مهرالدین مشید

 

حکومت دینی از تجربۀ اسلام گرایی تا آزمون های تازۀ پسا اسلام گرایی

 

 

 

قسمت سوم

 

دورۀ اسلام گرایی بیشتر آرمان گرا است تا واقع گرا، این رویکرد سبب شده تا با واقعیت های عینی جامعه برخورد غیرواقعی و قشری نمایند. با پناه بردن با تحلیل های آرمان گرایانه به نحوی فرار از واقعیت ها نموده و واقعیت گریزی ها سبب شده تا از  جوامع خود تجرید شده و منزوی شوند. واقعیت گریزی مفرط اهداف واقعی آنان را برای به تجربه گرفتن یک حکومت دینی بصورت جدی زیر سوال برده است . نه تنها این که انکار از واقعیت ها سبب پشت پازدن به گزینه  های شایسته سالاری گردید؛ بلکه به نحوی با ارزش های مردم سالاری درگیر گردید . د رحالیکه اصل شایسته سالاری ارکان نیرومند یک حکومت دینی و غیر دینی را تشکیل میدهد. کم بها دادن به اصل شایسته سالاری و تمرکز به جاذبه های آرمان گرایانه سبب شد تا نیرو های متفکر و واقعیت گرا از رهبری و صفوف اسلام گرایان بیرون شدند و جای آنان را افراد احساساتی، ناآگاه و معامله گر پر نمود. این روند لطمۀ خطرناکی بر گروه های اسلام گرا وارد کرد. چنانکه امروز در سراسر جهان از افریقا تا آسیا نوعی حرکت های افراطی اسلام گرا نهضت های اسلامی را تهدید کرده و سبب کم رنگی حضور افراد و متفکر در میان گروه های مذکور گردیده است. فرار مغز های متفکر در میان این گروه ها شدت یافته واکثر آنها از نداشتن نیرو های متفکر، بالنده و واقعیت گرا رنج می برد.  این کمبودی گروه های اسلام گرا را نه تنها به فقر ایده ئولوژیک مبتلا کرده؛ بلکه از این هم بدتر بخشی از این گروه ها را پرتگاۀ گرایش های قومی، زبانی و سمتی سقوط داده است. فقر ایده ئولوژیک آنان را به بن بست فکری حتا در حوزۀ ایده ئولوژیک قرار داده و در تنگنای قبض شریعت افگنده است که یارای بسط و توسعۀ شریعت را نیز از آنان گرفته است. عوامل فوق سبب شده تا امروز گروه های اسلام گرای دیروزی در افغانستان بصورت ناشیانه و جبری به دامن قومیت، سمت و زبان سقوط کنند. واقعیت گرایی های افراطی در میان اسلام گراها سبب شده که حتا با اشتراک در پروسه های انتخاباتی ریاست جمهوری و پارلمانی در شماری کشور ها مانند پاکستان برگ برنده را در دست نداشه باشند. از این رو اسلام گرا ها از روند حکومت سازی بدور مانده اند. از سویی هم فقرایده ئولوژیک سبب شد تا شماری به نام روحانی و عالم دین خود را به مثابۀ صاحبان دین بر مردم تحمیل کنند و خود را حتا نایب خدا در زمین حساب کنند. در حالیکه قرآن کریم در آیت:"ان اکرمکم عندالله اتقی کم" معیار و بزرگی انسان را در تقوا و پرهیز گار و وقایه از گناه عنوان کرده است و اجماع امت را در تدام آن سازنده و خوانده است . آیت مذکور در ضمن تاکید خاصی به روحانی و غیر روحانی نداشته و تنها بر تقوا،  آگاهی و درایت تاکید دارد. این ارزش ها را در هر انسانی فارغ از رنگ و نژاد و روحانیت سراغ می نماید. از سویی هم در اصل شورایی، اجتهاد را امری حتمی دانسته و بدین وسیله دین را با سایر قوانین آشتی بدهد و با رعایت قوانین مدنی پایگاۀ دین را در حکومت دینی تقویت ببخشد. اسلام گرا ها با تکیه بر تفسیر های ایده ئولوژیک از دین از ابعاد جهانی دین چشم پوشی کردند و حتا زمینه های رشد و بالنده گی ارزش های پایای دین را در جامعه خشک گردانیدند . با تکیه بر مسند ایده ئولوژی از فربهی دین کاستند و به عکس هر روز لاغر ترش کردند. از این رو  اسلام گرا ها نه تنها به فقر شدید تیوریک در عرصۀ ایده ئولوژی دچار اند؛ بلکه از این هم بیشتر به نوعی فقر دینی مبتلا بوده و با تعبیر های ایده ئولوژیک و غیر واقعی از آیات الهی سرنوشت دین و دینداران را به ابهام کشانیدند.

در نتیجه دین و حکومت دینی را قربانی ایده آل های کاملا ایده ئولوژیک خود نمودند و نه تنها از فاصله میان حکومت دینی و غیر دینی چیزی نکاستند؛ بلکه این فاصله را به کابوسی آشتی ناپذیر مبدل کردند. این نافهمی حتا سازش میان دین و حکومت مردم سالار را از میان برد. به این ترتیب با ضربه زدن به وجهۀ واقعی دین نه تنها دین را در اسارت ایده آل های خود ساختۀ خویش اسیر گردانیدند؛ بلکه تفکر دینی را محدود به حلقۀ خاص روحانیت گردانیدند و حاکمیت فکری روحانیت مرتجع و تمامیت خواه را فراتر از ارزش های دینی مردم سالار به نحوی بر توده های بزرگ مسلمان لازمی نیز پنداشتند. فتوا های اسلام سوز و جهان سوز اسلام گرایان حاکی از آشتی ناپذیری های دردناکی است که جهان اسلام را به سراشیب اسفناک  فتور و رکود فکری و فرهنگی سوق داده است. این رویکرد اسلام گرایان درز بزرگی میان آنان بوجود آورده است. از این رو شماری ها به  گرایش های قومی و زبانی ، شماری ها به گرایش های افراطی تیپ  طالبانی و القاعده و شماری ها هم با گرایش های بینابین رو آوردند. تمام این ها از داشتن توانایی ها برای ساختن حکومت دینی و مردم سالار رنج برده و فرسنگ ها از آن بدور مانده اند. این گروه ها در فاصلۀ یک قرن مبارزاتی شان نتوانستند یک تجربۀ نمادین از حکومت مردم سالار دینی را به نمایش یگذاند تا نمونه و سرمشقی برای سایر گروه های اسلام گرا باشد. هرچند دست یابی به چنین تجربه در جهان کنونی که هر روز روابط اقتصادی و سیاسی پیچیده تر می شود و پیشرفت فناوری ها و انفجار اطلاعات جهان را لحظه به لحظه تجدید می نماید؛ اما با این هم اسلام گرا ها حتا از گام های ابتدایی برای به تجربه گرفتن یک حکومت نمادین دینی که  دست کم برای اکثریت قابل قبول باشد کوتاه آمدند.

از آنچه گفته آمد، برمی آید که کمبودی ها، ایده ئولوژیک گرایی های مفرط، افراطیت، ظاهر اندیشی، قشریت، واقعیت گریزی، ادله براندازی ها، جناح گرایی ها، لجاجت ها و منیت و خودخواهی سبب شد تا جریان اسلام گرایی قرن نوزدهم تا بیستم وارد تحول جدید گردید که در نتیجه سبب ایجاد نوعی انشعاب در میان اسلام گرا ها گردید که به شاخۀ انشعابی آن می توان، پسااسلام گرایی  می توان گفت . حرکت تازه از واقعیت گریزی ها احتراز نمود و به عکس بیشتر به واقعیت عینی جامعۀ شان تمرکز کردند و راهکار های تازۀ فکری را بر مبنای واقعیت های عینی جوامع شان ارایه کرده و فعالیت های شان را بر بنیاد آن عیار نمودند. این جریان قبل از همه به رویکرد های ایده ئولوژیک بدرود گفتند و تفکر ایده ئولوژیک را تخدیر کنندۀ دین عنوان کردند؛ زیرا تمسک جستن به ایده ئولوژی بر فاصله میان اسلام گرا ها و توده ها افزود؛ از این رو به شدت از روی آوردن به آن احتراز نمودند. برای رسیدن به هدف حکومت دینی مردم سالار، آمیزش با دینداران را فراتر از اسیر شدن در اسارت ایده ئولوژی تلقی کردند. جراین اخیر دریافت که یکی از عوامل کاستی اسلام گرایی نوعی فقر تیوریک است که نتوانستند بر مبنای اصول های پایدار دین تیوری های سازنده و مردم سالار را برای ساختن یک حکومت نمادین دینی ارایه کنند. برای ارایۀ تیوری های جدید به قرائت تازه روی آوردند تا بن بست های موجود را از فرا راۀ خویش بردارند. هرچند برداشتن بن بست ها برای شان امری ساده نبود و اما با قبول قربانی ها توانستند، با یک جهش فصل جدیدی از تفکر دینی را به استقبال بگیرند؛ زیرا مشارکت فعال سیاسی در یک نظام لاییک و پیروز بدر آمدن از آزمون های دشوار مبارزات انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی برای گروۀ  پسا اسلام گرای حزب توسعه و عدالت ترکیه امری ساده نبود و نیست . آنهم در کشوری که قانون اساسی خط درشت به گونۀ قرمز را میان دین و حکومت کشیده است که عبور از خط برای حزب اردوغان امری ممتنع است؛ زیرا وارد شدن یک جریان اسلام گرا بحیث یک نیروی فعال و رقیب تمامی گروه های لاییک،  لیبرال و تکنوکرات در کشوری مانند ترکیه خیلی حساسیت برانگیز و دشوار به نظر می  رسید و اما نجم الدین اربکان فقید و یارانش مانند اردوغان و عبدالله گل توانستند،از دیوار های آهنین حکومت لاییک ترکیه عبور کنند و حکومت جدیدی را برای رسیدن به یک حکومت نمادین دینی مردم سالار به تجربه بگیرند. پس از سعی و تلاش های خستگی ناپذیر و قربانی های فراوان از لایه های تفکر ایده ئولوژیک عبور و با حوصلۀ تمام مرز های دشوار حکومت لاییک ترکیه را موفقانه پیمودند. با عبور از مرزهای حکومت غیر دینی خود را به مرز های حکومت نمادین مردم سالار دین نزدیک کرده و بر سکوی تفکر دینی فرا ایده ئولوژیک تمکین کردند. این موفقیت چنان برای اردوغان لذت بخش و چشم گیر است که اردوغان در سفرش به مصر برای رهبران اخوان گفت: حکومتی سکولار را برای مصر آرزو دارم . وی  همچنین گفته بود که از نظر او این موضوع تضادی با اسلام ندارد .(3) افکار اردغان از بسا جهات نزدیک به اندیشه های راشدالغنوشی است . چنانکه راشد ا با شبکهٔ العربیه در پاسخ سوالی گفت :  مردم آزاد هستند که دین خود را تغییر بدهند  وما با آزادی تغییر عقیده و دین در کشور خود مشکل نداریم . وی از اخوان المسلمین و سلفی های مصر خواست تا برای جلوگیری از حوادث دهه‌ٔ نود با لاییک ها و مسیحیان حکومت مشترک تشکیل بدهند.(4)رهبران اخوان با توجه به تجارب تلخ گذشته تلاش کردند تا صداقت خود را برای رفاۀ مردم مصر برای نظامیان نشان بدهد. محمد بدیع رهبر اخوان گفت که برای استقرار نظم و حاکمیت قانون  در مصر حاضر به همکاری با نظامیان مصر است .

هر چند این تجربۀ جدید برای پسااسلام گرایان ترک امری ساده نبود و نیست و اما ناگزیر اند تا از کوه و کتل های دشوار مبارزات مسالمت امیز برای ساختن حکومت نمادین مردم سالار عبور کنند و برای رسیدن به هدف نهایی آزمون های دشواررا پشت سر بگذارند. چنانکه حزب توسعه و عدالت ترکیه توانست تا آزمون های سختی را در قبال زندانی شدن رهبران و انحلال تشکیلاتی خود پشت سر نهاد. امروز به پیروزی های شایانی در ترکیه نایل آمده است. این حزب از ده سال بدین سو در ترکیه حکومت دارد و در دو دورۀ انتخاباتی اکثریت آرای مردم ترکیه را بدست آورد. در مدت حکمروایی این حزب ترکیه به پیشرفتهای شایانی نایل آمده و امروز ترکیه در شمار سومین اقتصاد در سطح کشور های آسیایی و ششمین(شانزدهمین) اقتصاد در سطح جهان است. این همه پیشرفت ها در زمان اردوغان نصیب مردم ترکیه شده است. حزب اسلام گرای اردوغان ترکیه توانست، پس از یک جهش قدرتمند فضای تازه یی را در ترکیه بوجود آورد که از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی با گذشتۀ ترکیه تفاوت فاحشی دارد. حالاحزب توسعه و عدالت در آن آرام، آزاد و با قوت نفس می کشد و با نیروی خستگی ناپذیر در آن کشور قامت آرایی دارد. اکنون مودل حکومت حزب توسعه و عدالت در ترکیه نماد خوبی برای نهضت های اسلامی پسااسلام گرادر کشور های مانند ترکیه و غیر آن می باشد. این آغازی جدید برای ترکیه است که هنوز هم دشواری هایی در پیش رو دارد و برای فتح باب های آن تا رسیدن به حکومت نمادین مردم سالار باید جد جهد بیشتری نماید. برای رسیدن به آن آمادۀ آزمون های دشوارتری بوده تا با کار های عملی و واقعی دراز راۀ رسیدن به همچو حکومت را موفقانه طی نماید. 

به همین گونه بهار عربی نفس تازه یی در روح اسلام گرایان جهان دمید و تحت رهبری جنبش های بالنده و پیشرو عربی به موفقیت های جدیدی نزدیک شدند. بهار عربی در واقع مودل دیگری از اسلام گرایی را به جهان معاصر ارایه نمود. این مودل تفاوت هایی با مودل ترکیه دارد؛ زیرا بهار عربی  نتیجۀ انقلاب ها و رستاخیر ملت های عرب در برابر حکام مستبد این کشور ها رخ بنمود و در نتیجه انقلاب مردمی در کشور های تونس، لیبی و مصر و تحولات دموکراتیک در کشور های یمن، بحرین و اردن یکی پی دیگر بوجود آمد. اسلام گرایان در این کشور ها در نتیجۀ انتخابات دموکراتیک به قدرت رسیدند. ممیزۀ مهم اسلام گرایان پس از بهار عربی رویکرد های دموکراتیک آنان بود که در رقابت آزادانه با گروه های لیبرال و لاییک به قدرت رسیدند. تحمل و سازگاری یکی از ویژه گی های آنها بود که از هر نوع برخورد مسلحانه بر سر قدرت با یکدیگر خود داری کردند. این جریان هر چند با دشواری های متفاوتی در کشور های شان مواجه اند و فقر و تنگدستی و بیکاری های خطرناک در جهان عرب از جمله دشواری هایی اند که اسلام گرایان تازه به دوران رسیده را در تنگنا های آزمونی قرار داده است. این دشواری ها سبب شده تا گروه های لیبرال و لاییک شکست خورده در کشور هایی چون مصر و تونس با راه اندازی تظاهرات و اعتصاب ها مشکلاتی را برای حکومت های شان بوجود آورند. چنانکه حوادث جاری در مصر و تونیس برخاسته ازاین دشواری ها است. این کشور ها وارث فقر، بیکاری و ده ها مشکل اقتصادی هستند که از زمامداران ساقط شدۀ عربی برای آنان به میراث مانده است. اسلام گرایان تازه به قدرت رسیده در جهان عرب با وجود تندی های گذشته، در برابر حوادث جاری کشور های شان از حوصله و صبر کار گرفته و با وجود دشواری های فراوان در برابر خواست های مردم شان انعطاف نشان میدهند. اسلام گرایی مودل بهار عربی دشواری های متعددی در پیش روی دارند و ناگزیر اند از کوه و کتل دشواری های کشور های شان یکی پی  دیگر عبور کنند. برای عبوراز مشکلات و پاسخ  دادن به نیاز های مردم، ناگزیر اند تا در برابر خواستهای مردم شان انعطاف بیشتر نشان بدهند. در غیراین صورت به مقاومتهای بیشتر مردمی مواجه شده و شاید هم  منجر به سقوط شان گردد. هرگاه سقوط هم نکنند، با به سر رسیدن زمان ریاست جمهوری شان شانس دوباره به قدرت رسیدن را از دست خواهند داد. زود به قدرت رسیدن اسلام گرایان در جهان عرب در واقع شانس های آینده را برای آنان محدود گرانیده است . این ها که بعد از انقلاب به قدرت رسیدند، در برابر موجی از خواست های تازۀ مردمان شان قرار گرفتند که پاسخ گفتن براین آنان ساده نیست . از این رو برای قامت راست کردن در برابر خواست های معقول مردمان شان مجال اندکی دارند. از این رو اسلام گرایی مودل بهار عربی با دشواری هایی رو به رو هستند که به کلی متفاوت از مودل ترکیه است. مودل ترکیه در کشوری لاییک با دشواری های دینی دچار است که کمتر اقصادی است و اما اسلام گرایان مودل عربی بیشترین دشواری ها را از ناحیۀ فقر و عقب مانی های اقتصادی باید متحمل شوند. یه همین گونه اسلام گرایی مودل عربی برای به تجربه گرفتن حکومت دینی با دشواری هایی رو به رو هستند که با مودل ترکیه از بسیاری جهات فرق دارد. مودل عربی تازه نظام های مردم سالاری را به تجربه گرفته اند و با پیشامد های جدید دموکراسی مواجه اند و ناگزیر اند تا ازخم و پیچ های آن عبور کنند و بالاخره به پختگی برسند؛ اما مودل ترکیه در جامعه یی مودل حکومت منحصر به خود را تجربه می کند که از لحاظ دموکراسی به پیشرفت هایی رسیده و تجربۀ پیشینه یی از دموکراسی دارد. هرچند دموکراسی ترکیه هم در زیر پاشنه های نظامیان این کشور فرصت های خوب قامت آرایی را از دست داده است؛ اما هرچه باشد، باز  هم تجارب زیادی از نظام  های دموکراسی را پشست سر گذاشته است. این شرایط تاحدودی به نفع اسلام گرایان ترکیه تمام شده و بخشی از دشواری های آنان را کاهش داده است. از این که اسلام گرایان ترکیه در بطن نظام لاییک ترکیه بوجود آمده اند، با توجه به شناختی که از جامعۀ خود دارند، ظرفیت ها و مهارت هایی خوب تری در آن برای رفتن در جادۀ دموکراسی و رقابت با رقبای سیاسی شان را دارند.

هرچه باشد هر دو مودل سفر در جاده یی را در پیش گرفته اند که بالاخره باید به منزل مقصود برسند. هر دو مودل با روش متفاوت حکومت مردم سالاری را به تجربه گرفته  اند که حکومت دینی را در دوران پسااسلام گرایی به آزمون گرفته اند که هر یک به آزمون های متفاوتی مواجه هستند. در این میان آنچه مسلم است، این که رویکرد هر دو مودل از شماری جهات با یکدیگر شباهت هایی نیز دارند. هر دو با اسلام گرایی گذشته و با شعار های غیر عملی و تند صد در صد حکومت اسلامی بریده اند و احساسات دینی را به عقلانیت دینی مبدل کرده اند. به همین گونه آرمان گرایی ها را به واقعیت گرایی ها و به جای رفتن به جادۀ افراط و تفریط، جادۀ  اعتدال را بگزیده اند. گزینش جادۀ اعتدال با قوت عقلانیت میزان پیشرفت فکری آنان را به نمایش گذاشته است.

هر دو مودل به نسبت به نبود تجربۀ قبلی از حکومت دینی و نبود تجارب کافی برای ساختن یک حکومت مردم سالار که هم پاسخگوی نیاز های دینداران و هم پاسخگوی کامل گروه های مدنی ولیبرال باشد، سبب شده تا هر دو مودل به دنبال آزمون های جدید بروند. چرخش اسلام گرا ها از مبارزات خشونت آمیز و وارد شدن به جریان های نرم دموکراسی، از طریق مبارزات مدنی و گاهی هم در صورت ضرورت نافرمانی های مدنی، این امید واری را بوجود آورده است که این حرکت نوین می تواند، بر دل های توده ها بیشتر جنگ زده و هم نوعی تحمل فرهنگی را برای همسویی گروه های مدنی و لیبرال بوجود آورده است. هرچند عبور از فراز و فرود های موجود تا رسیدن به کرانه های نافرمانی های مدنی سازمان یافته هنوز فرسنگ ها  فاصله مانده است؛ زیرا حکومت های استبدادی و خشونت گرا در جهان اسلام، به گونه یی عوامل خشونت آفرینی و رویکرد های خشونت آمیز هستند. از سویی هم حرکت های سازش ناپذیر و خشونت آمیز اسلام گرایان با شعار های تند صد صد درصد حکومت اسلامی چنان از  محک آزمون ناکام بدر شد و برای مسلمانان چند درصد هم کاری نکردند، بدتر از آن بیشتر از 95 درصد سر و دست و پای اسلام را بریدند و اسلام عزیز را ذبح شرعی نمودند. آنچه در عمل از این شعار ها بیرون بدر شد، همانا غارت های افسانه است که وقار ایمان داران و شکوۀ اسلام را به زمین زدند. این رویکرد اسلام گرایان، دراز راۀ رفتن به سوی حکومت دینی مردم سالار را برای اسلام گرایان جدید دشوارتر گردانیده است. از این که اسلام گرایان، اسلام را دینی چماق بر دست و شمشیر بر شانه معرفی کرده و انتحار و خود کشی های بی رویه را عملیات های استشهادی و هدفمندانه عنوان کرده اند. این اسلام چماق بدست و شمشیر بر کف ، تمامی سیما های عدالت گستر و انسان پرور را که قلۀ دموکراسی واقعی و مردم سالار است، از خاطره ها پاک کرده است . شاید از این جفایی بزرگتر بر اسلام نباشد که اسلام گرایان زیر نام دفاع از اسلام چهرۀ واقعی دین را مغشوش گردانیده اند و هویت دین را به بحران کشانده اند. بدون تردید بحران هویت از هر رنگی باشد، خطرناک تر از هر بحرانی است؛ زیرا بحران هویت چنان گسستگی ها را در عرصه های فکری و فرهنگی بوجود می آورد که قرار جامعه را به کلی می رباید. این دشواری ها دست به دست هم داده و طرق رسیدن به حکومت دینی مردم سالار را که بتواند بدیل های تازه در عرصه های  حقوق بشری و قوانین مدنی ارایه کند، خیلی دشوار و آزمون بردار گردانیده است. این دشواری ها چنان گرانسنگ و پرحجم اند که حتا مانور های تبلیغاتی اسلام گرایان تازه را عقیم گردانیده است. تردیدی نیست که متفکران دوران اسلام گرایی با تشخیص رنج ها و دشواری های آن روز جهان اسلام نسخۀ فکری – سیاسی جدید را برای مبارزه با استعمار و استبداد ارایه کردند که بیشتر بار ایده ئولوژیک داشت و اما اهداف انسانی را برای رسیدن به یک حکومت دینی دنبال می کردند که با تغییر شرایط وتحول زمانی، افکار آنان بوسیلۀ رهروان شان تحریف شد . هرگاه بیشتری از آنان امروز در قید حیات می بودند، بصورت طبیعی اندیشه های خویش را در حوزه های مختلف مورد بازنگری قرار میدادند؛ زیرا آنان از تفکر دینامیک و متحرک نسبت به دین برخوردار بودند و دین را از زوایای بزرگتر نگاه می کردند که با تغییر شرایط وتحولات سیاسی و اجمتاعی جهان با رویکرد های بازنگرانه طرح ها، راهکار ها  و اندیشه های جدیدتر برای حل دشواری های جهان اسلام ارایه میکردند و از ایجاد خلای موجود  در اسلام گرایی می کاستند. 

 رویکرد های افراطی و ناشیانه اسلام گرایان ، اسلام گرایان جدید را در برابر انبوهی از دشواری ها قرار داده و حتا هراس وارد کردن اتهامات شرک و تکفیر را بر آنان از سوی اسلام گرایان تندرو فراهم گردانیده است.  هرچه باشد، حرکت جدید نباید عقلانیت دینی و مدنی را از دست بدهد و باید از فرصت های جدید استفاده های عظیم نمایند تا دست کم فضای اختناق دینی را بگشایند و با چیدن شرک، اوهام و خرافات از بساط دین، دست کم ارزش هایی از دین را هرچه با شکوه تر در یک حکومت دینی مردم سالار و پاسخگو به تمام اقشار جامعه و گروه های مدنی و سیاسی تمثیل نماید.

 

منابع و رویکردها:

1 -  http://www.semerdis.blogfa.com/post-4.aspx

2 – ویل دورانتف تاریخ تمدن، جلددوم – یونان باستان، تهرانتشارات علمی و فرهنگی ، 1359

3 – پایگاۀ اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت ، بخش فلسفۀ یونانیان

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2489289

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

قسمت دوم

 

هدف از اشارات بالا این است تا اندکی برای خواننده آشکار شود که حکومت دینی در بستر تاریخ از تجربۀ اندکی برخوردار بوده و تنها در  مقطع خاصی حکومت دینی بعد از ظهور پیامبراسلام به تجربه گرفته شد که آن هم از نگاۀ زمانی خیلی اندک بود. بعد از پایان دورۀ خلافت گلیم نظام دینی را که پیامبر بنیاد نهاده بود، به کلی برچیده شد. هرچند رخداد های سقیفۀ بنی ساعده، مداخلۀ عبدالرحمان ابن عوف در شورای تعیین خلیفه بعد از حضرت عمر، رخداد حمله به خانۀ حضرت عثمان، جنگ جمل و بازی سیاسی معاویه در برابر حضرت علی بر بنیاد های نظامی را که پیامبر اساس نهاده بود، بی تاثیر نبود و اما بعد از رسیدن معاویه به قدرت همه چیز وارونه شد. نظام موروثی و ملوکیت جای نظام خلافت را گرفت و در واقع معاویه با این کارش بییاد های  نظام اسلامی را مورد حمله قرار داد و پنبه یی را که پیامبر و یارانش دست کم رشته بودند . وی به کلی آن را پنبه نمود. حرکت 180 درجه یی معاویه از نظام محمدی و پناه بردن او به آغوش ملوکیت، تمامی امید ها را برای ساختن نظام اسلامی به یاس مبدل کرد. بویژه زمانی که او یزید را خلاف توصیۀ پیامبر به نیابت خود برگزید. قسمت دوم

پس از آن قیام های زیادی در برابر حکام مستبد اموی صورت گرفت که در راس بیشتر این قیام ها خانوادۀ حضرت علی بود. به گواهی تاریخ چه شکنجه ها، اذیت ها و کشتاری های بیرحمانۀ درنمد پیچیدن ها نبود که حکام اموی بر ضد اولادۀ علی به اجرا نگذاشتند.  طعن و لعن اموی ها بر علی و خانوادۀ او از طریق منابر مساجد به امری شبانه روزی مبدل شده بود تا آنکه عمر ابن عبدالعزیز دستور منع دشنام به خانوادۀ علی را صادر کرد. قیام عباسی ها به رهبری ابومسلم خراسانی باز هم نتوانست در انتقال قدرت از ملوکیت به خلافت اثر گذار شود و این قیام بوسیلۀ منصور عباسی سرکوب گردید و رهبر قیام ابومسلم را به بهانۀ دعوت به حج بیت الله به شهادت رسانید و گوشت او را بر لشکریانش خورانید. از آن به بعد هر گونه قیام های مردمی را عباسی ها به شدت سرکوب کردند و جنگ مذهب بر ضد مذهب را تشدید بخشیدند. دشمنان خود را به شمول ناراضیان و متفکران، فقها و صوفی ها متهم به کفر و زندقه نمودند و هزاران انسان بیگناه را به نام های مختلف به چوبه های دار آویختند. شاید داستان قیام صوفی مشهور و متفکر قرن جهارم و فقهای مشهور ابن تیمیه و ابن را همه گان شنیده باشند که چگونه به جرم مخالفت با نظام عباسی بصورت بیرحمانه به شهادت رسیدند و به زندان ها افتادند.

این گونه سرکوب ها همراه با جنگ های تهاجمی از بیرون بر جهان اسلام ادامه یافت تا آنکه شرک و خرافات و استبداد سرتاپای جهان اسلام را فراگرفت و زمینه برای تهاجم قدرت های استعماری غرب بر جهان اسلام میسر گردید . در موج لشکر کشی های استعماری غرب بر شرق قیام آوران زیادی در جهان اسلام بر ضد استعمارگران غربی قدعلم کردند. این در حالی بود که کمر ملت های مسلمان زیر بار جنگ های صلیبی از خمیده گی راست نشده بود و هنور از تحت سیطرۀ خلفای عیاش و فاسد عثمانی رهایی نیافته بودند.

در چنین شرایط حساس و خیلی خطرناک مردی به نام عبدالوهاب نجدی در قرن هژدهم در نجد یکی از قبیله های عربستان قیام نمود و هدف قیامش را مبارزه برضد شرک و خرافات اعلان کرد. او مدعی بود که عامل اساسی سیطره و نفوذ استعمار غرب بر جهان اسلام اشاعه و گسترش خرافات در جهان اسلام است . وی برای اثبات ادعا های خود به آیات و احادیث پیامبر تمسک جست . برای اولین بار درختی را قطع نمود که مردم در آن تکه های مراد بسته می کردند. او می گفت که زیارت پوششی برای توجیۀ اهداف استعماری است که استعمار غرب تمامی بدبختی ها ، فقر و تنگدستی های مرگبار تحمیل شده بر شرقی ها بوسیلۀ زیارت ها توجیه میکردند. زیارت ابزاری در دست استعمار گردیده بود تا مردم را برای علاج درد ها رهایی از تنگدستی ها و قرضداری ها به فریب تازه بکشانند. قیام او که زیر عنوان نوزایی مورد بحث است. هدف از آن اساعۀ افکار دینی  و گسترش فرهنگ اسلامی بر ضد استعمار بود؛ اما با تاسف که جریان نوزایی درست به قوام نرسید و پرورش نیافت تا بالاخره در اسارت اهل سعود درآمد و به ابزاری برای حکومت داری آنان مبدل گردید. اکنون تنها ظاهر گرایی و گریز از تاویل و تفسیر و تمسک جستن به ظاهر شریعت از جمله میراث های وهابیت اند که امروز برای اهل سعود به ارث مانده است . هنوز کمتر از یک قرن از دعوت وهاب نجدی سپری نشده بود که سید جمال الدین افغان جریان اصلاحی را در کشور های اسلامی بوجود آورد. وی با سفر های زیاد، تبلیغات شبانه روزی، نشرات مختلف در  کشور های گوناگون توانست یک جریان اصلاحی را از ایران تا هندوستان، ترکیه، مصر، فرانسه و لندن پیریزی کند. هرچند نتوانست از دیوار های فولادین استبداد عبدالرحمان خان به کشور خود عبور کند و جریان اصلاحی اش را در وطن خودش پیاده نماید. در نتیجه جریان اولی دراسارت اهل سعود در آمد و جریان دومی پس از وفات سید در چهار دیوار های طلایی سلطان عبدالحمید به مرض سرطان استخوان الاشه جان داد و اما جریان اصلاحی او بعد از وفاتش به عکس جریان نوزایی چنان سیاسی شد که حتا از فعالیت های فرهنگی بدور ماند. هسته هایی از این جریان در کشور هایی چون ایران، مصر،ترکیه، هند و جا های دیگر تشکیل گردید. قاآنی و روحانی در ایران، شیخ عبده، شکور رضا و حسن البنا در مغرب اسلامی، اربکان در ترکیه و ابوالکلام آزاد، اقبال و مودودی در نیم قاره به مثابۀ پیروان سید عرض اندام کردند. راهیان این جریان تاکنون برای ساختن نظامی توفیق نیافته اند. تجاوز شوروی به افغانستان نوعی تحرک نظامی و جهادی را در سراسر جهان اسلام بوجود آورد و بریگارد های اسلامی از سراسر جهان از کشور های خلیج گرفته تا شاخۀ افریقا، اروپا و جنوب آسیا به پشاور سرازیر شدند و به صفوف مجاهدین افغان پیوستند. فرسایشی شدن جهاد مردم افغانستان و وابستگی آن به استخبارات غرب و شرق و کشور های منطقه مانند پاکستان، ایران، هند، ترکیه، ازبکستان و ... سبب شد که دستاورد های مجاهدین افغان بعد از پیروزی مجاهدین و سقوط داکتر نجیب، قربانی کشمکش های جناحی و گروهی رهبران خود فروختۀ جهادی شود.

حال پرسش این است که دلیل اصلی ناکامی جهاد مردم افغانستان در فرسایشی شدن و وابستگی های استخباراتی آن است یا ناتوانی های رهبری رهبران مجاهدین و ضعف مدیریت آنان است یا وجهۀ بیشتر سیاسی شدن جنبش جهادی و یا علل و عوامل دیگر در آن نقش دارد. هر یک از عناصر یاد شده در ناکامی مجاهدین افغانستان نقش دارد و اما ناکارایی مدیریتی و اسلام گرایی سیاسی آنان که هر دو به مثابۀ لازم و ملزوم یکدیگر اند، در شکست آنان تاثیر بیشتری دارد. آنقدر ها ناموجه نیست که دهۀ بعد از نود قرن بیستم را شکست سیاسی اسلام نام نهاده اند. در این دهه بود که جریان اسلام گرایی بصورت نمادین در افغانستان شکست خورد. شکست اسلام سیاسی در افغانستان یاس سنگینی را در میان اسلام گرا های جهان بوجود آورد که سبب چند دستگی ها در میان آنان شد. در واقع احیای جریان های سلفی و ظاهر گرا در کشور های خلیج و پاکستان نتیجۀ شکست منطقی اسلام گرایان است که مانند مار زخمی از بدنۀ نهضت اسلامی سر بیرون کرد.

اسلام سیاسی تنها به قلت تیوریک دچار نبود، بلکه به نسبت گرایش بیش از حد سیاسی، از کار فرهنگی بدور ماند و در نتیجه از میان توده ها تجرید گردید؛ زیرا شعار های انقلابی می توانند در زمان قیام و انقلاب کارگر باشند و اما در زمان استقرار مصرف این گونه شعار های میان تهی تیر شده تلقی می شود. جریان اسلام گرایی از پشتوانه های نیرومند تیوریک محروم شد و از ارایۀ طرح های کارای فرهنگی، اجتماعی؛ سیاسی و اقتصادی در سطح ملی بدور ماند؛ زیرا با ابزار های سیاسی کمتر ممکن است تا صادقانه قلب های مردم را شکار نمود؛ بویژه در زمان استقرار که مردم بی صبرانه انتظار دستاورد های انقلاب را در سر می پرورند. اسلام گرا ها نه تنها از ارایۀ تیوری های لازم اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی معذور گردیدند؛ بلکه به عکس چنان در شوخ و شنگ زنده گی غرق شدند که ناز و نعمت زنده گی همه چیز را در آنان به باد فراموشی گذاشت. دو آتشه ترین انقلابیون دیروزی به تاراجگر ترین انقلابیون دورۀ استقرار مبدل شدند. شاید شماری ها دلیل این را نبود خاستگاۀ فکری برای طرح تیوری های سازنده در زمان استقرار تلقی کنند. هرچند این هم جای بحث دارد و اما دلیل اصلی این فقر تیوریک، بیشتر در سیاسی شدن اسلام گرا ها است که شیرۀ اندیشۀ اسلامی را در پای ایده ئولوژی های خود ساختۀ خود  قربانی کردند. سیاسی شدن بیشتر حتا شیمۀ افکار ایده ئولوژیک آنان را ربود و تقوای دینی چه که حتا تقوای سیاسی را هم از آنان گرفت. هر گاه رهبران و فرماندهان جهادی سابق اندکی هم تقوای سیاسی میداشتند، به این پیمانه آبرو و حیثیت اسلام سیاسی را زیر سوال نمی بردند و اسلام را بدنام نمی گردانیدند. این ها نه تنها نتوانستند، وارد لایه های گوناگون اجتماعی شوند و برای مشارکت ملی کار های مثمر ثمری انجام بدهند، به عکس چنان به تاراج و غارت پرداختند که حتا ابتدایی ترین امید های مردم را برای ساختن یک حکومت دینی نقش بر آب نمودند. تاراج و غارت و رو آوردن به زنده گی لکس و سر بیرون کردن از ناز و نعمت های ننگین چنان آنان را از خود بیگانه نمود که اندکترین فکری هم برای ساختن حکومت دینی در آنان باقی نماند.  بدون تردید غارت گری اسلام گرایان افغانستان به مثابۀ لکه ننگین بر دامان اسلام گرایی واقع شد؛ بلکه به این هم محدود نمانده و بصورت بیرحمانه یی به ارزش زدایی دینی رو آوردند. ریشه های در حال شگوفای دینی را برای ساختن یک نظام عادلانۀ انسانی نیز خشکانیدند. چنان در غارت های بی رویه غرق شدند که کمترین طرحی هم برای مشارکت های ملی نتوانستند، ارایه کنند. خاستگاۀ پربار و تنومند تیوریک دین را از باروری ماندند. با حرکت های سیاسی خود خواهانه و تکروانه همه ارزش های دینی را به باد دادند و در این راه چنان افراط کردند که حتا بر ارزش های ایده ئولوژیک خود نیز پای نهادند. نه تنها این که کمترین کاری برای ساختن یک حکومت دینی نکردند و کارنامه های آنان مانند لکۀ ننگی بر دامان روند ساختن یک حکومت دینی است که بدترین تجربۀ حکومت دینی را از خود به یادگار ماندند.

اسلام گرایان گویا با کشیدن نقاب تقدیس بر روی خویش، چنان اسلام را کوچک کردند و خوردتر از عقب نقاب ها جهان را به تماشا گرفتند که زاویۀ دید شان فراتر از سوراخ های تنگ مسجد چه که کوچک تر از نیفال سوزن های این فرزند نامادران است . اسلام گرایان در هر کشوری با دشواری منحصر به فردی دچار بودند وهستند. هرگاه در ا فغانستان با چنین دشواری های شرمناک رو به رو هستند. در نیم قاره و کشور های دیگر با دشواری های دیگری از این دست رو به رو بوده و با سیلی از مشکلات دست وپنجه نرم می کنند. چنان درگیر تیوریک شده اند که در قبض و بسط شریعت پا در گل مانده اند که حتا برای رهایی از بن بست از انجام کمترین کاری ناتوان شده اند. این درگیری ها سبب شده که در میان مردم راه باز نکرده اند و در انتخابات های ریاست جمهوری و پارلمانی رای کافی بدست آورده نمی توانند. چه رسد به این که بصورت مسالمت آمیز به قدرت برسند و اندوخته های شان را برای ساختن یک حکومت دینی به تجربه بگیرند.

 

 

+++++++++++++++++++++++

 

 

قسمت اول

متون دینی بیشتر بر قدمت دولت دینی تاکید داشته و نوعی دولت را اولین تجربۀ دینی حساب میکند؛ اما تحولات تاریخی دولت ها و حکومت ها بحث دیگری داشته و با توجه به اسناد تاریخی از تشکل دولت هایی سخن می گوید که دینی نبوده و اما زیر پوشش دین حکومت کرده اند. به گونۀ مثال تشکیل دولت ها در آسیا برمیگردد به زنده گی بعد از دورۀ عصر پارینه سنگی، عصر دامدارۀ، عصر کشاورزی، عصر زمین داری و تشکیل تمدن های قدیم فلسطین، کلده ، آثور، عراق و بین النهرین، آمو دریا، موهنجو دهرو، هرپه، گندهار و تمدن اوستایی که از زنده گی قبیله یی آغاز شد و  چند قبیله با هم یکجا شده و برای دفاع از خود در برابر قبایل دیگر به تشکیلی دست یازیده اند که خیلی ساده و شبۀ دولت بود. هرچند از داشتن ساختار هایی مانند دولت به کلی محروم بود و اما نمادی از نوعی ادارۀ جمعی را بازتاب میداد. تا بالاخره زنده گی بشری تحول بیشتر نمود و ساختار های کوچک قومی وقبایلی دست به لشکر کشی های بزرگ زده و دولت های کلان را تشکیل دادند. این که در کدام گوشه یی از جهان برای اولین بار دولت تشکیل گردید، در تاریخ بشری صراحت نداشته و اسناد تاریخی یی وجود ندارد که به چنین دولتی دلالت آشکار نماید واما آنچه ومسلم است؛ این که هر ملت برای ایجاد اولین دولت داستان های منحصر به فردی دارد که بیشتر رنگ افسانه یی و اساطیری داشته و واقعیت آن میان اسطوره  وافسانه پنهان مانده است. به گونۀ مثال اساطیر تاریخی ما بر اولین دولت آریایی اشاره دارد که بوسیلۀ یما یا جمشید در بخدی یا بلخ امروزی  تشکیل شده است. سرزمين پهناور آریایی ها یا ایران دیروز كه از گذشته های دورمهد علم، فرهنگ و تمدن بوده است، دررديف کهن ترين تمدن های جهان قراردارد. موقعیت سرزمین آریایی ها درميان سه دريا و گذرگاهی به سوی اقيانوس ها با دشت های گسترده، رودهای فراخ و کوه های سربلند پوشيده ازبرف در زیر آسمان زیبای نیلوفری سبب شد تا اين سرزمين بی همتا خاستگاه نخستين انسان های دانا با قدمتی چندين هزارساله باشد. آريايی ها، اولين شعبه متمدن جهان بودند كه دراين سرزمين كم نظيرسكنا گزيدند و به خدای يگانه ايمان آوردند. اولين دولت جهان درفلات مركزی آریانا تشكيل شد و تنها امپراتوری منسجم جهان2500 سال پيش به عنوان مقبول ترين امپراتوری دراين سرزمين برپا گردید.

به این ترتیب آریایی ها دولت های پیشدادی قدیم و بعد پارت ها و از آن به بعد دولت های مقتدری در زمان هخامنشی ها، ماد ها، بعد از یورش اسکندر، سلوکیان، مائوری ها، دولت های یونائی باختر، دولت های هندو یونانی، دولت های هندو سکایی، اشکانیان، دولت های هندو پارتی، کوشانیان، ساسانیان، دولت های هندو ساسانی، کیداریان، هیپتالیان، کابل شاهان و بعد از حملۀ مسلمانان دولت های اموی و عباسی و بالاخره دولت های مستقل ملی طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، عوریان، حملۀ مغول، ایلخانیان، آل کرت، تیموریان، امپراتوری مغول گورگانیان هند، صفویان، هوتکیان، افشاریان، شاهنشاهی احمد شاه، سلطنت دودمان درانی، سلطنت دودمان بارکزایی، جنگ های اول، دوم و سوم افغان با انگلیس ها و بالاخره دورۀ امانی یکی پی دیگری در افغانستان سلسلۀ پادشاهان گذشتند. به همین گونه در سایر قاره ها مانند اروپا، آسیا، امریکا و افریقا دولت هایی از در طول تاریخ بوجود آمدند. از مطالعۀ تاریخ برمی آید که سابقۀ دولت ها برمیگردد به دولت هایی که فاقد تجربۀ دینی اند . در این شکی نیست که هر از گاهی شاهان زیر پوشش دین بر مردم حکومت کرده اند و اما حکومت های شان دینی نبوده است.

به نوشتۀ مورخان غربی، دولت نوعی مردم سالار برای اولین بار در روم باستان بوجود آمد که با نحوی با دولت های الیگارشی و خانواده گی یا نخبگان شباهت داشت. هرچند تمام مورخان غربی با تاکید به دموکراسی و تمدن روم باستان، نقش تمدن و دموکراسی در آریانای قدیم یا ایران باستان را کم گرفته اند. برای این که روم را مهد تمدن و دموکراسی باستان معرفی کنند، تمدن قدیم در شرق را 100 صد سال کمتر از تمدن یونان معرفی کرده اند. در حالیکه تمدن در این منطقه سابقۀ 10000 ساله داشته و و سال 2700 پیش از امروز همزمان با ورود آریایی متمدن است که نشاندهندۀ تاریخ اتحاد ماد ها به رهبری دیااکو است. حدود ده هزار سال پیش سه قوم گوتیها، لولویی ها و کاسی ها وارد ایران قدیم شدند و تمام اقوام بین النهرین را تحت تاثیر تمدن درخشان خود قرار دادند. به گونۀ مثال اناهیتا خدای گوتی ها بود که بعدتر با تغییر نام وارد فرهنگ بین النهرین گردید.

در حالیکه سابقۀ تمدن یونان فقط به 2800 سال پیش از امروز، به تمدن جزیرۀ کرت می رسد و نخستین دولت شهر های یونان در سالهای 750 – 700 همزمان به اتحاد یونانی ها ایجاد گردید. این زمانی بود که ماد ها به رهبری دیااکو متحد شدند و آشوریان را شکست دادند. این شکست سبب شد تا دو قوم پارت و فارس سلطۀ ماد ها را قبول کنند؛ اما در یونان جنگهای بین اتن و اسپارت دو دولت شهر بزرگ یونان را تا مرز نابودی به پیش کشاند و یک سوم جمعیت یونان را بیماری طاعون ازبین برد. (2)

آین به معنای چشم پوشی از دوران طلای آتن نیست. شلی می گوید : دوره یی میان تولد پریکلس و مرگ ارسطو، مهمترین دوران تاریخ جهان است . آتن که پیشوای نجات یونان بود، سراسر این دوران بر کشور های ماحول خود حکمروایی داشت تا آنکه پس از پایان جنگ یونیا دچار فقر گردید.  بعد تر مردم یونان تحت قیادت تمیستوکلس گرد هم آمدند و به نصایح او که گفت:عظمت در دریا است، نه در خشکه گوش دادند. وی با ایرانیان مصالحه کرد. در زمان میستوکلس به اطراف شهر آتن دیوار بزرگ کشیده شد.  پس از مرگ تمیستوکلس  و"آریستیدس"، رهبری جبهۀ دموکراتیک آتن را "افیالتس" و رهبری جبهۀ محافظه کار را کیمون فرزند میلتیادس به عهده گرفت که طرفدار حکومت الیگارشی یا خانواده گی یا عده یی محدود از نخبگان بود. کیمون فضایلی داشت که تمیستوکلس فاقد آن بود؛ اما از هوشیاری و ذکاوت سیاسیی بی بهره بود. وی فرماندهی نیروی دریایی یونان را به عهده گرفت و بعد از پیروزی در آئورومدون، اساس آزادی یونان را بنا نهاد. هرچند آگاهی ها در مورد جبهۀ دموکراتیک آتن معلومات زیادی در دست نیست؛ اما نقطۀ عطفی د رتاریخ یونان به شمار می رود. جبهۀ اولیگارشیک دادگاۀ عالی را به اوج قدرت رساند  و اما رقیبش افیالتس  سنای کهن سال آتن را مورد حمله قرار داد. پس از این دوره پریکلس توانست تا به گونۀ عصر بیسیستراتوس که از مفاخر آتن بود، حکومت صالح و دانش پرور و فرهنگ گستر را به وجود آورد. وی به اصلاحات جدی آغاز کرد و تمدن یونان در زمان او به اوج عظمت خود رسید. دموکراسی به حدی رشد کرده بود که بدان تنوع و قدرت می بخشید و ادامۀ آن آریستوکراسی نیز انتظامات و ذوقیات آن را تأمین می کرد.

در زمان افیالتس وپریکلس یونان به پیشرفت هایی چشمگیری نایل آمد و تامین عدالت که آخرین مرحلۀ دموکراسی است. در زمان این ها تا جایی تحقق پیدا کرد. بزرگترین تحول زمان این ها انتقال قدرت قضایی از دادگاۀ عالی و دستگاۀ آرخونی به محاکم قضایی است . این محاکم چیز هایی راشبۀ هیآت منصفه برای مردم یونان می بخشید. در این دوره حقوق مدنی وقوانین جزایی فرقی از یکدیگر نداشتند و قوانین مربوط به مالکیت شدید و انعطاف ناپذیر بود. (3)

بدون تردید افکار سقراط و شاگردش ارسطو تاثیرات فنا ناپذیری در تمدن و دموکراسی یونان باستان داشتند که افلاظون شاگرد ارسطو با نوشتن کتاب جمهوریت در واقع فلسفۀ سیاسی را در یونان بوجود آورد. افلاطون در کتاب جمهوریت خود سخن از دولت دانشمندان در روم باستان به عمل آورد.

کتاب جمهوریت اثر بزرگ فلسفی افلاطون است که از مشهورترین و تأثیرگذارترین متون کلاسیک فلسفه سیاسی در غرب به شمار می‌آید. کتاب شامل ۱۰ نمایشنامه‌ به صورت گفتگو میان سقراط و افراد دیگر است و در آن به مسایلی از قبیل عدالت، نوع حکومت و حقیقت پرداخته شده‌است.او اولين كسي است كه آثار و نوشته­ هايش تقريباً به صورت دست نخورده باقي مانده است.  این کتاب روی نوعی خاص از حکومت بحث به عمل نیاورده است؛ اما معنای جمهوریت از دیدگاۀ او كشور يا جامعه يا سازمان حكومت است که در یونان قدیم اشکال گوناگونی از حکومت به این عنوان نامیده می شد. محتواي كتاب افلاطون، علاوه بر انتقاد از حكومت­هاي موجود، به كليات سياست، تربيت و فلسفه اختصاص دارد، و در تمامی اين مسایل اخلاق نقش مرکزی و محوری دارد.    در زمان افلاطون، فلسفه و سياست به گونۀ بهم بسته با مسایل اخلاقی گره خورده بود و بر­خلاف امروز، سياست و اخلاق به هم پيوسته و در هم تنيده بودند. فضيلت فردی بحیث  فضيلت سياسی شناخته شده بود و سياست و قانون كشوری، منشا همه موازين حيات انسان بود. بعد از اخلاق، مهم­ ترين مسآله مطروحه در كتاب جمهوريت، تربيت و پرورش افراد است. هدف افلاطون ازفلسفه بيان اصول تربيتی و اخلاقی لازم برای پرورش افراد اجتماع است و از نظر او مهم­ ترين امر در سياست، تربيت نمودن فيلسوفان برای فرمانروايي مي ­باشد، به همين دليل بزرگ ترين هدف افلاطون از تاسيس آكادمی، تربيت فيلسوفان بود. مباحثی چون مثل افلطونی، عدل، تربیت و مدینۀ فاضله از جمله مهمترین مسایلی اند که  افلاطون در کتاب خود به آنها پرداخته است. (4)

هف از یاد دهانی نکات فوق اشاره بر این است که در طول تاریخ حکومت های قبیله یی، سلطنتی واندکی هم حکومت های دموکراسی باستان، بر سرنوشت انسان ها حاکم بوده و از مرور تند زمامداری ها در تاریخ بشری بر می آید که  حکومت دینی پیش از ظهور پیامبر اسلام در تاریخ بشری از سابقۀ هویتمندی برخوردار نیست وبرای اولین بار حکومت دینی بعد از ظهور پیامبر اسلام در شبۀ جزیرۀ عربستان بوجود آمد و بعد از دوران خلفای راشدین دوباره به دامن ملوکیت سقوط کرد. در این تردیدی نیست که پیامبران الهی پیش از محمد(ص) از آدم تا نوح، ابراهیم، یعقوب، داوود، موسی وعیسی هر یک برای تحقق نظام دینی کوشیده اند و زنده گی شان را صرف مبارزه با زمامداران و شاهان مستبد نموده اند. این ها در نقش مصلحین بزرگ در جوامع شان ظهور کردند و در راۀ عملی شدن دین شان خود ها را قربانی کردند. آثار به دست آمدۀ تاریخی همه حکایت از نبرد پیاپی پیامبران ابراهیمی و غیر ابراهیمی در برابر زورمندان دارد که مبارزات شان کمتر و حتا هیچ به موفقیت نیانجامیده است. بیشتر طوری اتفاق افتاده که زمامداران با استفاده از دین پیامبران بر مردم حکومت کردند که به گونه یی مذهب شرک در برابر مذهب توحید قرار گرفته است . از همین رو تاریخ پیش از پیامبر اسلام هر گز از حکومت دینی سخن نگفته و حکومت دینی یی را در حافظۀ خود ندارد. هرگاه چنین حکومتی در بستر تاریخ بشری ظهور کرده باشد، بنا بر غلبۀ بیداد بر داد و مبارزۀ پایان ناپذیر داد با بیداد و حاکمیت بلامنازعۀ بیداد بر داد سبب شده تا ظهور حکومت های دینی ثبت تاریخ نگردد؛ زیرا آنچه تا کنون به نام اسناد تاریخی بوجود آمده اند، تحت حاکمیت زورمندان نوشته شده و هر از گاهی حاکمیت آنان را توجیه کرده اند. نه تنها به توجیۀ حکومت های مستبد پرداخته اند؛ بلکه به اندازۀ کافی به مسخ و تحریف واقعیت های تاریخی نیز پرداخته اند؛ بویژه این که در آن زمان نقاشان، هنرمندان، نویسنده گان و هیکل تراشان از داشتن امکانات نشر محروم بودند و حتا از حفظ آثار خویش در خانه های شان هراس داشتند. شگفت آور این که بسیاری از واقعیت های تاریخی در لایه های تعویذ های پوش در پوش از میان رفته اند و به ثبت نرسیده اند.   

هدف از اشارات بالا این است تا اندکی برای خواننده آشکار شود که حکومت دینی در بستر تاریخ از تجربۀ اندکی برخوردار بوده و تنها در  مقطع خاصی حکومت دینی بعد از ظهور پیامبراسلام به تجربه گرفته شد که آن هم از نگاۀ زمانی خیلی اندک بود. بعد از پایان دورۀ خلافت گلیم نظام دینی را که پیامبر بنیاد نهاده بود، به کلی برچیده شد. هرچند رخداد های سقیفۀ بنی ساعده، مداخلۀ عبدالرحمان ابن عوف در شورای تعیین خلیفه بعد از حضرت عمر، رخداد حمله به خانۀ حضرت عثمان، جنگ جمل و بازی سیاسی معاویه در برابر حضرت علی بر بنیاد های نظامی را که پیامبر اساس نهاده بود، بی تاثیر نبود و اما بعد از رسیدن معاویه به قدرت همه چیز وارونه شد. نظام موروثی و ملوکیت جای نظام خلافت را گرفت و در واقع معاویه با این کارش بییاد های  نظام اسلامی را مورد حمله قرار داد و پنبه یی را که پیامبر و یارانش دست کم رشته بودند . وی به کلی آن را پنبه نمود. حرکت 180 درجه یی معاویه از نظام محمدی و پناه بردن او به آغوش ملوکیت، تمامی امید ها را برای ساختن نظام اسلامی به یاس مبدل کرد. بویژه زمانی که او یزید را خلاف توصیۀ پیامبر به نیابت خود برگزید.

 

 

 


بالا
 
بازگشت