نورالله وثوق
گوشِ پرواز
ازین قبیله امیدی به در نمی گردد
که آب رفته به این جوی برنمی گردد
ز نسلِ سرو وصنوبر که می شود ضامن
کهرأی ریشه ایاینجا تبر نمی گردد
.مسی که دشمنی کیمیا به دل دارد
به دستِ باورِ افسانه زرنمی گردد
مگردگردِ گذشته که چرخه ای فردا
دگر به گویشِ گنگِ اگر نمی گردد
کسی سروده گمانم به گوشِ پروازت؟
که تیر خدعه به بالت شرر نمی گردد
ز سر سپردگیِ سیلِ سنگِ همسایه
روانِ خندهای خوابت خبر نمی گردد
شب است ویورشِ دشنام و دشنه ای دشمن
سری علیه سیاهی سپر نمی گردد!؟!؟
…......
نورالله وثوق