دكتراندس نبي هيكل
مـــــــــرز در ســــــیــــــــاســـت
قسمت دوم
موضعگیریها در رابطه با خط دیورند را در سه دسته تقسیم کرده اند. آنانی که از شناسایی آن بحیث مرز بینالمللی حمایت میکنند، آنانی که آن را برسمیت نمیشناسند و آنانی که شرایط کنونی را برای طرح مساله نامساعد میدانند. موضعگیری سومی، در حالیکه در نگاه اول بحیث یک مصالحه میان دوموضعگیری اولی بنظر میرسد، در اساس به اولی بیشتر نزدیکی دارد تا به موضعگیری دومی. بحث بر موضع شناسایی خط دیورند نیز خالی از دشواریها نمیباشد. اما اکنون به سؤال آتی توجه می کنیم.
موضعگیری اولی
چگونه میتوانیم بدانیم که مدعیان داعیه شناسایی خط دیورند برحق اند؟
برای پاسخ به این سؤال باید نخست به سه احتمال که در قسمت اول از آنها یادشد پاسخ داده شود. این سه احتمال عبارت اند:احتمال اولی: آنانی که مدعی اند شناسایی خط دیورند به رفع دشواریها ی پاکستان با افغانستان منتهی میگردد از پاکستان این اطمنان را بدست آورده اند که برای آن فعالانه کار میکنند. احتمال دوم: آنها بر اساس تحلیل عقلی به چنین نتیجهگیری رسیده اند؛ و سوم ای این که آنها از این مساله بحیث ابزار سیاسی برای تحکیم قدرت اتنیکی حمایت میکنند زیرا فکر میکنند با شناسایی خط دیورند و مشمولیت ملیونها پشتون آنسوی خط وضعیت دیموگرافیک تغییر خواهدکرد. اما آنها در ارزیابی خویش اشتباه میکنند، زیرا بسیاری از عوامل را که موردی برای نگرانی باقی نمیگذارد، نادید میگیرند.هرگاه مدعیان این موضعگیری بر اساس اطمنانی که از جانب پاکستان دریافتهاند، چنین طرحی را پیش میکشند، پس میتوانند در اطمنان خود برحق باشند، اما آیا پاکستان چنان یک جانب مورد اعتماد و باور است که بر وعده آن باید باور کرد؟
برحق بودن آنها نه تنها به اطمنان آنان ارتباط دارد، بلکه به این مسال نیز ارتباط دارد که آیا با شناسایی خط دیورند مخاصمات با افغانستان پایان خواهد یافت؟ چگونه میشود چنین یک فرضیه ای را بر اساسات مستحکم بنیاد نهاد؟
مدعیان ادعادارند که این خط از سوی همه ی زمامداران افغان در گذشته طی موافقتنامه ها بحیث سرحد شناحته شده است. هرگاه این ادعا درست باشد نه تنها ادعای این گروپ بنیاد خود را از دست میدهد، بلکه اساسی برای نگرانی پاکستان باقی نمیماند. تنها خوش خدمتی آنان برای پاکستان میتواند اساس پیداکند.خطری برای پاکستان از سوی افغانستان نمیتواند متوجه باشد، زیرا از یکسو مدارک تاریخی به سود شناسایی خط دیورند اند و از سوی دیگر افغانستان در موقعیتی قرار ندارد تا این ادعای خود را بر کرسی نشاند یا از راه اعمال قدرت تحقق بخشد. پس دلایل مخاصمات پاکستان با افغانستان باید فراتر از آن جستجو گردد.
این گروه دانسته یا نادانسته به سود پاکستان و به هدف ستراتیژیک که دارد، بعد جدیدی به مسال میافزاید تا از یکسو اعمال حکومت پاکستان را تبریه کند و از سوی دیگر به تفکر اتنوسنتریک خویش خدمت نماید.
موضعگیری سومی
این استدلال که شرایط کنونی برای طرح خط دیورند نامساعد است به این معنا است که خط دیورند باید مطرح گردد، اما نه در شرایط کنونی بلکه هرزمانی که افغانستان توانمندگردید به این مساله بپردازد. این موضعگیری در حقیقت میگذارد خط نهادینه گردد تا زمان برای آن راه حلی دریابد. نتیجه عبارت از ادامه ستاتیسکو خواهد بود.
موضعگیری دومی
موضعگیری دومی از نظر تاریخی و حقوقی یک داعیه مردمی شمردمیشود.ناتوانی نباید به تسلیمی در برابر مظالم و بی عدالتی منتهی گردد. مالکان اصلی مرزها مردمانی اند که در میان آنمرزها زندگی میکنند. خط دیورند به جدایی اقوام و خانوادهها بر خلاف تمایل و اراده آنها منجرگردیده و مبارزات آنان بیانگر این حقیقت است.حق تصمیمگیری به آنان تعلق دارد.
ادعای ما برای حاتم بخشی نه تنها اساس ندارد بلکه از هرنوع معیار قضاوت و ارزیابی نیز پایینتر قرار دارد. زیرا تصمیمگیری در مورد شناسایی و عدم آن به مردمانی تعلق دارد که آنها به این خظ در زندگی سیاسی و اجتماعی شان اهمیت میدهند. قضاوت جوانب دیگر نه در صلاحیت آنان بحیث شاه و رئیس جمهور اساس داردو نه صلاحیت نمایندگی از آنان را دارا اند.
· اما دقت بیشتر به سیاست پاکستان به ما حقایق بیشتری را به یاد میدهد. پنهان نیست که پاکستان در گذشته از افغانستان در هراس بود.در حالیکه این هراس از افغانستان امروز وجود ندارد. پاکستان برای آینده چاره سازی مینماید. حتی با شناسایی خط دیورند، مناسبات میان این دو کشور باید در بسا موارد دیگر بر یک میزان عادلانه قرارداده شوند.
· پاکستان آنگونه ای که میدانیم از نفوذ فعال و تعیین کننده در افغانستان برخوردار است. هم ایالات متحده آمریکا در تعیین مقامات رهبری افغانستان به پاکستان و منافع آن گوش میدهد و هم ایلیت حاکم. تنها جانبی که به آن گوش داده نمیشود مردم است. پاکستان تعداد زیاد افغانان روشنفکر را نه تنها با نان و نمک بلکه با دالر و کلدار نیز در خدمت خویش قرارداده است. در مورد ایران نیز قضیه چنین است. به افغانستان این همسایگان از نظر اقتصادی بحیث بازار خرید و فروش مینگرند در حالیکه به تجارت و ترانزیت از آن کشور توجه ندارند. از نظر امنیتی آنها به افغانستان بحیت منبع خطر و نامنی مینگرند. آنها نه تنها سرحدات را مورد حمله قرار میدهند بلکه به توسعه گری قلمرو نیز میپردازند.از نظر سیاسی آنها به تحکیم مواضع سیاسی خود فکر میکنند.
· شناسایی خط دیورند نمیتواند مناسبات موجود میان مردمان اینسو وآنسو را تغییر دهد. تجربه خط دیورند، مرز دو آلمان و اسراییل و فلسطین را به یاد میاوریم.
· شناسایی خط دیورند نمیتواند مساله ترانزیت اموال تجارتی، تجارت میان هردو کشور، انتقال گاز از آسیای میانه،و انتقال کالاهای تجارتی اسیای میانه و پاکستان را حل نماید.
· شناسایی خط دیورند نمیتواند اراده مردمان آنسوی خط و بلوچها را تغییر دهد. و شناسایی خط دیورند به مقایسه انکشافات مهم جیوپولیتیک که درآنسوی این مرز صورت میگیرند آنقدر تعیین کننده نمیباشد.
· افغانستان از دو لحاظ همواره مورد توجه پاکستان قرار خواهد داشت، حتی اگر بعلاوه شناسایی خط دیورند جنوب را نیز در اختیار پاکستان قرار دهید این نگرانی پابرجا خواهد بود. این دو عبارت اند از نفوذ هند در افغانستان و احساسات مردم افغانستان.
· تنها چیزی که بسیاری از نگرانیهای پاکستان و منافع آن را تأمین خواهد کرد ایجاد یک یک حکومت دست نشانده در افغانستان است.
خلاصه اینکه مسایل زیاد دیگری میان دوکشور وجود دارد که میتواند به تیرگی روابط دو کشور منجرگردد.
بدین ترتیب شناسایی خط دیورند به حل مساله کمک نخواهد کرد. و اما حمایت از آن بحیث لکه ننگین در منظره سیاسی باقی خواهد ماند. پاکستان این مساله را بخوبی میداند و از آنجایی که در این راستا به هدف نزدیک گردیده از تغییر در مشی کهنسال و اتخاذ مشی جدید در مورد افغانستان صحبت مینماید.
نگارنده دلایلی نمیبیند که نشاندهنده خصومت ایلیت حاکم با پاکستان و ایران بوده باشد. آنانی که از این داعیه پاکستانی حمایت میکنند بدون شک یا عمال پاکستان اند و یا اتنو سنتریستانی اند که از گوناگونی میهراسند.
پایان
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
همه ی بحثها در مورد روابط افغانستان و پاکستان و مساله تأمین صلح در افغانستان نه تنها با خط دیورند پیوند زده میشوند، بلکه برخی آن را عامل عمده و تعیین کننده در این روابط میشمارند. در حالیکه سایر بحثها بر مدارک کتبی و معاهدات استناد میکنندو به قضاوت در مورد مدارک تاریخی میپردازند، این نگارش از زاویه ی دیگری به این مساله مینگرد. مرز یا سرحد بیشتر از آنچه است که بنظر میاید، زیرا تنها یک خط علامه گذاری شده بروی یک کاعذ و یا زمین نیست، مرز عبارت از نورم و معیار است که حد را تعیین میکند و برای انسانها دارای ارزش حیاتی میباشد.مرز جغرافیایی بدون شک تعیین کننده حدود است و اهمیت معنوی و ذهنی نیز دارد. حدود تعیین شده یک ساحه فیزیکی را مانند منزل یا ملکیت شخصی و هویت یک فرد را بحیث ساحه ی مرزبندی شده ذهنی میتوان درنظر گرفت. هرفردی از حریم خانواده خویش محافظت مینماید. فردی که خود را با یک هویت معیین شناسایی مینمایددر برابر هر آنچه این هویت را تغیر دهد یا به گونه دیگر معرفی نماید واکنش نشان میدهد. فرد ی که از منزل خود بحیث فاحشه خانه استفاده میکند نیز دارای حدود و نورمهایی است که از آن حمایت میکند.
اصل اساسی در همه ی این موارد با درنظرداشت سطوح فردی ، کولکتیفی و ملی یا فراتر از آن عبارت از اصل رضایت و توافق است، اصلی که واحدهای جغرافیایی- سیاسی به نام دولتها بر بنیاد آنها شکل یافته اند. این واحدهای جغرافیایی یا ارضی ساحات حاکمیت دولتها را میسازند. اینها هریک خانه واحد یک جمعیت واحد به نام ملت را میسازند که مرزهای معیین زندگی دارند. این مرزها نه تنها اهمیت تاریخی دارند بلکه وظایف تاریخی نیز داشته اند. آنها حدود حاکمیت ارضی را تعیین مینمایند، ملکیت، ثروت طبیعی و افتخارات مربوطه خود و دیگران را تفکیک مینمایند.
با وصف ایجاد مجامع منطقوی، اقتصادی و نظامی مانند اتحادیه اروپا و ناتو، و توسعه جهانی شدن، مرزها همچنان از نظر اهمیت ارضی ملی باارزش باقیمانده اند. اروپای واحد به خوردی این کشور یا بزرگی آن دیگری از نظر ساحه جغرافیایی مبدل نگردیده است.
بدین ترتیب مرز جغرافیایی و معیار اجتماعی یا فرهنگی از بسیاری جهات مشابهت دارند.تفاوتهایی نیز میان ایندو وجود دارند، اما مهمترین رابطه آنها را در اساس معنوی و ذهنی آنها میتوان یافت.مهمترین تفاوت این است که بسیاری از نورمهای فرهنگی و اجتماعی اخلاقی اند، در حالیکه در مرز های جغرافیای نه تنها نورم اخلاقی بلکه مساله حق مالکیت نیز مطرح است. تاریخ تعداد زیادجنگها بر سر اراضی موردمنازعه را به یاد دارد.در کشورها نیز منازعات زمین و خانه کمیاب و نایاب نیستند. وقتی یک کشور مورد حمله کشور خارجی قرار میگیرد یا اشغال میگردد، ملت قیام میکند و از خانه مشترک دفاع مینماید.جنگهای افغان و انگلیس و جنگ علیه نیروهای اتحاد شوروی مثالهای تاریخی از چنین موارد اند.
این مقدمه مختصر اهمیت قلمروارضی را بحیث خانه مشترک و اهمیت سرحدات آن را در ذهن ما روشن میسازد.تاریخ کشورما بیانگر این حقیقت است که سرحدات قلمرو ارضی خانه مشترک این ملت به دلایل مختلف و در نتیجه عوامل متعدد تغییر کردهاند و در اکثریت این تغییرات صاحبان اصلی خانه (جمعیت ساکن در قلمرو ارضی) دخیل نبوده اندورای آنهانیز پرسیده نشده است، در حالیکه پیامدهای جانی و مالی این تغییرات یا تلاش برای تجاوز بر این حریم را بردوش کشیده اند.اینکه چرا مردمان از قلمرو ارضی خود و از ساحه مربوط به خود شان به قیمت سر و مال دفاع کردهاند بیانگر اهمیتی است که این قلمرو برای آنان داشته و دارد.حاتم بخشی در حیطه صلاحیت هیچ مرجع دیگری قرار ندارد، زیرا باشندگان این قلمرو برای سالها از آن سرحدات به قیمت سر و مال حفاظت کردهاند و آن قلمرو را از خود میشمارند. خانه شخصی یا قطعه زمینی که به زور و جبر از شما گرفته میشود حتی پس از سالهای دراز نیز فراموش شما نمیگردد که چه زمانی از سوی کیها این کار صورت گرفته است و ادعای مالکیت شما نیز هنوز پا برجا است، زیرا ابراز میدارید که زمین یا منزل شما را غصب کرده اند.
حقیقت تاریخی در این رابطه پیچیدهتر از این است، زیرا تغییر مرزها به تقسیمات فرهنگ و مردم واحد نیز میانجامد و مسایلی را در رابطه با هویت ها بوجود میاورد. در حالیکه به این مسایل توجه نمیکنیم به سوالهای عمده آتی باید توجه نماییم. بنابرآن چند پرسش آتی در محراق بحث کنونی ما قراردارد:
۱. مساله عمده و اساسی در تعیین مرزها چیست؟
مرز های جغرافیایی بدون شک تاریخ خونین دارد. منطقی است اگر فکر شود پیش از اینکه مرزها رسمآ توسط دولتها و قواعد بینالمللی مورد حمایت قرار گیرند از سوی اقوام و قبایل ساکن و ساختارهای حمایوی آنها حفاظت میگردیدند. مرزهای ملی و اراده ملی باهم پیوند ناکسستنی دارند،زیرا اراده ملی در محدوده ی مرزهای ملی مشروعیت دارد.اما مرزهای ملی میتواند بوسیله ی مرزهای ذهنی تنگتر و یا گستردهتر گردند. اینکه در میان مرزهای جغرافیایی چه ترکیب اجتماعی و اتنیکی زیست دارد تازمانی بحیث یک مثاله کلیدی سیاسی و ملی مطرح نمیگردد که ادعای خود ارادیت ظهور نه نماید. آنچه دارای اهمیت است عبارت است از سازمان سیاسی دارای هویت واحد که در قلمرو ارضی معیین وجود دارد. در حالیکه مرزهای جغرافیایی این سازمان سیاسی میتواند از راه های دیگری تغییر نماید، اما نمیتواند حق مالکیت و اراده ملی این سازمان سیاسی را نفی نماید.در این راه بدون شک دشواریهایی وجود دارد. دولتهای دارای حاکمیت حتی در برابر خودارادیت مردمها مقاومت کردهاند ( به گونه مثال فلسطین، بلوچستان، ایالت کوبیک کانادا . . . ) زیرا نه تنها منابع و صلاحیت خود را ازدست میدهند، بلکه مثاله بی ثباتی نظم بینالمللی را نیز بحیث دلیل پیش میآورند. با ظهور سازمانهای سیاسی دارای هویتهای مستقل سیاسی مرزهای بینالمللی جدید بوجود میایند و بر تعداد دولتهای دارای حاکمیت افزوده میشود.
بدینترتیب مشروعترین راه ایجاد و تغییر مرزها اراده مردم است. اما مردمی که در قرن بیست و یکم در کشورهای منطقه ما زیست دارند در مرزهای متفاوت از امروز میزیسته اند. مرزها دارای تاریخ اند. تاریخ یک منبع حق ملکیت است.اگر چنین نیست چرا بر خراسانی و آریایی بودن افتخار میشود، چرا از اعاده حقوق و از عدالت انتقالی سخن گفته میشود. تاریخ نه تنها در سینه خویش بصورت کتبی رویدادها را حفظ میکند بلکه در سینه نسلها نیز این رویدادها حفظ میگردند.
اهدافی که در گذشته ها انگیزه های کشورگشایی را میساختند هنوز تغییر نکرده اند، اما شیوه کشورگشایی اندکی تغییر کرده است و جنگها و تاکتیکها کشنده تر و پیچیده تر شده اند.بدین ترتیب مرزها منابع جدید را بر منابع میافزایند یا از منابع موجود میکاهند. در این رابطه همواره به دومساله مادی و معنوی میاندیشند.مرز از نگاه مادی و معنوی چه اهمیت و ارزشی را برای مردم دارا میباشد. دو رویداد بزرگ اخیر در تاریخ افغانستان را باهم مقایسه مینماییم: حضور نظامی اتحاد شوروی و حضور نظامی بیش از چهل کشور در افغانستان و واکنش مردم در برابر حضور آنها. این مساله در ظاهر امر با مرز رابطهای ندارد اما اهمیت مادی و معنوی این حضور از نظر مردم دارای اهمیت است. مرزهای افغانستان کنونی بیشتر از هرجای دیگر در افکار ایلیت حاکم با قوت و رنگ روشنتر قراردارد.مرزهای ملی که همزمان منافع ملی را در خود اختوا مینماید امروز به مرزهای گروپی تغییر اهمیت داده اند.
تاریخ را نمیشود به سادگی نادیده گرفت یا فراموش کرد.
بدین ترتیب همانگونه ای که در دادگاه حقوق بشر تنها آنانی حق بخشایش ناقضان را دارند که حقوق آنان را غصب یا پامال کرده اند، حق ملکیت مردم را خود مردم دارا میباشد.
سؤال دومی به اساس مشروعیت تصامیم مهم ملی در مورد مرزها مربوط میگردد. پاسخ این سؤال که اساس مشروعیت تصامیم مهم ملی در کجا قراردارد؟ از هر جانبی همسان است.، زیرا امروز دوستان و دشمنان مردم، آنانی که دموکراسی میخواهند یا نمیخواهند از مردم و اراده آن سخن میگوید. مردم از نظر آنها گروپی اند که به دلایلی از آنان فرمانبری میکنند. ممکن است به همین دلیل آنانی که مدعی انددر افغانستان از ملت نمیتوان سخن گفت چنین استدلال میکنند.ملت و مردم یک کشور یا جمعیت یا نفوس یک شکور همه بیانهای متفاوت از یک واقعیت اجتماعی اند.با چنین ادعا آنان نیز خود را در دسته آنانی قرار میدهند کبرای آنها ملت وجود ندارد، آنچه وجوددارد ساختارهای اتنیکی میباشد. چنین موضعگیری به موضعگیری لیبرال تاچریزم همانند است که در آن آنچه وجود دارد تنها افراد و خانوادهها اند نه جامعه.
تعداد ی از روشنفکران معاصر نیز راهی را میپیمایند که دیگران پیموده اند. آنها دیگران را برای چنان گزینش انتقاد میکنند، درحالیکه خود را حق به جانب میدانند. زمان آن فرا رسیده تا نه باید بیهوده و بدون داشتن صلاحیت در مورد ملکیت مردم که بخشی از بیت المال شمرده میشود تصمیم گرفت. اتخاذ تصمیم حق مردم است نه تنها مردم افغانستان بلکه آنانی که برای سالها در این سو و آنسوی خط دیورند بر اساس خواست مردم کار کرده اند.
آنان از ایران سخن نمیگویند و آنان از واقعیتهای دیگری مانند توسعه ارضی پاکستان و ایران سخن نمیگویند، درحالیکه ادعا میکنند شناسایی خط دیورند به منافشات افغانستان و پاکستان پایان میدهد. اما غافل از آنکه سیاستمداران پاکستانی همانند این روشنفکران جوان کوتاه فکر و پیش پا بین نیستند. آین روشنفکران یا دانسته و یا نادانسته در خدمت پاکستان قرار دارند نه در خدمت افغانستان.
شگفتی آور نیست که این عده از همنوایی حوزه پارسی گو در بیانهای مهمتر سیاسی آن سخن میگویند، درحالیکه حق چنین تفکر را برای بلوچها و پشتونهای اینسو و آنسوی خط دیورند نمیدهند.
روز ی پیش مقالهای را در دو قسمت در سایت بی.بی. سی فارسی در مورد خط دیورند مطالعه کردم و با استدلال کودکانه ای برخوردم که در آن گفته میشود پشتونهای آنسوی خط هیچگاهی زندگی بهتر و محیط پیشرفتهتر آنسو را بر اینسو ترجیح نخواهند داد.این مساله بیانگر عدم درک سالم نویسنده از تفاوت میان مهاجرت و ادعای خود ارادیت یا الحاق مجدد است.
بحث انجام شده نشان میدهد که مرزها اهمیت مادی و معنوی دارند. از نظر مادی نه تنها برثروت میافزاید بلکه میتواند موجب از دست رفتن منابع طبیعی نیز گردد. مرزها بعلاوه درطول تاریخ به قیمت سرو مال نگهداری شده اند. از نظ معنوی افتخارات( مساله بین المقدس بشور مثال) و خاطرات را باخود حمل میکنند. احساس ملکیت و وابستگی نیز دارای اهمیت است. در واقعیت مالک آنچه مرزها آن را احاطه میکنند مردم اند، زیرا از نظر تاریخی در آن زیسته اند، آن را حفظ کردهاند و به آیادی آن پرداخته اند و خود را در آن مامون و آرام احساس میکنند.از آنها هیچگاهی در مورد تغییر این مرزها پرسیده نشده.امروز نیز به شیوه کهن با این مساله برخورد میشود. در حالیکه روشنفکران افغان نیز همان راه را میپیمایند که گذشتگان پیموده انداز نماینده یک ابر قدرت مانند آمریکا نمیتوان گله کرد. آمریکا هیچگاهی پاکستان را با افغانستان عوض نخواهد کرد، زیرا در افغانستان تنها گروپها و افراد برای خویشتن کار میکنند و نیرویی که برای ملت کار کند بصورت متشکل وجود ندارد.
این حقیقت نیز آشکار است که افغانستان بیشتر به یک مارکیت بینالمللی شباهت یافته ، بازاری که سرحددارد اما سرحد دار آن وجود ندارد. سرحدات افغانستان با ایران نیز عاری از دشواری نیست.در کشوری که تنها افراد و گروپها وجود دارند برخی به مرز با پاکستان و برخی به مرز با ایران و برخی به جاهای دیگر فکر میکنند. اما آیا با شناسایی خط دیورند مشکل با پاکستان حل خواهد شد؟ با مشکلات از سوی ایران چه باید کرد؟
بدین ترتیب به سومین سؤال این بحث میرسیم.
آیا واقعآ همه ی جدال بر سر لحاف ملانطرالدین است و دردسر های کنونی از جانب پاکستان با شناسایی خط دیورند رفع میگردد؟
آنانی که ادعا دارند شناسایی خط دیورند پایان مخاصمات با افغانستان میباشد،این ادعا را بر چه بنیاد انجام میدهند؟ به عبارت دیگر از کجا با این اطمنان میدانند که چنین اقدامی به این مخاصمات پایان میبخشد؟
سه احتمال را میتوان پیشبینی کرد: آنها بر اساس تحلیل عقلی به چنین نتیجهگیری رسیده اند؛ آنها از این مساله بحیث ابزار سیاسی برای تحکیم قدرت اتنیکی حمایت میکنند و سوم آنها چنین اطمنان را از سوی مراجع پاکستانی حاصل کرده اند.
به هریک از این احتمالات در قسمت دوم این بحث اندکی مکث مینماییم.
پایان قسمت اول