ریشه یابی شکست دولت غنی و پیروزی طالبان در افغانستان
ایرنا - شکست دولت قانونی حاکم در افغانستان طی روزهای گذشته سوالاتی را در بین تحلیلگران پیش آورده است مبنی بر اینکه چه عواملی موجب شده است گروه طالبان بار دیگر بعد از دو دهه در عرصه سیاست این کشور مطرح شوند.
گروه طالبان طی هفته گذشته با پیشرویهای چشمگیر خود در افغانستان جهان را متحیر کرد چون تقریباً تمام افغانستان را از کنترل نیروهای امنیتی دفاعی ملی افغانستان خارج کرد، تا جایی که مراکز ولایات این کشور یکی پس از دیگری به راحتی سقوط کرد و حتی محمد اشرف غنی، رئیس جمهوری نیز مجبور شد از کشور فرار کند.
آنچه بیش از همه در تحولات چند روز اخیر در عرصه سیاسی افغانستان جلوه گری می کند، سرعت شکست دولت و پیروزی طالبان و نیز واکنش های داخلی و به ویژه بین المللی نسبت به این تحولات است که با بررسی این واکنش ها شاید بهتر بتوان دلایل بروز سریع این تحولات سیاسی و اجتماعی در این کشور آسیای میانه را پیدا کرد، تحولی که بیشتر شبیه به یک انقلاب است که البته برخلاف هر انقلاب سیاسی دیگر در جهان، تا این لحظه با خشونت و هزینه های انسانی کمتر از دیگر انقلاب ها بوده است.
برخی از تحلیلگران توطئه داخلی برای جابجایی قدرت را علت آن می دانند و برخی دیگر نیز بر توطئه خارجی به ویژه توسط دولت قبلی و فعلی آمریکا برای استیلای بهتر و بیشتر بر منابع افغانستان صحه می گذارند. هر یک از این دلایل را که بخواهیم در این جابجایی قدرت در افغانستان دخیل بدانیم،
کارشناسان معمولا دو دلیل عمده خارجی و داخلی را برای بروز این حوادث در افغانستان متصور هستند که البته هر یک از این دلایل عمده نیز به علت های فرعی تر تقسیم می شوند.
صرف نظر از داخلی و یا خارجی بودن این دلایل و ابعاد آنها، قطعا هیچ یک از آنها به تنهایی نمی توانستند این حادثه با تاثیرات گسترده آن را رقم بزنند، یعنی در بررسی دلایل بروز این اتفاق و برای نیل به نتیجه نزدیک به واقعیت باید مجموعه این عوامل را در یک بسته دید و به تجزیه و تحلیل آنها پرداخت.
دلایل داخلی شکست دولت حاکم در افغانستان
ساختار
قبیله ای افغانستان
یکی از ویژگی های جامعه افغانستان ساختار قبیله ای آن است که به اعتقاد ناظران
اجتماعی بسیار متشتت و ناسازگار با هم هستند، در نتیجه یک عامل شکست دولت
افغانستان، ضعف آن در مدیریت این ساختار قبیله ای کشور بود. چون هر قبیله ای
سهم خود را از قدرت می طلبد و هر یک از آنها در عین حال در طول تاریخ معاصر از
جنگ سالاران خاص خودش نیز برخوردار بوده و هست، جنگ سالارانی که زمانی با
ائتلاف با هم توانسته بودند نیروهای مهاجم اتحاد جماهیر شوروی سابق را از
کشورشان بیرون کنند اما بعد از نیل به این هدف بزرگ در بین خود نیز دچار
اختلافات اساسی شدند. حداقل اینکه این تعارض منافع قومی تا مدت ها بر ساختار
قبیله ای این کشور حاکم بوده و نزاع های متعددی نیز در این کشور برای تصاحب
قدرت درگرفته است. مثلا زمانی بود که عبدالرشید دوستم از قوم ازبک ها در نقطه
ای از این کشور قد علم کرد و با وجود اینکه در جاهایی با رهبران قومی و قبیله
ای دیگر هم همسو شد اما در نقطه ای دیگر با آنها دچار تعارض منافع شد.
ناگفته نماند که
همین اختلافات قومی و قبیله ای در جای خود مشوق ها و محرک های بیرونی هم داشته
و دارند. یعنی قدرت های منطقه ای و فرامنطقه در هر دوره ای سعی کردند با اهداف
خاصی به تشویق و ترغیب یکی از این قوم ها دست بزنند. مثلا دولت پاکستان سال ها
است که با حمایت از قوم پشتون آنها را همچنان در راس تحولات سیاسی این کشور
همسایه نگه داشته است تا بتواند منافع خودش را در معادلات قدرت این کشور جستجو
کند. اتفاقا گروه طالبان نیز از دل همین پشتون ها بیرون آمده و عمدتا نیز از
مدرسه حقانی اسلام اباد و در مکاتب دینی پیشاور پاکستان تعلیمات سیاسی و
ایدئولوژیکی دیدند.
فقر اقتصادی و فرهنگی ناشی از ساختار غلط توزیع ثروت در این کشور
با وجود اینکه افغانستان کشوری محدود به خشکی است از منابع زیر زمینی زیادی نیز
برخوردار است، اما ضعف ساختار صنعتی ناشی از سیستم معیوب سیاسی و اقتصادی آن
موجب شده است تا دولت مردان نامتحد آن نتوانند از این امکانات طبیعی بهره
برداری لازم را به عمل آورند و اگر هم در جایی توانستند، اما سیستم معیوب تر
توزیع ثروت و خدمات اجتماعی در آن اجازه نداده و نمی دهد تا همه مردم این کشور
به یک اندازه بتوانند از این مواهب طبیعی و اقتصادی سرزمین خودشان بهره مند
باشند.
البته اگرچه بسیاری از متفکران اجتماعی فقر و فشارهای اقتصادی حاکم بر یک کشور را عاملی برای قیام مردم آن برای تغییر و مطالبه گری می دانند اما در مورد افغانستان باید گفت که فقر هم مقدمه ای بر این تغییر بود، اما رسیدن به یک شناخت نسبی از این فقر و سیستم غلط توزیع ثروت های ملی از طریق رسانه های اجتماعی و درک بیشتر و بهتر بی لیاقتی های ناشی از اختلافات درونی هیات حاکمه موجب شد، اعتراض آنها به وضعیت حاکم بیشتر شود و سرانجام مردم مجبور شدند به هر ساختاری غیر از نظم موجود ولو از نوع طالبانی آن رضایت دهند.
شبکه های اجتماعی در افغانستان طی چند سال اخیر ابرازی شد تا مردم این کشور از فاصله زیادی که بین آنها و حاکمیت ایجاد شده بود بیشتر آگاه شوند. آنها عمق فساد اقتصادی و رفاهی را که دولتمردان این کشور در آن غرق بودند را دریافتند و شاهد بودند که مقامات با روحیه اشرافی گری در مقابل فقر و فلاکت مردم چه قصرهای مجللی برای خود در کشور و به ویژه خارج از کشور دست و پا کرده اند. پس در واقع یکی از دلایل پیروزی طالبان در افغانستان امروز دلسردی شدید مردم این کشور از حاکمان و خستگی از جنگ قدرت و بی کفایتی ها و خودبینی های موجود بین آنها بود که به قیمت فقر و فلاکت گسترده در این کشور تمام شد.
جدای از شبکه های
اجتماعی، مردم در رسانه های ملی هم می دیدند که دو دسته از دولتمردان کشور
چگونه از دو کاخ ارگ (محل استقرار محمد اشرف غنی، رئیس جمهوری) و کاخ سپیدار
(محل استقرار عبدالله عبدالله رئیس شورای مصالحه ملی) تکیه زده اند و بعضا
تصمیم های ملی می گیرند که باید این تصمیات به تایید دولت های خارجی و
نمایندگان آنها در این کشور برسند. نمایندگانی که در این کشور از حقوقی متفاوت
از شهروندان افغان ولو مقامات آن برخوردارند، حقوقی در حد "حق کاپیتالیسیون.
همین مردم به ضعف کشیده شده افغانستان در مقابل می دیدند که چگونه گروه طالبان
لباس آزاد افغانی دیگر شهروندان عادی را می پوشند و حتی مثل آنها با دست غذا می
خورند. مشاهده همین تضادها از زندگی بسیار مرفه مقامات عالی دولتی و زندگی در
ظاهر محقرانه طالبان موجب شد مردم به تدریج احساس همدلی بیشتری نسبت به آنها
پیدا کنند.
در این خصوص محسن روحی صفت، دیپلمات سابق ایران در کابل معتقد است که مردم
افغانستان از حکومتشان سرخورده بودند و گسست شدیدی بین مردم و دولت وجود داشت.
از این رو مردم انگیزه کافی برای قربانی دادن، دفاع و مقابله با نیروهای طالبان
را نداشتند" و به راحتی در مقابل آن تسلیم شدند .
وی هفته گذشته در وبیناری که در ایرنا برگزار شده بود گفت که بیشتر به این دلیل که حاکمان غرق در فساد سیستماتیک و گسترده بودند و این فساد حتی در حلقه های امنیتی و مقامات عالی هم وجود داشت. مردم وقتی چنین رهبرانی را می دیدند، انگیزه ای برای مقابله با طالبان نداشتند. نشانه این سرخوردگی به راحتی خود را در انتخابات گذشته نشان داده بود که تنها دو میلیون نفر از جمعیت ۴۰ میلیونی افغانستان در آن شرکت کردند و از این دو میلیون هم یک میلیون نفر به محمد اشرف غنی رای داده بودند.
همین مردم از سال ۲۰۰۱ یعنی زمانی که نیروهای اشغالگر آمریکایی و پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) برای به اصطلاح استقرار دمکراسی وارد این کشور شدند. به بازی قدرت مسئولان تن دادند و حتی در چند انتخابات مورد نظر قدرت های منطقه ای و فرا منطقه ای شرکت کردند، انتخاباتی که شفافیتی در روند برگزاری آنها وجود نداشت و هر بار به نوعی با تقلب نیز همراه بود.
یک بار حامد کرزی
روی کار آمد، بار دیگر محمد اشرف غنی رئیس جمهوری کشور شد که بعد از مدتی با
رقیب دیگر خود عبدالله عبدالله دچار چالش درون حاکمیتی شد و سرانجام مجبور شد
همین میزان از قدرت را به نوعی با رقیب خود تقسیم کند. انتخاباتی دیگر برگزار
شد و این بار نیز عبدالله عبدالله به نتیجه آن تمکین نکرد و بار دیگر قدرت بین
آنها تقسیم شد. جابجایی قدرتی که عمدتا با نظر قدرت های خارجی انجام می شد و
نظر مردم نقشی در نتیجه آنها نداشت.
مردم افغانستان به تدریج دریافتند که در چند انتخابات اخیر نه تنها نظر خودشان
به کرسی ننشست بلکه نظر این سفارت خارجی یا آن سفارتخانه خارجی است که به راحتی
به کرسی می نشیند. عمدتا دو سفارت انگلیس و آمریکا بیشترین تاثیر و نقش را در
نتیجه گیری از انتخابات های این کشور بازی کرده و می کنند.
به اعتقاد کارشناسان، در ۵۰ سال گذشته هیچ گاه مردم افغانستان حکومت خودشان را
انتخاب نکرده اند؛ در غیر این صورت رئیس جمهورشان باید می ماند. امان الله خان،
ظاهرشاه، داوود خان، ربانی و حتی ملاعمر و غنی هیچ کدام به پایان خط نرسیدند؛
تنها کسی که به پایان خط یا دوره صدارتش رسیده بود کرزی بود. در واقع این هم
دلایل سیاسی و در عین حال جامعه شناختی خاص خودش را دارد.
البته مردم افغانستان به خوبی می دانند که خود طالبان هم برخی از درس های سیاست مدرن یعنی دمکراسی را قبول ندارند. چون در اعلامیه های آنها هنوز از برگزاری انتخابات خبری نیست و قرار است یک امیر در راس امور کشور قرار گیرد و والی ها نیز توسط امیر انتخاب شوند، نه در یک فرایند انتخابات آزاد.
چون یکی از اعضای طالبان به نام وحیدالله هاشمی به تازگی در گفت وگو با خبرگزاری رویترز تاکید کرده است که در حکومت طالبان هیچ شکلی از سیستم حکومتی دموکراسی وجود نخواهد داشت. برخی مقامهای طالبان از تشکیل یک شورای حکومتی قبل از تدوین قانون اساسی جدید خبر دادهاند که رهبری آن به عهده ملا هیبتالله رهبر طالبان و یکی از معاونان او باشد. طالبان تاکنون برای ولسوالیها و ولایتهایی که تصرف کردهاند، والی جدید و تاکنون دستکم یک وزیر برای حکومت خود تعیین کردهاند.
این نکته ای است که حتی در سخنان مدیر مسئول تلویزیون تمدن افغانستان نیز آمده بود. وی به تازگی با اعلام اینکه مردم به استقبال طالب نرفتند بلکه از جنگ خسته بودند، گفت: طالبان اگرچه مدعی است که حاضر به مشارکت با دیگر قوای سیاسی برای حاکمیت است، اما هنوز هیچ نشانهای مبنی بر پذیرش دموکراسی یا حکومت برآمده از انتخابات نشان نداده است، بلکه برعکس سخنگوی دفتر سیاسی این گروه شبهنظامی، بر عدم برگزاری انتخابات و لزوم تشکیل فوری حکومت سخن میگوید. سهیل شاهین، سخنگوی دفتر سیاسی طالبان گفته است: «در حال حاضر، این خلأ است، خلأ قدرت است.
وی در ۳۱ مرداد در گفت وگو با روزنامه اعتماد گفته بود: هنوز غبار فتح «مسالمتآمیز» کابل توسط طالبان به زمین ننشسته است که این گروه شبهنظامی از تشکیل فوری حکومت بر اساس شرایط و مطالبات خودش سخن میگوید. این در حالی است که همزمان با این ادعا، سیاستمداران ارشد و رهبران گروههای سیاسی مهم افغانستان بر گفتوگو برای تشکیل یک حکومت همهشمول بر اساس قانون اساسی سخن میگویند.
در هر حال باید گفت که همین مردم خسته از وضع موجود همچنین با علم با ابعاد اجتماعی و فرهنگی احتمالی حکومت طالبان وقتی دیدند که همین سیستم نیم بند دمکراسی تحمیل شده از سوی غربی ها به این کشور نیز نه تنها نتوانست پاسخی برای سعادتمند شدن آنها بدهد و حتی جامعه را به سراشیبی سقوط برده است، در یک فرآیند آزمایش و خطای اجتماعی آنرا مزمزه کرده و سرانجام آنرا پس زدند.
بسیاری از صاحب نظران افغان معتقدند که آنچه آمریکا طی چند سال اخیر برای آنها به ارمغان آورده است، دمکراسی نیست بلکه توهم دمکراسی است تا غربی ها بهتر بتوانند بر این کشور مسلط شوند. در توئیتی که به تازگی یک جوان افغان زده بود و در اغلب رسانه های جهان انعکاس داشت آمده است: "دمکراسی موجود در افغانستان به معنی اداره مردم بر مردم نیست بلکه اداره سفارت های خارجی بر مردم این کشور است و هر انتخاباتی هم که در این کشور برگزار می شود به نفع کشورهای ذینفع خارجی است نه مردم افغانستان. پس دمکراسی را نمی توان از بیرون آورد بلکه باید آنرا در درون پرورش داد".
در هر حال مردم چه به اختیار و چه اکراه تسلیم طالبان شدند و در این بین نمایندگان آنها و حتی احزاب سیاسی هم هیچ واکنش منفی در برابر پیشروی های تدریجی گروه رقیب یعنی طالبان از خود نشان ندادند. هنگامی که طلبان در افغانستان رشد می کرد جز در هرات و مزار شریف هیچ حزب و یا گروه و یا شخصیتی بیانیه ای علیه آنها صادر نکرد و صدایش در نیامد. این نشان می دهد که کل جامعه افغانستان چندان اعتراضی نسبت به ماهیت وجودی طالبان ندارند، حداقل اینکه در این مقطع زمانی و شرایط اجتماعی باید در برابر قدرت گیری مجدد طالبان سکوت کنند و حتی از آنها استقبال کنند.
همین مردمی که قبلا یکبار ساختار حاکمیتی طالبان را به مدت 5 سال تجربه کرده بودند و از آنها وحشت داشتند این بار با کمترین مقاومتی در برابر آنها تسلیم شدند، با وجود اینکه هنوز هم نمی دانند چه نوع سیستم حکومتی سرکار خواهد آمد چون طی این تقریبا دو هفته از سقوط کابل، هنوز قانون اساسی امارات اسلامی طالبان تدوین و برای مردم تبیین و ابلاغ نشده است.
در اینجا باید
پرسید، درست است که مردم به دلایل مختلف بدون مقاومت در برابر طالبان تسلیم
شدند، اما چرا ارتش این کشور نیز در بسیاری از نقاط کشور هیچ مقاومتی در برابر
طالبان از خود نشان نداد.
کارشناسان باز هم فقر حاکم بر زندگی نیروهای نظامی و انتظامی (پلیس) و در واقغ
نظام طبقاتی حاکم بر هیات حاکمه این کشور را علت این بی تحرکی و بی انگیزگی
ارتش در برابر طالبان می دانند. همین ارتشی که طبق اسناد نظامی آمار آنها تا
۳۵۰ هزار نفر نیز می رسد زمانی در برابر نیروهای مهاجم خارجی ایستادگی می کردند
و حتی زمانی هم بود که با طالبان جنگیده بودند. حتی ارتش جدید را خود آمریکایی
ها سازماندهی کردند.
ناگفته نماند که
قدرت پلیس افغانستان هم با سیاست های دولت به قدری تضعیف شده است که مطالعات
اجتماعی انجام شده در این کشور نشان می دهد بیش از یک سوم نیروهای پلیس این
کشور معتاد هستند.
همین ارتش که اکثر فرمانده ها آن در آمریکا و انگلیس دوره های عالی نظامی گری
دیده اند در اغلب مناطق مرزی کشور نه تنها چندان مقاومتی در برابر طالبان
نکردند بلکه تعداد زیادی از آنها به کشورهای همسایه فرار کرده بودند و نیروهای
انتظامی در شهرستان ها هم هیچ مقاومتی در برابر حضور طالبان در حوزه های
استحفاظی خود از خود نشان ندادند.
قابل توجه اینکه بسیاری از سران قبایل، مقامات استان ها و شهرها نیز قبل از ورود اعضای طالبان به شهرهایشان پیشاپیش به استقبال آنها می رفتند. نمونه بارز آن شهر بزرگ غزنی بود که والی آن قبل از اینکه طالبان قصد ورود به این شهر را داشته باشد برای آنها دعوتنامه فرستاده بود.
این همه نشان می دهد که زمینه های قدرت گیری طالبان در افغانستان از قبل در میان مردم این کشور کاملا فراهم بود و آنها (طالبان) به خوبی به این موضوع واقف بودند. به همین دلیل هم بود که آنها به مذاکرات با دولت مرکزی اهمیتی نمی دادند و سعی می کردند این معادله را در خارج از کشور و با قدرت های جهانی و کشورهای منطقه حل کنند. آنها برای گرفتن اختیار کل کشور بهتر آن دیدند که با کدخدای بازیگران خارجی (یعنی آمریکا) مذاکره کنند.
بنابراین وضعیت افغانستان امروز و زمینه های مردمی پذیرش طالبان در این کشور را می توان به وضعیت اتحاد جماهیر شوروی (سابق) زمان تزارهای روس تشبیه کرد که مردم خسته از تزارها به نقطه ای از نارضایتی از وضع موجود رسیده بودند که حاضر بودند به هر نظام حکومتی غیر از تزارها تن بدهند.
دلایل خارجی به قدرت رسیدن مجدد طالبان در افغانستان
به تازگی برایان تریسی، متفکر آمریکایی در اظهار نظری در باره تحولات افغانستان "خود ملت افغانستان را مسئول این شکست معرفی کرده و خطاب به آنها گفته بود که "از خویش بنالید که اصل سخن اینجاست".
گرچه براساس سنت های الهی و اجتماعی نمی تواند این ادعا او را رد کرد، چون همانگونه که خداوند در قرآن می فرماید "ما سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر آنکه خودشان خواسته باشند"، اما در عین حال "تئوری توطئه" را نیز نمی توان در تحولات اجتماعی امروز در سطح جهان نادیده گرفت.
باید از تریسی پرسید چگونه ملتی که با سیاست های مختلف به ضعف کشیده شدند و هیچ اختیاری از خود ندارد می توانند در تعیین سرنوشت خودشان نقش داشته باشند. یک بررسی کلی در روندشکل گیری طالبان در افغانستان توسط آمریکا و حمایت های مستقیم و غیرمستقیمی که غربی ها از آنها و یا حاکمیت های مسئله دار این کشور برای حفظ منافع خود در این کشور انجام داده اند بخوبی نشان می دهد که آنچه تریسی ادعا می کند نمی تواند یک اصل مطلق باشد، ولو اینکه بطور نسبی قابل قبول باشد.
چون همانگونه که اشاره شد، مقامات طالبان وقتی که دیدند زمینه پذیرش آنها در داخل کشور فراهم است و می توانند با مردم تعامل عادی داشته باشند، به تعامل با قدرت های خارج از کشور روی آوردند. آنها اگرچه می دانستند که یکبار دیگر در گذشته توسط آمریکا و اعراب مورد استفاده ابزاری قرار گرفته بودند، این بار هم به خوبی می دانند که معادلات در یک کشور جهان سومی همچون افغانستان صرفا در داخل شکل نمی گیرد و باید آنرا در خارج از کشور حل و فصل کرد.
طالبان که خواستگاه
ایدئولوژیکی آنها پاکستان بود، در ارتباط نزدیک با مقامات این کشور سعی کردند
ارتباطات خود را با رهبران جهان عرب به ویژه عربستان سعودی و امارات متحده عربی
تقویت کنند. در عین حال ارتباطات خود را با زلمای خلیلزاد، نماینده امریکا در
امور افغانستان که از قضا او هم همچون طالبان از قوم پشتون است حفظ کردند.
در این بین آنها بیش از همه با آمریکا به عنوان نماینده همه کشورهای غربی،
پاکستان و قطر تعامل داشتند تا جایی که بیشتر مذاکرات خود را نیز در دوحه قطر
برگزار کرده بودند.
البته نخستین مذاکرات طالبان با دنیای خارج ابتدا در سال ۲۰۰۱ با یوشکا فیشر، وزیر خارجه آلمان در بن برگزار شده بود و دور بعدی مذاکره نیز در اسلو پایتخت نروژ اتفاق افتاد. همان موقع بود که وزیر خارجه آلمان جامعه افغانستان را به یک جامعه موزائیکی تشبیه کرده بود و به طالبان هم گفته بود که غرب می تواند حاکمیت افغانستان را به طالبان بسپارد.
شروع و ادامه این مذاکرات نشان می داد که همه این کشورهای طرف مذاکره برای افغانستان طالبان را به رسمیت شناخته بودند و بعد از آن بود که برای به قدرت رساندن آنها دولت این کشور را به میز مذاکرات دعوت می کردند. مذاکراتی که در خود افغانستان برگزار نمی شد.
صرف نظر از ریشه های شکل گیری گروه طالبان که زمانی بعد از پایان جنگ سرد آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی ظهور کرد و از دل گروه تروریستی القاعده بیرون آمده بود و حتی در لیست گروه های تروریستی جهان قرار داشت، این گروه بعدها با حمایت چند کشور از یک گروه تروریستی به یک گروه عادی و قابل مذاکره در معادلات کشورش تبدیل شد. به همین دلیل هم هست برخی از تحلیلگران معتقدند که در واقع "تروریسم جهانی افغانستان را اشغال کرده است".
یعنی غربی ها از قبل می دانستند دارند چه بلایی سر مردم این کشور می آورند و به اجبار به مدت ۲۰ سال سیستمی را با نقطه ضعف های خاص خودش به مردم این کشور تحمیل کردند تا در نهایت بگویند که مردم باید به حاکمیت طالبان تمکین کنند.
اگرچه در طول تاریخ کوتاه موجودیت طالبان تاکنون چند نوع طالبان داشتیم. نوع اولیه آنها بیشتر شبیه به گروه تروریستی داعش بودند. اما نمی توان انکار کرد امروزه این گروه به اجبار برای ادامه بقا تغییرات زیادی را در روش و شاید هم منش خود ایجاد کرده است و با این تغییر روش ها بود که به راحتی توانست پیروان زیادی در جامعه افغانستان فراهم آورد که البته اغلب آنها نیز از اقشار ضعیف این جامعه هستند و عمدتا با فرار از حاکمان خود که به اختلافات طبقاتی در این کشور دامن زدند، به دامن این گروه پناه آورده اند.
چندی پیش بود که یکی از رهبران طالبان با تعجب اعلام کرده بود که تصورش را هم نمی کردند که این قدر در این کشور طرفدار داشته باشند. در واقع طالبان این فرصت را مدیون تغییر روش نسبی شان و نیز بی تدبیری دولت افغانستان هستند.
البته صرف نظر از دگردیسی نسبی گروه طالبان در طول دو دهه اخیر، کارشناسان سیاسی گروه فعلی آنها را نیز متشکل از طیف های مختلف فکری می دانند. جناح دوحه، جناح کویته و جناح پیشاور. اما در این میان جمعیت علما و افراد مذهبی پاکستان که ذی نفوذند، بر جهت گیری های سیاسی و ایدئولوژیکی کل این گروه تاثیر گذارند.
در هر حال این گروه، امروزه در یک روند آزمایش و خطا دریافت که اگر بخواهند همچنان بر روش های تندروانه قبل تکیه کنند نه تنها اقبال داخلی، بلکه مقبولیت خارجی خود را نیز از دست خواهند داد. رهبران طالبان که انگیزه سیاسی آنها قوی است و نمی توانند به جبران شکست قبلی خود در این کشور نیاندیشند در عین حال به خوبی واقف هستند هیچ یک از از درون خودشان با علوم جدید آشنا نیستند و فقط در مدارس علوم دینی درس خوانده اند، بنابراین باید برای تطبیق با شرایط جدید جامعه افغانستان و جامعه جهانی به افرادی تکیه کنند که نسل جدید جامعه پذیرای آنها باشد. به همین دلیل هم بعد از فرار اشرف غنی از کابل، طالبان علی احمد جلالی را به عنوان رئیس دولت موقت این کشور معرفی کردند که هم تحصیلات و هم تابعیت آمریکا را دارد.
البته پیشتر برخی منابع هم خبر داده بودند که حامد کرزی، عبدالله عبدالله، ملاعبدالغنی برادر از جمله نامزدان رئیس اداره موقت بوده و از بین افراد نامزد شخصی به نام «احمدشاه درانی» که یک تاجر است و سابقه سکونت در آمریکا و امارات متحده عربی را دارد بعنوان رئیس اداره موقت انتخاب شده است.
در هر حال صرف نظر از نقش آمریکا در شکل دهی به طالبان، نمی توان نقش دولت پاکستان و سازمان اطلاعات و امنیت آن کشور (آی اس آی) را نیز در زمینه سازی برای به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان نادیده گرفت. دولت پاکستان پیشتر وقتی متوجه شده بود دولت نجیب الله در افغانستان در مدار سیاست های اسلام آباد حرکت نمی کند، به تضعیف آن پرداخت و زمینه را برای ظهور دولت اول طالبان فراهم آورد و بعدا هم وقتی باردیگر مشاهده کرد دولت حامد کرزی هم اهمیتی به خواسته های آنها نمی دهد برای سرنگونی او نیز تلاش کرد تا اینکه این بار نوبت به محمد اشرف غنی رسید و مخالفت های دولت او با سیاست های پاکستان نیز موجب شد ضربه نهایی را بر پیکر دولت او وارد شود و سرانجام مجبور به فرار از کشورش شود.
در تکمیل این نکته باید متذکر شد که خود پاکستان هم بی تردید نمی توانست و یا نمی تواند به چنین اقداماتی در افغانستان دست بزند مگر اینکه به نوعی با آمریکا هماهنگ کرده و از قبل به توافقی رسیده باشد. چون طبق یک اصل اجتماعی وقتی فردی برای خرید کالایی وارد بقالی می شود و از شاگرد بقالی خرید می کند، در واقع این خرید نه از شاگرد، بلکه از خود بقال صورت گرفته و می گیرد.
اما بر خلاف این اصل اجتماعی، لوید آستین وزیر دفاع دولت بایدن روز یکشنبه در گفت وگو با شبکه ای بی سی کشورش از یک سو اعتراف کرد که آمریکا بعد از ۲۰ سال حضور اشغالگرانه در افغانستان همچنان هیچ اشراف اطلاعاتی و عملیاتی در آن کشور ندارد و ادعا کرده بود که هیچکس فکر نمی کرد که افغانستان در طول ۱۱ روز سقوط کند. این در حالی است که تخمین زده شده بود که سقوط اففانستان یک الی دو سال و یا حداقل چندین ماه طول خو اهد کشید.
اینجا باید از او به عنوان زبان دولت آمریکا پرسید که اشرف غنی با حمایت چه کسانی از کشور خارج شد و به کجا پناه آورد و دیگر شخصیت های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی افغانستان که عمدتا در صحنه بودند و یا حتی پشت پرده نقش بازی می کردند الان کجا هستند و چرا دسته دسته مردم این کشور با هماهنگی با آمریکا از این کشور خارج می شوند. شواهد نشان می دهد که بر اساس یک توافق از پیش تعیین شده قرار است تا هفته آینده (اخر ماه اوت و یا ۱۰ شهریور) ۲۵ هزار نفر از کابل خارج شوند.
این همه نشان می دهد که همه دولتمردان این کشور اعم از اعضای دولت قبلی و حتی گروه طالبان از قبل به نوعی حاکمیت بیگانگان بر کشورخود را پذیرفته بودند و تا لحظه آخر هم سعی می کنند این حاکمیت بیگانه را منجی خود بدانند.
همانگونه که محسن روحی صفت گفت، سرخوردگی مردم از حاکمیتی که آنها را از تعیین سرنوشت خودشان محروم می کند و در واقع مردم به عنوان عامل تعیین کننده قدرت کنار زده می شوند، کسانی در راس هرم قدرت قرار می گیرند که از طرف کشورهای دیگر سازماندهی شده باشند.
اگرچه دولتمردان افغانستان به عنوان یک کشور جهان سومی به لحاظ تاریخی سعی می کنند به هر طریق ممکن با بیگانگان وارد معامله شوند اما در مقابل مردم این کشور به دلیل شکست های تاریخی خود از بیگانگان چه از شرقی ها و چه غربی ها، تمایل چندانی برای این مماشات با خارجی ها و امروزه به طور خاص با آمریکایی ها ندارند. همین حس تاریخی هم موجب شد آنها در طول چند سال اخیر به دلیل مبارزه هدفمند و یا صوری آمریکا و نیروهای متحد هژمونی غرب با گروه طالبان، به تدریج به یک همدلی نیز با این گروه دست یافتند. چون می دیدند که هر یک از رهبران سیاست حاکم به یکی از کشورهای خارجی وابسته هستند.
دلسردی مردم افغانستان از دولتمردان خود و انگیزه ضعیف آنها برای مقاومت در برابر گروه طالبان که از قضا از انگیزه سیاسی قوی برای جبران شکست گذشته خود برخوردارند (ولو به قیمت معامله با خارجی ها)، از علت های قوی بروز این حوادث در افغانستان است.
در نتیجه گیری باید گفت که پیروزی طالبان و شکست دولت حاکم در افغانستان نه تنها اتفاقی نبود بلکه یک پروژه از قبل تعیین شده بود. چون علاوه بر مهیا بودن شرایط داخلی برای شکست دولت، علل بیرونی و در واقع حمایت های خارجی از طالبان و نیز تنها گذاشتن دولت مردان غیرمتحد توسط همین خارجی ها نیز مزید علت برای تحولات سیاسی ۱۰ روز اخیر در این کشور است.
دلسردی مردم افغانستان از دولتمردان خود و انگیزه ضعیف آنها برای مقاومت در برابر گروه طالبان که از قضا از انگیزه سیاسی قوی برای جبران شکست گذشته خود برخوردارند (ولو به قیمت معامله با خارجی ها)، از علت های قوی بروز این حوادث در افغانستان است.
زخم عمیق آمریکا و داعش بر پیکره مردم افغانستان
به گزارش خبرگزاری صداوسیما، همزمان با خروج شتابزده، نامنظم و غیرمسئولانه نظامیان آمریکا و متحدانش از افغانستان، مردم کابل شاهد انفجارهای انتحاری بودند. براساس اعلام برخی منابع در افغانستان، در دو انفجار انتحاری عصر روز گذشته (پنجشنبه) کابل، دستکم ۱۷۰ نفر کشته شدند.
داعش مسئولیت این انفجارهای تروریستی که دستکم ۱۵۰ زخمی نیز داشته را برعهده گرفته است. این حمله تروریستی در حالی انجام شد که آمریکا و کشورهای غربی همزمان با ورود طالبان به کابل از اعطای ویزا و اقامت به چندین هزار نفر از شهروندان افغان خبر داده بودند و اطراف فرودگاه شهر کابل در این روزها شاهد جمعیت زیادی بود که خواهان خروج از افغانستان بودند.
پیش از این آمریکا، انگلیس و استرالیا چهارشنبه شب در بیانیههای جداگانه از اتباع خود خواستند به دلیل تهدیدهای تروریستی، از فرودگاه کابل دور بمانند. اولین انفجار انتحاری، عصر دیروز یکی از دروازههای اصلی فرودگاه کابل را درست در زمانی هدف قرار داد که نظامیان آمریکایی در آنجا حضور داشتند. لحظاتی بعد دومین عامل انتحاری به هتلی در همان نزدیکی حمله کرد.
برای بررسی دقیقتر حادثه تروریستی روز گذشته کابل، لازم است درخصوص آنچه بر
مردم افغانستان در
۲۰
سال گذشته افتاده است، مروری کوتاه داشته باشیم.
۲۰
سال جنایت غربیها در سایه سکوت سازمان ملل
همزمان با اتفاقات ۲۰ شهریور ۱۳۸۰ (۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱) در آمریکا و فروریختن برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک، ایالات متحده به بهانه سرکوب القاعده و حذف طالبان از قدرت، ۱۵ مهر ۱۳۸۰ (۷ اکتبر ۲۰۰۱) در قالب ائتلافی به افغانستان حمله کرد. انگلیس، فرانسه و آلمان به عنوان متحدان اصلی ایالات متحده در این جنگ بودند و از اقدامات آمریکا پشتیبانی میکردند.
آمریکا و متحدانش در افغانستان در طول حدود ۲۰ سال اخیر جنایتهای بیشماری را مرتکب شدند. به عنوان مثال ارتش آمریکا و انگلستان شامگاه ۷ اکتبر ۲۰۰۱ برای نخستین بار، اهدافی را در ولایتهای کابل، قندهار، ننگرهار، قندوز، جوزجان، لوگر، تخار، نیمروز، فراه و غزنی با جنگندههای B-۵۲ و موشکهای کروز مورد حمله قرار دادند.
در آن زمان خبرگزاری کیودو اعلام کرد، در ۱۷ اکتبر ۲۰۰۱ حداقل ۲۹ غیرنظامی در روستایی در نزدیکی قندهار در حمله یک جنگنده آمریکا کشته شدند. در همان روز، بر اساس اعلام طالبان، جنگنده آمریکایی، یک کامیون حامل غیرنظامیان در حومه ولایت قندهار را هدف قرار داد که در اثر آن ۱۲ غیرنظامی کشته و ۲۵ تن دیگر زخمی شدند.
همچنین سازمان ملل متحد اعلام کرد، در ۲۹ دسامبر ۲۰۰۱ جنگندههای ارتش آمریکا یک روستا در نزدیکی شهر گردیز مرکز ولایت پکتیا را بمباران کرده است که بر اثر آن حداقل ۵۲ غیرنظامی افغان از جمله تعدادى زیادى زن و کودک کشته شدند. سخنگوی پنتاگون در آن زمان مدعی شد، انبار مهمات طالبان در این روستا منهدم شده است.
پروفسور مارک هیرالد استاد توسعه اقتصادی، امور بین الملل و مطالعات زنان در دانشگاه نیوهمشایر آمریکا در گزارش تحقیقی خود تحت عنوان «پروندهای برای قربانیان غیرنظامی در بمباران آمریکا در افغانستان» با اشاره به اینکه شمار تلفات غیرنظامیان افغان در سال ۲۰۰۱-۲۰۰۲ از مرز تعداد قربانیان ۱۱ سپتامبر گذشت، نوشته است: ۳۸۰۰ افغان از ۷ اکتبر الی ۷ دسامبر ۲۰۰۱ به قتل رسیده اند.
براساس گزارش دولت افغانستان در مه ۲۰۰۷ نیز طی دو روز بمباران جنگندههای آمریکایی به روستایی در نزدیکی هرات، دستکم ۴۲ نفر، از جمله تعدادى زن و کودک قتلعام شدند. در این بمباران ۱۰۰ خانه ویران و حدود ۱۶۰۰ نفر بیخانمان شدند.
در جنایتی دیگر، رابرت بلز یکی از نظامیان آمریکایی در دادگاه نظامی در واشنگتن اعتراف کرد که در عملیات یازدهم مارس ۲۰۱۲ پس از خروج از پایگاه نظامی قندهار در افغانستان به ساکنان دو روستای نزدیک این پایگاه حمله کرده و ۱۶ شهروند که بیشترشان زن و کودک بودن را به قتل رسانده است.
در این جنایت بیشتر قربانیان از ناحیه سر هدف قرار گرفتند و این سرباز جنایتکار آمریکایی اجساد برخی قربانیان را سوزاند. وکلای بلز مدعی شدند که وی از این اقدام خود پشیمان است و او در شب حمله دچار حالت جنون و افسردگی بوده است.
به طور کلی، بنا بر اعلام یوناما (هیأت معاونت ملل متحد در افغانستان) از سال
۲۰۰۹
که به طور منظم ثبت تلفات غیرنظامیان جنگ افغانستان را شروع کرده، حدود
۱۱۱
هزار غیرنظامی کشته یا مجروح شدهاند. این حوادث هولناک تنها بخشی از جنایتهای
آمریکا و متحدانش از جمله انگلیس، هلند و استرالیا در افغانستان است که تمامی
این موارد در سایه سکوت نهادهای حقوق بشری و سازمان ملل اتفاق افتاد.
پیوند داعش و آمریکا؛ این بار در افغانستان
سناتور «برنی سندرز» اخیراً در واکنش به تحولات افغانستان در پیامی توییتری نوشت: پس از ۲۰ سال جنگ، از دست رفتن ۲۴۴۸ آمریکایی و هزینه بیش از یک تریلیون دلار، رئیس جمهور بایدن تصمیمی شجاعانه برای رد اجماع مداخلهجویانه ناکام واشنگتن و پایان جنگ افغانستان گرفت.
تعبیر تصمصیم شجاعانه از سوی سندرز برای خروج عجولانه نظامیان آمریکایی در حالی است که طالبان ۱۵ اوت وارد کابل شد و دولت اشرف غنی در افغانستان سقوط کرده است. برخلاف تعبیر سناتور ارشد آمریکا، تحلیلگران تسلط طالبان بر کابل را به منزله خاتمه اشغالگری ۲۰ ساله آمریکا و دیگر کشورهای غربی به بهانه بازسازی افغانستان به شکل مطلوب جهان غرب میدانند.
حادثه تلخ روز گذشته و حمله تروریستها به نزدیکی فرودگاه کابل، یادآور عملکرد آمریکا و متحدانش در کشورهایی همچون سوریه و عراق است. عملکرد غربیها موجب شد، این کشورها به کانون حضور نیروهای تروریست تبدیل شوند و امروز افغانستان نیز در همان مسیر و بر لبه تیز تیغ حرکت میکند.
پیش از این نیز بارها مقامات عراق و سوریه در زمینه بازسازی ساختار داعش از سوی آمریکا با کمک همپیمانان منطقهای این کشور در سایه تحرکهای مشکوک آمریکایی در مرز سوریه و عراق هشدار داده بودند.
«سرگئی شویگو» وزیر دفاع روسیه اخیراً تاکید کرد: خروج عجولانه نیروهای آمریکایی و سایر نیروها از افغانستان، عاملی برای بدتر شدت اوضاع در این کشور و افزایش حملات و فعالیتهای تروریستی است. شویگو گفت: اعضای داعش از سوریه، لیبی و چندین کشور دیگر در حال انتقال به افغانستان هستند.
آمریکا که پیش از این نیز بارها ثابت کرده است که منافع خود را در ناامنی
منطقه غرب آسیا میبیند این بار نیز با تشدید سطح تنش در افغانستان باعث سرازیر
شدن سیلی از تروریستها از نقاط مختلف جهان به افغانستان شده است.
جنگ رسانهای آمریکا در افغانستان
انفجار فرودگاه بین المللی حامد کرزای کابل در حالی رخ داد که دولت بایدن به ضرب الاجل اعلامی ۳۱ اوت (۹ شهریور) که پایان حضور نظامیان آمریکایی در افغانستان است، نزدیک میشود. بر اساس آخرین آمار در این حمله، دستکم ۱۳ نظامی آمریکایی نیز کشته شدهاند.
کشته شدن ۱۳ نظامی آمریکایی، مرگبارترین حمله به نیروهای این کشور در خاک افغانستان از سال ۲۰۱۱ تاکنون محسوب میشود. در همین حال، جو بایدن رئیس جمهوری آمریکا در جمع خبرنگاران با چهرهای درهم و ناراحت داعش را تهدید کرد و گفت: به فرماندهان آمریکا دستور دادهام عملیات نظامی علیه مواضع و تجهیزات داعش در افغانستان را برنامه ریزی کنند.
از سوی دیگر، «کریستن هرافنسون» سردبیر سایت افشاگر ویکیلیکس در مصاحبه با شبکه خبری راشاتودی با تاکید بر اینکه رسانهها در دروغ پردازی آمریکا درباره افغانستان شریک هستند، گفت: خروج نیروهای آمریکایی بطور ناگهانی از افغانستان نباید هیچکس را شگفتزده کند.
به گفته هرافنسون، ویکیلیکس مجموعهای از اسناد را از ۱۱ سال پیش از دوربینهای سیا (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا) جمعآوری کرده است که تصویر واقعی کابل را نشان میدهد. این اسناد نشاندهنده تلاش مستمر چندین دولت آمریکا برای گمراه کردن افکار عمومی در مورد دخالت در امور افغانستان است.
سردبیر ویکیلیس گفت: برخلاف ادعاهای مطرح شده از زبان مقامات آمریکا، تنها
شرکتهای خصوصی بیش از یک تریلیون دلار از فروش و آموزش نظامی در افغانستان به
جیب زده اند. کریستن هرافنسون در پایان تاکید کرد، جنگی که در حال حاضر ادامه
دارد، جنگ رسانهها است.
جمع بندی
با مروری بر حوادث ۲۰ سال گذشته میتوان دریافت که هزینههای هنگفت آمریکاییها و غربیها در افغانستان نتیجهای جز گسترش تروریسم، جنگ، خشونت، بی ثباتی و نا امنی و کشتار دهها هزار نفر از مردم این کشور نداشته است.
تحولات این روزهای افغانستان بیانگر آغاز دورهای مبهم و پیچیده برای مردم افغانستان است؛ آنها باید به اهداف و نیات آمریکاییها حساس باشند و بدانند که از دیگ آمریکا و قدرتهای غربی، آبی برایشان گرم نمیشود و تنها رنج و محنت ملت افغانستان را دو چندان میکنند.
آمریکا و همپیمانانش در این سالها ثابت کردند، با وجود سر دادن شعار توسعه دموکراسی و جنگ علیه تروریسم، صرفاً برای تأمین منافع خود اقدام به اشغال افغانستان کردند و البته در دستیابی به این هدف نیز ناکام ماندند و با خفت هم اکنون در حال ترک این کشور هستند.
با توجه به اتفاقات ۲۰ سال اخیر افغانستان و انفجارهای تروریستی روز گذشته کابل میتوان دریافت که بیتردید حضور آمریکا در افغانستان و منطقه غرب آسیا امنیتساز نیست و سازمانهای بین المللی به همراه کشورهای منطقه باید کمک کنند تا گروههای مختلف در افغانستان یک حکومت فراگیر و مشارکتی تشکیل دهند.
احتمال قرارداشتن امریکا در ورای حملات انتحاری در فرودگاه کابل
روز پنجشنبه بر اثر حملات تروریستی انتحاری در اطراف فرودگاه کابل بیش ازیکصد
نفر کشته شدند که بر اساس گزارش ها 28 نفر از قربانیان این حملات از افراد
طالبان و 13 نفر دیگر از تفنگداران امریکایی بودند.
این حملات یک روز پس از آن اجرا شد که جو بایدن رئیس جمهور امریکا هشدار داد به
هر اندازه که نظامیان امریکایی بیشتر در کابل باقی بمانند، با تهدید بیشتر حمله
داعش مواجه خواهند شد.
از سویی این حملات دقیقا منطقه ای را هدف قرار داد که بایدن در سخنان خود به آن
اشاره کرده بود جایی که هزاران نفر از مجموعه افغان هایی که در طول 20 سال
اشغالگری امریکا با نظامیان امریکایی همکاری داشتند هجوم آورده بودند تا از
بیم طالبان کشور خود را ترک کنند.
بر این اساس به نظر می رسد یکی از اهداف این انفجارها می تواند ایجاد هراس در
هزاران شهروند افغان باشد که برای خروج از افغانستان به فرودگاه کابل هجوم
آورده اند و دولت امریکا را در تنگنا قرار داده اند.
هدف دوم نیز با توجه به سخنان بایدن در خصوص تهدید داعش علیه نیروهای امریکایی
می تواند سرپوشی بر فرار مفتضحانه امریکا از افغانستان و مدیریت افکار عمومی در
داخل امریکا باشد. بر این اساس هر چند 13 امریکایی در عملیات انتحاری در کابل
کشته شدند اما خارج کردن این نیروها به معنای حفظ جان بقیه نیروها از تهدیدهای
داعش است .
هدف سوم با اوضاع داخلی افغانستان پس از سیطره طالبان بر کابل و سناریوی
احتمالی امریکا برای این کشور قابل بررسی است.
تردیدی وجود ندارد که طالبان به تنهایی قادر به حکومت بر افغانستان نخواهد بود
و تنها زمانی می تواند با کمترین دردسر حکومت تشکیل دهد که بر تشکیل امارت
اسلامی اصرار نورزد و دیگر گروهها و اقوام را در قدرت سهیم نماید و در غیر این
صورت اوضاع در مسیری حرکت خواهد کرد که امریکایی ها طراحی آن را کرده اند.
به نظر می رسد بر اساس طراحی دولت امریکا که خود عامل اصلی انتقال داعش از
سوریه و عراق به افغانستان است نباید دولت مرکزی قوی در کابل شکل بگیرد و این
زمانی محقق خواهد شد که طالبان دیگر گروهها را از در قدرت سهیم ننماید.
همین بلاتکلیفی ونبود دولت قوی مرکزی و همسو نبودن مردم با حاکمیت طالبان و از
سوی دیگر در کنار این دو مقوله اعلام موجودیت گروههای معارض در پنجشیر به
رهبری پسر احمد شاه مسعود و امرالله صالح معاون اشرف غنی رئیس جمهور فراری
افغاسنتان می تواند به به جنگ داخلی منجر شود و طالبان از یکسو با این نیروها
و از سوی دیگر با داعش درگیر شود.
این وضعیت می تواند به اجرای طرح احتمالی امریکا کمک کند که خواستار افغانستانی
بی ثبات است تا بی ثباتی آن به کشورهای رقیبش یعنی چین و روسیه سر ریز شود.
مواضع مقام های طالبان در خصوص حملات تروریستی داعش در کابل نیز درخور توجه است
و ازمسئولیت امریکا در این حملات پرده بر می دارد. عبدالسلام ضعیف سفیر سابق
طالبان در پاکستان در گفتگو با الجزیره با متهم کردن امریکا به داشتن مسولیت
حملات تروریستی در کابل می گوید اگر گزارش های اطلاعاتی در این باره وجود داشت،
چرا مانع آن نشدند؟ این منطقه در کنترل طالبان قرار ندارد، بلکه آمریکاییها
کنترل آن را در دست دارند.
محمد نعیم سخنگوی دفتر سیاسی گروه طالبان نیز در گفتگو با این شبکه گفت مسئولیت
انفجار روز گذشته در اطراف فرودگاه کابل برعهده نیروهای بیگانه است، زیرا این
نیروها مسئولیت تامین امنیت فرودگاه را برعهده داشتند.
و نکته مهمتر اینکه خود بایدن بعد از حملات تروریستی در کابل گفت
️میدانیم
عاملان حمله کابل چه کسانی هستند و به دنبال راههای مناسب برای حمله به آنها
در هر کجا که هستند، خواهیم بود! سوال اینجاست شما که از قبل می دانستید قرار
است حملاتی به فرودگاه کابل بشود و حالا هم اعتراف می کنید عاملان را می
شناختید چرا جلو این حملات را نگرفتید؟ و سوال دیگر اینکه چرا تکلیف هزاران
داعشی را که در سوریه و عراق تحت کنترل خود دارید مشخص نمی کنید و آنها را
تحویل دولت های عراق وسوریه نمی دهید تا محاکمه شوند بلکه انها را به افغانستان
و آسیای میانه منتقل می کنید؟
چه کسانی از حملات تروریستی فرودگاه کابل نفع می برند؟
در حملات انتحاری روز پنجشنبه در اطراف فرودگاه کابل که به داعش خراستان نسبت
داده شده است 28 نیروی طالبان و 13 نظامی امریکایی و 60 نفر از غیرنظامیان کشته
و 150 نفر دیگر نیز زخمی شده اند.
بی تردید اولین و بیشترین نفع را رژیم صهیونیستی از این حملات می برد و اینکه
این حمله تروریستی درست در زمان اولین دیدار نفتالی بنت نخست وزیر این رژیم با
بایدن صورت گرفت نمی تواند تصادفی باشد. این حمله و به طور کلی فضایی که از
خروج بی ملاحظه امریکا از افغانستان برای دولت و شخص بایدن ایجاد شده است فضای
مناسبی را برای چانه زنی نفتالی بنت درباره مسائل مورد اختلاف با دولت بایدن در
خصوص بازگشت به برجام و یا اجرای طرح تشکیل دو دولت در فلسطین ایجاد می کند و
بر همین اساس نمی توان نقش مافیای صهیونیستی را در چالش سازی برای دولت و شخص
بایدن نادیده گرفت بخصوص آنکه این رژیم همواره به ایجاد یک بحران حاشیه ای بعد
از فروکش بحران های عراق، لبنان، و سوریه نیاز داشته و الان گویا قرعه فال
بنام مردم مظلوم و ستمدیده افغانستان افتاده است.
دومین منتفع را می توان رقبای داخلی امریکا و در راس آن ترامپ و اوانجلیست های
رانده شده از قدرت دانست که تصور می کنند پیروزی مشکوک بایدن در انتخابات ریاست
جمهوری برنامه های بلندپروازنه آنها از جمله طرح موسوم به معامله قرن را ناتمام
گذاشت و اکنون با چالش سازی برای دولت بایدن برای پیروزی مجدد در انتخابات میان
دوره ای کنگره در 2022 و انتخابات ریاست جمهوری در 2024 خیز برداشته اند و به
شدت و سرعت برای بازگشت به قدرت و تصاحب آن تلاش می کنند.
سومین نفع را متحدان عرب رژیم صهیونیستی واوانجلیست ها و ترامپیست ها یعنی
امارات و عربستان می برند که به بهانه ایران هراسی گام در مسیر عادی سازی و
ائتلاف سازی با این رژیم گام برداشته اند و اکنون تحولات افغانستان را به نفع
رقبای منطقه ای خود یعنی قطر و ترکیه می بینند که دارای پیوندههای ایدئولوژیکی
و مذهبی با طالبان هستند وطی یک دهه گذشته بعد از پروژه موسوم به بهار عربی در
خصوص حمایت کردن یا نکردن از جنبش های اخوان المسلمین در برابر هم صف آرایی
کرده اند و در مناطق مختلف به رویارویی نظامی پرداخته اند.
با درنظر گرفتن این موارد می توان این احتمال را مطرح کرد که با حمله تروریستی
در فرودگاه کابل گویا پروژه هرج و مرج به اصطلاح سازنده در افغانستان استارت
خورده است که اجرای آن در عراق، سوریه، لبنان، لیبی و یمن نتیجه ای جز ویرانی
به همراه نداشت و این هوشیاری کشورهای منطقه و جامعه جهانی را می طلبد .
رنج تکرار تاریخ در افغانستان
دیپلماسی ایرانی: بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان، واقعیت پایدار خاورمیانه را بار دیگر به رخ کشید؛ اینکه تاریخ در این جغرافیا برخلاف دیگر نقاط جهان، مسیر خطی و رو به جلو ندارد. سیر تاریخ در خاورمیانه دوار و گردشی است. همه چیز به روز اول خود باز میگردد، حتی اگر مانند افغانستان این گردش بیست سال به طول انجامد؛ یا در مصر پس از بهار عربی که نزدیک یک سال به طول انجامید؛ در عراق که سرانجام بازگشت دیکتاتوری نزدیک به رژیم بعث دور از انتظار نیست؛ لیبی که حالا بخت فرزند «معمر قذافی» برای کسب قدرت در این کشور بیسامان بیش از دیگران شده است؛ تجربه سوریه، سودان، الجزایر، و حتی تونس که رفته رفته به گذشته خود نزدیک میشود.
اینکه خاورمیانه محکوم به تکرار تاریخ است را نمیتوان به تمامی متوجه قدرتهای استعماری و امپریالیستی دانست. در این صورت نقش مردم بومی، خصلتها و عادات و رویکردهای آنان، به عنوان اصلیترین نیروی تأثیرگذار در هر تحول سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و نظامی کجاست؟ افغانستان مصداق روشنی از انفعال مردم در برابر سرنوشت تلخی است که برای آنان رقم زده شده است.
ممکن است این نوشته در روزهای تلخی که مردم رنجدیده افغانستان دچار آن هستند، گزنده بنماید. با اینحال نمیتوان بدون نقد آنچه واقعیتها را میسازد، خرده گرفت که چرا تاهمیشه قدرتهای بیرونی به مردم و سرزمین افغانستان به عنوان ابزار و پروژه نگریستهاند؟ چرا افغانستان حداقل از دوقرن پیش صحنه رویارویی استراتژیهای متعارض میان قدرتهای رقیب بیگانه بوده است؟ چرا مردم افغانستان بهرغم مقاومت نستوه در برابر ارتشهای بیگانه، اما در ایجاد «ملت- دولت» چنین ناتوان و سرخورده باقی ماندهاند؟
«جوبایدن» در سخنرانی توجیهگرانهاش برای چرایی خروج نظامیان این کشور از افغانستان، دلایلی را برشمرد. فارغ از همه نگاههای انتقادی به تصمیم او و پیامدهای آن، نمیتوان برخی نکات کلیدی و قابل تأمل در این سخنرانی را نادیده گرفت. نخستین اشاره و تأکید رئیسجمهوری آمریکا در این سخنرانی تاریخی، میتواند برای مردم خاورمیانه عبرتآموز و روشنگر باشد. او گفت؛ مأموریت نظامیان امریکایی در اشغال افغانستان، سرکوب القاعده و دور کردن خطر تروریسم از ایالات متحده بوده است. از این رو امریکائیان هیچ مأموریت یا وظیفهای دیگری برای «ملت – دولت» سازی در افغانستان نداشته و نخواهند داشت. بایدن به صراحت همه ادعاهای نمایشی گذشته دولتمردان امریکایی را کنار گذاشت و تصریح کرد که منافع امنیتی امریکا در اولویت هر اقدام این کشور در افغانستان – و بیتردید در هر نقطه از جهان و به ویژه خاورمیانه – است. بایدن ناکامی دولت قانونی در افغانستان را مربوط به فساد دولتمردان این کشور و بیعملی مردم افغانستان در مبارزه با فساد و در این حال ناتوانی آنان در ایجاد توافق میان یکدیگر خواند. او گفت که نمیتواند با سربازان امریکایی از مردمی دفاع کند که خود حاضر نیستند برای حقوق خود وارد کارزار شوند.
صراحت کلام بایدن اگرچه این احساس تلخ را میان مخاطبان ایجاد میکند که امپریالیستها همواره منافع خود را دنبال کرده و از دیگران با پوششهای فریبکارانه بهره بردهاند، اما منطق جاری در کلام او را نمیتوان نادیده گرفت. افغانستانیها کارنامه موفقی در مقاومت و جنگ بیامان با بیگانگان دارند اما به همین اندازه در ایجاد صلح و توافق میان یکدیگر ناکام بودهاند. آنان در بیرون راندن بیگانگان از سرزمین خود هرگز از پا ننشستهاند اما وقتی برای همان سرزمین لویی جرگه تشکیل دادهاند، با دستاویز کردن مذهب و قوم، نه تنها مفهوم ملت، بلکه دولت سازی را هم دور از تحقق کردهاند.
مهمتر اینکه مردم افغانستان بههنگام جنگ از جان مایه میگذارند اما دریغ از چنین جهاد نستوه در بزنگاه ایجاد «ملت – دولت». بدتر آنکه تجربه تلخ خروج نظامیان امریکایی و دیگر ارتشهای ناتو از افغانستان، نشان داد که افغانستانیها با گذشت بیست سال استقرار دولت قانونی، نه تنها از فرصتها برای تحقق ایجاد «دولت – ملت» بهره نگرفتهاند بلکه این موهبت را به گونه اعانه از همان اشغالگران طلب کرده و میکنند. نخبگان رسمی این کشور در کارنامه خود هیچ نشان درخشانی از پاکدستی ندارند. نخبگان غیر رسمی در سودای خروج هرچه فوریتر از کشور هستند و مردم بیپناه یا با آویختن به بالهای هواپیماهای نظامی آمریکا، فرار را بر قرار ترجیح دادهاند و یا محکوم به سرنوشتی هستند که قرار است دولت امارات اسلامی برایشان رقم بزند.
احقاق حقوق ملت افغانستان و مقاومت در برابر ارتجاع طالبان، با فرار از سرزمین و یا برپایی تظاهرات اعتراضی و آتشین در بیرون از مرزهای افغانستان ممکن نیست.
این حجم از ولع خروج از کشور، نه تنها طالبان را در موضع ضعف قرار نمیدهد، بلکه امکان استقرار آسان امارات اسلامی را بدون دغدغه مقاومتهای مردمی فراهم میکند. مردم افغانستان باید مانند شرزهگی دوران جنگ با ارتشهای بیگانه، از دستاوردهای خود برای آینده کشورشان و در درون خاک خود دفاع کنند؛ همانگونه که اکنون «احمد مسعود» به همراه یارانش در دره پنجشیر پایدار ماندهاند.
مسیر تاریخ در خاورمیانه و خاصه مردم افغانستان هنگامی پیشرفت خطی خواهد یافت که مردمانش فارغ از وابستگیهای کاهنده، خود را از گردش تاریخ کشورشان دور کرده و در اندازه یک ملت، دولت خود را براساس معیارهای جهانی بنا کنند.
خیانت امریکا از شاه تا افغانستان
دیپلماسی ایرانی: در این روزها، تصویری فاجعه بار در تاریخ معاصر جهان رقم خورد؛ مردم، هواپیمای ارتش آمریکا را که در باند فرودگاه کابل آماده پرواز شده است دنبال می کنند تا شاید بتوانند به وسیله آن از میهن خودشان بگریزند. لحظاتی بعد دو شهروند افغان آویزان به هواپیمایی که در حال اوج گرفتن است، از ارتفاعی زیاد سقوط می کنند. این دو انسان شاید فکر می کردند چون هواپیما آمریکایی است، پس حتما آنها را نجات به نحوی خواهد داد، نجاتی که بیست سال است باید توسط آمریکا برای مردم مظلوم افغانستان اتفاق می افتاده و عاقبت اما، کشور آنها هم مثل این دو انسان نگون بخت، سقوط کرد.
آنچه آمریکایی ها به سر افغانستان آوردند، در کشورهای دیگر جهان از آمریکای لاتین گرفته تا شرق آسیا مسبوق به سابقه است؛ آمریکا دهه هاست بسیاری از کشورها را همین طور سربزنگاه رها کرده و عاقبت آنها برایش اهمیتی نداشته است.
در اظهار نظری صریح، جو بایدن میگوید تامین امنیت داخلی افغانستان ربطی به آمریکا ندارد و بیش از این قادر به هزینه کردن در این کشور نیست.
آمریکایی ها حتی خبر ترک افغانستان را تا لحظه آخر مخفی نگه داشتند و دولت و ارتش این کشور را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند. افغان ها ناگهان متوجه شدند که پایگاه بگرام خالی است و نظامیان آمریکا در راه بازگشت به کشور خودشان هستند.
ارتش سیصد هزار نفری افغانستان که دو دهه است توسط برنامه آیساف آموزش داده می شدند، در برابر نیروی هشتاد هزار نفری طالبان هیچ مقاومتی نشان ندادند و با یک حمله برق آسا، کابل سقوط کرد. اشرف غنی با توجیه جلوگیری از خون ریزی بیشتر از کشور گریخت و پلیس و نیروهای مسلح نیز شهرهای افغانستان را یک به یک به طالبان تسلیم کردند. چنین وضعیت رقت انگیزی، افغانستان خسته از جنگ های طولانی و فرسایشی را به بحران جدیدی وارد کرد که آینده آن نامشخص است. اگر افغانستان ارتش ملی واقعی داشت و اگر به جای تکیه بر آمریکا در این سال ها، راه حلی بومی و مبتنی بر شرایط و مقتضیات داخلی کشور می اندیشید، اینک با خروج آمریکا دچار فروپاشی نمی شد.
خروج ناگهانی غرب از کشورهای جهان و رها کردن آنها در مهلکه بحران، مختص به مسایل سیاسی و امنیتی نیست؛ در دهه نود، سرمایه های خارجی که به حجم عظیمی وارد آسیای شرقی شده بودند، به یک باره به سمت بازار جدید و وسوسه انگیز چین رفتند و پنج کشور این منطقه که روی سرمایه خارجی حساب باز کرده بودند، به خاک سیاه نشستند. ورشکستگی این پنج کشور رها شده به حال خود، کار را به جایی رساند که باعث شد در اصطلاح پنج ببر اقتصادی آسیا به گربه های آسیایی تبدیل شوند!
مسأله امنیت اما مسأله ای است که به هیچ وجه نمیتوان آن را به نیروهای خارجی واگذار کرد؛ در قضیه داعش حتی با حضور نیروهای آمریکایی در عراق هم به علت فقدان یک نیروی نظامی ملی کارآمد، داعش چند روزه بخش عمده ای از کشور را به اشغال درآورد. پیشروی داعش تا وقتی که نیروهای مردمی در عراق الحشد الشعبی را تشکیل دادند ادامه داشت و پس از آن بود که آنها متوقف و به عقب نشینی مجبور شدند.
در ایران، سپاه پاسداران به عنوان یک نیروی بومی و بدون وابستگی به خارج موجب تامین امنیت ملی و حفظ تمامیت ارضی کشور شده است، به نحوی که تصمیمات خارجی تاثیری در ثبات یا بی ثباتی آن ندارد.
در پایان دوره پهلوی، ژانرال هایزر طی جلساتی در تهران ارتش شاهنشاهی را به اعلام بی طرفی مجاب کرد تا دیگر از شاه که مهره سوخته شده بود حمایت نکنند. محمد رضا پهلوی در کتاب پاسخ به تاریخ فصلی را تحت عنوان ماموریت عجیب ژنرال هایزر اختصاص به شرح این واقعه داده است و می گوید در حالی که هایزر سه روز در تهران در حال ارائه طریق به امرای ارتش بود، من از حضور او بی خبر بودم.
پیشتر در کودتای بیست و هشت مرداد هم آمریکا و انگلیس با اتحاد با ارتش وابسته به غرب دولت ملی مصدق را سرنگون کردند.
قبل از از آن در شهریور ۱۳۲۰، قوای متفقین در حین اشغال ایران با کوچکترین مقاومتی از سوی ارتش غیر مردمی رضا شاه مواجه نشدند.
اینک در زمانه ما، تصویر هولناک سقوط آدم ها از هواپیمای آمریکایی در فرودگاه کابل، مثل یک نماد برای عواقب شوم اتکا به غرب خود پیش چشم ما قرار می گیرد. برای چندمین بار در افغانستان، تجربه ناکام وابستگی امنیتی به آمریکا تکرار شد.
تصور کنید اگر آمریکا نیروهای نظامی خود از خلیج فارس و کشور های غربی این حوزه را خارج کند، جنگ قدرت بین شاهزاده ها و خیزش نیروهای جهادی در عربستان سعودی، این کشور را به چه ورطه ناامنی خطرناکی خواهد انداخت.
حتی اتحادیه اروپا هم به این نتیجه رسیده است که ایجاد یک ارتش واحد اروپایی بسیار کارآمدتر از تکیه به ناتو خواهد بود. سال ها پیش شارل دوگل، رئیس جمهوری ملی گرای فرانسه، اطمینان صرف به ناتو را مخاطره آمیز دانست و به اتمی شدن فرانسه برای حفظ امنیت ملی کشورش اصرار داشت.
تضعیف حکومت مرکزی، فقدان نیروهای مسلح مستقل، وابستگی امنیتی به خارج و اعتماد به بیگانگان برای حفظ امنیت داخلی، تجربیات شکست خورده ای است که سقوط کابل بار دیگر بر نادرست بودن آنها صفحه گذارد، باشد که مایه عبرت واقع شود.
طالبان، آمریکا و افغانستان دغدغه این روزهای روس ها
تحولات افغانستان و سلطه ناگهانی طالبان بر این کشور برای بسیاری از کشورها تکان دهنده بود و روسیه هم از کشورهایی بود که با حساسیت بالا به موضوع پرداخت چرا که امنیت خود و کشورهای سازمان پیمان جمعی را به خاطر احتمال نفوذ افراط گرایان و آمریکا در آسیای میانه در خطر می بیند.
به گزارش ایرنا؛ موضوع افغانستان و طالبان این روزها محوراصلی سخنان مقامات و
شخصیت های روسی و موضوع تحلیل های رسانه ای این کشور شده است.
روسیه که تا قبل از اشغال افغانستان توسط طالبان به عنوان میانجی، میزبان
مذاکرات تروئیکای گسترش یافته برای حل و فصل اختلافات گروههای بین افغان بود
و حتی چند دوره مذاکرات نیز در مسکو برگزار شد، اکنون امنیت خود را از ناحیه
نفوذ آمریکا و تروریست های داعشی در خطر می بیند.
مسکو ضمن مذاکرات مختلف با سران طالبان و روسای جمهوری دیگر کشورها برای بررسی
و کنترل اوضاع به همراه کشورهای پیمان امنیت جمعی رزمایش های در تاجیکستان هم
مرز با افغانستان اجرا و همچنین نشست های فوق العاده ای را با سران این کشور ها
برگزار کرده است.
روسها البته این امیدواری را دارند که بر اساس وعده های طالبان به آنها هیچ
تعرضی به کشورهای آسیای میانه نخواهد شد اما پیشتر، کارشناسان روس گفته بودند
که تصرف قدرت در افغانستان توسط طالبان، روسیه را تهدید می کند.
طالبان (به عنوان سازمانی تروریستی که در روسیه ممنوع است) تصرف کامل
افغانستان را در ۱۵ آگوست اعلام کرد. پس از آن، خروج گسترده پناهندگان و تخلیه
نمایندگی های دیپلماتیک غربی و کارکنان شرکت ها از این کشور آغاز شد.
پوتین: وضعیت سخت و هشدار دهنده ای در افغانستان ایجاد شده است
ولادیمیر پوتین رئیس جمهوری روسیه در همایش در همایش حزب روسیه متحد گفت :
«شما می دانید که امروز چه وضعیت سخت و هشدار دهنده ای در افغانستان ایجاد شده
است. ما از نزدیک این وضعیت را دنبال می کنیم و با متحدان خود در سازمان
امنیت جمعی تعامل فعال داریم.»
پوتین با بیان اینکه درگیری در افغانستان چندین دهه است که ادامه دارد، گفت :
«اتحاد جماهیر شوروی تجربه ماندن در این کشور را داشت. ما درس های لازم را
آموخته ایم.»
پوتین در پی تحولات افغانستان همچنین دستور داد که امنیت روسیه در تمامی زمینه
ها تقویت شود. او تصریح کرد که مسکو از نزدیک وضعیت افغانستان را زیر نظر دارد،
اما قصد مداخله درگیری مسلحانه در این کشور را ندارد.
پوتین، در تاریخ ۲۰ آگوست (۲۹ مرداد) و در جریان دیدار با صدراعظم آلمان برای نخستین بار در خصوص تحولات افغانستان اظهار نظر کرد. وی تاکید کرد باید این واقعیت را پذیرفت طالبان تقریبا کل کشور را تحت کنترل خود دارد. وی افزود: «ضروریست تا سیاست غیرمسئولانه تحمیل ارزش های خود از خارج و ایجاد دموکراسی در کشورهای دیگر بدون در نظر گرفتن سنت ها و خصوصیات تاریخی، قومی و دینی آن ها کنار گذاشته شود». به گفته پوتین، هرگونه «آزمون» سیاسی و اجتماعی تنها به نابودی کشورها منجر میشود. رئیس جمهور روسیه تاکید کرد باید از نفوذ تروریستی ها در پوشش پناهنده به کشورهای همسایه افغانستان جلوگیری شود.
رئیس جمهور روسیه در تاریخ ۲۱ آگوست (۳۰ مرداد) با رجب طیب اردوغان، رئیس
جمهور ترکیه، تلفنی گفت و گو کرد. دو طرف در این گفت و گو به تفصیل وضعیت
افغانستان را مورد برسی قرار دادند. روسای جمهور دو کشور بر اهمیت تامین امنیت
و صلح در افغانستان و مبارزه با تروریسم و تجارت مواد مخدر تاکید کردند.
لاوروف و تحولات افغانستان
لاوروف نیز در تمام سخنرانی های خود موضوع افغانستان؛ طالبان و خطر نفوذ آمریکا
و تروریستهای در آسیای میانه را پیش کشیده است.
سرگئی لاوروف وزیر امور خارجه روسیه ۲۴ آگوست (دوم شهریور) اعلام کرد که مسکو
نمی خواهد نظامیان آمریکایی را در کشورهای آسیای میانه تا جنوب مرز روسیه
ببیند.
وی افزود: گفت: روسیه توافقی با این کشورها امضا کرده که همه اعضای سازمان پیمان امنیت جمعی را ملزم می کند با استقرار نظامیان خارجی در قلمروی یک کشور عضو موافقت کنند.
وی افزود: دوم آنکه، با استقرار نظامیان آمریکایی که هدف اعلام شده شان قرار دادن افغانستان در معرض دید و بمباران این کشور در صورت لزوم است، این کشورها بی درنگ خود را هدف حملات قرار می دهند.
وزیر امور خارجه روسیه ابراز تردید کرد که هیچ یک از کشورهای این منطقه واقعا خواستار هدف قرار گرفتن باشند تنها به صرف اینکه به برآوردن طرح های ابتکاری آمریکا کمک کرده باشند.
لاوروف قبلا گفته بود هیچ یک از کشورهای آسیای میانه علاقه ای به این مساله
نشان ندادند زمانی که این ایده در رسانه ها منتشر شد.
سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه در تاریخ ۱۷ آگوست (۲۶ مرداد) و در جریان
سخنرانی در دانشگاه فدرال بالتیک، وضعیت افغانستان پس از خروج نیروهای آمریکایی
از این کشور را فروپاشی توصیف کرد. وی تاکید کرد به دنبال فروپاشی اوضاع در
افغانستان، انجام کار مشترک برای حل و فصل بحران های متعدد منطقه ای ضروریست.
دیگر مقامات روس چه گفتند؟
الکسی پوشکوف، سناتور شورای فدراسیون روسیه، در تاریخ ۱۵ آگوست (۲۴ مرداد) با
انتشار مطلبی در کانال تلگرامی خود نوشت: «تحولات افغانستان در واقع انتقام
تاریخ، مذهب و ایدئولوژی از عصر معاصر و جهانی سازی است. زمان آن رسیده که نه
از «پایان تاریخ» بلکه از افول مجموعه ای مکاتب فکری و نیز فروپاشی عقاید
مورخین غربی سخن گفت". وی تحولات افغانستان را برای آمریکا فاجعه بار توصیف
کرد.
- ضمیر کابولوف، نماینده ویژه رئیس جمهور روسیه در امور افغانستان، در تاریخ ۱۵ آگوست (۲۴ مرداد) در گفتگو با خبرگزاری تاس اعلام کرد: «روسیه برای به رسمیت شناختن رژیم طالبان عجله نخواهد کرد؛ ما به رفتار رژیم توجه خواهیم نمود». وی نسبت به برقراری روابط دوستانه میان مسکو و دولت جدید افغانستان اظهار امیدواری کرد و اظهار داشت روسیه همواره از تشکیل دولت انتقالی حمایت کرده است.
ضمیر کابولوف، نماینده ویژه رئیس جمهور روسیه در امور افغانستان، در تاریخ ۱۶
آگوست (۲۴ مرداد) و در گفتگو با خبرگزاری «اخا ماسکوا» اعلام کرد روسیه از
اینکه افغانستان طالبان یادآور داعش باشد، واهمه ای ندارد.
ماریا زاخارووا، سخنگوی وزارت خارجه روسیه در تاریخ ۱۵ آگوست (۲۴ مرداد) در
کانال تلگرامی خود نوشت: «در افغانستان دو نیرو در تقابل یکدیگر قرار دارند که
هر دوی آن ها نتیجه سیاست های آمریکا هستند». وی تاکید کرد جهان با نگرانی
تحولات افغانستان را دنبال می¬کند.
ولادیمیر جاباروف، معاون رئیس کمیته روابط بین الملل شورای فدراسیون در تاریخ ۱۵ آگوست (۲۴ مرداد) اعلام کرد روسیه در امور حاکمیتی افغانستان دخالت نخواهد کرد. وی تاکید کرد ضروریست تا وضعیت افغانستان فورا در سازمان مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
کنستانتین کاساچوف، معاون رئیس شورای فدراسیون روسیه در تاریخ ۱۵ آگوست (۲۴ مرداد) در صفحه فیس بوک خود اظهار داشت بعد از تصرف افغانستان توسط طالبان، تهدیداتی که روسیه و متحدانش با آن مواجه هستند، افزایش خواهد یافت. وی افزود: «بعد از شکست پیکارجویان در سوریه و عراق، اکنون شاهد افزایش توجهات داعش به افغانستان هستیم. در افغانستان گروه های [افراطی] مختلفی حضور دارند و اکنون در مناطق شمالی کشور مستقر هستند". کاساچوف با اشاره به احتمال همکاری طالبان با داعش تاکید کرد: «مسئله این نیست که آیا می توان به طالبان اعتماد کرد یا خیر. بر خلاف داعش، طالبان در اصل یک جنبش ناسیونالیستی پشتون است که وظایف آن تا حد زیادی محدود به خاک افغانستان است. طالبان نیز اعلام کرده اند با داعش مقابله خواهند کرد".
سفارت روسیه در افغانستان در تاریخ ۱۵ آگوست (۲۴ مرداد) با انتشار مطلبی به توضیح شرایط حاکم در کابل پرداخت. در این مطلب آمده است: «وضعیت در کابل کمی متشنج است. اما هیچ جنگی در پایتخت جریان ندارد. تا آنجایی که ما مطلع هستیم، طرف ها در حال برقراری تماس های سیاسی هستند». سفارت روسیه تاکید کرد از آنجایی که تهدیدی متوجه سفارت نیست، نیازی به تخلیه آن وجود ندارد.
ماریا زاخارووا، سخنگوی وزارت خارجه روسیه در تاریخ ۱۶ آگوست و در کانال تلگرام
خود اظهار داشت آمریکا به نقض حقوق بشر در افغانستان و درخواست مردم برای تخلیه
آن ها در فرودگاه کابل بی اعتناست.
زاخارووا تاکید کرد آمریکا به کسانی که با این کشور همکاری کرده بودند وعده
داده بود که آن ها را از انتقام طالبان نجات خواهد داد، اما اکنون در برابر
درخواست های متعدد افغان ها برای تخلیه آن ها از افغانستان سکوت اختیار کرده
است.
دیمیتری ژیرنوف، سفیر روسیه در افغانستان در تاریخ ۱۶ آگوست (۲۵ مرداد) در برنامه تلویزیونی «راسیا ۲۴» اعلام کرد نیروهای طالبان محافظت از محوطه بیرونی ساختمان سفارت روسیه را برعهده گرفته و جایگزین نیروهای امنیت ملی افغانستان شده اند. به گفته ژیرنوف، طالبان اطمینان داده اند که یک مو از سر کارکنان سفارت روسیه به زمین نخواهد افتاد. سفیر روسیه افزود وضعیت در شهر آرام است و مدارس دخترانه به کار خود ادامه می¬دهند.
ضمیر کابولوف، نماینده ویژه رئیس جمهور روسیه در امور افغانستان، در تاریخ ۱۶ آگوست (۲۵ مرداد) در گفتگو با شبکه «رِن تی وی» اظهار داشت: «تا آنجایی که من اطلاع دارم تاکنون هیچ تعرضی به سفارت آمریکا در کابل نشده است. تفاوت ما با آمریکا در این است که روسیه زودتر از ایالات متحده متوجه تحولات افغانستان شد. ما مدت هاست که با طالبان ارتباط تاکتیکی داریم و ضمانت های مشخصی از این جنبش دریافت کرده ایم". وی تاکید کرد کارکنان سفارت روسیه به فعالیت خود در افغانستان ادامه می¬دهند.
ضمیر کابولوف، نماینده ویژه رئیس جمهور روسیه در امور افغانستان، در تاریخ ۱۶ آگوست (۲۵ مرداد) در گفتگو با شبکه «راسیا ۲۴» اظهار داشت که توافق با طالبان در مقایسه دولت دست نشانده¬ی کابل راحت تر است. وی تاکید کرد طالبان توافقات مربوط به تامین امنیت سفارتخانه های روسیه و کشورهای آسیای مرکزی را رعایت می¬کنند. وی پایبندی طالبان به وعده های خود مبنی بر تامین امنیت سفارتخانه ها را سیگنالی امید¬بخش معرفی کرد. کابولوف تاکید کرد روسیه برای هرگونه تغییر در تحولات افغانستان آماده است. کابولوف افزود: «به نظر من، روسیه، آمریکا، چین، پاکستان و ایران در حال حاضر از قدرتمندترین بازیگرانی هستند که می¬توانند کمک کنند تا افغانستان به ورطه هرج و مرج و جنگ داخلی نیافتد».
رمضان قدیروف، رئیس جمهوری چچن، در تاریخ ۱۶ آگوست (۲۵ مرداد) و در صفحه اینستاگرام پسر خود تحولات افغانستان را حقه جدید آمریکا علیه مسلمانان توصیف کرد. وی افزود: «آن ها می-گفتند که هرگز از افغانستان خارج نمی¬شوند، اما اکنون همه را رها کرده و از کشور گریختند. بن لادن طرح آمریکا بود، طالبان نیز طرح آمریکاست». قدیروف تاکید کرد که کشورهای متحد روسیه باید مرزهای خود تحکیم کرده و آماده بدترین شرایط باشند.
ضمیر کابولوف، نماینده ویژه رئیس جمهور روسیه در امور افغانستان، در تاریخ ۱۶ آگوست (۲۵ مرداد) در گفتگو با شبکه تلویزیونی زویزدا اظهار داشت که اشرف غنی به مفتضحانه ترین شکل از کشور گریخت و شایسته است که وی توسط مردم افغانستان به دادگاه کشانده شود و پاسخگو باشد. وی افزود: «این فرد دو روز پیش در تلویزیون ظاهر شد و گفت که تا آخرین لحظه زندگی مقاومت کند. اما در عمل چیز دیگری رقم خورد. او با شک و تردید انتخاب شد، بد حکومت کرد و با رسوایی به کارش پایان داد». کابولوف همچنین تاکید کرد کشورش تاکنون از رفتار طالبان راضی است.
نیکیتا ایشنکو، دبیر رسانه ای سفارت روسیه در افغانستان در تاریخ ۱۶ آگوست (۲۵ مرداد) در گفتگو با ریانوواستی به توضیح این موضوع پرداخت که چطور رئیس جمهور سابق افغانستان هنگام فرار از کشور پول خارج می¬کرده است. وی در این خصوص گفت: «چهار اتومبیل را پر از پول کردند، آن¬ها سعی کردند مقدار دیگری پول را به هلیکوپتر برسانند اما همه چیز طبق برنامه پیش نرفت و مقداری از پول در باند پرواز باقی ماند».
الکساندر گروشکو، معاون وزیر خارجه روسیه در تاریخ ۱۶ آگوست (۲۵ مرداد) در گفتگو با ریانواستی اظهار داشت که وضعیت افغانستان نتیجه ناگزیر خروج نیروهای آمریکایی و ناتو از این کشور است. وی افزود روسیه پیشتر به ناتو پیشنهاد ایجاد یک ساز و کار همکاری پیرامون افغانستان را در صورت خروج نیروها و ایجاد وضعیت اضطراری داده بود که ناتو به این پیشنهاد علاقه ای نشان نداد.
ویچسلاو والودین، رئیس دومای روسیه در تاریخ ۱۷ آگوست (۲۶ مرداد) در کانال
تلگرامی خود اظهار داشت که حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان با تراژدی پایان
یافت.
وی افزود در زمان حضور آمریکایی ها ۲۵۰ هزار غیرنظامی در نتیجه عملیات ناتو و
تحرکات تروریست ها جان باختند؛ این وضعیت نشان از فروپاشی سیاست خارجی آمریکا
دارد. وی تاکید کرد وضعیت در افغانستان نمی¬تواند موجب نگرانی مسکو نباشد چراکه
بر خلاف آمریکا، روسیه و متحدانش در نزدیکی مرزهای افغانستان قرار دارند.
اولگ سیرامولوتوف، معاون وزیر خارجه روسیه، در تاریخ ۲۳ آگوست (۱ شهریور) در گفتگو با ریانوواستی اظهار داشت مسکو عجله ای برای خارج کردن طالبان از فهرست گروه های تروریستی روسیه ندارد. وی تاکید کرد روسیه به اقدامات عملی حکومت جدید و نیز تصمیمات مربوطه شورای امنیت سازمان ملل توجه خواهد کرد. سیرامولوتوف افزود در حال حاضر موضوع اعزام نیروهای نظامی روسیه به افغانستان مطرح نیست.
ماریا زاخارووا نماینده رسمی وزارت خارجه روسیه اظهارات ینس استولتنبرگ دبیرکل ناتو در مورد افغانستان را تفسیر کرد و گفت که این اتحادیه می خواهد در تأمین امنیت جهان برای خود جایگاهی داشته باشد اما این اتحادیه یک ساختار مخرب است.
استولتنبرگ پیش از این گفته بود که ناتو به تروریست ها اجازه نمی دهد که ائتلاف را از افغانستان تهدید کنند. وی همچنین با بیان اینکه ناتو نمی داند هنگام خروج از کشور چه بخشی از سلاح ها و تجهیزات نظامی این اتحادیه از بین رفته است گفت: چیزهایی نابود شد اما چیزهایی هم جا ماند.
زاخاروا در کانال تلگرامی نوشت: این اظهارات شبیه به یک فکاهی است. ناتو یک بلوک نظامی-سیاسی است که بخاطر اعتماد به نفس کاذب و خرابکاری سر از نا کجا آباد در آورده است: این اتحاد مسیر خود را در فضا گم کرده است و حتی بر خود کنترل ندارد اما مدعی است که در تأمین امنیت بین الملل جایگاه خاصی دارد.
به گفته او برنامه ای که ناتو باید پیگیری کند مشخص و روشن است: به مشکلات خود بپردازد، مبانی تئوریک و رویکردهای عملی خود را بازبینی و به روزرسانی کند و سپس در مورد نجات کائنات بیندیشد.
طالبان و آینده تاریک برای افغانستان
دیپلماسی ایرانی: افغانستان دارای یک موقعیت حیاتی و ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک است. نزدیکی به مناطق بحرانی و ناآرام همچون خاورمیانه، مرزهای هند و پاکستان و آسیای مرکزی به این کشور جایگاه خاص و در واقع متصل کننده بخشیده است. این نقش در گذر زمان در حال افزایش نیز بوده است. اهمیت یافتن نفت و گاز آسیای مرکزی اهمیت دوچندان را به افغانستان برای دسترسی به بازارهای بینالمللی موجب شده است. رقابت بر سر نفوذ در افغانستان همواره وجود داشته است. از رقابت در سطح منطقهای یعنی بین ایران و پاکستان و هند گرفته تا سطح بینالمللی و کشورهایی همچون انگلیس، روسیه، امریکا و چین و این موضوع در دورههای مختلف تاریخی قابل مشاهده است. مجموعه این مسائل از عوامل تداوم جنگ در افغانستان گردیده است.
افغانستان تاریخ تلخی را در قرن ۲۰ تجربه کرده است. سقوط نظام پادشاهی، روی کار آمدن کمونیستها، اشغال شدن توسط ارتش سرخ شوروی، جنگ داخلی مجاهدین، روی کار آمدن طالبان، پناه گرفتن گروه القاعده در سایه طالبان که حوادث تروریستی 11 سپتامبر را به وجود آوردند و در نهایت حمله امریکا به افغانستان که منجر به تجربه طولانیترین جنگ در تاریخ امریکا شد. اینها نشان از این دارد که همواره آتش جنگ و ویرانی در این کشور روشن بوده است. اکنون اما بعد از ۲۰ سال، امریکا سرانجام در دوران ریاست جمهوری جو بایدن رسما از افغانستان خارج شد.
اینکه در پس خروج امریکا از افغانستان چی دلایلی وجود داشت یک بحث است، اما پیش روی و تسلط برق آسای طالبان بر تقریبا تمام خاک افغانستان و سقوط دولت و ساختارهای رسمی آن و خلاء قدرت که ناشی از آن بوجود آمد، سوال دیگری است. که در اینجا با بعضی از پیامدهای این خلاء قدرت، خروج عجولانه امریکا و قدرت های بین المللی و نیز ضعف حکومت قبلی در مدیریت بحران اشاره می شود:
اما اجمالا عرض شود به نظر میرسد ایالات متحده امریکا به دلیل آسیبهای اقتصادی و نظامی در جنگ افغانستان در دو دهه گذشته (از 2001 تا کنون) که بنابر آمار رسمی وزارت دفاع امریکا در حدود ۲،۲۶ تریلیون دالر هزینه کرد، و بیثباتی سیاسی ناشی از هویت قومی و نژادی متکثر در افغانستان به دنبال مذاکره و صلح با طالبان بعنوان واقعیتی از افعانستان و خروج نظامی از کشور شد. البته از طرف دیگر در پشت خروج امریکا از کل منطقه بخصوص افغانستان سناریوی دیگری هم طرح است:
یکی ناامن سازی مناطق هارتلند و بعد مدیریت آن است. چون از یک طرف از این طریق بدون هزینه های اقتصادی به اهداف منطقه ای شان که مدیریت رقبای مثل چین، روسیه و ایران که همسایه افعانستان اند و منافع مستقیم اقتصادی سیاسی با این کشور دارند رسیده اند؛ هم اینکه بخاطر حفظ پرستیژ بین المللی و هژمونیک شان به مدیریت پیچیده و دوامدار این معضلات خواهند پرداخت. در خاورمیانه هم اتحاد اسرائیل با عرب ها نشانه دیگر این سناریو می تواند باشد. چون بعلاوه اینکه امنیت اسرائیل تامین شده از اتحاد اعراب با ایران جلوگیری می شود و از پول آنها برای دوام جنگ در بعضی از سرزمین ها از جمله افغانستان استفاده خواهد شد.
متقابلا روابط روسیه، چین و ایران با طالبان و اینکه اگر ادعای به رسمیت شناختن این گروه مطرح می شود در واقع در راستای دفع همین سناریو قابل تحلیل است.
اما اوضاع بوجود آمده امروز در افغانستان این فرضیه را تقویت می کند که به دلایل زیر "اوضاع کشور رو به وخیم شدن و جنگ داخلی میرود".
۱. خروج عجولانه و بی برنامه نیروهایی بین المللی و فرار دولتمردان، سقوط دولت و ایجاد خلاء امنیتی – سیاسی اولین نشانه است.
۲. به لحاظ تئوریک ریشه عمده بحران افغانستان در ۴۰ سال گذشته، بحران دولت سازی و بحران مدیریت بوده است. از داوود خان تا ببرک کارمل تا نجیب و مجاهدین و دوره اول طالبان و کرزی و اشرف غنی در حل این بحران ناکام ماندند – و طالبانی که در عمر ۲۷ ساله شان شاهد یک مانیفست و طرح در عرصه سیاسی وحکمرانی از آنها نبودیم – نیز به هیچ وجه نمی توانند موفق به حل این بحران شوند. ساختار قومی و جنگ بر سر قدرت و قبیله گرایی و عدم اراده صادقانه همیشه مانع این راه بوده است.
۳. حاکمیت نسبیی که امروز در سایه زور شلاق و تفنگ طالبانی بوجود آمده، اولا یکی از مولفه های دولت سازی است ثانیا موقتی و شکننده است. چون مخالفینشان بخصوص ائتلاف شمال هنوز در حال رصد کردن اوضاع و دیدن مطابقت بین رفتار و گفتار طالبان اند و لذا از این جهت برای اینها تا هنوز ایجاد چالش نکرده است. کما این که احتمال درگیری با شاخه های انشعابی احتمالی و دیگر گروه های افراطی مثل داعش هم می رود.
۴. امروز نهادهای رسمی دولت از پارلمان، حارانوالی ها، دیوان عالی، ارتش همه نابود شدند. و تشکیل و احیای اینها به عنوان ارکان مهم دولت سازی تعهد و تضمین خیلی محکم و جدی از طرف طالبان می خواهد – چون مردم با نگاه به گذشته اینها تا هنوز همان ذهنیت دهشت و وحشت را نسبت به اینها دارند – بلکه حقوق و انسانیت خودشان را در خطر می بینند و بعید است که وکلا و قضات و کارمندان دوباره برگردند، بنابراین ترمیم این رابطه دولت ملت از دیگر چالشهای فراروی دولت سازی است که اصلاح آن سالها زمان و برنامه نیاز دارد که از توان طالبان نیست؛ با شعاردادن کاری از پیش نمی رود. و تا زمانی که ملت از دولت حمایت نکند مشروعیت پدید نمی آید و زمانی که دولتی بخصوص طالبان مشروعیت نداشته باشد حمایت بین المللی را نخواهد داشت کما این که هر روز شاهد تهدیدات کشورها و سازمان هایی بین المللی نسبت به ایجاد مشروعیت ومقبولیت از سوی ملت هستیم.
۵. صحبت از تعهد دینی و مسلمانی طالبان که تا چند روز قبل صدها و هزارها نفر بیگناه را کشتند – در امور اجتماعی و سیاسی و پایبندی به اصول اسلامی و وفای به عهدشان بی معناست. به عنوان مثال در رعایت عدالت اجتماعی همین حالا می بینیم که در تمام ولایات تحت تصرف شان آمر، رئیس و شاروال ووالی وهمه مسوولین. از مولوی وملاهای خودشان و قوم پشتون تعیین شده است. خوب این آغاز نارضایتی بقیه اقوام در عرصه مشارکت سیاسی می شود و معلوم است که اینها هم کوتاه نمی آیند و نتیجتا به ایجاد درگیری ختم می شود.
۶. طالبان با وجود ادعای تغییر - اما ماهیت اصلی شان نکرده است. بدلیل تسلط نشدن کامل بر اوضاع و استقرار نیافتن نظام امارتی شان تا هنوز - سبوعیت و ددمنشی شانرا بروز نداده اند.
۷. اختلافات درون طالبانی از دیگر عوامل می تواند باشد؛ شعبه حقانی و به اصطلاح معاون گروه طالبان تفکر افراطی تر و غیرمنعطف تری نسبت به تیم ملا برادر دارد. به علاوه باز شدن جای پای گروه هایی مثل داعش و القاعده در کشور است که قطعا معادلات را تغییر خواهد داد.
۸. آمادگی بعضی از جریان های داخلی بخصوص ائتلاف شمال به رهبری امرالله صالح و پسر مسعود از سازش ناپذیری و وقوع جنگ داخلی نشان دارد.
۹. پاکستان به عنوان همسایه بعنوان مرکزیت استراتژیک تروریسم، حامی و حمایتگر طالبان بنابر ادعای مقامات اطلاعاتی و رسمی آنها و نیز تعریف کردن افغانستان بعنوان حیات خلوت و عمق استراتژیک خودشان، هیچگاه خواهان ثبات و امنیت در کشور نبوده؛ در واقع وضعیت امروز افغانستان نتیجه ۲۰ سال زحمت پاکستان است و لذا آنها به هیچ قیمتی نمی خواهند ثبات و امنیت در افغانستان استقرار پیدا بکند، هرچند حتی بخشی از طالبان بخواهند!
۱۰. از طرف دیگر از اول در برنامه کلان امریکایی ها بعنوان متحد افغانستان، برای محیط افغانستان طراحی ثبات مطرح نبوده بلکه با طرح های معیوب شان از جمله آوردن و حمایت تکنوکرات های بی پشتوانه مردمی مثل اشرف غنی و همزمان وجاهت بخشیدن به طالب و دولت شرایط بحرانی کشور را بحرانی تر کردند. بدون شک نقش عوامل داخلی از فساد، تمرکزگرایی، انحصار قدرت، سپردن کار به نااهلان و فقدان مکافات ومجازات وغیره بی تاثیر نیست اما دیدیم که بیشتر آجنداهای غربی ها تطبیق می شد.
۱۱. در رابطه به بعضی از رهبران افغان که به ریاست آقای یونس قانونی به پاکستان سفر کرده اند بعید است، نه محال! اینکه به نتیجه مطلوب و توافقی برای ایجاد دولت مشارکتی و عادلانه با طالبان برسند.
۱۲. در نهایت آقای رحمت الله نبیل، رئیس پیشین امنیت ملی افغانستان به دلیل مخالفتش با اشرف غنی تقریبا از یک سال قبل به این سو، بارها از ضعف حکومتداری و تهدیدات طالبان برای مسئولین امور هشدار داد، اما نادیده گرفته شد! در آخرین پیام خود در توییتر گفت با رفتن اشرف غنی ومزدوران بیگانه یک بازی کثیف به پایان رسید و (بازی خونبار دیگری آغاز شد).
بنابراین نتیجه این که قرائن و شواهد نشان از خراب شدن اوضاع دارد. خوشبینی و امید به آینده که حاکمیت مطلق با طالبان باشد عین سادگی و چشم پوشی از واقعیت های تلخ است. و واضح است که آشفتگی اوضاع یک شبه نه، بلکه به تدریج رو به وخامت خواهد رفت، البته بعید نیست مثل سقوط برق آسای ولایات باشد.
بایدن کلید افغانستان را در دست پوتین گذاشت؟
دیپلماسی ایرانی: جو بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا در روز 14 آوریل 2021 اعلام کرد که "زمان پایان جنگ بی پایان" فرا رسیده و در بیستمین سالگرد حملات تروریستی القاعده به ایالات متحده در 11 سپتامبر سال جاری همه نیروهای آمریکایی را از افغانستان خارج خواهد کرد.
این تصمیم بحث برانگیز را می توان تأییدی بر استراتژی دفاع ملی ایالات متحده محسوب نمود که بایدن پس از حضور در اجلاس گروه هفت و اولویت قرار دادن چین و روسیه به عنوان تهدیدهای اصلی منافع ملی ایالات متحده اتخاذ کرده است. بایدن در دیدار با همتای روس خود ولادیمیر پوتین در روز 16 ژوئن 2021 در ژنو سوئیس خاطر نشان کرده بود که ماه های آینده به منزله "یک آزمون" برای بهبود روابط بین دو کشور خواهد بود.
شاید خروج آمریکا از افغانستان نشانه ای قوی از همان آزمون است که کلید ادامه حضور آمریکا در افغانستان را در دست پوتین می گذارد. چنانچه پوتین در دیدار با بایدن پیشنهاد داد تا از پایگاه های نظامی روسیه در آسیای مرکزی برای جمع آوری اطلاعات از افغانستان استفاده نماید. ایالات متحده برای حفظ جایگاه خود در منطقه پس از خروج کامل نیروهای آمریکایی به پایگاه هایی برای استقرار نیروها، هواپیماهای بدون سرنشین، جنگنده ها و توپخانه نیاز دارد و پوتین با این پیشنهاد حرکت اول یک بازی بزرگ ژئوپلیتیک را آغاز نمود.
تصمیم بایدن مبنی بر خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان با در نظر داشتن منافع ملی، هزینه های ادامه عملیات نظامی همراه با پیشرفت اندک، حفظ وضعیت موجود در افغانستان را زیر سوال برده و با کنار رفتن جنگ علیه تروریسم رقابت استراتژیک با چین را جایگزین نموده است.
از نگاه این استراتژی عقب نشینی کامل نیروهای آمریکایی از افغانستان به معنای تعدیل استقرار استراتژیک ایالات متحده بوده که در حال جابجایی منابع خود از وضعیت ضد تروریستی در خاورمیانه و آفریقا به سوی آسیای جنوبی و مقابله با تهدیدهای قابل توجه تر در اقیانوس آرام است. بدین ترتیب انگیزه تصمیم بر خروج نیروهای آمریکایی پس از دو دهه حضور در افغانستان که با صرف بیش از حد منابع، حدود 2.26 تریلیون دلار هزینه جنگ، کشته شدن بیش از 2300 سرباز آمریکایی و 20 هزار نفر زخمی همراه بوده، توجیه می شود.
ایالات متحده آمریکا در ماه اکتبر 2001 به تلافی حملات تروریستی علیه اهداف آمریکایی و برج های دوقلو در شهر نیویورک به افغانستان حمله کرد و پس از آن با هدف از بین بردن القاعده و حذف طالبان از قدرت حضور نظامی خود را در افغانستان حفظ نموده است. اینک استدلال این است که آمریکا به اهداف ضد تروریسم خود در افغانستان دست یافته و اکنون قصد دارد "برای20 سال آینده مبارزه کند، نه 20 سال گذشته".
وضعیت استراتژیک اوراسیا از یک جنبه کلیدی برخوردار است که در آن ایالات متحده همزمان با دو رقیب اصلی چین و روسیه درگیر بوده و با حمایت از تایوان در جبهه چین و اوکراین و شبه جزیره کریمه در جبهه روسیه سیاست های بین الملل را به شدت متاثر می سازد. هماهنگی اقدامات چین و روسیه برای فشار حداکثر بر دولت بایدن و دشوار بودن پاسخگویی ایالات متحده به بحرانهای همزمان موجب نگرانی خواهد بود. استدلال اینست که در پیشگیری از یک سناریوی حرکت نظامی روسیه علیه اوکراین و چین در تایوان اجبار به یک تغییر تهدید کننده در وضع موجود ضروری خواهد بود. از اینرو ایالات متحده به عنوان یک قدرت هژمونیک با تغییر پویایی دیپلماتیک و امنیتی در آسیای مرکزی چالش هایی را برای روسیه و چین ایجاد می نماید تا با افزایش مواجهه با تهدیدات پیرامونی بتواند فرصت ها را برای کنترل دو رقیب افزایش دهد.
دلایل محکمی برای این ادعا وجود دارد که این عقب نشینی به ایالات متحده کمک می کند تا چین تجدیدنظرطلب را متعادل سازد. برای چین همسایه شرقی افغانستان چالش های امنیتی ناشی از بازگشت ناگهانی طالبان به قدرت به مراتب بیشتر از هرگونه منافع استراتژیک در سرمایه گذاری قابل توجه در منطقه حائز اهمیت است. بلندپروازی های اقتصادی چین در افغانستان و توجه به منابع معدنی لیتیوم، مس و عناصر کمیاب و ارتقاء ارتباطات حمل و نقل از طریق کریدور واخان به عنوان معبر استراتژیک میان افغانستان و چین موجب می شود تا افغانستان از موقعیت ژئواکونومیک برای چین برخوردار گردد. چین هر گونه بی ثباتی در افغانستان و بیم سرایت ناآرامی ها به سوی اویغورها در سین کیانگ را با مهار شورش های تروریستی در نظر داشته و از تأثیر الهام بخش موفقیت طالبان بر ستیزه جویان در پاکستان و در منطقه آسیای مرکزی در هراس است.
ایالات متحده در مبارزه بر سر آینده نظم بین المللی مصمم به جلوگیری از ظهور چین است که تلاش دارد تا سال 2035 به قدرت برتر اقتصادی، تکنولوژیکی و حتی نظامی جهان تبدیل شود. ایالات متحده در جبهه اقیانوس آرام در برابر همتایان خود ژاپن، استرالیا و هند در چارچوب کشورهای موسوم به "کواد" (Quad) متعهد بوده و نگران از ایجاد پایگاه نظامی توسط چین در اقیانوس آرام جنوبی در تلاش است تا ابتکار عمل را از طرح یک کمربند- یک جاده چین در این منطقه از دنیا بگیرد. چین با هدف پیروزی بر تایوان به دنبال متقاعد کردن جهان در این امر است که ایالات متحده با توجه به عقب نشینی از خاورمیانه و افغانستان، در حال سقوط بوده و در نهایت به جای جنگ بر سر تایوان مجبور به عقب نشینی خواهد بود.
پرونده افغانستان در دیدار جو بایدن و ولادیمیر پوتین در ماه ژوئن روی میز اجلاس قرار گرفت. افغانستان از نظر فرهنگ استراتژیک برای روسیه بسیار حائز اهمیت بوده و روسیه افغانستان را جنوبی ترین جناح استراتژیک خود و عرصه ای برای رقابت با غرب می داند. روسیه برای محافظت از جبهه جنوبی خود در افغانستان به حضور نیروهای ایالات متحده و ناتو حساس بوده و در بیست سال گذشته تلاش داشته تا نقش عامل ثبات را در این کشور ایفا نماید. از این رو عقب نشینی امریکا از افغانستان یک موقعیت تاریخی خواهد بود تا روسیه دوباره به عنوان یک بازیگر مهم در ژئوپلیتیک پیچیده افغانستان ظاهر شود.
اگر چه منافع مشترک مسکو و پکن برای جلوگیری از سرایت فعالیت گروه های افراط گرا به خارج از مرزهای افغانستان وجود دارد، اما روسیه همچنین چین را از نزدیک زیر نظر خواهد داشت و از نقش اصلی امنیتی که برای خود در قبال آسیای مرکزی قائل است، محافظت خواهد کرد. روسیه در همکاری با ایالات متحده به چین نشان خواهد داد که مسئولیت منطقه بر عهده مسکو بوده و هیچ گونه حضور نظامی نیروهای غیرمنطقه ای در آسیای مرکزی را بر نمی تابد. روسیه علیرغم مخالفت با هرگونه ردپای جدید ارتش آمریکا در آسیای مرکزی پیشنهاد استفاده از پایگاه های روسی برای عملیات اطلاعاتی و لجستیکی به ایالات متحده را مطرح کرده زیرا بر اساس سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO) می بایست مسئولیت بیشتری در قبال امنیت آسیای مرکزی بر عهده گیرد که یقینا با بار مالی و هزینه زیادی همراه خواهد بود اما در عین حال در نگرانی از نفوذ سریع اقتصادی چین در آسیای مرکزی نمی تواند از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کند.
روسیه محدود کردن نفوذ استراتژیک غرب در اوراسیا را در یک محدوده وسیع از سوریه- ایران تا منطقه افغانستان-پاکستان و کشورهای آسیای میانه در نظر دارد اما همزمان در خلا حضور ایالات متحده با یک دردسر امنیتی از سوی جناح های افراطی در شمال و شرق افغانستان و نیروهای داعش در سوریه و دیگر مناطق همجوار روسیه مواجه خواهد بود که با سوء استفاده از مرزهای متخلخل و تحکیم روابط قومی در آن سوی مرزها به دنبال نفوذ به قفقاز و چچن و دامن زدن به ناآرامی ها در کشورهای همسایه در منطقه آسیای مرکزی باشند. رانده شدن پناهندگان افغان به حیاط خلوت روسیه در آسیای مرکزی نیز می تواند بر عوامل بی ثبات کردن جناح جنوبی روسیه بیافزاید.
با توجه به تغییر منافع امنیتی ژئوپلیتیک آمریکا به سمت اقیانوس آرام، روسیه
منافع ژئوپلیتیک وسیع ایالات متحده در سوریه، لیبی و سراسر آفریقا را نشانه
رفته است. افزایش حضور نظامی روسیه در منطقه دریای سیاه با کنترل آبهای شبه
جزیره کریمه، ادعای آبهای سرزمینی اطراف کریمه و درخواست سهم بیشتر از این دریا
تلاش برای به دست آوردن یک حوزه نفوذ دریایی جدید است. ارتقاء ناوگان دریای
سیاه با استقرار سکوها، نیروها و سلاح های جدید و پنانسیل به خطر افتادن آزادی
دریانوردی در دریای سیاه تهدیدی برای افزایش موازنه قدرت از سوی ایالات متحده و
ناتو محسوب شده که اگر فوراً وارد عمل نشوند، روسیه به رویای خود مبنی بر تبدیل
دریای سیاه به دریاچه روسیه نزدیک می شود.
در یک تلاش متضاد که روسیه بر اساس "سیاست نئواوراسیانیسم" تأثیر کشورهای غربی
در "مناطق نزدیک" خود را محدود می کند، ایالات متحده ادغام منطقه دریای سیاه را
در سیستم بین المللی سرمایه داری با تکیه بر گفتمان "نظم نوین جهانی" و "اروپای
کامل و آزاد" دنبال می نماید. حاصل این کنشگری ها می تواند به یک سیاست بده
بستان
take and give”
“ بیانجامد که ایالات متحده را وادار نماید تا در ازای عقب نشینی از برخی حوزه
های نفوذ مانند افغانستان، برخی مسائل را در حوزه دریای سیاه حل نماید.
البته معامله های دیگری نیز می تواند در پی خروج ایالات متحده از افغانستان صورت گیرد که مسکو در ارتباط با قبول تحریم های بیشتر علیه کره شمالی، کاهش مداخلات در کوبا و ونزوئلا و همکاری با آمریکا در مبارزه با تروریسم، جاسوسی سایبری، اوکراین، ایران و سوریه و لیبی چانه زنی نماید.
روسیه در یک سیاست منسجم با پیشروی خزشی خود را برای یک درگیری جهانی با غرب آماده می کند که می تواند پتانسیل ایجاد فضای امتیازگیری و فرصتهای معامله را فراهم سازد. آیا با بازپس گیری افغانستان شبهه ای از یک پرده آهنین افراط گرایی از سوریه تا افغانستان بر رویاهای پوتین سایه می افکند؟
آیا افغانستان سرزمینی طالبان پرور است؟
دیپلماسی ایرانی: این روزها که بسیاری از مردم افغانستان با شگفتی، خشم و اندوه در حال تجربه بازگشت طالبان بر سر قدرت هستند، در برخی تحلیل ها و یادداشت هایی که در رسانه های گوناگون جهان منتشر می شوند نیز مورد بی مهری قرار گرفته اند. به تازگی برخی از تحلیلگران غربی با هدف توجیه سیاست های نادرست دولت های خود در افغانستان، می کوشند تا با طرح این موضوع که تفکر طالبانی ریشه در جامعه افغانستان دارد و طالبان در میان بسیاری از مردم این کشور از محبوبیت برخوردار هستند، برای آنان مشروعیت دست و پا کنند. برخی دین ستیزان و دشمنان اسلام و گروهی از ناآگاهان نیز با تکرار این سخنان، نمک به زخم های مردم شریف افغانستان می پاشند. در این میان، نیاز است که نگاهی دوباره به پیشینه فرهنگی و اجتماعی مردمانی که از دیرباز در این سرزمین می زیسته اند و از بنیانگذاران فرهنگ و تمدنی کهن هستند، که هویت مشترک منطقه ای ما را در سراسر این حوزه تمدنی شکل می دهد، بیاندازیم.
شایسته است به یاد بیاوریم که سرزمین افغانستان امروزی، همواره چهارراه تلاقی تمدن ها و فرهنگ ها و خاستگاه ادیان گوناگون، از آیین های بودایی و زرتشتی گرفته تا مسیحیت و اسلام بوده و از مداراجویی هندی تا عرفان ایرانی ـ اسلامی را در درون خود پرورانده است. حلقه هرات ـ نیشابور ـ مرو ـ بلخ که «قلب خراسان» نیز نامیده می شده، برای سده ها پیوند دهنده سرزمین های مشرق زمین به دیار مغرب بوده و جوامعی جهان وطن با حضور اقوام و پیروان آیین های گوناگون را برساخته و تجربه کرده است.
نقش تاریخی خراسانیان در ساختن فرهنگ و تمدن آریایی تا پیش از آمدن اسلام و گسترش فرهنگ اسلام عرفانی، که تبلور آن را می توان در ساختن مدارس، خانقاه ها، مساجد و بسیاری دیگر از نهادهای فرهنگی و مذهبی در سده های اخیر دید، به دست مردان و زنانی به اجرا درآمد که از شاه و ملکه و وزیر تا ادیب و عارف و هنرمند و شاعر، اغلب اهل فضل و ادب بودند. کافیست نگاهی به نام بزرگانی مانند عارف نامدار خواجه عبداله انصاری، شاعر بزرگ حکیم جامی، استاد هنرمند کمال الدین بهزاد، وزیر دانشمند امیر علیشیر نوایی، بانو گوهرشاد خاتون، پادشاه فرهنگ دوست سلطان حسین بایقرا و صدها نام دیگر که همگی از جمله سرمایه های فرهنگی مناطق غربی افغانستان با محوریت هرات بوده اند، بیاندازیم تا ببینیم چقدر مداراجویی مذهبی و تلفیق زیبای فرهنگ و مذهب در این سرزمین ها، به سنتی دوام دار و پویا برای آفرینش جوامع چندفرهنگی و پیدایش اندیشه های ناب انسان محور یاری رسانده است.
در برابر آنان که مردمان این سرزمین ها را متهم به واپسگرایی فرهنگی و اجتماعی می کنند، باید بپرسیم چگونه می شود مردمان سرزمین های شمالی افغانستان، با محوریت بلخ، سرزمینی که در اوستا درباره آن گفته شده: «چهارمین سرزمین و کشور نیکی که من (اهوره مزدا) آفریدم، بلخ زیبای افراشته درفش بود» و یونانیان و رومیان آن را «سرزمین هزار شهر» می نامیدند و بزرگترین معابد دیانت بودایی را در خود داشته و اعراب مسلمان آن را «ام البلاد» می خواندند و از دل آن، خاندان های دانشمندی مانند خاندان برمکی برآمدند که از مهمترین وزرای عباسیان به شمار می رفتند و سرزمینی بوده است که بزرگانی مانند ناصر خسرو، مولانا جلال الدین و پورسینا را در خود پرورانده، نسبتی با خشونت و تندروی داشته باشند؟
اگر بپذیریم مولانای بلخی که تربیت یافته سنت مداراجویی و همزیستی مسالمت آمیز جامعه خود بوده، گفته است: «مردم همه بندگان حق و برادران و خواهران یکدیگرند» و هم او سروده است: «هزار بار پیاده اگر به مکه روی / قبول نشود گر دلی بیازاری» و بدانیم که اندیشه های او همچنان سده هاست که در این جامعه به حیات خود ادامه داده، آنگاه به دشواری باور می کنیم که اندیشه طالبانی ریشه در سنت های فرهنگی و اجتماعی جامعه افغانستان داشته باشند.
در واقع، مکتب فکری خراسان که رهیافتی عرفانی، فرهنگی و اخلاقی برای طراحی الگوی زیست اجتماعی بر پایه رواداری و صلح دوستی بوده، با پیوند دادن الهیات اسلامی با آموزه های اخلاقی بودایی و زرتشتی، برای سده ها در بستر جامعه ای که زمینه پذیرش این ایده ها و تفکرات را داشته، بالیده است. این مکتب، برخلاف دیگر مکاتب عرفانی، نه تنها گوشه گیری و دوری از جامعه را ناپسند می شمارد، بلکه راه رسیدن به خدا را زندگی در میان مردم می داند. از این رو، مکتب فکری خراسان، با تاکید بر عناصر فرهنگی و اجتماعی مانند جوانمردی و بخشندگی، بر اقتصاد، سیاست و جامعه تاثیرگذار بوده و با نبرد علیه ستمگران و خودکامگان، کوشش خود را بر تقویت ایده های مداراجویی، برپاداری آشتی، انسان دوستی، همزیستی مسالمت آمیز و تداوم سنت های فرهنگی گذاشته است. راست است که فرهنگ در این جامعه بیش از آنکه در ادبیات تبلور داشته باشد، در عرصه سیاسی و اجتماعی حضور داشته و نقشی هویت ساز ایفا کرده است. بنابراین می توان دید که اندیشه ها و رفتارهای تندروانه و خشونت های مذهبی و قومی، در بیشتر ادوار تاریخی، جایگاهی مردم پسند در این منطقه نداشته اند.
به همین سان در مناطق شرقی افغانستان، در سرزمین هایی که مجموعه کابلستان را تشکیل می دادند، اندیشه های هندوـاسلامی از دیرباز به شکل گیری گونه ای فرهنگ انسان محور یاری رسانده اند و نمود آن را می توان در اماکن تاریخی مانند «زیارتگاه عاشقان و عارفان» در شهر کابل دید. همچنین ارادت مردم این سرزمین ها به بزرگان دین اسلام که نماد عدالت جویی و دادگری و جوانمردی هستند، سبب شده است که از سویی آرامگاه علی (ع) در زیارتگاه سخی شاه مردان در کابل و از سوی دیگر، در مزار شریف دانسته شود.
و سرانجام، در جنوب افغانستان امروزی، کهن سرزمین های سیستان و زابلستان که شهرهای تاریخی قندهار، زرنج، نیمروز، فراه و غزنه را در دل خود جای داده اند، از دوران هخامنشیان تا بر تخت نشستن صفاریان همواره از جمله مهمترین پایتخت های اداری و بازارگانی بوده اند و پرورش دهنده پهلوانان و قهرمانان شاهنامه، میراث مشترک مردم حوزه تمدنی ما و کانون میهن دوستی به شمار رفته اند. در دامان مردمان این سرزمین ها بود که بزرگانی همچون حکیم سنایی، ابوریحان بیرونی، ابوالفضل بیهقی، فرخی سیستانی و ابونصر فراهی پرورش یافتند و نخستین کانون های دانشگاهی را در شهر غزنه، که در دوره غزنویان مرکز اداره جهانشاهی بزرگی از آذربایجان و کردستان تا کناره های رود گنگ در هندوستان و از خوارزم در آسیای مرکزی تا کرانه های اقیانوس هند بود را برپا کردند.
در همه این دوره ها، اقوام گوناگون و پیروان مذاهب مختلف در این سرزمین پهناور که امروز آن را افغانستان می خوانیم، برای سده ها در کنار یکدیگر زیسته و به پرورش بزرگان عرصه های سیاست و جامعه پرداخته اند. در واقع، به نظر می رسد پدیده تندروی مذهبی، بیش از آنکه ریشه در جامعه و فرهنگ مردمان این سرزمین داشته باشد، امری نوظهور است که از عمر آن تنها چند دهه می گذرد. در سال های آغازین سده بیستم که نوگرایی و مدرنیته به گفتمان رایج در میان کشورهای مشرق زمین بدل شد، نه تنها افغانستان، بلکه بسیاری دیگر از جوامع دچار شکاف های عمیق اجتماعی و فرهنگی شدند. از یک سو، شماری از نوگرایان به نقد پیشینه سنت و فرهنگ دیرپای جامعه خود پرداختند و از سوی دیگر، برخی از مذهبیون راه پاسداری از ارزش های کهن را با تفسیرهایی تندروانه در پیش گرفتند. در این میان، در اغلب این جوامع، به ویژه در کشورهای اسلامی، می توان دید که بدنه اصلی جامعه همچنان با پایبندی به بنیان های فرهنگی و مذهبی خود، پذیرای برخی از نمادهای نوگرایی نیز بوده اند و تلفیقی تازه از سنت و مدرنیته را پدید آورده اند. بنابراین نکته بنیادین آن است که دینداران و کسانی که به سنت ها و فرهنگ های کهن در جامعه خود پایبند هستند را نباید همسان کسانی که پیرو اندیشه های تندروانه و واپسگرایانه هستند در نظر گرفت.
راست است که دینداری هنوز ارزشی اصیل در جامعه افغانستان به شمار می رود. اما این دینداری بر پایه سنت های کهن فرهنگی و تمدنی این مردمان بنا شده است و با آنچه که طالبان، که برخی از ایشان از دست پروردگان قدرت های غربی برای رویارویی با اندیشه های کمونیستی از یکسو و اسلام مداراجو از سوی دیگر هستند، ارایه می دهند، تفاوت های بسیار دارد. مردم نواحی گوناگون افغانستان نیک می دانند که چگونه همزیستی مذهبی و قومی را در جوامع خود برپا دارند؛ اگر قدرت های بزرگ از مداخله در امور این کشور و جنگ نیابتی در آن دست بکشند.
با در نظر داشت پیوندهای تاریخی میان دو همسایه همزبان، ایران و افغانستان، می توان گفت که امروزه دفاع از فرهنگ و تمدن پرمایه افغانستان، دفاع از هویت مشترک ما در سراسر این حوزه تمدنی است و ایرانیان می توانند در کنار مردمان کشور همسایه، در معرفی ویژگی های فرهنگی و اندیشه های صلح محور این تمدن دیرپا به جهانیان بکوشند. در این میان، نقش دانشگاهیان، اندیشمندان و اهالی رسانه در هر دو کشور در زمینه آگاهی بخشی در سطوح ملی، منطقه ای و بین المللی و نیز در زمینه تقویت بنیه «جامعه مدنی افغانستان» برپایه ارزش های مذهبی و فرهنگی، به گونه ای که به تغییر تدریجی رویکردهای تندروانه نوگرایان و سنت گرایان و جذب ایشان در میراث فرهنگی مشترک ما بیانجامد، نقشی بی مانند است که می تواند تاریخ کشورهای ما را در مسیری تازه به جلو ببرد.
افغانستان، صحنه بازی بزرگ چین و آمریکا
گروه بینالملل خبرگزاری فارس – مهدی پورصفا: فروپاشی دولت غنی در افغانستان و تسلط طالبان بر تمامی سرزمینهای افغانستان به جز دره پنجشیر تغییری راهبردی است که تا سالها تأثیر آن بر تمام منطقه حس خواهد شد.
پیشبینی آینده افغانستان در شرایط فعلی بسیار مشکل و شاید غیرممکن است. افشاگری روزنامه واشنگتن پست در خصوص دیدار «ویلیام برنز» رییس آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا با «ملا عبدالغنی برادر» در کابل به خوبی نشان میدهد که نباید بازی واشنگتن در افغانستان را تمام شده فرض کرد و همچنان سایه این کشور بر تحولات درونی این کشور سنگینی میکند.
طالبان از هماکنون نشان داده است که به دنبال جلب اعتماد بینالمللی برای رسیدن به دسترسیهای دولت غنی در افغانستان است. افغانستان کشوری است که سالهاست با کمکهای بینالمللی در حال گذران امور است از این رو قطع دسترسی به منابع خارجی و احتمال وضع تحریمهای مالی میتواند تبعات بسیار گستردهای حداقل در کوتاهمدت و میانمدت برای افغانستان داشته باشد.
در این میان شاید سایر کشورهای همسایه افغانستان هر کدام به نحوی درگیر یک بازی بزرگ در افغانستان باشند اما احتمالا بر خلاف دهه هشتاد و نود میلادی این بار یک بازیگر جدید پای به میدان گذاشته باشد؛ چین قدرتی است که حالا تحولات روی داده در افغانستان را به امنیت ملی خود مربوط میداند.
* پکن و کابل از همسایگان عادی تا نبرد مشترک با شوروی
روابط چین و افغانستان از قدمت تاریخی بالایی برخوردار است و حداقل نشانههایی از 4000 سال روابط فرهنگی و سیاسی بین دو طرف وجود دارد. رابطه دولت کمونیستی چین و افغانستان نیز در دهه 50 میلادی برقرار شد؛ زمانی که پکن خود را حامی کشورهای جهان در رقابت بین دو ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا میدانست.
در اواخر دهه 70 میلادی قرن بیستم ،زمانی که اتحاد جماهیر شوروی خاک افغانستان را اشغال میکرد، چین چنین اقدامی را نوعی تهاجم به امنیت ملی خود دانست که مانع عادیسازی روابط با مسکو شد. در دهه میلادی چین از جمله کشورهایی بود که از مجاهدین افغانی در مقابله با تهاجم شوروی حمایت میکرد. 80موشکهای زمین به هوای دوش پرتاب چینی با وجود اینکه تاثیرگذاری کمتری نسبت به نمونههای غربی داشتند اما کار با آنها راحتتر بود و نیاز به آموزشهای کمتری داشت. اغلب این کمکها از طریق پاکستان به عنوان یک متحد راهبردی به افغانستان منتقل میشد. در دهه 90 میلادی چین یک بازیگر منفعل در تحولات افغانستان بود که تلاش میکرد با همکاری روسها از گسترش افراطگرایی و تروریسم به آسیای میانه جلوگیری کند.
* اولویت برای چین، کار اقتصادی است
زمانی که آمریکاییها در سال 2001 میلادی به بهانه حمایت طالبان از القاعده، افغانستان را اشغال کردند، چین با یک معادله سخت در برابر خود روبهرو بود. از یکسو گسترش حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان میتوانست یک تهدید جدی برای پکن باشد و از سوی دیگر فعالیت گروه طالبان که بستر را برای فعالیت سایر گروههای افراطی فراهم میکرد، یک تهدید راهبردی برای این کشور محسوب میشد.
در طول حضور نیروهای آمریکایی در افغانستان، چین تلاش کرد تا حضور اقتصادی خود را در افغانستان گسترش دهد. نمونه چنین سرمایهگذاریهایی مربوط به حوزه معدن است. افغانستان دارای معادن گسترده زیرزمینی به ارزش یک هزار میلیارد دلار است که برای هر کشوری وسوسهانگیز است.
در سال 2008، شرکت متالورژی گروه چینی (MCC) و کنسرسیوم Jiangxi Copper Company Limited با اجاره 30 ساله، به استخراج دومین ذخایر مس جهان دست پیدا کرد. در سال 2011، شرکت ملی نفت چین (CNPC) در یک پیشنهاد 400 میلیون دلاری برای حفاری سه میدان نفتی به مدت 30 سال برنده شد.
با این حال و به دلایل مختلف حضور چینیها از سرمایهگذاری در بخش معدن افغانستان فراتر نرفت که آن هم هیچگاه به اهداف خود در این حوزه نرسید. دولت اشرف غنی تمایلی نداشت تا از وامهای چینی با بهره بالا استفاده کند. افغانستان به شدت مایل بود تا از طریق بندر چابهار که دولت هند اصلیترین سرمایهگذار آن بود به آبهای گرم خلیج فارس متصل شود.
با این حال حالا و با سقوط ناگهانی دولت غنی و کنترل طالبان بر تمام افغانستان تمام معادلات تغییر کرده است. چین با یک معمای غامضتر روبهرو شده است.
* از خروج مسئولانه تا تحیر از اقدامات آمریکاییها
چین در طول سالهای گذشته سرمایهگذاری وسیعی بر کریدور تجاری خود با پاکستان کرده است. این کریدور تجاری چین را از طریق پاکستان و بندر گوادر به دریای عمان میرساند و از سوی دیگر کریدور موازی از طریق کشورهای آسیانه میانه به سمت ایران و از آنجا به سمت ترکیه تعریف کرده است.
همچنین سایر مسیرهای احتمالی از آسیانه میانه به سمت ترکیه تحت عنوان خط لاجورد به عنوان رقیبی برای ایران مطرح شده است. تسلط دولت طالبان بر افغانستان و احتمال گسترش نا امنی در افغانستان به شدت پکن را در خصوص امنیت این چند کریدور نگران کرده است.
بهخصوص اینکه سوابقی در خصوص حملات احتمالی شاخههای طرفدار طالبان به چینیها در پاکستان وجود دارد. همچنین نهادهای اطلاعات چین بدگمانی بسیار عمیقی در خصوص نحوه تعامل آمریکا با گروه طالبان و احتمالاً شاخههای قدرتمندتر آن دارند. مجموع عوامل فوق سبب شد که چین بحث خروج مسئولانه را در خصوص نحوه خروج آمریکاییها مطرح کند اما آنچه در افغانستان روی داد نه تنها یک عملکرد مسئولانه نبود بلکه عملاً نوعی هرج و مرج را در این کشور به وجود آورد.
البته چین از مدتها پیش تلاش کرده بود تا روابط خود با طالبان را در قالب یک تشکل مستقل سیاسی تعریف کند که نمونه آن دیدار هیات سیاسی طالبان با وزیر خارجه چین در شهر تیانجین بود اما سوال اصلی اینجاست که چین چه فرصتها و تهدیداتی در شرایط فعلی در افغانستان میبیند؟
* معادن و کریدورها زبان مشترک دو کشور
چین و افغانستان در یکی از صعبالعبورترین مناطق جهان نزدیک به 76 کیلومتر با یکدیگر مرز مشترک دارند. این منطقه همواره برفی و فاقد جادههای مناسب برای عبور ماشینهاست اما وزارت فواید عامه طرحی را برای جادهکشی در این منطقه شروع کرده بود که میتوانست شرایط را عوض کند.
یک جاده فرضی از منطقه «دالاخان» به هرات و سپس مرز ایران میتواند یک کریدور جدید و کوتاه برای اتصال چین به ایران و سپس اروپا باشد. علاوه بر تمامی این موارد افغانستان دارای یکی از مهمترین معادن مهم دنیا در حوزه کبالت و لیتیوم است. این عناصر شاید تا چند سال پیش چندان در حوزه صنعت دارای اهمیت راهبردی نبودند اما با جدیتر شدن توسعه ماشینهای برقی، کشورهای صاحب این دو عنصر به عنوان جایگزین کشورهای نفتی در دنیا معرفی شدند؛ همانگونه که کودتای سال 2019 میلادی در بولیوی تلاشی برای مصادره معادن لیتیوم این کشور محسوب میشد.
وجود این معادن هم میتواند انگیزه جدی برای کشوری مثل چین برای حضور در افغانستان باشد. در خصوص همکاریهای امنیتی برای جلوگیری از سرایت ناامنی به خطوط حساس کریدورهای چینی نیز پکن باید به سراغ حاکمان کنونی افغانستان برود.
چینیها نشان دادهاند در دیپلماسی اقتصادی زبان بسیار نرمی دارند. اگر فشارهای اقتصادی غرب علیه طالبان بالا بگیرد، چین یکی از کشورهایی است که با بالاترین توان فنی و مالی در افغانستان آماده کمک به کابل خواهد بود؛ همانگونه که پاکستان از این کمکها بهره برده و ترکیه نیز به دنبال استفاده از این فرصت است. درخواست طالبان از کشور کره جنوبی برای شروع فعالیت در معادن افغانستان نیز نشانهای است که میتواند پکن را در این خصوص امیدوار نگه دارد.
پکن همچنین میتواند به صورت جدی به باز شدن تنگه دالاخان نیز فکر کند؛ اگرچه فعلاً در این منطقه تنها نیروهای نظامی چینی مستقر هستند که با فرمان رئیسجمهور این کشور آماده واکنش به انجام هرگونه اقدام ضد امنیتی در این منطقه هستند.
* استارت بازی بزرگ در افغانستان
رقابت سنگین چین و آمریکا در افغانستان میتواند به بازی بزرگ بریتانیا و روسیه در آسیای میانه بیشباهت نباشد. از هماکنون برخی از شخصیتهای سیاسی در غرب از جمله «جوزپ بورل»، هماهنگکننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا در خصوص سوءاستفاده چین و روسیه از شرایط فعلی هشدار دادهاند.
طبیعی است که آمریکاییها نیز نسبت به تلاشهای چین برای نفوذ در افغانستان بیتفاوت نخواهند نشست. شاید در شرایط فعلی مهمترین ابزار آمریکاییها گسترش ناامنی در افغانستان برای مقابله با تحرکات چین در افغانستان باشد؛ کمااینکه امکان چنین اقداماتی از سوی برخی طرفها محتمل است.
در مقابل، چینیها از این امتیاز بزرگ برخوردار هستند که میتوانند روی همکاری با سایر کشورها در خصوص مساله افغانستان حساب باز کنند. یکی از مهمترین برگهای برنده چین در این زمینه عضویت دائم ایران در پیمان شانگهای در ماه جاری میلادی است. چنین اتفاقی میتواند همکاری هر دو کشور در مهار هرگونه خشونت را تقویت کند. همانگونه که در گفتوگوی روسای جمهور چین و ایران در هفته گذشته نیز بر این مساله تاکید شد. پاکستان هم به عنوان یکی از متحدان منطقهای چین نفوذ بسیار عمیقی بر گروه طالبان در منطقه دارد.
البته پاکستان همواره نشان داده که به دنبال استفاده از افغانستان به عنوان یک کارت در روابط بینالمللی خود است اما برخی مشکلات در روابط بین اسلامآباد و واشنگتن زمینه را برای جلب همکاری پاکستان با چین بیشتر فراهم کرده است.
در هر صورت رقابت چین و آمریکا در افغانستان با اتفاقات پیشرو وارد مرحله جدیدی شده است. سیال بودن جهتگیری بازیگران هرگونه پیشبینی را مشکل کرده و باید به انتظار حرکت آینده آنان در صفحه شطرنج این منطقه از دنیا بودو.
تهدید داعش و گسترش فاجعه افغانستان
دیپلماسی ایرانی: داوود مرادیان، مدیرکل موسسه مطالعات استراتژیک افغانستان، در جلسه شورای امنیت سازمان ملل متحد با موضوع «تهدیدهای صلح و امنیت بین المللی ناشی از اقدامات تروریستی» درباره وضعیت افغانستان سخنرانی داشت و دیدگاه خود را درباره تهدید داعش برای امنیت بین المللی در ارتباط با فاجعه آشکار و بحران انسانی در افغانستان ارائه داد که متن آن را در ادامه می خوانید.
در کمتر از سه هفته جهان بیستمین سالگرد غم انگیز و دردناک حملات تروریستی 11 سپتامبر که به مبارزه جمعی علیه تروریسم منجر شد، را گرامی خواهد داشت. این واقعیت که شورای امنیت سازمان ملل متحد جلسه دائمی خود را درباره داعش در آگوست 2021 برگزار می کند، گواهی آن است که جهان پس از 20 سال مبارزه و تخصیص منابع فراوان جانی و مالی، در کل در مقابله با تهدید تروریسم شکست خورده است. من می خواهم تجزیه و تحلیل خود را درباره برخی از دلایل این شکست جمعی ارائه دهم و این کار را از دنیای دانشگاهی شروع می کنم.
درباره تعریف و درک تروریسم تقریبا هیچ اجماع منطقی و توافق فکری وجود ندارد. تنوع اسامی برای توصیف جنبش های اسلام گرای مبارز نشان دهنده این سردرگمی مفهومی است: نام هایی مانند جهادگرا، سلفی، بنیادگرا، تروریست اسلامی، افراطی، افراط گرای خشونت طلب، اسلامو فاشیست، شورشی، بربر، تروریست، تروریست خارجی، تروریسم بین المللی و برخی نام ها و برچسب های دیگر همگی برای اشاره به این جنبش ها استفاده می شوند.
شکست جهان اسلام در پذیرش مسئولیت، دلیل مهم دیگر این شکست جمعی است. در حالی که بیشتر عاملان و قربانیان تروریسم مسلمانان بوده اند، متاسفانه جهان اسلام روایتی منسجم، معتبر و سازنده در مواجهه با این تهدید وجودی برای رفاه و امنیت خود تنها یک ناظر منفعل باقی مانده است.
رکود فکری و سیاسی نهادهای دینی، فرهنگی و آموزشی ما در افزایش افراط گرایی و ناکامی اقدامات دفاعی در برابر این تهدید سهم بسزایی داشته است.
بگذارید نقش ممتازترین عضو سیستم بین المللی، یعنی کشورهای عضو، در این شکست جمعی را یادآور شوم. رویکرد قریب به اتفاق در مواجهه با تروریسم این بوده که یک پدیده «غیر دولتی» و مستقل از سیستم بین المللی دولت محور در نظر گرفته شده است. اما در حقیقت، تروریسم محصول سیستم دولتی است و معمولا یک یا چند دولت به حمایت از یک گروه تروریستی تمایل دارند.
در برخی موارد، گروهی از دولت های همفکر از گروه های ستیزه جو حمایت می کنند، مانند مورد مجاهدین در حمله شوروی به افغانستان. اگر حمایت های برخی از کشورهای عضو جامعه بین الملل نبود، داعش دوام نمی آورد و شکوفا نمی شد.
متاسفانه سیستم سازمان ملل متحد از اعضای گناهکار خود که در جنگ های نیابتی مشارکت دارند و از تروریسم به عنوان یک سیاست خارجی علیه دشمنان منطقه ای و جهانی استفاده می کنند، محافظت می کند. نبود ارتباط بین گزارش های تحلیلی سازمان ملل متحد و اقدامات سیاسی آن نشان دهنده ناتوانی سازمان در مقابله با تروریسم تحت حمایت دولت هاست.
مبارزه جهانی ما علیه تروریسم را می توان با مبارزه جهانی در برابر همه گیری کووید19 مقایسه کرد. در مبارزه در برابر همه گیری شاهد پدیده «ناسیونالیسم واکسن» هستیم که در آن کشورهای ثروتمند «منفعت شخصی» را بر منافع جمعی اولویت می دهند. با وجود لفاظی ها درباره مبارزه با همه انواع تروریسم، متاسفانه بسیاری از دولت ها صرفا روی تهدید تروریستی علیه خود متمرکز شده اند، نه ماهیت یکپارچه تروریسم جهانی.
مورد افغانستان نمونه بارز رویکرد متناقض مقابله با تروریسم است. بسیاری توصیه می کنند که در برابر طالبان از راه حل سیاسی استفاده شود، اما در برابر دیگر گروه های همفکر آن مانند القاعده و طالبان پاکستان از راه حل نظامی حمایت می کنند. اگر رویکرد سیاسی در قبال طالبان منطقی است، چرا نباید آن را در برابر دیگر گروه ها به کار گرفت؟ یا بالعکس؟ همه این گروه ها به رغم تفاوت در دامنه فعالیت های خود، ویژگی های اساسی مشترکی دارند. باز هم در قیاس با همه گیری، درجات مختلفی از یک پدیده اصلی یکسان وجود دارد مانند انواع آلفا، بتا، دلتا که از نظر شدت و شمار قربانی ها تفاوت دارند.
تروریسم، 11 سپتامبر و افغانستان واژه هایی تعیین کننده در گفتمان جهانی درباره تروریسم بوده اند. تصرف شهر کابل توسط طالبان در آستانه بیستمین سالگرد 11 سپتامبر را می توان یک معیار تاریخی و یک نقطه عطف دانست. وقوع اتفاقی نمادین دو سالگرد یا بحث فکری درباره تعریف تروریسم یا بحث سیاسی «بازی سرزنش» سرگرم کننده است؛ اما آنچه باید روی آن تمرکز کنیم، «بعد انسان دوستانه» است. فاجعه ای در حال رخ دادن است. در فرودگاه کابل بودم که مسافران مایوس هواپیمای آمریکایی را ترک کردند. این، ناامیدی و درماندگی و ترس واقعی انسانی بود. طبق گزارش های منتشر شده، یکی از مسافرانی که از هواپیمای در حال پرواز به زمین افتاد، پزشک بود. تنها این مسافران نبودند که دچار نومیدی و درماندگی شدند. میلیون ها افغان با پیشینه های مختلف، از فعالان حقوق زنان گرفته تا کشاورزان بی بضاعت، در شرایط مشابهی هستند.
جهان باید برای جلوگیری و کاهش شدت یک فاجعه بشردوستانه آخرالزمانی مداخله کند.
برای این منظور، سازمان ملل متحد باید با اعلام وضعیت به عنوان یک بحران بشردوستانه فوری بر اساس فصل 7 منشور سازمان، رویکردهای معمول خود را تغییر دهد. این تغییر رویکرد باید مشورت جدی و فوری برای اعلام کابل به عنوان یک «منطقه امن» تحت محافظت یک ماموریت حافظ صلح سازمان ملل را شامل شود. این امر به جناح های مخالف این امکان را می دهد تا ضمن تلاش برای کاهش شد فاجعه، به توافق سیاسی فراگیر برسند.
بحران افغانستان در 4 دهه گذشته نشان داده است که پیروزی نظامی مکث کوتاهی برای مرحله بعدی جنگ است. طالبان و شرکای منطقه ای آنها به ویژه جمهوری اسلامی پاکستان باید درباره نقش خود در کاهش یا تسریع فاجعه فکر کنند؛ نتیجه این اندیشه سرنوشت مبارزه چندین ساله ما علیه تروریسم را تعیین خواهد کرد.
چرا اردوغان به افغانستان چشم دوخته است؟
دیپلماسی ایرانی: با تسلط طالبان بر افغانستان، علاقه ترکیه به حفاظت از فرودگاه کابل تحت تاثیر رویدادهای جاری قرار گرفته است. ترکیه ضمن تمایل به حفظ نیروهای نظامی خود در این کشور، درحال رصد شکل گیری امارت اسلامی افغانستان است. رجب طیب اردوغان، رئیس جمهوری ترکیه با ایدئولوژی طالبان همدل است و فقه اسلامی ترکیه و افغانستان مشابه یکدیگر و هر دو حنفی مذهب هستند.
اردوغان به عنوان یک مسلمان معتقد، می تواند کانال های ارتباطی را با اربابان جدید افغانستان پیدا کند. او با گلبدین حکمتیار نیز روابط نزدیک چندین ده ساله دارد.
اردوغان پس از جلسه کابینه روز پنجشنبه گفت ترکیه آماده مذاکره با طالبان است. سهیل شاهین، سخنگوی طالبان نیز روز جمعه اعلام کرد: برای ما ترکیه بازیگر بسیار مهمی در سطح جهان و در امت اسلامی است و همچنین از جایگاه ویژه ای برخوردار است. ما بیش از هر کشور دیگری به دوستی و حمایت ترکیه نیاز داریم.
ترکیه به علل چندی به حوادث افغانستان توجه نشان می دهد. نخستین علت، ورود اسلام سیاسی به دستور کار جامعه جهانی در نتیجه دستاوردهای طالبان است. رژیم طالبان اکنون به آزمایشگاهی تبدیل می شود که در آن می توان شیوه های مختلف اسلام سیاسی را آزمایش کرد.
مبارزان القاعده و داعش که در سراسر جهان پراکنده شده اند، شاید اکنون به افغانستان نقل مکان کنند و از حمایت قانونی دولت آن برخوردار شوند. در نتیجه شاید ترکیه و پاکستان حامیان واقعی این رژیم شناخته شوند که می تواند ترکیه سکولار متحد ناتو و مشتاق عضویت در اتحادیه اروپا را در موقعیت ناخوشایندی قرار دهد.
دومین علت علاقه ترکیه به افغانستان، حضور اقوام ترک از جمله ترک های قوم هزاره است که گرچه شیعه هستند ولی برای دولت متعصب اهل سنت آنکارا چندان مهم نیست زیرا آنها ۱۰ درصد از جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند. در مجموع، مردم ترک ۲۱ درصد از جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند. بنابراین، ترکیه نمی تواند چشم خود را بر آنچه در این کشور اتفاق می افتد ببندد.
عامل سوم، روابط تاریخی میان دو کشور است. در بیش از یک قرن گذشته، مردم ترکیه و افغانستان در بسیاری از زمینه ها همکاری کرده اند و ترکیه در ۱۶ سال گذشته ۱.۱ میلیارد دلار کمک مالی به افغانستان داده است.
علت چهارم، مساله پناهندگان است. اتحادیه اروپا مقصد اصلی مهاجران افغان است. از آنجا که ترکیه در حال حاضر میزبان ۳.۵ میلیون مهاجر سوری است، باید با اتحادیه اروپا درباره توافق عادلانه برای تنظیم جریان پناهندگان به سمت کشورهای عضو مذاکره کند.
پنجمین علت، برنامه پان ترکیسم شریک غیر رسمی ائتلاف اردوغان یعنی حزب حرکت ملی است که نسبت به هر موضوعی که مربوط به ترک های قومی در هر نقطه از جهان از جمله افغانستان باشد، حساس است.
آخرین و مهمترین علت این است که اردوغان به دنبال ابزاری برای تحکیم قدرت داخلی خود در آستانه انتخابات سال ۲۰۲۳ و فرصتی برای ایفای نقش در عرصه بین المللی است و قصد دارد خود را به عنوان یک بازیگر مهم جهانی معرفی کند.