مهرالدین مشید
اقبال معتقد است که دموکراسی از غرب به جهان اسلام رسیده که برخی ارزش مشکوکی به آن داده اند، ولی در واقع دموکراسی غربی آن طور نیست.(2) از نظر او، حکومت اروپایی جز آدم کشی، خونخواری و منفعت طلبی نیست : از ضعیفان نان ربودن حکمت است از تنشان جان ربودن حکمت است . از سویی هم او هراس از آن داشت تا مبادا بنا بر تمایل شدید دموکراسی غرب به دیدگاۀ سیکولر و هم خوانی بیشتر با آن، ارزش های دینی را پامال نماید . به نظر اقبال، تأثیر دیدگاه سکولار در زندگی انسان صورت عجیبی داشته و همه مفاهیم در آنجا معنای دیگری پیدا می کند. در حالیکه علم برای مسلمانان خیر کثیر بود، اما وقتی این علم رابطه را با دین قطع کند، دیگر نه تنها خیر کثیر نیست، بلکه به شر بزرگ مبدل میگردد. به باور اقبال «علم سکولار» شده است که نتیجۀ آن نوعی جدایی افگندن بین دین و حکومت است . او یکی از مشکلات ممالک اسلامی را در این موضوع نهفته میدانست که "علم سیکولر"بین دین و حکومت جدایی انداخته است واین تفکر کشورهای اسلامی را به تنی بی جان و جانی بی تن تبدیل مینماید. دراین میان متفکران اسلامی مانند شهید سید قطب با وجود آنکه مخالف سرسخت کمونیزم بود، به گونه یی مخالف با دموکراسی نیز بود؛ با آنکه این مخالفت او چندان جدی تلقی نگردیده است. سید قطب در کشوری به چوبۀ دار بسته شده که زمامدارانش متمایل به غرب بودند و از ناز و نعمت دموکراسی برخوردار بودند. او با گوشت وپوست خود لمس میکرد که چگونه دموکراسی غرب جهان را دو پهلو و چند پهلو نگاه می نماید. او میدید که چگونه غرب در برابر خشونت های ضد دموکراسی جمال ناصر لب به سکوت نهاده بود. ازاین رو او دموکراسی را ابزاری برای به زنجیر کشاندن ملت های شرقی بوسیلۀ استعمار غرب تلقی میکرد. بدون تردید هرگاه زنده گی برای او مجال میداد، امروز دیدگاۀ او نسبت به دموکراسی آن چنانی نمی بود؛ زیرا دیدگاه های فکری در زمان قیام و انقلاب خیلی متفاوت از زمان استقراراست . حرف ها و اندیشه های متفکران بدون تاثیر پذیری از شرایط نامبرده بوده نمی توانند. در دوران انقلاب که از برجی و باروی افکار دگرگونی، ویرانی و نابودی فواره میکند. آشکار است که در زمان استقرار افکار هوای دیگری جز این ها را دارند.
مرحوم شریعتی که بزرگترین رسالت خود را در ایده ئولوژی کردن دین تلی میدارد. او بزرگترین موفقیت و دستاورد های فکری خویش را " تبدیل شدن اسلام از صورت یک فرهنگ به یک ایده ئولوژی " عنوان کرده است که بر آن سخت مباهات می نمود. او میگفت: به نظر من بهترین تعریف از مذهب این است که یک ایده ئولوژی است و بهترین تعریف برای ایده ئولوژی اینکه : ایده ئولوژی ادامۀ غریزه است" او که دین و مذهب را به ایده ئولوژی تحویل میداد. از این رو او دغدغۀ بیشتری برای پاسخ دادن به سازگاری دموکراسی و ایده ئولوژی داشت تا پاسخ به سازگاری دین و دموکراسی . از این که او عاشق انقلاب بود و از نظر او دموکراسی یک نظام ضد انقلابی تلقی میگردید و می گفت که دموکراسی با رهبری ایده ئولوژیک جامعه مغایرت دارد . بنا براین وی خود را به دفاع از رهبری متعهد ایده ئولوژیک متعهد میدانست و دموکراسی را محکوم میکرد. (4)
او مهمترین تفاوت حکومت دینی با حکومت دموکراتیک را در رابطه به جایگاه و نقش رهبری جامعه عنوان کرده است و ازهمین رو است که میگوید :"فلسفه سیاسی نه دموکراسی رأس ها است ،نه لیبرالیسم بی هدف و بی مسؤولیت که بازیچه قدرتهای اجتماعی است ، نه آریستوکراسی متعفن ، نه دیکتاتوری ضد مردم ونه الیگارشی تحمیلی است؛ بلکه مبتنی بر اصالت رهبری است، نه رهبری فاشیستی؛ البته رهبری متعهد و انقلابی . آنهم رهبر انقلابی و متعهد که مسؤول حرکت جامعه بر اساس جهان بینی و ایدئولوژی اسلامی بوده و برای تحقق تقدیر الهی انسان در فلسفه آفرینش کار و پیکار می نماید. او به امامت باور داشت و میگفت که "اصل دموکراسی ، مخالف اصل تحول انقلابی و پیشرفت است؛ زیرا رهبری سیاسی متکی به یک ایدئولوژی جدید، که مخالف فکر و سنت آن جامعه است ، نمی تواند انتخابی و تحت حمایت آن جامعه باشد. از این رو رهبری انقلاب با دموکراسی سازگار نیست.
لیبرالیسم و برخی از مکاتب دیگر انسان را محدود به من طبیعی می داند و به نوعی انسان مداری واومانیسم باورمند است که تنها به بعد مادی و حقوق طبیعی انسان توجه دارد. از سویی هم آزادی بیان و اندیشه در تفکر لیبرالیزم نامحدود بوده و در لیبرالیزم قوانین را انسان ها می سازند و اما در اسلام حق قانونگذاری مختص به خداونداست و بالاخره لیبرالیزم دولت مطلوب را دولتی میداند که از چهارچوب های کلی حیات اجتماعی دفاع کند، رفاه گستر بوده و هرچه کمتر در امور مردم دخالت کند؛ در حالیکه در اندیشۀ اسلامی دولت باید رفاه گستر و فضیلت گستر باشد. لیبرالیزم به بعد فضیلتی دولت توجه ندارد. (6)
از همین رو است که عبد الکریم سروش متفکر شهیر اسلامی می گوید: برای درک مفهوم درست دموکراسی اسلامی نیازمندیم تا لیبرالیسم را از دموکراسی تفکیک کنیم.آشکار است که مسئله اصلی برای سروش ناسازگاری میان جنبههای اسلامی و لیبرال سرشت انسان است . (7) وی میگوید که لیبرال-دموکراسی از این اصل بدیهی و بنیادین الهام میگیرد:انسانها بصورت ذاتی آزاد و یگانه اند،امیال و آرزوهایشان بینهایت متفاوت و بیاندازه پویا و پرتحرک است،و مهار این تنوعها و اختلافها نه ممکن است و نه مطلوب. او برای رهایی از دغدغۀ تفاوت های یاد شده می گوید که لیبرالیسم از سازگاری با بعد دینی حقوق بشر ناتوان است؛ اما شماری متفکران با استناد به آیۀ 48 سورۀ مائده " و اين کتاب را به راستی بر تو نازل کرديم ، تصديق کننده و حاکم بر، کتابهايی است که پيش از آن بوده اند پس بر وفق آنچه خدا نازل کرده است در ميانشان حکم کن و از پی خواهشهاشان مرو تا آنچه را از حق بر تو نازل شده است واگذاری برای هر گروهی از شما شريعت و روشی نهاديم و اگر خدا می خواست همه شما را يک امت می ساخت ولی خواست در آنچه به شما ارزانی داشته است بيازمايدتان پس در خيرات بر يکديگر پيشی گيريد همگی بازگشتتان به خداست تا از آنچه در آن اختلاف می کرديد آگاۀ تان سازد.
این ها مدعی اند که در اسلام تفاوت میان مردم و اعتقادات دینی و سیاسی آنان مورد تایید و ستایش قرار گرفته است.در واقع این آیه نشان میدهد که خداوند تکثر اعتقادات دینی و تشکیلات سیاسی را در نظر داشته و این تکثر را باید محترم داشت و پرورش داد. خداوند برای پیامبر دستور داده است تا از این تفاوت ها حمایت و پاسداری کند. (8)بر این اساس دموکراسی یکی از اشکال روابط سیاسی است که میتواند با تکثر و تنوع امتهایی که در آیه 48 سوره مائده ذکر شده ، سازگار باشد.دموکراسی این کار را با زمینه سازی همکاری و تبادلنظرها میان گروه ها و افراد انجام میدهد که در نتیجه بالندگی فضایلی چون حقیقت و عدالت و کاهش رذایل اخلاقی چون خشونت و فساد را به همراه دارد. از این رو است که دموکراسی ظرفیت آرایش های بیشتری را پیدا میکند .
شماری متفکران مسلمان خویش را در انبوهی از آراییدن های دموکراسی شگفت زده یافته اند و این شگفت زده گی ها سبب شده تا ابعاد ناسازگار آن با فرهنگ شرقی پنهان باقی بماند؛ اما این را نمی توان بهانه یی برای نفی ارزش های دموکراسی در جهان اسلام پنداشت . جا دارد تا ابعاد ارزشی آن را با اصل شورا و نظام شورایی در اسلام تطابق داد و سازگار نمود. شماری متکران اسلامی که نسبت به دموکراسی نظر مساعد دارند، هدف اصلی آنان در واقع چنین انطباق است و نه کاپی صد در صد . کشور های اسلامی باید دموکراسی را مورد نظر فرهنگی و تاریخی شان را باید در جوامع اسلامی ترویج داده و رشد و بالنده یگردانند؛ اما در این میان نظریه هایی وجود دارد که در اسلام آزادی های فردی و دموکراسی وجود دارد و جمهوری اسلامی خود بسنده و پاسخگوی تمامی آزادی های معقول فردی و دموکراسی بوده و افزودن واژه های یاد شده بحیث پیشوند و پسوند با اسلامی را زاید میدانند؛ البته به این استدلال که با افزودن واژه های یاد شدن این برداشت بوجود می آید که جمهوری اسلامی دو مبنا دارد؛ بنیاد های دموکراتیک و بنیاد های اسلامی ، در حالیکه چنین نیست .
متفکران مسلمان بدین باور اند که در اسلام مایه های واقعی دموکراسی را می توان دریافت و در اصول های قرآنی آیاتی زیادی است که دلالت به نظام شورایی و ساختار های سیاسی دموکراتیک می نماید. از همین رو است که متفکران بزرگی چون یوسف قرضاوی بدین باور است که اسلام قرن ها پیش از غرب پدیدۀ دموکراسی، قواعد و معیار های آن را معین کرده است؛ اما تبیین جزییات آن را به دانشمندان مسلمان واگذار کرده است تا راهکار هایی چون امر به معروف، نهی از منکر، شورا، بیعت و مشارکت زنان در عرصۀ سیاسی- اجتماعی را تبیین و تفسیر نمایند. به باور او پذیرش دموکراسی به معنای کنار گذاشتن حاکمیت خدا در زمین نیست ؛ زیرا اصل حاکمیت مردم بنیان دموکراسی به شمار می رود که با اصل حاکمیت خدا در تضاد نیست؛ بلکه حاکمیت خدا با حاکمیت فردی که اساس استبداد است، در تضاد است. او باور دارد که هدف از دموکراسی کنار نهادن حاکمیت طاغوت و ستمکاران است نه نفی حاکمیت خدا در زمین و بنابر این اجرای دموکراسی از سلطۀ طاغوت و استبداد جلوگیری کرده و حاکمیت خداوند در زمین را تحقق می بخشد . قرضاوی از پیشتازان فقه اسلامی معاصر و رئیس بزرگ اتحادیه جهانی علمای مسلمانان است که جایگاه والایی در میان متفکران جهان اسلام دارد . بسیاری رهبران نهضت های پیشگام اسلامی مانند راشد الغنوشی به وی احترام داشته و نظریات او را محترم می شمارد.
قرضاوی در میان علمای اهل تسنن٬ به گونه یی رویکرد نومعتزله یی دارد د و با توجه به محوریت عقل٬ درصدد رفع نیازهای جامعه اسلامی برآمده است. او بیشتر از آنکه بر عوامل سلبی در گفتمان سازی خود تاکید کند٬ معتقد به رحمانیت دینی است. از همین منظر منفور سلفیون به شمار میآید.
الغنوشی از جمله رهبرانی است که در دهه ۸۰ به صراحت ً اعلام کرد، مشکلی با دموکراسی ندارد؛ زیرا میداند که چگونه به ارزش های دموکراتیک احترام گذاشت و میان اسلام و مدرنیته تعادل ایجاد کرد . غنوشی که رهبر حزب النهضت تونس است و حزبش کشور تونس را رهبری میکند. گزاف نیست اگر گفته شود که اندیشه های مردانی چون قرضاوی، غنوشی، اربکان، مهدی عاکف ، خیرت الشاطر، محمد بدیع و دیگران در تحولات کنونی بعد از بهار عربی در شرق میانه تاثیر گذار بودند و بهار عرب با اندیشه های خردمندانۀ آنان به شگوفایی رسید . این ها اند که توانستند با راه اندازی برنامه های دموکراتیک بر قلب های مردمان شان راه پیدا کنند و نسخۀ نجات را برای مردمان شان ارایه کنند. بعد از سال ها تجارب دردبار و خونین بالاخره بدین باور شدند که راۀ بهتر برای خدمت به مردم رویکرد های دموکراتیک است . این ها با روش های قبلی شان بدرود گفته و برای از میان بردن بهانه های حکام مستبد عرب وارد مشارکت های پارلمانی شدند تا خود را از زیر اتهامات سرکوب گرانۀ حکام مستبد عرب رهایی ببخشند . این ها اند که از دو مودل نظام اسلامی؛ مودل ترکیه و مودل مصر در جهان اسلامی نماینده گی کرده و اسکان آنرا به پیش می برند. دو مودلی که نماد های استثنایی نظام های دموکراتیک را رهبری می نمایند. این ها اند که به سعۀ صدر عمل کردند و بهار عرب به فصلی از پیروزی ها رسانیدند و تصمیم دارند تا با عزم راسخ به شگوفایی آن را تداوم ببخشند.
منابع وماخذ:
http://pdabirimehr.blogfa.com/post/
5 - 1]. پیرامون انقلاب اسلامی، مرتضی مطهری، انتشارات جامعهی مدرسین، ص 100 به بعد.
8 - نویسنده : بحرانی مرتضی ، اسلام ودموکراسی در اندیشه های سیاسی یوسف قرضاوی ، ص 134
+++++++++++++++++++++++++++++
در نظام آرمان شهر جهادی شریعت در خدمت انسان قرار میگیرد؛ زیرا هدف اساسی دین رهایی انسان از بند بنده گی ها و رسیدن به رستگاری مادی و معنوی انسان است . از همین رو آگاهی، آزادی و عدالت بحیث عصارۀ ارزش های دینی شناخته شده اند که عدالت اجتماعی را با توجه به وفاق ملی متضمن بوده که عدالت اجتماعی را با وفاق ملی هماهنگ می سازد؛ البته این هماهنگی امر ساده یی هم نیست ، درست زمانی بوجود می آید که حقوق فردی و اجتماعی در یکدیگر تحقق پیدا کنند . این زمانی عملی میگردد که حقوق مدنی وحقوق بشری شهروندان در سایۀ باور های اعتقادی و افکار گونه گون با نحو تحمل پذیرانه برآورده شود. از این که روح دینی با عدالت و توحید سازگار بوده و بالاخره اختلافات فرعی دینی با پیوستن به اصل عدالت و توحید به گونه یی کاهش می یابند؛ زیرا روح دینی واحد و یگانه بوده واین یگانگی را در تمامی عرصه های اقتثصادی، سیاسی و اجتماعی بر می تابد. در غیر این صورت به شرک اقتصادی، سیاسی و اجتماعی انجامیده و و بالاخره به شرک دینی پایان می یابد . چنانکه ریشه های مذاهب مختلف منشای سیاسی دارند . با از میان رفتن اختلافات می توان به اختلافات سیاسی نیز پایان داد. تمامی این اختلافات ریشه در ناآگاهی دارد، هرگاه پرده های ناآگاهی از میان برخیزد، در تاریکترین زوایای آن نور آگاهی بدمد، بالاخره جهل از میان برخیزد وبا افتادن پرده های جهل و ناآگاهی اختلافات مذهبی چه که اختلافات دینی هم از بین میرود. با از میان رفتن اختلافات همه چیز در سایۀ آگاهی، آزادی و عدالت عریان شده و توحید می یابند. .
* - در اصل قسمت پانزدهم است که در گذشته بخش پانزدهم آن به نشر رسیده است.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
مافیای جهادی زخمی ناسور بر بدنهٔ مظلوم اسلامگرایان
قسمت چهاردهم
شاید بحث بر سر مافیا برای خواننده گان آنقدر ناآشنا نباشد ؛ زیرا این واژه سالها پیش برای اولین بار به گروهٔ مافیایی ایتالیا اطلاق شد. این گروه به فعالیت های جنایتکارانه بصورت سازمان یافته پرداخته و بیشتر به کار و بار قاچاق مواد مخدر و اختطاف های خطرناک دست می یازیدند . این گروه بعد ها توانست که حتا مقامات ارشد دولتی را در اروپا شریک جنایت های سازمان یافتهٔ خود نماید ؛ اما اکنون به تمام گروههای جنایتکار اطلاق میگردد که در حوزه های گوناگون مالی ٬ اقتصادی و سیاسی فعالیت دارند. مافیایی مواد مخدر ٬ مافیای زمین ٬ مافیای اقتصادی ٬ مافیای سیاسی و ... نمونه های مهم گروههای مافیایی هستند . از این گفته آشکار است٬ هر گروه که بصورت سازمان یافته به نحوی خطر آفرینی کرده و رفاه و سعادت انسان ها را مورد تهدید قرار میدهد ؛ ولو که داعیه دار رهایی انسان از استبداد ٬ برده گی و فقر باشد ؛ مافیا هستند . چنانکه مافیای ایتالیا هم در آغاز به گونهٔ عیاران بر ضد استبداد و اقتدار گرایی خواهان آزادی و استقلال و خود ارادیت خود بودند ؛ اما به زودی انحراف کرده و به یک گروهٔ جنایت کار و خیلی خطرناک عرض اندام نمودند و کار شان جز جنایت آفرینی های خیلی خصمانه و خشونت آمیز چیز دیگری نیست که هنوز هم به گونه های مختلفی در روابط مافیایی اروپا دست بالا دارند. امروز این مافیا به گونه های زیرکانه یی در احزاب قدرتمند کشورهای اروپایی و امریکایی نفود داشته و لابی های بزرگ مافیای اسلحه رابرت گیتس ها ٬ مافیای نفت جوبایدن ها و مافیای سیاسی دیگ چینی و شرکای آن مانند هالبروگ ها و کیسنجر ها را در استخدام خود دارد.
این گروه دلیل انحراف خود را از مسیر مبارزاتی اش خشونت آفرینی های استبدادی نظام حاکم آنزمان عنوان میکرد و مدعی بودند که استبداد و سلطه همراه با خشونت آنانرا به اقدامات خطرناک در برابر نیروی حاکم واداشت که بالاخره کار شان را به جنایت برضد انسانیت کشاند. مافیای جهادی هم ته مانده و طفاوهٔ حرکت نیرومند و خود جوش مردم افغانستان بر ضد تجاوز شوروی است که بنا بر انحراف های گوناگون اعتقادی و سیاسی اکنون به مثابهٔ زخم ناسوری در بدنهٔ مظلوم اسلامگرایان خود نمایی دارند. این مافیا حالا زیر نام استفاده از جهاد مردم افغانستان به چه جنایتی نیست که دسیت نمیزنند و چه جفا ها و ناروایی ها نیست که برحق انسان مظلوم افغانستان روای نمیدارند ؛ اما شگفت آور این است که این ها تمامی جنایت ها و تباهکاری های سازمان یافتهٔ خود را خیلی پر رویانه توجیهٔ دینی کرده و جهاد و اسلام را روپوش خیانت ها و غارت های از پیش سازمان یافتهٔ خود نموده اند . این ها طوری وانمود میسازند که گویا خون اضافه تر از یک ملیون شهدای آزادی از بدن کثیف آنان ریخته شده است ؛ اما آنچه مسلم است ٬ اینکه این ها آن شکست خوردههایی اند که جهاد و دین را ابزاری برای برای استفاده جویی ها و بهره بردار های شخصی ٬ خانواده گی٬ قومی و گروهی خود نموده اند که با تاسف خود را در عقب گروهٔ خاصی پنهان کرده و جنایات ها٬ غارت ها و اختطاف ها و قاچبری های سازمان یافتهٔ خود را زیر چتر آن پنهان میسازند . تو گویی این ها از جهاد تفسیر وارونه نموده و از نظر شان جهاد خدای نخواسته یعنی هر نوع تاراج٬ دزدی٬ احتکار٬ قاچاق ٬ غضب زمین های شخصی و دولتی ٬ تجاوز به حریم مقدس خانواده ها و عزت زنان شوهر دار و حتا کودکان ٬ شکم افگندن بر کرسی و مقام ٬ بهانه ٬ فریب و دههازشتی دیگر تعبیر گردیده است . در قاموس فکری و در جغرافیای اعتقادی این ها هر نوع بیداد گری مجاز بوده و حق انسان خوردن برای شان نشه یی کمتر از به اهتزاز در آوردن درفش در پاتوغ یاران خمار نیست .
امروز این مافیا خطرناکتر از هر مافیا در لباس تقدیس خود نمایی کرده و می شود گفت که این مافیای مقدس و خشکه مقدس بیرق قلدری ها و شارلتانی ها را در افغانستان به اهتزاز در آورده و بر تمامی بنیاد های مالی٬ اقتصادی و سیاسی کشور تکیه زده و بر تمام امور فرمان میرانند . این ها که خود را در لاک جهاد پنهان کرده اند ؛ اما در عمل چه جفا هایی نیست که بر حق جهاد و آرمان مجاهدین مظلوم روا نداشته اند . این سیاهکاران تاریخ را که قرآنکریم آنان را بلعباعور خطاب کرده است . بلعباعور یعنی سیما های کذایی دین که به گونهٔ دورغین سنگ دینداری و دین پروری را بر سینه های گندیدهٔ خود می کوبند ؛ در حالیکه این ها به یزیدیان زمان تعلق دارند و از گذشته ها بدین سو راهٔ خود را از حسینیان زمان جدا گردانیده اند . این ها اند که زیر جامهٔ جهادی در سیما های شرک آلودی به مثابهٔ مشرکین کلان اقتصادی و اجتماعی ظاهر شده اند . در سکوی دین و مذهب تمکین کرده اند و اما بد تر از هر زمانی جنگ مذهب بر ضد مذهب را به راه افگنده و به گونهٔ مار های خطرناکی در آستین دین خانه کرده اند .
این شکمبو های آزمند زیر نام جهاد و رهبری مجاهدین سابق بیشتر از هر کسی بر آنان خیانت کردند و حتا از نوشیدن خون های آنان هم دریغ ننمودند. با از دست دادن امتیاز یک باره گویی از زمین سبز شده و مدافع مجاهدین سابق می شوند٬ از زمین و آسمان مجاهدین را دعوت کرده و به هر کدام با دو دست سلام میدهند . از بام تا شام فریاد بر می آورند که داعیهٔ مجاهدین در خطر است و حق آنان تلف شده و دم و دستگاهٔ فاسد از حضور و نماینده گی آنان خالی است ؛ اما زمانیکه به قدرت میرسند ؛ چنان از پشت بام ریش های انبوه ٬ نیم انبوه و تراشیده ٬ زبان ها را یک متر به پیش کشیده و اولین بار بر مجاهدین سابق نیشخند زده و آرزو های آنان را به استهزار می گیرند . بدون آنکه زبان های زهر آلود آنان به کام شان خمیازه نماید ٬ با لگد های جانانه جان مجاهدین سابق را تازه تر میکنند . این ها که خود را ناف زمین و ناف جهاد تراشیده اند و حق مجاهدین را حق خود و خانوادهٔ خود شمرده و با بودن در قدرت و سرگرم شدن در تاراج هامجاهدین را به حق رسیده و در صورت نبودن در قدرت حق مجاهدین را تلف شده عنوان میکنند. از بام تا شام برای مجاهدین بیچاره رجز خوانی میکنند و با ترفند ها و عشوه های دروغین عملکرد های پلید خود را در اشکال جنایت های سازمان یافته توجیه هم می نمایند ؛ زیرا این ها پول های فراوانی دزدیده اند بر حق ملیون ها انسان مظلوم خیانت ها کرده اند . از غارت سفریه و کرایهٔ مجاهدین سابق گرفته تا اخذ پول از قوماندانان سلاح فروش و سهم گرفتن از چپاول آنان و اخذ پول از قرار داد های مخفی با دولت دست نشانده و شوروی سابق سلسله زنجیز خیانت های شان به جنبش در آید ٬ از روی هر یک به تفصیل پرده برداشته شود و شاید کتابی هفت منی از آن درست شود . گذشته از این که سر های بدون تنهٔ این ها یک نیزه بلند تر از عقب تاراج و غارت هر قوماندان غاصب زمین و تاراجگر دارایی های شخصی و عامه در دوران نجیب خود نمایی میکند . اکنون بصورت زنجیره یی بر تمامی ساختار های مالی ٬ اقتصادی و سیاسی کشور مسلط هستند ؛ در کنار این در این مدت ملیارد ها دالر از کشور های غربی و عربی به پشاور سرازیر شد و امریکا برای کمک با تشکیلات مجاهدین ملیاردها دالر به اردوی پاکستان داد. اردوی پاکستان این پول ها را در اختیار گروههای جهادی قرار میداد و بخشی از این پول ها هم حیف و میل آنان میگردید . گروههای جهادی هم مقدار از این پول ها را بصورت مخفیانه برای نظامیان ارشد پاکستان میدادند ؛ زیرا پول هاییرا که امریکا برای تقویهٔ اردوی پاکستان میداد . سؤ استفاده از آن برای نظامیان پاکستان چندان میسر نبود و تنها شماری مقامات ارشد نظامی می توانستند که از طریق قرار داد ها به بخشی از آن دست یابند .
پول هاییکه از طریق نظامیان پاکستان برای گروههای جهادی داده میشد . این پول ها به حساب رهبران جهادی انتقال می یافتند . این پول جدا از کمک های مستقیم و پول های گزافی بود که بوسیلهٔ شماری از شیخ های عرب و منابع دیگر اروپایی و امریکایی برای هر تنظیم جهادی بصورت فزیکی یا چک پرداخته میشد . آمار و ارقام نشان میدهد که ملیون ها دالر به حساب رهبران جهادی در پشاور سرازیر شد و کسی تا هنوز از حساب آن چیزی نمیداند که چقدر به مصرف رسیدند و چه مقداری از آن هنوز در کیسه های آنان باقی مانده است . این غارت ها را در برابر بازی با خون مجاهدین بر خود روا داشته اند ؛ در حالیکه مردم افغانستان در برابر تهاجم و تجاوز شوروی سابق بصورت خودجوش قیام کردند و برای دفاع از باور ها ٬ اعتقادات و قلمرو های جغرافیایی خود رادمردانه و شجاعانه رزمیدند و عاشقانه و جانبازانه جان سپردند؛ اما صد ها دریغ و درد که این همه پایمردی ها ایثار گری های آنان خیلی ناجوانمردانه مورد تاراج شماری تیکه داران رهبر نما گردید که خود را رهبران جهاد عنوان کردند و رهبری خویش را بر جهادگران و مردم افغانستان تحمیل کردند . این رهبران خلاف واقع خود را شخصیت های پر جاذبه و کرزماتیک فکر میکردند و با همچو روحیه خود را به مثابهٔ قهرمانان دینی و ملی به مردم افغانستان ارایه کرده و حتا از این هم بیشتر خویش را به گونهٔ پیشوایان فکری فراتر از تک ستاره ها در مقام امامت جامعه فراتر از پیشوایان صدر اسلام جا میزدند . این داعیه دارا ن دینی از لحاظ نظری حتا با استقرار حکومت صد در صد عمری ( عمر ثانی ) هم راضی نبوده و سنگ استقرار حاکمیت عدل الهی فراتر از عمر (رض) خلیفهٔ دوم مسلمانان را به سینه می کوبیدند . این ها با این حرف می خواستند شیخ های خلیچ را شکار نمایند و به بهانهٔ جهاد جیب های شان را خالی نمایند . چنانکه می گویند که استاد سیاف بر روی فرش بوریایی دربار میکرد و مهمانان کشور های عربی خلیج را به آستان بوریایی خود می پذیرفت تا باشد که عدالت عمری را در افکار آنان زنده نماید . هر کدام از این بزرگوارن کار های زیادی از این دست انجام دادند تا این پا برهنه گان به نام و کام رسیدند . مجاهدین و مردم افغانستان چنان در جاذبهٔ جهاد با ارتش تا دندان مسلح شوروی غرق بودند و شب ها و روز ها چه عاشقانه و پرشکوه در زیر فیر مرمی ها و رگبار مسلسل ها بر دشمن دین و وطن می تاختند که در اصل به این گونه ترفند رهبران خویش نمی اندیشیدند . این ها در اصل فرصتی برای این گونه تفکر را نداشتند . این عقاب های آزادی و شهباز های هندوکش و بابا و سلیمان چنان در بلندای قله های غرور به پرواز در آمده بودند و صادقانه و پاکبازانه شهپر جبریل آزادی خواهی ها را به اهتزاز در آورده بودند که اندیشیدن به این موارد را حتا گناه تلقی میکردند . ساید شماری از این رهبران پناه بردن به این گونه ترفند ها را توجیهٔ شرعی کرده و بر خدعهٔ پیامبر اسلام در مقابله با کفار و مشرکین محول میکردند ؛ اما بعد ها گذشت زمان همه چیز را به اثبات رسانید و مردان و نامردان را یکسره سره و ناسره کرد . فراز و نشیب حوادث پرده از روی نامردی ها و نامردمی های این ها برافراشت .
مردم آگاه شدند که چگونه این قبله های آزادی که خود را رهبران می خواندند ٬ حتا از غضب خانه های شیخ های خلیج در کابل که حامیان دینی٬ مالی و اقتصادی آنان بودند ٬ هم خود داری نکردند . کاخ های امروزی آنان در شیرپور و وزیر اکبر خان و ویلا های تابستانی آنان در پغمان ٬ کاریز میر ٬ پنجشیر ٬ قندهار ٬ مزار شریف و جا های دیگر در افغانستان و قصر های مجلل آنان در شاخهٔ جمیرای دوبی و سایر پایتخت های جهان گواهٔ روشنی بر سیمای اصلی و اخلاق واقعی آنان بوده بصورت صریح و آشکار پرده از چهرهٔ کاذب آنان برانداخت .
مجاهدین آزادیخواهٔ افغان اضافه تر از نه سال در برابر نیرو های شوروی و چهار سال بر ضد دولت دست نشاندهٔ شوروی رزمیدند . این ها چنان با شهامت رزمیدند و شهکاری ها در میدان رزم آفریدند که حماسه های آنان شهادت را به اسطورهٔ استثنایی قرن بیستم مبدل نمود و از غلبهٔ خون بر شمشیر تصویر واقعی دادند و به مفاهیم ماندگار مکتب تجسم عینی عینی بخشیدند . حماسه های آنان چنان بر آسمان آزادی و آزاده گی ها در فضای چکاچک شمشیر های آنان طنین افگند که تمامی آزاده گان جهان را به تکان و قیام واداشت . چنان جوش و خروش در جهان بر پا کردند که مردان ایثارگر و جانبازی را از آن اقضای عالم از سرزمین های شرق میانه تا افریقا ٬ آسیای وسطی و بحیرهٔ صغیر و تا آنسو از اروپا تا امریکا به جنب و جوش بی سابقه در آورد و گروه گروه به صفوف جانبازان افغان پیوستند ؛ اما صد ها افسوس که بر این ها نیز خیانت شد و پول ها و امکانات این ها را نیز به تاراج بردند . این ها که جان های عزیز خود را برای آزادی کشور ما از دست دادند شماری رهبر نمایان حتا بر این ها هم رحم نکردند ٬ خانه هایشان را در کابل غضب و دارایی های شان را نیز دزدیدند .
این ها چنان تاراج های دارایی های مردم را مباح شمردند که طالبان ریر نام حکومت شر و فساد تیغ از دمار آن بیرون کرد ؛ اما مافیای جهادی باز هم مانع پیشرفت نیرو های واقعی بر ضد طالبان شد تا آنکه بعد از حادثهٔ یازدهم سپتمبر امریکایی ها بر افغانستان حمله کرده و طالبان را سرنگون نمودند . امریکا در نبود احمد شاه مسعود فضا را بر وفق مراد خود یافت٬ خیلی ساده و بدون دغدغه در درون جبههٔ متحد نفوذ کرده و با آنان وارد معامله شد. با دادن پول های گزاف فیوز های شان را بیرون کرده و کار شان را یک شبه تمام نمود . در آنزمان بار دیگر مافیای جهادی با زیر پا گذاشتن فیصلهٔ معاهدهٔ بن وارد کابل شدند و دندان های خود را برای کندن گوشت مردم تیز تر کردند . در حالیکه جا داشت تا بخاطر قضور و کوتاهی های گذشتهٔ خود از مردم افغانستان معذرت خواسته و بر زخم های آنان مرهم میگذاشتند تا مردم بر ساه رویی های قبلی آنان روکش سفید می بستند ؛ اما به عکس باز هم به تاراج و غارت های بیرحمانه مبادرت کردند . این ها با چنین رویکردی ناشیانه نه تنها جفای جبران ناپذیر را در حق مردم افغانستان روا داشتند ؛ بلکه از این هم زشت تر اسلام را بد نام کرده آبروی اسلام گرایان را به زمین ریختند .
مافیای جهادی مشتی از مکروب های خطرناک و آمیزه یی از عاملین جنگ های برنامه ریزی شدۀ داخلی چه پیش از سقوط و چه بعد از سقوط نجیب ، قرار دادیان یا پروتوکولی های رژیم نجیب ، شوروی سابق، ایران و ...، قاچاقبران مواد مخدر حتا یورانیم و سنگ های قیمتی، طفاوه های انجویی، غاصبین زمین و سایر غارتگران هستند که در فضای سنگین روابط استخباراتی بویژه آی اس آی پاکستان ، سی آی ای امریکا و کا جی بی شوروی سابق و استخبارات فرانسه، اسراییل، بریتانیا و ... پر جنب و جوش ترین تحرک جهادی و اسلام سیاسی را نابود کردند و دینامیزم اسلام جهانی را به خاک و خون کشانیدند . این مافیا بیشترین عاملی بود که مانع رشد و تکامل نیرو های جهادی سراسری جهان در دهۀ هشتاد از شرق میانه تا آسیای وسطی، بحیرۀ صغیر و اروپا و امریکا گردیده و سبب نوعی مایوسیت در آنان گردید . این یاس به کابوسی مبدل شد که در یک زد و بند استخباراتی امریکا ، سعودی و پاکستان به مثابۀ نقطه های سیاه و تاریک بصورت پراگنده بسیج شدند و به تدریج سازمان یافته تر شدند .
مافیای جهادی با دامن زدن به خشونت های داخلی و تشدید جنگ های داخلی بعد از دهههٔ نود خطرناکترین ضربه را بر اسلام سیاسی وارد کرد و به مثابۀ سازمان یافته ترین گروۀ جنایتکار و خاین عرض اندام کرده و تمام حوزههای مالی ، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی را در کشور در قبضۀ خود دارد و توان بازدارندۀ آزادی ، اگاهی و عدالت را در مبارزه با استبداد ، جهل ، فساد ، جنایت و خیانت به دشواری کشانده است . اسلامی که فرزندان راستین و جانبازان پاک طینتی را برای رهایی انسان از بند بنده گی ها به قربانی گرفت و مردان آگاه و روشن ضمیری را در این راه فدا کرد ؛ در حالیکه آنان انسانی ترین آرزو ها را برای رستگار بشریت در دل پروریدند و جان های خویش را در طبق اخلاص آن گذاشتند . از این جانبازی های بی شایبه جز به ارمغان دادن آگاهی٬ آزادی وعدالت در سرزمین خدا هدف دیگری نداشتند . ظهور مافیای جهادی در افغانستان اهداف اسلامی پیشروان نهضت اسلامی را زیر سوال بردند و شماری فرزندان عرب را که برای کمک به جهاد و مردم افغانستان به صفوف مجاهدین وارد شده بودند ٬ نیز به بیراهه برده و آنان را با تبلیغات زهر آلود و ضد اسلامی فریفتند ؛ نه تنها فریفتند که از آنان اژدهای خطرناکتری تری نیز ارایه دادند ؛ در حالیکه اسامه به عنوان اعتراض بر منازعات درونی مجاهدین ( نه مجاهدین واقعی) افغانستان را به قصد سودان ترک کرده بود و بار دیگر به جنگ افغانستان کشانده شد . بالاخره جنگ های مافیای جهادی برای اخذ قدرت نه تنها اسلام سیاسی را برای همیش از صحنهٔ فعال سیاسی راند ؛ بلکه این خشونت آفرینی ها دستگاههای استخباراتی را برای انتقام از اسلام سیاسی واداشت و در نتیجهٔ بهم خوردن مافیای جهادی و مافیای مواد مخدر در تولد دیگری گروههای سلفی و قشری را زیر نام طالبان در منطقه فعال نمودند . در واقع مافیای خطرناکتری را زیر پوشش سنت به بار و برگ نشاندند ؛ اما با تفاوت اینکه مافیای جهادی عاشق قدرت و ثروت است و برای دست یابی بر این ها یگانه دغدغه یی که ندارد ٬ آن دغدغه دینی است و اما مافیای برخاسته از سنت به سنت عشق می ورزد و با مافیای قدرت و ثروت در ستیز است . در جنگ این ها تنها اسلام عزیز شدید ترین ضربه ها را بر بدن زخمی خود متحمل و بیشترین صدمه بر مسلمانان جهان تحمیل می شوند . حالا هر دو به مثابهٔ زخمی ناسور بر بدنهٔ اسلام سیاسی سنگینی کرده و یکی با جلوه های سنت و دیگری با عشوه های دموکراسی کذایی تیغ از دمار دین و دنیای مردمان مظلوم جهان بیرون مینمایند . امروز شبکهٔ مافیایی دوم زیر نام دین شاهرگ های اقتصادی کشور را بر دست دارند و دهها شرکت های خصوصی ٬ شهرک هاقصر های مجلل در شیرپور کابل٬ جمیرای دوبی و سایر کشورها دارند و هر روز خون مردم افغانستان را بی شرمانه می مکد . این مافیا تا زمانیکه سکان قدرت رابر دست دارد ٬ عدالت عمری را درگودالی از فساد در کشور می بیند و اما زمانیکه از قدرت رانده می شود٬ فریاد بر می آورد که تراکم قدرت فساد بار می آورد .
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
قسمت دوم-
بخش سیزدهم
از این که در عنوان گذشته از قرائت جدید از جهاد افغانستان در قلمرو تحولات در خاورمیانه بویژه بعد از بهار عرب تذکر به عمل آمده است . بیرابطه نخواهد بود تا قبل از پرداختن به اصل موضوع اشاره یی به روابط قسمی گروه های اسلامی و بعد جهادی افغانستان با اخوان المسلمین مصر شود.
در این شکی نیست که نهضت اسلامی افغانستان در سایۀ تاثیرات سه جریان اسلامی، جریان ایرانی، جریان، نیم قاره یی و جریان عربی یعنی اخوان المسلمین مصر شکل گرفت و تحت تاثیر هر سه حرکت به حیات خود ادامه داد؛ اما اثرات جریان اخوان المسلمین در نهضت جوانان مسلمان (1348 سال تاسیس) بصورت نسبی بیشتر حاکم بود؛ گرچند پیش از آن حلقاتی به رهبری پوهاند غلام محمد نیازی و بعدتر استاد ربانی به فعالیت های فکری مصروف بودند و هر دو تحصیل کردۀ الاظهر مصر بودند و در هنگام تحصیل در مصر با اندیشه های رهبران اخوان المسلمین مانند حسن البنا، سید قطب، محمد قطب و سایرین آشنایی حاصل کردند . بعد از پایان تحصیل آن اندیشه ها را با خود به افغانستان آوردند. بدون تردید در حوزۀ فکری کار هایی انجام دادند و اما در بخش سیاسی فعالیت های آنان چندان چشمگیر نبود . با تاسف نهضت اسلامی افغانستان پیش از آن که به پختگی سیاسی و قوام فکری برسد، بصورت بیرحمانه یی سرکوب شد و رهبران آنان بازداشت، منزوی و فراری گردیدند؛ اما با این همه فرود و فراز ها نهضت اسلامی افغانستان خود را وارث اخوان المسلمین مصر دانسته و به رهبران آنان به دیدۀ قدر می نگریستند. افکار و اندیشه های آنان را رهنمای نظری خود می پنداشتند؛ اما بعد از تهاجم ارتش سرخ به افغانستان اوضاع داخلی کشور دگرگون شد و نه تنها اوضاع سیاسی، اقتصادی، نظامی و اجتماعی افغانستان؛ بلکه بر تمامی روابط سیاسی، اقتصادی و نظامی جهان اثر گذاشت.
بعد از تجاوز شوروی سابق به افغانستان رهبران نهضت اسلامی به پاکستان مهاجر شدند و در کنار سایر گروه ها فعالیت های نظامی شان را در افغانستان آغاز کردند . دیری نگذشت که گروه های گوناگون اعم از اسلام گرای تندرو، میانه رو و افراطی و گروه های ملی، چپی وحتا شاه طلبان نیز در پاکستان متشکل شدند؛ اما دولت پاکستان برای هفت گروۀ جهادی اجازۀ فعالیت داد. بعد از آن گروه هایی بیرون از این هفت گروه خود را به نحوی از انحا در درون گروه های هفتگانه جا به جا نمودند. در کشور حوادث طوری آمد که اوضاع کشور به صورت غیر مترقبه دچار دگرگونی های فاحش گردید که در نتیجۀ آن آشنایی نهضت اسلامی با تفکر اخوان المسلمین ناتمام ماند، از شگوفایی ماند و به قوام نرسید. حتا اندک اندک منجر به نوعی از یکدیگر بیگانگی گردید.
با آغاز جهاد ده ها شخصیت های رهبری و صد ها داوطلبان اسلامی منسوب به گروه های اخوانی و سلفی از کشور های عربی مانند مصر و کشور های خلیج وارد پشاور شدند. در این میان عبدالله عزام به نماینده گی از شاخۀ اخوان فلسطین و اسامه و الظواهری از شاخۀ سلفی الجهاد والهجره و الجهاد والتکفیر و جماعت توحید نیز وارد پشاور شدند. این ها که از حمایت های مالی، استخباراتی و سیاسی کشور های خلیج بویژه عربستان سعودی برخوردار بودند. به سرعت توجۀ رهبران جهادی را به خود جلب کردند و امکانات مالی و جانی خویش را برای انان پیش کش نمودند که از سوی رهبران جهادی مورد استقبال گرم واقع شدند. نه تنها این که حتا از افکار این ها هم به شدت متاثر گردیدند . ورود بریگارد های مسلمان در پشاور گرایش های تازۀ فکری را در میان رهبران و فرماندهان جهادی به همراه داشت. در راس گرایش اولی عبدالله عزام قرار داشت که از رهبران آگاۀ شاخۀ اخوان المسلمین بود و در راس گروۀ دوم اسامه قرار و الظواهری و شماری دیگر قرار داشتند که اعضای گروه های تندرو شاخۀ انشعابی اخوان المسلمین مصر بودند. با کشته شدن عبدالله عزام به اشاره و همکاری نزدیک استخبارت پاکستان فضا برای فعالیت های گروۀ دومی مساعد گردید . شاخۀ تندرو به کمک استخبارات پاکستان در بدنۀ استراتیژیک گروه های جهادی، بویژه حزب اسلامی به رهبری حکمتیار که از حمایت نظامیان پاکستان برخوردار بود، جذب گردید. با توجه به فعالیت های شیطانی استخبارات پاکستان گزاف نخواهد بود،اگر گفته شود که اسامه و یارانش به نحوی در کشته شدن عزام دست داشتند . چنانچه بعد از کشته شدن عزام این گروه در میان گروه های جهادی دست بالاتر پیدا کردند. این جریان نه تنها به مثابۀ بازوی نیرومند نظامی ، بلکه به همکاری نزدیک استخبارات پاکستان، کشور های خلیج و گروه های سلفی و غیر سلفی پاکستان به یک جریان نیرومند فکری در میان شماری گرو ه های جهادی مبدل گردید که حتا در تصمیم گیری های مهم گروه ها نقش موثر پیدا کردند. گرچند اسامه به دلیل اختلافات مجاهدین بعد از سقوط داکتر نجیب افغانستان را به قصد سودان ترک کرد و بعد ها با پا در میانی شماری قوماندان های جهادی که سفری به سودان داشتند. اسامه را به توافق استاد ربانی به گونۀ دراماتیک به جلال آباد منتقل نمودند . در توره بورۀ ننگرهار جا به جا گردید تا بالاخره با طالبان همراه گردید .
اسامه در ابتدا دلیل ترک افغانستان را خودخواهی ها و تک روی های رهبران جهادی عنوان می کرد و هدف از بازگشتاندن او به افغانستان استفاده از توانایی های مالی و اقتصادی او بود . وی در سودان ادارۀ یک شرکت سرک سازی و ساختمانی را به عهده دشت . از سویی هم استاد ربانی می خواست از روابط نزدیک او با استخبارات پاکستان به نفع خود سود ببرد؛ زیرا در آن زمان رهبران وفرماندهان جهادی هدف اصلی جهاد و آرمان های مجاهدین را به تاق نسیان گذاشتند. آروزی های راستین جهادگران را به بازی گرفتند و بدترین جفا در حق اسلام نمودند . چنان داعیۀ جهاد مردم افغانستان بیرحمانه به بازی گرفتند که از تفکر راستین اخوانیت فرسنگ ها فاصله گرفتند . به زنده گی پرتنعم رو آوردند و غرق در لذت های زنده گی شدند، کاخ های فیشنی اعمار نمودند و خدا و مردم را به باد فراموشی سپردند. به این بسنده نکردند و حتا ارزش های جهاد را زیر پای اسپ های بزکش خود افگندند و پای مال نمودند. در نتیجه نقد را بدست آوردند و نسیه را به کلی از دست دادند.
رهبران جهاد افغانستان به زنده گی پر از شوخ و شنگ؛ بلکه حتا با دست بالاتر از "شنگ و مشنگ" روی آرودند که حتا در قاموس اخوانیت غیرقابل تعبییر و تفسیر بود. رویکرد اسلام ستیزانۀ این ها بعد از سقوط داکتر نجیب، بویژه به گلوله بستن خانه های کابلیان و در داخل و اطراف شهر به مثابۀ لکه ننگی بر دامن جهاد و اسلام باقی ماند . این عمل رهبرنمایانۀ و فرماندۀ مابانۀ داعیه داران دروغین جهاد نه تنها خشم و نفرت مجاهدین را برانگیخت و آرمان انسانی هزاران انسان مظلوم و سر به کف را به بازی گرفتند؛ بلکه از این هم زشت تر هویت و اصالت نهضت اسلامی را در سراسر جهان زیر سوال بردند. از همین رو بود که نهضت های اسلامی در جهان از رهبران جهادی افغان سخت متنفر شدند و این تنفر از علاقۀ وفرط انان برای ارزش های جهاد افغانستان نمی کاست. اخوانی ها بیشتر از دیگران از آنان متنفر شدند؛ زیرا اخوانی ها به گونه یی هویت خود را با این ها یکسان تلقی میکردند و با منحرف شدن رهبران جهاد افغانستان اخوانی ها بیشتر از دیگران از این ها نفرت کردند . شماری رهبران اخوان به رغم جفا کاری های رهبران جهادی به جهاد مردم افغانستان و به اسلام عزیز باز هم از تلاش هایی برای آشتی رهبران جهادی دریغ نکردند و اما تلاش های آنان به ثمر نه نشست . هدف از تلاش های آنان نوعی اعادۀ حیثیت به اسلام بود که رهبران جهادی افغان بیرحمانه آنرا به بازی گرفته بودند. رهبران و جنبش های اخوانی نیز خویش را از قربانیان رهبران آزمند جهادی افغان به حساب می آوردند. چنانچه در تظاهرات بهار عرف مصری ها با آواز بلند و صدای رسا فریاد می زدند که "مصر افغانستان نیست" و " ما کشور خود را ویران نمی کنیم" . این فریاد نشانگر خاطرۀ تلخ جوانان مصری از ویرانگری های مجاهدین افغانستان است که یادآور رخداد های خونین به گلوله بستن شهریان کابل و اطراف این شهر بود . اخوان المسلمین مصر آنقدر از رهبران جهادی افغان متنفرهستند که هیچ گاهی نمی توانند خشم وانزجار خود را نسبت به آنان پنهان نمایند . چنانچه چندی پیش احمدشاه احمدز و ... به قصد دیدار با مرسی رییس جمهور مصر می خواستند، وارد قاهره شوند و اما مرسی از گفت و گو با آنان خود داری کرد و از پذیرفتن شان معذرت خواست.
این برخورد مرسی با این تیکه داران جهاد افغانستان معنای بریدن از مجاهدین سابق افغان را ندارد؛ زیرا او میداند که مجاهدین افغانستان انسانی ترین و اسلامی ترین آرزو ها را در سیمای یک نظام ایده آل اسلامی در سر می پروریدند . بدین باور بودند که عدالت و توحید دو اصل جدا ناپذیر در نظام اسلام است . به نظر آنان تنها اسلام می تواند، ضامن عدل الهی بوده و انسان مومن تجسم واقعی و عینی عدالت در در یک جامعه است. رهبران اخوان دریافته اند که قرائت رهبران جهادی افغان از جهاد و ارزش های جهاد چیز دیگر و قرائت مجاهدین از جهاد چیز دیگری بوده است . بویژه زمانیکه متوجه شدند، آنانیکه بیشتر و تندتر شعار حکومت اسلامی را سر میدادند، افزون تر و تند تر از دیگران برای نابودی اسلام وارد عمل شدند و دست یابی یه قدرت و ثروت را قلۀ ایده آل های افزون خواهانۀ خویش تلقی کردند . به این باور شدند که رهبران و فرماندهان جهادی افغان به کلی از قرائت اصلی اخوانیت انحراف کرده و جهاد و آرمان های مجاهدین را نیز تحریف نمودند.
رویکرد جهادیان افغان چنان بر پیکر اسلام ضربه وارد کرد که فکر می شد ، شاید سال های دیگر در کار باشد تا جنبش های اسلامی دوباره روح تازه یابند و اما تغییرات برخاسته از بهار عرب نشان داد که ضعف در مکتب اسلام نه، بلکه ضعف در انسان های فاقد اراده است که در مکتب حوادث از پا می افتند و به عوض صعود، روبه نزول می نمایند. بهار عرب بار دیگر در نهضت اسلامی افغانستان روح تازه دمید و آنان را از خواب گرانسنگ بیدار کرد. تغییرات در خاورمیانه مایه های امید واری در هزاران جوان افغان را زنده گردانید و بدین باور رسیده اند که اسلام ندارد به ذات خود عیبی هر عیبی که است در مسلمانی ما ( رهبران و فرماندهان جهادی) است . جوانان افغان درک کرده اند که داد و بیداد دوهمزاد تاریخ نبوده وهرگز از پی هم زاده نمی شوند. هر باری بیداد دست داد را از پشت نمی بندد، مستبدان هر از گاهی قادر نخواهند بود تا با قیافۀ حسینی زشت تراز یزیدیان تاریخ رخ بنمایند و با عبا ها و قبا های کذایی پیکر داد را پاره پاره کنند. از این دیدگا داد و بیداد دو رخ یک سکه نبوده و هر از گاهی در نیم رخ یک سکه هویدا نمی گردند. از این دیدگاه دیگر ممکن نیست که رهبران کذایی گاهی در سیمای شیر و زمانی در سیمای روباه و حتا بدتر از آن در چهرۀ شیطان رخ بنمایند و در هر رخ نمایی سیمای شدادی خویش را توجیۀ ابراهیمی کنند. این آدم که دیگر نخواهند توانست تا روزی هویت واقعی خود را زیر ده گز کلاۀ بکول و صد گز ریش ریایی مخفی نگهدارند. هرگاه به هفت قلم فریب هم خود رابیارایند، مردم را به فریب کشانده نمی توانند. این درس آموزی بزرگ در واقع از برکت قیام شجاعانۀ مردم عرب بود که با شگوفایی بهار عربی پیروان جنبش های اصیل اسلام آگاهانه را به بار و برگ بنشاندند و فصلی از قرائت های تازه از جهاد گذشته و قیام امروزین ارایه داده اند . این قیام توانست تا با دماندن روح تازه در کالبد خشکیدۀ نهضت های اسلامی درسطح جهان نه تنها تحرک تازۀ نوخیزی و نوسازی را در نهضت های اسلامی ایجاد کرد؛ بلکه خط درشتی میان مافیای جهادی و جهادگران جهان کشید . در یک سوی این خط سیمای رهبرانی را به نمایش گذاشته است که مردان پرمدعایی برای به بازی کشاندن اعتقاد، آرمان و آرزو های انسانی مردم خود چه ناروایی ها را مرتکب شده اند و بر پیشانی اعمال زشت خود لوح دین را نصب کرده اند. در حالیکه این ها در اصل مافیای سیاسی بوده اند که زیر نام جهاد لایۀ تازۀ مافیایی را بوجود آوردند . این مافیا خطرناکتر از مافیا های تاریخ است. مبارزه در برابر این مافیا نه تنها یک امر دینی، بلکه رسالت تاریخی و مسؤولیت ایمانی است .
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بخش اول
قسمت دوازدهم
بیشتر از سه دهه جنگ نه تنها رهبران و فرماندهان جهادی را وابسته به استخبارات جهنمی کشور های منطقه و بویژه پاکستان و ایران نمود؛ بلکه آنان را به غارتگران چیره دست و ماهر مافیایی مبدل کرد؛ اما صد ها و هزاران دریغ و درد که نام بدون مسمای"رهبران جهادی " با نام مردان نام آشنا و مبارزان خستگی ناپذیر گره خورده است که مجاهدین راستین آزادی افغانستان بوده و مردم افغانستان هیچ گاهی ایثار و فداکاری های آنان را فراموش نخواهند کرد؛ زیرا ارجگذاری به این ها ارجگذاری با تاریخ و افتخارات فرهنگی و ملی مردم افغانستان بوده و ناسپاسی و بی اعتنایی به این ها پشت پا زدن به همه ارزش های ماندگار مادی و معنوی کشور به حساب میرود . بدون تردید کلمۀ جهاد که دلالت به امر مقدس و الهی مینماید؛ ناگزیرانه در کنار بدترین واژه ها قرار میگرند که عاملین آنها جنایتکاران و غارتگران حرفه یی و تردست استند؛ اما زمانیکه رادمردی ها و جوانمردی های مجاهدین در ذهنم تداعی می شود، شب ها و روز های دشوار عاشقانه ترین نبرد های مقدس میهنی آنان برج و باروی روانم را به نوازش می گیرند که چگونه مردان دل باخته و مالامال از شور و سرشار از عشق انسان و رمز و راز آزادی پروری ها در راۀ جهاد قربانی های صادقانه و بیدریغ دادند . بویژه آنزمان که شب های خاطره انگیز شجاعت ها و شهامت های بی بدیل و استثنایی مجاهدین در موجی از مقدس ترین آرزو های پاک انسانی آنان در آسمان افکارم متجلی می گردند و گویی من را با خود به اوج های بیکران می برند و مقام انسان را تا آنسوی پر جبریل در بلندای شوق ورستگاری ها به تصویر می کشند و در چشمانم نقش می بندند. چنان می نمایند که گویی مردان آزاده یی در شرب دمادم می ناب باورمندی ها و آزاده گی ها قامت استوار شهامت ها و شجاعت ها را تا آسمان ها به آرایش گرفته اند . این مردان آهنین اراده به معنای واقعی کلمه گویی مقام انسان را تا آنسوی سدرۀ تعالی و ترقی در نزدیکی های قاب و قوسین پله به پله تا آستان خداوند به آزمون گرفته وخود شناسی ها را دشوار تر از هر زمانی برای دیگر شناسایی ها به تجربۀ جدید گرفته بودند . چنان عاشقانه می رزمیدند و شجاعانه حماسه می آفریدند که در جهانی از خود آگاهی ها مسؤولانه گام بر میداشتند و پا به پای شوق با شور و شعف پرواز می نمودند . با اراده و استوار در رکاب خدا ، به کلی خالی از خود خواهی ها به سوی خدا و در جهت کسب رضای او چنان استوار و بی هراس گام برمداشتند که و عشق انسان را در موجی از ایثار عاشقانه به تصویر می کشیدند که دشمنان جرئت رویارویی با آنان را به کلی از دست داده بودند. بویژه آن هنگام که این راهیان راۀ آزادی و نجات انسان به پرواز در می آمدند و سنگر ها را به قصد حمله بر مراکز طاغوتی ترک می کردند . این درحالی بود که با زنده گی بدرود گفته و به استقبال شهادت می شتافتند . به تعبیری پیش از آنکه بمیرند، شاهد مرگ را درآغوش گرفته بودند . این مردان جبون وبزدل نبوده؛ بلکه این ها بودند که نمادی از آخرین جلوه های ایثار و شهامت را در اوج نه کرسی فلک به تصویر می کشیدند . آری مجاهدین چنان شور انسان زیستن را به امانت گرفته بودند و بی ریا و بی دریغ در راۀ آن تا پای جان رزمیدند که حتا در شور پرشرنگ شرنگ آن شمشیر های آخته و غرش تفنگ های پر صلابت شان فرشته ها خدا انگشت حیرت بر لب می نهادند که چگونه خلافت انسان در زمین را زیر سوال برده بودند و با استدلال ورزیدن با خدا مقام او را در زمین بحیث خلیفۀ خدا به چالش کشیده بودند؛ زیرا فرشته ها از انسان تصویر دیگری داشته و آن را موجودی سفاک و خونریز تلقی میکردند . با این تعبیر جز جنایتکاری و سفاکی تصور دیگری از انسان نداشتند و نمیدانستند که خدا او را مانند خود آفریده است و روح خویش را در او دمیده و از ویژه گی های الهی خود او را بهره مند گردانیده است . آری دمیدن روح خدا در انسان بیانگر آخرین مرحلۀ کمال او است که برای رسیدن به دشوار ترین اهداف عالی یار و یاور است . هرگاه او اراده کند، خود را بشناسد و به کشف توانایی های مرموز خود چنگ بزند . این مفهوم در او تحقق عینی پیدا میکند که انسان در مقام آدمیت جز خدا دیگر همه چیز می شود، زیرا او نائب خدا است؛ آنهم نائب همیشه در حضوری که در سفر و حضر زنده گی اش مصداق این آیت"کل یوم هو فی شان" بوده و ماموریت خویش را در این راستان ادامه میدهد . این نیابت مقامی فراتر از معاونیت و سرپرستی و از این قبیل حرف ها دارد؛ زیرا این رابطه میان انسان و خدا است ونه رابطه میان انسان و جامعه . این نیابت نوعی خودمختاری فراتر از قیمومیت اجباری است؛ زیرا در قیمومیت اختیار کم واردتر و جبر پرواردتر است . در این نیابت معیار؛ قدرت و ثروت نه؛ بلکه معیار انسانیت، انسان داشتن و پاسداری از حریم مقدس انسانیت است . به همین دلیل است که مستضعفین یعنی بنده گان صالح خداوند وارثان راستین خدا در زمین خوانده شده اند؛ زیرا این ها اند که قدرت واقعی انسانیت یعنی ایثار که جوهر اخلاقی را در انسان محک میزند . این ها اند که می ناب عشق آزادی انسان نوش جان کرده اند و چنان سیراب عشق راستین گردیده اند که حتا عشق در شوری از شوق در آنسوتر ها در رکاب آنان به حرکت افتاده و به دنبال آنان می تپد . نه تنها تپش؛ بلکه شتاب آلود و پرهیجان به استقبال آنان گام برمیدارد .
زمانیکه کلمۀ غارتگران جهادی یا مافیای جهادی این حلقۀ طفیلی به مثابه دانۀ سرطان در بدن مجاهدین را در کنار مجاهدین می نویسم . یک باره تکان میخورد که مبادا قلم خدای نخواسته به انحراف رود، از مقام خود نافرمانی کند و مجاهدین راستین را بجای نامجاهدین یعنی غارتگران جهاد نشانه بگیرد . به این ترتیب ترک مسؤولیت واقعی نماید که همانا ناپاسداری از راهیان آزادی و مجاهدان آگاهی و عدالت است. آنچه مسلم است اینکه اهداف اصلی جهاد و راۀ مجاهدین روشن و بی غبار بوده و در گسترۀ آن آگاهی، آزادی و عدالت پرتوافشانی دارد . این نور افگنی ها دلالت آشکار بر آن دارد؛ یعنی همه زیبایی ها اعم از شور سرشار انسانی، پاکی، بی آلایشی، ساده گی ، زیبایی، صداقت و ... در جهاد و مجاهدین موج میزند و پیهم قامت آرایی می کنند . پس این ویژه گی ها است که مجاهدین را از نامجاهدین یا آن کسانیکه جهاد را ابزاری برای اهدف شخصی خود گردانیده اند، جدا میگرداند و راهیان آزادی و عاشقان رستگاری انسان را از غارتگران و جنایتکاران تفکیک مینمایند . پس اطلاق کلمۀ مجاهد تنها برآنانی می سزد که متصف به اوصاف یاد شده باشند . آنانیکه چنین صفات نیک را ندارند، نه تنها که مجاهد نیستند و از هدف جهاد فرسنگ ها فاصله دارند، اطلاق نام مجاهد بر آنان بزرگترین جفا به حق مجاهدین است. چه رسد به این که این مقام بلند وانسانی را به کسانی بحیث رهبران جهاد اطلاق نمود که زنده گی آنان ننگی بر دامن مجاهدین و ارزش های جهاد مردم افغانستان است. آنانیکه دین خداوند را به حراج گذاشته اند، جهاد و ارزش های جهاد را ابزاری برای رسیدن به اهداف ضد انسانی و ضد اسلامی خود قرار داده اند . نه تنها که آنان ننگین ترین لکه های سیاه و تاریک بر دامن جهاد افغانستان استند و از این هم شرمناکتر به مثابۀ جسد های بویناک و شکمبو اند که گندیده گی های شان را در زیر لباس های فیشنی مخفی کرده اند . با پنهان کردن فریب ها و جنایت های شان در زیر عبا و قبای کذایی بزرگترین جفا را به حق مجاهدین روا داشته اند. بدتر این که این ها خود را به مثابۀ رهبران بدون منازعه بر مردم افغانستان تحمیل کرده اند و مانند لاش های تفتیده بر گردن های مردم ما خویش را آویخته اند. زیر پوشش رهبری به مانور های خطرناک سیاسی پرداخته و در زیر پوشش این مانور ها غارتگری ها و جنایت های شان را توجیه می نمایند . بدین بهانه می خواهند، غارتگری ها و جنایت های شان رابر گردن جهاد و مردم مجاهد افغانستان تحمیل کنند . بدون تردید جهاد و مجاهد دو واژۀ پاک و مقدس بوده که اولی بر تمامی تلاش های شرافتمندانه و عاشقانه و خستگی ناپذیر انسانی اطلاق می شود که نوید آور رفاه ورستگاری انسان در ابعاد گونه گون زنده گی است . کلمۀ مجاهد برای آنانی نام با مسما است که
زنده گی خویش را بدون ریا صادقانه، راسخ و استوار وقف رهایی و رستگاری انسان نموده و مردان با اراده و آهنین عزمی را به نمایش میگذارد که تشنگان آزادی، آگاهی وعدالت استند . جوهرۀ ایثار در آنان هر لحظه قامت می کشد، شرافت و شجاعت از سیمای آنان نور پاشی می نمایند . کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک به مثابۀ سه رکن استوار زنده گی آنان را تشکیل داده و چهارچوب استوار انسانیت را در آنان بنا نهاده و به قوام رسانده اند .
در حالیکه رهبر نمایان فیشنی جهاد از این اوصاف عالی بدور بوده، دستان شان در ده ها گونه غارت و تاراج آلوده است و از همه مهمتر این که دستاورد های خونین جهاد مردم افغانستان را قربانی اهداف گروهی و غارتگری های شان نمودند . جفایی که نه امروز و نه فردا ها بخشودنی است. نسل های فردا خیلی زشت تر و بی رحمانه تر در مورد آنان قضاوت خواهد کرد . ترس آن میرود که وجود ننگین این ها لکه یی بر دامان مجاهدین واقع نشود و رزم و پیکار خالصانه و صادقانۀ مجاهدین قربانی اعمال خجلت بار و شرمسارانۀ این ها نگردد . سیل بدنامی های جهاد زدایانۀ این ها بر دامان مجاهدین سنگینی نکند و خدای نخواسته قضاوت نسل فردا ها پیرامون رزم و پیکار صادقانۀ مجاهدین خلل آفرین صورت پذیرد . در یک سبک و سنگینی شتابزده مجاهدین با غارتگران جهاد یکسان سنجیده شوند و با واریز کردن بار تاراج ها و جنایت های نامجاهدان رهبرنما بر روی مجاهدین راستین، کارنامه های سیاه و سفید را در یک دوسیه به ابهام کشاند . خدای نخواسته بدون تفکیک حنایت کاران از جنایت سیتزان و با افگندن بار ملامتی ها بر دوش مجاهدین راستین سیاه روی ها سفید روی ها حساب شوند .
برای رهایی از چنین سؤ تفاهم نیاز به قرائت جدید است تا مجاهدین را از مظان اتهام های ناروای امروز و فردا ها رها نماید؛ زیرا هر از گاهی تاریخ مورد تحریف قرار گرفته و واقعیت های راستین آن در پردۀ ابهام باقی می ماند . عواملی چون گرایش های فکری، قومی و سلیقه یی ، تاثیر پذیری نظام حاکم، غیابت وعدم حضوری تاریخ نگار در زمان واقعه، نقل قول ها ماخذ های از اسناد مشکوک و دشواری های دیگر دست به دست هم داده و سیمای وقایع تاریخی را مسخ مینماید . در این مسخ وتحریف آنانی بیشتر آسیب پذیراند که از قدرت کنار گذاشته شده اند و لبۀ پرده اندازی ها بر جنایات آنانی سنگینی می کند که قدرت دارند و یا به گونه یی در آن شریک استند . از همین رو می گویند که تاریخ واقعی در جهان وجود ندارد، هر چه به نام تاریخ نوشته شده است . مورخ گوشه هایی از رخداد ها را به خواست خود به تصویر کشیده است و از تحریر گوشه های دیگر آنها چشم پوشی کرده است و بجای آنها با اضافه گویی هایی به مسخ تاریخ پرداخته است. حالا که مجاهدین راستین در صحنۀ قدرت حضور نداشته و غاصبین زیر نام رهبران بر اریکۀ قدرت سوار استند . چگونه می توان مطمین بود که تاریخ راستین جهاد به تحریف کشانده نشود؛ زیرا تاریخ نگاران به نحوی از انحا خویش را دست و پا بین قدرت یافته و یا به نحوی بر قدرت وابسته استند . از این رو جرئت واقعی تاریخ را ندارند . با این همه دشواری های دست و پاگیر، بر تاریخ نگاران و وقایع نگاران و نویسنده گان لازم است تا دین خود را در برابر مجاهدین راستین ادا کرده و نگذارند تا حماسه ها و شهکاری های آنان قربانی غارت، غصب و جنایت مشتی رهبر نما بشود. نویسنده گان و روزنامه نگاران رسالت انسانی و تاریخی دارند تا واقعیت های جهاد مردم افغانستان را به تحریر بکشند . برای نیل به چنین هدفی بایست به بازخوانی رخدادهای سه دهۀ اخیر پرداخته و با استفاده از منابع سالم و بدون غرض در روشنایی تجارب و چشم دید های خود به نوشتن واقعی تاریخ جهاد افغانستان بپردازند . در تمامی این کنکاش اشد تلاش شود تا حوادث واقعی جهاد از رخداد های غیر واقعی یا غیر جهادی از یکدیگر تفکیک شوند . از همه مهمتر این که رخداد ها در روشنی آگاهیChronology)، نگاسته و به تحلیل گرفته شوند؛ کرونولوژی علمی که برای محاسبه زمان یا دورههایی از زمان به کار برده می شود و تاریخهای دقیق وقوع رخداد ها را بیان میکند . با این رویکرد دست کم از خلط کردن حوادث بتوان جلوگیری کرد، هر حادثه را بر جای خودش نشاند و به تحلیل واقعی گرفت . رخداد را در روشنی کارنامه های حادثه آفرینان به تصویرکشید و حادثه آفرینان را غیث و ثمین کرد . در این میان پرداختن به علت رخداد چیزی است که برای سره و ناسره کردن نقش ها می توان از آن استفاده کرد . هر طوری که باشد، برای یک قرائت جدید لازم است تاهر واقعه را با آفریننده گان آن در جای مناسبش نهاد تا بتوان در تاریخ نگاری اصل عدالت را رعایت کرد و بالاخره نسل های امروز و فردا سیاه روی ها و سفید روی ها را شناسایی درست نمایند و تا "سیاه رو شود هر که در او غش باشد " . حال بر قلم بدستان و آگاهان کشور است که دین انسانی و ملی خود را در قبال مجاهدین راستین ادا کنند و در یک رویکرد بیطرفانه و صادقانه رزم آوری های مجاهدین را پیش از خروج شوروی و بعد از آن و در مرحلۀ دیگر پس از سقوط داکتر نجیب مورد بحث و تحلیل گرفته و با حفظ امانت داری رخداد ها را بازتاب داده و قهرمانان اصلی حوادث را به معرفی بگیرند . آشکار است که نقش مجاهدین در این سه مرحله برای دفاع از کشور به گونه یی از یک دیگر متفاوت است؛ اما با وجود این تفاوت ها نباید کارنامه های مجاهدین راستین را به هیچ گرفت و ارزش آفرینی های آنان را با ارزش زدایی های رهبرنمایان همسنگ و یکسان حساب نمود. 14 اگست 2012
قبلی