دکترعارف پژمان

 

اهدا به خانم نسرین ستوده

 

یک شهر در شکیب تو، فریاد گشته است!

 

بانوی آب و آیینه، نسرین

! برگرد خانه ات

گرد آفرید!

چکمه رزمت ، شکست و ریخت

مویت چو دود شد

این گیسوان تست که در کوچه ، روشن است

سروت به پای بی هنران، سرنگون مباد!  

یک شمع سوخته،  دو کودک ، درین مغاک

بر قاب عکس  خاکی تو خیره گشته اند

***

اینجاــ چنانکه دیده ای ـ عشق، قدغن است

اطراف مدرسه ء دخترانه را

با سیم روسی خاردار، بسته اند

 نفت و طلا و گندم و آهن

همراه جان خستهءآدمها

در « انحصار»  سبحه و عمامه است وبس

« فردوسی» تا حوالی « توپخانه»

پاتوق دستفروشان  « دالر» است

روزی نصف شهر، از ین راه میرسد

***

کفتار پیر ، گورکن سالهای دور

هر سو ، هراسناک

تابوت تازه را، به صفی تازه می نهد

آیات مندرس عهد عتیق را

   باز ، بدرقه راه مرده می کند

خلقی به خاک رفت، کفن دزد  زنده است !

***

همزاد دشت گل سرخ ، نسرین

دل ، سوگوار دست کریم تست

آن دست ها که پیک بهار بود

آن دست ها اگر که بخشکد

در انجماد  آتش و اندیشه؛

باری   به دشت سرخ رهایی

که نقب خواهد زد ؟

***

نسرین ، ای همه ایران

اندوه به چشم تو می زیبد،

یک شهر در شکیب تو فریاد گشته است

نامت ستوده باد!

 

 

 


بالا
 
بازگشت