محمدعالم افتخار
دمی با «معشوق رحیم» گرامی در باب بود و نبود و چون و چرای گوهر اصیل آدمی
شادمانم که درین گفتار؛ سلسله مباحث « گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟» را طی دیالوگ با روشنفکر و قلمزن فرهیخته جناب معشوق رحیم؛ ادامه می دهم.
ولی پیش از ورود به مبحث؛ عرایضی دارم.
عزیزی به نام رسولی؛ ایمیلی به زبان انگلیسی فرستاده و طئ آن؛ بر بحث آغازین این سلسله که در سایت خاوران خوانده اند؛ انتقاداتی وارد نموده اند. قاعدتاً شخصیتی که نگارشی را به زبان فارسی دری مطالعه فرموده و در حدیکه آنرا مورد نقد قرار دهد؛ تدقیق کرده است؛ باید بتواند در همان زبان فارسی دری؛ انتقادات و ملاحظات خویش را هم بنگارد؛ لهذا ضرورت به استخدام زبان و ادبیات انگلیسی در مورد چه خواهد بود؟
من به ذرایع مختلف و به مدد چند مترجم؛ متن ایشان را برگردان کردم و در همه حالات؛ دریافتم که از زبان و نگارش هنری که معانی چندگانه و چه بس متضاد را میرساند؛ استفاده گردیده و حتی به نظر میرسد که خدای نخواسته متن را طور فرمایشی کس دیگر نگاشته باشد که خود از آنچه در باره اش سخن میگوید؛ جز به طریق فرمایش دهنده؛ آگاهی ندارد؛ یعنی بلاتشبیه عریضه نویس است.
بنابر این؛ با کمال احترام و صمیمانه؛ از ایشان تقاضا میدارم که مطالب شان را؛ به زبان فارسی دری لطف نمایند تا روی آنها بدون شایبهء غلط فهمی؛ صحبت شده بتواند.
+++
متنی حاوی دشنام های بسیار بسیار غلیظ از این ایمیل دریافت کرده ام:
mohammad sulaiman <mas2251@yahoo.com>
و به لحاظ اینکه به هرحال «یادی» از من کرده اند؛ از ایشان تشکر مینمایم.
گاه گاه یاد کن به دشنامم ** سخن تلخ از تو شیرین است!
ولی با تأسف این دشنام نامه در رابطه به مقالهء "من از اقدام خانم سیمین بارکزی حمایت و به آن مباهات میکنم!" بوده نمونهء زشت ترین و ننگین ترین کلچر و روان زن ستیزی در لایهء حتی با سواد و کاربر امکانات مدرن چون انترنیت؛ میباشد. هویداست که آن مقاله؛ روان بیمار این هموطن ما را چنان به درد آورده بوده که جز به طریق؛ این چنین فحش باد کردن نمیتوانسته تسکین بیابد!
دریغا که به هیچ روی؛ محتویات این ایمیل؛ امکان درج در صفحهء ویب و کاغذ و کتاب را ندارد.
+++
ضمن عرض صمیمانه ترین سپاس ها به سایر دوستان که طی ایمیل و تلیفون و یا روی صفحات انترنیتی به افزایش انرژی و اعتماد به نفس این کمینه پرداخته اند؛ متذکر میشوم که اخیراً عزیزانی دیگر هم مرا از مساعدت های مادی خویش برخوردار ساخته اند:
ـ محترم زمری شهاب از تاشکند 200 دالر امریکایی
ـ زن بزرگ و مادر مهربان عزیزه صاعد از جرمنی 50 یورو
گوهر اصیل آدمی؛ چگونه کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟
ـ گفتارهفتم -
ایمیل زیرین که خیلی خیلی با وزن، مهم و ارزشمند میباشد؛ در پی گفتار نخست از سلسلهء «گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟» مواصلت کرده بود:
Thursday, May 31, 2012 1:18 AM
«با عرض سلام و سپاس از اینکه لطف میکنید نوشته های خود را برای من هم ارسال میکنید.
همان گونه که خود نوشته اید که بعضی از دوستان خواهش دارند تا اگر ساده نویسی کنید من هم البته این ملاحظه را دارم. البته در کنار ساده نویسی چیزی دیگری هم است که به نظرم مهمتر از آن میباشد. و آن اینکه هرباری که نوشته های شما را میخوانم که معمولاً پانزده بیست صفحه هم میباشند به مشکل میتوانم بفهمم که هسته یا نکته اساسی نوشته تان چی بوده است.
نوشته تان تحت عنوان ( گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چگونه پیامد هایی خواهد داشت؟) هم متاسفانه از این قاعده مستثنا نیست. با آنکه نوشته تان مثل همیشه با صحبت کردن از علم وفلسفه و فزیک و ... شروع میشود اما تا اخیر نوشته با هیچ موضوع علمی و یا فلسفی بر خورد نکردم و اصلاً نفهمیدم که منظور تان از گوهر اصیل آدمی چی است. فقط پس از آنکه نوشته را دوباره خواندم متوجه آخرین پاراگرف در نوشته تان شدم و چنین برداشت کردم، اگر که برداشتم درست باشد، که گوهر اصیل آدمی آزادی واختیاری میباشد که در انتخاب زیانکاری وصوابکاری به او داده شده است. اگر این برداشت نادرست باشد لطف نموده تصحیح ام نمائید. همچنان چند پرسشی:
منظور تان از گوهر چیست؟ منظورتان از اصیل چیست و گوهر غیر اصیل آدمی چیست؟ همچنان در آخرین پاراگراف نوشته اید که خیلی از روایات اساطیری با داده ها واکتشافات دانش همخوانی دارد. لطف نموده توضیح بدهید که این داده ها کدام ها اند و با کدام روایات اساطیری همخوانی دارند.
اگر خواستید میتوانید این پاسخ ها را در سایت گفتمان بفرستید تا دیگر دوستان هم در این بحث احتمالی شرکت نمایند.
پیروز باشید. معشوق رحیم »
معلوم است که بهترین و جذاب ترین طریقه های ارائه تئوری ها و تیزس های به ویژه نو و غیر منتظره در گسترهء بشر شناسی و جامعه شناسی و مماثل ها همانا طریقهء دیالوگ و گفت و شنود و جدل و مناظره میباشد.
اینک کمال بختیاری برای اینجانب است که جناب معشوق رحیم نویسنده و شخصیت با مطالعه و اطلاعات و معلومات؛ چنین امکان و فرصتی را میسر ساخته اند که موضوع مورد نظر طی گفتمان صمیمانه و صریح و روشن با پرسش ها و ملاحظات ایشان که غالباً پرسش ها و ملاحظات گسترده ترین طیف خوانندگان بحث میباشد؛ بافت بخورد و آماده تقدیم به همه عزیزان گردد.
برای سهولت بحث و جلوگیری از خلط شدن بخش های متمایز آن؛ ابتدا مندرجات ایمیل جناب معشوق رحیم را تجزیه میکنم:
ملاحظات ضمنی:
1 – ساده نویسی که من هم این ملاحظه را دارم.
2 – هسته یا نکته اساسی نوشته ها که طولانی (15- 20 صفحه) میباشد؛ دریافته نمیشود.
3 – تا اخیر نوشته با هیچ موضوع علمی و یا فلسفی بر خورد نکردم.
پرسش های اصلی:
1- منظور از گوهر اصیل آدمی چیست؟
2 – آیا گوهر اصیل آدمی آزادی واختیاری میباشد که در انتخاب زیانکاری وصوابکاری به او داده شده است؟
3 – منظور از گوهر چیست؟
4 – منظور از اصیل چیست؟
5 – گوهر غیر اصیل آدمی چیست؟
6 – کدام روایات اساطیری با داده های دانش همخوانی دارد؟
7 - میتوانید این پاسخ ها را در سایت گفتمان بفرستید تا دیگر دوستان هم در این بحث احتمالی شرکت نمایند.
البته ناگفته نماند که سایر دوستان ایمیل ها و پیام های تلیفونی متفاوتی هم لطف نموده اند و مینمایند طور نمونه:
Monday, July 23, 2012 12:50 PM
آغاي افتخار سلام و احترام تقديم ميدارم
نوشته علمي شما را در مورد DNA خواندم و استفاده ها بردم ، خواستم ذريعه اين نامه از شما اظهار سپاس كنم ، من اين نوشته را در PDF گرفته و در هاي پد مانند يك رساله حفظ كرده ام و به دوستانيكه علاقمند همچو مسايل هستند حتمآ توصيه ميكنم ،
به شما موفقيت بيشتر آرزو ميكنم. Hoshang Zekria هوشنگ زكريا
تمام اینها انرژی بخش است و سزاوار سپاس؛ ولی چنانکه ملاحظه میفرمائید ایمیل و پیام محترم معشوق رحیم پر محتواتر و بحث برانگیز تر میباشد.
منجمله با در نظر داشت اینکه درین روز ها ادارهء یکی از ویبسایت های وزین افغانی در من (عالم افتخار) بیماری خود بزرگ بینی را تشخیص فرموده اند؛ (1) با وسواس ویژه و بی پیشینه به متن مورد نظر جناب معشوق رحیم مراجعه نمودم.
گفتار پایانی در صفحهء واحد آریایی که این سلسله را در بر دارد:
http://www.ariaye.com/dari9/siasi/eftekhar7.html
متن مورد نظر دو بخش دارد که با این علامات از همدیگر تفکیک میشود:
+++++++++++++
قسمت اولی که عنوان جداگانه ندارد؛ بلافاصله پس از عنوان عمومی؛ چنین آغاز میگردد:
« یاد داشت ها و بریده های نوشتاری که تحت این عنوان عمومی می آید؛ فشردهء کتاب علمی – فلسفی میباشد که شاید مجلدات قطوری را احتوا کند.
بنا بر سطح و ستیژ بحث؛ متإسفانه به آنعده عزیزان که مصرانه تقاضا میفرمایند؛ «ساده نویسی» کنم؛ چندان وعده و اطمینان مورد نظر شان را داده نمیتوانم.»
سپس علل، عوامل و جبر های اینکه چرا این وعده و اطمینان را داده نمیتوانم به تفصیل ممکن و با ترتیب و نظم ویژه؛ تحلیل و تجزیه و مبرهن ساخته میشود و علاوتاً اینهم ناگفته نمی ماند که «بنابر اجبار های ویژه این فضا و محیط (که در آن دیسپوتیزم شرقی و تعبد و تعصب ... سلطه دارد) هم؛ دست و بال و پر همچو منی در بسیار ساده و برهنه کردن مفاهیم و گزاره ها و فرضیه ها و استنتاج ها و احتجاج ها... باز نیست.»
این عریضه و اعتذار نامه خدمت خواننده؛ چنین پایان می یابد:
« با اینهم تمام تلاش های ممکن در همین جهت (ساده نویسی و ساده سازی) خواهد بود؛ برای اینکه هدف ادراک و برداشت مخاطب است و نه صرف نوشتن و منتشر کردن!
پس اگر مساعی بنده یا هر اندیشه ورز دیگر؛ برای «ساده نویسی» با مقداری «سخت کوشی» و دقت کاری و پیگیری خواننده و استفاده کننده همراه شود؛ مراد حاصل خواهد شد که چنین بادا!»
آنگاه پشت علامت فارقه؛ بخش اصلی گفتار که درامدی بر مباحثی است که «شاید مجلدات قطوری را در بر گیرد...»؛ تحت این عنوان درشت؛ آغاز میگردد:
نخستین تکان (شوک)؛ «افتادن سیب از درخت»:
اینک اجازه دهید بر حسب تجزیه ایکه از ایمیل جناب معشوق رحیم کردیم؛ به بازرسی موضوعات بپردازیم:
ملاحظات ضمنی:
1 – ساده نویسی که من هم این ملاحظه را دارم.
منظور جناب معشوق رحیم از تکیه بر این مطلب پس از آنهمه عرایض اینجانب؛ این است و جز این نمی باشد که آنهمه تحلیل و تعلیل و عذر و اعتذار قابل اعتنا نیست و من هم همان ملاحظه «ساده نویسی» خواهی به هر قیمت را دارم. لطفاً فقط به دو سه پراگراف؛ از همان بخش که جناب رحیم اینگونه آنرا به هیچ میگیرد و در واقع مچاله کرده بر روی نویسنده میزند؛ عطف توجه بفرمائید:
«این درست است که ما همه قلم بدستان؛ با علامات مرکب شده از همان 30 حرف الفبا و اعداد 0 تا 9 میگوئیم و می نویسیم؛ ولی بسته به اینکه چه میگوئیم و چه مینویسیم؛ «ساده نویسی» فرق میکند.
چنانکه برنامه ها و نرم افزار های کمپیوتر تقریباً تمام و کمال بر روی دو علامت 0 و1 «نوشته» و آماده و کاربردی میشوند ولی درجه ساده گی و بغرنجی آنها را اساساً تعدد و کثرت معادلات و عملیه ها... تعیین میکند نه برنامه نویس و تولید کننده.
هکذا حدوداً 30000 ژن شناخته شده در کروموزم های بشر؛ همه توسط تکرار و توالی 4 باز (ساختار قلوی میان تار های متقابل)DNA پدید شده اند ولی معلوم است که سر در آوردن از آنها حد اقل تخصص ها را ضرورت دارد.
عمده ترین مشکل خواننده و کاربر متون علمی- فلسفی؛ محدودیت جهانبینی و جهان نگری و حتی فراتر؛ هستی نگری اوست که در آن به طرز عمودی(دوران تکامل جهان مادی و حیات و بشر) نیز مطرح میباشد و نه صرفاً به طور افقی و پهنه ای در همین روز و در همین لحظه.
باز؛ توانایی ها و ظرفیت های ذهنی و روانی منجمله ذخایر کلمات و واژه ها و قدرت پردازش و به کار گیری آنها را در حد زیادی محیط اجتماعی- اقتصادی - فرهنگی که ما در آن زاد و ولد و نشو و نما کرده ایم و حدود و ثغور تعلیمات و تحصیلات و مطالعات و خود آموزی های خود ما مشخص میکند.»
بلی؛ بسته به اینکه چه میگوئیم و چه مینویسیم؛ «ساده نویسی» فرق میکند. این امر را با اجازه محترم معشوق رحیم با بهره گیری از چند نوشتهء شان که همین حالا روی سایت گفتمان میباشد؛ بررسی میکنیم:
سنگسارم کردند ومن هم در کنار دیگر زنان نشستم (معشوق رحیم)
داستانگونه ایست که روحیات دختر بدبختی را نشان میدهد که تن به ازدواج با پیرمردی نداده ؛ همراه با جوانی از منزل گریخته، ازدواج کرده، طفل سه ماه در شکم دارد . او توسط یک نامه از سوی پدرش فریب میخورد؛ به چنگ ماموران طالبانی می افتد؛ قرار بوده فردا به ضرب 100 دره مجازات شود ولی وقتی به میدان میبرندش سنگسار میشود و آخرهم گلوله در مغزش خالی میگردد.
معاشرت جنسی با شوهر و نکاح اسلامی (معشوق رحیم )
درین مقاله ؛ جناب معشوق رحیم؛ گفتن دارند که از دیدن صحنه های چانه زنی بالای مهر(اجوره) عروس خانم در مراسم عروسی و نکاح مسلمانی بسیار مشمئیز میشوند. میفرمایند لا اقل باید این دلالی ها در خفا انجام بگیرد و ضمنا با اشاره به کسی که سلسله درازی از «مجموعه حقوق زن» را در گفتمان مینویسد؛ تصریح میکنند که اصلاً چرا حقوق زن؟ وقتی زن و مرد هر دو انسان است؛ حقوق جدگانه زن حرف پوچ و ناشی از مردسالاری یا حاکمیت مرد است که بر محکوم خود حقوق و وظیفهء با اجوره و بی اجوره تعیین میکند!
منجمله معاشرت جنسی با شوهر گویا شرعاً کاریست که زن باید برای شوهرش بدون اجوره انجام دهد و از کار در مزرعه وغیره که تکلیف شرعی او نیست حق دارد از شوهر اجوره بخواهد!
شماتت هایی به هرکاره ها وسیاست کار ها و داعیه داران روشنفکری است که به نقد از خود نمی پردازند؛ سر در گریبان نمی کنند؛ تجربه هارا در نمی یابند و از آنچه که در دهسال اشغال شوروی و بیست سال پسان تجربه و آزمایش شده عبرت نمی گیرند. سازمانهایشان روبه روز خورد تر و نحیف تر شده میرود ؛ هیچ بدیلی برای اوضاع کشور و نظام موجود نتوانستند فراهم نمایند با اینهم خواب سقوط نظام را دیده شاید در وجود طالب و امثالش فرشته نجات را تخیل میکنند. مقاله از نگاهی به عقب آخرین جنرال شوروی در آنسوی حیرتان آغاز میشود و به نگاهی که آخرین جنگنده امریکا و ناتو حین بیرون شدن از افغانستان به عقب خود خواهد انداخت؛ امتداد می یابد.
برابری یا دروغ بزرگ (معشوق رحیم)
به نقل از اعلامیه استقلال امریکا دعوا های آزادی و برابری غرب را با در نظر داشت عملکرد های آنان بخصوص جنایت سربازی که 16 غیر نظامی را در قندهار قتل عام نمود و بعد هم به خاک امریکا منتقل گردید و هیچگاه به مجازاتی که در صورت کشتن امریکایی به آن میرسید ؛ نخواهد رسید؛ دروغ بزرگ میخوانند.
+++
ملاحظه میفرمائید همه ساده است؛ در ذات خود ساده است و نه (ساده نویسی) ؛ برای آنکه مطالب روتین خبری و مناسبتی است و عین موضوعات توسط ده ها قلمزن تازه کار و کهنه کار دیگر هم سرهم بندی شده از هر رسانه سر ریزه دارد.
در آنها چیستی و چرایی موضوعات مطرح نیست؛ اینکه همچو مسایل در کشور ها و مناطق دیگر هست نیست؛ در گذشته ها بوده نبوده؛ احیاناً اگر بوده چگونه و با چه وسایل و راه هایی رفع و دفع شده و یا بدتر گردیده. ریشه های این نابهنجاری ها چیست و کجاست؟ چرا جهان غرب چنین است، چرا شرق ، چرا عالم اسلام، باز چرا افغانستان ، شمال افغانستان ... جنوب افغانستان... ایا خوب و خراب این و آن با خوب و خراب سایرین پیوندی دارد ندارد، بر یکدیگر اثری داشته نداشته ، دارد ندارد. نقش پول و اقتصاد؛ جغرافیا و قومیت و تبار و نژاد؛ دین و فرهنگ؛ ارتش و استخبارات و... و... درین میان چیزی هست نیست؛ میزان سواد و بیسوادی؛ فقر فرهنگی؛ بیدانشی و جهالت های مرکب ؟؟؟
بالاخره آیا طبیعت و بشر؛ گذشته ای داشته است در آن گذشته ها خبر هایی بوده است؛ آیا اکنون ها مسبوق به سوابقی هست نیست.
مثلاً جناب معشوق رحیم در جایی خواسته اند حالا که قرن 21 است سنن بدوی خود را باید کنار بگذاریم.
آیا سنن و روان بدوی با همین ساده گی کنار گذاشته میشود؟
مگر قرن 21 برای او که روان بدوی دارد؛ دارای چه معنا؛ چه نیرو و چه اتوریته است که او را وادار به ترک عادت ... نماید؟
اصلاً او از قرن 21 چه می فهمد؛ از نوشته و بیانیه در باره قرن 21 چه میفهمد؟!
خدای نخواسته؛ هفت کوه سیاه در میان؛ آیا محتمل نیست سلسله قوانینی در طبیعت مرتبط به بشر، در ذات بشر، در بیولوژی و فیزیولوژی... ، در سیستم مغز و اعصاب و ماتحت الضمیر او؛ در خانواده و جمع و جامعه و در مجموعه هایی از جوامع و بالاخره در کلیت بشر وجود داشته باشد و عمل کند که هنوز کشف و شناخته نشده؛ اصلاً برآمدن نهایی از فلاکت های موجود و بدویت و بربریت... به کشف و شناخت و به کارگیری آگاهانه نیروی آن قانون یا قوانین منوط باشد ؟؟؟
خوب؛ آنانیکه با گریه و زاری و گلایه و حکایه و شکایه و اقتباس و سرقت ....و منحیث المجموع روزمره گی؛ میخواهند خود و دیگران را تسکین دهند و احیاناً کار های هم عملا بکنند؛ آزادند و مختار؛ این گز و این میدان .
ولی آنها که فراتر می بینند؛ فراتر میروند؛ در تلاش یافتن چیزی، حل سوالی، کندن کانالی وغیره اند؛ طبعاً دیگر سخن و لحن و تون صدایشان و حتی طرز تنفس شان فرق میکند؛ نمیکند؟
من از جناب معشوق رحیم عذر میخواهم که درین ساحه زیاده روی کردم؛ مگر روی سخنم بیشتر سوی همانهایی است که جناب رحیم فیگور هایشان را در «نگاهی به عقب»؛ مجسم گردانیده؛ چنین هایی به عوض اینکه خود پیش بروند؛ به اعتلای سواد و دانش و اطلاعات و مهارت ها متناسب به دعوا های حتی رهبری و زعامت که دارند؛ بپردازند تحت عناوین غامض نویسی، دراز گویی، خود بزرگ بینی ...نه تنها من و محدود دیگر را میخواهند به عقب کش نمایند بلکه در میان به اصطلاح پیروان خود به تخطئه و سیاه کردن نیز می پردازند. ولی خوشبختانه گند افتضاحات و سرخوردگی ها و شکست های سنگین و ننگین شان بیش از پیش بالا شده میرود و به فرمودهء محترم معشوق رحیم سازمانها و تشکیلات مریض و علیل و بی محتوا و بت پرستانه شان روز تا روز کوچک و کوچکتر میگردد؛ تا محو و مضمحل شود؛ و جوانان پر استعداد و زحمتکش و سختکوش کشور با رهایی از دام های عنکبوتی شان کم از کم از گمراهی و بد راهی نجات یابند!
2 – هسته یا نکته اساسی نوشته ها که طولانی (15- 20 صفحه) میباشد؛ دریافته نمیشود.
طوریکه در متن تفصیلی ایمیل خواندید؛ این فرمایش جناب معشوق رحیم صرف متوجه این نوشتار بخصوص نه بلکه متوجه تمامی نوشته ها و آثار من؛ میباشد. قطعاً مسلم است که مسئاله فقط دو جانب دارد؛ یا اینکه من پرت و پلا نویس و بی هدف و مغز و هسته در آثار خود استم؛ یا اینکه پردازشگر جناب معشوق رحیم در پردازش آنها پرابلم دارد.
این مشکل اندکی بعد هم برای جناب معشوق رحیم و هم برای من و شما حل میگردد.
3 – تا اخیر نوشته با هیچ موضوع علمی و یا فلسفی بر خورد نکردم.
یعنی اینکه نوشتار سرتا به پا غیر علمی و غیر فلسفی و جاهلانه و .. بود!
تصور میکنم همان دو سه پراگراف که از بخش اعتذار نامه؛ نقل کردم؛ هم نشان میدهد که هدف و منظور جناب معشوق رحیم از«موضوع علمی و یا فلسفی» یک چیز منحصر به خود در مصداق «المعنی فی البطن شاعر» باشد. بلی موضوعات علمی و فلسفی؛ هم ابداً چیز های نهایی نبوده و نمیتوانند باشند و لذا قابل بحث و بررسی و نقد و محک زنی تجربی و سنجش گری های منطقی، ریاضی وغیره میباشند ولی صرف به خاطر نظر و ملاحظه و انتقاد داشتن؛ یک مضمون و مقاله و کتاب اساساً علمی و فلسفی را؛ از هویت علمی یا فلسفی بودنش نمیتوان خلع کرد!
پرسش های اصلی:
1ـ منظور از گوهر اصیل آدمی چیست؟
این پرسش بزرگی است ولی تازه تلاش آغاز گردیده تا به این پرسش پاسخ داده شود. این پرسش؛ چندان هم پرسش جناب معشوق رحیم نیست بلکه پرسش و مسئالهء اساسی ایست که سلسله مباحث من معطوف برآن است چنانکه عنوان عمومی بحث؛ این میباشد که گوهر اصیل آدمی چگونه کشف گردید...؟
پس تا زمانیکه این کشف کاملاً و با فضا و بستر و گسترهء آن؛ باز و بروز نشده است؛ منظور از گوهر اصیل آدمی به طرز مشخص و کانکریت مفهوم نخواهد شد؟
2 – آیا گوهر اصیل آدمی آزادی واختیاری میباشد که در انتخاب زیانکاری وصوابکاری به او داده شده است؟
این سوال جناب معشوق رحیم؛ از این پاراگراف ماقبل آخر بخش 2 یا بخش اصلی بحث مورد نظر تحت عنوان مشخص " نخستین تکان (شوک)؛ «افتادن سیب از درخت»:" ناشی شده است:
«در استقامتی انسانِ اشرف المخلوقات و دارای تاج "کرمنا" و لیاقت مسجود فرشتگان بودن؛ کلاً در خسران تعریف گردید:
"والعصر ان الانسان لفی خسر"= سوگند به عصر و زمان که انسان در خسران و زیان است!
من از این تعریف قرآنی؛ این معنا را نمی گرفتم که انسان اصلاً برای زیانکاری و تبعات آن آفریده شده است بلکه این معنا را میگرفتم که او؛ آنقدر حایز اراده و اختیار و انتخاب آفریده شده که خواه زیانکاری و خسران و خواه صوابکاری و برترسازی مقام خویش را بر گزیند. که در برههء جاری او به خسران گرائیده و خویشتن را محکوم به خسران بیشتر و بیشتر ساخته است.»
با مقداری دقت؛ در می یابیم که از این پراگراف که وجود یک دیالکتیک در اساطیر قرآن مقدس را توضیح میدهد و بر علاوه برداشت خاص نویسنده را در نخستین سالهای که خود گرفتار توفان سوال هاست؛ از جوانب این دیالکتیک مشخص میسازد؛ نباید سوال " آیا گوهر اصیل آدمی آزادی واختیاری میباشد که در انتخاب زیانکاری و صوابکاری به او داده شده است؟" بیرون آید. مگر اینکه سوال کننده متن نوشتار را کامل و دقیق نخوانده فقط به سر و آخر آن نگاهی تند افگنده باشد.
در حالیکه جناب معشوق رحیم تصریح کرده اند که " فقط پس از آنکه نوشته را دوباره خواندم متوجه آخرین پاراگرف در نوشتهء تان شدم و چنین برداشت کردم، اگر که برداشتم درست باشد، که گوهر اصیل آدمی آزادی و اختیاری میباشد که در انتخاب زیانکاری و صوابکاری به او داده شده است."
یکی از اندیشمندان یونان باستان در رابطه به پر از اشتباهات بودن تغذیهء آدم ها؛ با قطعیت گفته بود که: «بشر؛ تنها موجود حیه است که نمی میرد بلکه خودش؛ خودش را میکشد.»
این نظر فلسفی توسط تمامی تحقیقات و یافته های علمی تا امروز؛ تائید و تحکیم شده است و صرفاً محدود به دایرهء تغذیه نمانده بلکه در همه عرصه های کنش ها و واکنش های بشری عمومیت یافته است. چرایی امر به نفس کیفیت ذاتی بشر یا تبعات همان گوهر آدمی بر میگردد!
در ستیژهای تکاملی حیات؛ ما مراحل کیفیتاً متفاوت و متباین زیادی را می بینیم؛
پس از مراحل متعدد RNAای ، DNAای، تک سلولی، چند سلولی، چندین سلولی و چندین تریلیون سلولی؛ مثلاً:
ـ ستیژ حیات در آب
ـ ستیژ حیات در آب ـ برخاک (ذومعیشتین)
ـ ستیژ حیات در خاک ( درون خاک ـ درون جلد زمین)
ـ ستیژ حیات بر خاک ( روی خاک ـ بالای جلد زمین)
ـ ستیژ حیات بر درخت
البته ستیژ های فراوان دیگری را هم میتوان بر شمرد که تماماً در یک کلیت بزرگ شاخص میتواند داخل یک فایل یا جعبه قرار گیرد:
ـ حیات در طبیعت ( درون طبیعت منوط به امکاناتی که خود طبیعت آماده دارد)
فقط بشر است که از این فایل یا جعبه بیرون جسته؛ و لهذا یک کلیت شاخص منحصر به فرد دیگر را در فایل و جعبه ویژه پدید آورده است:
ـ حیات بر طبیعت!
ستیژ عمومی حیات در طبیعت؛ با اتوماتیسم غریزی مجهز میباشد و اساساً مجال برای اختیار و انتخاب و در نتیجه دخل و تصرف بر طبیعت ندارد.
ولی بشر؛ از اتوماتیسم غریزی رها شده و طی این انقلاب بیولوژیکی؛ خیلی خیلی مزیت هایی را که سایر موجودات حیه دارند؛ از دست داده است و در مقابل امتیاز و استعداد دخل و تصرف بر اشیا و پدیده های طبیعت را کسب نموده و خود در «عالم کبیر»؛ به «عالم صغیر» متفاوت و ممتاز مبدل گردیده است.
پیگیری این پروسهء عظیم از نخستین جهش ژنتیکی در ژرفای کودیک DNA تا بشر متمدن ـ چه خوش جناب معشوق رحیم و عزیزان دیگر بیاید و چه نیاید؛ و چه بپذیرند و چه نپذیرند؛ موضوعات علمی و فلسفهء علمی استند و مقداری حوصله و تعمق و تدقیق و تحقیق و تفکر می طلبند.
ولی اصلی ترین؛ امر در این پروسه؛ یعنی دخل و تصرف بر طبیعت؛ موجودیت بالاترین حد خطا و اشتباه است. در سپیده دم حیات بر طبیعت؛ بشر هیچ چیز شناخته و یافتهء تجربه شده و از آزمون برآمده ای نداشت لهذا تقریباً 99ر99 درصد جسارت ها و گستاخی هایش خطا و اشتباه و یا توأم با خطا و اشتباه بود و بیشترینه به قیمت جان و سلامتش تمام میگردید.
بدینگونه باید دانست که در پشت هر ذره شناخت از طبیعت و قوانین آن که امروزه؛ بشر را تا حدودی بر طبیعت چیره و مسلط ساخته است؛ قربانی های بیحد و مرز گذشتگان دور و دور تر و دور ترین ما قرار دارد.
چون بشر به خاطر بقا و رفاه خود با طبیعت در جدال و مبارزه دایمی است (ومنازعات میان افراد و جوامع بشری نیز صورت وارونهء همان جدال و مبارزه است)؛ این امر افراد و آحاد بشر را بالاخره دیر یا زود به آنجا میرساند که در اثر این یا آن خطا و اشتباه « خودش؛ خودش را بکشد!»
اگر این یک حقیقت مسلم است؛ پس اینهای دیگر؛ حقیقت هایی به مراتب مسلم تر میشوند:
ـ بشر؛ خودش؛ خودش را از تندرستی محروم میکند!
ـ بشر؛ خودش؛ خودش را از رواندرستی محروم میکند!
ـ بشر؛ خودش ارگانیسم خود را خراب میسازد!
ـ بشر؛ خودش زیبایی و استاتیک خود را تخریب مینماید!
ـ بشر؛ خودش ایمیون سیستم خود را تضعیف میگرداند!
ـ بشر خودش دماغ و جامعه و فرهنگ خود را دچار آفت میسازد!
و بالاخره:
ـ بشر؛ خودش؛ گوهر و ذات خویش را آسیب میرساند!
پس:
گوهر اصیل آدمی؛ در آخرین تحلیل؛ توسط خود بشر؛ توسط خطا ها و اشتباهات ناگزیر بشر؛ خراب و مائوف شده است. لذا کشف و شناخت و برملا کردن این آفت است که میتواند راه ها و وسایل و امکانات بازیابی و بهداشت و بهینه سازی گوهر آدمی را نمایان سازد!
این؛ یعنی اینکه تمام راه های دانش و فلسفه (نه سفسطه) و معرفت و شناخت؛ و تمام کوره راه های آرمانی؛ به گوهر اصیل آدمی ختم میگردد!
3 – منظور از گوهر چیست؟
4 – منظور از اصیل چیست؟
اینجا دیگر نه تنها آشکار میگردد که جناب معشوق رحیم؛ نوشتار را یا خدای نخواسته طور عنودانه و با پیشداروی خوانده اند یا درست نخوانده اند و یا در موقع خواندن حال شان مساعد نبوده است.
صرف نظر از اینکه مؤلفهء«گوهر اصیل آدمی» واقعیت است یا توهم و اسطوره و موضوع ایمانی(نه علمی!)؛ نوشتار؛ خود نیرومند ترین پاسخ به سوال گوهر چیست و اصیل چیست؟؛ میباشد.
توجه فرمائید:
نخستین تکان یا شوک که برای اینجانب دست میدهد و با تکان ناشی از افتادن سیب از درخت؛ به حیث تکانهء کشف قانون جاذبه عمومی توسط اسحق نیوتن؛ قیاس شده است؛ از پیشامد های متواتر یک روز کار و صرف غذا و متفرعات آن با یک معلم دوست داشتنی اینجانب در مکتب متوسط؛ حادث میشود:
برای نخستین بار من به ژرفای واژهء گوهر(2) در شعر معروف سعدی بزرگ؛ که در جریدهء دیواری توسط معلم مان درج میگردد؛ بر خورده و بر آن منهمک میشوم؛ سپس موضوع طول عمر و اسطوره نوح که گویا نهصد سال زیسته است به میان می آید.
وقتی کسی برای معلم ما دعای برخوردار شدن از عمر نوح را مینماید و ما شاگردان هم درین دعا شرکت میکنیم؛ معلم منقلب میشود و سر انجام تصریح میکند که او به لحاظ خاندانی؛ مانند چندین پشت گذشته در فامیل؛ ممکن نیست بیش از 45 سال عمر داشته باشد و طی اشاره به شعر سعدی؛ می افزاید:
یک نقص در گوهر خاندانی ما هست!
بلا فاصله توسط بنده فقیر تصریح شده است که:« مسلماً آنروز ها (DNA) را کس نمی شناخت و فقط به طرز مبهم از حجره و سلول سخن در میان بود و لذا معنای مبهم سخن حمیدالله خان (معلم ما) این میشد که "یک نقص در سلول اولیهء خاندان ما هست!"
هم در شعر سعدی و سخنان معلم و هم درین تصریحیهء(غیر علمی و یا غیر فلسفی!!) کمترین مفهومی که موج میزند؛ همان مفهوم «گوهر» مورد نظر میباشد یعنی نخستین و بنیادی ترین مؤلفهء ذات آدمی که بسیاری چیز های بیولوژیک و فیزیولوژیک و مورفولوژیک و ژنتیک... بشر را دترمینه (قدری و جبری) میکند. به یاد داشته باشیم بسیاری چیز ها از این دست را و نه حتی تمامی چیز ها از عین ردیف را.
ولی تا اینجا حتی در همین عمومیت؛ فقط طرح مسئاله مطرح است و نه حل آن!
صورت این طرح هم ناگزیر طفلانه است؛ چرا که من هنوز طفلی بیش نیستم؛ با اینهم خیلی زود از اجاره داران جهانبینی افواهی و شایعاتی مذهبی نما که بر محیط مسلط است؛ دلگیر و از امکان طرح و حل مسئاله در چوکات تنگ و تاریک آن نومید می شوم و بالمقابل به فراخنای طبیعت و عالم حیوانی و نباتی ترکیز و تمرکز مینمایم. چنانکه:
« در محلهء ما مردم به تربیه اسپ و کبک و بودنه و نظایر می پرداختند؛ رفته رفته متوجه شدم که در مورد همه؛ از توصیف هایی چون اصیل و غیر اصیل و خسک و دو رگه و حتی «مادرخطا» و «پدرخطا» استفاده میکنند. بعد تر دریافتم که مردم برای آنکه گاو شیری و گاو قلبه ای نیرومند و با عمر دراز و غیره داشته باشند؛ هم دنبال ماده گاو و نرگاو... اصیل میگردند و هم با وسواس و تلاش خسته گی ناپذیر جفت گیری آنها را کنترول و هدایت مینمایند. همچنان درختانی مانند توت و بادام را پیوند میزنند و در اثر پیوند؛ درختان خسک؛ به درختان «اصیل» مبدل میگردد.»
می بنید که دقت و اندیشه و تفکر؛ از گوهر آدمی به گوهر سایر موجودات زنده (حیوانی و نباتی) گسترش و تعمیم میابد و در رابطه با آن از مصطلحات مردم عام؛ واژه های «اصیل و غیر اصیل» برجسته میشود و بالا می آید.
استنتاج های دیگر خیلی ساده است:
ـ وجود «گوهر» یا مؤلفه اسرار آمیز نخستین ذاتی در موجودات حیه به شمول آدمی محقق است.
ـ گوهر ها به علل هنوز نامکشوفی یا بی عیب و ریب یعنی اصیل اند و صاحب خود را موجود اصیل یعنی اصلح و دارای تمامی استعداد ها و توانایی های ذاتی میگردانند و یا دچار عیب و آفت گشته بوده صاحب خود را ضعیف و زهیر و غیر اصلح به بار می آورند که حتی شانس پائیدن و ماندن در دنیا برایشان تا 45 سال نی که تا 0 هم میرسد.
پس از این اندیشه و توجه؛ با درنظرداشت جریانات عینی و واقعیت های جاری؛ به توالد و تناسل و نسل گیری ها و پیوند زدن های نباتات؛ گسترده میشود؛ چرا که به وضوح فعل و انفعال گوهر ها با همین عملیه ها شدیداً در رابطه است!
در یک قدمی دیگر؛ به محیط و عوامل و مساعدت ها و نامساعدت های محیط (ایکوسیستم) متوجه و منهمک میشوم؛ چرا که کلیه عملیه های فوقانی مشروط و منوط به محیط زیستی است و جدا از محیط و طور مجرد؛ هیچ چیز معنا و مصداق ندارد:
«من زیاد این حقایق را با پرسشی که در ذهنم زبانه میکشید؛ رابطه داده نمیتوانستم و خیال غالبم چنان بود که آدم یک چیز دیگر است... معهذا همه اینها دروس بیولوژی مکتب را برایم دلچسپ تر و معنادار تر میساخت. یک مشغلهء ماندگار ذهنی برایم در جانوران؛ مورد «قاطر» بود که چند تای آنرا دیده و حتی سوار شده بودم؛ موجودی حاصل جفت شدن دو جانور مختلف: (خر و اسپ)!
باغچه و فالیزی داشتیم؛ درین آوان بیشتر هوشم شد که پدرم تخم های نباتاتی را که میکارد؛ با وسواس انتخاب میکند؛ جریان شاخچه بری و کمبار کردن تاک ها، خیشاوه و «یکه کردن» بته ها و مبارزه با آفات و حشرات و علف های هرزه قبل از حاصل؛ خیلی چیز های با اهمیتی برایم پیدا کرد. حتی پدرم و همسایه ها جریان حرکت ابر ها و مقدار نسیم و شبنم ... را تعقیب مینمودند و آنها را به حاصلات و پیداوار آینده مربوط میدانستند. یخبندان زمستانی، کم بارانی و سیر بارانی، نوبت آب و الزامات دیگر محیط زراعی که موضوعات مبرهن بودند.»
چون بر بشر و آدمی تمرکز میکردم در عین ایکوسیستم و محیط زیستی؛ محیط اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی؛ خویشتن را ـ بیحد هم مقتدرانه ـ مطرح میکرد و عرضه میداشت:
« کم و بیش این را نیز می شنیدم که اولاد های فلان و به همان «ایستاد» نمیشود، یا مرضی و خام و نزار و معیوب به دنیا می آید. در تحلیل و تفسیر اینگونه موارد یک عده جادو و جمبل؛ بی نمازی و بدنیتی، چشم سوق و نظر بد و چیز های عجیب و غریب دیگر را قطار میکردند و به نظرم همیشه هم با خویش گرفتار تناقض ها شده و هنگام بیچاره و بی منطق شدن "والله اعلم" میگفتند و میگریختند؛ مگر تک و توکی از ازدواج ها سخن به میان می آوردند و از جمله یکی از علل را پیوند های زناشویی اقارب بسیار نزدیک وانمود میکردند.
دیده بودم که به خاطر مبارزه با اینگونه آفات؛ مردم زیاد زحمت میکشند؛ تعویز و تومار و الاس و چقور و بخشی گری و خیر و خیرات و نذر و نیاز... زیادی میکنند. قربانی های حیوانی و صدقه رد بلا که غالباً هفته وار هر سو بر پا میگردید.
مشکل نازایی بعضی زن ها و عقامت مرد ها چه فتنه ها که به پا نمیکرد.
آهسته آهسته ذهنم این گستره ها را عقب گذاشت و حتی از مردن و نمردن هم آنسوتر راه کشید. گذشته از قد و قواره و پر زوری و کمزوری و زشتی و زیبایی... هزار ها خوی و خصلت عجیب و غریب و باور و پندار و کردار ضد و مضاد در افراد بشری دور و پیش حاکم و فرمانرواست که تقریباً هیچکس قادر نیست؛ در صورت خواست و اراده هم بر آنها غلبه نماید یا قادر به تغییر و تخفیف شان شود.
آنچه در کتاب های اخلاقی و مذهبی و تصوفی هست یا توسط معلمان و واعظان و ناصحان خواسته میشود؛ با آنچه در روح و ضمیر و اخلاق عملی و باور و جذبه و انگیزهء کسان متبارز میباشد؛ کمترین وجه تشابه را دارد.»
ملاحظه میفرمائید که مزید بر صراحت های قاطع و عام فهم واژه های گوهر و اصیل و غیر اصیل؛ در سراپای نوشتار «هسته یا نکته اساسی» به طور قطع موجود است و بر قلمروی خویش حاکمیت تام اعمال مینماید؛ یعنی تمامی قبض و بسطی که به عمل می آید؛ به حکم هسته و درخدمت آن میباشد که روند متداوم نزدیک شدن به فهم گوهر آدمی؛ به فهم و شناخت نیرو ها و عوامل محافظ و مقوی و مخرب و حتی منهدم کنندهء آن است. لذا در لحظات مرور متن؛ پردازشگر جناب معشوق رحیم در پردازش داده ها اندک کوتاهی داشته است که کدام عیبی نیست؛ فقط با یک بازنگری رفع میگردد.
5 – گوهر غیر اصیل آدمی چیست؟
اینکه بشر یا همان آدمی؛ تکامل یافته ترین موجود حیهء روی زمین تاکنون میباشد؛ حقیقت ثابت شده فلسفی وعلمی (به معنای ساینتفیک آن) میباشد؛ ولی در عین حال طوریکه منجمله نوشته های خوب جناب معشوق رحیم در سایت گفتمان؛ متبارز میسازد؛ در جوامع کنونی بشری و در وجود غالب افراد بشر چه در دیار ما و چه در گستره های شرق و غرب و شمال و جنوب؛ رذایل و زشتی ها غالب است به حدی که با ملاحظه و محاسبه اینهمه زیانکاری، دروغ ، تحمیق ، استعمار ، استحمار ، ظلم ، استبداد، جرم و جنایت ، قتل و غارت همنوعان و همدیاران و همتباران و تاراج و تخریب طبیعت و ایکوسیستم محدود و پایان یافتنی در سیارهء زمین؛ شعرا و عرفا و خردمندان و متفکران دور اندیش به یأس و اعلام خطر کردن های لرزاننده رسیده اند و میرسند.
با اینهمه هنوز خرد و نبوغی حاضر نشده است که به لحاظ تعیین های بیولوژیکی و ژنتیکی و حتی اجتماعی و فرهنگی؛ بشر را موجود ناقص الخلقه و نامتکامل یا پست تعریف بنماید.
ولو تعداد کم و اقلیت ناچیز نماینده گان بشر ایده آل پیوسته بوده اند؛ اکنون هم هستند که با نمونه های خود؛ نشان میدهند که فرد و جامعه و فرهنگ شائیستهء بشر؛ از چه چیز ها عبارت بوده میتواند و باید باشد.
به قرار روند و سلسلهء مرکزی و تعیین کننده در بحث که تا اینجا پیگیری نموده ایم؛ درین سمبول ها؛ کم یا بیش حقیقت گوهر اصیل آدمی است که خویشتن را بیان میکند.
این خود به طور اتوماتیک؛ به معنای آن میشود که اصالت گوهر آدمی در فراسوی این سمبول ها و نمونه های مثال و سرمشق؛ زیر سوال است. یعنی که درین گستره میتوان از گوهر غیر اصیل آدمی ، گوهر آسیب دیده و تخریب گشته و مرضی بشری سخن گفت. چنانکه مردم عام در چنین موارد از واژهء «بد گهر و بد ذات» استفاده مینمایند!
فراموش ننمائیم که به لحاظ بحث؛ ما در مرحله طرح موضوع و مسئاله استیم و تازه اینها سخنان آغازین است و نه فرجامین!
6 – کدام روایات اساطیری با داده های دانش همخوانی دارد؟
شماری نه چندان کم «روشنفکران»هموطن و همزبان ما؛ که دور از جناب معشوق رحیم باد! غرق این توهم اند که ام الفساد گندیدگی ها و شاریده گی ها و بدبختی ها و بدهنجاری ها در تاریخ ها و سرزمین های ما؛ باور های اساطیری به ویژه تحمیل شده از بیرون (خط کشی ها!) میباشد.
بنابر این وقتی سخنی همانند این؛ می شنوند که این وآن روایت اساطیری با داده های دانش همخوانی دارد؛ قسم هیستریک متشنج میشوند و نمیتوانند خونسردانه به تأمل و تعمق بپردازند که حقیقت امر چیست و ضرورت طرح و بیان آن کدام!؟
در حالیکه دوران حقیقتاً علمی تاریخ بشر؛ آنهم در جوامع محدود؛ و باز در قفسه های محدود تر هرکدام از جوامع مورد نظر؛ خیلی خیلی کوتاه است؛ به گونه های نطفه ای حدوداً 4000 سال و به گونه انبوه تر حدوداً 4 قرن.
در حالیکه بشر از یک مبداء مفروض بالنسبه قابل حدس بشر شدن کم از کم 20- 30 میلیون سال عمر دارد. نه تنها در تمامی این دورانها بینش بشر بر قوای مخیله او استواری داشته و لهذا اساطیری بوده است بلکه همین اکنون هم بینش غالب افراد و جوامع بشری بر قوای مخیله (نه عاقله و منطقی) متکی است و باور ها و روایات اساطیری است که بر روانها به شمول روانهای اغلب دانشمندان پیشرو حکومت میکند.
لذا توهم رد و نفی و معدوم ساختن روایات و پندار ها و باور های اساطیری آنهم با شعار و فرمان و تبلیغ و باصطلاح افشاگری و رسوا گری...توهم واقعاً بچگانه و از آنهم فراتر ابلهانه است.
اینجانب بدون اینکه نیاز به کار ها و تحقیقات اکادمیک در این گستره ها را رد نمایم و یا دست کم بگیرم؛ میخواهم به عرض برسانم حتی درهمان حدود ناچیز که ما تبلور هایی از گوهر اصیل آدمی را داشته ایم و داریم نیز مرهون معارف و اخلاقیات اساطیری بوده است و میباشد.
خود علوم و فلسفه ها و زیبایی شناسی و هنر و اخلاق ... اصلاً از دل اساطیر و معارف اساطیری است که بیرون آمده است .هنوز عالم بشری از آن حدودی که بتواند با معارف اساطیری خداحافظی کند و یا آنها را به بایگانی بسپارد؛ چندان دور است که نیروی عقلانی دانشمندان و نوابغ موجود نمیتواند آنرا اندازه گیری کند و معین بسازد.
بنابر این هربحث و فحص واقعاً علمی و واقعاً فلسفی ـ علمی نمیتواند از ورود و کاوش در روایات و معارف و سیستم های اساطیری سرباز زند یا در این توهم هلاکتبار باشد که هیچ چیزی در اساطیر نیست که با داده ها و یافته های علم و ساینس همخوانی داشته باشد.
منتها فرق است میان پرداختن دانشمندان به سیستم های اساطیری و پرداختن اسطوره باوران و مستأجران و دکانداران باور های اساطیری به این سیستم ها.
7 - میتوانید این پاسخ ها را در سایت گفتمان بفرستید تا دیگر دوستان هم در این بحث احتمالی شرکت نمایند.
هئ به چشم !
من نه تنها این پاسخ ها را به سایت بزرگ و وزین گفتمان میفرستم بلکه تمامی آنچه را که به انترنیت ارسال میدارم؛ ویبسایت گفتمان دومین یا سومین دریافت کنندهء آنهاست. شش گفتار پیشین سلسله «گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد؟...» نیز بلاناغه از نزد من به آدرس گفتمان رفته است ولی اینکه به ایشان رسیده؛ میرسد یا چطور؛ به من معلوم نمیشود.
در عین حال خدمت جناب معشوق رحیم و دیگر عزیزان تصریح میکنم؛ که تئوری گوهر اصیل آدمی؛ مسبوق به کتاب نسبتاً قطور داستانی و نمایشی «گوهر اصیل آدمی ـ 101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک» میباشد.
مطالعهء آن کتاب که در آن منجمله گوهر اصیل آدمی و راه ها و وسایل پاسداری از آن به گونه دراماتیک نمایش داده شده است؛ برای دریافت ایدهء گوهر اصیل آدمی؛ نیرومند ترین مدد را میکند؛ چون نمایش؛ ایده را از طریق ارگانهای حسی با سرعت، قوت و امکان ماندگار شدن بیشتر؛ به شخص منتقل میکند؛ بنیاد تنومندی برای فهم عقلانی و گسترش این فهم به وجود می آورد.
میتوانم بدون بیم از خطا و اشتباه زیاد؛ خاطرنشان نمایم که اگر جناب معشوق رحیم؛ حتی یک مرور سرسری بر آن کتاب میداشتند؛ امروز بحث و همیاری علمی ما در یک روند رونسانسی و روشنگری (بدون اینکه ارج و اهمیت بحث کنونی را دست کم بگیریم!) در حد و سطح دیگری میبود.
آرزومندم جناب معشوق رحیم که همکار دایمی ـ و تصور میکنم عضوـ سایت گفتمان اند؛ از نظر جغرافیایی هم به دانشمند بزرگ استاد اسدالله الم دوست کمنظیر من و سایر روشن اندیشان افغانستان که گردانندهء مسئول سایت گفتمان دموکراسی افغانستان اند؛ نزدیک باشند و یک جلد کتاب گوهر اصیل آدمی را منحیث تحفهء من؛ از نزد ایشان گرفته مروری بفرمایند و سپس اگر خواستند نقد و نظر شان را با من شریک سازند و یا هم رأساً از طریق گفتمان و دیگر سایت های انترنیتی و ابزار های نشراتی به معرض استفاده و استفاضهء هموطنان و به ویژه جوانان کشورـ رهبران و سازندگان آینده افغانستان ـ قرار دهند.
1- http://www.sadayeafghan.com/article.php?id=1104
+++++++++++++++
- گفتار ششم -
نام و تئوری علمی «بوزون» متعلق به دانشمند فیزیکدان هند و شرق است!
ندانستم! چرا درین هفته؛ خیلی از ویبسایت های افغانی آپدیت، نشدند. به هرحال؛ این واقعیت شاید مطالب ویبسایت هایی را که آپدیت شدند؛ بیشتر نظر گیر کرد!
در یکی از این ویب سایت ها؛ منجمله چنین خواندم:
بدون اینکه فرصت خواندن مطلب مربوط را داشته باشم؛ در ویب سایت دیگری با این سرنامهء شعری مواجه شدم :
ابهام و ایهامی که بدنبال هم درین سرنام ها بود؛ مرا ناگزیر کرد؛ تا آخری را باز کنم و بخوانم تا اگر شود بدانم که دنیا کدام طرف روان است:
غبار غربت
طوفان مرا زغربتم بردارید
مشتی زغبار تربتم بردارید
گرخاک دیار غربتد باد بهشت
ازتخت بساط مسندم بردارید
زین پیر خراب باب این میکده را
باجام شراب و شهرتم بردارید
گرجمع صلاطین های غربت باشم
با عقل کمال و عزتم بردارید
همدم به همای نور شارخ غرون
ازصحبت بزم وصلتم بردارید
دانید که ره گوشوده است باز بمن
زین سیر گذر ز فطرتم بردارید
لال شد همین زبان گویای وطن
مگذار بدل ز حسرتم بردارید
مژگان مرا بکوه شمشاد وطن
در یاد بقای قدرتم بردارید
یادیست مرابمرغه زاران هرئ
نامی زگدار{ شفقتم }بردارید
مشفق
+++++++++++
این "چکامه" شیمه ام بخشید تا بر سرنامه نخست هم کلیک نمایم. دیدم و خواندم:
"زبیر هجران از شاعران موجِ نو شعر امروز افغانستان و از غزلسرایان دارای زبان و نگاه تازه و از جوانان پرسشگر و باخبر از سرگذشت دیرینۀ شعر فارسی است. من بسیاری از کارهای این شاعر نوآیین و نستوه را میپسندم و میخوانم. به باور من، اگر در افغانستان به شمار انگشتان دو دست غزلسرای قابل اعتنا از نسل جوان داشته باشیم، بیگمان یکی ازین چامهپردازان جدی و قابل اعتنا، زبیر هجران محسوب میشود.
چهار ماه پیش، این گفتگو را با زبیر هجران داشتم که تازه فرصت مرور دوبارهاش را پیدا کردم..."
انصافاً به نظر من(محمدعالم افتخار)؛ مصاحبه گیرا و پرمتن و آموزنده ایست و از همه مهمتر در آن از تکنیک ها و فنون و التزامات خردمندانه و با مسئولیت بودن کار و هنر شاعری گفته و شنیده میشود و بنابر این با در نظر داشت معنا و بار قرار دادی مفهوم و تصویر «دیوانه»؛ تکهء «شعر از نظر من حرفهای پراکندۀ یک دیوانه است» که سرنام (عنوان) از آن برداشت گردیده با سراپای گفت و شنود نمیخواند و نمی چسپد.
توجه فرمائید:
«...شعر از نظر شما چه تعریفی دارد و واپسین حرف شما برای خوانندگان و خواهندگان تان چیست؟
(پاسخ:) شعر از نظر من حرفهای پراکندۀ یک دیوانه است که با خودش مینشینید و آنچه را که میبیند برای دیگران ابراز میکند. گاهی دیگران را حس میکند و حرفهای شان را انعکاس میدهد و گاهی گرههای ناگشوده را میخواهد که بگشاید و این که میتواند یا نه کار او نیست. شعر به تصویرکشیدنِ حرفهایی است که دیگران میخواهند آن را بیان کنند. شعر، «گفتن» نیست، «تصویر کردن» است و نشاندادن دردها به واسطۀ کلمات.
کلمات، خشت و گِل شاعر(بخوانید: دیوانه!) اند و شاعر (بخوانید: دیوانه!) معمار است که از این ابزار به صورت درست آن استفاده میبرد. برای شاعر(بخوانید: برای دیوانه!)، واژهگان خوب و بد وجود ندارد و همه دارای روح و جان و نفس هستند. برای شاعر(بخوانید: برای دیوانه!)، کلمات مخلوقات اند که در هر زمانی نفس میکشند و با انسانها زندهگی میکنند. کوچک هستند، جوان میشوند و بزرگ میشوند و میمیرند و دوباره زنده میشوند و بزرگ میشوند. و در فرجام، بهترین شعرهای جهان هنوز سروده نشدهاند. (بخوانید: بهترین دیوانه های جهان؛ هنوز حرفهای پراکندۀ خود را نزده اند؟!)
+++++++
با صد سلام و صد درود به عزیزان دنبال کنندهء مبحث «گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟»
میدانم خیلی عجله دارید تا بالاخره صورت کشف ادعایی اینجانب از «گوهر اصیل آدمی» را ملاحظه فرمائید. احتمال داده بودم که ما و شما در گفتار پنجم به آن خواهیم رسید ولی دیدید که حرف و حدیث مبرمتر و مهمتری پیش آمد؛ حرف و حدیثی که کشف مورد نظر را بیشتر و بهتر از سایر مدلول ها و مستندات و متکا ها ... پشتبانی میکند:
کشف لابراتواری ذرهء بنیادین بوزون هیگز(ذرهء آفریدگاری) در اَبَر لابراتوار «سرن» که با دقت و با اطمینان ۵ سیگما (احتمال بروز خطای یک به ۹ تریلیون) متحقق گردید.
گفتار پنجم که طی آن به این بزرگترین انکشاف دهه دوم قرن بیست و یک (که میگویند ممکن است حیثیت بزرگترین کشف در تمام قرن را حفظ کند) پرداخته شد؛ بیشتر از گفتار های پیشین واکنش ها را بر انگیخت.
نخستین؛ بارزترین و برجسته ترین واکنش را جناب دکتور سید احمد جهش دارای (PHD) و مطالعات فراوان در علوم مرتبط ؛ نشان داده و ضمن تصدیق موارد مندرج گفتار پنجم و ارزنده و جذاب خواندن آن؛ به نکته تکاندهنده و غرور آفرین برای اینجانب؛ اشارت فرمودند و آن اینکه:
«دوست ارجمند افتخار صاحب!
با تقدیم سلام و احترامات قلبی آرزومندم با صحت و عافیت باشید.
تشکراز پیام تان خیلی دلچسپ و خواندنی میباشد و هم در خصوص میخواهم به عرض برسانم که کلمه بوز از نام عالم هندی یعنی ستندرا نات بوز که سالها قبل و بعد از اینشتاین در موضوع دخیل بود گرفته شده است بناءً بهتر خواهد بود اگر پراگراف 3 صفحه 4 مطابق به موضوع کمی اصلاح گردد.»
روبرو شدن به اینکه « بوزون» نام علمی یکی از ذرات بنیادی؛ مأخوذ از نام دانشمند کوانتم فیزیک هندی و شرقی میباشد؛ مرا به شدت هیجان زده کرد و در عین حال متعجب؛ که چرا طی مطالعات نسبتاً زیادی که در مورد نموده بودم؛ موضوعی با این اهمیت مورد تذکار قرار نگرفته بود. در گام اول از جناب دکتور سید احمد جهش؛ تمنا کردم تا معلومات بیشتری در مورد لطف نمایند و در عین حال خود؛ به کنجکاوی و تفحص پرداختم.
محترم دکتور جهش؛ خیلی زود این اطلاعات را فرستادند:
« دوست عزیز و گرامی افتخار صاحب!
با تقدیم احترامات اینک معلومات بیشتر در مورد ستندرا نات بوز پیشکش است:
او در اول جنوری سال 1894 در کلکته متولد شده هنوز در مکتب عالی بود که در امتحان ریاضی از صد نمره حایز یکصد و ده شد ؛ زیرا او سوالات را به چند طریقه حل نموده بود. ستندرا نات بوز بعد از ختم دانشگاه کلکته ابتدا در بخش فزیک دانشگاه متذکره و بعداً در دانشگاه داکه به تدریس و تحقیق در رشته فزیک متیماتیکی پرداخت. او همعصر اینشتاین بود. تحقیقات و آثار مهم او در کوانتوم مکانیکس در سالهای 1920 اساس بوز- اینشتاین ستاتستیک و تیوری بوز- اینشتاین کاندنسیت را تشکیل داد.
کاندنسیت - یک حالت غیر عادی ماده است، زمانیکه اتومها در یک گاز خیلیها سرد به یک سوپر اتوم کاندنسیت میکنند؛ رفتارآن ها مانند یک پدیده واحد میباشد. در این حالت اتومها نه به مثابهء پارتیکل یا ذره بلکه چون موج عمل مینمایند. ستندرا نات بوز این وضعیت را در سال 1924 پیشگوئی کرده بود. او در 4 فبروری 1974 فوت نمود.
مطلب فوق عاجل ترجمه شده است فکر میکنم از نظر فارسی قابل اصلاح میباشد.
با درود ها و شادباش ها»
طئ جستجو در انترنیت و خاصتاً ویکی پیدیا؛ به نام و تصویر و معرفی خیلی کوتاه ستندرا نات بوز دسترس پیدا کردم و رویهمرفته هنوز به اندازهء آنچه جناب دکتور جهش لطف نموده بودند؛ مطلب گیرم نیامده است. الا اینکه یک مورد خاطر نشان شده بود که دانشمندی آنچنان بزرگ یعنی ستندرا نات بوز؛ در امر چاپ مقالات خویش در مجلات علمی زمان مشکل داشت؛ یعنی مجلات متذکره حاضر نمیشدند آنها را چاپ نمایند.
تا آنکه ستندرا نات بوز به اینشتاین متوسل شد و آن نابغه نامبردار جهانی؛ مدد کرد تا مقالات ستندرا نات بوز درج مجلات علمی گردد. البته نویسندگان این متن؛ قید کرده بودند که اینشتاین مقالات ستندرا نات بوز را دستکاری و اصلاح می نمود.
اینکه مناسبات اینشتاین و ستندرا نات بوز؛ چه جزئیات و اما و اگر داشت؛ به نظر این کمینه چنان اهمیتی ندارد که شخصیت، موقف علمی و مقام جلیل تاریخی بوز را تنزل دهد. همین که او توسط اینشتاین استقبال شده و مقالات و تیزیس ها و نظریاتش از تائید این نابغه برخوردار شده است؛ نشان میدهد که ستندرا نات بوز از مقامات طراز اول علم در زمانی معاصر اینشتاین بوده است.
هیچ شکی وجود ندارد که ذواتی مانند اینشتاین مقالات ده های دانشمند معاصر خود را مرور و دستکاری ننموده و برای صاحبان آنها ارشاداتی ارائه نداده باشند. ولی همینکه چنین موردی در رابطه به دانشمندی هندی و شرقی؛ منحصراً نوشته و به میدیا داده میشود؛ بوی تند تبعیض سیاسی میدهد.
تازه این تنها نیست. منجمله ویبسایت رادیو آزادی درج میکند:
«ذرهء هیگز بوزون از نام پژوهشگر بریتانیایی پیتر هیگز گرفته شده است. پیتر هیگز در سال 1964 مفکورهء موجودیت ذرهء بوزون را مطرح کرده بود.»
http://da.azadiradio.org/archive/international_news/20120704/1090/2119.html?id=24634972
بدون اینکه در مورد مقام علمی و اهمیت فرضیهء تکمیلی جناب پیتر هیگز انگلیسی؛ تردیدی داشته باشیم؛ می بینیم که مغالطه و طفره روی عمدی و حتی بیشرمانه ای؛ اینجا در کار است.
اولاً تعدیل «بوزون هیگز» به «هیگز بوزون»؛ هدفمندانه میباشد و دقیقاً به خاطر انحراف توجه خواننده و دانشجو از وجود نام «بوز» در تسمیهء «بوزون» صورت گرفته است؛ چرا که بسیاری ها میدانند پسوند «ون» لزوماً در پیشروی خود نام دانشمند و کاشف و مخترعی را حمل مینماید. چنانکه ذرات متقابل «بوزون»؛ «فرمیون» نامیده شده اند و «فرمی» اشارت به انریکو فرمی دانشمند و فیزیکدان ایتالیایی – امریکایی (1901 – 1954) دارد.
ثانیاً این مغالطه دیگر کاملاً خائینانه یا لااقل جاهلانه است که گفته شود:«پیتر هیگز در سال 1964 مفکورهء موجودیت ذرهء بوزون را مطرح کرده بود.» چنانکه دیدیم ستندرا نات بوز این وضعیت را در سال 1924 (چهل سال قبل) پیشگوئی کرده بود و به همین علت؛ پارتیکل مورد نظر «بوز- ون» نام گرفت و دیگر رادیو آزادی و رادیو بندگی و...؛ هیچکدام قادر نیستند؛ این حقیقت آفتابی را بپوشانند و یا خاک و دود کنند.
ولی هندی ها و شرقی های مورد تبعیض و غبن امپراتوری اطلاعاتی امپریالیستی و صیهونیستی بائیستی جداً و با وسواس و غیرت و دقت تمام متوجه این تفتین ها و تلبیس ها و التباس ها بوده با افشا و خنثی ساختن به موقع و مستدل و مسجل آنها؛ جلو اتلاف و غارت ثروت های مادی و معنوی و افتخارات و شائیسته گی های خویش را بگیرند!
گفتنی است که با پیشرفت ها در علم فیزیک ذرات؛ چنانکه در مورد پارتیکل «فرمیون» واقع شد؛ پارتیکل «بوزون» هم دارای زیر پارتیکل های خود گردیده و لهذا نام علمی «بوزون» به ردیفی از ذرات بنیادی اطلاق گردید. به نظر میرسد جناب پیتر هیگز؛ نظراتی تکمیلی درمورد یکی از این زیر پارتیکل های «بوزون» قایم نمود.
ولی اینکه در مجموع ذرات جرم بخش به اتوم ها یعنی «بوزون» ها کشف تنهایی و منحصر به فرد ایشان به لحاظ نظری باشد؛ واضحاً پذیرفتنی نیست و تلاش به جهت القای چنین مفهوم یک جنایت علمی و خیانت سیاسی میباشد. حتی این خیانت و جنایت علیه اینشتاین هم متوجه میگردد چرا که فرضیه ها و تئوری های؛ هم مربوط به ردیف ذرات «فرمیون» و هم مربوط به ردیف ذرات «بوزون» - چنانکه توسط جناب دکتور سید احمد جهش آگاه شدیم؛- اساساً از سرچشمهء نبوغ او بر میخیزند.
++++++++
به اجابت خواست عزیزانی که میخواهند در مورد اَبَر لاتوار سرن و طرز کار و اهداف و دستاورد های آن بیشتر و مفصل تر بدانند؛ نیز خواهم رسید. اما اجازه دهید به دو نکتهء عطفی دیگر هم اشاراتی داشته باشم.
1 - دوست گرامی انجنیر احمدالله سابق استاد در حربی پوهنتون فعلاً مقیم در تورنتوی کانادا طی ماه های اخیر؛ با اینجانب چندین تماس تلیفونی داشتند. انگیزهء تماس؛ خوانش کتاب «گوهر اصیل آدمی» توسط خود شان و دوست دیگرشان محترم انجنیر سیدحکیم الله بود که همچنان سابقاً استاد در حربی پوهنتون بوده اند.
من؛ با این عزیزان شناخت قبلی نداشتم و کتاب نیز توسط دوست دیگرشان از اروپا به ایشان پُست گردیده بوده. به هرحال تماس ها و سخنان نوازشگرانه شان بیحد برایم الهامبخش و تقویت کننده بود. از آن گذشته اخیراً هردوشان صد صد دالر پول نقد نیز فرستادند و پس از اینکه از دریافت مبالغ مذکور از طریق ویستریونین؛ اطمینان گرفتند؛ فرمودند که از نشر کتاب ها و آثار بعدی هرچه زودتر برایشان خبر دهم.
گفتنی است که منجمله با استفاده از این امداد؛ توانستم محل بود و باش خود در دهلی حاره ای را با ایرکاندیشن مدرن گازی؛ تجهیز نمایم!
+++++++
2 - دوشیزهء دانشجوی فرهیخته «الف-الف» توسط یکی از اقارب شان که به هند تشریف آوردند؛ پیغام و پرسش سترگی فرستاده بودند:
«من کتاب گوهر اصیل آدمی را درست نمیدانم که برای چندمین بار خوانده ام و هنوز قصد دارم بار ها بخوانم؛ چرا که با هر بار خواندن بسیار چیز های نو یاد میگیرم و هم بیشتر لذت می برم. اول ها خیلی سوال های مختلف پیشم پیدا میشد؛ لاکن رفته رفته سوال هایم را خود کتاب حل کرد. مگر یک سوال کلان هیچ برایم حل نمیشود و بسیار در آن حیران میمانم و آن اینکه پری (قهرمان نمایش و داستان) آخر سه طفل را گرفته کجا رفت؛ حالا کجاست؟ باز میگردد یا نه؟ چطور بدانیم که کودکان دارای گوهر اصیل آدمی چه قسم بزرگ میشوند و از آنها چه انسانهایی ساخته میشود؟»
بدبختانه یا خوشبختانه برای این دوشیزهء با فضل و فرهنگ و دانش بزرگ؛ پاسخ کوتاه و حی و حاضر ندارم؛ الا اینکه صورت کشف گوهر اصیل آدمی طی مقالات و گفتار های ضروری ارائه گردد و بعد پیامد ها به تشریح و تحلیل و پیشبینی گرفته شود. اما فقط یک اطمینان را به ایشان میدهم که به عالیترین وجه؛ کتاب گوهر اصیل آدمی را درک و دریافت نموده اند. مبارک شان باد!
+++++++++
اینهم برای اجابت خواست چندین تن از عزیزان؛ یک مقاله نسبتاً غنی و عامفهمِ بر گزیده.
معلوم میشود که این مقاله چند سال پیش نگارش یافته؛ با آنهم خواندنی و حاوی اطلاعات ضروری بسیار است.
سرن(CERN) بزرگترين مجموعه آزمايشگاهي دنيا در زمينه فيزيك ذرات بنيادي و فيزيك هسته اي است.
اين مجموعه عظيم و منحصر به فرد در حاشيه شهر ژنو سوئيس در شهر ميرين و در مرز مشترك فرانسه و سوئيس واقع شده است. سرن در 29 سپتامبر سال 1954 ميلادي توسط سازمان اروپائي تحقيقات هسته اي شكل گرفته و در طي اين مدت نزديك53 سال توانسته نقش بسيار موثري در رشد و توسعه علم فيزيك داشته باشد. تحقيقات و آزمايشها و پژوهشهاي انجام شده در اين مركز و كسب جوايز متعدد توسط دانشمندان و پژوهشگران فعال اين مركز معتبر علمي دنيا (از جمله6 جايزه نوبل) خود نشان از اهميت سرن در عرصه تبادلات علمي دنيا دارد.
دولت سوئيس بعنوان پايه گذار اصلي سرن (به همراه 11 كشور اروپائي ديگر) در پنجاهمين سال تاسيس سرن و بعنوان هديه، مركزى به نام «جهان علم و نوآورى» را كه يك مركز شبكه اى جديد و نيز مكانى براى بازديد علاقه مندان است، به اين سازمان اهدا كرد.
در اين مركز تحقيقات فيزيك هسته اي و ذرات بنيادي كه مهمترين هدف آن
"كشف رازهاى مبداء جهان"تعريف شده
است هم اكنون بيش از 3000 فيزيكدان و مهندس بعنوان كاركنان مقيم در زمينه هاي
مختلف نظري و آزمايشگاهي مشغول به كار هستند. در سرن همچنين بيش از 6500
دانشمند از 500 دانشگاه 80 كشور دنيا به صورت بازديدهاي كوتاه مدت به سرن مي
آيند. به گفته «چارلز كلايبر» وزير علوم و پژوهش هاى سوئيس، در50 سال
گذشته سازمان اروپايى تحقيقات هسته اى، كانون همايش و ملاقات دانشمندان مختلف
جهان با ريشه هايى از تمامى ملت ها، فرهنگ ها، مذاهب و اقوام بوده است. كلايبر
در مراسم جشن پنجاهمين سالگرد تاسيس «سرن» گفت:
"در اين مركز
مناقشات و دشمنى هاى سياسى به هيچ وجه راه ندارد و حكمفرمايى همين روحيه باعث
شده است اين سازمان بتواند در چگونگى شكل گيرى تفكر انسان نسبت به طبيعت و آغاز
جهان كمك هاى قابل ملاحظه اى داشته باشد".
به جز سوئيس 11كشور اروپائي ديگر كه در تاسيس پروژه سرن همكاري داشتند عبارت
بودند از:
آلمان، بلژيك، دانمارك، فرانسه، يونان، بريتانياي كبير، ايتاليا، يوگسلاوي،
هلند، نروژ و سوئد.
و البته بعدها نيزكشورهاي اتريش (۱۹۵۹)،
اسپانيا (۱۹۶۱-۱۹۶۸ و بعد
۱۹۸۳)، پرتغال (۱۹۸۶)،
فنلاند (۱۹۹۱)، لهستان (۱۹۹۱)،
مجارستان (۱۹۹۲)، جمهوري چك
(۱۹۹۳)، اسلوواكي (۱۹۹۳)
و سرانجام بلغارستان (۱۹۹۹)
به عضويت آن درآمدند.
اين كشورها اعضاي اصلي اداره كننده سرن هستند و از لحاظ اداري- مالي تامين
كننده عمده هزينه هاي مالي سرن هستند. اين كشورها ساليانه حداقل مبلغي بالغ بر
5 ميليون يورو پرداخت ميكنند كه صد البته بسياري از اين كشورها علاوه بر مبلغ
حداقل فوق، جهت هزينه هاي بسياري از پروژه هاي سرن بصورت مستقيم و غير مستقيم
مبالغ ديگري در نظر ميگيرند، مثل آلمان و ايتاليا كه تنها براي يكي از پروژه
هاي سرن به اسم (LHC)
تاكنون بيش از 300 ميليون يورو هزينه كرده اند.
بزرگترين برنامه كنوني سرن، علاوه بر تحقيقات گوناگون در زمينه فيزيك هسته اي و
ذرات بنيادي، اجراي پروژه بزرگ (Large
Hadron Collider) يا همان" ابرتصادم گر هادرونى"است
كه به عنوان بزرگترين پروژه تحقيقاتي جهان شناخته ميشود. ابرتصادم گر هادرون يك
شتاب دهنده ذرات با انرژى و پيچيدگى بى نظير و بى سابقه است كه نتيجه آن
همكارى و مشاركت جهانى براى آشكارسازى بخش پنهانى از حقيقت است.
دسته دوم از كشورهاي مشاركت كننده در سرن، شش كشور آمريكا، روسيه، ژاپن، تركيه، هند و اسرائيل هستند كه بعنوان ناظر در سازمان تحقيقات هسته اي سرن حضور دارند. اين كشورها هم سهم و مشاركت فعالي در انجام پروژه هاي تحقيقاتي سرن و همچنين در تامين هزينه هاي مالي و تجهيزات سرن دارند. براي مثال تاكنون ايالات متحده رقمي بالغ بر يك ميليارد دلار براي پروژه LHC هزينه كرده است.
و اما دسته سوم از كشورهاي مشاركت كننده در سرن، كشورهاي غير عضو سازمان
اروپائي تحقيقات هسته اي هستند كه در برنامه هاي مختلف تحقيقاتي سرن مشاركت
دارند. اين دسته كه شامل 26 كشور است عبارتند از:
الجزاير، آرژانتين، ارمنستان، آذربايجان، بلاروس، برزيل، چين، كانادا، كرواسي،
قبرس، استوني، گرجستان، ايسلند، ايرلند، مكزيك، مراكش، پاكستان، پرو، روماني،
صربستان، اسلوني، آفريقاي جنوبي، كره جنوبي، تايوان، اوكراين و ايران.
اين كشورها بسته به توانائي هاي علمي و تحقيقاتي خود مي توانند در پروژه هاي
آزمايشگاهي و نظري سرن شركت كنند. در حقيقت، عمده ترين بهره اين كشورها از
همكاري با سرن، تماس نزديك و خارج از محدوديت هاي متداول (سياسي) با تكنولوژي
نوين و كسب مستقيم دانش علمي و فني است.
بعد از عضويت رسمي ايران در سرن در سال2001 ميلادي و همكاري با سرن در زمينه
پروژه بزرگ LHC
و ساخت و تامين قطعاتي از اين پروژه هم اينك هفت پژوهشگر و سه دانشجو دوره
دكترا در زمينه فيزيك ذرات بنيادي در سرن مشغول پژوهش و تحقيقات هستند و همچنين
قرار است دو دانشجوي ديگر دوره دكترا به اين جمع اضافه شود. لازم به ذكر است كه
مشاركت انفرادي فيزيكدانان ايراني در سرن به قبل از سال2000 بر مي گردد.
شتابدهنده خوشه هاي پروتوني LHC با محيطي بالغ بر 27 كيلومتر
هدف از پروژه LHC ساخت دو پرتو پرانرژي پروتوني با انرژي بيش از Tev 7 است كه با برخورد دادن اين دو پرتو و آشكارسازي ذرات حاصل از اين برهمكنش ساختار دروني مواد و ذرات بنيادي سازنده آنها شناخته مي شود. پروژه LHC با بودجه اي بالغ بر شش ميليارد دلار از سال1995 شروع شده و راه اندازي آن و شروع آزمايشهاي مربوطه براي انتهاي سال 2009 پيش بيني شده است. بد نيست بدانيد هزينه ساختماني اين شتابدهنده كه در آن نصب مي شود بالغ بر 500 ميليون فرانك سوئيس است و پيش بيني مي شود كه هزينه نهائي آن بعد از انجام تمام مقدمات و آزمايشات در نهايت بالغ بر 10ميليارد يورو شود.
قبل از هر چيزي لازم است بدانيد كه براي پروژه LHC، چهار آزمايش بزرگ با آشكارسازهاي بسيار زياد طراحي شده است كه در چهار محل تلاقي دو پرتو پروتوني قرارگرفته اند.اين آزمايشها عبارتند از:
LHCB-ALICE-CMS-ATLAS
هر كدام از اين آزمايش هاي چهارگانه شامل مجموعه عظيمي از آشكارسازهاست كه كار
ساخت آنها توسط مراكز تحقيقاتي مختلف و دانشگاهها و شركت هاي بزرگ صنعتي در
سراسر جهان در حال اجراست.
همكاري ايران در آزمايش CMS
با عنوان "ميز نگهدارنده آشكار ساز HF
و محفظه استوانه اي پوشاننده آن" بود و با انتقال دانش فني مربوطه به شركت هپكو
اراك بعنوان مجري اين آزمايش به انجام رسيد.
اين ميز بايد بتواند قطعاتي به وزن حدود 200 تا 300 تن را تحمل كند كه اجزاي آن با فاصله ميليمتري از يكديگر باز و بسته مي شوند . اين ميز در حقيقت يك دستگاه مكانيكي با تلورانس بسيار بالا به شمار مي رود كه هزينه ساخت آن نيز برعهده ايران است. (مبلغي بالغ بر 600 ميليون تومان)
دكتر محمد محمدي، متخصص فيزيك ذرات بنيادي و سرپرست گروه سازنده شتاب دهنده سرن در ژنو، كه از طرف دانشگاه فلوريدا اين مأموريت را عهده دار شده است در اين زمينه مي گويد:«براي ايران، موضوع اصلي فعاليت هاي پژوهشي از اين قبيل، دستيابي به منافع اقتصادي آن نيست، بلكه منفعت اصلي، دستاوردهاي علمي است كه از طريق مشاركت در يك پروژه علمي بين المللي، آن هم در بالاترين سطح پژوهش در حوزه فيزيك ذرات بنيادي نصيب كشورمان مي شود.»
همچنين براي آزمايش
CMS
چهار لايه مختلف از آشكارسازهاي
RPC
در دو قسمت انتهائي استوانه آن در نظر گرفته شده است كه بايد سه لايه آن براي
سال2007 ميلادي و لايه چهارم براي آزمايش سال2010 آماده باشند. در ساخت
PRC
هاي CMS
چهار كشور ايتاليا، كره جنوبي، چين و پاكستان همكاري ميكنند. در مورد ساخت لايه
چهارم PRC
هايCMS
هم اكنون كشورهاي هند، ايران، كره و پاكستان مشغول بررسي براي قبول مسئوليت
هستند و در نهايت با همكاري كشور ايتاليا انجام خواهد شد. در صورت موفقيت ايران
در كسب مسئوليت ساخت
RPCهاي
لايه چهارم CMS
در داخل كشور، اين پروژه اولين مشاركت آزمايشگاهي ايران در يك آزمايشگاه بزرگ
بين المللي خواهد بود.
در انتها لازم به يادآوري است كه بدنبال مشاركت موفقيت آميز ابتدائي ايران در CMS
پروژه تور(grid)
را
نيز به موارد همكاري ايران و سرن ميتوان اضافه كرد. در باب معرفي مختصري از
پروژه تور(grid)
بايد گفت همانطور كه وب براي به اشتراك گذاردن اطلاعات در اينترنت است، تور يك
سرويس نرم افزاري براي به اشتراك گذاردن توان محاسباتي و فضاي ذخيره داده ها
بين كامپيوترهاي متصل به اينترنت است و هدف نهائي از آن ايجاد يك شبكه وسيع
جهاني محاسباتي و اطلاعاتي است.
http://3kallepook-sampad.blogfa.com/cat-1.aspx
++++++++++++++
عزیزان عطشان اطلاعات و دانستنی های فراتر و تصاویر و نمودار های بیشتر میتوانند «سرن (CERN) یا سازمان اروپایی پژوهشهای هستهای» و یا نام های علی البدل را به مرورگر های انترنیتی داده سرچ کنند؛ اطلاعات حقیقتاً حجیمی در مورد به زبان فارسی دری وجود دارد.
همزمانی شگرف کشف «ذرهء خدا» در اَبَر لابراتوار "سرن" و کشف «گوهراصیل آدمی» در اَبَر لابراتوار"افپاک"
- گفتار پنجم –
هنرمند کمیدین پر استعداد افغانستان؛ زلمی آراء قصهء کمیک بسیار دلچسپ و پر آموزه و عبرت انگیزی دارد؛ و آن مختصراً چنین است:
در یکی از محافل عروسی در خانه های خامهء قدیمی؛ وقتی ازدحام جمعیت زیاد شد؛ سقف تهکاوی فرو ریخت و در نتیجه عروس و داماد و مدعوین همه زیر آوار شدند و لاجرم زده و زخمی و چه بسا بیشتر ازآن گردیدند. مگر این اتفاق هنوز برای سراینده که در بیرون " مرغ هوا" و "آهسته برو..." میخواند؛ معلوم و مسلم نشده بود و بنابر آن ساز و سرود همچنان تداوم داشت.
خانم محترمه ای دردمند و متألم از وضع پیشامده؛ وقتی متوجه این تناقض 180 درجه شد؛ خطاب به ارباب ساز و سرود داد زد:
- اونجه همه گی قُل و بْل شدند؛ اینجه تو از «مرغ هوا»ی ننه ایت میخوانی؟!
++++++++++++
همچو تناقضات در دنیای بشری؛ یکی دو تا نیست؛ بلیونها و اصولاً شاید بی نهایت است.
تازه؛ ما بزرگوارانه؛ موضوع را به عالم بشری محدود کردیم ولی اگر کمی گسترده تر قیاس کنیم هم بد نیست و میتواند برای خیلی از مقاصد بنیانی مان کارایی داشته باشد.
طور مثال به همین قصابی دقت فرمائید.
در هزاران سال پیش؛ «انسانریخت» ها یا آدم نما ها به مدد چوب و سنگ ناتراشیده و تراشیده؛ جانوران ضعیف تر از خود- و در صورت تمرکز بر کار و همکاری گله ای؛ حتی بزرگتر و زورمند تر از آحاد خود به شمول همنوعان خود- را شکار میکردند و خام خام مانند دیگر جانوران شکاری؛ طعمه و تناول مینمودند.
بعد ها کارد و تیر و نیزه و کمان و تبر و تبرچه و ملزمات دیگر و نهایتاً هنر پختن گوشت و خیلی از خوردنی های دیگر؛ پیدایش یافت.
اینها یعنی پیشرفت در شکار و قصابی و تولید و معیشت!
اما این پیشرفت در شکار کردن و قصابی کردن... و تغذیه صرف به انحصار یک جانور بخصوص باقی ماند.
جانوران شکار شونده؛ حد اقل در اصل و کم و کیف شکار شدن؛ هیچ پیشرفتی نکردند و هیچ تفاوتی به هم نرسانیدند. به عبارهء دیگر؛ هیچ شرط و شرایط و حق و حقوقی در قبال شکار شدن و قصابی شدن خویش و «ارزش مصرف» خود؛ بر جانب مقابل نتوانستند تحمیل نمایند و حتی قادر به ادا و ابراز یک ناز و عشوه و کرشمه؛ درین راستا نگردیدند!
اما از حدوداً 6 قرن بدینسو؛ میان گونه ها و کتله های آن جانور پیشرفت کنندهء ممتاز هم؛ تفاوت های سخت برجسته و بارزی پیدا شده میرود؛ این تفاوت های شدید طی قرون 18 و 19 و 20 به ترتیب مثلاً از 30 درجه به 60 درجه، به 90 درجه و به 150 درجه رسید ولی در قرن بیست ویکم از مرز های 180 درجه گذشت و اینک در بسا محلات به 360 درجه نزدیک شده است!
موجودات ذیشعور نسبی که کم و بیش «هندسه» میدانند؛ متوجه استند که تمام دور دایره؛ همان 360 درجه میباشد. وقتی ما از تفاوت و تضاد 360 درجه ای سخن میگوئیم بدین معناست که یک جهت به صفر (0) درجه برگشته و یا در آن میخکوب شده و بر جامانده است.
همهء جانوران روی زمین به شمول کرم زمینی تا شامپانزه و اورانگوتان؛ به این احتساب؛ در درجه صفر(0) قرار دارند؛ واین سخن خیلی راحت و بی جنجال و بی غل و غش میباشد؛ ولی مسئاله زمانی می پُندد که در یابیم؛ 90 فیصد و حتی بالاتر بشر و بشر واره نیز؛ اگر نه در درجهء صفر(0) لا اقل در درجات نزدیک به صفر(0) قرار دارند. درجات نزدیک به صفر(0) میتواند حتی تا درجهء 60 باشد!
نظریهء «گوهر اصیل آدمی» که اساساً عصارهء فکر و فرهنگ نیاکان بلافصل ما مشرق زمینی ها و خاصتاً چکیدهء ناب فرهنگ و ادب بیش از هزار سالهء فارسی – دری است؛ همراه با خلق نمایش و درام و فیلموارهء ویژهء «101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک» از عرصهء اسطوره و عرفان و اخلاق و زیبایی شناسی... به عرصهء تفکر علمی معاصر منتقل گردید.
گرچه در کتاب «گوهر اصیل آدمی -101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک» این تئوری بیان هنری و تمثیلی و تجسمی دارد و از « مفهوم سازی» علمی در مورد خبری نیست؛ ولی با اینهم بیشتر فکر و خرد را بر می انگیزد تا تخیل و احساس و التذاذ محض را!
همچنانکه در عقب تمامی فیلم ها، نمایشات و انیمیشن های علمی – تخیلی؛ «مفاهیم» و «پنداشت» های علمی و نظریات و پیشبینی های متکی به علوم قرار دارند؛ در کتاب مورد نظر هم موضوع دقیقاً بر اندیشهء مشخص و مسجلي حمایت شده به وسیلهء داده های علوم ساینتفیک مبتنی میباشد.
تئوری و نظریهء گوهر اصیل آدمی؛ چنانکه در گفتار های پسین خواهیم دید؛ نه تنها قادر است؛ چون و چرای فواصلی را که میان جوامع بشری کنونی - و حتی میان لایه ها در عین جامعه - افتاده؛ توضیح دهد بلکه قادر است؛ حتی افق های نجات کتله های بشر بیولوژِیک را از پرت بودن و پرت ماندن در مرحله حیوانی و نیمه حیوانی و «توحش» و «بربریت» که به لحاظ تاریخی تمامی فاز های آن ها به گذشته تعلق گرفته است؛ نشان دهد!
و این به دقت و توانایی منطقی و نظری ی فرضیه های کوانتم فیزیک در مورد حتمیت وجود ذرهء اعجازگر "جرم" بخش به ذرات اولیه سازندهء اتم هاست؛ ذره ایکه علت وجودی آن؛ علت وجودی کائینات و کهکشانها و حیات و بشر و همه هستی مادی میباشد و بدینجهت توسط استعارهء «ذرهء خدا» و « ذرهء خالق» هم یاد میگردد.
نام علمی این ذره؛ «بوزون» میباشد و به دلیل اینکه نیم قرن قبل دانشمندی به نام پیتر هیگز همراه با پنج تن دیگر همفکرانش توصیف خیلی دقیقی از آن به دست دادند؛ به ذرهء «بوزون هیگز» معروف شد.
به گفته دانشمندان، این ذره بنیادی که لقب «ذره آفریدگاری» گرفته است، یکی از واحدهای اساسی جهان و سنگبنای کائنات است و کشف آن مهمترین دستاورد علمی قرن اخیر به شمار میرود.
به سخن دیگر؛ بوزون هیگز؛ یک ذره بنیادی اولیه است که «مدل استاندارد فیزیک ذرات»، وجود آن را نیم قرن پیش، پیشبینی کرده بود. «مدل استاندارد فیزیک ذرات» به بررسی ذرات تشکیلدهنده مواد و ویژگیهای مواد در بنیادیترین حالت ممکن ـ یعنی کوچکترین اجزاء بنیادی که به ذرات بنیادی معروف استند ـ میپردازد.
بوزون هیگز به عنوان کلید درک جهان تلقی می شود و فیزیکدانها اظهار می دارند که کار این ذره این است که به اتم جرم بدهد؛ بدون این جرم همهء ذرات با سرعت نور در کیهان حرکت می کردند و نمی توانستند برای شکل گرفتن اتم هایی که همه چیز را در جهان ساخته اند؛ به یکدیگر متصل شوند.
این ذره همچنین در تقویت فرضیه «مهبانگ- بیگ بنگ» یا «انفجار عظیم» نقشی به عهده دارد؛ فرضیهای که منشأ کائنات و شکلگیری منظومه شمسی و کره زمین را تبیین میکند.
بر اساس فرضیه مهبانگ، جهان از ذرههایی بسیار کوچکتر از ذرات بنیادی شکل گرفت؛ انفجار بزرگ اولیهای که در جهان درگرفت باعث رهاسازی انرژی عظیمی شد که با کاهش دما به تدریح "بستههای انرژی" و ذرات بسیط بدون جرم، مانند فوتونها، را به وجود آورد و این ذرات پس از تبدیل به ذرات دارای جرم، در نهایت به پیدایش جهان ماده منجر شدند.
آنچه در این فرضیه حلنشده باقی مانده بود این بود که بستههای انرژی بدون جرم چگونه به ذرههای بنیادی اولیه ـ بوزون هیگزـ تبدیل میشدند.
به آخرین خبر ها و توضیحات دانشمندان مربوط در بارهء کشف و رصد ذرهء بنیادی به طرز خارق العاده مهم بوزون هیگز دقت بفرمائید:
عباس واحدی در- 2012-07-04 13:48
خـبـر / علمـی 1391/04/15
دانشمندان آزمایشگاه «سرن»
در ژنو روز چهارشنبه از کشف نوع جدیدی از ذرات در مقیاس زیر-اتمی خبر دادند که
می تواند دلیل وجود
«جرم» را در جهان توضیح دهد.
بر اساس اعلام دانشمندان آزمایشگاه سرن، ویژگیهای این ذره با ذره زیر-اتمی
«هیگز» که پیشتر تنها از لحاظ نظری شناخته شده بود مطابقت دارد. تعیین مشخصات
قطعی این ذره جدید به سالها پژوهش نیاز
خواهد داشت.
بـه گـزارش خبرگـزاری آلمان از ژنو، «رالف هیور» مدیر کل آزمایشگاه سرن در این
باره گفت: «به عنوان یک فرد عادی می توانم ادعا کنم وجود این ذره به اثبات
رسیده است. ما در تلاش برای پی بردن به ماهیت این ذره، به یک نقطه عطف رسیده
ایم.»
«پیتر هیگز» دانشمند انگلیسی به همراه چند پژوهشگر در دهه یکهزار و نهصد و شصت
نظریه ای را ارائه کردند که به بیان علت وجود ماده در جهان می پردازد. ذره
«هیگز» بخشی کلیدی از ساز و کاری است که به ذرات این قابلیت را می دهد تا دارای
جرم
باشند.
این کشف جدید می تواند بنیان آنچه را که به «مدل معیارفیزیک ذرات» موسوم است
تقویت کند. این مدل به توصیف جهان به شکلی که آن را مشاهده می کنیم می پردازد.
دانشمندان بر این باورند در صورتی که نتایج پژوهشهای آنها ثابت کند ذره جدید با
ذره هیگز متفاوت است، حتی افقهای جدیدی در علم فیزیک ذرات گشوده خواهد شد. بدین
ترتیب می توان وجود ابعاد دیگری از فضا و همچنین وجود جرم نامرئی موسوم به
«ماده سیاه» را توضیح داد. به اعتقاد دانشمندان، ماده سیاه نود و شش درصد از
جهان را تشکیل می دهد.
آزمایشگاه «سرن» تونلی حلقه ای شکل است که در عمق زمین و در مرز سوییس و فرانسه
قرار دارد. بودجه این مرکز پژوهشی از سوی بیست و یک کشور اروپایی تامین می شود
و دانشمندان در آن تلاش می کنند با شبیه سازی «انفجار بزرگ» به آثاری دال بر
وجود ذره هیگز دست پیدا کنند.
"بوزون هيگز" يک ذره بنيادي اوليه فرضي
داراي جرم
است که وجود آن توسط مدل استاندارد فيزيک ذرات پيشبيني شده است.
اين تنها ذره در مدل استاندارد است که هنوز به صورت تجربي مشاهده نشده بود.
مشاهده تجربي اين ذره ممکن است بتواند
چگونگي جرمدار شدن ماده توسط ذرات بنيادي بدون جرم ديگر را توضيح دهد.
خُردكننده هاي عظيم اتُم مانند برخورد دهنده هادروني بزرگ و تواترون در
آزمايشگاه فرمي در ایالت ايلينويز آمريكا نیز در حال جست و جو براي "هيگز" و
ساير بيت هاي زيراتمي ماده هستند. اين شتاب دهندهها، ذرات را با سرعت بسيار
زياد به هم كوبيده و باراني از ذرات ديگر توليد ميكنند به اين اميد كه در ميان
آنها "هيگز" يا ساير قطعات عنصري پيشبيني شده توسط نظريه فيزيك وجود داشته
باشد.
شلدون استون، فيزيكدان دانشگاه سيراكيوز در گفتگو با سايت اسپيس اظهار كرد:
اگر اين شايعه حقيقت داشته باشد بسيار هيجانانگيز خواهد بود. اما برخي از اين
نشانهها با پيشبينيهاي نظريه فيزيك مطابقت ندارد. طبق اين يادداشت، سرعت
توليد اين ذره بسيار بالاتر از آن چيزي است كه از بوزون هيگز در مدل استاندارد
انتظار ميرود، از اين رو احتمالاً نوع ديگري از ذرات باشد كه در اين صورت
بسيار جالبتر خواهد بود. نتيجه اين مساله حتي ميتواند فيزيك جديد ماوراي مدل
استاندارد باشد.
شتابگر بزرگ هادروني (LHC)
قدرتمندترين شتابگر ذرات جهان است كه با همكاري دانشمندان كشورهاي مختلف جهان
توسط مركز تحقيقات هستهيي اروپا (سرن) احداث شده است.
تاسيسات شتابگر سرن شامل يك مجموعه شتاب دهنده عظيم است كه در حاشيه شهر ژنو در
مرز مشترك سوئيس و فرانسه به صورت تونلي به قطر
۹
كيلومتر و محيط
۲۷
كيلومتر در عمق بيش از
۱۰۰
متري زير زمين احداث شده است. در اين تجهيزات پروتونهاي گسيل شده از دو منبع
پرتو پر انرژي پروتوني توسط مگنتهايي كه در مسير نصب شده در تونل هدايت و
انرژي آنها طي چند مرحله شتابدهي به
۷
Tev
و سرعت آنها به سرعتي بسيار بسيار نزديك به سرعت نور ميرسد؛ باهم کوبیده
میشوند و به ذرات ریز تر مبدل گردیده رصد و انالیز میگردند.
از برخورد پروتونها در اين تاسيسات ذرات جديدي به وجود آمده و اتفاقات زيادي
ميافتد كه با بررسي آنها ميتوان به خواص ماده در ابعاد بسيار كوچك (
۱۰
به توان
۱۸-
سانتيمتر) كه به تعبيري به مثابه ابعاد نانوي نانويي است كه امروز مورد توجه
قرار گرفته، پي برده و ذرات بنيادي تشكيل دهنده مواد و چگونگي اندركنشي آنها را
بررسي كرد.
فیزیکدانان آزمایشگاهی در ایالت
ایلینوی آمریکا می گویند، به مرحله اثبات وجود ذرات کوچکتر از اتم یا «هیگز
بوزون» نزدیک شده اند. این ذرات کوچک به خاطر نقش مهمی که در شکل دادن به اجسام
و جهان هستی دارند اصطلاحا «ذرات خالق» یا «ذرات آفریدگاری» نامیده می شوند.
به گزارش خبرگزاری رویترز، اما آزمایش های ده سال گذشته در این آزمایشگاه که از
طریق ایجاد تصادم بین امواج پروتون و آنتی پروتون انجام شده است هنوز به نتایجی
نرسیده است که از نظر علمی بتواند وجود این ذرات را ثابت کند. غبار یا ذرات
کوچکی که بر اثر این تصادم خلق شده اند ممکن است محصول و نشانه ای از وجود ذرات
دیگری باشد که آنها هم از اتم کوچکترند.
یکی از فیزیکدانان ارشد آزمایشگاه «فرمیلب» در ایالت ایلینوی گفت که نتیجه
تحقیقات این گروه کامل ترین پاسخ هایی است که تاکنون در این زمینه به دست آمده
و اطلاعات به شکل نسبتا قانع کننده ای وجود این ذرات را تایید می کند.
گروه دیگری از فیزیکدانان نیز که از اعضای این گروه تحقیقاتی نیستند در مورد
دستاوردهای این تحقیقات جدید به شکل احتیاط آمیزی اظهار امیدواری کرده اند.
«دان تاوی» پروفسور رشته فیزیک در دانشگاه «شفیلد» در انگلستان می گوید که
نتایج تحقیقات آزمایشگاه «فرمیلب» تا حدود زیادی نتایج آزمایش های مرکز اروپایی
فیزیک «سرن» را که در ماه دسامبر سال گذشته منتشر شد، تایید می کند.
وی یادآوری می کند که به خاطر در پیش گرفتن روش دیگری برای انجام این آزمایش ها
می توان گفت که دستاوردهای آن بسیار مهم و در حقیقت مکمل تحقیقات قبلی در مورد
«ذرات هیگز» است.
سخنگوی مرکز اروپایی آزمایش های فیزیک «سرن» نیز نتایج تحقیقات در آزمایشگاه
«فرمیلب» در ایالت ایلینوی آمریکا را جالب توجه توصیف کرده است.
به گفته وی طبیعت قاضی نهایی و اصلی است و برای اعلام نظر در مورد کشف «ذرات
خالق» باید کمی بیشتر صبر کرد.
یکی دیگر از دانشمندان مرکز آزمایش های فیزیک اروپایی «سرن» می گوید اطمینان
دارد که نتایج آزمایش های این مرکز موفقیت آمیز خواهند بود و در سال جاری
میلادی وجود و یا عدم وجود «ذرات هیگز» اثبات نهایی خواهد شد.
بسیاری از دانشمندان رشته فیزیک انتشار نتایج این تحقیقات را تحولی بسیار مهم
در علم فیزیک توصیف کرده و به گفته یکی از آنها روزهای جاری شاید مهیج ترین
هفته برای رشته فیزیک در طول تاریخ باشد.
توضیحات دانشمند سرن درباره کشف ذره جدید
مدیرکل آزمایش
CMS
در برخورد دهنده بزرگ هادرون در سرن ژنو در خصوص کشف ذره جدید "کی- بی- 3- پی"
که نتایج آن توسط فیزیکدانان آزمایش "اطلس" اعلام شده است توضیحاتی را ارائه
کرد.
به گزارش خبرنگار مهر، محققان دانشگاه بیرمنگام و دانشگاه لنکستر با تجزیه و تحلیل اطلاعاتی که در آشکارساز "اطلس" جمع آوری شده بود ذره جدیدی به نام "کی- بی- 3- پی" ((Chi-b-3P را کشف کردند.
به گفته این دانشمندان، این ذره راه جدیدی از ترکیب میان یک "کوارک زیبایی" (کوارک B) یا "کوارک پایین" و ضد کوارک آن است که به یکدیگر متصل می شوند.
در فیزیک کوانتوم، ذرات بنیادی به دو گروه بوزونها و فرمیونها تقسیم می شوند. فرمیونها که نام خود را از "انریکو فرمی" گرفته اند از "اصل طرد پائولی" پیروی می کنند که برپایه آن، در یک سیستم کوانتومی، دو یا چند فرمیون همسان (مثلاً دو الکترون) نمی توانند همزمان حالت کوانتومی یکسانی داشته باشند. این درحالی است که بوزونها آزادند به هر تعداد که می توانند همزمان یک حالت کوانتومی یکسان را حفظ کنند.
خبرنگار مهر در پی انتشار خبر مربوط به ذره جدید ((Chi-b-3P در تماس با گوئیدو تونلی، مدیرکل آزمایش CMS تفسیر این دانشمند را در این خصوص جویا شد.
تونلی اظهار داشت: "این رصد ذره جدیدChi-b که در آزمایش اطلس انجام شده نشانه ای دیگر از توانایی آزمایشاتی است که در LHC برای کشف اطلاعاتی با کوچکترین جزئیات انجام می شود. این وضعیت جدید به ما اجازه خواهد داد که دینامیک و خواص کوارک B را بهتر درک کنیم."
مدیر آزمایش CMS ادامه داد: "دانشمندان آزمایش CMS در همین مسیر درحال کار هستند. منتظریم که به زودی نتایج مطالعات خود را در این زمینه منتشر کنیم."
درحقیقت این نوع جدید بوزون به فیزیکدانان اطلاعات بیشتری درباره نیروهای هسته ای قوی که کوارک و ضد کوارک را به هم متصل می کنند ارائه و فیزیکدانان را یک مرحله به درک اینکه جهان چگونه به هم متصل شده است نزدیکتر می کند.
به گزارش مهر، این دومین گزارشی است که آشکارساز اطلس طی 10 روز گذشته اعلام کرده است. به طوریکه در سمیناری که پیش از این در سازمان سرن برگزار شد"تونلی" به همراه "فابیولا جانوتی"، مدیرکل آشکار ساز اطلس در خصوص تلاش برای کشف ردپای "بوزون هیگز" نتایج جدیدی را اعلام کردند.
"گوئیدو تونلی"، مدیرکل آزمایش CMS هفته گذشته در خصوص نتایج آزمایشات ارائه شده در این سمینار به مهر گفت: " هر دو آزمایش نشانه هایی را پیدا کردند که در همان منطقه با جرم بین 124 و 126 گیگا الکترو ولت قرار داشتند. این نتیجه بسیار جالب توجه است هرچند درحال حاضر نمی توان آن را حاصل پدیده خاصی دانست. بنابراین، باید اطلاعات دیگری برای دستیابی به یک پاسخ قطعی جمع آوری شوند. یک بوزون هیگز با جرم 124 تا 126 گیگا الکترو ولت (GeV) با تمام اندازه های دقیق "مدل استاندارد" سازگار است و بنابراین یک تائید مهم برای خود مدل استاندارد به شمار می رود."
این فیزیکدان سرن افزود: " فکر می کنیم که در طول سال 2012 تعداد برخوردهای جمع آوری شده را به سه برابر میزان فعلی و 20 برابر اطلاعات تابستان برسانیم. این اطلاعات به ما اجازه خواهند داد که بفهمیم دقیقاً چه چیزی در منطقه میان جرم 115 تا 127 گیگا الکترو ولت رخ می دهد."
بوزون هیگز می تواند توضیح دهد که چرا در جهان جرم وجود دارد. در حقیقت، بعضی از ذرات ابتدایی دارای جرم استند درحالی که بعضی دیگر جرم ندارند. برای مثال، وجود این ذره می تواند به درک این مطلب کمک کند که چرا ذراتی چون فوتونها که پرتوهای الکترومغناطیس (و همچنین نور) را انتقال می دهند بدون جرم هستند، درحالی که سایر ذرات ابتدایی مثل بوزونهای W و Z که با نیروهای هسته ای ضعیف ارتباط دارند دارای جرم میباشند.
شناسایی بوزون هیگز می تواند به درک بهتر روابط موجود میان چهار نیروی طبیعت (نیروی الکترومغناطیس، نیروی گرانش، نیروی هسته ای ضعیف، نیروی هسته ای قوی) کمک کند.
تا امروز، فیزیک توانسته است به یک شرح واحد مفهومی میان نیروهای الکترومغناطیس، هسته ای ضعیف و هسته ای قوی دست یابد، درحالی که نیروی چهارم (نیروی گرانش) هنوز از این شرح واحد مستثنی می شود.
گوئیدو تونلی درباره علت اهمیت کشف بوزون هیگز اظهار داشت: "کشف این بوزون اهمیت دارد چون یکی از بزرگترین مسائل فیزیک مدرن را حل می کند. این ذره، یک خاصیت دینامیک از ماده است. تمام ذرات در خط اصلی، بدون جرم هستند اما برپایه اینکه چقدر در یک میدان تصاعدی حاصل از بوزون هیگز فعل و انفعال داشته باشند کم و بیش سنگین می شوند. کشف بوزون هیگز به طور ریشه ای می تواند نگاه ما به ماده و جهانی که در اطراف ما وجود دارد را تغییر دهد."
+++++++++++++++
مآخذ و منابع تألیف:
http://www.engadget.com/2012/07/04/cern-update-on-its-search-for-higgs-boson-starts-at-3am-et-vide/
بر علاوه با نوشتن « کشف ذره جدید؛ ذره خدا و ذره بوزون هیگز » در مرورگر های گوگل و همتایان میتوانید ده ها مطلب را به زبان فارسی دری بیابید و در صورت دسترس به سایر زبانها ؛ به همان زبانها سرچ کنید
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
شرمندهء آن عده عزیزان اهل دانش و احساس و دور اندیشی استم که طی هفته الطاف زیادی به شمول ابراز آماده گی ها برای کمک های پولی در راستای بالنده گی و درخشش هرچه کاملتر«گوهر اصیل آدمی» بر بنده مبذول داشته اند. از این میان فقط به پیام ناب و نازنین یک دوست مردمی ـ حاجی ...( حاجی حج نکرده؛ ولی حاجی شده با قبول و عنایت تودهء مردم)؛ مکث میکنم که به هر دلیلی تصور فرموده اند؛ کشف «گوهر اصیل آدمی» چیزی در راستای شبیه سازی هاست و لذا توسط عزیزی که سرِ هفته به هند آمد؛ تأکیداکید فرموده بودند که نباید این کشف را طوری عرضه کنم که «خبیث ها» (نیروهای اشغال و استعمار) از آن به نفع خود و نیات غیر انسانی شان بهره برداری نمایند.
با اینکه در پیام شان نوعی تفاهم قابل بحث وجود دارد و اینهم به دلیلی است که ایشان موضوع را توسط فرزندان یا برادر زاده هایشان که سر و کاری با انترنیت و به ویژه فیس بوک دارند؛ دریافت داشته اند؛ معهذا من این مورد را کمال موفقیت ممکن در لحظات جاری میدانم که کسی از متن تودهء مردم؛ اینچنین برای یک اندیشه ور و دانش پژوه خویش ارج و منزلت و قیمت و قدر قایل شود و با این طرز جالب؛ پیغام رسانی کند.
سوای این مختصر؛ با کمال تأسف و تألم عرض میدارم که خلاف هفتهء ماقبل که جناب احمد سعیدی آَنرا « هفتهء خوب برای افغانستان» خوانده بودند؛ هفتهء سپری شده؛ شاید یکی از شومترین هفته ها در تاریخ و حیات مردم افغانستان بود. درین هفته؛ شنیع ترین طرز بینش و تفکر حاکم در افغانستان کنونی از مقام نامنهاد «اکادمی علوم افغانستان» خود نمایی کرد و به ویژه در هیأت به اصطلاح کتاب «اطلس اتنوگرافیکی اقوام ساکن در افغانستان"غیر پشتون ها"» که مسبوق و مربوط به «بازی های عدد» در چاپ جدید "دایره المعارف آریانا" بود؛ نشان داد که در حال حاضر علم و مدعیات علمی و اکادمی و ریسرچ و تحقیق... در رژیم مافیایی جمهوری اسلامی افغانستان؛ چه هست و چه میتواند باشد؟!
همچنانکه در پروژهء رسوای طالبان و منجمله عملکرد فوق جاهلانه و اولترا وحشیانه شان در فجایع قرغه و سوانح در پشاور و کویته پاکستان که ظرف همین هفته وقوع یافت؛ دیده میشود؛ تلاش مصرانه ای میخواهد نشان دهد که لااقل بخش هایی از اینکشور به لحاظ رشد تاریخی در کدامین مراحل قرار دارد و یا میخواهند؛ چنین تلقی ای از آن بیرون دهند تا مبتنی بر آن در آتی؛ پلانها و پروژه های شومتری را به منصه اجرا درآورند!؟
ولی شومی و شناعت قطعاً نومید کنندهء هفته؛ چیز دیگر و آنهم برآمد ظاهراً غیر مترقبه و پر سر و صدا و پر طنطنه و دبدبهء رئیس جمهور نامنهاد کشور؛ در گردهم آیی قوای سه گانهء دولت پوشالی یا دومین "دولت فاسد" و ششمین "دولت ناکام" جهان بود.
متعاقب کنفرانس سران ناتو در شیکاگو و خاصتاً پس از کنفرانس سازمان «پیمان شانگهای» که افغانستان به عنوان عضو ناظر آن نیز پذیرفته شد ؛ این تصور پدید آمد که اینک؛ علاوه بر ناتو؛ تشکل جهانی دیگری – البته به سبک و سیاق خود- آماده شده است؛ نظری مجدانه و مثمر بر این سرزمین نفرین شده داشته باشد؛ ممکن است دولتمردان افغانستان؛ حد اقل، حد اقل، حد اقل اهلیت و درایت و سیاست و کیاست نشان دهند و حرف و حدیثی شائیستهء نام و حیثیت آدمی درین فرصت «ازغیب» فراهم آمده؛ بر زبان آورند.
هیاهوی حامد خان کرزی از بیجینگ پایتخت چین مبنی بر لغو رخصتی تابستانی به اصطلاح پارلمان و فراخواندن اعضای آن برای مشوره عاجل ملی؛ این انتظار را شدیداً چاق کرد.
به هر حال روز موعود فرا رسید؛ ولی فقط و فقط و فقط برای اینکه بار دیگر تسجیل و تثبیت و نقش کالحجر گردد که «شتر؛ اهل ابریشم کاری نیست!»
جناب حامد کرزی؛ طی این سخنرانی چپنکی و لومپن وار و بی بهره از کوچکترین ارزش ها و ارزش نما های منطقی و تعقلی و علمی؛ آخرین آب سرد را بر روی دست همه ریخت؛ آخرین حد ممکن یأس و نومیدی و سرخورده گی در کشور و اطراف آن را تثبیت و تحکیم نمود مبنی بر اینکه در ارگ و دم و دستگاه حاکمهء کنونی از درایت و عقلانیت و حساب و کتاب مورد نظر و حرمت بشر امروز و دنیای امروز اصلاً و ابداً خبری نیست اگرهم سردمداران «جهان نو» و مهد علم و تکنولوژی؛ این موجودات عجیب الخلقه را در افغانستان بر سر کار و قدرت و مقام و منصب آورده اند؛ شاید هم نیتی جز باز سازی فیلم «جنگل ژوراسیک» نداشته اند!
لهذا شاید از اینکه جناب حامد کرزی؛ ضمن توهین و تحقیر و تذلیل ملت افغانستان؛ آنان را نیز اهانت نمود و دشنام داد؛ خمی به ابرو نیاورند.
خوشبختانه در کان و کیف ماجرا خیلی از مبصران و صاحب نظران کشور؛ تحلیلات و تفصیلات روشن و کافی و شافی بیرون داده اند و این میتواند؛ عذر بنده را پذیرفتنی کند که بیش از این وقت گرانبهای وقف شده به امر جلیل و کبیر دیگر را؛ به آن ضایع ننمایم؛ به ویژه دو طنز بیحد جذاب و رسا از جناب شمس الحق حقانی در مورد دیدنی و خواندنی است!
لذا اجازه دهید به علم باز گردیم؛ چه به نفع و چه به زیان ما و چه به وفق طبع ما و چه بر خلاف خواست و اراده و تمایل و آرمان و باور ما !
علم – در مفهوم دقیق کلمه - نام دیگر انسانیت و نام دیگر«گوهراصیل آدمی» است. صرف به همین دلیل و برهان ساده؛ که جز بشرِ انسان؛ هیچ موجود حیه ای در دنیای دیروز و امروز قادر به تولید و کار برد علم نشده است.
++++++++++++++++++
- ادامهء گفتار چهارم –
آیا موفقیت ها در شبیه سازی گیاهی و جانوری؛ میتواند به تولید انسان هایی چون "اینشتاین" بیانجامد؟
به نظر دانشمندان؛ دوگانه گی ها پدیده ای بسیار عادی، ولی پیچیده در طبیعت استند.
البته دو نفر دقیقا شبیه با هم؛ به راحتی از سوی جامعه بشری پذیرفته می شوند. اما هرگاه به جای دو نفر، ۲ هزار نفر آدم شبیه به هم در یک جامعه وجود داشته باشند، آن موقع چطور این تعداد انسان مشابه؛ تحمل خواهند شد؟
علم شبیه سازی، علمی است که ظرفیت چنین کاری را دارد و اگر صاحبان قدرت از آن در راستای اهداف بعید استفاده کنند، می توانند روزی ۱۰ هزار نسخه از یک نفر را تولید کرده و آنها را از یک تا ۱۰هزار نامگذاری کنند. فاجعه است، اما دست یافتنی!
از این رو آشنایی با "شبیه سازی" چندان هم بی مورد نیست.
شبیه سازی یا همان کلونینگ، بزرگ ترین اتفاق علمی دهه ۹۰ میلادی به شمار می رود که به لطف فیلم "ژوراسیک پارک" با اقبال عمومی هم مواجه شد. پس از آن، انتظارات مردم از این شاخه علم ژنتیک بی هیچ پشتوانه و دلیل بالا رفت.
مردم دیدند که در فیلم ژوراسیک پارک؛ دانشمندان با استفاده از Dna مگس هایی که میلیون ها سال پیش دایناسورها را نیش زده بودند، دوباره دایناسورها را شبیه سازی کردند. این سوژه سینمایی باوری را برای مردم به وجود آورد که حالا که دایناسورهای میلیون ها سال پیش، از طریق Dna حشرات بازسازی شده اند، بازسازی حیوانات و سازه های زیستی که مثلا ۳۰ سال پیش منقرض شده اند، که مثل آب خوردن است.
"دالی" ، گوسفند شبیه سازی هم مزید بر علت شد تا مردم یکباره از دانشمندان ژنتیک بخواهند یک انسان شبیه سازی شده از کلاه جادوگری شان بیرون آورند، اما اکران ژوراسیک پارک، آغاز تاریخ شبیه سازی به شمار نمی رود.
آغاز داستان شبیه سازی به اوایل قرن بیستم باز می گردد؛ جایی که آدولف ادوارد دریش، تخم یک جانور دریایی را به دو تکه جداگانه تقسیم کرد و آنها را جداگانه رشد داد. در آن زمان خود آدولف هم نمی دانست که این عمل او پایه گذار علم شبیه سازی است. پس از او اتفاقات بسیار زیاد و مهمی در این زمینه افتاد که مهمترین آنها که باعث ایجاد جهش بزرگی در شبیه سازی شد، شبیه سازی گوسفند دالی در اسکاتلند بود.
اینکه چرا این شاخه پیچیده دانش بشری با چنین اقبالی مواجه شده است جای بحث زیادی دارد.
مسئله مهم در اینجا این است که دانش بسیار پیشرفته تر از باور عمومی رشد کرده است، اما دانشمندان جادوگر نیستند که هرآنچه که مردم می خواهند با یک تردستی انجام دهند. به بیان ساده تر علم پیشرفته است، اما نه تا آن حد که فیلم های تخیلی نشان می دهند.
یکی از وسوسه انگیزترین شبیه سازی ها، شبیه سازی حیوانات ما قبل تاریخ مانند دایناسورها است، بدین ترتیب که با استفاده از دی اِن اِی بازمانده از آنها در سنگواره ها، شاید بتوان آن ها را شبیه سازی کرد.
هنگامی که این فرضیه مطرح شد، موافقت ها و مخالفت های زیادی با آن پیش آمد، اما این التهابات به زودی فروکش کرد، چون این موجودات بیش از ۶۵ میلیون سال پیش از بین رفته اند و این در حالی است که دی اِن اِی، فقط ۱۰ هزار سال عمر می کند.
نظریه بعدی شبیه سازی ماموت ها بود که کمتر از ۱۰ هزار سال پیش زندگی می کرده اند. با این حال پیدا کردن دی اِن اِی مناسب ماموت ها غیرممکن به نظر می رسد.
مفهوم سلول بنیادی stem cell:
سلول بنیادی در پستانداران به سلولی گفته میشود که قابلیت تقسیم شدن و تبدیل به سلول های تخصص یافته و تمایز یافته را دارا باشد.
تخمک لقاح یافته این توانایی را در حد بالایی داراست، زیرا بالقوه میتواند تقسیم شود و به صورت یک موجود زنده کامل تکوین یابد. تخمک لقاح یافته چند ظرفیتی است بدین معنی که از هر نظر توانایی رشد و تکامل را دارد.
این توانایی پس از تقسیم شدن تخمک به یک یا حتی چهار سلول به قوت خود باقی بوده به گونه ای که هر کدام از سلولها پس از جدا شدن قادر به رشد و تبدیل به یک جنین کامل می باشند.
از راه این فرآیند دو گانه گی ها و چند گانه گی ها بوجود می آیند، این چند گانه گی ها؛ موجودات شبیه سازی شده طبیعی هستند که دارای ساختار ژنتیک و سیتوپلاسمی یکسان میباشند.
پس پدیده شبیه سازی؛ پدیده ای نو و باورنکردنی نیست و از آغاز حیات در سیارهء زمین رخ میداده است.
سلول های بنیادی یا stem cell در کودکان و بزرگسالان وجود دارند. سلولهای بنیادی در مغز استخوان و به تعداد کمتری در جریان خون هر کودک و بزرگسال یافت میشود.
سلولهای بنیادی "رویان" انسان میتوانند بالقوه به صورت هر یک از 210 نوع سلولی که جسم یک انسان را تشکیل میدهد رشد یابند.
در حال حاضر شبیه سازی به سه شیوه انجام میگیرد:
1. شبیه سازی "رویانی"
2. شبیه سازی DNA فرد بالغ
3. شبیه سازی درمانی؛ که در این نوع شبیه سازی هدف تولید انسان به صورت کامل نیست بلکه هدف تولید سلولهای بنیادی "رویانی" است که برای اهداف درمانی به کار می رود.
مراحل شبیه سازی موجود زنده:
1. هسته زدایی از تخمک گیرنده
2. انتقال سلول دهنده به درون تخمک گیرنده توسط میکرومانیپولاتور
3. ایجاد پیوستگی بین سلول دهنده و تخمک گیرنده توسط اتاقک آمیختگی
4. کشت "رویان" به دست آمده در انکوباتور به مدت 5 -3 روز
5. انتقال "رویان" در حال رشد به داخل رحم (مادر میزبان)
به منظور تداوم بخشیدن به قابلیت حیات سلول؛ منجمد کردن و نگهداری آن در دمای بسیار پایین؛ شیوه ای است که دانشمندان از سال 1700 به کار گرفته اند؛ این فرآیند قابلیت حیات سلول را تا زمان نا محدودی به حالت تعلیق در می آورد. این فن آوری به طور معمول برای نگهداری semen، رویان و انواع سلول و بافت های انسان و حیوانات کاربرد دارد و سلول ها میتوانند بیش از نیم قرن
قابلیت حیات خود را حفظ کنند.
مزایای شبیه سازی :
1. تولید گونه های تراریختی(ترانس ژنیک): به این معنی که یک گونه حامل ژنهایی از گونه های دیگر باشد مثلا گاو ها، گوسفندان و بز ها می توانند به این طریق تولید کننده مواد لبنی دارویی باشند. از جمله آنها میتوانند شیرهایی با ویژگی های زیر تولید کنند:
- شیر حاوی فاکتور انعقاد برای درمان هموفیلی
- شیر حاوی انسولین برای درمان دیابت؛ وغیره
بزهای تراریختی که در شیرشان پروتئین آنتی ترومبین (ضد تولید لخته خون) تولید می کنند.
2. شبیه سازی رویانی حیوان
3. شبیه سازی رویانی انسان
با پیشرفت چشمگیری که در مورد سلول های بنیادی "رویان" انسان حاصل شده است میتوان با کشت این سلول ها بافت ها یا اعضای مصدوم را ترمیم یا جایگزین نمود، میتوان پوست برای قربانیان سوختگی و سلولهای مغزی و طناب نخاعی برای افرادی که از گردن به پایین فلج شده اند تولید نمود.
با استفاده از این فن آوری زوج های نابارور میتوانند بچه دار شوند و پزشکان میتوانند به جای استفاده از موادی که برای بدن جنبه بیگانه دارند؛ استخوان، چربی، بافت همبند یا غضروف تولید نمایند.
میتوان برای افرادی که دچار سرطان خون هستند مغز استخوان تولید نمود .
توصیه میشود برای افرادی که در مراحل وخیم بیماری قلبی هستند و در انتظار دریافت قلب پیوندی به سر میبرند در کنار تجویز داروهای سرکوب کننده سیستم ایمنی از روش پیوند سلول های بند ناف به عنوان یک روش کمکی استفاده شود.
بر این اساس این ایده در دنیا مطرح شده است که نمونه سلولهای بند ناف هر شخص در ابتدای تولد گرفته شود و برای سالهای بعد برای خود فرد ذخیره شود. با این عمل بیمار شانس بیشتری برای زنده ماندن تا زمان دریافت قلب را خواهد داشت.
این روش به ویژه در بیماران کهنسال که سلول های بنیادی مغز استخوان آنها برای پیوند کافی نیست، اهمیت بالاتری دارد.
پس از آشنایی جزیی با روش های مختلف شبیه سازی، بعضاً این سؤال مطرح می شود که اصلاً چرا انسان باید شبیه سازی شود؟ و یا این که آیا تا به حال هیچ انسانی شبیه سازی شده است؟
در مورد شبیه سازی انسان باید گفت که تا به حال (زمان نگارش) هیچ انسانی از کشت سلول های یک انسان دیگر تولید نشده است. اما در مورد این که چرا انسان باید شبیه سازی شود، گروهی از دانشمندان موارد ذیل را ذکر می کنند:
یکی از کاربردهای شبیه سازی می تواند برای زوج ناباروری اتفاق بیفتد که تمایل بسیار زیادی به بچه دارند. این بچه که از یکی از والدین شبیه سازی می شود، مسلماً در دوران کودکی فشار های فیزیولوژیکی بسیار زیادی را متحمل خواهد شد.
کاربرد دیگر شبیه سازی می تواند شبیه سازی استعداد های بشری برای چند نسل باشد.
مثلاً می توان با استفاده از دی ان ای اینشتین، وی را شبیه سازی کرد، اما هیچ تضمینی نیست که اینشتین جدید همانند آلبرت با هوش ما همان راهی را برگزیند که اینشتین به خاطر آن به شهرت رسیده است. یکی دیگر از موارد شبیه سازی تولید جنین های تحقیقاتی است.
http://blogve.blogsky.com/1390/02/23/post-39/#
*****
یک خبر نمونوی از اخبار مربوط به شبیه سازی
تولد 'دومين انسان شبيه سازی شده'
گردآوري: مهندس آرش جوانمرد
برطبق كتابهاي مقدس ديني؛ آدم اولين انساني بود كه پا به زمين نهاد و همه انسانها را به وجود آورد. در روايات آمده است كه خداوند متعال آدم را در 6 روزآفريد و از روح خود در آن دميد. خداوند انسان ديگري از جنس مخالف براي مصاحبت با آدم(حوا) را نيز آفريد و به علت اينكه حوا به آدم از ميوه هاي درخت ممنوعه داد خداوند به جهت اين نافرماني آنها را از درگاه خود طرد نمود.از اين دو قابيل و هابيل به وجود آمدند و قابيل پس از قتل برادرش در زمره زيانكاران در آمد و پس از مدتي ساير انسانها را نيز به وجود آورد.
هر چند در سالهاي اخير اخباري از كلونينگ انسان تا 14 روزگي در انگلستان شنيده شد اما در خبر هفته گذشته واقعا نگرانيهاي مجامع علمي انكار ناپذير بود:
شرکت آمريکايی کلونايد که مدعی خلق نخستين انسان شبيه سازی شده است اعلام کرده که دومين نوزاد شبيه سازی شده در اين شرکت جمعه شب گذشته (سوم ژانويه) سال 2002 از ساعت 55/11 قبل از ظهر به وقت محلي از يك زن هلندی 31 ساله متولد شده است.اين بچه يكشنبه بيمارستان را ترك كرده است. وزن اين كودك حدود هفت پوند مي باشد و از سلامتي كامل برخوردار است نام مستعار اين دختر EVE مي باشد كه بر گرفته از نام حوا مي باشد. اين انسان توسط شركت كلونايد بوجود آمده است كه در آن اكثر طرفداران فرقه رائل فعاليت مي كنند.
بريژيت بواسليه مدير عامل شرکت کلونايد كه يك متخصص مشهور شيمي مي باشد و سالها در كلج هاميلتون نيويورك سابقه تدريس دارد اما هرگز در پزشكي و فيزيولوژي توليد مثل فعاليت نداشته است پيشتر در گفت و گو با شبکه تلويزيونی بلژيکی و.ت.ام گفته بود که دومين نوزاد شبيه سازی شده دختری است که در کشور هلند متولد خواهد شد اما در مصاحبه ای که پس از تولد نوزاد با خبرگزاری فرانسه انجام داده حاضر به افشای محل دقيق تولد اين نوزاد نشده است.
اين زن DNA خود را براي پروژه كلونينگ در اختيار اين شركت گذاشته است و پس از ايجاد جنين مجددا با كاشت جنين و طي مراحل آبستني زايمان نموده است. بريژيت بواسليه اظهار داشت كه اگر تاييد شود كه اين بچه داراي DNA مضاعف از مادر است ، مشخص خواهد شد كه اين دختر با مادر خود دوقلوي يكسان خواهد بود. بريژيت بواسليه نام پدر و مادر را فاش نكرد و در سخنان خود اظهار نمود كه اين مادر به اين علت به كلونينگ به عنوان آخرين حربه متوسل شده است كه شوهر او عقيم بوده است. او افزود كه اميدوار است كه والدين كودك تعهداتي را كه قبل از تولد كودك متقبل شده اند؛ فراموش نكنند چون هزينه اين پروژه بالغ بر 130000 دلار بوده است.
شبيه سازی انسان در کشور هلند ممنوع است اما هيچ قانونی که تولد انسان شبيه سازی شده در اين کشور را منع کند وضع نشده است.
کلونايد وعده داده بود که با آزمايش ژنتيکی و رشته د. اِن. اِی ادعای خود را ثابت خواهد کرد اما روز جمعه (سوم ژانويه) پس از اينکه شکايتی عليه والدين نوزاد شبيه سازی شده در دادگاهی در شهر ميامی ايالت فلوريدای آمريکا طرح شد، اين شرکت اعلام کرد که آزمايش را به تأخير خواهد انداخت.
مدير عامل شرکت کلونايد حاضر نشده است محل دقيق تولد دومين انسان شبيه سازی شده را فاش کند.
شرکت کلونايد از تولد انسانهای شبيه سازی شده ديگری نيز خبر داده که قرار است در آينده نزديک متولد شوند .اين انسانهاي شبيه شده در راه تولد؛ در آمريكاي شمالي، اروپا و دو بچه در آسيا مربوط اند.
در تكنيك اخير از تكنيكي شبيه به لقاح خارج رحمي (IVF) استفاده شده است به اين صورت كه پدر اين دختر DNA استخراج شده از سلولهاي بالغ پوست را در اختيار متخصصان قرار داده است و سلول تخم مادر بعد از تخليه محتويات هسته آن و وارد كردن DNA پوست و دو باره فعال كردن ژنها؛ منشاء جنين اين دختر شده است.
بيشتر متخصصان صاحب نظر و به وجود آورنده گوسفند معروف دالي اظهار داشتند كه با توجه به علائم پيري زود رس دالي و اختلالات و ناهنجاريهاي كلونهاي متعدد دامهاي اهلي؛ ادعاهاي شركت كلونايد چند صباحي بيش تداوم نخواهد داشت.
اين شرکت به پيروان فرقه رائل تعلق دارد که معتقدند بشر 25 هزار سال پيش به دست موجوداتی از ساير کرات و به شيوه شبيه سازی خلق شده است.
به طور كلي هرچند كه كلونينگ در قرن اخير بسيار مورد توجه قرار گرفته و آرزوهاي همچون داشتن افراد مشابهي مانند آلبرت اينشتين را دست يافتني ساخته است اما جنبه هاي اخلاقي مسئله بحث عمده مجامع مختلف بوده است.
http://kasra13.persianblog.ir/post/50
حالا لطف نمائید به طریق مشروحتر و سیستماتیک؛ این بحث را به انجام رسانیم تا به پاسخ پرسش اساسی نزدیگ گردیم :
واژه Cloning، به معناي شبيه سازي، برگرفته از كلمه يوناني "Klon" است و به معني شاخه كوچكي كه مي تواند خود را تكثير نموده و تبديل به يك درخت بارور گردد، مي باشد. شبيه سازي در حقيقت توليد مثل غيرجنسي و يا تكثير كپي يا كپي هاي متعدد از يك ارگانيسم است که غالباً از طريق انتقال DNA سلول سوماتيك به تخمك MII فاقد هسته تحقق مي يابد. عليرغم مزايا و کاربردهاي گسترده اين فناوري ليکن بازده نامناسب آن به ويژه در توليد نتاج با قابليت حيات قابل قبول، کاربرد آنرا همچنان با چالشي جدي مواجه نموده است. هدف از اين گردآوري، طرح عوامل تاثيرگذار بر کارايي روند شبيه سازي با تاكيد بر تغييرات اپي ژنتيك مي باشد.
دانش مهندسی ژنتیک توسط یک راهب اتریشی به نام گرگور مندل پی ریزی شد.او کارها و تحقیقات خود را در سال 1865 در مجلۀ «علوم طبیعی برون» منتشر کرد؛ ولی ارزش کار بزرگ او در سال 1900 یعنی 16 سال پس از مرگ وی مشخص شد. کشف قوانین مندل در سال ۱۹۰۰میلادی سبب تولد علم ژنتیک گردید. این علم جدید در سه سال اول حیاتش با سرعت تعجب آوری رشد کرد و با کشف نقش DNA بشر وارد دومین عصر بزرگ ژنتیک شد .
طی سال های۱۹۵۲ تا ۱۹۶۶ ساختمان DNA درخشید؛ کُد ژنتیکی شگوفا گردید و فرآیند های رونویسی و ترجمه شرح داده شدند. پس از آن در سالهای ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۳ بررسی ژنتیکی مجددا با سرعت شگفت آوری به جریان افتاد که میتوان آن را فقط به عنوان یک دگرگونی در بیولوژی مدرن توجیه کرد. یک متدلوژی کاملا جدید توسعه یافت و امکان داد تا آزمایش هایی که قبلا عملی نبودند با موفقیت طرح ریزی و انجام شوند.
این روش ها تحت عنوان علم بیوتکنولوژی نامیده شده اند و سومین عصر بزرگ ژنتیک را درخشان کرده اند و ما تازه در اواسط راهی استیم که توسط این دگرگونی ایجاد شده و هیچ پایانی برای دورنمای مهیج آن قابل تصور نیست!
تعریف کلونینگ در علم ژنتیک:
واژۀ کلونینگ از ریشۀ یونانی کلون به معنی دو قلو گرفته شده است و در زبان انگلیسی به معنای کپی گرفتن می باشد. واژه های شبیه سازی، همانند سازی ژنتیکی، همانه سازی و همتا سازی به عنوان مترادف های آن در فارسی به کار می روند. کلونینگ یا شبیه سازی ژنتیکی فرآیندی است که طی آن یک یا چند موجود زنده از یک یا چند سلول سوماتیکی یا رویانی حاصل می شود که از لحاظ ژنتیکی کاملاً مشابه سلول والد خود هستند.
انواع کلونینگ:
الف- کلون سازی رویانی:
این روش؛ روشی است که در طبیعت در تولد دوگانه گی ها یا چند گانه گی ها رخ می دهد. در این روش در شروع مراحل تقسیم جنینی بعد از لقاح، یعنی زمانی که هنوز سلول های جنینی تمایز نیافته اند یک سلول را جدا و با تحریکات، این سلول را به ادامه تقسیم تا حد به وجود آمدن یک جنین مستقل وادار می کنند.
ب- کلون سازی تولیدمثلی:
هدف از این روش، تولید موجودات زایا با استفاده از سلول های سوماتیک(سلول غیر جنسی) است. در این روش در مرحله خاصی از تقسیم سلولی، هسته سلول های سوماتیک را که حاوی تمامی ژن های موجود استند جدا کرده و پس از تیمار الکتریکی یا شیمیایی این هسته را در داخل یک تخم لقاح نیافته که هسته آن قبلاً خارج شده قرار می دهند سپس مجموعه حاصل را در رحم مادری که به طور مصنوعی شرایط آبستنی در آن القا شده لانه گزینی می کنند که در نهایت موجود جدید کاملاً شبیه فردی خواهد شد که سلول سوماتیک از آن اخذ شده است.
ج- کلون سازی درمانی (Therapeutic Cloning):
در این روش ابتدا با استفاده از سلول های سوماتیک یک فرد، شبیه سازی انجام می شود و در مرحله اولیه جنینی از رویانی که حاوی چند سلول است تعدادی سلول جدا و در محیط کشت اختصاصی، سلول، بافت یا اندام مورد نظر تکثیر می شود. هدف از این روش تولید بافت یا عضوی است که فرد از دست داده است؛ مثل پوست تحلیل رفته در نتیجه سوختگی، کلیه(گُرده)، کبد(جگر)، مغز استخوان، قلب، سلول های عصبی یا عضلانی.
واضح است پیوند اعضای تولید شده به خود شخص، به دلیل قرابت ژنتیکی به مراتب موفقیت آمیزتر است و بعد از پیوند نیازی به مصرف داروهای مضر به منظور جلوگیری از دفع پیوند به مدت طولانی وجود ندارد. جهت پرورش سلول های پوست و غضروف به این شیوه عمل شده است اما پرورش اعضاء پیچیده تر هنوز با مشکل مواجه است.
روش انجام کلونینگ:
در این روش هسته یک سلول سوماتیک بدن فرد درون یک سلول تخمک که هستۀ آن خارج شده است، قرار می گیرد. سلول دهنده هسته می تواند از یک شخص زنده، از سلول هائی که در محیط کشت مناسب زنده نگه داشته شده و یا از یک بافت منجمد شده در یک شرایط خاص انتخاب شود. سلول گیرنده نیز ممکن است از یک شخص زنده که توانائی حمل و به دنیا آوردن نوزاد را دارد و یا یک بافت منجمد شده و یا حتی شخص سوم گرفته شود. کلونینگ به وسیلۀ این روش می تواند باعث نگه داری ذخیرۀ ژنتیکی گونه های مورد استفاده شود.
اولین مرحله انتخاب سلولهای سوماتیکی از حیوانات می باشد. انواع سلولهای مختلف در این روش می تواند مورد استفاده قرارگیرد. دومین و شاید حساس ترین مرحله در این روش، حذف DNA از سلول تخمک انتخاب شده می باشد. در این هنگام سلول تخمک در شرایط کشت مناسب قرار گرفته ؛ این عمل اجازۀ حذف مکانیکی 15- 5 % از سیتوپلاسم تخم را که شامل DNA مادری نیز می باشد،
می دهد. بدین منظور تخمک را حدود 24 ساعت قبل از هسته زدائی در ظروف آزمایشگاهی قرار می دهند تا DNA در مرکز هسته متمرکز شود. سپس به کمک یک پیپت بسیار نازک و ایجاد مکش ملایم در درِِ آن، محتویات از تخمک خارج می گردد.
مرحلۀ سوم در این روش، وارد کردن هسته های سلول های سوماتیکی حاوی اطلاعات ژنتیکی درون سیتوپلاسم سلول تخمی است که هسته آن برداشته شده است. در بیشتر گونه های مزرعه ای این عمل به وسیلۀ القای الکتریکی ایجاد شده که باعث تقسیم سلولهای سوماتیک در سیتوپلاسم سلول تخم
می شود. سپس این دو سلول با یکدیگر وارد فاز الکتریکی میگردد که اثر آن بستگی به اثر متقابل سلول سوماتیک و سیتوپلاسم سلول تخم، شکسته شدن غشاء هسته و متراکم و فشرده شدن کروماتین دارد.
دالی اولین پستاندار شبیه سازی شده:
یان ویلموت از انستیتوی Roslin واقع در اسکاتلند در ادامۀ پروژۀ سال 1986 شروع به فعالیت کرد. هدف او ایجاد گوسفند بالغی بود که بتواند رشد کرده و شیر تولید کند. او سلولها را در محیط عاری از مواد غذائی قرار داد یا به عبارتی به آن ها گرسنگی دهد تا آن ها را وادار به مرحلۀ G کند که همان خواب سلولی می باشد. این تکنیک احتمال زنده ماندن سلولهای کلون شده را افزایش داد. در پنجم جولای سال 1996 یان ویلموت با استفاده از سلولهای تمایز یافتۀ غدد پستانی یک گوسفند موفق به کلون اولین پستاندار شبیه سازی شده با نام دالی شد.
جهت کلونینگ دالی که در مؤسسۀ رازلی اسکاتلند صورت گرفت، پس از کسب اووسیت های مورد نیاز از میش های صورت سیاه اسکاتلندی، محتویات هسته آن ها با ایجاد مکش ملایم خارج گردید. سپس هستۀ سلول سوماتیکی تمایز یافته غدد پستانی به هر یک از تخمکهای هسته زدایی شده، انتقال یافت.
برای انجام همانند سازی گروه تحقیقاتی یان ویلموت مجبور بود سلول را دوباره جوان کند، یعنی به دوران قبل از بلوغ برگرداند و بدین منظور سلول را گرسنگی می داد. در ادامه جهت امتزاج سلولها و القای تقسیم سلولی به آنها شوک الکتریکی داده شد. پس از کِشت این سلولها در محیط آزمایشگاهی و بررسی نهایی آن ها در زیر میکروسکوپ،277 رویان مناسب به نا مادری ها که از نژاد صورت سیاه اسکاتلندی بودند، منتقل گردیدند و نهایتاً پس از طی 5 ماه دورۀ آبستنی به این ترتیب در سال 1996 «دالی» به عنوان اولین پستاندار شبیه سازی شده؛ متولد گردید.
برای خلق دالی گوسفند همانند سازی شده ۲۷۷ مورد تلاش در مرحله آزمایش گاهی صورت گرفت و تنها ۱۳ مورد آنها به حاملگی گوسفند مادر ختم شد. در نتیجه یک گوسفند همانند سازی شده به دنیا آمد.
نکته مهمی که دانشمندان به آن اشاره میکنند، این است که دالی یا هر موجود دیگری که با استفاده از تکنولوژی انتقال هسته ای تولید شده، ۱۰۰ درصد مشابه موجود اولیه نیست. این شباهت چیزی در حد ۹۹/۷ درصد است، زیرا در این تکنولوژی تنها هسته سلول دهنده؛ وارد تخمک بدون هسته میشود، حال آنکه مقداری از مواد ژنتیکی مهم در خارج از هسته و داخل میتوکندریها وجود دارند.
میتوکندریها قسمتی از سلول هستند که خارج از هسته و داخل سیتوپلاسم یک سلول قرار دارند و به عنوان منابع تولید قدرت، انرژی و متابولیزم سلولی عمل میکنند. میتوکندریها دارای قطعات کوچکی از DNA هستند و برخی از مواد ژنتیکی در فرآیند شبیه سازی از میتوکندریهای سیتوپلاسم می آیند. اینکه این موضوع به چه مقدار تغییرات در یک موجود شبیه سازی شده منجر میشود، در حال بررسی است.
کلونینگ در ایران:
در سال 1383 (2004 میلادی) کلونینگ با کار بر روی موش در پژوهشکدۀ رویان آغاز گردید. اما به دلایل برخی مشکلات و محدودیتهای کلونینگ موش مانند راندمان بسیار پائین، کار بر روی کلونینگ دام در مرکز تهران، بر روی گوسفند و در مرکز اصفهان بر روی گاو در اواخر سال 1383 ادامه پیدا کرد.
در مرکز رویان تهران با استفاده از سلول فیبروبلاست گوش یک قوچ نژاد افشاری اقدام به شبیه سازی ژنتیکی شد. در نتیجۀ 230 رویان منتقل شده به 77 نا مادری، 8 رأس دام آبستن شدند که یک مورد از میش ها دو گانه آبستن شده بود. پس از طی دورۀ آبستنی تنها دو بره از دو نامادری متولد شد. برۀ اول در یازدهم مرداد سال 1385(2006 میلادی) به وزن 4 کیلوگرم متولد شد که از لحاظ سلامتی مشکلی نداشت. این بره که اولین موجود شبیه سازی شده در ایران است،"رویانا" نامیده شد.
شبیه سازی انسان:
دکتر بریژیت، مدیر شرکت آمریکایی کلوناید، تولد نخستین انسان شبیه سازی شده را با استفاده از سلول پوست تن زن آمریکایی ۳۱ ساله ای در روز ۲۷ دسامبر ۲۰۰۲ در یک کشتی نزدیک واتیکان با زایمان سزارین اعلام کرد. این نوزاد دختر به نام حوا هنگام تولد ۳ کیلو و ۲۰۰گرم وزن داشت. کمی بعد در سوم ژانویه ۲۰۰۳ دومین نوزاد همانند سازی شده به دنیا آمد. در پی انتشار این اخبار، ادعاهای دیگری نیز از جانب کشورهای مختلف اروپا و آمریکا در مورد جنین های شبیه سازی شده مطرح شد.
به اعتقاد بعضی، همانند سازی انسان مدتها پیش از اعلام عمومی آنها به وقوع پیوسته است:
پیشرفت سریع علم ژنتیک بشر کنجکاو را در بسیاری از زمینه ها توانا ساخته و به احتمال زیاد این انسانها سالها قبل متولد شده اند . پیش از تولد موفق اولین نوزاد همانند سازی شده، تعداد زیادی نوزاد ناقص به وجود آمده و از بین رفته اند که دانشمندان به علت ترس از مخالفتهای جهانی از اعلام خبر آن خود داری کرده اند.
مزایا و معایب کلون سازی:
مزایا:
از مزایای تکنیک کلون سازی سلول های حیوانی این است که به ما اجازه می دهد گونه هایی از موجودات زنده را که در خطر انقراض قرار دارند نجات دهیم. یک مشکل دیگر به ویژه در مورد همانندسازی گونه های منقرض شده آن است که در این موارد به طور طبیعی نمونه منفرد شبیه سازی شده به تنهایی قادر به خلق یک جمعیت بارور کننده دیگر نخواهد بود. علاوه بر این، حتی در صورتی که هر دو جنس مذکر و مونث آن موجود زنده وجود داشته باشند، معلوم نیست که آیا آنها در غیاب والدینی که بایستی به آنها رفتار طبیعیشان را بیاموزند قادر به زندگی خواهند بود یا خیر.
از اهداف کلون سازی در آزمایشگاه های کشورهای مختلف؛ می توان به امکان بازیابی جوانی، کمک به پیشگیری حملات قلبی، استفاده از سلول های بنیادی برای ترمیم سلول های مغز و بافت های سوخته، درمان نازایی، درمان ژن های معیوب، درمان سرطان و کاربرد های محرمانه نظامی اشاره کرد.
معایب:
الف: همانند سازی یک فن آوری جدید است که به ویژه در مورد همانند سازی انسان به جای آن که با سرعت بتازیم باید کمی بایستیم و فکر کنیم، به عنوان مثال هیچ کس دقیقاً نمی داند فرآیند پیری چگونه اتفاق می افتد، آیا فردی در 40 سالگی همانند سازی شود ممکن است در بدو تولد به اندازۀ یک فرد 40 ساله آسیب ژنتیکی دیده باشد، یا 40 سال از عمر طبیعی او کم شود؟ در واقع دانشمندان هنوز به حیات طولانی مدت و سلامت حیوانات کلون شده اطمینان ندارند. این به دلیل آن است که سلول هایی که عمر بالایی دارند و در معرض اشعه تیمار می شوند ممکن است حاوی جهش های مضر در ژنوم گردند.
در هر حال غالب دانشمندانى که کلون سازى پستانداران را تجربه کرده اند در پرتو مشکلات مربوط به تکوین تخم کلون شده و همچنین سایر مشکلات مرفولوژیک و فیزیولوژیک با انجام چنین اقدامى در مورد انسان مخالفند.
ب: کارایى بسیار پایین این روش است. نوعاً براى هر کلون سازى موفقیت آمیز از مرحله انتقال هسته سلول تا وضع حمل به ۱۰۰ سلول تخم نیاز است به عبارت دیگر مى بایست ۱۰۰ بار سلول تخم را تخلیه و هسته سلول سوماتیک را به آن تزریق کرده و سایر مراحل را طى کرد تا بتوان یک بار موفق بود. بنابراین کارایى این روش تنها یک درصد است. در میان پستانداران مختلف کارایى کلون سازى در بهترین شکل خود از سه درصد بیشتر نیست؛ چنانچه کلون کردن انسانى نیز داراى این معضل باشد مى بایست سلول هاى تخم فراوانى براى این منظور در نظر گرفت. در هر حال باید در نظر داشت که در سایر شیوه هاى IVF (لقاح در لوله آزمایش) نیز تعداد قابل توجهى سلول تخم مورد نیاز است و از آنجا که در هر بار عمل جراحى نمى توان بیش از ۱۰ الى ۱۵ تخمک را از تخمدان جدا کرد ممکن است بیمار چندین بار مورد عمل جراحى قرار گیرد.
ج: مشکل علمى که در فرآیند کلون سازى انسان وجود دارد فراوانى نقص عضوهاى تکوینى است که در سایر پستانداران مشاهده شده است. اخیراً در کنفرانس آکادمى ملى علوم آمریکا تعمیم اطلاعات به دست آمده از کلون سازى پستانداران به انسان مورد بحث قرار گرفته است.
دانشمندانى که در این کنفرانس با کلون سازى انسان مخالفت ورزیدند مدعى بودند که پستاندارانى که از طریق کلون سازى به دنیا آمده اند داراى نقص عضو بوده اند. غالب این نقص عضوها از گروه نشانگان نوزادان درشت (LOS) هستند.
این دانشمندان معتقدند که ممکن است انسان کلون شده نیز دچار عوارضى شود. این سندرم مشتمل بر مجموعه عوارضى است که عموماً شامل بزرگ شدن اعضاى بدن و همچنین مشکلات تنفسى و گردش خون است. به زعم برخى دیگر از دانشمندان هر یک از ۳۰ هزار ژن انسانى ممکن است در فرآیند کلون سازى دچار این مشکلات شده و عوارض سندرم نوزادان درشت را موجب شود.
همین گروه از دانشمندان برآنند که طى ۲۳ سال تجربه IVF و سایر تکنیک هاى تولیدمثلى شرایط کِشت بافت بهبود قابل توجهى یافته است. البته برخی از دانشمندان معتقدند که وقوع نقص عضو LOS در پستانداران همبستگى قدرتمندى با حضور نوعى ژن (RI2GF) دارد که در انسان و سایر انسانریخت ها وجود ندارد.
نسبت وقوع نقص عضو در موش هاى کلون شده ۱۲ درصد و در بزها ۳۸ درصد است. بنابر این بسیارى از دانشمندان معتقدند که شانس نقص عضو در پستانداران به طور عموم ۳۰ درصد است.
اگر بپذیریم که وقوع این نواقص با تظاهرات ژنى در ارتباط است که در انسان وجود ندارد بنابر این مى بایست شانس وقوع نقص عضو در انسان هاى کلون شده بسیار کمتر از ۳۰ درصد باشد.
احتمال وقوع نقص عضو در افرادى که به طور معمول تولید مثل مى کنند ۳ درصد است.
در نهایت اعداد و ارقام ناشی از همانندسازی نیز همواره نشان می دهد که احتمال موفقیت در همانندسازی در بهترین حالت ۵ الی ۱۰ درصد است و در حدود ۷۵ درصد کلون ها در دو ماه اول زندگی از بین می روند.
دستیابی به تکنیک های این روش توسط بزهکاران (بخوانید: جانیان هستریک؛ باند های تروریستی و مافیایی گوناگون) نیز تهدید جدی و نگران کننده عمده ای است که ممکن است جهان را با نابودی مطلق روبه رو کند.
بیش از ۹۵ درصد تلاشهای شبیه سازی برای تولید یک موجود زنده شکست میخورند و ممکن است بیش از ۱۰۰ فرآیند انتقال هسته ای برای تولید یک موجود شبیه سازی شده، لازم باشند. دالی پس از ۲۷۷ مرتبه تلاش برای عوض کردن هسته تخمک، به دنیا آمد. این ۲۷۷ تخمک در مجموع ۲۹ رویان تولید کردند و از میان آنها تنها دالی زنده ماند.
علاوه بر این، تنها ۷۰ گوساله پس از ۹ هزار مرتبه تلاش برای همانندسازی به دنیا آمدند. یک سوم از این گوساله ها طی مدت کوتاهی جان خود را از دست دادند و بسیاری از آنها در هنگام مرگ به طور غیرعادی بزرگ بودند. بد نیست بدانید که اولین اسب شبیه سازی شده یعنی پرومته پس از ۳۲۸ بار تلاش به دنیا آمد.علاوه بر شانس موفقیت کم، بررسی ها نشان داده اند حیوانات همانند سازی شده غالبا عملکرد ایمنی مختل شدهء بیشتر و میزان بالاتری از ابتلا به انواع عفونت، سرطان و سایر اختلالات را دارند.
دامهای کلون شده در طی دوران آبستنی مشکلات جفتی فراوانی دارند.عمدۀ این مشکلات به علت عدم رشد کافی جفت در حین آبستنی، به خصوص در مراحل اولیه رشد جنین و وجود خون مردگی در جفت نا مادری های حامل کلون ها است.
اسیدوز متابولیکی نیز عموماً در کلون ها به خصوص به علت عدم تکامل شُش ها دیده می شود. همچنین به دلیل عدم کار آئی مناسب کبد، کاهش قند خون(هایپو گلایسمیا)در آن ها بسیار معمول است.
شایستگی کلونینگ سلول های سوماتیکی به معنای آمادگی فیزیولوژیکی سلول دهنده در برنامه ریزی مجدد در طی کلونینگ است. سلول های سوماتیکی مختلفی به طور موفقیت آمیزی جهت انتقال هسته استفاده شده اند.اما هنوز بررسی مستدلی انجام نشده تا مشخص کند کدام نوع از سلول ها بهترین شایستگی را در انتقال هسته دارد.
یک مشکل اصلی در شناخت عواقب شبیه سازی آن است که متاسفانه بسیاری از حیوانات شبیه سازی شده به اندازه کافی زنده نمانده اند. این موضوع باعث شده است تا دانشمندان اطلاعات کافی در مورد اینکه حیوانات شبیه سازی شده چگونه زندگی کرده و پیر میشوند، به دست نیاورند.
سالم به نظر رسیدن در سن کم به تنهایی یک نشانه خوب برای بقای طولانی مدت موجودات شبیه سازی تلقی نمیشود. در حقیقت این حیوانات به دلیل مردن اسرارآمیز شان شهرت دارند. به عنوان مثال، نخستین گوسفند شبیه سازی شده استرالیایی پیش از مرگ کاملا سالم و سرحال به نظر میرسید و نتایج کالبد شکافیها نتوانستند علت مرگش را مشخص کنند.
در سال ۲۰۰۲، پژوهشگران موسسه وایتهد در ماساچوست آمریکا اعلام کردند که رگهای موشهای همانندسازی شده دارای اشکالاتی هستند. آنها در تجزیه و تحلیل بیش از ۱۰/۰۰۰ سلول کبد و جفت موشهای همانندسازی شده، متوجه شدند که در حدود ۴ درصد از عملکرد ژنها غیرعادی بوده است. به عقیده دانشمندان تغییراتی در فعالیت طبیعی آنها و یا بروز یک سری ژنهای خاص علت بروز این اشکالات هستند.
مخالفت اصلى که با شیوۀ کلون درمانی از مداوا صورت مى گیرد از این واقعیت ناشى مى شود که این شیوه متضمن به وجود آوردن یک جنین انسان و سپس از بین بردن آن براى به دست آوردن سلول هاى بنیادى است. این مخالفین معتقدند که گزینه هاى دیگرى براى به دست آوردن سلول هاى بنیادى وجود دارد که متضمن از بین بردن جنین نیست. مجادلات علمى پیرامون کلون سازى انسان بر حول محور حقوق یک فرد نازا یا یک زوج که خواهان بچه دار شدن بدون دخالت دولت هستند، دور مى زند. در این میان دولت یا سیستم هاى قانون گذار از حقوق کودکى دفاع مى کنند که ممکن است با مخاطره قابل توجه نقص عضو ناشى از اقدامات مربوط به کلون سازى رو به رو شوند. واضح است آنچه مخاطره قابل توجه اطلاق مى شود مفهوم دقیق علمى ندارد. افرادى که ممکن است والدین بالقوه اى باشند تحت شرایط مختلف ادراک متفاوتى از مخاطره تولیدمثل خواهند داشت.
درک یک زوج چهل سال به بالا از مخاطره به دنیا آوردن یک نوزاد ناقص الخلقه از ادراک یک زوج ۲۰ ساله متفاوت است. اگر ثابت شود که مخاطره داشتن نوزاد ناقص الخلقه پس از کلون سازى کمتر از ۳ درصد است در آن صورت؛ بخش بزرگى از مخالفت هاى علمى با این روش متوقف خواهد شد ولى بدون شک مخالفت هایى که جنبه هاى مذهبى و اخلاقى دارند همچنان باقى خواهند ماند.
یک راه حل قاطع براى از میان بردن تردید علمى در مورد این تکنیک این خواهد بود که آزمایشات جامعى در زمینه کلون سازى انسانریخت ها صورت گیرد.
بدون شک در حال حاضر شواهد علمى لازم براى تائید و رد این تکنیک در دست نیست. مجادله علمى درباره کلون سازى درمانى انسان بر حول محور منافع پزشکى این شیوه در مقابل هزینه هاى از میان بردن یک جنین در مراحل اولیه تکوین آن دور مى زند. بسیارى برآنند که جنین؛ یک انسان است و بنابراین تمام حقوق انسانى را بدان نسبت مى دهند.
از دیدگاه این گروه از میان بردن یک جنین جنایت است. در هنگام مجادله درباره حقوق جنین چندین نکته مى بایست در نظر گرفته شود. مراحل اولیه جنین در پستانداران؛ توده اى سلولى است که حتى فاقد سلول هاى اولیه عصبى است. بنابراین به سادگى نمى توان حقوق اساسى فرد را به این توده سلولى بخشید.
حقوق مربوط به سقط جنین در بسیارى از کشورها زوجین را در سقط جنین مجاز شمرده است. بیش از ۷۰ درصد از جنین هایى که محصول روابط جنسى طبیعى اند شانس اتصال به دیواره رحم را پیدا نمى کنند. اگر هر یک از این جنین ها صاحب حقوق اساسى انسانى بودند؛ مى بایست شکست تلاش هاى پزشکى در بقاى آنها را معادل جنایت تعریف کرد.
این واقعیتى است که ملاحظات اخلاقى مى بایست واقعیت هاى جامعه را درک کند. ارزش کدام یک از این دو در یک جامعه بیشتر است؟
به طور خلاصه باید در نظر داشت که ریسک کلون سازى در انسان به طور کامل مشخص نشده است. بدون شک تحقیقات آتى مى توانند ایمنى روش هاى کلون سازى براى مادر و نوزاد را مشخص سازند، ولیکن سایر اعتراضات به ویژه اعتراضات دینى و اخلاقى باقى خواهند ماند. اما از طریق این تکنولوژی می توان نسل های در حال انقراض را نجات داد. از مزایای شبیه سازی در پرورش دام های اهلی می توان به استفاده از تعداد محدودی از حیوانات پر تولید با هزینۀ نگهداری کمتر و افزایش سریع پیشرفت ژنتیکی گله اشاره کرد.
ارائه دهنده پژوهش تفصیلی: دکتر محمدرضا بهروزیان
http://www.vet.mihanblog.com/post/649
+++++++++++++++++++++++++
بدینگونه ؛ ما برای اینکه به اصطلاح بیگدار به آب نزنیم و در مورد کشف و تعریف گوهر اصیل آدمی؛ ژرف ترین ملاحظات علمی را در نظر داشته باشیم؛ پس منظر گسترده؛ فراهم ساخته ایم!
++++++++++++++++++++++++++++++
یاد داشت ها و بریده های نوشتاری- گفتاری که تحت این عنوان عمومی می آید؛ فشردهء کتاب علمی – فلسفی میباشد که شاید مجلدات قطوری را احتوا کند. سعی بر این است که در این گفتار ها فقط یک خط فکری تعقیب شود؛ و با پرداختن به حشو و زواید و حتی قطار کردن الکی منابع و مآخذ که غالباً ملاحظات و انتقاداتی در موارد شان نیز وجود دارد؛ عجالتاً تمرکز فکر و توجه عزیزان؛ اخلال نگردد. ولی در کتاب؛ ریزترین ملاحظات و توضیحات و تکمیلات؛ به شیوهء اکادمیک لحاظ خواهد شد.
- گفتار چهارم –
پیرامون چون و چرای پیدایش و تکامل حیات و «شبیه سازی» موجودات حیه تا بشر (بخش نخست)
با سلام ها و عرض احترام و سپاس فراوان به دست اندرکاران روشنگری و نوزایی (رونسانس) در افغانستان عزیز و خصوصاً ویب سایت های ویژه، خواندنی و خواستنی افغانی!
با درود به عزیزان عالیقدر بخصوص جناب محترم دکتور سید احمد جهش که در ارتباط به گفتار سوم تبصرهء جذاب و عالی فرستاده اند ولی بنابر حجم و ثقلت مباحث؛ ناگزیر نشر مطالب ارجناک شان را اندکی به تأخیر می اندازم.
با یقین بر اینکه بر حیطهء صلاحیت های تامه ، مشروع و بیچون و چرای عزیز گرداننده گان برخی از ویبسایت های با ارج؛ دخالت نامعقول پنداشته نخواهد شد؛ صرف همین قدر عرض میدارم که سلسلهء «گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد...» ارتباط ارگانیک (انداموار) به هم دارد و لازم و مفید است که به خواننده گان در هر زمان مدد شود که سر و دُم آنرا دریابند و بدانند که « لیلی نر است یا ماده».
بدین ملحوظ عرض و عذر میکنم که عزیز گرداننده گان؛ قبول زحمت فرموده یا مطالب را ـ چنانکه ویب سایت آریایی انجام میدهد؛- در صفحهء واحد و به دنبال هم نشر فرمایند و یا اینکه لینک های ویبگاه خویش مربوط به سایر بخش ها را در پایان هرگفتار یا بخش گفتار درج فرموده کاربران محترم خود را به یافتن مطالب مرتبط یاری رسانند.
در عین حال؛ تصور میکنم به عزیزان گردانندهء مجرب ویبسایت ها آشکار است که این مبحث؛ از شمار مطالب روتین و سیاه مشق های اَلَکی نیست؛ مبنا و غایت و هدفی قطعاً متفاوت و به همان درجه ثقلت و حتی غرابت دارد؛ بدینجهت تکیه بر کلمات و جملات و مفاهیم کلیدی در آنها؛ هم با استفاده از تغییر رنگ و هم با بهره گیری از خط تأکید(زیر) لازمی و مفید و مؤثر پنداشته میشود؛ لذا آرزومندی این است که اگر تفاوت رنگ؛ در تیپ سایت های معین همخوانی ندارد؛ لا اقل خط تأکید را حذف نفرمایند.
بنده واقعاً نمیدانم که مخاطبان عزیز من درین گفتار ها؛ چقدر در مورد مقولات و مفاهیم کیمیای عضوی (بیوشیمی)، زیست شناسی (بیولوژی) و خاصتاً بیولوژی مولیکولی (و نیز به واژه ها و روند های بیو تکنولوژی)؛ حضور ذهن دارند و ما میتوانیم سخنان همدیگر را تا فیصدی های ضروری افهام و تفهیم و ادراک و استملاک نمائیم.
تا جائیکه به یاد دارم در دروس دورهء متوسطهء مکاتب سالهای 1341 – 1347 هم در فیزیک، هم در کیمیا سخن از مولیکول ها؛ فراوان بود. مثلاً جزء اولیه آب (مقطر)؛ مولیکولی معرفی و تدریس میشد که از به همجوشی یا ترکیب 2 اتُم هایدروژن با یک اتُم اوکسیژن پیدایش یافته است:H2O
گفته میشد که در لابراتوار؛ هم ممکن است از ترکیب اتُم های هایدروژن و اوکسیژن؛ آب به وجود آورد و هم میتوان آب را به اتُم های هایدروژن و اوکسیژن تجزیه نمود و از آب بودن؛ ساقط ساخت و به حیث تجربه های کاملاً عام فهم؛ از خشک شدن و ناپدید گشتن آب در اثر جوشاندن و نیز خشکیدن و از بین رفتن آب باران و سایر نمناکی ها در آفتاب و هوای گرم یاد آوری میگردید.
بنده با اینکه تحقق عملیه ها در لابراتوار را نتوانستم ببینم (چون در دسترس نبود)؛ اما به روشنی متیقن شده بودم به قاعدهء ریاضی و منطق حسابی چون 2+2 = 4 و 4 تقسیم 2 یا 4 منفی 2 مساوی 2 ؛ این احکام درست ترین است؛ علم یعنی همین.
اما شاگردانی همردیف من وجود داشتند؛ با اینکه در موقع پرسش استادان؛ این عملیه ها و مقولات و مفاهیم را تشریح میکردند ولی در میان خویش؛ آنها را مورد تمسخر قرار میدادند؛ حتی از مقولات مولیکول، سودیم کلوراید، تیزاب، قلوی ... و خود کیمیا و فیزیک ادات و اشارات برای مسخره کردن یکدیگر و معلمان و دیگران درست نموده بودند.
من همچو چیز ها را به حساب خیله گی گذاشته اهمیت نمیدادم ولی یگان سخن و تبصرهء شان در مورد؛ جداً به اندیشه ام وامیداشت. مانند آنکه مولیکول، اتُم، ترکیب و فعل و انفعال کیمیاوی و عناصر و عملیه های فیزیکی (سلول و تکثیر سلولی در بیولوژِی و ساخته شدن اندام ها و بالاخره موجودات زنده از آنها)... در قرآن نیامده، یا طور دیگری آمده؛ این چیز ها را غیر خدا؛ کسی فهمیده نمیتواند!
شک نیست که حتی دور دست ترین نقاط افغانستان؛ امروزه با طرز بینش های بستهء آن زمان ها فرق کرده؛ کیفیت دروس در مکاتب و پوهنتون ها بالا رفته؛ جوانان و عامهء مردم به فراورده های تقریباً بیحد و حصر تکنولوژی های مبتنی بر علوم ساینسی منجمله کیمیا و فیزیک عملاً تماس یافته و آنها را به مثابهء واقعیت های عینی ثانوی مورد مشاهده و درک و آموزش کاربردی وغیره قرار میدهند. بر علاوه از طریق وسایل ارتباط جمعی فراگیر چون رادیو تلویزیون های ماهواره ای و سایت های انترنیتی اطلاعات و دانستنی های فراوانی – البته متأسفانه نه همه بی سفسطه و غل و غش! - کسب مینمایند...
ولی با تمام اینها تصور نمیکنم و حتی بیم دارم که مقولات، مفاهیم، احکام، استنتاجات... بیوشیمی، بیولوژی مالیکولی، ژنتیک و خاصتاً دستاورد ها و تجربیات بیوتکنولوژی ها منجمله مهندسی های ژنتیکی و همانندسازی یا شبیه سازی اندام های زنده و موجودات زنده برای کاربران عزیز سایت های انترنیتی افغانی به طور گسترده سهل و راحت باشد.
علت اساسی؛ همانا بسیار تازه و جدید بودن این دانش ها و تکنولوژی ها از یک طرف و متضاد با باور های قرون بودن آنها نه تنها در سطح افغانستان بلکه در سطح کلیه مردمان جهان از سوی دیگر میباشد؛ بر علاوه ذاتاً هم دارای غرابت و پیچیده گی ی بسیاری است و لهذا ذخیرهء بزرگ دانش های عمومی مقدماتی؛ توانایی کنش و واکنش خلاقانهء علمی و طرز بینش و برخورد بخردانه با جهان و هستی، پدیده ها و جریانات، قوانین و جبر ها و تصادفات... آنرا - و به عبارت دیگر حایز بودن جهانشناسی ساینتفیک را – ایجاب مینمایند.
لذا بنده از سرِ بسیار ناگزیری؛ وارد این گفتار میشوم؛ چرا که بدون پیدایش حد اقل نظریات درین گستره؛ ممکن نیست؛ کشف «گوهر اصیل آدمی» را توضیح داد و مبرهن و مفهوم ساخت.
گوهر اصیل آدمی؛ چنانکه بسیاری از عزیزان تصور و برداشت کرده اند؛ یک تخیل زیبای شاعرانه یا آرمانگرایانه نیست – اگر هم چنین منظره ای را با خود حمل میکند؛ دلایل و موجبات دیگری آنرا چنین میسازد- ولی اساساً این؛ یک مفهوم بیوشیمیایی، بیولوژیکی، ژنتیکی + اجتماعی، تاریخی، فرهنگی میباشد!
به احتمال اغلب؛ دانش های بشری در مجموع و دانش های نوینِ مشخصاً قرن بیستمی و قرن جاری برای نخستین بار پیدایش چنین مقوله و مفهومی کانکریت را در گسترهء خویش تجربه میکنند و بایستی تجربه کنند!
مولیکولِ پایهء حیات:
دانش های جدید نه تنها اثبات کردند که حیات نیز؛ اساس مولیکولی دارد؛ بلکه مولیکول های پایه ای حیات را درلابراتوار ها همانند سازی و تکثیر میکنند و مورد مهندسی های هدفمندانه قرار میدهند. منتها مولیکول های پایه ای حیات؛ مولیکول های بسیط عناصری چون آب و نمک وغیره نیستند. اینها اَبَرمالیکول ها؛ مالیکول های پولیمری(زنجیره ای و کثیر الحلقه ای) میباشند.
دو ردیف اصلی این اَبَر مالیکول ها؛ عبارت اند از:
1 - نوکلئیک اسید ها
2 - آمینو اسید ها
مختصری پیرامون نوکلئیک اسید ها:
نوکلئیک اسید ها عبارت از: گونهء تک رشته ای موسوم به "ریبو نوکلئیک اسید" (RNA) و گونه دو رشته ای یا دبل بازو؛ موسوم به "دای اوکسی" یا "دوزکسی نوکلئیک اسید"(DNA) میباشند. (DNA) کتاب هندسهء حیات است و تمامی اطلاعات ساختاری(ارگانیک)، مورفولوژیک (ریختی)، هیستولوژیک(بافتی)، میتابولیک(سوخت و سازی)، عمر و سایر استعداد های هر موجود زنده به فشرده ترین وجهی در (DNA) مختص آن کود(رمز) شده میباشد.
با اینکه اخیراً نتایج تحقیقات زیادی دال بر آن است که احتمالاً (RNA) جد اعظم حیات بوده است و نه (DNA)؛ اما در ادامه و تکامل حیات؛ این (DNA) است که نقش و مقام اولی دارد. چرا که (RNA) ظرفیت و ثبات کودیک (DNA) را دارا نیست ولی این (RNA) است که عموماً با کاپی کردن اطلاعات ژنتیکی از (DNA)؛ پروتئین ها را در سلول؛ سنتز میکند یعنی معمار و قهرمان ساختمانی آن است.
پروتئین ها از آمینو اسید ها؛ سنتز و ایجاد میشوند و مطابق دستوری که از (DNA) به واسطه (RNA) گرفته اند؛ حایزعملکرد اختصاصی زیستی میگردند.
ورود به جزئیات ساختمانی ماکرو مالیکول های نوکلئیک اسید؛ که از به هم پیوستن ماکرو مالیکول های کوچکتر موسوم به بیوپولیمر ها (واحدهای مرکبی که در سلول های زنده پیدا میشوند، مانند پروتئین ها، اسید نوکلئید ها و یا کربوهیدراتها ) تشکیل شده اند؛ بحث را بیحد اکادمیک و تخصصی و از استفادهء عامه خارج میسازد. فقط باید به خاطر سپرد که این اَبَر مالیکول ها؛ خود تکثیر استند و تحت شرایط و در محیط معینه تولید مثل کرده میروند.
هم یک قطعه (DNA) و هم یک قطعه (RNA) دارای 4 "باز" میباشند که حیثیت حروف الفبا را دارند؛ منتها نوعیت یکی از باز ها از(RNA) تا (DNA) فرق میکند؛ به قرار ذیل:
باز های (DNA):
1 آدنین (Adenine) که با حرف A نمایش داده میشوند.
2 گوانین (Guanine) که با حرف G نمایش داده میشوند.
3 تیمین (Thymine) که با حرف T نمایش داده میشوند.
4 سیتوزین (Cytosine) که با حرف C نمایش داده میشوند.
باز چهارمی در (RNA) "اوراسیل" نامیده میشود که مخففش حرف U است به عوض تایمین در(DNA).
محاسبه شده است که اگر تمام DNA های انسان (بشر) در کنار هم قرار گیرند و انتهایشان به ابتدای دیگری متصل شود؛ رشته ای به طول تقریبی 175 سانتیمتر با ضخامتی کمتر از یک میلیونیم سانتیمتر حاصل میشود. اگر ضخامت و طول این رشته را بصورت متناسب به ضخامت یک رشته سیم ویولون افزایش دهیم، طول رشته به حدود 9 مایل خواهد رسید.
از توالی ی پیچ و تاب خوردهء (DNA) ها در داخل سلول؛ ساختار های بزرگتری موسوم به کروموزوم به وجود می آید. در روی کروموزوم ها با ترکیب همان الفبای فوقانی؛ ژن ها(دستور العمل ها رمزی ارثی) موجودیت می یابند که اکنون منجمله در 46 کروموزوم بشر؛ دقیقاً 28000 و اندی ژن کشف و شناسایی گردیده و در نقشه های ژنتیکی ویژه ثبت شده اند که اطلس ژنتیکی انسان نامیده میشوند.
بدینگونه در نظام کروموزمی؛ دانشمندان زیست شناسی؛ به کتاب تفصیلی هندسهء حیاتِ هر کدام از موجودات حیه (یا اطلاعات خواندنی ژنتیکی موجودات زنده – گیاهان و جانوران گوناگون) دسترسی می یابند؛ و قادر میگردند؛ در آن؛ اقدام به ویرایش ها و تعدیلات و تصحیحات ویژه نموده پروسه های گستردهء "مهندسی های ژنتیکی" را سازماندهی نمایند و توسط بیوتکنولوژی ها به ثمر برسانند.
کلیاتی در بارهء آمینو اسید ها:
پروتئین ها (اصلی ترین سازنده گان ارگانیزم های زنده)؛ اَبَرمالیکول های پولیمری بسیار پیچیده استند که از کنار هم قرار گرفتن آمینواسید ها تشکیل می شوند، در واقع آمینواسید ها نقش مونومر را برای آنها دارند.
به زبان ساده تر یعنی این که اگر پروتئین را یک دیوار خشتی (آجری) در نظر بگیریم، آمینواسیدها خشت(آجر)های تشکیل دهنده این دیوار هستند. حالا دیواری را فرض کنید که از چندین قسم خشت یا آجر متفاوت که هر کدام شکل و اندازه و رنگ مختلفی دارد، ساخته شده باشند.
واضح است که چیدمان های مختلف آجرها، شکل های گوناگونی از دیوار را ایجاد می کنند. همین اتفاق در ساختمان پروتئین ها نیز روی می دهد. کُل حیات در کرهء زمین از ۲۰ مالیکول آمینواسید پایه ای ساخته شده است که توسط آنها پروتئین هایی که عملکرد های مختلف زیستی دارند ساختمان پذیرفته اند. یک تغییر کوچک در توالی آمینواسید می تواند تاثیرات عمیق بیولوژیکی روی ساختار کُلی و عملکرد پروتئین ها داشته باشد.
تمامی موجودات زنده ساکن سیارهء زمین همین ۲۰ نوع آمینواسید را در ساختار های بیولوژیکی خود دارند؛ در حالی که ما؛ در محیط زیست؛ شاهد زنده گی هزاران نوع و گونهء مختلف جانوری و گیاهی استیم.
به نظر می رسد که با تغییر آرایش آمینواسیدها در ساختار سلول های اولیهء حیات، سطوح مختلفی از زنده گی با توانایی ها و امکانات متنوع پدید آمده و این تنوع زیستی بی مانند را به وجود آورده اند. اغلب پژوهشگران بر این باورند که زمین برای اولین بار در بیش از ۳میلیارد سال قبل شاهد حضور دسته ای متشکل از ۲۰ آمینواسید در کنار یکدیگر بود که منجر به تولید اولین پروتئین های شکل دهندهء حیات در این سیاره شدند؛ دسته ای که بعد ها جعبهء ابزار استاندارد حیات روی زمین را تشکیل دادند.
پس ببینیم اصلا آمینواسید چیست؟
آمینواسیدها ملکول هایی هستند که از پایهء کاربن، هایدروژن، اکسیژن و نیتروژن ساخته شده اند. آنها به شکل های مختلفی به هم متصل می شوند و ساختارهای ترکیبی بزرگ تری به نام پروتئین را تشکیل می دهند که چنانچه گفتیم پایه و اساس عملکرد های مختلف زیستی و حیات استند.
امروزه دانشمندان می دانند که بی نهایت آمینو اسید های گوناگون وجود دارند ولی حیات زمینی؛ با انتخاب اجباری یا اختیاری تنها ۲۰ عدد از آنها شکل گرفته، گونه گونه شده، تکامل یافته و به اشکال متنوع امروزی در آمده است.
جستجو برای یافتن اولین نشانه های حیات
حیات به عبارت دیگر؛ روند های شگفت انگیز «همانند سازی- شبیه سازی» است؛ بنابر اهمیت موضوع و به خاطر درک عمیقتر؛ قدری باید در زمان عقب برویم!
علی رغم سال ها پژوهش هنوز دانشمندان نمی دانند اولین سلولی که قادر به همانند سازی بوده، چگونه ایجاد شده است.
حیات باید در ابتدا با یک مولکول ساده که قادر بوده خود را تکثیر کند؛ آغاز شده باشد؛ این مولکول که می توان آن را جد اعظم همه گونه های زیستی زمین نامید؛ سال ها هدف اصلی زیست ـ باستان شناسان متعددی بوده است که برای یافتن سرنخی از آن بی وقفه تلاش کرده اند.
پژوهش های زیادی برای یافتن فرآیندی که منجر به ایجاد این مولکول شده و مشخصات حیاتی آن؛ صورت گرفته است. این تحقیقات به رسیدن بشر به جایگاهی از علم منجر شده که می توان ادعا کرد حالا او قادر است یکی از آن مولیکول ها را بسازد.
چهار میلیارد سال پیش، سطح داغ و ناآرام سیارهء زمین که به تازه گی در مداری به دور یک ستارهء متوسط (خورشید) شکل گرفته بود؛ شروع به سرد شدن کرد. سطح خشن آن ابتدا با شهاب سنگ های فراوانی بمباران شد و در ادامه توسط گدازه های ناشی از فوران های آتشفشانی متعددی نهر بندی گردید که در نتیجه آن اتمسفری پر از گازهای سمی سیاره را احاطه کرد.
هنوز دلیل قانع کننده ای ارائه نشده است که چگونه این همه آب بر سطح زمین جاری شد، تبخیر شد، ابر شکل گرفت و توفان های مهیب و رعد و برق های بزرگ تمام زمین را جارو کردند. آنچه مسلم است این که یک روزی در صدها میلیون سال پیش آب بر سطح زمین جاری شد و گودال های این سیاره را پر کرد، کم کم اقیانوس ها و رودخانه ها شکل گرفتند و در ادامه و تحت تاثیر تمام آنچه ذکرش رفت، یک اتفاق خارق العاده و معجزه گونه رخ داد و برای اولین بار در سیارهء زمین یک سلول یا دسته ای از مولکول ها که قادر بودند خود را تکثیر کنند، تشکیل شدند؛ رویداد بزرگی که سرآغاز داستانی هیجان انگیز به نام حیات بود.
زمانی که اولین مولکول خود همانندساز تشکیل شد، انتخاب طبیعی دست به کار گشت و قدرت خود را در تغییر سرنوشت یک سیاره به رخ کشید.
انتخاب طبیعی یعنی توانایی و برتری یک نسل از سلول ها، موجودات، گیاهان یا حیوانات برای ادامه بقا در مقابل سایر گونه های زیستی و همنوعان دیگرشان.
اینچنین بود که نسل به نسل تغییراتی در ساختار و چیدمان مولکول های خود تقسیم شونده ایجاد شده و آنهایی که بهتر بودند بقا یافته و نسل های بعدی را شکل دادند. دیری نگذشت که اولین سلول های ساده تشکیل شدند. میلیارد ها سال بعد، برخی نواده گان آن سلول های ابتدایی تکامل یافته و به ارگانیسم های هوشمندی تبدیل شدند. آنقدر هوشمند که راه افتادند به دنبال اجداد خیلی اولیهء خود که همان سلول های اولیه با قابلیت تکثیر بودند.
دیگرحتما می دانید آن موجود هوشمند؛ انسان(بشر) است. خوب حالا مسأله اصلی انسان این است که در آغاز؛ ابتدایی ترین سلول تشکیل دهندهء حیات امروزی – و منجمله خودش - چه مالیکولی بوده است؟
حدود ۵۰ سال پیش، بشر (یک چند تن معدود از بشر؛ نماینده گان و نمونه های بشر- نه همه آنچه که بشر نامیده میشوند!-) برای اولین بار تصور کرد که اولین سلول خود همانندساز تاریخ حیات سیارهء زمین به گمان غالب RNA ها بودند که هم خانواده DNA ها هستند.
وقتی زیست شناسان برای اولین بار به صرافت یافتن پاسخی برای چگونگی شکل گیری حیات اولیه افتادند؛ یافتن جواب تقریبا ناممکن به نظر می رسید.
پژوهش های فراوان باعث شد بشر(یک چند تن معدود از بشر؛ نماینده گان و نمونه های بشر- نه همه آنچه که بشر نامیده میشوند!-) نگاه جدیدی به حیات و شرایط تشکیل آن داشته باشد. همین دانش نوین بود که بشر (در همان حدود) را به صرافت یافتن حیات ماوراءزمینی انداخت و منجر به راه افتادن پروژه های عظیمی چون"سیتی" در جنب "ناسا" گردید.
دانش امروزی ما گواه این مطلب است که آمینواسیدهایی غیر از آن ۲۰ نمونه خوش شانس نیز در برخی موارد توانسته اند سر از ساختار ژنی موجودات زنده درآورند.
مگر ما همهء این موارد را در دستهء ناهنجاری های ژنتیکی مثل جهش های ژنی، نقص های مادرزادی و در کل بیماری یا مشکل؛ دسته بندی می کنیم.
رویهمرفته؛ نتایج تحقیقات و مشاهدات عینی حکایت از آن دارد که طبیعت در انتخاب خود برای برگزیدن ۲۰ آمینواسید زندگی ساز شاهکاری مثال زدنی کرده است که نتیجه آن میلیون ها گونه زیستی بزرگ و کوچک امروزی است. اما این آمینواسیدهای معجزه گر از کجا آمده اند؟
اسید های آمینه همراه شهاب سنگ ها به زمین آمده اند
امروزه مشاهدات و اکتشافات انجام شده در سایر اجرام سماوی جای هیچ شکی باقی نگذاشته است که آمینواسیدها در جاهای دیگری از منظومهء شمسی غیر از زمین نیز به وفور یافت می شوند. اولین نشانه ها از شهاب سنگ هایی به دست آمد که گرفتار میدان گرانشی زمین شده و بر سطح این سیاره سقوط کرده اند. ابتدا گمان بر این بود که شاید یافته های فوق ناشی از رسوخ آمینواسید های زمینی به دل این سنگ های آسمانی بوده است.
اما خیلی زود و با کشف ساختار متفاوت این آمینواسیدهای کشف شده، امید تازه ای در دل جویندگان موجودات فضایی؛ بارور شد. این موضوع باعث گشت تا دور تازه ای از پژوهش ها برای یافتن منابع جدید آمینواسیدها تعریف گردد و پروژه های تازه ای پر پرواز گیرند.
بعد از آن بود که دانشمندان با مطالعهء نمونه های جمع آوری شده توسط کاوشگر فضایی "استارداست" از غبار یک دنباله دار دریافتند که آمینواسید ها گویا در منظومه شمسی پراگنده اند. اما تمام این یافته ها فقط باعث شده است تا تعداد پرسش های پیش روی محققان سیر صعودی به خود گیرد.
به راستی حیات روی زمین از کجا نشأت گرفته است؟ آیا می توان انتظار داشت که روزی بتوانیم در سیارات دیگری زنده گی پیدا کنیم؟ اگر پاسخ به این پرسش مثبت است، حیات فرازمینی چه شکلی است؟ دانشمندان بخصوص در حال بررسی این موضوع هستند که چگونه ترکیب های گوناگونی از آمینواسید ها باعث پیدایش گونه های مختلف حیات می شود؟
و پرسش آخر این که با ایجاد تغییر در ترکیبات گوناگون و توالی ترکیبی مجموعه های مختلف آمینواسیدی؛ قادر به ایجاد چه تغییراتی در پروتئین های سازندهء زندگی خواهیم بود؟
یافتن این پاسخ ها می تواند علاوه بر روشن ساختن یکی از اساسی ترین پرسش های بشری مبنی بر چگونگی پیدایش حیات؛ عصر جدیدی از فناوری های زیستی (بیوتکنولوژی ها) را نیز فراروی بشر کنجکاو قرار دهد.
عملکرد اعجاز گرانهء پروتئین ها :
امروزه می دانیم که در تمام ارگانیسم های زنده، کارهای پیچیده به عهده پروتئین هاست. پروتئین ها از لحاظ ساختاری این قابلیت را دارند که پیچ و تاب خورده و به شکل های متنوعی درآیند.
بنابراین قادرند عملکردهای متفاوتی داشته باشند که از جمله می توان به نقش حیاتی و مهم آنها به عنوان آنزیم ها اشاره کرد. از طریق همین نقش مهم است که پروتئین ها می توانند گسترهء وسیعی از واکنش های شیمیایی را تسهیل کنند و سرعت بخشند.
نکته مهم این است که اطلاعات اصلی که برای ساخت پروتئین ها استفاده می شود، در مولکول های DNA ذخیره شده اند و بدون DNA نمی توان پروتئین های جدیدی ساخت و در عین حال نیز بدون پروتئین ها نمی توان DNA جدید ایجاد کرد.
اینجا می بینیم که دوباره پرسش معروف "اول مرغ به وجود آمد و یا تخم مرغ؟"؛ در حال شکل گیری است.
حال دانشمندان باید به این پرسش پاسخ می دادند که کدام یک از این دو در ابتدا ایجاد شدند، پروتئین یا DNA؟
لذا محققان علم بیوشیمی در صدد سنتز RNA هایی برآمده اند تا با انتخاب تصادفی بعضی از آنها نسبت به شرایطی که این اجداد احتمالی حیات در آن سازگارند، آگاهی یابند.
به دنبال کشفی که در سال ۱۹۶۰ صورت گرفت، معلوم شد RNA می تواند عملکردی مشابه یک پروتئین نیز در فرآیند ایجاد حیات به عهده گیرد، با این تفاوت که ساختار RNA ها به هیچ وجه به پیچیدگی ساختارهای پروتئینی نیست. در همان زمان این پرسش مطرح شد که اگر RNA می تواند واکنش هایی مثل ذخیره اطلاعات را درون خود برنامه ریزی و تسریع کند؛ آیا امکان دارد که به تکثیر خود نیز قادر باشد؟ و اگر به این روال باشد، پس RNA ها قادرند فرآیند همانندسازی را مستقل انجام دهند و دیگر نیازی به پروتئین ها نخواهد بود.
این ایده بسیار جذاب بود و امیدهای زیادی را در دل دانشمندان روشن کرد که به یافتن پاسخ پرسش بزرگ بشریت بسیار نزدیک شده اند. اما این موضوع فقط یک ایده بود و در آن زمان، تنها بر پایه حدس و گمان استواری داشت. هنوز هیچ یک از پژوهش ها نشان نداده بودند که RNA ها می توانند عملکردی مستقل و مشابه پروتئین ها داشته باشند و واکنش هایی را نظیر آنزیم های پروتئینی کاتالیز کنند.
این شک و شبهه تا سال ۱۹۸۲ زمانی که در نهایت و پس از ۲ دهه تحقیق و بررسی، یک آنزیم RNA کشف شد، ادامه داشت. در آن سال توماس کچ، محققی از دانشگاه کلرادو، جاندار تک سلولی عجیب و غریبی با جنسیتی هفتگانه کشف کرد.
بعد از آن پنجره های پیشرفت گشوده شد و محققان توانستند آنزیم های RNA بیشتری در جانداران مختلف کشف کنند و همچنین خود نیز تعدادی را در آزمایشگاه ها خلق نمایند.
چنانکه گفته آمدیم RNA در ذخیرهء اطلاعات بخوبی DNA عمل نمی کند و ثبات کمتری دارد، حوزه عملکردش مثل پروتئین ها گسترده نیست؛ اما به عنوان یک ابزار مولکولی فعالیت ها و قابلیت های فراوانی دارد.
این موضوع تاییدکنندهء این نظریه است که حیات اولیه از مولکول های RNA ای که قادر به همانندسازی و تشکیل مولکول های بیشتری از خود بوده اند پدید شده است. این کشف آنقدر الهام بخش بود که والتر گیلبرت از دانشگاه هاروارد عنوان جهان RNAای بر سیارهء زمین نهاد.
حتی ممکن است این مولکول های همانندساز ادغام جنسی یابند. آنزیم RNA ای که کشف شد تنها تکه کوچکی از یک RNA بزرگ تر بود که می توانست خود را از آن جدا سازد و به طور مستقل فعالیت کند. اما معکوس چنین واکنشی نیز وجود دارد که طی آن می شد RNA جدیدی به زنجیرهء آنزیمی اضافه شود به این مفهوم که RNA های خود همانندساز قادرند با مولکول های RNA دیگر ادغام جنسی یابند.
این قابلیت RNAها نقش بزرگی در جهت تکامل آنها داشته است چون باعث می شود همانندساز هایی از دودمان های مختلف با یکدیگر ترکیب شده و خاندان مشترکی تشکیل دهند و طبیعتا این امر باعث تنوع بیشتر این مولکول ها شده است.
تکامل همانند سازها
سال ۲۰۰۰ بسیاری از زیست شناسان به نظری جامع در این مورد رسیدند. آنها روی ساختار فاکتور های سازندهء پروتئین ها در سلول ها کار می کردند که دریافتند پیش ساز اصلی این فاکتورها یک آنزیم RNA است. با توجه به این که پروتئین ها توسط RNA سنتز می شوند پس یقینا می توان نتیجه گیری کرد که حیات باید در ابتدا توسط RNA ها تشکیل شده باشد.
زیست شناسان معتقدند که حتی در صورت تولد یک همانندساز از جنس آر.ان.ای، باید چیزی شبیه به سلول در آن دوران وجود می داشت تا همانندساز ها را در درون خود حفظ کند و اجزای آن را متصل به هم نگه دارد.
محققی از دانشگاه هاروارد نشان داده که خاک رس همان طور که به تولید زنجیره های آر.ان.ای کمک می کند، اتصالات غشایی را به روشی مشابه کاری که سلول ها انجام می دهند، حفظ می نماید. بر اساس علوم زمین شناسی و یافته های دیرین شناسی محقق میباشد که زمین در زمانه های شکل گیری حیات؛ سرشار از خاک رس بوده است.
نظریهء دیگر این است که حیات در ابتدا در محیط گرم و قلیایی در کف دریا تشکیل شده است، اما یک ایدهء جالب توجه دیگر می گوید که امکان دارد همه این وقایع در یخ اتفاق افتاده باشد.
در زمانی که حیات تشکیل می شده است، خورشید ۳۰ درصد تیره تر از وضعیت فعلی اش بوده؛ بنابراین احتمالا سطح وسیعی از زمین را یخ در بر گرفته بوده است. آر.ان.ای های منجمد بیشتر دوام می آورند و یخ فواید بسیار دیگری هم دارد. برای مثال آنزیم R۱۸ در یخ بهتر از دمای عادی اتاق فعالیت می کند.
از "شبیه سازی" ی خلقتی تا "شبیه سازی" صنعتی:
قسمتهای کوچکی از مولیکول DNA؛ ساختمانی مانند اثر انگشت دارد که میتوان با استفاده از این قستهای DNA مشخص کرد که دو موجود (در فرایند های خلقتی) شبیه به یکدیگر میباشند یا نه! در حال حاضر پزشکی قانونی (طب عدلی) از این خصوصیت برای تایید یا رد رابطهء پدری و مادری با یک فرزند و باز شناسی های ضروری دیگری استفاده میکند.(داستان DNA بن لادن در پاکستان را در نظر گیرید!)
اما شبیه سازی آگاهانه و علمی – صنعتی؛ چندان با این مفاهیم سر و کار ندارد.
ادامهء گفتار؛ به انواع گوناگون همین شبیه سازی اختصاص می یابد که تا حد امکانات نظری و عملی ی شبیه سازی خودِ انسان (بشر) در لابراتوار؛ ادامه خواهد یافت و در همین جا بر آستانهء کشف گوهر اصیل آدمی؛ وارد خواهیم گشت!
گوسفند"دالی" اولین موجود حیهء شبیه سازی شده توسط بیوتکنولوژی که شش سال زنده گی کرد؛ و 4 بره هم به دنیا تقدیم نمود!
+++++++++++++++++
از تمام انواع پرسش ها؛ انتقاد ها و نظریات شما درین راستا استقبال میشود.
ایمیل ویژه: برای دریافت سوال و نظر و تبصره:
eftkhar.alem@yahoo.com
مبایل برای تماس مستقیم:
918860054225+
+++++++++++++++++++++++++++++++++++
- گفتار سوم -
دو پیش زمینهء تعیین کننده برای کشف و دریافت " گوهر اصیل آدمی"
جوانان منور و آینده ساز وطن!
هم میهنان، همفرهنگان و همنوعان گرامی و گرانقدر!
ما و شما عنقریب (غالباً طئ گفتار پنجم) همه با هم؛ گوهر اصیل آدمی را کشف و آنرا دریافت و لمس خواهیم کرد و در شعاع اعجاز آن؛ که برترین معجزهء آفرینش در زمین میباشد؛ قرار خواهیم گرفت. ولی باید قبلاً حد اقل بررسی ها را داشته باشیم که چنین امری با چه پیش زمینه ها، سوابق و امکاناتی میسر میشود؟
این؛ خود منبعث از مقتضیات (خواسته ها و دستور ها) و تنبهات ( برانگیختن های) گوهر اصیل آدمی است؛ که فرد بشری به مجرد قادر شدن به فکر و اندیشه؛ به پرسش ها در بارهِء پدیده ها و پدیدار های پیرامون روبرو میشود و در حدود امکانات و تسهیلات زمانی – مکانی سعی میکند به پرسش ها پاسخ بیابد.
دو پرسش برای بشر از روز گاران بسیار قدیم تا کنون سخت بزرگ؛ لرزاننده و توأم با دلهره ها و اضطراب های بیکرانه بوده است:
نخست اینکه دنیا و هستی چیست، چگونه پیدایش یافته، به کدام سو میرود، پایانی دارد و پایان آن چگونه خواهد بود؟
دوم اینکه بشر و انسان چیست، چرا محکوم به مرگ است، با سایر جانداران چه فرق دارد؛ با دنیا و پیدا کننده یا پیدا کننده گان آن دارای چه نسبت ها و مناسبات است و یا بائیستی چه نسبت ها و مناسباتی داشته باشد؟
ناگفته پیداست که فرد گرفتار با چنین پرسش هایی؛ به ناگزیر گرفتار مشغلهء فلسفی میشود و بنا بر همین برهان هر فرد بشر؛ به مفهوم عام کلمه ناچار یک فیلسوف است!
چنانکه تاریخ مکتوب، معلوم، مکشوف و مفروض زنده گانی و موجودیت مادی و معنوی بشر(خرد ورز) در روی زمین؛ که برههء زمانی ای تا 60 هزار سال تخمین میشود؛ نشان میدهد؛ نوع بشر در جهت حل این مسایل عظیم پیشرفت هایی داشته ولی هنوز از رفع و رجوع کامل آنها فرسنگ ها به دور میباشد. اینکه بالاخره بشر بتواند به این پرسش ها پاسخ های کامل و جامع فراهم نماید؛ نیز در هاله های قطور شک و ابهام قرار دارد!
اساساً طرح پرسش های مربوط بدینگونه که ما اینک مقابل خود داریم؛ نه تنها برای بشر اولیه در ده – بیست هزار سال و آنسوتر میسر و ممکن نبود؛ بلکه همین اکنون هم اکثریت افراد بشری؛ بدین صراحت و تشخص و تحدید؛ پرسش های مربوط را مقابل خویش قرار داده نمیتوانند لذا همین پرسش ها نزد آنان بیشتر خصوصیت نگرانی ها و دلهره ها و اوهام رقیق یا غلیظ را دارد و تا سرحد ایستریس ها و بیماری های روانی گسترده بوده و لهذا به عوض آنکه به مفهوم واقعی کلمه؛ کار و تلاش برای حل کردن و پاسخ یافتن به آنها صورت گیرد؛ برای فرار از آنها و انواع خود فریبی و تخدیر و تحمیق خود و دیگران؛ کوشش و دست و پا زنی (تقلا) میشود.
طرح درست پرسش به معنای نیمهء حل آن است!
*ما امروزه به برکت پیشرفت هاییکه در گسترهء زبان و ادبیات و منطق اندیشنده گی بشری طی زمان های بسیار طولانی و با زحمات و قربانی دادن های بیحد و حصر نیاکان پیشتاز مان حاصل شده قادر به طرح خیلی ها رسای پرسش ها میباشیم؛
*و گنجینه های فراوان اندیشه و دست آورد معرفتی مختلف نسل های پیشین؛ کتله های تمدنی مختلف و نوابغ بزرگ را در اختیار داریم؛
*از همه مهمتر انبوه متراکم کشفیات در طبیعت، گسترهء حیات و خود جسم و روح بشر را به ارث برده ایم و در یک عصر فوق العاده انقلابی و جوشان و خروشان تولید علم و تکنولوژی به سر می بریم .
بیشترینه نیاکان مان نه تنها در هزاره ها و ده هزاره های دور بلکه در پنجصد – ششصد سال پیش تقریباً از دسترسی به همه این ثروت های معرفتی و علمی محروم بودند و همین اکنون هم 80 تا 90 فیصد نفوس جهان نه فقط در جنگل های استرلیا و آمازون و هند و افریقا... بلکه در قلب اروپا – مثلاً در بالای سر عظیمترین و پیچیده ترین لابراتوار شبیه سازی «بیگ بنگ» - بنا بر جبر ها و ناگزیری ها؛ و یا هم غفلت و تنبلی و بیماری... از کمترین تماس و بهره گیری از آنها برکنار اند و لهذا به ناگزیر مانند انسانهای اولیه و نهایتاً قرون وسطائیان؛ باورها و پندارها و گرفتاریها دارند.
در هر حال زنده گانی بشری؛ سراسر مسئاله و حل مسئاله میباشد؛ گریز از مسئاله ممکن نیست ولی شاید لطف نیروی کانونی هستی است که بشر میتواند به طرق گوناگون به مسئاله ها «پاسخ» دهد یا در واقع مسئاله ها را ازخود و خویشتن را از مسئاله ها کنار بکشد. ( تا تنازع بقا و ادامهء زنده گی را ـ صرف نظر از کیفیت آن – برای خویش مقدور و میسر بگرداند)
یک تاس آب یا شیرآبی که یک هندو بالای بتی میریزد و سلام و وردی که به 33 کرور بگوان خویش نثار میکند؛ هم نوعی «پاسخ» به مسئاله مبتلا به است و زحمات و ریاضت های شاق نوابغی چون ارشمیدس و اینشتاین ... که آخرین سلول های بدن خویش را هم پی امر مربوط ذوب میکنند، نیز!
به هرحال به عنوان مشت نمونه خروار؛ طی این گفتار دو پیش زمینهء مهم نظری را که برای طرح درست پرسش «گوهر اصیل آدمی چیست و چه میتواند باشد؟» ذهن مان را استقامت می بخشند؛ مورد بررسی قرار میدهیم و این بررسی را با مرور اجمالی بر اکتشافات در گسترهء بیولوژی مولیکولی و ژنتیک (علوم وراثت) در گفتار بعدی پئ خواهیم گرفت.
نظریهء از خود بیگانه گی (الیناسیون):
این نظریه بیشتر به کارل مارکس (آنهم مارکس جوان 26 ساله) مربوط دانسته میشود؛ ولی قدر مسلم این است که مقدمات آن طی اندیشه های سایر نوابغ بشری (از جمله استاد مارکس: هیگل) و حتی قسماً توسط متون مذهبی فراهم شده است .
کارل مارکس عمدتاً آنرا در چوکات ادبیات اقتصاد سیاسی فرموله کرده است.
به نظر کارل مارکس در دست نوشته های سال 1844، از خود بیگانگی انسانی چهار شکل به خود می گیرد:
1- آدمی از فراوردهء کار خود؛ بیگانه میشود.
2- از خود عملیه تولید کردن؛ بیگانه میشود.
3- از طبعیت اجتماعی خودش؛ بیگانه میشود.
4- از همیاران و همکاران خود بیگانه میشود.
مارکس مطرح میکند: "نخست کارگر در سرمایه داری صنعتی شده، از فراورده ی کار خود که چیزی بیگانه با او و خارج از او وجود دارد بیگانه میشود. شئ ایکه او به آن حیات (و ارزش) بخشیده است با او چیزی چون دشمن و بیگانه رویا روی میگردد."
کارگر هرچه بیشتر تولید می کند ارزش بازدهی مؤلد او کمتر می گردد. به این توضیح که؛ کارگر هرچه کالا را ارزان تر تولید می کند خود به صورت کالایی حتا ارزان تر در می آید. با اینحال مزد کارگر فقط به اندازه ی است که او را برای کار کردن بعدی حفظ می کند.
دیگر آنکه، نظام سرمایه داری انسان را از فعالیت مؤلد او بیگانه می سازد. به این مفهوم که فعالیت او به واسطه ی علاقه ی شخصی یا خلاقیت تعیین نمی شود، بلکه چیزی است که او ناگزیر به انجام دادن آن برای زنده ماندن است.
یعنی - از دید مارکس -«کار او؛ کار اجباری است.» در نتیجه «کارگر؛ خود را خارج از کار خود احساس می کند و در کار خود؛ او خارج از خودش را احساس می کند.» یعنی هر چه بیشتر کار می کند، کمتر انسانی می شود و انسان در واقع شباهتی به ارابه و ماشین پیدا مینماید. اما با تفاوت اینکه، او در خانه مقداری کارکرد های حیوانی چون خوردن، آشامیدن و ارتباط جنسی را احساس می کند.
به باور کارل مارکس، جامعه ی سرمایه داری، کارگر را از کیفیات ماهوی آدمیت و انسانی بودن بیگانه می سازد. مارکس می گوید، به خلاف حیوانات که تنها برای نیازهای بی واسطه شان فعالیت می کنند، آدمی برای کل نوع بشر نعمت و دانش و فرهنگ و هنر و فن آوری تولید می کند. آدمیان همانند موجوداتی جهانروا، برای اهداف جهانروائی تولید می کنند. اما نظام سرمایه داری کشش انسان را به تولید برای تمامی بشریت، به کار حیوانی، به وسیله ی محض ارضای نیازهای جسمانی شخصی خود فرو می کاهد.
صورت چهارم و آخری از خود بیگانگی، از دید کارل مارکس، «بیگانگی انسان از انسان» است. یعنی همکار او بیگانه ای است که همانند خود او (کارگر)؛ برای فراورده ها یا محصولات کارش، با او رقابت می کند. درین حال است که، هر دو از «سرشت ذاتی آدمی» به صورت عادی بیگانه می شوند، و معنای واقعی این کار عاطفه کشی میان دو انسان هم نوع است. به معنای «شئ واره» شدن کارگر یعنی جدا شدن او از خویشتن خویش به مثابهء بشر و انسان میباشد.
تا جائیکه اقتصاد سیاسی یا فلسفهء سیاسی ـ البته در کادر عمومی و وسیعش – مطرح باشد؛ دهقان و برده و مزدور جنگی و غیر جنگی و شاگرد کارگاه...همه در معرض همین الیناسیون و از خود بیگانه گی قرار داشته اند و قرار دارند؛ معهذا مارکس؛ در جامعهء مدرن و در مناسبات سرمایه داری؛ حقیقت کیفیتاً متفاوت و حتی متضاد با برهه ها و نظام های پیشین را کشف مینماید و آن تعیین کننده گی پول و «ارزش مبادله» در همه روند های دیگر است .
شرح و بسط و تفهیم این مقولات با اینکه سخت مهم میباشد؛ اینجا زیاد ضروری نیست وانگهی اساساً ما؛ دیگر به موضوعات اقتصاد سیاسی محدود شده نمیتوانیم .
وقتی فرض بر این است که بشر از «کیفیات ماهوی آدمیت» یا از «سرشت ذاتی آدمی» بیگانه و؛ به ابزار مکانیکی یا به حیوان فرو کاسته میشود؛ بائیستی کشف و ثبوت شود که «کیفیات ماهوی آدمیت» یا «سرشت ذاتی آدمی» چه ها استند و از کجا و چه چیزی مبداء میگیرند و منبعث و مشتق میگردند.
بر علاوه نفس «از خود بیگانه شدن» حتی به لحاظ لغوی مسبوق به «با خود یگانه بودن» یعنی تمام و کمال مستقر در «کیفیات ماهوی آدمیت بودن» میباشد. لهذا برای بحث ما مهمتر و مرجحتر این است که قبل «از خود بیگانه شدن»؛ خود حقیقت آدمی را دریابیم.
شاید چنین آدم ایده آل و کامل را در میان کارگران تحت نظام سرمایه داری؛ در میان سرف ها و رعایا در نظام سرواژ و فئودالیته و در میان برده گان در نظام برده داری و در میان لومپن ها و مزدوران جنگی و مستخدمان باند های مافیایی ...نتوان پیدا کرد؛ اما باید بشود میان هنرمندان و فلاسفه و دانشمندان و مخترعان و مکتشفان و مؤلدان ارزش ها برای «همه بشریت» و برای غایات «جهانروایانه» که ناگزیر به فروش بلا واسطهء نیروی کار و اطاعت از نظامات و قیود بیگانه کنندهء خود نیستند؛ پیدا نمود.
اینک ملاک ها و معیار ها کدام ها خواهند بود که ما به شناخت چنین آدم های «با خود یگانه» نایل گردیم؟!
ضمناً سزاوار یاد داشت اکید است که نزد کارل مارکس (که خود مارکسیت نبود!) و نزد مارکسیست های واقعی «با خود یگانه بودن» بشر و آدمی و انسان؛ بیش از گذشته؛ در آینده و در آرمان آگاهانه مهندسی و متحقق شوندهء بشری (کمونیزم) مطرح میباشد که ملهم و مستند بر واقعیت زنده گانی طبیعی و «غیر آگاهانه» مساواتی و اشتراکی ی هزاران سالهء بشریت اولیه میباشد.
لذا مباحث اختصاصی ما پیرامون گوهر اصیل آدمی؛ از همینجا با نبوغ مارکس و فلسفه و معارف مارکسیستی؛ مختصر تفاوت هایی به هم میرساند که بائیستی عزیزان متوجه این نزاکت اسلوبی باشند.
بنابر همین؛ نیازمند آنیم تا محضاً در گسترهء فلسفه هم میخکوب نشویم و به گشاده گی تمامی آفاق عزم و نیروی پرواز و جستجو را در خویش بپروریم . از این متکاست که بائیست به اندیشه یا نظریهء تکان دهندهء «انسان؛ موجود ناشناخته» هم مکثی داشته باشیم:
انسان؛ موجود ناشناخته:
کتاب «انسان؛ موجود ناشناخته Homme, cet inconnu» توسط آلکسیس کارل طبیب؛ زیست شناس و فیزیولوژیست فرانسوی برندهِ جایزهء نوبل در 1912؛ نگاشته شده که در سال ۱۹۳۵ منتشر گردید، این کتاب به ۱۹ زبان ترجمه شد و با تیراژ یک میلیون نسخه به کتابی پرفروش در سطح جهان تبدیل گشت.
فشردهء معرفی مجید نصرآبادی از این کتاب:
« ... در آخرین فصل این کتاب موضوع بر سر «احیای انسانیت» است که در آن «بهسازی نژادی داوطلبانه» نقش نهایی را به عهده دارد. زیرا به عقیدهء الکسیس کارل توسط آن می توان از «ازدیاد انسانهایی با ذهن بیمار و عقب مانده» جلوگیری به عمل آورد.
برای الکسیس کارل سرمایه داری، فاشیسم، سوسیالیسم و کمونیسم جملگی به یک اندازه به «دوره تاریک اندیشی» متعلق بودند. وی در نظر داشت که مردم سالاری (دموکراسی) را با «زیست سالاری یا biocraite » جایگزین کند که در آن تواناییهای بدنی، فکری و معنوی انسان ـ «انسان در کلیت خود» ـ دوباره احیا می گردید.
او در این اثر خطاب به همه کسانی که خواهان رهایی از بردگی جزمیات تمدن امروزی و دست یابی به تصوری جدید از پیشرفت آدمی اند سخن می گوید. به عقیده او برای نیل بدین هدف باید علمی عمیق و جامع به نام انسان ایجاد کرد که همه فنون شناخته شده را در خود به کار ببرد و ضرورت بررسی هر تابعی را در روابطی که با کل دارد؛ مدّ نظر قرار دهد.
باید برای مدتی معین حوزه پیشرفت میکانیکی را نادیده گرفت و به معنایی از حدود بهداشت کلاسیک و پزشکی و جنبه های صرفاً مادی زندگی فراتر رفت و به عکس به پدیده هایی پرداخت که معیار های عادی ما به آنها توجه ندارد و احتمالاً می توانند مناطقی را که تا کنون ناشناخته بوده است به روی ما بگشایند.
علوم وظایف الاعضا(فیزیولوژی)، پزشکی و بهداشت و جامعه شناسی و تعلیم و تربیت، هر یک انسان را از یکی از جنبه هایش مطالعه کرده و از مطالعه موجودی انسانی در تمامیت پیچیدگی او غفلت ورزیده است و مخصوصاً در تحقیقات خود در باره زیست شناسی انسانی به فعالیت های اخلاقی اهمیت نداده است.
تمدن ما تا کنون نتوانسته است محیطی درخور فعالیت های ذهنی ما به وجود آورد، زیرا جامعه جدید فرد را نادیده می گیرد و تنها به نوع آدمی توجه دارد(؟)؛ همین اختلال است که موجب یکنواختی و توقف رشد موجود انسانی شده است.
تمدن علمی اکنون باید راهی را که از زمان رنسانس به بعد در پیش گرفته است رها کند و با بازگست به ملاحظه واقعیت، خود را از توهم ماده گرایی برهاند و درعین حال از فرو افتادن در واکنشی مبتی بر روح گرایی احتراز کند. سخن این است که باید تمامیت شخصیت انسان را به او باز گرداند.
برای این منظور باید اصول تمدن مبتنی بر تکنولوژی را به دور افکند و انسان را از جهانی مادی، که نبوغ فیزیکدانان و ستاره شناسان برایش پدید آورده است، آزاد کرد و هماهنگی فعالیت های وظایف الاعضایی و ذهنی اش را به او بازگرداند.
اندیشه عمیق نویسنده که گاهی تا اندازه ای از روی سادگی با اصطلاحات برگسونی بیان می شود از این اثر که عمدتاً عامه فهم نوشته شده است و عشق پرشور علمی به آن گرمایی متقاعد کننده می بخشد، به خوبی نمایان است.»
گاهی اوقات به نظر می رسد که الکسیس کارل در طرح ساختار این اثر نیم نگاهی به "جمهور" افلاطون داشته است. او در این اثر در باره زنان، شیوه های حکومت رانی، مسائل جنسی، تربیت جوانان، علم الاعضاء و مواردی دیگر که برای طرح ریزی یک ساختار صحیح جامعه انسانی مناسب است، قلم فرسایی می کند.
آلکسیس کارل درباره نشو و نمای جامعه ای سالم می گوید: «هیچ کس نباید با افرادی که نشانه های بیماریهای ارثی دارند، زناشویی کند. تقریبا تمام بدبختیهای آدم ناشی از نقایص ساختمان عفونی و روانی و عوامل ارثی اوست، در حقیقت کسانی که بهره بسیاری از دیوانگی، ضعف عقل و سرطان ارثی به دوش دارند باید از زناشویی خود داری کنند.»
الکسیس کارل نقش زایندگی زنان را مهمترین وظیفه آنان می داند و ترجیح می دهد تا زنان به تعلیم و تربیت فرزندان خود بپردازند تا این که بخواهند شاغل باشند. «زن از جهات زیادی متفاوت از مرد است و ما مجبوریم آنها را آن گونه که هستند بپذیریم، زنان باید به بسط مواهب طبیعی خود در جهت و مسیر سرشت خاص خویش بدون تقلید کورکورانه از مردان بکوشند. وظیفه ایشان در راه تکامل بشریت خیلی بزرگتر از مردهاست.
نبایستی برای دختران جوان همان طرز فکر و همان نوع زندگی و تشکیلات فکری و همان هدف و ایده آلی را که برای پسران جوان در نظر می گیریم معمول داریم.
متخصصین تعلیم و تربیت باید اختلافات عضوی و روانی جنس مرد و زن و وظایف طبیعی ایشان را در نظر داشته باشند و توجه به این نکته اساسی در بنای آینده تمدن ما حائز کمال اهمیت است ...
باید گفت عمل آبستنی و نتایج آن جزء لوازم زندگی زنان در تمام مدت عمر بشمار می آید و کسانی که زنان را از حامله شدن جلوگیری می کنند جریان طبیعی و فعالیت بدن زن را با این ترتیب از کار می اندازند.»
چنانکه در متن فوق؛ می بینیم نویسندهء کتاب «انسان؛ موجود ناشناخته» از غفلت و ناتوانی حتی پیشرفته ترین علوم و اندیشه ها تا زمان خودش در مورد «کیفیات ماهوی آدمیت»(به واژهء مارکس)؛ نیرومند ترین انتقاد را میکند و تمدن علمی – تکنولوژیکی معاصر را برای انسانیت مخرب میداند.
شاید عصارهء نظرات الکسیس کارل همین است که انسان و انسانیت؛ مخصوصاً تحت شرایط تمدن علمی – صنعتی آنگونه که در نظام سرمایه داری گسترش بی قاعده و لجام گسیخته دارد؛ به عوض آنکه غایت و هدف باشد؛ قربانی است.
او با اینکه حیات روستایی را توصیف میکند؛ اما گذشته گرایی و بنیاد گرایی بروز نمیدهد و به نظر می آید که اساساً نگاه به آینده دارد. وانگهی خودِ جملهء «انسان؛ موجود ناشناخته» بیانگر آنست که این موجود که امروز «ناشناخته» است؛ در گذشته و در «دوره تاریک اندیشی» که اصلاً نمیتوانسته است؛ «شناخته شده» باشد.
الکسیس کارل در عین باور هایی بر له نژاد سفید؛ رجحان دادن هایی بر نیایش و عرفان و رد دربست بسیاری مکتب های فکری- فلسفی؛ نظرات واقعبینانه و طرح های همسو به منافع و آرمانها و سرشت طبیعی بشری دارد که درین کتاب مطرح میکند ولی متأسفانه همه آنها در آخرین تحلیل از مقام بیانیه و موعظه فراتر نمی رود؛ اما در کتاب دیگرش به نام «تفکرات برای زنده گی» کوشش هایی برای شناخت ریشه ای تر موجود بشری و تمایز آن با سایر جانوران مینماید.
و در آن به فرمولی دست می یابد که شاید خودش نیز به اهمیت آن واقف نیست؛ ولی این فرمول بسیار اساسی و مهم است:
بشر موجودیست که از «اتوماتیسم غریزی» فرا جهیده و مخیر به اشتباه گردیده است تا از طریق اقدام به اشتباه و غلبه بر اشتباه؛ تکامل نماید!
+++++++++++++++++
از تمام انواع پرسش ها؛ انتقاد ها و نظریات شما درین راستا استقبال میشود.
ایمیل ویژه: برای دریافت سوال و نظر و تبصره:
eftkhar.alem@yahoo.com
مبایل برای تماس مستقیم:
918860054225+
+++++++++++++++++++++++
-گفتار دوم-
یاد داشت ها و بریده های نوشتاری که تحت این عنوان عمومی می آید؛ فشردهء کتاب علمی – فلسفی میباشد که شاید مجلدات قطوری را احتوا کند.
+++++++++++++
طئ هفته که نوشتار «چگونه گوهر اصیل آدمی کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟» و پیام «ویژه و خاص» در رابطه با آن انتشار یافت و به ایمیل آدرس های عزیزان شناخته و ناشناخته زیادی ارسال گردید؛ خوشبختانه واکنش ها و نظراتی دریافت داشتم. به عزیزانی که الطاف نوازشگرانه ابراز داشته اند؛ صمیمانه تقدیم سپاس میدارم ولی از جمله معدودی ازعزیزان با اینکه میدانند من کی استم و دارای چه تحصیلات رسمی میباشم؛ با اصرار عجیبی خواهان اسناد تحصیلات عالی اینجانب شده و در یکی دو مورد تقاضا فرموده اند که صورت حساب شاگردی و تلمذ به یک یا چند فیلسوف مسلم معاصر را ارائه بدارم.
چندی از دوستان که من توسط ایمیل با ایشان عرض ارادت نموده ام یک تعداد لینک های انترنیتی را متقابلاً لطف نموده اند که به دلیل مشکل زبان هنوزاز آنها سر در نیاورده ام. یکی دو عزیز هم در واقع هیچ متنی مرقوم نفرموده و صرف امضا نموده اند: «تاجیک احمق!»؛ «ههههه»
قبل بر این هم یک کامینت در ویبسایت خاوران درج شده بود که بخش مرتبط به موضوع در آن چنین است:«.. نا گفته نماند که کتاب شما را خواندم. باید اعتراف کنم که به راستی مستحق جایزه نوبل و بالا تر از ، همانطوری که رفقای حزبی شما ادعا کرده اند، می باشد. هخاطری که تا حال چنین کتابی بااینقدر دروغ، بی حیائی، و حماقت نوشته نشده است. در کتاب شما سراپا دروغ، خود نمائی، خود فروشی و بی احترامی به عقاید و عنعنات مردم دیگر چیزی نیست. داست(ان) پری و مادر پری دور (از)عنعنات مردم، سراپاه دروغ، خلاف عنعنات مردم و خیلی خنده آور و بی معنی است. درین کتاب، تو خواستی که زیر نام دین به دین خیانت کنی. تا دیروز اگر به دستور ر وس ها حقیقت کودتای ثور را می نوشتی، امروز به دستور امریکا بر خلاف دین و قرآن می نویسی. غلامی و خود فروشی را از رهبران خود آموختی که فعلا در خون تو است... صمد»
منظور این هموطن مستعارنویس از «کتاب شما»؛ کتاب داستانی و فیلموارهء"گوهر اصیل آدمی" – 101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک – میباشد که اخیراً چاپ شده و هم اکنون در اکثر کتابفروشی های داخل کشور و خارج از آن؛ قابل دریافت میباشد.
+++++++++++++
به هرحال؛ به دومین بخش عرایض بنده در مورد اینکه «"گوهر اصیل آدمی" چگونه کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟» خوش آمدید:
سنخیت های سرسام آور بشر با سایر جانداران؛ و همه به زیان!
تحت تأثیر شدید تلقینات روانی شدهء 3 – 4 ساله گی و متعاقب آن؛ حتی زمانی هم که کلیاتی از اناتومی بشر را به حیث یک حیوان فقاریهء پستاندار در دروس بیالوژی خواندیم؛ نمیتوانستم باور کنم که انسان هم بالاخره یکی از حیواناتی است که گونه های دیگر آن (بز، گوسفند و گاو...) را ما در خانه های خویش نگهداری میکردیم؛ هدف از این نگهداری هم بیشتر قصابی کردن و خوردن آنها بود.
جوانی از فارغان دورهء ماقبل مکتب ما؛ شامل فاکولتهء زراعت شده بود و جوانی نیز از همدوره های خودم انستیتوت فارمسی (دواسازی) را میخواند؛ میتوان گفت: هرگاه که ایشان را گیر می آوردم؛ شیره و شربت شانرا میکشیدم.
منجمله در اثر این معاشرت ها هم بود که دریافتم اصلاً تعریف و تصوری که من از حیوان و انسان دارم؛ هردو غلط و واهی است؛ آنگاه معنی و مراد از «حیوان» را موجود حیه، زنده جان و ذیروح دریافتم که نقطهء مقابل موجود غیر حیه (جماد، فلز، کانی و غیر کانی...) گردید؛ بدین جهت؛ انسان(بشر) نیز؛ ناگزیر مشمول تعریف و معنای «حیوان و جانور» شد.
با این تحول من سنخیت های (اشتراکات بنیادی در ذات و جسم و روح...)عظیمی میان حیوان و انسان (بشر) پیدا کرده رفتم؛ این سنخیت ها بیش از همه هم در موجود حقیر و منفوری چون موش پیدا شد که از شرش در خانه های دهاتی و باغات خویش شدیداً به عذاب بودیم و همه وقته هم تلک و «مرگ موش» برایش آماده داشتیم.
چرا که اطلاعات فراوان و بسیار دلچسپی در مورد دواسازی مدرن؛ اکتشافات درین گستره؛ مراحلی که یک دوای جدید طی میکند؛ تا قابل استفاده برای بشر شود؛ گیرم می آمد و قهرمان اولیهء این پروسه ها؛ جناب حضرت! موش (موش آزمایشگاهی) بود.
دیگر عقلم آنقدر آزاد شده بود که بتوانم تحلیل و تجزیه و نتیجه گیری نمایم که حد اقل 80-90 فیصد مشترکات در ساختار بیولوژیکی موش و بشر وجود دارد که چنین پروسه های علمی پس از آزمایش روی موش؛ درجه قابل تطبیق (بی خطر، مفید و شفابخش بودن) خود را بر بشر نشان میدهد!
آنگاه پرسش عظیم «بشر چیست؟» یا «بشر چه تمایز و فرق و امتیاز نسبت به دیگر جانوران دارد؟» نزدم پیدا شدن گرفت.
بدینجهت؛ دیگر وقتی بز، گوسفند یا گاو و گوساله و حتی شتر و اسپی قربانی یا قصابی میشد؛ تمامی امعا و احشا و گوشت و استخوان و خون و غدوات و مغز و دستگاه های عصبی و حسی و جنسی ی آنها را مورد بررسی و دقت قرار میدادم؛ هرچه این تدقیق عمیقتر میشد؛ تفاوت های چندانی میان این جانوران و بشر (تا جائیکه اناتومی و نظام بیولوژیکی آنرا خوانده یا شنیده بودم) باقی نمی ماند.
روی دو پا راه رفتن؛ لق و لچ بودن پوست بدن و به جای سم ها و شنگل ها کلک ها و ناخن های بسیار ضعیف داشتن؛ به نظرم اصلاً امتیاز و برتری نه که ضعف و ناقص الخلقه گی می آمد.
بخصوص از مقایسهء کودکان بشری با نوزادان سایر جانوران؛ بیشتر ضعف ها و نواقص را کشف مینمودم. از جمله؛ نوزادان جانوران خانه گی تقریباً هیچگاه اشتباه نمیکردند و خیلی زود بزرگ شده به سطح و سیاق مادران خود رفتار و کردار پیدا میکردند؛ ولی کودک بشری که خیلی خیلی به کندی رشد مینمود؛ هرلحظه ممکن بود خود را به آب و آتش و جر و چقور... بزند و خلاصه در معرض خطرات مرگبار قرار دهد و تا اینکه به سطح و سیاق مادر یا پدر برسد؛ بسی امراض و شکست و ریخت ها و اشتباهات ریز و درشت را از سر میگذرانید؛ سرانجام هم کمتر شباهت رفتاری و کرداری با مادر یا پدر پیدا میکرد.
«زبان» هم چیز چندان دندانگیری نداشت؛ اولاً به این دلیل که همه جانوران بالاخره «زبان» داشتند و با هم مفاهمه میکردند؛ ثانیاً به این دلیل که هرگونهء حیوانی؛ در هرکجایی که بود فقط یک نوع زبان (یعنی آواها و لغات و علامات) داشت؛ ولی بشر صد ها و شاید هزاران گونه «زبان- لسان» داشت و بنابر این گونه یا نوع بشر؛ مانند گونه یا نوع دیگر جانوری؛ فاقد زبان نوعی بود و این؛ کاستی و عیب بزرگ جلوه مینمود.
وانگهی هم «زبان»؛ عبارت از «زبان مادری» بود؛ در حالیکه مولود بشری؛ اعم از دختر و پسر «فرزند پدر!» ثبت و سجل می بودند.
در گسترهء «زبان مادری» تشکلات اتنیکی (طایفه، قوم، قبیله، ملت)غالباً بیمار گونه ای در هم تنیده بود که به مراتب بیش از تمامی گونه های نژادی در انواع جانوران هم؛ تعصب و خشم و خروش و جنون داشت و بشر این گستره ها خود را اصل و اصیل و به قول معروف افضل و نجیب می پنداشتند و تاریخ شان در یک کلام رشتهء طولانی تجاوزات هیستریک بر حریم و هستی ی همنوعان دیگر و بالمقابل درهم شکسته شدن های متناوب و غلام شدن های نوبتی بود.
درین سلسله باید جنگ جهانی اول (1914 -1918) و به فاصله حدوداً دو دهه پس از آن در قرن بیستم؛ جنگ جهانی دوم (1939 -1945) را رویهرفته با 70 میلیون نفر تلفات انسانی مد نظر داشت که افضل-آدم ها و نجیب زاده گان فاشیست المانی، ایتالوی... بر افروزندهء آنها بودند!
اینگونه تشکلات که علی الرغم زبان مادری سلسله نسب پدری برای خویش می تراشیدند؛ طی 30 - 40 - 50 نسل یا بیشتر خود را به حضرت آدم و لذا به خود الله تعالی (و سایر خدایان منحصر به خویش) میرسانیدند و دیگران که «بیگانه» بودند؛ در آخرین تحلیل نزد ایشان مخلوق خدای خودشان و فرزند آدم؛ و حتی آدم درجه 2 و3 به حساب نمی آمدند.
همچنان «معتقدات» و باور ها در انواع جانوری یا علی السویه وجود نداشت یا مانند «زبان» طبیعی شان؛ واحد و طبیعی بود ولی بشر درین گستره؛ به حدی متشتت و پریشان حال و پریشان خیال به نظر می آمد که انزجار تولید میکرد؛ حتی دارنده گان یک زبان بشری هم به اعتبار باور ها و معتقدات شقه شقه و شعبه شعبه بودند و تحت نام باور ها و معتقدات؛ بیش از سایر موارد همدیگر را بد میدیدند؛ تخطئه و تقبیح میکردند و حتی جنگ های بزرگ و طولانی و دامنه دار مانند «جهاد های صلیبی» به راه می انداختند و همدیگر را میدریدند.
وقتی در مورد «اجتماعی بودن» بشر؛ منحیث یک امتیاز اندیشیدن گرفتم؛ اجتماعات ده ها هزاران سالهء جانوری چون زنبور های عسل و مورچه گان افضلیت های فراوانی نشان دادند. (اینجا وارد تفصیلات که نا دلچسپ هم نیست؛ شده نمیتوانم ولی در متن کامل کتاب؛ این موارد با غنای آخرین کشفیات و حتی الامکان مصور؛ عرضه و تقدیم خواهد شد.)
«برده گی» بشر به دست بشر که قرآن کتاب مقدس مسلمانان و کتب مقدس پیشین همه آنرا به رسمیت میشناختند و مشروع ساخته بودند؛ ضدِامتیاز دیگر یا عیب و نقص بزرگ انسان به تناسب حیوانات بود؛ گرچه بعد ها دانشمندان نوعی به بیگارگیری را میان مورچه گان کشف نمودند ولی این برده داری؛ با برده گی و کنیزی در عالم بشری اصلاً قابل مقایسه نمی توانست باشد.
موضوع «جنسیت» نیز در بشر؛ غالباً اسف انگیز و همراه با ظلم و اجحاف و فروش سکس و فحشا بود.
در نباتات که موجودات زندهء بسیط تر و کم تکامل تر شناخته میشوند؛ اندام های جنسی کنار هم قرار گرفته اند یعنی در بخش وسطی گل و شگوفه. اندام های جنسی نرینه ساختار جنسی را به شکل گرده از خود بیرون میدهند ولی به خاطر اینکه این گرده ها داخل اندام جنسی مادینه گردیده و منجر به لقاح شود؛ به مدد باد و نسیم و حشرات (عمدتاً زنبور ها) ضرورت است؛ بدین صورت عمل سکس و «جماع» معنا ندارد.
اما جانوران حیوانی؛ جفت گیری نموده و توسط سکس و جماع به لقاح می پردازند؛ جنس نر حیوانات غالباً قوی هیکل و پر زور میباشند ولی جفت گیری به زور و عنف و تجاوز نه بلکه با تفاهم و رضا و رغبت و آنهم در فصل معین انجام میگیرد. در جانوران دارای اجتماعات پیچیده منجمله انواع مورچه و زنبور عسل؛ «ملکه» وجود دارد که تولید مثل وظیفه و علت وجودی اش میباشد.
ملکهء زنبور عسل در فصل معینه جهت جفت گیری به پرواز می آید و در حالت پرواز با زنبور های متعلق به کندو و «شهرک» خویش جفت گیری مینماید. کشف شده است که این ملکه در عین پرواز با بیش از 30 زنبور نر جفت میشود و تازه مقاربت با ملکه به معنای پایان حیات زنبور نر نیز میباشد.
فدا شدن جنس نر زنبور پس از انجام وظیفهء القاح یعنی آغاز تولید مثل؛ رمز بزرگ طبیعت و درس اندیشه برانگیز میباشد.
این قربانی شدن در پروانهء ابریشم دو جانبه است؛ زیرا که وقتی پروسهء ساخت غوزهء ابریشم پایان می یابد؛ کرم ابریشم که این هنگام به حالت «شفیره» است؛ به «پروانه» تبدیل شده و از غوزه بیرون میگردد. این پروانه ها هم مؤنث و هم مذکر اند و طی یک هفته بعد که زنده اند؛ هیچ چیزی نمیخورند و فقط جفت گیری و متعاقباً تخم گذاری مینمایند و میمیرند.
در هرحال؛ تقریباً همهء جنس ماده در جانوران کمابیش ملکه میباشد و فرزندان به مادر مربوط اند؛ نه به پدر. حتی در حالاتی که نوعی خانواده میان حیوانات وجود دارد و ماده و نر هر دو کم و بیش باهم بسر میبرند؛ بازهم تقدم با مادر است.
این چنین دستگاه های حواس بشر؛ ضعف های زیادی نسبت به بسا از حیوانات را حایز است؛ مثلاً بشر توانایی بویایی سگ و قابلیت بینایی مورچه (ماوراء بنفش) و دید مار (مادون قرمز) را ندارد.
سیستم دفاعی ارگانیزم بشر شاید از کلیه جانوران دیگر ضعیف تر است و بدینجهت بیحد و حساب مریض میشود و علی الرغم عالمی از دوا ها و تدابیر پیشرفتهء طبی؛ خیلی از این بیماری ها منتج به مرگ یا منتهی به نقص اعضا و اندام ها و از کار افتاده گی میگردد.
از لحاظ روانی اساساً پیدا کردن آدم نورمال با خواب و بیداری شاد و با کیفیت از نادرات میباشد و دلیل خوش ارواح بودن چنین نادره هایی هم بیشتر بی پروایی و بی تفاوتی و بی حسی نسبت به محیط پیرامون بوده و در نتیجه بیشتر به حیوانیت نزدیکتر است تا به «انسان بودن»!
اینجا تومار رذایل اخلاقی و کرداری بشر در تناسب به خرده اخلاق های خرده فرهنگی را نه بلکه در تناسب به اخلاقیات منبعث از ناموس طبیعت و نظام ارگانیک حیات؛ را نمی گشائیم که مثنوی هفتاد من کاغذ میشود و مسلماً بخش قطوری از متن کامل کتاب را احتوا خواهد کرد.
با اینهمه بشر و آدمی را چگونه میتوان تعریف کرد و به حساب اساطیر و مذاهب «اشرف مخلوقات» و سزاوار «سجدهء فرشتگان» و حایز «کرامات» دانست و به حساب تئوری های علمی – فلسفی ذروهء تکامل هستی و حیات و چیز های مشابه خواند؟؟
تا جائیکه در حجره و سلول و پروتوپلازم و سیتوپلازم... تا 3 دهه پیش میشد مطالعه کرد؛ کدام فرق و امتیازی درین ساختار های بنیادی نیز مبرهن نبود که بر افضلیت و تکامل یافته گی بشر دلالت نماید؛ امینو اسید ها، پروتئین ها، انزایم ها، هورمون ها، کاتالیزور ها... همه در کلیه سطوح جانوری مشترک و مشابه بودند. از نظر تعدد سلولی هم بشر شانس برتری نداشت؛ چرا که بسا جانوران دارای توده های سلولی به مراتب بیشتری استند.
در میان اینهمه تیره گی های یأس آور؛ تنها و تنها کور سویی از ناحیهء مغز و دماغ بشری محسوس بود.
+++++++++++++++++
از تمام انواع پرسش ها؛ انتقاد ها و نظریات شما درین راستا استقبال میشود.
ایمیل ویژه: برای دریافت سوال و نظر و تبصره:
eftkhar.alem@yahoo.com
مبایل برای تماس مستقیم:
918860054225+
++++++++++++++++++++++++++
یاد داشت ها و بریده های نوشتاری که تحت این عنوان عمومی می آید؛ فشردهء کتاب علمی – فلسفی میباشد که شاید مجلدات قطوری را احتوا کند.
بنا بر سطح و ستیژ بحث؛ متإسفانه به آنعده عزیزان که مصرانه تقاضا میفرمایند؛ «ساده نویسی» کنم؛ چندان وعده و اطمینان مورد نظر شان را داده نمیتوانم.
این درست است که ما همه قلم بدستان؛ با علامات مرکب شده از همان 30 حرف الفبا و اعداد 0 تا 9 میگوئیم و می نویسیم؛ ولی بسته به اینکه چه میگوئیم و چه مینویسیم؛ «ساده نویسی» فرق میکند.
چنانکه برنامه ها و نرم افزار های کمپیوتر تقریباً تمام و کمال بر روی دو علامت 0 و1 «نوشته» و آماده و کاربردی میشوند ولی درجه ساده گی و بغرنجی آنها را اساساً تعدد و کثرت معادلات و عملیه ها... تعیین میکند نه برنامه نویس و تولید کننده.
هکذا حدوداً 30000 ژن شناخته شده در کروموزم های بشر؛ همه توسط تکرار و توالی 4 باز (ساختار قلوی میان تار های متقابل)DNA پدید شده اند ولی معلوم است که سر در آوردن از آنها حد اقل تخصص ها را ضرورت دارد.
عمده ترین مشکل خواننده و کاربر متون علمی- فلسفی؛ محدودیت جهانبینی و جهان نگری و حتی فراتر؛ هستی نگری اوست که در آن به طرز عمودی(دوران تکامل جهان مادی و حیات و بشر) نیز مطرح میباشد و نه صرفاً به طور افقی و پهنه ای در همین روز و در همین لحظه.
باز؛ توانایی ها و ظرفیت های ذهنی و روانی منجمله ذخایر کلمات و واژه ها و قدرت پردازش و به کار گیری آنها را در حد زیادی محیط اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی که ما درآن زاد و ولد و نشو و نما کرده ایم و حدود و ثغور تعلیمات و تحصیلات و مطالعات و خود آموزی های خود ما مشخص میکند.
افغانستان یکی از عقب مانده ترین کشور های جهان (یعنی پهنهء کرهء زمین) است و این بدان معناست که مردمانی عقب نگهداشته شده در آن تشریف دارند. اینان در جوامع قومی و اتنیکی بسته ای به سر میبرند که حتی در برداشت ها و باور های مذهبی ظاهراً واحد همگانی (اسلام)؛ به یک قوام اندیشه ای و گفتمانی نرسیده اند، سواد نوشت و خوان در آن؛ دارای پائین ترین شاخص ها حتی به تناسب کشور های همجوار میباشد، سواد خوانش و برداشت مقالات و کتاب های علمی - فلسفی در شاخصی به نزدیک های صفر پهلو میزند.
البته شایان یاد آوریست که در سالیان اخیر چیزی به مصداق «انفجار اطلاعاتی و نشراتی» در رابطه به افغانستان اتفاق افتاد. به ناگهان خیلی از وسایل ارتباط جمعی چاپی و برقی صوتی و تصویری درین سرزمین زایش یافتند و پیدایش گرفتند؛ رسانه های انترنیتی و تلویزیون های ستلایتی؛ چیز هایی بودند و هستند؛ که اساساً نه بر خاسته از جریانات و قوانین زاد بوم مردم افغانستان بلکه ناشی از سیلاب و توفان انقلاب علمی – صنعتی و تجاری در سطح دنیای صنعتی شده و منقلب گشته در اروپا و امریکای شمالی میباشند و اغلب هم به انگیزه ها و محرکات غیر از آنچه افغان و باشندهء افغانستان میتواند؛ تصور کند و دریابد؛ پدید آمده اند و پدید می آیند
صرف نظر از این ملاحظه؛ غنا و ریخت و بافت مطالب در آنها؛ بیشترینه شعاری، روزمره، سطحی و یک بعدی یا دو بعدی است؛ مقداری مواد و نگارش های بالنسبه عمیق و ذو جوانب شان عمدتاً از منابع ستندرد معینی در بیرون مرز ها؛ مقتبس میباشد. نمیخواهم این تلقی را بدهم که کار های ارزشمند محققانه و روشنگرانه وجود ندارد؛ فقط اندک است و بیشترین قلمزنان نه تنها «روزمره گی» و سرسری نویسی میکنند بلکه حتی پروای سلامت و معیاری بودن نگارش و املاء و انشای خویش را هم ندارند.
مخصوصاً سایت های انترنیتی که غالباً یک گرداننده بیشتر ندارند؛ فاقد امکانات ادیت و ویرایش و سایر ریزه کاریهای الزامی در نشرات و مطبوعات بوده؛ چار یا ناچار؛ سیاهه ها را بدون تصرف انتشار میدهند.
با همین قیاس؛ میتوان کیفیت در شبکه های آموزش و پرورش ابتدایی، متوسط، ثانوی تا عالی در داخل کشور و بخصوص در اکناف آنرا که به لحاظ کمیت رشد بالایی داشته اند؛ به سنجش گرفت. به هرحال پیشرفت ها نسبت به دوران طالبانی و پیشتر ازآن؛ چشمگیر است و مسلماً شاخص های سواد عمومی و سواد علمی – فنی تفاوت هایی به همرسانیده است .
ما اینک دارای یک کمیت بزرگ جوانان تعلیم دیده و تحصیلکرده استیم که در معادلات اجتماعی امروز و فردا میتوانند و باید نقش های بزرگ ایفا کنند؛ ولی بائیتسی جهانشناسی شان به صورت علمی و ساینتفیک از یکسو؛ و تخصص ها و مهارت های شان از سوی دیگر پیوسته آپدیت و تازه بگردد و غنا و کمال بیابد.
با تمام اینها هنوز در افغانستان از بدخشان تا بلخ و پنجشیر و پروان، تا هرات و قندهار و ننگرهار و بالاخره تا پکتیای بزرگ و هلمند و ارغنداب ... اصول و قوانین و ضوابط حاکم- محکوم قرون وسطایی و ماقبل قرون وسطایی به شیوهء شرقی (دیسپوتیزم شرقی – استبداد آسیایی) حرف اول را میزند. خوار ترین و نگونبخت ترین چیز در چنین جوامع اندیشه و اندیشیدن و اندیشه ورز میباشد؛ چرا که اندیشه با پرسش آغاز میشود و نه با تعبد و دنباله روی، مرید ـ مرشیدی، مقتدی ـ امامی، ارباب - رعیتی...!
علم؛ زمانی مقدور و میسر میگردد؛ که ذهنیت ها و باور ها مورد شک و تردید و بازنگری و تحلیل و تجزیه قرار گرفته بتواند و نهایتاً از بوته آزمایش ها و تجربه ها بگذرد.
(دیسپوتیزم شرقی – استبداد آسیایی) که با سلب عقل و عقلانیت از توده های مردم و حتی با سوادان و پیشروان و نخبه گان شان؛ تلاش نه چندان غیرمؤثر دارد که خود را در لباس اسلام و هر دیانت و مذهب رایج و مقبول در محل بیاراید؛ در افغانستان به شدید ترین و نفرت انگیزترین وجهی بر ضد اسلام و بر ضد قرآن است.
منجمله به خاطر آنکه در میان تمامی کتب دینی و عقیدتی نحلهء تک خدایی یا وحدانیت؛ قرآن؛ برجسته ترین و مصر ترین مدافع اندیشیدن و یاد گیری و خوانش و دانش میباشد و کم از کم طی سه چهار قرن یک «دوران طلایی» علم و اندیشیدن و کشف و اختراع و هنر و مدنیت را انگیزه داده و به تاریخ بشر تقدیم داشته است. ولی علی الوصف آن؛ به سخن دوستی؛ بلا فاصله و بلا واسطه "چندان کار نمیتوان کرد چرا که مردم؛ قرآن و اسلام را خوانده و دانسته که مومن نشده اند!!!"
این است که (دیسپوتیزم شرقی – استبداد آسیایی) از قرآن و اسلام و محمد...؛ فقط شمشیر و دار و رسن و کیبل و ابزار «کله کت» و «کله منار»... درست کرده اند و آنهم بدین هدف که بنی بشر تحت ساحت حکمفرمایی شان مبادا به آدم بودن و به اشرف مخلوقات بودن و به مسجود فرشتگان بودن و سایر ارزش های حقیقی یا اسطوره ای و آرمانی خویش پی ببرند و به آنها رجوع نمایند.
لذا در چنین ساحت و کشور و قلمروی از کشف چیزی به نام گوهر اصیل آدمی سخن گفتن نه تنها به دلیل عظمت و غرابت و غیر منتظره بودن آن بلکه اصولاً از "کشف" و از یک چیز یا امر نو؛ سخن گفتن آنهم توسط کسی در سطح و مقام و مرتبت بنده؛ حیرت انگیز، سرسام آور، اعصاب خراب کن و نظایر اینهاست.
بنابر اجبار های ویژه این فضا و محیط هم؛ دست و بال و پر همچو منی در بسیار ساده و برهنه کردن مفاهیم و گزاره ها و فرضیه ها و استنتاج ها و احتجاج ها... باز نیست. با اینهم تمام تلاش های ممکن در همین جهت خواهد بود؛ برای اینکه هدف ادراک و برداشت مخاطب است و نه صرف نوشتن و منتشر کردن!
پس اگر مساعی بنده یا هر اندیشه ورز دیگر؛ برای «ساده نویسی» با مقداری «سخت کوشی» و دقت کاری و پیگیری خواننده و استفاده کننده همراه شود؛ مراد حاصل خواهد شد که چنین بادا!
+++++++++++++
نخستین تکان (شوک)؛ «افتادن سیب از درخت»:
در خزان سال 1345 ه ش (برابر با 1967 میلادی) یک تکان سخت ذهنی برای بنده اتفاق افتاد.
معلمان دورهء متوسطهء من همه آدم های خوب و مهربانی بودند؛ صرف یکتن کمی تعصب قبیلوی داشت و دیگری به همان اندازه تعصب مذهبی.
یکی از این معلمان جوانی 25-28 ساله به نام حمیدالله خان بود که ناصری تخلص میکرد. آنروز به مدد و تشویق و مساعدت او؛ جریده ای دیواری ساخته و در دهلیز مکتب نصب کردیم؛ سرمقالهء جریده را هم او نوشته بود. متنش زیاد به خاطرم نمانده مگر شروعش چنین بود:
هردم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد
و با این شعر جاودانه سعدی بزرگ ختم میگردید:
بنی آدم اعضای یکدیگر اند که در آفرینش ز یک گوهر اند
تو کز محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند ؛ آدمی !
پس از ختم کار جریده؛ حمیداله خان به من و سه تن از شاگردان دیگر دعوت داد تا با او در اتاقش برویم و نان چاشت صرف کنیم.
در اتاق موصوف غذای عجیب و لذیذی خوردیم که از مرغان شکار شده تهیه گردیده بود. پیرمردی که پزندهء غذا بود؛ مورد تحسین معلم مان قرار گرفت و در مقابل برای معلم این دعا را کرد:
- بچیم! خداوند برایت عمر نوح بدهد!
ما از معلم پرسیدیم؛ اینکه پیرمرد گفت؛ چه معنا دارد؟
معلم حمیدالله کم و بیش اسطوره نوح را بیان کرد و گفت:
میگویند؛ حضرت نوح ؛ نهصد سال زنده گی کرده است!
یکی از بچه ها گفت: میشه دعای پیرمرد قبول شوه و معلم صاحب ما هم نهصد سال عمر بکنند!
همه اندکی خندیدیم ولی معلم دگرگون شد؛ طوری که در ما ترس بر انگیخت؛ با اینهم آن بچه افزود: صد سالیشه خو انشاءالله خدا میته!
معلم حالت بزرگوارانه به خود گرفت و شمرده شمرده گفت:
نه نهصد؛ نه صد؛ فقط چهل و پنج سال در نصیب ماست آنهم اگر به علتی پیشتر کشته نشویم!
فشردهء این بگو مگوی دردانگیز؛ چنان شد که ایشان از چند نسل متواتر؛ حتی روزی بیشتر از 45 سال عمر نکرده اند؛ این یک تقدیر ارثی برایشان میباشد.
معلم حمیدالله طی اشاره به بحثی که در اولِ روز با ما داشت افزود:
یک نقص در گوهر خاندانی ما هست!
مسلماً آنروز ها (DNA) را کس نمی شناخت و فقط به طرز مبهم از حجره و سلول سخن در میان بود و لذا معنای مبهم سخن حمیدالله خان این میشد که "یک نقص در سلول اولیهء خاندان ما هست!"
بدبختانه طی 30-35 سال گذشته؛ بنده شاهد 7 یا 8 مورد مرگ ها در خاندان حمیدالله خان ناصری در مرکز ولایت ... بودم که به شمول مورد خودش؛ همه رأس 45 ساله گی وقوع یافت و تقریباً همه هم بدون مقدمه و درد و بیماری زیاد.
واپسین هم؛ خواهر بسیار زیبا و سخت شوخ و سرشار شان بود که صرف احساس گرسنه گی غیر عادی میکرد تا جائیکه با خنده و مزاح سرِ دکتور؛ جوس و بسکیت طلبید؛ با خنده و شیطنت؛ آنرا خورد و آنگاه سر به شانه همراهش گذاشت و تمام شد.
*****
- یک نقص در گوهر خاندانی ما هست!
آن تکانی که عرض کردم؛ فقط با شنیدن همین جمله معلم دوست داشتنی ام؛ در من متحقق شده بود. هرچه تلاش میکردم از این معما سر در آورم؛ به دشواری بیشتر بر میخوردم؛ چیز هایی که ملایان و واعظان پیرامون عمر و اجل و تقدیر و قسمت ازلی میگفتند؛ عطش کنجکاوی ام را فرونشانده نمیتوانست و پس از اینکه معلم دنیات مان در پاسخ پرسشم که گوهر آدمی؛ چه میتواند باشد؛ گفت:
- آدم از خاک است؛ لعل و گوهر ندارد؛ هوش کنین که ایمانه از دست میتین!
دیگر از ملایان و علما! دست شستم ولی در متون مذهبی مورد دسترس جستجو ها میکردم.
در محلهء ما مردم به تربیه اسپ و کبک و بودنه و نظایر می پرداختند؛ رفته رفته متوجه شدم که در مورد همه؛ از توصیف هایی چون اصیل و غیر اصیل و خسک و دو رگه و حتی «مادرخطا» و «پدرخطا» استفاده میکنند. بعد تر دریافتم که مردم برای آنکه گاو شیری و گاو قلبه ای نیرومند و با عمر دراز و غیره داشته باشند؛ هم دنبال ماده گاو و نرگاو... اصیل میگردند و هم با وسواس و تلاش خسته گی ناپذیر جفت گیری آنها را کنترول و هدایت مینمایند. همچنان درختانی مانند توت و بادام را پیوند میزنند و در اثر پیوند؛ درختان خسک؛ به درختان «اصیل» مبدل میگردد.
از این جمله متوجه شدم که روزی پاده وان؛ آمد و از پدرم شیرینی گرفت؛ میگفت ماده گاوِ ما را با یک بُقه بیخی اصیل جوره کرده است. به راستی همانسال گاوِ ما گوسالهء تنومند و ابلق زیبا زائید. گوساله نر بود و خیلی زود از مادرش بلند قامت تر و جثه دار تر گردید. جالب آنکه گهگاه بر مادرش می پرید.
من زیاد این حقایق را با پرسشی که در ذهنم زبانه میکشید؛ رابطه داده نمیتوانستم و خیال غالبم چنان بود که آدم یک چیز دیگر است... معهذا همه اینها دروس بیولوژی مکتب را برایم دلچسپ تر و معنادار تر میساخت. یک مشغلهء ماندگار ذهنی برایم در جانوران ؛ مورد «قاطر» بود که چند تای آنرا دیده و حتی سوار شده بودم؛ موجودی حاصل جفت شدن دو جانور مختلف: (خر و اسپ)!
باغچه و فالیزی داشتیم؛ درین آوان بیشتر هوشم شد که پدرم تخم های نباتاتی را که میکارد؛ با وسواس انتخاب میکند؛ جریان شاخچه بری و کمبار کردن تاک ها، خیشاوه و «یکه کردن» بته ها و مبارزه با آفات و حشرات و علف های هرزه قبل از حاصل؛ خیلی چیز های با اهمیتی برایم پیدا کرد. حتی پدرم و همسایه ها جریان حرکت ابر ها و مقدار نسیم و شبنم ... را تعقیب مینمودند و آنها را به حاصلات و پیداوار آینده مربوط میدانستند. یخبندان زمستانی، کم بارانی و سیر بارانی، نوبت آب و الزامات دیگر محیط زراعی که موضوعات مبرهن بودند.
کم و بیش این را نیز می شنیدم که اولاد های فلان و به همان «ایستاد» نمیشود، یا مرضی و خام و نزار و معیوب به دنیا می آید. در تحلیل و تفسیر اینگونه موارد یک عده جادو و جمبل؛ بی نمازی و بدنیتی، چشم سوق و نظر بد و چیز های عجیب و غریب دیگر را قطار میکردند و به نظرم همیشه هم با خویش گرفتار تناقض ها شده و هنگام بیچاره و بی منطق شدن "والله اعلم" میگفتند و میگریختند؛ مگر تک و توکی از ازدواج ها سخن به میان می آوردند و از جمله یکی از علل را پیوند های زناشویی اقارب بسیار نزدیک وانمود میکردند.
دیده بودم که به خاطر مبارزه با اینگونه آفات؛ مردم زیاد زحمت میکشند؛ تعویز و تومار و الاس و چقور و بخشی گری و خیر و خیرات و نذر و نیاز... زیادی میکنند. قربانی های حیوانی و صدقه رد بلا که غالباً هفته وار هر سو بر پا میگردید.
مشکل نازایی بعضی زن ها و عقامت مرد ها چه فتنه ها که به پا نمیکرد.
آهسته آهسته ذهنم این گستره ها را عقب گذاشت و حتی از مردن و نمردن هم آنسوتر راه کشید. گذشته از قد و قواره و پر زوری و کمزوری و زشتی و زیبایی... هزار ها خوی و خصلت عجیب و غریب و باور و پندار و کردار ضد و مضاد در افراد بشری دور و پیش حاکم و فرمانرواست که تقریباً هیچکس قادر نیست؛ در صورت خواست و اراده هم بر آنها غلبه نماید یا قادر به تغییر و تخفیف شان شود.
آنچه در کتاب های اخلاقی و مذهبی و تصوفی هست یا توسط معلمان و واعظان و ناصحان خواسته میشود؛ با آنچه در روح و ضمیر و اخلاق عملی و باور و جذبه و انگیزهء کسان متبارز میباشد؛ کمترین وجه تشابه را دارد.
وضع تا جائیکه چشم کار میکرد و عقل میرسید همان بود که منجمله حافظ بزرگ تصویر کرده بود:
این چه شوریست که در دورقمرمی بینم
همه
افاق؛ پُر از فتنه و شر می بینم
هر
کسی ؛ روز بهی می طلبد از ایام
عجب
آنست که هر روز؛ بتر می بینم
ابلهان را همه شربت زگلاب و قند است
قوت
دانا همه از خون جگر می بینم
اسب
تازی شده مجروح به زیر پالان
طوق
زرین همه بر گردن خر می بینم
دختران را همه جنگست و جدل با مادر
پسران را همه بد خواه پدر می بینم
هیچ
رحمی نه برادر به برادر دارد
هیچ
شفقت نه پدر را به پسر می بینم
.....................
همین خواجه حافظ تا بدانجا رسیده بود که فریاد کند:
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالم دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی!
وقتی به متون ترجمه شدهء قرآن دسترس پیدا کردم؛ منظرهء خلقت آدمی؛ زیاد توجه و اندیشه ام را برانگیخت؛ خوشبختانه پیشتر از آن آثاری در راستای «اسطوره و رمز» خوانده بودم که برخورد با اساطیر قرآنی را برایم سهل ساخته بود و بنابر این به معانی و پیام های رمزی و زمانی – مکانی قرآن راحت تر میرسیدم .
ولی منظرهء خلقت آدم و هبوط آن بر زمین و سپس شروع به تولید مثل کردن او و بی بی حوا و اولادهء شان از یکطرف و اینکه آدم غیراز آفریدگار؛ باید مسجود همه فرشتگان و مخلوقات باشد؛ موجب دیگرگونی های بیشتر روانی در من گردید.
از یکطرف اینکه در اول ها خواهر و برادر از نخستین اولادهء آدم؛ همسر هم شده و به تولید مثل می پرداختند؛ برایم عادی و طبیعی جلوه میکرد؛ چون ترتیب دیگری ممکن نبود و از طرف دیگر بنابر ذهنیت های پیشینه می انگاشتم که احتمالاً همین اجبار؛ صدماتی بر گوهر نوع بشر وارد کرده است؛ چنانکه طی نسل های محدود آینده؛ فرزندان آدمی چنان مردمان سرکش و بد اخلاق و زیانکار تشریف فرما میشدند که پیامبران الهی را ذله و درمانده و عصبانی میکردند و حتی به قتل می رسانیدند و لذا حسب خواست و دعای بد آنان؛ ذات قادر مطلق تخم و ریشه این وآن قوم را به آب و آتش و بلیات عدیدهء دیگر سپرده مانند توفان نوح و سرنوشت اقوام عاد و ثمود وغیرهم طی لرزاننده ترین کیفر های عمومی شامل صغیر و کبیر همراه با احشام و زنده جانهای دیگر و اراضی مورد سکونت شان؛ نیست و نابود میفرمود.( درمتن کامل کتاب این موارد منظماً تشریح و تإلیف خواهد شد.)
خلاصه طی دورانهایی که قرآن روایت میکرد؛ اولاده آدم نسل پی نسل خرابتر شده میرفت و قوم برگزیده و عهدبسته با الله تعالی یعنی اسرائیل هم چندان اخلاق و فضیلتی بالاتر از دیگران متبارز نساخت.
در استقامتی انسانِ اشرف المخلوقات و دارای تاج "کرمنا" و لیاقت مسجود فرشتگان بودن؛ کلاً در خسران تعریف گردید:
"والعصر ان الانسان لفی خسر"= سوگند به عصر و زمان که انسان در خسران و زیان است!
من از این تعریف قرآنی؛ این معنا را نمی گرفتم که انسان اصلاً برای زیانکاری و تبعات آن آفریده شده است بلکه این معنا را میگرفتم که او؛ آنقدر حایز اراده و اختیار و انتخاب آفریده شده که خواه زیانکاری و خسران و خواه صوابکاری و برترسازی مقام خویش را بر گزیند. که در برههء جاری او به خسران گرائیده و خویشتن را محکوم به خسران بیشتر و بیشتر ساخته است.
وقتی به مطالعات تفصیلی در تاریخ جهان باستان و باستان شناسی که اصلاً در مکاتب میسر نبود؛ پرداختم؛ دریافتم که خیلی از روایات اساطیری بخصوص در زمینهء مورد جستجوی من؛ با داده ها و اکتشافات دانش همخوانی دارد.
+++++++++++++++++
از تمام انواع پرسش ها؛ انتقاد ها و نظریات شما درین راستا استقبال میشود.
ایمیل ویژه: برای دریافت سوال و نظر و تبصره:
مبلایل برای تماس مستقیم:
+918860054225