادی مواجه خواهیم شد و پولهای اندکی که
در بانکها مانده، بر اثر هجوم مردم خالی خواهد شد و اکثر مردم به دلیل اینکه یک
چشمانداز روشن بر زندگی آنها ندارند، افغانستان را ترک خواهند کرد، و در نتیجه،
یک بحران عمیق نه تنها در افغانستان، بلکه در جهان به وجود خواهد آمد. اگر یک
ساختار فراگیر و با حمایت جوامع بینالملل در افغانستان روی کار نیاید، ما شاهد یک
بحران انسانی و پیامد ناگوار آن در سطح منطقه و جهان خواهیم بود.
سوال: ما شاهد حمله انتحاری فرودگاه کابل هستیم که گروه داعش مسئولیت آن را به عهده
گرفت، فکر میکنید روند ناامنیها و تداوم جنگ در افغانستان وارد فاز جدیدی خواهد
شد؟
مهدوی: یکی از بزرگترین نگرانیها این است که دستهایی از کشورهای خارجی و قدرتهای
بینالمللی تلاش کنند از افغانستان به عنوان یکی از پایگاهها و جغرافیاها برای
رشد، تکثیر و تقویت گروههای تروریستی و انتقال آنها به سمت چین، آسیای مرکزی و
ایران استفاده کند. این نگرانی بسیار جدی است.
در صورتی که هرچه سریعتر یک حکومت باثبات و فراگیر در افغانستان روی کار نیاید، این کشور بیشتر در انزوا قرار میگیرد، و توسط تحریمهای بینالمللی بحران اقتصادی به وجود میآید، زمینههای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و مخصوصا امنیتی برای ظهور گروههای تروریستی مثل داعش در این کشور بیشتر فراهم خواهد شد. با تاسف میخواهم بگویم که در آن صورت افغانستان به کانون ایجاد، تولید، تقویت و تکثیر سلولهای گروههای تروریستی و تکفیری تبدیل خواهد شد که امنیت ایران، روسیه، آسیای مرکزی، چین و هند را هم تهدید خواهد نمود. این بزرگترین نگرانی است که احتمالا غربیها میخواهند چنین تهدیدی را با هدف محدود و شامل ساختن قدرتهایی که عملا نمیخواهند جایگاه آمریکا و غرب را تحمل کنند، مثل چین، روسیه و ایران در منطقه خاورمیانه، دنبال کرده و افغانستان را مشغول درگیری و جنگ و ناامنی جدید بسازند.
این رویکرد و این روش در سالهای گذشته به عنوان یک روش و تاکتیک بسیار موثر و خطرناک برای تضعیف رقبای آمریکا در منطقه آسیا مورد توجه جدی استراتژیستها، سیاستها و رویکردهای کشورها قرار گرفته است.
تحریک اسلامی طالبان با درک وضعیت باید هر چه زودتر یک حکومت فراگیر را در
افغانستان ایجاد کند تا با تامین ثبات سیاسی، شاهد ثبات اقتصادی نیز باشیم و این
کشور به عنوان یک عضو مثبت و موثر جامعه جهانی مطرح باشد.
لینک کوتاه : http://iras.ir/?p=2642
دور از چشم دوربین ها، در کابل و قندهار
طالبان که با کنار زدن حکومت مستقر و آمریکایی ها به قدرت رسیده اند، این کار را با کارزاری برق آسا انجام دادند. غیرنظامیان با آوارگی و تحمل وخامت بیش از پیش اوضاع، بهای جنگ را می پردازند.
لوموند دیپلوماتیک : از نخستین روزهای ماه اوت، کابل در هرج و مرجی توصیف ناپذیر فرورفته است. در یکی از پارک های «شهر جدید » انبوه آوارگان استان های شمالی دیده می شوند که با پیشروی طالبان به کابل گریخته اند. یک زن جوان، که چشمانش در پس برقع روشنی که مانند دیگران دارد از خشم برق می زند، می گوید: «اگر نمی توانید به ما کمک کنید، پس برای چه اینجا هستید؟». این ضربه ای است که چهره پایتخت را تغییر داده است. تا پیش از رسیدن پناهندگان به ندرت زنی دیده می شد که چیزی جز یک روسری نازک برسر داشته باشد.
همه، اعم از مرد، زن، پیر و نوجوان در بلبشویی غیرقابل کنترل درپی به دست آوردن قرصی نان، بوریا و حصیری برای زیرانداز یا سرپناهی هستند که بتوانند خانواده خود را در این محله سبز و مرفه نشین سکنا دهند.
دو مرد که نگاهشان به افق دوخته شده، از جمعیت درحال بحث و جدل جدا ایستاده اند. بهادر (١) اهل کندوز است که در ١١ اوت گذشته به دست طالبان افتاده و می گوید: «وضعیت هردم بدتر می شود. هیچ فرد یا سازمانی برای برقراری نظم و انضباط نیست». کسی که در کنارش ایستاده با چشمانی اشک آلود می افزاید: «طالبان همه چیز: بازارها، مغازه ها و خانه ها را می سوزاندند. پسر ١٠ ساله من کشته شد».
در فاصله ٥٠٠ کیلومتری کابل، قندهار شهری راهبردی در جنوب کشور است. در مرکز «معلول بین المللی» (HI)، رحمت الله که ١٥ روز پیش دراثر برخورد خمپاره دو پایش را از دست داده می گوید: «ما برای اجتناب از جنگ، درحال فرار از خانه بودیم». این مرد جوان ٢٥ ساله در کشاکش تیراندازی های طالبان و ارتش افغانستان گیر افتاده بود: «من خوشوقتم که سواد کمی دارم. خواهم توانست کار کنم. با پای مصنوعی می توانم حرکت کنم. دیگران جانشان را از دست دادند».
غیرنظامیان در هرکجا که بتوانند پناه می گیرند. در محل های مخروبه، افرادی که معمولا کارهای روزمزد انجام می دادند، چشم براه کمک هستند و در فضایی آکنده از بوی سنگین مدفوع به سر می برند. یکی از مربیان «معلول بین المللی» (HI) تصویری را به کودکان نشان می دهد که در آن دو کودک در خرابه ها پرسه می زنند. او می پرسد: «دست زدن به چیزهای ناشناخته خوب یا بد است؟». کودکان با فریاد می گویند: «بد است!». آنها می دانند که جستجو در خرابه ها می تواند به بهای ازدست دادن جان یا قطع عضوشان تمام شود. نمونه ای از این امر پسر ١٣ ساله ای است که می کوشد پای مصنوعی پلاستیکی خود را جا بیندازد. اما، برادرش به نظر نمی آید که با طالبان مخالفتی داشته باشد: «هدف آنها کس دیگری بود، یکی از جنگجویانی که متأسفانه فقط چند انگشت خود را ازدست داد».
در ١٦ اوت گذشته – فردای سقوط کابل-، برنارد هانری لِوی (BHL) «فیلسوف و نویسنده» با قطعیت در شبکه تلویزیونی BFM مدعی شد که شورشیان «تروریست هایی خوب، اما سربازانی بد هستند. سربازانی سوار بر موتور سیکلت (...)، این یک ارتش هراس انگیز نیست». او افزود: «من چند وقت پیش در محل بودم و شهرهای افغانستان را دیدم. زن ها بی حجاب بودند، روزنامه نگاران خبرها را آزادانه و غالبا درست منتشر می کردند. پس از ٢٠ سال، رایحه آزادی به مشام می رسید. طالبان درحال کسب قدرت نبود و متوقف شده بود». چگونه ممکن است که پس از این همه سال، بتوان این قدر درمورد توانایی راهبردی این شورش اشتباه کرد؟ جنبش طالبان تا حدود ١٠٠ هزار جنگجو (٢) دارد. استفاده از دوچرخه و موتور به افراد آن امکان داده که بدون آن که در چرخه ترافیک گیر بیفتند، تحرک داشته باشند و بر مشکل حمل و نقل در بسیاری از شهرها فایق آیند. یک هفته پیش از تسخیر قندهار، آنچه در این شهر می گذشت درست خلاف چیزی بود که برنارد هانری لِوی (BHL) می گفت. با آن که بسیاری از خانواده های فقط شامل مردان و کودکان، به رغم نزدیک شدن شورشیان، در خیابان ها به سر می بردند، از زنان جز چند زن پوشیده در برقع در اینجا و آنجا، هیچ خبری نبود.
رسانه های اصلی افغانستان، به رغم آزادی عمل واقعی ای که داشتند، در دام ارقام نادرست دولت افتادند که از «مرگ صدها تن» از شورشیان خبر می داد، در حالی که اینان بی وقفه به پیشروی ادامه می دادند. دروغ هایی که رسانه ها بدون پرس و جو منتشر می کردند.
سربازان بدون مهمات و آذوقه
دولت افغانستان به طور نظام مند تعداد کشتگان و مجروحان خود را مخفی می کرد. یک شب، هنگامی که روزنامه نگاران برای تصویر برداری از ناوگان نیروی هوایی در فرودگاه کابل انتظار می کشیدند، از آنها دعوت شد که به یکی از آشیانه های هواپیماها وارد شوند. در بیرون یکی از پیمانکاران امنیتی غربی چیزی را دید که افسران ترجیح می دادند آن را مخفی کنند: هواپیماهای متعددی که پیکر مجروح یا کشته صدها سرباز را حمل می کردند. در این مورد هیچ رقمی منتشر نشد اما یک منبع نزدیک به حکومت به مجله آمریکایی فارین پالیسی گفت که تعداد تلفات ماهانه ٥ هزار تن بوده است (٣). به خلاف آنچه که کارشناسان در تلویزیون ها گفته اند، بخشی از نظامیان افغانستان نه فقط جنگیده، بلکه آسیب های زیادی نیز متحمل شده اند.
محمد فیلسوف نیست. او در چندین نهاد ملی و بین المللی کار کرده است. او وضعیت کلی روحی در قندهار را چنین توصیف می کند: «سقوط سریع این همه شهر و ناحیه براثر معجزه نبود! مردم از دست جنگبارگان دولتی به ستوه آمده بودند، اگرچه کسی هم نمی داند که طالبان چه خواهد کرد». حتی پیش از آغاز حملات اخیر، طالبان کنترل ٧٥ ناحیه، غالبا روستایی، را در دست و در اکثر نواحی دیگر حضور داشت. جنبش طالبان با آن که حاکمیت نداشت، اما خدماتی خوب و گاه بهتر از قدرت حاکم فرسوده براثر فساد ارایه می کرد و قواعد عملی آن با انتظارات بخش عمده ای از مردم مطابقت داشت. مردمی که حقوق زنان برایشان یک اولویت محسوب نمی شود (مقاله چگونگی غلبه طالبان بر غرب را بخوانید).
هنگامی که شورشیان پیشروی می کردند، تعداد کم سربازان، غالبا محصور شده، به سرعت دچار کمبود مهمات و آذوقه می شدند. نیروی تقویتی به ندرت می رسید زیرا کابل توجه خود را بر شهرهای بزرگ متمرکز کرده بود. در این موقع، طالبان نظامیان پیشین دهکده های مجاور و «ریش سفیدان» را برای گفتگو درباره تسلیم نظامیان می فرستاد. تسلیمی که خیلی آسان تحقق می یافت زیرا روحیه سربازان در پائین ترین حد بود. از ١٨٠ هزار نظامی و ١٠٠ هزار شبه نظامی نیروهای مسلح افغانستان (٤)، اکثریت بزرگی از آنها سلاح بر زمین گذاشتند. وزارت دفاع افغانستان و سخنگویان آن هم به نوبه خود هر روز اعلام می کردند که صدها تن از طالبان را کشته اند. ارقامی که عجیب و غریب و نادرست بود.
پیش از آن که طالبان به شهرها حمله کند، به قطع ارتباطات پرداخت، محورهای ارتباطی بین شهری را قطع کرده و اکثر پاسگاه های مرزی را تصرف کرد و قدرت حاکم را از یک منبع درآمد محروم نموده و درعین حال کنترل تأمین نیازها، عمدتا غذایی، را در دست گرفت.
سرانجام، طالبان با گشودن یک جبهه جدید در شمال، ارتش افغانستان را غافلگیر کرد. در حالی که شدت جنگ ها نیروها را در جنوب درحوالی قندهار و هلمند بسیج می کرد، جنگجویان طالبان به تسخیر بخش شمالی کشور رو آوردند. آنها با پیشدستی بر بازسازی احتمالی «اتحاد شمال» - گردهمایی مبارزانی که در سال های دهه ١٩٩٠ جنگیده بودند- هرگونه اراده ضد حمله از جانب استان های ازنظر تاریخی محروم را ازبین بردند.
هنگامی که نیروهای طالبان به کابل نزدیک شدند، نظامیان و پلیس ها دیگر نمی دانستند چه باید بکنند. روسایشان به آنها چیزی نمی گفتند. در آستانه تسلیم پایتخت، یکی از افسران نیروی زمینی از دفتر خود در وزارت دفاع از طریق واتس آپ می پرسید: «[در دوحه چه می گذرد؟ نمایندگان طالبان که با آمریکایی ها مذاکره کرده اند کجا هستند؟]». در ١٥ اوت، در دروازه های کابل، طالبان ابتدا گفت که نیروهایش به شهر وارد نخواهند شد. بعد، وقتی متوجه شد که کسی دربرابرش نیست و اشرف غنی رئیس جمهوری فرار کرده، کنترل شهر را در دست گرفت.
نخبگان سیاسی افغانستان چگونه در این نبرد از پیش باخته درگیر شدند؟ بسیاری آقای اشرف غنی رئیس جمهوری را مسئول می دانند که به رغم صداهای معترض زیادی که خواهان کناره گیری او بودند سرسختی کرد. مجلس (٥) دچار ضعف مطلق بود. خانم شینکی ذهین کروخیل، نماینده مستقل منتخب از کابل می گوید: «هرکسی خودسرانه مداخله می کرد. جناح های سیاسی وجود نداشت. بنابراین، اِعمال حداقل کنترل بر دولت دشوار بود».
نبرد برای دستیابی به خرده ریزه های قدرت
بیشتر روسای تاریخی جنگ هم به نوبه خودبه دفاع از منافع خود و جوامعشان ادامه دادند. مجاهدین مشهور مبارزه علیه اتحاد شوروی در سال های دهه ١٩٨٠، سر فرود آوردند. در هرات، اسماعیل خان ٧٥ ساله سرانجام تسلیم شد. عبدالرشید دوستم، معاون پیشین رئیس جمهوری (٢٠٢٠- ٢٠١٤٩) ٦٧ ساله، که ازبک ها را نمایندگی می کرد، ابتدا در کنار فرزندش در رسانه های اجتماعی وعده مرگ به طالبان می داد و سپس به ازبکستان گریخت.
احمد مسعود، فرزند احمدشاه مسعود، فرمانده مشهور که در فرانسه چهره ای شناخته شده است، در محافل پاریسی به نظر می آید که بخواهد جای پدر را بگیرد، اما نمی تواند از بروز فاجعه در افغانستان جلوگیری کند. او که نیروهای خود را در دره پنجشیر و جدا از بقیه افغانستان گردآورده، می گوید: «من چند سال پیش به کشور بازگشتم تا ارزش هایی که در غرب آموخته بودم را در اینجا برقرار کنم: ارزش هایی مانند حقوق بشر و دموکراسی». وارث «شیر پنجشیر» بهترین آموزش های ممکن را در لندن دیده است. اما، عده کمی از مردم افغانستان، جز در استان زادگاهش که ١٥٠ هزار جمعیت دارد، کمترین اعتباری برای او قایلند. در حلقه اطرافیان او لاف این زده می شود که ٢٠ هزار جنگجوی آماده برای جنگ وجود دارد. داوطلبانی غیرحرفه ای با دستانی خالی که انتظار چندانی از آنها نمی توان داشت.
سیاستمداران دیگری نیز می کوشند برای این که از عرصه سیاسی حذف نشوند با موضع گیری خودی نشان دهند. ٣ تن از چهره های قدیمی افغانستان درصدد بهره گیری از موقعیت برآمده اند: آیا طالبان وعده یک «دولت فراگیر» را نداده است ؟ این ٣ سیاستمدار فکر می کنند بتوانند جلوه هایی از گشودگی را برای جلب اعتماد «جامعه بین المللی» ارائه کنند که خواهان تشکیل یک دولت اتحاد ملی است. حامد کرزای، رئیس جمهوری پیشین (٢٠١٤- ٢٠٠١) به سرعت پیشنهاد کرد که با اربابان جدید قدرت در کشور دیدار کند. آقای عبدالله عبدالله، که در انتخابات ریاست جمهوری سال های ٢٠١٤ و ٢٠١٩ مدعی پیروزی بر اشرف غنی شده بود نیز حضور دارد. او که امروز در رأس «شورای عالی آشتی ملی» قراردارد، پیشتر کوشیده بود در مذاکرات قطر، که هیئت اعزامی توسط دونالد ترامپ با طالبان گفتگو می کرد، شرکت داشته باشد اما در این کار هیچ موفقیتی نیافت. سرانجام، سیاستمدار سوم گلبدین حکمتیار، رئیس حزب اسلامی افغانستان است که او نیز با اولین پرواز خود را رسانده است. حزب او، که غربی ها آن را تروریست می دانند، برای مبارزه با اشغالگران سلاح به دست گرفت و سپس در سال ٢٠١٦ با دولت کابل صلح کرد. او که مسئول حمله دره اوزبین علیه نیروهای فرانسه در سال ٢٠٠٨ است، اکنون می کوشد برای خود جایگاهی دست و پا کند.
درحالی که بزرگان سرگرم نزاع برای خرده ریزهای قدرت هستند، بخشی از مردم نومیدانه در جستجوی راهی برای فرارند. فرار به هر قیمت از وحشت یک حکومت جدید طالبان. به عنوان نمونه، یک افسر نیروهای ویژه که پیش از سقوط کابل با او دیدار داشتیم، همراه با پسر ١٢ ساله خود با این امید آمده بود که وسیله ای بیابد و او را نجات دهد. پسر با انگلیسی سلیس می گفت: «آقا، لطفا، من می خواهم برای تحصیل به فرانسه بروم. اینجا دیگر هیچ گونه امنیتی نیست، دیگر نمی توانم به مدرسه بروم».
برای بسیاری از مردم افغانستان، تبعید تنها راه حل است. کارکنان بلندپایه دولت یا کسانی که به ارتش های بیگانه کمک کرده اند، معتقدند که زندگی شان درخطر است و عفو اعلام شده طالبان چیزی جز یک ترفند نیست. ایالات متحده انتقال بیش از ٤ هزار مترجم، که از روادید ویژه برخوردار بودند، را تسریع کرد. بیشتر کشورهای اروپایی از جمله فرانسه، آلمان و هلند که در این زمینه سخاوت کمتری داشتند نیز اخراج پناهندگان افغان را به حالت تعلیق درآوردند و چند صد تن از کسانی که با آنها همکاری کرده بودند را از افغانستان خارج کردند.
کسانی که از امکانات برخوردار بودند، پیشتر کشور را ترک کردند. سیاستمداران و روسای شبه نظامیان همگی، یا تقریبا همه، خانواده خود را به خارج فرستاده اند و دیگران در حالت وحشت به سر می برند. صف کسانی که امیدوار بودند روادید ایران یا ترکیه را به دست آورند، هفته ها است که مرتب طولانی تر می شود اما خیلی دیر است.
طالبان برنده شده است. آیا این یک خبر بد برای مردم افغانستان است؟ یکی از اهالی قندهار شرح می دهد که در شهرش پس از تسلیم نیروهای دولتی مردم نفس راحتی کشیده اند: «والی منصوب از طرف طالبان از کارمندان خواسته به کار خود بازگردند. پرچم طالبان برفراز اقامتگاهش در اهتزاز است. افراد آنها مردم را اذیت نمی کنند و به نظر می آید که به طور کلی مردم راضی هستند. حتی کسانی هستند که با اشک شوق در چشم از آنها استقبال کرده اند. همه به خانه های خود برمی گردند. زندگی عادی و آرام است». در سال ١٩٩٥ هم، پس از آن که طالبان مجاهدین «اتحاد شمال» را از کابل بیرون راندند، صحنه هایی از این شادمانی عمومی دیده می شد. بعد، مردم فهمیدند که این امر نه به معنی پایان جنگ، بلکه آغاز یک دوره دوزخی تازه است.
١- بسیاری از افغانها نام خانوادگی ندارند. کسانی که مجبور بودند نام خانوادگی انتخاب کنند معمولاً نام پدر و یا نام کوچک خود را انتخاب می کردند ئ دو نام پشت سر هم داشتند.
٢- Lindsay Maizland, « The Taliban in Afghanistan », Council on Foreign Relations, New York, 3 août 2021.
٣- Lynne O’Donnell, « What went wrong with Afghanistan’s defense forces ? », Foreign Policy, Washington, DC, 11 août 2021.
٤- « The military balance 2021 », International Institute for Strategic Studies, Londres, 25 février 2021.
٥- این شامل مجلس مردم (٢٥٠ نفر به مدت پنج سال با رای عمومی انتخاب می شوند) و مجلس بزرگان (١٠٢ عضو برای یک دوره چهار ساله ، دو سوم آنها توسط شوراهای استان انتخاب می شوند و یک سوم توسط رئیس جمهور منتصب می شود).
Romain Mielcarek
روزنامه نگار، دکتر در علوم انفورماتیک و اطلاع رسانی و نویسنده کتاب Marchands d’armes. Enquête sur un business français, Tallandier, Paris, 2017
خبرنگاری یا مستندسازی!؟
محمد صادق امینی در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد به نقد برنامه «پرونده ویژه» درباره افغانستان که از شبکه سه سیما پخش شد می پردازد و می نویسد: بی مجامله می گویم، آقای موگویی در موضع بی طرفی، در عین حال دچار نوعی خودرأیی در تحلیل هم هست که ناگفته های زیادی را جا می گذارد. در گزارش او به ظلم های وارده به مردم ناحیه اشاره ای نمی شود، همه چیز فعلا آرام است و طرف مهاجم هم مرکز ایالت را گرفته، مغازه ها اما بسته، هشتاد درصد مردم به طور موقت کوچ کرده اند، چندان خبری هم از آثار ستم های وارده بر مردم نیست، تعداد کشته شدگان همان شش هفت نفری است که قبلا ویدئویش را فرستاده و تو گویی طالبان دیگر اینجا کسی را نکشته است
محمد صادق امینی، پیشتر وابسته فرهنگی در کشور کنیا، دبیر شورای کتاب و مسئول در امور ترجمه و نشر بین الملل بوده و مقالات و یادداشت هایی از او در زمینه ترجمه و نشر بین الملل در نشریات داخلی کشور منتشر شده است. او هم اکنون در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی اشتغال به کار دارد.
دیپلماسی ایرانی: اگر اخیرا گزارش آقای جواد موگویی، مستندساز کشورمان را در برنامه «پرونده ویژه» شبکه سه سیمای جمهوریاسلامی ایران دیده باشید به نکات قابل تاملی دست خواهید یافت، تامل نه از این نظر که به نظر نگارنده مطالب بسیار بسیار مهم و تازه ای را عنوان کرده اند، بلکه این گزارش صوتی و تصویری سوالات و ابهاماتی را بر می انگیزد.
بی مجامله می گویم، آقای موگویی در موضع بی طرفی، در عین حال دچار نوعی خودرأیی در تحلیل هم هست که ناگفته های زیادی را جا می گذارد. در گزارش او به ظلم های وارده به مردم ناحیه اشاره ای نمی شود، همه چیز فعلا آرام است و طرف مهاجم هم مرکز ایالت را گرفته، مغازه ها اما بسته، هشتاد درصد مردم به طور موقت کوچ کرده اند، چندان خبری هم از آثار ستم های وارده بر مردم نیست، تعداد کشته شدگان همان شش هفت نفری است که قبلا ویدئویش را فرستاده و تو گویی طالبان دیگر اینجا کسی را نکشته است، نه از خرابی ها خبری هست و نه از رنج و بلایای مردم نواحی، و آدم خیال می کند نوعی آرامش در منطقه حاکم شده با وجود آوارگی مردم؛ و گاهی خبرها به گونه ای نقل می شود که مرجع آن تنها چند آدم محلی بیخبر است، ادبیاتی همچون «بعضی می گویند این و بعضی می گویند آن، شاید باشد اما من نشنیدم، شاید نباشد ولی در هر حال اوضاع چنان نیست که می گویند» اصلا در حرفه خبرنگاری جایی ندارد و راوی را زیر سوال می برد. در چنین مواردی راوی آنقدر باید داده در دست داشته باشد تا مخاطب آگاه را آگاه تر سازد. در گزارش های آقای موگویی، مخاطب ناآگاه چندان از بحران منطقه اطلاعی بدست نمی آورد و چنین القا می شود که گویا چندان خبری هم نیست.
آقای موگویی!
اینقدر ساده سازی نکنید، فقط دیده هایت را بگو و خلاص. آیا خبرنگاری یا مستندساز؟ اگر مستندسازی پس فیلمت را بساز و اینقدر اظهار نظر ساده با چند داده نفرما!
وقتی خلاء خبری در این روزها در باره افغانستان در جمهوری اسلامی ایران زیاد است، یک مستند ساز هم می شود خبرنگار و تحلیل گر!
ناگفته نماند شبکه سوم سیما گویا سعی دارد با چند خبر از وقایع افغانستان، به نوعی نسبت به وقایع جاری بی تفاوت نباشد؛ اما گویی بدون سیاست روشن و شیوه خبررسانی در فضای بی خبری یا کم خبری قرار گرفته است، در حالی که اخبار هر منطقه را حداقل باید از خبرگزاری های منطقه ای دریافت کرد و یا از منابع معتبر داخلی.
حال، در میان این کم خبری ها از افغانستان در داخل کشور، خبرها و تحلیل های جناب موگویی در پنجشیر خود غنیمتی است، لذا باید بگویند چه خبری دارند در باره بعضی خبرهایی که عالم گیر شده است! او که در متن خبر هست بگوید، آیا آنچه شبکه سوم سیمای خودمان به نقل از طالبان در تاریخ ۲۲ شهریور ماه درباره دلارهای موجود در منزل امرالله صالح به نمایش گذاشت راست است یا دروغ. در این خبر سیما، ویدئویی که از سوی طالبان در فضای مجازی افغانستان به نمایش در آمده بود، نگارنده دروغ بودن و رد آن را در چندین کانال خبری افغانستانی دیده است، بطوری که حتی خبری که طالبان هم آن را رد کرده اند. در این ویدئو تعدادی طالب را نشان می دهد که از منزل امرالله صالح، معاون دولت سابق افغانستان که پنچشیری است و نسبتی هم با جریان احمد مسعود دارد، مبلغ ۶۰۰ هزار دلار کشف کرده اند، آن هم در منزل کسی که به سوی آمریکا و اروپا فرار نکرد و در خبرها آمده بود که به مقاومت پنجشیر پیوسته است، یا به تاجیکستان رفته، و امرالله هم اتهام طالبان را رد کرده و گفته اگر پولی بود می توانسته با خود به پنجشیر ببرد. بگذریم از اظهار نظر جناب محمد حسین جعفریان در این باره.
آقای موگویی!
بگذریم از اخبار ریز و درشت افغانستان. اما بگذار این خبر را از قول صدها شبکه اجتماعی به شما بگویم که احمد مسعود فقط در میان کوه های پنجشیر است و عزم مقاومت دارد و شما فقط شنیده هایت را از زبان چند نفر مردم منطقه گفتید، درست هم گفتید چون خبرنگار نیستی، مستندسازی. پس کار خودت را بکن.
آقای موگویی!
در این شرایط و بلبشوی خبری، چه ضرورتی دارد که نماینده ای از ایران (چه فرق می کند دولتی باشد یا خصوصی)، خبری را که صدها شبکه اجتماعی افغانستانی بگونه ای پخش کنند و شما به گونه دیگر! آیا می دانید این نحوه خبررسانی شما چه لطمه ای به روحیه بخش زیادی از مردم افغانستان می زند که این روزها یک سوی نگاه شان به جمهوری اسلامی ایران است. شما به گونه غیر آماری و تنها از زبان چند نفر از اهالی مرکز ایالت پنچشیر اشغالی و دیدن چند طالبانی خبر می گیری و می رسانی و خیال می کنی که ما خیال می کنیم خبرها فقط همین است!؟ هرگز!
آقای موگویی!
بدان که این روزها طالبان شدیدا به جنگ روانی با مسئولان سابق و جبهه مقاومت پنجشیر روی آورده و خبرهای دروغ زیادی را ساخته است.
راستی! شما که از افغانستان تحلیل ارائه می دهی، یک بار گفته ای که واکنش های مردم افغانستان درباره تشکیل دولت غیر شمول چگونه است، تا خبرهایی گواه بر عدم پایبندی طالبان به ادعای عفو عمومی، تخریب سنگ قبر شهید احمد شاه مسعود که بعدا معلوم شد ترمیم کرده اند، کشتن غیر نظامیان دیگر در پنجشیر، شلاق زدن مردان و زنان، برخورد خشن با خبرنگاران و اینک کوچ هزاره های شیعه و واقعیت های دیگر که این همه در حالی است که این اتفاقات جلوی چشم مردم رخ می دهد و شما آقای موگویی این همه را ندیده ای، چون کار مستندسازی امکان دیدن همه وقایع را به آدم نمی دهد.
صرف نظر از صحت و سقم بعضی خبرها، باید توجه داشت که طالبان در اولین
روزهای کارشان نشان داده اند که نسبت به دوره قبلی حکومتشان بازی رسانه ای
را خوب یاد گرفته اند، در فضای مجازی حضور دارند و عوامل خود را در این کار
هم تربیت کرده اند، اقداماتی انجام می دهند بعد رد و یا تایید می کنند. پس
چه کسی می گوید طالبان تغییر و پیشرفت نکرده است؛ این هم پیشرفت! و حالا
شما به ما بگویید طالبان تغییر کرده یا نه!؟ اما نه با چند داده دم دستی.
آقای موگویی!
به گونه ای خبررسانی نکنید که به سمت تطهیر طالبان و تحقیر مجاهدان پنچشیر بیانجامد! وگرنه باید در بین ایرانیان پاسخگو باشید، زیرا این روزها بیش از همه این شیعیان و دیگر آزادیخواهان جهان هستند که یک تار موی احمد مسعود را به همه طالبان خشن و زورگو نمی دهند. و شما سعی کنید در خبررسانی و مستندسازی به وجدان عمومی جامعه جهانی و ایران اسلامی توجه کنید.
اَمیلیا اسپارتک در مصاحبه با مورنینگ استار: در زیر پرچم طالبانِ تروریست، همهٔ زنان در خطرند
اَخبار روز : امیلیا اسپارتک، مدافع حقوق زنان در سالهای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، در آن زمان استاد دانشگاه در رشتهٔ مهندسی بود. او ضمن عضویت در حزب دموکراتیک خلق افغانستان، عضو تشکیلات زنان دموکرات افغانستان نیز بود و در کنفرانسهای بینالمللی و همچنین در جنبش بینالمللی زنان شرکت و فعالیت داشته است. در مهاجرت، در دورهای مسئول ماهنامهٔ «ندای زنان» بود که توسط «شورای زنان افغان در آلمان» منتشر میشد. روزنامه انگلیسی زبان مورنینگ استار در ۳۰ اوت ۲۰۲۱مصاحبه ای با خانم اَمیلیا اسپارتک به عمل آورده و سایت تشکیلات دموکراتیک زنان ایران ترجمه فارسی آن را منتشر کرده است
سؤال: آیا استیلای طالبان بر مناطق جدید، همراه با تجاوز به حقوق زنان از لحاظ تحصیل، اشتغال، و آزادی بیان بوده است؟
در اینکه حضور طالبان خود به طور محض سبب کمرنگ شدن نقش زنان در جامعه است شکی نیست. آنها این بار به صورت قانونی از حقوق اولیهٔ خود محروم خواهند شد، زیرا طالبان بارها گفتهاند که حق تحصیل و حق کار زنان فقط در چارچوب شریعت اسلامی محفوظ است. ولی این خود میتواند شروع عقبگرد دیگری برای زنان افغانستان باشد، زیرا شریعت اسلامی در کشورهای گوناگون قرائتهای متفاوتی دارد. طالبان در تمام این سالها نشان دادهاند که قرائت آنها از شریعت، اسلام افراطی است که در این تفکر زن و حقوق و کرامت زن جایگاهی ندارد.
در تمام نقاط افغانستان همهٔ مدرسهها و دانشگاهها را بستهاند. در هرات یک رشته مقررات برای زنان وضع کردهاند و گفتهاند که دختران فقط میتوانند تا کلاس ششم ابتدایی درس بخوانند.
شماری از زنان بعد از سقوط رژیم اشرف غنی به محل کار خود رفتند، امّا متأسفانه آنها را دوباره به خانه باز گرداندند.
یکی از پزشکان سرشناس زن که در هرات آزمایشگاه شخصی دارد و خودش آن را مدیریت میکرد و کارمندان زن و مرد داشت، میگوید: «من را با کارمندان زن آزمایشگاه خودم خانهنشین کردند و طالبان گفتند فقط مردان کار کنند و مدیریت آن فعلاً به عهدهٔ یکی از کارمندان مرد است.»
چون قرار است در ششم سُنبله (شهریور) مدرسهها در سراسر کشور از کلاس اوّل تا ششم همزمان آغاز به کار کنند، فقط به دختران کوچک اجازه داده شده است که به مدرسه بروند. برای دیگران، از کلاس ششم به بالا، مقررات سختتر و شدیدتری شاید در نظر بگیرند و فعلاً روی عملکرد مدرسههای دخترانه و آموزش دختران کار میکنند که در اولویتش حجاب کامل سر تا پا خواهد بود.
بر این اساس است که در ولسوالیها (شهرستانها) و نقاط دور افتادهای که از نظر رسانههای داخلی و خبررسانی به رسانههای جهانی دورند، توانستهاند زنان را به چهاردیواری خانهها اسیر سازند. در مراکز ولایتها و شهرها و کلانشهرها هنوز که هنوز است به زنان اجازهٔ رفتن به کار ندادهاند. حتیٰ زنان در کابل وقتی میخواستند در ارگ (کاخ ریاستجمهوری) به ادارهٔ امور بروند، آنها را از نزدیک دروازهٔ ارگ به خانههایشان بازگرداندند و گفتند باید منتظر اعلام حکومت در مورد وضعیت اشتغالشان باشند.
شایعاتی وجود دارد که دختران ۱۲ تا ۱۵ ساله را در برخی ولسوالی (شهرستان)ها به نکاح جهادی درآوردهاند و میآورند. دو روز قبل یکی از خبرنگاران مستقل (ناهید بشردوست) که برای تهیهٔ گزارش به فرودگاه کابل رفته بود، از طرف طالبان با قنداق تفنگ بر صورتش ضربه وارد شد و مردم او را که در شرایط بدی قرار داشت، از آن محل به خانهاش رساندند.
سؤال: یکی از سخنگویان طالبان این هفته گفت که آنها «متعهد به رعایت حقوق زنان، در آموزش، اشتغال، و آزادی بیان هستند، ولی در چارچوب در شریعت اسلام». آنها همچنین میگویند که زنان میتوانند تحصیل در مدرسه و دانشگاه را ادامه دهند. به نظر شما این وعدهها چقدر واقعیاند؟
سخنگویان رسمی طالبان سعی دارند چهرهای معتدل و ملایم از طالبان ارائه کنند. این در واقع ماسکی برای پوشاندن چهرهٔ واقعی سیاستهایشان است، زیرا که از این وحشت دارند که مبادا جامعهٔ جهانی آنها را به رسمیت نشناسد.
سختگیریهایشان به طور عمده در جاهایی که دور از نظر جامعهٔ جهانی است، اجرا میشود. وعدههایی که در مورد رفتار با زنان میدهند در دایرهٔ وسیعی از شریعت اسلامی قرار دارد و خیلی مبهم و نامعلوم است. همچنین، سیاست آنها در مورد مناسبات دیپلوماتیک و روابط اقتصادی با دیگر کشورها هم بسیار محتاطانه است. این در اساس به این دلیل است که امارات اسلامی طالبان نیاز به کمک اقتصادی دارد. اگر اینها به عمل خود متعهد باشند، واضحتر از این صحبت میکنند. آنها میخواهند ابتدا پایگاه خود را مستحکم سازند تا از سوی جامعهٔ جهانی طرد و منزوی نگردند. آنها به دنبال بهرسمیت شناختن خودشان هستند و در این راه تلاش دارند.
سؤال: طالبان میگویند که در پی انتقامگیری از مخالفان نیستند. این ادّعای آنها چقدر با واقعیت در کابل و دیگر شهرهایی که زیر سلطهٔ طالبان است تطابق دارد؟
اینکه طالبان عفو عمومی اعلام کرده است در واقع باورکردنی نیست و فکر میکنم نمایشی موقتی است. آزاد کردن اشخاصی مانند اسماعیلخان، قیصری، سلیمه مزاری (فرماندار زن شهرستان چارکنت) در واقع برای تظاهر به این است که نشان دهند که در صدد انتقام نیستند. ولی شایعاتی هم هست که در ولایات، قبل از تسلط آنها، فهرست بزرگی از کارمندان پلیس، امنیت ملی، و پرسنل نظامی تهیه کردهاند و حتیٰ میگویند که در بسیاری از ولایات خانه به خانه دنبال اینها میگردند. خوشبختانه بسیاری از آنها آگاه شدهاند و فرار کردهاند یا مخفی شدهاند.
سؤال: آیا گروههای خاصی از زنان هستند که بیشتر از دیگران در معرض خطرند؛ یا به خاطر نوع کارشان، یا به دلیل قومیت آنها، مثلاً هزارهها؟
متأسفانه در زیر پرچم طالبان تروریست، همهٔ زنان در خطر هستند. امّا گروههای خاصی از زنان، مانند زنان خبرنگار، زنان فعال در رسانهها، زنانی که در عرصههای فرهنگی یا اجتماعی و بهویژه در عرصهٔ حقوق بشری زنان فعالیت کردهاند، زنانی که در ادارههای دولتی با نیروهای خارجی کار کردهاند، پیش از همه از طرف مردان با نگاهی جنسیتی در معرض خطر قرار دارند. اگر این نکاح جهادی و دور ساختن دختران کوچک از خانوادهایشان در ولسوالیها حقیقت داشته باشد، جامعهٔ جهانی باید در این مورد تحقیق کند و در مقابلِ این عمل زشت واکنش نشان دهد. اصلاً تصوّر این موضوع هم دردآور است که زنان در جنگ و صلح هزینههای سنگینی پرداخته و قربانیهای زیادی دادهاند. اگرچه شایستگی زیادی داشتند، امّا حقوقشان بهشدّت از طرف جامعهٔ مردسالار مصادره شده و هنوز هم میشود. (قابل توجه است که ۸۰درصد آنهایی که در پروازهای اخیر از افغانستان خارج میشوند مرد هستند، و فقط ۲۰درصد زن هستند.)
در مورد اقلیتهای قومی و مذهبی، فقط در حدود ۱۵نفر هزارهیی در غزنی، در آستانهٔ تسلط طالبان توسط آنها به قتل رسیدند. امّا نظر به تجربهٔ قبلیِ قتلعام هزارهها و باورمندان به مذهب شیعه توسط طالبان، نهتنها هزارهها بلکه همهٔ مردم از شرایط موجود هراس دارند. بسیاری از زنان هزاره بسیار آگاه و فعالاند. آنها در عرصههای مدنی و اجتماعی مانند فعالیتهای فرهنگی و ورزشی فعال بودهاند و به همین دلیل بهشدّت در معرض تهدید هستند.
سؤال: در حال حاضر چه نوع همبستگی عملی با زنان افغانستان ممکن و ضروری است؟ ما در بریتانیا باید برای چه منظور و خواستی به دولت فشار بیاوریم و خودمان در زمینهٔ همبستگی با زنان افغانستان چه کارهایی باید بکنیم؟
جامعهٔ جهانی باید رفتار طالبان با زنان را زیر ذرهبین قرار دهد و ضرورت فشار آوردن به طالبان در دفاع از حقوق بشری زنان را فراموش نکند. این اِعمال فشار باعث میگردد که طالبان در برخورد با زنان از قوانین انسانی قابلقبول جهانی تبعیت کند.
باید کمک به آن زنانی بشود که خود را در معرض خطر احساس میکنند. به نظر من، اولویت باید به آنهایی داده شود که در معرض خطر قرار دارند. این زنان سرمایهٔ این سرزمین هستند و صدایشان، صدای نیمهٔ خاموش جامعه بوده و است. آنها بهرغم تمام خشونتهای دوگانه و دشواریهای مادّی و روانی موجود ایستادگی کردند و خود را در عرصههای گوناگون توانمند ساختند، و نشان دادند که خیلی قوی هستند. حیف است که تفکر آزادمنشانهٔ آنها در راه رهایی انسان زن، باعث گرفتن جانهای شیرین آنها بشود.
من در مقام یک مدافع حقوق بشری زنان از تمام نهادهای بزرگ جهانی، و از جمله در کشور بریتانیا، خواهشمندم تا برای نجات جان زنانی که در این ۲۰ سال و سالهای پیش از آن تحت تسلط مجاهدین و طالبان زندگی خود را برای خدمت و کار کردن در راه بهبود وضع مردم و بهویژه زنان وقف کردهاند، و در حال حاضر بهدلیل این فعالیتهایشان در معرض خطر قرار دارند، کمک جدی و فوری کنند.
ما زنان فعال حقوق زنان، در خارج از افغانستان فهرستی از زنان در معرض خطر را آماده کردهایم و امیدواریم که با همیاری شما، کوشش کنیم که زندگی آنها را از خطر نجات دهیم.
ترجمه از مصاحبه روزنامه «مورنینگ استار »۳۰ آوگوست ۲۰۲۱
تراژدی سرکوب و کشتار زنان در حکومت طالبان: « مرسل » تیرباران شد !
در ضمن خانم ایمیلیا اسپارتک عکس جسد تیر خورده زن جوانی را برای سایت ما فرستاده و در توضیح آن نوشته است:
تصویر دختر جوانی که در مسیر شاهراه بادغیس- هرات از موتر پایین آورده می شود و به جرم این که در بخش ریاست امور زنان افغانستان ایفای وظیفه می کرد، توسط طالبان بطرز فجیعی در کنار جاده تیر باران می شود. اسم این دختر جوان مرسل است و در حالی که برقع پوشیده بود، هویتش در یک ایستگاه بازرسی اتومبیل ها توسط طالبان کشف وبلافاصله در کنار جاده اعدام می شود.
فعالان زن افغانستان در خطراند !
صدای رسای زنان افغانستان باشیم !
تشکیلات دموکراتیک زنان ایران
۸ شهریور ۱۴۰۰
اوکراین، بهانهای برای جبران آبروریزی واشنگتن در افغانستان
فارس : جنگ تمامعیار در اوکراین شاید»؛ این بخشی از نشست خبری «ولادیمیر زلنسکی» رئیسجمهور اوکراین در گفتوگو با رسانهها بود. البته شاید این روزها نگاه تحلیلگران فراوانی به اوکراین دوخته شده است؛ یکی از نقاطی که به احتمال زیاد شاهد بالا رفتن تقابل آمریکا و روسیه خواهد بود.
اوکراین تقریباً از سال 2014 میلادی و به دنبال کودتای نرم طرفداران غرب عملاً به دو قسمت تبدیل شده و تمامی تلاشها برای بازگرداندن آن به حالت عادی به شکست انجامیده است. حالا برخی دوباره از آغاز جنگی دیگر سخن میگویند؛ نبردی که میتواند پای روسیه، مهمترین شریک استقلالطلبان شرق اوکراین را نیز به این منازعه باز کند.
* نبرد از کجا شروع شد
شکاف بین مناطق شرقی و غربی اوکراین مربوط به امروز و دیروز نیست بلکه شاید رد آن را بتوان در نبردهای تشکیل اتحاد جماهیر شوروی در اواخر جنگ جهانی اول پیدا کرد؛ جایی که ناسیونالیستهای اوکراینی به دنبال تشکیل کشور مدنظر خود بودند. اگرچه اوکراین در سال 1919 به کنترل ارتش سرخ درآمد اما سالها طول کشید تا فعالیت ناسیونالیستهای اوکراینی سرکوب شود. در جنگ جهانی دوم هم اوکراینیهای ناراضی مهمترین همکار ارتش نازی در مقابله با اتحاد جماهیر شوروی بودند.
با این حال بخشی از مردم اوکراین بر خلاف مناطق غربی تمایلی به جدایی اوکراین از روسیه ندارند. حضور گسترده صنایع وابسته به داد و ستد با روسیه و همینطور وابستگی زبانی و فرهنگی سبب شده تا پیوندهای عمیقی بین آنان و همسایه شرقی ایجاد شود.
به همین دلیل زمانی که در سال 2014 میلادی دولت «ویکتور یانوکوویچ» در اوکراین سرنگون شد اولین اعتراضها به چنین اقدامی از مناطق شرقی این کشور بلند شد و در نهایت جرقه یک جنگ داخلی بزرگ را زد که همچنان هم ادامه دارد.
از آوریل سال 2014 میلادی جنگ در این مناطق آغاز شد و نزدیک به 10 هزار کشته باقی گذاشت. روستبارها که از رویدادهای کییف ناراضی بودند و خواستار نوعی خودمختاری، استقلال جمهوریهای دونتسک و لوهانسک را اعلام کردند؛ اقدامی که حتی یک همهپرسی نمادین در ماه مه سال 2014 را نیز در پشت سر خود دارد.
در نهایت آتش شعلههای نبرد موقتا با امضای توافق مینسک در سال 2015 پایین کشیده شد اما چشمانداز بازگشت این مناطق به خاک اوکراین هر روز کمتر میشود. در برخی از این مناطق حتی پول رایج ویژه این مناطق خودگردان در حال استفاده است.
در دوران اوباما، دولت اوکراین امیدوار بود که فشارهای اقتصادی و تحریمهای یکجانبه آمریکا بتواند موضع روسها در حمایت از این مناطق را عقب براند. عضویت در پیمان آتلانتیک شمالی و ارائه کمکهای تسلیحاتی ویژه نیز جزو اولویتهای بعدی بود.
با این حال روسها که توانسته بودند شبهجزیره کریمه را به خاک خود منضم کنند، سرسختانه در مقابل اعطای هر امتیازی به آمریکا با حربه تحریم و فشار نظامی مقاومت میکردند. به قدرت رسیدن دولت ترامپ و نگاه متفاوت او نیز تا حدودی به خروج اوکراین از اولویت درجه یک وزارت خارجه آمریکا کمک کرد.
* امید دوباره اوکراینیها با به قدرت رسیدن دموکراتها
با این حال به قدرت رسیدن دوباره دموکراتها که انقلاب رنگی اوکراین بخشی از پروژه وزارت خارجه تحت امر آنها در زمان «جان کری» و دولت اوباما بود، امیدها را در دولت «زلنسکی» برای آغاز دوباره فشارها بر روسیه احیا کرده است.
به همین دلیل در طول ماههای گذشته تحرکات جدیدی در مناطق شرقی اوکراین آغاز شده است. ارتش اوکراین در طول سالهای گذشته به خصوص در دولت «پترو پروشنکو» تلاش کرده تا با خرید تجهیزات جدید غربی خود را برای نبرد گسترده با استقلالطلبان و ورود احتمالی ارتش روسیه آماده کند.
به عنوان مثال در سال ۲۰۱۸ دولت آمریکا موافقت خود را با فروش ۲۱۰ تیر موشک و ۳۷ پرتابگر سامانه ضدزره مدرن جاولین به ارزش ۴۷ میلیون دلار به ارتش اوکراین اعلام کرد که میتواند نقش مهمی در مقابله مؤثر با قوای زرهی شبهنظامیان دونباس و یا ارتش روسیه داشته باشد.
در کنار این اوکراین در حال دریافت پرندههای بدون سرنشین بیرقدار از ترکیه است تا از تجربه مثبت این تسلیحات در نبرد بین آذربایجان و ارمنستان استفاده کند. حتی فرانسه نیز پیشنهاد استفاده از جنگندههای رافائل را به جای جنگندههای میگ 29 دست دوم نیز مطرح کرده است.
این تحرکات ارتش اوکراین بلافاصله با واکنش روسیه روبهرو شد. در فروردین ماه سال جاری ارتش روسیه با اضافه کردن صدها دستگاه تانک زرهی در مناطق شرقی و همچنین شبهجزیره کریمه به تحرکات ارتش اوکراین پاسخ داد. این برای اولین بار بود که ارتش روسیه این حجم از تجهیزات را در منطقه فوق مستقر کرده بود. طبیعی است که بلافاصله ارتش اوکراین از موضع خود برای حمله به منطقه دونتسک عقبنشینی کند اما شاید تحولات افغانستان امید جدیدی برای آنان فراهم کرده است.
* آمریکا، افتضاح افغانستان را در اوکراین جبران میکند؟
زمانی که دولت «اشرف غنی» در افغانستان در مدت کوتاهی فروپاشید و فاجعه فرودگاه کابل در تخلیه شهروندان آمریکایی ایجاد شد، شک و تردید در انجام تعهدات آمریکا در بین همپیمانان این کشور به اوج رسید. در همان زمان «سوزان رایس» مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا در اظهار نظری از ضرورت استحکام مواضع آمریکا در مناطقی همچون اوکراین، عراق و تایوان سخن گفته بود.
در واقع بسیاری در اوکراین امید دارند که آمریکا برای جبران اتفاقات افغانستان حمایت از این کشور را در مقابل روسیه افزایش دهد. این اتفاق شاید پایه و اساس تحولات این روزهای دولت اوکراین باشد. همزمانی سفر زلنسکی به واشنگتن با اتفاقات افغانستان نیز این گزاره را تقویت میکند.
البته دولت کییف همچنان تا نقطه جدی برای اطمینان از حمایت آمریکا فاصله دارد کمااینکه همچنان عضویت اوکراین در سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در هالهای از ابهام قرار دارد و طرف آمریکایی نیز پاسخ روشنی به اوکراینیها نمیدهد.
در صورت عضویت اوکراین در ناتو عملاً این کشور زیر چتر هستهای آمریکا قرار خواهد گرفت و به این ترتیب تقابل جدیدی در حوزه سلاحهای راهبردی بین واشنگتن و مسکو آغاز میشود که ثبات راهبردی در جهان را مورد تهدید قرار خواهد داد.
از همین رو تعلل واشنگتن در نشان دادن چراغ سبز به کییف در این چارچوب کاملاً قابل فهم است.
* استخوانی که برای منافع آمریکا باید لای زخم بماند
در یک نگاه کلی میتوان این نکته را درک کرد که عملیات نظامی اوکراین در منطق سرکش شرقی، کلید آغاز یک درگیری گستردهتر است. این درگیری گسترده نیز به معنای ورود روسیه به این نبرد خواهد بود. حالا سوال اینجاست که اساساً آمریکاییها برای چنین تقابلی آماده هستند یا نه؟
شاید در این میان بتوان به ماجرای درگیری روسیه و ترکیه بر سر سرنگونی یک سوخو 24 ارتش روسیه توسط یک اف 16 ترکیه اشاره کرد؛ اتفاقی که به یک تقابل جدی تمام عیار سیاسی و اقتصادی انجامید.
ترکیه بسیار امیدوار بود که واشنگتن بر اساس ماده 5 پیمان ناتو آماده دفاع تمامعیار از آنها باشد اما واکنش سرد جان کری وزیر خارجه وقت آمریکا، آب سردی بر تن اردوغان بود. جان کری به صراحت به آنکارا فهماند که آمریکا به دنبال تقابل با قدرت هستهای همآورد خود نیست.
در جریان ماجرای کریمه نیز به صراحت بحث استقرار سلاحهای هستهای در این جزیره مطرح شد. با در نظر گرفتن این دو تجربه جدی حتی در صورت آغاز دوباره درگیریها در شرق اوکراین آمریکاییها به دنبال درگیری هستهای با روسیه نخواهند بود.
حضور ارتش روسیه یک تضمین قوی خواهد بود که ارتش اوکراین از توانمندی یک تغییر جدی اوضاع به نفع خود ناتوان باشد. با این حال افزایش تنشها نیز به تحکیم موقعیت آمریکا در جنوب شرقی اروپا به خصوص مرزهای روسیه کمک خواهد کرد.
هماکنون نیروهای ناتو در کمترین فاصله ممکن از مسکو پایتخت روسیه در استونی مستقر شدهاند. فاصله نیروهای روسی در این منطقه تا مسکو کمی بیشتر از 700 کیلومتر است. اگر زمانی امکان حضور آمریکاییها در اوکراین فراهم شود این فاصله کمتر نیز میشود.
در حقیقت افزایش تنشها در این منطقه تنها به وابستهتر شدن اوکراین به حمایت نظامی آمریکا منجر خواهد شد. بدیهی است که آمریکاییها نیز تمایلی ندارند که وارد یک نبرد جدی با روسها شوند اما درمقابل ادامهدار شدن درگیریها در شرق اوکراین حضور آنان را موجه خواهد کرد.
از سوی دیگر آمریکاییها از زمان ترامپ به دنبال تمرکز هرچه بیشتر نیروهای خود در شرق اروپا از جمله لهستان و چکسلواکی هستند؛ روندی که با مطرح شدن استقرار سیستم پدافند ضد موشکی در شرق آغاز شد. آمریکاییها تاکون توانستهاند با استفاده از وجود روحیه ضدروسی در این منطقه نهتنها شرق اروپا را به حوزه نفوذ ناتو تبدیل کنند بلکه عملاً یک کمربند جدید نظامی برای فشار بیشتر بر اروپا ایجاد کنند.
طبیعی است که نگاه بسیاری از کشورها به ماجرای اوکراین و حمایت آمریکا خواهد بود. ادامه یافتن بحران در اوکراین و حمایت نصفه و نیمه واشنگتن تنها به تقویت موج ضدروسی در اروپا خواهد انجامید. کمااینکه کاهش نقش اوکراین در ترانزیت گاز به دلیل راهاندازی خط لوله «نورد استریم» در دریای بالتیک سبب ایجاد نوعی دوگانگی در نحوه تأمین امنیت انرژی اروپا شده است.
به این ترتیب میتوان حدس زد که زخم اوکراین از نگاه آمریکاییها باید همچنان تازه بماند و هیچ امیدی برای حل آن حداقل در کوتاهمدت و با استفاده از زور وجود ندارد. در صورت شروع درگیریهای جدید در اوکراین و هنگامی که کار به تقابل با روسیه بکشد به احتمال زیاد آمریکاییها بلافاصله در صدد تخفیف بحران و آتشبس دوباره برای جلوگیری از ورود جدی روسها به معرکه خواهند بود.
جعبه سیاه آمریکا در افغانستان
کیهان : تحولات در افغانستان، توجهات را به طور خاص به خود معطوف کرده است. آمریکاییها تلاش میکنند تا مخاطبان خلأیی را که پس از خروج نظامیان این کشور احساس کرده و هر چیز ناخواستنی که در این سرزمین روی میدهد را به این خلأ نسبت دهند تا به نوعی حضور اشغالگرانه و بیمنطق و پرخسارت آنان در ۲۰ سال گذشته، موجه دیده شود و حال آنکه موارد ناخواستنی و مکروهی که هماینک در این سرزمین مشاهده میکنیم دو درصد حوادث ناخواستنی و مکروه دوران حضور غرب در اینجا نیست. از آن طرف عدهای انذار میدهند که کمی صبر کنید تا تحولات افغانستان روی فاجعهبار خود را نشان دهد آنگاه خواهید دید آنچه را فرصت میپندارید سرابی بیش نیست و به زودی تهدیدات داخلی افغانستان به تهدیدات منطقهای و بینالمللی تبدیل میشوند. البته در این بین تحلیلهای دیگری هم وجود دارند.
درخصوص این مسائل گفتنیهایی است.
۱- طالبان مدل حکومتی خاصی را مطرح کرده است و همه اعضا و هواداران آن نیز از این مدل حکومتی حمایت میکنند. آیا طالبان توان فیزیکی تحقق مدل مدنظر خود یعنی «امارت اسلامی افغانستان» را دارد ؟ طالبان فعلاً نیروی معارض قدرتمندی در داخل این کشور ندارد تا با ملاحظه آن از مدل حکومتی خویش دست بکشد. در اینجا سؤال این است که پس چرا تاکنون و علیرغم گذشت بیش از یک ماه از فرار اشرف غنی
- در ۲۴ مرداد - و تصرف کابل توسط طالبان، حکومت مدنظر آن یعنی «امارت اسلامی» رسماً اعلام نشده و دولت هم ذیل عنوان «دولت افغانستان» خود را معرفی کرده، پاسخ به این سؤال بسیار مهم است. طالبان به احتمال زیاد درپی آن است که در آینده نه چندان دور مدل حکومتی خود را علنی و اجرایی کند اما بالاخره این تأخیر معنای خاصی میدهد و میتواند بیانگر نوعی از روانشناسی طالبان باشد و در موضوعات مختلف تکرار شود.
طرح طالبان البته دارای نواقص محتوایی فراوانی است و بین اضلاع طالبان نیز بر سر روش حکومت اختلافاتی وجود دارد . از این روی طالبان با کاستیهای فراوانی در طرح و برنامه حکومت مورد نظر خود روبروست.
از سوی دیگر طالبان در این صحنه با موانع بیرونی و واقعی هم مواجه است و این دو او را به مماشات و عدم تعجیل وادار کرده است. طالبان میداند که «امارت اسلامی» بدون کسب حداقلی از توافقات منطقهای و بینالمللی با دشواریهای زیادی مواجه خواهد بود و حتی ممکن است آغاز شکلگیری یک جریان قوی داخلی علیه آن باشد. از منظر طالبان، به رسمیت شناخته شدن در عرصه بینالمللی، نیازمند شروع آن در محیط منطقهای و بینالمللی نزدیکتر و در فضایی دوستانهتر است. به نظر میرسد طالبان به دنبال شکل گرفتن یک جبهه منطقهای- بینالمللی است تا بتواند از طریق آن به سمت دریافت مشروعیت بینالمللی حرکت کند. این جبهه منطقهای و بینالمللی نمیتواند آمریکا، انگلیس، فرانسه و عربستان باشد چرا که در فضای فعلی مراجعه و اتکاء به آنان سبب ریزش مشروعیت داخلی و سست شدن ارکان حکومتی میگردد.
طالبان معتقد است نمیتواند به جبههای اعتماد کند که آمریکا عضو مؤثر آن
باشد چرا که این جبهه اساساً به شکلگیری دولتی فعال در کابل اعتقادی
ندارد. از نظر طالبان، آمریکا بیشترین انگیزه را برای به زانو درآمدن دولت
جدید افغانستان دارد چرا که میخواهد بگوید بدون حمایت من امکان شکلگیری
دولت قوی وجود ندارد. از سوی دیگر در فضای منطقهای، حکومت پاکستان معتقد
است شکلگیری یک حکومت پشتونی در کابل سبب تحریک پشتونهای طالب پاکستان-
که گاهی عدد آنان را تا
۴۰میلیون
نفر هم ذکر کردهاند- میشود و این در حالی است که تحریک پشتونهای پاکستان
سیاست قطعی طالبان تا رسیدن به مقصود یعنی الحاق مناطق قبایلی شمال پاکستان
به افغانستان میباشد. پس کاملاً واضح است که حتی اگر پاکستان به ظاهر و با
تأکید بگوید من حکومت طالبان را میپذیرم، بلادرنگ در جهت تخریب آن تلاش
خواهد کرد. در این میان جبهه دیگری وجود دارد که قدرت آن فزونتر از
جبههای با محوریت آمریکا است؛ ایران، چین، هند، روسیه، تاجیکستان،
ترکمنستان و ازبکستان.
طالبان مایل است اولاً این جبهه شمالی شکل واقعی به خود بگیرد و به راهبرد واحد در مورد افغانستان برسد تا بعد وارد مذاکره با آن شود. از نظر این گروه فرم و شکل و کارکرد دولت طالبان از جمله موضوعاتی هستند که بدون جلب نظر این جبهه به جایی نمیرسد و دولت طالبان را مستعجل خواهد کرد . شاید به همین علت است که با تأنی حرکت میکند و در شکلدهی به امور تعجیلی ندارد و یا از آمادگی لازم برخوردار نیست!
۲- در صحنه تحولات افغانستان، ایران یک قدرت ویژه در این منطقه است. چرا که اولاً در بین کشورهای همسایه افغانستان، تنها کشوری است که از اقتدار مثالزدنی برخوردار است و چهل و چند سال در مقابل انواع توطئههای جهان استکبار با موفقیت ایستاده است و....
گفتنی است در طول دو دهه گذشته، طالبان برای جلب نظر ایران به فراخوان حضرت
امام خمینی مبنی بر حرکت مسلمانها به سمت تشکیل حکومتهای مستقل از
قدرتهای سلطهطلب خارجی و نیز مقابله با مفسدین داخلی استناد کرده است.
از نظر طالبان، ایران یکسری منافع و مصالح ملی مشروع در رابطه با افغانستان
دارد؛ مثل امنیت مرزها، مقابله با تبدیل خاک افغانستان به تهدید علیه آن،
امنیت و آرامش پیروان همه مذاهب از جمله شیعیان افغانستانی و توسعه روابط
اقتصادی و بهخصوص همکاری افغانستان در زمینه آب هیرمند. حکومت افغانستان
اعلام کرده اینها را حق مشروع جمهوری اسلامی میداند و مطالبه آنها از
حکومت کابل را مشروع میداند و ملزم به رعایت آن است.
۳- در بحث طالبان و آمریکا این نکته را نباید از نظر دور داشت که میان طالبان و آمریکا جوی خون جاری شده است. طالبان میگوید دستکم ۶۰ هزار نفر از نیروهای آنان به دست آمریکا کشته شده و دهها هزار نفر هم مجروح گردیدهاند. متقابلاً آمریکاییها میگویند دستکم سه هزار نفر از اعضای پنتاگون در مواجهه با چریکهای طالبان جان خود را از دست دادهاند و دستکم به ۶۰۰۰ نظامی آمریکایی در افغانستان آسیب جسمی وارد شده و مجروح گردیدهاند. این موضوع به این سادگی رفع شدنی نیست.
نمیخواهیم بگوییم این یک حرف قطعی است ولی با توجه به آنچه در روانشناسی آمریکاییها و در روانشناسی طالبها قابل مشاهده و اطمینانآور است، خط خون میان این دو باقی میماند و به احتمال زیاد کار خود را میکند.
بعضی نمیخواهند باور کنند که آمریکا در سال ۲۰۰۷ یعنی حدود شش سال پس از اشغال این کشور به بنبست رسید و به فکر خروج فرو رفت و زمانی که در سال ۱۳۹۷ برنامه مذاکره با طالبان را شروع کرد و طی حدود ۳ سال به نتیجه رساند، واقعاً به بنبست رسیده بود و زمانی که خروج نظامی از افغانستان را شروع کرد، واقعاً قادر به ماندن در این کشور نبود نه اینکه برای رسیدن به وضعیت بهتر برنامهریزی کرده و کار را براساس منافع ملی خود تنظیم کرده است.
برخلاف آنچه مشهور است، نه منطقه غرب آسیا اهمیت استراتژیک، مادی و معنوی خود را در دهههای اخیر از دست داده است و نه جایگزین دیگری برای این منطقه وجود دارد. منطقه شرق آسیا نمیتواند آنطور که طی چهار- پنج دهه گذشته شاهد بودهایم، منطقه انحصاری آمریکا باشد تا این توجیه آمریکاییها که میگویند سیاست نگاه به شرق سبب تعدیل نیروها و امکانات ما در غرب آسیا میشود، پذیرفتنی باشد. برخلاف آنچه بعضیها مدعی شدهاند، تحولات انقلابی و مقاومتی غرب آسیا نه تنها این منطقه غنی استراتژیک را به «زمین سوخته»- اصطلاح دولت روحانی برای منطقه- تبدیل نکرده بلکه باعث اقتدار کشورهای این منطقه و پیدایی یک رژیم بالنسبه مشترک امنیتی مردم پایه هم شده و این میتواند منطقه غرب آسیا را به یک عنصر درجه اول در نظام آینده جهان تبدیل کند.
از سوی دیگر بعضی برای سرپوش گذاشتن بر شکست آمریکا در افغانستان از Plan ۲ این کشور و توافق سری آن با طالبان حرف میزنند. ما نمیخواهیم بگوییم هیچ توافق محرمانهای در کار نیست ولی نیاز به اطلاعات قطعی دارد. هر چند ما علیالاصول آن را رد نمیکنیم.
توافق سری بوده و یا نبوده الان در خود این کشور علیه اقدام آمریکا ولولهای برپا شده است چرا؟ آیا غیر از این است که پای قربانی شدن یک طرح ویژه راهبردی و نیز پای شکلگیری یک تهدید جدی برای آمریکا در میان است؟ پس سؤال اصلی این است که آمریکا از کدام تهدید و یا از قربانی شدن کدام طرح استراتژیک سخن میگوید؟ طرح استراتژیک بدون تردید همان «پروژه قرن جدید آمریکا»
(Project for a New American Century ) و به اختصار PNAC است که از سال ۱۳۷۱ حدود ۷۰۰ نفر با محوریت پل ولفوویتز و مشارکت ویژه اسکو کرافت، ویلیام کریستول و رابرت کاگان روی آن کار کرده بودند و حوادث بعدی آمریکا در دهههای ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰ را رقم زدند.
اما آمریکا از کدام تهدید اصلی در پی خروج نگران است؟ بدون کمترین تردید از تهدید تقویتشدن چندباره ایران و شکلگیری یک قدرت فعال مقاومتی در شرق جمهوری اسلامی. اتصال کوهستانها و دشتها و رودهایی که هر کدام جعبه نگرانی آمریکا به حساب میآیند.
داعش خراسان چیست؟ / آیا این گروه باعث نزدیکی آمریکا و طالبان میشود؟
در روزهای پایانی خروج آمریکا از افغانستان، انفجار مهیبی در نزدیکی فرودگاه بین المللی کابل خبرساز شد که طی آن نزدیک به ۲۰۰ نفر از جمله ۱۳ سرباز آمریکایی کشته شدند. این انفجار در زمانی رخ داد که طالبان عملا کنترل پایتخت افغانستان را هم به دست گرفته بود و بهانهای برای حمله انتحاری نداشت. در نتیجه انگشت اتهام به سمت داعش خراسان گرفته شد و این گروه نیز مسئولیت حمله مرگبار به فرودگاه را پذیرفت.
به نوشته «یو پی آی»، بر اساس تجزیه و تحلیل تاریخچه داعش خراسان که توسط «مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی» انجام شده، این گروه ابتدا از شبه نظامیانی تشکیل شده بود که در سال ۲۰۱۴ از تحریک طالبان، القاعده و طالبان افغانستان و پاکستان جدا شده بودند. اوایل سال ۲۰۱۵ داعش تعدادی از اعضای خود را به رهبری حافظ سعید خان برای ملاقات با این جنگجویان فراری به منظور تشکیل شاخه خراسان اعزام کرد.
اعضای داعش خراسان را افرادی از کشورهای پاکستان، بنگلادش، هند و میانمار تشکیل میدهند. شاخه خراسان نیز مانند گروه مادر به دنبال ایجاد خلافت اسلامی است و کسانی را که قوانین شرع را رد میکنند مرتد میداند که مجازاتشان میتواند اعدام باشد.
داعش خراسان رقیب جنبش سیاسی و شبه نظامی طالبان بود و هنوزم هست، هرچند برخی از آنها با شبکه حقانی طالبان همپوشانی داشته اند. به طور ویژه، داعش خراسان وعده داده است که از طالبان به دلیل مشارکت در مذاکرات صلح با ایالات متحده و عدم اجرای دقیق قوانین بر اساس احکام شرعی انتقام بگیرد. داعش خراسان همچنین با نیروهای امنیتی افغانستان و سایر نیروهای بین المللی جنگیده است.
در حمله هوایی آمریکا در ژوئیه ۲۰۱۶، اولین رهبر داعش خراسان، معروف به خان کشته شد. در حال حاضر شباب المهاجر، به عنوان هفتمین رهبر این گروه در قدرت است. المهاجر، عراقی الاصل است و پیش از پیوستن به داعش خراسان به شبکه حقانی و القاعده تعلق داشت. گمان میرود المهاجر اولین فرمانده این گروه خارج از منطقه تاریخی خراسان باشد.
به گفته وزارت خزانه داری آمریکا، این گروه تا حد زیادی از طریق کمکهای محلی، اخاذی و توسط گروه اصلی داعش تامین مالی میشود.
بر اساس تحلیل صورت گرفته، داعش خراسان در سال ۲۰۱۸ به اوج قدرت خود رسید و از آن زمان به بعد رو به افول گذاشته است. این گروه در سال ۲۰۱۸ حدود ۲۰۰ حمله انجام داد، در حالی که از آن زمان تا سال ۲۰۲۱ مسئولیت تقریبا ۵۰ مورد بر عهده گرفته است.
بر اساس برآورد شورای امنیت سازمان ملل متحد تا ماه مه ۲۰۲۱ داعش خراسان بین ۱۵۰۰ تا ۲۲۰۰ جنگجو دارد که بیشتر در ولایتهای کنر و ننگرهار افغانستان مستقر هستند.
یکی از مهمترین حملات این گروه مجموعه انفجارهایی در تجمعات انتخاباتی در بانو و مستونگ پاکستان در سال ۲۰۱۸ بود که حدود ۱۵۰ نفر را کشت. این گروه همچنین مسئولیت مجموعهای از انفجارها را در نزدیکی یک مدرسه در کابل در ماه مه بر عهده گرفت که در آن ۹۰ نفر کشته شدند. با این حال، مرگبارترین حمله انتحاری این گروه همچنان انفجار انتحاری ۲۶ اوت در فرودگاه بین المللی کابل است.
«سی اس آی اس» داعش خراسان را تهدیدی برای غیرنظامیان افغان و حکومت تازه تاسیس طالبان میداند و میگوید این گروه احتمالاً از حمله مرگبار ۲۶ اوت و «خلاء قدرت» ناشی از عقب نشینی آمریکا و متحدانش «دلگرم» شده است.
این گزارش اضافه میکند که داعش خراسان به برنامه ریزی و انجام حملات و همچنین سربازگیری ادامه خواهد داد، اما عواملی همچون سرعت و موفقیت طالبان در ایجاد دولت، تلاشهای محلی و منطقهای برای مبارزه با تروریسم و توانایی این گروه در مدیریت وجهه خود در بین جمعیتی که در طول تاریخ برای جذب آن مشکل داشته است، بر موفقیت هایش موثر خواهد بود.
در اوایل ماه جاری، ژنرال مارک میلی، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا، گفت که تهدید داعش خراسان «ممکن است» ایالات متحده را به همکاری با طالبان وادار کند، اما به نظر میرسد لیوید آستین، وزیر دفاع، تردید دارد که همکاریها فراتر از تلاش برای تخلیه نیروها گسترش یابد.
اسکات لوکاس، استاد سیاست بین الملل در دانشگاه بیرمنگام، در مقالهای برای «کانورزیشن» نوشت که حمله ۲۶ اوت ایالات متحده را وادار کرد تا رویکرد خود را در افغانستان دوباره ارزیابی کند. وی گفت ایالات متحده برای شناسایی و ردیابی داعش خراسان به امکانات محلی نیاز دارد، اما انجام این کار پس از عقب نشینی دشوار خواهد بود.
لوکاس این سوال را مطرح کرد که آیا دولت بایدن به منظور تمرکز بر اقدام تلافی جویانه علیه داعش به همکاری خود با طالبان ادامه میدهد یا خیر.
وی نوشت: «بعید است همراهی با طالبان به شکل عمومی صورت بگیرد، اما پیامهای واشنگتن، لندن و دیگران را با دقت مشاهده کنید. اگر شعارهای مربوط به حقوق و امنیت برای افغانها با شعارهای مربوط به امنیت برای آمریکاییها و انگلیسیها جایگزین شود – اگر جنگ علیه تروریسم جای سرنوشت افغانها را بگیرد- در این صورت ممکن است غرب برای نامحتملترین یارانش در نبرد پیش رو، آماده شود.»
دیپلماسی ایرانی : هند در سال های اخیر به یک قدرت منطقه ای و بازیگر کلیدی در نظام بین الملل تبدیل شده است و با سرعت به سمت تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ جهانی به پیش می رود. چنانچه مصمم است تا 2025 به کشور توسعه یافته و قدرت بزرگ بین المللی تبدیل شود. سیاست خارجی هند پس از جنگ سرد بر چهار محور متمرکز بوده است: تمرکز بر منافع اقتصادی؛ سیاست عملگرایانه؛ اولویت یافتن منافع ملی؛ ارتباط با امریکا. با فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، هند مجبور به بازتعریف سیاست خارجی سنتی و آرمانگرایانه اش یعنی عدم تعهد شد. در نتیجه دهلی نو روابطش را با ایالات متحده و کشورهای غربی بهبود بخشید و با اسراییل نیز روابط برقرار کرد و همزمان تلاش کرد تا روابطش را با چین و پاکستان هم بازسازی کند. بنابراین هند در طول دهه نود به لحاظ موضوعی تغییرات جدی در سیاست خارجی خود بوجود آورد.اما بعد از 11 سپتامبر 2001 دو مولفه امنیت و اقتصاد در سیاست خارجی هند برای تبدیل شدن به قدرت بزرگ جهانی خیلی برجسته و پررنگ بوده است.
هندی ها در نقشه های استراتژیک خود جنوب آسیا را به صدر اولویت شان در سیاست خارجی خود قرار داده اند و چون افغانستان هم در محدوده جنوب آسیا قرار می گیرد و بلکه شاهراه وصول به آسیای مرکزی تلقی می شود از اهمیت مضاعفی در سیاست خارجی این کشور برخوردار است. لذا هندی ها نگاه خاصی به افغانستان دارند. هند و افغانستان در طول ادوار مختلف تاریخی، روابط تنگاتنگی با یکدیگر داشته است. بگونه که افغانستان و هند هردو از بنیانگذاران کنفرانس کشورهای غیرمتعهدها (غیرمنسلک) بودند. حکومت های هند از زمان استقلال افغانستان تا به امروز بجز دوره اول حاکمیت طالبان مناسبات و روابط بسیار خوبی داشته است. هند و افغانستان تاریخ روابط مشترک فرهنگی، تمدنی و اقتصادی دارند. هردو کشور تا سال 1947 مرز مشترک داشتند که با جدا شدن پاکستان از کمپنی هند شرقی، مرز دو کشور از هم شکست. در نظر سنجی های در سالهای اخیر صورت گرفت، هند حتی امروز در میان مردم افغانستان از جمله محبوب ترین کشور ها بشمار میرود و نزدیک به 70 درصد مردم روابط دو کشور هند و افغانستان را مثبت ارزیابی میکنند. حمایت هند از دولت افغانستان در دو دهه گذشته و موضع ثابت ضد طالبانی آن همواره مورد استقبال مردم افغانستان بوده است.
بعد از دهه نود که نقش پاکستان در نابسامانی های افغانستان بسیار فعال شد، هند در رقابتی که با این کشور دارد درصدد تامین روابط گسترده در ابعاد مختلف با افغانستان برآمد. یعنی هند در دهه 1990 و زمان حاکمیت اول طالبان نفوذ خود را در افغانستان از دست داده بود و بعد از حادثه 11 سپتامبر 2001 مجددا رویکرد مثبت و همکاری جویانه نسبت به افغانستان گرفت. بگونه ای که حامد کرزی رئیس جمهوری پیشین افغانستان، هند را "با اعتمادترین دوست و متحد همه جانبه افغانستان" یاد کرد. و به همین دلیل است که اولین کشوری است که توافق نامه همکاری استراتژیکی را با افغانستان بست. هند در دو دهه گذشته بالغ بر 5 میلیارد دالر در پروژه های بازسازی و توسعه ای افغانستان کمک کرده است. که پروژه های زیرساختی، کمک های انسان دوستانه، پروژه های توسعه ای کوچک و مبتنی بر اجتماع و آموزش و برنامه های ظرفیت سازی را شامل میشود. اما مهمترین آنها ساختن ساختمان جدید مجلس نمایندگان / سنای افغانستان و نیز بند سلما در هرات و تجهیزات نظامی شامل هلیکوپتر و جت های هندی است. و ذیل همین دیپلماسی عمومی هند از سال 2001 تا سقوط دولت اشرف غنی - هزارها نیروی نظامی افغان را تحت برنامه ITEC آموزش دادند و همینطور آموزش دیپلمات های افغان و اعطای هزاران بورس تحصیلی از جمله مواردی است که توانسته هند را بعنوان کشور دوست و همپیان استراتژیک افغانستان مطرح بکند.
بندر چابهار یکی دیگر از پروژه هایی است که با حمایت جمهوری اسلامی ایران و همکاری هند نقش کلیدی را در حمل و نقل آزاد داشته و به مبادلات تجاری و رشد اقتصادی سه کشور کمک شایان می نماید. بنابراین طی دو دهه گذشته افغانستان با همکاری همه جانبه و به خصوص مساعدت های هند در زمینه های اقتصادی، آموزشی، ترانسپورتی و بهداشت و درمان تا حدودی توانست در بازسازی و آماده سازی زیرساخت های توسعه ای گام های استواری بردارد.
عوامل تاثیرگذار و برجسته در روابط میان هند و افغانستان قرار ذیل است :
1. رقابت میان هند و پاکستان، عمده ترین عاملی است که هند را وادار ساخته تا نقش فعالتر و ساحه نفوذ بیشتری در افغانستان پسا 2001 داشته باشد. و از افغانستان بعنوان یک متحد و شریک استراتژیک خود علیه پاکستان استفاده بکند. جدایی طلبان کشمیر و بنیادگرایی مذهبی در همسایگی هند خانه کرده و امنیت ملی آنرا تهدید می کند و هند با متهم کردن آنها و مرتبط ساختن آنان با پاکستان بدنبال تقویه موضع خود در قبال آنان است و در این راستا تحکیم ثبات در افغانستان را یک ضرورت استراتژیک می داند. و از نظر آنان همکاری دو کشور هند وافغانستان موجب کاهش تروریسم و بی ثباتی در افغانستان می شود؛ و البته افغانستان هم می تواند ازین رابطه و کمک های اقتصادی هند بهترین بهره برداری را بکند.
2. راه
یافتن به بازارهای آسیای مرکزی یکی دیگر از عواملی است که موجب گستردگی
روابط میان هند و افغانستان پسا طالبان در سال 2001 شد. افغانستان امن
موقعیت ترانزیتی فوق العاده و نزدیک را برای حمل و نقل کالا های هندی و
بالعکس مواد خام آسیای مرکزی به هند بوجود خواهد آورد.
3. پس
از فروپاشی بلوک شرق یعنی شوروی سابق، هند به تدریج به یک هم پیمان و متحد
استراتژیک ایالات متحده امریکا تبدیل شده است و چون امریکا رهبری مبارزه با
تروریسم را در افغانستان پسا 2001 بعهده داشت، بنابراین هند سعی کرد برای
نزدیکی با امریکا و غرب نقش مثبت و پررنگی را در افغانستان به عهده بگیرد.
همکاری با امریکا و همسویی با افغانستان باعث تقویت جایگاه منطقه ای هند می
شود.
افغانستان به دلیل موقعیت ژئوپلتیکی و ژئواکونومیکی می تواند در تامین منافع امنیتی و اقتصادی هند در آسیای مرکزی نقش اساسی بازی بکند. باید یادآوری کرد که موقعیت ژئوپلتیکی و منابع طبیعی و انرژی مهمترین عناصر قدرت افغانستان هستند. به عبارتی می توان با جیسن گودوین در این مورد هم عقیده بود که می گوید: "همین موقعیت جفرافیایی، افغانستان را به آماج کاوش ها و فریب ها تبدیل کرده است". و این کشور از زمان تعیین مرزهایش الی اکنون بهای بزرگی برای آن پرداخته است. البته امروز دیگر نمی توان افغانستان را صرفا به عنوان حایل درنظر گرفت، بلکه به دلیل اشد ضرورت حفظ و دفاع از امنیت بین المللی برای همه بازیگران عمده نظام جهانی ایجاد دولت باثبات و مقتدر در افغانستان مورد توجه و تاکید است. هندی ها هم با توجه به همین مساله سعی کرده اند تا با تثبیت موقعیت خود در افغانستان، جایگاه باثبات در منطقه و آسیای مرکزی داشته باشند. لذا افغانستان برای هند در رسیدن به منافع استراتژیکش همواره دارای اهمیت بوده است – و همسویی غیرقابل انکاری میان دو کشور در نیازمندی به صلح و ثبات، روابط اقتصادی در منطقه، مقابله با افراط گرایی وجود دارد.
از طرف دیگر هند با توجه با پیشرفتش در عرصه صنعت و تجارت روز به روز نیازش برای دستیابی به انرژی و مواد خام برای تولید کالا و بازاری برای فروش این کالاها افزایش می یابد. نیاز هند به منابع انرژی و بازار آسیای مرکزی، افغانستان را به مسیر منحصر به فرد و نزدیکترین راه ترانزیت تبدیل کرده است. هند دسترسی مستقیم به آسیای مرکزی ندارد. سیاستگذاران هندوستان به این مساله واقف است که دسترسی به اهداف میان مدت و بلندمدت این کشور که دسترسی به بازار و انرژی آنجا است، امکان پذیر نخواهد بود مگر از طریق مشارکت و همکاری با کشور های منطقه بخصوص افغانستان. بنابراین هند در راستای همین برنامه به دنبال همکاری های منطقه ای است تا بدون دردسر راه نفوذ خود را باز کند. و در این خصوص پروژه های چون بند سلما در هرات، فعالیت شرکت های نفتی هند در قزاقستان و ازبکستان، پروژه تاپی و به دنبال آن خط لوله گاز ایران – پاکستان – هند از جمله اقدامات آنهاست. و لذا نقش افغانستان در راهبردهای جدید منطقه ای هند بسیار پررنگ و برجسته بوده و از اهمیت خاصی برخوردار است.
یکی دیگر از راهبردهای هند استفاده از افغانستان در محاصره سیاسی پاکستان است. استراتژی "محاصره سیاسی" همواره بر سیاست خارجی و منطقه ای هند احاطه داشته و بر اساس آن همسایگان بعنوان دشمن تلقی شده و دشمن مستقیم همسایه بمثابه دوست است. بنابراین هند بعد از سال 2001 در صدد بوده است تا با نقش آفرینی بیشتر در تحولات افغانستان و کمک به بازسازی این کشور، نفوذ دشمن دیرینه خود یعنی پاکستان را در منطقه بخصوص افغانستان کاهش بدهد و به محاصره سیاسی آن کشور بپردازد. یعنی هندی ها از اختلافات ارضی میان افغانستان و پاکستان بر سر مسئله دیورند استفاده کرده و روابط نزدیکی را با افغانستان پی ریزی کردند.
اگر اساس سیاست خارجی هند در منطقه جنوب آسیا جلوگیری از محاصره توسط چین و در عین حال محاصره سیاسی پاکستان و ایجاد توازن قوا در مقابل این دو کشور رقیب دانسته شود؛ از این جهت ورود هند به آسیای مرکزی، عمق استراتژیک، این کشور را تا آسیای مرکزی گسترش میدهد و از محاصره اش توسط چین جلوگیری میکند و از طرف دیگر این کشور را بر محاصره سیاسی پاکستان هم قادر می سازد. زیرا از طریق پایگاه های اقتصادی و سیاسی خود در آسیای مرکزی، پاکستان را از دو طرف، افغانستان و آسیای مرکزی در شمال غرب و مرزهای شرقی پاکستان با هند در شرق، تحت فشار قرار بدهد.
هند سال هاست که با چین و پاکستان به خصوص در مسایل مرزی اختلاف دارند. اگرچه در سال های اخیر روابط آنها رو به تحسین گذاشته اما هر از گاهی شعله درگیری و منازعات مجددا داغ میشود و به خصومت می کشد و لذا تا هنوز مشکلات آنها به صورت ریشه ای حل نشده است. چین و پاکستان با افغانستان هم دارای مرز مشترک هستند. در نتیجه بهبود و نزدیکی روابط افغانستان با آن دو کشور، هند را علاوه بر دور کردن از آسیای مرکزی، به نوعی در محاصره کشورهایی قرار می دهد که دارای خط مرزی مشترک با آنهاست و بنابراین در این حالت هند نه تنها زیان می بیند که توازن قوا در منطقه بهم خواهد خورد.
روی همین سیاست هند در دو دهه گذشته به عنوان شریک استراتژیک امریکا و افغانستان سعی کرد که از افغانستان به عنوان اهرم فشار با پاکستان بعنوان رقیب و دشمن دیرینه اش استفاده بکند. از طرف دیگر می بینیم که انتخاب روسیه و چین به مثابه دو قدرت بزرگ بین المللی بعنوان شرکای استراتژیک پاکستان قابل درک می کند. و از آنجا که همکاری استراتژیک هند و افغانستان و امریکا تضعیف جایگاه پاکستان و به هم خوردن بیلانس در منطقه را موجب می شد – پاکستان سعی کرد اولویت های استراتژیکی خود را تغیر بدهد و نباید فراموش کرد که این کشور اهرم های فشار قویی علیه افغانستان در دست دارد که عمده ترین آنها ارتباط و نزدیکی با طالبان است.
هند به رغم رقابت ها و فشارهای که از جانب رقبای منطقه ای خود تحمل کرد، مواضع خود را در قبال افغانستان حفظ کرده است. به گونه ای که می توان ادعا کرد روابط دو کشور افغانستان و هندوستان از نوادر فاکتورها در روابط بین المللی محسوب می شود که نه تنها با مشکل مواجه نشده بلکه رو به بهبودی بوده است.
نکته دیگری هم در سیاست منطقه ای هند قابل یادآوری است اینکه این کشور با آنکه قدرت هسته ای است اما نگاهش در سیاست خارجی برمبنای احترام متقابل و صلح جویانه بوده و همواره سعی کرده با استفاده از قدرت نرم منافع ملی اش را برآورده سازد و چهره جذابتر و موفقتری از خود به نمایش بگذارد؛ مثلا با اعمال قدرت نرم در مناطق منازعه خیز مثل جامو و کشمیر توانسته بر اذهان عمومی تسلط یابد و از ایجاد درگیری ها و منازعات تعصبی جلوگیری بکند. و یا عملیات سازندگی (Sadhbhavana) در جامو و کشمیر باعث ایجاد زیرساخت ها و کمپ هایی برای اسکان پناهندگان شد و کمک های دارویی و غذایی برای مردمان این مناطق از جمله این سیاست هندی هاست. در رابطه با افغانستان هم برای بازسازی این کشور از طریق ایجاد زیرساخت هایی مثل سد، جاده و فرستادن معلمان و اعطای بورسیه تحصیلی و آموزش دیپلمات ها و ارتش دولت قبلی افغانستان و نفوذ فرهنگی همچون نشر و پخش شدن سریال ها و فیلم های هندی در شبکه های تلویزیونی افغانستان همه نشان از دیپلماسی عمومی فعال و استفاده از قدرت نرم در سیاست خارجی هند دارد. در عرصه جهانی هم واکنش هند در قبال حملات تروریستی 26 سپتامبر مومبایی، نمونه دیگری از برجستگی قدرت نرم در سیاست های این کشور است. یعنی به رغم تعصب و روحیه ملی گرایی بین مردم هند اما بعد از این حادثه تروریستی، دولت هند صرفا تنها بازمانده تروریست را دستگیر کرد و حتی حق قانونی انتخاب وکیل را برای وی داد که در مقایسه با سایر کشورها و از جمله با عملکرد امریکایی ها در زندان گوانتانامو که افرادی بدون محاکمه و حق داشتن وکیل مدت های طولانی زندانی شدند – برتری بزرگترین دمکراسی جهان یعنی هند را نمایش می دهد.
اما نکته آخر اینکه روند تحولات پرشتاب افغانستان معادله را کاملا به ضرر متحد استراتژیک این کشور یعنی هندی ها رقم زد. به قدرت رسیدن طالبان بعنوان هم پیمان پاکستان و چین – رقبای دیرینه هند، منافع این کشور را به خطر مواجه می کند و می تواند دردسرهایی تازه ای برای هند ایجاد بکند. اینکه هند در قبال این اتفاقات چی استراتژی را اتخاذ می کند – روزها و ماه های آتی روشن خواهد کرد. سناریوی محتمل این است که به طور قطع آنها برای حفظ موقعیت و منافع خودشان در منطقه به چالش کشیدن دولت طالبان را روی دست بگیرند – و از طرق مختلفی چون جنگ روانی، تقویت و حمایت جنبش ها و گروه های ضد طالبانی همچون "مقاومت مردمی" و دامن زدن به اختلافات درون گروهی و حتی حمایت از گروه هایی تندرو دیگری ضد آنها در این راستا استفاده بکنند. لذا به نوعی می توان گفت که این متحد قبلی دشمن فعلی حاکمان افغانستان محسوب می شود.
اما امروز افغانستان در محراق یک فرصت و تهدید کلان تاریخی است. منطق Regionalism و Globalism حکم می کند برای اینکه چالش های موجود افغانستان افزایش نیابد و امنیت کل منطقه و جهان را شکننده و لرزان نکند – همگرایی و اجماع منطقه ای و بین المللی برای ایجاد ثبات و امنیت درمورد این کشور شکل بگیرد. و از طرف دیگر تاریخ افغانستان نشان می دهد که این کشور با توجه به موقعیت ژئوپلتیکی و وضعیت شکننده سیاسی داخلی و بحران دولت – ملت سازی که همواره با آن مواجه بوده، بدون یک استراتژی چندجانبه در سیاست خارجی نمی تواند ثبات و اقتدار خود را حفظ بکند – و نیز در تاریخ افغانستان ثابت شده که یکجانبه گرایی و عدم رعایت توازن در سیاست خارجی موجب بی ثباتی، ناامنی و بلکه شکست و سقوط دولت ها شده است. یکی از عمده ترین دلایل ناکامی دولت های گذشته، نابسامانی و بی ثباتی افغانستان عدم داشتن روابط خارجی متوازن و پایدار یاد می شود. بنابراین برای ثبات، بقا و رفاه افغانستان نیاز است، در پهلوی هم پذیری و مشارکت عادلانه همه گروه ها و جریان های داخلی در ساختار قدرت، استراتژی انعطاف پذیری همراه با حکمت و درایت در ارتباطات آن با سایر دولت ها رعایت و لحاظ شود. و همزمان منافع، دغدغه ها و توانایی های هر کدام از کشورهای همسایه و منطقه و جهان در سیاست خارجی این کشور مدنظر قرار بگیرد. زیرا تحولات افغانستان ارتباط نزدیک با سیاست ها و استراتژی های بلندمدت بازیگران عمده در ساختار بین الملل دارد؛ و رویکرد بازیگران عمده منطقه ای و بین المللی بستگی به نوع رفتار و تصمیم گیری های دولتمردان افغانستان دارد. در غیر آن صورت توسل به زور، خشونت، انحصار و اتکای صرف به یکی از قدرت های بزرگ و خارجی موجب تکرر فاجعات راهبردی چون گذشته خواهد شد. که تبعات ناگوار ناشی از آن دامن منطقه و جهان را خواهد گرفت.
آیا گروه طالبان، افغانستان را بخشی از کریدور اقتصادی چین - پاکستان میداند و رفتار آنها، احتمال جایگزینی بندر گوادر بهجای چابهار را تقویت میکند؟
آمریکا دسترسی طالبان به منابع مالی افغانستان را قطع کرده و این گروه زیر بار محدودیتهای اقتصادی آمریکا باید راهکاری برای اداره کشور پیدا کند؛ آیا سیطره کامل گروه طالبان بر افغانستان و نزدیکی این گروه به پاکستان و چین و تمایلش برای پیوستن به کریدور چین-گوادر، به تضعیف نقش ایران در حملونقل و ترانزیت کالا به افغانستان و کمرنگشدن جایگاه چابهار در تأمین نیازهای این کشور منجر میشود؟
با خروج نظامیان آمریکا از افغانستان، این کشور بهطور کامل در ید اختیار گروه
طالبان قرار گرفته و این گروه با برافراشتن پرچم امارت اسلامی، خود را برای
نقشآفرینی بهعنوان یک دولت ملی آماده کرده است؛ این در حالی است که ایالاتمتحده
بعد از تسلیمکردن افغانستان به گروه طالبان، ذخایر ارزی این کشور را بلوکه کرده و
محدودیتهای شدید اقتصادی نیز برای مبادلات مالی و دریافت کمکهای بینالمللی از
سوی گروه طالبان وضع کرده است؛ بهگونهای که طالبان برای ادامه کار ۲ راه بیشتر
ندارد؛ یا باید از آرمانهای اعتقادی خود دست بکشد و با ایجاد یک دولت همهشمول،
نظر مساعد آمریکا را جلب کند یا اینکه در کنار دولت متحد خود یعنی پاکستان قرار
بگیرد و با نزدیکشدن به رقیب اقتصادی آمریکا یعنی چین، راه را برای دورزدن
محدودیتهای ایالاتمتحده هموار کند. اتفاقی که بهنظر میرسد در حال وقوع است و
پررنگترین پیامدهای آن ممکن است گریبانگیر بندر شهید بهشتی چابهار بهعنوان دروازه
دسترسی هند به افغانستان شود.
سد مالی آمریکا مقابل طالبان
ایالاتمتحده بعد از خروج نیروهای نظامی خود از افغانستان و تسلیمکردن این کشور به نیروهای طالبان، بهطور فزاینده بر اهرمهای اقتصادی برای کنترل رفتار این گروه متمرکز شده و ضمن مسدودسازی ذخایر ارزی دولت رسمی افغانستان، محدودیتهایی نیز برای مبادلات مالی و نقلوانتقال پول برای این گروه وضع کرده است. بررسیهای مرکز پژوهشهای اتاق ایران در گزارش پایش تحولات تجارت جهانی حاکی از این است که از ۹ میلیارد دلار ذخایر ارزی دولت افغانستان، ۷ میلیارد دلار در آمریکا، ۱.۳ میلیارد دلار در حسابهای بینالمللی و ۷۰۰ هزار دلار آن در بانک تسویهحسابهای بینالمللی نگهداری میشود و این ارقام بهخوبی نشاندهنده توان ایالاتمتحده برای تأثیرگذاری بر رفتار اقتصادی طالبان است. خبرها حاکی از این است که پس از سقوط کابل، ایالاتمتحده دسترسی طالبان به این منابع مالی را مسدود و اعلام کرده است که هماکنون بهجز ارائه مجوزهای محدود و بشردوستانه، تصمیمی برای گشایش این منابع ندارد.
از سوی دیگر، افغانستان شدیداً وابسته به واردات است و همین مسئله اهرم دیگری برای
ایالاتمتحده فراهم میکند تا طالبان را تحتفشار قرار دهد. براساس آمارها، در سال
۲۰۱۹ حجم واردات کالایی افغانستان ۸.۶ میلیارد دلار بوده و بخش عمده به زغالسنگ،
گندم و نفت اختصاص داشته است. افزون بر این ۷۰ درصد از نیروی برق افغانستان نیز از
طریق واردات تأمین میشود که هزینه سالانه آن به حدود ۲۷۰ میلیون دلار میرسد و در
مجموع طالبان امکان پرداخت چنین هزینهای برای واردات برق بدون دسترسی به منابع
مالی افغانستان ندارد. در این میان بهنظر میرسد که اثر تحریمهای آمریکا در قطع و
کاهش مبادلات سیستم مالی بینالمللی با بانکهای افغانستان سریعتر از سایر بخشهای
اقتصاد بروز یافته بهگونهای که از ۱۲ بانک موجود در افغانستان ۳ بانک دولتی است
که تحت کنترل طالبان قرار میگیرد؛ بنابراین مستقیماً تحت تحریمهای ایالاتمتحده
است. سایر بانکهای افغانستان خصوصیاند و به شبکه بانکی بینالمللی برای انجام
تراکنشها بهشدت وابستهاند. در هفتههای اخیر بانکهای بزرگ بینالمللی ازجمله
citi bank
مراودات با شبکه بانکی افغانستان را به حالت تعلیق درآوردهاند و دلیل آن را نگرانی
از نقض تحریمهای ایالاتمتحده برشمردهاند.
قطع درآمدهای ارزی افغانستان
در هفتههای اخیر مقامات بلندپایه دولت پیشین افغانستان هشدار دادهاند که اگر مبادلات مالی افغانستان با جهان مسدود بماند و کمکها همچنان متوقف باشد، اقتصاد این کشور از هم خواهد گسیخت. بهعنوان نمونهای دیگر شرکت انکشاف ملی که انجام پروژههای عمرانی در این کشور را بر عهده دارد، اعلام کرده است که ۷۰۰ پروژه عمرانی این شرکت در نقاط مختلف افغانستان، بهدلیل قطع کمکهای بینالمللی متوقف شدهاند. مهمتر آن که ۹۰ درصد از هزینههای نیروهای نظامی و امنیتی این کشور از طریق کمکهای بینالمللی تأمین میشد. طالبان برای برقراری ثبات در کشور جنگزده و مستعد تنش نیازمند ارتشی کارآمد است. چنین ارتشی نیازمند منابع مالی عظیم است که از درون افغانستان قابل تأمین نیست. برآوردها حاکی از این است که گروه طالبان فقط امکان تأمین منابع مالی برای ۲ روز از واردات افغانستان را دارد و بهشدت به منابع ارزی بلوکهشده این کشور وابسته است. علاوه بر این، افغانستان سالانه ۸.۵ میلیارد دلار معادل ۴۳ درصد تولید ناخالص داخلی کمک دریافت میکرد و ۷۵ درصد از هزینههای عمومی و ۵۰ درصد بودجه این کشور وابسته به این کمکهای بینالمللی بوده است؛ اما تحریمهای ایالاتمتحده عملا مانع کمکهای بشردوستانه به افغانستان نیز میشود و در هفتههای اخیر فقط مجوزهای محدودی برای ارائه کمکهای بشردوستانه به افغانستان صادر کرده است.
از سوی دیگر، منابع مالی حاصل از نیروی کار افغانستان در خارج از این کشور نیز نقش قابلتوجهی در اقتصاد آن دارد. ۴ درصد تولید ناخالص داخلی افغانستان را منابع مالی ارسالشده توسط کارگران این کشور در سایر نقاط جهان تشکیل میدهد؛ اما این منابع خرد مالی از طریق مؤسساتی چون وسترن یونیون و مانیگرام منتقل میشوند که هر دوی این مؤسسات همکاری با افغانستان را به حالت تعلیق درآوردهاند. البته ایالاتمتحده در روزهای اخیر به آنها مجوز فعالیت در افغانستان را داده است؛ اما با توجه به تغییرات سیاسی و اجتماعی در افغانستان، مشخص نیست که تزریق درآمدهای ارزی کارگران افغانی طبق روال قبل ادامه پیدا کند.
گوادر بهجای چابهار
خاستگاه اصلی گروه طالبان، پاکستان است و حتی در جریان جنگ با گروه مقاومت دره پنجشیر، مسائلی نیز در مورد حمایت دستگاه اطلاعاتی پاکستان از نیروهای طالبان مطرح شد. فارغ از همه مسائل، سران طالبان که در جریان تعریف ساختار دولت امارت اسلامی، خود را برای برقراری روابط با همه کشورها حتی آمریکا راغب نشان دادند، دوستی محکمتری با پاکستان دارند و روی همکاری چین نیز بهعنوان رقیب اقتصادی آمریکا حساب ویژهای باز کردهاند. یکی از نشانههای نزدیکی و همکاری اقتصادی فزاینده میان گروه طالبان و پاکستان این است که در روزهای پس از تصرف کابل توسط طالبان، برای نخستینبار ۵۰۰ تن کود شیمیایی از بندر گوادر پاکستان به افغانستان ارسال شد. افزون بر این طالبان بهشدت بر همکاری با چین و پاکستان تأکید کرده و صریحاً افغانستان را بهعنوان بخشی از کریدور اقتصادی چین-پاکستان برشمرده است. با این تفاصیل بهنظر میرسد طالبان با پیشبینی روابط پرتنش با ایالاتمتحده و تداوم تحریمهای این کشور میکوشد بیشتر به چین نزدیک شود تا بخشی از مشکلات اقتصادی از این مسیر کاهش یابد و در این وضعیت نیازهای خود برای اداره کشور را نیز از پاکستان فراهم خواهد کرد.
تأکید طالبان بر تبدیل افغانستان به بخشی از کریدور اقتصادی چین – پاکستان به آن
معناست که مسیر همکاری سهجانبه ایران، هند و افغانستان بر محور چابهار در آینده
اولویتی نخواهد داشت و حاکمان جدید افغانستان تمایلی به استفاده از مسیر چابهار
برای نقلوانتقال کالا نخواهند داشت. بهعبارتدیگر، رقابت قدیمی چابهار با گوادر و
کراچی با سلطه طالبان بر افغانستان، احتمالا به سود گوادر و کراچی حلوفصل میشود و
وقتی افغانستان بخشی از کریدور اقتصادی چین – پاکستان باشد، حداقل موقعیت ایران در
حملونقل و ترانزیت افغانستان تضعیف خواهد شد. البته با تغییر معبر طالبان از
چابهار به گوادر، افغانستان همچنان میتواند واردکننده غذا و انرژی ارزان از ایران
باقی بماند و ارتباط حملونقلی ۲ کشور ادامه پیدا کند؛ بهگونهای که اکنون نیز
جواد هدایتی، مدیرکل ترانزیت و حملونقل بینالمللی سازمان راهداری از عادی بودن
تردد کامیونهای ایرانی در مرزهای افغانستان خبر میدهد؛ اما در این میان اگر توسعه
معادن افغانستان آغاز شود، بهاحتمالقوی بخش عمده محمولههای معدنی از کریدور
پاکستان چین و بندر گوادر وارد بازارهای جهانی خواهد شد.
سبقت صحار عمان از چابهار
گرچه سلطه طالبان در بدترین حالت میتواند سهم بندر چابهار از تأمین نیازهای افغانستان را به صفر برساند و با قطع ارسال کالاهای هندی از این بندر به مقصد افغانستان، بخشی از خدمات بندر چابهار متوقف شود، اما این بندر همچنان جایگاه استراتژیک خود را در اتصال کشورهای آسیای میانه به آبهای آزاد حفظ میکند و تقریبا در اهداف رؤیایی آن تغییری ایجاد نمیشود؛ اما مسئله اینجاست که در آنسوی آبهای آزاد، جدیترین رقیب خارجی بندر چابهار با سرعتی باورنکردنی مسیر توسعه را پیموده و به جایگاهی رسیده که عملا چابهار در برابر آن هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشد. بندر صحار عمان که حدود یک دهه پیش، برنامه توسعه آن با بندر شهید بهشتی چابهار در یک بازه زمانی آغاز شد، با جذب ۲۷ میلیارد دلار سرمایهگذاری به یک هاب لجستیک در منطقه بدل شده درحالیکه بندر چابهار تقریبا در همان شرایط اولیه باقیمانده و حتی وعده سرمایهگذاری ۵۰۰ میلیون دلاری هند در آن نیز بهطور کامل عملیاتی نشده است. شکاف فزاینده میان توسعه صحار و چابهار را میتوان نماد تأثیر مخرب تحریم بر موقعیت ژئواکونومیک ایران دانست. بندر چابهار ایران در حالی الفبای توسعه را هجی میکند که بندر صحار عمان یکی از سریعترین روندهای رشد و توسعه بندرها در جهان را تجربه کرده و در وضعیت کنونی در این بندر بهصورت هفتگی یکمیلیون تن کالا جابهجا میشود.
لینک کوتاه : http://iras.ir/?p=2639
باز تولید تحجر سیاسی با اتکاء به فقه طالبانی
پایگاه خبری جماران، در یک «میتینگ فرمایشی» در افغانستان عدهای از زنان جمع شده و تعدادی از آنان شعار و متنهای از پیش آماده شدهای خواندند!
در این میتینگ فرمایشی موارد متعددی از تحجر سیاسی دیده میشود که برخی از آن عبارتاند از:
۱- نوع حجاب آن هم اجباری!
۲- توهین به مفاهیم مورد احترام بینالمللی!
۳- استناد رفتار متحجرانه خود، به قرآن و سنت رسولالله (ص)!
۴- درخواست پیگیری قضائی بهصرف دگراندیشی!
۵- ترویج و تئوریزه خشونت دولتی
۶- تهدید به حذف هرکسی که مثل آنان نمیاندیشد و مثل آنان انتخاب نمیکند!
۷- تبدیل جمهوریت به امارت، تا امیر؛ هر کاری اراده میکند، انجام دهد و پاسخگو هم نباشد!
۸- خواندنِ متنهای دیکته شده و مشابه با یکدیگر!
و ...
اینها رفتارها دارای ظاهری است و باطن؛ ظاهر آن تحجر و عقبماندگی و خشونت است همان چیزی که دشمن در پی آن است تا با تمسک به آن، "اسلام" را به جهان "وارونه" معرفی کنند!
و باطن آن؛ "فقه طالبانی" است.
در "فقه طالبانی" چیزهایی حرف اول را میزند که اصلاً در "فقه الشریعه" وجود ندارد! و البته وجودِ اموری هم در فقه قطعی است که در فقه طالبانی اثری از آن دیده نمیشود.
در فقه طالبانی، چیزی بنام رعایت "مصلحت مکلفین" جای ندارد و هر فتوای صددرصد مفسده آفرین در حق انسان مسلمان صادر میشود.
در فقه طالبانی، چیزی بنام رعایت حقوق انسانی و حقوق بشر اصلاً دیده نمیشود.
در فقه طالبانی، حق انتخاب برای شهروندان یک جرم نابخشودنی است.
در فقه طالبانی همگان فدایی یک نفرند و آن یک نفر امیر و خلیفه و حاکم است.
در فقه طالبانی؛ توجه مفتی در فتوا به مقتضیات روز، حرف مفت و انحراف از شریعت است.
در فقه طالبانی جرم با اتهام ثابت میشود و نیاز به شهود و دادگاه و وکیل و دفاع متهم از خود نیست.
در فقه طالبانی یک نفر طبق اجتهاد سلیقهای خود، برای همه تصمیم میگیرد و حکم خود را حکم رسولالله (ص) میداند و بیعتکنندگانش هم پذیرا هستند.
در فقه طالبانی هرکسی به قرائت آنان از شریعت معتقد نباشد در زمره مشرکین قرار گرفته و خونش مباح است.
و خلاصه در فقه طالبانی چیزی بنام اخلاق و حقوق جای ندارد که ندارد!
همه این خلافهای فقهی این عناصر عقبافتاده و متحجر از آنجا نشأت گرفته که فقهشان مستند به؛ انبوهی از احادیث جعلی و دروغین است و در آن مواردی هم که حدیث ندارند، دست آویزشان؛ "قیاسات خشن" و غیرانسانی است که نام "اجتهاد" بر او میگذارند.
خلاصهای از آموزههای "فقه طالبانی" است که در "تحجر سیاسی" نمایان است در زبان و بیان صریح "فقیه طالبانی" آمد و بدون ذرهای حیا اخلاقی و یا شرم انسانی گفت:
"میگویند مردم برای حقشان به خیابان آمدهاند و به آن ها شلیک کردند! غلط کردید که در مقابل حکومت اسلامی ایستادی، حکومت اسلامی با دمکراسی فرق دارد ... من بهعنوان یک طلبه دین اعلام میکنم؛ هرکس به خیابانها بیرون بشود و علیه حکومت اسلامی شعار میدهد، شرعاً از نظر دین، مجاهدین حق دارند که آنها را سرکوب بکنند."
آیا چنین "منش متحجرانه" و "کوششِ متقلبانه" ؛ برای ما و شما جدید است؟
ازآنجاکه دین وابستهایم و دریچه دینداری "فقه" است، و فقه با قرائتهای مختلف از فقیهان متفاوت صادر و یا بیان میشود؛ حواسمان جمع باشد که گرفتار فقه و فقیهی نشویم که خروجی اندیشههایمان؛ دگماندیشی و تحجر و به مسلخ بردنِ انسانیت و اخلاق، و تعمیم و توجیه خشونت باشد.
ثروت عظیم معادن افغانستان
دیپلماسی ایرانی: به دنبال خروج ایالات متحده از افغانستان و سقوط کابل بدست گروه طالبان، گرچه برخی کشورها در حال بررسی تقویت حضور خود در بخش معادن افغانستان هستند اما در حال حاضر چین دست برتر را در این زمینه داراست؛ مستند به اینکه پکن در حال حاضر بزرگترین ذخایر مس افغانستان یعنی "مس عینک" را در اختیار دارد که ذخایر آن 240 میلیون تن سنگ معدنی با عیار بالا تخمین زده می شود و به مبلغ 3 میلیارد دلار ارزش دارد (احتمالاً بزرگترین در اوراسیا).
در همین حال، علاوه بر چین، دیگر کشورها نیز بدنبال ارائه امتیازات سیاسی به طالبان در عوض کسب امتیاز بهره برداری از معدن حاجی گک در ولایت بامیان در مرکز این کشور با ذخیره ۲ میلیارد تن، معدن مس در ولایت لوگر در جنوب افغانستان و معادن زغال سنگ در مناطق مرکزی و شمالی افغانستان، معادن طلا در شمال، غرب و جنوب، لیتیوم و بریلیم در ولایت غزنی در جنوب افغانستان، اورانیوم در ولایت هلمند، سنگهای قیمتی و نیمه قیمتی در ولایتهای شمال و غرب این کشور و پنج حوزه نفت و گاز در سراسر این کشور هستند که حدود ۳ هزار میلیارد دلار تخمین زده شده است.
تاکنون، تنها چین، هند و پاکستان تلاش کرده اند که وارد بخش معادن افغانستان شوند. شرکتهای اروپایی در زمینه ژئوفیزیک هوایی این کشور ورود پیدا کرده اند که میتواند در کشف ذخایر جدید موثر باشد. با این حال، این احتمال وجود دارد که این فهرست به میزان قابل توجهی گسترش یابد. با توجه به مسدود شدن حمایت های مالی خارجی، که تقریباً معادل 40 درصد از تولید ناخالص داخلی افغانستان در سال 2020 بود، سرمایه گذاری خارجی در بخش معدنی افغانستان می تواند تنها منبع درآمد حکومت تازه تاسیس طالبان قلمداد شود.
توسعه میادین نفت و گاز در افغانستان با 1.9 میلیارد بشکه و ذخایر گاز طبیعی با 165 میلیون متر مکعب نیز گزینه دیگر سرمایه گذاری خارجی است اما با توجه به اینکه بیشتر ذخایر نفت و گاز افغانستان در مناطق کوهستانی با دسترسی سخت واقع شده است بنابراین این امر می تواند هزینه های هنگفتی را برای تولیدکنندگان در پی داشته باشد.
بیشترین توجهات کشورهای خارجی به معادن لیتیوم افغانستان متمرکز است که در بخش باتریهای قابل شارژ مانند باتریهای تلفن، کامپیوتر، باتریهای موتور و وسایل الکترونیکی استفاده میشود. بر اساس برخی برآوردهای رسمی، ذخایر لیتیوم افغانستان قابل مقایسه با ذخایر بولیوی، یکی از بزرگترین تامین کنندگان جهان است. ذخایر غنی لیتیوم محلی در ابتدا توسط شوروی سابق کشف شد. با این حال توسعه واقعی آنها هرگز تحقق نیافته است.
موانع پیش رو توسعه معادن معدنی افغانستان عبارتند از:
• تهدید ایالات متحده به تحریم سرمایه گذاری خارجی در افغانستان تحت
حکومت طالبان.
• حملونقل ریلی ضعیف و عدم دسترسی این کشور به آبهای آزاد..
• حالت جنگی و نا ایمن حاکم بر این کشور و قبایل مسلح ساکن اطراف معادن.
• کشف شهر باستانی بودایی در مسیر معدن مس عینک و لزوم رعایت ملاحظات
باستان شناسی این منطقه.
مزیت های ایران برای همکاری معدنی با افغانستان نیز عبارتند از:
• بنادر ایران دروازه ورود موادمعدنی افغانستان را به بازارهای جهانی می
تواند باشد.
• انعقاد موافقتنامه های حملونقل جادهای و ریلی تهران- کابل است و این
همکاری باید بر مبنای شرایط متقابل هر دو کشور رخ دهد. راهاندازی مسیر
راهآهن تهران – هرات یک مزیت برای هر دو کشور به شمار میآید.
• افغانستان از طریق چابهار ایران به بازار هند وصل است. این کشور به
بندر عباس ایران نیز دسترسی دارد.
• ایران یکی از شرکای تجاری افغانستان با تجارت سالانه حدوداً دو و نیم
میلیارد دلار و یکی از صادرکنندگان مهم برق به افغانستان به میزان سالانه
حدود 237 مگاوات محسوب می شود.
• ایران در طرح های جدید بازارچه های مرزی و در افزایش سرمایه گذاری در
خطوط تولیدی صنایع متوسط و کوچک افغانستان نیز نقشی مؤثر ایفا می¬کند.
• توافق نامه چابهار بین ایران، هند وافغانستان نیز یکی از مهمترین طرح
های مشترک اقتصادی است.