هارون یوسفی
لیلام
بیا که اعلان شده،این
وطن ارزان شده
ببر که خاکِ وطن،
قیمتِ تنبان شده
بیا ، بُبر تیل و سنگ،
تیل چه آید به کار؟
لعلِ بدخشانِ ما نصیبِ
دزدان شده
بخر بتِ بامیان، دانه
به شش صد دلار
منارِ بست و هرات،
دوکم دو تومان شده
عشق نیاید به کار، یا
گل سرخ و انار
ز خون مردم وطن، به
رنکِ الوان شده
رستمِ شهنامه را ، قیمتِ یک جَو بخر
هر که فراوان بِکشت، رستمِ دستان شده
های! ببر شیر را ، با قفس از باغِ وحش
رهبر ما را نگر، رهبرِ شیران شده!
بود و نبودِ وطن، به رایگان برده اند
مردمِ بیچاره ام، لوله و لوپان شده
هارون یوسفی
لندن
+++++++++++++++++++++++++++++
بگذار بگویم
بگذار که از مردم چوتار بگویم
از مردمِ بی رحم و سیه کار بگویم
ازآن که همه ثروت ما برده به یغما
اینجا همه را کرده بدهکار بگویم
ازقلتِ درس و قلم و کاغذ و دیوات
از کثرتِ تف دانی و ایزار بگویم
از مرگِ گلِ نسترن و لاله و سنبل
از سرزدنِ هر خس و هر خار بگویم
بگذار بگویم که چه کس کُشت- وطندار!
از ماتمِ این قومِ عذادار بگویم
از لوده گی و ساده گیِ حاکمِ این شهر
از بزدلیِ رهبر و سرکار بگویم
بگذار بگویم که چه سان کابل ما را
کردند به خمپاره چو آوار،بگویم
القصه اگر سال دگر فوت نکردم
از عاقبتِ مردمِ غدار بگویم
هارون یوسفی
لندن:17 اکتوبر 2012