مهرالدین مشید
جوانمردی بی باک و مردی استثنایی از تبار مستضعفان
این بار خواستم تا سیمای مردی را به نمایش بگذارم که در مورد شخصیتش حرف های متضادی گفته شده است که مقام او را از یک شخصیت عیار، مجاهد، بنیادگرا و جوانمرد بی باک نترس تا یک رهزن و جنایتکار به تصویر کشیده اند . تاسف آور اینکه شماری ها با دیدگاۀ طبقاتی شخصیت این مرد عضیانی و فرزند انگور فروش کوهدامن زمین را زیر عینک تحلیل قرار داده و به جرم اینکه پدرش سقاو بوده، هرآنچه در چانته داشته اند، از گفتن بر وی دریغ نکرده اند؛ اما هرچه بود این مرد استثنایی تاریخ معاصر افغانستان که در برهۀ خاصی از زمان به نماینده گی از تبارمستضعفان در کشور ما به اریکۀ سلطنت تکیه زد، دارای صفات بی شماری است که شخصیت او را از یک مرد عیار، مجاهد و ایثار گر دلیرفراملی تا رزمندۀ گمنام و بی باک آزادی، رزم آور سلحشور و آزادی خواه و بالاخره یاغی و راهگیر رقم زده است . وی توانست در برهۀ خاصی از تاریخ کشور صفحۀ تاریخ در کشور ما را به گونۀ دیگری ورق زد . این ویژه گی های او سبب شده که متفکران ومورخان در مورد او سخن های گونه گونی بگویند . چنانچه داکتر کمال عبدالله یف (1) دانشمند تاجک می گوید: حبیب الله فرزند انگور فروش از روستای کلکان در چهل کیلومتری کابل معروف به بچۀ سقاو که در او دلیری ، جاه پرستی، وماجراجویی با خداجویی وپارسایی در آمیخته بود . الیور روا(2) دانشمند فرانسه یی مانند استاد خلیلی، کلکانی را بنیاد گرای مسلمان میداند . شماری ها مانند سنزیل نوید (3) نویسندۀ هندی می گوید که نهضت سقاوی در آغآز ناشی از نابسامانی های اجتماعی بود ودارای بار غیر مذهبی بود واما بعد ها که علما در راس جنبش او قرار گرفتند ، به آن بار مذهبی دادند . شگفت آورتر این که شاه محمود برادر نادرشاه که حیثیت منشی را برای مصالحه با قبایل در دربار کلکانی داشت . وی در مورد سقاو به همفریس گفته بود : حبیب الله با آنکه بی سواد هم بود ، دارای کرکتر بسیار نیرومند و سرشار از حس دادخواهی بود؛ اما در این میان بیشترین جفا را وطنداران دیگر تبارش در حق روا داشته اند و او را شخص فاسد و بزه کار معرفی کرده اند. درمیان این گفته ها مرحوم خلیلی در کتاب درنگی در کنار شط تاریخ در مورد او سخن اول و آخر را گفته است که میگوید : هر گونه سخن در مورد حبیب الله کلکانی گفته اند چون رهبر جنبش دهقانی، راهزن، خادم دین رسول الله ، گماشتۀ استعمار، پیشاهنگ پیکار با سیطرۀ دیرین یک دودمان سلطنتی ، رزمندۀ دلیرو جگر آور، نامجوی گریز و مکار، ابزار دست چندروحانی و زمیندار بزرگ و چه و چه های دیگر ... ولی سوگمندانه تا کنون کمتر تاریخ نویسی همت گماشته است که سیمای این مرد شگفت برانگیز را همان گونه که بوده است ،ترسیم کند و به تحلیل و تعلیل رویداد های جامعه یی که خیزش کلکانی را در بطن خود پروریده ، بپردازد . وی بزرگترین عامل برای ناشناخته ماندن کلکانی را مطلق گرایی مردم این مرز و بوم عنوان کرده است . آری چه خوش گفته است، شاعر با دردو فرهیختۀ کشور و بیرابطه نخواهد بودتا سخنان باختری را که در مورد کتاب استاد خلیلی نبشته است، در این جا ذکر کنم ، وی می گوید: : "ازاین دیدگاه که گه گه این نثر دلنشین طیلسان حریرین داستان تاریخی بر دوش می افگند ، گاهی صرف به نبشتۀ یک تاریخنویس حرفه یی همگون می شود و گاهی به شیوۀ بیان نقادانه و روایتگرانه نزدیکی به هم می رساند و به یک سخن به هر سطحی این منشور بلورین که بنگیریم ، خواننده دادگزین را به ستایش قلم جولانگر خلیلی بر می انگیزد ."
در کنار گفته های بالا این نکته را نمی توان دست کم گرفت که به سخن نویسندۀ کتاب "تاریخ دپلوماسی افغانستان در نیمۀ نخست سدۀ بیستم" :کلکانی کریزما (فرهمند) با درخششی کوتاه مدت نشان داد که در سدۀ بیستم برای مسلمانان تنها بسنده نیست که به مسجد بروند و نماز بخوانند و از آنجا بدون آنکه مشارکتی در رخداد ها داشته باشند ، ناظر رویداد های باشند . او همه را برای مشارکت پویا در زنده گی سیاسی و اجتماعی فراخواند . از این دیدگاه حکومت او را یکی از نخستین پدیدار های اسلام سیاسی در منطقه برشمرده اند .
شاید این سخن بیرابطه به کارنامه های کلکانی نباشد که در اوایل دولت امانی با مولوی عبدالحی برای جهاد بر ضد ارتش سرخ عازم بخارا گردید و در رکاب انور پاشا و ابراهیم بیگ بر ضد شوروی ها رزمید؛ گرچند افغانستان در نیمۀ دهۀ بیستم کمک هایش را به بخارایی ها قطع نمود و جنبش بخارا تحت رهبری امیر عالم خان بدون برنامۀ مثبت به کارش ادامه داد . امان الله هراس داشت تا نهضت مقاومت اسلامی بخارا از کنترول بیرون شده و به این سوی آمو سرایت کند . جدیدی های گریزی به مثابۀ ایده ئولوگ ها نتوانستند در میان نهضت مقاومت نفوذ چشمگیر نمایند . این برخورد شاه امان الله شخصیت هایی مانند خلیلی را واداشت تا بگوید: دولت افغانستان با وعده های شوروی فریب خورد و رسالت دینی خود را در برابر مقاومت اسلامی بخارا ادا نکرد .
کلکانی پیش از به قدرت رسیدن، در فروکش گردانیدن شورش عبدالکریم مشهور به ملای لنگ نقش داشت و اما به اتهام نقض انضباط در روستای خودش به زندان افتاد؛ اما از زندان گریخت، گروهی را ترتیب و از کاروان ها حق میگرفت و بالاخره نام آوری و جوانمردی او توجۀ امیرنصرالله خان را به خود جلب کرد . وی خود را مرید شمس الحق مجددی کوهستانی – پیر گلبهار می شمرد . مجددی ها خاندان نقشبندی با نفوذی در افغانستان بودند و هستند. شورش ضد امان الله به رهبری گل آقا حضرت شوربازار جان گرفت . وی کسی بود که در سال 1923 طرح قانون اساسی را در حضور همه درباریان زیر پای امان الله انداخت و گفت که این کار یک مسلمان نیست ، کار یک کمونیست است . محمد صادق مشهور به گل آقا برادر شیر آقا از خاندان سرشناس مجدید نقشبندی بودند . این خاندان از خانوادۀ سرهندی 1564 – 1624 است که در هند شاخۀ خاندان نقشبندی را ایجاد کردند. در قرن 19 وارد افغانستان شدند و وی در تاج پوشی و سرنگونی امان الله نقش داشت . وی نادر را در سال 1929 برای رسیدن به قدرت یاری رساند . کلکانی پاسخگوی لشکریان امان الله گردید که برای سرکوب ملای تگاو رفته بود .
بابه قدرت رسیدن حبیب الله کلکانی در سال 1929 اوضاع در کشور دگرگون شد . مهاجران بخارایی که کلکانی را از همرزمان قدیمی خود حساب میکردند . از او استقبال گرم کردند . وی با عالمگیر و ابراهیم ملاقات کرد . برای آنان وعدۀ کمک داد و مردم را برای نجات بخارا فراخوان داد و گفت که دروازۀ صندل را از هند خواهد آورد . برای مهاجران کارت سفید توزیع کرد . فضل مقصوم باشندۀ اصلی قره تگین همراه با 5 یا 6 تن از کابل به سوی بدخشان فرار کرد و یورش تند و خونینی به محل گرم آورد و اما نیرو های کماندوی هوایی روسیه با حمایت مردم بومی دستۀ او را بازداشت کردند و خودش همراه با 9 نفر به بدخشان بازگشت . مقصوم در مزار با سید حسین سرلشکر کلکانی پیوست . جنید رهبر ترک ها از ایران وارد افغانستان شد و حمایتش را از کلکانی اعلان نمود . ابراهیم بیگ با علی مردان داد خواه و محمد علی داد خواه همراه با 50 تن از قلعۀ فتو عازم خان آباد شدند . غلام نبی چرخی برادر صدیق چرخی وزیر خارجۀ امان الله با حمایت شوروی و امر استالین در صدد لشکر کشی به افغانستان برآمد . ابراهیم با 50 تن گروپ خود عازم پنجشیر شد تا با سید حسین برادر خواندۀ وزیر حربیۀ جدید به جنگ برود. وی وارد خان آباد شد و بعد از فتوای ملا ها دسته یی از 400 نفری ترکمن ها ، 400 نفری کنگرات ها و دورمن ها و 100 نفر از لقی ها تشکیل شد . (4) سید حسین پس از شکست از نبی چرخی و پریماکف در تاشقرغان شکست خورد. اما نیرو های کلکانی در حملۀ دیگر بر هزاره های طرفدار امان الله در دهدادی یورش بردند و آنان را شکست دادند . لقی به رغم خواست سید حسین به کابل نیامد و در تالقان ماند و اما سید حسین به کابل آمد. این است، بر مصداق نمونه، داستان زمامروایی او که با حملۀ 300 تن از یاران او برکابل آغاز گردید.
موضعگیری های تند کلکانی خشم کشورهای همسایه و استعمار انگلیس را بیشتر برانگیخت؛ بویژه این اظهارات او که گفت : دروازۀ صندل را از لاهور می آورم . از همین روانگلیس ها در برابر کلکانی و نادر خان در مقابل شوروی نوعی بیطرفی اختیار کردند . انگلیس ها اولین کسانی بودند که در زمان حبیب الله کلکانی دست به سفر بری کلانی از کابل زدند و کارمندان خود را از این شهر خارج نمودند . اما این بیطرفی دیر باقی نماند و نادر را بر ضد کلکانی حمایت نمودند .
شوروی و بریتانیا در برخورد های شان حوادث افغانستان خیلی حساس بوده و در عقب هر کدام بیشتر متوجه بافت های قومی بودند تا بافت های سیاسی و همیشه تلاش کرده اند تا با ایجاد نفاق میان اقوام و ضربه زدن به بافت های سیاسی به اهداف خود برسند . در این بازی ها علاقمندی شوروی ها به قبایل کمتر از بریتانیایی ها نبوده و هر کدام در جستجوی زمامدار پشتون تبار در افغانستان بودند و تنها برای گرم نگاهداشتن بازی با اقوام دیگر بویژه تاجک ها به سر و گردن زدن بسنده میکردند . چنانچه انگلیس ها زمانیکه کلکانی به نزدیکیهای کابل رسید اعلام بی طرفی کرده و اسلحۀ وعده شده به امان الله را برایش تحویل ندادند و از دادن سلاح به حبیب الله خود داری کرد و اما بعد تر همه را برای نادر خان داد .
. بعید نیست که انگلیس ها به گونۀ غیر مستقیم از وجود گل آقای مجددی برضد امان الله استفاده کرده باشند . چنانچه شورش ضد امان الله به رهبری گل آقا حضرت شوربازار جان گرفت و او بود که برای عنایت الله مشوره داد تا قدرت را برای کلکانی بسپارد . گل آقا مجددی برادر شیر آقا مجددی که در تاج پوشی و سرنگونی امان الله نقش داشت، بار دیگر نادر را در سال 1929 برای رسیدن به قدرت یاری رساند . این خاندان از خانوادۀ سرهندی 1564 – 1624 هستند که در هند شاخۀ خاندان نقشبندی را ایجاد کردند و در قرن 19 وارد افغانستان شدند؛ اما در این بازی حبیب الله فرزند انگور فروش از همه بازنده تر گردید و شاید هم قدرت های بزرگ آن روز این گفته های او را که گفت: دروازۀ صندل را از هند می آورد و مردم را برای آزادی بخارا فراخواند، جدی گرفتند و از حمایتش دریغ نمودند . (5)
کلکانی تلاش کرد تا هزاره ها را که هواخواۀ چرخی و امان الله بودند، به سوی خود بکشاند و اما به دلیل سپردن مقامات ارشد دولتی برای کوهدامنی ها در این زمینه توفیق نیافت . او به رغم تلاش های زیاد شناسایی بین المللی را بدست آورده نتوانست . به زودی میانۀ حضرت های شوربازار با کلکانی خراب شد . شیرآقا مجددی جرگه یی را برگزار و کلکانی را نامطلوب، مردود وعهد شکن اعلان کرد.
در این جا مجال آن نیست تا از چند و چون کمک خواهی شاه امان الله و حامیانش از شوروی سخن گفت و از پرواز طیاره های شوروی در شمال کشور و کشته شدن 3000 افغان در تاشقرغان بوسیلۀ نیروی های شوروی سخن را به درازا کشاند یا از شدت انتظار حبیب الله کلکانی و امان الله برای استقبال نادر شاه حرف هایی زد و از وعده خلافی های نادر با هر دو دل کاغذ را به سیاهی کشاند و یا اظهارات او را مبنی بر آوردن دروازۀ صندل از هند و دعوت همگانی او برای نجات بخارا با توجه به شرایط نازک سلطنتش گواهی بر ناسیاستمداری ها و کم فراستی ها و ناکیاستی های او عنوان کرد و اما انتظار او برای ملاقات با نادر و تصمیم او برای به مقام نخست وزیری رساندن او به گونۀ شگفت آوری درایت سیاسی این فرزند انگور فروش را به نمایش گذاشت ؛ اما نادر به عکس نه تنها با امان الله بد عهدی کرد. همچنین او در جرگۀ 22 مارچ 1929 قبایل جنوبی مشروع بودن دولت سقاوی را نیز به چالش برد . کلکانی برای او پاسخ تهدید آمیز داد . برایش گفت : تا که زنده هستم ، تختی ر اکه با زور شمشیر به دست آورده ام ودر دست های نیرومند من است ،ترک نخواهم کرد . (6) – این سخن او وجاهت و شجاعت فرزند انگور فروش مشهور به فرزند سقاوی را آشکار گردانید که نه ادعای عیاری داشت و نه ادعای جهادی و با آنکه او رادمردی بود به گونۀ استثنایی از تبار مسضعفان ؛ اما هرگز لاف عیاری نزد و نگفت که لیث دوم خراسان و رکابدار حمزۀ سیستان و سمک ها است یا که در خط ابومسلم ها و حسینان تاریخ قرار دارد . با این همه نالافیدن ها او بدیلی از مستضعفان بود، در راهی که گام برداشت، بر آن صداقت داشت و بر آن صادق ماند . درد و بلای او بر سر رهبر سالاران پرادعای وفرمانروایان غارتگر جهادی که با وجود شعار های بلند و بالا و ژست های کاذبانۀ دینی آبروی مجاهدین را بردند، حماسه های آنان را با خون آبیاری کردند و وقار و شکوۀ مسلمانان را از بلندای آسمان به زمین ریختند .
نه ماه و چند روز سپری نشده بود که بخت کلکانی را یاری ننمود و برادران نادر به کمک و پشتیبانی انگلیس ها به کابل هجوم اوردند و کلکانی به تاریخ 13 اکتوبر با همراهانش کابل را ترک کردند . نادر سوار بر ا سپ سفید وارد کابل شد و به خواست قبایل وخلاف وعده اش که گویا برای به قدرت رساندن امان الله میرزمد ، خود را پادشاه اعلان کرد . نادر نه تنها در برابر شاه امان الله عهد شکنی نمود با کلکانی هم از در نامردی پیش آمد . وی در قرآن کریم امضا کرد که کلکانی را نمی کشد و کلکانی هم در نتیجۀ میانجیگری حضرت شورابازار در ازای زنده ماندن خود را تسلیم کرد . نادر پیمان شکنی کرد و حبیب الله ، حمیدالله برادرش، شیرجان وزیر عدلیه و 14 یاران دیگر او را در حضور وزیری ها، منگل ها، دیره یی هاو زدران ها به دار آویخت . اجساد آنان چندین روز به دار آویزان بود و تصویر های های او در بازار های پشاور به بهای پنج پنی به فروش می رسید . (7) . کلکانی در راهی که قد برافراشت، بالاخر برای آن سر داد؛ اما وابسته بودن این سقاو زادۀ انگور فروش به طبقۀ محروم جامعه سبب شد تا زنده گی واقعی او به اسارت تحریف درآید . از این رو باز خوانی تاریخ نیاز مبرم کنونی جامعۀ ما است .
شاید شماری ها آنقدر علاقمند به باز خوانی و بازگویی کارنامه های گذشتگان نباشند و بگویند که سخن از بستن و کشتن دیگر بس است و از تازه ها باید گفت تا به تازه های رفاه و آسایش دست یافت . اما من معتقدم که درروشنایی نقد و بررسی عالمانه و پژوهشگرانۀ کارنامه های گذشتگان و با پیمودن جادۀ ناهمواری های آنان بتوان به جادۀ هموار رسید تا باشد که از کارنامه های زشت آنان درس عبرت گرفت و از کارنامه های خوب آنان انتباه گرفت. این گفته شاید آنقدر به دل آنانی چنگ نزند که بخاطر افشا شدن جنایات و ترس افتادن پرده از سیما های شیطانی آنان تاریخ سه دهۀ اخیر را به بهانۀ خشونت زدایی از نصاب تعلیمی حذف کردند. این ها در واقع ناسخان تاریخ کشور اند و بصورت آشکارا در صدد مسخ تاریخ کشور برآمده اند .
در این شکی نیست که قیام حبیب الله کلکانی در برابر امان الله این شاۀ ترقیخواه آنقدر موجه نبوده؛ اما با آنهم این نمی تواند بر اشتباهات امان الله پرده افگند و اصلاحات شتاب زدۀ او را توجیع کند و از این حقیقت هم نمی توان چشم پوشید که قیام نافرجام او سبب شد تا خانوادۀ سلفاک نادری بر افغانستان حاکمیت یابد؛ اما به این باید اعتراف کرد که قیام حبیب الله و سقوط امان الله به مثابۀ به دوران آمدن چرخ تازه تاریخ در کشور بود که دست کم برای نه ما گلیم نظام موروثی شاهی چند صد ساله را برچید، بر نامشروعیت نظام های موروثی مهر صحت گذاشت و امید واری ها برای سقوط و شکست پذیری همچو نظام ها افزایش داد و روح آزادی خواهی در برابر نظام های استبدادی و موروثی را تقویت نمود. قیام حبیب الله کلکانی در برابر امان الله یک واقعیت تلخ را به نمایش گذاشت که همانا درخشیدن آفتاب غیر شاهی بود. بر این باور های دروغین و تحمیلی که گویا سلطنت داد خدا برای خانوادۀ پادشاهان است و هر سلطان فاسد، عیاش و سفاک ظل الله خوانده میشد، خط بطلان کشید.
از گفته های بالا بر می آید که تاریخ در هر برهه یی از زمان به نحوی دچار مسخ شده و رادمردی ها و نامردیها به گونه یی در پردۀ ابهام باقی مانده اند. در همین راستا اظهارات متقکران و مورخان در مورد کلکانی ریشه در تحریف تاریخ دارد . این که اکثر مورخان از او را فرزند سقا خوانده اند، ریشه دراین گونه تحریف های تاریخی دارد. گرچند سقا با آب رابطه دارد و با ساقی بی رابطه نیست و آب هم با کوزه، مشک و صبوح گرۀ ناکسستنی خورده و مشک هم با صبوح بدون وجۀ مشترک بوده نمی تواند. از سویی هم این ها در عین زمان با تصوف و عرفان رابطۀ استواری دارند . به این ترتیب سقا با فتوت و جوانمردی ها نیز پیوند ناگسستنی دارد که رادمردی ها در رکابش جوانمردی هایش به کمال و پویایی میرسند و سر از یخن عیاران بدر کرده اند . با ابومسلم ها، یعقوب لییث ها، حمزۀ سیستانی و سایر کاکه ها هم سنگی و همطرازی داشتند؛ اما تاسف آور این است که راویان تاریخ باوجود ناآگاهی ها حتا از نام پدر حبیب الله کلکانی که گاهی او را فرزند امام الدین، زمانی فرزند احمدالله و گاهی هم فرزند عبدالرحمن خوانده اند . این نشاندهندۀ عدم آگاهی نویسنده گان از امیر کلکانی است که با وجود این او را فرزند سقا خوانده اند . کسانی که او را فرزند سقا خوانده اند، بافرار از پژوهش تاریخی و تمکین بر سکوی جهل مرکب به یک قضاوت پیشداورانه و شتابزده در مورد سقا نامیدن پدر او شده اند که بر اساس عقده صورت گرفته و خواسته شده تا منسوب کردن او به پایگاۀ اجتماعی نازلتر از عظمت او بکاهند ، خورد و کوچکش بسازند وبه گونه یی توهینش کنند. در حالیکه سقا مقامی برتر از سلطان بچه های فاسد وعیاش را دارد؛ زیرا سقا در اوجی از قوت و سطوت با شکوه تر از سلاطین بر سلطنت فقر تمکین کرده اند . از سلاطین و پادشاهان باج مروت و مردانگی ها را کمایی میکنند؛ زیرا سلاطین سلطنت فقر بر دو پادشاۀ حرص و آز حکومت میکنند که در تمام عمر بر پادشاهان دهر حکمروایی دارند.
از این رو شماری دانشمندان بدین باور اند که تاریخ واقعی در جهان وجود ندارد و استدلال میکنند که هر آنچه به نام تاریخ نوشته شده، بیشتر بیانگر آمال ها و آرزو های مورخ بوده که در موجی از گرایش های شخصی، زبانی، اعتقادی،گروهی، ملی، منطقه یی، قاره یی و ... به گونه یی دست به خود سانسوری زده است . نه تنها این که بیشتر از همه آزادی قلم مورخ برای رویداد نگاری های واقعی به اسارت سانسور دولتی رفته و در زیر ساطوراستبداد به تحریف حوادث وادار شده است. هیچ تاریخ نگار وهیچ کتاب تاریخی از این عیب مستثنا نیوده و نوعی از عصبیت های قومی، سیاسی و استعماری بر آثار تاریخی آنان سیطره دارند. مورخان جهان سوم بیشتر از دیگران در جالۀ درون سانسوری و بیرون سانسوری های تاریخ نگاری فرو رفته اند؛ زیرا شرایط اسعماری، نیمه استعماری و مجاورت استعماری بیشتر کمر واقعه نگاری های راستین در جهان سوم را شکسته است و این ویژه گی ها در کشور ما که در درازنای تاریخ بار شوم تهاجم های استعماری را ناگزیرانه به دوش کشیده است، در هر برهه یی از تاریخ لگام تجاوز بر پشت و پهلویش نقش بسته است و در نتیجه سرنوشت مردمش زیر سیطرۀ زمامداران مزدور و خود کامه بیرحمانه به بازی گرفته شده است . بدون شک سرنوشت تاریخ نگار ، جامعه شناس و سیاستمدار روشنفکر و حتا متفکر دگر اندیشش نیز با این گونه ناهنجاری های تحریفی گرۀ ناگسستنی خورده است و به رغم ادعا های بلند و بالا نتوانسته اند تعهد قلم خود را در قبال پاسداری از داد و دفاع از منافع ملی و وحدت ملی به حسن صورت بجا نمایند . با ستایش های فراوان از مورخان فرهیخته و نام آور کشور چون محمد علی کهزاد، عبدالحی حبیبی، عبدالرحمان غبار، صدیق فرهنگ و ... که عمر گرانبهای شان را صرف تحقیق و مطالعه برای شناسایی تاریخ و هویت تاریخی کشور نمودند؛ اما باز هم در شماری موارد نتوانسته اند، از زیر بار گرایش هایی شانه خالی کنند و با به زیر آمدن در زیر فشار استبداد زمان خود از لنگیدن ها در پای تحریف درامان نمانده اند . شاید هم رویکرد های تحقیقی آنان برخاسته از آثار مورخان پیشین بوده که در سایۀ استبداد زمان به مسخ تاریخ پرداخته اند . به این ترتیب نه تنها تاریخ واقعی کشور و هویت فرهنگی و ملی کشور زیر بار تحریف سنگینی مینماید؛ بلکه شخصیت های فکری، هویت تاریخی، کلیت فرهنگی و ملی کشور نیز از تحریف درامان نمانده اند.
با ابراز تشکر از نویسندۀ کتاب " تاریخ دپلوماسی افغانستان در نیمۀ نخست سدۀ بیستم "
24 اپریل 2012
یاد داشت ها :
1– مقالۀ داکتر کمال عبدالله یف
2 - نش به : اولیور روا " اسلام ومقاومت در افغانستان" چاپ انگلیسی ، انتشارات دانشگاۀ کامبریچ ، 1986، ص 66 ، این کتاب در ایران بوسیلۀ آقای سروقد ترجمه و در انتشارات آستان قدس رضوی به چاپ رسید .
3 – stewart ؛ دپلوماسی افغانستان در نیمۀ قرن بیستم
4 - .... دوسیۀ 123469 ، برگ 44
5 - 297 - خلیلی عیاری از خراسان ؛ کاتب هزاره ، سراج التاریخ ترجمۀ روسی
7 - سوکولوف – استراخوف، جنگ داخلی در افغانستان 1928-1929 مسکو، انتشارات دولتی ، ص 192 ، بنا بر اطلاعات دیگر، بچۀ سقاو ویارانش تیر باران شده بودند
6 - کاتب هزاره، تذکر الانقلاب ، ترجمۀ
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
یادداشت ضروری
در مضمون محترم مهرالدین مشید با عنوان (
جوان مردی بی باک و مردی استثنایی از تبار مستضعفان) که واقعا معلومات
جالبی ارایه شده در زمره ماخذ استفاده شده از سنزیل نوید نیز یاد شده
و از وی به حیث نویسنده هندی تذکر رفته است. چون من زمانی
در پوهنحی ادبیات و علوم بشری افتخار شاگردی سنزیل نوید را داشتم، بدین
وسیله می خواهم تذکر دهم که سنزیل نوید استاد تاریخ و مولف چند جلد کتاب در
مورد افغانستان از هند نبوده از افغانستان است و در شهر کابل در شیرپور
سابقه که امروز چور پورش می خوانند با پدر و مادر خود یکجا زنده گی می کرد
و در سال های پنجاه هجری شمسی با استفاده از یک بورس غرض تحصیل به امریکا
رفت و بعد از کودتای سرطان
۱۳۵۲
در آنجا اقامت گزین گردید. کتابی از وی در مورد حوادث دهه های آغازین قرن
بیستم را مطالعه نموده ام که اظهار نظر در مورد امیر حبیب الله کلکانی نیز
در همین کتاب موجود است.
(متاسفانه
عنوان کتاب فراموشم شده اما محتوی کتاب در مورد تاثیر مذهب
در سیاست افغانستان در سالهای مورد بحث است.)
باید متذر شد که سنزیل نوید دختر شاعر معروف
و خوش قریحه کشور محترم استاد نوید بوده از جانب مادر به فامیل پروفیسور
غلام محمد میمنگی نقاش چهره دست و چهره برازنده تاریخ کشور متعلق است.
بنابر شناختی که از خانم سنزیل نوید استاد سابق تاریخ دانشگاه کابل داشتم و افغان بودنش را مسلم می دانم، بدین محوظ این یادداشت تهیه و تقدیم است. امیدوارم در رفع اشتباه کمک نماید
با تقدیم احترام فایقه
محمد الله وطندوست