فضل الرحیم رحیم
حرفهای بر یک خبر تلخ
دست از طلب ندارم تاکام من برآید
یاتن رسد به جانان یاجان زتن بر آید
خبرحلق آویزی دختری در ولایت غزنی به دلیل ناکامی در امتحان کانکورپوهنتون، ازجهات مختلف تکان دهنده ترین ، مهم ترین ، داغ ترین ، تاسف بار ترین ودرد ناکترین خبر بود که بدبختانه در کنار فراوانی مرگ و میردر کشورما که به دلایل مختلف اتفاق می افتد . مایه تاثر، رنجش وملال خاطرهرافغان صاحب دل واقع گردیده که با همه تلخی و نامیمون بودنش این خبر ، تائید ،تاکید و بیانگرخواسته های نسل نو افغان ، می باشد که در جستجوی روشنی ، آگاهی ، علم و آموزش و حقیقت با علاقمندی بی حد و حصر تلاش دارند. واز تاریکی و جهالت بیزاراند . نسل امروز کشور ما بصورت کل باور و اعتقاد دارند که بیسوادی ، فقردانش مایه ء اساسی جهالت رایج ومنبع بنیادی همه نابسامانی های موجود و دامنه دار شدن جنگ و خونریزی وقتل و کشتار وطنداران ما به نفع اجنبی ها بوده واست .جوانان امروز وطن ، این را بهتر و بیشتر با گوشت و پوست شان درک و احساس کرده اند به همین دلیل است که در فراگیری آموزش از هیچ گونه تلاش وسعی دریغ نمی کنند واین را بهتر از همه میدانند که حصول آزادی فردی و جمعی ، رسیدن به مداراج عالی انسانی و نیرومندی معنوی زمانی میسر می شود که انسان آموخته و اندوخته ء را از طریق آموزش حاصل نماید و مشعل آگاهی و دانش ، رهنمون شاهراه زنده گیش باشد . متن خبر حلق آویزی دختر جوان به شیوهء همان خبرهای روزمره ومعمول که از داخل کشورما هر روز ارایه می شود تهیه شده بود اما در ماهیت این یک خبر استثنائی و نمونهء ازعشق انسان به آموزش ودلباختگی او به آموختن است که با فریادی " یا جان رسد به جانان یا جان زتن برآید " جان به حق می سپارد و انگشت نما شاهد حق و صداقت می شود برای بیان ذهنیت مردمانی که آموزش ، تجدد ، ترقی و بیشرفت رویائی حقیقی خواسته های شانرا می سازد.اما استراتیژی های نا میمون و شوم کشورهای بزرگ خفاشانه همیشه مانع تحقق این رویا ها وخواست های برحق و انسانی مردمان این سرزمین گردیده است و همیشه از روی دلقکان خود ساخته شان چنین تصویری از مردم ما به جهان کشیده اند که آن تصاویر نه به روی ما می خواند و نه به پای ما ، می توان گفت کشورما در تصویر تحمیلی و غیرحقیقی مبتنی و به اتکای لوله ء تفنگ در برابر چشمان مردمان دنیا قرار داده شده است . اما در واقعیت امر تصویر زنده و اصلی امروزه ء وطن و وطندارم همین است که دوشیزه اش درجستجوی پله های بلند آموزش چون عاشق دلباخته تاب وتحمل ناکامی در امتحان کانکور پوهنتون ،را نمی آورد و خود را حلق آویز می کند و جان به جانان حق می سپارد . و در لوح یادگار های بلند زمان و روزگار ما از این سرزمین برای نسلهای بعد و بعدهای بعد می نویسند که :" ما روزگار بدی را سپری می کنیم ، به روی کودکان ماکه به مکتب میروند تیزاب می پاشند و پیش پایش مین ضد پرسونل می گذارند ، معلم را ترور می کنند و مکتب را به آتش می کشند در همین حالت ترور و اختناق حاکم با همه ممانعت های موجود دختران ما دوازده سال تمام پی هم به مکتب می روند روی خاک ، در زیر سایه درخت در خنک استخوان سوز و آفتاب تموز وبعضاً در خیمه ها به آموزش ادامه میدهند . با تحمل و سپری کردن این همه نابسامانی های موجود دختری به آرزوی ادامه تحصیل و فراگیری تحصیلات عالی دو بار به بخت آزمائی امتحان کانکور میرود. بیبضاعتی ، تنگدستی و نداشتن رابطه و شناخت با مقامات دولتی ونداشتن واسطه مانع برآورده شدن آرزوهای انسانی و اخلاقیش می شود. چون خود را در برابر نا هنجاری های روزگارش بیچاره می یابد .چون عاشق بیباک به ادامه زندگیش نقطه پایان می گذارد که می توان این نقطه را از دو زوایه دید یکی برای پایان زندگی آن دختر نامراد و دومی اضافه شدن یک نقطه سیاه دیگردر کارنامه های اداره حاکم در کشورما ."
فضل الرحیم رحیم خبرنگارآزاد
30-03-2012